سر تیتر خبرها
تابلوهای فروشی

تابلوهای فروشی

جمعی از دوستان گاه به گاه از من می پرسند: فلانی، شما هزینه ی سفرهایت را از کجا می آوری؟ و من، هرچه در پاسخ می نویسم: تابلو می فروشم، باز متقاعد نمی شوند و در پی سرنخ های خاص اند. اکنون این چهار تابلوی تازه ی خود را برای مخارج سفر ایلام به فروش می رسانم. اگر مشتاق بودید، در صفحه ی فیسبوک من، برای من پیام بگذارید. یا به من ایمیل بزنید.

نشانی فیس بوک: https://www.facebook.com/m.nourizad
نشانی ایمیل: mnourizaad@gmail.com

10384230_1075489632478652_2473156546737598457_n

11133729_1071597019534580_7108340164272884027_n

11130114_1075491602478455_8601673720691088651_n

11152701_1075492462478369_4247006099009410300_n

Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

55 نظر

  1. سلام و درود
    * ادامۀ مبحث ” تحلیل آیات 11 تا 24 از سورۀ اعراف ” *
    ( در ابتدا اگر دوستان تمایل به پیگیری داشتند برای خواندن مشروح نوشتار سید مرتضی و اینجانب به پست ” تازه ترین فتوای آیت اله نوری زاد ” مراجعه کنند.)
    – جناب سید مرتضی،
    ابتدا از شما سپاسگذارم که ترجمۀ مرا و لغات به کار برده در آنها را به شکل مشروح مورد تجزیه و تحلیل قرار دادید. در ضمن پیشنهاد من اینست که مطالب رد و بدل شده بین خودمان را در جایی ثبت و حفظ کنیم تا در مراجعات بعدی به مشکل برنخوریم. تحلیل آیات 11 تا 24 سورۀ اعراف ، تبادل نظر بین من و شماست و اگر کسان دیگری آن را مفید یافتند می توانند آنرا بخوانند و پی گیری کنند.
    در گفتار قبلی خود من از شما پرسیدم:
    “جناب سید مرتضی از نظر شما خداوند آدم را چگونه خلق کرده و صورت داده؟”
    و شما پس از توضیحات مبسوط پاسخ دادید:
    ” کیفیت خلق؟ و کیفیت نفخ روح چیست؟ نمیدانم. ”

    – جناب سید مرتضی این بهترین و معقولترین پاسخی بود که باید میدادید و من از شما سپاسگذارم.
    چرا که خداوند نیز خود در قرآن به جزئیات و نحوۀ آن اشاره نکرده. و ما نمیتوانیم بر مبنای ابهامات نتیجه گیری کنیم.
    پس من هم همانند شما می گویم که “نمیدانم” .
    شاید علم آن روز مردم در زمان پیامبر قادر به درک جزئیات نبوده و البته نوعی دیگر از تحلیل است که آن را الان مطرح نمیکنم تا بتوانیم باهم در یک مسیر به نتیجه برسیم.

    حال می پردازم به پرسشهای شما از من در گفتار قبلی، و در ادامه پاسخ های من به شما:
    – شما از من پرسیدید:
    اکنون سوال من از شما این است ،مقصود شما از بیان “پنج احتمالی” که ذکر کردید ،حصر عقلی بود؟ یعنی دیگر ثبوتا هیچ احتمال دیگری وجود ندارد؟
    پاسخ من به شما:
    بله همین طور است، حصر عقلی است ؛ انسان بدون عقل همانند سایر حیوانات است و همین وجود عقل و یا جوهر وجودی لایتناهی است که موجب پرسش کردنهای بی پایان و بدنبال پاسخ بودن می گردد. من فقط به آن جنبه های احتمالی اشاره کردم که علم امروزی به آن رسیده یا خواهد رسید. احتمالات دیگر را نیز، منهم مانند شما نمیدانم.
    – شما از من پرسیدید:
    و آیا می گویید علوم تجربی و زیست شناسی الان به طور دقیق و انحصاری اثبات کرده اند که حتما یکی از این احتمالات باشد؟یا علوم فعلی بشری اثبات کرده است که همه این احتمالات باطل یا محال است؟
    پاسخ من به شما :
    هیچکدام از علوم انسانی و تجربی ثابت نکرده اند، بلکه فقط بر مبنای احتمالاتی است که من بیان کردم، در ضمن در مورد ابطال آنها هم همان است که در مورد اثباتش. در ضمن اضافه کنم که “ندانستن، هیچگاه دلیل بر نبودن نیست”.
    – شما از من پرسیدید:
    یا اثبات شده است که فرایند تحول جوهری قطعه گل و خاک بطور دفعی یا تدریجی محال است؟
    پاسخ من به شما:
    چه از نظر درک عقلی و دریافتهای حسی و چه از نظر تحقیقات علمی در زمان حال، احتمال اینکه فرآیند تحول جوهری قطعۀ گل و خاک ( همان گل و خاکی که ما تصور میکنیم ) چه به شکل تدریجی و چه بشکلی برق آسا و فوری ، از خاک و گل به موجودی به نام “آدم” صورت پذیرد محال است. ( با توجه به دانش امروز انسان )

    در توضیح قسمت پایانی گفتار شما : همانطور که قبلن گفتم شاید علم آن روز مردم یعنی زمان پیامبر قادر به درک جزئیات نبوده بنابراین در قرآن تشریح نشده .
    در مورد تمامی آن مواردی که ذکر کردید می توان به تبادل نظر پرداخت ولی برای خارج نشدن از خط سیر اصلی گفتگو بهتر است به آنها نپردازیم.
    و در ادامه،

    * قسمت دوم آیۀ 11 سورۀ اعراف و پرسشهای من از شما:

    “… ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ… ”

    – جناب سید مرتضی تحلیل شما از این قسمت آیه چیست ؟
    پرسشهای من از شما :
    * آیا فرشتگان از خلقت جدید خداوند، یعنی ” آدم ” ، از قبل اطلاع داشتند؟ یا اینکه خداوند فرشتگان را در یک اقدام ضربتی گرد هم آورد و با نشان دادن ” آدم ” به آنها امر به سجده به این مخلوق جدید کرد، بدون اینکه آنها از قبل شناختی از مخلوق جدید داشته باشند؟
    * آیا ملائکه قادر به نافرمانی بودند ؟ یا سرشت آنها طوری ساخته شده که همیشه و در همه حال مطیع امر خداوند باشند، بدون هیچ پرسشی؟ یا اینکه قادر و آزاد در تصمیم گیری بودند ولی از ترس مجازات ، نافرمانی نکردند؟
    * در مورد کیفیت و نحوۀ سجده هم قبلن توضیح دادید ولی آیا از نظر شما حتی برای مخلوقاتی از نوع فرشته، جدای از کیفیت خلقت آنها، آیا معنای سر خم کردن در حالت ایستاده ( نیم کرنش )، رکوع ( کرنش کامل) و سجده ( به خاک افتادن ) ارزشی همانند دارند؟ پس چرا در قرآن به جای سجده از رکوع و دیگر لغات استفاده نشده و فرشتگان به سجده امر شدند؟ اگر قرآن برای فهم انسان است پس باید بین معنای کلمات فوق نیز تفاوت قائل شد حتی برای فرشتگان.
    در قسمت میانی تحلیل خود در بخش قبلی ، از ” حوا ” نام بردید.
    برای من پرسشهایی پیش آمد ، که عبارتند از اینکه :
    * آیا ابتدا ” آدم” آفریده شد و بعد “حوا” و یا اینکه باهم و همزمان آفریده شدند و چگونه است که در این آیه به “حوا ” اشاره نشده و فقط به ” آدم ” اشاره شده ؟
    آیا تمام فرشتگان فقط به ” آدم” سجده کردند و آنموقع خبری از “حوا ” نبوده ؟
    آیا “حوا ” ارزش مسجود بودن را نداشت ؟ و یا همانند ” آدم ” کامل نبود ؟
    به نظر شما، کی و چه زمانی ” حوا ” خلق شد؟ و دلیل آن چه بود ؟

    و البته پرسشهای دیگر که در محل آن یعنی هنگام تحلیل قسمتهای دیگر آیات، به آن میپردازیم.

    با سپاس از زحمات شما دوست گرانقدر

     
    • سلام و درود بر دوست گرامی

      ممنون که متعهد به ادامه گفتگو و رعایت آداب و شرائط آن و آنالیز دقیق و مختصر نویسی هستید ،البته چون بیشتر شما سوال کننده هستید طبعا حجم گفتار شما کمتر از حجم نوشته من است که ناچارم اصولی را رعایت کرده و آنها را توضیح دهم.
      الف -نکاتی در طلیعه گفتار شما هست که ابتدا به آنها می پردازم ،آنگاه می پردازم به پاسخ سوالات این نوبت بقدر میسور:

      1- در مورد حفظ مطالب ،من همه را بصورت پروفایلی نگهداری می کنم ،این البته اختصاصی به گفتگو با شما ندارد ،بلکه سائر مباحث محتوائی خود با دوستان را هم ضبط می کنم و در مواردی از حاصل بحثها و مطالعات قبلی بهره می گیرم.

      2-گفته اید :
      “”شاید علم آن روز مردم در زمان پیامبر قادر به درک جزئیات نبوده و البته نوعی دیگر از تحلیل است که آن را الان مطرح نمیکنم تا بتوانیم باهم در یک مسیر به نتیجه برسیم””.
      (پایان)
      بله احتمال اول شما ممکن است ،یعنی ممکن است فهم آن روز مردم آن زمان قادر بر درک تفاصیل دقیق چگونگی داستان آفرینش را نبوده است ،البته من بنظرم می رسد مطلب پایه ای که در نوبت قبل به آن اشاره شد ،بواقع نزدیکتر است ،اینکه قرآن کتاب هدایت کلی بشریت است و نه کتاب علوم طبیعی یا تجربی،و در نوع این بحث ها ،غرض اصلی هدایت بشر است ،در عین حال که روند پیشرفت های علمی بشر ادامه داشته و دارد و مساله ایمان بمبدا و معاد و هدایت کلی الهی منافاتی با تکامل علوم بشری در جنبه های گوناگون این دنیا ندارد.
      من به آن تحلیلی که به طور دربسته به آن اشاره می کنید واقفم ،مانعی از طرح آن هم نیست،یعنی نگاه برون دینی و اینکه قرآن کتاب وحی نیست و کتابی ساخته یک بشر است ،البته روی این نکته هم می توان زوم کرد و جداگانه بحث کرد،اما اجمالا باید توجه کرد همین مقدار معرفتی که قرآن در بحثهای مانحن فیه یا بحث های دیگر ارائه کرده است ،آیا نشان از خارق العاده بودن آن هست یا خیر.این فاز بماند برای بعد ،ما فعلا در یک بخش خاص زوم کرده ایم.

      3-گفته اید :
      “”…بله همین طور است، حصر عقلی است ؛ انسان بدون عقل همانند سایر حیوانات است و همین وجود عقل و یا جوهر وجودی لایتناهی است که موجب پرسش کردنهای بی پایان و بدنبال پاسخ بودن می گردد. من فقط به آن جنبه های احتمالی اشاره کردم که علم امروزی به آن رسیده یا خواهد رسید. احتمالات دیگر را نیز، منهم مانند شما نمیدانم””.
      (پایان)
      مقصود از حصر عقلی این است که احتمالات مطرح در هر مقوله ای بطور نفی و اثبات منحصر باشد بین دو یا چند ضلع خاص،این غیر از بحث و ارزش گذاری روی سنجه عقل و علوم و دستاوردهای آن است ،شما چند احتمال را در “کیفیت آفرینش انسان از گل و خاک” مطرح کردید ،عرض شد که در قرآن به کیفیت این آفرینش اشاره نشده است ،همینطور اینکه این آفرینش دفعی است یا تدریجی ،واضح نیست ،اما من پرسیدم احتمالات پنج گانه شما حصر عقلی است یا خیر ؟
      شما گفتید حصر (منحصر) عقلی است ،من می خواهم بگویم ،اینگونه نیست ،بلکه ممکن است فروض دیگری هم در کیفیت آفرینش انسان از گل و خاک وجود داشته باشد که هنوز معلوم ما نیست ،و همانطور که گفته اید فقط معلوم ما نیست ،و عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود ،یعنی ندانستن ما دال بر نبودن نیست ،بنابر این حصر در اینجا نمی تواند حصر عقلی باشد ،چنانکه چون بحث ما قرآنی است ،می گوییم از ظاهر قرآن “چگونگی” آفرینش انسان از گل و خاک استفاده نمی شود و فقط اشاره به اصل “آفرینش انسان از گل و خاک “شده است.

      4- گفته اید :
      “”هیچکدام از علوم انسانی و تجربی ثابت نکرده اند، بلکه فقط بر مبنای احتمالاتی است که من بیان کردم، در ضمن در مورد ابطال آنها هم همان است که در مورد اثباتش. در ضمن اضافه کنم که “ندانستن، هیچگاه دلیل بر نبودن نیست”.
      (پایان)

      این نکته شما تایید گفتار پیشین من است ،یعنی همانطور که از ظاهر قرآن “چگونگی” آفرینش انسان از گل و خاک استفاده نمی شود ،از نظر علم و تجربه نیز الان معلوم بشر نیست که کدامیک از احتمالاتی که شما در فرض های غیر منحصر ردیف کردید متعین است،و امروز بشر فقط مکانیسم و فرایند پیدایش انسان از ترکیب اسپرم ها و تخمک ها را می فهمد ،یعنی همین احتمالات پیش گفته شما وجود دارد و احتمالاتی نیز که الان معلوم بشر نیست و بعد ممکن است کشف شود هم محتمل خواهد بود ،و علم امروز تاکنون دلیلی بر استحاله تبدلات دفعی یا تدریجی از گل و خاک به انسان به این هیت ارائه نکرده است.

      5-گفته اید :
      “”چه از نظر درک عقلی و دریافتهای حسی و چه از نظر تحقیقات علمی در زمان حال، احتمال اینکه فرآیند تحول جوهری قطعۀ گل و خاک ( همان گل و خاکی که ما تصور میکنیم ) چه به شکل تدریجی و چه بشکلی برق آسا و فوری ، از خاک و گل به موجودی به نام “آدم” صورت پذیرد محال است. ( با توجه به دانش امروز انسان )””.
      (پایان)
      این گزاره شما مورد قبول نیست و نقطه اختلاف است ،زیرا اولا همانطور که خود شما اذعان داشته اید :”ندانستن چیزی هیچ گاه دلیل نبودن نیست”،یعنی علم امروز نیافته است که فرایند تحول جوهری قطعات گل و خاک بطور دفعی یا تدریجی به انسان زنده چگونه است،این همان گزاره “عدم الوجدان لا یدل علی العدم” است ،در این صورت چگونه می توان حکم به محالیت یا استحاله بر امری نمود که معلوم ما نیست؟ بعبارت دیگر و بتعبیر فلسفی ،محال چیزی است که خود مستلزم اجتماع نقیضین باشد (که طبعا تحقق ناپذیر است مثل اجتماع وجود و عدم) یا اینکه وجود آن مستلزم محال باشد ،الان بشر می تواند بگوید فرایند پدید آمدن یک انسان اینگونه که ما در لابراتوارها و بوسیله ابزارهای پیشرفته می فهمیم این است که نطفه زن و مرد در شراط خاصی با هم ترکیب شود و رشد کند ،اما اینکه در خلقت ابتدایی انسان ،پدید آمدن انسان اولیه از خاک چه بصورت موتاسیون و چه بصورت تحولات جوهری تدریجی ،ممکن نیست (محال است) به چه دلیل عقلی یا علمی حسی ثابت میشود؟
      خارج از بحث دلیل بر استحاله و محالیت ،به این نکته هم باید توجه کرد که مگر خود فرایند فعلی تحولات تدریجی نطفه به انسان بصورت گردش و تحول از خاک به انسان نیست؟
      این خاک است که منشا تحقق گیاه و حیوان است ،و گیاه و حیوان تحول یافته از خاک می شود غذای انسان که در فرایند هضم می شود اسپرم و تخمک و با آمیزش زن و مرد ،خاک تحول یافته می شود نطفه در رحم ،و علقه=خون بسته ،و مضغه=گوشت ،و بعد استخوان ها ،بعد بتعبیر قرآن “ثم انشاناه خلقا آخر” که اشاره به نفخ حیات (روح) در اوست.آِیا الان این تحولات همه از خاک آغاز نشده است؟ همان که قرآن فرمود :”مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْری.طه/55″.
      از خاک (زمین) شما را خلق کردیم ،و شما را بزمین باز می گردانیم (مرگ وخاک شدن انسان) و شما بار دیگر (در قیامت) از زمین (خاک) بر می انگیزیم.

      6-گفته اید :
      “”در مورد تمامی آن مواردی که ذکر کردید می توان به تبادل نظر پرداخت ولی برای خارج نشدن از خط سیر اصلی گفتگو بهتر است به آنها نپردازیم””.
      (پایان)
      من مقصود شما را از “تمامی موارد” در نیافتم ،بنظرم اگر مطالبی که طرح میشود بصورت بیس ها و پایه های استدلال طرفین است ،اگر طرح و حل نشوند ،ادامه بحث تنها مبتنی بر فرض ها و اصول موضوعه می شود و این مطلوب نیست ،البته میل با شماست ،اما من هرچه می گویم آنرا پایه استدلال و استنتاج خویش قرار می دهم ،و اگر در مقابل، شما هم استدلال هایتان بر پایه هایی استوار باشد که مقبول من نیست ،من آن موارد را تذکر خواهم داد و بحث خواهم کرد،بگمانم اسلوب درست بحث همین است.

      ب- اکنون می پردازم به سوالات شما در مورد این فقره از آیه شریفه در سوره اعراف که فرمود:””“… ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ… ”.

      1- سوال کرده اید :
      “” آیا فرشتگان از خلقت جدید خداوند، یعنی ” آدم ” ، از قبل اطلاع داشتند؟ یا اینکه خداوند فرشتگان را در یک اقدام ضربتی گرد هم آورد و با نشان دادن ” آدم ” به آنها امر به سجده به این مخلوق جدید کرد، بدون اینکه آنها از قبل شناختی از مخلوق جدید داشته باشند؟””.
      (پایان)

      پاسخ این سوال مثبت است ،و فرشتگان پیش از خلقت انسان بوسیله خدای متعال در جریان قرار گرفته بودند که منجر به سوال و استفهام (و نه اعتراض) آنان از “چرائی” خلقت انسان شد ،که خدای سبحان در پاسخ سوال آنان که گفته بودند چرا در زمین خلیفه ای بوجود میاوری که در آن فساد و خونریزی خواهد کرد؟
      خدا پاسخ داد :من (در مورد انسان) چیزهایی میدانم که شما نمیدانید،به این آیه در سوره بقره عنایت کنید :
      (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ .البقره/30)
      یاد کن ای پیامبر زمانی را که خدایت به ملائکه گفت :می خواهم در زمین خلیفه ای(جانشینی)از سوی خود قرار دهم ،ملائکه پرسیدند :آِیا می خواهی در زمین موجودی را قرار دهی که در آن فساد می کند و اقدام به خونریزی می کند ،در حالیکه اگر مقصود تو تسبیح و تقدیس است ،ما که تسبیح و تقدیس تو می کنیم؟
      خدا فرمود:من چیزی (در مورد انسان) می دانم که شما نمی دانید.
      بحث هایی در مورد این آیه مطرح هست ،از جمله اینکه فرشتگان از کجا واقف بودند که بشر در زمین فساد و خونریزی خواهد کرد؟ اینرا آیا خدا پیش از آن به آنان گفته بود؟ آِیا پیش از خلقت این انسان فعلی ،انسان های دیگری بودند که چنین کرده بودند و بعد منقرض شدند و فرشتگان با توجه به آن سابقه از آن نسل چنین سوالی کردند؟ یا چون ميدانسته‏اند كه موجود زمينى بخاطر اينكه مادى است، بايد مركب از قوايى غضبى و شهوى باشد، و چون زمين دار تزاحم و محدود الجهات است، و تزاحمات در آن بسيار ميشود، لا جرم زندگى در آن جز بصورت زندگى نوعى و اجتماعى فراهم نميشود، و بقاء در آن بحد كمال نمى‏رسد، جز با زندگى دسته جمعى، و معلوم است كه اين نحوه زندگى بالآخره بفساد و خونريزى منجر ميشود؟
      اینها برای ما معلوم نیست و قرآن به آن اشاره ای نکرده است ،هرچند در بحث های روایی اشاراتی هست اما اکنون بحث ما متمرکز در ظواهر آیات است.

      2- پرسیده اید :
      “” آیا ملائکه قادر به نافرمانی بودند ؟ یا سرشت آنها طوری ساخته شده که همیشه و در همه حال مطیع امر خداوند باشند، بدون هیچ پرسشی؟ یا اینکه قادر و آزاد در تصمیم گیری بودند ولی از ترس مجازات ، نافرمانی نکردند؟””
      (پایان)

      بحث در مورد فرشتگان از نظر قرآن و اینکه ماهیت آنها و اقسام و اصناف آنها چیست بحثی طولانی است و البته در روایات هم مفصل مطرح است.
      اما اجمالا در پاسخ سوال شما بگویم :جواب این سوال منفی است ،زیرا قرآن فرشتگان را موجوداتی معرفی می کند که دارای مقامات معلومند ،و ضمن معصومیت تنها اوامر خدا را اطاعت می کنند ،و ساختار وجودی آنان اینطور است که همه کمالات آنها بالفعل حاصل است ،نه شهوت دارند و نه غضب و نه میل به مقام دیگر و دارای استکمال وجودی نیستند ،این است که بتعبیر برخی از فلاسفه ،فرشتگان، قوا و وسائط افعال الهی هستند ،که بفرمان الهی مدبرات تدبیر جهان آفرینش اند ،خود قرآن هم از آنها تعبیر فرمود به :”والمدبرات امرا”،می توان گفت قوانین و نظمی که بر جهان آفرینش حاکم است حاصل اطاعت فرشتگان الهی است ،و اینها اصنافی دارند که هریک بکاری مشغولند ،و از امور مربوط به خود تخطی نمی کنند.
      به این آیات توجه کنید :

      1-(يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ .النحل/50)
      فرشتگان از مقام پروردگار خویش که بر آنها مهیمن است و تسلط دارد خائفند و هر آنچه که خدا به آنان امر می کند را انجام می دهند.

      2-(ُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ .التحریم/6)
      این در مورد فرشتگان دوزخ است :بر دوزخ فرشتگان غلیظ و شدیدی هستند که خدای را عصیان نمی کنند و هر آنچه که از سوی خدا امر می شود انجام می دهند.

      3-در سوره انبیاء فرمود :
      (بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ،
      لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ .الانبیاء/26-27)
      فرشتگان بندگان والای خدایند که هیچ گاه در قول بر او پیشی نمی گیرند بلکه تنها به امر و فرمان خدا عمل می کنند.

      4-در سوره صافات :
      (وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ .164)
      این از قول خود آن فرشتگان است که :هیچیک از ما نیست الا اینکه دارای مقام و مرتبه خاصی است.

      بنابر این از ظاهر قرآن در اینگونه آیات استفاده می شود که فرشتگان موجوداتی هستند معصوم که هیچ خطایی مرتکب نمی شوند و همه تابع فرمان الهی هستند و بفرمان خدا هریک در مقام خاص خود به تدبیر شوون جهان هستی مشغولند.اینکه پرسیدید :بدون هیچ پرسشی،چنانکه عرض شد فرشتگان مطیع اوامر خدا هستند ،و مساله پرسش کردن در ابتدای خلقت انسان منافاتی با اطاعت امر الهی ندارد.

      3- پرسیده اید :
      “”در مورد کیفیت و نحوۀ سجده هم قبلن توضیح دادید ولی آیا از نظر شما حتی برای مخلوقاتی از نوع فرشته، جدای از کیفیت خلقت آنها، آیا معنای سر خم کردن در حالت ایستاده ( نیم کرنش )، رکوع ( کرنش کامل) و سجده ( به خاک افتادن ) ارزشی همانند دارند؟ پس چرا در قرآن به جای سجده از رکوع و دیگر لغات استفاده نشده و فرشتگان به سجده امر شدند؟ اگر قرآن برای فهم انسان است پس باید بین معنای کلمات فوق نیز تفاوت قائل شد حتی برای فرشتگان””.
      (پایان)

      سجده چنانکه عرض شد برحسب لغت بمعنای کرنش و احترام است ،البته که کرنش دارای مراتب است و کرنشی که در سجده هست در رکوع نیست و کرنشی که در رکوع هست در ایستادن خاضعانه نیست ،اینها روشن است.
      اینکه چرا فرشتگان مامور به کرنش بصورت سجده شدند؟ پیداست که بسبب مقام والای انسان است ،اینکه انسان خلیفه خداست ،و اینکه متعلم به تعلیم اسماء میشود ،و اینکه آن فرشتگان از اسماء الهی ناآگاه بودند و انسان معلم آنان شد ،و اینکه انسان حامل بار امانت الهی است ،و اینکه انسان دارای اختیار در اراده است و اینکه….همه سبب این شدند که خدا فرشتگان را امر به بالاترین خضوع ممکنه کند.البته قبلا اشاره شد که فرشتگان موجوداتی منزه از ماده و عوارض مادی هستند پس سجده در هر مقام یا نشاه وجودی متناسب با آن مقام است ،و تعبیر سجده از این جهت است که در شریعت سجده بالاترین مقام خضوع است.

