یک: این که سخنگوی وزارت ارشاد، راه ” توبه ” را پیش پای استاد شجریان واگشوده، و فعالیت هنری این استاد گرانقدر را به بازگشت وی از راهی که در آن است، موکول فرموده، نشان از این دارد که: هیمنه ی نظام از مواجهه با این استاد به ارتعاش افتاده. و این که: آینده ی هنریِ جناب شجریان، نه به اراده ی وزارت ارشاد، که به ترنمِ تمنّای وزارت اطلاعات بند است. و یعنی: اندازه ی قامتِ استاد از اندازه ی قامتِ هزار آیت الله حکومتی برتر است و این قامت بلند، از فراسوی مرزها پیدا ترست.
می گویم: استادِ ما را آنچنان اعتباری است که همه ی هیمنه ی غضبناکِ نظام را به سایه برده است. و این همان کنایه ی نمکینِ ” بلند قامتی” است. نظام اگر می توانست، هزار باره استاد را به چرخ گوشتِ تخصصی اش می سپرد. اما این که مدام در این حسرتِ بزرگ می گدازد، نه از این روی است که نمی تواند، نخیر، بل به این دلیل است که: جسم استاد اگر در ایران است، بلند آوازگیِ هنری اش تا هرکجای جهان خزیده و با جان آدمیان آمیخته. استاد را نیازی به غمزه ی این و کرنشِ آن نیست. چرا که در این میان، توپ و تشرهای امنیتی، بیش از آن که برای استاد ترساننده باشند، خنده آورند. راه بستن بر استاد، تنها راهی است که واماندگان بدان دست می برند. نیز این بگویم که نظام مقدس، اگر به هیچ تخصصی مزین نیست، در پژمردنِ نخبگان استاد است. بی آن که بداند: نخبگان، آنسوتر از اراده ی او، حیات می ورزند. خورشید را مگر می شود ندیده گرفت؟
دو: این داستان دزدی های محمد رضا رحیمی را آنقدر به مرور زمان سپردند تا مگر بوی ناجورش محو شود و سراسیمگیِ اشتهایِ وی از خاطره ها زدوده آید. دزدی های این ” آدمِ نظام ” به هزارتوی مفسده راه می برد. یعنی اگر قرار باشد که وی را به زیر بکشند، عمده ی نمایندگان یک دوره ی مجلس را باید به چهار میخ بکشند و اصل نمایندگیِ آنان را به مدار بی اعتباری در اندازند. حالا شما نمایندگانی را تجسم کنید که اصل حضورشان در مجلس بی اعتبار بوده و در عین بی اعتباری مرتب قانون وضع کرده اند و آدمِ نامتعادلی چون احمدی نژاد را پرورانیده اند و در دزدی های وی سهیم بوده اند و مرتب نیز سخن از بصیرت رانده اند و در هر نطق ده دقیقه ای چهل بار گفته اند: منویات مقام معظم رهبری. این پرونده به گمان من بجایی نمی رسد. چرا که دست آدمهای بیت رهبری نیز به دزدی های این فردِ آلوده، آلوده است.
سه: راستی این علم شنگه ی بورسیه های غیرقانونی به کجا انجامید؟ دولت تدبیر و امید کلی برای افشای این بورسیه ها هزینه داد و هیاهوها به راه انداخت. پرسش این که: عاقبتِ این هیاهوها بکجا انجامید؟ می گویم: به جایی نیز نخواهد انجامید. چرا؟ نظام مقدس، فرزندان و بستگانش را از سرِ راه که برنداشته که! مثلاً در یک قلم مگر دولت تدبیر و امید می تواند با رکنِ رکینِ نظام: جناب حضرت مستطاب حجة الاسلام والمسلمین حاج آقا شیخ حسین آقای طائب، رییس سازمان اطلاعات سپاه – که کل مملکت را به زیر بغل برده – در بیفتد و به وی بگوید: اسم خواهر زاده ی شما هم در فهرست بورسیه های غیر قانونی است؟ روی دیگرِ آن چفیه ای که در مجلس به گردن آقای فرهادی انداختند تا به برکتِ همان چفیه به وی رأی اعتماد بدهند، این بود که: بی خیالِ بورسیه های غیر قانونی!
چهار: محسن پهلوان را می شناسید؟ وی یک نظامی است. سپاهی است. مالک پدیده ی شاندیز. استاد زد و بند و رانت خواری. حالا اختلاس نود و چهار هزار میلیاردیِ وی را علم کرده اند و بر زمین گرمش کوفته اند. سپاه، هیچ رقیب قلچماقی را تحمل نمی کند. آقا، سپاهی بوده ای که بوده ای. مهم این است که الآن باید موم دست ما باشی. وگرنه مثل امیر منصور آریا، هم می دوشیمت و هم می فرستیمت پای چوبه ی دار. سپاه و اطلاعات مگر به اسم امیر منصور آریا کم وام کلان از بانکها گرفتند؟ این محسن پهلوان ، گنده بود زیادی داشت گنده تر می شد. و یک جاهایی حتی در برابرِ برادران سرخم نمی کرد. حالا این نوری زاد بی نوا را بگو که برای باز پس گرفتنِ چند قلم اموالش – که سپاه برده و پس نمی دهد – خود را به آب و آتش می زند و صدایش به گوش برادران نمی رسد.
پنج: این که یکی چاق باشد یا لاغر، نه عیب است و نه در خورِ شماتت. اما این که ” همینجوری” یکی از این چاق های فراتر از فربه را از هزارتوی رفاقت بیرونش بکشی و ببری و بگذاری بر سرِ یک مصدرِ نظامی و تخصصی، کمی کج سلیقگی که هیچ، حتماً بی بصیرتی است. اسمش این است که: آقا ما به ارتشیان اعتماد نداریم. چرا که ممکن است یک وقتی سری بجنبانند و یک کارهایی بکنند و خیالاتی در سر بپرورانند و هیمنه ی ما را بر نتابند. خب، یکی را انتخاب کن که این کاره باشد. بتواند یک تکانی بخورد لااقل. اصل و اساس ارتش به جنب و جوش و ورزیدگی و تخصص های نظامی است. در ارتش، هیبتِ فراتر از فربهیِ یک فرد که کارساز نیست. بل این ورزیدگی و ذکاوت و کارآزمودگیِ نظامیِ اوست که وی را از دیگران متمایز می کند. حالا این بابا را ببر توی تلویزیون تا مرتب از امام زمان و اینجور چیزها صحبت بکند یا با همان لباس نظامی اما با شب کلاه ( کج کلاه) قهوه ای در مراسم تشییع جنازه ی مهدوی کنی شرکت کند. بصیرت که می گویند لابد یعنی همین دیگر! لباس سر لشگری و شب کلاه قهوه ای؟!
نشانی من در اینستاگرام: instagram.com/mohammadnourizad
محمد نوری زاد
چهاردهم دیماه نود و سه – تهران
چه بگم
این فیروز آبادی که از اول اینطور نبوده که. شاید یک بیماری خاصی گرفته باشه. شما خوشت میاد کسی قیافت را مسخره کنه. انسان باش و شعار نده
سلام ، آقای نوری زاد بعد اتمام جنگ تحمیلی 8 ساله ، حکومت ایران برای اینکه بتواند بعضی از پست و مقام های مهم و با ” اشل ” بالای ارتش مثل رئیس نظام وظیفه ،نیروی انتظامی ، راهنمایی رانندگی و بخصوص ” وابستگان نظامی ” در کشورهای اروپایی ، آمریکایی ، آفریقایی و … را به غنیمت بگیرد و به دست برادران سپاه بدهد ، نیاز به این داشت که به سپاهیان درجه هایی ” همتراز ” بدهد . بدین سان بود که شکل و شمایل و لباس سپاهیان را به قپه ها ، واکسل ها و پاگون ها آراستند . البته کسانی در سپاه مانند حاج داوود کریمی و کلهر و … بودند که به جیفه درجات بی اهمیت بودند و این درجات را بر دوش نیانداختند . آقای نوری زاد من فکر میکنم شما با نمایش عکس سردار ، خواسته اید غیر مستقیم بگویید که این چه نوع ” همترازی ” با درجات ارتش و یا چه راحت ” ضایع ” کردن آن هیبت درجه سرلشکری و سپهبدی و ارتشبدی است .
سلام،
در حکومت ولایی این چیزها بسیار ناچیزند!
شب كلاه=كلاه نظامي.اين مطلب رو ميرسونه كه شما در بعضي از مسايل عجولانه و ازسر عقده گشايي اظهار نظر ميكنيد.
آقا نمیدونم جناب سرلشکر شاه صفی رو می شناسین.ایشان از پابوسان آقاست و رییس نیروی هوایی ارتش مفلوک ایران.حالا کاری نداریم که نظامیانی که من می شناسم از بی لیاقتی ایشان چه رنجها که نمی کشن.ایشان خودشان خیلی کفایت داشتند برادر کوچک را نیز به مدیرعاملی یکی از شرکتهای بزرگ زیر مجموعه خودروسازی گماردند که در آنجا خدمات اخوی منجر به ورشکستگی شرکت مزبور شد.خوب حالا نوریزاد هی گیر بده به بشکه بودن و بی کفایتی فیروزآبادی.این ارتش فعلی ما مثل بسیاری از جاهای دیگه عرق وطن پرستیشو از صدقه سر جمهوری اسلامی با عرب پرستی عوض کرده.بدبخت ملتیکه که قیام کرد تا به روشنی برسه ولی وقتی متوجه شد چه کرده که تا کمر تو لجن گیر افتاده بود.
اخه عقده ای اون شب کلاه نیست که کلاه نظامیه که چرخوندتش
امید جان
والا عقده ای اون برادران هستن که عقده درجه های نظامی ارتش رو داشتن و یه شبه از صفر شدن سرلشگر،حال آنکه عرضه درست گذاشتن کلاه رو هم ندارن و آبروی این کشور رو تو همه جای دنیا بردن.عقده ای اونه که واسه گرفتن پست و مقام چفیه می ندازه رو دوشش،عقده ای اونه که واسه تحصیل پارتی بازی میکنه و بورسها رو به نفع خودش و خانوادش می دزده، عقده ای اونه که دکترای تقلبی می گیره…
البته این شب کلاه نیست, کلاه نظامی است که بر عکس به سر گذاشته. اما مطلب مهم نوع کلاهی نیست که ایشان به سر دارد. برای این بر عکس به سر گذاشتن کلاه در جستجوی توجیه نباشید, نماز و سجده و…آنچه افاضه فرموده اید داستان کلثوم ننه است ! هر جای دنیا اگر یک سر لشگر با چنین وضعی در انظار عمومی ظاهر شود بلافاصله توسط آجودانهای مخصوص ارتش جلب و توبیخ میشود !!! اصل داستان که این است که مقامات عالیرتبه نظامی در تمام گوشه کنار جهان حتی کشورهای ندار و بی بضاعت آفریقایی, بنا بر یک اصل تعریف شده و رایج موظف به رعآیت قواعد بسیار دقیق در ظاهر و پوشش خود هستد. چرا ؟ به این دلیل ساده, که امرای ارتش در تمام جهان مظهر حاکمیت ملی و اقتدار ان هستند. اما در جمهوری اسلامی, از آنجا که شرط مومن و مسلمان و انقلابی بودن ان است که پیراهن اتو نکشیده به تن داشته باشید و یقه کت تان خوب چرک باشد و کفشهایتان چند ماهی رنگ واکس را ندیده باشد…در چنین نظامی, چیزی که ارزش ندارد سر و وضع سرلشکر و سپهبد ارتش است !!! امیر ارتش بیش از اینکه مظهر اقتدار ملی باشد, باید مسلمانی باشد که پوشش اش نشان دهنده عدم تعلق وی به مادیات و بی تفاوتی اش به پروتکل باشد ( چون پروتکل حتما غربی است ). این آقایی سر لشگری را هم که در عکس ملاحظه می فرمایید درست نمایند همین اندیشه است.
نشستم و بخشهایی از وبلاگ آیتالله نکونام را خواندم، با اینکه آشکارا از بسیاری از روحانیون روشنتر و بروزتر است اما هنوز فاصلهٔ افکار و آموختههایش تا درک جهان مدرن، بسیار طولانی است. واقعا این ها چه اعتماد به نفسی دارند که به خود اجازهٔ دخالت در همهٔ امور اینجهانی یک فرد / ملت را میدهند؟
وسعت مسائلی که این حضرات خود را مجاز و محق به دخالت در آن می دانند، خود نشانهٔ آشکاری از عمق جهل ایشان نسبت به جهان و بویژه جهان مدرن است.
چقدر این اظهار نظر جناب مازیار وطن دوست با خبر دستگیری آیت الله نکونام قرابت داره! اظهار نظر؟ اونهم این موقع؟
جناب شهاب
کامنت پائین را بخوانید: من بر اساس خبر ممنوعیت پخش رسالهٔ آیتالله نکونام، نسبت به ایشان کنجکاو شده ضمن خواندن وبلاگ ایشان کامنت زیر را نوشتم. بعد مجددا به خواندن وبلاگ ادامه دادم و چیزهایی مثل اصول تفسیر خواب و نظرات ایشان در خصوص زنان و خانواده را خواندم و کامنت بالا را نوشتم (به تاریخ کامنتها دقت کنید)، یک روز بعد هم خبر دستگیری ایشان را شنیدم.
ضمنا حتی شنیدن خبر شهادت ایشان هم -اگرچه مرا بسیار منقلب و متالم خواهد کرد- اما سبب تغییر نظرم راجع به عقاید آن معظمله نخواهد شد.
مازیار “وطنپرست”
« … در حال حاضر در حوزهها کمیّت جریان دارد و پذیرش طلبه کمّی و شمارگانی شده است و نه کیفی و شمار طلاب بیشترین کمیّت را داراست اما این شمار بسیار، به هیچوجه کیفیت روحانیت گذشته را ندارد و کمکاری امروزیان بسیار است. به بیان دیگر، این شاگرد چندین سال متمادی پشت به قبله مینشیند و استاد رو به قبله است و چند سال دیگر این شاگرد استاد میشود و او رو به قبله مینشیند و شاگردان وی پشت به قبله هستند و تنها تفاوت سی سال اول با سی سال دوم در همین نکته است وگرنه این استاد همان مطالبی را میگوید که در سی سال نخست زندگی از کتابهای پیشینیان آموخته است بدون آنکه قدرت نقد و بررسی آن مطالب را داشته باشد. برخی حاشیهها و تقریرهایی که نوشته میشود نیز چنان قوتی ندارد تا بتواند اثری تأثیرگذار و ماندگار باشد و چنین ثمراتی بسیار جزیی است که توان تحولآفرینی و نوگرایی متناسب با زمان را ندارد.
برای مصرفی بودن باید مؤسساتی را مثال آورد که در این سالها سر بر آوردند. مؤسساتی که برخی از آن تنها در راستای منافع مدیر مسؤول تأسیس شده است و حتی توان موازی کاری نیز ندارد تا چه رسد به نوآوری.
بحث از چنین نمونههایی باید مستند و در جای خود باشد و گفتن کلی آن در اینجا بدون آن که اسمی از فرد یا مؤسسهای آورده شود ریشهیابی مشکل نیست و ریشهی چنین مشکلاتی را باید در جای دیگر جست و در آنجا میشود به تناسب از این مسأله سخن گفت. در اینجا تنها میگوییم بهتر است بهجای آن که هر فرد یک مؤسسه داشته باشد، یک مؤسسهی توانمند، از فعالیتهای علمی افراد توانمند در تولید علم بر اساس ضوابط معین و آزاد اندیشانه با محور نوآوری در علم، حمایت و پشتیبانی داشته باشد. …»
« … موضوعهای بسیاری برای جامعهی امروز ما وجود دارد که در فقه و اصول و نیز فلسفه و عرفان گذشته، تبیین و تحلیل نشده است. برای مثال، شیوهی بایسته و موزون روابط اجتماعی زن و مرد یا روابط اخلاقی و نیز روابط خانوادگی به طور ملموس در جایی نیامده است و مسائل فراوانی که در این موضوع وجود دارد پاسخی در خور و علمی برای آن نیست و این امور محتاج تحلیل و بازگشایی بهطور باز و سالم است و این یک فرهنگ مولد و نوزاست که میتواند به چهرهگشایی از این مباحث در کتابهای حوزوی بپردازد و این امر نیازمند نوباوری و نوآوری نسبت به مبانی اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، دینی، روانی و اخلاقی است. پس نخست باید نسبت به هر مسألهای که به نام دین مطرح میشود دید آیا در واقع دینی هست یا سلایق شخصی و ذایقههای نفسی است و نیز آیا این بحث جهانشمولی است یا منطقهای و محلی، اجتماعی، خانگی یا فردی و سپس به ابعاد دیگر آن پرداخت. باید دانست که تحقیق در این موضوعات که به تولید دانش نیاز دارد برخلاف نظری است که به صورت کلی میگوید به آنچه خداوند و پیغمبر فرمودهاند باید ایمان آورد؛ هرچند ندانیم آن آموزهها چیست. درست است اقرار به «ما جاء به النبی» و به دین، آنگونه که وارد شده کمترین درجه و نصاب ایمان است، ولی این امر برای جامعهی علمی کافی نیست. … »
احتمالا متوجه تفاوتهای نوشتههای فوق با مواضع رسمی دین حکومتی (یا حکومت دینی) شدهاید. اینها را از وبلاگ آیتالله نکونام به این نشانی: nekoonam.ir/fa/elanat/Seemay-Talabegi.html برداشتهام.
برای من این نکته جالب است که این آیتالله هم با تمام قدر قدرتی و علمش، از آن جا که حرف از نوجویی و علم و درک و فهم می کند مورد توجه نظام مقدس امام زمانی قرار گرفتهاست. میفرمائید چطور؟
خبر: امروز از انتشار رسالهٔ توضیح المسائل آیت الله نکونام ممانعت بعمل آمد!
سلام.با ایدئولوژی و دین نمی توان جامعه را اداره کرد.این امر اثبات شده میتوان ان را قانون علمی هم دانست.چون در صورت تکرار در هر منطقه وزمانی به نتیجه یکسان منتهی خواهدشد.یعنی دیکتاتوری-عدم شایسته سالاری-لگدکوب کردن اصل عزت انسان واین قبیل نتایج.
دین ضد دموکراسی و ازادیهای انسانی ست.دین امری شخصی ومربوط به خلوت فرد است که هیچ گونه فضیلتی برای صاحب دین درجامعه منجر نمی شود.مبانی این دو باهم نه تنها نمی خواندکه ضدهم هستند.
اصل اول ادیان:افراد تابع دین فلان در جامعه از دیگر افراد دارای حق و حقوق برتری هستند.
اصل اول دموکراسی:افراد جامعه فارغ از هرگونه نژادودین ومذهب با هم برابر ومساوی ودارای حق و حقوق برابریند.
هزاران مورد برای مثال دراین زمینه ست که نیازی به توضیح ندارد.اما کو گوش شنوا.ان کس که نداندکه نداند…درجهل بماندکه بماند.عزت زیاد
خامنه ای مسول حوادث انتخابات 88 است و اوست که باید محاکمه شود نه موسوی و کروبی
فیس بوک محمد جواد اکبریان
Mohammad Javad Akbarian
سخنان تازهى محسن اسماعيلى، عضو حقوقدان شورای نگهبان دربارهى “بىطرف نبودن” اين شورا در انتخابات ٨٨، يك اعتراف تاريخى است و تمامِ مبنا و بناى استدلال رهبر و نظام جمهورى اسلامى براى “انكار تقلب و اثبات سلامت انتخابات ٨٨” را زير سؤال مىبرد:
يك: آقاى خامنهاى در خطبهى معروف نماز جمعه (٢٩ خرداد٨٨) گفته بود: «بنده زير بارِ بدعتهاى غيرقانونى نمىروم… شوراى محترم نگهبان مستندات ارائه شده از جانب كسانى كه شبهه دارند را رسيدگى مىكند… مجارى قانونى، تنها مسير رسيدگى به شبهات است… اين آقايان (نامزدهاى معترض) چه بخواهند، چه نخواهند، مسئول خونها و خشونتها و هرج و مرجها آنهايند.».
دو: عباسعلى كدخدايى (سخنگوى شوراى نگهبان در هنگام انتخابات ٨٨) دو هفته پيش در نشست بسیج دانشجویی در دانشگاه اصفهان گفته است: «بعد از انتخابات ٨٨، وقتی از نمایندگان کاندیداها در دفتر رهبری، علت اعتراض آنها خواسته شد شورای نگهبان را فاقد صلاحیت ذکر کردند… به آنها تفهیم شد که خواسته آنها مبنی بر ابطال انتخابات غیر قانونی است». (خبرگزارى رسا ٢٥ آذر ٩٣)
سه: محسن اسماعيلی، عضو حقوقدان شورای نگهبان، ٤ روز پيش در آستان قدس رضوی گفته است: «برخی اعضای اين شورا در انتخابات رياست جمهوری سال ۱۳۸۸ موضع گيری های خاصی نسبت به برخی نامزدهای رياست جمهوری داشتند٬ لذا در انتخابات تا حدی قانون را زير پا گذاشتند… اگر بخواهيم منصفانه درباره جريان فتنه ۸۸ قضاوت کنيم بايد بگوييم که برخی اعضای شورای نگهبان از حق خود به عنوان يک داور پا را فراتر گذاشتند… فردی که در مسند داوری آن هم به عنوان عضو شورای نگهبان نشسته است بايد اصل بی طرفی را رعايت کند و نبايد براساس قانون له يا عليه نامزدها در انتخابات موضع گيری داشته باشد». (خبرگزارى ايرنا، ١٢دىماه ٩٣)
•••
نتيجه: ١) وقتى به اعتراف عضو حقوقدان شوراى نگهبان، اين شورا در سال ٨٨ «به عنوان يک داور پا را فراتر گذاشت و بىطرفى را نقض كرد» بر اساس تمام معيارهاى “فقهى” و “حقوقىِ بينالمللى” ديگر صلاحيت داورى را از دست داده و ارجاع شكايت به آنها غيرقانونى است. ٢) در واقع، حق با كسانى بوده كه به گفتهى عباسعلى كدخدايى، خواستار ابطال انتخابات بودند و چون «مجارى قانونى» را بسته ديدند به خيابان آمدند. ٣) نخستين بدعت و رفتار غيرقانونى را همان كسى مرتكب شد كه مدعى بود «زير بارِ بدعتهاى غيرقانونى نمىرود». ٤) يكى از لوازم اعتراف عضو حقوقدان شوراى نگهبان اين است كه تمام مصوبات دولت دهم نامشروع و غيرقانونى است. ٥) آقاى خامنهاى به علت اصرار بر ارجاعِ شكايت شاكيان به يك نهاد بىطرف، توسل به زور و كشاندن كشور به «خونها و خشونتها و هرج و مرجها» و حصر نامزدهايى كه خواستار ابطال انتخابات بودند بايد محاكمه شود.
