هم از شما و هم از اهالیِ بیت رهبری تقاضا می کنم این فیلم کوتاه ده دقیقه ای را ببینید و نقدش کنید و اگر پسندیدید به اطرافیانتان توصیه کنید که آنان نیز ببینندش. روی سخنِ من در این فیلم، شخص رهبر است. پس اهالیِ بیت رهبری اگر این فیلم را دیدند و تمایل به این داشتند که در بِدَر رفتن کشور از بحران های پیش رو، و در آینده یِ نیکِ ایران سهیم باشند، اوضاع را جوری ترتیب دهند که جناب رهبر نیز این فیلم را تماشا کند. ده دقیقه، زمان زیادی نیست. شاید با تماشای این فیلم، جرقه ای در ذهن ایشان به اشتعال انجامید و یک ایران، یک تاریخ، از بحران های پیش رو بِدَر آمد. این فیلم را تا می توانید به هر کجا ارسال فرمایید. امید که رهبر ببیند و تأثیر پذیرد. که اگر ندید یا نپسندید، شما که هستید. من وقتی نوشته ای و فیلمی را – که رو به رهبر است – منتشر می کنم، در حقیقت، وی، یکی از مخاطبان میلیونیِ آن به شمار می رود. چه نیک که یک رهبر با تمایل و اراده ی میلیون ها مردم همسو باشد. وگرنه چه رهبری؟! امید که این فیلم را بپسندید. همگی. هم شما هم رهبر.
متن پیاده شده:
من می خواهم در این فیلم با رهبر صحبت کنم. به او بگویم که شما این روزها در تنگنای ژرفی گرفتار شده اید. تنگنایی که شما را از هر طرف محاصره کرده و شما را درست به همان سمتی می برد که برایتان طراحی کرده اند.
یادتان است در سال ها دور، همان اوایل انقلاب، در ایام جنگ، در چمدان افرادی که به مکه و مدینه می رفتند اسلحه گذاشتید، تی ان تی گذاشتید، تا شیعیان عربستان سعودی را مسلح کنید و آنان را بیندازید به جان وهابی ها؟ و درست در همان شرایطی که اجتماع چهار پنج دانشجو را تحمل نمی کردید، در مکه راهپیمایی صدهزارنفری راه می انداختید به اسم برائت از مشرکین؟
این شما بودبد که سیاست طنز شیعه گستری را سامان دادید و باعث ظهور طالبان، القاعده و داعش شدید. پیش از ظهور انقلاب اسلامی مگر از این خبرها بود؟ شیعه گستری…شیعه گستری…شیعه گستری.
شما با برکشیدن آخوندهای بی سواد و متعصب و با فروکوفتن و فروکشتن و منزوی کردن و زندانی کردن نخبگان، کل مملکت را زدید زیر بغل. حالا، همان بی سوادی و تعصب آخوندی تاری شده و تنیده به دست و پایتان و زمین گیرتان کرده. شما نمی توانید با دنیا ارتباط برقرار کنید، چون بلد نیستید…بلد نیستید.
شما خیلی کارها کردید، کارهای مثبت، کارهای نادرست، اما آنچه که بسیار برجسته است اینست که در دوره ی رهبری تان، دزدی از اموال مردم را بدیهی کردید. بدیهی. دزدی همه جا هست، همه جا. اما نه در ارقام نجومی. و نه به دست دولتمردان، و به دست اهالی بیت رهبری.
امروز شما در محاصره ی دنیای زیرکی قرار گرفته اید. دنیای زیرکی که تا توانست، رقم های درشت و کلان را از این مملکت برداشت و برد، با امضای شما. و شما را با ورشکستگی بزرگ بر جای نهاد. شما امروز ورشکسته شدید آقا. نه شما، که اندیشه ی شما، فکر شما. منتها این شکست نه از کیسه ی شما، که از کیسه ی مردم رفته. مردم. از جیب مردم.
شما، شخص شما، خیلی مشتاق بودید چیزیچشمگیر از خودتان به یادگار بگذارید. چیزی که در تاریخ بماند، با اسم شما. زیرک ترها این خصلت شما را شناسایی کردند و ساخت بمب اتم را پیش روی شما گذاشتند.
چه چیزی جاودانه تر از اتمی کردن ایران، با نام سیدعلی خامنه ای. و شما را فریفتند، و شما وارد جریانی شدید که بتوانید بمب اتم بسازید. و به همین راحتی فریب خوردید آقا. و وارد قمار بزرگی شدید که انتهایش از همان ابتدا معلوم بود. بله، شما را فریفتند، با ساخت بمب اتم. شما با دارایی مردم قمار کردید.
شما را گول زدند آقا. چجوری؟ می گویم. یک چند تا انفجار اتمی نشان شما دادند، و یک مشت آهن آلات آوردند و ریختند پیش پای شما. که شما را اتمی می کنیم! و سال های سال، با امضای شما، با امضای شخص شما، دارایی های نقد ما را جارو کردند و بردند، و سر آخر، خودشان به پر و پای شما پیچیدند و بساط شما را برملا کردند. شما این قمار را باختید آقا… باختید.
حالا همان عربستان سعودی، که من زیرکی حاکمانش را مطابق شما می دانم، پیچیده به پر و پایتان. دارد با تولید بیشتر نفت جواب آن راهپیمایی های صدهزار نفری برائت از مشرکین و “مرگ بر آل سعود” و “تبت یدی ابی لهب بریده باد دست فهد” را می دهد. نفت را رسانده به زیر پنجاه دلار. نفتی که شصت دلار هزینه ی استخراج آن است، 50 دلار، زیر پنجاه دلار. این است زیرکی، و شما مجبورید 100 تومان هزینه کنید که چرخ استخراج نفتتان بچرخد و 50 تومان بفروشید.
من نمی خواهم فقط ار تلخی ها بگویم و کام شما را تلخ کنم. این تلخی ها سال هاست که با سرانگشتان مبارک شما به کام مردم ریخته می شود. می خواهم کام شما را شیرین کنم. منتها یک مقدار همت می خواهد. مگر نمی خواستید اسم شما جاودانه بشود؟ من اسم شما را جاودانه می کنم. باور کنید.
شما این روزها در بحرانی ترین وضعیت ممکن قرار دارید. می توانید همینجور به همین وضعیت ادامه دهید و از صفحه ی روزگار محو شوید. و البته می توانید بدرخشید. می توانید مجددا زندگی را به این مردم بازگردانید. می توانید در یادها بمانید، جاودانه شوید. مگر مشتاق این نبودید که جاودانه شوید؟
شاید بپرسید چه می شود کرد؟ من می گویم گیر شما آقا، در قَدَرقدرتی سپاه است که حتی از خود شما هم حرف شنوی ندارد. سپاه را از موقعیتی که در آن هست بیرون بکشید. از منطقه، از سیاست، از اقتصاد، و برش گردانید به جای نخستش. نترسید. می توانید. مشکل کشور ما در سپاه است. در بیرون رفتن از چارچوب هایی است که برایش تعریف شده. سپاه مشکل کشور ماست، مشکل منطقه است. مشکل شماست. و شما می توانید این مشکل را حل کنید.
ظاهرا سپاه هست که شما باشید. اما بی آنکه شما بدانید، زیرک ترهای چهره-پنهان، سپاه را اداره می کنند. امتحان کنید. ببینید چقدر سپاه از شما حرف شنوی دارد. سپاه را از کل منطقه بیرون بکشید. از اقتصاد، از سیاست. سپاه، کشور را به زمین می زند، بر خلاف تصور شما که سپاه باعث اقتدار است.
پول های سپاه را از او بگیرید. این بحران ممکن است سه چهار سال طول بکشد. و ممکن است که کشور را در هم بکوبد. اما پول های نجومی سپاه می تواند ما را به سلامت از این بحران عبور دهد. این پول ها را از سپاه بگیرید.
این وضعیت امنیتی حاکم بر کشور را به حالت عادی برگردانید. ممکن است سپاه کج دستی بکند و بربیاشوبد و مزاحمت ایجاد کند. نگران آن بخش نباشید. اینها حل شدنی است. مهم اینست که به دنیا نشان دهید که شما به انسانیت و حقوق انسانی، فراتر از تشیع و اسلام و نوع نگرش خاص جمهوری اسلامی بها می دهید. مشکل ما همین هاست.
نخبه ها را از انزوا بدر بیاورید و با یک پوزش خواهی ملی، رشته ی کارها را بدست آنها بسپارید. نگران اسلام و قرآن نباشید. اگر قرار است خداوند حافظ قرآن و دینش باشد، نیازی به هیاهوی ما نیست. آخوندها را برگردانید به جایی که متعلق به آن هستند. آخوندهای ما در جاهایی هستند که به آنها تعلق ندارد.
به دنیا نشان دهید که اهل صلح و آشتی و برکشیدن حقوق انسانی هستید. دنیا سخن صادقانه را خیلی زودتر باور می کند تا سخنان آلوده و دروغ و ریا. نشان دهید که اهل صلح و آشتی هستید. با مردم خودتان شروع کنید، و بعد پای به منطقه بگذارید. بشوید سفیر صلح. سفیر آشتی. این شما را جاودانه می کند.
در داخل، یک رفراندوم برگزار کنید. بگذارید مردم خودشان تصمیم بگیرند که خدا را بخواهند یا نخواهند. این حقی که سال هاست از مردم دریغ شده را به آنها برگردانید. اطمینان دارم خود خدا به این حق-خوری اسلامی راضی نیست.
بگذارید مردم نفس بکشند، بدرخشند. و بدانید که در این سالها، شما برای اینکه آخوند بدرخشد، خیلی ها را از درخشیدن بازداشتید. بگذارید مردم نفس بکشند… نفس… نفس
شما اگر به مردم ایران روی بیاورید، مردم دنیا شما را باور خواهند کرد. مطمئن باشید. شما مردم را از دست داده اید. به این هیاهوهای اطرافتان دل نبندید. مردم که فقط آنها نیستند. بخش وسیعی از مردم در تنگنا هستند. اگر می خواهید جاودانه بمانید آنها را دریابید. جاودانگی در این است. با مردم. برای مردم.
ما می توانیم از این بحران بزرگ بدر برویم. می توانیم مدیریتش کنیم.
خواهید دید که مردم از شما به نیکی یاد خواهند کرد. مگر همین را نمی خواستید؟
شما الان نمی توانید از کشور خارج شوید. اما اگر به مردم روی بیاورید، همه ی دنیا به روی شما آغوش خواهد گشود. به آن رفراندومی که گفتم، خوب فکر کنید. آینده با شماست. جاودانگی با شماست.
محمد نوری زاد
سی ام آذر ماه نود و سه – تهران
سلام، من یک معلم ساده هستم خیلی هم سیاست نمی دانم ولی باور ندارم که حناب نوری زاد امروز و یا دیروز خودش حقوق بگیر نیست و یا نبوده… مرد حسابی سیاه نمایی کاذب می کنی تا چهارتا بچه ی ساده لوح را بازی بدی؟؟؟ چرا حداقل خودت با خودت و مخاطبان خودت روراست نیستی؟؟؟ خود جنابعالی بواسطه تخصصی که در جامعه شناسی و سیاست داری به خود اجازه رجز خوانی هل من مبارز می دهی و آنوقت کسانیکه تمام تخصص شان مثلا در دین شناسی است حق اظهار نظر تدارند و جناب عالی علامه دهر و فاتح تمام علومی … و اجازه داری از دین، سیاست، اقتصاد، تجارت، تسلیحات نظامی و بمب اتمی و… اظهار نظر کنی… ولی کسی که تمام عمر خودش در دین پژوهی سپری شده توباید بهش بگی که چی از دین درسته و یا غلط؟؟؟ برو آقا برو این دام در جایی دیگر نه…
امیدوارم جسارت انعکاس را داشته باشی…
آقای معلم ارجمند. ما کاری به اینکه نوریزاد از کجا تامین زندگی میکند نداریم و این ربطی هم به موضوع ما ندارد مگر اینکه ببینیم که ایشان هم دست در میلیارد میلیارد دزدیهایی دارد که هر روز رسانه های همین نظام و قوهء قضاییهء همین نظام برملا میکنند البته هیچگاه اسامی دزدان را بعنوان حفظ امنیت برملا نمیکنند و یا چون زنجانیها آنها را بشیوهء خاص محافظت هم میکنند.
اما لغات بکار بردهء شما (سیاه نمایی کاذب) مرا بیاد یک صحنه ای انداخت سالها پیش. در کنسولگری جمهوری اسلامی بودم در پاریس. یکی از مراجعین با کارمند گیشه حرفش شد چون کارش را راه نمیانداحتند. شخصی بنام اشتری که در آنزمان بعنوان رییس بانک صادرات ایران در پاریس از سوی دولت منصوب بود آنجا بود و در این درگیری لفظی دخالت کرد و داد و فریاد به آن مراجعه کننده که تو چرا سمپاشی میکنی و غیره و غیره.
درست یک سال و اندی باخبر شدیم که این آقای اشتری رییس بانک صادرات همراه با چندین میلیون دلار ز صندوق بانک ناپدید شده اند. آین آقا هرگز تا آنجا که من میدانم پیدایش نشد.
من از اين كه آدم بي سوادي چون تو معلم بوده اي خجالت مي كشم تو چطور معلمي هستي كه حتي الفباي درست صحبت كردن را نمي داني گر چه خودت اعتراف كرده اي كه بي سوادي ايكاش تنها بي سواد بودي متاسفانه بي // تو خيلي بيشتر از بي سوادي تو مي باشد
با درود به نوریزاد عزیز
سلام وعرض ادب
جناب نورى زاد خيلى برام جالبه كه هنوز با التماس از رهبرى پيشنهادخودت رو مطرح مى كنيد وخيلى دلم مى خواست رو در رو با شما بحث ميكردم شما از همين طيف وهمين بدنه بوديد چى شد چه اتفاقى افتاد شديد منجى تو زندان چى گذشت يعنى اگر زندان نمى رفتيد وجيب شما هم از يه جايى شارژ مى شد همه چيز حل بود، هنوز تو برائت خودت گيرم تا گير انداختن كس ديگه ، اين حرفهاى شمارو هم تمام جامعه مى دونند درد جاى ديگه هستش آدمهاى مثل خود شما هستش كه تا بهشون پشت ميشه شروع ميكنند به حرف زدن حكايت شما حكايت دعواى دو تا رفقيه شما كه رفيق قافله بوديد ديگه چرا ، مثل شما تو همه صنف هستن حتى تو مراجع هر جا از بازى خارج شدند شروع كردند……………..!؟
بگفت ار نه رهبر اشارت کند
که را زهره باشد که غارت کند
برادر عزیز
نفت در ایران حداکثر بشکه ای 8 دلار هزینه استخراج دارد , در عربستان 4 تا 5 دلار و در آمریکا و کانادا نفت شیل حدود 50 دلار
سلام .
لطف کنید لینک دانلود فیلمها رابگذارید تا در جامعه پخش شود .چون فیلمها دریوتیوپ نمیشه دانلود کرد.ضمنا فیلمها اگر کم حجم بشه برای دانلود بهتره. باسپاس
آقای نوریزاد عزیز
پیشنهاد های شما بسیار خوب است. اما مشکل آقای خامنه ای و جمهوری اسلامی این است. که از آغاز سال 57 برای این گونه کارها و تصمیمات برنامه ریزی شده اند!!. چرا که یک گروه معلوم الحال اسلامی و اوباش باید کشور را دست میگرفتند تا از پیشرفت و رشد ایران جلوگیری میکردند.
رژیم پهلوی قطعا یک نیمچه دیکتاتوری بوده. چرا میگویم نیمچه چون اگر به تمام کشورهای منطقه در آن زمان توجه کنیم . مبینیم دموکراسی وجود ندارد. اما اگر به شرایط اقتصاددی و اجتماعی و فرهنگی توجه کنیم مبینیم ایران یک سر وگردن از تمامی آنها بالاتر بوده. نگاه کنید به ترکیه و پاکستان و عراق و امارت متحده عربی و افغانستان و شوروی سابق و … حتی در مقوله دموکراسی و حقوق بشر هم ایران از تمامی کشورهای منطقه بالاتر بوده. بالخص پس از 1355 که با فشارهای بین المللی رژیم پهلوی مجبور شده بود فضای سیاسی را باز کند. (خوب چه بهتر!؟ )ا باید توجه داشته باشیم که ایران با سوئد و نروژ و وسوئیس و ..همسایه نبوده و کلا ما که در خلاء زندگی نمیکنیم. شرایط سیاسی و اقتصادی و فرهنگی کشورها ربط مستقیم دارد با کشورهای همسایه و منطقه ای که در آن قرار دارد. نگاه کنید به کشورهای اسکاندیناوی که تقریبا همگی از نظر اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی وضعیتی مشابه هم دارند.
از طرفی در عالم جامعه شناسی ما یک نموداری داریم به نام “مزلو” که میگوید پس از رفع شدن احتیاجات اولیه مانند خوراک و پوشاک و تحصیلات و … یک جامعه شروع به مطرح کردن خواسته های سیاسی میکند. و از آنجایی که جامعه ایران در اواخر رژیم پهلوی از نظر مالی به وضعیت نسبتا مطلوبی رسیده بود. خواهی و نخواهی رژیم پهلوی مجبور بود فضای سیاسی را باز کند و جامعه خود به خود به سمت دموکراسی میرفت.
خوب پس چیزی به اسم جمهوری اسلامی باید بوجود می آمد تا ایران را از گردونه سیاست جهانی خارج کند و حداقل ایران را 100 سال از تمدن جهانی عقب بیاندازد. سپاه و بسیج و بنیاد مستضعفان . بنیاد 15 خرداد و … و همه ارازل و اوباش مانند خسرو خوبان(روح الله حسینیان) و اکبر خشکوش و قاسم سلیمانی و … . “سیاه لشگر “این “جریان” هستند.
به نظر من یک عده (جریان)که برای کل دنیا برنامه ریزی میکنند. برنامه شان برای ایران این است که ما همواره در یک بلبشو سیاسی و اقتصادی باشیم . تا هیچ وقت به فکر برنامه های محمد رضا شاه برای ایران نباشیم.
البته این که در بین عوامل جمهوری اسلامی دقیقا چه اشخاصی با این جریان در ارتباط است مساله ایی است پیچیده.
و در پایان. میتوان گفت تنها اشخاصی متخصصی که به ایران عشق میورزند. میتوانند مارا از شر این جریان جهانی و عاملش جمهوری اسلامی برهانند.
با سپاس از زحمات شما
دیکتاتورهای بی عقل مثل این آخوندهای خودمان به بدترین وجه در این 36سال از مردم پذیرایی کرده و میکنند ، جنگ براه انداختند ، روزانه انسانهای زیادی را اعدام و شکنجه و ترور میکنند ، و سالهاست بر مسند قدرت تکیه زده اند و صدای کسی هم در نیامده گه گاهی هم صدایی از کسی بلند شد با حربه دین سرکوبشان کردند به بدترین وجه که کسی دیگر جرات حرف زدن نداشته باشند و این قصه ادامه دارد ……..
با درود خدمت جناب نوریزاد عزیز و خوانندگان محترم
بی شک یکی از دلایل شکست شوروی سابق- فارغ از ویژگیهایش- هزینه های سرسام اور نظامی در قبال پیمان ورشو بود به اوضاع امروز نظام خودمان که می نگری می بینی همان سناریویی که نظام پوسیده و فاسد شوروی سابق در ان گرفتار شد برای ما بدست خود نظام در مقیاس کوچکتر نسبت به پیمان ورشو برای حکومت رقم زده شده است .
پیمانهای نوشته شده و نانوشته شده با حکومتهای عراق و سوریه و حزب الله لبنان و حماس و گروهی در افغانستان و این اخری در یمن به مانند پیمان ورشوی کوچکی می ماند که فقط شیره اقتصاد ضعیف ما را می مکد و این را کشورهای غربی خاصه دولت امریکا خوب میدانند و جلوی حکومت بی کفایت ما را باز گذاشتند هم از درون حکومت را ضعیفتر می کنند هم با لولو نشان دادن حکوت ایران به کشورهای منطقه اسلحه می فروشند سرمایه ای که باید صرف اشتغال و ابادانی منطقه شود صرف کارخانه شیعه سازی و….. میشود جناب نوری زاد عزیز بدرستی گفته اند که الملکو عقیم .
جناب نوری زاد
صحنه را دیدم و حرف های شما را شنیدم
لطفا فعلا از //// تناول بفرمایید تا بعد
و من الله توفیق
چون ندارم من ا.میلی بهر نشر زان سبب کوتاه کردم نشروحشر
سلام آقای نوری زاد عزیزوگرامی،
وسلام بر همه ی خوانندگان وهموطنان عزیز،
آیا گفتار نیک وحرف حساب آقای نوری زاد برگوش هوشی خواهد نشست؟
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر
کین سخن را در نیابد گوش خر!
باسلام خدمت استاد گرانقدر نوریزاد عزیز
معمولا سران ما شجاعت برگشتن به راه راست را ندارند وواقعا هم شجاعت می خواهد کسی بیاد بگه من تا به امروز اشتباه میکردم وپوزش می خواهم از تمامی کسانی که از این اشتباه من متضررشده اند.اینها حتی به آینده خودوبیتشان نیز ظلم میکنند .اقای نوری زاد شاید این متن از دانشمند فریخته نوبل برای چنین افرادی عبرت اموز باشد.
چگونه در یادها بمانیم در حدود صد سال پیش مردی وقتی روزنامه صبح را خواند ترس و شگفتی او را فرا گرفت، او در قسمت آگهی های فوت نام خود را دید! البته روزنامه ها در اثر یک خبر دروغ دچار اشتباه شده بودند و گزارش مرگ او را به شکل های مختلف منتشر کرده بودند. مدتی شوکه شده بود. با خود فکر کرد اگر من اینجام پس این نوشته ها چیست؟ وقتی که توانست به خود مسلط شود، به ذهنش رسید حال که همه فکر می کنند من مرده ام درباره من چه می گویند.بنابراین شروع به خواندن روزنامه های مختلف کرد: “سلطان دینامیت مرد” ، “او تاجر مرگ بود”. این مرد مخترع دینامیت بود و وقتی عباراتی مانند “تاجر مرگ” را خواند از خود پرسید “آیا من به این شکل در یاد ها باقی خواهم ماند؟” احساساتش به شدت جریحه دار شد و تصمیم گرفت کاری در جهت برقرار صلح انجام دهد. نام او آلفرد نوبل بود و امروزه با جایزه بزرگ نوبل که نماد صلح است در یاد ها ماندگار شده است.
همانطور که آلفرد نوبل به خود آمد و ارزش های خود را دوباره تعریف کرد، ما هم باید به عقب برگردیم و اعمال خود را مورد بازبینی قرار دهیم و مانند او کاری ارزشمند انجام دهیم کار ارزشمندی که دوست داریم با آن در خاطره ها باقی بمانیم.
میراث شما چیست؟
می خواهید شما را چگونه بخاطر بیاورند؟
آیا پس از مرگ درباره شما به نیکی سخن می گویند؟
آیا وقتی به یاد شما می افتند عشق و احترام در ذهن شان تداعی می شود؟
آیا فراموش خواهید شد؟
آیا کسی دلش برای شما تنگ می شود؟
وهزاران آیای دیگر
درود بر نوريزاد عزيز و آزاده و دردمند
مجموعه گفتار شريف شما دست كم در نظر من نشان از دلنگرانى انسانى دردمند براى آينده ايران دارد .لحن گفتار و احساسى كه از آن مى تراود چيزى نيست كه قابل توضيح و تعليل باشد .البته من صرفاً متن مكتوب را خواندم . به راستى يك همدردى ناگفتنى و دورادور با شما احساس كردم . در جهانى كه زبان به قدر كافى رشد كرده تا بتوان با مغلطه ها و سفسطه ها محمل خودفريبى و دگر فريبى شود ، صد جان فداى آنكه دلش با زبان يكى است .شما شايد با من موافق باشيد كه در سال ٨٨ اگر ته مانده اى از دموكراسى هنوز مانده بود ، آن هم مرد .شاه وقتى جمعيتى كم تر از جمعيت راه پيمايي سكوت به خيابان ها آمدند ، آنها را به تير نبست و اسم كارشان را انقلاب نهاد نه اردوكشى خيابانى .اردوكشى خيابانى بيش تر برازنده راه پيمايي هاى دولتى اى است كه در امن و امان و شرايط بى خطر با وانت ها و بلندگوها و جارچى هاى حكومتى در اين سى و اندى سال تنها تظاهرات آزاد بوده اند . حتى با خروار ها دروغ و تبليغات و موج سوارى بر اعتقادات مردم ، سال ٨٨ را نمى توان به دست فراموشى سپرد . .به فرزندان ما تجاوز كردند .كشتند ،زدند،گرفتند ،وحشت پراكندند ، فيلتركردند ، بستند ، پلمب كردند ، در ظهر عاشورا جوان مردم را زير ماشين له كردند و پاداش گرفتند ، شب به كوى دانشگاه و مجلس دعاى كميل شبيخون زدند ،هرچه اوباش و جانى و جاهل بود به پاس سركوب آن مردم ارتقاء مقام گرفت و دور آقاى خامنه اى حلقه زدند .هرچه آدم با وجدان بود ،با انگ هاى كليشه اى و پيش ساخته روانه زندان ها و شكنجه گاه ها شدند . سپس نظامى كه خودش را حامل معنويت مى داند ،به جهل گسترى مضاعف روى آورد .فقر و اعتياد و افسردگى و نوميدى و ماتم و مهاجرت را چند برابر كرد ، از قاتل مردم سوريه حمايت كرد ، خود شما شايد بهتر بدانيد كه اين أرقام نجومى سرقت ثروت ملى به قول رفسنجانى نوك كوه يخ است . معقول ترين پاسخ به تظاهرات جنبش سبز مى توانست يك رفراندوم با حضور ناظرين بين المللى باشد . اگر نتيجه به نفع حضرات مى شد ، آن وقت ما ديگر حرفى نداشتيم و آنها هم مى توانستند طلبكارانه بگويند : اين هم رفراندوم ، اين هم دموكراسى .آقاى خاتمى هم در اين مورد تكه اى پراند و بى درنگ زبانش را گاز گرفت .كشور افتاده دست كولى ها و هوچى ها و جنايت پيشه ها .كودتا شده آقا ! كودتا ! شل كردن گوشه اى از صندوق رأى كنترل شده از ترس شان بود .جرات برگزارى رفراندوم در آن زمان مناسب را نداشتند .ساده تر از رفراندوم آن بود تا در شرايطى كاملاً نابرابر و ظالمانه با انحصار همه رسانه هاى گروهى و سركوب و توقيف هر صداى مغايرى و از جيب تمامى ملت ايران طرفداران قليل خودشان را تجميع و بسيج كنند و بعد بى شرمانه بگويند : اين هم رفراندوم .البته در عيان ، در نهان كه به طريق ديگرى مى گفتند : اين هم رفراندوم .رأيت را مى خواهى ؟ اين هم رأيت . نوريزاد نازنين ؛ با كور مادر زاد دارى راجع به رنگ حرف مى زنى . نه فقط ٨٨ ، نه فقط تابستان ٦٧ ، بل از آنها خونبار تر ديده هاى سال ٦٠ ثبت سينه ماست .اين ها از آغاز بر جهل و هوچى گرى و خشونت سوار شدند .من مى خواهم و مى توانم از جانب خود ببخشم ،اما مادران عزيز از كف داده چه ؟ از آن بدتر ، مادرانى كه پس از بلواى بهشتى و بنى صدر كارشان نگه دارى از فرزند بيمار روانى و جسمى شد و مردند چه ؟ زيد آبادى هنوز در رندان است و توكلى هم ، ديگر فرزندان رشيد و دلير ميهن هم . به بهايي مى گويند از مملكت برو بيرون .تنها يك روزنه تنگ و كنترل شده براى حق انتخاب مردم نهاده اند و مابقى نظام روز به روز انتصابى تر مى شوند .آن انتصابى ها همه چيز را قبضه كرده و براى اندوختن و تحكيم قدرت خود نگران محدوديت زمانى نيستند ، مخابرات ، نفت ، راديو و تلوزيون ، بنيادهاى تبليغاتى ، اسكله ها ، صادرات و واردات ، قاچاق ، قوه قضائية ، مجلس نامردمى ، همه را گرفته اند ، كودتا كرده اند آقا ، كودتا .شما يك نگاهى به تقليل وحشتناك تيراژ كتاب هاى ارزشمند و تفكر انگيز بيندازيد ،با تيراژ همين سنخ كتاب ها ، يا اصلاً با تيراژ ترجمه مثنوى و حافظ در آمريكا مقايسه كنيد .اينجا تيراژ متوسط به ١٥٠٠ رسيده ،آنجا ٤٠٠٠٠ .ككشان هم نمى گزد ،خوشحال هم هستند كه نخبه ها در اقليت اند . يا صداى شما برد ندارد .نماد اين نظام را مى خواهيد ببينيد .به قيافه عينك زده و استاد شده قاتلى به اسم الله كرم بنگريد .زيباسازى زشتى ها ، لاپوشانى جنايت ها ، فتوشاپ كارد قصابى به طورى كه تيغ جراحى بنمايد ،تزوير و تزوير و تزوير .
جسارت به فراست شماست كه زيره به كرمان مى برم .يك روىِ سخنم هم به ديگر دوستان ارجمند است . من فكر مى كنم و خود نيز هراس دارم كه نفرت و خشم انباشته همين مردم ناگهان منفجر شود .مردمى كه نه نهاد دموكراتيك و مدنى داشته اند ، نه احزاب اپوزيسيون ، نه روزنامه آزاد . مردمى كه بسيار دوستشان دارم و به همين دليل از اينكه فكر نمى كنند ، مطالعه نمى كنند ، همبستگى ندارند ، فرديت شان در جمعيت توده وار و به تعبير شما خميرگون فروپاشيده ، اين مردم دارد كارد به استخوان شان مى رسد .اگر منفجر شوند ويران مى كنند اما نمى دانند چه بسازند .اى عزيز :احساس مى كنم دلنگرانى از اين آينده اميد شما را به اصلاح از بالا سوق داده است .آيا درست فكر مى كنم ؟ اگر آرى ، فكر مى كنم راه چاره را در همين سايت در معرض نظر ها قرار دهيم . من شخصاً يك راه در اين مى بينم كه به هر قيمت ، حالا يا با واداشتن دولت يا از طريقى ديگر شرايط امن و برابر گفتگو براى مخالفان و موافقان ايجاد شود .در تاريخ فرهنگ و سياست ما گفتگو اصل نبوده ، خودگويه و يكسويه گويي غالب بوده ، يك نفر از بالا گفته و ديگران تكرار كرده اند .بايد طورى شود كه به فرض اگر رسانه به دست مخالفان افتد حاضر به حضور نشوند ، مگر مخالفشان نيز حضور داشته باشد . براى گفتگو هم هر شرايطى تعيين مى شود در جهت آزادى بيان باشد نه مراعات افكار عمومى .افكار عمومى ما ديگر نياز به حفظ ندارد . نياز به شوك درمانى دارد ؛ مثل همين شرايطى كه در اين سايت شريف ايجاد كرده ايد و روز به روز به يارى دوستان معقول تر مى شود . در مقياس اجتماعى افراد بايد در نهادهاى مدنى گرد آيند .مطبوعات آزاد ، تأمين حق اعتراض از طريق تجمعات صنفى و غير صنفى و رسانه هاى خصوصى و آزاد … اگر اين ها تأمين شوند گذار به آينده بهتر مطمئن تر و بسامان تر از انفجار خشم و نفرت انباشته خواهد بود.از ديگران هم بخواهيم كه راهى براى خروج از اين بحران و ورود به دموكراسى نشان بدهند .
با درود به استاد ارجمند وگرامی کورس
بله به گفته شما تنها راه حل گفتگوی برابر است وگرنه روحیه مردم علی الرغم توجهشان به تغییر بسیار حساس است برای مقابله با این گروه نابخرد نمایش عددی افراد بدرد نمیخورد بلکه باطل کردن این طلسم خرافاتی است که به مردم تزریق کرده اند به روش بهار عربی عمل کردن با کینه های انباشته شده طی 36 سال جهنم سوزانی خواهد بود به نظر من اصلاح طلبان باید شجاعانه تر حرف بزنند راحت بگویند دین با این قرائت ولایت فقیه فاجعه ای بیش نیست وفقیه جامع الشرایط هم دیگر موضوعیت ندارد منتظر مرگ خواجه شدن این زخم را کهنه تر میکند
با سلام خدمت دوستان این کامنت مربوط به پست قبلی و تیر طایفه دکتر ولایتی و دکتر نگران و اصول گرا و شیخ گیوه چی معروف به استاذ مصباح یزدی بود که اینجا میاد.میگم خوبه این جماعت حالا شیفتگان خدمت بودند بندگان خدا اما اگر تشنگان قدرت بودن دیگه چی کار می کردن؟البته همشونم حق دارن دکتر ولایتی اگه الکی الکی قاطی سیاست نشده بود الان داشت حلق بچه می دید ویزیت میستوند دونه ای فوقش بیست هزارتومن کلی هم ونگ ونگ بچه باید تحمل می کرد با بوی کهنه نشسته نه حالا که حضرت دکتر خونه مصادره ای خزیمه علم می شینه و با بزرگان پالوده می زنه. دکتر دلواپسم که معلوم نبود اگر سهمیه و صدقه سری تک ماده و شونصد بار امتحان و تکرارش نبود حتما داشت بعنوان پرستار بخش زیر مریض لگن می ذاشت با اون نمرهاش که گذاشتن رو نت استاد مصباح هم که الان روضه می خوند خونه فلان حاجی بازاری و درد دل چهار تا پیر زن گوش می داد و فوقش از کتاب مورچگان موریس مترلینگ یادداشت ور می داشت و بجای اینکه اقازاده تشریف ببرن هفت سال با خانم بچه ها کانادا فلسفه ملا صدرا بخونن حتما داشتن تمرین عمامه بستن با وال هندی و یا در ارزوی یک مغازه سوهون فروشی بغل حرم مطهر بودن نه در حال شمردن سیصد میلیارد تومن بیت المال پول یا مفت حق زن و بچه مردم.جالب اینجاست سید ممد اخوی معروف به سید خامنه تازه پته گوینده تشنه و شیفته رو ریخته رو اب که طرف اصل مال خود کردن قدرت بوده اول انقلاب .
جدا /// شدی
من موندم چرا کسی این پیرمردو تحویل نمیگیره
باید راه ناتمام دکتر بختیار را ادامه داد و هر طوری شده ملاقاتی که قرار بود بین بختیار و خمینی انجام شود و نشد را درقالب و محتوای جدید پیاده کرد. ارائه ی یک طرح آشتی ملی در سلسله مذاکراتی که ” مشابه” آن در 5+1 انجام گرفت ولی این باربه جای خارجی ها، نمایندگان اقشار مختلف مردم، جناح های سیاسی چه حاکم و چه اپوزوسیون، چه در ایران و چه در خارج از ایران، با پا در میانی چند کشور مسامان مثل قطر و عمان، در یک مکان و به صورت علنی، یکی از راهکارهای حل مشکل ایران است چه با مردمش و چه با دنیا. حکومت اسلامی حتی می تواند مذاکراتش با غرب را موقتا قطع و منوط به نتیجه گیری کنفرانس آشتی ملی ایرانیان کند. درست نیست که عده ای ایرانی سایت و تفنگ و پول و روزنامه داشته باشند و عده ای دیگر صدایشان به هیچ جا نرسد و فقط تحقیر شوند و یا اعدام و زندانی. مشکل مردم و اقتصاد و کشور ما، نه در خیابان، نه در تحقیر و نه در هل من مبارز طلبیدن برای یک دیگر حل می شود، بلکه در دیالوگ رو در روی موافقان و مخالفان خدمت به مردم، قابل حل است. خواسته ی همه همزیستی مسالمت امیز در ایران است برای همه ی ایرانیان. ایجاد احزاب و حاکم شدن حزب یا احزابی که بیشترین آرا را دارند. مشارکت در بازار جهانی، دوستی با همسایگان و کمک به بهبود وضعیت انسان ها و محیط زیست در همه ی دنیا. کمک به صلح و دوری از گروه ها یا افراد رادیکال مسلح. اجر این کار را رو هم به اقای خامنه ای و کشورهای اسلامی خواهیم داد اگر رضایت به کنفرانس آشتی ملی بدهند. این همه نشانه های خوب در ایران، اکسیون، تظاهرات، اعتصاب، کم رنگ شدن یا محو شدن افرادی مثل مرتضوی،خلخاالی و یا لاجوردی، فیسبوک و بالا بردن سطخ اطلاعات مردم چه کارگر و چه پاسدار و نماینده مجلس، همه نشانه های خوب هستند. پیش فرض دیالوگ اشتی ملی این است که همه ی ایرانیان با هر عقیده و مرامی می توانند و باید در کنار هم زندگی کنند و خط قرمز دست بردن به اسلحه است. من مطمئنم که غرب هم از این پیشنهاد استقبال خواهد کردو شاید حاضر باشد در حالات خاصی تمام تحریم ها را یک جا قطع کند. مشابه این کنفرانس قبلا برای مردم و بزرگان افغانستان انجام گرفته. این پیشنهاد توضیح دارد ولی قبول آن از سوی حکومت و به توافق رسیدن، می تواند ایران و ایرانی را سربلند همه ی تاریخ سیاسی دنیا کند و نشان دهد که مردم ایران حاضرند به اقتضای آینده ی کشورو منطقه و دنیا، کذشته ها را فراموش کنند و همدیگر را ببخشند. اگر انرژی ها را هدر ندهیم و بتوایم با اقلیت حاکم بر ایران رو در رو به یک مصالحه برسیم توانسته ایم فقط راه را کوتاه تر کنیم. باید راهی پیدا کرد تا همه را پای میز مداکره کشاند و ترتیبات یک حکومت پارلمانی را پایه گذاری کرد بر اساس اصولی چون احترام متقابل. جایی که میزان رای ملت است و خط قرمز استفاده از خشونت و حذف فیزیکی .
ﺩﻭﺳﺖ ﮔﺮاﻣﻲ ﺟﻨﺎﺏ ﺳﺠﺎﺩ ﺣﺴﻴﻨﻲ
ﺑﻪ ﻧﻆﺮ ﻣﻲﺁﻳﺪ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻪ ﺧﻮاﻧﺪﻩاﻱ و ﻋﻼﺝ ﺩﺭﺩ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭا ﺩﺭ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻣﺼﻠﺤﺘﻬﺎﻱ ﻣﻘﻔﻮﻝ ﻣﻴﺪاﻧﻴﺪ “اﻳﻦ ﺗﺼﻮﺭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻮﻳﺎﻱ اﻣﺮ ﻣﻬﻤﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮ اﺳﺖ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﭙﺮﺩاﺯﻳﺪ ‘ ﺷﻤﺎ ﻭاﻗﻌﺎ ﺧﻴﺎﻝ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺎﻣﻨﻪاﻱ و ﻫﻤﻔﻜﺮاﻧﺸﺎﻥ اﻳﻦ ﻣﻂﺎﻟﺒﻲ ﻛﻪ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻳﺪ ﺭا ﻧﻤﻴﺪاﻧﻨﺪ “ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮ اﺳﺖ ﺩﻓﻌﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﻂﻠﺒﻲ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﻨﻮﻳﺴﻴﺪ ﻛﻪ اﮔﺮ ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﺩاﻧﺸﻤﻨﺪاﻥ و ﻧﻮاﺑﻎ ﺣﻮﺯﻩ ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﺎ اﺑﺰاﺭ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ و ﺩاﺩﻥ ﺁﮔﺎﻫﻲ ﻣﻠﺖ ﺭا اﺭﺷﺎﺩ ﻛﻨﻨﺪ ﺗﻜﻠﻴﻒ ﭼﻴﺴﺖ ‘ ﺷﻤﺎ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ اﮔﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻮﻓﻖ ﻧﺸﻮﻧﺪ و اﻭﺿﺎﻉ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺪﺗﺮ ﺷﻮﺩ ‘ﻛﻤﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﻫﻤﻴﻨﻂﻮﺭ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ و ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﻣﺘﻮﺳﻞ ﺷﺪﻩاﻧﺪ ” ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻧﺎﺗﻮاﻧﻲ و ﻋﺠﺰ ﺧﻮﺩ اﻋﺘﺮاﻑ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﻛﺮﺩ ‘ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﻪ ‘ﺯﻫﻲ ﺧﻴﺎﻝ ﺑﺎﻃﻞ ‘ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ‘ ﺳﺮو ﻛﻠﻪ ﻧﺎﺑﻐﻪاﻱ ﭼﻮﻥ ﻣﺼﺒﺎﺡ ﻳﺰﺩﻱ ﭘﻴﺪا ﻣﻴﺸﻮﺩ و ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﻻﻳﻖ ﺭﻫﺒﺮ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ ” ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﻏﺮﻭﺭ و ﻧﺨﻮت ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ اﻳﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻧﻬﺎﺩﻳﻨﻪ ﺷﺪﻩ ‘ اﺯ ﻳﻚ ﻃﺮﻑ ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﺻﻐﻴﺮ ﻣﻴﺪاﻧﺪ و ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﺑﻪ ﻗﻴﻢ ﻳﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﺒﻴﺮﻱ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ و اﺯ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ اﮔﺮ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻧﺎﺧﻠﻒ ﺷﻮﺩ ﻣﺴﻮﻟﻴﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻋﻨﻮاﻥ ﭘﺪﺭ ﺭا ﺑﻪ ﻛﻠﻲ ﻣﻨﻜﺮ ﻣﻴﺸﻮﺩ و ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺭا ﻻﻳﻖ اﻳﻦ ﭘﺪﺭ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ ‘ اﻳﻦ ﺁﻗﺎ ﻧﻤﻴﮕﻮﻳﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻟﻴﺎﻗﺖ ﺗﺮﺑﻴﻴﺖ اﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﻧﺪاﺷﺘﻴﻢ ‘ ﻣﺎ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺷﺎﻩ اﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﻫﻔﺘﻪاﻱ ﻳﻚ ﺳﺎﻋﺖ اﺯ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭاﺩﻳﻮ ﻧﻪ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﺭا ﺩﺭ اﺧﺘﻴﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﮕﺬاﺭﻳﺪ و ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺟﻮاﻧﺎﻧﻲ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ ‘ ” ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻧﻜﻨﻴﻢ ﻛﻪ اﻳﻦ ﺁﻗﺎ ﻧﺨﺒﻪ ﺣﻮﺯﻩ اﺳﺖ ‘ ” ﮔﻔﺘﻪ اﻳﻦ ﺁﻗﺎ ﻣﺜﻞ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﭘﺰﺷﻜﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﻳﻀﻬﺎﻳﺶ ﻣﻴﻤﻴﺮﻧﺪ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﻣﺮﻳﻀﻬﺎﻱ ﻣﻦ ﻟﻴﺎﻗﺖ ﻃﺒﺎﺑﺖ ﻣﺮا ﻧﺪاﺭﻧﺪ,” ﻫﺎ ﻫﺎ ﻫﺎ ﻫﺎ ﻫﺎ ﻫﺎ ﻭاﻗﻌﺎ ﻛﻪ ﺧﺎﻙ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ‘ ﺣﻴﻒ ﺁﻥ ﻧﺎﻥ ‘ اﻱ ﻛﺎﺵ ﻓﻘﻄ ﺑﻲﺧﺎﺻﻴﻴﺖ ﺑﻮﺩﻱ ‘ اﻳﻦ ﻧﺎﺑﻐﻪ ﺣﻮﺯﻩ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﻪ ‘ﻳﻚ اﺳﺘﺜﻨﺎ ﻧﻴﺴﺖ ‘ اﺣﺘﻤﺎﻻ ﻫﻤﻪ ﺷﻤﺎ ﺳﺨﻨﺮاﻧﻲ ﻣﺠﺘﻬﺪ اﻋﺠﻮﺑﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﻣﺠﺘﻬﺪﻱ ﻣﻌﻠﻢ اﺧﻼﻕ ﺣﻮﺯﻩ ﺭا ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺯﻥ و ﺯﻥﺩاﺭﻱ ﺷﻨﻴﺪﻩاﻳﺪ ‘ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﺑﺮاﻱ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝ ﻫﻤﺴﺮﺗﺎﻥ ﺗﺎ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻴﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ‘ ﺷﺮﻋﺎ ﺟﺎﻳﺰ اﺳﺖ ‘ ﺳﺮﺵ ﺷﻴﺮﻩ ﺑﻤﺎﻟﻴﺪ و ﻭﻋﺪهﻫﺎﻱ ﺳﺮ ﺧﺮﻣﻦ ﺑﺪﻫﻴﺪ و ﺧﺮﺵ ﻛﻨﻴﺪ ‘ﺗﺎ ﺩﻟﺶ ﺭا ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﻳﺪ ‘اﻟﺒﺘﻪ ﻛﻠﻤﻪ ﺧﺮ ﺭا ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﻧﻤﻲﺑﺮﺩ ‘ﻭﻟﻲ ﺗﺎﻛﻴﺪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺑﻪ ﺣﺎﺿﺮﻳﻦ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻴﺪاﻧﻴﺪ ﻣﻨﻆﻮﺭﻡ ﭼﻴﺴﺖ ‘ اﻳﻦ ﺭﻭﺵ ﻳﻚ ﻣﺠﺘﻬﺪ ﺟﺎﻣﻊاﻟﺸﺮاﻳﻄ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺱ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﻫﺪ .ﺗﻮ ﺧﻮﺩ ﺑﺨﻮاﻥ ﺣﺪﻳﺚ ﻣﻔﺼﻞ ﻛﻪ ااﻳﻨﻬﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﻋﻮاﻡ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ
ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﻓﻘﻬﺎ ﺳﻲ و ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ اﺳﺖ اﺯ ﭘﻮﻝ و اﺳﻠﺤﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ اﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺗﺒﻠﻴﻐﺎﺗﻲ ‘ اﺯ ﭼﺎﻗﻮ ﻛﺶ و ﺟﺎﻫﻞ و ﺟﺎﻋﻞ و ﻗﺎﺗﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ ﺩاﻧﺸﻤﻨﺪ و ﻓﺮﻫﻴﺨﺘﻪ ‘ ﻫﻤﻪ ﺭا ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ و ﺗﻤﺎﻡ ﻋﺎﻟﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ‘ﺩاﻧﺸﻤﻨﺪاﻧﺸﺎﻥ ‘ ﻧﻮاﺑﻐﺸﺎﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩاﻧﺪ ‘ ﻋﻘﻠﺸﺎﻥ ﺭا ﺭﻭﻱ ﻫﻢ ﺭﻳﺨﺘﻪاﻧﺪ ‘ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺣﺪﻳﺚ و ﺭﻭاﻳﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ ‘ اﺯ ﺧﺪا و ﺭﺳﻮﻟﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ اﻋﻤﻪ اﻃﻬﺎﺭ و ﻗﻤﺮ ﺑﻨﻲ ﻫﺎﺷﻢ و ﺻﺪ و ﺑﻴﺴﺖ و ﭼﻬﺎﺭ ﻫﺰاﺭ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻣﺎﻳﻪ ﮔﺬاﺷﺘﻪاﻧﺪ ﺗﺎ اﻳﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻧﺎﻗﺺاﻟﺨﻠﻘﻪ ﻛﺞ و ﻣﺎ ﻭﺝ ﺑﺪ ﺗﺮﻛﻴﺐ ﺑﻲﺧﺎﺻﻴﺘﻲ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺟﻤﻬﻮﺭﻱ اﺳﻼﻣﻲ ﺭا ﭘﺪﻳﺪ ﺑﻴﺎﻭﺭﻧﺪ ﻛﻪ اﺯ ﺭﻫﺒﺮﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ ﺭﻋﻴﺘﺶ اﺯ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ ﻓﻘﻴﺮﺵ اﺯ ﻋﺎﻟﻤﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ ﺟﺎﻫﻠﺶ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺭﻧﺞ و ﻋﺬاﺑﻨﺪ ” ﻭاﻗﻌﺎ ﻛﻪ ﺑﻨﺎﺯﻡ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻫﻨﺮ و ﺗﺨﺼﺺ و ﺧﻼﻗﻴﻴﺖ و ﻣﻬﺎﺭﺕ ‘ ﺁﻧﻮﻗﺖ اﻳﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﮔﺮاﻣﻲ ﻣﻴﻔﺮﻣﺎﻳﺪ ‘ﻋﻼﺝ ﻛﺎﺭ ﺩﺭ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻗﻮاﻧﻴﻦ و ﺷﺮﻳﻌﺖ ﺭا ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻓﺮﻭ ﻛﻨﻨﺪ ‘ ﻛﺎﺭ ﺗﻤﺎﻡ اﺳﺖ
ﺑﻨﺪﻩ ﻭاﻗﻌﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻣﻴﻜﻨﻢ ‘ اﻳﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﮔﺮاﻣﻲ ﺩﺭ ﻣﻂﻠﺒﻲ ﻛﻪ ﺑﻴﺎﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩاﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﺤﻮﻱ اﻋﺘﺮاﻑ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﺷﺮﻳﻌﺖ ﺩﺭ اﺻﻞ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻊ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻱ ﺑﺸﺮ و ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻋﺪاﻟﺖ ﻭﺿﻊ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ ‘ﻳﻌﻨﻲ ﻗﺎﻳﻢ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﻮﺩﻳﺴﺖ ‘ ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ اﻳﻦ ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﻧﺘﻮاﻧﻨﺪ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻋﻤﻠﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻓﻘﻬﺎ ﭼﻪ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ?
ﻳﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﺸﻜﻞ ﻓﻬﻢ ﻣﺎﺳﺖ ‘ ﻛﻪ اﻳﻦ ﺭا ﺗﻀﻌﻴﻒ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻴﺖ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ ‘ و ﻳﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﺑﻪ ﺧﻮاﺹ ﺧﻔﻴﻴﻪ اﻳﻦ اﺣﻜﺎﻡ اﺭﺟﺎﻉ ﺩﻫﻨﺪ و ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﺧﺎﺻﻴﻴﺖ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻧﻴﺎ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮاﻫﺪ ﻛﺮﺩ و اﺷﻌﺮﻱ ﻣﺬﻫﺐ ﺷﻮﻧﺪ و ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﺎ ﺑﻪ اﺣﻜﺎﻡ ﻋﻤﻞ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ و ﺑﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺪاﺭﻳﻢ ‘ ﺟﺪﻳﺪا ﻫﻢ ﻋﺪﻩاﻱ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ و ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺿﻤﻴﻨﻪﭼﻴﻨﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ” ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﻪ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﺑﺎﻧﻜﻲ ﻛﺸﻮﺭﻣﺎﻥ ‘ اﺯ ﻳﻚ ﻃﺮﻑ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻴﺴﺘﻢ ﺑﺎﻧﻜﺪاﺭﻱ ﻣﺎ ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﺭﺑﺎ و ﺭﺑﺎﺧﻮاﺭﻱ اﺩاﺭﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ و اﺯ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺭﺑﺎ ﺣﺮاﻡ اﺳﺖ و ﻓﻘﻬﺎ ﺟﺮاﺕ ﻓﺘﻮا ﺩاﺩﻥ ﻧﺪاﺭﻧﺪ ‘ ﻫﻴﭻ اﻳﺪﻩاﻱ ﻫﻢ ﻛﻪ اﺳﻼﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ و ﻛﺎﺭﺁﻣﺪ ﺳﺮاﻍ ﻧﺪاﺭﻧﺪ ‘ ﺧﻼﺻﻪ ﻗﻮﺯ ﺑﺎﻻ ﮔﻮﺯ ﮔﻴﺮ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ” اﻟﺒﺘﻪ ﺑﻌﻀﻲ اﺯ ﻧﻮاﺑﻎ ﺣﻮﺯﻩ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﻴﺪﻩاﻧﺪ ﻛﻪ ﻗﻮاﻧﻴﻦ اﺳﻼﻡ ﻓﻘﻄ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﻲ ﻗﺎﺑﻞ اﺟﺮاﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﻴﻂﺮﻩ اﺳﻼﻡ ﺟﻬﺎﻧﮕﻴﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ‘ ﺑﻨﺎﺯﻡ ﺑﻪ اﻳﻦ اﺷﺘﻬﺎ ” ﻋﺪﻩاﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻢ ﺭاﻩ ﺑﻬﺘﺮﻱ ﻳﺎﻓﺘﻪاﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮ اﻳﻦ ﺑﺎﻭﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ اﻭﺿﺎﻉ ﺑﺪﺗﺮ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻇﻬﻮﺭ ﻧﺰﺩﻳﻜﺘﺮ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ ‘ ﻣﺎﺷﺎﻟﻠﻪ ﻋﺠﺐ ﻧﺨﺒﻪﻫﺎﻳﻲ ‘ ﺑﺎ اﻳﻦ ﺗﺰ ﺧﺎﺭﻕاﻟﻌﺎﺩﻩ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺴﻮﻟﻴﻴﺘﻲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺴﺖ و ﺑﻲﻟﻴﺎﻗﺘﻲ ﻋﻴﻦ ﺻﻮاﺏ اﺳﺖ ‘ ﻭاﻗﻌﺎ ﺣﻴﺮﺕﺁﻭﺭ اﺳﺖ ‘ اﮔﺮ ﺧﺪا ﻣﻴﺨﻮاﺳﺖ ﺟﻤﺎﻋﺘﻲ ﺭا ﺧﻮاﺭ و ﺫﻟﻴﻞ ﻛﻨﺪ ‘ ﺗﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﻳﻨﺪ ‘ﺩﮔﺮ ﺑﺎﻳﺪ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﺴﻮﻝ اﻳﻦ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﺑﺪاﻧﻨﺪ و ﻋﻠﺖ ﺭا ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻛﻨﻨﺪ
” آﻳﺖالله خمینی ﮔﻔﺖ ‘ ما از همه روحانیون دفاع نمی کنیم، چرا که روحانیون وابسته و مقدس نما و تحجرگرا کم نبودند و نیستند. در حوزه هاى علمیه هستند. افرادى که علیه انقلاب و اسلام ناب محمدى فعالیت دارند. امروز عده اى با ژست مقدس مآبى چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب و نظام می زنند که گویى وظیفه اى غیر از این ندارند. خطر تحجرگرایان و مقدس نمایان احمق در حوزه هاى علمیه کم نیست. پرونده تفکر این گروه همچنان باز است و شیوه مقدس مآبى و دین فروشى عوض شده است شکست خوردگان دیروز، سیاست بازان امروز شده اند .ﺻﺤﻴﻔﻪ ﻧﻮﺭ
ﺁﻳﺎ ﻣﻨﻆﻮﺭ ﺁﻗﺎﻱ ﺧﻤﻴﻨﻲ اﺯ اﻳﻦ ﻣﺘﺤﺠﺮﻳﻦ و ﻣﻘﺪﺱﻧﻤﺎﻳﺎﻥ ﻣﻨﺘﻆﺮﻱ ‘ﺩﺳﺘﻐﻴﺐ ‘ ﺻﺎﻧﻌﻲ ‘ ﻛﺮﻭﺑﻲ ‘ﺭﻓﺴﻨﺠﺎﻧﻲ و ﻃﻴﻒ اﺻﻼﺡ ﻃﻠﺐ ﺑﻮﺩﻧﺪ اﻟﺒﺘﻪ ﻓﺮﻗﻲ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ” ﺩﺭ اﻳﻦ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻫﺮﺩﻣﺒﻴﻞ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻣﻦ اﺳﺖ ﺩﺷﻤﻦ اﺳﺖ ‘ﺑﺮاﻱ اﻳﻦ ﻣﻮﻧﮕﻠﻬﺎﻱ اﺯ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﻐﺮﻭﺭ ‘ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻣﻦ ﻳﻌﻨﻲ ﺩﺷﻤﻦ اﺳﻼﻡ ﭼﻪ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ و ﭼﻪ ﻧﺎﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ‘ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺘﺤﺠﺮﻳﻦ و ﻣﻘﺪﺱﻧﻤﺎﻳﺎﻥ ﻫﻢ ﺧﻤﻴﻨﻲ ﺭا ﻣﻨﺤﺮﻑ ﻣﻴﺪاﻧﺴﺘﻨﺪ و ﻧﻮﺁﻭﺭﻱﻫﺎﻱ اﻭ ﺭا ﺑﺪﻋﺘﻲ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ اﺳﻼﻡ. ‘ﺁﻧﻬﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺩﻡ ﻻﻱ ﺗﻠﻪ ﺑﺪﻫﻨﺪ ‘ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ اﺑﺰاﺭﻱ ﻛﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﻤﻴﻨﻲ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻧﺶ ﺭا ﺗﺎﺭ و ﻣﺎﺭ ﻛﺮﺩ اﺯ ﭘﺴﺮﺵ اﺣﻤﺪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ ﻧﺰﺩﻳﻜﺎﻥ اﻭ ﻫﻤﻪ ﺭا ﺗﺎر و ﻣﺎﺭ ﻛﺮﺩﻧﺪ ‘ و ﺧﺪا ﻣﻴﺪاﻧﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺁﺗﻮﻳﻲ اﺯ اﺣﻤﺪ ﺧﻤﻴﻨﻲ ﺩاﺷﺘﻪاﻧﺪ ﻛﻪ اﻣﺮﻭﺯ ﺣﺴﻦ ﺁﻗﺎ اﺯ ﻗﺘﻞ ﭘﺪﺭﺵ ﮔﺬﺷﺘﻪ و ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ اﺻﻼﺡﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺑﺴﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ ‘ ﺑﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻣﻠﻴﻮﻥ اﻳﺮاﻧﻲ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻋﺪﻩاﻱ ﺭﻭاﻧﻲ اﻓﺘﺎﺩﻩ ﻛﻪ ﻣﻴﺨﻮاﻫﻨﺪ ﻣﻠﺖ ﺭا ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻛﺎﻡ ﻣﺮﮒ ﺑﻜﺸﻨﺪ ‘ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ اﮔﺮ ﺑﻪ ﭘﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻗﺘﻠﮕﺎﻩ ﺭﻓﺖ ﻛﺴﻲ ﺭا ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻧﻜﺮﺩ ﻛﻪ اﻭ ﺭا ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﻛﻨﺪ ‘ ﺗﺎﺯﻩ ﺧﻮﺩ اﻭ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﻛﺎﺭ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺧﻮاﻫﺪ ﻛﺸﻴﺪ ‘ ﺯﻣﺎﻥ ﺷﺎﻩ ﺷﺨﺼﻲ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺻﺎﻟﺢ ﻧﺠﻒ ﺁﺑﺎﺩﻱ ﺗﺤﻘﻴﻘﺎﺗﻲ اﺯ ﻣﺘﻮﻥ ﺩﻳﻨﻲ ﻛﺮﺩ و ﻛﺘﺎﺑﻲ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺷﻬﻴﺪ ﺟﺎﻭﻳﺪ ﻧﻮﺷﺖ ‘و ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ اﺩﻋﺎ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺷﻮاﻫﺪ ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﻤﻴﺪﻫﺪ ﻛﻪ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ اﺯ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺳﻔﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﻂﻠﻊ ﺑﻮﺩﻩ ” ﺩﻣﺎﺭ اﺯ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺵ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ و ﻳﺎ ﺑﺤﺚ ﻋﻠﻢ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮاﻥ و اﻣﺎﻣﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﻮﺯﻩ ﺑﻪ ﻣﻮﺿﻮﻋﻲ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﺤﺚ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺷﺪﻩ ‘ ﺑﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﺷﻴﺦ ﻣﻔﻴﺪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺭاﺣﺘﻲ اﺯ ﻋﻠﻢ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻪ و ﺁﻥ ﺭا ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﻪ ﻣﻨﺎﻓﻲ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺪاﻧﺴﺘﻪ ‘ ﺷﻤﺎ ﺣﺴﺎﺏ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ اﻳﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺑﺎ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺯﻧﺠﻴﺮﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ و ﭘﺎ ﺩاﺭﺩ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺘﻲ ﺩﺳﺖ ﻳﺎﺑﺪ ” ﻣﺎ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺎﻳﺖ ﭼﻨﺪ ﺗﻦ اﺯ اﻳﻦ ﻧﻤﻮﻧﻪﻫﺎ ﺩاﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﻣﺜﻼ ﺯﻭﺭ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺯﺩﻩاﻧﺪ ﻛﻪ ﺗﻌﺼﺐ ﺭا ﺑﻪ ﻛﻨﺎﺭ ﮔﺬاﺷﺘﻪ و ﺑﺎ ﺑﭽﻪﻫﺎﻱ اﻳﻦ ﺳﺎﻳﺖ ﻣﺒﺎﺣﺜﻪ ﻛﻨﻨﺪ ‘ ﻫﻤﻴﻦ ﺁﻗﺎ ﻣﺮﺗﻀﻲ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺁﻳﺖ اﻟﻠﻪ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ” اﻳﺸﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺮﻭا ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺭا ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻧﺠﻴﺮﻫﺎ ﺗﺤﺮﻳﻒ ﻣﻴﻜﻨﺪ و اﺑﺎﻳﻲ ﻫﻢ ﻧﺪاﺭﺩ ” اﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪاﺵ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺻﻔﺤﻪ اﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﺁﻗﺎﻱ ﺧﻤﻴﻨﻲ ﺩﺭ ﺳﺨﻨﺮاﻧﻲ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮا اﺯ ﻣﺠﻠﺲ ﻣﻮﺳﺴﺎﻥ ﻳﺎﺩ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﺑﻌﺪ اﺯ ﺗﺬﻛﺮ ﻣﻔﺘﺢ ﺣﺮﻓﺶ ﺭا ﺗﺼﺤﻴﺢ ﻛﺮﺩه و اﺯ ﻣﺠﻠﺲ ﺧﺒﺮﮔﺎﻥ ﻧﺎﻡ ﻣﻴﺒﺮﺩ ” ﻣﻦ ﻓﻴﻠﻢ اﻳﻦ ﺳﺨﻨﺮاﻧﻲ ﺭا ﺩاﺭﻡ ‘ اﻭ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ اﺯ ﻣﺠﻠﺲ ﺧﺒﺮﮔﺎﻥ ﻳﺎﺩﻱ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ اﻭ اﻭﻝ ﺑﻪ ﺳﺤﻮ اﺯ ﻣﺠﻠﺲ ﺳﻨﺎ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﺑﻌﺪ اﺯ ﺗﺬﻛﺮ ﺷﺨﺼﻲ اﺯ اﻃﺮاﻓﻴﺎﻥ ﺁﻥ ﺭا ﺑﻪ ﻣﺠﻠﺲ ﻣﻮﺳﺴﺎﻥ ﺗﺼﺤﻴﺢ ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ اﻳﺸﺎﻥ ﭼﻨﺪﻱ ﭘﻴﺶ ﻫﻢ اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭا ﺩﺭ ﺟﻮاﺏ ﻳﻜﻲ اﺯ ﻛﺎﺭﺑﺮاﻥ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺑﺮﺩ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻴﭙﺴﻨﺪﻱ ﺭا ‘ ﺑﺮ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﻭا ﻣﺪاﺭ ‘ ﮔﻔﺘﻦ اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ اﺯ ﺯﺑﺎﻥ اﻳﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﻃﻠﺒﻪ ﻣﺎ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻏﺮﻳﺒﻴﺴﺖ ” ﻣﻦ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻢ ‘ اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺯﻳﺒﺎ و اﻧﺴﺎﻥ ﭘﺴﻨﺪ ﭼﻪ ﺭﺑﻂﻲ ﺑﻪ ﻗﺮاﻳﺖ ﺣﻮﺯﻭﻱ ﻓﻘﻬﺎ ﺩاﺭﺩ ‘ ﺑﻪ ﺟﺮاﺕ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻳﻜﻲ اﺯ اﺧﻼﻗﻲﺗﺮﻳﻦ ﺟﻤﻼت ﻣﺸﺘﺮﻙ ﺑﻴﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺮﻫﻨﮕﻬﺎ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ اﺳﺖ ‘ ﻭﻟﻲ ‘ اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ اﺻﻼ ﭼﻪ ﺭﺑﻂﻲ ﺑﻪ ﻓﻘﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻱ ﺩاﺭﺩ “ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﻓﻘﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻱ ﺣﻘﻮﻕ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﺮاﺑﺮ ﻧﻴﺴﺖ ” اﺻﻼ ﭼﻂﻮﺭ اﻣﻜﺎﻥ ﺩاﺭﺩ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺣﻖ ﻣﻂﻠﻖ ﻣﻴﺪاﻧﺪ و ﺩﻧﻴﺎ ﺭا ﺑﻪ ﺣﻖ و ﺑﺎﻃﻞ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻛﺮﺩﻩ اﺳﺖ اﻳﻦ اﺻﻞ اﻧﺴﺎﻧﻲ ﺭا ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ ‘ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺜﺎﻝ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﺎﻳﺪ اﺟﺎﺯﻩ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﭼﻴﺰﻱ ﺭا ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺣﻖ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻛﻨﻨﺪ ‘ﻭﻟﻲ اﻳﻦ ﺣﻖ ﺭا ﻧﻤﻴﺘﻮاﻥ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻛﻪ ﺑﺎﻃﻠﻨﺪ ﺩاﺩ ‘ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﻃﻠﺸﺎﻥ ﺭا ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻛﻨﻨﺪ ” ﺑﺮاﻱ ﻓﻘﻴﻬﺎﻥ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺎﺩﮔﻴﺴﺖ
ﺑﺮاﺩﺭ ﮔﺮاﻣﻲ اﮔﺮ ﺑﺮاﻱ ﺗﻌﺎﺭﻑ اﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﺭا ﻣﻴـﺰﻧﻲ ‘ ﺑﺪاﻥ ﻛﻪ اﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﻛﺎﺭاﻳﻲ ﻧﺪاﺭﺩ ‘ ﭼﺮا ﻛﻪ ﺩﺳﺖ ﻓﻘﻴﻬﺎﻥ ﺭﻭﺗﺮ اﺯ ﺁﻥ اﺳﺖ ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﺗﻌﺎﺭﻓﺎﺗﻲ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﮕﻨﺠﺪ ‘
ﭘﻴﺶ ﻓﺮﺽ ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﻓﻘﻬﺎﻱ ﺩاﻧﺸﻤﻨﺪ و ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻤﺎﻣﻴﻴﺖ ﺧﻮاﻫﺎﻥ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺣﻖ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ اﻧﮕﺎﺭ ﻛﻪ ﺣﻖ ﻳﻚ ﭘﻴﻜﺮ ﻭاﺣﺪ اﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻥ ﺑﺎ ﺩاﺷﺘﻦ ﺁﻥ ﻛﻞ ﺁﻥ ﺭا ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺩاﻧﺴﺖ ‘ ﺣﻖ و ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻫﺰاﺭﻫﺎ ﺟﺰ و ﻧﻜﺘﻪ ﺩاﺭﺩ و ﻣﺎ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻴﻢ ﺩﺭ ﻣﻮاﺭﺩﻱ ﻣﺤﻖ ﺑﺎﺷﻴﻢ و ﺩﺭ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻣﻮاﺭﺩ ﻧﻪ ” ﺩﻭﻡ اﻳﻨﻜﻪ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺑﺮﺩاﺷﺖ ﺧﻮﺩ اﺯ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺭا’ ﻋﻴﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﺪاﻧﺪ و ﺑﺮاﻱ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻫﻢ ﺗﻌﻴﻦ ﺗﻜﻠﻴﻒ ﻛﻨﺪ اﮔﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﻧﻴﺎ ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺵ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﺩاﺷﺖ ‘ ﺗﺼﻮﺭ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱ ﻣﻨﻂﻘﻪ ﺑﺨﻮاﻫﻨﺪ ﻣﺜﻞ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﺎ اﻋﺘﻘﺎﺩاﺕ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺷﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﺎ ﺳﻲ و ﺷﺶ ﺳﺎﻝ اﺳﺖ اﻋﻤﺎﻝ ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﺑﮕﻴﺮد
ﺩﺭ ﺿﻤﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻬﻤﻲ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﺁﻥ ﻏﺎﻓﻠﻨﺪ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﭘﺸﺖ اﻳﻦ ﺣﻖ ﻃﻠﺒﻲﻫﺎ ‘ﮔﺬﺷﺘﻪ اﺯ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻣﺎﻟﻲ ‘ﻣﻨﻔﻌﺘﻲ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻧﻬﻔﺘﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ اﺑﺘﺪا ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻧﻤﻲﺁﻳﺪ ‘ ” ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﻴﺎ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺴﺎﻳﻞ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺤﺚ و ﺟﺪاﻝ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ و ﻫﻤﻴﺸﻪ اﺳﺮاﺭ ﺩاﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﺣﻖ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﺷﺪ ‘ اﮔﺮ ﺑﺨﻮاﻫﻴﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻌﺎﺭﻑ اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭا ﻣﻌﻨﻲ ﻛﻨﻴﻢ (ﺣﻖ ﺑﺎ ﻣﻦ اﺳﺖ) ﻳﻌﻨﻲ ﺗﻮ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻲ و ﻣﻦ ﻣﻴﻔﻬﻤﻢ ‘ و ﺑﺎﺯ اﮔﺮ ﺑﺨﻮاﻫﻴﻢ ﺑﻲﺗﻌﺎﺭﻑ اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭا ﻫﻢ ﻣﻌﻨﻲ ﻛﻨﻴﻢ (ﺗﻮ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻲ و ﻣﻦ ﻣﻴﻔﻬﻤﻢ ) ﻳﻌﻨﻲ ﻣﻦ اﺯ ﺗﻮ ﺑﺮﺗﺮﻡ ‘ “”””” اﻳﻦ اﺳﺖ ﺧﻮﺭاﻙ اﺻﻠﻲ ﻫﻮاﺩاﺭاﻥ ﻓﻘﻪ ﺳﻨﺘﻲ ‘ اﻟﺒﺘﻪ ﺗﻔﺎﻭﺗﺶ ﺑﺎ ﺑﺤﺚ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ ﺩﺭ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻳﻦ // ﺣﺮﻑ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺣﺮﻑ ﺧﺪا ﺟﺎ ﻣﻴﺰﻧﻨﺪ و ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺷﻤﺎ ﺭا ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺎ ﺧﺪا ﻣﻴﻨﺎﻣﻨﺪ اﻧﮕﺎﺭ ﭘﺸﺖ ﺧﺪا و ﻗﺮﺁﻥ ﺳﻨﮕﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﻪ ﻣﻮاﺿﻊ ﺁﻧﻬﺎ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﻲ ‘ اﻧﮕﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﺪا و ﻗﺮﺁﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﺮﺩﻩاﻱ “اﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻘﻂﻌﻲ ﺟﻮاﺏ ﻣﻴﺪﻫﺪ و ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺭا ﺑﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺭﻭﺵ اﺯ ﻣﻴﺪاﻥ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ‘اﻣﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ اﺧﺘﻼﻓﺎﺕ ﻛﻪ ﺭﻳﺸﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻳﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﺩاﺭﺩ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻴﺸﻮﺩ و ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﻛﻪ اﺳﻼﻡ ﻓﻘﻄ ﺑﻬﺎﻧﻪاﻱ ﺑﺮاﻱ اﻳﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻋﻘﺪﻩاﻱ و ﻗﺪﺭﺕ ﻃﻠﺐ ﻧﺒﻮﺩﻩ اﺳﺖ ” ﺑﻌﺪ اﺯ ﻣﺪﺗﻲ ﻋﺪﻩاﻱ ﻛﻪ ﺗﺎ اﻣﺮﻭﺯ ﺗﻘﻴﻪ ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ ﺑﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﻼﺡ ﻭاﺭﺩ ﻣﻴﺪاﻥ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ‘ اﻳﻦ اﺳﺖ ﺩﻟﻴﻞ اﻳﻨﻜﻪ ﭼﺮا ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ اﻳﻨﭽﻨﻴﻦ ﺗﺎ ﺧﺮﺧﺮﻩ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺩﺭﻭﻍ و ﻧﻔﺎﻗﻨﺪ ‘ ﻣﺤﺎﻝ اﺳﺖ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﺎ اﻳﻦ ﺷﻴﻮﻩ ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ ﻗﺪﻣﻲ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺑﺮﺩاﺭﻧﺪ ‘ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺠﺮﺑﻴﺎﺕ ﺷﻜﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ اﻳﻦ ﺳﻲ و ﺷﺶ ﺳﺎﻝ ﻧﺸﺎﻥ اﺯ ﺳﻴﺴﺘﻤﻲ ﻣﻌﻴﻮﺏ ﻛﻪ ﺭﻳﺸﻪ ﺩﺭ ﺣﻮﺯﻩ ﻋﻠﻤﻴﻪ ﺩاﺭﺩ ﻣﻴﺪﻫﺪ ‘ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺩﻟﻴﻞ اﻳﻦ اﺩﻋﺎ ‘ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎﻱ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﻩ ﻭﻟﻲ ﻓﻘﻴﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ” اﮔﺮ ﺁﻗﺎ ﺳﺮﺵ ﺭا ﺯﻣﻴﻦ ﺑﮕﺬاﺭﺩ اﻳﻨﻬﺎ ﺑﻪ اﺳﺘﺨﻮاﻧﻬﺎﻱ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻫﻢ ﺭﺣﻢ ﻧﻤﻴﻜﻨﻨﺪ ‘ اﻳﻨﻬﺎ ﻳﻌﻨﻲ ﻫﻤﺎﻥ اﻃﺮاﻓﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩﺵ ” ﻛﻪ ﻣﺜﻼ ﻧﺨﺒﻪﻫﺎﻱ ﺣﻮﺯﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ‘ اﮔﺮ ﻧﺨﺒﻪ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻏﻠﻄ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ﺁﻥ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﺭا اﺷﻐﺎﻝ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ‘ و اﮔﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺧﺎﻙ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﻳﻚ اﺟﻤﺎﻉ ‘ ﺣﺘﻲ ﺑﻴﻦ ﻫﻢﻣﺴﻠﻜﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﻨﺪ
‘ ﺧﻤﻴﻨﻲ ‘ ‘ اﻳﻨﺠﺎ اﻋﺘﺮاﻑ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﻫﻤﻜﻴﺸﺎﻧﺶ ﺩﭼﺎﺭ اﻧﺤﺮاﻑ و ﻧﻔﺎﻗﻨﺪ ‘اﻣﺎ’ﻧﻜﺘﻪاﻱ ﻛﻪ اﻭ ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ اﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺁﻥ ﻣﻨﺤﺮﻓﻴﻦ ﻫﻢ اﻭ ﺭا ﻣﻨﺤﺮﻑ ﻣﻴﺪاﻧﺴﺘﻨﺪ و ﺟﺮاﺕ اﺑﺮاﺯ ﺁﻥ ﺭا ﻧﺪاﺷﺘﻪ و ﺗﻘﻴﻪ ﺭا ﺗﺮﺟﻴﺢ ﺩاﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ و اﻳﻦ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ و ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻜﺎﺗﺒﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺤﻮﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﻧﻔﺲ ﻣﻜﺎﺭ ﺭا ﻓﻘﻄ ﺑﺎ ﻣﺒﺎﺣﺚ ﻧﻆﺮﻱ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪاﻧﺪ ﺩﺭ ﺟﺮﻳﺎﻥ اﺳﺖ ” ﻭاﻗﻌﺎ ﺣﻴﺮﺕﺁﻭﺭ اﺳﺖ ‘ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﺮﻥ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺿﺮﺑﺎﺕ ﺭا ﺑﻪ اﺳﻼﻡ و ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﻭاﺭﺩ ﻛﺮﺩﻩ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﻋﺪﻩاﻱ ﺗﻴﺸﻪ ﺑﻪ ﺭﻳﺸﻪ اﺳﻼﻡ ﻣﻴﺰﻧﻨﺪ ” ﻭاﻗﻌﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﻋﻮاﻣﺎﻧﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺗﻘﺼﻴﺮﻛﺎﺭﻧﺪ و اﻧﮕﺸﺖ اﺗﻬﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺩﻳﮕﺮاﻥ اﺳﺖ ‘ ﺗﺎ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺁن ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺣﺎﻛﻢ ﺷﻮﻧﺪ ‘ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ اﻳﺮاﻥ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﻫﻤﻴﻦ ﺭا ﻣﻴﺸﻨﻮﻳﺪ ‘ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺪ ﺷﺪﻩاﻧﺪ ‘ ﺩﺯﺩﻧﺪ ‘ ﻧﻤﻚ ﻧﺸﻨﺎﺳﻨﺪ ‘ ﻭﻟﻲ ﻣﻦ ﺣﺘﻲ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺭا ﻧﻤﻴﺸﻨﺎﺳﻢ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺩﺯﺩ و ﻳﺎ ﻧﻤﻚﻧﺸﻨﺎﺱ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﻨﺪ ‘ ﻫﻤﻴﺸﻪ اﻳﻦ ﺩﻳﮕﺮاﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﻧﻔﻬﻤﻨﺪ ‘ ﻏﺮﺽ ﺩاﺭﻧﺪ ‘ ﻣﺮﺽ ﺩاﺭﻧﺪ ‘ و ﻧﻤﻚﻧﺸﻨﺎﺳﻨﺪ
ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺘﻮاﻥ اﺩﻋﺎ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺿﻤﻴﻨﻪ ﺩﻣﻜﺮاﺳﻲ و ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ اﺯ ﻫﻤﻴﻨﺠﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﺸﺮ ﺑﻪ ﻋﻘﻞ ﺧﻮﺩ ﺷﻚ ﻛﺮﺩ و ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﺤﺪﻭﺩﻳﻴﺘﻬﺎﻱ ﺁﻥ ﺷﺪ ‘ اﺩﻋﺎﻱ ﻳﻘﻴﻦ ﺭا ﺭاﻫﺰﻥ ﺩاﻧﺴﺖ و ﺁﻥ ﺭا ﺑﻪ ﻛﻨﺎﺭﻱ ﻧﻬﺎﺩ و ﺑﻪ ﺟﺎﻱ اﻳﻨﻜﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﻳﻘﻴﻦ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺑﺎ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻬﺎﻱ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﻛﻪ اﻳﻦ ‘ﻫﻴﭻ ﻣﻌﻨﺎﻳﻲ ﺟﺰ ﺟﻨﮓ ﻧﻤﻴﺪﻫﺪ ‘ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﺩاﺩ ﺑﺎﺭ ﺷﻚ ﺭا ﺑﻴﻦ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻛﻨﺪ و ﺩﺳﺖ اﺯ اﺩﻋﺎﻫﺎﻱ ﮔﺰاﻑ ﺑﺮﺩاﺭﺩ و ﺑﻪ ﺣﺪاﻗﻠﻬﺎﻳﻲ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺩﻫﺪ و ﺣﺪاﻗﻞ ﺣﻘﻮﻗﻲ ﺭا ﺑﺮاﻱ ﻫﻤﻪ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺭﺳﻤﻴﻴﺖ ﺑﺸﻨﺎﺳﺪ و ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺷﻤﺎﺭﺩ ‘ اﻧﺴﺎﻥ ﻓﻬﻤﻴﺪ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻫﻴﻮﻻﻱ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻬﻴﺒﺘﺮ اﺯ ﺁﻥ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻥ ﺑﺎ ﺩﻻ و ﺭاﺳﺖ ﺷﺪﻥ و ﺧﻮﺩ ﺭا ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺧﺪا ﺩاﻧﺴﺘﻦ ‘ اﺯ ﭼﻨﮕﺶ ﮔﺮﻳﺨﺖ ‘ ﺗﻜﺮاﺭ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﭘﺸﺘﺒﺎﻧﻪ اﻳﻦ ﺗﻔﻜﺮ ﺑﻮﺩ ﻧﻪ ﺑﺤﺜﻬﺎﻱ ﻛﻮﺩﻛﺎﻧﻪ ﻓﻠﺴﻔﻲ و ﻧﻆﺮﻱ ‘ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻧﻨﻪ ﻗﻤﺮﻱ ﺑﺎ ﺁﺷﻨﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﻓﻨﻮﻥ ﻛﻼﻣﻲ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺑﺮاﻱ ﺧﻮﺩ ﻣﻜﺘﺒﻲ ﺩﺳﺖ و ﭘﺎ ﻛﺮﺩﻩ و ﻋﺪﻩاﻱ ﻛﺮ و ﻛﻮﺭ ﺭا ﺑﻪ ﻭﺟﺪ ﺁﻭﺭﺩ و ﺁﻧﻬﺎ ﺭا ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻭاﺭ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ اﻫﺪاﻑ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻴﺮﺩ ‘ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱ ﻟﻴﺒﺮاﻝ ﺩﻣﻜﺮاﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻣﺮاﺗﺐ و ﺩﺭﺟﺎﺕ ﺗﺎﺏ ﺩاﺭﻧﺪ ‘ ﻳﻌﻨﻲ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ اﻳﻨﻜﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﻋﻠﻢ و ﻣﻌﺮﻓﺘﺸﺎﻥ ﻣﺮاﺗﺐ و ﺩﺭﺟﺎﺕ ﺩاﺭﻧﺪ’ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺣﻤﺎﻗﺖ و ﺟﻬﻠﺸﺎﻥ ﻣﺮاﺗﺐ و ﺩﺭﺟﺎﺕ ﺩاﺭﻧﺪ ‘ ﭼﺮا ﻛﻪ ﺣﺠﻢ ﭼﻴﺰﻫﺎﻱ ﻛﻪ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ ‘ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﻤﻴﺪاﻧﻨﺪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻧﺎﭼﻴﺰ اﺳﺖ و ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺷﻮﺧﻲ ﻣﻴﻤﺎﻧﺪ ” اﻳﻦ ﻃﺮﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻫﻴﭽﻜﺲ اﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﻴﺪﻫﺪ ﻛﻪ ﻋﺪﻩاﻱ ﮔﺎﮔﻮﻝ ﻣﻌﻴﻮﺏ ﻗﺪﺭﺕ ﻃﻠﺐ ﺭا ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺩ ﺟﻤﻊ ﻛﻨﺪ و ﺳﻠﻴﻘﻪ و ﻓﻜﺮ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺣﻘﻴﻘﺖ ‘ ﺧﺪا ‘ ﺭﺳﻮﻝ ‘ و ﻳﺎ ﻫﺮ ﻧﺎﻡ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﻛﻨﺪ ‘
ﺑﻪ ﺗﻌﺒﻴﺮﻱ ﻫﻤﻪ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﺟﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ اﺣﻤﻖ و ﻧﺎﺩاﻧﻨﺪ و ﻫﻴﭽﻜﺲ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﺎﻟﻢ و ﺁﮔﺎﻩ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﺮﺗﺮ اﺯ ﭘﺮﺳﺶ و اﻧﺘﻘﺎﺩ ﺑﻨﺸﺎﻧﺪ و اﺯ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺗﺴﻠﻴﻢ و اﻃﺎﻋﺖ ﺑﻂﻠﺒﺪ “ﺩﺭ ﺩﻣﻜﺮاﺳﻲ ﻣﺮﺩﻡ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ﺣﺪاﻗﻠﻲ اﺯ ﺣﻘﻮﻕ ﺭا ﺑﺮاﻱ ﻫﻤﻪ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﺪﻭﻥ اﺳﺘﺜﻨﺎ ﺩﺭ ﻧﻆﺮ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ و ﻓﺮﻗﻲ ﻧﺪاﺭﺩ ﻛﻪ ﺧﺪاﻱ ﺷﻤﺎ اﻟﻠﻪ اﺳﺖ ﻳﻬﻮا و ﻳﺎ ﺑﻮﺩاﺳﺖ ” اﻳﻦ ﺣﻘﻮﻕ ﺧﺪﭼﻪ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮﻧﺪ ‘ اﻳﻦ ﺣﺪاﻗﻞ ﺣﻘﻮﻕ ﺣﺘﻲ اﺯ ﻧﻆﺮ ﻣﺎﺩﻱ ﻫﻢ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ‘ ﻳﻌﻨﻲ اﮔﺮ ﻓﺮﺩﻱ ﺩﺭ ﻏﺮﺏ ﻛﺎﺭ ﻫﻢ ﻧﻜﻨﺪ ‘ ﺣﺪاﻗﻠﻲ ﺭا ﺑﺮاﻳﺶ ﺩﺭ ﻧﻆﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ ‘ ﻛﻪ ﺷﺎﻣﻞ ﻣﺴﻜﻦ ‘ ﻏﺬا ‘ ﭘﻮﺷﺎﻙ ‘و ﺑﻬﺪاﺷﺖ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ‘ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱ اﺭﻭﭘﺎﻳﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﻳﻚ ﺁﻟﻤﺎﻧﻲ ‘ ﻓﺮاﻧﺴﻮﻱ ‘ﺳﻮﻳﺪﻱ ‘ ﻧﺮﻭﮊﻱ ‘ ﺑﻴﻜﺎﺭ (ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﻟﻴﻞ ﻛﻪ ﺑﻴﻜﺎﺭ اﺳﺖ) ﺑﺮاﺑﺮ ﺑﺎ ﻳﻚ ﺧﺎﺭﺟﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺣﺘﻲ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻥ ﻛﺸﻮﺭ ﺭا ﻫﻨﻮﺯ ﻓﺮا ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ ‘
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻛﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻱ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻛﺸﻒ اﺳﺮاﺭ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﭘﺎﻱ ﺭاﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﺴﺘﺮاﺡ ﺑﻮﺩﻧﺪ ‘ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﻲ ﺳﺮﺧﻮﺭﺩﻩ اﺯ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﻼﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﻏﺮﺏ اﺯ ﺧﻮاﺏ ﺑﻴﺪاﺭ ﺷﺪﻧﺪ ‘ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﺁﮔﺎﻫﻲ و ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﻔﺖﺧﻮاﺭاﻥ ﻛﻠﻴﺴﺎ ﻛﺮﺩﻧﺪ ‘
‘ اﻳﻦ ﻣﺸﻜﻼﺗﻲ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻣﻮاﺟﻪ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻓﻘﻄ ﻣﺨﺘﺺ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﻴﺴﺖ و ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ ﺩاﺭﺩ ‘ و ﻛﻤﺎ ﺑﻴﺶ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﺎ ﺳﺎﻳﺮ ﻣﻠﻞ ﺗﺸﺎﺑﻬﻲ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ اﻧﻜﺎﺭ ﺩاﺭﺩ ‘ ﻫﻴﭻ ﻣﻠﺘﻲ ﺧﻮاﻫﺎﻥ ﺭﻭاﺝ ﻓﺴﺎﺩ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﺶ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﻫﻴﭻ ﻣﻠﺘﻲ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺴﺎﻳﻞ ﺑﻲﺗﻔﺎﻭﺕ ﻧﺒﻮﺩﻩ و اﺯ ﺧﻮﺩ ﻭاﻛﻨﺸﻬﺎﻳﻲ ﺭا ﻧﺸﺎﻥ ﺩاﺩﻩ و ﺗﺎﺭﻳﺦ اﻳﻦ ﻭاﻛﻨﺸﻬﺎ ﻋﻠﻢ ﻋﻠﻮﻡ اﻧﺴﺎﻧﻲ ﺭا ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ‘ اﻣﺮﻭﺯ ﻭاﻛﻨﺸﻬﺎﻱ ﺟﻮاﻣﻊ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﻫﻨﺠﺎﺭﻳﻬﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﻋﻠﻮﻡ ﺗﺠﺮﺑﻲ و ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻋﻜﺲاﻟﻌﻤﻠﻬﺎﻱ ﺷﻜﺴﺖ ﺧﻮرﺩﻩ اﺳﺖ ‘ ﺗﺎ ﺑﺤﺜﻬﺎﻱ ﻧﻆﺮﻱ و ﻓﻠﺴﻔﻲ ” ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻴﺖ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻋﺪﻡ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺩﻧﻴﺎﻱ اﻣﺮﻭﺯ و ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺁﻥ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺭاﻩ ﺣﻞ ﻣﻨﺎﺳﺒﻲ ﻋﺮﺿﻪ ﻛﻨﺪ و اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا اﺻﻠﺤﺘﺮﻳﻦ ﻗﺸﺮ ﺩﺭﺑﻴﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻗﺒﺎ ﺭا اﺯ ﺻﺤﻨﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﻛﺮﺩﻩ و ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻫﻢ اﺟﺎﺯﻩ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻧﻤﻴﺪﻫﻨﺪ
و اﺯ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﺭا ﺑﺮاﻱ ﺭﺿﺎﻱ ﺧﺪا اﻧﺠﺎﻡ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ ‘ﺑﻪ ﻛﺴﻲ ﻫﻢ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ” ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﺎﻥ ‘ ﻗﺪﺭﺕ ‘ ﻣﻨﺰﻟﺖ و ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺭا ﻛﻪ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ اﺯ اﻧﻘﻼﺏ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺻﺎﺣﺐ ﺷﺪﻧﺪ ﺭا ﻫﺪﻳﻪ اﻻﻫﻲ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ ‘ ﭘﺲ ﭼﺮا ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ‘اﺯ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺣﺠﻢ ﮔﻨﺪﻱ ﻛﻪ ﺯﺩﻩاﻧﺪ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﻱ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﻙ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺯﻳﺮ ﺑﺎﺭ ﺭﻓﺘﻦ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ و ﻧﺎﺑﻮﺩﻱ اﻳﻦ ﻗﺸﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮﺩ ” اﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮاﻱ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﺎﻥ ﻫﻴﭻ ﻣﺼﻠﺤﺘﻲ ﺑﺎﻻﺗﺮ اﺯ ﺣﻔﻆ ﺧﻮﺩ و ﺩﻡ و ﺩﺳﺘﮕﺎﻫﺸﺎﻥ ﻣﻌﻨﻲ ﻧﺪاﺭﺩ ‘ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻴﺖ ﺑﻲﻇﺮﻓﻴﻴﺖ ﻣﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﻡ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ اﺳﻼﻡ ﮔﺮﻩ ﺯﺩ ﻛﻪ اﻣﺮﻭﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺭﻓﺘﻦ اﺳﻼﻡ اﺯ اﻳﺮاﻥ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺳﺖ و ﺩﻟﺒﺎﺯاﻧﻪ اﺯ ﻣﻘﺪﺳﺎﺕ و اﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎﻳﻪ ﮔﺬاﺷﺖ ﻛﻪ اﻧﮕﺎﺭ ﻭﺣﻲ ﻣﺤﻤﺪﻱ ﻫﻨﻮﺯ ﺟﺎﺭﻳﺴﺖ و ﺧﺪا ﻗﻮﻝ ﻋﺼﺎﻱ ﻣﻮﺳﻲ ﺭا ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺩاﺩﻩ ” اﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻴﺎﻥ ﻣﺎ “امام حسینی که قیامش اجازه می دهد تا مسلمانان علیه حکومت های موجود قیام کنند ﺭا ﻧﻤﻴﺨﻮاﻫﻨﺪ اﻳﻦ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ به درد حکومت فعلی نمی خورد و از دید آنها نباید چنین امام حسینی را معرفی کرد. این تفسیر به درد زمان شاه می خورد. این حکومت بنا به مبانی و مواضع فقهی اش می گوید مجازات قیام علیه حکومت، مرگ است. حتی انتقاد نیز جایز نیست و مجازاتش زندان و حتی خیلی چیزهای بدتر از زندان است بنابراین منطقی است که عزاداری ها پس برود و به منطق سنتی نزدیک شود. لذا امام حسینی که اکنون باید ترویج شود، همان امام حسینی است که گریه بر او ثواب دارد و باعث شفاعت در روز جزا می گردد.”
ﺧﺪا ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺭا ﺷﻔﺎ ﺩﻫﺪ
مقدسات برای جماعت آخوند کارکرد فراوان دارد از جمله اینکه ، دوستی نقل میکرد که سالها پیش سید جوانی را برای روضه خوانی محرم به ده ما اورده بودند ، همراه پدرم به روضه رفته بودم . سید روضه خوان روی منبر در مورد ثواب عزاداری برای امام حسین میگفت که ، اگر در خانه ای برای امام حسین آش نذری بپزنند و دود اجاق در کوچه به چشم زنی برود و یک قطره اشک از چشمش فرو بریزد ، اگر آن زن به اندازه موهای سرش زنا داده باشد ، تمام گناهانش پاک میشود . پدر من برآشفت و بلند شد و سید را از منبر پائین کشید . مردم به حمایت از روضه خوان شروع به اعتراض کردند که چه کار با سید اولاد پیغمبر داری . پدرم فریاد زد مردم ، این مرد میخواهد این ده را جندخانه کند .
با سلام به دوست خوب ژاپن نشین جناب عرفانیان
متن طولانی نوشته اید که مخاطب اصلی آن آقا سید سجاد حسینی هستند که احتمالا ایشان مطالب شما را پاسخ خواهند داد.
اما در بخشی از نوشته تان نامی از این بنده آوردید و گفتید :
“”” ﻫﻤﻴﻦ ﺁﻗﺎ ﻣﺮﺗﻀﻲ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺁﻳﺖ اﻟﻠﻪ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ” اﻳﺸﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺮﻭا ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺭا ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻧﺠﻴﺮﻫﺎ ﺗﺤﺮﻳﻒ ﻣﻴﻜﻨﺪ و اﺑﺎﻳﻲ ﻫﻢ ﻧﺪاﺭﺩ ” اﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪاﺵ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺻﻔﺤﻪ اﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﺁﻗﺎﻱ ﺧﻤﻴﻨﻲ ﺩﺭ ﺳﺨﻨﺮاﻧﻲ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮا اﺯ ﻣﺠﻠﺲ ﻣﻮﺳﺴﺎﻥ ﻳﺎﺩ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﺑﻌﺪ اﺯ ﺗﺬﻛﺮ ﻣﻔﺘﺢ ﺣﺮﻓﺶ ﺭا ﺗﺼﺤﻴﺢ ﻛﺮﺩه و اﺯ ﻣﺠﻠﺲ ﺧﺒﺮﮔﺎﻥ ﻧﺎﻡ ﻣﻴﺒﺮﺩ ” ﻣﻦ ﻓﻴﻠﻢ اﻳﻦ ﺳﺨﻨﺮاﻧﻲ ﺭا ﺩاﺭﻡ ‘ اﻭ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ اﺯ ﻣﺠﻠﺲ ﺧﺒﺮﮔﺎﻥ ﻳﺎﺩﻱ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ اﻭ اﻭﻝ ﺑﻪ ﺳﺤﻮ اﺯ ﻣﺠﻠﺲ ﺳﻨﺎ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﺑﻌﺪ اﺯ ﺗﺬﻛﺮ ﺷﺨﺼﻲ اﺯ اﻃﺮاﻓﻴﺎﻥ ﺁﻥ ﺭا ﺑﻪ ﻣﺠﻠﺲ ﻣﻮﺳﺴﺎﻥ ﺗﺼﺤﻴﺢ ﻣﻴﻜﻨﺪ””.
(پایان)
ضمن تشکر از دقتی که داشته اید ،باید اذعان کنما از جهتی حق با شماست و از جهتی حق با شما نیست.
آن جهتی که حق با شماست مربوط می شود به سخنرانی بهشت زهرای مرحوم آیت الله خمینی ،من در آن بحثی که با دوستی بنام علی داشتم ،بر خلاف همیشه مراجعه نکردم و با تکیه به ذهنیت سی و اندی سال قبل مطلب را نقل کردم ،در این جهت حق با شماست ،در آن سخنرانی آقای خمینی ضمن غیر قانونی خواندن دو مجلس وقت یعنی مجلس سنا و مجلس شورای ملی ،وعده میدهند که ما خود به اتکاء ملت مجلس سنا تشکیل می دهیم و مجلس شورا تشکیل خواهیم داد ،و در پایان سخنرانی مرحوم آقای مفتح به ایشان تذکر می دهد که سهوا گفته اید مجلس سنا تشکیل می دهیم ،و ایشان هم می پذیرد و میگوید مقصود من از تشکیل مجلس سنا مجلس موسسان بود و مجلس سنا از ابتدا امر مزخرفی بوده است .
