من همچنان عکس هایی از روز پایانیِ نمایشگاه دارم که امکان انتشارشان فراهم نشده. شاید بعدها به مناسبتی از آنها بهره بردم. اکنون اما به همین چند تا اکتفا می کنم. اگر اینترنتِ مرا سرعتی بود، حتما زیر هر عکس شرحی می نگارم. سپاس از همه ی شما عزیزان که مرا به جمع خود راه دادید و با من سخن گفتید و سخنم را شنودید. ما را چاره ای جز گرویدن به خردمندی و چاره ای جز پیدا کردنِ همدیگر نیست. اگر چه در این میان، جماعتی به جهل مفتخر باشند. و در جهل غلت بزنند. و برای گسترانیدن جهل، خرج ها بکنند. و ما را به هم پیوسته نخواهند و نپسندند. می گویم: زیباترین تابلوی نمایشگاهِ من، لبخندِ مردمی بود که برای شاد بودن به بهانه محتاج اند. بدا به حال جماعتی که این بهانه ها را از متن زندگی مردم ربوده اند. ما البته همگی به سمت شادمانی خیز خواهیم برداشت. به همین زودی. بی تردید. شادمانی ای که از بساط خردمندی بر می خیزد و دل ها را به هم پیوند می زند.
محمد نوری زاد
ده آذر نود و سه – تهران
Dear Mr. Nourizad:
I just saw your Art Gallery YouTube clip, showcasing Dr. Mohammad Maleki and Mr. Amir Entezam’s dialogue. I got very emotional. You gentlemen are amongst handful of Iranian intellectuals who truly “walk the talk”. May God bless you and your families!
Steven
سلام و درود بر مرد بزرگ ايران زمين، لطف كنيد و از نمايشگاهتان در أمريكا هم بنويسيد، ممنون از شما و شكر گزار از خداي بزرگ براي وجود نازنيني چون شما.
فروشگاه ناتاکورا
چه عکسهای زیبایی
وقتی که عکسهای امیر انتظام، ملکی، و آدمهای اینجوری را میبینم سوالی به ذهنم خطور میکند. آیا خمینی میتوانست در کارش موفق بشود اگر آدمهایی مثل امیر انتظام و ملکی دنباله رو وی نمیشدند؟
سلام دوستان
چند سالی پیش شایع کرده بودند که آقای هادی خرسندی بهایی شده
خود هادی خرسندی طی طنزی این خبر را تکذیب کردند.
اکنون ایشان دلیل میاورند که چرا بهایی نیستند.
این نیز تابلوی است از عشق به بهاییان
بوم نقاشی و خود نقاش هر دو هادی خرسندی
چه زیباست این اثرِ گویایِ عشق
هادی خرسندی : چرا بهايى نيستم؟
چرا بهايى نيستم؟ چرا؟ اينکه واقعا چرا من بهائى نيستم سوال جالبى است.
يا اينکه مثلا چرا اين سوال اين طورى مطرح نشد که چرا من مثلا مسيحى هستم؟ يا چرا شيعه هستم؟ در اين صورت کارى که بايد ميکردم بسيار ساده بود.يک سرى دليل و برهان که مثلا يهوه خدائيست که بسيار مقتدر است يا خدا خود را درقالب مسيح به زمين فرستاد تا رنج و درد بکشد و ما را از عذاب برهاند يا از پيوند دين و زندگى مى گفتم واسلام ناب محمدى و هزار ياى ديگر……… ولى اينکه واقعا چرا من بهائى نيستم سوال بسيار مهمى است.
اينکه چرا من بعداز اين همه سال رنج و زحمتى که براى شناخت حقيقت کشيدم بعد از اينکه اين همه مصيبت و بدبختى ……….. حال که مى خواهم بگويم چرا بهايى نيستم بايد از اين بگويم :
که چرا نمى خواهم آدمى باشم که هدفش از زندگى مشخص است.
از اينکه چرا نمى توانم قبول کنم که براى يک عمر به دنبال تعالى جامعه انسانى باشم. از اينکه چرا نمى خواهم قبول کنم که تساوى بين تمام آدمها بايد وجود داشته باشد.
از اينکه چرا نبايد خودم را در مقام قضاوت قرار ندهم و بهشت مسيحى و يهودى و مسلمان و بى دين رااز هم سوا کنم.
چرا نمى خواهم آينده را قبول کنم.
چرا نمى خواهم قبول کنم که دنيا فرق کرده است.
چرا نمى خواهم به اين بينديشم که مى شود از ۳۰۰۰ يا۲۰۰۰ يا حتى ۱۴۰۰ سال پيش کمى و قدرى به جلوترآمد.
چرا بايد همچنان دشمنان قديمى را براى خود نگه دارم و دشمنان جديد نيز براى خود بتراشم.
چرا قدرت اين را ندارم که در دين خود قدرى تعمق کنم. چرا اجازه اين را ندارم که در دين ديگر مطالعه داشته باشم.
شايد دوست دارم که به آن بهشت وعده داده شده که فقط براى هم کيشان است و بالاترين بهشت هاست برسم، بهشتى مملو از حوريان و پريان و نهرهاى جارى و تمام چيزهاى خوب ديگر. چيزهاى خوب آن دنياي ديگر.شايد دوست دارم در دينم تمام مقدسها را بالاتر از همه در ذهن داشته باشم و عنان اسب موعود را به دست پيامبرى قديمى تر دهم.
شايد بخواهم در کشورم در مسند قدرت باشم و بقيه متدين هاى اديان ديگر را نجس و نحس بدانم و از اين طريق فخر بفروشم به بقيه.
شايد در دلم شوق رسيدن به آن دنيايى است که مومنان ديگر، همان ها که خدا را قبول دارند اما به زبان و پيامبر و دين ديگر ،همه در طبقات زيرين بهشت نزديک در جهنم سکنى گزيده اند و من با تاجى بر سر بر آنها فرمانروايى مى کنم.
شايد در ذهنم اين را مى بينم که هم در اين دنيا و هم در آن دنيا به سر منزل مقصود رسيده ام.
شايد از اينکه دين خود را آخرين دين وپيامبر خود را آخرين پيامبر مى بينم به خودم ببالم و احساس سرور ،سربلندى،سرانجامى،بالاترى و سرورى بهم دست دهد و دلم به حال آنهايى که ديگرند بسوزد.
شايد از اين خوشحال باشم که جان و مال و زن و فرزند دگران را هنوز هم بر خود حلال ببينم و در پى قتل آنان باشم، واقعا به چه مى انديشم.
حسرت مى خورم ازاينکه بهائى نيستم ولى هنوز هم نيستم.
حسرت مى خورم از اينکه در پى عدل و داد جهانى، با مهربانى نيستم، ولى هنوز هم نيستم.
حسرت مى خورم از اينکه مانند بهائيان با هم دينان خودم با همبستگى و با ديگر مسلکان
با مودت رفتار نمى کنم .
حسرت مى خورم از اينکه نميتوانم مانند بهائيان به اصلاح جامعه بشرى فکر کنم و
آن را از خودم شروع کنم.
حسرت مى خورم از اينکه نمى توانم خود را عضو جامعه اى بدانم که تلاشش يکى شدن همه است.
حسرت مى خورم از اينکه نمى توانم يا نمى خواهم که به يک چيز واحد ايمان داشته باشم وبرايم فرقى نداشته باشد که چه کسى اين چيز واحد را براى من معرفى کرده است.
شايد بيشتر دوست دارم که تنها باشم.
شايد بيشتر دوست دارم که از خودم بيخود باشم.
شايد بيشتر دوست دارم که نيانديشم به آنچه
هست و واقعيت است.
شايد بيشتر دوست دارم که ريا کار باشم و دورو.
شايد بيشتر دوست دارم که همچنان دروغگو باشم ، دروغگويى به بزرگى دنيا.
شايد بيشتر دوست دارم وقتى دلم از کسى گرفته است بياندازمش گردن بقيه.
شايد بيشتر دوست دارم همچنان دنبال تبصره اى در لابه لا و تو در توى دينم باشم که وسوسه وگناه را درست نشان دهد.
شايد از اين مى ترسم که ديگرنتوانم تقيه کنم. شايد از گزمه هاى شهر سياهى مى ترسم. شايد از زندان و آوارگى مى ترسم.
شايد از شکنجه و درد و رنج مى ترسم.
شايد از عشق ورزيدن مى ترسم.
شايد از نگاه مردم مى ترسم.
شايد از تهمت هاى ناروا مى ترسم.
شايد از اتهام مى ترسم.
شايد از اين مى ترسم که خودم را در بند ببينم.
شايد از بيست سال حبس دردناک مى ترسم. نمى دانمحس قشنگ دوستى چيست.
نمى دانم دنياى زيباى پاکى ها کجاست.
نمى دانم آيا خدايى هست.
نمى دانم خدايى اگرهست به کدامين سو مى نگرد.
نمى دانم آيا خدا فرقى مى گذارد بين آنکه فقط پى ضعيف است تا دشمن بخواندش و آنکه در پى دشمن است تا دوست خطابش کند.
نمى دانم آيا فرقى هست بين آنکه مى خواهد
جهان را با پاک کردن ناموافقانش از خود، اصلاح کند و آنکه در پى داشتن اخلاق راضيه مرضيه و اعمال طيبه طاهره تا جهان را اصلاح کند.
نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا بنده اش را.
نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا دنيايش را. نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا دينش را.
نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا مذهبش را.
نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا حرف بنده اش را.
نمى دانم مى خواهم خدا رابپرستم يا کتابش را.
نمى دانم کى خواهم خدا را بپرستم يا خانه اش را.
نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا پيامبرش را.
نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا مخلوقش را.
نمى دانم مى خواهم خدا را بپرستم يا سياهى را.
شايد در پى قدرتم فقط.
شايد در پى احساس قدرتم فقط.
شايد در پى بزرگ انگاشتن خودم ازديگرانم فقط.
شايد در پى دشمنم فقط.
شايد از اينکه بقيه را(فرقى ندارد که باشد) زير پا خرد کنم لذت مى برم.
شايد از اينکه خوار شدن ظاهرى جماعتى را مى بينم لذت مى برم.
شايد از اينکه دروغ مى گويم لذت مى برم. شايد از اينکه تعصب دارم به دينى که احکامش را زير پا مى گذارم لذت مى برم. شايد از اينکه در جا مى زنم لذت مى برم.شايد از اينکه هنوز به هزاران سال پيش مى گريم لذت مى برم.
شايد از اينکه فقط حسين را مظلوم ببينم لذت مى برم.
شايد از اينکه به حساب عاشورا بر همه مى تازم لذت مى برم.
شايد ازاينکه عقل خود را بسپارم به دست ديگرى لذت مى برم.
شايد از اينکه نيمه ى ديگرم را خوار و ذليل تر از خودببينم لذت مى برم.
شايد از اينکه خودم را در محبس تقليد زندانى ببينم لذت مى برم.
شايد از اينکه نان را به نرخ روز بخورم لذت مى برم.
شايد از خوردن مال مردم به حساب دين لذت مى برم.
شايد از تجاوز به ناموس ديگران به حساب مذهب لذت مى برم.
شايد از دروغ بستن به ديگران به حساب اخلاق دينى لذت مى برم.
شايد از لگدمال کردن دهان ديگران به حساب ديندارى لذت مى برم.
شايد از منافق و کافر خواندن ديگران به حساب حرف مثلا بزرگترى لذت مى برم. شايد از حبس کسى که به خدا ايمان دارد به حساب حرف مرجع لذت مى برم.
انگار راضى شدم به فکر نکردن.
انگار راضى شدم به نشنيدن.
انگار راضى شدم به نديدن.
انگار راضى شدم به کشتن و غارت.
انگار راضى شدم به تف کردن به صورت خودم.
انگار راضى شدم به زيرپا گذاشتن تمام ارزش هاى انسانى.
انگار راضى شدم به اينکه با خودم بگويم اين مشکل من نيست.
شايد فقط از اين دلم را خوش کرده ام که مى توانم جسد مرده هايم را جايى خاک کنم.
شايد فقط از اين دلم را خوش کرده ام که مى توانم بدون تقيه کردن بروم دانشگاه.
شايد فقط از اين دلم را خوش کرده ام که مى توانم بدون تقيه کارى بخور و نمير پيدا کنم. شايد فقط از اين دلم را خوش کرده ام که مى توانم بدون نگاه مردم يا دروغ گفتن در اين مملکت زندگى کنم.
