در آینده ای نزدیک، سایت مستقلی برای عرضه ی آثار هنری خود بکار خواهم گرفت. پیش از آن اما نمایشگاهی در همین سایت راه اندازی کرده ام برای نشان دادنِ کارهای تازه ی خود. سری به آن بزنید. پنجره ی آن جلوی چشم مبارک شماست. بالای صفحه سمت چپ.
محمد نوری زاد
سیزده دیماه نود و سه – تهران
|
با سلام دیروز در کانتی در مورد ادعای اقای موئمن که ظهور قائم را قلمی کرده بود گذاشتم ولی شما انرا ندیده گرفتیددر حالیکه وقتی ادعائی را درسایت میگزارید قانونن باید نظر مخالف را نیز در سایت قرار دهید در غیر اینصورت شما مبلغ ان ادعا خواهیدشد البته میدانم که باز هم این کامنت را نخواهید گذاشت
اقای نوریزاد اگر مطلبی را که در جواب اقای موئمن نوشتم چاپ نکنید مشخص میشود که به دنبال تبلیغ بهائیت هستید
اقای مومن تا انجا که درتاریخ ایران دوره قاجاریه ادعای میرزا محمد علی باب و توب نامه ایشان ثبت است علاوه بر اینکه ایشان اول ادعای امام زمانی کردند دراواخر عمر گفتند من امام زمان نیستم در امام زمان هستم ایشان بعدن تشریف میاورند کهبعد تز فوت او هم صبح ازل وهم میرزا حسینعلی ادعای امام زمانی وجانشینی باب را کردند که بالاخره گروه میرزاحسینعلی به تدریج ازلیان را کشتند وخود ائین بهائی را بنیان گذاشتند توجه داشته باشید که در قرن بیست ویکم زندگی میکنیم وشعور اجتماعی مردم همانند دوره قاجاریه نیست
ساسانم عزیز
با تشکر و سپاس از توجهتان. همانطور که بدرستی اشاره کردید مشکل ایران حاکمیت بی کفایت است. مثال چین هم بسیار مناسب است. من بنظرم میرسد که آقای نوریزاد و خانم ستوده و دیگران اگر محور مباحثشان روی موضوع توّرم و فساد که توسط هر ایرانی قابل لمس و تجربه است باشد این راه سریعتر پیموده خواهد شد. ما هم اگر بر این موارد متمرکز شویم کمک ایشان خواهیم بود.
شما جناب ناشناس برو همان درس مهندسی ات را بده و موضوعاتی را که درک درستی از آنها ندارید اگر خواستید مطرح کنید لطفا با کمی مطالعه راجع به آنها بنویسید.ملاک اینجا طرز تفکر شماست نه آه و ناله و یا عشوه و غمزه.شما هم مثل خامنه ایی اول دستور قتل و عام مردم را می دهید بعد خود را به ضعف و زبونی می زنید ..که من بدنی ضعیف دارم …همین حرف را اگر جریت دارید در یک روزنامه در همان آمریکا یا هر کشور غربی که هستید بنویسید.شما آدمها را نره خر می نامید و مسلم است که از نظر شما جایشان طویله است نه اجتماع!خب بفرمایید مگر هیتلر و خمینی و استالین و خامنه ایی و غیره درباره دگراندیشان و یا دگرباشان چه می گویند. این موضوعی که شما با نفرت و بیان می کنید و به آسانی از آن می گذرید سرنوشت ملیونها انسان را در سراسر جهان رقم می زند.این یک بحثی است اجتماعی و موضوعی بسیار پیچیده و از نظر روحی و روانی بسیار مهم برای بسیاری و ملیونها انسان را موافق و مخالف در سراسر جهان دارد.من جناب مهندس از شما پرسیدم این افراد در تمام جوامع هستند بفرمایید راه حل شما برای حل این موضوع مهم اجتماعی چیست؟ایا نمی شود مسلا مسلمانان را در کشورهای غربی با مارک تروریست و یا انسان ستیز و صد بشر معرفی کرد و همین برخورد را با آنها کرد؟اینجا زندگی و جان و مال و آمال و آرزوهای ملیونها انسان مطرح است نه احساسات من و شما. من همانطور که نوشتم از کامنتهای شما برداشتم را گفتم مسلما در طول بحث نظرات شما عوض شد ولی راجع به حقوق افراد متاسفانه نظرت با همین حکومت و افراد مسلمان و مسیحی و…فرق چندانی ندارد.شما معنی سکولار و دمکراتیک را هر چند سالیان درازی هم در چنین جوامعی بوده اید بدرستی درک نکرده اید.من اگر شما را داعشی خواندم برداشتم را از نوشته های شما و با تجاربی که از چنین افرادی دارم نوشته ام.شما بدرستی نتیجه یک جامعه سکولار و دمکراتیک را نوشته اید که شما را با دید انتقادی و با احترام می پذیرد و شما از هر مکتب ومذهبی و نژادی با هم می نشینید و بحث می کنید ولی شما در عوض بدون داشتن علم جامعه شناسی و یا تحلیلی درست با دیدی بغایت یک جانبه و عقب افتاده و احساسی به موضوعاتی وارد می شوید که هیچگونه مطالعه ایی در باره اش ندارید و نظر قطعی می دهید.شما شاید مهندس خوبی باشید ولی جامعه شناس نیستید.شما اگر به موضوعی چنین مهم وارد می شوید باید حداقل نظر چند جامعه شناس را دراینباره مطالعه کنید والا حرف شما بیشتر به یک عامی می ماند تا فردی تحصیل کرده و استاد دانشگاه.اینست که هموطن شما بهتره به همان تخصص خود بپردازید و خوراک برای اراذل اسلامی برای سرکوب بیشتر مردم تهیه نکنید.
دکتر نوریزاد ارجمند
بعد از درودی خالصانه و (به گفتارعزیز دلمان کورس گرامی) از بن جان به شما سرور بزرگوار بایستی حضورتان عرض کنم که تندرستی٫ شادمانی٫ پایداری خانواده و موفقیت شما نوریزاد دوست داشتنی یکی از جمله خواستن های همیشگی ماست.
از ته دل از نمایشگاه مجازی شما پشتیبانی خواهیم کرد. تا چشمانش به آستیگماتیسم شدید دچار شود هر آنکه نتواند دید.
به امید پیروزی
مشکل ایران دیگر تنها دیکتاتوری نیست. اگر در دوره مرحوم آقای خمینی مسئله حکومت تثبیت قدرت سیاسی بود در دوره آقای خامنه ای مسئله حکومت و نطام تثبیت فساد است. امروز دیگر شناسه اصلی نظام ایران دیگر نه اسلامیت و نه ولایت فقیه بلکه فساد عمومی و حکومتی است. فساد اصل و اختلاس تنها صورتی از آن است ولی همه فساد اختلاس نیست. فساد در ایران یعنی آمادگی مسئولین حکومت در اچرای برنامه ها و اعمالی که بنفع قشر خاصی است در قبال شرکت در آن و دریافت منافع ویژه است که منافع حاصله بطور کامل با منافع ملّی در تضاد است. در یک کلام و برای درک بهتر مطلب همین نقل از جناب روحانی کافی است که بدانیم بجای رشد اقتصادی 8% دارای رشد منفی هستیم ، دارای تورم بی نظیر 30% در منطقه میباشیم، هزاران منخصص ما بیکار و بخش عمده ای از مردم ایران بقول معاون وزیر کار علّاف هستند و اخلاقیات به زیر صفر سفوط کرده. اینها همه حرفهای چناب روحانی است. در دوران طلائی حکومت امام زمان برابری ریال 300% کاهش یافت و تورم به حرف خود آنها بیش از 2 برابر شد. به تعبیر “دری نجف آبادی” گه اخیرا کفته 700 میلیارد درآمد نفتی زمان احمدی نژاد همه بباد رفته! تورم ایران 30% و تورم عربستان به اعتراف خود آقای روحانی 2% است. این یعنی حاکمان شیعه ولایتی 15 برابر نا کار آمد تر و فاسد تر از همتایان وهابی خود هستند!.شما خود می توانید به این لیست اضافه کنید.
گسترش روز افرون فساد حکومتی با گسترش فلاکت مردم نسیت مستقیم دارد. استقبال از تحریمهای شورای امنیت در چارچوب فساد قابل توضیح است. دفاع ار آنها و جلوگیری از حل آن هم همینطور. حتی غائله انتخابات 88 هم در رابطه با همین وضعیت است. روی کار آمدن موسوی و جریان مردم گرا می توانست موازنه را از گروهای ویژه و رانت خوار بنفع منافع ملی تغییر دهد و لذا باید سرکوب میشد. همین استدلال در مورد دیگر اندیشمندان و انسانهای آزاد صادق است. وکلای زندانی چون پیگیر حق مردم بودند شدیدا سرکوب شدند و همنطور روحانیونی که قرائت انسانی از دین داشتند و همه اینها به این دلیل ساده که نظم فاسد باید حفظ شود و حفظ نظام یعنی حفظ فساد.
فساد گسترده فعلی موچب بهم خوردن امنیت کشور گردیده. از مرزها تا محرمانه ترین مراکز امنیتی همواره قیمتی برای فروش اسرار و نفوذ بیگانگان هست. وقتی در موضوع بشدت مذهبی اربعین صحبت از اختلاس 5 میلیاردی در شهر داری است دیگر روحیه ای برای همکاری اجتماعی و اعتماد عمومی بافی نمی نماند. ورزش کشور به نابودی کشیده شده و تیمهای ملّی در اختیار کسانی است که هزینه انرا پرداخته اند. همینطور مجلس و بد تر از همه فوّه قضائی و زندانها و مبارزه با مواد مخدر و نظام وظیفه و هر جا که اسم ببرید. به موضوع معافیت جعلی فوتبالیستها نگاه کنید تا ببینید قبح فساد تا کجا ریخته است.
FBI در سایت خود بخشی را گذارده که مردم هر اطلّاعی از فساد جکومت را دارند گزارش کنند. آقای خامنه ای که مانده از بهشت به او میرسد آیا جرات این را دارد که مثل این بی دینها در سایت خود بخشی را به مبارزه با فساد تخصیص دهد؟ رحیمی و مرتضوی و احمدی نژاد رها و آزاد نشان از بصیرت رهبری داشته و پاسخ سئوال ما است.
آقای خامنه ای بعد از رحلت آفای خمینی گفتند که این انقلاب در هیچ کجا بی نام خمینی شناخته شده نیست. امروز میتوان این جمله را اینطور تغییر داد که این انقلاب بدون نام حاکمان ، نظامیان و روحانیون و سیاستمداران فاسد در هیچ کجا شناخته نمیشود. اسم رمز این حکومت فساد است و فساد و آنهم در سطحی بی نظیر در ناریخ معاصر و بنام دین و تقّدس!
جناب یاران
مدت ها در فکر نوشته ای بودم با همین محتوی
شما حرف دل مرا به زیبایی بیان کردید
آری متاسفانه مشکل ما تنها استبداد نیست
حکومت چین نیز استبدادی است لیکن حاکمان چین احمق نیستند! ببینید چین در حال تبدیل شدن به بزرگترین قدرت اقتصادی جهان است.
ما دچار فلک زدگی به توان بی نهایتیم یعنی بدشانسی و بدبختی از این بد تر نمیشد سر ما ایرانیان بیاید.
حاکمان ما خیلی مرد هستند ولی در حمام زنانه! زورشان به مردم بد بخت ایران می رسد. هر چه بخواهند سر ما می آورند. یک مشت بادنجان دور قاب چین هم کار ها را به دست گرفته اند.
یک مرد بینشان پیدا نمی شود بگوید این چه وضعی است!
در اوضاع قبل از مشروطه هستیم. باور کنید تکرار دوره قاجار است!
با این تفاوت که عده ای به مظفر الدین شاه گفتند دوست نداری ایران هم مثل انگلستان پیشرفته و آباد شود؟ پس بیا و مشروطه را امضا کن. و وی امضا کرد! ولی این ملایان که به حق میراث دار شیخ فضل الله نوری دشمن شماره یک مشروطه اند آمده اند ما را به خاک سیاه بکشانند و مثل ملخ دار و ندارمان را تاراج کنند. حماقت در حماقت در حماقت….
باسلام برجناب آقا منصور وديگر متدينان باورمند
چندي بيش سؤال شما ازامانت الهي كه برانسان ظلوم وجهول عرضه شده است، براين محوربود كه آن امانت چه چيزي بوده وچرا خداوند انسان را باوصف ظالم وجاهل توصيف نموده است؟
خلاصه :امانت الهي ،ولايت الهي بوده است . ووصف ظلوم وجهول درمقابل عدل وعلم است كه انسان شأنيت اين چهارصفت راداردوليكن آسمان وزمين وكوهها شأنيت آنهارا ندارد.
بنده ناقابل مي خواستم برايتان جواب بفرستم كه مواجه شدم باقطع ارتباط باانترنت بجهت تعويض مديم وسرور؛حال كه متصل به انترنت شدم تفسيري متين دراين موضوع ازعلامه طباطبائي مرحوم خدمتتان ارسال مي نمايم شايد براي شما وديگرخوانندگان مفيد واقع شود هرچند نوري زاد گفته بودمرا به علامه وقرآن حواله ندهيد وبنده هم ايشان راحواله نمي دهم چون ايشان مفاهيم ومحتواي قرآن را براي همان عصر مفيد مي دانند نه در عصرطلائي امروز كه همه ازعقل مي لافند وليكن درعمل مي لنگند؛به هرحال اگرهم نخواستند منتشركنند باكي نيست وگله اي هم نباشد.
