سر تیتر خبرها
هیاهـوی نامــردان

هیاهـوی نامــردان

چندی پیش اسراییلی ها زدند و چند نفر از سران حزب الله لبنان را در منطقه ی قُنیطره ی سوریه از پا در آوردند. یکی در آن میان، سرداری بوده سپاهی به اسم الله دادی. این که این سردار در آنجا چه می کرده را می گذاریم بحساب ” منطقه ی جغرافیایی مقاومتِ” برادران. اما کشته شدنِ الله دادی، ناگهان کف بر دهان سردارانِ سپاه نشاند و حتی بهانه ای شد که سردار جعفری فرمانده ی سپاه به خشم آید و بگوید: اسراییل آماده ی تلافی ما باشد که این تلافی نه فقط در خاک اسراییل که در هرکجا و درهر زمان خواهد بود. این سخنِ نابخردانه یِ فرمانده ی سپاه از آنچنان بی تدبیری و یقه درانیِ جاهلانه برخوردار است که می تواند هر حادثه علیه اسراییل را در هرکجا به اسم ایران سند بزند. ما هنوز که هنوز است نتوانسته ایم از پسِ مجامع بین المللی در پرونده ی آمیا ( نقش ایران در انفجار مرکز یهودیان در بوئنوس آیرس پایتخت آرژانتین ) برآییم.

می گویم: من در میان کل سرداران سپاه، یک “مرد” نمی بینم که دستی به ریش و ریشه ی خود بکشد و بگوید: گشودنِ راه قدس از طریقِ کربلا به کنار، بیاییم و بازای داد و قالی که برای کشته شدنِ سردار الله دادی بپا کرده ایم، تکلیف این مادرِ سرگشته را نیز مشخص کنیم. با این تفاوت که سردار الله دادی را اسراییل زده و کشته و جوانِ این مادر را خود ما. و مگر نه این که سپاه پسرِ این مادر را پانزده سال پیش برده که ده دقیقه بعد بازش بگرداند؟

راستی این سرداران سپاه که برای کوفتنِ اسراییل هزینه ها می کنند و نقشه ها می کشند و موشک های اسراییل کوبِ خود را به رخ می کشند، هیچ مردی در میان شان نیست که به سمتِ سوز این مادرِ بی پناه سر بگرداند؟ قدیم ها به کوی و گذری که یک ” مرد” در آن بود می گفتند: گذر لوطی فلان. که یعنی دزدانِ گردنه حواس شان باشد، در این گذر مردی هست که پناه بی پناهان است. و من، به سپاه که می نگرم می بینم کلاً از مردی تهی است. و هرچه هست هیاهوی سردارانی است که آنسوتر از اراده ی مردم، دست به جیب مردم می برند و برای خود هیبت می پردازند.

محمد نوری زاد
پانزده بهمن نود و سه – تهران

نشانی اینستاگرام نوری زاد: http://instagram.com/mohammadnourizad
فیس بوک نوری زاد: www.facebook.com/m.nourizad

10959904_1030450796982536_7244307490190603808_nاین تصویر تابلویی است که به تازگی که کار کرده ام. اسمش؟ نیایش. نیک که بنگرید، یکی را می بینید که دست هایش را به دعا بالا برده. این که در نیایشش چه می گوید و چه می خواهد، به ما مربوط نیست. به خودش مربوط است.

10891835_1030451583649124_5349655136170914320_n

10428638_1030449033649379_5404629249771264370_n

Share This Post

درباره محمد نوری زاد

78 نظر

  1. داش نوریزاد اگه این سرداران تو سوریه نبودند الان ///// بغل داعشیها خوابیده بودند هرچند اونقدر روشنفکر شدی که حتما برات خیالی نیست

     
    • چقد بی شرم و بی خرد

       
    • کافر همه را به کیش خود پندارد…نه حبیب… داعش همچون شما نیست که هنر شما را تکرار کند.. داعشیان با آین همه مهارت آدم خوری هرگز به پای خدعه گران و ضحاکان بر آمده ا از نعلین شیاطین در هیات انسان نخواهند رسید و هر هنری که نشان دهند به پای هنر هنرمندان ضحاک وش نخواهند رسید ۰( همانند شاگردی هستند که ابدا بتوانند به هنر استادشان نزدیک شوند) چه اینکه هر عملی که از این آدمخوران سر می زند در تاریخ ذهن و یاد مردمان سوخته ما ؛وحشتناکترش ؛ حک شده است و چیز جدیدی نیست..

       
  2. با درود _ آقای نوری زاد ، اینکه فرموده اید سرداری از سپاه و زاده استان یزد به نام محمد علی الله دادی در قنیطره کشور سوریه چه می کرده که صهیونیست ها با شلیک موشک هم لبنانی ها و هم او را کشته اند و به حساب ” منطقه ی جغرافیایی مقاومت ” برادران سپاه گذاشته اید ، مرا به فکر فرو برده که امروز نام ” منطقه ی جغرافیایی مقاومت ” همان ” قلمرو ” و زیادی مرز های پادشاهان و خاقان ها و قاآن ها و امپراطوران سابق بوده و اسکندر مقدونی و چنگیز خان مغول و دیگر پادشاهان همگی در عمل برای این ازدیاد ” قلمرو ” چه کشور گشایی ها ، چه انسان کشی ها و چه جنایاتی و چه خونریزی هایی که نکرده اند که ما امروز در تاریخ از آنها باید درس بگیریم . یادم آمد که امروزه کمی الفاظ تفییر کرده و زیباتر شده و ” آدلف هیتلری ” به نام ” جهان وطنی ” و یا ” جهان میهنی ” ( انتر ناسیونالیستی ) چه قلمروهایی را که تا ” مسکو ” بر نمی تابید و ” استالینی ” که از شرق جغرافیایی ( ویتنام ) تا غرب جغرافیایی ( کوبا ) را بر نمی تافت و به دنبال اتحاد جماهیر ها بود و چه جنایت بشری و انسانی را اینان در همین قرن اخیر در روی کره زمین انجام ندادند ! آخرش چه شد ؟ ؟ ایده هایشان انجام شد؟ ؟ آیا به اندازه ” یک وجب ” خاک و سرزمین اضافه کردند ؟ حال یرادران از تاریخ چیزی را نخوانده اند و از تاریخ عقب مانده اند که در فکر ” منطقه ی جغرافیایی مقاومت ” هستند .

     
  3. در آستانه بزرگداشت سی و هفتمین سالکرد انقلاب ، برای نخستین بار به واژۀ جدیدی در ادبیات روزنامه نگاری ایران برخورد کردم: “امضافروشی مهندسان”. البته که بدیهی است که بعد از پزشکان “زیرمیزی بگیر” ، ظهور مهندسان “امضا فروش” پدیدۀ دور از انتظاری نباید باشد.

    واویلا که فساد در عمق و رگ و ریشه همه ساختارهای اقتصادی نفوذ کرده. عمق فاجعه به حدی است که می شود جامعه ایران را به پیکیری تشبیه کرد که تک تک سلول های بدنش از مواد غذایی مسموم تغذیه می کنند. امروز دیگر مردم عادی که هیچ، بخشی از پزشکان و مهندسانی که روزی برای مراعات اخلاق کاری سوگند یاد کرده بودند، حاضرند شرافت شغلی را در ازای پول در طبقی تقدیم کنند. من واژۀ “تک تک” سلول ها را عامدانه بکار بردم تا تاکید کنم وقتی سموم در رگ و ریشه این پیکره نفوذ کرد، دیگر از سلولهایی که ورودی مسموم دریافت می کنند نمی شود انتظار داشت وظایف شان را به درستی انجام دهند. آن پیکره، جامعه ایران است، و آن سلولها، غالب مردمش.

    چرا یک مهندس “امضافروش” در مقابل ندای وجدانش، نخواندن دخل و خرجش را بهانه نکند؟ چرا یک پزشک زیرمیزی بگیر، داشتن یک زندگی مرفه را که جز از راه غیرقانونی حاصل نمی شود حق خود نداند؟ وقتی فساد، از نوع اقتصادی اش فعلا، در تار و پود یک جامعه نفوذ کرد، تلاش های یک دولت برای مبارزه با فساد و برپایی همایش های مبارزه با فساد، به کار باغبان نابلدی می ماند که مشغول هرس شاخ و برگ یک درخت رو به خشک شدن است، غافل از اینکه آوندهای آن درخت شیرۀ مسموم از ریشه به برگ ها رسانده اند و بدنه آن درخت از درون به اضمحلال رفته.

    من وقتی با حسرت به حیف و میل ثروت نفتی کشورم نگاه می کنم، به خصوص در دوران هشت ساله آن مرد تاریک-ضمیر، ماشین پر از پولی را تصور می کنم که در تعقیب و گریز دزدان و پلیس، در میانه راه چپ کرده و بیلیون ها دلار پول در وسط میدان پخش شده، و حالا نه تنها دزدان، که پلیس و حتی رهگذران، هر کدام مشغول پر کردن کیسه خود هستند. در این مثال، رهگذران، همان مردم عادی هستند که وقتی فسادهای بالادستی را مشاهده می کنند، خود نیز به بخشی از آشفتگی (دیوانگی) محیط تبدیل می شوند،
    اینجاست که
    مهندسانش امضا فروشی می کنند،
    پزشکانش زیرمیزی می گیرند،
    بساز و بفروش هایش خانه های ناامن می سازند،
    دانشجویانش پایان نامه می خرند
    قضاتش سفارش پذیر می شوند
    نهادهای خیریه دولتی اش همه کار می کنند الّا خیر،
    و…
    شک نکنیم که فساد از حاکمیت به مردم قابل تسری است،
    فاجعه اینجاست که شاید بشود ریشه یک دولت فاسد را با جایگزین کردن یک دولت غیرفاسد زد،
    اما وای از روزی که فساد به آحاد جامعه تسری پیدا و مردم عادی را آلوده و بیمار کند.

    ستمی که در این سی و شش سال به سرزمین آبرومند و کهن ایران شد، فراتر از تباه کردن زندگی یک، دو سه یا حتی چند نسل است.
    فراتر از هدر دادن صدها بیلیون دلار ثروت نفت است
    فراتر از تاراندن و آوارۀ غربت کردن نخبگان و فهیمان است
    فراتر از آلوده کردن جوانان به اعتیاد و بیکارگی و افسردگی است
    فراتر از شیوع خشکسالی بیسابقه است،
    فراتر از شیوع بیماری های ناشی از فضای آلوده به پارازیت و هوای آلوده به سرب است، و
    فراتر از مصیبت تربیت نیروهای “خودی” و مسخ شده ای است که به وقت لزوم، زنجیر به دست هموطن معترضشان را از هستی ساقط می کنند و “یازهرا” گویان او را از پنجرۀ خوابگاه به پایین پرتاب یا در بازداشتگاه، مانند سعید و ستار زیر مشت و لگد نابودش می کنند

    شاید همه مشکلات فوق را بتوان ظرف یکی دو دهه و بعد از خلاصی از سیستم فاسد فعلی برطرف کرد، اما مصیبتی که امروز پس از سی و شش سال گریبان سرزمین آبرومند ایران را گرفته، و شاید خلاصی از آن چندین دهه، اگر نه سده، زمان بطلبد، ابتلای مردمانش به بیماری بی وجدانی است. به فراموشی شرافت، به دروغگویی و به خیلی بی تربیتی های دیگر.

    راستی، گاهی فکر می کنم که در دوران سلطنت شاه، ریالی برای تربیت نیروی بسیجی مصرف نشد، و “سردار نقدی” نامی هدایت جوانان “مخلص و بسیجی” را بدست نداشت. چه شد که با وقوع جنگ، ده ها هزار نفر از جوانان و نوجوانان، که تربیت یافتگان آن دوران بودند، داوطلبانه پای به میدان گذاشتند؟ و اگر تربیت به زعم آقایان “غربی” رژیم قبل، نتوانست خللی در عزم جوانان برای بذل جانشان در دفاع از وطن وارد آورد، چرا در جمهوری اسلامی بیلیون ها ریال صرف تربیت نیروی بسیج می شود؟ و از کجا که به گاه ضرورت، اینها کمر به خدمت وطن ببندند؟ مگر آنکه هدف از تربیت شان، چیز دیگری باشد.

     
    • آتنا فرقدانی

      فائزه عزیز،

      مسأله فروش امضاء مربوط به این روزها نیست همیشه بوده.
      علت آن این است که پیمانکاران برای گرفتن جواز اجرای یک ساختمان نیاز به امضای یک آرشیتکت و یک مهندس سازه دارند. در گروهی دیگر نقشه ها را می کشند و محاسبات را انجام می دهند ولی ظرفیت امضاء سالشان پر شده بنابراین ، پیمانکار به آرشیتکت و مهندس سازه دیگری مراجعه میکند و بابت امضاء نقشه پولی پرداخت می شود. در واقع مهندس سازه ای که نقشه را امضاء میکند مسئول نضارت هم هست آما معمولا در اینگونه موارد ، پیمانکار ناظر خودش را دارد. بنا براین مهندسی که امضاء خود را می فروشد ریسک بزرگی را مرتکب می شود چون به محض اینکه کوچکترین خلافی در سازه بوجود بیاید ، علاوه بر اینکه پیمانکار محکوم به پرداخت جریمه سنگینی می شود ، پروانه اشتغال به کار مهندس سازه نیز توسط سازمان نظام مهندسی باطل میگردد.

      موفق باشید
      منصور

       
  4. درود به محمد نوری زاد عزیز
    حسین خجسته نیا خودکشی کرد به خاطر فقر و موقعیت بد اقتصادی در دانشگاه اقدام به خودکشی می‌کند
    بعد روحانی این ته مانده انقلاب میگوید ما از نهدید و تحریم نمتترسیم شرم بر این دروغگویان اقایان اصلاح طلب شرف میدانید چیست اگر داشتید می دانستید
    https://www.facebook.com/page.masihalinejad/photos/a.125707227739.107056.123848272739/10152884763912740/?type=1

     
  5. جناب نوریزاد عزیز,
    به نظر میرسد که تعداد نمایندگانی که از رحیمی پول نگرفته اند کمتر از آنانی باشد که پول گرفته اند. این نمایندگان میبایست نامه جدا تنظیم کنند که بایست توسط نمایندگانی که پول نگرفته اند امضا شود . در این صورت, معلوم میشود چه کسانی پول گرفته اند.
    با احترام
    ———————–
    سلام دوست گرامی
    بله
    ومن متعجب نیستم که چرا به همین راه نمی روند
    دستور از بالا آمده که به حاشیه نروند
    آقا حال شان خوب نیست از این اوضاع
    داریم کم کم به آقا مجتبی نزدیک می شویم
    از بابک زنجانی چه خبر؟

     
  6. ازهرکرانه تیردعا کرده ام روان
    باشدکزان میان یکی کارگرشود
    استاد نازنین ،ای ازادمردآزاده و فرزانه ووارسته،تردید ندارم که پیروزی ازآن شماست .تا اینجای کارهم پیروز و سرفرازید .من به راهتان وطریقتان ایمان دارم .شما سلاحی دارید که خصم ازان بی نصیب است .نقطه ضعف وچشم اسفندیارقامت بظا هر رویین تنشان استوآن قلم آگاهی بخش وادب وسخن تان است .همانطورکه درسریال زیبای چهل سرباز به زیبایینشان دادید که چطور سلطان محمود غزنوی ازپس فردوسی که مجهز به سلاح ادب وسخن وقلم بود ،برنیامد .من آرزوی اتحاد نیکان درسرتاسرعالم رادارم وبا گسترش وسایل ارتباط جمعی ،تحقق یافتن این ارزو راشدنی وممکن می دانم .تغییرات دردنیا شتابان صورت می گیرد وهرکس که درمقابل این تغییرات ،مقاومت کند باشکست مواجه می شود.که «رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند».
    «نه عمرخضربماندونه ملک اسکندر»وبقول مرحوم دکتر باستانی پاریزی،یک سرسالم نبرده اند این سیاسیون بگور
    ودور نیست که دوره این مفتیان ولولیان ولوطیان وقداره بندان وشعبان بی مخها واسیدپاشان بسرمی رسد .
    ازخداوند منان خواستارم که شماراواسطه رحمت واسعه خویش قراردهد وبدست شما که دراین لیاقت مستحق وتنها هستید.دعا های مارا اجابت فرماید.وشماراازجمیع بلایا وازشر وسواس الخناس ،مصون نگه دارد ایشالا
    توباخدای خودانداز کارودل خوش دار
    که رحم اگرنکند مدعی خدا بکند

    . بار خدايا اى پادشاه ملک هستى! تو هرکه را بخواهى ملک و سلطنت بخشى و از هرکه خواهى ملک و سلطنت را بگيرى و به هر که خواهى عزت و اقتدار بخشى و هر که را خواهى خوار گردانى, هر خير و نيکويى به دست توست و تنها تو بر هر چيز توانايى, شب را در روز نهان سازى و روز را در شب ناپديد گردانى و زنده را از مرده برانگيزى و به هر که خواهى روزى بى حساب عطا کنى. آل عمران 26،27

     
  7. درود به محمد نوری زاد عزیز
    هفته وحشت و زجر و بدبختی را به تمامی خائنین وطن تبریک می گویم 22 بهمن نامبارک باد
    این هم روحانی
    راه حل دولت روحانی برای رفع بیکاری
    https://www.tribunezamaneh.com/archives/67982

     
  8. استادنازنین ، شب وروز برایتان دعا ونیایش می کنم وعاجزانه وملتمسانه دستم را به سوی عرش الهی دراز می کنم وازدرگاه کبریاییش می خواهم که ارواح طیبه یوسف ،نوح ،ابراهیم،ادم،عیسی،موسی،محمدوال محمد،اسحاق،یعقوب،وشعیب،زکریا،یحیی،داوود،وسلیمان،ایوب،اسماعیل،ومریم واسیه وفاطمه وخدیجه وزینب وهمه ارواح همه بندگان راستین خداوند وصالحان وابرارومقربین درگاهش ،ازسپیده دم تاریخ بشریت تا حال ،برای همراهی ویاری وکمک ولشگریانی ازفرشته گانش را ،بسوی شما گسیل بدارد.وازرحمت خاصه وواسعه ومهر وعشقش شمارا متنعم وسرشار سازد.وهمه کائنات وهستی راباشما همدست وهمداستان ودرخدمت اراده ونیت خالصانه وانسانی وپاکتان نماید .به امید فردایی روشن. ربنا اتنا من الدنک رحمه وحی لنا من امرنا رشدا.آمین یا خیرالرحمین

     
  9. سلام آقای نوری زاد
    به شدت توصیه میکنم این فیلم رو ببینید
    https://www.facebook.com/video.php?v=342407509294661

    نمیدونم چرا وقتی این فیلم رو میدیدم ناخودآگاه یاد شما افتادم .. انگار این شما بودید که داشتید حرف می زدید از عشق از لبخند از نترسیدن و از آگاهی که باید به انسان ها داد.. انگار کما برای شما سال 88 بود شما به یک آگاهی عظیم دست یافتید و حالا دارید بقیه رو آگاه میکنید…
    دوست دارم نظر خودتون رو هم بدونم
    سربلند و خندان باشید 🙂

    ————————-

    سلام سلیم گرامی
    فیلم را دیدم و لذت بردم. بله من با اینجور مفاهیم بسیار همدلم. توصیه می کنم همه ی عزیزانم این فیلم را ببینند.
    سپاس از شما سلیم گرامی

     
  10. ازپدر پرسيم براي چي انقلاب كرديد؟پاسخ داد:براي اسلام و آزادی
    گفتم مگه اون زمان نماز نميخوندي؟
    …چرا
    مگه مسجدنميرفتي؟
    …چرا
    مگه مكه نميرفتي؟
    …چرا
    مگه محرم تكيه ودسته نبود؟
    …چرابود
    مگه زنت حجاب نداشت؟
    …چراداشت
    مگه نزول بدنبود
    …خيلي بدبود
    مگه ناموس محلتون حرمت نداشت؟
    …چرازياد داشت
    مگه صداي اذان از راديو پخش نميشد؟
    …چرا ميشد
    پس چه جور آزادی میخواستی؟

    شنیدم فقط میخواستی وایسی سر چهار را بگی مرگ برشاه

    همه چیز را از دست دادید که مرگ بر شاه را ببینید؟

    بجزمرگ بر شاه چه تغييري ايجادكرديد؟

    كمي درنگ كرد وهيچ پاسخي نداشت گفتم اماامروز فرزندتو نمازنميخواند از حج متنفر وازكربلا بغض دارد ازحجاب گريزان وازچشم هيز ونامرد مردان محله درفغان .نزول بيدادميكند بانكهاي اسلامي راببين!دختران انقلابي فاحشه رانشانت بدهم؟مساجدخالي وپارتيهاي انچناني شبانه را؟شاه غارت كرد؟چقدر؟جان بچت چقدرخورد چقدربرد؟ اون وقت یک شاه میبرد الان هزارتا شاه بیشتر شده اند که بچاپ بچاپ میکنند ادراين ايام شكوهمندچقدرازپول من وتو به جيب اخوند رفت؟اسلام امد اماازنوع جديدش همانيكه جماعت اخوند ميخواستند باشد پدر ديگه ازتهديد كسي نميترسم حرفم رابامنطق وادب خواهم گفت هرجاكه باشم ديگه زمان ان فرارسيده كه مابراي خود كاري كنيم پدر.من به فرزندم حقيقت راخواهم گفت!

     
  11. درود استاد نوری زاد
    خبر: راست و دروغش گردن راوي

    پلیس مالزی : بیش از 50 درصد از روسپیان دستگیر شده ایرانی‌تبار هستند

    دلخوش به این مقدار نباشید که فقط مسکن میسازیم،
    آب و برق را مجانی میکنیم، اتوبوس را مجانی میکنیم،
    دلخوش به این مقدار نباشید،
    روحیات شما را عظمت میدیم،
    شما را به مقام انسانیت میرسانیم ،

    هنوز چند روزی از خبر تجارت سکس دختران ایرانی در کردستان در عراق نگذشته است که دوباره باز در آستانه دهه شکوهمند فجر خبر دیگری از دستاوردهای بزرگ انقلاب اسلامی در رسانه ها درج شده است .
    پلیس مالزی اعلام کرد : 54 تن از روسپیان دستگیر شده ایرانی‌تبار هستند . پیش تر نیز خبر دستگیری روسپیان جاسوس ایرانی در نشریه های ترکیه آمده بوده بود و همچنین در کشور امارات .
    به راستی چرا در جامعه ای که اینهمه آخوند و آیت الله و مراجع تقلید و دعا خوان ، هزاران امامزاده …. دارد ، فحشا و فساد به این حد انفجاری رسیده است که نام ایران و ایرانی را در جهان خدشه دار کرده است .

    خبرگزاری ایرانشهر : مقامات پلیس مالزی در گزارش اولیه خود به نمایندگان مطبوعات این کشور در هفته گذشته، اعلام کرده بودند در میان بازداشتیان از محل هتلی در مرکز شهر که به گفته پلیس مرکز تجارت جنسی بوده‌است، یکصد زن دستگیر شده‌اند که بین ۲۵ تا ۴۰ سال سن دارند. از این میان ۲۰ نفر تبعه مالزی و بقیه اتباع برخی کشور‌های آسیایی هستند.

    حالا پلیس لیستی دقیقی از ملیت از کارگران جنسی بازداشت شده را منتشر کرده‌است که نشان می‌دهد ۵۴ تن از این زنان ایرانی تبار هستند. هنوز مشخص نیست این افراد به میل خود در این هتل مشغول تن فروشی بوده‌اند تا به اجبار وادار به این کار شده‌اند.
    پیشتر شایعاتی از فعالیت برخی باندهای صادرات دختران ایرانی به کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس در محافل خبری منتشر شده بود. حتی این شایعات اذعان می‌داشت که برخی مقامات ذی نفوذ جمهوری اسلامی در این امر دست داشته‌اند. اما تا کنون این شایعات تایید نشده‌است.
    یکی از هموطنان ایرانی تبار ساکن در مالزی در گفتگو با ایرانشهر گفت: در چند سال اخیر و با سقوط ارزش ریال، بسیاری از جوانان ایرانی که برای تحصیل به مالزی آمده بودند به مشکلات مالی جدی روبرو شده‌اند. احتمال افزایش ضریب کارگران جنسی ایرانی تبار تابعی از فشار مالی بر این بخش از جامعه است.

    مالزی کشوری است که در آن روسپیگری غیر قانونی تلقی می‌شود .

     
    • ان شاءالله به یاری سید و اقای مسلمین جهان حضرت آیت الله عظمی اقا امام خامنه ای در صادرات روسپی و دختران کوروش بزرگ رکورد خواهیم زد«ما رکورد زدیم ما رکورد زدیم» فعلا که میفرستیم مالزی ترکیه امارات قطر اربیل عرااق افغانستان پاکستان به زودی در فلسطین واسه حماس لبنان واسه سید حسنی.یمن عبد الملک الحوثی .خلاصه حیف این دخترا این نفت این گاز طلا غنیمت اسلامند بدیم دختران کوروش بزرگ رو برادران مقاومت لذت ببرند.

       
  12. با درود بی پایان ، تقدیم به حضورتان آقای نوری زاد

    سعدی این زمانه اینگونه می سرود .
    بنی آدم ابزار یکدیگرند *** گهی پیچ و مهره گهی واشرند،
    یکی تازیانه یکی نیش مار*** یکی قفل زندان یکی چوب دار
    یکی دیگران را کند نردبان *** یکی میکشد بار نامردمان
    یکی اره شد. نان مردم برد*** یکی تیغ شد خون مردم خورد
    یکی چون کلنگ و یکی همچون بیل*** یکی ریش و پشم و یکی بی سبیل
    یکی چون قلم خون دل می خورد*** یکی خنجر است و شکم می درد
    خلاصه پر از نفرت و کین و اندوه و آز *** یکی همچو کفتار و کرکس یکی چون گراز
    نه رحم و نه مهر و نه لطف و نه ناز *** همه پر کلک پر ریا حقه باز
    چو عضوی به درد آورد روزگار *** دگر عضوها در پی کسب و کار
    تو کز محنت دیگران بی‌غمی *** در این عصر، نامت نهند آدمی؟

     
  13. آتنا فرقدانی

    آقا مرتضی،

    در پست قبلی آقای نوریزاد کامنتی را مرقوم کرده بودید که به دلیل طولانی بودن موضوعات و تنوع مطالب در چند پست با شماره گذاری و کاپی پیست هر کدام از سؤالات شما به آنها پاسخ خواهم داد.

    سؤال شماره 1.

    “2- در مورد منابع دین ،شما بحث را جدلی نکنید و شروع به بمباران روحانیین کنید ،من میگویم منابع دین منحصر به قرآن نیست ،برای این مطلب هم دلیل دارم،اما اینجا از شما سوال می کنم ،شما دلیلی بر انحصار منبع دین اسلام به قرآن دارید؟
    دیگر اینکه شما که اینقدر هم عقل گرا هستید ظاهرا در اینجا فراموش کردید که عقل هم از منابع دین است ،پس چرا گفتید منبع دین منحصر در قرآن است؟ ایندو سوال را جواب دهید تا بعد من استدلال خودم را بیان کنم و مطالبی که در مورد روایات گفتید را روشن کنم.”

    1.این سؤال شما مرا به حیرت فرو می برد. آنچه که من از شما می دانم این است که به وجود یک خدا در عالم معتقدید. آن یک خدا هم هزار و چهار صد سال پیش آیاتی را نازل کرد که بعد ها در یک کتاب جمع آوری شد و قرار بر این بود که منبع هدایت انسان باشد. در این کتاب مرجع دیگری برای دین ذکر نشده. حتی خود شما معتقدید که این کتاب تا روز قیامت با تمام آیاتش معتبر است. قائدتا اگر قرار است منبع دیگری وجود داشته باشد باید خود کتاب بگوید در غیر این صورت هر کسی بیاید و خود را منبع معرفی کند که از اساس با ادعای شما و نیز خود همین کتاب در تناقض خواهد بود. اگر منظورتان از مرجع دیگر پیامبر باشد بله پیامبر تا زنده است مرجع است ولی بعد از فوت نمی تواند مرجع باشد به این دلیل که روایات متفاوت از او موجب پراکندگی مسلمانان خواهد شد کما اینکه شد و بقول خود پیامبر امت او 73 فرقه شدند(البته سر عدد جنگی ندارم لطفا این عدد را مستمسک بحثی دیگر قرار ندهید)

    2. منظور شما را از اینکه عقل را منبع دین می دانید نمی فهمم. آیا منظورتان این است که دین از عقل سرچشمه گرفته؟ که در این صورت باید روشن کنید که آیا کل آنچه که از عقل سرچشمه گرفته دین است؟ یا یکی از شوارع عقل دین است؟
    اگر کل آنچه از عقل سرچشمه گرفته باشد دین باشد لازمه آن پذیرش یکی از این دو گزینه است:

    1.آنها که دینی نمی اندیشند از عقل بهره ای ندارند. مثلا اگر انیشتن دین دار نبوده پس عاقل هم نبوده.
    2.همه عقلاء عالم دینی می اندیشند. میلا اگر بپذیریم انیشتن از عقل بهره ای داشته پس انیشتن مردی دین دار بوده.

    اگر بپذیریم که دین یکی از شوارع عقل است بنابراین عقل بزرگتر از دین و مرجع تشخیص درستی و غلطی دین خواهد بود.

    اگر منظورتان این باشد که آنچه که در دین هست مورد تائید عقل است در نتیجه بازط هم باید بپذیریم که عقل یک مرجع بزرگ تر از دین است چرا که اگر قرار باشد عقل از دین کوچک تر باشد محاط خواهد بود بنابراین صلاحیت ورود به تائید و رد دین را نخواهد داشت.
    ولی اگر منظور این باشد که عقل از دین وسیع تر است بنابراین می توانیم بگوئیم که بله میتوان برای تائید یا رد کل دین یا بخشی از آن از عقل استفاده کرد.

    من با این تعریف آخری موافق ترم.

    در کامنت بعدی به سؤال شما در ارتباط با آیه (آمن الرسول بما انزل الیه من ربه والمومنون کل امن بالله و ملائکته و کتبه و رسله ) خواهم پرداخت.

    پیروز باشید

    منصور

     
    • سلام بر منصور گرامی

      آنالیز کردن سوالات و پاسخ جداگانه آن روش خوبی است ،و حسن آن این است که از تطویل و شلوغ شدن بحث جلوگیری میکند ،اما خوب است اگر در مجموعه پرسشهای بنیادین یک جهت مشترک وجود دارد آن جهت یکجا بررسی شود ،مثل بحث از چگونگی حجیت روایات که پرسشهای من چند جنبه داشت و الان شما به همه آن جهات نپرداختید ،مثل اینکه اساس تکیه بر اخبار درست است یا غلط ؟ و ملاک حجیت خبرهای حسی چیست؟ و اینکه آیا مطلقا خبر از حس را باید از زندگی بشر حذف کنیم؟ و اینکه تفاوت خبر واحد و خبر متواتر چیست؟ شما به این بنیادها که در ادامه پرسش بود اصلا نپرداختید ،و صرفا برای اثبات “تک منبعی” بودن دین به کثرت یا اختلاف در روایات و اختلاف مذاهب اشاره کردید.در مورد عقل نیز باز بحث را از اساس اشتباه رفتید که توضیح میدهم.
      بحث روشن است ،ادعای شما این است که تنها مرجع دریافت دین اسلام “قرآن” است ،زیرا در روایات اختلاف وجود دارد و مذاهب مختلف نیز معلول کثرت و اختلاف روایات است،پس روایات را باید منبع دین ندانیم و فقط اکتفاء به قرآن کنیم.
      مدعای من (البته اساس بحث من مذهب کلامی فقهی شیعه امامیه است) نیز روشن است ،من میگویم منابع دریافت و فهم دین اسلام عبارتند از :

      1-ظواهر قرآن
      2- سنت پیامبر و عترت او
      3- اجماع
      4-عقل
      این توضیح هم لازم است که مراد از “منبع دین” چیزی است که با آن بتوان به مقاصد و اهداف و احکام دین اسلام پی برد.

      الف -با توجه به اینکه شما “تک منبعی” هستید ،اختلافی در این نداریم که قرآن منبع و مرجع اساسی دین اسلام است ،یعنی قرآن هم بلحاظ معارف و جنبه های هستی شناسی و جهان بینی و در یک کلام “جنبه های نظری” مرجع و منبع دیانت اسلام است ،و هم بلحاظ احکام عملی و جنبه های عملی مربوط به عمل و تکالیف انسانی.
      در اینجا (از جهت پیشینه ای که از مطالب شما وجود دارد) اختلافی که با شما داریم این است که شما فقط جنبه های “معرفتی و نظری” (معارف) قرآن را حجت میدانید (هنوز هم توضیح یا شاخصه یا تقسیمی در این مورد ارائه نکرده اید) ،اما جنبه های عملی (احکام عملی مورد تاکید قرآن) قرآن را بتعبیر خودتان میگویید تاریخ مصرف آنها بپایان رسیده (حال روشن نمی کنید که مرادتان از احکام عملی همه عبادات و معاملات و احکام است یا برخی موارد را استثناء می کنید).
      این یک جهت بحث است که باید میزان آنرا روشن کنید (مقصود از معارف قرآن چیست و چرا معارف قرآن حجت و باقی هستند؟ و مقصود از احکام قرآن که تاریخ مصرفشان باتمام رسیده است چیست و چرا حجت نیستند و باقی نیستند؟)
      پس در منبع بودن قرآن اجمالا اختلافی نداریم هرچند در مورد نحوه استناد به قرآن با توضیحی که عرض شد اختلاف داریم.

      ب-مراد از سنت پیامبر و عترت که از نظر ما منبع دیگر دریافت دین در حوزه عمل و نظر است ،این است که “قول و فعل و تقریر” پیامبر و عترت او برای ما حجت و منبع فهم دین است ،یعنی اگر بخبر معتبر (خبر معتبر را در ادامه بحث توضیح خواهم داد) کلام یا عمل پیامبر و عترت ثابت شود آن قول و عمل او برای ما حجت و میزان علم و عمل است ،مقصود از “تقریر” نیز در اینجا “تایید و امضای پیامبر یا عترت نسبت به قول و فعل دیگران” است ،یعنی اگر بخبر معتبر محرز شد که عملی از شخصی صادر شد و پیامبر در برابر آن سکوت کردند یا آنرا تایید و امضاء نمودند و از آن نهی نکردند ،همانطور که قول و فعل ابتدایی او برای ما حجیت دارد ،آن تقریر=امضاء نیز برای ما حجت است.
      بنابر این آنچه که معیار و یکی از منابع دین است “سنت نبوی و عترت” است ،و روایات در واقع حکایت کننده از این “سنت” اند ،پس اینکه میگوییم روایات یکی از منابع دین اند به این اعتبار است که روایات حکایت کننده از “سنت” اند و در اصل این سنت است که منبع دین است نه روایت حاکی.و بتعبیر فنی تر “محکی (حکایت شده) روایات که “سنت” است حجت است و حاکی (خود روایت) تنها سمت حکایت کنندگی دارد.

