سر تیتر خبرها
روز دوم، روزی خلوت اما پر برکت

روز دوم، روزی خلوت اما پر برکت

دیروز به شلوغیِ روز نخست نبود. اما از برکت آکنده بود. روز های آغازینِ هفته همین گونه اند. با این همه چرا نگویم: هر عزیزی که از پله های نمایشگاه بالا می آمد و نفس زنان بدانجا پای می نهاد، با خود از کوچه باغ های همدلی برکت می آورد. یکی با زبانِ نگاه می پرسید: عشق بچند؟ دیگری از آداب عاشقی می پرسید. این که: آیا چیزی به اسم عشق هست و اساساً آیا می شود عاشق شد؟ یکی مشفقانه بر می آشفت که: در این بلبشوی فریب و دزدی و دروغ، عشق آیا فرصتی برای برآمدن دارد؟ آن یکی با تبسمی که بر لب داشت، بر این سخن پای می فشرد که: عشق را می شود مگر فروخت؟

و من چه باید می گفتم جز این که: به هر بهانه باید عاشق شد. عاشق که شدیم، رنگ ها جور دیگر می شوند. عاشق که شویم، با کوه، با پرنده، با درخت، با آسمان، با زمینِ زیرِ پا سخن خواهیم گفت و سخن شان را خواهیم شنفت. عاشق که با شیم، مردم را دوست خواهیم داشت. چه فقیر باشند چه غنی، چه مسلمان با شند چه نامسلمان، چه زیبا روی باشند و چه نا زیبا روی. چه پیر باشند و چه جوان. اکسیر عشق، نه معجونی است که بشود خریدش، و یا فروخت. من تنها ردّی از اسمِ عشق بر بوم نشانده ام. که: اگر به عاشق شدن مشتاق اید، این اسمش. رسمش با شما! راستی پای هر عکس یک چیزهایی نوشته ام عمدتاً به کنایه و طنز.

نمایشگاه تا پایان هفته هر روز ادامه دارد. از ساعت چهار عصر تا هشت شب چشم به راه شما عزیزانم.
نشانی: خیابان کارگر – بالاتر از میدان انقلاب – بالاتر از خیابان نصرت – کوچه عبدی نژاد – پلاک 18 – طبقه دو

محمد نوری زاد
دوم آذر نود و سه – تهران

64385_980255652002051_4153689367912990437_nاین دوستان، همگی از شاگردان آقای محمد علی طاهری اند. و همگی نگران استادشان که سخت بی خبرند از وی و از پایان کارش. یکی از عزیزان این جمع – سعید یسایی – چندی پیش توسط اطلاعات یا سپاه بازداشت شد و اکنون در اوین زندانی است. سعید یسایی با دوستانش روزه می گرفتند و در برابر زندان اوین افطار می کردند. استادشان در اعتصاب غذا بود. من بارها گفته ام که: برخورد های چکشی با یک صاحب سخن راه به جایی نمی برد. محمد علی طاهری با هر مرام و مسلکی که دارد، سخنی دارد. سخنش را به مشارکت بگذارید و داوری اش را به مردم وانهید. در یک مناظره ی تلویزیونی بنشینید و وی را مفتضح کنید اما به وی فرصت سخن گفتن بدهید. که من و شما خود می دانیم چرا به صاحب سخنان فرصت سخن گفتن نمی دهند. نیک می دانیم.

1456633_980256322001984_6961220098925558026_nدوستان می آمدند و می رفتند و عکس می گرفتند به یادگار. یکی از اینان که در این عکس می بینید از سیرجان آمده بود. اگر گفتید کدامشان؟

1470121_980260462001570_35801410648145971_nمن: (احتمالا به جوان اول) مرگِ من بگو چی فهمیدی از این تابلوها؟ جوان اول: ( احتمالا به من) روم نمی شه آقای نوری زاد. شما هرچی نباشه جای پدر مایید. جوان دوم: (احتمالا به من) آقای نوری زاد، من می خوام مثل خودتون صریح و بی پرده حرف بزنم. اگه از من می شنوید می گویم: دست از سر نقاشی بردارید و برید سراغ یه حرفه ی دیگه و نقاشی رو به اهلش واگذارید. نه خودتونو تو دهن ها بندازید و نه آبروی نقاشی و شأن نقاشی رو ببرید. مفهوم؟

1535675_980259442001672_1099380874138569687_nمن: ( احتمالا در حال توضیح دادن) نگاه کنید، سطل سطل داره عشق بیرون می ریزه از تابلوهام. مدیون من اید اگه یه بطری نیارید و از این آبشار عشق پر نکنید و نبرید من باب تبرک!

10394651_980261848668098_1629303567050563545_nاین که با من دست می دهد، پدر است. و آنکه در سمت راست من ایستاده، پسراست. پسر دیروز که روز نخست نمایشگاه بود، آمده بود و یکی از تابلوها را خریده بود. امروز پدرش را نیز آورده بود. این پدر، عمده ی عمرش را در سالهای پیش از انقلاب در مجله ی زن روز گذرانده بود و خاطره ها داشت از آن زمان.

10405423_980257702001846_7632436027770054111_nمن: ( احتمالا به آقای کریم بیگی) حالا این تابلو رو چند می خرید بعدِ این همه توضیحی که دادم؟ آقای کریم بیگی: ( احتمالا به من) دارم به این فکر می کنم که اساساً آیا یه چیزی بدیم یا یه چیزی بگیریم بابت بردنِ این تابلو؟

10425090_980263662001250_5041577944878920433_nاین جوان سمتِ راستی از کرمانشاه آمده بود. با همین جوانی، ارشد الکترونیکش را گرفته و حالا باید برود سربازی. احتمالا به تابلوی من نگاه می کند و با خود می گوید: این بابا راستی راستی چی خیال کرده در باره ی خودش با این تابلوهایی که اسمشونو گذاشته نقاشی؟!

10432506_980256772001939_1672011988951581461_nمن: ( احتمالا با خودم) همچین رنگ ها و حرف ها را به هم تنیده ام که از تک تک کارها عشق زده بیرون چه جور. آقای کریم بیگی: ( احتمالا با خودش) بذار تحویلش بگیریم دلش نشکنه بنده ی خدا…. ( و احتمالا به من) بله، چی کردی آقای نوری زاد با این عشق هات. داره شُر و شُر عشق می ریزه بیرون از تابلوهات. یکی یه سطل بذار زیر تابلوها….

10711136_980262582001358_8802980742347893050_nحمزه کرمی آمد و گفت که خیال داشته روز افتتاحیه خود را به نمایشگاه برساند اما بشدت بیمار شده و به بیمارستان برده اندش و از یک خطر حتمی مغزی بدر جسته. امروز نفس زنان از پله ها بالا آمد. یک راست بردمش به اتاق ریکاوری تا نفسش جا بیاید. این حمزه کرمی، هموست که بازجوهایش تا می توانسته اند زده اندش و تا می توانسته اند فحش های لجنی به وی داده اند و تا توانسته اند کله اش را در کاسه ی مستراح فرو کرده اند تا بدانچه که آنان می خواهند اعتراف کند. یکی از اتهام های خود من – نوری زاد – این بود که چرا در نامه ای که از زندان نوشته و بیرون داده ام به همین آزار بازجوها با حمزه کرمی اشاره کرده ام. قاضی مقیسه در یک دادگاه مسخره ی سه دقیقه ای به من گفت: باید ثابت کنی که بازجوها با حمزه کرمی این کارها را کرده اند و گرنه می دانم با تو چه بکنم؟ به صورتش خندیدم و گفتم: تو خودت مأمور اطلاعات و سپاهی قاضی نیستی که. سرضرب دوسال مجدد به من حکم داد. شلم شوربایی است در این مملکت به ابوالفضل.

10734095_980264848667798_8260593400778421768_nاینجا را من اسمش را گذارده ام: اتاق ریکاوری. هر که از پله ها بالا می آید و نفس نفس می زند می برمش به این اتاق که در مجاورت سالن نمایشگاه است. جوانی گفت: یک بساط قلیان هم اگر بود بد نمی شد کلی بازدید کننده داشت این تابلوهای شما. بد هم نمی گفت این جوان. اما ظاهرا گفته اند دود قلیان خیلی خسارت بار تر از دود سیگار است. پس فعلا بی خیال قلیان…..

Share This Post

درباره محمد نوری زاد

39 نظر

  1. do ta films baraye didan
    1 ba man az darya beghoo az reza alamesade
    2 rosewater bana be ketabe maziar bahari

     
  2. آقای نوریزاد شما جای پدرمی /من دانشجوی کارشناسی ارشدم ولی هیچ انگیزه ای واسه ادامه دادن زندگی ندارم/شما از عشق صحبت میکنی ولی انگار کاملا این واژه برای من بیگانست/انگار خدام مارو فراموش کرده/اصلا خدایی هست؟/ هیچ دلگرمی نداریم / هیچ جای آرامش تو این مملکت پیدا نمیشه/درس خوندنو دوست دارم ولی وقتی به عاقبت فکر میکنم ازش زده میشم/30سالمه هنوز بیکارم /پدرم کارگره/ اصلا جرات نمیکنم به ازدواج فکر کنم/ خلاصه اینکه بد کردن با ما /به خدا ازشون نمیگذرم/ آقای نوریزاد من هیچی نداشتم ولی عاشق بودم عاشق خدا/عاشق طبیعتش/عاشق موجوداتش/ولی امروز فقط سیاهی میبینم/آقای نوریزاد اینا خدای منو دزدیدن/ فقط به این فکر میکنم کی این بقیه ی عمرمم میاد و میره تا تمووم بشه/ این رسمش نبود من نمیدونم اینا به چیه این دنیا چنگ زدن/چرا اینقدر ما بیچاره ایم/چقد الکی به خودمون تلقین مثبت بدیم بگیم درست میشه/آقای نوریزاد خیلی دوست داشتم بیام نمایشگاتون/آرزوم بود ولی راستش میترسم //میترسم نه به خاطر خودم به خاطر پدر و مادرم /تحمل رنج کشیدنشونو ندارم/همین جوریشم بد جوری سربارشونیم/جالبه تو سن سی سالگی دستت تو جیب پدرت باشه نمیدونم شایدم از بی عرضگی خودمه// آقای نوریزاد عشق کلمه مقدسیه//کاش میشد عاشق شد عاشق موند//خیلی دوستتون دارم همین که میشه با شما یه درد و دل خشک و خالی کرد یه تار موتون میارزه به هزار تا امثال……….بگذریم…ایشالا همیشه سلامت و شاد والبته عاشق باشید

     
  3. با درودي ديگر بر هموطنان، جناب نوريزاد مبارز و كاربران و تيم محترم سايتشان، در باره چند موضوع قصد نوشتن دارم. اميدوارم طولاني و كسل كننده نباشد، قرعه چراغ اول بنام صاحب سايت درامد، ( چراغ دلتان هميشه روشن باد ) جناب نوريزاد با اميد به موفقيت نمايشگاه تان و اب كردن تابلو ها و تي شرتهايتان ( نصيحت دوستانه بُنجلها را اول كار رد كن بِرن، يوقت بيخ ريشتان نمانند ) جناب نوريزاد و دوستان انچه مي نويسم پژواك اين چند سال تجربه و خواندن مطالب مختلف و ديدن فيلمهاي بسيار ( خصوصا مستند ) و نظرات خودم است، لذا ادعاي تخصص در رشته خاصي را ندارم، و با توجه به ابن تجربيات فكر مي كنم اينقدر ذوب شدن در مقوله عشق نمي تواند راهكاري درست براي مشكلات انسانها بأشد، نه اينكه مخالف عشق و عاشقي بأشم، باور كنيد تا بحال يك سي – چهل باري عاشق شدم، و اگر فرصتي دست دهد يك چند بار ديگر خواهم شد، اما ابن مقوله عشق و عاشقي معنيش اطاعت ٪١٠٠ و كوركورانه إز إحساس است، كه در خيلي مواقع كار أدمها را به جاهاي بأريك مي كشاند. حالا اگر عاشق ولايت نشوند مثل مجنون سر به بيابان مي نهند. در كالبد هر انسان با شرف و منصفي ( نه خودفروشان به مقام و قدرت و ثروت ) مردم بايد يك توازن بين عقل و خِرَد و عواطف و احساسات برقرار بأشد، هر كدام إز اين كفه ترازو بمثابه زنگ خطر و ترمزي اضطراري براي كفه ديگر است، همانطور كه إز كوچه پس كوچه هاي يك عقل و خِرَد بالغ إمكان گُذر صدها جور كشيدن نقشه پليد و منفي وجود دارد، و وظيفه جلوگيري إز ان اقدامات در درجه اول بر عهده وجدان و عواطف انساني موجود در ان پيكر است، همين طور عكس اين قضيه هم صِدق ميكند، كه يك عقل و منطق بارور بايد حواسش به عواطف و احساساتي كه كار دستش مي دهد بأشد، دومين مورد در باره انتقاد دوستي إز نوشته من در يكي از پُستهاي قبلي است كه يك به يك انتقاد اين دوست گرامي را با هم بررسي كنيم، ( گاهي اوقات به استاد كورس و جناب حاج مرتضي نه اينكه حسودي كنم بلكه احسني تقديم مي كنم كه با حوصله و خط به خط مقاله يا جواب كاربري را مي دهند ) دوست گرامي انتقادتان إز من يكي اين بود كه نبايد نتيجه كاري را بررسي كنيم، دوست عزيز پَس كجاي يك مقوله يا يك پروسه را جهت نقد و بررسي بايد كاووش كنيم، أيا نتيجه گيري إز اول يا وسط يك واقعه مي تواند خالي إز اشكال و بدون نقص بأشد؟ مسلم است كه ما بايد إز نتيجه يك عمل يا واقعه بيلانس مثبت يا منفي مي گيريم، حتي يك نتيجه مثبت هم نبايد دال بر موفقيت بأشد، و بايد بهايي كه براي ان نتيجه مثبت پرداخت شده، كاملا مورد حساب كتاب قرار گيرد، فلاسفه عهد عتيق يا دوران مدرن مدرن چه در اين باره گفته اند فرقي در اصل مطلب نمي كند، در جايي گفته ايد كه ما همه كناهان را با استفاده إز تيوري توطعه به گردن خارجيها مي اندازيم و سهم خود را در ان صفر مي دانيم، دوست من بحث انجاي من اصلا در باره توطعه خارجيها نبود، گرچه در همين ٦٠ سال گُذشته خودتان شاهد كودتاي ٢٨ مرداد و و منحرف كردن قيام ضد استبدادي ٥٧ مردم ايران هستيد، و جناب نوريزاد هم در اين سايت بارها و بارها به گُذاشتن ريلهايي براي حركت قطار سرداران پُف كرده و اخوندهاي عربده كش توسط قدرتهاي خارجي و بردن كشور به سمتي كه انها مي خواهند اشاره كرده است، نمي گويم كه مردم هيچ كاره اند، ولي هم سياستمداران انها خيلي تيز هوشند هم حكومتي هاي ما خيلي غافل و پخمه اند، كه در واقع نقشي براي مردم در اين وسط نمي ماند. اشاره اي به تسخير استحكامات پُرتقاليها در درياي عمان زر زمان صفويه كرديد، و گفتيد كه ان هم به تحريكعثماني ها بوده، دوست من در پُستي اشاره كردم كه ابنور اب چند كانال تلويزيوني فقط مخصوص فيلمهاي مستند هستند، فيلم در باره هر رويداد و واقعه در كل دنيا از هر دوراني، كاشكي اين إمكان در ايران بود، چند تا إز ابن مستندات در باره راهها و تجارت دريايي يا در باره جنگهاي دريايي كشورهاي اروپايي بر سر منافع اقتصاديشان بوده يا در باره به وجود امدن قدرتهاي استعماري و يا شركتهاي بازرگانيست، كه همين بيرون كردن پرتغاليها إز دريايي عمان و خليج فارس يكي إز ان موارد است، شما فقط به تسخير اين استحكامات توسط شاه صفوي و بيرون كردن پرتغاليها اشاره كرديد، بدون انكه در باره اصل مطلب كه إز كجا حمله به كشتيها و استحكامات و منافع پرتغاليها شروع مي شود نمي كنيد، أولين كسي كه راه دريايي إز اروپا به اقيانوس هند و اسياي جنوب شرقي را كشف مي كند، واسكا دوگاماي پرتغاليست، و همين كشف اين دريانورد باعث ارتفاع تجارت و اقتصاد پرتغال در يك مقطع زماني مي شود، تجارت و اقتصادي كه فقط إز طريق معامله. ادويجات و ابريشم إز اسيا با ان سرعت مي شود، ان زمان مخفي نگه داشتن اين نقشه ها و راههاي ابي و كشورهاي طرف معامله يكي إز بزرگترين اسرارهاي و خط قرمزهاي دولتهاي درياي ان دوران بوده، فرانسويها و انگليسيها و هلنديها سألها به دنبال كشف اين راههاي دريايي بودند، اسپانيايها در اين طرف كاري نداشتند، چون پاپ كاتوليك در صده شانزده ميلادي اختلاف پرتغال و اسپانيا را با كشيدن يك خط حل مي كند، اين طرف سهم پرتغاليها بوده به هر حال إز زماني كه اين سه كشور موفق به نقشه برداري ميكنند و راه را پيدا مي كنند، پروژه كنار زدن حريف هم شروع مي شود، در جريان بيرون كردن پرتغاليها إز درياي عمان و كلا بريدن دست انها إز بازارهاي اسيا و شرق اسيا نيروي دريايي انگليس و هلند نفش اصلي را داشتند، و ما فكر مي كنيم پرتغاليها إز دولت صفوي شكست خوردند و بيرون رانده شدند، دوست من موضوعي كه من در ان پست بيشتر مورد نظرم بود،، امدن اين شيعيان أمامي إز لبنان بود و گسترش هرچه بيشتر خرافه هاي شيعي در زمان صفوي و بعد إز صفوي ، شما در تاريخ ايران پيش إز صفوي اصلا به مورد حاد شيعه و سني برخورد نمي كني، تيمور لنگ كه يك سني متعصب بوده و إز كله مردم در أصفهان و لرستان و شيراز مناره مي سازد، در هيچ يك إز لشكر كشيهايش اشاره نكرده كه اينها را به دليل اينكه شيعه بودند كِشتم، يا اگر ناصر خسرو يا حسن صبا به مصر ميروند و إز خليفه فاطمي طلب كمك مي كنند، يا اگر فرقه اسماعيليه دست به مبارزه و ترور مي زند جاي بحث سني و شيعه نبوده، فقط كشتن خاينين و بيرون كردن تركان و عربها در دستور كارشان بوده، تمامي اين داستانهاي كربلا و امام حسين هم فقط براي مشرعيت دادن به سلسله صفوي روحانيت شيعه و هر چه عميق تر كردن اختلاف بين سني ها و شيعيان ساخته شده، منتها اين حقه بأزها صدها سال است كه إز اين طريق حقائق را حتي اگر انجور كه در تاريخ طبري امده درست و صحيح بأشد،تحريف كرده اند، اگر اشتباه نكنم جلد هفتم تاريخ طبري إشارات زيادي در باره زندگي حسين كرده، بخوانيد مي بينيد با روايات ملاهاي شيه كلي اختلاف دارد، و اين ملايان مفتخور إز تمام زندگي امام سوم فقط به تاسوعا و عاشورا يا نهايتا ده محرم چسبيده اند، موفق باشيد 

