امروز آتنا فرقدانی از زندان به من زنگ زد و از وضعیتِ ناجور زندان قرچک گفت. این که هشتاد و دو نفرند در یک فضای محدود با یک حمام و چهار تا دوش. و آب گرمی که از ساعت نه صبح به بعد تمام می شود و آنان مجبورند با آب سرد حمام کنند. از بیماری های نشسته به جسم و جان زندانیان گفت. از تنها روزنامه ای گفت که به زندان می آورند و اسمش: اطلاعات است و اطلاعات چندانی با او نیست. و از بانویی گفت که از یک سال و نیم پیش در آنجا بلاتکلیف است. او را به صبوری خواندم و گفتم: دخترم، وقتی قاتلِ ستار بهشتی را به سه سال زندان محکوم می کنند، برای منتقدی چون تو نباید بیش از شش سال حکم دهند. وی را از اعتصاب و سر و صدا و شلوغکاری باز داشتم. به وی گفتم: طرفِ تو مأموران ناشکیبای زندان نیستند. طرف تو، حتی جنازه ای به اسم ” قاضی صلواتی ” نیست. تو باید خود را برای شناساندنِ تبهکارانی تجهیز کنی که به نمایندگی از خدا بر سر خدا نیز کلاه می نهند به گمان خود.

….. و تواصعو بالحق و تواصعوا بالصبر
ان الله مع الصابرین
جز این امیدی نمی توان داشت….
درود بر آتنا فرقدانی و دیگر دلیر زنان و دلیر مزدان این مرز و بوم
در این شب تاریک چشم ما به همین تک ستاره های روشن خوش بود فکر رشو که می کنم می بینم اینا دارن گور خودشون رو می کنن اگه دلخوشی کوچک مردم رو ازشون بگیرن مطمئن هستم یک باره با جمعیت زیاد اتنا ها مواجح خواهند شد چون ملت به همین ها قانع بود که جاشون حرف می زنن.اگه دیگه کسی نباشه ملت مجبور میشه خودش حرف بزنه.افرین گورتون رو بکنید گشاد هم بکنید .
با درود ، ما همه مان فقط بلدیم حرف بزنیم و در خانه پهلوان بشیم وبا اسم مستعار اظهار پهلوانی کنیم !!!ایا تابحال اگر نیروی انتظامی مزاحم خواهر من شد و بزور سوار ون میکردند چه اقدامی کردیم ؟ایا فقط با ده نفر نمیتوانستیم جلوگیری کنیم؟ایا وقتی خواهر یا برادر من با ید به دادگاه برود چند نفر ایشان را همراهی میکنیم؟یاد داستانی افتادم که با پوزش برایتان نقل میکنم چون دقیقا مثل کار ما است “روزی تعدادی نامرد به خانه ای برای دزدی میروند در انجا چشمشان به زن زیبا خانه میافتد و مرد خانه را در یکجا میگذارند ودایره ای میکشند و میگویند اگر پات را از ان بیرون بگذاری میکشیمت ووووخلاصه به زن بیچاره تجاوز می کنند زن بیچاره از مردش کمک میخواهد ومرد میگوید من دارم پدرشان را بیرون می اورم .خلاصه بعد که نامردا رفتند زن از شوهر میپرسد قهرمان من تو چه جوری پدرشان را در اوردی گفت اون موقع که داشتند ترا اذیت میکردند من همش پاهام از دایره بیرون بود!!!!! “
آقای نوری زاد دست به سانسورت هم بد نیست هر چه باشد دوره ای در حضور استاد شریعتمداری بوده ای!!!!
اقای نوری زاد سلام
خواهش میکنم از شما
ملتمسانه از شما استدعا دارم راهی بی اندیشید
سرنخی بدهید که ما که دلسوز هستیم راهی داشته باشیم برای اتنا و امثال انها که بی گناهند در بند
واقعا بنده حقیر درونم اتشی است برای اینها
دیگر بس است که خودم را به نفهمیدن زم
خواهشا چیزی بگویید که من از این جهنم خارج شوم
مگر صلواتی تاکسی سوار نمی شود همه مردم همان را میگویند که آتنا میگوید. در تمام این سی و چند سال فقط یک استثنا دیده ام یک خانم گفت خامنه ای خودش مقصر نیست اطرافیناشان مقصر هستند البته آخوند ها فقط خجالت میکشند و یک کلمه هم حرف نمیزنند. ب فقط بالای منبر زبان در میآورند بسیجی عقب افتاده هم اگر باشد در مقابل حرف مردم فقط عصبانی میشود و جرات یک کلمه حرف ندارد. فقط وفتی چماق در دست دارد جرات پیدا میکند.
آتنا جان
پایداری شما و سکوت و بدست اوردن حتی زندانیانی که دلیل اصلی جرمشان فسادی است که کسانی چون قاضی صلواتی پیاده سواران آنها هستند. پس هنر خود را درهمراه کردن و آگاهی همان زندانیان بکار گیر تا پیشمان شوند از در بند کردن خوبی چون تو.
با درود ، تف بر من ایرانی که فقط فکر حودم هستم و اعتراضی نمیکنم که یک مزدور حکم میکند که خواهر و برادر من فقط به خاطر طرز فکر به زندان بیفتد ! مگر در قانون اساسی نیامده که جرم سیاسی ….. . در روز محاکمه چند نفر ایشان را تا دادگاه همراهی کردیم ؟ ایا اگر ده هزار نفر همراهش بودیم قاضی جرات صدور این رای را داشت ؟ …
“اگر ده هزار نفر همراهش بودند…..”
تنها راه رهایی ایران انجام پیشنهاد این دوست عزیز است ، در تمام زمینه ها . چرا که آخونده ها ، الا اقلی در حد انگشتان یک دست ، راهی جز زدن و بستن در مقابل رقیب فکری خود نمی شناسند . تمام وجیزه انها مجموعه روایاتی است متعلق به صدها سال پیش که ،قطع نظر از اصالت آنها ، در طول تاریخ و به کمک حربه تکفیر دهان هر دگراندیشی را بسته اند . این وجیزه دیگر کارایی ندارد و به همین جهت نیز به جای استفاده از طلاب گردن کلفتی که نیروی ضربت هر بیت شریف بوده است از ابزار نیروی انتظامی و نظامی و قوه قضائیه استفاده میبرند . این قوم که اندیشه انسان را محدود به 114 جلد بحار الانوار می بیند قدرت مقابله فکری با جهان امروز را ندارد و در نتیجه سخن گوی اسلام در ایران فلک زده ما مکارم شیرازی است .
نظام نگران است که سال آینده پول اسفالت کردن خیابانها را هم نداشته باشد. این نگرانی نظام ما را خیلی از خود بیخود کرده. ما می گوییم: ” ای نظام..ای دن کیشوت..ای آخر ارزشها ،نگران اسفالت خیابانها نباش..اصلش ما هستیم که ما را خوب اسفالت کرده اید!….شما همان 2 هزار میلیباردی که سال آینده به جامعه آحوندها از پول نفت میدهی کافیست که ما را اسفالت کنند. وفتی ما بهتر آسقالت شدیم و انشالله آخوندهای با حیاء دهنمون را هم سرویس اساسی کردند نیازی دیگر به اسقالت خیابون نبست!..شما نگران ما نباش!..شما حواست به ولی فقیه باشه که مملکت شما! آسیبی نبیینه!!
آيا آتنا فرقدانى مى تواند براى نظام خطرناكتر از محمد نوريزاد باشد؟
اين پرسش را براى پاسخ به پرسشى ديگر مطرح كردم ؛ پرسش بسيارى از كامنت گذاران : چرا بايد مجازات دختر جوانى چون آتنا اينقدر سنگين باشد؟
من پاسخ را در اينجا جستجو مى كنم : نظريه پنجره شكسته ( Broken window theory ).