      ج-مقصود از “اجماع” که گفته می شود از منابع دین است ،اتفاق عالمان دین از صدر اسلام تاکنون است بر یک مطلب ،بطوری که این اتفاق حکایت از “سنت ” کند و کاشف از سنت باشد ،که در نحوه حکایت کنندگی اجماع از “سنت” البته مبناها و اختلافات وسیعی وجود دارد،مقصود این است که اجماع و اتفاق علمای دین از قدیم تا حالا ،بصرف اینکه اتفاق علمای دین است حجت و منبع دین نیست ،بلکه از این حیث که کشف کننده از سنت پیامبر یا عترت است ،پس اجماع خود بخود دلیل مستقلی وراء “سنت” نیست ،پس می توان اصلا اجماع را از معادله خارج کرد و گفت “سنت” حجت است ،البته در هر مورد اجماع هم فقهاء بررسی میکنند که در آن مورد اجماع کاشف از سنت هست یا خیر .
      از این بیان ضعف گفتار یکی از دوستان محترم کامنت گذار بنام “علی1” روشن می شود که مدتی قبل با بیانی حماسی متاثر از احساسات ،سخن از فلسفه اجماع و تقابل اجماع های بین مذاهب مختلف اسلامی بمیان آورده بود و اینکه بتعبیر ایشان ادعاهای اجماع در داخل مذهب شیعه یا در مواجهه با مذاهب دیگر بنوعی سیاهی لشکر درست کردن و ترساندن طرف مقابل است! این فلسفه ای بود که آن دوست که سابقا هم چرخی در حوزه زده است ،از بنیان اجماع در فقاهت شیعه برداشت کرده بود که سبب شگفتی من شد.بهرحال اجماع در هرمساله فقهی برای سیاهی لشکر درست کردن و ترساندن حریف نیست ،بلکه اجماع خودبخود اصالتی ندارد و تنها اجماعی معتبر است که واجد حیثیت کاشفیت از سنت باشد.

      د- در مورد منبع بودن “عقل” نیز باز شما مسائل انحرافی دیگری مطرح کردید ،من مدتی قبل در خطاب با همان دوست عزیز (علی شماره 1) مطلب مطولی در این زمینه نوشتم ،بگمانم شما غالب یا همه گفتارهای مرا می بینید ،از شما متعجبم که چطور با آنهمه توضیح (که سبب اعتراض آن دوست هم شد) باز این فرمایشات را فرمودید.
      منصور جان ،مقصود از اینکه “عقل” از منابع نیل دین و فهم دین و فهم حکم دین است ،این بود که در صورت فقدان نصوص دینی اعم از قرآن و سنت ،احکام عقل عملی (زیرا حوزه عقل نظری حوزه هست ها و نیست هاست) که ناظر به باید ها و نباید های افعال انسانی است ،در صورتی که صادر از مبادی صحیح و عاری از شوب هوی و هوس و سلایق شخصی باشد و مورد توافق و تطابق همه عقلاء باشد ،حکم شریعت است ،که از این در اصول فقه به “قاعده ملازمه” تعبیر می شود (کل ما حکم به العقل حکم به الشرع= یعنی هر چیزی که عقل عملی انسانی به آن حکم می کند همان حکم شرع است).
      البته بحث از چیستی و تعریف “عقل” و انقسام آن به “عقل نظری” و “عقل عملی” بحثی است ماهیتا فلسفی که در مبحث روان شناسی از کتب فلسفی مورد بحث تفصیلی قرار می گیرد (اگر طالبید می توانید به مباحث نفس از کتب شیخ الرئیس و مجلد سوم و هشتم از اسفار مرحوم ملاصدرا یا ترجمه های آنها مراجعه کنید) و اینجا مورد بحث ما خود “عقل دراکه” که مرتبه خاصی از نفس ناطقه انسانی است نیست ،بلکه مقصود احکام صادره از عقل عملی انسانی است با شرائط لازم آن.
      از این بیان نکته انحرافی سوالات یاتردید هایی که مطرح کردید روشن می شود ،آری عقل سرچشمه دین است ،به این معنا که پذیرش برهانی اصل دین محصول تاملات عقل نظری انسانی است ،و مقصود از این گزاره این نیست که آنها که تصدیق به دین نکرده اند عقل ندارند! مثلا انیشتین یک انسان والای عاقل و داری عقل است ،کسی نگفت کسانی که تفکر دینی ندارند فاقد عقلند ،بحث در این است که عقل آنان در نپذیرفتن دین و وحی فرایند درستی را طی نکرده است.
      در حقیقت اینجا شما دو بحث “بود و نبود خود عقل” و “احکام عملی و نظری صادر از عقل” را با هم خلط مبحث کرده اید.
      اینکه گفتید :””بنابراین عقل بزرگتر از دین و مرجع تشخیص درستی و غلطی دین خواهد بود””.
      سخن نادرستی است ،و عقل بزرگتر (مقصود از بزرگتر در اینجا طبعا احاطه و سعه وجودی است) از دین نیست ،زیرا دین و وحی امری صادر از خالق عقل و خالق قوانین حاکم بر هستی و ادراکات عقل است ،البته عقل نظری و عملی در مقام تحلیل و پذیرش اصل دین معیار و ملاک است ،تا عقل بعنوان نیرو و جوهره درک کننده وجود نداشته باشد تفکر و تعمق و استدلالی وجود نخواهد داشت ،پس عقل عامل اصلی در پذیرش یا عدم پذیرش اصل دین است ،اما در داخله شریعت پذیرفته شده و وحی پذیرفته شده از سوی عقل ،اینطور نیست که سعه درک و ادراک عقل بزرگتر از دین و فرستنده دین یعنی خدای متعال باشد ،زیرا عقل در مواردی می تواند به ملاکات احکام صادره از شرع پی برد ،و در مواردی به مناط و ملاک احکام بار نمی یابد ،اما ببرهانی که در مقام پذیرش و تصدیق شریعت در نزد خود دارد ،مواردی را هم که بملاکات احکام راهی نمی یابد ،مورد تصدیق قرار می دهد.(توصیه میکنم آن بحث مبسوطی که خطاب به آن دوست در زمینه چگونگی منبع بودن عقل عملی انسانی داشتم را بیابید و بازخوانی کنید).

      ر-من از شما در مورد “تک منبعی بودن” و اینکه چرا فقط قرآن را منبع دریافت های دینی میدانید مطالبه دلیل کردم،آنچه که در گفتار شما دیدم این بود که گفته بودید :
      1- خود قرآن مرجع دیگری غیر از خود برای نیل به دین ارائه نکرده است.

      2- بدلیل کثرت و اختلاف روایات و کثرت و اختلاف مذاهب ،با آنکه قول و فعل پیامبر در زمان حیات او منبع دریافت شریعت هست ،اما روایات صادره از ایشان پس از مرگ ایشان قابل استناد نیست ،پس مطلوب ما (تک منبعی بودن) حاصل شد.

      هردو دلیل سست و غیر قابل قبول است زیرا :

      1-در قرآن کریم آیات مختلفی بر مرجعیت رسول الله و لزوم تبعیت از ایشان و اسوه بودن ایشان دلالت دارد ،و کسی که معرفت دینی خود را مبتنی بر “انحصار منبع دین در قرآن ” قرار داده است ،خود قرآن این شیوه او را نفی می کند ،من تنها به چند آیه مهم اکتفاء می کنم،این آیات از این قرارند :
      وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي‏ كُنْتَ عَلَيْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى‏ عَقِبَيْه‏
      (البقره/143)
      //////////////////////////////////////////
      1- قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ
      (آل عمران/32)
      ///////////////////////////////////
      2- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً
      (النساء/59)
      /////////////////////////////////////////
      3- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ
      (محمد/33)
      /////////////////////////////
      4- وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ
      (الحشر/7)
      //////////////////////////
      5- لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً
      (الاحزاب/21)
      ///////////////////////////
      در آیه اول همانطور که بر لزوم اطاعت از خدا تاکید می گذارد ،بر لزوم اطاعت از رسول او نیز تاکید می گذارد ،تعبیر “اطیعوا” در این آیه بصیغه امر است ،که فهم عرفی و عقلایی از صیغه امر “وجوب” و “لزوم” است،یعنی یک تکلیف غیر قابل تخلف.
      ///////////////////
      در آیه دوم نیز بصورت طولی فرموده است که هرکس به قرآن ایمان آورده است ،لازم است از “خدای متعال” و از “رسول او” و از “اولی الامر” اطاعت کند ،در این آیه هم لفظ” اطیعوا ” برای هر سه بخش بکار رفته است که صیغه امر است و صیغه امر ظهور در وجوب و لزوم دارد ،این روشن است که در هر سه مورد اطاعت بطور مطلق وجود دارد ،و این ترتیب طولی فقط برای رعایت رتبه موارد سه گانه است زیرا رتبه رسول از رتبه خدا پایین تر است ،و رتبه “اولو الامر” از رتبه رسول پایین تر است ،اما در هر سه مورد سخن از اطاعت مطلقه شده است و مخاطب او نیز اهل ایمانند (یا ایها الذین آمنوا) یعنی مقتضای ایمان به قرآن این است که مطیع خدا و رسول و اولو الامر باشند نه فقط مطیع خدا و قرآن.
      اما اولوا الامر چه کسانی هستند؟ این بحث مبسوطی است و الان بنای ورود در آن ندارم ،اما اجمالا عرض می کنم که بر اساس روایات متواتره صادره از پیامبر علیه السلام که در منابع شیعه و سنی وارد شده است ،مراد از “اولوا الامر” علی علیه السلام و یازده فرزند او از امامان شیعه هستند،و این اقتضای مفاد آیه نیز هست زیرا آیه امر به اطاعت مطلقه فرموده است و امر به اطاعت مطلقه در غیر معصومین روا نیست ،و اصلا خود این آیه یکی از دلایل عصمت پیامبر و اولو الامر است.
      پس اجمالا ملاحظه می کنید که خود قرآن در این آیه علاوه بر خدا و قرآن ،رسول الله و اولو الامر را هم مرجع و منبع دین قرار داده است.
      /////////////////////
      آیه سوم نیز همین وزان را دارد ،اطاعت از خدا و در دنبال آن اطاعت از رسول ،و در ذیل فرمود ،اگر اطاعت از رسول نکنید اعمال خود را باطل و هباء منثورا کرده اید،این هم ظاهر این آیه.
      /////////////////////
      آیه چهارم مثل آیه دوم از آیات بسیار مهم و کلیدی و حجت بزرگی بر “تک منبعی ها” در دین شناسی است ،فرمود آنچه را که رسول برای شما به ارمغان آورده است ،اعم از آیات قرآن و اعم از اوامر و فرامین مولوی و ارشادی او را بگیرید ،دقت کنید فرمود “فخذوه” یعنی آن “ما اتاکم” هر آنچه که آورده (از قرآن و سنت او) بگیرید و اخذ کنید ،یعنی صیغه امر را در ریشه اخذ بکار برده است (فخذوه) که صیغه امر ظهور در وجوب و لزوم دارد.
      بعد هم فرمود “و ما نهاکم عنه فانتهوا”یعنی هر آنچه که شما را از آن نهی کرد منتهی شوید ،یعنی اطاعت از نهی او کنید ،می بینید که اینجا هم “فانتهوا” بصورت خطاب امری است که ظهور در وجوب دارد .
      جناب منصور،این آیه حجت مهمی بر شماست که در معرفت دینی “تک منبعی “هستید ،زیرا لسان این آیه بطور منطوقی ،مربوط است به اوامر و نواهی خود رسول الله ،این مطلبی وراء قبول خود قرآن و اوامر و نواهی خود قرآن است ،شما بعنوان تک منبعی میگویید من قرآن را و همه معارف آنرا قبول دارم ،خوب این قرآن است میگوید ،ای منصور و ای همه انسانها در همه تاریخ بشریت الی الابد ،از امرها و نهی های خود رسول الله اطاعت کنید ،زیرا رسول الله “ما ینطق عن الهوی” او از روی هوی و هوس سخن نمی گوید ،زیرا او موید به وحی الهی است ،منصور جان مساله عصمت رسول الله دقیقا از اینطور آیات نیز فهمیده می شود البته آیات دیگری مثل آیه تطهیر و غیر آن نیز بر عصمت پیامبر وجود دارد که در وقت مقتضی بیان خواهد شد:امر به اطاعت مطلق جز در مورد معصوم صادق نیست ،امر به تبعیت مطلق از اوامر رسول الله و اطاعت از نهی های او جز در مورد معصوم صادق نیست ،در آن آیه هم که فرمود :این رسول ما از هوی و هوس سخن نمیگوید ،شما که تک منبعی هستید و معارف قرآن را قبول دارید ،اینها معارف قرآن است،مع الاسف دیدم در یکی از کامنت ها گفتید پیامبر هم فکری مثل فکر دیگران ،و دیدم که با تکیه بر بشریت رسول الله ،خود را با او هم سطح دانسته بودید،بزنگاه معارف قرآن اینجاهاست ،و توصیه من بشما این است که سرتاسر کلکسیون قرآن را با هم و مرتبط به هم بخوانید و تدبر کنید.
      ////////////////////////////
      آیه پنجم نیز بر “اسوه” بودن رسول الله تاکید نهاده است ،معادل فارسی کلمه “اسوه” عبارت است از “نمونه برجسته” و “الگوی کپی برداری” ،پیامبر اسوه بشریت است ،آیا اسوه بودن او این است که فقط بر او درود و صلوات بفرستیم؟ آیا الگو بودن رسول الله این است که فقط او را دوست داشته باشیم؟ آیا الگو و اسوه بودن او به این است که تصاویر واقعی یا خیالی او را قاب بگیریم و دیوار اتاق خود را به آن مزین کنیم؟
      الگو و اسوه بودن او به این است که سنت و سیره او در اخلاق انسانی و در رعایت عدالت ،سرمشق ما باشد،و اوامر و نواهی او معیار اطاعت ما باشد،ما اگر بگوییم فقط قرآن معیار و منبع من است ،چگونه پیامبر را اسوه و الگو قرار داده ایم؟ و چگونه اوامر و نواهی او را که در سنت او منعکس شده است نصب العین خود قرار داده ایم ،بنابر این مشاهده می کنید که تک منبعی بودن در معرفت دینی و دین شناسی در تناقض با این آیه است که می گوید رسول الله برای مومنان اسوه و الگوست.
      //////////////////////
      بنابر این سستی دلیل اول ما روشن شد و روشن شد که قرآن بغیر از خود ،سنت رسول الله و اولو الامر را نیز مرجع و منبع دین شناسی و معرفت دینی قرار داده است،و کسانی که تنها منبع دین را قرآن می دانند و بطور مطلق روایات حاکی از سنت (قول و فعل و تقریر پیامبر و اولی الامر) را نفی می کنند بلحاظ ظواهر و معارف خود قرآن در تناقض وپارادوکس قرار دارند.

      2- استدلال دوم شما نیز باطل است،زیرا صرف کثرت اقوال و آراء و پلورالیسم در معرفت دینی دلیل کنار نهادن سنت پیامبر و روایات نیست ،این مغالطه ای است که بی ایمانان به شریعت اسلام مکرر بر آن انگشت تاکید می گذارند ،چون اختلاف برداشت در مورد قرآن و سنت رسول الله وجود دارد ،ما اصلا لازم است معرفت دینی را وانهیم! این مغالطه یعنی تکیه بر هرج و مرج معرفتی و زدن زیرآب دین! شما موظفید ،اگر تک منبعی هم هستید ،ببینید معارف آن تک منبع چه اقتضایی دارد ،که البته به گوشه هایی از آن اشاره شد ،شما را نمی گویم ،اما غیر مومنان به شریعت ،با تکیه بر وجود پلورالیسم در عرصه معرفت دینی ،و 72 ملت و تکثر آراء مومنان ،در صدد کنار گذاشتن اصل شریعت اند ،حال یا فقط در عرصه حکومت و سیاست ،یا بالاتر از آن کنار گذاشتن کلی شریعت.
      در حالیکه هرکس موظف است بطور روشمند و با استناد به قرآن و استظهارات متکی بر عقل و شواهد لفظی ،تامل در سفره معارف دینی کند ،نه آنکه با رندی تشتت مذاهب و اختلافات کلامی را برهان بر کنار گذاشتن اصل شریعت بگیرد!
      شما البته بحث اختلاف قرائات کلامی کلامی و فقهی را قرینه بر عدم حجیت روایات قرار دادید ،اما چنانکه قبلا هم اشاره شد در اینجا باید به بحث بنیادی حجیت اخبار آحاد و حجیت خبر های متواتر نزد عقلاء پرداخت ،و مساله اختلاف برداشت ها ،یا وجود اجمالی جعل و دسیسه در روایات ،نمی تواند محمل و بهانه درستی بر کنار گذاشتن اخبار حاکی از سنت پیامبر و اولوا الامر (عترت پیامبر) باشد ،بدلیل استدلالهایی که به آیات قرآن شد ،و بدلیل معیارهایی که در تلقی و قبول روایات حاکی از سنت نبوی و عترت وجود دارد ،که بحث تفصیلی از آن معیارها را به نوبت دیگری واگذار می کنم.

      با پوزش از طولانی شدن مطلب

       
      • آتنا فرقدانی

        آقا مرتضی،

        درود بر شما

        من به این دلیل که در پست”چون شیر غریدن” خرده گرفته بودید که چرا از پاسخ به سؤالات طفره می روم در حال پاسخگوئی به یک یک سوالات مطروحه هستم و همین امروز در پست جدید اقای نوریزاد به یکی دیگر از سؤالات شما پاسخ دادم.

        و اما پاسخ های من به کامنت حاضر شما.

        -در ارتباط با اینکه کل شریعت باید تعطیل شود یا خیر باید بگویم بهیچ عنوان چنین نظری ندارم.
        من معتقدم :
        1.آن دیدگاهی باید تعطیل شود که معتقد به حکومت دینی است و در نتیجه احکام اجتماعی صادر میکند. چرا که احکام اجتماعی ادیان حتی در کمترین مقدار خود در توان همه مردم نیست.
        2. بسیط الید بودن فقها و مجتهدین در صدور حکم اعدام و ترور مخالفین می بایست حذف شود.
        3. مسأله ارتداد و احکام اعدام مرتدین بدلیل خروج از دین می بایست حذف گردد.

        بنابراین هر مسلمانی می تواند بدون اینکه بخواهد برای دنیا نقشه بکشد و به فکر کشور گشائی و صدور فیزیکی اسلام باشد به عبادات خود و حتی معاملات بین خودشان با روش خودشان بپردازند.
        در کل این یعنی دین از عرصه مدیریت اجتماع انسانها حذف شود. و این منافاتی با احکام عبادات ومعاملات و عقود ندارد بشرطی که الزامی برای کل اجتماع ببار نیاورد.

        در واقع مشکل ما با شما این است که شما همه ادیان و عقاید غیر از اسلام را باطل می دانید و بهمین دلیل می خواهید دنیا را به تسخیر خود درآورید و در این راه بقول اقای خمینی وطنتان هم بصره و شام نیست بلکه اسلام است.

        -در ارتباط با عقل، من متاسفانه مطالب شما با علی1 را نخواندم اگر فکر می کنید که تکرار بحث وقت شما را میگیرد لطفا لینک آن بحث را اینجا بگذارید ، من مطالعه میکنم و بعد نکاتم را خواهم گفت.

        – در ارتباط با عصمت پیامبر هنوز با شما موافق نیستم . آیه آیتم 4 که آوردیددر ارتباط با تقسیم غنائم بوده و برای اینکه اختلافی در تقسیم پیش نیاید آمده . ربطی به تسری آن به همه اعمال پیامبر ندارد.

        -اسوه بودن یک خصلت کاملا نسبی است . بله در آن زمان ایشان اسوه بوده اند معنای این آیه این را نمی رساند که پیامبر کامل ترین انسان از پیدایش تا نابودی انسان باشند.
        از طرفی، کم خطا تر بودن نسبت به دیگران معنایش بی خطا بودن نیست.

        – شما می گوئید کنار نهادن سنت و اقوال پیامبر منجر به هرج و مرج معرفتی میشود. لطفا نگاهی به روابط مسلمانان در دنیای حاضر بکنید. نگاهی به اختلاف رهبران مذاهب که هیچیک نمی خواهند سر به تن دیگری باشد بکنید بعد به من بگوئید این اگر هرج و مرج معرفتی نیست نامش چیست؟
        آیا واقعا فکر می کنید که آرامش و وفاقی در جامعه علمی مسلمانان وجود دارد؟ خیر سرمان را زیر برف نکنیم. هیچ دو عالمی در جهان اسلام حتی در بین فرق مشابه با هم توافق ندارند. اینکه سر هم دیگر را نمی برند حق با شماست ولی نتیجه تفکراتشان توسط پیروانشان در دنیا بروز وظهور پیدا میکند و نمود آنرا در پاکستان و سوریه و عراقو نیجریه و یمن و… میبینید. در طول تاریخ هم که شاهد شیعه کشی و عارف کشی بوده و هستیم.

        پیروز باشید
        منصور

         
        • سلام بر منصور گرامی

          1- آدرس لینک مورد نظر در مورد جایگاه عقل در استنباط احکام و نسبت آن با شریعت این است :
          http://www.nurizad.info/blog/27408
          سخنان شجاعانه مهدیه گلرو

          2-البته من هم تقریبا با همه این آرمان های شما مخالفم ،منتها چون بحث های مبنایی بین ما و شما در جریان است الان به این روبناها و مسائل روتین فوق نمی پردازم.

          3- ما ادیان گذشته را باطل نمیدانیم ،بلکه بنص قرآن ،یکی از شاخصه های ایمان ،ایمان به انبیاء گذشته و کتابهای آنهاست ،منتها معتقدیم که با آمدن اسلام ادیان دیگر منسوخ شده اند.

          4-در مورد آیه “ما اتاکم الرسول” ، مورد وقوعی آیه دلیل تخصیص آن و اختصاص آن به مورد خاص نیست ،و باصطلاح الفاظ و مفاد آیه مطلق است و سریان دارد ،چون “ما” موصوله بکار رفته است که بلحاظ ادبی مطلق است یعنی “هرآنچه” نه فقط مورد آیه،ضمن اینکه تعبیر “و ما نهاکم عنه” در ادامه آیه یعنی :و آنچه شما را از آن نهی کرد ،بقرینه مقابله ظهور در این دارد که مراد از “ما آتاکم” فقط داده های غنیمتی نیست بلکه همه دستاوردها و اوامر رسول الله مراد است ،بنابر این استدلال به آیه پابرجاست.

          5-در مورد اسوه بودن هم ،این معنای دلبخواهی است که شما به آیه تحمیل می کنید ،آیه مطلق است و می گوید “ولکم فی رسول الله اسوه حسنه” یعنی رسول الله در همه زمانها و مکانها اسوه و الگوی شماست ،چرا شما بی دلیل اسوه بودن پیامبر را اختصاص به افراد حاضر در زمان ایشان می دانید ،مگر پیامبر فقط پیامبر افراد زمان خود بوده است؟!

          6-هرج و مرج و اختلافات عملی یا اعتقادی مسلمانان را باید در بسترها و زمینه های اجتماعی و فکری و منابع آن جداگانه مورد بررسی قرار داد ،من نمی گویم تنازع و اختلاف عقیدتی یا عملی یا تکفیر و تفسیق وجود ندارد ،مقصود من این بود که صرف اختلاف و کثرت معرفتی دلیل این نیست که ما از اصل شریعت عبور کنیم ،یا از استفاده بهینه از منابع دینی صرفنظر کنیم ،مثل شما که صرف اختلاف را شاهد بر این می گیرید که باید همه اخبار را دور ریخت و فقط تک منبعی بود.
          من میگویم همه بحث های معرفتی و تکثر آراء باید در مقام بحث و احتجاج حل و فصل شود نه بروش داعش و امثال آن در معرکه جنگ و قتل و غارت و سوزاندن و سر بریدن.

          7- شما گفتید احکام اجتماعی اسلام و حکومت دینی باید رها شود زیرا که در حد توان همه مردم نیست .
          این دلیلی که ارائه کردید (عدم توان همه مردم) دلیل گویایی بر این مطلوب نیست ،چه توضیحی در این مورد دارید؟

          موفق باشید

           
          • آتنا فرقدانی

            آقا مرتضی،

            درود بر شما

            1. در ارتباط با لینک ارسالی، مطالعه می کنم و مطلبم را در کامنتی جدا در جدید ترین پست آقای نوریزاد خواهم گذاشت.
            2. در ارتباط با بحث عصمت ، چون بحث در این مورد در پست بعدی اقای نوریزاد در جریان است لذا به آن نمی پردازم. فقط نکته ای را در ارتباط با اسوه که فرمودید بگویم. اسوه در اینجا بصورت نکره آمده. این یعنی پیامبر تنها اسوه نبوده و حتی کی شود گفت او یکی از اسوه هاست.
            3. باطل بودن ادیان دیگر را ممکن است شما مجض مصلحت روزگار دیگر بر زبان نیاورید ولی ما با این تعلیم از طرف روحانیون بزرگ شدیم که وقتی قران آمد ادیان دیگر باطل هستند و همه باید به اسلام بگروند. حالا اگر نمی گروند مسأله ای نیست ولی این دلیل بر آن نمی شود که شما آنها را باطل ندانید.
            4. بحث هرج و مرج معرفتی را شما پیش کشیدید که بگوئید اگر سنت و روایات را کنار بگذاریم هرج و مرج معرفتی پیش میاید. و من گفتم که مگر الآن خیلی از نظر معرفتی ابادیم و هرج و مرجی نیست؟
            5. در مورد آیتم 7 دلیل من یکی “لا اکراه فی الدین” است و دیگری ” لایکلف الله نفسا…” در واقع وقتی که یک حکومت اسلامی یا بطور کلی ایدئولوژیک زمام امور کشوری را در دست می گیرد می خواهد همه چیز را از اقتصاد گرفته تا سیاست و فرهنگ بر طبق جهان بینی خود تنظیم و قوانین را تدوین نماید.
            نوع ایدئولوژی تفاوتی نمی کند الهی باشد یا مادی تکلیف محور خواهد بود چرا که چارچوب هائی دارد که اگر از آنها تخطی کند ایدئولوژی دیگر آنی نخواهد بود که بصورت آرمانی مورد نظر بنیان گذار یا بنیانگذاران آن باشد. در حالی که همه مردم یک اجتماع از تحمل یکسانی برای پیروی از روش حاکمان برخوردار نیستند. شما دیدید که شوروی به چه روزی افتاد، جمهوری اسلامی خودمان هم را می بینید.
            هدف ارسال پیامبران ایجاد وفاق در بین مردم با ابزار اخلاق بوده است. اینکه پیامبر در یک دوره ای به مدینه رفت و در آنجا مجبور شد مردمی را مدیریت کند معنایش مسئولیت پذیری پیامبر در ارتباط با جمعی بود که گرد او آمده بودند و پیامبر نمی توانست نسبت به امنیت و آسایش آنها بی تفاوت باشد.
            فرض کنید پیامبر در جائی شروع به دعوت می کرد که در آنجا همه ادیان ازاد بودند و قانون حاکم بود و امنیت همه را فراهم میکرد و هیچ کسی اجازه نداشت محدودیتی برای عقاید دیگر بوجود بیاورد. آیا باز پیامبر میخواست با کسی بجنگد یا این سیستم را بر هم بزند؟
            من یقین دارم که او هیچگاه این کار را نمی کرد و فقط در بین مردم زندگی میکرد و به راهنمائی آنها می پرداخت. و هیچیک از این ایات جنگ و قتل و خونریزی و… نازل نمی شد.اگر پیامبر در یک سیستم دموکراتیک ، آزاد بود که عقایدش را ابراز کند حتی اگر همان موقع هم 1/4 جمعیت دنیا مسلمان هم بودند به هیچ کشوری حمله نمی کرد.
            نه تنها هدف ادیان حکومت نیست بلکه حکومت با هدف ادیان منافات دارد به این دلیل که حکومت دینی با تکلیف سر و کار دارد و تکلیف هائی که برای اجتماع انسانها صادر می شوند به این دلیل که همه انسانها از یک حد از طاقت برخوردار نیستند موجب تحمیل شرایطی میگردد ولو برای یک نفر از یک میلیلارد که این مورد نظر خدا نبوده و نیست.

            پیروز باشید
            منصور

             
          • سلام بر منصور گرامی

            1-در مورد “ولکم فی رسول الله اسوه حسنه” تفسیر به رای کردید و لحاظ ادبی معنای آیه را نکردید ،آیه میگوید : و برای شما در رسول الله اسوه حسنه است ،یعنی رسول الله اسوه حسنه ای برای شماست ،اتفاقا در ادبیات گفته شده است که “نکره آوردن لفظ گاه برای تفخیم و تعظیم”است ،و اینجا نیز نکره بودن برای تعظیم و بزرگداشت است ،یعنی رسول الله اسوه حسنه عظیمی است ،که این تعبیر نشان مهم بودن اسوه بودن رسول الله است نه اینکه تنوین برای تحقیر باشد.
            بالاخره حرف من این بود که شما اسوه بودن رسول الله را بدون دلیل تقیید کردید و آنرا منحصر به عصر حیات او دانستید ،من اینرا قبول ندارم ،این با خاتمیت دین اسلام سازگاری ندارد ،ظاهر آیه هم مطلق است یعنی آیه قید زمانی ندارد ،ما در بحث های مدرسه وقتی کسی بی دلیل یک عموم یا اطلاقی را قید میزند یا محدود میکند میگوییم این قید را از جیب خود زدی! حالا من هم بشما میگویم :منصور جان شما از جیب خود قید به آیه زدی.
            مطلب دیگر این است که شما سعی کردید نفی انحصار الگو بودن رسول الله کنید ،اولا من ادعای انحصار نکردم ،ما میگوییم امامان هم الگو هستند ،و حرف من این بود که قرآن رسول الله را الگوی بشریت قرار داده است ،شما مقصودتان این است که چه کس دیگری می تواند الگو باشد؟

            2-تکیه شما بر کلمه “باطل” برای چیست؟ من گفتم ادیان الهی که بوسیله پیامبران اولو العزم و دیگر انبیاء به بشر عرضه شده اند ،در خطوط کلی با هم مشترکند ،اما میگوییم منطقا ادیانی که دنبال هم آمدند بمنزله سیستم آموزشی مترتب و متعاقبند ،کلاس های ابتدایی ،کلاس های متوسطه ،کلاس های دانشگاه ،ادیان نیز چنین منزلتی داشته اند تا رسیده است به دین خاتم انبیاء اینها از آیات قرآن قابل استفاده است و شما که تک منبعی و قرآنی هستید قهرا باید ملتزم باشید ،شما آیا خاتمیت را قبول ندارید؟ ما میگوییم با آمدن دین اسلام ادیان دیگر نسخ شده اند این بدین معناست که اراده تشریعی خدا بر این قرار گرفته است که انسانها و از جمله متدینان به ادیان گذشته اسلام را بپذیرند این در قرآن هم هست ،حال شما از نسخ تعبیر به باطل بکنید یا نکنید ،البته پذیرش دین باید روی تحقیق باشد ،آنکه تحقیق میکند مورد عقاب و مذمت نیست ،و قرآن کافر را بر کسی اطلاق می کند که حقیقت برای او واضح شود در عین حال انکار کند و عناد ورزد.

            3- نه در مورد هرج ومرج معرفتی مقصود من این بود که برخی (نگفتم شما) می خواهند ببهانه کثرت معرفت و پلورالیسم آنهم در بین ناکارشناسان و غیر متخصصان ،اصل پیام دین را پایمال کنند و آنرا کالعدم کنند،وگرنه در عرصه معرفت باید با احتجاج روشن شود که سخن حق چیست ؟و پیام دین چیست؟ و روش دین شناسی چیست؟ اینکه ما بگوییم اختلاف برداشت هست ،پس باید دست از اصل پیام دین یا از قرآن یا روایات بکشیم ،این مغالطه و هرج و مرج معرفتی است،وگرنه شما بحکم وجوب نظر و معرفت عقلا مکلفید ،مذهب شیعه را بررسی کنید ،همانطور که باید مذهب اعتزال و اشعری را ببینید و هکذا.

