یک: من هفته ی آینده به قدمگاه نخواهم رفت. چرا؟ چون نمایشگاه تابلوها و تی شرت ها در راه است و من باید کارهای جا مانده اش را سامان دهم تا جمعه ی آینده – سی ام آبان – افتتاحیه ی شایسته ای داشته باشیم. نشانیِ نمایشگاه؟ دوشنبه ی آینده اعلام خواهم کرد.
دو: من یک ساعت دیرتر از خانم ستوده به قدمگاه می روم. جوری که با عبور از کنار کانون وکلا، هماره خانم ستوده و دوستان و همراهانش را می بینم. دوشنبه اما از کنار کانون وکلا که رد شدم دیدم از خانم ستوده و دوستانش خبری نیست. احتمال دادم وی به آنچه که می خواسته رسیده و به حضورش در آنجا پایان داده. چون قرار بود با رییس کانون وکلا صحبت کند در باره ی چند و چون لغو پروانه ی وکالتش.
حالا من چه باید می کردم؟ به خود گفتم: آن روزهای تلخ و تنهایی را چگونه از سر گذراندی؟ اکنون نیز به همان شیوه عمل کن. و گفتم: سپاس خدای را که خانم ستوده به آنچه که می خواسته رسیده. و یا شاید مثل تو یک روز در میانش کرده. پرچم آذین شده با عکس خوبان، و ترسناک شده با عکسِ ناجوران را به دوش بردم و به سمت درِ کانون وکلا راه افتادم. در راه به خود گفتم: این یک روز را اینجا بمان و از چند و چون کار خانم ستوده خبر بگیر. اگر دیدی یک تنه باید این راه را طی کنی، برو به قدمگاه بعدی که جلوی مجلسِ نمایندگان رهبر، و نه مجلسِ نمایندگانِ مردم باشد.
سه: تا رسیدم جلوی پله های کانون وکلا، دیدم آقای خندان و خانم ستوده و شیربانو و مردی که من اسمش را گذارده ام: گاندی در درون، از یک تاکسی پیاده شدند. خانم ستوده با رویی گشاده به استقبال من آمد. به وی گفتم: نیامدید تصور کردم با شما صحبت کرده اند و قرار شده کارهایی برای پروانه ی وکالت شما بکنند. گفت: نخیر آقا از این خبرها نیست. در راه بندان گیر افتاده بودیم.
چهار: مردی پنجاه و هفت ساله با کت و شلواری طوسی به تن و کیفی چرمی به دست ایستاده بود به تماشای عکس های پرچم. قد متوسطی داشت و عینکی به چشم. آمیختگیِ زبان شیرین کردی اش با فارسی، شنونده را به شنودنِ سخنانش ترغیب می کرد. گفت: اعتراضی بکنم؟ گفتم: چرا که نه. گفت: شما در سفرِ سال گذشته تان به کردستان، در باره ی قاضی محمد چیزهایی نوشته بودید که کمی اشتباه است. این مرد، هرگز به وطنش پشت نکرد و به بلشویک ها و کمونیست های شوروی نپیوست بل خواستار یک حاکمیت مستقل و خودگردان بود در کردستان با مرکزیت مهاباد و از شوروی انتظار حمایت داشت در همین راستا. و گفت: مقایسه ی قاضی محمد با میرزا کوچک جنگلی نیز اشتباه دیگر شما بود.
به وی گفتم: دوست خوب، آن نوشته ی کوتاه و عکس هایی که من از مزار قاضی محمد منتشر کردم، تنها و تنها نوشته ای است که در داخل کشور به قاضی محمد آنجوری نگریسته که باید! وگرنه شما هیچ نشریه ای و رسانه ای در داخل نمی بینید که از قاضی محمد بنویسد و حاکمان اسلامی را بنوازد که: ای همه ی مدعیانِ دست به یقه شدن با آمریکا و کل استکبار در جهان، چرا از قاضی محمد می هراسید؟ و گفتم: من در آن نوشته، حاکمیت نظام اسلامی را نقد کرده ام که: شما به میرزا کوچک جنگلی به دیده ی قهرمان می نگرید و برایش سریال تلویزیونی و فیلم سینمایی می سازید و سال به سال تجلیلش می کنید و اسمش را در ترانه ها و سرودها بر زبان جاری می کنید تنها و تنها به این خاطر که آخوند بوده و شیعه بوده و با رضا خان می جنگیده. اما در کمال بی صداقتی نمی گویید که وی خواستار کنده شدن بخشی از خاک گیلان از بدنه ی ایران بوده. درست مثل همین انگی که شما به قومیت هایی چون بلوچ و کرد و عرب می زنید و منکوبشان می کنید و می کشیدشان. و نوشته بودم: اگر میرزا کوچک جنگلی بخاطر مبارزه اش با رضا خان باید تجلیل شود، به قاضی محمد نیز باید به دیده ی احترام نگریست. نه این که مردم کردستان را از زیارت مزار او باز بدارید و همه ی اطرافش را با سیم خاردار بپوشانید و به همه ی خبرگزاری های و رسانه های داخلی بخشنامه کنید که: یک کلمه از قاضی محمد منتشر نکنید تا بکلی فراموش شود.
پنج: جوانی لاغر و ریش دار و پالتو به تن از کنارم رد شد و غرید و گفت: نوکرِ اجنبی. کسی که اینچنین تکه می پراند، قصدی برای سخن گفتن و سخن شنودن ندارد. می خواهد زهری به کام طرف بچکاند و برود. به وی پراندم: یک سئوال؟ ایستاد و با تردید به من نگریست. من معمولاً برای هرجور مخاطبی سخنی دارم متناسبِ گرایشی که دارد. برای این جوان هم نکته ای داشتم و باید عکس العملش را می سنجیدم. جلو رفتم و گفتم: شما به من پاسخ بدهید این ردای گل و گشادِ “رهبر مسلمین جهان” از کجا پیدا شد و آن را با چه پشتوانه ای بر تنِ آقای خامنه ای قالب کردند که خودش هم بدش نیامد و هیچ اعتراضی نکرد؟ جوان داشت می رفت که گفتم: رهبری که در کلِ داخل و خارج چه بشود که ده پانزده میلیون طرفدار داشته باشد، چگونه همچنان اصرار به این دارد که: رهبر بیش از یک میلیارد مسلمان جهان است؟ جوان پا به پا می شد که برود. صورتش گُر گرفته بود. من به گمانِ وی، به انبار باروتش آتش انداخته بودم. و حال آنکه من هرگز چنین قصدی نداشتم. گفتگوهای پینگ پنگی هیچگاه به نتیجه نمی رسند و به مشاجره و کینه و نفرت می انجامند. من در پاسخ گذریِ وی چیزکی گفته بودم که چندان بی ربط و تهی از راستی نبود. دوستانه گفتم: همین آقای خامنه ای که خود را پیشوای مسلمین جهان می داند، عجبا که پایش را اگر از ایران بیرون بگذارد دستگیرش می کنند. این را مقایسه کن با گاندی که هیچگاه خودش را فراتر از آنچه که بود ندانست. و اگر به هر کجای جهان پای می نهاد با آغوش باز می پذیرفتندش بیا و تماشا کن!
شش: مردی که شتاب داشت برای رفتن به کانون وکلا و بقول خودش پنجاه و پنج سال عمرش را هدر داده بود و صورتی گرد و ته ریشی سفید داشت و قدی میانه، با لهجه ی ترکی اش به من نهیب زد: نوری زاد، همه ی نکبت ها را به پای نظام نبند. مگر این تو نبودی که با فیلم ها و نوشته هایت امثال مرا به این نظام دوختی؟ حالا چی شده که پشت کرده ای به ولی نعمتت؟ این نظام محصول خون شهداست. به خون شهدا خیانت نکن. او برای ماندن و شنیدن نیامده بود. مرا پرچم به دوش دیده بود با عکس ولی نعمتان خود که ستار بهشتی را دوره کرده بودند. و لابد غیرت اسلامی اش گل کرده بود که با چند جمله ی گذرا نوری زاد را بکوبد به سینه ی دیوار. پایش بر پله ی کانون وکلا بود که گفتم: به نظر شما من باید به همان راه ادامه می دادم؟ یعنی همچنان می نوشتم و فیلم می ساختم و از نظام و آقای خامنه ای و سپاه دفاع می کردم؟
محکم گفت: بله که باید آن راه را ادامه می دادی. و ادامه داد: بدجوری پنچر کردی نوری زاد بد جوری. به وی گفتم: خب، من اگر به همان راه ادامه می دادم با دزدی های سپاه چه می کردم که از سال 88 به این سوی آشکارتر شده؟ با آقا مجتبی خامنه ای چه می کردم که رسماً کودتای سال 88 را مدیریت کرد و بعدش هم دزدانی مثل بابک زنجانی را پروراند و فرستادشان به گردنه های اموال مردم؟ با کشته های مردم چه می کردم؟ با دروغ های آخوندها و نکبت هسته ای چه می کردم؟ با آقای خامنه ای چه می کردم که یک روز هیچکس برایش هاشمی نمی شود و یک روز نظرش به احمدی نژاد نزدیک است و یک روز همین احمدی نژاد را به داشتن حلقه ی انحرافی می نوازد و همچنان خودش را بصیر و دیگران را نا بصیر می داند و رسماً شعبون بی مخ های بسیجی و حزب اللهی را بسیج می کند که مردم را بزنند و بکشند و به صورتشان اسید بپاشند؟
هفت: مردی که هم سنّ من بود و هم قدّم، خود را کارشناس دادگستری معرفی کرد. برای کاری به کانون وکلا آمده بود و حالا ایستاده بود به تماشای عکس های پرچمم. به وی گفتم: حکایت داد و دادگستری در این سرزمین عجب به خاک مذلت نشسته. پرسید: چه طور؟ گفتم: وقتی شما یک آدمکش را می نشانید بر منصبِ وزیریِ وزارتخانه ای مثل دادگستری، وی چه دادی می تواند بستاند و چه دادی می تواند بگستراند؟ اوه اوه اوه، جای ماندن نبود آنجا. باید رفت. و رفت.
هشت: مردِ ” گاندی در درون” همیشه با ماست. در گوشه ای می ایستد و کتاب می خواند و تابلویی مثل تابلوی خانم ستوده بالا می گیرد. گاه به گاه که فرصتی پیدا می شود با هم صحبت می کنیم. درونی بسیار ناب و زلال دارد. سرشار از فهم و راستی است. حدوداً سی و پنج شش ساله است. لاغر با قدی متوسط. اهل مطالعه است و از آنها که همیشه سرشان به کتاب است. این سخنش خیلی به دلم نشست که از قول ماندلا و گاندی گفت: ما باید نترسیم و نترسانیم. یعنی از طرف مقابل نترسیم، و کاری نکنیم که او نیز بترسد و احساس خطر کند و با امکاناتی که دارد دست به خشونت ببرد. می گفت: ما باید به نا آگاهان فرصت بدهیم که: بفهمند.
نه: خدای را سپاس که ریحانه طباطبایی آزاد شد. من درست دو روز پیش از آزادی اش، عکسش را بر پرچمم نشانده بودم. این دختر جوان و نیک اندیش، روزنامه نگار است. درست زمانی که آقای روحانی در آمریکا می سخنراند که: در ایران ما روزنامه نگار زندانی نداریم، ریحانه طباطبایی و ساجده عرب سرخی و احمد زید آبادی و بهمن احمدی و عدنان حسن پور و محمد صدیق کبود وند و بسیاری دیگر در زندان بودند و در زندان اند.
ده: پهلوان افشین با شاخه گلی سفید به دیدن ما آمد و گل رُزش را تقدیم خانم ستوده کرد. این پهلوان افشین بیست و پنج سال در اطریش بوده و تخصصش نصب و راه اندازی سیستم های تولید برق از نور خورشید است. به ایران آمده تا کاری بکند اما همه جا با درهای بسته روبروست. وی را دیدم که با آقای دکتر همایونفر همراه است. این دکتر همایونفر موسسه ای به راه انداخته که در آن از مخترعین بی پناه حمایت می کند. مردی نیک فکر و هفتاد ساله که در این مدت من سه بار او را دیده ام و هر سه بار نیز بارانی بلندی به تن داشته سرمه ای رنگ.
وی را به خانم ستوده معرفی کردم و گفتم: می دانید سه برادر آقای دکتر همایونفر در ناسا مشغول کارند؟ دکتر همایونفر از سرگردانی مخترعین گفت. مثلاً یکی را گفت که از فضولات و خروجی کارخانه ی قند، محصولی ارزشمند و قیمتی می سازد. با هزار بدبختی سرمایه ای جور می کند و با یک کارخانه ی قند به توافق می رسد که درگوشه ی کارخانه فضایی برای کارش بسازد. این فضا که ساخته می شود، کل کارخانه را پسر حضرت آیت الله العظما ناصر مکارم شیرازی می خرد و درش را پلمب می کند. حالا این مخترع بی نوا مانده و پرپر زدن هایش.
یازده: خانم مصفا آمد. بانویی با قامت و ظاهری متوازن. این خانم مصفا، همسرِ امیر اسماعیل مصفاست که چندی پیش به دیدنم آمده بود. حالا این امیر اسماعیل مصفا کیست؟ دکتر برجسته فیزیک ذرات که شاعر نیز هست و به طنز نیز شعر می سراید. حالا این امیر اسماعیل مصفا، برادر جناب علی مصفا، هنرمند خوب کشورمان است. و علی مصفا، فرزند جناب استاد مظاهر مصفا. که یکی از استادان و محققان، و یکی از شخصیت های ادبی و مفاخر کشورمان است. از خانم مصفا، حال استاد را پرسیدم. گفت: شوربختانه استاد گاه ما را نمی شناسند. جالب این که گفت: ما همگی در یک ساختمان با هم زندگی می کنیم. این بانوی خوب، پزشک است. قرار شد یک روز با چند نفر از دوستان به دیدن استاد مصفا برویم.
دوازده: نمی دانم چرا به یاد آقای طاهر احمد زاده افتادم. که این روزها سخت در کسالت و بیماری و فراموشی است. استاد طاهر احمد زاده، نخستین استاندار خراسان در دولت بازرگان بود که بعد ها در راستای رقیب زدایی آخوندها، به زندان اوین برده شد و در زندان چه ها که نکردند با این مرد بزرگ و سترگ. و کاری کردند که گرگ گرسنه ی بیابان با بره ای نمی کند. آنقدر این مرد را در همین زندان اوین زدند و شکنجه کردند تا شکست و به زانو در آمد و به آنچه خواسته بودند اعتراف کرد و نوشت آنچه را که نکرده بود. اعجوبه ای هستیم ما خلاصه.
سیزده: محمود امامی آمد و بند مقوای نوشته شده اش را به گردن آویخت و بر پله ای از پله های کانون وکلا ایستاد و به سکوت فرو شد و با هیچ کس سخن نگفت. نمی دانم چرا دست به دلش نبردم. نمی خواستم خلوتش را به هم بریزم. هجده سال بود که بیکارش کرده بودند این فارغ التحصیل صنعتی شریف را. محمود امامی امروز سخت در خود مچاله بود.
چهارده: مردی آمد شصت و پنج ساله با موهای ریخته تا وسط سر. نفتی بود. اطلاعات درستی داشت از لفت و لیس های داخلی وزارت نفت. ظاهراً وکیل بود اما نگفت و من نیز نپرسیدم. گفت: این روزها بیژن زنگنه وزیر نفت، سخت از طرف اژه ای در تنگناست که: ما از یک طرف ماجرای کرسنت را – که می تواند تو را کله پا کند – بی خیال می شویم، تو هم از طرف دیگر بیا و اموال بابک زنجانی را بجای طلبِ وزارت نفت تحویل بگیر. مرد نفتی گفت: اینها می خواهند بابک زنجانی را آزاد کنند با اموالی که مال خودش نیست و دست بر هرکدام که می گذاریم می بینیم سرو صدای ده دستگاه غارت شده بلند می شود.
به مرد نفتی گفتم: بابک زنجانی یکی از مأموران جناب آقا مجتبی خامنه ای است و جناب حیدر مصلی وزیر اطلاعات سابق هم وردستش. اینها تا توانستند پول دزدیدند تا بتوانند لبنان را بازسازی کنند و به جنگ در سوریه دامن بزنند.
مرد نفتی گفت: این قرارداد کرسنت، هشت سال در اختیار دولت احمدی نژاد بوده و هیچ کاری روی آن نکرده اند و حال آنکه اگر معترض بودند در همان هشت سال می توانستند لغوش کنند. مرد نفتی سخن فراوان داشت. به دنبال فرصتی و مکانی مناسبت تر بود. گفت: این که شما بر اموال برده شده ی خود توسط سپاه تآکید می کنید بسیار خوب است. اما فراموش نکنید که: این ایران نیست که سپاه و سردارانی دزد دارد، بل این سپاه و سردارانی هستند که: یک کشور دارند به اسم ایران. درست مثل ارتش مصر. نمی شود گفت: کشور مصر، ارتش دارد. بل باید گفت: این ارتش آنجاست که کشوری به اسم مصر دارد. و گفت: بیش از نود درصد منابع مصر در اختیار ارتش مصر است. مثل ایران که منابع اصلیِ ما بکلی در اختیار سپاه است. مرد نفتی به بیت رهبری پرداخت و گفت: اینها که نمی توانستند از بودجه ی رسمی کشور بردارند و ببرند لبنان و سوریه و فلسطین. به دستور آقا مجتبی و همین حیدر مصلحی، سالانه معادل دو میلیون پوند فقط سوخت مازوت به بابک زنجانی سهمیه می دادند که ببرد و بفروشد و پولش را دو دستی تقدیم آقایان کند.
پانزده: دو جوان آمدند حدود سی ساله. هردو قامت کوتاه. یکی شان که سر و ریشی هنرمندانه داشت، مهربانانه خود را به من معرفی کرد: من پسرِ محمد علی نجفی – فیلمساز – هستم. به وی گفتم: پسرم، من یک پوزشخواهی به پدر شما بدهکارم. شما از جانب من به ایشان سلام برسانید و بگویید: من نباید در سالهای دورِ جنگ، و در یک نشستِ هنری و ادبی، و در حضور خودتان به سریال سربداران شما می تاختم و با یک جمله آن را منکوب می کردم. از این بابت شرمنده و پوزشخواهم. قول داد که این را با پدرش در میان بگذارد. و اما جوان دوم که عینکی به چشم داشت و معلوم بود بسیار اهل مطالعه و فکر است، دست نهاد بر دولت اعتدال و به من گفت: شما چه نیک خودتان را از این جماعت اعتدال و امید بِدَر بردید. دلش از این جماعت بسیار پر بود. سر آخر گفت: اگر ما بتوانیم یک روز خامنه ای را ببخشیم، هرگز خاتمی را نمی بخشیم. چرا؟ چون خاتمی هست تا این جنازه ی مرده ی نظام مرتب لگد بخورد و تنی بجنباند و بر ما آوار باشد.
شانزده: یک مرد وکیل پنجاه و پنج ساله ی ترک، به صوتی شدنِ نوشته های من اصرار داشت. این که بیایید و نوشته ها را به صورت فایل صوتی در بیاورید تا در اتومبیل و درهرکجا بشود شنیدش. این وکیل، سرشار از ادب بود. عکسی از گوشی اش نشانم داد که خودِ جوانش را در لباس پاسداران می دیدیم. با افسوس گفت: آن سپاه کجا و این سپاه کجا؟ گفت: من پیش قاضی می روم برای پرونده ای. اولین پرسشی که از من می کند این است: حق الوکاله ات چقدر است؟ و بلافاصله بی واهمه و آشکارا می پرسد: سهم من چی؟
هفده: جوانی خوش سیما و خوش خنده در کنارم ایستاده بود و سخنی نمی گفت. حالش را که پرسیدم رشته های کلامش به هم پیوست: به مذاکره خوشبین هستید؟ گفتم: اینها در همان پانزده شانزده سال پیش می توانستند جلوی اتمی شدن ایران را بگیرند. منتها روسیه و آمریکا نشستند و با هم توافق کردند که فعلاً صدایش را در نیاورند تا روسیه بتواند بیست سالی سرداران پف کرده ی سپاه و آخوندهای حاکمیت را بدوشد. کار دوشیدن که تمام شد، خود همین روسیه رفته و مدعیِ اتمی شدنِ ایران شده و به تیم تحریم کنندگان علیه ایران پیوسته. گفتم: آخوندها اگر بر جایی حاکم باشند، از ناودان هایش بلاهت شُره می کند. گفتم: کشورهای مذاکره کننده چون با بلاهت این جماعت آشنایند، کل تأسیسات هسته ای ایران را از ریخت می اندازند جوری که وانتی های بلند گو برسر بروند اطراف نطنز و فردو داد بزنند: قراضه می خریم، تأسیسات هسته ای می خریم.
هجده: به خانم ستوده گفتم: من هفته ی آینده به اینجا نمی آیم. چرا؟ می خواهم کارهای نمایشگاه را سامان بدهم. و از وی و دوستان حاضر در آنجا دعوت کردم که در افتتاحیه ی نمایشگاه شرکت کنند. همگی قول دادند. تا چه پیش آید. خانم ستوده گفت: چقدر خوب می شد آن تابلوی سه تکه را که بر آنها کلمه های عین و شین و قاف نشانده اید به اینجا می آوردید تا من یکی یکی آنها را به دست می گرفتم. و به پرچمم اشاره کرد و گفت: من این را به دست نمی گیرم. یک جوری است. و به عکس قلچماقان حکومتی اشاره کرد که ستار را دوره کرده بودند.
نوزده: شب به دیدن جناب مهندس عباس امیر انتظام رفتم. در تمام این ده سالی که وی در خانه زندانی است و تحت معالجه، کسی از بلند آوازگان به دیدنش نرفته. به خود گفتم: اف بر این مال و موقعیت و شهرت و هرچه هست و هرچه نیستِ آدمی که باز بدار انسان را از انسان بودن. کاش اصلاح طلبانی که در زندانی کردنِ سی و شش ساله ی امیر انتظام نقش محوری داشته اند، در همین ایامی که وی زنده است به پوزشخواهی اش می شتافتند. بعد از رفتن وی، چه سودی دارد نوشتن ها و گفتن ها. این روزها امیر انتظام سخت چشم انتظار مساعدتی است که ممنوع الخروجی اش را بقدر یک هفته بردارند تا او بتواند یک هفته – و نه بیشتر – به جایی مثل دوبی برود تا بعد از سی و شش سال فرزندانش را ببیند. این ظاهراً به استحکام نظام اسلامی ما خراش می اندازد که: نمی گذارند.
محمد نوری زاد
بیست و دو آبان نود و سه – تهران
استاد کوروس سپاس از توجهتان.
نظر من این است که حقیقت چیزی است دست نیافتنی ولی دیدنی.
می شود دنبالش دوید ولی نمی توان به آن دست یافت.
دنبال حقیقت دویدن منجر به نبرد پشت نبرد است.
وقتی که سرانجام به آن دست یابی (کلاهخود نظامی در فیلم روی نور گذاشته می شود)
می بینی که چیزی در دسترس نداری
وقتی که دنبال حقیقت موهوم ندویدی- جهان خود بخود سرسبز و آباد می شود وسبزی رنگ نور حقیقت -مرغزار سبزی پدید می آورد.
ممنون از نوشته اتان.
سلام دوست عزیزم.متن تورات میتولوِی وافسانه است.یعنی تا به امروز سند ومدرکی به دست باستان شناسان نرسیده که مبین وجود شخصی بنام موسی باشد.وهمچنین سایرشخصیتهای تورات.اسنادومدارک مبنی بروجودوکیفیت زندگی مثلا رامسس دردسترس هست اما ادعاهای تورات سرتاسر افسانه ست.
اما مطلبی که من نوشتم چون نزدیکتر به دوران مابوده اسنادومدارکش موجوداست.(رشته کارشناسی من تربیت بدنی وعلوم ورزشی بودوبنابرعلاقه ای که بحث ادیان داشتم در رشته تاریخ تشیع ودرادامه تاریخ اسلام ادامه تحصیل داده ام)نوشته منو بادقت میخواندیدهیچ گونه غلو وادعاهای مافوق بشری که امروزه شیعیان بدان باوردارندرا تایید نمی کند.این اسناد ومدارک معتبر ثابت میکندنواده پیامبر خودشان اینگونه ادعاهارا نداشتند.وطرفداران چندانی هم نداشته اند.منتها فرقه شیعه درمیان فراوان فرقه منشعب شده از اسلام بعداز اهل سنت فرقه مهم ودارای تاریخچه مخصوص به خود می باشد.من هم از باب ادب واحترام به دوستان متشرع اغلب اسامی بزرگان این فرقه را با القابی همچون امام وعلمای ابرار می نویسم.تا اسائه ادب به باورهای دوستان نباشد.واگر کامنتهای منو خوانده باشید خط فکری منو بایست تا امروز فهمیده باشید.عزت زیاد
سلام آقا عباس
همانطور که به مزدک لا علیه السلام ،نوشته اید خط فکری شما معلوم است،من سابقا گمانم این بود که مشکل شما نقصان اطلاعات و برداشت های نادرست از تاریخ تشیع و شیعه اثناعشریه امامیه است ،و به شریعت اسلام و بعثت پیامبر اسلام اعتقاد دارید،که در یکی از کامنت های اخیری که در باب قرآن داشتید معلوم شد به بعثت و وحی و قرآن نازل بقلب رسولخدا (ص) هم ایمان ندارید یا در حال شک و تردید و مطالعه قرار دارید،این مهم نیست ،انسان در این عالم تکوینا آزاد آفریده شده است و لا اکراه فی الدین،اما نکته ای که میخواهم بگویم در اساس و متودولوژی تحقیق و گفتمان شماست ،مساله این است که بدیهی است که اگر کسی به خدای متعال اعتقادی نداشته باشد ،طبیعی است که رسولان او و بعثت آنها و پیام های وحی را هم قبول نداشته باشد ،زیرا اینها فرع بر وجود خالق جهان است،اگر هستی خدای متعال بر حسب برهان های مختلف و برهان فطرت برای کسی ثابت نباشد و او جازم به خالق جهان و هدفمندی خلقت نباشد ،بدیهی است که یا جهان را واجب الوجود میداند ،حال چه به ازلیت جهان قائل باشد ،و چه پیدایش این نظم جهان مادی را ناشی از یک تصادف دفعی یا تدریجی بداند،در این صورت جهان است و انسان ،و انسان آزاد است که هرچه می خواهد بکند یا نکند.
بنابر این مبنا،اگر کسی جازم به عدم وجود خدای جهان باشد ،پرداختن او به مساله لزوم یا عدم لزوم بعثت انبیاء و پیام های خالق جهان به انسان ،امری بی معناست،مگر آنکه خود جازم نباشد ،و با ورود به این مباحث (توحید و رسالت) قصد فرار از آن ندای وجدانی درونی داشته باشد ،چنانکه در طول تاریخ اکثر قریب به اتفاق ،ملحدان و منکران و دهریون منکر مبدا،سنت گفتاری و نوشتاری آنان این بوده است که شک داریم خدا هست ،یا دلایل موحدان و خدا باوران ما را اقناع نکرده است ،که نکته این رویکرد نیز همان مساله ندای فطرت است همان که قرآن فرمود :افی الله شک فاطر السموات و الارض؟ که به آن ورود نمی کنم.
آقای عباس! این از رابطه و پیوند مترتب بین ایمان به خدا و ایمان به رسالت رسولان اوست که رابطه ای مترتب . منطقی است ،طبعا در این مقوله ،اقتضای متد تحقیق و روشمندی منطقی آن این است که آنکه باور به خدای متعال ندارد به این مساله بپردازد،نه پرداختن به موضوع رسالت انبیاء و محتوای دعوت آنان و فروعات آن.
همین رابطه متودولوژیک که بین دو مقوله “توحید و رسالت انبیاء” عرض شد ،بعینه بین دو مقوله بحث یعنی “رسالت پیامبر اسلام” و “امامت امامان از اهلبیت او” نیز ساری و جاری است،شما اکر به اصل وحی و رسالت پیامبر اکرم (ص) باور نداشته باشید،بدیهی است که به همه محتوای دعوت او و احکام شریعت و فروعاتی مثل “اصل لزوم امامت” و “مصادیق امامت” نیز کافرو نا باور باشید،اینرا باید بدون تعارف گفت ،شما هیچگاه در لفافه سخن نگویید تا ناچار شوید در عرصه عمومی مطلبی را که عیان است خطاب به یکی از همفکران خود (مزدک) اینگونه بگویید که
:””واگر کامنتهای منو خوانده باشید خط فکری منو بایست تا امروز فهمیده باشید””.
بنظر من این نفاق است که کسی باور بچیزی نداشته باشد و آنرا به تعارف و لفافه موکول کند ،حال یا بجهت هراس یا بجهت حفظ منافع یا بهر علت و انگیزه ای،از این جهت بنظر من امثال همین مزدک و کلان و غیر اینها بر شما ترجیح دارند،که بصراحت سخن از انکار خدای می گویند یا رسالت رسولخدا را انکار می کنند،و حتی نکات تاریخی شما در باب امامت را تعبیر به خرافه می کنند،شما اگر خدا ناباورید ،یا اگر باور بخدای خالق جهان دارید ،و رسالت ناباورید،این روش خویش را شجاعانه تصحیح کنید تا به نفاق متهم نشوید.(این نکته ای پرانتزی بود)
اما مقصود اصلی من دو ایراد متودولوژیک و روشی به شما بود :
1- اینکه : همانطور که عرض شد برای کسی که معتقد به نبوت عامه عموم انبیاء و فرستادگان خدای متعال نیست ،یا اگر نبوت عامه را هم تصدیق دارد که فرع اعتقاد به خداست ،و نبوت خاصه رسول اسلام را منکر است ،آنچه که اقتضای منطقی و روشمند بحث است این است که بحث و تحقیق در این دو مقوله کند (نبوت عامه و نبوت خاصه) ،قهرا برای کسی که اصل رسالت را نمی فهمد یا باور و تصدیق ندارد،پرداختن به فروعات و محتواهای داخلی دین ،مثل اینکه نماز چرا؟ زکات چرا؟ خمس چرا؟ جهاد چرا؟ و هزاران چرای دیگر متفرع بر نبوت ،اگرچه بر حسب بحث نظری ممکن است ،اما مفهومی ندارد بجز “سر بی صاحب تراشیدن”،یعنی تو اگر منکر اصل نبوتی ،پرداختن به چیستی و هستی نماز که از احکام داخل شریعت است چه معنا دارد؟ آیا مقصود خود نمایی است؟ آیا مقصود متزلزل کردن متدینان است؟ آیا مقصود آزار دادن متدینان است و ..؟
پرداخت به مساله امامت بر حسب مفهوم کلی آن یعنی لزوم امامت یا عدم لزوم آن ،یا پرداخت به بحثهای مصداقی و تاریخی آن ،اگر من به اصل رسالت ایمان نداشته باشم چه مفهومی می تواند داشته باشد بجز علل احتمالی که فوقا عرض شد؟ آنهم با تکیه بر فاکت های متفاوت تاریخی که همه قابل بحث و تعقیب است.این یک ایراد بر حسب روش.