ساسانم عزيز پسِ از سپاس به خاطر همت و تلاشى كه مى كنى ، قبلاً بگويم كه من يك جمله شما را با اجازه بهانه مى كنم تا چند كلمه حرف خودم را بزنم كه در كل در تأييد نظرات خوب شماست . نوشته اى : ”چون مجارى قانونى را بسته ديدند به خيابان آمدند ” به خيابان آمدن خودش يك مجراى قانونى يا به بيان دقيق تر از حق هاى ملت است كه اصل ٢٧ قانون اساسى شرايطش را بدون ارجاع به قوانين ديگر حصر كرده است : بدون حمل سلاح و مخل نبودن به مبانى اسلام . اگر آيين نامه يا قانون ديگرى راه پيمايي را مشروط به بسته بودن مجارى قانونى كرده باشد ، قانون اساسى به عنوان ام القوانين و ناسخ القوانين آن را نسخ مى كند . مجوز وزارت كشور و به طور كلى مجوز دولتى براى راه پيمايي و تجمع و ميتينگ نيز در هركشور دموكراتيكى وظيفه دولت است ، نه حق او . مجوز براى بررسى محل مناسب از نظر رعايت حقوق ديگران يا اگر محل ملك شخصى باشد كسب رضايت مالك است . دولتى كه مجوز راه پيمايي فقط به خودى مى دهد به آن مى ماند كه جواز استفاده از اموال شخصى به مالك آن اموال ندهد .اين تمدن استاندار تهران و وزارت كشور و سپاه و بسيج است كه مجرم اند . شما اينجاىِ كار را بگو كه وقتى حكومت با اعلام قبلى تهديد به سركوب خونين كرد و سپس يكى از مدنى ترين راه پيمايي هاى تاريخ معاصر را به خاك و خون كشيد ، ديگر مشروعيت خود را از دست داد .اينجا مردم چون حكومت را سركوب گر حقوق انسانى شان ديدند ، حق بر اندازى داشتند و تازه بايد به آقاى موسوى جايزه هم بدهند كه حرف هايي زد كه جوانان سبز را به خانه ها برگرداند . اين حق را خودِ آقاى خمينى در بهشت زهرا براى هر نسلى قائل شد كه بگويد : من اين حكومت خدمتگزار را نمى خواهم . گفته ايشان كه احترامشون واجب است تنها اين طور اجرا مى شود كه كسانى كه در زمان رفراندم جمهورى اسلامى هنوز به دنيا نيامده يا به سن رأى دادن نرسيده بودند ، اكنون حق دارند ، در بهشت زهرا يا هرجا اجتماع كنند و بگويند ” ما اين حكومت را نمى خواهيم ” آخر به كجا شكايت بريم ساسانم ، وقتى حرف امام امت ، رضى الله عنه را اجرا نمى كنند ؟ اى واى بر ما ،اى داد و بيداد ، اى واويلا چرا خواسته رهبر كبير انقلاب را اجرا نمى كنند ؟ چرا تن پدر مرحومِ سيد احمدِ مقتول و سيد حسن مرعوب بايد در قبر بلرزد ؟ مگر ما جوان هاى قديم نديم با همين حق براندازى شاه منور القبر شده را با چشم گريان از مملكت بيرون نكرديم و بعد اسلام عزيز همه كاره نشد ؟ ساسانم جان شوخى من جدى است ، فقط عيبش يك خوش خيالى است از اين قرار كه اينجا قانونى وجود دارد . دوست ما آقاى مزدك ما را به مقاله اى از دكتر ملكى ارجاع داده ، واقعاً دستش درد نكند . شما كه ريشه ها و نوشته هاى حامى كه خيلى هم دلتنگش شده ام مى خوانى و حتماً ريشه هاى شماره هاى ٢١٧ و٢١٨را خوانده ايد .از ماجراى قتل كسروى در دهه ٢٠ و فتواى مراجع در پاسخ كلمه با قمه و گلوله تا هجوم حزب فقط حزب اللهى ها در خرداد سال ٦٠ را دكتر ملكى بزرگوار هم به عنوان يك خط ترور توصيف كرده است . جالب آنكه ايشان هم درباره سال ٦٠ به عنوان شاهد عينى مطلب نوشته ، حامى دردمند هم در گفتگويي كه ذيل يكى از نوشته هاى خوبش داشتيم ، شهادت مرا تأييد كرده ، شهادتى كه در باره آنچه در خيابان ديدم و گزارش سرتا پا وارونه رفسنجانى در خاطراتش نوشتم .شاهدها كه اكثراً پير شده اند دارند يك چيز مى گويند بدون آنكه اصلا همديگر را ديده باشند .ماهيت اين يك چيز مسخره بودن هر گونه اميدى به اجراى قانون است در جايي كه قدرتشان را در خطر ببينند.اين براى ما نشانه خوبى و براى برادران توهم توطئه است. إسكيمو ها و مردم كارائيب و ايرلندى ها و چينى ها و خلاصه همه انسان ها در هر زمان و مكانى به زبان خودشان جمله اى دارند كه معنايش مى شود : خورشيد در شرق طلوع مى كند .گفتن ندارد كه علت اين وحدت نظر آن واقعيت بيرونى است نه گاوبندى قبلى آنها .اگر اين شهادت به ضرر قدرت حاكمان ما باشد دور نيست كه بگويند اين ها از دشمن دلار گرفته اند تا همه شهادت دهند كه خورشيد از شرق طلوع مى كند . در سده ٢١ حد اقل دموكراسى شرايط برابر و امن گفتگو در فضاى عمومى براى همه است ؛ از اقليت تا اكثريت ، از كمونيست و بهايي و ناسيوناليست و بيخدا گرفته تا شيعه و سنى و طرفدار حكومت . حكومتى كه نصف بودجه اش صرف تبليغات عقيده خودش و سركوب دگر انديشان مى شود ، يك چيزى فراتر از پوپو ليسم است . كلاه گشادى است بر سر دموكراسى . دموكراسى براى چنين حكومتى در يك صندوق رأى كنترل شده خلاصه مى شود كه اعتبارش هم تا وقتى است كه گزينه از پيش تعيين شده خودشان از صندوق بيرون بياد ، در غيراين صورت ، نظر خودشان را بر خون ميخكوب مى كنند . .اگر در اين مورد شكى داشتيم در سال ٨٨ به يقين پيوست. از اين ها توقع قانون و محاكمه عادلانه داشتن خوش خيالى است
پاينده باشى
سلامي ازبن جان برجناب كورس گرانمايه ودوست گرامي ساسانم
ضمن تأييد فرمان ساسانم وتأييد فرمايشات جنابعالي برآن حكم، بنده هم مي گويم كه خودآقاي خامنه اي فرموده اند درتعريف ولايت فقيه: اينها نمي دانند ولايت فقيه چيست اگر ولي فقيه يك خلافي مرتكب شود بخودي خود ازمقام خودش منعزل مي شود.”طبق ملازمه همين بيان وي كه حاكي ازمتن واقعيت است ،اوقبل از سال88ودروقايع قتل هاي زنجيره اي منعزل گشته است.
البته همانطوركه فرموده ايد:از اين ها توقع قانون و محاكمه عادلانه داشتن خوش خيالى است.”
واما بنظر حقير چسبيدن به همين قانون اساسي ناقص فعلي وبخصوص حقوق اجتماعي آن وبالاخص اصل حق برگزاري رفراندوم درآن براي مهارتندروي ها ي فاسدان ومفسدان ،مستمسك قانوني مهمي است چنانكه رئيس جمهور محترم نيز
برآن تمسك نموده اندوخواستار رفراندوم ونظرخواهي ازملت را بيشنهادداده اند. بيگيري ومانوردادن سياسيون روي اين مسأله اركان نظام را مي لرزاند وراهي به دموكراتيك ودموكراسي باز مي كند.
بايدارباشيد وشادكام
مصلح
با سلام :درمورد دزدیها واختلاسهاوغارتگری اموال غمومی باید بی پرده وبی نعارف انگشت اتهام را بسوی راس هرم نشانه رفت ،که دیگرانی مانند رحیمی ومشاغی و….هیچ عدد ورقمی نیستند .
اگرزباغ رعیت ملک خورد سیبی ——-درآرند غلامان درخت سیب از بیخ
وامثال رحیمیها دستشان از میوه ک.تاست. واینها زرنگیهای پرفسور احمدینژاد بود که دست آقا را در رنگ گذاشت تا بهمه بفهماند دزد اصلی کیست .کجاست .
متاسفانه برعکس آنچه گفته میشود ایشان بازرنگی چنین .چنان کرد ایشان یکی از ک.دنترین افراد این مملکت اسن وخود را سپر بلا کرده وبنام ایشان مرتب میدزدند ومیبرند این آقا چیزی هم نمیت.اند بگوید.
«من با ویپیان درگیرم! تا کنون سه بار این متن را فرستادهام اما هر سه بار قطع شد. اگر تکراری بود همین متن را نگه داشته و بقیه را حذف کنید و پوزش مرا بپذیرید.»
فخرالدین حجازی نمایندهٔ* نخستین مجلس شورای پس از انقلاب، در سخنرانی معروفش در برابر آیتالله خمینی -در حالی که طبق عادت تمام اعضاء و جوارحش را هنگام سخنرانی تکان می داد و در هنگام هیجان این تکانها شدیدتر هم میشد- خطاب به آیتالله گفت:
«اماما! اگر امام زمان هستی بگو!»
پس از پایان سخنرانی آقای حجازی، آیتالله شروع به صحبت کرد و پس از حمد و ثنای الله و چند آیه و دعای متداول گفت:
«آقای حجازی جوری گفتند که نزدیک بود خودمان هم باورمان شود!»**
حالا حکایت این آقایان است. اختیارات جان مردم و ثروت بیکران مملکت سرشاری چون ایران را بطور انحصاری و بی پاسخگویی به احدی در دست گرفتهاند. در رسانههای انحصاریِ خودشان از خودشان تعریف می کنند و آنگاه خودشان نیز باورشان شدهاست و گمان میکنند مملکت داری آموختهاند.
آقای دکتر حسین قاضیان، استاد دانشگاه، جامعه شناس و از مشاوران دولت محمد خاتمی، تنها به این دلیل بازداشت و زندانی شد که با همکاری یک موسسهٔ معتبر بین المللی و در همان سطح استاندارد، یک نظر خواهی انجام دادهبود. چنین کارهایی تصویری که حضرات از خودشان در ذهن دارند را مخدوش میکند.
حضرات باورشان شده که در طول این سی سال کشوری بزرگ را اداره کردهاند. حال آنکه همچون بعضی ورّاث بیلیاقت خانوادههای ملاک از فروش ملک و آتش زدن اصل دارایی گذران کرده ولی گمان دارند که خود را اداره کردهاند. گاهی فکر می کنم به چنین فلاکت کشاندن کشوری با این درجه ثروت و نیروی انسانی آموزش دیده، تلاش بسیار بیشتری را میطلبیدهاست تا بردن آن به راهی کمتر ناصواب.
اصل قضیه در اینست که مُلّایی در تنهایی خود نشسته و اینطور اندیشیده حالا که من در فقر و عزلت خویش دست از پا خطا نمیکنم پس واجد تقوا هستم و هرآینه قدرت را بدست گیرم جز در راه رضای خدا عمل نخواهم کرد: که نمرهاش با دو غلط 18 است! اولا فقه (یعنی آن بخش از آموختههای ملاها که در ارتباط با زندگی این جهانی است) به قول این آزاده مرد (نوریزاد) در قرون وسطی جا ماندهاست و ثانیا قدرت فساد میآورد و قدرت نامحدود (همچون اختیارات ولی فقیه در قانون اساسی) فساد نامحدود.
تازه آقایان خودشان باورشان شده که امام زمان هستند. حال آنکه (این را در پاسخ آقای مصلح مینویسم، آنجا که ولایت را به معنای حکومت به موجب آیات و احادیث، حق بزرگانِ تقوی و عرفان دانستهاند) اگر 2×2 برابر 4 باشد، یا به زبان دیگر؛ اگر تجربه و عقلِ (به قول عُرفا) ناقصِ بشر، با همین کیفیتی که تا حالا کار کرده -و ما با خیال راحت تنمان را به زیر تیغ جراحان برخوردار از این عقل و تجربه میسپاریم- مورد اعتماد باشد (که هست) حتی اگر شخصِ امام زمان هم چنین جایگاه مصون از انتقادی داشتهباشد و تنها صدای مجاز، صدای مدیحهگویان و چاکران درگاه باشد، .ولایت او نیز به جایی بهتر از آنچه نُوّابِ خود خواندهاش در جمهوری اسلامی رفتهاند، راه نخواهد پیمود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* فخرالدین حجازی نمایندهٔ اول مردم تهران در نخستین مجلس شورای ملی پس از انقلاب (که کمی بعد به مجلس شورای اسلامی تبدیل شد تا ثابت کنند قرار است در مورد مصالح اسلام تصمیم بگیرند و نه ملت)
** بعدها آقای حجازی در مصاحبهای گفتند که بخاطر مسخره کردنش توسط امام [خمینی] از ایشان گلایه کردهاند و ایشان برای دلجویی کفنی خود را به او بخشیدهاست! جالبتر اینجاست که چطور آقای خمینی از ایشان بخاطر مسخره کردنش در جمع گلایه نکردهاست!
یادداشت فوق «فخرالدین حجازی نمایندهٔ* نخستین مجلس … »
از من بوده.
بچه آبودان قدیم -کا- بلند شو بجای گوش کردن به آهنگهای داریوش که بجز افسردگی خاصیت دیگری ندارد و خود داریوش در سالهای اخیر آهنگهای پرامید می خواند به این موزیک ویدئو گوش بده و نگاه کن .مولانا فرموده نومید نشو جانا.با چهار تا نمره بد رفتی تو لاک. پاشو خودتو جمع کن -کا-
Bond: Victory
http://www.ssyoutube.com/watch?v=j3nBuwOPu8A
سلام
1.جالبه بدونید که این آقای فیروز آبادی نه تو سپاه سابقه داشته و نه تو ارتش!! فارغ التحصیل دامپزشکی هست (فارغ التحصیل قلابی)،با شکمی فراتر از فربه،بدون هیچ گونه تخصص نظامی و هر گونه هوش و ذکاوتی. واقعا انتصاب ایشون از عجایب روزگار هست!!
2.دلم برای فرماندهان ارتش می سوزه،چطوری به این احترام نظامی میزارن؟!!!! چقدر خورد میشن…
با تشکر از پستهای زیبای شما
با سلام در ارتشهای مدرن معمولا دوره دانشکده افسری بین چهار تا شش سال است.در این سالها تاریخ جنگها در قرون گذشته و نیز فتوحات و علل شکست همان ارتش و سایر نیروهای نظامی اموزش داده می شود.ورود به این مراکز با امتحانات مشکل و افتخار برای محصلین آن است.طی دوره های تکمیلی در سایر مراکز نظامی معتبر جهان و نیز تحصیل در دانشکده های معتبر غیر نظامی جنبه تئوریک انها را تقویت میکند و حضور در صحنه رزمایشهای بین المللی و منازعات جهانی کارنامه انها را برای تصدی مقامات عالی نظامی و بر عهده گرفتندفاع از منافع ملی و تمامیت ارضی یک کشور اماده میکند.تصدی تمام پستهای نظامی و امنیتی و طراحی دفاعی بوسیله اینان که از رده افسری جزئ شروع میکنند صورت میپذیرد.چنین است که مفاهیمی از قبیل حمیت نظامی وفاداری به سنن نظامی گری انظباط و مردانگی را در کنار فنون حرفه ای می اموزند.و چنین است که کل عملیات نظامی نیروهای غربی در افغانستان به اندازه یک عملیات سردار قالیباف در جبهه کشته بر جا نگذاشت!چهار هزارنفر برای یک دهه رزم و فتح یک کشور!این سنن به اندازهای برای نظامیان و جامعه مهم است هنگامی که فرمانده ارشد امریکایی در خاورمیانه اظهار نظر سیاسی در علن می نماید بلا فاصله از کار بر کنار می شود.حال مقایسه کنید با فرماندهانی در سپاه که با مدارک دبیرستانی و یا سهمیه دانشگاهی نیم بند قرار است فرزندان ایران را فرماندهی و از منافع ملی دفاع نمایند.افرادی که از جهان اطراف به اندازه تحلیل نمایندهد ولی فقیه در سپاه می دانند و تحلیل های معاونت سیاسی را مطالعه می کنند.فرماندهانی که به دنبال شرکتهای نان و ابدار و کاسبی بعد از ظهر هستند
oخوب عزیز من لیاقت این فرمانده های اخته شده ارتش بیش از این نیست
واقعیت این عکس این هست که انسان های کوچک به اصطلاح ء بزرگان نظام در حال دفن جمهوری اسلامی هستند . مشکل بزرگ این است که خود جای مانده اند از کاروان رفته و ستونی که تکیه گاه بود فرو ریخته . حال جای ماندگان برای فرار از مصیبت انگشت اتهام بسوی هم نشان میروند. و او که سلاح و پول و رسانه دار هست بزودی تیغ خواهد کشید. مگر زیرکان از مردم کمک بگیرند و ندامت قلبی کنند
با درودي ديگر بر هموطنان گرامي، جناب نوريزاد و كاربران و تيم محترم سايتشان، دوستان قبل از اينكه به فساد و رانت در اين نظام ولائي بپردازيم، ذكر دو نكته را مقدم ديدم، ١- بحث ٣٠٠٠ بورسيه و كل فرستادگان بورسيه اي نظام از روز اول تا بحال، جناب نوريزاد اينكه چرا ديگر خبري از ان هياهوي بورسيه ها نيست، يكي بر ميگردد به اينكه خيلي از دستندكاران نظام از اين خان نعمت بر خوردار شدند، مثل همين نماينده عضو كميسيون امنيت مجلس حاج اقا منصوري كه سخت وابسته به رفسنجاني و روحانيست، كسي تا به حال از أيشان پرسيده كه پسرش با كدام لياقت و صلاحيت دو سال قبل براي دوره دكترا انهم بورسبه به كانادا رفته، معلوم است كه دست همه در يك كأسه است، و با انداختن ان چفيه به گردن فرهادي و رأي اعتماد دادن جملگي ابلهان سر و ته قضيه را به هم اوردند، ٢- أصلا امدن روحاني براي همين منظور بود كه سر و ته خيلي از افتضاحات نظام را به هم بياورد، اما رهبر فرزانه مستقيم نمي خواست اين كار را اجرايي كند، كه اگر يك وقت گند كار مثل احمدي نژاد درامد، به اسم او تمام شود، نياز به يك نمايش و كار سينمايي براي معروف كردن روحاني و گول زدن صد باره مردم داشت، و اين كار را با همكاري رفسنجاني و محمد خاتمي و حسن خميني انجام داد، تمام ان حمله ها به محمد خاتمي و خانواده خميني و رد صلاحيت رفسنجاني و حمايت اين سه نفر از روباه بنفش چيزي جز شعبده بازي بيت رهبري و فربگان سپاه براي معروف كردن و پُر كردن صندوقهاي رأي به نام روحاني نبود، همان روز هاي اول كه با بچه ها در اينجا بحث مي كرديم مي گفتم كه دوره چهار سأله اول رياست جمهوري روحاني را با سرگرم كردن مردم به بحث أنمي و تحريمها به سر خواهند برد، بدون انكه كار مهمي در زمينه مبارزه با فساد و حقوق شهروندي و ان شعارهاي انتخاباتيش بكند. و اما در مورد فسادها و رانتهاي تجومي، يك ويروس يا يك ميكروب در يك بدن سالم كه سيستم دفاعي تقويت شده اي دارد، نمي تواند ان پيكر و بدن را به همين راحتي بيمار و به كام مرگ تدريجي بكشاند، درست فساد و رانت هم بايد مثل همان ويروس و ميكروب به يك اقتصاد و سيستم قضائي ناسالم و جايي كه بستر رشد داشته بأشد حمله مي كند، خيلي از دوستان اطلاع ندارند كه اين ويروس رانتهاي ميلياردي از كجا وارد شد، از بلوك هاي أزاد شده كمونيستي، چون خود من در ان سالهاي فروپاشي بلوك سوسياليستي در يكي از ان كشورها بودم، و شاهد تغيير سيستم دولتي به بخشهاي خصوصي بودم، و مي ديدم كه چطور إمكانات دولتي فقط به كساني ميرسيد كه هنوز در راس كار بودند، چطور از إمكانات بانكي و وامههاي انچناني استفاده مي كردند، البته اين فسادها در روسيه و اكراين و روس سفيد به مراتب وسيعتر بود، أسلحه هاي انبارهاي ارتش شان را به غارت بردند، تنها در اكراين تا سال ١٩٩٢ مقدار ٣٤ ميليارد دلار أسلحه غارت شد، و اين در بقيه كشورهاي بلوك شرق صدق مي كرد، البته در خيلي از كشورهاي اروپاي شرقي با نظارت اتحاديه اروپا و دادن قول عضو كردن ان كشورها در اتحاديه اروپا تا حدي جلوي ان فسادها و رشوه خواري ها را بگيرند. اما در روسيه و اكرايين و روس سفيد منجر به وجود امدن يك طبقه اليگاريستي فرا اشرافي شد، كه در كوتاه ترين زمان ممكن ثروتشان ميلياردي و صاحب شركتهاي هوايي و دريايي و نفتي شدند و براي سرگرمي هم باشكاههاي معتبر فوتبال و بكستبال و فورمول يك را يا خريداري كردند با سرمايه گذاري كردند. آدامه دارد. موفق باشيد
زبانم بریده باد اگربخواهم ازنوریزاد ایراد بگیرم.کسی که جان ومال وآبروی خود رابرای آزادی هم میهنانش در طبق اخلاص گذاشت.اما ناچارم بگویم عزیزدل کمی تندروی میکنید؛.به علت گرفتن ایراد ازنوریزاد
(رای های بسیار بد مرا درآغوش گیرید)
بدینوسیله اینجانب به نیابت از؛بچه آبادان؛ازجناب استاد کورس ونیزدوستان عزیزعباس انعامی،مزدک ،منصور،بهمن وعلی به خاطرپاسخ به کامنت وی تشکرمی نمایم واما بعد:؛ بچه آبادان درپست کامنتی منتشرکردودرآن بالهجه ی محلی وعامیانه خود ابتداازدست اندرکاران سایت بدلیل سرعت عمل وتیزبینیشان تجلیل کرده سپس ازاراده وتوان جناب نوریزاد بدلیل فعالیتهای شبانه روزی ،متنوع وخستگی ناپذ یرشان با توجه به سن ایشان ابرازشگفتی نموده ایشانرا باگاندی وماندلا مقایسه کرده بود(که مقایسه دورازذهنی نیست)ودرپایان به این نتیجه رسیده بود که تنها یک نیرو آنهم ازمنبع لایزال الهی می تواند چنین توان واراده ای درایشان بوجودآورد.که آنرا “معجون عشق”نام نهاده بود.پس ازانتشار این کامنت تنها چهارنفربه آن رای داده وهرچهارتاهم ؛بسیاربد،به اوداده اند.متأسفانه این رتبه دهی موجب تضعیف روحیه وی گردیده نامبرده ازآن تاریخ سکوت اختیار کرده،گوشه ای می نشیند در حالی که به آهنگهای داریوش گوش میکند مدتها به نقطه ای خیره می شود.بنده کامنت مزبوررا مجدداً منتشرکرده ازچهارنفرِمذ کورودیگر عزیزان تقاضا میکنم اشکالات آنرا گوشزد فرمائید.اگرهم بنده واین بچه ازمرحله پرتیم بفرمائید .
