یک: تابلوهای عاشقانه ای که برآورده ام، تلفیقی از هنر خاتم و هنر نقاشی است. یک آمیختگیِ تجربه نشده ای که نمی دانم تا چه اندازه مقبول افتد. گرچه نقاشی در دل خاتم، سابقه ای بس طویل دارد، اما این که خاتم بر سرِ نقاشی بنشیند، نه راهِ رفته ای است. و البته شاید یکی بگوید: از این کارها فراوان شده اما بی های و هوی. و فردا روزی نیز شاید، هم هنر خاتم و هم هنر نقاشی با زبان بی زبانی فغان بر آورند که ای فلانی، بیا و دست از سر ما بکش و ما را به حال خود رها کن. من اما می گویم: همدلی و همنشینی شرط است. شکل و ظاهر اگر با باطن در آمیزند، و همدلی ها اگر بر این همه بنشینند، چه مَستامَستی به هم می پیچد در این وادی!
دو: خانم ستوده از دور که مرا دید، چند قدمی به استقبالم آمد و با رویی گشاده گفت: ماشاءالله به شما. چقدر وقت می گذارید برای نوشتن. ظاهراً نوشته های مرا تعقیب می کند این بانو. گفتم: به همین خاطر از کار و زندگی افتاده ام و مجبورم میزان خواب را تا چهار پنج ساعت در شبانه روز تقلیل دهم. من در کنار این قدم زدن ها و نوشتن ها باید به نقاشی نیز برسم. گفت: کار بزرگی است این نوشتن ها. و بسیار بایسته تر از خودِ اعتراض و حضور ما در اینجا و آنجاست. و گفت: من نیز باید شروع کنم به نوشتن. این نوشته ها برای تاریخ می مانند.
سه: آقای خندان – همسر خانم ستوده – از پیغام اخیرِ رییس کانون وکلا گفت. این که: خبر داده به نسرین که می خواهم با شما صحبت کنم. گفتم: این یعنی قدم های نخست پیروزی. و گفتم: حضور خانم ستوده در اینجا کلّ حیثیت کانون را زیر سئوال برده و کانون را اسیر و فرمانبرِ وزارت اطلاعات معرفی کرده است. و تحملِ این، شاید برای کانونی ها دشوار باشد و روز به روز نیز دشوار تر شود. آقای خندان گفت: از دست این ها هم کاری بر نمی آید. چرا که حکمی صادر شده و در اختیار این ها نیست که باطلش کنند. گفتم: تنها یکی از فایده های اعتراضِ اینچنینیِ همسر شما باطل شدنِ حکمِ لغو پروانه ی وکالتش است. مهم اما موجی است که در حال شکل گیری است و ما باید از این موج به نیکی مراقبت کنیم. و به جمعی که در اطراف خانم ستوده ایستاده بودند و با وی صحبت می کردند اشاره کردم و گفتم: هرکدامِ این مردم، به شوق حضور به اینجا آمده اند. و بهانه ی حضورشان، حضور همسرِ شماست. ما داریم بر پوسته ی ترسِ مردم ترک می اندازیم. و گفتم: همه ی عرض و طول نظام اسلامی با همه ی پرخاش ها و کینه ها و عصبیت هایش اگر دست به دست هم بدهند، یک ” تو” به خانم ستوده نمی توانند بگویند.
چهار: یک پیرمرد هفتاد و هفت هشت ساله با قدی بلند و کلاهی گِرد و لبه دار و کت و شلواری ساده، سیگار به دست آمد و دست داد و گفت: خیلی جیگر داری آقای نوری زاد. گفتم: از جگر تک تک شما مردم به عاریت گرفته ام. گفت: نه، جیگرِ خودته. و ادامه داد: صحبت هایت را شنیده ام. در ایران باشی و اینجور حرف بزنی؟! این مرد قد بلند، سبیل پر پشتی بر پشت لب داشت که قسمت های وسطِ این سبیل به زردی گراییده بود. وقتی سیگارش را آتش زد، دیدم دودش را از دو سوراخ بینی اش بیرون داد. آن قسمت از سبیل باید هم زرد می شد. صدای گرمی داشت و با اعتنا به سن و سالش، نیک سخن می گفت. وکیل بود. سالها پیش برکنارش کرده بودند.
پنج: پیرمرد قد بلند شاید نیم ساعتی در میان ما بود. سخنی می گفت و می رفت و باز بر می گشت. ته سیگارش را در جوی مقابل کانون انداخت و گفت: من وکیل ضاربینِ رازینی بودم. رازینی را که می شناسید؟ گفتم: بله، کیست که این آخوندِ اعجوبه را نشناسد. و گفتم: وای به روزی که پرده ها فرو افتند و ذات ناجورِ این جماعت و بویژه همین جناب رازینی بر ملا شود. پیرِ قد بلند گفت: بخاطر یک مصاحبه با رادیو فردا کلی درد سر کشیدم. مصاحبه سرِ چی بود؟ سرِ این که چرا این همه اعتیاد؟ در آن مصاحبه گفتم: با عنایت به این که حضرت مستطاب حجة الاسلام و المسلمین آ شیخ صادق خلخالی رضوان الله تعالی علیه این همه آدم کشت، باز اعتیاد زیاد شد و شدیم اول کشور در دنیا از نظر اعتیاد و مصرف مواد. گفت: من در آن مصاحبه یک طرحی دادم اما خودم به نهایتش واقف بودم. طرح من این بود: برای مبارزه با قاچاق مواد، کشورهای دنیا این همه پلیس و دم و دستگاه و کشته و زخمی و وقت و پول صرف می کنند. خب سازمان ملل بیاید از این کشورها پول بگیرد و روی هم بگذارد و بدهد به افغانستان و به او بگوید: این پول اما کشت خشخاش ممنوع!
به پیرِ قد بلند گفتم: کشت خشخاش هم که تعطیل شود، در جای دیگر شروع می شود. همه جا را هم که تعطیل کنند، در آزمایشگاه های خانگی هروئین و شیشه و کرک تولید می کنند. مهم نیاز بعضی از حکومت ها مثل حکومت ماست به این که جوانانشان بجای اعتراض و انتقاد و سرشاخ شدن، درگوشه ای فرو بنشینند و در خماری خمیر شوند. به وی گفتم: ما اکنون پر مصرف ترین کشوریم در میان همه ی کشورهای جهان. شاید قریب به چهار پنج میلیون نفر معتاد رسمی داریم. شما مجسم کن این چهار پنج میلیون آدمِ ” گرفتار و ملتمس” صحیح و سالم بودند و هر روز به پر و پای آخوندهای حاکمیت می پیچیدند که کار و مسکن و احترام و ادب و آب و برق مجانی ای که وعده اش را می دادید چه شد؟ بله، بخشی از سرمایه ی کشور صرف مبارزه ی صوری با قاچاق مواد می شود اما از آن طرف، خیال آخوندهای حاکمیت از این جمعیت چهار پنج میلیونی و خانواده های درگیرشان راحت است. ضمنِ این که خود برادران با ترانزیتِ مواد مخدر، کلی کاسب اند در این میان!