شايد فقط از اين دلم را خوش کرده ام که مى توانم زير اين فشارمزخرف زندگى کنم بدون اينکه نگران عقيده ام باشم.
اگر فقط بهائى نباشم در مدرسه و دانشگاه هاى خوب راه دارم و ديگر هيچ.
اگر فقط بهائى نباشم مى توانم بگويم من بهائى نيستم و ديگر هيچ.
اگر فقط بهائى نباشم حق دارم دشمنم را لعن و نفرين کنم و بر او بتازم.
اگر فقط بهائى نباشم حق دارم متنفر باشم از هر کسى که خوشم نمى آيد.
اگر فقط بهايى نباشم حق دارم دشمن داشته باشم.
اگر فقط بهايى نباشم حق دارم در باره همه داورى نابجا و قضاوت دروغ داشته باشم. اگر فقط بهايى نباشم حق زندگى را در اين مملکت مردم کوربهم مى دهند.
شايد باز هم بايد منتظر باشم تا موعودى بيايد و دنيا را وعده گاه سازد دنيايى که خودم وعده اش را به هم زدم.
شايد باز هم بايد منتظر باشم تا مصلحى بيايد و دنيا را اصلاح کند دنيايى که خودم خرابش
کردم.
شايد باز هم بايد منتظر باشم تا قائمى بيايد و دنيا را دوباره همان کند که بود و خودم از ميانش بردم.
شايد باز هم بايد منتظر باشم تا دادگرى بيايد تا داد ظالم را از مظلوم بگيرد،مظلومى که خودم ظالمش بودم.
شايد باز هم بايد منتظر باشم تا فرجام خواهى بيايد و فرجام عمل زندانى و زندانبان را نشان دهد.
شايد باز هم بايد منتظر باشم تا…… باز هم بايد منتظر باشم تا چه شود؟
شايد تنها دليل انتظارم اين باشد که ببينم چه بر سرآنها که منتظرند مى آيد، آيا آن عادل که بد ها را از زير تيغ مى گذراند چگونه مى انديشد؟
ظلم و ظالم را ديدم که منتظرند تيغ آن عادل با آنهاست یا بر آنها؟
دروغ و دروغگو را ديدم که منتظرند آيا تيغ آن عادل با آنهاست يا بر آنها؟
سياه و سياهى را ديدم که منتظرند آيا تيغ آن عادل با آنهاست يا بر آنها؟
ناسزا و ناسزا گو، ربا ورباخوار، دزدى و دزد، قتل و قاتل، زندان و زندانبان، آن عادل با آنهاست يا بر آنها؟
دوست دارم بگويم بس است اما نمى توانم. قدرتش را ندارم. گزمه هاى سياهى همه جا هستند و نمى گذارند آب خوش از گلوى بهائى و بهائى دوست و بهائى باور پايين برود.
دنيا را تنگ مى کنند برايشان و نمى نگرند که مخلوق خدا را درتنگنا قرار مى دهند ، فکر نمى کنند که دنياى ديگرى نيز هست و شايد(نه ،حتما) در آن دنيا در تنگنا قرار مى گيرند.
خسته شدم از اين سياهى ها و از اين دروغ ديدن ها.
نمى توانم باور کنم کسى که دارد به کودکان عشق مى ورزد جاسوس اسرائيل است.
نمى توانم باور کنم آنکه حاضر است از خانه گرم و نرمش برود به ده کوره هاى دور براى خدمت به مردم ، دارد مخل امنيت ملى مى شود.
نمى توانم باور کنم آنکه عشق از رفتار و
کردارش ميريزد در پى ترور و کشتار است. نمى توانم باور کنم بهائى خيانتکار است.
نمى توانم باور کنم بهائى ايرانى نيست.
نمى توانم باور کنم بهائى انسان نيست.
دوستان عزیزم در روزهای اخیر به نتیجه تکان دهنده ای رسیدم. در کشور ما چه داره میگذره که درصد بالایی از ادواج ها داره به طلاق کشیده میشه؟ من سرشار از تعجبم چرا که در 2 سال اخیر بیش از 23 ازدواج دیدم در دوستان و آشنایان یا اقوام که هر 23 مورد به طلاق منجر شده!! اونروز داشتم با خودم فکر میکردم که نکنه ایراد از دوستان و آشنایان و اقوام ماست اما بعد دیدم حداقل نصف بیشتر این طلاق ها اصلا مربوط به دوستان و آشنایان نزدیک ما نیست. بعد پرس و جویی کردم از دیگران و اونها هم بالاتفاق میگفتن در چند سال اخیر ( 2 سال اخیر) هر کی رو دیدن ازدواج کرده یا طلاق گرفته یا در حال گرفتن. چه خبر داره میشه؟ کلا آیا این روزها کسی زندگی هم میکنه یا همه دارن طلاق میگیرن؟ من شنیده بودم که در تهران از هر 10 ازدواج 6 طلاق داریم و این رو در روزنامه 2 سال قبل خوندم اما گویا الان از هر 10 ازدواج 8 یا 9 تاش طلاق هست. واقعا چه داره میگذره توی ایران که توی هر چیز بد از نرخ طلاق و آلودگی هوا و تورم و سطح پایین کیفیت زندگی و مصرف مواد مخدر و همه چیزهای بد اول هستیم و در همه چیزهای خوب آخر؟ من واقعا متعجبم که اینقدر سریع داریم رکورد همه گند های دنیا رو میزنیم
افزایش طلاق هم لابد مانند افزایش فقر و اعتیاد و رشوه و اختلاس از برکات انقلاب شکوهمندی است که کردیم . مطمئن باشید که همین روزها ولایتمداران فکری برای این معظل هم خواهند کرد ، مانند معضل بدحجابی . زن های مطلقه و اسید .
دکترجان سلام.خدامیداند که از سلامتی شما چقدر خوشحال شدم.درپناه خدای مهربان باشید.
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما بر کاخ ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
هو ۱۱۰
سلام
آقای نوریزاد،
در نقاشی های آینده یک تابلو را به گل سرخی اختصاص دهید که قطره قطره از آن شقایق میچکد. نام تابلو : “گل محمدی”. دتسکم ۱۱۰ گل سقایق در آن دیده شود. (یک قوطی رنگ سرخ برایتان میفرستم)
یا علی
شماها و رهبرتون که یه عمره به ریش این ملت خندیده اید! جالبه می گی تا حالا نخندیدین!
جناب نوریزاد بزرگوار. بر احوال این ملت اگر خون بگریی رواست! اینست قرایتی از اسلام که حاکمیت مبلغ ان است گویی که دغدغه ای به جز ارضای غرایز جنسی در ذهن ایشان نیست شرم بر شما!!ببینید وقضاوت کنیدhttps://www.youtube.com/watch?v=fxvrfNFzbuc
با سلام به امیرانتظام امیر پاکی ها،،،،
با درود به دکتر ملکی استاد واقعی اخلاق،،،،،
بر خود می بالم که هموطن شما هستم .
باتشکرازدوستی که درمورد رعب ووحشت جهرم اطلاع رسانی کرده اند ؛مسلما دانشجویان برای جلوگیرازتکراراینگونه قضایا باید تا معرفی آمرین وعاملین پی گیر قضیه باشندوگرنه بسادگی تکرارخواهد شد.
با سلام
ايران بهشت كلاهبرداران
آيا تا به حال سر شما كلاه رفته است؟
يكي از اين موارد را ذكر مي كنم
ثبت نام براي ساختن مسكن
2 سال قبل یکی از دوستان مبلغ 20 ميليون تومان جهت قسط اول پرداخت كرد و قرار شد
بعد از 3 ماه ساخت وساز شروع شود ولي حالا 2 سال گذشته است نه از ساخت و ساز
خبري شده و نه پول را پس مي دهند و اقعا كشور جالبي داريم
جناب آقايان هم بند كرده اند اين روزها به فتنه 88 خجالت هم نمي كشند كدام فتنه كدام كشك؟
آبروي دين و اسلام را كه بردند الآن ايران 100 سال فقط از امارات و قطر عقبتر است
بله تعجب نكنيد اين يك واقعيت است آقايان بند كرده اند به برنامه ي شكست خورده ي
انرژي هسته اي و سلولهاي بنيادي و ……………………………
همه اين برنامه ها دروغي بيش نيست براي فريب مردم ايران
در این جمع فقط دکتر مهدی خزعی رو عشقه.
ريشه ها ٢٣٤ ( قسمت ٢٣٣ ذيل پست قبلى )
عنوان هاى ذيل بخش فرهنگ به ترتيب : فرهنگ دينى / عرفان / و…
زمين و آسمان حافظ
٢٧ – مرورى بر كارنامه حافظ پژوهى
اين قسمت : حافظ پژوهى در گير و دار صنعت فرهنگ ( قسمت سوم )
٨- مى توان فتوا گونه گفت :” مكتب حافظ يكى از پربار ترين و دقيق ترين پژوهش ها در باره انديشه حافظ است كه در چرخه نشر گم و گور شده است ، اما اين همه توضيحات من در باره شيوه و محتواى اين تحقيق از آن روست كه خود را موظف مى دانم كه نخست ارزشمندى و سزاوارى اين كتاب را در ميان ديگر كتب حافظ پژوهى تبيين كنم . نويسنده حافظ رابه قلندريه نزديك مى كند و بى درنگ قلندرىِ حافظ را از فرقه قلندريه متمايز مى كند و آن را رندى مى نامد .نويسنده هدف بى اعتنايي قلندريه به نگاه خلق را ”تفريد و تجريد محض ” مى خواند و آن را چيزى شبيه اگزيستانسياليسم عاميانه مى داند . سپاسمنديم كه وى راه نقد عرفان را هموار مى كند شايد بى آنكه خود خواسته باشد .در كارنامه حافظ پژوهى ما كم تر نشانى از نقد عرفان مى يابيم .نقد حافظ و عرفان ؟!! هرگز مباد كه معبد مقدس شده اى در فرهنگ دينى نقد شود !!! پيش از آنكه حكومت از ديانت اوتوريته ( مرجعيت اقتدار) سازد ، در حوزه فرهنگ و قلمرو عمومى و به طور مشخص تر در حوزه مخاطبان و خوانندگان تحقيقات حافظ پژوهى و مانند آن نقد خشمگنانه طرد مى شود . اين مخاطبان پيشاپيش از شيفتگان لسان الغيب اند . پيش از آنكه حكومت از مقدسات كيسه اى محتوى پول و معنويت بدوزد ، اين مقدسات در فرهنگ و قلمرو عمومى وجود داشته اند . پيش از اوتوريته هاى حكومتى ، در فرهنگ و حوزه عمومى اوتوريته هايي ريشه دارتر وجود داشته اند. اگر نه چنين بود ، حكومت مى بايست معبد مقدس تازه اى چون حزب كمونيست بسازد و براى زورآور كردنش در كله ها به جاى چند هزار نفر چند ميليون نفر بكشد .پس باز هم تكرار مى كنم و از اين تكرار خسته نمى شوم كه نقد فرهنگ بنياد همه نقد هاست و بدون آن راه دموكراسى راستين هموار نمى گردد .