آقا،ای ویرایشگرِ، سایت نوریزاد چِقد فرزه، مو، اول یه کامنتِ ناقص گذاشتوم بعد یه کامنتِ کامل گذاشتوم،آقا مثِ برق کامنت قبلیه حذف شد وکامنت جدیده اومد توسایت؛ کُکا دِ مِت گرم خیلی با حالی؛.البِته بروبِچه های سایتم به خودِ نوریزاد رفتن.لامصب ای نوریزاد صُب تهرانه،ظهرتو یه مراسم توشمال شرکت میکنه،شب میبینی سرازاصفهان درآورد، فرداش تواوین سربسرِ برادرا میزاره،هرروزم میره قدمگاه ، بعدازهمه اینا “چون به خلوت میرود آن کاردیگرمی کند”منظوروم طراحی وکشیدن نقاشی بود؛تازه تصادف ومشت و مالم بِهِش میدن ؛ بااین همه به خودشم میگه پیرمرد؛جونِ مَمَد نکنه خدا ازاون معجونایی که برا پیامبرقربونش برم می فرستاد یه جوردیگه شه برا تومی فرسته.همون معجونهایی که گاندی وماندلا هم ازش استفاده کردن، اسمشِ حدس میزنوم.دوکلمه ست ،کلمه ی اولش همون معجونه کلمه ی دومشم با؛ع؛ شروع میشه.
“معجون نوشِ جون”
هر کس این مطلب را میبیند اول برای سلامتی محمد نوری زاد و شکستن دست دشمنانش و کوری افرادی که چشم دیدنش
را ندارند دعا کند
و اینکه در مورد پدیده شاندیز نوشتید عرض کنم ایشان از همان روشی استفاده میکرد که بیست سال پیش شرکت سحر و الیکا کردند یعنی تبلیغ مداوم و سیل خرید سهام و بعد پرداخت سود غیر متعارف به خریدان از محل واریزهای نقدی خریدران سهامهای جدید این کلک دقیقا تو ایران دهها بار امتحانشو پس داده و عجیب اینکه افراد مذهبی گرایش عجیبی به این نوع سرمایه گذاریها دارند
اوایل انقلاب یک مست را میخواستندشلاق بزند گفت من خواسته ای دارم کسانی شلاق بزنند که خود تا بحال مشروب نخورده اندان دونفر شلاق را به زمین انداختند ورفتنددرجواب یکی از تماشا گران چرا از شلاق زدن منصرف شدید گفتند ما خودمان مشروب میخوریم حالا شما می فرمایید پرونده غارت بیت المال چی شد فرق مشروب خور با غارتگران دران است که مشروب خور به خود ضرر میزند غارتگر به مردم وکشور ودین اسلام ضرر میرساند ..فکر میکنم ان نفری که کج کلاه گذاشته اهنگ کج کلاه خوان گوگوش راگوش دادهاست
گفتم چی شده تلویزیون حالا گیر داده به پدیده.نگو خبریه
ژان ژاک روسو:
انسان با وجودی که آزاد متولد می شود در همه جای دنیا در قید اسارت بسر می برد.چه بسا اشخاص که خود را مالک الرقاب دیگران می دانند در عین حال بمراتب از زیردستان خویش مقیدترند.
چگونه این تغییر حاصل گشته؟ از جواب این پرسسش می گذرم. چه چیز می تواند این رقیت و بندگی بشر را مشروع ساخته بحق جلوه دهد؟ گمان می کنم بتوانم این پرسش دوم را پاسخ دهم.
اگر فقط زور را با نتایجی که همراه دارد در نظر می گرفتم می گفتم:هر گاه ملتی از روی ناچاری به {تسلیم در برابر} زور
تن در داده، از مستبدین اطاعت می کند بر او ایرادی نیست و اگر همان ملت موقعیت را مناسب دید که از زیر بار تعدی شانه خالی کند و زنجیر رقیت و بندگی را پاره نمود اقدام او بسیار قابل ستایس و تمجید است .
زیرا همان حقی که آزادی را از او گرفته بود (حق اعمال زور) را به کار برده و دوباره آزادی را به چنگ آورده است. چه اگر قائل شویم که دیگران حق داشته اند آزادی او را به زور سلب نمایند باید اقرار کنیم که او نیز حق دارد به زور آزادی خویش را پس بگیرد.
ولی تشکیل جوامع و اطاعت از یک حکومت فقط نتیجه زور نیست بلکه نظم اجتماعی حق مقدسی است که پایه و اساس همه حقوق محسوب می شود. با این وجود این حق یک امر طبیعی و فطری بشر نیست، یعنی عرضی و تصنعی بوده نتیجه بعضی قراردادهاست. می خواهیم بدانیم این قراردادها کدامند؟
http://ketabnak.com/comment.php?dlid=35590
http://s4.picofile.com/file/8100721718/قرارداد_اجتماعي_ژان_ژاک_روسو_زيرک_زاده_جامعه_شناسي_شرقي.pdf.html
سپاه پاسدران موش زائید
پس از ۳۵ سال غارت مستمر کشور ، دزدیهای نجومی و حیف و میل بودجه، ضربه زدن به ارتش ملی با غصب منابع و امکانات آن ، پس از آنکه بارها توسط فقط آمریکاییها به عرش برده شدند و از سلیمانی این پاسدار کم سواد و بی عرضه رستم یلی ساختند که سرنوشت خاور میانه را تعیین میکند و پشه بدون اجازه سلیمانی در منطقه نمیتواند پر بزند ، در روز عمل سپاه موش زائید.
پس از چند سال جنگ و ادعاای حضور موثر سپاه و سلیمانی در عراق سرانجام ویدئو کلیپی از او در سخفترین شکل به روی اینترنت آمد که او را در حال رقص و شادمانی ورجه وورجه کردن با ۳ نفر کرد دیگر نشان میداد ،نه ارتشی در کار بود نه سپاهی فقط چند کرد با لباس کردی !
چند عکس دیگر هم او را در خانهای کاملا معمولی نشان میدهد گویا به مهمانی دعوت شده باشد ،حتی یکی عکس از او در کنار نیروهای نظامی و آموزش دیده با ابزار و آلات جنگی وجود ندارد و هیچ فرمانده و مقام نظامی عراقی هم نام او را نرده و در کنار او دیده نشده است ، سلیمانی با نیروهایش در کجا میجنگد؟ با لشگر ظفر جنی در کربلا ؟
با وجود ادعاهایی از طرف منابع گوناگون در مورد حضور سپاه و عواملش در جنگهای سوریه و عراق ، هیچ نشانهای از حضور جدی این نیرو نه در سوریه نه در عراق دیده نمیشود.
کشته شدن فرمانده نیروهای قدس خیلی از مسائل را روشن ساخت. از آنجایی که هیچ مقام رسمی نظامی یا سیاسی عراقی درباره کشته شدن او اظهار نظر نکرد معلوم میشود که اصلا نه تنها از حضور او بی خبر بودند بلکه از وجود گروهی تحت فرمان او و نقش او در این جنگ هم بی اطلاع هستند.
در حالیکه هویت همه نیروهای در گیر در جنگ ، نام حتی روسای قبایل کوچک و بزرگ و تعداد نفرات در گیر در جنگ و نوع عملیات آن برای ارتش عراق مشخص است و همیشه با هماهنگی یکدیگر عمل میکنند ، نام سپاه و قدس تا به حال در هیچ عملیاتی برده نشده است با اینکه مقامات نظام اسلامی اعلام میکنند که در جنگ از اول حضور دارند و نیرو فرستاده اند ! کجا هستند این نیروها که کسی نه خودشان نه جنگشان را ندیده است؟ از بیانیه کوتاه داعش هم روشن میشود که آنان هم از وجود چنین گروه و فردی بی خبر بوده اند و اطلاعاتشان در مورد دشتی منحصر به اخبار رسانه هست و همینطوری به گردن گرفتند بدون اینکه بدانند طرف چه کسی است و آنجا به چه کاری مشغول بوده است.
درست همین شرایط را هم در سوریه دارند و آنجا هم به جز تعارفات از جانب مقامات ایرانی و سوری، در عمل حضور جدی مشاهده نشده است ،البته کمکهای نقدی و اسلحه ارسال شده است.
جنگ یا کاسبی ؟
سرانجام گروه مشکوک ” سرایا خراسانی ” یک گروه ذره بینی ۱۸ نفری با صدور یک بیانیه ، ناخواسته پته همه سپاه و فسادش را روی آب میریزد. این گروه در پیج خود اعلام کرده که موسس این گروه ” آبا مریم ؟! ” یا همان فرمانده نیروهای قدس آقای دشتی بود.
در پیج فیسبوکی خود بیشترین تعداد افراد این گروه را در یکی عکس ۱۸ نفر هستند که گویا قرار است به جنگ با داعش بروند ،ام در همان پیج حداقل عکسهای ۴۰ شهید این گروه را میینیم ، گویا این گروه نامتجانس و آشفته و از هر چمن گلی بیشتر بوده اند اما در اثر بی کفایتی فرمانده آنان در چند حمله تعداد زیادی از افراد به دلیل فقدان آموزشهای نظامی و نبودن فرمانده واقعی ، کشته شده اند و بسیاری نیز چون این ضعفها را دیدند فرار کرده اند یا اینکه ” سریا خراسانی ” هر چه عکس کشته شده پیدا کرده به نام خودش زده است.
سلیمانی نزدیک به ۲ سوال پیش در یک سخنرانی گفت که اگر مقامات سوریه اجازه بدهند ،سپاه کار مخالفان را ۱ هفتهای تمام میکند !! همین حرف خامی بیش از حد او را در زمینه نظامیگری نشان میدهد و بی جهت نیست که هیچ کدام از ارتشهای عراق و سوریه آنان را به بازی نگرفتند.
با این حرف روشن میشود که حضور نظامی سپاه در جنگ عراق و سوریه منتفی است ، اما یک دلیل دیگری هم برای عدم حضور سپاه و نیروهایش در جنگ هم آن است که استفاده از نیروهای ایرانی ب:8.9 کفایتی و ضعف و ندانم کاریهای سپاه در جنگ آشکار میسازد و سربازان ایرانی در بازگشت آنچه از ضعف و ناتوانی و فساد سپاه را شاهد بوده اند فاش خواهند کرد. پس پنهان کاریهای سپاه به بهانههای امنیتی بی جهت نیست فر حقیقت پوششی برای پنهان کردن ضعفهای اصولی آن است و به همین دلیل سپاه برای پیشبرد اهداف تروریستی خود از مزدوران عرب استفاده میکند.
همه اینها آشکار میسازد که سپاه توان عملیاتی شرکت در جنگ را نداشته و از طرفی اصلا تمایلی هم به آن ندارد و فرمانده هان سپاه آنرا برای جنگ آماده نساخته اند بلکه این تشکیلات کاذب محلی برای دزدیدن بودجه کشور به نام جنگهای خیالی در عراق و سوریه و ساختن برج در دبی و تهران است و در کنار آن مقابله با مردم و شهروندان غیر مسلح برای دفاع از موجودیت نظام و تداوم دزدیها را جنگ تلقی میکند.
سپاه با آن همه تبلیغات در زمینه جنگ و شهادت که صدا و سیما گوش ملت را از آن کر کرده است، سرانجام برای حضور یا تظاهر به حضور در میدانهای جنگ عراق و سوریه به گروههای خیالی و افراد محلی روی آورده است، این گروهی که موسس و بنیانگذار خود را آقای دشتی و آابا مریم اعلام میکند ، اصلا وجود خارجی ندارد و مجموعه آدمهای بیکار یک روستا هستند که برای دفاع از خود مجبور به جنگ با داعش هستند و سپاه هم از فرصت استفاده کرده یکی بنری به دست آنان داده و با دادن پول اندکی صحنه سازی حضور سپاه در جنگ را با کمک همان افراد انجام داده است.
حال حسین سلامی جانشین فرمانده سپاه در خبری جدید از ظهور حزب الله سوریه خبر میدهد در صورتیکه همان گروه باید موجودیت خود را با نام موسس و فرمانده و سخنگو و اهداف خود اعلام میکرد اما به جای آنان آقای سلامی خبرش را اعلام میکند.
اما کجا هستند این حزب الله سوریه که باز هم نشانی از آنان وجود ندارد ؟ این گروه به احتمال زیاد باز همان گروه ۱۸ نفری ” سرایا خراسانی ” است که اینبار نام دیگری به خود گرفته چرا که فرمانده و موسس آن کشته شده است ! و پرچم و بنر آنان کپی آرم حزب الله و سپاه است.
نتیجه :
آنکه سپاه تشکیلاتی کاذب با ظاهری نظامی اما در حقیقت محلی برای اختلاس و دزدیهای نجومی است ، به دروغ وانمود میکند که در جنگها شرکت میکند تا بودجه کشور و ارتش را بالا بکشد و در تهران و دبی برج سازی کند ، یک نمونه از آن فساد افسار گسیخته ساختن نزدیک به طول ۲۰ کیلومتر شهرک در طول اتوبان شهید همت در هر دو طرف جاده است.
برای هیچ جنگی به جز جنگ با مردم خود را آماده نساخته و خصم و دشمن اصلی را ملت ایران میداند.
به دلیل فساد و بی کفایتیها اجازه تحقیق و تفحص را به هیچ نهادی نمیدهد تا اسرار دزدیها فاش نشود.
نه پهپادی در کار است نه موشکی ، همه آنچه نشان داده اند ،صحنه سازی و فتوشاپ بوده و بابت همان ابزارهای خیالی میلیاردها دلار بودجه دفاعی کشور را به سرقت برده اند ، در حین جنگ سوریه یک نمایش کودکانه از پرواز صحنه سازی شده یک پهپاد نشان دادند که کودکان را هم به خنده مینداخت.
نمیتوان هم دزد بود هم فرمانده جنگ ! دزد عافیت طلب است و میخواهد از دزدیهایش بهره ببرد ،فرمانده جنگ بودن خیلی شرایط لازم دارد منجمله آمادگی برای کشته شدن که از این پاسدران مفنگی افیونی برنمیآید ، آنچه عملیات در خارج از مرزهای ایران به نام سپاه و قدس انجام گرفته فقط و فقط از طریق مزدوران عرب بوده است که به شکل کنتراتی برای سپاه کار کرده اند و خود سپاه هیچ نقشی در آن نداشته است.
حال سپاه با این تفاصیل میخواهد آمریکا و اسرائیل را هم نابود کند اما عجالتاً از ترس داعش تلویزیونهای شیعه ضد سنی خود در ایران را تعطیل میکند.
…………………………………………………..
هر کجا که نام اختلاس و دزدی به میان میاید ۲ نام همواره میدرخشند ، ” بیت رهبری ” و ” سپاه ” .به موازات افشا آلودگیهای سرسام آور سپاه پاسداران اختلاس و دزدی های نجومی ، سپاه پی در پی بیانیه هایی از عملیات خیالی موفقیت آمیز صادر میکند که اول آنکه وجود خود توجیه کرده باشد و دیگر انکه نشان دهد که دلمشغولیهای سپاه جنگ و حفظ امنیت است نه دزدیهای که شما شاهد هستید ،فکر نکنید که کار این تشکیلات فقط دزدی است ، این دزدیها به قول نماینده گماشته سپاه در مجلس به نیت خیر انجام میگیرد.
اما آنچه تا به حال پنهان مانده است این راز سربسته است که ازبرگترین دزدی و اختلاس سپاه نه تاره پدیده شاندیز است نه ۱۸ میلیارد دلار طلا به سرقت رفته از ایران در ترکیه و نه … بزرگترین و مستمرترین دزدیهای سپاه در صحنه سازیهای جنگی در سوریه و عراق و لبنان است.
آیا سپاه براستی پول ، نیرو و تجهیزات به همان میزان که اعلام میکند به سوریه و عراق ارسال میکند؟ آیا به راستی سپاه قدس نقشی در جنگهای عراق با داعش دارد؟چرا داعش حتی یکبار هم نام سپاه را نبرده است؟ در ماجرای کشته شدن فرمانده سپاه قدس دشتی ،داعش آخر از همه رسید و بیانیهای داد که روشن بود اطلاعاتش از دشتی در حد اخبار درج شده در رسانهها است و قبل از آن از وجود چنین فردی بی اطلاع بوده است.میشود سپاه قدس در عراق فعالیت داشته باشد با داعش بجنگد اما داعش از آن بی خبر باشد؟ حتی یک سپاهی از قدس یا بدر یا السریا الخرسانی و دیگر گروههای وابسته به نظام هم در جنگ اسیر گرفته نشود؟ در حالیکه پیش از این چند کارمند و مهندس که در نیروگاههای سوریه کار میکردند به اسارت گرفته شدند و اخبار آنان در نشریات درج شد در حالیکه حتی نام یک پزشک یا پرستار و یا فرد عادی که به اسارت در میاید در رسانهها مطرح میشوند.
۵۰ گروه نظامی در عراق تحت فرمان سپاه قدس؟
سپاه و نظام اینطور وانمود میکنند که در عراق ۵۰ گروه نظامی و شبه نظامی در اختیار و کنترل سپاه است و با کمک همان گروهها عراق را کنترل میکند ، اما براستی چنین است؟
سپاه بدر : از این سپاه که ظاهرا بایستی بزرگترین تشکیلات زیرمجموعه سپاه در عراق باشد تقریبا هیچ اطلاعاتی در دسترس نیست. حتی در ویکیپدیا اشارهای به این سپاه نشده است ، سپاهی که سرنوشت عراق را تعیین میکند از چشم همه پنهان مانده است؟ شاید برخی گمان کنند که این پنهان کاری به دلیل مسائل امنیتی است ، اما این تشکیلات که به شکلی آشکار حضور خود را اعلام میکند چه نیازی به پنهان کاری دارد؟ در مورد تاثیر حضور آنان که آنرا دیگر نمیتوان مخفی کرد ، کجاست آن عملیاتی که به دست آنان انجام شده و تاثیری در جنگ داشته است؟ حالا منابع ایرانی ملاحظاتی دارند اما منابع خارجی و سرویسهای اطلاعاتی چه ؟ دیگر از موساد که بالاتر نیست؟ همه عملیات موساد اعلام میشوند یا توسط خود موساد یا توسط رسانههای غربی.اما این سپاه سید علی را کسی نمیشناسد و آنطور که پیداست هیچ نقش و جایگاهی در عراق و جنگ ندارد و آنچه دیده میشود تنها کلیپهای جعلی و ساختگی و صحنه سازی به نام سپاه بدر در تلویزیونهای ایرانی است و این گروه آنقدر بی مقدار و ناچیز هستند که حتی سؤ استفاده از کلیپهای ارتش عراق به نام سپاه بدر به جایی بر نمیخورد.
از همه اثر حضور آنان در جنگ فقط چند عکس بی محتوا و کلیپهای قلابی یا متعلق به ارتش عراق یا گروههای دیگری که توسط کشورهای دیگر به جنگ داعش در کوبانی میروند یا کلیپهای از تظاهر به جنگ نزدیک به ۱۲ نفر در یک محیط ساختگی جنگی که در آن گویا کسی هم مجروح میشود اما نه خونی میینیم نه جراحتی.
در عراق گویا تنها کسانی که سپاه بدر را میشناسند و کلیپهای آنان را با آرم خود گاهی پخش میکنند ، گروه ذره بینی السریا الخرسانی است که باز هم یک گروه بی اثر و ناشناس است که خود او هم آنچه به عنوان کلیپ از جنگ و شهادت افراد گروه خود آورده ساختگی کشته شدگان از هر گروهی را به خود نسبت داده است ، بیشترین جنگجوهای این گروه ۱۲ نفر در یک عکس بودند که گویا به جنگ داعش میرفتند ، البته تظاهر میکردند.
از چند گروه دیگر نام برده شده است که هیچ کدام در رسانههای بین المللی یا عربی مطرح نبوده اند و تنها در رسانههای نظام اسلامی برای توجیه اختلاسهای نجومی به نام آن گروههای خیالی که هیچ کدام تعداد نفراتشان به ۵۰ نفر نرسیده و همه آنان هم پا به میدان نگذشته فرماندههایشان کشته شده اند ، در این این هم فرمانده سپاه بدر کشته شده هم فرمانده سپاه قدس اما گروه تحت فرمان این دو در عراق آنقدر ناچیز بودند که کسی رفتن و آمدنشان را متوجه نشد ،فقط در تبلیغات سیمای نظام بودند که در حال فتح عراق ، سوریه ، اسرائیل و آمریکا و همه دنیا بودند.حالا چرا نام آن عملیاتی که این فرمانده هان در آن کشته شده اند و اهداف آن اعلام نمیشود؟ چون عملیاتی در کار نبوده تنها حضور بی اثر و نمایشی در جنگ.
این گروهها و گروه سازیها ، همه پوششی برای بالا کشیدن بودجه نظامی کشور است ،اما به جای تشکیل یک گروه نظامی کار آمد و شرکت در جنگ که سپاه به هیچ عنوان آمادگی آنرا ندارد چرا که فرمانده هان در حال اختلاس و دزدی هستند و وقت برای جنگ ندارند ، تنها به تظاهر و صحنه سازی در جنگ بسنده شده است.
با آن همه شیعه در عراق ایران میتوانست جایگاه بسیار تعیین کنندهای داشته باشد اما فساد افسار گسیخته مجالی برای هیچ اقدام جدی و در جهت تامین اهداف ملی باقی نمیگذارد و قسمت ناچیزی از بودجه صرف نمایش و صحنه سازی شده بقیه به برج سازی در دبی و تهران اختصاص داده میشوند.
