یک: به جناب مصباح یزدی و آیت الله هایی چون وی باید حق داد که همچنان بر طبل فاجعه بکوبند و از مردم بخواهند با سر به سنگِ بن بست های اسلامیِ آنان بکوبند و هیچ ” چرا” یی بر زبان نیاورند. سابق بر این، دانشگاه ها از یک جور آرامش جمعی بر خوردار بودند. دختران و پسران در کنار هم درس می آموختند و با هم رقابت می کردند و با هم دوست می شدند و چند نفری نیز همدیگر را بر می گزیدند و به زیر یک سقف می رفتند و ازدواج می کردند. هرچه که بود، آرامش بود. نه این که مثل امروز برای پسران و دختران فضایی مجزا بر آورند تا مباد حسّ انسانی شان بجنبد و آشفتگی ای در بساط روانی شان پدید آید. اغلبِ فراورده های آیت الله های ما سر به توی شهواتِ جنسیِ مردمان دارد. بسیاری از آیت الله ها با شاخص قرار دادنِ حس های فرو کوفته یِ حوزویِ خود به خلق فتاوا می پردازند. و چون با دنیاهای درست ارتباطی نداشته اند و ندارند، اسلامشان بیش از آنکه به فهم مخاطب بنگرد، به شاخصه های شهوانیِ مردم خیره مانده است. اساساً این همه قیل و قال آیت الله ها برای حجاب بانوان نیز از همین منظر شهوانی است. که: مباد احساسی بجنبد و رعشه ای بر تنی افتد و افلاک را به ارتعاش اندازد. جناب مصباح، تازگی ها نیز بر تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها اصرار ورزیده و این جدایی دختران و پسران را به پیشرفت علمیِ انان ربط داده است. می گویم: این سی و شش سالی که از ورشکستگیِ تحکم های احکامیِ آیت الله می گذرد، نباید آنان را به بازنگریِ فتوای بر خاک نشسته شان ترغیب کند؟
دو: چندی پیش جناب سید محمد خاتمی رو به نمایندگان هفتاد تشکل دانشجویی فرموده اند: دانشجویان، خود، جامعه و قدرت را نقد کنند. که می گویم: این سخنِ درستی است. دانشجویان اگر به نقد خود، و به نقد جامعه و قدرت نپردازند، حاشیه ی امنی برای ظهور مفسده در هرکجا پدید می آورند. این سخنِ درست، یک سویِ نگفته دارد که اتفاقاً به خودِ جنابِ خاتمی و دوستان اصلاح طلبِ ایشان مربوط است. و آن این که: اگر دانشجویی و دانشجویانی به نقد خود و جامعه و قدرت پرداختند و مثلاً زیر و بالای مفسده های سپاه و بیت رهبری را بر کشیدند و بر طَبَق نهادند و بلافاصله توسط سپاه و اطلاعات، ستاره دار شدند و به زندان رفتند، خودِ جناب خاتمی آیا به مددشان می شتابد؟ سال هایِ هدر شده نشان داده است که جناب ایشان، با فرو شدنِ دانشجویان منتقد به اعماق زندان ها هرگز پای وسط ننهاده اند و کاری نکرده اند. این سخنِ خوبِ جناب خاتمی، نشان می دهد که: ما همگی در مقامِ سخن، چه نیک بر اسبِ توصیه شلاق می زنیم اما در مقامِ عمل، پای اسب مان می لنگد.
سه: در این سال های هیاهو، تخصصی که حاکمیت در آن به زبر دستی توفیق یافته، دکترانیدنِ آدم های کم بنیه است. دکترانیدن، یعنی به زور و توصیه و تحکم، یکی را که هیچ نمی داند و هیچ نیز نخواهد دانست، به مرتبه ی دکتری نائل آوردن. مثل جنابان علی کردان و محمد رضا رحیمی و علی اصغر پور محمدی و آدم هایی از این دست. یکی از این دکترهای توصیه ای، جناب علیرضا زاکانی است که به مجلس فرو نشانده شده و غوغاهایی دارد برای خودش. تازگی ها جناب ایشان افاضه فرموده اند که: محاکمه و دادگاهی کردنِ سران فتنه منجر به اعدام آنان خواهد شد و این اعدام، پیراهن عثمانی می شود برای جماعتی. این جناب البته این را نگفته که: دادگاهی کردنِ سرانِ فتنه، به شنیده شدنِ سخنان آنان منجر نیز می شود. و در این سخنان، پته های بسیاری منجمله بیت رهبری و آقا زاده ی رهبر و دزدانِ سپاه و اشقیای اطلاعات و مفسده ی آخوندهای حاکمیت و وادادگیِ آیت الله های درباری و چاکر مسلکیِ نمایندگان مجلس بر آب خواهد نشست.
چهار: یک چند کلمه ای نیز از جناب دکتر ولایتی بشنویم که افاضه فرموده اند: قانون اساسی، ما را از دخالت در امور سایر کشورها باز داشته است. می گویم: این قانون اساسی برای خودش کرده که دست شما را از دخالت در امور سایرِ کشورها مانع شده. شما در این سالها مگر به قانون اساسی بها داده اید که سخن از خط کشی های قانون اساسی به میان می آورید؟ در این قانون اساسی گفته های دیگری نیز هست که توسط شمایان به هیچ گرفته شده. مثلِ : یکی بودن حقوق شهروندیِ رهبر با سایر مردم. و: پاسخگو بودنِ وی در قبالِ مسئولیت های چند بچندی که دارد. شوخی می فرمایند البته جناب ولایتی.
محمد نوری زاد
بیست و نهم آذر نود و سه – تهران
|
اى كاش كامنت گذاران عزيز رعايت وقت وحوصله خوانندگان اين نوشته ها را بكنند واين همه طولانى ننويسند كه بشود خواند
آقای نوری زاد عزیز واقعا عالی بود عالی. سایتتون محشره.
این کامنتها مدیریت میشه؟
—
بله سعید گرامی.
بسم الله الرحمان الرحیم و سلام علیکم و بسعه تعالی و خسته نباشید
حضور با سعادت دانشمند فرزانه و محاهد نستوه و خستگی ناپذیر حضرت آیت الله العضمی امام سید علی خامنه ای ( صلوات بر محمد آل محمد به توان 3 ) سلام علیکم و تکبیر و چیزهای دیگر
قبله عالم بسلامت باشد همانطور که در خبرها آمده است سردار بزرگ اسلام دکتر بشار اسد دلاور از سقوط قیمت نفت ابراز نگرانی کرده است و ازدولت شما در خواست تضمین نموده که کمکهای نقدی در هر شرایطی استمرار یابد و قول های هم گرفته با این حال این موجب نگرانی ما است که مبادا با کاهش بیشتر قیمت نفت حقی از بشاز اسد دلاور این پرچم دار اسلام ضایع شود بنابراین برای رفع این نگرانی کارشناسان ولایتمدار معتقد هستند در صورت نرسیدن به توافق هسته ای مذاکرات را باید کش داد تا ماهانه چنذ صد میلیون دلاری از دارایی های مسدود شده آزاد شود و بشار جان فعلا با این آب باریکه قناعت کند اجرش با مولا علی انشالله .
كسي كه نميتواند براي حق خواهي خودش قدم بردارد نبايد از او براي حق خواهي ديگران و يا كشور انتظار داشت . آقاي خاتمي ممنوع الخروج است و حاضر نيست براي علت آن و رفع آن قانوني عمل كند چه برسد به اعتراض مدني . شايد هم اطلاعات و اخبار من كم و ناقص است .
