سر تیتر خبرها

یک پیشنهاد مبارک برای آینده دینی مردم !

در سند چشم اندازی که بزرگان کشور برآن امضا نشانده اند ، قرار است ما نهایتا تا  پانزده سال دیگر ” برترین ” در منطقه باشیم . هم از نظر علمی هم رفاهی هم در دستیابی به تکنولوژی وخودکفایی درهرزمینه . اگر چه این یک رویای شریف و شیرین بیش نیست  ، و من مرده  شما زنده ، حتی مقدمات یک چنین آرزویی –  با توجه به موانع ریزو درشتی که  رشد جامعه را به حاشیه برده است –  محقق نخواهد شد ، اما همینکه بزرگان ما ، مارا به غواصی در یک  چنین آرزوی شیرینی بکار گرفته اند ، موجب خرسندی و امتنان است . 

من می خواستم به این آرزوی شیرین  ، یک بند و تبصره هم اضافه کنم . و از رهبرمان ، واز مجمع تشخیص مصلحت و مجلس و بزرگان دینی هم تقاضا  کنم در افزودن این نکته  به سندچشم انداز همت کنند . این نکته یا این بند و تبصره ، عین درستی و عقل و ذات دین است . اگر چه می دانم   جماعتی که به عقل خود کمتر مراجعه می کنند غوغایی در می اندازند که :  باز فلانی ……. بماند .

من می گویم : مگرقرار نیست طبق سند چشم انداز ، ما ، پانزده سال دیگر ، بلحاظ علمی  ، و  بهره مندی از دانش مقتدر و نافذی که در محافل علمی مان  داد و ستد می شود ، به مرتبه ای برسیم که به جهان اطراف خود ، علم و فراورده های علمی صادر کنیم ؟ و مگرقرار نیست محافل علمی ما آنچنان با ذات علم درآمیزند که از دانشگاههای ما ، غرور آمیزش  علم و دانش و فن و مهارت و هنر و فهم ، برآید ؟ اگر اینچنین است که هست ، پس چرا در این افق مبارک ، ما ، در سند چشم انداز ، به دانش دینی  مردمان خود بها نداده ایم ؟ و مثلا روزی را ندیده ایم که مردمان ما ، با بهره مندی از همان عقل و علمی که فورانش قرار است جهانگیر شود ، به مختصاتی از دانش دینی دست یابند که امورات جاری فقهی خود را ، خود ، اجابت کنند ؟

علمای ما بدلیل سنت تاریخی ای که در آن رشد کرده اند و قوام یافته اند ، در وجهی تقریبی ،  از اصول دین دست شسته اند و به فروع آن بسنده کرده اند . یعنی آنقدر که در حوزه های علمی ما برای طهارت و شکیات و خمس و زکات ،  وقت و سرمایه و انرژی گذارده شده و می شود ،  به هست ونیست خدا و دین خدا بها داده نشده و نمی شود . این ضعف کلی ، در مقیاسی وسیع دامنگیر علوم دینی ما شده است . به نحوی که سطح آگاهی نازل دینی مردم ما  ، همیشه وامدار ترشحات نازل تر مداحان و خطبای روحانی – درهمین خصوص –  بوده است .

بنا به مشهورات فقهی ما  ، تقلید در اصول دین مجاز نیست . یعنی خود مردم ، بله ، خود مردم ،  باید در اصول دین به باور علمی و اعتقادی برسند . این پله اول مسلمانی ماست . درپله دوم ، داستان فروع دین به میان می آید. که مردم باید بدانند  در جزییات این فروع چه تکلیفی دارند .  بدبختانه علمای ما در طول سالهای متمادی ، بسرعت برق ، ” اصول” اعتقادی مردم را پذیرفته اند و بلافاصله  آنان را پای “فرعیات”ی که خودشان متصدی اموراتش هستند ، نشانده اند .  این همان علت ،  و اساس و بنیان بی سوادی و کم سوادی مردم ماست . یعنی ما ، مردم را طوری بار آورده ایم که کلی مطلب قالبگون راجع به شک بین سه و چهارنماز می دانند  اما  سخنی در باره توحید نمی دانند . این دانش فقیر ، بمحض برخورد با اندیشه ای کارآمد ، خلع سلاح می شود و چون قائل به شکست نیست ، رگهای گردنش متورم می شود  . راز رونق بازار مداحان و آوازه خوانان مذهبی در همین تربیت علم گریزی مردمان است . که از همه دین ، فروع ، و محسوسات آن را درآغوش گرفته اند .

