دیروز رفتم منزل ” رویین عطوفت”. این مرد ترک زبانِ شیرین سخنی که از لبخندها و هیاهوهای انسانی اش جز اراده ی ادب و انسانیت بر نمی جوشد. رویین اکنون در زندان است. در اوین. درجایی که جای خواب ندارد. بسیاری از زندانیان، پهلو به پهلو، در راهروها و دمِ دستشویی ها و هر کجا که بشود دراز کشید، خود را بخواب می زنند. جرم رویین این بوده که با دوستانش می نشسته اند و کتاب می خوانده اند. وی را به همین خاطر، به تحمل ده سال زندان محکوم کرده اند. همسر و تنها فرزند رویین، سخت استوار و سرفراز بودند. من برای تماشا و نیوشیدنِ همین استواری هاست که به این خانه ها سر می زنم.
دیروز آسو رستمی از زندان اوین به من زنگ زد. از وضعیت بد بهداشت در بندهای مالی نالید. از کیفیت بد غذا که خوردنی نیست. بند مالی زندان اوین مثلاً از شیک ترین و مرفه ترین بندها در کل کشور است. نیز آسو رستمی از دوستانش: امید علی شناس و علی نوری گفت. که این هر سه جوانِ زندانی، بی گناه تر از آن اند که با حرفی که زده اند و هیاهو هایی که داشته اند، لرزشی بر اندام نظام آسمانیِ ملاهای حاکمیت در اندازند. آسو رستمی از زندانیانی گفت که به بیماری ایدز مبتلایند و در همان بند با دیگر زندانیان هم سفره و هم بند و هم خواب اند. می گویم: زندان اوین و بند نمونه اش که این باشد، وای به زندان هایی در شهرهای کردستان و سیستان و بلوچستان و هر کجای دور!
آسو از محمد رضا احمدی گفت. جوانی که بخاطر حضورش در جلسه ی ” سرای اهل قلم” با جمعی دیگر دستگیر و به پنج سال زندان محکوم شده است. آسو گفت: این محمد رضا احمدی نگران همه ی زندانیان سیاسی است الا خودش. و گفت: بین مهره های کمرش فاصله افتاده و تحرک اندامش کم کم ناممکن می شود. نگران حال محمد رضا احمدی بود که مبادا در غوغای بی خبری ها فلج شود. به شیرمردان و شیرزنان زندانی سلام رساندم و گفتم: من به پاکی و بی گناهی شمایان ایمان دارم. و همین بی گناهی و پاکی شمایان، سرمایه است که آسمان ملاها را بر زمین می نشاند. امروز عصر به خانه ی دکتر محمد ملکی می روم. آسمان آبی آنجاست.
چند روزی است که با همسر جناب امیر انتظام در تماس تلفنی ام. مهندس امیر انتظام از روز نخست سال نو در بیمارستان پارس بوده اند و دیروز به خانه باز آمده اند. هنوز نای پذیرفتن دوستان خود را ندارند. گمان بر این دارم که به زودی بر پیشانی اش بوسه بنشانم. چه عظمتی در این مرد، سر به آسمان می ساید. آسمان اینجاست. آری اینجا.
محمد نوری زاد
هفت فروردین نود و چهار – تهران
دوست عزیز جناب مصلح
با سلام..مطالب شما در مورد دین از نظر بنده کمی جای بحث دارد. اولا اینکه کسی دینی را می پذیرد و یا نه گذاره درستی نیست..ما همگی به یک دینی اعتقاد داریم و دین نیز تنها ادیان ابراهیمی نیست.بی خدائی، کمونیسم و سرمایه داری همه دین هستند. یعنی یک دستگاه باور و ایمانی.
بحث شما در مورد عقل و احساس و انتخاب دین بدون تردید حمایت از پذیرفتن آیین اسلام است و شما با نقل فولهائی از شخصیتهای این دین نظر خود را تائید کرده اید. بنده به شما اطمینان میدهم شما با مومن به هردینی صحبت کنید نظیر استدلال شما را به همین نحو خواهد کرد…او هم برای مثال از اینکه شما مسلمان هستید برایتان تاسف خواهد خورد!
اما در مورد عقل باید در نظر داشته باشیم که ما هیچکدام عاقلانه آئین سنتی خود را انتخاب نمی کنیم بلکه زمان و مکان تولد و وطن ما که خارج از اختیار ما میباشد نقش اصلی را دارند.
اما بنده با اجازه شما می خواهم از زاویه دیگری به موضوع نگاه کنم و آن اینکه ما “ایمان” را که مایه اصلی دعوت پیامبران است را با “دین” بعنوان مجموعه آداب دینی کمی فرق بگذاریم…به هر حال “دین” ها به این معنا می توانند متفاوت باشد کما اینکه هست..همین موضوع شیعه و سنی در اسلام و شعبات دیگر در ادیان دیگر علیرغم اشتراک محور اصلی روشنگر مطلب است..برای شما سال خوبی آرزو می کنم.
مصلح گرامی سلام برشما.
نوروزی همراه با نو شدنِ روز و روزگار برایتان آرزو می کنم ؛ و سلامت و سعادت حضرتعالی را از درگاه یزدان پاک خواهانم.
از این که لطف کرده و راهنمایی ام نموده اید سپاسگزارم .
آنچه شما می فرمایید که « … او گفته …» با عقاید این جانب ناسازگار است و نگارنده براین خیال می باشد که « او » یا ، به هیچ کس ، حرفی نمی زند و یا بی تبعیض ، با همه هم سخن می شود.
شاد و تندرست باشید.
با احترام.
دانشجو
مشیری عزیز درود برشما. نو، روزتان پیروز.
سپاسگذارم از این که وارد این گفتگو شدید و به راهنمایی ما برای بیشتر دانستن پرداختید.
شاد و سربلند باشید.
با احترام.
دانشجو
جناب مزدک درود برشما. امیدوارم سالی خوش و پُربار داشته باشید.
با سپاس از لطف و اظهار نظرتان.
متاسفانه من هنوز به این قطعیت نرسیده ام تا بدانم که خدا هست یا نیست.
شما درست می فرمایید و تاریخ ، چه در دور دست ها و چه در همین ایام ، نشان داده است که با این اسم ، جنایت ها کرده اند و آدم ها کشته اند اما ، ضمن احترامِ بسیار به خدا ناباورانِ آزادی خواه ، و قدر دانی از جانبازی آنان ، خیال می کنم با نام خدا ، ستم ستیزی های بسیار نیز صورت گرفته است و زندانیان فراوانی سینه در برابر سربِ ستمگران گرفته اند تا دیگران بهتر زندگی کنند.
شاید ( لطفا به این یک کلمه در نوشته هایم توجه فرمایید. کلمه ای که نشانگر عدم قطعیت در نظراتم است و نمایشگر این که ، نگارنده یا نمی داند و یا می داند که احتمال اشتباهِ دانسته هایش زیاد است). بله شاید ، بتوان چیزی مثل آن نیرویی که سبب دوست داشتن ، عشق ورزیدن ، نترسیدن ، وعلاقه به خوبی ها ، حتی در زمانی که برخلاف منافع ماست ، می شود را خدا نامید.
دراین سایت کسان بسیاری هستند که قطعیت سخن داشته و نوع برخوردشان نشاندهنده ی ایمان محکم و خدشه ناپذیریست که به گفته هایشان دارند. به عقیده ی حضرتعالی ، آیا این همه مومن و به یقین رسیده ، و این فضای مملو از اعتقاداتِ محکم ، نیازی به یک شکاکِ بی ایمان ندارد؟ شکاکی که نه به درستی کفر و ارتداد ، و نه به صحتِ ایمان و اسلام باور داشته باشد؟
مزدک عزیز. من گذشته ی تلخی را طی کرده ام . گذشته ای که حاصل ایمان و یقین بوده است. ایمانی سفت و سخت به چیزهایی که شنیده و خوانده بودم. امروز، پشیمان از دیروز؛ از ایمان می ترسم. می ترسم دگر بار ایمانی سخت به خدا و ادیان ، یا به بی خدایی وماتریالیسم ، بیابم و آن ایمان ، کور و کرم کند. البته این بدان معنا نیست که ازافکاری که احتمال درستی آنها را می دهم دفاع نکنم و و چنان سُست عنصر باشم که هرکس هرسخنی گفت بپذیریم .
« پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد».
با احترام.
دانشجو
این روزها فکر می کنم ستاره ام
مصاحبه با دختر گلفروش میدان تجریش
دختر گلفروش میدان تجریش. این همه چیزی بود که از پدیده این روزهای شبکه های اجتماعی و رسانه ها می دانستیم و البته چند عکس که از او منتشر شده بود. دختری که با ظاهری خاص توجهات را به خود جلب کرده بود.
مصاحبه با دختر گلفروش میدان تجریش
گفتگو با دختر گلفروشی که این روزها در شبکه های اجتماعی پدیده شده است.
دختر گلفروش میدان تجریش. این همه چیزی بود که از پدیده این روزهای شبکه های اجتماعی و رسانه ها می دانستیم و البته چند عکس که از او منتشر شده بود. دختری که با ظاهری خاص توجهات را به خود جلب کرده بود.
مصاحبه با دختر گلفروش میدان تجریش
همین باعث شد پیدایش کنیم و با زندگی و اهدافش آشنا شویم. در روز برفی تهران به میدان تجریش رفتیم تا پای صحبت هایش بنشینیم.
او با شغلش زندگی می کند و خوشحال کردن مردم را دوست دارد. خودش می گوید: «این روزها فکر می کنم ستاره ام.»
دختر گلفروش میدان تجریش واقعی است
خیلی ها می گفتند این عکس ها ساختگی است و برای نمایش گرفته شده است. بین میدان تجریش و میدان قدس اما تقریبا همه او را می شناسند. از چند نفر پرس و جو می کنم تا به مردی میانسال می رسم که یک بغل گل در دست دارد. او می گوید دختر گلفروش هنوز نیامده و شاید در این روز برفی اصلا نیاید. با اینحال تماس می گیرد و متوجه می شویم که او در راه است. بعد از چند دقیقه انتظار بالاخره از راه می رسد. با چهره ای بشاش، با همه کسبه احوالپرسی می کند و ژست عکاسی می گیرد.
مصاحبه با دختر گلفروش میدان تجریش
خوش برخوردی، رمز موفقیت
«گل های رز هلندی دارم»، «تل های سوییسی دارم»… این جملات را می گوید و بغل گل به دست، پیاده رو را طی می کند. کم کم نظرها جلب می شود و مشتری ها به سمتش می آیند. بیشتر خانم ها هستنتد که برای خرید و گاهی صحبت کردن با گلفروش معروف این روزها پیشقدم می شوند.
مصاحبه با دختر گلفروش میدان تجریش
نوروز نزدیک و بازار فروش گل ها و تل هایش خوب است. تقریبا به تعداد همان افراد که گل می خرند، مردمب رای عکس گرفتن علاقه نشان می دهند. همانطور که خودش می گوید نقطه قوتش خوش برخوردی با مردم است و در عوض رهگذران هم با تعریف هایشان تشویق اش می کنند. این روزها دختر گلفروش شغلش را بیشتر از همیشه دوست دارد.
فراز و نشیب های زندگی نکیسا
بعدازظهر که سرش کمی خلوت می شود برای مصاحبه می رویم. دوست ندارد زندگی شخصی اش جایی درز کند. نکیسا (نام هنری که برای خود انتخاب کرده است) دختری کُرد که در چالوس متولد شد و ادامه تحصیل داد، حاصل ازدواج یک مهندس عمران و یک مادر هنرمند است.
مصاحبه با دختر گلفروش میدان تجریش
روی پای خود ایستادن را از مادرش یاد گرفت و خلاقیت را یکی از نزدیکانش به او آموخت. مادرش یک تعاونی هنرهای دستی را اداره می کرد و در نمایشگاه های بین المللی هم به عنوان کارآفرین نمونه معرفی شد.
کار کردن را از بچگی و زمانی که هنوز در رفاه بودند دوست داشت و در کنار مادرش کارهای هنری و دستی می کرد و می فروخت. فرزند وسط یک خانواده پنج نفره که در دوره راهنمایی به مدرسه نمونه دولتی می رفت. به دلیل دوری راه نتوانست تحصیلش را در این مدرسه ادامه دهد. رشته ریاضی فیزیک را در دبیرستان و ریاضی محض را در دانشگاه ادامه داد.
در این روزها بیشترین فعالیت را می کرد، از تدریس به سایر دانشجویان تا فعالیت هنری در تئاتر و مدلینگ. نکیسا گاهی گیتار می زند و سابقه بازی در سه فیلم سینمایی را دارد. یکی از نقاط عطف زندگی اش فرا می رسد، پدر فوت می کند و اعضای خانواده که سرپرست اصلی شان را از دست داده اند، دخل و خرج شان جور درنمی آید و نکیسا از روی اجبار دانشگاه را رها می کند و برای کمک به معاش خانواده اش به تهران می آید.
مصاحبه با دختر گلفروش میدان تجریش
دختری تنها در شهری غریب که از صفحه آگهی های روزنامه کار پیدا می کند و در اتاقی ساکن می شود. زندگی اش به سختی می گذرد. گلفروشی را به پیشنهاد یکی از دوستانش از بهمن سال گذشته شروع می کند. در این حال دوستش هم به او پشت می کند تا نکیسا مجبور شود اجناسی که روی دستش مانده را با دستفروشی به پول تبدیل کند. کم کم کارش می گیرد تا جایی که این کار را به عنوان شغل خود انتخاب می کند.
بعداز مدتی با چرخ دستی گل ها را می فروشد تا اینکه مغازه دارها از رونق کارش ناراحت می شوند و شهرداری را به جانش می اندازند. بعد از چندین بار دعوا و مقاومت در مقابل ماموران شهرداری حالا خودش را طوری اثبات کرده که حتی کارکنان شهرداری و خانواده هایشان به مشتری ثابتش تبدیل شده اند.
در آرزوی فتح دنیا
علاقه دارد که حس خاص خود را داشته باشد و شایدتا به حال هم تا حدی موفق شده است. داستان از روزی شروع شد که اتفاقی یک تل می خرد و آن را روی سرش می گذارد. استقبال مشتریان از آن تل چنان زیاد بود که تصمیم گرفت خودش یاد بگیرد تل درست کند. از آن روز با این سبک و سیاق کارش را ادامه داده و مورد توجه قرار گرفته است.
مصاحبه با دختر گلفروش میدان تجریش
شغلش را با همه سختی ها و نگاه های متفاوت دوست دارد. می گوید: «معجزه خدا بوده که اینطور خبرم در همه جا پخش شده و همه به من افتخار می کنند. آشنایانی دارم که با برخوردشان به من می فهماندند با کار من مشکل دارند اما بعد از این اتفاق محبت شان را به من نشان می دهند.»
از وابستگی به مردها خوشش نمی آید. فکر می کند باید خودش به آرزوهایش برسد. برای کشیدن گلیم خودش از آب به تنهایی، جنگیده و حتی مجبور شده خیلی از حقایق را پنهان کند.
می گوید: «خانم ها باید کار کنند و در جامعه حضور داشته باشند. استقلال مالی داشته باشند و کارآفرینی کنند.»
با وجود همه اذیت هایی که شده، در حال حاضر از وضعش راضی است و می خواهد از مردم، کسبه و ماموران سد معبر شهرداری که دیگر او را پذیرفته اند، تشکر کند. شاید دختر گلفروش میدان تجریش، نکیسا، روزی هنرمند جهانی شود. روزی در کشورهای مطرح جهان آثار خود را به نمایش بگذارد و به عنوان یک هنرمند مشهوئر وشود. آنطور که خودش می گوید: «می خوام دنیا رو فتح کنم؛ من انرژی این کار رو دارم.»
منبع : هفت صبح
برچسبها :
گلفروش ,
میدان تجریش ,
دختر گلفروش
دیدگاهها
////////////
رضا
بعضی ازچگونگی تحول درافکارنوریزاد می پرسند.من نیزاین پرسش راداشتم ولی بادانستن نام فرزندش,دیدم نوریزاد سالها پیش انتخاب خود راکرده بود.انتخاب بینِ ابن سیناوابوذر,انتخابی که شریعتی بزرگ پیش پای اونهاده بود.واوبینِ دونامِ سیناواباذر,اباذررابرگزید چه ,وجود ده ها ابن سیناوسهروردی و….
با صدها مقاله ی صد صفحه ای درموردعارف بودن حافظ یاشرح چند باره ی داستان های شاهنامه دردی ازجامعه خواب آلود وکرخ شده ی ما,درمان نمی کند.گرچه وجوداین دانشمندان برای فرهنگ جامعه ارزشمند است وهمگی مورد احترام.لیکن ضرورت اکنونِ ماوجود انسانهایی است که بافریاد ظلم وظالم رارسوا وافشا کنند ودراین راه سختی ها راباجان خود پذیراباشند.وبدینگونه نوریزاد نقش ابوذررادرجامعه ی خواب زده ی مابعهده گرفت.
مدتهاست که :
.
.
به جای “دست تقدیر”
همش
“شصتِ تقدیر”
به طرف ماست !
نظرتون چیه؟ داره لایکمون میکنه، یا اینکه منظور دیگهای داره؟ 🙂
اگر در دیارتان سایه آدمهای کوچک در حال بلند شدن است
بدانید که آفتابِ سرزمینتان در حال غروب کردن است !
“سقراط”
هرچند خبر تلخ بود ولی واقعیت داشت. کشور عربستان سعودی آنچنان ازپیشروی حوثیها احساس خطر کرد که بجز کشورعمان، اتحادی از کشورهای حوزه خلیج فارس ودیگر کشورها ازجمله مصر، ترکیه وسودان وحتی پاکستان تشکیل داد. حتی کشوری بسیار نزدیک به ایران نظیرپاکستان از عرستان حمایت کرد.اتحادی که بطور آشکار پیامیش برای ایران بود وبارها بطور ضمنی این امر را اعلام کردند. هرچند دلیل این اتحاد را حمایت از درخواست مشروع رئیس جمهور قانونی برای برقراری نظم مجدد اعلام کردند ولی ائتلافی متشکل از حدود 10 کشور با صدها هواپیمای پیشرفته جنگی، چیزی نیست که بشود به سادگی از آن گذشت. در این مورد چند نکته قابل ذکر است. اول اینکه عرستان ودیگر کشورها ی گفته شده، همسایه ایران هستند وباید تندروهای درون ایران درک کنند که هر عملی عکس العملی دارد. این کشورها هم حق زندگی بدون احساس خطر از همسایه خود دارند. از سوی دیگر، این کشورها با فراهم آوردن آخرین تکنولوژی نظامی وارتباط با قدرتهای برتر جهان، آماده نشان دادن عکس العمل هنگام احساس خطر هستند. تند روها باید این نشانه آشکار را درک کنند وهشداری باشد که بدون اندیشه هرحرفی در باره شرایط کشورها ی همسایه بر زبان نیاورند. ازیک طرف نمی شود پیشروی گروه اقلیتی چون حوثی ها را برای سرنگونی دولت قانونی یمن چندان توجیه کرد. از سوی دیگر این اتفاق تلخ افتاده است ودراین میان به نظر می آید که قصد ایجاد این اتحاد، ایزوله کردن ایران بوده است. جالب است دراین هنگام برخی تندروی می کنند واز روی احساس درخواست می کنند که سفر رئیس جمهور ترکیه را باید به تعویق انداخت. این افراد مثل اینکه توی رویا هستند ونمی دانند که یک دوست واقعی در منطقه برای ایران نمانده است. اما پرسش اصلی این است که چه باید کرد؟ واقعیت این است که در این هنگام آرام کردن اوضاع بهترین گزینه است زیرا اجازه دادن به ادامه تنش به کشتن بیگناهان وخرابی یشتر مردم فقیر یمن می انجامد که به سود هیچ کس نیست. پس کاهش تنش وبرقراری مذاکره برای دستیابی به راه حلی منصفانه منطقی ترین راهی است که ایران بایستی در نظر بگیرد. از سوی دیگر، پاکستان وترکیه همسایگان قدرتمندی هستند که داشتن رابطه با آنها بدلایل مختلف استراتژیک است که به هیچ وجه نباید احساسات را دخالت داد وروابط با این کشورها را دچار تنش بیشتر کرد. بلکه بهترین راه گفتگوهای دوجانبه برای تبادل نظر است تا نگرانیهای دوجانبه با هم درمیان گذاشته شود وکاهش تنش را درپی داشته باشد. به نظر می آید که حرکت دیگری که می توان با دوراندیشی در واکنش به این حمله ناگهانی کرد که تاحدودی می تواند متقابل با شد حرکت بسوی کاهش تنش با اسرائیل است. واقعیت این است که ایران چند دهه است که تاوان حمایت از کشورهای عربی را می پردازد. حال که آنها بدون هرگونه ملاحظه ای نسبت به این همه حمایت بجای قدردانی، با این حمله ناگهانی می خواهند به ایران پیام دهند وجالب است رئیس تشکیلات خود گردان فلسطین هم از این حمله حمایت کرده است، ایران با یستی ضمن کاهش تنش با همه همسایگان، بطور متقابل به سمت کاهش تنش با اسرائیل بپردازد وهمچنین به فکر ایجاد اتحاد با کشورهای قوی باشد که دیگر با این حرکتهای ناگهانی اعراب روبرو نشود.
این مقاله به موضوع مهمی (نژادپرستی/ناسیونالیسم) پرداخته و نوشتهاش هم بسیار عمیق و هوشمندانه است. امیدوارم دوستان هم لذت ببرند:
http://www.bbc.co.uk/persian/blogs/2013/09/130907_l44_nazeran_persian_racism?print=1
گريز از دين
شايد براي خوانندگان اين سؤال پيش بيايد كه چرا دين با اين همه فوايد و نياز قطعي انسانها به آن، همواره در معرض هجوم است و به حسب ظاهر خيلي ها از آن روي گردان هستند و يا دين حق را نمي پذيرند؟ اين همه دغدغه گمراه شدن از دين و يا آسيب ديدن دين از چيست ؟ اگر دين امري دروني و جزء خواسته هاي فطري بشر است چرا عده اي از مردم به آن تن نمي دهند و يا هيچ ديني را قبول نمي كنند؟
براي درك درست پاسخ سؤال ياد شده، بايد بين دو چيز تفكيك قائل شد: يكي اين كه كساني وقتي ديني را پذيرفته اند و با آن احساس تأمين نياز ميكنند، آن را حق مطلق ميدانند و بنابراين براي قبول دين ديگر جايي باقي نمي ماند. دوم كساني كه به هيچ ديني روي خوش نشان نمي دهند و يا پس از قبول ديني آن را رها كرده و بي اعتقاد و به اصطلاح كافر ميشوند.
درباره گروه اول بايد گفت كه نفس قبول يك دين، پاسخ به خواست فطري و احساس انجام تكليف است . در صورتي كه شخصي به ديني ايمان آورده و به آن قانع و راضي شود، دل در گرو آن دارد و خود را به آن قانع ميداند و براي او پذيرفتن دين ديگر مشكل است . اين شخص را نمي توان مصداق دين گريز دانست، اگر چه ممكن است دين حق را نپذيرفته باشد. در واقع با پذيرفتن ديني، او خواست قلبي و تكليف خود را انجام يافته تلقي ميكند و نداي فطرتش را پاسخ داده است . بسيار كسان در دنياي دينداري و عقيده از اين قبيل اند. اكثريت جمعيت دنيا نوعي دين را براي خود انتخاب كرده اند و دل به آن بسته اند و با همان زندگي ميكنند.
اما كساني كه اساسا ديني را نمي پذيرند و يا پس از قبول از آن روي ميگردانند، ممكن است به جهت عوامل زير باشد:
الف – انسان ابعاد و كشش هاي گوناگوني دارد. توجه به برخي از آنها برخي ديگر
را تحت الشعاع قرار ميدهد. ممكن است به لذات زودگذر توجه و به آنها خو كند و از خواسته هاي ديگر چشم پوشي نمايد. علاقه شديد به چيزي ساير علاقه هاي او را پس بزند و در نتيجه، آنها امكان بروز و ظهور پيدا نكنند و يا جانشين كاذبي پيدا نمايند. مانند كسي كه احساس گرسنگي ميكند و براي بر طرف شدن آن، به جاي استفاده از غذاي مناسب، عادت كند كه از مواد نامناسب تأمين كننده بهره بگيرد.
ب – رفتار و كنش هاي انسان ناشي از آميزه اي از احساس و قوه عقلاني است . هر گاه احساس و عقل، هر كدام به دور از افراط و تفريط، راه ميانه را طي كنند، هماهنگ خواهند بود و انسان رفتاري معتدل و متناسب خواهد داشت . به موقع رفتار عقلاني خواهد داشت و در جاي خود عكس العمل احساسي بروز خواهد داد. در برخورد با مفاهيم و مقولات ديني، اگر اين دو هماهنگ عمل كنند، جايگاه دين قوي و مستحكم خواهد بود; و اگر يكي ناديده گرفته شود، بسته به برخورد احساسي و يا عقلاني، مسير غير متعادل را خواهد پيمود. برخورد احساسي صرف، بدون پشتوانه عقلي، دين را مجموعه اي از شعارها و احساسات خواهد ساخت و احيانا روي آوردن به امور خارق العاده بس زياد خواهد بود.