     
  4. ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﻴﺎﻥ

    ﺁﻳﺎ ﻋﻠﻢ ﻓﻘﻬﺎ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ
    اﮔﺮ ﻣﺎ ﺑﺮ ﻃﺒﻖ ﻗﺎﻧﻮﻧﻲ اﺯ ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﺷﺮﻳﻌﺖ ﺑﺨﻮاﻫﻴﻢ اﻣﻮﺭ ﺩﻧﻴﻮﻱ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﻫﻴﻢ و ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﻪ ﺗﻌﺎﺭﺿﻲ ﺑﺮ ﺑﺨﻮﺭﻳﻢ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﻴﻢ ﻣﺸﻜﻠﻤﺎﻥ ﺭا ﺣﻞ ﻛﻨﻴﻢ ‘ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺜﺎﻝ ‘ اﮔﺮ ﻣﺎ ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﻗﺼﺎﺹ ﺭا ﺑﭙﺬﻳﺮﻳﻢ و ﻣﺘﺨﺼﺼﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻪ و ﻋﻠﻢ اﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﻛﻪ ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﻗﺼﺎﺹ ﺟﻮاﺑﮕﻮﻱ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﻗﻀﺎﻳﻲ ﻣﺎ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ” ﻳﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﻗﺼﺎﺹ ﺭا ﻛﻨﺎﺭ ﺑﮕﺬاﺭﻳﻢ ‘ ﻳﺎ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻴﻢ ﺑﮕﻮﻳﻴﻢ ﻛﻪ ﻋﻠﻢ ﻣﺎ ﻧﺎﻗﺺ اﺳﺖ و ﻣﺸﻜﻞ اﺯ ﻋﻠﻢ ﻣﺎﺳﺖ و ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻪ اﺣﻜﺎﻡ ﻗﺼﺎﺹ ﭘﺎﻳﺒﻨﺪ ﺑﻤﺎﻧﻴﻢ ‘ و ﻳﺎ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻴﻢ ﺑﻪ ﺧﻮاﺹ ﺧﻔﻴﻪ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺒﺮﻳﻢ و اﺩﻋﺎ ﻛﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ اﻳﻦ اﺣﻜﺎﻡ ﻓﻮاﻳﺪﻱ ﺩاﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻧﻴﺎ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ‘ ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﺮاﻳﻂﻲ ﻣﺎ ﻓﻠﺞ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ و ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﻴﻢ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ ” اﻳﻦ ﺧﻔﺖ و ﺧﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻭﺿﻮﺡ ﺩﺭ ﻣﻮاﺟﻬﻪ ﻓﻘﻬﺎ ﺑﺎ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺣﻜﻮﻣﺖﺩاﺭﻱ و ﺳﻴﺎﺳﺖ ﻣﻴﺒﻴﻨﻴﻢ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺧﺮ و ﺧﺮﻣﺎ ﺭا ﺑﺎ ﻫﻢ ﺧﻮاﺳﺘﻦ اﺳﺖ ‘ اﺯ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺩاﻧﺶ ﻓﻘﻴﻬﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻋﻠﻢ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﺸﮕﻞ ﺩاﺭﻳﻢ ” ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻴﻬﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﮕﺬاﺭﻳﺪ ﺟﺎﻱ ﻣﺎ ﺑﻴﺴﻮاﺩاﻥ ‘ﺁﻳﺎ ﺷﻤﺎ ﺣﺎﺿﺮﻳﺪ ﻋﻠﻢ ﻫﻨﺪﻭﻫﺎ ‘ ﺑﻮﺩاﻳﻲﻫﺎ ‘ ﺁﻳﺮﻭﺩاﻱﻫﺎ ‘ﮔﺎﻭﭘﺮﺳﺘﺎﻥ و ﺻﺪﻫﺎ ﺑﻠﻜﻪ ﻫﺰاﺭﻫﺎ ﻣﻜﺘﺐ و اﻧﺪﻳﺸﻪ ﺭا ﻋﻠﻢ ﺑﺪاﻧﻴﺪ ‘ ﺷﻤﺎ ﻧﻪ ﺳﻮاﺩ اﻳﻦ ﻣﻜﺘﺒﻬﺎ ﺭا ﺩاﺭﻳﺪ و ﻧﻪ ﻭﻗﺘﺶ ﺭا و ﻧﻪ اﻋﺘﻨﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ‘ﺣﻖ ﻫﻢ ﺩاﺭﻳﺪ ‘ ﻋﻤﺮ ﺷﻤﺎ ﻛﻔﺎﻳﺖ ﻧﻤﻴﺪﻫﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺘﻮاﻧﻴﺪ اﻳﻦ ﻣﻜﺎﺗﺐ ﺭا ﺑﺮرﺳﻲ و ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺻﺤﺖ ﺁﻥ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﮔﺮﺩﺩ “ﻧﻴﺎﺯﻱ ﻫﻢ اﺣﺴﺎﺱ ﻧﻤﻴﻜﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺻﺪﺩ ﺭﻓﻌﺶ ﺑﺮ ﺁﻳﻴﺪ ‘ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﻣﺸﺨﺼﻪ ﻋﻠﻢ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﺭﻓﻊ ﺣﺎﺟﺖ ﻛﻨﺪ ‘ اﻳﻦ ﺣﺎﺟﺖ ﻣﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭا ﺑﻪ ﻏﺮﺏ و ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ﻭاﺑﺴﺘﻪ ﻛﺮﺩﻩ ‘ﺣﺎﻝ ﺳﻮاﻝ اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ‘ﭘﺲ ﭼﺮا ﻏﺮﺏ ﻧﻴﺎﺯﻱ ﺑﻪ ﻋﻠﻢ ﻋﺎﻟﻤﺎﻥ ﻣﺎ ﻧﺪاﺭﺩ ” اﻟﺒﺘﻪ ﻧﻪ ﻓﻘﻄ ﻏﺮﺏ ﻫﻴﭻ ﻛﺠﺎﻱ ﺩﻧﻴﺎ ﻧﻴﺎﺯﻱ ﺑﻪ ﻋﻠﻢ اﻳﻦ ﺩاﻧﺸﻤﻨﺪاﻥ ﻣﺎ ﻧﺪاﺭﺩ ‘
    اﻟﺒﺘﻪ ﻓﻘﻴﻬﺎﻥ ﺩاﻧﺸﻤﻨﺪ ﻣﺎ ﺟﻮاﺏ اﻳﻦ ﺳﻮاﻝ ﺭا ﺩاﺭﻧﺪ ‘ ﻳﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻓﻜﺮ ﻧﻜﻨﻴﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭا ﻣﺎﻧﺪﻩاﻧﺪ ‘ ﻧﻆﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺟﺰ اﻳﻦ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ ‘ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻏﺮﺑﻲﻫﺎﻱ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺑﻪ ﻋﻠﻢ ﻣﺎ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﻧﺪ ﻭﻟﻲ اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺪاﻧﻨﺪ ﺑﺪﺑﺨﺘﻨﺪ ‘ ﻧﻴﺎﺯﻱ ﺭا ﻫﻢ اﺣﺴﺎﺱ ﻧﻤﻴﻜﻨﻨﺪ ‘ ……..
    ﻭاﻗﻌﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﺼﺨﺮﻩ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻓﺮﺩا ﺣﻮﺯﻩ ﻋﻠﻤﻴﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ اﻳﺮاﻥ ‘ اﺭﻭﭘﺎ و ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ﺭا ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ اﺩاﻣﻪ ﺳﻴﺎﺳﺘﻬﺎﻱ ﺧﺼﻤﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ اﻳﺮاﻥ ‘ﻣﺎ ﻫﻢ ﺷﻤﺎ ﺭا اﺯ ﻋﻠﻢ ﺧﻮﺩ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ و اﺯ اﻳﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺣﻮﺯﻩ ﻋﻠﻤﻴﻪ ﺩاﻧﺸﺠﻮﻱ ﻏﺮﺑﻲ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ و اﺯ ﺻﺪﻭﺭ ﻋﻠﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻱ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﺧﻮاﻫﺪ ﺁﻭﺭﺩ ‘ ﻫﺎ ه’ ﻫﺎ ‘ ﻫﺎه ‘ﻫﺎه ‘
    ﺑﺨﺪا ﺧﻮﺩﻡ ﻣﺮﺩﻡ اﺯ ﺧﻨﺪﻩ ‘ ﺁﺧﻪ ﻳﻪ ﻓﻴﻠﻢ ﺩﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺭاﺟﻊ ﺑﻪ ﺣﻮﺯﻩ و ﺩاﻧﺸﺠﻮﻳﺎﻥ ﺧﺎﺭﺟﻲ’ ﻫﺎ ه’ ﻫﺎ ‘ ﻫﺎه ‘ ﻫﺎ ه ‘ ﺑﺎ اﻟﺘﻤﺎﺱ و ﺭﺷﻮﻩ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻳﻪ ﻣﺸﺖ ﺁﺩﻡ ﺩﻟﻘﻚ ﻓﻠﻚ ﺯﺩﻩ ﺭﻭ ﻛﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﺧﺮﺝ ﺯﻧﺪﮔﻴﺸﻮﻥ ﻫﻢ ﻣﻮﻧﺪن ﺑﺎ ﻭﻋﺪﻩ ﺗﺎﻣﻴﻦ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺁﻭﺭﺩه ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻪ ﻗﻢ و ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﻣﻠﺖ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﻣﺎ ﺩاﺭﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻋﻠﻢ ﻓﻘﻪ ﻳﺎﺩ ﻣﻴﺪﻥ ‘ ﺗﺎ ﺑﺎﺯاﺭ ﻣﺸﺘﺮﻱ ﺩﺭﺳﺖ ﻛﻨﻦ ‘
    ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ اﻳﻨﻪ ﻛﻪ ﻋﻠﻢ ﻏﺮﺑﻴﻬﺎ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻱ ﻃﺒﻴﻌﻲ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺟﻬﺎﻧﻪ و ﻣﻴﺸﻪ اﻭﻥ ﺭﻭ ﺟﻬﺎﻧﺸﻤﻮﻝ ﺩاﻧﺴﺖ ﻭﻟﻲ ﻋﻠﻢ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻱ ﻣﺎ ﺭﻭ اﻭﻝ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺯاﺭﺵ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩ و ﺑﻌﺪ ﻣﻴﺸﻪ اﻳﻦ ﻋﻠﻢ ﺭﻭ ﺻﺎﺩﺭ ﻛﺮﺩ ﻫﺎ ﻫﺎ ﻫﺎ ﻫﺎ ﻫﺎ ﻫﺎ ﻫﺎ ﻫﺎ ‘ ﻫﺎﻩ اﻟﺒﺘﻪ اﻳﻦ ﻋﻠﻢ ﻓﻘﻪ ﻳﻪ ﺧﺎﺻﻴﻴﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﺩاﺷﺘﻪ و ﻳﻜﻲ اﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺣﺎﺟﺘﻬﺎﻱ ﺳﻼﻃﻴﻦ و ﺯﻭﺭﮔﻮﻳﺎﻥ ﺭا ﻫﻢ ﻓﺮاﻫﻢ ﻣﻲﺁﻭﺭﺩﻩ و ﺁﻥ ﺗﻮﻟﻴﺪ ﺟﺎﻧﺒﺎﺯ و ﺟﻨﮕﺠﻮﻳﺎﻥ اﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻪاﻱ ﺑﻮﺩﻩ ﻛﻪ ﻛﻮﭼﻜﺘﺮﻳﻦ ﺗﺮﺳﻲ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ‘ اﻟﺒﺘﻪ اﻳﻦ ﻧﻘﺶ ﺑﺎ ﺁﻣﺪﻥ ﺗﻜﻨﻮﻟﻮﮊﻱ و ﺳﻼﺣﻬﺎﻱ ﻣﺪﺭﻥ ﺑﻪ ﺣﺪاﻗﻞ ﻛﺎﻫﺶ ﻳﺎﻓﺘﻪ ‘اﻵﻥ ﺩﻳﮕﻪ يه ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺎﻧﻴﻜﻮﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﻧﺎﺧﻨﻬﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﭘﺸﺖ ﻛﺎﻣﭙﻴﻴﻮﺗﺮ و ﺻﺪ ﺗﺎ اﺯ اﻳﻦ ﺗﻮﻟﻴﺪاﺕ ﺣﻮﺯﻩ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﻳﻪ ﺩﻛﻤﻪ ﺩﻭﺩ ﻣﻴﻜﻨﻪ و ﺑﻪ ﻫﻮا ﻣﻴﺪﻩ ‘اﻟﺒﺘﻪ ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻪ ﻋﻠﻤﺎﻱ ﻭاﻗﻌﻲ ﺩﻳﻨﻲ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻮﺩﻩ و ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﻣﺸﻜﻞ ﺣﺠﻢ ﺁﻥ ‘ ﻗﺪﺭﺕ ﺁﻥ ‘ و ﻛﻴﻔﻴﺖ ﺁﻥ اﺳﺖ ‘ ﻛﻪ ﺟﺎﻱ ﺗﻌﻐﻴﺮ و ﺗﺤﻮﻝ ﺩاﺭﺩ ‘ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻴﺖ ﻣﺎ اﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺮاﻱ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻛﺮﺩﻥ ﻳﻚ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﭼﺎﻱ ‘ ﻛﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﻟﻴﺪ ﺷﻜﺮ ﺳﺎﺧﺘﻪاﻳﺪ
    ﭘﺲ اﻳﻦ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻣﺎ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺛﺎﺑﺖ ﻛﻨﻴﻢ ﻋﻠﻢ ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﻋﻠﻢ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﺑﻠﻜﻪ اﻳﻦ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻬﺎ ﻫﺴﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺛﺎﺑﺖ ﻛﻨﻴﺪ ﺩاﻧﺸﻤﻨﺪﻳﺪ ‘ ﺛﺎﺑﺖ ﻛﺮﺩﻥ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺭﻭاﻳﺖ و ﺣﺪﻳﺚ و ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻧﻴﺴﺖ ‘ اﮔﺮ ﻣﺎ اﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﭙﺮﺳﻴﻢ ﻛﻪ ﺁﻳﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﻳﺪ ﻓﻘﻪ ﺑﺨﻮاﻧﻨﺪ و ﻋﻼﻣﻪ ﺷﻮﻧﺪ ‘ ﻳﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺷﻤﺎ ﻣﺜﺒﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﻮاﻫﻢ ﮔﻔﺖ ‘ﭘﺲ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﺧﺮﺝ ﺷﻤﺎ ﺩاﻧﺸﻤﻨﺪاﻥ ﺭا ﺑﺪﻫﺪ ‘ و ﻳﺎ ﻣﻨﻔﻴﺴﺖ ‘ ﻛﻪ ﺑﻨﺪﻩ اﻳﻦ ﺳﻮاﻝ ﺭا ﺧﻮاﻫﻢ ﺩاﺷﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ اﺯ ﻛﺠﺎ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻴﻢ ﺑﻪ ﻋﻠﻢ ﺷﻤﺎ ‘و يا اﻧﺤﺮاﻑ ﺷﻤﺎ ﭘﻲ ﺑﺒﺮﻳﻢ ‘
    اﮔﺮ ﺑﺤﺚ ﻛﻨﻴﻢ ﺷﻤﺎ ﻣﺎ ﺭا ﺑﻪ ﻧﺎﺩاﻧﻲ و ﺑﻲ ﻋﻠﻤﻲ ﻣﺘﻬﻢ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ و دﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺗﻜﻔﻴﺮ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ ‘ اﺯ ﻃﺮﻓﻲ ﺷﻤﺎ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻣﺎ ﺭا ﻗﺎﺑﻞ ﻧﻤﻴﺪاﻧﻴﺪ ‘ اﻟﺒﺘﻪ ﺣﻖ ﻫﻢ ﺩاﺭﻳﺪ ‘ ﭼﺮا ﻛﻪ ﻣﺎ ﻋﻠﻢ ﺩﻳﻨﻲ ﺷﻤﺎ ﺭا ﻧﺪاﺭﻳﻢ ‘ﻭﻟﻲ ﺑﺮاﻱ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭا ﺑﻔﻬﻤﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺭا اﺯ ﻗﺒﻞ ﺑﺪاﻧﻢ ﺗﺎ ﻓﺎﻫﻤﻪ ﺑﻴﻦ ﻣﺎ اﻣﻜﺎﻥﭘﺬﻳﺮ ﺑﺎﺷﺪ ‘ اﻟﺒﺘﻪ ﻳﻚ ﮔﺎﻭ ﭘﺮﺳﺖ ﻫﻢ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﺸﻜﻞ ﺭا ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺧﻮاﻫﺪ ﺩاﺷﺖ ‘ اﻭ ﻫﻢ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭا ﻣﺘﻬﻢ ﺑﻪ ﻧﺪاﻧﺴﺘﻦ ﻣﺒﺎﻧﻲ ﻓﻜﺮﻱ ﺧﻮﺩ ﻛﻨﺪ و ﺑﮕﻮﻳﺪ ﺑﺮﻭ اﻭﻝ اﺻﻮﻝ اﻭﻟﻴﻪ ﮔﺎﻭﭘﺮﺳﺘﻲ و ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻛﺘﺎﺏ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪ ﺭا ﺑﺨﻮاﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺷﻮ ﺑﻌﺪ ﺑﻴﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﻴﻢ ‘و ﻳﺎ ﻣﺴﺎﻳﻠﻲ ﺭا ﺑﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺗﺎﻛﻨﻮﻥ ﻧﺸﻨﻴﺪﻩاﻳﺪ ‘ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻬﺎ ﻛﻪ اﻫﻞ ﻣﻨﻂﻖ ﻫﺴﺘﻴﺪ ‘ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﮕﺬاﺭﻳﺪ ﺟﺎﻱ ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻲﺳﻮاﺩ ‘ ﻣﺎ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﻴﻢ ﻫﻤﻪ ﻓﻘﻴﻪ ﺷﻮﻳﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﻘﺎﻧﻴﻴﺖ ﺷﻤﺎ ﭘﻲ ﺑﺒﺮﻳﻢ ‘اﻳﻦ ﻣﺸﻜﻞ ﺭا ﭘﻴﻐﻤﺒﺮاﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ اﻣﺖ ﺧﻮﺩ ﺩاﺷﺘﻪاﻧﺪ’ ﺑﺎ اﻳﻦ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ ‘ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﻣﺎ ﻳﻚ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻗﺒﻞ اﺯ ﺗﻔﺎﻫﻢ ﺩاﺭﻳﻢ ‘ ﻳﻌﻨﻲ ﻣﻦ اﻭﻝ ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺮﻑ ﺷﻤﺎ ﺭا ﻗﺒﻞ اﺯ ﻓﻬﻤﻴﺪﻥ ﻗﺎﺑﻞ اﻋﺘﻨﺎ ﺑﺪاﻧﻢ ‘ ﺗﺎ ﺭاﺿﻲ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺩاﺩﻥ ﺣﺮﻑ ﺷﻤﺎ ﺷﻮﻡ ‘ﭘﺲ ﺗﻨﻬﺎ ﻭﺳﻴﻠﻪاي ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﺧﻮاﺳﺘﻪاﻱ ﺭا ﺩﺭ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ ﻋﻠﻢ ﺗﺠﺮﺑﻴﺴﺖ ‘ ﻋﻠﻤﻲ ﻛﻪ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮﻱ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻱ ﻣﻦ اﺳﺖ ‘ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺘﻮاﻧﻢ ﺁﻥ ﺭا ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺑﺪﻫﻢ ‘ ﻳﻌﻨﻲ اﮔﺮ ﻣﺎ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ ﻓﻘﻬﺎﻱ ﻣﺎ ﻛﻪ اﺩﻋﺎﻱ ﻣﺜﻼ ﭘﺰﺷﻚ ﺑﻮﺩﻥ ﺩاﺭﻧﺪ ‘ﻣﻴﺘﻮاﻧﻨﺪ ﺑﻴﻤﺎﺭاﻥ ﺭا ﺷﻔﺎ ﺩﻫﻨﺪ ‘ﺣﺮﻑ ﺁﻧﻬﺎ ﺭا ﺟﺪﻱ ﻣﻴﮕﻴﺮﻳﻢ و ﺩﺭ ﻏﻴﺮ اﻳﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻪ ‘ ﺷﻤﺎ اﮔﺮ اﺯ اﻳﻦ ﻓﻘﻬﺎ ﺳﻮاﻝ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﺁﻳﺎ ﺣﺎﺿﺮﻧﺪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺷﺎﻥ ﺭا (اﮔﺮ ﺧﺪاﻳﻲ ﻧﺎﻛﺮﺩﻩ ﻣﺮﻳﺾ ﺑﺎﺷﺪ) ﺑﻪ ﻓﺮﺩﻱ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻋﺎﻟﻢ و ﭘﺰﺷﻚ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ﻭﻟﻲ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻴﻤﺎﺭﻫﺎﻳﺶ ﻳﻜﻲ ﭘﺲ اﺯ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻓﻮﺕ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ﺑﺴﭙﺎﺭﺩ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ‘ اﻳﻦ ﭘﺰﺷﻚ ﭘﺮ ﻣﺪﻋﺎ ﺗﺎ ﻛﻲ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺻﻐﺮا ﻛﺒﺮا ﻛﻨﺪ و ﺑﺎ اﺻﻂﻼﺣﺎﺕ ﭘﺰﺷﻜﻲ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺭا ﺑﭙﻴﭽﺎﻧﺪ و ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺑﻴﺎﻭﺭد و ﺑﮕﻮﻳﺪ اﻳﻦ ﺑﻴﻤﺎﺭاﻥ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﻲ ﺑﻮﺩﻧﺪ و اﺯ ﺩﺳﺖ ﻫﻴﭻ ﺩﻛﺘﺮ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻛﺎﺭﻱ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﺒﻮﺩﻩ .
    ﭘﺲ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﻩ و ﻣﻠﻴﻮﻧﻬﺎ اﻳﺮاﻧﻲ ﺣﻖ ﺑﺪﻫﻴﺪ ﻛﻪ اﺯ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﺎﻇﺮ ﻋﻤﻠﻜﺮﺩ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻴﺖ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺳﻲ و ﺷﺶ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩﻩاﻳﻢ و ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻜﺎﺗﻲ ﺷﺪﻩاﻳﻢ ﻛﻪ ﻧﻴﺎﺯﻱ ﺑﻪ ﻋﻠﻢ ﻓﻘﺎﻫﺖ ﻧﺪاﺭﺩ
    ﺁﻗﺎﻱ ﺧﻤﻴﻨﻲ ﻭاﻗﻌﺎ ﺗﻘﺼﻴﺮﻱ ﻧﺪاﺷﺖ ﻭﻗﺘﻲ اﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻗﺎﻧﻮﻥ اﺳﺎﺳﻲ و ﺣﻘﻮﻕ ﺯﻧﺎﻥ و ﻳﺎ اﻗﺘﺼﺎﺩ اﺳﻼﻡ و اﻳﻨﻜﻪ ﺁﺏ و ﺑﺮﻕ ﺭا ﻣﺠﺎﻧﻲ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﺎ ﺭا ﺁﺑﺎﺩ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﺻﺪﻫﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﻴﮕﻔﺖ ‘ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﺑﺎ ﻋﻠﻤﻲ ﻛﻪ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺑﻪ ﺭاﺣﺘﻲ اﺯ ﭘﺲ ﺣﻞ اﻳﻦ ﻣﺴﺎﻳﻞ و ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺑﺮ ﻣﻲﺁﻳﺪ و ﻣﻮ ﻻﻱ دﺭﺯﺵ ﻧﻤﻴﺮﻭﺩ ‘ اﻳﻦ ﺁﻗﺎ ﻣﺜﻼ اﺯ ﻧﺨﺒﻪﻫﺎﻱ ﺣﻮﺯﻩ ﺑﻮﺩﻩ ‘ ﻓﻘﻴﻪ ﺟﺎﻣﻌﻞﺷﺮاﻳﻄ ﺑﻮﺩﻩ ﻋﻮاﻡ ﻛﻪ ﻧﺒﻮﺩﻩ ‘ و ﻳﺎ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﻣﻼ ﺧﺰﻋﻠﻲ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﭘﺴﺮﺷﺎﻥ ﭘﺎﻱ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﻫﻔﺘﻪاﻱ ﻳﻚ ﺳﺎﻋﺖ ﺭاﺩﻳﻮ ﺭا ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺪﻫﻴﺪ و ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺟﻮاﻧﺎﻥ ﺭا ﺑﻪ ﺭاﻩ ﺭاﺳﺖ ﻫﺪاﻳﺖ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ ‘ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻣﻴﮕﻔﺖ ‘ ﺑﻪ ﺧﺪا ﻗﺴﻢ ﻛﻪ اﮔﺮ ﺁﻗﺎ ﻣﺮﺗﻀﻲ ﮔﻞ ﻣﺎ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﻛﻨﺪ ‘ﻣﺤﺾ ﺧﺎﻃﺮ ﮔﻠﺸﺎﻥ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﺑﻨﺸﻴﻨﻢ و اﺯ اﻳﻨﺘﺮﻧﺖ ﺻﺪﻫﺎ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﻢ اﺯ اﻳﻦ ﮔﻨﺪﻩﮔﻮﻳﻲﻫﺎ ‘ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﻣﻌﻨﺎﻳﻲ ﺟﺰ ﺗﻮﻫﻢ ﻧﺪاﺭﺩ ‘ ﺣﺠﻢ اﻳﻦ اﺩﻋﺎﻫﺎ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﻛﺘﺎﺑﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩﺵ ﻧﻮﺷﺖ
    ﻫﻤﻴﻦ ﺑﺮاﻱ ﻣﻨﻪ ﻋﺎﻣﻲ اﺯ ﻫﺰاﺭ ﺩﻟﻴﻠﻲ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻓﻘﻴﻬﺎﻥ ﻣﻴﺨﻮاﻫﻨﺪ ﺑﺮاﻱ ﻋﻠﻤﺸﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﻧﺪ و ﺁﻭﺭﺩﻩاﻧﺪ ﻣﺤﻜﻤﺘﺮ و ﻗﺎﻧﻊ ﻛﻨﻨﺪﻩﺗﺮ اﺳﺖ ‘ ﻧﺘﻴﺠﻪ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻋﻠﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻭﻗﻒ ﺁﻥ ﻛﺮﺩﻩاﻳﺪ ﺷﺪﻩ اﻳﻦ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺟﻤﻬﻮﺭﻱ اﺳﻼﻣﻲ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻣﻂﻤﻴﻨﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻭﺭﺵ ﺭا ﺯﺩﻩ و ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻧﺨﺒﻪﻫﺎﻳﺶ ﺭا ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻣﻌﺎﻭﻥ ﺭﻳﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭﺵ ﺑﮕﻮﻳﺪ اﻳﺮاﻥ ﻓﻘﻄ ﺩﺭ ﺩﻭ ﻛﺎﻻ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻗﻴﺐ ﻧﺪاﺭﺩ ‘ ﻗﺮﻣﻪ ﺳﺒﺰﻱ و ﺁﺑﮕﻮﺷﺖ ﺑﻮﺯﺑﺎﺵ ‘ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻨﺪﻩ اﺯ ﺧﻴﺮ ﺭﻛﻮﺭﺩاﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻨﻔﻲ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻣﻴﻨﻪﻫﺎ اﺯ اﻋﺘﻴﺎﺩ و ﻃﻼﻕ و ﻫﺰاﺭ ﮔﻨﺪ و ﻛﺜﺎﻓﺖ ﺩﻳﮕﺮ ﻛﻪ ﻣﻤﻠﻜﺘﻤﺎﻥ ﺗﺎ ﺧﺮ ﺧﺮه ﺩﺭ ﺁﻥ ﻓﺮﻭ ﺷﺪﻩ ﮔﺬﺷﺘﻪاﻡ ‘ و ﻛﻠﻲ ﺗﺨﻔﻴﻒ ﺩاﺩﻩاﻡ ‘
    ﺧﺪا ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺭا ﺷﻔﺎ ﺩﻫﺪ
    ﺑﺎ ﺳﻼﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ. ﻳﻚ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ
    ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ و ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﺷﺠﺎﻉ اﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺗﺎﺑﻠﻮﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺩﺭ اﻳﻦ ﺳﺎﻳﺖ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﺑﮕﺬاﺭﻳﺪ و ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺣﺴﺎﺏ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺭا ﺩﺭ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ﺑﻪ ﺧﺮﻳﺪاﺭاﻥ ﺑﺪﻫﻴﺪ ﺧﻮﺩ ﻣﻦ ﻓﻮﺭا اﻗﺪاﻡ ﻣﻴﻜﻨﻢ ‘ ﺟﺪاﻱ اﺯ ﺁﻥ اﮔﺮ ﺷﻤﺎ و ﻳﺎ ﺁﻗﺎﻱ ﺧﺰﻋﻠﻲ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻪ ﭘﻮﻝ ﺑﺮاﻱ اﺟﺎﺭﻩ و ﻳﺎ ﺧﺮﻳﺪ ﻣﻜﺎﻧﻲ ﺑﺮاﻱ ﻓﻌﺎﻟﻴﻴﺘﻬﺎﻳﺘﺎﻥ ﺩاﺭﻳﺪ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﺎﻧﻜﻲ ﺑﺪﻫﻴﺪ ﺗﺎ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺭاﺣﺘﻲ ﭘﻮﻝ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻨﻴﻢ ‘ ﺑﻨﺪﻩ ﻗﺴﻢ ﻣﻴﺨﻮﺭﻡ ﺟﺪا اﺯ ﻣﺒﻠﻘﻲ ﻛﻪ اﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﻴﭙﺮﺩاﺯﻡ ‘ ﻣﺎﻫﻲ ﻳﻚ ﺭﻭﺯ اﺯ ﺣﻘﻮﻗﻢ ﺭا ﺗﻘﺪﻳﻢ ﻛﻨﻢ “ﺷﺎﻳﺪ ﺣﺪاﻗﻞ اﺯ اﻳﻦ ﺭاﻩ ﺑﺘﻮاﻧﻢ ﻛﻤﻲ ﻭﺟﺪاﻧﻢ ﺭا ﺁﺳﻮﺩﻩ ﻛﻨﻢ
    اﺭاﺩﺗﻤﻨﺪ ﺷﻤﺎ و ﺗﻤﺎﻡ اﻳﺮاﻥ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ‘ ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﻴﺎﻥ

     
    • جناب عرفانیان عزیزدر تایید وادامه نوشته شما پیشنهاد اکید دارم صنف علما برای یک سال اعتصاب بکنند.فکر میکنیدچه اتفاقی می افتد؟صنف رفتگران عزیز که اگه اعتصاب بکنن جامعه را کثافت برمیدارد.معلمان-اساتید-پزشکان-رانندگان و…پس این صنف مودبانه بنویسم بدرد نمی خورد.چیزی برای جامعه ندارد.نداردعزیزمن ندارد.

       
    • عرفانیان مغلطه گردورازوطن سلام

      چرامغلطه می بافی مگراین کشورایران قبل ازانقلاب دردست شما شیفگان غرب مدرن نبود؟

      چه گلی کاشته بودید که این فقیهان لگدمالش کرده اند؟

      مگروظیفه حوزه علمیه هااست که درمسائل تکنیک روز وتکنولوژی مدرن را ارائه بدهد؟

      مگراین کاربعهده دانشگاهها نیست؟ مگردانشگاهها صدسال است ازاول تاسیس دراختیارشماهابود ه وهست چه گلی کاشته اید ؟
      چرامسؤلیت عقب ماندگی خودتان را به عهده آیة الله ها ونخبه های حوزویان می اندازید؟
      چراازاین مغلطه بافی هاخجالت هم نمی کشید؟

      مگرنخست وزیرتان بنام رزم آرا نمی گفت که ایرانی ها یک آفتابه لوله هین هم نمی تواندبسازد؟

      هرگندی که دراین 36سال زدید خودتان بوده اید جنگ راادامه دادید باگزارش های غلط به امام خمینی مرحوم وبعدازآن باتملق وچاپلوسی یک پخمه کینه توز وجاه طلب را به زورسرنیزه بکرسی نشاندید واوراآلت دست خودکرده اید وازقبلش می خورید؛حال امثال شما عرفانیان درخارج ازگودهستید ولی برادران قاچاقچی تان همین برادران شما هستند که ازهرطریق مملکت را می خورند وبه ریش شما وحوزویان هم می خندند وشما دغ دلتان را ازحوزویان وآخوند ها مطالبه می کنید.
      مگرگیرماومشگل مافقط قانون قصاص است که این همه علم کرده اید وشرع مقدس را می کوبید؟

      به بی عرضه گی خودتان نگاه کنید که ازدست آورد های دنیای مدرن چقدرعقب مانده اید که به حوزویان هیچ ربطی ندارد به آنان سرکوفت می زنید.خجالت هم خوب چیزی است اگرآدم حیاداشته باشد ؟اما چه کنم حیارا خورده اید وعفت کلام راغی کرده اید.

       
  5. اشیخ مرتضی! جدا دروس حوزوی را خوب یاد گرفتهای پا فشاری بر گفته خود و اوردن نتیجه در پایه استدلال.اشیخ!گفته شد که در خصوص لزوم اجرای احکام در زمان غیبت محل اختلاف است بدون اشاره به نظر معتقد از مرحوم خوئی استدلال به کتاب قصاص کرده ای.بیان جوانب سنتی و حاشیه نویسی بر کتب سابق که روش مجتهد شدن است و بیان حکم است که هر مجتهد معاصری انجام میدهد.اما اعتقاد به اینکه وظیفه ،اجرای حکم در زمان ظهور است امر دیگری است.ایا از نظر ایشان خبر نداری یا از باب تجاهل العارفین است.اینها خود وقتی خشونت بی حد اجرای این احکام را دیده اند راه بهتر ان بوده که اجرای انرا به وقت گل نی محول کنند.کاملا روشن است که آن مرحوم معتقد به ولایت مفتی بر امور حسبیه است.بسیاری دیگر از قبیل ایشانند که شما نمی توانید بگویید افرادی چنین و چنان ایشان افقه فقها در اصول بو دهاند.سیره عملی اخوند خراسانی و علمائ ثلاث دوران مشروطیت که معتقد به اجرای قوانین تصویبی مجالس و مشروطه بودند نیز بنوعی اجماع آن روانشادان محسوب می شود بر اجرای قوانین عرفی و امیدوارم جنابعالی و همفکرانتان مورد خطاب مرحوم اخوند خراسانی نباشید که به شیخ مشروعه نوشت “ای گاو مجسم مشروطه مشروعه نمی شود” معاذالله که مقام جنابعالی برتر از مشروعه خواهان و خطاب تاریخی ایشان به معتقدان ان در طول تاریخ این کشور است.اشیخ ! گفته شد حیات بخشی اول دعوی است و بررسی علمی و اماری تا امروز نشان نداده که مثلا جامعه سوئیس که حکم قصاص ندارد مثلا دارای حیات کمتر یا بدتری از جامعه فلک زده ایران است .دیگر اینکه اجرای حکم قصاص باعث میل جامعه به خشونت شده گفته شد برای نمونه اگر از ایرانی ها بپرسید راه حل بهبود نان چیست بسیاری هنوز به شاه عباس و رضاه شاه و خلخالی و روش حمیده انان در تنور کردن و اعدام کردن بجای اموزش و مدرسه مثلا خمیر گیری و امثال ان اشاره میکنند که نشان می دهد اجرای این احکام چقدر در تلطیف روح افراد جامعه ایرانی موثر بوده! اجرای این احکام دارای جنبه بد اموزی نیز هست تقلید سه طفل به بازی اعدام و خفگی اتفاقی از نورانیت این احکام و اجرای ان در ملائ عام است.حال خسارتهای معنوی و روحی به بینندگان و ناظران و ترویج خشونت عیان و بی معنا کردن مفهوم مرگ و ایجاد پوچی نسبت به انسان و ذات او و خاطره تلخ از دیگر اثرات این احکام میباشد.دیگر انکه اختلاف اساسی معتقدان به مجازاتهای انسانی اعتقاد و حرمت به ذات انسان و قابل تربیت بودن انسانهاست.هدف مجازات نه ترساندن که متنبه سازی و ایجاد تابویی بنام حیات است.بزهکاری ادم میکشد فرزند میپرسد اگر قتل بد است چرا دولت همانکار را میکند دولتی که همیشه مرجع رفتار و نماد اجرا و منبع ارزشهاست؟دیگر احتمال خطا در اجرای حکم است که دیدیم چندی قبل در خوزستان فردی که زیر کتک و بازجویی فنی ! به قتلی اعتراف کرده بود ازاد و قاتل اصلی در دام ماند حال اگر این حکم نورانی اجرا شده بود اشیخ شما ضمانت جان بیگناه را بر عهده میگیری؟ گفته شد که ارامش روانی جامعه ای مانند نروژ در زندان کردن قاتل چهل طفل بیشتر است یا اعدام روزانه چند نفر در ایران؟مرگ و اعدام و حذف فیزیکی در انجا یک تابو ست دیگر مسئولی نمی گوید اینهمه در هفته اعدام میشوند این یکی هم روی همه انها یا اگر اشتباه شد به بهشت میرود این بعنی بی مفهومی حیات ادمی.نقش پدر در تربیت فرزندان چه میشود ؟به هر روی پدر در زندان و امید به ازادی ولو در پس سالها بهتر از برچسب بچه اعدامی نیست؟ مضا فا اشیخ! عملا بی عدالتی هم باز در همین باز دارندگی وجود دارد اگر شمای اخوند مرد مادام کوری دانشمند را بکشید باید خانواده ان مرحومه نصف دیه شما را بدهند!تا قصاص اجرا شود!یعنی هم مادر یا همسر یا دختری را از دست دادهاند و هم باید در جیب شما ناز شستی قرار دهند تا توازن بر قرار شود.!!یا للعجب زین همه معدلت!حالا تصور کنید اشیخ برای مثال که در ان مناقشه نیست برادر معتادی دارد که از این وجه ارث ببرد چه دود و دمی راه خواهد افتاد بعد از ان! دیگر انکه بلحاظ شدت بدوی و تاریخی بودن این حکم هنوز اقسام قتل عمد تقسیم بندی نشده.کسی که با فکر کامل چاقو تهیه کرده و فردی را کشته سپس اورا مثله میکند ایا با فردلابدی که از فشار زندگی در یک لحظه مرتکب قتل می شود ایا از نظر وجدان عمومی هر دو یکجور قاتل هستند؟ به هر روی اینها مسائلی است که نیاز به بحث دارد و اگر در نهایت ثبوت نظر شما را بپذیریم پس دیگر حکم نورانی برده داری که صراحت ان در مصحف کمتر از ایه قتل و قصاص نیست چه می شود؟بقول حاج مصلح ایا شما هم مومن به بعض و کافر به بعض دیگرید؟ یا همه باید اجرا شود یا هیچ. البته از شما انتظار پاسخ علمی نمی رود چون اساسا کسی که در ابتدای طلبگی یاد میگیرد که اخر دعوای او حمد برای خداست بعنی هرچه بگویی در مدار بسته ذهنی خود خلجان میکند. اما برای انکه بدانید چقدر از مردم موافق اجرای این احکام جزیره العرب و مربوط به قرون ماضی هستند نگاهی به موافق و مخالف در همین سایت بیاندازید.مسلما در قرون جدیده ایت الله فلانی و اخوند بهمانی همانقدر دارای حق رای است که من نوعی و نادیده انگاشتن این واقع نتیجهای جز همین جامعه اشفته نداشته است .در پایان خواهش دارم به عکس کودکی اعدامیان و قصاص شدگان بنگرید انان نیز روزگاری اطفال همین جامعه بودهاند و من تصور میکنم که شما هم در حالی که گریه می کنید و تصدیق که اینان خود قربانی جامعه اند و استین قبا را بالا زده اید انها را به چوبه دار راهنمایی میکنید و می گویید من می دانم اما چکنم که حکم است! اگر ریحانه نامی در لحظه بحرانی ضربهای زد اشیخ شما شرایطی فراهم کردید تا در کمال ارامش فردی رو در روی او همان کند که او کرد. امیدوارم پس از ان قتلی صورت نگیرد.

     
    • دمت گرم با این نوشتنت. جون مادرت بیشتر بنویس

       
    • عرفانیان مغلته گرریحانه چراچنین می کرد تاچنان شود؟چرامی کشت تاکشته شود؟

      دفاع ازقاتل مگرشاخ ودم دارد؟

       
      • ای ناظر ای بی…رف! بقول شیخ حسن جوری در سربداران “گفتم نفهمیدی” ایندفعه افهم! چرا گفتم افهم و نگفتم اقراء؟ اهان!یکی در اظطرار قتل میکند دیگری در کمال ارامش و …..

         
    • ای ناشناس گمگشته

      اگرآخوند خراسانی حالا هم حضور داشت بشما می نوشت :” ای //مجسم مگرقانون مصوب مجلس شورای اسلامی وبرمبنای حکومت اسلامی ،مگرازآن قانون عرفی لائیک درمی آید؟

       
    • با سلام به جناب ناشناس

      من این مطلب جدید شما را در صفحه قبلی که گذاشته بودید دیده بودم ،دیدم محبت کردی و مرا گاو خطاب کردی ،همچنانکه در نوشته اول مرا “روانی” خوانده بود،از لطف شما ممنونم ،دو توضیح عرض کنم:
      یک اینکه شاید اگر شما از قدیمی های این سایت باشید دیده باشید ادبیات گفتاری من همین است که الان می بینید ،من بنای توهین و بی ادبی نسبت به هیچ انسان و بنی نوعی از هر عقیده و مرامی ندارم ،البته گفتگو را امری پسندیده و انسانی میدانم بشرط آنکه از توهین و تحقیر خالی باشد ،اینجا عرض کنم آن مورد اول که پاسخی بشما نوشتم ،وزان نوشته ام را وزان نوشته شما قرار دادم از باب این روایت که شاید شنیده باشید که “المومن مرآت المومن” یعنی مومنان آیینه مومنان دیگر هستند و همانطور که مرآت و آیینه بدون هیچ کاستی تمام واقعیت اجسام و اشخاص محاذی خود را نشان می دهد،مومنان هم می توانند واقعیت نمای دیگر مومنان باشند ،حال اگر شما فرضا مومن به دینی هم نباشید بجای کلمه “مومن” در این روایت کلمه “انسان” بگذارید و بگوییم “الانسان مرآت الانسان”،اینجا افرادی که نوشته های مرا می بینند میدانند ادبیات گفتاری من آن ادبیات نیست ،اما من خواستم شما در آینه نوشتار من طرز گفتار خویش را ببینید شاید با تاملی به محاسبه نفسانی بپردازید و از اینگونه گفتار با همنوعانتان پرهیز کنید ولو افراطی ترین مخالف عقیدتی خویش را در برابر داشته باشید،از روانی و گاو خواندن همنوع خویش پرهیز کنید ولو صد درصد با عقاید او مخالف باشید ،زیرا هرچه قدر هم که متفاوت باشید و باشیم در انسانیت همه مشترکیم.
      اما مع الاسف دیدم نوشته فوق را نوشتید ،پس من بنای پاسخ نداشتم ،دیدم اینجا دوباره آنرا مکرر کرده اید،لازم شد این توضیح را عرض کنم و بگویم سخن ما باید سخن مستدل و عقلانی باشد و کبرای استدلال ما باید کبراهای عقلانی علمی و صحیح باشد ،و ما نمی توانیم با “گاو” و “روانی” خواندن مخالف عقیدتی خود او را مجاب کرده و با خود همراه کنیم ،اگر این نکته را میدانیم و در عین حال اصرار بر خطا داریم ،اولین آسیبی که می زنیم به خود می زنیم و نه دیگری ،زیرا اینگونه سخن گفتن همراه با توهین و عناوین تحقیر آمیز ،بیش از آنکه خوانندگان را مجذوب خود کند ،حکایت از طرز تربیت و فرهنگ خانوادگی ما می کند،و حکایت از این دارد که سخن ما وقتی عاری از استحکام منطقی و برهانی است ،می خواهیم این نقصان و فقدان را با تحقیر یا ریشخند و توهین مخالف عقیدتی جبران کنیم.این یک توضیح در باب نوع خطاب آن نوشته اول من نسبت به شما.

