امروز دوستانی به نمایشگاه آمدند که سالها با نوشته های من همراه بوده اند. یکی به نمایندگی از پدرش آمده بود و دیگری آمده بود برای دوستی که در آلمان است، تابلویی انتخاب کند. یکی برایم شعر خواند و دیگری دم گوشم گفت: بمان و دق مرگشان کن. که گفتمش: می مانیم و هر که را که نابکار است، سرجایش می نشانیم.
خبر خوبِ امروز، آمدن محسن شجاع به نمایشگاه بود. این محسن در خیابان داشته می رفته که می گیرندش و می برندش اوین. حالا بعدِ چند وقت آزادش کرده بودند. به او گفتم: محسن مشکوک می زنی ها!؟ می گیرند و یکی دو شبی هستی و فی الفور آزادت می کنند. طعمه نباشی یک وقت؟
نیز خبر خوب دیگر، آمدنِ دوستی به اسم بهزاد است به نمایشگاه. که وی را در جانبداری از آقای محمد علی طاهری با ضرب و شتم برده بودند داخل اوین و حالا آزاد شده بود. یکی دیگر هم آمده بود از شهرستانی دور که خودش می گفت یازده سال زندان بوده و یک ماهی نیست که از زندان خلاص شده و یک نفس آمده به نمایشگاه که در اینجا بقول خودش نفسی تازه کند. آقای دکتر خزعلی هم سری به ما زدد تا جمع ما کامل شود. خلاصه نمایشگاه را به تصرف خود در آورده بودند اشقیا.
دختران و پسران و مردان و زنانی به نمایشگاه آمدند که من به عمرم ندیده بودمشان اما انگار قرن های قرن است که می شناختمشان. از هر در با هم سخن گفتیم. سخنانی که اگر نیمش از من بود، نیم دیگرش از آنان بود. بده بستانی ناب و ناز.
نمایشگاه تا جمعه ادامه دارد. بهانه ای برای پیدا کردنِ همدیگر. هر روز چهار تا هشت. نشانی؟ خیابان کارگر – بالاتر از میدان انقلاب – بالاتر از خیابان نصرت – کوچه عبدی نژاد – پلاک 18 – طبقه دو
جمعی از عزیزان بهایی نیز به نمایشگاه آمده بودند. در این عکس، شش نفر سمت راست.
این پیرمرد سرشار بود از انرژی. غوغایی داشت برای خودش. با یک جعبه شیرینی آمد اما شیرینی های داخل جعبه کجا و شیرین سخنی وی و فریادهای مهرآمیزش کجا؟
این نازنین علاوه بر شیرینی، بیرون رفت و با دسته ای گل میخک باز آمد.
درمیان گلها
دوستان بهایی
این عکس مربوط به روز دوم است. آقای کریم بیگی، پدر مصطفی کریم بیگی از شهدای عاشورای 88 چیزی برای من قلمی می کنند. این پدر چه اقتداری دارد. دخترش نیز در کنار وی است. خیلی تلاش کرده بودند پولی به این خانواده بدهند و رضایتشان را بگیرند. به اسم دیه. مگر کسی حریف این خانواده ها می شود؟ پول بگیریم و رضایت بدهیم. خون پسرمان چه می شود؟
این مرد کارگر و متخصص لوله کشی های بین شهری و ملی است. مردی زخم خورده از دستگاههای وابسته به سپاه. می گفت: سپاه همین اکنون لوله هایی را که در زمان رفسنجانی از رده خارج شده بودند – بخاطر کم کیفیتی شان – الآن برداشته و دارد کار می گذارد. می گفت: ناظر مگر جرآت دارد کار سپاه را تأیید نکند؟ فرداست که باید همه ی این لوله ها را با هزینه ای ده برابر بکنند و دور بریزند. می گفت: واویلایی است در دم و دستگاههای مربوط به سپاه
این پیرمردی که دست به دست برده، آمده بود تا من تنها نباشم. می گفت: دیدم نوشته بودی نمایشگاه خلوت است، آمدم تا خلوت نباشد.
محسن شجاع را در آغوش می گیرم.
ريشه ها ٢٢٩( قسمت ٢٢٨ ذيل پست: روز سوم روز خبرهاى خوب )
عنوان هاى بخش فرهنگ به ترتيب : فردهنگ دينى / عرفان …
زمين و آسمان حافظ
٢٧- مرورى كوتاه بر كارنامه حافظ پژوهى
به ياد زنده ياد دكتر منوچهر مرتضوى
مكتب حافظ كتابى است ماندگار از زنده ياد دكتر منوچهر مرتضوى (زاده تبريز ١٣٠٨-درگذشته در ١٣٨٩)كه گرچه در سال ١٣٤٤ منتشر شده است هنوز يكى از مراجع معتبر براى علاقمندان حافظ و حتى حافظ پژوهان است .عنوان فرعى اين پژوهش دوجلدى مقدمه اى بر حافظ شناسى است . در اين نوشته ارجاعات داخل پرانتز به چاپ پنجم ( ( انتشارات توس ، ١٣٨٨) راجع است .هدف اين نوشته گونه اى انديشه نگاشت انتقادى درباره اين تحقيق ارزنده است كه مى تواند شامل همه نمونه هاى پس از آن نيز بشود . در اينجا البته به مسابقه پايان ناپذير تصحيح ديوان بر اساس نسخ قديمى كارى نداريم .گرچه خانلرى بر اساس دوازده نسخه به دست آمده در محدوده زمانى سي و پنج سال پس از فوت حافظ يكبار ديوان حافظ را تصحيح كرد ، اين مسابقه سرِ ايستادن ندارد . پس بگذار آن قدر پيش برود تا شايد روزى ديوانى بخوانيم كه هيچ يك از ديوان هاى امروزى شباهتى به آن نداشته باشد .اگربه تحقيقات اروپاييان درباره آثار كلاسيك شان بنگريم ، مى توانيم دو رويكرد را از هم تميز دهيم : رويكردى كه به تتبع مى گرايد و رويكردى كه متفكرانه است . حافظ پژوهى ما همچون دين پژوهى ما غالباً متتبعانه است ، اما ژست متفكرانه مى گيرد . تتبع و پژوهش البته بسيار كارگشاست . متتبع با زير و رو كردن شواهد و اسناد مثلاً به ما مى گويد كه خرقه و خرقه سوختن و خرقه بازى در زمان حافظ چه دلالتى داشته است . متتبع مى كوشد فارغ از خوشايند يا بدآيندِ شخصى خود اشارات و ابهامات اثرى قديمى را در متن زمان خودش بگشايد .كار او شبيه باستان شناسى است و مدخليت ذهن او همچون مدخليت ذهن يك شيميدان براى تميز فرمول ماده اى ناشناخته است .اما بى درنگ بايد افزود كه آثار هنرى و به طور كلى فراورده هاى روح بشرى كه از سنخ سنگ آهك نيستند .اين همان ايرادى است كه پس از جنگ جهانى دوم از زواياى گونه گون به مكتب نقد نو وارد آمد .مى گوييم قبول ، اما به هر حال كار متتبع شناخت است نه ارزش گذارى و نقد ، اما متفكر در آثار هنرى و حكمى در پى آن است كه جانمايه اثر تا چه حد حقيقت دارد و نه اينكه صرفاً اين جانمايه چه هست .اين دومى كار متتبع و به قول امروزى ها كار پژوهشگر است . متتبع زحمت مى كشد اما خطر نمى كند و بنا به شيوه كارمند وارش مى تواند هر جا خطرى تهديدش مى كند تن به روايت غالب دهد .متفكر اما هيچ خط قرمزى نمى شناسد ،منطقه ممنوعه ندارد . دست خودش نيست . به چيزى نمى انديشد بل چيزى او را مى انديشد .تفكر نه علم است نه ايمان . عالِم درگير معلوم نمى شود ، متفكر در گير مسئله مى شود ، از همين رو ، عالِم مى تواند هر روز از ساعت ٨ تا ١٢ را به تتبع اختصاص دهد و مابقى وقتش را به خواب و تفريح و غيره .اما مهار تفكر دست متفكر نيست . استاد به دانشجو مى گويد : در باره نماد هاى مرگ تحقيق كن .دانشجو وقتى را به اين تتبع اختصاص مى دهد .فردى در يك تصادف فجيع شاهد مرگ دلخراش عزيزى مى گردد كه زندگى بدون او برايش تصور پذير نبوده است ؛ حيرت و وحشت زنده اى كه در تار و پود وجودش نفوذ مى كند چون بختكى در بيدارى خفتش را مى گيرد و رها نمى كند : مرگ يعنى چه ؟ اينجا ديگر پرسش پرسنده را دنبال مى كند نه برعكس . علم نيروگاه اتمى فوكوشيما را مى سازد ، سونامى در مى گيرد ،و مسئله سبقت علم از اخلاق متفكران را مى گيرد .سال ٨٨ در ايران همچون سال ١٩٤٥ در آلمان براى بسيارى از وجدان ها تكانه اى بود كه انديشهِ آن دست از سرشان برنداشت و برنداشته است .
