سر تیتر خبرها
ای شمشیرها مرا در میان گیرید!

ای شمشیرها مرا در میان گیرید!

دیروز دوشنبه – هجده اسفند نود و سه – با خانم نرگس محمدی و بانویی دیگر رفتیم گوهر دشت کرج تا اموال و مدارک مان را از برادران اطلاعات پس بگیریم. گفتند: همکارانِ ما رفته اند مأموریت و کسی نیست که پاسخ بگوید. شماره ی منزل مرا گرفتند و گفتند: شما بازگردید ما خودمان زنگ می زنیم. به تهران که باز گشتیم، متوجه شدم برادران به همان شماره زنگ زده اند و به من پیغام داده اند: خودت تنها بیا و آن دو بانو را نیاور. کجا؟ به همان خیابانی که تلفن ها و مدارکت را ازت گرفته اند. و باز تأکید کرده اند: ساعت دوازده در همان خیابان منتظرت هستیم. حتماً بیا و تنها بیا. این را با چند نفر که در میان گذاردم گفتند: تنها مرو! چرا که شما نمی دانی با کی طرفی. و این که: چرا خیابان؟ مگر اینها اداره ی مشخصی ندارند؟ من اما امروز سه شنبه می روم به همانجایی که برادران خواسته اند. من به گوهر دشت می روم، به سوریه که نمی روم. می گویم: اینها وقتی می توانند سهم قابلی در شخم زدن سوریه داشته باشند، با همچو منی هر چه بخواهند خواهند کرد. پس: فیاسیوف، خذینی!

محمد نوری زاد
نوزده اسفند نود و سه – تهرانShare This Post

 

درباره محمد نوری زاد

55 نظر

  1. فشار و ارعاب اهل سنّت در شهرهای کُردنشین  ادامه دارد
    در تاریخ ۱۶/۱۲/۹۳ مأمورین اداره ی اطلاعات با کاکه “شیرزاد عُمری” از اعضای مکتب قرآن در سردشت جهت حضور در آن اداره تماس می گیرند؛ نامبرده در پاسخ می گوید: در صورت فرستادن احضاریه می آیم، ۲ روز بعد دوباره به او زنگ می زنند که اگر حضور پیدا نکنی، بد می بینی! سپس در ۱۹/۱۲ رأس ساعت ۲۱:۳۰ چند نفر ناشناس، جلوی در منزلش با استفاده از شوکر وی را بی حس و با خود می برند و آمپولی به او تزریق می کنند و بعد از مدتی کاکه شیرزاد را رها می نمایند بعد از مطلع شدن دوستانش او را به بیمارستان منتقل می نمایند.
    ضمناً حدود ۲۰ روز از بازداشت کاکه ” حسین ابراهیمی” ( از اعضای مکتب قرآن در بوکان) نیز گذشت، همانگونه که در اطلاعیه ی قبلی سایت رسمی شورای مدیریت مکتب قرآن به استحضار رسید، کاکه حسین ابراهیمی که در مورخه ( ۴/۱۲/۹۳ ) توسط نیروهای اداره ی اطلاعات بوکان بازداشت شده است، تا این تاریخ ( ۲۲/۱۲/۹۳ ) – با وجود مراجعات مکرر خانواده ش- هنوز مسؤولین اطلاعات پاسخ روشنی را در مورد شهرستان محل بازداشت کاکه حسین ( بوکان یا ارومیه ) ارائه نکرده اند. 
    شورای مدیریت مکتب قرآن
                 22/12/93

     
  2. جناب بی نام بی نهایت
    1 – منظور من از سایر ادیان این است که ما مسلمانها هم به دیگران حمله میکنیم وهم همدیگر رو لت وپار میکنیم نمونه اش سوریه – عراق – وخیلی جاهای دیگر
    2- شما به مزدک میگویی که مگر به زور تورا مسلمان کرده اند. که بنده عرض کردم بله ما به اختیار مسلمان نگشته ایم وقتی که من وشما در خانواده ای که مسلمان میباشند به دنیا می آییم با توجه به نوزاد بودنمان مارا مسلمان مینمایند کما اینکه همان پدران ومادران ماهم به همین شیوه مسلمان گشته اند
    3- در مورد آرامش در کشور هم که فرموده اید هیچ گاه آرامش ندیده ! سن من 55 سال است و در دوره پهلوی که خداوند غریق رحمتش نماید خیلی خیلی آرامش بیش از این دوران برقرار بود . آرامش از دیدگاه شما یعنی چه ؟ از دیدگاه من و اکثر ملت ایران یعنی اینکه هروز پاچه یک کشوری را نگیری و برای کشورت دشمن نتراشی و مردم کشورت در قبال کار روزانه از آسایش برخوردار باشند نمیدانم شما در چه سنی هستید . بعرضتان برسانم در زمان شاه فقید معلم با همان حقوق معلمی اش زندگی بسیار آبرومندی داشت نه اینکه امروز پس از تعطیلی کلاس و رفتن به سراغ تدریس خصوصی از این خانه به اون خانه باید تاساعات پایانی شب مسافرکشی نماید . آرامش یعنی اینکه میانگین سنی فحشا در اون رژیم بالای 35 سال ولی در حال حاظر 12 سال میباشد ! آرامش یعنی اینکه در اون رژیم سن اعتیاد 25 سال ودر حال حاضر 11 سال میباشد آرامش یعنی اینکه در زمان شاه سن ازدواج 23 واینک بیش از 35 سال کشیده شده است > آرامش یعنی اینکه پله های ترقی برای همه افراد جامعه بر قرار وهر کس به اندازه تلاشش پله های آن را طی می کرد نه اینکه برای یک جوان در این رژیم داشتن خانه و همسر و ماشین و شغل مناسب حکم رویا را دارد من خودم دارای پسرانی با داشتن سن 35 و 34 و 31 و 26 سال هستم و تمامی اون چهار مورد برای همین پسران حکم رویا را دارد . طیعتا همزمان با بدنیا آمدن همین پسران من و امثال من دخترانی هم در خانواده ای دیگر بدنیا امدند آون دختر ها در این سن چه کار می کنند خوب این پسران که نمیتوانند با آنها ازدواج کنند پس ناچار که آرامش خود وپدرو مادران مسلمانشان را بر هم زده و به کردستان عراق رفته و تن فروشی کنند نمیدانم اطلاع دارید که اکثریت تن فروشان کردستان عراق و پاکستان دختران همین کشور ملازده بدون آرامش هستند ؟ و محض اطلاع شما عرض کنم که در دوران رژیم شاه از تایلند به این کشوار واردات روسپی داشتیم اما الان صادارات آن جزو صادرات غیر نفتی ما میباشد ! امیدوارم که معنی آرامش را توانسته باشی بهتر در ک نمایی
    4- راجع به شرمسار بودن از مسلمانی خویش بعرضتان برسانم ما هنوز نشنیده و ندیده ایم که یک نفر مسیحی . بهایی . کلیمی . زردشتی. ارمنی . به کمر خویش بمب ببندد و همکیشان خود را تیکه پاره نماید . ولی هماطور که استحظار دارید ماشالله هر ساعت وهر روز برادران مسلمان من در سراسر جهان به پیروان خود اسلام و سایر ادیان همچون حیوانات
    درنده حمله نموده وداغ ننگی بر پیشانی انسانیت میگذارند با این اوصاف شما را نمیدانم ولی به سایرین حق بدهید که از مسلمان بودن خویش بخصوص نوع شیعه اش شرمسار باشند
    5- اما اینکه میتوان بدون جار زدن از مسلمان بودن دست برداشت نظر باینکه در سایر ادیان نمیتوان به این سادگی مسلمان بودن بخصوص شیعه بودن دروغ گفت بلافاصله اسرار هویدا گشته و سرت را بر بالای چوبه دار دیگران تماشا خواهند کرد با توجه به اینکه سایر ادیان هم آش دهن سوزی نیستند ولی بنده عرض کرده بودم که من وشما زیاد به مسلمان بودنمان فخر نفروشیم که آرامش دنیا را فعلا که به هم زده ایم و به قول جوونا گند زده ایم در کامنت قبلی هم عرض کردم ولی به تکراری بودنش می ارزد ( بقول عبید زاکانی این اسلام عجیب دینیه وقتی میا یم تو سر آلتمان را می برند ! وقتی میریم بیرون سر خودمان را می برند ) بقیه فرمایشات شما که تقریبا جنبه توهین به شخص خودم داشت ارزش پاسخگویی ندارد احتمالا آمار رتبه دهی آن را نشان خواهد داد

     
    • بی نام بی نهایت

      سلام و درود
      جناب سایه ، بزرگوار
      در ابتدا عرض کنم که بنده هرآنچه از خود گفتید و تفسیر کردید را تکرار کردم و این برداشت شما بود دوست گرامی.
      دوست گرانقدر من شما متاسفانه گروهی از اعراب ، افغانی ها و پاکستانی ها رو تمام مسلمانان میبینید .
      1- علت حمله به دیگران و درگیری گروه های مختلف در سوریه ، عراق و افغانستان و … بر سر قدرت است و دین در آن بهانه است.وقتی پای قدرت وسط باشد دیگر بقیۀ مسایل و اشتراکات به حاشیه میرود.ایران هم الان در منطقه خاورمیانه به دنبال بسط قدرت منطقه ای خودش میباشد.دین در مرحلۀ دوم است.
      2-هنوز هم میگویم اگه در دوران بی شعوری ذاتی سنی و سن کم به ما برچسب زدند شما میتوانید در دوران شعور و بلوغ فکری از آن دست بشوئید.حداقلش این است که با منش خود نشان دهید.به طور مثال میتوانید مکه نروید مگر به عنوان توریست.میتوانید نماز نخوانید.میتوانید روزه نگیرید.میتوانید قرآن نخوانید ، مسجد نروید… و بسیاری از رفتارها که حاکی از این باشد که شما دیگر مسلمان نیستید مگر شما رو به این جرمها اعدام میکنند؟الان بیش از 50 درصد ایرانیها اینگونه هستند.
      پس اگر هنوز هم مشغول انجام فرائض دینی هستید به اختیار خودتان است و اجباری در آن نیست.خودتان را گول نزنید.
      3- معنی و مفهوم آرامش بسته به میزان اهمیت فرد به آن قابل درک و بیان است و اگر در خیابان از مردم سوال کنید خواهید دید که هر کسی چیزی خواهد گفت. حال به گفته های شما می پردازم.
      در مورد اینکه ایران پاچه دیگران را میگیرد باز هم می گ.ویم به دلیل جنگ قدرت است.. محمد رضا شاه ژاندارم منطقه بود به پشتوانۀ آمریکا و دیگر قدرتهای غربی و روابط حسنه با اسرائیل.ولی در زمان فعلی تمام آن کشورها به ظاهر دشمنش هستند پس باید خودش به تنهایی خودی نشان دهدو به همسایگان و دیگران بفهماند که ضعیف نیست. این ربطی به مسایل داخلی ندارد و یک سیاست خارجی است.وقتی دیگران قدرت شما را درک کردند آنوقت شما راحت تر می توانی امتیاز بگیری.
      من با مثالهای دیگر شما درمورد آرامش کاملا موافقم و دلیل تمامی این مشکلات ریشه در تاریخ پر فراز و نشیب ایران دارد. و باعث و بانی آن همان رفتارهای غرور آمیز و توهین و فخر فروشی شاه ایران به کشور انگلستان و اروپا بود. او به مرحله ای رسیده بود که گویا فراموش کرده بود آنکه او و پدرش را شاه کرد ما ایرانیان نبودیم بلکه همان انگلستان بود.تمامی مشکلات خارجی که الان ما داریم ناشی از تغییر سیاستهای انگلستان دربارۀ منطقۀ خاور میانه است که شروع آن از ایران بود و عامل اصلی این بینش جدید همان محمد رضا شاه بود که زنگ خطر را برای کشورهای استعمارگر به صدا درآورد. چرا که آنها متوجه شدند با بالا رفتن سطح آسایش ایرانیان فکر و اندیشۀ آنها نیز رشد میکند هم مردم و هم حاکمان . بنابراین برای جلوگیری از گسترش آن به واسطۀ روشهای سنتی شروع به سرمایه گذاری روی مذهبیون و چپی ها کردند و تا الان شما اثراتش را میبینید. آمدن آخوند و آنچه الان شاهدید تماما برنامه ریزی شده است.
      اگر شاه با آن غرور پوشالی برای اروپا و بالاخص انگلستان خط و نشان نمی کشید الان وضعیت متفاوت بود.
      انگلستان همواره در طول تاریخ نشان داده که برای گسترش امپراتوری خودش مهمترین ابزارش دین و مذهب است و گسترش تفرقۀ مذهبی و قومی قبیله ای.آخوند حاکم با دستور مستقیم و چراغ سبز همان آقایون بر راس کار است.
      اگر مثل کره و ژاپن رفتار میکردیم …ما مردم چوب ندانم کاری حاکمان و شاهان را میخوریم چه آنزمان و چه این زمان.
      در باب تن فروشی دختران کمی اغراق آمیز گفتید و اینکه چون شما پسر دارین و اونا ازدواج نکردن دلیل نمیشه که بگین همه دخترا میرن کردستان عراق و پاکستان تن فروشی میکنن. این عین جملۀ شماست:
      “طیعتا همزمان با بدنیا آمدن همین پسران من و امثال من دخترانی هم در خانواده ای دیگر بدنیا امدند آون دختر ها در این سن چه کار می کنند خوب این پسران که نمیتوانند با آنها ازدواج کنند پس ناچار که آرامش خود وپدرو مادران مسلمانشان را بر هم زده و به کردستان عراق رفته و تن فروشی کنند نمیدانم اطلاع دارید که اکثریت تن فروشان کردستان عراق و پاکستان دختران همین کشور ملازده بدون آرامش هستند ؟ ”
      برای فردی مانند شما اینگونه گفتن نشانۀ چیست؟ متاسفم از این طرز نگاه شما به دختران.
      داشتن روسپی تایلندی و عرب و حتی اروپایی و آمریکایی در زمان شاه به دلیل بالا رفتن اشتهای سیری ناپذیر مردان ایرانی در سکس و حس تنوع طلبی آقایان و البته حرفه ای بودن و تمیز بودن روسپیان خارجی بود .البته روسپی گری آزاد بود و پول ایران نیز ارزش داشت بنابراین روسپیان خارجی به ایران علاقمند بودند و ایرانیان نیز توانایی بالای مالی داشتند.آیا آنموقع در ایران دختران و زنان ایرانی تن فروشی نمیکردند؟ و ما صادرات نداشتیم؟ شما مثل اینکه تو این کشور نبودی برادر من؟ الان هم به این دلیل صادرات آن به چشم میاید که اول روسپیگری در ایران ممنوع است و در ضمن نمیشود روسپیان محترم را مجبور کرد که بی کار بمانند بنابراین چون پول ایران هم بی ارزش است و در داخل ایران این شغل خطر و ریسک بالایی دارد، روسپیان به خارج تشریف میبرن چرا که هم درآمدش بیشتر است و هم امنیتش بواسطۀ حمایت مافیا از آنها.
      4- بازهم تکرار میکنم این نوع درگیریها که گفتید برای بدست آوردن قدرت است و نه اختلافات دینی. بیشتر آنها افرادی بی سواد و بی فرهنگ هستند و برای چند هزار دلار پول که به آنها و خانواده هایشان وعده داده می شود دست به این کار میزنند. و جنگجویان شان نیز اگر پولی به آنها ندهند نمی جنگند و هیچکس فی سبیل الله این کارها را نمیکند. جنگ قدرت در تمام دنیا هست با روشهای متفاوت.علت اینکه الان در مسلمانان خاور میانه بیشتر است به دلیل این است که بین شیعه و سنی جنگ قدرت در گرفته و البته آن بهانه است.جنگ قدرت برسر نفوذ ایران از یک طرف و نفوذ عربستان ، مصر و ترکیه از طرف دیگر در منطقه است و همچنین امتیاز گیری از کشورهای قدرتمند چهان.
      شما تا زمانی که خودت را از قید و بند دین رها نکنی همین حس را داری.نه شما مقصر این جنایات هستید و نه کسی شما را بازخواست کرده. مگر شما نمایندۀ مسلمانان و اعراب هستید؟احتمالا شما تحت تاثیر گفتار افراطی و از روی جوانی فرزندان خود هستید. و بازهم همان عادت قدیمی ایرانی ها که همۀ مشکلات را گردن دیگران می اندازیم.
      در مورد این عبید زاکانی نیز بگویم که ایشون در مورد تموم ادیان یا مطالعه نداشتن و یا از باب اینکه خودشون هم مسلمان بودن در غالب طنز این جمله رو گفتن.
      ارتداد در همۀ ادیان است و امتیاز بریدن سر آلت ابتدا متعلق به یهودیان بوده و نه مسلمانان.
      ولی اگر الان آن جوامع به ارتداد اهمیتی نمیدهند بدلیل این است که دین از سیاست جداست و قانون حاکم در آن کشورها قانون بشری است و نه قوانین دینی و در قوانین بشری یکی از حقوق اصلی انسانها، آزادی در دین و اعتقادات مذهبی است. پیروز باشید

       
      • جناب بی نام . بی نهایت
        همانطور که در کامنت بالا عرض کردم امار رتبه دهی حقانیت سخنان و عقیده من وشما را روشن خواهد کرد . چند روزی صبر کردم و شما خوب است نگاهی به امار رتبه دهی دوستان عزیز در همین دو اظهار نظر بالا بیندازید و متوجه واقعیت شوید . اصلا بهتر است به تمامی آمار رتبه دهی دوستان در ابراز عقیده های منتشر شده خود نظری بیندازید تا شاید تجدید نظری بر عقاید خویش بنمایید
        عزت زیاد

         
  3. بی نام بی نهایت

    سلام و درود
    جناب علیali
    چون در زیر مطلب شما نمی توانستم پاسخ دهم مجبور شدم اینجا پاسخ شما رو بدم.
    یکم اینکه بنده در خارج کشور نیستم . دوم اینکه به بنده توضیح دهید که منظور شما از تحمل سلطۀ دینی در داخل خانه چیست؟ در خارج خانه اجبار هست البته آنهم در ادارات دولتی و نه در سطح جامعه ولی در داخل خانه را من نگرفتم.
    من با وضعیت موجود در ایران با شما موافقم ولی این دلیل بر منافق بودن نیست تعبیر منافق چیز دیگری است.رفتار دو گانه در ایران یک بیماری همه گیر و اپیدمی است و آنرا می توان به دو رویی و ریاکاری تعبیر کرد و نه منافق.
    منافق ( اخلاقی ) از دید پیامبر مسلمین محمد باید این 3 خصلت را داشته باشد:
    ا- خبری که میگوید دروغ باشد
    2- آنگاه که به او اعتماد کنی به تو خیانت میکند
    3- وقتی وعده ای می دهد تخلف می کند
    پس از لحاظ اخلاقی منافق به کسی میگویند که دروغ بگوید ، خلف وعده میکند و در امانت خیانت میکند.
    منافق (سیاسی ) کیست
    1- ادعای اصلاح در عین فساد در عملکرد یعنی به نام اصلاح در امور جامعه، آنرا به فساد میکشاند.
    2- تحقیر ایمان مرد و تضعیف اعتقاد آنان بر اساس ادعای خرد ورزی
    به شکلی ساده تر منافق شخصی است که اولا توان مقابله فیزیکی را ندارد و ثانیا او کسی است که در ظاهر همراه حکومت است ولی در خفا بر ضد آن تلاش میکند.
    علی جان من تصور نمیکنم شما هیچکدام از این خصوصیات را داشته باشید.پس منافق نیستید.
    و اما حجاب ( چون یکی از مشکلات مهم اجتماعی در ایران است بیشتر توضیح میدم )
    در باب حفظ حجاب و مثال شما به اینکه زنان ایران به اجبار حجاب را رعایت می کنند؛ عرض کنم که این هم مثال درستی نیست اگه واقع بین باشیم متوجه میشیم که در مناطق شهری ( از آنرو میگویم مناطق شهری چرا که در بسیاری از روستاها حجاب ریشه در آداب و رسوم و سنتهای آن جامعه است و ربطی به آزادی و یا محدودیت حجاب از طرف حکومت ندارد) در حال حاضر حفظ حجاب اجبار به آن شکل که مثلا در بعضی کشورهای مسلمان دیگر هست وجود نداره یعنی الزام به حجاب چادر را عرض میکنم. وضعیت حجاب می توانست بسیار بدتر از این باشه ولی چرا بعد از 35 سال نشد؟ یک دلیل ساده داره و اون مقاومت زنان جامعه بود و هنوز هم زنان میجنگند چرا که با توجه به حملاتی که به آنها میشود هنوز هم عقب نشینی نکردند. پس میشود در مورد مسایل دیگر هم مقاومت کرد البته اگر هم بخواهیم هم سماجت کنیم و هم نترسیم. تمام هر آنچه الان در جامعه می بینیم مستقیم و یا غیر مستقیم مقصر خود ما مردم هستیم.
    در ضمن حجاب را به شکل خلاصه وار از دیدگاه های مختلف بررسی می کنم:
    حجاب زنان خانه دار مخصوصا چادر در ایران به جهت اقتصادی مفید به حال مردان نان آور خانواده است به چند علت:
    1- زن محجبه نیاز به آرایش ندارد پس پول پرداختی بابت آرایش کم می شود
    2- زن محجبه نیاز به پوشیدن لباس مناسب ندارد پس پول پرداختی بابت لباس مناسب بیرون کم می شود
    3- زن محجبه نیاز به اصلاح مو و رنگ مو و مدل دادن به مو ندارد پس بازهم پول پرداختی بابت آن کم می شود
    4- زن محجبه نیاز به تناسب اندام و جراحی ها و رژیم های طاقت فرسا ندارد پس بازهم صرف جویی در مخارج مرد خانه.
    والبته این دلایل برای بعضی زنانی که حجاب چادر را اختیار می کنند نیز صادق است.
    و حالا از نظر اخلاقی در سطح جامعه به مردان کمک میکند:
    1- دیگر مرد لازم نیست تمام رفتار و حرکات زن محجبه را کنترل کند چون تمام اندام او پوشیده است.
    2- مرد دیگر بابت کمترین نگاه و متلک مردان حیض در خیابان و محل های عمومی به ناموس خود با آنها درگیر نمی شود.
    با توجه به این مسائل و با توجه به مواردی که اینک در جامعه مشهود است بعضی از زنان برای مبارزه با اجبار حجاب در ایران رو به بد حجابی می آورند که به نظر من از بی حجابی بسیار بدتر است و در پائین شرح میدهم:
    بد حجابی در ایران می شود گفت نوعی بی حجابی ابلهانه! و زیرکانه! از طرف بعضی زنان است. زیرکانه از آن جهت که او میتواند قسمتهایی که نیاز به پوشش دارد و احتمالا جذاب نیست بپوشاند و قسمتهایی که می خواهد در معرض دید افراد باشد را رها می کند. و ابلهانه از آن جهت که در حقیقت با این نوع پوشش و این نوع آرایش غلیظ به تمام اطرافیان این را القاء میکند که من میخواهم خودم را در معرض دید دیگران قرار دهم.
    ایران یکی از 10 کشور اول در دنیاست از بابت مصرف مواد آرایشی زنانه.
    بعضی از زنان بد حجاب طوری میپوشند و طوری آرایش میکنند و یا به گونه ای رفتار میکنند که فقط اینگونه پوشش،آرایش و رفتار را میتوان در بیشتر کشورهای غربی و متمدن و حتی جهان سومی در زنان بد کاره و خیابانی یافت.
    البته تقریبا نیمی از آنان درک درستی از حجاب، بی حجابی و بد حجابی ندارند و نمی دانند که در کشورهای متمدن نیز بالای 90 درصد زنان به این شکل زننده بیرون نمی آیند. این لج بازی ممکن است بسیار برایشان گران تمام شود.
    بسیاری از موارد زن بد حجاب بشکل زننده را دیده ایم که حتی زنان با حجاب متعارف نیز به آنها اعتراض میکنند. پس حتی بیشتر زنان هم به رفتار اینگونه زنان ابراز انزجار میکنند. یا شما زنی 60 ساله را میبینید که به طرز وحشتناکی خود را آرایش کرده و لباسی مناسب سنش نپوشیده.
    البته متاسفانه نوعی هم از مردان هستند که همسرشان را تشویق به بد حجابی میکنند تا به دیگران بگویند که ببینید من چه زنی دارم ! و از به نمایش گذاشتن اندام همسر خود به دیگران نه تنها ناراحت نمی شوند بلکه لذت هم می برند!

    اگر حاکمان دارای اندیشه و تفکری سالم بودنند به طور حتم حجاب را آزاد می کردند. چرا که آن زمان بسیاری از این بد حجابان دیگر بدین شکل بیرون نمی آمدند.
    آزاد کردن حجاب بسیار مفید به حال زنان است چرا که اولا دیگر اجباری در انتخاب ندارند و احساس بهتری دارند. در ثانی کسانی که بی حجابی را انتخاب می کنند دیگر به بهداشت مو ، بدن و پوشاک بیشتر اهمیت میدهند و البته در بسیاری از کارهای اجتماعی که حجاب مانعی برای آنان است با خیالی آسوده به آن کارها می پردازند و حجاب دیگر مانع آنان نیست.
    پس داشتن آزادی در حجاب و یا بی حجابی از بدیهی ترین و ابتدائی ترین حقوق زنان در مجامع شهری است که امید است هر چه زودتر و با روی کار آمدن حکومتی لائیک در آینده به کمک خود ما مردم مانند دیگر حقوق اجتماعی و آزادی های فردی به سرانجام برسد.با وجود این حکومت متاسفانه میسر نیست.

     
    • با درود به بی نام بی نهایت

      با نهایت احترام برای شما

      من باورم نمی شد شما به این مسخرگی جواب مرا بدهید

      به طور اختصار

      تحمیل درخانه این است که اینترنت شما فیلتر. ان هم بیشتر همان مطالبی که حکومت دینی را مورد نقد قرار میدهد .اینکه شما مجبورید سریالها و فیلمهائی را تماشا کنید که فقط از صدا وسیما پخش میشود .اینکه شما اگر انتن ماهواره داشته باشید مرتب تن شما بلرزد که کاری غیر قانونی انجام دادهاید.بحث ما ازادی وحق انتخاب است نه چیزهائی که شما میگوئید
      واما در مورد منافق
      شما میداند که لغات یک معنی محاوره ای وعرفی دارند واحتمالا یک سری معانی مثلا فقهی دارند در اینجا منظور من همان ظاهر سازی بر خلاف میل انسانی ما است

      واما حجاب استدلالهای شما همان چیزی است که امامان جمعه در فضیلت حجاب میگویند شما نکبتها راتبدیل به فضیلت کرده اید.همان چیزهائی که روح لطیف انسانها از ان بیزار است.