تجريد و تفريد محض يعنى چه ؟ مرتضوى در دهه چهل هجرى شمسى آن را با اگزيستانسياليسم عاميانه همانند دانسته است و بيراه نيز نگفته است .كى ير كگور حكيم الهى دانماركى فرديت محض را چون تخته پرشى به سوى ايمان به امر نامعقول معرفى كرده است . غايت و نهايت فرديت آن است كه فرد از جهان و ديگران از درون و برون پيوند بگسلد و به نهايت تجرد و تنهايي برسد تا آن حد كه جز خودش نباشد . انديشه هاى اين حكيم قرن نوزدهمى به فراموشى سپرده مى شود تا اينكه پس از جنگ جهانى در سده بيستم نام او دگربار زنده مى گردد ؛ آن هم به واسطه فيلسوفانى كه در عين بازگشت به فرد انسانى ، كمابيش همه آنها هستى فرد زنده و واقعى را ذاتاً در جهان و با ديگران مى بينند .به بيانى ديگر به رغم وام گيرى اين فيلسوفان از يك پدرمعنوى به نام كى ير كگور ، براى آنها أصلاً تصور پذير نيست كه وجود انسان فى نفسه و مجرد از ديگران و جهان باشد .در اين باره كتاب هايي دورانساز نوشته مى شود و بعد تر ژك لكان با آزمون هاى روانكاوى درمى يابد كه ميل من همواره ميل ديگرى است و زبان خود جهانى است كه از دمِ زاده شدن وجود انسان را در شبكه اى از نظم نمادين قرار مى دهد كه بدون آن فرد نيز وجود ندارد .انسان حتى اگر همچون رابينسون كروزوئه در جزيره اى نامسكون تنهاى تنها گردد چيزى در درون يا برون خود پيدا مى كند تا با آن سخن گويد . اين ديگرى حتى اگر عينيت بيرونى نداشته باشد باز هم هستى گشوده انسانى كه در آغاز بخش فرهنگ به آن اشاره شد همواره رو به سوى آن دارد . وجود انسان هرگز نمى تواند تنها در خود و در خود بسته باشد .گذشت آن زمانى كه روان شناسى موسوم به روان شناسىِ من (ego psychology يا Ichpsychology)، تنها مكتب يكه تاز در ميدان روان شناسى بود .البته هنوز انجمن بين المللى روان شناسى ( IPA) كه مركز آن در آمريكاست تنها روان شناسى من را به رسميت مى شناسد و روانشناسان تلويزيونى ما نيز دقيقاً از همين مكتب روان شناسى پيروى مى كنند ؛ آن هم اغلب به صورتى چنان عاميانه كه تشخيص آنها از واعظ و كشيش كار دشوارى است .بنا به اين مكتب هويت فرد در پيوستار منِ اوست . كار روان شناس هم آموزش كنترل نفس از يك سو و همساز كردن فرد با نظام موجود كه نورمال و بهنجار ناميده مى شود از سوى ديگر است . براى اين روان شناسان فرض بر آن است كه من مستقل از جهان و ديگران پيوستارى است كه فرد با اراده و شناخت خود مى تواند آن را همساز با جهان و ديگران كند اما پس از لكان و يونگ دست كم مى توان گفت كه پايه هاى اين روان شناسى سخت به لرزه درآمده است . من يا نفس ديگر جزيره اى كه فرد حاكم مطلق العنان آن باشد نيست . نفس را به آسانى نمى توان تعريف و تحديد كرد . لكان كه روان كاوى را به مرزهاى فلسفه و هستى شناسى نزديك مى كند ، پس از هزاران آزمون بالينى به اين نظريه مى رسد كه استقلالِ من و نفسِ فردى فريبى بيش نيست كه روانكاوى را در خدمت ايدئولوژى هاىِ حفظ نظم موجود قرار داده است نه در خدمت فردِ روانكاوى شونده يا اناليزند.،چكيده روانكاوى لكان اين است : غيريت مُقَوِمِ هويت است .اين غيريت يا غيريت كوچكى چون عضوى از اندام مادر است يا غيريت بزرگى چون نامِ پدر . نام پدر نمادگونه اى است كه لكان براى منشأ اصيل قانون و نظم نمادين به كار مى برد . اين نظم نمادين همان جهان واقعى زمانمند و زبان مندى است كه در مرحله اى از رشد روانى كودك به او تعلق مى گيرد . نظم نمادين يا سمبوليك زبان ، نظام حقوقى ، دين ، مليت ، و به طور كلى فرهنگ را در برمى گيرد . چون در آغاز بخش فرهنگ وضعيت انسانى را از نظر هستى گشوده و از خود گذرنده اش توضيح داه ام اينجا سخن را دراز نمى كنم . خيلى ساده به اين اشاره بسنده مى كنم كه هويت فردى ما هرگز در تجريد و تفريد محض شكل نمى گيرد بل از همان دمِ زاده شدن اين هويت در رابطه با جهانى كه ناخواسته به آن تعلق گرفته است شروع به شكل گيرى مى كند . اگر نه اين بود مسئله اى به اسم آزادى نيز منتفى بود . آزادى همواره آزادى از چيزى يا در چيزى يا به سوى چيزى است . آن چيز اگر نباشد ، نه آزادى معنا دارد نه عشق . حافظ مى گويد :
حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روى
من از آن روز كه در بند تو اَم آزادم
منِ ايزوله و قايم به خود و ناوابسته به زبان و جهان و به منى است كه افلاتون مى پنداشت پيش از تولد وجود داشته و عارفان مى پندارند كه پس از موت اختيارى دگربار متولد مى شود .اشتياق تفريد و تجريد محض گونه اى خيالِ محال بوده است كه نه فقط قلندران بل تمام عارفان در سر مى پخته اند .حافظ مى گويد :
خيالِ حوصلهِ بحر مى پزم ، هيهات
چه هاست در سرِ اين قطره محال انديش
آزادى از هر تعلقى ، اشتياق عظيم و سلامت سوز براى رهايي از هرآنچه متعلِق به منِ فردى است و به تعبير حافظ آزادى از هرآنچه رنگ تعلق پذيرد ، رهايي از دايره كون و مكان و زمان و زبان ( قيل و قال ) همان سان كه خود عارفان و قلندران و رندان مى گفتند تنها با نفى تماميت من يا به ديگر سخن با اعدام نفس ممكن مى گردد .
بيا و هستى حافظ ز پيش او بردار
كه بى وجود تو كس نشنود ز من كه منم
عارفان خود اين فناشدن را مرگى مجازى خوانده اند ، درست گفته اند اما به شرطى كه به جاى مرگ مجازى بگوييم مرگ واقعى ، چرا كه تنها مرگ واقعى مى تواند انسان را از جهان تعلقاتش خارج كند ، چرا كه انسان تا هست وجودش در تعلقات است ؛ خواه تعلقات موروث و خواه تعلقات مكتسب . يكى از گويا ترينِ اين تعلقات همان زبانى است كه عارفان با آن و در آن شعر مى سروده اند و زبان به هيچ وجه چيزى نيست كه با عمر كسى آغاز و تمام شود ، پس پيوستگى قطع ناشدنىِ هر كس با زبان پيوستگى هويت من با امرى فراتر از من است .پس با سنجه روانكاوى امروزى ، رفتار قلندران به طور خاص و رفتار عارفان در كل از تلاش براى آزادى فردى از نظم نمادين و فرهنگ حاكم آغاز شده است . اما اين تلاش به جاى آنكه به سوى نقد وضعيت موجود و تغيير فرهنگ و سياست زمانه سمت گيرى شود ، گريز از جهان و چرخش به درونِ فردِ از جهان بريده را هدف قرار داده است ،به اين معنا بر خلاف آنچه مرتضوى مى گويد ما عرفان مثبت نداريم . فراخوانى قلندريه به كم آزارى ، مدارا ، مهرورزى ، وارستگى ، خلوص ، و دورى از ريا و تزوير و تظاهر و شريعت خشك و جامد كه در اشعار حافظ و سعدى مكرراً سفارش مى شوند ، رابطه الزامى با مشرب عرفان ندارند ، بلكه اندرزهايي هستند كه براى صدور آنها لازم نيست كه كسى حتماً عارف باشد ، اما به درون گراييدن در اشتياق گونه اى آزادى فردى و درونى و ناواقعى آغازگاه و اصلى عرفانى است و اين اصل اساساً منفى و جهان گريز است .
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : اگر سپاه نبود کشور هم نبود!!! این عین جمله ای است که آقای خمینی گفت ! حالا یک جوان 22 ساله که فرزند یک سرهنگ بسیجی؟؟؟؟ حالا بماند که این سرهنگ کشککی چطور سرهنگ شده است !!!رگ اسلام خواهیش گل کرده و با چاقو و سمند بابا جانش به جان زن و دختران مردم افتاده !!! میگوید یک روحانی!! گفته بد حجاب ها خونشان مباح است!!. من به راست و یا دروغ گفتنش کار ندارم ! ولی مطمئن هستم اگر پدرش یک سرهنگ کشککی بسیج با آن تربیت بی نظیرش نبود جرئت چنین بی شرمی و وقاحتی نداشت و حتما فکر کرده که او و بابا جانش ما فوق بشر هستند و حتما تشویق هم میشود!!من همین امروز یک پژو پرشیا به رانندگی یک ژولیده سر و ریشی دیدم با آرم ( گشت امر به معروف ) که این آرم بسیار بزرگ روی هر دو دری جلو ماشین چسبانیده شده بود! شخصا حس میکنم که این رژیم هر گاه که به بن بست می خورد به هر نحوی به جان مردم می افتد حالا میخواهد مبارزه با دیش های ماهواره ای آن هم نوع کماندویی و یا گشت ارشاد و یا بگیر وببند درب پارک ها و میادین و توهین های بی شر مانه به خانم ها! به هرحال باید یک جوری قدرت نمایی بکند!! با احترام.
آقا مرتضی،
سلام بر شما
1. برای روشن شدن موضع خودم باید بگویم برداشت من از قرآن بعنوان کسی که اجبارا از طریق پدر و مادر مسلمان بوده و شاید اگر در یک خانواده مسیحی به دنیا میآمدم الآن مسیحی بودم، نمی دانم کمی متفاوت از شماست. من از یک سنینی به موضوعات دینی و عقیدتی وارد شدم. انسانی بسیار محترم و بزرگ که بیش از آنچه شما بعنوان یک روحانی تصور کنید متشرع بود به من راه صحیح خواندن قرآن را آموزش داد.
البته الآن من نماز نمی خوانم، روزه هم نمی گیرم ولی خودم را هنوز مسلمان میدانم. با نوکیشان مسیحی زیادی تا حالا بحث داشته ام که سعی کرده اند به من ثابت کنند مسیحیت از اسلام بهتر و دین عوض کنم و با شنیدن موهومات آنها صد بار دیگر اگر بخواهم دین انتخاب کنم آن دین اسلام خواهد بود. ولی برداشت من از قرآن و دین بکلی با برداشت فقها و شما متفاوت است. فکر میکنم این حق من است که برداشت خودم را از دین داشته باشم.
صرفنظر از مکانیزم وحی و … به نظر من قرآن مثل هر کتاب دیگری از نوع خودش برای اصلاح تفکر بشر نسبت خود و به حقایق این عالم آمده است.
رهاورد دین یک جنبه فردی دارد و یک جنبه عمومی و اجتماعی.
جنبه اجتماعی دین اخلاق است و جنبه فردی دین عبادات و روشهائی که انسان را به حقیقت خودش و در نتیجه حیقیت این عالم نزدیک می کند.
اسلام در جامعه ای آمد که دولت و حکومت وجود نداشت و سیستم اجتماعی قبیله ای بود و روابط قبائل با هم بر مبنای حدودی بود که با هم توافق کرده بودند و عموما نسل به نسل تکرار میشده.
طبیعی است در اجتماعی که از جمع شدن و نزدیک شدن قبائل مختلف به هم تشکیل شد در اثر گسترش اسلام میبایست احکامی وضع میشد که اتحاد، و انسجام را در جمعیت جدید حفظ کند. چه کسی این احکام را باید وضع می کرد؟ طبیعتا پیامبر. و پیامبر از کجا این احکام را باید میآورد؟ از طریق وحی.
جامعه آن زمان که پیامبر رهبری میکرد از تمدن بری بود. آیه قرآن را فراموش نکن مرتضای عزیز که می گوید انما الاعراب اشد کفرا و نفاقا. در یک چنین شرایطی می بایست احکام بسیار تند و اقناع کننده برای جماعتی باشد که کنترل آنها در نهایت دشواری است. در ضمن احکامی که برای آنها آشنا باشد. مثلا شلاق از آلاتی بوده که در آن دوران همه با آن آشنا بوده اند. یا سنگسار که در خاور میانه شایع بوده و…
در واقع اینها همگی برای ایجاد بستری مناسب و آرام بوده که بتوانند هدف اصلی که همانا آشتی دادن انسان با خود و بسط اخلاق در اجتماع هست را پیاده کنند.
تفکر و تعقل که به دفعات در قرآن آمده کاربردش همین جاست.
حدود الهی همان قوانین جزائی است که برای ایجاد امنیت در جامعه آن زمان آمده اند و کاربردی دیگر ندارند. اینکه گفته شود خدا گفته 80 ضربه حالا اگر مجرم زیر این 80 ضربه شلاق مرد مهم نیست مهم حد الهی است این با قانون خدا منافات دارد. خدا نگفته بزنید طرف را بکشید چون من گفته ام. خدا خواسته تنبیه کند. اگر جامعه ای امن با شد مهم نیست با چه روشی مهم این است که امن است و این یعنی بستری که برای رشد مناسب است.