ريشه ها ٢٥٠( قسمت ٢٤٩ ذيل پست قبلى )
فرهنگ < فرهنگ دينى < عرفان<……
زمين و آسمان حافظ
٢٧- مرورى بر كارنامه حافظ پژوهى
در همه ما روح الهى هست . اما نفس ما جان جانورى است . (عرفان و رندى ،ص٢١٤) اين روح الهى امانتى است همچون آتش عشقى كه خداوند در روز ازل در خاكى كه به دست خودش ورزآورده است ، مى دمد . خداوند با گفتن كُن نخست عالم نا انسانى – عالم طبيعت ، عقول يا ملايك – را مى آفريند ، سپس بر آن مى شود تا از خود خليفه اى در زمين قرار دهد ، پس از روح خود در آن گل مى دمد و از اينجا ماجرايي شگفت آغاز مى شود .بار امانت الهى قبلا به آسمان ها و زمين و كوه ها و ديگر مخلوقات عرضه مى شود ، عرضه مى شود بر موجوداتى كه جز آنچه هستند نمى توانند بود . مولانا در مقالات (فيه ِ مافيه ، ويرايش جعفر مدرس صادقى ، تهران ، ١٣٧٣، صص ٢٢-٢١)خلق را به سه صنف تقسيم مى كند :ملايك ، بهائم ، و آدميان . مَلَك يا فرشته عقل محض و پاك و مجرد از شهوت و خور و خواب و نيازهاى جسمانى است و كارش بالطبع طاعت و تسبيح است '' پس چه منت اگر او شهوت نورزد يا آرزوىِ هوا و هوس نكند ؟ چون از اين ها پاك است و او را هيچ مجاهده نيست . و اگر طاعت كند آن را به حساب طاعت نگيرند ، چون طبيعتش آن است و بى آن نتواند بود .'' بهائم نيز جزآنچه بالطبع هستند نتوانند بود و تكليف و حرجى بر آنها نيست ؟ '' ماند آدمى مسكين كه از عقل و شهوت است ، نيمىش فرشته است و نيميش حيوان ، نيميش مار است و نيميش ماهى ، ماهى اش سوىِ آب مى كشاند و مارش سوى خاك . در كشاكش و جنگ است .''( نقل شده در ص ٢٣٧ ) بنابر اين نه فرشته در طاعت هنرى كرده است نه حيوان در شهوتش . خداوند بار امانتى در '' اختيار '' آنها ننهاده است تا در بوته آزمون نفاق و ايمان قرار گيرند و آنها را ياراى سركشى از آنچه هستند باشد . زمانى كه خداوند بار تكليف الهى را بر آنها عرضه مى كند ، از حمل آن مى ترسند و از پذيرش آن سر باز مى زنند .اين آدمِ خاكى است كه پيش مى دود و امانت را مى پذيرد .اين تفسير عرفانى آيه ٧٢ از سوره احزاب است : انّاعرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال ، فأبين ان يحملنها و اشفقنِ و حملها الإنسان ، انه كان ظلوماً جهولاً ( ما امانت را را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم ،و آنها از حمل آن سرباز زدند و بترسيدند ، و انسان آن را به دوش گرفت بيگمان او ستمكار نادان است .) اختلاف نظر مفسران در معناى اين آيه بيش تر بر سر دو واژه امانت و عرضه است . برخى عرضه را به معناى معمولش مى گيرندو برخى آن را به معناى سنجش و مقايسه .برخى امانت را به معناى تكاليف الهى ، برخى به معناى شناخت خدا ، و برخى چون ابن عربى ( فتوحات المكيه ، بيروت ، دار صادر ، ج٤ ، ص ١٨٥) به معناى خلافت الهى و برخى به معانى ديگر مى گيرند. هركس مى تواند با دادن چند كد مثل تفسير آيه امانت به گوگل درباره همه تفسيرهاى مختلف اين آيه آگاه شود . در اينجا همين تأويل عرفانِ عاشقانه منظورِ نظر است .
اين تفسير عرفانى همان طور كه خود آشورى هم گفته است از سده پنجم در عرفان عاشقانه پيدا مى آيد و در عرفان خواجه عبدالله انصارى و كشف الاسرار ميبدى و مرصاد العباد نجم الدين رازى به صورت يك اصل ساخته و پرداخته مى شود . در تفسير ميبدى از قول خواجه عبدالله در تفسير آيه بالا مى خوانيم كه '' خداوند مشتى گِل و خاك در وجود آورد و به آتش محبت بسوخت .پس او را بر بِساطِ انبساط جاى داد. آنگاه به صورت امانت بر عالم صورت عرضه داشت . ، آسمان ها و كوه ها سروازدند ، آدم مردانه پيش آمد و دست پيش كرد . گفتند : اى آدم بر تو عرضه نكردند، چرا در مى گيرى ؟ گفت: زيرا سوخته منم و سوخته را خود درگرفتن روى نيست…. اى جوانمرد سعى كن كه عهد اول را بر مُهر اول نگاه دارى تا فرشتگان بر تو ثنا كنند ….و بدان كه مُهر از مِهر باشد ، زيرا مُهر آنجا نهند كه مِهر در آنجا دارند …اين بارِ امانت نه كوه طاقت آن داشت ، نه زمين ، نه عرش ،نه كرسى ، … و آن بيچاره آدمى زادى را بينى كه پوستى بر استخوانى كشيده ، بى باكانه شربت بلاء در جام ولاء كشيده …. چرا چنين است ، چون آدمى زاده صاحب دل است و دل بارى را برمى دارد كه تن از برداشتن آن ناتوان است .''( تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد ،٢جلدى ، خواجه عبدالله انصارى ،تأليف امام احمد ميبدى ،ج دوم ،انتشارات اقبال ،تهران ، ١٣٧١ ، صص ٢٦٦-٢٦٥) بنا به اين تفسير بار امانت آتش عشق الهى است كه آدم در روز الست و ازل دليرانه آن را پذيرا گشته ، بى آنكه بداند كه حملش چقدر سنگين است و چه بسا از آنجا كه عشق و اختيار همزادند پس اين بار را وانهد و روى به خونريزى و ستم و شهوت دنيا آورد ، پس او ظلوم و جهول است . او روح الهى خود را از فرط خودكامى فراموش خواهد كرد و تنها نادر افرادى چون عارفان و اولياء سوز آن آتش ازلى را را در اندرون دل خسته خود احساس خواهند كرد و عهد امانت را به جاى خواهند آورد و اين است رمز elitist ( نخبه گرايي ، خاص گرايي و به قول آشورى سرآمدگرايي )عرفان . زاهد كيست ؟ زاهد كسى است كه تشبه به فرشته مى كند . خونريز و دجال و ظالم و محتسب و شحنه كيانند ؟ آنان كه تشبه به حيوان مى كنند . شيطان كيست كه عين القضات را به اتهام ستايش او دار زدند اما پس از گذشت قرن ها ميلتون در بهشت گمشده باز او را ستود بى آنكه به دارش آويزند ؟ شيطان سرآمدِ فرشتگان است كه چندان عاشق خدا بود كه جز سجود در برابر وى را نپذيرفت و برخلاف فرمان الهى در برابر آدم سجده نكرد ؛ سجده نكرد موجودى را كه زمين به خون و فساد و آز مى آلايد و معبدى ديگر به نام پول و قدرت برپا مى كند .در سفر پيدايش ( ٤:٩) آمده است كه ''كالبد آدم از گِل است همچون ظرفى سفالين و تهى كه خدا روح خود را همچون شراب در آن مى ريزد و شراب همان خون است يا همان روحى كه مردمان را زندگى مى بخشد ، از اين روست كه خون از آنِ خداست .'' اين توجيه عهد عتيق است هم در وجوب حق حيات و هم در جواز سلب اين حق به حكم خدا. اما خدا چون به واسطه كلمه با انسان سخن مى گويد جواز سلب حيات به دست كسانى مى افتد كه به دليل دانش خود آگاه از چند و چون حكم خدا فرض مى شوند اما وجودشان از سنخ وجود همان موجود ظلوم و جهولى است كه از فرط خودكامگى و شهوتِ قدرت حكم خدا را به سود خويش مصادره مى كند و آن را چماق سركوب رندان و آزادگان مى كند .از امام حسين نقل است كه '' اگر دين نداريد ، آزاده باشيد '' ما ديديم كه همين نام مقدس را چگونه با دغلبازى چماق سركوب جنبش سبز كردند و آن قدر اين وسيله به مذاق شان خوش آمده است كه حالا حالاها به آسانى دست از كاركرد ايدئولوژيك آن برنمى دارند .مردم اعتقاداتى دارند ؛ اين چه ربطى به شما راهزنان و جانيان و دزدان دارد ؟ پس آيا ممكن نيست آن همه اعتراض حافظ به شيخ و مدرس و فقيه و زاهد بيش از تعلق به ماجراى بالا به تزوير خون پالاىِ شيخان و محتسبان همدست در زمانه خودش مربوط باشد ؟
براى ميانبر زدن از كوته ترين راه براى بازگفت پاسخ آشورى به اين پرسش و پرسش هاى قبلى راهى جز بيان دريافت كلى خود از كتاب ٤٠٠ صفحه اى نمى يابم : ديوان حافظ سراسر تأويلى انديشه گرانه و عارفانه از اسطوره آفرينش در اديان سامى است كه در سفر پيدايش عهد عتيق سرچشمه دارد . آفرينش منحصر نمى شود به : بردوش گرفتن انسان بار امانت عشق را .پرده بعدى اين درام سكونت آدم و حوا در موطن اصلى شان يعنى فردوس برين است . نقش شيطان يا ابليس همانى است كه در ديوان حافظ با واژه هاى رقيب ، دشمن و مدعى در بيان مى آيد .رقيب بنا به تاريخ تحول معنايي اش در زمان حافظ ديگر فقط بر مراقب و ديده بان دلالت نمى كند بلكه همان معنايي مى دهد كه در اصطلاحاتى چون رقيب انتخاباتى يا ورزشى امروزه هم به كار مى رود .شيطان رقيب عشقى آدم است . به اين معنا سنايي و عين القضات نيز او را ستوده اند . اين رقيب وسوسه اختيار و آزادى و فرو نهادن بار طاعت را در آدم بهشتى مى دمد . تا آنجا كه خودِ ديوان حافظ گواهى مى دهد تفسير قرآنى كه حافظ در آن غور مى كرده است تفسير كشاف محمود زمخشرى (٥٣٨-٤٦٧ه.ق.) بوده است .