عبارت ایشان را از کتاب صحیفه امام نقل می کنم :
“”…..و من از خداى تبارك و تعالى سلامت همه شما را خواستار هستم. و من عرض مىكنم بر همه ما واجب است كه اين نهضت را ادامه بدهيم تا آن وقتى كه اينها ساقط بشوند؛ و ما به واسطه آراى مردم، مجلس سنا «3» درست بكنيم؛ و دولت اول را- دولت دائمى را- تعيين بكنيم….””.
(پایان نقل قول)
ملاحظه می کنید که ایشان در این جمله سهوا وعده داده است که مجلس سنا درست می کنیم ،در حالیکه مقصود واقعی ایشان “مجلس موسسان یا همان خبرگان قانون اساسی” بوده است ،آن شماره 3 هم که در متن ملاحظه میکنید ارجاع به پاورقی است که در پاورقی توضیح داده است که به آخر کلام مرحوم آقای خمینی توجه شود که این اشتباه را با تذکر مرحوم مفتح تصحیح کرده اند.
آن جمله آخر سخنرانی هم این است که :
“”مقصود من از مجلس «سنا» مجلس «مؤسسان» بود نه مجلس سنا. مجلس سنا اصلش يك حرف مزخرفى است! هميشه بوده!””.
(صحیفه امام ،ج 6 ص 17 و 19).
این بخشی بود که شما ایراد کرده بودید و حق با شما بود و من تشکر می کنم.
اما بخش دومی که حق با شما نیست و توجه درستی نکرده اید همان بحث و ایرادی بود که ما با دوستی بنام علی داشتیم ،در آن بحث جناب علی ادعا کرده بود که آقای خمینی ابتدا مرحوم بازرگان را مامور به تهیه مقدمات انتخاب و تشکیل مجلس موسسان می کند اما بعد در عمل مجلس خبرگان قانون اساسی پیش می آید.
من در آن بحث توضیح دادم که مقصود آقای خمینی از ابتدا که تعبیر به مجلس موسسان کرده است همان مجلسی بوده است که در آن قانون اساسی تدوین و تصویب شد ،نهایت اینکه لفظ “موسسان” به لفظ “خبرگان” تغییر کرد و این یک مساله لفظی بوده است ،و اصلا در عرف سیاسی مجلس موسسان مجلسی بوده است که مقدرات کلی کشور را بصورت قانون اساسی تعیین می کرده است ،حال اصلا فرض کنید که در عرف سیاسی “مجلس موسسان” با “مجلس خبرگان قانون اساسی” بلحاظ مفهومی متغایر باشند ،اما غرض این است که مقصود آقای خمینی از “مجلس موسسان” مجلسی بوده است که تدوین و تصویب قانون اساسی کنند ،و من به آن دوست گفتم که شما که ادعا می کنید ایشان مجلس موسسان گفت بعد سر از خبرگان در آورد شواهدتان را بر این ادعا ذکر کنید.
اما شواهدی که من بر این مدعا دارم که مقصود آیت الله خمینی از اول تا آخر از کلمه و تعبیر “مجلس موسسان” همان مجلس خبرگانی بوده است که موظف به تدوین و تصویب قانون اساسی بوده اند از این قرار است:
1-“”پيام [به ملت ايران (تشكيل شوراى انقلاب، دولت بختيار و احتمال كودتا)]
زمان: 22 دى 1357/ 13 صفر 1399
مكان: پاريس، نوفل لوشاتو
موضوع: تشكيل شوراى انقلاب، دولت بختيار و احتمال كودتاى نظامى
مخاطب: ملت مسلمان ايران
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
سلام و تحيت بر ملت قهرمان و شريف ايران! سلام بر شهداى راه حق!
اكنون كه روز پيروزى ملت شجاع نزديك مىشود، اكنون كه خونهاى پاك عزيزان بيگناهى كه براى دفاع از حق و حقيقت به دست جلادان خونآشام شاه بر زمين ريخته شده است بارور مىگردد، لازم مىدانم مراتب ذيل را به اطلاع ملت ايران و مردم جهان برسانم:
1- به موجب حق شرعى و بر اساس رأى اعتماد اكثريت قاطع مردم ايران كه نسبت به اين جانب ابراز شده است، در جهت تحقق اهداف اسلامى ملت، شورايى به نام «شوراى انقلاب اسلامى» مركب از افراد با صلاحيت و مسلمان و متعهد و مورد وثوق موقتاً تعيين شده و شروع به كار خواهند كرد. اعضاى اين شورا در اولين فرصت مناسب معرفى خواهند شد. اين شورا موظف به انجام امور معين و مشخصى شده است؛ از آن جمله مأموريت دارد تا شرايط تأسيس دولت انتقالى را مورد بررسى و مطالعه قرار داده و مقدمات اوليه آن را فراهم سازد. دولت موقت در اولين فرصت كه مناسب و صلاح دانسته شود به ملت معرفى و شروع به كار خواهد نمود. دولت جديد موظف به انجام مراتب زير است:
الف- تشكيل مجلس مؤسسان از منتخبين مردم به منظور تصويب قانون اساسى جديد جمهورى اسلامى.
ب- انجام انتخابات بر اساس مصوبات مجلس مؤسسان و قانون اساسى جديد؛
ج- انتقال قدرت به منتخبين جديد””.
(صحیفه امام،ج 5 ،ص 426)
/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
2-“”مصاحبه [با تلويزيون فرانسه، كانال يك درباره اهداف شوراى انقلاب]
زمان: 25 دى 1357/ 16 صفر 1399
مكان: پاريس، نوفل لوشاتو
موضوع: اهداف شوراى انقلاب- انتظار از ارتش- محاكمه شاه
مصاحبهكننده: خبرنگار كانال يك تلويزيون فرانسه
سؤال: [حضرت آيت اللَّه، اهداف «شوراى انقلاب» چيست؟]
جواب: هدف اين است كه «شوراى انقلاب» يك حكومت موقتى ايجاد كند كه آن حكومت موقت، مجلس مؤسسان را تأسيس كند براى تصويب قانون اساسى و بعد بقيه كارها””.
(صحیفه امام،ج 5 ص 467)
///////////////////////////////////////////////////////////////////
3-“”
پيام [به خبرگزاريهاى خارجى درباره فرار شاه]
زمان: 26 دى 1357/ 17 صفر 1399
مكان: پاريس، نوفل لوشاتو
مناسبت: فرار شاه از ايران
مخاطب: خبرگزاريهاى خارجى
الف: خروج شاه از ايران اولين مرحله پايان يافتن سلطه جنايت بار پنجاه ساله رژيم پهلوى مىباشد، كه به دنبال مبارزات قهرمانانه ملت ايران صورت گرفته است. من اين پيروزى مرحلهاى را به ملت تبريك مىگويم و بيانيهاى خطاب به ملت صادر خواهم كرد
ب: ما بزودى دولت موقت انتقالى را براى اجراى انتخابات مجلس مؤسسان و تصويب قانون اساسى جديد معرفى مىكنيم
ج: بازگشت من به ايران در اولين فرصت مناسب انجام خواهد شد””.
(صحیفه امام،ج5 ص 481)
/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
4-“””
حكم [تشكيل دولت موقت به آقاى مهدى بازرگان]
زمان: 15 بهمن 1357/ 6 ربيع الاول 1399
مكان: تهران، مدرسه رفاه
موضوع: نخستوزيرى آقاى بازرگان «1»
مناسبت: تشكيل دولت موقت
مخاطب: بازرگان، مهدى
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
6 ربيع الاول 1399
جناب آقاى مهندس مهدى بازرگان
بنا به پيشنهاد شوراى انقلاب، بر حَسَب حق شرعى و حق قانونى ناشى از آراى اكثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران كه طى اجتماعات عظيم و تظاهرات وسيع و متعدد در سراسر ايران نسبت به رهبرى جنبش ابراز شده است، و به موجب اعتمادى كه به ايمان راسخ شما به مكتب مقدس اسلام و اطلاعى كه از سوابقتان در مبارزات اسلامى و ملى دارم، جنابعالى را بدون در نظر گرفتن روابط حزبى و بستگى به گروهى خاص، مأمور تشكيل دولت موقت مىنمايم تا ترتيب اداره امور مملكت و خصوصاً انجام رفراندم و رجوع به آراى عمومى ملت درباره تغيير نظام سياسى كشور به جمهورى اسلامى و تشكيل مجلس مؤسسان از منتخبين مردم جهت تصويب قانون اساسى نظام جديد و انتخاب مجلس نمايندگان ملت بر طبق قانون اساسى جديد را بدهيد.
مقتضى است كه اعضاى دولت موقت را هر چه زودتر با توجه به شرايطى كه مشخص نمودهام تعيين و معرفى نماييد.
كارمندان دولت و ارتش و افراد ملت با دولت موقت شما همكارى كامل نموده و
رعايت انضباط را براى وصول به اهداف مقدس انقلاب و سامان يافتن امور كشور خواهند نمود.
موفقيت شما و دولت موقت را در اين مرحله حساس تاريخى از خداوند متعال مسألت مىنمايم.
روح اللَّه الموسوي الخمينی””””.
(صحیفه امام،ج6 ،ص 54)
/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
5-“”و لهذا چون ما مجلس را غير قانونى مىدانيم و دولت را هم غير قانونى مىدانيم و اوضاع كشور را آشفته مىبينيم، براى اينكه خاتمه بدهيم به وضع [آشفته] كشور، ما به واسطه اتكا به اين آراى عمومى- كه شما الآن مىبينيد و ديديد تا كنون كه آراى عمومى با ماست و ما را به عنوان «وكالت» يا بفرماييد به عنوان «رهبرى»، همه قبول دارند- از اين جهت ما يك دولتى را معرفى مىكنيم، رئيس دولتى را معرفى مىكنيم [تا] موقتاً دولتى تشكيل بدهد كه هم به اين آشفتگيها خاتمه بدهد، و هم يك مسئله مهمى كه مجلس مؤسسان است، انتخابات مجلس مؤسسان را درست كند، و مقدمات آن را درست كند و مجلس مؤسسان تأسيس بشود. و همين طور انتخابات هم درست بشود و آنها دولت دائمى را انتخاب بكنند. و مجلس مؤسسان؛ … جمهورى اسلامى را [به] رفراندم بگذارد … با اينكه من اعتقادم اين است كه ديگر احتياج به رفراندم نيست و مردم مكرر به جمهورى اسلامى رأى دادهاند؛ لكن براى اينكه بهانهها تمام بشود و شمارش آرا بشود، ما بايد آزادانه يك همچو كارى بكنيم تا مردم بدانند، تا همه عالم بدانند كه رأى آزاد كه مردم مىدهند به كه مىدهند و به چه رژيمى مىدهند. لهذا ما دولت موقت را تعيين كرديم. و چون جناب آقاى مهندس مهدى بازرگان را سالهاى طولانى است از نزديك مىشناسم و يك مردى است صالح، متدين، عقيدهمند به ديانت و امين و ملى و بدون گرايش به يك شيئى كه بر خلاف مقررات شرعى است، من ايشان را معرفى مىكنم كه ايشان رئيس دولت باشند. و ايشان وزراى خودشان را بعد تعيين خواهند كرد””.
صحیفه امام ،ج 6 ص 58))
///////////////////////////////////////////////////////////////////
6-“””
سخنرانى [در جمع مردم و تأكيد بر رأى به «جمهورى اسلامى»]
زمان: 10 فروردين 1358/ 1 جمادى الاول 1399
مكان: قم
موضوع: رأى به جمهورى اسلامى
مناسبت: در آستانه رفراندم جمهورى اسلامى
حضار: اقشار مختلف مردم
[بسم اللَّه الرحمن الرحيم]
آزادى و استقلال، هديه جمهورى اسلامى
امروز رفتم در محلى «1» كه شهداى قم جان خود را براى اسلام و جمهورى اسلام از دست دادند. براى اينكه آنها را شاد و ملت اسلام را دلگرم كنم، به جمهورى اسلامى رأى دادم. من اميدوارم كه همه ملت اسلام و همه ملت ايران موفق باشند و ملت ما رأى به جمهورى اسلامى بدهند. جمهورى اسلامى براى ما سرنوشت آزاد، و خوشبختى و استقلال هديه مىآورد؛ و دشمنان اسلام مىخواهند اخلال در امر كنند و ملت ما بايد پافشارى كند و رأى خودشان را به جمهورى اسلامى بدهند.
البته بعد از اين مرحله باز مراحل ديگر داريم، و آن تأسيس مجلس مؤسسان است كه بايد به قانون جديد اساسى رأى بدهند و بعد از آن، انتخابات است كه آنها بايد نمايندگان خود را به مجلس بفرستند و [آن] مراحل، نهايى ترين مراحل نهضت است و سپس مرحله ايرانسازى فرا مىرسد و پياده شدن قانون اسلام در همه قشرهاى مملكت. آن هم آن است كه ما آرزو داريم، و اميدوارم با پشتيبانى همه ملت به آرزوى خودمان برسيم. و قبل از همه از ملت مىخواهم امروز و فردا هم رأى بدهند؛ به جمهورى اسلامى رأى بدهند””.
(صحیفه امام ج 6 ص 450)
/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
7-“””اينك شماييد كه بايد مقدرات خود را به دست بگيريد و مجال به فرصت طلبان ندهيد، و با قدرت الهى كه مظهر آن جماعت است، قدمهاى بعدى را برداريد، و با فرستادن طبقه فاضله و امناى خود در مجلس مؤسسان، قانون اساسى جمهورى اسلامى را به تصويب برسانيد، و همان طور كه با عشق و علاقه به جمهورى اسلامى رأى داديد، به امناى امت رأى دهيد تا مجالى براى بدانديشان نماند””.
(صحیفه امام،ج 6 ص 453)
/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
8-“””انتخابات مجلس مؤسسان
شما جوانها و شما مرد و زن ان شاء اللَّه در انتخاباتى كه در پيش داريم براى مجلس مؤسسان، كه قانون اساسى جمهورى اسلامى را آنها بايد تصويب كنند همين طور كه رو آورديد با عشق و علاقه به جمهورى اسلامى و رأى داديد در آنجا هم بايد با عشق و علاقه، در هر شهرى، در هر استانى با عشق و علاقه تعيين كنيد اشخاص فاضل، اشخاص امين را، اشخاص متدين امين فاضل را، براى اينكه بروند در مجلس مؤسسان و قانون اساسى جمهورى اسلامى را تصويب كنند””.
(صحیفه امام،ج 6 ص 472)
/////////////////////////////////////////////////////////////////////
جناب عرفانیان! شواهد این مطلب زیاد است و من برخی موارد مهمتر را ذکر کردم ،همینطور که می بینید در همه این موارد که صحبت از “مجلس موسسان” است ،بیان وظیفه “تدوین و تصویب قانون اساسی” بصورت قید توضیحی دنبال آن در کلام یا نوشته آقای خمینی بوده است ،و این همان وظیفه ای است که مجلس منتخب خبرگان قانون اساسی 36 سال قبل ایفاء کردند ،از اینجا معلوم می شود که مقصود از تعبیر “مجلس موسسان” از ابتدا تا انتها ،همان مجلسی بوده است که توسط رای آزاد مردم انتخاب شدند تا قانون اساسی را پس از رفراندوم جمهوری اسلامی ،بتصویب برسانند ،حال اینکه لفظ و تعبیر “موسسان” بشود “خبرگان” این یک نزاع لفظی بیهوده است و مقصود از موسسان هم این بوده است که افراد خبره منتخب ملت با کارشناسی حقوقی و دینی قانون اساسی را بتصویب برسانند .
این تمام مقصود من از آن بحث بود که البته مورد سخنرانی بهشت زهرا را با تکیه ذهنیت سهوا آنطور بیان کردم ،و واقعا تعمدی در کار نبود ،در عین حال از دقت نظر شما تشکر می کنم که سبب این شد که مساله با شواهد دقیقتر روشن تر شود.
بقول شما خدا همه ما را شفا دهد
شما آقای آیت الله موسوی بجنوردی را میشناسید؟ نه نمی شناسید..اگر میشناختید از این کارها دیگر نمی کردید!..البته منظورم شما ایرانیان نیستید که حتما ایشان را خوب میشناسید بلکه منظور امیر بحرین فلان فلان شده است که ایشان را اصلا نمی شناسد. این امیر بحرین دیده که این آقا گفته که بهائیان اصلا ایرانی نیستند و حداکثر مثل گربه هستند که حق حیات داره ولی حق تحصیل و زندگی نداره! بعد باورش شده رفته گذرنامه نماینده آقای سیستانی رو لغو کرده!..امیر معلوم الحال نمیدونه که این احکام جنابان آخوند ایرانی فقط مال غیر آخوند ها است نه آخوندها!.حالا جناب موسوی بجنوردی هم بر آشفته که ای وای حقوق بشر چی میشه و وای به این اسلام و پس حق شهروندی اون آقا چی میشه و فحش به سازمان ملل و این حرفها!!.انگار نه انگار همین دو سه روز پیش بهائی جماعت رو از ایرانیت و آدمیت بیرون کرد!!..به آخوند ایرونی که از رهبر ماهانه جیره هم میگیره و سی سال است که از صبح در دفتر کارش در حال تحقیق است و به این تازه های علمی و دینی هم رسیده بیشتر از این نباید امید داشت..ای امیر بحرین بشنو!
سلام به مرتضی و ساسانم
نکته ساسانم را گرفتم و اینکه بلی من در جریان مباحث و نکات شما و کورس در باره فره ایزدی نبودم متأسفانه و دیر پیوستم و نکات کورس را از مبحث حافظ خوانده ام. از همانجا مطالب جناب مرتضی را هم خوانده ام و می دانم بر فقه سنتی مسلط است زیرا از فقه بی خبر نیستم و لی با حفظ احترام به ایشان عرض می کنم بااینکه فقه ما در زمانه خود نقش حقوق و علوم اجتماعی امروز را برای مردمان داشته اما امروزه جایش را نتواسته از حوزه علمیه به اذهان مردمان خردمند و دانای زمانه جاری کند(منظورم خرمندان هر رشته علمی است زیرا اینان مرجع فکری زمان خودند و قوانین و نرمها را می نویسند).به ضرب و زور حکومت و سیاست توجه نکنید به اذهان خرمندان توجه کنید. آقای مطهری این را فهمید و زودتر مجهز شد به دانسته های روزگاش و او چون دل در گرو سنت داشت و ذهنی تشنه دانایی گاه اما گاه شبهه شناسی مقصد او می شود نه آموختن محض از این رو نتوانست علوم روزگار و سنت را به نفع یک درک مشترک بهتر حل کند به همین دلیل بیشتر مرحوم طباطبایی را سوق داد به نقد مارکسیسم و شبهه شناسی تا اینکه بعد از انقلاب دیگر این پستان خشکید و هرچه ما داد بزنیم و دانشگاههای دینی بسازیم که ایکس مطهری زمانه است و ایگرگ طباطبایی زمانه، افاقه نمی کند. مردم و خردمندان و باسوادان با خدا و دین و حقیقت دینی مشکلی ندارند با خدا و دینی که با زندگی و انسانیت و فهم آنها مشکل داشته باشد، مشکل دارند. چگونه رفع مشکل کنیم؟ به طراز دانایی روزگار برسیم واقعا یک دوره فیزیک، یک دوره فلسفه غرب(نه تاریخ فلسفه بل متون مهم) یک دوره موسیقی و یک دوره علوم اجتماعی و یک دوره اقتصاد و حقوق نو بخوانیم در می یابیم آنچه خردمندان یافته اند لزوما ضد خدا و دین نیست.پس به نظر من فقه به شدت از غافله عقب مانده و جز بزرگان و مطالعه گران سترگی که دغدغه دین و انسانیت دارند نمی توانند از پوسته مباحث اصولی کهن رها شوند. حال برای اینکه فقط ادعا نکرده باشم یک سوال از مرتضای بزرگوار می پرسم با اینکه در سنت فقه شیعه کتاب و سنت و اجماع(کاشف از رای معصوم) و عقل جزو ادله فقهی و دارای حجتند آیا شما یک نمونه در کل تاریخ فقه ما سراغ دارید که فقها بر اساس عقل حکم شرعی استنباط کرده و بر مبنای ان فتوا داده باشند؟ این کافی نیست که شب روز در اهمیت یک چیز موهوم به نام عقل بگوییم و مدعی و مصادرگر آن شویم اما در سنت حوزوی چیزی از خرمندی روزگار نباشد. من می اندیشم خردمندی روزگار را می توان در فقه سنتی جای داد و این خردمندی چیزی نیست جز یافته های علوم اجتماعی و علوم تجربی. مثلا فتوای به اینکه انسانها آزادند و هیچکس نمی تواند آزادی آنها را محدود کند.نتیجه؟ مردم و آدمیان آزادی را برای نابودی خود نمی خواهند بل برای زندگی بهتر می خواهند حال به چنین فقیهی خوشامد خواهند گفت و به حرفهای دیگرش گوش خواهند داد اما اگر در برابر این سخن حق که همه شهروندان ایرانی، حقوق مساوی دارند، بگوید بله ما موافقیم و بپرسیم همه یعنی همه آنهایی که در ایران ساکنند و تابعیت دارندو مثلا بهاییان ناگهان برافروخته شود که این چه حرفی است بهایی معلوم است که شهروند نیست چون مسلمان نیست و او تخصصا از بحث خارج است! این را جز توهین به خود مسلمانان و زورگویی محض نمی توان تعبیر کرد. حال شما جناب مرتضی آیا موافقید در دانش فقه ما با تکیه بر یافته و مبنای دلیل عقلی، حکمی استباط نشده یانه؟ و در در موضوع «همه شهروندان ایرانی» و اطلاقش بر بهاییان چه نظر دارید؟
پاسخ مشروح یوسفی اشکوری به موسوی بجنوردی که گفته بود: بهاییان هیچ حق شهروندی ندارند. چرا که اساسا شهروند نیستند.
—————
اخیرا آیت الله سید محمد موسوی بجنوردی در گفتگویی با خبرگزاری فارس سخنانی گفته است که بسی مایه شگفتی است. آقای موسوی بجنوردی از عالمان روشن اندیش و در قیاس با همتایانش نوگراست و در این بیست سال اخیر هم از نظر فکری و فقهی آرای نوتر و راهگشاتر ارائه داده اند و هم از نظر سیاسی در جناح اصلاح طلب قرار گرفته و در مجموع در طیف کسانی معرفی شده که اندک تغییری را در نظام ولایی مطلوب می دانند. اما اکنون ایشان در این گفتگو به شکل غیر منتظرهای سخنانی گفته اند که هم از منظر فقهی و دینی مایه حیرت است و هم از نظر سیاسی محل تأمل. سخنانی چنان سست و بیمنطق و پر تناقض که از عالمی چون آقای موسوی بجنوردی بعید می نماید. نمی دانم این تغییر موضع پیش درآمد یک تحول تازه و گرایش بیشتر در طیف جناح اصلاح طلب به راست محافظه کار است (و شاید مصاحبه با خبرگزاری فارس نیز خود معنادار باشد) و یا تا کنون شناخت من از جناب ایشان نادرست و ناقص بوده و در واقع اندک امید من و مانند من به این عالم محترم بیهوده بوده است.
جناب بجنوردی در مصاحبه خود مطالبی فرموده است که بسیاری از آنها جای بحث و مناقشه دارد و از جمله در بخش سیاسی آن و تحلیل وی در باب رخدادهای دهه نخست انقلاب و به ویژه در باره تحولات پس از انتخابات ۸۸ و نقش کسانی چون کروبی (رئیس سابق ایشان در مجمع روحانیون) و موسوی (کاندیدای مجمع در انتخابات ریاست جمهوری دهم) آشکارا وارونه نمایی شده و اگر گزاف نباشد بر چشم حقیقت خاک پاشیده است. این در حالی است که جناب بجنوردی از برخی پرسشهای اصلی مصاحبه گر آشکارا طفره رفته و یا پاسخی ناقص داده و اگر پاسخی شفاف داده می شد، تناقضات و وارونه گوییهای ایشان بیشتر نمایان می شد. شاید بهره مندی از عطایای رهبری به مجمع روحانیون مبارز (که برای اولین بار ایشان آن را اعلام کرده و باید از این بابت از ایشان تشکر کرد) و یا بده بستانهای ناگفته در این چرخش بزرگ نقش داشته باشد. اما من در این گفتار از مسایل سیاسی چشم می پوشم و به بخش فقهی سخن وی در باب اسلام و فقه و حقوق شهروندی می پردازم. چرا که، به رغم اهمیت دیدگاه سیاسی جناب بجنوردی، نظریه دینیفقهی ایشان به عنوان یک فقیه مدافع قانون اساسی ایران و نظام ولایی، بسی مهم تر است و احتمالا به همین دلیل نیز عنوان بخش اصلی تیتر گفتگو در خبرگزارس فارس (مورخ ۲۴ آذر ۹۳) به همین موضوع ارتباط دارد: «فرمان ۸ مادهای امام مترقیترین حقوق شهروندی است/بهائیان حقوق شهروندی ندارند . . .».
جناب بجنوردی پس از آن که در باب اهمیت «فرمان هشت مادهای امام» (که در آذر ماه سال ۶۱ انتشار یافته است) و این که این فرمان «مترقیترین حقوق شهروندی» است به تفصیل داد سخن داده است، در پاسخ به پرسش پرسشگر مبنی بر این که: «مثلا این که وقتی گفته می شود همه شهروندان حق تحصیل دارند، آیا این حق به عنوان مثال شامل بهائیان هم می شود؟»، می گوید: «به هیچ عنوان. بعضی مسایل نیازی به این ندارد که تخصیص بزنیم، آن کسی که با اسلام مخالف است، موضوعا از این بحث خارج می شود. هیچ وقت ما نمی گوییم بهایی حق تحصیل آزاد دارد، اصلا حقوق شهروندی ندارد. مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان از حق شهروندی برخوردارند، در مجلس نماینده دارند، زیرا ادیان ابراهیمی هستند». لب کلام و نظریة اسلامیفقهی ایشان این است که حقوق شهروندی در ایران (و طبق این قاعده در تمام کشورهای اسلامی) مختص مسلمانان و به طور مستثنای بر قاعده اهل کتاب است و چون بهاییان اهل کتاب نیستند و بعلاوه با اسلام نیز مخالف اند، موضوعا از عنوان شهروندی خارج اند و بدین ترتیب حقوق شهروندی آنان نیز در ایران بلاموضوع است.
در این باب به چند نکته اشاره می کنم. در واقع می توانم بگویم نقدهایی است که به نظریة حضرت ایشان وارد می کنم و از این ایشان انتظار دارم که به هرنحو مقتضی پاسخ دهند تا ابهامات من و بسیاری چون من برطرف شود.
یکم. طبعا نخستین چیزی که باید مورد توافق قرار بگیرد تا امکان مباحثه فراهم آید، تعریف و تفسیر اصطلاح «شهروندی» و «حقوق شهروندی» است. گفتن ندارد که ما در گذشتهها و به طور خاص در تاریخ اسلام و در قرآن و در سنت و سیره نبوی، مفهومی و اصطلاحی چون شهروند و حقوق شهروندی نداشته ایم تا بتوانیم آنها را در متون و منابع اسلامی سراغ بگیریم، اما عنوان شهروند به معنای کنونی آن عبارت است از: اعضای پیوستة یک مجمتع که با دیگر اعضای آن در تمامی حقوق طبیعی و انسانی برابر اند. با اندکی توضیح مفهوم شهروند روشن تر می شود. مفهوم شهروند با دو مؤلفة مدرن پیوند موضوعی و مفهومی دارد به گونهای که بدون آن مؤلفهها اصطلاح شهروند بیمحتوا و بیمعنا خواهد بود. اول حقوق ذاتی انسانی است که امروز ماده اول و دوم اعلامیة جهانی حقوق بشر را تشکیل می دهد. بدین معنا که آمیان به اعتبار انسانیت و بدون هیچ گونه تبعیض و تعیّنی دارای حقوق اند و در این حقوق نیز برابراند و هیچ فرد و یا نهادی حق ندارد این حقوق ذاتی و ماتقدم را از هیچ انسانی سلب کند. دوم این که چون در چهارچوب مفهوم ملتدولت مدرن، مجمتع مرزهای جغرافیایی «ملت» است و «دولت» و «کشور»، ناگزیر شهروند عبارت می شود از هم پیوندهای یک مجمتع ملی در چهارچوب مرزهای ملی یک کشور و تحت حاکمیت ملی یک دولت. بیفزایم که «شهر» به معنایی که در اصطلاح ترکیبی «شهروند» مراد می شود، تقریبا به همان معنایی است که در ادبیات سیاسی ایران باستان شهر یا ایرانشهر (بنگرید به معنای شهر در شاهنامه فردوسی) و نیز پولیس (شهر) در یونان کهن و تا حدودی معنای «مدینه» در اصطلاحات برخی فیلسوفان مسلمان (به ویژه فارابی) است که ملهم از همان شهر یونانی است. «وند» فارسی نیز به معنای پیوستگی و اتصال است. بدین ترتیب اصطلاح «شهروند» امروزین تقریبا معادل «ایرانشهر» ایرانی و «دولتشهر» یونانی است. از این رو «رعیت» با مفهوم شهروند متفاوت است.
دوم. حال مراد جناب بجنوردی از شهروند چیست؟ آیا شهروند را به همین معنا به کار می برند و یا معنای دیگری را مراد می کنند؟ بعید است که جناب ایشان، که هم مجتهد است و هم حقوقدان و روزگاری در دهة پرآشوب اول انقلاب از مقامات قضایی بوده و اکنون از نظریه پردازان پرشور حقوق شهروندی است، با مفهوم عنوان شهروندی آشنا نباشد. البته محتمل است که جناب ایشان اساسا با چنین تفسیری از شهروند و حقوق شهروندی موافق نباشند و تعبیر و تفسیر دیگری داشته باشند که در این صورت حق بود در آغاز بیان می کردند تا داوری در باره آرای ایشان ممکن باشد. اما حال که ایشان از این دو اصطلاح رایج و متعارف سخاوتمندانه استفاده کرده و می کنند و در ذهن مخاطبان نیز قاعدتا همین معنا متبادر می شود، فرض می کنیم که مراد ایشان از شهروند و حقوق شهروندی نیز همان است که امروز همه می فهمند؛ در این حال، پرسش اساسی این است که این حقوق شهروندی چگونه حقوقی است که مختص مسلمانان است و غیر مسلمانان را از آن تقریبا هیچ بهرهای نیست؟ مگر حقوق شهروندی بدون دو مؤلفة برابری حقوقی ذاتی آدمیان و معیار ملیت (البته به عنوان ثانوی نه اولی) ممکن است؟
به طور مشخص از جناب بجنوردی می پرسم به چه دلیل شما غیر مسلمان (جز اهل کتاب) و به ویژه مخالفان اسلام را موضوعا از مفهوم شهروند خارج می دانید و حتی در قانون «حقوق بشر اسلامی» تان در «دولت تدبیر و امید» تان نیز به دلیل بداهت آن نیازی به تخصیص نمی بینید؟ اگر معیارتان فقه و قواعد فقهی سنتی است، پس اساسا نباید دعوی حقوق بشر و حقوق شهروندی داشته باشید و حتی منطقا نمی توانید از این ترمنولوژی استفاده کنید؛ چرا که شما می دانید و همه می دانند (همان گونه که سلف شما شیخ نوری در روزگار مشروطه می گفت) اسلام و فقه جواهری بر بنیاد تبعیض است و نه بر بنیاد برابری و عدالت مساواتی امروزین و به همین دلیل نیز حقوق بشر متعارف کنونی در جهان خارج از موضوع فقه و فقاهت و اسلام فقاهتی قرار دارد. حقوق بشر از حقوق آدمی می گوید و فقه یکسره از تکلیف مؤمنان. بدیهی است که اسلام فقاهتی نه تنها بین مسلمان و غیر مسلمان تبعیض حقوقی قایل است، بین گروههای مختلف مسلمان و از جمله بین زن و مرد نیز تبعیضات آشکاری قایل است؛ در این صورت، چگونه می توانید از حقوق بشر و حقوق شهروندی حرف بزنید؟ بدیهی است که حقوق بشر، به اعتبار این که برای بشر تدوین شده و «بشر» هم جهانی و بیتعین و بیمرز است، جهانی است؛ از این رو «حقوق بشر اسلامی» اساسا دچار تناقض مفهومی (پارادوکسیکال) است، چرا که بشر مسلمان جهانی نیست (اگر شمار مسلمانان را یک میلیارد و چهارصد میلیون نفر بدانیم می شود حدود یک ششم جمعیت جهان)، مگر این که مراد جناب بجنوردی و دیگر مدافعان و نظریه پردازان حقوق بشر اسلامی در ایران و جهان اسلام، همان «حقوق بشرِ مسلمان» باشد. در این صورت، منطقا دیگر دلیلی برای گفتگو با بشرهای غیر مسلمان باقی نمی ماند؛ به ویژه که در تلقی آقای بجنوردی و همفکرانشان اساسا غیر مسلمانان بشر نیستند و به همین دلیل موضوعا از بحث حقوق بشر خارج اند. حقوق شهروندی نیز، که برآمده از مقدمه و سی مادة اعلامیة جهانی حقوق بشر مصوب ۱۳۴۸ سازمان ملل است)، همین گونه است.
سوم. از سوی دیگر معیار مخالفت با اسلام چیست؟ و چگونه مخالفت با اسلام احراز و اثبات می شود؟ شما اهل کتاب را دارای حقوق شهروندی دانسته اید، باید گفت: اولاطبق فقه شما آنان فقط حق حیات دارند و هرگز از حقوق برابر با مسلمانان برخوردار نیستند و اگر در قانون اساسی جمهوری اسلامی به پارلمان راه یافته اند (که البته جای خرسندی است) هیچ سازگاری با فقاهت سنتی ندارد؛ و ثانیااگر معیار مخالفت باشد، مگر مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان (که این آخری در شمار ادیان ابراهیمی هم نیست و مسلمانان تا چندی پیش به صورت تحقیرآمیز به آنان «گبر» خطاب می کردند) با اسلام موافق اند؟ اگر بفرمایید معیار مخالفت عملی است، باید بگویم مگر بهاییان عملا علیه اسلام شمشیر کشیده اند؟ آیا آقای بجنوردی شواهد و قراینی مبنی بر مخالفت و یا دشمنی جامعه بهایی ایران با دیانت اسلام و یا تشیع دارد؟ به نظر می رسد ایشان اطلاع درستی از افکار و عقاید و سنت بهاییان ندارد و گرنه مدعی دشمنی این هموطنان با اسلام نمی شد. بگذریم که با منطق شهروندی نمی توان هیچ حقی از مخالفان و حتی دشمنان اسلام و مسلمانی را نیز نقض کرد و حتی نادیده گرفت.
چهارم. آقای بجنوردی فرموده اند که «من بسیار مایلم این آقای احمد شهیدگزارشگر ویژه امور حقوق بشر در ایرانرا از نزدیک ببینم. با او صحبت کنم. بنده خیلی دوست دارم با او صحبت کنم و حقوق اسلام را برایش بگویم». باید خدمت ایشان عرض کنم که: حضرت آیت الله! شما حرف تان را زده اید، شما چه حرف تازهای برای گفتن دارید؟ حرف شما (چنان که در این همین مصاحبه به روشنی بیان شده) همان حرفهای تکراری و ضد حقوق بشری و ناقض حقوق شهروندی است که ۳۶ سال است که مقامات نظام جمهوری تکرار می کنند و از قضا بیش و پیش از شما برادران لاریجانی (به طور خاص صادق و جواد و به طور خاص تر رئیس حقوق بشر دستگاه قضایی) آن را در نهادهای حقوق بشری سازمان ملل استوارتر و به صد زبان بیان کرده اند. منطق شما و نهادهای حقوق بشری جهانی و از جمله احمد شهید، به کلی با هم متناقض است؛ آنها از شما می خواهند به حقوق بشر احترام بگذارید و آن هم به دلیل این که جمهوری اسلامی عضو جامعه جهانی و عضو سازمان ملل است و قانونا و اخلاقا متعهد به اجرای بیتنازل تمام تعهدات بین المللی و از جمله اعلامیة جهانی حقوق بشر است نه این که در فقه شما چیست و حقوق اسلام چگونه است. با پوزش شما به طور مغالطه آمیز می گویید در نظر دارید از احمد شهید بپرسید که «اگر ما متخلفی را بگیریم و زندانی کنیم آیا نقض حقوق بشر است؟». پاسخ روشن است: رسیدگی به تخلفات و مجازات مجرمین آری اما در چهارچوب رعایت تمام حقوق انسانی و قانونی متهم و مجرم در دادگاههای صالح. شما می خواهید به احمد شهید بفرمایید که ما بخشی از شهروندان ایرانی را به جرم دگراندیشی و طبق موازین اسلامی، نه تنها از تحصیل بلکه از زندگی و احتمالا حق حیات محروم می کنیم، این که حرف تازهای نیست، احمد شهید با همین مخالف است. شما که می گویید غربیها دشمن ما هستند و کاری به آنها نداریم و در اسلام حقوق شهروندی هست و «این فرمان هشت ماده به گونهای نمونه بود که حتی در آمریکا و انگلیس و کشورهایی که ادعای دموکراسی دارند پیدا نمی شد»، روشن نیست با چه معیاری می خواهید با جهان صحبت بکنید؟ اگر کاری به غربیان ندارید و آنها را دشمن می دانید و حتی تا آنجا پیش می روید که تعریف و تأیید آنها را دلیلی بر انحراف خود می شمارید[۱]، پس چرا فرمان هشت مادهای را با آمریکا و اروپا مقایسه می کنید؟ و اگر حقوق بشر اسلامی تان در جهان بیهمتاست و شما «منادی آزادی و حریت» هستید، اولا معیار مقایسه را بفرمایید تا داوری ممکن شود و ثانیا برتری مدعیات خود را با منطق و استدلال و به ویژه در عمل نشان دهید نه با بازی با الفاظ و با حقوق شهروندی من درآوردی! «دوصد گفته چون نیم کردار نیست»!
پنجم. اما از منظر ملیت و قانون اساسی دعوی جناب بجنوردی بسی سست تر و متناقض تر می نماید. اولانام گربة نشسته در درون مرزهای ایران «ایران» است و هرکس بومی آن است و رسما و قانونا ترک تابعیت نکرده ایرانی است و وفق معیار و منطق ملت و ملیت، تمام ایران از آن تمام ایرانیان است و طبق قانون شهروندی هیچ کس از دیگری ایرانی تر نیست. ثانیانام نظام سیاسی ایران «جمهوری اسلامی ایران» است. ثالثاقانون اساسی این کشور «قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران» است. رابعانام مقامات حکومتی (از رهبر تا رئیس جمهوری) با پسوند ایران شناخته می شوند و با این پسوند مشروعیت و اعتبار سیاسی پیدا می کنند. در قانون اساسی ایران تمام عناوین افراد و یا نهادها با پسوند ایران تعریف شده اند و این یعنی ایران ظرف است و بقیه امور دیگر مظروف. افزون بر آن، در مقدمه و در اصول متعدد همین قانون اساسی به ویژه در آنجا که از برابری حقوقی سخن به میان می آید (مانند مشارکت سیاسی و تأسیس احزاب و حق تحصیل و حق تابعیت و حق کار و حق دادرسی و حق ازدواج و . . .) و یا عناوینی چون «ملت ایران» و «مردم ایران» در پیشوندها و پسوندها به کار برده می شوند، عناوینی عام هستند و اطلاق دارند و نه تخصیص خورده و نه تخصیص پذیراند. این بدان معناست که در حقوق عمومی همه شهروند ایران اند و همه در حقوق برابراند. می فرمایید نیازی به تخصیص ندارد چرا که غیر مسلمانان و یا مخالفان اسلام موضوعا دارای حقوقی نیستند و یا با مسلمانان در حقوق برابر نیستند. افزون بر بطلان این استدلال که ارائه شد، معنای محصل دعوی شما این است که میلیونها غیر مسلمان و از جمله بهاییان ایران اصولا حق زیستن در وطن خود را ندارند و لابد باید سرزمین آبا و اجدادی خود را رها کنند و بروند! چرا که طبق استدلال شما آنان نه حق دادرسی دارند و نه حق کار و نه حق معامله و نه حق مراجعه به ادارات دولتی و نه حق تحصیل و نه حتی حق تابعیت! و این آشکارا نقض صریح اصول قانون اساسی است. قانون اساسی در اصل نوزدهم به صراحت تمام ایرانیان را از هر قوم و قبیله و نژاد «در حقوق مساوی» دانسته است. البته اگر در اصولی برای برخی فعالیتها عدم مغایرت به شرع و شریعت قید شده (با چشم پوشی از تناقضات آشکار و غیر قابل انکار برخی از آنها با برخی دیگر از اصول قانون اساسی)، اولا این شروط خاص اند و اصول عام و ثانیا معیارهای آن شروط دین و عقیده و مانند آن نیست؛ در واقع شروطی است که باید همه رعایت کنند و به گروه خاصی مربوط نمی شود. وانگهی، اگر بفرمایید زمان تدوین قانون اساسی خروج عدم حق شهروندی بهاییان و مانند آنها از اول مفروض بوده، بیتردید نادرست است. چرا که نه تنها هیچ گواه و اماره معقول و منقولی مؤید آن نیست، بلکه تمام قراین حالیه و مقالیه خلاف دعوی حضرتعالی است و مهمترین آنها آموزهها و وعدهای آیت الله خمینی به عنوان رهبر انقلاب و دیگر رهبران و به ویژه صورت مذاکرات مجلس بررسی قانون اساسی اول در سال ۵۸ و در ۶۸. بعید می دانم که حتی یک نشانه پیدا شود که نشان بدهد که اطلاقات قانون اساسی مقید و مشروط به شرط مورد دعوی شما بوده باشد. در هرحال خروج از اطلاق دلیل و قرینههای قوی می طلبد.
از تمام این مناقشات گذشته، از شما می پرسم جناب بجنوردی! پیشنهاد شما برای بهاییان ایران چیست؟ اینان چه باید بکنند تا شما راضی شوید؟ تماما از وطن خود بروند؟ به کجا؟ ارض موعودی هم ندارند که به آنجا کوچ کنند! اما نه، جناب بجنوردی! ارض موعود هر ایرانی وطن او و پدرانش هست و هیچ کس حق ندارد خود را ایرانی تر بداند و دیگران را از کمترین حقی محروم کند. وطن ایرانی و شناسنامه ایرانی مشروعیت بخش حقوق شهروندی ایرانیان است و بس. از این رو تمام منابع مادی و معنوی و امکانات وطن مشاع و مشترک تمام هموندان ایرانی (از نفت و گاز گرفته تا جنگلها و مراتع و شهر و روستا و دانشگاه و مدرسه و . . . .) جزء به جزء از آن فرد به فرد ایرانی است و جنسیت و فکر و عقیده و مذهب و قوم و هر چیز دیگر جملگی به تعبیر دقیق قران (آیه ۱۳ سوره حجرات) برای شناخت و تمایز است نه عامل تبعیض و نابرابری. نکند که هنوز هم شما و همتایان تان به اعتبار این که مسلمانان روزی سرزمین ایران را با شمشیر و جنگ به دست آورده اند این کشور را «مفتوح العنوه» می دانید که به عنوان غنیمت جنگی به بازماندگان و وارثان مجاهدان تعلق دارد؟ اگر به واقع به حقوق شهروندی به جد باور دارید، بپذیرید که فرزند یک بهایی نیز به اندازة فرزندان شما حق استفاده از تمامی امکانات و از جمله تحصیل در تمام سطوح را دارند چرا که «ایرانشهر» وطن مشاع تمام ایرانیان است.
ششم. آخرین نکته این است که تمام دگراندیشان غیر مسلمانان و از جمله بهاییان ایران حتی در چهارچوب فقه سنتی مصداق «ذمّی» و «معاهد» و «مستأمن» هستند و قانون اساسی نیز همین امر را البته بدون استفاده از این عناوین و به صورت تلویحی و التزامی قبول کرده و به رسمیت شناخته است. در این صورت نظام اسلامی، به ادای حقوق آنان و رعایت مصالح و امنیت و آرامش و آسایش آنان ملتزم است و قانونا و شرعا و اخلاقا نمی تواند از این تعهد شانه خالی کند. از باب نمونه حتی اگر همان یک سخن امام علی در نامه مشهورش به کارگزارش مالک (هنگام اعزام به مصر) ملاک باشد که گفت «واشعر قلبک الرحمه للرعیه، و المحبه لهم، و لا تکونّن علیهم سبعا ضاریا، تغتنم اکلهم، فانّهم صنفان: اما اخ لک فی الّدین او نظیر لک فیالخلق»[۲]، ملاک باشد، تمام حقوق انسانی هر شهروند ایرانی لازم الاجراست و ناقض آن هم خلاف پیمان کرده و درخور هر نوع ملامت و حتی مجازات.
بعدالتحریر. برای رفع هر نوع بدفهمی این را هم بگویم که احتجاج من با آیت الله بجنوردی در چهارچوب فقه مصطلح و سنتی و نیز قانون اساسی صورت گرفته است و گرنه اگر باز گردیم به متن و متون اسلام و رویکردهای متفاوت از اسلام و تشیع، می توانیم بحث را از مبنا آغاز کنیم و مباحثه را به گونهای دیگر پیش ببریم. مثلا لازم است خداشناسی و انسان شناسی و دین شناخت خود را تنقیح کنیم و وضعیت اظهار عقیده و به ویژه آزادی بیان را در چهارچوب گفتمان اسلامی مختارمان روشن کنیم و صد البته در این گفتار مختصر مجال چنین مهمی نبوده و نیست.
——————-
[۱] . جناب موسوی می گوید «اگر اسرائیل با ما خوب باشد، باید در خودمان شک کنیم. این در مورد دیگر کشورهای استعماری هم صدق می کند چرا که ما منادی آزادی و حریت هستیم». اما شگفت این که ایشان در همین گفتگو با افتخار از نقش خاتمی و هاشمی در برآمدن حسن روحانی (به تعبیر خودشان «شیخ حسن») یاد کرده و پیش از این نیز از حامیان خاتمی و اصلاحات و اصلاح طلبان بوده و از حامیان میرحسین موسوی در انتخابات ۸۸ بوده و احتمالا هنوز هم هست؛ و حال آن که عموم دول غربی و نهادهای حقوق بشری و دموکراتهای عالم از خاتمی در گذشته حمایت کرده و اکنون نیز ایشان محبوبترین رجل سیاسی جمهوری اسلامی در جهان است و همین طور دول عالم و غربیان از موسوی و کروبی و جنبش سبز و الان از روحانی و دولت او حمایت می کنند! جناب بجنوردی داستان چیست؟ چرا و چگونه با منطق کیهان و حسین شریعتمداری (که از قضا دیروز در دانشگاه تهران نیز عینا تکرار کرد) سخن می گویید؟ این تناقض را چگونه پاسخ می دهید؟
[۲] . مالک: قلبت را با مهربانی به مردم بپوشان، و با آنان مهربان باش، مبادا چون حیوان درندهای باشی که خوردن مردمان را غنیمت شماری. چرا که مردمان از دو گروه خارج نیستند: یا برادران دینی تواند، و یا در آفرینش با تو برابراند.
——–
[۱] . جناب موسوی می گوید «اگر اسرائیل با ما خوب باشد، باید در خودمان شک کنیم. این در مورد دیگر کشورهای اسلامی هم صدق می کند چرا که ما منادی آزادی و حریت هستیم». اما شگفت این که ایشان در همین گفتگو با افتخار از نقش خاتمی و هاشمی در برآمدن حسن روحانی (به تعبیر خودشان «شیخ حسن») یاد کرده و پیش از این نیز از حامیان خاتمی و اصلاحات و اصلاح طلبان بوده و از حامیان میرحسین موسوی در انتخابات ۸۸ بوده و احتمالا هنوز هم هست؛ و حال آن که عموم دول غربی و نهادهای حقوق بشری و دموکراتهای عالم از خاتمی در گذشته حمایت کرده و اکنون نیز ایشان محبوبترین رجل سیاسی جمهوری اسلامی در جهان است و همین طور دول عالم و غربیان از موسوی و کروبی و جنبش سبز و الان از روحانی و دولت او حمایت می کنند! جناب بجنوردی داستان چیست؟ چرا و چگونه با منطق کیهان و حسین شریعتمداری (که از قضا دیروز در دانشگاه تهران نیز عینا تکرار کرد) سخن می گویید؟ این تناقض را چگونه پاسخ می دهید؟
[۲] . مالک: قلبت را با مهربانی به مرم بپوشان، و با آنان مهربان باش، مبادا چون حیوان درندهای باشی که خوردن مردمان را غنیمت شماری. چرا که مردمان از دو گروه خارج نیستند: یا برادران دینی تواند، و یا در آفرینش با تو برابراند.