چنين رويكردي دين را از دفاع عقلاني ناتوان خواهد كرد و ميان عقلانيت و دين ناسازگاري خواهد افكند. چنان كه ميان دينداراني كه دينشان را به صورت موروثي و محيطي به دست آورده اند و همواره با احساسات با آن برخورد احساسي و شعارگونه كرده اند با عقل گرايان كشمكش وجود داشته و دارد. متقابلا برخورد صرف عقلاني نيز برخوردي افراطي با مفاهيم ديني و ناديده گرفتن احساس دروني انسان است . برخورد عقلاني صرف چه بسا در مفاهيم بسياري كه صرفا اظهار بندگي در برابر خداوند است پاسخ مناسب نيابد، و در نتيجه به دليل قانع نشدن عقل، انسان را وادار به روي گرداني از دين بكند. برخورد صرف عقلاني ممكن است خواستهاي فطري را اموري موهوم جلوه دهد و انسان را از آن روي گردان
نمايد و براي دين جايگزين بسازد. اين هشدار در متون ديني هم داده شده است . از امام سجاد(ع) نقل شده كه فرمود: “ان دين الله لايصاب بالعقول الناقصة”(1) “دين خدا با عقلهاي ناقص به دست نمي آيد.” كه منظور از آن توسل محض به عقل – نه توسل به عقل محض – است ; خداوند نيز عقل محض را معتبر ميداند، اما آنچه گمراه كننده است اكتفاي محض به عقل است .
امام صادق (ع) فرموده است : “واعلموا انه ليس من علم الله و لامن أمره أن يأخذ أحد من خلق الله في دينه بهوي و لا رأي و لا مقائيس”(2) “بدانيد كه از علم خدا و از دستور او نيست كه كسي از مخلوقاتش دين را تابع هوي و رأي و قياس بگيرد.”
در روايت ديگري اميرمؤمنان (ع) فرموده است : “ان المؤمن أخذ دينه عن ربه و لم يأخذه عن رأيه”(3) “مؤمن دينش را از خدا ميگيرد نه از رأي و نظرش .” البته چنين مواجهه اي ميان عقل و دين همواره از عقل گرايي مفرط نيست ; و چه بسا عدم توجيه دقيق و به كنه و حقيقت مفهومي از مفاهيم ديني نرسيدن، باعث تزلزل در ايمان بشود. توجيه عقلاني نشدن در ابعادي از دين ممكن است براي كساني سبب عكس العمل منفي عقل نسبت به دين باشد. بنابراين در عين رعايت همگامي عقل و احساسات انساني، بايد تلاش كرد تا آن دسته از مفاهيم را كه نياز به توجيه عقلاني دارند به درستي تبيين و تشريح كرد.
ج – رفتار نامتناسب و غيرانساني و رياكارانه چهره هاي ديني و كساني كه به عنوان الگوهاي معنوي معرفي شده اند، در ناظران و يا دينداراني كه دين خود را از آنها گرفته اند ذهنيت منفي پديد ميآورد، و به تدريج رفتار متناقض الگوهاي ديني با دستورات دين، آثار سوء را در برخي افراد بر جا ميگذارد و چه بسا باعث خروج
[1] مجلسي، بحارالانوار، ج 2، ص 303، حديث 41 .
[2] حر عاملي، وسائل الشيعة، باب 6 از ابواب صفات قاضي، ج 27، ص 37، حديث 2 .
[3] همان، ص 45، حديث 21 .
——————————————————————————————————-
آنان از دين بشود; و تأثير اين عامل ممكن است در برخي شرايط بيش از عوامل ديگر باشد.
د – نيز مادي گرايي و به تعبيري همه امور را در قالب ماديات و محسوسات ارزيابي كردن، باعث ميشود كه مفاهيم ديني به دليل غير قابل سنجش بودن با ابزار ياد شده مورد ترديد و انكار قرار بگيرند و يا پاسخ مناسب و درخور پيدا نكنند و در نتيجه صاحبان چنين ديدگاههايي از دين جدا بشوند.
ه – عوامل محيطي و تربيتي نيز از جمله عواملي است كه ممكن است انسانها را از همان ابتدا و يا به تدريج از امور معنوي و ديني باز دارد. كساني بنا به دلايل محيطي و تربيتي، با آداب و رسوم و فرهنگ خاصي پرورش يابند و همانها را به منزله دين و آيين خود تلقي كنند و دين حق را نپذيرند.
البته با اين همه، شاكله افراد و اراده و تصميم آنها در تأثيرگذاري عوامل ياد شده دخيل است ; و آنها را نمي توان موجوداتي منفعل و تنها تحت تربيت عوامل بيروني دانست .
با اين همه به نظر ميرسد آنچه آسيب جدي ميبيند، بيشتر نهادها و مظاهر ديني است و نه اصل دين ; كه خورشيد دين هرگز غروب نمي كند.
جامعيت دين
در روايتي از امام صادق (ع) نقل شده است : “خداوند تبارك و تعالي در قرآن توضيح هر چيزي را نازل كرد. حتي – به خداوند قسم – خدا چيزي را فرو نگذاشت كه بندگان به آن نياز داشتند، تا اين كه كسي نتواند بگويد اي كاش اين در قرآن نازل ميشد. بدانيد! خداوند آن را در قرآن نازل كرده است .”(1)
[1] كليني، كافي، ج 1، ص 59، حديث 1) .
——————————————————————
اين حديث به اضافه احاديث ديگر و نيز آياتي از قرآن دلالت ميكنند بر اين كه هر چه انسانها به آن نياز داشته اند در تعاليم دين ارائه شده و در دين همه چيز گفته شده است . قرآن مجيد از تعليمات جامع به (تفصيل كل شئ)(1) و (تبيانا لكل شئ)(2) تعبير كرده است .
براي روشن شدن معناي جامعيت دين بايد توجه داشت كه جامعيت هر چيزي متناسب با خود آن و هدفي كه دارد سنجيده ميشود. هر چيزي اگر هر آنچه را كه لازم دارد، داشته باشد، جامع و كامل است . دين نيز از اين اصل مستثنا نيست . جامعيت و كمال دين، به داشتن رهنمودهايي در راستاي راهنمايي انسان به مقصد تعيين شده است، كه از آنها به هدايت تعبير ميشود. راز و رمز اصلي اين رهنمودها، ايجاد رابطه زيستي متناسب ميان انسان و عالم هستي است . مجموعه تعاليم ديني اين واقعيت را بازگو ميكند كه دين براي هدايت است . در همان آيات ياد شده پيش نيز پس از فرازهاي ياد شده، در هر دو آيه (هدي ) آمده است كه جهت گيري كلي را نشان ميدهد.
مراد از اين سخن امام صادق (ع) كه : “خداوند چيزي را كه بندگان نياز داشتند فروگذار نكرد”(3) و نيز فرموده امام باقر(ع) كه : “خداوند چيزي را كه امت به آن نياز داشت فروگذار نكرد، مگر آن كه در كتابش نازل كرد و آن را براي پيامبرش بيان نمود”(4) همين است كه دين در راستاي دعوت مردم به خداوند و تبيين ارزشهاي معنوي، آنچه را كه انسانها بدون دين نمي توانستند به دست آورند، در بر دارد و از اين جهت هيچ كاستي ندارد. بر اين اساس توقع از دين براي برآوردن نيازهايي كه با عقل و خرد جمعي قابل تحصيل ميباشد، توقعي بي جا است .
[1] سوره يوسف (12)، آيه 111) .
[2] سوره نحل (16)، آيه 89 .
[3] كليني، كافي، ج 1، ص 59، حديث 1) .
[4] همان، حديث 2 .
————————————————————–
قلمرو تعاليم دين
جهت گيري اصلي دين، دعوت مشفقانه مردم به خدا و اصلاح امور آنان به دست خودشان است . توجه انسان به خدا و او را در هر حال و امري حاضر و ناظر ديدن جوهره دينداري است .
اگر اين را كه قبول دين امري اختياري و قلبي است بپذيريم، بايد به اين سؤال پاسخ بدهيم كه : اگر دين راهنماي مردم به سعادت است، در صورتي كه رهنمود لازم را ارائه كند و در كار مردم دخالت نداشته باشد، آنان را به حال خود رها كند و از آنان مسؤوليتي نخواهد تا در قيامت به حساب آنان رسيدگي شود، اگر خيل مردم به انحراف و گمراهي كشيده شوند و هدايت كننده و ناظري وجود نداشته باشد، آيا دين به هدف خود رسيده است ؟
به عبارت ديگر اگر مصلحان ديني با تشويق، ارشاد و موعظه موفق به اصلاح امور نشدند، و عوامل بيروني دستگاههاي تبليغي و وسوسه هاي دروني، مردم را منحرف ساختند، آيا مؤمنان موظف به ايجاد نهادهايي بر اساس باورهاي ديني نيستند تا با آنها از ارزشهاي ديني پاسداري كنند؟
پاسخ اين است كه هدف عمده دين، هدايت و ارائه راه است ; و خواستاران سعادت، خود بايد چنين راهي را انتخاب و آن را طي كنند. طي كردن چنين راهي اجبار بردار نيست . اجبار به اجراي دين، بيشتر به شبيه سازي ميماند تا دينداري . دين يك سلسله مفاهيم عقيدتي و مقررات است . بخش قابل توجه آن، اموري داوطلبانه است . تحقق دينداري با اقدام رضايتمندانه حاصل ميشود. اجبار در اين بخش، دينداري به وجود نمي آورد. آري ! مقرراتي وجود دارد كه هدف آنها تنظيم روابط اجتماعي و به سامان كردن امور است . هدف در اين امور، نفس به عمل در آمدن آنهاست . در اين بخش قصد و نيت شرط نيست . اين بخش همانند همه مقرراتي است كه در همه جاي عالم وجود دارد و الزام آور هم هست و حيات
جمعي بسته به اجراي آنهاست . در چنين اموري اگر دستور مستقيم هم نرسيده باشد، نفس امر به آن، دستور به ايجاد سازمان لازم براي آن است . مانند دستورات قضايي براي احقاق حقوق صاحبان حق . دين هيچ گاه در صدد ارائه شكل خاصي براي زندگي نيست . زندگي شهري يا روستايي، صحرانشيني و امثال اينها، توصيه دين نيستند. دين به انسانها، در هر كجا كه هستند، سفارش ميكند تا اموري را رعايت كنند. كيفيت و حدود زندگي در چارچوب خواسته هاي دين است . دين فراتر رفتن از محدوده هاي تعيين شده را روا نمي دارد; فردي باشد يا جمعي .
دين، اصول و معيارهايي براي زندگي انسان نشان ميدهد; اما معمولا روش خاصي را براي حل مشكلات اجتماعي ارائه نمي دهد. مثلا به اصل عدالت اجتماعي حساسيت نشان ميدهد; چرا كه مشكلات اجتماعي چه بسا سدي در راه بندگي خدا و سعادت انسانها باشد. روشها، همواره در مناطق مختلف جغرافيايي بنا به دلايل جوي و محيطي و آب و هوايي، به ساكنان آنجا واگذار شده و الزامي به نوع رفتار و ساخت و ساز نداشته است . چه اين كه دخالت در چنين اموري دين را با مشكلات عديده اي مواجه خواهد ساخت و پيشرفت ها و تحولات، دين را به تدريج از زندگي مردم خارج ميكند، و دستورالعمل هاي آن جاي خود را به يافته هاي تجربي و علمي خواهد سپرد. در اين صورت، كارآمد نبودن دين در رونق امور و پيشرفت انسانها به رخ كشيده خواهد شد. در حالي كه دين با سفارش به رعايت اصول و ارزشها و قواعد، همواره نقش خود را ايفا ميكند. به همين جهت در تعاليم انبيا دستوراتي مشاهده ميشود كه تنظيم روابط عادلانه اجتماعي در آنها به خوبي قابل مشاهده است ; مثلا ميگويد: (و لا تنقصوا المكيال والميزان اني أراكم بخير…)(1) “از پيمانه ها و وزنها كم مگذاريد، من شما را در خير و نعمت ميبينم .”
بنابراين دين درصدد تبيين اكتشاف، صنعت، كشاورزي، دامداري، شهرسازي و امثال اينها نيست، بلكه درصدد القاي اصول و ضوابط و دعوت به رعايت آنهاست .
[1] سوره هود (11)، آيه 84 .
—————————————–
در ميان دنيا و آخرت، آخرت هدف اصلي دين است . انسانها بدون دين، راه كشف سعادت اخروي را به دست نمي آورند. ممكن است زندگي دنيايي شان را به گونه اي سپري كنند، اما راه آخرت براي آنها قابل كشف نيست . در عين حال معناي اين سخن اين نيست كه دين نسبت به دنيا بي توجه است، چرا كه راه سعادت آخرت از همين دنيا ميگذرد; و بدون تبيين روابط صحيح در دنيا، سعادت اخروي هم منتفي است . بي تفاوتي دين در قبال دنيا، كوتاه آمدن در ارائه راه سعادت آخرت است .
عقل و دين
عقل در اصل به معناي نگه داشتن (امساك) و بستن چيزي – مانند بستن پاي شتر با حلقه اي مخصوص (عقال) – است ;(1) و در اصطلاح آن را قوه اي دانسته اند كه با آن زشتي ها و خوبي ها تشخيص داده ميشود.(2)
در متون اخلاقي از قواي سه گانه “شهويه”، “غضبيه” و “عقليه” سخن گفته شده است . تفاوت عقل كلاسيك كه همرديف شهوت و غضب است با عقل مدرن اين است كه عقل سنتي جنبه فردي و انفرادي دارد و همان است كه “عقل غريزي” ناميده ميشود; و عقل مدرن، عقل نقاد خودبنياد و مستقل است كه از طريق تبادل نظر و گفتگو خود را مينماياند. از اين رو عقل مستقل و نقاد و خرد جمعي نيز جايگاه ارجمندي دارد.
عقل را چه قوه اي بدانيم كه صرفا اموري فطري در آن نقش بسته است (عقل غريزي) و چه حامل تجربيات و اندوخته هاي علمي فراوان، و چه در حوزه عمل (عقل عملي) نظر بدهد و چه در غير آن (عقل نظري)، از خود توانايي هاي بسياري بروز داده است . عقل در كنار وحي براي انسان معرفت ميآفريند. در واقع ميتوان گفت انسانها با دو نوع معرفت مواجه هستند كه يكي از طريق وحي به دست ميآيد و ديگري از طريق عقل .
[1] راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ص 578 .
[2] فيروزآبادي، القاموس المحيط، ج 4، ص 18) .
————————————————————-
در منابع ديني از يك طرف با عقل به گونه ستايش آميزي برخورد شده است :
1 – عقل حجت خداست . “الحجة فيما بين العباد و بين الله، العقل .”(1) خداوند در آيات متعددي در قرآن كساني را كه در آيات الهي و حقانيت انبيا نمي انديشند مورد سرزنش قرار داده است .(2) در آيات قرآن چهل و نه بار مشتقات عقل به كار رفته، شانزده بار از أولوا الالباب (صاحبان خرد ناب) ياد شده، و از قلب، فؤاد و فكر نيز مكررا سخن به ميان است .
2 – عقل در مستقلات عقلي در كنار كتاب و سنت و اجماع از منابع مستقل احكام ديني به شمار آمده است . مانند اين كه عقل به صورت مستقل، خوبي عدل و زشتي ظلم را درك ميكند. اين عقل از جهاتي به آنچه امروز به نام عقل مستقل و خودبنياد شناخته ميشود يعني به عقل مدرن، مقرون و مشابه است .
در رواياتي كه از رسول خدا(ص) و پيشوايان معصوم (ع) نقل شده، از عقل به بهترين چيز ياد شده است : “ما قسم الله للعباد شيئا افضل من العقل .”(3) “خدا به بندگانش چيزي با فضيلت تر از عقل قسمت نكرده است .” و عالم ترين به امر خدا، دارندگان بهترين عقل ها معرفي شده اند: “اعلمهم بأمر الله احسنهم عقلا.”(4) و كمال ايمان مؤمن به كمال عقل او معرفي گرديده است : “لا يكون المؤمن مؤمنا، حتي يكون كامل العقل .”(5) “مؤمن نمي تواند مؤمن باشد مگر اين كه در عقل كامل باشد.”
و از طرف ديگر عقل عنصري معرفي شده است كه هميشه و همه جا نمي تواند كنه و حقيقت دين را دريابد. در جزئيات احكام و امور قدسي به تعبير عرفايي نظير
[1] كليني، كافي، ج 1، ص 25، حديث 22 .
[2] سوره مائده (5)، آيه 75 ; سوره مؤمنون (23)، آيه 70 ; سوره عنكبوت (29)، آيه 63 .
[3] كليني، كافي، ج 1، ص 12، حديث 11) .
[4] همان، ص 16، حديث 12) .
[5] مجلسي، بحارالانوار، ج 1، ص 109، حديث 5 .
——————————————————————————————————–
مولوي پاي عقل چوبين است : “ان دين الله لايصاب بالعقول الناقصة .”(1)
حال اين پرسش مطرح است كه اين دو نظر چگونه با هم سازگارند؟ از طرفي عالم ترين ها به امر خدا عاقل ترين هايند و كمال ايمان مؤمن به كمال عقل اوست، و از طرف ديگر گفته شده كه دين خدا با عقل به دست نمي آيد.
آري ! عقل بهترين است تا با آن، فرمان خدا و ملاك تكليف ارزيابي شود و حق و حقيقت به دست آيد. بدون آن انسان تكليفي ندارد. عقل راه استنباط احكام را ارائه ميكند; عقيده را سامان داده و قابل دفاع ميكند. عقل گاهي به منزله قرينه براي فهم درست قرآن و سنت است . استدلال عقلي قلب را براي پذيرش چيزي آماده ميكند. تعامل عقل و قلب، مفهوم ديني جهاني را ميسازد. دين به مدد عقل ميرود. امام علي (ع) در كلامي كه از آن حضرت نقل شده فرموده است : “و يثيروا لهم دفائن العقول”(2) “خداوند انبيا را فرستاد تا گنجينه هاي عقل ها را بيرون آورند.” دين به عقل تعاليمي ميآموزد كه بدون دين هرگز فراگرفتن آنها براي عقل مقدور نيست . افزون بر اين، دين برانگيزاننده و تشويق كننده عقل به انديشه است .
عقل انسانها با همه توانايي ها، بر اثر آميختگي با هواي نفس، خيالات و عادات و رسوم، آموخته هاي نادرست و از همه مهم تر در معرض خطا قرار داشتن، توان احاطه به همه حقايق را ندارد. از كشف سعادت واقعي براي بشر عاجز است . نمي توان اطمينان داشت كه آنچه عقل آدمي به دست آورده و يا ميآورد، همان است كه بايد باشد. تبيين نيازهاي اساسي روح و نيز دشواريهايي كه انسانها در پيش رو دارند، نيازمند عنصري مطمئن است و آن همانا دين و دستورهاي به دست آمده
[1] همان، ج 2، ص 303، حديث 41. لازم به ذكر است كه اين روايت توسط ابن عصام از كليني نقل شده، اما خود كليني آن را در كافي به صورتي نه در مذمت عقل آورده است (ج 1، ص 57). روايت بالا تنها روايت در مذمت عقول است و با قيودي چون ناقص و آراي باطل و قياس فاسد آمده است كه بسيار محتمل است ناظر به جريان فكري خاص در زمان امام سجاد(ع) باشد.
[2] سيد رضي، نهج البلاغه، خطبه 1، ص 43 .
————————————————————————————-
از طريق وحي است . بگذريم از آنچه عقل به آن دسترسي ندارد و تا وحي صورت نگيرد نمي تواند آن را بفهمد; مثل عالم غيب، عالم ملائكه و عالم آخرت .
همگاني بودن فهم دين
منابع ديني – كتاب و سنت – بنا بر آنچه در خود آنها آمده، براي همگان قابل فهم است و در انحصار طبقه و قشر خاصي نيست ; هر كسي ميتواند از اين منابع استفاده كند. (و ما كان المؤمنون لينفروا كافة فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين …)(1) “همه مؤمنان را نشايد كه كوچ كنند، پس چرا از هر فرقه از آنان گروهي رهسپار نمي شوند تا در دين تفقه كنند.” (لقد أنزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم أفلا تعقلون )(2) “ما تحقيقا براي شما كتابي فرستاديم [كه ] در آن [وسيله ] تذكر شماست، پس آيا نمي انديشيد؟”
توصيه هاي مكرر و مؤكد براي انديشيدن در آيات الهي و همين طور آموختن علم و اين كه روي گردانان از فراگيري دين، اعرابي و بدوي هستند;(3) و كساني كه در آموختن دين تلاش نمي كنند، خداوند در قيامت به آنان نظر نخواهد داشت ;(4) به روشني نشان از امكان فهم دين از سوي مردم دارد.
اما فهم دين به رغم همگاني بودن و منحصر در گروه خاصي نبودن، بي قاعده و بي ضابطه هم نيست . چنين نيست كه بدون توجه به اصول فهم بتوان حقيقت دين را به دست آورد. دين مجموعه اي از دستورها و سفارشهاست كه در طي دوره و زماني ابلاغ شده است . شرايط و مقتضيات زمان در تشريع آن لحاظ گرديده است . برخي از آن دستورات به صورت كلي است و برخي ديگر جزئي و موردي است . برخي نسخ شده اند و برخي ديگر پيش زمينه هايي دارند كه به دست آوردن آنها براي رسيدن به حقيقت لازم است . طول زمان براي نسل هاي بعدي و آميختگي
[1] سوره توبه (9)، آيه 122) .
[2] سوره انبياء (21)، آيه 10) .
[3] كليني، كافي، ج 1، ص 31، حديث 6 .
[4] همان، حديث 7 .
———————————————————————————-
ذهن هاي مردم هر منطقه اي با آداب و فرهنگ خود، چه بسا تأثير خود را در فهم متفاوت از دين بر جا بگذارد. در طي زمان ممكن است تحريف ها و جعلياتي نيز رخ داده باشد. از اين رو لازم است كساني كه در زمينه دين به تحقيق ميپردازند، شرايط لازم را به دست آورند و آنگاه در دين اجتهاد كنند و نظر بدهند; همان گونه كه در ساير علوم نيز چنين است . متأسفانه اين هم از عوارض ناپسندي است كه در زمينه دين، با همه گستردگي و ابعاد آن، هر كسي بدون داشتن صلاحيت لازم نظر بدهد; در حالي كه در زمينه هاي ديگر معتقد به رأي صاحب نظر و صاحبان تخصص هستند. البته دين از اين جهت كه همگاني است و همگان به آن علاقه مند هستند و احساس تعلق دارند، با ساير امور تفاوت دارد; اما انتظار اين است كه در اظهارنظر درباره دين، اصول مسلم و ضوابط اجتهاد و فهم دين رعايت شود و به مقدمات فهم توجه گردد. و هيچ كس نبايد بدون داشتن زمينه ها و مقدمات و طي كردن مراحل هر علمي از جمله علم دين، توقع فهميدن و استنباط صحيحي از دين داشته باشد. پايان.
“هيچ كس نبايد بدون داشتن زمينه ها و مقدمات و طي كردن مراحل هر علمي از جمله علم دين، توقع فهميدن و استنباط صحيحي از دين داشته باشد.”
برادر, این جمله در پایان مقاله طولانی شما نشاندهنده اینست که با معنی لغت “علم” را نمیدانی و یا غلط مصطلح عالم و علما خواندن ملاها گمراهت کرده. علم یا ساینس بزبان اجانب بچیزی اطلاق میشود که از طریق تحقیق و بررسی و آزمایش کشف یا اثبات شده باشد مانند علم فیزیک یا زمین شناسی و غیره. ادیان درست در نقطه مقابل علم قرار دارند زیرا دین یعنی اعتقاد به چیزی که قبل اثبات نیست . شما بهمین که عوام شما را “عالم” بخوانند راضی باشد ولی زیاد خودتان را جدی نگیرید!
مذاکرات 1+5 با ایران مثل تقابل پرایده با ب ام و! برای همینهه که در سال حمایت از افتصاد مقاومتی رهبر ما سوار ب ام و میشه نه پراید!.این سمبلیکه!!
وزیر خارجه آلمان (ب ام و) گفته است که به آخر بازی رسیده ایم!.. یعنی پراید چون تا حالا تخت گار رفته دیگه یاطاقان چسبونده و به روغن سوزی کامل افتاده!..به درد اوراقی می خوره!
بعید است که این پراید را هیچ اوراقچی بپذیرد .
چرا مزدک و ملح بر سر تاریخ مجادله میکنند؟ این مجادله چه گرهی از معضل امروز ما باز میکند؟
1- ابتدا آنکه یک درگیری بین خوانش علمی و خوانش مقدس از تاریخ است. یادداشتی در این خصوص نوشتم و سخنی برای افزودن به آن ندارم.
2- چرا تاریخ -حتی خوانش سکولار و علمی آن- برای ما مسئله است؟ چرا و چه بخشی از مشکل ما ریشه در هرگونه خوانش از گذشته دارد؟ چرا یک انگلیسی/آمریکایی برای درک و طرح مسائل سیاسی روز و مبارزه با رقیب سیاسی خود نیازی به ارائهٔ خوانشی از گذشته ندارد؟
1-2- نخست آنکه “برای آنکه گذشته گذشته بشود، کافی نیست که زمان بگذرد. برای آنکه جامعهای میان امروز و دیروزش بتواند مرزی ترسیم کند، باید در این سم مرز فرضی چیزی برای نشان دادن داشتهباشد؛ باید در ستون داراییاش اختراعات علمی جدید، موفقیتهای اقتصادی قانع کننده، خلاقیتهای فرهنگی تحسین شده از سوی دیگران یا پیروزیهای نظامی داشتهباشد.