      توضیح دیگر این است که من در این نوشته جدید شما تامل کردم ،اما نکته جدیدی در آن نیافتم ،مطالب همان مطالب نوبت قبل بود که مکرر شده بود.
      فقط در مورد آراء و نظرات فقهی آقای خویی و اشاره به مقوله “حسبه” که نموده بودید ،خدمت شما عرض کنم که شما متاسفانه چیزی دورادور در مورد مساله “حسبه” شنیده اید ،من در نوبت قبل با نقل عبارات مرحوم آیت الله خوئی در باب اجراء حدود و قصاص در عصر غیبت ولی معصوم ،نظر فتوایی ایشان را ارائه کردم ،متاسفانه شما توجیهاتی می کنید که درست نیست ،آقای خوئی ره یک مرجع تقلید و فقیه عالیقدر بوده است ،تمرین و کوشش برای اجتهاد در بین فقهاء باز می گردد به اینکه خوب درس بخوانند و خوب مباحثه کنند و بعد هم تدریس کنند و کتاب بنویسند،اینها آری تمرین و تجربه مهارت اجتهاد است ،اما یک فقیه وقتی در کتاب توضیح المسائل خود فتواهای خویش را چه به فارسی و چه بعربی می نویسد ،آنچه که بعنوان فتوا می نویسد رای و نظر اجتهادی و فقهی اوست و برای او و همه مقلدان او حجیت دارد و مقلدان او به آن رای عمل می کنند،و کتابهایی مثل “منهاج الصالحین” و “مبانی تکمله المنهاج” و “تنقیح” و کتب دیگر ایشان باصطلاح کتب فقهی فتوایی آن بزرگوار است و شما نمی توانید بگویید آنچه که ایشان آنجا بعنوان فتوا نوشته است بعنوان سنت و تمرین اجتهاد بوده است،اگر هم فرضا مجتهدی در بازنگری اجتهادی از رایی بازگردد و آنرا تصحیح کند و تغییر دهد ،حتما باید تبدل نظر خود را به مقلدان خویش اعلام کند،زیرا مجتهد خود را بخاطر رای اجتهادی خویش در برابر خدا مسوول می داند.
      بنابراین آن سخن اول گفتار شما ناصحیح است که می فرمایید آقای خویی بروش سنتی و تمرینی آن مطلب مربوط به اجراء حدود یا قصاص را نوشته اند.
      مطلب دیگر این است که مرحوم آقای خویی درست است که همانند مرحوم آیت الله خمینی معتقد به ولایت فقیه بمعنای اختیار تشکیل حکومت در غیاب ولی معصوم نیست ،این درست است ،اما ایشان و فقهایی نظیر ایشان که به ولاء حکومت قائل نیستند ،اما در عصر غیبت معصوم ،به ولاء “افتاء” و ولاء “قضاوت” و ولاء “اجراء حدود” معتقدند ،ولاء افتاء که مفهوم روشنی دارد ،یعنی تفقه و اجتهاد و اعلام فتوای کارشناسی فقهی برای مردمی که کارشناس نیستند و مقلدند،در مورد ولاء قضاوت و ولاء اجراء حدود نیز ایشان معتقدند (چنانکه نظر ایشان نقل شد) اگر مردم به فقیه مراجعه کردند در باب قضاوت ،فقیه می تواند به قضاوت بین مرافعه متخاصمین بپردازد،همینطور در باب اجراء حدود و قصاص می تواند در صورت مراجعه مردم آنها را اجراء کند ،پس در واقع تفاوت نظر امثال آقای خویی با آیت الله خمینی و فقهایی که به حق تشکیل حکومت در عصر غیبت برای فقیه جامع الشرائط قائلند،در همان مساله تشکیل حکومت است ،نه در ولایت مربوط به فتوا یا ولایت مربوط به قضاء یا ولایت در امر حدود و قصاص.
      حسبه هم از نظر فقهی بمعنای “اموری مربوط به جامعه مومنان است که بر زمین مانده است و شارع رضایت بر زمین ماندن آنها ندارد” در اینجا فقیه مصداق اول متولی شدن در امر حسبه است ،و اموری مثل قضاوت یا فتوا یا اجراء حدود نیز می توانند از مصادیق امر حسبه باشند.
      این توضیحی بود که من در مورد اظهار نظر شما در باب نظر فقهی آقای خوئی لازم دیدم عرض کنم.

      از لطف و توجه شما متشکرم

       
      • اشیخ مرتضی!بسیار خوشحالم که خوانمندگان بیطرف بهتر میتوانند بین گفتار ما مبنی بر همان تمرین سنتی حرافی در حوزه کاری شما قضاوت کنند.بنده شما را اشیخ گاو خطاب نکردم چون از خشم هندو جماعت میترسم.!این خطاب سلف خلف شما مرحوم حاج شیخ عبدالله مازندرانی است خطاب به حاج میرزا حسن مجتهد تبریزی و ایضا همفکران او.محل اختلاف درست همینجاست انچه شیخ فضل الله در کتاب رساله تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل می گوید این است:ای بیچاره برادر عزیزم بدان که حقیقت مشروطه عبارت از آن است که منتخبین از بلدان به انتخاب خود رعایا در مرکز مملکت جمع شوند و اینها هیئت مقننه مملکت باشند و نظر به مقتضیات عصر بکنند و قانونی مستقلأ مطابق با اکثر آرا بنویسند، موافق مقتضی عصر، به عقول ناقصه خودشان، بدون ملاحظه موافقت و مخالفت آن با شرع اطهر، بلکه هر چه به نظر اکثر آنها نیکو و مستحسن آمد او را قانون مملکتی قرار بدهند، مشروط به این که اساس تمام مواد آن قانون به دو اصل میشوم که مساوات و حریت افراد سکنه مملکت است باشد”بنا بر این علمائ ثلاث و نیز علمائ صاحب نظر نجف تماما با علم و اگاهی از کلمه مشروطه و تفاوت ان با مشروعه از مشروطیت حمایت میکردند و اتفاقا شیخ دقیقا معتقد به عدم برابری ادم بما هو انسان بود”و بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است و تو قسم خوردی که همراهی کنی با آزادی دادن به آنها. و قرآن فرموده مسلم را از برای کافر قصاص نمی کنند تو قسم خوردی که همراهی کنی در اثبات حق قصاص از برای کفار”به نقل از همان مرجع.اما اشیخ سفسطه بگذار خود بهتر میدانی که اجرای حدود فرع بر تشکیل حکومت است وگرنه در تمام دوره بعد از فتحعلیشاه محاکم شرعیه در کنار محاکم عرفیه بودهاند اما طابق النعل بالنعل احکام مندرج در رساله ها اجرا نمی شده و اجرای ان بستگی به قدرت حاکم محل یا شیخ الشریعه محل و نوع جرم ارتکابی هم داشته است. اما اقای خوئی مثلا میبایست جزوه چاپ کند یا مثلا مقاله در فلان نشریه علمی؟خوب برادر ایشان به همان مشی مشق میکرد که دیگران برای مجتهد شدن اما همانگونه که خود میدانی ایشان اساسا اعتقادی به اجرای احکام انتظامی در زمان غیبت ندارد و ولایت عام را مختص در امور حسبیه میداند ظاهرا شما هم اطلاع چندانی از نظرات ایشان نداریید.یا همان تجاهل العارفین می فرمایید.ا معنای مورد نظر مرحوم خوئی اموری مانند ولایت بر نابالغان و دیوانگان و… می باشد.اما شیخنا امور حسبه از نظر ایشان محدود “لا مناص من تحققها فی الخارج”بنظر ایشان دایره امور حسبه بسیار محدود است و همانطور که گفته شد اجرای حدود فرع بر تشکیل حکومت است.أن الأمور المذکوره و إن کانت حتمیه التحقق فی الخارج و هی المعبر عنها بالأمور الحسبیه، لأنها بمعنى الأمور القربیه التی لا مناص من تحققها خارجا، کما أن الفقیه هو القدر المتیقن کما مرّ إلا أنه لا یستکشف بذلک أن الفقیه له الولایه المطلقه فی عصر الغیبه، کالولایه الثابته للنبی- ص- و الأئمه علیهم السلامآيت‌الله خويي نحوه تعامل با محاكم قضايي دولت جاير را نيز براساس شروطي مي‌پذيرد: «زماني كه نجات حق كه حق بودن آن به طور واقعي يا با دلايل معتبر معلوم است، متوقف به رجوع به محاكم قضايي غيراهل مانند قاضيان جور و غير آنها باشد. بدان جهت كه طرف مقابل راضي به مراجعه به جاي ديگر نيست، يا آنكه حاكم شرعي وجود ندارد يا به دليل ثابت نشدن حق در نزد حاكم شرعي و مانند آن، ظاهرا در اين صورت‌ها رجوع به قاضي غيراهل، جايز مي‌باشد و مالي كه براساس حكم قاضي گرفته مي‌شود، حلال است. دليل آن، حكومت و برتري قاعده نفي ضرر بر روايات ناهيه مي‌باشد.» (ص 89)اندیشه سیاسی ایت الله خوئی.اما در خصوص بخش دیگر از نوشتارم گفتم که معتقد به بریدن دست و حلق اویز نمودن افراد جامعه را هم روانی نمودهاند که مثالی نیز از دوستی اوردم و حتما میدانی اشیخ که پارهای از شرکتهای زاپنی بلحاظ استفاده از مارک جرثقیل انها در اعدامها به دولت ایران اعتراض کرده بودند زیرا چاپ عکس انها در حال حلق اویز کردن تداعی معنی اعدام و نام شرکت انها را مینماید.فاماالبعد تصمیم ندارم در زمین شما بازی کنم و به مرده ریگ اسلاف شما چنگ زنم قریب ده سال است که آن لباس ریایی از تن در اوردهام و نقد را چسبیدهام و نسیه برای شما گذاردهام.این روش گفتار از مدرسه ا م در خیابان ارم اموختم ومجالس عمر کشان و عید الزهرا یتان.شیخ این سخن بدار که متاسفانه تربیت پدری اخوند و فرزندی نان محرم و صفر خورده همین است که میبینی.تندی نکن که حریف تو از هم لباسان توست.البته هم لباس سابق.

         
        • ناشناس غیرمحترم

          آیاماآدرس دقیق آقاسیدمرتضی را ازکتاب تکملة المنهاج مرحوم خوئی را باورکنیم یِا آدرس مشوش شمارا ازکتاب مجهول الهویه وازمؤلف مجهول الهویه ای مثل خودتان را باورکنیم؟
          عقل سلیم بما می گوید آن کتابی که مستند به خودآقای خوئی مرحوم است راباورکنیم شما چه می گوئید؟
          دیگراینکه گفته اید اجرای حدود مبتنی برتشکیل حکومت اسلامی است این حرف حقی است ولیکن مگرحکومت اسلامی ولوبنام وناقص مگرتشکیل نشده است وحدود وقصاص مگرمصوب مجلس نیست ؟ چرا مغالطه می کنید؟

           
        • آزاد باشی و آزاده.

           
  6. مهدی خزعلی: سده اخیر در دنیا نابغه سیاسی مثل رفسنجانی ندارد. اگه یه عهده از سر تنگ قیف به دنیا نگاه میکنند این یکی دیگه از سوراخ سوزن.

     
  7. به بهانه حکم اعدام سهیل عربی

    ائمه اطهار که از آسمانها بقولی قدرت شفا و اثرگذار در دعای نفرین شیعیان هستند حالا محتاج احکام اعدام بر زمین خاکی شدند که برادران قاضی در دادگاههای این نظام علیه اسیران زندانی بکار میبرند. آیا ائمه اطهار اینقدر ضعیف و ذلیل شدند که قوه قضایی به افرادی که زبان دشنام به مقدسات سب النبی میدهند ء حکم اعدام میدهد! وای بحال ساده لوحانی که هنوز با نذر و نیازانتظار شفا از ائمه اطهار دارند. امروزه با احکام اعدام باید پی برد که قوه قضاییه وکیل و مجری ائمه اطهار شدند و نذر و نیازتان را از مسیر قوه قضاییه به ائمه برسانید تا سریعتر شفای عاجل کسب کنید