مصلح دورازسايت.
تفسير ي برموضوع امانت الهي عرضه شده براي انسانها
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72)
لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً (73)
ت= ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود. (72)
تا خدا مردان منافق و زنان منافق و مردان مشرك و زنان مشرك را عذاب كند و توبه مردان مؤمن و زنان مؤمن را بپذيرد، كه خدا آمرزنده و مهربان است. (73)
” إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا … غَفُوراً رَحِيماً”
تفسير=امانت- هر چه باشد- به معناى چيزى است كه نزد غير وديعه بسپارند، تا او آن را براى سپارنده حفظ كند، و سپس به وى برگرداند، و در آيه مورد بحث امانت عبارت است از چيزى كه خداى تعالى آن را به انسان به وديعه سپرده، تا انسان آن را براى خدا حفظ كند، و سالم و مستقيم نگه بدارد، و سپس به صاحبش يعنى خداى سبحان برگرداند.
و اما اينكه اين امانت چيست؟ از جمله” لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ …” بر مىآيد كه امانت مذكور چيزى است كه نفاق و شرك و ايمان هر سه بر حمل آن امانت مترتب مىشود، در نتيجه حاملين آن امانت به سه طائفه تقسيم مىشوند، چون كيفيت حمل آنان مختلف است.
از اين جا مىفهميم كه ناگزير امانت مذكور امرى است مربوط به دين حق، كه دارنده آن متصف به ايمان، و فاقد آن متصف به شرك، و آن كس كه ادعاى آن را مىكند، ولى در واقع فاقد آن است، متصف به نفاق مىشود. حال آيا اين امر عبارت است از اعتقاد حق، و شهادت بر توحيد خدا، و يا مجموع عقايد و اعمال؟ و به عبارت ديگر، امر مزبور عبارت است از صرف اعتقاد به همه عقايد دين حق، با قطع نظر از عمل به لوازم آن؟ و يا اينكه عبارت از داشتن آن عقايد به ضميمه عمل به آن، و يا آنكه هيچ يك از اين احتمالها نيست بلكه عبارت است از آن كمالى كه از ناحيه داشتن يكى از آن امور براى انسان حاصل مىشود.
از اين احتمالها احتمال اولى كه توحيد است ممكن نيست منظور باشد، براى اينكه آيه شريفه مىفرمايد آسمان و زمين و كوهها از حمل آن امانت مضايقه كردند، و حال آنكه به حكم صريح قرآن آسمانها و زمين و كوهها و تمامى موجودات، خدا را يگانه دانسته، و به حمد او تسبيح مىگويند، هم چنان كه فرموده:” وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ” «1» و در آيه مورد بحث مىفرمايد آسمانها و زمين از پذيرفتن آن امانت سرباز زدند، پس معلوم مىشود امانت
__________________________________________________
(1) و هيچ موجودى نيست مگر آنكه خدا را به حمد او تسبيح مىگويد. سوره اسرى، آيه 44.
ترجمه الميزان، ج16، ص: 525
مذكور توحيد خدا نيست.
و اما احتمال دوم كه بگوييم مراد از امانت پذيرش دين حق به طور تفصيل است، نيز صحيح نيست، براى اينكه آيه شريفه مىفرمايد انسانها به طور مطلق، يعنى چه خوبشان و چه بدشان آن را حمل كردند، و پذيرفتند، و معلوم است كه بيشتر انسانها در هر دورهاى از ايمان به دين حق امتناع ورزيدند، و كسى كه ايمان به آن نداشته باشد حمل آن را هم نكرده، و اصلا اطلاعى از آن ندارد.
با اين بيان روشن مىشود كه احتمال سوم هم نمىتواند منظور از امانت باشد، چون احتمال سوم اين بود به طور مفصل در عمل متلبس به دين حق باشد و معلوم است كه تمامى انسانها اين طور دين دار نبوده و نيستند.
احتمال چهارم هم نمىتواند مراد از امانت باشد، براى اينكه آسمانها و زمين و ساير موجودات با اعتراف به توحيد خدا، و اتصافشان به اين اعتراف كمال مزبور را دارند، و آيه شريفه مىفرمايد آسمانها و زمين اين امانت را نپذيرفتند.
و اما اين احتمال كه مراد از آن امانت تلبس و اتصاف به كمالى باشد كه از ناحيه اعتقاد به حقانيت همه عقايد، و علم به دين حق حاصل مىشود، نيز صحيح نيست، چون همانطور كه گفتيم امانت مذكور چيزى است كه هم نفاق مترتب بر آن مىشود، و هم شرك، و هم ايمان، و اين سه بر صرف اعتقاد به حقانيت تكاليف اعتقادى و عملى دين مترتب نمىشود، و صرف اين اعتقاد نه سعادتى مىآورد، و نه شقاوتى، آنچه سعادت و شقاوت مىآورد، التزام به اين عقايد، و تلبس در عمل به آن تكاليف است، نه صرف عقيده به حقانيت آنها.
[بيان اينكه مراد از اين امانت ولايت الهى و كمال در اعتقاد و عمل حق است و مقصود از حمل انسان دارا بودن صلاحيت و استعداد مىباشد]
ناگزير از بين همه احتمالات باقى مىماند احتمال ششم، و آن اين است كه مراد از امانت مزبور كمالى باشد كه از ناحيه تلبس و داشتن اعتقادات حق، و نيز تلبس به اعمال صالح، و سلوك طريقه كمال حاصل شود به اينكه از حضيض ماده به اوج اخلاص ارتقاء پيدا كند و خداوند انسان حامل آن امانت را براى خود خالص كند، اين است آن احتمالى كه مىتواند مراد از امانت باشد، چون در اين كمال هيچ موجودى نه آسمان، و نه زمين، و نه غير آن دو، شريك انسان نيست. از سويى ديگر چنين كسى تنها خدا متولى امور اوست، و جز ولايت الهى هيچ موجودى از آسمان و زمين در امور او دخالت ندارد، چون خدا او را براى خود خالص كرده.
پس مراد از امانت عبارت شد از ولايت الهى، و مراد از عرضه داشتن اين ولايت بر ترجمه الميزان، ج16، ص: 526
آسمانها و زمين، و ساير موجودات مقايسه اين ولايت با وضع آنهاست. و معناى آيه اين است كه: اگر ولايت الهى را با وضع آسمانها و زمين مقايسه كنى، خواهى ديد كه اينها تاب حمل آن را ندارند و تنها انسان مىتواند حامل آن باشد، و معناى امتناع آسمانها و زمين، و پذيرفتن و حمل آن به وسيله انسان اين است كه در انسان استعداد و صلاحيت تلبس آن هست، ولى در آسمانها و زمين نيست.
اين است آن معنايى كه مىتوان آيه را بر آن منطبق كرد، و گفت آسمانها و زمين و كوهها با اينكه از نظر حجم بسيار بزرگ، و از نظر سنگينى بسيار ثقيل و از نظر نيرو بسيار نيرومند هستند، ليكن با اين حال استعداد آن را ندارند كه حامل ولايت الهى شوند، و مراد از امتناعشان از حمل اين امانت، و اشفاقشان از آن، همين نداشتن استعداد است.
و ليكن انسان ظلوم و جهول نه از حمل آن امتناع ورزيد، و نه از سنگينى آن و خطر عظيمش اشفاق كرد و به هراس افتاد، بلكه با همه سنگينى و خطرناكىاش قبولش كرد، و اين سبب شد كه انسان كه يك حقيقت و نوع است، به سه قسم منافق و مشرك و مؤمن منقسم شود، و آسمان و زمين و كوهها داراى اين سه قسم نباشند، بلكه همه مطيع و مؤمن باشند.
[پاسخ به اين پرسش كه چرا خداى حكيم و عليم چنين بار سنگينى را بر انسان ظلوم و جهول بار كرد]
در اينجا ممكن است بپرسى كه: خدا با اينكه حكيم و عليم است، چرا چنين بار سنگينى را كه حملش از قدرت آسمانها و زمين بيرون است بر انسان ظلوم و جهول حمل كرد؟
با اينكه مىدانست انسان نيز تاب تحمل آن را ندارد، و قبول كردنش به خاطر ظلوم و جهول بودنش بوده، و اين دو خصوصيت او را مغرور و غافل ساخته، و به او مهلت نداده كه به عواقب اين كار بينديشد، و اين در حقيقت مثل اين مىماند كه سرپرستى و ولايت بر مردم يك كشور را به ديوانهاى واگذار كنيم، خود ديوانه هيچ حرفى ندارد، اما حرف نداشتنش براى اين است كه ديوانه است، و گر نه، عقلا اين كار را نمىپسندند، و در باره ديوانه دچار اشفاق و دلسوزى مىشوند.
در پاسخ مىگوييم: ظلوم و جهول بودن انسان، هر چند كه به وجهى عيب و ملاك ملامت و عتاب، و خرده گيرى است، و ليكن، عين همين ظلم و جهل انسان مصحح حمل امانت و ولايت الهى است، براى اينكه كسى متصف به ظلم و جهل مىشود كه شانش اين است كه متصف به عدل و علم باشد، و گر نه چرا به كوه ظالم و جاهل نمىگويند، چون متصف به عدالت و علم نمىشود، و همچنين آسمانها و زمين جهل و ظلم را حمل نمىكنند، به خاطر اينكه متصف به عدل و علم نمىشوند، به خلاف انسان كه به خاطر اينكه شان و استعداد علم و عدالت را دارد، ظلوم و جهول نيز هست. ترجمه الميزان، ج16، ص: 527
و امانت مذكور در آيه كه گفتيم عبارت است از ولايت الهى، و كمال صفت عبوديت، وقتى حاصل مىشود كه حامل آن، علم و ايمان به خدا داشته، و نيز عمل صالح را كه عبارت ديگر عدالت است، داشته باشد، و كسى كه متصف به اين دو صفت بشود، يعنى ممكن باشد كه به او بگوييم عالم و عادل، قهرا ممكن هم هست گفته شود، جاهل و ظالم، و چون علم و عدالت انسان موهبتى است كه خدا به او داده، و اما خود او فى حد نفسه جاهل و ظالم است، پس همين اتصاف ذاتىاش به ظلم و جهل، مجوز اين شده كه امانت الهى را حمل كند، و در حقش گفته شود: انسان بار اين امانت را به دوش كشيد، چون ظلوم و جهول بود- دقت بفرماييد.
و بنا بر اين معناى دو آيه شريفه به وجهى نظير معناى آيه” لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ” «1» است، چون آيه اولى مورد بحث نظير آيه اولى از اين سه آيه است، و آيه دومى مورد بحث نظير دو آيه دوم و سوم از آيات سوره التين است.
پس جمله” إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ” معنايش اين است كه: ما ولايت الهى و استكمال به حقايق دين حق را، چه علم به آن حقايق، و چه عمل بدانها را، بر آسمانها و زمين عرضه كرديم، و معناى عرضه كردن آن، اين است كه ما يك يك موجودات را با آن سنجيديم، و قياس كرديم، هيچ يك استعداد پذيرفتن آن را نداشتند، به جز انسان.
” عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ”- يعنى اين موجودات بسيار بزرگ، با اينكه از نظر خلقت بسيار بزرگتر از انسانند، استعداد پذيرفتن آن را نداشتند، همانطور كه خداوند مىفرمايد” لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ” «2»” فابين ان يحملنها و اشفقن منها” پس امتناع كردند از اينكه آن را حمل كنند، و از حمل آن اشفاق و اظهار ناراحتى كردند، چون مشتمل بر صلاحيت تلبس به آن نبودند و اگر از قبول آن تعبير به حمل كرد، براى اشاره به اين نكته است كه امانت مذكور آن قدر سنگين است كه آسمانها و زمين و كوهها با همه بزرگىشان قادر به پذيرفتن آن نيستند.
” وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ”- يعنى انسان با همه كوچكى حجمش صلاحيت و آمادگى پذيرفتن آن را داشت، و آن را پذيرفت،” إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا”، يعنى چون او ستمگر به نفس
__________________________________________________
(1) سوره التين، آيه 4- 6. […..]
(2) سوره مؤمن، آيه 57.
ترجمه الميزان، ج16، ص: 528
خويش، و جاهل به آثار و عواقب وخيم اين امانت است، او نمىداند كه اگر به اين امانت خيانت كند عاقبت وخيمى به دنبال دارد، و آن هلاكت دايمى اوست.
و به معنايى دقيقتر چون كه: انسان به خودى خود فاقد علم و عدالت بود، ولى قابليت آن را داشت كه خدا آن دو را به وى افاضه كند، و در نتيجه از حضيض ظلم و جهل به اوج عدالت و علم ارتقاء پيدا كند.
و دو كلمه” ظلوم” و” جهول” دو وصف از ظلم و جهلند، و كسى را ظلوم و جهول گويند كه ظلم و جهل در او امكان داشته باشد، هم چنان كه به قول فخر رازى اسب چموش، و چارپاى چموش، و آب طهور، اوصافى هستند، براى حيوانى كه امكان چموشى، و آبى كه امكان طهور بودن را داشته باشد، و به همين جهت به سنگ و كلوخ، چموش نمىگويند «1».