ملتهای غرب مجبور نیستند دلایل غرورشان را در قرنهای خیلی دور جست و جو کنند. آنها مشارکت دانشمندانشان در پیشرفتهای پزشکی، ریاضیات و نجوم را میتوانند هرروز صبح از خبر رادیو یا در روزنامه بخوانند. آنها نیازی ندارند مدام ابنسینا، عمر خیام، رازی و خوارزمی را به رخ دیگران بکشند. آخرین پیروزی نظامیشان به سال 2001، 2003، یا نزدیکتر بازمیگردد. نیازی نیست تا عصر صلاحالدین ایوبی، هانیبال، کورش و خشایارشا برگردند. لذا غربیها احساس نیاز نمیکنند که دائما به گذشتهشان برگردند. اگر تاریخ را مطالعه میکنند، برای آن است که دید بهتری از مسیری که پیمودهاند داشتهباشند، سمت و سوگیریها را بهتر بشناسند، بفهمند و از آن نتیجهگیری کنند. اما این نه یک ضرورت حیاتی است و نه یک الزام هویتی. برای تقویت غزت نفسشان، زمان حال کافی است.»*
2-2- اما ما [یِ ایرانی] به دو دلیل به تاریخ رجوع میکنیم:
1-2-2- نخست برای آنکه عزت نفسی دست و پا کنیم: کورش، هخامنشیان، ساسانیان، صفویان، نادر شاه، … حتی آخرین شاه کشورگشا آغا محمدخان قاجار. ابو علی سینا، عمرخیام، رازی، خوارزمی، … همه و همه برای ما معاصرند. از نظر روانی به آنها احتیاج داریم تا بر چند قرن اخیر سرپوش نهیم. بدون وجود گذشته، در پیش زمان حال شرمندهایم.
ژاپن، چین و هند نیز چنین بودند. ملتهایی کهن، لیک جا مانده در گذشتههای دور خویش. اما آنها به زودی عزم خود را جزم کردند و تحول را از دو مسیر آغاز نمودند: نخست از مسیر سیاسی با مردانی مانند گاندی، نهرو و شیائو پنگ. و سپس از احداث دانشگاه. دانشگاهی که نه انبار محفوظات، بلکه پرسشگر تربیت میکرد. اکنون یک چینی آنچنان کاری به تاریخ عظیم خود ندارد. در سایهٔ تفوق معجزهآسای مالی دیگر نیازی به کمک گرفتن از نیاکان مخترع قطب نما، باروت و موشک نیست. آنها را به کتب تاریخ و مورخان خویش سپرده است. “افسانهٔ جومونگ” برای کره یک نیاز معنوی و هویتی را اقتاع نمیکند، ابتکاریست در حوزهٔ صنعت سرگرمی (Entertainment Industry) و نه چیزی بیشتر.
مسلمانان اما چنین نشدند. ما نیز نخست به کینهٔ ایدئولوژی آریایی خاندان پهلوی، به هویت اسلامی خود آویختیم. اما گذشتهٔ “شاهخدایی” چیزی بیش از “جشنهای 2500 ساله” به ما نداد. نتوانستیم مدرنیسم را در دانشگاهها بومی کنیم. تحصیلکردهٔ دانشگاهی ما بحران هویت خویش را همچنان پابرجا میدید و روانهٔ نشانی غلط شد. از دست دادن ایالات شمالی قفقاز، برآمدن و سقوط خفت بار رضا شاه و نهایتا اتفاق مرداد 1332 (کودتا یا شکست یا انقلاب مردمی! هرچه نام داشتهباشد) عزت نفسمان را بیشتر فروکوبید. همسایگان عربمان که تمام امید خویش را به جمال عبدالناصر گره زدهبودند، در 1967 کاخ عزت نفسشان را در یک حملهٔ برقآسای ارتش اسرائیل نقش برآب دیدند.
اعراب از ما و ترکها (ترکیه) متنفرند. اما چه بخواهند چه نخواهند دنباله رو هستند. همانطور که آتاتورک و رضا شاه با ملیگرایی سرمشق ناصر بودند، انقلاب اسلامی 1979 ایران، اعراب را مسحور کرد. آنها نیز در پی اسلام سیاسی و بنیادگرایی رفتند. گرچه منابع نظری ایشان بخاطر اخوان المسلمین غنیتر از ما بود.
2-2-2- شکست و بحران کارآمدی حکومت جمهوری اسلامی که نه همچون خاندان پهلوی در مدرن کردن کشور موفق بود، نه به انسداد سیاسی آن پایان داد و مهمتر از همه نه قادر به اعادهٔ حیثیت و ارتقاع عزت نفسمان شد ما (دست کم بخشی مهم از طبقهٔ متوسط تحصیلکرده و ناراضی) را به انکار نقش اسلام در هویت ایرانی و بازگشت به ایدئولوژی ایرانی-آریایی سوق داد.
ازینرو ما در رجعتی مدام به تاریخ و در قرائتی همواره ایدئولوژیک از آن، بسته به اعتقاد خویش، با یکدیگر و تاریخ دست به گریبانیم. اما واقعا تاریخ نیاکانمان چه دخالتی در زندگی امروز و حل معضل همزمان بحران “کارآمدی-مشروعیت-سربلندی” ایران، دارد؟ … عملا: هیچ.
در اینکه قرائت علمی و تقدس زدایی شدهٔ تاریخ (کاری که کورس گرامی مشغول آن است) بخشی مهم از راه خردگرایی و (به قول کورس) “اوتونومى و خودسالارى” را تشکیل میدهد شکی نیست. اما این کاریست که باید در سطح و کیفیت آکادمیک انجام گیرد. در غیر اینصورت شنونده یا خود از اهل تقدس است که نخواهد پذیرفت، یا حداکثر مقدسی را جایگزین مقدسی دیگر خواهد کرد.
آیا شاهدخت ایرانی خویش را به امیرزادهٔ عرب تفویض کرد یا امیرزادهٔ عرب به شاهدخت ایرانی تعرض نمود؟ این مسئله گرهی از مشکل عاجل ما نمیگشاید. (فقط به عنوان جملهٔ معترضه کمی دقت کنیم به پاسخ جناب مصلح، اینکه عرف آن ایام (به بردگی گرفتن اسرا) را استثنائا پذیرفته اند بسیار نیکوست. کافیاست توجه ایشان را به این موضوع جلب کنیم که: بسیاری از همین عرفهای زمانه را به عنوان تقدیر و مشیت مقدس به خورد ما دادهاند!)
اما گشودن و روشن کردن زوایای پنهان تاریخ؛ و خوانش عرفی و علمیِ متون مقدس و انطباق آنها با خِرد، کاریست مهم که برای بدور ماندن از عوامزدگی، باید در سطحی قابل دفاع و خدشه ناپذیر و بدور از تقدیس و تاسیس امامزادگان جدید (اینبار از تبار کورش و ماندانا و رکسانا و شهربانوی فرضی) صورت پذیرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* متن داخل «» از “امین معلوف” در کتاب “دنیای بیسامان” ترجمهٔ “عبدالحسین نیک گهر” نشر نی با کمی تغییر برای انطباق با موضوع
با درود به مازیار گرامی
امروز ما بارژیمی مواجهه هستیم که رفتار خود را با همین متن مقدس توجیهه میکند وهر روز ان را نوبه نو میکند نمونه همین اصل ولایت فقیه است که سال 58 انتخابی است ولی در حال حاضر به گفته مصباح یزدی مردم چه کاره اند که نظر بدهند امروز این رژیم از همه ابزارهای مدرن برای تسلط بر جسم و روح مردم استفاده میکند تکنولوژی مدرن این امکان را به همه حکومتها داده تا تمامی رفتارهای افراد را واکاوی کنند در واقع کشف جرم امروز بسیار اسان گشته.. گذشته تاریخ این رژیم را بگیری دیگر توجیهی برای بقای خود ندارد پس تا انجائی که میشود این طلسم را باید باطل کرد غربیها با تحقیقاتی که در مورد دین خود انجام داده اند راه را بر دخالت کشیشان بسته اند ولی کاری که روشنفکران ما کرده اند به روز کردن نگاه دینی به جهان مدرن است ما چکار کنیم که شاهزاد مصلح حداقل تردیدی در نژاد والای خود کند شما فکر کنید همین انقلاب ابتدا با اعتراض به نبود ازادی ومبارزه با استبداد وعدالت اجتماعی شکل گرفت ولی امروز از رسالت خود یک اسطوره ساخته وبرای خود یک مسئولیت جهانی برای بردن مردم به بهشت قائل است همه این استدلالها را از تاریخ رستگاری خود ساخته وهمراهی مردم را یک فضیلت برای مردم میداند وناسپاسی را باعث همه این نکبتهائی میداند که با نادانی خود به روز مردم اورده اهمیت واکاوی این تاریخ به اندازه استفاده ای است که این رژیم در عمق این تاریخ برای خود جستجو میکند.
ماشالله سرداران بازندگی افتخار دیگری هم در جبهه به شکستهای افتخار امیز دیگرشان اضافه کردند. بعد چند هفته پشت دروازهای تکریت حاج قاسم با اعلام پیروزی قاطع در مقابل چند صد تروریست پس فنگ کرد و رفت به زیارت امام حسین. تنها جایی که این سرداران میتوانند اظهار قدرت بکنند توی شهرهای ایران با زدن و گرفتن زن و بچههای مردم میباشد. این سپاه هیچ نیست الا بادی گارد اخوندا.
سلام و درود
جناب مش قاسم
ببینم اگه اون تروریست داعش تشنه به خون سنی،شیعه،زرتشتی،مجوس،مسیحی و یهودی میامد تو اون خراب شده ای که توش داری با خیال راحت این /// رو مینویسی بهتر بود نه. هیچکس از دید توی هیچکاره هیچ نیست و فقط تو همه چی هستی. ایران /// تو و دیگر بیگانه پرستان قوی هست و قوی میماند حال با نام شیعه با نام گبر و یا با هر نامی که میخواد باشه.مهم سربلندی ایرانه.مثل اینکه فکر کردی اینجا سوئیسه و کشورهای همسایه شما هم بلژیک و آلمان و فرانسه. الان دیر بجنبیم ما رو میخورن، حال تو بیا اینجا نظر کارشناسی بده. میخوای این سردارا بیان و از شما برای تاکتیک جنگی سوال کنن و راهنمایی بگیرن.
تاریخ مقدس با تاریخ معمولی متفاوت است. تاریخ مقدس ریشه در ظرفیت باورمندان به قالب زدن تاریخ برحسب اعتقاداتشان دارد. اما نباید آن را دست کم گرفت. مبنای تاریخ جهانشمول میلادی که مردم خردورزترین بخشهای جهان ایام خود را با آن میسنجند و تقویم میکنند، در هیچ تاریخ مکتوب و مستندی ریشه ندارد مگر در اعتقاد مسیحیان.
ازینرو عجیب نیست که شیعیان شهری تازه و بینام و نشان همچون نجف را که شاید مدفن امام اول ایشان باشد به عنوان آرامگاه:
قبر آدم پیامبر
قبر نوح پیامبر
قبر هود پیامبر
قبر صالح پیامبر
میشناسند. حالا اینکه قبر آخرین و عزیزترین دختر پیامبر اسلام که نزدیک به 130 سال پیش از احداث نخستین خانههای نجف درگذشتهاست را، در نجف میسازند (!) عجیب نیست.
هیچ میدانید قبر خلیفهٔ چهارم مسلمین و امام اول شیعیان توسط هارونالرشید خلیفهٔ عباسی کشف و بنا گردید؟جالب توجه نیست که بدانیم دومین نقطهای که مدعی وجود مدفن امام نخست شیعیان است، در زمان شهادت او احتمالا شهری “بودایی” بودهاست؟
«چنین روایت شده که بیش از صد سال بعد، خلیفه عباسی، هارون الرشید، به شکار گوزن در خارج کوفه رفت و گوزن به محلی پناه برد که در آن محل سگهای شکاری او را دنبال نکردند. در پرس و جو که راز این مکان چیست، به هارون الرشید گفته شد که آن محل دفن علی است. هارون الرشید بعد از اینکه این امر توسط جعفر بن محمد تأیید شد، دستور داد که مقبرهای در همان محل ساخته شود و در زمان کوتاهی شهر نجف در اطراف مقبره رشد کرد. مکان دیکری که ادّعا میشود مدفن علی بن ابی طالب است، شهر مزارشریف در افغانستان میباشد.» منبع ویکی پدیای فارسی ذیل کلمهٔ نجف
تاریخ مقدس نه با انطباق سالها کاری دارد نه با واقعیت و نه با طول عمر معمول انسانی. برای کشف شباهتهای عجیب بین کاتولیک و تشیع در کشف و اختراع اماکن و اشیاء مقدس حتما داستان تاریخی “بائودولینو” نوشتهٔ “اومبرتو اکو” را بخوانید. شباهت روشها شگفتآور است.
این سران مملکت پایین و بالا فاسدند
روضه خوان و مفتی و آخوند و ملا فاسدند
از دهانهای مبارک یک به یک ، دور از شما
تا نشیمنگاه و آن سوراخ و مجرا فاسدند
از رئیس مملکت تا /// عالی مقام
صاحبان پشم و ریش و علم فتوا فاسدند
لات و لوت و دزدها در خانه ملت همه
روز و شب وغ وغ کنان در حال دعوا فاسدند
روی لب نام خدا هردم جنایت می کنند
عالمان بول و غائط ، طول و پهنا فاسدند
این وزیرانی که از مستضعفین دم میزنند
در میان قصرهای رو به دریا فاسدند
وعده های حوریان از بعد مردن میدهند
خود کنار صیغه ها در توی ویلا فاسدند
مفتخوار و مرده خوار و رشوه خوار و جیره خوار
از لب و دندان و تا زیر شکمها فاسدند
خصم مادر زاد آزادی در ایران کهن
ننگ بر پیشانی و بدنام و رسوا فاسدند
نافشان را با دروغ از روز اول بسته اند
گرگهای شکل میش و اهل تقوا فاسدند
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته . خبر را که خواندم ابتدا فکر کردم که شوخی است . ولی! نه انگار جدی بود . این که خانواده جناب خاتمی اعلام کرده اند که اعضای پیکر مادرشان با گروه خونی AB را جهت افراد نیاز مند اهدا میکنند . که نشان ازخیر بودن آن ها میدهد . ولی اگر نیک بیندیشیم به این که با توجه به کهولت سن این خانم به احتمال بسیار قوی هیچ گونه عضو ایشان قابلیت پیوند به دیگری را ندارد و ازانتفاع خارج است . و فقط یک ژست هست و به یاد جمله آقای خمینی افتادم که گفت کاش من یک پاسدار بودم !! ولی !
اين را مى گويند روغن ريخته را نذر امامزادهء تبليغات كردن.
كسى كه هيچ اعتراض رسمى به كشته شدن بيش از صد جوان سالم در اعتراضات پس از انتخابات ٨٨ نكرد و حتى گفت به رهبرى جفا شد و مردم بايد از رهبرى عذر خواهى كنند، حالا با ارگانهاى فرتوت مادرش مى خواهد جان چه كسى را نجات دهد؟
محمد نوریزاد معروف به ممد نخودی فقط مردکی ریاکار، فریبکار و بی شرف نیست! او یکی از عوامل نفوذی اطلاعاتی در بین مخالفین داخلی و یکی از مترسکهای فضای سایبر است.
آخرین قربانی این شغال نفوذی دختری به نام آتنا فرقدانی بود که اول بازیچه نمایشهای خیابانی نوریزاد شد و بعد به زندان افتاد.
عباس امیر انتظام هم آخری تمام آبرو و اعتبارش را به باد داد چون با این نفوذی اطلاعاتی رابطه پیدا کرد.
ایکاش وزارت اطلاعات صدها عامل نفوذی مانند نوریزاد داشت که اینچنین افکار جوانان ما را ازراه راست که همانا راه رهبریست منحرف کند.آی من قربون این عامل نفوذی برم
“اشکِ سنگ پای قزوین ”
این حکومت اگه هر چیزی رو کم بیاره، یه چیز رو هرگز کم نمیاره
اونم رویِ زیاده !
یه نگاهی بندازین به نامگذاری سالهای گذشته توسط رهبر :
.
.
سال همتِ مضاعف (برای دزدی و اختلاس بیشتر)
سال اقتصاد مقاومتی(احتکار و گران فروشی کالاها توسط باندهای مافیأیی)
سال عزم ملی و مدیریت جهانی(سرکوب مردم در داخل و به آتش کشیدن خاورمیانه)
.
.
.
آدم فکر میکرد که پس از این همه، تر زدن، دیگه اینا از رو رفتن، ولی
تو نمیری ولن کن معامله نیستن !
رهبر امسال رو، سالِ ” همدلی و همزبانی دولت و ملت” اسم گذاری کرد و
این در حالیه که چند وقت پیش سایت سحام نیوز با جزئیات کامل نشون داد که
چه جوری ته موندههای باندِ احمدی نژاد با هماهنگی بیت رهبری بشکلی سیستماتیک
در حال مختل کردن نهادهای دولتی و تضعیف دولت روحانی هستند.
حالا ولی فقیه مسلمین جهان صحبت از همدلی دولت و ملت میکنه !!
دیگه اینا کاری کردن که اشکِ سنگ پای قزوین هم در اومده 🙁
سلام – آقای نوری زاد از اینکه بنده را راهنمایی فرموده اید مبنی بر اینکه ” ما هرگز از مرگ کسی شادمانی نکنیم ، بویژه مرگ بانویی که به گمان ما گناهش همسریِ فردی مثل جنتی است ” ، بسیار سپاسگزارم و با دل و جان ، توصیه شما را می پذیرم . اما آقای نوری زاد همین جنتی امام جمعه شهر تهران و ام القرای مملکت اسلامی ، علیرغم اینکه کسانی مقل آیت الله جوادی آملی گفتند که افراد حرف اضافه ای برای مرگ شاه عربستان نزند ولی ایشان پس از مرگ شاه عربستان در میعاد گاه نماز جمعه داشتند شادمانی میکردند و نماز گزاران را ترغیب به خوشحالی از مرگ شاه عربستان و از نماز گزاران ” تکبیر ” و ” تأیید ” میگرفتند و بیان میکردند که ” فقط اسرائیل ” از مرگ شاه عربستان ناراحت است و بقیه دنیا دارند در خانه هایشان شادمانی میکنند . میگویم که اگر جنتی از ریش و عمامه و امام جمعه ای اش خجالت نمی کشید ، دایره و دنبک را به نماز جمعه میآورد و به پایکوبی می پرداخت .همین حرف نسنجیده و کیلویی امام جمعه تهران روابط دو کشور را مجددا” تحت تأثیر قرار داده است . بنده هم برای کمی مقابل به مثل و به قولی زمان جنگ ” موشک ، جواب موشک ” پیشنهاد در دایره و دنبک کوبیدن را داده بودم . با تشکر .
آقای نوری زاد سلام
عزیزان هموطن سلام
نمیدانم چرا از این جمله که ما ایرانیها هر سلام ایام عید به هم میگوییم که: سال خوبی داشته باشی سال خوبی را برایت آرزو میکنم؛ بدم می آید
می دانید چرا
زیرا وقتی میبینم امثال آتنا فرقدانی در زندانند
و امثال امیر انتظام در بیمارستان
حالم بد میشود
پس این چه آرزوی است که میکنیم
من نمی دانم چرا باید ازاینکه برای دیگران آرزوی سالی خوب داشته باشییم بدمان بیاید.آیا آتنا هم مانند شما فکر می کند؟مطمئن هستم خیر.ظاهراًاین جمله ی احساسی طرفدارانی نیز دارد
دوستان این بنده خدا بخاطرافکارکجش نام خودرانیز “کج اندیش “گذاشته شما دیگر چرا سخن اورا تأئید میکنید.چراباید ازآرزوی بهروزی برای دیگران بدتان بیاید.آیا آتنا هم این جمله را تأئید می کند.چرا احساسی عمل می کنید.
مسئول محترم سایت .آیا ساعات بین دو بامداد ببعد تاصبح گردانندگان سایت مشغول استراحت هستند.زیرا بااینکه پیام”کامنت شما تکراریست”داده شد.لیکن کامنت بنده درج نشد.بهرحال هزاران کامنت امثال من فدای یک تارموی نوریزاد.
اقا عقب افتا دگی! عقب افتادگی ملت شیعه، درد اول مملکت است. تا زمانی که شیعه گری و این //// از مملکت رخت نبندد. همین اش را باید ذقلتون بکنیم. جوانانی که نجات می خواهند. چیزی بنام مذهب از هر نوعش را ول کنند. ایرانی باشند. خیامی و حافظی باشند. همین.
سلام و درود
جناب ارژنگ
به نظر شما خیام و حافظ که اشاره کردی چیزی از مذهب و از هر نوعش نداشتن؟ به نظر شما ایرانی باید چگونه باشه؟
شما راه حل بده درد اول مملکت رو با کمک هم درمان کنیم.یعنی منم یه لایک بزنم و تعداد رتبه دهی شما بالا بره و شما خوش بحالت بشه برات کافیه؟ ایرانی بودن از نظر شما یعنی گرفتن تعداد لایک بالا؟
(تا وقتی شیعه گری رخت ازاین مملکت نبندد)ترا هرکسی دوست دارید دست ازشعارهای غیرواقعی بردارید متاسفانه شماهم مانند فرماندهان سپاه هستید, منتها ازطرف دیگه غش کردید
ريشه ها ٢٩٠(قسمت ٢٨٩ذيل پست قبلى )
فرهنگ< فرهنگ دينى < عرفان <….
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ (دنباله قسمت الف )
اگر اوتونومى و خودسالارى را اصل بگيريم ، پس غير و ديگرى چه مى شود ؟ آيا اوتونومى همان خودپرستى و به قول عارفان انانيت است ؟ تا آنجا كه اوتونومى در انديشه كانت فراديده است ، اين پرسش مسبوق به فهم نادرست مفهوم كانتى است و خلط كردن خود سالارى با خودسرى يا در خود فروبستگى و '' تنها من بينى''(solipsism) است .اما بايد ديد كه ''من'' چگونه در فرهنگ عرفانى منفور شده است . پاسخ به اين پرسش گرهگشاى فروبستگى و انزوايى است كه به تعبير هانا آرنت يك علت اساسى تمامت خواهى است*. حاكم تمامت خواه همه را منزوى و سربه لاك مى خواهد و هيچ كنشِ جمعى را برنمى تابد مگر كنشى كه منِ خودش را بازتوليد و تكثير كند. مولوى گويد :
چند گويى من بگيرم عالمى
اين جهان را پر كنم از خود همى
خطاب به كه مى كند مولانا؟ در داستان مكر وزير در دفتر نخست مثنوى اين خطاب به وزير نيرنگبازى است كه ميان قومى آتش چند دستگى مذهبى افكنده و سپس با دعوى وارستگى از دنيا و خلوت عارفانه خود را در خانه محبوس كرده است . أما در مثنوى انسانِ جزئىِ منفردِ واقعى آن گونه كه در رمان يا در درام غربى مى بينيم وجود ندارد. مولوى به يك انسان كلى خطاب مى كند كه بزرگى انديشه وهويت و منِ او در گرو فنا شدن ِ در غيريتى بزرگ است فراتر از فرد و جامعه انسانى در روى زمين . در واقعيت نيز در فرهنگ استبداد نه فقط شاه بل همه مستبدانه فكر مى كنند و مولوى خطاب به همه مى گويد : دست از طمع گرفتن عالم براى خود بداريد . اما چگونه ؟ برخلاف سعدى كه همدردى و ضرورت همبستگى انسان ها در باب هاى نخست بوستان و گلستانش موج مى زند ، مولوى رهايى از اين استبداد قومى را ، نه در توجه انسان ها يا من ها به يكديگر بل در نفى كلى من در غيريتى فراانسانى مى داند .
من به عنوان گوهر فرد به احتمال قوى با من به معناى منش و انديشه همريشه است و از فعل مينوتن پهلوى به معناى انديشيدن است .در فرهنگ قديمى رشيدى آمده است كه من به معناى دل و نفس است كه در واژه دشمن (بد دل ، بد نفس ) به كار رفته است . دهخدا با ارجاع به فرهنگ هاى ديگرى چون آنندراج و ناظم الاطباء مى نويسد من به معناى نفس است چون منِ هركس آثار نفس اوست .دكارت نيز در گزاره معروفش من را نفس و گوهر انسانى مى گيرد . از ديرباز من با خود مترادف بوده است .خداى و خوتاى كه لفظاً به معناى ارباب و سرور است ، به روايتى از '' خود آى''به معناى '' خودآينده '' مى آيد يا كسى كه با اختيار خودش وارد جايى مى شود و به تعبيرى كه مكرر به كار برده ايم اوتونم يا خود سالار و خود آيين است . در آيين ايران باستان خدا معنايى غير از الله يا يهوه يا پدر آسمانى دارد .از مدعيات عارفان ايرانى كه بگذريم اين خدايان ابراهيمى بجز خداى مسيحيت بسيار منزه و متعالى و دور از انسان اند ، گرچه روح خود را در انسان مى دمند . ميان انسان و دات خدا در اسلام و يهوديت گسست و فاصله اى عظيم و ناپيمودنى مفروض است و حال آنكه خوتاى با انسان و منِ او همذات اند . زير همان معنا دهخدامعناى ديگرى براى من ذكر مى كند : حقيقت مطلق ، هستى مطلق . اين معنا خاص صوفيان است كه من هر فردى از افراد انسانى را همان هستى مطلق مى دانند كه جسماً و روحاً در هر فردى منعين شده است .
