اشاره: من در این مصاحبه به انقلاب سال پنجاه و هفت و خروج سراسیمه ی روحانیان از حجره های گرسنگی و دست بردن به ناموس وطن اشاره کرده ام.
متن پیـاده شـده ی مصاحبه:
نظر شما درباره اینکه انقلاب 57 مصداق بارز انقلاب هایی است که فرزندان خود را می خورند و اینکه قدرت از پدر به پسر منتقل نشد چیست؟
سلام می کنم به شما دوست خوب و میهمانانتان و مردم گرامی. انقلاب پنجاه و هفت با زحمت و مجاهدت و همکاری و همدلی بسیاری از مبارزین و منتقدین و آحاد مردم به ثمر نشست و روحانیان نیز در این بین البته سهمی داشتند اما نه به قدری که سهمشان افزون تر از سایرین باشد. این را هم بگویم که مردم ما در یک وسعت تاریخی جوری تربیت شده اند که حتما باید کسی باشد تا مدیریت و رهبری شان کند. این مردم هرگز به صورت خودجوش در تاریخ راه به جایی نبرده اند. همیشه در درازنای تاریخ یک حاکمی و ملک جمشید و امیرارسلانی بوده که از جایی برخاسته و جمعیتی را با خود همراه کرده. در انقلاب پنجاه و هفت آقای خمینی که نسبت به سایر مراجع سیاسی تر و معترض تر و مبارزتر بود این فرصت را به دست آورد که رهبری نهضت را بدست بگیرد. تا اینجای کار شاید هیچ ایرادی نداشت و هیچ کج روی صورت نپذیرفته بود، شاه باید می رفت و مردم به جایش می نشستند. اما آخوندها با این مهم مواجه شدند که آیا به حاشیه بروند و صرفا نظارت کنند یا نه، بیایند به میدان و اداره و اراده کشور را در اختیار بگیرند. آخوندهای ما از یک گرسنگی تاریخی بدر آمده بودند . منظورم از گرسنگی، تمایل به نفسانیاتی است که به قدر عمر برآمدنشان از آن دوری کرده بودند و مثلا با عبادت و تهجد و مراقبه هم خودشان را و هم مردم را به دوری از دنیا ترغیب می کردند. آخوندهای پنجاه و هفت اما به نظر من ترجیح داند که پشت پا بزنند به همه ی اطوار تاریخی شان و یکصدا فریاد بزنند گور پدر تهجد و مراقبه و تزکیه ی نفس و دوری از دنیا و پرهیز از فروشدن به ریز و درشت دنیا.
این شد که آخوندهای گرسنه از حوزه های گرسنگی بیرون آمدند و افتادند به جان فرصت هایی که تا آن موقع در اختیارشان نبود و بلایی بر سر این کشور آوردند که مغول ها با این کشور نکردند. بلامنازع بودن آقای خمینی باعث شد هیچکس و هیچ جریانی جرأت پرسیدن یک پرسش چرا از ایشان نداشته باشد. آقای خمینی برید و دوخت بی آنکه به احدی پاسخگو باشد. به نظر من آقای خمینی بزرگترین فرصت تاریخی را که می توانست به برآمدن فردی چون گاندی بیانجامد و به جهانیان نشان داده شود را از خود راند. ایشان با نفوذ و محبوبیتی که داشت می توانست مثل فتح مکه پیامبر به سمت یک بخشایش خیز بردارد اما با برکشیدن آدم هایی چون خلخالی و لاجوردی، هم این بخت و اقبال گاندی شدن را از خود دریغ کرد و هم به صف حاکمانی پیوست که به محض پیروزی دست به قتل و غارت و کشتار می زنند. اینکه شما می پرسید آیا انقلاب پنجاه و هفت فرزندان خود را خورده احتمالا یک نگاهی انداخته اید به بلوکه شدن قدرت در آخوندهای سنتی که هیچ مفّری برای غیر خودشان قائل نبودند و نیستند از مرحوم بازرگان گرفته تا بنی صدر و هاشمی و خاتمی تا میرحسین موسوی تا کروبی همه و همه واداده و مطرود و وابسته و منافقند غیر از آخوندهایی مثل جنتی و علم الهدی و احمد خاتمی. من در پاسخ به این پرسش شما می گویم که نه تنها این انقلاب فرزندان خود را خورده بلکه حتی پوست از سر نسل های برنیامده کنده و بچه های ما که هیچ، بچه های به دنیا نیامده ما را هم بدهکار و ورشکسته ی بی خردی های خود کرده. بزرگترین اشتباه تاریخی آقای خمینی پیوند زدن مذهب تشیع با مسائل سیاسی و فرهنگی و اجتماعی بود. این به هم تافتن مذهب و سیاست و امور جاری کشور باعث شد نفرت به جای دوستی و مدارا به جان جامعه بدود و نعره کشان در زیرو بالای مواضع کشور جولان دهد. نفرتی که یک جا به جهل و بی خردی آمیخته و در جای دیگر خود را کلیددار بهشت می داند و سایر مردم را جهنمی. راز فرزندخواری انقلاب ها در همین ویژه نگری به جای فراخ نگری است. آخوندها مثل بختک تکیه زدند و چون کارنابلد بوده و هستند، و چون ویژه خوار بوده و هستند کل کشور را به تباهی کشاندند، فرزندخواری که چیزی نیست.
یکی از خطاهایی که آیت الله خمینی مرتکب شد شعارخوار کردن مردم بود که این رویه همچنان دارد و از طرف آقای خامنه ای دنبال می شود. آقای خامنه ای مردم را شعارخوار بار آورد. ایشان در میان مردم بسیار نفوذ داشت. ما خودمان، میلیون ها مرد و و زن و پیر و جوان بودیم که برای ایشان می مردیم بی آنکه بدانیم برای چه. یعنی اگر یکی دست می برد و یکی از ما میلیون ها نفر را بیرون می کشید و از ما می پرسید تو برای چه دیوانه ی آیت الله خمینی هستی در جواب می گفتیم برای اینکه خمینی فرزند پیغمبر است، سید است، اُسوه ای از تجلی شیعه است، پاک است، نترس است، برای خودش چیزی نمی خواهد، نورانی است، اهل ایمان و عمل است، مردمی است، و از این حرف ها و هیچ کدام از ما در پاسخ به این سوال که چرا تو دیوانه ی آقای خمینی هستی نمی گفتیم برای اینکه مدیر است، مدبّر است، درس کشورداری و سیاست خوانده، جامعه را بهتر از همه می شناسد، اهل نظم و برنامه ریزی است، اهل بها دادن به قانون است و از نگاه قانون بین خود او و یک فرد روستایی فرقی نیست، یا نمی گفتیم آقای خمینی آنقدر آگاه و خردمند است که هرگز اداره ی کشور را به دست غیرمتخصصان و تحصیل نکردگان نمی سپرد. رازش در این است که آخوندها با قیف احکام و از سوراخ تنگ آن به مسائل نگاه می کنند، از سوراخ کوچک حلال است و حرام است و جایز است و جایز نیست به دنیا نگاه می کنند. آقای خمینی و کلا آخوندها به جای دعوت مردم به خردمندی و شایسته گرایی و قانون، مردم را به خرافه و نگاه تند مذهبی و شعارخواری دعوت کردند. این بی تربیتی بزرگ یکی از مشخصه هایش نفرت از سلطنت فرزند به جای پدر بود. آقای خمینی بنا به همان تربیت شعارخواری مردم که مرتب از سلطنت بد گفته بود نمی توانست و خیال نداشت به هر قیمتی مثلا فرزندش احمد را به جای خود بنشاند. مردم هم نمی پذیرفتند چرا که بین مردم شکاف می افتاد. اصلا احمد خمینی در اندازه ای نبود که بخواهد جای پدر بنشیند. آقای خمینی چندباری با حسرت از پسر مرحومش آقا مصطفی سخن گفت که مصطفی امید اسلام بود. یعنی اگر مصطفی بود می توانست جای پدر بنشیند و راه پدر را ادامه دهد و اما مرحوم احمد خمینی که به دست فلاحیان، وزیر اطلاعات وقت به قتل رسید در حد آخوند مبتدی هم نبود. او به لحاظ درس آخوندی یک جامانده در لباس بود یعنی فقط لباس آخوندی به تن داشت. خود آیت الله خمینی بهتر می دانست که پسرش احمد به ابتدائیات آخوندی هم متشخص نیست پس اصلا خیال جایگزین کرد پسرش احمد را نداشت. درباره اقدام به قتل ایشان باید گفت ایشان مجموعه ای از اخبار بود. نقاط ضعف آقای خامنه ای را می دانست. از نقاط ضعف مثلا وزارت اطلاعات در گفتگوهایی که با آقای خمینی انجام می شد خبر داشت. ایشان یک منبع اطلاعات بود یک گنجینه ی از اطلاعات و اسرار بود چون همانطور که دوستان و خود شما در اینجا گفتید احمد خمینی در آن دوره ای که مسئول دفتر و پیگیر کارهای پدر بود کشور را اداره می کرد پس تمام سرانی که امروز چه سر فروبردند و چه سر براوردند و نزد آیت الله خمینی می رفتند و تندترین مسائل و اسرار نظامی و بین المللی را با او مطرح می کردند به تعبیری ذات خود را عریان می کردند این مسئله برای آنها خیلی خطرناک بود و می توانست مسئله آفرین باشد.
درباره میزان محبوبیت خانواده آقای خمینی شما که در ایران هستید و رفت و آمدی هم به نقاطی از کشور دارید چطور می بینید؟
خانواده ی آیت الله خمینی چه بخواهند و چه نخواهد، ماجراهایی مثل تسخیر ابلهانه ی سفارت آمریکا در تهران، جنگ ویرانگر و نابخردانه ی هشت ساله با عراق، و کشتار سراسیمه ی سال شصت و هفت با امضای آقای خمینی و تایید همه جانبه و مستقیم ایشان گره خورده و شکل گرفته. در زمان آقای خمینی همه ی مبارزین سال های پیش از انقلاب به شدت سرکوب و زندانی و فراری و منزوی شدند تا حکومت در بست در اختیار آخوندها بلوکه شود. محدودیت هایی مثل حجاب اجباری، اخراج و خانه نشین کردن کارکنان غیرشیعه از دستگاه های دولتی و استخدام نکردن آنها، فراری شدن نخبه ها و به باد رفتن ذخایر پولی و اعتباری کشور مستقیما در عصر آقای خمینی نهادینه شده و بعدها مجوزی شد برای تداوم. از میان خانواده ی آقای خمینی، تنها و تنها آقای حسن خمینی است که چهره ی مطرحی داشته و احتمالا برای آینده نقشه هایی در سر دارد. آقای خامنه ای هم این حس حسن آقای خمینی را خوب رصد کرده و به همین دلیل او را محصور و محدود کرده جوری که دست از پا خطا نمی کند. من بعد از وقایع سال هشتاد و هشت یک بار که با حسن آقای خمینی دیدار داشتم به ایشان گفتم که شما چرا به ملاقات ناصر حجازی در بیمارستان می روید و چرا به دیدن آقای عزت الله سحابی که در بیمارستان به حال اغماست نمی روید؟ ایشان صادقانه جواب داد شاید به خاطر طمع از یک طرف و خوف از طرف دیگر. بله ایشان به دیدن ناصر حجازی می رود چون حداقل بیست میلیون رای جوانها پشت اوست و به دیدن آقای عزت الله سحابی نمی رود چون می ترسد. محبوبیت خانواده ی آقای خمینی الان در شخص حسن آقای خمینی محدود شده. ایشان هم کاملا خود را کنار کشیده و اجازه داده که دم دست رهبر باشد تا رهبر هر طوری که خواست او را مدیریت کند. این محبوبیت، یک جور در نمک خواباندن خود است. آقای حسن خمینی خود را در نمک خوابانده به طمع آینده. هیچ صدایی از وی در جهت رنج مردم شنیده نشده و اینطور آدم ها هیچ نقشی در ساخت قدرت ندارند. در تاریکی می نشینند تا دیگران چراغی روشن کنند تا اینها بیایند و رشته های کار را در دست بگیرند.
درباره حمایت خانواده ی آقای خمینی از آقایان موسوی و کروبی تحلیلتان چیست؟
شاید اصلا بپرسید خود آیت الله خمینی به جریان راست تمایل داشت یا چپ؟ من به این رسیده ام که داستان روحانیت راست یا روحانیان چپ اصلا به این معنی نیست که روحانیان چپ نوگرا هستند و روحانیان راست، کهنه گرا. این چپ و راست در میان روحانیان بیشتر به میزان گرسنگی تاریخی شان بر می گردد وگرنه اساسا روحانیان با همان لباسی که به تن می کنند صحبت از محدودیت دارند. شما هیچ آخوندی را پیدا نمی کنید که به حقوق مدنی یک فرد شیعه همانطور نگاه کند که به حقوق مدنی یک مسیحی، یک زرتشتی یا بهایی. یک آخوند هرگز نمی تواند خود را بهشتی نداند و دیگران را گمراه و جهنمی نداند. آقای خمینی یک آخوند به شدت راستگرا بودن و همگرایی و آمیختن جامعه با جهش های هرگز مد نظرش نبود. او شاید بیش از هر آخوند دیگری در عصر پیامبر زندگی می کرد. هر سخن آیت الله خمینی، حتی اگر از دانشگاه و دانشگاهییان بود، خیز به سوی اسلام مد نظر خودش بوده، اسلامی که نمود بیرونی مردمی بوده که حتی در مستراح رفتنشان هم چشم به آخوندها داشته باشند. آنچه که ذهن آیت الله خمینی را انباشته بود، اسلام و تشیع بود و اسلام و تشیع را هم نه در عقل، نه در خردمندی، نه در به روز بودن، نه در با دنیا تعامل داشتن، و نه در با دنیا آمیختن، بلکه در تشیعی می دیدند که با آخوندهای حوزوی این تشیع دست به دست شده. در این وسط نه از ایران خبری بود و نه از ایرانی. شاید به همین دلیل بود که آخوندها هشت سال بر طبل جنگی کوبیدند که به قدر چهل سال ما را عقب انداخت. آنها به اسلام فکر می کردند و اسلام را هم در خودشان می دیدند و وقتی می گفتند اسلام در خطر است، یعنی منِ آخوند در خطرم. حال این وسط شما از آقای کروبی اسم می برید یا مثلا از جناح چپ. شما ببینید در بعد از همین درگیری های سال هشتاد و هشت در یک روز باشکوه سه میلیون مردم می آیند و در بین خود چند آخوند می بینند. بعد در یک ماجرای دیگری یک میلیون جمعیت می آیند هیج آخوندی در بین مردم نیست. مردم دارند کشته می شوند هیچ روحانی در میانشان نیست. و بعد می شوند سیصد هزار نفر باز هم مردم دارند کشته می شوند یک روحانی در بین شان نیست. در ماجرای بعد از وقایع سال هشتاد و هشت یک آخوند چپ یا راست به من نشان دهید که دستگیر شده باشد وهمین الان در زندان بوده باشد.
ماجرای آقای کروبی را جدا بکنیم ایشان به هر حال به عنوان یک جریان در پیشانی یک ماجرا قرار گرفت و رفت جلو و انصافا هم به نظر من روسپید شد. اما شما یک آخوند دیگر را همین الان مثال بزنید که مانند تاجزاده در زندان باشد. مثل تاجزاده بیندیشد ولی در زندان باشد و در تنگنا و عسرت و ناداری و هر آنچه که پیش می آید باشد. همه ی آخوندها الان زندگی خودشان را دارند و این نشان می دهد که می دانند زبان هم را و در این میان این مردم هستند که کلاه بزرگی به سرشان می رود.
آیا ساخت قدرت در شرایط فعلی ایران به گونه ای هست که خانواده ی آقای خامنه ای هم به سرنوشت خانواده ی آقای خمینی دچار شوند؟
آقای خامنه ای همین امروز هم در محاصره ی سپاه هست. ایشان تحلیل ها و باید و نبایدهای سپاه را به زبان می آورد و همین حالا آقای خامنه ای جرأت ندارد به سپاه بگوید آقایان، سرداران، در کارهای اقتصادی و سیاسی دخالت نکنید و مثلا بگوید آقایان سردارها میلیارد میلیارد پولی را که از زیر و بالای کشور بیرون کشیدید بریزید به خزانه ی دولت تا ما بتوانیم از این وضعیت بحرانی تحریم ها با آرامش عبور کنیم. مطلقا ایشان شهامت مواجهه با سپاه را ندارد. سپاه مستقل از آقای خامنه ای می زند و می کشد و زندانی می کند و مصادره می کند و مناقصه ها را به نام خود بلوکه می ند و نماینده ها را می ترساند و نمک گیر می کند و قطعا برای بعد از آقای خامنه ای نقشه ها دارد برای این مملکت. البته فکر نکنید که این سرداران سپاه که در روز روشن اموال مردم را و حق و حقوق مردم را بالا می کشند مثلا از هوش سرشاری برخوردارند. اینها از هر نعره ای که می کشند و از هر تهدیدی که می کنند من یقین دارم که جاسوسان آمریکایی و اسرائیلی بینشان هستند و من خودم شاهد بودم ده ها جاسوس اسرائیلی سپاه در زندان اوین هستند و حتما صدها جاسوس اسرائیل در رده های بالای سپاه دارند به رهبر و نماینده های دولت و نماینده های مجلس تحلیل می دهند و حرف در دهانشان می گذارند. سپاه اگر بداند پسران آقای خامنه ای منافع آتی اش را بهتر تامین می کنند، مثل احمدی نژاد، می کشندشان بالا. وگرنه به سمت شورای رهبری که ذلیل سپاه باشند خیز بر می دارد. روحانیت و آیت الله ها بعد از آقای خامنه ای به سرعت از دامان سپاه می آویزند چرا که سپاه کافی است یک آیت الله را رها کند یا طرد کند. مگر کسی یا جریانی می تواند از او محافظت کند؟
من همینجا صمیمانه دوست دارم از مرحوم جناب منتظری، از آقای صانعی، از آقای بیات زنجانی، از آقای دستغیب شیرازی، از آقای بروجردی، از آقای معصومی تهرانی از آقای نکوئی که اخیرا به زندان رفتند صمیمانه تشکر کنم و یادکنم که برای روحانیت آبرویی ایجاد کردند. ما وقتی حرف از روحانیان می زنیم سخن ما به روحانیان حاکم است و مفسده هایی که آنها در پیچانده اند و به جان جامعه در انداخته اند. وگرنه ما می دانیم که صنف روحانیت خواهد ماند مهم اینست که در امور زندگی مردم دخالت نکنند.
فایل صوتی برنامه: https://www.dropbox.com/s/fveaav1bc2m7ar2/ofogh021215.m4a…
یکی از ضعفهای عمده ای که در راه بهبود اوضاع کشورم احساس میشود داشتن یک اپوزسیون قوی و استدلالگر است که بی چشمداشت و طمع به قدرت و البته دلارهای مصوب کنگره علم اصلاحات برداشته باشد . یعنی مسئولیت این شورحالی جامعه را باید به اپوزسیون حالی به حالی که بر اساس احساس و عوام زدگی و بدون در نظر گرفتن اصل املا و غلط و بدون تکیه بر استدلالهایی که ساده و روشن اند و آفتاب واضح اند و ذهنی و صرفا نظرات تئوریک و یا مرید جمع کن نیستند سعی در فقط خراب کردن دارند و روش ارائه نمی کنند … نسبت داد از بی عرضگی این آقایان است که جامعه ما در کمترین کنشهای مدنی درمانده می شود . مردم به رییس ایل با سبیلهای آرتیستی رای میدهند به یک خانم در قم به خاطر تصویر انتخاباتی سرخ و گلی بایک شعار کمیک رای میدهند . اصلا حضور بعضی حضرات مثل نوری زاد در صحن گفت و شنود اجتماعی با این ادبیات دست چندم و تفکرات متشنج که خطوطی از آن خطوط دیگر را دریبل میکند باعث سر افکندگی ایران است . مثلا این آقا فکر میکند که وقتی جاسوسان در رده های بالا امکان نفوذ و مشاوره داشته باشند چرا همپالکی هایشان و جاسوسهای دیگر در زندان چه می کردند به این تعداد که گفتند .
من یک شهروند کم سواد و کم مطالعه هستم ولی ذهن سیستماتیک دارم و این به خاطر شغلم است و تا زمانی که گزاره ها را برای تصمیم گیری کافی ندانم سکوت میکنم ولی این جمله را به عنوان یادگاری تقدیم خوانندگان میکنم :
فرق است بین اپوزسیون استدلالگر اهل نظر و مشفق و کسانی که برای شغل مخالفت گزاره جمع آوری میکنند و با ربط و بی ربط مخلوط وار عرضه میکنند سخن به درازا نبرم اگر حرفهای نوری زاد و امثال آن را خواندید و گیج شدید و جز احساسات زودگذر حس دیگری نداشتید به خودتان شک نکنید .
هو ۱۱۰
سلام به همرهان
کتاب ( قابل دانلود ) پشت پرده های انقلاب ، خاطرات حسین بروجردی را خوانده ام . خواندن آنرا به دیگران نیز توصیه میکنم .
یا علی
شما که کتاب توصیه کردید لینک اونو هم میگذاشتید.
با سلام
چند نکته را لازم می دانم که یادآوری کنم:
1-مرحوم کسروی در جمله معروفی می فرماید ملت ما یک حکومت به آخوندها بدهکار است و افسوس که این پیش بینی درست و این پرداخت دین در زمان ما انجام گرفت و عمرما و فرزندانمان را به تباهی افکند.
2-سپاه و رهبر یا بهتر بگوییم ولایت فقیه دو تیغه یک قیچی هستند و هریک لازم و ملزوم دیگریند.شما فرض نکنین که مثلا آقا اسیر سپاه است یا سپاه عامل دست آقا.شما ببینید اگر سپاه بخواهد چپاول کند،دزدی کند،بکشد،غارت کند،در امور سایر کشورها دخالت کند،مصونیت آهنین داشته باشد و هزار عمل دیگری را بی پروا بخواهد انجام دهد چه توجیهی حداقل برای طرفداران نظام باید داشته باشد؟!!خوب معلوم است می گوید ما تابع ولی فقیهیم و هر عمل شنیع ما تابع سیاستهای اوست که البته بصیرت دارد و شما خیلی چیزها را که نمی دانید او می داند و شما هم بعنوان صغار باید تابع ولی خود باشید.حال فرض کنید این رهبر بیاید و محض رضای خدا بگوید ای سپاه بس است.هر عمل کثیفی که کردی مورد تایید من نیست.نتیجه قابل پیش بینیست این سپاه دیگر دوزار هم ارزش ندارد.حال روی دیگر سکه را ببنید.یعنی چاقو بیاید و دسته خود را ببرد.رهبر حافظ عمامه و عبای خود یعنی سپاه را با این سخنان تضعیف کند اصلا قابل تصور است؟یقینا خیر.پس شما نه سپاه را می توانید سوار رهبر ببنید و رهبر را رهبر سپاه بدانید.اینها تا زمانیکه این خکومت منحرف پابرجاست یار غار یکدیگر خواهند ماند.
3-آقای نوریزاد یکبار هم قبلا عرض کرده ام.این آخوندهایی که شما نام بردید فقط قدری دچار عذاب وجدان شدند و تلاش کردند تا کفاره گناه خود را بدهند ولی آیا واقعا مصیبتیکه اینها به مردم بابت جهالت همین مردم تحمیل کردند قابل جبران است.هرگز.این حضرات اگر راست می گویند و واقعا در پی جبرانند یکبار از اعمال گذشته خود و همراهی با آقای خمینی اظهار ندامت کنند که هرچه گفت عکس آن کرد و هر وعده ای داد خلف آن نمود و هر چه را شاه از انجام آن اکراه داشت به سادگی آب خوردن انجام داد.شاید مرحوم منتظری قدری چنین کرد که بازهم به دلیل گفته شده در بالا نمی تواند کفاره ایجاد مجعولی به نام ولایت فقیه باشد.این آخوندها آنچنان در عقب افتادگی مردم سهیمند و مذهب شیعه را که خود بنیان درستی ندارد در نظر این مردم آراسته اند که به راستی با هزار آب چاه زمزم هم قابل طهارت نیست.
درود بر على 1 : نخست از تأخير در پاسخگويي پوزش مى خواهم . هم صحبتى با انسان انديشمند و موشكافى چون شما مايه خرسندى است .
دوست گرامى : عرفان يك جريان عظيم ، دامن گستر و شاخه به شاخه و پر فراز و نشيب است است نه فقط در فرهنگ اسلامى كه در فرهنگ شرق . حتى در يونان نيز انديشه هاى فيثاغورث و أورفه اى داريم كه به راز آلود كردن جهان مى گرايند و از جاذبه اى كه رمز و راز براى انسان ها دارد براى نفوذ خود بهره مى برند. اين هياهو در تاريخ فرهنگ ما بى شباهت به جنبش توفانى رمانتيسيسم در آلمان سده ١٨ و ١٩ نيست . رمانتيك هايي چون هامان و ياكوبى دشمن خردگرايي روشنگرى بودند ،برخى مرتجع و طرفدار بازگشت به قديم و برخى نيز مايل به جهانى بودند كه توفان ها و تنش هاى احساسى را محبوس و منكوب در چارچوب عقل غيرتاريخى روشنگرى نكند . حتما كتاب ريشه هاى رمانتيسم اثر آيزايا برلين را خوانده ايد . شباهت اين جريان پرغوغا و دامن گستر به عرفان در اساس اين است . حالِ منحصر به فردِ شخصى در برابر عقلانيت عام و همه شمول و كلى گرا و مقوله ساز قيام مى كند . حالا نظر من هر چه هست چيزى را تغيير نمى دهد من مى خواهم از همين آيزايا برلين يا هگل بياموزم كه براى درك سخن اين رمانتيك ها گيرنده خود را روشن و فرستنده خود را كه شامل پيشداورى ها و مواضع خصمانه يا جانبدارانه ام مى شود خاموش كنم . به قولى بروم در پوست يك رمانتيك به روش استانيسلاوسكى در تئاتر . در مرحله بعد فاصله بگيرم تا قادر به نقد شوم . در مرحله نخست چه بسا خواننده فكر كند كه من خودم هم عارفم . حالا با عينك رمانتيك ها مى توانم گفت : رمانتيسيسم يعنى : شورش عليه امر عمومى ، عليه بوروكراسى ، عليه آموزش يك سان همگانى ، عليه جهانى كه فرديت و خاص بودگى انسان ها ذبح مى شود و سازمان اجتماعى به كندو و انسان ها به ريگ هاى همسان بيابان يا عدس هاى همشكل تبديل مى شوند ، امر فردى در عموميت مستحيل مى شود ، همه ساخته ها در جهت همسان سازى و يكدست سازى انسان هايي هستند كه دلشان به انتخاب هايي خوش است كه صنعت فرهنگ از پيش جلو شان نهاده است . عقلانيت ابزارى روشنگرى مى خواهد همه را به مهره هاى قفسى آهنين ( به تعبير وبر ) تبديل كند . ماشين همه چيز را ماشينى مى كند و از جمله انسان را . حالا كه شما على عزيز از فاصله دور نمى توانيد ترمز دستى مرا بكشيد ، خودم از نقش بيرون مى آيم تا ببينم اين غوغاى عظيم كه از هامان تا جنبش دانشجويي ٦٨ و هيپى ها گسترش مى يابد حرف حسابش چيست : من مى خواهم خودم باشم نه مهره يك ماشين . اين معنا را به صد زبان هم از قول رمانتيك هاى سده ١٩ مى شنويد ، هم از زبان هيپى ها .امر شخصى و فردى حق خود را از امر عمومى طلب مى كند . ممكن است حقى در اين سخن باشد ، اما اين امر شخصى و عموميت ستيز همين كه سياسى شود سر از فاشيسم و آدم سوزان در مى آورد . سياست عرفانيزه = فاشيسم .