فقها اصل را رها کرده اند و فرع را چسبیده اند. اصل این است که ارامش و امنیت در اجتماع ایجاد شود و مراحمتی از طرف کسی برای دیگری ایجاد نشود همین. روش آن باید روشی باشد که مورد پذیرش اجتماع انسانی است. آن زمان آن روشها بود الآن روش هائی دیگر پذیرفته است. در نهایت وقتی اجتماع مسلمانان در اثر روی گردانی از این گونه روشهای خشن پراگنده شود فقها نمی توانند و یقینا نخواهند گفت که همین است و غیر از این نیست.
2. در ارتباط با مسأله خمس و ازدواج موقت من هم آن آیات را می دانم، بحث من این بود که شما که برای بکرسی نشاندن استدلالهایتان از از اجماع سخن می گوئید اینجا که اجماعی بین شیعه و سنی نیست. در واقع فقهاء شیعه در هر حال ببخشید این مثل را بکار می برم در مثل مناقشه نیست خره اگر با سر نرفت توی طویله با دم میکنندش تو.
در واقع آنچه که روش فقهاء علیرغم اینکه می گویند سوال جایز است ولی در نهایت این است که اگر مسلمانی باید همه آنچه که فقهاء می گویند بدون چون و چرا بپذیری. چرا؟ چون عقل می گوید چنین. ولی عقل این را هم می گوید. خیر امام صادق گفته چنان. ولی امام صادق مربوط به دوران بوده . پس تو مسلمان نیستی چون امام صادق را هم قبول نداری.
می بینی؟ به همین سادگی انسانها از اسلام خارج می شوند به این دلیل که از این دایره بسته قرائت علما از دین خارج شده اند.
شما الآن اگر از سچاه صحابه و داعش و جیش العدل دلیل خشونت هایشان را بپرسی چنان از همین دلائل عقلی و نقلی میآورند که هزاران سال دیگر شمای عالم هم نمی توانی مجابش کنی. از دید آنها هم ما مسلمان نیستیم. البته بیش از یک میلیارد نفر مسلمان بنده و شما را مسلمان نمیدانند و قائدتا آنها هم استدلال خودشان را دارند و غلط نیست چون آنها هم دلائل عقلی و نقلی دارند.
نتیجه: صرف دلائل عقلی و نقلی شما دلیل بر صحت مدعایتان نمی تواند باشد و رد آن نمی تواند موجب خروج از اسلام تلقی شود.
3. به شما پیشنهاد می کنم که به قرائتهای مختلف از دین احترام بگذارید و اجازه بدهید که گسترش بیابند. اینکه گفته می شود فلانی رفته خارج فرهنگ غرب روی او تأثیر گذاشته پس دین و ایمانش سست شده غلط است. برای همین است که معتقدم روحانیون باید سفر کنند و خود از نزدیک همه چیز را ببینند بعد قضاوت کنند.
آقا منصور
سلام
صفحه خیلی قدیمی نشده بود ،من منتظر بودم پاسخ را ذیل همان صفحه ببینم ،نمیدانم چرا آمدید اینجا .
توصیه میکنم هم بیشتر انسجام در بحث را حفظ کنید و هم تا ممکن هست مقید باشیم مطالب ذیل هم باشد،فی المثل اگر خواننده جدیدی این مطلب شما را اینجا ببیند نمیداند ماجرای موضوع “خمس” یا “نکاح موقت” چه بود! فقط می بیند که آقا منصور اینجا اظهار می کند که من کاملا با قرآن آشنایم و قدیسینی همیشه مرا به قرائت قرآن تشویق می کرده اند ،و آیه خمس و آیه مربوط به نکاح موقت را می دانستم. در حالیکه خواننده اگر کامنت قبلی منصور را می دید ،می فهمید که منصور آنجا گفته بود ،مساله خمس و مساله نکاح موقت اصلا در قرآن نیست و آخوندها اینها را ساخته اند!
آقا منصور، دوستانه میگویم ،در بحث ها صداقت و حق جویی و اخلاقیات را مراعات کنید ،زیرا همانطور که اینجا اشاره کردید ،جوهره دین و دعوت انبیاء ،تتمیم و تکمیل اخلاق و تبدیل انسانها به انسان عادل و عاقل و اخلاقی است (انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق-لیقوم الناس بالقسط،و ….).
مشکل نوع بحث ما با شما همین این شاخه آن شاخه و عدم انسجام است،بحث از جزائیات و قصاص است ،اما ناگهان سر از بحث خمس و نکاح موقت و نماز نمی خوانم وروزه نمی گیرم و نظائر اینها در می آورد،آقا منصور فقط یکبار بگویم و تکرار نکنم ،من آخوند بیسوادی نیستم ،بقدر کافی تحصیل کرده ام و اهل مطالعه هم هستم،پس شما با یک عامی طرف نیستید،ما الان در متن دین گفتگو می کنیم ،نه در مورد عملکرد توده مردم یا متدینان ،پس رفتارهای عرفی یا عامیانه مردم کم سواد را پیش روی من نگذارید ،اگر تا صبح قیامت هم فاکت بیاورید و مساله طرح کنید برای من امکان پاسخ گویی هست ،پس بهتر است این شاخه آن شاخه نکنید و از حریم بحث خارج نشویم ،من الان دارم با شما گفتگو می کنم ،باز می بینم شما در انتها سخن از لزوم احترام به قرائت های مختلف دینی و تکثر و پلورالیسم دینی می کنید،اینها مفروض است ،مگر من منکر اختلاف برداشت هستم ،اما ما باید وقتی در موضوعی یا مقوله ای از دین فرو شدیم ،دیگر فقط احتجاج کنیم ،بله اختلاف برداشت و پلورالیسم هست ،اما بقول همان روشنفکران دینی ،باید ذاتی و عرضی دین را هم شناخت ،نمی شود همینطور غیر کارشناسانه هرچه را دلمان خواست دین بدانیم و دین بخوانیم ،یا هرچه خواستیم از دین کم کنیم یا به آن بیفزاییم در عین حال بگوییم من مسلمانم و این قرائت من است،اگر هرکس چنین بگوید و صدها قرائت مطرح شود که هیچ نسبتی با متن دین نداشته باشد ،دیگر متن و اصل دین کو وکجاست ؟ و اصل چیست و حاشیه چیست؟
برای من مواجهه با دیدگاه مزدک لا علیه السلام که بصراحت و صداقت می گوید من خدا و پیامبر را قبول ندارم و اینها مشتی خرافات! است ،راحت تر است از مواجهه با شمایی که هم میگویید پدر و مادرم مسلمان بودند پس اسلام من قهری و جبری بوده است ،و بگویید قدیسینی مرا به بهترین قرائت قرآن می خوانده اند،در عین حال هم بوضوح بگویید مسلمانم اما نماز نمی خوانم و روزه هم نمی گیرم،آقا منصور این می شود قرائت دین یا انکار دین؟
شما آیا نمیدانید که اگر در هر حکم از احکام دین هم بخواهید شک و تردید کنید ،دیگر لا اقل اینگونه عبادیات مثل نماز و روزه و حج ،از ضروریات غیر قابل انفکاک دین است؟ شما اگر تعبد را از روی شریعت بردارید دیگر چه می ماند؟!
بگویید این قرائت از کجا پیدا شده است که هم مسلمانم و به قرآن آشنایم و آنرا باور دارم ،هم نماز و روزه را که از ضروریات واضح قرآن است بجا نمی آورم!
مگر دین و شریعت بازی است؟
در این سایت قبل از شما هم افرادی اینگونه اظهارات را داشته و دارند،چیزهای واضح یا بدیهی از دین را انکار می کنند ،یا به خدا و پیامبر قرآن جفا می کنند ،وقتی تذکر می دهی ،همین قصه شما را می گویند که بله پدر و مادر من شیعه اند و پدرم خودش بانی روضه امام حسین بود ،یا مادر بزرگم نماز شب خوان بود و …،اینها چه ربطی به خود شما دارد؟ من تمام یا بیشتر ضروریات غیر قابل انفکاک دین را انکار کنم ،یا بفورم مد شده روشنفکری ،حتی قرآن و پیامبر را مورد اهانت قرار دهم ،بعد بگویم بابا من خودم شیعه ام و من مسلمانم و من بابا بزرگم و مادر بزرگم چنین بود و چنان بود! این کافی است؟
آقا جان اسلام و مسلمانی و تشیع تعریف دارد،آقای در همین سایت هرچه می خواهد علیه امامان شیعه می نویسد و مقامات و علم آنان را انکار می کند ،وقتی می گویی این اظهارات تو یعنی خروج از اسلام ؛و خروج از تشیع ،می گوید نه بابا من شیعه ام!
آقا منصور ،من اینجا دنبال این نیستم که بگویم من چه و من مسلمان و شیعه ام و از همه برترم ،و دنبال این نیستم اثبات کنم کی مسلمان هست و کی نیست ،یا کی شیعه هست و کی شیعه نیست،گرایش انسانها بخودشان مربوط است و عالم عالم اختیار است و لا اکراه فی الدین،اما می خواهم بگویم یکوقت کسی می گوید من اصلا نه خدا را قبول دارم و نه بعثت و نبوت عامه را و نه بعثت و نبوت خاصه پیامبر اسلام را،مثل مزدک لا علیه السلام ،خوب اگر بحثی با او مطرح باشد نوع بحث با او روشن است،اما یکوقت کسی لباس مسلمان تن خود می کند یا لباس شیعه می پوشد ،در عین حال چیزهایی می گوید که 180 درجه با تشیع و اسلام تفاوت دارد؟
شما وقتی راحت می گویی مسلمانم اما نماز نمی خوانم ،من دیگر په بحثی دارم با شما در جزائیات اسلامی یا حکم قصاص قرآنی و امور اجتماعی دیگر؟!
شما آیا قرائتتان این است که می شود مسلمان بود و نماز نخواند و روزه نگرفت؟!
بنظر شما نماز از واجبات دین نیست؟ روزه از واجبات اسلام نیست؟ اصلا شما به واجب و حرام اعتقادی دارید؟ اگر نماز و روزه را واجب می دانید که همینطور هم هست و اینها احکام ضروری دین است ،پس من نماز نمی خوانم و روزه نمی گیرم اما مسلمانم ،شما دچار پاردوکس هستید.
و اگر اینها را می گویید ربطی به دین ندارند،پس انکار ضروری کرده اید،و انکار ضروری دین سبب خروج از دین است ،پس نگویید مسلمانم اما هرکاری خواستم می کنم و هر کاری نخواستم نمی کنم. از باب مثال نسبت ضروری دین به دین مثل نسبت چربی با روغن است ،می شود بگویید این روغن است اما چرب نیست یا من چرب بودن روغن را قبول ندارم! خوب اگر چربی را که ذاتی روغن است از روغن بگبرید دیگر روغن روغن نیست!
پس برداشت از دین باید روشمند و بر مدار درست باشد ،نمی شود هر قرائت دلبخواهی را دین بخوانیم و هرچه خواستیم از دین بکاهیم یا بر آن بیفزاییم ،این که دیگر تعبد به شریعت و تبعیت از شریعت و پیامبر نیست ،این بنوعی ادعای پیامبری و نبوت دیگری است در برابر پیامبر خدا.
بحث تعزیز و شلاق هم بحث ممانعت و دفع فساد است ،آن بحثها هم قانون و حساب و کتاب دارد ،تعزیر در لغت بمعنای منع و دفع است ،نه خصوص شلاق ،آری شلاق مصداقی از آن بوده و هست ،اما تعزیر هم حد و حدودی دارد ،هیچ فقیهی نمی گوید شلاق بزن ولو موجب مرگ طرف شود ،شلاق هم در موارد آن انضباط دارد از حیث شدت و کیفیت ،یا تعداد یا محل زدن ،منتها شما چون آشنائی جامعی به مسائل شرعی ندارید همینطور می خواهید چیزی بگویید.
تعزیر منع و دفع و تربیت است ،ممکن است کارشناسی شود و شلاق نباشد و چیز دیگری باشد.اینها را باید مفصل در جای خود شکافت ،چه کنم که شما یک کامنت می نویسی و دهها تیتر و مطلب میگذاری جلوی من که واقعا نه فرصت و نه توان بدنی هست که بخواهم بتفصیل در همه آنها وارد شوم و توضیح دهم که برداشت ها و اطلاعات شما ناقص یا نادرست است.
فقهاء اصل را رها نکرده اند ،بنظرم اتفاقا شما اصل را رها کرده به فرع و شاخه ها می پردازید،من تصورم این است که شما پیش از پرداختن به فروعات دینی مثل خمس و نکاح موقت و غیر اینها ،باید تجدید نظری در اصول کنید که خدا کیست و غرض خلقت چیست و چه بوده و هدف بعثت انبیاء چه بوده و امثال این مسائل.وگرنه تا این اصول بنحو دقیق حلاجی نشوند ،بحث همین است که می روید سراغ فروع و آنجا هم روی عدم تخصص و مهارت هرچه می خواهید می گویید ،بعد که من بحث کارشناسی و تخصص را مطرح می کنم ،می گویید چرا.