چو هست مطلق آيد در اشارت
به لفظ من كنند از وى عبارت
مولوى آنجا كه مى گويد : '' اى برادر تو همه انديشه اى '' مرادش انديشه فرد خودسالار دكارتى نيست . منِ خود سالار در مثنوى اژدهاى نفس است .ادبيات داستانى قديم ما عالباً شخصيت فردى را فداى يك امر كلى بزرگ يا ارسال معنا به صورت اندرزهاى حكيمانه مى كند و اين را نبايد با همبستگى كاراكتر و تيپ در رمان و درام غربى اشتباه كرد .مادام بوارى ، دن كيشوت ، هملت ، و راستنياك ( در بابا گوريو) در قلمرو رمان و نمايشنامه اشخاصى تكينه اند كه خواننده همهنگام با خواندن و ديدن با آنها زندگى مى كند ، به هيجان مى آيد ، مى گريد ، شاد مى شود و حتى چهره آنها را مجسم مى كند .به اصطلاح امروزى با آنها همذات پندارى مى كند، چون مانند آنها را بسيار ديده است و چه بسا خود را نيز چون آنها بيند. بدينسان رابطه ديالكتيكىِ ميان فرد و تيپ و بالعكس برقرار مى گردد . انديشه و زبان همه سر همين رابطه كلى و جزيى است .عمقِ دعواىِ ارسطو و افلاتون بر سر همين رابطه است و در اين انديشه نگارى ها به اين نكات بارها اشاره شده است . اشارت رفته است كه در ادبيات فارسى دو حكيم و استاد بزرگ ، فردوسى و نظامى ، در فقر و كراهت هنرهاى تجسمى و ديدارى و دراماتيك ، با كلمات بار آنها را بر دوش مى كشند، با كلمات نقاشى مى كنند ، و بى سببى نيست كه بيش تر نقاشى ها در فرهنگ ما كتاب آرايى بوده اند نه تابلو هاى مستقل .قلم نظامى به ويژه در ليلى و مجنون مى تواند خواننده را به درون ماجراها ببرد ، او را سحر كند ، او را دلنگران سرنوشت اشخاص داستان كند به طورى كه من مى گويم خواننده بايد خيلى سنگدل باشد تا هنگام زارى مجنون بر گور ليلى اشكش جارى نشود. طنز ماجرا اينجاست كه بنا به روايات تاريخى نظامى كه سال ها براى آفريدن مخزن الاسرار و خسرو و شيرين وقت صرف كرده بود ، براى سرايش ليلى و مجنون تنها چهار ماه وقت صرف كرد ؛ آن هم با ناخرسندى و تنها با پافشارى شروانشاه كه روايت سست و ضعيفى از اين عشق را در كتاب والبى خوانده بود . نظامى در اواخر سده ششم هجرى (٥٨٤ هجرى ) شاهكار جاودانه اش را تمام كرد. اكراه اوليه وى از آن بود كه فضاى بيابانى عربستان خوشايند وى نبود. آخر او شيفته وصف صحنه هاى شكوهمند و شاد بزم ها و عشق هاى روزگار ساسانيان بود. به هر روى ، متن ليلى و مجنون گوياى آن است كه گويى نظامى به محض به دست گرفتن قلم ديگر اين غوغاى مرزشكنِ عشق است كه قلم و زبان و تخيل شاعرانه اش را راه انداخته است . زنده ياد سعيدى سيرجانى در '' سيماى دو زن '' ليلى را با شيرين همسنجى مى كند و چكيده سخنش برمى گردد به آزادى و شادى و كنشمندى عشق در فضاى ايرانى و اندوهناكى و خود آزارى و ممنوعيت عشق در فضاى عربى – اسلامى . شايد نظامى خود نيز خودآگاهانه آهنگ چنين سنجشى نداشته است ، چرا كه افزون بر دگرگون كردن محيط بدوىِ عشق ليلى و مجنون ، عشق را چون معنائى انتزاعى مى نگرد كه مجنون آينه بازنمايِ آن شده است . در اوج داستان عشق همچون معنايي آسمانى و علوى مجنون را خرد مى كند پيش از آنكه بميرد . طور ديگرى بگويم : كاركتر مجنون گويى محمل و كاتاليزورى است براى تجلى عشق نه براى بازنمايى تيپِ عاشق . فرديت مجنون فنا مى شود تا معرفت تمام عشق هويدا شود ؛ عشقى كه جاودانه و زوال ناپذير است و از همين رو چنان ناانسانى كه گويى اصلاً نبايد به تماس انجامد. در فرهنگ شيرين عشق شادمانه و همراه با دليرى و تنانگى و آزادى است ، در سنت ليلى عشق همه جا ديوارى است ميان عاشقان از ترس و تعصب و اسارت . اين همسنجى بجايى كه سعيدى سيرجانى انجام مى دهد آيا در نظر خودِ نظامى هم بوده است ؟ بعيد مى نمايد ، چه اگر چنين بود ليلى و مجنون نيز چون رومئو و ژوليت پايان مى يافت كه عاشقان براى يكدگر خود را مى كشند نه براى عشقى در بالاى سرشان . ميان رومئو و ژوليت نيز كينه ديرينه دو خاندان مانع مى شود ، ليك اين هر دو تشنه تماس انسانى اند ، شبى با هم اند و سپس نهانى ازدواج مى كنند. وقتى بنا مى شود كه ژوليت به خواست پدر با مرد ديگرى از دواج كند ، وى زهر خوردن را ترجيح مى دهد اما ليلى به ازدواج ناخواسته تن مى دهد ، بيمار مى شود، و در پى اين ازدواج اجبارى هم خودش و هم شوهرش مى ميرند. ليلى و مجنون بر خلاف ژوليت و رومئو فعال نيستند ، منفعل اند ، سركش نيستند ، تسليم و فرمانبردار يك آمريت بيرونى به نام سنت و پدر و رسم قبيله اند ،ليلى و مجنون مى ميرند تا مگر پس از مرگ به هم برسند ، رومئو و ژوليت خودكشى مى كنند از آن روكه وصل در اين جهان برايشان ناممكن شده است ، عشق آنها كاملاً انسانى است ، اين جانمايه انسانى عاشقان را تشنه وصلى هرچه زودتر مى كند .مجنون گويى به قول سعيدى سيرجانى عاشق رنج بردن و خوارى كشيدن و ناله است . با خنده ميانه اى ندارد و سبكروحى و نشاط را در شآن انسان نمى داند . او خود آزار است و حتى عشق را طفيل غم عشق مى خواهد ( ''برگزيده ها:سيماى دو زن '' ، فصلنامه ايران شناسى، شماره ١، تهران ، ١٣٦٨ ،ص ١٥٤).
پيش تر اشاره شد كه ريا و تزوير، اين واژه هاى مكررِ حافظ صرفاً ايراد به يك صفت از صفات زشت مشايخ شيراز نيست . تزوير و ريا اسم اعظم و سرشتنماى مردمى است كه از گفتن ضمير من احساس انانيت مى كنند و بنده يا عبد ذليل فقير سراپا تقصير را به من گويى ترجيح مى دهند ، تزوير چهره نماى جماعتى است كه از بيان آنچه در دل دارند مى ترسند و پيش از آنكه حاكم آنها را سانسور كند ، سانسورچى درونى خودشان اجازه نمى دهد تا عشق و نفرت خود را به معشوق و منفور بيان كنند . تزوير روىِ ديگر جماعتى است كه از پيوند و تماس مى هراسند و دست بوسى و خشنود سازى واعظان سنت در آنها چنان ملكه شده كه در عين ناخشنودى نهانى و ژرفِ درون خود با زنجيرهايشان خو گرفته اند . بى گمان اين خوكردگى به در و ديوار زندان خانگى در مورد زنان شديدتر بوده است . باز از سيرجانى نقل كنم كه سخنش بى پرده و بى پيرايه است .وى ليلى را عاجز از هرتلاشى مى بيند ، از مكتب خانه بازش مى گيرند، در خانه زندانى اش مى كنند ،شوهرش مى دهند، بى آنكه نظرش را جويا شوند. ليلى تسليم مى شودو فقط زنجموره مى كند ( همان ،ص١٤٧). آرى ، زندانى ممكن است با زندان چنان مإنوس شود كه اگر زندانبان هم راه فرار را نشانش دهد ، كنج زندان را به آزادى ترجيح دهد، در يك كلام : ليلى مجاز نيست بگويد : من .
ليلى با گريه هاى مداومش شوهرش و در واقع رندانبانش را ، دق مرگ مى كند و چندى بعد خودش هم مى ميرد. نظامى ، خواسته يا ناخواسته ، با سرايش ليلى و مجنون زمينه همسنجى دو چهره و تيپ را فراهم مى كند ؛ دو تيپ زن در دو فرهنگ ناهمگون و جداسان، فرهنگ ايران در روزگار ساسانيان و فرهنگ عرب در روزگار پس از ساسانيان .شيرين آزاده و صاحب اختيار خويش است و ليلى بنده و تخته بندِ سنت پدرانش . آن يك از گفتن من پروا ندارد و اين يك را ياراى آن نيست كه بگويد من هم انسانم ، سهمى از اختيار دارم ، و مى توانم همچون شيرين و رومئو با آنى كه دوست مى دارم عشورزى كنم و عشق ورزى را به نام عشق انتزاعى و افلاتونى ، خوارمايه و گنه آلوده احساس نكنم .
اما زمان ها بايد بگذرد تا يكى آزاده اى چون سعيدى سيرجانى پيدا شود و از افق روزگار نو به شيوه كنش و واكنش عاشقان در دو سنت جداگانه انديشه كند. تا ما بيرون از دايره فرهنگ و سنتى نايستاده باشيم ، تا از بن جان در برابرِ موضوع انديشه خود آزاد و خنثا نشده باشيم ، تا – مثلاً به گاهِ انديشدن به خدا ، به تاريخ ، به سنت ، به فرهنگ و حتى به آنچه واقعيت هاى عينى اش مى ناميم – در جايگاهى قرار نگرفته باشيم كه نتيجه هرچه باشد برايمان بالسويه باشد ، حتى گام اولِ تفكر را برنداشته و هنوز پيله هاى تنيده شده اى را نشكافته ايم كه ناخواسته همچون ميراث ذهنمان را فراگرفته اند . پيش از اين پيله شكافى ورود به انديشه آزاد ناممكن است ، درك اين نكته كه فهم معناى مدرن واژه هاى فرهنگ ، سنت ، حقيقت و خدا اصلاً براى نظامى گنجوى در فرهنگ دگر سالار قديم ناممكن بوده است ممكن نمى گردد . در نتيجه مثلاً در انديشيدن به گذشته دچار آفتى مى شويم كه امروزه به آن anachronism ( زمان پريشى ) گويند. يك معناى زمانپريشى آن است كه گذشته را نه آنچنانكه بوده بل همساز با اغراض امروزمان تغيير دهيم ؛ آن هم با سوء استفاده از غياب يا دست كم فقرِ تاريخ نگارى علمى . آزادگانى چون سعيدى سيرجانى اين پيله شكافى را آغاز كرده بودند و از همين رو اذهان پيله گرفته و كپك زده اى كه جاه و قدرت خود را در گرو اسارت و نادانى عوام مى ديدند اين آزادگان را چون ميخ هاى تابوت خويش مى ديدند. مقصود سيرجانى آن نيست كه نظامى خود نيز خواسته باشد شيرين و ليلى را نماد فرهنگ جبر و اختيار قرار دهد . او در واقع از ايستار مدرن داشت ناخودآگاهى نظامى را به سطح خود آگاهى مى آورد . نظامى حتى كوشش بسيار كرده است تا فضاى تيره و بدوى داستان اوليه را در پرتو نور عشق زيبا تر سازد. بنا به تحقيق حشمت مؤيد با عنوان '' در مدار نظامى ''( فصلنامه ايران شناسى ، شماره ١٥) ليلى و مجنون در داستان عربى هنگام گوساله چرانى عاشق مى شوند .نظامى مكان نخستين نگاه عاشقانه آنها را به مكتبخانه مى برد. فضا را در حد امكان ايرانى مى كند ، براى ديدار عاشقان در باديه خشك و قسى بيشه سرسبز مى آفريند. تفاوت شيرين و ليلى اما از آن رو بارز مى گردد كه عشق هرچه باشد ماجرايى است شگفت و مرزشكن كه در زمين و مكان و زمانى رخ مى دهد . در ورونا ، يا در عربستان يا در تيسفون . موانع عشق در اين مكان ها در شدت و شمار يكسان نيستند . سعيدى سيرجانى هوشمندانه دست بر موانعى مى نهد كه در سنت عربى- اسلامى عشق زمينى را منكوب و گنه آلود مى كنند و سرانجام خودِ نظامى نيز راه مسدود شدهِ عشق انسانى را به عشقى مجرد و افلاتوتى كژ مى كند كه گويى تنها با خرد شدن تن و مرگ عاشقان واقعيت مى پذيرد . ليلى در گور خفته است . مجنون بر گور او زارى مى كند و راوى ( نظامى) غيريتى را كه عاشق در جهان انسانى از آن محروم شده است آسمانى مى كند :
او فارغ از آنكه مردمى هست
يا بر حرفش كسى نهد دست
حرف از ورق جهان سترده
مى بود نه زنده و نه مرده
بر سنگ فتاده خوار چون گِل
سنگ دگرش فتاده بر دل
صافىْ تنِ او چو درد گشته
در زير دو سنگ خُرد گشته
………
اين گفت و فتاد بر سر خاك
نظارگيان شدند غمناك
عشقى كه نه عشق جاودانى است
بازيچه شهوت جوانى است
مجنون كه بلند نام عشق است
از معرفت تمام عشق است.
……..
اين پايانى كه نظامى براى عاشقان ترسيم مى كند ، مى توانست به گونه اى دگر باشد .مثلاً به اين صورت : تفو بر تو اى چرخ گردون تفو .يا به اين صورت :
گر بر فلكم دست بدى چون يزدان
برداشتمى من اين فلك را ز ميان
از نو فلكى دگر چنان ساختمى
كازاده به كام دل رسيدى آسان
يا به اين صورت :
بوسيدن لب يار اول ز دست مگذار
كاخر ملول گردى از دست و لب گزيدن
فرصت شما صحبت كز اين دو راهه منزل
چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن
يا به اين صورت:
دهانت را مى بويند مبادا گفته باشى دوستت دارم
دلت را مى پويند مبادا شعله اى در آن نهان باشد
روزگار غريبى است نازنين ، روزگار غريبى است نازنين
و عشق را كنار تيرك راهبند تازيانه مى زنند
عشق را در پستوى خانه نهان بايد كرد….
به انديشيدن خطر مكن، روزگار غريبى است…….
آنكه بر در مى كوبد شباهنگام به كشتن چراغ آمده است
ابليس پيروز مست
سور عزاى ما را بر سر سفره نشسته است
خداى را در پستوى خانه نهان بايد كرد ا
……………………..
* اشاره من به هانا آرنت و هر نام پر آوازه ديگرى به رسم معمول براى كسب اعتبار براى گفته نيست . البته آرنت انديشمند بزرگى است
با سپاس بسيار از بردبارى شما
ويرايش و يك افزوده
فرصت شما صحبت ( نادرست)
فرصت شمار صحبت( درست)
…….. ……..
افزوده به پانوشت : البته آرنت انديشمند بزرگى است ، هرگاه آنچه مى نويسيم مستقيم يا نامستقيم از ديگرى برگرفته باشيم ، آوردن نام او شرط امانت و گاه از سر اداىِ دين است .منظورم ايده هاى مبتكرانه اى است كه گمانه (hypothesis) يا تز( بر نهاده ) باشند ، ورنه بسيارند مطالبى كه دانسته و ندانسته ملهم از آموزه هاى ديگرانند
با پوزش
با درودی ازبن جان به کورس گرانقدر و شادباش سال جدید. جناب کورس من سالهاست که در مورد آن وزیر که برای پادشاهش و عزیزکرده اش جان خودرا به فنا که نه به بد ترین وجهی سلاخی مینماید را درک نمیکنم و سپاسگذار شما خواهم بود که این مورد خاص را بهتر موشکافی و تبیین کنید . با احترام.
درود بر مهرداد گرانمایه و ارجمند : نوروزگان فرخنده باد. از دیرکرد در پاسخ پوزش می خواهم. پاسخ شما در متن هست. این وزیر از نگاه مولوی خودش گرفتار آزمندی برای جهانگیری شده: چند گویی من بگیرم عالمی// این جهان را پر کنم از خود همی . اما از بیرون که به این رخداد بنگری این وزیر چون همه چهره های دیگر مثنوی دستاویزی است برای فراشد من به جهانی فراسوی همه من ها .امیدوارم پرسش شما را درست دریافت کرده باشم . به هر روی ، از همسخنی با شما دوست نادیده و بسیار کوشا شادمان شدم. به این بهانه به شما دست مریزاد میگویم
” حاكم تمامت خواه همه را منزوى و سربه لاك مى خواهد و هيچ كنشِ جمعى را برنمى تابد مگر كنشى كه منِ خودش را بازتوليد و تكثير كند.”
” تزوير و ريا اسم اعظم و سرشتنماى مردمى است كه از گفتن ضمير من احساس انانيت مى كنند و بنده يا عبد ذليل فقير سراپا تقصير را به من گويى ترجيح مى دهند”
چه زيبا گفتيد كورس گرامى. ژست وارستگى خاكسارانه، ضد منيت و ضد نفس امارهء جماعت مؤمنين جز نيرنگ و ريا نيست تا خودبزرگ بينى بيمارگونه و برترى كه به سبب ايمان براى خود قائلند، را در پشت آن پنهان كنند.
امان از نيرنگ اين جماعت نيرنگ باز ملون.
رهبر انقلاب از يكطرف مى گفت : ” هر كه گفت من، اين من شيطان است”
و از طرف ديگر مى گفت : ” اگر سى و شش ميليون بگويند آرى، من مى گويم نه”!
با درود به کورس گرامی و آرزوی سالی شاد و خرم برای شما. در دو پست قبلی دوبار از سعه صبر جعفر صادق نام برده اید از اینکه در نزد ایشان و هم ابن ابوالعوجا ملحد و زندیق و شیعه و …با هم آزادانه بحث میکرده اند.این گفتار شما مرا بیاد سید علی دوران قبل از خلافت انداخت در مشهد با ماشین پیکان قراضه و بند بساط شعر خوانی و تار زدن و ادعای روشنفکری درآوردن!حالا دوست گرامی همین صادق البته بقول شاهزاداه الاحقر باید بگوییم صادق خان یا شاهزاده الاحقر صادق چون کسی نبوده و کسی اورا ببازی نمی گرفته دارای چنین سعه صدری بوده والا شیعیان و کل مسلمین وقتی در قدرت بوده اند دست کمی از همین سید علی خودمان نداشته اند!مسلما شما خود در جمله بعد از آن به حسرت شیعیان اشاره کرده اید ولی من باورم اینست که اینها تنها حسرت قدرت نیافتن را می خورند نه داشتن دیدی باز و دمکراتیک.
نوریزاد عزیز رأی های داده شده به این کامنت مزدک را میبینید.متاسفانه فضای حاکم براین سایت شریف با فضای عمومی جامعه(حتی آزاد اندیشان) تفاوت بسیار دارد.نمی دانم” فضای مسموم”نام درستی است.می دانم شما هم این را نمی پسندی
مزدک گرامی :از سوی من هم درود بر شما و نوروزگان بر شما فرخنده باد . من چون بنیادهای اندیشه خودم و و بنابراین شیوه و روش به گفتار در آوردن آن را می شناسم ،گمان نمی کنم واژه سعه صدر را آورده باشم. خواندن نهفته های درونی کسی که سده ها پیش می زیسته نه برای من شدنی است، نه درخور پژوهشگری. سخن من در این باره بازگفت گزارش های تاریخی بوده، و این گزارشها نیز قطعیت ریاضی ندارند ، لیک ما راهی دیگر برای دسترس به اوضاع گذشته های دور نداریم مگر به گونه ای از روی آثار ادبی و هنری . سخن من این بوده که الحاد و ارتداد و زندقه بنا به تاریخ هایی در سده های آغازین هجری حتی به روایتی در روزگار ابوبکر پیشینه داشته و بازار مناظره های کلامی از رمان المهدی تا حوالی دوران زکریای رازی بازارش گرم بوده است. امام صادق و ابن ابی العوجا هر دو بیرون از قدرت سیاسی و درون قلمرو قدرت فرهنگ در راه گسترش عقاید خویش گردهم آیی ها و مناظره هایی با مخالفان داشته اند. از سوی دیگر دستگاه خلافت یا همان قدرت سیاسی به اصطلاح امروز دگراندیش ها را گاه دستگیر و شکنجه و اعدام می کرده ، قادر به مهار مجالس مناظره نبوده است . مناطره زکریا و ابو حاتم نخستین و واپسین مناظره نبوده است . در مورد حسرت برخی شیعیان که فرموده اید در واقعیت چنین افرادی وجود دارند ؛ هم میان مردم عادی و هم میان درس خوانده ها که پس از تجربه فاجعه بار و نفرت پراکن حکومت اسلامی و زشتکاری ها و جنایت های مزدورانش -از دیدگاه دینی خودشان البته – پی برده اند که جایگاه مناسب و درست مواجهه عقاید فضای عمومی است ؛ از جمله آیت الله کاظمینی بروجردی که دارد جانش بر سر این باور می دهد. افزوده ام که تجربه روشن کرده که هر مذهبی ، خواه الهی و خواه الحادی ، در قلمرو قدرت خود را به تباهی کشانده است و عجیب است که آقا هنوز عامل دین گریزی و دید ستیزی رابمبارد امواج ماهواره می دانند و نه بدکاری مزدورانشان . البته من می دانم که این نفرت انباشته اگر منفجر شود شاید فرجام بخردانه ای نداشته باشد . اما من که جوان نیستم. یکی باید مدام در گوششان فریاد بزند : بابا شما پاسخ اعتراض را با تجاوز جسمی دادید . چطور می خواهید جوان از شما متنفر نباشد؟ پاینده باشی مزدک گرامی .
مزدک ارجمند درود بر شما
باید حضور انورتان عرض کنم که کارهایی را که آخوند جماعت انجام میدهند همه نمیتوانند بد باشند برای مثال بنده شخصا ازآنان برای بوجود آوردن زمینه برای برچیده شدن تازینامه از سفره هفت سین ایرانیان و جایگزینی آن با شاهنامه سپاس گزارهستم.
ضمنا درعجبم که با وجود انسانهایی مثل شما٫جناب مازیار٫بچه جوادیه٫کاوه و سایر عزیزان دراین سایت هیچکس جواب شاهزاده مصلج را نداد مبنی بر اینکه اولا هیچ شخص تازی هیچ پادشاه ایرانی را بقتل نرسانده است دوما آخرین پادشاه ساسانی یزدگرد سوم بودند نه خسرو پرویز که دو و یا سه سال بعد از یورش تازیان بدست یک آسیابان ایرانی در غرب خراسان کشته شد.
در ضمن یزد گرد سوم بعد از اتفاق قادسیه تمامی افراد خانواده خود را به هندوستان فرستاده بود هیچ کدام از خانواده درباریان به چنگ تازیان نیافتادند و شخصی بنام بی بی شهربانو نوهمی ساخته و پرداخته ذهن مغشوش شیعیان که هم مذهب را حفظ کنند و هم آن را به لعابی ایرانی بزک دهند نیست ازشخصی بنام بی بی شهر بانو در هیچ تاریخ معتبری یاد نشده است مگر در بحار الانوار ویا صجیفه نور. درست مثل جعل اشعار تازی به نام نامی فردوسی بزرگ که تنفرش از این موجودات از هر بیت وگفتارش نمایان است و یا جعل نامه نوشتن انیشتن به آخوند بروجردی و در خواست ازوی برای تشرف به اسلام آن هم از نوع شیعی. بعضی موقع ها انیشتن را تجسم میکنم که درمحرم گل به سرو صورت خود مالیده و نالان و گریان بر سروسینه خود میکوبد. اون انیشتن که حالا اسم خودشو به انیشعلی یا انیشحسین و یا ابولانیش تبدیل کرده واقعا دیدنیست
زنده و پایدار باشی
رسول
باسلام بر اهل خرد
اتفاقا دوست گرامی قصد پاسخگویی به جناب مصلح را داشتم و من جمله اینکه خواستم تا داستان جالب تزویج شاهزادگان ایرانی را که تا بدین حد موجب شعف دوستان بود را بطور کامل واگویه کرده و قضاوت را نه به تاریخدانان که عقل مسموعین و اگذارم تا قضاوت نمایند که آیا این بیشتر به یکداستان می ماند یا یک واقعه!!!و نیز بگویم که اگراین بر فرض محال نشان شرافت است من این شرافت را برای کسانی می گذارم که از تبار آنها همچون خامنه ای و خمینی و کاشانی و رییسی و امثالهم بوجود آمده اند ومن اگر در خون خود ذره ای از خون فرعون و نمرود و…داشته باشم شرافتش بیش از چنین خونیست.ولی خوب از شروط عقلست که هر سخنی را پاسخ نشاید و از سویی اینگونه مجادلات را بی فایده می دانم.من همچون مرحوم شهید کسروی که به تیغ جهالت یکی دیگر از همین خونهای پاک ناجوانمردانه مثله شد یک شعار دارم:بخوانید و داوری کنید
دکتر شریعتی هم داستان ازدواج دختر یزدگرد با امام حسین را جعلی میداند و یکی از دلایلش اینست که در داستان گفتگوی امام علی با شهربانو امام علی به فارسی و شهربانو به عربی سخن میگویند !!