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گير
چه وقت مدرسه و بحث كشف كشاف است
زمخشرى ، پيرو جنبش معتزله ، و از اساتيد بزرگ در مباحث لغوى و نحوى و ادبى زبان عربى است .وى در تفسير آيه امانت نيز زبدگى و خبرگى خود را در اصطلاح شناسى و علم الغه عربى به رخ مى كشد . كتب او براى عرب زبان ها از مراجع ارزشمند فهم دقايق زبان عربى به شمار مى آيد .در اين مجال تنگ متأسفانه نمى توان تمامى شرح وى را در باره آيه امانت نقل كرد . پس بناچارچكيده مى كنم :'' مراد از امانت اطاعت است ، زيرا اطاعت لازمهِ وجود است ، چنانكه امانت لازمهِ ادا به شمار مى آيد .'' زمخشرى پس از معنا كردن حمل امامت در كاربرد لغوى زبان عربى نتيجه مى گيرد :'' پس معنى اين عبارت كه [ آسمان ها و كوهها و زمين ]از پذيرفتن آن سرباز زدند و انسان آن را پذيرفت اين است كه از اداى آن سرباز زدند اما انسان نپذيرفت مگر آن را بپذيرد و ادا نكند. [ يا به برگردانى ديگر : انسان آن را پذيرفت بدان شرط كه بتواند از آن سرباز زند .]آنگاه او را ستمكار مى داند زيرا امانت را ادا نكرده است .همچنين او را نادان مى شمارد، زيرا مى توانست با اداى آن نيك بخت شود اما چنين كارى نكرد . دوم آنكه چنين تكليفى كه انسان يافته است از حيث بزرگى و سنگينى در حدى بود كه بر قوى ترين و سترگ ترين آفريدگان الهى عرضه شد تا آن را بردارند و بپذيرند ، اما از حمل و برداشتن آن سرباز زدند و از آن بيمناك شدند ، و انسان با همه ضعف و سستى و نيروى اندك خويش آن را بر عهده گرفت .انه كان ظلوماً جهولاً زيرا امانت را پذيرفت ، اما به آن وفا نكرد …. و چنين عباراتى بسيار در زبان عربى بسامد دارند و قرإن نيز به روش و اوسلوب زبان عربى وارد شده است ..'' ( محمد زمخشرى ، تفسير كشاف ،ترجمه مسعود انصارى ، جلد سوم ، چ. اول ، انتشارات ققنوس ، تهران ، ١٣٨٩ ، صص ٧٦٧-٧٦٦)
بسيار بسيار بعيد است كه حافظ اين شرح را ، آن هم مفصلاً و به زبان عربى نخوانده باشد ، چون از ديوانش پيداست كه وى در مدرسه ، حالا يا در مقام آموزگار يا به عنوان طلبه ، در باره مطالب اين تفسير بحث مى كرده است . اما اين امكان هست كه توضيح زمخشرى براى وى مسئله انگيز شده باشد و گشايش نقاب اين انديشه را در گفتارهايي از آن سنخ كه در بالا از فيه مافيه و تفسير ميبدى آورديم يافته باشد و به قول آشورى اين '' شاعر انديشه گر '' گفتمان رندانه پيشينيان رابه گفتمانى شخصى تبديل كرده باشد (ص ٢٠٨) آيا با توجه به مفهوم فوكويي discourse گفتمان شخصى عبارتى متناقض نيست ؟ مته به خشخاش نمى گذاريم و از اين ايراد در مى گذريم ، به ويژه آنكه آشورى خود واضع واژه گفتمان است . اما ببينيم اين رندى يا گفتمان شخصى دقيقاً چه پيوندى با '' اسطوره سرنمونى '' آفرينش دارد . در فردوس آدم امانتِ اطاعت را بالطبع ادا مى كند . رقيب عشقى او شيطان او را به طغيان وسوسه مى كند . در اسطوره هاى سامى درخت ممنوعه دو نام دارد : درخت زندگى و درخت معرفت . براى نافرمانى اختيار و آزادى لازم است . با خوردن گندم به روايت اسلامى و با گاز گرفتن سيب به روايت عهدين انسان فقط در زمين هبوط نمى كند ، با اين هبوط او اختيار و آزادى به دست مى آورد تا راهش را خود انتخاب كند . او نه فرشته است نه حيوان ، و تشبه به اين هر دو خلاف انسانيت و اختيار اوست و حافظ به روايت آشورى هرجا كه از زاهد و خرقه پوش و محتسب بد مى گويد حتى وقتى كه مقصودش آشكارا عماد فقيه يا سلطان مبارزالدين است ، اين تشبه گرايان واقعى را در پرتو همان سرنمون ازلى مى بيند ، اما ميخواره و لاابالى و قلاش و نظرباز را به آدميت نزديك تر مى يابد .درام آفرينش البته از نظر آشورى اسطوره ناميده مى شود و وى بنا به آموزه هاى ژرژ گوسدورف و يونگ و اسطوره شناسان مدرن مى داند كه سازمان اجتماعى پيچيده و نويساى عصر حافظ و كلاً فرهنگ اسلامى در عصر اسطوره اى پيش تاريخى قرار ندارد و گويي در پاسخ پرسش هايي كه پيش تر مطرح كرديم سخنى سر راست دارد :در جماعت (community) يا به قول خودش در '' باهمستانِ پيش تاريخى و اسطوره اى '' همه رفتار ها جمعى است و فرديتى وجود ندارد ، كار عرفان عاشقانه زيباترين و باريك انديشانه ترين و شگفت انگيزترين تأويل اسطوره آفرينش است كه همچون اسطوره امام حسين و مسيح و حلاج يا اسطوره هاى طبقه كارگر ، قهرمان ملى ، رهبر كاريزماتيكِ ، جان بازان راه خلق ، در روزگار ما مانندِ آهن رباىِ روانى قدرت بسيجگرى دارد .( صص ٢١٧-٢١٠) اسطوره ناميدن اين رخداد ها الزاماً انكار واقعيت تاريخى آنها نيست بل تأكيد آشورى بر تأويل و نقش اسطوره اى آنهاست ، اما اسطوره آفرينش در نوشته آشورى از آغاز اسطوره فرض مى شود .آشورى طرح و شرح مكان ها( مسجد ، مدرسه ، خانقاه ، حرم ، دير ، صومعه ، مى خانه ، دير مغان ، خراب آباد ، كوى دوست …) ، و زمان ها ( روز اول ، روز ازل ، آن روز ، شب قدر ، سحر ، دوش ، شبگير ، دور زمان …) و اشخاص ( ساقى ، پير مغان ، دوست ، يار ، آدم ، شيخ ، محتسب ، زاهد ، مَلَك ، رند ، خراباتى ، مغ بچه ، …) در ديوان حافظ را چه با دلالت كاملاً حسى و اينجايي شان ، چه با دلالت تمثيلى شان همه را در ساختار سرنمونى اسطوره آفرينشى مى گنجاند كه همچون درامى است كه سناريو و تقدير ازلى و ابدى آن را خودِ خداوند رقم زده است . وسوسه شيطان ، بار امانتِ عشق الهى ، طغيان آدم در مقام قهرمان اصلى اين درام ، خوردن ميوه درخت معرفت و زندگى ، هبوط در خراب آباد زمين و زمان و تاريخ ، سركشى و گناه ، ياد موطن مألوف و آهنگ سفر پر مهالك روح سيه نامه به سوى دوست ، شك و كفر و عشرت و گستاخى بر الوهيت ، معشوقه بازى هاى نهانى و خلوت هاى دزدانه از چشم محتسب همه و همه عناصر طرح ساختارى سرنمونى ازلى اند كه پيشاپيش از عهد آدم در كارگاه هستى رقم خورده اند و ''شاعر انديشه گر '' در سفرنامه روح خود كه در ديوان مكتوب گشته است خواندن مقصود و مقصد هستى شناختى اين همه را از راه گذر از آتش عشق مى يابد( صص ٢٣٤-٢٢٢)
سخن به درازا كشيد .ادامه را به قسمت بعد موكول مى كنم . سپاس از بردبارى همراهان و پوزش از گرفتن لحظاتى از وقت عزيز ناهمراهان .