            4-آیه لا اکراه فی الدین ،مربوط به پذیرش اصل دین است ،دین را در مقام پذیرش نمی توان بزور بکسی تحمیل کرد ،زیرا ایمان که جوهره و اساس دین است یک فعل و عمل قلبی است که باید متکی بر مبادی تصوری باشد ،تا شما مقدماتی عقلی را تصور نکنید و تصدیق نکنید ،به چیزی باور پیدا نمی کنید ،پس بدن اشخاص را ممکن است بزور وادار کرد به کاری ،اما قلب و دل را نمیتوان به تصدیق واداشت مگر به دلیل و برهان.
            اما شما وقتی ایمان به اسلام آوردید ،یعنی ملتزم به محتوای ما جاء به النبی شده اید ،و در داخل دین مکلف به تکالیفی هستید ،البته عالم عالم اختیار تکوینی است ،اما خدا در قالب شریعت از انسانها تکالیفی را خواسته است.این کلیت قضیه تکلیف و رابطه آن با لا اکراه فی الدین،حال بحث حکومت را هم باید پس از فراغ از روش شناسی دینی پی گیریم ،فعلا در وسط بحثیم.
            آن آیه “لا یکلف الله نفسا…” را هم که بحث شد ،چرا تکرار می کنید ،من توضیح دادم که مراد آیه این است که تکلیف به ما لا یطاق محال و قبیح بر خداست ،و خدا محال است که تکلیف به فوق طاقت انسانها کند ،اما همین آیه میگوید اجمالا تکالیفی هست ،و ما نمی توانیم ببهانه این آیه از خود سلب مسولیت کنیم.
            مهم ادعایی است که شما می کنید ،این باید تبیین شود که اگر حکومت مورد نظر دین باشد ،و تکالیفی هم وجود داشته باشد چرا تکلیف بما لا یطاق پیش آید؟
            شما میگویید اگر حکومت دینی و متکی بر ایدولوژی باشد می شود تکلیف محور ،خوب بشود ،تکلیف اگر از سوی خدای خالق جهان و انسان باشد ،بر اساس مصالح انسان است ،شما به چه معیاری می خواهید نفی تکلیف کنید؟ بهمان معیار که حتی تکالیف عبادی مثل نماز و روزه را نفی کردید؟ این که خلاف قرآن می شود ،مگر شما قرآن را بعنوان تک منبع دین شناسی قبول نکردید؟
            البته مساله مکلف بودن انسان منافاتی با حق داشتن او نیست ،انسان البته که حقوقی هم دارد ،کسی منکر حقوق ذاتی انسان ،و در ارتباط با انسانهای دیگر نیست ،اما حقوق انسان در جهان بینی توحیدی الهی ،در ظل مسولیت های او در برابر خدای خالق انسان و جهان تعریف می شود ،مثلا انسان آزاد است در بسیاری از جهات زندگی ،اما آزاد نیست معصیت خدا کند ،و آزاد نیست اوامر تشریعی الهی را که ناشی از اراده تشریعی خداست مخالفت کند.البته بحث در حق و حقوق و ریشه های آن و رابطه حق و تکلیف بحث گسترده حقوقی تشریعی است که باید جداگانه بحث کنیم اما غرضم این است که صرف ثبوت تکالیف برای انسان منافاتی بر ثبوت حقوق او نیست ،و صرف وجود تکالیف فردی و اجتماعی نافی لزوم حکومت نیست.
            سخنان عجیبی در انتهای کامنت آوردید ،آری وحدت و اخلاق از اهداف پیامبر اسلام بوده است ،اما این اهداف چه منافاتی بر لزوم اداره جامعه بر اساس تعلیمات اسلام و دانش روز دارد؟
            شما براحتی تاریخ سیره پیامبر را توجیه میکنید و از جبر و مجبوریت ایشان سخن میگویید ،من این سخنان را قبول ندارم ،درست است که مدینه النبی یک جامعه غیر پیچیده و بسیط و ساده ای بوده است ،اما سنت و سیره پیامبر ترسیم کننده کلیات اداره جامعه بوده است،بسیاری از احکام فردی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی کلیات آن ترسیم شده است ،البته اقتضائات زمان و پیشرفت های علوم نیز باید ملاحظه شود ،مساله جنگ نیز همانطور که گفتید از لوازم اجتماعی زندگی بشر بوده و حتی الان هم هست ،اصل صلح و عدم تجاوز است ،اما اگر بمحدوده شما تجاوز شد و جنگ بشما تحمیل شد ،شما لاجرم می جنگید و دفاع می کنید ،نمی ایستید بگویید من جنگ را دوست ندارم بیایید همه چیز ما را ببرید و ما را نابود کنید!
            نکته جنگ این است ،البته گفتم که قرآن میگوید پذیرش دین اکراهی نیست ،اینکه می گویید :
            “”فرض کنید پیامبر در جائی شروع به دعوت می کرد که در آنجا همه ادیان ازاد بودند و قانون حاکم بود و امنیت همه را فراهم میکرد و هیچ کسی اجازه نداشت محدودیتی برای عقاید دیگر بوجود بیاورد. آیا باز پیامبر میخواست با کسی بجنگد یا این سیستم را بر هم بزند؟””.
            (پایان)
            پاسخ این است که پیامبر با متجاوزان جنگید و با آنها که مانع از رساندن پیام دین به مردم بودند جنگید ،بسیار خوب اگر متجاوزی نبود و دیگران مانع از ابلاغ نمی شدند ،جنگ منتفی می شد ،اما مگر حکومت داری فقط به جنگ است؟
            اصلا شریعت یعنی راه و قانون ،پیامبر خود قانون آورده ،آنوقت شما میگویید اگر جایی قانون باشد ،پیامبر دیگر حکومت نمی کند و جنگ نمی کند و فقط دعوت به اخلاق می کند؟!
            این در واقع مصادره بمطلوب است ،شما از اول دین را جوری تعریف کرده اید و آنرا فقط معادل عقیده فردی گرفته اید ،و همه احکام اجتماعی اسلام را فاکتور گرفته اید ،بعد میگویید اگر قانون می بود پیامبر در مدینه حکومت راه نمی انداخت!
            اینها هم بلحاظ تفسیری تفسیر به رای است و هم تحریف تاریخ است ،شما که قرآن را قبول دارید ،صرفنظر از مساله جنگ آنهمه مسائل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی قرآن را کنار می گذارید و میگویید پیامبر مجبور بود؟
            وانگهی ،مگر یهود و نصاری در مدینه مجبور به تغییر دین شدند؟بله مدینه یک جامعه کوچک و آزاد بود ،اما همان جامعه آزاد کوچک اداره نمی خواست؟ آیا احکام اجتماعی اسلام را که در قرآن هست پیامبر برحسب وحی نباید بین طرفداران خود اجراء می کرد؟
            شما می گویید هدف ادیان حکومت نیست ،آری حکومت خود مطلوب بالذات نیست ،اما حکومت برای اجراء عدالت و قسط مگر نیست؟ آیا دین می تواند نسبت به عدالت بی تفاوت باشد؟
            شما قرآن را قبول دارید ،مگر قرآن در سوره حدید نفرمود :
            “”لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط “”(الحدید/25)
            شما که تک منبعی هستید و روایات را قبول ندارید ،بگویید این آیه چه می گوید؟ مراد از میزان در این آیه چیست؟ و مراد از “قسط” چیست؟ و قیام مردم به قسط یعنی چه؟
            شما که گفتید معارف قرآن را قبول دارید ،آیا اینها از معارف قرآن نیست؟
            نیز گفتید حکومت با ادیان منافات دارد چون تکالیفی دارد، خوب اگر خود دین حکومت داشته باشد و تکالیف فردی ئ اجتماعی هم داشته باشد ،شما میگویید حکومتی که خود دین تاسیس کرده است با دین منافات دارد؟! اینکه مصادره بر مطلوب شد،دین را شما باید تعریف کنید یا فرستنده دین و پیامبری که دین را آورده است؟ بسیار عجیب است که شما بعنوان یک انسان معمولی ایستاده اید در برابر خدا و پیامبر ،و در برابر اراده تشریعی خدا ،تعیین تکلیف برای دین و خدا و پیامبر می کنید! منصور جان ما اینرا در بحث های طلبگی می گوییم :اجتهاد در برابر نص.

            با سپاس

             
  14. با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : این هم از دستور صریح اسلام ناب محمدی . در جانی بودن و وحشی بودن و رذالت این قوم (داعشی ) هرچه بگوییم کم است لیکن افاضات آخوند سنی الازهر در افکار عمومی دنیا چه بازتابی دارد؟؟ این شیوه قصاص ذکر صریح قرآن هست ولی در قرن بیست ویکم این شیوه مجازات جز وحشی گری در افکار عمومی بازتاب دیگری ندارد ! تازه باعث تمسخر بیشتر انسان های دیگر که اعتقادی به اسلام ندارند و یا دین دیگری دارند خواهد شد و حتما نتیجه میگیرند که پیروان دین اسلام همگی مشکل دارند و فقط منتظر فرصت هستند که به دستورات دینی خود کمر همت ببندند! حالا یکی نیست به این شیخ خیلی عالم بگوید این دستور را جه کسی باید اجرا کند؟ و چگونه ؟ مثلا فرض کنیم داعش شکست بخورد و جمعی اسیر شوند مثلا یکی دو هزار نفر که دست و پای آن ها را به خلاف جهت قطع کرده اند . بعد از تحمل این مجازات چگونه زیست کنند؟ به الازهر بیایند و زانوی ادب خم کنند . که زانو ندارند !!!!!!تعیین مجازات برای داعش از سوی شیخ الازهر

    در پی سوازندن خلبان اردنی توسط داعش محمد احمد الطیب٬ شیخ الازهر از مقامات عالی‌رتبه مذهبی مصر با انتشار بیانیه‌ای مجازات اعضای داعش را در قبال این اقدام مطابق با «قرآن» شرح داد. او مجازات اعضای داعش را «کشتن٬ به صلیب کشیدن یا قطع یک دست و پا در دو سوی مخالف» تعیین کرد. سوزاندن گروگان اردنی به عقیده شیخ الازهر «محاربه با خدا و پیامبر» و عملی «بزدلانه» از سوی «گروه تروریستی» است.

    سه‌شنبه شب داعش با انتشار ویدیویی مدعی شد که خلبان اردنی را زنده سوزانده است. اردن نیز به تلافی این اقدام٬ دو عضو جهادی را اعدام کرد. یکی از اعدام‌شدگان٬ ساجده ریشاوی بود که داعش خواستار مبادله‌ وی با خلبان اردنی و یک خبرنگار ژاپنی شده بود. داعش پیش‌تر خبرنگار ژاپنی را سر برید.

    شیخ الازهر چند روز پیش در واکنش به «تجسم صدا و چهره» پیامبر اسلام در فیلم «محمد رسول‌الله» ساخته مجید مجیدی از مسوولان جمهوری اسلامی خواست که جلوی نمایش این فیلم را بگیرند.

     
  15. طنین دوباره “یاحسین میرحسین” میان مردم

    در پی سفر استانی حسن روحانی٬ رییس‌جمهوری به اصفهان٬ عده‌ای از حاضران شعار «یاحسین٬ میرحسین» سر دادند. در مراسم سخنرانی روحانی برخی از افراد با در دست داشتن پوسترهایی علیه حصرشدگان و محمد خاتمی شعار سر دادند که واکنش حاضران در مراسم را در پی داشت؛ مردم با سر دادن شعارهایی چون «یاحسین میرحسین»٬ «مرگ بر داعشی»٬ «مرگ بر مفسد اقتصادی» و «نتیجه دولت سیب‌زمینی: مرتضوی٬ رحیمی» واکنش نشان دادند.

    کلمه خبر داده که امروز «عوامل لباس شخصی» با حمله به چاپخانه‌ای که پوسترهای «اصلاح‌طلبان» را چاپ می‌کرد٬ تمامی پوسترها را با خود برده‌اند.

    شعار «یاحسین٬ میرحسین» چندی پیش نیز در مراسم‌های مختلف طنین افکند. این شعار در سخنرانی روحانی به مناسبت روز دانشجو و همچنین هنگام سخنرانی حسین شریعتمداری٬ مدیر مسوول روزنامه کیهان در دانشگاه تهران توسط حاضران در این مراسم‌ها سر داده شد.

     
  16. ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﻴﺎﻥ

    ﺳﻼﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﺁﻧﻴﺘﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﮔﺮاﻣﻲ
    ﺷﻤﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺯﻳﺒﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺳﻌﻲ ﺩﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﻛﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﺭا ﺩاﺷﺘﻢ ‘ﺩﺭ اﻳﻦ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩاﻳﺪ ‘ ﮔﺎﻫﻲ اﺯ ﻧﻮﺷﺘﻪﻫﺎﻱ اﻳﻦ ﻋﺰﻳﺰاﻥ اﺯ ﻋﻘﻞ و ﻓﻬﻢ ﻧﺎاﻣﻴﺪ ﻣﻴﺸﻮﻡ ‘ اﻟﺒﺘﻪ ﻣﻨﻆﻮﺭﻡ اﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻋﺰﻳﺰاﻥ اﺯ ﻣﻮﻫﺒﺖ ﻋﻘﻞ و ﺷﻌﻮﺭ ﺑﻲﺑﻬﺮﻩاﻧﺪ ‘ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﻪ ‘ ﻣﻨﻆﻮﺭ ﻣﻦ ﻓﻘﻄ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻋﻮاﻣﻞ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﺧﺎﺭﺝ اﺯ ﺣﻴﻂﻪ اﺧﺘﻴﺎﺭ ﻣﺎﺳﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺿﺨﻴﻤﻲ ﺑﻴﻦ ﻭاﻗﻌﻴﺘﻬﺎ و ﺗﺼﻮﺭاﺕ ﻣﺎ ﻛﺸﻴﺪﻩ ‘ اﻟﺒﺘﻪ ‘ ﻧﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﺴﺘﺜﻨﺎ ﺑﺪاﻧﻴﻢ ” ﺧﻮﺩ ﻣﺎ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺁﻥ ﭘﺮﺩﻩاﻳﻢ ‘ اﻳﻨﺠﺎ ﻧﻜﺘﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻬﻢ و ﻇﺮﻳﻔﻲ ﻭﺟﻮﺩ ﺩاﺭﺩ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻳﺰ ﻣﺎ ﺑﺎ اﻳﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭا ﺭﻭﺷﻦ ﻣﻴﻜﻨﺪ ”
    اﻳﻨﺠﺎ ﺳﻮاﻝ اﺻﻠﻲ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ اﮔﺮ ﺑﻨﺪﻩ اﻋﺘﺮاﻑ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺁﻥ ﭘﺮﺩﻩ ﺿﺨﻴﻢ ﻣﺎﻧﻊ ﺩﻳﺪﻥ ﻭاﻗﻌﻴﺘﻬﺎﺳﺖ و ﺧﻮﺩ ﻣﺮا ﻫﻢ ﺷﺎﻣﻞ ﻣﻴﺸﻮﺩ ‘ﭘﺲ ﭼﻂﻮﺭ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻢ ﻫﻤﻴﻦ اﺩﻋﺎ ﺭا ﺑﻪ اﺛﺒﺎﺕ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ ”
    اﺗﻔﺎﻗﺎ ‘ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺟﻨﺎﺏ ﻣﺼﻠﺢ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻂﻠﺐ اﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ‘ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺤﻮ ﻛﻪ اﮔﺮ ﺗﻮ ﺑﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪاﺭﻱ و ﻳﻘﻴﻦ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺑﺎﻭﺭﻱ ﺭا ﻣﻜﺮ ﻋﻘﻞ ﻣﻴﺪاﻧﻲ ‘ ﭘﺲ ﭼﻂﻮﺭ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻲ اﺩﻋﺎﻱ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻲ و ﺑﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﺁﻥ ﺭا ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺪاﻧﻲ ” و ﺩﺭ ﻋﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﻳﻘﻴﻦ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺭا ﻣﻜﺮ ﻋﻘﻞ ﺑﺨﻮاﻧﻲ ”
    اﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻨﻂﻘﻴﺴﺖ ‘ ﻭﻟﻲ ﻣﻘﻠﻂﻪاﻱ ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﭼﺮا
    ﻣﻦ اﮔﺮ ﺑﮕﻮﻳﻢ اﺩﻋﺎﻱ ﺩاﻧﺴﺘﻦ ﻧﺪاﺭﻡ و ﻛﺴﻲ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﻣﻦ اﺩﻋﺎﻱ ﺩاﻧﺴﺘﻦ ﺩاﺭﻡ ” ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺣﺎﻟﺘﻲ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﻪ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻥ اﻳﻦ ﺩﻭ اﺩﻋﺎ ﺭا ﺩﺭ ﻳﻚ ﻣﻘﺎﻡ ﻧﺸﺎﻧﺪ ” ﭼﺮا ﻛﻪ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ اﺩﻋﺎﻱ ﻧﺪاﺷﺘﻦ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﺎ ﺩاﺷﺘﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﻴﺰ ﺑﺮاﺑﺮ ﻧﻴﺴﺖ ” اﻳﻦ ﻣﺜﻞ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻛﺴﻲ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﺗﻮ اﺩﻋﺎﻱ ﻋﻠﻢ ﻧﺪاﺷﺘﻦ ﺩاﺭﻱ و ﻣﻦ اﺩﻋﺎﻱ ﺩاﺷﺘﻦ ﺁﻥ ﺭا ‘ ﭘﺲ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﻴﺰﻱ ﺩاﺭﻳﻢ ‘ ﺗﻮ ﻋﻠﻢ ﻧﺪاﺷﺘﻦ ﺩاﺭﻱ و ﻣﻦ ﻋﻠﻢ ﺩاﺷﺘﻦ ﺩاﺭﻡ ” اﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﺼﺨﺮﻩ اﺳﺖ و ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻌﺪ اﺯ ﺗﻜﺮاﺭ ﺁﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻛﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺩﺭ ﭼﻨﺘﻪ اﻳﻦ اﺳﺘﺪﻻﻝ ﻧﻴﺴﺖ ”
    ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻳﺎﺑﻨﺪﻩ ﻣﻴﭙﻨﺪاﺭﺩ ‘ﻫﺮ ﺁﻧﻜﻪ ﻏﻴﺮ اﺯ اﻭ ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﺪ ﺭا ﮔﻤﺮاﻩ ﻣﻴﺒﻴﻨﺪ ‘ و ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ اﻭ اﺣﺴﺎﺱ ﺑﺮﺗﺮﻱ ﻣﻴﻜﻨﺪ و اﻳﻦ اﺣﺴﺎﺱ ﺭا ﺑﺎ اﺣﺴﺎﺱ ﻣﺴﻮﻟﻴﻴﺖ ﻳﻜﻲ ﻣﻴﭙﻨﺪاﺭﺩ و اﺯ اﻳﻦ ﻧﻘﻂﻪ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺣﻖ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ اﻭ ﺭا ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﻲﺁﻭﺭﺩ ‘ اﺗﻔﺎﻗﺎ” ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ اﺻﺮاﺭ اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ اﻓﺮاﺩ ﺩﺭ اﻳﻦ اﻣﺮ (ﺩﺧﺎﻟﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﻳﮕﺮاﻥ) ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺳﺖ اﻧﮕﻴﺰﻩ ﻗﺪﺭﺕﻃﻠﺒﻲ ﺁﻧﺎﻥ ﺁﺷﻜﺎﺭﺗﺮ اﺳﺖ
    ﺣﺎﻝ ﺁﻧﻜﻪ ‘ﻳﻚ ﺟﻮﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩ و ﺑﻘﻴﻪ ﺭا ﻣﻌﺬﻭﺭ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ‘ ﺩﺭ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﺩﺭ اﻣﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺤﺘﺎﻁ اﺳﺖ ‘ ﭼﺮا ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﺴﻮﻝ ﻋﻮاﻗﺐ ﺩﺧﺎﻟﺘﺶ ﺩﺭ اﻣﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ” ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﻋﻘﻞ ﺟﻤﻌﻲ ﺭا ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﻮاﺭﺩ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻴﺪﻫﺪ ” ﭼﺮا ﻛﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺤﻮ ﻣﺴﻮﻟﻴﻴﺖ ﺑﻴﻦ ﺟﻤﻊ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ ” و اﮔﺮ اﺷﺘﺒﺎﻫﻲ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ‘ ﺭاﻩ ﺗﻮﺑﻪ و ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﺎﺯﺗﺮ اﺳﺖ ‘ ﻭﻟﻲ ﻓﺮﺩﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻭاﺳﻂﻪ ﺭﻭاﻳﺖ و ﺣﺪﻳﺚ و ﻳﺎ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺮاﻱ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺗﻜﻠﻴﻒ ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ اﻭﻝ اﻳﻨﻜﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﺴﻮﻝ ﻧﺘﻴﺠﻪ اﻳﻦ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ و ﺁﻥ ﺭا ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﺧﺪا ﻣﻲاﻧﺪاﺯﺩ ‘و ﺩﻭﻡ اﻳﻨﻜﻪ ﺗﺤﻤﻞ ﭘﺬﻳﺮﺵ اﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﺩاﺷﺖ و ﺭاﻩ ﺗﻮﺑﻪ ﺭا ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﻴﺒﻴﻨﺪ ” اﻳﻦ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ اﺗﻔﺎﻗﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭ ﻣﺎ ﺭﺥ ﺩاﺩﻩ ” ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺎﻣﻨﻪاﻱ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﻪ ﻭﺟﺪاﻧﺶ ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻧﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﺭا اﺯ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺁﻟﻮﺩﮔﻲ ﻣﺒﺮا ﻣﻴﭙﻨﺪاﺭﺩ و ﻫﺮ ﺗﺼﻤﻴﻤﻲ ﻛﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ ﺭا ﺑﻪ ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻧﻪ ﻗﺮﺁﻥ و ﺭﻭاﻳﺎﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ” (اﻟﺒﺘﻪ ﻃﺒﻖ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺧﻮﺩ) اﻭ ﺣﺘﻲ ﻳﻚ ﺭﻳﺎﻝ اﺯ ﺑﻴﺖاﻟﻤﺎﻝ ﺩﺯﺩﻱ ﻧﻜﺮﺩﻩ ‘ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﻦ ﺷﻜﻲ ﻧﺪاﺭﻡ ‘ اﻭ ﺩﺯﺩ ﻧﻴﺴﺖ ‘ اﺻﻼ ﺩﺯﺩﻱ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻣﻲ ﻛﻪ اﻭ اﺷﻐﺎﻝ ﻛﺮﺩﻩ ﻣﺼﺨﺮﻩ اﺳﺖ ” اﻭ ﺩﺭ اﺻﻞ ﻗﻤﺎﺭﺑﺎﺯ اﺳﺖ ‘ و ﻳﻜﻲ اﺯ ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﻗﻤﺎﺭﺑﺎﺯاﻥ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻛﺸﻮﺭﻣﺎﻥ ” ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﺯﺩﻱﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻼﺣﻀﻪ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﺗﻮﺟﻴﻪ ﺷﺮﻋﻲ ﺩاﺭﺩ و ﺩﺭ اﺻﻞ ﺑﺮاﻱ ﮔﺴﺘﺮﺵ اﺳﻼﻡ ﺑﻮﺩﻩ ” اﺯ اﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﻮﺩﺟﻪ ﺁﻥ ﺭا ﻋﻠﻨﻲ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﻳﺐ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ ‘ ﻣﺼﻠﺤﺖ اﻳﺠﺎﺏ ﻣﻴﻜﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﺩﺳﺖ ﻋﺪﻩاﻱ ﺑﺎﺯ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺷﻮﺩ ‘ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺷﻲ ﻛﻪ ﺻﻼﺡ ﻣﻴﺪاﻧﺴﺘﻨﺪ اﻳﻦ ﭘﻮﻝ ﺭا ﺗﻬﻴﻪ ﻛﻨﻨﺪ ” ﺩﺯﺩﻱﻫﺎ و ﺿﺎﻳﻌﺎﺗﻲ ﻫﻢ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻬﺎﻱ ﺁﺭﻣﺎﻧﻬﺎﻱ ﻋﻆﻴﻢ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺎﻣﻨﻪاﻱ و ﻳﺎﺭاﻧﺸﺎﻥ اﺳﺖ ( ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ﺁﺭﻣﺎﻧﻬﺎﻱ اﺳﻼﻡ ﻋﺰﻳﺰ) ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ‘ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺁﻧﻬﺎ اﺯ اﺳﻼﻡ ﻋﺰﻳﺰ ” ﺁﺧﺮ ﻛﺪاﻡ ﻋﻘﻠﻲ ﻣﻴﭙﺬﻳﺮﺩ ﻛﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺎﻣﻨﻪاﻱ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﺑﻌﺪ اﺯ اﻳﻦ ﺿﺎﻳﻌﺎﺕ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﻙ ﺩﺭ ﺭاﻩ اﻳﻦ ﺁﺭﻣﺎﻧﻬﺎ ‘ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﻘﺼﺮ ﺑﺪاﻧﺪ و ﻋﻘﻠﺶ ﺑﻪ ﺩاﺩﺵ ﻧﺮﺳﺪ و ﺗﻮﺟﻴﺤﻲ ﺑﺮاﻳﺶ ﻧﻴﺎﺑﺪ ” ﻣﺤﺎﻝ اﺳﺖ اﻭ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﻟﺤﻀﻪاﻱ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﻘﺼﺮ ﺑﺪاﻧﺪ ‘ ﻣﺤﺎﻝ ‘ ﺗﺤﻤﻞ ﻳﻚ ﻟﺤﻀﻪ ﺁﻥ ‘ ﻣﻮ ﺑﺮ اﻧﺪاﻡ ﻫﺮ اﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﻭﺟﺪاﻧﻲ ﺭا ﺭاﺳﺖ ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ ﻧﻜﺘﻪ ﻣﻬﻢ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺩاﺳﺘﺎﻥ اﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺣﺎﻛﻤﺎﻥ ﻧﺒﺎﻳﺪ اﺷﺘﺒﺎﻩ ﻛﻨﻨﺪ ” اﻳﻦ ﻣﺴﻠﻪ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ اﺟﺘﻨﺎﺏ اﺳﺖ ‘ ﻧﻜﺘﻪ ﻣﻬﻢ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺣﺎﻛﻤﺎﻥ ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ اﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺗﺼﺤﻴﺢ ﻛﻨﻨﺪ ‘و اﻳﻦ ﻣﻤﻜﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﺴﻮﻟﻴﺖ اﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻴﻦ اﻓﺮاﺩ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﻩ ﻭاﻗﻌﻲ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﺷﻮﺩ ” ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﺮاﻳﻂﻲ ﺣﺎﻛﻢ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﻧﺰﺩ ﻭﺟﺪاﻥ ﺧﻮﺩ اﺩﻋﺎ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻣﻠﺖ اﺯ ﻣﻦ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﺪاﺷﺘﻪ و ﻣﻦ ﻫﻢ اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ اﻧﺴﺎﻧﻢ و ﺟﺎﻳﺰاﻟﺨﻂﺎ اﺷﺘﺒﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ و ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻴﺮﻭﻡ ” ﺑﺮﻭﻳﺪ ﻓﺮﺩﻱ ﺑﻬﺘﺮ اﺯ ﻣﻦ ﭘﻴﺪا ﻛﻨﻴﺪ ‘ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ اﺳﻼﻡ ﺁﻣﺪﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻲ اﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺯﻣﺎﻡ اﻣﻮﺭ ﺭا ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﻴﺮﺩ و اﻭ ﻫﻴﭻ ﺭﻗﺒﺘﻲ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ‘ ‘ ﺣﺎﻝ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﺎ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﻓﻌﻠﻲ ﻣﺎ ” ﺑﻨﺪﻩ ﺳﺎﻝ ﻧﻜﻮ ﺭا اﺯ ﺑﻬﺎﺭﺵ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﻢ ” اﻳﻨﺠﺎ ﻣﺎ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺷﺮﻳﻒ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻬﺎﻱ ﻣﺼﻠﺢ و ﺳﻴﺪ ﻣﺮﺗﻀﻲ ﺩاﺭﻳﻢ ‘ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﺣﺎﺿﺮ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ اﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﻲ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﻲ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ‘ ﻣﻨﻜﺮ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ اﺭﺗﺒﺎﻃﻲ ﺑﻴﻦ ﻋﻠﻤﻲ ﻛﻪ ﻓﺮا ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ و ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻜﺴﺘﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﺼﻨﻔﺎﻧﺸﺎﻥ ﺧﻮﺭﺩﻩاﻧﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ” ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻂﻠﺐ ﻛﺎﻓﻴﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻥ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﭘﻲ ﺑﺮﺩ
    ‘ﻭﻗﺘﻲ ﺟﻤﺎﻋﺘﻲ ﭘﺮ ﻣﺪﻋﺎ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺿﻤﻴﻨﻪﻫﺎ ‘ اﺯ اﻗﺘﺼﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ اﺧﻼﻕ و ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺧﺎﺭﺟﻲ ﺗﺎ ﻋﻠﻢ ﻃﺐ و ﻣﻬﻨﺪﺳﻲ اﺳﻼﻣﻲ و ﻣﺴﺎﻳﻞ ﺟﻨﺴﻲ و ﻋﻠﻮﻡ ﻏﺮﻳﺒﻪ و ﻣﻌﺎﺩﻻﺕ ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ ﺗﻴﻤﻢ ﺩﺭ ﻣﺮﻳﺦ اﺩﻋﺎ ﺩاﺭﻧﺪ و ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﻬﺎ ﺷﻜﺴﺖ ﻛﺎﻣﻞ و ﻣﻔﺘﻀﻬﻲ ﺧﻮﺭﺩﻩاﻧﺪ و ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻭ ﻗﻮﺗﻮﻧﻴﻤﺸﺎﻥ ﺑﺎﻗﻴﺴﺖ و اﺯ ﻛﻮﭼﻜﺘﺮﻳﻦ اﻋﺘﺮاﻓﻲ ﺩﺭﻳﻖ ﻣﻴﻮﺭﺯﻧﺪ ” ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺣﺪﺱ ﺯﺩ ﻛﻪ ﻛﺎﺭ اﻳﻦ ﺩﻳﺎﺭ ﺑﻪ ﻛﺠﺎ ﺧﻮاﻫﺪ اﻧﺠﺎﻣﻴﺪ
    ‘ ﺧﺪا ﺭا ﺷﺎﻫﺪ ﻣﻴﮕﻴﺮﻡ ﻛﻪ اﮔﺮ اﻣﻜﺎﻧﺶ ﺑﻮﺩ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮﺩﻡ اﻳﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭا ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﻨﻢ ‘ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻤﻲ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﻧﺪ و ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﻠﻴﻮﻧﻬﺎ ﻣﻠﻴﻮﻥ اﻧﺴﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺩﻳﻨﻲ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻪاﻧﺪ ﺭﻭﺷﻬﺎﻳﻲ اﺑﺪاﻉ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ اﺯ ﺷﺮ اﻓﺮاﻁ و ﺗﻔﺮﻳﻄ ‘ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺁﺭﺯﻭﻳﺶ ﺭا ﺩاﺭﻳﻢ و ﺳﺨﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻏﻮﻃﻪﻭﺭﻳﻢ ‘ ﺩﺭ اﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ ‘ ‘ و ﺩﻳﺪﻥ ﺁﻥ اﺯ ﻫﺰاﺭ ﺩﻟﻴﻞ و ﻣﻨﻂﻖ ﻛﺎﺭﺳﺎﺯﺗﺮ اﺳﺖ ‘
    ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﭙﺎﺱ اﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮاﻱ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺧﻮﺑﺘﺎﻥ
    ﺧﺪا ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺭا ﺷﻔﺎ ﺩﻫﺪ

     
    • ﻟﺤﻀﻪ = لحظه
      ﺭﻗﺒﺘﻲ = رغبتی
      ﺿﻤﻴﻨﻪﻫﺎ =زﻤﻴﻨﻪﻫﺎ
      ﻣﻔﺘﻀﻬﻲ =ﻣﻔﺘزه ای
      ﺩﻭ ﻗﻮﺗﻮﻧﻴﻤﺸﺎﻥ= ﺩﻭ ﻗﻮرت و ﻧﻴم اشان
      ﺩﺭﻳﻖ =ﺩﺭیغ

      جسارت مرا برای یادآوری اين چند غلط املائی می بخشید، دوست عزیز.

       
  17. اسلامي ترين كشور دنيا نيوزيلاند، رتبه دوم لوكزامبورگ، سپس اسكانديناوي ها، جالب اينكه تا رتبه ٣٧ هيچ كشور اسلامى وجود ندارد. رتبه ٣٨ مالزي و رتبه متوسط كشورهاي اسلامي ١٣٨ بود. رتبه ايران از اين جهت ١٦٣ بود.

    منبع مجله ايران فردا تير٩٣ صفحه١٢٥ (برگرفته از فیس بوک- صفحه جامعه شناسی سیاسی)
    (از کامنت چناب مازیار)

    یکی از بزرگان مارکسیست وقتی می خواست به سوسیال دمکراتها بد بگوید می گفت اینها کمونیستهای شرمگین هستند.حالا شده حکایت ما با مسلمین به اصطلاح روشنفکران دینی و اصلاح گران دینی!این افراد بجای اینکه صادقانه اقرار کنند که اسلام دوران مصرفش گذشته و بدرد حکومت و سیاست نمی خورد.سعی می کنند یافته های علمی را برگیرند و سعی در تطبیق اسلام با آن کنند.کاری که در دهه 60 گروهای اسلامی با مارکسیسم می کردند.درمقابل چامعه بی طبقه کارگری چامعه بی طبقه توحیدی و یا عدالت اچتماعی را به عدل علی …این برادران مسلمان بی کار و بی خیال می نشنند و در کمینند که دانشمندان ملحد و کافر و بی دین و نجس کشفی نمایند و سیستمی اختراع کنند بعد فورا به قرآ ن رجوع نموده و آیه ایی و اگر نشد حدیثی…می آورند و آنچنان با مغلطه وسفسطه دور آنرا می تنند که اصلا مو لای درزش نمی رود و طرف حتما باید باو ر کند که ادعایی اصل است. و نقل مجلس برادران … دیدی ما گفتیم؟ اینکه تو قرآن است…همیشه هم پیروز میدانند و سربلند بدون اینکه انگشتی تکان داده باشند.این یعنی تاراج دسترنج دیگران.مسلما از پیروان دینی که اقتصادش و سیاستش و کشورداریش بر هجرت و غارت و تبعیض و کشت و کشتار دگراندیشان وتجاوز به حقوق دیگران باشد و حتی یک ایه در مانیفستش در مورد کار مفید نیامده باشد توقعی بیش از این نیست.