      4- پرسیده اید :
      “” آیا ابتدا ” آدم” آفریده شد و بعد “حوا” و یا اینکه باهم و همزمان آفریده شدند و چگونه است که در این آیه به “حوا ” اشاره نشده و فقط به ” آدم ” اشاره شده ؟
      آیا تمام فرشتگان فقط به ” آدم” سجده کردند و آنموقع خبری از “حوا ” نبوده ؟
      آیا “حوا ” ارزش مسجود بودن را نداشت ؟ و یا همانند ” آدم ” کامل نبود ؟
      به نظر شما، کی و چه زمانی ” حوا ” خلق شد؟ و دلیل آن چه بود ؟””.
      (پایان)

      از مجموع آیات قرآن اینطور استفاده می شود که آندو در همه احکام و موارد مشترک بودند ،البته به مساله همزمانی اشاره نشده است ،اما قرآن می گوید خدا آدم را آفرید و ،همسری از جنس او نیز برای او آفرید ،ممکن است این همزمان بوده باشد یا با اندکی تاخر ،چیزی که هست این است که قرآن اینجا بخلاف تورات که گفته است خدا حواء را از یکی از اضلاع آدم آفرید ،چنین مطلبی ندارد و در روایات ما هم بشدت این مطلب نفی شده است ،قرآن در چند آیه فرموده است که همسر آدم را (نام حوا در قرآن نیست در روایات است) از جنس او آفرید تا به او انس گیرد،و در برخی روایات هست که حواء را از بقایای گل آدم آفرید،البته فعلا بحث ما متمرکز در ظاهر قرآن است.
      بعد از خلقت هم که ایندو به بهشت منتقل شدند ،در همه خطابها که مثلا به این درخت نزدیک نشوید ،یا شیطان دشمن شماست ،یا توبیخ در اینکه چرا خوردید؟ یا امر به هبوط به زمین ،و سایر مسائل ،مشترک بودند،بنابر این در مساله سجده نیز مشترک بوده اند ،زیرا سجود فرشتگان بر مقام آدمیت و انسانیت انسان بوده است که بدلایل پیش گفته بر فرشتگان برتری دارد یا قابلیت چنین برتری را دارد،اینکه تعبیر شده سجده کنید به آدم ،برای این است که آدم نماینده کلیت انسانیت بوده است ،که حواء نیز در بین آنهاست ،و نه تنها حواء در این حکم سجده مشترک با آدم است ،بلکه همه آدمیان از نسل او نیز مشترکند زیرا در همین آیه مورد بحث فرمود :””وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدينَ .الاعراف/11″”.
      این خطاب چنانکه گذشت ،خطاب به همه بشریت است بدلیل ضمیر “کم” در خلقناکم و صورناکم، منتها تعبیر لآدم ،از این باب است که آدم انسان مخلوق اول است و نماینده آدمیت در نسل خویش است ،خصوصا روی آن احتمال که خلقت حواء اندکی متاخر از خلقت آدم باشد ،اما بهرحال پاسخ سوال شما این است که آری حواء نیز بحکم آدمیت و انسانیت ،مسجود فرشتگان بوده است ،چنانکه ذریه اینها نیز در این حکم با آنان مشترکند.
      به این آیات توجه کنید :
      “”هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها.الاعراف/189)””
      او خدایی است که همه (شما انسانها) را از یک نفس (انسان آدم) واحده خلق کرد و زوج او (حواء) را از جنس و سنخ او آفرید تا بهم آرامش یابند.
      اضافه کنم در تعبیر “منها” در این آیه کلمه جاره “من” بمعنای جنسیت و سنخیت است.

      آیه دیگر :
      “”يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساء.النساء/1″”.
      ای انسانها تقوای (از) خدا را مراعات کنید ،آن خدایی که همه شما (در نسل های پس از آدم) را از یک نفس واحده( آدم) آفرید ،و زوج آدم را از جنس آدم آفرید و از طریق آندو مردان و زنان زیاد (نسل های بعد) را آفرید.
      بیان این آیه همان بیان آیه قبل است.

      آیه دیگر :
      “”وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ .الروم/21″”.
      یکی از نشانه های وجودی خدای متعال این است که خلق کرد برای شما (مردان) از جنس خودتان همسرانی را تا در کنار آنان آرامش و سکون یابید و بقدرت خویش بین شما (بر حسب ذات و فطرت اولی) دوستی و رحمت قرار داد ،همانا در این (خلق ازواج و جعل مودت و رحمت) نشانه هایی (بر وجود خدا) است برای قومی که تفکر می کنند.
      ملاحظه می کنید که در این آیه نیز برخلاف تورات وبرخی روایات مخدوش و جعلی ،زنان و همسران از جنس مردان معرفی شده اند.
      بنابر این از ظاهر قرآن استفاده میشود که حواء چه همزمان با آدم آفریده شده باشد ،و چه با اندکی تاخر آفریده شده باشد ،از جنس و خمیره او یعنی خاک و گل آفریده شده است و در همه احکام از جمله مسجودیت فرشتگان واقع شدن ،با آدم (مذکر) مشترک است.

      سپاس از توجه و دقت شما

       
      • سلام و درود
        جناب سید مرتضی
        قبل از ادامۀ تحلیل آیات مورد توافقمان، لازم میدانم نکاتی را در مورد مطلب اخیر شما بگویم:
        – در مورد معنای “حصر عقلی” شما گفته بودید:
        ” مقصود از حصر عقلی این است که احتمالات مطرح در هر مقوله ای بطور نفی و اثبات منحصر باشد بین دو یا چند ضلع خاص،این غیر از بحث و ارزش گذاری روی سنجه عقل و علوم و دستاوردهای آن است ،شما چند احتمال را در “کیفیت آفرینش انسان از گل و خاک” مطرح کردید ،عرض شد که در قرآن به کیفیت این آفرینش اشاره نشده است ،همینطور اینکه این آفرینش دفعی است یا تدریجی ،واضح نیست ،اما من پرسیدم احتمالات پنج گانه شما حصر عقلی است یا خیر ؟
        شما گفتید حصر (منحصر) عقلی است ،من می خواهم بگویم ،اینگونه نیست ،بلکه ممکن است فروض دیگری هم در کیفیت آفرینش انسان از گل و خاک وجود داشته باشد که هنوز معلوم ما نیست ،و همانطور که گفته اید فقط معلوم ما نیست ،و عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود ،یعنی ندانستن ما دال بر نبودن نیست ،بنابر این حصر در اینجا نمی تواند حصر عقلی باشد ،چنانکه چون بحث ما قرآنی است ،می گوییم از ظاهر قرآن “چگونگی” آفرینش انسان از گل و خاک استفاده نمی شود و فقط اشاره به اصل “آفرینش انسان از گل و خاک “شده است.” پایان نقل قول
        اگر معنای “حصر عقلی” را با توجه به بانی آن یعنی جناب ارسطو و به زبان ساده بخواهیم تعریف کنیم :
        “حصر عقل” یعنی قرار گرفتن تمامی پاسخهای ما به علت وجودی موجودات در 2 حالت کلی که این تقسیم قابل افزایش نیست و تمامی پاسخهای ما در چارچوب همین 2 حالت می باشد؛
        “موجود از دو حال خارج نیست، یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود.”
        این تعریف به کلیات تشکیل موجود می پردازد و نه جزئیات تشکیل موجود. آیا به نظر شما خلقت انسان را نمیتوان در چاچوب حصر عقلی قرار داد؟ انسان آیا از دیدگاه شما ممکن الوجود نیست؟ یعنی شما به معلول بودن انسان و وجود آفریننده و خالق اعتقاد ندارید؟ بحث سر کیفیت و نحوۀ خلق انسان نیست .بحث پیرامون وجود خالق است. منظور من از حصر عقلی همان منظور ارسطو بود و نه در مورد کیفیت و نحوۀ خلق انسان. من به وجود خالق اعتقاد دارم و تمامی موجودات و انسان را ممکن الوجود میدانم و این همان حصر عقلی است.حال نمیدانم منظور شما چه بود؟ و تعریف روشن شما از حصر عقلی چیست؟ شاید هم برداشت من صحیح نباشد.
        – در مورد محال بودن تبدیل خاک و گل به انسان چه به شکل تدریجی و چه به شکل فوری، من گفتم که با توجه به علم امروز انسان محال است و نه اینکه محال ابدی است. در ضمن یک مثال ساده بزنم :
        ما میخواهیم انسان را بر طبق مهندسی معکوس بازسازی کنیم ، یکی از راهها اینست که ببینیم انسان از چه موادی تشکیل شده و اگر به آیات قرآن مراجعه کنیم باید ابتدا انسان را تبدیل به خاک (خاکستر ) کنیم و سپس با تغییر و تحولات شیمیایی و فیزیکی به شکل تدریجی و یا با ورد و جادو خواندن به شکل فوری تبدیل به یک انسان کنیم که تمامی خصوصیات قبل را نیز داشته باشد و دارای شعور باشد. من گفتم که با علم امروزی این کار محال است. آیا شما مخالف گفتۀ من هستید؟ لطف کرده دلیلش را بیان کنید.
        – منظور من از “تمامی مواردی که ذکر کردید” این بود: آن مواردی که خارج از چارچوب گفتگوی ماست و باعث طولانی شدن ، به حاشیه رفتن و خروج از مسیر گفتمان اصلی ما میشود.
        حال میپردازیم به ادامۀ تحلیل آیۀ 11 از سورۀ اعراف:
        “… فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ”
        و البته پرسشهای من از شما :
        1- تمامی ملائکه آدم را سجده کردند غیر از ابلیس، ابلیس از نظر شما کیست ؟
        2- آنچه از معنای این آیه مشهود است ابلیس هم از ملائکه بوده ولی چرا سجده نکرده، طبق گفتار قبلی شما ملائکه معصوم اند و فرامین خدا را اجرا میکنند . پس چرا ابلیس فرمانبردار نبود و سجده نکرد؟
        3- اگر میگوئید ابلیس از جنس ملائکه نبوده و به “جن” بودن او اشاره میکنید.به من بگویید که تفاوت بین ملائکه و جن از نظر شما چیست؟ و آیا اگر بگوییم جن نیز نوعی از ملائکه است، تقسیم بندی ملائکه از نظر کیفیت خلق چگونه بوده؟
        4- آیا “اجنّه” قادر به نافرمانی از خدا هستند و سرشت آنها با فرشتگان و ملائک متفاوت است و حق انتخاب دارند؟
        * با توجه به مطالعاتی که داشتم به این نتیجه گیری و برداشت شخصی رسیده ام :
        – از نظر من ، “جن” نوع پیشرفته تر و تکامل یافته تر از ملک یا فرشته بوده و از نظر کیفیت خلقت و خصوصیات ، موجودی است بین فرشتگان و آدم (انسان)، یعنی هم خصوصیات فرشتگان را داشته و هم خصوصیات انسان را. از نظر من با توجه به محتوای قرآن در سلسله مراتب خلقت موجودات دارای عقل یا شعور، ابتدا فرشتگان و ملائک خلق شدند، سپس اجنّه خلق شدند و پس از آن آدم یا انسان خلق شد.
        نظر شما چیست جناب سید مرتضی؟
        البته بسته به پاسخ شما و در ادامۀ تحلیل آیات دیگر، توضیحات بیشتری خواهم داد.
        با سپاس مجدد از شما

         
        • سلام و درود

          جناب بینهایت گرامی

          ممنون از توجه شما

          نمیدانم شاید عبارات گفتار من موهم معنای دیگری بود ،ظاهرا مقصود مرا درنیافتید ،و به بحث های فلسفی که خارج از چهارچوبه گفتار قرآنی ماست افتادیم ،مانعی ندارد من دوباره مقصودم را بیان می کنم ،و یک توضیحی هم در مورد اصطلاح حصر عقلی عرض میکنم ،و برای اینکه بحث قرآنی متداخل با بحث های دیگر نشود این بخش را تمام میکنیم و به ادامه گفتگوها و پرسش ها در کامنت دیگر می پردازیم.

          ببینید دوست عزیز،مقصود من از بحث حصر عقلی ،منحصر بودن یا نبودن احتمالاتی که شما در مورد خلقت انسان از خاک و گل ذکر کرده بودید (ظاهرا پنج احتمال بیان کردید) بین آن موارد بود ،سوال من این بود که آیا شما خواسته بودید بگویید به حصر و انحصار عقلی ،اضلاع تصوری خلقت انسان منحصر در صور پنج گانه ای است که شما گفتید یا خیر؟
          من که این سوال را طرح کردم نظرم این بود که اضلاع برحسب حصر عقلی منحصر در آن موارد نمی تواند باشد ،چون اصلا بحث برهان عقلی و دوران اضلاع بین نفی و اثبات برحسب عقل نبود ،زیرا این بحث (فیزیولوژی خلقت انسان از خاک) بحثی علمی و تجربی است نه عقلی محض ،یعنی همانطور که شما هم اشاره داشتید و الان تصریح کردید ،می خواهیم بگوییم ،فعلا با توجه به علم تجربی و آزمون و خطا و تجربه ،علم بشر این فرض ها را تصور میکند،اما انحصاری در کار نیست که اضلاع تصوری مخصوص به این پنج قسم باشد ،پس ممکن است با پیشرفت علم فرض های متعدد دیگری در چگونگی آفرینش انسان از خاک مطرح شود .
          خرسندم که اکنون شما تصریح هم کردید ،پس مقصود از تعبیر حصر عقلی و نفی آن تنها این مطلب بود نه مباحث فلسفی که شما به آن اشاره کردید ،بتعبیر دیگر و دقیقتر باید گفت :حصر در پنج صورتی که شما مطرح کردید ( و من عرض کردم که ظاهر قرآن از چگونگی این صور ساکت است پس نمیدانیم انتشاء آدم از خاک و گل به چه کیفیتی بوده است ) حصر استقرائی است نه حصر عقلی.
          همین جا یک توضیحی درمورد این اصطلاح حصر ذکر کنم و برخی مطالب شما را تصحیح کنم:
          توجه کنید که حصر در اصطلاح فلسفه و منطق گونه ای از تقسیم مفاهیم و ماهیات است ،و بلحاظ مفهومی اختصاصی به آن بحث تقسیم مفاهیم یا ماهیات به :واجب الوجود و ممکن الوجود و ممتنع الوجود ،ندارد ،در واقع آن مورد هم که شما بیان کردید ،یک مصداق از این روش تقسیمی است،میدانید که حکماء (و نه فقط ارسطو) در بحث “مواد ثلاث” یا “جهات ثلاث” مفاهیم را بدوا از سه حالت خارج نمیدانند ،یعنی ما هر مفهومی را بذهن بیاوریم ،یا معروض “وجوب” است یا معروض “امکان” است یا معروض “امتناع”،و بعبارت دیگر هر شی یا مفهوم یا واجب الوجود است یعنی وجود برای او ضروری است پس حتما وجود دارد ،یا ممکن الوجود است یعنی ممکن است وجود داشته باشد و ممکن است وجود نداشته باشد ،اگر علت وجودی آن باشد وجود پیدا می کند و اگر علل وجودی آن نباشد وجود پیدا نمی کند،و یا ممتنع الوجود است ،یعنی عدم برای او ضرورت دارد پس هرگز موجود نخواهد شد.
          وارد بحثهای تمثیلی نمی شوم چون غرض اینجا چیز دیگری است ،اینجا مقصود این است که این حصر حصر عقلی است ،یعنی شما هرچه به عقل خود فشار بیاورید نسبت وجود و عدم به اشیاء و مفاهیم از این سه حالت خارج نیست ،یعنی هرشیی در عالم مثال بزنید ،یا وجود برای او ضروری است پس واجب الوجود است (بالغیر یا بالذات) یا عدم برای او ضروری است ،پس ممتنع الوجود است (بالذات یا بالغیر) ،یا وجود و عدم برای او ضروری نیست ،یعنی می تواند وجود داشته باشد اگر علل وجودی آن متحقق باشد ،و می تواند معدوم باشد اگر علل وجودی آن معدوم باشند ،که این قسم را ممکن الوجود می گوییم ،که شامل همه موجودات غیر واجب الوجود بالذات می شود.
          از این بیان روشن شد که این فرمایش شما درست نیست که گفته اید :
          “”“حصر عقل” یعنی قرار گرفتن تمامی پاسخهای ما به علت وجودی موجودات در 2 حالت کلی که این تقسیم قابل افزایش نیست و تمامی پاسخهای ما در چارچوب همین 2 حالت می باشد؛
          “موجود از دو حال خارج نیست، یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود””.
          (پایان نقل قول)
          زیرا اساسا بحث ما این نبود که انسان واجب الوجود است یا ممکن الوجود ،اینکه روشن است انسان ممکن الوجود بالذات و واجب الوجود بالغیر است و آن غیر خدای متعال یا بتعبیر فلسفی واجب الوجود بالذات است.
          و نکته اساسی اینکه حصر های عقلی منحصر در دو ضلع نیست ،ما هم حصر عقلی منحصر در دو ضلع داریم ،مثل اینکه می گوییم :موجود یا حادث است یا قدیم ،در اینجا دیگر برهان عقلی بما اجازه نمی دهد بگوییم موجودی هم هست که نه حادث است و نه قدیم ،یا موجودی هست که هم حادث است هم قدیم (دقت کنید)
          اینرا می گوییم حصر عقلی دائر بین نفی و اثبات که دو ضلع دارد،و اشاره کنم که بیشتر مباحث فلسفه کلی در تقسیمات اولی اینطور است ،موجود یا مجرد است یا مادی ،یا واحد است یا کثیر ،یا بالفعل است یا بالقوه ،و…
          گاهی حصر عقلی دارای سه ضلع است ،مثل بحث تحلیلی که در مورد “مواد ثلاث” و نسبت مفاهیم به وجود و عدم عرض شد که سه ضلع :واجب الوجود و ممکن الوجود و ممتنع الوجود را پدید آورد.
          مثال دیگر :در بحث ماهیت، ما وقتی به حاق ذات یک ماهیت نظر می کنیم می بینیم بحصر عقلی و تیزبینی عقل از سه فرض خارج نیست ،ماهیت یا بشرط شیء است (مثلا بشرط وجود) یا بشرط لا از شیء (مثلا وجود) است یا لابشرط است (یعنی بی تفاوت نسبت به وجود یا عدم)
          یعنی دیگر از این سه ضلع مفروض خارج نیست ،اینجا هم باز حصر عقلی است اما حصر عقلی دارای سه ضلع.
          یک اصطلاح هم در کتب منطق و فلسفه هست در برابر حصر عقلی و آن “حصر استقرائی” است ، مقصود از حصر استقرائی این است که تا جایی که یافته های ما نشان می دهد و استقراء و جستجو کرده ایم ،اضلاع یک مفهوم مثلا دوتاست یا سه تاست یا پنج تاست یا ده تاست.
          این حصر حصر عقلی نیست که راه افزایش آن عقلا مسدود باشد و ممکن است اضلاع بیشتر شوند یا اضلاعی سقوط کنند و اطلاعات ما تکمیل شود،برای شما مثال بزنم:
          مثلا در بحث تقابل که از فروعات مباحث ماهیت است گفته‏اند كه انواع تقابل چهارتاست- كه البته اين به استقراء است نه حصر عقلى- و عبارتند از: تقابل تناقض، تضاد، عدم و ملكه و تقابل تضايف‏ ،در عین حال می بینید مرحوم ملاصدرای شیرازی در اسفار يك بحث ديگرى دارد راجع به اينكه مثلا وحدت و كثرت چه تقابلى بينشان هست؟ ایشان در اسفار به اين نتيجه مى‏رسد كه تقابل بين ايندو نوع پنجمى از تقابل است، و اين دليل بر اين است كه حصر تقابل در آن چهار قسم حصر عقلى‏ نيست،و حصر استقرائى است.پس ممکن است اضلاع هر حصر استقرائی در تحقیقات یا تحلیل های فلسفی یا علمی افزایش یابد.
          یا مثلا در بحث قاطیغوریاس یا مقولات عشر ،در جای خود مشائیان و ارسطو گفته اند که حصر کردن مقولات بین ده مقوله (یک مقوله جوهر و نه مقوله عرض) :جوهر، كيف، كمّ، اضافه، متى‏، أين، فعل، انفعال، جده، وضع،یک حصر استقرائی مبنی بر تحقیقات تاکنون است نه حصر عقلی غیر قابل ازدیاد ،پس ممکن است بعدها مقولاتی در بین ماهیات و موجودات کشف شوند و مقولات بیشتر شوند.
          حتی برخی مثل ابن سهلان ساوجی صاحب کتاب البصائر النصیریه معتقد است مقولات چهار تاست :جوهر- کم- کیف- نسبت( رجوع کنید به مطارحات شیخ اشراق ص 278).
          یا مثلا شیخ اشراق میگوید: مقولات پنج تاست (رجوع کنید به تلویحات ص11).
          مقصودم از این مثالها و توضیحات این بود که :

          1- حصر عقلی یعنی حصر بین اضلاعی که بر حسب برهان عقلی بیش یا کمتر از آن نیست ،خواه اضلاع حصر عقلی دوتا باشد یا سه تا یا بیشتر.

          2-حصر یک تقسیم منطقی است که مصادیقی دارد و اختصاص به تقسیم موجودات به واجب و ممکن ندارد.

          3-حصر دو قسم است :الف حصر عقلی که دائر بین نفی و اثبات است و برهانا تعدی از اضلاع آن ممتنع است.
          ب- حصر استقرائی که بستگی به فهم بیشتر عقلی یا علمی دارد و ممکن است با استقراء و تحقیق بیشتر کاهش یا افزایش یابد ،پس راه خروج از حصر استقرائی مسدود نیست.

          4- حصر در بحث مانحن فیه ،آن پنج صورتی که شما بعنوان صور احتمالی خلقت انسان از گل و خاک ذکر کرده بودید ،حصر استقرائی است نه حصر عقلی ،پس ممکن است با پیشرفت علوم صور دیگری از نحوه پیدایش و انتشاء انسان از خاک یا گل (چه بصورت جهشی و چه بصورت تدریجی) کشف شود ،که ظاهرا شما هم با این بیان موافق هستید.

          در ادامه فرموده اید :
          “” در مورد محال بودن تبدیل خاک و گل به انسان چه به شکل تدریجی و چه به شکل فوری، من گفتم که با توجه به علم امروز انسان محال است و نه اینکه محال ابدی است. در ضمن یک مثال ساده بزنم :
          ما میخواهیم انسان را بر طبق مهندسی معکوس بازسازی کنیم ، یکی از راهها اینست که ببینیم انسان از چه موادی تشکیل شده و اگر به آیات قرآن مراجعه کنیم باید ابتدا انسان را تبدیل به خاک (خاکستر ) کنیم و سپس با تغییر و تحولات شیمیایی و فیزیکی به شکل تدریجی و یا با ورد و جادو خواندن به شکل فوری تبدیل به یک انسان کنیم که تمامی خصوصیات قبل را نیز داشته باشد و دارای شعور باشد. من گفتم که با علم امروزی این کار محال است. آیا شما مخالف گفتۀ من هستید؟ لطف کرده دلیلش را بیان کنید””.
          (پایان نقل قول)

          من با این بیان شما موافقم و مقصود من هم تصریح به همین معنا بود که :
          “محال بودن تبدیل خاک و گل به انسان چه به شکل تدریجی و چه به شکل فوری،فعلا با توجه به علم امروز انسان محال است و نه اینکه محال ابدی (ذاتی) است””.
          بله مقصود من دقیقا همین بود که “تحول خاک و گل به انسان در فرایندی دفعی یا تدریجی” فعلا معلوم علوم حسی تجربی بشر نیست ،نه اینکه فی نفسه محال ذاتی است ،ظاهرا شما قبلا تعبیر به “محالیت” کرده بودید (مراجعه کنید) که اینجا توضیح دادید که مرادتان استحاله یا محالیت ذاتی نبوده است ،بهرحال بنظر من تعبیر دقیق فلسفی این است که بگوییم فعلا این فرایند معلوم ما نیست ،نه اینکه محال است ،زیرا ما چیزی را محال می توانیم تعبیر کنیم که دلیل عقلی یا علمی غیر قابل خدشه بر آن اقامه کنیم ،نه چیزی که استحاله آن فعلا معلوم ما نیست ،و تنها راهی به تکرار آن نداریم ،همان تعبیری که قبلا شما کردید که :عدم علم دلیل عدم وجود نیست.
          خوب با این مباحث حاشیه ای فلسفی کمی از بحث قرآنی دور افتادیم ،بنظر می رسد در این بخش تفاهم حاصل است ،اگر در نقطه ای ابهام با بحث دارید بفرمایید ،اگرنه بمن فرصت دهید که پرسش های قرآنی ذیل کامنت شما را متعاقبا در کامنت بعدی پاسخ گویم.