ممكن هم هست- به قول بعضى ديگر-” دو كلمه مورد بحث به معناى مبالغه در ظلم و جهل را افاده كنند”. و به هر حال چه معناى فخر رازى درست باشد، و چه غير از او، معناى آيه مستقيم و معلوم است، (و خلاصه فرق بين اين وجه و وجه قبلى اين است كه در وجه قبلى استعداد انسان را ملاك قرار مىداديم و در اين وجه خالى بودن انسان از علم و عدالت را ملاك قرار داديم، مترجم).
” لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ”- حرف” لام” در جمله” ليعذب” لام غايت است، كه به آيه چنين معنا مىدهد: عاقبت اين حمل اين است كه خدا منافقين و منافقات و مشركين و مشركات را عذاب كند، چون كسانى كه به اين امانت خيانت مىكنند غالبا اظهار صلاح و امانت مىكنند، و اين همان نفاق است، آرى كمتر يافت مىشوند كه به خيانت خود تظاهر كنند، و اى بسا اعتبار همين معنا باعث شده كه قبل از مشركين و مشركات منافقين و منافقات را ذكر كند.
” وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً”- اين جمله عطف است بر جمله” يعذب” در نتيجه معنايش اين است كه عاقبت اين حمل، علاوه بر عذاب منافقين و منافقات، اين شد كه خدا بر مؤمنين و مؤمنات توبه كند، و توبه خدا رجوع و بازگشت او به بندگان خود به رحمت است، پس وقتى انسانها به وى ايمان بياورند، و خيانت نكنند، خداوند به رحمت خود به آنان بر مىگردد، و متولى امورشان مىشود، كه او ولى مؤمنين است، پس ايشان را به سوى خود هدايت نموده و ظلمشان و جهلشان را مىپوشاند، و به جاى ظلم و جهل آنان را به زيور علم نافع و عمل صالح مىآرايد، كه او آمرزنده و رحيم است.
ترجمه الميزان، ج16، ص: 529
__________________________________________________
(1) تفسير فخر رازى، ج 25، ص 236
آقا مصلح،
با سلام
خوشحالم که دوباره برگشتید.
یک نکته در این آیه هست و آن این است که عرضنا زمان گذشته است و این نشان میدهد که انسان به مثابه معدنی است که همه علوم را در هنگام بوجود آمدن در او گذاشته اند. و این هیچ ربطی به رنگ و نژاد و عقیده و … ندارد. همه از این بابت یکسان هستند.
علامه این معنی را بیشتر دوست داشته که ظلوم جهول در مقابل عدل و علم است پس کسی که می تواند ظالم و جاهل باشد می تواند عادل و عالم هم باشد. به نظر شما چرا خدا باید لقمه را دور سرش بچرخاند و در دهان بگذارد؟
این آیه برای اهل معنا تأویلی روشن تر دارد و آن اینکه امانات همان اسمائی است که گفت : و علم آدم الاسماء کلها
حال ظلوما جهولا کلید دستیابی به این گنج پنهان است. در اینجا اینگونه مفاهیم معنای خاص خود را دارند. اصولا آنچه که اهل ظاهر علم میدانند بسیار جزئی است و مبنای آن قیاس است. آنچه را که اهل ظاهر عدل میدانند مجموعه ای از اعمال است که عرف و شرع تعیین می کنند. اینها قالب هائی هستند که بتدریج در اطراف انسان قرار میگرند و انسان را از دیدن حقیقت این عالم محجوب می کنند. به آسمان نگاه کنید. چه رنگ است؟ آبی؟ خیر آبی نیست شما آنرا آبی می بینید . آسمان رنگی ندارد . همین آسمان ابی را با عینک زرد یا سبز ببینید رنگ آن تغییر می کند. فاصله حقیقی بین دو شیء چقدر است؟ هیچکس نمی داند ولی این فاصله با یک اندازه استاندارد سنجیده می شود و گفته می شود فلان قدر متر است. اگر بخواهید به این حقایق دست یازید لاجرم باید در هر سطحی از علم که باشید علومتان را به کناری بگذارید. در هر مقامی و لباسی که باشید باید آنها را کنار بگذارید تا بتدریج حقیقت را مشاهده کنید.
این اتفاقی است که بصورت سمبلیک در حج میافتد.
شما همه آنچه که داشته اید از علم و درس و بحث و دنیا و مال و اموال را برای ساعاتی رها می کنید و با ساده ترین شکل ممکن به گرد خانه ای که نماد یک نقطه در این عالم هست میگردید. نقطه یعنی هیچ چرا که هیچ بعدی ندارد. ولی از این هیچ همه این عالم و ابعاد بی نهایت ایجاد شده است. این جا جائی است که عاقلان شما را سرزنش می کنند و به جهل محکومتان می کنند. در گرمای طاقت فرسا خودتان را به زحمت می اندازید و شما را مسخره می کنند که این چه ظلمی است به خود روا می دارید.ولی این جهل و این ظلم کلید گنجهای پنهان است.
خیلی حقایق را شما در آنجا خواهید دید که اگر حتی یکی از آنها را بگوئید در ایجا به شما نسبت کفر میدهند.
و اما اینکه آقای نوریزاد چه نظری راجع به قرآن دارند فکر میکنم کمی شما مبالغه می کنید. نه آقای نوریزاد و نه هیچ کس دیگری نمی تواند بگوید کسی در حریم زندگی شخصی خود چه باید بکند.
مشکل اقای نوریزاد ، من و بسیاری دیگر در این است که گروهی از ملت ایران که بخشی بسیار کوچک از این جمعیت را تشکیل می دهند براساس قرائتی که از دین دارند سعی در تحمیل نظر و عقیده خود و تسری دادن افکارشان به کل اجتماع دارند. هر کسی می تواند در حوزه خصوصی و فردی زندگی خود به شرطی که مخل آزادی و زندگی فردی دیگری نباشد هر عقیده ای داشته باشد ولی هر نوع نسخه ای که برای اجتماع پیچیده می شود باید مورد تائید اکثریت جمعیت آن اجتماع باشد. به نظر شما این ایرادی دارد؟
قرآن یا برای همه اعصار بوده یا نیست. اگر مردم ایران این عقیده را نپذیرند که قرآن مربوط به همه اعصار بوده پس نمی خواهیم قرانی که روحانیون مبلغ آن هستند پیاده شود به نظر شما چکار باید کرد؟
موفق باشید
جناب مصلح
می فرمایید:
یک: خدا موجوداتی را خلق می کند
دو: باری را بر دوش آن ها می نهد
سه: به آن ها دستور می دهد آن را بالای کوه ببرند (تمثیل از کشیدن بار امانت است)
چهار: هر کس نتوانست یا حتی نخواست او را گرفته و به قعر جهنم می اندازد!
به نظر من این موجودات باید بسیار بد بخت باشند چرا که به اجبار وادار به کاری شده اند که مایل به آن نبوده اند و اکنون هم باید در آتش بسوزند در حالی که در اصل خلقت خود مختار نبوده اند و این خداست که آنان را آفریده و اکنون به آتش می اندازد. آیا این خلاف عدالت نیست؟
من قرایت دیگری به نظرم می رسد
یک: خدا موجوداتی را خلق می کند
دو: باری را به آن ها نشان می دهد
سه: آن ها را مخطار می کند بار را حمل کنند یا خیر
چهار: می گوید هر کس بار را حمل کرد به دلیل ورزش جسمی و فکری و روحی دارای صفات برتری می شود و در زندگی بهره مند تر می شود
پنج: عده ای تلاش می کنند و از این میان عده ای تا حدودی موفق می شوند ولی عده دیگر با وجود تلاش موفقیتی به دست نمی آورند
شش: عده ای هم متمایل نیستند این بار را حمل کنند و ورزش های دیگری ابداع می کنند و راه خود را می روند
هفت: خدا خطاب به همه این موجودات می گوید هرکس تلاش بیشتری کند ثمره بیشتری به دست می آورد ولی من همه شما را دوست می دارم به غیر از آنانی که به هم نوعشان ظلم می کنند و وی را از پیشرفت در زندگی باز می دارند
اینجا هنوز هم جای بحث دارد چرا که انسان ها می توانند اعتراض کنند که تو همه ما را دارای توان یکسان نیافریده ای. برخی باهوش ترند و درک بهتری دارند و برخی استعداد کمتری دارند پس گناه آنان که درک کمتری دارند در چیست؟
اشکالی که در ادله شما هست این است که یک اصل کلی خلقت و بار امانت را فرض گرفته اید و این اصل کلی را که تنها بیان گر این است که انسان دارای استعداد ذاتی رشد و تکامل است به تک تک افراد بسط داده اید بدون در نظر گرفتن حق انتخاب و میزان توانمندی فکری و روحی و جسمی و تاثیراتی که این افراد از محیط زندگی گرفته اند و تجربیاتی که به دست آورده اند و………..
سلام بر مجاهد نستوه
در جواب کسانیکه دین اسلام را موجب همه کاستیها میدانند عرض کنم
مگر ده ها ایه قران و حدیث در مذمت تصرف مال غیر نیامده و خداوند وعده نداده که ان مال حرام شما را به گناه و تباهی میکشد و هیچ سود و برکتی در ان نبوده و حتی امیختن ان با اموال دیگر انها را هم الوده میکند براساس کدام شرع و حکم اسلامی کارخانه ایران خودرو را از مهندس خیامی فرد خیری که همین 8 سال پیش ده میلیون دلار دیگر به مدرسه سازی با واریز ان به حساب جهاد مدرسه سازی اموزش و پرورش کمک کرد مصادره کردند و به ان پز هم میدهند اگر این کارخانه بتواند یک خودرو درست درمان تولید کند من به قران شک میکردم من در یکی از وبلاگهای وابستگان ایشان خواندم که قبل از مرگ گفته بود از مصادره کارخانه ام نه بخاطر مال دنیا که بخاطر تهمتهایی که بمن زدند و ابروی سالها خدمت صادقانه ام را بردند نمیگذرم چند درصد اقتصاد ما آلوده به مالهای حرام و آه و نفرین مالکان قبلی است اگر مسئولین نمیکنند و چرا افراد متدین میروند و این اموال حرام را میخرند و استفاده میکنند چند نفر تا بحال از استفاده از این اموال راضی بوده اند وقتی دستورات اسلام رعایت نمیشود و نتیجه اش را میبینیم ایمانمان قوی تر و به بی دینی بعضیها مطمئن تر میشویم چرا توجهی به ریشه بدبختیها نمیکنیم ممنون از جناب نوری زاد که با اجازه درج ان در این اطلاع رسانی خیر مشارکت میکنند تصحیح متن قبلی که چند غلط دارد
در حق کوروس جان و مزدک جان و مازیار جان و منصور جان وحامی جان(هر کجا هست خداوند نگهدارش باشد)
می توانم فقط بگویم
آنکس که بداند که بداند که بداند
اسب طرب از گنبد گردون بجهاند
آنکس که نداند و بداند که نداند
او خویشتن از ننگ جهالت برهاند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند.
از دانش شما همواره استفاده می کنم.دعای خیرم به همراهتان.
آقا نوریزاد
الان مدتیه که از آن تن پوش خوشگلت خبری نیس!!! خیلی بهت می اومد! چقدرم تاثیرات خوبی داشت و ادمای زیادی رو از تموم اقشار جامعه جذب کردی! نظامو تا نزدیکیای سراشیبی سقوط کشوندی! اگه یکم تحمل میکردی و همینطور ادامه میدادی نظامو بکلی ساقط میکردی! حیف شد! حالا اشکالی نداره ناراحت نباش! آرزو برای جوانان عیب نیس! منتظریم تا یه شیوه جدید از مبارزه منحصر بفردتو به نمایش بذاری!
آقای نوریزاد؛ پس چی شد نتیجه پیگیریهای شما در مورد اموالی که میگفتی سپاه از شما دزدیده؟!
از شما با آن سماجتهای مثال زدنی و اینکه بارها تاکید کردی که تا اموالت را پس نگیری دست بردار نیستی و اینکه تا پای جان برای گرفتن اموالت پافشاری خواهی کرد، خیلی بعید است که به این سادگیها از خواسته ات دست برداری! بدون هیچ نتیچه!
نکنه اموالت را با این شرط گرفتی که در موردش دیگر هیچ حرفی نزنی؟!
سلام ناشناش
از اینکه غرب از جنبههای فرهنگی و اخلاقی با چالشهای بزرگی مواجه است، شکی نیست ولی
تفاوت مهم در این نکته اساسیست که در کشورهای غربی، حداقل در کشور محل اقامت من دانمارک،
تقریبا هیچ تابویی وجود ندارد. تمام پدیدههای اجتماعی، اخلاقی، جنسی، فرهنگی. . . .در رسانههای
عمومی مطرح و در مورد آنها بحثهای کارشناسی و حرفهای میشود. به همین واسطه، زمانیکه پدیده هایی
همچون “اینسست” (رابطه جنسی با محارم)، نیازهای جنسی متفاوت زنان، آموزش جنسی در مدارس ابتدایی،
پذیرش همجنس گرایی،. . . . بصورتی کاملا آشکار در جامعه مطرح میگردد، چنین بنظر میرسد که این پدیدهها
مختص جوامع غربیست و در کشور ما چنین پدیده هایی وجود ندارد. چنانکه آقای احمدی نژاد در سخنرانی خود در
دانشگاه کلمبیا در آمریکا، وجود هر گونه همجنسگرائی را در ایران منکر میشود، در حالیکه مدت کوتاهی پیش از
این سخنرانی دو جوان ۲۰-۱۹ ساله در ملأ اعام، به هیمن جرم در کشور اعدام میگردند. و یا اینکه مسئولین
نظام تا مدت مدیدی وجود بیماری ایدز در ایران را انکار کرده و آن را تبلیغات کشورهای غربی اعلان میکردند.