تئوری پنجره شکسته محصول فکری دو جرم شناس آمریکائی به اسامی جمس ویلسون (James Wilson) و جورج کلینگ (George Kelling) بود. این دو استدلال می کردند که جرم نتیجه یک نابسامانی است. اگر پنجره ای شکسته باشد و مرمت نشود آنکس که تمایل به شکستن قانون و هنجارهای اجتماعی را دارد با مشاهده بی تفاوتی جامعه به این امر دست به شکستن شیشه دیگری می زند. دیری نمی پاید که شیشه های بیشتری شکسته می شود و سپس نوبت به خود ساختمان مى رسد. این احساس آنارشی و هرج و مرج از خیابان به خیابان و از محله ای به محله دیگر می رود و با خود سیگنالی را به همراه دارد از این قرار که هر کاری را که بخواهید مجازید انجام دهید بدون آنکه کسی مزاحم شما شود.
آن ها اعتقاد داشتند که غافل ماندن از جرایم خرد، زمینه را برای وقوع جرایم بزرگ تر فراهم می کند؛ یک پنجره شکسته و مرمت نشده، دال بر این است که کسی به آن اهمیت نمی دهد و بنابراین شکستن پنجره های بیشتر نیز هزینه ای را به کسی تحمیل نخواهد کرد: “اگر یک پنجره شکسته بدون تعمیر رها شود، مردم به این نتیجه می¬رسند که برای هیچ کسی اهمیتی ندارد و کسی مراقب آن جا نیست. سپس اگر پنجره های بیشتری شکسته شوند آن گاه فقدان کنترل و ناامنی از ساختمان به خیابان سرایت می کند و به هر عابری این پیغام فرستاده می شود که آن جا بی صاحب است.”
نيويورك در دهه هشتاد جرم خيز ترين شهر امريكا و در تسخير تبهكاران بود. از بين همه مصائب اجتماعی که گریبان نیویورک را گرفته بود ویلسون و کلینگ دست روی باج خواهی های کوچک در ایستگاههای مترو، نقاشی های گرافیتی روى واگن هاى مترو و نیز فرار از پرداخت پول بلیط گذاشتند. آنها استدلال می کردند که این جرائم کوچک، علامت و پیامی را به جامعه می دهد که ارتکاب جرم آزاد است هر چند که فی نفسه خود این جرائم كوچكند.
قلب این نظریه اینجاست که تغییراتی کوچک چون از بین بردن گرفیتی و یا جلوگیری از تقلب در خرید بلیط قطار می تواند تحولی سریع و ناگهانی و اپیدمیک را در جامعه بوجود آورده بناگاه جرائم بزرگ را نیز بطور باور نکردنی کاهش دهد. این تفکر در زمان خود پدیده ای رادیکال و غیر واقعی محسوب می شود. اما سیر تحولات، درستی نظریه ویلسون و کلینگ را به اثبات رساند.
براى خواندن تاريخچه كامل اين نظريه اينجا را ببينيد:
http://www.entekhab.ir/fa/news/24781/قتل-در-نیویورک-و-تئوری-پنجره-شکسته
این تئوری اگر چه در بحث جرم شناسی مطرح است، اما در خیلی از موارد بخصوص در حیطه موضوع بهداشت و یا مسایل روانشناختی و اجتماعی و امنيتى با بسیاری از تجربه های روزمره ما مطابقت دارد.
اگر در خيابانى مقدارى زباله ريخته شده باشد و جمع آورى نشود، بسيار بيشتر امكان دارد كه مردم با مشاهده اين وضعيت، زباله بيشترى در آنجا بريزند تا در خيابان پاكيزه اى كه مرتبا بوسيله شهردارى نظافت مى شود.
اگر چه در مثالِ نيويورك، پليس حافظ منافع شهروندان بوده و براى پاكسازى شهر از تبهكاران مى كوشيد، اما كشورى را در نظر بگيريد كه در آن، نيروى امنيتى، حافظ منافع تبهكاران باشد و براى پاكسازى جامعه از معترضين بكوشد. در اينجا نيز نظريه پنجره شكسته، به خوبى مى تواند براى حفظ امنيت نظام حاكم كاربرد داشته باشد.
در صورت بى اعتنايى نيروى امنيتىِ حافظِ منافع تبهكاران به ” جرائم” كوچك معترضين فعالان مدنى، سيگنالى به جامعه مخابره مى شود كه افراد بيشترى را به شكستن سكوت و درگير شدن با نظم تبهكارانهء موجود تشويق مى كند كه در ادامه، موج آن جامعه را در خواهد نورديد و طومار تبهكاران را در هم خواهد پيچيد.
بديهى است كه آنچه در گيومه جرم مى نامم، جرم از ديدگاه حكومت خودكامهء تبهكاران و نه جرم به معناى واقعى آن است.
نظام حاكم كه با سخاوت تمام از كيسه مردم براى راههاى سركوب خود آنان چاره انديشيده است و استراتژيست هايش الگوهاى زوال نظامهاى سركوبگر مشابه در دنيا را بررسى كرده اند، براى بقا، به خوبى از تئورى هاى روانشناختى و جامعه شناختى استفاده كرده و براى جلوگيرى از فراگير شدن اعتراض و شكسته شدن پنجره هاى ديگر، هر كسى را كه بر شيشهء پنجرهء نظم تبهكارانه آنها ترك بياندازد، به سختى مجازات مى كند. براى همين است كه حتى “جرائم” كوچكى مانند بد حجابى به دقت مانيتور و كنترل مى شوند و موج مبارزه با بدحجابى، در فواصل منظم بلند مى شود. اين حساسيت به بدحجابى، نه از آن روست كه نظام حاكم به حجاب بعنوان يك ارزش اسلامى ايمان دارد زيرا همانگونه كه كورس گرامى گفتند، حاكمان، جز به پر كردن جيب هاى سيرى ناپذير خود، به هيج چيز ديگر ايمان ندارند بلكه از آن روست كه بدحجابى، به مانند پنجره شكسته اى، سيگنالى از ضعف اقتدار نظام را به جامعه مخابره مى كند كه مى تواند به تحركات و “جرائم” و تهديدات جدى ترى براى نظام بيانجامد.
اكنون پاسخ برسشى را كه در آغاز پرسيده ام مى دهم: آيا آتنا فرقدانى مى تواند براى نظام خطرناكتر از محمد نوريزاد باشد؟
به گمان من بله.
زيرا آتنا جوانى است مانند ميليونها جوان ايرانى “غير خودى” و غير نام آشناى ديگر. با همان ظاهر، همان علاقه ها، همان حساسيت ها، همان آرزو ها و هر جوان عادى مى تواند همانندى هاى بسيارى بين خود و او بيابد و او را درست از جنس خود مى بيند پس الگويى دست يافتنى است و فعاليتهاى مدنى اش، هر چند براى نظام كوچك و كم خطر باشند، و بالاتر از آن، نترسيدن و زبان در كام نكشيدنش هنگامى كه بسيارى از نام آورانِ داراى حاشيه امن، در لاك عافيت خزيده اند، مى تواند در صورت چشم پوشى نظام، مخابره كننده سيگنالِ كم هزينه بودنِ شهامت و اعتراض براى جوانان ديگر باشد كه هريك، آتش سينه سوزى در زير خاكسترِ ظاهرِ بى قيد و بى اعتنايشان، نهفته دارند.
اما محمد نوريزاد، به دلايلى چون سابقهء “خودى” و انقلابى داشتن ، دلبستگيهاى دينى و بلند آوازه بودنش كه حاشيه امنى، هر چند شكننده، برايش فراهم آورده است، جايگاهى دست نيافتنى تر از آن دارد كه يك جوان معمولى امروزى، بخواهد يا بتواند با او همانند سازى كند.