آقای خمینی بویژه در اوایل کار این همه دعاگو ! نداشت ، پنهان کردن اهل بیت از طرف آقای خامنه ای کار عاقلانه ایست . تصور کنید آمدن یکی از اهل بیت آقا به فیس بوک و هجوم ملت برای عرض ارادت را .
سلام جناب نوری زاد عزیز
ایشالا که همیشه زبانه ملتی باشید که جرات اعتراض ندارن
همیشه مطالبتون رو میخونم و لذت میبرم
امیدوارم شما هم پیام من رو بخونید
من اهل شیرازم، پایین شهر ، وضعیت مالی مناسبی ندارم که بتونم دست کسی رو بگیرم و البته رابطه ای …
چند روز پیش ی خانومی رو بهم معرفی کردن که واقعن در وضعیت بدی زندگی میکنه
شوهرش معتاده و این خانوم و 2 تا دختر 10 و 11 ساله رو تنها گذاشته رفته
این زن هم نه خونه داشته نه پولی ، خودش رفته توی محله سعدی شیراز بالای ی کوه ( اون محله کلن کوه هست ) ی آلونک ساخته واسه خودش ، تابوک گذاشته روی هم ، برای دیوارش، دیواره حیاطش هم بشکه گذاشته
شوهر هم حتی کارت عابر بانک یارانه رو هم برده
اینا 6 روز بوده که حتی کپسول هم نداشتن برای گرم کردن خونشون یا خوراک ، البته اینجوری که من شنیدم به حدی فقیر هستن که فکر نکنم خوراکی برای خوردن داشته باشن، اونی که میشناسدش میگه از کسی پول به عنوان کمک صدقه نمیکنه از بس بزرگواره.
میدونم که توی کشور ما از اینجور آدما زیاد هستن
داداشه من در تلاشه که ی کمکی بهشون بکنه
از ی تعدادی از دوستان هم کمک خواستیم
ایشالا که همکاری کنن
این پیام رو فرستادم برای شما که اگر کاری یا کسی رو سراغ دارید برای کمک کردن به این زن ، همراهی کنید.
منظورم اینه که اگر آشنایی که بتونه ی شغل واسه این زن پیدا کنه توی شیراز دارید، لطف کنید و به من معرفی کنید، تا پی گیر کارهای ایشون بشم
با تشکر
هادی کیانی
هادی جان نشد داداش! ببین سیاه نمایی می کنی!بقول مموتی که حرف و فکرش به بعضیا نزدیکتر بود و اسلامش به همین خاطر سیخ تر مثل سیخ کباب فقط یکی دوتا کشور اروپایی هستن که مردمش مثل مردم ایران محتاج ندارن!تو فکر می کنی مسلمون نماز خونی که اسلامشو شورای نگهبان تایید کرده فکرشم سیخه دروغ می گه؟کور شم خلافشو فکر کنم .پس با عرض شرمندگی شما برادر یا عامل مشکی هستی یا موسی!اینقدر از جلوی مردم زیاد مونده که چند روز قبل اتوبان زدیم واسه لبنانیا اسم معلم فداکار خوشنویسم که مهندس صلح طلب بود و پاش گیر کرده بود به صندلی تو لبنان زمین خورده بود سرش و شهید شده بود رو هم گذاشتیم روش یه مختصری پول ویزیت هم تو جیب برادر اسد گذاشتیم بابت معاینه چشممون سید نصر الله هم که بچه سید سهم سیادتشو می گیره حوثی ها هم که تازه نون خورمون شدن حالا این خانم خارجی با دو تا دخترش خوب چیزایی برای فروش حتما دارن اگر مال!اره مالی بودن حتما ستاد اجرایی بعنوان مالللل بی سرپرست مصادرشون می کرد به سه شماره بجون ننم اگه دروغ بگم به همین سوی قبله که واحد قدرت سانتری فیوژه
salam…. khorooj az tangna ro didam… sohbat ha kamelan doroste.. amma ye chizio behetoon begam .. mellat e iran ensanhaee ghadr nashenas va ziade khah hastand .. hamishe hamintor bude vali alan be noghteye veghahat e in mardom reside … mohammad jan shaki budano be in mardom nayamooz,…. in mardom faghat sooe estefade mikonan .. harfhaye shoma ro tekrar mikonand .. amma ba khodeshoon badtar az har hokoomati raftar mikonan… hamechiz az shakhs shoroo mishe…va badesh khandevade…. ma too jahannam agar bashim .. hokoomate ma mishe negahbane jahannam .. pas tanha rahe ma ine ke ya aaz jahannam biaim biroon .. ya jense khodemoono az jahannami budan dar biarim va be samte khobi ha berim .. ignore kardan hamishe behtarin rahe …. siasat be nazare man hamishe ino mikhad ke khodesho be soorati mashghi neshoon bede va hame dar moredesh harf bezanan .. hala age oonghadr ettelaati ham ke miad biroon be amd dade bashan dge bebin chi mishe ……… Music e khob shenidan .. darse ensaniat yad gerftan … va mehr o mohabbat haye haghighi yad dadan na baraye tazahor …. ina amoozesh dade she behtare.. mellate ma zamane shah ham mehro mohabbatashoon va eshgh dadanashoon az tahe ghalb va haghighi nabud … Ablah negah daro hokoomat kon … shaki budan be jaye peida kardane masire doroste zendegi hatta too jahannam .. natije nakhahad dad ….. doos dashtam bishtar sohbat mikardim .. ta ba ham koreye zamino moroor konim .. na faghat iran … bahse controle zamin va har code melli ye code bardegi va har cheshm mitoone doorbin bashe va amvaje maghz ferestande va girande
بادرود برشما حتما میدانید درسال 63 ایت الله مرواید از طرف اقای خمینی نزد اولین منخب مردم اقای بنی صدر رفته
و بایشان پیام میدهد که خواهان بازگشتشان بایرانندواقای بنی صدر ضمن تحلیل شرایط سیاسی واقتصادی واجتماعی وسرنوشت جنگ عراق وپیش بینی شرایطی که امروز بان مبتلاء هستیم طی نامه ای از اقای خمینی میخواهند که در برابر خدا ومردم باشتباهات خود اعتراف کنندوکشوررا بدوران مرجع انقلاب باز گردانند وازقدرت کنار روندتا راه اصلاح امور امکانپذیر گردد وبنا بر خاطرات اقای هاشمی رفسنجانی اقای خمینی در پایان سال 63 قصد کناره گیری داشتندولی اقای هاشمی وقطعا همین رهبر فعلی مورد خطاب شما وکلا سران حزب جمهوری اسلامی که گرداننده اصلی کشور بودند مانع شدند.لذا باین نصایع نباید دل بست قدرتمدار حقایق را نمیتواند ببیند.مردم ایران خودباید سرنوشت خود را تغییر دهند.شاد باشید.
سیدعلی از ۲ حالت خارج نیست یک فکر میکنه پیامبر هستش و گاهگاهی میاد حرفی میزنه بدون اینکه ۳۶ سال سوالهای بدون جواب رو روشن کنه . فکر میکنه آیه نازل شده رو میگه مردم هم خودشون برن پیدا کنن . دومی باید بی نهایت موجود // و // و // // و // که وجودش ثابت میکنه روحانیون مبارز یا روحانیت از بیخ خیانتکار هستند که همچین موجودی برای انسانها تصمیم گیرنده باشه. جنایتی بزرگ که لحظه به لحظه قربانی میگیره
آقای نوریزاد سلام،این گفتار حقیقت شما را مقام معظم رهبری قبول ندارد،
براینکه میترسد مقام معظم رهبری را ازدست بدهد،بعلاوه ایشان درحال حاظر
توانائی انجام نصایح شمارا ندارد،چون گوش شنوائی وبصیرت کافی ازاوضاع راندارد.
صبر کن جای سیب رسیده وپوسیده پای درخت ا ست.
سلامت وشاد باش،جریان آب راه خودرا پیدا میکند.
مهران
یکی از ویژگیهای یک رهبر در هر سطحی این است که اقدام و یا کار غیر اخلافی را مرتکب نشود. در مورد کار غیر اخلاقی هم تعابیر مختلفی است و لی در جمع کاری که انسان از بیان کردن علنی آن دچار خجالت بشود شاخصه کار غیراخلاقی است. لذا اعمال خلاف قانون رایج هم در همین طبقه بندی قرار می گیرند. آقای خامنه ای بهیچوجه توان اعتراف به شاهکارهای خود را ندارد و این یعنی اینکه ایشان دچار اعمال خلاف اخلاق و قانون شده. برای مثال آیا اکنون ایشان میتواند از مردم بابت پروژه بی خردانه هسته ای پوزش بخواهد؟ آیا می تواند با شجاعت بگوید که در نتیچجه ندانم کاری ایشان سالانه 120 میلیارد به اقتصاد ایران خسارت وارد میشود؟ آیا میتواند اعتراف کند که تا کنون 12 میلیارد دلار نقد به بشار اسد داده است؟ آیا میتواند اعتراف کند که بدستور ایشان 750 میلیون دلار در بانک مرکزی سوریه برای حفظ ارزش لیر سوری سپرده گذاری شده؟ آیا میتواند بگوید که بشار اسد این 750 میلیون دلار را بدلیل بی پولی برداشته و خرج کرده؟ آیا میتواند بگوید که در بیانیه ژنو ایشان به آقای ظریف دستور داد که اکسید کردن تمام موجودی اورانیوم20 درصد را بدون گرفتن کوچکترین امتیازی بپذیرد؟ آیا میتواند به مردم بگوید که راکتور آب سنگین اراک که بخاطر آن کشور به ویرانه تبدیل شد الان طراحی آن بعنوان “آب سبک” در جریان است؟.آیا میتواند با افتخار بگوید که با رفتن به استقبال تحریمهای شورای امنیت عملا مقدرات ایران را در چنگ صهیونیستها قرار داده است؟ آیا میتواند بگوید ای مردم ایران الان زندگی شما درست نتانیاهو است و او اگر نخواهد هیچ تحریمی لغو نخواهد شد؟..نه نمی تواند از این شاهکارها و صدها بلائی که بر سر ایران و ایرانی آورده با افتخار و شجاعت بگوید..پس او کسی است که “کار غیر اخلاقی” کرده..در حق مردم خود بد کرده..آیا این روحانیون مجلس خبرگان خواب رفته و خود فروحته می توانند جلوی آئینه بایستند و به قباحت کار خود در خیانت به ایران و ایرانی افتخار کنند؟ نه نمی توانند.پس آنها هم بی اخلاق و زشت خو هستند..شاید دعای جناب نوح در اینجا موضوعیت پیدا کند که خدایا احدی از این قوم زشت کار رارا اجازه ادامه ظلم نده.
سلام اقای نوریزاد
…
شما جانتان را سپر کسب حیثیت انسانی تان کرده اید و هنوز متهم هستید به اینکه نون خور اقایید. با این حضور مداومی که دارید به سختی توانسته اید متوسط ۳ تا ۴ هزار لایک در پروفایلتان به دست بیاورید. ممکن است شما این پیام را نشر کنید و کسانی بخوانند! به همین خاطر توضیح میدهم که لایک یعنی توجه به مفهوم منتشر شده توسط شما وگرنه خود لایک که موضوع تهی و بیخودی است. اما امیر تتلوی //// با اون نوشته های مبتذل و چرند روزانه بیش از ۲۵ هزار لایک و کامنت رو در پروفایلش داره. شما و رهبری با چنین مردم نازل و حقیری روبرو هستید. به نظر من رهبری شما را ازاد گذاشته و با اعتماد به نفس به خودش می گوید این گوی و این میدان! نوریزاد برو تلاشت رو بکن! اگر تونستی چیزی از این قدرت رو نصیب خودت کنی مبارکت باد….. و من فکر میکنم اگر شما و ایشون در یک اتاق تنها باشید و با صراحت و صداقت حرف بزنید شاید ته دلش به نفس حرف شما راضی باشد اما به هزار و یک دلیل می داند که نه می تواند چنین کند و نه عملی خواهد بود. مگر میان چنین مردمی نبود که چوبه های دار در سال ۵۷ برافراشته شد و چه انسان های ارزشمندی به ورطه ی نابودی کشیده شدند؟ چرا که در این مملکت خون بن مایه ی هر قدرتی بوده است و استبداد و خودکامگی خاستگاهی مردمی دارد
آقای احمد
چرا تهمت میزنید. آیا زمان تهمت زنی به یکدیگر که اولا از نظر اخلاقی ممدوح هست و ثانیا جز آثار منفی چیز دیگری در بر ندارد نرسیده است؟ من با روش ایشون موافق نیستم و آنرا افراطی میدانم ولی با تهمت و افترا بیشتر مخالفم. موفق باشید.
جناب احمد حرف شما فقط تا حدودی درست است.ولی درمیان همین مردم بود که انسانهای با شرفی شجاعانه در برابر دیکتاتوری ایستادند و به دار کشیده شدند و سلاخی شدند!شما فقط سکوت این مردم را می بینید ولی همین مردم بیشتر از هر مردم دیگری در راه مبارزه با استبداد کشته دادهاند و از جان و مال خود گذشته اند.درثانی شما نباید فراموش کنید که طرفداران امیر و یا دیگران هم موافق این رژیم نیستند و اغلب جوانانی سرخورده از به انحراف کشیده شدن انقلابند.همین افراد در سر یک بزنگاه پتانسیل مهمی خواهند شد و می توان با برنامه ریزی درست و سازماندهی شان بزرگترین استبدادها را بزانو درآورد.نباید اینهمه مردم و جوانان را دست کم گرفت و تحقیر کرد.من یا شما مسؤل خود و زندگی خودمان هستیم و بهتره برای خود تصمیم بگیریم.کاریکه الان جناب نوریزاد می کند.اینده نشان خواهد داد که همین مردم دوباره سربرآورند و برای رهایی مبارزه کنند.اینهمه کشته و سلاخی شده و زندان و شکنجه دیده اگر مردم نیستند پس کی هستند؟آیا دراین 36 سال لحظه ایی حرامیان حاکم روی خوش دیده اند؟مسلما نه.اینها همین مردمند.200 سال است که مردم ایران برای آزادی مبارزه می کنند و خون می دهند.نباید بی انصاف باشیم.
سلام و تبریک به خاطر بیشتر شدن هرروزه مخاطبین شما در این پیج و بزودی مرز 180000 مخاطب شکسته خواهد شد و این برای نظام دردی عمیق است .
دو.از شما خواهش میکنم با توجه به نداشتن اطلاع مردم از خاندان رهبری و شیوه ملاعمر گونه زندگی شخصی وی مبنی بر مخفی نگاه داشتن خانواده خود از افکار عمومی و به طور کل رسانه ، مردم را آگاه نمایید از تعداد فرزندان و آنچه که لازم است باید بدانند ملت و افکار عمومی و اربابان جراید.
3.چرا در طول چند دهه گذشته حضرت آقا مخفی نگاه میدارد این اطلاعات خانوادگی خود را و بعضا در فضای سایبر فیلتر میشود.مگر غیر از این بود معمار انقلاب همگی با کل فامیل دور و نزدیک ایشان از حاج احمد گرفته تا نوه و نتیجه دختری ایشان آشنا بودند
به عقیده من مردم و خیلی از چاکران دربار خلیفه با یکی دیگر از ابعاد سانسوریسم و شخصیتی حضرت خلیفه بهتر است آشنا شوند.
اگر حسنین را در صدر اسلام همه میشناختند چرا در عصر انفجار اطلاعات هیچ بنی بشری عکس و هویت حضرات و سبیه های آنان را ندارد!!!
جل الخالق از این همه افتادگی مبادا تبلیغی شود در رسانه برای شاهزادگان و پرنسس ها ی عمارت خلیفه.
اما مردم بدانند که در روز مبادا شاید با هویتی مجهول یکه تاز قدرت شوند و تاج پادشاهی بر سر نشانند!!
استاد با توجه به ارتباط شما با رسانه های آزاد خواهش میکنم در این رابطه برنامه ویژه ای برپا کنند که مطلب بسیار مهمی است
دوست و همرزم همیشگی تو مسعود
آقای خمینی بویژه در اوایل کار این همه دعاگو ! نداشت ، پنهان کردن اهل بیت از طرف آقای خامنه ای کار عاقلانه ایست . تصور کنید آمدن یکی از اهل بیت آقا به فیس بوک و هجوم ملت برای عرض ارادت را .
سلام بر پدر عزیزم
می خواستم از شما خواهش کنم به خانه مجازی من سر بزنید و چیزی برای یادگاری برای من بنویسید. آدرس وبلاگم: alibashi.persianblog.ir
——————————–
سلام پسرم
به وبلاگت سر زدم و دیدم که چه خوب می نویسی. یک چند خطی نیز برایت نوشتم. بویژه از واژه ی ” فاصله” در یکی از نوشته هایت نیک استفاده کرده بودی. موفق باشی علی باشی.
با احترام
آقای نوریزاد عزیز،
بعد از انتخابات 88 و زمانی که همه ما از این وقاحت هیات حاکمه در اعلام نتیجه مضحک در شوک بودیم من در تهران در خیابانها مردم را میدیدم که خشمگین و عصبی اند و غیر قابل کنترل همچنان که خود نیز مبهوت بودم و نیز حرکتهای کوری که منجر به آتش زدن اتوبوس ها و راهبندان در خیابان های اطراف وزارت کشور با خود می اندیشیدم که اکنون زمانی است که همه کسانی که معتقدند در انتخابات تقلب شده به خود اقای خامنه ای به عنوان اولین خاطی از قانون اعتراض کنند همان کاری که احمد زید آبادی کرد و بعد ناپدید شد که شد.
با خود می اندیشیدم که الآن باید آقای صانعی و موسوی اردبیلی و موسوی بجنوردی و بیات زنجانی و خاتمی و ….به تهران بیایند و بهمراه مردم در خیابان بسط بنشینند و درخواست خود را برای تجدید انتخابات و یا شمارش کل ارا اعلام کنند.
اگر از روز اول همه آقایان تعارف را کنار میگذاشتند و به شخص آقای خامنه ای بعنوان اولین خاطی در انتخابات اعتراض می کردند اوضاع خیلی فرق می کرد. ولی متاسفانه همه فقط با یک سری حرفهای کلی از کنار مساله گذشتند و نتیجه آن شد که اینهمه هزینه بر مردم تحمیل گردید.
البته اگر این حرکت به صورتی که من در بالا گفتم انجام میشد موجب بالا رفتن آبروی روحانیت شیعه در بین مردم می گردید ولی متاسفانه علیرغم موضع گیری های خوبی که شد ولی این موضع گیری ها کافی نبودند.
سهراب اعرابی ها و کیانوش آسا ها را کشتند و آب از آب تکان نخورد ولی شما فکر می کنید چند تا مرجع تقلید یا روحانی را می توانستند بکشند یا حصر کنند و دیر یا زود در مقابل نظر مردم کوتاه می آمدند.
در مجموع این اتفاقات موجب گشت مردم هرچه بیشتر به خود باوری و عقل جمعی برسند که تنها راه حل و بهترین است.
عملکرد هیچکدام از ایدئولوژی های موجود اعم از اسلامی ، مارکسیستی و بقول آقایان التقاطی هیچ گرهی از کار مردم باز نکرد. حتی جریان های روشنفکری هم که جز ادعا و دعواهای تاریخی هیچ حرفی برای گفتن ندارند نیز نتوانستند مردم را بخود جذب نمایند.
مردم بطور ناخودآگاه با تکیه بر خرد جمعی و با اتکا به انتخابات ، هر از گاهی به هم نزدیک تر میشوند و بتدریج با کم رنگ تر کردن سیستم خود کامه به سمت یک جمهوری سکولار پیش می روند.
ما مردم بخوبی در طی زمان بخوبی در یافته ایم که نباید به افراد تکیه کرد بلکه برای رسیدن به هدف باید بر موجها ئی که از طرف افرادی نظیر خاتمی و هاشمی یا روحانی ایجاد می شود سوار شد.
این رازی است که نه ترک ها و نه اعراب نفهمیدند که چرا ایرانیان بیشتر از اینکه به شاه شدن علاقه نشان دهند به وزیر شدن علاقه دارند.
با دورود به آقای منصور
بر اساس شواهد تاریخی روحانیت هیچگاه پیشتاز نبوده وحالت محافظه کاری سر لوحه کار خود قرار داده در انقلاب سال 57 بر موج جریان چپ سوار شد وبا شعارهای کلی خود را هماهنگ با جریان آب کرد .
در پست قبلی مطلبی را در ارتباط با روشنفکران بیان داشتید که همیشه نق زده اند وکاری نتوانسته اند بکنند برای روشنفکری در جامعه ما چه قبل از انقلاب وچه بعد از انقلاب حکومت نظامی بوده وتجمع بیشتر از سه نفر ممنوع . روشنفکری هیچگاه نتوانست در قالب حزب ظهور کند تا برنامه سیاسی واجتماعی برای خود بنویسد وآن را برای رای گیری به عموم عرضه کند احزاب سیاسی ما همیشه از درون حاکمیتها با برنامه های اصلاحی ظهور کرده اند وتنها حزب توده که با اشغال ایران در جنگ جهانی دوم قدرت عرض اندام پیدا کرد وخارج از حاکمیت بود اما در دستگاه دولتی نفوذ داشت ودر سال 57 هر چه داشت در خدمت روحانیت گذاشت. روشنفکری هیچگاه قدرت مالی پشتیبان نداشته وهر فردی به فراخور استعداد واندیشه خود نگذاشته شعله های بیداری خاموش شود اما تفاوتی که امروز با دیروز دارد رسانه های گروهی از اینترنت تا ماهواره فرصتی داده تا روشنفکران برای برون رفت از نکبت استبداد وعرضه راه کارهای عملی کم کم به هم نزدیک شوند وامید است با رشد نهادهای مدنی وصنفی وجمع شدن گروهای همفکر حرکت قابل قبولی بوجود آید.
علی جان،
چپ ها کارهای زیادی کردند ولی این روحانیون بودند که مردم را به خیابانها کشاندند. همه مناسبت ها که راهپیمائی انجام میشد مذهبی بودند. جریانات سال 42 و 56 تا 57 را دقیق تر دنبال کنید لطفا.
دو نقطه ضعف در جریان روشنفکری در ایران وجود دارد:
1. روشنفکران هیچگاه بر یک خواسته حد اقلی توافق نداشته اند.
2.فاصله روشنفکران از توده مردم از زمین تا آسمان است.
در یک دوره ای که جبهه ملی خوب درخشید آنقدر با مردم فاصله داشت و تمرکزش بر مسائل حقوقی قانونی بود که نتوانست برنامه ای منسجم برای استفاده از پتانسیل مردم بریزد. در تنیجه حزب توده از یک طرف و کاشانی از طرف دیگر پشتوانه مردمی را از جبهه ملی گرفتند.
احزاب چپ هم با یک رویا پردازی خیلی ابتدائی در جریاناتی مانند سیاهکل خود را گرفتار کردند.
چپ ها و حتی گروههائی مانند مجاهدین یا در زندان بودند یا در جنگ و گریز های خیابانی.
حزب توده هم که همانگونه که گفتید چون پایگاه مردمی نداشت بعد از انقلاب خود را به آقایان چسباند تا شاید از این نمد کلاهی برای خود بدوزد.
“مردم بطور ناخودآگاه با تکیه بر خرد جمعی و با اتکا به انتخابات ، هر از گاهی به هم نزدیک تر میشوند و بتدریج با کم رنگ تر کردن سیستم خود کامه به سمت یک جمهوری سکولار پیش می روند.”
منصور عزیز این جملات را در مورد مردم ایران گفتی یا مردم فرانسه و آلمان؟!
فکر کنم شما بیش از اینکه در جامعه ایران غرق باشی در کتاب های تاریخ اروپا غرقی. تا به حال مردم خودت رو دیدی؟ سکولار کجا بود. من یکبار پدرم در اومد تا به یه نفر بفهمونم که اگه آمریکا بیاد توی ایران زن ها و مرد ها با هم دست نمیدند!! آخرش هم نفهمید و اصرار داشت اگه ایران و آمریکا با هم رابطه برقرار کنند زن و مرد با هم دست میدند!! یا برو ببین مردم چطور در مورد زن فکر میکنند. چطور در مورد حقوق کودکان فکر میکنند. چطور در مورد دین فکر میکنند.
دوست خوبم مردم خودت رو بشناس و بعد با توجه به شناختت راه حل بیاندیش. حرف های شاهزاده پهلوی و این توهمی های خارج از کشور رو نزن. باور کن که مردم ما بخش زیادیشون همخوانی رفتاری و عقلانی و فکری با شخصی مثل احمدی نژاد دارند وگرنه فکر میکنی چرا احمدی نژاد در جایی مثل ایران سر بر میاره اما در جایی مثل آلمان هرگز؟!
امیر جان،
من هم با آن مردمی که می گوئی برخورد داشته ام ولی تصور کن همین امروز رفراندمی برگزار شود مطمئن باش بیش از 70 درصد مردم به جمهوری غیر دینی رای خواهند داد.
دین دولتی در ایران دین را کشت. آنهائی را که به زیارت ائمه و امامزاده ها میروند را نگاه نکن آنها در هر نوع حکومتی بازهم به زیارت میروند و اصولا نوع حکومت برای اکثریت آنها مهم نیست. 99 درصد کسانی که به زیارت امامزاده ها و امامان میروند برای برآورد حاجاتشان میروند نه برای حکومت اسلامی. ولی جمهوری اسلامی بر این عقاید دامن میزند و در بزنگاه بر امواج آن سوار میشود.
عزیز برادر ، فکر میکنی این روحانیونی که از آنان نام بردی حاضر هستند برای این مردم و کشور هزینه بدهند ؟ اینکه با قدرت حاکم به صورت تام و تمام همراهی نمیکنند ، از فرط بی آبرویی حاکمیت است و در جهت کسب نام . ایت الله منتظری تنها استثنایی بود بر این قاعده حاکم بر حوزه های علمیه .
ناظر عزیز
من با این موضوع که روحانیت جلو نیافتاد مشکلی ندارم ولی وقتی به امثال سهراب اعرابی فکر میکنم که بچه های 19-18 ساله مارا چطور جنایتکارانه کشتند و یک اعتراض مدنی آرام را به خاک و خون کشیدند با خود فکر میکنم که چه کار میشد کرد که چنین نمی شد. ولی افسوس اکثر روحانیون منافع صنفی را ارجح دانستند. البته بعضی ها هم شاید فکر میکنند که اگر به جنبش سبز بهائی بیشتر بدهند و آنان قدرت بگیرند جریاناتی از دل آنها بدنبال انتقام از امثال هاشمی و موسوی بجنوردی و … بیافتند.
درود به آقای محمد(کاوه)نوری زاد
وبه همکاران با وفا واستوارتان و هموطنان غیور و آزاد منش
1. بسیار خوشحال هستم که روز بروز بر تعداد یاد داشت گذاران(کاربران) در وب سایت شما افزایش می یابد . استفاده و بهره فراوان برده ام . ایکاش رسانه ها آزاد بودنند که کل جامعه آزادانه برای حل مسائل و رفع مشکلات گفت و گو شکل می گرفت .البته بدون پرخاش ، انک و برچسب و لیکن با زبانی مؤدبانه و با احترام و دلسوز .
2. ببخشید ! آقای نوری زاد گرامی و ارجمند
شما کجای کار هستید وبی ادبی تلقی نشود ما را سرکار گذاشته ای ؟ این خلافت آخوندی به رهبری خمینی وخامنه ای و دستگاه ولایت فقیه و طرفداران آنها ، آل لاریجا نی ،آل آیت (الله) ها ریز و درشت و سرداران اسلام ناب محمدی ، ماهیت و امتحان خود را بدتر از خاندان خود کامه پهلوی تحویل مردم داده اند و عمرشان تمام شده و بایستی سرنگون بشوند و درجلوی دادگاه های مردم و رسانه ها محاکمه بشوند. برای رسیدن به تمدن و مدنیت و انسانیت یعنی همین .
ملت ایران هنوز کشتار های سال 67 و قتل های زنجیره ای (سعید سیرجانی، مختاری، پوینده،فروهرها و وو..) هزاران نفر کشتار شخصت های ادبی ،سیاسی و فرهنگی را فراموش نکرده و نام های ندا ، سهراب ، ستار ، زهرا ووووو…… از خاطر ها محو نگردیده است و هنوز هم سرگوب ها رعب و وحشت ، زندان واذیت و آزار واعدام دگر اندیشان و چپاول و غارت در دستور کار خلافت آخوندی روزانه بر قرار است. حتی حداقل آزادی های شخصی را سلب کرده اند( به آژانس های مسافرتی بخشنامه کرده اند که در ایام شب یلدا وتعطیلات بعلت ماه محرم و صفر اجازه ندارند به مردم بلیط بفروشند. )
استبداد و دیکتاتوری محض
خیلی جالب است : حالا شما ادعا می کنید که می توانید ومی خواهید رهبر مسلمین جهان خامنه ای را نجات بدهید. و نامی بخوبی در تاریخ برای ایشان دست و پا می کنید.
ایشان دستور تیر اندازی وکشتار مردم را داده( به این مضمون :فردا هر کس از خانه اش بیرون بیاد و در تظاهرات شرکت بکند،خونش بکردن خودش است)
وحشی گری این قشر و جماعت در مدت این سی سال و اندی به تمام معنا ست و سرچشمه این جهان بینی دینی و ضد بشری و انسانیت کا ملن مشخض است .
در همین ایام کوتاه (نخست وزیری) آخوند روحانی بیش از 850 نفر انسان را بعناوین مختلف اعدام کرده اند. صرفنظر از بگیر و ببند های دگر اندیشان.
آقای نوری زاد گرامی ، باز هم می نویسم : شما کجای کاری ؟
3.. همانطور که در یادداشت های قبلی اعلام نمودم : مسئولیت و حاصل تمام بی عدالتی ها در عرصه های مختلف سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی و ناهنجاری های اچتماعی و فلاکت و بدبختی مردم ایران را در شرایط فعلی بعهده شخص خامنه ای می دانم. برای حفظ ایمان و عقاید مردم ، جدائی دین از سیاست ، اقتصاد و دولت را بفوریت خواستارم.
هموطنان گرامی وشریف ! هوشیار باشیم یکبار دیگر دوباره به تله جور دیگری نیافتیم!
با آرزوی تندرستی وموفقیت وتشکر از امکان ودرج دیدگاه دگری در وب سایتتان
شما که گفتی :البته بدون پرخاش ، انک و برچسب و لیکن با زبانی مؤدبانه و با احترام و دلسوز …
چرا سخنان خودت پر از پرخاش و بی ادبی و توهین به دین و جهان بینی مردم ایرانه؟ اول خودت اینها را مواظبت کن بعد به دیگران رهنمود بده ،ضمنا به نظرات کسی که در سایت او نوشته می گذاری احترام بذار.
آقای بُجنوردی با ارایه یک نمونه ملموس، ابعاد ریاکاری “حُقوق بشری” طیف های “میانه” و “اصلاح طلب” جمهوری اسلامی را نشانه گذاری کرده که در ظاهر، سُخن آراسته می گویند اما مقصود دیگری دارند و در عمل نیز همان را اجرا می کنند و نه آنکه به نمایش گذاشته اند.
****
منصور امان
آیت الله موسوی بجنوردی، از مُلاهای پُرنُفوذ حُکومتی، با بستن شمشیر از رو علیه شهروندان بهایی با یک تیر دو نشان زده است. او از یکسو امکان نگاه انداختن به لایه ی زیرین “منشور حُقوق شهروندی” حُجت الاسلام روحانی را فراهم آورده و از سوی دیگر، علت پایه ای سُکوت سرسختانه “اصلاح طلبان” حُکومتی در برابر پایمالی وحشیانه حُقوق این گروه از دیگرباوران را ارایه داده است.
آقای موسوی بُجنوردی در پاسُخ به خبرگزاری سپاه پاسداران موسوم به “فارس” که از او به عُنوان یکی از تدوین کنندگان “منشور حُقوق شهروندی” در باره شامل شدن “حق تحصیل” به بهاییان پُرسیده بود، اطمینان داد: به هیچ عُنوان. بعضی مسایل نیاز به این ندارد که تخصیص بزنیم. آن کسی که با اسلام مُخالف است، موضوعا خارج است. بهایی ضداسلام است و موضوعا از این بحث خارج است.”
وی سپس برای رفع کامل نگرانی پیرامون جهتگیری تهیه کنندگان “منشور”، همه کارتهایش را با هم روی میز گذاشت: “هیچوقت ما نمی گوییم بهایی حق تحصیل دارد، اصلا حُقوق شهروندی ندارد.”
همریشان نظامی – امنیتی آقای موسوی بجنوردی که این اعتراف را از دهان او بیرون کشیده اند، “منشور” باند رقیب را ابزاری برای گُسترش نفوذ در قلمرو اطلاعاتی و امنیتی خود و به دست گرفتن دهنه ی نیروهای شان ارزیابی می کنند. آنها اُمیدوارند سُخنان آقای بُجنوردی که موجب بی اعتباری “منشور حُقوق شهروندی” در جامعه می گردد، بتواند مسیر جناح میانه حُکومت برای تولید فشار بر آنها از این نُقطه را با مانع روبرو سازد.
(عکس کنار از ایسنا با این عنوان: اقتدای سيد محمد خاتمی به آيت الله موسوی بجنوردی)
در همین حال، دیدگاه قُرون وسطایی و چندش آور آیت الله موسوی بُجنوردی از راز بی اعتنایی باند حُکومتی “اصلاح طلب” به سرکوب افسارگُسیخته پیروان بهاییت پرده برداشته است. او به عُنوان عُضو شورای مرکزی یک تشکل محوری “اصلاح طلبان” به نام “مجمع روحانیون مُبارز”، روشن ساخته که سیاست این طیف در برخورد به حُقوق انسانی و مدنی شهروندان، سراسر گُزینشی و تجزیه انگارانه است و آنچه را که در مورد “خودیها” نکوهش می کند، می تواند به خوبی در حق “دیگران” مُجاز بشمرد.
آقای بُجنوردی روشن ساخته که بی تفاوتی “اصلاح طلبان” در برابر سرکوب و رفتار غیرانسانی با بهاییان، به سادگی از آن روست که اینان در چارچوب مرزهای “حُقوق بشری” که “میانه روها” ترسیم کرده اند، جایی ندارند.
با توضیحات این شخصیت “اصلاح طلب” همچنین آشکار می شود که سُکوت طیف وی در برابر سرکوب بخشهای گوناگون جامعه از سر اجبار و یا مصلحت نیست، بلکه حساب شده است و از یک خط و سیاست جا افتاده و مُشخص برمی آید.
آقای بُجنوردی با ارایه یک نمونه ملموس، ابعاد ریاکاری “حُقوق بشری” طیف های “میانه” و “اصلاح طلب” جمهوری اسلامی را نشانه گذاری کرده که در ظاهر، سُخن آراسته می گویند اما مقصود دیگری دارند و در عمل نیز همان را اجرا می کنند و نه آنکه به نمایش گذاشته اند.
موضوع کاهش قیمت نفت بزرگترین و مهمترین خبر و حادثه سال است هر چند آخر سال ۲۰۱۴ اتفاق افتاد. این واقعه سبب سقوط پوتین و روسیه، بزانو افتادن کامل حاکمیت ایران، بهبود اقتصاد ا روپا و ژاپن و چین خواهد شد. حاکمیت فاسد و نا توان ایران که قادر به حل هبچ مشکلی نیست زودتر از آنچه فکر میکند با لحظه سرنوشت ساز خود مواجه خواهد شد. در این بین به نظر میرسد سپاهیان و روحانیون که همه چیز رادر حال از دست رفتن میبینند منتظر یاری امام غائب به نائب بی کفایتش نخواهندماند…حادثه ای در پیش است
با سلام
البته فیلم جالبی است و به نکات خوبی اشاره شده است. ولی بنظرم نوع نگاه به وضعیت فعلی ایران بشدت افراطی و در برخی موارد غیر منصفانه است. من با این نکته که سپاه از حدود خود در برخی زمینه ها خارج شده موافقم. ولی نباید به فعالیت های مثبت و آثار مثبتی که دارد با بی انصافی نظر داد. همه موارد دیگر هم به همین ترتیب. خدا به رفسنجانی عمر طولانی دهد که گفت ریشه همه بدبختهای ملت و ایران از افراط و تندرویهاست. اعتدال بهترین راه برای تعالی و سعادت است. درست که به بسیار ظلم میشود و جنایات وحشیانه ایی انجام میشود که باید اصلاح شود و مسببان به مجازات برسند. ولی همه را باید از دم تیغ گذراند؟ آیا نباید نیمه پر لیوان را هم دید؟
شما وضعیت ایران را با افغانستان, عراق, تاجیکستان و پاکستان مقایسه کنید؟ آیا آنها در بهشتند؟ به نظر من ارائه دادن چهره وحشتنناک و کریه از ایران و صاحب منصبان فعلی ایران همانقدر منفی و به ضرر ملت شریف ایران عزیز است که تعریف های بی پایه و تملق گویی. اش کاش همگان روش موثر ور منفعت یگانه بزرگ مرد تاریخ معاصر ایران, هاشمی رفسنجانی را, الگوی خویش قرار میداند.
کشور ایران را با افغانستان، تاجیکستان و پاکستان مقایسه میکنی؟ فقط وضعیت توریسم ترکیه، ترانزیت امارات، و اینکه ایران بیشترین ذخایر نفت و گاز دنیا را دارد در نظر بگیر. تازه اینا به پای ایران نمیرسند. نخبه ها و منابع زیر زمینی و … پیشکش.
ببین الان باید کجا میبودیم…
شماها با این جهل مرکب نظر هم میدید!
دوست عزیز ناشناس 2:46ب.ظ
حالا واقعا نمیشد شما این نظر مبارک خودتو بدون توهین به من تمومش میکردی؟
سعید تا به حال اروپا و کانادا و کشور های سطح اول که هیچ, آیا پای مبارکت رو از ایران بیرون گذاشتی یا فقط مکه رفتی و پول ریختی توی شکم عربستان سعودی که بر علیه خودمون استفاده کنن؟ فقط یکبار برو ترکیه و امارات. اصلا ترکیه و امارات که دیگه دست یافتنی نیستن. برو به همین پاکستان و ببین مردم اونها با آسایش بیشتری زندگی میکنن یا مردم ما. مرد حسابی الان واقعا فکر میکنی ماها داریم افراط میکنیم؟ هیچ از حق و حقوق آدمیزاد و تفاوتش با الاغی که پالان در دوش داره خبری داری؟ تو میدونی حق, آسایش, فهم و احترام یعنی چی؟ حالا از رفسنجانی اینجا نقل قول میکنی جوری که انگار داری از ارسطو و افلاطون سخن قصار میگی! ببین حرف های شما خیلی خوبه چرا که من بار دیگه به بچه های اینجا میتونم ثابت کنم که امثال شما اکثریت مردم ایران رو تشکیل میدید و این واقعیت ماست. حالا شما فکر کن یه آقایی اومده با وجود اکثریت امثال شما داره حرف از حکومت سکولار میزنه.
موفق باشی
امیر خان اتفاقا من سالهاست خارج از ایران زندگی میکنم. امیدوارم همه ایرانیها با محبت و دوستی, بدور از بغض و کینه و منفی گرایی,با هم در راه سربلندی ایران و بهبود وضع هموطنان عزیز تلاش کنند.
با درود خدمت آقای نوری زاد ،
آقای هاشمی در دهه ۶۰ و هفتاد و هشتاد و تا امروز مسبب بسیاری از مشکلات بودند ، ایشان این بدعت نا مبارک را ایجاد کرده اند ، واقعا این ضرب المثل هرکه از این دست دهد از آن دست می گیرد، در مورد برخی از این افراد مصداق پیدا می کند، یادش بخیر دههای شصت همه ما دلهره ترس از کمیته را داشتیم که مبادا کمیته چی ها بریزند خانه ویدنوها را ببرند یادش بخیر فیلمهای نوار کوچک و فیلم فارسی های آن زمان مخصوصا فیلم صمد حتی یادتان هست هیچ کس حق موزایک گوش دادن در داخل ماشین را نداشت یادش بخیر نوار کاست ها حتی در آن ایام فخرالدین انواری و کمال خرازی و محمد بهشتی که بعدها وزیر ایرانگردی و جهانگردی شد چه کاسبی های در آن ایام می کرده اند مخصوصا فخرالدین انواری شصد کامیون از آرشیو صدا و سیمای ملی ایران سابق را در راه جاده تهران تبریز سوزانداند، حال چرا آنجا باید از ایشان پرسید حالا که کتاب محمد بهشتی در مورد سینما در آمد حسین فرح بخش افشا کرد که عبدالله علیخانی را در آن ایام در ساختمان وزارت ارشاد توسط این جماعت به فلک بسته بوده اند، حالا این ها این روز ها داعیه اصلاحات و حقوق بشر پیدا کرده اند ، شما میدانید بسیاری از این مدیران در زمان آقایان موسوی و هاشمی و خاتمی به دستگاه را ه پیدا کرده اند و بعدها این ها چه فسادهای کرده اند ، حتی روز نامه کیهان محمد خاتمی دست کمی از روز نامه های تندرو و بی ادب امروز ندارد
آقای نوری زاد عزیز این اصلاحات چی ها صد ها مرتبه بدتر از احمدی نژادها با مردم برخورد می کرده اند ، نمی دانم یادتان هست که در زمان موسوی چطور مدیران و افراد تحصیلکردکان ما را از وزارت خانه ها واداره و سازمانها اخراج کرده اند یا آنها را باز خرید کرده اند ، آقای نوری زاد تظاهراتی که زنان آن ایام در اعتراض به حجاب اجباری می کرده اند را یادتان هست جماعت هادی غفاری ها چطور در خیابان و میدان ولیعصر سرکوب کرده اند ، والله گشت ارشاد الان نسبت به این جماعت شرف دارد ، آقا نوری زاد این جماعت همه کاسب کار هستند چون از قطار و یا صندلی قدرت پایین شان انداختند ، حالا اعتراض می کنند
و کیهان محمد خاتمی هر روز اش در آن ایام خبر از اعدام شدگان رژیم طاغوت و یا منافقین بود و با عبارت ها و مقاله های بسیار زشت ، حسین شر یعتمداری در مقابل این محمد خاتمی انسان بسیار شریف و در ستکاری است ، چه زیبا شما فرموده اید به آقای خاتمی که اگر فرزندان ما به نقد وضعیت موجود بپردازند طبق گفته ایشان ،آیا ایشان هم در صورتی که فرزندان ما بخاطر حمایت از ایشان زندان رفتند آیا حاضرند به حمایت از آنها بپردازند و یا در حال عکس یادگاری گرفتن با این رنیس جمهور یا آن مسنول خارجی هستند، آقای نوری زاد عزیز کل اصلاحات چی ها فقط در رویای بازگشت به قدرت هستند و به هرکاری هم برای رسیدن به مقاصد شان دست می زنند
این آیت الله العظمی مصباح یزدی در مقابل موسوی اردبیلی و تبریزی واقعا انسان با شرفی هست ، آقای نوری زاد این جماعت در ایام دهه شصت چوبه دار در خیابانها اعلم کرده بوده اند و هرکه را با کفش کتانی می گرفتند بالفور به دار می کرده اند و جرم آنها محاربه با خدا بود چون علیه حکومت اسلامی اقدام کرده بودند ، همین دو آیت الله چه ها که نکرده اند ، آقای نوری زاد این موسوی اردبیلی الان صاحب بازارچه مفید در دریانو در منطقه دو تهران است و چه کاسبی ها که این دو آیت الله نکرده اند ،
واقعا این را دو پدر و مادر یکی از آن دوران و یکی از این دوران می فهمد ، چرا از امثال موسوی و کروبی و خاتمی ها بت می سازید ؟
Dhuq Dfro
Dec 21st, 6:19pm
قیافه شیخ علی اکبرر فسنجانی هم واقعا در زمانی که رنیس جمهور بود واقعا دیدنی بود انگار که شاه شده بود ، چه فساد و دزدیهای در مقیاس آن دوران که ایشان نکرده اند ؟! یادتان هست چه بادی به قبقب می انداخت و حرف میزد یادش بخیر ایشان هم سردار سازندگی بود دلش می خواست او را با امیر کبیر مقایسه کنند و طرح های اقتصادی و عمرانی اش هم همه و همه فقط گلنگ خورد و هیچ وقت ساخته نشد برخلاف آنهمه تبلیغات که در بوق و کرنا ایشان برای خودشان می کرده اند
افرادی که حامیان به گفته اقایان فتنه هستند افرادی از این جامعه ونظام میباشند که به اشتباه خود پی برده وتوبه کرده ومیخواهند به اغوش ملت برگردنداگر قبلا اشتباهی هم کردندمردم انها را می بخشند
خفه شو بابا…
تو و امثالت (برادران کامنت گذار) اگر اینجا نیایید و بی شخصیتیتون رو فریاد نزنید کسی شک به بودنتون نمیکنه. لمپنبی مثل تو اینجا کاری نداره جز به قول خودتون جنگ نرم و تخریب. اینجا جای این بازیا نیست برو همون شبکه 2 حرفتو بزن. کسی که تا اینجا میاد امثال تو رو هم خوب میشناسه…
یک نگاهی به تعداد ستارهات بنداز. این بهت میگه که از نظر مردم کی باید خفه بشه.
سلام آقای نوری زاد
خدا قوت
وقتی این تیکه از ترانه رو شنیدم ( یه مادر که دلتنگ فرزندشه، نبینه جگر گوششو میمیره ) یادم به تموم مادرایی افتاد که چشم براه جگر گوشه هاشونن، چه اونایی که رفتن، چه اونایی که در بندند…
چقد دلم میخواد کاری کنم…
https://cdn.fbsbx.com/hphotos-xpf1/v/t59.3654-21/10690782_788192371247809_1607726473_n.mp3?oh=b58340b7ebf95a6b69ed4606ada91a96&oe=5499948C
سلام آقای نوری زاد .من قبلا هم بهتون پیام دادم.
من متولد ۱۳۷۰هستم .
نمیخام از مشکلات خودم واستون درددل کنم که مطلقا بیفایدس.
هشت سالم بود ۱۸ تیر افتاد و نمیدونستم دانشگاه چی هست.
هجده سالم بود که گفتن مناظره ها رو میدیدم و نمیدونستم اینا اصلا کی هستن .
یعنی میخام بگم دو سه سالکه از سیاست سر در آوردم
و هرچی که بیشتر میشنوم بیشتر عصبانی و افسرده میشم.
از منافقین و خیانتاشون توی جنگ
از خارج نشینایی که تا طقی به طوقی خورد از ایران جستن ولی ایران ایران کردنشون مارو #اییده
از کشتارهای سال های شصت هشت
از سردارای ۱۶-۱۷ ساله
از روحانی هایی که ایرانی بودن رو بد میدونن
از اکبر گنجی !
از شبکه های ماهواره .
از اون پاره سنگای شیراز پلاک فروهر.
از فیلم مراسم تشییع امام که اون همه آدم داشتن خودشونو میکشتن.
اما
من گیج شدم.
آقای نوری زاد در یک کلام تاریخ که دارم میشنوم چقدر درسته ؟
منظورم روایتای تاریخی که در مورد اسلامو انقلاب موجوده .