شش: به جوان کاپشن پوش گفتم: زحمت بکش و از مغازه های اطراف یک دفترچه تهیه کن. برای چه؟ برای این که هر که مشتاق است، چیزی برای خانم ستوده قلمی کند. نعمتی در آن میان زیرکی نمود و رفت و با دفترچه ای فنری باز آمد. این دفترچه با دستنوشته ای از پیرِ قد بلند متبرک شد. به وی گفتم: اگر مایل نیستید اسمتان را زیرش ننویسید. که گفت: من چیزی نمی نویسم که علیه خودم مدرک شود. و اسمش را پای نوشته اش نوشت: فراهانی. پیرقد بلند سیگار نداشت. اما بدنش سیگار می طلبید. از یکی از جوانان حاضر سیگار گرفت و کشید و گفت: من پسرعموی بهزاد فراهانی هستم.
هفت: محمود امامی آمد. مردی زجر کشیده و پاکباخته و پنجاه و چند ساله. این امامی با من مکاتبه فراوان داشته است. یک بار نیز خودش را به قدمگاه وزارت اطلاعات رساند. در آنجا، مأموران اطلاعات پاپیچش شدند. امامی بر سر یکی از مأموران اطلاعات خروشید که: مرا از دم و دستگاهتان نترسانید. من تا پای جان پای حرفم هستم. حرفش چه بود؟ بالا تا پایین این نظام دزد اند. مأمور اطلاعات گفت: سوار شو. امامی رفت و سوار 206 اطلاعات شد. او را بردند. در راه به وی گفته بودند: راهت را بکش و برو و بی خیال این نوری زاد شو که این نوری زاد عقل درستی ندارد و زده به سرش و تعادلش را از دست داده. اکنون اما آمده بود که بماند. مقوایی را واگشود و بندش را به گردن انداخت. بر مقوا، از شقاوت اطلاعاتی ها و هجده سال بیکاری و اخراج و دربدری اش نوشته بود.
هشت: یک جوان لاغر و ظریف و با ادب که هر تبسم و لبخندش هزار هزار می ارزید، با جعبه ای شیرینی آمد. برد و جعبه را به خانم ستوده تقدیم کرد. خانم ستوده تشکر کرد و از وی خواست که درِ جعبه را واکند و شیرینی را در میان دوستان پخش کند. این جوان ناب، تا پایان با ما ماند و هرچه من به او گفتم برو هوا سرد است، قبول نکرد. گفت: از شما گرما می گیرم. هوا واقعاً سرد بود.
نه: پیرِ قد بلند پُر بود از حرف. و البته بسیار شنیدنی. از هر در سخن می گفت و من با هر سخنش، ارادت بیشتری با وی می یافتم. در میان سخن باز رو به جمع صدا زد: یکی به من سیگار بدهد. عجبا که در آن میان یکی سیگاری بود و استغاثه ی وی را پاسخ گفت و سیگاری به وی رساند. اکسیژن بود این سیگار برای پیرِ قد بلند. گفت: من در خانواده ای اشرافی به دنیا آمدم. در خانه ای بزرگ شدم که خانواده و فامیل همه دور هم زندگی می کردیم. عموها و دایی ها و خاله ها. در آن جمع، یکی سلطنت طلب بود، یکی توده ای، یکی طرفدار جبهه ملی، و یکی مذهبی بود و طرفدار آخوندها. ما همگی در آن خانه ی بزرگ با هم بودیم بی هیچ تعارضی. هرکس به دنبال خواسته ی خودش بود بی آنکه مزاحمتی برای دیگری فراهم آورد. و نتیجه گرفت: نباید سر به سرِ مردم گذاشت. و باز سیگار خواست اما سیگاری در کار نبود.
ده: بانویی لاغر و شصت و پنج ساله که از سرما دست هایش را زیر بغل برده بود آمد و در کنار پیر قد بلند ایستاد. همسرش بود. به وی گفتم: بانوی خوب، شما ظاهراً محکومید به تحمل سیگار کشیدن های فراوان ایشان. سری به افسوس و ناچاری تکان داد و گفت: بله، چه جورهم. و گفتم: احتمالاً گوشی برای حرف های فراوان ایشان. گفت: البته دیگر حرف تازه ای برای من ندارد. هرچه داشته گفته. مگر این که مهمانی سر برسد و سر صحبت وا شود. هر دو چه خواستنی بودند. گنجی گم شده در میان هیاهوی شهر. پیر قد بلند واقعا یک گنج بود. گنجی از فهم. و سخنانی که هر یکش دُر بود. منتها آمیخته به بو و دود سیگار.
یازده: محمود امامی بر پله های کانون وکلا ایستاده بود و مقوایش را به گردن آویخته بود. می گفت: این اطلاعاتی ها ربّ و روبّ زندگی مرا کاویده اند. آبرو برایم باقی نگذاشته اند. کاری کردند که یازده سال پیش زنم از من جدا شد. اطلاعاتی ها انگار مرا داخل یک آکواریوم گذارده اند و هر تحرکم را زیر نظر دارند. از همه چیزم باخبرند. امروز تماس می گیرند بیا جزیره ی خارک استخدام شو. با هزار بدبختی چمدان می بندم و می روم آنجا می بینم اصلاً استخدامی در کار نیست. با من بازی می کنند این بی همه چیزها. محمود امامی فارغ التحصیل رشته ی مکانیک دانشگاه شریف است. از سال 76 که اطلاعاتی ها به پر و پایش پیچیده اند، تا کنون بیکار است و مسافر کشی می کند. حرفی از روح الله حسینیان می گفت. این که: ما بعضی ها را جوری روانی می کنیم که کارشان به خودکشی بکشد. و نتیجه گرفت: کشتن یعنی چه؟ این ملت را کشته اند اینها. فقط از یک ملتِ کشته شده می شود دزدید.
دوازده: مردی آمد لاغر با ریشی در چانه. پنجاه ساله می نمود. با محمود امامی وارد بحث شد. و گفت: 1400 سال زحمت کشیدند تا برای روحانیتِ شیعه وجهه ای بتراشند و آبرویی. و گفت: این حکومت که پا گرفت، ذات هزار و چهارصد ساله ی اینها رو شد و مردم به ذاتشان پی بردند. و این که: یک استعدادی در آخوندها پنهان بود که فرصت ظهور پیدا نمی کرد. مثل زدن و کشتن و غارت کردن و دروغ گفتن و فریب دادن و حریص بودن و دنیاخواری. اما با پا گرفتن این حکومت، این استعداد باطنی ظهور کرد و جولان گرفت. این مرد نیز سالهاست که بیکار است و به هر در که زده، کاری نیافته. می گفت: ما زنده مانی می کنیم نه زندگانی.