البته کمکهای تسلیحاتی و نقدی ناچیزی هم به این گروهها و جنگجویان میشود ، اما باز هم در جهت حفظ ظاهر.
چرا روحانی درخواست برگزاری رفراندوم کرده است؟
بهترین گزینه ها کدامند ؟
۱- فشار چامع حقوقی از جانب ۱+۵ در گفتگوهای میزگرد
۲- اختلاف مابین تندروهای نظام اسلامی و بازی باخت باخت
۳- تحت فشار قرارگرفتن حسن روحانی از جانب مسیولان طراز اول افراطی نظام
۴- شعار انتخاباتی ایشان برای دوره بعد
۵- چکیده آخرین نتایج اطاق فکر نظام جمهوری اسلامی
۶- بازگشت به دامان مردم پیش از سقوط
۷- امیدها و آرمان ها و دستاورد های پوچ برباد رفته
۸- زهر چشم از مسیولین فاسد و پّر نفوذ در نظام جمهوری اسلامی
۹- میزان رأی ملت است
۱۰- قوانین متعددی که ناقض دیگر قوانین اساسی در نظام جمهوری اسلامی کاربّرد دارد
۱۱- سفر و رایزنی خودسرانه دیگر مسیولین نظام به کشورهای خارجی بدون مشاوره با وزارت خارجه ریاست جمهوری
۱۲- طرح و تصویب قوانین ناقص آزادی های ابتدایی مدنی توسط مجلس و کمیته های اندرونی جانبی در بهارستان
۱۳- چرخش سریع حسن روحانی بعد از بیعت با ۹دی ایها به سمت آحاد مردم
۱۴- تضاد و ایجاد پیوند مابین منافع ملی با آرمان های نظام اسلامی
۱۵- برگزاری رفراندوم و تقلب یواشکی در نتیجه میتواند اثبات حقوق بینالمللی باشد
۱۶- برگزاری رفراندوم و گرفتن مشروعیت از مردم
۱۷- تنها راه اصولی و منطقی مفید برای اصلاحات راستین کشور
۱۸- برچیدن استبداد یکحانبه ازجمله شوراهای نگهبان و خبرگان
۱۹- آشکار شدن تخلفات حقوقی مالی مردان قانونگذار در شورای نگهبان و مجالس شورای اسلامی
۲۰- طنین انداختن زنگ خطر در گوش سپاه پاسداران بعنوان رکن خودسر و گسترنده فساد حکومتی
آقای نوری زاد
کمی دقت کن
کلاهی که این آقا در نماز جنازه آقای مهدوی کنی سرش گذاشته، شب کلاه قهوه ای نیست. همان کلاه یونیفرم نظامی ایشان است و برای اینکه مانع سجده ایشان نشود سایه بانش را موقتا پشت سر گذاشته.
حالا هم برای جبران سوتی خود نفرمایید که “نماز میت سجده ندارد”. بله ، همه می دانیم که نماز میت رکوع و سجود و قنوت و تشهد ندارد و وضو نمی خواهد؛ چون اصلا نماز نیست، بلکه دعا است و اصطلاحا به آن نماز می گویند.
اما نمازهای دیگر ـ مانند نماز مستحب هدیه به روح میت ـ که سجده دارد.
خوب است قبل از نوشتن، کمی دقت کنیم تا مضحکه دیگران نشویم.
علی آقا شما دقت کن ! البته این شب کلاه نیست, کلاه نظامی است که بر عکس به سر گذاشته. اما مطلب مهم نوع کلاهی نیست که ایشان به سر دارد. برای این بر عکس به سر گذاشتن کلاه در جستجوی توجیه نباشید, نماز و سجده و…آنچه افاضه فرموده اید داستان کلثوم ننه است ! هر جای دنیا اگر یک سر لشگر با چنین وضعی در انظار عمومی ظاهر شود بلافاصله توسط آجودانهای مخصوص ارتش جلب و توبیخ میشود !!! اصل داستان که این است که مقامات عالیرتبه نظامی در تمام گوشه کنار جهان حتی کشورهای ندار و بی بضاعت آفریقایی, بنا بر یک اصل تعریف شده و رایج موظف به رعآیت قواعد بسیار دقیق در ظاهر و پوشش خود هستد. چرا ؟ به این دلیل ساده, که امرای ارتش در تمام جهان مظهر حاکمیت ملی و اقتدار ان هستند. اما در جمهوری اسلامی, از آنجا که شرط مومن و مسلمان و انقلابی بودن ان است که پیراهن اتو نکشیده به تن داشته باشید و یقه کت تان خوب چرک باشد و کفشهایتان چند ماهی رنگ واکس را ندیده باشد…در چنین نظامی, چیزی که ارزش ندارد سر و وضع سرلشکر و سپهبد ارتش است !!! امیر ارتش بیش از اینکه مظهر اقتدار ملی باشد, باید مسلمانی باشد که پوشش اش نشان دهنده عدم تعلق وی به مادیات و بی تفاوتی اش به پروتکل باشد ( چون پروتکل حتما غربی است ). این آقایی سر لشگری را هم که در عکس ملاحظه می فرمایید درست نمایند همین اندیشه است.
علی آقا
1.این سردار قلابی شما مگه در حال نماز خواندن هست که میگی به این علت کلاشو برعکس گذاشته؟!!!
2.برای مهدوی کنی فقط نماز میت خوندن،نماز هدیه و …که می گی نخوندن که!!…
3.به فرض اینکه می خواست نماز سجده دار بخونه،خوب کلاهشو در میاورد مرد عاقل!! حالا تو رو خدا نگو که فضا مسقف نبوده و لذا یک نظامی نمی تونه کلاشو در بیاره!!اونم فیروزآبادی که یه سردار قلابیه!! همونجوری که کفششو در میاره کلاشم میتونه در بیاره.
4.مسیله بر عکس گذاشتن کلاه توسط فیروزآبادی یه علت داره، اونم اینه که این فرد یک نظامی قلابی هست و بیشتر به لات و الوات شبیه تا یه شخص نظامی. برعکس گذاشتن کلاشم نشانه شخصیت اصلیشه.
لطفا در اینجا، نه در پست قبلی نمایش دهید؛ اشتباه آنجا هم فرستادم.ببخشید
برای ناشناس و مخالفانش
من بااینکه بنا ندارم به اینجور مطالب رو آورم و حتی بوضوح می توان انگشت بر مغالطات متن تفسیری مصلح از المیزان انگشت نهاد اما چون کارمان جز به جدل ختم نمی شود، پرهیز می کنم و تنها برای ناشناس عرض می کنم که رفیق خوب کر و فر می کنی و از ارجاعات به امورشخصی برای تقویت گفته هایت،لذت می بری. البته ما هر کداممان-از جمله من نگارنده و شمای خواننده- ضعفهایی داریم و پوششهایی هم سازیم برای پوشاندن ناتوانی هامان اما از یک آموزش دهنده تفکر انتقادی، انتظار دیگری می رود. من واقعا اکراه دارم ضعف دیگری را گوشزد کنم اما چه کنم که ناشناس وقت زیادی از کاربران می گیرد و همینطور می تازد بدون یک خودشناسی اندک. ببین عزیز طبق صریح کامنتهایت تو یک بار بیشتر نماز نخوانده ای و جز یک آیه از قرآن نمی دانی و استاد دانشگاه هستی و تفکر انتقادی به مهندسان آموزش می دهی؛غربیان حتی حقوقت می دهند تا آموزششان دهی!خوب بقیه را نمی خواهد بگویی همین کافی است. با این ارجاعات شخصی، به جای استدلال، ما را غیابا و ناخودآگاه مجاب و بل مجبور می کنی که حرفت را به عنوان یک استاد دانشگاه معتبر که علقه دینی نداری، مرجع خود در موضوع زشتیهای غرب قرار داده و بدون هیچ دلیل و مدرکی، فتوایت را عمل کنیم. اینها نشانه چیست؟به نظرم این ارجاع به نفسهایت، یا نشانه کم بنیه بودن دانشگاه مفروض غربی است یا دور از جان نشانه ناتوانی تو از طرح و تحلیل موضوع بدون ارجاعات شخصی است یا نشانه اینکه تو از اساس ما را سرکار گذاشته ای که به نظرم این دومی مناسبتر است می دانی چرا؟ شواهد زیادی نمی خواهد تنها یک مورد دم دست: آیا به نظر تو کسی که استاد دانشگاه و آموزش دهنده تفکر انتقادی باشد می تواند معنای مستقلانه و مستغلانه را نفهمد و دومی را بجای اولی بنشاند(یکی از آخرین کامنتهایت!) می پذیریم که حضرت شما استادی در دیار غربی باشی، اما کی گفته هرچه استادی در غرب بگوید باید بدون استدلال پذیرفت؟ دلیل آوردی؟کدام دلیل و مبنای تحقیق؟ شما حتی منبع شیفتگی خود را به معدن جان و گنجینه گذشته ما لو دادی رفیق باهوش! چندین بار ناله و نفرین کردی که ما از گنجینه خود دور شده ایم و ما منتظر تقریر این گنجینه بودیم ناگهان فهمیدیم این را اصلا نمی دانی چیست چون معاون کتابخانه فرضی همسایه دانشگاه غربی به تو گفته که «از گات های زرتشت چه میدانی گفتم هیچ نمیدانم گفت مگر ایرانی نیستی گفتم چرا گفت باید یاد بگیری و او تعدادی از گات های زردشت را برای من گفت».من حق دارم نتیجه بگیرم شما از دهن این آدم که چند گات برایتان خوانده معدن جان را کشف کرده ای!.اگر چند منبع اندک از ادبیات کهن و متون عرفانی و حتی زرتشتی می دانستی و می خواندی و نگاهی به انتشارات غربی می انداختی در می یافتی که غربیان از صدسال پیش اینها را به زبان خود برگردانده و چیز ناپیدا و نامکشوفی وجود ندارد. ضمن احترام به گاتها و متون زرتشی و اهمیت خیلی متوسط و معمولی این منابع، باید گفت که دانش تنها چند سرود و نیایش دور از زندگی نیست که اگر بود چند عرب ملخ خوار بیابانگرد نمی توانستند، سیستم برآمده از متون زرتشتی را آنقدر منکوب کنند که ما تاکنون نیازی به بازگشت به آنها در خود احساس نکنیم. فرهنگی(مثل فرهنگ غرب)اگر سوفوکل،افلاطون، فرانسیس بیکن، ماکیاولی، کانت و گالیله و نیوتن و آثار سترگ این آفرینندگان و قله های فرهنگی غربی را داشته باشد(از موسیقی و هنر و ادبیات رنسانس و مدرن که حیرت آورند بگذریم)،هیچگاه، آنها را با گاتهای زرتشت معاوضه نمی کند. البته گاتها را برای تفریح روح می خواند و بهره هم می برد و بر گنجینه خود می افزاید اما هیچگاه میل بازگشت از و رها کردن آنچه دارد و رفتن به سمت امثال زرتشت، به سرش نمی زند چرا؟ چون موضوع آنقدرها نیاز به تحول و انقلاب درونی و یافتن گنجینه و رفتن به دنبال خضر فخر پی ندارد!. ما چون به نقولات رجال وابسته ایم و شیفته گفتار یک معاون و اندک مردانی از غرب که از وضع فرهنگی ما خبر ندارند، با شنیدن سخنشان_چه بسا همان روز خبر سپردن بچه به همجنس بازان را هم دیده و شنیده ایم- ناگاه هوس بازگشت به گذشته های دور به سرمان می زند و البته با چاشنی توسل به برخی بدیهای مشهود غرب و یا مثل داریوش شایگان با گفتن اینکه غرب دچار نهیلیسم فعال و منفعل شده!، دلمان را برای آن گذشته صابون می زنیم.
ببخشید ولی من یک تز همیشگی دارم امیدوارم مخدوش شود و ابطال گردد: طیف بزرگی از ما ایرانیان غرب رفته،در سنت(اعم از دین و عرفان و زرتشتیگری و بهایی گری و هر گری دیگری) رشد می کنیم، در نوجوانی و جوانی عاشق می شویم، در دانشگاه روشنفکر شده و سپس با هجرت به غرب، با گذر از مراحل اداری و ترقی! برتری خود را بر آنها نمایانده و مدتی خوش خوشان باد در غبغب انداخته و ناگهان در یک دگرگونی شگفتاشگفت، در یک شیب تند به همان سنت و گذشته رو می کنیم و از عرفان و باستان و فرهنگ خودی سردرآورده و بر آنچه خورده و کرده و دیده ایم لعن و نفرین می فرستیم!و می سراییم هر کو دور ماند از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش!
درمان یک چیز بیش نیست: خود را در آنچه خوانده و دیده و کرده ایم به استقلال رساندن و اندکی فروتنی و اندکی شجاعت مواجهه با ناپیداهای روح خود.
علی جان این اشکالاتی که گفتی من دارم هزار سال طول میکشد درست کنم . یعنی همه افکار من غلط است و سز تا اشکالم . من که تفکر انتقادی درس میدهم هر لحظه اماده ام خود را عوض کنم اگز قرار باشد من خودم را عو ض کنم و شاگرد شما باشم لطفن بگو از کجا شروع کنم. اینطور که شما میگویی اصلن از خودم نا امید شدم یعنی باید بروم خود را خاک کنم و خود را بدست شمای کوزه گر بدهم تا شما مرا انطور که میخواهی بسازی و البته نمیدانم ان روح را چه کس در من خواهد دمید. اگر قرار است که در من دوباره روحی دمیده شود میخواهم تنها یک چیز باشم. انگونه که کورس میگوید سخنگوی جان معدن پاک . من برای خاک شدن آماده ام کوزه گر شماو روع ساز کورس
باسلام به جناب كورس گرانمايه گرامي وآقامنصورگرامي
باتشكراززحمات جناب كورس عزيز ،همانطوركه فرموده ايدتفسيرامانت درآيه شريفه بمعناي محبت وولايت الهي است كه متضمن معناي طاعت وتكليف الهي است كه انسان آن رابذيرفت چون غيرانسان شأنيت قبول آن رانداشت زيرا كه همه طوعا وكرها مطيع او هستند ومنقادالهي ؛واين بذيرش بخاطر داشتن اختياري است كه درانسان وجودداردواستعداد آنراداردكه اداي امانت الهي راعالمانه وعادلانه انجام دهد وولي الله باشد، وياسربيچي كند وخيانت ورزد يابكفر ويابه نفاق .
واما فرموده ايد:”بشرطي كه ولايت بمعناي محبت باشد نه حكومت” همانطور كه درذيل ،كلام زمخشري راآورده ام ايشان هم ولايت را بمعناي اطاعت ازفرامين الهي وتكليف دانسته اند. جنابعالي مثل اينكه ازولايت وحكومت الهي بوسيله برگزيدگان خدا هم استيحاش داريد وترس ازديكتاتوري برگزيدگان خداداريد؟
چنانكه مارگزيده ازريسمان سياه وسفيد هم مي ترسد؛حق ميدهم بشما وحق داريدكه بترسيدازآنچه كه ديده ايد وديده ايم وگواه مسأله هستيم اما بايدعرض كنم كه كارنيكان را قياس ازغيرنيكان مگيريدزيراكه دين خدا كه بايد ديندار به آن عمل نمايد مستلزم حكومت ديني صالح است تادين قيم را ترويج نمايد واصول اعتقادي واخلاقي وحقوقي وجزائي واجتماعي بخصوص همان عدالت بتمام معني الكلمه درجامعه رواج يابد الا اينكه غيرمعصوم قاصراز تحقق آنست كه خودديديم چه هواهائي حاكم است وقانون ولو ناقص مقدس نيست وگزينشي عمل مي شود وجامعه دچارهرج ومرج گشته است وچباول واختلاس ودزدي ووو… بدون محكمه عدالتمدار وبازخواست مجرم. بس حق باشمااست وليكن درجوامع غيرديني وسكولار هم ظلم بمراتب فراوان ديده مي شود.
اين لب وخلاصه تفسيرآيه شريفه است كه بنده درذيل عين عبارت عربي كشاف راآوردم كه درترجمه شما دقيق نبود:
” فمعنى: فأبين أن يحملنها و حملها الإنسان، فأبين إلا أن يؤدينها و أبى الإنسان إلا أن يكون محتملا لها لا يؤديها. ثم وصفه بالظلم لكونه تاركا لأداء الأمانة، و بالجهل لإخطائه ما يسعده مع تمكنه منه و هو أداؤها. ”
ت= بس معنا چنين است كه همگي امتناع ازبذيرش اين امانت كردند مگرانسان ،وامتناعشان ازاين جهت بودكه نتوانند اداي امانت كنند،وانسان نيزامتناع مي كردازاينكه متحمل آن امانت باشد ونتواند اداي امانت كند مگراينكه متحمل آن امانت شدوبذيرش كرد وقبول نمود،
سبس انسانراباظلم توصيف نمودزيراكه ممكن است ترك اداي امانت نمايد؛ ونيزباجهل توصيف نمود زيراكه ممكن است دراداي امانت آن چيزي كه اورا سعادتمندكندخطانمايد بااينكه او متمكن است سعادتمندشود وخطاننمايد وآن همان اداكردن همان امانت است.
كه ترجمه اي كه جنابعالي داشتيد چنين رسانبود.
واينك عين عبارت عربي كشاف:
قوله إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ و هو يريد بالأمانة الطاعة، فعظم أمرها و فخم شأنها، و فيه وجهان، أحدهما: أنّ هذه الأجرام العظام من السماوات و الأرض و الجبال قد انقادت لأمر اللّه عز و علا انقياد مثلها- و هو ما يتأتى من الجمادات- و أطاعت له الطاعة التي تصح منها و تليق بها- حيث لم تمتنع على مشيئته و إرادته إيجادا و تكوينا و تسوية على هيآت مختلفة و أشكال متنوعة، كما قال قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ و أما الإنسان فلم تكن حاله- فيما يصح منه من الطاعات و يليق به من الانقياد لأوامر اللّه و نواهيه، و هو حيوان عاقل صالح للتكليف- مثل حال تلك الجمادات فيما يصح منها و يليق بها من الانقياد و عدم الامتناع،
اولمراد بالأمانة: الطاعة، لأنها لازمة الوجود، كما أن الأمانة لازمة الأداء. و عرضها على الجمادات و إباؤها و إشفاقها: مجاز. و أما حمل الأمانة فمن قولك: فلان حامل للأمانة و محتمل لها، ….
الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج3، ص: 565
فمعنى: فأبين أن يحملنها و حملها الإنسان، فأبين إلا أن يؤدينها و أبى الإنسان إلا أن يكون محتملا لها لا يؤديها. ثم وصفه
—————————————————————————————————————————————
بالظلم لكونه تاركا لأداء الأمانة، و بالجهل لإخطائه ما يسعده مع تمكنه منه و هو أداؤها.
————————————————————————————————-
و الثاني: أن ما كلفه الإنسان بلغ من عظمه و ثقل محمله: أنه عرض على أعظم ما خلق اللّه من الأجرام و أقواه و أشدّه: أن يتحمله و يستقل به، فأبى حمله و الاستقلال به و أشفق منه، و حمله الإنسان على ضعفه و رخاوة قوّته إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا حيث حمل الأمانة ثم لم يف بها، و ضمنها ثم خاس «1» بضمانه فيها، و نحو هذا من الكلام كثير في لسان العرب. و ما جاء القرآن إلا على طرقهم و أساليبهم .
مصلح عزيز
وقت عزيزتان را نمى كيرىم . اولاً تشكر از توجه و راهنمايي شما . ثانيا به حضور مجد دتان خوشامد مى گويم . ثالثاً اگر به ريفرنس من توجه كرده باشيد ترجمه از من نيست . به هر حال گفتم مؤقتاً عرض ادبى كنم . سر فرصت . متن عربى شما را با ترجمه مسعود انصارى مطابقت مى دهم . در ضمن اين قسمت ريشه ها در باره كتاب عرفان و رندى در شعر حافظ بود و عرفانى كه آشورى به حافظ نسبت مى دهد بر وفق كشف الاسرار ميبدى است نه كشاف زمخشرى . حالا فرقش چيست ؟ فرقش اين است كه اين محبت محبت و عشق انسان نسبت به خداست .كه در ازل در خاك دميده شده . نه اينكه يكسويه از جانب خدا باشد . شما ببين حافظ چقدر از آتش درونى خودش سخن مى گويد .
زين آتش نهفته كه در سينه من است
با سپاس مجدد
باسلامي مجدد برجناب كورس گرانمايه وگرامي
وباتشكرازالطاف جنابعالي به اين حقيرسرتاباتقصير.اما بندهم نسبت به ترجمه جناب انصاري اشاره داشتم كه مقصودمتن كشاف راصريحا نمي رسانيد وچنين مي نمايانيدكه انسان اين عرضه امانت راقبول كرد كه برآن خيانت ورزد. بااينكه متن كشاف چنين نيست بلكه چنين است:”مع تمكنه منه و هو أداؤها.”يعني بااينكه انسان متمكن ازاداي اين امانت بود.” .
بله همانطوركه فرموده ايد: “اين محبت محبت و عشق انسان نسبت به خداست .كه در ازل در خاك دميده شده . نه اينكه يكسويه از جانب خدا باشد .”
وهمين ازآيه ونفخت فيه من روحي مستفاداست واما يكسويه بودنش قابل انكارنيست ازآنجهت كه خداوندقابليتي واستعدادي را درانسان ديده است وبنحوي آفريده است كه اواستعداداين محبت رادرخودشكوفانمايدواين شعله دروني محبت وعشق به نيكي هارا كمال بخشد چنانكه حافظ عليه الرحمة وديگرفانيان درمحبت وعشق به كمال مطلق چنين سوز وگدازي دارند:
زين آتش نهفته كه در سينه من است….ويا :
مرحبااي بيك مشتاقان بده بيغام دوست /// تاكنم جان ازسررغبت فداي نام دوست.
مقصودبنده ازترويج اين ولايت الهي وحكومت الهي اين بودكه انسان قابليت واستعداداين ولايت را داردكه همه عقول جهانيان باترويج اين مكتب مي تواند حتي الامكان متخلق به اخلاق الهي باشد وجامعه انساني باعدالت الهي گونه زندگي كندكه دررأسش عدالتمداري است كه خواست خداونداست نه به نحو درنده خوئي وسبعيت حيواني وخود خدائي بنداشتن وستمگري كردن.