از این جا مغلوم میشود همه ما باید شیشه شکن خانه تبهکاران باشیم.
سلام
جناب خامنه ای چرا از لجاجت با مردم وخواسته های بر حقشان دست بر نمیدارید و محصو ران و زندانیان را ازاد نمیکند شما و برگزیدگانتان در دستگاهای اجرایی، قضایی، نظامی حوزوی دایما درحال دهن گجی به خواست ملت مباشد و باعث انشقاق و دلسرد شدن ملت شده اید. اگر به اخبار توجه کنید متوجه خواهید شد که انقلابی جهانی اغاز شده و برای بقا در این اشفتگی ها ملت ما نیاز به یکپارچگی دارد. من که هستم، تو که هستی، باید به “ما “به ” ملت “با هر عقیده و نظر ایمان اورد. ترا به خدای یگانه بیدار شوید وملت را در یابید، من به خدا شهادت می دهم که شما یک انسان با تواناییهای متوسطید که دارای اختیارات نامحدود شده اید که این امرخلاف عقل است. همانطور که گفتید شما فقط حق یک رای دارید نه بیش. به بوی عطر عشق و ایمان به بینهایتش، به زمزمه ی اشنا و لطیفش که از حبل ورید به گوش می رسد و پیام وحدت با خود می دهد و بر هر منی خط بطلان میکشد قسمتان میدهم بیدار شوید ، ملت منتظر است بیدار شویید ،”که چه زود دیر میشود”.
هاااا وگوم شما مرتضای اصلی بید یا جعلی بید ؟ خیلی مشکوک بیدی چون مرتضای اصلی تابع ولایت فقیه بید
ها،، وگوم من مرضی اصلی بیدم نه مرتضی، مرضی زن بید، وگوم “مرضی رنگی فکر وکونه نه سیاه و سفید”. وگوم مرضی این باور زا از خودش در وکنه که باید حرفها رو بدون توجه به سخنگو شنیدن در وکرد و بهترینش را قبول وکرد وگرنه بین خو دمون اختلاف زیاد در وکنیم. وگوم تاریخ از خودش شهادت در وکرده که دین باید از سیاست جدا وشه. در این مورد تاریخ از خو دش شاهد در وکرده که حکومت 200 ساله ی کلیسا در ینگه دنیا وحکومت 36 ساله ی عمامه در برره دو تای ان بید.
هاااا من شرمنده بیدم چشمام ضعیف بید با مرتضی اشتباه وکردم این بابا همیشه رو اعصاب من بید /// ! کاربران ویگولنزج آخوند بید //// . راستی شما چه خوب برره ای صحبت وکنید ولی لهجه ات خیلی ضایع بید ! هاااا نترس این فعل معکوس برره ای بید یعنی لهجه ات عالی بید .
هاااا به رسم برره در آخر سلام وکنم
من هم جواب سلام شما ودهم، اخه جواب سلام واجب وباشد //!
اقای نوری زاد
هموطنان عزیز سلام
عزیزان هموطن میخواهم بی پرده با شما سخن بگویم
میخواهم کمی ان غیرت وا رفته شما راتکان دهم
میخواهد خوشتان بیاید میخواهد نیاید
الان ما همه گناه کاریم الان ما همه مقصریم
دیگر تا کی میخواهیم رهبر و این حکومت را مقصر بدانیم
الان هر لحظه اگر بر اتنا و ان زندانیان بی گناه سخت بگذرد ما مقصریم
ما منتظر چه هستیم
منتظر هستیم همه امان را زجر کش کنند
دیگر بس است دیگر زمان حرفهای شیک و قشنگ تمام شده دیگر زمان حرفهای ادبی تمام شده
اینها برای ما نان و اب نمیشود
الان اتنا از ما انتظار دارد
ما ملتی هستیم که میخواهیم یکنفر جلو بی افتد و تازه اگر جرات کردیم تکانی به خود بدهیم
بیایید این از اتنا
این از موسوی و کروبی
این از مطهری
این از نوری زاد عزیز
این از جعفر پناهی
این از ستار بهشتی
دیگر بس است دیگر کافی است
اهای مردم با دیوانه باید عربده کشان رفتار کنی
حال سرتان را مانند کبک بر زیر برف کنید و خیال کتید کسی ما را نمیبیند
بیاید از پیله هایتان بیرون
اگر خیال میکنید من با این نوشته احساسی شده ام
و چند لحظه بعد فراموشم میشود
شما اینطور فکر کنید
اری من احساسیم
من دیوانه ام
دیگر بس است
اقایان خانمها دیگر بس است
دیگر چقدر یکدست بخواهد صدایش را رساتر کند
از این بیشتر
بدانید و اگاه باشید از امشب با این متن اقای نوری زاد هر قدر رهبر و اطرافیانشان مقصر باشند ما هم مقصریم
شک نکنید
چون ما خود میخواهیم به ما ظلم شود
ای کسانی که قران را قبول دارید
بدانید در قران امده مظلوم خود هم مقصر است در برابر ظالم زیرا از خود دفاع نمیکند
برای اتنا هر لحظه اش صد سال میگذرد
من خودم را پسترین انسانها میدانم زیرا نمیتوانم از همنوعم دفاع کنم
هموطنان همه باید بپا خیزیم دیگر زمان تکصدایی نیست
الان دیگر واقعا یکدست صدا ندارد
من از امشب هزاران بار برای خودم استغفار میکنم
شاید خدا از سر تقصیراتم بگذرد که گناه کارم
گناه کارم زیرا امثال اتناها و سعید زینالی ها بی گناه در بندند
خدایا من را ببخش
متاسفانه باید به شما خبر دهم که این احساس گناه و استغفار هم کاری برای اتنا نخواهد کرد؟ این اتناست که کاری برای شما کرده به همین دلیل گرفتار است شما نیز می توانید به او اقتدا کنید.
هو ۱۱۰
به آتنا
ای گرامی دخت، من نمی دانستم که انسان به گناه بیگناهی فرقدانی و دانستن فرق میان خوب و بد باید مجازات شود!!! والله که حتی شش روز حبس هم ظلم است. وضع زندان مرا بیاد زندان های حجاج ابن یوسف میاندازد که در تاریخ خوانده ام.
یا علی
تو که با قلبت اندازه میگیری بند زندان را
به فرشته میمانی چون ایمان همی ما را
توکه با چشمهات دلواپس احوالی دیگران را
آن دیگران هم پس دل خود دارند تو را
تو که با قلبت اندازه میگیری خصم قاضی را
همه هستیم با تو هم سوگ در این دامان گریه
تو که با حرفت اندازه میگیری عدالت را
چه در زندان چه در پهنای ایران
همی باشد همسان از ناخن آغا تا به عمامه اشان به درازا
تو که با عمربًرنایت اندازه میگیری اسارت را
نیست عزیزم امیدی به رحم و شقاوت در این مکتب بهاران را
تو که با فهمت انداره میگیری ناله بینوایان را
بمان زنده که تا شقایق در این راه هست زندگی را می باید
تو که با روح و جانت اندازه میگیری همه تنهایی ها را
هر شبٍ ما دلتنگ توست پشت نقاب این پنجره ها را
تو که با وجدانت اندازه میگیری سقف زندان را
حس میکنیم دلهره به تو همیشه وا داده
تو که با اشکهات نمناک میکنی هوای زندان را
تَب چشمهات با ما همه رَد کرده دیوار ها را
تو که بی پروا اندازه میگیری عمر خاین را
نگاهت باشد همراه تمام آرزوها ما را
از جنازه باید ترسید چون بوی تعفنش ایجاد مرض می کند این را اطبا گفته اند.