ایراد دوم اینگونه گفتارهای شما ( که معمولا هم بصورت کلکسیونی بیان میشود و مجال تعقیب و پاسخ تفصیلی به آنها را در این فضاهای محدود و امکانات ضعیف مشکل میکند) همان است که فوقا عرض شد ،شما اگر به اصل رسالت ایمان ندارید یا به آن مشکوکید ،چرا به مفهوم و مصداق امامت که از فروعات شریعت است می پردازید؟
شما میدانید که بر حسب اذعان و تصدیق به شریعت ،مساله امامت از دیدگاه شیعه که استمرار شریعت و استمرار تبیین و تفسیر آن در گذر زمان است،موکول به نص است ،و شیعه امامیه امامت امامان خود را بنصوص مستفیضه بلکه متواتره از رسولخدا ،ثابت میدانند ،بنابر پرداختن به نقاط مبهم یا متعارض تاریخ و انشاء تحلیل های سطحی ،همان سر بی صاحب تراشیدن است.
ایراد دوم اجمالا همان است که مکرر بشما عرضه داشته ام ،اینگونه کلکسیون سازی ها و گفتارهای شما بلحاظ آکادمیک ،فاقد ارزش منطقی است ،زیرا شما همینطور بدون اسناد و استناد برداشت های تاریخی خود را ضمیمه یک سلسله اطلاعاتی میکنید که یا ناقصند یا از اساس نادرستند ،یا زمینه های تاریخی متعارض و قابل تاویل و توضیح دارند.
نمیدانم شما چطور ادعای تحصیلات آکادمیک و دانشگاهی می کنید ،در حالیکه سخنان شما فاقد ارجاع یا ریفرنس است تا جایی که دین نا باوران دیگری شما را به کتب یا سایت های علیه السلام دیگر ارجاع میدهند؟
من مطالب این کامنت شما را که تجزیه کردم دقیقا 19 مورد فاکت تاریخی مورد ادعا در آن بود،حال اگر کسی از شما سوال کند که یک یک این 19 مورد فاکت مورد ادعا را ریفرنس کنید و اینجا بطور دقیق ثبت کنید ،سابقه و سیره علمی شما معهود است که پاسخ چیست،خواهید گفت اینها برداشت های من از مکتب شیعه است که آنها را از منابع تاریخی برداشت کرده ام ،هرکس قبول ندارد برود خودش آنها را پیدا کند؟! آیا وجدانا این روش آکادمیک بحث است؟ شما اگر کلاس درسی داشته باشید ،اگر بخواهید این فاکت های ادعایی نوزده گانه را تدریس کنید ،و شاگردان شما از شما سوال کنند : استاد لطفا منابع دقیق این ادعاها را بیان کنید تا ما بنویسم ،شما به عنوان استاد کلاس میگویید اینها حاصل مطالعات من است و شما بروید خودتان پیدا خواهید کرد؟!
روشن است که این روش روش تبلیغاتی و غیر آکادمیک است و کسی به ادعاهای کلکسیونی بی ماخذ اعتنای علمی نخواهد کرد.
من اینجا همانند گذشته از شما می خواهم که در هر موردی که چیزی را به کلیت تاریخ شیعه ،نسبت میدهید ،ماخذ و منبع آن نسبت را دقیق بیان کنید،حال اگر از آن نکته روشی هم بگذریم که پرداختن به امامت که از فروعات رسالت پیامبر است که مورد انکار صریح شماست،اما لا اقل اگر چیزهایی را به اساس های تاریخی کلامی فقهی شیعه نسبت می دهید ،لطفا آنرا جدا جدا ( و نه کلکسیون فاکت های غیر مستند) و با ذکر منابع شیعی بیان کنید ،و الا اینگونه بحث کردن و نوشتن شیوه وصول به حقایق یا هم اندیشی در عرصه عمومی نخواهد بود، و شما تنها متهم خواهید شد به اینکه یکطرفه و بی استناد به قضاء رفته اید و همان که به مزدک بالکنایه گفتید را دنبال می کنید که این خروج از صداقت و فرهیختگی است.
عزت زیاد
دوست خوبم برای آشنایی بیشتر با فرق مختلف اسلامی کتاب ارزشمند ” اسلام های متعارض” اثر استاد فرهیخته آقای امیرحسین خنجی را مطالعه کنید، ایشان مبدا و سیر تاریخی تکامل فرق اصلی چهارگانه دین تازی را با وسواسی ناب کنکاش نموده است. برای احاطه ذهنی شما بزرگواران به چگونگی نشو و نمای اسلام در قالبهای گوناگون و متضاد بسیار سودمند است.
http://www.irantarikh.com
کتاب مذبور کتابی معمولی ست.وچکیده ای خیلی کوتاه ست.ودرمقایسه با یک کتاب جامع حرفی برای گفتن ندارد.بااینکه در زمینه معرفی وشناساندن قبایل معروف وموثر در شکل گیزی فرقه تشیع اطلاعاتی درست میدهداما سیرتاریخی تشیع را نتوانسته بدرستی درج بکنه.بیشتر به یک مقاله میماندتا کتاب. …
دوست خوب من! کتابی مورد اشاره نه فقط کتابی معمولی نیست بلکه یک اثر ارزشمند در حوزه پژوهش برون نگر دینی محسوب می گردد. البته خود نویسنده تاکید بر غیر تفضیلی بودن کتاب دارد که اگر به غیر این بود شاید پدیدآورنده دچار پراکنده گویی می شد و اثر دارای نقصان می گردید. دوست من یک پژوهنده شاید هیچ گاه کتاب و سندی جامع برای ارزیابی و ارزشیابی یک رویداد یا واقعه تاریخی، یا اجتماعی و یا فرهنگی در دسترس نداشته باشد ولی می تواند مطالعه جامع را به جای کتاب جامع در نظر گیرد.
جناب نوریزاد من از شما دلگیرم. من از اینکه شما از اسم شعبان جعفری ملقب به شعبان بیمخ برای تفسیر عوامل این حکومت استفاده میکنید از شما دلگیرم. آیا شما هیچ کجا خواندهیید یا شنیدهیید که شعبان جعفری به دختر زن، مادر کسی بیحرمتی کرده باشد؟ آیا شما خبر دارد که شعبان جعفری به ضعیفی زور گفته باشد؟ از شما خواهش دارم، تمنا دارم که بعد از این از صفات دیگری برای توضیح عمله های ظلم این حکومت استفاده کنید. شعبان جعفری مرد بود و اینها همه نامرد. ایرانمنش
همانطور که بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند ، هر چه متعلق به گذشته بود انگ “طاغوتی” خورد ، شعبان جعفری و اقران او هم طاغوتی بودند . اوباش حکومتی رویش های انقلاب اسلامی ما هستند با تمام خصوصیات حاکمان آن .
لینک دانلود
http://minitoons.ir/post/467-%D8%AD%D9%85%D8%A7%D8%B3%D9%87-rapsodeus
درود بر همگان بویژه نوریزاد عزیزم.
استاد کوروس یک کارتون شش دقیقه ای را تماشا کردم که حیفم آمد شما نبینید.
کیفیتش HD است با یک موسقی کلاسیک بسیار زیبا.
بسیار پر معنا است . فقط می خواستم نظر شما را بدانم.
سپاسگزارتان هستیم.
بهمن عزيز
عالى بود .كوتاه ، گويا و بى كلام بى معنايي و توهم آلودگى جنگ را در درازناى تاريخ بشرى پيش چشم نهاده است .راپسودئوس از برونو بوزتو ،كارتونيست بنام ايتاليايي همراه با راپسودى هاى مجار ( شماره ٢) فرانتس ليست به زبان جهانى تصوير تمامى انديشه هاى ضد جنگ را در خود چكيده كرده است .اگر دست من بود نامش را مى گذاشتم : نورى كه هيچ بود ،يا كلاه گشادِ حماقت بشرى . اين گونه فيلم ها را فقط مى توان ديد . نظر دادن در باره آنها چه بسا به دانش فروشى هاى بيدردانه كشانده شود .گوياترين نظر خاموشى و انديشيدن است .شايد رمان خشم و هياهو از ويليام فاكنر را خوانده باشى . در پاراگراف نخست فصل دوم ژوئن ١٩١٠ پدر بزرگ ساعتى را به كونتين يادگارى مى دهد و نامش را مقبره همه اميد ها و آرزوهاى بشرى مى گذارد .همانجا مى گويد :” هيچ جنگى پيروزى ندارد .هيچ جنگى اصلا جنگيده نمى شود .ميدان جنگ تنها حماقت و نوميدى بشر را بر او آشكار مى كند .و پيروزى چيزى نيست جز توهم فيلسوفان و ابلهان ” از همدردى دورادور شما بسيار سپاسگزارم . يك جمله كوتاه از فرانتس كافكا : قفسى به جستجوى پرنده اى رفت .
با سپاسى دگربار
آقای نوریزاد. درود بر شما. سبک و سیاق نوشته هایتان مرا بیاد عمو زاده ام جلال می اندازد.شهامت شما را میستایم. به سرکار خانم ستوده و سرکار خانم نرگس محمدی سلام و درود دارم.
محمد آل احمد
امریکا کالیفرنیا
سلام بر نوریزاد آزاده
اگر چه حد اقل 36 سال است که این مردم روی جشن بخود ندیده عبوثیت روحانیت
حاکم همواره مانع از برگزاری جشن شده، آنطور که بشود آنرا به معنای واقعی
جشن نامید تا جاییکه حتی مامورین هیز و بدنامان نام آشنا در مراسم جشن و
سرور خصوصی مردم هم دخالت میکنند و مانع شادی میشوند، ولی اگر بخاطر داشته
باشید در سال 76 زمانی که تیم فوتبال ایران بعد از سالها توانست با پیروزی
بر تیم استرالیا راهی جام جهانی شود، برای چند ساعت مملکت از کنترل رژیم
خارج شد و قلب ولایت و روحانیت و اطلاعات و سپاه و خلاصه همه سرطویله داران
اسلامی تا مرز توقف رفت ولی متاسفانه نشد!
با این مقدمه و در آستانه برگزاری دور سرنوشت ساز مذاکرات هسته ای پیشنهاد
میکنم مردم از روز 3 آذر برابر با 22 نوامبر که روز برگزاری مذاکره است به
خیابانها بیایند و آماده برگزاری جشنهای خیابانی شوند و فر صت را از حکومت
بگیرند و با این کار به همه گروههای مذاکره کننده فشار بیاورند که این جشن
جشن رفع تحریمهاست.
وگرنه اگر توافقی شود سریع حکومت آنرا پیروزی حق بر باطل و شکست دشمن و از
این خزعبلاتی که شما بهتر از من واردید، تلقی کرده جشنها را به نفع خود
مدیریت میکند. اگر مردم پیش از حکومت جشن بگیرند و انتظار خود که همان رفع
تحریمها در وحله اول است با شعارهایی هاکی از قدردانی از طرفین مذاکره بر
مذاکره کنندگانفشار خاوهند آورد که خواسته هایشان را برآورده کنند.
زندگی مردم بازیچه دست سیاستمداران نیست و با این کار مردم که چندین سال
است نامحرمترین نه تنها در موضوع هسته ای بلکه در همه مسایل مملکتی هستند،
بر موجودیت خود و حق تعیین سرنوشت خود نیز تاکید میکنند. براستی چرا مردم
نباید بدانند!!؟؟
ارادتمند و دوستدار شما
آقای نوریزاد این اسرائیل از جان ما چه میخواهد ؟ چرا میخواهد این دانشمندان !!!مارا از ما بگیرد؟ ببینم شاید کانال جدید هوایی بین ایران و اسرائیل توسط برادران ارزشی بر قرار شده که ما خبر نداریم : رحیمپور ازغدی: طرح ترور من خنثی شد
۲۳ آبان ۱۳۹۳
حسن رحیمپور ازغدی٬ عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی گفته چندین تیم آموزش دیده اسرائیلی برای ترور وی به ایران اعزام شده بودند که توسط وزارت اطلاعات منهدم شدند.
.
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : ببینید دست راست خامنه ای چه میگوید آن وقت شما توقع دارید که این عنکبوت ها در بیت العنکبوت درک کنند که انسانیت یعنی چه ؟درک کنند که مردم به جان آمده چه میگویند ؟ این بی شرم که جوانان به خون تپیده را ذبح شده میخواند کجا به فکر مردم است فقط به فکر اقتدار دستگاه پ.شالی بیت است ولی عنقریب فرو میریزد این بیت العنکبوت دور نیست که آن روز را خواهیم دید.
مهدی طائب٬ رئیس قرارگاه «عمار»:
ایران نیاز به انجام عملیات استشهادی دارد
مهدی طائب٬ رئیس قرارگاه «عمار» گفته جمهوری اسلامی برای انتقام پیام خود به جهان از عملیات «استشهادی» استفاده کرده و میکند.
آقای طائب این مطلب را در جمع گروهی از دانشجویان شهر قم بیان کرده و از جنگ هشت ساله به عنوان آغاز «عملیات استشهادی» ایران در جهان نام برده است.
وی گفته جمهوری اسلامی برای اینکه پیام خود را به جهان برساند نیاز به «ذبح عظیمی» داشت که در جنگ هشت ساله این اتفاق افتاد.
مقامهای جمهوری اسلامی از جنگ هشت ساله عراق با ایران به عنوان یکی از مهمترین عوامل استحکام پایههای نظام اسلامی در ایران نام میبرند.
آنها براساس خواسته روحالله خمینی از سالها پیش به نام صدور «انقلاب اسلامی» در کشورهای فلسطین و لبنان حضور یافته و اقدام به تشکیل و حمایت از گروههای مسلحی در این کشورها کردهاند.
اعضای این گروهها سالها پیش عملیات تروریستی فراوانی علیه منافع اسرائیل و آمریکا در جهان انجام دادند که جمهوری اسلامی از این عملیات با نام «عملیات استشهادی» نام میبرد.
طائب با دفاع از این عملیات گفته در حال حاضر ایران برای نابودی اسرائیل کمربندی مردمی مانند بسیج تشکیل داده که غرب به شدت نگران این مسئله است
به شایستگی و پایستگی شما جناب نوری زاد عزیز درود.
از این که به فراخور اخلاق نیک شما گاهی مرا صبوری از کف می رود و قالب بیانم در سطور ره گم می کند، عذر تقصیر دارم. مرا با نیکان صفای دل باید و با ناکسان صبوری گرچه تیره دلان را ره به اندیشه ما نیست.
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : به خبر زیر توجهتان را جلب میکنم
توسط وزیر نیروی دولت یازدهم صورت میگیرد:
افتتاح نیروگاه اهدایی خامنهای به شهر نجف
۲۳ آبان ۱۳۹۳
نیروگاه ۵۰۰ مگاواتی اهدایی علی خامنهای به شهر «نجف» با حضور وزیر نیروی دولت حسن روحانی افتتاح میشود.
حمید چیتچیان٬ وزیر نیرو اعلام کرده این نیروگاه به دستور رهبر جمهوری اسلامی و برای تامین برق آرامگاه حضرت علی و زائران آن ساخته و آماده بهرهبرداری است.
علیرضا دائمی٬ معاون برنامهریزی وزارت نیرو هم گفته عراق با محدودیت شدید برق مواجه است و ایران غیر از صادرات برق تلاش دارد ظرفیتهای تولید برق در این کشور را ایجاد کند.
دائمی افزوده دو سال پیش در نجف مشاهده کرده که مردم با موتورهای کوچک٬ برق مورد نیاز خود را تامین میکردهاند که این صحنهها برای وی «متاثر کننده» بوده است.
روز گذشته نیز رستم قاسمی٬ دبیر ستاد توسعه اقتصادی ایران، عراق و سوریه گفته بود قیمت صادرات برق ایران به عراق کمتر از ۱۷ سنت و صادرات گاز ۴۵ سنت است.
.
آقای نوریزادبا این انرزی بی پایانی که دارید؟ سرو در برابر شما تعظیم می کند! آنی که بر شما – تکه می پراند. از بن وکنه -شما می شناسد.
درود برایرانیان آزاداندیش
مطالب جناب نوری زادباتعصب تقلیدی سازگاری ندارد ،هموطنان گرامی به همه شما توصیه می کنم قبل از آنکه کسی رامتهم به نوکر بیگانه بکنید یک چرخی درعقایدتان وتاریخ شکل گیری این ایمان بزنید،تاریخ طبری جلد 3و4 رامطالعه بفرمایید.من مدت 6سال است که به مطالعه پرداخته ام .نتایج جالبی گیرم آمد.”میدانم نخواهید رفت اما یک مطلب می گویم “تقلید بدون آگاهی سرانجامش تباهی است”. باز هم تاکید می کنم لطفا تارخ معاصر رابخوانید تابدانید امروز کسانی که برشما حاکمند چه نوع اندیشه های دارند
شعر زیبای (خلق را تقلیدشان بر باد داد…) بصورت کامل از حضرت مولانا
صوفي یي در خانقاه از ره رسيد
مركبش را برد و در آخر كشيد
صوفيان بي چيز بودند و فقير
كاد فقرٌ أن يكن كفرًا یُبير
از سر تقصير، آن صوفي رمه
خرفروشي درگرفتند آن همه
كز ضرورت هست مرداري مباح
بس فسادي كز ضرورت شد صلاح
هم در آن دم آن خرك بفروختند
لوت آوردند و شمع افروختند
ولوله افتاد اندر خانقه
كه امشبان لوت و سماع است و شره
وآن مسافر نيز از راه دراز
خسته بود و ديد آن ا قبال و ناز
صوفيانش يك به يك بنواختند
نردِ خدمتهاي خوش ميباختند
گفت- چون ميديد ميلانشان به وي –
گر طرب امشب نخواهم كرد ، كي؟
لوت خوردند و سماع آغاز كرد
خانقه تا سقف شد پر دود وگرد
گاه دست افشان قدم ميكوفتند
گه به سجده صفه را ميروفتند
چون سماع آمد ز اول تا كران
مطرب آغازيد يك ضرب گران
«خر برفت و خر برفت « آغاز كرد
زاين حراره جمله را انبازكرد
زاين حراره پايكوبان تا سحر
كف زنان» خر رفت خر رفت اي پسر»
از رهِ تقليد آن صوفي همين
خر برفت آغاز كرد اندر حنين
چون گذش تآن نوش وجوش وآن سماع
روز گشت و جمله گفتند الو داع
خانقه خالي شد و صوفي بماند
گرد از رخت، آن مسافر ميفشاند
رخت از حجره برون آورد او
تا به خر بربندد آن همراهجو
تا رسد در همرهان ، او ميشتافت
رفت در آخُر ، ولي خر را نيافت
خادم آمد، گفت صوفي : خر كجا است
گفت خادم : ريش بين ! جنگي بخاست
گفت : من خر را به تو بسپرده ام
من تو را بر خر موكل كرده ام
بحثِ با توجيه كن ، حجت ميار
آنچه بسپردم تو را واپس سپار
گفت : من مغلوب بودم ، صوفيان
حمله آوردند و بودم بيمِ جان
تو جگرپاره ميان گُربگان
اندر اندازي و جويي زآن نشان
صوفي آن گربه است اگر داري تميز
مالت از وي دور ميدار اي عزيز
گفت : گيرم كز تو جبرُا بستدند
قاصد خون من مسكين شدند
تو نيايي و نگويي مر مرا
كه خرت را ميبرند اي بينوا؟
گفت : والله آمدم من بارها
تا تو را واقف كنم از كارها
تو همي گفتي كه خر رفت اي پسر
از دگر گويندگان باذوق تر
باز ميگشتم كه او خود واقف است
زاين قضا راضي است مرد عارف است
گفت : آن را بس كه ميگفتند خوش
مرمرا هم ذوق آمد گفتنش
مر مرا تقليدشان برباد داد
كه دوصد لعنت براين تقليد باد
.
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته |از آقایان طلاب محترم سوال میکنم که به هم زدن اوراق و متون گذشته اسلامیه که بارها مرور شده ما را بیشتر به خدا نزدیک میکند و یا این بهره گیری از تکنو لوژی روز که مارا به عمق چگونگی ساخت خلقت خداوندی رهنمون خواهد شد سفینه ساخته شده به دست بشر دو پا که طی ده سال بیش ازشش میلیارد کیلومتر طی مسیر کرده تا روی جسمی فظایی فرود آید که کیهان را بهتر بشناسیم. با احترام. ارسال نخستین تصویر «فایلی» از سطح دنبالهدار
۱۳۹۳/۰۸/۲۲ | ۲۰:۴۰
همزمان با ارسال نخستین تصویر از سطح یک سطح دنبالهدار در فضا توسط کاوشگر «فایلی»، آژانس فضایی اروپا روز پنجشنبه اعلام کرد این کاوشگر در سایه پشت یک برآمدگی بزرگ قرار گرفته که میتواند احتمال بروز مشکل در تجدید انرژی خورشیدی آن را افزایش دهد.
به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، در نخستین عکس ارسالی این کاوشگر بدونسرنشین اروپایی – که عصر روز چهارشنبه، ۲۱ ابان (۱۲ نوامبر) در محل موردنظر روی سطح دنبالهدار «چوریوموف-گراسیمنکو» فرود آمد – سطح ناهموار و صخرهای آن به وضوح دیده میشود.
ژان پیر بیبرینگ، یکی از دانشمندان این پروژه فضایی، با بیان این که به نظر میرسد کاوشگر فایلی در حال حاضر تنها بر دو پایه از مجموع سه پایه تعبیه در زیر آن استوار است، اما تجهیزات علمی آن فعال بوده و در مجموع از وضعیت پایداری برای ادامه ماموریت برخوردار است.
بنابر اعلام تیم مدیریتکننده ماموریت فضایی، حین فرود این کاوشگر صد کیلوگرمی بر روی جسم دنبالهدار، پایههای فرود آنطوری که برنامهریزی شده بود عمل نکردند و فایلی به ناچار از سطح بلند شد؛ اما در دومین تلاش موفق شد روی سطح دنبالهدار فرود بیاید و وضعیت خود را تثبیت کند.
بر اساس اعلام سازمان فضایی اروپا، میدان گرانشی جسم دنبالهدار – که یک صدهزارم میدان گرانش زمین است – فایلی را به هنگام فرود با سرعت حدود یک متر در ثانیه به سمت خود کشید. در زمان فرود، نور خورشید آنقدر کم نبود که فعالیت کاوشگر را به خطر بیاندازد، اما برای تامین نیروی مورد نیاز آن کافی بود.
به گزارش آسوشتدپرس، فرود کاوشگر فایلی در روز گذشته، پس از گذشت نزدیک به یک دهه و طی مسافتی حدود ۶ میلیارد و ۴۰۰ میلیون کیلومتر در فضا، لحظهای تاریخی را برای آژانس فضایی اروپا رقم زد. این نخستین بار است که انسان موفق میشود یک کاوشگر را بر سطح یک جرم آسمانی فرود آورد.
راز جاودانگی حسین (ع)
امام حسین ع در تمامی زندگی خود ازجمله درطول جریان منتهی به عاشورا همواره با منش انسانی و صداقت و شفافیت و صراحت ظاهر شد و ذره ای از اصو ل انسانی و اخلاقی عدول نکرد .
او هرگز دین را وسیله و ابزار رسیدن به ثروت و قدرت و ریاست نکرد و همچون بسیاری از حاکمان به اسم دین و برای دین دست خود رابه هیچ ظلم و جنایتی نیالود …
او اگر از امر بمعروف و نهی از منکر دم میزد در وهله اول مخاطبانش حاکمان و کارگزاران ظالم و ستم پیشه ای بودند که به اسم اسلام و ادعای حاکمیت و جانشینی رسول خدا از هیچ ظلم و جنایتی در حق مردم مظلوم شرم نداشتند…
امام حسین انسان آزاده ای بود که برای آزادی، اراده و اختیار انسانها نهایت ارزش و احترام را قائل بود و هرگز از موضع امامت و ولایت و رهبری انسانها را تحقیر و یا وادار به کاری نکردو با ادعای بردن مردم به بهشت زندگی آنها را جهنم نکرد و با بهانه های مختلف آزادی و اختیار انها را محدود نکرد (او حتی در شب عاشورا نیز برای اینکه یاران و بستگانش در هیچگونه محدودیت و معذوریتی قرار نگیرند ودر کمال آزادی و اختیار تصمیم بگیرند،به انها پیشنهاد داد تا از تاریکی شب استفاده کنند و از معرکه خارج شوند…)
امام حسین انسان راستینی بودکه در تمامی لحظات زندگی اش و در همه شرایط پیش آمده برای او ،جز براستی و درستی رفتار نکرد و جز افکار و گفتار و کردار نیک را بنمایش نگذاشت…
آری چنین انسانی همیشه جاودانه است و در قلوب انسان ها جای دارد…
https://www.facebook.com/adamizade
ﺳﻼﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﮔﺮاﻣﻲ ﻣﺼﻠﺢ ﻋﺰﻳﺰ
اﻭﻝ ﺳﭙﺎﺱ اﺯ ﭘﺎﺳﺦ ﺷﻤﺎ ‘ ﺩﻭﻡ ﺧﻮاﻫﺶ ﺩاﺭﻡ ﻛﻤﻲ ﺻﺒﻮﺭاﻧﻪﺗﺮ ﺑﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ‘ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ اﺩﺏ و ﻧﺰاﻛﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻆﺮ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻋﻨﻮاﻥ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﻨﻴﺪ ‘ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﻢ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻪ ﺗﺬﻛﺮ ﺩاﺭﻡ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ و ﻫﺮ ﻛﺲ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻢ ﺩﺭﻳﻎ ﻧﻮﺭﺯﻳﺪ.
ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﻳﻜﻲ اﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﻣﺸﻜﻼت ﻣﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ‘اﻧﺘﻆﺎﺭاﺕ ﻣﺎ اﺯ ﺩﻳﻦ اﺳﺖ ‘ﻛﻪ ﺗﻨﺎﺳﺒﻲ ﺑﺎ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺩﻳﻦ ﻧﺪاﺭﺩ ‘ اﮔﺮ ﺑﻴﻦ اﻧﺘﻆﺎﺭاﺕ ﻣﺎ و ﺭﺳﺎﻟﺘﻲ ﻛﻪ ﺩﻳﻦ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﺩاﺷﺘﻪ ‘ ﺗﻨﺎﺳﺒﻲ ﻧﺒﺎﺷﺪ ” ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺣﺘﻢ ﻣﺎ ﺑﻪ ﮔﻤﺮاﻫﻲ ﺧﻮاﻫﻴﻢ اﻓﺘﺎﺩ ‘ﻛﻪ اﻓﺘﺎﺩﻩاﻳﻢ ﺟﺎﻟﺐ اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ اﻳﺮاﻧﻴﺎﻥ ﻧﻪ ﻓﻘﻄ ﺩﺭ ﻋﺮﺻﻪ ﺩﻳﻦ ‘ﺑﻠﻜﻪ ﺣﺘﻲ ﺩﺭ ﺣﻮﺯﻩ ﺭﻭاﺑﻄ ﻋﻤﻮﻣﻲ اﻧﺘﻆﺎﺭاﺕ ﻧﺎﻣﻌﻘﻮﻟﻲ اﺯ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺩاﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﻣﻨﺸﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ اﺧﺘﻼﻓﺎﺕ ﺧﺎﻧﻮاﺩﮔﻲ و ﺭﻭاﺑﻄ اﻧﺴﺎﻧﻴﺴﺖ ‘ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺜﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﻌﺪ اﺯ اﻳﻨﻜﻪ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﻣﺎﻟﻲ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺳﺮ و ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩاﺩ و اﺯ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ ﻣﺎﻟﻲ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩاﺭ ﺷﺪ ‘ ﻣﺸﻜﻞ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺑﺎ اﻃﺮاﻓﻴﺎﻥ ﭘﻴﺪا ﻛﺮﺩ ‘ اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺰﺩﻳﻜﺎﻥ ﻣﺎ اﺯ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﻣﺎﻟﻲ ﺧﻮﺑﻲ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩاﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ‘ ﺳﻴﻞ ﺗﻘﺎﺿﺎﻫﺎ اﺯ اﻃﺮاﻓﻴﺎﻥ ﺳﺮاﺯﻳﺮ ﺷﺪ و ﭘﺪﺭ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺳﻮاﺩ ﺁﻧﭽﻨﺎﻧﻲ ﻧﺪاﺷﺖ ﻭ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ اﻳﻦ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺭا ﻣﺪﻳﺮﻳﻴﺖ ﻛﻨﺪ ﺗﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻛﺴﻲ ﺑﺮ ﻧﺨﻮﺭﺩ و ﻫﻢ ﻣﺎﻟﺶ ﺩﺭ اﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ‘ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻛﺞ و ﻣﺎﻭﺟﻲ ﻛﻪ اﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺎﻥ ﺩاﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺰﺩﻳﻜﺎﻥ ﺭﻧﺠﻴﺪﻩ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﺪﻧﺪ و ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺭﻭاﺑﻄ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪاي ﺑﻪ ﻫﻢ ﺭﻳﺨﺖ ﻛﻪ ﻗﻂﻊ ﺭاﺑﻂﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺭاﻩ ﺣﻞ ﺑﻮﺩ ‘ ﻣﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﺭا ﺩﺭ ﺣﻮﺯﻩ ﺩﻳﻦ ﺩاﺭﻳﻢ ” اﺣﺪﻱ اﺯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ اﻧﺘﻆﺎﺭ ﺣﻞ ﻣﺴﺎﻳﻞ ﺭﻳﺎﺿﻲ و ﻳﺎ ﻓﻴﺰﻳﻚ اﺗﻤﻲ و ﻫﺰاﺭاﻥ ﻣﺸﻜﻞ ﻋﻠﻤﻲ و ﺣﺘﻲ ﻓﻠﺴﻔﻲ ﺭا اﺯ اﺳﻼﻡ و ﻗﺮﺁﻥ ﻧﺪاﺭﺩ ‘ و ﺣﺘﻲ ﻃﺮﺡ ﭼﻨﻴﻦ ﺳﻮاﻻﺕ و اﻧﺘﻆﺎﺭاﺗﻲ ﺭا ﻧﺎﻣﻌﻘﻮﻝ و ﻣﻀﺤﻚ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ‘ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻲ ﻣﻴﺪاﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ اﻭاﻳﻞ اﻧﻘﻼﺏ ﺑﺤﺚ ﺧﻤﺲ و ﺯﻛﺎﺕ و ﻳﺎ ﻃﺮﺯ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﻣﺤﺘﻜﺮﻳﻦ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﻮﺩ و ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻋﺎﻟﻤﺎﻥ ﺩﻳﻨﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﻆﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ اﺣﻜﺎﻡ اﻭﻟﻴﻪ اﺳﻼﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ اﻛﺘﻔﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﺴﻨﺪﻩ ﻛﻨﻴﻢ و ﺑﺎﻗﻲ ﺭا ﺑﻪ ﺧﺪا ﺑﺴﭙﺎﺭﻳﻢ ‘ ﻭﻟﻲ ﺩﻳﺪﻳﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ اﺯ اﻳﻦ ﺭاﻱ اﺩﻭﻝ ﻛﺮﺩﻧﺪ و ﺁﻥ اﺣﻜﺎﻡ ﺭا ﺑﺮاﻱ ﺣﻞ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ اﻗﺘﺼﺎﺩﻱ ﻛﺎﻓﻲ ﻧﺪاﻧﺴﺘﻨﺪ و ﻳﺎ ﺳﻜﻮﺕ ﻛﺮﺩﻧﺪ ‘ ﺷﻤﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺭﺑﺎ ‘ ﻛﻪ اﺯ ﻣﺴﻠﻤﺎﺕ ﺩﻳﻦ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﻲﺁﻳﺪ ‘ ﻛﻤﺘﺮ ﻛﺸﻮﺭﻱ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﻫﻤﭽﻮﻥ اﻳﺮاﻥ ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﺶ اﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﺭﺑﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ‘اﺳﻜﻮﻧﺖ ﭘﻮﻝ ﺩﺭ اﻳﺮاﻥ ﺟﺰﻭ اﺻﻮﻝ اﻭﻟﻴﻴﻪ ﻛﺎﺳﺒﻲ اﺳﺖ “ﮔﺬﺷﺘﻪ اﺯ اﻳﻨﻜﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﭘﻮﻟﻲ ﺩﺳﺖ و ﭘﺎ ﻛﺮﺩﻩ و ﺑﺎ ﺑﻬﺮﻩ ﺑﺎﻻ ﻧﺰﺩ ﺑﺎﻧﻚ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﻛﺮﺩﻩ و اﺯ ﺁﻥ اﺭﺗﺰاﻕ ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ ﺗﻤﺎﻡ اﻳﻦ ﻣﺸﻜﻼﺕ و ﺻﺪﻫﺎ ﻣﺸﻜﻞ ﺩﻳﮕﺮ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻭاﻗﻔﻴﺪ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ ﻛﻪ اﻧﺘﻆﺎﺭ ﻣﺎ اﺯ ﺩﻳﻦ اﻧﺘﻆﺎﺭ ﻣﻌﻘﻮﻟﻲ ﻧﻴﺴﺖ ” ﻣﻦ اﺯ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎﻱ ﺷﻤﺎ ﻣﺼﻠﺢ ﻋﺰﻳﺰ ﭼﻨﻴﻦ ﺣﺪﺱ ﺯﺩﻡ ‘ﻛﻪ ﻧﮕﺮاﻥ ﭘﺎﻙ ﺷﺪﻥ ﻧﻘﺶ ﺩﻳﻦ ﺩﺭ ﻋﺮﺻﻪ ﻋﻤﻮﻣﻲ ﻫﺴﺘﻴﺪ و ﺁﻥ ﺭا ﺑﻪ ﺻﻼﺡ ﻧﻤﻴﺪاﻧﻴﺪ ” ﻭﻟﻲ ﺷﻤﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﺩﻳﻦ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ اﺭﻛﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺮاﻱ ﺁﻥ ﻗﺎﻳﻠﻴﺪ ﺑﻪ ﻣﻴﺪاﻥ ﺑﻴﺎﻳﺪ ‘ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﺮ ﺗﻌﺎﺭﺿﻲ ‘اﻳﻦ ﺩﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﺳﻴﺐ ﺟﺪﻱ ﻣﻴﺒﻴﻨﺪ ‘ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺎ اﻳﻨﺠﺎ ﺻﺤﺒﺖ اﺯ ﺩﻳﻦ ﺧﺎﻟﺺ ﻧﻤﻴﻜﻨﻴﻢ ‘ ﻛﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﺎﺭﺟﻲ ﻧﺪاﺭﺩ ‘ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﺮﺩاﺷﺖ ﺧﻮﺩ اﺯ ﺩﻳﻦ ﺭا ﺩﻳﻦ ﺧﺎﻟﺺ ﻣﻴﭙﻨﺪاﺭﺩ ‘ و ﺑﻪ ﺻﺤﺖ ﺁﻥ اﺳﺮاﺭ ﻣﻴﻮﺭﺯﺩ ‘ ﭘﺲ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺩﻳﻦ ﺭا ﺩﺭ ﻋﺮﺻﻪ ﻋﻤﻞ و ﻗﺎﻧﻮﻧﮕﺬاﺭﻱ ﻣﻌﻴﻦ ﻧﻜﻨﻴﻢ ﺁﺵ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺵ و ﻛﺎﺳﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺎﺳﻪ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮﺩ ‘ ﺑﺮاﻱ ﻣﻦ ﺩﻳﻦ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﻴﻠﻲ ﺳﺎﺩﻩ ‘ﻳﻌﻨﻲ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ‘ ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ اﺯ ﻣﺎ ﺗﺮاﺯﻭﻳﻲ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩاﺭﺩ ‘ و ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺩﺭ ﺩاﺩ و ﺳﺘﺪ اﺳﺖ ‘ و ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺩﻳﻦ ﻳﻌﻨﻲ ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ اﻱ ﻣﺮﺩﻡ ‘ﻛﻢ ﻓﺮﻭﺷﻲ ﻧﻜﻨﻴﺪ و ﻋﺪاﻟﺖ ﺭا ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﻧﻆﺮ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ و ﺑﺪاﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﺣﺴﺎﺏ و ﻛﺘﺎﺑﻲ ﺩﺭ ﻛﺎﺭ اﺳﺖ ‘ ﺑﮕﺬﺭﻳﻢ اﺯ اﻳﻨﻜﻪ ﺣﺘﻲ اﮔﺮ ﺩﻳﻦ ﻫﻢ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﺮﻗﻲ ﺩﺭ اﻳﻦ اﺻﻞ ﻧﻤﻴﻜﺮﺩ ﻛﻪ اﮔﺮ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺧﻮاﻫﺎﻥ اﺩاﻣﻪ ﺑﻘﺎ و ﺳﻌﺎﺩﺗﻨﺪ ‘ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺪاﻗﻠﻲ اﺯ اﻧﺼﺎﻑ و ﻋﺪاﻟﺖ ﺭا ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺟﻤﻌﻲ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻨﺪ ‘ ﺩﻭﺳﺖ ﮔﺮاﻣﻲ ﻭاﻗﻌﺎ ﻭﻗﺖ ﺁﻥ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ و ﻫﻤﻪ ﺧﻴﺮﺧﻮاﻫﺎﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯ ﺁﻥ ﻛﻪ ﻧﮕﺮاﻥ ﻛﻤﺮﻧﮓ ﺷﺪﻥ اﺣﻜﺎﻡ ﺩﻳﻨﻲ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ” ﻧﮕﺮاﻥ اﺻﻞ ﺩﻳﻦ ﻛﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺧﻮاﺳﺘﻦ و ﻛﻢ ﻓﺮﻭﺵ ﻧﺒﻮﺩﻥ اﺳﺖ ﺑﺎﺷﻴﺪ ‘ﭼﺮا ﻛﻪ اﻣﺮﻭﺯ ﻛﺎﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﻛﻪ ﻛﻢ ﻛﻢ ﺣﺘﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺣﺪاﻗﻠﻲ ﻛﻪ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ ﺷﻚ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ‘ اﻧﮕﺎﺭ ﺗﻀﻮﻳﺮ و ﺭﻳﺎ ”ﻭﺩﺭﻭﻍ و ﺑﺪﺟﻨﺴﻲ’ ﺩﺯﺩﻱ و ﺭﺑﺎ ﺧﻮاﺭﻱ ‘ﺑﻬﺘﺮ ﺟﻮاﺏ ﻣﻴﺪﻫﺪ ‘
ﺩﻭﺳﺖ ﻋﺰﻳﺰ” ﻣﺎ اﻳﺮاﻧﻴﺎﻥ ﺿﻌﻔﻬﺎﻱ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ‘ﻛﻢ ﻧﺪاﺭﻳﻢ ‘ ﻭﻟﻲ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ اﺷﺎﺭﻩ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻛﻪ اﻧﺘﻆﺎﺭاﺕ ﻣﺎ ﻧﻪ ﻓﻘﻄ ﺩﺭ ﺣﻮﺯﻩ ﺩﻳﻦ ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﺮﺻﻪﻫﺎ ﻧﺎﻣﻌﻘﻮﻝ و ﻏﻴﺮ ﻋﻤﻠﻴﺴﺖ ‘ اﻧﺘﻆﺎﺭاﺕ ﻧﺎﺑﺠﺎ و ﻏﻴﺮ ﻋﻤﻠﻲ ﻣﺎ اﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ‘ اﻋﻀﺎﻱ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ اﻧﺘﻆﺎﺭاﺗﻤﺎﻥ اﺯ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻧﻤﺎﻥ ‘ ﻫﻴﭽﻜﺪاﻡ ﺭاﺑﻂﻪ ﻣﻌﻘﻮﻟﻲ ﻧﺪاﺭﺩ و ﻣﻨﺸﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻣﺼﻴﺒﺘﻬﺎ و ﻧﺎﻛﺎﻣﻴﻬﺎﻱ ﻣﺎﺳﺖ ‘
ﺩﺭ ﺿﻤﻦ ﺟﻤﻠﻪ اﻭﻝ ﺷﻤﺎ ﻣﺸﻜﻠﻲ ﺭا ﺣﻞ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ” ﺗﻮﺟﻪ ﻛﻨﻴﺪ ‘ ﺷﻤﺎ ﮔﻔﺘﻴﺪ
واین را توجه داشته باشید که بنده عرض کردم که درصورت تهدید عقاید من ازسوی هرکسی بایددفاع کنم وخودم نیز عقاید دیگران رانبایدتهدیدکنم. اما بحث وجدال واستدلال عقلائی برحقانیت راه خویش ازسوی هرمسلک ومکتبی بازاست بشرطی که حق مبرهن شد پذیرفته شود واگرهم پذیرفته نشد زندگی مسالمت آمیز که راهش بسته نیست پس چراجنگ ودعوا وخون ریزی برقرارشود؟
ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ اﻳﻦ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﺎﻻ ﺷﺮﻃﻲ ﺭا ﺑﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩاﻳﺪ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ اﺻﻞ ﻣﻨﺎﻗﺸﻪ اﺳﺖ ” ﺗﻮﺟﻪ ﻛﻨﻴﺪ (ﺑﻪ ﺷﺮﻃﻲ ﻛﻪ ﺣﻖ ﻣﺒﺮﻫﻦ ﺷﺪ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮﺩ) ﺧﻮﺏ ﺣﺎﻻ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﻗﺮاﺭ اﺳﺖ ﻣﻌﻴﻦ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺣﻖ ﻣﺒﺮﻫﻦ ﺷﺪﻩ ‘ ﻣﺎ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﻦ اﻵﻥ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺮاﻳﻄ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﻴﺒﺮﻳﻢ ‘ ﺑﺮاﺩﺭ
ﺳﭙﺲ اﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻩاﻳﺪ ﻛﻪ اﮔﺮ ﻫﻢ ﺣﻖ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﻧﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﺴﺎﻟﻤﺖﺁﻣﻴﺰ ﻛﻪ ﺭاﻫﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﻧﻴﺴﺖ
ﺑﻠﻪ ﺭاﻫﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﻧﻴﺴﺖ و ﺁﻥ ﭼﻴﺰﻱ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺭﺳﻤﻴﺖ ﺷﻨﺎﺧﺘﻦ ﺣﻘﻮﻕ ﺗﻤﺎﻡ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ‘ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺭ ﻧﻆﺮ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﺮاﻡ و ﻣﺴﻠﻜﺸﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ‘ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻴﭙﺴﻨﺪﻱ ‘ ﺑﺮ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﻭا ﻣﺪاﺭ ‘ ﺷﻤﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻴﺨﻮاﻫﻴﺪ اﻳﻦ اﺻﻞ اﺧﻼﻗﻲ ﺭا ﻛﻪ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻠﻞ ﺩﻧﻴﺎ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ ﺭا ﺑﺎ ﺣﻘﻮﻗﻲ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺮاﻱ ﺳﺎﻳﺮ ﻣﺬاﻫﺐ و ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻭﺿﻊ ﻛﺮﺩﻩ ﺟﻤﻊ ﻛﻨﻴﺪ
ﻣﺎ ﻣﻠﺖ اﻳﺮاﻥ اﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪاﺭﻳﻢ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻛﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻛﺸﻮﺭﻣﺎﻥ ﺗﺒﺎﻩ ﺷﺪ
ﻫﻤﻪ ﻛﺲ ﺁﺯاﺩﻧﺪ ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﺨﻞ ﻣﺒﺎﻧﻲ اﺳﻼﻡ ﺑﺎﺷﺪ ‘ (و ﺁﻥ ﺭا ﻫﻢ ﻣﻼﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻗﺪﺭﺕ اﺳﺖ ﺗﻌﻴﻦ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰ ﻣﺨﻞ ﻣﺒﺎﻧﻲ اﺳﻼﻡ اﺳﺖ) اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻫﻴﭻ ﻓﺮﻗﻲ ﺑﺎ اﻳﻦ ﻧﺪاﺭﺩ ﻛﻪ ﻛﺴﻲ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﻫﻤﻪ ﻛﺲ ﺁﺯاﺩﻧﺪ ‘ ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﻦ اﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﻫﻢ ”
ﺁﺧﺮ اﻳﻦ ﭼﻪ اﺳﻼﻣﻴﺴﺖ ﻛﻪ اﮔﺮ ﺟﻨﺘﻲ ﺣﺎﻛﻢ ﺷﻮﺩ ‘اﺯ ﺑﻴﺦ و ﺑﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺩﻳﮕﺮﻳﺴﺖ ﺗﺎ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ و ﻳﺎ ﻣﻨﺘﻆﺮﻱ ﺣﻜﻢ ﺷﻮﻧﺪ ﺁﺧﺮ اﻳﻦ ﭼﻪ اﺳﻼﻣﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺳﻴﺪﻩ اﺯ ﻧﺰﺩﻳﻜﺘﺮﻳﻦ ﻛﺴﺎﻧﺶ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﻋﺎﻟﻤﺎﻧﺶ ﺭا ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﻴﻦ ﻛﺮﺩﻩ و ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻡ اﺯ اﺳﻼﻡ ﻧﺎﺏ ﻣﻴﺰﻧﺪ ” ﻣﻦ و اﻣﺜﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﻴﭻ ” ﺁﺧﺮ ﺷﻤﺎ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ اﻳﻦ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺸﻜﻮﻙ اﺳﺖ و ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﺪ ﻣﻨﺸﺎ ﺣﻖ ﺑﺎﺷﺪ
ﺑﻨﺪﻩ اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻋﺎﻟﻤﺎﻥ ﺩﻳﻨﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮﻳﻦ ﻣﺴﻮﻟﻴﻴﺖ ﺭا ﺩاﺭا ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭا ﮔﻨﺎﻫﻜﺎﺭﺗﺮﻳﻦ ﻗﺸﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ اﻳﺮاﻥ ﻣﻴﺪاﻧﻢ و ﻗﺒﻞ اﺯ اﻳﻨﻜﻪ ﻗﻴﺎﻣﺘﻲ ﺑﺮﭘﺎ ﺷﻮﺩ ‘ﺑﺎﻳﺪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻓﻜﺮ ﭼﺎﺭﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﺧﺪا ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺭا ﺷﻔﺎ ﺩﻫﺪ
سلام عرفانیان عزیز وفهیم
باهمه نوشته هایت موافقم مگربااین جمله:
“ﺷﻤﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻴﺨﻮاﻫﻴﺪ اﻳﻦ اﺻﻞ اﺧﻼﻗﻲ ﺭا ﻛﻪ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻠﻞ ﺩﻧﻴﺎ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ ﺭا ﺑﺎ ﺣﻘﻮﻗﻲ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺮاﻱ ﺳﺎﻳﺮ ﻣﺬاﻫﺐ و ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻭﺿﻊ ﻛﺮﺩﻩ ﺟﻤﻊ ﻛﻨﻴﺪ”
عزیزمن مگراصل “لااکراه فی الدین “رافراموش کرده اید ؟ ومثالی که بعنوان نمونه ازدوآیات خدا واسلام شناس واقعی نام بردید،آن بزرگواران همین اصل راهم محترم می شمردند ودرنتیجه به زندگی مسالمت آمیز درجامعه انسانی معتقد واستواربودند وعرض بنده هم اینست که باید درراس حاکمیت جامعه چنین افکاری حاکم باشدتامرامها ومسلک ها مزاهم یکدیگرنباشند.
بله اگرانحصارگرائی پیشه شودوضعیت جامعه همان آش است وهمان کاسه وجنگ وجدال ونزاع وسفاکی وخون ریزی است که خداوند ازاین روش بیزاراست.
واما نوری زادبرایش احترام قائلم اما گاهی اوقات سوراخ دعارا گم کرده است ،شعارش مبارزه باظلم وستم وآدمکشی است لیکن ازآدمکشان حمایت می کند؛ واین یعنی یک بام ودوهوا؛وحامیان این رویه همیشه شکست خورده اند چون برخلاف رویه عقلااست تاچه رسدبه سنت الهی که عقل وعقلا رااوآفریده است.
درمقام جواب استدلالی بنده وآقاسیدمرتضی- زیدعزه ودام بقائه-ازقرآن وعقل عقلا،وی می گوید: عقل امروزبادیروزمتفاوت است.
این چه جواب کودکانه و… ایست که ایشان ابراز می دارند ؟من نمی دانم این چگونه خردورزی است که اودارد؟
وناچارم که به او بگویم:
توخودچه لعبتی ای نوری زاد شوخ وشیرین کار //// مبارزه باظلم وستم کی شود جمع باحمایت ازکشتار.
توباحمایت خود ازقاتل جانی وبدکار //// حمایتی است ازحسینیان وفلاحیان غدار وخونخوار.
توبامخالفت ازقصاص قاتلان بدکردار //// حمایت ازجنایتی است آدمخوار وازاشرار.
مگرنه کشتن یک نفس خوش کردار //// مساوی کشتارهمه انسانهای خوشرفتار.
مگرنه اینکه علاج عضو فاسد کشتار //// بودبریدن آن عضو فاسد ای دلدار.
براین قضیه عقل هرطبیب نیک کردار //// کند نیک داوری هم عاقلان خردرفتار.
عجب حکایتی شده است وقاحت بار //// حکایت حال نوری زاد ولگام تناقض دار.
به اشتباه خویش همی کنند اصرار //// به حرف شیخ وشاب وعاقلان نمی کننداقرار.
ازاین گروه لگام بسی آمدندورفتند خوار//// چنانکه مانده سنت خدابی تبدل استمرار.
مباش” مصلحا”نگران ازاین رفتار سخافتبار//// همی روند وآیند این عده قلیل بدرفتار.
عجب حکایت است قصه مادرایزمانه دوار//// هرآنکه بی خرد ونقاش شده مفسر دردین ورفتار.
وزآن طرف چوحاکمان باتزویر دررأس کار //// همی کنند خرج زدین برای مقاصد وافکار.
تمام .باآرزوی شفای همه مریضان وباپوزش ازشما عرفانیان عزیز ودیگرناظران محترم
مصلح
با سلام به مصلح عزیز : جناب مصلح میبینم که طبع ردا پوشان هم گل کرده!! تا به حال چندین سوال از شما کرده ام که جواب ندادید ولی باز هم یک سوال . آیا عرب ها و یا افرادی که لسان عربی دارند به تفسیر قرآن توجه میکنند؟ ویا میگویند این زبان مادری مااست و به تفسیر نیاز ندارند؟ ودیگر آن که خداوند در قرآن فرموده است که ما این قرآن را به زبان فصیح عربی بر تو (محمد) نازل کرده ایم نه زبان عجمی که نگویند فهم نمیکنیم. پس افرادی که لسان عربی دارند حتما درک میکنند . اینچنین نیست؟؟
جناب مهرداد
با سلام
در باب قرآن دو گونه شناخت و معرفت مطرح است ،یکی معرفت و شناخت اجمالی ،دیگری شناخت و معرفت تفصیلی،اینکه عربی زبانها یا فارسی زبانهای آشنا به ادبیات عربی ،یا مسلح به ترجمه های تحت اللفظی ،شناخت و معرفت اجمالی به معانی قرآن پیدا می کنند ،مورد رد و انکار کسی نیست ،اما بحث در شناخت و معرفت تفصیلی و جمع بندی مفاهیم و آیات بلحاظ مجموع قرآن ، و روایات پیامبر و اهلبیت است که کاری فنی و طاقت فرساست،اینکه کسی عرب زبان باشد او را بی نیاز نمی کند که برای تعیین مکی مدنی بودن آیه مراجعه به کتب علوم القرآن کند،او را بی نیاز نمی کند که برای تعیین شان نزول آیات که نقش مهمی در فهم مورد دارد مراجعه به کتب مربوط به این زمینه کند،و او را بی نیاز نمی کند که به کتب اختلاف قرائات مراجعه کند، همینطور سایر موارد و شوون تفسیری مثل شناختن و تمییز ناسخ از منسوخ ،محکم از متشابه ،عام از خاص ،و امور دیگر.و مجموع اینها یعنی علم تفسیر ،و علم تفسیر متکی بر مجموعه ای از علوم قرآنی است،پس عرب زبان بودن تنها ،سبب اشراف بر همه معانی و مرادات قرآن نیست،مرحوم علامه طباطبائی یک مفسر ایرانی و ترک زبان است ،اما چه بسا متفکران و عرب زبانان در جهان عرب و تشیع و تسنن از تفسیر قیم او استفاده میکنند.
یک شاهد دیگر ،اینکه شما ملاحظه کنید بسیاری از تفاسیر قرآن که در بین اهل سنت نوشته شده است و بسیار مطول و گاهی بیست سی جلد است ،توسط عرب زبانان نوشته شده است! مثل تفسیر امام فخر رازی،یا تفسیر قرطبی،یا تفسیر المنار ،تفسیر کشاف،تفسیر بیضاوی و دهها تفسیر دیگر ،از اینجا معلوم می شود که تنها عرب زبان بودن یا اشراف به ادبیات عرب داشتند،شرط کافی برای فهم تمام مقاصد قرآن و همه مراتب فهم قرآن نیست ،آگرچه اینها شرط فهم است اما شرط لازم است نه شرط کافی.
موفق باشید
آقای مصلح چنگاور، این ناشناس را در کامنتی ذیل نوشته قبلی آقای نوریزاد به عنوان برادر سه در خاک خفته که یکی شان هم متمرد بوده، شناسایی کردید که این معرفت مثل برخی کوششهای ناموزون علمی تان مع الاسف غلط بود. آنجا نکته ای نگاشتم که اگر پی بگیرید شاید رشته کلامتان به اصلاح گراید و نامتان با مسمی تر شود.
جناب انعامی
این نحوهٔ نگارش محترمانه و متین در عین استدلال و دلیل آوری، برای من همچون کلاس درسی بود. برقرار باشید.
توصیه دکتر سروش در خصوص کاربرد و جایگاه دین در جهان معاصر نیز کم و بیش همچون استدلالات جناب انعامی است. ماحصل گفتههای سروش اینستکه: بشر بدون استمداد از دین توانسته در عرصههای اخلاق، حقوق، … و کل مسائل دنیوی به استقلال برسد. نحوهٔ استدلالش را نمیخواهم بیان کنم چون طولانی شده و دوستان کم حوصلهتر میرنجند؛ پس صرفا به نقل مقایسهای میان کشوری با حکومت دینی همچون ما با کشورهای لائیک بسنده می کنم که چگونه بدون تکیه بر دین، دروغ و سوء استفاده از بیت المال را تقریبا برانداختهاند و نسبت پروندههای قضاییشان به جمعیت بسیار از ما کمتر است. از سوی دیگر سروش می گوید برای فهم علت وجودی دین (آنچه دین به ما می دهد که در منبع دیگری یافت نمیشود) نباید به منابع دینی رجوع کرد (استدلالش را در مقالات خودش بخوانید). باید دید چه چیزی را نمیشود از تفکر انسانی کسب کرد.
نتیجه دکتر سروش اینست: تنها اعتقاد به معاد و رستگاری اخروی است که منابعش صرفا دینی است و بس. البته ایشان آدمی متدین و معتقد به باورهای اسلامی هستند و همچنان استفاده از منابع دینی را برای این جهان نیز مفید میدانند.
اما برای ما همین بس است که: دین باید به محدودهٔ اعتقادات شخصی برود و حکومت بر اساس خرد جمعی اداره شود. و این اصل نخست لائیسیته (یا سکولاریسم) است. در چنین حکومتی روحانیت نیز بر خلاف اکنون (که مورد تنفر قاطبهٔ جامعه است، دست کم) در محدودهٔ باورمندان به دین از احترام برخوردار خواهد بود.
جناب نوری زاد سلام
جناب، ادعاهایت بی دلیل وچنان سست است بمانند تارهای عنکبوت است اینکه میگوئی:
“همه ی علم قرآنی ایشان، به موازین عقلی و اجتماعی که می رسد، باید با یافته های نوین و عقلانی بشر همسنگ شود. وگرنه کهنه و فرسوده و تاریخی جلوه خواهد کرد.این را من از خود قرآن یافته ام.”
این سخن را ازکجای قرآن یافته ای لطفا بما هم آدرس بدهید؟
وگفته ای:
“ترمیم احکام کهن اسلامی به جلوه های نوین مدنی اصلا توهین به قرآن و خدای عقل نیست. کسانی که معتقدند : حلال محمد، حلال است تا روز قیامت و حرامش حرام تا روز قیامت، و یا کسانی که احکام قرآنی را ابدی و حتمی و لازم الاجرا می دانند به خدای عقل جفا می کنند. ”
آنهائی که این سخن را می گویند بخاتمیت پیامبروابدیت دین اسلام ازقرآن استدلال دارند وازسنت وگفته های پیامبر-ص-؛ وفعلا بنده این ادله را دراینجاردیف نمیکنم ولی موقعش برسد به ان هم می پردازم .
واما به چه دلیل آنان به خدای عقل جفامیکنند ؟؟؟وشما نمی کنید که سخن شما بطورواضح مخالف حکم خدا وکلام او درقرآن است.
دلیل این سخنت چیست صرف ادعا که مصادره بمطلوب است وحکم زور .وشماهم که ازسخن زور فرار می کنید چرا خودت به آن متوسل شده ای؟؟؟
درادامه گفته ای:
“اگر بشود یک قاتل را تربیت کرد و به وی زندگی تازه ای اهدا کرد و از او انسانی درست و مفید بر آورد، چرا نباید دولت ها به این نگرش انسانی دست ببرند؟ کشتن در برابر کشتن، دم دستی ترین شیوه ای است که فصل تاریخی اش سپری شده و دنیای عقل به نمایندگی از خدای عقل به سمت ترمیم آن خیز بر داشته است.”
چرانباید قاتل را پیش ازانجام قتلش تربیت کرد؟تا مقتولی هم درمیان نباشد ،چرا؟چراعقلتان دراینجا گیج وفرسوده گشته ولگام دارشده است؟چرا؟
اگرقاتل درست بفهمد وبااین فرهنگ تربیت شده باشد وبداند که اگرکسی را بکشد کشته می شود؛ آن وقت اقدام بقتل کسی نمی کند،چون می داند که اقدام بقتل خویش کرده است واگرکرد معلوم میشود که اوجانی بالفطره است ؛وشما ازجانی بالفطره دفاع می کنید ودلتان بحال آن مقتول بی گناه وداغدیدگانش نمی سوزد.