على عزيز گزاره هاى بالا كشفيات من يا حتى نظر شخصى من نيستند . گزارشى چكيده از رخدادهاى همين عصر مدرن است . يك جريان شبه عرفانى از همان ميانه سده ١٨ از عقلانيت ابزار انديش و عموميت ساز براى گرفتن حق خود بودن آغاز مى شود و در ميانه سده ٢٠ در جرى روبين متجسم مى شود و بسيارى برآنند كه آبشخور ايدئولوژيك نازيسم همين رمانتيك ها بودند .اكنون آيا مى توان گفت كه رمانتيك ها هيچ شكافى در عقلانيت شريعت ساز نينداخته اند ؟ البته منظورم از شريعت همان canon يا آيين است . البته كه شكاف انداخته اند اما شكافى ناتمام كه هگل آن را آگاهى ناخشنود مى نامد . البته براى كسى كه مى پندارد اين انديشه ها بيرون از زمان و مكان و شرايط تاريخى و صرفاً در آن سيارك تمثيلى جوياى حقيقت بوده اند اين مطالب قابل قبول نيست . اما چون فكر نمى كنم شما به اين سيارك معتقد باشيد پس مى توانم تكرار كنم كه در برابر عمومى شدن ارتباط با خدا به توليت فقها و اهل شريعت عارفان در شخصى كردن رابطه ، در تبديل رابطه متعبدانه به رابطه عاشقانه ، اصلا در تأمل در نفس شخصى و زندگينامه اى خودِ خويش و بدور افكندن نفس بما هو نفس به عنوان يك تعريف كلى و بيرونى گام برداشته اند اما از آنجا كه ما از افق عصر مدرن به آنها مى نگريم مى توانيم همسخن با هم بگوييم : عارفان آمدند ابرويش را درست كنند ، زدند چشمش را هم خراب كردند و غلط هم نمى گوييم . كافكا در جايي مى گويد در اطرافم تا چشم كار مى كند ساختمان مى بينم . عارفان اصيل نيز خود را در قفس ساخته ها مى ديدند. البته عرفان تاريخى و تاريخمند و دستخوش دگرگونى ها بوده است . به اصطلاح امروزى ها زمانى – در سده هاى اوليه – عرفان نقش اپوزيسيون داشت و حلاج اسوه عرفان بود . كم كم شاه دنيا را رها كرد و به شاهى درونى پناه برد . تصادفى نيست كه واژه شاه در بين عارفان پربسامد است . از زمان حافظ كم كم با افزايش خانقاه ها شاهان عالم معنا با شاهان دنيا همدست شدند و سراشيب مقدر آغاز شد .بنابراين من وقتى از ديد مدرن به اين ماجرا مى نگرم كاملاً با شما موافقم و اين همه دراز نفسى من در باره عرفان تمهيداتى است براى نقد عرفان سقوط كرده اى كه به صورت يك روحيه فرهنگى و عمومى ايرانى درآمده است . اگر سخن پژوهشگرانى كه عرفان ايرانى را برانگيخته از خواست مقاومت در برابر متجاوز مى دانند بپذيريم ، پس آغاز فرود اين جريان مقاومت با سلاح و زبان متجاوز بود و قبلا هم گفته ام كه تنها فردوسى بود كه به زبان متجاوز سخن نگفت . از شما سپاسگزارم چون پاراگراف اول شما تكمله اى است كه من بايد مى نوشتم ، اما اگر تاريخمندانه به ماجرا بنگريم حتى صرفاً اين يا آن طعنه اى را كه عارف بر شارع زده است نمى توانيم ملاك گيريم . ما مى كوشيم منظور اين طعنه را طورى تفسير كنيم كه به سود شريعت باشد اما از كجا معلوم كه عارف به دليل بيم از چوب تكفير حرف دلش را بزك نكرده باشد . گفته يك چيز است و شرايطى كه گفته در آن گفته شده چيز ديگرى است . الان مترجم تاريخ فلسفه در جهان اسلامى در انتهاى كتاب مطالبى افزوده تا زهر نظرات نويسنده در باره مهدويت را بگيرد و ارشاد براى مجوز دادن از اين ماله كشى ها سفارش مى دهد .صد سال بعد خوانندگان مترجم را به همين گفته ها مى شناسند . تنها كاوش در شرايط تاريخى و اجتماعى گفته شدن گفته است كه ما را تا حدى به منظور گوينده نزديك مى كند. سر شما را درد نمى آورم . فقط اشاره به يافته هاى دكتر على حصورى مى كنم كه حافظ را دوست و همراه عبيد معرفى مى كند چنانكه گويي در برابر تهديد تكفير تقسيم كار كرده اند
مسئله رابطه عرفان و عقلانيت مقوله اى عام تر از رابطه عرفان و شريعت است . دومى در اولى بنياد دارد اگر عقلانيت را به مفهوم عقلانيت ملتزم به دين بگيريم كه در علم كلام و حكمت مشاء و تا حدى فقه مجال بروز پيدا مى كند . متشرع و عارف البته در حد ملحد و مؤمن با هم تعارض نداشته اند ، اما به هر حال شواهد بسيارى مى توان آورد كه عارفان نه اينكه شريعت را نسخ كرده باشند بلكه توقف در شريعت خشك و طوطى وار را نكوهش و حتى هجو كرده اند . شريعت را به پوست و قشر تعبير كرده اند ، چند بار من از فصل اعتقاد در مصباح الهدايه عزالدين محمود كاشانى – كه تازه عرفانش را عابدانه مى دانند – نقل كردم كه اعتقادات شرعى متعصبانه و مقلدانه را ظلمت رسوم مى خواند كه عارف ابتدا بايد از اين ظلمت منخلع گردد و رأساً و شخصاً با تلاش فردى نفسش را چون لوح سفيد كند . اين طريقت و سلوك در اساس نوعى بازيافت رابطه با خداست كه سر انجامش گاهى خطير مى شود . به تكفير و شايد هم به كفر كشيده شود . مايستر اكهارت را كليسا تكفير مى كند چون خدا را همان نيستى مى يابد . عين القضات را مى كشند چون در سلوك خود همچون حلاج شيطان را ستايش مى كند . مى دانيد كه شارع متولى امرى عمومى است كه در فقه شكلى از قانونگذارى پيدا مى كند .قانون ، عموم ، تابعيت ، تقليد ، تشريع اين ها فضاى شريعت را به قول بچه ها بر مى سازند . يعنى در اينجا ما با همان عامى سر و كار داريم كه عارف از آن مى گريزد. اين به معناى نسخ نماز و روزه و واجبات دينى نيست . از قضا اين ائمه اسماعيليه بودند كه هرچند وقت يكبار اعلام فراغت از تكاليف شرعى مى كردند .اگر نقدى داشتيد خوشحال مى شوم كه از خواندن آن بهره مند شوم . پر اميد و پرتوان باشى
دوست عزیز سید مرتضی
در جواب به آقای رسول و جناب تبریزی فرموده بودید که حضرت محمد آخرین پیغمبر هستند . لطف کرده بفرمایید در کدام آیه از قرآن کریم ذکر شده ؟ من هر چه جستجو کردم این چنین آیه را نتوانستم پیدا کنم.
با تشکر فراوان
سلام بر شما
بحثی که در دنباله گفتار دوست خوبمان رسول پیش آمد ،روشن بود که اشاره ایشان به آیه معروف به خاتمیت پیامبر اسلام علیه السلام ،که در سوره احزاب قرار دارد بود ،که ایشان احتمالی را نقل کردند و من توضیحی ذیل گفته ایشان دادم در مورد کلمه “خاتم” ،آیه سوره احزاب اینطور است :
(ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليماً .الاحزاب/40)
سخن بر سر کلمه “خاتم” است که بصیغه اسم فاعل (بکسره تاء) است یا به فتحه آن ،عرض شد که روی هردو احتمال فرقی نمی کند و آیه مفید این معناست که رسول اکرم صلی الله علیه وآله آخرین پیامبران الهی است و بعد از ایشان به اراده الهی پیامبری دیگر نخواهد آمد،و استمرار شریعت آنحضرت از طریق امامت خواهد بود.
البته اشاره شد که برخی آیات دیگر هم در قرآن وجود دارد که بدلالت التزامی دلالت بر خاتمیت آنحضرت دارد ،چنانکه روایات فراوانی نیز در این مورد در کتب شیعه و سنی وجود دارد.
سپاس از توجه شما
در مورد خاتمیت درست ، ادامه شریعت از طریق امامت را از از کجای آیه در آوردید ؟
من نگفتم استمرار شریعت به امامت ،مستفاد از این آیه است ،فقط توضیحی در مورد نحوه استمرار شریعت دادم،البته مساله امامت بحثی کلامی فقهی قرآنی است که تابع ادله آن است ،هم در قرآن و هم در روایات معتبر متواتر و مستفیض نبوی،آنرا باید جداگانه بحث کنیم،اگر عبارت من موهم این معنا بود آنرا ببیانی که عرض شد تصحیح می کنم و می گویم مفاد آیه 40 احزاب فقط مساله ختم نبوت است.
ممنون از تذکر ناظرانه شما
دوست عزیز سید مرتضی
در این موضوع که آیه 40 از سوره احزاب به خاطر کدام آیه آمده را من مطرح نمیکنم حتی نوشته های آقا رسول را راجع به مهری که بر روی نگین انگشتر بوده را همچنین کاری ندارم .
دوست عزیز اگر ممکن است چند بار آیه 40 را برای خود بخوانید و بعد از تجزیه و تحلیل متوجه خواهید شد که حضرت محمد خاتم الرسول نیستند البته با ده ها دلیل آیات قرآن کریم. با علم اینکه میدانیم ذات خداوندی در وجود تمام پیامبران بوده و هست و تمام پیامبران هم اول هستند و هم آخر.
در تورات ص31 آیات 16 و 17 آمده که:در سفر خروج بر یهود واجب شده که سبت(روز شنبه)(کسره روی س و ب) را به عنوان یک میثاق ابدی نگهدارند یهودیان و نسلهایشان بعنوان یک میثاق ابدی مراعات میکنند ولی مسیحی ها و مسلمانان آنرا شکستند
در مکاشفات یوحنا ص 1 آیه11 حضرت مسیح به عنوان آلفا و امگاء اول و آخر اشاره شده – و در لوقا ص 21 آیه 33 فرموده است آسمان و زمین از بین میرود اما کلام من زایل نمیشود.
دوست عزیز میدانیم فرقی است بین رسول و نبی و باید معتقد بر تداوم تابش رحمت الهی باشیم و یقین داشته باشیم تا جهان باقی است مظاهر الهی بنا با مقتضیات زمان ظهور خواهد کرد و انسان مختار در انتخاب است .
اگر تمام اشجار قلم شوند و تمام دریاها برای پروردگارم مرکب شوند و هفت دریای دیگر به این دریاها اضافه شوند بطور قطع دریاها تمام میشوند قبل از اینکه کلمات پروردگارم پایان بپذیرد.(لقمان 27 و الکهف 109)
گفت در قرآن خدا با عقل کل/// سنت ما بود ارسال رسل
سنت الله را ز پی تبدیل نیست/// زان در ارسال رسل تعطیل نیست
مولوی علیه الرحمه(الاسراء آیه77)
دوست عزیز موفق باشید
سلام بر شما
استدلال شما بر نفی خاتمیت نبوت و رسالت چند بخش دارد که بترتیب بررسی می کنم:
1-در آیه 40 احزاب فرمود :(ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليماً .الاحزاب/40).
اگر دقت کنید در این آیه هم منصب “رسالت” را برای حضرت محمد اثبات فرمود زیرا فرمود :”و لکن رسول الله” ،و هم منصب نبوت را ،زیرا فرمود : “خاتم النبیین”.
پس آنحضرت هم رسول بود و هم نبی،شما می گویید در آیه نفرموده است “خاتم الرسل” ،و فقط اشاره به ختم نبوت کرده است ،بنابر این نبی دیگری نخواهد آمد ،اما ممکن است “رسول” دیگری بیاید.پس شما تلویحا گفته اید که مقام “رسول” غیر از مقام “نبی” است.
این استدلال نادرست است ،زیرا رابطه “رسول” “نبی” رابطه عموم و خصوص مطلق است ،یعنی هر رسولی نبی هم هست ،اما هر نبی رسول نیست ، یعنی مقام رسالت اعم از مقام نبوت است،زیرا رسول آن است که دارای شریعت و کتاب مستقلی باشد مثل ابراهیم و نوح و موسی و عیسی و محمد.
اما نبی کسی است که تابع شریعت رسول پیش از خود است یعنی شریعت او را تبلیغ می کند. و هرگاه رسول بعدی آمد و رسالت رسول قبلی را نسخ کرد،انبیاء بعد از او تابع شریعت جدید هستند.
این رابطه رسول و نبی است، حال باز می گردیم به مفاد آیه شریفه ،آیه می گوید پیامبر اسلام که هم رسول است و هم نبی ،خاتم النبیین است ،یعنی بعد از او نبی دیگری نخواهد آمد ،و وقتی نبی دیگر نفی شد آمدن رسول دیگر نیز بطریق اولی منتفی خواهد بود،زیرا گفتیم هر رسولی نبی هم هست،پس اگر نبی بعدی نفی شود ،رسول هم نفی می شود زیرا اگر رسول دیگری بیاید ،بحکم اینکه هر رسول نبی هم هست ،پس نبی هم آمده است! و این خلاف مفاد آیه است که می گوید محمد خاتم انبیاء است.
باصطلاح منطقی ،رسول اعم از نبی است ،و نبی اخص از رسول است ،و نفی اخص مستلزم نفی اعم است ،زیرا اخص در ضمن اعم وجود دارد (چون که صد آمد نود هم پیش ماست).
بنابر این روشن شد که آیه دلالت بر خاتمیت نبوت پیامبر اسلام دارد ،یعنی او پایان دهنده سلسله رسولان و انبیاء الهی است.
2- استدلال دیگر شما به بخشی از تورات و انجیل است:
اولا :تورات و اناجیل موجود از نظر ما تحریف شده اند ،این بحث مفصلی دارد که قبلا اینجا مطرح کردیم ،و اجمال آن این است که ارتباط سندی تورات و انجیل تا موسی و عیسی علیهما السلام متواتر نیست.
ثانیا:با آمدن هر رسول ،شریعت رسول سابق بر او نسخ می شود ،یعنی با آمدن عیسی شریعت موسی منسوخ شده است و با آمدن پیامبر اسلام شریعت عیسی منسوخ شده است.
ثالثا: باید دقیقا آن دو مورد شاهد شما از تورات و انجیل را بررسی کرد که چه مفهومی دارند ،ممکن است منظور از دوام حکم سبت (شنبه) دوام آن تا شریعت رسول بعدی باشد ،و همینطور مراد از عدم زوال کلام عیسی ،مفهوم دیگری باشد ،یا مراد این باشد که کلام من زایل نیست تا آمدن رسول بعدی ،چنانکه در همین انجیل های محرف بشارت به پیامبر آخر الزمان داده شده است(فارقلیط)
پس مراد از دو آیه تورات و انجیل استمرار حکم الی یوم القیامه نیست.
رابعا: بالاخره باید مبنای شما روشن باشد که آیا شریعت عیسی نسخ کننده شریعت موسی بوده است یا خیر؟
اگر کلام موسی دلالت بر دوام شریعت او داشته باشد و کلام عیسی نیز دلالت بر دوام شریعت او داشته باشد ،اینکه تناقض بین دو کتاب آسمانی است! و اصلا ادعای رسالت عیسی دوام آن بمعنی این است که شریعت موسی نسخ شده و شریعت عیسی مثلا دائمی است.
بنابر این با توجه به دلایل پیش گفته استدلال به تورات و انجیل بر عدم خاتمیت پیامبر اسلام نادرست است ،شما آیا قرآن و دلالت این آیه را بر ختم نبوت قبول دارید یاخیر؟
اگر قبول دارید ،چگونه تمسک به گفتار موسی و عیسی می کنید در حالیکه هم سخن موسی و هم سخن عیسی می گوید شریعت من تا ابد باقی است؟!
اینهم تناقض دیگری است که لازمه استدلال به تورات و انجیل است.
خامسا : دو آیه مورد اشاره در سوره لقمان و کهف ،دلالتی بر امکان رسالت جدید یا نبوت جدید ندارد،این دو آیه ناظر به کلمات تکوینی خداست یعنی همه موجودات را کلمه و کلمات عینی خدا نامیده است زیرا آنها با عینیت خویش حکایت کننده از علم و قدرت و اراده الهی می کنند همانطور که کلمات لفظی یا کتبی دلالت بر ما فی الضمیر گوینده یا کاتب می کنند ،می گوید اگر همه درختان قلم شوند و همه دریاها مرکب ،کسی نمیتواند کلمات تکوینی و حقایق عینی موجودات را احصاء و شمارش کند و آن مرکب و دریاها تمام می شوند پیش از آنکه بتوانند همه کلمات خدا را شماره کنند،پس این معنا ارتباطی با خاتمیت رسالت و نبوت ندارد.
سادسا:در اینگونه مباحث استدلال به شعر و سخنان شعری شاعران استدلالی برهانی نیست ،زیرا در تعارض سخن مولوی و سخن قرآن ،ترجیح با سخن مولوی نیست هرچند مولوی شاعر و عارف بزرگی است،علاوه اینکه باید جداگانه در مفهوم مراد مولوی دقت کرد.
بهرحال فرضا اگر مولوی هم معتقد به عدم خاتمیت باشد ،سخن مولوی برای ما حجیتی ندارد ،زیرا در امور مربوط به وحی و کتب انبیاء ،خود کتب انبیاء و گفتارهای خود آنان برای ما حجیت دارند.
موفق باشید
دوست عزیز سید مرتضی
جواب شما را در تیتر بالاتر بنام نافرمانی داده ام
موفق باشید
اقای نوری زاد سلام
جسارتا چند سوال داشتم که اگرلطف کنید جواب بدهید
من جواب سوالاتم را تا به حال در صفحه شما پیدا نکرده ام
اول اینکه نظر شما درباره شهیدان بهشتی و مطهری چیست
دوم ایا این دو عزیز را منافقین به شهادت رساندندند یا….
سوم اینکه اگر این دو عزیز در قید حیات بودند ایا جامعه ما به این ورطه می افتاد یا خیر
اگر لطف بفرمایید پاسخ دهید بسیار سپاس گزارم
یک مقام وزارت دفاع روسیه: ایران را تشویق به جنگ با عربستان کنیم
اظهارات ژنرال روسی درحالی مطرح میشود که گویی ایران یکی از مستعمرات روسیه است که با تحریک آن کشور منافع ملی خود را نادیده بگیرد. این مقام وزارت دفاع روسیه همچنین گفته که اگر آمریکا اوکراین را تسلیح کند، مسکو آن را اعلان جنگ تلقی میکند. این اقدام نه تنها تنش را در منطقه افزایش میدهد بلکه کرملین را وادار به پاسخی نامتقارن علیه واشنگتن و متحدانش در دیگر جبههها میکند. به گزارش سایت انتخاب، ایوگنی بوژینکسی ژنرال بازنشسته ارتش روسیه که اکنون دریک انستیتو پژوهشی مشغول به کاراست گفت: مسکو تسلیح اوکراین توسط آمریکا را حضور مستقیم این کشور در درگیریها تلقی میکند. یک عضوهیات مشاوران وزارت دفاع روسیه که حاضر به افشای نامش نبود به روزنامه روسی مسکو تایمز گفت: درصورتی که آمریکا به تسلیح اوکراین بپردازد، مسکو به درخواست همیشگی چینیها برای ارائه تکنولوژیهای برتر دفاعی پاسخ مثبت می دهد. وی افزود: این تکنولوژی به چین در ساخت سلاحهایی که قادر به ضربه جدی به نیروی دریایی آمریکا است، کمک قابل توجهی می کند. این مقام وزارت دفاع روسیه ادامه داد: ما میتوانیم ایران را تشویق به جنگ با عربستان سعودی یا حمایت از آنها دراین نبرد بکنیم، دراین صورت قیمت نفت افزایش بسیاری خواهد داشت. وی اضافه کرد: این دو پاسخ، تنها دو واکنش احتمالی روسیه خواهد بود.مقام
مصلح عزیز..با سپاس از شما و سایر دوستان فرهیخته و جناب نوریزاد عزیز
سید علی خامنه ای هیچگاه وجود و شهامت پاسخ و پرسش را نداشته و با امر کردن تلاش کرده خودش را در هاله ای از امپراطور گونه ها جلوه دهد. دلیل دیگر این رفتار اینکه نمیخواهد جوابی را که میدهد امکانی پیش بیاید که بر علیه خودش بکار برود. تمامی حلقه به اصطلاح امنیت این خودخواهان بر این مبنا اصولی شده که در تمامی مصاحبه ها ؛ از قبل سوالات خبرنگاران را بایست بدانند و اینها الزام میکنند کدام سوالات و چگونه اجازه مطرح شدن دارند. حتی در مصاحبات خارجی.
این سیستم از هر روشی برای فریب مردم دریغ نکرده و نمی کنند. و این تلاش سازمانی برای ایجاد یک سرزمین مذهبی شیعه با روایت چاه امام زمان در جمگران ؛ تملقی بی نظیر بپا کرده.
بعد از ۳۶ سال دو نفر به اسم رهبر برای خودشان بیتی ساختند و هیچگاه اخلاص به باورهای دینی خود نداشتند که در جوار اماکن مذهبی بیت سازی کنند و آنجا زندگی کنند.
کلاه آنقدر گشاد شده که حتی مکه رفتن و حاجی بودنشان هم از افسانه هاست.
اقلیت خون آشامی که در خانه های خود حبسند ولی امر و نهی می کنند. پشتوانه این اقلیت تبهکار ؛ طولانی کردن هر نوعی از مذاکرات و به بازی گرفتن این فساد توسط کارتر های قوی در دنیاست. (۵+۱)
هو ۱۱۰
به:Ali A torkman
در باره پیدایش عنوان ” آیت الله ” در یکی از کامنت های مقالات پیشین مطالبی نوشته ام، میتوانید بررسی کنید.
یا علی
ﻣﺼﻠﺤﺖ و ﻋﻮاﻗﺐ ﺁﻥ ‘ ﻣﺎ ﺣﻜﻤﻲ ﻛﻪ ﻧﺘﻮان ﺁﻥ ﺭا ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮﻱ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺫﺑﺢ ﻛﺮﺩ ﻧﺪاﺭﻳﻢ
اﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭا ﺑﺎ ﻣﺨﺘﺼﺮ ﺗﺼﺤﻴﺤﻲ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻲﺁﻭﺭﻡ
( این آیه در غدیر خم نازل شد ) و تمام کردم بر شما نعمت خود را و اختیار کردم برای شما اسلام را با این احکام حلال و حرام هرکه بیچاره شود در گرسنگی و قاصد گناهی نباشد بخورد از آنچه ذکر شده حرام است و بخورد به قدر سد رمقی البته خدا آمرزنده و مهربان است .
اﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺩﺭ ﺭاﺑﻂﻪ ﺑﺎ ﺣﺮاﻡ ﺑﻮﺩﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﻙ و ﻣﺮﺩاﺭ و ﺣﻴﻮاﻧﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪا ﺫﺑﺢ ﻧﺸﺪﻩ ﺁﻣﺪﻩ ‘ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺗﺎﻛﻴﺪ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻴﺎﺯ و ﺩﺭ ﺧﻂﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﺟﺎﻥ ‘ ﻣﻴﺘﻮاﻥ اﺯ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺣﺮاﻡ ﺷﺪﻩ ﺗﻨﺎﻭﻝ ﻛﺮﺩ ” ﺩﺭ اﺻﻞ ﻣﻴﺘﻮاﻥ اﺯ ﻓﻘﻬﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻋﺮﺿﻪ ﺷﺪﻩ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪﮔﻴﺮﻱ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ اﺣﻜﺎﻡ اﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻧﺤﻮ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻌﻐﻴﺮﻧﺪ ‘ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩﺗﺮ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﮔﻔﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﻙ ﺣﺮاﻡ اﺳﺖ ‘ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ “”
ﻟﻮاﻁ ﺣﺮاﻡ اﺳﺖ ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ “”ﺭﺑﺎ ﺣﺮاﻡ اﺳﺖ ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ “”” ﻧﻤﺎﺯ ﻭاﺟﺐ اﺳﺖ ‘ ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ “”
ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﭘﺸﺘﻮاﻧﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺁﻳﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺁﻗﺎﻱ ﺧﻤﻴﻨﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ ‘ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻴﺎﺯ و ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺼﻠﺤﺘﻲ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺗﻤﺎﻡ اﺣﻜﺎﻡ ﺭا ﺗﻌﻂﻴﻞ ﻛﺮﺩ ” ﻣﺜﻼ اﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭ ﻣﺎ ﺭﺑﺎﺧﻮاﺭﻱ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﻧﻴﺴﺖ و ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺎﻧﻜﻬﺎ ﺑﻪ ﭘﻮﻝ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻬﺮﻩ ﻣﻴﭙﺮﺩاﺯﻧﺪ ” ﺑﻨﺎﺑﺮ اﻳﻦ اﺳﺘﺪﻻﻝ ‘ اﮔﺮ ﻛﺴﻲ اﺯ ﻣﺎ ﺳﻮاﻝ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺁﻳﺎ ﻟﻮاﻁ ﺩﺭ اﺳﻼﻡ ﺣﺮاﻡ اﺳﺖ? ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﮔﻔﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﺖ ﻧﻮﺭﻣﺎﻝ ﺑﻠﻪ ‘ ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ ﺷﺮاﻳﻄ ﺧﺎﺻﻲ ﻟﻮاﻁ ﺭا ﺑﺮ ﻣﺎ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﻛﻨﺪ و ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻱ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ‘ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺜﺎﻝ ” ﺷﻤﺎ ﻓﺮﺽ ﻛﻨﻴﺪ “”””
ﺑﻌﻠﺖ ﻳﻚ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﻧﻮﺩ ﺩﺭ ﺻﺪ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ اﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ ‘ و ﺁﻥ ﺩﻩ ﺩﺭﺻﺪ ﺑﺎﻗﻴﻤﺎﻧﺪﻩ ﻫﻴﭻ اﻣﻨﻴﻴﺘﻲ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺮﺩاﻥ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ‘ ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﺮاﻳﻂﻲ اﮔﺮ ﻓﻘﻴﻪ ﺟﺎﻣﻊاﻟﺸﺮاﻳﻄ اﻳﻦ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﺭا ﺑﺪﺗﺮ اﺯ ﻟﻮاﻁ ﻛﻨﺘﺮﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﺪاﻧﺪ ‘ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﻟﻮاﻁ ﺭا ﺗﺠﻮﻳﺰ ﻛﻨﺪ ‘ و ﻳﺎ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﺮﺩاﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻋﻠﻴﻪ ﺣﻜﻮﻣﺖ اﺳﻼﻣﻲ ﻗﻴﺎﻡ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ‘ “ﻣﺜﻞ ﻗﻴﺎﻡ ﺳﺒﺰ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﺸﺘﺎﺩﻭ ﻫﺸﺖ ‘ اﻳﻨﺠﺎ ﺣﺘﻲ ﻟﻮاﻃﻜﺎﺭاﻥ ﺻﻮاﺏ ﻫﻢ ﺑﺮﺩﻩاﻧﺪ ‘اﺟﺮﺷﺎﻥ ﺑﺎ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ “اﻟﺒﺘﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻋﺪﻩااﻱ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪاﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ اﺗﻔﺎﻗﺎﺗﻲ اﻓﺘﺎﺩﻩ اﺳﺖ ” ﻓﺮﻗﻲ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ اﻳﻨﺠﺎ ﺻﺤﺒﺖ اﺯ ﺷﺮاﻳﻂﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺣﻜﻤﻲ ﺭا ﺗﻌﻂﻴﻞ ﻛﻨﺪ ”
ﻳﻚ ﻣﺜﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺫﻛﺮ ﻛﺮﺩ ﻛﺸﺘﻦ ﺑﻴﮕﻨﺎﻫﺎﻥ اﺳﺖ ‘ ﺁﻳﺎ ﻛﺸﺘﻦ ﺑﻴﮕﻨﺎﻫﺎﻥ ﺩﺭ اﺳﻼﻡ ﺟﺎﻳﺰ اﺳﺖ
ﺟﻮاﺏ اﻳﻦ ﺳﻮاﻝ ﻛﺎﻣﻼ ﻭاﺿﺢ ﺑﻪ ﻧﻆﺮ ﻣﻲﺁﻳﺪ ‘ﻭﻟﻲ ﺑﺎ اﻳﻦ ﻣﺜﺎﻝ ﻣﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻗﺼﻪ ﺳﺮﻱ ﺩﺭاﺯ ﺩاﺭﺩ ” ﺗﺼﻮﺭ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺮﻭﺭﻳﺴﺘﻬﺎﻱ ﺩاﻋﺶ ﺑﺎ ﻳﻚ ﺑﻤﺐ اﺗﻤﻲ ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎﻳﻲ ﺭا ﺑﺎ ﭘﺎﻧﺼﺪ ﺳﺮﻧﺸﻴﻦ ﺭﺑﻮﺩﻩاﻧﺪ ‘ و ﻣﻴﺨﻮاﻫﻨﺪ ﺗﻬﺮاﻥ ﺭا ﺑﺎ ﺧﺎﻙ ﻳﻜﺴﺎﻥ ﻛﻨﻨﺪ ‘ و ﺷﻤﺎ ﺭﻳﺲ ﺳﺘﺎﺩ اﻣﻨﻴﻴﺖ ﻣﻠﻲ ﻫﺴﺘﻴﺪ و ﺑﺎﻳﺪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ ” ﻳﺎ ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎ ﺑﺎ ﭘﺎﻧﺼﺪ ﺳﺮﻧﺸﻴﻦ ﺑﻴﮕﻨﺎﻩ و ﻳﺎ ﻛﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻬﺮاﻥ
ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﻣﺎ ﺣﻜﻢ ﻗﻂﻌﻲ ﺩﺭ اﺳﻼﻡ ﻧﺪاﺭﻳﻢ و ﺗﻤﺎﻡ اﺣﻜﺎﻡ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻨﺪ ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﻣﺼﻠﺤﺘﻲ ﻓﻌﻼ ﺗﻌﻂﻴﻞ ﺷﻮﻧﺪ
اﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﻙ ﮔﺮﻓﺘﻪ ‘ﺗﺎ ﺭﺑﺎ ﺧﻮاﺭﻱ ‘ ﻛﺸﺘﻦ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎي ﺑﻴﮕﻨﺎﻩ ‘ ﺩﺯﺩﻱ ‘ ﺯﻧﺎ ﺑﺎ ﻣﺤﺎﺭﻡ و ﻫﺮ ﺭﺫاﻟﺖ اﺧﻼﻗﻲ ﻛﻪ ﺗﺼﻮﺭﺵ ﺑﺮاﻱ ﺷﻤﺎ ﻣﻤﻜﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﺭ اﺳﻼﻣﻲ ﻛﻪ ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻠﺖ ﻣﺎ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ﺟﺎﻳﺰ اﺳﺖ ” اﻟﺒﺘﻪ ﺷﺮﻭﻃﻲ ﺩاﺭﺩ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻬﻴﺎ ﺑﺎﺷﺪ ” ﻣﺜﻼ ﺷﺮﻁ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﻙ ‘ ﻧﺒﻮﺩ اﻣﻜﺎﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ اﺯ ﻣﻮاﺩ ﺣﻼﻝ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ اﺷﺎﺭﻩ ﺷﺪﻩ ‘ ﺭﺑﺎ ﺧﻮاﺭﻱ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻧﻂﻮﺭ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ ﺩﺭ اﺳﻼﻡ ﺣﺮاﻡ اﺳﺖ ‘ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ ﺷﺮاﻳﻂﻲ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺑﻴﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﻛﻨﺎﺭ ﮔﺬاﺷﺘﻨﺶ ﻣﻮﺟﺐ ﻓﺴﺎﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮﻱ ﮔﺮﺩﺩ ﻳﺎ ﻣﻮﺟﺐ ﻭﺭﺷﻜﺴﺘﮕﻲ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺷﻮﺩ ‘ ﻳﻌﻨﻲ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﻴﻦ ﺷﺮاﻳﻂﻲ ﻛﻪ اﻵﻥ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪﻩ ‘ ﻣﺸﺮﻭﺑﺎﺕ اﻟﻜﻠﻲ ﻫﻢ ﺣﺮاﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ ﭘﺰﺷﻜﻲ ﺁﻥ ﺭا ﺑﺮاﻱ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﻻﺯﻡ ﺑﺪاﻧﺪ ‘ اﻟﺒﺘﻪ ﭘﺰﺷﻚ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺭﻭاﻧﺸﻨﺎﺱ ﺑﺎﺷﺪ ‘ و ﻣﺮﻳﺾ ﻫﻢ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺭﻭاﻧﻲ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ‘ ‘ ﺑﺎ اﻳﻦ اﺳﺘﺪﻻﻻﺕ ﻓﻘﻬﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺁﺷﻨﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﮔﺮﻓﺖ ﻛﻪ اﺻﻮﻻ ﻭﻗﺘﻲ ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺑﺎ ﻣﺬﻫﺐ ﺑﻴﺎﻣﻴﺰﺩ ﻣﺎ ﺧﻄ ﻗﺮﻣﺰﻱ ﺩﺭ اﺳﻼﻡ ﻧﺪاﺭﻳﻢ ‘ ﻓﻘﻄ و ﻓﻘﻄ ﺷﺮاﻳﻄ ﺗﻌﻴﻦ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰ ‘ﺗﺤﺖ ﭼﻪ ﺷﺮاﻳﻂﻲ ﺣﻼﻝ و ﻳﺎ ﺣﺮاﻡ اﺳﺖ ” اﻳﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ ﻛﻪ اﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺷﺎﻫﺪ ﺗﺠﺎﻭﺯ و ﻳﺎ ﻇﻠﻤﻲ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺑﻮﺩﻳﺪ ‘ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﻪ ﺳﺮﻳﻊ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﻜﻨﻴﺪ ‘ ﭼﺮا ﻛﻪ ﺷﻤﺎ اﺯ ﺷﺮاﻳﻄ ﺁﻥ ﺁﮔﺎﻩ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ ”
اﻳﻦ اﺳﺖ ﺩﻟﻴﻞ اﻳﻨﻜﻪ ﭼﺮا ﺩﺭ ﻇﺎﻫﺮ ﻛﺸﻮﺭ ﻣﺎ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ اﺧﺘﻼﺹ و ﻇﻠﻢ اﺳﺖ ” ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﻃﻦ ﻫﻴﭻ اﺧﺘﻼﺹ و ﻇﻠﻤﻲ ﻧﻴﺴﺖ ‘و ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﻣﺮﺗﺐ اﺳﺖ ‘ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﺼﻠﺤﺖ و ﺷﺮاﻳﻄ اﺳﺖ ‘ اﻟﺒﺘﻪ ﻭﻟﻲ ﻓﻘﻴﻪ ﻛﻪ اﺻﻠﺤﺘﺮﻳﻦ ﻓﺮﺩ ﺩﺭ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﺼﻠﺤﺖ اﺳﺖ ‘ﻭﻗﺖ اﻳﻨﻜﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺮاﻳﻄ ﺭا ﺑﺴﻨﺠﺪ و ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺭا ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺩﻫﺪ ﺭا ﻧﺪاﺭﺩ و اﻳﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺭا ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ اﻫﻤﻴﻴﺖ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﻴﺴﭙﺎﺭﺩ و ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺑﻪ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ‘ و اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﻳﻚ ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ و ﺑﻪ ﮔﺮﻭﻫﻬﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﺷﺪﻩاﻧﺪ و ﻫﻤﻴﺪﻳﮕﺮ ﺭا ﮔﻤﺮاﻩ و ﺩﺭ ﺧﻄ ﺩﺷﻤﻦ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ ‘ ﺗﻤﺎﻡ اﻳﻦ ﮔﺮﻭﻫﻬﺎ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻘﻴﻪ و ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﺣﺬﻑ ﺭﻗﻴﺐ و ﺣﻔﻆ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﮔﺮﻭﻩ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺷﺮﻋﻲ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ ” و ﺣﺎﺻﻞ اﻳﻦ ﻛﻤﺪﻱ ﻣﺼﺨﺮﻩ ﻫﻤﻴﻦ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﺧﺮ اﻧﺪﺭ ﻋﻘﺮﺏ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻴﺒﻴﻨﻴﺪ
ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﺮاﻳﻂﻲ ﻣﻴﺘﻮاﻥ اﺩﻋﺎ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭﻣﺎﻥ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻧﺪاﺭﻳﻢ ‘ ﻣﺜﻼ اﮔﺮ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﻮﺩ ﺑﻴﮕﻨﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﺯﻧﺪاﻥ ﺭﻓﺘﻪ و ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺁﻧﺠﺎ ﺳﭙﺮﻱ ﻛﺮﺩﻩ و ﺣﺎﻻ ﺑﻲﮔﻨﺎﻫﻲ اﻭ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪﻩ “ﻓﻘﻴﻪ ﺟﺎﻣﻊاﻟﺸﺮاﻳﻄ
اﻣﺎ ﺗﺸﺨﻴﺼﺶ اﻳﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﻼ ﻛﺮﺩﻥ اﻳﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻟﻂﻤﻪ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻗﻀﺎﻳﻲ ﻛﺸﻮﺭ اﺳﺖ ‘ﻣﻴﺘﻮان ﺯﻧﺪاﻧﻲ ﺭا ﺩﺭ ﺯﻧﺪاﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﺩاﺷﺖ ‘و ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻟﺰﻭﻡ ﺣﺘﻲ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺳﺎﻧﺪ ‘(ﺷﻮﺧﻲ ﻧﻴﺴﺖ اﺳﻼﻡ ﺩﺭ ﺧﻂﺮ اﺳﺖ) ﭘﺲ ﺗﺤﺖ اﻳﻦ ﺷﺮاﻳﻄ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﻇﻠﻤﻲ ﺭا ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ و اﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭا ﻫﻢ ﺧﺪﻣﺘﻲ ﺑﻪ اﺳﻼﻡ ﺩاﻧﺴﺖ “اﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎ ﻧﻴﻴﺖ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ اﺳﻼﻡ
ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﺮاﻳﻂﻲ ‘ﺩﻳﮕﺮ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻇﺎﻟﻢ و ﻣﻆﻠﻮﻡ ‘ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﻏﻴﺮ ﻣﻤﻜﻦ ﻣﻴﺸﻮﺩ ‘ﻳﻌﻨﻲ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﻭﺿﻌﻴﺘﻲ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪﻩ ” ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﺮاﻳﻂﻲ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﻴﺪ ﻛﺴﻲ ﺭا ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﻧﻘﺾ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻣﺤﺎﻛﻤﻪ ﻛﻨﻴﺪ ‘ﭼﺮا ﻛﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺑﻌﺪ اﺯ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺷﺮاﻳﻄ و ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻣﻌﻨﺎي ﺧﻮﺩ ﺭا ﭘﻴﺪا ﻣﻴﻜﻨﺪ ” اﻳﻦ اﺳﺖ ﻋﻠﺖ اﻳﻨﻜﻪ ﭼﺮا اﺣﻤﺪﻱﻧﮋاﺩ و ﻫﺰاﺭاﻥ ﻣﺜﻞ اﻭ ﺭا ﻧﻤﻴﺘﻮاﻥ ﺑﻪ ﺩاﺩﮔﺎﻩ ﻛﺸﺎﻧﺪ ‘ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﺮ ﻧﻘﺾ ﻗﺎﻧﻮﻧﻲ ﺭا ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﻣﺼﻠﺤﺘﻲ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﺷﺪﻩاﻧﺪ ‘و ﺷﻤﺎ ﻛﺠﺎ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻴﺪ ﻛﺴﻲ ﺭا ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺸﺨﻴﺺ اﺷﺘﺒﺎﻩ ﺷﺮاﻳﻄ و ﻳﺎ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻣﺤﺎﻛﻤﻪ ﻛﻨﻴﺪ ‘ ﺩﺭ ﺿﻤﻦ ﻧﻴﺖﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﺧﻴﺮ اﺳﺖ ‘ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻤﻠﻜﺖ ﺭا اﺯ ﺩﺳﺖ اﺳﻼﻡ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﺳﺮﻛﺮﺩﮔﻲ ﺭﻓﺴﻨﺠﺎﻧﻲ و ﺧﺎﺗﻤﻲ ﻧﺠﺎﺕ ﺩاﺩﻧﺪ
اﻳﻦ ﺁﺵ ﺷﻠﻪ ﻗﻠﻤﻜﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﭘﺨﺖ ﻓﻘﻴﻬﺎﻥ ﻣﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﻗﺎﻱ ﺧﻤﻴﻨﻲ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﺭا ﻛﻨﺎﺭ ﮔﺬاﺷﺖ و ﺁﻥ ﻓﺘﻮاﻱ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺧﻮﺩ را ﻋﻠﻨﻲ ﻛﺮﺩ ” و ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭاﺳﺘﺎ ﻣﺠﻠﺲ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺭا ﺗﺎﺳﻴﺲ ﻛﺮﺩ و ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺭا ﻫﻢ ﺑﻪ ﻓﻘﻬﺎ ﺳﭙﺮﺩ ” ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻪ?
ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺜﺎﻝ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺑﺮﺩﻩﺩاﺭﻱ ﺩﺭ اﺳﻼﻡ ﻣﻠﻐﺎ ﻧﺸﺪ ‘ ﻳﺎ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻂﻬﺮﻱ ﺑﻪ اﺳﻼﻡ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﺷﺪ ‘ ﭼﺮا ﻛﻪ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪا ﺑﻴﻢ ﺁﻥ ﺩاﺷﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ اﺯ ﺭﻭﻱ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺮﺧﻴﺰﻧﺪ ‘ اﻭ ﭼﺎﺭﻩ ﺭا ﺩﺭ اﻳﻦ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻣﺼﻠﺤﺖ ‘ ﻓﻌﻼ اﺯ ﺧﻴﺮ ﻣﻠﻐﺎﻱ اﻳﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺑﮕﺬاﺭﺩ ‘ و ﺷﺮاﻳﻂﻲ ﺭا ﺣﺎﻛﻢ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﺩﻩﺩاﺭﻱ اﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺮﻭﺩ
‘ اﮔﺮ ﻣﺎ ﺑﭙﺬﻳﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﺣﻜﻢ ﺑﺮﺩﻩﺩاﺭﻱ ﺑﻪ اﺳﻼﻡ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﺷﺪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻴﻢ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ اﺣﻜﺎﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺭا ﻫﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻧﺤﻮ ﺗﺤﻤﻴﻠﻲ ﺑﺪاﻧﻴﻢ ‘
اﻟﺒﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪا ﻧﮕﻔﺖ ﻛﻪ اﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻪ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻣﺼﻠﺤﺖ اﺳﺖ ‘ و ﺣﺘﻲ ﮔﻔﺘﻦ اﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻧﺒﻮﺩﻩ ‘ﻭﻟﻲ ﻓﻘﻴﻬﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﭼﻮﻥ ﻣﻂﻬﺮﻱ ﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪا ﺑﺎ اﻣﺖ ﺟﺎﻫﻠﺶ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺩاﺷﺘﻪ و اﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺟﻬﺎﻟﺖ اﻣﺘﺶ ﺭا ﻫﻢ ﺩﺭ ﺻﺪﻭﺭ اﺣﻜﺎﻡ ﺩﺭ ﻧﻆﺮ ﺑﮕﻴﺮﺩ ‘ و ﺑﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻲ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻂﻬﺮﻱ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺑﺮﺩﻩﺩاﺭﻱ ﺑﻪ اﺳﻼﻡ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﺷﺪ .
اﻳﻨﺠﺎ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﮔﺮﻓﺖ ﻛﻪ ﻣﻨﻆﻮﺭ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪا و اﺳﻼﻡ ﺩﺭ اﺻﻞ ﺭﻭﺡ ﻋﺪاﻟﺖ ﺑﻮﺩﻩ و اﺑﺰاﺭ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺮ اﺳﺎﺱ اﻗﺘﻀﺎﻱ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ اﺣﻜﺎﻡ ﺷﺮﻳﻌﺖ اﺳﺖ ‘ ﻛﻪ اﺯ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﻪ اﺣﻜﺎﻡ اﻣﻀﺎﻳﻲ ﻳﺎﺩ ﻣﻴﺸﻮﺩ
اﺯ اﻳﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﺎ ﻣﻴﻤﺎﻧﻴﻢ و ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﺼﻠﺤﺖ ‘ و اﻳﻦ ﺳﻮاﻝ ﻛﻪ ﺁﻳﺎ ﻭاﻗﻌﺎ اﻳﻦ ﻣﻼﻫﺎﻱ ﻣﺎ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﺤﻴﻂﻲ ﺑﺴﺘﻪ و ﺑﺪﻭﻥ ﻛﺴﺐ و ﻛﺎﺭ و ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﮔﻲ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻳﺎﻓﺘﻪاﻧﺪ ‘ اﺻﻠﺤﺘﺮﻳﻦ اﻓﺮاﺩ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﺎ ﺑﺮاﻱ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ”
اﮔﺮ ﭼﻨﻴﻦ اﺳﺖ ﭼﺮا ﺳﺮاﻥ ﺭﮊﻳﻢ ﺟﻤﻬﻮﺭﻱ اﺳﻼﻣﻲ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻌﺪ اﺯ ﭘﺮﺩاﺧﺖ ﻫﺰﻳﻨﻪﻫﺎﻱ ﺳﺮﺳﺎﻡﺁﻭﺭ ﻣﺎﻟﻲ ﺟﺎﻧﻲ ﺭﻭاﻧﻲ و ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺁﺧﺮ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﻪ ﺷﻜﺮ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﻴﻮﻓﺘﻨﺪ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ و ﺟﺎﻡ ﺯﻫﺮ ﺭا ﺳﺮ ﻣﻴﻜﺸﻨﺪ ‘ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺸﺎﻭﺭﻳﻨﻲ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ ﺑﻴﻦ اﻫﺪاﻓﺸﺎﻥ و اﻣﻜﺎﻧﺎت ‘ ﻧﺴﺒﺘﻲ ﺑﺒﻨﺪﻧﺪ و ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻱ ﻛﻨﻨﺪ ‘ ﻧﺪاﺭﻧﺪ ‘
ﭼﺮا ﻫﻴﭻ ﺗﻨﺎﺳﺒﻲ ﺑﻴﻦ اﻫﺪاﻑ و اﻣﻜﺎﻧﺎﺗﺸﺎﻥ ﺑﺮﻗﺮاﺭ ﻧﻴﺴﺖ?
ﺑﻨﺪﻩ ﻋﻠﺖ ﺭا ﺩﺭ اﻳﻦ ﻳﺎﻓﺘﻢ ﻛﻪ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻱ ﻣﺎ اﺯ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺑﺎ ﻣﻌﻴﺎﺭﻫﺎﻱ ﺟﻬﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﻪ ﻫﻤﺨﻮاﻧﻲ ﻧﺪاﺭﺩ ” ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺳﻪ ﻣﻌﻴﺎﺭ ﻧﺎﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﺮاﻱ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺑﻴﻦ اﻛﺜﺮﻳﻴﺖ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﺳﻤﻴﺖ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ (ﺭﺁﻝﭘﻮﻟﺘﻴﻚ) ‘ ﻗﺪﺭﺕ اﻗﺘﺼﺎﺩﻱ ‘ ﻧﻆﺎﻣﻲ ‘ و ﻋﻠﻤﻲ ‘اﻟﺒﺘﻪ ﻣﻨﻆﻮﺭ ﻣﻦ اﺯ ﻋﻠﻤﻲ ‘ ﻋﻠﻢ ﻓﻘﻪ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﻫﺮ ﻛﺸﻮﺭﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺿﻤﻴﻨﻪﻫﺎ ﭘﻴﺸﺮﻭ ﺑﺎﺷﺪ ‘ ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﺟﻬﺎﻧﻲ ﺭا ﺣﻖ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ‘ و اﺯ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱ ﺿﻌﻴﻒ اﻧﺘﻆﺎﺭ ﺩاﺭﺩ ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﺧﻮاﺳﺘﻪﻫﺎﻱ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻨﺎ ﻛﻨﺪ ” اﻳﻦ ﻳﻌﻨﻲ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﺑﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﺎ اﺯ ﺑﺪﻭ ﺗﻮﻟﺪﺵ ﺑﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻴﻜﺮﺩ ” ﺣﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﺗﺼﻮﺭ ﻳﻚ ﺁﺧﻮﻧﺪ اﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺭا ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ اﻳﻦ ﻓﻜﺮ ﻗﺮاﺭ ﺩﻫﻴﺪ ” ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﻣﻦ ﻋﺎﻟﻤﺘﺮﻳﻦ ﺑﺎﺗﻘﻮاﺗﺮﻳﻦ ﭘﺎﻛﺘﺮﻳﻦ ﺑﺎﺻﻼﺣﻴﺖﺗﺮﻳﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩﻱ ﻫﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺧﺪا ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻛﻬﻜﺸﺎﻧﻬﺎ ﺧﻠﻖ ﻛﺮﺩﻩ ”
اﻟﺒﺘﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪ اﻳﻦ ﺭا ﻧﻤﻴﮕﻮﻳﺪ ” ﺷﻜﺴﺘﻪ ﻧﻔﺴﻲ ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ﮔﻔﺘﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻂﻠﺒﻲ ﺧﻮﺑﻴﺖ ﻧﺪاﺭﺩ ‘ ﻭﻟﻲ ﺑﺎ ﻣﻼﻙ و ﻣﺒﻨﺎﻳﻲ ﻛﻪ اﻭ ﺩﺭ ﻓﻘﻪ ﺷﻴﻌﻪ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻛﺮﺩﻩ ﺧﺮﻭﺟﻴﺶ ﻏﻴﺮ اﺯ اﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ‘
ﺣﺎﻝ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﺨﺼﻲ ﻛﻪ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ و ﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﺮﺗﺒﻪاﻱ اﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺻﺎﺣﺐ ﺟﺎﻥ و ﻣﺎﻝ و ﻧﺎﻣﻮﺱ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ﺑﺎ ﺩﻧﻴﺎﻳﻲ ﻣﻮاﺟﻪ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﻣﻼﻙ و ﻣﻌﻴﺎﺭ اﻭ ﺭا ﭘﺸﻴﺰﻱ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﻲﺁﻭﺭﺩ و ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻫﻤﻴﻦ اﻭﺿﺎﻋﻲ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻛﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺁﻧﻴﻢ
ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﻪ اﻳﻦ اﻧﺪاﺯﻩ ﻳﻚ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺭا ﺑﻪ ﻭﺣﺸﺖ و ﺗﺮﺩﻳﺪ و ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻭا ﻧﻤﻴﺪاﺭﺩ ‘ﻛﻪ اﻧﺴﺎﻧﻲ ﻧﺎﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺻﺤﺖ و ﺳﻼﻣﺖ و ﺗﻌﺎﺩﻝ و ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﻨﺪ ‘ اﺻﻼ اﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪاﺭﺩ ﻫﻤﭽﻴﻦ ﭼﻴﺰﻱ ‘ اﮔﺮ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﻮﻗﺖ اﺳﺖ ‘ اﮔﺮ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ ‘ﺧﺪا ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻧﻴﺎ اﺯ ﺩﻣﺎﻏﺶ ﺩﺭ ﺧﻮاﻫﺪ ﺁﻭﺭﺩ ‘
ﺁﺧﻮﻧﺪ اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺎﻳﺪﻫﺎ و ﻧﺒﺎﻳﺪﻫﺎ (ﺣﺮاﻡ و ﺣﻼﻝ) ﻣﻴﺪاﻧﺪ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻤﻲ ﻛﻪ اﻭ ‘ﺧﻮﺩ ﺑﺮاﻱ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺧﺘﻪ’ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺑﺎﻳﺪﻫﺎ و ﻧﺒﺎﻳﺪﻫﺎ ﺭا ﺗﻨﻬﺎ ﺭاﻩ ﺳﻌﺎﺩﺕ و ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻣﻴﺪاﻧﺪ
و ﻛﺴﻲ ﺟﺰ اﻭ اﺟﺎﺯﻩ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺷﺪﻥ ﻧﺪاﺭﺩ “ﺟﺎﻱ ﺻﻤﺪ ﺁﻗﺎ ﺧﺎﻟﻲ ” و اﮔﺮ ﻛﺴﺎﻧﻲ اﺯ ﺭاﻫﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ اﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﻌﺎﺩﻝ و ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺑﺮﺳﻨﺪ ‘ اﺯ ﻧﻆﺮ اﻭ ﺧﻂﺮﻧﺎﻛﻨﺪ و ﺑﺎﻳﺪ اﺯ ﺑﻴﻦ ﺑﺮﻭﻧﺪ ‘ ﺁﻧﻬﺎ ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺧﻮﺑﻲ ﺑﺮاﻱ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ‘ ﻣﺜﻞ ﺩﺭاﻭﻳﺸﻤﺎﻥ ‘ ﻛﻪ ﺧﺎﻧﻘﺎﻫﺸﺎﻥ ﺭا ﺑﺎ ﺧﺎﻙ ﻳﻜﺴﺎﻥ ﻛﺮﺩﻧﺪ ‘و ﻳﺎ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻥ ﺑﻬﺎﻳﻴﻤﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻧﺸﺎﻥ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻱ ﻧﻤﻮﻧﻪاﻱ ﻳﺎﻓﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻛﻪ ﻫﺰاﺭاﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﺮﺩ ﭘﺎﻳﺸﺎﻥ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﺮﺳﻨﺪ “اﻳﻦ ﻓﻘﻴﻬﺎﻥ ﻋﻠﻤﺸﺎﻥ ﺭا ﻣﺪﻳﻮﻥ ﺟﻬﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ ‘ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻴﺸﺎﻥ ﺭا ﻣﺪﻳﻮﻥ ﺑﺪﺑﺨﺘﻲ ﻋﻮاﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ ‘ ﺩاﺭاﻳﻴﺸﺎﻥ ﺭا ﻣﺪﻳﻮﻥ ﻓﻘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ ‘
ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺩﻳﻮاﻧﻪﻫﺎ ﻓﻘﻄ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﺩﻳﻮاﻧﮕﻲ و ﻣﺮﺽ ﺧﻮﺩ ﺷﻚ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻳﻜﻲ ﺩﻳﻮاﻧﻪﺗﺮ اﺯ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﻴﺒﻴﻨﻨﺪ “ﺣﺪاﻗﻞ ﺩاﻋﺸﻲﻫﺎ اﻳﻦ ﺧﺎﺻﻴﺖ ﺭا ﺩاﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻌﻀﻲ اﺯ اﻳﻦ ﺑﺮاﺩﺭاﻥ اﺯ اﻳﻦ ﻓﺮﺻﺖ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﻨﻨﺪ و اﺯ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﻨﺪاﺯﻧﺪ
ﺧﺪا ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺭا ﺷﻔﺎ ﺩﻫﺪ
حیف شما که اینقدر تحلیلی می نویسید نیست که این همه غلط املایی دارید؟
حیف که ناگزیرم در انتهای این نوشتهٔ حکمت آموز جناب عرفانیان با جملهٔ آخر مخالفت کنم. بنا به همان دلایلی که خودتان در کمال بلاغت و متانت برشمردید، این طایفه (دست کم آنهایی که آلودهٔ سیاست شده اند و تا کنون مقدرات ما را به دست داشتهاند) هرگز با کسی و قومی همذات پنداری نمی کنند. ازینرو محال است عبرت بیاموزند، و مگر نه اینکه به حکم “فاعتبروا یا اولوالابصار” و به تقلید از کورس گرامی بصیرت سابق بر عبرت است؟!
با سلام به جناب نوریزاد و خوانندگان
سایت
1-متاسفانه باز دوست ژاپن نشین ما پا را از حوزه تخصصی خود (که البته هنوز معلوم نیست چیست) فراتر گذاشت و رطب و یابس را بهم مخلوط کرد ، البته اگر این رویکردهای تحلیلی ضعیف و مغالطه آمیز را نخواهیم به غرض ورزی و قصد آزار دیگران (مازوخیسم) تعبیر کنیم باید بگوییم اساسی جز نا آشنائی و نا آگاهی به مبانی دینی و فقهی ندارد ،که غلط های املائی همیشگی نویسنده آن (تعغیر= تغییر، اختلاص=اختلاس ،صواب= ثواب ، اصلحترین = اصلح افراد ،لابد چون انگلیسی بلد است باید اینطور به او حالی کرد که لغت اصلح بمنزله همان صفات کامپر تیو و سوپر لتیو در انگلیسی است و دیگر دنبال لغت اصلح که خود قالب مفهوم “ترین” است لغت ترین را نمی آورند و …..) شاهد آن است ،و عجیب است که کسی در این پایه از سواد املائی زبان مادری خود ،بخود اجازه می دهد در مسائل فقه و مبانی آن اظهار نظر کند ،مانعی ندارد اظهار نظر کند ،اما اینگونه پا از حد خود فراتر گذاشتن نتیجه مطلوبی نخواهد داشت آنهم در عرصه عمومی اینترنت که مورد دقت و نظر همه افراد است نه فقط همفکران خاص او در این سایت.