رسول گرامی درود .دوست ارجمند بگذار شاهزاده الاحقر هم به نژاد والای دوجانبه اش بنازد!بقول بهمن مفید در فیلم قیصر ما بهمه گفتیم زدیم شما هم بگین زده.امروزه //// زیر سؤال رفته تا چه رسد به ///چندتا آخوند. از طرفی ما خواستار بوجودآمدن سیستمی درایران هستیم که همین آشیخ ها و آسیدها بتوانند آنچه میخواهند باشند ولی بشرطی که بحقوق دیگران تجاوز نکنند.از این گذشته مگر پادشاهان جز بار کشیدن از مردم در طول تاریخ کاری کرده اند که حالا ما متعصبانه به دفاع از آنها برخیزیم.چه ما تفسیر جدید از اسلام را که معتقد است جنبش قرآنی از خراسان و توسط عربهایی که در زمان ساسانیان دراین مناطق جایگزین شده بودند و با همکاری اعراب سوری که گویا بیشتر مسیحیانی را تشکیل می داده اند که مسیح را فرستاده خدا می دانسته اند و لقب محمد را هم منتسب به مسیح می دانند بوجود آمده و چه تفسیر اسلام سنتی که شامل همین خرافاتی است که با آن در گیریم قبول کنیم یک موضوع کاملا واضح است که عامل اصلی ضعف حکومت ساسانیان جنگهای پیاپی بادشمنان و بین خود بوده.اصولا نظام پادشاهی و حکومت مرکزی در همه جا با کشت و کشتارهای رقبای در قدرت همراه بوده و مردم عادی هم جز فقر و بدبختی و پرداخت مالیاتهای سنگین و گوشت دم تیر و شمشیر و غیره نبوده.ولی در ایران کشت و کشتارها آنچنان وحشتناک بوده که انسان گاهی تعجب میکند که قدرت چه بر سر انسانها می آورد.بنابراین دوست گرامی با این گذشته خونبار تاریخ ایران دیگر جایی برای چنین تعصبات نمی ماند.درثانی تاریخ ما احتیاج به بازبینی و تحقیق بسیار دارد و مهمتر از آن یافتن سیستمی برای اداره کشور که زیربنایش انسان و حقوق انسانی باشد نه تعصبات قومی و نژادی و زبانی و دینی …در ضمن برای خوشحالی شما بگویم که گروهی پژوهش ژنتیکی انجام داده بودند راست یا دروغش را نمی دانم چون من خود پژوهش را ندیده ام و نخوانده ام تقربیا بیش از 95% ایرانیان اختلافات نژادی زیادی باهم ندارند و نژاد سامی و مغول بسیار ناچیز بوده!حالا شاهزاده الاحقر شاید جز همان کمتر از 5% باقیمانده باشد!
مزدک عزیز
پژوهشی از یک دانشمند ایرانی مقیم بریتانیا (اگر اشتباه نکنم مازیار اشرفیان بناب استاد علم ژنتیک در دانشگاه پورتموث) بود که سوء تفاهمات بسیاری برانگیخت و از جایگاه علمی خویش خارج شد.
خبر اصلی را پیدا نکردم اما خوشبختانه توضیحات دکتر اشرفیان در تصحیح آن خبر را پیدا کردم که برای خودم نیز مفید واقع شد، احتمالا پس از خواندن توضیحات دکتر اشرفیان برداشت شما کمی تغییر میکند:
http://www.bbc.co.uk/persian/science/2012/05/120515_l10_ashrafian_clarification
دوست گرامی جناب مازیار متشکرم من قبلا این مصاحبه را دیده بودم ولی خود پژوهشهای ایشان را ندیده ام. منهم برداشتم از گفتار ایشان همین بود که بین مردمان فلات ایران با وجود تنوع زیاد اختلافات نژادی و ژنتیکی چندانی نیست.و درحقیقت بجز بخشهای کمی از جنوب ایران تداخل ژنیتیکی در ایران کنونی ناچیز است.درمورد آریایی بودن هم سخن بسیار است چون بسیاری آریایی را نژاد نمی دانند.آینها بحثهای انحرافی و سرگرم کننده است.انسانیکه در یک محدوده جغرافیایی زندگی می کند تنها بخاطر انسان بودنش دارای حقوقی است که باید رعایت شود بدون اما و اگر!برای من هیچ چیزی مهمتر از حقوق انسانی و احترام و رعایت ان توسط حاکمیت نیست.تحقق چنین ارمانی تنها در یک نظام حکومتی برپایه حقوق بشر و سکولار و دمکراتیک با قوانین عرفی(لاییک )امان پذیراست.چون اولا چنین سیستمی از نظر اعتقادات و ایدیولوژی خنثی است و درثانی پایه هایش نه تنها رعایت حقوق انسانهاست بلکه وظیفه اش حفاظت از چنین حقوقی است.هیچ دین یا اعتقادی گروهی و یا ایدیولوژیی به تنهایی نمی تواند نسبت به حقوق انسانها خنثی باشد.
آرامگاه بیبیشهربانو در جنوب تهران طبق منابع معتبر معبد آناهیتا الههٔ باروری بوده که هنوز هم امامزادهٔ متخصص در نازایی محسوب میشود و آداب کهن زیارت آناهیتا (فقط زنان وارد میشوند) همچنان در خصوص مرقد بیبیشهربانو رعایت میشود.
رسول گرامی
شما دوست عزیزم مزدک را خطاب قرار دادید ولی چون اسمی هم ازینجانب بردید برای فتحباب، نوشتن امروز را از پاسخ به شما آغاز میکنم.
بازخوانی انتقادی تاریخ (مشابه کاری که کورس گرامی در بارهٔ کلیت فرهنگ انجام میدهد) ضروری است. بیآنکه از تاریخ، گریزان باشم چندان در مباحث اینچنینی ورود نمیکنم. نخست آنکه توان و دانشی در حد کورس ندارم که مخالفم را وادار به سکوت و احترام کند. ازآنسوی ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش؛ بحث کردن با دوستانی که تعبّد (=ایدئولوژی) شاکلهٔ باورهای انسانی آنها را شکل داده و تنها به “بُرد در بحث به هرقیمت” میاندیشند فایدهای ندارد.
جناب مصلح در جایی که سخن من مطابق “چهرهٔ بزک کردهٔ تشیع” نبوده مرا دروغگو خواندند (در خصوص مسلّماتی چون نجس دانستن غیر مسْلِم توسط مسْلِمین و حرامزاده خواندن منکِران عصمت اهل بیت و نیز قاطبهٔ اهل سنت، از سوی شیعهٔ غالی) که من به رغم اطمینان (هنوز زندهاند کسانی که بیاد دارند یهودیان بازار همدان در روزهای بارانی، ناچار به پوشیدن پوستین زرد بودند تا دیگران بفهمند و نجس نشوند) اما مدرکی جز شهادت افراد نداشتم. تا آنکه جناب سیدمرتضی در پاسخ من سئوال و جوابی دراینخصوص با یکی از فقها را عرضه کردند که معلوم شد اصل ادعای من صحّت داشته و دست کم برخی شیعیان به این حرفها اعتقاد داشتهاند. با اینهمه جناب مصلح نه تنها پاسخ مرا ندادند بلکه از اتهام دروغگویی که به من وارد کردند -اصل شجاعت در بحث- پوزش نخواستند. اینهم آدرس آن گفت و گوها:
(http://www.nurizad.info/blog/28550#comment-173986)
اینکه بخواهیم هرگونه تغییر عاجل سیاسی در ایران را موکول به گشایش در اعتقادات و باورهای چندین قرن مردم کنیم نه مطلوب است و نه ممکن. اما بحثهای اینچنین برای روشن کردن افکار مردمی که نمیدانند فقهای اسلام هنوز راه درازی برای خانه تکانی از باورهای کهن در پیش دارند ضروریست. راه درازی که بیآن مردمسالاری حرف مفت است. باز هم بهترین، پاکترین و مودبانهترین شکل این سخن را میشود در یادداشتهای کورس گرامی خطاب به علی1 عزیز و جناب مصلح خواند:
(http://www.nurizad.info/blog/28550#comment-173995) و (http://www.nurizad.info/blog/28550#comment-174250)
از آنچه در بالا نوشتم نتیجه میگیرم که از نظر من بحثهای اعتقادی و تاریخی اگرچه ضروریست اما نخست آنکه برای تاثیرگذاری کوتاه مدت در سیاست مناسب نیست؛ دوما بهتر آنست که توسط یک شخص متخصص و آشنا به مباحث (مثل جناب کورس) به انضمام مراجع و ریفرنسهای بحث، انجام گیرد تا در عین جذب مخاطب عام، هم درخور مخاطب خاص باشد هم مُحکم و تاثیر گذار باشد.
اما آنچه در ابتدای یادداشت بالا درخصوص زیارتگاه “بیبیشهربانو” نوشتم به دو منظور است:
نخست آنکه یادآوری این نکته به تمامی اشخاصی که مشکل ایرانیان را منحصر به اسلام و فرهنگ عربی میدانند که بخشهایی از اعتقادات ساکنین فلات ایران قدمتی بیش از اسلام دارند. اسلام در موطن خود (شبه جزیرهٔ عربستان) همچنان پیش از هرچیز دین وحدانیت و الله لاشریک است. زیرا فرهنگ نژاد سامی زادگاه یکتاپرستی و ادیان ابراهیمی است. برخلاف ادعا و تبلیغ بعضیها که یکتا پرستی باستانی را ارزش تصور میکنند، ساکنان فلات ایران بخصوص اقوام هندواروپایی همواره چندخدا بودهاند. زرتشت بدون آنکه خدایان دیگر را منکر شود اهورامزدا را به عنوان خدای دانایی برکشید و بر سایرین مسلط کرد. اما هرگز به معنایی که از “توحید ابراهیمی” برمیآید نزدیک نشد. مردمی که اینچنین معتقداتی داشتند پس از اسلام کوشیدند در قالبهای نوظهوری که از اسلام ارائه میکردند همچنان زیارتگاهها و معابد گوناگون خدایان خویش را حفظ کنند.
من چه بسیار دیده و میشناسم از ایرانیان معاصر که ضمن دروغگویی به راحتی “والله” میگویند اما محال است به امامزادهٔ روستای خویش یا به امام رضا سوگند دروغ یادکنند.
دوم آنکه این اعتقادات چند هزارهای -مقدس سازی و دستگاه “شاه خدایی” که نتیجهٔ سیاسی آن است- را نمیشود به راحتی مرتفع کرد. برای بهبود عاجل شرایط زندگی در این محدودهٔ سیاسی/جغرافیایی که ایران نام دارد، چاره چیست؟ باید دههها آموخت و آگاه کرد و به تبع آن عمل سیاسی را به تعویق انداخت؟ باید سیستمی مناسب با ویژگیهای همین مردم طراحی کرد؟ نوعی ولایت که بجای فقیه، از آنِ فیلسوف (در اینجا یعنی شخصی وارسته با احاطه به منافع ملی) باشد؟ دموکراسی مستقیم در چنین جوامعی، موثر، سالم و کارآمد خواهد بود؟
بیایید خود را آنطور که هستیم بشناسیم. بسیاری از ایرانیان باسواد (بخصوص در شبکههای اجتماعی) از کورش چهرهای چون امامان شیعه ترسیم میکنند و اینرا به مثابه اعتراض به وضع موجود میپندارند. حال آنکه این کار تنها بازسازی یک سیستم مقدس بجای سیستمی دیگر نیست و محصول آن در سپهر سیاست جایگزینی یک ایدئولوژی با ایدئولوژی دیگر است. آنچه ما ایرانیان باید بیاموزیم تقدس ستیزی است نه تعویض مقدسین.
از آنچه گفتم، میشود نتیجه گرفت لرزاندن پایههای ایمان کور مردم اعم از عارف و عامی که “قدمتی به درازای تاریخ” دارد کاری آسان و زودبازده نخواهد بود. پس چارهٔ ما چیست؟ اگر بخواهیم مردم را متوجه اشتباهشان کنیم چه چارهای داریم؟ راهِ آگاه کردن مردم -بیآنکه با حملات بیفرجام به بنیانهای اعتقادی ایشان وقت خویش را تلف کنیم- کدام است؟ راهی که به نتایج سیاسی موثر و عاجل منجر شود چیست؟
از دوستان خواهش میکنم در این موضوع نظر دهند.
سيستم اطلاعاتى جمهورى اسلامى راه را به خوبى ما نشان داده است.
اتاق فكر اين سيستم براى ترور روشنفكرانى را نشانه گرفت كه خوانش سنتى از دين و تاريخ را به چالش كشيدند.
راه اينست: آنچه را آنها نوشته اند بخوانيم و به ديگران توصيه كنيم بخوانند. اين نوشته ها حتماً بسيار ارزشمند بوده اند كه سيستم اطلاعاتى، در تحليلهايش آنها را مخاطره اى براى خود دانسته است.
كتاب “سيماى دو زن” سعيدى سيرجانى كه كورس گرامى در نوشته امروزشان به آن پرداخته اند، مقايسه دو قصه عاشقانه يكى با محوريت زنى در ايران پيش از اسلام ( شيرين) و ديگرى با محوريت زنى در پس از اسلام ( ليلى) بر هيبت كريه حاكمان لرزه انداخت و پوچى كليشه هاى رايج را نشان داد.
اين كتاب را بخوانيم تا افق هاى تازه را ببينيم. افق هايى كه نويسنده براى نشان دادنشان، جانش را اهدا كرد.
همگان مى دانند كه حربهء ساكت كردن منتقدين فكرى اسلام با ترور ( يا واژه اسلامى آن :ارهاب)، دست كم در تاريخ معاصر، نقش مؤثرى در دوام پايه هاى تئوريك اسلام سياسى داشته است.
كوچكترين كارى كه مى توانيم انجام دهيم، خواندن كتابهايى است كه آنچنان ارزشمند بوده اند، كه اين نظام كه بر جهل و خرافه استوار است، نويسندگان آنها را مستوجب ارهاب دانسته است.
درود به آنیتای گرامی !
این مقاله از سلسله نوشتارهای جناب جلال ايجادی استا دانشگاه در فرانسه دراینمورد بسیار جالب است.
خشونت بردگی و جنسی در اسلام و شيعه گری
“همانا کيفر آنانکه با خدا ورسول او به جنگ برخيزند ودر زمين به فساد کوشند جز اين نباشد که آنهارا بقتل رسانده، يا بدار کشند ويا دست و پايشان به خلاف ببرند، يا با نفی و تبعيد از سرزمين صالحان دور کنند. اين ذلت وخواری عذاب دنيوی آنهاست واما در آخرت به عذابی بزرگ معذب خواهند بود.” (سوره المائده، آيه ۳۳)
“مردان را بر زنان تسلط وحق نگهبانی است به واسطه آن برتری که خدا بعضی را بر بعضی مقر داشته وهم به واسطه آنکه مردان از مال خود نفقه دهند. پس زنان شايسته ومطيع آنهايند که در غيبت مردان حافظ حقوق شوهران باشند وزنانی که ازنافرمانی آنان بيمناکيد بايد نخست آنها راموعظه کنيد اگر مطيع نشدند از خوابگاه آنها دوری گزينيد، و اگر باز مطيع نشدند آنان را به زدن تنبيه کنيد، چنانچه اطاعت کردند ديگر حق ستمی نداريد که همانا خدا بزرگوار و عظيم الشان است.” (سوره النساء، آيه ۳۴).
مشاهده ميکنيم که دستور قرآن در اجرای خشونت نسبت به مخالفان در زمين تا اجرای تنبيه در بستر با زن به روشنی بيان شده است.
قرآن درسوره روم، آيه ۲۸، اعلام ميکند که خدا برای هدايت شما، غلام(برده مرد) وکنيز (برده زن) روزی شما کرده است و آنها شريک وبرابر شما نيستند. قرآن در جای ديگرميگويد: خدا رزق و روزی بعضی از شما را بر بعضی ديگر فزونی داده است و آنکه رزق و روزی او بيشتر شده است، زيادی به زيردستان (برده) و غلامان (برده) ندهد تا با او مساوی شوند (قران . سوره نحل . آيه۷۱). داشتن غلام و کنيز يک امتياز مهم بوده ودين خواهان حفظ اين امتياز و خواهان نابرابری گروه ممتاز با اين گروه اجتماعی زيردست وغلام است.
قرآن در تنظيم مقررات اجتماعی آن دوران افراد را به رعايت حکم در مناسبات جنسی و تامين نيازهای “شهوانی” مرد فراميخواند. مردان برای ميل جنسی خود از زنان خود بايد بهره گيرند و همچنين کنيزانی که مالک آنها ميباشند. واژه مالکيت بر برده را با حقوق کامل بر جان و روح برده نشان ميدهد: آنان که نگهدارنده نيروی شهوت خويش اند مگر در مورد همسرانشان يا کنيزانی (برده زن) که مالک آنها شده اند که در اين صورت بر آنان ملامتی نيست ( قرآن . سوره المومنون آيه ۵ و۶ ). طيق نظر قرآن مرد مالک کنيز ميگردد تا برای شهوت به کنيز تجاوز کند و سرزنشی نبيند.
در کشورهای مسلمان يکی از عوامل تحريک کننده برای خشونت جنسی همانا دين اسلام و الگوی های جنسی خشونت گرا در اين دين است. بی حرمتی نسبت به زن، چند همسری، حکم قرآن مبنی بر تنبيه زن توسط مرد، تصاحب کنيز و خريد و فروش آن در تاريخ اسلام، زنان متعدد پيامبر و تمايل شديد او در تمتع و بهره جويی جنسی از زن، زمينه ساز …..
http://news.gooya.com/politics/archives/2015/03/194987.php
سلام و درود
جناب مازیار وطن پرست
یکی از بهترین مطالبی که تا به امروز بیان کردید همین مطلب بود.
به نظر من برای شروع یک راه بیشتر ندارد:
ایران در گذشته هر چه بود را فراموش کنیم و به زمان حال بیندیشیم و اینکه چگونه شروعی دوباره داشته باشیم تا برای نسل آینده راه پیشرفت و رفاه را هموار کنیم.
ساده ترین کار و کم خرجترین کار انتقاد است.من و شما بیاییم اینجا و به تمام تاریخ آباء و اجداد خود ناسزا بگیم و استثناء هم قائل نشویم.
ایرانی از گذشته تا امروز هر که بود تا امروز توانسته نام ایران را زنده نگهداره. اگه من و شما تونستیم از امروز به بعد هم نام ایران را زنده نگهداریم میشه گفت یه کاری کردیم.
ما شدیم مثل بچه هایی که از پدر و مادر خودشون طلبکارن و هی نق میزنن.
ما در گذشته هر که بودیم و هر چه بودیم الان دیگه به تاریخ پیوسته و دردی از حالای ما درمان نمیکنه.من و شما الان در زمان حال زندگی میکنیم و با نقد هرآنچه در گذشته بوده راه به جایی نخواهیم برد.
این گوی و این میدان.تا ما به این درک ابتدایی نرسیم ، وضع فعلی از اینی که هست بدتر خواهد شد. الان حکایت ما ایرانیان با سابقۀ چند هزار سالۀ تمدن این شده:
هر که به فکر خویشه، کوسه به فکر ریشه
ایران یک اجتماع 80 میلیونی از انسانهایی ست که این جمعیت وقتی دارای قدرت میشه که از این خودخواهی کنونی و فراموشی دیگری بیرون بیاد. فقط با همدلی و همبستگی میشه کاری کرد کارستون.
درد اصلی ما الان نبود چیزی به اسم وطن پرستیه.فراموشی واژه هایی مثل همسایه، همشهری و هموطنه.هر کسی میخواد بار خودشو ببنده حالا از هر طریقی که شده.
اگه الان به ما ایرانی ها بگن مثلا کانادا حاضره به همۀ ایرانیان پناهندگی بده و امکانات زندگی هم برای همه در نظر بگیره چند هزار تا ایرانی میمونن تو کشورشون.
ما تا وقتیکه فقط به دنبال اهداف شخصی خودمون باشیم و برای مردم و کشورمون دل نسوزونیم نباید انتظار داشته باشیم که همۀ گرفتاریها درست بشه.
من و ما تا وقتیکه از ایرانی بودن خودمون شرم داریم و همش به تاریخ گذشته و اجداد خودمون بد و بیراه میگیم به هیچ جا نمیرسیم.
اولین راه اینه که به ایرانی بودن خودمون افتخار کنیم ( چه در گذشته ، چه در حال و چه در آینده ) و از همین امروز به فکر آبادانی کشور و سربلندی نام ایران باشیم. اگه هدف ایران باشه و از این منیّت فعلی خارج بشیم اونوقته که تمامی اختلافات رو کنار میزاریم.
باید تنها شعار ما این باشه :
” همه برای ایران ، ایران برای همه ” – “همه برای وطن ، وطن برای همه ”
هرکس با هر نژاد، نگرش ،مذهب و دین و آئینی یک ایرانی هست و باید فقط هدفش سربلندی کشورش ایران باشه. همه در زیر یک پرچم به اسم ایران.
تمام کشورهایی که رشد کردن فقط با عمل به این شعار ملی تونستن پیروز بشن.
من دیگه نمیخوام شرمندۀ نسل بعد از خودم باشم.اگر وضع کشورم الان اینگونه هست تقصیر من هم هست.
من از تمام دوستان خواهش میکنم این موضوع را پیگیری کنند.
اگه تعداد علاقمندان زیاد شد من هم راههای خودم رو ارائه میدم تا با رأی و داوری دیگر دوستان اولین حرکت درست برای آبادانی ایران رو برداریم.
از جناب نوری زاد هم خواهش میکنم نظر خودشون رو بدن. با نامه نگاری کار درست نمیشه باید اقدامی عملی صورت بگیره.
دوست گرامی بی نام بی نهایت
با سلام
من دقیقا با این منطق خردمندانه شما موافقم ،بنظرم هیچ چیزی کارسازتر از رفورم و اصلاح طلبی از طریق نقد ساختارهای قانونی و اجتماعی و نقد روش ها و رویه ها و مشارکت فعال در امور عمومی و اجتماعی مثل انتخابات و کارهای جمعی در شبکه های اجتماعی نیست ،و همانطور که شما گفته اید حرکات و سخنان رادیکال و تند و حمله به بنیان های تاریخی و دینی ،نتیجه ای جز اختلاف و نفرت پراکنی ندارد ،و اساس رفورم هم به روشنگری و آگاه شدن و آگاهاندن و نقد و انتقاد واقع بینانه است ،چیزی که متاسفانه هنوز برخی علیرغم تحصیلات یا ادعای فهم، آنرا درست فهم نمی کنند ،شما می بینید در برخی از این اظهار نظرها و کامنت گذاری ها لحن گفتار و انتخاب الفاظ ،تناسبی ندارد جز با انقلاب و خون و خون ریزی و تندی و خشونت طلبی،حال شما بسنجید نسبت تحقق این کنش ها با واقعیت های موجود در جامعه ما ،در واقع اینجا چیزی متحقق نیست جز همان تعبیر غول ها و هرکول های پشت رایانه و کی برد ،که منطق آنها نسبتی با واقعیت های خارجی ندارد ،حال شما از این هرکول های رایانه ای سوال کنید آیا شما حاضر هستی متناسب با این تندی ها و مواضعی که پشت یک نام مجازی ابرازمی کنی ،یک کنش اجتماعی داشته باشی؟ حتما جواب منفی است ،بقول معروف سنگ بزرگ نشان نینداختن است ،شما ببینید من در این چند سالی که در این سایت هستم اینرا متوجه شده ام که برخی از این دوستان با وقایع و اعتراضات سال 88 همراه بوده اند ،و حتی شاید در بین سبزها و اعتراضات هم بوده اند و از میرحسین موسوی و کروبی در اعتراض به دروغ و تقلب و تخلف حمایت کرده اند ،اما گویا تصور اینان این بوده که میرحسین موسوی بدنبال اسقاط نظام جمهوری اسلامی بوده است ،روشن است که این به گروه خون آقای موسوی نمی خورده است ،بعد که آن وقایع آرام یا بگو سرکوب شد ،من دیدم بسیاری به میر حسین موسوی و کروبی حمله می کنند! یا به خاتمی و دیگران! گویا این آقایان بنا داشته اند اصل نظام منتخب مردم را ساقط کنند و اینان به این امید بمیان سبزها رفته بودند! ،خوب من نامی برای این گونه افراد نمی یابم جز آپورتونیست و هرکول های آپورتونیست رایانه ای ،من می گویم انسان باید صادقانه مبنای خود را روشن کند و بر آن بایستد ،اگر منطق او اسقاط جمهوری اسلامی است و اینرا با الفاظ و لحن هایی ادا می کند که متناسب با انقلاب یا کودتا یا خون و خون ریزی است ،خوب دیگر خود را بین آنان که اصل جمهوری اسلامی را قبول دارند و اگر اعتراض و انتقادی می کنند در جهت اصلاح امور است ،جا نزنند ،یا اگر جا زدند و مثلا با نوعی اشتراک تاکتیک و منافع (مثلا شکست احمدی نژاد و پیروزی موسوی) با سبزها همراه شدند ،بعد که اعتراض بنتیجه نرسید یا سرکوب شد یا مثلا موسوی محصور شد،نامردی نکنند و شروع کنند بد و بیراه گفتن به موسوی که خود و همسرش قریب پنج سال است قرص پای اعتراض خویش ایستاده اند،این بنظر من مفهومی جز دو گانگی و فرصت طلبی ندارد.