      حقیقتش را بخواهی من جواب شما را نمی توانم بدهم از دیگر دوستان کمک میخواهم

      شاد باشید

       
      • جناب بی‌ نام، بی‌ نهایت، با درود، این نسخه حجاب را ببری در جاهایی‌ از عربستان یا در برخی‌ مناطقی که داعش کاملا مسلطه، شما را بعنوان مفتی رو سر میذارن. داعشی‌های وطنی نیز این نسخهٔ حجاب شما را رو تخم چشاشون میذارن. جهت اطلاع، ما در قرن ۲۱ هستیم، در این تردید نکن، اثباتش سخت نیست. این اصول ۴ گانه حجاب هم، تفسیر خودت از منابع فقهی است یا از منابع داعش کپی کردی شیطون؟ کسی‌ شنیده هذیون شاخ و دم داره؟ حالا بیا و بگو همهٔ هستی‌ انسان از زن است. و جز این ،یعنی‌ مسلمترین حقیقت را قربانی اراجیف و هذیان‌های برامده از برخی‌ مذاهب کردن تا تعصب کور و بیمار زیر شکم بینی‌، هیزم تنور امثال مکارم‌ها و نوری همدانی‌ها شود. نکند بر این باوری تا اوهام و اراجیف و تعصبات کور را قادری بخاطر اینکه گاه حرف‌های حسابی‌ هم می‌‌زنی‌، مثلا به شیوه نوین و شریعتی وار قالب کنی؟ برو این دام را جای دگر نه‌!! که حداقل در این سایت بازار خرد، رونق بسیار دارد و امتیاز مثبت می‌‌گیرد.

         
        • بی نام بی نهایت

          با سلام و درود
          سماوات گرامی
          شما هم اگر تحلیل و تعریف خود از مواردی که گفتم را بیان کنید ما هم استفاده می کنیم و هم می توانیم به نقد بکشیم ولی مثل اینکه شما مزدکیون دست بردار نیستید.
          من واقعیات موجود در بینش اکثریت ایرانیان را گفتم و آنچه که موجود است.حال شما هم می توانی از دید خودت آنها را اینجا بیاوری نه اینکه به مشتی کلمات بی ارزش و متناقض به سبک مزدکی بیان کنی.من گفتم همۀ هستی انسان از زن است؟ یا همان دین فروشان هم مسلک شما می گویند.شاید تو و امثال تو مسلمانانی باشند که به زیر شکمشان بیش از نیاز طبیعی می اندیشند.برای دفاع در مقابل شما زنان چه باید بکنند؟ من حتی این ادعا را نکردم که مثل استاد سخن شریعتی تحلیل میکنم و بیان می کنم ولی اگر شما اینگونه برداشت میکنید نظر لطف شماست.در ضمن تا امثال شما هستین دام گذاشتن من بیهوده نخواهد بود.انسان قرن 21 کمی منطق گفتگو داشته باش!

           
          • جناب بی‌ نام، بی‌ نهایت، با درود. گفتم ” حالا بیا و بگو همهٔ هستی‌ انسان از زن است…..”، مگر این جمله معنی‌ دیگری جز اینکه همهٔ هستی‌ انسان از زن است، دارد؟ دوم اینکه خیال کرده‌ای هر کس حرف حسابی‌ در بارهٔ دین و دین باوارنی که شما باشید، زد، مزدکی است؟ شما چرا دنبال یار گیری علیه مزدک هستی‌؟ صحبت من با شما چه ربطی‌ به مزدک داشت که پای ایشان را وسط کشیدی؟ این مزدک شده کابوس شما؟ به چه دلیل نسخهٔ داعشی پیچیدن حجاب برای زنان حق مسلم شماست؟ از استاد سخن گفتی و این حق مسلم شماست که شریعتی چی‌ باشید و لینک ۱۱ دقیقه‌ای ویدیو زیر را اگر خواستی گوش بده که در بارهٔ شریعتی‌ هست. سلطنت طلب هم نیستم و ضدیتی هم با آنها ندارم و به روان شاه فقید هم درود می‌‌فرستم.
            https://www.youtube.com/watch?v=vawdmvU1Kc8

             
          • بی نام بی نهایت

            سلا و دورد
            جناب سماوات گرامی
            چون در زیر مطلب شما نمیشد جواب داد اینجا جواب میدم.
            حرف حساب جواب نداره ولی شما مغلطه می کنی عزیز.
            من دین باورم ونه ضد دین و پوچ گرا نیستم.
            شما اصلا دیدی زنان داعشی چجوری چادر سرشون میکنن؟
            شما اصلا مطلب منو خوندی؟خوب اگه خوندی نظر بده بلکه ما هم از نظر شما استفاده کنیم.این چیزایی که گفتی نیاز به تخصص نداره.خوب شد داعش اومد و کار شما رو راحت کرد دیگه دنبال مثال نمیگردی ولی اگه کمی فکر میکردی میفهمیدی که عربستان الان 1400 ساله که زنانش رو مجبور به حجاب داعشی کرده.داعش که تازه سالگردش تموم شده.
            ایران مرد سالار با توجه به عدم وجود فرهنگ اجتماعی رشد یافته در مردانش هنوز نمیتونه بی حجابی رو تحمل کنه.حالا شما بگو ببینم میخوای خواهر ،مادر و همسرت و یا دخترت در چنین جامعهای بی حجاب بیرون برن؟در مورد این چیزا بگو و نظر خودت و اونا رو بیار ما استفاده کنیم.باید در ایران حجاب آزاد باشه و نه اینکه مثل زمان بابای همین ممد رضا که رضا قلدر باشن،به زور حجاب از سر زنان بردارن.
            شریعتی استاد سخنوری بود.اصلا سخنرانیهاشو گوش دادی؟
            من نه تنها شریعتی چی نیستم بلکه بعکس. ولی در اینکه ایشون استاد سخنوری بودن شکی درش نیست.و احترام من به ایشان ابدی است.
            چون هم سخنوری یکتا بود و هم نترس و شجاع.
            به روان شاه فقیدت درود بفرست تا بلکه صبح دولتت بدمد.خیانتها و جنایات اون مرد کثیف و فاسد باعث وضعیت فعلی و افتادن حکومت دست آخوندهای گدا صفت خونخوار شد.تا امثال شما نون به نرخ روزها باشن…شما دقیقا مصداق همون رفتار اصیل ایرانی هستی.
            صبح میگی زنده باد و شب میگی مرده باد.ایام به کام.

             
      • بی نام بی نهایت

        سلام و درود
        علیali گرامی
        من خواستم مطلب ارسالی شما را از ابعاد مختلف بشکافم. اینکه از این مطلب چی برداشت کنی من مقصر نیستم .شما آزادید پرسشهای خود را از هر کسی بپرسید. فقط از خودخوری دست بردارید و همچنین خود را نمایندۀ زنان ندانید. کافیه یه نگاه به زنان کوچه و خیابان بیندازید ببینید چند نفر به اجبار حجاب دارن ؟ یعنی مشکل زنان در ایران فقط حجابه ؟ و شما معتقدی مثل رضا شاه باید به زور حجاب از سر زنان برداشت؟ در ضمن شما مجبور به تماشای تلویزیون ایران نیستید اگه نگاه میکنین حتما خوشتون میاد. شما هم میتوانید جواب دهید به شرطی که خود را شخصیتی منفعل تصور نکنید و روحیۀ خود را از دست ندین.پس اون انسانهایی که در زندان هستند باید چی بگن.همین مقدار آزادی که دارین شکر کنین و چون آزاد هستین و نه دربند برای اون مشکلات هم راه حل زیاده. مهم اینه که اول شکم خودمون و افراد تحت تکفلمون رو سیر کنیم و به خواسته های اونها جوابگو باشیم و درضمن در خانۀ خودمون که یه چهاردیواری متعلق به خودمونه از آزادیمون نهایت استفاده رو بکنیم. دیگه با خودته برادر من.
        امیدوارم که هیچوقت پاتون به زندان نرسه ولی اگه فقط یک هفته در بهترین زندان ایران یعنی اوین بسر میبردین اونوقت منظور منو میگرفتی چی میگم. زندانهای دیگه که حرفشو نزن.
        می بخشی که نتونستم درست جوابتو بدم . بنده همین قدر در توانم بود. امید که از نظرات دیگران بهتر استفاده کنی و برات راهگشا باشه.
        از آزادیهایی که الان داری لذت ببر و غصۀ آنچه نداری رو نخور

         
        • هیچکس حق ندارد، خود را نماینده زنان بداند و از طرف آنها حرف بزند، مگر آنانی که حق مسلم آنهاست تا برای زنان نسخهٔ چادر بپیچند. اموری چون چادر به زنان مربوط نیست، به اراده و ماله کشی‌ داعشیان مربوط است و در غیر اینصورت به نام خویش، بی‌ نهایت آسیب وارد می‌‌کنند، آنگاه که ابعاد مطلب شما را شکافنده علوم بشکافد. مگه امر چه جوری به کسی‌ مشتبه می‌‌شود؟ یکیش این نیست که بهتر از خودش شما می‌‌تواند، ابعاد مطلب شما را برای شما بشکافد؟

           
  4. علی1 عزیز

    با سلام

    1-بی پیرایه بگویم ،من اینگونه نوشتن را می پسندم ،اخلاقی ،متین ،مستدل ،و متمرکز بر موارد محتوا ،با شما و احدی دشمنی خاص ندارم ،من خوشحال شدم از اینکه مراقبت کردی و الفاظ گفتار را به حواشی و تندیهای بیجا نیالودی ،پس از این بابت تشکر می کنم ،نیز از اینکه به برخی از موارد خطا اذعان کردی ،تشکر می کنم و میگویم :کل ابن آدم خطاء و خیر الخطائین التوابون.

    2-درست است که جدل و مغالطه در منطق و صناعات خمس قسیم و مغایرند ،نیز درست است که جدل و مغالطه در لغت مترادف استعمال می شوند ،اما باید دانست که مغالطه،ای جعل الخصم فی الغلط ،نکوهیده اخلاقی است ،یعنی کسی متعمدا و با علم به غلط ،بخواهد تغلیط کند و دیگران را بغلط بیندازد و گمراه کند ،من نیز لا ابرا نفسی ،ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربی ،من پناه بخدا میبرم اگر چنین قصدی داشته باشم ،نهایت این است که کسی دچار جهل بسیط یا مرکب باشد ،و چیزی را که غیر واقع است واقع پندارد ،و من تاجایی که خود را می شناسم هرگز در صدد این نیستم که چیزی را با علم به غلط بودن آن بخواهم بدیگری القاء کنم و مغالطه تعمدی کنم.این از مغالطه.
    در باب جدل ،روی این فرض که مترادف مغالطه و تغلیط نباشد ،جدل فی نفسه از صناعات خمس است و نکوهیده نیست ،جدل یعنی حرکت فکری و احتجاجی بر مبنای مسلمات طرف گفتگو ،برای تفاهم در استنتاج ،یا اثبات عکس آن بر خصم ببرهان خلف ،اینها نکوهیده نیست ،حتی قرآن در سوره نحل در بیان آموزش روش های تبلیغ و ابلاغ به رسول فرمود :(ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن.النحل/125) به راه خدا دعوت کن با حکمت (سخنان حکیمانه و برهانی نه خصوص حکمت یونانی و غیر آن) ،و دعوت به خدا کن با موعظه نیکو ،و پند دادن و تحسین و حسن اخلاق ،و دعوت کن بسوی خدا و معارف دین با جدال نیکو (مباحثه و گفتگوی نیکو و مخترمانه).
    پس جدل فی نفسه نه بمفهوم منطقی و نه بمراد قرآنی ناپسند نیست ،قرآن تنها جدال بالباطل را نکوهش می کند (و جادلوا بالباطل) که بصیغه ماضی است.

    3-تلاش من خلط تاریخ به الهیات نیست ،بحث من استنتاج است. قبول که گزارش تاریخی و جمع بندی تاریخی باتکاء اسناد تاریخی ،از ارزش گذاری جداست ،اما مثلا بلحاظ حقوقی (چه بنظر فرادینی و چه بنظر درون دینی) با نظر به صدر و ساقه ماجرا ،و متن عهدنامه ،می توان ارزیابی کرد که حکم بقتل آنان چه از سوی مرجع اصلی داوری ،و چه از سوی قاضی تحکیم ،عادلانه بوده است یا غیر عادلانه ،چه بر اساس اسناد و روایات ابن اسحق و چه بر اساس اسناد و روایات ابن زنجویه.منظورم این است که شما طوری فاکت های تاریخی را بیان می کردید و مثلا خیانت یا ظلم را به سعد نسبت می دادید ،یا یهود را اسیر مسلوب الاختیار معرفی می کردید که شائبه این پیش می آمد که شما آنان را در این ماجرا مظلوم می دانید ،و لازمه مظلومیت اثبات ظالمیت دیگران است ،بعبارت دیگر تاریخ بما هو تاریخ مطلوبیت ذاتی ندارد ،و بتعبیر قرآن ،تاریخ موضع و موضوع عبرت است ،نه واگویه و قصه گویی ،و در هرحال با احراز اسناد تاریخی باید به اهداف کنکاش تاریخی نیز توجه کرد.

    4-در باب علوم حوزوی با شما موافقت ندارم ،علوم حوزوی تنها فقه نیست ،می دانید که صدر و ساقه دین را به یک تقسیم می توان به اصول عقائد و اخلاق و احکام تقسیم کرد ،بر این اساس علم دین بسیار گسترده تر از تصور شما و سهل و ساده گیری شماست ،در باب عقائد علم متکفل آن علم کلام است در دو شعبه عقلی و نقلی آن ،در این زمینه میدانید کتب مهمی خوانده می شد و می شود ،مثل شرح باب حادیعشر،شوارق ،شرح قوشجی ،کشف المراد ،و پیش از اینها کلیات منطق.
    ما حتی اگر فلسفه متعارف در حوزه ،یعنی امور عامه و جواهر و اعراض و الهیات بمعنی الاخص ،و کتاب النفس ،که بطور رایج در کتابهایی مثل شرح منظومه سبزواری ،و شرح اشارات و الهیات شفا و اسفار ملاصدرا ،دنبال می شده است را مربوط به بخش عقاید دین ندانیم ،و آنرا متمایز بدانیم اما امروزه نمی توان فلسفه و الهیات را که تعمیق معارف کلامی است خارج از علوم حوزوی و علم علماء دانست ،حال بگذریم از لزوم بررسی آراء فلاسفه غرب.
    در باب اخلاق نیز کتب مهمی مطرح است که باید به آنها توجه شود و حتی تدریس شوند مثل طهاره الاعراق ابن مسکویه ،و جامع السعادات نراقی و احیاء غزالی و محجه البیضاء که تهذیب آن است ،این بخش بزرگی از علم علماء است ،
    اما در باب فقه و احکام نیز مطلب فقط این نیست ،که کسی مظفر بخواند و قوانین و لمعتین ،و رسائل و مکاسب و کفایه ،اینها البته دروس سطح متوسط حوزه است و تازه الفبای حرکت مستقل در مباحث دروس خارج ،که به یک سال و دو سال جوینده را یابنده نخواهد کرد،اما نکته مهم این است که اینها مبادی نیز دارند ،خود علم رجال و درایه مطلب سهلی نیست ،و از علم الحدیث نباید غفلت کرد ،و پیش از اینها ادبیات که می دانید تا چه حد در مباحث اجتهادی کارساز است.
    البته توجه به علوم جدید جامعه شناسی و روان شناسی و دیگر اموری که در موضوع شناسی احکام موثرند خود باب واسعی است.
    الغرض اینکه علم علماء بحمل شایع صناعی به چهار که هیچ ،بنظر من به ده پانزده سال نیز بدست نمی آید ،مگر به آن مواردی صوری که شما بدرستی اشاره کردید ،که کسی اینها را سهل گیرد و فی الفور خود را آیت الله فی الارضین پندارد و ابراز نظر کند.
    البته علم عرفان نظری و خواندن کتبی مثل تمهید القواعد و فصوص الحکم و شرح قیصری و مصباح الانس ،که شما به آن بدبین هستی ،از علوم شرعی ضروری علماء نیست ،بلکه برخی از آنان شدیدا با آن مخالفند.
    نکته مهم این است که شما گفتید مجتهد نیستید ،انتقاد من به شما این است که گفتار شما با این ادعا نا هماهنگ است ،و متاسفانه در بسیاری از امور مربوط به معارف دینی و قرآنی و فقهی ،ابراز نظر کارشناسی می کنید .

    5- در مورد سه گزاره مورد اختلاف ،من دیگر ادامه بحث را بیفائده می دانم ،زیرا شما تکرار مدعا می کنید ،و در عین حال مطالبه به بینه ،وقتی من بینه تاریخی می آورم ،می گویید اینها ظهور گیری و استناد فقهی است ،بحث من تکثیر منابع نبود ،من عبارات را نقل کردم ،شما بگو قطعا اسناد روایات همه متاخران از ابن هشام و ابن اسحاق ،پیوند به همین دو می کند ،بسیار خوب باید دید اقتضای نقل همان ابن اسحاق و ابن هشام چیست؟ و نسبت آن با ابن زنجویه چیست؟ شما اگر همه اسناد متاخران از صده اول را هم متصل به ابن اسحاق و ابن زنجویه بدانید ،باز باید این دو شعبه را بسنجیم ،از کجای این دو شعبه بینه بر سه گزاره مورد ادعای شما بر می آید؟ من گفتم که ابن زنجویه را پس از معرفی شما کامل دیدم،آنچه که از او برآمد ،چیزی زائد بر نقل های دیگر نبود ،مگر همان مساله تعداد مقتولان یهود،اگر چیزی زائد بر نقل ابن هشام و دیگران در کتاب ابن زنجویه است بمن تذکر دهید.اصلا نقل متن معاهده عمومی مدینه در ابن زنجویه نیست ،همینطور بسیاری از خصوصیات دیگر که مستند به ابن اسحاق است ،و شما بمن بگو که وجوه تعارض ابن زنجویه با ابن اسحاق چه بود؟ و اگر نقولات او نزد شما ترجیح دارد وجه ترجیح چیست؟
    من نگفتم ابن زنجویه که صد سال متاخر از ابن اسحاق بوده است و طبعا از دیگر مورخان تقدم دارد ،مهم نیست،عرض من این بود که چه نکات متباینی در سخن ابن زنجویه هست که در نقل ابن اسحاق و نقلهای دیگران نیست ،بجز آن مورد عدد مقتولان؟
    در مورد سند و محتوا ،آری قبول است که در احراز وقایع تاریخی احراز سند اصل است و تمسک به محتوا فرع بر آن ،مگر من منکر این بودم؟ البته در فقه هم همینطور است شما اشتباه نکنید ،در فقه نیز قدم اول احراز سند روایت ها و نقل هاست ،و بعد استظهار و استدلال.
    در مورد “اربعون رجلا” من کجا بضرس قاطع گفتم دوست من؟ من بیان محتملات کردم ،من که نسخ مختلف آن کتاب را ندیده ام که ارزیابی قاطع کنم ،بحث من این بود که این تفاوت هم ممکن است در ارزیابی نسخه دستخوش مناقشه شود،ضمن اینکه این تعداد بودن یک قبیله و دسته بنام یهود بنی قریظه اندکی نامانوس است ،اینها همه احتمال است و نه جزم.
    در مورد مطالب مرحوم شهیدی در تاریخ تحلیلی اسلام ،بنظر من آن تشکیکات بجاست ،این همان قرائن لبی است که مکرر عرض شد یکی از چهار چوبه های تاریخ است ،و خود شما نیز بر آن تاکید داشتی ،نمیدانم اینجا چطور شد در مورد مرحوم شهیدی مبدل به تعبیر “حدسیات” شد؟ البته ایشان فقط ادیب هم نبود و استاد تاریخ نیز بود و انسان خاکسار و متواضعی نیز بود رحمه الله،در هرحال اگر کسی مناقشه در آن استبعادها دارد بایدآنها را مستدل بیان کند.
    از این روش بحث با شما بهره بند شدم.
    موفق باشید.

     
  5. مورد 6 که از قلم افتاد خطاب به سید مرتضا این بود:6.« اینکه شما گفتید هم پیمانی با یهود و کفار (ولو بقاءا) جایز نبود ،من گفتم اگر هم پیمانی با کافر جایز و روا نباشد چرا خود امت مومنان و پیامبر با آن عهد نامه بطور ابتدایی با کفار و یهود پیمان بستند؟!» چون همپیمانی امت مومنان و پیامبر با همه اقوام مدینه و اطراف مدینه برای«حفاظت از مدینه» بود هنگام حمله و پرهیز از حمله به ساکنان شهر نه همپیمانی به معنای مرسوم میان اوس و خزرج با یهود در عصرجاهلیت. در عصر جاهلیت و نیز بعدها همواره میان اقوام پیمان «حافظت از همدیگر» و مراقبت از اشتراکات فکری و عقیدتی، تجاری و روابط سیاسی مختلف ملحوظ بود اما در دوره پیامبر فقط حفظ مدینه از تعرض دشمن. چون میان یهود و امت جدید، منفعت مشترکی وجود نداشت نه در تجارت نه سیاست نه در عقیده نه در قومیت و نژاد.

     
  6. سید مرتضای عزیز
    یادم نرود بگویم که من در پاسخ نوشته هر عزیزی، مطلبم را در آخرین پست این سایت فخیمه می گذارم. کار بدی است؟ نمی دانم.اگر خوانندگان فخیم مخالفند روشم را تغییر می دهم.
    1.از آن عبارت مربوط به جلز و ولز جداً معذرت می خواهم.فراموش کرده بودم این مورد را دقیقا درست گفتی و عبارت من خالی از توهین شخصی نبود و این خطای محرز من است. نفس خطاکار است و من خود را از بدی مبرا نمی دانم.
    2. الباقی عبارات من نقد نوشته اند نه صاحب نوشته. دو مورد کلی هم که در کامنت پیشین بود به شخص خاص ارجاع ندارند. مثلا دهاتی مسلکتی صفت روش دفاع از دین شده است و هکذا الباقی الفاظ
    3.جدل و مغالطه متفاوت اند در منطق و در کاربرد لغوی مترادف هم به کار می روند. نک معین، دهخدا و فرهنگ سخن.فکر نکنم تاکنون من در باره مبحث مغالطه در منطق ارسطو چیزی نوشته باشم احتمالا شما این بخش را با نوشته عزیز دیگری اشتباه گرفته باشید.
    4.سخت تلاش می ورزی که وادارم کنی که بگویم آیا پیامبر از اول با تاکتیک و روش سیاسی به دنبال اخراج و قتل یهود بود و راحت حکم می کنی که نبود؟ خوب این نتیجه گیری دیگر ربطی به تاریخ ندارد و برآمده از الهیات است. اینکه واقعا پیامبر به یهود بد کرد(یعنی اخراج تقریبا همه آنها از مدینه) یا یهود بد بودند مطلبی است که خارج از مفاد گزارشهای تاریخی است و استنتاج الهیاتی بوده و ربطی به تاریخ ندارد. تصور درست این است که حتی الامکان تاریخ با الهیات آمیخته نشود و اگر آمیخته شد باید به این هم فکر کرد که چرا هر فرقه ای همیشه بر روش الهیاتی خود می رود و هیچگاه تن به مفاد و صراحت گزارشهای تاریخی نمی دهد. بطور معمول فرقه های اسلامی-نک مقالات الاسلامیین اشعری-هم تاریخ و هم ظهورات قرآن و سیره را به نفع«گزاره الهیاتی» شان، مصادره می کنند. بگذار تاریخ تا آنجا که نفسی برایش مانده با گلوی خود فریاد بزند نه با گلوی مالکی نامقبول که حقیقت را در خود می بیند. اینکه گفته می شود تمام حقیقت نزد ما نیست برای توجه به این حقیقت است که ما فاصله الهیاتی خود را از تاریخ و دیگر دانشها حفظ کنیم و الا از همان اول لو می رود که شما چه صدها منبع به نفع گزاره تان باشد و چه صراحتا مخالفتان، پیشاپیش همه آن منابع مخالف هم به نفع الهیات و به تعبیر جدید ایدئولوژیتان مصادره می شود و این همان چیزی است که صفت ناعلمی بر آن اطلاق می گردد.
    5. علم علما در اطلاق من به فقه و اصول گفته می شود که اگر شما وقت تلف نکنی و صبح دو درس ادبیات و مغنی(مطول ربطی به ادبیات ندارد و برای معانی وبیان و بدیع است) بروی و بعد دو درس شرح لمعه و هم زمان دو درس اصول فقه مظفر و رسائل و کفایه بروی با اندکی ترتیب در این متون که بهتر از من واقفی-و دو روز تعطیلی هم ابواب دورتر فقه را از کسی بشنوی- می شود علم علما را را در چهار-پنج سال فراگرفت و از شما چه پنهان مقارن بعد از ان چهار سال کذایی، هنگام آموختن فلسفه و منطق، یک سال و نیم هم به خارج فقه و اصول رفتم و اکنون سختی در فهم متون علما یعنی ادبیات کهن عرب و اصول و فقه ندارم.من که مدعی اجتهاد در مسائل فقه و اصول نشدم. آنکه مدعی است باید بیش از 20سال وقت بگذارد تا امهات مسائل را با اجتهاد شخصی استنباط کند گرچه ما با چشم خود دیدیم کسانی که حتی 5سال هم بطور مداوم در درس و تدریس مشارکت نکردند به آسانی آیت الله و مجتهد و مرجع تقلید شدند و آب از آب هم تکان نخورد بل این نوع مجتهدان نوظهور آب را بر دیگر مجتهدان واقعی بستند و مرجع شناسی را در خود منحصر کردند! باری اگر شما فلسفه و منطق ارسطو و دیگر علوم را علم حوزوی می دانی اما من نمی دانیم همانطور که هیچ کس تاکنون نداسته و بگویم چون دغدغه این متون غیر حوزوی برای من مهم و علم را عمدتا در اینجا یافتم از 15 سال هم تجاوز کرده خواندن این متون و در فهمیدن شان هنوز هم دانشجویم و قرار نیست غیر از این چیز دیگری باشد. کسی که فلسفه بخواند و اندکی از آن بفهمد و آن را برای مراقبت از یک گزاره الهیاتی به کار نگیرد به مرور می آموزد که هرچه بیشتر بخواند، باید بر دانشجو بودن خود اصرار کند چون ارزش این دانشها در طلب مداوم و همواره از دیگران بهره بردن است. من نصیبم از فلسفه و تاریخ و تفسیر و حدیث بیشتر نصیب بردن از دیگران است و می آموزم و تمرین می کنم و تمرین کنندگان را دوست دارم.سخت با کاشفان اسرار و آنها که علم لدنی دارند و از ملکوت مایه می گیرند فاصله دارم و بیشتر از آنها، از کسانی بیزارم که می گویند بله ما انکار نمی کنیم علم لدنی و عرفان را اما باید این علوم را به اهلش آموخت! بیزار شخصی نه بلکه بیزاری از جهالت مطلقی که می آموزند.