پیشنهاد دوستانه من به شما دوست عزیز این است، که نیازی نیست شما در دانشگاه، به استادان و روسای
آن، انحطاط اخلاقی و فرهنگی آنان را گوشزد کنید، که آنها خود بهتر از شما به ضعفها و نارسأیهای کشورشان
واقفند. در عوض انرژی تان را صرف آموختن صدها نکات مثبت دیگری کنید که در آن جامعه وجود داشته و
شاید ما سالهای طولانی به دست یابی به آنها فاصله داشته باشیم.
هو ۱۱۰
به ناشناس:
ای ارجمند، جناب ایشان آب در خوابگه مورچگان ریخته است ، ولی ما مورچگان داروی خواب آور بدتر از بنگ و حشیش خورده ایم
یا علی
یا حق درویش بالاحره یک نفر ما را فهمید پاشو بیا آمریکا با هم یه گیلاس ( عرفانی) بزنیم. هر چه میگوییم این ناشناس اصلن در عمرش یکبار بیشتر نماز نحوانده است میگویند اسلامی است و قتی مبگوییم فقط یک ایه قران را از بر دارد میگویند داعشی است. وقتی میگوییم یک طفل معصوم را نباید به دو نره خر همجنس باز داد. این کار جنایت علیه بشریت است میگویند این ضد سکولار را چرا از دانشکاه امریکا اخراج نمی کنند. اصلن تو داور درویش نه من نه مزدک بگو جان مولا کی راست میگه؟
آقا،ای ویرایشگرِ، سایت نوریزاد چِقد فرزه، مو، اول یه کامنتِ ناقص گذاشتوم بعد یه کامنتِ کامل گذاشتوم،آقا مثِ برق کامنت قبلیه حذف شد وکامنت جدیده اومد توسایت؛ کُکا دِ مِت گرم خیلی با حالی؛.البِته بروبِچه های سایتم به خودِ نوریزاد رفتن.لامصب ای نوریزاد صُب تهرانه،ظهرتو یه مراسم توشمال شرکت میکنه،شب میبینی سرازاصفهان درآورد، فرداش تواوین سربسرِ برادرا میزاره،هرروزم میره قدمگاه ، بعدازهمه اینا “چون به خلوت میرود آن کاردیگرمی کند”منظوروم طراحی وکشیدن نقاشی بود؛تازه تصادف ومشت و مالم بِهِش میدن ؛ بااین همه به خودشم میگه پیرمرد؛جونِ مَمَد نکنه خدا ازاون معجونایی که برا پیامبرقربونش برم می فرستاد یه جوردیگه شه برا تومی فرسته.همون معجونهایی که گاندی وماندلا هم ازش استفاده کردن، اسمشِ حدس میزنوم.دوکلمه ست ،کلمه ی اولش همون معجونه کلمه ی دومشم با؛ع؛ شروع میشه.
“معجون نوشِ جون”
دوست عزیز جناب نوری زاد
علاقه مندم قسمتی مختصر از تاریخ ظهور حضرت قایم را جهت اطلاع صحیح علاقمندان در زیر باز گو کنم . اگر از نظر شرایطِ خود صلاح میدانید نشر فرمایید در غیر این صورت آنرا حذف فرمایید .
از شما متشکرم.
ظهور قاءِم موعود
قرن ۱۹ ميلادى در شرق و غرب جهان شاهد نهضتهائى بود که نويد مى
دادند بشارات کتب مقدّسه بزودى تحقّق مى يابد و نفوسى چند اعلان نمودند که
ظهور جديدى در شرف تکوين است و مردم مشتاق را که در انتظار حضرت موعود
بودند به ديدارش اميدوار ساختند. چندين نفر از علماى معروف الٓهي ات مسيحى در
سالها و در کشورهاى مختلف اعلان نمودند که ظهور مسيح و رجعت ثانوى مسيح
نزديک است و چند نفر از آنان حتّىٰ به يقين به تصريح رجعت حضرت مسيح را در
سال ۱۸۴۴ معيّن نمودند و اين محاسبه را از روى آيات کتاب مقدّس برآورده بودند.
است که در مطالعات کتاب (William Miller) از همه معروفتر از اين گروه ويليام ميلر
مقدّس عهد عتيق و انجيل تبحّر داشت و از روى محاسباتش که مخصوصاً از آيات
کتاب دانيال نبى استخراج کرده بود، بر آن شد که به زودى مسيح از ملکوت جلالش
از آسمان به زمين رجعت خواهد کرد و حتّىٰ تاريخش را معيّن ساخت. به زودى تعداد
زيادى از مسيحيان اظهارات او را قبول نمودند و منتظر بودند که حضرت مسيح بنا به
حساب ميلر در زمانى بين بهار ۱۸۴۳ تا ۱۸۴۴ دوباره ظاهر گردد و جهان را به
سعادت و نجات رساند. عجب آنکه در همان بهار سال ۱۸۴۴ بود که حضرت باب(قایم)
دعوتش را در خانۀ خويش در شهر شيراز آشکار ساخت..
در شرق نيز بسيارى از پاکدلان وارسته بنا بر واردات قلبي ه و مطالعۀ کتب
مقدّسه و عبادت و مراقبه، قرب ظهور موعود را مژده دادند و چون مرغان سحر که مقدم
سپيده را تهنيت گويند بشارت به طلوع صبح جديدى دادند. در ايران نيز نفوسى در
نقاط مختلفه از آذربايجان و کردستان و اصفهان و غيره مردم را آماده نمودند تا به
مجرّدى که نداى آسمانى را از جهتى شنيدند لبيک گويند. سرحلقۀ اين نفوس شيخ
احمد احسائى مؤسّس فرقۀ شيخيّه بود. شيخ احمد عقايد نوينى را پيش نهاد که با
آراء متداول فرقه- هاى ديگر اسلام خصوصاً شيعه تفاوت داشت. از جمله به معاد
جسمانى معتقد نبود و دربارۀ قيامت و معراج و غيره تعبيرات ديگرى داشت امّا چون
در فضل و کمال سرآمد اقران بود و مورد عنايت پادشاه زمان فتحعليشاه قاجار بود و با
وجودى که بعضى از علماى شيعه او را تکفير کردند کسى را ياراى جسارت به او نبود.
از جمله قرب ظهور قائم و ظهور ديگرى را در سنۀ ۱۲۶۹ به تلويح بشارت داد و مردم
را آماده نمود که در سايۀ حضرت موعود در آيند. عدّۀ زيادى از مردم ايران و ممالک
مجاورش تابع شيخ احمد گشتند. طايفۀ شيخي ه هنوز موجودند و تأليفات عديدۀ شيخ
احمد و سي د کاظم رشتى را بچاپ رسانده و مى رسانند.
شيخ احمد احسائى قبل از مرگش سي د کاظم رشتى – شاگرد ممتازش – را
جانشين خود نمود.
مجلس درس سي د کاظم در کربلا بسيار رونق گرفت و مجمع علماى فاضل و دانشمند
گشت. سي د کاظم نيز در تأليفات بسيارى که از خود باقى گذاشت همان روش معلّم
فقيدش شيخ احمد احسائى را پى گرفت و به نزديکى ظهور قائم معتقد بود به حدّى
که کسى را براى جانشينى خود معيّن نکرد و گفت که بعد از من صاحب امر ظاهر
خواهد شد و بعضى از شما به حضورش مشرّف خواهيد شد و سفارش کرد که بعد از
رحلتش از اين عالم شاگردانش به جستجو پردازند و چون نداى الٓهى بر آمد لبيک
گويند و در انتشار امرش کوشند اين بود که پس از درگذشت سي د کاظم ملا حسين
بشروئى با چند نفر از شاگردان سید مرحوم بر اجراء وصيّت معلّم بزرگوار قيام کردند.
شانزده نفر از ايشان ابتداء به مسجد کوفه در آمدند و مدّت چهل روز کنج عزلت
گزيدند و به رياضت و مراقبت و دعا و مناجات پرداختند. سپس براى يافتن مقصد
خويش براه افتادند. در اين جستجو گذرشان به شيراز افتاد. در مسجدى مسکن
گرفتند و سرحلقۀ آنان ملاحسين بشرويه اى براى تمشيت امور همراهان وفادار راهى
برزن و بازار گرديد. نزديک دروازه کازرون بر حسب اتّفاق جوانى را ملاقات کرد که
همان حضرت موعود بود که در هفت يا هشت ماهى که در کربلا توقّف داشتند او را در
، مجلس سيد کاظم رشتى ديده بود. ملاحسين اوّل ايشان را بجا نياورد بعد از معارفه
اين جوان پاکيزه مهذّب را شناخت و به ياد آورد. حضرت باب او را به خانۀ خود
دعوت نمودند. اوّل عذر آورد که همراهان او منتظرند که قبل از غروب نزد آنان
مراجعت نمايد امّا با اصرار حضرت باب قبول کرد و با هم به خانه اى در کوچه
شمشيرگرهاى شيراز رفتند. بقيۀ داستان را از ملاحسين که مورّخين …… از قول
نفوسى که او را ديده و وقايع آن واقعۀ تاريخى را نقل کرده اند بشنويد.
جناب نا شناس با درود!من کسی نیستم که برای دیگران نسخه ایی بپیچم انچه را من نوشته ام بحثی کلی درمورد حقوق و آزادیهای انسانهاست. من نه شما را می شناسم و نه اصلا ضرورتی برای اینکار می بینم.من آنچه را نوشته اید خوانده ام و جوابی داده ام حالا شما خود هر کسی که می خواهید باش برای من ولی شما یک انسانید و در وهله اول همنوع و در وهله بعد هموطن! من این جمله را نه بشما بلکه به کسانیکه با پول ایرانیان برضد ارزشهای انسانی شب و روز اراجیف می بافند نوشته ام.اگر شما ازاین بابت ناراحت شدید غرضی نبوده و من از شما معذرت میخواهم.شما که خود زیر بنای فرهنگ غرب را تفکر می دانید بهتر بود موضوعات را بهتر مطرح میکردید.شما با تاختن به همین فرهنگ و فقط درپی لذت بودن خواندن آن به اصطلاح به ملیونها انسان و به همان متفکران توهین کرده اید.ولی راستی مگر لذت بردن در زندگی بداست.شما اگر فرهنگ ایران قبل از اسلام ایران را مطالعه کنید زندگی را خوش و خرم و شاد زیستن می دانسته اند.بنابراین این دید ضد لذت در شما نمی تواند بی تاثیر از ادیان ابراهیمی و بخصوص اسلام و شیعه باشد.حال چرا از شما کسی انتقادی نکرده می توان دلایل زیاد ی آورد.تاثیر صنعت بر رفتارهای اجتماعی را چارلی چاپلین با فیلم معروفش قبل از شما و بسیاری مثل شما نشان داده.من قبلا نوشته ام که افکار شما و دیگران تنها خوراک برای تبلیغات ضد انسانی و انسان ستیز اراذل و اوباش اسلامی حاکم درایران فراهم می کند تا با تکیه بر چنین تحلیلهایی به جنایات ضد بشری خود ادامه دهند.هموطن مشکل ما هیولای دینی حاکم بر جان و مال و آبرو و حیثیت ماست .شما با پراکندن برداشت خود از جامعه غرب نه تنها دردی را از مردم ایران درمان نمی کنید بلکه جنایات و تبعیض و ترور و تجاوز به ابتدایی ترین حقوق انسانی را درایران و جوامع اسلام زده توجیه می کنید.خب هموطن آیا غربیان شما را به آن کشور دعوت کرده اند؟مسلما نه !شما از جهنم ایران اسلامی مثل چندین ملیون ایرانی فرار کرده اید و در کشوری با امکانات آن کشور درس خوانده اید و با تلاش و کوشش موقعیت شغلی پیدا کرده اید و بقول خود استاد دانشگاه شده اید.مبارک باشد.بفرمایید درعوض شما چه با خود به ان مردم داده اید؟نقد اساسی ترین زیربنای قانون درغرب یعنی سکولاریسم و آزادی و حقوق انسانی!بفرمایید چه چیزی را می خواهید جانشین ان کنید؟لابد اسلام عزیز را! راستش را بخواهید برای من کامنتهای شما به نظر آنهایی می ماند که مثلا بعد از سالها درغرب فیلشان یاد دیار اسلامی کرده! و ازاین افراد زیاد یافت می شود.بیش از 1000 نفر از افراد داعش خارجیانی با والدین مسلمان و پرورش یافته در غربند.امیدوارم برداشتم اشتباه باشد. در ضمن اگر یک نام بر می گزیدید بهتر بود!
جناب مزدک عزیز از آنجا که یادداشت من هم به نوعی در امتداد سخن شما و خطاب به آقای ناشناس است؛ آن را ذیل کامنت شما درج میکنم:
آمار نشان داده تمایل به مسائل جنسی و الگوی آن، بین متدینین و بیدینان یکسان است. با یک تفاوت که نشان می دهد مردان میان سال متدین بیش از همسالان بیدین خود، به پورنو علاقه دارند.