2- البته تبیین پایه های اینگونه بحث های فقهی و قرآنی بطور تفصیل در اینجا ممکن نیست ،و این دوست ماست که هنوز درنیافته است که هرکسی را برای کاری ساخته اند.اما بطور اشاره بگویم که در فقه امامیه این روشی که این دوست ما بکار برد نامی ندارد جز “قیاس” که مبنای تفقه و اجتهاد ابو حنیفه است ،دوست ما گمان میکند اگر در جایی بقاعده عقلی تزاحم اهم با مهم ،یا بدلایل و دلالت های فقهی و در حد رفع ضرورت چیزی تجویز شد ،معنای آن این است که ما می توانیم آنرا با قیاس به همه احکام و مسائل فقهی سرایت دهیم ،روشی که ابوحنیفه (که خود دو سال شاگرد امام صادق بود ،اما حال یا صبر و تحمل فهم بیشتر و شاگردی بیشتر نداشت ،یا انگیزه های جاه طلبانه و خودنمایانه داشت ،و آمد در برابر امام صادق دکان باز کرد و خلق الله را گمراه) اختیار کرده بود ،غافل از آنکه “ان دین الله لا یصاب بالعقول”.
آیه مورد نظر ایشان این آیه است که (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً فَمَنِ اضْطُرَّ في مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ.المائده/3)
این آیه در مقام بیان برخی چیزهاست که در شرع اسلام خوردن آن حرام است، مثل میته (حیوان یا انسان مرده) و خون (الدم) و گوشت خوک (لحم الخنزیر) و حیوانی که هنگان ذبح نام خدا را بر آن نیاورده باشند (وما اهل لغیر الله به) و حیوانی که در اثر خفگی مرده باشد (المنخنقه) و حیوانی که آنرا با ضرب و شتم کشته باشند (الموقوذه) و حیوانی که در اثر سقوط از بلندی مرده باشد(المتردیه) و حیوانی که در اثر شاخ خوردن از حیوان دیگری مرده باشد (النطیحه) و حیوانی که کشته و نیم خورده درندگان باشد (و ما اکل السبع ) و حیواناتی را که در جاهلیت روی سنگ های خاصی ذبح می کردند یا گوشت ها را بصورت سهمیه در قمارهای خود بر می داشتند که از سنت های جاهلیت بود (و ما ذبح علی النصب و ان تستقسموا بالازلام).
در دنباله میگوید اینها فسق و خروج از طریق عدالت و شرع است ،خلاصه اینکه این امور یا این روش ها در خوردن حیوانات حرام است.
این را فقهاء در فقه تعبیر می کنند به حکم اولی و ذاتی ،البته چیزهای دیگری نیز در مقام خوردن در شریعت تحریم شده است که در روایات و سنت ذکر شده اند.
این مربوط است به شرائط عادی خوردن و آشامیدن.
اما در ذیل آیه اشاره ای دارد به یک حکم اضطراری در مقام خوردن و سد جوع ،می فرماید 🙁 فَمَنِ اضْطُرَّ في مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ).
یعنی اگر کسی در مخمصه گرسنگی افتاد بطوریکه جان او بخطر افتاد ،مثلا فرض کنید در بیابان برهوت و دور از آبادی توشه او تمام شد و طوری نیاز به غذا یا آب پیدا کرد که اگر آن نیاز را رفع نکند ،خواهد مرد ،قرآن اینجا میگوید آن حرام های ذکر شده در اول آیه در مقام خوردن ،حرمت اش برداشته می شود ،و برای فرار از مرگ و تلاش برای ادامه حیات مکلف می تواند از موارد تحریم شده مثل خون و میته و گوشت های غیر ذبح شرعی استفاده کند تا نمیرد ،دوست ما به این نکته هم توجه کند که قرآن در همین حالت اضطرار ،نمی گوید راحت راحتی هرقدر دلت خواست حتی بلغت الحلقوم مصرف کنی ،می گوید “باندازه رفع اضطرار”که آن تعبیر و قید (غیر متجانف لاثم) حاوی همین نکته است.پس حرمت اکل عنوان های فوق ثابت است مگر اینکه انسان بحال اضطرار و مرگ بیفتد ،در اینصورت بقدری که سد جوع کند و جان بگیرد و نمیرد تا از آن بیابان نجات پیدا کند و به ژاپن یا آلمان برسد ،می تواند بخورد اما نه اینکه هرقدر خواست بخورد.
این حاصل مضمون آیه است که موید به تایید عقل نیز هست ،یعنی برای عقل دوست ژاپن یا آلمان نشین ما روشن است که اگر ایشان مثلا با خانواده و آقا زاده شان (خدای نکرده) در بیابانهای آلمان یا ژاپن گیر افتادند و از بی غذایی در حال مرگ بودند ،در اینصورت (البته بر فرض التزامشان به حلال و حرام های اسلام) عقل می فهمد که از باب تزاحم اهم (حفظ جان) با مهم (خوردنی های حرام شده در آیه) باید اهم (کامپرتیو کلمه مهم) را بر مهم ترجیح داد و حفظ جان کرد.
این سبک و سیاق این آیه شریفه است که در روایات هم آنرا توضیح داده اند ،و علاوه بر آن فقهاء قاعده ای دارند بصورت (الضرورات تتقدر بقدرها) یعنی در ضرورت ها فقط باید اکتفاء به رفع ضرورت کرد.
حال ملاحظه کنید دوست ما چگونه یک آیه را که مربوط به حلیت و حرمت در مقام عادی و مقام اضطراری است ،چگونه با تفسیر به رای و قیاس های باطل تعمیم داده و بقول خودش یک آش شله قلمکار وهمی درست کرده است.
ملاحظه کنید چه افتراء بزرگی میزند که : مثلا لواط در اسلام حرام است ،آنگاه به استناد به این آیه و قیاس ابوحنیفه ای می گوید میتوان لواط که از گناهان بزرگ در شریعت است و مجازات های سنگینی هم دارد را مرتکب شد ،این از جهت حکم این عمل ،اما از جهت موضوع خارجی ببینید مغالطه گری و فرض های نیش غولی ایشان را می گوید:
“”ﺑﻌﻠﺖ ﻳﻚ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﻧﻮﺩ ﺩﺭ ﺻﺪ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ اﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ ‘ و ﺁﻥ ﺩﻩ ﺩﺭﺻﺪ ﺑﺎﻗﻴﻤﺎﻧﺪﻩ ﻫﻴﭻ اﻣﻨﻴﻴﺘﻲ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺮﺩاﻥ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ‘ ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﺮاﻳﻂﻲ اﮔﺮ ﻓﻘﻴﻪ ﺟﺎﻣﻊاﻟﺸﺮاﻳﻄ اﻳﻦ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﺭا ﺑﺪﺗﺮ اﺯ ﻟﻮاﻁ ﻛﻨﺘﺮﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﺪاﻧﺪ ‘ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﻟﻮاﻁ ﺭا ﺗﺠﻮﻳﺰ ﻛﻨﺪ ‘ و ﻳﺎ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﺮﺩاﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻋﻠﻴﻪ ﺣﻜﻮﻣﺖ اﺳﻼﻣﻲ ﻗﻴﺎﻡ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ‘ “ﻣﺜﻞ ﻗﻴﺎﻡ ﺳﺒﺰ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﺸﺘﺎﺩﻭ ﻫﺸﺖ ‘ اﻳﻨﺠﺎ ﺣﺘﻲ ﻟﻮاﻃﻜﺎﺭاﻥ ﺻﻮاﺏ ﻫﻢ ﺑﺮﺩﻩاﻧﺪ ‘اﺟﺮﺷﺎﻥ ﺑﺎ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ “اﻟﺒﺘﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻋﺪﻩااﻱ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪاﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ اﺗﻔﺎﻗﺎﺗﻲ اﻓﺘﺎﺩﻩ اﺳﺖ ” ﻓﺮﻗﻲ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ اﻳﻨﺠﺎ ﺻﺤﺒﺖ اﺯ ﺷﺮاﻳﻂﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺣﻜﻤﻲ ﺭا ﺗﻌﻂﻴﻞ ﻛﻨﺪ “”.
(پایان)
ببینید غرض ورزی و از هر وسیله استفاده کردن برای رسیدن به هواهای نفسانی مطلوب ،چه فرمولها که درست نمی کند! بیماری ناشناخته ای که 90 درصد زنان جهان را نابود می کند ! و بعد عدم امنیت ده درصد باقی مانده از زنان ،سبب این قیاس فقهی ابوحنیفه ای می شود که پس برای حصول امنیت زنان لواط جایز است! چرا ؟ چون آیه فوق الذکر که صدر و ذیل آن مربوط به خوردن در حال عادی و اضطرار است ،بقیاس ابو حنیفه ای ایشان و لابد تنقیح مناط کارشناسی که انجام داده اند ،می رساند که عمل لواط در مواقعی جایز است زیرا ایشان بذهن مبارکشان آمده است که چنین فرض نیش غولی ممکن التحقق است.
اگر کسی متدین به شریعت اسلام نباشد خوب هرچه خواست می گوید ،اما آیا کسی می شود بگوید من پیامبر و قرآن را قبول دارم ،در عین حال چون اغرض سیاسی دارد و با حاکمان یا طبقه ای از فقهاء مخالفت سیاسی دارد ،دست به قلم برده و چنین مزخرفاتی را به مخالف خود نسبت دهد؟
این دوست ما قبلا نیز این //را نوشته بود و من از او سوال کردم شما بطور مستند جای از کتب فقهاء را نشان بده که گفته باشند لواط در اسلام در شرائطی جایز است.
همینطور مساله ربا و مساله نماز ،مساله ربا که از نظر حکم مشکلی ندارد ،بحث در مورد عملیات بانکی بحث موضوعی است و اینکه اصلا عملیات بانکی ربا هست یا نیست ،نه انکه ربا هست و جایز است .
در مساله نماز کدام فقیه گفته است ترک نماز بطور کلی جایز است ،این بحث صلاه در کتابهای فقهی و رساله های عملیه است ،نماز ممکن است در شرائط غیر عادی تخفیف یابد یا بصورت دیگری ادا شود مثل اینکه قدرت بر قیام ندارند ،نشسته می خوانند ،قدرت بر نشستن ندارند ،خوابیده می خوانند ،قدرت بر تکلم ندارند به اشاره می خوانند ،شما جایی نشان بدهید که فقیهی گفته باشد ترک نماز جایز است. در حالیکه اقتضای تحلیل قیاسی ابوحنیفه ای دوست ما این است که آیه ای که در مورد حرمت و حلیت خوردن برخی چیزهاست مجوز ترک نماز از سوی مکلفان است! این البته لابد اقتضای فقاهت های اینترنتی و ویدئو های یوتیوب است!.
حال ملاحظه کنید وسط یک بحث قیاسی ابوحنیفه ای فقهی چطور گریز به کربلای سال 88 هم زده است! من نمیدانم این نسبت اصلا درست هست یا نیست ،ولی فرض کنید اوباشی در جایی چنین کنند ،این چه ربطی به استناد فقهی و آیه و حدیث دارد،این است که اینگونه گریز به کربلا زدن ها خوب مشت دوست ما را باز می کند که بر اساس تز مارکسیستی “هدف وسیله را توجیه می کند” جایز است (لابد بهمان قاعده اضطرار که از آیه خوردن حلال و حرام فهمیده است) برای رسیدن بمقاصد سیاسی(از راه دور) به هر وسیله چنگ بزنیم و سخن خویش را پیش ببریم.
3- دوست ما در بخشی از مطالب قیاس ابوحنیفه ای خود مرحوم آیت الله مطهری را “ولی فقیه” تعبیر کرده است! اینقدر توجه ندارد که ولی فقیه یعنی کسی که روی مبانی حکومتی و انتخابات و قانون اساسی ،امور اداره کشور و ولایت بر آن را بعهده بگیرد ،و مرحوم مطهری نه در زمان حیات پر برکت اش چنین سمتی داشته و نه پس از شهادتش میتوان به او “ولی فقیه” گفت ،نهایت این است که از او تعبیر به یکی از فقهاء یا کارشناسان دین تعبیر کنیم.
ایشان گفته است مرحوم مطهری گفته اند “برده داری به اسلام تحمیل شد” ممکن است ،من سالیانی است که با نوشته ها و گفتارهای آن مرحوم مانوسم و از آن استفاده کرده ام ،آثار ایشان را مکتوب و نرم افزاری در اختیار دارم ،تاکنون به چنین عبارتی از ایشان برنخورده ام ،ممکن است بگویند که مرحوم مطهری این جمله را در کدام ریفرنس گفته اند؟
4- در مورد نهاد مجمع تشخیص مصلحت هم مطالبی گفته است،من مقصودم دفاع از هرچه که در ایران اتفاق افتاده یا میفتد نیست ،اما میگویم مجمع تشخیص مصلحت نهادی است که در قانون اساسی ایران تعریف شده است و وظایف مشخصی دارد،وظیفه عمده این نهاد این است که در تعارضات و اختلافاتی که بین دیدگاههای مجلس شورا در تصویب قوانین عادی و موضوعی ،با دیدگاه فقهی شورای نگهبان قانون اساسی که وظیفه تطبیق قوانین عادی با قانون اساسی و احکام مشهور فقهی را در این جهت که مخالف شرع یا مخالف قانون اساسی نباشد،داوری کند ،یعنی با توجه به حضور کارشناسان مذهبی و اجتماعی و اقتصادی و غیر اینها در این نهاد ،بررسی و داوری می کنند که دیدگاه شورای نگهبان را ترجیح دهند یا دیدگاه مجلس شورا که مصالح اجتماعی را مورد نظر قرار میدهد ،بعناوین اولی یا ثانوی ترجیح دارد.
البته من الان به بحث های مصداقی این نهاد یا مکانیسم انتصاب یا انتخاب آنها کاری ندارم ،اما میگویم مگر بحث کارشناسی مصالح اجتماعی امر نابخردانه ای است؟ مگر در ممالک دیگر بحث های گروهی بررسی مصلحت انجام نمی شود ؟
ایراد شما به چیست؟ به شور و کار گروهی کارشناسی است؟ یا بحث مصداقی دارید؟ یا شاید با آن قیاس ابوحنیفه ای می خواهید بگویید این مجمع می نشیند و با بحث های کارشناسی عمل لواط یا ترک نماز و امور دیگر را مباح می کند؟!
5- در انتها به دوست ژاپن یا آلمان نشین توصیه می کنم بجای ورود غیر کارشناسی به اموری که فوق حد فهم اوست ،ابتدا در یک کلاس فشرده اکابر شرکت کرده و سعی کند تلفظ و املاء لغات زبان مادری خویش را یاد بگیرد پس از آن از راه دور با اینگونه قیاس های ابوحنیفه ای برای ملت خود نسخه بپیچد.
با سپاس
جناب آقاسيدمرتضي دامت بركاته
سلام عليكم
اين آقاي ژاپون نشين وامثال ايشان عقلشان درهمين حد قياس ابوحنيفه ايست .واول من قاس الشيطان،اول كسي كه باعقل قياسي رفتاركردشيطان بود وازامرخداوندازسجده به آدم -ع-امتناع ورزيدوگفت من ازآتشم وآدم ازخاك ،وآتش برخاك برتري دارد. ملاحظه نكردكه اين امرربوبي است وا وملزم به اطاعت است.اگرخودرا مطيع حق بداند وفرض هم چنين مي نمايد. اما بااستفاده ازآزادي واختيارخود ،كمون وبطون كفري اش رااظهارنمودوتمردكرد وازدرگه ربوبي وقربي رانده شد.
واين آقاي ژاپن نشين وامثال او هم ازچنين عقلي برخوردارهستند كه دادازعقل مي زنند وآبروي عقل رابرده اندودادازآزادي بيان بي قيدوبندمي زنند و هرچه راعقل قياسي وميل آنان نپسندد ،بداست وزشت وغيرانساني است ولواينكه برهاني ومبرهن وبديهي واولي باشد.
بنده چندسطري كه ازافاضات متفقهانه وكودكانه وباقياس ابوحنيفه اي كه چه عرض كنم زيرا ابوحنيفه بدبخت هم چنين قياسي رامرتكب نشده است،خواندم چندشم گرفت وبقيه رانخواندم ،وقابل جوابگوئي ندانستم.
وباتعجب بخودگفتم آياانسان اين اندازه مي تواند تنزل كند وبه اسفل السافلين سقوط كند واين چنين ياوه سرائي كند وبافكرپليدش چنان تخيلي را مجسم كندتالواط را جايزشمارد وچنين تفقهي رابه فقهانسبت دهد.
واعجبا كه اين انسان بخاطرشدت دشمني وخصومت بايك طيف چگونه دست به خيالات وتوهمات ماليخوليائي مي زند تاخصمش رابشكل خودنشان دهد ودرانظار ديگران موردتنفرقراردهد.
باتشكر ازجوابيه وتوضيح جنابعالي برتوهمات ايشان.
سايه تان مستدام ،ارادتمندتان
مصلح
در رابطه با بحث معجزه و مشخصا موضوع حکایت جناب یونس و ماهی نظراتی ابراز شد. از سوئی این امر بعنوان پدیدهای غیر علمی و غیر قابل قبول مطرح شد و از سوی دیگر بعنوان معجزه ای که دلیلی بر عدم وقوعش نیست و با توجه به قدرت خداوند می تواند درست باشد. در این رابطه بنده مطالب ذیل را عرض میکنم شاید به غنای بحث کمک کند:
1. معمولا معجزات که حاکی از دخالت غیر عادی خداوند در حیات بشری است وقوعشان نیاز به تائید های مستدل دارند. یعنی باید شاهدی باشد که یک واقعه حداقل بوقوع پیوسته تا بعد بتوان در موردش بحث کرد. واقعه جناب یونس دارای هیچ گزارش تاریخی و یا روائی معتبرو مسقل بغیر از نقل قرآن نیست.
2. اگر انجام چنین امری را بدون دلیل و پشتوانه در عالم خارج قبول داشته باشیم ولی دلیلی هم برای آن نباشد در اینصورت بروندی می افتیم که هر امر غیر عقلائی و یا غیر قابل اثبات را باید با برچسب معجزه معرفی نمائیم و چون دلیلی هم برایش نداریم باید از مدّعی دلیل عدم صحتش را بخواهیم که بخودی خود خارج از طریقه مباحثات منطقی است. این امر میتواند صّحت سایر ادعا های یک دین و یا عقیده را هم با چالش جّدی مواجه نماید.
3. گزارش حکایت یونس بر مبنای دریافت وحی است. متفکران مسلمان مانند فارابی و ملا صدرا و ابن سینا همواره بدنبال پیدا کردن توضیحی برای موضوع وحی بوده اند و در نهایت به این باور داشتند که پیامبر بنوعی از طریق عقلی و یا قوه خیال با عالم دیگری مرتبط شده و مطالبی را در یافت کرده است. هر چه که هست ایشان با پذیرفتن اینکه خدا از طریق فرشته ای با نبی در تماس مستقیم بوده است مشکل داشته اند. در این نوع دریافت رویای صادق هم می تواند یکی از طرق دریافت وحی باشد.
4. قضیه به هر جوری که بوده کاملا نشان میدهد که پیامبر این واقعه را بنوعی مشاهده کرده است و سپس صادقانه بیان کرده. اگر این احتمال را بدهیم که این امر در طی رویای خاص به ایشان عرضه شد پس باید حاوی تعبیری هم باشد و هدف رویا باید آن تعبیر یاشد. در قرآن پس از ذکر این واقعه به پیامبر یاد آوری میشود که اجازه بر خورد توام با عصبانیت را با مردم ندارد هر چند که آنها حرف اورا نپذیرند و این امر آنچنان مورد تقبیح است که پیامبری چون یونس میتواند بخاطر آن مجازات شود. شاید این بیان تعبیر آن رویا باشد. آنچه که در اینجا مهم است پیامی است که داده میشود .
5. موضوع رویا های وحی گونه در قرآن در داستان جناب ابراهیم و حضرت یوسف به روشنی ذکر شده و مرز رویا و واقعیت و تعبیر و تفسیر یک امرهم قابل استنباط است. این موضوع اخیرا از طرف جناب دکتر سروش هم مورد بحث قرار گرفته که مشروح ان در سایت ایشان است. نکته ای که باید دانست این است که موضوع وحی هماره دغدغه فلاسفه مسلمان بوده و همیشه تلاش کرده اند که توضیحی مستدل برای آن بیابند.
سلام بر یاران گرامی
شما بروشی نیکو به نکات خوبی اشاره کرده اید ،اگرچه برخی موارد آن مورد بحث و مناقشه است که اجمالا اشاره می کنم :
1-البته در هیاهویی که بدنبال بحث دوستی بنام کاوه پیش آمد فرصت پرداختن به ماهیت معجزه از نقطه نظر فلسفی پیش نیامد ،اینکه شما یا کسانی از از مقوله معجزه به امری غیر علمی تعبیر می کنید ،مبتنی بر عدم بررسی دقیق ماهیت معجزه است ،امروزه وقتی صحبت از” علم ” یا “علمی” بودن یک مقوله می شود ،روشن است که به علوم حسی و تجربی معهود بشر اشاره میشود که مبتنی بر تئوریها و آزمایش ها و استقرائات ناقص یا کامل نسبی است که بر اساس قانون علیت عمومی حاکم بر طبیعت است ،بنابر این وقتی گفته می شود مقوله ای غیر علمی است ،یعنی آن مقوله امری است که حاصل نتایج و مشاهدات و آزمون حسی و تجربی نیست ،و بعبارت دیگر بشر در مورد آن، اطلاعی که حاصل و نتیجه داده های حسی است ندارد ،بنابر این در بهترین حالت میگوید در این مورد چیزی نمیدانیم زیرا از نتایج و داده های حواس ما یا حاصل کشف ارتباطات بین اشیاء نیست ،و در بدترین تعبیر و بدبینانه تعبیر می گوییم این مقوله یا این ادعا خرافه است و به آن معتقد نیستیم.
پس روی این معیار ممکن است بگوییم من فقط به آنچه از علم خود که کشف کننده از رابطه خاص علی معلولی بین اشیاء است ایمان دارم و آنرا قبول دارم ،در عین حال میدانیم ومیدانید که همزه نوابغ و دانشمندان بشری تنها در مورد آن مقداری از روابط بین اشیاء که برای آنها معلوم است اظهار نظر می کنند ،و نمی گویند ما به همه زوایای علی معلولی بین اشیاء و قوانین حاکم بر روابط بین پدیده ها علم داریم ،و بعبارت دیگر بسیاری روابط علی معلولی بین پدیده ها هست که برای ما معلوم نیست ،و بشر همه معماهای هستی را حل نکرده است.
اما مساله این است که مقوله “معجزه” چیزی خارج از مقوله علیت و روابط علی و معلولی نیست ،و بعبارت فنی فلسفی ،معجزه خرق (پاره کردن و نقض کردن) قانون علیت نیست ،بلکه معجزه خرق عادت است ،در واقع معجزه هم مستند به ماوراء طبیعت است و هم مستند به طبیعت ،یعنی کنش و انجام عملی که فعلا معهود و شناخته شده برای بشر نیست ،و بشر فعلا رابطه علی معلولی بین معجزه و علل آنرا کشف نکرده است اگرچه ممکن است بعدها آن را دریابد ،مثلا اینکه قرآن میگوید موسی علیه السلام عصای خویش را بزمین انداخت و آن عصا مبدل به ماری بزرگ شد ،نه این است که اژدها شدن عصا ،که از آن به معجزه تعبیر می کنیم ،پدیده ای بی علت و سبب باشد ،خیر این پدیده نیز تحت شمول و عموم قانون علیت عمومی است ،نهایت این است که بشر هنوز علل واسطه بین تبدیل شدن یک چوب به اژدها را نیافته است ،و پیامبر خدا باستناد و اتکاء بر قدرت و اراده خدا ،این سببیت و تاثیر را بتعبیر قرآن “باذن الله” تحقق خارجی می دهد.
البته ممکن است سالها یا قرنها بعد ،بشر با پیشرفت علمی بتواند چنین رابطه ای را کشف کند ،اما این کشف بعدی معجزه را از معجزه بودن در زمان خود نمی اندازد.
قائلین به اعجاز می گویند ،معجزه که از خصوصیات انبیاء است ،و متکی بر علم و اراده و احاطه وجودی خدای خالق جهان است ،دلیل روشنی بر صدق ادعای انبیاء و ارتباط آنان با عالم اله و خدای متعال است ،و این ویژگی پیامبران است ،و اگر چنین نباشد ،هر انسانی می تواند دعوی رسالت و ارتباط وحیانی باشد.
البته بحث در این زمینه مفصل است ،فقط خواستم بگویم ،کسانی که معجزه باور نیستند و از آن به غیر علمی تعبیر می کنند ،گمان می کنند که معجزه یعنی مخالفت با علم ،یا مخالفت با حس ،یا مخالفت با قانون علیت و معلولیت که بر همه اجزاء طبیعت حاکم است ،و چنین نیست ،و چنانکه عرض شد ،معجزه نقض قانون علیت نیست ،معجزه نقض و خرق عادت و آگاهی معهود ما به روابط فعلی بین اشیاء است.
2-اینکه گفتید :
“”معمولا معجزات که حاکی از دخالت غیر عادی خداوند در حیات بشری است وقوعشان نیاز به تائید های مستدل دارند. یعنی باید شاهدی باشد که یک واقعه حداقل بوقوع پیوسته تا بعد بتوان در موردش بحث کرد. واقعه جناب یونس دارای هیچ گزارش تاریخی و یا روائی معتبرو مسقل بغیر از نقل قرآن نیست””.
(پایان)
مواجهه ما با معجزه از دو حال خارج نیست ،یا خود در زمان پیامبری هستیم ،از او معجزه می خواهیم ،اگر او در دعوی رسالت صادق باشد معجزه را ارائه می کند ،مثلا قوم ثمود گفتند اگر راست می گویی که پیامبری ،اکنون از دل این کوه و سنگها شتری زنده ای بیرون بیاور ،و صالح پیامبر باذن الله چنین کرد ،این عمل که خارج از عادت معهود بشر است معجزه است ، پس حسا پی می بریم که عمل خارق عادت او که از عهده دیگران بر نمی آید ،معجزه است ،پس در این فرض آن تعبیر شما که “تایید های مستدل” مصداقی پیدا نمی کند.
قهرا مقصود شما از تایید های مستدل باید این باشد که الان ما از چه طریقی پی به معجزات پیامبران گذشته ببریم ؟ زیرا بعد گفتید که شواهد تاریخی ،روایی مستقل غیر قرآن نداریم.
اولا: من در همان بحثی که با کاوه پیش آمد توضیح دادم که ماجرای حضرت یونس در عهد قدیم (تورات) نیز با تفاوت های جزئی آمده است ،پس اینگونه نیست که نقل منحصر به قرآن باشد.
ثانیا:ظاهر کلام شما این است که شما گزارش خود قرآن را تایید مستقل نمی دانید ،البته خوب بود توضیح می دادید که مقصود شما از مستقل چیست ،اگر فرض کنیم که تاریخ مکتوب بشریت سابقه شروع تاریخی خاصی داشته باشد ،و واقعه حضرت یونس مربوط به پیش از بوجود آمدن تاریخ مکتوب بشری باشد ،طبعا ما راهی برای اثبات واقعه جز از طریق وحی انبیاء نداریم ،و واقعه یونس نیز ظاهرا چنین است ،پس ناگزیر مفری برای تعبیر “تایید مستقل” در گفتار شما نمی ماند جز اینکه بگوییم شما به قرآن ایمان نیاورده اید ،پس شما گریزی از این ندارید که در حقانیت خود قرآن و استناد آن به وحی الهی تحقیق کنید ،یعنی کسانی که خود قرآن را بدلایل خاص خود معجزه جاودان پیامبر می دانند ،طبعا گزارش قرآن را که مستند به وحی است ،تایید مستقل می دانند ،بنابر این بحث شما بازگشت به یک مبنا می کند ،و شما لازم است بحث و تحقیق از این بکنید که قرآن معجزه و حق هست یا خیر.