سیزده: یک جوان با کاپشن آبی رنگ و قدی متوسط و بر رویی آرام و نمکین آمد و تا پایان با ما ماند. از شیراز آمده بود. دانشجوی رشته ی پزشکی بود. می گفت: به شوق شما آمده ام. و اگر شما را نمی دیدم بر نمی گشتم شیراز. این جوان، سراغ مرد ” تک جمله ای” را از من گرفت. گفت: اگر او را می دیدم به او می گفتم: درست که سپاه به اموال نوری زاد احتیاج ندارد، اما نوری زاد که به اموالش احتیاج دارد. این جوان پُر بود از رنج. از این که چرا سپاه همه ی عرصه های اقتصادی کشور را قبضه کرده؟ چرا به هیچ بنگاه اقتصادی اجازه ی رشد نمی دهد؟ چرا باید رقم های نجومی، نخست در میان سرداران سپاه و شرکت های وابسته به سپاه دست به دست شود تا در انتهای خط چیزکی نصیبِ شرکتی و جماعتی دیگر شود؟
می گفت: هر کجا پولی جمع شده، سپاه آنجا خانه کرده. سپاه را چه به ورزش؟ سپاه را چه به قاچاق مواد مخدر و لوازم خانگی و لوازم آرایش؟ سپاه را چه به نفوذ در دانشگاه ها؟ می گفت: همین سپاه، برای یک مهندس که در عسلویه بکار گرفته، از وزارت نفت ده میلیون می گیرد اما به خود این مهندس یک و نیم بیشتر نمی دهد. به وی گفتم: در کالیفرنیای آمریکا منطقه ای است به اسم ” اورنج کانتی” . چیزی شبیه پرتقال آباد خودمان. یک منطقه ی اشرافی و گران. سرداران سپاه در این منطقه آنقدر فزونی گرفته اند که بچه های ایرانی به آن می گویند: سردار آباد.
چهارده: پیر قد بلند شعری از مظفر بقایی خواند در دادگاه زمان شاه: آن که می زد روز فتنه دست و پا درخونِ خود / فرق دارد با تماشاگر کز آنجا می گذشت. خانم ستوده با افسوس از مظفر بقایی گفت. این که این مرد، بعد از سالها زندان، در زندان اسلامی از پا در آمد.
پانزده: یک بانوی سیاهپوش که از سرما در خود مچاله شده بود آمد و شادمانی ها کرد و گفت: به خودم گفتم هر طور شده برو و آقای نوری زاد را ببین و به او بگو که تنها نیست. مرخصی گرفتم و بدو بدو آمدم که همین را بگویم. این بانو نیم ساعتی در اطراف خانم ستوده ماند و خداحافظی کرد و رفت.
شانزده: محسن شجاع آمد و سراغ مرد تک جمله ای را گرفت. عجبا که مرد تک جمله ای چه خواهان پیدا کرده بود. محسن گفت: برای آتنا فرقدانی چه می شود کرد؟ این دختر را برده اند و هیچ خبری از او نداریم. به وی گفتم: آتنا یک وجود نازنین و پاک و سرشار از خیرخواهی است. وقتی یک نظام پر طمطراق اسلامی دختری با این خصوصیات را دشمن می دارد و از وی می هراسد، چرا نباید با در گشودن به روی بی خردان و بی مایگان و دزدان، به هزار توی مفسده در افتد؟
هفده: باران باریدن گرفت و ما همه به زیر سقفی از کانون وکلا پناه بردیم. مردی هم سن خودم با ته ریشی سپید از پله ها بالا آمد و با دیدن من موجی از اشک به چشمانش دوید. صورتش را بوسیدم. گفت: من سواد اینترنتی ندارم اما پسری دارم به اسم امین که نوشته های شما را برای من می خواند. و گفت: من و امین رفته بودیم مکه و مدینه. در آنجا هر دو برای شما دست به دعا بردیم. و گفت: من این روزها وقتی می بینم عده ای بر سر و سینه می زنند و علم و کتل بر می دارند و هوار می کشند برای کشته های کربلا، حالم بد می شود. و گفت: زینب می خواهید؟ گوهر عشقی. بروید در خانه ی این زن بر سر و سینه بزنید. حسین می خواهید؟ حرفش را بگیرید و عمل کنید. والله اگر امام حسین به این الم شنگه راضی باشد. مرد، از جوانش امین گفت. که: کمی درون گرا و خانه نشین است. برگه ای از دفترچه ی کوچکم کندم و بر آن نوشتم: امین گرامی سلام. اگر بگویم من دوست دارم گل رویت را ببینم اجابت می کنی؟ و به پدر امین گفتم: یک روز بیاوریدش اینجا. پدر امین دست به جیبش برد و بسته ای در آورد و گفت: این را از مکه برای شما خریده ام. خودکاری بود و تسبیحی در کنارش.
هجده: حسابدار بیکار آمد با دوست دانشجویش. این جوان حسابدارِ بیکار هر از گاهی به دیدن من می آید. یادم هست نخست باری که در میدان پاستور به دیدنم آمد از من پرسید: چرا این همه خود را به دردسر می اندازید و اینهمه می نویسید و اعتراض می کنید؟ به وی گفتم: بخاطر این که نمی خواهم باور کنم همه چیزمان غارت شده. و این که اگر آخوندهای حاکمیت اصرارشان به این است که ما مرده ایم، من می خواهم به خودم و به آنها بگویم: نخیر اینجورها هم که شما می گویید نیست. ما زنده ایم هنوز.
این جوان همان است که پیش از این به من گفته بود: پانصد کیلو روزنامه در خانه دارم. همه را خریده ام به امید این که در میان آگهی هایی استخدامش یک کاری پیدا کنم. دوست دانشجوی این جوان، در دانشگاه شهید بهشتی درس می خواند. جوانی بود معترض. می گفت: یک بار بخاطر مسائل صنفی و دانشجویی به رییس بخش اعتراض کردم. رییس بخش بجای شنیدن و رسیدگی به خواسته ها و حرف من، شروع کرد به توهین کردن. که تو نمی فهمی و بی خردی و آینده ای نیز نخواهی داشت. من آن روز چهار ساعت پیاده آمدم تا خانه. و در راه گریه می کردم از اوضاعی که گرفتارش شده ایم. هدیه ای را که پدر امین به من داده بود، به این دانشجو تقدیم کردم.
نوزده: از همان روزِ نخست، مردی با ما همراه و همدل است که نازنین و با خرد و با هوش و هماره متبسم است. مردی لاغر و سی و هفت هشت ساله که به جرأت می گویم در همه ی دم و دستگاه و بساطِ بیت رهبری، مثل و مانندش یافت می نشود. مردی به شدت مردمی و خیرخواه و با ادب و درس خوانده. مردی به شدت فکور و آگاه به مسائل جامعه و جهان. مردی به شدت طرفدار انسان و انسانیت. این مرد کتابی در دست داشت با عنوان: آلبرت لوتولی. گفت: این آلبرت لوتولی، اولین فردی است از زنجیره ی کسانی که در آفریقا جایزه ی صلح نوبل گرفته اند. و نخستین فردی است که در همان سالهای دور، چاره ی رهایی آفریقا را در همدلی و پیوند و بخشایش می داند. سخنِ محوریِ آلبرت لوتولی برای رهایی آفریقا این بود: استقامت و پایداری و خردمندی و نا امید نشدن. کتاب، چاپ پنجاه و هفتم بود.
بیست: بانویی آمد با روسری سیاه بر سر. این بانو، یک بار دیگر نیز به همینجا آمده بود. این بار می گفت: ما نباید به دنبال پیروزی باشیم. پیش از پیروزی باید بدانیم بعد از پیروزی چه می خواهیم بکنیم و چه برنامه هایی داریم. می گفت: پیروزی های ناگهانی به سرعت به سمت فساد و دیکتاتوری می روند. این بانو دانش آموز بوده که به زندان اوین برده می شود. برادر و خواهر و خاله و همسرانشان همه اعدام شده اند و از پا در آمده اند. خودش اما هنوز سرشار از امید و شوق بود. امید داشت به آینده ای که نمی دانست به کجا روی خواهد برد و چگونه خواهد شد. می گفت: روز به روز بر دانش و میزان فهم مردمِ ما افزوده می شود. می گفت: سال 88 فکر می کردیم خیلی رشد کرده ایم و خیلی می فهمیم. اما از امروز که به سال 88 نگاه می کنیم می بینیم چه خام بودیم در آن سال. دید ما در آن سال دم دستی بود اما اکنون وسعت گرفته. در آن سال، ما را به دوران طلاییِ امام بشارت می دادند و ما همگی پذیرفته بودیم، اکنون اما چه کسی مشتاق آن دوران طلایی است؟ مردم ما خیلی پخته تر شده اند نسبت به آن سال.