    7. نهایت اینکه بنی قریظه از اوس نبودند، آنها در عصر ایمان-سالهای بعد از هجرت پیامبر و مومنان به مدینه-همپیمان اوس و خزج نبودند به شهادت منابعی که قبلا خودتان هم نقل کردید آنها در عصر جاهلیت همیپمان اوس بودند نه در عصر اسلامی و بنی قریظه سعد را به عنوان حکمیت انتخاب نکردند. اینها تاریخ است چون از اسناد و منابع به دست می آید. کسی که مدعی خطا بودن این سه گزاره است باید سند بدهد نه ظهور گرفتن از یک عبارت. سند یعنی اینکه ابن اسحاق مثلا از پنج طریق به اخبار بنی قریظه دست یافته و این زنجویه هم با مثلا 4 طریق و یک طریق و سند ابن زنجویه-به رغم تأخر زمانی- در گزارش ابن اسحاق نیامده. این یعنی ما در مواجه با اخبار بنی قریظه فعلا دو منبع مستقل داریم که در چند سند و طریق متمایزند. حال باید برویم سر اینکه اسناد متاخرین مانند طبری و ابن اثیر و ابن حجر-او که کلا منکر حادثه است- آیا عین اسناد آن دو نفر است یا مستقل اند. چند بار گفتم بررسی اجمالی من حاکی از نامستقل بودن اسناد متاخرین است و این چند روزه هم مقالات فراونی را خواندم دیدم کسی مدعی نشده که اسناد متآخرین متفاوت از آن دو تن است. حال آیا با این گفتار در می یابی چرا ابن زنجویه مهم است؟ آقای فراستی-در باره نقد سینما- بیش از 30 سال است مطلب می نویسد و می گوید که ساختن فیلم بدون توجه به فرم-یعنی تصاویر سینمایی- ناممکن است و داد می زند که فرم را با محتوا نیامیزید اما کسی گوش نمی کند! باری قصه تاریخ و تفاوتش با فقه هم همین است یعنی فقه از ظهورات الفاظ بحث می کند و کاری به سند ندارد(کار سند را مستقلا رجال انجام می دهد به روش خاص خودش) اما تاریخ اولا و بالذات با اسناد کار دارد و محتوا در مرتبه دوم است. یعنی سند مستقل از محتوای سند باید اعتبار و سندیت و استقلالش به دست آید و سپس به محتوای خبر بپردازیم. باری وقتی اسناد طبری و ابن اثیر همان اسناد دو نوشته پیشین است چه جای استناد به آنها به عنوان مدرک و منبع وجود دارد؟
    راستی یادم رفت بگویم از این شجاعت تان که بدون دیدن نسخ خطی به آسانی حکم می کنی که عبارت ابن زنجویه (اربعون رجلا) تصحیف عبارت ابن اسحاق و ابن هشام است در شگفتم. از کجا؟ این حدسیات باید متکی بر یک درک بیرونی باشد. و نیز بگویم حدسیات آقای شهیدی و تردید او در کم و کیف واقعه بنی قریظه هم متکی بر بیرون از خود نیست. از این نوع حدسیات می توان خروار خروار داد و نوشت اما قرینه و شاهد بیرونی را با حدس فرقهاست.شهیدی مرحوم که مرد محترمی بود ادیب بود نه مورخ. مورخ قلمرو تاریخ از غیر تاریخ را تشخیص داده و از هم متمایز می کند.عزت مستدام.

     
  7. سلام به ناظران و جناب نوریزاد و علی1 عزیز

    اشاره کنم ،این نوشته علی1 پاسخی است به نوشته مفصل این بنده در ذیل پست “از نمایش تا نمایش” جناب علی1 ما عادت ندارند مطالب منعطف به یک مطلب را همانجا درج کنند تا خواننده بیطرف بداند که کلمات او ناظر به چیست،باری بگذریم.

    من ابتدا عبارات تشرگونه و جدلی جناب علی1 را ذکر و نقد میکنم تا روشن شود که حضرت ایشان که مکرر دیگران را به “جدل”(بتفسیری که از این مقوله منطقی دارد و آنرا معادل مغالطه می گیرد ،حال آنکه اگر در آن چهار سالی که علم علماء را چکی و لدنی یافته است اگر منطق ارسطویی را خوب خوانده بود میدانست که جدل قسمی از صناعات خمس است چنانکه مغالطه نیز و ایندو دو قسم از یک مقسم اند نه مترادف) و تند گویی متهم میکند کامنت خود را با یک حوزوی که برای او احترام هم قائل است می آغازد.

    قلتم :
    “”اندکی از تشرهای کوبنده ات کم شده چون احتمالا دیدی که بقیه هم دستکم توان درک یک منبع را دارند و همین یک منبع-الاموال ابن زنجویه-ارفاقی را در قلم شما جاری کرده که بار تحقیر و توهین را کم کنید. اجرتان محفوظ.
    از اولین کامنتهای من به شما تاکنون شما هیچ موردی حاکی از توهین شخصی پیدا نمی کنید تنها دو عبارت را مدام آورده ام یکی علما-بقول شما به صورت کلی طبیعی یا استغراقی- تاریخ نمی دانند و یا علما مغالطه/جدل می کنند. اولا می توانم بازیگوشانه بگویم هیچ کدام از این عبارتها مرجعش شما نبوده و دستکم حکم دادگاهم را با ایجاد شبهه مرتفع سازم! یعنی حتی دراین دو عبارت هیچ اشاره ای به شخص شما نیست مگر به قاعده فخیمه ضمیر مرجعش را پیدا می کند استناد کنید، تا چه رسد به عباراتی حاکی از توهین و تحقیر و نفرین. در عوض شخص شما حتی دراین کامنت پر مهر آخریتان بیش از چند بار از توهمات ذهن من پرده برداری کرده اید و درموارد پیشین ده ها و صدها مورد توهین و تحقیر هست چرا؟ آیا با تحقیر می خواهید دیگران را مجاب کنید؟ فرض کن مطالب من جفنگ و به قول شما توهم ذهنی من چرا به حکم قرآن تن نمی دهید که لو کنت فظا غلیظ القلب لن نفضوا من حولک.(اگر بدعنق و خشم روی باشی رهایت می کنند. ترجمه از خودم) نکند پیامبر برای ما همه اش باید قهر و قتل و ارتداد به ارث بگذارد و برای شما نیابت و سیادت و ولایت و خلافت و هیچ گاه ما ضعیفان نتوانیم یک مورد-آری یک مورد و یک نفر- از آن نایبان و وارثان و خلیفگان رسول بیابیم که مثل آدم حرف بزند و مثل آدم استدلال کند و حرف دیگران را مخدوش سازد اما شخصیت آنها را نه! آیا شما توقع داری با این اخلاق حسنه شما علما، نسل فرهیخته-که من یکی ازکوچکترین آنها هم نیستم- از علما حرف بشنوند و احترام بگذارند؟ اخلاق بد نفرت اور است حتی از پدر و مادر چه رسد به یک ملای جدل که تنها راه همکلامی با او فضای مجازی است! این را از همه کامنتهایی که از اول تاکنون از ارت خوانده ام برداشت می کنم. گاهی تصور می کردم بر اثر مطالع است که عصبی شده و توهین می کنید. خودم را وسط آوردم ببینم عالم روزگار ما واقعاً اهل توهین کردن است دیدم به چه جور! در حالیکه چیزهایی که من خدمتتان گفتم نه توهین در آن بود و نه خلاف قطعی شرعی و نه خلاف تحقیق. عرض هم کردم اگر حرف من را نمی پذیری به چند فرد سرشناس در حوزه تاریخ بگو و دیدم تازه این حرف را دستمایه تمسخر من کرده ای که خودت چی داری که به دیگران می چسبی!””.
    (پایان نقل قول)

    من هم ناظران و هم وجدان علی1 را بقضاوت دعوت میکنم،آیا بحث در یک مقوله تاریخی و ان قلت قلت های مربوط به محتوا ،هیچ استلزامی با این مقدمه طولانی پر از توبیخ و سرزنش و یکه تازی و خود حق پنداری دارد؟ فرض شما می خواهید گزارها و تحلیل های من از متون تاریخ را ابطال کنی،شایسته است اینهمه ضمایر مفرد خطاب برای تحقیر را در قالب الفاظ تند و نیش دار بسوی طرف گفتگو پرتاب کنید؟ آیا اینهمه درشتی انتقام از یک سخن روشی دوستانه است که گفتم “تاریخ را ذهن ما تولید نمی کند ،بلکه صفحات تاریخ را باید گشود ،آنگاه بکم قرائن لبی و لفظی به تحلیل آن پرداخت”،آیا این سخنی اشتلم گونه بود که ده پانزده سطر در پاسخ آن قلمفرسایی تند کنی؟
    سخن از تشر گویی من کرده ای ،من قبلا گفته ام بر اساس الفاظ بکار گرفته طرف مقابل با او سخن می گویم ،شما اگر آرام سخن گویی و فقط احتجاج در محتوا کنی من چه داعی دارم که با تو تند سخن گویم؟ تصادفا در کامنت قبل از حسن نوشتار شما گفتم و اینکه سخنت نیش دار نبود،پاسخ آن تشویق اینهمه اشتلم بود؟ من چه توهینی بشما کردم؟ شما غالبا بدون در نظر گرفتن علم و دانش طرف مقابل از موضع فرادست به دیگران آموزش “روش” می دهید ،این توهین نیست ،اما اگر کسی در برابر تعبیر “ظهور گیری” از متن تاریخ بشما تذکر داد که هم ظهور گیری لازم است و هم اتکاء به قرائن لبی و لفظی ،و تاریخ باز تولید ذهنیات و پیش زمینه های ذهنی ما نیست ،شما آیا باید اینرا توهین تلقی کنید؟ من در مجادلات قبلی اگر بالفاظ تند با شما سخن گفته ام برابر الفاظ تندی بوده است که استعمال کردی ،من کجا بشما توهین کردم؟ می خواهی آن الفاظ توهین آمیز “سای…،و حاج آقا! و “جلز و ولز ” و ….را دوباره یافته به رخ مبارک کشم؟ شما هرقدر در برابر قاضی و ناظران عمومی “بازیگوشی” هم پیشه کنی ،نمیتوانی الفاظ توهین آمیز عرفی را از ذهنیت ناظران و داوران عرصه عمومی پاک کنی.متاسفانه مشکل شما این است که به عیوب گفتاری خویش و تندی کلامی که داری واقف نیستی یا واقفی لکن استطاعت مراقبت اخلاقی در سخن گفتن با همنوع نداری،شاهدش همین ماجرای مجادله ات با دوستی بنام منصور ،اینقدر تند و یکه تازانه سخن گفتی و تحریک کردی که آن دوست در نهایت ترجیح داد بگوید :بهترین سخن با علی1 این است که بگوییم دربست و صد درصد حق با علی1 است!
    دوست من کمی سوای از شناخت تاریخ و فلسفه غرب و شرق و فلسفه تاریخ در شناخت نفس و مکائد آن نیز تامل کن که :من عرف نفسه فقد عرف ربه”،و رحم الله امرءا عرف قدره،که اگر کسی قدر خویش شناخت بخود اجازه نمی دهد در عرصه عمومی لاف زند که :علم علماء را چهار ساله یافتم! آیا همین بحث های تاریخی ،یا حتی بحث های ادبی را هم میتوان چهار ساله یافت؟،و آیا مرحوم شیخ الرئیس بوعلی سینا که نبوغ او بر احاطه بر علوم عصری او بر دوست و دشمن روشن است ،بخود اجازه چنین لاف و گزافی داده است ،یا سالها برابر اساتید مختلف طب و فلسفه و ریاضی و شریعت زانوی تلمذ بزمین ساییده است؟
    من از معرفی کتاب “الاموال” ابن زنجویه تشکر کردم ،نرمی سخنم نیز بر این امر استوار نبود که شما کتابی معرفی کردید ،نرمی سخنم تشویق این معنا بود به مخاطب ارزش دادی و برای اولین بار او را خطاب کردی (سابقا نخوت آمیز میگفتی :به مرتضی ،یا فلان دوست حوزوی یا حضرت فلان ،با دیگران نیز چنین) ،ملاک نرمش من این بود که قهرمانانه نرمش علیه نفس کردی!،نه آنکه کتاب “الاموال” را به لیست کتابهای من افزودی ،باز این همت داشتم که آن کتاب را فورا و کامل ببینم تا بتوانم در باب آن قضاوت کنم ،من آن کتاب را دیدم و گفتم که در گزارش ماجرای یهود شما با معرفی این کتاب شیء جدیدی ببازار معرفت نیاوردی ، و گزارش ابن زنجویه تفاوت ماهوی چندانی با سیره نویسان مقدم بر او نداشت ،جز در آن نعبیر “اربعون رجلا” که آنهم دور نیست که تصحیف “اربعماه رجل” باشد ،که باید نسخه شناسی آن کتاب را نیز به مقدمات بحث افزود ،و غیر از آن تعبیر “لمظاهرتهم الاحزاب” که تعبیر جالبی بود،شما بگو زائد بر ایندو محتوا، گزارش ابن زنجویه چه امر زائدی بر معرفت های پیشین داشت که به آن مباهات کنی؟
    مساله اسارت بنی قریظه که در گزارش دیگران هم بود ،ماجرای حکمیت و تعیین سعد را نیز که همه دارند،تازه گزارش ابن زنجویه فاقد بیان آن عهد نامه عمومی مدینه بود،این آیا باید سبب مباهات شود؟
    در منطق در باب صناعات خمس توضیح داده شده است و در بخش منطق شفا و دیگر کتب مفصل بحث شده است که “جدل” و “مغالطه” دو قسم از صناعات خمسند و مبادی آنها نیز متفاوتند ،جدل اصطلاحا بکار گیری مسلمات خصم و طرف گفتگوست ،نه تکیه بر مقدمات سفسطی و غیر واقع که در مغالطه است ،اینها را خلط نکنید ،به این بحث کاری ندارم ،می خواهم بگویم اتهام سفسطه و مغلطه به دیگران زدن خیلی موونه ندارد ،اگر ضمانت اخلاقی در کار نباشد ،شما اگر بنا بر این کنید که دیگران را متهم به مغلطه کنید ،آنان نیز شما را متهم می کنند ،مهم اینجا این است که مدعی بتواند ریشه ها و مواضع مغالطه سخن دیگری را روشن کند نه آنکه اتهام “مغلطه” را چماق فرادستی و برتری طلبی متوهم کند.
    زیاد بازیگوشی نکنید که سنین چهل ببالا سنین بازیگوشی نیست ،این سنین سنین افتادگی و تواضع و انصاف است،سخن من سخن دفاع شخصی از خود نیست ،سخن من همان تعبیر عام است که “علماء تاریخ نمی دانند یا نمی فهمند” اینجا تعصب صنفی معیار قضاوت من نیست ،مشکل من با آن خاستگاه نفسانی است که بخود اجازه می دهد اینگونه نخوت آلود ،جمع در تعبیر کند”علماء..” آنگاه رندانه بخواهد با بازیگوشی از تیغ قضاوت قاضی بگریزد ،راستی فرضا از تیغ قضاوت قاضیان این جهانی رستی،از تیغ قضاوت احکم الحاکمین در سرای ابدی چگونه خواهی گریخت؟ آیا احکم الحاکمین را نیز با بازیگوشی می توان بازی داد؟
    من دنبال تحقیر و توهین شما نیستم ،بل بدنبال این هستم که گفتگوها را متمرکز در مفهوم و استدلال بر مفهوم کرده و اخلاقیات را مراعات کرده برای مخاطب خویش کرامت قائل باشید ،آیه قرآن نیز چنین نیست که :”لو کنت فظا غلیظ القلب لن نفضوا من حولک””. صحیح این است که “و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک”،حال اگر به متون تاریخی اهمیت نمی دهید و مراجعه و استظهار و نصب قرینه بر آنها را بر نمی تابید ،لا اقل برای نوشتن یک آیه و توصیه بمفاد آن لا اقل یکبار قرآن را بگشایید تا مبادا کلام وحی را مغلوط گزارش کنید.
    من اینجا این فقره از گفتارت را بعین میاورم تا بعد مدعی نشوی که من هرگز بشما توهین نکردم ،نوشته اید :
    “”نکند پیامبر برای ما همه اش باید قهر و قتل و ارتداد به ارث بگذارد و برای شما نیابت و سیادت و ولایت و خلافت و هیچ گاه ما ضعیفان نتوانیم یک مورد-آری یک مورد و یک نفر- از آن نایبان و وارثان و خلیفگان رسول بیابیم که مثل آدم حرف بزند و مثل آدم استدلال کند و حرف دیگران را مخدوش سازد اما شخصیت آنها را نه!””.
    (انتهی)
    من نه دنبال ولایت و خلافت و نیابتم ،و نه به سیادت خویش فخر کردم ،انا اقل الاقلین،اگر آن کلمه سید را در شناسه من می بینی برای تمایز و رفع اختلاط با فرد دیگر بود ،نظیر پسوند 1 که شما بعد به نامت افزودی برای رفع التباس از همین کامنت گذاری بوده است که اینجا ذیل کامنت شما پامنبری کرده است و چند بار با من اظهار دوستی کرد اما از بکار گیری الفاظ غیر تنفر آمیز عاجز است و چیزی جز سیاست و قدرت و کاربرد الفاظ نفرت انگیز نمی شناسد ،من نیز سید را بعد افزودم،شما در دنبال چه فرمودی:”که مثل آدم حرف بزند و مثل آدم استدلال کند”.
    قضاوت با غیر بازیگوشان عرصه عمومی! این است که میگویم شما پیش و بیش از آنکه به فلسفه شرق و غرب و فلسفه تاریخ و کانت و غیر کانت نیازمند باشید یا به آن مباهات کنید،نیازمند فرو رفتن در نفس و خودشناسی ،و انکسار و افتادگی (افتادگی آموز اگر طالب فیضی) و مراقبت از انگیزه ها و کاربرد الفاظی،آنچه غزالی کرد. بنابر این پیش از آنکه با این الفاظ 🙁 اخلاق بد نفرت اور است حتی از پدر و مادر چه رسد به یک ملای جدل که تنها راه همکلامی با او فضای مجازی است! این را از همه کامنتهایی که از اول تاکنون از ارت خوانده ام برداشت می کنم. گاهی تصور می کردم بر اثر مطالع است که عصبی شده و توهین می کنید. خودم را وسط آوردم ببینم عالم روزگار ما واقعاً اهل توهین کردن است دیدم به چه جور! در حالیکه چیزهایی که من خدمتتان گفتم نه توهین در آن بود و نه خلاف قطعی شرعی و نه خلاف تحقیق) ،دیگری را بنوازی ،نفس خویش را بنواز که “نفس اژدرهاست او کی خفته است //// از غم بی آلتی افسرده است.
    از مقدمه فخیمه شما فارغ شدیم اکنون می پردازیم به اصل نزاع ! (دوست من یک شب دیگر بیدار باش و سر در گریبان تفکر کن و ببین آیا لازم بود برای ان قلت و قلت در یک موضوع تاریخی اینهمه مقدمات و الفاظ تند و تشر آلود نثار دیگری کنی؟!)

    1-قلت :
    “” از تصریحت به اینکه بنی قریظه از اوس اند، می پرید روی علم نحو و به اسم علم و اینکه ادنی مناسبت در نسبت برای منتسب کردن کافی است. جداً علوم صوری نحو و منطق چقدر مجال جدل می دهند به این علما و راه حقیقت را برآنها سد می کنند! وقتی در تاریخ بگویند یک طایفه از طایفه دیگر است یعنی نسبت قوم و خویشی با آنها دارد مثل:بنی هاشم از قریش اند. اگر قرار بر مغالطه باشد می توان گفت. قریشیان، علما و خلفای اسلام از مریخ اند. یا سگ از فرشته است. چون همینکه در وجود داشتن مشترک اند پس می توان طبق حکم شما مناسبت در وجود را مبنای استدلال قرار داد!””.
    (انتهی)

    قلنا:نشان از اینکه شما هستی که جدل (بتفسیری که کرده ای جدل یعنی مغالطه) می کنی همین مورد است ،من چند بار این تعبیر “بنو قریظه از اوس بودند” را توضیح دادم جوری که بقول معروف “ننجون مهدی هم فهمید”! نمیدانم چرا علی1 نفهمید،که این تعبیر اشاره به هم پیمانی اوس (حال شما لج کن بگو هم پیمانی گذشته) با یهود بنو قریظه است ،چند بار که حتی ننجون مهدی هم فهمید توضیح دادم که یهود ساکن مدینه از مناطق دیگری مثل شامات به آنجا آمده بودند ،طبعا هیچ عاقلی با این تعبیر نمی خواهد بگوید آن یهود از طائفه اوس بودند،پس اگر کسی تعبیر مسامحی کرد که یهود از اوس بودند این اشاره به تعلق و پیوند لازمه هم پیمانی است نه آنکه کلمه “از” بمعنای هم جنس بودن طائفگی باشد،نمیدانم چند بار باید یک مطلب روتین و معمولی را برای کسی که چهار ساله علوم علماء را یافته است توضیح دهم،آن تعبیر که “در اضافه و انتساب ادنی مناسبت و ملابست کافی است” نیز توضیح این مطلب بود که اضافه انتسابی یهود به اوس از ناحیه پیوند عارضی قبیلگی است،حال شما چنین نکات روتین را دست مایه طعن و چماق بر طرف گفتگو کن.آن مثالهای ذیل گفتارت هم حاکی از این است که مغالطه را خوب آموخته ای!

    2- قلت:
    “”.شما اگر می پذیرید بنی قریظه اسیرند و اسیر جنگی در سنت پیامبر حکمش قتل است. نمی دانم حکمیت چه معنا دارد و اگر حکم قتل اجرا نمی شد، بعدا آیا پیامبر ملامت نمی شد از سوی یارانش که طبق قاعده و عهدنامه حکم نکردی؟خیانتی که قبولش دارید و حکمش مرگ است چه نسبتی با حکمیت دارد؟ارفاق؟ چرا ارفاق و بعد کشتن؟ چرا نمی گویید تاکتیک سیاسی؟. این بازی زیانی رارها کن نتیجه بخش نیست””.
    (انتهی)

    قلنا:
    آری آنان اسیر جنگی بودند؟شما اما پاسخ آن سوالات مرا ندادید (اگر نورالسیره را اعاده کردید متن آن عهدنامه عمومی را بخوانید) که آیا یهود بمقتضای آن عهدنامه مستحق قتل بودند یا نبودند؟ آیا اگر پیامبر که بنص عهدنامه مرجع حکم بود ابتدائا حکم بقتل آنان کرده بود از نظر شما حکم پیامبر ناعادلانه بود؟ شما چرا تاریخ را تحلیل می کنید اما شجاعت استنتاج ندارید؟ من مگر الان اینجا شما را می شناسم یا قصد محاکمه شما را دارم؟
    اما سوالات شما ،من می گویم شما عامدانه تاریخ را تحریف میکنید ،مساله حکمیت و پیشنهاد ابتدایی یهود (هنگام محصور بودن) ،یا شفاعت اوس به پیامبر و ارجاع حکمیت از سوی پیامبر به سعد،نص صریح تاریخ است ،حتی این مساله در روایات تاریخی “الاموال” ابن زنجویه که ارائه کردید هست ،شما به چه استنادی بخود حق می دهید تعبیر و تصریح به حکمیت را “نمایش” بنامید؟ آیا این جز ناشی از “بازتولید ذهنی تاریخ” است؟ من از شما پرسیدم بمن بگو آیا گمان و اعتقاد تو به پیامبر خدا این است که او از ابتدا اراده قتل آنان را داشته است ،منتها نمایشی ترتیب داده است و با سعد ساخت و پاخت کرده است که من تو را حکم می کنم تو هم حکم به قتل آنان بده؟آیا این اقتضای پیامبر شناسی شماست؟ و آیا سند تاریخی این گمانها چیست؟ شما چند بار از پاسخ به این سوالات طفره رفتی.
    من می گویم اگر اوس شفاعت کردند و پیامبر هم سعد را حکم کرد ،هر حکمی اگر سعد می کرد (اخراج- مصادره اموال و کارهایی نظیر معامله با بنی النضیر و بنی قینقاع که آنها هم حکمشان طبق عهدنامه قتل بود) پذیرفته بود ،این اقتضاء سنت حکمیت در تاریخ جاهلی و حتی پس از اسلام بوده است ،وگرنه شما باید پیامبر را به ساخت و پاخت با سعد و نمایش متهم کنید.
    آری خیانت مطابق متن عهدنامه حکمش مرگ بوده است لو خلی و طبعه ،یعنی بنظر بدوی و به مرجعیت حکمی پیامبر ،و قطع نظر از مساله شفاعت اوس و حکمیت ثانوی ،اما وقتی حکمیت ثانوی مطرح شد ،حکم همان است که سعد می کرد چه قتل و چه اخراج ،و سعد حکم بقتل کرد در حالی که بنص تاریخ یهود حکمیت سعد را چه در حال حصر و چه در حال اسارت پذیرا بودند.
    ارفاق نیز نتیجه شفاعت و احترام به اوس بود ،پس سعد آزاد بود هر حکمی کند ،بنابر این بازی زبانی کار شماست!