پس یک مساله مساله مبنای درک و تلقی مطلب است ،و مساله دیگر بحث ماهیت معجزه است که توضیح داده شد.
3- اینکه در فقره سوم نوشتید :
“” گزارش حکایت یونس بر مبنای دریافت وحی است. متفکران مسلمان مانند فارابی و ملا صدرا و ابن سینا همواره بدنبال پیدا کردن توضیحی برای موضوع وحی بوده اند و در نهایت به این باور داشتند که پیامبر بنوعی از طریق عقلی و یا قوه خیال با عالم دیگری مرتبط شده و مطالبی را در یافت کرده است. هر چه که هست ایشان با پذیرفتن اینکه خدا از طریق فرشته ای با نبی در تماس مستقیم بوده است مشکل داشته اند. در این نوع دریافت رویای صادق هم می تواند یکی از طرق دریافت وحی باشد””.
(پایان)
اولا : رویای صادقه یکی از اقسام وحی است ،و یکی از موارد نقدی که متوجه آن مقاله اقای دکتر سروش است که کلیت وحی و قرآن را به رویاهای رسولانه تعبیر کرده است همین است که مدعای ایشان اخص از مفهوم وحی است ،یعنی خود این مساله اول بحث و کلام است که “وحی یعنی رویا” البته در روایات ما هست و در خود قرآن هم همانطور که شما اشاره کردید ،اشاره به رویای صادقه ابراهیم و یوسف و حتی خود پیامبر اسلام هم شده است ،اما این حکایت اثبات کننده این نیست که وحی فقط عبارت از “رویا یا خواب” است ،همانطور که نفی کننده نزول وحی بر ابراهیم و یوسف و پیامبر بصورتی غیر رویا هم نیست ،باید گفت ماهیت وحی را کسی می داند و می یابد که به او وحی نازل می شده است ،و هرکس حتی فارابی و ملاصدرا و شیخ هم چیزی در این زمینه تحلیل کند ،فقط یک تحلیل فلسفی یا عرفانی است ،نه یافت و وجدان آن حقیقت و یافته انبیاء ،و بنظرم اینجا بهترین تعبیر از مرحوم علامه طباطبائی است که “وحی شعور مرموز” است و ایشان کتابی به این نام هم دارند.
بنابر این وحی را مساوی و مساوق رویا و خواب گرفتن مطلب نادرست و ناقصی است اگرچه یکی از اقسام وحی رویاست ،و این مورد تایید قرآن و روایات معتبر هست.
ثانیا :این مطلب که گفته اید :”مرحوم فارابی و شیخ و ابن سینا با پذیرفتن اینکه خدا از طریق فرشته ای با نبی در تماس مستقیم بوده است مشکل داشته اند”.
مستند به کجا و چه کتاب یا مطلبی از این حکیمان است؟ ممکن است مشکل داشتن ایشان با ارتباط نبی با خدا از طریق فرشتگان را مستندا از کتابهای آنان مشخص کنید؟
4- با هدف تعلیمی قرآن که در فقره 4 ذکر کرده اید موافقم ،البته اهداف تعلیمی قرآن فقط مخصوص به رسول الله نیست ،و جنبه های تربیتی این حکایات برای عموم انسانها و بشریت است.
از توجه شما سپاسگزارم
جناب کورس
با تشکر از زحمتی که می کشید و خدمت بیمزد و منت شما به فرهنگ و اندیشه. با خواندن متن ریشهها 278 (ذیل پست آش پشت پا)، چند سئوال برایم پیش آمد:
– در جایی آمده: «خرد به چه كار مى آيد اگر نتواند ميل شر را مهار كند ؛ ميلى كه سابق و مقدم است بر محمل خود » یا «ميل شر بر محمل شر سابق است» و در جایی دیگر آوردهاید: «ورنه در عمل در هر كس كم يا بيش بسته به حال و انگيزش هاى موضعى ممكن است ميل به شر يا خير گرايد . بر اين اساس تفسيرهاى ستمگرانه و ستم ستيز مسبوق به اميال انسانى اند نه امرى ذاتى و ناتاريخى و سابق بر هر وضعيت انسانى خاصى» چطور بین ایندو برداشت را میشود جمع کرد؟ گمانم برداشت نخست را بتوان در هابز سراغ کرد و دومی را در متاخرین.
– آیا “هانا آرنت” نوشتهای مدون و یکجا برای ارائهٔ فلسفهٔ سیاسی خویش دارد؟ من چند اثرش را که ترجمه شده خواندهام ولی چنین مجموعه مدونی ندیدهام؛ و اگرنه منظور شما را در کدام کتابش باید خواند؟
درودى از بن جان به مازيار
نخست از تأخير در پاسخگويي پوزش مى خواهم .به دلايل شخصى وقت نكردم
مازيار عزيز : خرد به چه كار مى آيد اگر نتواند شر را مهار كند ؟ به نوشته ناقابل من اگر دقت فرموده باشيد اين جمله پرسشى و جمله بعدى را به حدس و گمان از از جانب كانت – و در اينجا از جانب كانت به عنوان برنهندهِ تز شر راديكال – بيان كرده ام . به اين صورت كه خواسته ام حدس بزنم كه چه مسئله اى براى كانتِ پير پيش آمده كه به رغم تدوين پايه اى متافيزيك اخلاق در كتاب سنجش خرد عملى در اواخر عمرش به مسئله شر به صورتى مجزا پرداخته است ، چرا كه آن جملات معروف در فصل پايانى سنجش خرد عملى اين احساس را منتقل مى كند كه كانت نظريه اخلاقى خود را به سرانجام رسانده و اينك فارغ از تبيين و تعليل خشك و دشوار از احساس درونى خودش سخن مى گويد و از دو چيزى كه در او احساس احترام و هيبت و شگفتى بر مى انگيزد : يكى آسمان پر ستاره بالاى سرش و دوديگر قانون اخلاق در درونش . اولى همان جهان طبيعت و عالم خارج است كه موضوع علوم تجربى است . احكام خرد ناب در اين علوم است كه مى توانند معتبر باشند . خرد ناب در آنچه از تجربه آغاز نمى شود – از جمله خدا ، نفس از حيث كلى و جهان از حيث كلى و ذات اشياء يا شئي فى نفسه – هر حكمى را اثبات كند نقيضش را نيز از خود آن حكم مى توان برنهاد .بنابراين در نقد نخست شرايط امكان فاهمه و حس براى تعيين حكم نظرى معتبر تعيين و تحديد مى شود . در نقد دوم بحث بر سر احكام عملى و به طور خاص بايدها و نبايد هاى اخلاقى است . همان طور كه در نقد نخست كشف جديد كانت حكم تركيبى يا تأليفى پيشينى است در نقد دوم نيز منشاء اخلاق را در حكم منجز عقل عملى در درون خود وجدان انسانى مى يابد . نقد سومى هم دارد اين جناب كانت در باره امر زيبا يا احكام احساسى و اينكه زشت و زيبا چيست .حالا به جزئيات و اعتبار اين يافته ها كارى نداريم . نقد در فلسفه كانت يعنى : تعيين حد.كار بزرگ كانت هم همين است كه براى نخستين بار در تاريخ فلسفه حد و مرز شناخت نظرى و اخلاقى و احساسى را تعيين مى كند تا انسان را بنمايد كه چه مى تواند بداند ، چه بايد بكند و به چه مى تواند اميد داشته باشد . اكنون كه آردش را بيخته و الكش را آويخته و در ضمن طرح هايي را نيز براى صلح جهانى و آزادى در فضاى عمومى درانداخته ، چه مى شود كه مسئله شر برايش جدى مى شود ؛ آن هم نه شر طبيعى (زمين لرزه ، طاعون ، سيل و غيره ) بلكه شر اخلاقى يعنى شرارتى كه از انسانى سر مى زند كه در درونش قوه ذاتى تميز نيك وبد نهفته است ؟ من آن پرسش را به حدس از زبان كانت در اين شرايط طرح كرده ام و اشاره اى هم به يافته كانت در باره ” شر ريشه اى يا راديكال ” كرده ام .كه خواست يا ميل منحرف شده از حكم اخلاقى و كلى و همه شمول خرد عملى است و سابق بر موضوع خودش است . سپس آزادانه و ناملتزم به كانت گفته ام بر حسب انگيزه هاى موضعى هرانسانى ممكن است گاه ميلش به شر يا خير گرايد و مقصودم بيان وضعيت نرمال است نه بيان حال فردى كه ميل به شرارت در او شديد است .گفته ايد اين دو را چطور مى شود با هم جمع كرد ؟ حق با شماست اگر پرسش تان إنكارى باشد و من اين را دقيقاً ملهم از كسى گفته ام كه در عين احترام بسيارى به كانت با انتقادى محترمانه از ايده شر راديكال و حتى بهره گيرى از آن ، ذاتى بودن و سابق بودن آن را نمى پذيرد . پيچيدگى در خود مسئله است . ما همچنان مى توانيم بدون امكان استقراء تام بگوييم شر بر محمل شر مقدم است اما ذاتى و همه شمول نيست و خودِ ميل شرارت معلول عوامل روان شناختى است .حالا اين بحث بسيار دامنه دار است و من هم در اين جريان عظيم و پوياى فكرى كسى نيستم . شما در گوگل به انگليسى يا هر زبان خارجى كه مى دانيد هانا آرنت و شر راديكال(radical evil/ radikale Böse) را جستجو كنيد. انبوهى كتاب و مقاله روى صفحه مى آيد .از جمله مقاله ريچارد برنشتاين و كتاب او با عنوان تأملاتى در شر راديكال : آرنت و كانت .
در مورد پرسش آخرتان : تا آنجا كه من مى دانم تقريباً همه آثار آرنت با اخلاق و پوليتيكا ارتباط دارند . سياست و اخلاق يا به قول حكماىِ اسلامى تدبير منزل و سياست مدينه يا مدن مسئله مركزى در نوشته هاى هانا آرنت است . اما من به طور خاص روى اين آثار دست مى گذارم : سرچشمه توتاليتاريسم ، وضعيت بشر ، انقلاب ،قدرت و زور و آيشمن در اورشليم : ابتذال شر . تا جايي كه مى دانم سه كتاب نخست به فارسى ترجمه شده و توصيه مى كنم اگر كسى مى خواهد در باره وضعيت كنونى ما به ويژه حالت ترس متقابل توده و حكومت در نظام عقيدتى و سوار شدن حكومت بر بى فكرى و فلج وجدان توده اى مطلبى اساسى بخواند فقط كافى است فصل آخر توتاليتاريسم را بخواند تا وقتى گفته مى شود كه مشكل ما و مشكل هر نظام عقيدتى ساختار مناسبات قدرت -و نه افراد – است ببيند كه در آغاز دهه پنجاه ميلادى ، يعنى در زمانى كه اصلا جمهورى اسلامى و در نتيجه غرض و مرض ما با دين و حاكميت دينى وجود نداشته است يك خانم فيلسوف نظر كنونى ما را تأييد كرده است . هانا آرنت شاگرد كارل ياسپرس و مارتين هايدگر بود و از اولى مغاك ميان تفكر و بى فكرى ( ابتذال ) را آموخت و از دومى مغاك ميان انزوا و ارتباط را . فكر چيست ؟ چرا و به چه معنا بى فكرى به بى وجدانى و ابتذال شر مى گرايد ؟ در كتاب هاى وضعيت بشر و حيات ذهن آرنت به اين پرسش ها پاسخ مى دهد . مازيار عزيز ، خيلى دوست داشتم در باره هانا آرنت و ژرف نگرى هايش در فلسفه سياسى با هم بيش تر صحبت كنيم اما امكانات پيام رسانى كند و وقت اندك و توان محدود است . شايد وقتى ديگر
شاد باشيد
درود بر شما همراه گرامی نوریزاد
دوستان درود بر همه شما عزیزان چه مذهبی و چه غیر مذهبی
به باور من مبارزه باید همراه با حقیقث زندگی که آن نیز جز عشق به خود و سپس عشق بدیگران نمیباشد هماره و گسست ناپذر همراه باشد و کمثرین نشان عشق که در صورت انسان نمایان خنده و شعف میباشد. باور کنید که خنده و شادی مسری است و درمان بسیاری از خموذگیها و افسردگیها.
لذا همه شما را دغوت به دیدن این ودیو میکنم و امیدوارم که شما هم از آن لذت ببرید و با روحیه قویتری به مبارزه و مقاومتتان ادامه دهید.
https://www.youtube.com/watch?v=DziURrv68FY
اقای مصلح در مورد مهندس بازرگان بسیار بی انصافی کرده اید اینکه ایشان مخالف گروکان گیری کارمندان سفارت امریکا بود به دلیل قوانین بین المللی وجلوگیری از عوابق سوء این عمل بود که دیدیم چه عوارضی داشت گو اینکه شما از مصاحبه اقای نوریزاد عصبی بودید وشاید من وافراد دیگری هم باشند که با همه نظرات ایشان موافق نباشند ولی پای دیگری را به علت این مخالفت به میان نمیکشند با احترام
اميرعزيز سلام
بنده واقعيت تاريخي را متذكرشدم وفرمايش شماهم درتأييدعرض بنده هست ومحالفت ايشان بخاطز همين ترس ازعواقب بوده است نه چيز ديگر .منتها بنده به تلخيص اشاره كرده ام.
مؤيدباشيد والسلام
مصلح
“پرسشی از هموطنانِ عزیزِ مسلمانِ شیعه”
اگر اشتباه نکرده باشم مطابق باور شیعیان، امام دوازدهم در دوران کودکی در چاهی مخفی شده
و زمانی که جهان آکنده از ظلم و ستم و بیداد و هرج و مرج گردد، برای پایان بخشیدن به این
شرایط غیر انسانی و از میان برداشتن ظلم و ستم ظهور خواهد کرد.
همچنین آرزو و وظیفه هر مسلمان شیعه است، تا با اعمال و کردار خود ظهورِ حضرت را هر چه نزدیکتر
کرده و اگر بخت و اقبال با او باشد شاهد این اتفاق مهم و مبارک خواهد بود.
اگر چنین است، پس هر تلاش و اقدامی برای بهبود شرایط زندگی انسانها و از میان برچیدن
نابرابریها، فقر، دزدی، ….. ظهورِ حضرت را به تعویق خواهد انداخت!
به عبارتی دیگر، اگر با تلاش و همدلی انسانها، دنیائی سرشار از صلح و برابری و انسانیت
بسازیم و فقر و جهل را ریشه کن کنیم، از ظهور امام زمان جلو گیری کردهایم!!
پس با این اوصاف، مثلا آقای احمدی نژاد و دولت او، که در طول هشت سال زمام داری، خسارت
جبران ناپذیری بر این کشور وارد ساخته، و موجب گسترش فقر و فحشا و دزدی و نابرابری گردیدند،
دقیقاً در راستای این هدف(ظهور حضرت) قدم برداشتند و از دید یک مسلمان شیعه، میبایست مورد
تائید و احترام واقع گردند !
ضمنا ظهور امام مهدی، پدیده ایست جهانی، نه آنکه ایشان فقط برای مسلمانان ایران و عراق
و پاکستان و افغانستان ظهور نمایند! خوب, تکلیف و سرنوشت دیگر کشورهای جهان که موفق نشدند،
دزدی و اختلاس و فقر و فحشا را مانند ما مسلمانان غیور گسترش دهند، و از بخت بد, ناچارند
همچنان در رفاه و آسایش و آزادی به سر برند، چه میشود!؟
با سلام به شما، شیعه را با تمام جزئیات آن میشود باور کرد بشرطی که باورمند به شیعه هرگز وارد هیچ میدان مقولات خطرناک و مخرب و مهلکی از قبیل دانش و خرد و استدلال نشود
آقا جان،جناب کاوه
باز شما اشتباه کردید و بر اساس یک اشتباه مسائلی را کنار هم چیدید.
1- امام مهدی سلام الله علیه امام دوازدهم شیعیان در هیچ چاهی پنهان نشده است ،و شیعیان چنین باوری ندارند ،این ادعایی است که شما می کنید ،و هرکس مدعی چیزی می شود لازم است بر آن ادعا دلیل و سند ارائه کند.
2-در روایت های فراوانی وارد شده است که (….یملا الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا…) یعنی پس از آنکه زمین پر از ظلم و جور شده است ،باراده خدا آنحضرت ظهور و زمین را از قسط و عدل پر خواهد کرد.
این غایت و هدف و آرمان همه پیامبران است که تحقق خواهد یافت ،پس از آنکه بشریت همه راههای بشری را آزموده است ،و جهان دچار یاس عمومی شده است.
این کلیت آرمان مهدویت است ،اما مفهوم این آرمان و غایت این نیست که پیش از ظهور آنحضرت دیگران مسولیتی در جهت اصلاح و استقرار عدالت اجتماعی ندارند و تکالیف ساقط شده اند ،اینطور نیست ،و تکالیف فردی و اجتماعی شریعت اسلام وجود دارد ،و دعوت به اعمال صالح اجتماعی و فردی باقی است ،و یکی از شواهد قوی آن مساله وجوب و لزوم”امر بمعروف و نهی از منکر ” قرآنی است که از مهمترین واجبات عقلی و شرعی اجتماعی و عمومی مسلمانان است.
بنابر این در تئوری و آرمان مهدویت شیعه ،نه بی تفاوتی و سلب مسولیت جایی دارد ،و نه کوشش برای تقویت و تکثیر ظلم! ،زیرا اگرچه آنحضرت عصاره اهداف و آرمانهای همه انبیاء است و بامر الهی ذخیره ای است برای استقرار عدل و قسط کلی ،اما همین آرمان و هدف کلی (اقامه قسط و عدل) ما را به هدایت عقل به این رهنمون می کند که به تکالیف عقلی و شرعی خویش در کوشش برای اقامه قسط و عدل کوشا باشیم و این مفهوم مثبت انتظار است.
اما بی عملی و لاقیدی و بی تفاوتی ،یا سعی در فساد فی الارض و انتشار ظلم ،انتظاری منفی است که صد در صد مورد نکوهش عقل است ،زیرا شیعه بموازین عقلی معتقد به حسن و قبح ذاتی افعال است ،یعنی که عقل انسان درک کننده حسن و نیکوئی ذاتی عدل ،و درک کننده قبح و زشتی ذاتی ظلم است ،بر این اساس چگونه عقل شیعی تجویز می کند که بر ظلمها بیفزاید تا آنحضرت ظهور کند؟! آنحضرت اصلا ذخیره شده است برای از میان بردن ظلم ،چگونه آنچه که مطلوبیت برای او دارد بشود مقدمه ظهور او؟!
پس تکالیف عقلی و شرعی بجای خود هست و کوشش بشری نیز بوده و هست ، و اینکه سمت و سوی بشریت بسوی عدالت یا ظلم باشد(یعنی واقعیت های خارجی معلول عوامل خارجی مختلف) منافاتی بر لزوم اصلاح و کوشش برای استقرار عدالت ،و ثبوت تکالیف برای انسانها ندارد.
3- اینکه عملکرد فردی که نام بردید ضعیف یا نادرست بوده ،بمعنای این نیست که قصد او افساد بوده است ،البته قصد او اصلاح بوده است اما شیوه عملی او شیوه نادرستی بوده است که ضربات مهلکی به این کشور زده است و این ارتباطی با فلسفه مهدویت ندارد.
4- چنانکه گفته شد آرمان مهدویت منافاتی با حرکت های اصلاحی در بین بشر ،چه در محدوده متدینان و چه در محدوده ملل غیر معتقد به اسلام یا شریعت ندارد ،و بشریت به حرکت های اصلاحی خود ادامه می دهد و باید هم ادامه دهد و تکالیف عقلی و شرعی پابرجاست ،اما بر اساس اخبار صادره از معدن وحی ،آن آرمان کلی قسط و عدل تا زمان ظهور آنحضرت تحقق نخواهد یافت.
در پایان دوستانه به شما توصیه میکنم ،روش انسانی تعقل، اندیشیدن و تحقیق
در مسائل دینی و غیر دینی این است که هر مطلب را با مراجعه به منابع اصیل و کارشناسان مربوطه دنبال کنید ،نه با برخی اطلاعات ناقص و پیش داوری های خاص و ریشخند و تمسخر آراء و اشخاص.
موفق باشید
جناب مصلح و جناب سید مرتضی، هر دو گرامی
نوشتههای شما خطاب به خودم را خواندم. سر فرصت پاسخ می دهم هم در زمینه سکولاریسم، هم حج و هم (آن یکی چه بود؟!). تاخیر در پاسخگویی حمل بر نادیده گرفتن نشود.
جناب مازیار
با سلام به شما
ما ارادتمند شما هستیم ،چه پاسخ مطالب ما را بدهید ،و چه پاسخ ندهید.
دوست عزیز
پایین آمدن قیمت نفت خیلی هم به نفع همهٔ آمریکاییها نشده. غولهای بزرگ نفتی بسیار ضرر دیدهاند. از سوی دیگر سرمایه گذاریهای آمریکا روی انرژیهای جدید هم در خطر نابودی قرار دارد. چرا فکر میکنید یک کشور میتواند به تنهایی بهای جهانی نفت را تعیین کند یا بر عکس آن را بالا ببرد؟ پایین آمدن رشد و نرخ تقاضای انرژی کشورهایی مثل برزیل، هند و چین، بهای نفت را کاهش دادهاست. ایران اگر بخواهد چطور باید آن را بالا ببرد؟
یکبار دیگر هم گفته بودید که ایجاد بحران در اطراف چاههای نفت بهای آن را پایین نگه میدارد. من کارشناس نیستم که نظر مستقلی برای خود داشتهباشم. اما دوست دارم این حرفتان را با تحلیل بیان کنید تا بتوانیم قانع شویم.
باید ببخشید، یادداشت بالا را در پاسخ به نخستین کامنت نوشتهٔ جناب ناشناس (http://www.nurizad.info/blog/28731#comment-180592) نوشتهبودم.
امیرانتظام همکاری غرب و ملاقات امریکاییان با آقای خمینی در پاریس را در بخش ۷ کتابی با عنوان “ناگفته های از انقلاب ۵۷ ” میگشاید. بذر شک و تردید را در دل ها میپاشد. خواننده درماهیتِ شکل گیری و اصالت انقلاب و انگیزهی تظاهرات میلیونی مردم دچار شک و تردید میشود. آمریکایی بودن انقلاب ایران و برافراشتن حکومت جمهوری اسلامی با کمک غرب، در ذهن خواننده سایه میاندازد، و ننگ آورتر، از تحقیرِ فریبی که خورده! نارضایی انگلیسی ها ازحکومت شاه، قابل درک بود. همچنین حمایت شان از ملایان بنا به سابقهی تاریخی با آن بگومگوهای دیرپا بین مردم و عنایتِ ویژه و سنتیِ انگلیس به علمای دین مبین. اهمیت دادن مستمر BBC با آن سروصداهای نمایشی غیرعادی که تا برافتادن سلطنت و برآمدن فقها ادامه داشت. نارضاییهای دولت بریتانیا را نمیتوان انکار کرد. ورود تمام عیار سنتگرایان به صحنه تظاهرات، درزمینهی جلوس سران مذهب و تشکیل حکومت دینی، همخوان با سیاست های دیرینهی آن دولت بود. خبر آمدن فقها از سال پیش به صورت شایعه از سمت و سوی انگلیسی ها به گوش میرسید ولی دشمنی آمریکا با شاه، قابل تآمل به نظرمیرسد.
اینگونه که امیرانتظام میگوید غربی ها در انقلاب ایران و برچیدن سلطنت پهلوی ها و تشکیل حکومت اسلامی نقش اساسی داشتند و به خصوص امریکایی ها:
«شما میدانید که BBC تمام اخبار خود را اختصاص داد به اقامت ایشان مصاحبه هایی که ایشان در نوفل لوشاتو کردند. با وجود تذکر کتبی که شهربانی خود کشور فرانسه به ایشان داده بودند که شما حق سخنرانی، حق نوار پر کردن، حق نماز جماعت، حق منبر رفتن ندارید و آقایان هم قبول کرده بودند و به همین دلیل هم از پاریس به نوفل لوشاتو رفتند. یک مرتبه روزنامه فیگارو فردای آن روز نزد خمینی میرود و با ایشان مصاحبه ای انجام میدهد. و بعد سایر رادیوها و تلویزیون ها… چندین ملاقات ازطرف آمریکایی ها انجام شد و دو ملاقات آن توسط ریچارد کاتم به اتفاق رئیس دیوان عالی کشور امریکا…
ولی مهمترین ملاقات که به نظر من برای ملت ایران سرنوشت ساز بود ملاقات نمایندهی آقای ژیسگاردستن برای دادن پیام آقای کارتر به خمینی است… سولیوان به کارتر پیشنهاد می کند که به آقای خمینی توصیه شود که شما به روحانیت تهران بگویید که با ارتش تماس بگیرند با هم صحبت کنند. آقای کارتر به آقای ژیسگاردستن تلفن میکند و تلفنی از او خواهش میکند که نماینده ای را بفرستد تا با آقای خمینی صحبت کند. و این پیشنهاد مرا به ایشان برساند. ایشان رئیس دفتر خودش را به دیدن آقای خمینی میفرستد. ایشان در آن ملاقات بعد از تعارفات اولیه پیشنهاد میکند و آقای خمینی میپذیرد و میگوید من هم برای آقای کارتر پیشنهادی دارم … و آن اینکه شاه را ببرید. چون به نفع شماست. بعد هم از کودتای ارتش جلوگیری کنید.. این هم به نفع شماست. ژیسگاردستن به کارتر تلفن میکند و مطالب را میگوید. کارتر میپذیرد. پیشنهاد آخرش این بوده که این توافق های شفاهی ما محرمانه بماند. آقای خمینی هم میپذیرد.
بلافاصله هیئت دولت امریکا تشکیل جلسه میدهد و تصویب میکند که شاه باید ایران را ترک کند…»
برگرفته از: کتاب “ناگفته هایی از انقلاب 57: مجموعه گفتگوهای روزبه میرابراهیمی با عباس امیرانتظام”، انتشارات خاوران، صص 5-121 http://bozorgmehr-persian5.blogspot.co.uk/2012/05/57.htm
اگر قیمت نفت به ناگهان به نصف تقلیل مییابد اتفاقی نیست. اگر بخواهند خون کسی را تا اخرین قطره بمکند چه میکنند. او را ذلیل میکنند تخقیر میکنند به خاک سیاه مینشانند تا او برود و التماس کند و قطره ای ازخون خود را بفروشد. نفت خون غیر فابل بازگشت ماست. همه چیزمان به نفت ارتباط دارد. یک روز بدون نفت نمی توانیم زندگی کنیم. نفت در کمتر از چند دهه تمام خواهد شد. هم چنان نفت برای کشور های پیشرفته جنبه حیاتی دارد. اگر کشور های اطراف چاه های نفت به آن اندازه از پیشزفت میرسیدند که بتوانند نفت را نفروشند. جنگی جهانی درمی گرفت جنگی بین کشور های نفت خیز و مصرف کننده جنگی برای زندگی و مرگ. اما کشور های پیشرفته بجای روی آوردن به چنین جنگ وحشتناکی به استراتزی ایجاد بحران در اطراف چاه های نفت روی آوردند. و چه ساده موفق شدند. جهالت این مردمان به اندازه است که با نشان دادن کتلی به جان یکدیگر میافتند و یک دیگر را میکشند. جنگ بی انتها بر سر کتل. اختلافات مذهبی و قومی به حدی در میان این مردمان زیاد است که تا اخرین قطره نفت به جان هم دیگربیافتند. ایجاد بحران ها در اثر جنگ ها چه میکند. باعث فراری شدن مغز ها و سرمایه ها از اطراف چاه های نفت میشود. مردمان فلک زده نمیتوانند کارهای خود را سامان دهند هر روز دچار فقر بیشتر میشوند. ومحتاج فروش نفت بیشتر. میروند به پای خریداران نفت میافتند التماس میکنند نفت بیشتری بخرند. عرضه زیاد میشود قیمت نفت سقوط میکند. بحران های کنترل شده در اطراف چاه هاینفت راه حل باز نگهداشتن شیر نفت و سقوط قیمت آن است. هیچ فرقی نمیکند.جمهوری اسلامی- طالبان -القاعده -ای سیس -شیعان عراق و سوریه همه به کار ایجاد بحران در اطراف چاه های نفت میخورند اگر بررسی شود در بر امدن همه انها کشور های مصرف کننده نفت دست داشته اند. انچه که خمینی و خامنه ای میگوید که کشور ها دشمن اسلام اند یک توهم اساسی است انها عاشق اسلام اند اختلافات بین شیعی و سنی حلال همه مشکلات انها است انچه که مسیله را پیچیده میکند. قدرت ها در ظاهر موافق شاه بودند در باطن مخالف او و در مورد جمهری اسلامی در ظاهر مخالفند و در باطن موافق. این مهمترین مسیله است که دلسوزان جامعه باید برای مردم توضیح دهند. که هم امام انها و هم مقام معظم انها بازیچه دست قدزتها قرار گرفته اند. آن مقام معظم تنها جهالت های ما را رهبری میکند درست در جهتی که انها میخواهند. کتاب امیرانتظام باید در میلیون ها نسحه چاپ شود تا در دسترس همگان فرار گیرد. توهم بزرگ جامغه ما از بین میرود. درست مثل کتاب گالیله که جهالت عصز خود را فروشکست. امیرانتظام بزرگ جان خود را در این کتاب ریخته است. کتاب او جانبخش جامعه ما خواهد شد. عاطفه مطلق انسانی او روح بخش انسان مرده ما حواهد بود. درست مثل کتاب مندلا و گاندی
کتاب امیرانتظام کلید حل مشکلات ملت است و کلید روحانی آز ان ج.ا و آمریکاست!