          تشکر از اهتمام و توجه دوست ارجمند

           
        • بنام خدا

          با سلام و تحیت به دوست گرامی بینهایت

          پیش از ادامه بحث و پاسخ به پرسشهای مربوط به این بخش از آیه شریفه ،عطف به بحثهای گذشته اشاره کنم به آیه دیگری در مورد خلقت انسان که آنرا در مجموعه این بحث ها مورد ملاحظه قرار نداده بودیم ،آن آیه این است:

          “”قالَ يا إِبْليسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالين.ص/75″”.
          در این آیه بعد از عصیان ابلیس و امتناع از سجده بر مقام انسانیت آدم ،خدا از او می پرسد چه چیزی مانع شد از اینکه کرنش و احترام کنی به موجودی که با دو دست خویش آفریدم ،آیا تکبر ورزیدی یا واقعا بالاتری؟
          مقصودم تعبیر “لما خلقت بیدی” است ،کلمه “بیدی” در این آیه بصورت تثنیه (دو تائی) قرائت شده است ،یعنی دو دستم ،خدا میگوید چرا بموجودی که با دو دست خویش آفریدم سجده نکردی و تکبر کردی؟
          ما برحسب برهان های عقلی و فلسفی و ادله نقلی در همین قرآن و در روایات می دانیم که خدای متعال جسم نیست و از اوصاف و عوارض محدود جسمانی مثل دست و پا داشتن منزه است.از آنجائیکه بحث های ما در این آیات متمرکز بر ظواهر قرآن است ،اینجا من شما را مورد سوال قرار میدهم: جناب بینهایت ،بنظر شما مقصود از تعبیر “دو دست” روی پیش فرض قرائت تثنیه (دوتائی) چیست؟ و بر فرض اینکه بیدی را بقرائت مفرد قرائت کنیم بنظر شما مفهوم “انسان را بدست (یک دست) خودم آفریدم”یعنی چه؟

          اما در مورد بخش دیگر آیه که مطرح فرمودید ،آیه این بود :
          “”“… فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ”

          ابتدا مفردات آیه را تجزیه می کنم سپس ترجمه تحت اللفظی آیه را بیان می کنم ،آنگاه می پردازیم به پرسش های شما در مورد این فقره :

          “فسجدوا” فاء حرف عاطفه بمعنای پس است و “سجدوا” فعل ماضی جمع غائب است ،یعنی پس آنان سجده کردند.

          ” إِلاَّ” از ادوات استثنا کردن در زبان عربی است ،یعنی :مگر،باستثنای ،جز.

          “ابلیس”نام اصلی شیطان است که از سجده بر انسان و عمل به فرمان خدا تمرد کرد.

          “لم یکن من الساجدین”
          لم حرف نفی است و یکن فعل مجزوم از “یکون” است ،وقتی حرف لم که از ادوات جزم و برای منفی کردن فعل است بر سر یکون می آید ،واو در فعل یکون در اثر التقاء و برخورد دو کلمه سکن ،حذف شده و معنای “یکون” که فعل دال بر هستی است و بمعنای “هست” می باشد تبدیل به معنای منفی در گذشته می شود .
          کلمه “ساجدین” اسم فاعل از فعل سجد یسجد است بمعنای “سجده کننده”.اصل آن در حالت رفعی “ساجدون” بوده ،که وقتی حرف جاره “من” بر سر آن بیاید بصورت مجرور به این صورت “ساجدین” نوشته می شود.
          پس حاصل این جمله این می شود که :او (ابلیس) از سجده کنندگان نبود.
          در نتیجه حاصل تحت اللفظی آیه شریفه این می شود که :پس همه فرشتگان (بفرمان خدا بر آدم ) سجده کردند باستثناء “ابلیس” که از سجده کنندگان نبود.

          اکنون می پردازم به پرسش های شما :

          1-پرسیده اید :
          “”1- تمامی ملائکه آدم را سجده کردند غیر از ابلیس، ابلیس از نظر شما کیست ؟””.
          (پایان کلام شما)

          کلمه ابلیس در قرآن کریم در 11 مورد استعمال شده است که در همه موارد اطلاق شده است بر همان موجودی که نافرمانی کرد و از سجده بر آدم امتناع کرد و تکبر ورزید.
          برخی گفته اند این کلمه عربی است و از ریشه ابلاس و ابلس اخذ شده ،و برخی گفته اند اسم علم شخصی غیر عربی است،اگر وصف باشد و ریشه در زبان عربی داشته باشد از ابلاس است بمعنای متحیر و مایوس و موجود شرور،و اگر لفظ غیر عربی باشد علم شخصی و صرفا یک نام است ،بهرحال این جهت خیلی واضح نیست و از جهت بحث قرآنی خیلی مهم نیست ،آنچه که مهم است این است که یازده مورد استعمال این لفظ در قرآن به یک معناست و مراد همان موجود زنده با شعور نافرمان است که به آدم و مقام انسانیت انسان سجده و خضوع نکرد و خود را برتر دانست.

          2- پرسیده اید :
          “”2- آنچه از معنای این آیه مشهود است ابلیس هم از ملائکه بوده ولی چرا سجده نکرده، طبق گفتار قبلی شما ملائکه معصوم اند و فرامین خدا را اجرا میکنند . پس چرا ابلیس فرمانبردار نبود و سجده نکرد؟””.
          (پایان نقل قول)

          اگر به ظاهر همین آیه اکتفاء کنیم ،ظاهر همین است که همه فرشتگان مامور به سجده بر آدم شدند ،و همه سجده کردند ،بعد با کلمه استثناء ابلیس را از این حکم (سجده کردن فرشتگان ) مستثنا کرد ،پس نتیجه برحسب ظاهر و اکتفا به این آیه این می شود که “ابلیس” از فرشتگان بود و سجده نکرد و استثناء شد.
          لکن این برداشت از سه جهت ناصواب است :

          الف- در زبان عرب استثنناء دو قسم است:1- استثناء متصل،2- استثناء منقطع
          در مواردی که مستثنا از جنس مستثنا منه باشد استثناء را متصل می گویند و اگر مستثنا (استثنا شده) از جنس مستثنی منه(آن چیزی که این از آن استثنا شده) نباشد استثناء را منقطع می گویند.مثل اینکه بگویند “ما رایت القوم الاحمارا” یعنی ندیدم از آن قوم مگر حماری را.
          در اینجا حمار که مستثناست از مستثنی منه که قوم است و انسانها هستند استثنا شده در حالیکه حمار از جنس قوم نیست.
          اینگونه استعمال در لغت عربی استعمال رایجی است،بنابر این ما حتی اگر قرینه خارجی هم نداشته باشیم می توانیم احتمال دهیم که استثناء ابلیس از فرشتگان از قبیل استثناء غیر همجنس است ،و شیطان با اینکه از جنس فرشتگان نبوده است اما از این امر نافرمانی کرده است.

          ب-قرینه عقلی منفصل وجود دارد که تایید می کند که این استثناء استثناء غیر هم جنس از غیر هم جنس است ،این قرینه همینی است که در سوال شما هست ،یعنی اینکه فرشتگان بتصریح قرآن و روایات معصوم و مصون از خطا ونافرمانی هستند و ساختار وجودی آنها ساختاری تعریف شده است و جنود الهی هستند که تکوینا هریک دارای مقام و مرتبه معلومند و در دستگاه خلقت بکار خویش به امر خدا مشغولند ،پس از این جهت موجودی که عصیان می کند و از فرمان الهی تمرد می کند موجودی است که دارای تمایلات دیگر هست و ممکن است خطا کند یا نکند یعنی موجود مختار است،و این صفت فرشتگان نیست ،بنابر این استثناء ابلیس از آنها صرفا استثناء منقطع و غیر همجنس از غیر همجنس است.

          ج- بجز این دو جهت (احتمال لفظی استثناء منقطع ،و قرینه لبی منفصل یعنی معصومیت فرشتگان از تمرد) قرینه لفظی منفصل در خود قرآن وجود دارد که حاکی از این است که ابلیس فرشته نبود،به این آیات توجه کنید :

          الف-“”وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُوني‏ وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلاً “”
          (الکهف/50)
          در سوره کهف همان مساله اینکه به فرشتگان (ملائکه) گفتیم به آدم سجده کنید، پس همه آنها سجده کردند مگر ابلیس ،بعد ابلیس را توصیف می کند که ابلیس چه و که بود؟ “کان من الجن ففسق عن امر ربه” او از جنس “جن” بود لکن از فرمان رب خود عدول کرد و کجراهه رفت ،فسق یعنی انحراف ،در لغت عربی وقتی خرما از هسته جدا می شود تعبیر فسق می شود ،پس این آیه بصراحت می گوید ابلیس از جنس جن بود ،که از راه درست خدا بیرون رفت.
          در آیات دیگر هم داریم که جنس “جن” از نار و آتش است،نتیجه این است که شیطان یا همان ابلیس از جنس نار و آتش بود یعنی از جن بود که از آتشند.
          آیاتی هم که می گویند جنس “اجنه” از نار و آتش است این آیات است :
          وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ
          (الحجر/27)
          یعنی جن را قبل از خلقت انسان از آتش سوزان آفریدیم

          وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نار
          (الرحمان/15)
          یعنی و آفرید جن را از جنس شعله ای از آتش

          ب- علاوه بر قرآن از خود ابلیس نقل می کند که وقتی سجده نکرد و مورد مواخذه واقع شد که چرا سجده نکردی ،به جنس خود تفاخر کرد که :چون من از جنس نارم و او از جنس خاک ،و در جایی از قول ابلیس نقل می کند که :من از او برترم چون من از آتش خلق شده ام و او از خاک،یعنی گمان او این بود که آتش از خاک برتر است ،و دیگر اینکه سجده به آدم بخاطر این بوده است که او از خاک و گل آفریده شده ،در حالیکه این قیاس از اساس اشتباه بود ،نه وضوحی هست که آتش از خاک برتر است (چرا برتر باشد؟) و نه سجده بر آدم بجهت خلقت او از تراب بود.بنابر این قرآن در اینجا می خواهد ریشه کبر و غرور و تکبر بیجا را بیان کند (جهل و خود بینی) و اینکه انسان به این خطا نیفتد (پیام اخلاقی این بخش از آیات خلقت).
          به این آیات توجه کنید :
          ُ خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين‏
          (الاعراف/12)
          گوینده این سخن همان ابلیس است ،می گوید:سجده نکردم زیرا مرا از آتش آفریدی ، و او (انسان) را از گل!
          می بینید که خلقت را هم به خدا نسبت می دهد! یعنی معرفت الله او کامل است و موحد است ،می داند که خالق فقط خداست ،اما تکبر و خود برتر بینی او مانع از اطاعت فرمان الهی است ،با اینکه خدا امر به سجده کرد ،و هنوز ماجرای تعلیم اسماء و آزمایش فرشتگان مطرح نشده بود ،اگر یادتان باشد در سوره بقره فقط در پاسخ فرشتگان که پرسیده بودند چرا موجودی می آفرینی که در زمین به فساد و خونریزی خواهد پرداخت فقط فرمود “انی اعلم ما لاتعلمون” من چیز هایی در مورد این انسان میدانم که شما هنوز نمیدانید.آن چیزها همان تعلیم اسماء و مقام والای امانت داری انسان است ،و اینها هنوز در مرحله خلقت انسان و امر بسجده روشن نشده بود ،تفاوت فرشتگان با ابلیس این بود که آنها تعبد کردند و از خدا اطاعت کردند ،بعد از تعلیم اسماء هم برایشان مقام والای انسان روشن شد ،اما ابلیس که از جن و از جنس آتش بود تعبد نکرد ،و بی اطلاع از مقام واقعی انسان (معلم ملائکه بودن و علم به اسماء) بقیاسی باطل دست زد که من از آتش او از خاک ،پس من برترم چون آتش از خاک برتر است پس من نباید به او سجده کنم. این قیاس ابلیس بود.

          آیه دیگر :
          “”قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ
          (ص/76)

          همان معناست که توضیح داده شد.

          بنابر این با توجه به این آیات که قرائن دیگری هستند در قرآن ،معلوم میشود که ابلیس ،از جنس جن بود نه فرشتگان ،و جنس جن هم که از نار و آتش است ،پس ابلیس از آتش بود و اینرا در استدلال خود تصریح کرد
          از طرفی دیگر میدانیم که جنیان بتصریح قرآن موجوداتی مختار و مکلفند و اطاعت و عصیان در مورد آنان وجود دارد.
          پس روشن شد که همراهی مقامی ابلیس و در مقام فرشتگان بودن (در روایات هست که شش هزار سال خدا را عبادت کرده بود!) ومامور به سجده شدن ،به این نتیجه منتج نمی شود که ابلیس از فرشتگان بود ،بدلایل مختلفی که بیان شد.

          3- پرسیده اید :
          “”3- اگر میگوئید ابلیس از جنس ملائکه نبوده و به “جن” بودن او اشاره میکنید.به من بگویید که تفاوت بین ملائکه و جن از نظر شما چیست؟ و آیا اگر بگوییم جن نیز نوعی از ملائکه است، تقسیم بندی ملائکه از نظر کیفیت خلق چگونه بوده؟””.
          (پایان نقل قول)

          پاسخ این سوال از توضیحاتی که در پاسخ قبلی عرض شد روشن می شود، آری ابلیس از جن بود که موجوداتی مکلف و مختارند ،از جنس آتش و نار ،در حالیکه جنس فرشتگان چنانکه قبلا توضیح داده شد و شواهد قرآنی آن ارائه شد ،جنسی بالاتر از خاک و آتش است ،آنها موجوداتی هستند که فقط اطاعت خدا می کنند و ساختار وجودی آنان این است و تمردی ندارند ،و همین تفاوت مهم فرشتگان با جن است که از جنس نارند و اختیار و تکلیف هم دارند.
          از بیان فوق نیز روشن شد که جن از سنخ فرشته نیست.

          4- پرسیده اید :
          “”4- آیا “اجنّه” قادر به نافرمانی از خدا هستند و سرشت آنها با فرشتگان و ملائک متفاوت است و حق انتخاب دارند؟””.
          (پایان نقل قول)

          آری چنین است ببیانی که عرض شد.

          5- در انتها نوشته اید :
          “” با توجه به مطالعاتی که داشتم به این نتیجه گیری و برداشت شخصی رسیده ام :
          – از نظر من ، “جن” نوع پیشرفته تر و تکامل یافته تر از ملک یا فرشته بوده و از نظر کیفیت خلقت و خصوصیات ، موجودی است بین فرشتگان و آدم (انسان)، یعنی هم خصوصیات فرشتگان را داشته و هم خصوصیات انسان را. از نظر من با توجه به محتوای قرآن در سلسله مراتب خلقت موجودات دارای عقل یا شعور، ابتدا فرشتگان و ملائک خلق شدند، سپس اجنّه خلق شدند و پس از آن آدم یا انسان خلق شد.
          نظر شما چیست جناب سید مرتضی؟””.
          (پایان نقل قول)

          ترتیب خلقت فرشته و جن و انسان همینطور است که شما برداشت کرده اید ،از مجموع آیات قرآن چنین بر می آید که فرشتگان ابتدا خلق شده اند(با تسامحی که در مورد کاربرد زمان می کنیم ،و مقصود اشاره به مخلوق بودن آنهاست)،در رتبه قبل از انسان ،جنیان که از جنس نار و آتش هستند آفریده شده اند زیرا در آن آیه فرمود :
          “”وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ “”
          (الحجر/27)

          یعنی ما جن را از قبل (پیش از خلقت انسان) از آتش سوزان آفریدیم.بنابر این خلقت انسان متاخر از خلقت فرشتگان و جن بوده است.

          اما اینکه فرموده اید :
          “” از نظر من ، “جن” نوع پیشرفته تر و تکامل یافته تر از ملک یا فرشته بوده و از نظر کیفیت خلقت و خصوصیات ، موجودی است بین فرشتگان و آدم (انسان)، یعنی هم خصوصیات فرشتگان را داشته و هم خصوصیات انسان را””.
          (پایان نقل قول)
          مطلب واضحی نیست ،بلکه غیر قابل قبول است که جن موجودی پیشرفته تر و متکاملتر از انسان و فرشته باشد،به چه جهت میگویید جن خصوصیات فرشتگان را دارند؟ (مقصود از خصوصیات چیست؟) و خصوصیت مشترک جن با انسان که سبب متکاملتر و پیشرفته تر بودن آنها باشد چیست؟ و سوال دیگر اینکه ملاک متکاملتر و پیشرفته تر بودن جن از فرشته و انسان چیست؟
          اما بنظر من انسان از فرشته و جن برتر است ،زیرا هم در قرآن سخن از کرامت انسان بمیان آمده است :
          “وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً. الاسراء /70″”.
          و هم جن و فرشته مامور به سجده بر انسان شدند ،که البته فرشتگان اطاعت کرده و اذعان به برتری انسان کردند ،اما ابلیس از میان جن اطاعت نکرد ،یعنی خود امر عام فرشته و جن به سجده و کرنش بر انسان بهترین دلیل بر برتری انسان بر آنان است.
          بحث من در این فقره بپایان رسید ،اگر سوال و بحثی ندارید ،ابتدا به یکی دو پرسشی که در این نوبت از شما داشتم پاسخ گفته ،پس از آن دنباله آیات را مطرح فرمایید.
          مطالب را در انتهای شب نوشتم بجهت خستگی فرصت ویدقت ویرایش نداشتم ،اگر مشکل ویرایشی وجود دارد پوزش می خواهم.

          متشکرم

           
          • سلام و درود
            جناب سید مرتضی
            لطف کرده پاسخ مرا در پست ” ای ایلام ای مرز پرگهر ” دنبال کنید.
            با سپاس

             
  2. مازیار وطن‌پرست

    متاسفانه در ذهن ما ایرانیان اشتباهات وحشتناکی در حال رخ دادن است. من در این موضوعات آموزش آکادمیک ندیده‌ام. و بسیار می‌کوشم تا خلاء دانش خود را با مطالعه جبران کنم، اما نمی‌شود ساکت بود و چیزی نگفت. فضای مجازی که نمایندهٔ نیمهٔ پنهان کوه یخ افکار جامعه است، سرشار از خشونت و تنفر شده است. تنفر از اسلام، از عرب و همینطور هم برعکس. اقلیت‌ها هم از اکثریت متنفرند، و چه بسا دلایل دم دستشان بسیار پر و پیمانتر هم باشد.

    ورود به این قضیه با بضاعتی که من دارم، آنچنان آسان نیست. از دوستان و اندیشمندان تقاضا دارم جدا به این مسئله بپردازند. خشونت کلامی می‌تواند سکوی پرتاب خشونت فیزیکی به سطح اجتماع باشد. حال آنکه یک متخصص با کاربست زبانی ساده، می‌تواند منابع شبه ایدئولوژیک چنین خشونت‌هایی را به راحتی نقد کرده و ایمان و تعصب نفرت پراکنان را به تامل و مدارا بدل کند. ضمنا این تعصب و خشونت توسط برادرها، همسایه‌ها و دوستان هم دل ماست که دامن زده می‌شود. به دور و بر خود که خوب گوش کنیم پر است از نفرت. نفرتی که اگر در فضای عمومی اجازهٔ نشر می‌یافت، اگر نظام حاکم اینچنین همهٔ نظرهای مختلف را انکار و خفه نکرده‌بود؛ در همان فضای عمومی و توسط نقد متقابل رقیق و از خطرش کاسته می‌شد. اما نفس “تفکر و اندیشیدن به امور” بدون الگوی دلخواه صاحبان قدرت، سنگی بر شیشهٔ عمر غاصبان قدرت است.

    “ذات باوری” از اصلی‌ترین ریشه‌های چنین خشونتی است. این تصور که “ایرانیت”، “عربیت”، “اسلام” و … دارای ذاتی متصلب و تغییرناپذیرند؛ اینکه گمان می‌کنیم مفهوم ملیت قابل تسری به قرن هفتم میلادی است، اینکه فکر می‌کنیم “ایرانیت” قبل از اسلام یک قوم سره و خالص و یکدست بوده‌اند؛ اینکه گمان می‌کنیم هرچه به نام اسلام در دنیا اتفاق می‌افتد واقعا اسلام است یا ریشهٔ عربی دارد؛ و نیز دلایلی دیگر که مهمترینشان کم اطلاعی ما از همان تاریخی است که به آن آویخته‌ایم و افتخار می کنیم.

    نظر من در خصوص ادیان به عنوان یک سکولار مشخص است. اما این ربطی به سوء برداشت‌های تاریخی و شبه ایدئولوژی‌های مخربی که به دلیل 37 سال حکومت دینی و نفرت انباشته‌شده از آن، تولید شده ندارد. از سوی دیگر هرآنچه در توضیح اشتباهات تاریخی و رفع نفرت پراکنی‌ها نسبت به اسلام یا قوم عرب بگویم، چیزی از اعتقادم به جدایی دین از سیاست نمی‌کاهد.

    فقط امیدوارم شخصی مناسب‌تر از من و با قلمی روان، این مهم را به عهده بگیرد.