     
  8. نوشته زير پيش تر در زير يكى از پست ها كه نامش به يادم نمانده است تقديم دوستان شده است . إنچه در پى مى آيد همان نوشته است اما با تغييرات و افزوده هايي كه اميدوارم به روشن تر شدن مضمون كمك كرده باشند .
    هويت هاى مرگبار : همسخنى با امين معلوف
    اين مطلب جزء سلسله نوشته هاى ريشه ها نيست گرچه با اين نوشته ها بى ارتباط نيز نيست . آنچه از پى مى آيد شايد پاسخگوى بحث هاى ضد و نقيضى باشد كه امروزه در باره تجاوز عرب به ايران و حواشى آن درگرفته است .در اين نوشته از بن مايه هاى آثار امين معلوف كمك گرفته ام .
    يكى از اين بنمايه ها نقد ديدگاه ذات گرايانه نسبت به هويت است . امين معلوف كتابى دارد با عنوان هويت هاى مرگبار كه مرتضى ثاقب فر آن را به فارسى برگردانده است .اكنون من وارد انتقاداتى كه در عصر مدرن به ذات گرايي افلاتونى و ارسطويي شده است نمى شوم و به اين دريافت بسنده مى كنم كه ميراث ذات گرايي ايرانيان يكى از ريشه هاى سرسختى بعضاً خشونت بارى است كه در بسيارى از قلم بدستان ما ،اعم از دينى و غير دينى ، در دفاع از باورهاى خود دارند .اين روشنفكران از نوشته خود چون حكمى فصل الخطاب دفاع مى كنند و در برابر منتقد خود ايستارى شاهانه و حق به جانب مى گيرند .فرهنگى بودن زبانِ اين ايستار از آنجا معلوم مى شود كه خشونت زبانى از زبان محاوره به زبان اهل قلم وارد مى شود . زبان محاوره از متعلقات فرهنگ است . زبان گفتارى پيش از زبان نوشتارى به انسان ها تعلق گرفته است و زشت گويي نخست در زبان گفتارى پديد آمده و سپس به زبان نوشتارى وارد شده است . دشنام گويي بسته به اينكه گوينده قربانى خشونت باشد ، يا فاعل خشونت تفاوت دارد .چنين زبانى در همه جا ميان مردم كم يا بيش شنيده مى شود .پارتريج لغتنامه نويس بزرگ نيوزلندى براى فحش هاى انگليسى ديكشنرى نوشته است .خشونت زبانى كه البته تنها در فحاشى نيست از زبان نازدودنى است . به اين گزاره توجه كنيد : ”سم پاشى رسانه ها از اسيد پاشى خطرناك تر است ” اين درفشانى ” سردار ” فيروز آبادى بيش از هزاران فحشى كه در دروازه غار ميان معتادان مفلوك داد و ستد مى شود به وجدان انسانى توهين مى كند . گوينده اين سخن به اين فرض كه شايستگى اش در مقام نظامى بحق إحراز شده باشد ، ظاهراً بر اين گمان رفته كه قبه نظامى اش به او حق مى دهد كه در هر موردى از جمله مطبوعات ،از بالا و يكسويه و در غياب منتقدان ، فتوا صادر كند. امروز متإسفانه در نادر كشورهايي اين امكان براى يك نظامى وجود دارد كه همين طور فى الجمله مطبوعات كشورش را متهم به سمپاشى كند به اين دليل كه به يك جنايت به شدت وحشيانه و ساديستى چون پاشيدن اسيد به صورت زنان اعتراض كرده اند .گوينده اگر در اروپا چنين مى گفت ،روزنامه ها سكهِ يك پولش مى كردند . و در اين ميان مردم عادى از فحش هاى خلاقانه نيز بى نصيبش نمى نهادند چرا كه موارد مشابهِ اين گونه اظهار نظر ها در جامعه هاى دموكراتيك همواره با واكنش هاى تند مطبوعات و مردم مواجه شده اند .نظرى كه حفظ يك دولت يا حكومت يا حتى حفظ امنيت عمومى را واجب تر از حفظ حقوق انسانى از جمله حق حيات و آزادى بيان و برابرى نژادها مى داند بوى فاشيسم و انسان ستيزى مى دهد .چنين طرز فكرى هيچ ارزشى براى حقوق انسانى قائل نيست و از اين نظر پدر خوانده مافياى سيسيلى و آل كاپون بر گوينده اين گزاره شرف دارند . سيسيلى را اضافه كردم تا با مافياى نفتخوار خودمان اشتباه نشود .هزاران بار درود بر نوريزاد كه چه خوب آهنگ انسان ستيز اين دشنام را تميز داده و در مصاحبه با راديو ندا به آن اشاره كرده است . گمان مى رود كه در ديكشنرى هاى اوربان و اسلنگ هيچ فحشى را نتوان يافت كه سزاوار اين هتك حرمت انسانى باشد . من نمى خواهم تندگويي و زشت گويي را توصيه كنم . من كه باشم كه اصلا توصيه ام خريدار داشته باشد . گيرم كه توصيه هم كردم ، آيا درياى زبان با توصيه من از دشنام و ناسزا تصفيه مى شود ؟ مقصود من آن است كه داورى در باره خشونت زبانى نمى تواند مطلق و ذات گرا باشد .اين داورى بسته به اينكه چه كس در چه وضعيتى دشنام دهد بايد فرق داشته باش .علت و غايت كردار و گفتارى واحد مى تواند متفاوت باشد .اگر ذات چيزى باشد ثابت در نسبت ميان مفهوم كلى ذهنى و مصداق واقعى ، پس هيچ ذات ثابتى و بنابرين هيچ ذاتى به معناى سنتى كلمه وجود ندارد .رواج تندزبانى در ميان پژوهشگران و روحانيون تندرو گوياى حق به جانبى اى است ذات گرا و مطلق انديش و يك سويه نگر.اين خشونت زبانى را اكبر گنجى با ذكر مصاديق در مقاله اى با عنوان زبان روشنفكرى معاصر در سايت زمانه نقد كرده است و من براى كوته كردن سخن به آن مقاله ارجاع مى دهم .نه فقط در ايران كه در تمامى جهان يكى از مهم ترين راه هاى رسيدن به جهانى بهتر نهادينه سازى شرايط عادلانه و امن گفتگو در فضاى عمومى است .ناسزا و دشنام ممكن است دلهايي را خالى يا سخنى را جذاب تر كند ،اما راه رسيدن به چنين هدفى را ناهموار مى كند . روشنفكرى كه مى گويد هيچ كس در ايران هگل را نفهميده است يا روشنفكرى كه منتقدِ خود را نادان و ابله مى خواند از نظر تبار فرهنگى و تربيتى در يك چيز مشترك است با كشيش و خاخام و شيخى كه پيشاپيش حقيقت را تنها در كف خود مى بيند و همه مباحثاتش نيز از باب دفاع و تبليغ است .اين امر مشترك باور به حقانيت هويت خودش و بطلان هويت ديگرى است .اگر هويت نوع نخست – هويت دينى -به قول امين معلوف مى تواند مرگبار تر باشد علتش ديگر نه محتواى انديشه كه قدرت است ؛ قدرت عدد
    بنيادگراى مسلمان با اتكا به شمار بيش تر همكيشان است كه هويت مشتركى را دستاويز پيكارى خونبار با آنچه غيريت و بنابراين باطل مى نامدش مى كند و چه بسا علل واقعى تر اين خشونت خونبار تبعيض و تحقير و وازدگى از زندگى در كشورهاى مهاجر پذير و فقر و جهل وميلِ شرارت و خواست قدرت باشد و حتى عدد به تنهايي پشتوانه آن نباشد. آخرين آمار سازمان ملل جمعيت كل مسلمانان را يك ميليارد و چهار صد ميليون نفر بر آورد كرده است .ملاك اين آمار دين موروثى و شناسنامه اى است . اين آمار به مسلمانان رسمى از هر نوعى اعم از سكولار ، متدين ، بيخدا ، ندانم گرا ، مخالف يا موافق اجراى كلى يا جزيي قوانين شريعت ،مسلمان مى گويد .مسلمانان ايران و پاكستان و عربستان و افغانستان كه در آنها قانون قصاص عيناً يا با تغييراتى جزو قانون جزاىِ آنهاست و مسلمانان ساير كشورهاى اسلامى كه قانون جزاىِ عرفى دارند طبق اين آمار مسلمان شمرده شده اند . بنا به اين آمار اگر مسلمان مادر زادى چون سلمان رشدى به اسلام توهين كند به يك ميليارد و چهارصد نفرى توهين كرده كه خودش هم جزء آنهاست .همين طور به مسلمانانى توهين كرده كه با نظر او موافق يا مخالف اند .به حسب اين آمار همه مسلمان هاى از دين برگشته ،يا ناپايبند به احكام شرع ، همه مسلمانان سكولار و لائيك و كمونيست و ماركسيست ، و همه مسلمانان منتقدِ اسلام نيز مسلمان شمرده مى شوند .بنا به چنين آمارهايي برتراند راسل و فويرباخ و سارتر نيز مسيحى به شمار مى آيند .بنابراين وقتى مى گوييم مرگبارى هويتى دينى متكى به عدد مى گردد ، اين عدد در عمل تنها جزئي از وارثين يا حتى مؤمنين آن دين را شامل مى شود و اين جزء همان معتقدان به خشن ترين و ناهمزمان ترين قرائت است كه درست يا غلط بر صدر و نص و سلف ادعا دارد .
    مسئله اما آن است كه مثلاً آنچه انگيزه پيشينى گرايندگان به داعش و داعش مسلكى است جنبه اعتقادى يا معرفتى دارد يا برخاسته از ميلى روان شناختى است ؟ طورى ديگر بگويم : امر راديكال آيا اعتقاد است يا ميلِ شرارت ؟ باز به بيانى ديگر : در هر ملت و قوم و جامعه اى در روانِ شمارى از اشخاص در اثر فقر و جهل و محروميت و سرخوردگى يا علل ديگر تمايل به شر و مرگ و ويرانگرى بر حكم خرد غلبه مى كند و كم كم نفرت ورزى و ستيزه جويي خو و منش آنها مى گردد . اينان همواره مفر و مجالى مى جويند براى ابراز نفرت خويش . اينان همواره به يك دشمن و كيسه بوكس نيازمندند تا از كوبيدن آن كسب هويت كنند .دين اين مجال را به گونه اى پسينى براى آنها فراهم مى آورد ، چرا كه دوگانه همستيز كافر/ مؤمن يا باطل/ حق در همه اديان سامى و بيش تر اديان غير سامى امكان قرائت هاى خشن و مرگبار را به گونه اى دم دست تر در اختيار اشرار قرار مى دهد و اين اشرار كه غالباً فرصتى براى مطالعه و انديشه و آموزش گفتگوى عقلانى نداشته اند ، به يارى هويت از پيش آماده مى توانند شرارت خود را زيباسازى كنند .البته عامل تطهير و زيبا سازى شرارت هميشه دين موروثى نبوده است . شووينيسم ، نژاد پرستى ،و هر ايدئولوژى اى كه قابليت تقسيم فله اى انسان ها به همكيش خوب و بيگانهِ دشمن خو داشته باشد مى تواند ماشين دفع خرد و جذب شرارت گردد .اما براى چنين كارى دستگاه تبليغاتى و آموزش يك سويه وسيع و پر هزينه اى لازم است .كتاب سرخ مائو با تيراژى بيش از جمعيت چين منتشر مى شد و هرچينى اى مى بايست يك نسخه از آن را در جيب داشته باشد .انقلاب فرانسه ايدئولوژيك نبود و به همين دليل به يارى عواملى از جمله انبوه نقد هايي كه امثال دانتون و كندرسه و ديدرو و دالامبر و هگل و ولتر بر حكومت ترور و وحشت روبسپير وارد آوردند سرانجام به سوى دموكراسى هدايت شد .اما در انقلاب هاى ايدئولوژيك تا كنون چنين اتفاقى نيفتاده است . محمل زيباسازى شرارت هاى داعش گونه نيرويي مضاعف دارد .كتاب سرخه آن چيزى نو چون مائوئيسم كه تازه بايد آموزش داده شود نيست .كتاب سرخه داعش نياز به انتشار ندارد .كتاب سرخه داعش پيشاپيش با روح قوم و فرد سرشته شده و از كودكى همچون نقشى بر سنگ در روان ها ثبت شده است .گردانندگان اين جمعيت هاى انسان ستيز ممكن است خودشان در خدمت سياست هاى سودجويانه جهانى باشند ، اما لشكر آنها را همان اشرارى فراهم مى آورند كه دگماتيسم كور و جاهلانه هويت دينى مفر شرارتشان مى گردد . ميلِ شرارت يا هويت دينى ؛ كدام يك مقدم و كدام يك مؤخر است ؟ اين پرسش بهتر است مفتوح بماند .
    هويت هاى مرگبار به باور امين معلوف پيوندى وثيق با فرهنگ دارند .فرهنگ كه از گذار انسان از طبيعت به روح مختار انسان آغاز شده است ، ،برخلاف طبيعت ، جهانى مصنوع يا ساخته شده است . پس ساختن و ابداع همزاد فرهنگ است . امين معلوف كه رمان درخشانش با عنوان ” صخره تانيوس ” در سال ١٩٩٣ جايزه ادبى گنكور را برد پيش تر با نوشتن رمان هايي چون باغ هاى روشنايي و سمرقند دلبستگى خويش را به فرهنگ ايرانى نشان داده بود .رمان نخست ما را به روزگار ساسانيان مى برد و در واقع زندگينامه اى است ستايش انگيز از مانى به عنوان پيامبر و نقاشى كه همه انسان ها را به آشتى و پرهيز از خشونت فرامى خواند . و امين معلوف چه چهره ستودنى اى آفريده است از شاپور اول ساسانى .رمان دوم رندگينامه خيام يا به بيان دقيق تر ماجراى دستنوشته اى از خيام است كه همراه با شرق شناسى كه يابنده آن است در ماجراى كشتى تايتانيك غرق مى شود . امين معلوف در سال ١٩٩٨ اثرى پژوهشى با عنوان هويت هاى مرگبار مى نويسد . زمان نگارش اين كتاب با توجه به فاجعه هايي چون انفجار برج هاى دو قولو در ١١ سپتامبر ٢٠٠١ و ترور ها و بمب افكنى هاى انتحارى بعدى و پديده هاى داعش و بوكو حرام و الشباب در زمان ما گواهى است بر حساسيت وجدان روشنفكرى جهان انديش كه زودتر و بهتر از مردم عادى اوضاع حال و آينده جهان را بو مى كشد و شم تيزش را با تفكرِ پى گير از حدس اوليه به فرضيه و از فرضيه به نظريه ارتقا مى دهد .نژاد ، دين ، مليت ، زبان ،طبقه ، تعلق به مهاجران يا بوميان ، تعلق به اكثريت يا اقليت و تعلقات ديگرى كه انسان ها با آنها و در آنها زاده و باليده مى شوند چگونه مى توانند مقومات هويتى شوند كه وارثين آن به نام آن هويت غير خودى را از دم تيغ بى دريغ بگذرانند؟ همه انسان ها در تعلقات مادر زادى زاده و باليده مى شوند .اين تعلقات را هر قدر نيز كه در ذهن نفى كنيم در واقعيت نفى شدنى نيستند .ذهن من به من تعلق دارد و تعلقات فرهنگى و هويتى به يك قبيله كوچك يا بزرگ .افزون بر اين ، چنانكه در مورد روشنفكران وطنى مثال زديم ،اگرچه روشنفكر هويتى انتخاب شده و مكتسب چون سكولار ،سوسياليست ، كمونيست . بيخدا ، لائيك ، ماركسيست ، ليبرال ، و مانند اين ها براى خود برگزيده است ،باز هم چه بسا از هويت برگزيده خود همچون از معبدى مقدس دفاع كند . در دموكراسى هاى پيشرفته دشنام گويي و تعصب در ميان عامه كمابيش وجود دارد اما ديگر انديشمندان و روشنفكران بر سر هويت فردى خود چنان سخن نمى گويند كه گويي سر به تن منتقد خود نمى خواهند . چنين شيوه اى وارث ذات گرايي ذهنى قرون وسطايي است .سوسياليست گويي يكبار براى هميشه سوسياليست بوده است و خواهد بود و از عهد الست طينت او را با سوسياليسم مخمر كرده اند و كمونيست هم ،ليبرال هم ، بيخدا هم ، هگلى و هيدگرى و فرديدى و گرايندگان به سروش و شريعتى هم . من البته قطب نهايي اين ذات گرايي را مثال مى زنم ورنه در واقعيت اين آش اين قدرها هم شور نيست .قطب نهايي در نظر هشدار دهنده ذات گرايي رقيق تر و سيال تر است . اين هويت هاى فردى و حزبى مى توانند مرگبار شوند اگر كم كم به چيزى شبيه دين با انبوه مؤمنان تبديل شوند و از خاستگاه اختيارى و ابداعى خود دور شوند .فاشيسم و كمونيسم و حتى سرمايه دارى در دوران جنگ سرد نقش هويتى دينى را ايفا مى كردند ،چرا كه حفظ خود را در گرو حذف غير مى دانستند ”.هر كه با من نيست بر من است .” اين اصل كلى هويت هايي است كه چون پشتوانه زور آنها در حد حذف غير قوى شد مرگبارى خود را نيز از قوه به فعل در مى آورند .ريشه اى بودن اين اصل – يا بگيريد اين فرضيه – در آن است كه پاسخگوى بسيارى از مسائلى است كه در جدال انديشه قديم و جديد و نيز در دعواى ميان سكولار و جانبداران قوانين شرع پيش مى آيد.براى مثال وقتى فردى متدين مى گويد غيركُشى هاى گسترده در جهان سكولار هم رخ داده است ، غلط نمى گويد اما مسئله اى را هم حل نمى كند . راست آن است كه در فاجعه هاى جهانِ غير دينى هم پاى هويتى زورمند در ميان است كه غيرِ خود را حذف مى كند ، اما هويتى كه از اديان بزرگى با پيروان بسيار و از پيش آماده تغذيه مى كند بنا به تجربه تاريخى هنگام دستيافت به قدرت به غايت مرگبار بوده است .
    امين معلوف كتابى نيز با عنوان جنگ هاى صليبى به روايت اعراب نوشته است . وى در اين كتاب از نوشته هاى جهانگردانى چون ابن اثير ، ابن القلانسى ، ابن منقذ ،ابن جبير و مورخانى چون بهاء الدين شداد ،عمادالدين اصفهانى و ابوالفدا بهره برده است .بنا به اين روايت ها، هدف شواليه هاى مسيحى در تسخير سرزمين هاى اسلامى در دور نخست جنگ هاى صليبى صرفا بيرون راندن مسلمانان از مناطق اشغال شده از سر غيرت دينى نبوده است .فرنگى ها ( فرانك ها ، فرنج ها ، افرنجات ) بر سر راه خود حتى همكيشان مسيحي و نيز يهوديان بومى سرزمين هاى اسلامى را هم از دم تيغ مى گذراندند ، خوردن گوشت آنها را مباح مى دانستند و كودكان را به سيخ مى كشيدند به طورى كه در ادبيات تركى فرنگى همه جا به مثابه آدمخوار توصيف شده است . خونخوارى و سفاكى شواليه ها و سربازان صليبى ، در واقعيت ، آنها را به چشم مسلمانان همچون تهديد و بلائي نموده است .در كتاب امين معلوف مى خوانيم كه ابو سعد الهروى قاضى القضات سوريه در اوت ١٠٩٩ ، خشمگين از سفاكى صليبى ها ، دستار از سر بر مى دارد ،سرش را مى تراشد و همراه گروهى به بغداد نزد المستظهر بالله خليفه عباسى مى رود و بر سر خليفه فرياد مى كشد ” آيا رواست كه شما در امنيت …آسوده بخوابيد در حالى كه برادران شما در سوريه جايشان يا بر روى شتريا در كام لاشخور هاست ؟ چه خون ها كه نريخته اند . چه دختران جوان و زيبايي كه مجبور نشده اند از شرم صورتشان را ميان دستانشان پنهان كنند ! آيا اعراب شرافتمند و ايرانيان دلاور به اين اهانت ها بايد تن بدهند ؟”
    اكنون ما اوراق تاريخ را به زمانى دور تر ورق مى زنيم .دروغى كه نه عقل و نه تاريخ بر آن گواهى تواند داد اين است كه اعراب به ايران تجاوز نكرده بلكه ايرانيان خود با آغوش باز به پيشباز متجاوزان رفته اند . مسلمان شدن و خيانت و خبرچينى چند ايرانى پيش از حمله عرب آيا به معناى پيشباز مشتاقانه ايرانيان براى تقديم نواميس خويش است ؟ فساد ، فروپاشى و ضعف ساسانيان و فرار خفت بار يزدگرد آيا به معناى پيشباز ايرانيان از نداى الحق تحت السيف و النصر بالرعبِ اعراب است ؟ آيا اصلا در تاريخ ايران ، به رغم همه ستمگرى هاى شاهخدايان ، چنين پيشينه اى سراغ مى توان گرفت كه ايرانيان به پيشباز هيچ متجاوزى رفته باشند ؟ آيا سستى در مقاومت در اثر فروپاشى جامعه و حكومت را مى توان به راستى پيشباز خواند ؟ نه خرد و نه تاريخ بر چنين دروغ بى شرمانه اى كه جلال آحمد در غربزدگى مى كوشد توجيهش كند ، صحه نمى كذارند .اين تحريف تاريخى برانگيخته از دفاعى ناشيانه از هويت اسلامى است اما اگر فارغ از تعلق به هويت و فرهنگ خاصى به ماجرا بنگريم ،آيات قتال و صلح و عدالت در قران تنها براى بحث هاى نظرى كاربرد دارند .در عصر قديم اصلِ الحق لمن غلب ( حق با كسى است كه غلبه مى كند)اصلى جهانى بود.هر حكومتى كه زورش مى رسيد به سرزمين هاى ديگر هجوم مى برد ؛ چه پيش و چه پس از اسلام .هر قومى كه قدرت خود را برتر مى يافت حق خود مى دانست كه اموال و زمين هاى اقوام ديگر را به تملك خود در آورد .بيش تر اقوام حتى مغولان نيز متونى داشتند در برگيرنده قوانين و رهنمود ها و مواعظ و غيره .در عمل اما آنچه هدايتگر بود اراده معطوف به زور و غارت عنايم و شرارت بود .
    روايت اعراب يا مسلمانان از جنگ هاى صليبى هم در كتاب امين معلوف همين را مى گويد .در دور نخست جنگ هاى صليبى فرنگيان بچه ها را كباب مى كردند و مى خوردند .مى كشتند ، آتش مى زدند ، غارت مى كردند و آدم مى خوردند و مى سوزاندند . اين هيچ ربطى به انجيل ها نداشت .به فرض كه در انجيل ها نيز به جاى آن همه سفارش به عشق و محبت به همنوع احكامى براى جنگ و قتال وجود داشت در اوضاع ناگزير واقعى تأثيرى نمى گذاشت .به فرض كه در قرآن به جاى آيات قتال آيات محبت آمده بود باز هم مناسبات جهانى و واقعى قدرت نمى توانست گوشش بدهكار اين آيات باشد ، همچنانكه حتى در عصر مدرن اراده معطوف به قدرت و ثروت با پشتوانه زرادخانه هاى تا سقف انباشته و تكنولوژى تسليحاتى مدرن گوشش بدهكارِ طرح صلح جاودانه كانت و شمار زيادى از نهاد هاى مدنى ضد جنگ و حتى اعلاميه حقوق بشر نبوده است .
    راست آن است كه در تنازع قدرت ها همواره درواقعيت اراده معطوف به قدرت و ثروت پر زور تر از اخلاق انسانى و عقلانيت بوده است ، اما باز هم ناگزيرم به يكى از نظرهاى حكومتى هاى خودمان اشاره كنم كه خزانه دشنام هاى جهان در برابر آن آچماز مى شود . اينان تنازع قدرت را دستاويز لعنت بر دموكراسى و حقوق بشر و قانون مدارى مى كنند كه از دستاورد هاى ارزشمند و بزرگ مدرنيته اند ، چنانكه احمدى نژاد با حالتى هيستريك و وقيحانه به نمايندگى از طرف تمامى مردم جهان مى گفت : ” مردم جهان حالشان از دموكراسى به هم مى خورد ” بدبختى ما اين نيست كه در ايران اشخاص روشن بين و فهيم وجود ندارد .بدبختى آن است كه در چرخه قدرت غالبا افراد آشفته مغز بالا مى روند و افراد روشن بين و فهيم دفن مى شوند .به قول شاعر :
    اسب تازى شده مجروح به زير پالان
    طوق زرين همه بر گردن خر مى بينم
    ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است
    قوت دانا همه از خون جگر مى بينم
    گويي مدار سياست ما بر جذب كانا و دفع دانا مى چرخد . الگوى مغلطه اين نادانى در اين گزاره نموده مى شود :” آمريكا گوانتانامو دارد ، پس دموكراسى بد است و قرون وسطى خوب است ” از آب كره مى گيرند تا مردم فريبى خود را مردم سالارى جلوه دهند .دموكراسى و عقلانيت جمعى امرى ذاتى و ثابت نيست بل پيوسته در تغيير است . دموكراسى راستين با رفراندومى كه از ظلمات رسوم قوت مى گيرد و با صندوق آرايي كه فيلترها پيشاپيش آن را در حد صغيرپندارى مردم تنگ كرده اند فرسنگ ها با دموكراسى راستين فاصله دارد . در همه جامعه ها كم يا بيش شرور وجود دارد .در اروپاى شمالى هنوز هم نئو نازى ها و كله تاس ها فعاليت مى كنند . اما نكته در آن است كه فرايند قدرت سياسى چنان است كه اشرار امكان بالا آمدن و قدرت گيرى ندارند . دموكراسى جمهورى اسلامى هم از آغاز يك دموكراسى متقلبانه بود بدتر از استبداد ،چرا كه استبداد عريان است و اين دموكراسى پوششى است بر استبداد . احزاب از چپ تا راست ، مطبوعات و رسانه هاى ديدارى و شنيدارى آزاد و مستقل ، چرخهِ بدون سانسور نشر ، نهادهاى مدنى و مردمى و صنفى آزاد و مستقل ، حق راه پيمايي و اعتراض جمعى براى هر همه گروه ها فكرى و صنفى ، تفكيك واقعى قوا ، انتخابى و ادوارى بودن شخص اول مملكت ، و از همه مهم تر شرايط برابر و امن گفتگو در فضاى عمومى براى اقليت و اكثريت و حذف فزاينده عوامل دخيل در انتخابات – از جمله دخالت بانكداران ، خرپول ها ،نظامى ها ،و غيره – اركان دموكراسى راستين اند .اگر بناست جمهورى اسلامى را به همه پرسى بگذارند ، قبلا بايد شش ماه تا يك سال به موافقان و مخالفان در شرايط امن و برابر فرصت دهند تا نظر خود را براى مردم تشريح كنند .بهره بردارى از اعتقادات موروثى عامه و استفاده از حربه عوام و همزمان بستن دهان مخالفان كلاه گشادى است بر سر دموكراسى ماننده آن چيزى كه لنين ديكتاتورى دموكراتيك مى ناميدش . اگر در عصر مدرن به يك چيز بتوان اميد بست كه سرانجام جلودار اراده معطوف به پول و قدرت باشد آن يك چيز همان دموكراسى است و شرايط تحقق كامل آن از جمله رشد عقلانيت جمعى و فضاى عمومى گفتگو و جلوگيرى از دخالت ناعادلانه سرمايه و سلاح و رسانه در فرايند انتخابات . به قولى : آسيب هاى دموكراسى با خودِ دموكراسى درمان مى شوند .سخنگوى ابوبكر بغدادى نخستين كسى نيست كه دموكراسى را متعلق به كفار مى داند . ورژن هاى ديگر اين نگرش را مى توان در نظرات كسانى چون شيخ فضل الله نورى ،نواب صفوى ،احمد فرديد و آل احمد و توده اى هاى شورى پرست و چريك هاى مسلح و ديگر آمادگران و ربايندگان انقلاب ٥٧ رد يابى كرد .همه اينان اشتباهاتى مشترك و غالباً ذات گرايانه داشته اند از جمله : مشتبه كردن دموكراسى با سرمايه دارى يا منازعات معطوف به زور و پول يا كفر و زندقه . در صحنه واقعى پيكار اراده هاى معطوف به قدرت و ثروت ظالم و مظلوم امرى ثانوى است .در اين صحنه در اساس مقهور و قاهر ، مغلوب و غالب ، پيروزمند و شكست خورده وجود دارد ؛ آن هم نه به شكلى ذاتى بل به صورتى متغير كه به محض مساعدت شرايط اين با آن جا عوض مى كند . اگر اروپا سرانجام از نيروى عثمانى شكست خورده بود ، اكنون غربى ها ما را مستكبر و خودشان را مستضعف مى خواندند . به همين سادگى .مظلوم تنها آن كودكان و مردم زحمتكشى هستند كه بى آنكه خود خواسته باشند قربانى نزاع آزمندان قدرت و ثروت شده اند و تاريخ نويسان هرگز تاريخ را از زبان و از ديد آنان ننوشته اند .هنوز زمان بايد تا تاريخ رخداد هاى دهه شصت از زبان قربانى و ستمديده نوشته شود .
    جنگ هاى صليبى آن سان كه امين معلوف از زبان خود اعراب بازشان مى خواند جنگ اراده هاى معطوف به قدرت با ماسك هويت هاى مرگبار بودند . اين تنها صليبى ها نبودند كه اخلاق را مسخره مى كردند .از آن طرف يك نيروى عمده مسلمانان كه سلجوقيان بودند تنها دو چيز مى شناختند: زور و دسيسه . در دور نخست جنگ هاى صليبى كه مسيحيان غالب بودند ، ايران تحت سيطره سلجوقيانى بود كه در درون خودشان جنگ قدرت جريان داشت . عليه هم دسيسه مى چيدند و در صورت نياز رقيب خانوادگى خود را تحويل صليبى ها مى دادند . از هيچ خيانتى عليه يكديگر پروا نداشتند . امين معلوف مى نويسد كه گرچه امت اسلام پس از سه قرن هرج و مرج به دست سلجوقيان تحت حاكميت واحدى در آمده بود ، اما واقعيت آن است كه سلجوقيان بين خود از هيچ وحدت و مودتى برخوردار نبودند .و بر عكس سياستى كه در قبال هم پيشه كرده بودند ، مبتنى بر نيرنگ و تزوير و خيانت بود .در سوريهِ تكه تكه شده وحشت رضوان حاكم حلب از برادر خونى اش دقاق بسى بيش از وحشت او از فرنگى هايي بود كه پايبند هيچ اخلاقى نبودند .تنگ نظرى و شهوت قدرت در برخى از سلاطين سلجوقى چندان مهار ناپذير بود كه براى خلاصى از كابوس تصرف قدرت به دست خودى ، حتى حاضر به همدستى با فرنگى ها عليه اين خودى بودند.آنها ابزار نفاق و تفرقه را خود به دست دشمن سفاك مى دادند .در پس هر خيانتى خيانتى ديگر از طرف مقابل به تلافى انجام مى شد .دقاقى بارها به اميران دور و نزديك ترك و مسلمان خيانت كرده بود تا اينكه حين جنگ با فرنگى ها امير جديد طرابلس فخرالملك با لو دادن جزء به جزء مسير و روش جنگى و كل نقشه جنگى دقاق به نزد بودئن سردار فرنگى به خودِ دقاق نيز خيانت كرد . فخرالملك اين خبر را همراه با هداى نفيس از طلا و نقره به شواليه صليبى ارسال مى كند .آن هم درحالى كه مى داند وى قصد تصرف بيروت و بيت المقدس را دارد . و من اضافه مى كنم : در حالى كه مى داند كه صليبى ها به نام عيسى مسيح در سر راه خود به دختران تجاوز مى كردند و از كودكان كباب مى ساختند و مردم بى دفاع را از دم تيغ مىگذراندند .مردم ؟ مردم چه اهميتى داشت در آن زمان كه مردم هيچ دخالتى در انتخاب حاكمان نداشتند ؟ يك قرن بعد ابن اثير پس از گزارش فساد دربار حاكمان مى نويسد كه سبب تصرف سرزمين هاى مسلمين اختلاف سلاطين بود . آيا مى توان به راستى اين وضعيت را كه در آن حاكمان سلجوقى همچون شاهان اواخر عصر ساسانى غرقه در فساد شده اند ،به پيشباز مشتاقانه دختران هتك ناموس شده از شواليه هاى صليبى تعبير كرد ؟حشاشين يا اسماعيليان كه خود را شيعه مى دانستند يكى از عوامل تفرقه بودند .خواجه نظام الملك كه امير معلوف انديشه سياسى او را به دولت مدرن نزديك مى داند و قاضى ابوالفضل خشاب كه با تآثير كاريزماتيك و خطابه هاى پرشورش اهل حلب را عليه صليبيان بسيج مى كرد از جمله قربانيان ترورهاى حسن صباح بودند.پس از ترك مخاصمه رونق بازرگانى در شهر عكا دگربار صليبيان را به طمع حمله مى اندازد اما اين بار مسلمانان پيروز مى شوند .جاى قاهر و مقهور عوض مى شود و نه جاى ستمگر و ستمديده ستمديدگان مردمى بودند كه در جنگ حاكمان بر سر قدرت قربانى مى شدند با اين فريب كه اين جنگ ها جنگ مقدسات آنهاست .به راستى از آن جوى هاى خون در قرون وسطى چه ماند جز فقر و طاعون و وبا و دادگاه شكنجه گر تفتيشِ دگرانديشان .الگو گرفتن از آن جنگ ها در عصر مدرن چه از نوع شرقى و چه از نوع غربى اش نشان از تاريخى دارد كه هرگز از زبان ستمديده نوشته نمى شود و نشده است .
    كتاب جنگ هاى صليبى به روايت اعراب با كتاب هويت هاى مرگبار مضمونى واحد را مى كاوند اما از دو زاويه ديد .هويت جمعى محمل قدرت و ستيز با غير گشته است ؛ چه در گذشته ، چه در حال .انگيزش و رانش جنگ هاى صليبى اساسا تعصب و غيرت دينى يا گسترش نوعى معنويت نبود بل تصرف سرزمين هايي بود كه محل رونق تجارت و كشاورزى و منافع ديگر بودند . هويت هاى جمعى و موروثى ، هويت هاى جمعى و مصنوع همچون تعلق به نژاد برتر يا ايدئولوژى برتر غير خود را حذف كرده اند چون قدرت زور داشته اند و متعصبان جاهلى كه ابزار تجاوزگرى اين هويت ها قرار گرفته اند . آنچه از كتاب ها و مباحث انتزاعى و ذهنى در اين دست درازى ها و جنگ هاى فاجعه بار تعيين كننده تر بوده است شرايط اجتماعى و فرهنگى و اراده معطوف به قدرت و غنيمت بوده است .طرح مسئله به اين صورت كه قرآن يا انجيل يا تورات مجوز تجاوز و اسيرگيرى و كشتارهاى انسان ها داده اند يك جايش مى لنگد . هم پيام هاى كتب و هم جنگ ها هيچ يك از ذاتى ثابت و تغيير ناپذير برنيامده اند بل هر دو در اوضاع واحوالى واقعى فعليت يافته اند. كافى است بيانديشيم به اينكه درجنگ هاى صليبى هر دو طرف كشته هاى خود را شهيد مى ناميدند و طرف ديگر را جبهه كفر و باطل .اما تاريخ گذشته گواهى مى دهد كه اين تنها دستاويزى بود براى تقديس جنگ پاپ ها و خليفه هاى مستبد و نامردم بر سر قدرت و غنيمت و ارضاى خودپرستى شان .الگوگيرى از گذشته مفتضح شده در اوضاع اكنونى اگر از جهل نباشد نهايت دغلبازى و فريبكارى و بهره گيرى از همان مردم ستمديده اى است كه به گاهِ مشاركت سياسى صغير يا هيچكاره به حساب مى آيند .
    امين معلوف بر آن است كه در عصر مدرن مى توان از تعلقات فرهنگى و هويتى رشته پيوندى ميان خود و اغيار ساخت و سنجه حذف ديگرى براى حفظ هويت با شرايط اين دوران ناهمساز است .اين مسئله البته موانعى دارد .از جمله اين موانع قبيله هاى كوچك و بزرگى هستند كه هنوز با معيار قرون وسطايي هويت خود را از حذف هويت يك ديگرى با عناوينى چون يهودى ، كافر ، باطل ، و شر كسب مى كنند .انسان در پرتو به عهده گرفتن هويت فردى و جمعى اش مى تواند در عينِ حفظ تفاوتش براى ديگرى نيز حق متفاوت بودن را پذيرا گردد . فرهنگ در گفتگو با فرهنگ هاى ديگر پذيراى تغييرات مى گردد .اصل و صدرى كه سلفى ها به اجرايش در هزاره سوم مى انديشند ، به آسانى دسترس پذير نيست بل در زير انبوهه اى از نزاع هاى گفتارى و كشتارى در درازناى قرن ها و در بستر تحولات فرهنگى و اجتماعى دگرگون شده است .كتب مقدس تنها در موزه ها مى توانند مجموعه اى از كلمات دست ناخورده در طول اعصار باشند . در واقعيت از آنجا كه اين كلمات به انسان هايي در زمان ها و اجتماعات و فرهنگ هاى گونه گون و دگرگون شونده خطاب مى شوند ، پس موجد فهم ها و تفسير ها ى بسيار گونه گون مى شوند و شده اند و اين گونه گونى تحريف اصل نيست بل اقتضاى سرشت فرهنگ است .اگر دخالت ذهن تفسيرگر و تغيير طلب انسانى نبود ،اكنون همه ما موجودى صرفا طبيعى همچون شمپانزه بوديم .فرهنگ تا وقتى زنده است كه اين هستهِ زاينده و بالنده خودرا نگه دارد. خداباوران اگر به اين سرشت وخاستگاه فرهنگ باور داشته باشند ، از اين باور نيز گريزى ندارند كه خداوند خود اين تغيير پذيرى فرهنگ و تفسير پذيرى كتب مقدس را آفريده است . اصل و صدر گيرم كه يافتنى باشد ، حتى پس از يافته شدن دگر بار از دست نگه دارنده اش مى لغزد و در رود جارى و خروشان تغييرات مى افتد .فقيهان كى مى خواهند سر از كتاب بردارند و نگاهى هم به جهان اندازند ؟