آيا حافظ كسى را به تفكر بر مى انگيزد ؟ آيا حافظ كسى را به تفكر بر انگيخته است ؟ پژوهش ها تا آنجا كه من مى دانم تتبعاتى هستند كه خود را متفكرانه مى نمايند ، اما جرأت تفكر آنها دقيقاً در خط قرمز متوقف مى شود و خط قرمز دقيقاً همان جايي است كه تفكر آغاز مى شود . اين خط قرمزها در اصل فرهنگى اند نه سياسى ، اما دغلكارى سياستمداران آنها را بلا استفاده نمى گذارد .قدرت سياسى همواره با حربه عوام بر سر متفكران كوبيده است . عادت به ثبات تمايل دارد و قدرت سياسى هم . تفكر اين ثبات را برمى آشوبد ، به تشويش اذهان عمومى دامن مى زند ،و برخلاف آمدِ عادت است ، اما البته هر خلافِ عادتى تفكر نيست .مثالى بزنم : شخصى كه پيشاپيش شيفته بوديسم است به رسم معمول ممكن است با شكار دو سه بيت حافظ ادعا كند كه حافظ بودايي بوده است . اين به يقين تفكر نيست بل جسارت به چاه زمزم براى شهرت است .تفكر غرضِ پيشينى ندارد و از عاقبت خود پيشاپيش خبر ندارد . تفكر به آسانى پرسش و معضل (problematic )را بنا به دلخواه و دلخواسته فيصله نمى دهد .تناقضات ديوان حافظ به راستى يك معضل است .كسروى در حافظ چه مى گويد پس از عرضهِ شواهدِ اين تناقض ها جسورانه حافظ را پريشان باف و بيهوده گو معرفى مى مى كند ، و اين حكم را كلاً به شعر و شاعرى تعميم مى دهد .اما جسارت تفكر نيست . شاملو و احسان طبرى با استناد به برخى از ابيات ،حافظ را كافر مى خوانند . اما آنها حافظ را با كيش و مرام خود همسو ساخته اند . حافظ شايد محبوب ترين شاعر ايراني باشد و از شاعران بزرگ جهان است . او از پويه ها يا چنانكه برخى دوست دارند بگويند جزئى از هويت ايرانى است ، پس ديندار و بى دين هر يك دوست دارد حافظ را از آن خود كند و راست آن است كه حافظ براى اين هر دو گروه شواهدى دارد . اين تناقضات مسئله انگيزند . رويكرد متفكرانه به اين مسئله در صدد حل مسئله به سود ديندارى و بى دينى نيست .جر و بحث هاى غيورانه بر سرِ ديندارى و بى دينى شخصى كه هفت كفن پوسانده ، به چشم متفكر مضحك و كودكانه است .به قول مرتضوى اينكه حافظ شرابخواره بوده يا نه تجسسى است كه به اشعارش كمينه آسيبى نمى زند ( ص ٤٦٠) مرتضوى كه از پيشگامان حافظ پژوهى است مى كوشد به مرزهاى تفكر نزديك شود ، اما لب مرز از پيشروى باز مىً ايستد . چيزى به اسم حفظ حرمت هويت ايرانى و مرزهاى ممنوعه فرهنگى ( ص٤٥٩) پژوهش او را از خطر كردن باز مى دارد . وى خود واقف است كه ” عظمت او [ حافظ] بيش از آنكه به شك و يقين ، و عرفان و حقيقت و مجاز و مشرب فكرى و فلسفى مربوط باشد ، ( زيرا اين قبيل مشرب ها شايد خيلى كامل تر در آثار ديگران نيز آمده است ) به سبك تقليد ناپذير بيان و نبوغ شاعرانه و مختصات آن بستگى دارد .” (ص ٤٦١) كسى كه با اين صراحت بزرگى حافظ را در هنرمندى او مى داند نام و موضوع اصلى كتابش مكتب حافظ است .آيا غزل سرايي مى تواند زبان مناسب براى كسى باشد كه بناست مكتبى نو در فلسفه يا عرفان عرضه كند ؟ ببينيم مرتضوى چگونه مكتبى از ديوان حافظ بيرون مى آورد . ادامه دارد
با دورود به کورس گرامی
کورس گرامی این فرهنگ مرگ اندیش روشنفکری ما آیا ناشی از تنبلی ورفع مسئولیت نبوده چرا روشنفکری ما پای بر زمین نکوبیدند وزندگی طلب نکردند چرا مرگ تقدیس شد چرا روشنفکری ما که متاثر از فرهنگ غرب بود جذب فرهنگ عاشورائی شد ؟چرا هنر سینمائی ما به نکبتها می پردازد و زندگی خوب را نمیتواند ترسیم کند؟ ما چرا راه حل نداریم؟
چرا زندگی تقدیس نمی شود تا سازوکار آن به بحث گذاشته شود؟دانشمند گرامی ما را یاری کنید.
دروز بر على عزيز
گرچه دانشمند نيستم ، اما به روى چشم ، گام به گام ، در حد توانم پيش خواهم رفت .بايد با انديشه انتقادى از نقد پويه هاى فرهنگ خود نهراسيم .اول آن را تشريح كنيم و سپس آسيب شناسى . اين فرهنگ در درون ماست .هويت هيچ فردى جزيره بسته و قايم به خويش نيست .هويت ما گشوده و پيوسته به جهان مشترك ما ، به تربيت ما ،به ميراث زبانى و فرهنگى و دينى ماست . رهايي ما بسته به سهمى است كه از انديشه و اختيار خود به كار مى بريم تا اين شبكه ماتم گرا را نخست بشناسيم و سپس دگرگونى كنيم . من در حد توان سهم خود را سعى مى كنم ادا كنم . در اين راه بى خطا نيستم . خطاها را با هم انديشى رفع كنيم . ساختن به جاى ويرانى ، صلح به جاى جنگ ، زندگى و شادى و مهر به جاى مرگ و ماتم و كين توزى جهان ما را بهتر و سبكبار تر مى كند .بايد با هم براى ممكن ساختن چنين جهانى راه پيدا كنيم .استوار و شاد و سرفراز و اميدوار باشى دوست من
معما:
چرا عاشق و معشوق در داستانها و افسانه ها هیچگاه بهم نرسیده اند؟
محمدعلی جعفری فرمانده سپاه پاسداران گفته وابستگی مقامها در جمهوری اسلامی به رای مردم باعث شده از عمل به «تکلیف الهی» فاصله بگیرند.
آقای جعفری افزوده وابستگی هر مسئولی به اراده مسئول بالاتر و یا آرای مردم «مشکلاتی» برای آنها در نظام اسلامی به وجود میآورد.
این فرمانده سپاه از تلاش برای جلب رضایت کسانی که به مقامهای دارای قدرت رای دادهاند به عنوان یکی از مشکلات این مقامها در نظام اسلامی نام برده است.
وی توجه به خواستههای مردم را امر «خوبی» دانسته٬ اما افزوده این توجه تنها معطوف به بخشی از خواستههای مردم است.
به گفته جعفری برخی مسئولین فقط به بخشی از خواست مردم که رفاه، معیشت و امنیت است توجه دارند و به بخش دیگر که مؤلفههای قدرت ملی است، توجه ندارند.
به اعتقاد این فرمانده سپاه مسئولان مذکور به اشتباه فکر میکنند که مردم نیازهای مادی را بر نیازهای معنوی ترجیح میدهند.
خواستم باطلاع نیک اندیشان عزیز ایرانی برسانم: بهایی یعنی جامع جمیع کمالات انسانی. معتقدین باین دیانت سعی و تلاش دارند باین مقام برسند پس همه را همیشه دوست دارند.
ایرانِ عزیز وایرانیِ هموطن از هر دسته وگروه و عقیده را دوست دارم.
مصاحبه ای چند سال پیش اقای صالحی با خبرگذاری تنسیم کرده بود که دورنمایی از وضعیت انچه تمام افتخار بعضی مدعیان شده است را نشان میدهد بسیار خواندنی است.
خاطرات دانشمندان هستهای: در تعلیق اول هستهای سانتریفیوژهای زیادی ترکیدند
خبرگزاری تسنیم:”وقتی دوباره فک مهر و موم کردیم و ماشینها را باز کردیم، فهمیدیم حدود ۶۰ ماشین درجا ترکیده است و بقیه هم باید مجدداً بالانس میشد. حتی کارهای ساختمانی زیرزمین هم تعطیل شد اما نتوانستند فکر و دانش بچهها را مهر و موم و تعلیق کنند”.
printنسخه قابل چاپ
به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، برنامه هستهای ایران در دوران پیش از انقلاب با سالهای جنگ و پس از آن از یک جهت شباهت و از جهت دیگر تفاوت دارد؛ چه اینکه در سالهای پیش از انقلاب کشورهای غربی برای ثبت قرارداد و ساخت نیروگاههای هستهای در ایران از یک سبقت میگرفتند و حتی به عناصر دربار رشوه میدادند و حتی آمریکا با فشار تلاش داشت ساخت 8 نیروگاه هستهای را در ایران تحمیل کند، ولی پس از پیروزی انقلاب این روند، دقیقا برعکس شد و آمریکا بیشترین تلاش خود را برای عدم تکمیل نیروگاه بوشهر و انتقال اورانیوم به ایران استوار ساخت تا پس از پایان جنگ تحمیلی ایران تنها یک نیروگاه نیمه تمام داشته باشد.
شباهت این دو دوره را میتوان در دستیابی به فناوری غنیسازی اورانیوم دانست. پیش از انقلاب، آمریکا علیرغم اینکه ایران تماما سرسپرده این کشور بود، از انتقال دانش هستهای به ایران خودداری میکرد و در سالهای پس از پیروزی انقلاب نیز این مساله تشدید شد و تمام تلاش غرب بر این امر استوار بود که مانع از دستیابی ایران به این انرژی شود. اما علیرغم این کارشکنیها ایران به انرژی صلحآمیز هستهای دست یافت و توانست یکی از 16 کشور دارای دانش غنیسازی اورانیوم شود.
شاید شنیدن مخاطرات دانشمندان هستهای در این زمینه و همچنین تلاشهای مسئولین برای هستهای شدن جمهوری اسلامی ایران شنیدنی است. با توجه به 20 فروردین روز فناوری هستهای در ادامه گزیدهای از خاطرات دانشمندان هستهای را که برگرفته از کتاب موج زنده است، میخوانید.
* اسامی دانشمندان به دلیل مسائل امنیتی ذکر نشده است.
1. مهندس ابتدا سرپرست اول ناظر بودند، فوق لیسانس عمران از آمریکا. مهندس، کاشان بود؛ گفت برویم پروژه را نگاه کنیم. گفتم کجا میخواهیم برویم؟ 50 کیلومتری از کاشان دور شدیم. آن روزها جاده قدیم خیلی بد بود، اتوبان هم نبود. خلاصه گفتند اینجا باید کار را شروع کنید. با ما هم صحبت کردند که این پروژه خیلی مهم است. خرداد سال 79 شروع کردیم و چادری زده بودند که فهمیدیم کار ژئوتکنیک است. همزمان پروژه مفهومی و پایه را انجام دادیم.
2. در این چند ماه برای هیچ کس هم هیچ اتفاقی نیفتاد. 800 تن دینامیت منفجر شد و حدود 2میلیون متر مربع سنگبرداری انجام گرفت.
3. بعد از راهاندازی زنجیره نخست، البرادعی و همکارانش برای بازدید میآیند. یکی از آن بازرسان پیرِ دانشمندشان، از شدت حیرت و شگفتی این همه تلاش و دستاورد علمی، ستونی را بغل میکند و میگوید به من بگویید در داخل این ستون چه میکنید؟
* 4 هزار متر مکعب بتنریزی در روز در نطنز
4. خرداد سال 80 اولین بتنریزیهای حجیم آغاز شد. گودبرداریها تمام شده بود، پیریزیها هم با 40 پیمانکار کار میکردند. یک موقع اینجا 800 تا 2000 کارگر کار میکردند. مقطع اول بتنریزی 700 متر مکعب بود. حالا ما یک میلیون متر مکعب بتنریزی داشتیم. بتنریزی خرداد 80 شروع شد و اردیشهت 81 تمام شد. روزی 4 هزار متر مکعب بتنریزی داشتیم.