     
  3. ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﺎﻥ

    سلام خدمت آقای نوریزاد عزیز

    کیست که عمل این ملای جوان را بدون در نظر گرفتن تعلقات مذهبی و سیاسیش نستاید و جرات کند کار او را به نقد و برسی بکشاند ‘بنده مطمئنم که بسیاری از هموطنان با دیدن این گزارش و عکس ملای فداکار آزرده خاطر شده‌اند ‘ البته نه به این دلیل که بخیلند و یا این کار را انسانی نمیدانند ‘ بلکه به دلایل متعددی که با این عمل خیر در رابطه هستند ‘مهمترین آن سرباز ولایت بودن اوست ‘ هزاران جوان در کشور ما فقط به علت بیکفایتی جناب خامنه‌ای زندگیشان تباه گشته و حاضرند به مبلغ خنده داری کلیه خود را بفروشند ‘ در ضمن ‘ اگر یزید هم کار خیری کرده بود آیا همین ملا میتوانست کار نیکوی او را بدون در نظر گرفتن آنچه یزید کرد بستاید ‘ با بلایی که بر سر این کشور آوردند سرباز ولایت بودن کم جرمی نیست ‘ گذشته از این نکات دیگری هم هست که باید در نظر داشت ‘ آلمانی‌ها داستانی در این رابطه دارند که شاید گفتنش خالی از لطف نباشد ‘
    موشی در حال فرار از دست گربه‌ای بود ‘فیلی این صحنه را نظاره میکرد ‘ موش خود را به فیل رساند و پشت پای فیل پنهان شد ‘فیل به قصد خدمت تاپاله ی رها کرد و موش را زیر آن پنهان کرد ‘ ولی دم موش از زیر تاپاله بیرون زده بود ‘ گربه دمش را دید و او را از زیر تاپاله بیرون کشید و خورد .
    نتیجه اخلاقی در این داستان به این شرح است ” هر آنکه بر سرت // میبارد ‘حتماً و الزاماً منظور بدی ندارد ‘ و هر آنکه تو را از زیر // بیرون میکشد ‘الزاماً قصد خدمت ندارد
    اگر ما بدانیم که این طلبه جوان به قصد شهرت و مقاصد اینچنینی دست به این عمل زده است به طور حتم داستان ما پاک از مقوله دیگریست ‘ بنابراین ارزش کار او کاملا وابسته به قصد و منظور اوست ‘ مثلا اگر چند سال بعد او را در جایگاهی کاملاً متفاوت از امروز ببینیم و بدانیم که عمل او پلکانی برای سعودش به مقامات بالا بوده ‘به طور حتم برایش ارزشی قائل نخواهیم بود بل برعکس او را فردی فریبکار و ریاکار خواهیم دانست .
    سوال بعدی ما این است که اگر فردی با نیت خیر دست به کاری انسانی برد ولی نتیجه عملش هزار شر به بار آورد ‘عمل این شخص نزد ما از چه جایگاهی برخوردار است
    واقعاً اگر ما بدانیم که بسیاری از شهیدان در اصل قربانی خودبزرگبینی و غرور و توهم خود و یا توسل //وار به عده‌ای شده‌اند ‘ چه جایگاهی نزد ما خواهند داشت
    همه ما میدانیم که خون بسیاری از شهیدان جنگ و انقلاب وسیله ای شد برای قدرت طلبان و بیماران روانی و تداوم قدرت آنها ‘ این تداوم گذشته از مزدوران حقوق بگیر و ریاکار ‘ وابسته به فداکاری و رشادت کسانی است که به خیال خود نیت خیری دارند ‘ ”’بسیاری بر این گمانند که برای داشتن نیتی خیر ‘ کافیست که انسان زندگی درویشی داشته باشد و همیشه جملاتش را به کلماتی چون بنده حقیر ‘مخلص و چاکر تزیین کند تا از گزند غرور بیجا در امان باشد ‘به اصطلاح خودمان شیطان را دور بزند ‘ ولی آن کس که با تاریخ و روان ما آدمیان اندکی آشنایی دارد به خوبی میداند که این چه تصور ساده‌لوحانه ایست پشت این تصورات کودکانه تمایلات مهیبی پنهان شده‌اند که به هیچ وجه با چشم و گوش سر قابل رویت نیستند همه کسانی که به خیال خود محض رضای خدا موش میگیرند دچار توهمی روانی هستند که باید آن را آشکار کرد ‘ توهمی که به آن مفتخرند و آن را موهبتی الاهی میدانند ‘ دم این خروس مدتهاست که از زیر این قبای بلند برون زده ” واقعاً کیست که هنوز قسم حضرت عباس آقایان را باور کند

     
  4. لینک دانلود کتاب دمکراسی یا دمقراضه تقدیم به آناهیتا

    https://wordfeshar.files.wordpress.com/2012/09/democracy-e-booknazli.pdf

     
  5. دوستان درود بر شما

    تماشای تابلو اول (عکس اول و آخر) این تجسم را در خیال بتده بوجود میآورد که یک خرچنگ عظیم الجثه قرمز رنگ (هیولا) در حال حمله به کره زمین هست و لابد بخاطر خوردن و یا بلعیدن آن . نمودار کوچکی از این خرچنگ قرمز رنگ را که رویای بلعیدن کره زمین را که قرن ها سث در مخیله خود میپروراند در مرکز بعضی از پرچم ها هر روز مشاهد میکنید

    با احترم
    رسول

     
  6. استاد نوری بهتر است از نکات زیر در رابطه با انرژی هسنه ای آگاهی داده شود:
    کشورهای غربی هنگامی که بخواهند پروژه ای را اجرا کنند، مطالعات جامعی مشتمل بر افتصادی، اجتماعی و … انجام می دهند، بطوری که صد سال بعد را هم در نظر می گیرند. اما “ما اول منار را می دزدیم و بعد چاه می کنیم”. بطوری که احمدی نژاد می گوید که دانش آموزی دارد درون قابلمه انرژی هسته ای تولید می کند!
    باید بدانیم که یورانیوم حتی درون ساختمان با شعاع زیادی برحسب میزان آن داراd تشعشع سرطان زا می باشد. یورانیوم به راحتی در طبیعت از بین نمی رود و دارای طول نیم عمر حدود 120 سال است، یعنی اینکه اگر هوا، خاک و آب با یورانیوم آلوده شود چند نسل را تحت تاثیر قرار می دهد. برای مثال در اوکراین و یا هیروشیما موجب ایجاد سرطان زیادی شده است که هنوز هم ادامه دارد. اگر آمریکا از یورانیوم استفاده می کند زباله های حاصل از آنرا در صحرای نوادا (جایی که تا شعاع 500 کیلومتر سکنه ای وجود ندارد) در تونل هایی100 متر زیر زمین دفن می کنند. ضمن اینکه برای تاسیساتشان هم حفاظت های امنیتی و ایمنی را کامل پیش بینی کرده اند.

     
  7. سلام و درود
    بر جناب نوری زاد و تمام دوستان ، بی طرفان و دشمنان مجازی
    خدمت تمامی شما عزیزان و به طور خاص جناب نوری زاد عارضم که:

    من در هنگام درج نظرات و نقد مطالب دیگران به تنها چیزی که فکر نمیکنم همان عکس العمل دیگران است. من هیچگاه قبل از نوشتن به فکر رتبه دهی دیگران نیستم. تمام نوشته های من حاکی از این است که آزادم از قید و بند ، حال هر نوع که باشد.
    از همین امروز از تمامی کسانی که اینجا قلم میزنند ، نقد میکنند و یا رتبه میدهند عاجزانه خواهش میکنم که هیچ واکنشی به کامنتهای من نشان ندهند.
    بهترین روش آن اینست که نه مرا نقد کنند . نه نقد مرا پاسخ گویند و نه رتبه بدهند.
    بهترین روش بایکوت کامل است. من عاشق اینم که در فضای مجازی نیز مجازی باشم.
    من هیچ نیازی، تأکید میکنم، هیچ نیازی به تشویق و تنبیه انسانهای مجازی ندارم.

    من فقط از یک شخص حقیقی و آنهم جناب نوری زاد این مرد حقیقی ، براستی جوانمرد و شکیبا ، سپاسگذارم و از ایشان قدردانی میکنم که این فرصت را به من میدهند و نظرات و نقد مرا در اینجا و لابلای نظرات دیگران جای میدهند.
    اگر ایشان که فردی ست حقیقی بگوید برو ، میروم . چرا که من اینجا میهمانم و از نوع مجازی ولی او میزبان است و از نوع حقیقی.
    جناب نوری زاد به عنوان یک میزبان جوانمرد و شخصیتی حقیقی ، درب منزل خویش را 24 ساعت شبانه روز به روی تمامی انسانهای مجازی باز گذاشته و حتی با نمک نشناسان و کسانی که به وی اهانت میکنند نیز با روی باز و لبی خندان خوش آمد میگوید.
    ممکن است نظرات و عقایدم با جناب نوری زاد مغایرت داشته باشد ولی در یک چیز مطمئنم و آن اینست که مرام نوری زاد ،مرام جوانمردان است چه در این سایت و چه در بیرون از آن . من خاک پای جوانمردان هستم.
    جناب نوری زاد ، این سومین نام مجازی ست که انتخاب کردم و قبلن هم با 2 نام دیگر مطلب میدادم. اگر به بودن در اینجا سماجت دارم دلیلش فقط شمائید. به آن خدای بی نهایت سوگند که دلیلش تنها دلتنگی من است.
    اگر تمام نوشته های مرا بخوانید به یک چیز پی میبرید که من فردی آزاد اندیشم . حتی در این فقرۀ آخر به شما و دیگران ثابت کردم که براستی آزادم از قیدو بند . من میتوانم و قادرم به نوشتن بهترین کلمات . من قادرم و توانا به نوشتن بدترین کلمات . این فقط منم که میتوانم انتخاب کنم خوب بنویسم و یا بد . این فقط منم که میتوانم به خود قید و بند زنم . من آنرا به همه ثابت کردم. این منم که میتوانم دیگران را له خود یا علیه خود کنم، فقط کافیست اراده کنم.

    جناب نوری زاد من به شما یک بدهی دارم و بسبب آن خود را مدیون شما میدانم .
    من هم مدیون شما هستم و هم خاک پایتان.
    شاید خودتان ندانید که برایم چه کردید ولی هر چه بود هیچگاه از خاطرم نمیرود.

    سلامت باشی نورزاد
    دوستدار همیشگی شما
    بی نهایت

     
  8. لطفا اگر قابل می دانید کتابهای تائوی فیزیک نوشته فریتیوف کاپرا ترجمه مهندس حبیب الله دادفرما و کتاب عرفان و فیزیک جدید نوشته مایکل تالبوت برگردان مجتبی عبدالله نژاد را نظری بیندازید.مشکل تاریخی ما استبداد و نبود آزادی رای است عارفان چه گناهی دارند.حتی مردمی مانند سوئدیها یک عارف بزرگ بنام امانوئل سوئدنبرگ دارند که مورد احترام همه دوستداران معنویت است.کتابهای دکتر محسن فرشاد که یک پژوهشگر فیزیک نظری با گرایش معناداری هستی است هم بسیار آموزنده است.با تشکر از نوشته های حکیمانه محمدعلی فروغی زمانه مان کوروس و نوشته های دانشجوی گرامی و بقیه مهربانان: مهرداد مازیار مزدک آنیتا ساسانم وملیجک عزیز.

     
  9. اقای نوری زاد سلام
    من هنوز منتظرموضع گیری شما در مورد اسلام و اهل بیت هستم
    احتمال میدهم شما نمی خواهید اینکار را انجام دهید زیرا از طرفدارانتان خجالت میکشید یازبانم لال……
    احتمال میدهم حتی اگر جواب بدهید با زیرکی جواب رو راست نمیدهید
    پس خواهشا زود صریح و رو راست جواب بدهید
    امیدوارم من را منتظر نگذارید
    من از دوستاران شما هستم
    با تشکر

    —–

    سلام کیارش گرامی،
    من – محمد نوری زاد – یک مسلمانم. یک شیعه ام و اهل انصاف و ادب و و احترام به عقاید دیگران – هرچه که باشد. اما بر این باورم که همه ی ما پیش از آنکه قدم به وادی مسلمانی بگذاریم، باید انسانیت و راستی را برکشیم.

    راستی چرا باید از مسلمانی ام خجل باشم وقتی از آن زحمتی و رنجی برای مخالفان و بی دینان بر نمی جوشد؟ بگذارید کسانی از آیت الله های شیعه خجل باشند که به رواج خرافه ها مشغولند، سال هاست بر باورهای مخالفان تاخته اند، و ظلم را علنا دیدند و دم فروبستند.
    با احترام.

     
  10. شیخ اکبر به منزل حاج آقا روح الله لقب بانوی انقلاب داده. شیخ اکبر! یکی از اهداف انقلاب حاج آقا روح الله نابود کردن بانوان در ایران بود حالا تو میایی به حاج خانم میگی بانو؟

     
  11. نامه دوستان ستوده

    سلام استاد نوری زاد گرامی
    از خواندن این نامه شما لذت بردم. منطقی در این نامه هست که کل کانون وکلا و دادگاه انقلاب را زیر سئوال می بره:

    این علی شاه !!!!!!!!!

    نامه يی به کانون وکلا

    بابک احمدی ::: عاليه اقدام ::: دوست محمد بابکی راد ::: مصطفی بادکوبه ای ::: منصوره بهکيش ::: جعفر پناهی ::: علی رضا جباری ::: مصطفی چهارمحالی ::: معصومه دهقان(سلطانی) ::: فريبرز رييس دانا ::: جهانشاه رضايی ::: فخری شادفر ::: منصور فرجی ::: اصغر فرهادی ::: نرگس محمدی ::: عبداله مرادی ::: عبدالحميد معصومی تهرانی ::: اسماعيل مفتی زاده ::: محمد ملکی ::: محمد نوری زاد ::: محمد نجفی شازندی

    رياست و اعضای محترم هيئت مديره ی کانون وکلای مرکز

    ما امضاء کنندگان اين نامه، موکلين و بهره مندان خدمات حقوقی خانم نسرين ستوده عضو ستايش شده ی اتحاديه ی جهانی وکلای دادگستری هستيم و از شما خواهشمنديم به پرسش های ما به شرح زير در رابطه با تصميم دادگاه انتظامی منصوب آن کانون مبنی بر محروميت ايشان از حرفه ی وکالت رسما پاسخ دهيد.

    نخست:

    آيا شما به عنوان حقوق دان اقبال وجدانی و حرفه ای براين داريد که خانم نسرين ستوده جرمی مرتکب شده اند که مستوجب محروميت از حرفه ی وکالت باشند؟ می توانيد اين جرم را برای يک شهروند يا حتی خيلی خصوصی برای فرزند خويش توضيح دهيد؟ آيا جرمی عليه اموال عمومی مرتکب شده اند مثل اختلاس از بانک ها که اين روزها رايج است؟ آيا مال شخصی را ربوده اند؟ آيا ايشان به جان و يا آبروی کسی تجاوز کرده اند؟ آيا به موکلش خيانت کرده است؟ آيا عملی خلاف سوگند و شان وکيل از نامبرده سر زده؟ آگر چنين است اين تخلف را به ما يا به اتحاديه ی جهانی وکلا که آن کانون و خانم نسرين ستوده عضو برابر آن هستيد توضيح دهيد که به سهم خويش اعتمادمان را از ايشان پس بگيريم.

    دوم:

    دادگاه انقلاب که يک دادگاه اختصاصی و غيرعلنی است بنا به ضوابط استثنائی خويش حکمی صادر کرده که اصل مجازات آن حکم مشمول عفو قرار گرفته است. خانم نسرين ستوده به حق يا ناحق از تاريخ بازداشت شان و در جريان اجرای حکم تا قبل از عفو، تبعات و محروميت های چنين حکمی را تحمل کرده اند. از جمله زندان و محروميت از حرفه ی محبوب شان وکالت در دفاع از حقوق مدنی امثال ما.
    حال پرسش اين است که اين محروميت پس از عفو چگونه مجازات مضاعفی است؟! اين شاه علی خان که نمی خواهد ببخشد کيست؟ کانون وکلا؟!! يعنی کهن ترين نهاد صنفی حقوقی مستقل درايران؟!

    سوم:

    شنيده ايم که حقوق دانان و قوانين سراسر جهان متمدن از جمله ايران به يک اصل اساسی درآئين رسيدگی باورمندند و شما بنا به دانش و تجربه و خرد خويش چنين اصلی را از ما عوام بهتر می شناسيد. اصل «اعتبار امر مختومه»! اين اصل چنان بنيادی است که بدون رعايت آن هيچ دعوی در هيچ دادگاهی تا ابد به حکم نمی انجامد. حالا می توانيد به اتحاديه ی همکاران جهانی خويش بنويسيد چرا شعبه ی اول دادگاه انتظامی که سبق رسيدگی پرونده خانم نسرين ستوده را داشته منعی درايفای وظيفه وکالت دادگستری ايشان نديده است؟ و شعبه دوم بر پايه ی کدام استدلال حقوقی مبادرت به رسيدگی مجدد نموده است؟

    ما از شما انتظار داريم لااقل به منظور اثبات اعتبارعلمی خود که از نخبگان علم حقوق در کشورمان هستيد گزارشی رسمی مبتنی براصول حقوق مدنی و کيفری راجع به محروميت خانم نسرين ستوده تهيه و به اتحاديه جهانی همکاران تان ارسال فرموده و رونوشت آن را به ما موکلين ايشان تسليم کنيد. چون ايشان وکيل و مشاور معتمد حقوقی ما بوده اند و از اين تحريم متضرر شده ايم. تصديق می فرمائيد اين امر مهم تر از آن است که با يک نامه ی اداری مدير داخلی محترم کانون خاتمه يافته و فراموش شود.

    درپايان پيشاپيش از توجه مسئولانه اعضای محترم آن کانون سپاس گزاری کرده و آگاهی می دهد که اين نامه با احترام به استقلال کانون وکلا پيش از دريافت پاسخ علنی آن کانون و اعضای محترم به اتحاديه ی جهانی رونوشت نخواهد شد.

    بابک احمدی
    عاليه اقدام دوست
    محمد بابکی راد
    مصطفی بادکوبه ای
    منصوره بهکيش
    جعفر پناهی
    علی رضا جباری
    مصطفی چهارمحالی
    معصومه دهقان(سلطانی)
    فريبرز رييس دانا
    جهانشاه رضايی
    فخری شادفر
    منصور فرجی
    اصغر فرهادی
    نرگس محمدی
    عبداله مرادی
    عبدالحميد معصومی تهرانی
    اسماعيل مفتی زاده
    محمد ملکی
    محمد نوری زاد
    محمد نجفی شازندی

     
  12. نگران شده بودیم که پس از توافق هسته‌ای بجای

    “مرگ بر آمریکا”

    دیگه چی‌ باید بگیم، که خدا رو شکر زود جور شد !

    “مرگ بر آل سعود”

    خدا گر‌ ز حکمت ببندد دری

    به جدّه گشاید درِ دیگری 🙂

     
  13. سلام به دوستان
    Apr 13th, 5:30pm
    ﺳﺎﻝ 87 ﺑﻮﺩ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﻗﻠﻢ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺳﯿﺪ ﻣﻬﺪﯼ ﺷﺠﺎﻋﯽ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﺗﻮﺍﻧﺎﯼ ﮐﺸﻮﺭ
    ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ ﺷﺎﻫﺪ ﺟﻤﻊ ﺍﻭﺭﯼ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺑﻔﺮﻭﺷﯽ ﻫﺎ
    ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﻫﺎ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺷﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﮐﺘﺎﺏ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﻪ
    ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺷﺪﻥ ﺍﻥ ﺍﻣﺎ…
    ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 88 ﻭ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺧﺘﻼﻓﺎﺕ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﯿﺰ ﺣﺎﻟﺖ ﻣﻤﻨﻮﻉ
    ﺍﻻﻧﺘﺸﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ ﻣﻨﺘﺸﺮ
    ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻣﺤﺘﻮﺍﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺩﺭ ﻭﺑﻼﮔﻬﺎ ﻭ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎﯼ
    ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺯﺑﺎﻥ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﯾﺎﻓﺖ ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
    ﻣﻬﻨﺪﺱ ﻣﻮﺳﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﻧﺪﯾﺪﺍﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ 88 ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻋﺘﺮﺍﺿﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ
    ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ !
    ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻪ ﻃﺮﺡ ﺭﻭﯼ ﺟﻠﺪ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻃﻨﺰ ﻭ ﻓﺎﻧﺘﺰﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻣﻄﺎﻟﺒﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ
    ﺑﻪ ﺟﺮﺍﺕ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ
    ﺷﺎﯾﺪ ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﺸﻮﺩ.
    ﺍﻣﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﻣﯿﮑﺮﺩ …
    ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺷﯿﻮﺍ ﻭ ﺟﻤﻼﺗﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻓﻮﻧﺖ ﺩﺭﺷﺖ ﺗﺮ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺟﺎﯼ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻼﺻﻪ
    ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﻢ :
    ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻤﻮﻝ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭﯼ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻏﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ.
    ﺍﻭ ﻣﺮﺩ ﻭ ﻭﺻﯿﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺗﯽ ﻫﺮ ﺩﻭﺳﺎﻝ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ 25 ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ
    ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﻨﺪ.
    ﻣﺮﺩﻡ ﻫﺮ ﺩﻭﺳﺎﻝ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻭﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻭ ﻓﺮﺩ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪﻩ ﺑﻪ ﺷﯿﻮﻩ ﺍﯼ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﮐﺮﺩ.
    ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺩﻭﺭ ﺍﺧﺮ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺩﻣﻮﻗﺮﺍﺿﻪ ﺑﻪ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺭﺳﯿﺪ.
    ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻃﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩ
    ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺴﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺩﯾﺎﻟﻮﮒ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﮒ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺍﯾﻦ
    ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ :
    ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﺎ ﭼﻮﭘﺎﻥ :
    ﺣﻮﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ! ﺑﺰﺭﮒﺗﺮﯾﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﺭ ﺣﮑﻮﻣﺖ، ﺑﻬﺎ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ، ﯾﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﻗﺎﺋﻞ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺳﺖ.
    ﺷﻤﺎ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ، ﺍﺭﺯﺷﯽ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻗﺎﺋﻞ ﺷﻮﯾﺪ، ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺣﮑﻮﻣﺖ
    ﮐﻨﯿﺪ.
    ﺑﻬﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺷﻤﺎ ﻣﻌﯿﻦ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ، ﻧﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ. ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻗﯿﻤﺖ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ
    ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﺟﻮﺭ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﺨﺮﯾﺪ. ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ ﻗﯿﻤﺖ ﺍﺳﺖ : ﻗﯿﻤﺖ
    ﺁﺩﻡﻫﺎﯼ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪ ﭼﺎﻕ ﻭ ﭼﻠﻪ. ﻗﯿﻤﺖ ﺑﻘﯿﻪﯼ ﻣﺮﺩﻡ، ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ ﺩﺭ ﺣﺪ ﭘﺸﮕﻞ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ.
    ﻃﻮﺭﯼ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﺭﯾﺰﯼ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﺑﺪﻭﻧﺪ ﻭ ﺁﺧﺮ ﺷﺐ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﻨﺪ. ﻣﺮﺩﻡ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﯾﺤﺘﺎﺝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
    ﺁﺳﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ، ﺍﮔﺮ ﻭﻗﺖ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻋﺼﯿﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﺑﺪﺍﺧﻼﻗﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ
    ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻭ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑﻫﺎ ﻣﯽﺍﻓﺘﻨﺪ.
    ﯾﮏ ﺗﺸﮑﯿﻼﺗﯽ ﺭﺍ ﺗﺄﺳﯿﺲ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﺵ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ، ﯾﺎ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪﻥ ﻟﻘﻤﻪ ﺩﻭﺭ ﺳﺮ ﻣﺮﺩﻡ. ﮐﺎﺭﺵ
    ﭼﯿﺪﻥ ﻣﻮﺍﻧﻊ ﻣﺨﺘﻠﻒ، ﭘﯿﺶ ﭘﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ. ﻓﺮﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﺏ ﺩﺭﯾﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﺵ با ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺩﺭﺍﺯ
    ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﺍﺳﺖ. ﺟﺎﯼ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻥ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺭﺍﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺩﻭﺭ ﮐﺮﺩ. ﻫﺰﺍﺭ ﺟﻮﺭ
    ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭﺿﻊ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻭﺭ ﮐﺮﻩٔ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﭽﺮﺧﻨﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻘﻄﻪﺍﯼ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻗﺒﻼً
    ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ. ﻭ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻘﻄﻪ، ﺗﺸﮑﺮ ﻫﻢ ﺑﮑﻨﻨﺪ.
    ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﻪ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﻪ ﺣﻘﻮﻕ ﻭ ﻣﻮﺍﺟﺐ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺁﻥ ﺩﺳﺘﻪﯼ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺩﺳﺘﻪ ﺍﻭﻝ، ﺑﻪ ﻃﻤﻊ ﻣﻮﺍﺟﺐ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻗﻄﻊ ﺷﺪﻥ ﻣﻮﺍﺟﺐ، ﻣﺮﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﻪﯼ ﺩﻭﻡ، ﺍﺯ
    ﺗﺮﺱ ﺩﺳﺘﻪﯼ ﺍﻭﻝ، ﻣﻄﯿﻊ ﻭ ﻣِﻨﻘﺎﺩ ﺷﻤﺎ. ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ، ﻣﻤﻠﮑﺖ، ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺑﯽﺁﻧﮑﻪ ﺷﻤﺎ
    ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﮑﺸﯿﺪ ﯾﺎ ﺩﻏﺪﻏﻪﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ
    ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﻪﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﻣﺴﺎﻭﯼ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ : ﻋﻮﺍﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﺹ. ﻧﺴﺒﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ، ﻧﺴﺒﺖ ۹۹ ﺑﻪ
    ۱ ﺍﺳﺖ. ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺯ ﻫﺮ ۱۰۰ ﻧﻔﺮ، ۹۹ ﻧﻔﺮ ﻋﻮﺍﻡﺍﻧﺪ – ﻋﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ – ﻭ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺧﻮﺍﺹ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻫﯿﭻ ﺁﺩﻡ
    ﻋﺎﻗﻠﯽ، ۹۹ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ، ﯾﮏ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ. ﭘﺲ ﺧﻮﺍﺹ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﻤﺎﺭ ﻫﯿﭻﯾﮏ ﺍﺯ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ
    ﻧﯿﺎﻭﺭﯾﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻟﺰﻭﻡ، ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺟﻠﺐ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻋﻮﺍﻡ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ. ﭼﺮﺍ ﮐﻪ :
    ﺍﻭﻻً : ﺟﻠﺐ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻋﻮﺍﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺁﺳﺎﻥﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺹ ﺍﺳﺖ.
    ﺛﺎﻧﯿﺎً : ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻋﻮﺍﻡ ﺭﺍ ﻓﻠﻪﺍﯼ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺍﺹ ﺭﺍ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ؛ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﺸﻮﺩ.
    ﺛﺎﻟﺜﺎً : ﻋﻘﻞ ﻋﻮﺍﻡ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻋﻘﻞ ﺧﻮﺍﺹ، ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ، ﯾﮏ ﺟﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺯﺣﻤﺖ ﻫﻢ
    ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻥ ﺟﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.
    ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﻬﻢﺗﺮ، ﺩﺭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﻭ ﺭﺃﯼﮔﯿﺮﯼ، ﺭﺃﯼ ﺧﻮﺍﺹ ﻭ ﻋﻮﺍﻡ ﯾﮏﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﺳﺖ. ﺭﺃﯼ ﺁﺩﻡ ﺧﺎﺹ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ
    ﯾﺎ ﺑﺰﺭﮒﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻋﻮﺍﻡ ﻧﯿﺴﺖ. ﭘﺲ ﺁﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻐﺰ ﺧﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺹ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﻪﯼ ﻣﺸﮑﻼﺕﺷﺎﻥ
    ﺟﺪﯼ ﺑﮕﯿﺮﺩ.
    ﺧﻼﺻﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ : ﺍﯾﻦ ﻋﻮﺍﻡﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻭ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺧﻮﺍﺹ ﺭﺍ ﺭﻗﻢ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ. ﭘﺲ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﺹ ﺭﺍ ﻧﺒﺎﯾﺪ
    ﺟﺪﯼ ﮔﺮﻓﺖ، ﻭﻟﯽ ﺧﻄﺮ ﺧﻮﺍﺹ ﺭﺍ ﭼﺮﺍ. ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﻮﺩ. ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺹ، ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﭘﻠﯿﺪ ﻭ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪﺍﯼ
    ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﺯﺷﺎﻥ ﻏﺎﻓﻞ ﺷﻮﯾﺪ، ﮐﺎﺭ ﺩﺳﺖﺗﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ.
    ﻋﻮﺍﻡ، ﻫﺰﺍﺭﺗﺎﯾﺶ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﻮﺍﺹ ﯾﮏﺩﺍﻧﻪﺍﺵ ﺯﯾﺎﺩ. ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ ﺑﮑﻨﯿﺪ، ﺑﮑﻨﯿﺪ ﻭﮔﺮﻧﻪ
    ﻻﺍﻗﻞ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﯾﮑﯽﺷﺎﻥ ﺩﻭﺗﺎ ﻧﺸﻮﺩ.
    ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻧﺠﺎﻣﺶ ﻋﺎﺟﺰﯾﺪ، ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ. ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺎﺭ، ﺑﺰﺭﮒﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ
    ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺁﻥ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥﺗﺮ، ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻦﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﺎﻃﻊﺗﺮ ﻭ ﻣﺤﮑﻢﺗﺮ ﻭ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ
    ﺗﻮﺍﻧ
    ﻤﻨﺪﯼ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ. ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻥ ﯾﺎ ﻧﺸﺪﻥ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ ﺍﻭﻟﯿﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ
    ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺸﺪﻧﺶ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻟﯿﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺟﻔﺖ ﻭ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩ.
    ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﻧﻘﺺ ﻭ ﮐﺎﺳﺘﯽ ﻭ ﮐﻤﺒﻮﺩﺗﺎﻥ، ﻣﻌﺠﻮﻧﯽ ﺍﺯ ﺩﻟﯿﻞ ﻭ ﺣﮑﻤﺖ ﻭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ
    ﺑﺨﻮﺭﺍﻧﯿﺪ. ﻣﺮﺩﻡ، ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮ ﺷﺪﻥ. ﺍﮔﺮ ﻧﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﺷﮑﻢ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﮐﻨﯿﺪ، ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ
    ﺩﺭ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ، ﺩﺍﺩ ﺳﺨﻦ ﺩﻫﯿﺪ. ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﻋﻬﺪﻩﯼ ﺗﺄﻣﯿﻦ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﻧﯿﺎﻣﺪﯾﺪ، ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻔﻬﯿﻢ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ
    ﻫﺰﺍﺭ ﻭ ﯾﮏ ﻣﺤﺼﻮﻝ ﻭ ﺛﻤﺮﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺎﺍﻣﻨﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺁﯾﺪ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ، ﺗﻘﻮﯾﺖ ﺗﻮﺍﻥ
    ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﺍﺳﺖ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻇﻬﻮﺭ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﻫﺎﯼ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ…
    ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ، ﮐﻤﺘﺮ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻭﻗﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ، ﺳﻌﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ
    ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﺮﻏﯿﺐ ﮐﻨﯿﺪ. ﻧﻐﺰﺗﺮﯾﻦ ﮐﻼﻡ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﻦ ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﯾﺪ : ﻫﺮ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ
    ﻣﯽﺧﻮﺍﺑﺪ، ﺗﻮﺍﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
    ﺍﯾﻦ ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﻫﯿﭻﻭﻗﺖ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﺪ : ﺑﺰﺭﮒﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﻣﺎ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺍﻩ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ
    ﺩﺷﻤﻦ، ﺗﺤﻘﯿﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﯽﺳﻮﺍﺩ، ﺗﺠﻠﯿﻞ ﮐﻨﯿﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺻﺪﺭ ﺑﻨﺸﺎﻧﯿﺪ. ﻣﻨﺎﺻﺐ
    ﻣﻬﻢ ﻭ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺴﭙﺎﺭﯾﺪ. ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﯿﺪ ﮐﻪ؛ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ، ﺟﺰ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻭ ﺩﺭﺩﺳﺮ ﻭ
    ﺑﯿﮑﺎﺭﯼ ﻭ ﮔﻮﺷﻪﮔﯿﺮﯼ، ﺧﺎﺻﯿﺖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺍﻣﺎ ﺣﻮﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﯾﮏﺷﺒﻪ ﻧﻤﯽﺍﻓﺘﺪ. ﺗﻐﯿﯿﺮ
    ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﯾﮏﻋﻤﺮ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻭ ﻋﺰﺕ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻪﺍﻧﺪ، ﮐﺎﺭ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ
    ﻋﻤﻞ ! ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ، ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪﯼ ﺁﻣﻮﺧﺘﻦ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ، ﻓﻘﺮ ﻭ ﺧﻔﺖ ﻭ
    ﺑﯿﮑﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺘﯿﺠﻪﯼ ﺑﯽﺳﻮﺍﺩﯼ، ﺛﺮﻭﺕ ﻭ ﻋﺰﺕ ﻭ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ
    ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻣﯽﺑﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﺘﺎﺟﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺍﯾﻦ ﺍﺧﻼﻕ ﻭ
    ﺭﻭﺣﯿﻪ ﻋﻤﻮﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ. ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺣﺮﻣﺖ ﻭ ﻋﺰﺕ ﻗﺎﺋﻞ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﮔﺮﺳﻨﻪ
    ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﻧﺎﻥﺷﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﺪ. ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻭ ﺩﺳﺖﺑﻪﺩﻫﻦ ﻧﮕﻪ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﯾﺎ ﭘﺎﭼﻪﺍﺵ ﺭﺍ
    ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﯾﺎ ﺗﺤﻮﯾﻠﺶ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﻧﺪ.
    ﺍﯾﻦ ﺍﺻﻞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﺭﺍ ﻫﯿﭻﮔﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﺸﺨﺼﺎً ﻫﻤﻪﯼ ﻣﺮﺩﻡ، ﺩﺯﺩ ﻭ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮ ﻭ
    ﭘﺸﺖﻫﻢﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ، ﻣﮕﺮ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺧﻼﻓﺶ ﺛﺎﺑﺖ ﺷﻮﺩ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎﯼ ﺍﺑﻠﻪ، ﺗﺼﻮﺭﺷﺎﻥ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ
    ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺻﻞ ﺑﺮ ﺑﺮﺍﺋﺖ ﺍﺳﺖ، ﻣﮕﺮ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺧﻼﻓﺶ ﺛﺎﺑﺖ ﺷﻮﺩ.
    ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﻟﻮﺣﻪﯼ ﻫﻤﻪﯼ ﺑﻮﻕﻫﺎ ﻭ ﺷﻌﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﯿﺪ ﮐﻪ : « ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ
    ﻭ ﻣﺎ ﺗﺎ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﮐﻨﯿﻢ. » ﻭ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ : «ﻓﻘﻂ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ
    ﻓﺮﺻﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺑﺎﺭﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪﯼ ﻋﻤﺮ ﺑﺒﻨﺪﯾﻢ. »
    ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻦ ﻫﻨﺮ ﺍﺳﺖ. ﻫﻨﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻋﻬﺪﻩﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ. ﻭ ﻣﻬﻢﺗﺮﯾﻦ ﺍﺻﻞ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﺮ، ﺩﺍﺷﺘﻦ
    ﺟﺴﺎﺭﺕ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭﻭﻏﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﻬﺎﻣﺖ ﻭ ﻗﺎﻃﻌﯿﺖ ﻭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﻗﺎﺑﻞ
    ﻗﺒﻮﻝﺗﺮ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﭘﺬﯾﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣﺘﺤخﺎﻥ ﮐﻨﯿﺪ !
    ﭖ ﻥ : ﮐﺘﺎﺏ ﻓﻮﻕ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 92 ﺗﺠﺪﯾﺪ ﭼﺎﭖ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮔﺮﻭﻩ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ

     
  14. سلام و درود
    جناب سید مرتضی
    آیا مطلب اخیر من پیرامون تحلیل آیات 11 تا 23 سورۀ اعراف را در پست “تازه ترین فتوای آیت الله محمد نوری زاد” ملاحظه کردید و پاسخ به پرسش مرا پی گیری میکنید؟ علت اینکه اینجا مطرح میکنم اینست که من دیدم در جواب علی1 مطالب بلند بالایی قرار دادید که حاکی از وقت آزاد شماست. اگر نیاز به زمان برای پاسخ به پرسشهای من دارید لطفاً به من اطلاع دهید که حداقل بدانم شما آن مطلب را خوانده اید و پی گیر هستید اگر هم مایل به ادامۀ گفتگو نیستید بازهم اطلاع دهید.
    با سپاس

     
    • سلام و درود

      جناب بینهایت

      بله دوست عزیز ،مطلب شما را دیدم و بحث را ادامه خواهیم داد،شما عجله نکنید،بحث ما با شما بحث خاصی است که نیاز به بررسی های گسترده تر دارد و من عادت به اظهار نظرهای سطحی و عجولانه در اینگونه مسائل ندارم،مشکل اصلی کمبود وقت است ،هم بجهت اشتغالات کاری و عادی روز مره ،و هم چنانکه می بینید مطالب متنوعی که اینجا دوستان با من مطرح می کنند،که من بجهت اولویت و مقطعی بودن آنها تلاش می کنم آن مطالب را زودتر پاسخ دهم ،در مورد بحث های خودمان ،شما اگر اینجا حضور دارید ،ادامه خواهیم داد ،من تا الان فرصت بررسی و تایپ مطالب مربوطه به بحثمان را پیدا نکرده ام ،کمی تامل کنید ،چشم در خدمت هستم.

      موفق باشید

       
  15. آخوند ولایتی هم معجونی است..اگر عربستان بخواهد به “نظام ” تجاوز کند با موشک و توپ و تانک بهش حمله می کند…ولی اگر “عربستان” بخواهد به “ایرانی” تجاوز کند، یاد برادری و دوستی و شبه تجاوز می افتد!!

     
  16. با سلام

    از جمله مهتمترين خبرها اين روزها در منطقه حمله عربستان سعودي به كشور يمن است

    همانطور كه قبلا در يكي از نوشته ها متذكر شدم نبرد اصلي در يمن بين نظام حاكم در ايران و خاندان آل سعود است

    و بازنده اصلي اين نبرد مردم بي دفاع يمن هستند

    سؤالي كه بايد از حاكمان بي لياقت و نادان كشور ي به عظمت ايران پرسيد اين است

    علت دخالت شما در يمن چیست؟ چرا با فرستادن اسلحه براي حوثي ها باعث تحريك خاندان آل سعود شديد؟

    نمي دانم ضريب هوشي حاكمان ما در حدّ جلبك هم نيست آخر فكر نكرديد كه فرستادن اسلحه باعث عكس العمل

    سعودي ها مي شود

    نكته مهم ديگر اينكه حال كه اسلحه فرستاديد حداقل اسلحه مدرن و پيشرفته ارسال مي كرديد مثلا از قبيل همان

    موشكهايي كه به حزب الله لبنان مي دهيد تا در برابر حملات هوايي سعوديها و قتل عام مردم يمن عكس العمل نشان

    دهند اما دريغ از يك موشك كه به اراضي عربستان اصابت كند

     
    • جناب عبدالله درود بر شما

      مجهز کردن حوثی ها به موشک های میانبرد ساخت ایران بدو دلیل کاری بصلاح نیست

      اولا سردمداران مذهب شیعه آل سعود را پرده داران غاصب و جعلی کعبه میدانند و براین باور هستند که مالکیت ام القرأ و شهرها و اراضی اطراف آن از طریق ائمه اطهار نسل بنسل و سلسله به سسله باین آقایان واگذار شده است و روزی تصاحب اشغالگرانه ونا مشروع آل سعود بپایان خواهد رسید و یا خود این سردمداران آنرا بصورت قهرآمیز بپایان خواهند رساند و بهمن دلیل حداکثر کوشش خود را بکار میبرند که هیچ نوع خسارتی به این اماکن وارد نشود و اینان درست مثل زمان پیامبر اسلام ام اقرا با حداقل خونریزی و صدمه انرا تصاحب نمایند

      دوما دولتمردان ج.ا اسلامی از بابت حیله و دسیسه آل سعود برعلیه خودشان نگران هستند. فرض بفرمایید که یک یا چند موشک ساخت ایران در بیابانها ویا قرارگاهای نظامی عربستان فرود آیند و سعودی ها عمدا به گوشه ای از کعبه صدمه ای ولوهر چقدر ناچیز وارد آورند، تکه هایی از موشکهایی که در جایی دیگرمنفجر شده را اطراف گوشه خسارت دیده کعبه قرارداده و بلا فاصله درحضورخبرگزاریها دنیا فریادهای وااسلاما سر داده و ادعا کنند که جمهوری اسلامی در صدد انهدام کعبه و سایر اماکن مقدسه عربستان هست و با اینکار که بسهولت میتوان آنرا بمرحله اجرا درآورد انزجار ۹۰درصد از مسلمانان دنیا را برعلیه ایران تحریک کنند. حتی تصور حجم تظاهرات ضد ایرانی درکشورهای اسلامی و سایر کشورهای دنیا که مهاجران مسلمان درانان تمرکز بالایی دارند و اکثرا منتظر چنین بهانه ای هم هستند سر گیجه آور هست

      پایدار باشید
      رسول

       
  17. جریان تجاوز در مکه: راه به جایی‌ خواهد برد؟

    حمله به مطهری در شیراز: تا این استاندار اصول گرا در شیراز هست، هرگز!! این را آقای مطهری هم روز اول می‌‌دانست و هم اینکه به آن اشاره کرد.

    بازرسی از مسافران پرواز‌های داخلی در فرودگاه شیراز: سالیان درازی است که مسافرانی از طرف باند “ح -خلیفه” به هر شکلی که خودشان گزینش کنند، مورد اذیت و آزار و اخاذی واقع می‌‌شوند، اما چون دمشان به جاهایی‌‌ها گره خورده، تا کنون هر معترضی بدهکار هم شده و مورد آزار و اذیت بیشتر این باند قرار گرفته است و با اینکه نیروهای انتظامی شریفی از این امر آگاهی‌ دارند، کاری از دستشان بر نمی‌‌آید. این اشارت رفت تا قابل توجه مسافران و مقامات شریفی در استان فارس قرار گیرد، مگر اینکه بتوانند شر این باند را از سر مسافران پرواز‌های داخلی فرودگاه شیراز کم کنند. بیش از این به اقتضای شغلی نمی‌‌توانم بنویسم و گفتم در این سایت بنویسم، چون میدانم مقاماتی‌ها حتماً سری به این سایت می‌‌زنند. حداقل اینکه مسافران بیشتر مواظب خواهند بود، چنانچه افرادی از این باند سراغ شما در محوطهٔ بیرونی فرودگاه آمد‌ند، فوراً خود را به داخل سالن داخلی فرودگاه برسانید و اجازه ندهید کیف دستی‌ یا ساک شما را در آنجا به بهانهٔ بازرسی بگیرند که سربسته بگویم می‌‌تواند عواقب وخیمی برای شما داشته باشد.
    مطالب آخر اینکه شما‌ای هم وطن بد نیست این احتمال را لحاظ کنید که در بین ما، خدا گواه است کم نیستند انسان‌های شریفی که دلمان برای این مردم و این کشور می‌‌تپد و رنج‌های مضاعف می‌‌بریم، از آنچه گاه روزانه با چشم‌های خود می‌‌بینیم. همین چند کلمه هم دل به دریا زدن بود و آقای مطهری درست گفت‌ که به داد استان فارس برسید. هر چند خود بچه خطه‌ای دیگر از ایران عزیزمان هستم، اما طی‌ سالهای اخیر اشتغال در این شهر شاهدم که باند‌های مخوف و مشکوکی کلیدی‌ترین جاهای این شهر را قبضه کرده اند و خدا را بنده نیستند و کمتر فریادی راه به جایی‌ می‌‌برد. من نگرانم، سخت نگران آقای نوریزاد، گاه تعجب می‌کنم که چرا شیراز منفجر نمی‌‌شود. این چه زندگی‌ است که ما داریم، چرا صدای هیچ شرف و شریفی به هیچ شریف مصدر کار و مسولیتی نمی‌‌رسد؟ ما را چه شده آقای نوریزاد آزاده که عملا باند‌های مخوف و خود سر همه جا حاکمند و اینهمه هم از بالاترین حرم قدرت حمایت و پشتیبانی می‌‌شوند؟ یعنی‌ ممکن است دست‌های خارجی در کار نباشد برای زمین زدن این کشور و این ملت؟

     
    • سردار ارجمند درود بر شما

      سپاس فراوان از سر زدن با ارزشتان به جمع دوستان و گفتار دلنشینتان که شعله امید را در دل من (اگر مجازبودم عرض میکردم ما) روش میکند و امید به آینده ای بهتر که اکثریت مردم شریف خواهان ان هستند و حق مسلم آنان هست استحکام میبخشد

      سردار برزگوار! یکی ازدغدغه ها و دل نگزانی های مردم آزادیخواه ایران عدم متداوم ارتباط نزدیک و گفتگو مابین آنان و سپاه پاسداران و تا حدی نیروی بسیج بوده است و هست. هراز گاهی ظهور یکی از مقامات عالی رتبه شما و سخنرانی ایشان پشت میکروفون و با بکار بردن دستور زبانی کاملا نامفهوم برای مردم عادی را نمیتوان گفتگو نامید این نوع ارتباط همیشه نتیجهعکس داشته و فقط فاصله ما بین مردم و شما را افزایش میدهد. این رسم نامیمون که بنده شک ندارم که سردمداران رژیم باصطلاح اسلامی در استقرار و تداوم آن کوشش بسیار نموده و مصرف انرژی مالی و جانی عظیمی را برای آن متحمل شده است نتیجه ای جز تضعیف کلی این مرزو بوم نخواهد داشت

      نگاه مشکوک و عدم اطمینان مردم عادی به پاسدران و بالعکس براستی درد آور است. من شکی ندارم که اکثریت غریب باتفاق سپاه پاسداران و بسیج ایرانیانی پاکنهاد و میهندوست هستند که وظیفه ای جز پاسداری از امنیت، و بهزیستی ایرانیان عزیز و حفظ یگپارچه گی ایران بزرگ احساس نمیکنند ولی بدلایلی این احساس مقدس از طرف پاسداران با مردم باشتراک گذاشته نشده و نمیشود و در این میان بنده مردم را مقصر نمیدانم آنان همواره آماده گی خود را برای همنشینی و گفتگو با شما با صدای بلند ابراز کرده اند. شما خود شاهد بودید که در طول اعتصابات خیابانی ۱۳۸۸این مردم عادی بودند که از هیچ گونه کمکی برای برادران بسیج م نیروی انتظامی که به آن احتیاج داشتند دریغ نکردند

      استدعا میکنم هیچ وقت از خاطر خود دور نکنید که شما در پایگاه ها و مراکز نظامی خود فقط کار میکنید ولی زندگی شما بین مردم است بهمین خاطرارتباط نزدیک و روزانه شما با مردم هرگز نباید قطع و یا سست شود

      ما امروز چیزی بیشتر از ارتباط نزدیک، گفتگو و همنشینی از شما نمیخواهیم اجازه ندهید عمالی مرموز که وابستگی آنان به ایران و ایرانی مشکوک و همواره زیر علامت سؤالی درشت بوده است ما را به «ما و آنان» تقسیم نمایند.
      در انتظار دیدار مجدد و مکرر شما و سایر همرزمان شما هستیم

      تندرست و پایدار باشید
      رسول

       
  18. جناب نسیم شمال درود !دوست گرامی در مورد تقاضایی که نموده اید من قبلا هم به شما جواب داده ام که مطالبی را که می نویسم جایی انبار نمی کنم.درموردفاطمه هم من چیزی بیش از آنچه بارها نوشته ام نبوده.من معتقدم وقتی دینی ادعای رهبریت و نجات بشر را دارد باید پیروانش بتوانند به پرشسهای افراد کنجکاو و پرسشگر ولو احمقانه و پرخاشگرانه جواب دهند.ولی متاسفانه اسلام اول از شما اعتراف می گیرد که باید مسلمان و مؤمن شوی وبعد هم درهمان چهار چوب می توانی پرسش مطرح کنید.الله و قرآن و نماز و حج و جهاد وپیامبر و امامان و فاطمه …که مقدسند و نباید زیر سؤال برده شوند می ماند آیین توالت رفتن و جماع و بیع …که احتیاجی به راهنمایی ادیان دراین باره نیست.آنچه را من می نویسم در منابع خود اسلامیان آمده ولی منهم مثل هر کس دیگری برداشتم را از آنها دارم مثلا من حق دارم در مورد اینکه فاطمه اصلا فرزند محمد هست یا نیست نظرم را با دلایل خود مطرح کنم و این مسلمین هستند که باید بتوانند جوابگو باشند یا اینکه فاطمه مثلا با چه معیاری سرور زنان دنیا است که شما مبارزات زنان را به او متصل می کنید ؟////// با بچه خردسالی ازدواج نموده و همین فاطمه خود در خردی به شوهر رفته و خواهرش زیر تازیانه عثمان کشته شده و شوهرش و پدرش و نزدیکترین یاران پدرش ////داشته اند .آیا فاطمه کوچکترین اعتراضی به چنین جنایاتی کرده؟ ولی کارها در دیار اسلام زده برعکس است و پرسش کننده با انگ ملحد و گوینده سخنان موهن و آمیخته به اسزا …محکوم می شود..

     
  19. درود بر نوریزاد سایر دوستان حق جو و انسانگرا

    «واگرشك داريد كه قرآن كلام خداوند نيست يك سوره مثل آن رابياوريد.»

    اغلب شما و بنده جمله مذکور را از اسلامگرایان و در بعضی مواقع از ماله کشان اسلامی که مدرک تحصیلی شان را نیز در یک قاب منبت کاری شده نفیس نصب شده بر دیوار پشت سرشان بار ها و بار ها شنیده ایم

    اما بنده پیشنهاد ی دارم که امید دارم مورد قبول جامعه جهانی الالخصوص مسلمانان محترم قرار گیرد با اینکار دهان همه شکاکان و تردید کننده گان اعجاز قران (مثل بنده) برای همیشه بسته میشود و شاید میلونها تن از مردم دنیا که با اسلام آشنایی ندارند و یا به حقانیت آن مشکوک هستند با مشاهده نتیجه مثبت این آزمایش بطرف اسلام روی آورده تصمیم به تشرف به دین مبین اسلام بگیرند

    به این صورت که اگر مسلمانان گرامی قول بدهند که هیچ سفارت و یا کنسولگری در دنیا مورد حمله تهاجمی قرار نخواهد گرفت، اتوبوس های همگانی، خودروها، وسائل سرویس شهری مانند زباله دانی، کیوسک تلفن، پارکها و و و به آتش کشیده نخوهد شد. اموال خصوصی مردم مانند مغازه ها، مراکز تجارت و یا کتابخانه ها مورد حمله و غارت قرار نخواهد گرفت. هیچ شیشه خرد نخواهد شد. سر هیچ شخصی آنهم در روز روشن وسط خیابان بریده نخواهد شد و یا ۱۵ نفر انسان که هیچ نوع سلاحی جز یک قلم و یک تکه کاغذ مجهز نیستند به رگبار کلاشنیکف بسته نخواهند شد در آن صورت ما نیز یک «مسابقه بین المللی قران نویسی» ترتیب میدهیم که در آن هر نویسنده ای یا هر انسانی با هر گونه سطح معلومات شرکت کرده و سعی کند یک سوره که از نظر کیفیت همردیف و یا بهتر از سوره های قران باشد بنویسد و برنده جایزه شود

    این آزمایش از طرف دانشمندان اسلامی، نویسندگان و ادبای بیطرف دنیا، خبرگان زبان و ادبیات عربی و هر شخصی که مهارت وی مورد قبول عامه هست نظارت و نتایج رتبه دهی خواهد شد. در پایان اگر هیچ کسی موفق به چنین کاری نشد آنوقت منحصر بفرد بودن آیات قران و اعجاز آن به تمامی بشریت اثبات و همانطوری عرض کردم دهان منتقدین و شکاکان برای همیشه بسته خواهد. و بنده قول میدهم که اسلام آوردن جناب مزدک را شخصا ضبط و در یوتیوب پست نمایم.