     
    • نه عزیزم اسلامیترین کشور اسلامی همین ایران ماست .چرا که اسلام غیر از این نیست ..کشورهای نیوزلاند .و ……

       
  18. تقديم به آتنا فرقدانى
    ريشه ها ٢٧٦( قسمت ٢٧٥ذيل پست :چون شير غريدن ) :
    فرهنگ< فرهنگ دينى <عرفان<……..
    روزگارى چون به درياهاى دور فرامى نگريستند ، مى گفتند :خدا .اما اكنون شما را آموزانده ام كه بگوييد : ابر انسان .
    فريدريش ويلهلم نيچه ( چنين گفت زرتشت : قطعه در جزاير شادكامان )

    زمين و آسمان حافظ
    ٢٨- فرضيه عارف بودن حافظ (دنباله قسمت الف ): اگر كسى چون اين نگارنده به اين باور رسيده باشد كه در ميان گزينه هاى ممكن در مورد نظام حكومتى به ويژه در اين زمانه دموكراسى بيش از ديگر نظام ها مى تواند فساد و ستمگرى حاكمان را مهار و حقوق انسان ها را تأمين كند ، پس چنين كسى لاجرم بايد انديشه كند كه : جامعه ما از چه راهى مى تواندبه دموكراسى مطلوب رسد و موانع نامرادى ايرانيان در گذارِ برگشت ناپذير به دموكراسى چه يا چه ها بوده ؟
    پاسخ به اين پرسشِ حياتى كه پيوندى وثيق با سعادت معنوى و مادى فرد فرد هم ميهنان ما دارد آسان نيست و آنچه من مى گويم بنا به دلمشغولى ها و دامنه انديشه من ، دست بالا شايد وجهى از وجوه يك پاسخ جامع تر باشد كه همه همباوران من بايد در اصلاح و تكميل آن سهم بگذارند . تجربه نشان داده است كه دموكراسى را نمى توان با زور به مردمى تزريق كرد كه خودشان بجد خواهان دموكراسى نيستند ، ضرورت آن را درك نمى كنند ، و در حيطه هاى اجتماعى و خانوادگى و حرفه اى رفتارى دموكراتيك ندارند . به باور من ما به دموكراسى پايدار نخواهيم رسيداگر ناخودآگاهى جمعى و تاريخى خود را به سطح خود آگاهى نياوريم و آن را همچون حالتى بيمارگونه در روح جمعى خود نشناسيم ؛ آن هم در آن حد كه ادامه اين بيمارى براى ما تحمل ناپذير گردد . آخر انسان ها مى توانند به بيمارى نيز خو بگيرند و با بندگى و اسارت و حتى ستم چنان مأنوس شوند كه عاشقانه به زنجيرهاى خود چنگ بزنند و كسى را كه مى خواهد از زنجيرها نجاتشان دهد از خود طرد كنند . در تاريخ مصيبت بار و پر مهالك ما چرا هركس به قدرت رسيده به استبدادمطلقه و يكه تاز و خونبار گراييده است ؟ به هر گوشه اين تاريخ كه بنگريم دورادور شاهد خداشاهانى هستيم كه قانون آنها فرمان هاى بلهوسانه خودشان بوده است و قدرت خود را تنها با زور و دسيسه و تجسس و شكنجه و وحشت پراكنى حفظ كرده اند تا اينكه يكى ديگر كه زورش بيش بوده آن خداشاه را برانداخته و يك چند چرخه خداشاهى را به سود خود و لشكريانش ادامه داده و باز نفر بعدى در يك پروسه جنگ و گريز خونين مهار خداشاهى را از چنگ نفر قبلى بيرون كشيده و بر همين منوال چرخه استبداد خداشاهى ، چه پيش و چه پس از كشف چاه هاى نفت ، ادامه يافته است . اين درست كه در عصر قديم زور بيش تر به هر حكومتى اجازه مى داده تا به قلمرو ديگران تجاوز كتد ، اما استبداد داخلى در ايران نه فقط بسيار عظيم و يكه تاز بوده است بل هرگز از نفس نيفتاده است. در دوره هايي از تاريخ يونان و روم باستان گونه اى دموكراسى ، هرچند نيمبند ، وجود داشت. انديشمندان يونانى آن قدر آزاد بودند كه بى هراس از آمريت ها و اوتوريته هاى دينى و حكومتى در باره هستى و كائنات انديشه كنند و به متنوع ترين نتايج برسند ؛ علت العلل هستى براى تالس آب بود و براى دموكريتيس اتم و براى هراكليتوس آتش و براى انكساگوراس نوس يا چيزى از جنس انديشه . هراكليتوس همه چيز را در تغيير و حركت و شدن مى يافت و پارمنيدس هر حركتى را انكار مى كرد و اين اختلافات اختلاف در تفسير كتاب مقدس از پيش داده شده اى نبود بل اختلاف تفكراتى آزادانه و از خود آغازيده بود . اروپا به رغم همه آنچه از عصر تفتيش افكار مى دانيم نه تنها حدوداً از عصر حافظ و دانته و ابن خلدون كم كم به سوى نوزايي و شكوفايي انديشه آزادانه نزديك شد ، بلكه پيش از آن نيز استبداد شاهانش محدود تر از يكه تازى بى مهار و بى انتهاى شاهان ايران بود . ما در آينه تاريخ خود شاهانى مى بينيم كه تنها از طريق جنگ با حاكمان و سرداران مسلح و رزمنده شهرى را فتح نمى كنند بلكه تا از صدها هزار چشم از كاسه در آمده و سر بريده مردم عادى و بى دفاع تپه و مناره نسازند آرام نمى گيرند . اين فعالان مايشائى كه اكثراً ايرانى هم نبودند، از نظر مبدأيت اراده و خواست خود ،نقش خدا را بازى مى كردند و البته نقشْ بازىِ بازيگر جامه اى است عاريتى كه ديگران بايد باورش كنند . بازيگر نقش رستم و آشيل همين كه پشت صحنه مى رود خود را خسته و كوفته روى ميلى ولو مى كند و چه بسا براى تجديد قوا سيگار كشان پاهاى خود را تسليم ماساژور كند .. خداگونگىِ مخوف ترين استبدادها در وسيع ترين سرزمين ها و در كهن ترين تمدن ها باور پذير گشته است . به قولى پيام امپراتور تا به گوش بنده دوردست برسد ، نوبت سلطنت به امپراتور بعدى رسيده و امپراتور قبلي هفت كفن پوسانده است . بيراه نبود كه وقتى شاه مى خواست شاه پرستى مردم ايران را به اوريانو فالاچى اثبات كند نشانى روستاهاى دوردست به اومى داد.احتمالاً هنوز هم در ايران روستائيان سالخورده اى هستند كه پندارشان در باره انقلاب اين است كه شاه عوض شده است ، اما اين پندار گوياىِ واقعيت ذهنى و روانى گسترده ترى است . در همين شهر تهران هستند كسانى كه به منتقدان مى گويند : '' تو اگر مملكت را اداره كنى اوضاع از اين بدتر خواهد شد '' با چنين كور مادر زادى چطور مى شود از رنگ هايي زيباتر از رنگ سياه سخن گفت ؟ گوينده چنين سخنى مثل همه انسان هاى يك طرفه و يكسويه گو مخاطب را به كلى خلع سلاح مى كند . اين گوينده را نخست بايد از كيش شخصيت پرستىِ ايدئاليستى نجات داد و از اينكه اصلاً بخش عمده اى از مصايب ما اداره شدن مملكت به دست يك فرد است ؛ چه اين فرد خود را بر ما تحميل كرده باشد ، چه ما خود اختيارمان را به دست او سپرده باشيم . بايد جان كند تا گوينده اين نظرِ شخص پرستانه دركى از مفهوم ساختار مناسبات قدرت پيدا كند تا بعداً شايد راهى براى درك اين نكته باز شود كه مسئله ما صرفاً شاه خوب و بد نيست . مسئله بر سر افراد نيست . ساختار حكومتى بد بهترين افراد را هم به فاسدترين و جانى ترين افراد تبديل مى كند . در فرهنگ و در سياست وقتى مناسبات شاهى- بندگى با گوشت و پوست جماعتى مخمر شده باشد ، حتى صندوق رأى نيز مانع نمى شود تا اين جماعت از فردِ منتخب انتظارى بيش از انتظار رحمت و عنايتِ يك شاه يا وزير يا تداركاتچى چهار ساله اى داشته باشد. اين شاهان ادوارى نيز مدام دم از خدمت به خلق مى زنند ، اما تا آنجا كه علم لغت به ما مى گويد خادم فرمانبردار ارباب است . اين ارباب است كه بايد بگويد چه كارى خدمت به من است . اين مردم هستند كه بايد آنچه را مى خواهند به خادم خود فرمان دهند .طلب اين خواسته در مناسبات دموكراتيك ممكن مى گردد نه در مناسبات شاهى – بندگى .مناسبات دموكراتيك بنا به عرف سياسى نه فقط به رسانه و مطبوعات و احزاب و نهاد هاى كاملاً مردمى و عدم مداخله حكومت در فضاى عمومى گفتگو بل بيش از آن به باور افراد جماعت به روابط دموكراتيك در روابط ميان خودشان نيازمند است . اين باور خود مسبوق است به اينكه انسانها با جد گرفتنِ قدرت و كرامت و آزادى و حقوق انسانى خود زندگى بنده وار و رعيت مدار را برنتابند ؛ در برابر حكمرانان و عوامل آنها از شهردار و مدير كل و وزير و وكيل گرفته تا قاضى و ضابطين دادگسترى و افسر راهنمايي رفتارى بى هراس ، و گردنفراز و شهروندانه داشته باشند نه رفتارى بنده وار و چاپلوسانه و ترس خورده و رياكارانه . اين ها پديده هايي كاملاً ملموس و واقعى و زنده هستند كه اگر كسى را حوصله اى باشد مى تواند ريز به ريز آنها را در زندگى روزمره ايرانيان ، اعم از روستايي و شهرى ،بيرون بكشد و سپس از اين جزئيات واقعى و پراكنده به ريشه يا ريشه هاى اين شيوه كردار پى ببرد . تفكر تنها با يافتن رابطه حقيقى ميان جزئيات و امر كلى است كه مى تواند آنچه هست را به درستى بشناسد و راه مترقيانه اى براى تغيير وضعيت موجود پيدا كند . تفكر فلسفى همه سر چگونگى رهيافت به رابطه كثرات جزيي و پراكنده با سرنخ و سررشته كلى آنهاست . زمانى غزالى در فضاى فلسفه سراسر ذهنى رويكرد به خودِ چيزهاى جزيي را در بوته شك واقعى – و نه روشى – قرار داد، اما او قادر نبود همچون هگل رابطه ديالكتيك كلى و جزيي را كشف كند . به قول خودش نورى از عالم بالا به دلش افتاد تا از شك خلاص شود . از قضا اين نور همسو با همان نورى بود كه المستظهر بالله از آن مستنير بود ، و نه حسن صباح و نه هيچ يك از امامان ''معصومِ'' شيعه . اما امر كلى حقيقى بايد از جزئيات واقعى و به قول كانت از تجربه برآيد نه بدواً از ملكوت آسمان يا حتى از عقل ناب .سياستى كه با اين كلى هاى صادره از بالا همسوست ، همان سياست خداشاهى است كه سلسله مراتب قدرت ، نور و اشتداد وجود آن از بالا به پايين است ؛ از حاكم به بندگان ، نه از مردم به حاكم . حاكمانى كه در ايران حكم رانده اند بى دليل حق سلطنت را به موهبت الهى وصل نكرده اند . امپراتوران چين و تزار هاى روسيه نيز به نحو ديگرى خود را تصويرى از خدا جلوه مى دادند. از آنجا كه اطلاعات من در مورد تزارها بيش تر است ،با جرأت بيش ترى مى توانم گفت كه آنها قهر خود بر معترضان را به قد و قواره قهر الهى مى دوختند؛ زندانيان با غل و زنجير در سرماى سى چهل درجه زير صفر در سرزمين هاى دوردست كه آخر دنيا مى نمود بايد بيگارى مى كردند . تزار عذاب الهى را شبيه سازى مى كرد. داستايفسكى در رمان خاطرات خانه مردگان با استادى و همدردى انسانى ژرف بينانه اى آنچه را كه در اين دوزخ زمينى بر دزدان و جانيان مى رفت نقاشى كرده است . نوشته اند كه تزار الكساندر دوم كه خود را منجى مى ناميد با خواندن اين كتاب گريست . بله ، شاهخداى مقدس نيز از تبديل انسانها به كلب و خنزير در ماكت دوزخ خود به گريه افتاد . در ايران نه شكل هنرى انسانى اى چون رمان وجود داشت تا از كلى هاى معقول و اعيان ثابته به زندگى واقعى انسان ها با همه جزئياتش فرود آيد ، و نه شاهخدايي كه از حال و روز بندگانش قطره اشكى بيفشاند . اما اجازه دهيد سرنا را فقط از سر گشادش نزنيم و با چرخشى در نگاه از خودِ بندگانى هم سخن بگوييم كه با رفتار خود شاه عريان را در جامه خدايگانى مى ديده اند و هنوز هم اين بينش در رفتار و كردار آنها در برابر خداوندان زور و پول دريافتنى است . رأس هرم قدرت در تاريخ پر آب چشم ما همواره همچون خداگونه اى تصور شده كه شكل مدرن رابطه جماعت با او را مى توان به عينه در مردم عريضه بدستى ديد كه نفس زنان ،عاجزانه و گداوار به دنبال خود رو رييس دولتى مى دوند تا شايد از او مرحمتى ببرند . اگر جماعتى كه در برابر قبه و درجه و مقام و ارباب ثروت و قدرت مدهوش مى شوند در كار نبودند نه احمدى نژاد مى توانست نقش شاهى ''خدوم و مهرورز و دادگر! '' ايفا كند ، نه استالين و لنين و مائو در آن سرزمين هاى پهناور با آن استبدادهاى مخوفشان قادر مى شدند كه خداشاهى را با دينى الحادى گره بزنند و نه خاورميانه مجال جولان جاهلان انسان ستيز مى گشت . اين خدايي كه مى گويم نه واجب الوجود است و نه خدايي كه ممكن است براى خودش وجود خارجى داشته باشد . خدا لفظى است كه مابه ازاى حقيقى و واقعى آن هرچه باشد يا نباشد ، براى بندگان و رعاياى شاهان پندارى است از خدا كه در مخيله دارند. خداى سرزمين هاىِ بزرگ بزرگ است و شاه خداى اين سرزمين ها نيز همچون يهوه قدر قدرت ، پرهيبت و متصل به نور الأنوار بوده است . پس در چارچوب نگرشِ شخصيت پرستانه هيچ غلط نيست كه كسى بگويد :'' تو اگر شاه بودى ،وضع از اين بدتر مى شد '' اگر خواهان دموكراسى در ميهن عزيز خود هستيم ، اين نگرش را بايد وارونه و سر و ته كرد. روابط دموكراتيك زبانى ديگر ، فرهنگى ديگر ، روابطى ديگر و ساختار سياسى ديگرى مى طلبد . دموكراسى ساختارى از مناسبات قدرت است كه برحسب آن ، عموم مردم نقش مقدم و اساسى در اداره امور عمومى دارند . اين ساختار در طول زمان به ويژه با اجماع جهانى بر سر حقوق بشر اصلاح شده است . اين حقوق انسانى به رأى اقليت يا اكثريت مشروط نيست . دست كم از نظر حقوقى نه اكثريت و نه منتخب اكثريت حق ندارد حقى از اين حقوق را به نام دموكراسى نقض كنند. دموكراسى فرايندى است سيال كه در عمل و در نظر در حال اصلاح شدن است . صندوق رأى تنها يك پارسازه از ساختار دموكراسى است كه بدون پارسازه هاى ديگرى چون آزادى و فضاى امن و حتى الامكان برابرِ تبادل انديشه ها از مجراى دهان و قلم و حزب و رسانه و نشريه و غيره چه بسا از آن يك هيتلر بيرون آيد. مسلم است كه در دموكراتيك ترين جامعه ها نيز همه چيز براى همه كس كاملاً مطلوب نيست ، چه اگر غير از اين بود ديگر انتقادات و اعتراضاتى كه صدا و سيما براى رهزنى اذهان و به مصداق طعنه سير به پياز دايماً و مكرراً آنها را درشت نمايي مى كند ، وجود نداشت . تلوزيونى كه خود سخنگوى انحصارى يك شاهخداست به مخاطبان قليل القاء مى كند كه دموكراسى هم آنچنان تحفهِ نطنزى نيست . حال آنكه مشكلات جامعه هاى دموكراتيك نيز ناشى از خلل و عوامل دخيل در دموكراسى راستين از جمله وصلت صندوق هاى رأى با گاو صندوق ها يا برخى از زد و بندهاى رسانه اى است كه يك خبرنگار گمنام و بى پشتوانه يا يك فيلمساز و نويسنده بى هيچ مانع و تهديدى مى تواند همه آنها را افشا و منتشر كند و بدينسان مردم را در جهت انتخاب دقيق تر و در واقع حركت به سوى دموكراسى هرچه بيش تر و بهتر هدايت كند . هر كودكى مى تواند بفهمد كه حكومت و جامعه كاملاً بى عيب و آرمانى در هيچ جاى جهان وجود ندارد و به قول كارل پوپر دموكراسى هرگز تا كنون تحقق نيافته است . شرم باد بر آن حكومتى كه نيمى از ثروت ملى را صرف تبليغ خود و سركوب منتقدان خود مى كند و در عصر اينترنت هنوز از معدود كشورهايي است كه در برابر تظاهرات چند ميليونى و بسيار متمدنانه معترضان فرمان كشتار و شكنجه و سركوب وحشيانه مى دهد .
    بارى ،چرخه استبداد در ميهن عزيز ما از نفس نيفتاده است . اما آنچه بيش از اين چرخه در خور ريشه يابى است آن پندار خداشاهى از سياست است كه اين چرخه را قابل تحمل و گاه دوست داشتنى كرده است . در زمانيكه برخلاف عصر فردوسى ، ديگر مغاك متجاوز عام و خاص را فروبلعيده بود ، سلجوقيان گرچه قدرت غلبه بر دستگاه رو به زوال خلافت را داشتند ، ترجيح مى دادند كه از نور خلافت مستنير شوند و هاله رمز و راز الهى خود را حفظ كنند . تصوير چنين حكومت هايي را در كتيبه مصريان باستان نيز مى توان يافت . يك كتيبه صفى از آدم ها را نشان مى دهد . نفر اول بسيار بلند قد و نفر دوم نصف نفر اول و مابقى به شكل هزاران نقطهِ همسطحِ زمين اند . نفر نخست فرعون و نفر دوم ملكه و مابقى بندگانند. فرعون يك دستش را به سوى خورشيد دراز كرده ، از آن نور مى گيرد و مابقى از اين نور مستنير مى شوند . سلاجقه با ميانجى فقها و علماى دينى خود را مستنير به نور خليفه مى كردند . غلامى به نام نوشتكين غرچه كه بنيانگذار خوارزمشاهيان به حساب مى آيد ، با كفايت خويش و حمايت سلجوقيان به امارت خوارزم رسيد . اخلاف او كه سلطان محمد آخرينشآن بود ، كم كم قدرت را از دست سلجوقيان خارج كردند. ناخرسندى خليفه از اتسز و سلطان محمد خوارزمشاه و دشمنى اين دو با خليفه باعث شد كه فقها و امامان شهرها حمايت خود را از اين شاهان جديد دريغ كنند .مستبدان به تنهايي و بدون اتكاء به نيروى پشتيبان فرومى پاشند . در تاريخ ايران مردم بى بها ترين پشتوانه قدرت بوده و در آن حد به حساب آمده اند كه موضوع نصيحت الملوك ها باشند و محمل مرحمت نمايي ظل الله . پشتيبان هاى اصلى زور لشكر و خزانه و حمايت مشايخ قوم بوده است . اتسز و سلطان محمد پشتوانه خود را از مشايخ به لشكرِ شاخه اى از تركان تغيير دادند كه تجاوزكارى و بيرحمى و هرج و مرج طلبى آنها به نفرت مردم دامن مى زد . محمد خوارزمشاه قلمرو قدرتش را تا شرقى ترين مرزهاى ماوراء النهرگسترش مى داد وخليفه نيز براى او دسيسه مى چيد. اين خليفه كه در اين زمان ديگر براى مردم سنى مذهب ايران مقدس شده بود ، بدش نمى آمد كه مغولان كلك خوارزمشاهيان را بكنند ؛ چه پروا كه ايران و ايرانيان نيز در اين ميانه نابود و ويران شوند. اسماعيليان شيعى مذهب نيز در قلعه الموت مشغول كارهاى غريبى چون تعيين امام و اعلام قيامت و الغاى شريعت و باز الغاى قيامت و ابقاى شريعت بودند. ايران خود پيش از حمله مغول تا حد زيادى پاره پاره شده بود. هيچ مورخى از حال و روز مردم ايران در اين روزكار مشوش و ناايمن چيزى ننوشته است . مى توان حدس زد كه روانِ مخمر گشته با بندگىِ قدرت ، هيچ تصورى از آزادى ندارد مگر آزادى يك تن كه همان سلطان باشد . مردم همان هايي بودند كه غزالى مى گفت باب سؤال بر آنها مسدود بايد گردد . آنها تنها مى بايست اطاعت كنند . از نصيحت الملوك هايي چون باب هاى نخست بوستان و گلستان سعدى آن قدر مى توان دريافت كه برترين اميدِ چنين مردمى اميد به شاهى مسلمان و رعيت نواز و عدالت پيشه بوده است .دشمنى خوارزمشاهيان با خليفه و ميدان دادن به جولان مردم آزارى سپاهى بيگانه جايي براى چنين اميدى باقى نگذاشته بود . محمد خوارزمشاه و الناصرالدين الله گرمِ نيرنگ و جنگ نهان بودند كه آن مصيبت عظما ناگهان نازل شد. چنگيز آمده بود تا ايران را پاك ويران كند و باز به مغولستان برگردد. لشكر او به هر شهرى كه وارد مى شد آبادى ها را ويران و مردم را از خرد و كلان قتل عام مى كرد . مزرعه ها را به آتش مى كشيد ، به دختران تجاوز مى كردند و سپس آنها را به قتل مى رساندند . چنگيز در بخارا در مسجد جامع شهر جشن پيروزى بپا مى كند . در حضور عالمان و مشايخ شهر صندوق هاى قرآن را آخور اسبان مى كند ، مصحف ها را بر زمين آلوده به گل و لاى و سرگين اسب ها پخش مى كند و در حالى كه مصحف ها زير سم اسبان لگد مال مى شوند ، خود و همراهانش همزمان با ساز و آواز خنياگران شادخوارى و عربده كشى مى كنند. بسيار دشوار است كه خود را به جاى آن مقامات روحانىـ شهر بگذاريم كه دندان بر جگر اين بى حرمتى به عزيزترين متن مقدس خويش را نظاره مى كردند . عزيزترين ؟ پاسخ به اين پرسش شايد هتوز دشوارتر باشد كه كدام يك براى اين حضرات عزيزتر بود ؛ اوراق كاغذينِ مزين به كلام خدا يا جان و ناموس بندگان همان خدا كه تا ديروز از عرق جبين و زحمت شرافتمندانه نانى به كف مى آوردند و به گاهِ نماز نيز در مصلاى شهر پشت سرِ اين مشايخ نماز مى گزاردند ؟ شايد اين بندگان تنها تماسى كه با گزمه هاى شاهخداى پيشين خود داشتند اين بود كه هرچند وقت يكبار به جاى مطالبه هر حقى بدهى مالياتى خود را روانه خزانه سلطان و خليفه مى كردند . آنها هميشه در هرجا صداى سم مأموران شاهخدا مى شنيدند ، مى فهميدند كه چيزى بايد بدهند . دهش سلطان نشانِ تازيانه بر تن بود. در يك كلام ، شاهخدا به آنها تعلق نداشت . تنها از او پندارى داشتند به همان سان كه از خدا پندارى داشتند. فاصله اين هر دو با آنها بسيار دور و ناپيمودنى بود همچون دورى كرانه افق در انتهاى دشت ها در پسينگاه . اين انسان هاى رام و بى گناه اكنون بايد تاوان تصميمى را پس مى دادند كه شاهخدا به جاى آنها گرفته بود . كدام يك براى مشايخ شهر جدى تر بود ؛ قرآن خدا يا اين بندگانى كه هيچ دخالتى در قتل عام سفيران مغول نداشتند يا اصلاً سكوت خدا ؟ در آن حال جانفشار به روايت تاريخ جهانگشا يكى از آن ناظران روحانى از امام شهر ركن الدين امامزاده مى پرسد : مولانا اين چه حالت است كه مى بينى . ركن الدين پاسخ مى دهد :'' خاموش! باد بى نيازى خداوند است كه مى وزد ، سامان سخن گفتن نيست .'' فرداى آن روز چنگيز زنده ماندگان را در مصلاى شهر گرد آورد ، بر منبر رفت و فرياد زد :'' من عذاب خدا هستم كه بر شما نازل شده ام ، به سبب گناهانى كه كرده ايد '' خدا كجا بود تا بگويد كه كى درست مى گويد ؟ در شرايط اضطرار و تنگناى گريز ناپذير ، در جنگ ها و كمپ هاى آدمسوزى و شكنجه گاه انسان مؤمن بيش از هر جا به فريادرسى خدا نيازمند است . در چنين بن بست هايي مؤمن در مرز بي ايمانى قرار مى گيرد . ايوب بنا به سفر ايوب عهد عتيق كه شاهكارى دراماتيك است آن پيامبر صبورى كه قرآن نشان مى دهد نيست . ايوب تا مرز طغيان كلامى پيش مى رود و ابتلا به درد او را همدرد همه ستمديدگان مى كند. او يهوه را ستمگر مى خواند و لعنت مى كند آن شبى را كه نطفه اش بسته شد و آرزو مى كند كه اى كاش آن شب به روز نپيوسته بود و خورشيد هرگز طلوع نكرده بود . مولانا ركن الدين مى بيند خبرى از فريادرسى خداوند نيست . شمار كشتگان تنها در خراسان بنا به تخمين مورخان بيش از پنج ميليون بود . مغولان به سگ ها و گربه ها نيز رحم نمىًكردند . خانه ها، كتابخانه ها و هرچه را كه سر راهشان بود ويران مى كردند و مى سوختند . ايران را به گورستانى متروك مبدل كردند .به قولى آمدند و سوختند و كشتند و بردند و رفتند . اگر كسى به جاى اين موجز گويي فقط يك خانواده معين را مى گرفت و حال و روز تك تك افراد آن را در تمام جزئيات شرح و توصيف مى كرد ، بسى انسانى تر و دردمندانه تر تمامى فاجعه را مجسم مى كرد ، اما در استبداد خدا شاهى فرديت وجود نداشت تا فرم ادبى رمان پديد آيد .تخيل ايرانى بيش تر در شعر و عوالم غيبى مجال جولان يافته است . ركن الدين امامزاده چه محترمانه از بى اعتنايي خدا گله مى كند ! باد آستغنا و صمديت خدا را همچون بى اعتنايي شاهخدايان ايرانى و خليفه هاى عرب به دردهاى و مصايب بندگان تفسير مى كند ،صد سال بعد حافظ مى گويد
    چيست اين سقف بلند سادهِ بسيار نقش
    زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست
    اين چه آستغناست يارب، وين چه قادرحكمت است
    كين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست
    و در جاى ديگر گويد :
    گريه حافظ چه سازد پيش استغناى عشق
    كاندر اين دريا نمايد هفت دريا شبنمى
    گويا گذر زمان شيوه رابطه با خدا را دگرگون كرده است .ادامه دارد .با سپاس از بردبارى شما

     
    • با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته و با سلام خدمت جناب سید مرتضی : خبری که در زیر می آید در تابناک پنج شنبه منتشر شده است . جناب مرتضی این که منشا ء انسان از میمون بوده در این مقاله تاکید شده . صرف نظر از بحث های دامنه دار داروین و دیگر دانشمندان که در این جا به علت طولانی بو دن قابل ذکر نیست . نظر اسلام و ادیان ابراهیمی بر خلق انسان به صورت مجرد و سوای کلیه موجودات کره خاک بوده . و ارتباطی با دیگر موجودات نداشته . و در کتاب ذکرشده که خدا به بشر (آدم ) آموخت حال به کدام زبان بماند .موجودی که از قبل نبوده و چون گذشته ای نداشته . پس خاطراتی هم نداشته . تازه این موجود جدیدا خلق شده به فرشتگان اظهار فضل مینماید و فرشتگان هم اظهار شگفتی و زبونی میکنند . حال این علومی که به انسان تازه بوجود آمده چه بوده ؟ما نمیدانیم .چون به فرزندانش علوم را منتقل ننموده . چرا ؟ باز هم ما نمیدانیم . حال این موجود که با همسرش در بهشت برین زیست میکرده به علت خوردن آن گیاه ؟؟ دچار چه مشکلی می شود ؟ ما نمیدانیم . تازه اورا به کره خاک گسیل می کنند!! حال در مکه ! تبت ! گالا پاگوس! توکیو! بوئنس آیرس ! تهران ! واشیگتون ! وووو حال این بشر ضعیف و بدون خاطره ! چون خاطره باعث مصونیت میشود ! در مقابل حیوانات چگونه دوام آورد و لاجرم اسلحه ساخت ! بماند ما نمیدانیم . سخن فراوان است . با احترام ……..محققان دانشگاه شیکاگو منشا بارداری انسان را با پیگیری چگونگی تکامل اجداد پستاندار اولیه انسان برای به دنیا آوردن نوزاد بجای تخم‌گذاری آشکار کرده‌اند.

      به گزارش ایسنا، آن‌ها بخش‌های سرکش دی‌ان‌ای را که میلیون‌ها سال قبل در اطراف ژنوم قرار گرفته و باعث خاموشی فرآیندهای مورد نیاز برای تخم‌گذاری شده بودند، کشف کردند.

      در عوض، هزاران ژن مورد استفاده در اندام‌های دیگر حرکت کرده و در رحم جمع شدند تا به رشد جنین کم کرده و زیست‌شناسی اجداد پستاندار باستانی انسان را بطور موثری بازنویسی کنند.

      دانشمندان در کل دریافتند که 2502 ژن به ژنوم فعال در رحم اضافه شده بودند. یافته‌های این دانشمندان به توضیح این امر کمک کرده که چگونه و چه وقت پستانداران برای اولین بار جنینشان را در رحم و پیش از تولد پرورش دادند، کمک می‌کند. این بدعت تکاملی به پستانداران کمک کرد تا زمین را تحت سلطه قرار دهند و همچنین به انسان‌ها اجازه داد تا چنین مغزهای بزرگی را بوجود بیاورند.

      محققان به مقایسه ژنوم‌های پستانداران بارداری مانند سگ‌ها و خوک‌ها با حیوانات تخم‌گذار پرداختند.

      اگرچه انسان طی میلیون‌ها سال تکامل از حیواناتی مانند قورباغه‌ها و جوجه‌ها جدا شده‌اند، یکی از شگفت‌انگیزترین یافته‌های پروژه‌هایی مانند پروژه ژنوم انسان این بود که بیشتر دی‌ان‌ای انسان‌ها با این حیوانات مشترک است.

      برای مثال 98.5 درصد از ژنوم انسان با شامپانزه مشترک بوده، در حالیکه درصد اشتراک دی‌ان‌ای بین انسان و جوجه حدود 75 درصد است.

      این سطح شگفت‌آور از شباهت ژنتیکی به این شکل توضیح داده شده که همه ژن‌ها در همه زمان‌ها فعال نشده‌اند؛ در عوض ژن ها در برخی حیوانات بطور کامل غیرفعال شده یا بطور انتخابی در بافت‌های مختلف فعال شده و نقش متفاوتی را اجرا می‌کنند.

      محققان با استفاده از روشی موسوم به تعیین توالی آران‌ای توانستند تشخیص دهند کدام ژنها در رحم 12 حیوان مختلف فعال یا خاموش بوده‌اند. این حیوانات شامل سگها، گاوها، اسب ها، خوک‌ها و گورکن‌ها بودند که جنین را درون رحمشان تولید می‌کنند.

      آن‌ها همچنین ژن‌های صاریغ دم‌کوتاه را که از کیسه‌داران محسوب شده و همچنین نوک‌اردکی (پلاتیپوس) را مورد بررسی قرار دادند؛ ژن‌های رحم یک مارمولک، جوجه و قورباغه نیز تحت بررسی قرار داده شد.

      این کار به دانشمندان اجازخ داد تا زمانی را که تاریخچه تکاملی این ژن‌ها فعال یا غیرفعال شده، پیگیری کنند.

      آن‌ها دریافتند که هزاران تکه کوچک از دی‌ان‌ای که اکنون مسئولیت تنظیم تغییرات هورمونی در سلول‌های پوشش رحم در زمان بارداری را بر عهده دارند، زمانی ژنهای باستانی بوده‌اند که از ژنوم جهش کرده‌اند.

      به گفته محققان، این ژن‌ها موسوم به عناصر قابل جابجایی، کاربردهای جدیدی مانند کنترل سیستم ایمنی و ارسال سیگنال‌ها بین بدن مادر و نوزاد را به پوشش رحم منتقل کرده‌اند.

      آن‌ها محاسبه کردند که زمانی که پستانداران برای اولین بار از جد مشترک خود با خزندگان و پرندگان واگرائیدند، 500 ژن وجود داشته که روشن شده یا به ژنوم هجوم آورده‌اند و 296 ژن هم غیرفعال شده بودند. همچنین زمانی که پستانداران زنده‌زا از پستانداران تخم‌گذار تکامل یافتند، 1167 ژن اضافی آشکار شده و 239 ژن خاموش شد.

      محققان سپس دریافتند که زمانی که شاخه انسانی درخت تکاملی پستانداران – پستانداران جفتی – از کیسه‌داران جدا شدند، 835 ژن دیگر فعال و 189 ژن غیرفعال شدند.

       
      • سلام بر مهرداد گرامی

        جناب مهرداد من این خبر شما را به سرچ گوگل سپردم ،گفتم شاید مطالب آن بیش از این مقداری باشد که نقل کرده اید ،اما دریافتم که خبر منعکس شده در رسانه های ایران ،مثل ایسنا و تابناک و برخی سایت های دیگر بهمین مقدار است که شما نقل کرده اید ،ضمن تشکر از زحمات شما در امر خبر رسانی های متنوع ،بدون اینکه قصد تفصیل داشته باشم یا بخواهم در غیر حوزه تخصصی خود سخن بگویم ،شما را به دو سه نکته متذکر میشوم:

        اولا :ما اگر در برخی مفاهیم و گزاره های دینی ابهام یا سوالی داریم ،باید سعی کنیم آن ابهام ها را بروش درست و با رجوع به منابع معتبر و اهل آن ،بر طرف کنیم ،و از اینکه ذهنیات و دریافت های ناقص قبلی خود را معیار مقایسه مفاهیم و گزاره های دینی با تحقیقات و پژوهش های علمی تجربی که روزبروز نو میشوند ،قرار دهیم خودداری کنیم،اینکه ماجرای خلقت انسان از نظر دیدگاههای دینی و قرآنی چیست ؟،اینکه معنای تعلیم اسماء به انسان چیست؟ اینکه چگونه انسان معلم و مسجود فرشتگان الهی شد؟اینکه آفرینش ابتدایی انسان بصورت دفعی و جهش یا موتاسیون بوده است ،یا خلقتی تدریجی بوده است؟ اینکه معنای هبوط آدم و حوای شخصی یا نوعی از بهشت چیست؟ اینکه آیا آن بهشت همان بهشت موعود در جهان دیگر بوده است؟ اینکه …اینکه؟ اینها مسائلی نیست که جنابعالی از باب اینکه باور به شریعت و وحی ندارید و به عمق اینها راه نیافته اید ،چند علامت سوال و چند علامت تعجب و استهزاء جلوی آنها گذاشته و آنها را در برابر برخی پژوهشها و تئوری های تثبیت نشده مورد تحقیر قرار دهید ،بتوانید بگمان خویش سفره وحی و شریعت را بر چینید.
        این مفاهیم و گزاره های دینی را که مبتنی بر بحث های مفصل پایه ای است ابتدا باید فهمید ،پس از آن آنها را در ترازوی مقایسه قرار داد.

        ثانیا:می دانید که اساس علوم تجربی بر استقراء و تجربه و تکرار آزمایش هاست ،این نکته جدیدی نیست که یک پژوهش یا تئوری یا فرضیه مطرح شود و بر اساس استنادات و استقراء هایی که کرده است به حدسیاتی راه یابد ،و روشن است که نمیتوان بمحض طرح یک پژوهش که حوزه های محدودی دارد یا موارد استقراء محدودی دارد ،بلافاصله به احکام جزمی و یقینی آنهم مربوط به گذشته های دور دست یافت و بر اساس آن در حوزه ایدئولوژی یا جهان بینی ،به جزمیات خاص رسید،زیرا پیدایش پژوهش و تحقیق و نظریه و تئوری در فضای علوم تجربی و حسی امر مستمر و پیوسته ای است ،و گاه زمان های طولانی بدرازا می کشد و نتایج تحقیقات مختلف و پیوسته تازه زمینه یک باور علمی تثبیت شده می شود ،بعد از آن هم ممکن است فرضیه دیگری بیاید فرضیه قبلی را بدلایل متقن نقض کند.
        من الان گمان ندارم خود آن پژوهشگران محترم در ایالت شیکاگو ،با آنکه در میدان هایی آزمایش کرده اند ،و حوزه استقرائی محدودی داشته اند،به این جزمیت و ذوق زدگی شما رسیده باشند،الان شما اگر از خود آنها سوال کنید ،جزمیت شما به نتایج این تحقیق تا چه حد است ،آنها می گویند در این حوزه و میدان و مواردی که ما استقرآء کردیم فعلا به این نتایج رسیده ایم ،اما تحقیقات و پژوهش ما ادامه دارد.