من آتنا هستم مر ا بخاطر نمی آورید. من عاطفه زلال انسان هستم. من در اعماق وجود شما میزیم. مرا به زندان می فرستید. عاطفه حود را به زندان می فرستید. من مهر خورشیدم همان که هر روز به شما نیرو می بخشد. این شمایید باور نمیکنم. آن چهره عبوس
و دروغین شما نیستید. صورتک چه کس را بر چهره دارید. شما را بخاطر نمیآورم. من دیروز متولد نشده ام. من عاطفه روان شمایم هزاران سال است که در شما می زیم. بخاطر می اورید انسان را؟ شما بودید که انسان را یافتید. شما بودید که انسان را قبل از خدا یافتید. شما بودید که گفتید که خدا در قلب هر انسان میزید. اینک قلب من و انسان شما. من دختر شمایم من دختر ایرانم.
شش سال از عمر یک نخبه، یک جوان پر انرژی و پر انگیزه، شش سال از عمر یک عاشق زندگی، کسی که بر خلاف این پاسداران مرگ و جهل، وجودش توجیه کنندهٔ وجود انسانی است، شش سال از عمر کسی که هر روز از عمرش پاسداشت زندگی و بودن است. به قول شاملوی بزرگ:
اما نه خدا ونه شيطان –
سرنوشت تو را
بتي رقم زد
كه ديگران
مي پرستيدند
بتي كه
ديگرانش
ميپرستيدند.
بله، بتی که ما پرستیدیم هنوز قربانی میخواهد.
تا برزمینش نزنیم و با تبر بیاعتنایی از محراب توجهات خویش بزیر نکشیم، همچنان ضحاک وار، بقای خویش را در گرو قربانی جوانان ما میداند. این بت را سزا، ندیدن است و نپرستیدن..
بیش از ۵ سال سکوت، نسبت به حکم ۳۱ سال حبس مصطفی اسکندری
مصطفی اسکندری فعالان در تبعید: پنج سال پس از بازداشت، و پنج ماه پس از انتشار نامه دادخواهی مصطفی اسکندری، دانشجوی رشته پزشکی، از بازداشت شدگان مراسم چهلم ندا آقا سلطان در بهشت زهرا، سکوت رسانه ها و فعالان حقوق بشر در خصوص این زندانی ادامه دارد.
بنا بر اطلاع «کمپین صلح فعالان در تبعید»، هشتم مردادماه سال ۸۸، مصطفی اسکندری به همراه همسرش، کبری زاغه دوست، در جریان مراسم چهلم ندا آقا سلطان، بازداشت و پس از مدتها تحمل زندان در سلول های انفرادی به حکم سنگین ۳۱ سال زندان محکوم شد.
در حالی که افکار عمومی زوایای پنهان قتل شادروان ندا آقاسلطان، را میجویید و رسانهها به ترسیم احتمالات مشغول؛ مصطفی اسکندری اما زیر شکنجه در حال بازجویی در خصوص «علت حضورش در مراسم چهلم ندا»، بود. اسکندری در طول بازجوییها در زندان اوین، بهشدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود که در نتیجه آن دچار شکستگی دنده و بینی شد.
او نهایتا در دادگاهی به ریاست قاضی پیرعباس، به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی» و «تشویش اذهان عمومی» از طریق شرکت در مراسم چهلم ندا آقا سلطان و «مصاحبه با رسانههای بیگانه»، به ۳۱ سال زندان محکوم شد.
مصطفی اسکندری که بیش از ۷ ماه را در انفرادیهای ۲۰۹ و ۲۴۰ سپری کرده بود، سرانجام به زندان رجایی شهر کرج منتقل شد. او در رجایی شهر نیز، پس از مدتها انفرادی در سلولهای انفرادی بند یک این زندان معروف به «سگدونی»، نهایتا به بند ویژه امنیتی این زندان منتقل شد.
اما همه اینها پایان آزار و اذیت این دانشجوی زندانی نبود. قاضی پیرعباسی، قاضی پرونده مصطفی اسکندری، در طول دوران بازداشت مصطفی، با هدف فشار مضاعف بر وی، همسرش کبری زاغه دوست با تهدید به صدور حکم سنگین زندان، وادار به طلاق از این زندانی سیاسی میکند. کبری زاغه دوست، خود پیشتر در جریان بازداشت، نزدیک به دو سال حبس را تجربه کرده بود.
این زندانی سیاسی که این روزها در سالن ۱۲ بند چهار زندان رجایی شهر کرج دوران حبس خود را سپری میکند، در اواسط تیر ۱۳۹۳، پس از اعتراض و تلاش برای تخریب دستگاههای پارازیت انداز زندان رجایی شهر که موجب بسیاری از ناراحتیها و اختلالات ناشناخته در میان زندانیان این زندان شده بود، توسط مسئولان این زندان به سلولهای انفرادی منتقل شده بود.
کمیته انضباطی زندان رجایی شهر، او را به «توهین به مسئولان» و همینطور «ایراد آسیب به یکی از دستگاههای ارسال پارازیت مخابراتی واقع در زندان»، متهم کرده بود.
مصطفی اسکندری، در واکنش به آزارها و فشارهای پس از بازداشت، در مرداد ماه سال ۹۳، با انتشار نامهای از زندان رجایی شهر کرج خواستار اعزام یک نماینده ویژه از سوی دادگاه جنایی بین المللی، برای ملاقات با وی و دیگر زندانیان سیاسی و همچنین رسیدگی به جنایات مقامات جمهوری اسلامی شده بود.
او در قسمتی از این نامه نوشته بود که: «اعلام مینمایم که متاسفانه برای بنده توسط چند شاکی خاطی نیروی امنیتی احکام ۱۲ گانه با مدت حبس ۳۰ ساله صادر شده است که فقط همین مدعیان یا شاکیان در پرونده اینجانب حتا یک شاهد مردمی غیر منتخب و عادل و تهدید نشده وجود ندارد و یک مدرک مستند واقعی خلاف قانون خود نظام وجود ندارد، ولیکن در حقم بسیار ظلم شده در قیاس با قاتل و جنایت کار نروژی که ۹۰ نفر را به قتل رسانده و فقط ۲۲ سال حبس گرفته است این چگونه احکامی است؟»
اسکندری همچنین در این نامه، با اشاره به آسیب های دستگاه های پارازیت به زندانیان و اعتراض وی در این زمینه، واکنش مسئولان زندان را دهشتناک توصیف کرد. او در آن نامه نوشت: «تا این لحظه بیشتر از ۵ سال حبسم و حدود ۱۲ ماه انفرادی محض با زجر عمدی و ضرب و شتم کشیدهام، حتا جدیدا در انفرادی بینی و دندهام را شکستهاند چون با شعار، معترض به دستگاه ارسال پارازیت سرطان زا و این نوع مثلا امنیت زدگی برخی آقایان شدهام که جان همه زندانیان را در خطر قرار دادهاند».
این نامه و به طور کلی پرونده این دانشجوی زندانی در رسانه های داخل و خارج کشور، بازتاب چندانی نداشته و سکوت فعالان حقوق بشر نیز در این خصوص، هرگونه امید برای تجدیدنظر و بهبود وضعیت این زندانی را کمرنگ کرده است.
نوری زاد عزیز
فکر کنم خانم فرقدانی به اندازه کافی شاید بیش از حد کافی از خود شجاعت به خرج داده اند. لطف کنید شما با شرایط موجود لحن بیانتان را تعدیل فرمایید و به دنبال راه حل عملی و نتیجه بخش باشید. به نظر من آزادی ایشان اکنون از هر چیز دیگری واجب تر است.