    البته ممکن است باز هم اشخاصی مثل بنده پیدا شوند حتی با دیدن نتیجه این آزمایش باز هم اعجاز قران را قبول نکرده و بر انسانی بودن آن پافشاری نمایند مبنی بر اینکه منحصر بفرد بودن یک نوشتار دلیل معجزه و آسمانی بودن آن نیست و الا باید قبول کنیم که بزرگانی مانند فردوسی بزرگ ، حکیم خیام، ویلیام شکسپیر، رابیندرانات تاگور، خواجه حافظ و سعدی و بسیاری دیگر از انسانها که در طول تاریخ نوشته های منحصر بفرد داشته اند یا معجزه میکنند و یا خود خدا هستند

    «کلمه یوم ۳۶۵بار در قران ذکر شده است»

    این عبارت نیز به ادعای بسیاری از مسلمانان از معجزات علمی و ریاضی قران محسوب میگردد.

    این مدعیان تا حدی اطمینان دارند اکثر شنوندگان آنان اقدام به شمارش دفعات تکرار کلمه یوم در قران که خود کاریست دشوار نخواهند کرد و در ضمن این مدعیان فراموش میکنند که سالی که خود قران از آن برای سنجش ایام استفاده میکند سال قمری و دارای ۳۵۴ (البته در بعضی سالها ۳۵۵) روز است نه ۳۶۵

    پایدار باشید
    رسول

     
    • قابل توجه رسول خان ودوستان همعقيده اش

      سلام برناظران محترم

      اين ادعا ازهيچ آخوند وعالم وملا وماله كشي نيست كه قرآن معجزه خداوند است وديگران ازآوردن يك سوره بمانندش هنوزهم عاجزهستند.

      بلكه اين ادعا ازآيات قرآن وكلام خداونداست به اعتقاد مامسلمانان ونظير آن هم چندآيات ديگري است كه صريحش چنين است :

      1-“وان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من مثله…بقره/23ت=واگردرآنچه {قرآن}بربنده خودنازل كرده ايم شكي داريد،اگرراست مي گوئيد،يك سوره مانند آن بياوريد وياران خودراجزخدا به ياري فراخوانيد.

      2-ودرسوره هودآيه 13-14چنين مي فرمايد:{آم يقولون افتراه قل فأتوا بعشرسور مثله مفتريات وادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين.
      ت=آيامي گويندقرآن را به دروغ به خدانسبت داده است؟ بگو اي رسول ما:اگرراست مي گوئيد،ده سوره ساختگي مانندآن بياوريد وجزخداهركه را مي توانيد به كمك فراخوانيد.}.
      فإن لم يستجيبوا لكم فاعلمواأنما انزل بعلم الله وأن لااله الا هو فهل أنتم مسلمون.ت= پس اگرشمارا اجابت نكردند،بدانيدكه قرآن فقط به علم خدا نازل شده است، واينكه معبودي جزخدا نيست.پس آيا شما تسليم مي شويد؟}

      3-ودرآيه 88/ سوره اسراء چنين فرموده است:”{قل لئن اجتمعت الانس والجن علي أن يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله ولوكان بعضهم لبعض ظهيرا.}
      ت= اي رسول ما بگو:قطعا اگرانس وجن گردآيند تاماننداين قرآن را بياورند،نمي توانندمانند آن را بياورند،هرچندبعضي ازآنان پشتيبان بعض ديگرباشند .}
      اين تحدي ومبارزه طلبي قرآن اززمان نزولش تاحالا كمرخيلي ازإفتراگوياني بمانند شمارا خم كرده وخجل وشرمنده كرده است وهنوزهم يك سوره بمانندآن را هم اديبان عرب زبان معاندقرآن باكمك ديگراديبان از جنس شياطين وآدميان نتوانسته اند بياورند.واگرشما مردميدان هستيد باكمك واستمدادازهرشيطاني وجني وانسي كمك بگيريد ويك سوره مانند آن را بياوريد ،مامسلمانان تسليم خواسته شما مي شويم وازمسلماني دست مي كشيم وبه كيش شما درمي آئيم وحكومت ايران راهم دربست تسليم شما مي كنيم.

      البته اينكه كتاب قرآن راتشبيه ديوان حافظ وسعدي ووو كرده ايد ،يك اشتباه فاحش است هرچند بمانند شعرحافظ هنوز شاعري هنرمند نتوانسته بسرايد چون اشعارحافظ ملهم ازمحتواي قرآنست.نديدم خوشترازشعرتوحافظ/// بقرآني كه اندرسينه داري. وياقرآن زبربخواني باچهاده روايت.
      واما همين ديوان حافظ غزل هائي درعشق بازي مجازي وگزافه گوئي هم داردكه بهمين دليل برخي حافظ شناسان بمانند روايت كورس گرامي اورا عارف تمام عيارندانسته اند برخلاف زعم ايشان بنده اورا عارف كامل مي دانم وگزافه گوئي هايش مربوط به زمان قبل ازكمال رسيدن اوست.واين همان “لوجدوافيه اختلافا كثيرا “است. كه خداوند مي فرمايد:اگراين قرآن كلام خدانبود وكلام غيرخدابود،هرآينه وبه تحقيق درآن اختلاف زيادي ازحيث محتوا وموضوع ومحمول احكامش مي يافتند.

      البته “اي رسول ما” درآيات فوق بشما آقارسول فرستاده غيرخدا،خطاب نيست بلكه خطاب خداوند به فرستاده خودش كه محمدمصطفي -ص- كه آخرين پيامبرش باشد خطاب است.
      واما خطاب من بشمااي آغارسول فرستاده غيرخدا،اگرشمانتوانستيد يك ياده سوره بمانند قرآن بياوريد،حاضريد تسليم حكم قرآن وكلام خداوند باشيد؟
      واما حمله بكجا وكِيَك وفلانجا ووو… كه شمرده ايد،به دين اسلام وقرآن ومؤمنين هيچ ربطي ندارد.
      حال اين گوي واين ميدان بسم الله خودوطرفداران وحاميان خويش رافرابخوانيد ماآماده ديدن نتيجه مسابقه مبارزه وتحدي شماباقرآن هستيم وبه وعده مان وفادار واما به وعده شما اطمينان نداريم كه درصورت شكست وياعقب نشيني ،تسليم حكم قرآن باشيد.
      باآرزوي هدايت وشفاي همه مريضان جسمي وروحي.
      مصلح

       
      • جناب مصلح ارجمند درود بر شما

        حضورتان عارضم برفرض اینکه ما قادر بودیم که این مسابقه خیالی را برگزار کنیم و به اقرار همه خبرگان، شرکت کننده گان و تماشاچیان در صحنه هیچ کس موفق بنوشتن سوره ای که همکیفیت ویا بهتراز سوره های قران باشد نشد. بازهم نکته ای که حقیر بعرض رساندم هنوز نیاز به بحث بیشتری دارد مبنی بر اینکه نویسنده ها و شعرا ی زیاد در طول تاریخ آمده و رفته اند و اثراتی منحصر بفرد از خود جای گذاشته اند که بارها اشخاص متعددی کوشش زیادی دراقتباس از آنان بکار برده و ناموفق بوده اند ولی کسی از آنان بعنوان معجزه استفاده نکرده است

        ضمن اینکه جناب مصلح شما خود درشمار انسانهایی هستید که باین موضوع کاملا آگاهی دارید که هیچکدام از عالمان نامی، فلاسفه، مفسرین و مترجمین بلند پایه مسلمان چه شیعه چه سنی که در زمینه شناخت،آموزش وتجزیه و تحلیل دین اسلام که بعد از تحمل مشقات و زحمات فراوان به توانایی چشمگیری در این زمینه دست یافته اند هرگز مبادرت و حتی اشاره ای به چنین ادعاها و کشفیات کودکانه نکرده اند. بعنوان مثال شما هرگز چنین رفتاری را از مرحوم علامه طباطبائی که در زمینه علوم قرانی جزنوابغ بشمار میایند مشاهده نکرده اید و دلیل آن اینست که ایشان و کسان دیگری درمرتبت ایشان هستند هرگز خود را وارد چنین بازیهای نا بخردانه نمیکنند

        این نوع معجزه سازی و ادعاها غالبا از طرف اشخاصی که هرگز مطالعه دینی نداشته اند و حتی هیچوقت درحوزه و یا دانشگاه های الهیات نبوده اند ولی با دانش عمومی و حتی در سطح دانشگاهی آشنا هستند بعمل میاید اینان احیانا مدرک فوق لیسانس هم دارند ولی مطالعه آنان هیچوقت در زمینه فلسفه و یا علوم انسانی نبوده است ولی بخاطر چند تا مشا الله بارک الله که از اطرافیان ساده دلترازخودشان کسب میکنند حتما باید اظهار فضل کنند

        چند وقت پیش یکی ازاین وبسایت های معجزه سازی قرانی را نگاه میکردم و دیدم یک شخصی ادعا کرده است که قران حادثه ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱ را در سوره مائده پیش بینی کرده است. کاری ندارم که این شخص با چه استدلال مضحک و کودکانه ای ادعای خود را ثابت میکند ولی فرض براین بگیریم که کشف خارق العاده ایشان حقیقت دارد و خداوند از طریق قران در مورد آن به ما هشدار داده است. اولا کشف این موضوع بیش از یک دهه بعد از وقوع این حادثه چه فایده ای دارد؟ و اگر این شخص ادعا کند که گناه از ماست که این اشاره را بموقع کشف نکردیم که این موضوع سؤال دیگری بپیش میکشد که چرا خداوند این هشدار را بصورتی روشنترو قابل درکتر به ما نفرستاده است؟ و اگر هدف خداوند از این هشدار جلو گیری از آن حادثه بود چرا اصلا اجازه داد که اتفاق بوقوع بپیوندد؟ یکی دیگر از مشتاقان استخراج معجزه ادعا کرده بود که سازمان هوا فضائی ناسا اثرات شکاف سرتاسری بز روی کره ماه را که درهنگام معجزه معروف شق القمر که توسط پیامبر اسلام بعمل آمد پیدا کرده است ولی بعوض نشان دادن آن بعالمیان و برای جلوگیری از گسترش اسلام و دشمنی با ان در حال پوشش و از بین بردن کامل اثرات این شکاف است

        دوما، از نظر تاریخی و جهانی رویداد ناگوار ۱۱سپتامبر یک حادثه عظیمی در مقایسه با فجایع خانمنسوز و مرگباری که نسل بشردرطول تمدن خود آنان را دیده و تحمل کرده است نیست. اهمیت آن بخاطر هیاهوی گوشخراش بشری بود که وجود سیستم های ارتباط جمعی نوین و در رأس آنان اینترنت ان را در کوتاهترین مدت بگوش عالمیان رساند و الا این حادثه چیزی بالاترازانهدام ۳ یا ۴ ساختمان وحدود۳۰۰۰ قربانی نبود و قران فجایعی مانند جنگ جهانی اول، قحطی و خشکسالی دهه۱۹۳۰ و بلافاصله جنگ خانمانسوز دوم جهانی را که این سه رویداد مجموعا بالاتر از ۲۰۰میلیون قربانی گرفتند و چند۱۰۰شهر را با خاک یکسان کردند کاملا فراموش میکند و هیچ اشاره ای به آنان نمیکند.
        ممکن است بفرمایید قران به آنان اشاره کرده است و این انسان هست که نتوانسته است آنرا کشف کند. در این صورت میتوانم عرض کنم که این نوع اشارات چیزی جز اتلاف وقت، کاغذ و مرکب نمیتواند باشد چون اگر به اشاره هم نمیکرد تفاوتی در ماهیت امر نمیرد

        مصلح عزیز،
        منظور بنده ازاین روده درازی این است که هیچگونه نیازی به ساختن این معجزات و بازی با اعداد نیست و این نوع اعمال فایده ای نداشته و فقط بهانه بدست اسلام ستیزان مخوصا از نوع غربی برای استهزای دین میدهد. باور بفرمایید بنده اگرخداباور بودم واحتیاج به مشاهده معجزه خداوندی داشتم کافی بود که فقط سرم را بلند کرده و به آفتاب نگاه کنم این جسم حیاتبخش با این جثه محیرالعقول که تعداد صفرهای انداه های آن بر روی کاغذ نمیگنجد با چنان نظمی که ساعت اتمی را بحسادت وا میدارد به مدت میلون ها سال بوظیفه خود عمل کرده و دقت این جسم تا حدیست که اگر فاصله آن از زمین بمقدار یک ده هزارم فاصله فعلی کم زیاد بشود تمامی حیات از روی زمین ناپدید خواهد شد
        از صبر شما کمال تشکر را دارم

        پایدار باشید
        رسول

         
      • با سلام به مصلح گرامی‌،‌ای کاش شما می‌‌آمدید و بیشترین تمرکز خود را روی اشتراکاتی که با دیگر دوستان دارید، صرف می‌‌کردید. تا آنجا که متوجه شده‌ام و بهتر بگویم یقین دارم، شما نیز از نابرابری و رنج و ستم و بیعدالتی و زور گویی و دروغ و غارت و کشتار همین حاکمان به تنگ آمده اید. این بحث‌های عقیدتی‌ کلامی از دید شما اگر روشنگری باشد، از دید من راه حلی ارائه نمی‌‌دهد که دردی و رنجی‌ از بیشمار درداها و رنج‌هایی‌ که ایران و ایرانی‌ در آن غرقند و غوطه ور، چاره کند. ولی اگر بعنوان یک هموطنی که شریک رنج و شادی همهٔ هموطنان هستی‌، به مباحث و موضوعات اجتمایی‌، اقتصادی و فرهنگی‌ و سیاسی که تا خر خره گریبان ایران و ایرانی را گرفته کوچ کنید، شاید بیشتر و بهتر نتیجه بخش باشد. صرفا در حد ای کاش بود و برای همین‌ای کاش هم، باور بفرما لختی اندیشیده‌ام دوست گرامی‌.

         
  20. هل یستل من الابتیاع من التابلو
    ایا کسی هست تابلو های مرا بخرد

     
  21. ريشه ها٢٩٨( قسمت ٢٩٧ذيل پست : تازه ترين فتواى آيت الله ..)
    فرهنگ < فرهنگ دينى < عرفان <…….