    3- قلت :
    “”می گویید اوس بعد که مسلمان شدند و جزو امت جدید و جزو «مؤمنان» شدند، می توانستند همپیمان کافران و مشرکان و اهل کتاب بشوند؟ اصلا توجه داری که همپیمانی به چه مواردی اطلاق می شده؟ قواعد و مواثیق میان اعراب را ببین و بازخوانی کن. شرط قطعی همپیمانی محافظت از همدیگر در مشکلات بوده و همیپمان پشتیان و محافظ همیپیمان است این از مفردات همپیمانی اعراب و قبائل مکه و مدینه و نواحی عربستان قدیم است. یعنی در جنگ مراقب هم باشند اگر کسی به آنها تعرض کرد همپیمان موظف به مقابله است. حال یا باید سعد را خائن به بنی قریظه دانست یا تاریخ را دقیقتر نگریست و از جوانب مختلف دریافت که حکمیت یک لفظ بی محتوا دراین حادثه است. تنها یک تاکتیک برای کشاندن بنی قریظه خائن به بیرون قلعه است و دیگر هیچ. شما از عبارت مظاهرتهم للاحزاب ابن زنجویه اظهار شگفتی کردید پس تا به حال هرچه در باره خیانت آنها می گفتید از کجا بود؟””.
    (انتهی)

    قلنا: من نگفتم اوس یا دیگران می توانند هم پیمان بشوند،گفتم اوس هم پیمان یهود بنی قریظه بودند ،و پس از معاهده عمومی حفاظت از مدینه ،دلیل قاطعی بر نسخ پیمان های قبلی وجود ندارد ،یعنی نه متن عهدنامه نظارتی در این مورد دارد که دلالت بر نسخ کند ،و نه تنافی وجود دارد ،شواهد تاریخی بعدی نیز خلاف برداشت شماست ،زیرا حتی در زمان حیات پیامبر و پس از مرگ ایشان (ماجرای سقیفه بنی ساعده) نشان داد که آن رقابت ریشه دار بین اوس و خزرج هنوز باقی بود ،علاوه اینکه شما گفتید هم پیمانی با یهود و کفار (ولو بقاءا) جایز نبود ،من گفتم اگر هم پیمانی با کافر جایز و روا نباشد چرا خود امت مومنان و پیامبر با آن عهد نامه بطور ابتدایی با کفار و یهود پیمان بستند؟!
    اقتضای هم پیمانی اشتراک منافع است بلاشک ،اما شما چرا پاسخ این مطلب را ندادی که آیا یهود اقتضای هم پیمانی با اوس بطور اخص و با عموم ساکنان مدینه بطور اعم ،را مراعات کردند یا خیر؟ چطور سعد را راحت خیانتکار می دانی اما به یهود که می رسی ،حقوق بشرت گل می کند؟!
    در مورد تعبیر “لمظاهراتهم الاحزاب”دوست من دیدی شما دنبال جدل و مباهات هستید؟!
    اولا: من مقصودم از آن ابراز شگفتی این بود که چگونه ابن زنجویه این تعبیر هوشمندانه و دقیق را کرده است ،مقصود در واقع نوع تعبیر بود و لطافت ادبی آن که “ظهر” یعنی پشت ،و مظاهره در باب مفاعله همان مفهوم فارسی پشت به پشت دادن است و اضافه آن به “الاحزاب” که مفید استغراق است ،یعنی یهود بر خلاف متن تعهد نامه عمومی مدینه نه تنها هنگام جنگ به یاری اهالی مدینه که اکثرا مسلمان بودند نیامدند ،بلکه خود از کسانی بودند که رفتند مشرکان و احزاب سراسر شبه جزیره عربستان را برای نابودی مسلمانان بر انگیختند،به آنان کمک کردند،و پشت صحنه در مدینه نیز به تضعیف روحیه پرداختند،آماده هم بودند که راه را از طریق قلاع خود برای مهاجمان برای ورود به مدینه باز کنند ،اینها در تاریخ هست ،پس اصل خیانت یهود موضوعا و لزوم قتل آنان حکما امری بدون تردید است و این نیازی ندارد که علی یکی پیدا شود و برای اثبات آن تمسک به عبارات ابن زنجویه کند یا به آن مباهات کند.
    ثانیا این تعبیر که پیش از اینها در قرآن هست و در تواریخ نیز منعکس شده است ،قرآن می گوید :
    “”وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ من أَهْلِ الْكِتابِ من صَياصِيهِمْ، وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمُ الرُّعْب.الاحزاب/26″”.
    تعبیر “ظاهروهم” جمله فعلیه همان تعبیر اسمیه “لمظاهرتهم ” در گفتار ابن زنجویه است ،دقت کردید؟ علاوه اینکه مثلا بیهقی در دلائل النبوه تعبیر “مظاهره ” را دارد :””ثم ذكر بني قريظة و مظاهرتهم عدوّ الله…..”
    (دلایل النبوه ج4 ص 21)
    حالا بحث من لفظ نیست که بروم تواریخ را سرچ کنم و بیاورم بعد شما با ناسپاسی بگویی تکثیر امثله و ظهور گیری و چه!
    بحث من بحث مفهوم است که خیانت یهود امری بدیهی بر حسب تاریخ است،و غرض من از شگفتی تعبیر زیبا و جامع ابن زنجویه بود.حالا علی جان راست و حسینی بگو تو آیا اصلا قبول داری یهود خیانت کرده بودند یا خیر؟ باور کن این یک سوال تاریخی دوستانه است نه بحث گوشه رنگ و جلز و ولز و اینجور چیزها!

    4- قلت :
    “”جداً ما آدمها چه نادیده انگاریم! شما را تا به حال که در تاریخ اسلام غور می کنید کسی با این منبع در باب بنی قریظه آشنا کرده بود؟ و تا به حال کسی نوشته که در عبارت ابن زنجویه اربعون رجلا آمده( البته بگویم شاید کسانی گفته و آورده باشند و من ندیده ام. حتی این عبارت می تواند مایه یک مقاله خوب را به شما یا شاگردانتان بدهد ) حال اینگونه با توهین و توهم شماردن ذهنش بدرقه می کنید؟””.
    (انتهی قولک)

    علی جان! مباهات؟! خوب نیست برادر،هر محققی بالاخره سیر مطالعاتی دارد و کتابهایی را بتدریج می بیند ،کتاب و مقاله نیز الی ماشاء الله است،من گمانم این نیست که اگر خود ابن زنجویه اینجا حاضر بود اینطور مباهات میکرد که تو کردی!
    اما در عین حال من آن کتاب را دیدم و تشکر هم کردم ،همه موارد را هم متقابلا با تو باشتراک گذاشتم ،چیزهایی که ندیده بودی،اما گفتم مساله چهل یا چهارصد از نظر نسخه قابل تصحیف هست ،من با اینکه فی نفسه حکم آن یهود خائن را قتل میدانم ،در عین حال چهل نفر بودن آن قبیله را دور از واقع می دانم،زیاد دلت به این خوش نشود!
    آن نکته تولید ذهنی نیز برای این است که شما اینهمه کلیت تاریخ و ابن هشام و ابن اسحاق و دیگران را نادیده می گیری ،همه مباهاتت به این است که کتابی در موضوع اموال بدست آمده از جنگها و صلح ها را بمیدان آوردی که نویسنده آن یکصد سال متاخرتر از ابن اسحاق و روایات اوست که مورد استناد مورخان بزرگی مثل ابن هشام و طبری و ابن الاثیر و ابن خلدون و دیگران واقع شده است.الان اینجا شما روی عدد چهل مانور میدهی در حالیکه تواریخ دیگر و روایت ابن اسحاق که متقدم است چنین نیست ،اما دوست من اینجا مساله تعداد مطرح نیست مساله تعمیق تاریخی است ،و مساله باور قرآنی است که تعبیر “ظاهروهم” کرده است،یهود خیانت کردند در حالیکه پیمان خون با اهالی مدینه داشتند ،نه که کمک به هم پیمانان نکردند بلکه کمک به مشرکان مهاجم کردند ،این در حالی است که پس از 1400 سال از آن واقعه برای علی1 ما بسیار آسان است که سعد بن معاذ یکی از بزرگان صحابه رسول خدا را باقتضای هم پیمانی با یهود خائن به همه ،به خیانت متهم کند ،اما یکبار در سراسر این بحث مطول از او ندیدیم که تصدیق به خیانت یهود کند ،من این رویکرد را می گویم :تولید ذهنی تاریخ و می گویم بازیگوشی!

    5- قلت :
    “”اگر بگویم باز اصل حرف را در باره تفاوت تاریخ و فقه نگرفتید متهم به توهم می شوم. وقتی کل حادثه و اخبار آن به ابن اسحاق و ابن زنجویه وصل است پس باید اسناد اینها را ارزیابی کرد. چند خبر ابن زنجویه جدیدند و نو و پیداست با اینکه متاخر از ابن اسحاق است اسنادش متفاوت است اما آیا ابن اثیر و متأخرین اسناد و گزارشهای متمایزی دارند یعنی منبع خبرشان متفاوت است؟ من که اجمالا نگاه کرده ام-گفتم پیشتر در مقام ارزیابی چند مقاله- به نوآوری در منبع متآخرین نرسیده ام اگر شما مدعی هستید که نو و جدیدند پس بگویید استفاده کنیم و اگر هنوز اسناد را بررسی نکرده اید حق ندارد-دقت کنید اینجاست فرق فقه و تاریخ- به محتوای خبر استناد کنید. اول منبع و سپس تأیید آن با منبع دیگر و بعد مشخص کردن محتوا. تازه محتوا را هم باید تکفیک کرد آیا از عقیده ناقل می آید یا از مشاهده او.!.””.
    (انتهی)

    من بررسی می کنم ،اصلا کار من بررسی و پژوهش است ،قبلا گفتم اصلا قیچی کاری شما را می پذیریم و می گوییم ناقلان واقعه فقط ابن اسحاق و ابن زنجویه ،باید اکنون دید چه حکمی می کنیم ،و وجوه ترجیح سخن ابن زنجویه بر ابن اسحاق یا بالعکس چیست ،اینکه اسناد متصل کتابی روایتی بین ابن خلدون و ابن الاثیر و طبری و دیگران تا صدر اول سیره نویسی را وارسی کنیم امر ممکن اما وقت گیری است ،شما بمن بگو آیا نتیجه بررسی شما این است که همه متاخران از ابن اسحاق ،از او نقل کرده اند یا امکان نقل روایی سلسله روات از دیگران نیز وجود دارد ،این بحث دیگری است ،اما قبلا عرض شد که ما برای اصدار احکام تاریخی ،لابد باید کتب موجود را بگشائیم و بقول شما ظهور گیری کنیم و بقرائن لبی و لفظی تمسک کنیم ،نه آنکه کتاب ابن زنجویه را مطرح کرده استنادات دیگران را کلا بیربط بدانیم.

    6-قلت :
    “”بیش از چند بار گفته ام شما باسواد هستید و عالم در فقه. امیدوارم در رشته های دیگر هم باشید اما-نکته اینجاست-شما به آسانی آب خوردن از اطلاعاتتان در مقام جدل و اسکات خصم بی خبر، استفاده می کنید. این روش محافظت از دین خیلی پیش پا افتاده و دهاتی مسلک و بیشتر برای آموزش دادن به پیرزنان در جلسات روضه خوانی خوب است. حتما یادتان هست در باب ازدواجهای پیامبر چه می گفتید اینکه زنان پیامبر یا پیر بوده اند یا با هدف سیاسی و جلب بزرگان اقوام به اسلام!””.
    (انتهی کلامک فی الفقره السادسه التی کتبتها سابعه! شاید همانطور که می شود جزمیت های ریاضی را زیر سوال برد می شود رتبه اعداد را نیز جابجا کرد!باری بگذریم).

    قلنا :””دهاتی مسلک””! ،””آموزش دادن به پیرزنان در جلسات روضه خوانی””!،
    “”جدل و اسکات خصم بی خبر”!
    آقا شما چقدر خردمندانه و مودبانه می گویی و می نویسی! بعد هم که آبها از آسیاب افتاد در پست دیگری می گویی :من تاکنون به شما توهینی نکرده ام!
    مرحبا به این مجادله باحسن! و حبذا به این اخلاق و ادب!
    باری بگذریم!

    7 (ما) و 6(شما) ،قلت :
    “” پس نتیجه بحث اینکه از دیدگاه سیدمرتضای عالم که حافظه قوی دارد-و این می رساند که آگاهانه و عامدانه جدل می کند- اینکه علی1 می گوید بنی قریظه از قبیله اوس نبودند و اینکه بنی قریظه بعد از جنگ احزاب همیپمان اوس نبودند و اینکه آنها سعد را حکم و داور خود نکردند توهمات ذهن اوست که دوست دارد علما راآزار دهد. بسیار خوب.حرفی نیست””.
    (انتهی)

    قلنا :بعد اللتیا والتی ،و اینهمه توضیح دوباره برگشتیم به اول ماجرا؟! عجب! دوست من اگر جدل =مغالطه علی رایکم،این نیست که تو می کنی پس جدل چیست؟ پس گفتگو با شما چه نفعی دارد ؟
    گزاره اول را که صد بار توضیح دادم جوری که ننجون مهدی هم در عالم برزخ فهمید ،چطور علی1 ما نفهمید؟!
    اینکه بنی قریظه هم پیمان اوس نبودند مدعای شماست ،شما چه دلیلی جز دگم گویی در این مورد ارائه کردی؟ هکذا گزاره سوم یعنی انکار تمام تاریخ مکتوب در این مورد و اکتفاء خودپسندانه به تولیدات ذهنی.
    حرفی نیست یعنی این کامنت آخر در مورد بنی قریظه بود؟ حال بحث از اشکال “محیر العقول الهیاتی تفسیری” را مفتوح کنم ،یا تتمه المنتهایی در این باب داری؟

    عزت مستدام

     
  8. چنا ب بی نام و نشان واقعا ترسیدم!مرد حسابی شما اراچیفی از قول کسی دراین سایت نوشتی و به دیگران توهین کردی.تو نه صاحب نوشته بودی و نه مسؤلیتی در برابر آن داری چون نام نویسنده را آورده بودی.بدبختی ایرانیان همین موضوع است 1400 سال /یش مشتی عرب بیابانی مشتی خرافات را سرهم کرده اند و گروهی بعد از اینهمه قرن خود را مالک آن تفکر و نوشته ها کرده اند و برای خود دکانی بنا نهاده اند و بنامش ترور و غارت و تچاوز و آدمکشی می کنند و از بقیه هم توقع دارند آنها را مقدس بشمارند.خب آنها همین دید تور دارند.من از چی تو می ترسم که نمی توانی نام یک آدم روخوت بزاری؟اصلا بتوچی که دیگران در باره چی می نویسند و یا کی هستند و …؟در کامنتهایت به دیگران هم بخودت اچازه می دهی که برای دیگران تعیین و تکلیف کنی؟تو خودت کی هستی “یکبار شیعه و یکبار مسلمون و یکبار لامذهب …؟تو هم مثل بقیه دراین سایت نظرت را بنویس و در هرموردی خواستی نظر بده ولی تعیین تکلیف کردن برای دیگران ممنوع!درموردی هم که گفته ایی هر چی از دستت برمی آید کوتاهی نکن.

     
    • منظورم بی نام و بی نهایت است نه بی نام و نشان

       
      • بی نام بی نهایت

        سلام و درود بر عزیزان
        جناب مزدک
        چرا پاسخ مطلب منو اینجا گذاشتی و زیر مطلب من نیاوردی ؟
        شما جنسی که به بدن میزنی ناخالصی داره برادر من.
        باید فقط خواننده های مطالب راجع به شما قضاوت کنن.احتمالا خداناباوران هم تو را قبول نکردن چون بعید میدونم یکی از اونا باشی.تو به هیچکدام از سوال های من پاسخ ندادی منم به این چیزای بچه گانه که پرسیدی جوابی نمیدم جز اینکه خودت نقطه چین رو پر کن؛ جواب …. خاموشی است.
        ولی برای روشن شدن بقیه دوستان میگم:
        دوستان، من نمیدونم این مسلمونا چی تو بدن مزدک جا گذاشتن که اینقدر دلش از اونا خونه. ببینم اینهمه دین و مذهب هست چرا فقط به مسلمونا گیر میده؟ مگه به زور تو رو مسلمون کردن ؟ یه خداناباور نباید به ادیان،خداباوران و نگرش اونها اهمیت بده چه برسه که بخواد هر مطلبی میگه مثل روضه خونا یه سر به 1400 سال پیش بزنه.حتما خیلی سخته که تو یه کشور مسلمون با والدین مسلمون، همسایۀ مسلمون، دوست مسلمون و…زندگی میکنه و به ظاهر به اونا میخنده ولی فقط در دنیای مجازی میتونه خود واقعیش رو ارائه بده البته از ترس نقد شدن هیچی از خودش نگه و بترسه که توی دنیای مجازی هم دیگه جایی نداشته باشه.احتمالا بخاطر همینه که هرچی گیرش میاد به بدن میزنه و باعث میشه اینجوری جواب بده. آخرشم نگه خداناباور بودن یعنی چه و جزو چه شاخه ای هست؟هیچی نمیشه به او گفت جز همان ها که قبلا گفته بودم.البته معذرت می خوام که گفتم “مزدک خداناباور نیستی بلکه بی دین و ضد خدایی”.من الان اصلاح میکنم؛ “مزدک نه خداناباور و نه بی دین و نه ضد خدایی،بلکه یه هیچ هستی”. چه در دنیای واقعی و چه در دنیای مجازی ،البته از این به بعد به توهین های او به دیگران و البته مسلمانان ( چرا که با منظور اینکارو میکنه و نه بیطرفانه و مثل اینکه نمیدونه ادیان دیگه ای هم هستن ) جوابی میدم که سزاوارش باشه. چون یه هیچ که فقط میشینه کنار گود و میگه لنگش کن و از خودش هیچی نداره که بگه حق داره نظر بده و نه نقد نظر و توهین به دیگران.

         
        • جناب بی نا بی نهایت با سلام
          من یک مسلمان و شیعه هستم نماز میخونم و خانه خدارا زیارت کرده ام ولی به خدا قسم از مسلمانی و بخصوص شیعه بودن خودم شرمسارم. و بجز نماز بقیه اصول وفروع مسلمانی را دروغ و خرافات میدانم اینها همگی دکه و دکانی است برای آخوندها و مداح های چابلوس . که از سادگی و عوامی امت ایرانی ( البته نه ملت ایرانی ) سوء استفاده می نمایند تمامی بد بختی امروز ما ریشه در همین خرافات دارد وبزرگترین عامل این بدبختی این است که ما احساساتمان بر عقلمان چیره گشته و همین چیرگی بود که ما با دست خودمان مملکتی که در اوج آرامش بود به تباهی و ویرانی کشاندیم . اگر میبینی که مزدک و امثال او با این همه دین و ادیان به دین اسلام گیر داده . برای این است که دین اسلام به همه ادیان و پیروانش گیر داده است . ما مسلمانان که بجز چهار آیین آنهم به ظاهر هیچ آیینی را قبول نداریم بهشت را هم که ملک شخصی خودمان میدانیم و سند ششدانگ آن در دست امامان شیعه و آنها هم که شفاعت مارا نموده وبقیه جهانیان همگی چون کافر هستندجایشان در قعر جهنم است. اما این که به مزدک میگویی مگر به زور تورا مسلمون کردند ؟! اصل متوجه گفتارت هستی ؟ بنده خدا مگر تو و من وفرزندانمان با اختیار مسلمان شده ایم ؟ پدر شما وپدر من که مارا بوجود آوردند در گوش ما اذان گفتند که نه خودشان معنی آن را میدانستد نه قاعدتا من وشما که نوزاد بودیم . مگربا داشتن چند روز از به دنیا آمدنمان حرف زدن هم بلد بودیم که انتخاب کنیم؟ پس بی اختیار مسلمون شدیم همین طور بچه هایی که من وشما بوجود آوردیم بدون اختیار آنها همین روش را به آنها چپاندیم ! خوب زور رکی مسلمون گشتن یعنی چه ! ؟ خوب حالا من وشما یا فرزندانمان که بی اختیار مسلمان گشته اند میتوانند از مسلمانی بر گردند ؟ یا پیرو آیینی که ما و قانون اساسی و دین اسلام قبول دارد ( مسیحی کلیمی زردشتی ) یا حتی همین مسلمان باشد و شیعه گری را کنار گذاشته و سنی گردد ؟ خوب طبق همون روایاتی که عرض کردم ( خرافات) حکمش اعدام میباشد ! خوب آدم حسابی مسلمون! این دین نه تنها چیزی تو ی بدن مزدک ( به تعبیر غلط تو مسلمان ! و باعرض معذرت ازجناب مزدک )جا گذاشته ! بلکه چیزهای بدتری تو بدن من وتو مسلمان نهادینه کرده که باید در پیشگاه وحضور همه ادیان و پیروانش شرمسار باشیم . منتها ایقدر ما مسلمونها قلدر و پر رو هستیم که پیروان بقیه ادیان کوتاه می آیند ! با این اوصاف زیاد نباید به مسلمون بودنمان افتخار کنیم چرا که یکی از همین شرمگساری ها همینه که ما مسلمونها ( همین الان در عراق وسوریه ) هر دوطرف همدیگر را تیکه پاره میکنیم و شعار الله اکبر را هر دو طرف مسلمان فریاد میزنند کاری که بقیه ادیان وحشیانه میدانند و خلاصه مطلب اینکه به قول عبد زاکانی این اسلام دین عجیبیه ! وقتی میایم تو سر آلتمان را مبرند ! وقتی میریم بیرون سر خودمان را مبرند ! و در پایان در آیین اسلام و جمهری اسلامی ایام به کام !

           
          • بی نام بی نهایت

            سلام و درود
            جناب سایه
            در بسیاری از موارد با شما موافقم ولی برخی نکات را شما متوجه نشدی عزیز.
            مسئله مورد مناقشه اصلی بین من و مزدک اینست که ایشان به هر مطلبی که فرد دین دار و به طور خاص مسلمان بگویند توهین می کنند.هم به راوی و هم به صاحب مطلب.بحث اصلی که احتمالا خود مزدک هم نگرفت این بود که اگر شما بر خرد ورزی و انسانیت خودت میبالی پس اولین حرف الفبای انسانیت ” آ ” است و صدای آن حرف آزادیست و احترام به آزادی دیگران.عزیز من با فحاشی به دین و آئین آبا و اجدادی و پیامبران و امامان به کجا میرسیم؟در ضمن اگر ایشان خداناباور است پس اصلا نباید به مطالبی که اینجا از دین گفته می شود توجه کند.باید در مقابل او از محاسن خداناباوری بگوید.
            هر کس در اینجا شخصیت دارد و اگر هم به دینی معتقد است و اینجا از آن سخن میگوید پس مورد احترام وی هست.با تخریب وی و اینکه فردی امل است و نفهم و اینها که میگوید اراجیفی بیش نیست چه چیزی را میخواهد ثابت کند؟
            عزیز من، من بارها از مزدک خواستم در اینجا مرامش را توضیح دهد که خداناباور چه مرامی است و حرفش چیست ولی مثل اینکه اصلا ایشان نمیداند خداناباور چیست و یا میترسد چیزی بگوید تا مگر کس دیگری به او و اعتقاداتش توهین کند و یا حداقل آنرا نقد کند. اگر او این حق را به خود میدهد که به دین و آئین و خود شخص مذهبی و دین دار اهانت کند باید حق دفاع را نیز به آن شخص بدهد.خداباور این نیست که به همه بگویی نه و همه را بی ارزش بدانی.این دقیقا همان گفتۀ جناب سمیعی است که از بی دین می هراسد چرا که بی دین به هیچ چیز اعتقاد ندارد.نمونۀ آن همین مزدک.
            متاسفانه شما و افرادی مثل شما در برزخ اعتقادی زندگی میکنید و هنوز تکلیفتان با خودتان روشن نیست.نماز میخوانید…به خانۀ خدا! رفته اید ولی از مسلمان بودن شرم دارید. عزیز چند با تکرار کردم اگر مطالب بنده رو همونطوری که من مطلب شما رو خوندم بخونید به این نکته میرسید که مقصر دین نیست.مقصر من و شما هستیم که به دین جان دادیم و برای گرفتن جان از دین هیچگاه دیر نیست میتوانیم از خودمان شروع کنیم.به پدر مادر و نیاکان کاری نداشته باشید بیایید کاری کنیم و عملکرد ما طوری باشد که آنها را نیز جذب خود کنیم.با انکار و فحاشی به دین چیزی حل نمیشود فقط به حماقت خودمان مهر تائید میزنیم و بس.منش و شخصیت شما بعد از برداشتن دین از زندگی چگونه می شود و شما چه تغییری میکنی.این است که مهم است.باید ما جاذبه داشته باشیم ونه دافعه.
            متاسفانه ایران تنها کشوری است که با آمدن یک حکومت جدید، یک فرد جدید
            مردم تمام موجودیت افراد قبلی را لجن مال میکنند.با آمدن دین جدید اسلام دین گذشته که زرتشتی است لجن مال میکنند…ما خود مقصریم و ربطی به دین ندارد.
            نمیدانم چند سال دارید ولی این را به شما بگویم که مملکت ما ایران هیچگاه در طول تمام تاریخ در اوج آرامش نبوده عزیز من چه رسد به عهد پهلوی.
            شما اطلاعاتت در مورد ادیان دیگه بسیار ضعیفه.دوست من تمامی ادیان به هم گیر میدهند و این مختص اسلام نیست.
            بهشت و جهنم در بسیاری از ادیان ابراهیمی و غیره وجود داره و ششدانگش برای ما شیعه ها نیست.
            من و شما را به زور مسلمان و شیعه نکردند.این انتخاب پدران و مادران و نیاکان ما بود.با زور شمشیر مسلمان نشدیم.همین پدران و مادران ما می توانستند مسلمان نباشند.حال شما در هر دینی وارد میشوی باید به مقررات آن دین پایبند باشی.اصلا چند درصد از دین داران از جزئیات احکام و مقررات دینی خود اطلاع دارن؟اکثریت اسمی دین دارن و رسمی بی دین هستند و البته بعضی هم مثل شما بلا تکلیف.
            ما همه انسانها بی دین به دنیا میآئیم و مقصر اجداد ما بودند که کار به اینجا رسید.تنها راه اینست که شما و من کاملا از اسارت دین خارج شویم ( نه اینگونه که شما هستین) تا راهی برای آینده باز بشود برای ارزش به انسانیت.
            شما در وضعیت بسیار خطرناکی هستی عزیز من.
            یه شرح از شما بدم :
            پیام کیست؟
            نماز میخواند.به خانۀ خدا ! رفته یعنی حاجی هست! از مسلمان بودن شرمسار است.دیگر ادیان را بالاتر و بهتر از اسلام میداند.مخالف شدید مداح اهل بیت است.ضد آخوند است. به زور مسلمان شده و البته بی اختیار!.دین اسلام را به زور به فرزندانش چپانده!.از مسلمانی پشیمان است و میخواهد تغییر دین دهد ولی از مرگ میترسد.( انگار که باید برود و خیابان جار بزند من مسلمان نیستم تا آنها هم بیایند و اعدامش کنند.!).اختیاری از خود ندارد و مقصر را دین میداند.به مسلمانها توهین میکند که البته شامل خودش هم میشود!.خودش را تحقیر میکند! از یک خدا ناباور به شدت حمایت می کند!!…
            و بازهم همچنان نماز می خواند.! نام دین شما چیست ؟ اسلام که نیست.