        ثالثا:من دو سه بار متن این گزارش را خواندم ،کجای این گزارش گفته است که ثابت شده است که جد باستانی اولی انسان میمون بوده است؟
        این پژوهش میگوید ما در امر بررسی علل طبیعی باروری انسان و اینکه چرا انسان تخم گذار نبوده است ،شواهدی را در ژنوم ها و دی ان ای های برخی از انواع پستانداران یافته ایم ،و به مشابهت هایی از حیث دی ان ای انسان (در جهت باروری و تخم گذار نبودن) بین انسان و شامپانزه دست یافته ایم ،کجای این تحقیق میگوید که برای ما ثابت شده است که منشا ابتدایی پیدایش انسان (آنطور که داروین و لامارک گفته بودند و نظریه آنها توسط دانشمندان بعدی نقض به حلقه مفقوده و ایرادهای دیگر شد) میمون ها بوده اند؟ اگر دقت بیشتری کنید می بینید که در انتهای این گزارش حتی شاخه انسانی تکامل پستانداران در انسان را بصراحت از پستانداران دیگری که با خزندگان و پرندگان جد مشترک داشته اند تفکیک کرده اند. بسی مایه تعجب از شماست که با آنکه مثل من ظاهرا تخصصی در این علوم تجربی ندارید ،اما می خواهید ذهنیت های نافی مذهب خود را به حاصل پژوهش های مقطعی تجربی تزریق کرده و به آن آرام گیرید.در حالیکه خود پژوهشگران این پژوهش بحث 12 مورد حیوان را در حوزه آزمایش خود مطرح کرده اند ،شما این تحقیق را عمومی و قطعی و غیر قابل نقض پنداشته اید ،و علاوه بر آن به استنتاج هایی غیر تخصصی دست یازیده اید که بله ثابت شد که جد اول انسان میمون بوده است و از این جهت تمام گزاره های دینی و قرآنی در باب خلقت انسان ،باطل شد ،پس ثابت شد بطلان شریعت و وحی و اسلام!
        در حالیکه حوزه و غایت این پژوهش و فرضیه محدود ،محدود است به واکاوی و بررسی علل طبیعی با تکیه بر تکنیک های خاص مثل توالی و دنبال کردن ژن ها و ژنوم ها و دی ان ای های چند قسم از پستانداران و مقایسه آنها با پستاندارن گذشته و حیوانات تخم گذار گذشته تاکنون در بین پرندگان و خزندگان ،بچه بدنیا آوردن انسان بجای تخم گذاری انسان .
        جناب مهرداد این زمینه تحقیق و پژوهش ،چکار داشت با تخیلات جنابعالی ،و چه کار داشت با مساله نظریه تکامل انواع داروین که بعد از صد سال هرروز ضعف و نقض های آن بیشتر آشکار شده است؟!
        بنابر این (با پوزش) از شما انتظار می رود ،حال که در امر خبر رسانی سیاسی و غیر سیاسی در این سایت فعال هستید ،حین گزارش خبر همانند جریده وزین کیهان ،خبر را با ضد خبر مخلوط نکنید!

        با احترام

         
    • ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﻴﺎﻥ

      ﺳﻼﻡ ﻛﻮﺭﺱ ﻋﺰﻳﺰ
      ﻓﻘﻄ ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﺗﺸﻜﺮﻱ ﻛﻨﻢ اﺯ ﺑﺎﺑﺖ اﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪﻫﺎﻱ ﺑﻜﺮ و ﭘﺮ ﻣﻼﺕ

       
    • مازیار وطن‌پرست

      من نمی‌گویم که آن عالیجناب
      هست پیغمبر ولی، دارد کتاب!

       
    • کورس گرامی ضمن سپاس از کامنت زیبایت فکر میکنم که صحیح شعر حافظ به صورت زیر میباشد
      گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق

      کاندارین طوفان نماید هفت دریا شبنمی. با سپاس

       
    • جناب کورس ضمن سپاس از مطلب زیبایت دو نکته قابل ذکر میباشد

      1 لنین حکومت دیکتاتوری به وجود نیاوردن ودیکتاتور نبود
      2 صحیح شعر حافظ به شرح ذیل میباشد:

      گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق

      کاندارین طوفان نماید هفت دریا شبنمی

      باسپاس مجدد وپوزش

       
    • با تشکر از این تشنگی که به ما میدهی

       
  19. سازمان سنجش: منع تحصیل دانشجویان اهل سنت کُرد به دستور اطلاعات بوده است
    http://maktabquran.com/
    نگارش شده در تاريخ : یکشنبه, بهمن ۱۲, ۱۳۹۳ و ساعت : ۱۲:۳۹
    منع تحصیل برای ۳ نفر دیگر از دانشجویان کارشناسی ارشد اهل سنت کردستان
    در ادامه ی سریال برخورد با اهل سنت کردستان به ویژه پیروان مکتب قرآن، این بار نیز ۳ نفر از پذیرفته شدگان آزمون کارشناسی ارشد ۹۳ به دستور وزارت اطلاعات از ادامه ی تحصیل محروم ماندند؛ و تا این تاریخ ( ۱۲ بهمن) اعتراضات آنان راه به جایی نبرده است.
    اسامی افراد بدین شرح است:
    ۱- پوریا مردوخ روحانی (ارشد مهندسی مکانیک)

    پوریا روحانی
    ۲- احمد قریشی (ارشد مهندسی برق )
    ۳- رشاد هـُژبری ( ارشد طراحی شهری )
    ماجرا از آنجا آغاز شد که : در روزهای ۱۸ و ۱۹ تیرماه امسال ( ۹۳) کاکه پوریا مردوخ روحانی و کاکه احمد قریشی به اداره ی اطلاعات سنندج احضار و مورد بازجویی قرار می گیرند – که خبر آن در سایت رسمی شورای مدیریت مکتب قرآن به اطلاع رسید- یک ماه پس از آن، اداره اطلاعات در ۱۹ و ۲۱ مرداد، کاکه سعدی قریشی و کاکه فؤاد مردوح روحانی را احضار می کنند، و با حضور ۳ نفر از مأموران اعزامی از تهران به اتفاق اظهار می دارند که : اعضای مکتب قرآن برخوردشان با ما تـند است و هیچ انعطافی از خود نشان نمی دهند و از جمله فرزندانتان ( احمد و پوریا) از این قاعده مستثنی نیستند و … به هر حال ما به این نتیجه رسیده ایم که روش خود را تغییر داده، با عقلانیت !!! با شما برخورد کنیم و … در پاسخ کاکه سعدی و کاکه فؤاد اعلام می دارند: تنها برخورد ما با شما، واکنشی بسیار ضعیف به تمام ظلمها و محرومیتهایی است که طی این سالها به نسبت مکتب قرآن روا داشته اید و حداکثر اقدام ما – که از حقوق اولیه ی هر انسانی می باشد- اعلام این ناروایی های ضد انسانی، از طریق سایت رسمی مکتب قرآن بوده است، و چون مکتب قرآن در مسایل سیاسی دخالت نمی کند طبعاً به دنبال بهره برداریهای سیاسی نبوده و نیست، اما فریاد داد خواهی خود را به هر شیوه که مصلحت بدانیم به اطلاع مردم خواهیم رساند، و همانگونه که مطلعید هرگز حتی یک جمله ی کذب وغیر واقعی را اعلام نکرده ایم و … .

    احمد قریشی
    شورای مدیریت مکتب قرآن نیز با این استدلال که این احضار چون فقط اعلام موضع اطلاعات بوده و مطلب قابل توجهی نیست، از اعلام این خبر در سایت رسمیش، خود داری و عملاً آنان را متوجه این موضوع کرد که مکتب قرآن مشغول ادامه ی مسیر دینی خود است و به دنبال تنش و خوراک سیاسی نیست.
    در تاریخ ۲/۶/۹۳ با اعلام پذیرفته شدگان آزمون کارشناسی ارشد،” کاکه پوریا، کاکه احمد وکاکه رشاد”، به سایت سازمان سنجش مراجعه می کنند و با این جمله مواجه می شوند: در صورت تمایل به طبقه ی دوم ساختمان سازمان سنجش در تهران مراجعه کنید؛ روز بعد به سازمان سنجش مراجعه
    می کنند و در گزینش سازمان به آنان اعلام می کنند: « شما از لحاظ علمی
    پذیرفته شده اید ولی اطلاعات صلاحیت تان را تأیید نکرده است»!؛ ایشان نیز اعتراض خود را خطاب به سازمان سنجش تحویل می دهند، پس از مدتی در ۳۰ شهریور، به وزارت علوم مراجعه و اعتراض دیگری را تنظیم و تحویل مسؤولین می دهند.
    سرانجام در تاریخ ۱۸ آبان از طرف وزارت اطلاعات نمایندگانی – همان افراد اعزامی که قبلاً به سنندج آمده و سخن از عقلانیت!!! جدید زده بودند- به محل وزارت علوم می آیند و با آنها جلسه ای برگزار و با طرح سؤالاتی عقیدتی مذهبی به آنان اعلام می کنند که : با توجّه به فعالیّت فکری و عقیدتی شما که از نظر ما مقبول نیست، ما نیز به شما اجازه ی ادامه ی تحصیل نمی دهیم و … در مقابل، ۳ نفر مذکور نیز اعلام می کنند که : بنا بر توصیه رهبرمان (کاکه احمد مفتی زاده ) کارمان تزکیه خود ودعوت و هدایت دیگران است بدون فعالیتهای سیاسی، و با اعلام پایبندی خود به عقیده دینی و مذهبیشان بر این نکته تأکید می کنند هرگز از اصول و مبانی اخلاقی تعریف شده ی کاکه احمد مفتی زاده که حیاتی انسانی به ما عطا نموده، دست برنخواهیم داشت و… .

    رشاد هـُژبری
    همانگونه که اشاره شد، تأخیر اطلاع رسانی این خبر بنا به دلیل پی گیرهای متعدد از طریق مراجع قانونی! بوده است که تا این تاریخ (۱۲ بهمن ) جواب سازمان سنجش همان پاسخ منفی اطلاعات
    است.
    شورای مدیریت مکتب قرآن، ضمن محکوم کردن این نوع برخوردها با ملتی که تنها اتهامش تفاوت نژادی و مذهبی با حاکمیت ایران است، اعلام می دارد که : به شهادت تاریخ، همیشه طی مسیر حق وحقیقت خالی از رنج و محرومیتهای طاقت فرسا نبوده ونخواهد بود، و مکتب قرآن نیز از این سنت الهی مستثنی نیست و با عقلانیتهای قدیم وجدید!!! به خوبی آشناست، والحمد لله تا به حال نتیجه ای جز ازدیاد ایمان و اطمینان قلبی به کافی بودن بهترین حامی و مدافع (الله تعالی) برایمان نداشته است.
    « فزادَهـُم إیماناً و قالـُوا حسبُنا اللهُ و نِعم الوَکـیلُ »

    شورای مدیریّت مکتب قرآن
    ۱۲/۱۱/۹۳

     
  20. اینا هیچ غلطی نمیتونن بکنن غیر از ترکندن چندتا ترقه اینور و اونور دنیا انهم قاچاقی.

     
  21. من بر اين باور هستم كه خامنه اي و خميني هردو ولي فَقِيه هستند و اصولا ولي فَقِيه در عصر چند صد سال بعد از منتسكيو كه بي اراده گي يك فرد بر جمع را و انهم بطور مطلقه قبول كننند، عير قابل تصور است چه رسد به اينكه جماعتي چشم و گوش بسته و بقول شما از ترس زندگي ٣٧ سال خفت و خواري و ذليلي را به هر مشقاي تحمل كنند

    ايكاش انگاه كه صداي پاي نعلين نوشته شد نوريزاذي بود كه خامنه اي هاي ديگري بوجود نمي امد.
    راهتان درست.
    چه خوش است گر محك تجربه أيد بميان
    تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد.

     
    • آقا مهدی آنقدر غلط تایپی داری که آدم متوجه منظورت نمی شه.لطفا بادقت بیشتری تایپ فرمایید.شعر حافظ رو هم اشتباه نوشتی.خوش بود گر…..

       
  22. از زمان اقدام تروریستی فرانسه تاکنون فکرم مشغول این موضوع گشته است که چرا مردمان متمدن مغرب زمین و قشر فرهیخته آن به پیغمبر اسلام (ص) توهین می کنندبه نتیجه و علت آن رسیده ام که در پی می آید لطفا اگر اشتباه می کنم تصحیح بفرمایید(ضمناً حقیرآدم بی سوادی هستم دارای سوادی در حد خواندن و نوشتن زبان فارسی) و اما علت:
    این جماعت اروپایی و مغرب زمین که عربی بلدنیستند و بعید است در مورد پیغمبرو زندگی او تحقیق کاملی کنند(استثنات مثل گریگوری و…، مدنظرنمی باشد) بنابراین سیره پیغمبر را در کردار و رفتار مسلمانان می بینندآنها با چشمان خود اوضاع مفلوک مسلمانان و عالمان عقب مانده و حاکمان مستبد و جنایتکار دین اسلام را مشاهده می کنند کشت و کشتارمسلمانان توسط دیگرفرق مسلمانان ،همانند آنچه در پاکستان و عراق و …می گذرد و رفتار حاکمان مسلمان را با اتباع کشور خودمی بینندهمانند آنچه حاکمان ایران و عربستان با بهاییان، شیعیان و سنی ها می کنند و تکفیر مسلمان توسط فرقه مقابل را می بینند و بقول آن دولت مرد ژاپنی؛الله خدای مشترک مسلمانان چیزی جز خونریزی برایشان ندارد و……،بنابراین اروپاییان حق دارند به آورنده این دین و معتقدان به آن توهین کنندبه نظر حقیر قبل از شارلی هبدو،این مصباح یزدی،علم الهدا،جنتی،خامنه ای،و احمدخاتمی و سلفی های عربستان و……، هستند که به پیغمبر اسلام توهین می کنند وبعبارت دیگر این رفتارو کردار و افکار مسلمانان است که کاریکاتوری زشت از دین اسلام و پیغمبر آن ترسیم کرده و به دنیا ارایه می کنند

     
  23. سلام علیکم __ آقای نوری زاد میخواهم شما را با یک فرد سپاهی زمان جنگ معرفی کنم که ببینید که ما از این سپاهیان چه میخواستیم ( انسان و مرد باشند ) و اینان هم اکنون چه از آب درآمده ند ( انسان نیستند و مرد هم نیستند ) . مزار این سپاهی که ” انسان و مرد ” بود ، در بهشت زهرای تهران و در قطعه فرماندهان جنگ می باشد و چند مزار پایین تر از مزار شهید ” سید مرتضی آوینی ” قرار دارد و نام او ” داوود شمس بچه مجیدیه تهران است که فرمانده گروهان علی اصغر( ع) تیپ 10 سید الشهدا بود . در عملیات والفجر مقدماتی که بیشترین شهیدان در سال 1361 بود ، پدر پیر و فرتوت شهید داوود شمس نیز در گردان تحت فرماندهی ایشان بود . این سپاهی آنقدر ” انسان و مرد ” بود که وقتی متوجه شد که پدر پیرش از روی ناراحتی و نگرانی در خط مقدم جبهه با یکی از اسیران عراقی دشمن بد رفتاری کرده ، بلادرنگ در آن بحبوحه جنگ به پدرش گفت : دستور میدهم که سریع از گردان جدا شوید و به تهران برگردید ، زیرا رفتار انسانی و اسلامی ما خدشه دار می شود که وقتی شما با یک اسیر عراقی بدرفتاری می کنید . چرا که شما هم مانند صدام و صدامیان جنایت کار خواهید بود و با اهداف اسلامی و اعتقادی ما جور در نمی آید و متضاد می باشد . آقای نوری زاد شما فکر میکنید که اگر این شهید زنده بود ، با آن رفتاری که با پدرش در کار زار جنگ داشت ، می توانست در این برهه و امروزی را بیآید و سعید زینالی را برای 10 دقیقه از خانه اش بیرون ببرد و باز پس نیاورد ؟

     
  24. نوریزاد عزیز- حقیقتا اینقدر آش مملکت انقدر شور شده که گند همه چیز در امده است و حوصله و دل و دماغی برای کسی باقی نمانده است- خود حکومت هم هر از گاهی برای اینکه این ملت مفلوک چرتی را به سر وجد اورد و چرت انها را پاره کند بلواها و بلایایی مثل اسید پاشی اصفهان و اشغال سفارت و داعش و شارلی فرانسه را مطرح می کند می بیند این ملت بی غیرت تر از قبل شده است و صدایی در نمی اید – بازهم برای اینکه مطمئن شود که این ملت همان خرهای سابق هستند عروسکی به نام مطهری را در مقابل اصطبل ولایت قرار میدهد ( به رسم سیاه بازیهای سعدی افشار و دوستانش در زمان شاه ) می بیند آب از آب تکان نخورد- ولی تعجبم از شماست که فکر می کنید این حکومت اسلامی نیست و مدینه فاضله خیالی را برای این ملت چرتی تداعی می کنید و مثلا وا نمود می کنید اگر علی و عمر و ابوبکر و عثمان و امام مهدی در قید حیات بودند /انها به بهاییان و یهودیان و مجوس و نجس و پاک احترام می گذاشتند- الحمدالله در میان افراد معنونه فوق ااذکر- کارنامه عمر و حضرت علی با قتل و غارت ایرانیان مشخص است ( اگر هم شک دارید از اهالی آذربایجان یا اذر آبادگان سابق بپرسید که اشعث بن قیس فرستاده علی چند ده هزار نفر از انها را به جرم امتناع از پرداخت خراج و زکات به درک واصل نکرد؟ )- عمر که بنده خدا گاو پیشانی سفید است و امام مهدی هم خوشبختانه غایب است و یا به قول تسنن هنوز به دنیا نیامده است تا دسته گلهای معطرش را به ما نشان دهد و اما گل سر سبد این جمع حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی بود که در جنگ بدر اولی (کبری ) به کاروانهای طلای مشرکین حمله ور شد و اینقدر سربازانش غارت و چپاوول کردند تا اینکه آیه خمس نازل شد و فرماندهان جنگی مجبور شدند که به نبی مکرم اسلام از سهام غارت شده و چپاوول شده خراج و مالیات تحت عنوان خمس بدهند و امام اخرین شیرین کاری پیامبر وحدت و رحمت جنگ حنین بود که برای صدور انقلابش و فتح کل عربستان بعد از فتح مکه در جنگ حنین برای دفاع از حریم اسلام 6000 زن و کنیز – 40000 گوسفند-20000 گاو و 5000 شتر و 40000 اوقیه ( هر اوقیه معادل 1000 درهم یا دینار است ) طلا و نقره را غارت کند- یکی نبود به مسلمین بگوید شما که هی دم میزنید تمام جنگهای نبی مکرم اسلام برای دفاع از حریم اسلام بوده است کدام خر و گاوی با 6000 زن و 4000 هزار گوسفند و 20000 گاو و 5000 شتر و معادل تمام ذخایر طلای ایران به جنگ با نبی خدا می امده است- به شما توصیه می کنم برای اینکه مدارج انسانیت را یکی یکی به سمت بالا صعود کنی در بدو امر از دین اسلام برائت جویید سپس از دین موسی کلیم الله که در خشنونت دست اسلام را از پشت بسته است و در مراحل بعدی از ادیان مسیحیت و بهاییت- اگر اینکار را کردید که البته بعید میدانم جوهره این امر در شما وجود داشته باشد بعدا میتوانید از انسانیت صحبت کنید- موفق باشید

     
  25. “شور زاری که در انتظار ماست”

    متنی را که در زیر مشاهده می‌کنید، تبلیغات و سمپاشی صیهونیست‌ها و دشمنان انقلاب نیست .

    بخشی از سخنرانی‌ عیسی کلانتری وزیر پیشین کشاورزی ودبیر ستادِ احیای دریاچه ارومیه، در برنامه

    روز جهانی‌ تالاب‌ها در کنار تالاب گاو خونی است :

    “جمعیت را افزایش دادیم غافل از اینکه این جمعیت باید در یک کشور آباد زندگی کند.

    بدون توجه به نیازهای جمعیت، منابع کشور را برای رفع نیاز‌ها به تاراج گذاشتیم.

    امروز هیچ تالاب درون سرزمینی، آب ندارد، از بختگان تا هورالعظیم، گاوخونی و ارومیه.

    آب‌های زیر زمینی ما در حال شور شدن است. ادامه این روند یعنی تخلیه ایران از جنوب البرز

    تا دریاهای آزاد و از شرق زاگرس تا مرزهای شرقی کشور.

    اگر سیاست‌هایمان را عوض نکنیم کشور را همراه نسل خودمان خواهیم کشت.

    از زمان ساسانیان و هخامنشیان تا حدود ۳۵ سال پیش برداشت اضافه از منابع آبی کشور نداشتیم.

    در این ۳۵ سال فقط ۱۲۰ میلیارد مکعب آبهای شیرین فسیلی صد‌ها هزار ساله که حدود ۷۵%

    آبهای شیرین زیر زمینی بود را مصرف کردیم که حدود ۷۵ میلیارد متر مکعب آن در ۸ سال

    گذشته بوده است. یعنی منابع را تاراج کردیم.

    ما امانتدار بسیار بدی برای این تمدن ۷۰۰۰ ساله بودیم. بزودی همه جای ایران مثل گاوخونی خشک خواهد شد.

    حتی امروز هم دیر شد. همه کشور را بیابان می‌کنیم. آب مصرفی باید کاهش پیدا کند.

    گاوخونی که در زمان قدیم بدون انتقال آب از کارون زنده بود امروز خشک شده.

    برای کل کشور احساس خطر می‌کنم. سال گذشته برای ۴۴ میلیون نفر غذا وارد کردیم،

    فقط برای ۳۳ میلیون نفر در داخل کشور غذا تولید کردیم و بیش از این توانایی نداریم و اگر

    فشار بیش از حد وارد شود سرزمین ایران خواهد مرد! “

     
  26. هو ۱۱۰

    با پوزش باید تصحیح کنم که:
    ۱- رومانف ها
    ۲- کاروان کرب !!!! و بلا!!!!

    یا علی

     
  27. سرکار خانم انیتا و اقای منصور و سایر دوستان فاضل، مدتهاست که بحث شما و دو نفر اخوند در این سایت را زیر نظر دارم.بعنوان یک طلبه سابق مدرسه امیر المومنین وابسته به مکارم که امتحانات دوره سطح و ابتدای خارج را در قم گذرانده ام بارها گفته ام مثل جالبی که قرائتی در قم در افتتاح یک مرکز تحقیقاتی دولتی زد که در هنگام ورود به طلبگی گمان داشته که تمام مغازه های سوهان فروشی تا سقف جنس دارند و بعد یک روز که به یکی از انها برخورد می کند و قوطی ها می ریزند می بیند که همه خالی هستند.مقصود وی از خالی بودن همین تهی بودن از علم و دکوری بودن حوزه بود.دوستان گرامی بی اثر و بلکه مضر بودن این طبقه اجتماعی در طول تاریخ بر ملت ایران ثابت شده بود.مزدوری این جماعت برای اصحاب قدرت صفویه و توجیه قدرت در پاسخ اعتراض همگنان اینها در دربار عثمانی مبنی بر علت تعظیم در مقابل شاه که عالم بزرگ دربار پاسخ می دهد مگر قران نمی گوید که خدا به فرشتگان دستور تعظیم در مقابل انسان داد یا نقش انان در تحمیق ملت و استحاله شاهی در حد دعا خوان و ترویج خرافات در عهد شاه سلطان حسین که به اوراد و ادعیه در جنگ متوسل گردید و نهایتا کشور تسلیم افاغنه گردید و چه به جا پاسخ داد نادر شاه افشار هنگامی که شرط کرد در کشور در امد اوقاف به خزانه واریز گردد و هر کس که می خواهد خرج دین کند خود شخصا از جیب بپردازد و اخوندها اعتراض کردند شاه از انها پرسید که کار شما چیست و انها جواب دادند لشگر دعا گوی ملتیم و نادر فرمود اگر لشگر کار امدی بودید ناموس خود و ملت را در معرض چپاول افاغنه قرار نمی دادید.دوستان :ملت در ارامش بودند خصوصا در دوره وکیل الرعایا که می توانید در تاریخ رستم التواریخ بخوانید که چه تفریح ازاد و نوشیدن فراوان و راحت خانه ها و وفور نعمت بود.این در حالی بود که هنوز مکتب نجف و امثال بهبهانی و بنیانگذاری مکتب فقاهت و دکان اخوندی بشکل مرید و مرادی و توضیح المسائل راه نیفتاده بود و نظرات اخوند جماعت بشکل سوال و جواب و جامع چاپ می شد.دوستان عزیز تاریخ را میگذاریم برای فرصت دیگر اما همانگونه که در بحث دیدید شما در زمین حریف بازی میکنید یعنی با افزار خود او وارد بحث می شوید.همانگونه که می بینید بگونه ای با شما بحث می شود که یا مسلمانید یا نه و اگر مسلمانید پس هذا انوقت به دام اخوند می افتید.اما در بحث با اخوند یادتان باشد هیچ چیز بدیهی نیست و از الفاظ عربی وی نترسید.از اینکه شما را تکفیر کند هم نترسید که این سلاح اخوند است.اخوند نسبت به تاریخ بسیار کم اطلاع و انقدر که به حدیث تکیه دارد قران و تفسیر انرا بطور وسیع نمی داند.تاریخ نگاری علمی و تطبیق تاریخها و اعداد برای وی مشکل است.مثلا قرائتی جایی می گفت حضرت علی در شبانه روز هزار رکعت نماز می خواند که اگر بر دقیقه تقسیم شود دقیقا میزان چرند گویی اخوند معلوم میشود.تاریخ پژوهان غربی امثال نولدکه المانی به مراتب از اخوند جماعت خصوصا نوع شیعی ان در قران تحقیق علمی بهتری دارند.مدعی جهان است اما مشتی خالی دارد.کم مطالعه و در حد کتب درسی حوروی و چند تایی هم نامهای غربی مثل گوستاو لوبون و دیل کارنگی برای منبر بلد است.که دوستان در این زمینه ها می توانند به کتابهای مرحوم شجاع الدین شفا و جمال زاده مراجعه فرمایند.خلاصه انکه تاریک فکری چون علی شریعتی که در پای روضه خوانی پدری چیزی به گوشش خورده بود و ربس و یاطب می بافت تا احمدی نژاد همگی پرورده این دستگاه و منبرند که امروز بقول انیتای گرامی خون ریزی و درد را می بینیم اما هنوز جوری با شما صحبت میکند این طبیب نما که انگار سالمی اما خود نمی فهمی و اصرار بر اشتباه شما دارند.خوشمزه تر کتابی دارند بنام کشف المراد که بقول خودشان ایین علم کلام است!از شبهات مسخره اینکه اگر یکی دیگری را بخورد در روز قیامت چگونه محشور می شوند و یا اگر در هنگام نماز کسی انگشتر خود را بچرخاند یا غذای داخل دهان را بخورد چه حکمی دارد و روزها در مسجد اعظم قم اخوندی این حرفها را تکرار می کند و جمعی بیکاره روزی دو ساعت در محل مذکور حاضر می شوند و بعد هم دو سه ساعتی در صحن انقلاب با هم اصطلاحا مباحثه می کنند.انکه رویی دارد و کم حوصله تر بساط روضه خوانی راه می اندازد و به ده و شهرستانها می رود تا دسترنج زارع را یکجا درو کند یا از سازمان تبلیغات غصبی نان حلال بخورد.عاقل ترها هم بقول مرحوم ایرج دو ذرعی مولوی را گنده تر می کنند و مثلا در درس ممارست. حوزه علمیه!! دو ماه محرم و صفر که تعطیل نان در اوردن تابستان قم هم که داغ عید و سایر تعطیلات ایام فاطمیه و… سرجمع حساب کنید در حهانی که همه چیز به صدم ثانیه محاسبه میگردد این جماعت و طبقه انها چه وقتی از کشور تلف می کنند و بجای کار مفید و تولید ثروت ملی هیچ تولید میکنند.اینان چون اکثرا با سواد ابتدایی وارد حوزه شد هاند اکثرا سواد خواندن و نوشتن درست و حسابی و نیز خط و املائ درستی ندارند و عمری به درسی صرف می کنند که قابل اندازه گیری با معیارهای معمول و معقول نیست.بد نیست برای ثبت در تاریخ به دستورات و احکام این جماعت در محاکم قضا توجه شود.تعیین سرنوشت مردم بر روی کاغذ پاره و پشت برگ سیگار و محکوم نمدن شیطان لعین بعنوان مجرم اصلی که در کتاب اخیر حکایات قضایی امده از شاهکارهای تو لیدات عمده این دستگاه عالم پرور است!!! اینان به دانشگاه نرفته و در خارج نبوده و فلسفه غرب نخوانده دشمن انها هستند.خود طرح موضوع کرده و خود هم همان را رد می کنند.دشمن اینان روشنگری و علم است.بازهم از سرکار خانم انیتا که در کمال هنرمندی اوضاع بحث با این جماعت را بیان کردند ممنونم

     
    • سلام به جناب آخوند سابق

      دیدم مطالب شما عمدتا نقد شخصیتی است تا نقد محتوایی ،از این جهت من نیز مجاز هستم بروش خود شما با شما (حالا شما غیبت ما را کردید اما من مستقیم با شما می گویم) سخن بگویم.
      وقتی این سفارشات و دستور العمل های نظری و عملی شما به دوستان عزیزی که مدتهاست با آنها صادقانه و دوستانه گفتگو می کنیم را دیدم، بیاد ضرب المثل معروف “غوره نشده مویز شده” افتادم.
      اولا: شما خودتان را بعنوان فرادستانه “آخوند سابق” معرفی می کنید که این نام و لقب مشعر بر تمریض است ،یعنی می خواهید بگویید من سابق اخوند بودم و بعد مستبصر شدم و به اشتباه خود پی بردم ،حالا اما با خروج از جرگه آخوندی به حقیقت علم و معارف و دیار روشنفکری کوچیدم و بالجمله :این منم طاووس علیین شده.
      من می گویم طبعا بحکم آخوند سابق بودن شما و اینکه این عنوان خود مشعر بر تمریض است، معلوم نیست خیلی سخن شما برای این دوستان حجیتی داشته باشد!،ضمن اینکه خود این دوستان اهل مطالعه و دقت اند و نیازی به راهکارهای مرشدانه و فرادستانه علمی و عملی شما ندارند.

      ثانیا:شما که غوره نشده مویز شده اید (برای اینکه کسی که امتحان سطح حوزوی و ابتدای خارج حوزوی را داده است هنوز در مراحل ابتدایی و نپختگی فهم معارف اسلامی و فقه اسلامی است و طبعا تا مرحله مویز شدن فاصله زیادی دارد) چطور می خواهید راهنمای دیگران باشید؟ علاوه اینکه شما اگر بحکم اینکه همان مرحله سطح و ابتدای خارج حوزوی را گذرانده اید،خود را در آن سطح از مویزی می بینید که مدتهاست ناظر بحث های این دوستان با دو آخوند سالها خارج حوزوی و استادهای فراوان دیده شوید و به این دوستان سفارشات فرادست گونه کنید ،چرا از آن بالا بالاهای منبر ارائه طریق و از مرتبه مویزی نزول اجلال نمی فرمایید و در بحث ها با دو آخوند مذکور شرکت نمی کنید و آنان را ارشاد نمی فرمایید ،و تنها به روش قطب ها و مرشد های راه رفته هر چند یکبار، راه و روش و متد بحث با دو آخوند پیش گفته را به دیگران آموزش می دهید؟
      آیا اینگونه نظارت و تحاشی از ورود صادقانه در بحث ها و دیالوگ های متنوع در عرصه عمومی ، دلالت صادقانه ای بر حکایت آن ضرب المثل پیش گفته نیست که “غوره نشده مویز شده”؟ و “این منم طاووس علیین شده “؟
      بنابر این “”طلبه سابق مدرسه امیر المومنین وابسته به مکارم که امتحانات دوره سطح و ابتدای خارج را در قم گذرانده ام””که اکنون مشرف به لقب شریف “آخوند سابق” شده بهتر نیست بجای منبر های اپیستمولوژیک برای دیگران رفتن ،خود وارد گود گشته و از فرمان بیرون از گود “لنگش کن” صادر کردن اجتناب کرده و خود وارد گود دیالوگ و گفتگو شود؟

      جناب طلبه سابق و حضرت اخوند سابق! بسم الله بفرمایید این گود و این میدان بحث چرا ناظر بیرون و مرشد درون گود شده اید؟ بمثل : دو صد گفته چون نیم کردار نیست.

      با احترام
      طلبه سابق و لاحق

       
      • باسلام برجناب آقاسيدمرتضي دام ظله

        باعرض بوزش ازشما،اين آخوند سابق قابليت جوابگوئي وجوابنويسي نداشتند .بازهم ازشمامعذرت خواهانم.
        مصلح

         
        • شما دو نفر گرامی خیلی‌ که در پیشرفت‌های حوزوی شق القمر کنید به مراتب و جایگاه ناصر مکارم و نوری همدانی سقوط می‌کنید. خیلی‌ غره به دانستن فقه پوک و پوسیده و بی‌ ربط به هیچ حقیقتی در عالم و آدم نباشید.

           
  28. نقشه هر کس هست خوب دارد اجرا میشود. خشونت و خونریزی با شتاب در خاورمیانه در حال گسترش است و انسان و اسلام قربانی اوّل آن. خلبان اردنی نه برای دینش که بدستور ملک عبدالله اردنی وارد عملیان نظامی شد و اسیر. حالا ملک عبدالله که نمی داند چه پاسخی باید به مردم بدهد پای اسلام را وسط کشیده که بعله او رفت تا ازدینش دفاع کند!.اردنی ها هم در دفاع از دینشان خواستار یک قتل عام بزرگتر شده اند.نتیجه آنکه یه زندانی محکوم به اعدام که 9 سال است محکوم به اعدام است ولی اعدام نشده به دستور ملک عبدالله ظرف 2 ساعت اعدام شد! از طرف دیگر شیخ الازهر که خود از حامیان کودتای نظامیان است یاد قرآن افتاد که باید دست و پا را از جهت مخالف برید!..شیخ هیچکاه در باره صهیونیستها که وطنش را هم اشغال کردند چنین نگفت!در ایران اسلامی که خود با سیا ستهای مشکوک بیت رهبری عملا داعش را پایه گذاری کرده و در نماز جمعه ای که باید مرکز تقوا باشد به فردی درگذشته فحاشی میشود و دیوار خونین دیگری بین ایران و شورای همکاری خلیج بنا میشود.در لبنان بنام شیعه حزب الله پایه گذاری شد.جرا؟ تا سازمان “امل” را که پایه گذارش “امام موسی صدر” بود را جمع کنند. آنجا هم به فتوای خمینی و مدیریت امثال رفیق دوست و شیخ الاسلام و با تسبیح و استخاره حکم قتل شیعه بدست شیعه صادر شد. اگر امروز به گورستان شیعیان بروید شهدای شیعه را میبینید که بدست هم کشته شده اند!..در آنجا مادر یکی از قربانیان قضیه را بزبان ساده اینطور توضیح داد” در لبنان شیعه شیعه را کشت بفتوای خمینی”!..به همین راحتی!
    مجموعه کسانی که در خاورمیانه سر کارند بوئی از مهربانی و رحمت نبرده اند. چه مذهبی و چه سکولار مشتی جلاد بی رحمند که پایه بدترین نوع خونریزی را گذارده اند. کشتار مسلمین بدست هم با اهداف سیاسی و بنام دین..به عصر جدید خاورمیانه خوش آمدید!