بیست و یک: از بس به در و دیوار کانون وکلا پارچه های عزاداری چسبانده اند که خانم ستوده به کنایه گفت: اینجا کانون وکلاست یا حسینیه؟ به جوان کاپشن پوش گفتم: این پارچه ها را کانون از ترس جانش به درو دیوار اینجا نصب کرده. مثل نمایشگاه های خرید و فروش اتومبیل که از ترس جانشان بزرگ می نویسند: اللهم صل علی محمد و آل محمد. و البته به قصد فریب نیز!
بیست و دو: حسابدار بیکار از دوران سربازی اش گفت. این که آن دوره را در سپاه گذرانده و مستقیماً خود شاهد لفت و لیس ها و بالا کشیدن ها و سندسازی های سرداران بوده است. جوری که به اعتراض از مسئول برترش می خواهد به جای دیگری منتقلش کنند. می گفت: تحمل آن همه سند سازی ها و دزدی های آشکار سرداران را نداشتم.
بیست و سه: مأمور لباس شخصیِ همیشگی داشت عکس و فیلم می گرفت. خانم ستوده به وی اعتراض کرد. با این تک جمله: ما راضی نیستیم. مأمور اما کار خودش را می کرد. شاید شعار باطنی اش این بود: شما راضی نباش. ما که راضی هستیم!
محمد نوری زاد
پانزدهم آبان نود و سه – تهران
و نکند بخاطر این که “این فطرت را دراندرون خود خاموش و لگدکوب کرده اند ومنکرخدایند” باید آنها راکشت؟
“شیطون ناقلا” راستشو بگو به آزادی علاقمندی ولی فقط برای اندیشه خودت.
اگر دست شما بود در این اندیشه سرا را می بستید. اما اکنون در نمی یابی چه زیباست ارائه افکار گوناگون – و چقدر برای خدا بهتر است تا فرزندانش آزادنه او را بشناسند و ستایشش کنند تا نا آگاهانه و به زور و اجبار؟
این کتاب در آمریکا چاپ شده نه در عربستان. نویسنده اش هم آمریکایی مسیحی است.
من به همه دوستان گرامی می گویم که : در دمکراسی- یک دیندار به اندازه یک بیدین- و یک بیخدا به اندازه یک باخدا ارزشمندند و حق دارند. ولی دین را از عرصه سیاست و آموزش رسمی بیرون کرده اند.
دین در دل باورمندانش جای دارد،اگر مجال بدست گرفتن قدرت حکومت را بیابد … خدا نصیب گرگ بیابان نکند.
در جنگل کنار درندگان زندگی کردن بهتر است تا در این مدینه های فاضله.
قسمتی از مقاله جناب هرند ی که از سری مقالات ایشان در باره تکامل بقول خود ایشان برایش است !سری مقالات بسیار پربار و تحقیقی و علمی است. ایشان با سعی کرده فارسی تا حدودی از صره استفاده کرده ولی تحقیقات بسیار جالبی است!
ابراهیم هرندی
کاستیهای تن و جان انسان نشان میدهند که اين زينده، برآيشی جدای از جانوران ديگر نداشته است و هيچ ويژگی برتری در آن نمیتوان يافت. با اين همه چرا انسان خود را برتر از همه جانوران ديگر میداند و خود را “اشرف مخلوقات” میخواند؟ شايد سادهترين پاسخ خِرَدپذير اين باشد که چون انسان، خدايی را در ذهن خود ساخته است که بهزبان انسان با او سخن میگويد
……شوربختانه کارکردی وارونه دارد و در روزگار تنگدستی، اندوه و افسردگی و نااميدی می آورد.
کاستی های تن و جان انسان نشان می دهند که اين زينده، برآيشی جدای از جانوران ِ ديگر نداشته است و هيچ ويژگی برتری در آن نمی توان يافت. با اين همه چرا انسان خود را برتر از همه جانوران ديگر می داند و خود را “اشرف مخلوقات” می خواند؟ شايد ساده ترين پاسخ خِرَد پذير اين باشد که چون انسان، خدايی را در ذهن خود ساخته است که بزبان انسان با او سخن می گويد.
پنداره ِ برتری انسان بر ديگر جانداران ريشه دامنه داری در تاريخ انسان دارد و از زمانی پديد آمده است که انسان از وجود خود در جهان آگاه شده است. در بسياری از نگاره های تمدن های باستانی، نمادها و نشانه های اين پنداره پيداست. درآن روزگاران، انسان خود را هماره يا نماينده خدا برروی زمين می پنداشته است و يا خود داعيه خدايی داشته است. سپس تر، اديان ابراهيمی اين پنداره را در مرکز افسانه آفرينش نهادند و انسان را برترين موجود هستی و گل سرسبدِ جانداران ِ جهان خواندند. چنين است که انسان در آئين يهودی برترين آفرينه پنداشته می شود و در آئين عيسوی نگين انگشتری هستی و در اسلام، مسلمان “اشرف مخلوقات” است و کافر فرودست و زبون.
از چشم انداز اديان ابراهيمی، خداوند، جهان و پديدارهای آن را برای انسان آفريده است. از اينرو، هر پديده ای را برای انسان سودی ست. دانه ها و ميوه های خوراکی بخشی از روزیِ او بشمار می روند و گل ها وگياهانِ برای دلگشايیِ وی و يا درمانِ بيماری های انسان می رويند.همچنين جانورانِ خوشگوشت و اهلی، بخشی از روزیِ انسان و يا خدمتگزاران او هستند و ديگر جانوران مانند؛ شير، پلنگ، سگ، گربه، روباه و گرگ، برای رماندنِ ديگر جانورانِ موذی چون موش و خرگوش و روباه به جهان آمده اند. از اين ديدگاه، جهان پيکری سامانمند و آراسته پنداشته می شود که در آن هر چيزی بجای خويش نيکوست و خطايی بر قلم صنع نرفته است. اين همه را خداوند برای اين آفريده است تا انسان که آفرينه ای کمال جوست در اين جهان راه کمال بپيمايد. جهان، آزمايشگاهِ انسان رانده از بهشت، برای سپردنِ راه تعالی و نشان دادنِ سزاواریِ او برای بازگشت دوباره به اصلِ خويش، که اصلی برترين از فردوسِ برين است، می باشد. از اين ديدگاه، انسان هيچ پيوندِ نژادی با ديگر زيندگان ندارد و تافته جدا بافتهای ست که پروردگارِ جهان پس از آفريدنِ او بر خود درود فرستاده است.