افسانهٔ اخلاقی بودن متدینین در برابر واقعیت آمار (آنهم در جوامعی که دین و بیدینی از سر اجبار نیست و شرکت کنندگان در نظرخواهیها واقعیت را در مورد خویش میگویند) رفته رفته رنگ میبازد. در کشورهای مسلمان هم اگر ریای ذاتی به کناری نهاده شود، آمارها چشم مومنین را به حقیقت تاثیر اخلاقی دین باز میکند.
به عنوان مثال: رفتار جنسی دختران مسلمان مقیم فرانسه با رفتار جنسی سایر دختران فرانسوی فقط یک تفاوت دارد: دستهٔ اول عمل دوختن پردهٔ بکارت را در فرانسه رونق بخشیدهاند. یعنی دختر مسلمان نسبت به دختر لائیک به اندازهٔ یک دروغ بزرگ (اگر مسلمانان اصلا دروغ را خلاف اخلاق بدانند) غیر اخلاقیتر رفتار میکنند.
در درس تفکر انتقادی که من به دانشجویان مهندسی میدهم هیچ چیز جا نشین هیچ چیز نمشود. دانشجویان نه اسلام را میشناسند . نه بحثی از مذهب مطرح است. بحث از یک سیستم فکری است که هر لحظه فکر خودش را اصلاح میکند. کاربرد ان در صنایع است. اگر صنایع ماشین سازی دراین چند ساله از بحران نجات یافته است به کمک این تکنیک بوده است. شما قکر میکنید اگر من اشکالات انها را بگویم حقوق مرا قطع میکنند. بر عکس است. آنها بمن حقوق میدهند که از انها انتفاد کنم. انها هنری عرب چینی فیلیپینی را استخدام میکنند. تا انها با داشتن تفاوت های فکری یکدیگر را نقد کنند و خود انها را نقد کنند . تخقیقات بسیاری وجود دارد که در یک تیم هرچه تفاوت های فکری زیادتر باشد نتیجه کار تیم بیشتر طبق روش علمی پیش میرود. بمن حقوق میدهند که برایشان مهندسین نقاد و نقد پذیر بسازم. اینجا رییس دانشگاه و ریس کارخانه از یک سیستم فکری استفاده میکنند که بر اساس تفکر انتقادی ساخته شده است. انها هروز در این قسمت بیشتر پیشرفت میکنند. انها هر روز به ابزار های فکری پیشرفته تر دست مییابند . همه تلاش این است که آدم امروز چیزی بهتر از آدم دیروز شود. اصلن مسیله این نیست که کسی را از روی اینکه به چه مدرسه قکری وابسته است قضاوت کنیم. اصلن نام شخص مهم نیست. اگر غرب هم اکنون دچار بحران اخلاقی شده است انها میدانند خود جامعه خود را به کمک اندیشه انتقادی اصلاح میکند. اما راه اصلاح ازاد گذاشتن جریان افکار است. اگر از اصلاح اخلاق صحبت میشود ربطی به سکولاریزم ندارد. انها در همه جا بدنبال راه حل هستند. در روبروی دانشگاه ما یک کتابخانه بزرگ هست معاون کتابخانه را میشناسم. او یک روز بمن گفت از گات های زرتشت چه میدانی گفتم هیچ نمیدانم گفت مگر ایرانی نیستی گفتم چرا گفت باید یاد بگیری و او تعدادی از گات های زردشت را برای من گفت. اشکال کار از ابزار های فکری است که ما در اختیار داریم. من از این فاصله دور وقتی به کاربران سایت نگاه میکنم بدون اینکه به هیچ گروهی وابسته باشم میتوانم مستغلانه در مورد ابزار فکری بکار رفته شده قضاوت کنم. و مطرح کنم که ابزار فکری که مزدک بکار میبرد هیج تفاوتی با یک حزب اللهی ندارد. مزدک هم دچار خشم می شود فحش میدهد. اگر او مخالف خود را صهیونیست مینامد این داغش مینامد و….
اقای استاد دانشگاه دانستن گات های زردشت پیشکش،مستقلانه با “غ”نیست.
جناب ناشناس
شما افکار مرا از کجا خواندید؟
خواستم در پاسخ به مطالب انتقادی پیشین شما در باب انحطاط فرهنگی غرب مطلبی بنویسم که خودتان پیش دستی کردید!
ممنون از نوشته خوبتان!
آری غربی ها هیچ ادعای معصومیت ندارند و اتفاقا می دانند که دچار خطا و اشتباه می شوند!
این مورد حق فرزند داری همجنس گرایان که فرمودید هم از موارد مورد اختلاف و حتی اعتراض مردم اروپا است.
در هر حال متوجه هستید که وضع قانون در این باره به معنی آیه منزل نیست. قانون را می توان هر زمان تغییر داد.
شما باید بهتر از من بدانید که موافقت با تقاضای سرپرستی و پرورش فرزندخوانده مستلزم بررسی ها و تحقیقات اداره کودکان و جوانان است. در ایران خودمان هم همین طور است. فرقی نمی کند والدین همجنس گرا نباشند یا باشند. در این مورد خاص که هم جنس گرایان دارای حق پذیرش فرزند خوانده شمرده شده اند به طور حتم اداره مذکور دقت دو چندان به عمل می آورد که آسیبی روحی یا تربیتی به فرزند وارد نشود. باور کنید برخی گروه های مذهبی تند رو کاتولیک منتظر بهانه هستند تا سر و صدا و جنجال به راه اندازند و این قانون را باطل کنند و چه بسا حق با آنان باشد. قبول چنین امری که یک کودک توسط یک زوج هم جنس گرا بزرگ شود برای من نیز دشوار است. با این حال کار را باید به کاردان سپرد. مطمین هستم اداره کودکان و جوانان با روان شناسان و مربیان تربیت کودکی که در اختیار دارد نظارت مضاعف بر این گونه موارد دارد تا نکند به کودک آسیبی برسد.
نظرات موافق و مخالف در این باب زیاد است. یکی از مسولین اداره کودکان و جوانان می گفت ما همواره مصلحت کودک را مد نظر داریم و مادامی که گزینه های بهتری برای فرزند خواندگی کودک روز میز باشد آن را انتخاب می کنیم و برای یک زوج هم جنس گرا بسیار دشوار تر از زوج های معمولی است بتواند حق سرپرستی کودکی را به دست آورد.
در نهایت هر گاه قانونی در عمل با اشکال مواجه شود و تجربه نشان دهد نا کار آمد است موضوع توسط مردم و کارشناسان به مجلس ارجاع می شود و در یک نشست و برخاست لغو یا اصلاح می شود……..
با سلام به تمامی عزیزانی که برای آگاهی و روشنگری قلم میزنند، خصوصا نوری زاد عزیز و عرض تبریک به مناسبت راه اندازی سایت مجازی نمایشگاه و فروشگاه آثار هنری آقای نوری زاد
مطابق قولی که از پیش داده بودم به نقل گزارشهای گوناگون اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و …… کشور محل اقامتم دانمارک میپردازم. گزارش امروز را در رابطه با گسترش تکان دهنده اعتیاد و استعمال مواد مخدر در ایران، و چگونگی برخورد شهروندان و دولت دانمارک با این پدیده(مواد مخدر)، برگزیدم . در مرکز شهر کپنهاک، منطقهای بسیار زیبا به وسعت ۳۴ هکتار به نام “کریستینیا” وجود دارد . کریستینیا درکنار آب وخندقهایی به شکل زیکزاک که در سالهای۱۷۰۰میلادی برای حفاظت شهر از حمله مهاجمان
بنا شده بود قرار دارد.
این منطقه تا سال ۱۹۷۱ میلادی پادگانی نظامی بود، اما پس از تخلیه ارتش از این مکان، گروهی از هیپیها و جوانانی که با نظم و قوانین جاری جامعه، سر سازگاری نداشته و شیوه دیگری از زیستن را جویا بودند این منطقه را
به اشغال خود در آورده و در آنجا اقامت گزیدنند.
اگرچه در میان گروهی از شهروندان و بخشی از سیاستمداران مخالفت هایی با این اقدام صورت گرفت اما نقطه نظر
عمومی ٔبر این بود که در یک جامعه آزاد و دمکراتیک، میبایست جا برای گروههای “نامتعارف” نیز وجود داشته باشد.
علاوه بر آن، جوّی که به واسطه جنبش ضد جنگ(ویتنام)درغرب و خصوصا دانمارک حاکم بود و همچنین قدرت ونفوذ احزاب چپ در کشور، تاثیر بسزأیی بر عملی شدن این اقدام داشت . مستقر شدن این گروه در این مکان و زیستن متفاوت آن به موازات جامعه، چالشهایی را بدنبال داشت از جمله فروش و
استعمال آزادانه و علنی حشیش و ماری جوانا در یکی از خیابانهای آن بنام”پوشر ستریت”.
این عمل در کنار اقدامات غیر قانونی دیگری همچون عدم پرداخت مالیات و محدود کردن این منطقه برای بازدید عمومی از طرف این گروه، نیروهأیی را از احزاب دست راستی برای بستن این مکان و بیرون ریختن این گروه از “کریستینیا” بسیج کرد از طرف دیگر نام و شهرت “کریستینیا” به واسطه مدل و سبک زندگی و اداره آن کم کم از مرزهای دانمارک فراتر رفته و
شهرتی جهانی یافت بطوریکه سالانه بیش از نیم میلیون توریست از این منطقه دیدن میکنند.
علیرغم این بزه کاریها و اقدامات خلاف قانون, وجود این مجموعه ازطرف جامعه، تحمل و پذیرفته شد با این استدلال معقولانه که تحت شرایط کنونی، پلیس و ماموران مربوطه کاملا بر بازار خرید و فروش این مواد و فروشندگان آن کنترل داشته و هر
از چند گاهی با برنامه ای تنظیم شده با یورشی ناگهانی مقادیر قابل توجهی از این مواد را ضبط و از چرخش خارج میکنند. در حالیکه با بسته شدن این محیط، بازار خرید و فروش مواد، در سطح شهر، بصورتی غیرقابل کنترل و پنهانی پخش شده
و دیگر کنترلی بر آن نخواهد بود. از قضا برای مدتی کوتاه، چنین نیز شد.
هنگامی که در سال ۲۰۰۳ میلادی با آرائ سه حزب دست راستی، مجلس رای بر تخلیه و بسته شدن”پوشر ستریت” داد و پلیس، بساط حشاشین را بر چید، مدت کوتاهی نگذشت تا باندهای ریز و درشتی از جوانهای مهاجر لبنانی، فلسطینی و پاکستانی، بازار فروش و توزیع این مواد را در دست گرفته و به رقابت وحشیانه و خونینی در سطح شهر، با یکدیگر پرداختند، پدیدهای که برای دانمارکیها غیر قابل تصور و وحشتناک بود.
این حادثه پس از مدتی با دخالت پلیس، و با خنثی کردن این باندها خاتمه یافت، و “پوشر ستریت” مجددا فعالیت خود را آغاز کرد.
از آغاز اشغال این منطقه توسط این گروه، همواره دولتهای مختلف از جناحهای چپ و راست در تلاش برای دیالوگ و گفتگو با آنها برای عادی سازی شرایط این منطقه بودند، تا اینکه ابتدا در سال ۱۹۸۹میلادی، این منطقه قانونی اعلان گردید و سپس در سال ۲۰۰۴ میلادی با رای اکثریت درمجلس قوانین جدیدی برای عادی کردن شرایط و توسعه و مرمت ساختمانها بتصویب رسید.
بر اساس این قوانین ساکنان “کریستینا” و اداره کنندگان آن در چهار چوب قوانین جاری، حق ادامه زندگی به شکلی آلترناتیو
داشته و مجاز خواهند بود تا فعالیتهای فرهنگی، هنری و اجتماعی خود را دنبال نمایند.
از آنجائی که این منطقه یکی از گرانترین نقاط شهر کپنهاک بوده و ارزش آن امروزه چندین میلیارد دلار میباشد و ساکنان آن از زمان اشغال(۱۹۷۱) در آن بصورت رایگان زندگی میکردند، توافقی میان مسئولین ذیربط و ساکنان در سال ۲۰۱۱ میلادی صورت گرفت تا آنها بتوانند با قیمتی بسیار مناسب، بهای ملک، مسکن و زمین غصب شده را به دولت بپردازند.
به همین مناسبت ساکنان و گردانندگان این مجموعه دست به تاسیس بنیادی بنام ” بنیاد آزاد کریستینیا””زدند و سهامی بنام “سهام خلقی/مردمی” به چاپ رساندند، تا ساکنان آنجا و شهروندان عادی، داوطلبانه ومطابق وسعشان با خرید این سهام، جهت باز خرید این منطقه از دولت، یاریشان رسانند .
سه لینک ضمیمه شده در زیر، فیلمهای دیدنی کوتاهی هستند در این رابطه .
برایتان بیشتر خواهم نوشت
Christiania Review Uge 39
image
Christiania Review Uge 39
View on youtu.be
Preview by Yahoo
Christiania ‘freetown’ founder reveals secrets of hippie enclave in Copenhagen
image
Christiania ‘freetown’ founder reveals secrets of hippie…
View on youtu.be
Preview by Yahoo
The Anarchist Haven – This Is Christiania
image
The Anarchist Haven – This Is Christiania
View on youtu.be
Preview by Yahoo
نوریزاد اب در خوابگه مورچگان ریخته ای!
