سر تیتر خبرها

من سهم سپاه را می خرم به ده میلیارد دلار !

این که من آیا یک چنین پولی دارم یا ندارم سخن دیگری است . که دارم . خواهم گفت . اما می خواهم علت این خرید را ، و بیرون بردن پای سپاه از این مهلکه را پیش آورم . حیثیتی که به اسم سپاه  امروز توسط جماعتی از بی خبران به خاک برده می شود ، امانتی است که همه ما حمل آن را به شانه های فرزندان خود سپرده ایم .

سپاه اگر آبرویی دارد ، متعلق به خودش نیست . و اگر نفوذی ، این نیز برآمده از همان تعلقی است که به او مربوط نمی شود . سپاه ، یک حساب بانکی معنوی است که جزبه جز دارایی اش را مدیون دیگران است . دیگرانی که برای برداشت حسابشان هیچگاه به سپاه مراجعه نکرده ونمی کنند .

اگر امروز سرداران و سرلشگرانی هستند که  بخاطر سالهای حضورشان درجبهه ها خود را طلبکار سپاه می دانند ، باید بدانند که : طلبشان را تا کنون گرفته اند . بیشترهم گرفته اند . می ماند طلب مردمی که به سپاه  ، قدر وقیمت و آبرو داده اند . می ماند طلب آنانی که از سپاه ، نه یک قوه نظامی صرف  ، که یک قوه متراکمی از شرافت و درستی و هوشمندی و گذشت و پاکی و پایمردی برآورده اند .

پس نتیجه می گیریم که : سپاه متعلق به طایفه ای نیست که امروز اراده اش را دراختیار دارند . سپاه : میراث انقلاب است . شاید ته مانده میراثی که می تواند و می توانست غرورآفرین باقی بماند . صاحبان اصلی سپاه ، فرزندانی از این آب و خاک اند که همه داشته های عاطفی و  بشری خود را تقدیم  سپاه کردند و از سپاه ، یک آبروی بزرگ برآوردند  . که چه بشود؟ که همچنان بعنوان ذخیره تمام نشدنی این نظام  بماند و نورافشانی کند . که هرکجا دیگران کم آوردند ، از انرژی متراکم سپاه تغذیه کنند .

سپاه موتوری شد که سوختش : شرافت و رشد و شرم و جوهره ای از خصلت های ناب بشری است . کسی اجازه نداشت و ندارد به این ذخیره زلال به عنوان ارث پدری نگاه کند . چرا که سپاه ارث پدری انقلاب بود . بماند که چه کردند با این سپاه . و بماند که از این ذخیره ناب ، چه بهره هایی که  نبردند .

هرذخیره ای تمام شدنی است . و ذخیره سپاه ، که می بایست تا سالهای سال ،  انقلاب و نظام را به پیش می برد ، در مصرف بی رویه  دوستانی که قدرش را نمی دانستند ، به ضعف گرایید .

سپاهی که فارغ از گرایشات سیاسی و کوتاه مدت  ،  بایستی از فعل و انفعالات اجتماعی ،  کنار می کشید و دماوند گونه به نظاره  آمد شدن های این و آن می نشست ، از بلندای خود به زیر آمدو هم سطح خیزوخم های کوچه وخیابان ،  به سطح  گرایید . این همه را درحالی می سوزم و می گویم که  : هنوز به حضور جماعتی از مردان مرد  خود در سپاه چشم امید دارم .

و دراین سالهای سال ، دوستان امانتدار ما ، مرتب از این ذخیره ناب و مردمی  ، مکیدند و بهره بردند و سودی و رمقی نیز به او – که روز به روز بی رمق تر می شد – نیفزودند . درعین حال که حتما زحمت های خالصانه این سالهای فرزندان خوب خود در سپاه را در نظر می گیریم و یک به یک آنها را در ردیف کارهای الهی شان شماره می کنیم اما بدلیل همان رفتار ناهمگونی که با دماوندگونگی سپاه مغایر بوده است ،  به سپاهی برمی خوریم که قدر خود را ندانسته و اجازه داده جزییات حقیری وجهه مبارکش را بخراشند .

سخن من ، از اکنون این مقال ، آهنگ دیگری می گیرد . این که : اگر سپاه ، یک ارث همگانی مردم بود و هست   ،  آیا آنانی که از سپاه آویختند و پای او را به معادلات حقیر کوچه وبازار گشودند،  از مردم ، یعنی از  صاحبان اصلی سپاه ، پرسیدند که ما می خواهیم این بلاها را برسر سپاه بیاوریم ؟ و آیا شما که آب شدید و ذره ذره به سپاه آبرو و اعتبار بخشودید ، به این رفتار ما رضایت دارید؟

من با اطمینان می گویم که اگر درهرکشوری بشود با ارتش آن کشور هرکاری کرد ، درکشورما ، با فرازونشیبی که سپاه را از خاک به آسمان برد و برتارک طلایی ترین مدارج انسانی نشاند ، نمی شود هرکاری کرد. سپاه متعلق به مردم است . اگرچه فرمانده اش ، فرمانده کل قوا باشد .