5. بیش از 2.5 میلیون تن سنگبرداری ظرف 5 ماه اول فعالیت اجرا میشود و در سال80 دو سالن تولید با مساحت 70 هزار متر مربع هر کدام در 3 طبقه، طبقه اول و دوم هر یک سی هزار متر مربع و یک طبقه 8 هزار متر مربع بنا میشود. 27 هزار متر مربع ساختمان ابنیه بتنی سنگین نیز در مدت چهارماه ونیم احداث میگردد. دفن بودن این حجم مساحت ساختمانی زیرزمین به دلیل شرایط ویژه سایت و رعایت اصول پدافندی از مهمترین شاخصههای توانمندیهای عمرانی مهندسان ایرانی به شمار میآید.
5. سال 82 تازه اولین عکسها و بحثها مطرح شد. تا قبل از آن چون اینجا نزدیک ابیانه است، خارجیها زیاد از این قسمت رد میشدند. اینجا را به اسم توسعه سیلوها میشناختند. روزی یک اتوبوس از اینجا رد میشد، دیدیم ایستاد، یک نفر هم در رکابش آمد و شروع به فیلمبرداری کرد. اطلاع دادیم و رفتند ابیانه و گیرش آوردند. تعداد زیادی عکس از سایت انداخته بود.
6.گروه مونتاژ سانتریفیوژ که قطعات آن را در کارگاه میساختند آمدند و داخل زیرزمین مستقر شدند. قبلا کارهای ساخت و ساز سانتریفیوژها را شروع کرده بودند. ما هم ساخت فونداسیونهای پایلوت را شروع کرده بودیم. روی هر فنداسیون 16 ماشین سانتریفیوژ قرار میگیرد. هر زنجیره نیاز به 18 فونداسیون دارد و 6 زنجیره را باید راهاندازی میکردیم؛ یعنی باید 66 فونداسیون میساختیم که هر یک ترازهای خودش را داشت.باید فونداسیونها به شکلی ساخته میشد که در صورت وقوع زلزله سانتریفیوژ غش نکند. مجبور بودیم این فونداسیونها را معلق اجرا کنیم. زیر اینها یک سری کلاستومرهایی بگذاریم که زلزله را دفع بکند. خیلی مهم بود که چه جنسی انتخاب کنیم. پایههای مشکی رنگ سانتریفیوژها از جنسی است که وقتی زلزله میآید، نیرو را جذب خود میکند؛ فونداسیون با آن حرکت کرده و نیروی بسیار کمتری به ماشین وارد کند.
7. فناوری فوقالعاده پیچیده سانتریفیوژها برچرخش UF6با سرعت هزار دور در ثانیه استوار است. ایزوتوپ 235 به ورودی سانتریفیوژ بعدی و ایزوتوپهای دیگر به ورودی سانتریفیوژ قبلی منتقل میشوند تا آبشار 164تایی سانتریفیوژها شکل گرفته و به تدریج بر غنای اورانیوم افزوده شود.
8. خیلی از تجهیزات که کشورهای خارجی به ما نمیفروختند و وجود نداشت شروع کردیم با دانشگاهها و مراکز علمی کشور کار کردن و با انجام تستهای گسترده، بخش عمدهای از این تجهیزات بومی شد.
9. آخرین مرحله غنی سازی در نطنز جمع آوری محصول است که توسط تلههای سرد انجام میشود. محصول جمعآوری شده با تانکرهای 25 تنی به مجتمع قرص و غلاف سوخت هستهای در اصفهان ارسال میگردد تا آماده فرآیند سوخت رسانی نیروگاهی شود.
10. سال 68 وارد سازمان شدم و تا سال 69 نمیدانستم این قطعات برای چه و به چه منظوری است. آن زمان به من نقشه داده شد و من میرفتم کار میکردم و بعد نتیجه را به مجموعهای تحویل میدادم.بعدها متوجه شدم که بحث غنیسازی است و این قطعه مربوط به ماشین سانتریفیوژ است.
11. منابع محدود بود؛ آن موقع اینترنتی نبود و اگر شما میخواسید مثلا بحث بالانس را بررسی کنید باید اکتفا میکردید به کتبی که در دانشگاهها است یا کتابخانه انرژی اتمی.از طرف رئیس وقت دستور داشتم بروم و ببینم کجا میتوانم در زمینه بالانس کمک کنم.
12. اولین ماشین سانتریفیوژ را که مونتاژ کردیم یعنی اولین ماشینی که بالانس شد، تقریبا یک سال و نیم طول کشید. یک مقدار از قطعات را ازخارج کشور وارد کرده بودیم و یک سری قطعاتش را هم داخل ساختیم. مونتاژ که تمام شد فکر کردیم چون همه قطعات را بالانس کردهایم، همه چیز به خوبی عمل میکند. قطعات را گذاشتیم داخل بدنه و سانتریفیوژ را استارت زدیم. داخلش هم دیده نمیشد و درش هم بسته بود. انتظار میکشیدیم. هدف اولیه این بودکه سانتریفیوژ را به دور نهایی برسانیم. وقتی رسانیدم، گاز را تزریق کردیم. نزدیک ماشین شدیم و دیدیم که صدای ضعیفی میآید. بعد دو یا سه دقیقه صدا بلندتر شد و متوجه شدیم که روتور به بدنه میخورد و به دور نیفتاده است.
ماشین سانتریفیوژ دارای دو یاتاقان است که یاتاقان پایین دارای یک کاسه است که شیارهایی دارد و داخلش هم روغن است و این شیارها را پمپ میکند زیر خودشان و در واقع ماشین سانتریفیوژ روی یک لایه از روغن میچرخد. ولی یاتاقان بالایی آزاد است و دوتا مغناطیس هستند روبه وری همدیگر که فاصلهشان باید به گونهای باشد که نه هم راجذب کنند و نه رها.
* یکسال و نیم برای بالانس روتور
13. یکسال ونیم طول کشید که توانستیم روتور را بالانس کنیم. نهایتا شهریور 73 بود که توانستیم اولین ماشین سانتریفیوژ را برسانیم به دور نهایی. در طول این مدت بالاخره بحث قطعه سازی هم بود.بعضی از قطعات پیچیدگیهای خاصی داشت.
14. نقشههای اولیه به هیچ وجه به فروپاشی شوروی ارتباطی نداشت.این نقشهها به طریق دیگری آمده بود. ما به این نفشهها آن ور آبی میگوییم. به هچ وجه پای دانشمند خارجی یا شخص خارجی در این کار نبود.P1 به عنوان اولین سانتریفیوژ ساخته شده تنها 10% قطعاتش داخلی بود اما بعد بهIR2 تحول یافته رسیدیم که الان 100 درصد تولید داخل است.
15. درجریان ساخت به این نتیجه رسیدیم که فولاد ماریجین کلیدیترین ماده ساخت سانتریفیوژ است. باید تمهیداتی به کار برده می شد تا این فولاد را از خارج وارد میکردیم. این فولاد معروف است به فولاد 100% و ازجمله ویژگیها و خواصش استحکام کششی بسیار بالای آن است. نمیتوانستیم بگوییم که برای ماشین سانتریفیوژ میخواهیم. باید نقشهای را تهیه میکردیم و کاربردی را برایش میدیدیم که برای آنها قابل قبول باشد. قرض کنید که از این فولاد در کف هواپیما یا چرخ دندههای ویژه استفاده میشود. باید میدیدیم که چند تا چرخ دنده بایدبزنیم که 70 تن سفارش را جواب بدهد؟ این خود میتوانست سوال برانگیز باشد. ما که صنعت هواپیمایی نداریم، چرا میخواهیم برای کف هواپیما از این فولاد استفاده کنیم. مورد دیگر دستگاههای تزریق پلاستیک بود که گران درمیآمد ولی بسیار موفق بود. ما از این مطالب استفاده کردیم و درخواست را فرستادیم. بقیه موارد را به گونهای دیگر پیگیری کردیم و از این طریق توانسیتم اینها را وارد کنیم.
16. آلومنیویم مورد استفاده در ساخت سانتریفیوژ نوع خاصی است که تنها چند کشور در جهان آن را تولید میکنند. در دوران دفاع مقدس یک شرکت بنابر ضرورت نیاز بچههای سپاه، مقداری آلومنیوم آلیاژی 70-75 تولید میکند که خواص مطلوب سانتریفیوژ را نداشته است. پروژه دوباره فعال شد و با تستهای مکرر،به نتیجه رسیدیم.
17.درحال ساخت و ساز پایلوت بودیم که آقای البرادعی به همراه اشمیت و هاینونن آمدند و از نمایشگاه قطعات سانتریفیوژ بازدید کردند. در نمایشگاه دکتر صالحی که نماینده ایران در آژانس بود به یکی از مهندسان ایرانی گفته بود که اینها معتقدند کار از دستمان در رفته است. داخل محوطه که آمدند جلو یکی از سولهها ایستادند و پرسیدند اینجا چیست؟ گفتیم انبار است. گفتند میخواهیم ببینیم. دنبال آلومینیوم ما بودند. گفتیم اینجا نیست. تولیدمان را که نشان دادیم باورشان نمیشد. درحالیکه در تعلیق اول آلومینیومهای ما را مهر و موم کردند، در تعلیق دوم کاری به آن نداشتند. تیم کارشناساییشان که آمد و نتایج را منعکس کرد، دچار بهت شده بودند. هیچ کارخانهای در دنیا به این مقدار تولید نداشت که حالا بخواهد به مابدهد و این برای آنها اثبات شد.
* سیم پیچی یک قطعه در مغازهای در شهر انجام شد
18. زمانی که داوطلبانه پروتکل الحاقی را پذیرفتیم، اینها آمدند سراغ سازندههایمان و بررسی کردند که فلان قطعه را کجا میسازید. یکی از قطعات موتور دستگاه بود و باید سیمپیچ میشد. من اینها را بردم به یکی از همین مغازههای سیم پیچی کنار خیابان. زمانی که میخواستیم برویم، حتی دوستان داخل سازمان هم باورشان نمیشد و میگفتند تو ما را کجا میبری. یکی از اینها به نام ادوارز به صاحب کارگاه گفت میتوانی همین الان یک عدد برای من تولید کنی؟ او گفت که بله و بلافاصله این کار را کرد.
19. نقشههایی که داشتیم با قطعاتی که برای ما از آن طرف آب آمده بود، مطابقت نداشتند. با دستورالعملهای مونتاژی هم به نتیجه نمیرسیدیم و دنبال راهحل رفتیم تا قطعاتی مطابق با نقشهها بسازیم و کم کم به این رسیدیم.