    زمين و آسمان حافظ
    ٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ ( دنباله قسمت الف )
    حقيقت و قدرت : شاهخدا دوست دارد جز ستايش نشنود ، شاه خداى ايرانى سرنمونى از دگر سالارى مضاعف است . او رونوشت خداى انسانوارى است كه وى را به هركارى مجاز مى دارد.مشيت و اراده او مشيت و اراده خداست . اگر پرويز نماينده و وكيل خسرو باشد، خسرو از آنجا كه وكيلش حضور واقعى دارد مى تواند بر تخلفات وكيل خود نظارت كند، ليك در غياب خدا همواره ميانجى ها و واسطه هايى پيدا شده اند تا با تفسير و تأويل به جاى خودِ خدا خواستِ خدا را ديكته كنند. جماعتى كه به يك خدا يا چند خدا باور دارد ، بسته به نوع خدا يا خدايان شان رابطه شان نيز با خدا يا خدايان شان فرق مى كند. اين رابطه است كه در وجودش ترديد نيست ، أما خدا يا خدايان وجودشان همچون پرويز در مثال بالا آشكار نيست ، در پس پرده است ، مستور است ، غيب است و ديدنى نيست . نخستين علتى كه در نوع اين رابطه كارگر مى افتد ، ميزان اين نهفتگى و پوشيدگى است . اين ميزان نهفتگى است كه فاصله معبود و عابد را نيز تعيين مى كند، و نه بعد مكان و فضا .هرقدر هم كه شما بگوييد ملكوت در درون شماست يا خدا از شاهرگ گردن به شما نزديك تر است ، تأثيرى در دسترس ناپذيرى آن خدايى ندارد كه مقربانش نيز هرگز در هيچ تصوير ، مجسمه ، يا نواى موسيقى خود را نشان نمى دهد . ميزان نهفتگى ميزان فاصله را تعيين مى كند . دوم چيزى كه كيفيت رابطه را تعيين مى كند ، ميزان ترسى است كه يك خدا مى پراكند . خدا ترسى در فرهنگ دينى يك لفظ نيست كه به اشكال گونه گون در ادبيات قرون وسطى تكرار مى شود ، بل خو و منشى است ريشه دار تا ژرفاى روان جمعى ما . سه ديگر دامنه و گستره سلطنت. يك خداست . قبيله ، قوم ، تمامى مردم جهان در يك دوران تاريخى يا از ازل تا ابد . چهارمين عامل مؤثر در كيفيت رابطه نوع نظام قانونى است كه باورمندان آن را حكم يا احكام الهى مى دانند . پنجمين عامل به تلاش هاى خود انسان ها در درازناى تاريخ و در جغرافياهاى گونه گون براى يافتن امكاناتى براى دگرگون كردن رابطه برمى گردد . راه مناسب براى ارزيابى عرفان به ويژه بايد با توجه به عامل پنجم باشد . رابطه خشن آن گاه كه به فرهنگ مردمى هنرپرور و مهرورز وارد مى شود، از آن فرهنگ تأثير مى پذيرد .در فرهنگى كهن كه مهر و كم آزارى و داد و شادى از عناصر آيينى اش بوده است ، راه هايى براى خشونت زدايى از رابطه جديد جُسته مى شود. پويندگان فرهنگ ايرانى از جمله عارفان در اين راه پيشگام مى شوند. عرفان مفهومى عام تر از تصوف دارد . عرفان يعنى : شناخت .اين نكته كه پس از گسترش اسلام در جهان ، مهد حكمت برهانى و عرفان ايران بوده است نياز به اثبات ندارد . ( بنگريد به قسمت ٢٩٦). . ادوارد براون بر آن است كه تا دوسه قرن پس از فتح ايران ، ايران استقلال ملى خود را از دست داده بود اما '' در ميدان علم بزودى به برترى اى رسيد كه شايسته زيركى و قابليت مردم آن بود. اگر نقش ايرانيان را از آنچه علوم عربى ناميده مى شود ، تفريق كنيم بهترين قسمت آن رفته است ''( Edward Brown ,A literary History of Persia,p204 ) . هم مشائيان و هم عارفانِ ايرانى كوشيدند تا رابطه اطاعت كور از يك خداى دور را به حيطه شناخت درآورند ، اما اين عارفانِ بودند كه تا ژرفاى فرهنگ دينى رسوخ كردند و به ويژه پس از حافظ براى رابطه با حاكميت سياسى خداشاهى نيز وارد رقابتى سخت و گاه خونين با فقها شدند . اين است كه در عصر صفوى و قاجار شاهان را زمانى با فقها مى بينيم و زمانى ديگر با فرقه هاى صوفيه . اين است كه شاه اسماعيل صفوى خود القاب صوفيانه اى چون مرشد كامل مى گيرد و پسينيانش صوفى كشان راه مى اندازند . هيچ چيز گوياتر از اين كشمكش ، آن هم درست در آستانه ورود به عصر مدرن ، نشان از نفوذ شارع و عارف در فرهنگ ما ندارد. اين فرهنگ اگر نيازمند درمان باشد نخست بايد آنچنانكه هست شناخته شود. من يا شما شخصا ممكن است با همت و كوشش و شناخت فردى و مستقل خود خدا را شناخته يا برعكس خدا را توهمى ساخته ازعجز بشر يافته باشيم . اين عقيده شخصى ما حقيقت شخصى ماست كه ما را تغيير داده است نه فرهنگ همگانى را . عقيده شخصى زكرياى رازى و همه دگر انديشان ديگر كه پيش تر به آنها اشاره شد ، در فرهنگ غالب زمانشان تأثير چندانى نداشتند. بسيارى از زنديق خوانده ها شكنجه و اعدام شدند ، اما دستگاه خلافت به پشتوانه فرهنگ همگانى بود كه عناصر ناهمگون با اين فرهنگ را به راحتى با بدن مثله شده به دار مى آويخت .طور ديگر بگويم تا سخنم سرراست و شفاف شود . مشكل اصلى خدا و خداشناسى نيست بل كيفيت رابطه و نسبت با خداست . حتى در عصر مدرن نيز به ويژه در طليعه آن مشكل به هيچ وجه خدا نبود. مشكل اين است كه يافت و باور به هر حقيقتى زمانى كه از راه شناخت خودسالارانه فرد نباشد، آن حقيقت پشتوان قدرت سياسى مى گردد و نتيجه اش به گواه تجربه هاى تاريخى بيداد و كشتار و تفتيش عقايد با هدفِ حفظ جهل خواهد بود . چند بار به فصل اعتقاد از كتاب مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه و انتقاد شديد عزالدين محمود كاشانى به ظلمت اعتقادات خشونت بار و خصمانه و طوطى وار عوام اشاره كرده ام . ابن مقفع و رازى نيز به زبانى ديگر همين مضمون را ساز كردند اما نتيجه گيرى آنها با آنِ عزالدين محمود تفاوت داشت . رازى و ابن مقفع بهتر دانستند كه خرد نظرى را به زندگى دنيوى زورآور نكنند و راه نيك بختى را در خرد عملى جويند و در نهايت در درمان و كاستن رنج انسان ها . اگر به كار آنها در ظرف زمان خودشان انديشيم ، درخواهيم يافت كه اينان به راستى امكان بهترى پيش روى نداشتند . عامه با قدرتى كه از عدد كسب مى كند رابطه اش با خدا موروثى است ، از سر ترس و عجز و نياز است ، براى تسكين دل و داشتن پشتوانه است . آميخته به اوهام و خرافه هاى نابخردانه است و معبد خود را چون ملك و ناموس مى نگرد . سر نخ نزاع هاى گفتارى و كشتارى مذاهب نيز چنانكه پيش تر شرح شد ، بيش تر مناسبات قدرت است نه سيارك عايق حقيقت جويانى در بيرون از زمان و مكان . ببينيد عزالدين به چه صراحتى مرا از توضيح بيش تر بى نياز مى كند :'' و سبب اختلاف آراء ، اختلاف اهواء است كه نفوس بشرى بر آن مجبولند . و اين اختلاف در مبدأ حال ار متقدم به متأخر و از سابق به تالى رسيده است و به تدريج در ميان خلق منتشر و متفرق گشته و به عداوت و بغض كشيده و به طريق توارث خلف از سلف فراگرفته و ظلمات آن قرناً بعد قرن تراكم پذيرفته تا به حدّ جدال و خصومت رسيده و به سبّ و تكفير انجاميده . '' شايد اشكال كار اين عارف سده هشتم عموميت ناپذيرى چاره انديشى او باشد ، اما در مقام توصيف وضعيت موجود تاريخ بر درستى گزارش او گواهى مى دهد. نه فقط تاريخ زمان خودش بل آنچه همين امروز بغل گوش ما در كشور خودمان و در خاور ميانه مى گذرد . . اين جنايات فقط علت هاى عاجل سياسى ندارند . آيا اين سخن ما كه رابطه با هر حقيقتى بايد شخصى و نيز با شناخت و تفكر شخصى باشد كفر و دين ستيزى و توهين است ؟ پس اى عزيز : چشم بگشا و ببين كه استبداد داخلى و آزمندى قدرت هاى سياسى جهان بر چه چيزى موج سوارى مى كنند ؛آيا نه بر توده اى كه در عدد كثير است و رابطه اش با خدايش كه براى آن آدم مى كشد از هر راهى ممكن است بدست آمده باشد جز از راه شناخت و تفكر . چه چيزى براى آزمندان قدرت و ثروت به از مردمى كه خودشان يك ايدئولوژى مفت و ميراث برده در اختيار آنها قرار مى دهند ! استالين و مائو يك ايدئولوژى و كتاب سرخه نو داشتند و فرو كردن آن در ميليون ها كله به غايت دشوار بود. كسى از ماترياليسم ديالكتيك نمى ترسيد . ماترياليسم ديالكتيك خدايى دور و ناشناخته نبود كه ترس از كيفر او در هر سوراخ سنبه اى با مردمى باشد كه حتى يك ساعت در عمرشان آن را در بوته پرسش و انديشه بى پروا ننهاده باشند . مائو و استالين از سر خط بايد دينى نو مى ساختند . خدايى كه اجازه ندهد بنده به قوه فهم خود از او و به او روگرداند، خدايى نامعقول و مستبد است كه به تعبير كانت ( در مقاله اش در باب روشنگرى ) كارش جنايت به سرشت بشر است .سخن كوته كنم : آن واقعيتى كه فرهنگ دينى را برمى سازد كيفيت رابطه هموندان آن فرهنگ با خداشان است.
    خدا يا اله يك بت پرست ملموس است و خداى يك انيميست يا جانمند انگار نيز. براى مثال درخت يا سنگ يا حيوانى مقدس است كه گزند رساندن به آن تابو يا ممنوع است .با اين همه ، حتى بر بت پرست كيفيت تأثير خداى ملموس اش مستور است . فرويد پيدايش توتم و تابو را ناشى از نخستين پدركشى به دست برادران براى تصاحب زن هاى قبيله مى داند . پدر با قدرت آنها را از از اين تصاحب منع مى كرد . .برادران يك خانواده يا قبيله تحت سلطه خشونت بار پدر بودند . نسبت به پدرى كه زن هايى در اختيار داشت احساسى دوگانه داشتند: مهر و هراس . .برادران روزى متحداً پدر را مى كشند. اين نخستين پدركشى براى شكستن نخستين '' منع' ' (incest يا زنا با محارم ) شكل بدوى و خشن خوردن ميوه ممنوعه است . پدر خانواده يا رييس قبيله در نظريه فرويد نخستين خدا بود . پس از قتل پدر ، برادران پدر مرده را مى خورند تا با گواريدن او در تن خود با او همسان گردند و سپس با زنان وى در مى آويزند ،أما اكنون از پدر غيب شده مى ترسند و شرم مى كنند. شرم از حضور يك ديگرى نشان دارد ، أما اين ديگرى اكنون از غيب حكم مى راند. در غياب او حيوانى قرار مى دهند به نمايندگى پدر كه كشتنش ممنوع است و قانون وضع مى كنند كه روابط جنسى با افراد قبيله يا خانواده ممنوع است . فرويد بنياد اخلاق را در اين دو ممنوعيت بدوى مى داند . اين نظر منتقدانى هم دارد ، كشف نوعى روان جمعى و تاريخى و نسل اندر نسلى را فرويد آغاز مى كند ، أما به جاى تكميل آن به حسب داده ها و آزمون هاى نزديك و اكنونى در باره احساس گناه و عقده اوديپ كه شاگردش يونگ دنبال مى كند ، گمانه هايى مى زند در باره انسان هاى ماقبل تاريخى يا خروج موسى از مصر . آنچه مسلم است توتم پرستى هنوز هم وجود دارد ، و افزون براين توتم حيوان يا چيز مقدسى است كه خودش ملموس است ، أما اين موجود مقدس واسطه و يادگارى است از روحى متعلق به نياكان يا نيرويى غيبى . در جانمند انگارى هم همين نيروى مرموز و ناديدنى وجود دارد . انسان بدوى در اثر جهل نسبت به علت هاى واقعى شرهاى طبيعى – سيل ، زمين لرزه ، آتشفشان و مانند اين ها – بر اين گمان رفته كه طبيعت جان دارد . سپس براى پيش گيرى از خشم طبيعت در برابر طبيعت قربانى داده ، و از طريق جادوگران وارد گفتگو با طبيعت شده است .قربانى در حكم باج و حق السكوتى بوده است كه به هيولايى توانا داده است ، يا مى توان گفت همچون چاپلوسى و مدح و ثنايى كه بندگان نثار شاه مى كنند تا مبادا شاه بلهوس همچون طبيعت ناگهان توفانى شود و طومار بندگان را در هم پيچد . مى گويند پيشرفت علم پيشرفت پيش بينى پذيرى است . طبيعت براى انسان اوليه و شاه براى بندگان پيش بينى ناپذير بوده اند ، چون خودشان بنا به مزاج بلهوس خود قانون و آيين خود بوده است . به بيان ديگر ، خدا بوده اند به معناى اصلى اين واژه .؛ يعنى سرور ، ارباب ، خواجه ، خديو و در فارسى ميانه خوتاى مركب از خود و تاو به معناى خود-توانا. البته به روايتى هم خدا كوته شده خودآينده است يا كسى كه آيند و روندش به اختيار خودش است . اين روايت با ريشه سغدى و پهلوى جور در نمى آيد.و مى نمايد كه همان معناى خود توانا درست تر باشد . كه از نظر معنا دقيقاً معادل است با :auto-crat
    رابطه انسان با توتم و بت و طبيعتِ خداشده به رابطه با يك خداوندگار و ارباب زمينى نزديك تر است . قدرت اين بتواره ها زمينى و نزديك و گستره سلطنت شان محدود است ، همچون قدرت شاهى كه درباريان بايد همواره حركات و سكناتش را زير نظر بگيرند تا بتوانند خود را با دماسنج مزاجش تنظيم كنند . تصور يا واقعيتِ قدرت است كه باعث ترس مى شود. شدت ترس متناسب با دامنه و ميزان خشونت پيش بينى ناپذير قدرت است . خشونت و ترس همبسته اند ، أما ترس از توتم و طبيعت متناسب با ميزان دخالت گهگاهى آنها به صورت سيل و طوفان و شرور طبيعى است . طبيعت و توتم كتاب قانونى جزآنچه توتم پرست و انيميست با آن آشناست ندارد . گناه بى احترامى است به بت و حيوان مقدس و درخت جادويى يا با فرض درستى نظر فرويد زنا با محارم . خداى اين باورمندان مى گويد : اين كار را نكن و قربانى بده تا من هم به جاى سيل باران معتدل ببارانم . ترس باورمند به اين قدرت هاى خيالى كم كم با مهر آميخته مى گردد، چون فرض بر اين است كه اين اوست كه همچون مادر و پدرى مهربان نيازهاى بندگانش را برآورده مى كند . از همين جا قدرت پرستى با ترس از قدرت آميخته مى گردد . عشق به مرجع قدرت كه براى عاشق مرجع حقيقت نيز هست همراه مى شود با خشونت عليه وصله هاى ناجورى كه به هر دليل اين خدايان را باور ندارند . تا اينجا هيچ دانش بخردانه اى در كار نبوده است . باور به به قداست بت و گاو و طبيعت از سر بيم و نياز بوده است . رشته پيوند با مرجع مقدس از جهل بافته شده ، با اين همه، عشق به همين معبود چه بسا به قربانى كردن خود يا فرزند يا كشتن ديگرى منجر شود ، اما نه در اين مرحله . دليلش نيز آن نيست كه قبائل بدوى فطرتاً خوب و دلرحم تر بودند و با دگر انديش مدارا مى كردند. دليلش آن است كه اصلاً دگرانديش و كافر و زنديق در اين قبيله ها نبوده است .اين قبيله ها جماعتى بسته ، يكدست و بدون فرديت بودند. به اصطلاح كمون اوليه بودند. گله هايى انسانى بودند كه هميشه با هم كار مى كردند ،مى خوردند و از كمون در برابر خطرات دفاع مى كردند. بى طبقه بودند . همه چيز مال همه بودند. روسو ، يكى از فيلسوفان روشنگرى در سده هيجدهم ، اين كمون ها را نيكوترين فرم زندگى اجتماعى مى داند و هموندانش را '' انسان طبيعى '' كه بعدتر به '' وحشى نجيب '' يا دقيق تر '' وحشى خوب '' تعبير مى شود. در سده هيجدهم كه همه دوستان روسو از پروژه پيشرفت روشنگرى دفاع مى كردند ، وى كه برخى پدر معنوى روبسپير مى خوانندش ، هم در اعترافات و هم در كتاب گفتار در باره خاستگاه نابرابرى باور به پيشرفت را خطا مى داند و بر آن است كه پس از دوره كمون هاست كه انسان روز به روز فاسد تر مى شود و نيز در قرارداد اجتماعى بر آن مى رود كه قرارداد جمعى امرى است از سر ناچارى ، چرا كه بازگشت به انسان طبيعى ممكن نيست .روسو باور دارد كه رحم و همدردى (compassion ) سرشت انسان طبيعى بوده است و بى اعتنايى به رنج و درد ديگرى در نابرابرى ريشه دارد و نابرابرى هم در مالكيت خصوصى . روسو در در كتاب ''در باره منشأ نابرابرى : نخستين جمله از بخش دوم ) چنين مى گويد «نخستین کسی که زمینی را محصور کرد و گفت: اینجا مال من است و مردم را برای باور کردن این ادعا به اندازه‎ی کافی آماده و ساده یافت، بنیان‌گذار حقیقی جامعه‎ی مدنی است '' روسو براى تبيين اين ايده هاى عجيب خود صرفاً بر تفكر و تجسم شرايط زندگى انسان هاى اوليه اى كه در جنگل مى زيستند استناد مى كند ، اما اين تصوير دورادور و زيبا شده از انسان بدوى الهام بخش '' بدوى گرايى ''(primitivism ) در هنر مى شود.اين رؤياهاى رمانتيك و خطرناك ساز بازگشت به فطرت و سرشت نيك مى زدند ، در حالى كه در قبيله هاى بدوى بسته اصلاً نيك و بدى در كار نبوده است . همچنين اين نخستين نياكان نوع بشر به باور روسو با انديشيدن و پرسيدن بيگانه و از اين رو بى آزارتر و خوشبخت تر از انسان انديشه ورز بوده اند . روسو مى گويد كه اين انسان طبيعى براى بيزارى از رنج همنوع نيازى به فكر كردن در باره اين رنج نداشته است . اين بيزارى طبيعت او بوده است .بعدها نابرابرى اين طبيعت را فاسد مى كند به طورى كه انسان هاى برتر دوشادوشِ ژست همدردى با فرودستان از آزار آنها لذت مى برند . سرانجام بايد گفت كه انسان در وضعيت طبيعى اى كه روسو وصف مى كند همواره با حواس زندگى مى كند . حتى پرستش توتم يا بت يا خدايان اساطيرى گونه گون بدواً از انديشه اى برآمده كه در برخورد با عجز خود خيال پردازى كرده است ، اما روسو در رمان تربيتى اميل ادعا مى كند كه درك خدا با حس طبيعى ممكن مى گردد نه با خرد و انديشه .وى شريعت و دين ها از جمله شرايع كليسا را به خدا نامربوط مى خواند. كليسا تكفيرش مى كند ، فرمان سوزاندن كتاب اميل صادر مى كند و روسو نيز از پاريس مى گريزد .
    نظر روسو نقطه مقابل نظر هابز است كه انسان را فطرتاً گرگ انسان مى داند . و بنابراين نزاع بر سر نيك و بد انسان طبيعى بدون تحقيقى كه استوار بر اسناد معتبر باشد ادامه پيدا مى كند تا اينكه در نيمه دوم سده نوزدهم يافته هاى تازه از زندگى بدوى قبيله هايى در آمازون ، تاهيتى ، استراليا ، جزائر ساندويچ در هاوائى ، هند و جاهاى ديگر، پژوهشگران را به بررسى مشتركات اين زيست هاى بدوى و تحقيق در باره شكل گيرى خانواده هاى اوليه و اعتقادات مذهبى آنها بر مى انگيزد. حق مادرى از باخوفن (١٨٦١)، مطالعاتى در تاريخ باستان از مك لنان ( ١٨٦٥)، و خانواده باستانى از لوئيس مورگان (١٨٧١) از اين جمله اند . كتاب منشأ خانواده را نيزانگلس بر اساس يادداشت هاى ماركس در باره كتاب مورگان نوشته است . اشتراكى بودن مالكيت ، باورهاى جادويى در باره طبيعت و توتم ها و حتى نوعى خويشاوندى زن سالارانه و چند همسرى از جمله نتايج مشترك اين پژوهش ها بودند . چيزى چون باور انسان طبيعى بدوى به خداى متعالى روسو يافت نشد . بنا به اين تحقيقات اكنون مى توانيم گفت كه صور بدوى خدا پرستى از ترس و عجز و نياز بوده اند نه از عشق به دانستن حقيقت . و من افزوده كنم كه شدت و ضعف همين ترس نيز در موقعيت هاى جغرافيايى تفاوت داشته است . در صحراهاى سرسبز و بيكران آمريكا زندگى سرخپوستان بسى دليرانه تر از بوميان جاوه و آمازون بوده است .اكنون مى دانيم كه با هم بودن افراد كمون نيازى براى تشكيل هسته قدرت در برابر خطرات بوده است . مى دانيم كه برخى پژوهشگران زن سالارى را صورت اوليه خويشاوندى يافته اند . مى دانيم كه همه مقدسات اين صور اوليه جز توهم و خيال هايى كه اجماع عددى آنها را به قدرت – حقيقت تبديل كرده است نبوده اند ، و بالاخره مى دانيم كه اگر نيروى غيبى خداگونه هاى طبيعى به هيچ وجه واقعيت نداشته است ، اما رابطه با همين ناواقعيت به گونه اى موثر شيوه زيستن قومى را شكل داده ج و در آيين و رسوم و قوانين و روحيات انسان هاى زنده و واقعى تأثير نهاده است . افزوده كنم كه اين رابطه بدوى عامل جنگ و كشتار به دست قبايل نبوده است ، همچنانكه در اجتماعات بزرگ ترى چون يونان و روم خدايان اساطيرى به تعبير روسو ( در فصل آخر قرارداد اجتماعى ) ملى بوده اند و يونان و روم و حتى ايران باستان جنگ هاى ملى داشته اند نه عقيدتى . رابطه با خداى واحد اديان ابراهيمى بماند براى بخش بعد .

     
    • ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﺎﻥ

      سلام خدمت کورس گرامی عزیز
      من دوست داشتم نظر شما را در مورد فطری بودن خدا پرستی ‘بر اساس آنچه نتیجه یافته های جسته و گریخته خودم هست را بدانم .
      منت گذاشته نگاهی به این نظر بیندازید و اشکال آن را چه از نظر خود و چه بزرگانی که در این مورد تحقیق کرده‌اند و پیشرو هستند ‘ بگویید
      در ضمن شما در آخر این نوشته به یافته‌های باستانشناسی در قرن حاضر اشاره کردید آیا این به این معناست که حجت برای شما این یافته‌ها
      هستند .
      حال نظر خود را خیلی کوتاه و مختصر بیان میکنم
      کودکی که به دنیا میآید نه چیزی میداند و نه توانی برای رفع نیازهای خود دارد ‘ موجودی کاملاً وابسته ‘ از آنجا که نمیداند و نمیداند که نمیداند ‘احساس کاذب دانایی را تجربه میکند (شعور کاذب) شاید بتوان آن را همان احساس خدا گونه نامید ‘شاید همان که عرفا ‘بودا ‘ و پیامبران تجربه کرده‌اند . البته با این تفاوت که آنها میدانستند
      دومین نکته : از آنجا که نمیداند خطر چیست و از چه باید ترسید شجاعت را تجربه میکند (شجاعت کاذب)
      به مرور زمان متوجه نیازمند بودن خود میشود و اینکه کسانی قدرت برطرف کردن نیازهای او را دارند ‘ اولین چیزهای که او میفهمد و تشخیص میدهد و نسبت به آن عکس‌العمل نشان میدهد (بزرگ و کوچک )(داشتن و نداشتن) دانستن و ندانستن ‘
      کودک نمیداند ‘ پدر و مادر میدانند ‘ او نمیتواند ‘ پدر و مادر میتوانند ‘ در ضمن کودک هنوز حد و حدود را نمیشناسد و نمیداند آنها چقدر میدانند و همچنین نمیداند که آنها چه مقدار میتوانند
      حالا خلاصه نظریه
      کودک پدر و مادر خود را قادر مطلق و دانای مطلق میداند
      او نمیداند که قرار است روزی سوالاتی داشته باشد که پدر و مادر هم جواب آنها را نمیدانند ‘همچنین نمیداند که آنها در آینده توانایی بسیاری از کارها را ندارند ‘همین ندانستن این تصور را به وجود میآورد که آنها قادر مطلق و دانای مطلق هستند ‘این دو صفت بارزترین مشخصه خدا هستند
      پس میتوان گفت کودک پدر و مادر را در قالب خدا میپرستد
      در گذر زمان به مرور میفهمد که پدر و مادر همه چیز را نمیدانند ‘ همه کار را نمیتوانند و او خدایش را از دست میدهد و بقیه عمر به دنبال خدای گمشده خود میگردد ”’چرا که در آن دوران خدا بالای سرش بوده و او بدون نگرانی و کاملاً آسوده خاطر در آرامش مطلق زندگی میکرده
      این خلاصه تصور من از خداست البته وقت شما را بیش از این نمیگیرم و زحمات شما از بابت نوشته های پر ملاتتان بسیار متشکرم

       
      • درودى از بن جان به عرفانيان
        نظر مرا در باره فطرى بودن خداپرستى پرسيده ايد ؟ مى نمايد كه مقصود شما فطرى بودن در مورد انسان است نه موجودات ديگر . اين را از آن نظر مى گويم كه از ديد درون دينى همه موجودات به طور تكوينى و غير اختيارى خدا را عبادت مى كنند. مؤمنانى كه نه از طريق زور و پول و امكانات حكومتى و پشتوانه عددى بل در شرايط امن و برابر و آزاد گفتگو در فضاى عمومى از اين عقيده در برابر مخالفان دفاع مى كنند، به هر روى در جايگاهى قابل احترام قرار مى گيرند و لابد دلايل خودشان دارند .
        اما من اساساً از ديدگاه برون دينى به اين موضوع مى نگرم و تا حدى هم در متن بالا پاسخ داده ام . اگر مقصود از فطرى مادر زادى است تا آنجا كه با نظريه هاى علمى و فلسفى آشنايى دارم ، هيچ روان شناسى معتبر و هستى شناسى مدرنى مادر زادى بودن خدا پرستى را تأييد نكرده است . نوزاد تا مدتى پسِ از تولد صرفاً موجودى بيولوژيك است و سراپا نياز . نياز به خدا و حقيقت جزء نيازهاى او نيست . نيازهاى زيستى يعنى نياز به رفع گرسنگى و تشنگى و درد جسمى و تميز شدن . اين نيازها با حواس درك مى شوند و شكل گيرى انديشه از وقتى شروع مى شود ، كه زبان آموزى شروع مى شود . همان سان كه فرموده ايد ، نخستين خداوندگاران نوزاد پدر و مادر هستند . پدر و مادر كودك را متوجه غير و غيريت مى كنند و اينكه ديگرى اى هم در جهان هست . كودك نسبت به اين اغيار وابستگى روانى و زيستى پيدا مى كند . روان و اجتماعى بودن از همين وابستگى موجود ناتوان و نيازمند به موجود يا موجودات توانمند شكل مى گيرند؛ نه فقط توانمند بل پاسخ دهنده به نيازهاى نوزاد . ادراك اين وابستگى و نياز به ديگرى در عين حال ادراك تفاوت يا به اصطلاح ” نا اينهمانى ” (non- identity) هم هست . حال اين تفاوت در چه چيزهايى است ؟ بزرگى و كوچكى ، داشتن و نداشتن ، دانستن و ندانستن يا تفاوت هاى ديگر ؟ اين را نمى توانم به قطع و يقين پاسخ دهم اما در اينكه هويت از طريق غيريت شكل مى گيرد امرى تأييد شده است و هم تجربه و هم مشاهده و توصيف و تحليل مشاهدات بر آن گواهى داده است . تمامى اين فرايند در جهانى انسانى رخ مى دهد. رشد كودك رشدِ جسمانى-روانى-اجتماعى است . در مرحله اى كه شما مى فرماييد كودك متوجه محدوديت توانايي و دانايي والدين مى شود ، آنچه رخ مى دهد امرى بدواً نظرى نيست . يك رويداد وجودى است . چه رويدادى ؟ اين رويداد كه عصاى زير بغل و پايه هاى نگه دارنده كودك سست مى شوند. ادراك عجز آنها براى كودك ادراك عجز خودش نيز هست . كودك در شرايطى نيست كه جدا از بود و حيات خود بتواند پرسش هايى كند كه به خودش مربوط نيست . او براى زيستنى مطمئن تر دست و پا مى زند ، زمانمندى خود را از طريق زمانمندى پدر و مادر درك مى كند. درك زمانمندى همراه با درك زندگى رو به ناتوانى و مرگ است . عوامل گونه گونى دست به دست هم مى دهند تا اروس ( غريزه زندگى ) يا تاناتوس( غريزه مرگ ) كدام يك بيش تر و غالب تر شود ؛ نوع تربيت ، جغرافيا ، فرهنگ ، سنت و حتى تصادف . پديدار هاى انسانى تا اين زمان تك علتى تشخيص داده نشده اند ، ژنتيك هنوز در آغاز راه است . كتابى را خدمت تان معرفى مى كنم از Leonard Mlodinow با عنوان زير :
        Subliminal :How Your Unconscious Mind Rules Your Behavior ?
        اين كتاب جديد است . ملادينو همكار هاوكينگ در نوشتن طرح بزرگ بوده و دانشمند فيزيك كوانتوم است . اين كتاب بسيار بحث بر انگيز شد ، چون باور به خدا را نيز به ژنوم تقليل مى داد .دانشمندى خداباور به نام Deepak Chopra ملادينو را به مناظره تلويزيونى دعوت كرد . مجموعه مناظره هاى اين دو دانشمند در كتابى منتشر شد با عنوان زير :
        War of Worldviewsجنگ جهان بينى ها
        عرفانيان ارجمند : بله ، زمانى كودك متوجه عجز والدين خود مى شود و آماده براى پذيرش خداى فرهنگى اش كه از زمان نوزادى او با خواندن دعا و آيه به او معرفى كرده اند . خدايى كه شخص وار است . با اين همه ، براى شخص من قطعى نيست كه مثلاً نيرو يا قدرتى بيرون از كيهان ، كيهان را هدايت مى كند يا نه ، اما مايلم اين مسائل شخصى را دخيل در مباحث راجع به فرهنگ نكنم و آنها را براى خودم نگه دارم به اميد روزى كه فضاى امن و برابر و آزاد از دخالت زور و تهديد و تكفير رجاله هاى قدرت پرست در ايران عزيز پا بگيرد و هركس با هر باورى در فضاى عمومى بتواند از انديشه هاى خود دفاع كند. اين هدفى است كه با عرض پوزش بايد همه بر سر تحقق آن همداستان شويم . در مورد حجيت فرضيه هانيز خير ، اين مدل ها فعلاً پاسخگو است ، اما به ويژه در علوم انسانى هيچ حجيت فصل الختامى در كار نيست ، حجيت هر نظريه تا زمانى است كه نظريه ديگر آن را ابطال يا دگرگون يا كامل تر نكرده باشد . خدايى هم اگر باشد همين پيشروند دانش بشرى آن را در آينده خواهد يافت . شاد باشيد

         
  22. “مداحانِ نجیبِ رهبر”

    لینک ضمیمه شده زیر، صحبت‌های تکاندهنده و مستهجنِ مداحِ محبوبِ بیت رهبری

    حاج سعید حدادیان است در جمع همپالگی‌های اوباشِ خود که مدتها پیش به بیرون درز کرده است.

    باید اقرار کنم که تحملِ شنیدنِ یک سومِ این فضاحت و بی‌ شرمی را نداشته و عرقِ

    شرم و عصبیت بر پیشانیم نشست. بهمین جهت مدتها برای ارسال این پست برای سایت

    آقای نوری زاد با خود کلنجار رفتم.

    حال انتشار و یا عدم انتشار آنرا به آقای نوریزاد وامیگذارم. ولی‌ شخصاً بر این باورم

    که افشای این لمپن‌های پشمالو و اوباش و ارتباطِ تنگاتنگشان با بیت رهبری،میتواند شوکِ

    بزرگی‌ باشد برای بیداری کسانی‌ همچون “کمیل نظافتی” که همچنان در توهمِ این حکومت و سران آن‌ بسر میبرند.

    از طرف خودم از همه عزیزانی که ناچار به شنیدن این سخنان شنیع و مستهجن میگردند

    پوزش خواسته و خانم‌های محترمی را که این سایت را پیگیری میکنند، از شنیدن این فایل

    صوتی بر حذر میدارم !

    شرمنده‌ام 🙁

    https://youtu.be//////

     
    • با پوزش فراوان

      آدرس فایل ضمیمه شده در youtube بدلیلی نامعلوم در دو نوبت، بشکل

      کامل درج نشده است. آدرس صحیح چنین است:

      https://youtu.be//////

      با ارادت “ملیجک”

      ——
      سلام دوست گرامی،
      من شرم کردم از منتشر کردن چنین سخنان سخیفی. ضمن اینکه پیدا کردن آدرس آن نباید کار دشواری باشد.
      با احترام

       
  23. بخش سی و یک

    تثلیث. سه نگری – سه پرستی
    (ازنگاه دوستداران)
    عاشق، شیفته، واله، شیدا، از خود بی خود، و کسی که دین و آیینی را دوست دارد ، جز نقاط قدرت و نیکی درمعبد و معبودش چیزی نمی بیند. چنین کسی چنان رفتار می کند که گویا سکه ی دلخواهش تنها یک رو، و زندگیش یک فصل دارد ، و روزش بی شب است.
    عاشقِ دین و قدیسان دینی، فقط بخش های زیبای گفتار و کردارِ زندگی پیامبر و امامانش را می بینید و می خواند و می داند. اگر این مومن مسیحی باشد در هرفرصتی از عیسی نقل قول می کند که :
    « خوشا به حال صلح جویان . آنان فرزندان خدا خوانده خواهند شد.
    … هرکس به بردار خود خشم گیرد سزاوار محکمه … و هرکس به برادر خود احمق گوید سزاوار جهنم است .
    پیشینیان گفته اند: زنا مکن. من می گویم هرکه با شهوت به زنی بنگرد همان دم در دل خود با او زنا کرده است.
    هرکس زن خود را جز به علت خیانت در زناشویی طلاق دهد باعث زناکارشدن اوست.