من این جوهره بطئی را مثلا درباره ارتش خودمان حتی رصد نمی کنم .چراکه ارتش ، با همه افت و خیزها و درخشندگی هایش ، یک تشکیلات از پیش مشخص بوده است . اما سپاه ، با صرف زیباترین داشته های این انقلاب سامان گرفته است . نطفه اش با پاکی و رشادت  و عشق و شور و از خود گذشتگی بسته شده است . برای این که  قامت سپاه  برآید ، ناب ترین آرزوهای بشری به خاک افتاده اند .

این سپاه ، یک تشکیلات نظامی اضطراری نیست که اگر امروز بنابه ضرورتی تاسیسش کردیم ، فردا به ضرورتی دیگر منحلش کنیم . درسپاه ما ، درهمین امروز ، کارهای فراوانی صورت پذیرفته که اگر با ناب سپاه می آمیخت ، غروری برغرور ما می افزود . اما هیچ غروری را نمی توان بر شوره زار رویاند .

متاسفم که بگویم : سپاه ما امروز ، به ملک طلق جماعتی درآمده که با او آن می کنند که با ارث پدری شان نمی کنند . من با صدای بلند می گویم : فرماندهان سپاه ما ، حق ندارند با رفتار و گفتار و تصمیمات خود – هرچه که هست –  ذره ای برچهره  سپاه خراش اندازند . چراکه برای برآمدن این سپاه ، ناب ترین فرزندان این سرزمین به خاک رفته اند .

ورود سپاه به بازی های سیاسی ، زهرکشنده ایست که هر عنصر سالمی را – اگر چه متصل به نهضت پیامبران باشد – نحیف می کند ، و  زلزله ای است که هر استحکامی را به ارتعاش می برد .  متاسفانه ،  آفتی که سالهاست به جان سپاه ما – بله : سپاه ما – درافتاده و او را از مدار بزرگواری اش جدا کرده  .

ورود سپاه ما به صف ماجراجویان مالی نیز همان خمیره ایست که آب تیره ای به زیر پوست سپاه می دواند و چهره نورانی اش را به تیرگی و خواری می رماند .

من می گویم : فرماندهان سپاه ، از آنجا که امانتداران ما در اداره سپاه هستند ، اجازه ندارند سپاه ما را وارد بازی هایی بکنند که مرتب از آن ذخیره زلال کاسته شود و هیچ نیز از او نماند .

یک مراجعه به آحاد مردم و ردیابی میزان علاقه مردم به سپاه ، از بدو تشکیل تا کنون ، ما را به منحنی آزار دهنده ای هشدار می دهد که : امانتداران ما آدمهای لایقی در اداره سپاه ما نبوده اند .

من برای این که این ته مانده نور اعتبار سپاه به افول نگراید ، و برای برون رفت سپاه از داستان دام گونه سهام مخابرات ، پیشنهاد می کنم : بیاییم در یک حرکت نمادین مردمی ، سهم سپاه را خریداری کنیم . اگر ده میلیون نفر از مردم – آری  ده میلیون داوطلب از مردم که صاحبان اصلی سپاه هستند –  نفری یک میلیون تومان بدهند ، می توانیم سهم سپاه را بخریم و با کلی سود ، او را به سرکار واقعی اش رهسپار کنیم .

این پول را ظرف یک ماه می شود به مشارکت مردم گذارد . بااین کار ،  هم خصوصی سازی به معنی واقعی صورت می پذیرد ، هم ما سپاه را از آفت ویرانگری که دامنش را گرفته مبرا می کنیم .

من خود می دانم که این سخنم موجب مزاح و تبسم فرماندهان سپاه ما می شود ، اما فرماندهان ما بد نیست درحال تبسم ، به این فکر کنند که با این روند ، چند سال دیگر ،  آن ناب سپاه را باید در موزه ها جست .  چرا که این روند ، از سپاه ما جنازه ای می پردازد که هیبتی پرطمطراق دارد اما می شود زیاد جدی اش نگرفت . مگر کسی از جنازگان می هراسد؟ اگر چه دامنش از هزار بمب اتمی و موشک های دوربرد پر باشد . مگر جنازه شوروی سابق  بمب و طمطراق نداشت ؟

Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

69 queries in 0848 seconds.