            راه نجات شما دوست گرامی و بقیه افرادی مثل شما که خود را در آن حد از آگاهی و توانایی میدانید اینست که خودتان را ریست کنید و از نو شروع کنید و ابتدا از خودتان شروع کنید و بعد به فرزندان و دیگران.
            اینم یه شوخی با مزدک عزیز
            “البته یک احتمال هم وجود دارد که شما مزدک باشید.چون تا الان کسی را ندیدم اینگونه باشد و پر از تناقض مگر اینکه جنسی که به بدن میزنه ناخالصی داشته باشه”

             
          • با درود به بی نام بی نهایت

            من فکر میکنم شما خارج از کشور زندگی میکنید ودولت دینی بر هستی شما چنبره نزده است وشما اگر در ذهن خود سلطه ای از دین ببینید چون در محیطی زندگی میکنید که حداقل به باورهای شما اهمیت نمیدهد ولی کسانی که در ایران زندگی میکنند حتی در خانه هم این سلطه حکومت دینی را احساس میکنند ویا مجبور به حفظ ظاهر هستند این نکبت ما رایک منافق به تمام معنا بار اورده چرا که برای دفع شر ان مثلا زنان مجبورند با حجاب از خانه خارج شوند مثال حجاب بهترین مثالی است که میتوانم بزنم نقد مزدک انسانی است که جانش به لبش رسیده یا به قول نور زاد فریادهای یک اعدامی پای چوبه دار است

             
  9. ” مقایسه دوضرب‌المثل ”

    ضرب‌المثل چینی‌:

    اگه میخوای کسی‌ رو یه وعده سیر کنی‌، بهش ماهی‌ بده

    ولی‌

    اگه میخوای یه عمر سیرش کنی‌، بهش ماهیگیری یاد بده !

    ضرب‌المثل ایرانی‌ :

    اگه میخوای یکی‌ رو چند روز سیر کنی‌ بهش دزدی یاد بده

    ولی‌

    اگر میخوای یه عمر سیرش کنی‌ بهش رای بده !!

    راستی‌ دفعه بعد نوبت کیه که باس تا آخر عمرسیرش کنیم ؟

     
  10. درود به آقای محمد(کاوه)نوری زاد
    و به همکاران با وفایتان و هموطنان خردمند و آزاد منش

    ای رادمرد غیور ، نوری زاد گرامی!

    مانگران شما هستیم و بی صبرانه منتظر اخبار خوش وخوب از طرف شما هستیم که آیا غیرقانونی اموال شخصی مصادره شده شما را این نابخردان و بی سوادان و متحجرین و نوچه و جیره خواران خامنه ای متکبر و مستبد به شما پس داده اند و یا نه؟ ما را لطفأ هر چه زودتر با اطلاع فرمائید. ما همدردی ، همبستگی و خویشاوندی خودرا نیز با شما در اینجا اعلام می کنیم.
    هموطنان گرامی و طرفداران نوری زاد ، لطفأ در صورت امکان بهر صورت اطلاع رسانی نمائید.

    با آرزوی تندرستی و موفقیت و به امید آزادی و یک حکومت ملی مردمی و برقراری قوانین انسانی وحقوق شهروندی.

     
  11. سید مرتضای عزیز
    اندکی از تشرهای کوبنده ات کم شده چون احتمالا دیدی که بقیه هم دستکم توان درک یک منبع را دارند و همین یک منبع-الاموال ابن زنجویه-ارفاقی را در قلم شما جاری کرده که بار تحقیر و توهین را کم کنید. اجرتان محفوظ.
    از اولین کامنتهای من به شما تاکنون شما هیچ موردی حاکی از توهین شخصی پیدا نمی کنید تنها دو عبارت را مدام آورده ام یکی علما-بقول شما به صورت کلی طبیعی یا استغراقی- تاریخ نمی دانند و یا علما مغالطه/جدل می کنند. اولا می توانم بازیگوشانه بگویم هیچ کدام از این عبارتها مرجعش شما نبوده و دستکم حکم دادگاهم را با ایجاد شبهه مرتفع سازم! یعنی حتی دراین دو عبارت هیچ اشاره ای به شخص شما نیست مگر به قاعده فخیمه ضمیر مرجعش را پیدا می کند استناد کنید، تا چه رسد به عباراتی حاکی از توهین و تحقیر و نفرین. در عوض شخص شما حتی دراین کامنت پر مهر آخریتان بیش از چند بار از توهمات ذهن من پرده برداری کرده اید و درموارد پیشین ده ها و صدها مورد توهین و تحقیر هست چرا؟ آیا با تحقیر می خواهید دیگران را مجاب کنید؟ فرض کن مطالب من جفنگ و به قول شما توهم ذهنی من چرا به حکم قرآن تن نمی دهید که لو کنت فظا غلیظ القلب لن نفضوا من حولک.(اگر بدعنق و خشم روی باشی رهایت می کنند. ترجمه از خودم) نکند پیامبر برای ما همه اش باید قهر و قتل و ارتداد به ارث بگذارد و برای شما نیابت و سیادت و ولایت و خلافت و هیچ گاه ما ضعیفان نتوانیم یک مورد-آری یک مورد و یک نفر- از آن نایبان و وارثان و خلیفگان رسول بیابیم که مثل آدم حرف بزند و مثل آدم استدلال کند و حرف دیگران را مخدوش سازد اما شخصیت آنها را نه! آیا شما توقع داری با این اخلاق حسنه شما علما، نسل فرهیخته-که من یکی ازکوچکترین آنها هم نیستم- از علما حرف بشنوند و احترام بگذارند؟ اخلاق بد نفرت اور است حتی از پدر و مادر چه رسد به یک ملای جدل که تنها راه همکلامی با او فضای مجازی است! این را از همه کامنتهایی که از اول تاکنون از ارت خوانده ام برداشت می کنم. گاهی تصور می کردم بر اثر مطالع است که عصبی شده و توهین می کنید. خودم را وسط آوردم ببینم عالم روزگار ما واقعاً اهل توهین کردن است دیدم به چه جور! در حالیکه چیزهایی که من خدمتتان گفتم نه توهین در آن بود و نه خلاف قطعی شرعی و نه خلاف تحقیق. عرض هم کردم اگر حرف من را نمی پذیری به چند فرد سرشناس در حوزه تاریخ بگو و دیدم تازه این حرف را دستمایه تمسخر من کرده ای که خودت چی داری که به دیگران می چسبی!
    حالا اندکی از مطالبت
    1. از تصریحت به اینکه بنی قریظه از اوس اند، می پرید روی علم نحو و به اسم علم و اینکه ادنی مناسبت در نسبت برای منتسب کردن کافی است. جداً علوم صوری نحو و منطق چقدر مجال جدل می دهند به این علما و راه حقیقت را برآنها سد می کنند! وقتی در تاریخ بگویند یک طایفه از طایفه دیگر است یعنی نسبت قوم و خویشی با آنها دارد مثل:بنی هاشم از قریش اند. اگر قرار بر مغالطه باشد می توان گفت. قریشیان، علما و خلفای اسلام از مریخ اند. یا سگ از فرشته است. چون همینکه در وجود داشتن مشترک اند پس می توان طبق حکم شما مناسبت در وجود را مبنای استدلال قرار داد!
    2.شما اگر می پذیرید بنی قریظه اسیرند و اسیر جنگی در سنت پیامبر حکمش قتل است. نمی دانم حکمیت چه معنا دارد و اگر حکم قتل اجرا نمی شد، بعدا آیا پیامبر ملامت نمی شد از سوی یارانش که طبق قاعده و عهدنامه حکم نکردی؟خیانتی که قبولش دارید و حکمش مرگ است چه نسبتی با حکمیت دارد؟ارفاق؟ چرا ارفاق و بعد کشتن؟ چرا نمی گویید تاکتیک سیاسی؟. این بازی زیانی رارها کن نتیجه بخش نیست.
    3. می گویید اوس بعد که مسلمان شدند و جزو امت جدید و جزو «مؤمنان» شدند، می توانستند همپیمان کافران و مشرکان و اهل کتاب بشوند؟ اصلا توجه داری که همپیمانی به چه مواردی اطلاق می شده؟ قواعد و مواثیق میان اعراب را ببین و بازخوانی کن. شرط قطعی همپیمانی محافظت از همدیگر در مشکلات بوده و همیپمان پشتیان و محافظ همیپیمان است این از مفردات همپیمانی اعراب و قبائل مکه و مدینه و نواحی عربستان قدیم است. یعنی در جنگ مراقب هم باشند اگر کسی به آنها تعرض کرد همپیمان موظف به مقابله است. حال یا باید سعد را خائن به بنی قریظه دانست یا تاریخ را دقیقتر نگریست و از جوانب مختلف دریافت که حکمیت یک لفظ بی محتوا دراین حادثه است. تنها یک تاکتیک برای کشاندن بنی قریظه خائن به بیرون قلعه است و دیگر هیچ. شما از عبارت مظاهرتهم للاحزاب ابن زنجویه اظهار شگفتی کردید پس تا به حال هرچه در باره خیانت آنها می گفتید از کجا بود؟
    4 جداً ما آدمها چه نادیده انگاریم! شما را تا به حال که در تاریخ اسلام غور می کنید کسی با این منبع در باب بنی قریظه آشنا کرده بود؟ و تا به حال کسی نوشته که در عبارت ابن زنجویه اربعون رجلا آمده( البته بگویم شاید کسانی گفته و آورده باشند و من ندیده ام. حتی این عبارت می تواند مایه یک مقاله خوب را به شما یا شاگردانتان بدهد ) حال اینگونه با توهین و توهم شماردن ذهنش بدرقه می کنید؟
    5.اگر بگویم باز اصل حرف را در باره تفاوت تاریخ و فقه نگرفتید متهم به توهم می شوم. وقتی کل حادثه و اخبار آن به ابن اسحاق و ابن زنجویه وصل است پس باید اسناد اینها را ارزیابی کرد. چند خبر ابن زنجویه جدیدند و نو و پیداست با اینکه متاخر از ابن اسحاق است اسنادش متفاوت است اما آیا ابن اثیر و متأخرین اسناد و گزارشهای متمایزی دارند یعنی منبع خبرشان متفاوت است؟ من که اجمالا نگاه کرده ام-گفتم پیشتر در مقام ارزیابی چند مقاله- به نوآوری در منبع متآخرین نرسیده ام اگر شما مدعی هستید که نو و جدیدند پس بگویید استفاده کنیم و اگر هنوز اسناد را بررسی نکرده اید حق ندارد-دقت کنید اینجاست فرق فقه و تاریخ- به محتوای خبر استناد کنید. اول منبع و سپس تأیید آن با منبع دیگر و بعد مشخص کردن محتوا. تازه محتوا را هم باید تکفیک کرد آیا از عقیده ناقل می آید یا از مشاهده او.!.
    7.بیش از چند بار گفته ام شما باسواد هستید و عالم در فقه. امیدوارم در رشته های دیگر هم باشید اما-نکته اینجاست-شما به آسانی آب خوردن از اطلاعاتتان در مقام جدل و اسکات خصم بی خبر، استفاده می کنید. این روش محافظت از دین خیلی پیش پا افتاده و دهاتی مسلک و بیشتر برای آموزش دادن به پیرزنان در جلسات روضه خوانی خوب است. حتما یادتان هست در باب ازدواجهای پیامبر چه می گفتید اینکه زنان پیامبر یا پیر بوده اند یا با هدف سیاسی و جلب بزرگان اقوام به اسلام!
    6. پس نتیجه بحث اینکه از دیدگاه سیدمرتضای عالم که حافظه قوی دارد-و این می رساند که آگاهانه و عامدانه جدل می کند- اینکه علی1 می گوید بنی قریظه از قبیله اوس نبودند و اینکه بنی قریظه بعد از جنگ احزاب همیپمان اوس نبودند و اینکه آنها سعد را حکم و داور خود نکردند توهمات ذهن اوست که دوست دارد علما راآزار دهد. بسیار خوب.حرفی نیست

     
    • جناب علي1 گامي سلام

      شمااينهمه نوشته ايد كه اثبات كنيد درتاريخ يدطولائي داريدبمانند آن مثلي است كه درشهري پهلواني بود كه حريف نداشت وهميشه مي گفت دراين شهراول منم ؛اتفاقا روزي يك پهلواني آمدوبااوكشتي گرفتندواولي مغلوب تازه پهلوان شد؛بعدازاين جريان،اوهميشه مي گفت دراين شهر اول ايشان است بعدازاومنم.

      برادر من شما دروحله اول كه به اين سايت آمدي گفتي آقامرتضي ومصلح درست نمي گويند ومن هم نمي خواهم باآنان جدال كنم وازجدال خوشم نمي آيدوبعدازااين تكبروتبختر بقول اون آقا كه ازاينجارفته است ويادش بخيرباد.

      گفتارشما ي علي1 عزيزوگرامي همه اش جدال گونه است ومبهم گوئي وگرنه درموردتعدادكشته شدگان بني قريظه هردوي بزرگواران گفتندكه گزارش ابن اسحاق صحيح نيست ومرحوم شهيدي ترديد وتشكيك كرده است.وحالا اينكه بني قريظه بااوس همپيمان بودندوبعدازهجرت پيامبر پيمان جديدي براي امنيت مدينه بسته شد .دراينكه شكي نداريد؛واماپيمان قبلي هنوزهم استواراست يانه؟اينهمه قلمفرسائي كرده ايدشما كه نخير آن پيمان قبلي لغوشده بود.چه لغوشده باشد ويانه بحث برسرآن نبودكه بلكه بحث برسرتعدادانبوه كشته شدگان بود كه يك آقائي عليه پيامبر مطرح كرده بود وآن دوبزرگوار مي گفتند نخيراين آماردرست نيست . وشماي گرامي هم به اين نتيجه رسيديدكه ازكتاب الاموال ابن زنجويه سندارائه كرديد كه كشتگان چهل نفربودند.

      ودرثاني جناب جعفرمرتضي وشاگردش رسول جعفريان معتقدندكه تاريخ اسلام بايدپالايش شود وگزارش هاي غيرصحيح كثيراست ومرحوم شهيدي هم براين مبنا بود..

      وامااينكه آقاسيدمرتضي دام ظله فقيهي ورزيده هستند شما خودتان اذعان داريد ودرتاريخ هم ازشما بالاترنباشندكمترمطلع نيستند. بنظرمي رسدكه شمادرتاريخ كاركرده ايد. خوب است كه دراين موضوع بحثهائي مطرح كنيدكه ديگران هم مستفيدباشند. نه تيكه پراني وجدال واول منم.
      وامادربحث علوم قرآني وتفسير خيلي كم اطلاع هستيد وبظواهرقرآن اعتباري قائل نيستيد،واين نقيصه بزرگي براي فرهيخته اي چون شمااست.
      اميداست كه ازعراضم نرنجيده باشيد. والسلام

       
    • با درود به علی گرامی

      اقا مرتضای ما نسبت به کسانی که درس دین خوانده اند وامروز متقد هستند بسیار حساس هستند . از این ترس دارند که فهم دین از انحصار انها خارج شود ونگران دیگر طلاب نیز هستند که به این مباحث توجه میکنندو مطالبی که در این سایت نوشته میشود دنبال میکنند قبل از انقلاب بزرگان علما که دستی در مبارزه سیاسی داشتند از اینکه طلاب جوان به زندان سیاسی بیفتند ودر انجا چون اکثریت سکولار بودند ترک دین کنند نگران بودند و می گفتند طلبه تا متبحر نشده کاری نکند که به زندان بیفتد بسیاری از مارکسیستهای زمان شاه یا از خانواده مذهبی بودند ویا دوره ای طلبه. به نظر من او بجای اینکه نگران ما باشد نگران طلابی است که از این مطالب استفاده میکنند

       
      • بی نام بی نهایت

        سلام و درود
        علی گرامی
        مگه طلاب اینترنت هم دارن و یا به اونا اجازه میدن بیان تو اینترنت و یا مگه استفاده از فیلتر شکن حرام نیست. یا اینکه استفاده از سایت افراد ضد انقلاب مگه حرام نیست.من که بعید میدونم بخوان کار حرامی انجام بدن و تو فضای مجازی پر از گناه بیان…البته چون اونها هم انسان هستند احتمال هنجار شکنی مخفیانه رو دارن شایدم یواشکی به سایتهای پرونو یه سری بزنن و قوت قلبی بگیرن.
        تقبل اله یا طلاب معزز. اجرکم عند اله . اگر طلبه زرنگ باشه یه سایت میرنه آنلاین برای خواندن صیغه و متن صیغه نامه رو هم با امضای دیجیتال بدون وقفه میفرسته برای مشترکین.آی نون داره این کار. خلاف شرع هم نیست و کار امت اسلام رو راه می اندازن.

         
    • جناب علی‌ ۱، با درود، گیرم که بنی قریظه پیمان شکستند و حکمیت هم حکم بر پیمان شکنی داد. کسی‌ که پیامبر است و به ادعای خود برای نجات و هدایت آمده، هیچ راهی‌ جز کشتن صغیر و کبیر یک قوم راه حّل نبوده؟ زنان و کودکان این قوم هیچ حق و حقوقی و انتظاری از این منجی بشر نباید داشته باشند؟ مگر می‌‌شود از طرف خدای خالق همهٔ انسانها آمده باشی‌ و تنها در یک روز و با دست خود آنهمه انسان را در پیش چشم کودکان و زنان و فامیل گردن بزنی‌ و دستان خود را تا مرفق به خونهایی رنگین کنی که جرم خیلی‌ از آنها رسیدن به سنّ بلوغ بوده است؟ مگر فرمان کشتار یا مأموریت کشتن آنهمه انسان به دست شخص خود رسول، را از همان خدایی نگرفته که همان انسان‌های کشته شده به دست یا فرمان ایشان، را آفریده است؟ این خدا هیچ راهی‌ به فکرش نرسیده که مخوقاتش را جز از طریق کشتن آنها به دست کسی‌ که فرستاده، ارشاد و راهنمائی کند و به راه راست هدایت کند؟ اگر قصه، قصهٔ قدرت و پول و غارت و غنیمت و زنان و قدرت نبود هم، خدای رسول و خود رسول، همان بود که بود یا همین است که هست؟ که هیچ انسان آزاده و خرد ورزی نمی‌‌تواند چشم پوشی کند، چه برسد که پذیرای آن باشد و بدتر که ایمان هم بیاورد به جنگ و کشتار و غارت و تجاوز بجای تمایل به هر چی‌ ضدّ این هاست.

       
  12. سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۳

    فریب خورده و رهاشده

    ابراهيم نبوی

    یکی از توانایی های بزرگ مسئولان کشور استفاده از فرهنگ عاشورایی برای بیان اتفاقات است. مثلا آقای حسین یکتا، مسئول قرارگاه خاتم الاوصیا گفته “دشمن برای پرپرکردن دانشجویان در کف دانشگاهها سرمایه گذاری سنگینی کرده است.”

    وقتی این جمله را می شنویم چند تصویر مقابل چشم مان می آید. یکی این که تعدادی از بانکداران دشمن در یک جلسه با هم متحد می شوند و هر کدام میلیاردها دلار از گاوصندوق های شان در می آورند و آنها را می چینند روی میز، بعد یک کامیون پولها را برمی دارد و می برد به یک بانک. مونتاژ موازی می شود به کارخانه های اتومبیل سازی که تولید اتومبیل را متوقف می کنند و مثل دوره استالین تندوتند تانک تولید می کنند و روی تانک ها تیربار نصب می کنند،.

    بعد مثل پراگ زمان برژنف تانکها به دانشگاه حمله می کنند، دانشجویان با پیشانی بند های قرمز از کلاس درس می آیند بیرون و تانک ها تیربار می بندند به دانشجویان و آنها را دسته دسته می کشند و جسدشان روی کف دانشگاه می ریزد و بقول روضه خوان ها کف زمین کربلا با خون سرخ می شود.

    یا مثل میدان تیان آن من در مقابل دانشجویان معترض تانک ها حمله می کنند و همینطور جسد است که کف میدان تیان آن من را با خون مبارزین سرخ می کند و یا مثل تانک های آمریکایی و هلیکوپترها و هواپیماهای آمریکایی با بمب های به قول آقای غرضی “همه کس کش”( اشتباه نخوانید) ویت کنگ ها را مثل ساقه برنج از زمین درو می کنند و جسدهاست که از زمین بلند می شود و پرتاب می شود به کف خیابان های دانشگاه.

    یا تصور می کنیم که تعدادی از سربازان آمریکایی با ماسک شیمیایی و تفنگ مجهز به مادون بنفش یا قرمز یا سبز( انتخاب رنگ با شماست) از هلیکوپتر ها به زمین می آیند و همین طور تند و تند دانشجویان را درو می کنند و جسدهاست که برروی زمین می ریزد. بخاطر همین چیزهاست که آقای حسن یکتا مسئول قرارگاه خاتم الاوصیاء گفته است که “دشمن برای پرپر کردن دانشجویان در کف دانشگاهها سرمایه گذاری کرده است.”

    حالا سئوال می کنیم که: “ای برادر حسن! یعنی چه اتفاقی افتاده که شما فکر می کنید که دشمن دانشجویان را در کف دانشگاهها پرپر کرده است؟” در پاسخ ایشان همان جمله را کامل می کند که “دشمن برای پرپر کردن دانشجویان در کف دانشگاه‌ها سرمایه گذاری سنگینی کرده است و در واقع امروز شاهدیم که آن‌ها با راه انداختن جنگ نرم از طریق لاین، واتس آپ، تانگو و اینستاگرام به جنگ رو در رو با ما برخاسته‌اند.”

    یعنی چه اتفاقی می افتد؟ همین که تعدادی دانشجو دارند با موبایل های شان عکس خودشان را با خاله و عمه و رفیق و همسایه در اینستاگرام آپلود می کنند یا یکی دیگر دارد از طریق واتس آپ برای دوست دخترش عکس یک سگ زرد را که موقع گیتار شنیدن سرش را تکان می دهد می فرستند یا مثلا کوهیار گودرزی از طریق تانگو عکس یک پاندا را شر کرده یا یکی دیگر موسیقی “یار دبستانی من” را برای پنج تای دیگر فرستاده. یا آن یکی دو تا جوک از طریق لاین و وایبر فرستاده برای پنج تای دیگر.

    بقول طرف می گفت اینها که برای شما جوک است برای اینها فاجعه است. بمب اتمی است. حمله شیمیایی است. آخه برادر لامصب من! چرا اینطوری حرف می زنی که آدم می ترسد. دو تا جوک و چهار تا عکس که دیگر پرپر شدن ندارد. واقعا نمی توانم بفهمم که این واکنش های عزیزان چرا اینطوری است.

    ظاهرا مدتی قبل یک مرد بی شعور و بی ادب و متجاوز را دستگیر کردند و این مرد کثیف متجاوز به یک آقای دیگر تجاوز کرده بود و پزشکی قانونی گزارش کرده بود که در جریان تجاوز پارگی به میزان هفت میلیمتر از بالا و سه میلی متر از سمت راست و یک سانتی متر از سمت چپ بوده و این گزارش در دادگاه قرائت شده بود.

    مرد متجاوز بی شعور فریاد زد “آقای قاضی! ما تجاوز کردیم، دینامیت که کار نگذاشتیم.” حالا حکایت این آقایان است. یک جوری حرف می زنند که انگار وایبر و واتس آپ مثل بمب ناپالم آدم می کشد. یعنی چطوری است؟ چرا ما نمی بینیم؟ یعنی همین که ما آنطوری می بینیم اینها اینطوری می بینند؟

    فاجعه و سیاه نمایی

    والله آنقدر که امام جمعه های کشور سیاه نمایی می کنند هیچ دشمنی سیاه نمایی نمی کند. طوری درباره صدای زن و موسیقی حرف می زنند انگار که این سه تار دارد به قلب مومنین شلیک می کند یا آن آرشه ویولون دارد صاف می رود توی چشم احمد خاتمی یا وقتی زنی آواز می خواند بمب اتم منفجر می شود.

    رئیس پلیس امنیت اخلاقی ناجا گزارش داد که مصرف نوشیدنی های الکلی به شدت افزایش یافته است. به همین دلیل کنسرت علیرضا قربانی و سیروان خسروی در هفته گذشته لغو شد و دوازده استان اعلام کردند که از برگزاری کنسرت موسیقی جلوگیری می کنند. نه اینکه از صدای زن یا موسیقی پاپ یا موسیقی بزن و برقص یا موسیقی دامبولی دیشو را جلوگیری می کنند، نه ه ه ه ه، بطور کلی از هر موسیقی جلوگیری می کنند. یعنی دیگر مشکل موسیقی بد یا خوب یا زن و مرد نیست. کلا همه انواع موسیقی ممنوع است.

    در همان حال که در هر ساعت ۱۸ طلاق در کشور ثبت می شود و تعداد جشن های طلاق از جشن تولد و ازدواج بیشتر شده است، برای حفظ کیان خانواده شیخ محمد یزدی گفته “موسیقی در اسلام حرام است” و رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس گفته “موسیقی یکی از مصادیق گسترش فساد در کشور است.”

    در حقیقت این سیزده پلیس نیروی انتظامی که بخاطر دریافت رشوه در همین سه روز قبل از نیروی انتظامی اخراج شدند، علت اصلی رشوه گرفتن شان بخاطر این بود که توی ماشین شان موسیقی سیروان خسروی گوش می کردند و توی خانه شان صدای شجریان و گوگوش به گوش شان می رسید.

    اصلا همین آقای محمد رضا رحیمی بخاطر چی چند میلیارد بالا کشیده بود؟ همه اش بخاطر این بود که در جوانی یکی دو بار صدای “پاواروتی” را شنیده بود و تا بیاید انگشت توی گوشش بکند، یک دفعه دید که پنج میلیارد پول را کشیده بالا.