جناب ناشناس
در آدرسی که دادهاید اول آنکه یک وبلاگ بیطرف نیست و بنا به خط مشی سیاسیاش احتمال بیطرف نبودن آن و انتشار اسناد غیر محکم وجود دارد. دوما اینکه حتی همان وبلاگ، صفحهٔ مورد نظر شما را برداشتهاست. سوما اگر ممکن است لینک اصل سند (مصاحبهٔ آقای میرابراهیمی با جناب امیرانتظام) را ارائه فرمایید. چهارم آنکه اگر آقای امیرانتظام پایمردانه و به اصرار، انقلاب را (آنهم در همان زمان وقوعش) یک دسیسهٔ آمریکایی/اروپایی میدانسته و سپس عضویت در دولت موقت منصوب رهبری آن را پذیرفته، آن وقت از نظر من شخص ایشان فاقد شرافت اخلاقی وملی بوده و حرفهای ایشان هم پشیزی ارزش تاریخی نخواهد داشت. پنجم آنکه آقای امیرابراهیمی از دوستان فیس بوکی من است ایشان به هیچ وجه چنین اعتقادی دال بر دست ساز بودن انقلاب ندارد.
درود بز شما همراه گرامی نوریزاد
حصر آقایان موسوی و کروبی و بانو رهنورد همراهان جنبش سبز و ازادی همه زندانیان سیاسی خواهانیم
مازیار وطنپرست عزیز
نفت بر خلافه بسیاری از اقلام که با عرضه و تقاضا قیمتشان در نوسان میتواند باشد کالایی است که به عنوان اهرم فشار سیاسی استفاده میشود. من با نظر شما در اینکه آمریکا و یا شرکتهای نفتی از افت قیمت نفت ضرر میبیندد موافق میباشم ولی اگر به طورکلی به وضع بازار نگاه کنیم امریکا که خود تولید کننده نفت میباشد از پایین امدن قیمت نفت از یکطرف به سبب آنکه تولید نفت په مصرف داخلی میر سد و از طرف ذیکر ارزان بودن انرژی باعث رونق اقتصادی و پایین آوردن هزینه تولید که به طبع آن بالا بردن قدرت رقابتی محصولات تولید شده در امریکا در بازارهای جهانی میگردد.
ولی بعکس از آنجایی که عمده کشورهای تولید کننده نفت متاسفانه تک محصولی میباشند و دردآمدهای آنها به نفت وابسته است؛ سقوط قیمث نفت اقتصاد این کشورها را با بحران مواجه میکند.
سقوط اخیر قیمت نفت و تلاش عربستان که از ذخیره بالای ارزی نیزبرخوردار میباشد و عرضه دریایی از نفت وحتی فروش آن پایین تر از قیمت بازار به برخی از کشورها را نمیتوان جز زیر فشار قرار دادن روسیه از یکطرف و ایران و ونزوئلا از طرف دیگر توجیه کرد که هر سه کشور یاد شده سیاستهای سلطه گرانه امریکا را با منافع ملی خود در تضاد میبینند .
نفت درواقع همیشه یک سلاح سیاسی بوده که در بسیاری از کشورها باعث کودتاها و کشتارها تحریمها و حتی اشغال نظامی مثل اشغال کشور عراق ویا دخالت نظامی و سرنگونی دولت لیبی
بوده است .
ما نباید کودتای امریکایی و انگلیسی ۲۸ امرداد علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق از یاد ببریم.
من همیشه این سوال را از خود میکنم که اگر ما نفت نداشتیم آیا حالا پیشرفته تر نبودیم و ایا بهروری کار ما چه فکری و چه مولدی بالاتر نبود ؟
سلام برادر
اگه یادتان باشد پرسیدم تجمع اصلاح طلبان کجاست … فرمودید نمیدانم چون انها مرا دعوت نمیکنند و با من کاری ندارند …من هم با انها کاری ندارم و کار خودم را انجام میدهم… پرسیدم مشی سیاسی شما چیست به کدام جریان سیاسی همبستگی دارید شما پاسخ روشنی ندادید. راست افراطی راست میانه راست اصلاح طلب اصلاح طلب چپ برانداز میانه برانداز معاند
و و و کدام؟ شما چه بخواهید چه نخواهید … چون رسانه ای بوده اید و رسانه ای تر شده اید نمیتونید به این پرسش ، پاسخ روشنی ندهید. خیلیها منتظرند در انتخابات بعدی ببینند کاندیدای شما برای مجلس کیست … تا کی میخواهید بگید شما برید رای بدید من هنوز با خودم به تفاهم نرسیدم!!! برای شما این پاسخ مناسب نیست برادر خیلی از مردم وضعشون مثل شماست … همگی متعلق به یک جریان بزرگ اجتماعی هستند بنام ناراضیان …. ولی مشی سیاسی هماهنگی ندارند در حالیکه دلواپسان از ناراضیان فعالترند… قربانتان سالار
سالار جان آقای نوری زاد گفته اندمشکل پسند نیستند نماینده و غیر ان اگر انسان باشد کافی است.
اسم این میگذارین جمهوری اسلامی ؟ یا حکومت امام سید علی خامنه ای ؟ با افشا زندانی سامان نسیم به اعتراف گیری پس ار شکنحه ء چه می کنید؟ هر وقت با امثال این موارد روبرو میشوم به پوشالی ترین نطام دنیا میرسم. تا گحا ذلیل باید بود که با عبا و عمامه آیت اللهی ادعا رهبری کرد و گماشته عمامه به سر دیگری تایین کنی تا قضاوت و عدالت در راه رهبری بنا کند! او هم آیه از دهان بیرون کند و جوانان این مردم را در زندانهای خشم به دست متخلف ترین مسیولین این نظام ولایتی امثال قاضی و بازجو بدهید . و هیچ مرزی نباشد برای آن بلایی که به جسم و روح زندانی برسد. براستی با کمی دقت میشود فهمید این شبکه عنکبوتی موجود بنام بیت رهبری تا قوه قضاییه چه وامانده و درمانده هستند که تا این حد بی رحم هستند و این نشان از ترس و وحشتی است که به همه اطراف خود دارند. واقعأ این هیبتی که در صدا و سیما و روزنامه ها و نشریات ازاینها ساخته میشود نشان از استبداد کامل و موجود این شبکه عنکبوتی میدهد. دقیقأ سپاه پاسداران با نفوذی که در این شبکه های عنکبوتی موازی داردء میتواند با برچیدن ضربتی این باند های استبداد ء لقب فسادی را که به دوش دارد را نزد مردم بخشش بگیرد. نامه سامان سینا از زندان را مرور کنید و به سامان ها و آتنا ها فکر کنید
سلام آقای نوری زاد عزیز
شما که میگوید مسلمان هستید اگر در قرآن آیه ای با منطق و عقلانيت سازگار نبود چگونه عمل میکنید یعنی به کدوم عمل میکنید
و یه سوال دیگه که هیچ کس جوابمو نداده اگر داده به واجب الوجود وفلسفه و بحث کلامی کشنده
من وقتی به جهان نگاه میکنم و این نظم و زیبایی رو میبینم احساس میکنم خدایی بزرگتر و زیباتر وپیچیده تر خالقش باشه
اما با همین استدلال این خدای بزرگ و زیبا و دقیق چگونه بوجود آمده
اگر امکان داره جواب بدید
مدتی هست در شک زندگی میکنم
سپاس از همه تلاشاتون و شجاعتاتون
خدا در قلب انسان هاست. اول باید انسان را ساخت.
دوست عزیز جناب علی
اینکه نزد خودتان به این باور رسیدهاید که خدا هست، خیلی هم خوبست. دست کم اینکه به حرف این و آن خود را مجبور به باور نکردهاید. حالا آقی نوریزاد می گوید برای پیاده کردن آن ایمان به خداوند در زندگی خویش، باز هم به دل خود رجوع کنید. این هیچ تضادی با عمل به شرعیات هم ندارد. اما اصل را بر همان ندای دل و وجدان و خرد خویش بگذارید. نتیجهاش:
– در انتخاب بین فرستادن پول و طلا برای ترمیم فلان ضریح یا ساخت مدرسه در ایران؛
– در انتخاب بین چشم و گوش بسته سرسپردن به تبلیغات نظام اسلامی یا شنیدن و تحلیل اخبار از کانالهای گوناگون؛
– حکومت امروز ایران را دربست عین اسلام آکبند محمدی فرض کردن یا اسلام را دین محبت و دین انسانیت دانستن؛
– معیار اخلاق و خدمت را “منویات مقام رهبر” یا “افاضات فلان مرجع” دانستن یا در اخلاق و خدمت به وجدان و خرد خویش تکیه کرن؛
– …
برای مقایسه همین ها کافیست. همین الآن بین دو گزینه در هر 4 مورد بالا کدام را انتخاب میکنید؟ تازه به پیر به پیغمبر، حتی سکولاریسم هم معادل بیاخلاقی و هرهری بودن نیست. بامزه اینجاست که فلاسفهٔ اخلاق از بیخ و بن سکولار هستند.
جناب علی خدا ساخته ذهن بشر است . بخصوص خدایانی که ادیان ابراهیمی معرفی می کند یک موجودی // و کینه توز و حریص و قدرت طلب و زیاده خواه و خواهان کنترل و بسیار ضعیف و محتاج دعا و کرنش و بنده گی است.دریک کلام نمونه اش همین رهبران مذهبی است که می بیند .تمام مشخصات الله را هم محمد و خلفای راستین و هم خمینی و خامنه ایی و رهبران بوکوحرام و داعش داشته ودارند.شما با رجوع به انجیل و تورات و قرآن بخوبی می توانید تمام این صفات را بیابید و با هم مقایسه کنید.اصولا دنیای دیگر و جهنم و بهشت و وحی و معجزه …همه جز مشتی خرافات و جهل و ترس نیست.انسان یک بار بدنیا می آید و درهمین جهان زندگی می کند و می میرد و خاک می شود.جدایی روح از بدن هم مزخرفاتی است که مذاهب پراکنده اند.چون روح آنطور که همین مذاهب ترویج می کنند دارای حرکت است چون فعل خروج یعنی بیرون رفتن از چیزی و این یعنی حرکت و حرکت جز از ماده نمی تواند باشد بنابراین روح خارج از جسم(ماده وجود ندارد). موضوع جن و پری و فرشته …جز اراجیفی بیش نیست ند.اصولا مذاهب و ادیان و خدایان نه بیرون از ذهن انسانها موجودند و نه معانی بیرون از ذهن انسان و یا بدون انسان هست.در ضمن اسلام و سایر ادیان ابراهیمی هم دین نیستند بلکه ایدیولوژیهایی برای حکومت کردن هستند.چون دین اعتقادی کاملا شخصی است و رابطه انسان و هستی و خدا…از دید آن شخص است.بهمین جهت خدای دونفر نمی تواند شبیه هم باشد تا چه رسد به خدای واحد برای میلیاردها انسان!ولی ادیانی که ادعای تعرض به زندگی مردم برای تغییر آن برطبق برنامه هایی دارند دین نیستند. و اسلام و سایر ادیان ابراهیمی مثل هر ایدیولوژی دیگر این چنینند.دوست گرامی انسان موجودی است خلاق و فکور و با اراده.زندگی را همانطور که فکر می کند می بیند و می سازد.زندگی کردن یکنوع تمرین مثل هر چیز دیگریست.شما اگر از بچگی خبری از مفاهیمی مثل خدا و الله …نداشته و نشنوید و دایما در گوش شما از خدا و جن و پری …نخوانند مسلما نوع دیگری از زندگی را برمی گزینید تا اینکه شب و روز از درو دیوار مشتی خرافات را بشما تحمیل کنند.تنها چیزی که انسان را از شر این خرافات مصون میدارد اندیشیدن و شک کردن است. انسان اندیشمند هیچ چیزی را حقیقت مطلق نمی داند چون چنین چیزی وجود ندارد.جوامع بشری هر چه پیشرفته تر می شوند بیشتر از خرافات دور و به خردورزی روی می آورد.تمدن نتیجه خردورزی و تفکراست.ادیان و خرافات مروجان جهل و دکانی برای مشتی آدمهای بی کاره و مفتخوری است.اسلام و ادیان ابراهیمی بجز جنگ و کینه توزی و کشت و کشتار و تبعیض حتی یک کار مفید بنفع تمدن بشری انجام نداده اند چون خدایشان نیز چنین است. ولی در بیش از 3000/4000سال تاریخ خونبار این ایدیولوژیها ی مخرب و ویرانگر نابودی تمدنها و کشت و کشتار ملیونها انسان و غارت و بربریت …بوفور می بینید.خب چنین خدا یا خدایانی آیا نبودشان بهتر از بودشان نیست؟چنین خدایان و مذاهبی شرند و نبودشان ملیونه بار بهتر از بودنشان است.
بله علی گرامی
از نظر جناب مزدک آن خدایی که شما او را خالق جهان و نظم زیبای بین پدیده ها یافته اید ،مخلوق انسان و فکر انسان است ،این انسان نیز مثل ساقه یک گیاه است همینطور از خاک بیرون می آید ،رشدی طبیعی می کند و بعد هم پژمرده شده و می میرد و می پوسد!
این روش خوبی است !ماتریالیسم فلسفی زاییده ماتریالیسم اخلاقی! یعنی انسان رهاست و هرچه می خواهد بکند بکند،برای اینکه رها باشد چیزی راحت تر از این نیست که خدا را انکار کند و او را زاییده فکر و توهم بشر بداند ،و جهان به این نظم و زیبایی را هم حاصل یک تصادف (بیگ بنگ) بداند،چه خوب قرآن از این تعبیرات جناب مزدک پرده بر می دارد که ( بل یرید الانسان لیفجرامامه) چون انسان می خواهد فجور کند و رها باشد هرچه که شهواتش درخواست کرد به آن پاسخ گوید ،پس طبیعی است که خدا و جهان پس از مرگ را یکسره انکار کند!
صدق الله العلی العظیم
تا حالا فکر کردید اصلا خدا کارش چی هست؟ تعچب نکنبد.. در این ایام عزیز و بعد از 36 سال باید تکلیف خدا را هم روشن کرد!..یکی از نمایندگان ولی فقیه گقته “ولایت فقیه” همان “ولایت خداست”!..یعنی “ولایت خدا “هم همان “ولایت فقیه” است!..بعنی “فقیه” خدا است و جالبتر اینکه خدا هم “فقیه” است!!..حتما هم فقیهی مثل علم الهدی!!..بعبارت دیگر “خدا” نماینده “ولی فقیه ” ما است در کائنات !!حالا فهمیدید عالم محضر خداست یعنی چی؟!..یعنی همه چیز در جیب بیت ولایت و علم الهدی است!!..پشتیبان ولایت فقیه باشید تا جگرتان حال بیاید و توحید تان کامل شود!!
عالی بوذ. پس تا اینجا شد دو تا خدا : یکی تو آسمون و یکی روی زمین. هر دوتاشون هم همه جا حاضرند .اگه این دوتا سرِ حاضر بودن در همه جا با هم شاخ به شاخ بشند کدومشون ضربه فنی میشه ؛ اونی که مخابرات و شنود غربی دستشه یا اونی که از روز ازل تا حالا هیچ تغییری نکرده ؟
با درود به ناشناس، از آنجا که خدا تمام کائنات را بخاطر آن ۱۴ نفر خلق کرده و کلید سازهٔ کائنات را تقدیم آنها کرده و آنها هم نسل به نسل آن را تحویل علم الهدیها دادهاند و اینها صاحب و مالک کائنات هستند، این خدای بی صاحب چطور قادر است با آخوندها شاخ به شاخ بشه؟ این که آخوندها دعوی مالکیت کرهٔ ناقابل زمین را دارند، بخاطر اسناد مالکیتی است که در دست دارند و در کتب فقه جزئیات اسناد محکم واگذاری کائنات از سازندهٔ بنای کائنات به اجداد اینها قید شده و باید پرچم خرچنگی اینها در نقطه نقطهٔ کرهٔ زمین هم برافراشته شود. اینکه بشر غاصب از حضور در دادگاه جوادی عاملی عراقی طفره میرود بخاطر این است که کلیه اسناد مالکیت کرهٔ زمین و کائنات دست خریدار کائنات یعنی آخوند هست.
آقای نوریزاد عزیز
کمی آرام تر
کشور پر از گرگهایی ست که منتظرند تا شما رو به کام حبس بکشونند
گفتید زمان انقلاب اگر از مردم می پرسیدند که چرا آقای خمینی رو قبول دارید مردم میگفتن چون آقای خمینی فرزند پیغمبره، اما هیچ کدوم نمیگفتن چون آقای خمینی مدیر خوبیه، جامعه رو میفهمه.
الان من میگم این مردم هنوز هم نمیدونند که چرا آقای خمینی رو قبول داشتند و چرا انقلاب کردند.
گمان نمی کنم از دید بسیاری از اقشار ملت که در این سی و شش هفت سال اعدام ها و زندان های بسیار دیده، از غصه زانوی غم بغل کرده، دست پشت دست خود زده، لب با دندان گزیده و خونش را مکیده و عاقبت از فکر انقلاب کردن دوباره گریخته است، اما همچنان هم در رأی گیریهایی شرکت میکنند که فقط اسم دموکراسی رو به دوش میکشه، هنوز هم در تظاهراتهایی شرکت میکنند و شعار مرگ بر آمریکا سر میدند، مردمی که هنوز معتقدند که این جمعیت به صورت خودجوش به خیابونها سرازیر میشن، فداکاریهای شما کمترین ارزشی براشون داشته باشه.
زندگی کنید آقای نوریزاد عزیز، مثل همه اونهایی که سرشون رو کردند زیر برف، اونهایی که مردم با اعتماد بهشون، زندگیشون رو فدای چیزی کردند که ثمری جز ریختن خون هزاران انسان بی گناه نداشت.
زندگی کنید، مثل همه اونهایی که خونهای ریخته شده زیادی(چه الان و چه سالهای دور گذشته) به گردنشونه، دیدند، شنیدند،اما سکوت کردند و سخنی به زبان نیاوردند و کناری به انتظار نشستنند تا شاید روزی نوبت به اونها هم برسه.
شما رسالتتون رو سالها پیش پشت میله های زندان به اتمام رسوندید.
شب سرودش را خواند
نوبت چلچله هاست.
سلام به الهان بانو اتفاقا کاملا بعد از سی وشش سال مشخص شده چرا انقلاب کردیم .اول اینکه لیاقت نداشتیم دوم سیری زیاد باعث جفتک پرانی ایرانیها شد .سوم بلد نبودیم خوب وبد رو تشخیص بدیم ومحتاج موجودی فرا زمینی بنام اخوند بودیم چهارم فکر میکردیم روسیه بهتر از امریکاست .پنجم ناخن خشک نبودیم ودوست داشتیم بیشتر ثروت کشورمون رو بجای سرمایه گذاری دودستی تقدیم برادرامون تو فلسطین سوریه واصولا به بدبخت بیچاره هایی بدیم که بجاش بهمون بگن نجس وووووووووووووووونفسم برید اگه غیر از این بود هر سال دهه زجر رو جشن نمیگرفتیم راه پیمایی نمیرفتیم مرگ بر این واون نمیگفتیم وخیلی کارای دیگه هم نمیکردیم
الهام بانو پوزش از اشتباه در نوشتن نام شما
سلام آقای نوری زاد
ایکاش می توانستم بپذیرم که خدا وجود ندارد یا به قول نیچه خدا مرده است. اما بدبختانه و بدبختانه خدا وجود دارد و اتفاقاً قدرت مطلق جهان نیز هست. اما خدایی که به گفته های خودش عمل نمی کند. ادعونی استجب لکم حرف اوست و ما 30 ساله که دعا می کنیم التماس می کنیم گریه می کنیم حتی فوشش می دیم انگار انگار. اگر مطمئن بودم با مرگ همه چیز به پایان می رسد یک نفس بیشتر زنده بودن را تحمل نمی کردم اما افسوس و هزاران افسوس که خدا هست و زندگی زجری است که ابدی شده است……
سلام برادر
حیفم اومد اینو براتون نفرستم
..
یکی از نکاتی که در تفکر سیستمی به صورت جدی مورد تاکید قرار می گیرد، افزایش افق تحلیل است. از آنجا که این بحث بسیار مهم و گاه بسیار پیچیده است، اجازه بدهید آن را از یک مثال ساده آغاز کنیم.
اثری که می خواهیم به آن بپردازیم اثر کبری یا Effect Cobra نام دارد. سالها پیش وقتی هند مستعمره انگلیسی ها بود، تعداد مارهای کبری در سطح شهر دهلی زیاد شده بود و این یک خطر جدی محسوب می شد.
دولت احساس کرد به تنهایی نمی تواند از عهده مدیریت این وضعیت بر بیاید.
به همین دلیل تصمیم گرفته شد که شهروندان به مشارکت دعوت شوند.
برای هر مار مرده ای که تحویل می شد، جایزه ای نقدی در نظر گرفته شد. این استراتژی ابتدا بسیار موفقیت آمیز بود و مارهای مرده زیادی تحویل شد. به نظر می آمد که در طول زمان باید تعداد مارهای مرده کم و کمتر بشود. اما با کمال تعجب دیده شد که تعداد مارهای مرده تحویلی هر روز در حال افزایش است!
احتمالاً می توانید دلیلش را حدس بزنید. مردم احساس کردند این کار درآمد خوبی دارد و بسیاری از آنها به پرورش مارهای کبرا پرداختند تا درآمد خوبی به دست بیاورند. ماجرا در همین جا تمام نشد. دولت اعلام کرد که دیگر برای مارهای کبرای مرده جایزه نمی دهد! حالا مردم که می دیدند این کسب و کار دیگر رونق ندارد، مارهای خود را در گوشه و کنار شهر رها کردند. هر کس مارهای خود را به دورترین نقطه از خانه اش می برد و رها می کرد! و می توانید حدس بزنید که همزمان که یک نفر در سمت دیگر شهر، مارهایش را رها می کرد، فرد دیگری هم بود که از آن سمت شهر به این طرف آمده بود تا مارهای خود را رها کند!
اجازه بدهید مثال دیگری را هم بررسی کنیم.
در ویتنام، زمانی که مستعمره فرانسوی ها بود، به دلیل زیاد شدن موشها، دولت برنامه ای برای مشارکت شهروندان تدوین کرد. طبق این برنامه، شهروندان موش ها را می کشتند و دفن می کردند و دم موش را می بریدند و برای دولت می آوردند تا پاداش خود را بگیرند.
بعد از مدتی تعداد زیادی موش های دم بریده در شهر دیده می شد! مردم ضمن حمایت از موشها و کمک به رشد و تکثیر و زندگی آنها، دم های آنها را می بریدند و به دولت تحویل می دادند و دوباره موش ها را رها می کردند تا موش ها زاد و ولد کنند و درآمد بیشتری را به ارمغان بیاورند.
در هر دو مثالی که دیدیم، یک ویژگی مشترک وجود داشت و آن اینکه فقط به «نخستین تاثیر یک تصمیم» توجه شده بود. در حالی که اگر افق دید خود را گسترش دهیم و عمیق تر کنیم می توان دید که هر تصمیمی، زنجیره ای از اتفاقات را رقم می زند و بدون در نظر گرفتن این زنجیره نمی توان اثرات ناشی از یک تصمیم را تحلیل کرد.
نوشته زیر مروری است بر اشتباه های سیستمی محمدرضا شاه پهلوی هنگامی که با قیمت بالای نفت مواجه شد. اگر تا کنون، نوشته «اثر مار کبری» را در سری تفکر سیستمی نخوانده اید، لطفاً حتماً قبل از خواندن این متن آن را بخوانید. بدیهی است اعضای طرح متمم به خاطر دارند که کامنت ها و تحلیل ها در بررسی مطالعات تاریخی، نباید جنبه سیاسی (چه دفاع و چه حمله) داشته باشند و در اینجا همه چیز را صرفاً از لحاظ علمی و سیستمی مورد بررسی قرار می دهیم.
پاره ایی از حکایت ها را هر از گاه باید دوباره شنید. مانند قصه باران ساز، آن مرد چینی که وردی می دانست و باران باریدن می گرفت، نرخش یک یوان بود. تا زمانی که کسی شاگرد جوان او را اغوا کرد و پسرک کنار کلبه باران ساز دکه یی ساخت و بر سردرش نوشت باران سازی با نیم یوان.
در آن سال خشک، چند روزی مشتریان فراوان رسیدند و چینی جوان شادمان، آنان را راه انداخت و روستاییان هم دعاگویان و شادمان رو به مزارع تکیده نهادند، چشم به راه باران. دو روزی گذشت دکه چینی جوان پرمشتری بود هنوز، باران ساز پیر هم مانند همه آن روزها عصایش را زیر چانه نهاده جلوی در کلبه خود، روی چارپایه یی نشسته بود در انتظار که ناگهان ریختند.
روستاییان با نگرانی و فریاد ریختند به دکه باران ساز جوان که به فریادمان برس که زندگی مان رفت. معلوم شد به ورد جوان باران باریده ولی سر ایستادن ندارد و سیلی شده خانمان سوز، چاره چیست.
جوان نمی دانست! نمی دانست که باران ساز پیر را دو ورد بود؛ با یکی باران می ساخت و با دومی باران را می گفت تا بایستد و جوان این دومی را نیاموخته بود.
و ما بسیاریم که ورد دوم نمی دانیم. و این زندگی است. تکرار هم می شود.
وقتی در سال ۱۳۵۳ بهای نفت ناگهانی جهید و سه برابر شد، در میان کشورهای صاحب نفت، ایران تنها کشوری بود که سازمان برنامه یی به آن وسعت و کارشناسان داشت. از همین رو کارشناسانش جلوی ناهماهنگی ها را می گرفتند و جلوی اسراف، سد می گذاشتند.
در آن زمان ایستادند که نباید این همه پول را وارد کشور کرد و خرید، بلکه باید با تاخیر و به تدریج این درآمد را در جاهای مطمئن سرمایه گذاری کرد و کم کمک عوایدش را آورد و صرف زیرساخت ها کرد.
اما شاه از جهش قیمت نفت، صدای سرنوشت شنیده بود و فرمان فرموده بود که ایران ظرف پنج سال در زمره کشورهای صنعتی بزرگ درآید.
گفتند به فرمان دادن نیست و ساختار می خواهد. نپذیرفت. گفته بود و دلالان فرنگی در سرش انداخته بودند که ظرف پنج سال، ۲۰ نیروگاه هسته یی داشته باش، بلندترین ساختمان، اول پایگاه کنکورد، اولین جزیره تفریحی منطقه- چیزی نظیر دوبی امروز – و بزرگ ترین ارتش خاورمیانه را زیر فرمان داشته باش و صدها از این قبیل «ترین» ها.