تقديم به آتنا فرقدانى
ريشه ها ٢٦٦(قسمت ٢٦٥ ذيل پست قبلى )
فرهنگ<فرهنگ دينى <عرفان<……
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ
٢-الف(دنباله) : در فرهنگى كه شعر نه فقط بايد جور هنرهاى تو سرى خورده اى چون نقاشى و موسيقى و پيكر تراشى و تئاتر را بكشد ، بل حتى از شعرانتظار انديشيدن به حقيقت مى رود هنرمند بودن حافظ را نبايد دست كم گرفت . عارف بودن يا عارف نبودن حافظ كه دعواى هميشگى حافظ پژوهان ماست ، از آن رو اهميت پيدا كرده است كه حافظ هنرمندى است بى همتا در تاريخ فرهنگ ما ؛ اگر هاله هاى حرمت را بى تعارف از تن اين فرهنگ فروريزيم ، ناچاريم برخلاف خواست و ميل خود آن را از نظر هنرهايي چون پيكر تراشى و نقاشى و تئاتر و درام نحيف و نازا ببينيم . بى ترديد فقر اين هنرها به كراهت دينى آنها بى ارتباط نيست . هنرهايي كه مواد و مصالح آنها چيزى هايي غير از كلمات است ، تا آن حد امكان رشد نيافته اند تا پيكر و چهره انسان را همچون فردى زنده و معين و متحرك به نمايش بگذارند. حتى ادبيات داستانى ما از حد چند رمانس گونه و قصه ها و حكايت هاى تمثيلى فراتر نرفته است كه هدف نهايي بيش تر آنها اندرزى معنوى بوده است نه ورود به جزئيات زندگينامه اى يك انسان معين . ذوق هنرمندانى كه با سنگ و آينه و چوب و رنگ و مركب سر و كار داشته اند ، در ميدانى خالى از فرد انسانى نهايت ظرافت خود را ابراز كرده است . در خطاطى آيات كتاب مقدس و اشعار شاعران در چارچوبى به رقص درمى آيند كه از پايبندى به الفاظ رها نمى شوند . رقصندگى كنده كارى ها و آينه كارى ها و خاتم كارى ها فاعل زنده و واقعى هر رقصى ، يعنى انسان را كم دارند . مينياتور تا پيش از آشنايي نقاشان ايرانى با نمايشگاه هاى اروپايي اوج هنر نقاشى در فرهنگ ماست . ظرافت و زيبايي و ريزه كارى اين هنر قابل انكار نيست همان طور كه ظرافت و زيبايي و ريزه كارى بديهه نوازى نوازندگان مقامى در حيطه تكتوازى بسيار تأمل انگيز است . نه فقط در ايران كه در شرق مقدس همان قدر كه موسيقى اركسترى و سمفونيك بى جان بوده است ، تك نوازى فى البداهه و نانوشته به ويژه در هند به اوج ظرافت رسيده است . ساز در اينجا با حال نوازنده پيوندى چون پيوند تن و جان دارد ، اما اين جان همان طور كه مولوى در نى نامه خود مى گويد همواره از جدايي ها شكايت مى كند ، اما همبستگى ها و پيوند هاى زنده و انسانى اينجهانى را نمى جويد. در زمينه اين هنرها زمين هيچ گاه موطن نمى شود و جامعه انسان هاى زمينى هرگز مايه گشايش زندگى تنگ و فروبسته و غمزده نمى گردد . انسان كه خود چون همه واژه ها -بجز اسم هاى خاص – وجهى استعارى دارد به اين يا آن انسان جزيي و تكينه و زنده و فرد نزديك نمى شود بلكه كلى و به قول قدما انسان بماهو انسان باقى مى ماند . در آنچه هنر شرقى ناميده مى شود ، همواره خطوط ، رنگ ها ، نقش ها ، اصوات و سنگ ها از زمين به آسمان مى گريزند به همان سان كه توپولوژى ( يا مكان شناسى ) هندسى در مناسبات خداشاهى در مسيرى از پايين به بالا قوى تر و ارزشمند تر مى شود و سرانجام آنچه به چشم نمى آيد افراد و جامعه زنده و واقعى و زمينى است .در يك كلام ، عرفان به ويژه پس از غزالى تا مغز استخوان همه هنرها نفوذ مى كند و هنرحافظ نيز از اين نظر و در اين بافتار تاريخى است كه از سايه مبارك يا شوم عرفان – بسته به نظرها – بيرون نمى ماند ، نه فقط از نظر شهودى بودن آفرينش هنرى . ورنه اين نظر كه حافظ از آن رو كه هنرمند است عارف نيز هست چندان قابل دفاع نيست .
ممكن است بگوييد :'' خب ، اين ها سپرى شده اند ، ما در عصر مدرن زندگى مى كنيم ، رمان و روزنامه و تئاتر داريم ، عكاسى و سينما داريم '' بله ، همه اين ها درست ، اما ما همچنان با همان زبانى سخن مى گوييم كه مقاصد معنايي آن رانياكان ما تعيين كرده اند و زبان خود هنر پايه است . براى آنكه مطلب را پيچيده نكنم يك آزمون كوچولو را به شما مى سپرم ؛ مدتى به واعظان تلويزيونى خودمان گوش كنيد با تمركز بر اين هدف كه واژه انسان را چگونه به كار مى برند . نتيجه كلى كه من گرفته ام اين انگاره هاست :'' انسان چنين است ، انسان چنان است ، انسان بايد چنين و چنان باشد ، '' درحالى كه جز در قلمرو هستى شناسى ، آن هم با طى مراحل دشوار توضيح و تبيين مجاب كننده براى نيل به تعريف هستى شناسانه انسان ، از انسانيت به مفهوم همه شمول و كلى جز به گزاف نمى توان سخن گفت .اين حضرات ،هنوز خود و اندرون نهان شخص خود را نشناخته ، چپ و راست در مورد يك ''ما'' يا '' انسان '' از بالا و سلطان وار صدها حكم صادر مى كنند . آن هم براى تمامى انسان ها در تمامى زمان ها و مكان ها در تمامى تاريخ . منظور من فقط اهل عبا نيست ، آنهايي كه خودشان و رفقاي شان آنها را فيلسوف ناميده اند و در عرصه فلسفه زمانه خود هيچ تزى براى عرضه ندارند بيش تر منظور نظر من اند، چرا كه آن واعظ تنها يكى از ميليون ها بازيچه نيرنگ زبان است ، اما اين حضرات مدام با بادى در گلو و هيمنه اى خاص از تفكر و عقل مى گويند . خب ، اين انسان كجاست ؟ اين خدا كه حرف و خواست خود را نعوذاً بالله به دهانش مى گذارند كجاست ؟ اين نفس بماهو نفس كجاست ؟ در آسمان اعلاى افلاتونى ؟ در الفاظ محبوس در لفظ ؟ آنچه ما بإزاء بيرونى دارد اين فرد خاص و تكينه اى است كه زندگينامه بيرونى و روانى او را تنها روانكاوى و انسان شناسى مى تواند تحليل كند . در بيرون اين زن يا مردى است كه نامش احمد زيد آبادى يا نسرين ستوده است و درد و ستمى كه بر آنها مى رود كمينه خدشه اى بر خاطر آسوده آن واعظ تلوزيونى وارد نكرده است . كلى هاى او هرگز ارتباطشان را با جزيي تعيين نمى كنند و در همان محفظه معلق در ذهن آسمانى آنها باقى مى ماند .آن ريا و حقه بازى اى كه حافظ از اعتراض به آن خسته نمى شود پيش از هرچيز در زبانى رخ مى دهد كه ما هم با آن سخن مى گوييم . خانه تكانى هر زبانى در گام نخست در آن است كه يك علامت سؤال بزرگ جلو الفاظ كلى و انتزاعى آن بگذاريم و تا ارتباط اين دال ها با مدلول هاى جزئي و فردى و واقعى تعيين نشده است ، دست از سر آنها بر نداريم . تفكر در عمق چيزى جز تعيين اين ارتباط نيست .تفكر مجاز نيست هاله هاى گيرا يا زننده الفاظى چون انسان ، عزت ،شرافت ، عدالت ، بيداد ، الوهيت ، شرارت ، خشونت ، نفسانيت و در صدر همه آنها هستى و حقيقت را همين طور يرخى و دانسته و ندانسته در جهت مغزشويي به كار گيرد . آن ناآرامى كه از راست بودن با خود و فريب ناپذيرى سرچشمه مى گيرد ، به غايت به انسانيت نزديك تر است تا آن آرامش و امنيتى كه فريب ايدئولوژيك و جهل پراكن اين حضرات مى خواهد برقرار كند . اين مسئله البته خاص ايران و خاورميانه نيست ، در همه جا كاربرد ايدئولوژيك و هاله افكن زبان ، به ويژه نزد اهل سياست وجود دارد ، اما مهم آن است كه در كجا فريب و دروغ و ريا زودتر ، آزادانه تر و بى هراسانه تر رسوا مى شود . قطعاً در جايي كه چهار صد سال است انديشه زبان را ورز آورده است . نگاهى به چهار صد سال پويايي سترگ انديشه مدرن غالبا به اين احساس نوميدانه دامن مى زند كه ما چهار صد سال از جهان دموكراتيك و قانونمند عقب هستيم ، اما چرا نگوييم كه ما افزون بر ذخائر فرهنگى خود چهار صد سال تجربه مدرنيته را در اختيار داريم و مى توانيم با ابزار اين انديشه فرهنگ خود را وادار به خانه تكانى و پوست اندازى و پيله شكافى كنيم . اين حاشيه به دراز كشيد و من پوزش مى خواهم كه هرچند وقت يكبار ،به نحوى ، بايد ارتباط ريشه ها را با آنچه امروز بر ما مى رود ياد آور شوم . ادامه بماند براى قسمت بعد .