20. سال 78 در 19 ماشین گازدهی انجام داده بودیم ولی بازدهی خوبی نداشتیم؛ چند تا ماشین از دست رفت و ترکید. نهایتا میخواستیم با 3 ماشین گازدهی را انجام دهیم. مرتب گاز UF6 به داخل سیستم تزریق میکردیم. از آن طرف، دستگاهی داشتیم که خروجیها و محصول را برای ما اندازهگیری و آنالیز میکرد که آیا غنی شده یا نشده. هر چقدر از این طرف خوراک تزریق میکردیم، از آن سمت نتیجه نمیگرفتیم. تلههای سردی هم طراحی کرده بودیم. 2-3 روز پشت سر هم این کار را کردیم و نتیجه نگرفتیم. خروجی ما گاز UF6 غنی شده نبود. هنوز نطنز شکل نگرفته بود. نتوانستیم نتیجه بگیریم و مایوس شدیم. یاد روز اول افتادم که مهندس گفته بود اگر از مسیر مستقیم نمیتوانید نتیجه بگیرید گازدهی را قطع کنید، سیستم را معکوس کنید و ببینید میتوانید نتیجه بگیرید یا نه.
با هم به داخل سالن آمدیم و بلافاصله شیرها را بستیم و تلههای سرد را از زیرشان برداشتیم که سرد نکند. آرام آرام شروع کردیم به گرم کردن و بعد هم ظرف آب جوش آوردیم و زیرشان گذاشتیم تا گرم شود. آقای ض.م پشت دستگاه نشست و شروع کرد به نمونهگیری. تغییراتی را حس کرد. قبل از آن هر چه میگرفت هوا بود و هیچ اثری از اورانیوم و UF6 غنی شده نبود. داد زد و گفت که آنالیز شد. بعد از چند آزمایش گفت من الان یک نگرانی دارم، اگر موافق باشید تعطیل کنیم و فردا صبح اول وقت بیاییم و تا شب کارهای داخلی را انجام بدهیم.
صبح ساعت 6:30 آقای… آمد و مجددا کار گازدهی را شروع کردیم و تقریبا تا ساعت 8 شب پشت سر هم کار گازدهی را انجام دادیم. ساعت 8 شب بود که گفت مسیر را برعکس کنید. ایشان پشت دستگاه نشست و شروع کرد به آنالیز کردن. همه نگاهها روی پرینتهایی بود که از دستگاه آنالیز میآمد. بعد از چند نمونهگیری بلند شد… فردا محصول نهایی را به سازمان بردیم آقای … و گروهش آن را تست کردند و تایید کردند که اورانیوم غنی شده است.
21. نگاه سوم از سال 82 آغاز میشود. مقطعی که وارد مرحله صنعتی میشویم و سانتریفیوژها تکرار میشوند.
22.در یکی از جمعههای سال 82 مهندس آقازاده آمد. موضوع را برایشان تشریح کردیم که وی با خشنودی از این تقسیمبندی پرسید کار چه کسی بوده؟ مهندس و.ا گفت اگر میخواهید تنبیه کنید کار من بوده، اگر میخواهید تشویق کنید کار همکارم بوده است! ما گازدهی را تست کرده بودیم و مونتاژ را هم منتقل کرده بودیم. آژانس تمام بخشهایی را که در قطعهسازی با ما همکاری میکردند بازدید کرد. اولین روتور سانتریفیوژ را با دستگاه تراش مونتاژ کردیم و بعدها تجهیزاتی برای این کار ساختیم. بعدها قطعهسازی به بیرون از سایت منتقل شد. ما در مرحله پایلوت تمام محاسبات را لحاظ کردیم. حتی تستهای زلزله، پایداری، بالانس و تمام موارد لازم برای اجرای صنعتی. پایلوت ما پایلوت کامل بود و نه دستگاهی.
23. به دلایل پدافندی مجبور بودیم سایتها را زیرزمین بنا کنیم. مساله چگونگی ساخت، ارتباط با بیرون، محل ساخت قطعات، محل مونتاژ و مسائلی از این دست بود که باید درباره آنها فکر میشد. تصمیم گرفتیم همه کارها از عملیات عمرانی تا قطعهسازی و مونتاژ همزمان انجام شود. سولهها را با آرایش خاصی طراحی کردیم. نه الگو داتشیم و نه کسی بود که بتواند ما را راهنمایی کند.
* آژانس دنبال نقشهها و قطعات وارداتی ما بود
24. در مقطع تعلیق، خواستههای آژانس مشمول همه مسائل چرخه سوخت شده بود و تمام فعالیتهای انرژی هستهای ایران را در بر میگرفت. مثلا در مورد غنیسازی دنبال منبع نقشههای ما و یا قطعات وارداتی ما بودند. آنها در قطعات موجود در آبعلی آلودگیهای بالاتر از حد استاندارد غنیسازی مشاهده کردند و دنبال منشأ آلودگیها بودند. به هر حال بعضی قطعات وارداتی کارکرده و دستدوم بودند و با چرخش در بخشهای مختلف موجب انتشار آلودگی شده بودند. منشأ آلودگیها خارجی بود و ربطی به ایران نداشت. با این حال اثبات منشأ آلودگیها بسیار طول کشید و زمان برد. متاسفانه ما تا مقطعی تصور نمیکردیم اینقدر آژانس نسبت به این موضوعات حساسیت نشان بدهد. ما قطعاتی را که آلوده بودند مورد استفاده قرار دادیم اما طی همین فرایند تست قطعات، آلودگی را ناخواسته به سایر تجهیزات و قطعات منتقل کرده بودیم. موضوع هم عدم تجربه ما بود و هم عدم اطلاع از دست دوم بودن و آلوده بودن قطعات آن سوی آب بود. ضمن اینکه این قطعات هم به صورت عادی و شیوههای معمول خریداری و وارد کشور نشده بود. علاوه بر این، تجهیزات آزمایشگاهی آژانس نیز بسیار پیشرفته و دقیق بود و کمترین آلودگیها را هم نشان میداد. با دستمالهای ویژه نمونه برمیداشتند و پلمب میکردند و میبردند.
25. ما دنبال راستیآزمایی بودیم، بنابراین به تمام درخواستهای جلسات آنها پاسخ میدادیم. در حین یکی از سفرها به من اعلام شد که بازرسان آژانس تقاضای جلسه دارند. از نیمه راه بازگشتم و با شدت بیماری که داشتم در جلسه شرکت کردم. در جلسه بعد یکی از بازرسان رو به من کرد و گفت خوشحالم که سالم میبینمت. با آن وضعی که در آن جلسه آمدی فکر کردم ترسیدهای! ماجرای بیماری را برایش توضیح دادم و خندید. فشار آنجا غیرقابل تحمل میشد که میخواستند خلاف انجامنشدهای را اثبات کنند.
* تعلیق و انفجار سانتریفیوژها
26. در تعلیق اول همه قطعات ماشینهای ما را مهر و موم کردند. وضع ناگواری بود. اولین زنجیره 164 را آماده کرده بودیم. دقیقا خاطرم نیست چه تعداد ماشین بالا آمده بود و به دور نهایی رسیده بود که دستور تعلیق صادر شد. بیشتر ماشینها به دور نهایی رسیده بودند. حتی اجازه ندادند که بهصورت کنترلشده ماشینها را پایین بیاوریم و قطع کنیم. گفته بودند به دلیل کمبود وقت برق را قطع کنید؛ ماشینها به دلیل ارتعاشات زیاد در این حالت از هم میپاشند. بچهها زنگ زدند که بیا اینجا و ببین چه آشوبی به پا شده. پشت سر هم ماشینها یکی یکی میترکیدند. هر ماشین بهطور معمول ظرف 80 دقیقه به دور نهایی میرسد و ظرف 45 دقیقه با کاهش تدریجی فرکانس از دور نهایی به حالت صفر میرسد. همه چیز مهر و موم شد. وقتی دوباره فک مهر و موم کردیم و ماشینها را باز کردیم، فهمیدیم حدود 60 ماشین درجا ترکیده است و بقیه هم باید مجددا بالانس میشد. حتی کارهای ساختمانی زیرزمین هم تعطیل شد اما نتوانستند فکر و دانش بچهها را مهر و موم و تعلیق کنند.
* فروش شیرهای معیوب به ایران
27. شیرهایی در دستگاه سانتریفیوژ وجود دارد که در هنگام وارد شدن شوک به ماشین عمل میکند و مانع انتقال شوک و پیامدهای آن به سایر ماشینها میشود و جریان ورود گاز و خروج آن را قطع میکند. بهخصوص آنکه شدت شوک ممکن است باعث پودر شدن روتور و تولید غبار آلومینیوم شود. تعدادی شیر ازیک شرکت انگلیسی خریداری شده بود. ظاهرا این شرکت متوجه شده بود که این شیرها با چه منظوری وارد کشور میشوند و قرار است در غنیسازی مورد استفاده قرار گیرند. این شیرها در موقع عمل کردن دریچهای دارد که توسط یک واشر بسته میشود؛ آمده بودند این دریچه را تعمدا با مته سوراخ کرده بودند که نتواند عمل کند. واشر پایین میآمد اما دریچه باز بود. اساسا دریچه را منهدم کرده بودند. عملا باز و بسته بودن شیر، فرقی نمیکرد. در حین مونتاژ متوجه شدیم که شیرها عمل نمیکند. شیرها را باز کردیم و متوجه مشکل شدیم. فرصت بسیار محدود بود.
به تهران آمدیم و قرار شد هم روی ساخت شیر ایرانی کار کنیم و هم مجددا شیر خارجی تهیه کنیم. بعد از چندی به سایت بازگشتم و دکتر غ.ا نیز در سایت بود. ظاهرا شیرهای ایرانی درست عمل نمیکرد. ایشان گفت آقای مهندس آقازاده به فوریت منتظر حل این موضوع هستند. فورا به تهران برگشتم. در راه با چند نفر هماهنگ کردم و راهی برای تعمیر پیدا کردیم. وقتی به کارگاه رسیدم، مهندس قطعهساز چندتایی را تعمیر و جای مته را پر کرده بود. باید در فرصتی چند ساعته شیرها را تست میکردیم.