عظمت رویا و دروازه های تمدن بزرگ جسارتش می داد که سخن همه کارشناسان سازمان برنامه را ناشنیده بگذارد، سهل است تهدید کند که درش را گل می گیرم. به شرحی که در خاطرات دکتر عبدالمجید مجیدی رئیس وقت سازمان برنامه نوشته شده، و خبرنگاران و ناظران آن زمان هم دیده اند که در رامسر چه گذشت، در کنفرانس تجدید نظر در برنامه پنجم، آن نطق معروف را فرمود که “هواپیما به سر باند رسیده عنقریب پرواز می کند، هر کس دل ندارد پیاده شود که من خود تا به اینجایش آورده ام و از این پس خود می دانم به کجا خواهم برد”.
در آن زمان، سکوت و اطاعت بود، فقط یکی با ادب گفت چون عاقبت این کار می دانم نمی مانم تا تماشاگرش باشم، مهندس مجلومیان معاون اقتصادی سازمان برنامه بود. از همان رامسر کار دولتی را ترک گفت و رفت. سه سال بعد از آن تصمیم از سر خودرایی و البته خیرخواهی، ده ها و بل صد ها کشتی که بارهای وارداتی برای ایران آورده بودند در بنادر جنوب صف کشیده بودند. تا چشم می دید بر سطح آب چراغ ها روشن بود و ملوانان و جاشوها شادخواری می کردند با پول ملت ایران، که در یک سال چهارصد میلیون دلار دموراژ جریمه تاخیر در تخلیه بار دادند.
امکانات بنادر، اسکله ها چند برابر شد اما سیمان به اندازه نبود، سیمان رسید، وسیله برای رساندنش به درون کشور نبود، کامیون های وایت – سفیدرنگ – امریکایی خریداری شد، راننده یی نبود، کنسولگری های ایران در پاکستان و بنگلادش مامور استخدام راننده درجه یک شدند، به رشوه تصدیق های ساختگی در کار آمد و تا ده تایی از کامیون ها در جاده بندرعباس به کرمان چپه نشدند کسی به صرافت فساد در کنسولگری ها نیفتاد.
این کامیون های وایت چندان ماند که چهار سال بعد از خریدشان نصیب لشگر صدام شد که انبارهای بندر خرمشهر را غارت کردند. اما این همه ی حکایت نیست، چندان که کمبود برق، شهرها را در تاریکی برد، کارخانه ها با مشکل تولید رو به رو شدند، کارگران بیکار شدند، تورم سرسام آور شد، قیمت ها گرانی گرفت، هزاران بازرس استخدام شد که گرانفروشان را بگیرند، اصناف و بازرگانان گرفتار بی عدالتی بازرسان شدند و چرخه سقوط به کار افتاد، سیل جاری شد، گمان نرفت که این حاصل همان رخداد تجدید نظر در برنامه پنجم در رامسر است و حاصل دور زدن کارشناسان سازمان برنامه. مفاسد اقتصادی شکل گرفت، مردم دانستند این هیاهو از بهر چیست اما حکومت ندانست و رفت تا مدیران سابق و لاحق را قربان کند.
اقتصاد شکست خورده بود دیگر به دنبال مسببش می گشتند. و چون شکست یتیم است و پیروزی صد پدر دارد، پس جست و جو ادامه یافت و ساواک به ماجرای اقتصادی رنگ سیاسی زد. از اولین کسانی که در آن زمان به حکم بررسی های نخستین، قربانی شدند فریدون مهدوی وزیر بازرگانی وقت و دو معاونش بودند که ساواک کشف کرد اولی عضو قدیمی جبهه ملی و دو دیگر از اعضای کنفدراسیون دانشجویی مخالف بوده اند.
اما کس از کس نپرسید نکند ورد دوم را نمی دانیم. چنان که وقتی دیگر بار سیل به راه افتاد به خود نگفتیم مومن از یک سوراخ نباید دو بار گزیده شود. اما گزیده شدیم نه دو بار که بارها.
دوستدارتان
سالار
جناب سالار
خیلی از تحلیل خوبتان متشکرم. اتفاقا آقای دکتر بشیریه چند سال پیش متنی خارجی را ترجمه و منتشر کردهبود که تحقیق بر روی چند انقلاب کلاسیک جهان از جمله انقلاب فرانسه و انقلاب ایران بود. در همهٔ مدلهای بررسی شده یک چیز ثابت بود و آن یک رکود کوچک پس از یک رشد طولانی بود. مثلا در اقتصاد ایران، پس از یک رشد یکدههای یک رکود در اقتصاد (که شما دلایل آن را به زیبایی توضیح دادید) پیش آمد. سایر مدلهای مورد بررسی نیز با این الگو تطابق داشتند.
البته اینها همه جزو مجموعهٔ دلایل و توضیحاتی است که یک اتفاق پیش آمده را توضیح می دهد. امکان هم داشت یکی و فقط یکی از پارامترها دگرگون میشد تا علیرغم ثابت ماندن سایر پارامترها، اتفاق رخ ندهد.
با درود فراوان بر جناب آقای محمد نوری زاد.
بسیار خوشحالم که سرانجام جنابعالی هم از عنوانِ نا موزون و غیرِ قابلِ قبولی که به مجتهدین و فقیهان از حدودِ کمتر از ۱۱۰ سال پیش داده میشد٫ و بعد از بهمنی که از کوهِ تعصّب ٫نابخردی و جهالت٫ ما فرزندان کورش و داریوش! بر روی سرزمین عزیز و کهن بوم و برمان ایران٫ سرازیر کردیم و عدّهٌ ملبّس به لباسی خاص بر رویِ آوارِ ریخته شده بر گُرده ما اسکی سواری کرده و همچنان ادامه میدهند٫ صرفِ نظر فرموده وبا عناوینِ جناب و آقا ذکر نام نمودید. خیلی بیشتر و بهتر ازمن میدانید و حقیر بعنوانِ یک خدا باور٫ عرض میکنم: تمام موجودات و هر آنچه که در جهانِ لایتناهی وجود دارد٫ نشانهٔ از صانع یا خدا و یابهر نامی که خدا باوران مینامند٫ از جمله: گاد٫ یهُوه و ..میباشد.
معنی آیت در فرهنگهای لغت به معنیِ: نشان٫ نشانه٫آیة٫ اماره٫ علامت٫ معجزه٫ دلیل٫ برهان٫ هر یک از جملاتِ قرآن که با هم تشکیل یک سوره را میدهند٫ و اعجوبه آمده است.
تا قبل از نهضتِ بزرگ مشروطیّت در ایران که منجر به انقلاب مشروطیّت شد٫ عناوینِ مجتهدانِ و عالمان مذهبِ شیعه چون: میرزا٫ آخوند٫ شیخ٫ آشیخ (مخفّف آقای شیخ )٫سیّد٫علّامه و ملّا بود. میخواندند که میرزای شیرازی٫ آشیخ عباس قمی و امثالهم.
حتیٰ علمای طراز اوّلِ و هم عصر با مشروطیت چون میرزای نايینی و آخوند ملا محمد کاظم خراسانی که در نجف اقامت داشتند و از اکابرِزمانِ خود بودند نیز آیت اللّه نامیده نمیشدند. این بزرگان کسانی هستند که در جواب نامهِ استعانت آمیزِ و مشروعه طلبیِ شیخ فضل الله نوری پاسخ دادند که: ای گاوِ مجسّم٫ مشروطه که مشروعه نمیشود! و شیخ بساطِ بست نشینی را جمع کرد و به تهران آمد.
تا جایی که از مطالعهٔ ناچیزِ خود میدانم: اولین مرتبه عنوان آیت الله به جنابان بهبهانی و طبا طبا یی داده شد که در دورانِ استبدادِ صغیر با مردمِ آزادیخواه همراهی و همگامیِ کامل کرده و حتیٰ مرگِ مرتجعِ معروف نوری را صحّه گذاردند.
شاید این عنوان توسّط ادبایِ زیرکی چون علّامه و سیاستمدار بزرگ علی اکبر دهخدا و نظایر ایشان با انتخابِ واژهِ آیت به معنیِٰ واقعیِ اُعجوبه٫ ولی در ظاهر بعنوانِ نشانهِ خداوند و در اصل برایِ جلب رضایت وهمراهیِ بیشترِ آقایان ابداع شده باشد.
مهرِ بزرگوارانی که اطلاعات بیشتری در مورد پیدایش این واژه دارند سپاس میدارم. و با امید سلامت وشادی برای جنابعالی و بهروزی برای ایران عزیزمان.
آخوند می گوید خب برنامه حج سیاسی است و اسلام سیاسی است بشما چه؟ ایا کسی جز آخوند می تواند تا این اندازه // و // باشد که اینهمه قتل و جنایت و دزدی و غارت و تبعیض و تجاوز به حقوق دگراندیشان را آنهم از طرفداران ناب محمدی ببیند و چنین گستاخانه پاسخ دهد؟حجاب که بما چه کشتن و غارت و سلاخی کردن و آواره کردن دیگران و هنوز طلبکار بودن دگراندیشان توسط اراذل و اوباش اسلامی که بما چه.غارت میلیارها ثروت عمومی بما چه.تبعیض ویرانگر و اختلاف برانگیزی که امنیت و تمامیت کشور را نشانه گرفته که بما مربوط نیست.گشت ارشاد(کشتار و جنایت و تجاوز مشتی لات و لمپن اسلامی)بما مربوط نیست.خب بفرمایید در کشور فقط مشتی اراذل و اوباش حق زندگی دارند همین کاریکه الان واقعیت دارد.می گویم حج یک مجمعی است که بیش از 40 میلیارد دلار در سال پول بجیب مفسدان سعودی می ریزد و مجمعی است سیاسی برای فشار آوردن به مجامع بین المللی و آنهم به قیمت گرسنگی و محرومیت مردمان کشورهای اسلام زده و بیشتر به بند کشیدنشان .می گویند به شما چی! ولی می گویند مگر به حقوق بشر معتقد نیستی پس چرا از چنین مجمع ارتجاعی که بیشترین سهم را برای به تصویب رساندن قوانین ارتجاعی و مقابله با حقوق بشر دارد سینه چاک نمی کنید!خب بفرمایید شما مسلمین تعریفتان از انسان چیست و حقوقش در نظر شما آیا چیزی غیر از آنچه خرافات اسلامی می گوید هست؟آیا شما حاضر به رعایت کوچکترین حقوق دگراندیشان هستید؟شما بچه همان زن محترم و هزارا چون ایشان را سلاخی کرده اید بعد برای حق حج رفتنش به صحرای کربلا می زنید؟ای // براین آیین و مرامی که شماها معتقدید!شما با دروغ و دغل میلیاردها دلار پول مردمی را که محتاج طبیعی ترین نیازهای زندگی اند به تزیین قبور مشتی عرب که اصلا معلوم نیست کی بوده اند و حتی یک قدم مثبت برای مردم برنداشته اند و// بدون اجازه آنها مصرف می کنید بعد از مردم توقع دارید که ارکان خرافی چنین جنایتی را نادیده بگیرند چون به حقوق بشر معتقد اند؟شماها که نه بویی از انسانیت برده اید و نه طرفی به حقوق بشر می بنیدید و بشر را تا آنجا می بینید که معتقد به اسلام و آنهم نوع اسلام شماست چگونه دم از حقوق بشر می زنید؟شما یک کشور اسلام زده را بیابید که توانسته با قوانین اسلامی شما آباد شده باشد و یک تمدن را نشان دهید که بعد از بدست مسلمین افتادن به ویرانه ایی تبدیل نشده باشد؟مگر تاریخ چند بار باید تکرار شود تا شماها دست از خونخواری و قتل و جنایت و ترور و تجاوز و غارت بردارید؟تا کی درنده خویی و کینه توزی و تجاوز به حقوق دیگران؟روزه گرفتن یا نگرفتن و نماز خواندن و یا نخواندن ولباس پوشیدن و خوراک خوردن و در کل زندگی خصوصی مردم مگر اموری خصوصی نیستند؟به مشتی اراذل و اوباش مسلمان چه؟چرا در خصوصی ترین امور مردم دخالت می کنید ولی توقع دارید که مردم در اموریکه سرنوشت آنها را رقم میزند و باعث اینهمه ویرانی و خرابی و کشت و کشتار و غارت …کشور شده و باسرنوشت تمام ایرانیان چه مسلمان و چه غیره مسلمان ارتباط مستقیم دارد سکوت کنند؟اسلام شما مروزج جهل و خرافات و کینه توزی و قتل و جنایت و تبعیض و نابرابری است چنین طرز تفکری مسموم کننده و زهراگین است. چرا بمردم مربوط نیست ؟ اسلام در رختخواب مردم دخالت می کند ولی درعین حال بمردم مربوط نیست که کار برد خرافات اسلامی چیست؟
جناب مزدک
اولا:چی شده اینقدر عصبانی شدید؟ شما که از حقوق ذاتی انسان و تساوی حقوق و آزادی بیان و نقد دم می زنید،چطور شد اینگونه برابر یک نقد (حتی همفکرانت هم بشما انتقاد کردند) برآشفتی دوست من؟
ثانیا: بحث ما فقط در مورد حج بود که یک واجب شرعی درون دینی است ،من گفتم اینکه پیرزن شیرزن مسلمانی مثل مادر ستار ،بخواهد به واجب شرعی خود عمل کند ،بشما که خارج از دین هستید چه ارتباطی دارد ؟بعد هم مطالبت را نقد کردم ،پاسخ آن نقدها اینهمه آشفتگی بود جناب؟!
آقای خامنه ای مردم را شعارخوار بار آورد. ایشان در میان مردم بسیار نفوذ داشت….
جناب نوریزاد با درود حتما منظور شما خمینی است چون ایشان هیچوقت مطرح نبودند و خود شما هم میدنید که اگر متزوری بی شرم همچون اکبرنبود ایشان همان اصغر می ماندند!
منصور گرامی
گفته اید «ولی گاهی نوشته ها حاوی اشاراتی هستند که تفسیر پذیرند.مثلا کلامی که با زبان سمبلیک بیان میشود تفسیر پذیر است و هرکسی حق دارد که آن کلام را نسبت به زاویه دید خودش تفسیر نماید. مثالی از این نوع از کلام ، شعر یا کتابهای آسمانی هستند.شما در مورد حافظ می بینید که کورس عزیز مدتهاست او را زیر ورو می کند و ابعاد مختلفی از حافظ را به نمایش میگذارد.هیچ کسی نمی تواند ثابت کند که فلان برداشت در مورد حافظ غلط است و تنها کسی که میتواند با صراحت و به درستی بگوید منظور حافظ از تک تک اشعارش چه بوده خود حافظ است. بنا براین اگر بخواهید معانی اشعار حافظ را دقیقا بدانید باید خود حافظ را بشناسید. » شما بر گرانیگاه بحث انگشت گذاشته اید. همینجا باید گفت که میان متن سمبلیک و متن منطقی تمایز اساسی هست. کاری که امثال نوتروب فرای در کتاب «رمز کل» در باره کتاب مقدس کرده اند برای نشان دادن فاصله میان متن شاعرانه و استعاری با متن قانونی و تاریخی و منطقی است.قانون، تاریخ و منطق را با اصولی می توان توضیح داد و روشن کرد و توضیح متن سمبلیک و شاعرانه با همان اصول تنها به تاریکی و ابهام بیشتر آن می انجامد.. حتما می دانید فرای کتاب مقدس را سنخی از متنهای شاعرانه-تخییلی تلقی می کند که به سبب همین جهان باز تخییل و استعاره، امکان گسترش دارد و از نظر او، بر همه ادبیات مهم غرب نفوذ دارد نفوذی از سنخی خاص.تمام بحث اینجاست که یک متن می تواند و می خواهد شاعرانه بماند یا منطقی، تاریخی، عقلانی شود؟ فرایند عقلانی شدن همه متنهای قانونگذار را به تحت قواعد خود می کشاند یعنی یک متن قانونگذار نمی تواند شاعرانه تفسیر شود و به استعاره پناه برد. اگر بخواهم از سنت فرهنگی خودمان مثل بزنم عرض می کنم مسلمانان از سده دوم شروع کردند به مجاز دانستن یک متن قانونگذار و غیرشاعرانه. یعنی چون نمی خواستند به قانون تن دهند چون قانون متناسب با دگرگونی زمانی و مکانی، کاهش و افزایش می یابد شروع کردند به مجاز تلقی کردن بخشی از متن. مجار القرآن معمر بن مثنی(280ق)نخستین اثر در مجاز دانستن بخشی از یک متن قانونگذار است.مجاز یعنی لفظ در معنای حقیقی آن استعمال نشده. چرا؟ چرا نباید یک متن در معنای حقیقی خود به کار رود؟ زیرا مجبور می شویم در زمانی دیگر که آن معنای حقیقی، ارزشش را به یک ارزش دیگر منتقل می کند، خود متن مقدس و اساس آن را از دست بدهیم.به این دقت کنید که در میان مسلمانان سده سوم و چهارم، ایده نسخ طرفدار ندارد یا اندک دارد اما مجاز دانستن طرفدار دارد زیرا مجاز به ماندگاری متن کمک می کند.تا به حال از خود پرسیده اید چرا الازهر حامد ابوزید را مرتد اعلام کرد؟ چون ایده نسخ را توضیح می داد و نسخ(که برخی از عالمان علوم قرآنی بر آن صحه گذاشته و مثالهایی از آن را در آثارشان آورده بودند) پیامدش خارج شدن متن مقدس از دسترس جامعه و حیطه قانونگذاری است.(البته بگذریم که من معتقدم مجاز هم همان کار را می کند اما این جای تفصیل و بحث زیاد دارد که از توان من خارج است.) خلاصه ایده مجاز دانستن متن مقدس وارد تفسیر متن قانونگذار شد و به این ترتیب از تن دادن آن به منطق و شرایط قانونگذاری جلوگیری شد اما به ماندگاری متن کمک کرد. من هم مثل شما باور دارم که تفسیر یک واقعیت بالفعل است اما هر تفسیرگریی می بایست بداند چرا تفسیر می کند؟متن را می خواهد به زبان الهام و شعر بیابد و تلقی کند یا به زبان منطق و قانون؟ در همان قرون میانه، البته ادیبان بر متن غلبه کردند و فقیهان به سمت احادیث و سنت رفتند و حتی مدعی شدند که سنت متواتر می تواند متن را نسخ کند که می دانید معنا و پیامد این چیست.برخی از پژوهشگران مانند شاخت که مطالعات گسترده ای در باره اندیشه سده سوم مسلمانان کرده اند مدعی اند که در این دوره و قرون بعدی، متن مقدس به شکل معناداری از ذهن و ضمیر قانونگذارانه فقیهان و متفکران اسلامی کنار رفته و گاه شاهد آرا و احکامی هستیم که کمترین همخوانی را با متن مقدس ندارد.به تدریج این روند به آنجا می انجامد که متفکران اسلامی قواعد استنباط را از منطق و فلسفه اخذ می کنند و اصول فقه را می سازند تا«قواعد کلی استنباط» از متن مقدس را مبنای داوری خود قرار دهند. در همین سده سوم یک نزاع عجیب رخ می دهد:آیا با وجود نحو و گرامی عربی، چه نیازی به منطق هست؟ من اینگونه تفسیرش می کنم: نحو(آری نحو در همان عهد حامل همه حقایق مربوط به علم معانی و بیان و بلاغت است) متن مقدس را ادیبانه و حامل صنایع بلاغی می بیند ولی منطق آن را به شکل متنی قانونگذار در می آورد.مخالفان منطق گرچه پیروز شدند اما چون قانونگذاری خواست اول جامعه بود در عمل متنهای مفسر و مبلغ منطق و قواعد کلان استنباط بر صدر نشستند. با این اشارات کلی می خواهم شما باید در قدم اول بنگرید و تعیین کنید که متن تان ادیبانه و بلاغی است یا قانونگذارانه،عقلانی،و تاریخی است؟ در یک متن قانونگذار جایی برای مجازگویی نیست و استعاره جایی ندارد چون مجاز و استعاره به وجه بلاغی و تزیینی متن مربوط اند و معنای حقیقی به اصل تفاهم و ارتباط و زبان اولا و بالذات برای این مقصود دوم ساخته شده و اگر هم یک متنی هدفش قانونگذاری بود دیگر به هیچ وجه نباید تفسیر شاعرانه و تخییلی مبنای تفکر باشد. بگذریم در واقعیت البته متنها راه خود را می روند. اما یک پرسش:چرا کتاب مقدس در غرب، به سمت قانونگذاری نمی رود؟چون بیشترین اثر این متن، در ادبیات غرب بوده نه در فلسفه و منطق و قانونگذاری. پس آنها راهی یافته اند برای خروج از بن بست اما ما چه؟ متن مقدس ما تن به مجازگویی نمی دهد و صراحتهای آن آنقدر واضح است که به نظر من نواندیشان دینی را خلع سلام می کند و تلاششان را لغو(بیچاره عمادالدین باقی در یک نوشته بلند و بالا خود را کشته تا معنای آیه ضرب را به قانون و حقوق بشر نزدیک کند من وقت خواندن نوشته او تأسف خوردم که بازجویان این مرد و سختگیران به او، چرا باید از او بترسند. راحتش بگذارید او بیشتر از اینکه با شماها درگیر باشد با خودش درگیر است!). باری متن صریح را باید به سمت قانون و منطق و تفکر آورد تا به سمت شعر و استعاره و ادبیات. حال چه وضعی داریم؟ قانونگذاری خارج از متن مقدس در جامعه هوادار می یابد و به مرور حقوق بشر، مبنای قانونگذاری جامعه دینی خواهد شد و متن به سمت صراحت بیشتر گرایش خواهد یافت و «زدن زن»که تمکین نکرده یا حق طلاق منحصر برای مرد یا جواز تعدد زوجات جای خود را به اصلهای دیگری می دهد و این هم تقدس متن مقدس را نگه می دارد هم جامعه را از بلبشوی فکری نجات می دهد.می دانید چرا ما به سختی زبان عربی یاد می گیریم؟همه اش مربوط به زبان عربی نیست.
نکته دیگردر باره امکان تفسیر متن شاعرانه مثل حافظ. به نظر می رسد خود حافظ هم ناتوان باشد از اینکه بگوید چه مقصودی داشته است. یعنی متن شاعرانه حتی از خود شاعر هم برتر می نشیند و شاهدش ااینکه هیچ شاعری بر ابیات خود تفسیر نمی نویسد.تازه گروهی شعر را محصول الهام می دانند و می گویند شاعر در این میانه تنها یک ظرف دریافتگر است. همانطور که کورس هم در مطاوی تکاپوی سترگش آورده بود او می خواهد در این داوری که «حافظ یک عارف است» خدشه اندازد و می دانیم این داوری، یک داوری خارج از تفسیر شعر اوست و شعر او تنها می تواند وسیله ای برای تقویت یا تضعیف این داوری قرار گیرد. پس تلاش کورس ربطی به تفسیر شعر حافظ ندارد چون تفسیر شعر چیزی از رسوبات فرهنگی ما حل نمی کند آنچه مهم و اساسی این است که نسبت میان واقعیت با شعر مورد پرسش واقع شود و از این پرسیدنها، معضلی سر برکشد و با کلنجار رفتن با آن معضل، ذهنهای ما تقویت و هوشیاری فکری به دست آوریم در برخورد با واقعیتهای خارج از یک متن. به همین سبب او نسبت دنیای بیرون و زمینه فرهنگی حافظ را در کنار حافظ نمایان می کند تا نشان دهد که تمدنی که حافظ را می سازد لزوما تمیز و پاک نیست بل نشانه های توحش در آن سخت نگران کننده است.
علی 1 عزیز،
متاسفانه موضوع کتاب مقدس و شهود عرفانی چنان بغرنج و غیر قابل درک نشان داده شده است که یک کتاب مقدس یا یک کتاب شعر تبدیل میشود به معجزاتی که عقل بشر به آنها نمی رسد. خیر چنین چیزی نیست.
همه آنچه که ما از آنها به کشف یاد می کنیم ، چه کشف یک دانش تجربی باشد یا معنوی بوسیله شهود اتفاق می افتد.
در ابتدا یک سؤال ذهن شما را به خود مشغول میکند. این سؤال همه وجود شما را فرا میگیرد . همه فرضیات و راه ههای حل مسأله را امتحان میکنید و به یک نقطه می رسید که به معنای واقعی کلمه از یافتن پاسخ نا امید می شوید. در ان لحظه ای که مسأله را رها می کنید نا گهان درست وقتی که به ان فکر نمی کنید، پاسخ مسأله تان را می بینید و بلافاصله برای آنکه آنرا فراموش نکنید یادداشتش مینمائید. این اتفاقی است که در شهود عرفانی میافتد با این تفاوت که در شهود عرفانی در غالب موارد شما با مراقبه بر روی ذهن ، آنرا تخلیه می نمائید و به انتظار می نشینید. زمانی که ذهن شما بطور کامل ساکت شد به ناگاه مشاهدات شما آغاز میگردند.
پیامبران عارفانی هستند که بعد از آنکه خود به یافته هائی میرسند بازمی گردند که یافته هایشان را با دیگران به اشتراک بگذارند.
شهود پیامبران دو جنبه دارد. یک دسته از شهود پیامبران آن است که مشکلات روزمره ای که به آنها ارجاع میشود ذهن آنها را اشغال می نماید و در نتیجه را ه حل را بصورت شهود یا وحی در می یابند. و دسته دیگر از شهود آنها هستند که در اثر مراقبه و تخلیه ذهن به آن میرسند که عموما کشفیاتی کلی از این عالم هستند. آنچه که در شهود نوع اول اتفاق می افتد همانطور که اشاره کردید خیلی واضح و مستقیم هستند و مانند نسخه ای هستند که برای آن موقعیت خاص پیچیده شده است.
ولی مشاهدات نوع دوم حقایقی هستند که در عمیق ترین حالت شهود هیچ صورت مشابهی در این عالم ندارند و شما نمی توانید آنها را بهیچ شکلی برای مردم توضیح دهید مگر با نشانه ها یا سمبل های شناخته شده برای مردم. اگر یک مثال محسوس بخواهم برای شما بزنم مزه سیب است. شما بهیچ شکلی نمی توانید به کسی که تا کنون سیب نخورده مزه سیب را توضیح دهید. اینگونه مشاهدات با زبان سمبلیک بیان میشوند. در حالیکه بیان آنها هم نمی تواند بهیچ عنوان بطور کامل آن حقایق را توضیح دهند. یعنی همین کلام سمبلیک هم بسیار ناقص است. از سوئی همه مشاهدات بیان نمی شوند به این دلیل که اذهان مردم توان درک آنها را ندارد و بجای اینکه مردم را در کنار هم جمع کند آنها را متفرق می نماید.
مثلا اینکه کسی بگوید شیطان موجود بدی نیست و در این کائنات وظیفه ای دارد و در حال خدمت است این کفر خوانده میشود چرا که با صورت کتاب مقدس همخوانی ندارد. و نکته در این گونه موارد بسیار است که در اینجا مجال آن نیست.
سمبل ها هم برای مردم نقاط مختلف دنیا متفاوتند. مثلا اسکیمو ها جهنم را جائی سرد میدانند و اعراب جائی گرم.
ارزنده ترین محصول یک کتاب مقدس برای مردم عادی عبارتند از :
1. اخلاق
2.امید
اخلاق و مقید بودن انسانها به اخلاق متعالی مثل راستگوئی ، ایثار ، انفاق ، سخاوت ، مهربانی و… میتواند زمین را به بهشتی دلپذیر برای همه انسانها کند.
امید زمانی که انسان خود را متصل به منبعی لایتناهی می بیند میتواند ضعف او را به قوت تبدیل کهند و این یعنی کاهش عصبیت ، کاهش افسردگی ، انگیزه مضاعف به زندگی و پبشرفت ، شادی و سلامت جسمی و روانی.
شما کاملا حق دارید، کتاب مقدس کتاب قانون نیست و مواردی که بطور واضح و فارق از سمبل ها مطرح میکند مواردی روزمره هستندکه در همان زمانها اتفاق افتاده اند و خاصیت خود را برای زمانهای دیگر از دست داده اند.
چند روز پیش با یکی از نو کیشان مسیحی که بدلیل شیرین کاریهای جمهوری اسلامی ، دین عوض کرده و مسیحی شده
صحبت میکردم. او به تازگی از همسرش جدا شده. به او گفتم چرا دوباره ازدواج نمی کنی؟ گفت مسیح گفته اگر ازدواج کردی هیچگاه جدا نشو و اگر شدی هیچگاه دیگر ازدواج نکن. گفتم مسیح بعنوان یک پزشک درونی نمی توانسته چنین نسخه ای برای همه مردم عالم و همه مردم زمان های دیگر بپیچد. او قطعا این نصیحت را به یک نفر کرده و حالا چون در کتاب مقدس آمده شما و متولیان بعد از مسیح آنرا بر همه واجب میدانید.