کدومشه راسته؟
من به عنوان ده هفتادی باید منتظر امام زمان باشم
یا باور کنم که همه چیز فقط یه دورغه؟
سلام خدمت پدر عزیزم که دلسوزترین مرد ایران عزیزمه. امیدورام که حالتون خوب باشه و بدونید که ما جوونا همیشه دلمون باشماست. با اون ویدیئوی آخری در خصوص تنگنا خیلی خیلی به عنوان قطره کوچکی از این ملت از شما متشکر و سپاسگزارم. این را بدانید راه شما راه ماست با اینکه ممکنه بنده برای کار به ترکیه برم ولی همیشه این مبارزات شما را دنبای می کنم و دلم در ایران فقط برای 2 نفر تنگ می شود نه پدر نه برادر نه خواهر. فقط دو نفر مادرم و جناب نوری زاد که فکر می کنم با رفتنم در حق شماها بدی می کنم . خوب این وضعیت کشوره والان که 6 ساله خدمت رو تموم کردم به هر آب و آتشی زدم هیچگونه پس انداز خوبی برای اینده ام نتوانستم فراهم نمایم. وبه دختر مرود علاقه ام که فامیل هم بود 8 ماهه رهایش نمودم که خدارا شکر 2 ماهه با یه پسر بهتر از من نامزد شده. پدر عزیزم این را بدان دلم همیشه با توست. و این را قول می دهم روزی در کنارت خواهم ایستاد. در ضمن فیلم خروج از تنگنا در سایتتان قابل دانلود نیست.
کمال تشکر و قدردانی این بنده حقیر را بپذیرید.
باسلام
به نظر من آقای خامنه ای در تصور این هست که ایشان سید خراسانی می باشد وکل کشور براساس اینکه امام زمان به زودی ظهور می کند بنا شده در این مورد شعری هست که من لینک آنرا برای شما میفرستم فکر می کنم این شعر بیان کننده وتوجیه رفتار های حکومت می باشد.
https://www.youtube.com/watch?v=20vtcZvxKQg
نام شعر آفازمان هست ودر سایت بالاترین هم موجود می باشد دوشعر بهاین نام وجود دارد شعر قدیمی تر
سلام
آدرس یوتیوبی که دادید کار نمیکند. این ویدئو خصوصی است و اجازه نمیدهد پخش شود. لطفا” پابلیکش کنید تا دیگران هم بتوانند ببینند
باسلام برناظران متدين ونيمه متدين
شهید مطهری و نظریه دیکتاتوری صالح
(مصاحبه با سایت جماران)
11/2/93
*:موضوع گفتگوی امروز ما تلقی و تفسیر استاد مطهری از رابطه «جمهوریت و اسلامیت»، و همین طور نسبت این تفسیر با دیدگاه امام خمینی است، بنظر شما بررسی این موضوع، چه ارزش و اهمیتی دارد؟
ج: تحلیل دیدگاه استاد مطهری در این باره، هم به لحاظ نظری هم به لحاظ عملی، ضروری است، چون اولا ایشان در زمان طرح ایده جمهوری اسلامی و به رفراندوم گذاشتن آن در فروردین 1358، بزرگترین متفکر اسلامی انقلاب بوده است، و ثانیا نزدیکترین شخصیت به حضرت امام بوده است که بیش از دیگران و بهتر از دیگران، از فکر و اندیشه ایشان اطلاع داشته و مطمئن ترین فرد برای تقریرو ارائه آنها به حساب می آمده است، لذا یکی از بهترین راهها برای درک صحیح آراء حضرت امام، کندوکاو در نظرات شهید مطهری است. ولی مهم تر از این دو نکته این است که در هنگام رفراندوم جمهوری اسلامی یعنی دهم فروردین 58، استاد مطهری در تلویزیون جمهوری اسلامی حضور یافت، و برای مردم توضیح داد که جمهوری اسلامی، یعنی چه؟ یعنی آن ایده حضرت امام، توسط ایشان برای مردم تشریح و صورت بندی شد، و در واقع بسیاری از مردم به مبنای همان تفسیری که استاد مطهری ارائه کرد به نظام جدید، رای مثبت دادند و آن را پذیرفتند. لذا اگر بخواهیم بدانیم که مردم به چه چیزی رای داده اند و در آن زمان چه تصوری از جمهوری اسلامی داشته اند، قطعا باید توضیح و تبیین استاد را به عنوان «ملاک» قرار دهیم. جایگزین کردن دیدگاههای افراد دیگری که آن روزها نام و نشانی از آنها نبود، یک خیانت آشکار به آرمانهای تاریخی این ملت است.
*: استاد مطهری بین جمهوری بودن و اسلامی بودن آن چه نسبتی می دید و با چه نگاهی آنها را با هم جمع می کرد؟
ج: درباره نسبت جمهوریت و اسلامیت، سه نظریه قابل طرح است.
یکی نظریه کسانی که این دو را در تضاد با هم می بینند و معتقدند که نه نظام جمهوری می تواند اسلامی باشد، و نه نظام اسلامی می تواند جمهوری باشد. این دیدگاه هم در میان روشنفکران غیر دینی طرفدار دارد و هم در میان متدینان و علمای خودمان. مثلا در دی ماه 1357 در روزنامه آیندگان آقای مصطفی رحیمی مطلبی نوشته که خطاب ان به حضرت امام بود، و به تفصیل این تضاد را توضیح می داد، آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی هم نامه ای در این موضوع به امام خمینی دارد و می نویسد: «جمهوری بدین طرز رای گیری و انتخاب اکثریت نظیر مشروطه از قالب های غربی است و با روح اسلام سازگار نیست.»
نظر دوم این است که نظام اسلامی، از این نظر «لا بشرط» است یعنی می تواند جمهوری باشد و می تواندغیر جمهوری باشد، و اسلامی بودن اقتضای شکل خاصی ندارد و اگر جمهوری باشد، قهرا این وصف برای آن جنبه «عرضی» دارد و زوال آن هیچ ضرری به اسلامی بودن نظام نمیزند.
نظر سوم این است که جمهوریت از ذاتیات اسلامی بودن نظام است و اگر نظام، مبتنی بر جمهوریت نباشد، اسلامی نیست و لذا زوال جمهوریت، زوال اسلامیت هم هست. اساس این اختلاف نظر مربوط به دیدگاه اسلام درباره حاکمیت مردم است، در نظر اول در واقع حاکمیت مردم در تضاد با اسلام دانسته شده است، و به عکس در نظریه سوم، حاکمیت مردم، منطبق با اسلام دانسته شده است. در نظریه سوم در جمهوری اسلامی دو عنصر جمهوریت و اسلامیت با همدیگر ترکیب نمیشوند، چون «ترکیب» فرع بر «تعدد» است، و در این نظر تعدد و تغایر انکار می شود، لذا اضافه اسلامی به جمهوری، از نوع اضافه عبادات اسلامی، یا اخلاق اسلامی است که عبادت یا اخلاق، بخشی از پیکره اسلام را تشکیل میدهد و انکار آنها، انکار اسلام است. در سیاست اسلامی هم، حاکمیت مردم بر سرنوشت خود، چنین جایگاهی دارد.
شهید مطهری، از طرفداران دیدگاه سوم است. ایشان در همان اسفندماه 57 یک سخنرانی در مسجد فرشته تهران دارد که به چاپ رسیده در آنجا می گویند:
«افزودن دموکراتیک در میان جمهوری اسلامی، صحیح نیست چون آنچه ما از دموکراسی می خواهیم یعنی رای مردم و حق انتخاب آنها، در اسلام هست، و آنجا ایشان تصریح می کنند که «حاکمیت ملی» در اسلام هست و لذا افزودن دموکراتیک، لغو است : «….. آیا در کلمه «اسلامی» و در متن اسلام، حاکمیت ملی، حکومت مردم بر مردم هست یا نه؟ آیا در متن اسلام مردم حق دارند با انتخاب و با آرا خود نماینده خویش را انتخاب کنند یا نه؟ ، بله مردم حق دارند، و از اصول درست دموکراسی بیش از اینها ما چیزی نمی خواهیم. وقتی می گوییم جمهوری اسلامی، کلمه اسلامی، در محتوای خودش همه اینها را دارد.»
معنا و مفهوم این کلام این است که در یک نظام اسلامی، هرچه نقش تاثیر گذاری مردم و آزادی آرای آنها کمتر شود، در حقیقت، از اسلامی بودن فاصله گرفته می شود، نه اینکه «اسلامی بودن» محفوظ است و جمهوریت آسیب دیده باشد، زیرا بدون حاکمیت مردم، نظام اسلامی نیست.
*: البته این نکته اخیر شما را دنبال خواهم کرد، ولی آیا حضرت امام هم برای حذف دموکراتیک از ترکیب جمهوری اسلامی، همین استدلال شهید مطهری را داشتند؟
ج: اصلا استاد مطهری در آن سخنرانی تصریح کردند که در مقام تحلیل نظر امام هستند و در واقع استدلالهای امام را تبیین کردند. به علاوه در همان ایام (اسفند 57) حضرت امام هم در سخنرانی های خود همین نکته را بیان فرموده اند، مثلا به کسانی که جمهوری دموکراتیک را مطرح میکردند، فرمودند: «آزادی آرا در اسلام از اول بوده است». البته ادبیات حضرت امام که از موضع رهبری انقلاب سخن می گفتند با ادبیات استاد مطهری که از موضع یک عالم دینی، صحبت می کردند متفاوت بود، آقای مطهری در همان ایام که جمهوری دموکراتیک به عنوان یک توطئه معرفی می شد و مورد تهاجم انقلابیون قرار داشت، علنا میگفت: «عده ای از به اصطلاح روشنفکران ما بدون اینکه کوچکترین سوء نیتی داشته باشند، جمهوری دموکراتیک اسلامی را مطرح کرده اند» گمان کنم که این تعبیر مودبانه و همراه با تبرئه به خصوص ناظر به مهندس بازرگان باشد که استاد به او کاملا حسن ظن ایمانی و ملی داشت. بازرگان پیش از آن این جمله را گفته بود و در کیهان تیتر شده بود که «به جمهوری اسلامی، صفت دموکراتیک را باید اضافه کرد» او بعدها استدلال می کرد که در ماده اول اساسنامه شورای انقلاب که به تصویب امام هم رسیده بود، هدف شورا، ایجاد حکومت جمهوری دموکراتیک اسلامی ذکر شده بود. البته با صرف نظر از این نزاع لفظی، استاد مطهری و مهندس بازرگان، بر این نکته اتفاق نظر داشتند که در نظام اسلامی، یکی از اصول، تکیه بر آراء عمومی است. بازرگان می گفت: «دموکراسی واقعی به معنی صحیح کلمه، همان حکومت اسلامی است و جمهوری اسلامی هم غیر از جمهوری دموکراتیک نمی تواند باشد». وبهر حال هر دو قبول داشتند که با سلب نقش واقعی مردم در اداره کشور، اسلامیت وجود نخواهد داشت.
*: از نظر شهید مطهری تاکید بر رای و حاکمیت مردم، در حالی که با این تاکید به ارزشهای اسلامی در جامعه آسیب می رسد چه توجیهی دارد؟ مقصودم این است اگر فرضا بتوان بدون کسب رضایت مردم، حکومتی مطابق با موازین اسلامی داشت، چه عیب و ایرادی داری؟
ج: وقتی شهید مطهری می گوید در متن اسلام، حاکمیت مردم پذیرفته شده است، پس اسلامی بودن یک رژیم استبدادی، «تناقض» است ولو در ظاهر در آن رژیم احکام اسلام رعایت شود. بر مبنای تفکر ایشان یا نظام اسلامی است و مبتنی برخواست و اراده مردم، و رعایت ضوابط اسلامی است، و یا غیر اسلامی است و بدون رضایت مردم چه احکام اسلام را رعایت کند، و چه نکند.
البته شهید مطهری بحث دیگری هم تحت عنوان «دیکتاتوری صالح» دارد، یعنی اگر فرض شود که حاکم شایسته است و فرض شود هرچند مردم او را نمی خواهند ولی او به شایستگی رفتار کند، و باز هم این استبداد غیر قابل قبول است. شهید در یادداشت های خود آورده که معتقدم حکومتی که با «انتخاب مردم» روی کار بیاید ولو 95% تصمیمات او اشتباه باشد، بر یک دیکتاتور که صد در صد مصلحت جامعه را تامین می کند ترجیح دارد. مطهری از منکران «قیمومیت اجتماعی و سیاسی» است و دیکتاتوری را در هیچ شرایط و تحت هیچ عنوانی، نمی پذیرد.
گمان می کنم ارتباط استاد مطهری با دکتر حمید عنایت و بویژه اعتنای ایشان به کتاب وی «سیری در اندیشه سیاسی عرب» که استاد آن را سطر به سطر با تامل خوانده بوده و مورد مداقه قرار داده بوده و کاملا تحت تاثیر آن قرار داشت، در این بحث هم موثر بوده است، عنایت در آنجا وقتی از افکار شیخ محمد عبده بحث می کند، در ضمن می گوید که بنظر عبده، اگر مردم آمادگی نظام آرمانی را نداشته باشند، باید با حکومت استبدادی آنها را تربیت کرد، و سپس عنایت به نقد آن پرداخته است، این مساله برای استاد دارای اهمیت تلقی شده و دیدگاه عبده را تحت عنوان «دیکتاتور صالح» در یادداشتهای خود ثبت می کند. در اینجا نظر استاد مطهری مشابه همان نقد جانانه مرحوم عنایت به عبده است که نوشته بود:
«استبداد با در هم شکستن غرور و شرف انسانی، افرادی به مراتب پست ترازافراد بی بهره از حقوق و آزادی پدید می آورد، دروغ گویان وچاپلوسان بیشتر در دامن استبداد پرورش می یابند تا در سایه آزادی» و استاد از زاویه دیگری وارد این بحث می شود که در حاکمیت استبداد «چون انسان از آزادی برخوردار نیست لذا اساسا امکان دستیابی به کمال لایق خویش را ندارد»
*: با توجه به اینکه برخی از صاحب نظران، جمهوریت و اتکای به آراء عمومی را بر مبنای «کارآمدی نظام» توجیه و تفسیر می کنند، آیا این دیدگاه هم از آثار استاد مطهری قابل استنتاج است؟
ج: بنده تحت این عنوان مطلبی از استاد مطهری ندیده ام ولی استدلالهای ایشان نشان می دهد که وقتی حکومت فاقد رای عامه مردم است و قهرا ناچار است متکی به زور و اجبار باشد، فاقد مشروعیت است، لذا از نظر کسی که حاکمیت ملی را یک اصل اسلامی می داند، مشروعیت بدون مقبولیت، نامفهوم است، البته عکس آن امکان دارد، یعنی مقبولیت کسی که فاقد شرائط لازم و شایستگی برای حکومت است که قهرا بدون مشروعیت خواهد بود. موضوع مشروعیت بدون مقبولیت و تاثیر رای مردم در مقبولیت بدون آنکه در مشروعیت و جواز تصدی دخالتی داشته باشد، یک نظریه علمی نیست، بلکه یک نظریه سیاسی است، و الا اینکه موفقیت دولت در گروی همراهی مردم است، یعنی کارآمدی نظام، از واضحات است و ربطی به فقه یا حقوق یا آراء متفکران سیاست ندارد. به علاوه دولت ها وقتی از مردم فاصله میگیرند و پشتوانه رای مردمی شان کاهش می یابد، هرگز حاضر نیستند قبول کنند که موفقیتشان آسیب دیده، آنها می گویند ما در هر شرایطی معجزه می کنیم.
لذا این معیارهای لغزنده و گاه فریبنده را نمی توان جایگزین رای مردم کرد و اساسا این بحث های سیاسی را با بحث های علمی شهید مطهری نباید خلط کرد، البته استاد مطهری از زاویه دیگری بحث در این رابطه دارد که بسیار مهم و جدی است. بحث ایشان این است که در جامعه ای حق مردم در حکومت از سوی دین به رسمیت شناخته نمی شود و به نام دین، کاربرد زور و استبداد تجویز می گردد، دین اعتبار خود را از دست می دهد و از سوی مردم حذف می شود. به همین دلیل است که استاد مطهری «سلب حق حاکمیت توده مردم» را یک نظریه «خطرناک» و «گمراه کننده» برای دین می شمارد. از این زاویه می توان گفت که دین منهای قبول حاکمیت ملی، موجب ناکارآمدی دین می شود. در کتاب علل گرایش به مادیگری مبسوطا این موضوع مطرح شده است. ایشان در کتاب سیری در نهج البلاغه هم رضایت مردم در حکومت را مشروط به آن می داند که حکومت به حقوق مردم و بخصوص حق حاکمیت آنان اعتراف داشته باشد، سقوط حکومت را به دلیل مقابله با این حق می داند.
*: حاکمیت ملی که استاد آن را متضاد با اسلام نمی داند، از نظر ایشان به چه معنا ست؟
ج: عین عبارت ایشان که مربوط به همان ماههای آخر عمر ایشان است، این است: «حاکمیت ملی یعنی قوه قانون گذاری (در کادر قانون اساسی)و قوه مجریه و قوه قضائیه ناشی از ملت است.»
*: پس ایشان، جمهوریت نظام را مبتنی بر حاکمیت ملی، یعنی حاکمیت مردم بر سرنوشت خود می دانند؟
ج: بله همین طور است. وقتی از ایشان در مصاحبه تلویزیونی می پرسند که آیا مفهوم «جمهوری» با اسلامی بودن حکومت در تعارض نیست، ایشان حل مساله را به این می داند که جمهوری بودن حکومت یعنی «مردم حق حکومت دارند، و حق حاکمیت به معنی این است که مردم حق دارند که سرنوشت خودشان را خودشان در دست بگیرند» و سپس اضافه کرده اند که این معنای حاکمیت ملی، ملازمه ای ندارد که مردم وابستگی خود به مکتب را کنار بگذارند.
*: به نظر شما همه این دیدگاهها، با دیدگاههای حضرت امام خمینی، قابل انطباق است؟
ج: بنده ادعا نمی کنم که تک تک جملات شهید مطهری، به منزله «نقل قول» از امام خمینی است، خود استاد مطهری هم چنین ادعایی ندارد، ولی عرض می کنم، اولا: کسی در آن زمان به افکار امام خمینی نزدیکتر از استاد مطهری نبوده است، و ثانیا: چطور می توان تصور کرد که در شب رفراندوم جمهوری اسلامی استاد مطهری در تلویزیون بیاید تا مردم را به حضور در رفراندوم دعوت کند، ولی بر خلاف مبانی حضرت امام، سخن بگوید؟ و ثالثا: مگر می توان جملات مشابه حضرت امام را در همین موارد انکار کرد؟ تعبیر ایشان این است که «با روی کار آمدن رضا خان اصل اسلامی آزادی مسلمین در رای به حاکم و تعیین سرنوشت خود، پایمال شد.» آیا این جمله چیزی غیر از نقد دولت پهلوی بر مبنای تضاد آن با حاکمیت ملی است؟
کسانی که نمی توانند این دیدگاههای حضرت امام را بپذیرند و آن را متضاد با اسلام می دانند، می گویند این نظرات مصرف خارجی داشته و در برابر مخالفان بیرونی نظام که مبانی اسلامی را قبول نداشتند، ابراز شده است و الا نظر واقعی حضرت امام نبوده است، به نظر بنده چون این جملات در موارد مختلف و با بیانات گوناگون و به شکل مستدل ارائه شده است مثل سخنرانی در بهشت زهرا، نمی تواند صرفا جنبه جدلی داشته باشد و بخصوص چون بزرگانی مانند شهید مطهری و شهید بهشتی در هنگام رای گیری برای جمهوری اسلامی بر حق حاکمیت ملت تاکید کرده اند و جمهوری اسلامی مبتنی بر قبول آن دانسته اند، لذا صوری و تشریفاتی و تزیینی تلقی کردن رای مردم در نزد ایشان به معنای فریب مردم برای رفراندوم است. وتعجب است که آقایانی که چنین نسبتهایی به آن بزرگان می دهند آیا به این لوازم توجه ندارند؟ و یا توجه دارند ولی فریب کاری برای تقویت نظام را جایز می دانند؟
*: حضرت امام خمینی از جمهوری بودن به عنوان فرم و شکل نظام یاد می کردند، آیا اینگونه تعبیرات حکایت از آن ندارد که عنصر جمهوری بودن در جمهوری اسلامی جنبه صوری و ظاهری دارد؟
ج: جمهوریت، شکل نظام است، ولی شکل در اینجا به معنی صورت و ظاهر نیست، و مقصود این نیست که در این نظام جمهوری، جمهوری بودن ظاهری است، ولی در جمهوری های دیگر، واقعی و حقیقی است. این توهم ناشی از غفلت از معنای شکل حکومت در ادبیات سیاسی است. در این ادبیات، شکل حکومت، به معنی «نوع» حکومت است. حضرت امام هم بارها از واژه «نوع حکومت» استفاده کرده اند، و شهید مطهری هم وقتی می گوید «جمهوری شکل حکومت را مشخص می کند» بلافاصله توضیح می دهد که حکومت های دنیا «شکل های مختلفی» دارد: مثل حکومت فردی موروثی که نامش سلطنت است. پس جمهوریت یک نوع از حکومت در قبال انواع دیگر حکومت هاست و البته از نظر استاد مطهری این شکل یا نوع حکومت با دو امتیاز شناخته می شود «یکی آنکه حق انتخاب حاکم با همه مردم است، و دوم آنکه این نوع حکومت موقت است یعنی هرچند سال یکبار باید تجدید شود و مردم حق دارند که بخواهند آن حاکم را برای بار دوم انتخاب کنند یا شخص دیگری را»
پس با صرف نظر از کلمه «شکل» که به چه معناست، به هر حال جمهوری بودن با اینکه رای مردم نقشی نداشته باشد و یا رای مردم نقش ثانوی و طفیلی داشته باشد و چیز دیگری عامل تعیین کننده و اصل در روی کار آمدن حاکم باشد، ناسازگار است و همینطور جمهوری بودن با اینکه «حاکم» «موقت» نباشد، نمی سازد.
*: بنظر می رسد که در بررسی رابطه جمهوریت و اسلامی، نمیتوان از ضلع سوم این مثلث یعنی نقش ولایت فقیه غفلت کرد، یعنی باید بحث کرد که آیا نسبتی که بین جمهوری بودن و اسلامی بودن، تعریف شد، با اضافه کردن ولایت فقیه، تغییر می کند، و یا آن نسبت همچنان ثابت و بر قرار است. مناسب است که در این زمینه هم دیدگاه شهید مطهری را مطرح کنید.
ج: واقعا همین طور است چون همانطور که هر نوع تلقی از اسلام، با جمهوریت نظلم سیاسی، سازگار نیست، بلکه این توافق و سازگاری در برخی از قرائت ها از اسلام وجود دارد، در زمینه ولایت فقیه هم مساله همینطور است. ولی این بخش را خوب است موکول کنیم به فرصت دیگری چون سوالات متعددی در این باره قابل طرح است که فرصت مستقلی می طلبد.
کورس گرامی
از نتیجه گیری مبحث حافظ پژوهی حدس زدم این موضوع رو به پایان است. حتما برای ادامه، طرحهای ریشه ای دیگری هم دارید. من دیر به این قافله اندیشه ورزی شما پیوستم و تنها مبحث مربوط به حافظ را خوانده ام. راستش نخست کمی کلافه ام می کرد از بس پیچاپیج و گاه طولانی بود اما کم کم هم شما بر اصلهای ناضرور خط کشیدید و هم من با لحن و بیانتان آشنا شدم و بهره بردم فراوان. حال یک پیشنهاد به عنوان شاگرد و دوستدار از راه دور شما.: من می اندیشم که ما از همان آغاز آشنایی با فلسفه یونان خطاهای بزرگی مرتکب شدیم و هنوز از زیر بار آن در نیامده ایم مثلا همین مبحث اخلاق که نزد ما تبدیل می شود به توصیه و مواعظ، سراسر با درک یونانی موضوع فرق دارد.رابطه نظر و عمل در آنجا اصلا چیزی نیست که با درک ما از اخلاق مشترک باشد به همین دلیل بعدها که علوم اجتماعی(بخصوص اقتصاد، جامعه شناسی و حقوق) شکل گرفت و رشد کرد دیگر چیزی به نام اخلاق در فلسفه غرب وجود نداشت تا اینکه در دوران معاصر فیلسوفانی که بیشتر مسیحی اند تا فیلسوف به طرح مباحثی پرداختند که بیشتر به نظر من برآمده از سنت فلسفه تحلیلی است و محصور در شناخت مفاهیم و اینکه آیا مفاهیم اخلاقی معنا دارند یا نه؟ کاش شما که تسلط خوبی بر مبانی دارید وفرصت و حوصله هم دارید و در میانه بحثها هم نکات دردمندانه فرهنگی خوب و مناسبی می گذارید در شکافتن این ریشه ها هم کاری کنید. طبق تعابیر خوب شما می توان گفت که شعر در قلمرو امر زیباست نه امر حقیقی گرچه نزد ما گاه محمل اندیشه هم بوده اما هیچ امر حقیقی از شعر گذشته ما به عنوان تئوریا که فرمتی یونانی دارد در نیامده، اما فلسفه مشا و اشراق و متعالیه و کلام و تفسیر و ادبیات و نحو ما در ساحل فلسفه و تئوریای یونانی قدم می زده و از موج آن تنی خنک می کرده و پیکری نظرورزانه به خود می گرفته، به مرور که دریای تئوریای یونان نزد ما خشکید، ساحلنشینان مدعی شدند جای آنها هم در اصل یک دریای پهناور مواج از تئوریا مستقر بوده و همچنان به تدریس این سنت زمخت و بی نتیجه مشغولند.و به قول خودشان عرفان وبرهان و قرآن را به هم آمیختند و عجایب الخلقه هایی ساختند که به نظر من نه درک شدنی است نه گسترش پذیر. به هر حال، می توان سیری اجمالی از مهمترین مفاهیم اندیشه ورزی غرب با تکیه بر روش تحقیقی که شما می پسندید پیشبرد و در سمت و سوی هر فیلسوف و اندیشه آن نسبتش را با آنچه ما شرقیان از آن فلسفه درک کرده ایم، توضیح داد. ما افلاطون را چگونه فهمیدیم؟ناقص یا کامل؟ مغلوط یا موجه؟ از آمیختن فلوطین با ارسطو چه بلایی بر سر بنیادهای فکر ارسطو آوردیم؟ چرا ما سنت اندیشه و علم یونانی را تنها در حد منطق و ریاضی درک کردیم و مابعدالطبیعه آن را مغشوش و وارونه کردیم؟ چرا در همان آغاز نحویان اسلامی حتی با منطق ارسطویی گلاویز شدند و ردش کردند؟ چرا اکنون به آسانی می توانند کانت را به دست سنتی ترین متافیزک اندیشان بدهند در دانشگاههای ما تدریس کنند در حالیکه می دانند نتیجه نقدگری کانت به روشنی ناتوانی خرد از درک متافیزیک است آیا امر بر آنها مشتبه شده؟ آیا به رغم آگاهی به حکم کانت آن را بی ضرر می دانند اما هیچگاه تن به تدریس ماکس وبر و مارکس و فوکو به طور اساسی نمی دهند؟ و آیا و آیا و آیا؟ کاش می شد همت بلند کورس معطوف به این ریشه ها شود تا نسل ما با روشنایی بیشتر بداند نبوغ ابن سینا چه بلایی بر سر ما آورد و او با چه مغالطه ای تقسیم واجب و ممکن را داخل فلسفه اش کرد و کلام را فربه کرد تا جایی که شارح اشارات او، نصیر طوسی به آمیختن فلسفه و کلام اقدام کرد آیا اگر قدم اول را ابن سینا درست بر می داشت ما در چنین مردابی می افتادیم؟ چرا سنت علم و فیزیک در میان ما شکل نگرفت و سنت آزمون و روش استقرایی در میان ما شکل نگرفت؟ من حقیقتش هنوز به رغم نوآروی های این هیثم در نورشناسی، مجاب نشده ام که این روشهای نوآورانه حاصل یک سنت و مستمر بوده بل نبوغهای فردی و در انزوا بوده از این رو تئوریا و پراگماتا و پوئتیکای یونانی نزد ما تقلیل یافت به منطق و الهیات و کلام و تفسیر و دیگر هیچ!چرا؟ آیا می توان از کورس عزیز انتظار داشت این مباحث را به شکلی بنیادین طرح کند؟ ویژگی کار شما کورس گرامی این است که فلسفه و نظریه های پر تفصیل را با پرادختن به مفاهیم بنیادین و به شکلی ریشه ای طرح می کنید از این رو فکر می کنم شما می توانید مهمترین مباحث ریشه ای فلسفه وعلوم اجتماعی از یونان تاکنون را در کمتر از صد تا دویست کامنت طرح نمایید.کاش می شد کاش. بزرگمردا!نازنینا! من در برابرت تعظیم می کنم گرچه در این سرزمین بلاخیز همیشه خوبان و هوشمندان را نصیبی جز انزوا و تنهایی نبوده است.
درودى از بن جان به على1
١-در پاسخ كامنت محبت آميزت نخست بايد بگويم كه به رغم مجازى بودن ارتباط در اينترنت ، افراد همدرد و همفكر از طريق بيان انديشه يكدگر را پيدا مى كنند و چون بالاخره هيچكس عقل كل نيست اين امكان نيز مهيأ مى شود كه آنچه از ديد ما درست است ، در معرض نقد ديگران قرار گيرد . تجربه اين ارتباط مجازى دست كم براى من يافتن دوستانى بوده است اعم از موافق و مخالف كه به نوشته هاى آنها با فاصله و فراغت فكر مى كنم و از آنها مى آموزم .دشوارى و شايد عيب اين گفتگو سرعت كم اينترنت ، فيلترينگ ، و وقت گير بودن پيام رسانى است و حسن آن شكستن همان چيزى كه ژاك دريدا آن را متافيزيك حضور مى ناميد . بله ، من از نوشته هاى شما مى آموزم .و دوست شما هستم نه استاد
٢- در مورد ادامه ريشه ها : با اجازه نوريزاد عزيز و ديگر دوستان اگر توان و عمر و توفيقى باشد ادامه خواهم داد و فقط شايد مدتى به علت مشغله اى ديگر ادامه را به تعويق اندازم . طرحى كه به صرافت طبع در كل ريشه ها شكل گرفته از اين قرار است : تا به اينجا ريشه ها سه بخش كلى داشته : ١-فضاى عمومى ٢- انقلاب ٣- فرهنگ .بخش فرهنگ خود منشعب مى شود به فرهنگ دينى و فرهنگ مدرن عرفان فصل فرعى در ذيل بخش فرهنگ دينى بوده است . فرهنگ مدرن را هنوز آغاز نكرده ام .فكر مى كنم اين مطلب براى حامى عزيز نيز مفيد باشد . هر كامنت در ذيل هر بخش مى تواند شماره گذارى مسلسل شود . مثلاً من براى همه كامنت هاى ذيل مرور بر حافظ پژوهى شماره ٢٧ را قرار داده ام . حامى گرامى كه بر من منت نهاده و زحمت گرد آورى ريشه ها را تقبل كرده است .مى تواند به جاى قسمت دومى كه شماره ٢٧ خورده بنويسد ٢٨ و به همين ترتيب قسمت بعدى ٢٩ و الخ .اگر هم قسمتى طولانى بود اختيار با ايشان است كه مثلاً پاراگراف جديد آن قسمت را با شماره مسلسل جدا كنند .
٣- پيش از آنكه شما تمايل خود را در باره نوشتن در باره سير فلسفه و علوم اجتماعى مدرن و نحوه مواجهه ما با آنها ابراز كنيد ، چند بارى اشاره كرده ام كه پس از فرهنگ دينى وارد فرهنگ مدرن مى شوم با عنوان فرهنگ مدرن . البته نه به صورت آموزشى و تاريخ فلسفه اى بلكه باز هم در حد امكان با انديشه انتقادى .احتمالاً اشكالات نوعِ مواجهه شرق اسلامى و انديشه غربى در همين فصل بررسى مى شود ، هرچند ، پيش از فصلِ عرفان درباره حكمت مشاء و تبديل اوسيا به واجب الوجود و بن بست هاى ابن سينا نوشته ام .
٤- نوشته ايد كه از آغاز آشنايي با فلسفه يونان مرتكب خطاهاى بزرگى شده ايم با تأكيد بر ابن سينا . اين نكته اى درخور تأمل است ، اما نه صرفاً در مورد اين يا آن فيلسوف يا عارف و متكلم .در ميان اهل فلسفه ما مرسوم است كه دكارت را بنيانگذار عصر مدرن مى نامند . اين زبانزد خود از رسوبات باورهاى ايدئاليستى و اراده گرا در همان فرهنگى است كه سرنوشت فرهنگ و سياست را موكول به حاكم صالح و عادل مى كند يا شاه دادگر . گفته ايد كه اگر ابن سينا قدم اول را درست برداشته بود آيا ما در چنين مردابى مى افتاديم ؟ باز در همان اوايل بخش فرهنگ دينى به اوضاع روزگار ابن سينا اشاره كرده ام . قدم درست يعنى چه ؟ اگر مقصود انتقال درست فلسفه ارسطوست بايد عرض كنم كه ابن رشد تا حدى اين انتقال را قبل از ظهور پديده ابن عربى انجام داد و با طرح نظريه حقيقت دوگانه و تفكيك عقل و وحى به باور برخى از شارحان ازرهگشاىان ورود به عصر نو گشت. ابن سينا در اسپانيا و بغل گوش اسكولاستيك ها نبود . ابن سينا فرزند زمانه اى بود كه عقايد فلسفى رازى تكفير مى شد و خودِ ابن سينا نيز با دادن لقب مططيب( طبيب نما) و نااهليت فلسفى به رازى در اين مسابقه تكفير شركت كرد .شايد اگر ما هم بوديم همين كار را مى كرديم .در ضمن رازى پيش از فرانسيس بيكن علم تجربى و استقراء ناقص را ارزشمند تر از علم انتزاعى دانست . به قول خودتان اين افراد جرقه هايي تصادفى بودند .ابن سينا در ساختارى بود كه نمى توانست طور ديگرى قدم بردارد ، اما من برآنم كه صدگام از متكلمان اشعرى پيش تر بود . تاريخ فرهنگ را همه پويندگان آن در كل مى سازند . الهيات برهانى توماس اكويناس مديون ابن سيناست .در هر حال اين حكيم پايبند برهان بود .برهان تمامى قرون وسطى در شرق و غرب بر همان شيوه برهان آورى ارسطويي متكى بود . منطق ديالكتيك ، منطق استعلايي كانت ، منطق رياضى و تحليلى اصلاً وجود نداشت .اما كاربرد همان منطق ارسطويي در دنياى اسلام به مراتب قوى تر از دنياى مسيحيت بود به گونه اى كه به حد خطرناكى چون انكار يا شك در معاد جسمانى رسيد و هجمه حجت الاسلام غزالى و عارفان بود كه مانع پيشرفت بيش تر حكمت مشاء شد .اول بايد به اين پرسش پاسخ دهيم كه تغييرات دورانساز يك وضعيت واقعى را انديشه اين يا آن فيلسوف يا حتى حاكم سياسى تعيين مى كند يا برعكس خودِ اين فيلسوفان معلول تغييرات ساختارى در فرهنگ و سياست و اقتصادند. شما كه فرد با مطالعه و انديشمندى به نظر مى رسيد ، احتمالاً در همين بحث حافظ پژوهى بايد دريافته باشيد كه مقصود من صرفاً بحث ادبى در يك سايتى كه دوستان دردهاى اجتماعى و سياسى روز را بيان مى كنند نيست . تفسير آشورى به عنوان مثال سواىِ حافظ پژوهى مصداقى از يك ديدگاه ساختار گراست .ساختار يك وضعيت كليتى است در هم تافته از زير ساخت هاى فرهنگى و اقتصادى .فرهنگ خودش يك ساختار است .افسوس كه شما قسمت هاى اوليه ريشه ها را نخوانده ايد كه پس از شرح و تفصيل – البته در حد اين مجال- به تأثير و تأثر اختيار انسانى و وضعيت موجود رسيده ام و اينكه چگونه فرهنگ از شكاف خود آگاهى و طبيعت سربرآورده است . فرهنگ ها و تمدن ها در مراحل رشد و گسترش خود همچون پدر سختگير و مستبد و محافظت كارى مى شوند كه چون غولى قدرت اختيار فرزند را به چنگ مى گيرند .ابن سينا فرزند پدر- فرهنگى بوده است كه در حد توان خود خراشى به صورت پدر خود وارد كرده و منتقدان و دنباله روان بعدى اش نيز .ابن سينا و خواجه نصير در زمان خودشان نقش پويه هاى فرهنگى را ايفا كرده اند و محكوم كردن آنها به عنوان فردى بركنده شده از فرهنگ روزگارش چيزى را حل نمى كند .بايسته آن است كه مؤسسات آموزشى ما به سمت خوانش انتقادى متون حكماى گذشته با ابزار مدرن بروند و اين كار بسيار دشوار و وقت گير خارج از تنبلى فكرى حاكم بر اين مؤسسات است .اساتيد نادرى كه اين كار را آغاز كرده اند معمولاً با مشكلات و تهديد و اخراج مواجه شده اند .آزاد انديشى در آكادمى هاى ما چيزى جز طنز و شوخى نيست ورنه الان شايسته بود كه محمد رضا نيكفر و آرامش دوستدار و سروش و خلجى و خيلى از شايسته هاى ديگر در دانشگاه هاى ايران در امنيت كامل از نظرات خود دفاع كنند و برادران نيز به جاى پيگرد امثال من و شما حضور آنها را در حوزه ها مغتنم شمرند و حوزويان نيز از مواجهه فكرى با آنها استقبال كنند و به جاى تكفير و لعنت بر سر حكومت فرياد بزنند كه ما در غياب منتقدان مان و سلب آزادى مخالفان مان از تدريس و تبليغ دست مى كشيم . اين مغضوب آن جز نوشتن چه كرده اند؟ .اين آقاى دوستدار چرا نبايد بتواند امتناع تفكر در فرهنگ دينى را در ايران منتشر كند و حوزه ها چرا خواهان گفتگو با ايشان در شرايط امن و برابر گفتگو نمى شوند .من محصوصاً افرادى با ديدگاه هاى مختلف را مثال زدم كه حمل بر طرفدارى نشود .جز پاسخ دولتى عبدالله شهبازى كه گويي براى خالى نبودن عريضه بوده است و پاسخى است سست كدام يك از اين آيات عظام در يك نوشته ارزشمند با دوستدار وارد گفتگو شده است .؟ حالا شما از تدريس ماكس وبر و ماركس و فوكو مى گوييد ؟ دوست عزيز آن كانتى كه حداد عادل درس مى دهد ملا ايمانوئل و كانت عارف شده است .اولين نشانه اين كانت اين گفته اوست كه شناخت را محدود كردم تا جا براى ايمان باز كنم .بله ، كانتِ اين حضرات مى گويد : پاى استدلاليان چوبين بود ، پس عرفان را عشق است . اين كانت آنى نيست كه همه اوتوريته دينى را از آسمان كليسا وارد زمين سوژه كرد .
٥-نوشته ايد كه خواندن ريشه ها ابتدا كلافه تان مى كرد و پيچابيچ و طولانى بود…الخ . واقعاً سپاسگزارم كه مرا از تأثير نوشته ام مطلع كرديد .من خودم خيال مى كردم كه مطالب پيچيده را آسان مى كنم و هميشه هم سعى مى كنم مطالبم در حد امكان آسان فهم باشد ، گرچه گاهى پيچيدگى از خود مضمون سرچشمه مى گيرد و برخى مطالب نياز به تفصيل دارد . با اين همه ، چشم ، سعى خود را مى كنم
٦- آيا گزاره هاى اخلاقى يا مفاهيم اخلاقى معنا دارند ؟ فلسفه هاى تحليلى كه ظاهرا گرايش شماست در باره گزاره هاى التزامى يا جمله امرى چه مى گويند ؟ فكر كنم شما بهتر بتوانيد پاسخ بدهيد . من در بخش فرهنگ مدرن اگر توفيقى بود در باره سرچشمه اخلاق و وجدان خواهم نوشت .اگر اجازه دهيد بماند براى بعد.
شاد و اميدوار و پرتوان باشى .
سلام آقای نوریزاد
در زیر عبارتی از یکی از کتب بهایی امید بآینده را تقویت میکند.
…. عنقريب ملاحظه خواهد شد كه دولت وطني جمال مبارك(یکی از القاب حضرت بهاء اله) در جميع بسيط زمين محترم ترين حكومات خواهد گشت اِنَّ في ذلكَ عبرةً للناظرين و ايران معمور ترين بقاع عالم خواهد شد اِنَّ هذا لَفَضلُ عظيمٍ . مكاتيب عبدالبهاء جلد يك
جناب نوریزاد گرامی! درود بر شما که هم در خدمت به جنایت پیشه گان صادق و ثابت قدم بودید و هم در خدمت به مردم و مخالفت با حکومت اراذل و اوباش!دوست من شما طعم قدرت را نچشیده اید و یکه تاز نبوده اید. این حکومت و در راس آن خامنه ایی رژیمی مستبد و متکی به مشتی اراذل و اوباش و نظامی مافیایی است.من به شما توصیه می کنم فیلم مافیای سنتی را حتما ببینید و شاید هم دیده اید!مطلب بسیار ساده است عزیز!پدر خوانده ایی بر تخت نشسته و برای حفظ قدرت دستور کشت و کشتار و ترور و دروغ و هر ترفندی که به قوام نظام کمک کند مشغول است.و دراین میان مسلم است که جز سفله گان هیچ انسان شرافت مندی به چنین اوامر ضد بشری و رذیلانه پیروی نمی کند.بنابراین سخنان شما نمی تواند تاثیری در چنین سیستمی داشته باشد.شما پاکدلانه به عنوان فردی وطن پرست و مردم دوست خواهان رفتاری هستید که کل نظام را بهم می ریزد.دوست من بقول سعدی نرود میخ آهنین درسنگ! و بقول استاد توس!
سر بد سگالان ببرداشتن……ازایشان امید بهی داشتن
سر رشته خویش گم کردن است……به جیب اندرون مار پروردن است.
درختی که تلخ است وی را سرشت …..گرش برنشانی به باغ بهشت.
گراز جوی خلدش بهنگام آب …..به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب
سرانجام گوهر ببار اورد …..همان میوه تلخ بار آورد!
سلام
تبلیغات خوبی بود برای تابلوهاتون!
ما مردم در این سی و اندی سال عادت کردیم به عوام فریبی!
رضا
تو احتمالا همون راننده کامیون حمل زباله هستی که نتونستی ماموریت رو به خوبی تمام کنی. اومدی اینجا … میگی
سلام آقای نوری زاد عزیزوگرامی،
به نظر میرسد که متاسفانه اطراف آقای خامنه ای را عده ای گرفته اند که نمیگذارند اکسیژن لازم آنچنان که باید به ایشان برسد. یکی از این افراد آقای غلامعلی حدادعادل است که خویشاوند و مشاور آقای خامنه ای میباشد. ایشان سمت های بسیاری رادر”جمهری اسلامی” داشته ومعرف حضورهمه هست. درآخرین خبرازوی، ایشان از علوم انسانی ابرازنگرانی کرده اندوگویا ازآن وحشت دارند ونگران گرایش روزافزون جوانان به رشتههای علوم انسانی در دانشگاهها هستند وازاین روی خواستار استفاده از ظرفیت حوزه علمیه قم در طرح تحول علوم انسانی هستند. یعنی ایشان میخواهند علوم انسانی “حوزویه ای” یا همان آخوندی بشود.
سوال این است که ایشان چرامیخواهند جوانان مارا ازعلوم انسانی که خود در زمان شاه دردانشگاه تهران از آن بهره مند شد، محروم سازند؟!
چرا اینان از علمی باید وحشت داشته باشند درحالی پیامبر اکرم فرمود طلب علم برزن ومرد مسلمان واجب است؟
مختصری درباره ایشان ازویکیپدیا:
«غلامعلی حداد عادل در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۲۴ با نام «غلامعلی مشهدمحمدعلیحداد» در تهران زاده شد.[۱] او در سال ۱۳۴۲ از دبیرستان علوی فارغالتحصیل شد. در سالهای ۱۳۴۵و ۱۳۴۷ لیسانس و فوق لیسانس خود را در فیزیک از دانشگاههای تهران و پهلوی دریافت کرد. بین سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۷ او در دانشگاه پهلوی و از ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۰ در دانشگاه ملی ایران فیزیک درس میداد. در سال ۱۳۵۱، کارشناسی ارشد فلسفه را از دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران دریافت کرد. دروس دوره دکتری فلسفه در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران را در سال ۱۳۵۳ به پایان برد. بین ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ در دانشگاه صنعتی آریامهر به تدریس فلسفه، تاریخ علم و تاریخ فلسفه غرب و تاریخ فلسفه اسلامی پرداخت. در سال ۱۳۶۴ از پایاننامه دکتری فلسفه تحت عنوان «نظر کانت درباره مابعدالطبیعه» دفاع کرد. او از ۱۳۶۴ تاکنون به تدریس فلسفه غرب در دانشگاه تهران اشتغال دارد.»
خبری ازسایت “دیگربان”
– – – – – – – – – – – – – – – – – — – – – – –
غلامعلی حدادعادل٬ مشاور علی خامنهای:
آمار دانشجویان علوم انسانی نگران کننده است
۲۹ آذر ۱۳۹۳
غلامعلی حدادعادل٬ مشاور علی خامنهای با ابراز نگرانی از گرایش روزافزون جوانان به رشتههای علوم انسانی در دانشگاهها خواستار استفاده از ظرفیت حوزه علمیه قم در طرح تحول علوم انسانی شد.
آقای حدادعادل از آمار کنونی دانشجویان علوم انسانی ابراز نگرانی کرده و بر تحول متون این علوم در دانشگاهها تاکید کرده است.
وی گفته آنچه در دانشگاهها در «تضاد» و «تعارض» با آموزههای و مبانی دینی است٬ موضوع تحول خواهد بود و اگر در این تحول موفقیتی کسب نشود٬ انقلاب اسلامی «ناقص» خواهد ماند.
طرح تعدیل آمار دانشجویان علوم انسانی و تحول سرفصلهای آن در دانشگاهها و مراکز آموزش عالی از سال ۱۳۸۸ و به دستور علی خامنهای در دستور کار مقامهای جمهوری اسلامی قرار گرفته است.
در چهار سال اخیر تلاشهای گستردهای برای تغییر و تحول در متون علوم انسانی در دانشگاهها انجام شده که به نظر میرسد این تلاشها چندان رضایتبخش نبوده است.
http://digarban.com/node/20735
– – – – – – – – – – – – – – – – – — – – – – –
پاسخ دفتر مقام معظم رهبری به آقای نوری زاد.
برادر نوری زاد دامت برکاته
فیلم اخیر جنابعالی به سمع و نظر مقام معظم رهبری رسید. ایشان فرمودند که الحق ما دوستی بهتر از جناب نوریزاد نداریم. و نظرات اصلاحی ایشان از هر نظر قابل استفاده است. ایشان فرمودند اطمینان داده شود که نظرات جنابغالی بلافاصله به اطلاع عالیترین سطح فرماندهان سپاه و مقامات قضایی و مسیولان دولتی رسید و مقرر گردید تا نظرات تکمیلی و راه حل های مسایل بلافاصله به این دفتر اعلام گردد. تا آنچه خلاف قانون انجام شده است در اسرع وقت جبران گردد.
آنچه بر ما مسلم گشت این است که دولت های غالب برای دسترسی به نفت ارزان قیمت دین ما احساسات پاک مذهبی ما امام ما و ملت ما رابه بازی گرفته اند و با استفاده از ندانم کاری های خود ما به همه اهداف خود رسیده اند. نقت زیر قیمت 50 دلار و دورنمای نقشه خاور میانه بزرگ که هم اکنون نمایان گردیده است معید این نکته است. نقشه خاورمیانه بزرگ که در حال حاضر از هر جهت در منطفه در حال تکوین است با استفاده از اختلاف اندازی مذهبی و قومی در منطقه انجام شده است و میشود. که صد الیته ما خود نادانسته به دام اختلاف پراکنی ها از هر نظر افتاده ایم. مردم منطقه مثل یک خرگوش آزمایشگاهی در اختیار قدرت های غالب است تا با وارد کردن یک شوک الکتریکی به بدن انها عکس العمل مورد نظر انها را نشان دهند. و عجیب آن است که ما در هر مرحله آن کرده ایم که آنها خواسته اند. هیچ خردی نزد ما آشکار نگشت که ما را از سرنوشت محتومی که انها بر ما تحمیل کرده اند نجات دهد.