     
  29. سلام نوري زادگرامي ودامت بركاته
    اين مقاله اي ازجناب آقاي دكترسروش است درموردنكوهش مجله شارلي ابدو كه به بيامبرمسلمانان توهين كرده بود ودرموضوع “حق آزادي بيان”وتنافي آن بارنجاندن ديگران؛وتوصيه به تحمل ومداراي مسلمانان بادگرانديشان.وبيان مظالم وافول سكولاريسم غربيان. وبيان افتخارات اسلام ومسلمانان . ووو…
    ازجنابتان استدعادارم كه اين مقاله رامنتشربفرمائيد والسلام.

    “” هله بر خیز که اندیشه دگر باید کرد
    • دسته: مقالات

    یکم: رُبع ساکنانِ رُبعِ مسکون، به تقریب مسلمانان‌اند که نام محمّد (ص)، ناموس وپرچم آنان است و آلودن این نام، نهادشان را ناآرام می‌کند. سخره‌گران و هجوپردازان، حقّ خود دانسته‌اند که صورت وی را زشت بنگارند و حرمت و مهابت او رادر چشم مردم بشکنند.

    مرا در حقّ آزادیِ بیان سخنی نیست. ولی هرچه هست، حقّ است، نه تکلیف، و همه نکته همین‌ جاست. هواداران این حقّ، از آن چنان سخن می‌گویند که گویی یک تکلیف است! بلی، به حکم این حقّ، آدمی مجاز است که کاریکاتور قدّیسان را بکشد ولی مکلّف که نیست؛ یعنی اگر نکشد هم باکی نیست و حقّی ضایع نشده است. آن تکلیف است که الزام‌آور است، و اگر به‌جا آورده نشود، موجب مؤاخذه است. به همین دلیل، وقتی کسی پیامبر را “دژم‌روی و زشت و سیاه” می‌کند،و به صورت خوک و بوزینه می‌نگارد، اگر از وی بپرسند چرا چنین کرده‌ای، کافی نیست بگوید «چون حقّ من است»، چرا که تصویر نکردن هم حقّ اوست. دلیلی فراتر از «حقّ» باید بیاورد تا رفتار دردآورش را توضیح دهد. و همین‌جاست که خار تردید، دل و دماغ مسلمانان را می‌خلد که مبادا ریگی در کفشی یا خنجری در آستینی نهان بوده است که حقِّ کشیدن را بر حقّ نکشیدن ترجیح نهاده است.

    از ناروایی اخلاقی این عمل بگذریم که به هیچ روی بخشودنی نیست که چند کس از سر تفریح و در بستر عافیت و برای رونق تجارت، نقشی منکر بیافرینند و عشق و غرور کرور کرور آدمیان عاشق و مؤمن را به سخره و استهزاء بگیرند و دلشان را پریشان کنند و از آن بدتر، دور باطل تروریسمی کور را جان بخشند که نه حقّ را می‌فهمد، نه اخلاق را، و نه تکلیف را.

    بلی به مسلمانان می‌توان گفت که نرنجند (اگر بتوانند) اما به کافران هم باید گفت که نرنجانند و حرمت عزیزان یک قوم را (مقّدسات نمی‌گویم تا غیرت کافران را نجنبانم) به لوث اهانت نیالایند، و به حکمت مولانا جلال‌الدین گوش بسپارند:

    تو چه دانی که ما چه مرغانیم//// هر زمان زیر لب چه می‌خوانیم

    تا در این صورتیم از کس ما//// هم نرنجیم و هم نرنجانیم.

    باده حقّ را به اندازه نوشیدن و بر حقّ جامه تکلیف نپوشیدن، عین ادب باده‌گساری و شرط حق‌ّ‌شناسی ست، که:

    صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد/// ور نه اندیشه این کار فراموشش باد.

    چالش حقوق و اخلاق وتکالیف، امروز از جدّی‌ترین چالش‌ها در مغرب‌زمین است. هیچ اجتماعی فقط با حقوق و بی‌اعتنا به اخلاق نمی‌تواند زنده و رستگار باشد. توهین به پرچم و ناموس دیگران، نه تکلیف اخلاقی است (مکتب کانت)، نه فضیلت است (مکتب فضیلت‌گرایی)، نه سودش بر زیانش می‌چربد (مکتب فایده‌گرایی)؛ و در همة صورت‌ها ناروا و رذیلت است. به بیان هوشمندانۀ پوپر در جامعۀ باز و دشمنانش تقلیل مرارت به جای تکثیر سعادت، جایگزین اخلاقی نیکویی برای فایده گرایی ست.. چه سود و فضیلتی دارد دل‌ها را آزردن و رنج بیهوده بر جانها نهادن؟

    به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود/// نیرزد آنکه دلی را ز خود بیازارند

    دوم: معرفت، چنانکه پوپر گفت، از طریق نقد سامان می‌پذیرد و معرفت دینی هم از این قاعده مستثنی نیست. اگر زشت‌نگاری صورت رسول اکرم، شرعاً گناه و اخلاقاً نارواست، نقد شخصیت و رفتار و گفتار او مطلقاً نه گناه است، نه ناروا. نیم آیه قرآن که هیچ، حتی نیم روایت ضعیف هم وجود ندارد که بگوید نقدعلمی و اخلاقی رفتار و گفتار پیامبر یا محکمات و متشابهات قرآن جایز نیست.

    اینکه جامعه مسلمانان تاکنون چنین نکرده است، قطعاً هیچ دلیل درون دینی ندارد. حرمت وشخصیت محوری پیامبر و قداست قرآن و ترس از لغزیدن در ورطه گناه، عالمان و عامیان را از خطر کردن برحذر داشته است، غافل از اینکه نقدکردن نه قداست‌زدایی است نه حرمت‌ستانی. مؤمنان باید آرام آرام بپذیرند که نقد علمی و اخلاقی و تاریخی قرآن و حدیث و انبیاء و اوصیاء، لازمة عقلانیت است و حرمت نهادن به نقد، عین حرمت نهادن به عقل است. عاشقان نیز نباید بهراسند که نقد چهره معشوقشان را مخدوش کند، بلکه به حکم ایمان باید انتظار داشته باشند که زرّ ناب دیانت از کوره نقد، پاک‌تر و ناب‌تر سر برآورد و سیاوش‌وار از آتش امتحان به سلامت بگذرد. آنکه خداوند عالمیان است در واقعه خلقت آدم قال ومقال عالمی رااز عرش نشینان میشنود و از”نَفَس فرشتگان ملول” نمیشود. قرآن خود صلا زده است که تا قیامت کسی از جنّ و انس نمی‌تواند سبک آن را تقلید کند و مثل آن بیاورد. این ندا لاجرم از اطمینانی برمی‌خیزد. و جامعه مؤمنان ناچار باید بی‌دلهره و هراس راه را بر ورود رقبای قرآن باز کندتا متاع خود را بنمایند و « سیه‌روی شود هر که در او غشّ باشد!».

    حافظ با کمال بلاغت و ظرافت باب این هماوردی را گشوده است و درنهایت شرم وادب خطر کرده وبا ایهام پردازی خاص خود گفته است که در قرآن هم سخنی بلیغ تر و خوشتر از شعر حافظ پیدا نمیشود:

    ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ //// به قرآنی که اندر سینه داری!

    اگر رقابت و هماوردی با قرآن جایز و آزادست که هست، نکته‌سنجی‌های نقّادانه دیگر هم ممنوع و محرّم نیست. نقد کردن، نه توهین است نه تمسخر، نه شبهه پراکنی نه دشمنی و ریشه‌کنی، بل رواج خردورزی است و رشد دین‌شناسی و ارتقاء آستانه تحمّل و مدارای دینی. مؤمنان اگر با مقوله نقد دینی آشتی کنند و فقیهان اگر بر نقد و تنقیح مقولات «مقدّس» صحّه بگذارند (که هیچ منع شرعی ندارد)، آنگاه با دیدن کاریکاتوری زشت و موهن (که البته نقیض نقد عالمانه است) چنان برآشفته نخواهند شد که دکّان روزنامه‌نگاران را به آتش بسوزانند، یا شکمشان را با خنجر بدرند.

    می‌دانم که از این مقوله بسی دوریم، و «مقدّسات»مان چنان عبوس و محتشم نشسته‌اند که خیال نقدشان، قوّه واهمه‌ما را می‌سوزاند،‌ امّا بدانیم که همین پیاله‌های نقد است که دماغ خرد را تر می‌کند، و دل قوی داریم که این آیین اگر حقّ است، همان حقّانیت پشتیبانش خواهد بود.

    هنوز فقیهان ما در رساله‌های عملیه خود می‌نویسند: «دادن قرآن به کافر حرام و گرفتن آن از کافر واجب است». آنگاه با چنین فتاوایی می‌خواهیم در دیالوگ ادیان هم دستی گشاده و پایی ثابت داشته باشیم ودرس مدارا وتحمل به مومنان بیاموزیم و به رشد دین‌شناسی هم کمک کنیم!

    سال‌ها پیش که در باب «حوزه و دانشگاه» سخنانی نامتعارف گفتم و باب جرح و ضرب را بر خود گشودم، در آنجا بدین نکته مغفول اشارت کردم که حوزویان فقط به فهم دین و هرمنوتیک متن مقدّس مشتغل‌اند که کاری نیکوست، اما برتر از فهم هم، کاری هست و آن نقد است و حوزویان تا از فهم نوازشگر به نقد چالشگر عبور نکنند، خدمت‌شان به دین کمال و سامان نخواهد یافت. طالبان علم که در چنان سپهری از نقد و جدل پرورش می یابند، هاضمه‌ای نیرومند برای فروخوردن خشم و تحمّل جفاها و «شبهه‌«ها خواهند داشت. جامعه بسته فقهی را به جامعه باز اخلاقی بدل کردن، پادزهر غالب خشونت‌هاست.

    سوم: مسلمانان (و شرقیان) حق دارند مباهی و مبتهج باشند که از نعمت «ناتوانی» و”دولت فقر”برخوردار بوده‌اند و لذا دستانی نیالوده دارند. بر دامن مسلمانان، نه لکّه استعمار نشسته است، نه یهودسوزی، نه انکیزیسیون، نه ساختن سلاح‌های اتمی و شیمیایی، نه پروردن بلشویسم و نازیسم و فاشیسم، نه جنگ‌های جهانی، نه ویتنام، نه الجزایر، نه …

    نمی‌دانم اگر مسلمانان قدرتمندتر بودند چه می‌کردند، شاید از این بدتر می‌کردند و در تباهی بیشتر می‌غلتیدند. اما بختیارانه و خوشبختانه از نحوست قدرت جستند و این ناتوانی، ننگی برای آنان رقم نزد. گویا سعدی از زبان همه مسلمانان می‌گفت که:

    چگونه شکر این نعمت گزارم/// که زور مردم‌آزاری ندارم

    حفظ این عصمت و بکارت تاریخی، فریضه امروزین ماست. اندرز من به امیران ایران همین بوده و هست که سلاح اتمی را نه به سبب تضییقات جهان‌خواران، بل به‌خاطر پاکدامنی سیاست، نخواهند و نسازند. بگذارند آیندگان بگویند که قومی می‌توانستند، اما نخواستند”آبروی فقر و قناعت ” را ببرندو زور مردم‌آزاری داشته باشند وچندان توانا شوند که توانایی عدل و انصاف را از کف بدهند. بگذارند سلاح‌سازی و سلاح‌فروشی از آنِ دیگران باشد. قدرت واقعی در کف مردم است و حکومتی که به عدل و انصاف مردم را راضی نگه می‌دارد، نیرومندترین سلاح‌ها را در اختیار دارد. به قول سعدی:

    با رعیّت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین//// زانکه شاهنشاه عدل را رعیّت لشکر است.

    امروز، بازرگانی جنگ‌افزارهای آدمیخوار و مهیب که بشریت را ناامن و بی‌زینهار کرده است، سودآورترین سوداگری غرب ست. نمی‌دانم لیبرالیسم مدرن برای این خشونت‌پروری و خشونت‌گستری چه عذری می‌آورد، اما تمدّن اسلامی را که هیچ‌گاه سلاح‌پروری نکرده است، به ننگ این سودا آلودن، ملامتی اخلاقی و عقوبتی تاریخی در پی دارد. این ماکیاولیسم مسلّح، هرچه باشد الگوی خوبی برای آینده مسلمانان نیست. نگویید قدرت را می‌پذیریم و با فسادش می‌ستیزیم، «ای قصاب این گِرد ران با گردن است»؛‌ فکری دیگر باید کرد.

    گویا سیاست غرب از دوران روشنگری به این طرف هرچه سکولارتر می‌شود، خشن‌تر وضعیف کُش تر می‌شود. باده قدرت را به اندازه نمینوشد وپاس ضعیفان را نمیدارد. آیا بازگشت اخلاق دینی به صحنه، می‌تواند مهاری بر این خشونت‌پروری و ستیزه‌گری باشد؟

    چهارم: پیتر برگر (Peter Berger) جامعه‌شناس اتریشی ـ آمریکایی، که روزگاری کتاب کلاسیک Sacred Canopy (1967) را نوشت، چندی بر آن بود که آینده جوامع به دست سکولاریزم خواهد افتاد. او سپس با مشاهده احوال جاری جهان و قوّت گرفتن دین و بازگشت نیرومندش به تاریخ، رأی خود را دیگر کرد و به زوال تاریخی سکولاریزم فتوا داد:

    The Desecularization of the World (1999)

    این بازگشت دریغا که با ابراز هویّت، بیشتر عجین شده است تا با تولید معرفت.

    دین سرچشمه سه چیز است: هویّت و معرفت و نجات. هم هویّتی ستبر و غرورآمیز به پیروان می‌دهد، هم معرفتی یقین‌آور به مبدأ و معاد، و هم وعده‌هایی شیرین در باب نجات و رستگاری واپسین. موازنه‌ای معقول میان هویّت و معرفت، شرط دلربایی و مقبولیت هر دیانت است. مسلمانان پس از تجربه قرن‌ها ناکامی و استعمار، اینک به فکر بنای مجدّد معرفت و عزّت خویشتن‌اند و در این طریق گام‌های بلند برداشته‌اند. مجدّدان و مصلحان دینی، دست‌کم یک قرن است که به بازاندیشی و بازسازی معرفت دینی مشغول‌اند و کامیابی‌هایی حاصل کرده‌اند، اما صدای فرخنده معرفت‌آموز آنان، در میان غوغای بلند هویّت‌اندیشان، کمتر به گوش‌ها می‌رسد: یکی غوغای سنّت و دیگری غوغای سلفی‌گری و ناب‌گرایی. از یک طرف، سنّت‌گرایان با تمسّک به دستاوردهای غربال ناشده تاریخ و تمدّن اسلامی، از رویارویی با اندیشه‌های جدید سرمی‌پیچند و به «آنچه خود داشت» قناعت می‌کنند و می‌کوشند تا «از بیگانه تمنّایی» نکنند و بر پای چوبین بی‌تمکین خود بایستند و «دین عجایز» پیشه کنند و مبتلا به بیماری «غربزدگی» نشوند، و از سوی دیگر ناب‌گرایان و سلفی‌اندیشان، در خیال محال بازگشت به «دیانت ناب نخستین» و «اسلام ناب محمّدی»اند و می‌خواهند جنینی را که هزار و چهارصد سال از زاده شدنش می‌گذرد و بلوغ و تکامل تاریخی یافته و هویّت و تشخّص حاصل کرده است، دوباره از زهدان تاریخ درآورند و آن بذر نخستین را که اینک درختی برومند و تنومند شده، از نو کشف کنند و دوباره در خاک تاریخ بیفشانند. «چه‌هاست در سر این قطره محال‌اندیش؟» و همین محال‌اندیشی‌هاست که راه به خشونت می‌دهد. هویّتی که بر پایه معرفت ننشیند، و تنها و تنها به گذشته «پرافتخار» خود بیندیشد و با داغ انحطاط بر پیشانی، و زخم استعمار در پهلو، به عزم انتقام و سروری برخیزد، چاره‌ای ندارد جز اینکه خشونت ورزد و هویّت را به مصاف معرفت برد و پارگی معرفت را به سوزن هویّت رفو کند و گمان باطل ورزد که لافِ غرور و عزّت زدن و باد در آستین ژنده هویّت افکندن، به او قدرت هماوردی با علم و صنعت وسیاست مدرن را خواهد داد!

    اینکه کسی بوده‌ایم و لذا اینک هم کسی هستیم، حجّت موجهی نیست، باید بکوشیم دوباره کسی بشویم. و این کوشش، نه از طریق کافرکشی و خلافت‌طلبی و امّت‌سازی (که همه مؤلفه‌های هویّت‌اند) به ثمر می‌رسد؛ بل با معرفت‌ورزی و اندیشه‌پروری و نقد و بازسازی فکر دینی و داد و ستد با پهلوانان فکر و فضیلت بشری پیش خواهد رفت. نه قناعت به آنچه داریم، نه بازگشت به آنچه بودیم و نه کشیدن سلاح وکشتن مردم بی گناه و بی پناه، هیچکدام جهانیان را قانع نخواهد کرد که ما کسی هستیم. هویّتی فربه در کنار معرفتی لاغر، تصویری کوژ و مضحک از ما خواهد ساخت. با دو پای سالم و موزون می‌توان دوید و با دو بال سالم می‌توان پرید، اما با دو پای لنگ فقط می‌توان لنگید. مولانا فرمود:

    چون که سرکه سرکگی افزون کند//// پس شکر را واجب افزونی کند.

    حالا که جاهلان و کژاندیشان به نام دین سرکه می‌ریزند و ترشی می‌کنند و خلقی را به عذاب می‌افکنند، نوبت و تکلیف عالمان است که شکر بیفشانند و عسل بریزند تا جهل جاهلان را خنثی کنند. عالم اسلام محتاج نواندیشان دلیری است که به مؤمنان بیاموزند، عشق کافی نیست، عقل هم لازم است. امر دین عظیم‌تر از آنست که فقط به عاشقان راستین سپرده شود، چه جای عاشقان دروغین! عاقلان هم باید تکلیف خود را ادا کنند و عشق گرم مهاجم را با عقل سرد ملائم درآویزند و بیامیزند.

    پنجم: تمدّن و فرهنگ اسلامی،در منحنی سیر خویش چهار دوران کلان را سپری کرده واینک در آغاز دورۀ پنجم است. این ادوار،با تسامح و تداخل، به نوبت چنین‌اند: دورۀ تاسیس و جهاد، دورۀ نظم و قانون، دورۀ هنر و فلسفه و عرفان، دورۀ ناکامی و انحطاط و سرانجام دورۀ بیداری.

    دوران نخست، دوران تأسیس بود. اسلام در میان اعراب قبیله‌نشین تولد یافت که در جنگ و جدال دائم بودند و فقط چهار ماه «حرام» را برای توّقف جنگ‌ها و امنیت تجارت، برگزیده بودند که همان حرمت را هم گاه می‌شکستند و به نزاع و ستیز برمی‌خاستند (به گفته قرآن: یحلّونه عاماً‌ و یحرّمونه عاماً).تنازع دائم برسر بقاء به این قبائل آموخته بود که «حمله بهترین دفاع ست». پیامبر نیز به حکم زیستن درحصار تهدیدات دائم، از همین اصل پیروی می‌کرد و وقتی قدرت گرفت، علاوه بر دفاع، به حمله هم دست برد تا از حملات محتمل در امان ماند و آیین نوپایش در هم نشکند. «جهاد»، مقتضا و مولود چنین جهانی بود. امّا رسول اکرم وقتی قدرت تامّه یافت،‌ رسم مهاجمت را برانداخت و آئین اخوت را به جای آن نشاند . قرآن بر اعراب منّت می‌نهد که فراموش نکنیدکه «اذ کنتم اعداءً فألّف بین قلوبکم… شما اعراب دشمن یکدیگر بودید،خدا دل‌های شما را با هم آشتی داد و اینک برادر یکدیگر شده‌اید. بر لبه گودال آتش بودید و او نجاتتان بخشید». بی‌جهت نبود که ابن خلدون می‌گفت: رسول اکرم دو معجزه بیشتر نداشت: یکی قرآن و دیگری آشتی افکندن میان قبائل عرب.

    فتوحات مسلمانان پس از درگذشت پیامبر رنگی از جهاد نخستین و نشانی از حیات و همبستگی تازه اعراب و سازگار با مشی و مرام عموم جهانداران بود. هیچ سرزمینی در آن عصر از آنِ کسی نبود. هنوز دولت ـ ملّت از مادر تاریخ نزاده بود. شاهان و امپراتوران به هر جا لشکر می‌کشیدند و ظفر می‌یافتند، آنجا را از آنِ خود می‌کردند. مردم رعیّت پادشاه بودند،‌ نه شهروندان آزاد. سرزمین‌ها دست‌به‌دست می‌شد و مساحت کشورها به تبع هزیمت و ظفر شاهان، قبض و بسط می‌یافت. کشور مصر را که اعراب فتح کردند، قرن‌ها قبل کمبوجیه پادشاه ایران فتح کرده بود و عراق که قرن‌ها بعد ،از آنِ ترکان عثمانی شد قبلاً‌ از آنِ ایرانیان بود و قس ‌علیهذا. و البته در این فتوحات شرارت‌ها و شقاوت‌هایی می‌رفت که شهوت و غضب آدمیان در آن نقش عمده داشت. شاعری حکیم چون سعدی که در دل چنان دورانی می‌زیست، و غارت مغولان را به چشم دیده بود و هجوم محمود غزنوی به هند را هم در تواریخ خوانده بود، نه فتح و ظفر غازیان را مذمّت می‌کرد، نه مردمان را به شورش می‌خواند، بل همواره روی سخنش با پادشاهان بود که با رعیّت به عدالت رفتار کنند و آسایش و رضایت آنان را بخواهند که:

    خدا را بر آن بنده بخشایش است//// که خلق از وجودش در آسایش است

    و خواب بلکه مرگ ظالمان را به دعا می‌خواست تا دمی کمتر ظلم کنند:

    ظالمی را خفته دیدم نیمروز//// گفتم این فتنه است خوابش برده بِه

    آنکه خوابش بهتر از بیداری ا‌ست//// آن چنان بد‌ زندگانی، مرده بِه

    باری در این دوران تأسیس وماقبل ارتودوکسی که به تقریب یک قرن درازا یافت، و اوج آن در دوران عبدالملک مروان، سلطان مقتدر اموی بود، مجاهدان دست برتر را داشتند و حرف اوّل را می‌زدند. آنان محافظان طفل نوپایی بودند که از همه سو در محاصره و تهدید بود و بیم هلاکتش می‌رفت. در صدرهمین دوران بود که قرآن مجاهدین را بر قاعدین برتری می‌بخشید و شهید برترین لقب و نشان افتخار هر مسلمان بود. حتی زهد و صبر و قناعت و … که بعدها از ارکان اخلاق اسلامی شدند، در دل همین فضای جنگی و چریکی روییدند، و ادب این مقام بودند. یک مجاهد حربه بر دوش، چگونه می‌توانست اهل رفاه و عشرت باشد و به ثروت و مکنت بیندیشد؟ درین دوران ماقبل ارتودوکسی‌ همه چیز سیّال بود از مرزهای جغرافیایی گرفته تا معنی کفر و ایمان، و حدود حلال و حرام، و مفهوم توحید وصفات و کلام باری و…

    وقتی نوبت استقرار در رسید و مسلمانان از تهدید مهاجمان برآسودند و خانۀ امنی برای خود ساختند و صاحب ممالک تازه‌ای شدند و مدیریت اراضی مفتوحه به گردنشان افتاد،‌ اصحاب قلم رفته‌رفته جای اصحاب سیف را گرفتند (به تعبیر ابن‌خلدون) و فقیهان و محدّثان سر برآوردند و به تبیین قواعد کشورداری و تدوین احکام حلال و حرام، و حقوق و تکالیف و نحوه معیشت مؤمنانه پرداختند. در تناسب با روح عصر و مقتضای دوران، اینجا وآنجا روایاتی رواج یافت که گویا پیامبر فرموده‌اند که «مرکّب قلم دانشمندان از خون شهیدان برتر است» یا «از جهاد اصغر بازگشته‌ایم و به جهاد اکبر می‌رویم» و امثال آن. یعنی مجاهدان و شهیدان نقش تمدّن‌ساز خود را اینک به عالمان می‌سپردند تا هویّتی امنیّت‌یافته و جاافتاده را با معرفت و مدنیّت بیامیزند و جسم و جانش را فربه کنند. در قرون دوم و سوم وچهارم هجری است که فقیهان شأن برتر می‌یابند و تدوین کتب فقهی و حدیثی رونق می‌یابد و مُلک‌داری بر «احکام سلطانی» بنا می‌شود و مسلمانان با تکیه بر اقوال فقهی، معیشت دیندارانة خود را نظم و سامان می‌بخشند، و قانون به پریشانیها خاتمه می‌دهد. مدارس فقهی و کلامی پدید می‌آیند و فقیهان و متکلّمان بزرگ درمی‌رسند وارتودوکسی را استوار می‌کنند. ترجمه رسالات یونانی آغاز می‌شود و مسلمانان از دیگر ادیان و فرهنگ‌ها،‌ علم و فلسفه و سیاست می‌آموزند و ذخیره فرهنگی خود را غنی می‌کنند.

    پس ازدوران‌های جهاد و قانون ونظم بخشی جامعه مؤمنان از درون و برون، آنگاه دوران سوم یعنی دوره طلایی فلسفه و عرفان و شعر و ادب و هنر درمی‌رسد که حاجات لطیف و ثانویه بشرند و آدمیان عادتاً در امن و فراغ به سراغ‌شان می‌روند. این دوران که پرورنده و پرورده فارابی و ابن‌سیناوناصرخسرو و فردوسی و غزّالی وسهروردی و خواجه نصیرطوسی و سعدی و مولوی و … است، کمابیش تا هجوم مغولان ادامه می‌یابد و پس از آنست که دوران ناکامی و انحطاط این تمدّن آغاز می‌شود و مسلمانان به «تعطیلات تاریخ» می‌روند و اینجا و آنجا جز تک ستاره هایی چون صدرالدین شیرازی در آسمان فرهنگ به چشم نمی آیند.

    عبدالرحمن‌ ابن‌خلدون تونسی و شمس‌الدین‌محمّد حافظ‌شیرازی که هر دواز فرزندان قرن هشتم‌‌اند واز معاصران تیمورلنگ،در دوسوی عالم اسلامی این فروپاشی و سراشیبی را به نیکی دیده ودریافته بودند که یکی در فلسفه اجتماعی خود (در کتاب العبر و دیوان المبتداء و الخبر…) انحطاط دول و ملل را تئوریزه می‌کند و دیگری در اشعار آبدار خود از تباهی مزاج دهر سخن می‌گوید:

    ز تندباد حوادث نمی‌توان دیدن///// درین چمن که گلی بوده است یا سمنی

    مزاج دهر تبه شد درین بلا حافظ//// کجاست فکر حکیمی و رأی برهمنی

    این تباهی مزاج دهر وفساد طبیعت تاریخ. که بخت باژگون مسلمین بود، کمابیش تا آستانه قرن چهاردهم هجری چون موریانه‌ای، پیشه و اندیشه آنان را از درون می‌خورد و از آن جز پوسته‌ای باقی ‌نمی‌گذارد. استعمار هم بدتر و شرورتراز چنگیز و تیمور از بیرون در‌‌می‌رسد و نیم‌جان باقیمانده آن را می‌ستاند و چنین است که خانه‌ای را که مجاهدان ساخته و از دشمن پیراسته بودند، و فقیهان به نظم، و عارفان به هنر آراسته بودند، فرومی‌ریزد، و مزرعۀ تمدّن را آب، و دهقان مصیبت‌زده را خواب فرا می‌گیرد.1

    در قرن چهاردهم است که بیداران و بیدارگران در اکناف و اقطار عالم اسلام به ظهور می‌رسند و طالب رستاخیز مسلمانان می‌شوند. مسلمانان را می‌نگرند با هویّتی پاره‌پاره و معرفتی منجمد و سنگواره. کوشش‌ها از دو سو آغاز می‌شود تا هویّت و عزّت و حرمت را به آنان بازگردانند و معرفت‌شان را پاره‌دوزی کنند. بانگ احیاء خلافت و اتّحاد مسلمانان از یک سو، و بانگ نوخوانی و بازسازی شریعت و دیانت از سوی دیگر درهم می‌آمیزند تا آن بخت باژگون را باژگون کنند.

    پس از بیدارگریهای کسانی چون سیّدجمال و محمدعبده و اقبال لاهوری که آمیزه ای از هویّت‌گرایی و معرفت‌پروری بود، اینک در عالم اسلام نومعتزلیانی به ظهور رسیده‌اند تا داد عقل را بستانند، و داد و ستد بیرون و درون عالم اسلام را سامانی مؤمنانه و عالمانه بخشند. هم‌راستا با این نومعتزلیان معرفت‌پرور، سلفی‌ها و ناب‌گرایان هم، به نمایش اقتدار مشغول‌ شده اند و می‌خواهند با نظامی‌گری و جهاد فی سبیل‌الله، رعب در دل دشمنان بیفکنند و خلافت اسلامی را احیاء کنند‌، و مرزهای دولت ـ ملّت ها رافروکوبند و تاریخ را در نوردند، و آب را از سرچشمه بردارند و اسلام را به روزهای نخستین بازگردانند، و هویّتی ستبر و ستیهنده برسازند تا حمله دشمنان را دفع کنند، و مکرشان را به خودشان بازگردانند. نهضت آیت الله خمینی هم، نهضتی هویّت‌پرور و جهاداندیش وماکسیمالیست بود و میخواست بر همه چیز صورت دین بپوشاند و داعیۀ ناب‌گرایی در سر داشت، و تمدّن سازی را وجهه همّت خویش قرار داده بود. هرچه حرکت نومعتزلیان مصلِح، به مقتضای ماهیت امر، آهسته و گام‌به‌گام است، حرکت جهادیان، پرغوغا و چشم رباست، و جهانیان اینک جهادیان را می بینند و بس! و بر آتش این وسوسه دامن می‌زنند که گویا اسلام جز کین‌توزی و جنگ‌افروزی چیزی در انبان ندارد. فقاهتش هم در خدمت بدویّت است وبس.

    تردید نباید کرد که سهم عظیمی ازخشونت‌گرایی جهادیان بازتاب امنیّت‌ستانی و خشونت‌پروری غربیان است، و اصلاح دینی نومعتزلیان وامدار دستاوردهای علمی و فلسفی و حقوقی و دینی مغرب زمینیان است. مدرنیته ما را هم به زهر خود آلوده است، هم به غذا و داروی خود نواخته است. اما هویّت‌اندیشان خواستار میانبُر زدن و یک شبه راه صد ساله پیمودن‌اند. گمان می‌کنند اقتدار نظامی و ویرانگری و رعب‌آفرینی، تمدّن سازند. و اگر مجاهدانی چند در عصر رسول اکرم و در کورۀ داغ وحی، جان تازه گرفتند و مشعل مسلمانی را با خود به جهان پیرامون بردند، امروز هم می‌توان همان الگو را تکرار کرد و با لافِ مسلمانی زدن و تیر و کمان به دست گرفتن، زبردستان را فرو کشید و فرودستان را فرادست نشاند. رجعت محال‌اندیشانه به گذشته و نادیدنِ تاریخ و نشناختنِ روزگار مدرن کار به دست همه داده است. اسلام ازنبوّتی و معرفتی وحیات تازه یی آغاز شد و سپس هویّتی فراخ و فراگیر بر آن نشست. از وقتی که چرخۀ معرفت از کار افتاد آن هویّت هم به پوسته‌ای پوک بدل شد. حیات دوبارۀ مسلمانان را معرفت‌اندیشان تأمین خواهند کرد، نه هویت‌اندیشانی که می‌خواهنددرجهانی که دولت –ملت ها به تمکین برجای خود نشسته اند وعلوم طبیعی و انسانی رازهای طبیعت ودیانت را گشوده اند وهویت ملی جارابر هویت دینی تنگ کرده است وحقوق بشر آئین مشترک همه اقوام و ملل شده است ،قشری بی‌مغز را جانی نو بخشند و پوستین وارونه بر تن اسلام بپوشانند. باید به دوران ماقبل ارتدوکسی بازگشت و همه چیز را از کفر و ایمان، و حلال و حرام، و وحی و نبوّت، و حق و تکلیف و فقه و کلام رااز نو سیّالیّت بخشید.

    ششم: از مسلمانی و مسلمانان و نیک و بدشان گفتم، بیفزایم که مسلمانان هم انسان‌اند و چون دیگران اسیر شهوت و غضب و خواستار سود و ظفرند. نام مسلمانی کسی را بافضیلت نمی‌کند. دیانت معیشت‌اندیش که قوت غالب عموم دینداران است، نیکان را نیک‌تر و بدان را بدتر می‌کند. مولانا فرمود:

    زانکه از قرآن بسی گمره شدند///// زین رسن قومی درونِ چَه شدند

    مر رسن را نیست جرمی ای عَنود//////چون تو را سودایِ سربالا نبود

    طالب هرچیز ای یارِ رشید/////جز همان چیزی که میجوید ندید

    سودای مقدّم بر دینداری، دینداری را جهت می‌بخشد:اگر در آن رحمت بجویی رحمت خواهی یافت و اگر خشونت بجویی خشونت خواهی یافت.همچنانکه با رسن میتوانی درچاه درآیی یا از چاه برآیی.درهنگامه خطر،دین تیغ میشود ودر هنگام رفاه ،میغ. مسلمانان جمعی نا همگونند ودین بر زبان کثیری از آنان لقلقه یی بیش نیست ( به تعبیر رسای امام حسین ع )2وکم نیستند کسانی که نه از اسلام و تاریخش اطلاع درستی دارند نه پای بند احکام شرع اند بل دیانتی آمیخته به جهل و خرافه دارند و در چنگال رهبر خواندگانی قدرت طلب و خشونت گرا اسیرند واستبداد درونی و دخالت های بیرونی آنانرا به طاقت آورده است. وقتی قومی احساس ناامنی و خطر و تحقیر و تبعیض کند، آشناترین سلاح را برای دفع خطر به دست می‌گیرد. و دین همان سلاح آشنای اینگونه دینداران است. دیندارانِ سودایی را باید دارو کنند، دین شناسان از درون و نیکخواهان از برون.

    فریضۀ روشنفکران مسلمان است که جایگاه درشتی و نرمی، و جهاد اصغر و اکبر را به دینداران بیاموزند و سودای شان را سلامت وسربالا بخشند و اجتهاد در اصول کنند، فقه را با اخلاق و حقوق بیامیزند و عَرَضیّات را از ذاتیات دین جدا کنند، و به بسط عدالت اقتصادی و سیاسی بپردازند. از آن سو، روشنفکران نامسلمان هم مسئولیتی سنگین دارند و بدون همیاری آنان کار روشنفکران دینی کمال نمی‌پذیرد. آنان هم باید با دولت‌های مقتدر خود درآویزند و از حقّ آزادی بیان بهرۀ نیکو جویند و به حکومت‌ها و هموطنان خود حالی کنند که خشونت آشکار و نهان در حقّ مسلمانان، خشونت‌های آشکار و نهان در پی می‌آورد و تخم تحقیر و تبعیض کاشتن، فساد و فتنه می‌پرورد، و ترشی و تلخی، ترشی و تلخی می‌زاید.