منصورجان چون و چرا راه دارد ،اما چون و چرا ابتدا باید در اصول دیانت و اصول عقاید باشد،در فروع فقهی و خصوصا تعبدیات ،سوال هست ،پاسخ هم هست ،اما وقتی بنا بر انکار هست ،معلوم می شود که آن “اصول”=توحید-نبوت-معاد-امامت ،لنگ می زند!
می شود بگویی من بر دین محمدم ،اما امام صادق و عترتی که بر حسب حدیث متواتر ثقلین نبوی ،مرجع تفسیر و استمرار شریعت اند را تعبیر کنی به “امام صادق مربوط به دوران بوده”؟!
بحث دائره بسته علما نیست ،بحث این است که قرائت از متن دین باید با حساب و کتاب باشد،باید بیرون از محدوده هوی و هوس شخصی باشد ،باید متکی بر متن دین باشد نه میل خاص من.
شما از سپاه صحابه(سحابه) و داعش و جیش العدل نام بردی ،خود همین مثالها نشان می دهد که برداشت شما از پلورالیسم و قرائت های دینی و تکثر معرفتی ،چقدر بی رویه و ناقص است،گروهی از جهال مایل به قدرت و دنیا را معیار قرار داده می گویید آنها هم …،خیر هر قرائتی بصرف قرائت بودن نمی تواند صحیح باشد ،شما برو یقه عالمترین داعشی را بگیر بیاور من با او گفتگو خواهم کرد و ثابت خواهم کردم که قرائت و برداشت آنها نسبتی با دین ندارد.
آقا منصور گرامی ببین که شما اینهمه مطلب از مقولات مختلف که بیشتر آنها هم نادرست است را سرهم می کنید بعد اینطور نتیجه می گیرید :
“”نتیجه: صرف دلائل عقلی و نقلی شما دلیل بر صحت مدعایتان نمی تواند باشد و رد آن نمی تواند موجب خروج از اسلام تلقی شود.”
واقعا این نتیجه نتیجه آن مقدمات است؟! آیا نباید بین نتیجه و مقدمات سنخیت و مشاکلتی باشد؟
خوب اگر دلیل عقلی نتواند دلیل بر صحت مدعا باشد ،پس استدلال چه معنا دارد منصور عزیز؟! اینکه شما می گویی در حقیقت یعنی هرج و مرج و در انتها سوفیسم،آخر دلیل عقلی میزان دارد ،دلیل تعریف دارد ،مقدمه دارد ،شروط دارد ،شما ظاهرا برای رد نظر فقهاء و علماء ،کافی می دانید صدها قرائت وجود داشته باشد و هرکس هرچه خواست بگوید ،و بعد بگویید دلیل این و آن کافی نیست و استدلال عقلی و نقلی دلیل بر صحت مدعا نیست و …،خوب عزیز من این وسط دینی که پیامبر آورد چه بود و کجا رفت؟ اینکه یعنی هرج و مرج معرفتی و بنوعی سوفیسم عقیدتی!
شما هی ایراد می کنید که علامه چه گفت یا آقای خوئی چه گفت ،وقتی پاسخ می گیرید و می بینید سخن شما نادرست بود ،شروع می کنید به اینجور بحثها و بحث قرائت ها و چه و چه.
و بالاخره اینکه : آقا منصور من به مسلمان و کافر بودن شما کاری ندارم ،اینقدر روی این مساله تاکید نکن ،بحث ما در فهم دینی است،و اینکه معیار مسلمانی چیست و پیام انبیاء و پیام قرآن چیست.لطفا حاشیه نروید.
با احترام
آقاسيدمرتضي سلام عليكم
آقاسيد عزيز،عجب هم بحثي داريد؟عجب روشنفكر نخراشيده ونتراشيده به تورتان خورده ؛مي گويد مسلمانم اما نماز وروزه رابجانمي آورم.چه قرائت هائي ازاسلام بوده كه مابي خبرازآنها بوده ايم وهستيم؟ خوب دست آورد مدرنيته است چه مي شود گفت؟
فقط اين شعرحافظ برايم تداعي شد كه بحال ايشان وصاحب سايت وگروه لگام شان صادق است :
گرمسلماني اينست كه اينان دارند //// واي اگرازبس امروز بودفردائي.
فضولي مراببخشيد
ارادتمندتان همان آشناي قديمي
بااحترام
جناب آشنای عزیز،
اگر هنوز می گویم مسلمانم به احترام مردان بزرگی است که در این مسیر شناخته ام نه برای خوشایند شما.
اگر اسلام به نماز و روزه است نه به راست گوئی و اهتراز از تهمت و تجسس و غیبت و افتراء و سوء استفاده و بتاراج بردن اموال مردم و فتوا ها ساختن برای توجیه اعمال خلافکاران و تأئید ظلم ظالمان نماز خوان دوست من به آسمانها و زمین و هرچه که تو می پرستی سوگند می خورم که مسلمان نیستم و بر گذشته خود تأسف می خورم.
آقا منصور عزیز
اسلام هم به نماز و روزه است و هم به راست گویی و احتراز از چیزهایی که نام بردید ،چرا شما مسائل را اینگونه طرح می کنید؟ اگر کسی گفت نماز و روزه از عبادات و ضروریات دین و لازمه مسلمانی است ،مفهوم این گزاره این نیست که نماز خوان و روزه گیر ،باید اوصاف بدی که شما نام بردید را خوب بداند یا از آنها احتراز نکند،قرآن همه انسانها را از همه این اوصاف زشت و رذیله ای که نام بردید نهی کرده است و در عین حال همه انسانها را امر به نماز و روزه فرموده است ،چه منافاتی است؟ اگر فرضا متدینانی تک بعدی بودند و (خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا) آیا ما باید وظایف عبادی خویش را ترک کنیم؟ لطفا منطقی باشید.
با پوزش اینگونه سخن گفتن هم مغالطه و خلط مبحث است و هم احساسی برخورد کردن ،اصلا اساس دین قویم اسلام بر تتمیم و تکمیل مکارم اخلاق است و این غایت بعثت رسول اسلام است که (بعثت لاتمم مکارم الاخلاق) اصلا من مبعوث شدم برای تتمیم مکرمت های اخلاقی ،و عباداتی مثل نماز و روزه ریاضاتی شرعی است برای تذکر و ذکر و تقویت اراده و حصول تقوی ( اقم الصلاه لذکری-ان الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر- کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون-و …) ،باید جامع نگر بود ،نه نماز و روزه باید انسان را از کوشش برای اتصاف به اوصاف و افعال خوب خوب باز دارد ،و نه کوشش برای اتصاف به اوصاف اخلاقی و نیکو یا خدمت به خلق الله ،باید انسان را از وظایف عبادی که سبب قرب به ذات اقدس الهی است باز دارد.
ببخشید که ببحث شما و آشنای گرامی وارد شدم
دوستدار شما
آقا مرتضی،
درود بر شما
1- هیچ دقت کرده اید که در هر کامنت شما چه مقدار متلک و توهین نسبت به من وجود دارد؟ بهیچ عنوان از این موضوع ناراحت نیستم چون تمرکز من بر اصل بحث است. اینکه شما ندانسته در مورد کسی یا کسانی که روش مطالعه قرآن را به من آموخته اند به تمسخر قدیسین یاد میکنید اصلا اخلاقی نیست. شما آنها را نمی شناسید پس نباید به خود اجازه قضاوت یا تمسخر بدهید.
2- یک زمانی مرا متهم کردید که بحث تو جنبه تبلیغاتی دارد ، تحصیلاتت چیست کجا زندگی می کنی و … حالا که بحث را دوطرفه کرده ام نگران این هستید که دیگران کامنتها را می خوانند متوجه جریان بحث نمی شوند.
3- در کامنت قبلی ذیل مورد 1 یک پاراگراف در ارتباط با قیاس نوع اول و ماده و صورت و کبری و صغرای منطق ارسطوئی و… نوشتید و در آخر من نفهمیدم منظور شما از این مطالب چه بود آیا ماده مقدمات من ایراد داشت یا صورت؟ و اینکه به دلائل عقلی و نقلی آقای خوئی اشاره کردید خوب من هم جواب دادم .
4- در ارتباط با خمس این قرائت شیعی است که درآمد ها را جزو غنائم میداند و سنی ها تعمیم آن را قبول ندارند.
5- در ارتباط با ازدواج موقت این باز هم برداشت شیعه است که رابطه جنسی با کنیز را تعمیم داده به اینکه مرد می تواند هر جند تا زن که بخواهد را به عقد موقت خود در بیاورد. در واقع حتی عقلی هم به قضیه نگاه کنیم این آیه مجوز فاحشه گری را هم صادر می کند. یعنی اگر آن برداشت را دارید این را هم میتوانید اضافه کنید.
6- شیوه بحث شما فقط در حوزه های علمیه کاربرد دارد. و در حوزه هر دو طرف بحث یک نقطه مشترک دارند و آن این است که من و تو هر دو مسلمانیم ، من و تو هردو مثلا قصاص را از ضروریات دین میدانیم و اگر آنرا انکار کنیم از دین خارج شده ایم. پس حالا در این قالب تو بیا قصاص را برای من رد کن و من اثبات می کنم. در واقع دوست من این کار یک تمرین است نه بحث. تمرینی است برای پاسخگوئی به شبهات. و کاربرد منطق در این گونه بحثها تشخیص مغالطات است. اگر من همه آنچه را که شما ضروری میدانید ضروری بدانم میتوانم در بحث با شما شرکت کنم ضروریات من هم پیش کش خودم شما با آنها کاری ندارید. در شیوه شما همه نقل قول های شما باید و باید جزو ضروریات محسوب شوند.
شیوه بحث من با شما این است که بعنوان یک غیر مسلمان و یا یک منکر یا هرچه که شما اسمش را بگذارید با شما بحث میکنم و شما باید بتوانید مرا مجاب کنید. اگر می گوئید که راهی برای مجاب کردن من نیست بسیار خوب بحث را متوقف می کنیم.
7- اینکه به نظر شما من از این شاخه به آن شاخه میپرم به این دلیل است که من در ارتباط با فلسفه احکام جزائی و حقوقی صحبت میکنم و شما اصرار دارید فقط در ارتباط با قصاص صحبت کنیم . واضح است اگر من به شما ثابت کنم که احکام جزائی بر حسب شرایط زمان و مکان قابل تغییرند به این دلیل که باید توسط اکثریت افراد یک اجتماع پذیرفته شوند طبعا چون که صد آمد نود هم پیش ماست و بالطبع حکم قصاص هم مثل بقیه احکام شامل شرایط زمان و مکان می شود.. قبلا هم به این موضوع اشاره کرده بودم. بارها در همین بحث این نکته را متذکر شده ام که روزی که فقها ببینند اجرای حکم قصاص باعث کم شدن جمعیت مسلمانان و روی گردانی آنها از دین شده قصاص را که تعطیل میکنند هیچ، نماز را هم خلاصه خواهند کرد. مگر اینکه بروش هائی نظیر طالبان یا داعش بخواهند برداشتهای خود از دین را با اجبار به مردم تحمیل کنند. که آنهم راه بجائی نخواهد برد.
آقا منصور گرامی
درود بر شما
1- شما اشتباه می کنید ،بحث من با شما بحث متلک نیست ،من تمسک به الفاظ گفتار شما می کنم ،شما میگویید افراد نیکی مرا به قرائت قرآن دعوت می کرده اند ،من از آن تعبیر به قدیسین کردم ،قدیسین متلک است؟ غرض من این بود که اینها کافی نیست ،فهم دقیق قرآن مهم است و توجه به معیار مسلمانی ،بحث من این بود که وقتی کسی بصراحت می گوید من مسلمانم اما نماز نمی خوانم یا روزه نمی گیرم ،بحث با این دیدگاه در سایر بخشهای شریعت بی فائده است ،زیرا وقتی کسی ضروریات عبادی دین اسلام را عمل نمی کند و به آن اهتمام ندارد ،با اینکه اینها از ضروریات دین هستند ،دیگر بحث از کم و کیف جزائیات و معاملات چه مفهومی دارد؟ این متلک است یا اخذ به گفتار شما؟
شما وقتی ضرورت نماز یا روزه را مخصوص حوزه و حوزوی ها میدانید ،دیگر به چه چیزی معتقد هستید؟
2- از کاربرد الفاظ مبهم خودداری کنید ،بحث دو طرفه یعنی چه؟ اصلا گفتگو و مباحثه امری طرفینی است ،نمیدانم چرا باید وقت ما صرف اینگونه تعبیرات بیهوده شود .