* بازداشت جاسوس در تاسیسات هستهای
با یکی از پرسنل سازمان بهنام مهندس ن.ج تماس گرفتم که به سازمان بیاید و این کار را انجام دهیم.مهندس ن.ج عضو سازمان بود و با دستگاه تشخیص نشست یا لیک دیتکتور کار کرده بود. از ساعت 5 عصر شروع کردیم و حوالی ساعت 8 شب بود که تجهیزات آزمایش آماده شد. ن.ج گفت مهمان دارد و برای پذیرایی از مهمانانش به خانه رفت و ساعت 10 شب برگشت. تا ساعت یک شب عملیات تست انجام شد. 15 شیر آماده شد و صبح روز بعد برای تست به سایت فرستادیم. اما جالب این بود که چند روز بعد همین شخص را به جرم جاسوسی دستگیر کردند. ظاهرا ساعت 9 شب برای ارسال گزارش و نتیجه ماموریت جاسوسیاش رفته بود. بحمدالله سربازان گمنام امام زمان(عج) متوجه ارتباطات او میشوند و دستگیر میشود. با این شخص از سالهای 68 به اینسو کار کرده بودیم. از آن زمان به بعد خیلی به آدمها بیاعتماد شدم. خبر به خارجیها رسیده بود که شیرها تعمیر شده است، اما باز هم روی این موضوع کار کردند و یک سری شیر به ما فروختند که با مته بسیار ریز آن را سوراخ کرده بودند و جای سوراخ را با مادهای قیرمانند پر کرده بودند، به نحوی که در شرایط عادی، شیرها بیعیب نشان میداد اما به محض شوک و داغ شدن شیرها، منافذ ایجاد شده باز میشد و ماه قیرمانند آب شده، هوا وارد سیستم میشد و باعث ترکیدن ماشینها میشد.
* ساخت ماشین سانتریفیوژ بومی
28. ماشین P1 که از روی نمونههای خارجی ساخته شده، دارای 94 قطعه است، اما ماشین IR2 از 64 قطعه ساخته شده است. ماشین IR2 از تکنولوژی پیچیدهتری برخوردار است، اما ماشین سادهتری است. اگر دمپر P1 آسیب ببیند، باید کل دمپر عوض شود، اما در IR2 اینگونه نیست. تمایز تعداد قطعات، ارتفاع ماشین، قطر روتور، بیلوز و جنس محصول از مشخصههای نسل جدید سانتریفیوژهاست. مونتاژ سادهتری دارد، پایین بدنه P1 جوشکاری میشود، اما در IR2 تمامی قطعات با پیچ و مهره به هم متصل میشوند. حتی اگر بعد از تست و در هنگام دور نهایی و گازدهی صنعتی هم آسیب ببیند، قابل اصلاح است. ارتفاع روتور از 105 سانت به 60 سانت کاهش یافته است، بیلوز میانی روتور حذف شده است و در عین حال از دور نهایی P1 برخوردار است. از این مرحله وارد نسلهای بعدی شدیم. مشکل اصلی ما فولاد ماریجین بود که رفع شد. ما تصمیم گرفتیم با طراحی داخلی و امکانات داخلی، فناوری ساخت سانتریفیوژ را در اختیار بگیریم و بومی کنیم.
29. سال 81 بود. از تجربههایی که در اصفهان داشتیم میخواستیم طرحی برای گازدهی آماده کنیم. در آن زمان کار پیچیدهای بود. هم گازش ترسناک بود و هم میزان خلوصی که در بیاید خیلی کم بود. یک روز آقای مهندس آقازاده به همراه گروهی از مسئولین ارشد به اینجا آمدند. من نیرویی بودم مثلا ناشناس برای مدیریت ارشد. با دکتر غ.ا کار میکردیم. اوایل سال 81 بود. آنها پرسیدند که از کجا میدانید این ماشینها جواب میدهد. قرار بود البرادعی آخر سال بیاید. میخواستند تصمیم بگیرند که ایران اصلا این را کنار بگذارد یا نه و به ریسکش میارزد اعلام کنیم ما در این مسیر داریم میرویم یا نه. همان موقع من من ساده گفتم این که کاری ندارد 10 تا را گازدهی میکنیم، دقیقا با همین ادبیات! مهندس آقازاده گفتند تازه میخواهیم 10تایی کنیم جواب کشور را چه بدهیم؟ آدمی منطقی بود. گفتم به هر حال اگر 164 را نتوانیم چه میشود؟ آن موفع که جواب کشور را دادن سختتر است. بیایید مسیرش را درست کنیم و موازی کار کنیم. همان موقع آقای آقازاده توجه کرد و گفت ایشان مسئول است این کار را انجام دهد. بعد هم گفت اسمت چیه؟ پس شما کار را انجام بده، کی جواب میدی؟ من گفتم فکر میکنم یکی دو ماه زمان ببره، جواب را انشاءالله میگیریم. با اینکه هنوز آغاز راهم بود، اما مطمئن بودم. دقیقا تیرماه جواب داد. یعنی 10 تا ماشین آوردیم و نصب کردیم. بردیم بالا، یعنی به دور نهایی رساندیم. خرداد شروع کردیم، مرداد جواب داد. 2 شبانهروز گازدهی کردیم. آن کار اولین تجربه بود و مشکلی نداشت.
30. دقیقا از اواخر سال 79 بود که آقای آقازاده پروژهها را کلید زد. UCF را هم شروع کرد. یک گروه دانشمندی تشکیل داد که روی تولید UF6 کار میکردیم. آن موقع فضای کار در سازمان چندان مهیا نبود و خیلیها جوانها را باور نداشتند. آرامآرام حرکت شروع شد.
31. هر نقطهای از چرخه سوخت دردسرهای خاص خود را دارد. سایت نطنز هم مستثنا نبود و البته وضعیتش حادتر هم بود. حاصل همه تلاشها را باید در نطنز دید که در غیر اینصورت بیهوده و بینتیجه خواهد بود. فقدان ناظر باتجربه را هم به این معضل اضافه کنید. با آن که هزینههای ساخت بالا میروند، تجربهها به بهایی ارزشمندتر نمود مییابند.
32. سوله آماده شده بود ولی بلوک نداشت. مساله این بود که ما نمیدانستیم این پروسه چگونه است، طراحیاش، جمعآوریاش، چیدمانش؛ نقشههایی هم که داشتیم فقط طرح زنجیره بود. اینکه چگونه است و چگونه تنظیم میشود، هیچ اطلاعات و سند و مدرکی نداشتیم. یعنی اصلا سیستم اتصال اینها و سیستم گازرسانی و تناوبشان آماده نبود. شکل یک زنجیره را داشتیم، با خط هم کشیده بودند. حالا این به چه شکل وصل میشود، چه لولههایی است، چه پایپینگی میخواهد، چطوری گاز بیاید داخل، چطور حرکت کند و چطور جمع بشود، هیچ چیزی نداشتیم. آقای غ.ا فشار میآورد که کار زودتر انجام شود. طراحی آنلاین انجام میشد. دور هم مینشستیم و تجهیز میکردیم، کارگاه میساخت.
گفتند البرادعی میخواهد اسفند بیاید و همان موقع هم آمد. ساخت ماشین را یک گروه انجام میداد. تیمی که جزئی از معاونت ساخت بود. مجموعه آماده شد. اواخر بهمن زنجره 164 تایی آماده شد و اوایل اسفند چیدمانش شروع شد که یک خطا کردند و 30،40 تایی ماشین یکدفعه ترکید. دوباره شروع کردند. خطای انسانی بود. ماشینها خیلی به خلا حساسند. واقعا کار سختی است. حتی اگر یک شیر را اشتباه باز و بسته کنید، به محض اینکه هوا داخل بشود، شروع به از هم پاشیدنمیکند. به هر حال دوباره چیده شد.
33. حرفی که با آقای آقازاده زدیم و ایشان قبول کرد، همواره در ذهنم است. واقعا آدمی بود که هم شخصیت ما را از نظر علمی و مدیریتی شکل داد و هم خیلی خوب گوش میکرد. به آقای آقازاده گفتم برای ما مهمتر از اینکه 3.5% بیرون بیاید، این است که یک زونکن دانش فنی بیرون بیاید. به هر حال زنجیره راهاندازی شد و گازدهی انجام شد و به مشکل برخوردند. مدتها گاز به انتها نمیرسید. گفتیم اگر گاز به انتها نمیرسد بیایید زنجیره را نصف کنیم. گفتم در بخش تحقیقاتی این کار را من انجام میدهم و اگر اشتباه شد، مسئولیتش با من. همه گفتند این حرف است، آن موقع میپذیری؟ وقتی خوراک کل زنجیره کم است، گاز همه جا پخش میشود و ماشینها فشار نمیگیرند، گاز کامل به انتها نمیرسد. من همان گاز را به نصف زنجیره وارد کردم که ایده جالبی بود و جواب خوبی هم داد. تیمی را که شکل داده بودیم به نطنز بردیم. گازدهی شروع شد و موفقیتآمیز بود
آیا دین، عامل اصلی مشکلات خاورمیانه می باشد؟!
تا زمانی که بیشتر مردم خاورمیانه معتقدان به دین باشند، این منطقه روی آرامش به خود نخواهد دید.
منطقهی خاورمیانه، زادگاه ادیان سامی( یهودیت، مسیحیت و اسلام) است؛ قدیمیترین این ادیان، دین یهود میباشد؛ در این دین سرزمین اسرائیل (یعقوب) و شهر اورشلیم مکانی است مقدس، در تورات به آنان وعده داده شده که اگر تابع فرمان یهوه باشند او آنان را به سرزمین موعود خواهد رساند؛ قداست این سرزمین برای یهودیان اگر بیشتر از مکه نباشد، کمتر از آن نیست، در تورات افکار نژاد پرستانه به وفور یافت میشود به گونهای که یهودیان سنتی معتقدند که سایر ملل که آنان را جنتیل (ژانتیل) مینامند، در مقامی پائین تر از یهودیان قرار دارند، در عرفان یهودیت (کابالا) نیز روح یهودیان را در مقامی بالاتر از سایر انسانها میدانند؛ حتی قرآن نیز در ابتدا و برای تشویق یهودیان به پذیرش اسلام، به صراحت تمام، یهودیان را قوم برگزیده و ملت برتر دانست{بقره/47و122-قصص/4،اعراف/137حتی الله در این آیه ضمن منت گذاشتن به این قوم، آنان را جانشین خویش قرار میدهد.در قصص/5، الله، این قوم را آنچنان دوست دارد که برای هر عشیره ای(نوادگان 12یعقوب)چشمه ای خاص قرار داده بود و از آنها با بلدرچین و گز انگبینی که از آسمان می فرستاد، پذیرایی میکرد اعراف/160، بقره57، 61.این قوم از بس بلدرچین و گز انگبین خوردندبه الله اعتراض کردند(خوشی زیر دلشان میزند)که چرا به ما خوراک یکنواخت میدهی؟ ما از اغذیه های آسمانی خسته شدیم، به ما روییدنی های زمینی مانند عدس، خیار، سیر و پیاز بده! بقره/62.خدا حتی کوه طور را از جا میکند و بر بالای ایشان مانند سایبانی قرار میدهد اعراف/171 و بالاخره این خدا تمام پیامبران را (غیر از محمد) برای یهودیان فرستاد، حتی عیسی را آل عمران/49}
ولی پس از اینکه آنان از پذیرش دعوت محمد ابن عبدالله خودداری کردند، آنان را به الاغ تشبیه کرد{جمعه/5} و میمون را یهودیان مسخ شده نامید{بقره/65، اعراف/166و مائده/60}
و در ادامه اقدام به قتل عام فجیع آنان نمود؛ راز تنفیر از یهودیت را باید در این اعتقادات جست.