بنابر این من با شما موافقم که اشتراک منافع عمومی و ملی یک جهت جامع خوبی است ،و پروسه دمکراسی و پیشرفت هم طولانی است ،و بقول شما ممکن است من و شما نسل سوخته باشیم ،اما لا اقل در کنش و قول و فعل خود کاری نکنیم که بدهکار نسل بعد و فرزندان خود باشیم ،حال اگر کسانی با نقد و انتقاد واقع بینانه و کنش های عمومی مثل نوع مشارکت در انتخابات یا حتی تحریم انتخابات ،یا کنش ها در شبکه های اجتماعی ،دنبال چنین هدفی باشند ،راه آنان صحیح است ،و ما راهی جز نقد درست ساختارها و عملکردها و مشارکت خردمندانه در جنبه های عمومی اجتماعی نداریم ،در غیر اینصورت ،تند روی و رادیکالیسم و خشونت های کلامی و نفرت پراکنی بقول شما نسبت به تاریخ این کشور و بقول من نسبت به دیانت و مذهب این مردم ،هیچ تناسبی ندارد جز با جنگ و خون و خونریزی و خشونت و کودتا و قیام مسلحانه ،خوب اگر الفبای فکری کسانی این است چرا همه کنش آنها این است که پشت یک نام مجازی و بصورت غول ها و هرکول های پشت رایانه ،به این و آن و به بنیادهای دینی و تاریخی این مردم تندی کنند؟خوب بروند مثل مجاهدین خلق قیام مسلحانه و ترور و خشونت راه بیندازند،که این گونه خشونت های کلامی متناسب با همان کنش هاست ،وگرنه انسان واقع گرا و رفورمیست واقع بین ،صبورانه دست به نقد امور جاری در کشور خود می زند و از تندروی های کور و بی انجام می پرهیزد.
با سپاس از شما
با عرض سلام و تبریک سال نو به جناب سید مرتضی عزیز و امید سلامتی برایشان : سید جان ازلحن غولهای بپشت کامپیوتر و کیبورد نشین منظورتان چیست ؟ آیا فضای جامعه واقعی ایران اجازه ظهور اعتراض علنی را به مردم به جان آمده را میدهد که به قول شما غولها خود را پشت فضای مجازی پنهان کنند و پارازیت بیفکنند ؟ آیا این فضای کاملا اسلامی که ازهرسو رایحه مهر و عطوفت جباران ستم پیشه و مسلمان !؟! ما ملت یا بهتر بگویم عوام کالانعام !! مست و مدهوش نموده وخود را گم کرده ایم در به در به دنبال راه ازچاه و ازمهلکه ای که هم لباسان شما و طرفداران دو آتشه شان برایمان ساخته اند میگردیم ! چاره دیگری باقیمانده ؟ شما تضمین بده که مردم اگر اعتراض علنی بکنند به داغ ودرفش محکوم نشوند تا ببینید که چه بلوایی به پا میشود ! اصلا چرا اعتراض علنی فقط کافیست یک رفراندم بر گذازشود که دو کلمه داشته باشد جمهوری اسلامی آری یا نه . خواهید دید که یک نه بزرگ همچون پتک به رخ حاکمان جبار خواهد خورد ولی این نه حاکی از پیدا شدن راه حل سیاسی که همه به آن اتفاق نظر داشته باشند نیست و این نیست جزاینکه سی وشش سال بمباردمان مرگ بر این و مرگ بر آن و عدم شناخت سیاسی مردم و پیدا کردن راه آینده خود . با احترام .
سلام و عرض تبریک متقابل خدمت مهرداد گرامی
جناب مهرداد نوشته مرا اگر بدقت بخوانید مقصودم روشن است ،در کامنت بالایی دوست خوبمان بردیا مطلب درستی نوشته بود :اینکه توهین و بحث های هتاکانه نسبت به بنیادهای دینی مردم امر نادرست و بیهوده ای است و از منطق و اهداف عمل گرایانه دور است ،بعد ایشان سوال کرده بود که دوستان بگویند چاره چیست؟ کسانی چیزهایی گفتند ،این دوست جدید ما بی نام بی نهایت نیز ساده ترین و کم هزینه ترین راه را نقد و انتقاد و روشنگری دانست که نظر او مورد تایید این بنده هم بود ،من ضمن تایید و تشویق این دیدگاه و عقلانی بودن آن توضیح دادم که روش ها و رویکردهای دیگر مثل توهین و فحاشی به این و آن ،نیز توهین و افتراء و نسبت های بی اساس دادن به دین اکثریت مردم ایران ،روش های کارسازی نیستند،بارها گفته ام عقلانیت و الفبای منطق سیاسی اقتضاء می کند کسانی اگر هم بدنبال تثبیت حکومت مردمی سکولار در این کشور هستند ،تنها بصورت منطقی از مزایای حکومت سکولار بگویند و در ضمن آن ساختارهای قانونی و عملکردهای حکومت دینی فعلی را بدون توهین و هتک بصورت منطقی مورد نقد قرار دهند ،من این روش را درست و متمدنانه میدانم ،یعنی راه جلب حمایت مردمی همین است ،بنابر این کسانی که در وراء یک نام مجازی بصورت کامنت ،به توهین و هتک باورهای دینی مردم ایران می پردازند نه تنها قادر به جلب حمایت سیاسی آنان نیستند بلکه باعث منفوریت خود نزد مردم می شوند ،زیرا درصد مردمی که مثل اینان ضد دیانت اسلام باشند بطوری که بخواهند به بنیادهای آن توهین و جسارت کنند بسیار ناچیز است ،یعنی حتی مردم مسلمانی که فرضا از جمهوری اسلامی و حکومت دینی فعلی بیزار باشند ،اما آنان بر سر مسائل سیاسی یا حکومتی حاضر نیستند دست از اصل باور و ایمانشان به اسلام بردارند ،پس صاحبان این گونه روش ها هم آب در هاون می کوبند ، و هم سبب منفوریت خود می شوند،ضمن اینکه این روش آنها حاکی از چیزی نیست جز عجز و ناتوانی آنان از روش های دمکراتیک جلب آراء مردم.
مقصود من این بود که کسی که اینجا با الفاظ و تندی های بظاهر شجاعانه به هتاکی به بنیادهای اعتقادی مردم می پردازد واقعا شجاع نیست ،و در واقع عجز خود را بنمایش می گذارد ،پس او یک هرکول رایانه ای است ،زیرا بنیاد کار خویش را بر روش های عصبی و تند و غیر دمکراتیک گذاشته است ،بنابر این من در اینجا مقصودم دفاع از هرآنچه که در محیط جامعه و حکومت اتفاق میفتد نبود.
ضمن اینکه مقصود من امثال شما نبود ،زیرا روش شما روش درستی است که روشنگری می کنید و اخباری را نقل می کنید و تحلیل هایی می کنید ،و مقصود من اشاره به نادرستی روش های آن دو گروه پیش گفته بود و اینکه روش درست همانا نقد و انتقاد بجا و صحیح و روشنگری است.
با احترام
با دین یا بدون دین،
انسانهای خوب، کارهای خوب میکنند
و
انسانهای بد، کارهای بد
اما برای اینکه انسان با ظاهر خوب، بتواند کارهای بد بکند
به دین نیز دارد !
“استیون واینبرگ” برنده جایزه نوبلِ فیزیک
ویرایش
با پوزش، بجای نیاز، نیز تایپ شد.
سلام ، آقای نوری زاد ، از قبل قرار بر این بود که امروز آفت الله جنتی نماز جمعه بخواند ولی جناب ملک الملک حضرت عزرائیل علیه السلام امروز در خانه جنتی را کوفت و زن آفت الله جنتی مرد و ایشان نماز جمعه اشان ترک شد که منبعد باید قضای حاجت آن را بجای آورد . آقای نوری زاد میگویم شما می توانید که یک فراخوان در کشور بدهید که مردم ایران در این روز های جشن نوروزی هر نفر یک دایره و دنبکی در دست بگیرد و جشن نوروز را با مردن زن جنتی یک کمی نشاط آور و شادمان تر بکنند .
—-
سلام دوست گرامی
ما هرگز از مرگ کسی شادمانی نمی کنیم. بویژه مرگ بانویی که به گمان شما گناهش همسریِ فردی مثل جنتی است. توهین نکنیم دوست من.
با فوت همسر دبیرِ شورای نگهبان، گویا سرانجام عزرائیل موفق به
یافتن محل اختفای احمد جنتی گردید.
حالا باید دید که این عزرائیل، عرضه پیدا کردنِ خود “جنتی” رو داره یا
اینکه دوباره مثل “جّن” از دستش غیبش میزنه!
عزرائیل هم عزرائیلهای قدیم !
والا به خدا، مملکتِ داریم 🙁
تنها هنر این حکومت گرفتن و زدن و زندان کردن بیگناهان است. این همه زارت و زورت کردند که سردار اسلام در عراق در مقابل داعش چنین کرد و چنان، یکی دو تا قریه را از داعش پس گرفت، یارو یه هویی عارف و سالک شد و مایه افتخار، ولکن محک که به میان آمد پشت دروازهای تکریت گیر کرد. تعجبی هم ندارد، اینها همونهای هستند که دههاهزار جوون ایرانی را در جبهه های جنگ با عراق در عملیات کربلای یک تا هزار به کشتن دادند آخرش هم به هیچ کجا نرسیدند و امامشان را به جام زهر خوری کشاندند. اینا گردن کلفتیشان فقط و فقط در دو جاست:۱- در داخل مملکت در مقابل زن و بچه مردم توی کوچه خیابون و ۲- ترکوندن بمب اینور و اونور دنیا.
سلام و درود
جناب مش قاسم
اگر شما منظورتون سردار قاسم سلیمانی هست باید خدمت شما عرض کنم که در آن قسمتی که به جنگ ایران و عراق پرداختید باید سمت و سوی نوشتار خودتون رو به سمت نوشتاری مبتنی بر نمک نشناسی سوق ندهید و کمی هم قدردان باشید.زمان جنگ ایران و عراق همین سردار سلیمانی هم جوان بود و یکی از چندین هزار رزمنده که برای دفاع از کشور در مقابل حملۀ ناجوانمردانۀ عراق بعثی به جبهه رفت و تا پایان جنگ نیز آنجا بود. او یکی از رزمنده های گمنام بود و مثل بسیاری از سرداران جویای نام و نشان معلوم الحال نبود. اگر ذره ای وطن پرست باشی هیچگاه به خودت اجازه نمیدی که اینگونه به خونهای ریخته شده در راه وطن بی احترامی کنی.مردم اونموقع و در اون شرایط از هر مذهب و دین و اعتقادی که بودن به جبهه ها رفتند و با هر انگیزه ای که داشتن حداقل شجاعت و جسارت رفتن به جنگ را داشتند. شما در اون زمان چه میکردید دوست گرامی؟ این مشکلاتی که الان وجود داره و این جنگ قدرت بین این جناح و اون جناح هیچ ربطی به آن زمان نداره. لطفا خلط مطلب نکنید و اول فکر کنید بعد کلماتی که از مغزتان جاری میشه بیان کنید و نه کلماتی که از جای دیگه بیرون میدین. در محیط مجازی کمترین کاری که باید بکنید اینست که حداقل به خودتون دروغ نگین و رسم جوانمردی رو فراموش نکنین.
جناب بی نام بی نهایت . با درود . آیا مطلع هستید که جناب سردارتان یعنی قاسم سلیمانی خواهرگرامیشان را به عماد مغینه تزویج فرموده بودند ؟ که پس از حمله تروریستی اسرا ییل کشته شد و به عبارتی شهید شد و سپس پسر این آقای مغینه یعنی خواهر زاده شان جهاد مغینه هم در حمله اسراییل شهید شد یعنی این آقای قاسم سلیمانی سردار محترم سپاه که کرمانی هم هست چگونه با این آقای مغینه که لبنانی بود آشنا شده بودند که خواهر شان را به این لبنانی دادند اصلا ایشان تا قبل از این قضایای سال 88 کجا شناخته شده بود . که یکدفعه شد رستم دستان آیا فکر میکنید در ارتش کم از اینگونه جان بر کفان هستند ؟ که به گم نامی روزگار شریفشان را سر میکنند و متاسفانه در مملکتی زندگی میکنیم که بنا به مصالحی روی شخص خاصی چنان مانور میدهند که ازگم نامی به نام آور دوران تبدیل میشود مثل احمدی نژاد و این جناب قاسم سلیمانی . حال باید دید ایشان در عراق چه گلی به سر آن دیار خواهد زد . تا بعد !
سلام و درود
جناب آشنا
ما که بخیل نیستیم.مگر ازدواج با خارجیان جرم است.چند هزار ایرانی با خارجی ازدواج کردن یکی هم خانوادۀ سلیمانی.مگر باید هرکسی که میخواهد با خارجی وصلت کند از من و شما اجازه بگیرد.اصلا این موضوع چه ارتباطی با عرایض من داشت.یعنی دیگران زندگی خصوصی ندارن و این حق و آزادی را ندارن که راجع به زندگی خودشان تصمیم گیری کنند؟ تا زمانی که این عینک بدبینی را از چشمهای خود برنداریم به همه چیز و همه کس بدبین هستیم.این جناب سردار سلیمانی تنها یکی از آن کسانی بود که در جبهه های حضورداشت و ماند.
بسیاری هم کشته شدند.مهم این است که ما ایرانیها یک عادت بسیار بد داریم ؛ میشینیم کنار گود و میگیم لنگش کن یعنی از همه طلب کاریم و انگار که ارث پدر ما را بردند و خوردند.اگر کسی به جایی میرسه و از وی به دلیل سالها خدمت به وطن قدردانی میشه اشتباهه.تازه این اشخاص کسانی هستند که از شیرین ترین چیز یعنی جان خود مایه گذاشتند.
هیچ کس حق ندارد به دیگران توهین کند.مگر شما و امثال شما برای کشور خود چه کرده اید؟ اینهمه در فضای مجازی ایران ایران میکنید و سینه چاک میکنید و نوحه سرایی میکنید.ولی بیاین اینجا و به افرادی که از وطن دفاع کردند متلک بگین و بد وبیراه.
من صحبتم در رابطه با زمان جنگ ایران و عراق بود و نه الان.تمام کسانی که برای دفاع از وطن کشته شدند حال به هر نحوی که باشد عزیز هستند و هیچکس نمی تواند با یک مشت چرندیات از عزت آنان بکاهد.از یک سرباز وظیفه تا یک افسر، از یک بسیجی تا یک سپاهی…هرکس در هر لباسی در راه خدمت به کشورش کشته شود بالاترین مقام را نزد افکار عمومی دارد. جناب آشنا، سوال اینجاست که ما برای ایران چه کردیم که اینقدر طلبکاریم. یه مشت آدم با ژست عاقل اندر سفیه بیان اینجا و به تمام عزت و مرام و مردانگی بتازند و همه را به لجن بکشند، این درست است؟
ما باید یاد بگیریم که قدردان تمامی آن عزیزان باشیم چرا که هر که بودند و در هر لباسی که بودند جان عزیز خود را تقدیم خاک میهن خود کردند و هیچ سعادتی از این بالاتر نیست.حال شما بیایید و دنبال یک سوژه بگردید و آن را آنقدر انگولک کنید تا بلاخره یه چیزی از توش دربیارین…این رسم جوانمردی نیست.
سردار قاسم سلیمانی یکدفعه رستم نشد دوست گرامی.8 سال جنگ ایران و عراق در تمامی جبهه ها بود و من نمیدانم اون موقع شما کجا تشریف داشتین و اصلا معنی جنگ را می فهمین یا با 4 تا فیلم هالیوودی دیدن شدین متخصص جنگ.نمیدونم چند سالته و در ان روزها چه میکردی؟ ولی اینو بدون اون تا لحظات آخر گمنام بود و این آمریکا و دیگر سرویسهای اطلاعاتی بودند که نام او را فاش کردند و اونم مجبور شد خودشو نشون بده. بد نیست به خودت زحمت بدی و یه گشتی تو اینترنت بزنی و چند تا عکس و مطلب ببینی تا بفهمی او یکدفعه رستم دستان نشد.
الان نه بسیج همان بسیج است ، نه سپاه همان سپاه و نه مردم همان مردم. صحبت ما به زمان جنگ ایران و عراق یعنی از سال 59 تا سال 67 برمیگرده.
در اینجا همه آزادند مطلب بنویسن ولی لطف کنن و در مواردی که اطلاعات کافی ندارن نظر ندن و بی مطالعه سخنی نگن و اگر چیزی را نمیدانند همان بهتر که سکوت اختیار کنن.
با درود به بی نام، بی نهایت، مردم در جنگ سنگ تمام گذاشتند و این تمامیت عرضی مدیون از خود گذشتگیهای شهدا و مجروحین و معلولین جنگ است،اما اینکه شما الان اهداف و اغراض شخص قاسم سلیمانی و امثالهم را به آبرو و حیثیت آن جان برکفان میهن پرست گره میزنی، کار درستی است؟ این شیعه گستری مالیخولیایی که شخص رهبر بودجه مملکت را صرف آن میکند و دیوانگانی چون قاسم سلیمانی را مسئول اجرای آن کرده، چه ربطی به قضایای جنگ ایران و عراق دارد؟ من متوجه نشدم شما از چی دفاع میکنی؟ چی را محکوم میکنی؟ از شخص قاسم سلیمانی دفاع میکنی؟ از این شیعه گستری جنون آمیز حمایت میکنی؟چرا مسائل بی ربط را به هم گره میزنی و نتیجه گیریهای دلخواه از آنها استخراج میکنی؟ کامنت مش قاسم چی میگه، شما آنرا به کجا کشانده ای؟ آقا جان همین قاسم سلیمانی اگر آن سالها در آن برهه جانفشانیها هم که کرده باشد، سالها است که شغلی جز غارت و خیانت و دشمن تراشی برای ایران نداشته و ندارد و بی خود نیست که تخم چشم سر دسته نظام است.
جناب بی نام بی نهایت
هرکدامشان که الان نام سردار دارند توگوشه های امن جبهه مخفی بودند ویک مشت افراد ساده و سرباز بد بخت را جلو گلوله مفرستادند و از اون سال ها تا امروز وچندین نسل دارند مفت می چرند زیاد نگرانشان نباشید هواپیمایی ماهان پیشکش همین سردار است
سلام و درود
جناب نوید
به نظر شما معنی ای جملات مش قاسم چیه؟شما هم نظر بدین ما استفاده کنیم.
این هم عین جمله:
“…اینها همونهای هستند که دههاهزار جوون ایرانی را در جبهه های جنگ با عراق در عملیات کربلای یک تا هزار به کشتن دادند آخرش هم به هیچ کجا نرسیدند و امامشان را به جام زهر خوری کشاندند. اینا گردن کلفتیشان فقط و فقط در دو جاست:۱- در داخل مملکت در مقابل زن و بچه مردم توی کوچه خیابون و ۲- ترکوندن بمب اینور و اونور دنیا.
در ضمن بی ربط شما مینویسی که از درک جملۀ بالا عاجزی. انتقاد کردن باید همراه نظر جداگانه باشه نه اینکه شخصی مثل شما بیاد و مسابقۀ 20 سوالی راه بندازه.اگه کمی به مخت فشار بیاری میفهمی منظور من چیه.
نموروز برهمه دلشکستگان ورنج دیدگان وستم کشیدگان وفرزندازدادگان مبارک باد امیدوارم با فراموشی هرنوع ظلمی ،این نوروز عزیزرا گرامی دارند.
آیا میشود مظالم گوناگون این دم ودستگاه را برطبقات مختلف مردم این مملکت به تحریر آورد ؟راستی ،راستی ما برسرخودمان وفرزندانمان چه آوردیم ؟
یکی ازدوستانم که درانقلاب دوشادوش حرکت میکردیم وچند سالی ندیده بودمش ،میدانید چه گفت ؟گفت از همان شب که بدستورخمینی افسران ما را بدون محاکمه اعدام کردند ؛بخودم گفتم همه دم ودستگان دین دروغ وحقه بازیست ودیگرسرم را بعنوان سجده برزمین نگذاشتم ومکرر برسنگ کوبیدم که بخودمان چه کردیم .وچگونه /// را از نجف بخود خواندیم وعنان واختیارمان را بدستش تا مملکت را به ویرانه ای بدل کند وانسانهایش را خاک برسر .
با درود بسیار بر جناب آقای محمد نوری زاد و پوزش از تأخیر در عرض تبریک و شادباش بمناسبت سال جدیدِ خورشیدی.
نوروز باستانی را که کهن یادگار نیاکان بزرگ ماست به ساحت پاک شما تبریک عرض میکنم و برای حنابعالی٫ خانواده محترمتان وهمچنین دوستانِ خوب این سایت بهترینها را خواهانم.
در دیماه سال ۱۳۵۷ که نویسنده٫ شاعر و محقق دانشمند و بی غرضِ جناب دکتر علی میر فطروس در قسمتی از شعری که بنام « آخرین شعر » سروده و بعداز آن نیز دیگر سروده ای ندارد٫ چنین از اوضاع جاریِ مملکت مینالد:
خلیفه!
خلیفه!
خلیفه!
چشم و چراغ تو روشن باد !
اَخلافِ لاف تو
ـ اینک ـ
در خرقه های توبه و تزویر
با مُشتی از استدلال های لال
« حلاّج » دیگری را
بردار می برند
خلیفه!
خلیفه!
چشم و چراغ تو روشن باد ! !
و باز با نقل به مضمون از جنابِ ایشان که میفرمایند: در آبانماهِ همان سال که رایزنیهایی توسط شاه فقید برای تعیین نخست وزیر پس از دولت ازهاری درجریان بود٫ ابتدا پیشنهاد به زنده یاد دکتر غلامحسین صدیقی شده بود٫ و شب در منزل ایشان صحبت ازین موضوع بود٫ ازطرف دیگر دکتر سنجابی با عنوان دبیر کل جبهه ملّی که انتخابِ شخص دیگری را غیر از خود بر نمیتافت٫ توسط زنده یاد داریوش فروهر پیغام فرستاد که: همکاری شما با دستگاه سلطنت برای وجهه ملّی شما مناسب نیست٬ آقای دکتر صدیقی برآشفت و فرمودند: اگر من دارای وجاهت ملی هستم ؍ آنرا برای گورَم که نمیخواهم و در جایی باید آن را خرج کنم.البته پیشنهاد دکتر صدیقی به شاه که بدون اطلاع از بیماریِ وی خواهانِ عدم ترک مملکت و خالی نگذاشتن جایگاه سلطنت در کشور بود٫ مورد موافقت قرار نگرفت و شد آنچه نباید میشد.
یعنی نالازم و غیر ضروری ترین انقلاب دویست سال اخیر جهان در ایران اتّفاق افتاد.
باری٫ فدایت شوم٫ کجایند وجیه الملّه ها٬ ایرانخواهان٬ صلح جویان و میهن پرستان در داخل و خارج از کشور که با شمایان همکاری کنند و با تحصّن و هر اقدام مسالمت آمیزی که ممکن باشد٫ این سرزمین رانجات دهند و جوانان بیگناه را از زندان٫ ملت را از فقر وفاقه و مملکت را از انهدام و ویرانی برهانند. «ای وطن خواهان٫ وطن در خطر است.زنده یاد استاد بهار »
دلخوش بر این بودیم تا نکبت اتمی به نحوی جمع و جور شود که: هر دم ازینان بلایی میرسد. حال دخالتهای نظامیِ سپاهِ حاکم بر ایران در کشور یمن و شروع جنگِ نیابتی به دستور روسها دراین کشور از یک طرف٬ و اعتراض کشورهای عربی و حتی ترکیه از طرف دیگر با حمایتهای نظامی و سیاسیِ شورای دفاعی اعراب که مصر هم ازآنجمله است و امروز با ارسالِ چهار ناو جنگی و عبور از باب المندب به خلیج عدن رسماً وارد کارزارشده٫ باتلاق دیگری را چون سوریه و عراق و….برای ما منظر دارد که سرمایه های انسانی و مالی کشور رامی بلعد و جز نفرت پراکنی و شعله ور کردنِ آتشِ خصومت ها بین ما و همسایگان ثمری ببار نخواهد آورد. چه شد قولِ رییس جمهوری که وعده تعامل و همکاری با جهانیان٫ بخصوص با همسایگان را میداد. حتیٰ پاکستان نیز از اجزاء اعتلاف ضد حوثی ها است. یعنی جنگ فرقه ای بین دنیای ۱۰- ۱۲ درصدیِ شیعیان با کشورهای سنّی مذهب٫ بعبارت بهتر: صدور انقلاب اسلامی شیعیِ ولایی.