وازاینجا معلوم وواضح است که شما وگروهتان ازطرفدارا ن وحامیان جانیان هستید ونه اینکه حامی یک انسان مقتول مظلوم؛ ودرنتیجه شما طرفدار وحامی ظالمان وقاتلا ن انسانیت هستید؛وخودتان نیزدرزمره ستمگران . پس بی جا دم ازمبارزه باظلم وستم حکومتیان جائرمزنید که خودتان هم یک ظالم دیگریدبشکلی دیگرکه حالا استحاله شده اید بدون تعارف ورودربایستی.
چرا به این دست آوردعقل عقلا واولی الالباب توجه نمی کنیدکه بایدقاتل را پیش ازقتلش تربیت کرد نه بعدازقتلش ؟
واین روش که نمایندگی ازخدای عقل راداشته باشد نزدیکتراست بخدای عقل، تاروش مرجوح شما که هیچ عقل سالمی آنرا نمی پسنددمگرعقل فرسوده امثال شما وگروه بی لجامتان که بسیار دراقلیت وبشماره تعدادانگشتان هستیدکه به خدای عقل جفا می ورزید .
پس چرا دراینجا به عقل وخردجمعی متوسل نمی شوید ودرجای دیگردم ازآن می زنید؟آیا خیال می کنید فقط شمای معدود به قله عقل نزدیک شده اید ودیگران اکثریت انسانهای وارسته وفرهیخته واولی الالباب مطیع خداوند حکیم ،پخمه ودگم هستندونمی فهمند؟ولی شما خیلی فهمیده هستید، چرا چونکه ایده شما به مرام غیرمسلمانان وغربیان سکولار نزدیک وهمسان است بدین خاطر شما درقله عقل قرارگرفته اید؟ زهی خیال باطل .
ترسم نرسی بکعبه ای اعرابی //// وین ره که تو می روی به ترکستان است. البته قصدشماازاول به ترکستان است.
مسلمانی که بانؤ من ببعض ونکفرببعض ، تناسبی ندارد یک دفعه سرراست بگوئید مااسلام را قبول نداریم قوانینش وحشیانه است چنانکه بردیا ودیگر دوستان کامنت گذارانت می گویند دراین صورت شما بامزدک چه تفاوتی دارید؟
وگفته ای :” قائل شدن تفاوت میان امروز و گذشته های تاریخی، عین عقل است. ”
ازکجا معلوم وبه چه دلیل؟ انسان همان انسانست که دهها قرن پیش زندگی می کرده است وعقلش همان عقل است منتهی شکوفا شده است دربهترزندگردن وتفاوتش همین بهترز ندگی کردن است باتکنیک هایی که باتجربه به دست آورده است ومدرن شده است بقول شمااما درقتل وغارت ودزدی ونیرنگ وچپاول وخونریزی وسفاکی خیلی ماهرانه عمل می کند وملیون وملیون انسانهارا می کشد وباماسک دموکراسی وحقوق بشر هم می کشد.
این چه تفاوتی است باگذشته؟ چون بیشترمی کشند وملیت های دشمنشان رابجان هم می اندازند ؟ بدین خاطر عین عقل است؟
این چه مدرنیته ایست وچه حامیان حقوق بشری است که برای منافع سیاسی واقتصادیش وبرای چپاول وقدرت نمائی خویش ملیون ملیون انسانهارابه آسانی وبایک شلیک بمب اتم می کشد وسرزمین های دیگران رااشغال می کندومی گوید منافع ما این چنین اقتضامی کند. واین چه تمدن وپیشرفت علمی و عقلی است برای بشر که برقاتل دلسوزی می کند ولی برای مقتول ترحمی وتربیتی نداردو نمی کند؟
خودش بمب اتم وهسته ای دارد وکشتارهم می کندولیکن به دیگران می گوید شمانباید صلح آمیزش راهم داشته باشید چون ما مطمئن ازشما نیستیم.خودش عضو”ان پی تی ” نیست ولی به دیگران دستور عضویت صادرمی کند.
این چه پشرفت عقلی است وباعقول زمان های گذ شته چگونه متفاوت است؟
چرابخودنمی آئید ودلباخته شروران شده اید وادعای پیشرفت عقل امروزی تان می کنید ؟ بله علم آدم کشی هم خیلی پیشرفت کرده است باچکاندن یک ماشه ملیاردها انسان را می تواندبکشدوکشته است وهیچ عذری خواهی هم نمی کند.
این چه ارزش است برای عقل بشرامروزی؟ درقدیم شروران، بی گناهان را برای چپاول مایملکشان یک یک باشمشیر می کشتند حالا بابمب اتم وهسته ای میلیونهانفررا می کشند وهیچ آبی ازآب تکان هم نمی خورد.
پس چه شد حرف وایده برچیدن سلاحهای کشتارجمعی؟
پس چرا برآن سلاحهای کشتارجمعی لگام نزدند این معبودها وقبله آمال های شما؟ ویامعقول های زمان شما؟
آیا اینهمه درژاپن وویتنام وکره وصربستان ویوگوسلاوی وعراق وافقانستان؛ ملیون ملیون کشته اند وبازدرسوریه وعراق میکشند وبرای تروریستهای تربیت شده خودشان درعراق پنج مورد سلاح برای آنان رسانده اند ویک بام ودوهوا عمل می کنند درسوریه به برخی که مخالف بشاراست کمک می رسانند وبرخی دیگررا می کشند.
باچه معیار عقلی این کاررا می کنند جزبامعیار منافع خودشان است؟
1. پس چرااین عقل پیشرفته چهان مدرن شماومتفاوت باگذشته جلواین انسان کشی های خرواری را نمی گیرند؟
باپوزش ازناظران محترم بخاطر تطویل نگارش ومداقه قراردادن این عقل متفاوت ادعاشده.
چاکر همه خوبان فهیم وخودنباخته.
شما چرا به استدلال هاعقلائی بنده جواب نداده اید که به هیچ چیزی جز عقل عقلا استناد نکرده بودم.
ولیکن به منصور که هیچ استدلال عقلی نداشت و ناشیانه به تفسیرعلامه ایرادی داشت که خودش ازعلوم تفسیر بهره ای ندارد ،به نکات نداشته ایشان تمسک جستی؟
ایجاست که گفته اند :”الغریق یتشبث بکل حشیش”.
پس درمقابل منطق قوی سکوت را ترجیح داده ای ؟ ویاخودرا بکوچه علی چپ زده ای؟
شما که طرفدار عقل ومنطق بودی حالا چطورشد که یک بام دوهواعمل می کنی؟؟؟
پس شما لطفا شعارت رادرپرچمت عوض کن وبنویس : من حامی جانیان وقاتلان بالفطره هستم. وپشت پرچمت بنویس من حامی فلاحیان وحسینیان ودیگر جانیان قاتلان وآدمکشان هستم. این قاتلان نبایدقصاص شوند چون چندنفر ازجمعیت انسانیت کم می شود واین خلاف قانون حقوق بشراست.
مگرهرانسان عاقلی که خودش را دوست دارد وبه مریضی سرطان مبتلا است وپزشگان متخصص گفته اند بایداین عضو آلوده به میکرب سرطان باید بریده شود تاشما به زندگی ات ادامه بدهیدوگرنه به همه اعضای بدنت این میکرب سزطان سرایت می کند وتورا می کشد .
آیا این مریض عاقل ودوستدارخویشتن حاضربمعالجه خویش وبریدن آن عضو نمی شود؟
اگرشمای نوری زادبگوئید که اونباید حاضربه بریدن آن عضو مثلاپایش ویادستش شود؟
همه عقلای عالم شمارا مذمت کرده وبه شما می گویند خودت را فورابه روان پزشگ فوق تخصص برسان وروانت رادرمان کن ؛این چه حرفی است که می زنی؟مگرنمی خواهی آن مریض زنده بماند؟ مگربااودشمنی داری؟اگربگوئی نه بااودشمنی ندارم ولی ازبریدن پایش عاطفه ام جریحه دار می شود. بازبشما می گویند:پس شماهم لطفا به روان پزشک مراجعه کنید.
عزیز من حال جامعه انسانی نیز چنین است اگرعضوفاسدجامعه معالجه نشود وآن عضوآلوده به میکرب انسان کشی بریده نشود؛جامعه انسانی هیچ وقت ازخون ریزی وسفاکی ازاین قبیل، آسایش وروی خوشی نخواهدداشت وامنیت جانی نخواهدداشت وفلسفه وحکمت تشریع قانون قصاص برای همینطورمعالجات امراض جامعه انسانی هست.
چراازاین استدلال روی برمی تابید وجواب مرا به تفاوت عقل امروزرابادیروز محول می کنید ؟ عقل همان عقل است نه چوان وپیر گشته ونه قبلا کودک بوده است.
آن رشد وشکوفائی عقل را که می گوئی آن عقل عملی برای جذب نفع ودفع ضررازخویش است بله آنگونه عقول الآن خیلی مزوروحقه بازترشده اند.
اما برخی برمن خرده گرفته اند که مقصودگروه جلوگیری از همه اعدام هااست وشما فقط قصاص را موردبحث قرارداده اید؟ بله بنده ازمبارزه باسایراعدام ها کاری ندارم ومعترض آن نیستم.
جناب نوری زاد منتظر جواب خردورزانه شما وگروهتان لگام به استدلال های خالص عقلانی کامنت قبلی واین نوشته ام هستم وگرنه خداحافظی می کنم .وبیش ازاین مزاحمتان وبوی دماغ شما وهمفکران شمانمی شوم.
پایدارباشید بااحترام .
مصلح
با سلام به جناب مصلح
به نظر بنده هرکسی آزاد به هرنوع عقیده ای داشتن است و در ارتباط با شما هم این صدق می کند.ولی برادر من مدام بر این پای فشرده ای که عقل امروز و دیروز فرقی ندارد و چه و چه.بسیار خوب.پس چرا از داعش متنفری وآنرا که زاییده جمهوری اسلامیست به دیگران نسبت می دهی.در صدر اسلام مسلمین به سرزمینهایی که کفار می نامیدند حمله ور می شدند و دیگران را مخیر می کردند یا اسلام یا جزیه یا فرار.تکلیف فرزندان و زنان هم معلوم بود یا کنیزی یا فروش.سنگسار هم ساری و جاری بود.به قول استاد مصباح شما علی ع در کوچه ها با شلاق می گشت و حکم را جاری می کرد.اینها همه با عقل زمان خود پذیرفتنی بود نبود؟به روایتی علی ع 800 تن اسیر را در یک جنگ گردن زد که البته منطقا غلو است ولی به هرحال اتفاقاتی از این دست افتاده.حال چگونه است که دولت اسلامی امروز همان کارها را می کند و شما دوستان پیشتاز جماعت حقوق بشری شده اید و وااسلاما سر می دهید و آنرا به دیگران نسبت می دهید.به خدا قسم همان اقدامات را که در صدر اسلام صورت گرفته همینها می کنند.چه چیزی فرق کرده به قول شما عقل که همان عقل است پس این اقدامات چرا اینگونه امروزه شنیع است.در پاسخ استاد مصباح به ایشان نوشتم که خوب استاد شما هم به سان علی ع شلاق بدست و بدون حضور محافظانتان در بین مردم حاضر شوید تا رسم علی را برقرار کنید و بعد ببینید مردم شما را زنده می گذارند؟البته ایشان به سنت علمای شیعی همواره از پاسخ طفره رفته اند.خوب خودتان پاسخ خود را بدهید عقل همان عقل است پس چه چیزی تفاوت کرده است.حال بهتر می فهمید که حکمی مانند قصاص هم در هر زمان با عقل زمان خود قابل تعریف است.هر چند شخصا با اعدام در برخی موارد موافقم البته نه زمانیکه به سان خنجری در دست زنگی مستی به نام جمهوری اسلامی باشد.
موفق باشید
جناب عرفانیان
باید ببخشید که به اشتباه نامتان را در پاسخ قبل انعامی ذکر کردم، از شما و از جناب انعامی پوزش میخواهم.
مخاطب کامنت من جناب عرفانیان بود.
با پوزش از جناب عرفانیان و جناب انعامی برای اشتباه.
آقای مصلح
ممکنه لطفا برای روشن شدن ما و مستند شدن ادعایتان توضیح بدید که نوریزاد این روزها از کدام “قا تل” حمایت میکند؟ البته ایشان یک زمانی از آدمکشان دفاع میکرد ولی امروز انسان دیگریست و شما و دوستانتان با این نوریزاد جدید مساله دارید نه با قبلی!
سلام احمدجان
اگرنوری زاد دوکامنت مراکه بااستناد به عقل عقلانوشته شده، منتشر کند برایتان روشن خواهدشد که چگونه نوری زاد حامی قاتلان وجانیان امثال فلاحیان وحسینیان است.
نوری زاد دروغ می گویدکه آزاداندیش است درمقابل استدلال عقلائی بنده درمورد دفاع ازقصاص قاتل وجانی عاجز وساکت مانده وآن را منتشرنکرده است.
http://nurizad.info/%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C/category/oth/new
استاد عزيز، سايت شما كه همان nurizad.info است را كه تايپ مي كنم ، أخرين مطلبي كه دارد چند تا بچه داري است ، ولي روي لينك بالا كه كليك مي كنم پوستهاي جديد را هم دارد ، لطفا اين مشكل را حل كنيد. ممنون
—-
سلام دوست گرامی،
فعلا افزودن سه دبلیو در ابتدای nurizad.info مشکل را برطرف می کند.
در مورد گفته های آن مرد نفتی دربارۀ زنگنه و اژه ای، ای کاش وزیر نفت مردانه در رسوا کردن زنجانی و اعوان و انصارش بایستد، حتی به بهای بخشیدن عطای سال های باقیمانده وزارتش. و اگر این ایستادگی به استیضاحش انجامید، جلسه استیضاح را به جلسه افشاگری تبدیل کند. شاید رو کردن سرسلسله فسادهای گستردۀ اقتصادی سال های اخیر، فقط یک شروع کنندۀ شجاع کم داشته باشد.
با یک جستجوی ساده در اینترنت و ویکیپیدیا به روشنی می شود دریافت که تقریبا تمام بانک ها و موسسات مالی با مجوز و بی مجوزی که طی چندسال اخیر سرپا شده اند، پشتوانه نظامی دارند، چه آنها که قدیمی ترند و از اسم ائمه برای نامشان استفاده کرده اند، و چه آنها که جدیدترند و نام های امروزی برای خود برگزیده اند. دیروز از قول یک کارشناس می خواندم که بیشتر سرمایه گذاران خصوصی در این بلبشوی اوضاع اقتصادی ترجیح می دهند پول هایشان را در بانک ها سرمایه گذاری کنند تا به جای اینکه دردسرهای تولید و ساخت و ساز را متحمل شوند، در گرمای منزل، از سود 25 درصدی و بالاتر بانک ها بهره مند شوند. معمولا هم بانک های با پشتوانه نظامی سودهای بالاتری به سپرده های مردم از همه جا بی خبر می دهند. همه قطعات این پازل را که کنارهم بچینید، یک واقعیت خوفناک نمایان می شود: بخش خصوصی ای که خود را بازنشسته کرده و سرمایه های کلان خود را در بانک های با پشتوانه نهادهای نظامی می خواباند، و نهادهای نظامی که این پول ها را صرف توسعه قدرت اقتصادی خود می کنند.
چندی پیش یکی از مقامات بانک مرکزی گفته بود که بیست و چند موسسه مالی غیرمجاز فعالند. بدون شک، اگر حرف بانک مرکزی برش داشت، هیچ یک از این موسسه های غیرمجاز توان نفس کشیدن هم نداشتند، چه برسد به فعالیت بدون مجوز.
آنها که مدام آقای نوری زاد را به تهمت افکنی محکوم کرده و از او سند و مدرک می خواهند، و گفته های هاشمی رفسنجانی که “سپاه به کمتر از کل کشور راضی نیست” را باور ندارند، شاید سند سایت خبرآنلاین را بتوانند باور کنند که در اوضاع رکود در بازار ساخت و ساز نوشته: “بنیاد تعاون سپاه و ارتش، اصلی ترین ساختمان سازهای تهران”.
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته . و با سلامی گرم خدمت سرکار faeze ضمن تایید فرمایشات شما توجه همه را جلب میکنم به این نکته که اگر نیک بنگرید متوجه میشوید که باز هم دست سپاهیون در این موارد آشکار میشود شما هر فرمانده گذشته سپاه را که پی گیری کنید متوجه حظور وی در یکی دو بنیاد و موسسه مالی و پیمانکاری ها خود نمایی میکند!! برای چه ؟ برای اینکه آقای خمینی گفتند اگر سپاه نبود کشور هم نبود . و این نصب العین برادران قرار گرفته و کشور را مال خود کرده اند شما اگر نیک بنگرید بیشتر سفرا و کارداران ما در کشورهای دیگر این دست برادران هستند!! حال چگونه یک سپاهی به وزارت امور خارجه منتقل میشود و این مقام را به دست میگیر بماند!! شما همین رستم قاسمی را در نظر بگیرید که از سپاه به پیمانکار کلان وزارت نفت رفت و توسط احمدی نژاد به مقام وزارت نفت رسید و از اطرافیانش سوال کنید که چه تخصص گران سنگی داشت این مرد که محتاج بود که در هر موردی از شخص ثالث سوال کند!! حال این برادر سپاهی به وزارت نیرو منتقل و قیمت صدور برق به عراق را اعلام میکند! دراصل آقایان کشور را بین خودشان تقسیم کرده اند!! و دوباره به سخن آآقای خمینی بیندیشد که : اگر سپاه نبود کشور هم نبود!! با تقدیم احترام.
سلام مهرداد عزیز این حرف مال وقتی بود که هنوز دلاور مردای گمنام شهید نشده بودند اما در اخر جنگ اقای خمینی گفت اگر سپاه نتونه انچه در جبهه بدست اوردیم را حفظ کنه تا ابد یک سپاه ذلیل باقی خاهد ماند و سپاه نتونست ودر نهایت ان نامه تکان دهنده توسط فرمانده سپاه نوشته شد
با سلام به محمد گرامی: آیا سپاه ذلیل ماند؟ شاید در خارج از کشورذلیل باشند ! ولی در داخل حرف اول وآخر اقتصاد به بن بست رسیده را آقایان میزنند. تازه هنوز رقص قهرمانانه تمام نشده. شب دراز است و قلندر بیدار. با احترام.
سلام من وقتی بچه بودم یک گردو از مغازه همسایه مون دزدیدم من فکر میکنم این کار من باعث شد که ادم بزرگا از من الگو بگیرند وبه دزدی های میلیاردی دست بزنند لطفا بیاید منو اعدام کنید لطفا به صدا وسیما بگید اینقدر بزرگوارانه گناه منو نپوشونه من حاضرم تمام جزئیات این جنایت من رو اعلام کنند بسه این همه عذاب وجدان که تا حالا داشتم . تازه من در طول عمرم دوسه بار هم بدون نوبت در نانوایی نون گرفتم و از خجالت دارم میمیرم
ريشه ها ٢٢٢(قسمت ٢٢١ ذيل پست قبلى )
عنوان هاى كلى به ترتيب :فرهنگ / فرهنگ دينى / عرفان .
زمين و آسمان حافظ
٢٧- مرورى كوتاه بر كارنامه حافظ پژوهى
در ذهن و زبان حافظ ( چاپ هفتم ، صص ١٨٠ تا ١٨٥ ) خرمشاهى يكى از عناصر حافظ شناسى را برخوردارى از طبعى سخندان و سخن شناس و يدى طولا در مقالات و مقولات فلسفى و فكرى و دانش هاى دينى و در رأسش شناخت دقيق و كاملى از قرآن مى خواند .خرمشاهى مى افزايد :” چراكه به زعم من حافظ مى تواند سزاوارترين مسلمان ايرانى باشد كه تمام يا حداكثر ظرايف هنرى قرآن را فهميده باشد و اگر هم حفظ قرآن را از كودكى و به تقليد آغاز كرده باشد پيگيرى و قرائت با چهار ده روايتش طبعا در ايام جوانى و ميانسالى بوده و بيشك در علوم قرآنى و از جمله در تفسير دست داشته است و از اين حقيقت طفره نمى توان رفت و گفت :’ مفسران و متكلمان و واعظان و قشريان ديگر …،…. به عقيده من حافظ كه لطايف حكمى را با نكات قرآنى جمع كرده اگر چه تأليفى در تفسير و كلام به يادگار نگذاشته فى حد ذاته مفسر و متكلم است .”
اين نقل قول را داشته باشيد تا ،پس از اداى دين به خرمشاهى در ادامه قسمت ٢٢١ريشه ها ، به آن برگرديم .در كنار ”بحث در آثار و افكار و احوال حافظ ” از قاسم غنى و شرح سودى و از كوچه رندان زرين كوب و ديوان حافظ قزوينى و غنى پژوهش خرمشاهى نيز هم از نظر كثرت منابع و هم از نگرِ كثرت رجوع از امهات حافظ پژوهى است . خرمشاهى كه در نقل قول بالا حافظ را در كمال تعجب فى حد ذاته ”متكلم و مفسر ” – مى خواند ، خود نيز در مقاله ” حافظ و انكار معاد ؟” از حافظ متكلمانه دفاع مى كند و البته دفاع از دو چيز : از اعتقاد حافظ به معاد و از التزام حافظ به قرآن .اين دفاع مجهز به شواهدى است از مضامين ابيات حافظ كه مكرر ترين آنها از اين قرار است : به قرآنى كه اندر سينه دارى… لطايف حكمى با نكات قرآنى ….هرچه كردم همه از دولت قرآن كردم … تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور ….همچنين علايق و دلمشغولى هاى هاى حافظ ، مطالعه كشاف زمخشرى كه از تفسيرهاى قرآن است ، ملك القراء بودن حافظ ، محشور بودن او با مدرسان و همدرسانى چون مير سيد شريف
جرجانى و قوام الدين عبدالله شيرازى و سعد الدين تفتازانى و قاضى عضد ايجى كه همه از عالمان دينى بوده اند .كتاب هايي كه حافظ مى خوانده از آثار مفسران و متكلمان و عالمان دينى بوده است .چگونه كسى كه با اين علايق زيسته و باليده است ، مى تواند كافر ، بى اعتقاد به قرآن و منكر معاد بوده باشد ؟ چرا اين داعيه ها تنها در جهان روشنفكرى معاصر سر بر كشيده اند ؟ (صص٩٧ و ٩٨ ) عجب است كه جناب خرمشاهى از ماجراى تكفير حافظ در تاريخ حبيب السير خواند مير ( ج٣، صص ٣١٥ و ٣١٦) چيزى نمى گويد .مير خواند كه قطعاً مدرن و روشنفكر نبوده است نقل مى كند كه شاه شجاع از اعتراض حافظ بر عماد فقيه مى رنجد و به حافظ مىگويد : هيچ يك از غزليات شما پايه صحيحى ندارد .ابتدا از فراق و سپس از وصال و بلافاصله از زهد و ريا و سپس از رندى و شرابخوارى و سپس از تصوف سخن مى گوييد و سپس به مدح مى پردازيد و سرانجام اظهار بى نيازى مى كنيد .اين تلون و از اين شاخ به آن شاخ پريدن ها با فصاحت و بلاغت مباينت دارد .غزل خوب آن است كه از اول تا آخر منظورى واحد و موضوعى مشخص را تعقيب كند .حافظ سخن شاه شجاع را تصديق مى كند اما مى افزايد كه با همه اين ها ، تنها اشعارى كه از محدوده شيراز به اكناف عالم مى رسد غزل هاى من است .شاه شجاع رنجيده از اين پاسخ در صدد تنبيه و حتى حذف فيزيكى حافظ بر مى آيد و چه بهانه اى به از فتواى فقها در مورد شك حافظ در معاد در غزلى با چنين ابياتى :
در همه دير مغان نيست چو من شيدايي
خرقه جايي گرو و باده و دفتر جايي
گر مسلمانى از اين است كه حافظ دارد
واى اگر از پس امروز بود فردايي
حافظ از بيم جان و با مشورت با يكى از مشايخ نزديك به خود پيش از بيت آخر بيتى ديگر مى افزايد تا مسؤوليت شك در معاد را به گردن خنياگرى مسيحى اندازد ،به اين ترتيب :
اين حديثم چه خوش آمد كه سحرگه مى گفت
بر در ميكده اى با دف و نى ترسايي
گر مسلمانى از اين است كه حافظ دارد
واى اگر از پس امروز بود فردايي
همچنين صاحب تذكرة العرفات مرگ حافظ را ناشى از غم سوزانده شدن بخشى از آثارش مى داند و خبر مى دهد كه پس از مرگ حافظ مشايخ نماز بر جنازه حافظ را منع مى كنند و سرانجام از اشعار باقى مانده حافظ تفأل مى زنند و چون بيت زير مى آيد بر جنازه حافظ نماز مى گزارند .
قدم دريغ مدار از جنازه حافظ
كه گرچه غرق گناه است مى رود به بهشت
مقاله خرمشاهى از خاطره شخصى ديدار وى با يكى از حافظ دوستان آغاز مى شود كه مدعى است مراد حافظ از دفتر در جمله ” اين دفتر بى معنى غرق مى ناب اولي” قرآن بوده است .پاسخ حافظ خرمشاهى متكلمانه است يكى از آن رو كه از آغاز معلوم است كه خواستى پيشينى دارد و آن رد نظريات كسانى است كه حافظ را ملحد يا منكر معاد خوانده اند ،دو ديگر از آن رو كه از اين نظريات دست روى افراطى ترين آنها يعنى نظريات احسان طبرى و شاملو و دوستى مبالغه گو مى گذارد كه رد آنها آسان ترين است ؛ البته منظورم در اين مورد خاص است .طبرى و شاملو هر دو مرتكب خطايي مشترك مى شوند كه براى بسيارى از روشنفكران جذاب است نه چون درست است بل چون روش پژوهش خودِ اين روشنفكران نيز به همان خطا مبتلاست .اين خطا را به زمان پريشى (anachronism) اصطلاح كرده اند .به اين معنى كه تاريخ را از پيش به پس نبايد خواند .اصلاح اين شيوه نادرست باعث مى شود كه ما تاريخ گذشته را براى كشف امكانات تغيير از شرايط واقعى اكنونى بخوانيم نه براى گذشته كردنِ اكنون يا سلفى گرى و صدر گرايي مذهبى يا بر عكس براى اكنونى ديدن گذشته يا تفسير گذشته با ارزش هاى اكنونى . اين اصلاح شيوه در تاريخ اقتصاد سياسى همان قدر اهميت دارد كه در تاريخ فرهنگ .دكتر همايون كاتوزيان در تاريخ اقتصاد سياسى ايران همان قدر به اين زمان پريشى توجه دارد كه خرمشاهى در حافظ پژوهى . خرمشاهى توضيح مى دهد كه فضاى فرهنگى و تربيتى حافظ نه چنان بوده است كه از آن حافظِ احسان طبرى يا احمد شاملو بيرون آيد .
اما از ديدى منتقدانه بايد گفت كه نظر خرمشاهى نيز تا آنجا مى تواند درست باشد كه فضاى گذشته نيز به درستى و با توجه به نيروهاى همستيز فرهنگى اش شناخته شود نه چون فضايي كه در آن تفكر و شك بالكل ممتنع و انكار معاد نا ممكن بوده است .روايت خواند مير و صاحب تذكرة العرفات نشان مى دهد كه برخلاف نظر خرمشاهى انتساب بى اعتقادى حافظ به معاد تنها بحثى منحصر به روشنفكران امروزى نيست . اين روايات حتى اگر افسانه باشند افسانه هايي ساخته شده در عصر مدرن نيستند . حكيم يا شاعر يا فيلسوفى كه از نظر تاريخى به عصر ايمان و از نگرِ زندگينامه اى به مدرسه هاى دينى تعلق داشته است ، الزاماً ناممكن نيست كه نسبت به برخى از اصول رسمى شريعت حاكم شكاك يا منكر بوده باشد .اكثر كسانى كه به فرمان متشرعان در قرون وسطا ، چه در قلمرو فرهنگ مسيحى چه در محيط فرهنگ اسلامى متهم به الحاد و زندقه و كفر شده و گاه اعدام شده اند خودشان از مدرسه هاى دينى بر آمده اند . تكفير حافظ و منع نماز بر جنازه او حتى اگر شايعه بوده باشد ،گوياى اين واقعيت تاريخى است كه منتقدان شريعت حاكم در قرون وسطى در كل نمى توانسته اند انتقادات خود را آزادانه و بدون وحشت از مجازات هاى هولناك بيان كنند ، پس لاجرم با خود سانسورى شديدى در كشمكش بوده اند . فقيهان تكفير مى كردند و حاكمان دار مى زدند . در چنين وضعيتى اگر شاعرى صد بيت در باره ايمانش به خدا و معاد سروده باشد و فقط يك يا چند بيت او مشكوك به بى ايمانى يا انكار معاد بوده باشد همان ابيات مشكوك معادله را عليه او بر هم مى زده است . بنابراين ، استناد به كميت ابيات معادى و ضد معادى اساسا ره به جايي جز اثبات تناقض گويي شاعر نمى برد .چون در اينجا استثنا بر صراحت و اصل بر خودسانسورى حمل مى تواند شد . در برابر چنين تناقضى بايد رفع تناقض كرد و نه اينكه با توزين كمى اين را به آن در كرد . خرمشاهى در پاسخ مدعى ، نخست هفده بيتى را كه از نظر احسان طبرى شواهدى بر بى دينى حافظ اند باز مى نگارد و تك به تكِ آنها را در جهت رفع شبهه تحليل مى كند .و خود نيز ابيات ديگرى بر آنها مى افزايد كه مى توانند بر معاد ناباورى حافظ دلالت كنند تا برساند كه استقصاء طبرى ناقص بوده است . بماند كه طبرى داعيه اى بر استقصاء كامل نداشته است . در برابر ابياتى كه به آسانى نمى توان به معاد باورى توجيه شان كرد ، خرمشاهى مى گويد حافظ وقتى كه مثلاً با اين بيت كه : چو طفلان تا كى اى زاهد فريبى / به شير بوستان و شهد و شيرم ” خيال مدعيان را جمع مى كند كه منكر معاد است ناگهان – و گويي براى رفع اين گونه خام انديشى هايي كه مى داند به خاطر بعضى ها خطور مى كند – مى گويد :من آن مرغم كه هر شام و سحر گاه / ز بانك عرش مى آيد صفيرم ” (ص١٠٨) اين ” و گويي براى …….. الخ ” كه به ذهن مؤلف مرده نسبت داده شده است تنها حدسى است همسو با عقيده خودِ خرمشاهى در مورد متكلم بودن حافظ .فيلسوفى مى گويد كه دفاع متكلمانه را از ناگفته ها و نا انديشيده ها مى توان شناخت .ابيات زير آشكارا از ناباورى يا دست كم از شك به معاد حكايت دارند :
به مى عمارت دل كن كه اين جهان خراب
بر آن سر است كه از خاك ما بسازد خشت
………
فرصت شمار صحبت كز اين دو راهه منزل
چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن
……….