مردم منطقه با پول خود و پول فروش نفت و ویران سازی همه امکانات پیشرفت نسل های کنونی و آینده خود به کشتن یکدیگر مشقولند. و دولت ها گروه ها و دسته های متعدد که با هدف حذف فلسطین اشغالی از نقشه و محدود سازی فدرت آمریکا تشکیل شد حتی یک تیر به طرف فلسطین اشغال شده شلیک نکردند و اگر کردند صد تیر باز پس گرفتند. قدرت آمریکا هر روز در منطقه در حال افزایش است.
حضرت افا فرمودند که به جنابغالی اطمینان داده شود که حضرت ایشان ازهر نظز تحت تاثیر احسا سات پاک انسانی جنابعالی فرار گرفتند و مایلند مراتب پوزش و عذر خواهی ایشان را به پیشگاه ملت بزرگ ایران از اشتباهات انجام شده را اعلام دارند و از خداوند تبارک وتعالی بخواهند که باقی عمر خود را صرف جبران خطاهای انجام شده قرار دهند.
ایشان امر فرمودند که آقا مجتبی فرزند ایشان از دخالت در امور مملکتی منع شود. ایشان تنها مامور دلجویی از اهل تسنن و اقلیت های قومی و مذهبی گردیدند . برای خنثی کردن نفشه شوم بیگانگان در اخلاف اندازی بین شیعه و سنی در اسرع وقت تعداد 20 مسجد اهل تسنن به بهترین وجه در تهران ساخته شود. ایشان فرمودند:
و البته خدا را گواه میگیریم که هر چه در توان داشتیم و انجه توانایی عقل داشته ونداشته خود بما اجازه میداد کردیم. و بر ما مسلم گشت که عقل کل فقط در اختیار حضرت اوست. غیر از آن اگر عقلی باشد در اختیار خلیفه او بر زمین انسان است. حضرت انسان است که میتواند ما را راه گشا باشد. هرچه روحانیت و خلاقیت و استعداد و هنر است باید در کار ساختن انسان باشد. بر مااشکار گشت که هیچ هنری بالا تر از هنر عشق ورزیدن انسان ساز نیست.
بر ما آشکار گشت که آن حقی را که خدا بر اولین مخلوق خودآدم در بهشت ارزانی بخشید حق انتخاب را از او نمیتوانیم گرفت. اگر خدا نخواست آدم را به زور در بهشت نگه دارد ما نخواهیم توانست او را به زور به بهشت برگردانیم..
لذا مقرر گردید مجلس خبرگان یک هییت 3 نفری از شایستگان را به عنوان هییت زهبری تعیین کند. مایل هستیم خود انچه را ویران شده بسازیم. لذا در مدت معین پس از اینکه این مرحله انجام شد اختیارات ما در اختیار هییت رهبری فرار گیرد.
البته همانطور که جنابعالی فرمودین ملت پس ازآن فرصت خواهد داشت که سرنوشت خود را آن چنان که خود میخواهد از طریق همه پرسی مشخص کند.
که رحمت خدا همواره ار آن توبه کنندگان است.
هو ۱۱۰
سلام آقای نوریزاد
جزاک الله خیرا
حق مطلب را ادا کردید،. وای اگر نشنیده گرفته شود. که خسره الدنیا و الآخره.! پیش از شما محمد و آل محمد هشدار دادند ولی نمیدانم آقایان در کدام مدرسه درس خواندند که اخطار رسول خدا رادر هیچ کتابی ندیدند ! یا خواندند و تجاهل کردند؟! امیدوارم اکنون تجاهل نکنند که نتیجه اش خسره الدنیا و الآخره خواهد بود.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود+++++++++++++++ ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
یا علی
Mr. Nurizad:
That was a superb job! I enjoyed the fact that you were looking down upon him while giving tips and advice that could actually help!
There is no justice in the world we live in; otherwise individuals such as you could provide more effective leadership. Although, in that culture and country, it is highly unlikely that one could occupy the position of power and not have his vision (and his head) severely impaired.
I personally doubt that he could ever understand, let alone, follow your guidance. The man has never been the right person for the job. Unbeknown to him and of course to ever confused Iranian nation, he has been cleverly installed to rapidly push Iran to its demise! Please note that he has irreparably damaged Shia Islam, the glue that kept this nation together for at least the past 500 years.
Iran is an important country and no one can rule it without the blessing and the support of people who run the world. Suppose for a moment that he miraculously decides to follow your advice and suddenly change course. He will be quickly eliminated and his families and cronies liquefied. Case and point: The last king Emeritus of Persia!
The outsiders who run Iran know very well that without the support of people, the collapse of this regime is just a matter of time. No worries! They have already worked out the backup and bring about another one. People are irrelevant when it comes to Iran’s ruling administration.
Peace
Steven
ريشه ها ٢٥١(قسمت٢٥٠ ذيل پست قبلى )
فرهنگ< فرهنگ دينى < عرفان <…
زمين و آسمان حافظ
٢٧- مرورى بر كارنامه حافظ پژوهى :نتيجه گيرى
دلم رميده شد و غافلم منِ درويش
كه آن شكارىِ سرگشته را چه آمد پيش
چو بيد بر سر ايمان خويش مى لرزم
كه دل به دست كمان آبرويي است كافر كيش
خيال حوصله بحر مى پزم هيهات
چه هاست در سر اين قطره محال انديش
ديوان حافظ نزديك به ٥٠٠ غزل دارد و دو مثنوى بلند و چهار قصيده و ده قطعه . هرآينه هيچكس نتوانسته است حكمتى براى اين هنرمند بزرگ پردازش كند كه همه اين ديوان در آن بگنجد . هر حكمتى كه براى اين رند محال انديش و مكتب گريز ساخته و پرداخته اند ، مستند به گزيده هايي از از ديوان بوده است و نه مستند به ابيات و غزل هايي كه از آن حكمت سركشى مى كرده اند . كمينه حاصل مرور ما بر كارنامه حافظ پژوهى اين است كه حافظ در اين كارنامه مردى هزارچهره است و هويت هر چهره اى نيز در جاهايي از ديوان به تأييد حافظ مى رسد اما در جاى ديگر '' دل رميدهِ ''حافظ از اين هويتى كه برايش ساخته اند ، چون '' آهوى وحشى ،، پاى به گريز مى نهد و عرصه سيمرغش را شكار كس نمى كند . اهميت كار آشورى در آن نيست كه حافظ را به عرفان خاصى كه عرفانِ رندى اش مى نامد ، متعلق كرده است .او با بيش ترين شواهد شعرى انديشه حافظ را در ذيل مبناى يك گفتمان بسيار كلى قرار داده است كه انديشه مدرن آن را اسطوره مى يابد: اسطوره آفرينش در ادبيات سامى .چنانكه در ابيات حيرت انگيز بالا مى بينيم حافظ دل به كمان آبرويي كافركيش داده است و از اين رو بر سر ايمانش مى لرزد . مؤمنان نمى پذيرند كه ماجراى آدم واقعيت نداشته است ، اما از تفسيرهاى عرفانى اين ماجرا گاه چنين دريافت مى شود كه مفسر چندان به واقعيت تاريخى آن كارى ندارد . اگر نياى همه انسان ها گناهى كرده باشد ، عاقلانه و عادلانه نمى نمايد كه فرزندانش نيز به بادافره گناه او عقوبت كشند . ، در روايت قرآن تا آنجاكه من مى دانم گناه آدم جبلى نيست .پس در عرفان عاشقانه ،اين ماجرا راست يا دروغ بايد همچون همه اسطوره ها بيانگر حقيقتى ديگر باشد . اسطوره شناسان تقريباً اجماع دارند كه اسطوره ها افسانه هاى بى معنا و من درآوردى نيستند بل به زبان نمادين ديدگاه جهان شناسى و هستى شناسى و انسان شناسى قومى را بيان مى كنند به همان سان كه رؤيا ها اگر به شيوه مدرن تفسير شوند به شناخت ژرفا هاى ضمير ناخودآگاه فردى و در نتيجه به درمان بيمارى يا اختلال هاى روانى كمك مى كنند . نكته ديگرى كه البته همه اسطوره شناس ها در آن همداستان نيستند اين است كه گرچه عصر اساطير سپرى شده است ، اسطوره از ميان نرفته است و هر دورانى اسطوره خاص خود دارد . عصر حافظ عصر اساطيرى نيست ،اما عارفان به اين يافته مى رسند كه ماجراى آدم ، فارغ از صدق و كذب تاريخى وقوعش ، تنها ماجراى زندگينامه اى نخستين پيامبر نيست ، بل گوياى سرشت وجودى هر انسانى است كه در محضر خدا زندگى مى كند . اسطوره رؤياى قومى است كه تأويل آن پس از عصر اساطيرى آغاز مى شود و در پرتو اين تأويل آن قوم بر ژرفاى هستى جمعى خود آگاه مى شود . گناه نخستين بر تمامى فرهنگ دينى مسيحى در قرون وسطى سيطره داشت و تا ژرفاى انسان ها رسوخ كرده بود ، در اسلام خدا توبه پذير فرض مى شود ، و عنايت او در هر زمان مى تواند شامل حال هر فردى بشود و از همين رو ، حافظ از مسئله رنجبار گناه در تنگنا و عسرت روزگار خويش گريزگاهى مى جويد و چنانكه خرمشاهى رسانده است شراب و شاهد را گناهى بخشودنى و انسانى مى گيرد و ريا و ستم و خونريزى را گناهانى نا انسانى و اهريمنى . عشقى كه تمامى ديوان را از جوش و خروش و شادى و دردانگيزى سرشار كرده است ،بنا به ماحصل كارنامه حافظ پژوهى ديگر فقط عشق بيواسطه به خدا نيست بل دوست داشتن همه زيبايي هاى زمينى همچون آفريدگان خداوند نيز هست پيش تر گفته شد كه فيلسوفان از ديربازحقيقتِ هستى و زندگى انسانى را صرفاً محدود به عقلانيت انتزاعى ندانسته اند.امر حقيقى ،امر نيكو ،امرزيبا وبه قول آلمانى ها das Wahre,das Gute,,das Schöne سه ساحتِ همبسته در وجود انسانى است .شايد محافظه كارانه بنمايد اگر بگويم كه سلامت جان فرد و جامعه در گرو سلامت و توازن اين هر سه ساحت است .فلسفه از نظر ارسطو سه بخش اصلى داشت : تئوريا ، پراگماتا و پوئتيكا .اين بخش ها را به ترتيب به حكمت نظرى ، حكمت عملى ، و حكمت ابداعى ترجمه كرده اند .اين بخش ها در پاسخ نيازهاى انسانى ترتيب يافته اند .پاسخ هاى ارسطو بى اشكال نبوده و در طول زمان جرح و تعديل شده اند ، اما ساختار طرح او به قدرى محكم است كه فلسفه مدرن نيز از آن پيروى كرده است .كانت سه نقد دارد : نقد خرد محض ، نقد خرد عملى و نقد قوه حكم . نقد اول به حدود شناخت امر حقيقى و نقد دوم به بنياد هاى امر نيك يا اخلاق و نقد سوم به سرچشمه احساس زيبايي شناختى اختصاص دارد .اين همان ترتيب تئوريا ، پراگماتا و پوئتيكا در فلسفه ارسطويي است .در فلسفه ارسطو جستجوى حقيقت هستى با براهين عقلى به بخش نخست ، اتيكا ( اخلاق) ،اويكونوميا (خانه دارى يا به اصطلاح اقتصاد ) و پوليتيكا ( شهر دارى ، گشور دارى يا به اصطلاح سياست ) به بخش دوم و شعر و موسيقى و درام و هنر يا پوئتيكا يا بوطيقا به بخش سوم تعلق دارند . فلسفه ارسطو وقتى به فرهنگ دينى قرون وسطى وارد مى شود ، تقريباً به همان بخش نخست تقليل مى يابد . هنر تراژدى ، كمدى و بوطيقا حذف مى شود. حكمت نظرى نيز در خدمت الهيات مسيحى و اسلامى قرار مى گيرد .نيچه مى گويد فيلسوف بايد رقصيدن بداند ، و اين اشارتى است به حذف شعر و هنر در فرهنگ مسيحى .البته هنر از آنجا كه پاسخگوى نيازى انسانى است به كلى نمى تواند حذف گردد اما تغيير شكل مى دهد و به آوازها و شمايل ها و نمايش هاى ابتدائي مرثيه وار مذهبى دگرديسى پيدا مى كند .پس از رفورم مارتين لوتر است كه خانواده باخ از سده ١٦ تا ١٨ در همان محدوده موسيقى كليسايي هنر موسيقى را به چنان اوج و عظمتى ارتقا مى دهند كه موسيقى سده هاى بعدى نيز به دشوارى مى تواند از حيطه تأثير آن بيرون شود . حافظ اوج شكوفايي قوه ابداع در فرهنگ اسلامى است .شعر به طور كلى و ديوان حافظ به طور خاص در اين فرهنگ دينى مجال و ميدانى بوده است تا احساس زيبايي شناختى اوج پرواز خود را به نمايش بگذارد و گويي يك تنه بار فقر موسيقى و نقاشى و پيكرتراشى و هنرهاى نمايشى را بر دوش گرفته است . اگر كسى حوصله و ذوق و فراغتى داشته باشد تا صحنه آرايي هاى خمسه نظامى و شاهنامه فردوسى را استخراج كند ، احتمالاً درخواهد يافت كه اين دو شاعر بزرگ با چه ظرافت و نبوغى هنر دراماتيك را در عرصه شعر وارد كرده اند .اين كه شعر فارسى عرصه جبران همه هنرهايي شده است كه در فرهنگ اسلامى انگ كراهت و حتى حرمت خورده اند گوياى دو چيز است : يكى تأثير برترى نقش زبان و كلمات در ميان عرب و به ويژه عرب پس از اسلام و دو ديگر ميدان بيش ترى كه در نسبت با فرهنگ مسيحى در فرهنگ اسلامى به سبب توبه پذيرى گناه نخستين براى توصيف زيبايي ها پديد آمده است .رد و نشان شعر عرب در اشعار شعراى سبك خراسانى از جمله منوچهرى و رودكى امرى تحقيق شده است و پيش از اين با شواهدى نشان داده شد كه اين شاعران خود اقرار كرده اند كه تالى ابو نواس و حتى معلقه سرايان عصر موسوم به جاهلى بوده اند .در اين اشعار ، هنوز اثرى از انديشه هاى عارفانه نيست .خمريات و عاشقانه ها و بهاريه ها شراب و عشق و زيبايي هاى كاملاً زمينى و حسى را وصف مى كنند و رواج اين گونه اشعار نه فقط در عصر امويان بل در عصر پيش از اسلام پيشينه دارد و توصيف جزئيات و محسوسات ، غلبه تشبيه بر استعاره ، عشق به زندگى و شراب و عشرت و عشقِ كاملاً زمينى از ويژگى هاى بارز اشعار اين دوران است . اين بدان معنا نيست كه هنرهاى ديگرى چون معمارى ، خاتم كارى ، خطاطى و نقاشى اصلا در فرهنگ اسلامى وجود نداشته اند ، اما رنگ و سنگ و صوت در اين فرهنگ همواره زير سلطه كلمه بوده است . شكوفايي هنر نقاشى و موسيقى در عصر رنسانس مديون پيشينه اين هنرها در فرهنگ مسيحى است . تنها مى توان افزود كه از عصر رنسانس صوت و رنگ كم كم از خادميت كليسا آزاد مى گردند و به سبب بازگشت اصحاب رنسانسِ فلورانس به هنر يونان و روم باستان هنرهاى دراماتيك ( نمايشى ) و هنرهاى تجسمى نيز رو به شكوفايي مى نهند .پيدايش رمان يا تاريخ فردى و زندگينامه اى از سده ١٨ مديون شكوفايي هنر تئاتر به ويژه در عصر موسوم به اليزابتى است . در فرهنگ اسلامى عرصه علوم طبيعى و رياضى پس از نهضت ترجمه رونق مى گيرد اما در قرون وسطاى مسيحى اين علوم سخت زير سيطره و نظارت كليسا قرار مى گيرند . اين تفاوت نمى تواند بى ارتباط با ترجمه فيزيك و رياضيات ارسطويي و بازنگارى آن به دست حكماء مشاء باشد ، اما دقيقا اين فرهنگ دينى است كه علم پوليتيكاىِ ارسطو و مباحث راجع به دموكراسى و شهروند را وامى زند و به فيلسوف شاهى افلاتون خوشامد مى گويد . عجب نيست كه طرح هاى فيلسوفان سياسى مسلمان اكثرا افلاتونى است كه علاج فساد و تباهى استبداد شاهان و خلفا را در تبديل شخصى آنها به امام و فيلسوف و اهل فضيلت مى بيند ، نه به شهردارى و شهروندى نيكو از طريق خود شهروندان به شيوه ارسطويي .توازن امر حقيقى و امر نيكو و امر زيبايي در فرهنگ دينى به نفع امر حقيقى به هم مى خورد . در سياست ارسطويي امر حقيقى تعيين كننده امر نيكو ( اخلاق ، قوانين و پوليتيكا ) و امر زيبا ( هنر و ادبيات )نيست . در سياست افلاتونى بر عكس هنر ، شهروند ، شهر دارى ، و همه شؤون زندگى شهروند بايد تحت سيطره اهل حقيقت يا فيلسوفشاهان باشند . ولايت فيلسوف همان ساختارى است كه با ولايت امام و رييس در فلسفه سياسى فارابى و سهروردى همساز است .به بيانى ديگر حقيقت آسمانى بر امر زيبا و انر نيكو نيز تتق مى زند . تنها هنرى كه به اوج شكوفايي مى رسد هنر شعر است كه با كلمات و الفاظ معنا دار سر و كار دارد نه با سنگ وصوت محض . اين هنر در حافظ به ذروه كمال مى رسد ، اما غلبه امر حقيقى ارزش هنرى شعر را وابسته به معنا مى كند. به طورى كه حتى در روزگار ما اين جستجوى معنا و حقيقت در ديوان حافظ مرضِ اپيدميك حافظ پژوهى مى گردد و به آشورى نيز سرايت مى كند .داريوش آشورى كه به قول خودش ''شاعر انديشه گر '' را در يك دستگاه انديشگى پر و پيمان پيچانده است ، چه بسا براى يك غير ايرانى امر را مشتبه كند كه محبوبيت بى بديل حافظ به نزد ايرانيان از آن سبب است كه با خواندن و شنيدن اشعار حافظ نه از تأثير هنرى و زيبايي شناختى بل از درك آن معانى پيچيده است ، كه مسحور مى شوند . حافظ اگر مى خواست يك نظام هستى شناسى و عرفانى را شرح دهد ، تشخيص مى داد كه نثر يا دست كم قالب شعرى مثنوى براى انتقال چنين انديشه اى مناسب تر است تا غزل عاشقانه . از كتاب حجيم آشورى ، دست كم براى من ، اين دريافت حاصل نشد كه عرفان رندى حافظ چه وجه تمايزى با عرفان عاشقانه خواجه عبد الله دارد ؟ توضيحات آشورى لنگ مى زند .اگر تمايزى روشن در نسبت حافظ با سرنمون ازلى آدم باشد ، به رويكردِ همدلانه او با گناهى برمى گردد كه نشانه انسانيت است .
منم كه گوشه ميخانه خانقاه من است
دعاى بير مغان ورد صبحگاه من است
اين مطلع غزلى است با اين پايان :
گناه اگرچه نبود اختيار ما حافظ
تو در طريق ادب كوش و گو گناه من است
رفتن از مسجد به خرابات و شركت در مهرانه پير مغان كه در آيين او به قول خودِ حافظ شراب حلال است ، حافظ مسلمان و قارى را كه قرآن از بر مى خواند ، دچار احساس گناهى مى كند كه در اختيار انسان نيست ، اما در سراسر ديوان ، اين شاعر اميدى سرفرازانه به بخشش گناه دارد ، چرا كه اين گناه نه از سرِ تشبه به حيوان است ( گناه محتسب و سلطان خونريز و مردم آزار )و نه از سرِ تشبه به فرشته ( گناه شيخ و زاهد پرمدعى ) بل گناهى است انسانى كه خيال محالِ رسيدن به مقام آدميتِ آدمِ صفى را به ياد مى آورد . اين باز بودن در توبه كه مجال شاعرى را در فرهنگ اسلامى گسترش مى دهد ، رندى و لاابالى گرى حافظ را در طريق عشق سبكبار مى كند .
اما در مسيحيت گناه نخستين جبلى و ذاتى محسوب مى شود و از همين رو عمومى نيز هست و يك تن به نام مسيحا به جاى همه بر صليب زجر مى كشد تا انسان ها بخشوده و جاودانه شوند، اما اين ماجرا پيوسته در آيين نان و شراب تكرار مى شود . حالا ما وارد بحث هاىِ بيهوده الهياتى در باره چند و چون لطفِ( grace) الهى نمى شويم . اين اسطوره ها در جان جماعت ها نفوذ مى كنند و در تمامى شؤون زندگى فردى و جمعى آنها نقشى تعيين كننده دارند . ايرانيان ميترايي و يونانيان باستان مردمى شاد و دنيوى بودند و زايش و رويش و آبادى گيتيانه براى آنها اصل بود. بر عكس ، مسيحيان قرون وسطى با احساس آلودگى و خفت و حقارت و شرمسارى مى زيستند و نيچه در نقد همين فرهنگ بود كه بدترين گناه را شرمسار كردن ديگرى مى دانست .در دوره هزار ساله قرون وسطى پيشرفتى در وضعيت زندگى دنيوى ، حتى به اندازه يك هزارم پيشرفت هاى برق آساى صدسال آغازين عصر مدرن نمى بينيم . اين اگر درست باشد ، آيا پرسش انگيز و پرسش سزا نيست ؟ آن زندگى مرگ انديش و شرمسارانه و تاريك همان اسطورهِ واقعيت يافته بود. اسطوره ها ، دروغ يا راست ، از نظر نقش عميق اجتماعى شان واقعيت دارند . دست كم نيمى از ناآرامى انسان مدرن ناشى از بيدار شدن از زندگى رؤياگونه پيش مدرن است . اسطوره ها در زمانِ خودشان رؤياى يك قوم اند . حافظِ آشورى البته انسان مدرنى نيست كه سرچشمه حيات را از ديدگاه علمى دانسته باشد و نخستين انسان ها را از نسل ميمون بداند ، اما ماجراى آدم را نيز همچون ماجراى هستى هر بشرى مى نگرد كه در اين دامگه حادثه افتاده است و تقديرش را از ازل چنان رقم زده اند كه نه چون محتسب و مردم آزاران شبيه حيوان باشد و نه چون زاهدان تشبه به فرشته كند .عهد آدميت او با اين گونه تزوير ها بيگانه است و راه او گرچه آلوده به گناه است ، اما مقصدش شعله ور ساختن آن آتش عشق الهى است كه بار امانت انسان است . به ابياتى كه در آغاز اين قسمت آورده ام توجه كنيد . حافظ خود را در برابر بحر عشقى كه ملازم با خوردن ميوه ممنوعه است ، قطره اى محال انديش مى يابد .اين مقصد نارسيدنى ديوان حافظ را با همه زيبايي اش دردانگيز و سنگين مى كند . شاعر مدام در كشمكشى پر تنش ميان دورى و نزديكى به معشوق است . بنا به تفسير آشورى اين مقصد آن گونه كه مى گويند رسيدن به خدا نيست بل آرزوى محال شعله ور شدن همان عشقى است كه بر سرنمون ازلى انسان ، يعنى آدم صفى زده شد و گناه خوردن ميوه درخت زندگى و معرفت بهاى آن بود .
فرشته عشق نداند كه چيست اى ساقى
بخواه جام و گل الى به خاك آدم ريز
ادامه دارد . با سپاس از همراهان و پوزش از گرفتن لحظاتى از وقت عزيز ناهمراهان
دوستان ببخشند فکر میکنم شیطان,اهریمن,ابلیس,هریمن و هر نام دیگری؟که من نمیدانم؛شاید ازادترین,اگاه ترین و هر: ترین بهتری که جلویش بگذارید/یک جلوش بی نهایت صفر/افریده ای بود که این انسان را شناخت و اینده را خوب و نیک پیش بینی کرد که سر به استان ادم نگذاشت و با دلیل هم این کار را کرد؛؛؛حال گروندگان و معتمدان شیطانند که دارند پیش بینی و اینده نگری این رییس را به منصه ظهور میرسانند؛؛تا مگر ظهوری خیالی و توهم زا که فکر و ذکر خیلی ها را به قهقرا سوق داده و میدهد عینهو همان یک جلوش تا بی نهایت صفر؟؟؟؟؟؟؟؟/
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : نا گهان بانگی بر آمد خواجه مرد !؟! جناب نوریزاد اگر این اتفاق رخ دهد چه خواهد شد ؟ فوت رهبر را میگویم آمدیم ایشان به ناگاه فوت شود ! دوباره ما را به سر کار خواهند گذاشت و هرکس که خواستند برایمان رهبر خواهند کرد؟ ودوباره در جایی دیگر گنبد و بارگاه و خدم و حشم خواهند گمارد ؟ آیا برای این موضوع فکری اندیشیده شده ؟ چون فوت آقای خمینی خیلی ها را شوک زده کرده بود و اکبر آقا هم که از قبل تصمیم خودراگرفته بود و ایشان رهبر شد ! و ما امت نالان هم چون با آقای خمینی بیعت کرده بودیم !؟! بیعت ما به ایشان موروثی شد!! خوب بعد از ایشان وارث چه کسی است ؟؟ باز هم میگویم . ناگهان بانگی بر آمد خواجه مرد.
نوری زاد جهانی
، امید دنیای مایی.
با دورودی بی پایان به نوری زاد عزیز
با سلام به ابراهمعلي
با سلام به آقا مرتضی
دوست عزیز شما را ارجاع میدهم به کتاب چهل حدیث آقای خمینی ایشان در ان کتاب از انتظار آدمی از زندگی به نکته ای توجه دارد میگوید انسان به دنبال دو چیز است یکی آزادی ودیگری راحتی او میگوید این دو خواست در دنیا میسر نیست وبهشت تنها جائی است که انسان هم آزاد است وهم راحت این مضمون کلام اقای خمینی است پس این دو خواسته ابدی هستند وراحتی بدون آزادی تحقیر ومانند پروار کردن گوسفند برای ذبح است .عقلانیت بشر امروز ارزش ازادی را بخوبی درک کرده در دنیای امروز حکومت امری اسمانی نیست اگر چه در گذشه های دور دین وحکومت یکی بودند ودین در خدمت حکومت بودزمانه تغییر کرده واتفاقا آقای خمینی از آسمانی بودن حکومت ذره ای حرف نزد وقیدهای آن را موکول به موازنه قدرت وحذف مرحله ای دیگر افکار کرد شعار اول انقلاب سال 57 آزادی بود حق انتخاب توافقی بدون قید اما اقای خمینی از اولین پیمان رسمی که با مردم بست قید اسلامی را سنگ بنای هر گونه توافق قرار داد ما میخواهیم به حق اقای خمینی در انتخاب راه احترام بگذاریم واین کار را کردیم وحتی در رهبری او مناقشه نکردیم آیا او به خواست ما احترام گذاشت ایا او دیگرانی که نظری متفاوت با او داشتند را بیمار روانی خطاب نکرد او چرا با مجلس موسسان مخالفت کرد در صورتی که اول تکیه بر آن داشت ودولت مهندس بازرگان مسئول تشکیل آن کرد اما بعد علنا اعلام کرد مجلس موسسان را قبول ندارد وخبرگان قانون اساسی را برگزید و برای هر استانی یک یا دو کاندید روحانی برای خبرگان قانون اساسی معرفی کرد که در بعضی از استانها برای انتخاب خبره تنها یک کاندید وجود داشت واین تنها نمایندگان تهران امثال مهندس بازرگان سحابی وطالقانی بودند که توانستند به ان مجلس را پیدا کنند وهمین ها هم بودند که با اصل ولایت فقیه مخالفت کردند وگرنه بقیه روحانیانی بودند که مردم تا بحال اسم 90 درسد آنها رانمیدانستند ویکباره مجبور بودند فقط به یک سری اسم که از طرف آقای خمینی دست چین شده بودند دست به انتخاب بزنند آقای خمینی همیشه ما را به مرگ میگرفت تا به تب رضایت دهیم واین کار آقای خمینی امروز به بار نشسته ونتیجه ان در ایران نظام ولایت فقیه ودر منطقه گروه اسلامی داعش است وان قانون اساسی که ادعا دارید این افراد نوشتند کسانی که مردم 80 درسد آنها را نمیشناختند وفرصت شناخت انها را هم به مردم ندادندچرا که اعضای خبرگان قانون اساسی نماینده گروه های سیاسی موجود در کشور نبودند کسانی بودند تا یک سال قبل از انقلاب تصور آن را نمیکردند روزی برای مردم ایران قانون اساسی بنویسند وحتی در فقه سیاسی مانند آقای خمینی وآقای منتظری وبهشتی صاحب نظریه نبودند امروز بسیاری از همان افراد خبرگان ضعفهای نظام ولایت فقیه را که دیده اند مخالف ادامه این راه هستند اما گروه حاکم حتی تاریخ را هم تحریف کرده اند و نمیگذارند نسل کنونی ما از آنچه گذشته با خبر شوند مشکل ما با آقا مرتضی بر تعهداتی است که با هم سر آن توافق میکنیم آقا مرتضی بر اساس نظریه ولایت فقیه برای خود حق وتو قائل است در صورتی که ما بر حق برابر وغیر قابل نقض که اکثریت واقلیت هم ندارد اصرار داریم اینکه میگوئیم به صداقتشان شک داریم همین است. وگرنه اگر بشود از روی نوشته افراد به روانشناسی انها پی برد ایشان را شخصی متعهد دوست داشتنی با عاطفه مهربان وشایسته احترام ودر بسیاری مسائل یک استاد وصاحب نظریه میدانم گرچه با قسمتی از باورهای ایشان مخالفت میورزم ولی در بسیای موارد از او می آموزم.من میدانم اقا مرتضی از اوضاع امروزی بسیار زجر میکشد مثل ما نیست که به یک طرف چپ کرده باشیم او بر پل صراط که از مو نازکتر است حرکت میکند.
سلام علي گرامي
اينكه فرموده ايد:
“مشکل ما با آقا مرتضی بر تعهداتی است که با هم سر آن توافق میکنیم آقا مرتضی بر اساس نظریه ولایت فقیه برای خود حق وتو قائل است در صورتی که ما بر حق برابر وغیر قابل نقض که اکثریت واقلیت هم ندارد اصرار داریم اینکه میگوئیم به صداقتشان شک داریم همین است.”
اگررأي اكثريت ملاك ومعيار نباشد دموكراسي معني نداردعزيزمن.وآقامرتضي -زيدعزه-هم بعيد مي دانم كه براي خودحق وتو قائل شده باشند.
درضمن به هرتوافقي كه باآقاسيدمرتضي رسيديد موردتوافق بنده هم هست. فقط خبرش را اعلام كنيد تابه رفراندوم ملت اقدام شود.
ودرقانون قيدگرددكه بعدازهر12سال مردم حق رفراندوم ديگررادارندتاسرنوشت خويش را خودشان تازه به تازه انتخاب كنند.
باسباس واحترام به هردوعزيز
با سلام به علی آقا
1-دوست گرامی من از ابراز لطف شما تشکر می کنم،اما عرض می کنم نیازی به مدح و ستایش ندارم ،توقع این است که گفتارتان عبوس نباشد ،من کامنت قبلی شما را که دیدم می خواستم پیشنهاد کنم آن کلمه “شما شما” را که بر من آوار کرده بودید احصاء کنید و محاسبه نفسی کنید ببینید کلامتان عبوس بود یا خیر ،شما در آن کامنت بسیاری از امور گذشته را بمن شخصی یا نوعی نسبت داده بودید ،در حالیکه در آن اوایل انقلاب من هم مثل شما جوان بیست و دو سه ساله ای بودم که با عشق به اسلام و عشق به کشور و ملت ام ،با امید رای به جمهوری اسلامی و قانون اساسی دادم،نمیدانم این چه منطقی است که شما هرچه آوار در ذهن دارید نثار من کنید،بهمین جهت در پاسخ شما فقط کامنت اصلی را کپی کردم تا ناظران عرصه عمومی ببینند من چه گفتم و علی آقا چه گفت.
2-دوست عزیز بنظر من شما در بازگویی تاریخ ابتدای انقلاب یا دچار برخی سهوها هستید یا بعمد برخی مسائل را وارونه جلوه می دهید ،توصیه من بشما این است که در بازگویی مسائل تاریخی هم موازین انصاف را مراعات کنید و هم مستند سخن بگویید،با پوزش بنظر من شما سوراخ دعا را گم کرده اید و بجای آنکه در اعتراض و انتقاد به وضعیت فعلی ،قانون اساسی و عمل به آن را از مسولان فعلی طلب کار باشید ،گمان می کنید با اینگونه مطالب ناقص و بی سند در بازگویی مسائل اول انقلاب می توانید راهی به حل مشکلات باز کنید ،این بنظر من اشتباه فاحشی است.شما سعی کنید واقعیت های اجتماعی جامعه اسلامی ایران را درست درک کنید و از ایده آلیسم و شعارهای غیر واقعی متکی بر تحریف تاریخ انقلاب خودداری کنید.
3-شما در اینجا گفته اید :
“”واتفاقا آقای خمینی از آسمانی بودن حکومت ذره ای حرف نزد وقیدهای آن را موکول به موازنه قدرت وحذف مرحله ای دیگر افکار کرد شعار اول انقلاب سال 57 آزادی بود حق انتخاب توافقی بدون قید اما اقای خمینی از اولین پیمان رسمی که با مردم بست قید اسلامی را سنگ بنای هر گونه توافق قرار داد””.
(پایان)
من عرض میکنم آری حکومت امر زمینی و بشری است ،و آقای خمینی هم هیچ گاه سخنی از آسمانی آن بمیان نیاورد ،البته روی مبنای ولایت فقیه که اعتقاد فقهی ایشان بود مبادی حکومت اسلامی مرتبط به مساله امامت است ،اما اصل حکومت امری عرفی و بشری است ،شما چرا چنین تعبیراتی می کنید؟ مگر آیت الله خمینی بعد گفتند حکومت آسمانی است؟ایشان از ابتدا و در مصاحبه های پاریس نیز سخن از جمهوری مقید به اسلامیت گفته بود،آن مصاحبه در کتاب صحیفه امام مشخص و مضبوط است ،اگر لازم دانستید من همه آنها را در معرض دید شما قرار دهم تا دریابید که این ادعاهای شما بی اساس است.
شما از شعار اول انقلاب سخن می گویید ،و اینکه آزادی بدون قید بود،شما اینرا به کسی بگویید که در آن زمان یا کودک بوده است یا اصلا متولد نشده بوده است ،من در اول انقلاب در همه تظاهرات و جریانات انقلاب حضور داشته ام ،و شما نمی توانید مرا بازی دهید ،شعارهایی که حتی پیش از پیروزی نهایی در 22 بهمن در تظاهرات سر داده می شد یکی مرگ بر شاه بود ،یکی استقلال آزادی حکومت اسلامی بود ،یکی هم استقلال آزادی جمهوری اسلامی بود ،البته مراد من در اینجا از حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی یکی است نه حکومت اسلامی بمعنایی که برخی تندرو های مخالف جمهوریت در گذشته یا حال از آن سخن می گویند.
شما میگویید کلمه “آزادی” در شعارها مطلق و بی قید بود ،اولا از شما سوال می کنم توضیح دهید که مراد شما از کلمه “آزادی بی قید” چیست؟ آیا اصلا آزادی مطلق حتی در جوامع غربی وجود و تحقق خارجی دارد؟
ثانیا این استدلال شما مغالطه واضحی است ،مگر مردم در آن دوران فقط گفته اند استقلال و آزادی می خواهیم که شما به اطلاق لفظ آزادی تمسک می کنید؟
شعار یک شعار مرکب بوده است از سوی مردمی که اکثریت قاطع آنان مسلمان و ملتزم به قوانین اسلام بوده اند،شعار این بوده است :”استقلال آزادی جمهوری اسلامی” شما به همه فیلم ها و ویدئو های آن زمان اگر مراجعه کنید همین بوده است،پس آزادی در این شعار مطلق نبوده است آنطور که در ذهن شماست که آزادی لیبرالیستی بمعنای غربی آن مورد نظر مردم باشد ،یعنی مردم واکنشی بودند در برابر وابستگی رژیم شاه به امریکا ،و واکنشی بودند به اختناقی که در زمان شاه وجود داشت و اینکه جمهوری اسلامی می خواهند ،بنابر این بقرینه وجود جمهوری اسلامی در شعارها نمیتوان گفت آزادی مطلق و بی قید مراد بوده است ،شما بهتر است بگویید آزادی در چهار چوبه قوانین مصوب طلب ما و شماست.
4- شما گفته اید :
“” او چرا با مجلس موسسان مخالفت کرد در صورتی که اول تکیه بر آن داشت ودولت مهندس بازرگان مسئول تشکیل آن کرد اما بعد علنا اعلام کرد مجلس موسسان را قبول ندارد وخبرگان قانون اساسی را برگزید و برای هر استانی یک یا دو کاندید روحانی برای خبرگان قانون اساسی معرفی کرد که در بعضی از استانها برای انتخاب خبره تنها یک کاندید وجود داشت واین تنها نمایندگان تهران امثال مهندس بازرگان سحابی وطالقانی بودند که توانستند به ان مجلس را پیدا کنند وهمین ها هم بودند که با اصل ولایت فقیه مخالفت کردند وگرنه بقیه روحانیانی بودند که مردم تا بحال اسم 90 درسد آنها رانمیدانستند ویکباره مجبور بودند فقط به یک سری اسم که از طرف آقای خمینی دست چین شده بودند دست به انتخاب بزنند “”.
(پایان)
در اینجا ادعاهای بی سندی مطرح کردید ،گفتید ایشان اول مجلس موسسان را قبول کرد بعد از آن عدول کرد و سخن از خبرگان قانون اساسی گفت.
من میتوانم با ذکر موارد گفتارهای ایشان از صحیفه امام برای شما روشن کنم که این ادعای شما بی اساس است و ایشان از اول با مجلس موسسان مخالفت کرد و در سخنرانی بهشت زهرا هم بیاد دارم که لحظه ای باشتباه لفظی تعبیر مجلس موسسان را بکار برد در حالیکه واقعا مجلس خبرگان مراد ایشان بود و بیاد دارم که مرحوم دکتر مفتح همان جا به ایشان در مورد این اشتباه لفظی تذکر داد و ایشان بلافاصله این مطلب را اصلاح کردند و گفتند که مقصود من از مجلس موسسان مجلس خبرگان بود نه موسسان ،بعد هم تاکید کردند که از اول با مجلس موسسان مخالف بوده اند.اگر لازم می دانید من این موارد را دقیق برای شما ریفرنس کنم ،اما متقابلا از شما می خواهم که اگر سندی بر ادعای خود دارید بفرمایید ارائه کنید.
اما عرض کنم که نکته مخالفت مرحوم آقای خمینی با مجلس موسسان نکته خاصی نبود جز اینکه اقتضای تاسیس این مجلس این بود که تکمیل مصوبات آن چند سال طول بکشد ،و ایشان روی مشورت هایی که داشتند و با توجه به وضعیت های خاص امنیتی و غیر امنیتی که وجود داشت بهتر دیدند که مجلس خبرگان قانون اساسی به رای مردم تعیین شود که شد.
در ادامه باز در مورد آن انتخابات مطالبی خلاف واقع گفته اید ،من الان اسامی آن 72 نماینده خبرگان قانون اساسی را که در یک انتخابات کاملا آزاد و بدون نظارت استصوابی انتخاب شدند را از دانشنامه ویکی پدیا برای شما نقل می کنم تا خود ببینید آیا ترکیب آن مجلس اینطوری بوده است که شما تصویر کردید،یعنی خودتان ببینید چه تعداد افراد روشنفکر و غیر روحانی هم در آن مجلس حضور داشتند.و نکته دیگر این است که شما که دائما در صداقت من تشکیک می کنید و خود را صادق می دانید ،خود انصاف دهید آیا این ادعا صحیح است که بگویید ایشان خود اسامی کاندیداها را معرفی کرد یا خیر؟
عبارت دانشنامه ویکی پدیا در بازگویی اسامی خبرگان اول قانون اساسی از این قرار است :
“””افراد تدوینگر قانون اساسی ۷۲ نفر شامل یک نفر زن (منیره گرجی) و بقیه مرد بودند. حزب جمهوری اسلامی، نهضت آزادی، جبهه ملی ایران و حزب خلق مسلمان لیست هایی برای انتخابات ارائه کرده بودند. سایت مجلس خبرگان
1 . آیت الله حسینعلی منتظری (ریاست مجلس خبرگان قانون اساسی)
2 . آیت الله سید محمود طالقانی
3 . میرزا محمدعلی انگجی
4 . میرزا محمد انواری
5 . علیمحمد عرب
6 . میر عبدالکریم موسویاردبیلی
7 . سید حسن آیت
8 . حسن عضدی
9 . محمد جواد باهنر
10 . ابوالحسن بنیصدر
11 . هادی باریکبین
12 . محمد بهشتی نایب رییس مجلس بود
13 . محمدتقی بشارت
14 . سرگن بیت اوشانا کوگتپه
15 . عزیز دانشراد (کیائی)
16 . سید عبدالحسین دستغیب
17 . جعفر افروغ (اشراقی)
18 . میرزا علی فلسفی (تنکابنی)
19 . جلالالدین فارسی
20 . جواد فاتحی
21 . محمد فوزی
22 . علی قائمی امیری
23 . سید موسی موسوی قهدریجانی
24 . سید علیاکبر قرشی
25 . علی گلزاده غفوری
26 . منیره گرجیفرد
27 . مرتضی حائری یزدی
28 . سید عبدالکریم هاشمی نژاد
29 . عبدالرحمن حیدری
30 . محمدجواد حجتی کرمانی
31 . سید منیرالدین حسینیالهاشمی
32 . عبدالله جوادی آملی
33 . سید محمدعلی موسوی جزایری
34 . محمد کرمی
35 . سید جعفر کریمی دیوکلاهی
36 . حسین خادمی
37 . هرای خالاتیان
38 . سید محمد خامنهای
39 . ابوالقاسم خزعلی
40 . سید حسن طاهری خرمآبادی
41 . سید محمد کیاوش
42 . میر اسدالله مدنی دهخوارقانی
43 . ناصر مکارم شیرازی
44 . علیاکبر مشکینی
45 . رحمتالله مقدم مراغهای
46 . عبدالعزیز ملازاده
47 . سید کاظم اکرمی
48 . حمیدالله میرمرادزهی
49 . سید محمدحسن نبوی
50 . سید احمد نوربخش
51 . سید اکبر پرورش
52 . محمد مهدی ربانی املشی
53 . عبدالرحیم ربانی شیرازی
54 . حسینعلی رحمانی
55 . محمد رشیدیان
56 . محمود روحانی
57 . محمد صدوقی
58 . لطف الله صافی
59 . عزتالله سحابی
60 . رستم شهزادی
61 . عباس شیبانی
62 . ابوالحسن شیرازی
63 . جعفر سبحانی
64 . سید محمدباقر سلطانی
65 . میر ابوالفضل موسویتبریزی
66 . حبیبالله طاهری
67 . سید جلال طاهری اصفهانی
68 . میرزا جوادآقا تهرانی (حاجی ترخانی)
69 . شیخ علی تهرانی (علیمراد خانی ارنگه)
70 . محمد یزدی
71 . سید اسماعیل موسوی زنجانی
72 . سید عبدالله ضیائینیا
عبدالرحمان قاسملو به نمایندگی از استان آذربایجان غربی برگزیده شد كه به دليل شروع جنگ كردستان و غيرقانونی شدن حزب دموكرات در اين مجلس شركت نكرد”””.
(دانشنامه ویکی پدیا)
این عبارت دانشنامه و آن هم اسامی نمایندگان آن مجلس ،من نمی خواهم انکار کنم که تعداد روحانیون این مجلس بیشتر از مکلاها بوده است ،یا نمی خواهم بگویم آن انتخابات صد در صد منطبق بر موازین دمکراسی بوده است ،اما می خواهم بگویم آن انتخابات انتخابات آزادی بوده است و مردم بطور طبیعی به روحانیون بیشتر اعتماد داشته اند یا آنان را بیشتر می شناخته اند ،پس این ادعای شما کذب و بی انصافی است که هم یکسره همه نمایندگان آن مجلس را آخوند و روحانی قلمداد کرده اید ،و هم بناروا می گویید آیت الله خمینی اسامی را بمردم دیکته کرده بودند.
به اول عبارت ویکی پدیا عنایت کنید ،می گوید :””حزب جمهوری اسلامی، نهضت آزادی، جبهه ملی ایران و حزب خلق مسلمان لیست هایی برای انتخابات ارائه کرده بودند””.
من از شما که می گویید آیت الله خمینی اسامی را معرفی یا دیکته کرده بود سوال می کنم ،بغیر از حزب جمهوری اسلامی که برخی نزدیکان ایشان مثل مرحوم بهشتی و دیگران در آن بودند ،آیا نهضت آزادی و جبهه ملی و حزب خلق مسلمان که لیست هایی را ارائه کرده بودند و مردم آزادانه به افراد لیست ها رای دادند ،این احزاب همه در اختیار آیت الله خمینی بودند یا احزابی آزاد و مستقل بودند که در موارد زیادی افراد لیست های آنها با اینهایی که انتخاب شدند متفاوت بود؟ چرا برای جرزنی و اعتراض و انتقاد از وضع موجود می خواهید تاریخ ابتدای یک انقلاب مردمی را مشوه و وارونه کنید؟ آیا این وارونه سازی کمکی به آن ایده آل های فعلی شما می کند؟
5- گفته اید :
“”وان قانون اساسی که ادعا دارید این افراد نوشتند کسانی که مردم 80 درسد آنها را نمیشناختند وفرصت شناخت انها را هم به مردم ندادندچرا که اعضای خبرگان قانون اساسی نماینده گروه های سیاسی موجود در کشور نبودند کسانی بودند تا یک سال قبل از انقلاب تصور آن را نمیکردند روزی برای مردم ایران قانون اساسی بنویسند””.
(پایان)
شما از کجا می دانید که مردم 80 در صد خبرگان قانون اساسی را نمی شناختند؟ سن شما در آن دوره چقدر بوده است که اینطور ارزیابی های دگماتیک و ناروا می کنید،اتفاقا آن نمایندگان نمایندگان همان گروههای سیاسی پیش گفته بودند،بالاخره در هر انتخاباتی اگر مردم فرضا روی افرادی شناخت نداشته باشند ،اعتماد به لیست های گروههای مورد اعتماد می کنند ،شما از کجا می دانید که مردم با واسطه یا بیواسطه هیچ شناختی نسبت به آن افراد نداشتند؟ علاوه اینکه بالاخره مردم با یک درصد شرکت بالا و بطور قاطع به نمایندگان خود رای داده اند ،حال شما بعد از سی و شش سال آمده اید انتخاب یک ملت را اینطور بناروا زیر سوال می برید؟ آیا این جرزنی نیست؟اینکه آن نمایندگان تا یکسال قبل تصور نداشتند که نماینده شوند چه دخلی به اصل ماجرای انتخاب دارد؟ کمی در اظهاراتتان دقت کنید و منصف باشید.
6- و بالاخره گفتید :
“” اما گروه حاکم حتی تاریخ را هم تحریف کرده اند و نمیگذارند نسل کنونی ما از آنچه گذشته با خبر شوند مشکل ما با آقا مرتضی بر تعهداتی است که با هم سر آن توافق میکنیم آقا مرتضی بر اساس نظریه ولایت فقیه برای خود حق وتو قائل است در صورتی که ما بر حق برابر وغیر قابل نقض که اکثریت واقلیت هم ندارد اصرار داریم اینکه میگوئیم به صداقتشان شک داریم همین است””.