سپاس از بردبارى شما
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : حمام با آب سرد ذات الریه و هزار بیماری شناخته شده و ناشناخته به جرم انسان دوستی و هوا خواهی کودکان بی سرپرست و بالا تر از آن نقاشی آن هم از اسطبل نشینان پر مدعا و کم خرد و خود باخته که ذره ای خدا به آنان ایمان نداده که ببینند و فکرکنندیک دختر دانشجوی ارشد را با چه جرم سهمگینی یک قاضی مثلا مسلمان به زندان بلا افکنده ! البته آتنا گفت که این رژیم مورد تاییدش نیست و چه قهرمانانه گفت و ذره ای تزلزل در او نبود رژیمی که فقط اسم اسلام را یدک میکشد قاضی صلواتی که باید به اوگفت ای پدر صلواتی راه جهنم را چه برای خود سهل کردی اگر پل صراتی باشد به گمانم در اولین گام به کام دوزخیان خواهی رفت و گریزی از آن نداری حال هرچقدر میتوانی بتاز این اسب سرکش قدرت به ناگاه چنان بر زمین گرمت خواهد کوفت که حتی آهی نتوانی کشید آن روز دیر نیست !!
” تجربه تلخ تکرار تاریخ ”
در کتابهای تاریخی آمده است که اسکندر پیش از حمله به ایران مستاصل بود.
در این اندیشه بود که چگونه بر مردمی که از مردم خودش داناترند حکومت کند؟
پیشنهاد یکی از مشاورانش چنین بود:
کتابهایشان را بسوزان، خردمندانشان را در زنجیر کش، به زنان و کودکانشان بی حرمتی کن!
نظر مشاور دیگرش چنین بود: نیازی به چنین کاری نیست.
از میان مردمانشان، آنان را که نادان ترند به کارهای بزرگ بگمار، و دانایان را به کارهای پست!
نادانان همواره شکر گذار تو خواهند بود و فرهیختگان یا به سرزمینی دیگر پناه آورده و یا خسته و
سر خورده در حسرت و انزوا، عمر خود را سپری خواهند کرد!
“چه درد ناک است، تجربه تلخ تکرار تاریخ”
بیاد آتنا فرقدانی و درود بر او و هم بندانش
جناب نوریزاد قصاب از گوسفند بسیار نهراسد.
بسیاری ازمردم ایران گویی یک خوی گوسفندی (تاریخی) دارند.در برابر قدرت تاب سربالا گرفتن را ندارند زیرا یادشان نداده اند. برو عقب و عقب تا برسی یه مادها و پیشدادیان اساطیری.
تاریخ می گوید که در زمان داریوش هخامنشی اسکندر به ایران تاخت و کاخ آپادانا را به آتش کشید.
تاریخ به ما می گوید (می نویسد البته- آثاری از بناهای ویران شده اگر می ماند می دیدیم مانند ویرانه های کاخ مدائن) که عربها به ایران تاختند و امپراتوری ساسانی را نابود کردند.
تاریخ به ما می گوید مغول ها به ایران تاختند و نیشابور چند صد هزار نفری را به خاک و خون و تخریب کشاندند. و بقیه ایران را هم.
برخی کسان و افراد هم می گویند و می نویسند که آمدند تاختند و سوختند و ویران کردند و ما هنوز هستیم.
ب رخی می گویند و می نویسند ایرانیان در برابر این تاخت و تازها به حکومتهای ایرانی پشت کردند و خیانت.
من می گویم که : شما بروید داخل یک فروشگاه و یک جنس آنرا بدون پرداخت پول بردارید، اگر توانستید به سلامت و تندرستی و بدون زد و خورد این کار را کنید من به شما قول می دهم که تایید کنم ما مردمی خیانت پیشه و وطنفروشی هستیم.
آ قای نوریزاد شما اگر کت و شلواری پوشیده باشید مثلا دوخت هاکوپیان و در جیبتان چند کارت اعتباری به پشتوانه یک میلیارد دلار داشته باشید مثلا ویزا یا مسترکارت.اگر بر شما کسی مسلط باشد که بتواند کت وشلوار شما را همیشه بپوشد و استفاده کند و از کارتهای شما خرج کند- و شما اختیار بسیار اندکی داشته باشید .آن فرد مسلط به شما- یک مقداری پول خرد و توجیبی و نان و پنیری بدهد که زنده بمانید و شما وظیفه تان شستن و رفوی کت و شلوار باشد اگر ببینید که این فرد دارد با یکی از همسایگان دعوا می کند و همسایه دارد طرف را کتک می زند و جیبش را پاره می کند چکار می کنید؟.
می گویید مگر آن کت و شلوار مال من است یا آن کارتهای اعتباری بدردم می خورد؟ بگذار حسابی کتک بخورد حتی کت و شلوار پاره پوره شود ولی سرانجام من از دست این گردن کلفت راحت وآزاد می شوم.
اما اگر آن کت و شلوار و کارت اعتباری مال شما بود چه؟ شما صد در صد از خودتان و وسایلتان دفاع جانانه می کردید.این قانون طبیعت است که انسان از خودش و خانواده اش و دارایی هایش محافظت کند.
اگر ایران مال ایرانیها بود در درازنای تاریخ- و ایرانیها اعتماد بنفسی که یک فرد باید برای دفاع و پاسداشت وطن داشته باشد را داشتند هر بار، گروهی مهاجم نمی توانستند آن گونه بلاهای تاریخی را به سر ایرانیان بیاورند.
چرا پادشاهان ایران- آنقدر در دید و نظر ایرانیان خدای گونه و بی عیب بودند؟ بنظر من بخاطر اینکه ایران یک فلات در اندشت و گسترده بوده است.ایرانیان وقتی نظر به عظمت و پهناوری کشور می کرده اند گمان می کردند که کسی که فرمانروای یک چنین ملک گسترده است باید از “فره ایزدی” برخوردار باشد.باید اهورامزدا بخواهد تا چنین کشوری در دستان پرتوان انسانی خدای گونه جای گیرد.