     
  9. علم به معنای دانش و science یعنی شناخت قوانین طبیعت که طی تجربیات و آزمایشات بی پایان انسان به اثبات رسیده است. این شناخت در راستای تکامل خود طبیعت و عمیق تر شدن شناخت همواره در حال تکامل بی پایان خویش است. بنابر این علم لاهوتی نداریم و علم و دانش بشر همواره ناسوتی است چه برگرفته از جهان هستی مادی است. اندیشه های ما نیز باز تابی از جهان مادی اطرافمان است که ابتدا به صورت یک شناخت سطحی و غیر قابل اعتماد بروز می نماید ولی بتدریج با آزمایشات و تجربیات گوناگون هرچه بیشتر عمیق تر شده و قابل اعتماد تر می گردد.
    تمام ادیان چیزی جز باز تاب خیالی نیرو های خارجی که بر زندگی روزانه انسانها فرمانروائی می کنند نیست. بازتابی که در آن نیرو های ناسوتی چهره نیرو های لاهوتی را بخود می گیرند. هر جا این نیرو های خارجی راز آمیز تر و نا شناخته تر بر بشر جلوه کنند صورت خیالی آن که به صورت دین جلوه گر می شود پر رنگ تر جلوه می نماید.

     
  10. همه ما کم و بیش از گوشه و کنار و اطرافیان و دوستان می شنویم که علیرغم تأیید وجود ناملایماتی که دلیلشان هم چیزی جز سوء مدیریت های فاجعه آمیز نیست، با ناامیدی می گویند که کاری از کسی بر نمی آید و بهتر است به قول معروف، در این وانفسا هر کسی کلاه خود را سفت بچسبد که باد نبردش. اما واقعیت اینست که ترکش های این ناملایمات، دیر یا زود دامن همه، از جمله آنها که مراقب کلاه خود بوده اند را خواهد گرفت. مثال کشتی و خراشی که یکی از مسافران به دیوارهای آن وارد می کرد را که همه شنیده ایم.

    چندی پیش، یکی از نمایندگان مجلس تاکید کرد (اعتراف کرد) که فساد دستگاه های اداری، سیستماتیک است و فساد سیستماتیک را اینطور تعریف کرده بود که یعنی حتی دستگاه هایی که شما برای رسیدگی به فساد به آنها مراجعه می کنید، خود به نوعی درگیر فساد هستند. پرسش اینست که آیا می شود در یک سیستم آلوده به فساد سیستماتیک، زندگی سالمی داشت و کلاه خود را سفت چسبید و آلوده هم نشد؟

    آیا در یک سیستم آلوده به فساد سیستماتیک، نفوذ ربا در حساب های پس اندازمان چیز غریبی است؟ و آیا این پول ربا، ناخواسته نانی نخواهد شد بر سفرۀ متدینینی که منتقد حاکمیت هستند اما انتقادشان را در خفا نگاه می دارند؟

    آیا در یک سیستم ولنگار که بسیجی های “خودجوش” قادرند با چند اسپری رنگ و با پریدن از روی یک دیوارِ بی ربط و از پیش نشان-کرده، پایه های بازار بورس و ارز را به هم بریزند و ککشان هم نگزد، صحبت از امنیت سرمایه گذاری و اشتغال زایی برای فردای جوانان همین مردم یک طنز نیست؟

    آیا در یک جامعه که بیلیون ها دلار ثروت های نفتش را مردی بی کفایت و بی ریشه به یغما برد و به جایش تورم دو رقمی تحویل داد، می شود از پزشکان خواست که به قسم حرفه ای خود وفادار باشند و از پول “زیرمیزی” صرف نظر کنند؟ اگر روزی یکی از مردمانی که بنا داشت کلاه خودش را سفت بچسبد، سر و کارش به پزشکی حاذق افتاد که زیرمیزی می طلبد، هنوز هم می تواند با چسبیدن به کلاهش، خود را از آسیب در امان دارد؟

    همه ما خواسته یا ناخواسته، دیر یا زود درگیر بی کفایتی ها و فساد سیستماتیک دامنگیر کشورمان خواهیم شد. حالا این مقدمه را چرا نوشتم؟ تا اول به خودم، و بعد به همه مردمانی که درد را می فهمند یاداوری کنم که از بین همه چهره های سرشناسی که داعیه وطن دوستی دارند، جناب نوری زاد پرچم حق خواهی را به دست گرفته و آسیب های آن را به جان خریده. روزی که مادر ستار بر مزار فرزندش شیون می کرد، نطق آتشین جناب نوری زاد ( و البته بانو نرگس محمدی) بود که گوهر عشقی را تسلی داد کاری که حتی علی مطهری ای که خود را حامی این مادر می دانست، نکرد.

    گرچه روز نخست نمایشگاه آقای نوری زاد، شکوهمند و غرورآفرین و تأثیرگذار بود، به نسبت جمعیت میلیونی تهران کمی تأمل برانگیز بود. درود بر جناب پورنجاتی که به عنوان چهره ای سرشناس، بر پوسته ترس از همراهی نمادین با جناب نوری زاد ترک انداختند و با حضورش، قدردان زحمات این مرد بزرگ شد، کاری که جناب الویری و عرب سرخی در نمایشگاه قبلی ایشان کردند. و نیز درود بر آیت الله معصومی تهرانی، آن روحانی خلع لباس شدۀ شریف.

    اما آرزو می کنم آقای نوری زاد سال های سال برقرار و تندرست باشند تا ما مردم، بیاموزیم لااقل در مناسبت های اینچنینی که فضایی غیرسیاسی و عاری از نگرانی برای روبرو شدن با ایشان فراهم است، از وجود با برکت شان انرژی و نیرو بگیریم، و ای بسا انرژی و نیرویی به ایشان ببخشیم.

     
  11. ساسانم گرامی
    تقریری که از وضع غرب کردی و فاصله گرفتنش از کلیسا را با اندکی تطبیق بر مشروطه ایرانی ادامه دادی و نتیجه گرفتی که چند نسل دیگر ، ما مدرن شده و از این سختیها گذر کرده ایم. من با کلیت رویکردتان در تبیین دنیای پیشامدرن و محصور و مقهور شدن محتومش در دنیای مدرن مشکلی ندارم تنها چند نکته:
    1-به درستی انگشت نهادی بر کم و کسری شریعت در میان غربیان مسیحی و وضع متفاوت ما. اما من فکر می کنم موضوع ریشه ای تر است. ما نگاه متافیزیکی به هستی داریم و نگاه متافیزیکی مفهوم گریز است. همین مسیحیت کم آیین در دست هگل در کتاب استقرار شریعت در مذهب مسیح ورز می خورد و جنبه های ناسازگار آن و همان اندک شرع متصلب آن بر یک تکیه گاه مفهومی نهاده می شود و در یک کلام آنگونه که من درک می کنم هگل می گوید تنها در صورتی می توان به مسیحیت و آموزه مسیح دل بست که به اخلاق تحویل یابد و می دانیم اخلاق هم از همان اول در نزد ارسطو از حالت شهودی به یک یک دستگاه مفهومی نقل مکان کرد و اگر هم نکرده باشد شهودگرایی با شریعت گرایی که از مابهتران وضع می کنند فرق دارد. این ایده هگلی را کدام متفکر ما جرئت دارد طرح کند؟ ما هیچ کدام- بیش از همه من نگارنده- جرأت سوزانده شدن نداریم آنوقت توقع طی کردن روشنگری و خروج از صغارت را داریم؟
    2-این نتیجه سخنت که در نسلهای بعدی خبری از دنیای پیشا مدرن نخواهد بود و کاش زودتر ملت تصمیم می گرفتند! بر هیچ منطقی استوار نیست جز دلخوشی عمومی نسلی سوخته که خورشید تازه غروب کرده را انتظا می کشد در حالیکه تا سحر باید درد کشید. ما هنوز از یک هزارم مراحل غرب گذر نکرده ایم جز آوردن تکنولوژی و حرص عمومی برای جمع ثروت و تفریح خارج از قاعده چگونه انتظار پرتاب شدن جهشی به دنیای مدرن را می کشیم؟ ما هنوز سطوح عالی دانشگاهی مان در خواندن یک متن مهم فلسفی درمانده اند-بگذریم از اندک بزرگان و متفکران و دانشجویان خوش فکر- و خود را هنوز از اصالت وجود و ماهیت و اصالت ملکوت- که بجان خودم هنوز برای دم و دستگاه سنتی و صدرایی خودمان نامفهوم است- تغذیه می کنند یا اگر هم متون نو می خوانند در حد یک تاریخ اندیشه و یادگیری چند مفهوم غلمبه ارضا می شوند یا به خزعبلات پست مدرن و عرفانهای تهورآور مدرن و پیشامدرن پرتاب می شوند و در خلسه فرو می روند و یا به تصحیح و پژوهش در نسخ خطی میراث کهن مشغولند! با این وضع چگونه توقع هست که مفاهیم و عظمت دنیای نو در دلها و ذهنها نفوذ کند. چگونه می توان توقع مدرن شدن داشت در حالیکه ثروتمند ما هنوز ذوق زیباییشناختی خود را با رفتن به کاباره ای در غرب و دل غش رفته از زرق و برق غرب سیراب می کند و هنوز با ثروتمندان نسلهای پیشامدرن غرب فاصله ها دارد تا چه رسد به پولداران مدرن. ما هنوز که هنوز است مدرن شدن را در دگرگونی سیاسی جستجو می کنیم. خاتمی و روحانی را امید خود تلقی می کنیم برای گذر به دنیای نو در حالیکه هیچ کدام- آری هیچ کدام- از بنیادهای فکری این دو تن هیچ نسبتی با دنیای مدرن ندارد. سخنان زیوربسته و قشنگ که مدرنیته را به دنبال ندارد. مدرن شدن در حیطه و حوزه امثال خاتمی این است که به خود جرات دهد و بگوید این لباس که پوشیده ام از کجا آمده؟ داشتن این پرسشگری و مجهز شدن به آن از ذاتیات دنیای مدرن است و تقریبا در هیچکدام از اصناف ما نیست. من نتیجه می گیرم: بگذارید سنتیان ما هرچه در چنته دارند رو کنند بگذارید رودرروی هم مسلکان اهل سنت خود قرار گیرند. بگذارید در دنیای خود بهشت ایده آلشان را برپا کنند. بگذاریدو دلخوش نباشید به اصلاح طلبی سید جمال اسدآبادی و اقبال لاهوری و بازرگان و خاتمی و منتظری چون نخستین قدم اصلاح طلبی پرسشگری در همه چیز است. ما هنوز اندرخم یک کوچه مانده ایم برادر! گاه سر از شریعتی درمی آوریم گاه از ابن عربی گاه از هرمنوتیک هردمبیل ،گاه از عرفان نوظهور گاه از موسیقی پاپ گاه از رمان نویسی بی بنیاد و بی ریشه. ما هنوز نشانه ای مدرن در دنیای پشت سر خود ننهاده ایم تا به آن نگاه کنیم و پا نهیم بر پشت بزرگانش و نقاط دورتر را ببینیم. بدتر از همه اینها تاریخدان خارج نشین ما مدرنیته را در عطار و ابوسعید ابوالخیر جستجو می کند. شما کافی است تنها به آثار فیلسوفان بزرگ غرب از سقراط، افلاطون و ارسطو تا بیکن و لاک و دکارت و کانت و هایدگر و هگل و ویتگنشتاین و دهها تن دیگر بنگرید و رجوع کنید، خواهید دید هر کدام از اینان دنیای بعداز خود را به سمت دیگری انداخته اند و فلسفه نو آورده اند. اما تمام دانایی دانشگاه های ما در هپروتهای بی نتیجه ملاصدرا و شیخ اشراق منحصر می شود. و ابن سینای نابغه مان در اثر افراط در زنبارگی و مشروب خواری،آخر عمر مقامات عارفان می نویسد و دنیای بعد از خود را اینگونه در هپروت فرو می برد. کسانی می گویند تنها شکل اندیشه در میان ما شعر بوده است این هم از نشان های بدبختی ماست زیرا شعر جز نزد یکی دو تن حاوی اندیشیدن و پرسشگری نبوده است. منظور تنها تردید در دنیای سنت نیست بل پرسشگری تعیین کردن موقعیت روشن آدمی است در زمانه ای که هست. کجا ما نسبتمان را با زمانه مان تعیین کردیم؟ ما هنوز منتظر آمدن امثال هانری کربن مفلوک هستیم تا بیاید و گذشته ما را برایمان موجه و مشورع سازد بلکه جانی بگیریم و دوباره با نفس تازه در اشراق و شیخیگری و صوفی منشی و عرفان حلقه فرو رویم. من برخلاف نوری زاد معتقدم دفاع از صوفیان و عارفان و درویشان نشانه انحطاط است و در این فقره حق با فقیهان است. من نمی دانم جوانهای خوشفکر ما چه در کار وبار امثال طاهری بدبخت می بینند که خود را و بیماری درونی خود را به دست او می سپارند هر کس اگر مرد است با خودش مواجه شود و از هرچه در درون دارد از شر و خیر نترسد و از درگیری با خود رها شود آنگاه به مرور همه چیز حل می شود. ما هنوز می خواهیم عارفانی بیایند ما را نجات دهند و روزه اعتصاب برایشان می گیریم. در دنیایی که به سمت عرفان و صوفیگری برود هیچ امید مدرن شدن نیست اما در دنیای فقیهان که درگیر دنیای عینی اند امکان مدرن شدن هست گرچه به سختی و با جان کند.
    3 موافق با شمام که بزرگانی که مشروطه را پیش بردند انصافا و حقا ازخودگذشتگی نشان دادند اما معتقدم هیچکدامشان فاصله خود را از دنیای سنت جز در بخش حقوق و مفاهیم برآمده از اندیشه منتسکیو مشخص نکردند از این رو نسل بعد به دنبال پروتستانتیسم افتاد و..

     
    • با درود به جناب علی شماره یک! هموطن گرامی شما که خود دیگران را مورد نقد قرار میدهید و فلسفه به آن سختی را درک می کنید چرا مطلبی به این ساده گی را درک نمی کنید که دفاع نوریزاد و یا دیگران نه از عقیده و مرامی است بلکه از حقوق انسانی است.شما چون مذهبی هستید انسانها را دسته بندی می کنید و گزینشی از بعضیها دفاع می نمایید.مثلا اگر طرف دگرباش جنسی نباشد و یا بهایی نباشد و یا طرفدار این و آن نباشد. هموطن حقوق بشر فقط انسان را با حقوقش می شناسد نه بهایی و کلیمی و درزد و قاچاقچی و شیعه و همجنسگرا…جناب نوریزاد از انسان و حقوق انسانی دفاع می کند نه از عقیده و مرام.شما میتوانید با جناب طاهری و یا با همجنسگرا دشمن باشی ولی این موضوع در دفاع از حقوق آن شخص نباید مؤثر باشد.والا منهم مثل شما معتقد هستم که انسانها باید یاد بگیرند که مقلد نباشند و از فکر خود استفاده کنند ولی واقعییت چنین نیست!