باسباس مجددازتوجه تان
مصلح
مصلح عزیز،
حافظ می گوید:
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چکار- کار ملک است آنچه تدبیر و تامل بایدش
تدبیر و تامل در حکومت مستلزم خروج از دین و اخلاق است. تعارف ندارد. بخصوص در دنیای کنونی.
اگر از علی بگوئیم شما ادعا خواهید کرد که علی از نظر هوشی بالا تر از همه مردم دوران خودش بود. سؤال این است؟ چرا با آنهمه هوش بیش از 5 سال نتوانست حکومت کند؟
دلیل این امر ناتوانی علی در امر حکومت است . علی معلم اخلاق بسیار خوبی است ولی نمی تواند در مقابل معاویه و عمرو عاص مقاومت کند چرا که سیستم آنها ماکیاولی است و سیستم علی بر مبنای حق و عدالت و مساوات. علی می گوید حق همه از منابع مساوی است معاویه می گوید هرکه به من نزدیک تر است حق بیشتری دارد.در نتیجه آنها که خواهان بیشترند به سوی معاویه می روند.
در کنار معاویه فقیر و غنی خوشحال ترند تا در کنار علی که فقط فقیران خوشحالند.
بحث من خوبی و بدی این دو روش نیست بلکه تحلیل آنچیزی است که اتفاق افتاد.
دوست من، علی اگر بخواهد به بقاء حکومتش بیا ندیشد باید حق را نادیده بگیرد. اگر به حق بیاندیشد سرنگون می شود.
پس بهتر نیست که علی حکومت را به اهل سیاست بسپارد و خود به اشاعه اخلاق و راستی همت گمارد تا اینکه اجتماع انسانی را اصلاح نماید تا دیگر هیچ سیاست مداری دروغ نگوید و هیچ مصلحتی موجب تضییع حقی نشود؟ آنهم بدست سیاستمداران و مردم.
از طرفی دیگر، چه کسی میخواهد تشخیص دهد X یاY ولی خداست؟ آیا صرف ادعا کافی است؟ اگر این باشد که بسیاری از شیادان و جادوگران هم می توانند ثابت کنند که از اولیا هستند.
اولیا مامور درونند نه برون. اولیا با دل کار دارند نه با گل. این تعمیم آقای خمینی که ولایت را به فقاهت چسباند و سیاست ما عین دیانت ماست را از مدرس گر فت و با ان ها معجونی ساخت به نام ولایت فقیه و تئوری حکومت اسلامی هیچ ارتباطی با خدا ندارد.
البته این بحث مفصل است و می توانم آنرا بسط دهم که بستگی به شما خواهد داشت که تا چه حد بسط آن را خواستار باشید.
باسلام برمنصورگرامي
چنين نيست كه فرموده ايد:”تدبیر و تامل در حکومت مستلزم خروج از دین و اخلاق است. تعارف ندارد. بخصوص در دنیای کنونی.”
واماچنين گزارشي كه از شخصيت علي -ع- داديد معلوم مي شود كه علي شناسي تان خيلي ضعيف است وامام شناسي تان نيز . علي-ع- مي خواست باتقوي وعدالت برمردم حكومت كند نه باتزوير وحقه بازي وكلك وخودخدائي .همين اندازه بس تافرصتي ديگر درمورد گفتارديگرتان
مصلح.
من 50 سال است که از کشورم دورم و مقداری فارسی یادم رفته است مثلن نمیدانم کر و فر چه معنا دارد آیا نوعی فحش است. و یا مستغل نمی دانم چه معنی دارد. من اصلن قصد گرفتن وقت کاربران را ندارم فقط دو سه روزی تعطیلات زانویه گفتم شاید کاری برای هم وطنان انجام دهم. فصد لذت بردن از مباخث مطرح شده را نداشتم چون در اینجا برای لذت بردن هیچ چیز کم نیست. امریکایی ها اگر بفهمند که اینقدر طرفدار در ایران دارند بسیار خوشحال میشوند. من میدانم که در ایران نباید بعضی حرف ها را زد و یا بعضی حرف ها را باید بر عکس حرف های دیگران زد. من متاسفانه نمیدانم در ایران گروه های مختلف چه میگویند تا من مثل حرف های انان بگو.یم یا بر عکس ان. مثلن ممکن است جمله بالا را اقای خامنه ای هم بگوید ولی من تمام حرف های او را نمیدانم تا بر عکس آنها بگویم. من عین مطالبی را که در اینجا گفتم در آمریکا میگویم ولی هیچ کس بمن فحش نمیدهد. من مشاور کارخانه های ماشین سازی برای روش های تفکر نقادانه در صنعت هستم و ساعتی 500 دلار می پردازند وفت اضاقی برای مزاحم شدن کاربران آن سایت را ندارم و از فردا هم کلاسهایم شروغ میشود و دیگر مزاحم نخواهم شد. من در 50 سالی که در اینجا زندگی میکنم ختی یکبار هم بمن کسی فحش نداده است. در امریکا هیچ کس تابحال بمن نگفته بود که این همه اشکال دارم و در اثر این همه اشکال همه قضاوت هام اشتباه است. معلوم میشود عمری را من سر این آمریکایی ها کلاه گذاشته ام نه انها فهمیده اند نه من یعنی حیف پول وحیف نون
بای وید لاو
بادرود به منصور عزيز
آنچه در زير مى آيد قسمت ٢٥٠ ريشه ها( ذيل پست: شوخى مى فرماييد آقاى دكتر البته ) است كه شايد سهمى ناچيز باشد در گفتگوى منصور و مصلح گرامى در پست قبلى در مورد معناى امانت در آيه امانت ..خيلى مردد بودم كه آيا اين قسمت را به پاس دوستى مجدداً پست كنم يا نه . علت ترديد من اشغال بيش از حد سايت بود و از اين بابت از دوستان پوزش مى خواهم . گفتگوىت با مصلح گرامى را بسيار جالب يافتم و دريغم آمد كه اداى سهم نكنم . در اين نوشته البته معناى عرفانى امانت در تفسيرهاى عرفانى مد نظر بوده است نه از اين رو كه حكم فصل الخطاب است بل چون در آنجا بحث بر سر حافظ از ديدگاه آشورى بوده است . من رأساً به اين تفسيرها مراجعه كرده ام ، حتى تفسير كشاف زمخشرى كه حافظ در آن غور مى كرده است .
در ضمن ، من منافاتى ميان معنايي كه جناب مصلح برگزيده اند ، با نوشته زير نمى يابم به شرطى كه ولايت به معناى محبت باشد نه حكومت . و اما ريشه ها ٢٥٠
در همه ما روح الهى هست . اما نفس ما جان جانورى است . (عرفان و رندى ،ص٢١٤) اين روح الهى امانتى است همچون آتش عشقى كه خداوند در روز ازل در خاكى كه به دست خودش ورزآورده است ، مى دمد . خداوند با گفتن كُن نخست عالم نا انسانى – عالم طبيعت ، عقول يا ملايك – را مى آفريند ، سپس بر آن مى شود تا از خود خليفه اى در زمين قرار دهد ، پس از روح خود در آن گل مى دمد و از اينجا ماجرايي شگفت آغاز مى شود .بار امانت الهى قبلا به آسمان ها و زمين و كوه ها و ديگر مخلوقات عرضه مى شود ، عرضه مى شود بر موجوداتى كه جز آنچه هستند نمى توانند بود . مولانا در مقالات (فيه ِ مافيه ، ويرايش جعفر مدرس صادقى ، تهران ، ١٣٧٣، صص ٢٢-٢١)خلق را به سه صنف تقسيم مى كند :ملايك ، بهائم ، و آدميان . مَلَك يا فرشته عقل محض و پاك و مجرد از شهوت و خور و خواب و نيازهاى جسمانى است و كارش بالطبع طاعت و تسبيح است ” پس چه منت اگر او شهوت نورزد يا آرزوىِ هوا و هوس نكند ؟ چون از اين ها پاك است و او را هيچ مجاهده نيست . و اگر طاعت كند آن را به حساب طاعت نگيرند ، چون طبيعتش آن است و بى آن نتواند بود .” بهائم نيز جزآنچه بالطبع هستند نتوانند بود و تكليف و حرجى بر آنها نيست ؟ ” ماند آدمى مسكين كه از عقل و شهوت است ، نيميش فرشته است و نيميش حيوان ، نيميش مار است و نيميش ماهى ، ماهى اش سوىِ آب مى كشاند و مارش سوى خاك . در كشاكش و جنگ است .”( نقل شده در ص ٢٣٧ ) بنابر اين نه فرشته در طاعت هنرى كرده است نه حيوان در شهوتش . خداوند بار امانتى در ” اختيار ” آنها ننهاده است تا در بوته آزمون نفاق و ايمان قرار گيرند و آنها را ياراى سركشى از آنچه هستند باشد . زمانى كه خداوند بار تكليف الهى را بر آنها عرضه مى كند ، از حمل آن مى ترسند و از پذيرش آن سر باز مى زنند .اين آدمِ خاكى است كه پيش مى دود و امانت را مى پذيرد .اين تفسير عرفانى آيه ٧٢ از سوره احزاب است : انّاعرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال ، فأبين ان يحملنها و اشفقنِ و حملها الإنسان ، انه كان ظلوماً جهولاً ( ما امانت را را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم ،و آنها از حمل آن سرباز زدند و بترسيدند ، و انسان آن را به دوش گرفت بيگمان او ستمكار نادان است .) اختلاف نظر مفسران در معناى اين آيه بيش تر بر سر دو واژه امانت و عرضه است . برخى عرضه را به معناى معمولش مى گيرندو برخى آن را به معناى سنجش و مقايسه .برخى امانت را به معناى تكاليف الهى ، برخى به معناى شناخت خدا ، و برخى چون ابن عربى ( فتوحات المكيه ، بيروت ، دار صادر ، ج٤ ، ص ١٨٥) به معناى خلافت الهى و برخى به معانى ديگر مى گيرند. هركس مى تواند با دادن چند كد مثل تفسير آيه امانت به گوگل درباره همه تفسيرهاى مختلف اين آيه آگاه شود . در اينجا همين تأويل عرفانِ عاشقانه منظورِ نظر است .
اين تفسير عرفانى همان طور كه خود آشورى هم گفته است از سده پنجم در عرفان عاشقانه پيدا مى آيد و در عرفان خواجه عبدالله انصارى و كشف الاسرار ميبدى و مرصاد العباد نجم الدين رازى به صورت يك اصل ساخته و پرداخته مى شود . در تفسير ميبدى از قول خواجه عبدالله در تفسير آيه بالا مى خوانيم كه ” خداوند مشتى گِل و خاك در وجود آورد و به آتش محبت بسوخت .پس او را بر بِساطِ انبساط جاى داد. آنگاه به صورت امانت بر عالم صورت عرضه داشت . ، آسمان ها و كوه ها سروازدند ، آدم مردانه پيش آمد و دست پيش كرد . گفتند : اى آدم بر تو عرضه نكردند، چرا در مى گيرى ؟ گفت: زيرا سوخته منم و سوخته را خود درگرفتن روى نيست…. اى جوانمرد سعى كن كه عهد اول را بر مُهر اول نگاه دارى تا فرشتگان بر تو ثنا كنند ….و بدان كه مُهر از مِهر باشد ، زيرا مُهر آنجا نهند كه مِهر در آنجا دارند …اين بارِ امانت نه كوه طاقت آن داشت ، نه زمين ، نه عرش ،نه كرسى ، … و آن بيچاره آدمى زادى را بينى كه پوستى بر استخوانى كشيده ، بى باكانه شربت بلاء در جام ولاء كشيده …. چرا چنين است ، چون آدمى زاده صاحب دل است و دل بارى را برمى دارد كه تن از برداشتن آن ناتوان است .”( تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد ،٢جلدى ، خواجه عبدالله انصارى ،تأليف امام احمد ميبدى ،ج دوم ،انتشارات اقبال ،تهران ، ١٣٧١ ، صص ٢٦٦-٢٦٥) بنا به اين تفسير بار امانت آتش عشق الهى است كه آدم در روز الست و ازل دليرانه آن را پذيرا گشته ، بى آنكه بداند كه حملش چقدر سنگين است و چه بسا از آنجا كه عشق و اختيار همزادند پس اين بار را وانهد و روى به خونريزى و ستم و شهوت دنيا آورد ، پس او ظلوم و جهول است . او روح الهى خود را از فرط خودكامى فراموش خواهد كرد و تنها نادر افرادى چون عارفان و اولياء سوز آن آتش ازلى را را در اندرون دل خسته خود احساس خواهند كرد و عهد امانت را به جاى خواهند آورد و اين است رمز elitist ( نخبه گرايي ، خاص گرايي و به قول آشورى سرآمدگرايي )عرفان . زاهد كيست ؟ زاهد كسى است كه تشبه به فرشته مى كند . خونريز و دجال و ظالم و محتسب و شحنه كيانند ؟ آنان كه تشبه به حيوان مى كنند . شيطان كيست كه عين القضات را به اتهام ستايش او دار زدند اما پس از گذشت قرن ها ميلتون در بهشت گمشده باز او را ستود بى آنكه به دارش آويزند ؟ شيطان سرآمدِ فرشتگان است كه چندان عاشق خدا بود كه جز سجود در برابر وى را نپذيرفت و برخلاف فرمان الهى در برابر آدم سجده نكرد ؛ سجده نكرد موجودى را كه زمين به خون و فساد و آز مى آلايد و معبدى ديگر به نام پول و قدرت برپا مى كند .در سفر پيدايش ( ٤:٩) آمده است كه ”كالبد آدم از گِل است همچون ظرفى سفالين و تهى كه خدا روح خود را همچون شراب در آن مى ريزد و شراب همان خون است يا همان روحى كه مردمان را زندگى مى بخشد ، از اين روست كه خون از آنِ خداست .” اين توجيه عهد عتيق است هم در وجوب حق حيات و هم در جواز سلب اين حق به حكم خدا. اما خدا چون به واسطه كلمه با انسان سخن مى گويد جواز سلب حيات به دست كسانى مى افتد كه به دليل دانش خود آگاه از چند و چون حكم خدا فرض مى شوند اما وجودشان از سنخ وجود همان موجود ظلوم و جهولى است كه از فرط خودكامگى و شهوتِ قدرت حكم خدا را به سود خويش مصادره مى كند و آن را چماق سركوب رندان و آزادگان مى كند .از امام حسين نقل است كه ” اگر دين نداريد ، آزاده باشيد ” ما ديديم كه همين نام مقدس را چگونه با دغلبازى چماق سركوب جنبش سبز كردند و آن قدر اين وسيله به مذاق شان خوش آمده است كه حالا حالاها به آسانى دست از كاركرد ايدئولوژيك آن برنمى دارند .مردم اعتقاداتى دارند ؛ اين چه ربطى به شما راهزنان و جانيان و دزدان دارد ؟ پس آيا ممكن نيست آن همه اعتراض حافظ به شيخ و مدرس و فقيه و زاهد بيش از تعلق به ماجراى بالا به تزوير خون پالاىِ شيخان و محتسبان همدست در زمانه خودش مربوط باشد ؟
براى ميانبر زدن از كوته ترين راه براى بازگفت پاسخ آشورى به اين پرسش و پرسش هاى قبلى راهى جز بيان دريافت كلى خود از كتاب ٤٠٠ صفحه اى نمى يابم : ديوان حافظ سراسر تأويلى انديشه گرانه و عارفانه از اسطوره آفرينش در اديان سامى است كه در سفر پيدايش عهد عتيق سرچشمه دارد . آفرينش منحصر نمى شود به : بردوش گرفتن انسان بار امانت عشق را .پرده بعدى اين درام سكونت آدم و حوا در موطن اصلى شان يعنى فردوس برين است . نقش شيطان يا ابليس همانى است كه در ديوان حافظ با واژه هاى رقيب ، دشمن و مدعى در بيان مى آيد .رقيب بنا به تاريخ تحول معنايي اش در زمان حافظ ديگر فقط بر مراقب و ديده بان دلالت نمى كند بلكه همان معنايي مى دهد كه در اصطلاحاتى چون رقيب انتخاباتى يا ورزشى امروزه هم به كار مى رود .شيطان رقيب عشقى آدم است . به اين معنا سنايي و عين القضات نيز او را ستوده اند . اين رقيب وسوسه اختيار و آزادى و فرو نهادن بار طاعت را در آدم بهشتى مى دمد . تا آنجا كه خودِ ديوان حافظ گواهى مى دهد تفسير قرآنى كه حافظ در آن غور مى كرده است تفسير كشاف محمود زمخشرى (٥٣٨-٤٦٧ه.ق.) بوده است .
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گير
چه وقت مدرسه و بحث كشف كشاف است
زمخشرى ، پيرو جنبش معتزله ، و از اساتيد بزرگ در مباحث لغوى و نحوى و ادبى زبان عربى است .وى در تفسير آيه امانت نيز زبدگى و خبرگى خود را در اصطلاح شناسى و علم الغه عربى به رخ مى كشد . كتب او براى عرب زبان ها از مراجع ارزشمند فهم دقايق زبان عربى به شمار مى آيد .در اين مجال تنگ متأسفانه نمى توان تمامى شرح وى را در باره آيه امانت نقل كرد . پس بناچارچكيده مى كنم :” مراد از امانت اطاعت است ، زيرا اطاعت لازمهِ وجود است ، چنانكه امانت لازمهِ ادا به شمار مى آيد .” زمخشرى پس از معنا كردن حمل امامت در كاربرد لغوى زبان عربى نتيجه مى گيرد :” پس معنى اين عبارت كه [ آسمان ها و كوهها و زمين ]از پذيرفتن آن سرباز زدند و انسان آن را پذيرفت اين است كه از اداى آن سرباز زدند اما انسان نپذيرفت مگر آن را بپذيرد و ادا نكند. [ يا به برگردانى ديگر : انسان آن را پذيرفت بدان شرط كه بتواند از آن سرباز زند .]آنگاه او را ستمكار مى داند زيرا امانت را ادا نكرده است .همچنين او را نادان مى شمارد، زيرا مى توانست با اداى آن نيك بخت شود اما چنين كارى نكرد . دوم آنكه چنين تكليفى كه انسان يافته است از حيث بزرگى و سنگينى در حدى بود كه بر قوى ترين و سترگ ترين آفريدگان الهى عرضه شد تا آن را بردارند و بپذيرند ، اما از حمل و برداشتن آن سرباز زدند و از آن بيمناك شدند ، و انسان با همه ضعف و سستى و نيروى اندك خويش آن را بر عهده گرفت .انه كان ظلوماً جهولاً زيرا امانت را پذيرفت ، اما به آن وفا نكرد …. و چنين عباراتى بسيار در زبان عربى بسامد دارند و قرإن نيز به روش و اوسلوب زبان عربى وارد شده است ..” ( محمد زمخشرى ، تفسير كشاف ،ترجمه مسعود انصارى ، جلد سوم ، چ. اول ، انتشارات ققنوس ، تهران ، ١٣٨٩ ، صص ٧٦٧-٧٦٦)
بسيار بسيار بعيد است كه حافظ اين شرح را ، آن هم مفصلاً و به زبان عربى نخوانده باشد ، چون از ديوانش پيداست كه وى در مدرسه ، حالا يا در مقام آموزگار يا به عنوان طلبه ، در باره مطالب اين تفسير بحث مى كرده است . اما اين امكان هست كه توضيح زمخشرى براى وى مسئله انگيز شده باشد و گشايش نقاب اين انديشه را در گفتارهايي از آن سنخ كه در بالا از فيه مافيه و تفسير ميبدى آورديم يافته باشد و به قول آشورى اين ” شاعر انديشه گر ” گفتمان رندانه پيشينيان رابه گفتمانى شخصى تبديل كرده باشد (ص ٢٠٨) آيا با توجه به مفهوم فوكويي discourse گفتمان شخصى عبارتى متناقض نيست ؟ مته به خشخاش نمى گذاريم و از اين ايراد در مى گذريم ، به ويژه آنكه آشورى خود واضع واژه گفتمان است . اما ببينيم اين رندى يا گفتمان شخصى دقيقاً چه پيوندى با ” اسطوره سرنمونى ” آفرينش دارد . در فردوس آدم امانتِ اطاعت را بالطبع ادا مى كند . رقيب عشقى او شيطان او را به طغيان وسوسه مى كند . در اسطوره هاى سامى درخت ممنوعه دو نام دارد : درخت زندگى و درخت معرفت . براى نافرمانى اختيار و آزادى لازم است . با خوردن گندم به روايت اسلامى و با گاز گرفتن سيب به روايت عهدين انسان فقط در زمين هبوط نمى كند ، با اين هبوط او اختيار و آزادى به دست مى آورد تا راهش را خود انتخاب كند . او نه فرشته است نه حيوان ، و تشبه به اين هر دو خلاف انسانيت و اختيار اوست و حافظ به روايت آشورى هرجا كه از زاهد و خرقه پوش و محتسب بد مى گويد حتى وقتى كه مقصودش آشكارا عماد فقيه يا سلطان مبارزالدين است ، اين تشبه گرايان واقعى را در پرتو همان سرنمون ازلى مى بيند ، اما ميخواره و لاابالى و قلاش و نظرباز را به آدميت نزديك تر مى يابد .درام آفرينش البته از نظر آشورى اسطوره ناميده مى شود و وى بنا به آموزه هاى ژرژ گوسدورف و يونگ و اسطوره شناسان مدرن مى داند كه سازمان اجتماعى پيچيده و نويساى عصر حافظ و كلاً فرهنگ اسلامى در عصر اسطوره اى پيش تاريخى قرار ندارد و گويي در پاسخ پرسش هايي كه پيش تر مطرح كرديم سخنى سر راست دارد :در جماعت (community) يا به قول خودش در ” باهمستانِ پيش تاريخى و اسطوره اى ” همه رفتار ها جمعى است و فرديتى وجود ندارد ، كار عرفان عاشقانه زيباترين و باريك انديشانه ترين و شگفت انگيزترين تأويل اسطوره آفرينش است كه همچون اسطوره امام حسين و مسيح و حلاج يا اسطوره هاى طبقه كارگر ، قهرمان ملى ، رهبر كاريزماتيكِ ، جان بازان راه خلق ، در روزگار ما مانندِ آهن رباىِ روانى قدرت بسيجگرى دارد .( صص ٢١٧-٢١٠) اسطوره ناميدن اين رخداد ها الزاماً انكار واقعيت تاريخى آنها نيست بل تأكيد آشورى بر تأويل و نقش اسطوره اى آنهاست ، اما اسطوره آفرينش در نوشته آشورى از آغاز اسطوره فرض مى شود .آشورى طرح و شرح مكان ها( مسجد ، مدرسه ، خانقاه ، حرم ، دير ، صومعه ، مى خانه ، دير مغان ، خراب آباد ، كوى دوست …) ، و زمان ها ( روز اول ، روز ازل ، آن روز ، شب قدر ، سحر ، دوش ، شبگير ، دور زمان …) و اشخاص ( ساقى ، پير مغان ، دوست ، يار ، آدم ، شيخ ، محتسب ، زاهد ، مَلَك ، رند ، خراباتى ، مغ بچه ، …) در ديوان حافظ را چه با دلالت كاملاً حسى و اينجايي شان ، چه با دلالت تمثيلى شان همه را در ساختار سرنمونى اسطوره آفرينشى مى گنجاند كه همچون درامى است كه سناريو و تقدير ازلى و ابدى آن را خودِ خداوند رقم زده است . وسوسه شيطان ، بار امانتِ عشق الهى ، طغيان آدم در مقام قهرمان اصلى اين درام ، خوردن ميوه درخت معرفت و زندگى ، هبوط در خراب آباد زمين و زمان و تاريخ ، سركشى و گناه ، ياد موطن مألوف و آهنگ سفر پر مهالك روح سيه نامه به سوى دوست ، شك و كفر و عشرت و گستاخى بر الوهيت ، معشوقه بازى هاى نهانى و خلوت هاى دزدانه از چشم محتسب همه و همه عناصر طرح ساختارى سرنمونى ازلى اند كه پيشاپيش از عهد آدم در كارگاه هستى رقم خورده اند و ”شاعر انديشه گر ” در سفرنامه روح خود كه در ديوان مكتوب گشته است خواندن مقصود و مقصد هستى شناختى اين همه را از راه گذر از آتش عشق مى يابد( صص ٢٣٤-٢٣٥)
کورس عزیز
درود فراوان بر تو
از ارسال این بخش از تحقیقت بسیار سپاسگزارم.