    هیچ‌چیز ویرانگرتر از زخم زدن به غرور یک قوم نیست. مسلمانان آگاه امروز، خفتگان استعمارزدۀ قرون پیشین نیستند که از فقر صورت و معنای خویش هم خبر نداشتند. اینان اینک نیک می دانند که قومی هستند بادستاوردهاو افتخاراتی درخشان و دست و دامنی نیالوده به استعمار و آدم سوزی ،و اسلامی هویّت بخش که می‌تواند چون لنگری در زلزله‌های تاریخ معاصر ثباتشان بخشد.این قوم شایسته حرمت اند وبدون آنان فرهنگ بزرگ بشری نقشی ناتمام خواهد داشت.سکولاریزم که روزگاری لاف از مدارا میزدوبه گمان اینکه روزگار دین به سر آمده است آنراتحمّل میکردوازسر تخفیف وترحّم به چیزی نمی گرفت اینک باید دست از ستیزه گری بردارد واین خفته بخود آمده را به رسمیّت بشناسدوبا سخره و هجو و خشونت آنرا به سوی خشونت نراندوبداند(و میداند)که چند بوته خار بی بر معرّف یک بوستان دماغ پرور نیستند .همه دانند که در صحبت گل خاری هست.اگر داعشیانی هستند که کژ می‌اندیشندوکژمیروند، دانشیانی هم هستند که پادزهر آن کژی هارا در داروخانۀ خوددارندومی‌خواهندو می‌توانندآن کژی هاراراست کنند.

    جای آنست که خون موج زند در دل لعل///// زین تغابُن که خزف می شکند بازارش.

    عبدالکریم سروش ؛بهمن ماه 1393فوریه 2015
    ——————————————————–
    البته بنده بنام مصلح بمعنائي كه ازشعرحافظ كرده اندنقداساسي دارم:نديدم خوشترازشعرتوحافظ/// بقرآني كه اندرسينه داري//.مقصودحافظ تحدي وهمآوردي باقرآن نيست بلكه نوعي قسم بقرآن است كه بهتروخوشترودلكش ترازشعرخويش رانديده ونيافته است .وقرآن هم شعرنيست بلكه كلام نثري است بامحتوا ومفهوم عالي است.بدرود

     
    • آقای مصلح تفکر شما با سروش چه نسبتی دارد علامه شما جناب علامه عسکری در زمانی که در قید حیات بودند برای مباهله با سروش اعلام آمادگی کردند حال شما به هر چیزی چنگ میزنید تا گلیمتان را از اب بکشید

       
    • جناب آقای مصلح
      این قسمت کوتاه را ببین
      آقای سروش میگوید:حفظ این عصمت و بکارت تاریخی، فریضه امروزین ماست.
      آقای سروش اگر عصمتی می یافت خود امروز ساکن غرب بنود بکارت پیش کش

      آقای مصلح ما شیعیان با آمدن جمهوری اسلامی عصمت و بکارت تاریخی رااز دست دادیم .شما در گذشته ” چون به خلوت می روند خود کار دیگر میکنند “چون در خدمت سلاطین بودید آنها هم از کارهای شما چشم پوشی میکردند ولی امروز شما هم عصمت خود را از دست داده اید وهم بکارت .

      نوریزاد وما فریب همین عصمت وبکارت را خوردیم

       
  30. امروز خیلی غیرتی شدیم و تصمیمی گرفتیم که بریم یه حالی به داعش بدیم. پیش خودمون گفتیم میریم میزنیم و به سبک برادر سردار یک رقص کلاشینکف هم میکنیم. یه دفعه دیدیم که ای بابا شیخ الازهر گفت دست و پای داعشی باید در جهت خلاف قطع بشه. ما دیدیم کار سخت شد. شیخ های خودمون قبلا میگفتن که با ماشین از روی طرف رد شین و یا با گلوله یه راست بزننین توسر دشمن اسلام کافیه!. ولی این یکی خیلی سخته. باید داعشی رو بگیری و تازه سفت نگهش داری و دست راستش رو ببری و بعد هم اون باید آروم باشه تا پای چبش رو هم ببیری!. تازه اگه این کار رو نکنیم کار خلاف شرع الازهر هم کردیم!..دیدیم گناهش از صوابش بیشتره.. بی خیال!..یه فحش ناموسی تو نماز جمعه به دشمنان ولایت میدیم شامل اونا هم میشه!!

     
  31. هو ۱۱۰
    سلام
    آقای نوریزاد، اگر برایتان امکان دارد ، تاریخچه و سرگذشت پیدایش ” سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ” را بنویسید.
    از دیگر هممیهنان نیز همین درخواست را دارم.

    یا علی

     
  32. هو ۱۱۰
    با پوزش اصلاحی دیگر :

    ای بسا ابلیس آدم رو که هست ******************* پس به هر دستی نباید داد دست
    یا علی

     
  33. هو ۱۱۰
    تصحیح میکنم : کاروان کرب و بلا !

    یا علی

     
  34. هو ۱۱۰

    تقدیم به مهرداد و مهرداد های کاروان کرب !! ب بلا !!

    در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی

    خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی

    دل که آیینه شاهیست غباری دارد

    از خدا می‌طلبم صحبت روشن رایی

    کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

    که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی

    نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج

    نروند اهل نظر از پی نابینایی

    شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان

    ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی

    جوی‌ها بسته‌ام از دیده به دامان که مگر

    در کنارم بنشانند سهی بالایی

    کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست

    گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی

    سخن غیر مگو با من معشوقه پرست

    کز وی و جام می‌ام نیست به کس پروایی

    این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت

    بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی

    گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

    آه اگر از پی امروز بود فردایی ******************** روانت شاد ای شمس دین ، ای خورشید اهورائی که سخنت داروی تسکین بخش دردهای من است.

    یا علی

     
  35. هو ۱۱۰
    خدا زان خرقه بیزار است صد بار
    که صد بت باشدش در آستینی

    یا علی

     
    • سحرگه ره روی در سرزمینی

      همی‌گفت این معما با قرینی

      که ای صوفی شراب آن گه شود صاف

      که در شیشه برآرد اربعینی

      خدا زان خرقه بیزار است صد بار

      که صد بت باشدش در آستینی

      مروت گر چه نامی بی‌نشان است

      نیازی عرضه کن بر نازنینی

      ثوابت باشد ای دارای خرمن

      اگر رحمی کنی بر خوشه چینی

      نمی‌بینم نشاط عیش در کس

      نه درمان دلی نه درد دینی

      درون‌ها تیره شد باشد که از غیب

      چراغی برکند خلوت نشینی

      گر انگشت سلیمانی نباشد

      چه خاصیت دهد نقش نگینی

      اگر چه رسم خوبان تندخوییست

      چه باشد گر بسازد با غمینی

      ره میخانه بنما تا بپرسم

      مآل خویش را از پیش بینی

      نه حافظ را حضور درس خلوت

      نه دانشمند را علم الیقینی

       
  36. هو ۱۱۰
    به مهرداد
    ای بزرگوار، ای ارجمند، ای از جان گذشته و ای پاکباخته:
    چون این اهداف محقق نشد فریاد میزنم مرگ بر ما که گفتیم مرگ بر شاه !!!
    محمدرصا شاه با همه کمداشت ها و نارسائی ها و اشتباهاتش چنین جنایت نکرد و این سخن من ابراز پشیمانی است از کردار نسنجیده. اگر اگر ما همسایه بدترین تمدن تاریخ بشر یعنی اسلاو های متجاوز سفید و سرخ ( رونانف ها و باند استالین لعین) نبودیم ، حتی خودکامه ترین پادشاهانمان حقوق حقه ملت را رعایت میکرد تا چه رسد به جوان در اروپا تحصیل کرده ای که قلبا نظر به مردمسالاری داشت! شما که پژوهشگرید، نگاهی عمیقتر بیفکنید به اصلاحات پهلوی ها خصوصا پهلوی دوم و رفرمی که به ابتکار او بنام انقلاب شاه و ملت انجام شد؟ به جوانمردی سوگند که ارزشمند تر از انقلاب مدعیان انقلابات دو قرن اخیر بود. اگر فساد ما ملت نبود با همان انقلاب سفید در جهان نمونه ای کم نظیر میشدیم. من اسنادی از شورش ملی شدن نفت را خوانده ام که بقول برادرم ، اگر قبلا از این اسرار باخبر میبودم حتی یک گام با دشمانان مشروطه همراهی نمیکردم. ( سن من ایجاب نمیکند ولی برادرم در رژیم پیشین فعالیت سیاسی داشته و از جمله همبند زیبا کلام بوده). چون اطاله کلام ابلاغ پیام به عام را تضعیف میکند لذا کوتاه می آیم و گزیده میگویم . گاه نیز سر دلبران را در حدیث دیگران میگویم: ای بسا ابلیس آدم را که هست *** پس به هر دستی نباید داد دست.
    ضمنان از شما تکمیل سروده ای از لسان الغیب را خواستم گویا متوجه نشدید، پس خود به همه اهل کاروان کرب و بلا !! پیشکش میکنم.
    یا علی

     
  37. مترسک های پفکی مفسد

    به خدای ایران زمین قسم باید دست امثال این فرماندهان پفکی سپاه باید کلنگ داد تا ۱۲ ساعت در روز زمین شخم بزنند تا شاید ذره ای فهم انسانی بگیرند که آبادنی از بهر زحمت کشیدن به خلق خدا میرسه و نه از گانگستر بازی و قایم موشک بازی. ۴تا ترسو به اسم سردار و فرمانده که جرأت مابین مردم بودن را ندارند میکروفون بدست گرفتند و بجای هندوانه پشت وانت فروختن به درجه های غلایی درپیتی خودشون دل بستن. راست گفتند آب که سربالا میره غورباغه ابو غطا میخونه. حیف نون که توی حلق این مترسک ها میشه. حیف نون

     
  38. گروهبان والش ( معاون جانی دالر )

    هر موقع تصویر این مادر صبور را می بینم به قراری دلم میکیرد که کوه مشکلات خودم را فراموش می کنم ای لعنت بر بنیانگزار جهالت ایران

     
  39. سلام بر جهاداصغرگر سابق و جهاداکبرگر فعلی و سلام بر همه میهن دوستان عزیز
    متاسفانه اتفاقی که برای سعید عزیز و بیگناه پیش امد در کمین هر خانواده ای است حتی خانواده های مذهبی و طرفدار نظام .حدودا دوسال پیش اط. سپاه مشهد به خانه نزدیک بیست نوجوان مشهدی یورش برده و این فرزندان مذهبی که همگی عضو یک جمع کوچک دعای ندبه و زیارت عاشورا بودند را دستگیر و وقتی با مقاومت برخی خانواده ها که اکثرا معتقد به نظام و یا از ایثارگران و یا اعضای نهادهای انقلابی بودند گفته بودند تو هیات اینها مسائل غیر اخلاقی بوده میخواهیم بپرسیم بین چه کسانی بوده و حداکثر تا اخر شب میاریم تحویل خونه میدیم بردن این نازنین فرزندان همان و تا دوماه بیخبری و این و ان در زدن همان نیمی که پدرانشان و یا دیگر نزدیکان ارتباطاتی داشتند یک هفته ای آزاد شدند ولی بقیه تمام این مدت را در انفرادی گذرانده بودند بعد از آزادی یکی از این خانواده ها که از اقوام بودند نشستی گذاشتند و آندسته که با خبر شده بودند را دعوت کردند تا شبهات از بین برود فکر میکنید دلیل دستگیری و انهمه بازداشت و اذیت چه بود ؟شیخی طلبه در هیات اینها سخنرانی و جلسات پرسش و پاسخ برگزار میکرد سر از کشورهای عربی دراورده و در برنامه ای در کانال عربی علیه مقام رهبری صحبت میکند و میگوید در مشهد مدتی منبر میرفته و اکثر جلسات مذهبی نوجوانان از او در مورد حقانیت و یا عدم حقانیت ولایت فقیه میپرسیدند همین.اکثر این نوجوانان که کلاس سوم و یا چهارم دبیرستان بودند دچار ضربه روحی شده و وضعیت تحصیلیشان بهم خورده چند نفر هم ترک تحصیل کردند اگر به این گفته ها شک دارید و مشهدی هستید سری به قنادی شیرین عسل در محله رضاشهر بزنید و یکی از این عزیزان را پس از ترک تحصیل ببینید.

     
  40. با درود
    با درود به تمامی عزیزانی که در این سایت صادقنه ومحترامانه حتا مخا لف قلم میزنند.
    من نمیدانم شما پاسداران با ملیاردها دلار هزینه در سال روی دسث مردم ایران که ملیونها نفر از انان به شام شب محتاج هستند و خیلی از انان از روی فقر و فلاکتی که شماها به انها تحمیل کردید مجبور به فروختن کلیه ی خود میشوند یا متاسفانه خیلی از خواهران من وتو پاسدار در کشورهای اطراف ایران و جهان به بردگی و فاحشگی روی اوردهاند در باریکیهای جولان چه کار میکنید.ببینید یک اسراعیلی کشته شده به جای ان چند نفر را کشته و اگر ۱۰۰۰ تومان ضرر به منافع اسراعیل وارد کردید اسراعیل ده ها برابر ان ضرر وارد کرده. کدام عقل سلیمی این کار را دفاع از منافع ملی و یا دفاع از مردم مسلمان میداند.و دیگراین که به خوبی میدانید که اگر یک روز موجودیت اسراعیل به عنوان یک کشور عضو سازمان ملل به خطر بیفتاد قطعان از تمام قدرت نظامیش که بخشی از ان شامل بمبهای اتمیش میباشد استفاده خواهد کرد..در این جنگ اسراعیل به وسیله ی کشورهای اروپای و امریکای سریع بازسازی خواهد شد
    و کشورو یا کشورهای طرف مقابل به حال خود رها خواهد شد.بد نیست به عنوان نمونه به عواقب جنگ عراق و ایران نگاهی بیاندازید.
    دیگر اینکه اگر شما پاسداران امروز همه چیز ایران را در دست دارید وادعای پاکی و صداقت دارید جلوی این همه دزدی و غارت و فساد را بگیرید.ولی صادقانه به شما بگویم به قولی که میگویند که اگر قرار شود در شهر دزد گیرند هر ان کس که بینند گیرند.ای نتیجه ی همان حکومت ولی فقهی در عرض این ۳۶ سال در کشور عزیزمان ایران میباشد.
    و

     
  41. با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : در آستانه بیست و دوم بهمن دیگر هستیم . اگر سوال شود که چرا در ایران انقلاب رخ داد هرکس به فراخور حالش جوابی خواهد داد . صرف نظر از کل عوامل این انقلاب و اینکه سوال میشود که چرا مردم گول خوردند؟ اعتماد بیش از حد مردم به آقای خمینی و مبلغان ایشان بود ! زیرا ایشان از سال 42 در خارج از ایران بودند و جمع بسیار زیادی از مردم هیچ شناختی از ایشان نداشتند و بیشتر مردم و حتی طیف های فکری دیگر به صرف گفتار ایشان و اینکه ایشان یک روحانی سالخورده و مبارز هستند و امکان ندارد از سخنان خود عدول کند به ایشان اعتماد کردند! من در اینجا به پنجاه مورد از وعده های ایشان و مستنداتی که در آخر آمده اشاره میکنم تا وعده هایی که ایشان میدادند بهتر شناخته شود .
    1- بشر در اظهار نظر خودش آزاد است.

    2 – اولین چیزی که برای انسان هست آزادی بیان است.

    3 – مطبوعات در نشر همه‌ی حقایق و واقعیات آزادند.

    4 – در جمهوری اسلامی کمونیست‌ها نیز در بیان عقاید خود آزادند.

    5 – یکی از بنیان‌های اسلام آزادی است… بنیاد دیگر اسلام اصل استقلال ملی است.

    6 – برنامه ما تحصیل استقلال و آزادی است.

    7 – حکومت اسلامی یک حکومت مبتنی بر عدل و دموکراسی است.

    8 – دولت اسلامی يک دولت دمکراتيک به معنای واقعی است. و اما من هيچ فعاليت در داخل دولت ندارم و به همين نحو که الآن هستم، وقتی دولت اسلامی تشکيل شود، نقش هدايت را دارم.

    9 – اسلام یک دین مترقی و دموکراسی به معنای واقعی است.

    10 – نظام حکومتی ایران جمهوری اسلامی است که حافظ استقلال و دموکراسی است.

    11 – شكل حكومت ما جمهوري است، جمهوري به معناي اينكه متكي به آراي اكثريت است.

    12 – حکومت جمهوری است مثل سایر جمهوری‌ها و احکام اسلام هم احکام مترقی و مبتنی بر دموکراسی و پیشرفته و باهمه مظاهر تمدن موافق.

    13 – شکل حکومت جمهوری است. جمهوری به همان معنا که در همه جا جمهوری است. جمهوری اسلامی، جمهوری است مثل همه جمهوری‌ها.

    14 – ولایت با جمهور مردم است. در اين جمهوري يك مجلس ملي مركب از منتخبين واقعي مردم امور مملكت را اداره خواهند كرد.

    15 – عزل مقامات جمهوري اسلامي به دست مردم است. برخلاف نظام سلطنتي مقامات مادام‌العمر نيست، طول مسئوليت هر يك از مقامات محدود و موقت است. يعني مقامات ادواري است، هر چند سال عوض مي‌شود. اگر هم هر مقامي يكي از شرايطش را از دست داد، ساقط مي‌شود.

    16 – رژيم ايران به يک نظام دمکراسی‌ای تبديل خواهد شد که موجب ثبات منطقه می‌گردد.

    17 – اختیارات شاه را نخواهم داشت.

    18 – من هیچ سمت دولتی را نخواهم پذیرفت.

    19 – من در آینده [پس از پیروزی انقلاب] همین نقشی که الان دارم خواهم داشت. نقش هدایت و راهنمایی، و در صورتی که مصلحتی در کار باشد اعلام می کنم… لکن من در خود دولت نقشی ندارم.

    20 – ما به خواست خداي تعالي در اولين زمان ممكن و لازم برنامه‌هاي خود را اعلام خواهيم نمود، ولي اين بدان معني نيست كه من زمام امور كشور را به دست بگيرم و هر روز نظير دوران ديكتاتوري شاه، اصلي بسازم و علي‌رغم خواست ملت به آنها تحميل كنم. به عهدة دولت و نمايندگان ملت است كه در اين امور تصميم بگيرند، ولي من هميشه به وظيفة ارشاد و هدايتم عمل مي‌كنم.

    21 – علما خود حكومت نخواهند كرد. آنان ناظر و هادی مجريان امور مي‌باشند.اين حكومت در همه‌مراتب خود متكی به آرای مردم و تحتِ نظارت و ارزيابی و انتقاد عمومی خواهد بود.

    22 – من نمي‌خواهم رياست دولت را داشته باشم. طرز حكومت، حكومت جمهوری است و تكيه بر آرای ملت.

    23 – مردم هستند که بايد افراد کاردان و قابل اعتماد خود را انتخاب کنند وليکن من شخصاً نمی‌توانم در اين تشکيلات مسئوليت خاصی را بپذيرم ودر عين حال هميشه در کنار مردم ناظر بر اوضاع هستم و وظيفه ارشادی خود را انجام می دهم.

    24 – من چنين چيزي نگفته‌ام كه روحانيون متكفل حكومت خواهند شد. روحانيون شغلشان چيز ديگري است.

    25 – من و ساير روحانيون در حكومت پستي را اشغال نمي‌كنيم، وظيفه روحانيون ارشاد دولت‌ها است. من در حكومت آينده نقش هدايت را دارم.

    26 – حکومت اسلامی ما اساس کار خود را بر بحث و مبارزه با هر نوع سانسور می‌گذارد.

    27 – قانون این است. عقل این است. حقوق بشر این است که سرنوشت هرآدمی باید به دست خودش باشد.

    28 – بايد اختيارات دست مردم باشد، اين يك مسئله عقلي است. هر عاقلي اين مطلب را قبول دارد كه مقدرات هركسي بايد دست خودش باشد.

    29 – حكومت اسلامی بر حقوقِ بشر و ملاحظه‌ی آن است. هيچ سازمانی و حكومتی به‌اندازه‌ی اسلام ملاحظه‌ی حقوق بشر را نكرده است. آزادی و دموكراسی به‌تمام معنا در حكومت اسلامی است، شخص اول حكومت اسلامی با آخرين فرد مساوي است در امور .

    30 – اسلام، هم حقوق بشر را محترم مى‏شمارد و هم عمل مى‏كند.حقى را از هيچ كس نمى‏گيرد. حق آزادى را از هيچ كس نمى‏گيرد.اجازه نمى‏دهد كه كسانى بر او سلطه پيدا كنند كه حق آزادى را به اسم آزادى از آنها سلب كند.

    31 – بايد اختيارات دست مردم باشد.هر آدم عاقلی اين‌ را قبول دارد که مقدرات هر کس بايد در دست خودش باشد.

    32 – ما که می‌‌گوییم حکومت اسلامی می‌خواهیم جلوی این هرزه‌ها گرفته شود، نه اینکه برگردیم به 1400 سال پیش. ما می‌خواهیم به عدالت 1400 سال پیشش برگردیم. همه‌ی مظاهر تمدن را هم با آغوش باز قبول داریم.

    33 – ما وقتی از اسلام صحبت مي‌كنيم به معنی پشت كردن به ترقی و پيشرفت نيست. ما قبل از هر چيز فكر مي‌كنيم كه فشار و اختناق وسيله‌ی پيشرفت نيست.

    34 – دولت استبدادی را نمی‌توان حکومت اسلامی خواند…رژیم اسلامی با استبداد جمع نمی‌شود.

    35 – در حکومت اسلامی اگر کسی از شخص اول مملکت شکایتی داشته باشد، پیش قاضی می‌رود و قاضی او را احضار می‌کند و او هم حاضر می شود.

    36 – ما حکومتی را می‌خواهیم که برای اینکه یکدسته میگویند مرگ بر فلان کس، آنها را نکشند.

    37 – حکومتی که ما می‌خواهیم مصداقش یکی حکومت پیغمبر است که حاکم بود. یکی علی و یکی هم عمر.

    38 – حكومت اسلامي، حكومت ملى است.حكومت مستند به قانون الهى و به آراء ملت است. اين طور نيست كه با قلدرى آمده باشد كه بخواهد حفظ كند خودش را، با آراء ملت مى آيد و ملت او را حفظ مى كند و هر روز هم كه برخلاف آراء ملت عمل بكند قهراً ساقط است.

    39 – تمام اقلیت‌های مذهبی در حکومت اسلامی می‌توانند به کلیه فرائض مذهبی خود آزادانه عمل نمایند و حکومت اسلامی موظف است از حقوق آنها به بهترین وجه دفاع کند.

    40 – اقلیت‌های مذهبی به بهترین وجه از تمام حقوق خود برخوردار خواهند بود.

    41 – تمام اقلیت‌های مذهبی در ایران برای اجرای آداب دینی و اجتماعی خود آزادند.

    42 – از یهودیانی که به اسرائیل رفته اند دعوت می‌کنیم به وطن خود بازگردند. با آنها کمال خوشرفتاری خواهد شد.

    43 – اسلام جواب همه عقاید را بعهده دارد و دولت اسلامی تمام منطق ها را با منطق جواب خواهد داد.

    44 – در حکومت اسلامی همه افراد دارای آزادی در بیان هرگونه عقیده‌ای هستند.

    45 – جامعه آينده ما جامعه آزادی خواهد بود. همه نهادهای فشار و اختناق و همچنين استثمار از ميان خواهد رفت.

    46 – ما یک حاکمی می خواهیم که توی مسجد وقتی آمد نشست بیایند دورش بنشینند و با او صحبت کنند و اشکال‌هایشان را بگویند. نه اینکه از سایه او هم بترسند.

    47 – این که می گویند اگر اسلام پیدا شد زنان باید توی خانه بنشینند و قفلی بر آن زده دیگر بیرون نیایند تبلیغات است. زن و مرد همه آزادند که به دانشگاه بروند. رای بدهند. رای بگیرند. ما با ملعبه بودن زن و به قول شاه”زن خوب است زیبا باشد” مخالفیم.

    48 – اسلام با آزادی زن نه تنها موافق است بلکه خود پایه گذار آزادی زن در تمام ابعاد وجودی زن است.

    49 – زنان در انتخاب، فعاليت و سرنوشت و همچنين پوشش خود با رعايت موازين اسلامی آزادند.

    50 – زن‌ها در حكومتِ اسلامی آزادند حقوق آنان مثل حقوق مردها. اسلام زن را از اسارت مردها بيرون آورد و آنها را هم رديف مردها قرار داده است، تبليغاتی كه عليه ما مي‌شود برای انحراف مردم است. اسلام همه‌ی حقوق و امور بشر را تضمين كرده است.

    *منابع وعده های فوق که آقای خمینی اظهار داشته بودند :
    1- گفتگو با خبرنگاران،11 آبان 57، پاریس
    2- سخنرانی 5 آبان 57، پاریس، امام و …، گردآورندگان منصور دوستکام، هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی،چاپ سوم، زمستان 58،ص168
    3- مصاحبه با پائزه‌سرا ایتالیایی،11 آبان 57، پاریس، صحیفه نور ،ج4ص266
    4- مصاحبه با روزنامه هلندی دی ولکرانت، 7 نوامبر 1978،صحیفه نور، ج4ص364
    5- مصاحبه با خبرنگار روزنامه لاکروا، 10 آبان 57، پاریس، صحیفه نور،ج4،ص242
    6- مصاحبه با خبرنگار رادیو و تلویزیون لوکزامبورگ، 11 آبان 57، پاریس، صحیفه نور،ج4،ص263
    7- مصاحبه با خبرنگار تلویزیون تایمز انگلیس، 16 آذر 57، صحیفه نور،ج5،ص132
    8- مصاحبه با راديو و تلويزيون اطريش، 10 آبان 1357، امام و …، گردآورندگان منصور دوستکام، هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی،چاپ سوم، زمستان 58،ص120
    9- مصاحبه با خبرنگار تلویزیون آلمان،16 دی 57، صحیفه نور، ج5،ص 353
    10- صحیفه نور،ج3،ص16
    11- صحیفه نور،ج2، ص517
    12- مصاحبه با تلویزیون ایتالیا،23 دی 57، صحیفه نور،ج2،ص107
    13- مصاحبه با لوموند،22 آبان 57، پاریس، صحیفه نور،ج2،ص351
    14 صحیفه نور،ج 2، ص160
    15- صحیفه نور، ج 2، ص357.
    16- مصاحبه با تلويزيون آلمانی زبان سوئيس، 14 آبان 1357
    17- گفتگو با خبرنگاران،24/10/57، پاریس، صحیفه نور،ج3،ص115
    18- گفتگو با خبرنگاران، 12 آبان 57، پاریس
    19- صحيفه نور،جلد 4 ‌، ص 206
    20- صحیفه نور جلد 3، ص77. سخنرانی 18 دی 57
    21- مصاحبه با رويترز، 14 آبان 57، پاريس؛ صحيفه‌ی نور، جلد 4، صفحه‌ی 160
    22- مصاحبه با مجله‌ی اُسترن، 26 دی 57، پاريس؛ صحيفه‌ی نور، جلد 5، ص 483
    23 – مصاحبه با لوژورنال منطقه آلپ فرانسه، 7 آذر 1357
    24- سخنرانی 26 دی 57، صحیفه نور ، ج3 ،ص140
    25- سخنرانی 18 دی 57، صحیفه نور ، ج3،ص 75
    26- مصاحبه با رویترز، ۴ آبان ۱۳۵۷، پاریس
    27- مصاحبه با خبرنگاران،1 بهمن 57، پاریس
    28- 22/8/57، صحیفه نور، ج3،ص 75
    29- مصاحبه با راسلگر، آبان 57، پاريس، صحيفه‌ی نور، جلد 5، ص 70
    30 – مصاحبه با مجله اكسپرس،20/10/ 57؛ صحيفه نور، ج 4، ص 199
    31- مصاحبه 12 آبانماه 1357، پاريس
    32- مصاحبه با خبرنگاران، 19 مهر 57 ، پاریس، امام و …، گردآورندگان منصور دوستکام، هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی،چاپ سوم، زمستان 58،ص122
    33- مصاحبه با خبرنگار فيگارو، 22 مهر 57، پاريس
    34- مصاحبه با خبرنگار خبرگزاری فرانسه،13 آبان 57،پاریس، صحیفه نور،ج4،ص147
    35- مصاحبه با خبرنگاران، 17 آبان 57 ،پاریس، امام و …، گردآورندگان منصور دوستکام، هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی،چاپ سوم، زمستان 58، ص123
    36- مصاحبه با خبرنگاران، ۱۲ آبان ۱۳۵۷، پاریس
    37- مصاحبه با خبرنگاران، 8 آبان 57، پاریس
    38- صحيفه نور، ج4،ص58
    39- مصاحبه با خبرنگاران، 17 آبان 57، پاریس
    40- مصاحبه با اشپیگل،16 آبان 57، پاریس، صحیفه نور،ج4،ص359
    41- مصاحبه با القومی العربی،20 آبان 57،11 نوامبر 78، امام و …، گردآورندگان منصور دوستکام، هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی،چاپ سوم، زمستان 58،ص214
    42- سخنرانی 1 دی 57 ، پاریس
    43- مصاحبه با روزنامه آلمانی دنيای سوم، 15 نوامبر 78
    44- مصاحبه با سازمان عفو بین‌الملل، 19 آبان 57، پاریس
    45- مصاحبه با اشپيگل، 7 نوامبر 1977
    46- مصاحبه با خبرنگاران، 1 بهمن 57، پاریس
    47- سخنرانی ظهر عاشورا، 20 آذر 57 ،پاریس
    48- مصاحبه با خبرنگار رادیو و تلویزیون لوکزامبورگ،20 دی 57 ، صحیفه نور، ج5،ص 417
    49- مصاحبه با گاردين، 10 آبانماه 57
    50- مصاحبه با راسلگر، آبان 57، پاريس، صحيفه‌ی نور، جلد 5، ص 70

    کتاب ایستاده بر آرمان؛ روایت فروپاشی یک انقلاب، علی غریب، انتشارات انقلاب اسلامی

    قابل توجه درویش گرانقدر و دوستانی که میگویند ( مرگ بر ما که گفتیم مرگ بر شاه ) آیا این وعده ها محقق شد؟؟؟؟

     
    • جناب مهرداد

      شما را به آفریدگار دست روی زخم پوسیده ما (منظورم من هست) نگذار تا کی باید اذعان کنیم که چقدر پخمه بودیم. ما در دی ماه ۱۳۵۷به هدف های نهایی انقلاب رسیده بودیم. تمامی زندانی های سیاسی ٫ مطبوعات٫ فعالیت احزاب سیاسی و همه وهمه آزاد شده بودند ما به هدف نهایی خود رسیده بودیم ولی افسوس و ۱۰۰افسوس که تصمیم داشتیم همه چیز را ویران کنیم و کشور را بدست یک مشت روضه خوان دوزاری بر روی موتورگازی بسپاریم تا این کنند که همگان میبینیم. اگر این کشور بر طبق نقشه بیگانگان تجزیه و متلاشی شود کسی جزخودمان برای سرزنش پیدا نخواهیم کرد

      امیدوارم مثل همیشه اشتباه کنم ولی اگر حتی ۱ در صد هم درست فکر کنم وای بر ما…

       
    • دوست عزیز خلاصه کلام اینکه :خری گفت وابلهی باورکرد….وماهمه آن ابله بودیم که حرفهای خمینی را باورکردیم ماباید بجای قبرخمینی درآن حرمی که با پول ما ساختند حرمی برای شاپوربختیاربرپاسازیم .وجنازه آن شهید عالیقدرخفته درغربت را هرپنجشنبه طواف کنیم .

       
  42. آتنا فرقدانی

    آقا مرتضی،

    کامنت شما در اربتاط با لایکلف الله نفسا…

    “با اینکه گفتید پوست کلفتید ظاهرا کمی آزرده شده اید ،اگر چنین است من عذر خواهی میکنم.

    گفتید خدا قرآن را برای منصور فرستاده است ،این سخن درستی است ،و خدا قرآن را برای همه انسانها فرستاده است ،در اثناء گفتارتان هم آیه “لایکلف الله نفسا الا وسعها” را مطرح کردید ،ممکن است لطف کنید الفاظ این آیه را از نظر ادبی دقیقا آنالیز کنید ،و بگویید خدا که قرآن را برای منصور فرستاده است ،دریافت منصور از لب و مغزای این آیه چیست؟” پایان

    دوست گرامی

    یکی از مهم ترین پارامتر هائی که تقریبا در یکصد سال اخیر در آموزش و پرورش به آن رسیده اند وجود تفاوت های فردی است.
    همه انسان ها از نظر استعداد و هوش در یک سطح نیستند. از طرفی کسی ممکن است از نظر ریاضی هوش و استعداد فوق العاده ای داشته باشد و دیگری در ادبیات و آن دیگری در ورزش. بنابراین معلم میتواند یک سری مفاهیم پایه فیزیک را به همه آموزش بدهد ولی نمی تواند توقع داشته باشد که همه شاگردانش فیزیکدان شوند. فکر می کنم این از بدیهیات باشد و نیاز به اثبات ندارد.
    آیه می گوید : لا یکلف الله نفسا الا وسعها
    اینجا می گوید نفسا در واقع چون نفس را نکره بکار برده و نیز تنوین نصب بیانگر واحد در اینجاست پس این معنا از نفسا برداشت میشود که تاکید دارد بر اینکه چه یکی باشد و چه همه فرقی نمی کند. درواقع حتی اگر یک نفر در تمام اجتماع باشد که توانش از بقیه کمتر است خدا از او به اندازه بقیه توقعی ندارد.
    می خواهم کمی عمیق تر شوم. توقع خدا از انسانها چیست؟
    همه آن بکن نکن هائی که شما بخوبی میدانید که هرچه که وجه خود را به خدا متمایل تر کنید وظایف و تکالیف شما بیشتر می شود . بقول علامه آنچه که ابرار انجام می دهند در طاقت احرار نیست و آنچه که مقربین انجام میدهند در طاقت ابرار نیست والخ.
    بنا براین شما بعنوان یک پیامبر ، یک امام، یک فقیه ، میتوانید بگوئید چه خوب است چه بد است. ولی اجازه ندارید تکلیفی را از مردم بخواهید که نه آنرا می فهمند و نه توان آنرا دارند. ممکن است آن مردم همه نوابغ بزرگی در فیزیک و شیمی و ریاضی و ادبیات باشند ولی توان آنچه که شما برای آنها تکلیف میدانید را نداشته باشند. بنا براین هرجی بر آنها نیست. این همان ابلاغ است که در قرآن می گوید پیامبر فقط مامور ابلاغ است. این یعنی پیامبر اجازه ندارد هیچ کسی را بزور تغییر دهد.