ترس از پادشاهان و قدرت حاکمان از اینجا در ناخودآگاه و ژنهای ایرانیان نهاده شده است.
شما هم اکنون سوار اتومبیل شوید و از تهران به خراسان بروید یا به اصفهان و شیراز یا به سیستان یا به تبریز. یک عظمت گسترده در افق می بینید که بسیار تماشایی و تفکر برانگیز است.گذشتگان ما که نابینا نبودند اما چون نادان بودند گمان می کردند که بخاط آنکه خداوند – کشور شاهنشاهی ایران به آن عظمت را به شاه بخشیده، بنابراین جان و مال و هستی ایرانیان را هم به او داده.این را در تاریخ می بینیم و هم اکنون هم آثارش به چشم می خورد و برایمان مانده.
در اروپا اوضاع این گونه نبود.اروپا جایی است پر از درخت و جنگل و کوهستان و از دشتهای پهناور و بیکران و بر و بیابان کمتر هست یا نیست. منطقه اروپا خصوصا غربی جایی بوده که هر کس می توانسته محوطه وسیعی را به خود اختصاص دهد و در آن کشت و کار کند یا به صنعت وحرفه ای محلی و بومی سرگرم باشد.کشورهای اروپایی هم – به دوک نشین و بارون نشین تقسیم می شده اند که هر بارون و دوک محدوده ای داشته و خدایی نمی کرده مانند آنچه شاهنشاهان ایران می کردند.
برای همین – اعتماد بنفس روستاییان و سپس شهرنشینان اروپا در برابر شاهان و حکمرانها بسیار بیشتر از ایرانیان شکل می گیرد و در ناخود آگاه جمعی شان نهاده می گردد.
بیخود نیست که کشوری مانند ژاپن که کوچک است و طبیعتش بسیار شبیه اروپا با تلاش و سختکوشی مردمش تبدیل به یک ابرقدرت صنعتی و تکنولزی می گردد ولی کشوری مانند روسیه که وسعتی چنان گسترده و در اندشت دارد- حتی هم اکنون یک نفت و گاز فروش است و حتی یک تئورسین دمکراسی یا یک کانت یا هابز در آن ظهور نکرده که هیچ – یک لنین آمد و استالین که افکار واندیشه های نادرست مارکس آلمانی که در آلمان کوچک خریدار نداشت را پیاده کند.
حتی همین آمریکا و کانادای گسترده و بیکران بر پایه اندیشه های مهاجرانی شکل گرفت که از مناطق کوچک و کشورهای اروپایی آمده بودند نه از روسیه یا چین و یا ایران.
اعتماد بنفس و احساس حقارت نکردن در برابر حاکمان خیلی نیکوست.بسیاری از ما ایرانیان آنرا کم داریم.به جای آن چه می کنیم؟ در برابر همدیگر تکبر وغرور می ورزیم و همدیگر را دوست نداریم زیرا خودمان را دوست نداریم.کسی خودش را دوست دارد که به خودشناسی بپردازد ولی ما کارمان این است در دیگران زوم کنیم و از خود غافل شویم.
اگر کسانی این گونه نیستند یا گمان می کنند نیستند من معذرت می خواهم.ولی به هر حال وجود دارد.
اگر مردم ایران از حاکمانشان نترسند که مبادا با مخالفت به دوزخ رهسپار گردند و آنکه می توانند در سرنوشتشان دگرگونی ایجاد کنند و کمبود اعتماد بنفسی که از اجداد و پیشینیانشان در پیش از اسلام- و ترس و هراسهای به میراث برده از اجداد و پیشینیانشان پس از اسلام از عذاب جهنم و مار غاشیه به انها تزریق شده را دور بریزند.
و از فکر و تلقین: بی چون و چرا بودن دین و آیین- و پستی و حقارت در برابر پیامبران و امامان و حاکمان دوری کنند. و معنویت را در پاکی و درستی و صدق و حقیقت و دوری از ستمگری وتجاوز به حقوق دیگران و جانداران (وحتی سگها که دارند منقرضشان می کنند) بدانند- نه در روضه و زیارتهایی که به جای خودش بد نیست و در دولا راست شدنهایی که بعدش به غرور و ستمگری بپردازند.آنگاه می توانند دوره جدیدی را نوید بخش شوند که بتوانند از بار سنگین سده ها و هزاره ها بدبختی و حرمان و غرولندهای بیکران و فحش به بخت و اقبالشان رهایی یابند و به جاده و شاهراه تمدن و مدنیت برسند و سهم خود را در برابر همنوعان خود در کره زمین بپردازند و از مردمی مصرف کننده و گیج -به مردمانی بهره دهنده و زاینده فرهنگ و مدنیت تبدیل شوند.
حقیقتا از تئوری های توانمند دمکراسی و هم چنین دانش معنویت بسیار کم بهره ایم .لطفا تئوریسین های محترم ما را از راهنماییهایشان بهره مند کنند.سپاس.
2500 سال است که ابتدا چشم به زبان و دست پادشاه دوخته ایم سپس به رحمت و بخشایش خدا. خیره در هاله های نور زجه کنان و بر سر زنان از سرنوشت محتوم خود به دور خود می چرخیم. آن پادشاه سایه خدا بود بر زمین و این پادشاه سایه است بر خدا.
اما یک جیز را فراموش کرده ایم خودمان را همه خرد تاریخ در اختیار ماست . ابتدا باید بدانیم که ما هیچ چیز بیشتر از سرخپوستان بومی آمریکا در زمان حمله اروپاییان به سرزمین انها نیستیم. سرخپوستان وقتی یکیشان مریض میشود. طبیب پیر قبیله ( خمینی) را بر سر بیمار حاضر میکنند او اتشی بر می فروزد و ورد هایی میخواند از دم کرده های خود ساخته به او می نوشاند و اگر بیمار خوب نشد. بیمار رو به موت را بر تخت گاهی می خوابانند بدور او می چرخند چوب هایی را به زمین میزنند ورد هایی را میخوانند. بدون اینکه بدانند بر سر بیما ر چه آمده است انقدر این کار را ادامه میدهند تا بیمار بمیرد.
سرخپوستان آدم های جنگجوی از جان گذشته و بسیار دلیری بودند. اروپاییان دیدند برای رویارویی با انها باید طلفات بسیاری را تحمل کنند از جهالت های انها استفاده کردند. سزخپوستان مطابق یک سنت مذهبی هرگز پتو های خود را نمی شستند (ما هم هرگز پتوهای فکریمان را نمی شوییم). اروپاییان در محلی میکروب طاعون را به پتوی های انها وارد کردند و بسیاری از انها را از بین بردند. بضاعت اندک دانش این کوچک اجازه نمی دهد که همه مواردی را که اروپاییان از جهالت سرخپوستان استفاده کردند را ذکر کند. به من کمک کنید تا بر لکنت زبان خود فایق ایم و حرفم را بزنم از لکنت زبان من خنجر مسازید.
اکنون غرب و آمریکا بر سر اشغال هیچ خاکی نیست تنها نفت مواد اولیه و مواد خاکستری (مغز) و سرمایه های منطقه را میخواهد. و چه ساده همه را بدست میاورد. جهالت های مذهبی و قومی ما انقدر است که برای بدست اوردن این همه نیازی به فرستادن حتی یک سرباز هم به منطقه نیست.