آنچه که آقا مصلح محبت کرده و فرستاده اند در پاسخ به یکی از کامنت های من با آقا مرتضی بود که به ایشان گفته بودم :” برای شناخت کامل از هر امری باید از آن فاصله گرفت” مثلا اگر من صورتم را به آینه بچسبانم نمی توانم خود را بطور کامل در آن ببینم پس باید از آینه فاصله بگیرم. هرچه از دور تر به خود بنگرم اجزاء بیشتری را خواهم دید و نیز خواهم توانست بخوبی به ارتباط اشیاء پیرامون با خودم پی ببرم. این مستلزم فاصله گرفتن از دانش خود(جهول) و ممارست و زحمت فراوان برای غلبه بر عادات فکری و عملی(ظلوم) می باشد.
هیچ یک از برداشتها و تفاسیری که شما و مصلح آوردید غلط نیستند. اصولا من معتقد نیستم چیزی اشتباه به معنای مطلق کلمه است و اشتیاه بودن کاملا نسبی است.
نکته ی دیگری که وجود دارد این است که هر نوشته ای را میتوان به دوصورت خواند و معنی کرد :
1. بر مبنای معانی لغات و اصطلاحات
2. بر مبنای مفهومی که خواننده از آن استنباط می کند.
آقای احسان طبری به عنوان یک ماتریالیست از قران فاکت می آورد. آیا می توان گفت که او اشتباه می کرد؟
بشرطی که کل مطلب را خوانده باشد نه بخشی از یک جمله یا بخشی از کل مطلب را.
خواننده می تواند یک ایدئولوژی را از قبل پذیرفته باشد و مطلب را بخواند یا بدون هیچ قصاوتی بخواند.
آنچه که من از آیه امانت معنی کردم یکی از دهها معنی است که نسبت به آنجائی که ایستاده ام از آن ایفاد کرده ام.
ابن عربی میگوید معنای خلافت میدهد . درست است . در آیه خلقت آدم میگوید انی جاعل فی الارض خلیفتا و بعد میگوید و علم آدم الاسماء کلها.
عشق چیست؟ عشق کشش بی تمناست. می دهی بی آنکه توقع داشته باشی. کاری که خدا می کند و تمثیل زمینی آن کاری است که خورشید می کند که بی دریغ نور می افشاند بر خوب و بد و سیاه و سفید و بالا و پائین. این از چه شکی بر می آید؟ انکسی که از همه قید ها رسته و به ازادی رسیده است. او کیست؟ کسی گنج پنهان اسما را یافته و به مقام خلیفه الهی رسیده. این ممکن نیست مگر از راه اطاعت محض از خدا. می بینی؟ به همین سادگی همه اینها به هم مرتبتند.
موفق باشی دوست خوب من
تصحیح:
برداشت مفهومی بشرطی است که کل مطلب خوانده شود نه بخشی از یک جمله یا بخشی از کل مطلب .
مقاله ایی جالب از استاد ملکی در سایت رور
یکشنبه ۱۴ دى ۱۳۹۳
پدرخوانده بنیادگرایی
محمد ملکي
محمد ملکي
نپندارید رفتن شاه و آمدن شیخ بی مقدمه و ناگهانی صورت گرفت. مقدمات کار از سالها پیش تدارک دیده شده بود، وقتی رضاشاه را از ایران بردند و محمدرضا را در جای او نشاندند باید تغییراتی بوجود می آمد، از جمله کمی باز شدن فضا…..
…….
هموطنان، جوانان، دانشجویان عزیز،
یادمان نرود، تروریست ها و بنیادگرایان با تایید و رهبری پدرخوانده بزرگ بنیادگرایی یعنی /// چگونه گام به گام انقلاب را قبضه کردند و به جان مردم و باصطلاح روشنفکران ساده دل و فریب خورده چون من و هزاران انسان دلسوز چون احمدزاده افتادند و آن بلاهای وحشتناک و باور ناکردنی را بر سرمان آوردند و حال پس از گذشت ۳۶ سال از حکومت جهل و جور و جنایت خوب می فهمیم چرا آن روز که هنوز نظام تغییر نکرده بود، آقای خامنهای در جواب پرسش احمدزاده عزیز آنچنان پاسخ گفت و عکس العمل نشان داد.
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/article/-73bc4d97ee.html
کاس میشد از جناب استاد پرسید که نقش خارجی ها در برکشیدن خمینی چه بود و آیا کتاب هایی در این زمینه نوشته شده است
زیر پست چرا مردم می فهمند؟
مرتضی
12:18 ق.ظ / ژانویه 2, 2015
آقای نوریزاد،
حکومت خامنهای ظالم، معاویه گونه و جهنمی است ولی رفتارهای بمانند رفتار شما یا گلشیفته بسیار غیر نرمال است. این عکس که شما پست کردی توهین به حجاب است و صرف نظر از مذمت حجاب اجباری در ایران, کار زشتی است.
ضمنا بنده چندین استاد دانشگاه اقلیت مذهبی میشناسم که همه بعد از انقلاب استخدام شده اند و لذا آن جمله شما هم صحت ندارد.
حکومت به شما بسیار ظلم کرده ولی شما با توهین به اصول مسلم اسلام مثل حجاب ظلم بزرگتری مرتکب میشوید. باید مراقب بود ظلم ظالمین ما را به موضع جنون نکشاند. فاصله ما با بیهودگی مثل آنچه گلشیفته در آن گرفتار است به اندازه یک مو است.(مرتضی)
1.بفرمایید نرمال از نظر شما چیست؟ و ملاک و چهار چوب شما برای یک رفتار و گفتار نرمال کدامند؟مگر حجاب و یا پوشش خریده شده توسط شما مسلمین است و یا شما آنرا کشف کرده و پتنتش را دارید؟حجاب و پوشش چه پیش و چه پس از اسلام در مالکیت کسی نبوده ولی شما مسلمین برای به بند کشیدن و خوار و حقیر کردنشان آنرا بزور بر سرشان کشیده اید.آیا تجاوزی چنین آشکار به حقوق نیمی از انسانها حقی مالکیتی برای شما ایجاد می کند ولو قرنها آنرا تبلیغ و تزریق کرده باشید؟ دین شما لباس پوشیدن مردم را و اصولا طریقه زیستن و /// را بعنوان ارزش تعیین کرده و مردم را مجبور برعایت آنها می کنید و سرپیچی از زندگی جنون آمیز افسرده کننده و ویرانگر را با کشت و کشتار و ترور جواب می دهید بعد حرف از زندگی نرمال می زنید؟ اگر شما نرمالید لابد بقیه یعنی بیش از6 میلیارد انسان در جهان آنرمالند چون مسلمان و آنهم شیعه اثنی عشری نیستند؟
2.نخیر نه تنها حکومت بما ظلم کرده بلکه اصولا اسلام شما ابتدایی ترین حق شهروندی و فردی را که حق لباس پوشیدن غذا خوردن حرف زدن و کار و تحصیل کردن امنیت داشتن آزاد بودن …را از ما تنها بخاطر دگراندیش بودن سلب کرده. ملیونها انسان را یا آواره کرده و یا سلاخی و ترور نموده و در سیاهچالها نابود کرده .ایا کار نوریزاد و یا اعتراض مسالمت آمیز یک هنرپیشه جنون آمیز است یا فتوای قتل و ترور و کشت و کشتار و غارت و به کنیزی و برده گی کشیدن زنان و دختران و بچه های دگراندیشان؟آیا مقدسات و قوانین اسلامی شما ناقض حقوق شهروندی و ابتدایی ترین حقوق ما نیست؟مسلما اگر شما دگراندیشان را انسان می دانیستید جواب آری بود ولی چون در دین شما دگراندیشان از حیوان هم پست ترند جواب شما نه بوده و هست.
من بارها دراین سایت نوشته ام ولی بازهم یادآوری می کنم که اکثریت ایرانیان از دین شما و رفتار و گفتار شما متنفرند و شما سلاحی جز زور ندارید.ولی باور کنید که زور هم دیگر چاره کار شما نیست.مقدسات و دستورات دینی شما ضد بشری و انسان ستیز است.انسانیکه دین شما در نظردارد انسانی خشن زورگو متعصب بدبین افسرده عزادار سیاه پوش بدریخت و در یک کلام هیولایی ترسناک است که حاضر به هر جنایتی و تجاوزی بنام مقدسات دینی اش می باشد.این برداشت من و ملیونها ایرانی از دین شماست.
با سلام به جناب نوریزاد و مزدک و سایر دوستان
باطلاعتان می رسانم که مطالبی که در پست (چرا مردم می فهمند) با امضای کاربری بنام “مرتضی” مطرح شده بود و مجادلاتی که با جناب نوریزاد درج شده بود ،متعلق به این بنده (سید مرتضی) نبود.
من مدتی بجهت برخی اشتغالات کلا از دیدن مطالب سایت و کامنت ها محروم بودم تا چه رسد به اینکه مطلبی نوشته باشم ،آخر شب امروز (سه شنبه) که این مطلب مزدک و اشارات همیشگی او را دیدم (البته تعجب هم کردم که چرا دوستمان مزدک مرا برسم همیشه به لقب “آخوند مرتضی” ننواخته بود! فکر می کنم مزدک هم دچار تردید بوده که این نوشته ها متعلق بمن باشد!) تازه مراجعه کردم به آن پست و گفتاگفتی که این کاربر محترم (مرتضی) با آقای نوریزاد و دیگران داشتند را ملاحظه کردم ،بنظرم سوء تفاهمی اتفاق افتاده است که آن نوشته ها از این بنده بوده است ،البته الان قصد قضاوت محتوایی در مورد مطالب آن کاربر (مرتضی) و مطالب جناب نوریزاد و دیگر دوستان محترم ندارم ،زیرا ممکن است در جهاتی با آن مطالب موافق باشم و در جهاتی ناموافق ،ولی اکنون تنها به آن کاربر محترم (اگر واقعا نامشان مرتضی است یا بنا دارند همیشه با این نام اظهار نظر کنند) توصیه و خواهش میکنم یا پیشوند پسوندی به دنبال این نام ذکر کند ،یا اگر اصرار بر نوشتن و امضاء به نام “مرتضی” دارد بگوید تا من که مدتی طولانی است در این سایت می نویسم و دوستان هم با ادبیات گفتاری و طرز فکر من آشنا هستند ،مثلا با همان تعبیر “سید مرتضی” امضاء کنم و بنویسم ،تا دوستان محترم و خصوصا دوست عزیز جناب نوریزاد به اشتباه و سوء تفاهم دچار نشوند.
من واقعا از برخی تعبیرات آن کاربر محترم نسبت به جناب نوریزاد متاسف شدم ،البته بنده اختلاف نظرهایی با جناب نوریزاد دارم و در مواقعی بحث هایی با ایشان داشته ام که با لحنی دوستانه و محترمانه دنبال شده است و ایشان کاملا با نحوه گفتار من آشنایند،همین جا عرض می کنم :جناب نوریزاد! به اجداد طاهرینم آن نوشته ها از من نیست .
در اینجا مفروض من این است که واقعا دوست کاربری خواسته است با نام واقعی خود (مرتضی) اظهار نظر کند ،اگر این است ،من به ایشان حق می دهم که چنین کند و بنده از این پس بنام “سید مرتضی” بنویسم.
اما اگر این دوست کاربر خواسته باشد بعمد مطالبی را بنام مرتضی مطرح کند تا بگمان خود،مرا ملکوک کند ،من به این دوست کاربر توصیه می کنم از این عمل غیر اخلاقی بپرهیزد ،که این عمل غیر اخلاقی نفع اخروی که قطعا ندارد ،باید عرض کنم نفع دنیوی هم نخواهد داشت ،زیرا چنانکه در نوبت مشابه قبل گفتم ،اگر چنانچه مطلبی مورد تصدیق من نباشد ،هیچ صعوبتی نخواهد داشت که ذیل این جعل و عمل غیر اخلاقی ،تذکر دهم که این مطلب از من نیست ،و دوستان این سایت و خود مدیر محترم آن هم از ضریب هوشی بالایی برخوردارند و با ادبیات گفتاری من آشنایند و می دانند که بنده طلبه اگر هم با کسی یا کسانی تخالف عقیدتی داشته باشم آنرا بصراحت ،اما با رعایت ادب و احترام با آنان در میان می گذارم ،چیزی که اساس ورود من به این سایت از زمان کامنت نویسی ذیل پستی بود که مربوط به آقای پورشجری بود ،و آقای نوریزاد اینرا بخوبی می داند.
بنابر این خواهش من از این دوست این است که اگر چنین نیت سوئی دارد ،با همنوع خود چنین رفتاری نکند . و اما اگر بطور عادی به این نام مطلب نوشته است و بنا دارد که باز هم بنویسد ،بسیار خوب آزادی بیان و آزادی اختیار یک نام حق ایشان است ،اما لطفا تذکر دهند تا من پیشوند یا پسوندی بنام کاربری خود اضافه کنم.
در اینجا مجددا از جناب نوریزاد و دوستانی که در آن بحث شرکت کرده اند (اگر دچار سوء تفاهم شده اند) عذر خواهی می کنم.
متشکرم
پس هر کس اسمش مرتضی باشد و مطلبی را با ذکر اسم خود پست کند میشود توطئه بر علیه جناب عالی؟! پیشنهاد میکنم شما اسم خودت را بگذار “شاپور غلامرضا” تا مشکلت حل شود.
یک انشای یک صفحهای نوشتی گلایه از اینکه اسم یک نفر دیگر هم مرتضاست؟ آقا فکر نون باش که خربزه آب است!
چه میکند این دایی ناپلئون بازیها(توهم توطئه) با ملت ما!
بیخود نیست که ما هی لیلی(این پا اون پا) میکنیم و اسمش را گذشته ایم حرکت بسمت تمدن بزرگ!
سودابه خانم
سلام بر شما
ممنون از تذکرتان ،البته اسم شما که سودابه است و دخلی به این ماجرا نداشتید، نمیدانم چرا شما عصبانی شدید،اما اگر دقت کرده باشید بحث من بحث توطئه نبود،ظاهرا شما با این نام سودابه تازه بنوشتن در اینجا اقدام کرده اید،اما من نزدیک دو سال است با آن نام در این سایت مطلب نوشته ام،و دوستان با دیدن نام مرتضی معمولا ذهن شان متوجه بنده می شود، پس اگر کسی ناگهانی مطالبی بنویسد که همه آنها مورد تصدیق من نیست،لا اقل برای من مهم است که مورد سوء تفاهم دوستان واقع نشود،حال اگر برای شما مهم نیست یا آنرا مرتبط با ماجرای دایی جان ناپلئون دیده اید ،این دیگر دیدگاه دایی جان ناپلئونی شماست،توصیه می کنم فوری از چیزهایی که ارتباط خاصی بشما پیدا نمی کند عصبانی نشوید و تنها با اسم شریف خودتان اگر مطلبی دارید بنویسید.امیدوارم دوباره از این نوشته عصبانی نشوید.
موفق باشید
ريشه ها ٢٥٨ ( قسمت ٢٥٧ ذيل پست قبلى )
فرهنگ< فرهنگ دينى < عرفان <…..
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ
١-(دنباله) در اين بخش من در نفى عارف بودن حافظ استدلال مى كنم و در بخش ٢ در اثبات اين مطلب . همان طور كه خرمشاهى مى گويد حافظ سه نوع باده دارد :انگورى ، ادبى ، عرفانى . در دو قسمت قبلى بنا به شواهدى اين نتيجه براى من حاصل شد كه در موارد زيادى قرائن نشان مى دهند كه باده و مى و شراب در ديوان حافظ واقعى اند نه عرفانى . خرمشاهى ظاهراً درست مى گويد. باده از جام تجلى صفاتم دادند .اين باده كاملاً عرفانى ست . همچنين است باده در اين ابيات :/ ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت – با من راه نشين باده مستانه زدند ./ اما از نظر اهل شريعت عارفِ مسلمان اگر عارف باشد هميشه بايد باده اش عرفانى باشد . اگر دلايل من در دو قسمت قبلى درست باشد ، پس ما با شاعرى سر و كار داريم كه هم پنهان از ديد مفتشان مبارزالدين از پول مستمرى خود باده اى مى خرد و مى نوشد كه خودش به گناه بودن و حرام بودن و مستوجب توبه و تعزير بودن آن معترف است و هم باده اى كه در آن نور خداست و از دست قدسيان مى گيرد .ما الان بايد اين تناقض را حل كنيم نه اينكه به استناد باده نخست حافظ را شرابخوار و به گواهى باده دوم وى را عارف ربانى بناميم . حل اين تناقض دشوار نيست اگر همه اين باده ها و ميخانه ها و ساحات قدسى و سيه نامه اى و شاهدبازى را ادبى فرض كنيم . آرامش دوستدار كه پيش تر به دريافتش اشاره شد ، به همين سان مى انديشد، با اين تفاوت كه به جاى واژه ادبى ، واژه هنرى را به كار مى برد و درستش هم همين است .ادبيات معمولاً نثر و نظم را در بر مى گيرد و كار حافظ از نظم هم فراتر است .جوهره شعر استعاره است و حافظه در خلق استعاره استادى بى همتاست .
.
يك حاشيه: انديشيدن به جوهر استعارى زبان لاجرم ما را به رابطه كلى و جزيي رهنمون مى شود. اين را داشته باشيد تا پرسشى مطرح كنم كه ارتباطش را به زودى روشن مى كنم .اين گفته كه اروپا در عصر تاريكى فلسفه علم و حكمت را از مسلمانان گرفت و از اين طريق به دروازه هاى تمدن جديد نزديك شد ، اين پرسش را پيش مى آورد كه پس چرا خودِ مسلمانان پيشاهنگ ورود به اين دروازه ها نبودند ؟برخى از اساتيد معظم فلسفه بى درنگ همه تقصيرات را به گردن عارفانِ بس از حمله مغول مى اندازند .نظر جالب ديگر انداختن همه تقصيرات به گردن حجت الاسلام غزالى است كه فيلسوفان را تكفير كرد . اين زبانزد آكادميك بيش از آنكه به دنبال علت واقعى باشد ، در پى تبرئه و تكريم حكمت عقلى مشاء است . آيا مسئله با مباهات به حكمت برهانى مشاء حل مى شود ؟ تا آنجا كه به نگرش هاى فكرى – و نه رخدادهاى واقعى – مربوط است ، ما مى دانيم كه رويكرد به جزئيات واقعى و روى آورى به آزمون و تجربه رهگشاى علم جديد شد ؛ هم در علوم طبيعى و هم در علوم انسانى . اما تجربه عملى وقتى به علم تبديل مى شود كه منجر به كشف قوانين كلى شود .فرانسيس بيكن جانش را بر سر آزمايش دفن مرغ ذبح شده اى در برف از دست داد . او سينه پهلو كرد و مرد ، چون مى خواست بداند كه آيا برودت تا چه مدت مانع از فساد گوشت مى شود .براى وضع قانونى كه بعدها به اختراع يخچال منجر شد ، يك آزمون با يك مرغ جزئى كافى نبود . اين امكان هم وجود نداشت تا تمامى مرغ هاى جهان از ازل تا ابد مورد آزمايش قرار گيرند ، تا بيكن به استقراء تام منطقى برسد . كافى بود آزمون مثلا بيست يا سى بار نتيجه مشابه بدهد تا علم بگويد برودت تا اين مدت مانع فساد زود رس مى شود . بنا به منطق ارسطو از استقراء ناقص نمى توان قاعده كلى ساخت .پيش از فرانسيس بيكن براى كسان ديگرى از جمله راجر بيكن در سده ١٣ اين پرسش مطرح شده بود : در جا زدن در منطق ارسطو يا رهايي از آن ؟ دكارت ، گاليله ، كوپرنيك ، نيوتون ، فرانسيس بيكن ، راجر بيكن ، تامس هابز و پيش از همه آنها زكرياى رازى پاسخ دادند : رهايي از آن .البته امروزه فيزيك رياضى مى تواند از آزمون نيز به قواعد عام برسد . راجر بيكن در اواخر سده سيزده ميلادى ،كمى پيش از عصر دانته و حافظ ، در كتاب '' دكتر شگفت انگيز '' در باره قايق هاى بدون پارو ، كالسكه هاى بدون اسب و پل هاى معلق در جهان آينده پيش گويي مى كند . و خود نيز با استفاده از كتاب هاى دانشمندان مسلمان به آزمون تجربى دست مى زند . به جرم بدعت و رابطه با دانشمندان عرب چهارده سال به زندان مى افتد . اروپايي ها هنوز كه هنوز است غالباً دانشمندان ايرانى را كه به عربى مى نوشتند عرب مى خوانند .دانشمندان مسلمان ايرانى در نجوم ، هيئت ، جبر ، شيمى و طب و علوم تجربى و رياضى پيشگام تر از اروپائيان بودند ، اما جز زكرياى رازى ديگر دانشمندان منطق ارسطو را نقد نمى كردند . حكماى مشاء نيز با همه كتب قطور و برهان هاى دراز دامن خود ، از منطق ارسطو خارج نشدند و اگر هم از مرز آن گذشتند، مسير حركتشان به سوى عروج عرفانى بود نه به سوى جزئي هاى محسوس زير پايشان .