3-در کامنت قبلی شما بحث و اشاره ای در مورد روش بحث ،و استدلال عقلی در کلام آقای خوئی کردید ،من توضیح دادم که استدلال عقلی چیست و چه شرائطی دارد ،خواستم بگویم استدلال ایشان بصورت یک قیاس مرکب بیان شده است ،که مشتمل بر دو مقدمه بود ،مقدمه اول ایشان خود یک قیاس و دلیل عقلی بود که مقدمه برای قیاس مرکب واقع شده بود،و مقدمه دوم قیاس مرکب ایشان یک دلیل نقلی بود (عدم تقید ادله جزائیات به زمان خاص یعنی اطلاق) ،از مجموع این دو قیاس عقلی و نقلی ایشان جواز اجراء حدود و قصاص در عصر غیبت را استخراج کرده بودند. غرض من توضیح این بود که دلیل ایشان عقلی محض نبود ،نمیدانم این توضیح و تصحیح گفتار شما حاوی چه متلکی بوده است.شما متاسفانه با اصطلاحات علمی و کاربرد آنها ناآشنائید ،اگر من توضیح مفصل دهم میگویید در این سایت همه تحصیل کرده اند کوتاه بنویسید،اگر کوتاه مطلب را بیان کنم ،می گویید این بحث کبری و صغری و قیاس مرکب و دلیل عقلی و نقلی چه بود!
واقعا من نمیدانم چطور بحث کنم که مورد علاقه شما باشد ،می خواهید همینجا دستها را بالا ببرم و بگویم ،آقا منصور هرچه شما می فرمایید درست است؟!
دوست من ،دیالوگ و گفتگو یعنی اتکاء بر نقاط فهم مشترک ،برای حل نقاط مبهم و مورد نزاع ،مگر در بحث باید دو مخالف هم باید موافق نظر یکدیگر سخن بگویند؟ اینکه دیگر مناظره و دیالوگ نخواهد بود.
نمیدانم تا کی بحث ما باید در “روش و نحوه گفتگو” باشد.
4-هان این درست است ،یعنی باید همین نقاط اختلاف را مطرح و بر آن احتجاج کرد ،نه صرفا اشاره به حواشی و روش های دیالوگ.
آری بحث خمس مورد اختلاف شیعه و اهل سنت است ،آنان غنائم در آیه غنیمت و خمس را تنها در غنایم جنگی روا می دانند ،یعنی آنها هم به خمس قائلند اما در خصوص غنایم جنگی ،اما شیعه بر اساس روایات معتبر صادر از عترت که مرجع علمی تعیین شده از سوی رسول الله اند ،غنیمت را برحسب لغت و عرف مختص به بدست آمده های جنگی نمیدانند و آنرا در موارد دیگری نیز جاری می دانند.
این یک بحث فقهی تفسیری روای و لغوی است ،این غیر از این است که شما دفعه اول گفتید ،شما گفتید خمس ربطی به قرآن ندارد و در قرآن نیست ،و من توضیح دادم که آیه سوره انفال در باب خمس غنیمت هست ،غایت این است که غنیمت بر حسب بحث های لغوی و روایی اختصاص به غنایم جنگی ندارد ،غنم و غنیمت یعنی مطلق فائده نه خصوص عواید و فواید حاصل از جنگ.
خوب این یک بحث ماهیتا فقهی تفسیری روایی است ،آیا شما چون با فقهاء شیعه مخالفید باید تعبیر کنید که اینرا آخوندها درست کردند؟ یعنی روایات صادره از صادقین که خمس را توضیح می دهند و فقهاء شیعه آنها را تشریح کرده اند و به آنها فتوا داده اند ،یعنی همه جعل شده اند؟ یا امام باقر وامام صادق علیهما السلام ،آخوندهایی بوده اند که خمس را ساخته اند؟!یعنی قرآن و پیامبر و عترت او که آورندگان و مفسران شریعت اسلام بوده اند ،سخنانشان نزد شما حجت نیست ،و آنچه که یک مسلمان که خود میگوید من مسلمانم اما نماز و روزه را واجب نمیدانم و عمل نمیکنم ،سخن اش در باب معرفت دینی حجت است؟
5- گفته اید :
“در ارتباط با ازدواج موقت این باز هم برداشت شیعه است که رابطه جنسی با کنیز را تعمیم داده به اینکه مرد می تواند هر جند تا زن که بخواهد را به عقد موقت خود در بیاورد. در واقع حتی عقلی هم به قضیه نگاه کنیم این آیه مجوز فاحشه گری را هم صادر می کند. یعنی اگر آن برداشت را دارید این را هم میتوانید اضافه کنید””.
(پایان نقل قول)
قبلا اشاره کردم که سخن شما که “نکاح موقت” یا متعه مستند قرآنی ندارد ،سخن نادرستی است ،و آیه آنرا بشما نشان دادم،بسیار خوب شیعه چنین می گوید ،اما بحث از احکام شریعت روش و راه دارد،هم قرآن ناطق به آن است ،و هم در صدر اسلام به آن عمل شده است ،و هم اختصاصی به کنیزها نداشته است ،شما به روایات و تواریخ اهل سنت که مراجعه کنید می بینید که صحابه پیامبر به نکاح موقت عمل کرده اند ،و اختصاصی هم به کنیزها نداشته است،محدودیت هم نداشته و ندارد،حال شما الان سخنتان چیست؟ آیا اگر حکمی در شریعت روی مصالح اجتماعی از سوی خدا و پیامبر تشریع شده باشد ،شما الان می خواهید این حکم را لغو کنید؟
البته عمر در زمان حاکمیت خود خودسرانه متعه را لغو کرد اما خود او اعتراف داشت که (متعتان محللتان کانتا فی عهد رسول الله و انا احرمهما!) یعنی دو متعه در عهد رسول الله رواج داشت و من (بله من) آنها را تحریم می کنم ،متعه حج ومتعه نساء.
بحث در این باب مفصل است ،پس اصل حکم مخصوص شیعه نبوده است،در قرآن بوده است و در عصر رسولخدا رواج داشته ،و عمر آنرا نهی کرده است ،در حالیکه حق تشریع با خدا و رسول است نه عمر.
آن دید عقلی شما هم نادرست است ،در جای خود توضیح داده شده که “متعه” یا “نکاح موقت” با فحشاء متفاوت است ،در اسلام نکاح دو قسم است :نکاح دائم و نکاح موقت ،و هریک از اینها شرائط و لوازم و احکامی دارد ،مثل الحاق نسب و توارث با شرط یا بدون شرط و دیگر شرائط.
متاسفانه چون اطلاعات شما ناقص است همینطور می گویید و پیش می روید،و در برابر احکام شریعت پیامبر اسلام چون و چرا می کنید.حال بعد شما اینرا حمل بر متلک کنید.اما ناچارم بگویم “نومن ببعض و نکفر ببعض” ایمان به شریعت نیست.
6- فقرات 6 و 7 شما باز تکرار مباحث مربوط به روش است ،حال خود کلاهتان را قاضی کنید اینها که شما راجع به حوزه ها می گویید و پیش می روید متلک است یا مطالبی که من بعنوان لوازم گفتار شما بیان می کنم . من به این مباحث روشی شما دیگر نمی پردازم چون میدانم دوباره شما مواردی از مطالب مرا دست گرفته ،چیزهای دیگری میگویید.
من نمی گویم در خصوص چه موضوعی سخن بگوییم ،می گویم از موضوعات بحث خارج نشویم ،اگر میگویم بحث از قصاص کنیم،برای اینکه شروع بحث از آنجا بود ،نمیدانم چطور بحث از قصاص و جزائیات سر از بحث “متعه” و “خمس” و “نماز نمی خوانم و روزه نمی گیرم” در آورد.
آقای منصور ،باز هم میگویم یا حواشی را ترک کنید و موضوع واحدی را ببحث بگذارید ،یا بحث را متوقف کنید،من از هیچ بحث فلسفی فقهی تاریخی تفسیری تحاشی ندارم ،بشرط آنکه بطور متمرکز گفتگو کنیم و از من چه گفتم و تو چه گفتی های حاشیه ای بپرهیزیم.
فی المثل اگر بحث خمس و متعه را پیش کشیدید ،صبر دارید که همه جنبه های ایندو بحث را واکاوی کنیم و بعد به اشتباه تان پی بردید از نظر خود برگردید ،یا فقط می خواهید بطور عبوری بگویید خمس ساخته آخوندهاست،و متعه مخصوص شیعه است ؟ آیا همین مقدار شما را اقناع می کند که ادعاهایی کنید و بدون تامل در پاسخ ها بر نظر قبلی خود پافشاری کنید و در عین حال حوزوی ها را به دگماتیسم متهم کنید؟
موفق باشید
آقا مرتضی،
یکبار دیگر توضیح می دهم.
بحث باید متکی بر ضروریات باشد. ضروریات هر آن اموری هستند که نزد عقل و عقلا کاملا بدیهی می باشند. آنچه که ما را به جائی نمی رساند این است که ضروریات شما عبارتند از یکسری روایات و تفاسیری که منابعشان را بصورت تعبدی پذیرفته اید. از دلائیل عقلی هم برای توجیه همانها استفاده میکنید ولی اگر بگوئیم دلائل عقلی دیگر میگوئید خیر آنچه روایات و تفاسیر میگویند. برای من این منابع و تفاسیر اگر با عقل جور در نیایند فابل پذیرش نیستند.
مثلا من می گویم حکم قصاص حکمی است که در این روزگار کاربردش را از دست داده و می بایست با حکمی مناسب شرایط زمانی جایگزین گردد.
چرا به این نتیجه رسیده ام؟
1- همه احکام جزائی و حقوقی برای اجرای عدالت و ایجاد آرامش در جامعه وضع می شوند و می بایست توسط اکثریت مردم آن جامعه تأئید گردند.
2-قصاص جزو احکام جرائی ایران است
3-مردم ایران خواهان حذف حکم قصاص از احکام جزائی ایذان هستند.
نتیجه: حکم قصاص یاید از احکام قضائی ایران حذف گردد.
از شما می پرسم میگوئید:
1- همه مردم ایران مسلمانند.
2- حکم قصاص از ضروریات دین اسلام است.
نتیجه : همه مردم ایران باید حکم قصاص را بپذیرند.
این هست یا خیر؟
اینجا اگر سؤال شود که آقا مرتضی کاربرد حکم قصاص چیست؟ میگوئید:
1- جلوگیری از قتل و جنایت.
2- اجرای عدالت.
3- مهم این است که دستور خداست و مورد تائید علما و روایات و باید اجرا شود.
از شما می پرسم آیا نظر مردم هم نقشی در اجرا یا عدم اجرای قصاص دارد؟
میگوئید مردم چون گفته اند مسلمانند پس حقی در انتخاب ندارند و باید بر آنجه که متخصصان که همانا جز فقها کسانی دیگر نیستند گردن نهند.
از شما می پرسم آیا حکم قصاص تا کنون توانسته از جرم جنایت جلوگیری کند؟
در جواب ممکن است بگوئید آیا در کشور های دیگر روشهای دیگر توانسته اند از جرم و جنایت جلوگیری کنند؟
در جواب این سؤال می گویم که هیچ حکمی به تنهائی ضامن عدم تکرار جرم نیست عوامل متعددی دست به دست هم می دهند تا جرم و جنایت در جامعه کاهش یابد که در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست.
ولی بحث بر سر این است که امروزه مردم دنیا از نظر تمدن و عناصر تمدن نسبت به حتی 100 سال پیش خیلی تغییر کرده اند. انسان از ارزش بالائی برخوردار است. جامعه انسانی به این نتیجه رسیده است که ضمن اینکه حکم جزائی مثل زندان اجرا می شود ، باید به انسانها حتی جنایتکاران فرصت داد تا در یک محیط آرام خود را پیدا کنند و متنبه گردند چرا که مجرمین ، بالفطره مجرم نبوده اند. شما اگر یک انسان را اعدام کنید کار مهمی نکرده اید ولی اگر اورا بدلیل جرمی که کرده به زندان بیافکنید چه بسا او در زندان متنبه شود مدتی بعد به یک متفکر، یک نویسنده یا دانشمند یا تنها یک انسان ساده و سالم تبدیل شود. دست یک دزد را امروزه قطع نمی کنند اورا به زندان می اقکنند بعضی از این دزدان بعدها متنبه می شوند و تبدیل به ژرارد دپاردیو می گردند.