نگرش های آئينی بويژه اديانِ سامی، انسان را رودی از بهشت می پندارند که سرپيچی از فرمانِ پروردگار، او را در شش هزار سال پيش، بسوی اين جهان رانده است. اين رود، فرد را به دو راهه ای می رساند که يکی بازگشت به بهشت و ديگری راه دوزخ است. از اين چشم انداز، بازگشتِ انسانِ گناهکار به جايگاه خويش، در گروی پالايش گوهر خود از پلشتی هاست و تا زمانی که وی شايستگیِ خود را برای فردوسی شدن نشان ندهد، راه بازگشت بر او بسته خواهد ماند. چون زدودن ِپلشتی از کارهای بسيار دشوار است، بيشترِ مردم را توانايی آن نيست و دوزخ هماره بسی پُرتر از بهشت خواهد بود.
پيروان اديان سامی براين باورند که زمين برای هبوط حضرت آدم برآن، نزديک به شش هزار سال پيش آفريده شده است و خداوند آن را در شش روز آفريده است. يکی ازاين پيروان که خود زيست شناسی مسيحی بود، در سده نوزده ميلادی، به گمانِ خود حتی روز آفرينشِ انسان رانيز شناسايی کرد و گفت که؛ ” حضرت آدم در ساعتِ ۹بامدادِ روز بيست و سوم اکتبرِ سال ۴۰۰۴ پيش از ميلاد مسيح به فرمان خداوند تبارک آفريده شد.”
يکی ديگر از باورهای زيست شناسانِ دينی اين بود که خداوند هر موجود را جداگانه آفريده است. نامدارترين طبيعت شناسِ نيمه نخستِ قرن نوزدهم، ويليام پی لی، که بخشی از نخستين کتابِ داروين در پاسخ بدوست، خدا را صنعتگری می دانست که جهان را مانند ساعتی زيبا و دقيق ساخته است. هرچيزِ اين جهان، به گمانِ پی لی، بجا و نيکوست و هر پديده را در راستای سعادتِ انسان، وظيفه ای ست.
در سال ۱۸۳۰، چارلز لايل، زمين شناس بزرگ انگليسی، در کتابی به نام “اصولِ زمين شناسی”، چشم اندازِ تازه ای در اين دانشِ گشود که شالوده زمين شناسی مدرنِ شد. وی نشان داد که برخلاف ادعای اهل دين، زمين پاره سنگی ست که بيش از چهار ميليارد سال پيش از خورشيد جدا شده است و چون جزيره آتش گرفته ای در فضا رها شده است و سپس در مدار کنونی خود جای گرفته است و بدور خورشيد می چرخد. پيش از آن، زمين شناسان با چشمداشت به روايات دينی، نه تنها عمرِ زمين را چيزی نزديک به شش هزار سال می پنداشتند، بلکه چرايیِ وجودِ مواد سازنده آن را از نيز با دست يازی به افسانه های مذهبی و يا رويدادهای ناگهانیِ کيهانی پاسخ می دادند. از ديدگاه لايل، زمين گوی آتشينِ نيمه سردی است که شناختِ آن در گرو شناسايی رفتارِ عناصر شيميايی سازنده آن است. زمين شناسی از ديدِ چارلز لايل، شناسايی کُنش ها و واکنش های فيزيکی و شيميايی عنصرهای سازنده آن و نيز گرفت و دادهای آن ها با يکديگر است. از اين ديدگاه، زمين نيز چون ديگر پديده های طبيعی، پيرو قوانينِ ويژه خويش است که پی بردن بدان ها، تنها راهگشای چيستی و چرايی شگفتی های آن می تواند باشد.
سپس تر در سال ۱۸۵۹، چارلز رابرت داروين، زيست شناس انگليسی در کتابی بنام “خاستگاه رسته ها”، تئوری تازه ای درباره چگونگی پيداپيش هستی برروی زمين ارائه داد که من در زبان فارسی، واژه “برآيش” را در برابر آن نهاده ام. برآيند ساده اين تئوری، سه گذاره زير است:
۱. بنيادِ هستی مادی ست و زيستاران را آفريدگاری نيست و نمی تواند باشد
۲. همه زيندگانِ کنونی از تبارِ زيستارانِ تک ياخته هايی هستند که مليون ها سال پيش می زيسته اند و اندک اندک همگام با دگرگونی های زيستگاه های خود تا به امروز ديگرگون شده اند.
۳. برآيشِ هستی، ناهدفمند، ناخودآگاه و واکنشی است.
از ديدگاه برآيشی، همه گياهان و جانورانِ کنونی از ديگرگونی بسيار کُندِ گياهان و جانورانِ تک ياخته ای که مليون ها سال پيش می زيسته اند، برآمده اند. اين برآيش، نه برنامه از پيش ساخته ای داشته است و نه پی سپرِ هدفِ ويژه ای ست. دگرگونی های پيدا و پنهانِ زيستاران، پيرو ديگرگونی های زيستبومِ آنها، يعنی زمين و آب و هواست و هيچ يک از ويژگی های آن ها را، از بلندای بلوط گرفته تا هوشمندی انسان را، نمی توان نشانه پيشرفتِ هستی و يا برتری يکی بر ديگری دانست.
از اين ديدگاه، انسان رسته ای ازدسته ميمون هاست که در پیِ روندی هزاران ساله تنها در پنجاه هزار سال گذشته به جايگاه کنونیِ خود رسيده است. اين زمان در مقايسه با عمر زمين نشان می دهد که زمين نمی تواند برای خاطر انسان پديد آمده باشد زيرا که انسان جانداری تازه وارد درآن است. يعنی که اگر عمر زمين را ۲۴ ساعت بپنداريم، انسان تنها در يک دقيقه آخر در آن پيدا شده است. پس آنسان که پنداشته می شد، ابروباد و مه و خورشيد و فلک نمی توانند برای رفاه انسان پديد آمده باشند.
برآيش، کاروانِ زندگان را همزی، هم پيوند و هم نياز می داند و برآنست که نژادِ هيچ زيندهای را بر ديگری برتری نيست. رده بندیِ برآيشی، شکلی افقی دارد و برآيش شناسان، زيندگان را در گسترهای همکف رديف می کنند. از اين ديدگاه، انسان يکی از مليون ها زينده زمين است که هيچ گونه برتری برآيشی بر ديگر جانوران ندارد.
از اين ديدگاه، “کمال”، مفهومی دينی، افسانه ای و بی معناست زيرا که روندهای برآيشی، کارکردی واکنشی نسبت به سازه های زيستبومیِ زيندگان دارند. بنابراين، انسان و جهان، برنامه پيش بينی شده ای برای آينده ندارند. در طبيعت در برابر هر زيندهِ پيروز، مليون ها نسل ناکام وجود دارد که هيچ يک تاب ماندگاری در زيستبوم خود را نداشته است. از ميان آنانی نيز که هم اکنون از پی هزاره های صبر و ستيز و فراز و فرودهای برآيشی گذشته اند و به اينجا رسيده اند، اندک دگرگونی ناگهانی آب و هوا می تواند بسياری از آن ها را از گستره هستی به در کند. هربار که دمای زمين اندکی گرمتر و يا سردتر ازآنچه بايد، می شود، نسل هزاران زينده برمی افتد و هزاران زينده تازه به جهان می آيند.