    …سوگند خود را مشکن و به سوگندخود به خدا وفا کن….هرگز سوگند مخورید. نه به آسمان و نه به زمین. …به سر خود نیز سوگند مخورید… « بله » شما همان « بله » باشد و « نه » شما همان « نه » . افزون براین شیطانی است.
    اگر کسی به گونه ی راستت سیلی زد ، گونه ی دیگر را نیز به سوی او بگردان.

    اگر کسی از تو چیزی بخواهد ، به او بده و از کسی که از تو قرض می خواهد روی مگردان.
    … به دشمنان خود محبت کنید و به کسانی که به شما آزار می رسانند دعای خیر نمایید. اگر به آنهایی که به شما محبت می کنند محبت نمایید کار بزرگی نکرده اید – چون- باج گیران نیز چنین می کنند. اگر تنها برادران خود را سلام کنید به دیگران برتری ندارید – چون – بت پرستان نیز چنین می کنند.

    خود را پارسا نشان ندهید. اگر صدقه می دهید چنان کنید که دست چپ از آنچه دست راست می کند آگاه نشود.

    هنگام دعا ، عبارات تو خالی را تکرارنکنید ، آنگونه که بت پرستان می پندارند به سبب زیاده گفتن دعایشان مستجاب می شود… پدر شما پیش از آن که از او درخواست کنید نیازهای شما را می داند.

    ثروت خود را برزمین میندوزید چون بید می خورد ، و زنگ آسیب می زند ، یا دزد آن را می رباید. آن را در آسمان بیندوزید. اگر ثروت شما در آسمان باشد فکر و دلتان نیز درآنجا خواهد بود.
    چشم ، چراغ وجود انسان است. اگر چشم تو پاک بود تمام وجودت پاک و روشن است ولی اگر چشمت با شهوت و طمع تیره شد تمام وجودت در تاریکی فرو خواهد رفت».
    مومن مسیحی پیامبرش را اوج صلح دوستی و مهربانی می داند وبراین گمان است که عیسی با خطاکاران مهربانی می کند و نمی خواهد با شمشیر و شلاق ، و کشتن و شکنجه کردن گناهکاران را تنبیه کند چون ، می داند که گناهکار محصول جامعه ی ناسالم است. بنا براین بایدجامعه را سالم کرد تا مردم سالم شوند. به باور او ، انسان در نظر عیسی ارزشمند است و دین او ، مثل بعضی ادیان دیگر، انسانی را که حاصل چند ده سال زحمت و مرارت خانواده و جامعه است به دلیل انجام یک گناه و اشتباه به دار نمی کشد و گردن نمی زند.
    اگر انسان در مجاورت بدی ها ، بد شده است ، بهتراست به جای شلاق زدن و بردار کردن ، او را در همسایگی و همنشینی نیکی ها و نکوکاران قرار داد تا کمال هم نشین دراو اثر کند و خوب گردد. کشتن ، شلاق ، سنگسار، و شکنجه جز خراب تر کردن فرد و اجتماع حاصلی در بر ندارد.
    مسیحیت همچنان که در تک همسری سخت گیراست در متارکه نیز سخت می گیرد ، مگر این که یکی از طرفین مبادرت به خیانت کند.
    شاید نظر مومن مسیحی این باشد که انسان ساخته و پرداخته ی عوامل و شرایط است وخلق و خوی او ، در اثر همنشینی با این و آن شکل می گیرد. اگر زنی با مردی اختلاف فکری و سلیقه ای دارند به این دلیل است که این دو سال ها با افراد دیگر همنشین بوده اند.
    اگر در هنگام اختلاف ، به جای طلاق مدتی با هم مدارا کنند ، دراثر مرور زمان به خلق و خوی یکدیگر عادت کرده و به قول معروف از همدیگر رنگ می گیرند و این همرنگی ، هماهنگی بوجود می آورد. از طرف دیگر، هیچ تضمینی وجود ندارد که زن یا مرد پس از طلاق با کسی که همفکر و هم عقیده ی اوست ازدواج خواهد کرد چون ، چنین کسی یا باید در خانواده او تربیت شده باشد و یا مدت ها با او زندگی کند تا مثل او بشود.
    اگر قرار است همنشینی سبب همرنگی وهمرنگی باعث هم آهنگی گردد چرا زندگیِ اول ازهم بپاشد وهزینه ها شود تا به مرحله ی هم دلی و هم زبانی برسند. آیا بهتر نیست با صبر و مدارا اندک اندک هردو طرف ، چندان تغییر کنند که دلخواه یکدیگر گردند؟
    درباره زن، مومن مسیحی مدعیست: مسیحیت توانسته زنان را به درجات بالا برساند و کسانی چون مادام کوری ، دوروتی هاگلین ، روزالیندفرانکلین را چون گوهرهایی درخشان برتارک علم بنشاند وبا تربیت برندگان نوبل فیزیک ، شیمی ، صلح ، و نامدار کردن زنان در علوم دیگر نشان دهد برای علم و دانش احترام قائل است و دراین راستا ، تبعیض و محدودیتی برای زن ندارد.
    حضور سلاطین ، روسای جمهور، و صدر اعظم های زن ، در بین مسیحیان امری معمول است و مثلِ بعضی از ادیان ، زن را نصف مرد نمی داند اگر چه زنی چون مادام کوری دوبار نوبل برده ، و مردی سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد.
    افزون برحضور زنان در دنیای سیاست و دانش، از زن مسیحی به عنوان انسان دوست ترین زنان ادیان نیز یاد می کند و گواه سخنش را ، مادر ترزا ، نایتینگل و امثالهم می آورد.
    آیا او درست می گوید؟
    با احترام.
    دانشجو

     
  24. ناچیز گفتاری تقدیم به کورس به پاس گفتارهای پربار و گرانسنگش در بیختن و غربالیدن ناپیداهای فرهنگی ما.
    1.در باره مرگ خواهی که از روان ما می آید و سخت پوست و صلبانه ما را می پوشاند، باید گفت بیش از هر چیز، عرفان در این وضع ناگوار در کار بوده است. آموزه های عرفان سراسر به فنا شدن در مطلق می رسد. هر مقامی که سالک طی می کند و هر منزلگاه و مقامی که برای او طراحی شده چه سه منزل، ده منزل، صد یا هزار منزل(ایده خواجه عبدالله انصاری) باری همه در فنای در مطلق به اوج و نهایت می رسد. فرد از فردانیت و همه نشانه های آن تهی می گردد و هیچ هیچ می گردد. فردانیت سخت منفور اهالی عرفان است و آموزش عارفان در کشتن خود است. برترین توان عرفان در فردکشی است. اما فردکشی به سمت جمع گرایی که ایده علوم اجتماعی جدید است راه نمی برد. فرد باید کشته شود تا رستگار شود.
    2.عارفان راههای هوشمندانه بسیاری ساخته اند برای پروراندن ایده فردکشی. یکی از این راهها ساختن حدیث و روایت است. معمولا احادیث عارفان، از روانی و هوشمندی و سلاست خاصی نسب می برد. احادیث عرفانی را حکیمترین عارفان برساخته اند و معمولا زود در ذهن و ضمیر شنونده می نشیند. گاه یک حکایت دلنشین چاشنی این برساخته های حدیثی می گردد تا خوب در دلها ته نشین شود و از خاطر نرود. این روش حدیث سازی همراه با چاشنی حکایت، نزد مولوی به اوج خود می رسد. البته او معمولا احادیثش را از سنت پیش از خود می گیرد اما آنچنان آنها را با حکایات می آمیزد که زدودن حکایت از زمینه حدیث گاه ناممکن می گردد. اگر امثال فروزانفر در صدد یافتن مآخذ احادیث برمی آیند، تلاش می کنند مآخذ قصص و حکایات را هم روشن کنند. اما فروزانفر از این توان پرشور و بی سر وصدای عارفان در ساختن حکایات و احادیث بحث نمی کند(یا در یاد من نیست).
    3. اگر ادعا شود عمده حدیث سازی های عارفان حول موضوع کشتن فرد و فناکردن کردن او در زیرپای مطلق است سخنی گزاف نگفته ایم. ایده آنها به خاک مالیدن دماغ این بیچاره ناچیز است تا همواره سرخم کرده و شکسته و منکوب شده بماند تا رستگاری را با این کشتنهای مدام کسب کند. هیچ پاداشی از عارف به سالک راه عرفان داده نمی شود بدون کشتن نفس. آیا این کشتن در باره از بین بردن رذایل و بدیهای اخلاقی نیست.؟ اصولا نزد عارف هیچ فضیلیتی که آدمی آن را کسب کند جز فنای در مطلق وجود ندارد. فضیلت این نیست که کم آزار و بی غرور و آرام و صلح طلب شوی. این فضیلتها نوعی رذیلتند زیرا فرد را صاحب یک دارایی می کنند و هر دارایی ولو که فضیلت باشد نزد عارف که در دیار جز یار نمی بیند و جز به فنای کامل راضی نیست، مانع کمال و رستگاری است. رستگاری که با فردکشی و مضمحل کردن فردانیت و شخصانیت به دست می آید.
    4. آری نزد برخی از شاعران بزرگ ما کم آزاری یک فضیلت است و لباب فضائل است. آری نزد برخی دیگر از کسانی که در دنیای عارفانه ما قلم زده و شعر سروده و گفتار آفریده اند، عشق به دیگران و صلح کل بودن و جوانمردی فضیلت است اما فراموش نکنیم این نوع آموزه ها ولو که از زبان کسانی صادر شده که به عرفان هم شناخته می شوند اما آموزه آنها برآمده از عرفانشان نیست بل برآمده از انسانیت و سترگی و هوشمندی و فضیلت ذاتی آنهاست. اگر در آیین و شریعت حافظ کم آزاری ممدوح و پر ارج است از آنجاست -همچنان که جستجوی محققانه و فکورانه کورس برملا می کند و نشان می دهد- که حافظ عارف نیست و حافظ انسان است و به تعبیر خرمشاهی از آنجاست که حافظ انسان کامل(داده و آموزه بنیادین عارفان) نیست اما کاملا انسانی است.
    5. هموراه باید پرسید چرا دنیای سترگان و هوشمندان ما در گذشته به عرفان ختم می شده است؟ چرا هیچ نابغه سرشناسی در فرهنگ ایرانی نمی توان شناخت که گذرش در از آغاز یا در آخر به دکان و سرای عرفان نیفتاده و چرا آموزه مرگخواهی و فراتر از مرگخواهی، فردانیت کشی و مطلق طلبی و فنای در مطلق حصاری بر اذهان این سترگان گذشته ما افکنده است؟ به باور من اینجا می توان جستار آرامش دوستدار را به کمک طلبید که فرهنگ دینخویی ما مانع سربرآوردن فرهنگی مغایر و منافی خود بوده و تنها به فرهنگی میدان می داده که در این فضا نفس بکشد و از این گودال مانده دینخویی بنوشد و یا با افراط بیشتر در قعر این دینخویی فرو رود و دنیایی پر از فناگویی و فناخواهی و فردانیت زدا بسازد. اگر می شد امکان حیرت کردن و امکان پرسیدن و امکان سربرآوردن دانشی مغایر آنچه وجود داشت و آنچه یگانه فرهنگ مطلق حاکم بر اذهان بود، اگر می شد دنیای دیگری رشد کند و سر بر آورد کاملا این امکان شدنی بود که سترگان فرهنگی و نوابغی چون ابن سینا و ناصر خسرو بجای ساختن دنیای عرفان فنانگر، می توانستند دنیایی بسازند که نهایتش امید، رفاه و ماندن و تلاش کردن و تا لحظه آخر شاد بودن است. مثل دنیایی که اکنون در دسترس ماست و دیگر نمی یابیم هیچ محقق برجسته و متفکر طراز اولی که بجای ساختن نشانه فردانیت در حوزه علوم اجتماعی، فلسفه، روانشناسی،زبانشناسی، هنر و ادبیات، به سراغ عرفان و عرفان بافی برود و هر بزرگی اکنون تلاشش ساختن رسمی در حوزه علوم انسانی است که سربسر دعوتش به فردانیت و شخصانیت و در عین حال ساختن دنیایی جمعی سمت و سوگرفته به آینده ای امیدوار و صلح آمیز و رفاه خواه و دنیاطلب است. چنین باد.

     
    • بهتر نیست دوستان کاری به “فردانیت و شخصانیت” ناشته باشند و بحث عرفان را به اهلش واگذار کنند و فنای فی الله کشتن تصور نکنند ، چون بعد از کشتن چیزی برای فنا شدن باقی نمی ماند .

       
    • سنگ مفت گنجشک مفت گوش مفت حرف مفت

       
    • جناب علي1
      باسلام

      هدف مكتب عرفان وعرفاي به حق، رسيدن به كمال مطلق وفناء في الله ،مقصودشان رسيدن به كمال انسانيت است كه صاحب نعمتش را شاكرباشد وسپاسگزار طبق ادبيات اديبانه سعدي درديباچه گلستانش”….پس درهرنفسي دونعمت موجود…”
      ازدست وزبان كه برآيد//كزعهده شكرش بدرآيد.”وقليل من عبادي الشكور”.

      وكمال انسانيت وشكرگزاري منعم و شناختن منعم وخدمت به خلق خدا ونداست كه ازجمله آن ،خدمت به همنوعان انساني باشد، دررأس برنامه هاي سلوك عرفاني عرفا مي باشدكه باز اين مسأله را سعدي عارف وشيرين سخن باآن شعرمعروفش ترسيم نموده است:
      “بجهان خرم ازآنم كه جهان خرم ازاوست ////عاشقم برهمه عالم كه همه عالم ازاوست.”

      ونوابغي چون ابن سيناومولانا ،حافظ ،سعدي ،محي الدبن عربي وشاگردان پيرو مكتبش وملاصدرا وپيروان مكتب عرفاني وفلسفي اش ،همه همشان براي ساختن دنياي باقي وبقانگر قدم برداشته اند وباقي نگرندنه فاني نگروفنا باف باشند .واگردقت دراسفاراربعه سلوك عرفان داشته باشيد ،هدف بعدازشناختن ومعرفت به خالق ،خدمت به خلق خدادرسرلوحه برنامه عارفان است. وفناءفي الله زدودن رزائل اخلاق ازخويش است وتشبه به اخلاق الهي است وعبوديت وخاكساري درمقابل خداوند وتواضع وفروتني وخدمت به خلق الله است.و توانستند دنیایی بسازند که نهایتش امید، رفاه و ماندن و تلاش کردن و تا لحظه آخر شاد بودن است.وهرلحظه عمرازنظرعارف غنيمت است براي خدمت بخلق وتوشه برداري به سراي ديگر.

      مسلك عرفان مرگخواهي نيست چنانكه شما تصورفرموده ايد بلكه حيات ابدي خواهي بانشاط وشادماني است و عشق به خالقي است كه انسان را به صحنه وجودآورده است وعشق به تمام هستي وجهان موجودكه ازآنِ خالق است .وبقول حافظ عارف وشيرين سخن :
      “درازل پرتوحسنت زتجلي دم زد /// عشق پيداشدوآتش بهمه عالم زد”
      .اين عشقي كه درجان عارف افتاده است همان عشق به آفريدگار هستي وبه تجليات ومخلوقات اوست.

      وعشق به مخلوق يعني محبت ورزي به انسان و موجودات ديگراست ،يعني ترحم وشفقت ودستگيري وايثار وفداكاري وبه رفاه رساندن وعزت خواهي ونشاط جامعه وشاد ومسرور كردن همنوعان و بي نوايان و فقيران وهمت عالي داشتن درساختن جامعه مستقل وآباد وبي نياز ازدون صفتان متكبر وعربده جو كه نسب ازشيطان برده اندواستكباردارندوصحنه زندگي را برديگران صلح طلب تيره وتارساخته اند.
      مسلك عارف مقابله بااستكبار خويش وديگران است ودعوت همگان برصلح آرامش درزندگي زودگذر وتوشه برداري براي سراي جاودان.

      واگرعقلا بخواهند ازآن شعله تجلي الهي چراغي برافروزند وبشريت را به صلح وصفا دعوت كنند،راه باز وجاده درازاست وهيچ منافاتي بادرخشيدن برق غيرت كه همان عشق به خالق ومخلوقش باشد،ندارد.وبااين دووسيله يعني عقل وعشق مي توان جهان را جهان انساني همراه باصلح وصفا براي همگان ساخت.واما أفسوس كه اين منيت ها وأنانيت هاي نفساني انسانهاي متكبر،اوضاع جهان را هميشه به نفع خويش مصادره كرده است وعارفان وعاشقان به خالق ومخلوقش درأقليت هستند. بيش ازاين تصديع ننمايم
      شادوخرم باشيد
      مصلح

       
      • سلام مصلح گرامی

        چرا

        وقتی امام علی به نان جو قناعت میکند وخورشی هم با ان میل نمیکند اما دیگران را مورد لطف قرار میدهد وغذای لذیذ در اختیار انها قرار میدهد پس اگر کمال نان جو است چرا برای دیگران غذای لذیذ چرا ثروت و انگاه شب شهادت شیر را میگوید از سر سفره بردارید؟ چگونه کسی که برای یهودیان اب کشی میکند تا هزینه زندگی خود را فراهم کند انگاه صاحب فدک میشود مردمی را که سالها بر این زمینها کار کرده اند به ناگاه مالک میشود.امروز در مساجد برای فدک گریه میکنند اما مردمی که نسل اندر نسل ان را اباد کرده بودند نادیده گرفته میشوند

         
  25. کدوم احمقی این خطخطی هارو میخره؟درضمن خر خودتی

     
    • ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﺎﻥ

      یکی مثل خودت ‘ فقط یه مقدار باهوشتر و باادبتر

       
    • من اگر امکانش را داشتم همه را میخریدم بدون استثنا!

       
    • مازیار وطن‌پرست

      علی1 گرامی
      بسیار خوشحالم که باز نوشته‌ای از شما را می‌خوانم، لطفا برای زدودن سم پاشی‌های صفحات گذشته ذکر بفرمایید که آنچه آرامش دوستدار “دین خویی” می‌نامد، دین به معنای مطلق آنست و نه صرفا اسلام. کما اینکه ریشه شناسی خود را از دوران باستان و هخامنشیان (1200 سال پیش از اسلام) آغاز نموده‌است.

       
    • هموطن عزیز حبیب سلام

      اخبار سراسری ایران هر چند وقت یکبار اعلام می کند میلیارد میلیارد اختلاس را ،آنقدر عدد ها بزرگ است که ذهن امثال من هرگز نتوانست صفرهای آن اعداد را حتی تصور کند اما همه ما بی تفاوت می شنویم و با پوزخندی از کنار آن می گذریم که کدام نهاد این اختلاس را پی گیری خواهد کرد….؟
      اما شگفتی من اینجاست که در مورد آن اختلاسها که مملکت را به تباهی می کشد بی تفاوتیم اما به خود چگونه اجازه می دهیم به زندگی خصوصی افراد سرک بکشیم و با ادعای حق به جانب سوال کنیم شما که بیکار شده ای هزینه زندگی خود را چگونه به دست می آوری؟!!!!!!!
      واما نکته بعد ، هموطن من به تعداد آدمهای کره زمین سلیقه و نظر وجود دارد اگر چیزی را من یاشما نپسندیدیم حتما گروه دیگری آن را خواهند پسندید و انتخاب می کنند.
      شاید به همین دلیل است که د جهان خلقت این قدر تنوع و دگرگونی می بینیم.
      باز هم برای شما آرزوی خرد ورزی ومهربانی دارم.

       
    • مازیار وطن‌پرست

      درک نوشته‌های کورس گرامی (بخصوص قسمت اخیر) می‌تواند نقطهٔ پایانی باشد بر بسیاری از تندی‌ها و درشتی‌هایی که بر سر مذهب چه له و چه علیه آن، چه در اینجا (وبلاگ) و چه در جهان واقع رخ می‌دهد. بخصوص که فرد ایرانی متوسط الحال امروزه، هر اعتقادی هم داشته‌باشد دیگر فهمیده که حکومت دینی دست کم مساویست با ناکارآمدی و ناشایست سالاری؛ حتی اگر این فرد متشرع بوده و بخصوص اگر ذره‌ای منصف باشد.

      اما یک مشکل حل ناشدنی می‌ماند: معتقدین به ادیان، نقد اعتقادات خود را مساوی با توهین و دشنام شخصی می‌دانند. به اعتقاد من مشکل عاجل سیاسی ما محتاج چنین انتقادها و رنجش حاصل از آن نیست و ما بیشتر محتاج اتحاد و وفاق ملی هستیم. اما این هم دلیل نمی‌شود که یک طرف قضیه همواره خود را در لفافی از مصونیت بپیچد. لفافی که بازکردنش، در جوامع مسلمان به حکم تجربه خونریزی و خشونت را در پی دارد. این مشکل دست کم در فضایی همچون اینجا باید مرتفع شود. وگرنه پس از مدتی و توسعهٔ گام به گام “حریم” توسط پاسدارانش، هرگونه اندیشه ورزی متوقف می‌شود. دلیلش: وضعیت حال حاضر جامعه، دانشگاه‌ها و رسانه‌های مُجاز که همچون گورستانی از سنگ قبرهای باستانی است.

       
    • آهای حبیب
      آمار رتبه دهی ات را ببین . متوجه میشی که احمق کیه . به شرطی که خودتو به خریت نزنی .

       
    • تابلو های سهراب سپهری را هم در زمان حیاتش کسی نمیخرید ولی هم اکنون 300 میلیون تومان میخرند. سهراب را هم در رمان حیاتش دیوانه میپنداشتند

       
    • جناب جبیب،

      در اوایل کار پیکاسو هم عین همین انتقادات و بعضی مواقع حملات لفظی را از گروهی که از در ک هنر الالخصوص هنر و توانایی قلم موی آمیخته برنگ عاجز بودند میشنید. امروزه هر کجا که یکی ازآثار پیکاسو نگه داری میشود آن مکان با استفاده از حداقل دو نگهبان مجهز به اسلحه گرم بطور ۲۴ ساعته محافظت میشود

      شما لطف کنید و ارزیابی در مورد این نوع هنر نقاشی که Abstrat Expressionism نامیده میشود را به کسانی که آنرا درک میکنند و از تماشای أن لذت میبرند بسپارید و نیروی خود را برای ارزیابی در رشته رنگرزی ساختمان و در و دیوار متمرکز کنید. از الطاف شما کمال تشکر را دارم

      رسول

       
  26. آقاى نوريزاد.
    در باره پست پيشين شما اعترافوندن، طبق قاعدهء “اقرار العقلاء علی انفسهم نافذ” اعترافوندن در ايران اسلامى كاملاً بر اساس شرع اسلام بوده و و اعترافات فرد بر عليه خودش طبق قانون قضايى نظام اسلامى نافذ است.
    آقاى خامنه اى نيز در نماز جمعه اقرار زندانيان را بر عليه ديگران خير اما بر عليه خودشان نافذ دانست.
    و واضح است كه اين نكته را مسكوت گذاشت كه : اگر اين اعترافات با ضرب و جرح و شكنجه زندانى، زندان انفرادى، وعده هاى دروغين آزادى يا اعدام و يا تهديد و خبر رسانى دروغ در باره بستگان و عزيزان آن زندانى براى در هم شكستن او كسب شده باشد، (كه بسيارى از اعترافات افراد برعليه خود در نظام اسلامى از اين دست است) حكم شرعى آن چگونه است.

    ملايان عاقلى كه مفتخرانه اين احكام فقهى را بيان مى كنند بدانند كه ممكن است شتر “اقرار عقلاء على انفسهم نافذ” روزى در خانه خودشان هم بخوابد. همانطور كه آقاى محمد على ابطحى با آن شخصيت سليم و شوخ طبعش به روزى افتاد كه در حاليكه جثه اش به يك سومِ پيش از ” اقرار عقلايى” اش كاهش وزن يافته بود به هر چه برادران خواستند اعتراف كرد.

    ما زن ها كه از نظر ملايان ناقص العقل هستيم و شهادتمان نصف شهادت مرد است، قاعدتا بايد از شمول اين قانون فقهى خارج باشيم، ولى شما ملايان گرامى حواستان جمع باشد كه رسيدن آتش عدل اسلامى اين نظام به عباى خود شما شايد دير يا زود داشته باشد اما سوخت و سوز ندارد.

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

87 queries in 1156 seconds.