پیشنهاد من این است که در سند چشم انداز ، افقی را ببینیم که مردم ، بجهت دستیابی به علم درست ، خودشان در فروع دین به حاجاتی دست یافته اند که دیگر می توانند امورات فرعی خود را سامان بدهند . اصرار بر تقلید و تقلید و تقلید ، اراده علمی مردم را باز می ستاند و آنان را همیشه محتاج کسانی می کند که اصول را وانهاده اند و به جزییات پرداخته اند . یک بار به دوست عالمی گفتم : کاش رشد مردم ما  بجایی می رسید که ما نیازی به تقلید نداشتیم . این سخن من ، بجای این که در این عالم عزیز ، شوقی در افکند ، آتشی در او برافروخت بیاو ببین !

بیاییم  یک افق و یک “سند چشم انداز دینی”  برای خودمان بپردازیم و در آن ، زمانی را رصد کنیم که مردم ما دیگر مقلد نیستند . این افق ، افق مبارکی است . تجسم کنید ما در آینده ای نزدیک ، به رشدی دست یافته ایم که  ازتوقف در فروع دین عبورکرده  ایم . و مجسم کنید جامعه ای که همچنان – تا کی ؟ تا همیشه تاریخ –  ریسمانی از  توضیح المسائل  به ایمان او بند است .

شاید یکی بگوید : این پیشنهاد تو به این می ماند که ما درهمین افق پانزده ساله ، برای مردم ، بی نیازی از دانش های دیگر را نیز تجویز کنیم ! مثلا مردم بجای این که به دندان پزشک مراجعه کنند ، خودشان پزشک خودشان باشند . و باز بگوید : علوم دینی به متخصص نیاز دارد . مراجع ، متخصصین این علوم هستند . هروقت مردم با رشد علمی ای که کرده اند ، از مهندس هواپیما بی نیاز شدند ، می توانند از مراجع نیز بی نیاز باشند . ما وقتی به هواپیما سوار می شویم یا به مطب یک پزشک پای می گذاریم ، در اصل از آنها بی چون و چرا تقلید می کنیم . و این تقلید ، هیچ عیب که نیست ،  عین عقلانیت نیز هست .

درپاسخ به این ابهام می گویم : هیچ کس نمی تواند با مطالعه یک کتاب ،  چشم بیماری  را جراحی کند . اما با مطالعه یک توضیح المسائل ، می شود به فرعیات دینی و تکالیف مربوط به آنها واقف شد . اگر در کشورما یک توضیح المسائل مشترک چاپ می شد – که جامع نظرات علما باشد –  مسئله فرعیات به تمامی حل می شد . این قبول که ما به متخصصین علوم دینی نیاز داریم . که داریم . و یافته های آنان را – مثل یافته های علمی سایرین –  مطالعه می کنیم و روی چشم می گذاریم . اما هیچ چشم پزشکی با کتابی که نوشته همراه نیست . وحال آنکه  مراجع ما با توضیحی که درباره  فلان مسئله فرعی شرعی نوشته اند همراهند و به مردم می گویند به نزد من بیایید و بابت این موارد  ازمن تقلید کنید و پول سهم تان  را به من بدهید و آنگونه که من می گویم قدم بردارید . این قفل بندی مردم به مراجع ، اگر چه در گذشته های این ملک ، منشا اثرات پرخیری بوده است ، اما بالاخره در یک فرایند علمی و رشدیافتگی ، باید به نفع فهم دینی مردم  به گشایش منجر شود . درعین حال که من معتقدم  باب اجتهاد می تواند همچنان برای مشتاقان علوم دینی گشوده باشد و در حوزه های علمی و دانشگاههای ما مجتهدین علوم دینی تربیت شوند و نیازهای علمی مردمان را در خصوص دین اجابت کنند .

این داستان تقلید ، در ذات دین ما ، یک امر عاریتی است . و نه استوانه ای که اگر حذفش کنیم ، دین فرو بریزد . امر تقلید ، اگر درآینده علمی و رشد یافتگی مردمان ما کنار گذارده نشود ، همیشه  روحیه تذبذب و عدم اعتماد به نفس جمعی را ترویج می کند  . که این مهم  ، نه تنها نفعی برای مردمان ما  نخواهد داشت ، که بازدارنده آنان از افقی است که خدای خوب برای هربشری ترسیم کرده است .Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

69 queries in 0829 seconds.