گر مسلمانى از اين است كه حافظ دارد
واى اگر از پس امروز بود فردايي
…………..
ز سر غيب كس آگاه نيست قصه مخوان
كدام محرم دل ره در اين حرم دارد
اكنون اگر شاعر در پيش يا پس اين ابيات يا در جاهاى ديگر ديوان بيتى متناقض با چنين ابياتى آورد آنچه از متن فهم مى شود ، تناقضى است كه بايد در خود متن رفع شود نه با ارجاع به زندگينامه و ذهن حافظ .ذهن و زبان حافظ عنوانى است كه پيشاپيش مى رساند كه نويسنده به ذهن مؤلفِ مرده كار دارد نه به ذهنيت پديدار شده در متن .بى اعتقادى و اعتقاد به دين و اصولش در هر زمانى بدواً امرى است نهفته در ذهن و دل شخص كه چه بسا شخص در گفتار خلافش را اظهار كند و ما به هيچ طريق دسترس به ذهن اشخاصى نداريم كه در قرون وسطى از بيم جان و وحشت تازيانه تكفير بى اعتقادى خود به وعد و وعيد هاى شيوخ را پنهان كرده اند . عجب آنكه خرمشاهى در ذهن و زبان حافظ ( ص ١٠٠) اظهارات آن چنانى حافظ را به طنز ظريف حافظ در سر به سر گذاشتن ملايم و ظريفانه با مقدسات تعبير مى كند كه مردم عادى شش قرن با شم غريزى و ” خطا ناپذير ” خود آنها را بى هيچ سوء تعبيرى ” به سمع رضا و حسن قبول شنيده و تلقى كرده اند و فقط در اين يكى دو دهه اخير ، چند تن از روشنفكران بى اعتقاد … به حدس و هوش خويش كه بر خلاف اجماع عامه مردم غريزى و خطاناپذير نيست دريافته اند كه اى بى خبران شش قرن است كه حافظ را غلط فهميده و عوضى گرفته ايد ” ( ص ١٠٠) بله ، حافظ چون ديگر بزرگان حكمت و ادبيات كلاسيك ما خدا باور بوده است اما رمز اقبال مردمى اش از كجا معلوم كه اولا در زيبايي كلامش و ثانيا در نقد مشايخ و متوليان دينى همين مردم نبوده باشد كه با همان شم غريزى به دروغ و ريا و دغلكارى آنها پى مى برده اند ؟
خرمشاهى هنوز تناقض ابيات معادى و ضد معادى حافظ را رفع نكرده است ، از همين رو اين فرض را محتمل مى گيرد كه حافظ منكر حور و قصور و شهد و شير و خلاصه نعيم بهشتى و كلا منكر معاد جسمانى است ؛ فرضى كه دقيقا خلاف رأى عامه ” خطا ناپذير ” !!!! است . سپس اين انكار را متعلق به سنتى حكمى معرفى مى كند در عالم اسلام كه فارابى ، ابن سينا ، همه اخوان الصفا ، باطنيان و به ويژه صدر المتألهين و پيروان حكمى او تا بسيارى از معاصران در آن سهم داشته و معاد جسمانى را ” در عين ادب شرعى …صرفاً تقليداً و تعبداً ” پذيرفته يا آن را تأويل كرده اند .ناصر خسرو و ابن رشد و ابن عربى معاد جسمانى را تأويل كرده اند به چيزى غير از معاد جسمانى .”ابن سينا رساله صحيح النسبى در تآويل صريح معاد دارد .” در پانوشت اين رساله با عنوان اضحويه معرفى مى شود . ( صص ١١٨ و ١١٩) .
پرسش هايي برمى انگيزد اين جناب خرمشاهى ؟ ادب شرعى يعنى چه ؟ دو سه خط پس از آوردن اين عبارت مى خوانيم كه سبب انكار يا شك در معاد جسمانى و همزمان پذيرش متعبدانه آن از سوى اين نامداران ” آشكارا ” ترس از ”غوغاى سطحى انديشان و پرونده سازان زمانه ” بوده است .( ص١١٩) آيا مقصود از ادب شرعى همين ترس نيست ؟ همه اين مشاهير عالم اسلام اگر در جمهورى اسلامى مى زيستند اكنون مهمان انفرادى هاى اوين نبودند ؟ خرمشاهى در عين ذات گرايي اش زمان پريشى شاملو و طبرى را دريافته است ،اما تنها از زمان پريشى روشنفكرانى چند سخن مى گويد و نه از احضار قرون وسطى به سياست حكومتى و الهياتى ما . گفتم كه دست به عصا حركت مى كند
اكنون به نقل قول آغازين برمى گرديم .بحثى در باره شرايطى كه براى شناخت حافظ تعيين شده است نداريم ، فقط اضافه مى كنيم كه حافظ تنها در معارف ذهنى و الهياتى نباليده است .مهم تر از همه اين شرايط ، نگاه تاريخمندانه به اوضاع و احوال امور معقول و واقعى در زمان حافظ نيز براى نزديك شدن به جهان اين شاعر نامدار جهان شرط است .حافظ يعنى ديوان حافظ و ديوان حافظ متنى بريده از زمين و زمان و تاريخ ًنيست .متن در واقعيت مجموعه كلماتى است كه در تاريخ فهم در شبكه دلالت ها تغيير مى كند .. اگر اين نظريه درست باشد پس نمى توان همراه با خرمشاهى ادعا كرد : ” آرى حافظ چنين موجودى است و راز قديس آمدن او در چشم ايرانيان ديروز و امروز و فردا همين است .” ( ص ١١٨) علومى كه حافظ آموخته و خود آنها را ” قيل و قال مدرسه ” ناميده است الزاماً نمى تواند دليلى بر مفسر و متكلم بودن حافظ گرفته شود .متكلم اهل جدل و برهان در دفاع از دين عليه ملحدان و مخالفان است .تا جايي كه من مى دانم خرمشاهى تنها كسى است كه حافظ را متكلم خوانده است .سخن تازه گفتن ايرادى ندارد ليك اين سخن تازه افراط در واپس گرايي است درست در تقابل افراط شاملو و طبرى در مدرنيزه كردن حافظ . اتصاف ”سزاوارترين مسلمان ” ( ص ١٨٠) به حافظ چون همه ترين ها افراطى و احاله به امر دسترس ناپذير است .از جمله گفته هاى اين ” سزاوارترين مسلمان ” اين است:
گر مسلمانى از اين است كه حافظ دارد
واى اگر از پس امروز بود فر دايي
كدام متكلمى به زبان شعر سخن گفته و به جاى انتقاد از كافران بر فقها و متشرعان و زاهدان و صوفيان و واعظان و پيران جاهل و شيخان گمراه تاخته است ؟ چگونه از زبان متكلم سخنى زين دست برمى آيد :
بيا ساقى آن أتش تابناك
كه زردشت مى جويدش زير خاك
به من ده كه در كيش رندان مست
چه آتش پرست و چه دنيا پرست
كدام متكلمى با فقيهان يا صاحب فتوا همچون حافظ ناسازگار بوده است ؟ حافظ امير مبارزالدين يا به قول اهل شيراز محتسب را همچون فقيه مى بيند و شاه شجاع را عارف پيشه و باده گسار و اهل تساهل .متكلم اولى را خوش تر از دومى مى دارد و حافظ به شهادات اشعارش دقيقاً برعكس . از قول خود خرمشاهى مى گويم كه نظربازى و شاهد بازى حافظ بدون تجربه نبوده است و او از عشق جسمانى و شراب انگورى هم تجربه داشته است ( صص ٨٤ و ٨٥) در ذهن و زبان حافظ (ص٧٠) مى خوانيم شرابخوارى در عصر حافظ فسق عظيمى شمرده نمى شده اما حافظ مى خواسته بى تزوير دماغ خود را از مى معطر كند و اين براى كسى با آن تربيت دينى واقعاً واقعه اى به حساب مى آمده كه تأثير ژرفى بر ذهن و انديشه او بر جاى گذاشته است (ص٧٠) كدام متكلمى اهل مى گسارى و شاهد بازى بوده است ؟
اين نظرات كه بوى دفاع متكلمانه نمى دهند در خطاب به شخص خاصى نيستند اما نقل قول آغازين اين بخش خطاب به شاهرخ مسكوب است و در نقد كتاب كوى دوست او . گويا زبان خرمشاهى هنگام نقد ديگرى متكلمانه مى شود .
كارنامه حافظ پژوهى كم تر به گفت و شنودى بدور از افراط و تفريط تن داده است . تازه اين مواضع متكلمانه از آن حافظ پژوهى بود كه به راستى دانشى گسترده و روشى معتدل دارد .با پوزش از طولانى شدن مطلب و با سپاس از بردبارى دوستان ارجمند
با درودبه کورس عزیز و تشکر از نوشتار نابشان جناب کورس لطف کرده و نوشتار (معلوف) را پی گیری نمایید تا آقایان نگهبان دین حنیف متوجه سابقه اسلام ناب شوند تا بهتر متوجه شوند که حضرت رسول فرمودند من درسایه شمشیر اسلام را میگسترانم و اسلاف خلف ایشان هم همین رویه را در پیش گرفتند! چه جای بحث و جدل ! شمشیر حرف اول و آخر را میزند! با احترامی روز افزون به آن خردمند گرامی .
آقای کورس عزیز
با سلام به شما
از مطالب حافظ شناسانه شما در نقد خرمشاهی بهره مند شدم ،در اثناء گفتار مطلبی دیدم به این مضمون که سنت رایج حکمی در امر معاد جسمانی ،پذیرش تعبدی معاد جسمانی به تبعیت و تعبد از شریعت محمدی و قرآن کریم بوده است ،البته سابقا گفتگوی فرخنده ای در این باب داشتیم ،و با ارائه گفتارهای مرحوم شیخ الرئیس ابوعلی سینا ،و سابقه ذهنی شما روشن شد که ایشان و حکمای پیش از ایشان از حکمای مشاء ،معاد روحانی را به جزئیات و مقدمات برهانی ،اثبات کرده اند ،اما در خصوص معاد جسمانی ،از آنجا که دارای مبانی بوده اند (از جمله قول به عدم تجرد قوه خیال و برخی مبانی دیگر) که بر اساس آن مبانی قادر بر اثبات معاد معاد جسمانی نبوده اند ،در کتب خود تصریح کرده اند که ببرهان نبوت و ببرهان صدق نبوت ،مساله معاد جسمانی را تعبدا از شریعت پذیرفته اند.
این بحثی بود که سابقا نیز داشتیم و معلوم شما هم هست ،اما دیدم در اثناء شاهد آوردن از حکماء مشاء ،نام صدر الحکماء مرحوم صدر الدین محمد شیرازی یا ملاصدرا هم در این حکم ،عطف به آنان شده است ،نمیدانم این اسناد اسنادی است که در گفتار شماست یا در کلام خرمشاهی ،اما اجمالا عرض کنم که چنین نیست ،و مرحوم ملاصدرا ،در کتب مختلف خود مثل “المبدا و المعاد” ،و “الحکمه المتعالیه (اسفار) ” ،و “شرح الهدایه الاثیریه” ،و خصوصا در رساله ای بنام “زاد المسافر” که با تحشیه و مقدمات مرحوم استاد جلال آشتیانی بطبع رسیده است ،مساله معاد جسمانی را بر اساس تحولاتی که در مبانی مشاء بوجود آورده است ،مثل تشریح دقیقتر مساله “اصالت وجود” ،و “اثبات حرکت در جوهر” و “اثبات تجرد قوه خیال” ببرهان اثبات فرموده است ،چیزی که خود شیخ الرئیس در کتاب “المباحثات” و “التعلیقات” و برخی دیگر از کتب و رسائل خود ،عجز و تحیر خود را نسبت به آن ابراز داشته است ،خصوصا در “المباحثات” که گفتگوها و مجادلات او با بهمنیار و ابو عبدالله معصومی در آن منعکس شده است ،و در مواردی که این شاگردان مبرز او ،استاد را در منگنه سوال و بحث قرار داده اند ،به عجز خویش در خصوص اثبات تجرد قوه خیال ،اذعان کرده است.
علی ای حال ،خواستم بگویم عطف نام مرحوم آخوند ملاصدرا ،در آن عبارت بر اسامی مثل فارابی و ابن سینا و اخوان صفا ،چه آن عبارت از جنابعالی باشد و چه از آقای خرمشاهی ،امری ناصواب و خلاف واقع است.
ممنون از بحث های مفید شما
سلام آقا عبدالله،
بقول آقای نوریزاد، بحثای پیگ پونگی خشم و نفرت میاره، و من برای همین با شما آشتی میکنم، با اینکه من اصلا به شخص شما اهانتی نکردم، البته یه مقدار تند رفتم. شما ببخشید.
ضمنا من سوالی از شما داشتم، من به شدّت دوست داره موسیقی عربی اصیل هستم. یادمه چند سال پیش، برنامهای که CNN درست کرده بود، و از جنگ و ویرانی جنگ در عراق صحبت میکرد که جیگر آدم میسوخت، یه عراقی آوازی میخوند به اسم “وطنی”. ممنون میشم اسم این خواننده رو اگر میدونید به من هم بگید.
با سلام
عليكم السلام و رحمة الله
شما نيز مرا حلال كنيد
نام آن خوانندة كاظم الساهر است
عنوان آن نيز (يسعد صباحك يا و طني ) است
———————————————–
چند بیت اول به این صورت است
يا وطني يسعد صباحك لم الشمل لـملم جراحك
ودي اشوفك يوم تضحك يمتی الحزن يطلق صراحك
سنة وشيعه وعرب واكراد ضمهم تحت رفة جناحك
——————————————————–
خطاب به و طن است شاعر از وطن خويش (عراق) مي خواهد كه همه را با هم متحد كند
سني و شيعه كرد و عرب را
ترانه اي است در رد اختلافات مذهبي و قومي و ايجاد دوستي و محبت در ميان مردم يك كشور
این ترانه در جهان نيز خيلي معروف شده است
ببينيد زبان هنر جقدر مؤثر است
http://www.youtube.com/watch?v=QSuw3QwVqDA
در اين فيلم كاظم الساهر در حضور هزاران ايتاليايي اين ترانه را مي خواند
http://www.youtube.com/watch?v=SymUyW2yH3Y
در اين فيلم نيز يك بانوي ايتاليايي اين ترانه را مي خواند
http://www.youtube.com/watch?v=ZWtv6h44028
————————————————————–
ببينيد يك شاعر مردم يك كشور را با هم متحد مي كند
و برعكس يك شاعر مي تواند عكس اين عمل كند و مردم يك كشور را به جان هم اندازد
چقدر این ترانه زیبا بود، سپاسگزارم.
جناب مازیار
نیازی به راهنمائی شما نداریم.
جناب مصلح با سلام . شما چرا ادب را رعایت نمیکنید؟؟ جناب مازیار شمارا به نکته ای رهنمون شدند چرا در جواب ایشان اقدام به جواب نمیکنید . و در جایی که دیگران متوجه سوال و جواب نمی شوند پاسخ بی ادبانه می دهید . این است رسم جوانمردی؟؟
جناب مهرداد
فضولی موقوف است به اجازه صاحبش ولطفا خودت هم مؤدب باش.
با سلام به مصلح گرامی : توبه فرمایان خود توبه کمتر میکنند؟ا ببخشید این بیت از قلم افتاده بود. با ادب و احترام.
جنا ب مهرداد باسلام
فضولی موقوف بهتراست خودت هم مؤدب باشید. والسلام
جناب مصلح، (و البته سایر دوستان) توجه شما را به دو پاراگراف زیر جلب می کنم:
«… در نتیجه توقع آن است که عالم دینی همهٔ پاسخهای درست را در دست داشتهباشد، نه متخصص و کارشناس آن موضوع. علمای دینی عادت کردهاند وقتی از آنها نظر دین را دربارهٔ مسئلهای میپرسند سختشان است بگویند “این موضوع ربطی به دین ندارد” چون فکر می کنند چنین پاسخی اصل فراگیر بودن دین را که مبنای گفتار دینی در اعمال قدرت است در بوته تردید مینهد. وقتی به آنان می گویی پیامبر اسلام […] باکی نداشت که وقتی پیشنهادش در بارهٔ تلقیح درخت خرما به نتیجهٔ مطلوب نرسید، آشکارا اعلام کند که این نظر شخصی او بوده و نه وحی الهی و به آسانی به یکی از مردم مدینه بگوید: “شما کار دنیا را بهتر از من میدانید”، [آنان نمیپذیرند …].
«خطری که باید دربارهٔ آن هشدار داد آن است که بر سر اسلام همان بیاید که بر سر مسیحیت. کفر مردم به قدرت کلیسا باعث شد که دین بار همهٔ گناهان کلیسا را بر دوش بکشد. تردیدی نیست که خطاهای گفتار دینی -چه گفتار اقتدارگرا و چه مخالفان، چون اعمال قدرت در ذات هر دو گفتار است- روز به روز وخیمتر میشود؛ خاصه با ائتلاف بخشهایی از این گفتار با تروریسم کوردل و نابینا که میان حاکم و محکوم و غیر نظامی و مسلح و مرد و زن، چه رسد به کودک و بزرگسال فرقی نمیگذارد.»
اگر هریک از دوستان ممکن دانستند در عالم اندیشه ممکن است نیازی به رهنمایی یک انسان دیگر (گرچه مثل من کمسواد) هم داشته باشید، مرجع متن فوق برای مطالعه:
نوآوری، تحریم و تاویل نوشته نصر حامد ابوزید، ترجمه مهدی خلجی، انتشار الکترونیک آموزشکدهٔ توانا
https://tavaana.org/sites/default/files/Innovation,%20Interdict%20and%20Hermeneutics.pdf
اقای نوری زادبازهم سلام سوال مراجواب ندادیدهمچنان منتظرانتشارنظر!! مثل اینکه مشغولیت شما زیاداست. فقط نمیدانم چرا نظر دوستان دیگرکه درمدح بهاییت سخن میگویندواز ظلم هایی که دراین حکومت برسرشان امده ودوستانی که به پیامبر اسلام تهمت میزنندبرای خودشان تفسیر میکنندپخش میشود. نتیجه ای که تا به الان من از رفتار شما گرفتم به ظاهردارید از دموکراسی حمایت. در باطن هرکاری که دوست دارید میکنید. نمیدانم نوشته ی سایتهای دیگر راراجع به شما باور کنم یانوشتهایتان را. راستی بهاییتی که سنگش رابه سینه میزنیداز زمان تاسیسش خیانتهای زیادی به مردم ایران کرده است
درود بر شرف ایرانی
در کجای تاریخ ۱۰ هزار ساله ایران فرهنگ ایرانی توسط رژیم حاکم که خود را ایرانی مینامند تخریب شده است’ ?کاری که این امامه به سرها در ۳۵ سال حکومت فتنهای خود انجام دادهاند ایرانیان عزیز هویت ما همین تاریخ ۱۰هزار ساله است که ملتهای دیگر به خاطر داشتنش به ما تبریک میگفتند اما این اقایان امامه به سر بالایی بر سراین فرهنگ و هویت اورده اند که وقتی در این کشور بیگانه از من سوال میکنند کجایی هستی با شرم و خجالت جواب میدهم ایرانیم:-( چون میدانم در مورد من چی فکر میکنند در اینسوی جهان ابرویی برای ملت ایران نذاشته اند ایا این حق ما و سرنوشت ملتی است که داعیه دار فرهنگ و حکومت جهانی بود? چه بر سر ما ایرانیان امده است که هویت خود را فراموش کرده ایم ?کی خواهیم از این خواب سرد و زجرالود بیدار شویم و به سمت نور حرکت کنیم باید اگاهی بیشتر داد باید کمپین اگاهی تشکیل داد و با تک تک ایرانیها در ارتباط باشد و این باید با نسل خردسال شروع شود
سلام آقای نوری زاد عزیزوگرامی،
خسته نباشید!
جنایت بسیار وحشتناک وخبیث اسید پاشی ها ی زنجیره ای اصفهان را هرگزفراموش نخواهیم کرد!اسیدپاشان آزادانه میگردند و فعالان مدنی بازداشت می شوند!
سوال این است:کدام حکومتی با مردمانش به خاطر تظاهرات علیه جنایت اسید پاشیهای زنجیره ای و منتشر کردن عکس درباره این جنایت هولناک با آنان برخورد امنیتی میکند وآنان را مورد ضرب و شتم وبازداشت و زندان قرار میدهد؟
به غیر از حکومتی که با اسید پاشان همدست است؟!
خبری از سایت “ندای سبزآزادی” در باره این جنایت خبیث!
– – – – – – – – – – – – – – – – – – –
تجمع دانشجویان دانشگاه بین المللی قزوین: اسیدپاشان آزادانه میگردند و فعالان مدنی بازداشت می شوند
ایجاد شده در: 11/13/2014 – 17:56
اعتراض های دانشجویی به حادثه اسیدپاشی و عدم دستگیری عاملان آن همچنان ادامه دارد.
به گزارش دانشجونیوز، روز دوشنبه جمعی از دانشجویان دانشگاه بین المللی امام خمینی قزوین در اعتراض به اسیدپاشی به زنان تجمع کردند.
در این تجمع که روز دوشنبه برگزار شد، دانشجویان با سردادن شعارهایی مانند:«اسید پاشی جنایت، ای دانشجو حمایت» به حوادث اسیدپاشی و عدم توجه لازم به این اتفاق اعتراض کردند.
همچنین دانشجویان در بیانیه ای که در این تجمع قرائت شد، خواستار «مجازات عوامل این اقدام وحشیانه» شدند.
در بخشی از این بیانیه آمده است:« پس از گذشت بیش از یک ماه از این موضوع، هنوز عوامل این فاجعه شناسایی نشده اند و همین موضوع باعث رعب و وحشت در جامعه شده است. به راستی دستگیری عوامل این حادثه، مطالبه ی به حق جامعه ایرانی و اسلامی از مسئولین است. چگونه است که اسیدپاشان هنوز آزادانه میگردند، ولی فعالان اجتماعی و مدنی و خبرنگاران بازداشت میشوند؟ مگر نه اینگونه است که زندان جای خلافکاران است و کسانی که فساد جامعه را به نقد میکشند مستحق پاداش؟»
– – – – – – – – – – – – – – – – – – –
http://www.irangreenvoice.com/article/2014/nov/13/47408
دوست عزیزدستگیری این وطن فروشان توسط پلیس مانند اب خوردن است چون برای پلیس هم خط قرمز وجود دارد امکان دستگیری ندارنداز طرفی مشخصات وحزب انها معلوم است کسی جرات دستگیری نداردفعلا اگر اخبار راپیگیری میکنید بده بستان های پشت پرده گویامیباشد
سلام دوست عزیز جهنمی،
اسم خیلی جالبی را انتخاب کرده اید. شما ممکن است از جهنم آمده باشید ولی قطعا به بهشت خواهید رفت! 🙂
درمورد موضوعی که اشاره کردید کاملا درست گفتید. این جنایتکاران همدستان خودشان را هرگز دستگیرنمیکنند. ولی ما هم سعی میکنیم که این جنایت خبیث به آسانی به فراموشی سپرده نشود.
تندرست و موفق باشید!
با عرض سلام خدمت شما
آقای نوری زاد با توجه به اینکه من نامه های شما را مطالعه کردم و قابل ستایش است که شما با تمام محدودیت ها در حکومت دیکتاتوری جمهوری اسلامی مسائل مهمی را مطرح فرموده اید . ولی تمایل داشته دیدگاه خودم را به عنوان یک ایرانی تبعیدی به شما بگویم .