(پایان)
البته تحریف تاریخ که معلوم است از سوی شما صورت می گیرد که مطالب را ناقص یا وارونه برای نسل جدید نقل می کنید و تحلیل هایی را هم به آن اضافه می کنید ،اما من متوجه نشدم که در این گفتگوها با شما بر سر چه چیزهایی تعهد و توافق داشته ایم ،که من برای خود بر اساس ولایت فقیه حق وتو قائلم؟!اینرا توضیح دهید یعنی چه؟ من چه وتویی کرده ام؟
در مورد اقلیت و اکثریت هم ،این از شما که داعیه دمکراسی آنهم از نوع سکولار دارید بسیار عجیب است ،مگر مبنای دمکراسی در همه جا این نیست که در انتخابات ها نصف بعلاوه یک معیار پیروزی و تحقق اکثریت است ،و اقلیت هم با التزام به پیروزی اکثریت ،بدون جرزنی می روند سراغ کار تبلیغاتی و آماده ساختن ذهنیت جامعه برای پیروزی خود؟! این مطالب واقعا از شما عجیب است.
امیدوارم فقط در مورد مسائل مطرح شده بحث کنید و مطالب دیگر را به اینجا سنجاق نکنید.
متشکرم
درمورد بند4 نوشته آقا مرتضی امام درسخنرانی بهشت زهرا مجلس سنا گفتند وبعد ازتذکر آقای مفتح گفتند منظورمن ازمجلس سنا مجلس موسسان بود والا مجلس سنا ازاول هم مزخرف بود ومجلس خبرگان نفرمودند
با سلام و تشکر از جناب حق جو
همینطور است که فرموده اید و من در این مورد متاسفانه به تکیه بر ذهنیت دور زمان و بدون مراجعه کلیتی در نظرم بود که ذکر کردم ،البته در پست جدید و در پاسخ به ایراد جناب عرفانیان به این فقره ،واقع مطلب را با مراجعه دریافتم و اذعان کردم که خطا خطای سهوی بوده است در تطبیق مجلس سنا و مجلس موسسان ،و سیر نظرات مرحوم آیت الله خمینی را هم با ریفرنس دقیق بیان کردم.
از تذکر بجای شما سپاسگزارم
رئیسجمهور چین با تبریک یلدا، برای مردم ایران و حکومت شرط گذاشت
https://khodnevis.org/article/62614#.VJbRulIAA
با سلام به آقای مرتضیای عزیز
لطفا عصبانی نشوید
اینکه من شما را خطاب قرار میدهم فقط برای گفگو است نه اینکه مسئولیت چیزی را بعهده شما بگذارم
اینکه میگویم صداقت داشته باشید بار معنائی عمیقی به آن نمی خواهم بدهم وشما را متهم نمیکنم صرفا از باب گفتگو است فکر میکنم در بکار بردن بعضی لغات عرفی برخورد میکنم وطرف مقابل را اینکه ممکن است چه برداشتی داشته باشد را در نظر نگرفته ام
قطعا ازادی مطلق معنی ندارد منظوراز آزادی در عرف سیاسی زمانه است
بله شعار مرکب آزادی استقلال جمهوری اسلامی بود گر چه آزادی واسقلال قابل فهم بود اما جمهوری اسلامی مانند یک هندوانه بود که هنوز آن را باز نکرده بودیم واز درون آن خبری نداشتیم وامروز محتویات ونتیجه ان را اول مردم ایران وبعد جهانیان به چشم میبینند.
در انتخابات خبرگان قانون اساسی در بعضی استانها یک نماینده وجود داشت ودر بسیاری مناطق بومی محل نبودند بلکه حزب جمهوری اسلامی وگروهای هم پیمان او از قم برای استانها نماینده معرفی میکردند همین حالا هم این نمایندگان خبرگان رهبری غیر از تعداد کمی از آنها مردم آنها را هنوز از نزدیک ندیده اند ودر قم تشریف دارند.
اگر میخواهی تحریف تاریخ را بدانی به وقایع سال88 توجه کن که خودتان معترض هستید اما برای شما 9 دی ساخته اند اما در کت کسی نمیرود.
آنچه میگوئی دکتر مفتح در بهشت زهرا به آقای خمینی گفتند که گفته خود را اصلاح کند آقای خمینی گفته بود تشکیل مجلس سنا که بعد از تذکر آقای باهنر آقای خمینی گفتند منظور من مجلس موسسان بود نه مجلس سنا مجلس سنا از اول مزخرف بود لطف کنید فیلم را از نو ببیند من همین حالا در آرشیو خود دیدم تا مطمئن شوم.
در مورد توافق هم یک خیال ذهنی منظور من است وشما ابدا توافق نمی کنید همانطور که آقای خمینی با هیچ فرد گروه حزبی توافقنامه ای امضا نکرد وهمه آنهائی که نگاه متفاوتی با او داشتند را بیمار روانی خطاب کرد.
در جمهوری اسلامی در میان گروهائی که جمهوری اسلامی راقبول دارند انتخابات را مهندسی میکنند در سال88 گند آن درآمد بعد به ما سکولارها میگوئید چرا به این 50+1 پایبند نیستید آیا 50+1 بدون شرط است
واین هم کلمه مجلس موسسان در حکم آقای بازرگان
متن حکم نخست وزیری دولت موقت که توسط آیت الله رفسنجانی قرائت گردید:
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقای مهندس مهدی بازرگان
بنا به پیشنهاد شورای انقلاب، بر حسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از آرای اکثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران که طی اجتماعات عظیم و تظاهرات وسیع و متعدد در سراسر ایران نسبت به رهبری جنبش ابراز شده است و به موجب اعتمادی که به ایمان راسخ شما به مکتب مقدس اسلام و اطلاعی که از سوابقتان در مبارزات اسلامی و ملی دارم، جنابعالی را بدون در نظر گرفتن روابط و حزبی بستگی به گروهی خاص، مامور تشکیل دولت موقت می نمایم تا ترتیب اداره امور مملکت و خصوصا انجام رفراندوم و رجوع به آرای عمومی ملت درباره تغییر نظام سیاسی کشور به جمهوری اسلامی و تشکیل مجلس موسسان از منتخبین مردم جهت تصویب قانون اساسی نظام جدید و انتخاب مجلس نمایندگان ملت بر طبق قانون اساسی جدید را بدهید.
مقتضی است که اعضای دولت موقت را هر چه زودتر با توجه به شرایطی که مشخص نموده ام تعیین و معرفی نمائید. کارمندان دولت و ارتش و افراد ملت با دولت موقت شما همکاری کامل نموده و رعایت انضباط را برای وصول به اهداف مقدس انقلاب و سامان یافتن امور کشور خواهند نمود. موفقیت شما و دولت موقت را در این مرحله حساس تاریخی از خداوند متعال مسئلت می نمایم.
پیروز وسربلند باشید
با سلام به جناب علی
تشکر از پاسخ شما
1- من زمانی که آن کامنت را می نوشتم هیچ حال عصبانیتی در خودم مشاهده نمی کردم ،فقط روی الفاظ گفتار شما زوم کردم و بحث کردم ،شما مگر مرا از وراء امواج نوری اینترنت می بینید؟
2-بسیار خوب تعدیل و اصلاحاتی در الفاظ گفتارتان نمودید ،در مورد توافق نیز من و شما الان مصدر یا مرجع کاری نیستیم یا نماینده مردم و رهبر گروهها یا رهبر یک نهضت نیستیم که بخواهیم توافق کنیم یا چیزی را وتو کنیم ،ما دو کاربر با برخی دیدگاههای مشترک و دیدگاههای مختلف فیه هستیم که گفتگو می کنیم ،پس نیازی به خیالات ذهنی در باره توافق نداریم ،ما بیش از تخیلات نیازمند به واقع بینی و نقد منطقی امور داریم و اینکه در بررسی گذشته و واکاوی آن منصف و صادق باشیم و انگاره های فعلی را ملاک ارزیابی مسائل گذشته نکنیم ،البته صادقانه هم گذشته و حال را نقد کنیم.
3-در مورد شعار آزادی هم ممنون که مطلب را پذیرفتید ،اوکی آزادی مطلق نه خارجیت دارد و نه مطلوبیت ،پس پذیرفتید که آزادی مورد خواست مردم آزادی محفوف به قرینه بود یعنی آزادی در چهارچوبه قوانین مصوب ،آن قوانین مصوب چه بصورت قانون اساسی و قانون عادی مورد امضاء مردم واقع شد ،اینکه بعدها گروهها یا افرادی قانون را زیرپا بگذارند یا آنرا دور زنند مشکل مشترک ما و شماست ،باید هم کوشش و انتقاد کرد در جهت اصلاح قانون و در جهت اجراء قانون ،این درست است ،اما باز شما چرا بحث هندوانه را پیش کشیدید و از جانب مردم هندوانه شناسی کردید؟ شما در هندوانه شناسی فقط فکر و برداشت خود را نمایندگی کنید،اما جمهوری اسلامی بر حسب تئوری و قانون اساسی اول ،نمی گویم بی عیب و نقص مطلق است ،می گویم کلیتا قابل دفاع بوده است ،اینکه بعد در عمل چه کرده اند باید آسیب شناسی شود،اما بهرحال بلحاظ حقوقی شما حق ندارید از ناحیه مردم یک نسل تاکنون به هندوانه شناسی بپردازید.
4- در مورد آن بحث لفظی مجلس موسسان و مجلس سنا و خبرگان ،البته حق با شماست و من در پست اخیر با توجه به ایرادی که عرفانیان کرده بود توضیح دادم که دچار خطای سهوی شدم و مراجعه به اصل سخنرانی نکرده بودم و با تکیه بر ذهنیتی دور آن مطلب را گفتم لابد آن نوشته را دیدید،اما چنانکه در خطاب به عرفانیان گفتم ،بحث بحث لفظ نیست،و مراد مرحوم آقای خمینی از مجلس موسسان همان مجلس تعیین قانون اساسی بوده است و فقط لفظ موسسان به خبرگان تغییر یافته است که این مطلب در همین نقلی که شما از حکم خطاب به مرحوم آقای مهندس بازرگان کردید روشن است.
5- یک سوال هم از شما دارم ،شما گفتید :
“”همانطور که آقای خمینی با هیچ فرد گروه حزبی توافقنامه ای امضا نکرد وهمه آنهائی که نگاه متفاوتی با او داشتند را بیمار روانی خطاب کرد.””
(پایان)
اگر ممکن است لطف کنید بگویید ایشان در کجا دیگران را که با او تفاوت نظر داشتند را “بیمار روانی” خطاب کرد؟
با احترام
سلام آقای نوری زاد عزیزوگرامی،
ای کاش درحوزه ها بیشترازکتب عرفای ما تدریس میشد! شاید ملایان اینهمه دنیا پرست نمیشدند و یک کمی رنگ وبوی روحانیت میافتند!
ابیاتی برگزیده از یکی از مواعظ سعدی:
نام نیکوگربماند زآدمی
– – – – – – – – – – –
بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامههاآوردهاند
رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلقست دنیا یادگار
اینهمه رفتند و مای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند
وینچه بینی هم نماند بر قرار
اینهمه هیچست چون میبگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار
نام نیکو گر بماند ز آدمی
به کزو ماند سرای زرنگار
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
هیچ دانی تا خرد به یا روان
من بگویم گر بداری استوار
آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار
چون خداوندت بزرگی داد و حکم
خرده از خردان مسکین درگذار
چون زبردستیت بخشید آسمان
زیردستان را همیشه نیک دار
از درون خستگان اندیشه کن
وز دعای مردم پرهیزگار
منجنیق آه مظلومان به صبح
سخت گیرد ظالمان را در حصار
با بدان بد باش و با نیکان نکو
جای گل گل باش و جای خار خار
دیو با مردم نیامیزد مترس
بل بترس از مردمان دیوسار
هر که دد یا مردم بد پرورد
دیر زود از جان برآرندش دمار
با بدان چندانکه نیکویی کنی
قتل مار افسا نباشد جز به مار
ای که داری چشم عقل و گوش هوش
پند من در گوش کن چون گوشوار
– – – – – – – – – – — – – – – –
کل این مطلب را در منبع اصلی آن در لینک زیر میتوانید بخوانید:
http://ganjoor.net/saadi/mavaez/ghasides/sh28/
نقش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و زیر مجموعه هایی همچون بسیج در سالهای بعد از جنگ به پیشرفت الهی دست یافتند !
بهترین گزینه های ذیل کدامند ؟
۱- هیچ سازمان ء اداره ء نهاد ء ویا کمیته ای داخلی قانونأ وجود ندارد که اعمال ما (سپاه) را بررسی دقیق کند و در صورت جرایم به مجازات برسیم و عموم در جریان قرار بگیرند
۲- بنگاه های اقتصادی و بانکی و ارزی و بورس
۳- کارهای صنفی و یکی از مروجان سه ضلع مثلث فساد
۴- دور زدن های مالیاتی کشوردر حقوق نهادهای برتر
۵- گمرک و قاچاق محصولات مادر وتاسیسات تولیدی سرطانزا
۶- شعار دادن های تحریک کننده بین اللملی و تشنج اوضاع
۷- حضور و دخالت های نظامی امنیتی برون مرزی
۸- فرضیه های منفی و دستاوردهای توافق های هسته ای
۹- نفوذ و تحمیل در مخابرات و اپراتورهای اجتماعی و صدا و سیما و مطبوعات و سینما
۱۰- قرادادهای امنیتی بیناللملی نظیر ارسال پارازیت ها و مخدوش کردن سلامتی شهرروندان
۱۱- معاملات و داد و ستدهای نفتی و گازی و معیانات نفتی و صنایع پتروشیمی بطرز موازی
۱۲- اعمال نفوذ در قوه قضاییه و فشارهای نامتعارف به حقوق اجتماعی سیاسی شهروندان بویژه چهره های معترض
۱۳- تنظیم و تهیه و بررسی و اعمال غیر حقوقی سپاه در کاندیدهای ریاست جمهوری و مجلس وآوردن فرد مورد تایید ما از صندوق ها به هر قیمتی
۱۴- پیمانکار و حضور در ساخت و ساز پروژه های سنگین با ارقام نجومی و سود هنگفت و استفاده غیر قانونی از دستگاه ها و تجهیزات نهادی که از اموال ملی شمرده می شدند
۱۵- کیفیت نامناسب و عمر کوتاه در سازه ها ناشی از سودجویی ها و چشم پوشی همه دوره مسیولان کشور
۱۶- عملأ داشتن خانه های امن و نیروهای ضد اطلاعاتی و امنیتی موازی با زندانهای مخفی و دردست داشتن احکام قاضی برای اعمال قدرت در کشور
۱۷- کسب بودجه های هنگفت از رییس دولت های اصول گرا/ اصلاح طلب/ اعتدال گرا و تأیید خانه ملت (مجلس)
۱۸- درآمد های نهادی و فردی بی حساب و دورزدن های مالی توسط سرداران با پشتوانه آرم و نام سپاه حتی در فدراسیون های ورزشی
۱۹- همراهی و چشم پوشی های مسیولین کمیسیون امنیت واصل ۹۰ مجلس از فساد سپاه به منظور استفاده ابزاری از سپاه در اعمال قدرت و ایجاد حریم امن برای خود
۲۰- حضور در نابسامانی های صنایع هوایی دریایی و زمینی و صنایع خودرو سازی و جاده های ناامن کشور که سالانه منجر به مرگ بیشمار شهروندان میشود
۲۱- حضور در دانشگاه های کشور و تجسس و اختلال در استقلال عقاید و اظهار نظر های دانشجویان با داشتن تک نهاد بسیج دانشجویی و مخالفت با وجود هر کمیته و یا چند نهادی آزاد دانشجویی
۲۲- مسیول مشکلات کشور ما نیستیم بلکه اوست آنکه مخالف قدرت مالی سلاحی و مطبوعاتی ماست
۲۳- دخل و خرج کشور و سلامتی جسمی و روحی مردم کشوربه ما ربطی ندارد بلکه ما با ابزاری که در دست داریم نیاز به دریافت بودجه هستیم تا امنیتی که ملاحظه میکنید سامانه دهیم
۲۴- هیچ سازمان ء اداره ء نهاد ء ویا کمیته ای داخلی قانونأ وجود ندارد که اعمال ما (سپاه) را بررسی دقیق کند و در صورت جرایم به مجازات برسیم و عموم در جریان قرار بگیرند
۲۵- هشت پایی شدیم که شما کاملأ به کام ما بلعیده شدید و بپرسید کجای شما که نیستیم؟!
شیر پاک خورده ای زمانی به من می گفت دنیا بر پایه افکار فلاسفه می گردد.
وقتی مملکتی بر پایه افکار کهنه و پوسیده و قرون وسطایی مشتی ملای بی سواد می گردد چه انتظاری می توان داشت.
صد ها بلکه هزار ها میلیاردی که برای غزه و لبنان و سوریه و خدا می داند کجا های دیگر به هدر رفت البته می توانست موجب آبادی ایران شود و اگر درست در کشور سرمایه گذاری شده بود وضع ما دگرگون بود این سر جای خود ولی من دلم از بابت حیف و میل این پول ها به طور مضاعف می سوزد.
می گویم حال که پول ها را خرج سوریه و فلسطین و لبنان کردید ای کاش در راه آبادانی مردم این کشور ها هزینه می کردید.
خنده دار همین است! پول های ملت فلک زده ایران را که چپاول کردند هیچ آیا این پول ها برای سوریه فلسطین و لبنان آبادانی و آسایش و رفاه به بار آورد؟ یا موجب فلاکت و سیاه روزی و کشتار و بدبختی این مردمان شد!
دلم از جمله برای بشار اسد می سوزد که فریب ملایان ما را خورد و به جای این که با ملت خود وارد گفت و گو شود و از راه مدارا و دوستی اختلافات را حل و فصل کند و راه حلی که مناسب کشورش است بیابد و به طور مثال از قدرت کناره گیری کند و نیرو های سکولار را که در سوریه کم نبودند دور خود جمع کند و مملکت را به تدریج به آرامش دعوت کند به ناگاه شروع کرد به بمباران مردم بی سلاح و اساس کار را بر آشوب و ستیز قرار داد. حال مشخص شده که اسد قادر به پیروزی در جنگی که خود به راه انداخته نیست و ادامه این راه به غیر از فلاکت و ویرانی مردم بدبخت سوریه چیزی به دست نخواهد داد.
ملایان مدعی وجود خدا و روز قیامت و حساب و کتاب هستند (که البته باید در این شک کرد آیا واقعا چنین اعتقادی دارند) اگر این ادعا درست باشد پاسخ این همه خرابی و ویرانی را چه در ایران و چه در سطح منطقه چگونه خواهند داد؟
لابد خدا را به آیات کشت و کشتار که فراوان در کتب مقدس وارد شده ارجاع خواهند داد و تقصیر را گردن وی خواهند انداخت…………
به تازگی یکی از سپاهیان گفته است اگر دست از حمایت بشار اسد برداریم بعد ها هزینه های سنگین تری خواهیم پرداخت!
بنده خدا شما با مداخلات نا روای خود در کشور های دیگر همین الان موجی از نفرت نسبت به ایران به وجود آورده اید. این را چگونه پاسخ خواهید داد؟ از قدیم گفته اند جلوی ضرر را هر جا بگیرید منفعت است. بیایید عقلانیت به خرج دهید و از همین امروز اعلان کنید بشار اسد بهتر است از قدرت کناره گیری کند و مردم سوریه خود در باره خود تصمیم خواهند گرفت و ما در این باره بی طرف هستیم. هر هزینه ای داشته باشد از این به بعد پای خودشان است و به ما ربطی ندارد. سوری ها هم اگر عاقل باشند راه صلح و دوستی و آشتی ملی در پیش خواهند گرفت یا نخواهند گرفت به ما ربطی ندارد.
میخواستم از همه دوستان سوال کنم ج.ا تا بحال چند دلار و در کجا به آمریکا زیان وارد کرده است که آمریکا با او دشمن باشد.
– از قدیم گفته اند عاقل به یک اشاره . نوری زاد عزیز این همه نامه و تصویر و سخن نشان رهبر دادی آیا رهبر گوش کرد؟!!
– از کجا معلوم که رهبر یک قدم خلاف سپاه بر دارد فیلم های آنچنانی از خودش و خانواده و فرزندانش در اینترنت پر نشود؟!!
-نوری زاد عزیز آن روزی که شعار داده می شد دیو چو بیرون رود فرشته درآید خبر نداشتیم و امروز فهمیدیم که اویی که اخراج شد هزار برابر فرشته بود و اویی که اومد خود دیو بود خود شیطان بود و اینان که حاکمند بچه های دیو و شیطانند.
-فعالیتهای سپاه اگر چه ثمری برای مردم نداشته اما چنان پول های حرامی برایشان مهیا ساخته که محال است دست از حرامخوری بر دارند.
-وقتی که سران حرامخور و فاسد و ظالم مملکت تحت تعقیب بین المللی قرار دارند آیا حاضر می شوند این زندگی چرب و چیلی و پر از لذتهای جنسی را رها کنند و مثل آدم زندگی کنند؟ آیا حاضرند زالو صفتی را کنار بگذارند؟ آیا حاضرند بوالهوسی های بازجویی را کنار بگذارند؟آیا حاضرند عربده کشی های لاابالی را کنار بگذارند؟ آیا حاضرند از جهل بیرون بیایند؟
-در آخر بگویم که ای ملت ایران اگر فکر کرده اید که سوریه و افغانستان و عراق اوضاعشون بدتر از ماست اشتباه می کنید. مملکت ما با این سکوت و فساد روزهای بدتر را در پیش خواهد داشت متاسفانه. وقتی برادران دینی ما برادران شیعه ی ما در صلح و آشتی به صورت خواهران ما اسید می ریزند و رهبر اعتراض نمی کند و دم نمی زند پس وای بر روزی که در این مملکت جنگ در گیرد که همین سپاهیان و بسیجیان شیعه ی ما بشکه های اسید بر سر و صورت مردم خواهند ریخت. چرا که حفظ نظام اوجبات الواجبات است((امام خمینی))
گوش اگر گوش آقا و ناله اگر ناله ی آقای نوری زاد ، آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.
سلام آقای نوری زاد
رهبر تمامی پستهای شما را میخواند، موثر هم بوده.همین انتخاب ظریف به عنوان مذاکره کننده،همین انتخاب روحانی،همین آزادی نسرین ستوده و عماد بهاور و حتی خود شما و خیلیای دیگه. اینا همش تاثیر صحبتهای شما و دیگران با رهبر هست.شک ندارم که بهترین راه رو برگزیدید. ولی به رهبر هم باید کمی حق داد. یک دفعه که نمیشه زیرو رو کنه همه چیرو.می زنن خودشو کله پا می کنن.
با زهم متشکرم از اینهمه مجاهدت شما،خدا قوت شیر مرد ایران
سلام علیکم ، در کتاب فارسی دوران دبستان ، داستانی بود به نام ” پسر فداکار ” که بنظر میرسد اخیرا” این داستان به مذاق نظام ما خوش نیامده و از کتابهای دبستانی ” حذف شده باشد و چنان بود که جمعی از کودکان برای ” بچگی ” و بازیگوشی و تفریح به بیرون شهر رفته بودند و همگی در بچگی و بازیگوشی خود غرق بودند و به چیزهای مهم توجه نکرده و تا زمان غروب و بازگشت به شهر فرا رسیده بود . آن پسر فداکار ( پطروس ) که از دقت و هوش سرشار برخوردار بود ، در هیاهوی کودکان ، بدون آنکه بتواند کودکان دیگر را در جریان موضوعی بگذارد ، متوجه ” سوراخی ” در بدنه ” سد ” شد و بلافاصله انگشت کوچک اش را در سوراخ کرد که سوراخ سد بیشتر از آن گشاد نشود ! آن کودک شب را انگشت در سوراخ و سرمای زیاد بسر برد و آنوقت که صبح جویندگان کودک او را انگشت در دیوار سد و در کنار سد پیدا کردند ، دانستند که این پسر چه فداکاری بزرگی کرده و با به خطر انداختن جان خود و فرو بردن یک انگشت کوچک در سوراخ سد ، جان شهروندان یک شهری را از مرگ نجات داده است . با دیدن این فیلم دانستم در این زمان هم یک مرد پیدا میشود که انگشتش را در ” سوراخی ” قرار دهد که میداند فرداهایی این سد ویران شده ، تمامی اهالی یک ملت انقلاب کرده را با خود خواهد برد . جناب نوری زاد شاید شما با قرار دادن انگشت خود در سوراخ و جلوگیری بهنگام از بیشتر گشاد شدن سوراخ ، مانند آن پسر بچه یخ نزنید و منجمد نشوید ولی بدانید که انگشت در سوراخ خراب و ناجور ، کاری بس دشوار است که از عهده آن تا به امروز برآمده اید و خدا قوتی و خداوند باریتعالی پشت و پناهتان باشد
در شهر جهرم از بهمن ۱۳۵۷ تا اسفند ۱۳۶۰ طبق آمار رسمی ۷۴ نفر و به روایت دیگری ۱۳۰ نفر از زنان خیابانی و خوانندگان و رقاصههای کاباره و رستورانهای زمان قبل از انقلاب کشته شدند، البته در میان کشتهشدگان تعدادی هم از زنهای بهایی و همچنین وابستگان به گروههای چپ هم دیدهشده بود.
در آن سالها وضعیت شهر جهرم و شهرهای اطراف آن ملتهب بود، در شهر آشکارا خبری از زنان نبود و همه از ترس مرگ خانهنشین شده بودند این در حالی بود که همه مردم قاتل و قاتلان را میشناختند و از راه و روش و مسلک آنها خبر داشتند این آشنایی به اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن سال ۱۳۵۷ برمیگشت که حسین آیتاللهی نماینده آیتالله خمینی و امامجمعه شهر به علیمحمد بشارتی که از جوانان انقلابی شهر و از بنیانگزاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهر جهرم بود مأموریت میدهد تا دریکی از باغهای اطراف شهر (که متعلق بود به یک فرد بهایی که از کشور گریخته بود و مصادره شده) کمیتهای را تأسیس نماید و با وابستگان طاغوت و مظاهر فساد برخورد کند. بشارتی نیز بلافاصله پس از دریافت این مأموریت دورتادور باغ را سیمخاردار میکشد و دو برج نگهبانی هم در دو طرف باغ تعبیه نموده و با استفاده از چند کانکس در آنجا بازداشتگاه و اتاقهای بازجویی برقرار مینماید و بر سر در باغ نیز تابلویی میزند به نام «کمیته تسویه» و کار خود را با بازداشت و تشکیل پرونده و نهایت اخراج کارمندان و معلمان ادارات دولتی شهر که بهزعم وی از وابستگان به طاغوت و یا ساواکی بودند آغاز میکند و اگر در خلال شناساییهایش فردی را نمیتوانست بیابد اعلامیههایی منتشر و در سطح شهر پخش کرده تا «امت حزبالله» آنها را شناسایی نمایندو به کمیته تحویل بدهند.
حسین آیت اللهی
حسین آیت اللهی
بشارتی در آن زمان ضمن آنکه در آن کمیته به فعالیت مشغول بود فرمانده اطلاعات سپاه و همچنین نماینده دور اول مجلس شورای اسلامی و عضو کمیسیون دفاع مجلس نیز بود (که ریاستش را خامنهای و نائب رئیسی آن را حسن روحانی بر عهده داشت) همین سمتها باعث شده بود تا وی به هیچ نهاد و سازمانی حتی دادگاههای تازه تأسیس انقلاب هم جوابگو نباشد و در برابر سؤال هرکسی که میپرسید چرا بعد سالها کار من اخراج و تسویه شدم؟ مشهور است که میگفت:«ما مسئول پاسخ دادن به سؤالهای شما نیستیم، این خودِ شما هستید که باید پاسخ دهید که چرا تسویه شدید!» بشارتی از کارمندان و معلمان شهر آغاز کرد و با کسبه و تجار شهر که مدعی بود ساواکی هستند ادامه داد و درنهایت به بهاییان شهر جهرم و اطراف که بسیار هم زیاد بودند رسید.
اولین حرکت گروه بشارتی در برخورد با بهاییان کارگری بود به نام رضا حقیقت، وی از بهاییان شهر بود که مدتی در یک نانوایی کارگری میکرد و بعدها صاحب یک پمپبنزین که خود نیز بهایی بود او را به آنجا برد و رضا کارگر و نگهبان پمپبنزین شد که یکشب گروه بشارتی به او حمله میکنند و ابتدا چهارده چاقو به او میزنند و بعد سه تیر به سر او شلیک میکنند و میروند، این اولین بهایی کشتهشده توسط این گروه بود اما آنها دیگر به بهاییآنهم اکتفا نکردند و به زنان بدحجاب و یا خیابانی و خوانندگان و رقاصههای کاباره و رستورانهای زمان قبل از انقلاب هم پرداختند و کار خود را با حمله به یکی از خوانندگان زن قبل از انقلاب جهرم آغاز کردند که به نام «گُلُو» در شهر معروف بود آنها بهصورت وی اسیدپاشیدند و او را کور کردند. (نقل است که این زن نابینا همچنان در جهرم زنده است و سالهاست در میدان ششم بهمن جهرم گدایی میکند).
کمیته تسویه و یا همان گروه بشارتی از بهمن ۱۳۵۷ تا نیمههای سال ۱۳۶۰ جنایات بسیاری انجام داد آنها طیف وسیعی از وابستگان طاغوت، مظاهر فساد، بدحجابها و بیحجابها، بهاییان را یکی پس از دیگری شناسایی میکردند و میکشتند و جنازههای آنان را در قناتهای اطراف شهر میانداختند، از همین رو بود که این گروه در بین مردم به نام «گروه قنات» مشهور شد، اعتراضهای مردمی به این گروه نهتنها تأثیرگذار نبود بلکه بر شدت عمل آنها نیز میافزود.
اردیبهشت سال ۱۳۶۰، حجتالاسلام حسین آیتاللهی ضمن تقدیر از فعالیتهای بشارتی که به زعم او «باعث رونق اسلام و کمرنگ شدن فساد و طاغوت شده است» مأموریت میدهد تا به «سرکوب مخالفین جمهوری اسلامی نیز بپردازد» در حکم آیت الهی به بشارتی آورده شده بود که «آنها را طناببر گردن به مسجد بیاورید»
۴ تیر سال ۱۳۶۰ گروه بشارتی فردی به نام «احمد سلیمان ذاکر» را به اتهام اینکه به چند عضو و هوادار سازمان مجاهدین خلق که بعد از وقایع ۳۰ خرداد متواری شدن بودند پناه داده را دستگیر کرده و طناببر گردن او را کشانکشان به مسجد آوردند و در برابر صف نمازگزاران از او خواستند توبه کند والا او را همانجا حلقآویز خواهند کرد، احمد در جلوی چشمان نمازگزاران توبه کرد و اعلام کرد دیگر هیچوقت با آن گروه همکاری نخواهد کرد و در پیش چشم ملت آزاد شد.
فردای آن روز ۵ تیر ۱۳۶۰ حجتالاسلام حسین آیتاللهی به مسجد جامع شهر میآید و با کوبیدن عمامهٔ خود بر زمین فتوا قتل همهٔ مخالفین عقیدتی و سیاسی جمهوری اسلامی را میدهد و خون آنها را «مباح» اعلام میکند، فردای آن روز جسد احمد سلیمان ذاکر دریکی از قناتهای اطراف شهر پیدا میشود!
در صبح ۷ خرداد نیز یکی از هواداران سازمان فدائیان خلق به نام احمد زیبارویی که معلم دبستان نیکو مقام شهر بود هنگامیکه با موتور عازم محل کارش بود به ضرب هشت گلوله مجروح و به بیمارستان منتقل میشود، عصر همان روز نیز فردی به نام «عظیم سرعتی» از هواداران سازمان فدائیان خلق توسط این گروه از خانهاش بیرون کشیده شده و در مقابل چشمان مردم و خانوادهاش تیرباران میشود و سپس توسط چند عضو آن گروه که به برادران رحمانیان مشهور بودند (حسین، جواد، مصطفی و مسعود رحمانیان) جنازهاش با ضربات پیچگوشتی و ساطور تکهتکه میشود.
فردای همان روز ۸ تیر نیز فرد دیگری از اعضای سازمان مجاهدین خلق به نام «احمد حکیم نژاد» را دستگیر و با طناب به پشت یک وانت بسته و دور شهر چرخاندند و آنقدر با سنگ و چوببر پیکر او کوبیدند تا سرانجام جان داده.
در روز ۱۲ تیر نیز همین گروه «حمید غفوری» یکی دیگر از مجاهدین را مورد ضرب و شتم با سنگ و چوب و قمه قرار میدهند و فرار میکنند، حمید از آن حمله جان سالم به درمیبرد و توسط مردم به بیمارستان منتقل میشود، اما مصطفی رحمانیان بهمحض اطلاع از اینکه حمید غفوری هنوز زنده و در بیمارستان بستری است خودش را به بیمارستان میرساند و سوزن سرمی را که به دست حمید بود از دستش بیرون میکشد و در چشمهای او فرومیکند!
در همین ایام نیز جنازههای بسیاری در اطراف شهر یکی پس از دیگری پیدا میشود تا اینکه در ۲۸ تیر ۱۳۶۰ استاندار وقت فارس «محمد نبی حبیبی» با ارسال نامهای به آیتالله خمینی اعلام میکند فعالیتهای این گروه در حال تبدیلشدن به یک جنگ قومی قبیلهای در جهرم و استان فارس است و تعدادی از خوانین قشقایی در حال تدارک اسلحه علیه این گروه هستند، خمینی نیز در واکنش به این نامه به «آیتالله منتظری» دستور رسیدگی میدهد، منتظری نیز به همراه «آیه الله عبدالرحیم ربانی شیرازی» به جهرم آمده و جلوی فعالیت این گروه را گرفتند و از آنها خواستند تا در صورت دیدن چنین مواردی آنها را فقط تحویل مقامات دهند و دستور تعطیلی آن کمیته را میدهند بشارتی باغ مذکور را تحویل سپاه پاسداران میدهد و خود نیز به تهران میرود و مسئول اطلاعات و تحقیقات سپاه پاسداران میشود، پسازآن در سال ۱۳۶۳ قائممقام وزیر امور خارجه و در سال ۱۳۷۲ نیز در کابینه دوم هاشمی رفسنجانی وزیر کشور میگردد وی در حال حاضر نیز مشاور امنیتی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام هست.
علی محمد بشارتی
علی محمد بشارتی
از سال ۱۳۶۰ و با برچیده شدن گروه قنات تا اوایل دهه هفتاد به علت جنگ با عراق بیشتر اذهان حزباللهیها و جوانان انقلابی متوجه جنگ میگردد گرچه در همین سالها گروههای بانام و بینام حزباللهی در شهرها اقدام به «امربهمعروف و نهی از منکر» میکردند اما خبری از اقدامات خشونتبار منجر به مرگ دستکم بهصورت رسمی دیده نشده است، با پایان جنگ و بازگشت بسیجیان و رزمندگان به شهرها باز «بازار امربهمعروف» داغ میشود.
«اسماعیل احمدی مقدم» فرماندهی فعلی نیروی انتظامی که ازجمله پاسداران سپاه است که به نیروی انتظامی منتقلشده است در دهه هفتاد در سپاه پاسداران سمتهایی همچون معاونت فرماندهی نیروی مقاومت بسیج و ریاست منطقه مقاومت بسیج تهران را بر عهده داشته است، احمدی مقدم درباره حوادث سالهای دهه هفتاد میگوید: »در دهه ۷۰ گروههای خودجوشی بودند که برای حذف اراذلواوباش شکل گرفتند و معتقد بودند دستگاه قضایی کار خاصی نکرده و اراذل را یکجا میبردند و سر به نیستشان میکردند. البته این عمل قانونی نبود، اما عدهای دستبهکار شدند تا خودشان این افراد را اصلاح کنند …اینها معمولاً منتظر اقدامات حکومت باقی نمیمانند و خودشان راسا در میدان حاضرشده و درگیر میشوند، معمولاً احساس تکلیف میکنند و از سر تکلیف و درحالیکه احساس میکنند که حکومت در حال مسامحه است، با این تصور که حکومت نیاز به کمک دارد، به صحنه آمده …»
این اظهارات بیسابقه و غیرمنتظره سرتیپ اسماعیل احمدی مقدم، فرمانده نیروی انتظامی ایران، درباره عملکرد «گروههای خودجوش» در دهه ۷۰ کاملاً واضح و بدون هیچ واهمه و لکنتی است که پرده از گروههای خودجوش حزباللهی برمیدارد، احمدی مقدم در این اظهارات معتقد است که اگر دولت و حکومت به صحنه نیایند این حزبالله است که به تکلیفش عمل مینماید پس دستگاه قضایی را هشدار میدهد که به مقابله با «اراذلواوباش» بپردازد وگرنه هستند هنوز گروههایی که خود راسا به میدان آمده و اراذلواوباش محلهها را شناسایی کنند و بگیرند و ببرند و سر به نیستشان کنند« سرتیپ احمدی مقدم البته هیچ اشارهای به اینکه در این میان «سر به نیست شدهها» که بودند و «سر به نیست کنندگان» دقیقاً چه کسانی بودند نمیکند اما این اظهارات بیسابقه را میشود نهتنها اولین اظهارنظر یک محافظهکار که اولین اظهارنظر یک مقام مسئول در جمهوری اسلامی دانست که بهطور مشخص درباره مهمترین و سیاهترین کارنامه امنیتی جمهوری اسلامی در دهه ۷۰ سخن میراند، پروژهای که بانامهای مختلف در میان نیروهای امنیتی و انتظامی و نیروهای خاصی از گروههای مدافع نظام مطرحشده که انتهای همه آنها به وزارت اطلاعات مرتبط میگردد و در آنجا نیز با عنوان «طرح تعدیل و پاکسازی شرارتهای اجتماعی» تعریف و شناخته میشد.
اظهارات فرمانده پلیس ایران مهر تائیدی است بر دهها افشاگری و مطالب خرد و درشتی که پس از وقوع قتلهای زنجیرهای در عمده نشریات مستقل از حاکمیت منتشر میشد و «قتلهای زنجیرهای دگر اندیشان» را ادامه همان راهی میدانستند که روزگاری با «سر به نیست شدن» اراذلواوباش تهران و شهرهای بزرگ آغازشده بود.
در دهه هفتاد همانطوری که احمدی مقدم اشاره دارد آمارها و تحقیقات مملو است از قتلهای زنجیرهای و سریالی قتلهای رنگارنگی که بهعنوانمثال «سعید حجاریان» نیز که از بانیان اصلی و مؤسسان وزارت اطلاعات است و سالها در مناصب کلیدی و ارشد آن وزارتخانه فعالیت کرده در اولین اظهارنظرش درباره قتلهای زنجیرهای در روزنامه صبح امروز (۱۳۷۷/۱۰/۱۷) نوشت:«بهدوراز هرگونه پیشداوری وقوع این قتلهای پیدرپی را نباید بیربط به ماشین حذفکنندهای دانست که از سالها قبل به کارافتاده ولی طراحان و هدایتکنندگان این ماشین یادشان رفته بود که بعد از دوم خرداد آن را خاموشش کنند» در همین روزنامه بود که اکبر گنجی و عمادالدین باقی دهها اشارات مشابه به سعید حجاریان داشتند که همگی حاکی از آن بود که طیف گستردهای از نیروهای امنیتی تا پیش از وقوع قتلهای زنجیرهای و همچنین آغاز دولت اصلاحطلب مشغول به این «سر به نیست» کردنها بودهاند.
اصلیترین انگیزهای که مدیران امنیتی و انتظامی آن سالها را بر آن داشته بود که این نیروهای شبه قانونی و زیرزمینی را قدرت بخشند و آنها را پروبال بدهند آن بود که معتقد بودند این اراذلواوباش و اشرار محلی که مشکلات بسیار امنیتی و اخلاقی و اجتماعی را در کلان شهرهای کشور منجمله تهران به وجود میآورند هیچگاه با ادله کافی و مستندات لازم به چنگ قانون نمیافتند و هر زمآنهم که توسط قوه قضائیه و یا پلیس بازداشت میشوند یا پس از بازداشت آزاد میشوند و یا در صورت ارسال پروندهشان به دادگاه به حبسهای کوتاهمدت محکومشده که نتیجهای جز کسب تجربههای بیشتر و آشنایی با گروهها و افراد تبهکار دیگر در زندان نداشته و مجدداً به شهرها بازمیگردند و … همین اندیشه اساس تشکیل گروههایی در میان بسیجیان و رزمندگان سابق جبهههای جنگ و نیروهای پراکنده بانامهای مختلف حزبالله شد که خود را مکلف به اجرای «بند میم» وصیتنامه آیت الله خمینی میدانستند.
آیه الله خمینی دربند میم وصیتنامه خویش نوشته است که:«اکنون وصیت من به مجلس شورای اسلامی در حال و آینده و رئیسجمهور و رؤسای جمهور مابعد و به شورای نگهبان و شورای قضایی و دولت در هر زمان، آن است که نگذارند این دستگاههای خبری و مطبوعات و مجلهها از اسلام و مصالح کشور منحرف شوند؛ و باید همه بدانیم که آزادی به شکل غربی آن که موجب تباهی جوانان و دختران و پسران میشود، ازنظر اسلام و عقل محکوم است؛ و تبلیغات و مقالات و سخنرانیها و کتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومی و مصالح کشور حرام است؛ و بر همه ما و همه مسلمانان جلوگیری از آنها واجب است؛ و از آزادیهای مخرب باید جلوگیری شود؛ و ازآنچه در نظر شرع حرام و آنچه برخلاف مسیر ملت و کشور اسلامی و مخالف باحیثیت جمهوری اسلامی است بهطور قاطع اگر جلوگیری نشود، همه مسئول میباشند؛ و مردم و جوانان حزباللهی اگر برخورد به یکی از امور مذکور نمودند به دستگاههای مربوطه رجوع کنند و اگر آنان کوتاهی نمودند، خودشان مکلف به جلوگیری هستند. خداوند تعالی مددکار همه باشد»
البته عملیات برخورد با خلافکارها و اشرار اجتماعی همگی هیچگاه تنها بهصورت زیرزمینی نبوده است چراکه از آغاز جمهوری اسلامی تا به امروز دهها و صدها پرونده قضایی و امنیتی وجود داشته و دارد که در آنها بسیاری از افراد متهم به شرارت و یا «افساد فیالارض» شدهاند که توسط نیروهای پلیس، وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران و یا حتی اعضای بسیج شناسایی و دستگیر و اعدامشدهاند اما همواره ورای این اقدامات علنی و قانونی و مخصوصاً با آغاز دهه ۷۰ وزارت اطلاعات به سازماندهی گسترده طیف وسیعی از نیروهای امنیتی و کارآزموده خویش و همچنین بخشهایی از نیروی انتظامی و سپاه پاسداران و فعالان شناختهشده و مطمئن در بسیج و گروههای حزبالله پرداخته تا در عملیاتهای فراقانونی و زیرزمینی در حاشیه امنی که برایشان فراهم گردیده بود و با استفاده از تورهای اطلاعاتی در اختیارشان اقدام به قتل بهاصطلاح «گنده لاتها» در محلههای جرم خیز و آلوده تهران و شهرستانها نمایند.
از تعداد و آمار این کشتهشدگان هیچ اطلاع دقیقی در دست نیست چراکه بسیاری از آنها هیچ خانواده و یا وابستهای نداشته که در بعد از سر به نیست شدنشان اقدام به پیگیری قضایی نمایند و خانواده بسیار دیگری نیز از کشتهشدگان اصولاً اعتقاد به پیگیری قضایی نداشته اما در بین مأموران امنیتی منجمله اظهارات مسعود صدرالاسلام فرمانده وقت اطلاعات ناجا در همایش فرماندهان اطلاعات و امنیت ناجا «کوثر» (که در سال ۱۳۷۹ تشکیل شد و نوار سخنرانی وی بعدها در سطح وسیعی منتشر گشت) صحبت از آماری بین ۱۰۰ تا ۲۵۰ مورد در کل کشور هست.
این قتلها گرچه باانگیزه حذف اشرار اجتماعی و چاقو و قمه کشان شهری و اصطلاحاً گنده لاتهای شهری آغاز شد اما همین اقدام رفتهرفته در میان نیروهای امنیتی نظام تبدیل به یکرویه گردید و بیشک نطفه حذف فیزیکی ناراضیان فرهنگی و سیاسی و حوادثی از جنس قتلهای پائیز ۱۳۷۷ در همان برخوردهاست چراکه باهمان قرائت بود که حکومت منتقدان و ناراضیان خود را نیز «افراد مخل امنیت« دانسته و نسبت به حذف آنان از مجاری زیرزمینی اقدام نموده و این همان ماشین حذف و تروری است که سعید حجاریان در بعد از قتلهای زنجیرهای گفته بود: »یادشان رفته بود که بعد از دوم خرداد آن را خاموشش کنند«
همان زمان و در اخباری که در مطبوعات پیگیر «قتلهای زنجیرهای» منتشر میشد اخبار و افشاگریهایی از سیستم امنیتی کشور درج میشد که حاکی از آن بود قتلها فقط معطوف به «دگراندیشان سیاسی» نبوده و بسیاری از «اراذلواوباش و گنده لاتها» نیز توسط وزارت اطلاعات و دیگر دستگاههای امنیتی و گاه «خودجوش» شناسایی و کشته شدند و حتی از نام تعدادی از آنها نیز پرده برداشته میشد افرادی همچون «ناصر سیگارودی» معروف به ناصر سگ سیبیل (کشتهشده در مهر ۱۳۷۲)، «جعفر خجندی» معروف به جعفرجنی (کشتهشده در دی ۱۳۷۲)، «اسماعیل فراهانی» معروف به اسی طلا، مالک نمایشگاه اتو تختی (کشتهشده در خرداد ۱۳۷۴) و «سیامک سنجری» (کشتهشده در آبان ۱۳۷۵) و…
اما مشهورترین و مرموزترین «سر به نیست» شدنهای این دهه از فروردین ۱۳۷۶ تا خرداد ۱۳۷۶ در تهران اتفاق افتاد. روز ۱۳ فروردین ۱۳۷۶، با کشف جسد زنی ۵۴ ساله در مقابل پارک چیتگر تهران، پلیس تحقیقات جنایی خود را برای کشف ماجرای این جنایت آغاز کرد. نام این زن «توان نظری» بود. سه روز بعد ۱۶ فروردین ۷۶، جسد سوخته زنی دیگر در باغی در کرج کشف شد. پزشک قانونی علت مرگ را اصابت ضربات چاقو به ناحیه گردن و سینه تشخیص داد و وقوع سوختگی را پس از قتل دانست. جسد متعلق به زنی به نام «عهدیه» بود، پسازآن در ۳۱ فروردین ۷۶، جسد سوخته زنی ۴۳ ساله در جاده در دست احداث فرحزاد تهران، کشف شد. پزشکی قانونی علت مرگ را پارگی قلب و گردن بهوسیله کارد مطرح کرد، پس از قتل سوم بود که پلیس اعلام کرد هر سه قتل با شیوهای مشابه انجامگرفته است و قاتل را بهاحتمالزیاد یک نفر اعلام کرده و قتلها را «سریالی» نامید، دو روز بعدازاین خبر ۲ خرداد ۷۶، جسد سوخته زنی در منطقه اوین تهران کشف شد. علت مرگ به تشخیص پزشکان اصابت ضربات چاقو به گردن و سینه بود. «الهه همتی نژاد»، ۲۴ ساله، برای عیادت خواهرش به بیمارستانی در چمران رفته بود و شب، هنگام بازگشت جان سپرده بود. قتلها یکی پس از دیگری ادامه داشت: ۸ خرداد ۷۶، مأموران پلیس تهران، جسد سوخته دو زن را در بلوار آسیا کشف کردند. بنا به گزارش پزشک قانونی قربانیان قبل از سوزانده شدن به قتل رسیده بودند. یکی از دو جسد سن بیشتر داشت و با ۲۷ ضربه چاقو به قتل رسیده بود و جسد کم سنتر خفهشده بود. «اعظم ثابت نژاد» به همراه دخترش «منیره قهوهچی» قربانی این جنایت شده بودند.