شما اگر از دید مذهبی به قضیه تشکیل اسرائیل در سرزمین فلسطین نگاه کنید، به یهودیان حق میدهید که در سرزمین مقدسشان زندگی کنند، همانگونه که اگر ملتی مکه را از دست مسلمانان بگیرند به نسلهائی از مسلمانان حتی در 2،000 آینده نیز حق میدهید که اشغالگران را از سرزمین نیاکانشان بیرون کنند؛ اما از دید انسانی و وجدان بشری هرگز! زیرا با این منطق شما باید معتقد باشید که تمامی سفید پوستان از سرزمین آمریکا و استرالیا خارج شوند، زیرا اصل آن متعلق به بومیان است. اصولا تمدن بشر بر مبنای مهاجرت و گاه جنگ شکل گرفته، این که ملتی اکنون خود را وارث اجداد 2،000 سال پیش خویش بداند کاملا ظالمانه و نژاد پرستانه است به گونهای که چنین اعتقادی باعث ایجاد جنگهای دائمی خواهد شد؛ موضوعی که اگر به همین صورت پیش برود خاورمیانه هرگز روی آرامش به خود نخواهد دید.
مسیحیت دینی است که در ابتدا برای یهودیان و به قصد اصلاح خرافات این دین بیان شد؛ این دین ترکیبی است از یهودیت و میترائی. آوررندهی مسیحیت، دین خویش را امتداد یهود و در راستای آن میدانست.
سالها پس از این واقعه بود که یهودیت با ادیان ایرانی در آمیخت و مسیحت از دل آن بیرون آمد؛ با قدرت گرفتن میسحیت و حمایت قدرتهای زمان از دین جدید، یهودیان به عقب رانده شدند و عملا سرزمین مقدس یهودیان زیر نفوذ مسیحیان قرار گرفت؛ البته هرآنچه که برای یهودیان مقدس بود برای مسیحیان نیز مقدس است.
با ظهور اسلام، پیامبر این دین نیز مدعی شد او همان منجی است که در کتاب مقدس یهودیان بشارت داده شده است؛ یهودیان این را با توجه به نشانههای آن که در کتاب مقدسشان وجود داشت نپذیرفتند، مسیحیان هم که معتقد بودند این منجی آمده و همان عیسی است؛ لذا اسلام با هر دوی این ادیان مشکل پیدا کرد، تا جائیکه آنها را مشرک و نجس نامید؛ برای اسلام هرآنچه که در یهودیت مقدس بود، مقدس شد؛ لذا اورشلیم مدعی جدیدی پیدا کرد.
اسلام یک بار در زمان عمر ضمن جنگ (صلیبی) با مسیحیان، اورشلیم را از آنها گرفت ولی مسیحیان موفق به باز پس گیری این سرزمین شدند؛ تا اینکه صلاحالدین ایوبی در جنگ صلیبی دیگر، دوباره این مکان را از مسیحیان باز پس گرفت، این درحالی بود که یهودیان کاملا به عقب رانده شدند و در حاشیه قرار گرفتند. آنها طبق آنچه که در تورات نوشته شده بود، منتظر روزی بودند که یهوه(خدای یهودیان) برای آنها وعده داده بود؛ پس از آن، تا مدت زیادی این سرزمین در دست عثمانیها قرار داشت.
یهودیان حاضر نیستند در جوامع دیگر حل شوند، زیرا دین یهودی دینی است قومی و نه جهانشمول و همانگونه که بیشتر بیان شد آنان خود را برتر از سایر ملل میدانند….
تشکیل اسرائیل با کمک اروپائیان در سرزمین اعراب و مهاجرت دسته جمعی یهودیان به فلسطین و به دنبال آن تطمیع اعرابی که از نقشه یهودیان بی خبر بودند و اخراج صدها هزار نفری اعراب از سرزمینشان بر مبنای توهمات تورات خود پایه گذار کینه عمیقی در این منطقه شده است که به نظر میرسد نسل جدیدی از اعراب و مسلمانان سرخوردهای شکل گرفته که با نگاه اسلامی به قضیه، حاضرند برای رسیدن و جبران تحقیر تاریخی خویش دست به بدترین جنایات بزنند.
وکلام آخر سخنی با جناب آقا مرتضای عزیز و آن بزرگوار دیگر باسم مستعار “دیندار”:
البته حقیر همین پاسخ را در همان مقال ایراد کرده بودم که جنابِ عزیزتر از جان،(نوریزاد گرانمایه)منتشر نفرمودند که انتظار عاجزانه میرود اینبار منتشر نمایند و آن این است: جناب مرتضای بزرگوار و البته عالیجنابان دیگر !
بنده در صدد بحث و احیانا” مشاجره ی جدلی با آن بزرگوار و دیگر عزیزان، نه بوده و نه، هستم. من فقط مواردی را که که، در حین مطالعه و پژوهش قرآنی و سایر منابع اسلامی، به نظرم آمده و می آید را، مورد نقد قرار میدهم و انتظار پاسخگویی و حتی بحث یا جدل منطقی را_که نهایتا” به مجادلات و مشاجرات غیر منطقی میانجامد_با شما و از شما یا دیگران ندارم چون معتقدم این قبیل جدل ها مادام که طرفینِ مباحثه از شرایط اظهارنظر مساوی و برابر، برخوردار نباشند، ما را در یک موضوع خاص زمینگیر مینمایند و از پرداختن به سایر موضوعات، باز میدارند.شما نظرات خود را ابراز فرمایید، و من ایرادات و اظهاراتِ خود را بازگو کنم و بیاییم من و شما به مخاطب اجازه دهیم خود، سره از ناسره را تمییز و تبیین نمایند والخ…
وکلام آخر اینکه از حضرتعالی و سایر دو ستان
هو۱۱۰
سلام آقای نوریزاد
به همه بازدیدکنندگان نمایشگاه سلام مرا برسانید و برای همه شا ن آرزوی تندرستی و بهروزی دارم
یاعلی
آقای حسن روحانی شما ادعا میکنید مصرانه دنبال چرخش سوخت اتمی خواهید بود و مدعی هستید از جانب مردم این مسیر را پی گرفته اید! سخن از نزدیکی توافق میکنید ولی از دلایل چرای ادامه مذاکرات چیزی اشاره نمی کنید. شما اگر از مردم ایران مایه میگذارید ء چرا آشکارا تمامی موانع این پروژه را از مردم و رسانه های داخلی کشور ء پنهان نگاه داشتید؟! شما طوری دم از پیروزی مردم میزنید که کارنامه و بودجه زندگی هر خانوار ایرانی در سبد و کف خیابان والاترین گواه سخنان کلیشه ای و عوام فریبانه شماست!
اما میتوان واضح دید که با تمدید مذاکرات از سوی ۵+۱ پیروزی نصیب حکومت شما شده و این تمدید مذاکرات به معنای تمدید مشروعیت نظام شما از جانب قدرتهای جهانی میباشد و این را نمیتوانید به پیروزی مردم ایران تلقی کنید.
درود و سلام
متن زیر تقدیم می کنم به همه جوانان این مرز و بوم که در این شط رنج راه خود را یافت :
و «خیابان» حرفهایی دارد… / فرارو
دوشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۴۴ ب.ظ
جمعهشب گذشته جامعهشناسی ایران، مبهوت کنش نسل جدیدی شد که انگار تقریبا هیچ جا حضور نداشتهاند و یک باره از «عدم» به «خیابان» آمدهاند. تحلیلگرهای اجتماعی، هرگز پیشبینی نمیکردند نسل جدید اینچنین خودجوش و متراکم، خیابانهای کلانشهرها را برای وداع با خواننده جوانِ نهچندان معروف و موفق تصرف کند.
بهراستی زیرپوست این جامعه چه میگذرد؟ آیا جامعه ایران در آستانه ورود به یکی از مهمترین پیچهای تاریخی خود است؟ آیا انسان ایرانی که دهه پنجاه برای خرید کتابچه سخنرانیهای شریعتی صف میکشید(کنش انقلابی) و دهه شصت که برای دیدن روحالله سرسپرده جماران میشد(کنش مذهبی) و دهه هفتاد که برای شنیدن سخنان سروش بیتابی میکرد (کنش روشنفکری) و دهه هشتاد برای مبارزه با دروغ و ناکارآمدی به خیابان میآمد(کنش سیاسی)؛ اکنون دارد وارد کنش اجتماعی خود میشود؟ او اینک نه برای سیاست و نه برای انقلاب، که برای «زیبا زیستن» مدام به خیابان میآید یک روز برای مقابله با اعتراض به اسیدپاشی و روزی دیگر برای وداع با اسطورهای که اسطوره نبود.
انسان ایرانی دیگر نه انقلابی و نه سیاسی که اجتماعی و مدنی است. زیستن نقطه پرگار این جامعه است. هر آنچه زیستن را به «تعویق» یا به «رنج» یا به «زوال» بکشاند برای او قابل تحمل نیست. برای نسل جدید این جامعه، آرای متضاربِ زندگیسوز چندان اهمیتی ندارد. خیلی علاقهای به شناخت گفتمانهای کلان و صاحبان آن ندارد. او به مرگ و محنت اسطورهها اهمیت نمیدهد چه، مفهوم اسطوره در ذهن او فروریخته است. اسطورهها دیگر اسطوره نیستند. نسل جدید گویا نیازی به این اسطوره ندارد اگر هم نیاز داشته باشد خودش اسطوره را از متن گفتمان خود میسازد. مرتضی پاشایی دقیقا مثل همه نوجوانان و جوانانی است که شب گذشته به خیابان آمدند. اگر میخواهیم بدانیم نسل جدید جامعه ما از حاکمیت چه انتظاری دارد، باید به پیام شب گذشته آنان گوش دهیم. آنان زندگی میخواهند و از مرگ و محنت هراس دارند. آنان عاطفیاند، هیجانیاند و تمامقد «دوست داشتن» را در تمام صیغهها صرف میکنند. میخواهند بگویند، برایشان «رفتن» تلخ و غیرقابل تحمل است. نسل جدید، نسلی دلرحم و نازکدل است.