دستاوردهای لايل و داروين، در سده نوزدهم ميلادی، پرونده روايت افسانه ای – دينی چگونگی آفرينش هستی را – دست کم در مغرب زمين – به آرشيو موزه ی باورهای فولکلوريک فرستاد. از آن پس در گستره دانش مدرن، ديگر نه کسی انسان را برتر از زيندگان ديگر می داند و نه سخن از “تکامل هستی” و “کرامت انسانی” است. اکنون زمين سنگريزه خُردی در ميان سياره ها و ستاره های بسيار، در کهکشان بی پايان نما پنداشته می شود و انسان زينده ای از بی شمار جانداران ِ جهان که هر روزه به جهان می آيند و می زيند و می روند. پس اکنون ديگر نه زمين مرکز جهان است و نه انسان نگين انگشتری هستی و “اشرفِ مخلوقات”.
نکته ای را که درباره پنداره “اشرف مخلوقات”، ناگفته نمی توان گذاشت اين است در اسلام، تنها سخن از برتری انسان مسلمان و مومن بر ديگر “مخلوقات ِ الهی” است و نه برتری انسان به معنای عام آن. در چندين آيه در قران، انسان بی ايمان، از همه جنبندگان بدتر پنداشته شده است و از چارپايان نيز پست تر خوانده شده است.۶
ابراهیم هرندی
http://goob.blogspot.co.uk
ـ
آقا رسول به این کتابها مراجعه کن و بدان که خدا در مصادره و محاصره یک آیین و دین قرار ندارد.مفهومی جهانی است.
اگر هنگامی که در جاده ای کوهستانی رانندگی می کنی و ناگهان ترمز اتومبیلت خدای ناکرده ببرد به چه فکر می کنی؟
آن هنگام به یک نیروی نادیدنی می اندیشی و از او کمک می خواهی.
کتاب سه جلدی گفتگو با خدا اثر نیل دانالد ولش:
http://ketabesabz.com/authors/633/%D9%86%DB%8C%D9%84-%D8%AF%D9%88%D9%86%D8%A7%D9%84%D8%AF-%D9%88%D8%A7%D9%84%D8%B4
بهمن عزیز سلام برشما
وسلام براین فطرت پاک خداجوئیت که دراندرون دلت زنده است واین همان فطرتی است که خداوندانسانرا براین فطرت آفریده است ،” فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطرالناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذالک الدین القیم ولکن اکثرالناس لایعلمون.30/روم }واین دین اسلام، دین فطرت است که همه مردم براین فطرت خداخواهی وخداجوئی آفریده شده اند ولیکن بیشترمردم این فطرت را دراندرون خودخاموش ولگدکوب کرده اند. ومنکرخدایند.
پاینده باشید
مصلح
مرا مستبد بدانید, مرا دیکتاتور بنامید ، باز هم حکم میکنم …..
برای نجات و سعادت ملت ایران التماس نمیکنم ، بلکه حکم میکنم
برای نجات فرزندانتان از ابله و وبا و بیماری ، حکم میکنم …..
برای زدودن جهل و خرافات و بیسوادی ، حکم میکنم …..
برای رساندن ایران به جایگاه شایسته اش در جهان ، حکم میکنم …..
برای آسایش و پیشرفت و رفاه همه ایرانیان ، حکم میکنم …..
برای باسواد شدن و دستیابی به دانش و بینش ، حکم میکنم …..
مرا دیکتاتور بنامید ، باز هم حکم میکنم …..
برای نجات جان شما از دست راهزنان و دزدان ، حکم میکنم …..
برای نجات ایران از تجزیه و برای یکپارچگی میهن ، حکم میکنم …..
برای کوتاه کردن دست انگلیس و روسیه ،از مال و جان و ناموستان ، حکم میکنم …..
برای نجات افکارتان از چنگ خرافات آخوندی ، حکم میکنم …..
مرا مستبد بدانید ، ولی باز هم من حکم میکنم …..
برای داشتن ایرانی متمدن و پیشرفته و قدرتمند ، حکم میکنم ……
برای ساختن دبستان و دانشگاه و راه آهن و کارخانه ، حکم میکنم …..
برای آزاد ساختن دست زنان ازچادربرای استقلال آنها ،حکم میکنم …..
هر تهمتی را به جان میخرم ،مستبد و قلدر و دیکتاتور میگردم ، اما ……
برای سربلندی و بزرگی و شکوه ایران و احترام و قدرت ایرانی باز هم
حکم میکنم
بعد یک عمر تازه فهمیدم چرا به رضا شاه می گفتند رضا قلدر!
پادشاه مملکت می رفته زمان حرکت قطارها رو هم چک می کرده تا اگر تاخیر داشتند دهن رییس راه آهن رو سرویس می کرده!
آخه آدمی با این نظم و ترتیب رو نباید از ممکلت بیرون انداخت؟!
تازه پسرش رو هم همراهش می برده تا یادش بده!
اینجوری خوبه!
دوست عزیز! اگر این آقا و پسرش دقیقا قانون اساسی رااجرامیکردند بهتر نبود؟
هموطن گرامی آنچه را شما در باره رضاشاگفته اید نه وظیفه رضاشاه بوده و نه ایشان باید این کارهارا میکرد.طبق قانون اساسی مشروطه دولت و در راس آن نخست وزیر مسؤل اجرایی مملکت بودند و شاه مقامی هرچند نه کاملا بلکه تا حدود زیادی تشریفاتی بود.بنابراین انجام همین اصلاحات بسیار مدرن و پیشرفته هرچند مفید بودند ولی به تنهایی و بدون رشد آگاهی سیاسی و بوجود آوردن بستری برای حکومتی آزاد و سکولار و برمبنای حقوق بشر و احترام و برابری انسانها و توجه به حقوق شهروندی می بینیم که غول استبداد پهلوی پس از 75 سال به زایش یکی از جنایتکارترین و بی شرمترین استبداد قرون وسطایی انجامید.بنابراین هموطن هر چند در ایراندوستی رضاشاه من کوچکترین شکی ندارم و اقدامات بسیارش را ارج می نهم ولی ایکاش حضرت ایشان در همان پست وزیر جنگ با قدرت می مانندند و به پادشاهی نمی رسیدند! نتیجه آنهمه من بودن ایشان و نادیده گرفتن حفوف مردم همین حکومت جهل و دروغ و پستی مشتی اراذل و اوباش اسلامی است.فراموش نکنید که ما در زمان رضاشاه و محمدرضاشاه آزادیخواهان و ایراندوستانی دانا و باشعور و سیاست مداران مدبری داشتیم که در اوایل از حکومت وی حمایت کردند ولی همینکه ایشان به قدرت رسید همه را از خود راند و مشتی اراذل بله قربانگو را دور خود جمع کرد و از مردم بیگانه شد.می بینیم که حتی در موقع تبعید او و پسرش جز معدودی برایشان اشکی نریختند!هموطن عوامل مرثر در انقلاب غیره ضروری بهمن 57 را می شده با خردمندی ده سال قبل از رخ دادنش بازشناخت و با خرد مندی از وقوعش جلوگیری کرد.زیرا بنیان چنین انقلابی غیره ضروری از زمان رضاشاه گذاشته شد و در زمان محمد رضاشاه به نقطه انفجار رسید.حتی 3تا 4 سال قبل از این واقعه می شد با تدبیر جلوی انرا گرفت و مملکت را از ویرانی نجات داد.ولی وقتی مستبدی مست قدرت است و تنها از مشتی ارازل و اوباش دور وبر خود که جز به به و چهچه نظری ندارند گوش خود را بر تمام فریادها می بندد دیگر جایی برای تغییر نیست.بله ایشان صدای انقلاب را باید حداقل 3/4 سال پیش می شنید.ولی با مراجعه به سخنان محمد رضاشاه درآن دوران شما با دیکتاتوری مغرور و خودبزرگ بین و خیالباف و مثل همین ولی فقیه کمربسته عباس و پادشاه تنها کشور شیعه … روبرو هستید که گویا در ایران زندگی نمی کند.بله هموطن گرامی عوامانه اگر با موضوع برخورد کنیم حرف شما درست است ولی اگر بعنوان انسانی آگاه و بی طرف بموضوع برخورد کنید می بینید که جمهوری نکبت اسلامی این اراذل و اوباش کنونی فرزندی بود که حکومت پهلوی آبستنش بود و باید دیر یا زود میزایید!