    بخاطر همین و برای مبارزه دندان شکن با عناصر فساد، آقای احمد سالک، رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس از اقدام دادستانی تهران در لغو برخی کنسرت‌ها تقدیر کرده و گفته “آن‌ها که به نام موسیقی به دنبال فاسد کردن جوانان هستند، باید بدانند که مردم آن‌ها را به خوبی می‌شناسند.” یعنی مثلا آقای شجریان کلا در تمام زندگی هدفش نه ساختن موسیقی بوده و کلا برای این مرغ سحر را خوانده که جوانان وطن بروند لاس و گاس و فاسد شوند.

    از سوی دیگر محسن مجتهد شبستری، در واقع آن نسخه غلط شبستری که نماینده ولی فقیه در آذربایجان شرقی است، برای مقابله با رشوه گیری ۱۷۰ نماینده مجلس اعلام کرد “برای برگزاری اردوی راهیان نور پنج‌هزار دانشجو نهادها اعلام می‌کنند بودجه نیست، ولی برای برپایی این کنسرت‌ها چه هزینه‌ها که نمی‌شود. آیا کشور را کنسرت‌ها نگه داشته یا شهدایی چون شهیدباکری که تبلور غیرت آذربایجان است؟”

    یعنی اگر کنسرت های موسیقی را که مردم پول بلیطش را می دهند تعطیل کنند و به جای آن جوانان را بفرستند راهیان نور که وسط راه ماشین شان تصادف کند و کشته شوند، فواید زیادی دارد که یکی از مهم ترین آنها همین است که این جوانان بعدا تغییر نمی کنند و فاسد نمی شوند و هر تعداد از جوانان کشور که کم بشود مشکلات جمهوری اسلامی کمتر است. اصلا اگر یک بیماری وبایی، طاعونی، آبله ای می آمد که فقط جوانان را می کشت( یک چیزی در حد راهیان نور) کل مشکلات کشور حل می شد و دیگر حکومت مجبور نبود به مشکلاتی مانند جوانی، شادی، خوشحالی، مهربانی و سایر مشکلات فکر کند.

    پدر عروس رفته روز درختکاری پروستات عمل کنه

    به نظر من اگر یک اتحادیه مشترک از نمایندگان جبهه پایداری و نتانیاهو تشکیل بشود، خیلی همه چیز برایشان راحت تر است. حاصل جمعش هم می شود همین “داعش” که رفتارش شبیه مصباح و جبهه پایداری است و سیاست هایش مثل اسرائیل. در واقع الآن اسرائیل نتانیاهو اصلا با اعرابی مثل سعودی و قطر و امارات مشکل ندارد، بلکه دقیقا با مسلمانانی مشکل دارد که بنیادگرا نیستند، مثل نیروهای ملی مذهبی در ایران. حامیان اسرائیل و داعش هم که ترکیه است و آذربایجان و تندروهای آمریکایی که ترجیح می دهند مسلمانانی که سر می برند و آدم می سوزانند در عراق و سوریه قدرت داشته باشند تا مسلمانانیی که متمدن ترند. همین است که عربستان سعودی خواستار اتحاد اعراب علیه ایران و داعش شده. یعنی پررو تر از این ها خودشان هستند. نصف داعشی ها متولدین عربستان سعودی هستند و همه دل دیوانه های خر مذهبی وهابی توی زیرزمین خانه شان بخاطر داعش مراسم جهاد نکاح برگزار می شود و فیلم سربریدن نشان می دهند، بعد می گویند اعراب علیه ایران و داعش متحد شوند.

    از طرفی ظریف و صالحی و عراقچی هفته قبل اعلام کرده بودند که تقریبا همه مشکلات فنی توافق رفع شده و فقط پدر عروس و داماد باید رضایت بدهند، پدر عروس هم که هر نیم ساعت پروستاتش عود می کند و حاضر است هفت بار سکته کند ولی بله را نگوید. تا ظریف می گوید وکیلم؟ یا می گویند آقا رفته جشن درختکاری یا رفته پروستاتش را واکس بزند یا تهاجم فرهنگی اش عود کرده. از طرفی هم ایران و هم آمریکا دارند آخرین چانه ها را با هم می زنند و در آخرین لحظه تهدید کرده اند که یا توافق کامل می کنند یا اصلا توافق نمی کنند. ولی از همه جالب تر اتحاد ۴۷ سناتور آمریکایی با نمایندگان جبهه پایداری است که این سناتورهای آمریکایی اعلام کردند که “هر توافقی فقط تا پایان دوره اوباما اعتبار دارد.” و احمق ها فکر می کنند این جوری باعث می شوند حکومت ایران توافق نکند.

    دارند غزل یاد مستان می دهند، جمهوری اسلامی که از خدایش است که یک توافق محدود بکند. بقول قدیمی ها دختر همسایه هر چی چل تر برای ما بهتر. البته دارند با دست پس می زنند ولی با پا پیش می کشند. چاپ اسکناس ۵۰۰۰ تومانی با آرم هسته ای که ممنوع شده و از دیروز هم که واردات مواد غذایی آمریکایی به ایران آزاد شده. فعلا دارد دو تا ماشین با سرعت به طرف هم می رود. هر کی بترسد و از جاده خارج شود بازی را باخته است. فعلا به نظرم خیلی خیلی هوشمندی باید کرد.

     
  13. مازیار وطن‌پرست

    چه بلایی سر پست “هم اعدام شدند هم ترسیدند” آمده‌است؟ باز نمی‌شود.

     
  14. با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : ابتدا به نامه آقا زاده ناز نازی مطهری توجه نمایید تا بعد ………………..علی مطهری: به قصد کشتن آمده بودند

    منتشر شده در سه شنبه, ۱۹اسفند , ۱۳۹۳ | ۶:۰۹ ب.ظ.

    علی مطهری نماینده مردم تهران در مجلس با ارسال متنی به «انتخاب» ماجرای حمله به خود در استان شیراز را تشریح کرد.

    به گزارش «انتخاب»، وی در بخشی آورده است: به رئیس جمهور محترم عرض می‌کنم فکری به حال استان فارس بکنند و البته نتیجه بده و بستان در معرفی وزیر کشور به مجلس بهتر از این نمی‌شود و این حوادث نتیجه آن تصمیم غلط است.

    متن کامل بیانیه علی مطهری در زیر می آید:

    حدود بیست روز بود که انجمن فرهنگ و سیاست دانشگاه شیراز با ارسال دعوتنامه اصرار بر ایراد سخنرانی بنده در آن دانشگاه داشت. با وجود مشغله زیاد و کارهای عقب‌مانده سرانجام دعوت آنها را برای هفته‌ای که مجلس جلسه علنی نداشت پذیرفتم. آنها مجوز این سخنرانی را هم برای من فکس کردند. موضوع سخنرانی «اسلام و آزادی» بود و بنا داشتم وضعیت افتخارآمیز آزادی تفکر و آزادی بیان در طول تاریخ اسلام و نیز تفاوت نگاه اسلامی و نگاه غربی به مسئله آزادی را تشریح کنم.

    ساعت ۵/۴ بعدازظهر روز دوشنبه ۱۸ اسفند وارد فرودگاه شیراز شدم. طبق معمول چند تن از دانشجویان دعوت‌کننده به استقبال آمدند و از سالن فرودگاه خارج شدیم. دیدم آنها اصرار دارند که با یک تاکسی زردرنگ برویم. ظاهراً متوجه شده بودند که عده‌ای می‌خواهند آسیب برسانند، می‌خواستند خودروی ما شناسایی نشود. من متوجه ماجرا نبودم و در فکر مطالب سخنرانی بودم. حدود صد متر که جلو آمدیم دیدم عده‌ای بین سی تا چهل نفر روبروی ما هستند و یک نفر خود را روی کاپوت خودرو انداخت. راننده به هر زحمتی بود او را رد کرد ولی کمی جلوتر سنگ و آجر و گوجه‌فرنگی بود که به سمت ما می‌‌آمد. شیشه عقب و شیشه‌های دو طرف خودرو کاملا خرد و پودر شد و ذرات آن به سر و صورت و دست ما پاشید و برخی فرو رفت. گاز فلفل هم سلاح دیگر آنها بود که از نزدیک استفاده کردند و حدود یک دقیقه نفسم بند آمده بود.

    اگر یکی از آن ضربات آجر و سنگ به من اصابت کرده بود معلوم نبود که اکنون زنده بودم. ظاهرا به قصد کشتن یا ناقص کردن آمده بودند. راننده به هر ترتیب بود از میان آنها گریخت اما آنها با موتورهای سنگین و یک وانت ما را تعقیب می‌کردند و باز سنگ و اشیاء دیگر و دشنامهای ناموسی و کلماتی مانند «حرامزاده» بود که به سمت ما می‌آمد. راننده ناچار وارد کلانتری ۲۰ گل‌سرخ شیراز شد. ما خیال می‌کردیم الان نیروهای کلانتری این افراد را بازداشت می‌کنند ولی دیدیم هیچ عکس‌العملی نشان ندادند و فقط از ورود آنها به کلانتری جلوگیری کردند. ظاهراً یک اصل پذیرفته شده بود که این افراد که از تجهیزاتشان مانند موتورهای سنگین و گاز فلفل معلوم بود از کجا دستور گرفته‌اند در این گونه کارها آزادند و کسی حق مزاحمت برای آنها ندارد مگر این که فرد مورد تهاجم از شدت ضربات از دنیا برود. جالب است که یکی از مقامات ارشد آن کلانتری می‌گفت با وجود فناوری جدید که از داخل خانه هم می‌شود به صورت ویدئو کنفرانس برای دانشجویان صحبت کرد چه اصراری به برگزاری این گونه جلسات است. گفتم من که عشق سخنرانی ندارم، آنها به اصرار دعوت کردند من هم پذیرفتم و اکنون باید به وعده خود وفا کنم.

    به رئیس کلانتری گفتم شما به جای تلاش برای لغو سخنرانی، الان که اینها در دسترس شما هستند بازداشتشان کنید تا مجازات شوند. اگر یک بار این کار را بکنید دیگر این رذالتها تکرار نمی‌شود. گفت ما اطلاعات و عکس همه آنها را داریم، ‌بعدا همه‌شان را بازداشت می‌کنیم؛ و من منتظر بازداشت آنها هستم!

    این در حالی بود که می‌گفتند حدود هزار دانشجوی انجمن فرهنگ و سیاست و بسیج دانشجویی و غیره در سالن سخنرانی منتظر ورود من هستند. یکی از مسئولان امنیتی گفت ما احتمال این وضع را می‌دادیم. گفتم پس چرا تمهیدات لازم را برای حفظ امنیت فراهم نکردید یا لااقل زمانی که در تهران بودم به من اطلاع ندادید. امیدم از نیروی انتظامی ناامید شد. به امید مسئولان اجرایی استان بودم که آنها با دستور مناسب، آن اراذل را بازداشت و راه برگزاری مراسم را هموار و اینجانب را تحت‌الحفظ به دانشگاه ببرند. اما از تماسهایی که گرفته می‌شد فهمیدم که آنها درست برعکس عمل می‌کنند یعنی اولا همت و تصمیم اصلی آنها این است که به هر ترتیب شده آن جلسه سخنرانی دارای مجوز برگزار نشود و ثانیا هیچ کاری به کار مهاجمان نداشتند و آنها برای هر اقدامی آزاد بودند. اینجا بود که شمه‌ای از تدبیر دولت یازدهم را درک کردم.

    خلاصه مقامات دولتی و انتظامی همه تلاش می‌کردند که سخنرانی انجام نشود و از آن سو غبار ناراحتی و کدورتی بر دل مهاجمانی که برخی از آنها در اطراف کلانتری بودند ننشیند. سرانجام از طرف استانداری در سالن سخنرانی به دروغ اعلام شد که آقای مطهری به تهران بازگشتند تا جمعیت متفرق شود.

    به هرحال بعد از حدود ۳ ساعت چون لباسم پر از خاک و گل و غیره شده بود یک دست کت و شلوار آوردند تا لباسم را عوض کنم – و البته آن کت و شلوار را پس خواهم فرستاد – و آنگاه راهی فرودگاه برای بازگشت به تهران شدیم.

    در راه بازگشت بی‌اختیار به یاد سخن امام(ره) بودم که فرمود در جمهوری اسلامی حتی کمونیست‌ها آزادند که حرف خود را بزنند، و سخن شهید مطهری که فرمود در جمهوری اسلامی حتی احزاب غیراسلامی می‌توانند فعالیت داشته باشند مشروط به این که با تابلوی خودشان فعالیت کنند، و یاد تأکید دلسوزانه رهبر انقلاب بر کرسی‌های آزاداندیشی در دانشگاه‌ها افتادم و از جهالت آن افراد و منافقان زیرکی که این جاهلان را ابزار نیل به اهداف خود قرار می‌دهند تأسف خوردم.

    به مسئولان استانی و انتظامی شیراز گفتم اگر قرار بر زورآزمایی اجتماعی است بفرمایید تا من هم هوادارانم را به خیابانها فرا بخوانم، در آن صورت این اراذل یک لقمه آنها خواهند بود. به رئیس جمهور محترم عرض می‌کنم فکری به حال استان فارس بکنند و البته نتیجه بده و بستان در معرفی وزیر کشور به مجلس بهتر از این نمی‌شود و این حوادث نتیجه آن تصمیم غلط است. از دانشجویان محترم دانشگاه شیراز نیز به جای استانداری و نیروی انتظامی فارس عذرخواهی می‌کنم و بدانند که آفتاب پشت ابر نخواهد ماند.

    والسلام
    علی مطهری
    ببری مال مسلمان و چومالت ببرند بانگ وفریاد بر آری که مسلمانی نیست !! این آقازاده مثل اینکه تازه متوجه اوضاع شده ! سالیان سال است که امت حزب الله و برادران ارزشی دخل همه را در آورده اند و چون نوبت ایشان شده یاد جمله سرا پا کذب آقای خمینی افتاده که در حکومت آینده کمونیست ها هم آزادند ! البته این آقا زاده نازک نارنجی نمیفرمایند در حکومت آقای خمینی چه کسی جز امت حزب الله آزاد بود ! البته ایشان به تکمیل تحصیلات عالیه که بدون کنکور وبا سهمیه به دانشگاه راه یافته بود مجالی برای برسی اوضاع نداشت وبنده خدا از وضعیت تنش مردم با این برادران ارزشی تازه با خبر شده و تازه متوجه شده که نیروی انتظامی جمهوری اسلامی در مقابل برادران ارزشی هیچ کاره است و فقط مطیع امر است .باید گفت باش تا صبح دولتت بدمد این هنوز نشانه سحر است .

     
    • بی نام بی نهایت

      سلام و درود
      مهرداد عزیز
      حدود 3 ساعت قبل از شما مرضی این مطلب رو فرستاده بود.البته شما نمیدونستین که مرضی هم همین مطلب رو فرستاده چون احتمالا مطالب شما و ایشون رو باهم اینجا گذاشتن.
      این کم کاری ناظر محترم سایت رو میرسونه که مطالب رو نمیخونن.حداقل سر تیتر مطلب رو با چند خط میخوندن متوجه تکراری بودن آن میشدن و اگه بتونن زودتر و سریعتر مطالب رو قرار بدن این مشکلات بوجود نمیاد.
      با درود و سپاس همچنین خسته نباشید به ناظر محترم سایت.

      ——–
      سلام دوست گرامی ام
      اطمینان داشته باشید همه ی کامنت های ارسالی خوانده می شوند. باید خوانده شوند. قبول می فرمایید تایید کامنت های تکراری بخاطر اختلال در عملکرد بخش دیدگاه ها گاهی اجتناب ناپذیر می شود؟
      با احترام
      .

       
  15. درود به محمد نوری زاد
    میگوید به خاطر صدایش اخراج شده باورتان میشود دولت تدبیر و امید است دروغ از سر و پا این نظام و ریس جمهور روحانی می بارد https://www.facebook.com/video.php?v=10153094444235979&fref=nf
    دروغ دیگر مردک روحانی سپا را میخواهد برخورد کند با اسکله‌های غیر‌مجاز سپاه این مردک مگه نگفت در اقتصاد همه کاری کنید ولی در سیاست نهhttp://www.kaleme.com/1393/12/19/klm-211773/
    کار مجید کاظمی و شعر از علی عبدالرضایالزایمر https://soundcloud.com/majidkazemi/majid-kazemi-alzheimer

    قول ها دادند اما ناگهان زيرش زدند
    جاى درمانِ عدالت بازهم تيرش زدند
    رنگ تان كردند كارى برنيامد از بنفش
    مردمِ نقشِ جهان را هم مچل كرده ست نقش
    تا نمک از چهره بردارند در عهد امید
    باز پاشیدند روی صورت زیبا اسید
    قاری انواع لالایی به قرآن پشت کرد
    در خیابان لات گشت و توی زندان کُشت! کرد!
    *
    در خیابان باز هم سرگرگ ها تن می دَرند
    دخترِ جان داده ای را روی شیون می برند
    ***
    کوچه ها خون داده اند و خانه ها بطری شراب
    از خیابان می رود خون مثل قویی روی آب
    یک تکان می خواهد آن عمامه جاکن می شود
    چادر از سر می رود تن جامه دامن می شود
    *
    عشق بازانی که هنگام تجاوز سر خوش اند
    در اوین دل می دهند و بعد لیلی می کُشند
    سر بریدند و رفو کردند و قیچی کرده اند
    زخم ايران توی لبنان باند پیچی کرده اند
    یک شبه جمهوری مايل به سبز احداث شد
    مالک اشتر علی را خورد و عمروعاص شد
    رهبر از ترس شما هرلحظه افیون می خورد
    ملتی بر خاک می غلطد، زمین خون می خورد
    ***
    کوچه ها خون داده اند و خانه ها بطری شراب
    از خیابان می رود خون مثل قویی روی آب
    یک تکان می خواهد آن عمامه جاکن می شود

     
  16. خدایا یکی از معدود یاران وفادار ملت را حفظ بفرما

     
  17. با سلام و احترام خدمت دوست روشنگر و آزاد اندیش ما جناب کوروس عزیز.بنده کاملا مشتاق و تشنه مجموعه کامنتهای جنابعالی هستم ولی بدلیل عدم فرصت کافی و شغلم که تمام فرصتهایم را می بلعد نیازمند کامنتهای 280 اندی از این کامنتها یا فرصت های عالی جهت بازسازی و شروع اندیشه ای فارغ از انچه دیکته وار به خوردمان داده اند می باشم. اگر امکانی هست لطف فرموده و یکجا این کامنتها را در اختیارمان قرار دهید.رگر هم نیست بفرمایید از همین سایت ایا مکیشود همه این جواهرات را بر گرفت یا نه؟متشکر از حضور انسانی شما.

     
    • امیر عزیز برای من امکانش نیست .دوستان ارجمند بردیا و حامی بنا بود این کار را انجام دهند . اما این کار به کنار . غیبت طولانی این عزیزان نگرانمان کرده است .اگرچه کار پر زحمتی است اما شما می توانید در صورت تمایل برای شخص شریف خودتان در وبسایت جستجو کنید و پس از یافتن شماره 1 ریشه ها ادامه را در پست های بعدی بخوانید. البته در برخی از پست ها غایب هستم. عجاتتا به یادم می آید که شماره 25 ذیل پست تراژدی شلر است. ریشه ها تا کنون سه مبحث کلی داشته : انقلاب و فضای عمومی و فرهنگ. الان در قسمت اول بخش فرهنگ هستیم که فرهنگ دینی نام دارد. قسمت دوم بخش فرهنگ فرهنگ مدرن عنوان دارد که هنوز شروع نشده. شاد باشید

       
  18. مازیار وطن‌پرست

    آقای نوریزاد امیدوارم برای خانواده‌های کوچک و بزرگت (خانواده خودت و ملت ایران) زنده و سالم بمانی. اما نوشته‌ات بیتی از حافظ را بخاطرم آورد. بیتی که اگر ضمیر “او” را به “آزادی” معطوف کنی، وصف حال تست:

    زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت …. کانکه شد کشتهٔ “او” نیک سرانجام افتاد

     
  19. نماینده ولی فقیه در جمعیت هلال احمر: جوان باید بیاموزد که بشر شرور نیست

    ما که میدانیم لطفا این مطلب را به سربازان گمنام فدایی رهبری و لباس شخصی هایتان که درسرتاسر کشور با حمایت بیت مولایتان آزادانه شرارت میکنند و دهان ملت را سرویس کرده اندگوشزد فرمایید.