مزدک از جمله پزشکانی است که نیازی به معا ینه بیمار را ندارد. نیاز به سوال کردن از او ندارد. از راه دور میداند در ذهن او چه میگذرد و اینکه او همه بیماری های جامعه را یکجا دارد. نه عقلی دارد و نه قوه تشخیص بکلی عامی است. باید بجای او سخن بگوید مدرسه فکری او را تعین کند. خود شکافد و خود دوزد. عجب مرد هنرمند است.
اما او همان اشکالی را دارد که همه ما داریم. فرق نمی کند اسممان امام باشد یا آخوند یا بقال یا مارکس یا کریستین دیور یا مزدک یا بابک. انچه را حس میکنیم حقیقت می پنداریم.
اما در غرب که من از ارزش های اخلاقی ان انتقاد کرده ام. در مهد کودک و در تمام دوره تحصیلی روش علمی تفکر را می آموزند. اینکه انچه را به ذهن میرسد علم ندانند. انچه را به ذهن میرسد تنها انگاره دانند بعد به سوال وتحقیق و ازمایش بپردازند تا شاید یک تیوری بسازند و اگر در علوم محض کار میکنند بعد از ازمایش های متعدد و تایید دیگران اصلی علمی را بیان کنند و در علوم انسانی که مثل ریاضی و قیزیک علم محض نیست. شبیه علم است و در آن هیچ اصل علمی وجود ندارد هرچه هست. انگاره است. حالا که قرار بر نسخه پیچی شد من هم برای شما مزدک نسخه می پیچم لطفن لینک های زیر را نگاه کنید.
http://en.wikipedia.org/wiki/Scientific_method
en.wikipedia.org/wiki/Critical_thinking
من در غرب این مطالب را در دانشگاه درس می دهم و در کلاس درس و جلو استاد و رییس دانشگاه از سقوط ارزش های اخلاقی انتقاد میکنم. ولی هیچ کس حرف های شما را تابحال بمن نزدا است کپی پیست فرمایشات شما:
جناب ناشناس و بسیاری که //// را بدون فکر و اندیشه در باره زندگی مردمان در غرب بلغور می کنید.
هر گز در غرب بمن کسی نگفته است ////.
هراس من این است که با تقلید سطحی از غرب ارزش های فرهنگی خود را از دست بدهیم و هیچ چیز از خرد و خرد گرایی انها در نیابیم.
ناشناس
فکر میفرمایید این گفتار جنابعالی چنان قابل تأمل و تفکر هست که برای درک پیچیده گی و مرتبت والای فهم آن محتاج درج دوباره آن بودید؟
مگر شما همین انشأ را در جمع مستان و متن بی ادبی! قبلی به همین صورتی که میبینیم پست نکردید؟ چرا فکر میکنید درج دوباره آن تا این حد ضروریست؟ باید حضورتان عرض کنم که عرض امواج (Band Width) در شبکه جهانی اینترنت کاملا شبیه بیت المال هست و وظیفه انسانی ماست که این امواج را بیهوده به هدر ندهیم و سرعت ارتباط را بیدلیل پائین نیاوریم
یک جمله در اخر اضافه شده است که بسیار قابل تامل است:
هراس من این است که با تقلید سطحی از غرب ارزش های فرهنگی خود را از دست بدهیم و هیچ چیز از خرد و خرد گرایی انها در نیابیم.
تعدادی از سئوالاتی را که این پسرکم از من داشته و سئوال شونده هم تاکنون از هیچ تریبونی پاسخ نداده و من هم نتوانسته ام جوابگو باشم ذیلا” میآورم _ پسر نا بالغ من : اگر من سالها درس طلبگی میخواندم و به مقام اجتهاد و آیتی میرسیدم ولی شهامت اجتهاد نداشتم ، این چه وقت تلف کردنی از من در حجره های انسان سازی بود ؟ مثالش همین که اکنون مراجع این همه ظلم و جور و پلشتی را مشاهده میکنند و تقیه و یا سکوت کرده اند ؟ ____ پسر نا بالغ من : چرا رهبری فعلی پس از فوت آیت الله اراکی گفت : من مرجعیت داخل ایران را به دیگران واگذار میکنم ولی مرجعیت خارج ایران را هرگز ! ولی از همان روز خود را در داخل ایران از همه مرجعیت اعلم تر فرض میکند و روز آخر ماه رمضان هم باید بدستور ایشان باشد یا نباشد ؟ لم تقولون مالا تفعلون ( ایشان منکر و خلاف کننده آیه شریفه سوره صف که : چرا آن چیزی را که میگویید عمل نمیکنید؟) . ____ پسر نا بالغ من : چرا رهبری چند روز بعد از افشاء قتل های زنجیره ای در صبحگاه پادگان 04 آموزشی بیرجند گفته که فروهر های کشته شده دشمن ولی از نوع ” دشمن نجیب ” بودند و دستور میدهم که مطبوعات قضیه قتل ها را تمام شده بدانند و دیگر به موضوع قتل ها نپردازند ؟ ___ پسر نا بالغ من : چرا جنتی در نماز جمعه به مؤمنین و مؤمنات میگفت که حرفهای احمد نژاد را باید در کتابهای درسی مدارس چاپ کنند ؟ پسر نا بالغ من : چرا جنتی در نماز جمعه دستور داد که اینها را ( کروبی و موسوی و زهرا رهنورد ) حبس کنید و تلفن و روزنامه و سایل ارتباطی آنها را بگیرید . بعد هم دستور ایشان اجرا شد ؟ مگر کشور باید با حرف این پیر و پاتال ها اداره شود و قانونی نیست ؟ مگر اینجا مغولستان است و دستور چنگیز ؟
با درود به بچه آبادان گرامی شما بحث را با دستور و امر و چهارچوب تعین کردن اشتباهی گرفته اید.درست همانگونه که فرموده اید کار روشنفکر دادن آگاهی و یا بهتر بگویم کشیدن آژیر خطر و سعی در یادآوری حقوق مردم به مسؤلین و مردم و نشان دادن راه است.ولی ایا روشنفکر باید خواسته های توده را هر چه باشد و رسومات و سنتهای غلط و مخرب توده را که بصورت رسوبات فکری درامده اند قبول کند.آیا نقد باورهای مخرب و ضد بشری و افسونگر و ویرانگری که قرنها باعث عقب افتاده گی و رواج خشونت و تبعیض و ضدیت با هر نوآوری و تمدن و حقوق انسانی است از وظایف روشنفکر نیست؟شما چگونه روشنفکری را تبلیغ می کنید که تفکرش و ایده آلش با دلمشغولیهای عامه نا سازگار نباشد؟ اگر اینچنین است که همین اراذل و اوباش که خود از همه روشنفکر ترند.چون بخوبی از عهده اینکا ر برامده اند.مگر دلمشغولیهای بسیاری همین روضه خوانی و عزاداری و تعصبات کور و انتقام و حس نفرت از غیره خودی واسلاما کردن نیست؟شما در ایران اسلام زده ما یک بخش از زندگی مردم را نشان دهید که مورد تجاوز اسلام و اسلامیان واقع نشده.اصولا ادیان بخصوص ادیان ابراهیمی و بخصوص اسلام ایدیولوژیهایی هستند که برای کوچکترین موضوعی در زندگی دستور العمل دارند ///.این کاریست که اسلام با جامعه ایران و سایر جوامع اسلامی کرده است.حالا بفرمایید این روشنفکر از چی باید حرف بزند که به امثال جنابعالی برنخورد؟موضوع هموطن گرامی آزادی و حرمت انسانهاست بدون اما و اگر.زیربنای قانون در جامعه اگر حقوق بشر و آزادی و احترام به حقوق شهروندی انسانها بدون هر اگر و امایی نباشد ان جامعه بدون شک به استبداد و بربریت و کشت و کشتار و ترور و تبعیض و جنایت …ختم خواهد شد.حق و نوع اعتراض هم درهمین راستاست که معنی پیدا می کند.قانونی که بر مبنای حقوق بشر و احترام به ارجمندی و برابری انسانها وضع شود به من و یا شمای نوعی اجازه تعیین چهار چوب برای اعتراض و نوع اعتراض دیگران را نمی دهد حتی برای دختر و زن و مادر و یا خواهر خود! هر فردی بعنوان یک شهروند دارای حقوقی برابر با دیگر شهروندان و مساوی با دیگر شهروندان دربرابر قانون است. هر فرد مسؤل خود و اعمال و رفتار خود است و اگر خلافی(نه گناه چون این موضوعی دینی و درون دینی و ربطی به قانون ندارد.) انجام دهد وظیفه قانون است که با او بر خورد کند.این موضوعی است که شما با بقول دوستی در کامنتی در جواب شما برای کوبیدن دیگران خیلی زود سعی در به اصطلاح ناموسی کردنش نموده اید.ولی همانطور که گفتم من هیچگاه حاضر نیستم به زن یا دخترم درمورد لباشان نظری بدهم مسلما اگر از من نظری خواستند من با احترام به سلیقه و انتخابشان نظرم را صادقانه و بدون امر و نهی می دهم حتی اگر تصمیم بگیرند که مثلا برهنه در جمعی ظاهرشوند.دلیل اش تنها احترام گذاشتن به حقوق فردی آنهاست و درثانی من خود را مالک زن و دخترم نمی دانم. ما در چهارچوب خانواده مثل چند دوست با هم زندگی می کنیم نه بیشتر!آنها به اندازه کافی دراین ویرانه سرا مثل اکثریت زنان ایران و کشورهای اسلام زده زجرکشیده اند و خفت و خاری دیده اند دیگر احتیاجی به آقا بالای سر ندارند.تعجب من از شماست که یکطرف همچون آیت الله های کوچک و بزرگ برای مردم تعیین چهارچوب کرده اید و بعد خود را بدون اعتقادات مذهبی می دانید.هموطن گرامی شما شاید ظاهرا اعتقادات مذهبی ات مثل بسیاری کمرنگ شده ولی رسوبا سنتی مذهبی در شما بسیار قوی است.همین دید شما نسبت به نوع اعتراض این دو هنر مند می رساند که مثل تمام مسلمین اصولا مرزی بین پورن(فیلم های سکسی که در آن زن مثل کالایی جنسی عرضه می شود) و هنر و اروتیک(در آن موضوعات جنسی اگر هم مطح شوند بیشتر از دیدی خاص است.) مثلا نقاشی که زنی لخت را نقاشی می کند و سعی در نشان دادن حرکتی یا حالتی از زن یا مرد بعنوان انسان نشان دهد.شما اگر به عکس لخت خانم گلشیفته نگاهی بدون تعصب و بغض و دور از دید مریض و گناه آلود // بیندازید اصلا خبری از پورن نیست. و لخت شدن گروه نجفی هم عاری از تحریکات جنسی است.شما درست مثل آخوندها زنان را ملافه پیچ می خواهید تا ارزش آنها حفظ شود ولی امان از یک کلمه از حقوق زنان.در دنیای مدرن انسان تنها بخاطر انسان بودنش دارای حقوقی است از جمله حق زندگی حق کار حق پوشیدن لباس حق تحصیل حق امنیت و بیان و نوشتن و مذهب و لامذهبی …حقوق بشر تنها مختص مرد و آنهم مرد مسلمان و شیعه اثنی عشری نیست.در رابطه با کلیسا و جنایاتش این مشکل را بگذار برای خود غربی ها چون آنها دوقرن است که این موضوع را برای خود حل کرده اند و در اوج تمدن جهان قرار دارند.مشکل ما فعلا اسلام و اسلامیان است بگذار فکر خود را بر همین مشکلات خود تمرکز کنیم و آب به اسیاب مشتی اراذل و اوباش حکومتی بیش از این نریزیم.بقولی ما اگر بیلی داریم باعچه خودمان را بیل بزنیم .رژیم مافیایی اسلامی به اندازه کافی در بوق و کرنا و بر سر هر کوچه و گذری در باره فلسطین و اسراییل و غرب و …اراجیف پخش می کند.خواست ما چیزی جز جامعه ایی سکولار و آزاد و بر مبنای حقوق بشر و احترام به حقوق شهروندی نیست و مسلما دراین بین اسلام و اسلامیان هستند که بزرگترین مانع دراین راهند.وتا زمانیکه در قدرتند هر مبارزه ایی بدون در نظر گرفتن این فاکتر به بیراه خواهد رفت.تنها مبارزه ایی درایران موفق خواهد شد که بر جدایی کامل دین هر دینی و هر ایدیولوژیی پافشاری کند.ضدیت من با اسلام را هم دراین راستا بدانید نه کینه و نفرت بی معنی!
باسلام ،امیداینکه نمایشگاه شما مورد اسقبال تمام دوستداران شما واقغ گردد.
سلامي ازبن جان بركورس گرانمايه
فرموده ايد:
“.بس نكند شراب او ” شراب موهوم ”وهنرى باشد “بله همينطوراست درخيلي ازموارد ابياتش.امازمان دوركورنيست وحافظ هم به آن اعتقادي نداردبلكه سخن ازسراي ديگر مخالف اين اعتقادجناب نيچه است وبرخلاف تصورنيچه عشق حافظ ازتفكرديني ومذهبي حافظ برخاسته است كه بافطرت انسان هوشياراين عشق به كمال برآميخته است.
وفرموده ايد:
“چه كسى حتى خود حافظ شناختى دقيق از معشوق حافظ دارد؟”
بنظرم خودحافظ دراين بيت كه خودتان اشاره به آن كرده ايدونظائرآن كه درغزل هاي وي بسيارمشهوداست ،جواب شماراداده است كه:
” معشوق چون نقاب ز رخ در نمى كشد
هركس حكايتى به تصور چرا كنند.”