اما اين مطلب چه ربطى به استعاره و صور خيال دارد؟شعر يكى از هنرهاى هفتگانه و به باور برخى از نظريه پردازان نخستين و پايه اى ترين هنر است ،چون از رنگ و صوت و سنگ به زبان نزديك تر است و ذات زبان استعارى است . ريشه يونانى metaphor يا استعاره به معناى ترابرى و فرابرى يا انتقال است .در زبان اين انتقال از طريق انتقال جزئى به كلى رخ مى دهد . شما وقتى با اشاره به سگ همسايه مى گوييد : اين سگ است ، آن سگِ واقعىِ بيرونى يك سگِ تك و منحصر به فرد است ، اما واژه سگ كلى است و شاملِ هر سگى در جهان مى شود . زبان آن سگ جزيي را به سگ كلى منتقل كرده است . آن تك سگِ ملموسِ واقعى آن بيرون كنار درختى دم مى جنباند، اما سگِ كلى در كجاست ؟آيا اصلاً وجود دارد يا صرفاً لفظ است ؟اين يكى از پرسش هايي است كه بى گزافه دو هزار سال مسئله مهم فلسفه بوده است . افلاتون مى گفت اين كلى ها در عالم ديگرى به نام عالم مُثُل وجود دارند . ارسطو مى گويد اين كلى ها صورت هايي هستند در آميخته با ماده كه ذهن و زبان انسان توانايي شناخت آنها را دارد . برخى از الهيات دان هاى مسيحى در قرون وسطى از سده يازده ميلادى به بعد مبحث كلى ها را به مهم ترين بحث فلسفى قرون وسطاىِ مسيحى تبديل مى كنند ؛ از جمله روسلينوس و ويليام اوكامى كه كلى ها را فقط لفظ مى دانستند و بر آن بودند كه تنها همان جزئي هاى واقعى بيرونى وجود دارند و بنابراين ، معانى كلى و انتزاعى چيزى جز لفظ نيستند كه تا با جزئيات ارتباط پيدا نكنند و به جزئيات فروكاسته نشوند، هيچ اعتبارى ندارند.حكماى مشاء در ايران در نهايت صورت هاى كلى را صادره از موجودى برين و متعالى به نام واهب الصور مى دانستند و بدين سان بر ارسطو نيز جامه نو افلاتونى مى پوشاندند .نظريه اوكامى و روسلينوس را نوميناليسم (نام انگارى) نامند. اين نظريه در فرهنگ مسيحى ، نخستين پيله شكافى در جهان ارسطويي بود ؛ نخستين گام در اعتبار وجودى جزئيات طبيعى روى زمين . اصالت دادن به جزيي ها در فرهنگى ميسر شد كه فرود آمدن يهوه از عرش دور دست و دسترس ناپذيرش به زمين و تجسد وى در شخصى انسانى و زمينى از بنيادهايش بود . در برخى از اسفار عهد عتيق از جمله سفر ايوب توصيف اين خداىِ يهودى توصيف خدايي است ستمگر ، مستبد ، بى رحم و ناشنوا و بى اعتنا به فرياد خواهى ستمديدگان و رنجبران و در كل بى نياز از محبت انسانى . در انجيل ها ،اين ديكتاتورِ يكسويه به زمين مى آيد و به واسطه روح القدس در جسم عيسى تجسد مى يابد و در ميان انسان ها مى خورد و مى آشامد و زندگى مى كند . روى آورى به جزيي هاى ملموس و تجربه شدنى از چرخش هاىِ بنيادى و تعيين كننده انديشه و علم مدرن است . اكنون مى توان حدس زد كه چرا فرهنگ مسيحى براى ورود به عصر نوى كه آزمونِ تجربى در جزئيات ملموس و طبيعى را رهگشاى پيشرفت علوم طبيعى ساخت مستعد تر بود تا فرهنگى كه همواره آسمان كلى ها براى آن معتبر تر از جزئي هاى محسوس اينجهانى بود و بخش عمده اى از واژه هاى افسون كننده در شعر و ادبيات و گفتار ها و نوشتار هايش زير بار سنگين معناهاىِ كلى و منطق ارسطويىِ دينى شده ديگر توان و مجالى برايش ننهاده بود تا نگاهى نيز به جزئيات واقعى اينجهانى افكند . شرافت ، عزت ، همت ، عشق ، محبت ، عداوت ، شرارت ، رذيلت ، فضيلت ، ايمان ، آدميت ، ، بزرگى ، جور ، عدالت ، قداست ، معنويت، غرب ، شرق ، استكبار ، علم ، عقل ، معرفت و در صدر همه اين ها حق و حقيقت آن سنخ كلى هايي هستند كه ادبيات ما از آنها پر و سنگين بار است بدون آنكه از كلى بودن خارج شوند و با ارتباط با واقعيات ملموس و اينجهانى اعتبار پيدا كنند .خواجه نصير در يكى از از كامل ترين منطق هاى فارسى با عنوان أساس الاقتباس مى نويسد: '' …چون موضوع قضيه لفظى كلى باشد صورت هاى مذكور [صورت هاىِ قضايا ] به حسب حصر عقلى سى و دو شود '' سپس وى انواع ممكنه حكم ها را با ذكر مثال برمى شمرد و آنها را از جهت صدق و كذب اعتبار سنجى مى كند . (خواجه نصير الدين ، اساس الاقتباس ، انتشارات دانشگاه تهران ، تصحيح مدرس رضوى ،چ. ٢، تهران ، ٢٥٣٥ شاهنشاهى ، صص ١١٥-١٠٥)حتى آنجا كه موضوع قضايا اسم خاصى چون زيد يا اسم جمعى چون مردم است ، ، اين زيد يا مردم به قول خودِ خواجه كلى است و ارتباطى با شخص زنده يا مردم خاصى كه در زمان ، مكان ، فرهنگ ، و گفتمان خاصى نفس مى كشند و دگرگونى مى پذيرند و مدام در تغييرند ، ندارد . زيد و مردم و بعض يا كل مردم يا اين يا آن اسب همه ممكن است موضوع قضيه شوند اما به محض موضوع شدن به يك لفظ كلى منطقى تثبيت مى شوند. از دايره تعاريف ذهنى خارج نمى شوند ، با آن جزئي هاى واقعى و بيرونى كه به نظر اوكامى سرنخ همه الفاظ اند تماسى پيدا نمى كنند . علت آن بود كه اين حكما آسمان اسلامى را اعتلا مى بخشيدند ،كه در عربستان به مراتب به زمين نزديك تر بود .ابن خلدون در مقدمه معروفش ابراز شگفتى مى كنداز اينكه اسلام در عربستان و قرآن به زبان عربى بود ، اما اعراب بدوى كه در يورش به ايران جز غارت بى حساب و جهانگشايي چيزى نمى شناختند چندان قدمى در رشد علوم عقلى و نقلى اسلامى از جمله نحو ، فقه ، كلام ، تفسير برنداشتند و اكثر دانشوران اسلامى ايرانيانى بودند كه تمدن و شهر نشينى و عمرانى راسخ داشتند .وى اعراب را صرفاً ويرانگر سرزمين هايي مى خواند كه از عمران و شهر نشينى پيشرفته اى برخوردار بودند. (بنگريد به : ابن خلدون ، مقدمه ، ت. پروين گنابادى ، شركت انتشارات علمى و فرهنگى ، ج،١، صص ٣٨٨-٣٨٦ و ج.٢، صص ١١٥١-١١٥٠) از اسلام شناسان معاصر عرب ، محمد عابد الجابرى نيز در كتاب عقل سياسى در اسلام ( ت.عبدالرسول سوارى ، انتشارات گام نو ، صص٣٨٥-٣٨٤) همان گزارش ابن خلدون را به گونه اى دقيق تر شرح و بيان مى كند و عقل سياسى عرب را عقل غنيمت گيرى و كشور گشايي و عقل ايرانى را عقل عرفانى رشد كرده در محيط استبداد مى نامد و تأكيد مى كند كه عارفان و حكماى مشاء اسلام اوليه را به رنگ و بوى محيط استبداد كهن در مى آورند ، فلسفه يونانى را به خدمت سعادت آنجهانى در مى آورند . و حال آنكه شريعت اسلامى در عربستان سعادت را بيش تر دنيوى مى دانست .البته جابرى قائل به حقيقت ذاتى و اصيل دينى نيست و وى حقيقت دين را همان واقعيت تاريخى و محيطى آن مى داند . به باور او اسلام آن چيزى است كه با عقل يونانى ، عرفان ايرانى و نظام گفتارى و زبانى عربى ساخته مى شود و نه اينكه بدواً يك ذات و اصل و نص فراتاريخى و جاودانه بوده باشد كه بعداً تفسيرهاى گونه گون پذيرفته باشد .محمد عابد الجابرى چنين مى انديشد. اعراب با بهره گيرى از آيه اى از قرآن خود را وارث زمين مى دانستند ، نه سازنده زمين . جابرى شكست ايرانيان را معلول علل داخلى مى داند ، و پيروزى تازيان را برانگيخته از آزمندى براى غنيمت ها و گنج هاى گران . وى مى افزايد كه لشكر عرب اتحادى از قبيله ها ، نو مسلمانان قريش ، و حتى منافقان و مرتدانى بودند كه با زور شمشير مسلمان شده بودند. مؤمن ها مى توانستند اميد داشته باشند كه در صورت كشته شدن آنچه در عربستان نبود در بهشت بيابند ، اما انگيزه اصلى غنيمت دنيوى بود و در هر حال عقل آنها در پى كسب غنيمت بود . عابدالجابرى مى نويسد كه در جنگ قادسيه سهم هر پياده هفت هزار و صد سهم و سهم هر سواره دوبرابر آن بود .بارورى علوم اسلامى و همچنين آموزش كشور دارى افتخارى است كه هم ابن خلدون و هم عابد الجابرى آن را به ايرانيان اعطا مى كنند .اما واقعيت اين افتخار يا غير افتخار در بهترين وجه همان محدوديت خواجه نصير در منطق ارسطويي است .فروماندگى خواجه نصير در منطقى كه اصلش از يونان آمده و سپس از راه زبان لاتينى به توماس اكويناس ، متكلم مسيحى منتقل شده كه بسيار مديون ابن سيناست ، تنها نبايد محمل افتخار ايرانيانى باشد كه حتى يك خط از آثار حكماى افتخار انگيز خود را نخوانده اند . يك روشنفكر مراكشى به نام محمد عابد الجابرى به جاى مباهات بيفكرانه فرهنگ اسلامى را نقد كرده است و گرچه خودش عرب است معايب و محاسن عرب و ايرانى را به يكسان با ارجاع به گفتمان آنها برشمرده است . دانايي و هوشمندى خواجه نصير نبايد مانع از نقد درماندگى او در چارچوبى گردد كه به قول فيلسوفى كه نامش مهم نيست ، تمامى بذرهايش در جمجمه ها روييده است . اگر عمرى باقى بود در بخش فرهنگ مدرن به انتقادات مدرن از منطق ارسطو خواهم پرداخت . در اينجا بسنده به آن مى كنم كه جوهره استعارى زبان جزئي هاى واقعى و تكينه بيرونى را به كلى هايي منتقل مى كند كه در نظر اول فقط لفظ هستند . در فرهنگ اسلامى حتى وقتى كه عارفان معترض مى شوند كه اين كلى ها چيزى جز لفظ نيستند به جاى جستجوى معناى آنها در جزئى هاى محسوس جهان زنده پيرامونشان معناى آنها را در بالا مى جويند، به همان سان كه مردم ايران همواره بنده وار نگاهشان به يك شاه مستبد در رأس هرم قدرت بوده است . بحثى نظير بحث اوكامى و روسلنيوس تا آنجا كه من مى دانم در فرهنگ اسلامى مجال بروز پيدا نمى كند تا حكما و عرفا سر و گردنشان به سمت و سوى جزئيات واقعى آنچنانكه هستند برگردانند و نه إنچنانكه همه اين جزئيات بدون تفاوت و تمايز و فرديت شان فى الجمله و از دم به عنوان جلوات آن مرجع مقتدر برين و بالايي يكى شوند . به جان كندن اين ديد بالانگر و وحدت گرا و خشك و تر سوز و استبدادى را از ناخودآگاهى جمعى مى توان به سطح آگاهى آورد و شايد من در تبيين آن چندان توانا نبوده باشم ، اما باعث شادمانى من است اگر توانسته باشم سرنخى بدست داده باشم .چون به باور من ، فروماندگى در الفاظ كلى از يك سو ، و غرقه شدن در جزئى هاى بى شمار و پراكنده و پايان ناپذير از سوى ديگر مانع بنيادى تفكر در فرهنگ ماست .درس اوكامى اين بود كه اين الفاظ كلى تا به جزئى هاى منفرد و واقعى تحويل نشوند ، جز الفاظ بى معنا نيستند . اين الفاظ ديگر فقط از سنخ انجماد و تبخير و امور مربوط به جهان اشياء نيستند ، بلكه شاملِ كلى هايي چون روان ، جامعه ، انسانيت ، عشق و خلاصه آنچه راجع به جهان انسانى است نيز مى شوند. من البته نمى گويم كه اين تنها علت گشايش راه تجربه در علوم انسانى و طبيعى بوده است ، اما فارغ از تحليل شخصى تا آنجا كه من مى دانم برهانى ترين حكمت ها نيز در فرهنگ اسلامى در مسير اصالت تجربه كه هم درمورد علم الاديان و هم در مورد علم الابدان باشد حركت نمى كند و نفس يا روان نيز نه به عنوان روان جزئي و شخصى زندگينامه اى انسان ها بلكه چون قوه اى كلى و اعطا شده از عالم بالا نگريسته مى شود . همين امروز هم مى بينيم كه حكومت ايران هيچ مانعى در وارد كردن علوم تجربى و پزشكى از غرب نمى بيند ، و تنها مشكلش جدا نگه داشتن علوم تكنيكى از علوم انسانى اى است كه همبسته با علوم تكنيكى روش تجربه در جزئي ها يا افراد را در پيش گرفته اند و تكنيك را نيز در خدمت سياست هاى خود قرار دهد . و مگر رويكرد داعش به علم مدرن غير از اين است كه تكنيك را در خدمت الهياتى در آورد كه مى خواهد وارث زمين گردد .؟ فقط در حالت اختلاف فرقه اى مشكل اين است كه چند وارث براى زمين پيدا مى شوند . جان كلام اين حضرات – شايد بدون وقوف خودشان – اين است كه الفاظ كلى اى چون عشق ، استكبار ، عرفان ، خدا ،قداست ، هويت ،عزت ، اقتدار ، امنيت ، آزادى ، مليت و حقيقت نبايد با تقليل به جزئى هاى واقعى معناى محصل پيدا كنند ، بلكه بايد هر دم كلى تر و گل و گشاد تر و در نتيجه بى معنا تر شوند .سياستمداران پوپوليست استاد فريب توده اى با همين الفاظ بى معنا هستند .بر سر همين الفاظ بى معنا خون ها ريخته اند ..نوميناليسم اين بذرى كه در قرون وسطاى مسيحى افشانده شد ، از عصر رونسانس تا دوره روشنگرى و تا سده بيستم به يارى كسانى چون هابز ، باركلى ، رودولف كارناپ ، نلسون گودمن و كواين شكوفا گشت . من مى گويم در پرتو اين سنخ انديشه بود كه رمان شكل گرفت و هنر هاى نمايشى احيا شدند ، چون قهرمان اين هنرها فردى است واقعى كه در عين حال نماينده يك تيپ ( امر كلى ) است . اما از فرهنگ اسلامى نه رمان بيرون آمد ، نه تئاتر ، و نه روان شناسى . و اكنون هم نمى تواند بيرون بيايد . اين پديدارها متعلق به فرهنگى هستند كه زبان آن – توجه بفرماييد زبان آن -براى معنا بخشى به الفاظ كلى رو به پايين و به سوى جزئي هاى واقعى و ملموس حركت كرده است ، نه رو به بالا به سوى كلى تر از كلى ها .نخست وزير انگليس وقتى مى خواهد رأى مردم ايرلند را از استقلال بزند از چيزهايي چون ارزش پاسپورت ، كاهش ارزش پول ، امكانات بيمه و مانند اين ها سخن مى گويد ، نه از حقيقت و شرافت و الوهيت و غيرت . نه اينكه اين كلمات هيچ معنايي نداشته باشند . مسئله بى معنا شدن آنها در زبان حكومت هاى مستبد و مردم فريب است ، پس بر ماست كه عجالتاً در مصرف واژه هاى انتزاعى دقيق و محطاط و خسيس باشيم . نه به آنها ناسزا گوييم ، نه از هاله هاى جذاب يا وازننده آنها براى ابلاغ پيام خود بهره بردارى كنيم بلكه بنا به يك حق انسانى در برابر هر يك از اين واژه ها يك علامت سؤال بزرگ قرار دهيم .در قسمت بعد برمى گرديم به مطلب اصلى
با سپاس از بردبارى شما
.
آقای نوریزاد؛ پس چی شد نتیجه پیگیریهای شما در مورد اموالی که میگفتی سپاه از شما دزدیده؟!
از شما با آن سماجتهای مثال زدنی و اینکه بارها تاکید کردی که تا اموالت را پس نگیری دست بردار نیستی و اینکه تا پای جان برای گرفتن اموالت پافشاری خواهی کرد، خیلی بعید است که به این سادگیها از خواسته ات دست برداری! بدون هیچ نتیچه!
نکنه اموالت را با این شرط گرفتی که در موردش دیگر هیچ حرفی نزنی؟!
سیاوش جان نوزی زاد اگر اموال خودش زا پس نگرفته کمی از حق و حقوق تو و ما را پس گرفته است.
-حق انتقاد از اعلی حضرت رهبری
-حق امر به معروف و نهی از منکر
-حق نداشتن نکبت هسته ای
– حق صحبت کردن از زندانیان سیاسی
-حق صحبت کردن از دزدی های میلیاردی
-حق خاک بر سر نبودن
بیا و تو هم مردی کن برو یک کمی از حقوق ما را پس بگیر.
آقا نوریزاد
الان مدتیه که از آن تن پوش خوشگلت خبری نیس!!! خیلی بهت می اومد! چقدرم تاثیرات خوبی داشت و ادمای زیادی رو از تموم اقشار جامعه جذب کردی! نظامو تا نزدیکیای سراشیبی سقوط کشوندی! اگه یکم تحمل میکردی و همینطور ادامه میدادی نظامو بکلی ساقط میکردی! حیف شد! حالا اشکالی نداره ناراحت نباش! آرزو برای جوانان عیب نیس! منتظریم تا یه شیوه جدید از مبارزه منحصر بفردتو به نمایش بذاری!
/// شبت درازه , کمی صبر پیشه کن .
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : بالاخره گفته شد!! بالاخره بعد از سی شش سال حکومت یک رییس جمهورش جرئت به خرج داد و اعلام کرد که باید رفراندوم برگذار شود! و این کلمه رفراندوم مبارک ترین کلمه ای است که کار را به آخر می رساند . حسن کلید ساز که گویا از نپرداحتن مالیات بعضی ارگان های خاص !!!! کمی دلگیر است اعلام کرد که چرا بعضی از پرداختن مالیات سر باز میزنند و خواستار همه پرسی شده ! به گمان من اگر در یک مورد فقط یک مورد از مردم رفراندوم گیری شود حتما به نتایج مطلوبی دست خواهیم یافت و قدم بعدی رفراندوم در مورد ادامه حکومت آقایان است که باید تحت نظر سازمان ملل انجام شود که امکان تغلب از برادران ارزشی گرفته شود . تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد!! به امید آن روز .
کدامین اصل ء شورا ء نهاد یا ارگان در نظام جمهوری اسلامی مخالف برپایی نظرسنجی بیطرف عمومی در اداره کشور هستند؟
۱- اصل ۴۴
۲- شورای شهر
۳- وزارت اطلاعات وابسته به ریاست جمهوری
۴- دادستان کشوری
۵- سازمان بازرسی کشور
۶- قوه قضاییه و دادگاه انقلاب
۷- اصل شوراها
۸- بیت رهبری و احکام حکومتی
۹- شورای نگهبان
۱۰- مجلس خبرگان
۱۱- مجلس شورای اسلامی
۱۲- سپاه پاسداران و بسیج
۱۳- روزنامه کیهان
۱۴- کمیسیون امنیت ملی
۱۵- ولایت فقیه
۱۶- صدا و سیمای حکومتی
۱۷- بانک مرکزی جمهوری اسلامی
۱۸- امامان جمعه
۱۹- سازمان انرژی هسته ای
۲۰- سازمان زندانهای کشور
۲۱- مساجد و حسینیه ها
۲۲- دوایر ثبت نظرات و شکایات مردمی
۲۳- اصول سانسور و خود سانسوری
۲۴- جوامع روحانیون و روحانیت مبارز
۲۵- حجج اسلام آیتالله ها و رساله ها
آنکس که حقیقت را نمیداند نادان است و آنکس که میداند و انکار میکند تبهکار است!!!
سکوت و بیتفاوتی ما ملت قهرمان ؟؟؟!!! ایران در این برهه از تاریخ مبین نادان بودن و ترجیحان تبهکار بودن ما است.
به جان مولا خیلی با حالی درویش. یعنی دو کلام میگویی هم در ان مارکس هست هم انگلس هم حکمت هست وهم یه عا لمه خرد توشه. این انتلکتویل منتلکتول های ما از مارکس مارکس ترند از انگلس انگلستر. اما نه مارکس حرف انونا را میفهمه نه انگلس. این طوری که جهار تا لغت یاد گرفتن و یک قافیه همه چیزو با اون چارتو لعت بیان میکنند و درهمان یک قافیه. تا حالا هم یک دردی رو از ما کم تکرده اند. یعنی فاکت آوردن شده مزه پای عرقشان . راست میگی اینطوریه دیگه اگه که دنیا رو آب ببره ما رو خواب میبره. این بنده خدا نوریزاد اومده یه آکادمی پیاده رو شبیه سقراط درست کرده با کلی زحمت. حداقل اینه که ما فهمیدیم ما در 2100 سال قبل زندگی میکنیم. انگاری حاکمیت هم فهمیده. اگه تا خالا او را نکشته اند معلومه که ما از دوره سقراط گذشته ایم. این اخوندام که بنده خدا ها بعضی وقتا یه چیزایی حالیشون میشه. آدم های بدی نیستند ولی سوادشون مثل من نم کشیده. یعنی ممکنه یه موقعی هم یه چیز هایی بفهمند. با آدم هم ممکن است بحث کنند. اما مشکل اصلی این انتلکتویل های ماست . که وفتی آدم حرف میزنه میگن خودت اشکالی نداری اشکال از خمیره وجود توست بیا ما او رو دوباره خمیر میکنیم و دو باره انطوری که میخواهیم میسازیم. اگه این انتلکتول ها میگذاشتند ما با همان عقل کممان از 2100 سال پیش راه میافتادیم افتان خیزان حرکت میکردیم حالا عیبی نداره جلو ضررو هرجا بگیری خوب است. یه موقعی ما به سایر ملل می رسیدیم شایدم یه موقع به خواست حق بیذار شدیم سریع تر میشدیم اون فاصله 2100 سال رو در 200 سال شایدم در 20 سال می پپمودیم
دارم بازنشسته میشم تصمیم گرفتم بیام ایران. اول میام پیش تو بعد میخام برم پیش بختیاری ها زندگی کنم اونها که در ساه چادرشون شاهنامه میخوانند. سلام منو به همه شوفر تاکسی ها و سلمونی ها برسون.