۱۴ خرداد ۷۶، جسد سوخته دختر دانشجویی در بلوار اندیشه شهر زیبا در غرب تهران کشف شد. دستها و پاهای قربانی بستهشده بود و علت مرگ سوختگی بود. مقتول «پرند پرچمی»، دانشجوی سال پنجم دندانپزشکی همدان بود.
۳۰ خرداد ۷۶ جسد سوزانده شده زنی ۵۵ ساله در بزرگراهی در دست احداث واقع در غرب تهران کشف شد. این قربانی «قدم خیر جهانفر» نام داشت.
مطبوعات نام قاتل را «خفاش شب» گذاشته بودند چراکه او با پوشیدن لباس سیاه و سرقت یک خودرو اقدام به مسافرکشی میکرد. او پس از سوار کردن دختران جوان وزنان آنان را به محل خلوتی میکشاند و پس از سرقت وسایلشان و آزار آنان طعمههای خود را به قتل رسانده و سپس اجساد آنان را در محل خلوتی میسوزاند مقتولآنهمه «زن» بودند در میانشان زنان خیابانی ، دانشجو و «بدحجاب» دیده میشد با توجه به اینکه اغلب مقتولان مورد اذیت و آزار جنسی پیش و پس از قتل قرارگرفته بودند و اموالشان نیز به سرقت رفته بود کمتر کسی «انگیزه مذهبی» و یا «نهی از منکر» را متصور میشد تا اینکه نهایتاً خفاش شب دستگیر شد.
مادر یکی از مقتولان در مواجه با غلامرضا خوشرو در دادگاه
مادر یکی از مقتولان در مواجه با غلامرضا خوشرو در دادگاه
«غلامرضا خوشرو کوران کردیه» معروف به خفاش شب ساعت ۲۲ روز پنجم تیرماه سال ۱۳۷۶ بهصورت کاملاً اتفاقی به دست بسیجیان پایگاه شهید نظری ناحیه ۱۰ سپاه ناحیه غرب تهران در منطقه پونک دستگیرشده و پسازآن به آگاهی غرب تهران منتقل و راز قتلهای دختران وزنان جوان را فاش کرد اکنون معلوم شده بود که وی به صورتی عجیب و مرموز یکبار در سال ۷۱ دستگیرشده اما از چنگ مأموران گریخته و هیچ پروندهای نیز برای تحت پیگرد بودن وی تشکیل نشده! او پس از دستگیری متهم به ۹ فقره قتل گردید اما وی در تمام دوران دادگاه با خونسردی کامل اعلام میکرد که بیگناه است و تنها به یک مورد سرقت ماشین و تقسیم اموال مسروقه اقرار کرده و تمامی قتلها را کار شخصی به نام «حمید رسولی» میدانست خوشرو درنهایت روز ۲۲ مرداد ۱۳۷۶ پای چوبهٔ دار رفت درحالیکه روی کاغذ نوشته بود:«به هیچکس بدهکار نیستم و از کسی طلبکار نیستم و از همه طلب بخشش دارم« و در شرایطی که ۲۱۴ ضربه شلاقخورده بود بهدار آویخته شد تا اینکه کمتر از یکسال بعد در پاییز ۱۳۷۷ «قتلهای زنجیرهای» به وقوع پیوست و محمدجعفرپوینده ، محمد مختاری ، پروانه اسکندری و داریوش فروهر به قتل رسیدند این قتلها که با صدور فتوا توسط روحانیون بلندپایه و توسط کارکنان وزارت اطلاعات انجامگرفته بود نهایتاً دادگاهش پس از توقیف مطبوعات در بهار ۷۹ و بدون حضور هیات منصفه و درحالیکه خانوادهٔ مقتولان در اعتراض به نحوهٔ رسیدگی در جلسات دادگاه حضور نیافتند با محکوم کردن عوامل وزارت اطلاعات به چند سال زندان بسته شد دراینبین نام یکی از متهمان که به جرم آمریت و صدور دستور در راستای اجرای دو فقره قتل آقای داریوش فروهر و خانم پروانه اسکندری به حبس ابد محکومشده بود آشنا به نظر میرسید متهم «حمید رسولی» نام داشت!
اما در پایان دهه هفتاد یکی از مشهورترین «سر به نیست» کردنها در شهر مشهد اتفاق افتاد! از مرداد ۷۹ تا مرداد ۸۰ بنا به آمار رسمی ۱۶ تن از زنان مشهد و بنا به آمار غیررسمی ۲۴ تن یکی پس از دیگری به قتل میرسیدند و جنازههایشان در حوالی شهر و یا پارکها رها میشد، اولین مقتول این قتلها زنی بود ۳۰ ساله به نام «افسانه کریم پور» که جنازهاش ۷ مرداد ۱۳۷۹ در ابتدای اتوبان گرگان پیدا شد پسازآن ۱۰ مرداد جنازه زنی به نام «لیلا آشفته» درحالیکه خفهشده بود در زیر بوتهزارهای گوجهفرنگی در حوالی جاده خینعرب مشهد پیدا شد. یک روز بعد نیز ۱۱ مرداد ۷۹ در محله سجاد شهر مشهد جسد زنی به نام «فریبا رحیمپور» در یک گونی زردرنگ کشف شد. او هم خفهشده بود پسازاین سه قتل مشابه بود که مطبوعات متوجه این قتلهای سریالی شدند و در نشریات از قتلها به نام «قتلهای عنکبوتی» یادکردند با این توجه شش ماه از قتلها خبری نبود و بسیاری آن را تمامشده میدانستند تا اینکه ۳ دی ۷۹ کمی بالاتر از شرکت ایرانخودرو مشهد چادری مشکی که جسد زنی در آن پیچیده شده بود کشف گردید این زن «معصومه» نام داشت. چندی بعد نیز در ۱۶ بهمن ۷۹ بازهم در روبهروی ایرانخودرو جسد زنی پیچیده در چادر کشف شد نام این زن «سارا رحمانی» ۲۷ ساله بود قتلها یکی پس از دیگری انجام میشد:
۲۹ بهمن ۷۹ جسد زنی ۴۵ ساله به نام اعظم عبدی درحالیکه خفهشده بود در حوالی جاده خینعرب کشف شد. خانواده اعظم عبدی حتی توان پرداخت هزینه کفنودفن او را هم نداشتند.
۱۹ اسفند ۷۹ جسد زن ۵۰ ساله ای به نام سکینه کیهان زاده در شمال شرقی مشهد کشف شد جسد این زن نیز در چادری سیاه پیچیده شده بود.
۲۳ اسفند ۷۹ جسد زن دیگری به نام خدیجه کامل قصری که با روسری خفهشده بود در روستای دوستآباد حوالی مشهد کشف شد.
۱۲ فروردین ۱۳۸۰ در حاشیه جاده قوچان مشهد در جوار میدان شهید فهمیده و جاده خینعرب جنازه زنی پیچیده در چادر مشکی کشف شد این زن مرضیه سعادتیان ۳۵ ساله و مجرد بود.
۱۴ فروردین ۸۰ جسد مریم ۳۵ ساله درحالیکه خفهشده و در چادری پیچیده شده بود کشف گردید.
۱۵ فروردین ۸۰ جسد طوبی جشن آبادی ۳۵ ساله و مجرد در چادری پیچیده شده بود، کشف شد.
۲۴ فروردین ۸۰ عذرا حاجیزاده ۳۱ ساله خفهشده بود جسد در خیابان خیام شمالی مشهد کشف شد.
۳ تیر ۸۰ جسد مریم بیگی ۲۸ ساله در بلوار شهید موسوی مشهد و همچنین اجساد شیوا و زهرا نیز در نقاطی در همان نزدیکی کشف شد هر سه آنها خفهشده بودند.
۱۱ تیر ۸۰ جسد لیلا ۲۰ ساله که خفهشده بود در مشهد پیدا شد.
۲۴ تیر ۸۰ جسد محبوبه الهی ۱۸ ساله در جاده قدیم قوچان کشف شد.
نهایتاً پس از گذشت یک سال در مرداد ۸۰ جنازه زهرا صد خسروی ۳۳ ساله در نزدیکیهای خیابان طبرسی مشهد در کنار بشکههای زباله پیچیده شده در گونی کشف شد و چند هفته بعدازآن پلیس و مراجع قضایی اعلام کردند قاتل قتلهای سریالی زنان مشهدی به دام افتاده است! قاتل که ابتدا خود را بسیجی معرفی کرد و برای اثبات حرفهای خود کارت عضویت بسیج را نیز ارائه کرد در دادگاه بعد بسیجی بودن خود را تکذیب و سپس کارت بسیجی خود را جعلی اعلام نمود اما در صحن علنی دادگاه اعلام کرد که با «انگیزهای مقدس و دینی و برای پاکسازی جامعه از فساد» اقدام به قتل آنان نموده است.
سعید حنایی
سعید حنایی
حجتالاسلام منصوری رییس شعبه ویژه قتل دادگستری مشهد ضمن اعلام اینکه با توجه به اینکه مقتولان «زنان خیابانی» بودهاند و بسیاری از خانوادههایشان حتی اقدام به طرح شکایت هم نکردهاند اعلام کرد: «برای شناسایی و دستگیری قاتل پلیس و گاهی مأموران اطلاعات کار گستردهای انجام دادند، هر فرضیهای مطرح میشد تحت پیگیری تخصصی قرارمی گرفت بررسی گروههای مذهبی که در مشهد فعالیت دارند بررسی سوابق زندانیان سابقهدار که در ۶ ماه وقفه این جنایات در زندان به سرمی بردند بررسی اثرهای برجایمانده از عامل جنایات بررسی انگیزه انتقامجویی و… همگی وقت زیاد و نیروی زیادی را طلب میکرد. بعدازاینکه تمامی جوانب بررسی شد و مسئولان قضایی و پلیسی پی بردند عامل جنایات باانگیزهای جدید تحت عنوان اجتماعی دست به این قتلها میزند یک ترفند مطرح شد و آن جمعآوری زنان خیابانی و اجیر کردن آنان بود. وی در ادامه افزود: حدود ۱۵۰ زن ولگرد و باسابقه شناسایی شد و تحت نظر گرفته شدند به تعدادی از آنان آموزش داده شد تا اینکه این ترفند جواب داد و یکی از طعمهها موفق به ردیابی شکارچی زنان خیابانی مشهد شد.» این در حالی بود که در شهر مشهد و تعدادی از مطبوعات محلی عنوان می شد که متهم در یکی از هیاتهای مذهبی شناسایی و بازداشت شده است .
در بعد از بازداشت سعیدحنایی برخی از روزنامههای متعلق به جناح راست ضمن هشدار شیوع فساد در جامعه و شماتت مسئولان در بیتوجهی به پدیده فحشاء در جامعه اقدام «سعید حناییها» را علناً ستوده و البته کار فقط به نگارش ختم نشد و پس از اعدام سعید حنایی «انصار حزبالله مشهد» برای سعید حنایی مجلس ترحیم گرفت و بسیاری از چهرههای سرشناس و بنام انصار حزبالله نیز در آن مجلس شرکت جسته، نشریه ندای ولایت مشهد ارگان انصار حزب الله مشهد در همان زمان در تیتر اولش از سعید حنایی بهعنوان «شهید امربهمعروف و نهی از منکر» نام برد!
«قتلهای زنجیرهای آذر ۱۳۷۷» و همچنین «ترور سعید حجاریان در اسفند ۱۳۷۸» معروفتر از آن است که به آن پرداخته شود و در گفتنیها نیز بسیار از آن گفتهام اما آغاز دهه ۸۰ نیز شروع قتلهای زنجیرهای دیگر بود!
شهریورماه ۱۳۸۱ شش بسیجی عضو «پایگاه مقاومت بسیج شهید علیاصغر مولا» در محله ارگ کرمان که همگی متولد سالهای ۶۰ تا ۶۲ بودند آنطور که بعدها در اعترافاتشان میگویند، دلشان «از دیدن فساد حاکم بر شهر خون شده» بود باهم، همقسم میشوند تا «فساد و منکرات» را در شهر ریشهکن کنند، آنها گرچه همگی بسیجی بودند اما جایگاهشان از یک بسیجی عادی بالاتر بود در میانشان پسر رئیس «ستاد امربهمعروف و نهی از منکر» شهر کرمان هم بود ویکیشآنهم پسر خواهر فرمانده بسیج استان سیستان و بلوچستان بود همانی که فرمانده پایگاه مقاومت بود و بخاطر همین روابط فامیلی و سمت ، دوران خدمت را به صورت نیمه وقت در مرکز فرماندهی و کنترل ستاد نیروی انتظامی استان کرمان راننده سرهنگ مدنی فرمانده آن مرکز بوده و یکی دیگر نیز به خاطر آنکه بسیجی بوده در دفتر فرمانده نیروی انتظامی کرمان منشی فرمانده بوده است ، وضعیت خاص آن پایگاه مقاومت به شکلی بوده است که در آن پایگاه تجهیزات نظامی و انتظامی بی شماری موجود و حتی تعدادی سرباز وظیفه نیز در اختیار آن پایگاه گذاشته شده بود که یکی از آن سربازان نامش در میان متهمان نیز دیده می شود.
محمد حمزه مصطفویی
محمد حمزه مصطفوی
برای شروع محمد حمزه مصطفوی پیشنهاد میدهد که سخنرانیهای «آیتالله مصباح یزدی» را در محرم سال ۸۰ گوش کنند آیتالله مصباح یزدی در بخشی از سخنرانی خود در شب دهم محرم گفته بود: »همانطور که بدن ما احتیاج دارد که مواد نافع را جذب کند احتیاج داریم که سموم را هم دفع کنیم. اگر کلیه درستکار نکند اگر رودهها درستکار نکنند مواد سمی از بدن خارج نشود آدم مسموم میشود و میمیرد سموم را هم باید دفع کرد جاذبه همهجا به درد نمیخورد با دشمنان باید دشمنی کرد»
مصطفوی بعدها در دادگاه گفت: «حضرت آیتالله مصباح در اظهارات خودشان فرمودند امربهمعروف و نهی از منکر در جامعه اسلامی دارای سه مرحله است، در مرحله اول اگر با فردی که فساد و جرم مشهودی را در سطح جامعه انجام میدهد برخورد نمودید، با نهی شدید و امر به کنار گذاشتن این عمل، فرد را از عمل خود بازدارید و در مرحله بعد اگر مجدداً ارتکاب به این جرم را مشاهده کردید، این بار فرد را دستگیر کرده و به مراجع قضایی تحویل دهید. در مرحله سوم اگر بازهم تحت هر عنوانی این فرد از دست مسئولان قضایی رها شد و بازهم به عمل قبلی خود روی آورد، این فرد دیگر اصلاح شدنی نیست و خون او مباح بوده و این فرد مهدورالدم است و کشنده این فرد مجاهد فی سبیل الله است» آنها با همین اعتقاد کار کشتن پنج نفر از شهروندان کرمان را آغاز میکنند.
محمد حمزه مصطفوی متولد ۱۳۶۰ فرمانده پایگاه بسیج شهید مولا از نسل بسیجیان بعد جنگ است ، او در سال ۱۳۷۲ به عضویت بسیج درمیآید و در سال ۱۳۷۴ به «اردوهای آموزش عقیدتی طرح ولایت» میرود (این طرح از طرف نیروی مقاومت بسیج سپاه پاسداران و با همکاری «موسسه امام خمینی» متعلق به آیه الله مصباح یزدی برگزار میشود که در خلال آن اساتید آن موسسه برای بسیجیان در مورد امربهمعروف و نهی از منکر و پالایش عقیدتی دروسی طرح میکنند و در پایان هر دوره نیز آیتالله مصباح یزدی برای آنها سخنرانی مینماید) مصطفوی پس از طی این دوره به عنوان بسیجی ویژه و «ناصح امر به معروف و نهی از منکر» فرمانده پایگاه میگردد و تحت تأثیر همین دوره بوده که خود در اعترافاتش مینویسد: «تصمیم داشتیم که با تهاجم فرهنگی و فساد و فحشا و بیبندوباری مبارزه کرده و آن را ریشهکن کنیم»
متهمان قتلهای محفلی کرمان
متهمان قتلهای محفلی کرمان
محمد حمزه مصطفوی در مورد جزئیات اولین قتل که در ۲۲ شهریور ۱۳۸۱ انجامگرفته است مینویسد: «مصیب [مصیب افشاری ۲۰ ساله] مشغول مشروبفروشی در میدان ارگ بود با دیدن بچههای پایگاه پا به فرار گذاشت او را دستگیر کردیم و به پایگاه آوردیم از او بازجویی کردیم اعتراف نکرد که مشروبفروش است استخاره کردیم او را بکشیم خوب آمد سلیمان گردن او را فشار داد من دستوپایش را گرفتم و محمد هم کمک کرد اما موفق نشدیم. من گفتم: مسجد جای امن خداست، بیرون برویم» او را شب در دستشویی پایگاه نگه میدارند و فردای آن روز مصیب را به هفت باغ کرمان بردهاند، با دستان بسته در یک گودال یک متری گذاشتهاند و سپس سنگ بزرگی را به سمت او پرتاب کردهاند. مصطفوی گفته است که چگونه چندین بار سنگ را بر سر وی کوفته و سپس با کمک همراهانش بر روی او خاک ریختهاند. او در ادامه اعترافاتش نوشته است:«بهطرف کرمان حرکت کردیم در تکیه فاطمیه زیارت عاشورا خواندیم و به خانه رفتیم» اما وقتی قاتلان شناسایی و بازداشت شدند مشخص شد مصیب تنها سیگار و نوار فروش دورهگرد میدان ارگ بوده است جسد مصیب دو سال بعد در بیابانهای اطراف کرمان با نشانی قاتلان کشف شد و نهایتاً خانواده وی با دریافت ۱۸ میلیون تومان رضایت خود را از قاتلان پرونده اعلام کردند.
پس از قتل مصیب گروه مصممتر میشود ظاهراً آنها تصمیم گرفتهاند تا هفتهای یک نفر را از صحنه روزگار محو کنند تا «چهره کرمان اسلامی شود»، یک هفته بعد ۲۹ شهریور ۱۳۸۱ محمد حمزه به گروه میگوید که فردی را شناسایی کرده که جوانی است ۲۰ ساله به نام «محسن کمالی» محمد حمزه به گروه میگوید او فروشنده مواد مخدر است.
«چنگیز سالاری» یکی دیگر از اعضای گروه قتل محمد حمزه است او ماجرای دومین قتل را اینچنین توضیح میدهد: «من هشت سال خادم مسجد غلامعلی بودم و در پایگاه بسیج مسجد به نام پایگاه مولا فعالیت داشتم. ۲۹ شهریور سال ۸۰ سه نفر از بچههای پایگاه دنبالم آمدند محمد حمزه مصطفوی فرمانده پایگاه گفت برویم یک نفر را که در کار خلاف عرقفروشی و مواد هست بازداشت کنیم با خودرو پیکان علی ملکی از پایگاه خارج شدیم و به باغ پسته رفتیم در آنجا یک تلمبه آب بود. ما چهار نفر پیاده شدیم و محسن را به کنار حوض آببردیم محمد حمزه او را داخل آب انداخت ما هم وارد آب شدیم. حمزه با پای راستش گردنش را زیرآب نگه داشت. ما هم بدنش را ۲۰ دقیقه نگه داشتیم تا دستوپا زدنش تمام شد و بعد او را به جاده ماهان بردیم کنار همانجایی که مصیب را انداخته بودیم انداختیم و رویش کمی خاک ریختیم بعد من به خانه رفتم »
جنازه محسن نیز دو سال بعد کشف شد و البته در مسیر تحقیقات دادگاه هرگز اتهام فروش مواد مخدر و یا مشروبات الکی مقتول محسن کمالی ثابت نشد و مشخص گردید وی با موتور برای دکههای مطبوعاتی روزنامه میبرده است، دو سال بعد از دستگیری قاتلان و برگزاری دادگاه خانواده محسن کمالی نیز با دریافت ۱۸ میلیون تومان دیه، رضایت خود را از قاتلان اعلام کردند.
بعد از دومین قتل ظاهراً گروه جسارت بیشتری یافته است و به عملیات خود شتاب بیشتری بخشیده آنها دو روز بعد ۳۱ شهریور ۱۳۸۰ به سراغ سومین قربانی خود میروند!
قربانی این بار زن است، «جمیله امیر اسماعیلی ۲۸ ساله ـ متأهل» محمد حمزه مصطفوی در اعترافاتش در مورد قتل جمیله امیر اسماعیلی نوشته است: «به نام زهرا او را میشناختیم. مسئول خانههای فساد بود و دختران فراری را پناه میداد او را به باغ پسته بردیم، علی ملکی روی کمرش نشست من هم تنش را زیرآب بردم بعد او را در صندوقعقب انداخته و به جاده ماهان بردیم چون زن بود او را در گودالی دیگر انداختیم؛ و کمی خاک روی او ریختیم»
«محمد یاعباسی ۲۱ ساله، کارمند اداره جهاد سازندگی کرمان» او مسئول عملیات پایگاه مولا هست که محمد حمزه مصطفوی فرماندهاش هست، یاعباسی صراحتاً در بازجوییهایش میگوید: «چون آقای مصطفوی گفت این کار را باید بکنید، ما این کار را کردیم، خدا ما را ببخشد » یاعباسی معتقد است حمزه فرمانده او بوده است و به او دستور سازمانی داده و او اطاعت کرده است او در تمام دوران بازجویی و دادگاه خود را بیگناه میداند و مشارکتش در قتل را یک «مأموریت» میداند، وکیل یاعباسی نیز همین اعتقاد را دارد «محسن عامری» وکیل مدافع یاعباسی در دادگاه گفته است: «همه کارهای اعضای پایگاه منفی نبوده و فعالیتهای مثبت و قابلتقدیر زیادی داشته و همه ساکنان محله به آن واقف هستند. همچنین امکاناتی از قبیل اتومبیل، سرباز، دستبند و بیسیم که توسط مقامهای مافوق در اختیار آنها قرار داشته همه تأییدی بر قانونی بودن پایگاه است» وی در ادامه افزوده است: عادلانه نیست وقتی کارگزار و یا مأموری از حکومت اسلامی، خارج از حیطه اختیارش و با این تصور که به وظیفه شرعی خود عمل میکند، مرتکب جرمی گردد، منکر سایر کارهای مثبت و حتی ارتباط او با حکومت و نظام بشویم. آیا این عمل پشیمانی در پی نخواهد داشت؟ آیا این روش را حکم خدا میدانیم؟»
محمد یاعباسی ماجرای قتل را اینگونه شرح میدهد:«آقای مصطفوی شب زنگ زد خانه ما و گفت بلند شو بیا خانهیکی از دوستان، آدرس را نمیدانستم، آدرس داد. گفت فوراً بیا و ماشین را هم بیاور و من رفتم دنبال علی ملکی… رفتیم آنجا. دیدم که به آن زن دستبند زدهاند و حمزه گفت او را به داخل ماشین ببرید تا ساعت ۱۲ شب، همینطور داخل شهر میچرخیدیم حمزه گفت که باید او را به سر تلمبه (حوض) ببریم. گفتم حمزه، این زن است، چرا؟ گفت: نه، استخاره خوب است. به باغ پسته رفتیم. حمزه زن را پایین آورد، من گفتم حمزه این زن است و من دست به او نمیزنم. گفت باشد تو مراقب اطراف باش دیدم که حمزه او را داخل آب انداخت و علی ملکی هم داخل آب بود و او را گرفت»
بعدها نهتنها در خلال دادگاه اتهام «فاسد بودن» مقتول ثابت نشد بلکه جنازه وی نیز پیدا نشد، سازمان پزشکی قانونی استان کرمان در گزارشهای کشف جسد نوشته است که تنها بخشهای از استخوان پای جملیه امیر اسماعیلی را کشف کرده است و جسد توسط حیوانات وحشی خورده شده. پرونده سومین مقتول نیز نهایت در سال ۱۳۸۳ یعنی دو سال پس از وقوع قتل مختومه شد و خانواده جمیله با دریافت ۱۸ میلیون تومان دیه از شکایت خود گذشت کردند.
بعد از سومین قتل است که حالا خبر «سر به نیست» شدن تعدادی از کرمانیها به مطبوعات هم درز پیداکرده است، روایتها متفاوت است در بعضی از مطبوعات محلی و سراسری خبر از ناپدید شدن بیشتر از ۳ نفر میدهند حالا نیروهای امنیتی و پلیس شهر هم به دنبال قاتل یا قاتلان هستند شاید همین اخبار و یا تحقیقات است که گروه کمی کمکارتر میشوند، حمزه در اعترافاتش به این مسئله نیز اشاره میکند و مینویسد: «از سپاه ناحیه به ما گفته بودند در مورد شایعه ناپدید شدن و کشته شدنشان تحقیق کنیم» قاتلان خود مأمور بررسی تحقیق پرونده مقتولان شده بودند!
اما همه اینها باعث نمیشود تا آنها از کار خود دست بکشند، باگذشت نزدیک به یک ماه از سومین قتل گروه ۲۸ آبان ۱۳۸۱ درحالیکه مشغول عملیات «ایست و بازرسی بسیج» بودند جلوی خودروی پژو ۴۰۵ سفیدرنگی را میگیرند که در آنیک پسر و دختری نشسته بودند، «محمدرضا نژاد ملایری ۲۸ ساله» و «شهره نیک پور ۲۹ ساله» پس از چک کردن مدارکشان محمد حمزه مصطفویای به بسیجیان پایگاه شهید مولا که در محل حاضر بودند میگوید: «اینها رابطه نامشروع دارند و در کار توزیع مشروبات الکلی هستند»
اگرچه آن روز محمد حمزه مصطفوی به بسیجیان پایگاه تحت فرمانش با قطعیت میگوید: «اینها رابطه نامشروع دارند و در کار توزیع مشروبات الکلی هستند» اما بعدها در اعترافاتش مینویسد: «ما نمیدانستیم که چکارکنیم؟ آیا اینها همان مشروبفروشهای عمده هستند یا نه؟ استخاره گرفتیم برای آقای ملایری خوب آمد در استخاره آمده بود که «ما همواره بر اعمال شما ناظر هستیم و پاداش و اجر شمارا خواهیم داد و بدکاران را به مرگ زودرس خواهیم رساند شمارا تا پای آتش میبریم ولی آتش را برایتان گلستان میکنیم ، بعدازاین استخاره تصمیم گرفتیم آن دو را بکشیم.»
«محمد سلطانی، ۱۹ ساله» سرباز «قرارگاه امربهمعروف و نهی از منکر سیدالشهدا» سربازی که در روز قتل تحت فرمان محمد حمزه بوده است، او در اعترافاتش میگوید: «به حمزه گفتم: کشتن آنها در حیطه وظایف ما نیست ولی او اصرار کرد گفت خودت استخاره کن با تسبیح استخاره کردم عدد ۶ آمد یعنی هر کاری داری با سرعت انجام بده که رضایت خدا در آن است» و اینچنین است که با آن «استخارههای خوب» بسیجیان محمدرضا نژاد ملایری و شهره نیک پور را به همان قتلگاه همیشگی یعنی به باغ پسته میبرند و پس از خفه کردن در آب، اجسادشان را در صندوقعقب پژو میگذارند»
محمد حمزه مصطفوی میگوید: «اتومبیل را به خانه خودمان آوردم، پدر و مادرم به حج رفته بودند و رفتوآمدی به منزل ما نمیشد» محمد سلطانی در گوشه دیگری از اعترافاتش میگوید: «فردا حمزه زنگ زد که بیا تا جنازهها را جایی بیندازیم، دوباره استخاره کردم، بسیار خوب آمد، با او رفتم و جنازهها را در جاده جوپاری انداختیم، بعد به تکیه فاطمیه رفتیم و زیارت عاشورا خواندیم و بسیار گریه کردیم»
دو روز بعد مأموران اداره آگاهی کرمان پژویی را در زنگیآباد پیدا میکنند این اتومبیل با ریختن بنزین روی آن به آتش کشیده شده بود بهطوریکه موتور آنهم ذوبشده بود از همین رو شماره آن را نمیتوانند بیابند اما با جستجو در اطراف خودرو در کنار جاده چوپاری کرمان تکههایی از جسدی را پیدا میکنند که ظاهراً توسط حیوانات وحشی از هم دریده شده با جستجوی بیشتر خود جسد را مییابند که در گزارش پزشکی قانونی کرمان دربارهاش توضیح دادهشده: «مردی حدوداً سیساله به پشت افتاده، قسمت بالای تنه از شکم و احشام داخل شکم توسط حیوانات وحشی خورده شده» با تحقیقات بعدی مشخص میشود جسد متعلق است به «محمدرضا نژاد ملایری» در چند کیلومتر دیگر نیز تکههایی از جسد دیگری مییابند که مشخص میشود متعلق است به شهره، مادر شهره از روی تکههای لباس توانست دختر خود را شناسایی کند آن دو مقتول نامزد یکدیگر بودهاند و قرار بوده تا ماه دیگر عروسی نمایند و آن روز عازم دیدن خانهای بودند که قصد خریدش را داشتند.
پس از شناسایی اجساد قاضی کشیک وقت مأموران اداره آگاهی را موظف کرد تا تحقیقات گستردهای را برای پیدا کردن عاملان جنایت آغاز کنند در جریان تحقیقات مأموران متوجه میشوند محمدرضا یک دستگاه تلفن همراه داشته که به سرقت رفته است با بررسی تماسهایی که با تلفن محمدرضا گرفتهشده بود، مشخص شد پس از ناپدیدشدن زوج جوان، چند بار از این تلفن با شخصی به نام «هادی . ی » تماس گرفتهشده است این شخص به اداره آگاهی احضار میشود اما چون فاقد سابقه بود از رفتن نزد مأموران خودداری میکند اما چند روز بعد خانوادهاش او را در اختیار مأموران قرار داده وی در جریان بازجوییها میگوید : «محمدرضا و شهره را نمیشناسم و هیچ تماسی با آنها نگرفتهام اما اواخر ماه رمضان زنی با تلفن همراه من تماس گرفت و برای یک پارتی از من مشروب خواست. من هم برای آشنایی با او در پارک نشاط قرار گذاشتم و وقتی به آنجا رفتم پنج بسیجی من را دستگیر کردند آنها ابتدا مرا کتک زدند و بعد به دستهایم دستبند زدند و داخل یک ماشین پیکان انداختند. ساعتی بعد مرا به خانهای بردند و از من بازجویی کردند بعد از ۲۴ ساعت هم من توانستم از آن خانه فرار کنم»
مأموران در ادامه تحقیقات متوجه میشوند تلفن همراه محمدرضا دست افرادی قرار دارد و همچنان فعال است! لذا با صدور نیابت به دادگستری تهران فهرست تمام مکالمات تلفنی محمدرضا از مرکز مخابرات درخواست شده و ضمناً موبایل دیگر مفقودشدگان را نیز کنترل میکنند ازجمله موبایل جمیله امیر اسماعیلی را و متوجه میشوند که موبایل جمیله نیز همچنان فعال است! و در تمامی مکالمات رد یک فرد ثابت وجود دارد و اینچنین به محمد حمزه مصطفوی میرسند!
با به دست آمدن این سرنخها در تاریخ دهم اسفندماه ۱۳۸۱ محمد حمزه به دادگاه احضار میشود اما ارتکاب قتل را انکار کرده و میگوید هیچ ارتباطی با قتل محمدرضا و شهره نداشته است اما هنگامیکه با دلایل قوی مأموران روبهرو شد، لب به اعتراف میگشاید و اقرار میکند که با همدستی »محمد سلطانی« و »محمد یا عباسی« این زوج را به قتل رسانده
نظرچناب آیت الله سید مرتضی دامت افاضاته را به موضوع بالا احاله میکنم و تقاضا دارم نظر مبارک را بر تعطیل کردن وجدان و شرافت انسانی و پیروی محظ هم لباسان خویش توسط جمعی عامل به احکام و در نتیجه بی گناه و گول خورده را ابراز و امت همیشه گوش به فرمان را از سرگردانی نجات دهید!!
مطابق آنچه بخاطرم مانده آقای اکبر گنجی سه قتل از قتلهای زنجیرهای را رمزگشای شناخت شاه کلیدِ (عبارتی برساختهٔ اکبر گنجی) این قتلها میخواند. چون این سه قتل به هیچ معیار و انگیزهٔ سیاسی بستگی نداشته و تنها حذف دشمنان شخصی شاه کلید محسوب میشدهاست. سه قتل عبرت بودهاند از:
1 سعید سنجری تاجر آهن (جنازه در جادهٔ ساوه پیدا میشود)؛
2- فاطمه قائم مقامی مهماندار هواپیما؛ جنازهاش (که مورد اصابت بیش از 20 گلوله قرار گرفته) با فاصلهٔ کمی از وزارت اطلاعات در خیابان پاسداران در یک خودرو پیدا میشود.
3- خانم برقعی، از اعضای اطلاعات (اهل قم، معروف به دیانت و از بستگان حجتالاسلام پورمحمدی وزیر دادگستری)؛ جنازهاش همراه منزلش در قم به آتش کشیدهمیشود.
ربط موارد 2 و 3 را اشخاص گوناگونی گفته یا در کتابهایشان نوشتهاند؛ اما تا کنون چیزی در خصوص علت قتل سعید سنجری 30 ساله تاجر آهن، نشنیدهام. به گفتهٔ آقای اکبر گنجی هنگام مرگ، کارت دعوت عروسیاش برای سعید اسلامی و شاه کلید را به سعید اسلامی میدهد و از او میخواهد که نزد شاه کلید پا درمیانی کند. سعید اسلامی با شاه کلید که (به گفتهٔ منبع خبری آقای گنجی) در حال خوردن کباب گوشت شکار بوده، با بخشایش سنجری موافقت نمیکند و حکم (؟) اجرا میشود.
آقای اکبر گنجی همانطور که قبلا تهدید کردهبود “اگر مرا به دادگاه بکشانید شاه کلید را معرفی خواهم کرد” در دادگاه علی فلاحیان وزیر اطلاعات دولت فسنجانی را به عنوان شاه کلید قتلهای زنجیرهای معرفی کرد.
تصحیح و پوزش: (آخرین جملهٔ پاراگراف ماقبل آخر)
سعید اسلامی با شاه کلید که (به گفتهٔ منبع خبری آقای گنجی) در حال خوردن کباب گوشت شکار بوده، تماس میگیرد که او با بخشایش سنجری موافقت نمیکند و حکم (؟) اجرا میشود.
حشمت اله طبرزدی در نامه جدیدی به نیروهای هشدار داده است که مواظب باشند به سرنوشت سعید امامیها، مرتضویها و حدادها دچار نشوند.
امنیتیهای ضد امنیت شرم کنید!
در دنیای آزاد و دموکراتیک، از شهروندان مالیات میگیرند و در ازای آن، برایشان امنیت، رفاه و زندگی تامین میکنند. در کشور ما، پول نفت و گاز، منابع ملی، ثروتهای همگانی و مالیات شهروندان را میبرند و دستگاههای متعدد امنیتی تاسیس میکنند تا شهروندان را کنترل و امنیت آنها را سلب کنند. به راستی این قوم جاهل، جزم اندیش و قدرت طلب با کدام حسابگری کار میکنند!
اینها حتا منافع خود را نیز نمیشناسند. چندین دستگاه امنیتی موازی درست کردهاند و هرکدام خراب کاری خود را گردن دیگری میاندازد. در آخرین مورد، روز ۱۳ آذر ماه، ۹ نفر پلیس امنیت به خانهٔ ما هجوم میبرند. همسرم محبوبه، با علی در خانه بودند.
این چندمین بار است که به خانهٔ ما میریزند و برای اعضای خانواده ایجاد وحشت میکنند. تا کنون چندین بار از سپاه پاسدار، وزارت اطلاعات، پلیس امنیت و اجرای احکام دادگاه انقلاب به این خانه یورش برده، اموال را با خود برده و عضو یا اعضایی را بازداشت کردهاند. به راستی برای این کارهای خود چه توجیهی دارند؟ مگر اینها خود فرزند، همسر، خواهر، مادر و برادر ندارند؟ آیا این درست است که به صرف اینکه اسلحهای بر کمر دارند، دستبندی با خود دارند و کلید زندانی در جیب دیگر دارند، به حریم امن و خصوصی شهروندان هجوم ببرند و حریم را بر هم بزنند؟ آیا از آن روز نمیترسند که بالاخره این زیر ستم قرار گرفتهها، که اینک تعداد آنها به میلیونها میرسد، بر آنها بشورند. ودر آن شرایط که کاری از دست هیچ کس بر نمیآید، فاجعهای به بار بیاید که آن سوی آن ناپیدا؟
درست است که رهبران و بزرگترهای آنها غرق در دنیای خود هستند و درکی از واقعیتهای تلخ زندگی شهروندان ندارند و فقط حفط قدرت خود را میخواهند، اما ماموران نباید بگویند «ماموریم و معذور». ماموران باید آگاه باشند که در این روزگار تلختر از زهر که حکومت برای مردم درست کرده است، آنها نیز مسئول هستند. باید از دست انتقام روزگار بترسند. اگر وجدان دارند که بسیاری از آنها دارند، باید از وجدان خود شرم کنند. باید از آن روزی بترسند که زن و بچه و خواهر و برادر و پدر و مادر آنها، آگاه شوند که اسلحه به دست، به خانهٔ مردم هجوم برده، در بین اعضای یک خانواده ایجاد وحشت کرده، عضو خانواده را با خود برده و اموال آنها را غارت کرده و پس نداده و حریم خصوصی شهروندان را مورد تجاوز قرار دادهاند.
من به ماموران امنیتی هشدار میدهم که از آن روز بترسید. ببینید بر سر سعید امامی، کاظمی، عالیخانی، مرتضوی، حداد و صدها همکار پیشین آنها، وقتی تاریخ مصرفشان تمام شد، چه آمد. نگویند به قانون عمل میکنیم. این چه قانونی است که برای بازداشت یک شهروند عادی از دختر و پسر لشکرکشی میکند اما در برابر متجاوزین به حقوق ملت، اجازهٔ هیچ اقدامی ندارد!
آیا زمانی که من خود زندانی هستم، خانوادهٔ من چه توانی دارند که نیاز است ۹ نفر به خانهٔ آنها یورش ببرند؟ البته در همین جا از همسر وفادار، مقاوم و صبورم محبوبه، سپاسگزارم که خودتان دیدید و حتما برای رهبرانتان نیز گزارش شد که یک تنه در برابر شما ۹ نفر ایستاد و از هیمنهٔ شما نهراسید.
زنان و دختران ایرانی باید به چنین شیرزنانی که ۲۰ سال است زیر ستم و هول و هراس این برادران امنیتی خشن واسلحه به دست که آمدهاند تا فرزند یا همسرش را با خود ببرند و حریم امن و خصوصیاش را بر هم بزنند، ایستاده، افتخار کنند.
وقتی گزارش دلاوری همسرم و فرزندانم علی و حسین را شنیدم، همهٔ خستگیام از تن بیرون شد. اما لازم میدانم به امنیتیها گوشزد کنم، نگویید ماموریم و معذور. از چنین دستوراتی سرپیچی کنید. البته در بین شماها، انسانهای با وجدان و شریف نیز فراوان است. این را نیز میدانیم. به همین دلیل انتظار دارم در رفتار خود تجدید نظر کنید و بیش از این نمک بر زخم ملت نریزید.
من از عاقبت کار خود شماها و خانوادههایتان نگرانم. ما که آب از سرمان گذشته و خود میدانید در این ۲۰ سال چه بر سرمان آوردهاید. شما به خود حق میدهید با تکیه بر سلاح و زندان، به درون حریم امن شهروندان هجوم ببرند، همه جا را به هم بریزید، قدرت نمایی کنید، وحشت ایجاد کنید و هر آنچه از کامپیوتر، عکس، نوشته و یادگاریهای خانواده را ببرند. به راستی فکر کردهاید که قرار است تروریست بگیرید یا اسناد تروریستی یا جاسوسی و دزدی و جنایت پیدا کنید؟
آیا من تروریست هستم یا علی یا فلان دختر و پسر فعال حقوق بشر یا روزنامه نگار؟ در صورتی که خودتان به خوبی میدانید در این مملکت هر روز گزارش اختلاس چند هزار میلیاردی افشا میشود. میدانید که هر روز قتل و جنایت و اسیدپاشی صورت میگیرد.
میدانید شهروندان عادی مثل ما، از هیچ حقوقی بهرهمند نیستیم. میدانید که همسرم محبوبه که هر روز به هر بهانهای به درون خانهاش میریزید، خواهر شهید هست و پدرش را به دلیل همین مساله از دست داد. میدانید که علی نه تنها داییاش، بلکه دو عمویش نیز شهید شدهاند و عموی دیگرش و پدرش جانباز جنگ هستند. مادر بزرگش که مادر دو شهید و مادر پنج رزمنده و مادر بزرگ ۳ فرزند شهید و خود ۸ سال جنگ زده بوده و از مادران نیروهای انقلاب و جنگ است و هر نوع مصیبتی را تحمل کرده، اینک در سن ۸۳ سالگی روی تخت نشسته و آرزومند است تا پیش از مرگ، یک بار دیگر فرزند زندانیاش را ببیند!
شماها امنیتی هستید و به همهٔ این امور آگاهید، اما مامور هستید. میدانم! اما اگر به دنبال اسناد خیانت به این انقلاب، نظام، مردم و کشور هستید، به خانهٔ طبرزدی نریزید. علی را نبرید. من هم که اسیر خودتان هستم. به خانهٔ خامنهای بروید. البته اصلا آرزو نمیکنم برای اعضای خانوادهاش، ایجاد هراس و یا حتا مزاحمت شود. به صورت قانونی احضار شود.
اسنادی را که مجتبی خامنهای مخفی کرده، پیدا کنید و ببینید دلارهای این مملکت در کجا هزینه میشود. عامل ترورها چه کسانی هستند. چرا باید سپاه که خانوادههای طبرزدیها و علی نقیانها و دیگران با خون خود پایه گذارآن بودند، اینک به صورت یک نهاد یاغی درآید که آقای روحانی هم صدایش در بیاید و احمدینژاد، از آن به برادران قاچاقچی نام ببرد!
آری دوستان! در منزل طبرزدیها چیزی یافت نمیشود. اسناد در خانهٔ خامنهایها و سردار رادانها و طائبها و مرتضویها و امثال اوست. کسانی که عملا روی خون شهدای جنگ و انقلاب پا گذاشتند و سپاه و بسیج و نیروهای انتظامی و امنیتی را در برابر مردم قرار دادند. شماها از جان ما چه میخواهید؟ ما که یک جان داشتیم در جنگ و انقلاب گذاشتیم. پس از جنگ نیز امنیت و آبروی خود را در راه مبارزه با فساد آقایان و برای به دست آوردن آزادی و رفاه خانوادههای خود شماها گذاشتیم. آیا شماها شرم نمیکنید با چنین خانوادههایی میجنگید؟ آیا دیوار خانهٔ طبرزدی را کوتاه دیدهاید که هر روز از آن بالا میروید؟ آیا هنوز در سپاه و بسیج انسانهای غیرتمند از نسل جنگ و انقلاب باقی نمانده که در برابر این ستمها صدایش در بیاید؟
اف بر شما باد اگر این ستمها که به نام سپاه و بسیج و اطلاعات و امنیتی علیه ملت و برای منافع مشتی گردن کلفت، دزد و قدرت طلب میرود، میبینید اما نفس نمیکشید. پس کجایند احسانها، مقداد ترکیزادهها، سلمانها، ابوذرها، عباسها!
در پایان جا دارد از علی به دلیل دفاع صادقانه از حقوق حیوانات، سپاسگزاری کنم و به این امر افتخار کنم که فرزند یک مبارز، فرزند یک خانوادهٔ شهید، فرزند خانوادهای که ۳۴ سال گذشته، یک روز آرامش نداشته، این گونه بیریا، از حقوق حیوانات و محیط زیست دفاع میکند و آن را به امور سیاسی نمیآلاید. به چنین فرزندی افتخار میکنم. برازندهٔ خانوادهٔ شهدا، چنین فرزندی است.
همچنین جا دارد از رسانههای آزاد، شبکهٔ اجتماعی و همهٔ عزیزانی که برای آزادی علی تلاش کردند که اگر این تلاش نبود، حتما برای او پروندهٔ سنگین تری میساختند، سپاسگزاری کنم. همچنین جا دارد از برخی نیروهای امنیتی که علی رغم اجرای دستورات غیر قانونی، اما در برخورد، به صورت شخصی، رعایت مسائل انسانی در برخورد با علی و همسرم را نمودند، سپاسگزاری کنم و آرزوی آزادی ملت از ستم این حکومت را نمایم.
حشمت اله طبرزدی/ آذر ماه نود و سه/ زندان رجایی شهر
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : با عرض سلام به جناب طبرزدی وبا کمال تاسف از برخوردی که برادران ارزشی با خانواده محترم آن عزیز کرده اند ولی من ایشان را به زمانی که روز نامه پیام دنشجو را منتشر میکردند ارجاع میدهم که باد هایی که کاشتند طوفان شد و همه را دارد میبرد . خود شما و دیگر یارانتان همیشه گلایه مند بودید که دولت اقدامات انقلابیش سست شده و ضد انقلاب در صدد به دست گرفتن امور است البته افشا گری هایی هم میکردید که درست بود این برادران ارزشی که خانواده شما را به هر بهانه آزار میدهند را مگر غیر خودی میدانید؟؟ حاشا وکلا ! اگر از تک تک آنان سوال شود به پیامبری حضرت رسول و چهارده معصوم گواهی میدهند و دروغ هم نمیگویند! وبه قول معروف پا منبری دبش هم هستند!واگر از سن انها سوال کنید متوجه میشوید که همگی در سنین جوانی هستند و لاجرم جنگ را ندیدند! ولی چرا چنین میکنند ؟؟ این را باید از سرانشان سوال کنید! سرانی که خود را عین اسلام پنداشته اند و دیگران را عوام کلانعام و هرچه بر سن نا مبارکشان افزوده میشود از درگاه حق دور تر و حتی خود را معصوم هم می انگارند! شما به این برادران ارزشی نصیحت میکنید که جا پای سعید مرتضوی نگذارند؟؟ چرا ؟؟ مگر سعید مرتضوی خود سرانه آن احکام ننگین را صادر کرد؟؟ خیر! او هم خود را پیرو ولایت عظما میدانست و می پنداشت که اگر در حیطه اختیار خود کوتاهی کند جرمش با ولایت است چون تحت امر اطاعت امر کرده و لاجرم گناهی بر وی نوشته نمی شود! از شما سوال میکنم در ایران چند آیت الله داریم ؟؟ چون اینان همگی به درجه ای رسیده اند که حق ندارند از کسی تقلید کنند! پس جتما اسلام ناب محمدی بر ایشان آشکار تر از عوام است ! خوب چند آیت الله به این وضع اعتراض رسمی و علنی میکنند!؟ خوب این ها که از ما اسلامشان برقرار تر و پایدار تر و محکم تر است و حتما پیروانی چند هم دارند چرا اعتراض نمیکنند؟ حتما با این وضع مشکلی ندارند و مورد تایید شان هم هست !! آن وقت شما از چند جوان کم تجربه مامور توقع رعایت انسانیت دارید؟؟ زهی خیال باطل ! فقظ زمان آن هم طولانی مسایل را حل خواهد کرد! با احترام.
درود بر شما
بالاخره ما نفهمیدم که در این حکومت پربرکت ! کی باید باید مثل آدم زندگی کنیم
این پیامی است روشن . خیر خواهانه و سرشار از منطق . امید است که در این روزهای بحرانی عقلی بر کشور حاکم شود و از نکبت رها شویم . دیکتاتورها دو گروه هستند گروهی که عقل و منطفی دارند کارشان به بن بست نمی کشد و راه برون رفتی را در نطر دارند اما گروه دیگر آن دیکتاتورهایی هستند که منطق گریزند و نهایتا باید با پس گردنی از صحنه خارجشان کرد .