يا:درازل برتوحسنت زتجلي دم زد….؛
معشوق او آفريدگارهستي است كه واجدهمه كمالات متصور وغيرمتصوراست واو كمال مطلق است. بس كمال مطلق ونامحدود چگونه نقاب ازرخ بكشد براي ناقصان سالك كوي او؟آيا وجودكاسه اي توان تحمل آب اقيانوس را دارد؟ آياوجودمحدودمي تواند محيط بروجودنامحدودشود؟بس ازاين رواست كه معشوق حافظ هميشه درنقاب است.وخواجه لولاك فرمود :ماعرفناك حق معرفتك.ووصي او فرمود :برواز انديشه ها ي تيزبرواز بكنه اونرسد.باعرض بوزش وسباس ازتوجه شما
مصلح
وازاين قبيل است:دريغ ودردكه درجست وجوي گنج حضور ///بسي شدم به گدائي بركرام ونشد.
واما تجليات معشوق هستي راآئينه خويش ساخته است.وهمين نشانه برهستي وجودمعشوق بس است.
ريشه ها ٢٥٧( قسمت ٢٥٦ ذيل پست قبلى )فرهنگ< فرهنگ دينى < عرفان<…
زمين و آسمان حافظ
٢٨- فرضيه عارف بودن حافظ
١-(دنباله) : باز تكرار كنم : در بخش ١ من خود را به جاى كسى مى گذارم كه حافظ را عارف نمى داند . سوراخ كردن متن براى بيرون كشيدن حقيقتى مقدس بر وفق روايت غالب دقيقا آن معضل فرهنگى است كه ريشه ها آهنگِ نقدش دارد . احساس شخصى من نسبت به حافظ عجالتاً بايد از بازى خارج شود .در بخش ٢ نقش خود را بر عكس خواهم كرد . يعنى خود را به جاى كسى خواهم نهاد كه در تإييد عارف بودن حافظ استدلال مى كند . بنابراين اكنون به رد عارف بودن حافظ ادامه مى دهم . ابتدا رديه خود را متوجه حافظ پژوهانى مى كنم كه ادعا دارند در تمام ديوان حافظ مقصود از شراب شرابِ عارفانه است . ورنه هستند حافظ پژوهانى كه مى خوردن را دليل عارف نبودن نمى دانند .در جايي حافظ مى گويد :
مستى عشق نيست در سر تو
رو كه تو مستِ آب انگورى
در جاى ديگر مى گويد :/ رند را آب عنب ياقوت رمانى بود./ آب عنب همان آب انگور و شراب واقعى است . دختر رز هم همين طور . نكته جالب اينكه : برخى حافظ را ملامتى مى خوانند . ملامتى ها مخصوصاً در حضور مردم با كوزه شراب راه مى رفتند تا مردم را از خود منفور و خود را قادر به ترك خلق كنند . اما حافظ بارها پنهان كردن اسرار را سفارش مى كند و گاه از باده نوشيدن پنهانى سخن گفته است و آن را پوشاندن عيب خوانده است نه احوال عرفانى .
دى عزيزى گفت : حافظ مى خورد پنهان شراب
اى عزيز من نه عيب آن به كه پنهانى بود
وظيفه به معناى مستمر ى است و حافظ مى گويد : وظيفه گر برسد مصرفش گل است و نبيد . يا در غزلى ديگر مى گويد : وجهِ مى مى خواهم و مطرب كه مى گويد رسيد . آيا اين گونه نبيد ( شراب)و مى كه بايد برايش وجه نقد بپردازند و مستمرى بگيرند با چه تأويل پيچاپيچى مى تواند به شراب عرفانى تبديل شود ؟ اصلاً كسى كه شرابش عرفانى است براى چه بايد مكرراً سخن از توبه گويد؟ / حريف باده رسيد اى رفيق توبه وداع ./ تا كنون كى و كجا باده عرفانى را تعزير كرده اند كه حافظ مى گويد / پنهان خوريد باده كه تعزير مى كنند/؟ باده عرفانى چه لزومى دارد كه بعد از ماه رمضان نوشيده شود كه حافظ مى گويد : ساقى بيار باده كه ماه صيام رفت ؟ آيا باده اى كه حافظ بارها از حلال و حرام بودنش سخن مى گويد مى تواند حتى در مقام استعاره باده عرفانى باشد ؟ اينكه همين طور در هوا و يرخى بگوييم همه اين ها تشبيه و استعاره است پذيرفتنى نيست .تشبيه و استعاره بايد وجه شبهِ مجاب كننده اى داشته باشند ؛ مثلاِ وجه شبه ميان قدِ و سرو بلندى است . از نظر وجه شبه استعاره ها و تشبيهات حافظ در عالى ترين حد تناسب و ظرافت اند و شايد تنها سعدى بتواند با او رقابت كند .چرا حافظ مى گويد : در مذهب ما باده حلال است وليكن – بى روىِ تو اى سرو گل اندام حرام است ؟ گيرم كه در اينجا بگوييم باده حلال كنايه از باده عرفانى باشد ، حافظ كه تركيب اضافى بادهِ حلال به كار نبرده است .او سخن از مذهبى مى گويد غير از مذهبى كه در آن باده حرام است . در فرهنگ زمان حافظ مذهب غالب مسلمانى بوده است . آيا مذهب پير مغان اسلام بوده است ؟
گفتم شراب و خرقه نه آيين مذهب است
گفت اين عمل به مذهب پير مغان كنند
اين پرسش پيش مى آيدكه نكند پيرمغان زرتشتى يا مهرى بوده باشد. كسى كه شرابش روحانى است چرا بايد خوردن آن را گناه بخواند ؟/ اگر شراب خورى جرعه اى فشان بر خاك- از آن گناه كه نفعى رسد به غير چه باك ./ كدام عارفى مى شناسيم كه بابت نوشيدن باده عرفانى اين همه از خدا طلب آمرزش و عفو كرده باشد؟
مى خور به بانگ چنگ و مخور غصه، ور كسى
گويد تو را كه باده مخور ، گو هو الغفور
البته اين مطرب و شراب و دلبرانِ '' سيمين ساق'' لازم نيست در زندگى حافظ واقعى بوده باشند و شايد هم حافظ به قول خودش معتقد طاعت خويش نبوده و فقط گه گهى قدحى باده مى نوشيده است يا اصلاً هرگز باده ننوشيده است . جوهره هنرِ شعر تخيل و استعاره است . در يك كلام : حافظ نقش خيال بر كارگاه ديده بيخواب زده است .تنها چيزى كه در باره حافظ با قطعيت مى توان گفت هنرمند بودن حافظ است . شيخ محمود شبسترى يك عارف كامل است و گلشن راز او درسنامه وحدت وجود در قالب مثنوى است . وى تمامى دراز گويي هاى ابن عربى در فصوص الحكم و فتوحات مكيه را در يك منظومهِ حدوداً ٥٠ صفحه اى چكيده كرده است چنانكه خود مى گويد :
از فتوحات و از فصوصِ حكم
هيچ نگذاشتم ز بيش و ز كم
بخش عمده اى از گلشن راز تأويل عبارت هايي چون زلف و خط و خال و ابرو و جشم و لب و خال و شراب و شمع و شاهد و خرابات و بت و زنار و دير و ترسابچه و بت در اشعار عرفانى است . مثلاً شاهد آيات كبراست ، شراب و شمع نور اسرى است .شراب همچنين طهور است . خراباتى شدن از خود رهايي است .ترسايي خلاصى از ربقه تقليد است ..وى از مغ و پير مغان و مغبچه و ساق سيمين و خط جام و فال جام و پير دردى كش سخنى نمى گويد .اين ها اصطلاحات آيين مهرند . اما اصطلاحات ديگر به صرف كاربردشان حافظ را عارف نمى كند . بايد ديد كه آيا همان مدلول هاى شيخ محمود را رسانده اند يا آسمان را به زمين پيوسته اند . حوصله اى مى طلبد كه يك يك اين اصطلاحات را از اين نظر بسنجيم و تازه اگر هم نتيجه سنجش مطابقت بود ، باز نتيجه قطعى فقط اين مى شود كه حافظ در ديوانش اشارت هاى عرفانى را به كار برده است نه اينكه خودش هم عارف بوده و نه اينكه تمامى ديوانش عرفانى است . تازه اين نتايج هيچ تماسى با انديشه انتقادى پيدا نكرده اند . انديشه انتقادى نقليات ( ميتوس ) را زير سؤال مى برد ؟ كل دستگاه حقيقت عرفانى را در بوته شك و پرسش مى نهد . انديشه انتقادى كه اثرى از آن در حافظ پژوهى نيافتيم ، مى پرسد كه اصلاً چرا وجود مابعد الطبيعى – به فرض كه حقيقت داشته باشد – بايد با أعضا و جوارح هوس انگيز انسانى متناظر شود؟ چرا درست همان چيزهايي كه در فرهنگ اسلامى ممنوع هستند و در شراب و شاهد متبلور مى شوند ، بايد نماد هاى زبانىِ عارفانى گردد كه شرط سلوك آنها دقيقاً رهايي از وسوسه آنهاست ؟ آيا ارتباط اين نماد ها با مدلول هاى معنوى شان امرى ذاتى است يا برآمده از فرهنگى است كه در آن فاصله عشق و تماس ناپيمودنى است ؟ در فرهنگ هايي كه شراب ممنوع نيست چرا در اين وسعت و مدت شاعرانِ شراب قلمرو هنر را اشغال نكرده اند ؟ آيا اين شاعران به گونه اى خاص به يك پديده اجتماعى و فرهنگى اعتراض نكرده اند ؟ عارفان بنا به ادعاىِ خودشان قاعدتاً بايد چنان به حق دلمشغول و از خلق بريده باشند كه اصلاً در برابر زاهدان و فقيهان و مفتيان نفياً و اثباتاً موضعى نداشته باشند. عارفان قاعدتاً بايد چنان غرقه ديدار معشوق باشند كه براى آنها ريا يا يكرنگي زاهد و شيخ اهميتى نداشته باشد. اينكه عارف مدام خود را در تقابل با زاهد قرار دهد و عالم خود را به رخ او بكشد ، آيا خلاف وارستگى ادعا شده اش نيست ؟ چرا اين تقابل در ديوان حافظ اين همه زياد تكرار مى شود ؟ آيا مخاطب اين تكرار جماعت نيست ؟ اين درد و اندوهى كه هنگام افشاى رياكارى ها و خشكه مقدسى هاى شيخان در كلام حافظ مى خلد ، آيا نشان از غصه و دردى دارد كه شاعر از يك فرهنگ تنگ و ناشاد و ستمديده مى كشد يا گوياىِ زندگى وارسته و آزاد گشته در عالم ملكوت است ؟ گاه كه ديوان حافظ يكجا در نظرم متصوَر مى شود ، آن را در يك كلام چيزى مى يابم چون يك آه . آشنايي با انديشه و هنر مدرن كه به راستى اعجاب انگيزاست ،بر احساس من نسبت به كلام حافظ چندان خللى وارد نكرده است . مى گويم بايد جرأت و خطر كنيم كه فرهنگ دينى خود را از بن و بنياد نقد كنيم ، اما به ويژه در مورد حافظ ، اين جرأت و خطر تنها با فاصله گيرىِ بسيار دشوارى ممكن مى گردد. شايد تشبيهى ناشيانه بنمايد اگر جهانِ نهفته در ديوان حافظ را به سياره سولاريس مانند كنم كه از فاصله زيادى از جوًّ آن نبايد پيش تر بروى ، ورنه در سحر و افسون اين جو ربوده مى شوى . از اين سياره جاندار و مواج نواى باز و ماهور وار سعدى به گوش نمى رسد . از اين سياره صداىِ روح حماسى و دلاورانه ايرانى استقلال طلب سده چهارم هجرى كه از شاهنامه بر مى آيد ، كم تر به گوش مى رسد . حتى فراخوان آن به شادى و رهايي و چمن و صحرا چون فراخوان خيام سبكسار و فارغبال نيست . در شادترين نغمه هاى آن آهى بزرگ و تراژيك نهفته است . آهى كه از نهاد دوستى نزديك ، دانا و دردمند و دردنيوش بر مى خيزد كه همين كه لب به سخن مى گشايد ،از لحن كلام و آرايش واژه هايش يا از چيزى ديگر كه نمى دانى چيست ، احساس مى كنى كه دوستى فرهيخته ، وارسته و سرتاپا مهر و عطوفت گويي از يكى از غمبارترين و كينه آلودترين و پر كشتار ترين روزگاران تاريخ ما آمده است تا با روان رنجديده و تن بلاكشيده ات همدردى كند . اين آه ، آه حسرت يك قوم است در درازناى زمانى كه از سده هشتم فراتر مى رود .چه كسى حتى خود حافظ شناختى دقيق از معشوق حافظ دارد ؟/ معشوق چون نقاب ز رخ در نمى كشد
هركس حكايتى به تصور چرا كنند
…..