پیروز باشید
منصور
با پوزش از دوستان گرامی علی1 و منصور
جناب منصور،مطالب خوبی در مورد معرفت عرفانی و کشف و شهود مبتنی بر حدس و علم حضوری ارائه کردید،اجازه دهید در یکی دو مورد با شما اعلام مخالفت و با علی1 اعلام موافقت کنم (اگر او خلاف سخن شما را گفته باشد).
1- آنجا که بحث از مفاهیم سمبولیک در کتاب های مقدس و گفتی :
“”سمبل ها هم برای مردم نقاط مختلف دنیا متفاوتند. مثلا اسکیمو ها جهنم را جائی سرد میدانند و اعراب جائی گرم””.
(پایان)
اولا: لازم است در تفسیر متن مقدس و حمل برخی مفاهیم مطرح در آن بر معانی سمبولیک ،ما یک ضابطه و سنجه ای ارائه کنیم ،الان بحث ما در مورد کتب مقدس دیگر مثل عهد قدیم و جدید نیست ،اما مثلا در قرآن کریم بنظر شما معیار حمل برخی از مفاهیم قرآنی بر معانی سمبولیک چیست؟
(این یک بحث کبروی)
ثانیا: به عنوان نزاع و بحث صغروی ،ایراد سخن شما در خصوص اسکیموها این است که قیاس شما مع الفارق است زیرا اسکیموها نه پیامبرند و نه پیامبری در بین آنها مبعوث شده است تا انصراف ذهنی آنها از مفهوم جهنم مکان سرد باشد ،از آنطرف
این اعراب نیستند که جهنم را مکان گرم میدانند بلکه قرآن نازل بر رسول الله چنین تصویری از جهنم ارادئه کرده است ،بنابر این تقابل مفهومی که بین اعراب و اسکیموها درست کردید تقابل دقیق ومطابقی نبود ،و باصطلاح منطقی قیاسی مع الفارق بود ،حال بگذریم از اینکه آیا اصلا کلیت اسکیموها چنین تلقی از جهنم دارند یا خیر ؟ آیا اصلا چنین مطلبی را ابراز کرده اند یا خیر؟ و آیا این ذهنیت متدینان آنها به ادیان الهی است ،یا ذهنیت همه آنها اعم از مادی و الهی؟
2- دیگر اینکه شما گفتید “کتاب مقدس” کتاب قانون نیست.
آری کتاب مقدس (اینجا قرآن مورد بحث است) کتاب قانون( law book) اصطلاحی نیست ،اما چرا کتابی که در آن قانون هم هست نباشد؟ بعبارت دیگر گاهی یک کتاب از اول تا آخر موضوعا کتاب قانون است و چیز دیگری در آن نیست ،و فقط مصب گفتاری آن ضرب القاعده و تفهیم مفاهیم و حد گذاری های کلی است ،گاهی هم کتاب یا کلکسیونی است که مشتمل بر معارف گوناگون دنیائی آخرتی است و در عین حال “ضرب القاعده” و تعیین حدود کلی نیز در آن وجود دارد ،مثل قرآن از نظر ما .
بنابر این فرق است بین اینکه بگوییم قرآن “کتاب قانون است” بنحو موجبه کلیه ،که این البته گزاره کاذبی است ،و بین اینکه بگوییم “قرآن مشتمل بر برخی قوانین فردی و اجتماعی هست” که این گزاره گزاره صادقی است.
3- خوب بود از آن نوکیش سوال می کردید که سخن او مستند به کدام بخش از عهد جدید بوده است،خود شما آیا بر صحت چنین اسنادی به عیسی علیه السلام واقفید؟
هردو یتان را دوست دارم و از وراء امواج نوری رویتان را می بوسم
با احترام
آقا مرتضی
درود بر شما
در مورد سؤال اول شما باید بگویم که مشاهدات عرفانی آنقدر عمیق هستند که بیان آنها در کلام هیچگاه نمی تواند همه آن مشاهدات را آنطور که هستند بیان کنند چرا که کلام ساخته بشر است. هسته اصلی کلام که توسط بشر ساخته شده است واژگان هستند. واژگان بر اساس تجربیات انسان از محسوسات و تجربیات ساخته می شوند. طبیعی است ، عرصه هائی که انسانها تجربه ای همگانی در آنها ندارند واژه ای برای آنها تعریف نشده و یا اگر شده قابل درک برای همگان نیست.
یک عارف برای اینکه بتواند مشاهدات خود را با دیگران باشتراک بگذارد نا خود آگاه از سمبل های شناخته شده استفاده میکند. این فرآیندی نا خود آگاه است. شما بهتر این حدیث را که از پیامبر نقل شده میدانید که کسانی که 40 روز خود را برای خدا خالص میکنند چشمه های حکمت از قلبشان می جوشد و بر زبانشان جاری میگردد. این فرایندی است نا خود آگاه و ذهن بصورتی پیوسته مشاهدات قلبی را که به او میرسد با زبان تمثیل یا سمبلیک بیان می نماید.
سؤال اینجاست که منشاء این سمبل ها کجاست. سمبل ها گاهی در زمانی که خود ما در آن زندگی مینمائیم بوجود آمده اند و گاهی مربوط به حافظه تاریخی ما که از دورانها بسیار دور حتی از زمان انسان های اولیه در اتمسفر زندگی انسانها وجود داشته و حتی با وجود گذر زمان و ظاهرا فراموشی آنها هنوز با ما و در ناخودآگاه ما هستند. دریا، طوفان، ماهی، ستاره، اسمان، زمین، درخت، صحرا، میمون،عقاب، گل ، خار، آهو، شیر، وووو
همه اینها برای انسانها در زمانی که شناخت انسان از موجودات، طبیعت و آسمان و زمین محدود بود برای او معانی خاصی از رمز و راز و مفاهیم داشتند.
فرآیند تبدیل مشاهدات به بیان سمبلیک، اتفاقی است که زمان هبوط انسان مشاهده گر از سیر آفاق و انفس ، بطور نا خودآگاه در ذهن اتفاق می اقتد. عارف بدلیل شوق فراوان از کشفیات خود نا خود آگاه همه آنچه را که دیده با چنگ و دندان حفظ می کند ولی ذهن چه اندازه از همه آنچه که دیده شده را می تواند ترجمه کند بستگی به قدرت آن زبان و نیز سمبل های مورد فهم مردم دارد.
در قرآن سمبل های بسیاری مثل درخت، شیر، حوری، غلمان، دریا، ماهی، عصا، و…. استفاده شده است.
معبران خواب که مثلا یوسف هم یکی از آنها بود با تسلط بر همین سمبل ها تعبیر خواب می کردند.
در مورد اسکیمو ها هم به هر حال آنها هم آدمند و می توانند شهود داشته باشند.
انسانها ئی که میتوانند شهود عارفانه داشته باشند همه یک چیز می بیننید و لی نسبت به درجاتشان محدودیت هائی دارند و از طرفی بیان مشاهداتشان بستگی به زبان و سمبل های شناخته شده همان جائی دارد که در آن زندگی میکنند.
گاهی برخی معارف مثلا در قرآن آنقدر واضح هستند که نیاز به زبان سمبلیک ندارند مثل:
“کل یوم هو فی شان” که اشاره به خلق مدام دارد. عارف در یک درجه ای از شهود خلق مدام را می بیند. همه عرفا از هر دین و مسلکی این خلق مدام را می بینند. عالم دائما در حال خلق شدن است. این صحنه ایست با شکوه که هیچ عارفی حاضر به از دست دادن آن نیست. در این مقام زمانی که عارف خود یکی از موجوداتی است که در این میلیونیم ثانیه هست و در میلیونیم ثانیه دیگر نیست (این میلیونیم دقیق نیست روی آن نایستید) اگر آگاهی داشته باشد می تواند مسیر زندگی اش را عوض کند. مثل همان که میگوید “کن فیکون” . حتی مکانیزم اجابت دعا از آن در لحظه ای اتفاق می افتد که شما و خواسته شما با هم یکی می شوید و در همان یک لحظه کوتاه ناگهان مسرتان عوض میشود درست مثل اینکه ریل قطار عوض میگردد.
در ارتباط با استخراج قانون از کتب مقدس باید بگویم آلودن منابعی این چنینی به سیاست و قدرت تنزل شان والای این آثار ارزشمند است. شما در بالا دیدید که در ارتباط با خلق مدام در همین جمله کوچک چه دنیائی از معانی نهفته است. حال با تنزل این کتاب به کتاب قصاص و شلاق و جنگ و سیاست و قدرت قران از مسیر خود خارج می شود.
من معتقدم آقا مرتضای ما باید برای همه مردم جهان سخن بگوید نه فقط برای مسلمانان.
آقا مرتضی از قرآن که آمده انسانها را یکی کند باید الهام بگیرد و مشکلات انسان را حل کند نه مسلمان را. این کتاب ارزشمند در دست شماست برای اینکه به انسانها بگوئید بر سر هوای نفس یکدیگر را به نا حق نکشید. شما که خود را وقف خدا کرده اید باید متعهد به همه انسانها باشید نه فقط آنها که تابلوی اسلام را حمل میکنند.
همه صحبت من این است. مشکل انسانها قانون نیست. مشکل انسانها پای بندی به قانون است. قانون چه از قر آن استخراج شود و چه از ذهن مردم عادی ، اگر التزام به اجرایش ایجاد شود یک نتیجه خواهد داد و آن محیطی است که هر کسی بتواند به آنچه که استحقاقش را دارد برسد. این یعنی قسط ،همان چیزی که من و شما در موردش در حال بحث در جائی دیگر هستیم.
آنچه که خدا را راضی میکند این است که عدالت رعایت شود و رعایت عدالت آن است که صاحب حقی را راضی کند همین. اصل همین است که صاحب حقی راضی شود . این با هر وسیله ای که اتفاق بیافتد در حقیقت همان چیزی است که خدا خواسته است.
پیروز باشید
منصور
سلام بر منصور عزیز
ممنون از پاسخها ،فرصت نکردم زودتر ببینم و اگر لازم باشد پاسخ دهم .
1-در مورد میزان و معیار الفاظ و مفاهیم سمبولیک ،سخن شما درست است ،در کتب عرفان نظری اسلامی و هم در فلسفه الهی ،حقایقی را که بتمامی قابل توصیف نیستند ،که از آنها به حقایق مرسله تعبیر می شود ،بتعبیراتی رمزگونه و سمبولیک بیان می شوند ،و این روش خصوصا در عرفان و ادبیات عرفانی شعری متداول است ،و در مشاهدات عرفانی بازگویی برخی حقایق جز به شکل سمبولیک ممکن نیست ،در مورد آیه “رب اشرح لی صدری واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی” که از زبان موسی علیه السلام در قرآن بیان شده است برخی از بزرگان تفسیر و عرفان گفته اند اشاره به عدم امکان انتقال و تفهیم مشاهدات عرفانی است ،چیزی که در این آیه از آن تعبیر به “عقده لسان” =گره در زبان تعبیر شده است.
بنابر این کلیت مطلب مقبول است ،فقط بحث از مصادیق این کلی در قرآن است ،و اینکه برخی براحتی خواسته اند خیلی از معارف و حکایات قرآن را حکایاتی سمبولیک بگیرند ،این در تفسیر المنار و برخی تفاسیر دیگر وجود دارد.
2-در مورد اشتمال قرآن بر قوانین کلی فردی و اجتماعی ،همچنان اختلاف نظر داریم ،این تعبیر آلودن قرآن به سیاست و قدرت ،هم تعبیر نامقبولی بود ،بحث بر سر این نیست که مائیم که چیزی را بقرآن تحمیل می کنیم یا کم و زیاد می کنیم ،وقتی خود قرآن سخن از قیام بالقسط،و امر جامع که اشاره به امور جمعی است می کند یا معارفی اجتماعی و سیاسی را بنیاد می گذارد،جای این نیست که تعبیر به “آلودن” کنید ،مگر اینکه معتقد باشید فرستنده کتاب خود کتاب خود را آلوده است.
بهرحال آن معارف نظیر “کل یوم هم فی شان” یا “بل هم فی لبس من خلق جدید” معارف متعالی محفوظند،و توجه به سیاست و قیام ناس بالقسط برای متحول کردن انسانها و تعالی آنها به همین معارف متعالی است،و این آلودن نیست،آنچه که مهم است این است که قدرت لازم است لکن قدرت باید مهار شود،نه آنکه از بیخ و بن جنبه های اجتماعی دعوت انبیاء را از محتوای دعوت آنها حذف کنیم.
3-اینکه گفتید باید برای همه انسانها سخن گفت ،همینطور است ،اساسا دعوت و ابلاغ قرآن بهمین منظور است و خطابهای عام قرآن به انسانها بصورت “یا ایها الناس” کم نیست ،دعوت قرآن عام است و محتوای آن نیز محدود به زمانها نیست و ما نیز شاگرد و تابع قرآنیم،چیزی که هست این است که دعوت قرآن و ایلاغ پیام برای همین است که همه مسلمان شوند،البته که سخن ما اختصاصی به مسلمانان ندارد،اما این به این معنا نیست که محتوای قرآن را تغییر دهیم.
مشکل هم قانون است و هم پایبندی به قانون ،هردو هست ،چیزی که هست این است که شما گمان می کنید قوانین شریعت که در قرآن و سنت هست با وضع قوانین بشری (بر اساس اقتضائات و پیچیدگیهای جدید زندگی بشر) منافات دارد ،اینطور نیست ،این بحث را البته باید در داخل مفاهیم قرآن پی گیریم ،من از اساس با رویکرد شما که بطور کلی میگویید معارف قرآن را قبول دارم اما احکام و قوانین کلی آنرا حذف می کنم ،مخالفم ،این اقتضای ایمان به قرآن نیست،و شما باید هم معارف قرآن را درست تعریف کنید و هم احکام و قوانین را از دائره معارف حق ندارید که حذف کنید ،حتی پیامبر خدا و عترت او نیز چنین حقی ندارند.
آری اجرای عدالت و رسیدن انسانها به حقوق خود مورد نظر خداست ،اما شما دست خدا را از اجراء عدالت کوتاه نکنید!
گویا می خواهید بگویید خدا انسان را رها کرده است که خود تنها به اتکاء به عقل خود عدالت را تثبیت کند،پس ارسال رسل و ناموس شریعت برای چیست؟ اینکه عدالت چیست البته بحث گسترده ای است،بشر هم در بسیاری از جنبه های رفاه و پیشرفت خود با تکیه بر عقل اقدام می کند ،اما اینکه مستقل از ترسیم محورهای عدالت که در شرایع الهی وجود دارد باشد،مطلب نامقبولی است.
این بحث البته گسترده است و در ادامه بحث ها قهرا بسمت آن کشیده خواهیم شد.
4- الحاقیه شما در تکمیل پاسخ ها در مورد تورات و انجیل را هم دیدم ،شما ادعایی را نقل کرده اید ،این مطلب به این راحتی نیست،اولا که سوال من ناظر به استناد و ریفرنس بود ،هم شما و هم آن دوستتان ملزم هستید اگر چیزی به پیامبران نسبت می دهید ماخذ آنرا ذکر کنید.
اما از نظر کلی در مورد تورات و انجیل من سابقا در این سایت بحث هایی داشته ام ،اجمالا در مورد تورات بعد از حمله بخت نصر تمام کتاب مقدس از بین رفت و بفاصله 70 سال بعد فردی که مورد بحث ومناقشه است با تکیه بر حافظه خود آنرا بازسازی کرده است،الان در تورات تناقضات و اغلاط فراوان وجود دارد که ناشی از همین فاصله زمانی و منقطع شدن زنجیره تواتر در نقل است،و در همین تورات اکاذیبی را منافات با شان عصمت پیامبران است به آنها نسبت داده اند (مثل ماجرای داود که می دانید).
در مورد انجیل نیز فاصله زمانی بیش از بیست سال بوده است،و تعارضات بین خود اناجیل یوحنا مرقس لوقا و متی و اغلاط فراوان است که کتابهایی در این زمینه هست،این در حالی است که قرآن از کتاب عیسی به “انجیل” بصورت مفرد تعبیر فرموده است نه اناجیل که جمع آن است،و در هرحال کتاب موجود ،نه آنکه همه مطالب آن باطل باشد ،اصل کتابی که بر عسی نازل شد نیست ،این البته بحث گسترده ای است.
سپاس
آقا مرتضی
فراموش کردم سؤال سوم شما را پاسخ دهم.
بنا بر آنچه که خود مسیحیان میگویند انجیل کتابی است مشتمل بر اقوال مسیح که 4 تن از حواریون بعد از بیست سال تصمیم گرفتند سخنان مسیح را بنویسند تا بعد از آنها بماند. بنابراین کتابی که موجود است بنا به گفته خود مسیحیان بعد از بیست سال نوسته شده و در مدت بیست سال در حافظه حواریون بوده است.
منصور
اقای نوری زاد با جمله ((اقای کروبی روسپید بیرون امده اند)) دوباره به اشتباه تحلیلی مقالات جان پس از امریکا درافتاده اند و می روند تا دوباره از ایشان امام کروبی بسازند البته نیاز به لیدر فکری و رهبر کاریزما در ایرانی که کاریزهایش احتیاج به کدخدایی داشته ظاهرا تمامی ندارد
کروبی با توهمی کور در مکه 1366 زن و مرد ایرانی را به صحنه جنایت خون و خون ریزی حجاج با شعار مرگ بر ال سعود کشاند و در پستوی بعثه رهبری کز کرد و سریعا” به ایران گریخت در بنیاد شهید زندان ساخت و معترضان را به سلول ضیافت کرد و دلسوزی انتخاباتی او نه بخاطر مردم که برای کسب قدرت بود و بس او خود را در عرض رهبری میدانست و نه در طول او و رهبری نیز که مشغول قلع و قمع یاران امامم و بیت جماران بود لاجرم مترصد فرصتی تا که او را در این حصر با پای خود گرفتار کند. کدام مردم کدام رو سپید کدام ……
سلام آقاي نوري زاددامت بركاته ولامضراته
وقتي كه شما وامثال شمامي گفتيدمن ديوانه آقاي خميني هستم ،نه براي تدبيرش وتفكرمردم دوستي اش ونه براي ستم ستيزي ز يش ونه براي رهبري خردورزانه اش ونه براي اداره خوب انقلاب وكشورداري اش.
وبعدازاوهم غلام حلقه بگوش حضرت آقا بوديدومخالف وي را به فشارمنگنه مي گذاشتيد وازهستي ساقط مي كرديد.
ديگرمردم هم مثل شمابودندوهستندتا نيمه دوره دولت پاكدست .
ازاين ببعد چنانكه شماازاين غافله ظلم وستم جداشديداكثريت مردم هم جداشده بودند وشما هم به آنان پيوستيد. بااين وصف شما خيلي هنرنكرده ايد.بلكه همه نقدوانتقادهايتان بخودتان بيشتروارداست نه بمردم.
وانگهي شما چراوضعيت بحراني كشوررا بعدازانقلاب كه منافقين وكومله ودموكراتهاي كذائي سهم خواهي مي كردندتاكشوررادودستي تقديم اتحادجماهيرشوروي كنند،كه نصيبشان نشد ودست بكشتار مردم كوچه وبازار وكشتاروترور آخوندهاوعلماي سرشناسي مثل شهيدمطهري وائمه جمعه ها ووو…زدندودرآخرهم بدامن امپرياليسم امريكا كه دشمن درجه يك آنان بود،پناه آورده بودند.
ودردامن صدام قرارگرفته بودند ودرآخرجنگ هم بعدازقبول قطعنامه منافقان باتجهيز همه جانبه امريكا وصدام وديگران بالشگركشي مي خواستند بيايند ايران راتسخيركنندوحكومت نمايندليكن درعمليات مرصاد درچهارزبررصدشدندوسقط گشتنددختران وپسران جوان اغفال شده اين گروهك منافق بهواي گرفتن حكومت ورسيدن به قدرت همگي سقط گشتندوبقيه هوادارانشان درزندانها منتظرآنان بودندكه آزادشوندوسفاكي كنند،البته اعدام جمعي اينان را بنده صحه نمي گذارم ،چنانكه مرحوم آية الله منتظري هم صحه نگذاشتندواختلاف ايشان باامام نيزازهمينجا شروع شد.
واعراب خوزستان وكردهاي كردستان وبلوچهاي بلوچستان همگي مدعي خودمختاري وقصدتجزيه ايران راداشتند.
چرابعدازانقلاب به اين بحرانها توجه نكرديد وتحليل واقع بينانه نكرده ايد . كه اين بحرانها عوامل سيرانقلاب ،به آن گونه شدكه شد وامام خميني-قدس سره- نتوانست مثل گاندي ونرسون ماندلاكشوررا به مديران مدبرو خردورز واستقلال خواه بسپارد،زيراكه وجودنداشت. وگرنه قصدامام ازپاريس همين بود كه كشوررا بدست افرادلايق بسپارد.
اين دولت آقاي مرحوم بازرگان بود كه امام دولت وكشوررابه اوسپرده بود كه ايشان به استمرارجاسوسي سفارت امريكادرايران تراضي داشت وباتسخيرلانه جاسوسي مخالفت ورزيد. نه اينكه ازروي آگاهي وخيانت باشدبلكه ترس ازاوباعث مخالفتش بود.
اينكه گفتيد :آخوندهاي گرسنه .مگرخودتان وامثالتان تشنه وگرسنه قدرت نبوديد؟؟؟ هركدامتان به يك رقمي گرسنه بوديد.
آقاي نوري زادماتاريخ انقلابمان رابمانندشمافراموش نكرده ايم وهمه دقايق وقايع درحافظه ما موجوداست.
باهمه اين فراز ونشيبها ي انقلاب درزمان امام،درآخرديديد كه دررحلت امام مردم چگونه سوگوار وعزادار بدرقه اش كردندوچه باشكوه اوراتشييع جنازه كردندودرهركوره ده وروستا برايش مجلس عزاداري گرفتند كه درتاريخ بگواهي رسانه هاي خارجي وبخصوص بي بي سي نظيرنداشت.
واما من هرگزنمي گويم كه عملكرد ايشان وهرفردغيرمعصومي قابل نقدوانتقادنيست.وامااينگونه نيست كه شماگفته ايد.
واگرشماهاي روشنفكرنما هاعرضه اي داريد عليه ظلم اين نظام يك انقلابي به راه بيندازيد؟
هرگز نمي توانيد اگرچه مليونهانفر امثال شماها دورهم جمع شويد.چون ملت به شماهااعتمادندارند. استقلال فكري نداريد،جامعه خودتان رانشناخته ايد.برنامه منسجم مردم پسندنداريد. سياستمدار ورزيده نيستيد.ازآموزه هاي دين اطلاعي نداريدكه هيچ وبلكه آن راخرافات مي پنداريد.
آيا روحانيون وعلماي راستين وعدالت محور منحصربه اين چندنفرهستندكه شما اسم برده ايد؟
آياآقاي معصومي تهراني راكسي مي شناسدكه درچه رتبه علمي است وآياايشان دراجتماع عملكردورفتار خاص اجتماعي بنفع مظلوم داشته اندجزتأييدشما دربوسيدن پاي بچه بهائي؟كه اورا دررديف آن بزرگان علم وتقوي ودين بدنيانفروش قرارداده اي؟
شما هنوزدرخبرنگاري تان پخته نشده ايد وبه جاهاي ديگرونظرپردازي هاي هردمبيل وبه تحريف وقايع تاريخي مسلم مي پردازيد.باحترام .وبدرود.
مصلح
سلام بر جناب مصلح متاسفانه ما ایرانیها بجای اینکه ببینیم چه نکته ای گفته میشود به گوینده نگاه میکنیم وبا دیده عقل به نکته نگاه نمیکنیم .ایرادی که شما از دوست خارج نشین گرفتید وفرمودید غلط املائی دارند در نوشته خود شما نیز وجود داشت مثل نرسون ماندلا.سپس فرمودیداقای نوریزاد نمیتواند به حکام کشور ایراد وارد کند چرا که روزی انها را تایید کرده است.وپس از ان به حافظه قوی خود اشاره کردید اما به دروغهای خمینی اشاره نکردید اب وبرق رایگان استقلال وازادی ایا واقعا ما دارای استقلالیم یا از دوستی با امریکا دست برداشتیم و مستعمره دولت فخیمه روسیه شدیم اگر در زمان شاه قراردادی با یک کشور کمونیست امضا میشد فریاد وا اسلامای حضرات گوش فلک را کر میکرد اما حالا به دوستی با روسیه چین وکره شمالی میبالند که چه که هر که با امریکا دشمن است دوست ماست .جناب مصلح به نظر من هرکسی که وارد حوزه میشود اول اموزشی که میبیند پررویی وبی عاریست اگر قبول شد اخوند خوبی خواهد شد انشاالله.ودر پایان عرض کنم کهیکی از افتخارات اخوندها این است که پای هیچ قرارداد ننگینی را تا پیش از انقلاب امضا نکرده بودند اما نمیفرمایند که اصولا کاره ای نبودند تا پیش از انقلاب.اما پس از انقلاب فقط در یک مورد سهم پنجاه درصدی ایران در دریای خزر با بی شرمی وبی عاری وپررویی خاص اخوندها به کمتر از پنج درصد رسید در حالی که در گذشته حداقل پس از شکست در جنگ مجبور به باج دادن بودیم .از طلا بودن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید به امید اینکه جناب مصلح اول خود را اصلاح نمایند
با سلام وادای احترام
آنچنان استادانه ومحیطبراوضاع واحوال روز وگذشته مسائیل نجزیه وتحلیل کردید که هیچکس باورش نمیشود روزگاری شما کوچکترین حرکتی درجهت تحکیم این دزدان وجنایتکاران واز خدا بیخبران داشته اید ویا میشود اینگونه نتیجه گرفت که شما با صبروحوصله آنچنان درتوبتوی دستگاه فرورفته بودید وگاها چکشی بنفع اینها میزده اید تا درچنین روزی پرده از رخسار تجن آود اینها بردارید وبه مردم خودمان وجهانیان معرفیشان کنید . امید که چنین باشدوچنان نباشد .
کلید روحانی در قفل چرخید و قفل را باز کرد. روحانی وقتی قبل از انتخابات با پوز خند کلیدی را به مردم نشان داد که قفل گشاست میدانست از چه کلیدی صحبت میکند. آیت الله خمینی یکبار دیگر بااستفاده از این کلید قفل انقلاب ایران را باز کرده بود. قطب زاده در خاطراتش نوشته است که خمینی به ما گفت که به آمریکاییان بگوییم که ما هدفمان اسلام است و به نفت و قیمت آن کار نداریم و همین خارجی ها را ترغیب کرد که انها خمینی را به بختیار که میخواست دولت ملی بی شاه بسازد ترجیح دهند. زنرال هایزر را به ایران بفرستند تا او ارتش را از قره باقی بگیرد و بدست بازرگان بدهد.
ظریف در مذاکراتش با امریکایی ها موفق بوده است هم به انها اطمینان داده است که به قیمت نفت کاری نداریم و هم قول مبارزه با داعش را دادهاست. بحران اتمی با پذیرفتن حقوق حداقلی خاتمه خواهد یافت. قیمت نفت به نصف کاهش یاقت و ج. ا. درجای خود تثبیت شد. امریکا از ج.ا چه می خواهد :
اول بحران سازی در اطراف چاه های نفت. در نتیجه مردم اطراف جاه های نفت مجبور میشوند نفت خود را به قیمت کمتر بفروشند و اسلحه بخرن. نخبه ها انها در اثر بحران فرار میکنند و به همان جاهایی میروند که نقت ارزان میرود.
دوم سرکوب مردم خود تا انها نتواند دست به ابتکاراتی برای خلاصی خود از نیاز به فروش نفت گردند.
ج.ا این دو را به بهترین وجه انجام میدهد.
کلید در قفل چرخید و قفل را باز کرد.
اگر در باره ماموریت ژنرال هایزر در ایران به شرحی که گفتید مدرک دارید لطفا بیان کنید و گرنه عرض میکنم تمام مطلب که با تکیه استدلالی بر این ماموریت درج شده و البته خود حضرتتان بی اعتبار میشوید .