مرتضی پاشایی نه اندیشمند یک نحله فکری است، نه رهبر یک جریان سیاسی، نه لژیونر میلیاردی فوتبال ، نه نویسنده پرطمطراق رسانههای رسمی. او در هیچ مصدر رسمی حضور ندارد. او برآمده از زیرزمین است و دقیقا از چیزی سخن که زیرپوست شهر جاری است. حتی لحن و محتوای سخن او نیز هرگز مشابه با الحان عرصه رسمی نیست. او دقیقا با زبان دختران و پسرانی سخن میگوید که آنان حتی در خانه و مدرسه نیز(که محرمترین محل زندگی آنان است) مجوز بهکارگرفتنش را نداشتند. این زبان و آن سخنان، تنها در نهانترین لایه حیات یعنی در کوچههای باریک و ناامن زیستِ محرمانه و یواشکی آنان قرار دارد. آنان جایی سخن مرتضیپاشاییگونه را زمزمه میکردند که هیچ گوش رسمی یارای شنیدن و قدرت تحمل و امکان تایید آن را نداشت. آن صدا، صدای لحظات خلوت جوانانی بود که خلوتکردن برای آنان اگر نه گناه که غیرعادی است. و جامعهشناسی ما از این «وضعیت» زیستی نسل جدید ناآگاه است.
ما نه نگران که باید مشعوف وضعیت پویای جامعه خود باشیم. این نسل به ما میگوید، کمی قطار فقه را سبک و مقداری قد سیاست را کوتاه کنید. میگوید از آنهمه اندیشهورزیِ بیفرجام و بدفرجام بکاهید و به «سمفونی» روی آورید. جدلهای درازنای تاریخی را رها کنید، هم را لعن نکنید، برای هم پرونده نسازید، قلمبهسلمبه سخن نگویید، دوئلهای احمقانه را کنار بگذارید، در شط رنج، شطرنج بازی نکنید، دنکیشوتوار زندگی نکنید؛ اینهمه را رها کنید و بیایید کمی بخندید.
پیام دیگر شب گذشته به صاحبان عرصه رسمی این است؛ نسل حاضر به رسانههای رسمی شما نیازی ندارد و اساسا این تریبونها را به رسمیت نمیشناسد. قطعا بخش بزرگی از کسانی که شب گذشته به خیابان آمدند از رویداد ملی (!) نمایشگاه مطبوعات خبری نداشتند. این نسل رسانه خود را دارد رسانهایی که البته اتفاقا اکثریت سخنوران و نویسندگان عرصه های رسمی از آن بیگانهاند. شبکههای اجتماعی ابزار ویژهای است در اختیار نسلی که کمترین نسبتی با رسانههای رسمی ندارد.
آنان که شب گذشته بهت کردند و شوکه شدند، بازندگان اصلی جامعه ایران هستند. این بهت نشان از وجود فاصله بزرگ تحلیلگرهای اجتماعی ما از واقعیت جامعه است. جامعه ایرانی دقیقا در حال دور زدن یک پیچ بسیار تند تاریخی است. نسل جدید اتفاقا در نخستین واگن و شاید در لوکوموتیو نشسته است. آنان چیزهایی را میببینند که کنشگران رسمی نشسته در واگن واپسین قطار، هرگز تصورش را هم نمیکنند. این پیچ اینقدر تند است که اگر درست اندیشه نشود، ممکن است واگنها بخصوص واگنهای واپسین از لوکوموتیو جدا شوند و مسافران آن که اتفاقا خود را پرچمدار تحول و توسعه و رهبری فکری و کانون تعالی میدانند، برای همیشه در گذشته جابمانند. شاید اگر تصویر دقیقتری از واقعیت داشته باشیم، باید دردمندانه بگوییم این تراژدی اکنون اتفاق افتاده است چه، مگر کسی پیشبینی میکرد که خیابانهای تهران و تبریز و شیراز و اصفهان و… برای وداع یک خواننده سیساله ناشناخته اینقدر شلوغ شود؟ مگر بخش بزرگی از کنشگران جامعه ما حیرت نکردند؟ آری «خیابان» حرفهایی دارد برای کسانی که تامل کنند.
بخشی از یادداشت در صفحه آخر روزنامه اعتماد، دوشبه 26 آبان 93، منتشر شده است: لینک پیدیاف :: فرارو :: انصافنیوز
موافقین ۱ مخالفین ۰
۹۳/۰۸/۲۶
اصغر زارع کهنمویی
با سلام و درود به همه عزیزان
برادر گرامی محمد نوریزاد خسته نباشید
امروز 3 آذر بیش از همیشه غمگین و با دلهره به دنبال خبر توافق هسته ای هستم آه و افسوس این بار هم خبری نشد ملتی در درد و رنج 7 ماه دیگر باید صبر کند …..
در این لحظات مردم دنیا دغدغه شان چیست ؟و ما کجا هستیم به فکر بیکاری درد و رنج مردم عزیز………..
نسلی سوخته ، ناامید ،اما پاک مثل آب روان راهش را از ما نسل انقلاب جدا کرده و تلاش می کند بیرون از این هیاهوی ما راهی برای زندگی خودش بیابد و با زبان بی زبانی به ما میگوید من را به خیر تو امید نیست شر مرسان!!!!!!
فرزندان پاک ایران سخت شرمنده ایم ما برای شماآرزوها داشتیم اما…..
مزدک گرامی
درک می کنم که دفاع از یک فرد و یک صنف و یک دین دفاع از باورهای او نیست و متشکرم از یادآوری ات. اما من که قدرتی ندارم که گفتارم، حق پایمال شده احتمالی هر بهایی، هر شیعی، هر سنی، هر دگرباش جنسی و هر دگراندیش را پاس بدارد و محققش کند. من و شما حق اظهارنظر داریم در این سایت فخیمه نوری زاد. چه بسا به لطف مصباح و احمد خاتمی از چنین حقی هم محروم شویم. این حکومت است که باید حق هر ایرانی در اظهار نظر و تجمع و دینداری و باور را پاس بدارد و آزادی را سلب نکند. این بجای خود حق و درست اما سخن من چیز دیگری است: در گفتگوی با ساسانم، داشتیم در باره نحوه نزدیک شدن به دنیای مدرن و دور شدن از پیشامدرن بحث می کردیم. در این بحث ما وزن و اثر هر گروه و صنف در سد ایجاد کردن در مقابل دنیای مدرن را باید بسنجیم. من مدعی ام عارفان و حلقویان و نژادپرستان دیرتر و سختتر با راه رفتن ما به سمت مدرن شدن همنوایی می کنند اما فقیهان نزدیکترند به دنیای مدرن. فقه با همه اشکالاتی که هر اهل نظری ممکن است و حق دارد در آن ببیند دانش زندگی روی زمین است و دانش زمینی اگر با اقتضائات زمین نخواند کم کم دگرگون می شود. مثال واضحش مواجهه آنها با تکنولوژی و علوم غیرشرعی است. شما کافی است به منابع عصر قاجار مراجعه کنید خواهید دید پر از از فتاوی در مذمت البسه خارجی و ضرورت دوری از تشبه به کفار و سپس مقابله با حمام به شکل نو سپس رادیو و تلویزیون و روزنامه و چه و چه اما همه آنها اکنون با این پدیده ها کنار آمده و از منافع آن بهره برده اند. شما کافی است برای یک فقیه تبیین کنید یک پدیده منفعت دارد و برای بشر مفید است او ابتدا نمی پذیرد اما جو جامعه را که ببیند او هم دگرگون می شود نگاه کنید به انظار فقها در پنجاه سال پیش. شاید همه خون را نجس می دانستند ولی اکنون به سبب داشتن منعفت محلله هم در استفاده از آن مجاب شده اند البته قبول دارم به سختی و با جان کندن. منع برده داری هم از این قبیل است. تکفیر کردن دیگران یک سنت عادی در میان فقیهان پیشین است. همین آخوند خراسانی مدافع مشروطه چندین فتوا در تکفیر دیگران دارد اما پیدایش داعش و روشنایی و برتری دنیایی که در آن تکفیر نباشد دارد کم کم بر فقیهان ما مسجل می سازد که از این پدیده دوری کنند البته گاه توبه فرمایان خود کمتر توبه می کنند(نک:مقاله گنجی در باره تکفیر و نشانه آن در فتوای آیت الله مکارم که هنوز ضدتکفیر کنگره برگزار می کند) همین فقها خیلی آمادگی دارند با نرمهای حقوق بشر کنار بیایند اگر اقتضائات سیاست بگذارد. کار آسانی نیست اما ممکن است پس به نظر من دانش فقه از هپروت بافی شیخ اشراقی و ملاصدرایی و صوفیگری که هیچ نسبتی با زندگی و هستی و دنیای زمینی ندارد نزدیکتر به بهتر شدن و رشد و مدرن شدن هست.پیش از آنکه یقه فقه را بگیریم باید یقه خودمان را بگیریم که چه مرگمان است در هر مشکل و مصیبتی به امامزاده پناه می بریم و یا رمالگران را واسطه بین خود و سرنوشتمان می کنیم. مردم ایران بیشترین مراجعه به رمالان و عرفانهای نوظهور و شیطان پرستی دارند! این ناشی از چیست؟ از فقه که نیست از بیماری درونی ماست از جرأت مواجه نشدن با سختیها و رنجهای درونی است . من خودم را می گویم در هر سختی کم می آورم اما آیا باید به رمال مراجعه کنم؟ شک نکنید همه مردمان در این کره خاکی به اندازه هم بیخبر از متافیزکند و از اسرار کائنات ناآگاه. پس چرا برخی شعبده بازان مدعی داشتن آگاهی ها و شناختهای ناگفتنی اند؟ چون ما ساده ایم و ذهنمان رشد نیافته و به آسانی خود را فریب می دهیم. حکم من این است: هر کس شما را به راهی خواند که از اختیار و آزادی شخصیتان کم کرد و خواست بر مبنای دانش ویژه او عمل کنید این رمالی و شعبده بازی است و هیچ دانش ویژه ای در میان نیست. بله دانشی که در دانشگاه یا حوزه خوانده شود و در معرض دیدگاه همگان چکش بخورد و خوب و بد آن برملا شود این دانش واقعی است اما دانش سری فقط بیماری روانی است. این به ما اختصاص ندارد یک پدیده فراگیر جهانی است نزد اوپاییان ساده اندیش هم به وفور یافت می شود اما آنها مراحلی را گذرانده اند ولی ما هر آن ممکن است دچار هپروت اندیشی شده و بیشترین مان صوفی شویم و از گناهان ناکرده به کوه و کمر پناه بریم و در حلقه های عفونی خود را به دست شریران و بیماران روانی بسپاریم. من نمی پذیرم امثال طاهری از مجامع بین المللی معتبر مجوز گرفته باشند زیرا اگر عاقل باشند باید آنچه دارند را به صورت مکتوب در اختیار جهانیان بهند تا ما با چشم باز بخوانیمش و سپس تصمیم به قبول یا رد بگیریم نه اینکه دختر و پسر من را به یک حلقه مخفی دعوت کنند و از دردها و تردیدهای او استفاده/سو استفاده کرده و بر بیماریش بیافزایند.(از دید من گوش سپردن و خود را در اختیار یک ذهن و شخص نهادن نشانه افزایش بیماری است) هیچ فقیهی تاکنون از چنین کارهای مخفیانه ای نکرده است بله بیماران روانی که ادعای کرامات می کنند در میان بیسوادان حوزوی هم هستند اما نهاد فقاهت یک نهاد معتبر بشری است که کاش علوم مدرن را هم فرامیگرفت و سپس فتوا می داد آنوقت ما این همه درجا نمی زدیم و دقمرگ نمی شدیم. برادر نوری زاد عزیز هم بداند و مطمئن باشد طاهری آنقدر دانشمند نیست که فقیهان از مناظره با او بترسند زیرا همین مرتضای(البته از دست مغالطاتش کفری ام من) این سایت به آسانی پنبه اش را می زند. تازه مناظره که راهکار انسانی برای غلبه بر دشمنی نیست. راهکار این است که هیچ کس دانشی اگر دارد مخفی اش نکند و آن را در مکوتبات و نوشتارهای ریز و درشت در معرض دید جهانیان بنهد و تن به گفتگوی طرفینی بدهد. ما خون دلهای خورده ایم تا از دانشهای نهان و سری عبور کرده ایم. یک عده هپروت اندیش در سده های دور می گفتند فلسفه به نااهل نیاموزید و مخفیانه تدریس می کردند می دانید چرا؟ چون همه چیزی که می گفتند مزخرفات بود مانند دانشهای اخوان الصفا که نوعا اشراقات تهی از زندگی است.ما در عرصه کرامات بافی و عرفان و صوفیگری و شعربافی و اشراقیگری در آخرین درجات افول و انحطاط هستیم. من کم نمی شناسم دانشگاهیانی که از فال حافظ و ذکر نعمت الله ولی و سیدعلی قاضی برای باز شدن بخت دخترانشان یا قبول شدن در کنکور پسرشان با ولع استفاده می کنند یا در هر کاری به استخاره رو می آورند گویی از یک روحانی که از خواندن جامع المقدمات در پنج سال ناتوان بوده، توقع یک دانش سری را باید داشت که بداند آینده ما چگونه است و این تب مزخرف گویی با تأسف باید گفت جامعه روحانیت ما را تا حد زیادی در برگرفته زیرا مراجعه کنندگان زیادند. هر جامعه ای که ناتوانان زیاد دارد دانش ناتوانی هم متناسب با آن را هم می سازد.