یا حق
سلام __ آقای نوری زاد این کلاهی را که سردار سرلشکر و سپهبد یک شبه و فربه در مراسم تشکیل جنازه مهدوی کنی در سرش دارد ، شب کلاه قهوه ای نیست بلکه همان کلاه یونیفرم نظامی ایشان است که چپکی گذاشته تا محکم باشد و یک وقتی باد نبرد که واقعا” دور از شأن یک نظامی است و من هرگز ندیدم که یک نفر ارتشی ” کادر ” با هر درجه ای بدین شکل کلاه گذاشته باشد ، زیرا همانطور که خود شما فرموده اید ” هیبت ” یک نظامی به فرم اش بوده و خدشه دار میشود . ایشان این نوع کلاه بر سری را از تنیس بازانی همچون ” جوکویچ ” صربستانی ، رافائل نادال اسپانیایی و راجر فدرر سوئیسی و والیبال بازان ساحلی تقلید نموده اند .این نوع کلاه گذاشتن را ما بیشتر از سربازان ارتش و آنهم در لشکر 64 ارومیه می دیدیم ! اگر کمی آدم ساده لوح باشیم و به علائم روی نقاب کلاه نگاه کنیم، فکر میکنیم که ایشان دارد ” دنده عقب ” میرود .
تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیانکن
ندارم جز زبانِ دل، دلی لبریزِ از مهر تو
تو ای با دوستی دشمن.
زبان آتش و آهن، زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
برادر! گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تواین دیو انسانکش برون آید.
تو از آیین انسانی چه میدانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را به خاک و خون بغلطانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با توست ولی حق را برادر جان!
به زور این زبان نافهم آتش بار نباید جست
اگر این بار شد وجدان خواب آلودهات بیدار، تفنگت را زمین بگذار.
با درود به جناب نوریزاد گرامی!تمام این فسادها و بی رحمیها و دزدیها و ترور و تجاوز و جنایاتی که دراین 36 سال توسط اراذل و اوباش حکومتی بر سر ایرانیان فرو د آمده نتیجه دخالت دین در حکومت و مقدس نمودن جنایات و افکار مالیخولیایی و اعمال تروریستی و ضد بشری است.هر امر مقدسی زمینه ساز فساد و تباهی است چون راه انتقاد با تقدس نمودن بسته می شود.بهمین جهت تنها راه رهایی از این بحران برقراری حکومتی سکولار و دموکراتیک و بر مبنای حقوق بشر است. که دربرابر هر دین و ایدیولوژیی خنثی است و انسانها تنها چون انسانند دارای حقوق هستند و همه در برابر قانون یکسانند.درحال حاضر و با کمال تاسف ما گرفتار رزیمی سرتا پا فساد و تباهی و مشتی جانی و دزد و مفسد هستیم.بدبختانه رفتار و کردار حاکمان بر مردمان نیز تاثیر گذاشته و باعث رواج فساد و خرابی و ویرانی و انسان ستیزی در این سرزمین گشته و توان حرکت و همکاری از مردمان گرفته شده.سرکوب شدید و بی رحمانه و انسداد کوچکترین روزنه اعتراض رمق از مردم گرفته و نا امیدی و یاس و عدم باور به نیروی خود در مردم بارور شده.متاسفانه پراکنده گی نیروهای مخالف که خود نتیجه همین بی رحمیها و سرکوبهای شدید و یاس و نا امیدی است خود مزیدی بر علت شده. اینکه ما مردم و نا آگاهی مردم را مقصر بدانیم نوعی بی مسؤلیتی است. اتفاقا مردم ایران از نظر آگاهی در سطحی بالا هستند و به مشکلات هم واقند. مشکل اصلی همانطور که گفته شد سرکوب بی رحمانه و عدم باور به نیروی خود است.من معتقدم که با انتقاد از مقدسات و از تقدس انداختن آنها از یکطرف ابزار تقدس را از قدرت حاکم می توان گرفت و از طرفی با نشان دادن جعلی و بی پایه بودن چنین مقدس شده هایی و نقش مخرب اسلام و یا هر دینی در حکومت می توان مردم را دوباره برای تغییر اوضاع بسیج کرد.هنوز هم من معتقدم که هولاکو خان مغول سالها از ما جلوتر بود چون نقش تقدس را در روان و جان آدمی بخوبی درک کرده بود و با نمد پیچ کردن خلیفه او را از تقدس انداخت و براحتی از پای در آورد.
– اگر دست آقای مجتبی خامنه ای به جرم خیانت و دزدی های فراوانش قطع بشه یا اگر دست دو تا رئیس کل بانک که فاسدند قطع بشه یا اگر دست چند تا سردار و اطلاعاتی و بازجو فاسد و فحاش قطع بشه و اگر دست چند نماینده مجلس و بیت و امام جمعه و قاضی فاسد قطع بشه به خدای واحد قسم تمام دزدی ها و اختلاس ها جمع خواهد شد. آقای خامنه ای آیا پاک شدن جامعه با قطع کردن دست ده آدم فاسد به صلاح اسلام نیست؟!
-در مملکتی که اکثریت جمعیتش را جوانان تشکیل می دهند عده ای 70 الی 90 ساله برایشان تصمیم می گیرند که چگونه زندگی کنند!! آخوندهایی که از عمرشان ثانیه هایی بیش نمونده و به برکت پول های مفت و بهترین دوا و درمان پزشکی به زندگی نباتی خود ادامه می دهند برای مملکت تصمیم گیری می کنند و پاچه خواران چون انگل های کثیف به دور این پیران بی خِرد مشغول زائیدن و چاپیدن مملکت می باشند.
( با درودبه نوریزاد تکروِتمام عرصه ها)
ضمن تشکرازجناب نوریزاد عزیز برای تقبل زحمت این سایت وفرهیختگان محترم حاضردرآن.سوالی برای بنده پیش آمده که امیدوارم پاسخ آن بوسیله عزیزان داده شود.چنانکه میدانید تن فروشی درتمام نقاط عالم وبه طرق مختلف وجودارد که این معضل دارای دلایل گوناگونیست که یکی ازآنها مسئله ی مالیست.سوال من اینست که چرا نباید برای جلوگیری از تضییع حقوق زنانی که تن به این کارمی دهند وسوء استفاده ی ازآنها این عمل بطریقی قانونی وتحت نظر مراجعی انجام شود.تاکنون سخن معترضان ازدواج موقت
که اتفاقاً آخوندهای متعصب سنی وفمینیست های مدرن رادریک صف قرار داده اینست:
1-بااین عمل روسپی گری قانونی ودولتی میشود:پاسخ؛.آیا اگرعملی که با حیثیت وشخصیت زنان سروکار دارد زیر نظرمراجع ونهادهای دولتی وحقوق بشری برای حمایت ازآنها انجام پذیرد بهتر نیست
2-طرح این سخن نوهین به شخصیت ومقام زن است.پاسخ؛آیا سوء استفاده های وحشیانه دراقصا نقاط جهان توهین به زنان نیست؟اتفاقاًطرح این موضوع بروی میزقرار دادن وحتی الامکان چاره جویی برای آنست.
3-هردودسته به طرفداران صیغه می گویند آیا حاضرید دختریا خواهر خود رابه صیغه ی دیگران درآورید.پاسخ؛هیچ انسان با شرفی حاضربه صیغه شدنِ هیچ زن ودختری نخواهد شد ولی راضی نبودن ما مسئله ای را حل نمی کند .برچیدن ونابود کردن این معضل توهّمی بیش نیست ،پس باید راه حلی پیدا کرد که همان ازدواج موقت است که تعریف آن ازنظرمن اینست(توجه بفرمائید):ازدواج موقت زنا نِ آزاد بدون اجباروالزام دیگری تحت ظوابطی معیّن که حقوق صیغه شونده رادربرگیرد.
همچنین باید عرض کنم وقتی نام صیغه برده می شود بلافاصله احتیاج مالی به ذهن ها خطور می کند که این یکی ازدلایل است.دلایل بسیاری موجب احساس احتیاج یک فرد به ایجاد ارتباط با جنس مخالف میشود.که متأسفانه نتیجه بسیاری ازآنها به دادگاهها ختم میشود.(درایران)
البته ازدواج موقتی که من ازآن دفاع میکنم دررابطه با مردان وزنان غیرمتأهل است واستثناً بعضی ازمردان متأهل با تأئید مراجع قانونی (عد م توانایی همسر)ونیز رضایت همسر.
فمنیست های عزیزکه ازآزادی جنسی انسانها حمایت کرده وشاهد رابطه آزادانه یک زن باچند نفردرمدتی کوتاه هستند،”؛اینم مثلِ اونه ولیکن نرخش گرونه”؛ یعنی رابطه دوجنس مخالف در جامعه ای متعصب ومذهبی به این راحتی امکان پذیرنبوده باید قانونمند باشد.عزیزان توجه داشته باشند درمطالب بالا به هیچ وجه صحبت ازدین وشرع نشده ومسئله ی ازدواج موقت بدون درنظرگرفتن مذهب وبعنوان راه حل اجتماعی بحث شده.پاسخهای موافق ومخالف موجب مزید امتنان خواهد بود
جناب تکرو
مناسبات جنسی زن و مرد اگر تنها بر اساس نیاز مالی باشد در نهایت فاجعه است. این تنها توهین به زن نیست بلکه مردی که نیاز جنسی خود را با توسل به امکانات مالی برطرف می کند نیز فردی فقیر و گدا است.
متاسفانه بسیاری از ازدواج ها به دلیل نیاز مالی زن (در برخی موارد حتی مرد) سر می گیرد که جهنمی است برای هر دو.
به جای آن که صیغه یا ازدواج موقت یا دایم یا مناسبات جنسی به هر شکلی را اصل قرار دهیم و مزایا و معایب نسبی آن را بررسی کنیم چرا در این فکر نباشیم که مناسبات زن و مرد را عاشقانه کنیم؟
یعنی این که کاری کنیم زن و مرد از لحاظ مالی دارای استقلال باشند تا دوستی و عشق زمینه اصلی آشنایی و ازدواج این دو باشد.
مناسبات جنسی باید آگاهانه و بدون وابستگی های دیگر باشد تا موفق شود.
این ها را گفتم. خودم احساس می کنم کمی رادیکال است. ولی نظر من است. با این وجود اگر کسی مایل باشد خود را در برابر پول بفروشد نمی توان مانع شد. برخی اعمال است که مجازاتش در خودش است. البته باید دید عرف و قانون چه می گوید…..
“3-هردودسته به طرفداران صیغه می گویند آیا حاضرید دختریا خواهر خود رابه صیغه ی دیگران درآورید.پاسخ؛هیچ انسان با شرفی حاضربه صیغه شدنِ هیچ زن ودختری نخواهد شد ولی راضی نبودن ما مسئله ای را حل نمی کند ” سئوال من از طراح این سئوال و پاسخ دهنده به آن این است که آیا پدر یا برادر و پدربزرگ حق تملک دارند یا وظیفه (تکرار می کنم وظیفه) تشخیص خیر و صلاح عزیزان خود چه پسر و چه دختر؟ هرچند که بر مبنای احکام شرع اجازه ازدواج دوشیزگان بتوسط پدر و یا پدر بزرگ داده می شود. شما دختری خانمی را درنظر بگیرید که به دلیلی از خانواده آنقدر دور است که نمی تواند همسر انتحابی خود را به خانواده معرفی کند و سن و سالی هم از او گذشته و عمرش نیز در حال گذر است و …… حال این خانم جوان و یا میانسال چه باید بکند؟ آیا تارک دنیا بشود؟ آیا به خود بپردازد و …..؟ آیا انسان به گونه ای خلق شده است که بتواند به آسانی بخشی از نیاز های خود را از خود دفع و دور کند و یا با فشار دادن کلیدی آن را روشن یا خاموش نماید؟ هم اکنون که آقایان متقاضی ازدواج هم در ابتدا نگاهی به اوضاع و احوال مالی و جایگاه طبقاتی (از نطر مالی) پدر دختر دارند آیا شانس یک زندگی سالم برای یک دختر بر چه اساسی فراهم می شود؟ (به تعداد جوانان در سن ازدواج توجه کنید.) تا وقتی که خون پدران خانواده ها به جیب غارتگران سرازیر است و امکان پیدا کردن کار سالم و با در آمد معقول و مناسب برای جوانان ما فراهم نیست اوضاع ما بهتر از این نخواهد بود. افسوس که ایران خانم این مادر عزیز ما دست به گریبان صدها و هزارها مشکل است.
چنا ب تکرو درود! همانطوریکه نوشته اید تن فروشی در تمام چهان یک واقعیت عینی است. و برخوردبا آن کار ساده ایی نیست ولی من با نظر شما موافقم.شوربختانه با بر تخت نشستن روضه خوانهای دیروز این مشکل در کل ایران روبه رشد است و در تمام لایه های اچتماع رشد کرده و در نسین پایین هم.ولی این رژیم نه توانایی برخورد با آنرا دارد و نه اصولا مرچعی است که ازآن انتظار چنین برخوردی را داشته باشیم.خود این رزیم مافیای قدرت و ثروت است و با به فساد و تباهی کشیدن جوانان و رواچ فحشا و موادمخدر سعی در تباه نمودن نیروهای فعال چامعه دارد.درثانی مگر خطبه عقدی که اسلامیان می خوانند همین را نمی گوید.لطفا بمعنی صیغه عقد ر که به عربی توسط آخوندی بلغور می شود بدون اینکه زن و مرد از آن چیزی بفهمند دقت کنید!.همین صیغه عقد از زنان می خواهد که در مقابل وچهی معلوم با مرد بخوابند!(((انکحتک و زوجتک نفسی الی صداق المعلوم))
واژه ((انکحتک)) از ریشه ((نکح)) میاد که کلمه ((نکاح)) هم از همین ریشه میاد.
معنی این جمله که از طرف عروس به داماد گفته میشه هست:((من در برابر پول معینی که به من میدهی خود را در مقابل تو به گا…ن میدهم.))
تازه بعد از این که فاحشه گی را شرعی کردند می روند سراغ اینکه فلان بچه حلال زاده است و یا نیست و با چنین اراجیفی ملیونها انسان را از حقوق طبیعی خود بنام حرامزاده و نجس و غیره شرعی بی بهره می کنند.
خب کسانی با این دید نسبت به انسان چگونه می توانندموضوع فحشا ر حل کنند؟اما راه حل چیست؟
در یک جامعه سکولار و دموکراتیک اول تمام دفاتر ثبت ازدواج و طلاق بطریقه امروزی باید بسته شوند و دست آخوند و کشیش و موبد …و دین کلا از روابط مردم کوتاه شود.چون این دفاتر محل ارتزاق مشتی مفتخور و انگل شده.در عوض چند دفتر ثبت ازدواج در هر شهری تاسیس و زیر نظر کارمند دولت دو نفری که می خواهند ازدواج کنند آنچه را که خود دوست دارند بزبان خودبر زبان جاری کرده و شاهدانی نیز آنرا امضا می کنند و آنها زن و شوهرند تمام!حال کسانیکه مذهبی هستند می توانند برای بجا آوردن سنت دینی خود در خانه خود و بین خود آن مراسم را هم بجا آورند.
2.گروهی از مردم نمی خواهند ازدواج کنند ولی فقط دوست دارند با کسی زندگی کنند.این افراد نیز در کمال آزادی باید بتوانند با کسی که دوست دارند بدون ثبت ازدواج زندگی کنند.و درآن صورت حقوقی همچون ازدواج نسبت بهم دارند.
3.گروهی هم در جامعه هستند که نه اهل ازدواجند و نه با کسی زیستن ولی گاهگاهی ی خواهند با دوستی رفت و آمد داشته باشند.خب شرایط جامعه باید طوری باشد که این افراد هم دوست بیابند و روابطی!
بعد موضوع تن فروشی و تن فروشان است که من با پیشنها شما موافقم.چون اولا از نظر بهداشت و سلامت کسانیکه هم فروشنده و هم خریدار و کنترل بهتر برآنها در دراز مدت بنفع جامعه است.
یکی از مهمترین اصل بنظر من دخالت نکرد ن دولت در روابط افراد است مسلما تا زمانیکه جرمی واقع نشده که درآن صورت ظیفه قانون است که دخالت کند و مجرم را به سزای خود طبق قانون برساند.
آقای نوری زاد سلام، درحالی خیلی ها در ایران ملا زده محتاج ونیازمند اند،
روزانه صد هزار غذا از طریق ستادهای مردمی در کربلا میان زائرین توزیع شده است.
پیش از این استاندار کربلا در دیدار احمد مسجدجامعی در جمع خبرنگاران درباره اعتبار پنج هزار میلیاردی شهرداری تهران اظهار بی اطلاعی کرده بود و گفته بود: چنین چیزی را همین الان از شما شنیدم و قبل از این چیزی در این مورد نشنیده بودم. ما حتی سه هزار نیروی شهرداری را اطعام و اسکان دادیم که هزینه هم به ما تحمیل کرد. آن چیزی که انتظار داشتیم بیش از این بود که امیدواریم در آینده این وضعیت بهبود یابد.
نکته جالب اینجاست که عقیل الطریحی در قسمت دیگری از مصاحبه خود از حضور 3 هزار نفر نیروی خدمات شهری ایران خبر داد که وارد کربلا شدهاند.
وی همچنین در این مصاحبه از ارسال تعدادی از ماشین آلات از ایران به عراق خبر داده بود. با اینهمه از هزینههای شهرداری تهران در کربلا اظهار بیاطلاعی کرده بود.
صحبتهای امروز وزیر کشور در خصوص میزان هزینههای انجام شده در کربلا نشان از آن دارد که ادعای استاندار کربلا در خصوص اعتبار کمکی ایران به عراق برای برگزاری مراسم اربعین صحیح نیست.
عزیز دل برادر شاید صحبت های استاندار کربلا صحیح باشد و شهرداری تهران این اعتبار را برای این مراسم گرفته
ولی در جای مهمتر دیگری مثل مراسم بیت رهبری یاکمک به برادر بشار اسد یا برادر حسن نصرالله
یا اصلاچرا راه دور برویم برای همین برادران قاچاقچی خودمان و سرداران سپاه…هزینه کرده …
وشاید هم برای رتق وفتق امور منزل یا دوستان و فامیل هزینه شده
مثل همه ثروت وبودجه کشورکه به اسم عمران وسازندگی و تامین رفاه و امنیت مردم اعتبارش اخذ میشه اما سر ار جایی دیگر در میاره…مثل بخشی از بودجه امسال کشور که ازحلقوم مردم محروم گرفته شده و از جاهای دیگر سر در در آورده
الف- شورای عالی حوزههای علمیه (۲۸۳ میلیارد تومان)
ب- شورای برنامهریزی مدیریت حوزههای علمیه خراسان (۴۲ میلیارد تومان)
پ- مرکز خدمات حوزه علمیه (۵۰۰ میلیارد تومان)
ت- شورای سیاستگذاری حوزههای علمیه خواهران (۱۵۲ میلیارد تومان)
ث- دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم (۹۰ میلیارد تومان)
ج- مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی متعلق به آیتالله مصباح یزدی (۱۴ میلیارد تومان)
چ- پژوهشگاه حوزه و دانشگاه (۹ میلیارد تومان)
ح- کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی (۶ میلیارد تومان)
خ- شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی (۲۸ میلیارد تومان)
د- کمک به بنیاد بینالمللی فرهنگی- هنری امام رضا (۵ میلیارد تومان)
ذ- مجمع جهانی اهل بیت (۳۳ میلیارد تومان)
ر- مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی (۲۴ میلیارد تومان)
ز- دانشگاه اهل بیت (۲ میلیارد تومان)
ژ- دانشگاه مذاهب اسلامی (۸.۶ میلیارد تومان)
س- سازمان تبلیغات اسلامی (۲۶۰ میلیارد تومان)
ش -نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها (۱۰۰ میلیارد تومان)
ص -شورای عالی انقلاب فرهنگی (۴۲ میلیارد تومان)
ض -سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی و اسلامی (۲۲ میلیارد تومان)
ط -پایگاه استنادی علوم جهان اسلام (۴ میلیارد تومان)
ظ -کمک به ستاد عالی کانونهای فرهنگی و هنری مساجد (۵۱ میلیارد تومان)
ع -بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس (۳۳ میلیارد تومان)
غ -سازمان اوقاف و امور خیریه ۹۴ میلیارد تومان
ف -سازمان حج و زیارت ۳ میلیارد تومان
بقیه بودجه ها مثل بودجه خاص رهبری وبیت رهبری. بودجه صدا وسیما . بودجه های هنگفت نظامیان و اطلاعاتی ها.بودجه های کلان تحت عنوان کمک به عراق وسوریه و حزب الله و لبنان و یمن و حماس و کمک به عتبات عالیات و پولهایی که بعنوان باج به روسیه و چین و کره شمالی و…اختصاص مییابد بماند…
عکس این انگشتان قطع شده دست ممدرضا رحیمی (رح) و یا سردار اسلام محصولی محصول نظام و یا کسی از بیت رهبری و یا آقای مجتبی بیت نیست انگشتان قطع شده دست یک دزد قهار تر و قصی القلب تر از افراد یاد شده است که عدالت اسلامی علی وار در حق وی توسط غوه غزائیه با بصیرت به اجرا در آمده!
اصل خبر و تصویر اجرای عدالت در لینک زیر :
http://hriran.com/1389-09-10-15-49-17/1389-09-08-16-38-41/1389-09-08-16-40-58/13579-1393-10-13-13-02-43.html