خود شما قضاوت کنید کدامیک بیشتر به انسان و کرامت انسانی نردیک تر است؟
انسان خیلی با ارزش است. من با این تفکر علامه موافق نیستم که این کسی که خوی حیوانی دارد باید مثل یک حیوان با او برخورد کرد و او ارزش برخورد انسانی ندارد( نقل به مضمون) ولی امروز می گویند رفتار انسانها تابع شرایط محیطی است و ضمن اینکه برای جرمی که انجام داده اند باید مجازات شوند ولی امکان این هم برایشان فراهم شود تا خود را بازیابند تا حد اقل به یک انسان عادی تبدیل شوند.
تفکر شما این را نمی گوید. تفکر شما می گوید دستور خدا این است باید به همان شکل اجرا شود.
اگر نشود چه؟
من مسلمان نخواهم بود.
خب نباش.
آنوقت خدا راضی نخواهد بود.
خب راضی نباشد چه می شود؟
مرا به جهنم خواهد فرستاد.
آخرش این است نیست؟
ولی انسان های امروز می گویند خدا میخواهد به جهنم بفرستد یا بهشت مهم نیست. انسان مهم است. و اینکه ما بتوانیم وقت و انرژی بگذاریم و انسانهائی را از لجنزارها بیرون بکشیم.
تفکر دینی در اصرار بر اجرای احکامی مانند قصاص یک تفکر خود خواهانه است نه از روی اصلاح و سعی در اصلاح اجتماع. قصاص باید انجام شود چون در نهایت اگر خدا راضی نباشد من به جهنم می آفتم.
سلام به آقا منصور
1-خلط اصطلاح کردید بین “ضروری دین” و “ضروری عقل” ،ما اگر در حوزه اسلام و التزام به شریعت گفتیم چیزی “ضروری” است یعنی چیزی است که ثابت در دین است و جدایی پذیر نیست.
اما اصطلاح “ضروری” نزد عقل اصطلاح دیگری است ،و ضروریات اجمالا به قضایایی گفته می شود که تصور موضوع و تصور محمول و تصور نسبت حکمیه بین آنها کافی در تصدیق است.
در بحث قصاص اگر گفته می شود ضروری است ،مقصود ما از ضروری ضروری نزد دین است ،یعنی در دین به ضرورت این حکم ثابت است ،و این غیر از اصطلاح دوم (ضروری عقلی) است ،از این جهت منافاتی ندارد که بر معنای قصاص یا غایت و هدف آن استدلال عقلی هم بشود.
اما اینکه شما سخن از ضرورت عقلی میرانید ،مطالب شما هم مطالبی ضروری یا بدیهی نیست ،بهمین دلیل هم در حال استدلال هستید.
بنابر این استدلال شما باید مورد ارزیابی واقع شود و صرف ادعای ضرورت عقلی بر سخنانتان کفایت نمی کند.
2- با توجه به اینکه ضروری دینی معنا شد ،نادرستی این سخن شما معلوم می شود که گفتید ضروریات شما روایات و تفاسیرند،وجه بطلان این است که قرآن و روایات برای ما طریق ثبوت حکمند ،و این منافاتی ندارد با اینکه بر ثبوت حکم قصاص استدلال عقلی هم واقع شود ،چنانکه ملاحظه کردید مرحوم آیت الله خوئی استدلال عقلی داشتند ،و اصلا خود حکم قصاص در قرآن معلل است و در ایات مربوط به قصاص ،اشاره به فلسفه حکم یا حکمت آن شده است.
3- عقل یکی از منابع قوی دین است ،پس عقل مقابل دین نیست ،بلکه عقل مقابل نقل است ،یعنی اگر عقل بدلیل قطعی به حکمی رسید ،بقاعده ملازمه ،همان حکم دین است ،اما در نقل ،آنچه که مخالف صریح عقل است از دین نیست ،اما در بحث مانحن فیه یعنی قصاص باید دید چه چیزی مخالف عقل قطعی است ،این ادعای شماست ،ما مفصل بحث کردیم که حکم قصاص مخالفتی با عقل ندارد،چنانکه مخالفتی با عدل ندارد.
4- گفته اید :
“”مثلا من می گویم حکم قصاص حکمی است که در این روزگار کاربردش را از دست داده و می بایست با حکمی مناسب شرایط زمانی جایگزین گردد.
چرا به این نتیجه رسیده ام؟
1- همه احکام جزائی و حقوقی برای اجرای عدالت و ایجاد آرامش در جامعه وضع می شوند و می بایست توسط اکثریت مردم آن جامعه تأئید گردند.
2-قصاص جزو احکام جرائی ایران است
3-مردم ایران خواهان حذف حکم قصاص از احکام جزائی ایذان هستند.
نتیجه: حکم قصاص یاید از احکام قضائی ایران حذف گردد””.
(پایان نقل قول)
شما ادعا می کنید قصاص کاربردش را از دست داده است و سه دلیل بر این ادعا اقامه کرده اید ،اینکه قصاص جزء احکام جزائی ایران است ،امر درستی است ،اما من نفهمیدم این وجه چگونه دلالت دارد بر اینکه قصاص کاربردش را امروزه از دست داده است؟!
اما مقدمه اول شما نادرست است ،برای اینکه این درست است که احکام جزائی و حقوقی برای ایجاد عدالت و آرامش در جامعه است ،اما اینکه اجراء حکم قصاص منافی با این هدف باشد از کجا؟ این اول بحث و کلام است.
اینکه همه قوانین باید توسط اکثریت جامعه تایید شوند ،خصوصیتی است که مربوط به جوامع لیبرال و سکولار است،در حالیکه بحث ما در قانون قصاص ،مربوط است به جامعه مسلمانان ،و مردمان مسلمانی که خاضع احکام اسلام و خواستار اجراء آن هستند ،و در جغرافیای ایران ،اکثریت مردم ایران رای داده اند به قانون اساسی که مبتنی بر قواعد و قوانین اسلام است،شما از کجا احراز کردید که اکثریت مردم ایران خواهان حذف حکم قصاص از قوانین هستند؟ آماری در اختیار دارید؟ یا علم غیب دارید؟ یا ولی ،وکیل یا سخنگوی مردم ایرانید؟
پس هر سه مقدمه شما باطل و نامربوط به مدعاست،بنابر این با بطلان مقدمات شما معلوم می شود بطلان استدلال شما.
5- گفته اید :
“”از شما می پرسم میگوئید:
1- همه مردم ایران مسلمانند.
2- حکم قصاص از ضروریات دین اسلام است.
نتیجه : همه مردم ایران باید حکم قصاص را بپذیرند””.
(پایان نقل قول)
اینکه اکثریت مردم ایران مسلمانند امری واضح و روشن است و آمار و قرائن زیادی دارد.
اینکه حکم قصاص از ضروریات قرآن است هم روشن است.
اینکه مسلمان التزام به قواعد دینی و ضروریات دینی خود دارد هم مسلم است.
اما مردم ایران با رای به حکومت دینی ،ملتزم شده اند به اجراء قوانین اسلام ،این ایرادش چیست؟
اکثریت مردم رای به این اساس دادند ،و شما یکنفر بعنوان اقلیت ایستاده اید مقابل اکثریت ،و می خواهید بر آنها تحکم کنید؟ شما چطور دمکراتی هستید؟
6- گفته اید :
“”از شما می پرسم آیا نظر مردم هم نقشی در اجرا یا عدم اجرای قصاص دارد؟
میگوئید مردم چون گفته اند مسلمانند پس حقی در انتخاب ندارند و باید بر آنجه که متخصصان که همانا جز فقها کسانی دیگر نیستند گردن نهند””.
(پایان)
مردم هنگام رای کلی به انتخاب نوع حکومت ،رای به اجراء قوانین اسلام داده اند،نقش مردم در انتخاب نوع حکومت است ،اگر مردم رای منفی به حکومت دینی می دادند ،سخن شما بجا بود ،اما مردم رای مثبت به حکومت دینی دادند،و این رای کلی رای به تمام قوانین و مسلمات شرع است ،از جمله قانون قصاص.
7- گفته اید :
“”از شما می پرسم آیا حکم قصاص تا کنون توانسته از جرم جنایت جلوگیری کند؟
در جواب ممکن است بگوئید آیا در کشور های دیگر روشهای دیگر توانسته اند از جرم و جنایت جلوگیری کنند؟
در جواب این سؤال می گویم که هیچ حکمی به تنهائی ضامن عدم تکرار جرم نیست از شما می پرسم آیا حکم قصاص تا کنون توانسته از جرم جنایت جلوگیری کند؟
در جواب ممکن است بگوئید آیا در کشور های دیگر روشهای دیگر توانسته اند از جرم و جنایت جلوگیری کنند؟
در جواب این سؤال می گویم که هیچ حکمی به تنهائی ضامن عدم تکرار جرم نیست عوامل متعددی دست به دست هم می دهند تا جرم و جنایت در جامعه کاهش یابد که در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست.””.
(پایان)
شما پاسخ سوالتان را در جواب خودتان داده اید!
شما دلیلی دارید بر اینکه قصاص کلا بی تاثیر بوده است؟ اگر میگویید وجود جرم و جنایت ،من نیز می گویم مگر جریمه و حبس در جوامع دیگر کلا ریشه جرم و جنایت را کنده است؟ اگر بخواهید مقایسه کنید باید آمار دقیق بدهید ،اما اگر بگویید مقصود از مجازات حبس و جریمه این نیست که تماما جرم و جنایت ریشه کن شود ،یا به تعبیر دقیقتر جریمه و حبس ضمانت کامل بر ریشه کنی جرم و جنایت نیست بلکه غرض تقلیل است ،ما نیز الکلام الکلام ،می گوییم اجراء قصاص جنبه بازدارندگی و جلوگیرانه دارد ،و هیچ ضمانتی بر عدم وقوع جرم و جنایت وجود ندارد،پس این سخن بنفع شما نیست.
علاوه اینکه ما میگوییم ،مجازات حبس (حتی حبس ابد) در برابر سلب عمدی حیات یک انسان مجازات عادلانه ای نیست ،و تناسب جرم و مجازات مراعات نشده است.
ما هم مثل شما می گوییم :”” هیچ حکمی به تنهائی ضامن عدم تکرار جرم نیست عوامل متعددی دست به دست هم می دهند تا جرم و جنایت در جامعه کاهش یابد که در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست”.
8- گفته اید :
“”ولی بحث بر سر این است که امروزه مردم دنیا از نظر تمدن و عناصر تمدن نسبت به حتی 100 سال پیش خیلی تغییر کرده اند. انسان از ارزش بالائی برخوردار است. جامعه انسانی به این نتیجه رسیده است که ضمن اینکه حکم جزائی مثل زندان اجرا می شود ، باید به انسانها حتی جنایتکاران فرصت داد تا در یک محیط آرام خود را پیدا کنند و متنبه گردند چرا که مجرمین ، بالفطره مجرم نبوده اند. شما اگر یک انسان را اعدام کنید کار مهمی نکرده اید ولی اگر اورا بدلیل جرمی که کرده به زندان بیافکنید چه بسا او در زندان متنبه شود مدتی بعد به یک متفکر، یک نویسنده یا دانشمند یا تنها یک انسان ساده و سالم تبدیل شود. دست یک دزد را امروزه قطع نمی کنند اورا به زندان می اقکنند بعضی از این دزدان بعدها متنبه می شوند و تبدیل به ژرارد دپاردیو می گردند.
خود شما قضاوت کنید کدامیک بیشتر به انسان و کرامت انسانی نردیک تر است؟””.
(پایان)
پاسخ این اشکال در بحثهای قبلی هم در المیزان و هم در توضیحات بنده بود.
اولا حبس و جریمه در برابر سلب حیات انسان ،مجازات عادلانه ای نیست.
ثانیا:انسان همیشه مورد ارج و احترام بوده و هست ،و اصلا همین که اسلام برای مجازات سلب عمدی حیات انسان دیگر و حفظ حیات اجتماعی ،این حکم را جعل کرده است نشان از عنایت به ارزش انسان است.بحث ما بحث “جانی بالعمد” است.