ويرايش با پوزش
واشفقنِ( نادرست)
و أَشْفَقْنَ (درست)
کورس عزیز
بنظرم بیان این مطالب دراینجا زیاد مناسبت نباشد
به علم استادتان ایمان دارم.درصورت امکان به وبسایت ها و چت روم های فلسفه مراجعه فرمائید شنوندگان زیادی خواهید داشت
علم کافی نیست درک صحیح از مکان و زمان هم لازم است که ……
کورس عزیز،
سلام بر شما
برداشت دیگری از آیه انا عرضنا… هست که من بیشتر می پسندم و آن این است که امانات همان اسماء هسنتد که در ایه خلقت آدم میگوید …و علم آدم السماء کلها. هر اسم از اسما منشا یکی از موجودات و مخلوقات است. و آنکه همه به ادم همه اسما داده شد یعنی انسان معدن همه علوم است. علم منشا قدرت است بهمین دلیل است که میگویند اینکه گفته میشود خدا قادر مطلق است بدلیل علم خدا ست.
عارف زمانی میتواند از این معدن پرده بردارد که دانش متعارف و اکتسابی را رها کند و به تمرین و ریاضت بپردازد تا قالب های فکری و تربیتی را بشکند. در پرتو رهائی از قالب ها و نرم های تحمیل شده در اثر تربیت های اجتماعی بتدریج بارقه های علوم از درون به بیرون تراوش میکند.
بنا براین امانات به این تعبیر همان علوم و اسماء هستند. کسی که علوم خود را رها میکند و زندگی را برخود سخت میکند از دید مردم عادی جهول و ظلوم هستند. این یعنی راه این است که دانشت را رها کنی و قالب ها و عاداتت را بشکنی تا به ان گنج دست یابی.
البته این برداشت هیچ منافاتی با برداشتهای دیگری که شما اشاره کردید ندارد .
البته این بحث طولانی است و مطمئنم که حمله های بسیاری از جوانب مختلف به من خواهد شد ولی برای اجتناب از طولانی شدن کامنت ، بیشتر از این به شرح نمی پردازم.
موفق باشید
مازیار گرامی
در سخنی که در باره نیچه، خطاب به کورس گرامی در باره احساس گناه در فرهنگ دینی گفته اید، من هم شخصا تجربه ای جانکاه دارم که کل زندگیم را طوفانزا به برهوتی پرت کرد و با جان کندن از آن نجات یافتم: در اوایل جوانی که شوق آدم شدن به سیاق عارفان و مذهبیان کهن در جانم افتاده و ارتباط با احقر و اعظم علما نصیبم شده بود برای طی مقامات سلوک خود را به تعبی عظیم دچار می ساختم.کم غذا می خوردم، کم می نوشیدم، کم به امور دنیا مشغول بودم،گاه به کوه و بیابان رخت سفر می بستم و نجوا و دعا و ذکر و رها شدن به امان خدا. چه شوقی و و چه ذوقی و چه درگیری عجیب درونی همه اینها اما یک ویژگی داشت: من خودم شهودا درک می کردم دارم خودم را عذاب می دهم و جسم و جانم خسته و کوفته ورنجور می شد اما شگفتا بیشتر مایل بودم رنج بکشم. (کسانی نگویند طی این طریق بی همرهی خضر نمی شود! چون من پاره ای از این استادان متوهم و آثار مهم عرفانی را می شناختم) بر اساس این گذشته و مطالعه متون عرفانی و تطبیقهای زیاد، به این آگاهی رسیدم که عرفان و اذناب آن از لاعلاجترین بیماریهای روحی است که اگر گره بخورد با درون یک مشتاق جوان، او را تا شکنجه های جانکاه رها نمی کند. من چه کردم؟ اتفاقی و بر اثر شوق به فلسفه در آخرهای دبیرستان و سالهای نخست دانشگاه کتاب سیر حکمت در اروپای فروغی به دستم افتاد و با اسمهای عجیبی آشنا شدم و کتابهای عجیبتری از آثار افلاطون و دکارت و کانت و غرق شدم در خواندنشان. تا روزی که برای اولین بار انسان بسیار انسانی نیچه را یافتم و دیدم که چه ولوله ای در درون پر تب و تابم به پا می کند.آری دیدم ظاهرا نیچه در آنجا و در جاهای دیگر بر این نکته که کشیشان مسیحی از رنج رساندن به خود لذت می برند حرف زده، در جا به یاد تجربه همسان خودم افتادم و اینکه چه اوقات بسیار که بیمار می شدم اما دکتر نمی رفتم و از عذاب دادن خود به گونه ای لذت می بردم زیرا چیزی تنفرزا در درونم بود که باید با آن می جنگیدم و آن چیز تنفرزا بیش از هر چیز با جسم و جسمانیت دمخور بود. سپس آن اوضاع تغییر کرد و به مرور که با خودم دوست داشتم، سالهاست به عذرخواهی از خودم مشغولم! شگفتا که آن دوره اول هر هفته و ماه بیمار می شدم گویی جسمم با ذهنم همراهی نمی کرد و درگیری به ضرر جسم تمام می شد اما اکنون که ذهن اظهار دوستی می کند دیگر بیمار شدن برایم یک اتفاق نادر و کم وقوع شده. دوست من مازیار! من به جایی رسیده بودم که مثل فیلم «ذهن زیبا» که در آن یک نابغه ریاضیدان، توهمات و انتزاعیات را محسوس و مسجم ساخته و با آنها حرف می زد، با بیماریهای مستمرم حرف می زدم و از اینکه جسمم زوزه می کشید و رنج می بردم آگاهی همراه با خشنودی داشتم! شگفتا از قدرت نیچه در کشف حماقتهای ما آدمیان. نیچه را باید با مقدماتی پیشتر در متون اصلی فلسفه غرب خواند زیرا ناظر بر همه انگاره های پیشین فلسفه غرب است. باید مسحیت را شناخت و فلسفه مدرن را تا مرجع توفندگی ها و هشدارهای نیچه را فهمید.زمانی غرق در کانت بودم و در حیرت از نبوغ او اما بعد دیدم نیچه چه نگاه تحقیرآمیزی به این بزرگ فیلسوف بشری دارد زیرا کانت منزه، در نظر نیچه نزدیکیهایی با این رنج خواهی مسیحی دارد آخر چه معنی دارد آدم سالم تا اخر عمر مجرد بماند!
با سلام به علی به دوست محترم علی 1 عزیز
اول: از ابراز محبت های گهگاهی که نسبت به بنده داشته اید تشکر می کنم.
دوم: مجموعا مطالب شما مطالب خوبی است و حاکی از مطالعات و دقت وسیع شماست ،و ویژگی ادبیات گفتاری شما شور انگیز و دردمندانه بودن آن است ،من کامنت های شما را مثل کامنت های سایر دوستان موافق و مخالف بدقت می بینم و از آنها بهره مند می شوم و جهت مفیدی که دارد این است که گاه تلنگری یا حتی تندی و نیشگونی به شخص من یا بنیاد دین و فقاهت و حکمت آراء دینی ،انگیزه مبرمی است برای تعقیب و تنقیب و جمع آوری و اعاده و تجدید نظر در مفروضات و مسلمات ،از این جهت از همه ممنونم حتی از مزدک لا علیه السلام که ظاهرا از عمق اروپا عربده علیه دیانت می کشد.