     
  20. دستور روحانی برای برخورد با اسکله‌های غیر‌مجاز/ آیا زور دولت به سپاه می‌رسد؟

    اشتراک سه شنبه, ۱۹ اسفند, ۱۳۹۳
    کلمه

    گروه اقتصادی: یک هفته پس از آن که وزیر کشور از ورود پول‌های قاچاق و کثیف به عرصه سیاست و انتخابات سخن گفت حسن روحانی رییس جمهور دستور برخورد با اسکله‌های غیر‌مجاز را صادر کرد. روحانی در این دستور از ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز خواسته با اقدام «لازم و هماهنگ» با معابر ورودی و اسکله‌های غیرمجاز برخورد کند. در این دستور همچنین از ستاد مذکور خواسته شده از دخالت دستگاه‌های «غیر مسئول» در امر واردات جلوگیری کند. حسن روحانی نوک پیکان را رو به سوی سپاه گرفته است که بزرگ‌ترین و بیشترین اسکله‌های غیرمجاز در ایران را در دست دارد. نهادی که به هیچ کس پاسخگو نیست و کالاهایی که از این اسکله های غیرمجاز در سایه وضعیت امنیتی و نظامی وارد کشور یا از آن خارج می شود در هیچ کجا ثبت نمی شود.
    این اولین بار نیست که ریاست جمهوری با سپاه بر سر اسکله های غیرمجاز و درآمدهای ناشی از آن رو در رو می شود. سه سال پیش محمود احمدی نژاد نیز در یک اظهار نظر کم سابقه درباره سپاه، فرماندهان آن را برادران قاچاقچی نامید.
    او گفته بود: ” تمام مرزهای غیرقانونی باید بسته بشود؛ فلان سازمان، فلان نهاد، فلان دستگاه، هر کس یک جا را سوراخ کرده و برای خودش می‌برد، می‌آورد، این غلط است، هیچ کس نباید مصونیت داشته باشد.”رییس دولت دهم همچنین به عنوان نمونه‌ای از گسترده بودن قاچاق کالا در ایران به ارقام کلان حاصل از قاچاق سیگار اشاره کرد و گفت: “بین ۵۵ تا ۶۰ میلیارد نخ سیگار در ایران مصرف می شود که معادل ۲ هزار میلیارد تومان است. این رقم همه قاچاقچیان درجه یک دنیا را به طمع می اندازد، چه رسد به «برادران قاچاقچی» خودمان!” البته زمانی نگذشت که او پس از واکنش فرمانده سپاه، از گفته خود عقب نشینی کرد. فرمانده سپاه آب پاکی را بر دستان احمدی نژادی ریخت که خود دستان آلوده ای داشت و گفت: “این بحثی انحرافی است که توسط افرادی که به نظر ما، ذینفع هستند، مطرح می‌شود. این افراد با مطرح کردن چنین بحث‌هایی قصد دارند توجه دولت و دستگاه‌های دیگر را از جایی که قاچاق اصلی کالا اتفاق می‌افتد، منحرف کنند.” پس از آن بود که ناگهان اعلام شد اسکله غیر مجاز نداریم. احمدی نژاد همچنان فکر می کرد که با اعلام این خبر پرونده را به خیال خود بسته است. اما دیگر پرده فرو افتاده بود و دستانی که همه از وجود آنان خبر داشتند ولی تنها در حد زمزمه سخن از آن می گفتند، عیان تر شد. گزارش های بعدی اسامی اسکله ها را افشا کرد. خبرگزاری‌ ایسنا، در گزارشی با عنوان “اسکله‌های دردسرساز”، نام ۸۰ اسکله غیرمجاز را در استان‌های هرمزگان، بوشهر، سیستان و بلوچستان، خوزستان و مازندران منتشر کرد. استان هرمزگان با داشتن ۴۰ اسکله غیرمجاز بیشترین سهم این آمار را دارد. اما هیچ عزمی برای مبارزه با آنها جزم نشد. حسن روحانی در آذرماه امسال در سخنرانی خود در همایش ارتقا سلامت از رانت های نظامی و امنیتی سخن گفت و بدون ذکر نام سپاه اما این نهاد را مخاطب قرار داد.
    رییس جمهوری با بیان اینکه مشکلات کشور بدون مبارزه با فساد حل نخواهد شد، گفت: “اگر سرمایه، سایت، روزنامه، خبرگزاری، توپ و امکانات نظامی و دیگر مظاهر قدرت در یک نهاد جمع شود، ابوذر و سلمان هم که باشد، فاسد می شود.”
    این بار هم فرمانده سپاه یک روز پس از سخنان رییس جمهور اعلام کرد که منظور رئیس جمهور، ما نیستیم. سخنگوی دولت نیز اظهار داشت که رابطه دولت و سپاه خوب است و همه چیز به خوبی و خوش پایان یافت. اما وقتی چندی بعد خبرگزاری خبرآنلاین در یادداشتی از وضعیت سپاه و دستانی پنهانش در اقتصاد کثیف سخن به میان آورد، برادران سپاهی چنان برآشفتند که تا پای تعطیلی سایتی که منتسب به لاریجانی رییس مجلس است پیش رفتند و در نهایت مسوولان سایت مجبور شدند مطلب را از روی خروجی بردارند.
    نویسنده در بخشی از یادداشت خود نوشته بود: “قرار گاه خاتم الانبیاء که یک روز جنگ را پشتیبانی مینمود اینک پیمانکار طرحهای عمرانی بود. قانون اساسی نیز این اجازه را به نیرو‌های نظامی میداد که در زمان صلح از ظرفیتهایش در ماموریتهای غیر جنگی و سازندگی بهره برداری شود.
    اما داستان به اینجا ختم نشد. دوره دولت نهم و دهم مصادف شد با نظامی سازی اقتصاد کشور تحت عنوان خصوصی سازی، واگذاری شرکتهای بزرگ دولتی از مخابرات گرفته تا صنایع معدنی و نفتی، حمل و نقل و خدمات به شرکتهایی که به نحوی وابسته به نهاد‌های نظامی یا انتظامی و یا امنیتی بودند. این شرکتها که اینک خصولتی نامیده میشوند در جای جای اقتصاد کشور نقش پر رنگی دارند و برآورد میشود سر مایه‌ای معادل دهها بلکه صد‌ها میلیارد دلار در دولت نهم و دهم و در بستر دور زدن تحریمهای بانک مرکزی به این نهاد‌ها و یا شرکتهای وابسته از قبیل تعاونیهای بازنشستگان آنها تزریق شده باشد. متاسفانه برخی مسئولین این نهاد انقلابی با این استدلال که وظیفه سپاه، پاسداری از انقلاب از هر نوع خطر (نظامی، سیاسی، اقتصادی، امنیتی و…) است، هیچ مرزی برای فعالیت هایش نمیشناسند و علی رغم تاکید اکید امام راحل بر دوری آنها از سیاست، کم کم در امور سیاسی و انتخابات مجلس و ریاست جمهوری نقش پر رنگتری ایفا مینمودند. حالا دیگر این نهاد نظامی نه تنها نقش خود را در صحنه سیاست کتمان نمیکند بلکه با داشتن خبر گزاری و سایتهای خبری و روزنامه و بخشهای مهمی از رسا نه‌های عمومی …. به یک کنشگر اصلی در صحنه سیاست و انتخابات مجلس، ریاست جمهوری و شوراهای شهر تبدیل شده است. و بیم آن میرود که در انتخابات مجلس خبرگان و انتخاب رهبری آینده نیز احساس وظیفه و تکلیف شرعی نماید.اینجاست که نه تنها اصلاح طلبان، بلکه نمایندگان اصول گرای شاخصی چون احمد توکلی نیز احساس خطر میکنند. خطر فساد ناشی از عدم امکان رقابتی شدن اقتصادی که یک نهاد مسلح رقیب بخش خصوصی است و خود اسکلهای و بنادر و فرودگا ههایی دارد که بدون نظارت دولت و مجلس میتواند هر آنچه بخواهد وارد و خارج کند قبلا در گفته‌ها و نوشته‌های متعددی گوشزد شده است.
    خطری که از ناحیه تجمع انواع قدرت در یک جا حاصل میشود. همان خطری که در آیه ۶ سوره علق با عبارت “کَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى” هشدار داده میشود و در کلام رئیس جمهور روحانی به عبارت “دنیا عقلش رسیده که این قدرتها را تفکیک کرده است” . تجمع قدرتی که به قول وی ابوذر و سلمان را هم فاسد میکند.
    نهادی که در کسوت ضابط قوه قضائیه همچون پلیس میتواند زندان و سلول داشته و افراد و مظنونین را بازداشت، زندانی و بازجویی کند. در کسوت نیروی نظامی در داخل و خارج کشور نیرو داشته و صاحب موشک و بمب و هواپیما باشد. در کسوت نیروی امنیتی و صاحب شرکت مخابراتی از امکانات شنود مکالمات و اخلال در اینتر نت ، تلفن و رسا نه‌های ماهواره‌ای و … برخوردار باشند. نهادی که قادر است با پیاده کردن نیروی نظامی از فرود هواپیمای مسافری و افتتاح فرودگاه امام خمینی توسط دولت اصلاحات جلوگیری کرده و نماینده مجلس و وزیر داشته باشد. بیش از مفید بودنش میتواند خطر ناک باشد. با این روند ممکن است در آینده کشور مان، نظامیان نسل جدید آنهائیکه احیانا خاطرات جنگ و دفاع مقدس را فقط در صفحه لب تابهایشان دیده اند. همان نقشی را که نظامیان در مصر و سوریه و پاکستان و عراق (قبل از اشغال امریکا) و ترکیه (قبل از اردوغان) داشته و دارند پیدا کنند.
    خطر شرکتهای خصولتی اعم از نظامی و غیر نظامی در مقالات متعددی گوشزد شده است اما این نوشتار در پی آنست که جنبه دیگری از این خطر را فریاد کند. نگرانی از اینکه ورود نظامیان در اقتصاد قبل از ایجاد مشکل برای بخش خصوصی و یا هر نهاد یا عنصر بیرونی ابتدا خود این نهاد را به پرتگاه سقوط نزدیک و برای کشور مشکل امنیتی ایجاد کند.
    اجازه دهید فرض کنیم این برادران رزمنده سابق که علی الصول تمام آموزشها و تجربه آنها در امور نظامی و جنگی است. اتفاقا به امور اقتصادی، تجاری و تولیدی نیز مسلط بوده و لذا به حق جایگزین مدیران نالایق شرکتهای دولتی و عمومی شده اند. آیا کسی هست که تضمین دهد وقتی که در زمان صلح فرماندهان و رزمندگان را از پادگانها و پشت تانگها و خاکریزها خارج و به دفاتر شرکتهای تجاری تولیدی و عمرانی فرستادیم در موقع نیاز به جایگاه اولیه باز خواهند گشت؟
    فعالیت در بنگا ههای اقتصادی که‌شان آنها مراوده با شرکتهای داخلی و خارجی و اقامت در هتلها و دفاتر پر زرق و برق و مواجهه دائم با خوبرویان و خوش پوشان و تنفس در فضای عطر و ادکلن است و همت و وظیفه سازمانی آنها ” کسب و جمع ثروت و سود بیشتر و منفعت طلبی” و هر لحظه در خطر وقوع یک فساد مالی.
    آیا در موقع بلا و طوفانهای خطر و جنگ در کشور قادر خواهیم بود این سرداران که اینک رخت مدیر عاملی بر تن دارند را به جبهه‌های پر از خاک و خون که نیاز به تنفس در فضای و دود آتش و از جان گذشتگی و ایثار دارد روانه کنیم؟ آیا قادر خواهیم بود آنها را از پشت فرمان ماشینهای گرم و نرم پیاده و به داخل تانک و نفر برهای تنگ و خشن هدایت کنیم؟ و آیا نهادی که وظیفه اصلیش حفاظت از این آب و خاک در روزهای سخت بوده است تحت شرایط جنگی و تجاوز خارجی همچنان کارایی گذشته را خواهد داشت؟ و یا همانند ارتش عراق در مقابل یک گروه نورس کشور را تحویل اجانب خواهد داد؟
    نکند در سایه فساد سیستمی فرا گیر در کشور یک روز همچون ارتش عراق اعلام شود به ۵۰ هزار نظامی بدون آنکه وجود خارجی داشته باشد حقوق پرداخت میشده است؟ هنوز فراموش نکرده ایم که برادران سابق بازداشت شده در پرونده ستاد سوخت کشور متهم به صدور هزاران کارت سوخت به خود رو هایی هستند که وجود خارجی نداشته اند.
    خلاصه آنکه اگر دغدغه اسلام، دغدغه دین، دغدغه کشور را داریم. نهادهای نظامی، انتظامی و امنیتی را از دام فعالیتهای اقتصادی و سیاسی نجات و آنها را به پادگانها و قرار گاههای خود باز گردانیم. اجازه دهیم چرخهای اقتصاد بدست اقتصاد دان‌ها و سرمایه گذاران بخش خصوصی بچرخد. بانکها و معادن و بنگاههای اقتصادی را از دست شرکتهای خصولتی و شتر مرغی خارج و به بجای نظامی سازی، خصوصی سازی کنیم. سیاست را به دست سیاستمداران بی‌تفنگ. و کار پلیس به نیروی انتظامی و کار امنیت به وزارت مربوطه. مخابرات و اینتر نت را به جایگاه صحیح آن بازگردانیم. چرا که فرمودند: “العدل هو وضع کل شىء فى موضعه” و در غیر اینصورت منتظر باشیم که سلمانها و ابوذرهای فاسد دیر یا زود کشور را به ورطه سقوط رهنمون کنند.”
    داستان پول های کثیف در سیاست و نظام مدتی است که در جریان است. انکارها هم دیگر فایده ای ندارد، حتی اگر رییس مجلس بگوید که وزیر کشور اگر مستنداتی دارد بگوید و یا اینکه در جای دیگری به کنایه گفته بود شاید خودشان با این پولها به قدرت رسیده اند. رییس مجلس هم خود می داند که عمق فساد بیش از آن چیزی است که در گزارش ها مکتوب شده است.
    همانطور که محسن رهامی در گفت و گویی گفته است خرج کردن پول های کثیف شروع شده است. پیام ها از دو طرف روشن است. آنها به هر قیمتی نمی خواهند یک بار دیگر به مردم ببازند.

     
  21. این آقای خامنه ای و بیت مکرمش در مقابله با ملت شمشیر را از رو بسته است. دیروز سربازهای گمنامش در حالی که نیروی انتظامی تحت فرمان ایشان تماشاچی بودند در شیراز به علی مطهری تنها نماینده ی صدای مردم به طرز وحشیانه ای حمله کردند و آب از آب تکان نخورد. امروز هم در مجلس خبرگان عمال او این پیرمفلوج و قاضی ناعادل و مفسد اقتصادی قهقراگرا محمد یزدی را به کرسی ریاست آن نشاندند. جناب خامنه ای یادتان باشد که این شمایید که هرگونه راه مصالحه ی قانونی و حرکت مدنی را با سد کردن ان بسته اید و ملت را به طرف براندازی این حکومت به عنوان تنها راه موجود برای خلاصی از استبداد سوق می دهید. آیا امیدی هست که بیدار شوید؟؟؟؟؟؟؟؟؟

     
    • بی نام بی نهایت

      سلام و درود
      مرضی گرامی
      جسارتا با اجازۀ مقام عظما حضرت آیت اله امام سید علی خامنه ای حفظهم اله دام ظله عالی جواب شما را میدهم.
      ” آورین! آورین ! و یه آورین یواش به همراه جابجایی عینک و نگاه عمیق!
      بنده بارها گفتم که در مبارزه با خودی های خبیث هیچ رحم و شفقتی نکنند. این عزیزان بسیج و سربازان امام زمان “ارواحنا له فدا” و همچنین با آغا زاده ها نیز برخورد بدون اقماض و تاخیر صورت بگیرد تا مردم عزیز حزب الهی ما با چشمان خود شاهد باشند و هی نگویند که با خودی ها و آغازاده ها برخورد نمیشه.این عزیزان در یک حرکت شجاعانه و قابل تقدیر با یک تیر دو نشان زدند و این مردک ملعون مطهری که هم خودی خائن بود و هم آغازاده ، با حرکتی گازانبری به سزای عملش رساندند.ولی افسوس که با کمک یک عنصر خود فروخته که همان راننده تاکسی بود توانست جان سالم به در برد.با اینگونه افراد مزدور ضد نظام که نباید مماشات کرد چون مردم عزیز اینگونه می خواهند.در باب انتخابات مجلس خبرگان هم این فرزندم انتقادی داشتند که البته حق هم دارند ولی باید در جواب ایشان گفت که انتخاب رئیس مجلس خبرگان نه به من مربوط است و نه به شما. مگر آن آقایان که در آنجا هستند و اصلح ترین افراد جامعه و منتخب همه مردم، کاری غیر از این دارند.اگر انتخاب رئیس هم بخواهم من انجام دهم یا شما مردم پس آنها این همه حقوق و مواجب را برای چه میگیرند.؟
      فرزندم مرضی ، بنده بارها گفتم که براندازی نظام مقدس اسلامی در ایران را باید به پا برهنه ها سپرد و مستضعفین.چرا که آنها چیزی برای از دست دادن ندارند. با چندتا سوسول بیخرد که با یه تشر دنبال سوراخ موش میگردن که نمیشه برانداز بود.من این گفتۀ شما رو حمل بر شور جوانی تصور میکنم و البته بارها خواستم که جوانان باید برای آینده آرزو داشته باشند و آرزو بر جوانان عیب نیست.احسنت به شما جوانان.
      در باب بیداری بنده عرض کنم که نمیدانم چرا اینهمه علامت سوال گذاشتید ؟ آها گرفتم منظور شما این است که چرا اینهمه بیداری را تحمل میکنم و کمتر می خوابم.عزیز من بنده سحر خیز هستم و اصولا افرادی به سن من کم خواب هستند با توجه به مقام خدمت گذاری که دارم این میزان خواب هم برایم حرام است ولی بازهم از شما تشکر میکنم که به فکر خواب و سلامتی بنده هستید.من بعد کمی ساعات استراحت را بیشتر میکنم.”
      از طرف:
      سید علی خامنه ای

       
  22. فراخوان به هموطنان گرامی
    با درود
    تمنا می کنم این راد مرد و غیور ، نوری زاد را تنها مگذارید و از دور و نزدیک مواظب او باشید. او امید بسیاری از ستمدیگان سر زمین ایران است.

    تندرست و موفق باشید

     
  23. سخنان مادر و خواهر شهید ستار بهشتی در مراسم سوم و هفتم پدر شهید ستار
    https://www.facebook.com/video.php?v=645725902240481&fref=nf

     
  24. با سلام، به نظر من باعث و بانی تمام مصائب و مشکلات ما ایرانی ها همین آقای علی اکبر هاشمی رفسنجانی هست . اگر شما به کارنامه ایشان در این ۳۶ سال به دقت نگاه کنید می بینید که این آقا در تمامی رویداد هایی که به ضرر عموم مردم بوده است ، به نوعی نقش موثر و تآثیرگذار داشته است.این آقا هنوز نمی خواهد قبول کند که دیگر نه وجهه ای میان مردم و نه میان بالایی ها دارد . آقای رفسنجانی در همان سالی که با پنالتی به عنوان نفر ۳۰ ام به مجلس راه یافت ، شکست و ادامه اصرار او برای ماندن در قدرت جز خفت و خاری برای او ارمغان دیگری نداشت، نتیجه امروز رائ گیری مجلس خبرگان گواهی عینی گفته های من می باشد.

     
  25. این حکومت مرتجع و متحجر و کج اندیش و بی آبرو در سال 88 بعد از تقلب بزرگ فرزند نامیمون بیت و سپاه شاخ درازش شکست و شکم فربه شان شکافت و کثافات دزدی هایشان نمایان شد. نوری زاد عزیز کوچکترین صدمه ای به هر آژاداندیشی چون شما و بانو نرگس محمدی و دیگران همه به دستور مستقیم مجتبی خامنه ای فرزند رهبر متوهّم حکومت می باشد و اینان بدانند به زودی زود بابت هر چه خوردند و بردند و هر چه کشتند و شکنجه دادند باید تقاصی سخت پس دهند . و اینان بدانند که سوراخی که صدام در آن پنهان شده بود عاقبت شان خواهد بود. و ملایان حاکم و سرداران دزد و فاسد از ترس تاریخ نمی خوانند چون می دانند تاریخ چه آینده ای شومی برای این جرثومه های چرکین نوشته است.

     
    • بی نام بی نهایت

      با سلام ودرود
      جناب همراه فقط به این بسنده میکنم چون نتونستم جلوی هیجانم رو بگیرم ؛
      تکبییییییییییییییییییییییییییییر یا تکتییییییییییییییییییییییییییر !

       
      • دورود

        برای جلوگیری از هیجان همراه تمسخر لازم نیست یک لیوان اب سرد به ایشان تعارف کنید ودر مورد گلها صحبت کنید نه همه سرداران فاسدند ونه همه روحانیت به شخصه به کسی ظلم میکنند اما فکر وخط مشی انها در این منجلاب دست وپا زدن است

         
  26. بخشی از سخنان آقای نوری زاد در مصاحبه ی اخیر با رادیو ندا (منتشر شده در بخش کامنت های پست قبلی)

    محمد نوری زاد:
    ما چند نفری هستیم که هیچ آینده ای برای خودمان متصور نیستیم و هر آن احتمال می دهیم تک تک ما را بزنند و بکشند. ما این شرط را برای دوستانی که مشتاقند به عضویت لگام در بیایند می گذاریم که هیچ امنیتی نداریم و اگر مشتاق هستید باید آسیب زندان و ضرب و شتم و اعدام را بپذیرید چون حاکمیت ایران هیچ تشکلی را تحمل نمی کند. فصل مشترک همه ی اعضای لگام زندان رفتن و آسیب دیدن است. همه ی اعضای لگام زندان رفته اند و در زندان آسیب دیده اند. ما هیچ آینده ای برای خود متصور نیستیم. همین خانم نرگس محمدی را بارها به خاطر عضویت در لگام به بازجویی برده اند و خط و نشان برایشان کشیده اند و برای ما پرونده درست کرده اند. چه خوب شد که این را پرسیدید. واقعا اعضای لگام در پروسه ای که اسمش را وحشت می گذارم به سر می برند. یعنی ما هیچ فردایی را برای خودمان متصور نیستیم. چرا که وارد حوزه های خط قرمزی شده ایم که اینها تحمل نمی کنند. چرا که تشکیل لگام شاید به تشکیل جامعه ی دیگری مثلا برای درخت ها، مثلا برای حیوانات، برای فرهنگیان، یا برای زندانیان بینجامد. الان لگام در مرز موئین تحمل و عدم تحمل است و هر اتفاقی برای ما ممکن است بیفتد. اگر بحرانی در جامعه اتفاق بیفتد، ما جزو اولین لیست حذف فیزیکی توسط اینها هستیم. وجه مشترک اعضا این است که پذیرفته ایم هر اتفاقی ممکن است برای ما بیفتد. ولی ما سخن مان رویکرد انسانی دارد و آن این است که در شرایطی که اصلا دادگاه انقلاب غیرقانونی است و در شرایطی که یک متهم مطلقا امکان دفاع منصفانه ندارد و وکلا در بی ارزش ترین مراحل حرفه ای خود با دادگاه ها قرار دارند، قاضی همه کاره ی این سیستم است، و متهم فرصتی برای دفاع درست و معقول و منطقی ندارد، همه ی این اعدام ها می توانند مخدوش و نادرست باشند. ما خود را در معرض خطر قرار می دهیم تا لااقل بگوییم که این اعدام ها درست نیست.

     
  27. ريشه ها ٢٨٥( قسمت ٢٨٤ ذيل پست قبلى )
    فرهنگ< فرهنگ دينى < عرفان <…

    زمين و آسمان حافظ
    ٢٨- فرضيه عارف بودن حافظ ( دنباله قسمت الف) : ايمانوئل كانت با وام گيرى جمله اى از شاعر و اديب باستانى روم سرمشق روشنگرى را بدين سان در بيان مى آورد:
    Sapere Aude. = جرأت كن كه انديشه كنى