مساله تربیت و اصلاح انسانها و کار فرهنگی مربوط است به قبل از وقوع جنایت عمدی،اما بعد از وقوع جنایت عمدی حق القصاص (که البته توصیه به عفو و اخذ دیه هم مورد تاکید اسلام است) ثابت است تا دیگران بدانند و عبرت بگیرند که اگر مرتکب جنایت عمدی شوند مجازات به مثل خواهند شد ،از نظر ما ضمانت این طریق بواقع نزدیکتر از مجازات حبس و جریمه است ،زیرا جانی عمد میداند که اگر هم کسی را بعمد بکشد ،کشته نخواهد شد ،مدت زمانی حبس خواهد بود و بعد بحیات خویش ادامه خواهد داد!
علاوه اینکه شما از کجا یقین دارید که جانی محبوس در زندان پس از خلاصی دوباره مرتکب جنایت مشابه نشود ،چنانکه بتجربه هم ثابت شده است چه در غرب و چه در شرق که بسیاری از جانیان پس از جبس دوباره به کار مشابه روی آورده اند.
مهم این است که شما در اینگونه اظهارات دل برای قاتل و جانی عمد می سوزانید ،اما از سلب حق حیات یک انسان بیگناه دیگر ،براحتی می گذرید و تسامح میکنید! چطور است که انسانیت و حق حیات جانی عمد برای شما مهم است ،لکن انسانیت و حق حیات مقتول یا مجنی علیه برای شما مهم نیست؟
چرا احتمال نمی دهید که آنکه مقتول شد، اگر می بود ممکن بود عالم شاعر و نویسنده و مفید بحال جامعه نمی شد ؟ چرا قاتل عمد جامعه را از وجود یک انسان که ممکن بود مفیدتر از این جانی باشد یا نقطه عطفی در تاریخ بشریت باشد،محروم کرد؟ این همان است که قرآن فرمود “ولکم فی القصاص حیاه” یعنی این حکم سبب حیات اجتماعی و فردی است زیرا ضمانت آن بسیار بیشتر از حبس و جریمه محدود است.
آری بنظر ما این روش به اصلاح جامعه و کرامت انسان نزدیکتر است تا اینکه جانی عمد را حبس کنیم و مدتی او را نوازش کنیم.
البته رفتار انسان تابع شرائط محیط هم هست ،باید محیط را از جنبه های دیگر هم اصلاح کرد این جنبه دیگری است،پس ما با تعلیم و آموزش و تربیت و توجیه آحاد جامعه پیش از وقوع جنایت مخالفتی نداریم ،اما بحث پس از جنایت مهم است ،اینجا ست که اگر جانی مجازات شد ،علاوه بر آن تربیت ها و اصلاحات کلی جامعه ،این مجازات سبب عبرت دیگر جنایتکاران می شود.
9-بحث های ذیل کامنت شما ربطی به بحث ما نداشت ،بحث ما در مورد حکم اجتماعی قصاص و اثرات آن در جامعه مسلمین و فواید آن است ،و انچه که شما میگویید مربوط به حوزه التزام و اعتقاد فردی اشخاص است ،و اینکه انکار ضروری دین با توجه و با این فرض که این انکار بازگشت به انکار نبوت و اصل دین کند و چه آثار اخروی مثل بهشت و جهنم دارد ،اینها بحث های فرعی است ،شما چه ملتزم به قصاص باشید یا نباشید ،در جامعه ای که احکام اسلام مورد پذیرش و عمل واقع شده است ،قانون اجراء می شود ،و شما اگر کسی را بعمد بکشید ،اولیاء دم مقتول حق کشتن شما را دارند ،چه ملتزم باشید یا نباشید ،و اگر کسی شما را کشت ،اولیاء خون شما حق قصاص دارند ،و حق عفو و گرفتن دیه شما را دارند.
آقا منصور گرامی شما در اینجا احکام عقیدتی و احکام عملی را بهم خلط کرده اید.
با تشکر از شما که این بار روش صحیح بحث را رعایت کردید و به حواشی نپرداختید،اگرچه نوع استدلال های شما تکراری و نادرست بود،و ما هنگام نقل کلام مرحوم علامه طباطبائی و توضیحات بنده در ذیل آن ،این مطالب را واکاوی کرده بودیم.
موفق باشید
فرموده اید: اگر تا صبح قیامت هم فاکت بیاورید و مساله طرح کنید برای من امکان پاسخ گویی هست .
عجب تواضعی
سلونی قبل ان تفقدونی
حسين آقا
سلام
بله آدم ملا بايدهم چنين باشد ؛آقاسيدمرتضي مقصودشان مسائل ديني وحكمي واعتقادي است نه كل مسائل علم بطورمطلق كه رشته مربوطه اش نيست .واين عين تواضع واطمينان به نفس خويش وعلم خويش است كه جواب آقامنصور مسلمان تارك الصلواة والصوم وقرآن خوان واحيانا درجلسات حاج اسماعيل دولابي مرحوم راهم برخي اوقات درك كرده ؛
وحالا مشغول دكتراي فيزيك درآمريكا هست وهمه گفتارحاج اسماعيل را فراموش كرده يامنكراست تارك نماز وروزه است وادعاي مسلماني هم دارد ومنكر ضروريات دين هم هست شايد نمي داند ضروريات دين چيست ويعني چه؟وگرنه اومسلمانست ونماز وروزه را ترك نمي كرد. ونمي داند كه بگفته بيامبر -ص-نماز ستون دين است ،يعني دين بمنزله خيمه ايست كه ستون وايستادگي اش نمازاست ،اگرنمازي اقامه نشود دينداريش لقلقه زبان است نه حاكي ازدين داري است.
بس آقامرتضي -هركجا هست خدايا بسلامت دارش- براي جوابگوئي به سوال هاي بيش باافتاده منصورآقا وامثال ايشان آمادگي كامل دارند ودرعلوم ديني وحكمي وعرفاني ملا ي ورزيده ايست كه اگرحريف حرفه اي هم باشند مثل آن آخوندي كه ازآخونديش ده سال بيش استعفا داده است كه ورودي به بحث كرد واظهارلحيه اي نمودواماديد نه طرف خيلي قوي تر ازآنست كه بخواهد حريف وي شودومغالطه گوئي نمايد وزودبابس كشيد وفراركرد.
واما كلام امير كلام -ع-مقصودش هرآنچه ودرهرزمينه جهل ومجهولات داريد ازمن سوال كنيد قبل ازآنكه ازميان شما بروم ومن به راههاي آسمان آشناترهستم تا راههاي زمين {انحدر عني السيل ولايرقي اليی الطير} =سيل علم ودانش ازسوي من جريان دارد ودرتيزبروازي من درآسمان علم وعلوم الهي ولدني،هيچ برنده تيزبروازي به من نخواهدرسيد.
ومقصود آقاسيد مرتضي چنين نبودكه شما به ايشان متلك انداختيدباكلمه:{عجب تواضعی
سلونی قبل ان تفقدونی }
ارادتمندآقامرتضي گل
آشناي قديمي
خسته نباشید جناب نوریزاد عزیز.
سلام بر همه شما عزیزان در نمایشگاه
وای چقدر مردم آمده اند!!! چقدر جای خوشحالی دارد!!
تبریک به شما
ضارب دختران جهرمی یک بسیجی است:
یکی از روحانیون گفت که ریختن خون بدحجاب مباح است
طی هفته گذشته ۱۱ مورد از حمله به زنان و دختران در شهرستان جهرم درجنوب استان فارس باعث ترس و وحشت عمومی دراین شهر شد. زخمی شدن سه دانشجو و یکی از کارمندان دانشگاه جهرم و شکسته شدن شیشههای خوابگاههای دختران باعث ایجاد تجمع اعتراض آمیز دانشجویان این دانشگاه در روز سه شنبه۴ آذرماه ۱۳۹۳ شد که البته همزمانی این حملات با مسمومیت غذایی دراین دانشگاه باعث شد که عده ای این قضایا را مرتبط با هم بدانند.
به گزارش سحام، متعاقب این اتفاقات جلسه شورای تامین شهرستان جهرم درفرمانداری این شهر با حضور نمایندگان دانشجویان برگزار شد و فرماندار این شهرستان، قول پیگیری جدی ناامنیهای ایجاد شده درجهرم وایجاد گشتهای منظم نیروی انتظامی دراطراف دانشگاه و خوابگاهها را داد. خبر مسمومیت و مجروح شدن دانشجویان در بسیاری از خبرگزاریهای محلی و کشوری منتشر شد، اما پس از ساعاتی همه آنها خبر مجروحیت دانشجویان دختر با چاقو را از خبرهای خود حذف کرده و صرفا به بحث مسمومیت پرداختند.
ناامنیهای جاری در شهرستان جهرم باعث شد که درنهایت دانشجویان از روزچهارشنبه کلاسها را تعطیل کنند. درتمامی موارد، ضارب با چاقو به باسن دانشجویان دختر زده بود، اما درآخرین مورد دختری همراه با مادرش مورد حمله قرار گرفت که دراین حادثه، شکم این دختر جوان نیز مورد اصابت چاقو قرار گرفته بود. این در حالی بود که دوربین مداربسته ساختمانی واقع درخیابان شهید مطهری، کوچه نارنجی شهرستان جهرم، از این واقعه فیلمبرداری کرده بود و ضارب را به همراه یک خودرو سمند سفید(خودروی پدر متهم) نشان می داد.
با پیگیریهای نیروهای انتظامی سرانجام فرد ضارب در روز پنجشنبه ۶ آذرماه ۱۳۹۳ دستگیر شد. ضارب محمد بهشتی فر۲۲ ساله و عضو بسیج «قطب آباد» از توابع جهرم است. گفته میشود پدر وی سرهنگ پاسدارجلیل بهشتی فر(جلیل اسفریزی) است که درحال حاضرفرمانده بسیج قطب آباد(روستایی در فاصله ۱۰ کیلومتری جهرم) می باشد.
صبح روز گذشته متهم به همراه دادستان جهرم و مقامات اطلاعات این شهرستان درشهرک انقلاب(منزل مسکونی خانوادگی متهم) برده شد و درحال بازسازی صحنه جنایتهای صورت گرفته مشاهده شده است. وی تاکنون از معرفی همدستانش به مقامات قضایی شهرستان جهرم خودداری کرده است.
برخی افراد و محافل در دو روز گذشته تلاش کرده اند که وابستگی وی به بسیج را انکار کنند، اما سوابق و فعالیتهای وی دربسیج قطب آباد جای هیچگونه شک و شبهه ای را در خصوص عملکرد وی باقی نمیگذارد.
بنا به گزارش منابع سحام، ناامنیهای جاری در شهرستان جهرم باعث شد که درنهایت دانشجویان از روزچهارشنبه کلاسها را تعطیل کنند. درتمامی موارد، ضارب با چاقو به باسن دانشجویان دختر زده بود، و با مانتو تردد میکرده اند.
محمد بهشتی فر گفته که این اقدامات را پس از شنیدن صحبتهای یکی از روحانیون که «ریختن خون بدحجاب را مباح شمرده است» انجام داده و هدف وی «اقدام عملی برای نهی ازمنکر» بوده است.
در بازجوییهای اولیه وی هدف خود از این اقدامات را مبارزه با بدحجابی ذکر کرده و گفته است اهداف وی زنان و دخترانی بوده اند که حجاب کامل با چادر نداشته و با مانتو بوده اند.
گفتنی است پس از شناسایی وی، بلافاصله گزارشی مبنی بر«عدم سلامت روانی» وی تهیه و برای تایید به پزشکی قانونی ارسال شده تا از هرگونه مجازات شدید قضایی جلوگیری به عمل آید.
خواسته صریح مردم و دانشجویان و افراد مضروب شده در شهرستان جهرم، رسیدگی دقیق به این پرونده و مشخص شدن عاملان احتمالی همراه یا تحریک کنندگان وی به این اقدامات هستند.
بنا بر اصول مصرح مکرر قانون مجازات اسلامی، اقدام این فرد مصداق صریح «اقدام علیه امنیت و جان مردم» و «ایجاد رعب و وحشت» بوده و علیرغم مخالفت بسیاری از مردم با اعدام، شهروندان جهرمی معتقدند درصورتی که حکومت بخواهد بدون جانبداری ازاین بسیجی وی را محاکمه کند، حکم وی اعدام خواهد بود. هرچند بسیاری معتقدند درچنین مواردی اصل پرونده بی سر و صدا خاتمه خواهد یافت.
احتمالا پدر ایشان هم یا جزء مجریان قتلها ی قنات در جهرم بوده و یا از هوادازان چنین قتلهایی بوده!