سوم:چیزی که در بیشتر نوشته های شما می بینم تکرار می شود ،دید و گرایش منفی به عرفان نظری و عملی و اندیشه ها و کنش های عارفان و صوفیان است،و اینکه صریحا گرایش به عرفان و اندیشه های عرفانی را مطلقا به “بیماری” تعبیر می کنید.در مواردی خواستم انتقاد مختصری کنم فرصت دست نداد ،تا اینکه در اینجا به پیشینه گرایشات عرفانی و نوع عملکرد خودتان اذعان کردید ،علی جان امیدوارم از صراحت من نرنجید ،بنظر من این حالت دگم و متصلبی که الان نسبت به عرفان و گرایشات عرفانی پیدا کرده ای و از آن تعبیر به توهم یا بیماری می کنی ،یا حتی بزرگانی همچون ابن سینا و شیخ اشراق و مولوی و دیگر بزرگان را در عین اذعان به بزرگی آنان می نوازی،ناشی از همین (با پوزش) افراطیگری در نوجوانی در نگرش نظری و عملی به عرفان بوده است.
البته من خود نه عارف اصطلاحی ام و نه صوفی و زاهد و اینگونه عناوین ،من فقط بنده کوچک خدا هستم که در پی تعبد به شریعت نبی اسلامم،اما البته در حوزه فلسفه و عرفان اسلامی مطالعاتی داشته ام و اساتیدی را خدمت کرده ام.
جناب علی1 ،بنظرم همانطور که شریعت قویمه اسلام خود را “امت وسط” معرفی فرموده است : (وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيدا.البقره/143)،و همه شریعتیان بل ابناء بشر را به تعادل و تعدیل قوا و حرکت در صراط مستقیم (الیمین و الشمال مضله ،والطریق الوسطی هی الجاده) ، (اهدنا الصراط المستقیم) ،(ان ربی علی صراط مستقیم) دعوت فرموده است، در باب عرفان خصوصا از جنس سیر و سلوک عرفانی نیز ،حرکت و کنش ها باید متعادل و بدور از افراط و تفریط باشد،و اینکه تعبد متعادلانه به همان ظواهر شریعت که پوسته آن است برای تعمیق و غواصی در اقیانوس بیکران الهی و معرفت الله ،بهترین ضمانت برای طی منازل عرفانی و رسیدن به قله توحید ذاتی و صفاتی و افعالی و فانی و ذوب شدن در حضرت اله ،است ،حال البته همان که گفتید “طی این مرحله بی همرهی خضر نکن” اما چه خضری بالاتر از خود ولی اعظم خدا یعنی پیامبر اکرم و عترت طاهرین او؟
شما میدانید که تصادفا همین مصادیقی که شما در مورد رنج دادن به تن تحت عنوان ریاضت و ارتیاض ذکر کرده اید،مورد توجه آیات و روایات معتبر هست و خصوصا در روایات نهی اکید از برخی روش های صوفیانه بی مبنا شده است:
(قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.الاعراف/32)
در قرآن امر به مجاهده و صبر و قیام لله و توجه به معرفت الله شده است (وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ.العنکبوت/69)، (قُلْ يا عِبادِ الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذينَ أَحْسَنُوا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ.الزمر/10) ،(قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادی.سبا/46) (ْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ.الانعام/91) ،(اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض. النور/35) ،(هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ.الحدید/3) ،(وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم. الحدید/4)،(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ.الذاریات/56) که این آخری غایت خلقت را عبودیت الله معرفی می کند که مسبوقید در روایت و تفاسیر لیعبدون به لیعرفون تفسیر شده است.
اینها مظاهر عرفان ناب قرآنی و کشف تام محمدی است که غوغا می کند ،بنابر اندیشه های عرفانی چه در عرفان اسلامی و چه در عرفان های هندی و چینی و بودایی و نظایر اینها کوشش بشری برای معرفت الله و معرفت جهان هستی و نسبت آن با عالم اله است ،اینها را نمی شود به توهم و مرض تعبیر کرد.
این در حیطه عرفان نظری.
در حیطه عرفان عملی و سلوک عملی و قطع منازل عرفانی برای حصول فناء فی الله هم که اشاره شد،همان تعبد تام و تمام به ظواهر و آداب شرعی و عبادات شرعی ،بهترین و تام ترین ریاضات و ارتیاضات است برای انسان ،و نیازی به افراط و تفریط های جاهلانه ای که برخی پاچه ورمالیده های از متصوفه به آن مبتلا هستند نیست ،که البته میدانید این بحث ذیل طویلی دارد.
چهارم:یک احتمال دیگری هم که من در مورد دلزدگی و بیماری خواندن عرفان اعم از عرفان نظری و عرفان عملی از سوی شما می دهم ،این است که نظر شما بیماری یا توهم خواندن اصل عرفان و سلوک عملی نیست ،زیرا بهرحال چه بخواهیم و چه نخواهیم مقوله عرفان چه پیش از اسلام و چه پس از اسلام ،چیزی است که وجود داشته و دارد،پس ممکن است نظر شما به کارکرد اجتماعی سیاسی عرفان و اهل عرفان اعم از شعراء عارف و عارفان اصطلاحی و متصوفه باشد،یعنی ممکن است برداشت شما از مقوله عرفان و عارفان در طول تاریخ در برابر قدرتمندان و حکومتگران ،برداشتی منفی یا حتی بدبینانه باشد ،نظیر رگه هایی از این نگرش که در گفتارهای ریشه ای دوست گرامی جناب کورس دیده می شود،در این جهت ممکن است حق بجانب شما باشد ،و شاید بتوان گفت عرفان و تصوف در طول تاریخ در بسیاری از موارد عامل تخدیر و سستی و کم عملی و وازدگی در برابر ستمکاران و دزدان و کوتاهی در برابر مسوولیتهای اجتماعی باشد ،خوب البته اگر چنین باشد باید گفت دید و نگرش شما دید اجتماعی به کارکرد عرفان و اهل عرفان در صحنه اجتماع و تاریخ است ،که این مساله غیر از این است که اصل عرفان نظری یا عرفان عملی چه در عرفان اسلامی و چه در عرفان های دیگر را “توهم” یا “مریضی” تعبیر کنیم ،در واقع توهم و مریضی خواندن عرفان در این دید ،حکمی سیاسی اجتماعی و عمل گرایانه است.
امیدوارم در قضاوت بخطا نرفته باشم و سبب رنجش یک دوست نشده باشم.
موفق باشید
علی یک
انسان کامل توهمی است که از دیرباز گریبان گیر ما ایرانیان است. چه بسا این ایرانیان بودند که این توهم را برای نخستین بار در جهان بیان کردند و دیگر مکاتب را تحت تاثیر خود قرار دادند. نمی دانم در گفت و گو های ما در ماجرای کیخسرو بودید؟ آری این مبحثی بود که کورس گرامی طرح کرد و نکات زیبایی از شاهنامه در این باب برای ما بیان داشت. برداشتی که ما از اسلام داریم را خود عرب ها ندارند. اسلام ما اسلام انسان کامل است (شاید شما بگویید متافیزیکی) ولی اسلام عرب ها تا بخواهید ماتریالیستی است. انسان کامل بک ایدال است یک اوتوپیا است. فکرش بسیار زیبا و فریبنده است. تا حدودی قابل درک است و حتی قابل استفاده. لن تنال البر حتی تنفقو مما تحبون! به فارسی داد و دهش! کیخسرو با داد و دهش و انفاق (مادی و معنوی) به فره ایزدی دست یافت و این فره ایزدی است که انسان را دارای ارج می کند. خطر هم در همینجا است. دامی است اگر مواظب نباشیم. انتهایش به همان عرفان و تصوف می انجامد که ما را از آن برحذر می دارید. مکتب مانوی بر همین پایه استوار است و تا امروز اسلام ایرانی و حتی مسیحیت را نیز تحت تاثیر قرار داده.
بخشش و داد و دهش و انفاق چیز خوبی است ولی نه به صورت افراطی. گاهی فکر می کنم این اندیشه داد و دهش سابقه اش باید بسیار طولانی باشد و چه بسا قربانی کردن عزیزان و یا اسرا در درگاه خدا در مواقع بروز بلایا که سابقه اش به دوران ما قبل تاریخ بر می گردد بر پایه همین تفکر باشد. این قضیه قربانی کردن در تمامی قبایل بشری مشاهده می شود. امروزه به صورت فداکاری ادامه دارد که البته نوع مثبت آن است.