مسئله برده دارى
طبق شواهدى كه در دست است تا انسان بوده اين فكر نيز با وى بوده است كه «انسان» را نيز مانند «كالاهاى ديگر» مىتوان تملك نمود!
در مصر قديم و هند و ايران و عربستان و روم و يونان و ساير ممالك اروپا و آمريكا، بردهگيرى رواج داشت و ميان يهود و نصارى نيز معمول بوده و اسلام هم با تعديلاتى كه در اين موضوع به عمل آورد آن را مردود ندانست و تحريم نكرد.
شايد دولت انگلستان اولين دولتى بود كه با روش «بردهگيرى» به ظاهر مخالفت كرد. و در سال 1833 ميلادى رسماً «بردهگيرى» را لغو نمود! و پس از آن دول ديگر يكى پس از ديگرى، از اين روش پيروى كردند، تا در سال 1890 در مجلسى كه در «بروكسل» منعقد شد، به عنوان يك «قانون عمومى» بردگى را منع كردند و بدين ترتيب برده فروشى فردى به ظاهر از جهان رخت بر بست!
راههاى بردهگيرى
چنين تصور مىشود كه اين رسم كهن در ميان بشر به طور خودسرانه و گزاف جارى نبوده كه هر كس به هر جور كه بخواهد، مىتواند ديگرى را به ملك خود درآورد! بلكه بردگى با يكى از اين راهها انجام مىشده است:
1. جنگ و پيروزى از روزگار پيشين، اگر يكى از دو دشمن حياتى، بر ديگرى چيره مىگشت و افرادى را به اسارت مىبرد، براى اين اسيران جنگى ارزش واحترام انسانى قائل نبود، بلكه به خود حق مىداد كه هر طور بخواهد با آنان رفتار نمايد:
بكشد يا ببخشد! يا آزاد نمايد؟ يا به عنوان برده نزد خود نگهدارد و از او بهره بردارى نمايد.
2. توليد و تربيت پدران خانواده چون سرپرست خانواده بودند و فرزندان خود را داراى شخصيت اجتماعى نمىدانسته، بلكه تابع خانواده و مملوك محض خود مىشمردند و هر تصميمى كه درباره آنان مىگرفتند خود را ذىحق مىدانستند، از اين رو در هنگام احتياج، فرزندان خود را مىفروختند و به استناد همين اصل، گاهى زنان و دختران خود را نيز به فروش مىرساندند!
3. مردمان نيرومند كه خود را فوق ديگران مىپنداشتند فرمان خود را در اداره و عمل مردم نافذ ديده ايشان را بنده و برده به شمار مىآوردند، حتى بسيارى از شاهان نيرومند! خود را شايسته خدايى! ديده مردم را به پرستش خويش وا مىداشتند، اينان در برده گرفتن مطلقالعنان بوده هركس از زير دستان را كه مىخواستند، به بردگى مىگرفتند و به خود اختصاص مىدادند.
نظر اسلام در موضوع بردگى
اسلام بردگى را از راه فروش فرزند و زن و نيز از راه زورگويى- و زورگيرى- و قلدرى منع نموده است.
به نظر اسلام، هر انسانى كه در راه انسانيت قدم مىگذارد و لااقل دشمن اصول انسانيت نيست، آزاد مىباشد و هيچ كس نمىتواند او را به بردگى بگيرد.
ولى آن كس كه دشمن جان انسانيت است ودانسته و فهميده زير بار اصول آدميت نمىرود و با هستى خود آن را به نابودى تهديد مىكند، هرگز داراى ارزش و احترام انسانى نيست و نبايد در اراده و عمل خود آزاد باشد، و بردگى جز اين نيست كه آزادى عمل و اراده از انسان سلب شود و اراده ديگرى به روى حكومت نمايد.
و به سبب همين اصل جهانى، كه همواره مورد تصديق جهانيان بوده و هست، اسلام اسيران جنگى را كه از «كافران حربى» گرفته مىشوند، چون دشمن حقيقى انسانيت هستند، به بردگى- يعنى سلب آزادى اراده و عمل- محكوم مىكند.
و اين روش كه اسلام با «اسيران محارب» معمول داشته همان است كه ديگران معمول مىدارند. ملتى كه پس از جنگ تسليم بىقيد و شرط ملت فاتح مىشود تا وقتى كه صلح رسمى ميانشان برقرار نشده به سلب «آزادى اراده و عمل» محكوم مىنمايند.
تنها اختلافى كه اين ملل با اسلام دارند در اين است كه اسلام آنان را به نام «برده» مىخواند و اين ملتها، اين لفظ را به كار نمىبرند. و البته روشى كه خود را زنده و راهنماى جامعه بشر مىداند، نبايد اساس داورى يا تعليمات خود را بر اساس نامگذارى! استوار نمايد.
بررسى نظر اسلام و ديگران
از بحث گذشته معلوم شد كه قرار داد و قانون «الغاى بردگى» به جاى اينكه گرهى در كار اسلام بزند، گرهى را گشوده است، چون در حقيقت، اجراى يكى از مواد دينى اسلام است، زيرا موضوع فروش «زن و فرزند» كه به اين وسيله از بين رفت، همان است كه اسلام در سيزده قرن پيش آن را لغو نموده است اما بردگى «اسراى جنگى» را كه اسلام تحريم نكرده از آنجا كه بشر هميشه به چنين حكمى نياز دارد، هرگز بسته نخواهد شد، تنها چيزى كه هست اين است كه اسلام آن را «برده» ناميده، ولى ديگران اسم برده را به زبان نياورده و رسم بندگى را تثبيت مىنمايند و استفادهاى را كه مسلمانان صدر اسلام از بردگان مىنمودند دولتهاى امروزى دنياى متمدن، با اسيران جنگى و ملتهاى شكست خورده رفتارى مىكنند كه «بردگى» افراد در قبال آن بايد «هيچ» به حساب آيد ….
البته طبق مقررات اسلام «كفار حربى» كه اسير شدهاند، ممكن است به دستور سرپرست مسلمانان آزاد و يا به بردگى گرفته شوند.
در جنگ «هوازن» پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چندين هزار زن و بچه را يك جا آزاد فرموده و در جنگ «بنى المصطلق» مسلمانان چندين هزار اسير را آزاد نمودند در حالى كه از لحاظ قانون جنگ مىتوانستند همه آنها را به عنوان «برده» نگه دارند!
از سوى ديگر در اسلام، «بردگان» مانند ساير اعضاى خانوادهاند و همانطور كه با ديگران رفتار مىشود، بايد با آنان رفتار شود و كسى حق تعدى به آنان را ندارد.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با بردگان مىنشست و غذا مىخورد.