       
  12. استاد بزرگوار چه زیبا راه و روش زندگی کردن را میاموزید. آثارتان بسیار ارزنده همچون نقش جهان در تاریخ ماندنی خواهد بود. زیباتر میبود اگر تابلو ها مشخص تر در عکسها بودند. موفق باشید.

     
  13. با عرض ارادت خدمت آقای نوری زاد
    بی مناسبت نمیبینم این نامه که حکایت از عشق دارد را ارسال تا اگر در رده «تند تند نویسی» نباشد و بصلاح باشد درج بفرمایید
    بر گرفته از سایت نقطه نظر

    نامۀ فرهاد صدقی از زندان رجائی شهر به نوه هایشان به مناسبت اوّلین سال مدرسه رفتن ایشان
    نوه ھای عزیزم ملاحظه فرمایند
    با عرض تحیت حضور شما دلبندان عزیزم
    این نامه را به مناسبت اوّلین سالی که به مدرسه می روید و خط و مشق و دانش می آموزید، تا
    در ساختن آینده ای بھتر و با صلح و آرامش برای خود و ھمنوعان خود و عالم بشری، مصدر
    خدمات شایسته باشید، می نویسم.
    در ابتدا از درگاه پروردگار متعال می خواھم که ھمیشه فضل و عنایاتش شامل حالتان باشد و
    شما را محفوظ بدارد و پیوسته در حمایت و صیانت و ھدایت خود قرار دھد و تایید فرماید که با
    کمال برازندگی به عالم انسانی و ھمنوعان و مملکت خود خدمت نمایید و بدانید که خیلی
    خیلی دوستتان دارم و ھمیشه برایتان دعا و مناجات می خوانم.
    عالم انسانی اکنون در بحبوحه تحوّلی بی سابقه است و شما باید در ساخت و بنای تمدن
    جدید و مدنیت نوین با ھمه ھموطنان خود و ھمه مردمان جھان مشارکت داشته باشید و این
    مسئولیت بسیار بزرگی است و باید جھانی پر از صلح و دوستی و محبت و وحدت و یگانگی بنا
    نمایید و نام خود را جاویدان سازید.
    طلیعه چنین جھانی در افق پیداست و براساس وعود الھی حتمی الوقوع است و تحقق خواھد
    یافت.
    اما مختصری ھم به آموختن علم و دانشو فنون می پردازم:
    حضرت بھالله می فرمایند:
    “علم به منزله جناح است از برای وجود و مرقاة(نردبان ) است از برای صعود. تحصیلش بر کل
    لازم و لکن علومی که اھل ارض از آن منتفع شوند نه علومی که به حرف منتھی گردد …”
    و حضرت عبد البھا ھم می فرمایند:
    “فی الحقیقه پایه و بنیان ھر تقدم و پیشرفت فردی و ملی است و بدون تفکر و تفحص ،ترقی و
    تعالی غیر ممکن و محال است لذا در جستجوی علم و دانش جھد و کوشش نما و سعی بلیغ
    مبذول فرما”
    پس معلوم می شود برای پیشرفت و ترقی و رفاه و انجام خدمات شایسته به عالم انسانی و
    مردمان باید علم و دانش آموخت تا بنیان زندگی بھتری گذاشته شود. ھمین کار مھمی که
    تحصیل و آموختن دانشاست و شما انجامش می دھید.
    شیدرخ و فاران و سینا عزیزم حتما بارھا به فکر شما خطور کرده است که چرا بابا فرھاد (پدربزرگ
    شما) در زندان است و حتما از مامان و بابا ھم پرسیده اید و آنھا ھم جواب ھایی داده اند ولی
    امروز می خواھم خودم مختصری در این مورد برای شما توضیح بدھم تا بدانید که علت چیست
    بیش از ٣٥ سال است که جوانان بھایی مشتاق تحصیلات عالیه را از تحصیل در دانشگاه ھای
    کشور محروم کرده اند، در صورتی که تحصیل علم و دانش حق ھمه افراد یک مملکت است و
    محروم کردن گروھی و تعدادی از تحصیل در دانشگاه، عملی غیر قانونی است.
    به ھر حال وقتی بھاییان در ایران دیدند که به صورت غیر قانونی جوانانشان از تحصیل در
    دانشگاھھا محروم شده اند و اجازه ندارند تحصیلات عالیه داشته باشند ،با توجه به اھمیت
    تحصیل علم در دیانت بھایی که قبلا توضیح دادم ،خود بھاییان که تعداد آنھا قلیل بود و دارای
    تحصیلات دانشگاھی بودند و قبلا استاد دانشگاه بوده و سابقه علمی و اعتبار علمی داشتند،
    تصمیم گرفتند که به جوانان بھایی مشتاق تحصیلات عالیه، دروس دانشگاھی و علوم روز را
    تاسیس گردید و این BIHE آموزش دھند و به این ترتیب بود که مؤسسه آموزش عالی علمی
    اتفاق ٢٦ سال پیش روی داده است. بنده، بابا فرھاد ھم ھمان اوائل به گروه ھمین اساتید
    پیوستم که بتوانم در این موسسه به جوانان مشتاق ،دروس رشته خودم، را تدریس نمایم و
    نزدیک به ٢٤ سال این خدمت مھم را انجام داده ام و بسیار ھم سرافراز و مفتخر و خوشحال
    ھستم که توانستم خدمتی انجام دھم.
    ھمان موسسه ای است که پدر و مادر عزیزشما در آن، BIHE موسسه آموزش عالی علمی
    دروس دانشگاھی خوانده اند و حال می توانند بھتر و بیشتر به مملکت و عالم انسانی خدمت
    کنند و زندگی خود و فرزندان خود را تامین و سامان دھند.
    ھزاران نفر مثل مامان و بابای شما در این موسسه درس خوانده اند و حالا با این اقدامات
    اعتبار جھانی پیدا کرده و خیلی از دانشگاھھا و از جمله BIHE موسسه آموزش عالی علمی
    دانشگا ھھای خیلی معتبر مثل ھاروارد، … ھم فارغ التحصیلان این موسسه را می پذیرند که در
    درجات بالاتر مثل فوق لیسانس و دکتری تحصیلات خود را ادامه دھند و آنچه انجام شده لطف و
    فضل خداوند بوده است.
    در اول خرداد ماه ١٣٩٠ BIHE تعدادی از اساتید ،مدیران و کارکنان موسسه آموزش عالی علمی
    به اتھام و جرم تدریس و خدمت و ھمکاری در موسسه علمی بازداشت و به زندان محکوم
    شدند که بنده ھم یکی از آن افراد ھستم در صورتیکه در ھمه کشور ھا و در ھمه ادیان و نزد
    ھمه مردمان، این عمل یک عمل خداپسندانه و خیر است. این خدمات و اقدامات توسط اشخاص
    مھم و محترم و معروف مثل برندگان جوائز صلح نوبل ،دبیر کل سازمان ملل ،روءسا و اساتید
    دانشگاھھای سراسر عالم و مجامع بین المللی و پارلمان کشور ھا و… حمایت و پشتیبانی
    شده است و خواستار آزادی بدون قید و شرط ما شده اند ولی تا کنون در کشور ما مورد توجه
    قرار نگرفته است و البته اینگونه اقدامات باعث شده است که جوانان بھایی بتوانند تحصیلات خود
    را در موسسه علمی و دانشگا ھھای معتبر در سراسر عالم ادامه دھند و مصدر خدمات
    شایسته باشند و شما ھم نباید نگران تحصیلات دانشگاھی خود باشید و از اینکه بنده در زندان
    ھستم باید شادمان و سرفراز باشید که این فضل حق است.
    نوه ھای عزیزم حالا من بیشتر از سه سال است که در زندان ھستم ،سال دیگر یعنی سال
    ٩٤، ھمزمان و مقارن باروز تولدشمااز زندان آزاد می شوم و انشا لله درخدمت شما ھستم.
    و از اینکه زحمت می کشید و به ملاقات من به زندان می آیید و من از دیدارتان خوشحال
    میشوم، بسیار متشکر و سپاسگذار ھستم.
    فاران و سینا و شیدرخ عزیزم نامه من این بار خیلی جدی و مفصل شد،باشد که انشا لله بعداً
    نامه بھتری برایتان بنویسم.
    و اما یک داستان کوتاه از کتاب کوچکی به نام عشق بدون قید و شرط برایتان می نویسم
    نام این داستان “یاد“ است:
    می گویند دو دوست با پای پیاده از جاده ای عبور می کردند بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا
    کردند و به مشاجره پرداختند. یکی از آنھا از سر خشم بر چھره دیگری سیلی زد، دوستی که
    سیلی خورده بود و سخت آزرده شده بود، بدون آن که چیزی بگوید روی شن ھای بیابان نوشت:
    “امروز بھترین دوست من بر چھره ام سیلی زد”
    آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند، تصمیم گرفتند قدری آنجا
    بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند ناگھان شخصی که سیلی خورده بود ،لغزید و در برکه افتاد
    و نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد بعد از آنکه از غرق شدن
    نجات یافت بر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد:
    “امروز بھترین دوست من جان مرا نجات داد”
    دوستش با تعجب پرسید: بعد از آنکه من با سیلی تو را آزردم تو آن جمله را روی شن ھای
    صحرا نوشتی ولی حالا این جمله را روی صخره حک می کنی!
    دیگری لبخندی زد و گفت: ”وقتی کسی ما را آزار می دھد باید روی شن ھا بنویسیم تا بادھای
    بخشش آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی در حق ما می کند باید آن را روی سنگ حک
    کنیم تا ھیچ بادی نتواند آن را از یادھا ببرد”
    عزیزان من امیدوارم خوب و سرحال و شاد و مسرور باشید و در کارھا به مامان و بابا کمک کنید و
    در تحصیل و مطالعه و کسب علم خیلی تلاش نمایید و تمرین خوش خطی ھم بکنید!! تا خوش
    خط شوید و نقاشی ھم بکشید.
    از دور روی شما را می بوسم و به خدا می سپارم.
    قربانتان بابا فرھاد
    زندان رجایی شھر سالن 12

     
  14. با عرض سلام به سید مرتضی گرامی : سید جان متاسفم که کامنت شما را دیر خواندم. منظور بنده معصوم نمایی بنی صدر نبود! اگر به کل گفتار های جناب حامی نظری دوباره بیفکنید متوجه دو رویی کل حکام خواهید شد ! چند نکته که ایشان افشا نمودند واقعا باعث شگفتی و پریشانی من شد! منجمله هنگامی که به آقای خمینی حمله صدام عفلقی را گوشزد میکنند ایشان اظهار میکنند که روس و امریکا مانند دو گرگ روبروی هم ایستاده اند و خودشان این جنگ را سریعا تمام می کنند؟؟؟ والا این جنگ باعث جنگ جهانی سوم خواهد شد!!!!!! واقعا زهی نادانی و سفاهت که ارتش تارو مار شده ایران را در مقابل لشکر تا به دندان مسلح را کاملا یاری نکنند و منتظر زمان بمانند! ولی زمان چیز دیگری را ثابت کرد که همه گان می بینیم!!! با ادب و احترام.

     
    • سلام آقا مهرداد گرامی

      ممنون از توضیح شما ،من با کلیت گفتار شما شکلی ندارم ،و آن ایراد من به شما نبود ،انتقاد مختصر من متوجه طرز تاریخ نویسی دوست محترم حامی بود،بنظرم اگر در تاریخ نویسی اول انقلاب تاکنون ،در تحلیل وقایع مختلف ،اکتفا به یک روایت و روایت یک نفر بکنیم ،آنهم آقای بنی صدر که اگرچه محترم است ،اما بهرحال سابقه تقابل و درگیری ایشان با آقای خمینی و اطرافیان ایشان ،معلوم است ،به دامن یکسو نگری افتاده ایم ،مقصود من خیر خواهی است و نه ضدیت با حامی ،می خواهم بگویم اگر ایشان می خواهد تاریخ بعد از انقلاب را مرور تحلیلی کند ،کافی نیست که فقط به نامه ها و روایت ها و سخنرانی های آقای بنی صدر اکتفاء کند ،خوب است همه اقوال و نظرات و واکنشها ولو گفتارهای مخالفان بنی صدر را نقل و ریفرنس کنند ،آنگاه برداشت تحلیلی خویش را اضافه کنند ،وگرنه همین مطلب بذهن میاید که جناب حامی چون با اصل انقلاب و آقای خمینی و اطرافیان مخالفت دارد ،تنها روایت های گذشته و حال آقای بنی صدر را که تقابل و تضاد با آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی داشته است محور استنتاجات و تحلیل های خویش قرار داده است و این یعنی یکسویه نگری و تحریف تاریخ.
      غرض من نقد روش ایشان بود نه اعتراض بشما ،حال ایشان مختار است ،نقد بروش را بپذیرد یا نپذیرد

      ممنون از شما

       
      • نقــی و تقــی

        جناب مرتضی، اگر یادت باشد شما گفته بودی این نوشته های جناب حامی را یادداشت می کنم و به تک تک آنها پاسخ خواهم داد با توجه به اینکه این تاریخ نگاری جناب حامی ، پس از ادعای جناب عالی که گفته بودی این جنگ، جنگ عقیدتی نبوده، بلکه جنگی میهنی! بوده است و جناب حامی بعنوان رزمنده جنگ 8 ساله برای جلوگیری از تحریف جنگ بوسیله امثال شما، شروع به نوشتن این یادداشتهای روشنگرانه نموده اند و حالا شما بجای عمل به وعده قبلی خود مبنی بر پاسخگویی، مجددا آمده ای اینگونه اتهام می زنی که این نوشته ها یک طرفه است! خب اشکالی ندارد شما چرا خودت همانطور که قول داده بودی بصورت دوطرفه اش را نمی نویسی!؟ این گوی و این میدان!! دو طرفه اش را بنویس تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.

         
      • اقا مرتضی شما هم لطف کنید گفته ها و وعده ها وبیانیه های اقای خمینی وهم فکرانشان را منتشرکنیدتا مقایسه بکنیم وببینیم این کلاه گشاد وجنس بنجل وتقلبی از سوی چه کسانی به خوردمردم داده شد.وخیانت کار وخائن کی بود وخادم چه کسانی بودند.عزت زیاد

         
  15. با درود به نوریزاد عزیز و هم مهنان فرهیخته: ….سوال تامل برانگیز یک نماینده درباره پاشایی
    نماینده بناب با اشاره به مراسم پرشور تشییع پیکر مرتضی پاشایی از نمایندگان پرسید: اگر اتفاق مشابهی برای شما بیافتد، چند نفر از موکلانتان در مراسم ختم شما حضور می‌یابند.
    کد خبر: ۴۵۱۷۱۵تاریخ انتشار: ۰۲ آذر ۱۳۹۳ – ۱۳:۰۱ – 23 November 2014
    نماینده بناب با اشاره به مراسم پرشور تشییع پیکر مرتضی پاشایی از نمایندگان پرسید: اگر اتفاق مشابهی برای شما بیافتد، چند نفر از موکلانتان در مراسم ختم شما حضور می‌یابند.

    به گزارش ایسنا، حجت‌الاسلام و المسلمین محمد باقری بنابی در نطق میان دستور امروز مجلس شورای اسلامی ( یکشنبه)، ادامه داد: عمر فعالیت حرفه‌ای یک جوان که به اندازه‌ی انگشتان یک دست هم نمی‌رسید نشان می‌دهد وی حضور عمیقی در دل و ذهن مردم داشت به طوری که کلام و تصویر مراسم تشییع جنازه وی هم نتوانست این شور را به خوبی متجلی کند.

    وی خطاب به سیاست‌مداران و نمایندگان مجلس پرسید: آیا می‌توانید بگویید اگر اتفاق مشابهی برای شما هم بیفتد چند نفر از پاپ‌خوانان کشور یا مردمی که نمایندگی آنها را بر عهده دارید در مراسم ختم شما حضور می‌یابند.

    باقری بناب در بخش دیگری از سخنانش افزود: بنده و سیاست‌مداران نباید خون شهدا را وجهه المصالحه اغراض سیاسی خود قرار دهیم و بزرگداشت بسیج را به انداختن چفیه به گردن محدود کنیم.

    وی افزود: سلام بر بسیجیان و مردم گمنام ، این ایام متعلق به پابرهنگانی است که در مقاطع حساس از جمله دفاع مقدس جان خون را در طبق اخلاص قرار دادند.

    نماینده بناب افزود: باید قدر و منزلت بسیج و بسیجیان را در عمل نشان دهیم.

    باقری گفت: این روزها در هر نشست و استیضاحی بحث فتنه 88 مطرح است بنده برای چندمین بار به صراحت فتنه سال 88 را محکوم می‌کنم تا به هزار کار نکرده متهم نشوم، معتقدم یک نسل از انقلاب تحت تاثیر فتنه 88 قرار خواهند گرفت.

    وی از مسئولان خواست افراد و دستگاههای تاثیرگذار در حوادث سال 1388 را مشخص کنند تا موضوع فتنه برای کاسبی عده‌ای مشخص دائما مستمسک قرار نگیرد.

    وی با محکوم کردن فشارهای اقتصادی به عنوان اصلی‌ترین عامل ناهنجاریهای اجتماعی و اقتصادی کشور گفت: بنده فقر و فساد و پرونده‌های خاک خورده در قوه قضاییه و آمار بالای طلاق را محکوم می‌کنم، بنده همه فشارهای اقتصادی که عامل اصلی این اتفاق ناخرسند است را محکوم می‌کنم.

    این عضو کمیسیون اقتصادی مجلس با انتقاد به برخی از سیاست‌های اجرایی گفت: از تحریم داخلی برخی بانکها و دستگاههای اجرایی در علیه تولید ناراضی هستم، امیدوارم تحریم صندوق توسعه ملی و برخی از بانکها بر ضد تولید هر چه زودتر حذف شود.

    وی در بخش دیگری از سخنانش با دفاع از عملکرد تیم مذاکره کننده هسته‌ای گفت: تیم مذاکره کننده با تکیه بر منویات رهبری و با زبان ملایم اقدام کرده است و نتیجه هر چه باشد پیروزی ملت ایران را در پی خواهد داشت..

    نماینده مردم بناب از دادستان کل کشور خواست تا از اموال بابک زنجانی که اکنون بیت‌المال مسلمین است به خوبی مراقبت کند.

    این عضو کمیسیون اقتصادی مجلس در تذکر به وزرای کشور و راه و شهرسازی و کشور از آنان خواست تا احداث پل کمربندی چند شهر و تبدیل شدن چند روستان به شهر را با سرعت بیشتری دنبال کند.

     
  16. با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : من باز هم از افاظات روحانیت (مصباح منفور) و کامنت گذاران برای شما کپی میکنم که پی به قدرت خلاقه این علامه ببریم . البته قابل توجه جناب سید مرتضی عزیز!
    محمدتقی مصباح‌یزدی:

    تحقیق درباره کره مریخ امر بیهوده‌ای است

    ۳۰ آبان ۱۳۹۳

    محمدتقی مصباح‌یزدی می‌گوید تلاش برای پیدا کردن موجود زنده در «مریخ» امر بیهوده‌ای است و کسانی که مشغول چنین تخقیقاتی هستند عمر خود را صرف امور «بیهوده» می‌کنند.

    آقای مصباح یزدی به این دانشمندان توصیه کرده به جای چنین کاری بهتر است تحقیق کنند که خداوند وجود دارد یا نه و تلاش کنند تا صفات خدا را شناسایی کنند.

    این روحانی محافظه‌کار این پرسش را مطرح کرده که تلاش برای پی بردن به وجود موجود زنده در مریخ چه میزان در زندگی انسان تاثیر دارد؟

    وی همچنین مدعی شده «ضرری» که فرد در اثر بی‌اعتقادی به خدا متحمل می شود با هیچ منفعت دیگری قابل جبران نیست.

    به گفته مصباح یزدی کسی که اعتقادی به خدا ندارد از هر راهی سعی می کند به حقوق دیگران «تجاوز» کند.

    محمدتقی مصباح یزدی یکی از جنجالی‌ترین روحانیون محافظه‌کاری است که سال‌هاست در ایران مشغول ارائه نظریات جنجالی در بسیاری از حوزه‌های سیاسی٬ اجتماعی٬ فرهنگی و مذهبی است.

    ایرانی گم نام در تاریخ ۱ آذر ۱۳۹۳ :
    انسان وحشی حیوان وحشی!!!

    این آخوندک ////آیا اطلاع دارد که جناب پرفسور نادری دانشمند شهیر ایرانی مسئول پروژه مریخ نورد بوده ؟ که از این افاضات زیاد تر از دهانش میکند؟؟ میداند که دو سفینه مارینر یک و دو حدود چهار سال قبل از منظومه شمسی خارج شدند؟؟ اصلا میداند فضا چیست ویا ببخشید با بیت الخلا !! اشتباه گرفته؟؟این حرف هارا هم بگذارد آن جایی که اعجوبه زمان محمود نئاندر تال !! گفت !!!! مفهوم بود؟؟؟؟؟

    محمد در تاریخ ۱ آذر ۱۳۹۳ :

    احتمالاً اگر دانشمندا به نتیجه ای در این خصوص برسند، با گفته ها و آموزه های مذهبی مغایر میشه و احتمالاً نوندونی اینها هم کساد، البته بقول جلال آل احمد تا موقعی که خر هست، خرسوار هم هست.