بخشی از توصیه سید محمد خاتمی به دانشجویان در صحبت اخیرشان بدین شرح است:”شما برای آنکه از مسیر منحرف نشوید باید خود را به نقد مجهز کنید؛ نقد خود، نقد جامعه و نقد قدرت. اگر قدرت بی مهار باشد و مورد نقد قرار نگیرد هم به دیکتاتوری می انجامد و هم به فسادهای بزرگ. فسادهای بزرگ در متن قدرت هایی ایجاد می شود که دست خود را باز می دانند و به کسی پاسخگو نیستند” این توصیه می تواند در جای خود مفید با شد اما در صورتی اثربخشی آن تضمین می گردد که آقای خاتمی که به نوعی در جهان شناخته شده است ابتدا خودش این کار را بکند تا دیگران ودانشجویان این نقد قدرت را معنی ودنبال کنند. ناگفته نماند که اکنون هم نقدهایی کم وبیش به سیاستمداران وحتی روسای قوا ودیگران انجام می گردد. اما تنها مقامی که نقد آن در مطبوعات بسیار کم صورت می گیرد رهبری است. جالب است ایشان خود به نقد خود رضایت داده اند ولی چرا این کار انجام نمی شود ویا بعضی اوقات احساس می گردد برخی افراد مقاومت زیادی نشان می دهند این کار انجام نگردد جای سوال دارد. درصورتیکه نقد حاکم اصلی است که هم دراسلام پسندیده است وهم عرف حکومتهای مردم سالار می باشد. برای نمونه آقای اوباما رهبر آمریکا ماهی چند بار در برابر روزنامه نگاران و مطبوعات ظاهر می شود وتصمیمات حکومت آمریکا ونظرات خودش را درمورد مسائل واتفاقات جهان توضیح می دهد. این اقدام، نه تنها توهین به وی تلقی نمی شود بلکه مسئو لیت پذیری وی را نشان می دهد. درحالیکه برخی در ایران کاسه داغتر از آش شده وجلوی هرگونه نقدی را ازمقام محترم رهبری وتصمیمات وی می گیرند. به نظر می رسد تا دیر نشده بهتر است این پاسخگویی ونقد شکل بگیرد. راه حل این است که حاکمیت سیستمی طراحی کند که بتوان تصمیمات وی را در مطبوعات نقد نمود ونیز هرازگاهی درکنفرانس های مطبوعاتی پاسخگوی تصمیمات حکومتی خود باشند ونظرات خود در باره مسائل مهم را با مردم درمیان بگذارند.
کورس گرامی
جوانتر که بودم با اعتماد به نفس برخی کتابهای نیچه را میخواندم، اما امروز گمان میکنم برای درک اندیشهٔ نیچه باید دست کم به رئوس تاریخ اندیشهٔ غرب تسلط داشت. ازینرو جز کتاب “چنین گفت زرتشت” که برایم حکم دیوان حافظ را دارد و صرفا برای بهرهمندی از زیباییاش هراز گاه، بیهیچ آداب و ترتیبی از هر جای کتاب بازمیکنم و میخوانم؛ فعلا جرات نزدیک شدن به کتابهای نیچه را ندارم.
اما در آنچه از نیچه خواندهام، به آموزهای دست یافتهام که امیدوارم درست دریافتهباشم؛ و آن اینکه بزرگترین ضرر اعتقاد به دین (دینهای دارای شریعت) ایجاد احساس گناه در انسان است. احساسی که از بدو آگاهی به شریعت، به خصوص در سالهای نوجوانی که تن به تحولات بلوغ بیشتر از آموزههای شریعت تمایل دارد، مدام عزت نفس فرد باورمند را تخریب میکند. و اینگونه در نفسش القا میکند که “تو ضعیف و گناهکاری” و “توان اجرای دستورات شریعت را نداری”. این احساس (که زمانی در من بسیار قوی بود) چنان روحیهٔ استقامت و اعتماد به نفس فرد را درهم میشکند که در فرد احساس شکست خوردگی همیشگی تلقین میکند. احساسی همچون شکست پیش از جنگ! آنهم درست در زمانهای که نوجوان باید به عواطف خود مسلط شود و شخصیتش را شکل دهد.
درک این مسئله از جمله قویترین انگیزشهای فکری من در رهایی قطعی از شریعت و دین بود، طوری که هرگز به فرزندانم نمیگویم فلان کار را نکنید چون گناه دارد. دوست ندارم آنها نیز سالها با حس تحقیر آمیز گنهکار بودن زندگی کنند.
اما حالا گاهی میاندیشم آیا به راستی این آموزه را از نیچه فراگرفتهام؟!
شوخی می فرمایند آقای البته!
خمینی گفته های بهشت زهرا ۱۳۵۷
ما فرض می کنیم که این سلطنت پهلوی، اول که تاسیس شد به اختیار مردم بود و مجلس موسسان را هم به اختیار مردم تاسیس کردند و این اسباب این می شود که – بر فرض اینکه این امر باطل، صحیح باشد- فقط رضاخان سلطان باشد، آن هم بر آن اشخاصی که در آن زمان بودند و اما محمد رضا سلطان باشد بر این جمعیتی که الان بیشتر شان، بلکه الا بعض قلیلی از آنها ادارک آنوقت را نکرده اند، چه حقی داشتند ملت در آن زمان، سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؛ بنابر این سلطنت محمدرضا اولا که چون سلطنت پدرش خلاف قانون بود و با زور و با سرنیزه تاسیس شده بود مجلس، غیر قانونی است، پس سلطنت محمدرضا هم غیر قانونی است و اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند هر کسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ مگر آن اشخاصی که درصد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، می توانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟ این هم یک دلیل که سلطنت محمدرضا سلطنت قانونی نیست.
آقای ارتشبد! شما نمی خواهید شما نمی خواهید مستقل باشید آقای سرلشکر! شما نمی خواهید مستقل باشید، شما می خواهید نوکر باشید من به شما نصحیت می کنم که بیائید در آغوش ملت، همان که ملت می گوید بگوئید، ما باید مستقل باشیم، ملت می گوید ارتش باید مستقل باشد، ارتش نباید زیر فرمان مستشارهای آمریکا و اجنبی باشد، شما هم بیائید، ما برای خاطر شما این حرف را می زنیم، شما هم بیائید برای خاطر خودتان این حرف را بزنید، بگوئید (ما می خواهیم مستقل باشیم، ما نمی خواهیم این مستشارها باشند.) ما که این حرف را می زنیم که ارتش باید مستقل باشد، جزای ما این است که بریزید توی خیابان خون جوان های ما را بریزید که چرا می گوئید من باید مستقل باشم ما می خواهیم تو آقا باشی. و اما تشکر می کنم از این قشرهائی که متصل شدند به ملت، اینها آبروی خودشان را، آبروی کشورشان را، آبروی ملت شان را اینها حفظ کردند. این درجه دارها، همافرها، افسرهای نیروی هوائی، اینها همه مورد تشکر و تمجید ما هستند و همین طور آنهائی که در اصفهان و در همدان و در سایر جاها، اینها تکلیف شرعی، ملی، کشوری خودشان را دانستند و به ملت ملحق شدند و پشتیبانی از نهضت اسلامی ملت را کردند ما از آنها تشکر می کنیم و به اینهائی که متصل نشدند می گوئیم که متصل بشوید به اینها، اسلام برای شما بهتر از کفر است، ملت برای شما بهتر از اجنبی است. ما برای شما می گوئیم این مطلب را، شما هم برای خودتان این کار را بکنید، رها بکنید این را، خیال نکنید که اگر رها کردید ما می آئیم شما را به دار می زنیم. این چیزهائی است که شماها یا کسان دیگر درست کرده اند والا این همافرها و این درجه دارها و این افسرها که آمدند و متصل شدند، ما با کمال عزت و سعادت آنها را حفظ می کنیم و ما می خواهیم که مملکت، مملکت قوی باشد، ما می خواهیم که مملکت دارای یک نظام قدرتمند باشد، ما نمی خواهیم نظام را به هم بزنیم، ما می خواهیم نظام محفوظ باشد لکن نظام ناشی از ملت در خدمت ملت، نه نظامی که دیگران سرپرستی اش را بکنند و دیگران فرمان به آن بدهند.