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
پس اين چشمِ صدنم و جانِ صد آه در هجر كه مى سوزد ؟ اين معشوق كه حافظ از جوانى تا پيرى در فرقت او ،چنان نيكونهادانه و از دل ، شكايت كرده است آيا ممكن است دخترى به نام شاخ نبات بوده باشد ؟ بيش تر حافظ پژوهان اين زبانزدها را افسانه هاي عوام مى دانند ، اما نگفته اند كه حقيقتى در همين افسانه نهفته است . مردم به صرافت طبع سخن گفته اند . اين زاهدان و خونريزان اند كه تشبه به فرشته و حيوان مى كنند . افسانهِ مردم عادى عشق را زمينى و انسانى مى يابد . اين عشق آيا ممكن نيست اشتياق موطنى باشد سرشار از صلح و دوستى و همدلى و تهى از جنگ و دشمنى و كينه و آزار ،كه هنرمند آن را در خود بنا كرده باشد ؟ آيا نه انگار حنگ هفتاد و دو ملت در اين موطن به صلح و مداراىِ مسلمان و زرتشتى و مسيحى دگرگون گشته است و اين ما هستيم كه هر يك براىِ تملكِ حافظ او را همساز با مرام خود مى خواهيم ؟ چگونه است كه در خشونت بارترين روزگاران نه فقط حافظ بل سعدى و خواجو و غزلسرايان بزرگ ديگرى منظومه هايي سرشار از لطافت و صلح و فراخوان به كم آزارى آفريده اند ؟ حتى اگر اين منظومه ها را عرفانى نام نهيم ، آيا در حقيقت اين عرفان از تقابلى با اوضاع تيره و تار و فرهنگ خفقان آور و گلوفشار خبر نمى دهد ؟
ز زهد خشك ملولم بيار باده ناب
كه بوىِ باده مدامم دماغ تر دارد
اين زهد خشك ، آن زندان سكندر ، آن خراب آباد ، آن زمانه اى كه همچو چشم صراحى خونريز است ، آن رفيقانى كه عهد صحبت مى شكنند ، آن سپهر تيز روى كه كس از آن چشم آسايش نتواند داشت ، آن دامگه حادثه ، آن كنج محنت آباد ، آن غم غربت گران ، آن مويه هاى غريبانه ، آن لشكرِ غم كه حافظ و ساقى مى خواهند همدستانه بنيادش را براندازند ، آن جهانى كه از كران تا به كرانش لشكر ظلم است ، و شاعرِ دريغاگوىِ ايران آن را بى بنياد و فرهادكش مى نامد ، آيا اين ها بازتابى از زندگى اينجهانى در متن جهان ''چاله وار ''ى نيستند كه همدستى و همداستانى شاهان و شيخان شور زندگى توانمند انسانى را در قعر آن به ماتم و ندبه كشيده اند و حافظ هر آينه آينه بازنماىِ آن است ؟ آيا به راستى حافظ اگر در فضاى آزادترى مى زيست جهان را اين چنين تخته بند عسرت چاره ناپذير مى ديد تا نقش خيالِ جهانى چنين مستانه و عشقباز در ساحت هنر خلق كند ؟ حافظ بارها شراب را به معناى واقعى اش به كار برده است ، يعنى چون '' آب حرام '' ، '' دختر رز'' ، بنت العنب '' ، آنچه نوشيدنش در شريعت گناهى است مستوجب توبه ، اما در آيين پير مغان حرام نيست . آنچه با آمدن مبارزالدين بايد پنهانى و بدون ساز و آواز خورد و با آمدن شيخ شجاع بايد دليرانه و همراه با نواى دل انگيز چنگ نوشيدش .در اين موارد شواهد آورديم . اين شواهد همه در شعر بودند نه در واقعيت و بسيار ممكن است كه حافظ بيش تر اين تصاوير را در كارگاه خيال و واهمه اش نقش زده باشد،چون در آنجا كه صور خيال را در انديشيديم ، دريافتيم كه امكان وقوع بسيارى از صور خيال حافظ چقدر بعيد است ، با اين همه تنها يك شرابخوار آزموده مى تواند از '' بادهِ گلرنگِ تلخِ تيزِ خوش خوارِ سبك '' سخن گويد .
اما حافظِ بزرگ كه '' آتش حرمان و هوسِ '' دست نايافتنى قومى سركوب شده را در غايت ظرافت و زيبايي مصور كرده از طريق هنر، روح خود را همچندِ روح يك قوم و بلكه روح انسان شرقى كسترش داده است . ايرانيان چندان اهميتى به عارف بودن شيخ محمود نمى دهند ، گرچه او سرمشق و مدرس عرفان عاشقانه است .اگر حافظ آن قدر هنرمندانه با كلماتش بر حس ها اثر نمى گذاشت ، اين نيز مهم نمى شد كه او چه مى گويد ؟ ايرانيان در حقيقت وقتى مى پرسند كه در اين فرم افسونى چه محتوايي نهفته است ، مى خواهند ناخود آگاهى جمعى شان را بشناسند . حافظ زبان روح ايرانى است با همه حرمان ها ، هوس ها ، جوشش هاى درونى و آتش خاموش گشته شوقِ نهفتهِ آزادى اش .
نيست در كس كرم و وقت طرب مى گذرد
چاره آن است كه سجاده به مى بفروشيم
ارغنون سازِ فلك رهزن اهل هنر است
چون از اين غصه نناليم و چرا نخروشيم
گل به جوش آمد و از مى نزديمش آبى
لاجرم زآتشِ حرمان و هوس مى جوشيم
مى كشيم از قدح لاله شرابى موهوم
جشم بد دور كه بى مطرب و مى مدهوشيم
حافظ اين حال عجب با كه توان گفت كه ما
بلبلانيم كه در موسم گل خاموشيم
شراب موهوم نه عرفانى مى تواند باشد نه انگورى . خرمشاهى به ما كمك مى كند تا آن را شراب ادبى بناميم . در قسمت ٢٥٥ ريشه ها سروده اى از نيچه با عنوان '' پرسش يك آبنوش '' نقل شد كه نكته ابهام انگيز آن اين پرسش نيچه در پايان شعر بود كه :'' به چه كارت مى آيد ، به چه كارت مى آيد – شراب ؟'' شجاع الدين شفا شراب را به شراب انگور ترجمه كرده است و اين غلط نيست ، چرا كه در آغاز نيچه ليوان آبش را به بانگ نوشانوش به جام حافظ مى زند. نيچه كه پرده برانداز فريب هاى فرهنگى دو هزار ساله است ، بسى بعيد است كه كسى را متأثر از جوى عمومى ستايش كند .او انگار بهتر از ما موهوم بودن شراب حافظ را درك كرده است ./ مى كشيم از قدح لاله شرابى موهوم ./ ستايش او از حافظ ستايش از هنرى است كه مقام حافظ را در جايگاهى رفيع تر از عارفان مى نشاند .نيچه در حافظ شور و شيدايي ديونوسوسى را مى يابد. ديونوسوس در اساطير يونان خداى شراب و شور و سرمستى است كه نيچه در فلسفه خود از وى نمادى مى سازد كه نيمى از روان ابرانسان اوست .نيمه ديگر آپولونى است كه نماد خرد و فرزانگى است . در اين آميزه فرزانگى و جنون انديشه ''بازگشت جاودانهِ همان ''آفريده مى شود . نيچه عاشق جاودانگى بود اما نه به معناى مسيحى و دينى كلمه بل به اين معنا كه زمان تاريخى دورانى است نه طولى . يكى از انتقادات او از پروژه پيشرفت مدرن باور به زمان طولى اى بود كه فقط به پيش مى رود به اميد رسيدن به يك آخرالزمان زمينى . در زمان دورانى همه چيز مى گذرد اما دوباره روزى برمى گردد . نيچه اين نظريه را بازگشت جاودانهِ همان مى ناميد . او وقتى به حافظ مى گويد جاودانه درخود فرومى ريزى و جاودانه از خود به برون پرواز مى كنى ، يا وقتى حافظ را منزلگه ققنوس مى خواند ، شادمان است كه در جهان كسى را يافته است كه در خود جاودانه بازمى گردد. در اشعار حافظ بسيار مى خوانيم كه حافظ چنان سخن مى گويد كه گويي در عالم هنرش از ازل تا ابد عشق مى ورزد يا عهد دوستى مى بندد.
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دلِ من كز ازل تا به ابد عاشق رفت
……
در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند
تا ابد سر نكشد ، وز سر پيمان نرود
…..
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستى و مهر بر يك عهد و يك ميثاق بود
در برابر هريك از اين ابيات مى توان گفت : حافظا مگر تو هم سن و سالِ زمانى ؟ مگر نمى دانى كه عمرت از زادن تا مردن تنها برشى است از تاريخ و زمان ؟ به قول نيما اين چه كيد و دروغ است ؟
حافظ پاسخ مى دهد كه من خود بار ها از فانى بودن و گذرانى بودن عمر سخن گفته و عمر را به دوراهه منزل و رباط دو در مانند كرده ام .
مى پرسيم پس چرا تناقض گويي مى كنى و حافظ مى گويد اين پارادوكس ( تناقض نما) است نه تناقض ، اكنون نوبت توست كه حلش كنى . بعداً خواهم گفت كه همه عرفانى كه مى توان براى حافظ فرض كرد ، در گرو حل همين تناقض است . نيچه تا اين حد به حافظ نزديك شده است كه در حافظ همان بازگشت جاودانه را يافته است اما همچون بنائي كه او در جهان هنر ساخته است .هنرمندى كه به اين كمال رسيده بايد در غايت هوشيارى بوده باشد .بس نكند شراب او '' شراب موهوم ''وهنرى باشد .با توجه به كاربرد اصطلاحات آيين مهر در اشعار حافظ از كجا معلوم كه حق با نيچه نباشد ؟ مگر نه اينكه نيچه نيز ايده دورانى بودن زمان تاريخى را از ايرانيان باستان گرفته است؟ ممكن است باور به اين زمان دورانى و خودْ چرخنده و بى آغاز و انجام را پايه نوعى عرفان به حساب آوريم ، اما اين عرفان به قول كارل ياسپرس عرفانى زمينى و ناسوتى است . نه عرفانى اسلامى يا مسيحى يا دينى . از سوى ديگر اين حركت جاودانه در خود فرو ريختن و از خود پرواز كردن بنا به سروده نيچه وابستگى به شاعرى به نام حافظ دارد ، پس واقعيتى عام و بيرونى نيست . اين جاودانگى همچون همان شراب موهوم تنها در عالم هنر بنا شده است . شعر نيچه بدينسان آغاز مىشود:'' آن ميخانه اى كه تو براى خود بنا كرده اى ''.
پس اين ميخانه در ساحت ابداع و بناى هنرى وجود دارد ، نه در واقعيتى چون كوه و درخت و اسب كه براى هركسى واقعيت داشته باشد . نيچه در عين آنكه از انديشه حافظ سخن مى گويد ، پيشاپيش او را هنرمندى بزرگ يافته است . چنين گفت زرتشت تقديم شده است به :
همه وهيچكس. حافظ تنها كسى است كه نيچه وى را ''همه و هيچكس'' ناميده است . نيچه برخلاف حافظ پژوهان ما هنرمندى و قوه ابداع حافظ را را ستوده است . اينكه چرا ساخته اى كه تنها در خيال شاعر وجود دارد ، زبانِ حال يك قوم مى گردد براى نيچه بيگانه و ناپرسيده مى ماند . دوستدار مى كوشد اين جاذبه عمومى را به پناهگاه گريز از واقعيت به ناواقعيت تقليل دهد ،اما حافظ به فرض آنكه هيچ بغرنجى را براى ممكن ساختن تفكر مطرح نكرده باشد ، جاذبه اش تنها نمى تواند جنبه لالايي داشته باشد . جهانى كه وى بدور از واقعيت خونبار زمانه اش از تار و پود خيال بافته است ، صداى حرمان و درد ايرانى را بازتاب مى دهد ،هر چند بيان درد الزاماً درمان درد نباشد
از كران تا به كران لشكر ظلم است ولى
از ازل تا به ابد فرصت درويشان است
با سپاس از بردبارى شما
کورس گرامی
زمانی احمد شاملو در پاسخ اینکه چه چیز در شعرت بیشتر تکرار میشود، گفته بود بیش از هر چیز اعتراض به وهنی که بر انسان میرود. باری این را گفتم تا اشاره کنم به مفهومی که در شعر حافظ همچون موتیفی در یک اثر سنفونیک بارها و بارها و به اشکال و تصاویر متنوع تکرار و بازتکرار میشود. آنقدر که این میزان بسامد، تنها میتواند نشان از اهمیت شاخص این معنا در ذهن و زبان حافظ باشد:
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم / طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
جای آنست که خون موج زند در دل لعل / زین تغابن که خزف میشکند بازارش
همای گو مفکن سایهٔ شرف هرگز / بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
…..
و این معنا، ای عجب که به شدت اجتماعی است. مطابق آنچه ما از عارفان شنیدهایم و در تذکرهٔ عارفان خواندهایم؛ هیچگونه معانی ناظر به جمع یا اجتماع در قاموسشان راه ندارد و جامعه را نیز جز به هیئت تک تک افراد، نمیبینند. آنطور که ظریفی این تمایز را بین پیامبر و عارف قائل بود که عارف اگر به معراج میرفت (همچون پیامبر) دل از وصلت معشوق برنمیکَنْد تا واسطهٔ فیض امّت شود.
آیا این خود از فاصلهٔ حافظ با عرفان خبر نمیدهد؟ یا دست کم اینکه تمایلات عرفانی حافظ هر چه بود با مجموعهٔ آنچه به عرفان مشهور است تفاوتهایی داشته؟