سال و تمامیِّ روزهای شما شاد بادا.
روزی تعدادی طلبه در حوزه علمیه در حجره یکی از طلبهها جمع شده بودند
طلبه میزبان از روی صرفه جویی در چایی که برای مهمانانش آورده بود، شکر نریخته بود
وقتی که چائی رو بین دیگر طلبهها تقسیم کرد، گفت :
در یکی از این استکانهای چائی، شکر نریختم، نصیب هر کس شد، دفعه بعد مهمان او هستیم.
طلبهها چائی را تا آخر خورده، بدون آنکه صدای از آنها بلند شود، حتی یکی از آنها اعتراض کرد
که چرا در استکان او آنقدر شکر ریختند، چون خیلی شیرین شد!! 🙂
سلام و درود
جناب نوری زاد سپاس
بعد از خواندن مطلب شما ، در درونم ابتدا اندکی سکوت بود. اما بعد ، فریادی آمیخته با بغض و شکایت.
پس خدا کو ؟ خدا کجاست ؟
چرا همیشه غایبه ؟ چرا اینقدر دور از ماست ؟
بهانۀ نبودنش چیه ؟ چرا ما نمیتونیم بگیم اون کیه ؟
نکنه ما نمیفهمیم ، نکنه خواستۀ ما نابجاست ؟
شاید هم تو زندانه ، دست و پا بسته و گرفتار
نکنه خدا مرده ، ما رو گذاشته سرکار
پس کو ؟ کجاست ؟ خدای آدم ساده و عادی
خدای آدم تنگدست ، که نداره ذره ای شادی
خدای آدم تو حبس ، که داره شوق آزادی
نکنه خدا هم مثل خیلی چیزای دیگه مخصوص پولداراست
و به خاطر همین از دسترس ما خارجه و در ناکجاهاست
شایدم کمک حال سیاست مدارای ما و دارو دستۀ آخونداست
نکنه چون پول و پارتی نداریم قهر کرده رفته و ناپیداست
پس اون خدای مهربون که از رگ گردن به ما نزدیکتره کجاست
ممکنه همراه آدمای قوی باشه و از ما ضعیفا جداست
براستی خدا کجاست ؟
هرجا باشه مطمئنم کنار آدمهای ضعیف و ترسو نیست
به یقین با آدمای قوی ، نترس، شجاع و بی پرواست
آره درسته از ماست که برماست ، خدا درست همین جاست
خدا منم ، خدا تویی ، خدا درون خود ماست
سلام اخبار ناگواری .امیر نشینهای خلیج همیشه فارس به رهبری سعودیها مقر حوثیهای یمن رابمباران کردند واز قرار معلوم 150 هزار نفر ازنیروهای مسلح سعودی واردخاک یمن شده اند ایا فکر نمیکنید نوبت بعدی سوریه ولبنان وعراق باشد دران صورت چه وضعی پیش خواهد امد
سلام و درود
جناب جهنمی
این اخبار ناگوار نیست بلکه بسیار هم مبارک است(البته نه از آن جهت که ممکنه خون انسانهای بی گناه هم ریخته بشه)
همین که عربها به جون هم بیفتن خبر خوبی هست چرا که اولین نفع آن به ایران و اسرائیل میرسه. فقط باید بشینیم کنار گود و نگاه کنیم چطوری همدیگه رو تکه پاره میکنن.امیدوارم این شیعیان زیدی حوثی هم از غیرت شیعی عربی خودشون به نحو احسن استفاده کنن و آسایش رو بر سعودیهای نگهبان حرمین شریفین حرام کنن. با توجه به این نکته تقریباً مطمئن هستم که ایران خودشو هرگز درگیر این جنگ نمیکنه چرا که این یک تله است برای به دام انداختن ایران درست در این زمانی که ما قراره با کشورهای غربی به توافق برسیم و تحریمها برداشته بشه. اگر ایران حماقت کنه و وارد این جنگ بشه دیگه باید فاتحۀ تمام کشورهای خاورمیانه رو خوند و جنگ جهانی سوم در راه است.
دوست گرامی در خاورمیانه دیر زمانی است که صاحبان قدرت جهانی تصمیم دارن بین قوای سنی و شیعه و اسرائیل تعادل قوا ایجاد کنن و این هم بر مبنای همان نقشه است و با درگیر بودن منطقه منافع اونها هم تضمین میشه.
ایران نشان داده که برای حفظ قدرت و موقعیت خودش در منطقه حالا با نام شیعه هم که شده هرگز حاضر نیست مسالحه کنه.عربستان و دیگر کشورهای عربی هرگز جرأت نمیکنن که به مناطق حساسی که ایران از آن خود میدونه لشگر کشی کنن (لبنان- سوریه – عراق ) چرا که باز نتیجۀ فاجعه باری برای کل منطقه داره.
ایران هر چند منافعی در یمن داره مخصوصا برای سلطه به تنگۀ حساس باب المندب در یمن ولی اول اینکه با یمن هم مرز نیست و از یک طرف ارزش اون منطقه اونقدر نیست که بخواد براش بجنگه و از طرف دیگه عربستان و دیگر کشورهای حوزۀ خلیج رو هنوز در حد و اندازه ای نمیبینه که بخواد با اونها وارد جنگ بشه و از طرفی توسط همین حوثی ها میتونه به اون اهدافش هم برسه البته بشرطی که زیدیان حوثی کم نیارن و طبق نقشه های ایران به جنگ فرسایشی ادامه بدن.
اگه این درگیری به شکلی مهار و کنترل نشه نتیجه اش فاجعه بار هست.
جناب جهنمی خبر خوبی برای شما ندارم
تمامی این اتفاقات نتیجه سیاستهای منطقه ای نابخردانه جمهوری جهل و جنون اسلامی است از جنگ ایران و عراق گرفته تا تشکیل گروه تروریستی حزب الله٫ حماس٫ ویرانی کامل سوریه٫ پاره پاره شدن عراق و حالا تسخیر یمن و عقیم کردن حکومت مرکزی آن و جایگزینی آن با یک جمهوری جهل و جنون دیگر. خوب شما از سایر قدرت های دیگر منطقه چه انتظاری دارید؟ دست روی دست بگذارند و شاهد انحطاط کشورهای عربی به دست آخوند های شیعی باشند؟ عربستان با کمک آمریکا بحرین را از چنگال آخوند جماعت بیرون کشید و امیدوارم همان کار را با موفقیت در یمن انجام دهد. هیچ کشوری شایسته و یا سزاوار به روز ایران افتادن نیست. این موجودات حکومتی در ایران هی اسلام اسلام میکنند ولی براستی به هیچ دین و مذهبی پایبند نیستند و برای ماندگاری خود حتی خود امام زمان را اگر ظهور کند ولی در راستای منافع این جماعت لباده پوش نباشد وی و هر کسی که با اوهمیاری کند سلاخی میکنند. این شیادان با اتکا به گفتار صریح الله در قران «و مکرو و مکر الله والله خیرالماکرین٫» این رمالان و شیادان به سادگی موفق شدند امام زمان را که طبق تواریخ متعدی که خود این دین فروشان نوشته اند در شهر سامره متولد و تا به حال که تقریبا ۱۲۰۰ سال از آن واقعه سؤال برانگیز میگذرد در آنجا بوده است بسادگی از سامره به محلی کاملا گمنام و حالا قبله شیعیان جمکران منتقل کنند و کیف نذورات عوام و احشام برند
حالا نقشه و تدبیر برای مزار فاطمه کشیده اند. طبق نوشتار تمامی تاریخ نویسان فاطمه در مدینه وفات کردند و توسط شوی خود علی «ولی الله» شبانه در قبرستان بقیع دفن شدند. بعد از استیلای خانواده فیصل و توسط یاری از گروه وهابی های شبه جزیره عربستان و به دستورمستقیم ملک فیصل تمامی علاعم و بر آمدگی های موجود در قبرستان بقیع از جمله مزار امام جعفر سارق توسط بولدوزر ها با خاک یکسان شدند. حالا این جماعت شیاد در صدد انتقال قبر فاطمه از قبرستان بقیع به نجف هستند و شکی ندارم که پیروز نیز خواهند شد. نه اینکه این شمع دزد ها نگران پیوستن فاطمهبه شوی خود علی باشند اینان حساب میکنند روزانه چند مقدار پول و سایر اشیا ارزشمند که عوام و انعام جهت نذورات میتوانستند در داخل این ضریح زرین بریزند از دست میدهند. ببینید این جماعت بخاطر پول چقدر احترام به همان عقایدی که خود مخترع آنان بوده اند قائل هستند. دارند در مقابل چشمان باورمندان خودشان و سایرین در تمامی دنیا مزار فاطمه را که طبق گفته و ادعای تواریخ مختلف در قبرستان بقیع دفن شده بود به نجف منتقل میکنند. پول و قدرت چه بلاهایی که بر سر افراد نمیاورد
سلام و درود
جناب رسول
با تمامی مطالب شما به نوعی هم عقیده هستم به غیر از خطوط اول مطالب که لازم میدانم یادآور شوم که تاریخ قدرتهای عربی موجود در منطقه و اختلافاتشان با یکدیگر و همیننطور اختلاف با ایران ربطی به دین و مذهب ندارد و از این ابزار فقط مواقعی که به نفعشان باشد استفاده میکنند.
سوریه از دیر باز با کشورهای دیگر عربی مشکل ذاشت به خاطر نوع حکومت لائیک مایل به چپ که با حزب بعث معرفی میشه و همینطور با عراق بعثی و انقلابی مایل به چپ هم مشکل داشتند و اگر در جنگ علیه ایران از حکومت بعثی عراق حمایت کردند به دلیل منافع خودشان بود. لبنان و فلسطین هم به دلیل قرائتهای متفاوت حکومتی با دیگر کشورهای عربی مشکل داشتند. و همینطور است مصر و یمن که البته مصر با گرفتن پول قلمبه ای همین چند روز پیش از عربستان فعلا از او حمایت میکند ولی دلیل اصلی آن اینست که منافع مصر نیز در یمن به خطر افتاده.کلا کشورهای عربی به دو دسته تقسیم می شوند 1- کشورهای با حکومت موروثی و سلطنتی و بسیار ثروتمند شیخ نشین 2- کشورهای با حکومت جمهوری و گرایش های انقلابی.
جنگ اصلی در منطقه جنگ قدرت است و ربطی به دین ندارد.عربها الان نشان دادند که حرف از جامعۀ متحد عربی حرف مفتی بیش نبوده و وقتی پای منافع ملی آنها در خطر باشد ملی گرایی ارجح است به نژاد گرایی. کشورهای قدرتمند جهان، هم به حکومت شیعی نیاز دارند هم به حکومتی سنی و هم اسرائیل بدلیل اینکه در منطقه توازن قوا برقرار باشد و همینطور آنها به اختلافات ملی و نژادی نیز دامن می زنند تا همیشه این منطقۀ ثروتمند را مشغول نگه دارند و اجازۀ پیشرفت به آنها ندهند و از این راه هم برای فروش اسلحه و تکنولوژی در منطقه مشتری ثابت داشته باشند و هم از این کشورها باج خواهی کنند و سوخت مورد نیاز خود و دیگر اقلام را با قیمتی بسیار کم تهیه کنند ولی مهمترین دلیل اینست که از اتحاد آنها جلوگیری کنند.
همیشه برای جنگ دلیلی هست.یک روز دین و مذهب ، یک روز نژاد ، یک روز خاک وطن و …
جناب بی نام و بینهایت درود فراوان بر شما
ضمن اظهار توافق با اکثرفرمایشات شما باید حضورتان عرض کنم که با عقیده شما در مورد سیاست های سوریه در برخورد با جنگ ایران و عراق در توافق نیستم. در طول هشت سال جنگ خانمانسوز٫ ویرانگر و بی معنیترین جنگ تاریخ خاورمیانه ۲ کشور ضمن ابلاغ رسمی بی طرفی ولی در عمل پشتیبانی کامل از رزمندگان ایران بودند. این ۲ کشور عربی سوریه و لیبی بودند. شاید به همین خاطر است که دهه ها بعد از جنگ ما امروز شاهد متلاشی شدن این ۲ کشور هستیم
کشور لیبی حمایت خودرا تا این حد پیش برد که موشک های اسکاد را با تمامی الزامات تولید٫ نگهداری واستفاده از آنان را در اختیار ایران گذاشت که امروزه ما شاهد تکامل آنها به نام خانواده موشکهای شهاب٫ سجل و نامهای دیگر هستیم. البته در این مورد دخالت و همکاری های مستشاران وکارشناسان موشکی روسی و کره شمالی را نبایست نادیده گرفت.
موفق و پیروز باشید
سلام و درود
جناب رسول
من هم همان موارد که شما گفتین را به نوعی دیگر گفتم.البته در این جمله منظور من کشورهای عربی بود و نه سوریه.البته نوع نوشتار کمی گنگ بود:
“سوریه از دیر باز با کشورهای دیگر عربی مشکل داشت به خاطر نوع حکومت لائیک مایل به چپ که با حزب بعث معرفی میشه و همینطور با عراق بعثی و انقلابی مایل به چپ هم مشکل داشتند و اگر در جنگ علیه ایران از حکومت بعثی عراق حمایت کردند به دلیل منافع خودشان بود.” منظور من مشکل کشورهای عربی با دو کشور سوریه و عراق بود.
عراق و سوریه به همراه لیبی 3 کشور رقیب هم بودند و هر کدام دایۀ رهبری جهان عرب را داشتند و ادعای انقلابی بودن. البته بعد از آن که مصر با جمال عبدالناصر چپ وداع گفت و با امضای پیمان کمپ دیوید توسط انور سادات از گردونۀ رقابت خارج شد.
عراق و سوریه هر دو از شاخه های حزب بعث بودند ولی در عین حال رقیبانی سرسخت.لیبی هم که گفتن ندارد. ولی یک نکته و آن اینست که لیبی از اوایل جنگ تا سال 66 با ایران موافق بود و از ایران حمایت میکرد.
فلسطین هم بعد از اینکه ایران اولین پیشنهاد صلح شرافتمندانه را نپذیرفت، از حمایت ایران سر باز زد و به صدام پیوست.لازم به یادآوری است که لیبی و فلسطین در اوایل انقلاب هم به ایران بسیار کمک کردند.
لیبی تا سال 66 در کنار سوریه از متحدان اصلی ایران بود ولی بعد از سال 66 به حمایت خود از ایران خاتمه داد.آخرین کمکهای او مربوط میشود به سال 65. و البته دلیل آنهم این بود که لیبی انتظار داشت ایران بعد از رسیدن به خطوط مرزی دست از جنگ بردارد و یا به داخل خاک عراق که یک کشور عربی بود پیشروی نکند ولی با اشغال خاک عراق توسط ایران در عملیات والفجر 8 و فتح فاو در بهمن 64 ، کم کم شروع به فاصله گرفتن از ایران کرد و ضمن انتقاد از عملکرد ایران مخالفت خود را از اشغال خاک یک کشور عربی توسط کشوری غیر عرب ابراز کرد.
ایرانمان را یک موجود زنده، یک بدن، فرض کنیم. مغز، رهبری کلیت این بدن را به کمک پالس هایی که توسط سلول های عصبی منتقل می شود بر عهده دارد، منتقدینی چون روئین عطوفت و آسو و آتنا و …از یک سو، و در وجهی فراتر، بانو نسرین ستوده و بانو نرگس محمدی و آقای نوری زاد و دکتر ملکی و احمد زید آبادی و ده ها عزیز دیگر، نقش سلول های عصبی دستگاه «سالمی» را دارند که پیام های حاوی اطلاعات «صحیح» از عملکرد اعضا را به مغز به عنوان فرمانده برای تصمیم گیری درباره تداوم سلامت بدن دست به دست می کنند. شاید هم بشود معترضان مدنی را در یک سیستم «سالم» به سلول های دستگاه تنفس تشبیه کرد که وجودشان لازمه جذب اکسیژن برای کارکرد صحیح مغز به عنوان بیشترین مصرف کننده اکسیژن است.
خاموش کردن صدای آنان که به شیوه مدنی انتقاد می کنند، بدن را و فرمانده آن را از دسترسی به اطلاعات صحیح محروم می کند. اینجاست که دیگر از کبد نباید انتظار به دام انداختن سموم (مفسدان اقتصادی، دزدان خزانه، مسببان کهریزک و اسیدپاش ها و وندال های بسیجی نما) را داشت. اینجاست که مغز دیرهنگام از ضعف عملکرد اعضای حیاتی مطلع شود. اعضایی که ارتباطشان با مغز از طریق «پیام»بران سالم مختل شده، ورودی های مسموم دریافت می کنند یا سمومشان بر روی هم انباشته می شود. در نبود «پیام»بران درستکار، پیام های اشتباه و عاری از حقیقت به مغز انتقال داده می شود که لاجرم، تصمیمات گرفته شده بر مبنای آنها روزی به اضمحلال اعضا، و کل بدن خواهد انجامید. ای کاش آنها که باید، «پیام»بران درستکار بدن «ایران» را دریابند و قدرشان بدانند قبل از آنکه دیگر چیزی از ایرانمان باقی نماند.
سلام و درود
سرکار خانم فائزه ( البته اگر اشتباه نکرده باشم)
تشبیه شما بسیار زیبا بود و احتمالاً شما به اندام بدن و وظایف آن اندام در بدن آگاهی دارین.
البته مشخص نشد منظور شما از مغز چیست و نقش آن را چه کسی به عهده داره ؟ اگر مقصود شما رهبر باشه که مشکل اصلی بیمار بودن مغز هست و علاجی نداره.
به نظر من به این شکل صحیح تره
وطن=بدن
قدرت یکپارچۀ مردم = مغز
هر فردی در این کشور بسته به موقعیت = سلول
قوای حکومتی = اندامها
در تعبیر شما نکاتی از قلم افتاد. تصمیم گیری نهایی در بدن به عهدۀ مغز هست و مغز با دریافت پالسهایی از سلول های عصبی که در تمام بدن پراکنده هستن با پردازش آن سیگنالها تصمیم میگیره چه دستوری بده که در برگشت توسط همون پالسهای الکتریکی به اعضای بدن ارسال میشه. روند کار مغز و اندام سالم بسیار دقیق و حساب شده است و بر مبنای حقایق و دریافتهای حقیقی استواره و در حالت طبیعی هیچگاه اشتباه نمیکنه و همیشه منافع خودش رو در نظر میگیره. مغز فقط موقعی دچار اشتباه میشه که از داخل بدن و در بیشتر مواقع با تبدیل آهسته و منظم سلولهای سالم به سلولهای سرطانی ارسال اطلاعات به موقع به مغز مختل بشه و اندام عصبی نیز فریب بخورن و همین تأخیر باعث میشه که مغز به موقع عکس العمل نشون نده و وقتی متوجه میشه که دیگه کار از کار گذشته و اندام هم تحت کنترل سلولهای سرطانی قرار گرفتن. مغز در برابر دشمنان بیرونی بدن، سریع آنها را با کمک سلولها و اندام مختلف شناسایی میکنه و وارد عمل میشه ولی در برابر دشمنان خودی موقعی وارد عمل میشه که دیگه فایده ای نداره و اگر هم بشه برای اون بدن کاری کرد فقط میشه زمان مرگ رو به تأخیر انداخت و بدن دیگه اون بدن سالم نیست.
ایران عزیز ما که شما به درستی به بدن تشبیه کردین هیچگاه به اندام درونی و سالم خودش به دیدۀ دشمن نگاه نمیکنه و باعث نابودی اندام خودش نمیشه البته اگر مغز سالمی در آن بدن باشه. یعنی اگر قدرت یکپارچۀ مردم سالم باشه و درست عمل کنه.
با توجه به موارد بالا مشکل اصلی ما در حال حاضر تکثیر شدن سلولهای سرطانی در بدنی به اسم ایران هست . سلول سرطانی در ابتدا سلول سالم بوده ولی بر اثر فعل و انفعالات درونی خودش به سلول سرطانی تبدیل شده و در سالیان سال با تکثیر این سلولها و آلوده کردن اندام مختلف به این مرحله رسیده که نیرویی قدرتمند رو تشکیل داده که این نیرو ندانسته داره به بدنی که خودش هم از اون تغذیه میکنه حمله میکنه و میخواد نابودش کنه ولی نمی فهمه که با نابودی بدن،خودش هم نابود میشه.
ایران عزیز هیچ تقصیری نداره چرا که متاسفانه ما مردم بودیم که طی این سالها آلوده شدیم و گروهی از ما تبدیل به سلول سرطانی شدند و اندامها رو نیز درگیر کردن.اگر دیر بجنبیم دیگه چیزی از ایران به شکل کنونی آن باقی نمیمونه.
باید تا فرصت باقی هست سلولهای سرطانی رو برداشت هر چند که عواقبش سخت باشه و تعدادی از سلولهای مغز نیز از بین برن ولی با توجه به نیروی فوق العادۀ مغز در این فرصتی که بدست میاره و کمک سلولهای سالم مغز با نوسازی سلولها و جایگزینی سلولهای جوان در آیندۀ نزدیک بهبودی کامل پیدا کنه. البته برای سلامتی وطن امید همچنان هست ولی اگر وطن به طور کامل شبیه بدن بود. امید به بهبودی کامل معنی نداشت حتی اگر مغز سالمی هم باقی میماند در آینده ای نه چندان دور از بین میرفت.
تقدیم به دوست گرامی همایون.دوستان براحتی می توانند در سایتهای مختلف فارسی نویسی را فرا گیرند.
http://www.beparsi.com/
ممنوع: بازداشته – ناروا – ناشایا – نشدنی
ممنوع الخروج: ا زرفتن باز داشتن
ممنوع الورود: از آمدن باز داشتن
ممنوعیت: بازدارندگی
تصویر: نگاره – فرتور – رخشاره – پیکره
بخش بيست و سه.
خدا
آنچه دراين جستار مي آيد مشتي حدس و گمان بيش نيست وهيچگونه وجاهت علمي ندارد. گمان هايي كه گه گاه با تكه هايي از تاريخ درآميخته شده است و اين درآميختگي ، و استفاده از كتب ديگران نه به خاطر اثبات دُرستي سخن ، بل به اين دليل صورت گرفته كه نوشتار خشك و خسته كننده نشود. نگارنده چنان كه بارها گفته است نه عالم است و نه دين شناس. شما خواننده ي گرامي اين نبشتار را چون دل نوشته هايي از يك سرگشته ی راه حق بخوانيد و آن را واگويه هايي از يك سرگردان بدانيد.
* * *
« به نام او كه او نامي ندارد / به هرنامي كه خواني سر برآرد». دارا شكوه
* * *
خدا.
یک نام بی نهایت خوب .
يك نام بي نهايت بد.
یک نام ِ نامعلوم. گــُنگ. نامفهوم. با بی نهایت معتقد در طول تاریخ.
نامي که بی شمار خرابی به بار آورده ، و بی شمار آبادي ایجاد کرده است.
نامی که گاه تسلی بخش دل مظلومی بوده ؛ و گاه ابزاری برای سرکوب همان مظلوم ، به دست ظالمی.
پُركاربُردترين نام. يا دستكم ، يكي از پُركاربردترين نام ها درجهان.
به راستی این نام چیست که بیشترین تاثیر را بر بشریت گذاشته. خرابی ها آفریده. آبادانی ها کرده. عامل استحمار بوده. عامل روشنگری گردیده ؛ و خلاصه ، چنان اثري برتاريخ و بشريت گذاشته كه هيچ نامي چنين تاثيري نداشته است؟
خدا چیست؟ کجاست؟
خدا وجوداست؟ عدم است؟ بی نهایت است؟ یگانه است؟ بیش از یکی است؟ کثیراست؟ کلی بی جز است؟ اجزایی است بی نهایت؟
خدا چیست؟
خدا درکجاست؟ درآسمان ها؟ در همه جا؟ دردل آدمیان؟ درهیچ کجا؟
خدا در آتشی درکوه طور است؟ درآسمان هفتمین برتخت قراردارد؟ در کلبه سنگتراش است تا دستش را بمالد و پایش را بشورد؟
« تو کجایی تا شوم من چاکرت / چارقت دوزم کنم شانه سرت
وقت خواب آیم بمالم پایکت / رختخواب آرم بروبم جایکت…»
آیا خدا در دل آدمیان است؟
« خدا در دل سودازدگان است بجویید / مجویید زمین را و مپویید سما را »
خدا در همسایگی من است ؟
« ای قوم به حج رفته کجایید ، کجایید / معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه ی دیوار بدیوار / در بادیه سرگشته شما در چه هوایید ؟».
خدا من است. توست ؟ اوست؟
« گر صورت بی صورت معشوق ببینید / هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید»
آیا تک تک اجزا خدایند؟
« موسی ای نیست که دعوی انالحق شنود / و رنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست»
آیا هستی خداست و دیگر هیچ؟
« که یکی هست و هیچ نیست جز او / وحده لااله الا هو »
آیا اوانسان را ساخته ؟
آیا انسان او را پرداخته؟
شاید باشد. شاید نباشد.