تو این خراب اباد یکی به مثل منی جواب بدهد؟
مامور مسیول درست است یا
مامور و معذور؟
بعد از سال 57 از پایین تا بالا را میگرفتند حال به هر عنوانی,همه یک جواب داشتند که چرا و چگونه به این کار و ناکار تن دادید که ما مامور بودیم و معذور؛؛و کثیری از اقایان رده بالا و از جمله جکومتیان و اخض تر قاضیان و از همه بالاتر روحانیان دست اندر کار که همه عینهو البته ما میدانیم؛ما میکوییم:مامور باید و هزار باید,باید مسول باشد و هر ترهاتی را نشنود و انجام ندهد؛؛ جناب طبرزدی سوال؟ان اوایل هم شما خود را از بالاترین ها نمیدانستید؟اگر بغرمایید خیر,حقیر میگویم ممکن است شما راست بگویید ولی پایه ای که شما نهادید همین است نتیجه اش که همه و از جمله خود شما گرفتار در انید.
سلام برناظران
این سخنِ خوبِ جناب خاتمی، نشان می دهد که: ما همگی در مقامِ سخن، چه نیک بر اسبِ توصیه شلاق می زنیم اما در مقامِ عمل، پای اسب مان می لنگد. ”
جناب مگر خودتان ازاين قماش نيستيد؟
آنوقت كه سركار، سركاربوديد ومولايمان وآقايمان مي گفتيد همين راه رامي رفتيد .والآن هم ازهمان قماش براسب توصيه شلاق مي زنيد امادرمقام عمل باي اسب تان مي لنگد.
آيااينگونه نيست؟؟؟؟؟
باسلام برجناب كورس گرامي ازبن جان
اگرشما حكومت بتمام معني دموكراسي وآزادانديشي ونقادي آزادمنشانه ودلخواهانه نمي خواهيد؟بس اين قلمفرسائي تان درحال بيري كه مي دانم بامشقت زيادي هم متحمل اين نوشتارهامي باشيد،براي چيست؟
بقولخودتان: هميشه تخطئه كردن آسان تر از مواجهه فكرى است .”مگركارشما غيرازتخطئه كردن است.
آن آزادي بياني كه شماآرزويش را داريد درهيچ دموكراسي حاكم موجود وغيرموجود درجهان نخواهيد يافت ،فقط يك آرماني است كه شما داريد.
بله تضارب آرائ درانديشكده ها براي استفاده ازخرد جمعي براي تسهيل امورمعيشتي مردم وكشورداري ،امري مستحسن ونيكواست. امادرتضارب آراء ممكن است راي ونظرشما خيلي دراقليت باشد وموردقبول عقلاي ديگرنباشدومردوشناخته شود ،آنوقت شما بازهم به زمين وزمان وآفريدگارانسانها خرده وايرادبگيريدتابي نهايت تكراري.
واگرقدرتي هم بدست آوريد بااين آرمان وشما هم بااين آزادانديشي دررأس حكومت مقتدر هم باشيد بازمحال است كه اين آرزو وآرمانتان رابياده كنيد دوست من ،چون اي دنيا دارتزاهم است واگر عدالت خواهان دم ازعدالت زده اند دراموراجتماعي وسياسي ،عدالت گري نسبي است نه به تمام معني الكلمه چون قدرت آن براي بشر ميسور وميسر نيست ونمي باشد.
فقط قادرمتعال است كه كارهايش همه ازروي عدل است “بالعدل قامت السموات والارض”وامر بعدالت هم كرده است مابشررا “ان الله يأمر بالعدل والاحسان…” وليكن قدرت بشر محدود است .آيا اين مسأله را باورنداريد؟اگرباور نداريد بنده ديگرعرضي ندارم.
بس اي عزيز ارائه طريقي بفرمائيد كه ممكن الحصول باشد وگرنه بااين آرمان آزادانديشي مطلق وبكرسي نشاندن آن درخارج بمانند آب درهاون كوبيدن است.
وبراي امثال شما كه شخصيت فرهيخته وبرمطالعه اي هستيد چنين انرژي را به هدردادن سزاوار نيست مگراينكه هدف شماصرف مشغوليت باشد ونظري به نتيجه نباشد بمانندنوري زاد.
باسباس ازحوصله وادب شما
با پوزش از سرور گرامی کورس عزیز جناب ابراهمعلی چرا کورس گرامی را پیر انگاشته اید ؟؟ آیا هر فرهیخته ای باید لاجرم پیر باشد؟ نه چنان است که میپندارید ایشان جوانیست که همچون پیران زنده دل به ما می آموزند!! با پوزش دوباره از کورس گرانقدر!
ﻏﻼﻣﻌﻠﯽ ﺣﺪﺍﺩﻋﺎﺩﻝ٬ ﻣﺸﺎﻭﺭ امام ﻋﻠﯽ ﺧﺎﻣﻨﻪﺍﯼ: ﺁﻣﺎﺭ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﻋﻠﻮﻡ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ
اما آمار اعتیاد و فحشا و فقر اصلا برای جنابشان اصلا جای نگرانی ندارد
هو ۱۱۰
خداوندا ستم از حد گذشته صبر تا کی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!
یا علی
(اصلاح متن قبل) یک : وقتی که کشور ما ام القرآء جهان اسلام و آقای خامنه ای رهبر مسلمین جهان باشند ، وقتی از نظر فقیهان و فقاهت مثلا” برای داخل توالت شدن و خارج شدن از آن ، آیین نامه وجود دارد ، چرا تحصیل در دانشگاه که خیلی مهم تر است ، ضوابط خودش را نداشته باشد ؟ دو : اینکه آقای خاتمی و یا دیگران همه نقد و نقادی را میدانند و چیزی نمی توانند بگویند ، همان داستان گربه و موش عبید زاکانی است که ” زنگوله “خریداری شده را کسی از ترس جانش نمی توانست و نمی خواست ببرد و به گردن ” آقا گربه ” بیاندازد . سه : این مدرک دکترا و دیگر مدارک دانشگاهی ” بدلی ” گرفتن برای عده ای فقط به خاطر همردیف و همتراز شدن حقوق و مزایای این برادران در سازمانها ، با دیگر افرادی بوده که واقعا” تحصیل کرده اند و مدارکشان ” اصل” است و در کنار اسامی که شما نام برده اید می توان از یک دکتر ” عجیب و غریب ” به نام دکتر ” حاج حسین الله کرم ” نام برد که ظاهرا” کرسی تدریس هم در دانشگاه گرفته و چند روز پیش هم در دانشگاه با جناب ” اصغر زاده ” مناظره داشته ! شما و دیگر هموطنان اگر شده یک بار به شکل ظاهری این بنده خدا نگاه کنید و مسابقه 20 سئوالی که چه عرض کنم مسابقه 1000 سئوالی طرح کنید تا تشخیص دهند که شغلش چیست . سئوال شوندگان به هر شغلی اشاره خواهند کرد ، الا مدرس دانشگاه . اضافه میکنم به درجات نظامی رده بالا برادران و بگویم درجات نظامی خرواری رده بالایی برادران در مشاغل خودشان . شما اگر به لباس و ریخت یک سرباز نیرو هوایی و ستوان راهنمایی و رانندگی و یا درجه گروهبانی نیروی زمینی ارتش ، نگاهی بیاندازید می بینید که چقدر لباس اکثر این افراد ، شکیل و برازنده است . و بر عکس ، درجات گندم ، زیتون ، قبه ها ، پاگون ، فرچه ، کلاه ، واکسل و لباس ، کفش ، موی سر ، محاسن آنکارد نشده و شکل و ریخت برادران را که بنگرید ، همگی بی تناسب هستند و به تن اشان زار میزنند . مثلا” سرلشکر فیروز آبادی و آن هیکل سد معبری اش نگاه کنید . چهار : اینکه ولایتی میفرمایند قانون و از قانون حرف میزنند . برای خالی نبودن عریضه است و همان است که در این کشور قانون کیلویی چند است ؟ مثلا” آمده اند کشورهای 1+5 را قانع کنند که ما بمب اتمی نمی سازیم و تابع قانون هستیم و برای اینکه بیشتر 1+5 را قانع تر کنند ، گفته اند که رهبری ما ” فتوا ” داده اند که انرژی هسته ای ما انسانی است و برای کشتار دست جمعی نیست و ” فتوا “ی رهبری رهبری هم قانون است را به آن اضافه نموده اند . آن آدم های 1+ 5 که مغز خر که نخورده اند و میدانند که ” فتوا “ها بر اساس زمانه تغییر پذیر بوده و به این موضوع آنها بیشتر توجه دارند .