    مقاله وى در باره روشنگرى (Aufklärung ) بدين سان آغاز مىشود: '' روشنگرى خروج انسان است از نابالغى اى كه خودش مقصر آن است .و نابالغى يعنى : ناتوانى در به كارگيرى فهم خويش بدون هدايت ديگرى . [ يا به قول معروف : بدون عصاى زير بغل ]. اين نابالغى به تقصير خويش است ، چرا كه علت آن نه كمبودِ فهم بل كمبود اراده و دليرى است در به كارگيرى فهم بدون هدايت ديگرى . دلير باش و نترس در به كار گرفتن فهم خويش . اين است سرمشق روشنگرى '' اين مقاله ارزش آن را دارد كه هركس دست كم يك بار آن را بخواند تا آنان كه به فتوا خو گرفته اند دريابند كه مقصود كانت به هيچ وجه آن نيست كه تو به انديشه هاى ديگران گوش ندهى ، از خواندن آثار متفكران بگريزى ، و به قول قدما مكتب نديده ملا شوى و تراوش هاى ذهنى خود را مطلق گيرى ، چرا كه كانت بيدرنگ بحث كاربرد انديشه در فضاى عمومى و خصوصى را پيش مى كشد . به كار بردن فهم خودت يعنى حاصل فهمت را در معرض فهم هاى همگان نهى . جرأت داشته باشى آنچه را درست و بحق مى دانى در معرض نقدها و گفتگو ها قرار دهى و در اين فضاى گفت و شنود كه قلب تپنده هر جامعه آزاد انديش و بى هراسى است اجازه دهى تا حاصلِ فهمت در ميدان بين الاذهانى نقد شود ، ورزآيد ، اصلاح شود و تو چون كرم محبوس در پيله خود ، پيله را بشكافى و پروانه وار در فضاى باز و بى هراسِ تبادل افكار به پرواز در آيي و سرانجام بدون اطاعت از ديگرى خود تميز دهى كه چه درست است و چه نادرست ، چه نيك است و چه بد ، چه زشت است و چه زيبا
    ،چه مى توانى بدانى ، چه بايد بكنى ، به چه مى توانى اميد داشته باشى . ژرفمايه كل دستگاه شناخت شناسى كانت كه در چند هزار صفحه تبيين شده است اين است كه وجدان و فهم و قوه حسانى همه انسان ها در نهايت آزادى و بدون تابعيت از هيچ مرجع بيرونى در پاسخ به پرسش هاى بالا به حكم هايي كلى ، ضرورى و مورد قبول همه خواهد رسيد .
    مقصود از هدايت ديگرى فتواىِ هر اوتوريته و مرجع اقتدارى است كه صريحاً يا تلويحاً به تو بگويد :'' سهمى را كه خدا يا طبيعت از اختيار و قوه فهم به تو داده است تعطيل كن و تنها به فتواى من گوش بسپار '' اين سهم ظاهراً ناچيز بسيار عظيم است وقتى با فهم هاى ديگر در مى آميزد. جرأت و دليرى درانداختن اين سهم در انبوه جبر هاى سهمناك بسى باشكوه است . آن قدر با شكوه كه حتى شكست آن نيز همچون شكست پرومتئوس ( از پيش داننده ) يا شكست اوديپوس شكوهمند و افتخار آميز است . بارها به گفته روسو فيلسوف همعصرِ كانت ، اشاره كرده ام : انسان آزاد به دنيا مى آيد اما از هر سو در زنجيرهاست .
    اى عزيز : شايد شنيده باشى كه برخى از جامعه شناسان – نوربرت الياس از باب مثال – شاخص ها و معيار هايي براى تميز ميزانِ متمدن شدگى يك جامعه تعيين كرده اند ؛ از جمله وضعيت ترافيك و شيوه گفتگو و طرز حرف زدن با يكديگر و نحوه رفتار با كودكان و حيوانات و طبيعت و غيره . آيا شاخصى هم براى تميز پويايى و ايستايي تاريخ فرهنگ ها مى شود تعيين كرد؟ چرا كه نشود . از جمله: ببينيددر يك فرهنگ ارجاع زبانى و فكرى چقدر به عوامل جبرى است و چقدر به سهم اختيار ، چقدر autonomy ( خودآيينى ، خودسالارى ، خودناموسى ، خودگردانى ،…)هست و چقدر heteronomy( دگر آيينى ، دگر سالارى ، دگرناموسى ،دگر گردانى ). چقدر از ميرايى ، مشيت ، تقدير ، بخت و رسم روزگار بدسگال و به تعبير كانت هترونومى اخلاق و خرد و اراده سخن مى رود و چقدر از اوتونومى اخلاق و و خرد و اراده . به بيانى ساده تر نظر و عمل هموندان يك فرهنگ تا چه حد از بيرون تعيين و هدايت مى شود و تا چه حد از درون ناوابستهِ خودِ فرد . طور ديگرى بگويم كه شايد براى هركسى قابل فهم باشد : كسى يك بسته اسكناس يا مقدارى جواهر گرانبها در جاى خلوتى مى يابد : ممكن است از ترس جهنم آنجهانى يا پليس اينجهانى آن را برندارد يا به طريقى به صاحبش برساند.او همچنين ممكن است در عين ترس از اين مراجع بيرونى وسوسه شود و اين مال بادآورده را به جيب بزند و سپس با كلاه شرعى انتخاب اخلاقى خود را توجيه كند ؛ اين را خدا رساند چون من واقعاً نياز داشتم . حالت أوتونوميك آن است كه ميل شخصى را كنار بگذارد – ميل به قول كانت سرچشمه شر راديكال يا ريشه اى است . اين شخص از تمايل شخصى كه بگذرد خرد خودبنياد كلى و همه شمولى در وى به كار مى افتد .مخاطب احكام اين خرد مى تواند هركسى باشد كه بر سر اين دوراهه اخلاقى قرار گرفته است . خرد مى گويد اگر اين مال از آنِ خودت بود ، آيا رفتار كسى كه آن را مى دزد ، مى توانست مورد قبول تو باشد . لويناس مى گويد كه اخلاق كانت و تمامى اخلاق غرب اخلاق سوژه يا بگيريد اخلاقِ من و اخلاق سركوب ديگرى بوده است ، اما مثال بالا كه بر اساس اخلاق كانتى است نشان مى دهد كه نه فقط اخلاق كانت سايق به ديگرى است بل اساساً اخلاق بدون ديگرى ممكن نمى گردد و تمامى تاريخ اخلاق گواهى مى دهد كه nomos كه در يونانى به معناى ناموس- ناموس به مفهوم عرف و آيين اخلاقى – است اصلاً بدون ديگرى ممكن نمى گردد . در اينجا شخص ياد شده خود را به جاى ديگرى – صاحب مال – مى گذارد نه به جاى پليس يا خدا. آن ديگرى غايب و ناشناخته است ،اما غيبت او چون غيبت خداى ناشناخته اى نيست كه براى جانشين وى – برخلاف جمله معروف داستايفسكى – همه چيز مجاز باشد و حتى كتاب مقدس نيز به مدد تأويل هاى چپ اندر قيچى نتواند مانع او در انجام جنايات مقدس باشد ؛ راه دور نرويم ؛ داعش در جائى با وجدان آسوده خرخره مى برد و جمهورى اسلامى در جاى ديگر . آخرين نمونه اش اعدام واقعاً جانخراش و دل ريش كننده شش جوان سنى كرد با نوموسى به اسم محارب . خب ، حقِ اين سنخ جنايات كه تاريخ از آنها خونبار است از كجا آمده است ؟ با تفسير يا بى تفسير، درست يا غلط ، از مرجعى در بيرون جهان انسانى . در مثال ما صاحب مال ناشناخته است ، اما ناشناختگى او از سنخ ناشناختگى خدا و عالم غيب و هر ناشناخته ابرانسانى و فراانسانى ديگرى نيست .صاحب مال ناشناخته اى در جهان انسانى است ، هم محلى است ، همشهرى است ، هم ميهن است ، همنوع است ، انسان است . شايد پيرمردى بيمار كه اين مال هزينه درمانش بوده ، شايد دخترى جوان كه اين مال را براى جهيزيه اش مى خواسته ، شايد اجاره بهاى مستأجرى ، يا خرج ماهانه دانشجويى . درك اين احتمالات نيازى به صدور تكليف از مرجعى جز خرد ندارد و هر مرجعى جز خرد بايد تكليف اخلاقى را مجهز به زور و تهديدى كند كه انسان را به سوى صغارت مى برد نه به سوى انديشيدن به ديگرى ، پس خردِ شخص در كمال استقلال و آزادى او را به اين سرمشق ره مى نمايد كه تصور كن عمل تو قانون همگانى شود . اين ممكن است در ظاهر همان گفته سعدى يا كنفوسيوس باشد ، اما در اخلاق كانت قاعده اخلاقى از خرد خود آيين خود شخص صادر مى شود نه از فتواى يك حكيم فرزانه . بگذريم كه سرمشق كانتى اين نيست كه آنچه به خود نمى پسندى به ديگران مپسند . چه بسا نابخردان تاريك انديشى كه بر خود مى پسندند كه ، به فرمانى وراانسانى ، بكشند يا كشته شوند . خرد كنشمند هرگز به نوموس (قانون اخلاقى) شدن چنين جنونى آرى نمى گويد. اين گونه جنايات دگر ناموس اند و از تكليف صادر شده از مرجعى بيرون از وجدان اخلاقى و خودبنياد خودِ شخص صادر شده اند . اين وجدان كه شرط امكانش آزادى و اختيار است مى تواند يك شاخص و معيار فرهنگ باشد .از اين نگرگاه هنوز مانده تا بشريت به آن حد از پويش فرهنگى برسد كه هر انسانى خودمختارانه و آزاد از هر پليس زمينى و آسمانى به حكم خرد خودش مرتكب شر نشود ، اما اين به هيچ وجه بر اصيل بودن اخلاق دگرآيين دلالت نمى كند. اخلاق دگر آيين در بهترين وجه ، يك چاره ناچارى در جهانى است كه هنوز شرايط امكان حاكميت خرد و استقلال وجدان در حد كمال محقق نشده است ، اما رسيدن به رهايي كامل جهان از شر هيچ راه ديگرى جز همگانى شدن وجدانِ خودانگيخته ندارد . به گمان من اين يكى از دلايل بازگشت دوباره بسيارى از علماى اخلاق مدرن به كانت است .
    مسلم است كه عوامل جبرى در جهان وجود دارند ، اما از آن مسلم تر اين است كه اين عوامل هترونوموس يا دگر آيين اند . اكنون به فرهنگى -حالا هر فرهنگى – انديشه كنيد كه در آن پوياترين هموندانش براى تحمل زندگى مشقت بار به جاى اتكا بر اوتونومى و اختيار مدام به جبرهاى هترونومى ارجاع مى دهد : اين عوعو سگان شما نيز بگذرد / چون عاقبت كار جهان نيستى است –انگار كه نيستى چو هستى خوش باش / اين جهان سراى سپنج است ، همه چيز مى گذرد ، شاه باشى يا گدا عاقبت با دست خالى مى روى ،به اين دنيا دل مبند . چرا؟ چون سپنجى و گذراست ، از خاك برآمديم و بر خاك شديم، عاقبت همه ما مرگ است . درباره اين زبانزدها مى توان گفت : اين ها كه گفتن ندارند .اما همين چيزهايي كه گفتن ندارند از تم هاى مكرر فرهنگ ما در طول قرون و اعصار بوده و به راستى هم كه چه مصايب فجيعى را تحمل پذير نكرده اند ! چه ديوارهاى بلندى را بر سر راه جرأت تفكر بالا نبرده اند! چه سموم فلج كننده اى در وجدان ها تزريق نكرده اند ! چه تسليم پذيرى ها و مظلوميت ستايى ها و ندبه دوستى هايي را كه منتشر و همگانى نكرده اند! چه سايه هاى مرگبار و غمناكى را بر پويايى و نشاط و شادى هاى توان سرشار زندگى نگسترانيده اند! ناشادىْ ناخرسندى را از اعتراض اخته مى كند . از فرهنگ ماتم زده و مدهوش اميدى براى دگرگونى زندگى زمينى زاده نمى شود ؛ كنش هاى معترضانه در فرهنگ دگرآيين به گواه تجربه هاى بارها آزموده شده به شورش و نفرين زندانى لاعلاجى مى ماند كه هر از چند گاه سر بر ديوار مى كوبد ، اما هرگز چاره اى براى فرار از در زندان نمى جويد .
    آنچه بنا به فلسفه كانت در آن سوى محدوده هاى ذاتى حس و فهم است و ساحت نومنال ناميده مى شود جز نوعى نقش regulative يا تنظيمى نقش ديگرى ندارد .كانت در مقاله اش در باب روشنگرى نيز به جبر روان-تنى ، جبر فرهنگى ، جبر جغرافيايي و جبرهاى ديگر كه گفتن ندارند اشاره نمى كند . اما همين كه از دليرى و اراده سخن مى گويد مى رساند كه مستقل فكر كردن درآويزى غول آسايي در پى دارد با همه آنچه ناپرسيده و ناانديشيده در مأمن باورهاى ما منزل گزيده اند و پيوسته به ما القا مى كنند كه سهم اختيار تو پالانى مضحك بيش نيست كه بدون هدايت آنسويى تو را گمگشته و ده مذهب مى كند . اين ابتلائى است كه مولوى از آن رنج مى برد و از خدا مى خواهد كه او را از ابتلا به اختيار و تردد و شك خويش رهايي بخشد. چند بيت از بخشى از اوايل دفتر ششم (بيت ٢١٠ به بعد) را مرور مى كنيم . عنوان اين بخش چون بسيارى از عنوان هاى مثنوى خودش يك پاراگراف طولانى است :'' مناجات و پناه جستن به حق از فتنهِ اختيار و از فتنه اسبابِ اختيار كه سموات و ارضين از اختيار و اسباب اختيار شكوهيدند و ترسيدند و خلقت آدمى مولَع افتاد بر طلب اختيار و اسباب اختيار خويش … و مهبط قهر حق در امم ماضيه فرطِ اختيار و اسباب اختيار بوده است .هرگز فرعون بينوا كس نديده است .'' اين عنوان كه بخشى از آن را براى كوته شدن سخن حذف كردم به ما مى گويد كه انسان ها هرچه بدبختى مى كشند از اختيار يا به ترجمهِ نيكلسون از free will است .آن لحظه اى كه خداوند اختيار و وسيله هاى اختيار را بر آسمان ها و زمين عرضه كرد ، و آسمانها و زمين از حمل بار اختيار و اسباب اختيار هراسيدند و خلقت يا سرشتِ آدمى براى حمل بار اختيار به ولع افتاد هبوط و سقوط و غرور يا تفرعن انسان نيز آغاز شد و سبب خشم خدا بر امت هاى گذشته در همين كاربرد اختيار يا به تعبير كانت اراده كرنِ دليرانه آدمى در خروج از صغارت و نابالغى بوده است . اكنون ما چگونه مى توانيم بدون اين اختيارِ '' نفرين شده '' ميان دو قطب كاملا ً متضاد يكى را برگزينيم : دلير بودن در اختيار به كاربرد فهم مستقل خويش يا بى اعتمادى به اختيار و گريز از هشيارى ؟ مسئله ما در بنيادى ترين ريشه هايش همين است و جالب اينكه مثنوىِ حضرت مولانا نيز از آغاز تا انجام به گرد مركزى مى چرخد كه خود آن را بحث جبرى و اهل قدر مى داند . كانت يا مولوى ؟ آيا پاسخى چون امر بين الامرين رهگشاست ؟ مگر مولوى خود جز اين مى گويد كه ما مختاريم ليك سبب ساز و سبب سوز اختيارمان نيز به مصداق مارميت اذ رميت اوست ؟ حرف كانت به زبانى خودمانى تر اين است : اى بشر ، اگر جبرى در كار باشد – كه هست – آن را به حال خود بگذار . سهم تو همين اراده و اختيار توست ، پس تنها به آن اتكا كن و آن را تا ته و نهايتش به كار بر. بى هيچ ترديدى اجراى تفصيلى اين پروژه در چهار صد سال گذشته دستاوردى چنان عظيم و شگرف داشته است كه تمامى تاريخ هزار ساله قرون وسطى و حتى تاريخ چند هزار ساله تمدنِ '' امم ماضيه '' در قياس با آن خواب و سكونى بيش نيست . كانت البته مولوى را نمى شناخته است ، اما با فرهنگ دينى مسيحى كه از فرهنگ اسلامى به مراتب خموده تر بوده است نيك آشنا بوده . ذيل عنوان طويل بالا مولوى مى گويد :
    اولم اين جزر و مد از تو رسيد
    ورنه ساكن بود اين بحر اى مجيد
    مولوى تلاطم روحى خود را از جانب خداوند مى بيند . اگر او مسبب نبود اكنون بحر وجود شاعر نيز ساكن بود . در بيت بعدى جزر و مد وجودش را به تردد تعبير مى كند . تردد را ما به رفت و آمد معنا مى كنيم ، اما مولوى از آن ترديد و سرگشتگى را مراد مى كند و از خدا مى خواهد كه از اين سرگشتگى نجاتش دهد .
    هم از آنجا كاين تردد دادى ام
    بى تردد كن مرا هم از كرم
    بيان خودمانى تر اين مناجات اين است كه اى خداوند كريم و مجيد : تو آرامشم را به هم زدى ، حالا خودت دوباره به من آرامش بخش . پيداست كه ترديد شاعر همچون همه عارفان الهى در وجود خدا نيست . در فرهنگ دينى قرون وسطى ، حتى بسيارى از حكماى برهانى كه در اثبات وجود خدا برهان آورده اند ، از جمله ابن سينا ، سنت انسلم ، غزالى و توماس اكويناس خودشان به برهان نياز نداشته اند . از شرايطى كه ابن سينا در فصل ٣٢ از نمط دهم اشارات و تنبيهات براى خوانندگانش تعيين مى كند اين اعلام ضمنى حاصل مى آيد كه وى از آغاز فيلسوف مسلمان و مؤمن بوده است و خوانندگانش نبايد از فيلسوفان ملحد كه مگسان ناتوان اين ميدان اند باشند بل آنچه را قبلاً دريافته اند اكنون بايد به تدريج به فراست دريابند .''تستفرس مما تسلفه '' . همان سان كه مورخان اصطلاح كرده اند ، قرون وسطى عصر ايمان است و ايمان بنياد فرهنگ دينى است . ايمان نيز اساساً احساس و حالى درونى و شخصى است و خود قرابتى با عرفان دارد . با برهان نه بى ايمان به آسانى مؤمن مى گردد و نه مؤمن به آسانى بى ايمان . كمابيش تمامى مردم عامى در زمان مولوى آن گونه آرامشى را كه مولوى از خدا مى خواهد داشته اند . اما مولوى و بيش تر عارفان بزرگ دقيقاً از آن رو كه سهمى از اختيار انسانى خود را به كار برده اند ، آرامش ناشى از تقليد و به قول عزالدين محمود ظلمت رسوم را برآشفته اند ، اما نه در اصل ايمان بل در چگونگى رابطه با خدا ، چگونگى مذهب يا طريق سير به سوى خدا و چگونگى رسيدن به قرب ديدار خدا . مولوى مى افزايد :
    ابتلايم مى كنى آه الغياث
    اى ذكور از ابتلايت چون اناث
    او دچار تردد (سرگردانى ) شده و با سهم اختيار خود نمى خواهد با اين تردد (يا perplexity به ترجمه نيكلسون ) درآويزد . او احساس مى كند كه از فرط ترديد و سردرگمى اى كه خداوند به سبب عطاى سهمى از اختيار به او داده كم كم دارد همچون زنان مى گردد. البته اين باور در قرون وسطى شايع بوده است كه زنان سست رأى و دمدمى و ناقص العقل و ضعيفه و تابع اند. . مناجات مولوى به اميد خلاصى از حمل بار كوهوار اختيار بدينسان ادامه مى يابد :
    تا به كى اين ابتلا يا رب مكن
    مذهبى ام بخش و ده مذهب مكن
    اشترى ام لاغرى و پشتِ ريش
    ز اختيار همچو پالانْ شكلِ خويش
    اين كژاوه گه شود اين سو گران
    آن كژاوه گه شود آن سو كشان
    بفكن از من حمل ناهموار را
    تا ببينم روضه أبرار را
    آن سهم اختيارى كه كاربردش در نظرِ مولوى كشيدن پالانى است كه پشت را ريش ريش مى كند همانى است كه در سرمشق روشنگرى خروج دليرانه از صغارت و نابالغى مقصرانه خوانده مى شود . اينكه حق با كانت يا مولوى است عجالتاً و در اينجا مورد بحث نيست . گيرم كه حق با اين يا آن باشد ، اين چه تأثيرى در آنچه بوده و شده مى كذارد ؟ اگر آدمى همچون آسمانها و زمين و كوه ها و به قول عيسى مسيح همچون پرندگان آسمان مى توانست به طور طبيعى سرسپرده تقدير از پيش مقدرش باشد كه ديگر چرخ را اختراع نمى كرد ، كه ديگر دستش را به دست افزار مجهز نمى ساخت ، كه ديگر بر جهان طبيعى جهانى مصنوع كه فرهنگ و تمدنش مى نامند سوار نمى كرد و هستى او اينك در تكنولوژى فوق مدرن و سياره اى ظهور نمى يافت . در ابيات بعدى مولوى صادقانه از خدايش مى خواهد كه او را به جهانِ پيش از اختراع چرخ برگرداند .
    همچو آن اصحاب كهف از باغ جود
    مى چرم اَيْقاظ نى ، بل هُم رُقود
    او ترجيح مى دهد مانند اصحاب كهف بيدار نباشد بل در خواب در باغ بركت الهى بچرد .مولوى همچون افلاتون باور دارد كه زمانى انسان در جهان ديگرى مى زيسته ، صدها هزار سال پيش از آنكه به بيدارى و هوشيارى و اختيار [و در نتيجه افزودن آفريده هاى خودش از جمله چرخ و سفينه فضايي به جهان طبيعى و جبرى ] برسد ، در مطارى ( پروازگاهى) همچون ذرات هوا بى اختيار در پرواز بوده است . اكنون اگر آن وقت و حالِ بى اختيارى را فراموش كرده است ، به گاهِ خواب به آن ارتحال ( رحلت ، مهاجرت ) مى كند . در خواب از اين اختيار ، اين صليبِ '' چار ميخ چار شاخ '' و از اين مُناخ ( توقفگاه تنگ ) به مسرح ( چراگاه) جان مى جهد ، خواب دايه اى است كه شير آن گذشته هاى بى اختيارى و ناهشيارى را به آدمى مى چشاند. اين تفسير من نيست .مولوى همين ها را با كلام موزون بيان مى كند و من آن را به نثر ساده در آوردم .
    صدهزاران سال بودم در مطار
    همچو ذرات هوا بى اختيار
    گر فراموشم شده است آن وقت و حال
    يادگارم هست در خواب ارتحال
    ميرهم زين چار ميخِ چار شاخ
    مى جهم در مَسرَحِ جان زين مُناخ
    شير آن ايام ماضى هاى خَود
    مى چشم از دايه خواب اى صمد
    سپس اين بيانيه ضدِ كانتى اوج مى گيرد . حضرت مولانا از قول همه آدميان مى گويد كه همه مى دانند كه هستى انسانى فخ ( دامگه ) است . اكنون كمى خيامى مى شود و حق مى دهد به آدميانى كه از ذكر و فكر اختيارى و هشيارانه به راه هاى مستى و بيخودى و شرابخوارى و زمر ( خنياگر ) رو مى آورند :
    جمله عالم ز اختيار و هستِ خود
    مى گريزد در سرِ سرمستِ خود
    تا دمى از هوشيارى را وارهند
    ننگ خمر و زَمْر بر خود مى نهند
    مى گريزند از خودى در بيخودى
    يا به مستى يا به شغل اى مهتدى
    آيا اين ابيات را نيازى به تفسيرهاى پيچاپيچ است ؟ در اين صورت من به مفسر خواهم گفت :از آنجا كه تفسير به هشيارى نياز دارد پس هر تفسيرى نقض مقصود مولانا ست . از اين صريح تر نمى شود به خواب و بيخودى و بى اختيارى و ناهشيارى خوشامد گفت . صرف نظر از اينكه مولوى جويا يا گوياى چه دستگاه حقيقتى است ، مكتوبات او به هيچ وجه در شخص وى آغاز و تمام نمى شوند ، بل آينه بازنماىِ يك فرهنگ اند . از اين فرهنگ پيش از غزالى و به نحو كامل تر پيش از ايلغار مغول ستاره هاى درخشانى زاييده و باليده شدند كه ايرانيان را به خرد عملى ، به بازپس گيرى استقلال و شرافت خود و عزم و اراده در باز پس گيرى ايران از خلفاى فاسد و متجاوز عرب داشتند . آهى تاريخى گه گاه از نهاد مورخى ميهن دوست برآمده است كه اى كاش يعقوب ليث صفارى قولنج نمى گرفت و درست در زمانى كه در آستانه فتح بغداد بود نمى مرد . اكنون پس از حمله مغول فرهنگ ايرانى گيتى و آبادى و خرمى آن را چنان وانهاده است كه گويي اصلاً در اين دنياى خوارشده زندگى نمى كند؛ دنيايي كه بهبود آن به انديشه دنيوى و كار و دانش و هوشيارى نياز دارد . كوشش هاى جسته و گريخته همچون ستاره هاى دنباله دار لحظه اى مى درخشند و سپس خاموش مى شوند؛ نمونه اش را در مورد ربع رشيدى بازگفتيم .
    گفتن ندارد كه ابيات بالا تمامى مثنوى نيست . مثنوى مولوى در زمينه زمانه خودش اثرى سرشار از نكته هاى بديع و تمثيل هاى آگاهى بخش بوده است و در قسمت هاى بعدى اگر توفيق يار بود ، در حد وسع و فهم خود به فرازهاى ديگرى از اين اثر بزرگ اشاره خواهم كرد ، اما اگر بر ابيات بالا تمركز كنيم ، اين ابيات را در حقيقت معرف يك فرهنگ مى يابيم ؛ فرهنگ ناخودآگاه ، فرهنگ خوارداشتِ دنيا ، فرهنگ ناهشيارى و خواب و خيال و مدهوشى ، فرهنگ تعطيل تفكر خودبنياد و منع كاربرد فهم خودآيين بدون تكيه بر معبدى . اين درست برعكس فرهنگى است كه آرزوى تحققش در سرمشق روشنگرى كانت متبلور است. ارزشداورى در باره اين دو نوع فرهنگ و خوبى ها و بدى هاى آنها بحث ديگرى است.
    براى جلب توجه شما به جديت اين تقابل فرهنگى شايد يادى از گفتارهاى روشنفكرانه دورانى بس نزديك تر از دوران مولانا بى مناسبت نباشد ؛ مقصودم دهه هاى ٤٠ و ٥٠ است . من به عنوان شاهدى پرسه زن در جريان هاى روشنفكرى اين دوران به ياد مى آورم كه در آن زمان نقش جذاب حافظ و مولانا همان قدر بود كه نقش فردوسى در اين زمان . بهره بردارى سياسى از نامداران فرهنگى از آن رو كه اين نامداران به هر حال به چشم عموم احترام و اعتبارى دارند نه چيز تازه اى است و نه خاص تاريخ ما ، اما نكته محيرالعقول در كارهاى روشنفكرى دهه هاى پيش از انقلاب از آنِ خود كنندگى اين بزرگان فرهنگى با تفسيرهاى بى در و پيكر و گاه مضحك بود . از اين دوران جزوه اى مى بينيم جلد سفيد و بدون نام نويسنده و ناشر با عنوان: مولانا هگل شرق است .در اين دوران حافظ كمونيست مى شود ، با اين جوش كارى كه حافظ مى گويد :'' عالمى از نو ببايد ساخت وز نو آدمى '' و تز يازدهم ماركس مى گويد '' تا كنون فيلسوفان جهان را به گونه هاى مختلف تفسير كرده اند ، اكنون وقت تغيير جهان است .'' ابوذر و سلمان سوسياليست نيز كه معروف حضورتان هست . اما در اين ميان آن محفلى كه از همان زمان هياهوى مدرن ستيزش به فقيه -شاهى و عارف-شاهى پيوست مونوپولى تفسيرى فرديديه بود كه نه به شيوه منبرى ها خود را با ديل كارنگى و الكسيس كارل و جرج جرداق مدرن پسند مى كرد و نه وصله زنى هايش به شيوه چپ ها و ''اسلاميست هاى ماركسيست '' ساده انديشانه بود .اين محفل كه تا حدى با فلسفه غرب آشنا بود و از گروه فلسفه دانشگاه تهران بيرون مى آمد از قضا مولوى و عرفان را ضد خودبنيادى مى دانست و غلط هم نبود ، اما مسئله اين بود كه بازگشت به عرفان يا شرق را انفجار نور مى گرفت و خودبنيادى كانت و انسان گرايى را نهايت ظلمت . از نگرِ فاسد ديدن ليبراليسم و سكولاريسم و دموكراسى از دل و جان آمادگى داشت تا به ماركسيست هاىِ ايدئاليست ايرانى خوشامد گويد. از همان زمان واژه هايي چون غرب ، اومانيسم ، سكولاريزم ، مليت ، ليبرال ، حقوق بشر ، و دموكراسى از همان زمان به چشم عده زيادى از اهل عبا به آينه دق و طوق لعنت و آثار زندقه تبديل شدند . استعاره واقعيت را گاه گوياترين از گزارش مستند بيان مى كند : رفيق شيخ فضل الله نورى دترمينيسم ماركس را حوالت تاريخى ناميد. فيلسوفشاه افلاتون در عمايم آيات عظام تركيدن گرفت.
    با سپاس بسيار از بردبارى شما

     
    • بعضیها اینجا طوماردراز تقدیم می کنند وبه اعتراض دیگران توجهی نمیکنند.
      عزیزیان به درازای نوشته شما ها قسم ء هیچ ذوقی برای خواندن پست هایتان ندارم چون اینجا نیومدم کتاب بخونم.
      راه حل: این درازاها را بخشبندی کنید و مطصلسل ارسال کنید.
      در غیر اینصورت شرمنده شما میشوم و به پست های مختصر و مفید اکتفا میکنم

       
      • مازیار وطن‌پرست

        ناشناس جان:
        سزای گرانفروش نخریدن است! شما هم تهدیدتان را از همین الآن عملی کنید و دیگر نخوانید. من هم از شما حمایت می‌کنم. چه معنا دارد که یکی بتواند بیشتر از حجم حوصلهٔ ما بنویسد؟

        اصلا حالا که اینطوره بذار تکلیفمان را با بقیه هم روشن کنیم:

        علی1: آقا تو هم خیلی طولانی می‌نویسی! تا حالا کامنت‌هایت را نمی‌خوانده‌ایم (من و ناشناس) ولی از حالا خیلی جدی هشدار می‌دم: دارم بهت می‌گم اگه بازهم بلند بنویسی بازهم نمی‌خونمت.

        سید مرتضی: احترام سن و لباست بجای خود ولی اگه یه بار دیگه بلند بنویسی من به سیم آخر می‌زنم و یه بار دیگه نمی‌خونم. فقط بعدا ناراحت نشی.

        مهرداد: یه بار دیگه (من و ناشناس) ببینیم طولانی نوشتی با تو همون کاری رو می‌کنیم که با کورس و علی1 و سید مرتضی و … کردیم. این در حکم آخرین اخطاره (ضمنا هزینهٔ وصل مجدد هم روی قبض می‌آد).

        عینا رو نوشت به به: مرضی، مصلح (سابق)، گلابتون، ….

        و امـــــــــــّا … !
        اما فتنهٔ اصلی، خود آقای نوریزاد: به احترام این‌ها که اینجا می‌آن و کامنت نمی‌نویسن، تا حالا بهت حرفی نزده بودم. اما دلیل نمی‌شه که هی پست بذاری و بیخود ما رو ناراحت کنی. صبح علی‌الطلوع سر سیاه زمستونی رفتی کرج چکار؟ زن و بچهٔ مردم رو هم با خودت سرگردون کردی. بعد هم می‌آی اینجا معلوم نیست چی می‌نویسی؟ اصلا مگه تو خونه و زندگی نداری؟ بچه و نوه و سر و همسر چی؟ خوب بشین کنج خونه‌ات با نوه‌ات بازی کن.

        بعدش هم، مگه نمی‌دونی ما از متن‌های بلند بدمون می‌آد؟ تو واقعا فکر کردی ممکنه ما وقتمون رو با خوندن چیزی در حد کتاب بگذرونیم؟ فکر کردی چی؟ حالیمون نیست؟ اون سی چل تا نامه‌های بلندت رو هنوز فراموش نکردیم. الآن هم هر چندتا یکی لایی می‌کشی و پست‌های بلند می‌نویسی. گفته‌باشیم: اینجا جای متن‌های بلد نیست. شیرفهم شد؟ به رفقات هم بگو. اصلا حالا که اینطوره بذار صاف و پوست کنده تو روت بگیم: ما تا حالا همین پست‌های کوتاه رو هم نخوندیم، خوب شد حالا؟ همین رو می خواستی؟ می‌بینی آدم رو به چه کارهایی وادار می‌کنید؟
        راستی ناقلا چرا تا حالا نکشتنت؟ ها؟ جدی می گیم‌ها؟ چی؟ تا حالا کسی ازت نپرسیده‌بود، نه؟ دیدی مچت رو گرفتیم!

         
    • با درود به کورس گرامی

      مارکسیستها سالهای سال بود که مورد نقد بودند رژیم شاه هم همینطور اما اخوندها در این گیرودار مورد نقد قرار نگرفتند وکسی به اخوند انقدر اهمیت نمیداد که بخواهد دین را مورد نقد قرار دهد وبدتر از همه این بود که اقای خمینی را به عنوان رهبر انتخاب کردند واین راه گفتگو دمکراسی وازادی را بست مخاطبین مارکسیستها افراد معدود تحصیلکرده بودند اما حزبی رسمی وقانونی نبود تا این قطره ها را بهم پیوند دهد . اندیشه مارکسیستها در نقد غرب با اخوندها همخوانی داشت انها برای بقا از پوپولیسم مذهبی استفاده کردند اخوند ومارکسیسم چسب دوقلو شدند وفصل تباهی ونکبت فرا رسید

       
    • مازیار وطن‌پرست

      کورس گرامی
      براستی که صبر کردن تا انتشار قسمت بعدی خیلی بردباری می‌خواهد.

       

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

85 queries in 1087 seconds.