آیا به قول برخی دوستان ، امکان دارد همه سرکار رفته باشیم و مانند مرغ گیچ ، تمامِ کسانی که بودن یا نبودن خدا را تایید یا تکذیب می کنند در حال چرخیدن ِ بیهوده به دور خود باشند و خیام درست و به جا گفته باشد که :
« قومی متفکرند اندر ره دین / قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آن که بانگ آید روزی / ای بی خبران ، راه نه آن است و نه این».
شاید خدایی درکار نباشد و به گفته ی آن نامدار: « خدا آدمیان را نیافریده ، آدمیان خدا را آفرید اند».
و شاید هم هرکسی برمبنای خیال و حدس و گمان ، و شنیده ها ، نه دیده هایش ، چیزی در ذهن خود ساخته و آن را پُر و بال داده و نام خدا برآن نهاده باشد. « هرکسی از ظن خود شد یار من ».
وه که چه داستانی است داستان خدا که هفتاد من کاغذ را نوشتند اما نتوانستند هیچ نشانه ای از او بدهند.
نكند خدا، همان «تائو»ي چيني هاست كه می گویند قابل وصف نيست؟
يا خدا ، همان «نيروانا»ي هندي است كه بنا به اعتقاد ِ هندو ها نمي توان شرحش كرد.
يا خدا همان است كه فردوسي مي گويد:
« زنام و نشان و گمان برتراست»؟
و يا عطار، درست گفته باشد. آن عطاری که در قالبِ داستان ، انسان های بلندهمت را درتصویرِ مرغانِ خدا جو وحقیقت خواه از دشت و دریا ، و کوه و صحرا می گذراند ، و سُست نهادان را در این سفر فرو می ریزد. سی مرغ ِ سخت کوش را که رنج فراوان برده و تحمل بسیار کرده ، و امید را از دست نداده اند ، تا از پای بیفتند ، به کوه قاف می رساند ؛ تا به گونه ای سمبلیک بگوید: آن که توانایی می طلبد باید به دانایی دست یابد ؛ و چون بر قله ی دانایی نشست خواهد دید که آن سی مرغ ِ نستوه ، همان سیمرغی است که در عالم خیال بالاترین و ولاترین مقام را دارد و او را خدای می نامند.
شاید هم این عطار ، که روی دیگر آن عطار است درست می گوید که:
« شرح از تو عاجزاست و بيان از تو بي خبر».
اگر چه نگارنده با اظهار عجز و ناتوانی ، صریح و بی پرده می گوید که این میدان ، میدان ِ شهسوارانِ چالاکی است که عمری را در پی فهم این ماجرا گذرانده اند ، و درجایی که بزرگان ِ ادب می گویند:
« با هيچ كس نشاني زآن دلستان نديدم / يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد»
سخن گفتن کسی چون نگارنده ، به معنای دانستن و خبرداشتن نیست چون خوب می داند که دراین جایگاه اظهار وجود ، عرض خود بردن و زحمت دیگران افزودن است. اما مسخ نام بزرگان شدن و ازترس نگفتن و نپرسیدن نیز سزاوارِ انسانِ زنده نمی باشد. پس، به خود اجازه می دهد بگوید:
اگر براي اسمي كه بيشترين كاربرد را دارد ، بيشترين نوشته و گفت و گو را داشته باشيم ، كاري نابجا نكرده ايم. چون، امیدست این گونه گفتن و نوشتن ها ، سببي شوند تا اندكي ، فقط اندكي ، از تاريكي به در آييم و راهی برای برون رفت ازتنگنا بیابیم.
بي شك كس و كساني خواهند گفت: چه نيازي است به اين همه گفتن و نوشتن؟ مگر بدون باور به خدا نمي توان زندگي كرد؟ مگر ملل و مردمي كه خدا باورنيستند ، مشكل ِ لاينحلي دارند؟
بله حق با آن هاست. مي توان بدون خدا نيز زيست چنان كه فراوانند كساني كه بي خدايند و به راحتي زندگي مي كنند اما ، هرسخن جايي و هرنكته مكاني دارد. بايد ظرف زماني و مكاني خود را ديد و برمبناي آن سخن گفت.
ما انساني هستيم در شرايط زماني و مكاني خاص ؛ و انسان چيزي نيست جز مشتي خاطره. اگر همه ي ياد ها و خاطراتي كه ما داريم ، از حافظه زدوده شوند ، به شدت گرفتار مشكلات خواهيم شد. درآن صورت ، نه اين كه ما همديگر را نخواهيم شناخت تا با تبادل فكر و انرژي ، جهان بهتري بسازيم ، كه حتي نيازهاي اوليه زيستي را نيز از ياد خواهيم برد. و اگر آنچه را به ما ياد داده اند ، يا ، ياد گرفته ايم از بين برود ، ديگر نه آبي را مي شناسيم تا تشنگي ما را برطرف كند و نه ناني را تا سبب رفع گرسنگي ما گردد.
به ياد داشته باشيم كه آنچه به نام غريزه مي خوانیم و سبب مي شود تا حيوان و گياه بدون تفكر ظاهري و با اتكا به آن زنده بمانند ، حاصل سد ها ميليون سال يادگيري است كه در حافظه ي ژنی ما خفته و نهفته است. يعني ، اگر حافظه اعم از آنچه در مغز ماست و آنچه در ژن ما قراردارد نباشد ، همه چيز بي معنا ، گنگ و غير قابل شناخت خواهدشد.
انسان مشتي ياد و خاطره است ؛ و تحت تاثير همين ياد ها و خاطرات است كه به اين سو و آن سو متمايل مي شود. زدودن همه ي خاطرات در يك نسل كاري است بس دشوار و شايد ، غيرممكن. نمونه ي آن ، اين كه چه بسيار كساني يافت مي شوند كه برعليه مقدسات برخواسته اند اما همين ها ، دستكم در آغاز كار جرات شكستن باور هاي ديني خود را نداشته اند.
علت اين ناتواني نه در فهم موضوع مي باشد بلكه در باورهايي است كه اگر چه به ظاهر از وجود ما رخت بربسته اند اما در نهان خانه ي ذهن ما هنوز در تكاپويند وبه قول روانشناسان ، در ضميرناخودآگاهمان ، قرار دارند.
ديگر اين كه شكستن قدرت ، با قدرتي بزرگتر ، بسيار راحت تراست تا بدون آن. براي مبارزه با سوء استفاده گراني كه با نام دين و مذهب ، ما را استحمار كرده و داروندارمان را به يغما مي برند ، و به نام خدا انسان را به بند كشيده اند ، چه ابزاري قوي تر و كارآمد تر از همين نام است؟
اگر به تاريخ بنگريم شاهد مبارزه بسياري با خدا پرستي هستيم. آيا آن مبارزان ، به واقع ، با خدا سرجنگ داشتند يا اين كه از استفاده ي اين نام براي تحميق توده ها خسته شده بودند؟
گمان نگارنده براين است كه ياغي گري ِ انديشمندان نسبت به خدا ، به دليل خستگي آنها از ادياني بود كه ازاسم خدا سپري ساخته بودند و در پشت اين سپر، هرچه مي خواستند مي كردند. شايد، اين طغيانگران، اگر مي توانستند خداي را از بند اديان آزاد كنند ، دست از خدا پرستي نمي شستند و برعليه آن قيام نمي كردند.
شايد اگر ماركس مي توانست خدايي بي دين و بي مكتب را به مردم معرفي كند اعلام بي خدايي نمي كرد. به گمان نگارنده ، آنچه سبب شد تا ماركس دين را افيون توده ها بخواند عمل كردي بود كه اربابان كليسا داشتند. آن ها ، به نام خدا، هرچه مي خواستند مي كردند. چيزي كه همين امروز، درهمين كشور ، شاهدش هستيم.
و اما اين كه چرا بايد حساب خدا را از حساب اديان جدا كرد؟
شايد نگارنده به اشتباه مي رود اما ، به خيال او ، وجود خدا در جوامع بشري مفيدتر از عدم اوست. چرا؟
چون بنا به تجربه اندك و مطالعه ي اندك تر نويسنده ، جوامع معتقد به خدا مهربان تر از جوامعي عمل مي كنند كه اين اعتقاد را ندارند.
شايد اشتباه كنم اما گمان مي كنم دولت و مردم چين و روسيه ، مهرباني و انسان دوستي دول و مللي كه معتقد به خدايند را ندارند و در مقابل كشتن ها و توحش هايي كه امروز در جوامع بشري روي مي دهد ، بيشتر از اين كه به فكر ستم ديدگان باشند ، به فكر استفاده از موقعيت و قدرتمند كردن خود هستند.
نگاه كنيم به آنچه در سوريه ، و ایرانِ سالِ 88 گذشت و عمل كردي كه باورمندان به خدا ، و خدا ناباوران، دراين راستا از خود نشان دادند.
براي اين ناچيز اثبات وجود خدا همان اندازه سخت است كه اثبات نبودنش. اگر قرار باشد بين بودن و نبودن ، كه هردو اثباتش ، حداقل براي بعضي چون من ، غيرممكن است يكي را برگزيد ، بهتر است چيزي را برگزينم كه بيشتر به كارم مي آيد . بيشتر مهربانم مي كند . بيشتر آرامشم مي دهد و در هنگام جدال و مبارزه ، كارآيي بيشتري دارد.
من چون نمي دانم كه او هست يا نيست ، مبنا را بر پراگماتيست و اصالت عمل مي گذارم و براي خود مي گويم : اگر نمي داني هست و نمي داني نيست ، كاري را بكن كه سود آور تراست.
كساني چون من كه از بدو تولد با نام خدا بزرگ شده اند و در ضمير پيدا و پنهانشان اين كلمه حك شده است ، چرا بايد بقيه عمرشان را به پاك كردن چيزي بپردازند كه سود بودش كم از نبودش نيست؟
چرا بايد به خدايي كه مي تواند مونس تنهايي ها ، مخاطب يك زنداني در سلول انفراديش ، نصيحت كننده اي در هنگام ِ تندي و خشونت ، آرام كننده ي ايام مشكلات، و شايد عامل جلوگيري از خودكشي در وقتي كه احساس مي كني كاري نمي تواني بكني ووو هست پشت كنم؟ حتي اگر اين خدا ، و اين گفت و گو كننده ، و اين ناصح ، و اين مخاطب ، كسي جز خودم نباشد؟
با احترام.
دانشجو
سلام دانشجوي عزيزوگرامي
سال نو وعيد سعيدنوروز برشما مبارك باد .ازديدن آثارقلمي تان خوشحال شدم.
ازبي چوني بنام خدا فقط آثارافعال وجلوه هاي اسماء وصفاتش را مي بينيم. وحده لااله الاهو.
اوگفته است :هركس درموردشناختن من سعي وكوشش وهمت ورزد،ما راههاي شناخت خويش را به اوآسان وراهنمائي خاص به اوارزاني مي داريم،وازترديد جستجوگرحقيقت به يقين مطمئنه مي رسانيم.اميدوارم كه اين سرمايه رابه فزوني جلاءدلت برساني.
پايدار وسرفراز باشيد
مصلح
درود بر شما
خدا هست یا نیست ؟
بشنوید از پزوهشگر تاریخ بهرام مشیری به مدت 6 دقیقه
بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری :
https://www.youtube.com/watch?v=K2THp6ZlPPQ
جناب مشیری عزیز،با درود
عجب گفتاری!! خرد ناب ناب. ممنون از شما. بسیار شنیدنی.
با درود به جناب دانشجو و با امید به سالی خوش و خرم برای شما.دوست گرامی بودن و نبودن خدا هیچ تاثیری در واقعیت زندگی ندارد.ولی بدبختانه خدا در صورتهای مختلفش که در واقع ساخته ذهن خلاق بشر است وسیله ایی برای فریب و زندگی انگل وار طبقه ایی بی کار و مفتخور شده.نمونه اش را هم باچشم خود می بینیم. من درست برعکس شما زیان اعتقاد بخدا بخصوص خدایان سامی را بیشتر از نفع آنها می دانم.بنابراین بهترین و عاقلانه ترین کار واگذاشتن خدا و بود و نبودش بخودش است.موضوع خیلی ساده است دوست گرامی .شما هر روز که از خواب بیدار می شوید اصلا سخنی یا فکری را که خدا را بیاد شما می آورد از خود دور کنید.بعد از مدتی موضوع کاملا برایتان عادی شده و اصلا به چنین خرافاتی (نظر منست)فکر هم نمی کنید.ما را از کودکی مشتی شیاد بعناوین مختلف ترسانده و ترسی موهوم را در ناخودآگاه مان جاسازی کرده اند و روانمان را مریض و وابسته کرده اند. بهمین جهت به چنین پشتیبانی عادت کرده ایم.زندگی دوست ارجمند تمرین است و تجربه و فراگیری.
با درود برهمه عزیزان.
مدتی بود به دلایلی که میلی و نیازی به گفتن اش نیست ، توان حضور در بین شما بزرگواران را نداشتم ؛ تا امروز که توفیق یار شد.
نخست ، نوروز را به همه گرامیان شاد باش می گویم و برای همگان آرزوی تندرستی وشادی می نمایم و سپس ، درادامه ی قولی که برای نوشتن ، به جنابان حامی گرامی ، محمد عزیز، و ساسانم محترم در 14 اسفند 1392 داده بودم و 22 بخش آن ارسال شد ، بخشِ 23 را تقدیم می کنم.
با احترام.
دانشجو
——
سلام دانشجوی گرامی
قدمت بر چشم
خوش آمدی
بقول جوانهای قدیم: صفای قدمت
سپاس که باز آمدی
امیرحسین متقی ۷ روز پیش از این، عکسی از خود را درهتل محل مذاکرات هسته ای در لوزان سوئیس منتشر کرده است
امیرحسین متقی سردبیر سابق خبرگزاری ایسکانیوز که برای پوشش اخبار مذاکرات هسته ای به لوزان سوئیس اعزام شده بود، دراین کشور درخواست پناهندگی کرد. برخی منابع از لوزان گزارش داده اند که فردی به نام «امیرحسین متقی» که خود را «مدیر روابط عمومی ستاد روحانی در انتخابات» و برخی «مسئولیتهای رسانه ای و غیررسانه ای دیگر» معرفی کرده و چندی پیش نیز موفق شده بود برای مدتی کوتاه سردبیری خبرگزاری ایسکانیوز را تصاحب کند، با حضور در «لوزان» به عنوان خبرنگار، درخواست پناهندگی داده است.
برخی از منابع خبری امنیتی گفته اند که متقی با برنامهریزی قبلی به این سفر آمده بود و از روز اول نیز هیچگونه فعالیت خبری نداشت. این در حالیاست که انتشارعکس امیرحسین متقی با حسین فریدون، دستیار ارشد رئیس جمهور ایران و برادر حسن روحانی – که در مذاکرات هسته ای نیز به نمایندگی از حسن روحانی حاضر است – ادعای این رسانههای امنیتی را رد میکند.
درهمین حال خبرگزاری ایسکانیوز در بیانیه ای، برخی ملاحظات پیرامون اعزام امیرحسین متقی به سوئیس را اطلاع رسانی کرد. در متن اطلاعیه ایسکانیوز آمده است:
بسمه تعالی، با سلام به تمامی اهالی رسانه و عرض شادباش به مناسبت سال نو، با توجه به اینکه باشگاه خبرنگاران دانشجویی ایران نهادی نوپا و درآغاز شروع مجدد فعالیتهای خود بوده است، و با وجود عدم وابستگی به سمت و سوهای سیاسی همواره بر اصول راستی و درستی بر مشی اعتدال خویش قدم نهاده است، طی چند ماه فعالیت خود، شاهد هجمهها و بداخلاقیهای گوناگون از سوی گروههای مختلف قرار گرفته است. با وجود این ایسکانیوز هرگز در مقام پاسخگویی به این هجمهها قرار نگرفته است. لیکن درآخرین اقدامها شخصی که فاقد هرگونه حکم در خبرگزاری بود، پس از حضور در محل مذاکرات با هزینه شخصی، اقداماتی خارج از خط مشیهای اخلاقی و حرفه ای مجموعه انجام داد که در پی آن مدیریت ایسکانیوز ضمن اخراج این شخص پیش از سال نو، هرگونه ارتباط با آقای امیرحسین متقی را تکذیب و اقدامات خارج از چارچوب ایشان و شیطنت رسانه ای افراد مغرض را محکوم و حق پاسخگویی و پیگیری حقوقی را برای خود محفوظ می دارد.
از سوی دیگر خبرگزاری ایسکانیوز در نامهای که در تاریخ ۱۳۹۴/۰۱/۰۴ به امضای «رئیس باشگاه خبرنگاران دانشجوئی ایران» خطاب به «معاونت دیپلماسی رسانه ای وزارت امورخارجه» نگاشته شده، عنوان کرده است که خبرگزاری ایسکانیوز در دور جدید مذاکرات هسته ای در لوزان سوئیس صرفا یک عکاس دارد و خبرنگاری را جهت پوشش رسانهای این دور از مذاکرات به سوئیس اعزام نمیکند.
-s گرچه امیرحسین متقی از طرف خبرگزاری ایسکانیوز به لوزان سوئیس اعزام شده و حتی هزینههای اعزام وی را نیز این خبرگزاری عهده دار بوده است، اما براساس گزارش منابع خبری سحام، وی پس از درگیری تلفنی شفاهی با مدیرعامل ایسکانیوز بر سرگذاشتن «عکس سلفی با خبرنگار سی سی تی وی» در صفحه اینستاگرام خود و تهدید سپاه پاسداران مبنی بر بازداشت وی، اقدام به ارائه درخواست پناهندگی خود کرده است.
براساس برخی گزارشها، آقای متقی مدت طولانی بود که در ایران به صورت هفتگی به وزارت اطلاعات احضار و تحت فشارهای زیاد ناشی از بازجوییهای متعدد قرار داشته است، به طوریکه این احضارهای پی در پی، باعث ناراحتی زیاد و استرسهای عصبی ناشی از آن برای وی گردیده بود. وی دوماه قبل عکسی را در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرد که این عکس مربوط به یکی از دربهای ورودی وزارت اطلاعات در خیابان ابوذرغفاری شمالی است. متقی با انتشار این عکس در صفحه اینستاگرام خود نوشته بود که: «دیگر از این در رد نمیشوم» و به دوستان نزدیک خود نیز یادآور شده بود که در صورت ادامه احضارها از سوی مراجع امنیتی، دیگر به وزارت اطلاعات نخواهد رفت تا اینکه آنها مجبور شوند وی را بازداشت کنند.
احضارهای پی در پی آقای متقی به وزارت اطلاعات در پی مصاحبههای وی با تلوزیون بی بی سی و ارتباطات صمیمانه وی با خبرنگاران خصوصا با جیسون رضائیان خبرنگار بازداشت شده آمریکایی در ایران و پاره ای از مسائل دیگر بوده است.
براساس اطلاعات«سحام»، اداره اطلاعات سپاه پاسداران قرار بود که به محض بازگشت امیرحسین متقی از لوزان سوئیس، وی را راسا بازداشت و برای بازجویی به بند دو الف زندان اوین و خانههای امن سپاه منتقل کند که آقای متقی با اطلاع از این موضوع، از بازگشت به کشور صرفنظر کرده است.
گفتنیاست امیرحسین متقی در اولین اقدام خود پس از ارائه درخواست پناهندگی، با تلوزیون ایران فردا و علیرضا نوری زاده گفتوگویی انجام داده که دراین گفتوگو به اختلافات بیت رهبری با حسن روحانی رئیس جمهور اشاراتی شده است.
متقی سابقه فعالیت در خبرگزاری مهر، باشگاه خبرنگاران جوان، روزنامه اعتماد، روزنامه بهار و رادیو و تلوزیون ایران و روزنامه فرهیختگان را نیز در کارنامه خود دارد.
این در حالیاست که «رعنا زوره» دبیر سیاسی اسبق ایسکانیوز نیز به دلیل نارضایتی از حقوق ماهیانه دریافتی، از این رسانه استعفا داده بود. وی مورد حمایت کامل پرویز اسماعیلی معاون ارتباطات و امور رسانههای نهاد ریاست جمهوری قرار دارد.
ای نوری مکن با خودت اینطوری
با عرض ارادت
متتقتپتسصم زاده
صدها تن از روحانیون کابل در اعتراض به عملکرد جامعه مدنی و رسانهها در ارتباط با قتل فرخنده در نزدیکی زیارتگاه شاه دو شمشیره تجمع کردند.
در این اعتراض که از سوی “مجمع هماهنگی علمای” افغانستان برگزار شده بود از دولت خواسته شد تا مانع فعالیت جامعه مدنی شود، اگر نه، در غیر آن علما در رابطه به حمایت خود از حکومت تجدید نظر خواهند کرد. معترضان گفتند که تداوم انتقاد فعالان مدنی از علما پیامدهای ناگواری خواهد داشت.
پس از کشتن و سوزاندن یک زن جوان به اسم فرخنده از سوی گروهی از مردان در مرکز شهر کابل، فعالان جامعه مدنی، مدافعان حقوق بشر، فعالان حقوق زنان و صدها تن دیگر قتل فرخنده را محکوم کردند و به دادخواهی از او دو روز پی در پی به خیابانها آمدند.
خوب توجه فرمودید! خانم با شرفی که به یک روحانی که مشغول فروش دعای تعویذوبه زبانی دیگر کلاشی از خانم های دیگر است اعتراض میکند که احتمالا به جهت کسادی بازار به آن بی چاره تهمت سوزاندن قرآن میزند و مردم پلید و نادان ما نند حیوانات وحشی به جان این زن می افتند و اورا پس از کتک فراوان با چوب و چماق با اتو موبیل زیر میگیرند و در نهایت میسوزانند که خدا قبول کند !! و انسان های شریفی که این عمل جنایت کارانه را محکوم میکنند روحانیت خواستار جلو گیری از اعتراضشان میشود . که نکند یک هم لباسشان این وسط محکوم شود ! قابل توجه طرفداران دو آتشه روحانیت !!
//// اونایی که از این دجالان دفاع میکنند . این دجالان بویی از انسانیت نبرده اند یک انسان را روز روشن بسوزانند و اجتماع اعتراضی هم داشته باشند ! باز هم //// اون عوام الناسی که از این جانوران درنده بعنوان ملا دفاع میکنند . ضمنا سید مرتضی و ملا مصلح کلاه افتخارشان را بالاتر بگیرند !
عزیز دل برادر محمد:
هیچوقت- هیچوقت بر کسی مرگ نگو ! چرا که خداوند در قرآن به حضرت محمد می فرماید که به مسلمانان بگو که به بت ها ناسزا نگویند زیرا که ّنتیجه این خواهد شد که بت پرستان به من ناسزا گویند. یا حضرت علی به طرفدارانش می گوید که به معاویه و طرفدارانش ناسزا نگویید. اما این گفته شاه مرحوم که این آخوندها کمونیست اسلامی هستند درست است. زیرا آنها فقط دستورات خداوندی را که به نفعشان باشد را عمل می کنند. کمونیست ها هم می گویند هدف وسیله را توجیه می کند. جالب است که آخوندها بر کشور 300 میلیونی مرگ می گویند و یا پرچمشان را می سوزانند که مردمش عاشق کشور و پرچم هستند. عاقبت آن سوزاندن فران توسط کشیش آنهاست (همان نتیجه ای که خداوند پیش بینی می کند). بنظر من مردمی که در راهپیمایی ها شرکت می کنند عمل کفرآمیزی را مرتکب می شوند. جالب است که در تمام مساجد هم آخوندهای وابسته حقوق بگیر بین دو نماز مردم را مجبور می کنند تا مرگ-مرگ بگویند. آیا این شرک و سرپیچی از دستور خداوند نیست؟! آیا این نماز صواب دارد یا گناه؟ آیا به این می توان گفت جماعت؟! خداوند در جای جای قرآن می فرماید تفکر کنید، آیا ما باید همانند بلانسبت میمون فقط از آخوندها تقلید کنیم و یا با تعقل و تفکر ببینیم چه کاری خوب است و انجام دهیم و کدام نباید انجام دهیم.
از جمله شعارهای زمان دانشجویی زمان ما/۱۳۵۰،۱۳۵۴/:…یاران مازندانند..زندانبانان جلاداند؟!….ای جلاد؟…مرگت باد….طرفه آنکه درراهپیمایی شانزده شهریور از تپه های قیطریه تا میدان شهیاد/آزادی/ نیز وقتی جمعیت انبود به سه راه زندان رسیدند همین شعاررا بافریادی بلند برای آزادی زندانیان سیاسی تکرار می کردند وفردی برروی تویوتا ی کالسکه ای روزنامه کیهان باتلاش زیاد صدای جمعیت رااز صفهای جلو به افراد پشت سر منتقل میکرد ……..خداوند انشاالله سزای آنانکه انسانهای صادق وعزیزی که شما به دیدار خانوادهاشان میروی بدهد.
اصلاحیه:خداون سزای آنانکه انسانهای صادق وعزیزی که شما به دیدار خانواده شان میروی را دربند وحصر قرار میدهند رابدهد.
شرم و نفرت بر ایینی باد که انسانیت را به بند میکشد.
سکوت هر ایرانی به این همه ظلم و ستم حکومتِ ///خامنه ای خیانت است به انسانیت.