    کاربر مهمان در تاریخ ۳۰ آبان ۱۳۹۳ :
    واقعا آمریکا حق داره ایران رو

    واقعا آمریکا حق داره ایران رو تحریم کنه
    چرا؟
    چون میبینه از همه تکنولوژی ها و تحقیقات غرب داره استفاده میکنه آخرشم همش عرعر میکنه.

    تو که اسم خودتو گذاشتی دانشمند یه نگاهی به اون لامپ بالا سرت بکن یه نگاهی به دوربینهایی که دارن از //زدنت فیلم میگیرن بکن یه نگا به اون میکروفن های جلوت بکن ببین اینا از کجا اومدن بعد راجع به تحقیقات قرقره کن.

    کاربر مهمان2 در تاریخ ۳۰ آبان ۱۳۹۳ :
    لطفا لال شوید

    جناب آیت الله تمساح یزدی امکان دارد شما لطفا اینقدر شزر وور نگید و باقیمانده آبروی ایران را نبرید خواهش میکنم لال شوید

    علی در تاریخ ۳۰ آبان ۱۳۹۳ :

    جناب مصباح شما مردم را از خدا رویگردان نکنید آنها از خدا رویگردان نمی شوند

    کاربر مهمان در تاریخ ۳۰ آبان ۱۳۹۳ :

    اگر دانشمندان قرار بود به حرفهای ابلهانی گوش کنند هنان عینک روی بینیت و میکروفن جلوت هم وجود خارجی تداشت!
    وهمه در حال فکر به این بودند که اگر زلزله امد وروی طاقچه خوابیده بودند و خالهشان زیر طاقچه خوبیده بود…لول

    مهمان در تاریخ ۳۰ آبان ۱۳۹۳ :
    https://www.example.com
    مردک
    با ان همه ادعا گاهی جملاتی از دهانت خارج میشود که انسان به عقل ومنطق تو شک میکند. براستی تو تاکنون شهادتین از دهانت خارج نشده؟ تو اگر به وجود خداوند اعتقاد داری این چه توصیه ای است که به دانشمندان میکنی تا در خصوص اثبات خدا تلاش کنند. تو بعنوان یک مسلمان هنوز نمی دانی بعضی از احکام تعبدی است وچشم بسته باید انها را پذیرفت؟ تازه رفتن به مریخ سفر شما را به تاخیر انداخته به شما چه ربطی دارد که دانشمندان غربی (دشمنان اسلام) راجع به چه فکر میکنند ودر پی اثبات یا انکار چه هستند. تو بنشین فلسفیدن کن عالمان علم خودشان دری به روی عالم باز میکنند.

    کامور در تاریخ ۳۰ آبان ۱۳۹۳ :

    ////

    ناصر در تاریخ ۳۰ آبان ۱۳۹۳ :
    علامه آخر عمری به فکر پیدا کردن خدا افتاده است ، آنهم با توسل به دانشمندان فضایی !!.
    این جماعت که ایران عزیز ما را مبتلا کردند به گسترده ترین فسادها در طول تاریخ بشر ، آنهم در تمام زمینه ها (بی جهت نیست که خود را جامع الشرایط میخوانند .) به دیگران اتهام افساد فی الارض میزنند . مانند محمد علی طاهری که جرمش این است که عرفانی را تبلیغ میکند که این جماعت جایی در آن ندارند و عده ای هم دور او جمع شده اند .
    مصباح که فیلسوف این جماعت است از دانشمندان فضایی میخواهد که دنبال خدا بگردند و لابد علی العرش استوا .

     
    • آقا مهرداد

      با سلام

      من پیش از شما این خبر را در گویا نیوز دیده و بسیار از آن شگفت زده شدم ،این سخن ایشان خلاف منطق قرآن و روایات است ،من فقط یک آیه قرآن در سوره “الرحمان” را شاهد میاورم:
      (يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ .الرحمان/33)

      ترجمه :””اى گروه جنّ و انس! اگر مى‏توانيد از مرزهاى آسمانها و زمين بگذريد، پس بگذريد، ولى هرگز نمى‏توانيد، مگر با نيرويى (فوق العاده)! “”.

      این دعوت قرآن است به نفوذ در اعماق آسمانها و زمین ،و سعی در شناخت آیات تکوینی الهی ،و سعی در سلطان و اقتدار علمی .

      البته چه خوب بود شما دیگر آن توهین های ذیل را کپی نمی کردید و اکتفا به اصل خبر می نمودید.

      با تشکر

       
  17. خسته نباشید اقای نوریزاد عزیز
    من زیاد خبر ایران کوش نمیدم چون واقعا جز شستشوی مغزی و دروغ چیزی نیست واسه همین دیروز عصر یکدفعه از یکی از این پایگاه های بسیج سرود و تبریک باش و خلاصه همه چیز داخل هم با صدای بلند شروع به پخش شدن کرد هی با خودم فکر می کردم چی شده اخه هروقت خبری شده این پایگاه ها همین کارا رو می کنند خلاصه فکر کردم حتما خامنه ای جام زهر رو شرکشیده و توافق رو امضا کرده از یک طرف ناراحت بودم چون با این کار خامنه ای باز یک جلوه ای می کرد و مردم می گفتن نه بابا این بابا اونقدرا که میگن ….نیست از یک طرف هم واسه کشور خوشحال شدم که بلاخره یک سروسامانی می گیره و با جهان یکی میشه هرچند دیر اما بلاخره جلو ضرر رو هر وقت بگیری خوبه خلاصه خوشحال و ناراحت رفتم سراغ اخبار دیدم خبری نیست اینترنت خبری نیست دوستان خبری نیست یهو این بابا نقدی رو تو یه شبکه در حال افاضات دیدم و فهمیدم هفته بسیجشون هستش ولی حدود یک ساعت و نیم حال خوشی داشتم و اینده خوبی رو واسه همه می دیدم حیف شد از دیوانه جز دیوانگی انتظاری نمی رود

     
  18. با سلام به شما
    در رابطه با حمزه کرمی ها و خاطره شما از دادگاهی ۳ دقیقه ای شما با قاضی مقیسه که اطلاعاتی/سپاهی هستند مسلمأ همینطور است و امثال این قاضی در صدا و سیما یا مسیول روزنامه کیهان که هیچکدام بی طرف نیستند . جایگاه اینها در احزاب خودشان است نه در مسیولیت های کشوری. مثلأ میبایست نام صدا و سیما را با پیشوند حزب الله آراست و یا روزنامه کیهان وابسته به حزب فرقان چاپید یا دادگاه های مقیسه را به حزب مقتدرانان نظام الهی بر احکام و تابلوها بنویسند. شما ۱ نمونه مسیول بی طرف حقیقی حقوقی در این حکومت نشانم دهید تا باشد نماز صبحگانه ام را زنده رو به بیت رهبری تنظیم قبله نمایم. اگر مسیول بی طرفی هم باشد سر بزنگاه لازم باشد با تهدید مجبور به طرفداری از این نظام می کنندش

     
    • راستی این را هم اضافه کنم که اگر این قاضی ها و آیت لله ها و خبرگان و شورای نگهبانی ها و سرداران فربه سپاه و همه جان بر کفان اگر ذره ای به سید علی خامنه ای چون رهبر مسلمین جهان نماینده خدا در زمین ایمان داشتند ء هر روز صبح زود نماز سحرشان را مقابل بیت رهبری اقامه و سپس راهی مشاغل خویش میشدند. ببینید که با شعار و سلاح زور به دروغ همه اینها مشغول امور بیت خود هستند تا وصال حقیقی به قبله عالم (رهبر)

       
  19. salam agaye noorizad
    khabarhaye bachehaye digar ra bedahid
    massalan :FROOHARHA
    TA BAD

     
  20. shere khoobi bood
    ye kam dast az sare fele akhare jomle bardarid
    mofag bashid

     
  21. جنگِ عقیدتی و آرمانی یا جنگِ دفاعی و میهن پرستانه؟
    قسمت سی و هشتم (قسمت سی و هفتم، در پستِ “قدرِ خوبان”)
    با درود به انسان آزاده و شجاع، جناب نوری زاد عزیز
    رکود نسبی در جبهه‌ها و بحران سیاسی در کشور (34)
    *************************************
    روزهای پس از 25 خرداد است و بازتابِ سخنرانیِ عصبی و آتشینِ خمینی در حملۀ وی به جبهه‌ملی و قلع و قعمِ بنی‌صدر و همۀ گروه‌های مخالف ادامه دارد:
    1360/3/26:
    زمینه‌ها فراهم شده و دستورِ صریحِ خمینی مبنی بر حذف رئیس‌جمهور نیز صادر شده، لذا در جلسۀ امروز مجلس که به ریاست هاشمی برگزار گردیده، دو طرحِ عدمِ کفایتِ رئیس‌جمهور و طرحِ دو فوریتیِ آئین‌نامۀ اجراییِ بررسیِ عدم کفایت سیاسی رئیس‌جمهور؛ مطرح گردیده و به تصویب نمایندگان می رسد .
    در این جلسه، آقای حجتی‌کرمانی در مخالفت با آئین‌نامه صحبت کرده و با اشاره به نامۀ دیروز بنی‌صدر به خمینی، اظهار می‌دارد: رئیس‌جمهور در جوابِ امام مطلبی نوشته‌اند و در این نامه به امام اظهار اخلاص کرده‌اند!! اما جوّ آنچنان سنگین است که نمایندگان مجلس با سخنان وی مخالفت شدید می‌کنند و به دنبال آن آقای هاشمی دخالت کرده و می‌گوید: اعتراضِ آقایان به شما این است که اینهمه مطالبِ موهن که در این نامه هست را شما نمی‌خوانید، ولی فقط یک جملۀ لفظی را از تریبون مجلس اعلام میکنید؟ آنگاه هاشمی دیگر اجازه صحبت کردن را به آقای حجتی نداده و دستور می‌دهد که میکروفون این نماینده را قطع کنند!!
    اما اینکه کجای مطالبِ آن نامه که در نوشتۀ قبلی به آن اشاره کرده بودم، “موهن” می‌باشد، مطلبی است که قضاوت آنرا به عهدۀ دوستان، وا می گذارم.
    1360/3/26:
    امروز آقای بهزاد نبوی (وزیر مشاور و سخنگوی دولت) طی یک مصاحبه مطبوعاتی، به سازمان مجاهدین تاخته و مسئولیتِ تمامیِ درگیری‌ها را به گردنِ آنها می اندازد. وی با اشاره به موضعِ رئیس‌جمهور، می‌گوید: سخنانِ بنی‌صدر پس از برکناری از فرماندهی کل قوا، تضعیفِ روحیۀ نیروهای مسلح بود. او در پیامِ خود با اعلام اینکه: “جنگ در صورتِ طولانی شدن، به فرسودگیِ کاملِ نیروهای ایران و عراق می‌انجامد و در خاورمیانه زمینۀ اجرای برنامۀ آمریکا فراهم خواهد شد و مانندِ گروگان‌گیری، مسئله طولانی خواهد شد”؛ روحیۀ رزمندگان را تضعیف کردند!! وی با ذکرِ مطالب فوق، بشدت از بنی‌صدر انتقاد نموده و اظهار می‌دارد که تا این زمان دستگاه‌های انتظامیِ ما نیاز به دخالت احساس نکرده‌اند… اگر لازم باشد، قوای انتظامی قاطعانه با این مسئله برخورد خواهند کرد.
    1360/3/27:
    امروز نیز مجلس به بحث در مورد آئین نامه رسیدگی به صلاحیتِ سیاسیِ رئیس جمهور می پردازد.
    1360/3/27:
    بر اساس گزارش روزنامه جمهوری اسلامی؛ در پی سخنان آقای خمینی، ائمۀ جمعه و مراجعِ شهرهای تبریز، شیراز، کرمانشاه و اصفهان در پیامی خطاب به مردم، با تاکید بر لزومِ استیضاح رئیس‌جمهور، عنوان کردند که دیگر سکوت را جایز نمی شمارند!.
    1360/3/28:
    غیر از آنکه شخصِ آقای خمینی در سخنرانیِ این چند روزِ خود از بنی‌صدر و مخالفان خواسته بود که از کشور بیرون رفته و به اروپا و … بروند؛ در خاطراتِ دو روز پیشِ آقای هاشمی نیز از قولِ احمد خمینی خواندیم که: آقای خمینی با خروج یا فرارِ بنی‌صدر موافقت دارند!. اما با تعجب، در خاطرات امروزِ هاشمی می‌خوانیم که: “امام نظرشان این است که نباید از مملکت خارج شود”!
    واقعاً ظرفِ یکی دو روز گذشته چه اتفاقی افتاده که ایشان نظرِ خود را تغییر داده‌اند؟ آیا سرانِ حزب و آقایانی چون بهشتی و هاشمی، با او صحبت کرده و او را مجاب نموده‌اند که بهتر است ایشان را دستگیر کرده و زندانی یا اعدام کنند که مسئله ریشه‌ای حل شود؟! موضوع روشن نیست! اما چرخشِ خمینی را می‌توان در خاطراتِ امروزِ هاشمی ملاحظه نمود! لطفاً توجه کنید: “بنی‏‌صدر همچنان مفقودالاثر است و امام نظرشان این است که نباید از مملکت خارج شود و گفتند کسی را خدمت ایشان فرستاده و وحشت از اعدامِ خودش داشته و امام او را دلداری داده‏‌اند”!!
    1360/3/28:
    امروز نیمه شعبان است و خمینی پیامی به مردم داده و ضمن تشویق و تحریک آنان، سعی می‌نماید خود را پایین آورده و آنها را “رهبر” خود بخواند! توجه فرمایید: “خمينى دستِ يكايك شما را مى‏‌بوسد و به يكايك شما احترام مى‏‌گذارد و يكايك شما را رهبر خودش مى‏‌داند كه بارها گفته‏‌ام من با شما يكى هستم و رهبرى در كار نيست”!
    سپس وی ادامه می‌دهد:”من خوب درك مى‏‌كنم كه حضورِ شما در اين روزهاى حساس به چه معنائى است و به اميد پيروزى نهائى شما بر دشمنانتان روز شمارى مى‏‌كنم… ديگر تاب نياوردم تا شما بجنگيد و از پيروزى شما به نفع مقاصد شوم سياسىِ ضدِ انقلاب بهره‌بردارى شود، لذا درد دل نمودم. شما در هر كجا كه هستيد با كمال دقت مراقبت كنيد تا ضدِ انقلاب به مقاصد پليدش نرسد.”
    وی آنگاه “افسران! درجه داران! و سربازان رشيد اسلام!” را موردِ خطاب قرار داده و با حمله به سازمان مجاهدین، اعلام می‌دارد: “این منافقین که امروز دست به انفجار و درگيرىِ مسلحانه مى‏زنند و هر روز در گوشه‏‌اى تشنج مى ‏آفرينند، همان‏ها بودند كه از روز اول پيروزى انقلاب، شعارِ انحلالِ ارتش را سر مى‏‌دادند”!
    اما وی نمی‌گوید که شخصِ آقای بهشتی و همچنین آقای ری‌شهری (حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب ارتش) و یا افرادی مثل مهندس غرضی (استاندار خوزستان) و …؛ با ارتش چه کردند؟! نمی گوید که اگر مسئله جنگ پیش نمی آمد و اگر بنی‌صدر به مقابله با آنها نپرداخته بود؛ چه بر سر این ارتش نمی آوردند؟! او به شعارِ انحلالِ ارتش که توسط گروه‌ها طرح می‌شد و کاملاً خطا بود، اشاره می‌کند؛ اما به قتل عام و کشتارِ فجیعِ حکومت در مواجهه با فرماندهانِ ارتش سخنی به میان نمی‌آورد!! او به این سیاستها اشاره‌ای نمی‌کند. همان سیاستهایی که در سالهای بعد از 60 نیز ادامه می یابد و موجب اضمحلال ارتش می گردد! (در آینده در این مورد بیشتر خواهم نوشت)
    ضمناً آقای خمینی در نوشتۀ بالا به نکتۀ دیگری نیز اشاره کرده و آن، “انفجار و درگيرىِ مسلحانه” توسط این گروه است! لذا پرسشی که وجود دارد و پاسخِ لازم را می طلبد، اینستکه: این سازمان که لقبِ منافقین را به خود گرفته، تا این تاریخ که 28 خرداد 60 می‌باشد، در کجا به “انفجار” دست زده و در کجا “درگيرىِ مسلحانه” داشته است؟! چرا در هیج روزنامۀ رسمی و حتی دولتی، به این موارد اشاره نشده است؟! آنچه که از اخبار این دو ساله بدست می آید این است که در بسیاری از مراسم، گروه‌هایی از مردمِ مسلمان بصورت خودجوش، به مقابله با آن مراسم برخاسته و تعدادی را زخمی و یا دستگیر کردند! و برابرِ اعلامِ سازمان مذکور، تا این تاریخ، قریب به 50 نفر از هواداران آنها در شهرهای مختلف کشته شده بودند!.
    در هرحال این پرسش، پرسشی در موردِ وقایعِ تاریخی است. و خارج از اینکه این تشکیلات چه میزان موردِ تایید یا موردِ تکذیبِ ما هستند؛ و خارج از اینکه بعد از این تاریخ چه خطاهایی کردند؛ و خارج از اینکه رهبران این گروه چه میزان صداقت داشته یا نداشته‌اند؛ و بازهم خارج از اینکه … ؛ باید به پرسشِ بالا “پاسخِ” صحیح داد! پاسخِ درست به این پرسش، می‌تواند در شناختِ حقانیتِ جوانانِ این تشکیلات که در روزها و ماه‌های آتی، زندانی یا کشته می‌گردند و یا اینکه در سال 1367 موردِ تصفیۀ خونین قرار می‌گیرند؛ بسیار مفید باشد!! تصور من بر این است که بسیاری از ما و هم نسلانِ من، وظیفه دارند تا این “تاریخ” را موردِ واشکافی قرار دهند. به نظرم این حقِّ آن جوانانِ ساده و مخلصی است که در این دوران می زیسته و از حقِّ حیات محروم گردیدند!
    بگذریم. از پیام خمینی صحبت می‌کردیم. وی در بندهای آخر می‌نویسد: “امروز منافقين و جبهه‌ملى و حزب دموكرات و تمامى ضد انقلابيون دست در دست يكديگر گذاشته‏اند تا شما و انقلاب پاك ملت را نابود كنند.”!
    وی آنگاه خطاب به مردم می‌نویسد:”شما مردم عزيز هوشيار باشيد و آرامش خودتان را حفظ كنيد و به انتظارِ حكمِ خدا باشيد”! به درستی نمی‌دانم منظورِ ایشان از “حکمِ خدا” که در راه است؛ همان دستوری است که او برای عزلِ بنی صدر داده و قرار است توسط مجلس به تصویب برسد؟ یا چیز دیگری است؟ در هرصورت وی اعلام میکند که: “گناهى بزرگتر از اين نيست که در مقابلِ ضدِ خدا و ضدِ مردم، ساكت باشيد؛ و ضمناً پاداشى بالاتر از این نیست که در مقابلِ ضد انقلاب حضور داشته باشید”!!
    با صدور آن فتواها و بیان این بیم و انظارها؛ و با طرحِ بحثِ “حکمِ خدا”، بحثِ “حکومت و خدایی بودنِ” آن، بحثِ “گناه کردن”، بحثِ “پاداش اخروی” و … ؛ تکلیفِ همگان روشن است! هم خودی‌ها می فهمند که چه باید بکنند و هم مخالفان و دگراندیشان، تکلیفِ خود را می دانند!
    ادامه دارد.
    با ادب و احترام، حامی.

     
  22. – نقاشی های شما از عشق راستین و محبت و انسانیت سرشار است که با گذشت زمان دُرّ گرانبهایی خواهد شد.
    – راستی سناریوهای وزارت اطلاعات و سپاه در باره تقلب و اسیدپاشی و اختلاسها و زندان ها و کشتن ها و … شده مثل کفش های میرزا نوروز که خریداری ندارد. البته فکر می کنم ایندفعه برای ساختن سناریوی اسید پاشان و آمران آن دست به دامن جناب پوتین جان آقا شده اند که اینقدر طولانی شده!!!
    -همین چند سال پیش گماشته ی آقای خامنه ای قطعنامه ها را کاغذ پاره می خواند اما دیدیم اونی که کاغذ پاره شد اسکناس های رایج مملکت بود . راستی بابت این همه فلاکت مملکت آقای خامنه ای کی باید محاکمه شود؟

     
  23. جناب دکتر نوری زاد من در روز اول نمایشگاه با شما صحبت کردم که مطالبی که در سایت نوشته میشود بدون ایمیل به دست شما نمیرسد و گفتید اینطور نیست به ضمیمه شعری هست امیدوارم ببینید
    گفتگوی دیشب
    دوستی دیشب میگفت:
    اندر این وادی غمبار کسی آیا نیست؟
    که درفشی بردارد
    رخش را زین بکند
    ابر پارو بکند
    کاوه ای ؟ رستمی؟ یا حسنک؟
    من به او گفتم:
    تو از این مردم سرما زده نومید مباش
    تو از این خاک فرو آمده نومید مباش
    “دی زمانی دارد”
    “و زمستان اجلش نزدیک است”
    و بهاران در راه است
    صبح هم نزدیک است
    کورسویی ز امید در دل مردم هست
    راستی!!
    خانمی هم میگفت
    دخترم را بردند
    پسرم زندان است
    شوهرم بیکار است
    دیگران میگفتند:
    دل خوش سیخی چند؟

     

علی1 ارسال پاسخ به لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

85 queries in 1045 seconds.