زمانی که ارتش عراق دزفول را با موشک زمین به زمین میزد اقای خمینی میفرمود که اسلام دست ما را بسته است که مقابله به مثل کنیم تا اینکه موشک باران تهران شروع شد واسلام دست ایشان را باز کرد
چناب ناشناس خمینی گفت اگر اسلام دست ما را نبسته بود از بغداد چیزی باقی نمیماند!! و فردای این سخن موشک اسکاد بی ایران به بانک رافدین عراق در بغداد برخورد کرد هلهله خیلی ها صدایش شنیده شد و جناب حسن کلید ساز به قول خودش در سراسر ایران به دنبال خمپاره شصت میگشت ! البته ایشان می گفت اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد ما ایستاده ایم!! ولی بعد جام زهر را با اکراه نوشید!!
حشمت اله طبرزدی در نامه جدیدی به نیروهای هشدار داده است که مواظب باشند به سرنوشت سعید امامیها، مرتضویها و حدادها دچار نشوند.
اما اگر به دنبال اسناد خیانت به این انقلاب، نظام، مردم و کشور هستید، به خانهٔ طبرزدی نریزید. علی را نبرید. من هم که اسیر خودتان هستم. به خانهٔ خامنهای بروید. البته اصلا آرزو نمیکنم برای اعضای خانوادهاش، ایجاد هراس و یا حتا مزاحمت شود. به صورت قانونی احضار شود.
امنیتیهای ضد امنیت شرم کنید!
در دنیای آزاد و دموکراتیک، از شهروندان مالیات میگیرند و در ازای آن، برایشان امنیت، رفاه و زندگی تامین میکنند. در کشور ما، پول نفت و گاز، منابع ملی، ثروتهای همگانی و مالیات شهروندان را میبرند و دستگاههای متعدد امنیتی تاسیس میکنند تا شهروندان را کنترل و امنیت آنها را سلب کنند. به راستی این قوم جاهل، جزم اندیش و قدرت طلب با کدام حسابگری کار میکنند!
اینها حتا منافع خود را نیز نمیشناسند. چندین دستگاه امنیتی موازی درست کردهاند و هرکدام خراب کاری خود را گردن دیگری میاندازد. در آخرین مورد، روز ۱۳ آذر ماه، ۹ نفر پلیس امنیت به خانهٔ ما هجوم میبرند. همسرم محبوبه، با علی در خانه بودند.درست است که رهبران و بزرگترهای آنها غرق در دنیای خود هستند و درکی از واقعیتهای تلخ زندگی شهروندان ندارند و فقط حفط قدرت خود را میخواهند، اما ماموران نباید بگویند «ماموریم و معذور». ماموران باید آگاه باشند که در این روزگار تلختر از زهر که حکومت برای مردم درست کرده است، آنها نیز مسئول هستند. باید از دست انتقام روزگار بترسند. اگر وجدان دارند که بسیاری از آنها دارند، باید از وجدان خود شرم کنند. باید از آن روزی بترسند که زن و بچه و خواهر و برادر و پدر و مادر آنها، آگاه شوند که اسلحه به دست، به خانهٔ مردم هجوم برده، در بین اعضای یک خانواده ایجاد وحشت کرده، عضو خانواده را با خود برده و اموال آنها را غارت کرده و پس نداده و حریم خصوصی شهروندان را مورد تجاوز قرار دادهاند.من به ماموران امنیتی هشدار میدهم که از آن روز بترسید. ببینید بر سر سعید امامی، کاظمی، عالیخانی، مرتضوی، حداد و صدها همکار پیشین آنها، وقتی تاریخ مصرفشان تمام شد، چه آمد. نگویند به قانون عمل میکنیم. این چه قانونی است که برای بازداشت یک شهروند عادی از دختر و پسر لشکرکشی میکند اما در برابر متجاوزین به حقوق ملت، اجازهٔ هیچ اقدامی ندارد! شماها امنیتی هستید و به همهٔ این امور آگاهید، اما مامور هستید. میدانم! اما اگر به دنبال اسناد خیانت به این انقلاب، نظام، مردم و کشور هستید، به خانهٔ طبرزدی نریزید. علی را نبرید. من هم که اسیر خودتان هستم. به خانهٔ خامنهای بروید. البته اصلا آرزو نمیکنم برای اعضای خانوادهاش، ایجاد هراس و یا حتا مزاحمت شود. به صورت قانونی احضار شود.
اسنادی را که مجتبی خامنهای مخفی کرده، پیدا کنید و ببینید دلارهای این مملکت در کجا هزینه میشود. عامل ترورها چه کسانی هستند. چرا باید سپاه که خانوادههای طبرزدیها و علی نقیانها و دیگران با خون خود پایه گذارآن بودند، اینک به صورت یک نهاد یاغی درآید که آقای روحانی هم صدایش در بیاید و احمدینژاد، از آن به برادران قاچاقچی نام ببرد!
آری دوستان! در منزل طبرزدیها چیزی یافت نمیشود. اسناد در خانهٔ خامنهایها و سردار رادانها و طائبها و مرتضویها و امثال اوست. کسانی که عملا روی خون شهدای جنگ و انقلاب پا گذاشتند و سپاه و بسیج و نیروهای انتظامی و امنیتی را در برابر مردم قرار دادند. شماها از جان ما چه میخواهید؟ ما که یک جان داشتیم در جنگ و انقلاب گذاشتیم. پس از جنگ نیز امنیت و آبروی خود را در راه مبارزه با فساد آقایان و برای به دست آوردن آزادی و رفاه خانوادههای خود شماها گذاشتیم. آیا شماها شرم نمیکنید با چنین خانوادههایی میجنگید؟ آیا دیوار خانهٔ طبرزدی را کوتاه دیدهاید که هر روز از آن بالا میروید؟ آیا هنوز در سپاه و بسیج انسانهای غیرتمند از نسل جنگ و انقلاب باقی نمانده که در برابر این ستمها صدایش در بیاید؟
اف بر شما باد اگر این ستمها که به نام سپاه و بسیج و اطلاعات و امنیتی علیه ملت و برای منافع مشتی گردن کلفت، دزد و قدرت طلب میرود، میبینید اما نفس نمیکشید. پس کجایند احسانها، مقداد ترکیزادهها، سلمانها، ابوذرها، عباسها!
در پایان جا دارد از علی به دلیل دفاع صادقانه از حقوق حیوانات، سپاسگزاری کنم و به این امر افتخار کنم که فرزند یک مبارز، فرزند یک خانوادهٔ شهید، فرزند خانوادهای که ۳۴ سال گذشته، یک روز آرامش نداشته، این گونه بیریا، از حقوق حیوانات و محیط زیست دفاع میکند و آن را به امور سیاسی نمیآلاید. به چنین فرزندی افتخار میکنم. برازندهٔ خانوادهٔ شهدا، چنین فرزندی است.
همچنین جا دارد از رسانههای آزاد، شبکهٔ اجتماعی و همهٔ عزیزانی که برای آزادی علی تلاش کردند که اگر این تلاش نبود، حتما برای او پروندهٔ سنگین تری میساختند، سپاسگزاری کنم. همچنین جا دارد از برخی نیروهای امنیتی که علی رغم اجرای دستورات غیر قانونی، اما در برخورد، به صورت شخصی، رعایت مسائل انسانی در برخورد با علی و همسرم را نمودند، سپاسگزاری کنم و آرزوی آزادی ملت از ستم این حکومت را نمایم.
حشمت اله طبرزدی/ آذر ماه نود و سه/ زندان رجایی شهر
در آن سالهای دور که هنوز دوم خرداد نشدهبود (انتخابات مجلس پنجم – سال 1373,4) و آقای طبرزدی روزنامهٔ پیام دانشجوی بسیجی را منتشر میکرد، انتقادات زیادی بر او داشتم، اما اکنون نه تنها آن انتقادات منتفی شده بلکه ایشان را به عنوان یکی از مظاهر ایستادگی و پایمردی، تحسین و ستایش میکنم.
درود بر طبرزدی، شهامت و شرفش.
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : جهت اطلاع دوستانی که پیشینه آقای طبر زدی را نمیدانند !!حشمت الله طبرزدی همان مدیر مسئول روز نامه پیام دانشجو هست که افشا نمود در یک شب ده تن طلای کشف شده که به افغانستان قاجاق میشد تبدیل شد به آهن قراضه و سید احمد خمینی هم تایید کرد و جان بر سر این کار گذاشت!!