چناب علی1 گرامی من اشتباها کامنت را بنام ناشناس منتشر کرده ام!عذر می خوام
آثار شما حکایت مهارت نیست حکایت دل است. پاینده باشید زنده باد ایران زنده باد ایرانی.
درود بر همه آزادگان٫ انساندوستان و ۱۰۰البته ایراندوستان
جناب نوریزاد درود برشما٫بنده بغیر از جنابعالی بزرگوارن٫ دکتر ملکی و دکتر خزعلی هیچ کدام ازبازدیدکنندگان را نمیشناسم ولی وقتی به عکسها نگاه میکنم انگار سالهاست که با فرد فرد این عزیزان آشنا بوده ام. همه شما ها دوست داشتنی و عزیزید و در دل هر ایرانی راستین جای مخصوص دارید
ازراه دور وبا دلی محزون از درد غربت برای همگی شما تندرستی٫ شادمانی٫ پایداری و پیروزی آرزو میکنم. موفق و سربلند باشید
گفته میشود که حق گرفتنی است و نه دادنی. یعنی آدم باید ان خقوقی را که ازش گرفته اند باز پس بگیرند. بعضی از حقوق هستند که اصلن گرفتنی نیستند و ما داوطلبانه و از روی ترس به حاکمان داده ایم . از جمله حق خود بودن. تظاهر نکردن بیان فکر کردن حق ایرانی بودن در کشورمان. خق انتخاب لباس. حق داشتن عزت نفس. حق شاد بودن و خندیدن.
سلام دوباره به همه ی ایرانیان ستمدیده .سردار عراقی بسیج پولداران ایران و جهان گفته به جهنم که تحریم میکنند به جهنم که توافق نمیکنند . ادما ناراحت میشه تو سال 2014 اینجور ادما دنبال جنگن دنبال محو یک کشور 7 ملیونی هستند نه با موشک بلکه با بمب اتم .همه دنیا دنبال علم هستند اینا دنبال بمب اتم جنگ و…اما انچه ایرانو پای میز مذاکره نشوند نه تهدید اوباما بود نه تحریمها بلکه ترس از مردم بود اون مثال ایرانی رو گرسنه عرب را سیر نگهدار فهمیدن غلطه و به دریوزگی برای رفع تحریمها نظامی که مردم پشتش نباشن نمیتونه با چماق زورگویی رعب و وحشت اسید پاشی و …حکومت کنه
سلام ودرود من تقدیم به هموطنان بهائی عزیزم که سخت از ما به اصطلاح شیعه ها لطمه دیده اند .لطمه چه عرض کنم که در زیر پای ماها له ولورد شده اند وباز به عشق وطن ؛هرکجا که جائی مییابند ویا میتوانند تنفس کنند وارد میشوند .
بنده اماده ام چشمانم را پیش پایشان بگذارم .
سلام به استاد نوری زاد
از همه خوانندهای سایت و نویسندهاش می خوام که حتما به نمایشگاه استاد سر بزنن. این فرصتو نباید از دست داد. خودتون می دونید. من رفتم کلی حال کردم.
سلام به نوریزاد عزیز وایسا و بجنگ ما باید با عقل و خرد بجنگیم نه با چوب و چماق خیلی شما رو دوست دارم نه به خاطر شجاعتتان که مقابل ظالمان ایستاده اید بلکه بدلیل انسانیت و اینکه به همه ی انسان ها احترام میگذارید نه به حاطر دین یا مذهبشان به خاطر مخلوق خدا بودن .ارادتمند شما حمیدرضا از شهر قزوین
تقریبا دوماهی میشه توی شهرستان ما (قیروکارزین) که در 200 کیلومتری جنوب شیراز واقع شده هر روز چندین زلزله کوچیک وبزرگ میاد و وحشت میان همه انداخته بهطوری که اکثر مردم توی این هوای سرد شبها بیرون میخوابند آخه این شهرستان قبلا در سال 1352 یه زلزله بزرگ اومده بوده که تمام شهرستان با خاک یکسان شده بوده و حدود چهارهزار نفر کشته شده بودن هنوز مردم این زلزله رو فراموش نکردن وهمین باعث شده ترس بیشتری داشته باشند
این روزها وقتی مردم به هلال احمر مراجعه میکنن برای گرفتن چادر مسئولین هلال احمر در ازای هر چادر چیزی حدود 600 هزار تومان از مردم طلب می کنن (گرانتر از بازار آزاد) وقتی بهشون میگیم چطور همین چادرها با تمام امکانات مفت ومجانی به غزه ولبنان وسوریه وعراق وکشورهای مفت خور دیگه میدین هیچی ازشون نمی خواین؟ فقط سکوت میکنن و میگن مسئولان بالا دستی گفتن وقتی می تونید به مردم چادر مجانی بدین که زلزله همه خونه ها رو خراب کرده باشه،
یکی نیست بهشون بگه وقتی خونه مردم خراب شد کسی میمونه که بخواد بیاد واز شما چادر بگیره اونوقت چادر به چه کارشون میاد تازه اونوقت همه مردم ایران اونقدر کمک میکنن که دیگه نیازی به کمک دولت نیست.
جالب بدانید که اکثر مردم شهرستان ما هنوز توی خونه هایی زندگی میکنن که شاه بعد از زلزله سال 52 براشون ساخته و آنهایی که توی همون خونه های زمان شاه که چهل سال قبل ساخته شده زندگی میکنن ترس کمتری از بابت خراب شدن خونه ها دارن نسبت به اونهایی که توی مسکن های مهر زندگی میکنن که همین امسال بهشون تحویل دادند.
حالا سئوال ما از مسئولین اینه که چرا از کمترین کاری که می توانید انجام بدید(دادن چادر به مردم) دریغ می کنید؟
آیا سلامتی و آرامش عربها از مردم خودتون واجب تره؟
فکر نمی کنید چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است؟
ای کاش که مسجد بود. اعراب همین دیروز تا امروز هر کاری از دستشون اومد انجام دادن تا ایران به توافق نرسه. عرب ها الان حکم کسجد که هیچ, حکم دشمن قسم خورده ۱۴۰۰ ساله با ایرانی ها دارند. دوست خوب من ادبیات شما خیلی ادبیات دوستانه ای بود. ادبیات دوستانه باعث میشه که حاکمان این ادبیات رو دلیلی برای ترس مردم از اونها بدونند و به میزان ظلمشون اضافه کنند. به نظرم وقتی اعتراض میکنید اونهم به این ظلم به این بزرگی مثل کاوه آهنگر اعتراض کنید نه اینکه نظر طالم رو در مورد ظلمش بپرسید. فکر میکنید در ازای سوال شما حکومت ظالم چه جوابی میده؟ تو بهترین و منطقی ترین حالتش اگه از احادیث ساختگی و این ها استفاده نکنه, میگه کمک ما به لبنان باعث میشه ما بتونیم تهدیدی برای اسراییل باشیم و قدرت چانه زنی داشته باشیم! شما از جالب انتظار جواب قانع کننده داری که سوال میپرسی؟ اعتراض اگر میکنی لحن اعتراض مندانه بگیر نه لحنی که از دید ظالم تلقی کننده ضعف شما باشه!
در مورد اسلام هم همینه. مردم جرات ندارند بگند اسلامی که امروز داریم اصلا اسلام که هیچ, دین که هیچ, حتی انسانی و خردمندانه هم نیست. وقتی جرات نمیکنند این رو بگن خیلی با احتیاط میگن : “آخه کجای اسلام گفته …..”!
سلام اقای نوری زاد جوابو که نمیدی عیبی نداره من خسته نمیشم مثل شما که نشدی خوب شلوغش کردی براخودت!! چه خبره میخواهید رییس جمهور شوید.