خاک جها ل به چه کار می اید. زر خاک را می برند: نفت مواد خاکستری و سرمایه
فیلمی را بخاطر میاورم از زمان اشغال اقغانستان که یک مامور تنومند سیا در خاک پاکستان در کنار مرز افغانستان به اولین گروه های طالبان در حالیکه با دست به افغانستان اشاره میکرد می گفت خاک شما در اشعال بیگانه است اینک شما این هم اسلحه و این هم پول بروید خاکتان را ازاد کنید. میدانست که افعانستان را از روس ها آزاد خواهد کرد و بدست جهالت طالبان خواهد سپرد.
باید بدانیم هیچ تفاوتی بین ما و طالبان و القاعده و داعش و شیعیان سوری و عراق و سنی ها نیست. هوش هیچ کس بر دیگری نمی چربد ما همه قربانی جهل خود و سو استفاده انها از جهل ماییم.
وقتی زنرال ها وزر امریکایی در سال 57 به ایران آمد و ارتش را از ارتشبد غره باغی گرفت و بدست سپهبد غره نی و بازرگان داد و به انها گفت اینک شما کشور خود را آزاد کنید. میدانست که کشور را از شاه میگیرد و به دست جهالت اسلامی ها میدهد. ارتشبد غره باقی از آمریکایی ها حرف شنوی داشت کافی بود هاوزر بجای اسلامی ها بختیار را انتحاب میکرد او که قصد تشکیل دولت ملی بی شاه را داشت.
استراتزی غرب در منطقه بر اساس ایجاد بحران کنترل شده در اطراف چاه های نفت قرار دارد. بحران های ایجاده شده باعث فراری شدن مغز ها و سرمایه ها در اطراف چاه های نفت می شودو پول نفت به مصرف خرید اسلحه برای جنگ های بین احمق ها می رسد و نه بهبودی مردمان. مردمان فقیر شده که در اثر فرار سرمایه ها ومقز ها هروز بی توان تر میشوند به پای خریداران نفت می افتند تا از انها نفت ببشتری بخرند فیمت نفت سقوط میکند ( اتفاقی که هم اینک افتاده است) و مغز ها و سرمایه های بیشتر بطرف جا هایی میرود که نفت ارزان می رود. ( گفته میشود که ایرانیان مقیم در امریکا 800 میلیارد دلار سرمایه در اختیار دارند و با استعداد ترین تحصیل کرده ترین و تواناترین اقلیت ها در آمریکا هستند)
باید بدانیم که نفت ما طی چند دهه اینده به اتمام میرسد. نفت سبک برای 2- 3 دهه بیشتر نیست استخراج نفت سنگین دشوار است و به تکنو لوزی پیچیده ای دارد که ما نداریم. ان هم جندان نیست و کفاف نسل های گرسنه فاقدد خلاقیت و مهارت های دنیا پسند و دست بر اسمان بلند کرده آینده ما را نخواهد داد.
اگر آن مرده ای که بر تختگاه است و در حال موت اندک رمقی دارد به کمک پول نفت است. ما همچنان زاری کنان و بر سر زنان بر دور مرده چوب های خود را بر زمین می زنیم ورد خواننان بدور او میچرخیم و چشم بدست و زبان پادشاه دوخته ایم و چشم رحمت از اسمان. نه از اسمان ندایی میرسد و نه از پادشاه.
آگر ما بجای اینکه ملت شکایت گر بودیم ملت جاره جو بودیم چه میکردیم . ابتدا می دانستیم که بر سر ما چه آمده است. هیچ اتفاقی نیفتاده است هیچ انقلابی در کار نیست. ما را تنها بدست جها لت های خود داده اند. آن شاعر مزیان هیچ تفاوتی با شاعر خامنه ندارد. اولی میداند که فاطفه فاطمه است عجب مرد هنرمند است اما هیچ از دنیای معاصر نمی فهمد. و دومی در کتاب ها خوتنده است که گربه دشمن موش است ولی هیچ چیز از روابط پیچیده دنیای معاصر نمی داند. او حتی بدرستی نمیداند چه کس با چه کس دشمن است. آنان که که بر تریبون های بلند سخنوری ما ایستاده اند بی هیچ پرسشگر تنها شاعر بغض ها حقارت ها و توهمات تاریخی ما هستند. هم اکنون هم اگر از بنی حرف بپرسیم برای نجات بیمار در حال موت تختگاه چه باید کرد میگوید عجله نکنید برای نجات او 358 راه می شناسم بنشنید چایی قند پهلو برایتان بیاورم و برایتان تعریف کنم.
اگر ما بجای اینکه ملت شکایت گر باشیم ملت چاره جو بودیم جه می کردیم.. در غرب وقتی گربه ای از بالکنی میافتد برای اینکه بدانند چرا صد کتاب مینویسند.. محقین بیطرف و آزاده ما هم می رفتند و تحقیق میکردند و 1000 کتاب در مورد واقعه 57 مین وشتند. تمام زیر و بالا و اسراز انرا میافتند مو را از ماست می کشدیدند شباهت های ان واقعه را با بقیه پدیده های بوجود آمده شده در منطقه ظهور طالبان القاعده داعش …. می یافتند.
خمینی یک گفتمان ساده و موثر را با مردم انجام داد. اینکه شاه امریکایی است و کافر است و ضد خدا ما ضد امریکا هستیم شما را نجات میدهیم هم کشور شما را آزاد میکنیم هم خدا را به شما برمی گردانیم.
اما در اینجا یک تضاد اساسی با واقعیت وجود دارد. اینکه امریکایی ها در ظاهر با شاه دشمن بودند و در باطن (در اواخر) دشمن. و با ج.ا در ظاهر دشمند و در باطن دوست. یعنی دوست جهالت های او.
اگر همه جها لت های تاریخی مذهبی به ناگهان در اطراف چاه های نفت ظهور کرده است ایا اتفاقی است؟ از بحران های ایجاد شده در اثر جهالت ها جه کس سود میبرد. ایا انها نیستند که نفت ارزان مغز ها و سرمایه های مارا می برند؟ ایا انها نیستند که تخم جهالت در منطقه پا شیده اندو یا باعث روی کار امدن عوامل تولید بحران بوده اند و یا حامی و کاتالیزور بوجود آمدن آنها.
د لسوزان جامعه هرگز ان گفتمان ساده و موثر را با مردم نداشته اند. غیر از سخنان درهم اشفته و ناله و نفرین چیزی نشنیده ایم. هم اکنون هم حاکمیت با همان زبان ساده صحبت میکنند و مهمترین محور ان این است که ج.ا اسلامی دشمن آمریکاست. آما اگر مردم بدانند که ج.ا درست آن چیزی است که آمریکا میخواهد چه خواهند کرد؟
در این سایت بنظرم کورس گفت که او معتقد است خارجیان به شکل گرفتن و پیروزی انقلاب کمک کرده اند و حامی در این مورد توضیحاتی داد ولی این بحث را پی نگرفتدن. این بحث مهمترین بحث جامعه ما در حال حاضر است.
ورد خوانان بدور بیمار چیزی به غیر از مرگ بر امریکا نمی گویند ولی کجاسنت دفتر آن طبیب خرد که ما را رهایی بخشد. کجاست سحنگوی جان معدن پاک.
ممنون از نوشته تان. ولی چرا اینقدر طولانی. باور کنید با اینطور زیاد نوشتن خیلی از مخاطبان خود رو از دست میدهید. کمی بیشتر خلاصه تر , بهتر. اگر کم و گزیده بگویید, مطالبتان خواننده بیشتری خواهد داشت.
گزیده: ما هیچ چیز بیشتر از سرخپوستان بومی آمریکا در زمان حمله اروپاییان به سرزمین انها نیستیم.
آقای نوریزاد،
از “جنازه ای به اسم قاضی صلواتی” کلی خندیدم.
خیلی با مسما بود.
پیروز باشید
منصور
نفرمایید آقای نوری زاد شش سال ! آخه به چه جرمی ؟ ا ی لعنت بر بنیانگذار جهالت ایران