من در خانواده ای بزرگ شدم که معیارهای اخلاقی و اسلامی در راس تمام مسائل قرار داشت و من به طبع با همین معیارها بزرگ شده و زمانی که قدرت تشخیص پیداد کردم در پی مطالعه بر آمدم . چیزی که برایم مهم است اینه که تمام ادیان از یک سرچشمه نشات گرفته و تمام آنها پر هستند از تناقض گویی و خرافات که البته در گذشته های دور شاید این خرافات کمی باعث رام شدن انسان های سرکش میشده اما در زمان ظهور این ادیان نه خبر از دانش امروزی بوده نه وسایل ارتباط جمعی و نه تکنولوژهای امروزی و در راس تمام این ادیان اسلام قرار دارد که در مرکز پرستش بت های سنگی و چوبی گوناگون ظهور و شروع به رشد کرد .و پر واضح است که دانش اندک در آن زمان تحت اختیار اشراف و طبقات مرفه اجتماعی بوده و عوام بیشتر مقلد های کور و کر بوده که با اندک دست مایه احساسی بلافاصله رام و مطیع آنان میشدند این ویژگی مختص اسلام نبوده بلکه انسان از ابتدا میل پرستش داشته که این میل از پرستش خدا تبدیل به موجودات افسانه ای و فرشتگان و یا حتی انسان های خداگونه شده و تا به امروز هم ادامه دارد و عامل اصلی بهره کشی از انسانها همانا همین ویژگی آنان بوده و هست . اما سوال من از شما این است که ملت ما که داری سابقه بسیار کهن تاریخی و امپراطوری عظیم و تمدنی زبان زد بوده اند با هجوم اعراب بادیه نشین فاقد فرهنگ و تمدن به روزی این چنین افتاده اند . که روحانیت به درجه خدایی رسیده و ائمه تنها بر اساس احادیث خرافی و روایت شده آنچنان بزرگ شده اند که احدی قادر نیست حتی کمی از اصل اسلام نقد کند . دوست گرامی مشکل امروز ملت ما تحمیق مذهبی است . به زعم من اسلام مترقی و متمدن تنها یک دروغ بزرگ است . چگونه چنین دینی که در ذات خود جنگ و خشونت و تبعیض جنسی و نژادی را ترویج میکند میتواند مکتبی رهایی بخش باشد . اسلام هر چه ناب تر نزدیک تر به خشونت است . ظهور داعش به راستی ظهور اسلام ناب است . اعمال داعش نشانگر تکرار تاریخ دهشت بار این دین و فرهنگ پلید است آنچه که به روایت تاریخ است اسلام نماد جبر است . و باز هم به روایت تاریخ آنچه که باعث پذیرش اسلام در گذشته توسط ایرانیان شده نه به خاطر کامل بودن و منطقی بودن تعالیم و دستورات آن است بلکه نشان دهند قبولاندن اسلام به ملت ها به زور شمشیر است . البته این زور و منطق کور در گذشته شمشیر بوده امروز به صلاح گرم تبدیل شده ولی در اصل تفاوت چندانی نکرده .باز از شما میپرسم آیا انتقاد شما از ولی امر به خاطر نوع زمامداری ایشان است یا اینکه ایشان توانایی اجرای اسلام ناب را ندارند . دیدگاه طیف اصلاح طلب مگر چیست . دادن اسلام با ظاهری مدرن تر به خرد خلق . که در اصل و محتوی تغییر من در خانواده ای بزرگ شدم که معیارهای اخلاقی و اسلامی در راس تمام مسائل قرار داشت و من به طبع با همین معیارها بزرگ شده و زمانی که قدرت تشخیص پیداد کردم در پی مطالعه بر آمدم . چیزی که برایم مهم است اینه که تمام ادیان از یک سرچشمه نشات گرفته و تمام آنها پر هستند از تناقض گویی و خرافات که البته در گذشته های دور شاید این خرافات کمی باعث رام شدن انسان های سرکش میشده اما در زمان ظهور این ادیان نه خبر از دانش امروزی بوده نه وسایل ارتباط جمعی و نه تکنولوژهای امروزی و در راس تمام این ادیان اسلام قرار دارد که در مرکز پرستش بت های سنگی و چوبی گوناگون ظهور و شروع به رشد کرد .و پر واضح است که دانش اندک در آن زمان تحت اختیار اشراف و طبقات مرفه اجتماعی بوده و عوام بیشتر مقلد های کور و کر بوده که با اندک دست مایه احساسی بلافاصله رام و مطیع آنان میشدند این ویژگی مختص اسلام نبوده بلکه انسان از ابتدا میل پرستش داشته که این میل از پرستش خدا تبدیل به موجودات افسانه ای و فرشتگان و یا حتی انسان های خداگونه شده و تا به امروز هم ادامه دارد و عامل اصلی بهره کشی از انسانها همانا همین ویژگی آنان بوده و هست . اما سوال من از شما این است چرا ملت ما که داری سابقه بسیار کهن تاریخی و امپراطوری عظیم و تمدنی زبان زد بوده اند با هجوم اعراب بادیه نشین فاقد فرهنگ و تمدن به روزی این چنین افتاده اند . که روحانیت به درجه خدایی رسیده و ائمه تنها بر اساس احادیث خرافی و روایت شده آنچنان بزرگ شده اند که احدی قادر نیست حتی کمی قداست آنها را زیر سوال ببرد . دوست گرامی مشکل امروز ملت ما تحمیق مذهبی است . به زعم من اسلام مترقی و متمدن تنها یک دروغ بزرگ است . چگونه چنین دینی که در ذات خود جنگ و خشونت و تبعیض جنسی و نژادی را ترویج میکند میتواند مکتبی رهایی بخش باشد . اسلام هر چه ناب تر باشد به خشونت نزدیکتر است . ظهور داعش به راستی ظهور اسلام ناب است . اعمال داعش نشانگر تکرار تاریخ دهشت بار این دین و فرهنگ پلید است . آنچه که به روایت تاریخ است اسلام نماد جبر است . و باز هم به روایت تاریخ آنچه که باعث پذیرش اسلام در گذشته توسط ایرانیان شده نه به خاطر کامل بودن و منطقی بودن تعالیم و دستورات آن است بلکه نشان دهند قبولاندن اسلام به ملت ها به زور شمشیر است . البته این زور و منطق کور در گذشته شمشیر بوده امروز به صلاح گرم تبدیل شده ولی در اصل تفاوت چندانی نکرده .باز از شما میپرسم آیا انتقاد شما از ولی امر به خاطر نوع زمامداری ایشان است یا اینکه ایشان توانایی اجرای اسلام ناب را ندارند . دیدگاه طیف اصلاح طلب مگر چیست . ترویج اسلام مترقی به خرد ملت . تا به کی ملت ما باید تاوان سنگین چنین باورهایی را بدهد . آیا ایران فردای ما باز باید محل جولان این جماعت لمپن و مفت خور باشد . که با نداشتن اندک دستمایه علمی روزانه در حال شستشوی مغزی و خرافات پردازی هستند . که وای چه بر سر ما آمده که حسین بن علی در کربلا چنین و چنان شد. گیرم که حسین مقدس آیا ملت عرب آنقدر که ایرانیان سنگ حسین و ائمه را میزنند از آنان یاد میکنند . چرا باید ملت ما همیشه کاسه داغ تر از آش باشند . آیا قرنها نوحه سرایی کردید چیزی نصیب ملت ایران شد . من یک نسل سوخته هستم که با تمام درد و بدبختی درس خواندم کار کردم ام بدون داشتن آینده ای که حقم بود سهمی از ثروت ملی وطنم داشته باشم آوراه غربت شدم . هر کدام از ملت ما به نوعی بدبخت و بیچاره شدند به خاطر اعتلای اسلام ناب . البته شما را نمیدانم خدا داند….. تا به کی باید لطمات جبران ناپذیر حماقت دینی را ما بدهیم . تابه کی باید شاهد نابودی فرهنگ و تمدن ایرانی باشیم تا اسلام زنده باشد . تا به کی ثروت ایران ما باید سهم بازسازی عتبات عالیات شود . مگر این اماکن فرقی با بت هایی که به روایتی توسط ابراهیم خرد شدند دارند که حتی قادر به محافظت از خود نمیباشند . اگر تقدسی در کار است چرا باید گلوله و یا بمب یا ترکشی به آنها آسیب وارد کند اما ترکش خرافات این مذهب قرنهاست که پیکر ایران را متلاشی کرده . خدایی که قدرت حفاظت از مقدسات خود را ندارد چرا باید به خاطرش ما ملت ایران تمام دارایی خود و حتی و طن خود را تقدیم کنیم . اگر این تحمیق مذهبی نیست پس چیست . تلاش میکنید که اسلام درست اجرا شود اما تلاشی صورت نمی گیرد که حقوق شهروندی درست رعایت شود .اگر الله شما تمام بشریت را یکسان خلق کرده چرا باید مسلمانان تافته جدا بافته باشند. این سیستم مگر فرقی با قرون وسطی در مسیحیت دارد که چه بسا بسیار بدتر از آن است . در سایه همین اسلام عدالت کستر شما که چه فجایعی صورت نگرفته . اگر میگویید که این به خاطر روحانیت فاسد است باید بگویم ریشه این فساد مربوط به هزاروجهارصد سال پیش است . این درخت تنومند جبر و ظلم ریشه های عمیقی در وطن ما دوانده . اگر معتقد هستید که بلاد کفر هم چنین است و چنان اما من به شما میگویم در بلاد کفر قوانین بشری نه صددرصد بلکه حداقل هشتاد درصد درست و منطقی تر اجرا میگردد. آزادی دینی و تعیین نوع نگرش از حقوق اولیه انسان هاست که در سایه حکومت ملاها به طور کامل پایمال شده است . این از ویژگیهای بارز حکومت دینی است . هر دینی وقتی به قدرت برسد دیگر ادیان و عقاید و نگرش ها را شدیدا نابود و لگد مال میکند . از شما میپرسم اعدام های متعدد توهین به زن ایرانی تجاوز به دختر و پسر شکنجه دزدی های سرسام آور که در اندک زمانی به دست فراموش سپرده میشوند اعتیاد فقر نابودی ضخائر ملی نابودی تاریخ و فرهنگ ایرانی نابودی طبیعت زیبای ایران …… وای از این همه //// این باور ویرانگر به وطن ما تراوش کرده . کسی را جرات سخن گفتن نیست این است اسلام کامل ترین دین و رهایی بخش ترین باور . و افسوس که نسل جوان ما که همه چیز خود را باخته اند وقتی هم که معترض میشوند فریاد بر می آورند رای من کو . نمی پرسد سرمایه به تارج رفته من کو نمیگوید شغل و آینده من و فرزندم کو و ….. وای دلم خون است از این همه بیدا و ظلم . نفهمیدم که چگونه کودکی کردم یادم نمی آید کی جوانی کردم همه اش تقلایی بی سرانجام بود اما افسوس که این چرخه هنوز میچرخدو میچرخد و پیش میرود و ویران میکند وطنم و ملتم را . کی این چرخش شوم از حرکت باز میاستد . شما میدانید . اما من به شما میگویم زمانی که ملت ایران از تحمیق دینی رها شوند . ظهور رنسانس ایرانی . زمان کوتاهی دست ناپاک مفت خوران و دروغ پردازن دین مدار وطن فروش . زمانی که نسل جوان در جایگاه دانش و علم و کارو تولید باشد نه در مساجد و حسینیه ها پای منبر دغل بازان و حیله گران دزد ناموش و شرف . نه در شب های محرم . به راستی اگر غذای نذری نبود چقدر حسین مظلوم تر میشد . کارنوال های سیاه پوش محرم که با تمام قوا نسل جوان را هدف قرار داده که از آنها نسلی افسرده و شکست خورده بسازد آماده جهت دریافت سم مهلک و اعتیاد جنون آور مذهبی . که از این باورها چیزی مفید به حال جامعه تولید نمی شود .جز محکم شدن جایگان این انگل های سبک مغز که با تولید اکاذیب روز به روز بر قدرت و ثروت خود می افزایند. به امید روزی که ملت ما راه نجات خود را دریابد وگرنه با رفتن فلان ملا و آمدن ملا نمایی دیگر روزگار به همین منوال و حتی بدتر از این خواهد گذشت . حداقل در زمان فعلی باعث محکم تر شدن جایگاه این مفت خوران میگردد.
حداقل در زمان فعلی باعث محکم تر شدن جایگاه این مفت خوران میگردد.
با درو به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته :
نادر قاضیپور٬ نماینده مجلس:
فساد در واردات قطعات بیکیفیت چینی نقش دارد
۲۲ آبان ۱۳۹۳
نادر قاضیپور٬ نماینده مجلس گفته در خرید قطعات بیکیفیت چینی خودروها از سوی ایران «رانت»٬ «فساد» و «هدیه» نقش مهمی ایفا میکند.
آقای قاصیپور با اعلام این خبر از نهادهای بازرسی در ایران خواسته به پرونده واردات قطعات بیکیفیت خودرو از چین وارد شده و مانع ادامه آن شوند.
وی گفته خودروهای چینی که در خیابانهای ایران تردد میکنند از صنعت چین اخراج شده و استفاده از آنها در این کشور ممنوع است.
این نماینده مجلس همچنین از تحریمهای بینالمللی و هزینه کم تولید قطعات خودرو به عنوان دو عامل مهم دیگر واردات خودروها و قطعات یدکی بیکیفیت از چین اشاره کرده است.
واردات کالاهای بیکیفیت چینی٬ هندی و حتی پاکستانی با افزایش تحریمهای بینالمللی علیه جمهوری اسلامی در سه سال گذشته افزایش بیسابقهای یافته است.
بسیاری از کارگاههای کوچک اقتصادی در پی واردات بیرویه کالاهای چینی ورشکسته شده و اقتصاد ایران با بحران کمسابقه بیکاری مواجه شده است با توجه به خبر فوق که یک نماینده در (استطل ) اعلام کرده . فکر می کنید چه کسی پاسخ گواست آیا این نماینده اسطبل نمیداند که رئیس اتاق بازرگانی ایران و چین اولترا میلیاردر معروف جناب عسکر اولادی نو مسلمان است و یا خودرا در اسطبال فرض میکند و ایشان را ندیده می انگارد! ایشان که در زمان احمدی نژاد گفته بود اجازه دهید من به عنوان یک (کاسب جزء) چک خرید کل زمین های نمایشگاه های بین المللی تهران را فی المجلس تقدیم کنم!!را آیا از مسئولیت مبری میدانند. ! آیا نمیدانند که هر تاجر ایرانی که به چین برای عقد قرارداد برای خرید هر نوع کالا که میرود واز سوی وزارت بازرگانی چین که به فروشنده گان ارجاع میشود . آن فروشنده گان لا دین و کومونیست تعدادی کالای مشابه را به وی نشان میدهند ولی با قیمت های بسیار متفاوت و در مقابل سوال وی میگویند به ترتیب کیفیت این کالا دسته بندی شده هرکدام را که میخواهی انتخاب کن و تاجر بسیار بسیارمسلمان !! ما . نازل ترین وکم قیمت ترین کالا را بر میگزیند به جهت سود های بسیارحلال .که معمولا بسیار سریع در ایران به پول تبدیل می شود و به عنوان رد مضالم هم در تاسوعا وآشورا به جهت سود های باد آورده!! نذری میدهد که خدا قبول کند!! انشا الله !! این است معمای کالا های بی کیفیت چینی!! با احترام تا بعد .
درود بر شما هوا سرد شده چرا داخل کانون نمی ایستید انجا متعلق به شماست
——————-
درود شهاب گرامی
حالا اگر کولاک بود و سوز زیاد یک چیزی. این روزها هنوز سرد نشده. به امید روزهای خوب
سپاس
.
از چه وقت شیخ حسن روحانی شده سخنگوی وزارتخونه امور خارخه؟ من فکر میکردم در ایران زندگی میکنه و مسیول امور مردم در جامعه باشه و مسیول رسیدگی به مشکلات و تله های داخلی کشوری که توسط قاضی ها و مجلسی ها و حزب اللهی ها و سپاهی ها برای مردم پهن شده باشه ولی انگار هر از چندی فقط حرف از توافق و عدم دخالت به انتخابات داخلی ۵+۱ میگه! نشست روضه خوند و ناله حیله وار زد
شما یک آیتالله یا آخوند پیدا کن که برای مصدومان سوخته از اسید پاشی یک روضه و ناله کرده باشند تا بگویم آخوند برای همدردی با ایرانی زاییده شده
ناشناس عزیز اگر کسی پول بدهد چرا که نه چنان اهالی مجلس را به گریه وامیدارند که بیا و ببین البته اگر برادران ارزشی اجازه چنین مجالسی را بدهند! مفهوم بود؟؟
ناشناس عزیز، دو هفته پیش لینک روضه خوانی یه آخوند برای قربانیان اسید پاشی را دیدیم. البته نقطه نظراتش در مورد بانوان همچنان دیدگاه سنتی بود و نه چندان خوشایند، اما انصافا مایه گذاشت.
من یک اصفهانی هستم اما وقتی میبینم به کردها در هر کشوری ظلم میشه ناراحت میشم به امید روزی که همه اقوام ایرانی وهمه مردم جهان بدور از بازی های کثیف سیاسی بتونند کنار هم زندگی کنند.
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله و الصلاة والسلام علی رسول الله وعلی آله وصحبه ومن واﻻه. درپی تدلیس وتشویش ایجاد شده از جانب صداوسیمای استان گلستان نسبت به عقائدواحکام مذهب اهل سنت وجماعت،مولانا محمد حسین گرگیج امام جمعه آزاد شهر (حفظه الله ورعاه) با شجاعت ودلیری وبیان قاطعش عقیده اهل سنت وجماعت را در مسئله عزاداری وسینه زنی واضح وآشکار فرموده ، من هم وظیفه خود دانستم، اول: از بیانات ایشان تشکر و قدردانی کنم که به حقیقت یاد و سیره علمای ربانی وغیور و حق گوی امت اسلام را در ما زنده میکند و امیدوارم در بیان حق ثابت وپاینده باشند. دوم: در تایید سخنان ایشان ابراز می دارم همانطور که معلوم و مشهود است فقهای مذاهب اربعه در کتب فقهی خود احکام تعزیه به صورت صحیح و حرام بودن نوحه خوانی وجزع وفزع باسینه زدن وامثال آن را بیان فرموده اند بطور مثال در کتاب المنهاج در اختصار کتاب محرر،یکی از مهمترین کتب فقهی علمای شافعی مذهب امام نووی رحمه الله میفرماید (ویحرم الندب بتعدید شمائله والنوح والجزع بضرب صدره ونحوه) مرثیه خوانی بابیان کردن صفات و خصوصیات فرد مرده ونوحه خوانی وبی تابی با سینه زنی وامثال آن حرام
میباشد. در روایت صحیح بخاری(1294)ومسلم(103) پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید:(لیس منا من ضرب الخدود وشق الجیوب ودعا بدعوی الجاهلیة)کسی که برصورتش بزند و گریبانش را پاره کند و آیین وندای جاهلیت (در تعزیه)را انجام دهد از ما نیست. در مقابل با وضوح این امر سایتها ونهادهای تندروبا اهانت کردن به مولانا گرگیج ونقل قول از افرادی که دین خود را برای کسب مال دنیا وچاپلوسی وتملق فروخته وبراحتی کتمان میکنند حقد وقصد سوء خود رادر تدلیس عقائد اهل سنت دوباره آشکار کردند.لذا من این گستاخیهارا مخصوصا به مولانا گرگیج حفظه الله محکوم میکنم. سوم:باید دانست که اهل سنت تمام صحابه وخواندان پیامبر صلی الله علیه وسلم رابدون استثناء دوست دارند ومحبت قلبی خود رانسبت با آنان با ترضی در قول وتبعیت در عمل،تصدیق میکنند. امامان ابوبکر صدیق پدر خانم و یاور و دلسوز و غمخوار و صاحب پیامبر وتایید شده قرآن(اذهما فی الغار اذ یقول لصاحبه لاتحزن إن الله معنا) و جانشین حیاتش در نماز و وفاتش در خلافت ،و عمر فاروق پدر خانم پیامبر و موید قرآن در آیات 83 نساء و 67 و 68 انفال و 5 تحریم و صحابی جلیل و جانشین عادل خلیفه پیامبر، و عثمان ذو النورین همسر دو دختر پیامبر و صاحب شرم و حیا
حافر بئر رومه و تجهيزکننده جیش العسرة و مژده داده شده به بهشت خلیفه سوم، و علی کرار همسر فاطمه دختر پیامبر صحابی بزرگوار فاتح خیبر و قاضی ترین اصحاب خلیفه چهارم رضی الله عنهم اجمعین نزد اهل سنت محبوب میباشند و بزرگداشتشان بعد از انبیا علیهم السلام در اولویت قرار دارد. باید دانست که محبت اهل سنت به امام علی وحسن و حسین رضی الله عنهم حقیقی و واقعی است چون پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید (آیة الايمان حب علی …. )صحیح مسلم و میفر ماید(سیدا شباب اهل الجنة الحسن و الحسین )مسند امام احمد. ومعتقد به شهادت مظلومانه امام حسین میباشند و ادعای بغض وکینه اهل سنت نسبت به آن بزرگواران افترا ودروغی آشکار است. چهارم: خطاب به تمام کسانی که خود را شیعه نام گذاشته اند – شیعه یعنی تابع – بدانید که متبعان حقیقی این ائمه بزرگوار یکتا پرستان مخالف ظلم وستم میباشند .تبعیت تنها ادعای محبت نیست، بلکه محبت راستین وصادقانه در پیمودن راه و دینشان است. این ائمه بزرگوار بعد از توفیق الهی با خالص کردن عبادت برای الله تعالی وکوشش برای منفعت مردم ودفع ظلم از آنها به این مقام رسیده اند. لذا به جای عبادت قبر و توجه به غیر الله با پیمودن راه
پیامبر و ائمه در تمسک به توحید و یکتا پرستی وترک خرافات و بدعت همانند آنان تمام اعمال و عباداتتان را برای خدا خالص گردانید. پنجم: در ردگفته های هاشمی رفسنجانی میگویم که انتقاد شما از مراسم عمر کشان ولعنت صحابه وامهات المومنین تنها افراد بی خرد را گول میزند چون تا زمانی که شما معتقد به جواز اهانت ولعنت مقدسات اهل سنت وتوجه واستمداد از قبر و تبدیل شریعت اسلام به عقائد باطل و قوانین وضعی باشید و دست از ظلم و ستم فرهنگی و اقتصادی و سیاسی به مردم مسلمان وشریف ایران بصورت عملی نکشید سخنانتان در قالب شعار باقی خواهد ماند. نمونه بارزش وجود سی و چند نفر از جوانان عقیدتی اهل سنت غرب کشور محکوم به اعدام، تنها به جرم دفاع و اعتراض در مقابل توهیناتی که به مقدساتشان شده است در زندان رجایی شهر کرج میباشد. از یک طرف شعار برداشتن مراسم عمر کشان و از طرفی صدور و اجرای حکم اعدام برای منتقدان و معترضان نسبت به هتک حرمت مقدساتشان ، چنین تناقضی مقبول نخواهد بود. و همچنین نسبت به تایید سخنان مولانا محمد حسین گرگیج از جانب کاک حسن امینی نیز تشکر قدردانی بعمل می آورم.
کاوه ویسی معروف به ماموستا خالد منصور بلاغی 20محرم برابر 22 آبان 1393 زندان رجایی شهر کرج
عزا داری یک جور تظاهر است و در معنا یعنی اینکه به دروغ خودت را غمگین نشان دهی. این بزرگترین انحراف از قرآن و اصل دین است چون اشاعه دهنده دروغ و تظاهر است.
درود به محمد نوری زاد عزیز
این سیسیتم از هر راهی استفاده میککند که مردم را گمراه کنند از همه به طوری استفاده میکنند از هنرمندان ما هم سوء استفاده کردند و میخواهند ما را به انتقام وادارند بخشش و بخشیدن خوب است در یکی زیاد و در دیگری زودتر امروز فهمیدم الهام چرخنده مریض است باور کنید مقصر نیست هر کس توانی دارد و یک جور میشود گولش زد الهام چرخنده هم از ای هاست که تن به این سیسیم نداده است سشیستم به هنرمند تن میدهد تا چهره را خراب کند و نشان دهد مردم انتقام جو هستند دوست دارم برای این بانو دعا کنند و یک جور به این بانو خبر ببرند که مردم از شما ناراضی نیستند و شما را بخشیدند
هر کسی هستید و هر کجا بخشش را از یاد نبرید دوست دارم در مورد این هنرمند بنویسند یک جور روحیه به این بانو هنرمند بدهند قلبش مریض است و منظر روحیه مردم برایش دعا کنید و هر کاری کرده است عیبی ندارد گذشت کنید ثابت کنید هنرمند را می شناسید
————————-
سلام مهدی گرامی
بله، من نیز با شما موافقم. مردمان بخشنده، حتماً مردمانی نیک تر و فهیم تر از مردمان کینه جوی و عبوس و اهل هیاهویند. بخشایشی که به تار و پود فرد خاطی نفوذ کند و قدرش را بداند. من حتی می گویم: فرد بخشنده، چشم به راه قدر دانی نیز نیست. او می بخشد، چه طرف قدرش را بداند و چه نه.
سپاس
در عجبم که برای گناهان ناکرده مردم باید از صبح تا شب از الله مسلمین طلب عفو کنند ولی شما مردم را تشویق می کنید تا کسانی را که هنوز بر مواضع جنایتکارانه خود پافشاری کیکنند و آدم می کشند ببخشند!ایا نباید لاقل طرف که اینهمه جنایت را کرده دست از جنایت بردارد و طلب بخشش کند؟بخششی در حالت ضعف و ناتوانی چه معنی جز تسلیم میدهد.مسلمن منظور من به یک فرد و یا فرد مورد نظر شما نیست کله موضوع کلی بخشش است.
درود بر جناب نوریزاد و هم میهنان ارجمند
آری بخشش بسیار بزرگوارتر٫ انسانیتر و آرامش بخشتر از کینه و انتقام میباشد ولی مد نظر داشته باشیم که بخشش نیز مانند بسیاری از روابط اجتماعی یک راه دو طرفه هست.
منظورم این هست که در حال حاضر قلب بانو الهام چرخنده مریض است و پشتیبانی احساسی هم میهنان شاید در بازگشت سلامتی به وجود ایشان تعجیل به عمل آورد ولی ایشان در حال کما نیستند و حضور ذهن ایشان صدمه ای ندیده است لذا سؤال میکنم آیا بهتر نبود که ایشان در یک حرکت انساندوستانه و عاطفی پیشقدم شده و ازهم میهنان خود برای پشتیبانی و قدردانی از گروهی که هنوز خون هزاران بیگناه ایرانی(اکثرا جوان) بر روی انگشتانشان خشک نشده است و هر روز بمقدار آن اضافه میشود طلب بخشش میکردند؟
من اطمینان دارم اگر این بانو دست به این عمل نچندان مشکل بزنند بر هزاران قلب شکسته نور امید خواهند دمید و اکثریت قریب به اتفاق هموطنانشان از اعماق دل ایشان را مورد بخشش قرار داده و برای بهبود هر چه زودتر ایشان دست دعا بالا خواهند برد. اگر تمامی ایرانیان این خانم را ببخشند فقط یک دل شاد و آرام خواهد شد ولی ایشان با یک عمل مشابه و نسبتا آسان لبخند بر روی چهره خانواده های عشقی٫ اعرابی٫ موسوی٫ محمدی٫ آقا سلطان٫ بهشتی٫ سیرجانی وووو هزاران خانواده و هم میهنان دیگرش خواهند گذاشت
شاید ایشان بخاطر کسالت و بیماری این موضوع به ذهنشان خطور نکند لذا اگر بنده با ایشان در ارتباط بودم به یقین این موضوع را بایشان خاطر نشان میکردم تا چنین فرصت کمیابی از دست نرود.
با احترام
درود به محمد نوری زاد عزیز
بخشش و بخشیدن کار خوبی است در یکی کمتر و در یکی بیشتر در یکی زود خودش را نشان میدهد و در دیگری دیرتر
از انجا که این ها از هر طریقی سوء استفاده میکنند در هر کاری از هنرمند هم سوء استفاده می کنند با خبر شدیم الهام چرخنده مریض است واقعا بی گناه است دوست دارم برایش دعا کنند تا خوب شود و یک جور به این هنرمند بگویند مردم میدانند شما هیچ گناهی ندارید و بخشش مردم به گوشش برسد
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : در سایت باز تاب خواندم که ابومازن رییس فلسطینیان تاکید کرده که قیمومیت اردن بر فلسطین از دیدگاه همگان محرز است ؟ چگونگیش را بعدا خواهیم دانست ! با توجه به این که دولت عربستان سعودی سالیانه مبالغ هنگفتی از در امدی که از حجاج به دست می آورد را به کشور اردن هاشمی تقدیم میکند !! از جنابان سید مرتضی و مصلح گرامی و دیگر مطلعین خواهشمند است دلیل این کار را به ما توضیح دهند ! با توجه به قراین تاریخی خانواده هاشمی که در اردن مستقر هستند! با احترام
با سلام
امروز مي خواهم فردي را معرفي كنم كه با اينكه در مصر و جهان عرب خيلي معروف است تقريبا در ايران
ناشناخته مانده است
مصطفى لطفي بن محمد لطفي بن حسن لطفي أديب مصري نابغ في الإنشاء والأدب، انفرد بأسلوب نقي في مقالاته ، له شعر جيد فيه رقة، قام بالكثير من الترجمة والاقتباس من بعض روايات الأدب الفرنسي الشهيرة بأسلوب أدبي فذ، وصياغة عربية في غاية الروعة. لم يحظ بإجادة اللغة الفرنسية لذلك أستعان بأصحابه الذين كانوا يترجمون له الروايات ومن ثم يقوم هو بصيغتها وصقلها في قالب أدبي . كتاباه النظرات والعبرات يعتبران من أبلغ ما كتب في العصر الحديث.
————————
مصطفى لطفي يك اديب مصري بود او بيشتر تحت تأثير ادبيات فرانسه بود و چون به زبان فرانسه مسلط نبود بنابراين
ا ز ترجمه ي آن آثار كه دوستانش كه مسلط به زبان فرانسوي بودند بهره مي جست و او اين روايات و داستانها را
در قالب جديد و ادبي به علاقه مندان عرضه مي كرد
مصطفى لطفي 2 كتاب معروف دارد
1= العبرات
2=النظرات
———–
مصطفى لطفي متولد سال 1876 ميلادي و در سال 1924 وفات يافت
—
Mustafa Lutfi el-Manfaluti (1876–1924) was an Egyptian writer and poet who was born in the Upper Egyptian city of Manfalut to an Egyptian father and a Turkish mother.[1]
He memorized the Quran before the age of twelve. He studied at Al-Azhar University in Cairo. He translated and novelised plays from French, and wrote (and translated) several short stories. His most famous work is a collection of his articles under the title: el-Nazarat (Arabic: النظرات).
One of his most notable traits is that he couldn’t read or speak French. He asked some of his friends to translate the play or the book to Arabic, then he rewrote them.
Some of his books are:
Majdolin (Arabic: ماجدولين)
Al-Abarat (The Tears) (Arabic: العبرات),
Ash-Sha’er (The Poet) (Arabic: الشاعر),
Fee Sabeel Et-taj (For the Sake of the Crown) (Arabic: في سبيل التّاج),
Al-Fadeela (Virtue) (Arabic: الفضيلة
—————————————–
http://www.britannica.com/EBchecked/topic/361825/Mustafa-Lutfi-al-Manfaluti
بادرود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته:با سلام به عبد الله گرامی . آقا عبد الله نام پدرتان چیست . نام مادرتان کدام است . نام پدر بزرگتان . نام مادر بزرگتان . نام پدر پدر پدر بزگتان چه بوده ؟ تعجب می کنید؟ نه تعجب می کنید؟ لطفا تعجب نکنید! اگر این سوال را از من هم می پرسیدند شاید به یکی دو مورد بیشتر نمی توانستم پاسخ گوباشم خب معلوم است که هیچ کس تاکید میکنم هیچ کس به این پرسش نمی تواند پاسخ دهد! خوب فکر میکنید شما را به تمسخر گرفته ام ؟ خیر! چنین نیست ! می خواستم بگویم که این قومیت و قبیله اندیشی دوره اش دیگر گذشته من و یا طیفی دیگر اگر بارها تاکید می کنیم که قوم وحشی عرب ! نه اینکه منظور اعراب فعلی باشند! منظور اصلی اعراب بدوی و بیابان گرد آن زمان کذایی هستند والا الان هستند اعرابی که به تمام فامیل بنده و بعضی ایرانیان ارجهند و متمدن تر هستند و بلعکس! ایرانیانی که به کل تیره اعراب افزونی علمی و سلوکی دارند! ببینید منظور خود را روشن تر بگویم! طی قرون گذشته بارها این کشور پهناور دستخوش انواع بلایا و جنگ های خانمان بر انداز بوده ودر صدر اسلام که جای خود دارد برده گیری و کنیز گیری فراوان را تجربه نموده است. و تعداد بی شماری از ایرانیان به عنوان برده و کنیز به دیار های دیکر گسیل شده اند و اعراب به ایران نقل مکان نموده اند پس هیچ کس نمی تواند ادعا کند که مثلا من از فلان تیره هستم و دیگری فلان تیره امکان دارد این اشخاصی که شما به عنوان فخر تبار اعراب نام میبرید فرزندان ایرانیان کنیز و برده ایرانی باشند ویا فلان شاعر و یا فلان دانشمند ایرانی از نواده گان اعراب یورش برده به ایران ! نمی دانم متوجه منظور من شده اید؟ ولی این دلایل باعث نمی شود که منی که شاید از تبار اعراب بدوی باشم از اعراب وحشی آن دوره به نیکی یاد کنم و شما که عرب زبان هستید تاکید میکنم عرب زبان ! شاید از سلاله ایرانیان پاک نهاد!. به نیاکان خود به عنوان قوم شکست خورده توهین کنید! در هرصورت چیزی که اصل است این است که اعراب آن دوره بسیار وحشی (به علت شرایط جغرافیایی) و ایرانیان به علت شرایط جغرافیایی بسیار متمدن تر بودند! حال چرا از آن وحشی ها بد می گوییم؟ چون غلاوه برکشت وکشتار های فراوان کل زیر ساخت های این مملکت بعنی انواع ابنیه و دست نوشته های علمی و تاریخی و شعر ووو . را نابود کردند تا از تحقیرذاتی درون خود خلاص شوند ویا لفظ موالی را برای ایرانیان به کار بردند که تحقیر بیشتری کنند .آن بی پناهان را. ولی ایرانیان برای آن وحشی ها خط عربی و آیین دیوانی را به ارمغان بردند. و ثابت نمودند که قوم بر تری هستند! ولی آن وحشی ها جزیه راهم که از بزرگان ایران میگرفتند با پس گردنی بود که خوار و خفیف کنند آن بی چاره گان را. واگر عربی میدید که ایرانی سوار اسبی الا غی استری شده . آن ایرانی نگون بخت موظف بود که فورا از آن حیوان پیاده شده و آن حیوان را تا مقصدآن حرامی تقدیم کند . واگر استنکاف می کرد حاکم جان ومال وناموس آن ایرانی را به آن عرب وحشی هبه مینمود ! آن دوران به پایمردی ایرانیانی مثل ابو مسلم خراسانی . یعقوب لیث صفاری مازیار بابک افشین و دانشمندانی چون ابن مقفع رازی جابر ابن حیان وبسیار زیادی پاک نهاد به این دوره متصل شد ولی آیا شما که از این اعراب معاصزی که نام بردید میتوانید از اعراب قدیمی دانشمند علمی یاد کنید ؟ ویا فقط جمعی مورخ را میتوانید به ما بشناسانید؟ هنرمندانی مانند فریداترش یا ام کلثوم که خنیای عربی (موسیقی عربی) را در جهان بلندآوازه کردند نه با عرب کاری دارند نه با اسلام سر سازگاری. روزی از حسنین هیکل نویسنده مصری پرسیدند که شما مصریان با آن پیشینه فرهنگی پر بارچراعرب زبان شدید؟ می دانید چه گفت آن جوانمرد؟ گفت برای آن که ما در کل مصر یک فردوسی نداشتیم !!! با احترام
سلام
حقوق در ایران / سخنرانی محمدعلی فروغی در دانشکدۀ حقوق، در سال ۱۳۱۵ شمسی
برگرفته از: http://talashonline.net
مرحوم محمدعلی فروغی ذکاءالملک طابثراه در سالهای آخر عمر، در نظر داشت نطقهائی را که در هر موقع به مناسبت، در محافل ادبی و یا در مجلس شورای ملی و یا در مواقع رسمی ایراد کرده است، با مقالات کوتاهی که نوشته است، یکجا فراهم آرد که به چاپ رسد.