    و اما در ارتباط با وسع. آیا مرجع ، معیار ، یا ابزاری برای تعیین وسع انسانها وجود دارد؟ وسع در این آیه مفهومی کاملا کیفی است و هیچ معیار اندازه گیری ندارد. هیچ کسی در این عالم نمی تواند بگوید وسع من چقدر است و این صرفا رابطه ای خواهد بود بین من و خدای من. من میگویم من توان انجام همه آنچه که شما بر من تکلیف میدانید را ندارم پس شما،هم از نظر دینی و هم از نظر عقلانی بهیچ عنوان نه مجاز هستید و نه ملاکی در دست دارید که خلاف آنرا اثبات کنید چرا که این در حوزه فردی من است و شما مجاز به تجسس نیستید.

    بنابراین اگر کسی به من بگوید چرا نماز نمی خوانی به صراحت به او می گویم به تو چه. چرا؟ چون این یک تکلیف الهی است . من میگویم نمی توانم و مشکلی است بین من و خدای من که اگر دروغ گفتم به من و او مربوط است اگر راست گفتم باز هم به کسی جز من و او مربوط نیست. این از حیطه فردی.
    آیه می گوید نفسا . این نحوه گفتن یعنی چه یک نفر و چه همه. بنابراین هیچ کسی در این عالم اجازه ندارد که بیاید و بگوید این احکام خداست و همه ملزم هستند آنرا انجام دهند. همه مردم اجتماع از وسع یکسانی برخوردار نیستند پس نمی توانید مثلا یک قانون حجاب اجباری را با نوع رنگ و طرح آن وضع کنید و همه را ملزم به آن بدانید.
    ممکن است بگوئید پس جایگاه دموکراسی در این بین چه می شود. اکثریت مردم در سرزمینی رای به جمهوری اسلامی می دهند یعنی احکام اسلام را می خواهند که به اجرا در آید. در اینجا به شما می گویم که آن مردم اگر واقعا مسلمانند باید بدانند که خدا میگوید حتی به یک نفر هم نباید تکلیفی تحمیل شود. این یعنی اینکه از ابتدا مسلمانان نباید به فکر یک حکومت اسلامی باشند چرا که در آن سرزمین اگر این تکلیف الهی حتی به یک نفر هم تحمیل شده باشد این خلاف خواست خداست. چرا چون خدا بر هیچ احدی بیش از وسع او تکلیف نمی کند.
    یک حکومت اسلامی ذاتا نمی تواند تکلیف محور نباشد و چون چنین است تکالیف آن اگر خارج از توان حتی یک نفر هم باشد آن حکومت خلاف صریح قرآن خواهد بود. بنابراین ایده حکومت اسلامی از بیخ و بن خلاف سنت خدا است.

    تجربه حکومت های دینی یا وابسته به دین تجربه ارزنده ای نبوده است.
    دین با تکلیف سر و کار دارد و اداره جامعه با منافع و مصلحت. منافع و مصلحت در بسیار موارد نقیض تکلیف هستند. حتی تکلیف های حد اقلی انسانها را کلافه میکند. روحیات همه مردم یکی نیست .

    قبل از اسلام موبدان زرتشتی در امر حکومت دخالت داشتند و تند روی های آنان مردم را زده کرد.
    بعد از روی کار آمدن اسلام اولین حکومت اسلامی توسط علی تشکیل شد که تنها پنج سال دوام آورد. و از حمایت مردمی برخوردار نبود چرا که بعد از ترور علی ، مردم از فرزندان او حمایت نکردند و هیچیک از فرزندان او به حکومت نرسیدند چرا که حکومت علی خیلی بالا تر از توان پذیرش مردم بود.
    در قرون وسطی حکومت کلیسا بلائی برسر اروپا و جهان آورد که موجب طغیان بر علیه دین شد و کلیسا منزوی شد.
    جمهوری اسلامی که معرف حضور هست با این همه سخت گیری ها و البته فساد های نهادینه که حالا اگر به خاطر گل روی شما فساد ها را ناشی از دین ندانیم ولی فشارهای خارج از توان مردم مثل حجاب اجباری، موسیقی برای زنان و محدودیت های اجتماعی روابط پسران و دختران و …
    اکنون هم که داعش را میبینید که دقیقا نشسته و مو به مو آنچه که آیات قرآن نوشته را اجرا می کند . آنها هم استدلال های خودشان را دارند.

    از طرفی، در بطن این آیه حقیقتی زیبا نهفته است و آن اینکه پنداری خدا از روی بزرگواری در را گشوده است و به هر که از این در درآید و به گنجینه معارف و زیبائی ها دست یابد خوشامد می گوید و می گوید اگر دوست دارید در باز است اگر نه خود دانید . این یعنی اوج محبت ، عشق و احترام خالق که راهی را بسوی خود و به درون خود برای انسانها بعنوان هدیه گشوده است ولی از آن طرف نیز آنها را مخیر کرده و این از احترام انسانها نزد او نخواهد کاست.

    فکر میکنم تا اینجا کافی است و اگر سؤالی دارید بفرمائید.

    با سپاس
    منصور

     
    • سلام جناب آقاسيدمرتضي دام ظله

      حالا اين فرمايشات مفسرعاليقدر قرآن واسلام راتحويل بگيريدكه مصداق “من فسرالقرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار”عجيبي است وچگونه هم آيه راآناليزكرده اند.واقعا “صبي يتشيخ وجاهل يتعلم نمائي است اعجوبه ومثال زدني است.واأسفا براين فهم.

       
    • سلام بر منصور گرامی

      مطالبی که در آنالیز آیه شریفه نوشتید،مشتمل بر اجزاء تحلیلی درست و نادرست بود که به یک یک آنها اشاره میکنم ،اما قبلا اشاره کنم که شما در ادامه کامنت برخی مطالب خارج از موضوع را ضمیمه کردید مثل بحث مشروعیت یا عدم مشروعیت حکومت در اسلام و بحث مربوط به دمکراسی و بحث تاریخی مربوط به حکومت علی علیه السلام ،اینها خارج از موضوع بود ،لطفا مثل قبل کانسن تریشن روی مورد بحث فراموش نشود.

      1- ابتدا الفاظ و لغات آیه شریفه را مورد توجه قرار میدهم ،تا ببینیم ظهور آیه در چه معنایی است و آیا آنچه شما تحلیل کردید مربوط به آیه هست یا خیر؟

      اولا: این آیه در دو جای قرآن بکار رفته است :

      (وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها)
      (البقره/233)

      ///////////////////////////
      (لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ)
      (البقره/286)
      /////////////////////////////////////
      در سوره طلاق هم با اندکی تفاوت فرمود :(ُ لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها.الطلاق/7) که تقریبا همان مضمون است
      ////////////////////////////////////////
      عبارت ( “لا یکلف الله نفسا الا وسعها) یک گزاره خبری است که گزارش می دهد از یک سنت الهی و آن سنت این است که خدای متعال باقتضای حکمت و رحمتش ،هرگز انسانها را بما فوق قدرت متعارف آنها تکلیف نمی کند:
      (لا یکلف) از نظر ادبی فعل مضارع منفی است ،یکلف یعنی “تکلیف می کند” ،که وقتی “لا” کلمه نفی بر سر آن می آید می شود مضارع منفی در حال و آینده ،پس “لایکلف” یعنی تکلیف نمی کند و تکلیف نخواهد کرد ،الله هم فاعل فعل است ،یعنی خداست که تکلیف نمی کند،چه کسی را؟ “نفسا” ،یعنی هیچ نفس انسانی را تکلیف نمی کند و تکلیف نکرده و تکلیف نخواهد کرد،کلمه “نفسا” باصطلاح نکره است ،که در ادبیات بیان شده که “نکره در سیاق گفتار منفی افاده معنای عموم می کند” پس معنا تا اینجا این شد که :خدا هیچ نفسی را تکلیف نمی کند.
      خوب سوال پیش می آید چطور خدا تکلیف نمی کند ،با اینکه به ضرورت شریعت معلوم است که خدا اینهمه تکالیف فردی و اجتماعی در جهت هدایت و سعادت انسان قرار داده است؟
      جواب این است که همه آیه را بخوانید! (لا یکلف الله نفسا الا وسعها) یعنی آیه نمی گوید خدا هیچ تکلیفی ندارد و هیچ نفسی را مکلف به تکالیف نکرده است ،بلکه می فرماید : خداوند تکلیف نمی کند هیچ نفسی را مگر بقدر وسع او ،کلمه وسع هم که معلوم است بمعنای “توان و طاقت و تحمل” است،پس مجموع مفاد آیه این می شود که خداوند اگر تکلیف کند تکالیف او باندازه قدرت و توان انسانهاست.
      این حاصل آنالیز اجزاء داخلی و لغات و مفردات آیه است.

      2-باید دانست که این آیه مبتنی بر یک اصل برهانی و عقلی است که در فلسفه و کلام از آن تعبیر می کنند به اینکه “تکلیف ما لا یطاق قبیح و محال است بر خدای متعال”.
      سر آن هم این است که برحسب برهان عقلی خدای سبحان “حکیم علی الاطلاق” است ،و صدور فعل قبیح از حکیم علی الاطلاق پارادوکس و محال است.
      پس اینکه در آیه فرموده است خداوند نفس های انسانها را تکلیف نمی کند مگر بقدر وسع و قدرت آنها ،اساس برهانی اش همین مطلب است که عرض شد.

      3-مطلبی که از آیه و دو مورد استعمال آن در قرآن (البقره/233 و 286) استفاده می شود این است که خداوند اجمالا از طریق وحی و شریعت ،تکالیفی را بر انسانها آورده است ،یعنی نفرمود که خداوند اصلا هیچ نفسی را تکلیف نکرده است یا تکلیف نخواهد کرد ،فرمود تکلیف هایی که کرده است تکلیف بقدر وسع انسانهاست ،زیرا صدور تکلیف ما لایطاق از خدای متعال قبیح یا محال است ،پس تکلیف هست ،اما نوع تکلیف این است که تکلیف بقدر طاقت انسان است،یعنی کسی نمیتواند ببهانه این آیه تکالیف مطرح در شریعت را کالعدم فرض کرده و بگوید خود خدا فرموده :تکلیف بقدر وسع است! بله تکلیف بقدر وسع است ،پس اصل تکلیف وجود دارد ،اما ادای تکلیف بقدر وسع است ،مثلا خدا نمی شود در حالی که انسان بال پرواز ندارد به او بگوید :باید بپری! این تکلیف بما لایطاق است.
      اگر بمورد آیه 233 بقره هم توجه کنید ،اصلا این جمله دنبال بیان یک تکلیف بیان شده است ،زیرا فرمود،در زناشوئی وقتی که زن فرزندی بدنیا آورد ،او را شیر بدهد و پدر فرزند هم مکلف است که خوراک و پوشاک شیر دهنده را تامین کند ،بعد این جمله را فرمود که “لا تکلف نفس الا وسعها” یعنی پدر کودک در تامین خوراک و پوشاک شیر دهنده مکلف نیست مگر بقدر وسعش ،یعنی بقدری که میتواند خوراک و پوشاک میدهد ،پس اصل تکلیف مفروض است اما ادای آن بقدر وسع است.
      پس مفاد آیه این نیست که کسی مجاز است تکالیف وجوبی شریعت را ببهانه آیه ترک کند.مثلا نماز یک واجب شرعی قرآنی است ،کسی فرضا نمیتواند اول وقت بخواند ،خوب وسط وقت یا آخر وقت بخواند،کسی نمیتواند ایستاده بخواند ،خوب نشسته بخواند ،نشسته نمی تواند خوب خوابیده بخواند،تلفظ نمی تواند کند خوب اشاره ذهنی کند.
      همینطور روزه را اگر مریض است در ایام دیگر انجام می دهد ،اصلا همیشه مریض است خوب روزه از او ساقط است و کفاره واجب است ،این مضمون آیه است ،نه اینکه کسی ببهانه آیه بگوید چون فرموده هیچ نفسی را تکلیف نمی کند مگر بقدر وسعش ،پس من دلم می خواهد نماز نخوانم و روزه نگیرم چون این آیه هست!

      این اجمالا مضمون آیه شریفه است بقرائنی که ذکر شد،حال چون شما گفتید در دین شناسی “تک منبعی” هستید من فقط به خود قرآن استناد کردم،و حاصل بحث این شد که خود قرآن تکالیف واجبی مثل نماز ،روزه ،زکات ،حج ،خمس … را بیان کرده ،اما طبق این آیه میفرماید ،ادای این تکالیف واجب بقدر وسع و توان است ،اما نفرموده شما مجاز هستی اصل تکلیف را نفی و ترک کنی.

      حال می پردازم به آنالیز اجزاء گفتار شما:

      الف-اینکه گفتید انسانها در مراتب مختلفی از هوش و استعداد قرار دارند ،سخن بدیهی و درستی است،اما باید توجه کرد که تفاوت هوش و استعداد سبب بود و نبود تکلیفهای شرعی نیست ،تکلیف (مثلا نماز خواندن- روزه گرفتن- ذروغ نگفتن- توهین نکردن-و…) برای همه انسانها از ذکور و اناث ثابت است ،و تفاوت هوش و استعداد دخلی به اصل ثبوت تکلیف ندارد.شما چه بوعلی سینا باشید مکلف به ادای تکالیف شرعی هستید و چه پایین ترین افراد بلحاظ هوش و استعداد،و چنانکه عرض شد آیه مورد بحث ناظر به ادای تکلیف است و اینکه خداوند تکلیف را بر اساس مشقت های غیر قابل تحمل و حرج و ضرر قرار نداده است.

      ب-اینکه گفتید :
      “”بنا براین شما بعنوان یک پیامبر ، یک امام، یک فقیه ، میتوانید بگوئید چه خوب است چه بد است. ولی اجازه ندارید تکلیفی را از مردم بخواهید که نه آنرا می فهمند و نه توان آنرا دارند. ممکن است آن مردم همه نوابغ بزرگی در فیزیک و شیمی و ریاضی و ادبیات باشند ولی توان آنچه که شما برای آنها تکلیف میدانید را نداشته باشند. بنا براین هرجی بر آنها نیست. این همان ابلاغ است که در قرآن می گوید پیامبر فقط مامور ابلاغ است. این یعنی پیامبر اجازه ندارد هیچ کسی را بزور تغییر دهد””.
      (پایان)

      اجمالا درست است که شریعت و پیامبر ابلاغ کننده خوبی ها و بدیهاست ،اما توجه کنید که شریعت و پیامبر برحسب ماموریت الهی ،بیان کننده تکالیف الزامی از سوی خدا هستند ،مثلا خدا نماز را روی مصالحی بر انسانها و مکلفین واجب کرده است ،پیامبر هم آنرا ابلاغ می کند ،مکلف برحسب پذیرش دین و وحی ،و در جهت اطاعت از خدای متعال تشریعا موظف به عمل به واجب هست ،اکرچه تکوینا آزاد و مختار است ،می تواند تکوینا بخواند یا نخواند ،کسی او را تکوینا مجبور نمی کند ،اما تشریعا موظف به اطاعت از اوامر الهی است،تکالیف هم همه قابل فهمند ،اینکه شما گفتید:”” ولی اجازه ندارید تکلیفی را از مردم بخواهید که نه آنرا می فهمند و نه توان آنرا دارند””.
      مقصودتان چیست؟ و کدام تکالیف را می گویید؟ بحث این است که پس از پذیرش رسالت پیامبر و دریافت مضمون پیام وحی ،مکلف آشنای بتکلیف خویش شده است و باید ادا کند منتها بقدر وسع و توان روحی و جسمی.

      ج- در مورد پارامتر “وسع” و اینکه مفهومی کیفی است که معیار اندازه گیری ندارد ،چنین نیست ،بلکه در تکالیف شرعی ،آنچه که اصلا وقوع ندارد “تکلیف بما لایطاق” است که مفاد آیه همین است که خدا تکلیف به خارج از وسع انسانها نمی کند ،مثلا با اینکه میداند به انسان بال پرواز نداده ،از او بخواهد پرواز کند ،این محال است.
      اما در مورد تکالیف ،اندازه وسع به این است که بحد مشقت نوعی و حرج نرسد ،این میزان وسع است ،پس تکلیف باید به مکلف فهمانده شود تا علم داشته باشد ،پس از آن هم در مقام ادا تا بحد ضرر یا حرج عرفی نرسیده باید ادا شود.
      ببینید شما اینجا بحث ها را برده اید روی حالت های لجبازی ،که کسی بگوید چرا نماز نمی خوانی ؟ من بگویم بتو چه! بحث این نیست ،بحث این است که نماز آیا روی همان میزان “تک منبعی” بودن دین شناسی یعنی روی ظاهر قرآن واجب هست یا خیر ؟ شما اگر بشریعت معتقد نباشید و نگاهتان برون دینی باشد ،می گویید قرآن گفته باشد من قبول ندارم،این خارج از بحث است ،اما اگر شما قرآن را کتاب خدا بدانید ،در اینصورت نمیتوانید نسبت به دلالت های آن بی تفاوت باشید،بحث ما که این نبود از شما باز خواست کنیم که چرا شما نماز نمی خوانید،که شما بگویید :بتو چه! بحث ما بحث معرفت شناسانه و فهم قرآنی است،البته اگر قرآن را معیار بدانید باز “بتوچه ” گفتن مفهومی ندارد ،زیرا مسلمانان بنص قرآن میتوانند و باید عمل به امر بمعروف و نهی از منکر کنند،البته تجسس و تفحص از احوال شخصی افراد حرام است و قرآن فرمود (ولا تجسسوا) اما وقتی مسلمانی با افتخار در عرصه عمومی می گوید من نماز نمی خوانم ،هم میشود با او بحث دین شناسانه کرد و هم میتوان او را نهی از منکر کرد ،زیرا ترک واجب خود منکر است و نهی از منکر بر مسلمانان عموما واجب است.پس بتوچه گفتن در این فرض امر نامعقولی است.

      د- باقی بحث های شما در باب حکومت و اینکه حکومت دینی می شود یا نمی شود ،بحث های خارج از موضوع بود که باید جداگانه در آن بحث کرد فقط در مورد حکومت علی علیه السلام نکته نادرستی گفتید ،شما گفتید :

      “”بعد از روی کار آمدن اسلام اولین حکومت اسلامی توسط علی تشکیل شد که تنها پنج سال دوام آورد. و از حمایت مردمی برخوردار نبود چرا که بعد از ترور علی ، مردم از فرزندان او حمایت نکردند و هیچیک از فرزندان او به حکومت نرسیدند چرا که حکومت علی خیلی بالا تر از توان پذیرش مردم بود””.
      (پایان)
      اینکه گفتید تنها پنج سال دوام آورد یک عبارت مغالطه ای بود ،خوب پنج سال دوام آورد برای اینکه او را در محراب شهید کردند ،شما از کجا میدانید که اگر علی را شعید نمی کردند و پنجاه سال دیگر زنده بود حکومتش دوام نداشت؟!
      وانگهی چرا ارزیابی شما کمی است؟ مگر دوام یا عدم دوام یک حکومت ملاک ارزیابی کیفی آن است؟ فرض کنید یک حکومت دمکراسی درجه یک در سوئیس روی کار بیاید ،اگر بعد از پنج سال ،آنارشیستها یا فاشیستها کودتا کردند و حکومت دمکرات سوئیس را ساقط کردند یا رئیس جمهور را ترور کردند ،شما می گویید آن حکومت در سوئیس مطلوب نبود چون پنج سال دوام آورد؟!این چه ارزیابی است که شما می کنید؟
      چرا حکومت علی حکومتی مردمی بود و از حمایت مردمی هم برخوردار بود ،مگر بعد از قتل عثمان نریختند درب منزل آنحضرت و پاشنه آنرا در نیاوردند که بیا با تو بیعت کنیم؟ خوب البته علی دشمنی مثل معاویه هم داشت یا خوارج.
      پس حکومت علی مردمی بود ،اما اینکه مردم بعد از او فرزندان او را یاری نکردند را هم باید جداگانه علل آنرا بررسی کرد،این ربطی به مطلوبیت حکومت خود علی نداشت ،پس شما لطفا برای بکرسی نشاندن امروزی حرفتان ،مسائل تاریخی را اینطور تحلیل نادرست نکنید.

      ر- شما یک جمله ناخوشایند هم در پایان گفتارتان داشتید :
      “”اکنون هم که داعش را میبینید که دقیقا نشسته و مو به مو آنچه که آیات قرآن نوشته را اجرا می کند””.
      (پایان)
      این از منصور مسلمانی که مدعی است قرآن را قبول دارد عجیب و غیر منتظره بود و متاسفانه توهین بزرگی به قرآن بود ،دوست عزیز بمن بگو داعش کجا مو به مو عمل به آیات قرآن کرده اند؟ آیا آتش زدن اسیر جنگی آنهم در این عصر ،عمل مو به مو به قرآن است؟! این چه معرفت و ایمانی است که شما بقرآن داری؟

      با سپاس

       
      • آتنا فرقدانی

        آقا مرتضی،

        درود بر شما

        از اینکه من آنالیز آیه را خلاصه کردم به دلیل اجتناب از طولانی شدن مطلب بود و قطعا منظور از آنالیز برای من امتحان پس دادن یا اظهار فضل در مقابل شما نبود به همین دلیل سعی کردم تا حد امکان کوتاه بنویسم.
        کل مطالب شما تأئید برداشت من بود الا اینکه شما به این نکته اشاره نکردید که چه کسی جز خود فرد تعیین کننده میزان وسع است؟ در واقع این هم از بدیهیات است که این رابطه بین انسان و خداست و خود این دو می دانند که آیا اید حد از وسع راست است یا دروغ و هر کسی خود جوابگوی خداست. بنابراین شما به عنوان یک رهبر یا مبلغ دینی فقط میتوانی گوشزد کنی ولی اجازه اینکه تجسس کنید و حد و حدود وسع کسی را بیابید را ندارید. در واقع اینکه گفتم اگر کسی بپرسد چرا نماز نمی خوانی میگویم به تو چه لج بازی نیست نکته ای در آن نهفته است و آن اینکه شمای پرسنده اجازه نداری تجسس کنی. من ادای تکلیف نماز را دارم یا ندارم رابطه ای بین من و خدای من است و نقش شما فقط در حد تذکر است نه بیشتر.

        و اما مابقی بحث من که تسری مطلب به حکومت و دموکراسی بود ، همانطور که در آنجا هم عرض شد برداشتی عمیق تر و کاربردی از این آیه بود. به عبارتی نتیجه ای که از این آیه گرفته می شود این است که رهبران دینی و مبلغان دین تنها نقش تذکر دادن دارند نه ایجاد حکومت. چرا که ایجاد حکومت مستلزم عمل به تکلیف است و چون حکومت به الزاما باید به تکلیف عمل کند و همه مردم از نشر وسع یکسان نیستند در نتیجه این تکالیف برای عده ای ما لا یطاق خواهد بود ولو یک نفر در کل یک میلیارد و اندی پس به خاطر همان یک نفر حکومت دینی در راهی باطل رفته که خلاف خواست و اراده خداوند است.

        در ارتباط با حکومت علی، من در مورد کیفیت حکومت صحبتی نکردم بحث من این بود که علی حکومتی ایده آل مورد نظرش بود با تکالیف سنگین. من خود به موضوع کشته شدن ایشان اشاره کردم ولی داستان من بعد از ایشان بود که فرزندان ایشان هیچگاه بعد از او نتوانستند از آنچنان حمایتی از طرف مردم برخوردار شوند که به حکومت برسند.

        در ارتباط با داعش ، مطلب من قبل از انتشار خبر سوزاندن خلبان اردنی منتشر شد بنابراین طبیعی بود که تا آن موقع موضوع سر بریدن و قطع اعضاء و… که در قرآن آمده و اگنون در عربستان هم بدقت اجرا میشود بر حسب همان برداشتی که شما هم از قرآن دارین که همه قرآن در همه زمانها همانگونه که هست باید اجرا شود آنها هم همین کار را میکنند.

        آقا مرتضی
        من از بحث خارج نشدم و بحث دموکراسی و تشکیل حکومت دقیقا نتیجه ای است که از این آیه گرفته ام.

        پیروز باشید
        منصور

         
        • سلام بر منصور گرامی

          آن مساله حکومت و اینکه حکومت اسلامی ثبوتا ممکن است و اینکه شاخصه های آن چیست ،هم بحث مفصلی است و هم خارج از محل و موضوع بحث ما بود ،من نمیدانم چرا شما چون با سیستم حکومت جمهوری اسلامی مشکل پیدا کرده اید ،هر بحث نظری یا حتی هر بحث لاهوت ناسوت را هم به بحث حکومت ختم میکنید ،آن بحث جدایی است ،اصلا فرض کنید من نیز مثل شما فردی سکولار و طالب حکومت سکولار هستم ،بحث را روی محوری که هست دنبال کنید.
          در مورد مفاد آیه و آنالیز آن ،سخن من تماما با شما یکی نبود ،دقت کنید که اصلا کلمه “تکلیف” از ریشه “کلفه” بمعنای زحمت و سختی گرفته شده است ،یعنی بهرحال در چهار چوبه دین و تعبد به آن و اطاعت از خالق جهان و فرستنده شریعت ،اجمالا تکلیف هایی وجود دارد ،و اجمالا این تکلیف ها زحمت دارد ،شما برحسب تکلیف شرعی ،پیش از طلوع آفتاب خود را موظف می بینید که از خواب ناز برخیزید ،و در گرما یا سرمای فصول ،رنج وضو گرفتن را بر خود هموار کنید و عاشقانه به راز و نیاز با معبود و معشوق خویش بپردازید ،البته که این زحمت دارد و برخاستن از بستر ناز خواب سخت است ،،همینطور مثلا مدت طولانی بامر و فرمان خدا از خوردن و آشامیدن خودداری کنید و از برخی لذات اجتناب کنید برای تقویت ایمان و تقوی و برای جلب رضایت خالق و برای تحصیل ثواب های ابدی ان جهانی ،اینها بدون شک دارای کلفه و زحمت است و نابرده رنج گنج میسر نمی شود.
          اما توجه کنید که اصل تکالیف در شریعت اسلام که ملازم با زحماتی هست تکالیف به ما لایطاق (خارج از قدرت طبیعی انسان) نیست و چنانکه عرض شد ،اصلا صدور امر و تکلیف به فوق طاقت انسان ها ،از خدای حکیم رحیم محال و بر او قبیح است.
          آری چنانکه عرض شد ،اگر بعلل و اسبابی (مثل مرض ) تکلیف بسرحد حرج و مشقت غیر قابل تحمل نوعی یا شخصی رسید ،در این صورت از دید شارع یا تکلیف ساقط می شود (مثل کسی که سرتاسر سال مریض است و از انجام روزه معذور است) ،یا شکل ادای تکلیف به شکل ساده تری تخفیف می یابد (مثل نماز نشسته بجای نماز ایستاده) یا تکلیفی جایگزین پیدا می شود (مثل دادن کفاره برای روزه).
          غرض من این بود که بخلاف برداشت شما ،این آیه بمفهوم این نیست که خدا تکلیف نمی کند یا نکرده است ،بلکه بعکس این آیه میرساند که اجمالا تکلیف هایی در شریعت وجود دارد ،منتها میفرماید ،تکلیف خدا به “مافوق طاقت و مافوق وسع” تعلق نمی گیرد.و این منافاتی با مساله ابلاغ تکالیف از ناحیه رسول الله و بعد از آن از سوی مبلغان بمردم ندارد.
          البته این درست است که هرکسی به وسع خود آگاه است ،مثلا شما خودتان وجدانا می فهمید که توانائی روزه گرفتن را دارید یا ندارید ،در اینجا بخلاف سخن شما معیار برای وسع وجود دارد ،و آن حرج و مشقت نوعی است که امری عرفی است ،یعنی بر حسب تکلیف خدا انسان را به کارهایی مکلف می کند و کرده است که نوع مردم عرفا بر اثر آن دچار حرج و مشقت فوق حد طاقت نمی شوند،حال اگر کسی بجهاتی (مثلا مرض) دچار حرج و مشقت شخصی شد ،مثلا روزه نمی گیرد و فرض کنید در زمان دیگری روزه را قضا میکند ،یا اگر همیشه نمیتواند بجای آن کفاره میدهد ،اینجا میتوان به مفاد آیه “لایکلف الله نفسا الا وسعها” تمسک و استدلال کرد ،اما اینکه کسی این آیه را بهانه اباحیگری و ترک همه تکالیف کند ،خیر چنین چیزی مفاد آیه نیست.به این نکته هم توجه کنید که همه تکالیف هم از حیث زحمت داشتن در یک ردیف نیستند ،مثلا شاید بطور طبیعی نماز خواندن راحت تر از روزه گرفتن باشد ،یا انجام مناسک حج کما و کیفا بیشتر از روزه گرفتن زحمت داشته باشد ،اما چنانکه عرض شد ،اصل تکلیف که روی مصالحی بر انسان الزام می شود دارای زحمت فی الجمله هست ،اما برحسب نوع عرف و انسانها “بما لایطاق”=خارج از قدرت،نیست.و این معیار تعیین “وسع” در آیه شریفه است.
          آن بحث هایی هم که شما در مورد حکومت در ذیل آیه میکنید ،بنظر من مربوط به این آیه نیست ،و اجمالا بگویم اگر بنا باشد بصرف زحمت و مشقت های فی الجمله که از حکومت دینی بر آحاد لازم می آید ،ما امتناع حکومت دینی را نتیجه بگیریم ،اصلا باید به آنارشی و ایده نفی حکومت بطور مطلق (چه دینی و چه غیر دینی) برسیم ،برای اینکه در حکومت های سکولار و غیر دینی نیز ،باز بجهت مصالح کلی و عمومی ،تحدید ها و الزامات قانونی وجود دارد ،و فی الجمله زحمت و قبول تکلیف را بر انسانها هموار میکند ،آیا بجهت وجود تکالیف قانونی و محدودیت های قانونی باید بگوییم هر نوع حکومت ممتنع التحقق است؟
          باز تاکید کنم که روش من تجسس یا تحقیر کسی نیست ،و بحث من در باب نماز و روزه یک بحث دین شناسانه بود که بدنبال ادعای شما پیش آمد ،حال از این بگذریم ،من فقط خواستم بگویم ،اجمالا در اسلام تکالیف وجود دارد ،و آیه وسع نیز براحتی نمیتواند بهانه ترک تکالیف باشد.و فارغ از مساله ابلاغ و اختیار تکوینی انسان ،ترک تکالیف واجب (بدون عذر مقبول عندالله) سبب عقاب اخروی است.

          در مورد بحث داعش ،بجد می گویم دوباره کم لطفی کردید و از دایره انصاف خارج شدید ،من موکدا حاضرم بحث و اثبات کنم که عمل جهال داعش ربطی به دیانت اسلام و قرآن ندارد،و شما خلط مبحث میکنید ،آنچه که مورد نظر شماست بحث مجازات های اسلامی و قرآنی است ،آری اگر کسی بشرائط خود سرقت کند ،مجازات او قطع دست است ،یا جزای محارب که تعیین شده است ،یا مساله قصاص که مدتها در باب آن و فلسفه آن گفتگو کردیم ،اینها به اعمال داعش و تجاوزات آنها و قتل و غارت ها و اسیر گیری های آنها ربطی ندارد ،شما متاسفانه باز در اینجا برای اثبات آن مرام اشتباه خود که “احکام قرآن تماما تاریخ مصرفشان بپایان رسیده”با مغالطه تمسک به رفتارهای خارج از دین داعش می کنید ،این ظلم و بی انصافی بزرگی است که مرتکب می شوید ،حال آنها که اصل دین را انکار دارند دست به چنین مغالطه ای بزنند خوب قابل درک است ،اما منصور جان شمای باورمند به قرآن و وحی چرا؟
          اگر بحثی دارید مانعی ندارد مطرح کنید ،اما بنظرم اساس ادامه بحث آن سوالات و نکاتی است که در ذیل پست دیگر مطرح کرده بودم ،آن بحث های بنیادی را پی گیرید که خیلی از این بحث ها بحث های روبنائی است و تا آن بنیان ها حل نشود این بحث های فورمی نتیجه ای جز مجادلات لفظی بدنبال نخواهد داشت.

          موفق باشید

           
  43. bemiram barat

     
  44. باسلام اولا مادرسعید باید یواش یواش بپذیرد مغزیرفرزند ایشان خوراک مارهای شانه ضحاک زمان شده است ،تاباشد چند صباحی بیشتر آن مارها با ماربان حمله نکنند .
    واما بعد مابخاطر داریم اگردررزیم گذشته شخصی میخواست وارد ارتش شاهنشاهی شود باید حتما یک برگ گواهی ازمعتمدین محل باخود میبردتا برای آن سازمان معلوم باشد این فردمتقاضی ،پاک دست وخانواده دار وحلال زاده است ،واین کارهمان نصیحت حضرت علی علیه السلام به مالک اشتر است که سربازان باید نجیب وشریف وبا اصل واصالت باشند ولی متاسفانه بعدازانقلاب معلوم شد که هرکس از هرگوشه وبیغوله ای آمد ووارد سپاه شد وعربده کشان مبارز طلبید وحتی میدانیم بپه های درس خوان واصالت ونجابتدار وارد به حوضه علمیه نمیشدند ؛حوزه علمیه نیزجائی برای کلاشان وحقه بازان بود تا بتوانند با حرف وسخن خودشان مردم را به بیراهه بکشانند وبرای درآمد بیشتر به هر دروغی خود را می آلودند وهیچکدام از قیافه دیگری خوشش نمیآمد
    حالا این دودسته عنان واختیارمردم را بدست گرفته واز هیچ جنایتی فروگذارنمیکنند کهگوئی خدای اینها از قماش خودشان است وخدای ما ازقماش خودمان .حال ازاین دوقشر تهی مغز ومال اندوز شما چه توقعی دارید ؟!!!ازکوزه همان برون تراود که دراوست .ماباید قبله خود را عوض کنیم وگرنه اینها سیرشدنی نیستند نه ازخوردن خون مردم ابائی دارند ونه از خوردن مال مردم .

     
  45. خرد در جايى لازم است كه سياست خارجى بر مبناى تنش زدايى باشد. وقتى سياست بر مبناى تنش زائى باشد و براى بقا، نياز به تنفس در فضاى بحران آلود باشد، چه بهتر كه هر حادثه اى هر جا به نام ايران سند بخورد تا براى التزام به عدم تكرار آن بتوان در بحرانها و مذاكرات جارى امتياز گرفت؟
    ماجراى آميا هم با ساخت و پاخت با دولت آرژانتين و سپس مرگ دادستان مربوطه ” جمع” شد. خدا نگهدارد پول بى صاحب نفت را كه پدر و مادر سياستمداران خارجى را هم مى توان با آن خريد.
    راستى، دهه فجر گرامى باد.

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

87 queries in 1222 seconds.