فهرست این خطابهها و مقالات را بتدریج میفرمودند و من بنده حبیب یغمائی یادداشت میکردم، متن بعضی از آنها نیز برای چاپ فراهم آمد، اما اجل به آن جناب مهلت نداد، و این کار نیز چون بسیاری از دیگر کارهای ادبی که شروع کرده بودیم به پایان نرسید.
یکی از این خطابهها سخنرانی آن مرحوم است در دانشکدۀ حقوق، در سال ۱۳۱۵ شمسی، که اکنون به انتشار آن توفیق مییابد.
کسانی که در سخنرانیهای فروغی از مستمعین بودهاند به خاطر دارند که وی هیچگاه در هنگام نطق مطالب را یادداشت نمیکرد و بسیار آهسته و شمرده حرف میزد، یا سخن میراند. از پشت میز خطابه نیز دور نمیشد مگر یک بار که در نظرم هست در موزۀ ایران باستان در بارۀ «مردمشناسی» سخن میگفت و در ایوانی که میز خطابه را نهاده بودند به آهستگی قدم میزد. رحمهالله علیه.
این خطابه با اینکه نسبه مفصل است، و با اینکه صفحات مجله را گنجایش نیست، چون بحثی جذاب و ممتع است در یک شماره طبع شد.
***
وقتی که از من تقاضا شده که در خصوص تاریخچۀ حقوق ایران و دانشکدۀ حقوق چند دقیقه برای دانشجویان این دانشکده صحبت کنم و آقایان را سرگم نمایم با کمال مسرّت پذیرفتم، زیرا گذشته از اینکه پذیرفتن تقاضای دوستان همیشه مایۀ مسرّت است میان من و این موضوع و این دانشکده مناسباتی است که بیشتر مایۀ مسرّت من میشود. منوچهری که از شعرای خوب ماست غزل مانندی دارد که یک شعر آن اینست:
آنجا که بود مستی ایام گذشته
آنجاست همه ربع و تلال و دمن من
این مغازله را من به دانشکدۀ حقوق میتوانم بکنم چون مناسبات من با این دانشکده از آغاز تأسیس آن است و از ایّام جوانی خودم، زیرا که مبدأ و منشأء اولی این دانشکده مدرسۀ علوم سیاسی است و سالی بیش نیست که مدرسۀ حقوق و بالاخره دانشکدۀ حقوق جای مدرسۀ سیاسی را گرفته است. آغاز تأسیس مدرسۀ علوم سیاسی از سال ۱۳۱۷ قمری است. مؤسس آن مرحوم مشیرالدّولۀ اخیر بود که آن وقت مشیرالملک لقب داشت، و پدرش مرحوم مشیرالدّولۀ اسبق که وزیر امور خارجه بود و بعد صدراعظم شد، و این مسرّتی است برای من که موقعی بدستم آمده که از این دو نفر که به سبب تأسیس مدرسۀ سیاسی به معارف این مملکت خدمت شایان کردهاند ذکر خیر و سپاس گزاری بکنم.
خلاصه، از همان وقت که مدرسۀ علوم سیاسی تأسیس شد بلکه قبل از آنکه کلاسهای آن دایر شود و مدرسه رسمیّت پیدا کند من با آن مدرسه مربوط بودم به مناسبت اینکه اولا مرحوم مشیرالدّوله صدراعظم قصد کرده بود تدریس ادبیات فارسی را در مدرسه به والد من مرحوم ذکاءالملک فروغی محوّل کند. ثانیاً درسهائی که در مدرسه داده میشد هیچکدام کتاب نداشت که دانشجویان بتوانند به توسط مراجعه به آن به فراگرفتن درسهائی که از معلمین اخذ میکنند مدد برسانند، و چون یکی از موادی که در مدرسۀ علوم سیاسی میبایست تدریس شود تاریخ بود ـ که آن زمان اصلاً تدریس آن در ایران معمول نبود ـ میبایست از برای تاریخ هم کتاب تهیّه شود، و چون تاریخ را برحسب معمول میخواستند از ملل قدیم مشرق شروع کنند اوّل کتاب تاریخی که در صدد تهیۀ آن برآمدند تاریخ ملل قدیم مشرق بود، و اتفاقاً تهیۀ آن کتاب را به من رجوع کردند و آن اول کتابی بود که برای مدرسه تهیه شد.
پس میبینید که از تاسیس مدرسۀ علوم سیاسی که در واقع مقدمۀ همین دانشکدۀ حقوق بود و سی و هشت سال قمری میگذرد، و آنوقت شما اقایان هیچ کدام بدنیا نیامده بودید. مقصودم البته آقایان دانشجویان هستند نه آقایانی که محض تشویق دانشجویان و اظهار محبّت به بنده تحمّل زحمت فرموده مجلس ما را مزّین و ما را متشکر ساختهاند.
سی و هشت سال در عمر یک کشور و یک ملت زیاد نیست ولیکن اتفاقاً این سی و هشت سال اگر از کمیّت چیزی نیست، از کیفیّت، یعنی از جهت اموری که در این مدّت واقع شده چه در ایران و چه در خارج ایران اهمیّت بسیار دارد، و در دنیا کمتر سی چهل سالی است که این همه وقایع داشته باشد، و احوال ماقبل و مابعد آن این اندازه متفاوت باشد. وقایع تاریخی این مدت را چون شما دورۀ تمام تاریخ را خواندهاید البته میدانید و حاجت به تذکار نیست. من فقط در ضمن بعضی قصهها و تذکارها تفاوتی را که در احوال مردم و ملت و دولت روی داده با مناسبت با موضوع این صحبت یادآوری میکنم.
آن زمان هنوز با کفش به اطاق آمدن قبیح بود، و روی صندلی نشستن معمول نشده بود، بدون لباس بلند از قبیل عبا یا لباده بحضور بزرگان رفتن بیادبی، و اصلاً بیلباس بودن جلف و سبک بود. لباس و کلاه همان بود که شما در اول عمر داشتید اگر فراموش نکرده باشید، اما یقه و دستمال گردن زدن خیلی نادر بود و تقریباً منحصر بود به کسانی که مدتی در اروپا اقامت کرده بودند، آن هم نه همه کس، و غالباً اسباب زحمت هم بود، یعنی بسا بود که در بعضی کوچهها و محلهها معترض فوکلیها میشدند و اگر فحش و کتک در کار نمیآمد مضمون و استهزاء فراوان بود، و البته از داستانهائی که در باب فوکل و کشمکش فوکلیها و متجدّدین با قدیمیها که مدت چندین سال در کار بوده مطّلع هستید.
من خودم آن اوقات فوکلی نبودم معهذا بعضی حکایتهای با مزه دارم، از جمله اینکه در جوانی برعکس امروز موی سرم فراوان بود و زحتم میداد. آن زمان مردها زلف داشتند من هم یک مدت مثل همه زلف میگذاشتم، عاقبت از دست زحمت زلفها بنا گذاشتم که موی سرم را به شکلی که حالا معمول است و همه دارند در آورم. روزی در کوچهای میرفتم و بچهها مهره بازی میکردند، ملتفت نشدم و پایم به یکی از مهره برخورد و مهرهها را جا به جا کرد. طفلی که مهره متعلّق به او بود البته خللی در بازیش پیدا شد. من که گذشتم و آن طفل جا به جا شدن مهره را دید شنیدم که پشت سر من میگفت، قربان آقای وزیر مختار!و البته مقصودش وزیر مختار فرنگی بود و حال آنکه از فرنگیمآبی غیر از همان موی سر چیزی نداشتم.
عینک زدن جوانها آن زمان خیلی به نظر غریب میآمد و حمل بر خودنمائی و فرنگیمآبی میشد. اتفاقاً من از جوانی چشمم نزدیکبین بود و از این بابت در کوچه و بازار به زحمت بودم. دوستی داشتم کحّال، به من اصرار کرد عینک بزنم، و میگفت هر چه تأخیر کنی چشمت ضعیف میشود. ناچار عینکی شدم. یک شب در کوچه میرفتم، کوچه هم تاریک بود و هم ناهموار و من در حرکت به زحمت بودم، و مکرّر خم میشدم و سعی در دیدن پیش پای خود میکردم. یکی از بچههای کوچه که عجز مرا دید گفت عینک را بردارید تا چشمتان ببیند.
وقتی یکی از کسان من که او هم عینک میزد، روز نهم محرم در کوچهای شنید یکی به دیگری میگوید این کافر را ببین که روز تاسوعا هم عینک میزند!
با کارد و چنگال غذا خوردن آن زمان معمول نبود و با دست غذا میخوردیم. تازه که شروع به استعمال کارد و چنگال کرده بودیم رفیقی داشتیم خوش صحبت و مضمون گو برای فرنگیمآبی ما مضمون میگفت که آقایان سکنجبین را با کارد و چنگال میل میفرمایند!
تصور نفرمائید که این قصهها خارج از موضوع است، اینها تاریخ است و تاریخ مفید همین است. البته میدانید که امروز در تعلیم تاریخ بیشتر نظر دارند به چگونگی احوال و اخلاق و آداب و رسوم مردم و تفاوتهائی که بمرور زمان میکند و بجنگ و بصلح و شرح زندگانی رجال کمتر اهمیت میدهند. و حالا میخواهم بیشتر به اصل موضوع گفتگو بپردازم.
موضوع گفتگو حقوق و دانشکدۀ حقوق بود. شاید بعضی از آقایان باشند که در باب لفظ حقوق و معنی آن توضیحات لازم داشته باشند.
حقوق از اصطلاحاتی است که در زبان ما تازه است و شاید بتوان گفت که تقریباً از همان زمان که مدرسۀ علوم سیاسی تأسیس شده است این اصطلاح هم رایج گردیده و آن به تقلید و اقتباس از فرانسویان درست شده است، و در همه ممالک اروپا برای این معنی این قسم اصطلاح ندارند. فرانسویان مجموع قوانین و مقررات الزامی را که بر روابط اجتماعی مردم حاکم است droit میگویند، و ما چون این کلمه را «حق» ترجمه کرده بودیم، لفظ جمع آن را گرفته برای آن معنی اصطلاح کردیم، مناسبتش هم این است که قوانین و مقررات الزامی وقتی که میان قومی برقرار باشد مردم نسبت به یکدیگر حقوقی پیدا میکنند که باید رعایت نمایند. حاصل اینکه «حقوق» که میگوییم مقصود قوانین کشور است، و علم حقوق علم به قوانین؛ و دانشکده حقوق مدرسهای است که در آنجا قوانین تدریس میشود. تأسیس مدرسه علوم سیاسی هم برای همین بود که وزارت امور خارجه مأمورینی تربیت کند که به اندازه لزوم از قوانین اطلاع داشته باشند تا بهتر بتوانند در مقابل خارجیان حقوق کشور را حفظ کنند.
هر کشوری که روابط مردم با هم، و با دولت، در آن بر طبق مقررات قانونی باشد آن کشور را قانونی مینامند، و کشورهای قانونی هم اقسام مختلف دارند که برای شما دانشجویان حقوق حاجت به شرح آن نیست. ولیکن این مسئله محل تأمل است که آیا کشوری بیقانون هم میشود؟
در این باب قدری تحقیق لازم است. کشوری که قانون نداشته باشد از نظر روابط دولت با مردم استبدادی است، و از نظر روابط مردم با یکدیگر هرج و مرج است. از این رو نمیتوانید استنباط کنید که کشور بیقانون خیلی کم است و شاید هیچ نباشد، و اگر احیاناً مملکتی در وقتی از اوقات بیقانون باشد دوام نمیکند، چون مردم با هرج و مرج نمیتوانند آسایش داشته باشند، و اگر آسایش از مردم سلب شد یا از داخله خود کشور یا از خارجه قوهٔ پیدا میشود که هرج و مرج را موقوف کند، یعنی قانونی میان مردم برقرار سازد.
چیزی که هست این است که قانونی که در کشور مقرر است صورتها و کیفیتهای مختلف دارد. البته استادان شما وقتی که حقوق را برای شما تعریف و تقسیم میکردند این تحقیق را کردهاند که حقوق گاهی کتبی و مدون است، و گاه عادی و فرعی (عرفی) و گاه بشری و گاه الهی یعنی دیانتی است. پس همین که کشور بیقانون است مگر اینکه ببینیم هرج و مرج است. و گرنه هرگاه هرج و مرج نباشد ناچار اگر قانون مدون و مکتوب ندارد قانون عادی و عرفی یا قانون الهی یعنی شریعتی و دیانتی دارد. یا اختلاطی از این اقسام مختلف، و چنین مملکتی را هم قانونی مینامند، الا اینکه کشوری که قانون مکتوب و مدون دارد و تکلیف مردم در آن روشنتر است و کسانی که با قانون سروکار دارند کارشان آسانتر میباشد.
کشور ما کدام قسم از این اقسام بود؟ البته کشوری که سه هزار سال تاریخ و تمدن داشته باشد نمیشود که بیقانون صرف باشد. از آن طرف میدانیم که تا چند سال پیش قانون مدون مکتوب نداشتیم، پس حقیقت این است که از قسم آخری که ذکر کردیم بود، یعنی در قسمتی از امور قانون شرعی حاکم بود و در قسمی قانون عرفی و عادی؛ الا این قانون هر قسم که باشد خواه مکتوب و خواه عرفی و خواه شرعی، بودنش تنها کافی نیست، مقتضی و متناسب بودنش شرط است، و مجری و محترم بودنش لازم است، و چون سخن به اینجا میرسد کار مشکل میشود، به این معنی که قانون بهر قسم از اقسام باشد در آغاز امر که ظهور میکند و وضع میشود چون اقتضای حال و احتیاج سبب وجود آن شده است غالباً با حوائج مردم مناسب و مطابق است و مرعی و محترم میباشد، اما اوضاع زندگانی مردم و احوال اقتصادی و مادی و معنوی و فکری و اخلاقی آنها، مناسباتشان با خودی و بیگانه، همواره بر یک حال نمیماند، و تغییر میکند، و مقتضیات و احتیاجات دیگرگون میشود، و لازم میآید که قوانین هم بر طبق مقتضای حال تغییر کند. ولیکن متأسفانه این تحول و تکامل همیشه به درستی و چنانکه باید صورت نمیگیرد. عامه مردم عقلشان نمیرسد، خواص هم به علتهای مختلف از این وظیفه خودداری میکنند، بعضی به واسطه غفلت و نادانی، به واسطه لاابالیگری و بیقیدی و بیهمتی، و بعضی به واسطه اغراض و منافع شخصی، زیرا که انسان همیشه طالب منافع شخصی است و متأسفانه همیشه منافع شخصی خود را درست تمیز نمیدهد، و غالباً مصالح شخصی را با منافع عمومی منطبق نمییابد بلکه عکس آن را معتقد میشود، و بنا براین غالباً اشخاص طبقات متنفذ در میان مردم که موفق شدهاند قوانین و آداب جاری را با منافع شخصی و جماعتی خود منطبق کنند، رعایت منافع عامه را مهمل گذاشته جد و اصرار میکنند در اینکه آن قوانین و آداب به حال خود باقی بماند، و تغییر نکند. به این ترتیب طبقه محافظهکار در کشور پیدا میشود. نمیخواهم بگویم محافظهکاران همه منحصراً منافع شخصی خود را در نظر دارند، البته بسیاری از آنها هم منافع عمومی را در بقای اوضاع موجود میدانند، و از روی عقیده و صمیمیت این مسلک را دارند و غالباً وجود جماعت محافظهکار برای جلوگیری از افراط، مفید و لازم است به شرط اینکه خودشان در محافطهکاری افراط نکنند.
در هر حال، چون قوانین و آداب از مقتضای حال خارج شد و مطابق احتیاجات حقیقی نبود اجراء و رعایت آنها مشکل میشود و دو نتیجه بد ظهور میکند.
یکی اینکه جماعت کثیری از اوضاع ناراضی میشوند و کم کم پی میبرند به اینکه جماعتی هستند که در نگهداری این اوضاع مجد و ساعی میباشند، و بنابراین آنها هم در مقابل آن جماعت دستهبندی میکنند، و این دستهبندی غالباً از روی علم و عمد نیست بلکه به طبیعت واقع میشود، یعنی همیشه کسی نمیآید ناراضیها را جمع کند و دستهای تشکیل دهد، بلکه اوضاع و احوال طبیعیه ناراضیها را بهم پیوند میدهد بدون اینکه خودشان متوجه باشند، و این کیفیت، هم در امور کشوری پیش میآید، و هم امور شرعی و دیانتی، خواه قانون و مقررات کتبی و مدون باشد خواه عرفی و عادی. الان در ممالک اروپا که همه قوانین مرتب و مدون مکتوب دارند همین کیفیت به شدت جریان دارد.
در کشور ما هم چهل پنجاه سال پیش، چه در اوضاع دولت و چه در دستگاه دیانت، یعنی چه در شرع و چه در عرف، همین حالت پیش آمده بود لیکن قبل از آنکه این مطلب را دنبال کنم خوب است از نتیجه بد دوم اشارهای بکنم و آن این است که قانون کشور همین که مطابق مقتضیات نشد و رعایت و اجرای آن مشکل شد کم کم حرمت و اعتبارش سست میشود، و چنانکه باید محترم و مجری نمیماند. جماعتی با توجه و یا بدون توجه از خود قانون شاکی میشوند، و گروهی از مرعی نبودنش دلتنگی میکنند، و روی هم رفته همه ناراضی میشوند. این نتیجه دوم هم چهل پنجاه سال پیش در کشور ما کاملاً ظهور کرده بود، و حاصل آنکه هر چند از زمان قدیم در ایران قانون شرعی و عرفی بوده است به موجباتی که شرح دادم اوضاع و حقیقت این بود که قانونی در کار نبود، و همه آن نتایج فاسدی که اشاره کردم ظهور کرده بود، یعنی مردم که آن اوضاع را منافی آسایش و میل و آرزوهای خود میدیدند همواره زبان به شکایت دراز داشتند، و از این جماعت آنها که اروپا دیده یا از جریان امور آنجا آگاه بودند، چون خوشی حال آن مردم و سعادت و ترقی آن ممالک را در سایه قانون میدانستند گفتگو از وضع قانون میکردند. و مطالبه مینمودند، و جماعتی که آن اوضاع را با منافع شخصی خود موافق ساخته بودند در حفظ آن احوال ساعی بودند، تا آنجا که در اوایل عمر من یعنی در اواخر سلطنت ناصرالدینشاه چون اروپا رفتن و اروپا دیدن و تحصیل اروپائی کردن، به عبارت آخری فرنگیمابی را، یعنی مانع میشدند از اینکه کسی به اروپا برود، و در اینجا یا در اروپا تحصیل معلومات بکند. جلوگیری از قانونخواهی و قانونطلبی هم کارش به جائی رسید که بردن اسم قانون مشکل و خطرناک شد.
شما آقایان که امروز در دانشکده حقوق درس قانون میخوانید، و هر روز میشنوید، یا در روزنامهها میخوانید که دولت فلان قانون را پیشنهاد کرده، و مجلس فلان قانون را تصویب نموده، و گاهی میشنوید که چقدر در تکمیل قوانین کشوری و محترم بودن آن اهتمام میشود؛ نمیتوانید تصور زمانی را بکنید که اگر کسی اسم قانون میبرد گرفتار حبس و تبعید و آزار میگردید، ولیکن گواه عاشق صادق در آستین باشد، چه همین پیش آمد برای پدر خودم و جمعی از دوستان و هممشربان او واقع شد و آن داستان دراز است و اگر بخواهم برای شما نقل کنم وقت میگذرد، و چون به قول معروف «شاهنامه آخرش خوش است» چندین ورق از این تاریخ را برمیگردانم و به آخرش میرسم.
همین که نوبت سلطنت به مظفرالدینشاه رسید، آن پادشاه یا از جهت اینکه ضعیف و بیحال بود یا واقعاً متجدد و ترقیخواه بود، بهرحال آن سختیهای زمان ناصرالدینشاه را سست کرد.
آدم که پیر میشود طبع نقالی پیدا میکند، من در این مدت که برای شما صحبت میکنم قصههای بسیار به نظرم میرسد. اما از نقل آنها خودداری دارم، فقط بعضی را که مناسبت با موضوع گفتگوی ما بیشتر دارد نقل میکنم، منجمله این یکی را که به منزله تنفس خواهد بود:
در زمان ناصرالدینشاه روزنامه در ایران منحصر بود به یک یا دو روزنامه که خود دولت طبع و نشر میکرد و آن هم اساسش از مرحوم میرزا تقیخان امیرنظام بود. مندرجات آن روزنامه عبارت بود از ذکر مسافرتهای شاه به ییلاق و شکارهای او و مناصب و مشاغل و القاب و امتیازاتی که به اشخاص داده میشد یعنی اخبار و وقایع ممالک خارجه را هم نقل میکرد، و روی هم رفته چیزی که برای مردم نفعی داشته باشد در آن دیده نمیشد. گاهی از اوقات هم در خارجه یعنی در ترکیه و هندوستان روزنامه فارسی به طبع میرسید، ولیکن از آنها کسی خبری نداشت، و چندان چیزی نمیگفتند، و اگر وقتی حرفی میزدند که به عقیده دولت از مقتضای حال خارج بود از ورود آنها به ایران جلوگیری میشد.
در سال اول سلطنت مظفرالدینشاه، پدر من که دست از طبیعت خود نمیتوانست بردارد، اولین روزنامه غیر دولتی در همین شهر تهران تأسیس کرد، و مندرجات آنرا مشتمل برمطالبی قرار داد که کم کم چشم و گوش مردم را به منافع و مصالح خودشان باز کند. آن روزنامه «تربیت» نام داشت، من هم آن وقت به درجهای رسیده بودم که در کار آن روزنامه ـ مخصوصاً در آنچه میبایست از زبانهای خارجه ترجمه شود ـ به پدرم دستیاری کنم. بنابراین غالباً در باب روزنامه با من گفتگو میکرد. یک روز پرسید مقالهای که امروز برای روزنامه نوشتهام خواندی؟ عرض کردم، بلی. پرسید دانستی چه تمهید مقدمهای میکنم؟ من در جواب تأمل کردم. فرمود مقدمه میچینم برای اینکه به یک زبانی حالی کنم که کشور قانون لازم دارد. مقصودم این است که این حرف را صراحه نمیتوانست بزند و برای گفتن آن لطائفالحیل میبایست بکار ببرد، همین قدر را هم که میتوانست بگوید به پشتگرمی مرحوم امینالدوله بود که خود متجدد و قانونخواه بود.
این واقعه و سؤال و جواب دو سال پیش از تأسیس مدرسه علوم سیاسی واقع شد. این بود احوال دولت یعنی حوزهای که در آن قانون عرفی بیشتر بکار بود. اما قانون شرع و حوزهای که مربوط به این قانون است در چه حال بود؟ اگر بگویم شرح آن بیش از حد شود، لهذا از گفتن آن میگذرم. حاجتی هم نیست، چون خود آقایان مطلع هستید، و در ضمن مطالبی هم که بعد خواهم گفت به بعضی نکتهها برخواهید خورد.
پس از روزنامه «تربیت» روزنامههای دیگر نیز ظهور کرد. روزنامههای فارسی خارجه هم با ما همآواز شدند و غوغائی بلند شد. اول نتیجهای که حاصل شد، مسئله تأسیس مدارس بود. البته میدانید که تا زمان مظفرالدینشاه مدرسه در این کشور منحصر بود به مدارس قدیمی طلاب، و یک دانشکده دارالفنون که از تأسیسات میرزاتقیخان امیر بود، و یک دانشکده مرسومبه مدرسه نظام که نایبالسلطنه کامرانمیرزا به تقلید دارالفنون تأسیس کرده بود. از این گذشته جز مکتبهای سر گذرها چیزی نداشتیم.
از سال سوم مظفرالدینشاه شروع به تأسیس آموزشگاههای جدید شد، اما از ناحیه مردم، نه از ناحیه دولت. اول آموزشگاهی که دولت تأسیس کرد همین دانشکده علوم سیاسی بود که چنان که گفتیم در سنه ۱۳۱۷ دایر گردید، برای تربیت اعضاء به جهت وزارت امور خارجه، مدت تحصیل این مدرسه را چهار سال قرار دادند و مواد تحصیلی عبارت بود از: تاریخ، و جغرافیا، و ادبیات فارسی، و زبان فرانسه، و فقه، و حقوق بینالملل عمومی، و علم ثروت. پس چنان که میبینید مدرسه علوم سیاسی، هم شعبه ادبی دبیرستان را میکرد، هم کار دانشکده را؛ چون که هنوز دبیرستانها به جایی نرسیده بودند که محصلین برای تحصیلات عالی تهیه نمایند، و این مدرسه هر چند برای علوم سیاسی بود ولیکن علوم مزبور بدون تاریخ و جغرافیا فهمیده نمیشود. زبان فرانسه هم که برای اعضای وزارت خارجه لازم است. ادبیات فارسی هم که برای همه کس ضرورت دارد خاصه اینکه کم کم احساس میشد که معرفت به ادبیات در کشور ما رو به انحطاط میرود. این بود که در مدرسه علوم سیاسی این درسهای مقدماتی را هم مجبور بودند بدهند. از علوم سیاسی به فقه و حقوق بینالملل عمومی اکتفا کردند، چون اولاً در چهارسال بیش از این کاری نمیشد بکنند، و بیش از چهارسال هم نمیخواستند دانشآموزان را نگاه بدارند، ثانیاً از شعب مختلف علم حقوق و سیاسی اگر میخواستند درس بدهند چه شعبه را میبایست اختیار بکنند در صورتی که کشور در واقع قانون نداشت، قوانین اروپا را هم به ایرانیان آموختن بیثمر بود.
با مزهتر از همه چیزی است که اگر بگویم از بس با اوضاع امروزی متفاوت است باور نخواهید کرد اما یقین داشته باشید که کاملاً مطابق واقع است. اولاً من هیچ وقت خلاف واقع نمیگویم سهل است عادت به اغراق و مبالغه هم ندارم، و آن این است که تدریس علم فقه در مدرسه علوم سیاسی مشکلات و محظورات داشت، و اگر آن مؤسسه دولتی و مرحوم مشیرالدوله وزیر امور خارجه و صاحب استخوان نبود، یقیناً ممکن نمیشد که درس فقه را جزء مواد تدریس این مدرسه قرار دهند و آن را عملی کنند. حالا شاید نمیتوانید حدس بزنید که این اشکال از چه بابت بود. از بابت اینکه به عقیده آقایان علما تدریس فقه میبایست به مدارس قدیم و طلاب اختصاص داشته باشد، یعنی فقیه بالضروره باید آخوند باشد؛ در آموزشگاهی که شاگردانش کلاهی بلکه فوکلی و بعضی از معلمین آن فرنگی بودند و روی نیمکت و صندلی مینشستند چگونه جایز بود درس فقه داده شود!
باری، از دولت سر تغییر احوالی که در آن چند سال آخر روی داده بود همین قدر درس فقه را جزء موارد تدریس آموزشگاه قرار دادند و غوغایی بلند نشد و چماق تکفیر پایین نیامد. اما کسی هم حاضر نمیشد که معلمی فقه را در این آموزشگاه قبول کند. بالاخره به تدابیر و لطائفالحیل، و به عنوان اینکه درس فقه در مدرسه علوم سیاسی برای فقیه تربیت کردن نیست بلکه مقصود این است که محصلینی که بالمآل به ممالک کفر مأموریت پیدا میکنند به مسائل شرعی که دانستن آن برای هر مسلمانی فرض است آشنا باشند، و ثواب آموختن این مسائل کفاره گناه درسهای دیگر باشد، آخوندی را که آدم خوب و مقدسی بود راضی کردند که معلمی فقه را قبول کند و این مشکل به این ترتیب حل شد، و آموزشگاه بکار افتاد، و چند سال بر این منوال گذشت.
ریاست مدرسه با مشیرالملک بود و معاونت ریاست، یا ناظمی، با مرحوم محققالدوله امین دربار؛ و مشیرالملک یعنی مرحوم مشیرالدوله اخیر علاوه بر ریاست آموزشگاه درس حقوق بینالملل هم میداد. معلمین آن دوره اکثر مرحوم شدهاند. مشیرالملک در همان اوایل امر مأمور وزیر مختاری به دربار روسیه شد و محققالدوله مرحوم در اداره کردن آموزشگاه مستقل گردید. بنده هم بعد از فوت یکی از معلمین چون سنم مقتضی شده بود به معلمی تاریخ برقرار شدم. پس از چندی محققالدوله هم به مأموریت رفت و ریاست آموزشگاه را به پدرم دادند و من هم معاونتش میکردم، و بعد از وفات او ریاست به بنده تعلق گرفت، ودر اینجا لازم است که از مساعدتهای جناب آقای پیرنیا یعنی مؤتمنالملک نیز یاد کنم که از طرف پدر خود آموزشگاه را سرپرستی میکردند، و به علاوه تدریس علم ثروت را هم به عهده خود گرفتند.
پس اول دفعهای که در این کشور علم حقوق بینالملل تدریس شد توسط مرحوم مشیرالدوله اخیر بود، و اول دفعهای که علم ثروت به توسط معلم ایرانی تدریس شد آقای مؤتمنالملک بودند، و اول کتابی هم که در علم ثروت به زبان فارسی نوشته شده است که من برای دانشآموزان همین آموزشگاه از فرانسه ترجمه کردم، و خبر هم ندارم که این اول کتاب دومی هم پیدا کرده باشد. گویا انتظار داریم هرج و مرجی که امروز در امور اقتصادی دنیا روی داده برطرف شود و اصول علم ثروت معین گردد آنگاه در این علم کتاب بنویسیم.
اگر بخواهم وقایع را به تفصیل بگویم و اسامی آقایانی که در آموزشگاه ریاست یا معلمی کرده، یا به اقسام دیگر به دانشکده خدمت کردهاند، یاد کنم، سخن دراز میشود. و در این گفتگو من نظر به وقایع و مطالب دارم نه به اشخاص؛ پس به اختصار گذرانیده عرض میکنم از بدو امر که من در کار آموزشگاه دخیل شدم نقشه و طرحی برای تکمیل آن داشتم، چون آموزشگاه علوم سیاسی را ناقص میدانستم و میل داشتم بقدری که میسر میشود آن را به یک دانشکده حقوق نزدیک کنم. از جمله کارها که کردم این بود که مدت تحصیل را زیاد کردم و از چهار سال به پنج سال رسانیدم، و آن را دو دوره کردم؛ یک دوره مقدماتی، و یک دوره مؤخراتی، و بنا براین گذاشتم که دانشجویان بهر یک از کلاسهایی که به موجب امتحان برای آن مستعد هستند بتوانند وارد شوند، و اگر قوه ورود به کلاس اول دوره مؤخراتی داشته باشند به آن کلاس پذیرفته شوند، و مقصود از این ترتیب این بود که چون دبیرستانها ترقی کنند و مکمل شوند و ما از سنوات دوره مقدماتی مستغنی شویم از آنها کسر کنیم و به دوره مؤخراتی بیفزاییم، و همین مقصود بعدها حاصل شد. ولیکن پس از آن بود که من خدمت این مؤسسه را ترک کرده و به خدمت دیگر مشغول شده بودم؛ و از شما چه پنهان آموزشگاه را با دلتنگی ترک کردم نه دلتنگی از کسی، بلکه از اوضاع که محیط آن زمان برای ترقی معارف و تکمیل آموزشگاه مزبور آن قسم که من مایل بودم مساعد نبود. برای توسعه آن و اضافه کردن مواد تدریس معلمهای اضافی لازم داشتیم، اضافه کردن معلم مستلزم اضافه کردن مخارج این آموزشگاه میشد و دولت آن زمان فقیر بود و نمیتوانست بودجه آموزشگاه را بیافزاید، اگر هم میتوانست مخارج دیگر را واجبتر میدانست؛ بنابراین ترقی و تکمیل آموزشگاه خیلی بتأنی انجامید و آرزوهای ما به صورت حصول نپیوست… برویم بر سر تاریخچه حقوق که در ضمن آن چند کلمهای که از تاریخچه دانشکده باقیمانده است گفته خواهد شد:
تاریخ حقوق در ایران چنان که در کشورهای متمدن دیگر میکنند شایسته است که مورد مطالعه و تحقیقات طولانی و موضوع کتابهای مفصل باشد و یکی از مواد تحصیلی این دانشکده بشود، اما من در چند دقیقه نقالی که برای شما بعهده گرفتهام البته نمیتوانم به این کار بپردازم و فقط چند کلمه از این موضوع راجع به دوره خودمان برای شما خواهم گفت، و آن اینست که بنا بر همان اصولی که در اول این صحبت به آن اشاره کردم، سی سال پیش در اوضاع این کشور تغییر وضع کلی روی داد که منتهی به تأسیس مجلس شورای ملی و عنوان مشروطیت دولت گردید.
قضیه مفصل و از موضوع صحبت ما خارج است. آنچه مربوط به ماست این است که کشور دارای قانون اساسی شد، و یک قسمت از حقوق عمومی داخلی ایران چنانکه درس آن را خواندهاید تنظیم و تدوین گردید. در دو سه سال اول این دوره جدید مجلس شورای ملی و طرفداران آن گرفتار کشمکش با مخالفین بودند، و با آنکه اصل مقصود از آن تغییر وضع، استقرار عدالت، تشخیص حقوق و جریان دادن آن بود مجال نشد که در این زمینه کاری صورت بگیرد، تا اینکه سلطنت مفتضح محمدعلیمیرزا ـ چنان که مطلع هستید ـ خاتمه یافت و دوره دوم مجلس شورای ملی فرا رسید، و موقع شد که به اصل مطلب یعنی تأسیس و تثبیت حقوق پرداخته شود و سزاوار این بود که این کار توسط وزارت عدلیه صورت بگیرد. وزارت عدلیه هم تأسیس شده بود، چند محکمه هم برای رسیدگی به دعاوی مردم بر یکدیگر تشکیل داده بودند، اما نمیتوانید تصور کنید که چه مشکلاتی لاینحل در کار بود. اولاً حصول این مقصود متوقف بود بر اینکه دولت و رجال مملکت طرفدار عدلیه و مقوی آن باشند، متأسفانه بر عکس بود زیرا که اکثر کسانی که آن زمان رجال و متنفذین کشور بودند به زور و غصب و اجحاف اموالی به دست آورده بودند و میترسیدند که اگر قوه قضائیه کشور مقتدر و محترم باشد مدعیان ایشان آن اموال را از دست آنها بیرون آورند، بنا بر این از قوه قضائیه تقویت نمیکردند سهل است تا میتوانستند در ضعیف و بیآبرو کردن و خرابی آن میکوشیدند و شرح این قسمت هم به قدری طولانی است که باید از آن صرف نظر کنم. مشکل دوم اینکه تأسیس یک قوه قضائیه خوب مقتدر محترم حتماً و بالضروره لوازمی دارد که همه آنها را فاقد بودیم. اولاً داشتن یک بودجه کافی در رسانیدن حقوق صحیح منظم به قضات و کارکنان عدلیه بود و حال آنکه دولت ما در حال افلاس بود و اگر هم میخواست برای عدلیه بودجه صحیح تنظیم کند نمیتوانست. شرط دوم داشتن قضات و کارکنان خوب بود که جای آن هم خالی بود. شرط سوم که اساس بود و همانست که موضع گفتگوی ماست یعنی داشتن قوانینی که بر طبق آن قوه قضائیه بتواند حکم صادر نماید ولیکن حصول این شرط اهم از همه مشکلتر بود.
خواهید فرمود پس عدلیه ما آن زمان به قول مولانا جلاالدین: شیر بی دم و اشکم بوده است؛ اگر بگویید کاملاً حق با شماست. عدلیهای که نه اعضاء مواجب و مقرری صحیح داشته باشند، نه قوانینی در دست داشته باشند که بر طبق آن محاکمه کنند چه خواهد بود، و همین بود که متنفذین که اساساً با عدلیه مخالف بودند برای مخالفت خود وسائل خوب هم به دست میآوردند، و عدلیه را ظلمیه میخواندند، الا اینکه اگر رجال کشور عاقل و افراد ملت هوشیار بودند میفهمیدند که عدلیه اگر هم بد باشد آن را ضعیف و بیآبرو نباید کرد، باید اسباب کار را برای او فراهم کرد و تقویت نمود تا خوب شود.
باری، حالا شاید بفرمائید بودجه نداشتن به واسطه فقر دولت در مال بود، و اعضای خوب نداشتن به واسطه فقر ملت در رجال، اما قوانین داشتن چرا مشکل بود. سببش همان چیزی بود که از تدریس درس فقه در دانشکده سیاسی ممانعت میکرد.
حکومت واقعی را علمای دین حق خود میدانستند و نمیخواستند از دست بدهند، در صورتی که هر روز در حکومت خودشان احکام ناسخ و منسوخ صادر میکردند، و اگر عدلیه صحیح درست میشد یا حکومت از دست آنها بیرون میرفت یا مجبور میشدند با قید به نظامات و اصول حکومت کنند، آن هم منافی با صرفه و مصالح آنها بود.
مخالفت آقایان با حکومت قانون چنان اساس و استحکام داشت که تا مدت مدیدی محاکم عدلیه احکامی را که صادر میکردند حکم نمینامیدند و جرأت نمیکردند عنوان صدور حکم به خود بدهند، و رأی خود را در دعاوی راپرت به مقام وزارت عنوان میکردند.
باری در این زمینه هم اگر بخواهم وارد بشویم وقت میگذرد. از همین اشاره که کردم ملتفت میشوید که بهانه این بود که با وجود قانون شرع، قانون دیگر محل احتیاج و جایز هم نیست و حتی چیز دیگر را قانون نمیتوان نامید. اگر این بود که در مجلس شورای ملی وضع قوانین برای عدلیه مشکل بلکه محال بود، یعنی عدلیه نمیتوانست اساس پیدا کند.
از آن طرف اقتضای روزگار و عقیده متجددین قانون را لازم میدانست، و وزیر عدلیه بیچاره میان دو سنگ آسیا گرفتار بود، بالاخره مرحوم مشیرالدوله اخیر که وزیر عدلیه شد، تدبیری اندیشید و در مجلس عنوان کرد که عدلیه محتاج به قوانینی است و آن قوانین مفصل است، و اگر بخواهیم آنها را ماده به ماده از مجلس بگذرانیم سالها بلکه قرنها طول میکشد، از این گذشته ما که در این طریق جدید تازه کاریم در وضع قوانین ممکن است اشتباهات بکنیم و قوانین بد بگذرانیم، بهتر آنست که مجلس به کمیسیون عدلیه خود مأموریت بدهد که قوانینی را که دولت برای عدلیه پیشنهاد میکند، مطالعه و تصویب کنند، و پس از تصویب کمیسیون آن قوانین موقتاً در عدلیه مجری باشد و به آزمایش گذاشته شود، پس از آنکه در عمل معایب آن معلوم شد اصلاحات لازم در آن بشود و پس از تنقیح و تهذیب به مجلس پیشنهاد شود و به تصویب رسیده صورت قانونیت تامه پیدا کند. این طریقه به زحمت زیاد در مجلس قبول شد. اما مشکلات کار در کمیسیون هم کمتر از خود مجلس نبود.
خلاصه، با مرارت و خون دل فوقالعاده و با رعایت بسیار که نسبت به نظرهای آقایان علما به عمل آمد که مبادا حکومت شرعیه از میان برود، اول قانونی که از کمیسیون گذشت قانون تشکیلات عدلیه بود که بر طبق آن عدلیه ایران دارای محاکم صلح و محاکم استیناف و دیوان تمیز و متفرعات آنها گردید، و دوم قانونی که گذشت قانون اصول محاکمات حقوقی بود که تهیه آن را مرحوم مشیرالدوله دیده و زحمت گذراندنش را از کمیسیون کشیده بود، اما هنوز رسمیت نیافته بود تا اول سال ۱۳۳۰ قمری یعنی ۲۵ سال پیش نوبت اولی که من وزیر عدلیه شدم آن قانون را به رسمیت رساندم و حکم به اجرای آن دادم.
من در وزارت عدلیه مدتی نماندم ولی چیزی نگذشت که چون بر طبق همان قانون تشکیلات میخواستند دیوان تمیز را تأسیس کنند تکلیف ریاست آن را به من کردند و پذیرفتم و همان قانون اصول محاکمات حقوقی را به وسیله دیوان تمیز به جریان انداختم. آنگاه با مرحوم مشیرالدوله و آقای حاجی سیدنصرالله تقوی و دو سه نفر دیگر کمیسیونی تشکیل داده به تهیه و تنظیم قانون اصول محاکمات جزائی پرداختیم، و این کار در موقعی بود که مجلس شورای ملی تعطیل بود، و آن تعطیل قریب سه سال طول کشید و مجدداً منعقد نشد مگر بعد از شروع جنگ بینالملل. معهذا وقتی که ما قانون اصول محاکمات جزائی را تمام کردیم آن را هم به عنوان قانون موقتی به جریان انداختیم.
اما تصور نکنید این کارها به آسانی انجام گرفت. کشمکشها کردیم، لطائفالحیل بکار بردیم، با مشکلات و دسیسهها تصادف کردیم که مجال نیست شرح بدهم. منجمله اینکه مقدسین، یعنی مزورهای مقدسنما، چماق شریعت را نسبت به قوانین بلند کردند و در ابطال و مخالفت آنها با شرع شریف حرفها زدند و رسالهها نوشتند که از جمله به خاطر دارم که یکی از آن رسالهها اول اعتراض و دلیلش بر کفری بودن آن قوانین این بود که در موقع چاپ کردن آنها فراموش شده بود که ابتدا به بسماللهالرحمنالرحیم بشود.
با این مخالفتها و ضدیتها و شیطنتها مقاومت کردیم، و چون اقتضای روزگار تغییر کرده بود اساس کار خراب نشد. قوسهای صعود و نزول طی کردیم و به جزر و مدها دچار شدیم اما غرق نشدیم الا اینکه به اصل قوانین هنوز دست نزده بودیم زیرا که قانون تشکیلات و قانون اصول محاکمات حقوقی و محاکمات جزائی چنان که میدانید مربوط به اساس محاکم عدلیه و عملیات آنهاست و فقط محاکمه را تنظیم میکند و حقوق اصلی مردم را بر یکدیگر و اموری که بر زندگانی اجتماعی حاکم است مشخص نمینماید، و این اصول به قوانین مدنی و جزائی استقرار مییابد و قوانین تجارت نیز متمم آن میباشد. ولیکن تهیه این قسمت و پیش بردن آن از آن قسمت اول هم مشکلتر بود زیرا که در آن قسمت در مقابل معارضها و معترضها میگفتیم این قانون نیست مقرراتی است که عملیات محاکم عدلیه را تحت نظم و قاعده درمیآورد، ولی اگر میخواستیم نغمه قانون مجازات و قانون مدنی را بلند کنیم هنگامه برپا میشد که در مقابل قانون شرع قانون وضع میکنند. هر چند در جواب این اعتراضات حرف حسابی داشتیم و میگفتیم در امور جزائی سالها بلکه قرنهاست که قانون شرع در جریان نیست، و اگر قانون مجازاتی برای امروز تنظیم نکنیم معنی آن این است که مجرمین و جنایتکاران نمیباید مجازات شوند، یا باید در عملیات قدیم یعنی گوش و دماغ بریدن و مهار کردن و آدم گچگرفتن و امثال آنها مداومت شود. و اما در امور حقوقی مخالفتی با قانون شرع نیست فقط لازم است که آن قانون مادهبندی شود و به صورت قوانین امروزی تنظیم و تدوین گردد و به فارسی درآید تا مردم تکلیف خود را بدانند و بفهمند و قانون مجری شود. اما این حرفها در مقابل مردم مغرض و بیانصاف مؤثر نبود و ما را از مخمصه محفوظ نمیداشت. این بود که این قسمت را محرمانه شروع کردیم و به اتفاق آقای تقوی و آقای فاطمی مشغول شدیم. در حالی که اطمینان نداشتیم که زحمتی که میکشیم هیچوقت به ثمر برسد و به موقع عمل بیاید. خداوند یاری کرد و تا مقداری از این کار صورت گرفت ورق بکلی برگشت، هم اساس عدلیه از نو ریخته شد و هم قوانین تکمیل و تجدید شد، و آنچه ما پنهانی و با هزار احتیاط میخواستیم درست کنیم علنی و آشکارا صورت گرفت و قوانینی تنظیم شد که امروز در دست دارید و به شما تعلیم میشود، و با آنکه من چانهام تازه گرم شده متأسفانه وقت گذشته است که باز به شرح و بسط بپردازم و از زحمات کسانی که در این کارها دخیل بودهاند تقدیر کنم.
بعلاوه این قسمت دیگر جزء تاریخ نیست، وقایع روز است. و خودتان میدانید و غرض من هم در این بیانات این نبود که اشخاص را معرفی کنم، و از هر کس اسم بردم ناچاری بود که تاریخچهام ناقص و ابتر نشود. و برای تکمیل مرام یک کلمه دیگر مانده است که بگویم و آن این است که برای استحکام اساس قوه قضائیه، و همچنین ادارات دیگر، علاوه بر تهیه قوانین تربیت اشخاص لازم بود، بهترین وسیله برای این کار تکمیل آموزشگاه علوم سیاسی و تأسیس دانشکده حقوق بود که از دیرگاهی منظور نظر بود، و بالاخره در حدد پانزده شانزده سال پیش به این کار هم دست برده شد. وزارت عدلیه یک آموزشگاه حقوق تأسیس کرد و پس از سه چهار سال چنین به نظر رسید و حق همین بود که جدا بودن آموزشگاه علوم سیاسی و آموزشگاه حقوق از یکدیگر معنی و لزوم ندارد. پس آنها را با هم ترکیب کردند و قسمتهای مقدماتی را هم به واسطه اینکه دبیرستانها توسعه یافته بود دیگر محتاج الیه ندانستند و موقوف کردند. و آموزشگاه به وزارت معارف منتقل شد و به صورت حالیه درآمد، اخیراً اسم آن دانشکده حقوق شد و یک شعبه از دانشگاه بشمار رفت، و امیدوارم با توجهاتی که در این دوره نسبت به ترقی معارف میشود روز بروز بر توسعه و تکمیل دانشکده افزوده شود، و دانشکده حقوق ما یک فاکولته حقوق حسابی شود. و از این نکته غافل نشویم که دانشکده حقوق اگر چنان که باید باشد به قوانین کشور خدمت شایان میتواند بکند.
به خاطر بیاورید که دو سال پیش موقع افتتاح شورای دانشگاه در بیانات خود خاطر نشان نمودم در دانشگاه تنها تعلیم علوم نباید بشود بلکه تکمیل علوم هم باید بشود. دانشکده حقوق هم تنها تعلیم علم حقوق، یعنی قوانین را نباید عهدهدار باشد بلکه باید علم به قوانین و حقوق را تکمیل کند، یعنی در قوانین کشور مطالعات نماید و معایب و نقائصی که در آنها هست معلوم و مقامات مربوطه را متوجه سازد تا به رفع معایب و نقایص بپردازند، زیرا چنانکه در آغاز این گفتگو اشاره کردم اوضاع دنیا و زندگانی بشر دائماً در تغییر و تحول است و قوانین هم همین حالت را دارند و هیچوقت نمیتوان معتقد شد که قانون موجود کامل و بیعیب و بینقص است، ولیکن البته وضع قانون خوب و اصلاح قانون ناقص و معیوب علم و معرفتی لازم دارد که اساس آن در دانشکده حقوق باید تحصیل شود، تا وقتی که در علم حقوق به آن مقام نرسیدهاید باید خود را ناقص بدانید ولیکن امیدوار که ناقص نمانید.
* ـ نقل از (مجلۀ یغما) شماره دوم اردیبهشت ۱۳۳۹
چرا یک روحانی مثل آقای مرتضی یا شخصی معتقد مثل جناب مصلح در مورد علوم تجربی و استفاده از فناوری برخاسته از آن که محصول تمدن نوین انسانی (که به غلط آن را تمدن غربی نامیدهایم) تعلل و تردید نمیکند اما وقتی که در مورد علوم انسانی (از جمله درکِ متن، هرمنوتیک و به تبع آن روشهای نوین و علمی تفسیر متون مقدس) که میرسند همان راه رفته و پا خوردهٔ 1400 ساله را ترویج میکنند.
توصیه می کنم این دوستان من باب رد نظرات هم که باشد نگاهی به روش جدید قرآن پژوهی که توسط همکار و همکسوت سابق خود جناب آقای مهدی خلجی در آموزشکدهٔ توانا تدریس میشود بیاندازند:
https://www.youtube.com/watch?v=yhrAh4ma0Y8
(این آدرس جلسه سوم است، بقیه را با کمی زحمت می توانید روی سایت آموزشکدهٔ توانا یا همین یوتیوب بیابید)
جناب مازیار
با سلام
لطفا از نقد شخصیتی پرهیز کنید و فقط مطالب ودیدگاه ها را مورد نقد قرار دهید ،این روش ها که شما از آنها سخن میگویید همه مورد بحث و نظر هستند،ما هم افراد تحصیل نکرده و بی مطالعه و کم سوادی نیستیم ،چون مقایسه کردید عرض می کنم آقایی که نام بردید،باید سالها نزد من تلمذ کند ،شما روش ها را برخ نکشید ،همانطور که من هم نمیتوانم بگویم آقای مازیار شما روش دین شناسی تان را ترک کنید .
این بحث ها به نتیجه ای نخواهد رسید ،شما اگر به مطالبی معتقدید ،راه عقلایی طرح و دفاع از آنهاست ،یا اگر روشی را کارساز میدانید ،طریق درست ،طرح آن متد و دفاع از آن است ،نه اینکه کنار بایستید و روش هایی را درست بدانید و روش هایی را نادرست.
متشکرم
با سلام خدمت سید مرتضی عزیز : من درست متوجه نشدم آیا فرمودید شخص مورد نظر یعنی آقای مهدی خلجی باید سالها نزد شما تلمذ کند؟؟ ویا نظر دیگری داشتید. با احترام
اگر در عرایض بنده کمترین نشانی از توهین به شخصیت کسی باشد، پوزش می خواهم.
با اینهمه مصرّم که نه چنین نیتی داشتهام و نه چنین خطایی از من سر زده. چه، نقض غرض است و منافات دارد با لحنی که در نوشتههای دیگرم منعکس و اصولا ریشه در منش و عادت من دارد.
کامنت من به زبان دیگر جز این نیست که:
چرا منتقدین تفسیر علمی (یا به زعم سنتیها مدرن) از متون دینی، کاربرد اندیشههای نوین را منحصر به استفاده از ابزار و علوم تجربی میدانند؟
انتساب عبارت “معتقدین به راه پاخوردهٔ 1400 ساله” (تعبیری از سنت) به یک روحانی، توهین شخصی است؟
زمانی روحانیان استفاده از میکروفون و آمپلی فایر را (به نقل از سخنرانی مرحوم کافی) حرام میدانستند. اندک اندک این دایرهٔ حرام (در برابر فنآوری) کوچک و کوچکتر شد تا تنها به حوزهٔ اعتقادات و شرعیات رسید. خوب است که با استمداد از ایدههای نوین در علوم انسانی (همان تکنولوژیهای عقلی) همانطور که از فنآوری مادی و علوم تجربی؛ از جامعه شناسی، حقوق، روانشناسی و علوم سیاسی و بخصوص الهیات مدرن نیز بهره ببریم.
همانطور که (باز به تعبیر مرحوم کافی) استفاده از آمپلی فایر عمر و سلامتی واعظین را افزایش داد، باور کنید استفاده از ابزار مدرن علوم انسانی بر نفوذ و وسعت اعتقادات دینی مردم خواهید افزود.
برای شما جای سئوال نیست که جوانانی که از 6 سالگی در زیر بمباران تبلیغاتی نظام دینی ایدئولوژیک رشد کردهاند چرا دسته دسته به مسیحیت می گروند؟ اخیرا خبر از دستگیری چند نوکیش اهل سنت دادهاند. شخصا زنی کم سواد را می شناسم که چندی در کوران مصائب خانوادگی و اجتماعی گرفتار بود. نزد من اعتراف کرد برای غلبه بر آشفتگیهای روحی و پرهیز از سقوط شخصیت به همراه فرزندان نوجوانش مسیحی شده است. و مدعی بود به آرامشی دست یافته که در جلسات روضه خوانی و سایر مناسک مذهبی شیعه هرگز دست یافتنی نبود.
باور کنید اگر جمهوری اسلامی به روشهای جدید جامعه شناسی و علوم انسانی دیگر در تبلیغات خویش تمسک جسته بود، حتی هموطنان اهل اقلیتهای مذهبی دیگر هم گروه گروه به تشیع رویمیآوردند. مشکل در اینست که پاسداران سنت دچار محافظهکاری هستند. و از هرگونه تغییر برمیآشوبند.
چگونه بود که زمانی بعضی از فقها اجرای حدود را در زمان غیبت امام معصوم جایز نمیدانستند؟ اما وقتی جبههٔ ملی به زبان دیگری به لایحهٔ قصاص (مجازاتهای اسلامی) اعتراض کردند، همه را مرتد نامیدند. اینها محافظهکاری است و نه اسلام. باور کنید میشود مسلمان ماند و بر قطع دست، پا نفشرد!
ببخشید طولانی شد. باز هم اگر کامنت سابق من را توهین تلقی کردهاید، از القای توهین متاسفم ولی باور بفرمائید هرچه نگاه می کنم اثری از توهین، چه گروهی و چه شخصی در آن نمییابم.
دوست عزیز
جناب مازیار ،صحبت من بحث توهین نبود ،من گفتم نقد شخصیتی در عرصه عمومی امری کارساز نیست ،مثل اینکه من بدون اینکه به مطالب و نوع استدلالهای شما توجه کنم و بحث استدلالی کنم ،بنشینم بگویم چرا مازیار که میگوید قبلا مذهبی بوده ام اکنون دین گریز شده است یا احترامی برای ادیان قائل نیست ،این نقد شخصیت و زیر سوال بردن شخصیت افراد است ،بله یکوقت شما از یک روش تحقیق و متدولوژی انتقاد میکنید ،در اینجا نباید نامی از شخص بیاورید ،این موهم این است که شما بدون پرداختن به نحوه استدلال طرف مقابل فقط میخواهید ،شخصیت او را منکوب کنید.مطلب من این بود نه توهین ،و من شما را فردی مودب میدانم.
اما کلیت سخن شما نزد من مقبول است ،من کی گفتم که در امر دستاوردهای نوین بشری و تکامل علوم ،فقط باید اکتفاء به استفاده از تکنولوژی های صنعتی کرد و علوم انسانی را باید کنار گذاشت ،من بصراحت میگویم با این سیاست جمهوری اسلامی مخالفم که علوم انسانی را باید حذف و تعدیل کرد ،همانطور که رئیس جمهور هم گفت تاریخ علم را نمی شود تعطیل کرد و فیلترینگ در این زمینه نامعقول است ،معتقدم به علوم انسانی چه در غرب و چه در شرق باید پرداخت و آنرا نقد کرد ،از نظر من هیچ مانعی نیست که در دانشگاههای ما همه نظریات در علوم انسانی مورد تحقیق و تنقیب و نقد واقع شود،اینکه بخواهیم علم را حذف کنیم کارساز نیست.این نظر من است.
در مورد لزوم بهره گیری از علوم اجتماعی و جامعه شناسی در گذشته و حال جمهوری اسلامی نیز با شما موافقم و بحثی ندارم.
جناب مازیار ،شما بدانید که در عرصه تفکر و اندیشه در خیلی از موارد نزاع ها نزاع کبروی نیست ،بسیاری از اینگونه کبراها مقبول است ،و ما نباید تا به تمام اندیشه و آراء افراد چه در حوزه و چه در دانشگاه آگاه نشده ایم ،به آنها بدبین باشیم ،نقد باید نقد روش و نقد رویکرد و نقد اندیشه باشد ،نه آنکه تصورات و توهماتی کلی راجع به جریانها و افراد داشته باشیم ،و چیزی را کمال و چیزی را نقص بدانیم بعد براساس آن نام اشخاص را بیاوریم و آنها را مصداق تصورات غیر مطابق خود بدانیم ،بحث من این بود.
اما سوال من اینجا این است که چرا هرمنوتیک و متدهای نوین تفسیر متن ،نوعا فقط از سوی کسانی عنوان میشود که یا از دین هجرت کرده اند ،یا میخواهند دین را طوری تاویل و تفسیر کنند که با مشتهیات نفسانی آنان هماهنگ باشد ،یا اصلا آنرا بلاموضوع کنند؟ من با بررسی عقلایی تفسیر های نوین متن بطور کلی مخالف نیستم ،اما میخواهم بگویم شما که بقول خودتان از دین هجرت کرده اید و دیگر برای آن احترامی قائل نیستید و فقط برای متدینان احترام قائل هستید ،نباید تصور کنید که هرآنچه که در فرضیات نوین مطرح می شود و پیامد آن گاها تفسیر های غیر موافق با جوهره دین است بی چون و چرا و غیر قابل خدشه است.
در مورد دین گریزی نیز ،آری جای سوال هست ،البته نباید در مورد میزان دین گریزی تکیه بر حدس و تخمین کرد و مبالغه کرد .بلکه لازم است تکیه بر آمارهای دقیق علمی کنیم ،اما بشما می گویم آری دین گریزی نیز مثل سایر پدیده های اجتماعی باید آسیب شناسی شود ،این پدیده هم مثل سایر پدیده های اجتماعی تک علتی نیست ،و نباید هرچه در ذهن ما بود را سبب آن بدانیم ،این مساله نیاز به آسیب شناسی های مختلف سیاسی ،روانشناختی ،روان شناسی تربیت و خانواده و اجتماع و ابعاد دیگر دارد.اینها نیازمند پژوهش است ،من البته با شما موافق هم هستم که کارکرد و عملکرد حکومت دینی نیز از فاکتورهای مهم است ،اما مساله تک علتی نیست.
از توجه شما سپاسگزارم