اميرالمؤمنين على عليه السلام دو پيراهن مىخريد بهترين آن دو را به غلام خويش مىداد و پستتر را خودش مىپوشيد. آيا اين را مىتوان در دنياى امروز مشاهده كرد؟
حضرت رضا عليه السلام هم با بردگان بر سر يك سفره غذا مىنشست و غذا مىخورد.
اسلام دستور مىدهد كه با بردگان به مهربانى رفتار نمايند، و بر ايشان سختگيرى نكنند، و به ايشان دشنام ندهند، و آنان را شكنجه و آزار ننمايند و در موقع نياز، وسايل ازدواجشان را فراهم كنند يا خود با آنان ازدواج نمايند. خداى متعال در اين مورد مىفرمايد: «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ»*.
در اسلام بردگان مىتوانند با اذن مالك، يا از راهى ديگر خود مالك شوند و مالى را به تصرف و ملك خود در آورند، و پس از آزادى، هيچ ننگ و عارى براى آنان نيست، همان طور كه در زمان بندگى هم نبوده است، زيرا اسلام، ميزان بزرگى و فضيلت را تنها «تقوا» مىداند، و پرهيز كارترين مردم را «بهترين» آنان مىشناسد. و در نظر اسلام يك برده با تقوا، بهتر از يك فرد آزاد بىتقواست.
عدهاى از شخصيتهاى مهم اسلام مانند: سلمان فارسى و بلال حبشى، از بردگان آزاد شده بودند.
اسلام هميشه آزاد شدن بندگان را مورد نظر داشته و براى اين كار راههاى مختلفى را باز نموده است، از آن جمله جريمه و كفاره بخشى از گناهان را آزاد كردن بنده قرار داده است. و نيز تأكيد بسيار بر آزاد كردن «بندگان» نموده و آن را از «مستحبات مهم» قرار داده تا به اين وسيله، ساليانه گروهى بسيار از بندگان، آزاد شده و جزء جامعه آزاد قرار گيرند. از سوى ديگر بايد گفت كه اگر اسلام از جامعههاى غير اسلامى،- كافران حربى- گروهى را به شكل اسير جنگى مىگرفت در واقع آنها را در جامعه حق و عدالت وارد مىساخت و به تعليم و تربيتشان مىپرداخت، سپس از راههاى مختلف و به تدريج آنان را آزاد ساخته جزء افراد جامعه اسلامى مىنمود.
و بدين ترتيب هر كه اسير جنگى و برده بود، اگر به محض مسلمان شدن، آزاد مىشد، ممكن بود كه كفار اسير ظاهراً مسلمان شوند و بدين وسيله خود را نجات دهند و باز به اندك فرصتى به همان وضعى كه داشتند برگردند، اما در دراز مدت و پس از تعليم و آموزش و تربيت، امكان اين نيرنگ از ميان مىرفت ….
(تعالیم اسلام ،علامه سید محمد حسین طباطبائی ،ص 357)
سير برده گيرى در تاريخ]
سير بردهگيرى در تاريخ: در كتاب دائرة المعارف و كتاب المذهب و الاخلاق تاليف جان هيسينك طبع بريتانيا و كتاب مجمل التاريخ تاليف ه. ج. ولز طبع بريتانيا و كتاب روح القوانين تاليف مونتسكيو چاپ تهران مىنويسند: بردهگيرى در آغاز پيدايشش نخست در باره اسراى جنگى تحقق يافت، و قبل از آن رفتار قبائل در باره اسراى جنگى اين بود كه آنان را هر چه هم زياد بودند تا آخرين نفر مىكشتند، بعد از آن، بنا را بر اين گذاشتند كه ايشان را زنده نگهداشته مانند ساير غنيمتهاى جنگى تملك نمايند، و اين بنا را نه براى استفاده از كار آنان گذاشتند، بلكه منظورشان احسان در حق ايشان و نوع دوستى و رعايت قوانين اخلاقى بود.
چون همگام با اين سير تاريخى اين احساسات هم در نهاد بشر بيدار شد و بشر به تدريج به طرف ترقى و تمدن پيش مىرفت، علاوه بر اين، وضع مادى بشر در آغاز آن طور رو براه نبود كه بتواند اسراى جنگى خود را زنده نگهداشته و نان خور خود را بيشتر سازد، چون بشر در آغاز اقتصادياتش تنها از راه شكار تامين مىشد و لذا مجبور بود اسراى جنگى را كشته و نابود سازد.
وقتى بفكر نگهدارى آنان افتاده كه در نتيجه اتخاذ روش نزول و ارتحال و انتقال از اين منزل به آن منزل سطح زندگيش بالا رفته به او اجازه چنين ترحم و احسانى را داد.
و با شيوع روش بردهگيرى در بين قبائل و امم به هر طريق كه بود تحولى در زندگى اجتماعى بشر بوجود آمد، به اين معنا كه اولا زندگى اجتماعى بشر نظام و انضباط مخصوصى به خود گرفت، و در ثانى كارها و وظائف در بين مردم تقسيم شد. اين را هم بايد دانست كه روش بردهگيرى در تمامى اقطار عالم به يك روش معمول نبود، بلكه در بعضى از مناطق اصلا رايج نگشت نظير استراليا، آسياى مركزى، سيبريه، آمريكاى شمالى، اسكيمو و بعضى از نقاط آفريقا از قبيل شمال نيل و جنوب رامبيز، و به عكس در بعضى از مناطق ديگر رواج داشت نظير جزيرة العرب و قسمت وحشىنشين آفريقا و هم چنين اروپا و آمريكاى جنوبى- وضع رفتار امتها هم با بردگان يكسان نبود بلكه بعضى نسبت به آنان مهربان و بعضى خشن بودند.
مهربانترين امتها نسبت به اين طايفه يهود بود، به شهادت اينكه ما در آثار باستانى جهان براى يهود هيچ بناى رفيعى نظير اهرامى كه در مصر معمول بوده و بناهاى تاريخى آشور نمىيابيم. و اين خود شاهد روشنى است بر خوشرفتارى يهود نسبت به بردگان، زيرا اينگونه آثار باستانى به دست بردگان ساخته مىشده و خود يك نحو شكنجهاى بوده، بر عكس روميها و يونانيها كه سختگيرترين مردم نسبت به اين طائفه بودند، اين روش هم چنان در دنيا معمول بود تا آنكه فكر آزاد كردن بردگان و الغاى روش بردهگيرى نخست در قسطنطنيه و سپس در روم شرقى شايع شد، و در قرن 13 ميلادى به طور كلى لغو گرديد و اما در روم غربى، گر چه در آنجا روش بردهگيرى به طور كلى لغو نشد و ليكن آن اعمال اجبارى كه در سابق به بردگان تحميل مىكردند تعطيل شد و روش جديدى نسبت به آنان اتخاذ كردند، و آن اين بود كه آنان را در كار خود كه همان زراعت بود آزاد گذاشته تنها سهمى از دسترنجشان مىگرفتند و وقتى ملكى را خريد و فروش مىكردند دهقان را هم ضميمه ملك معامله مىنمودند.
و اما در اروپا، اين روش در بيشتر كشورهاى اروپايى تا سال 1772 ميلادى ادامه داشت، چند سال قبل از اين تاريخ بود كه معاهدهاى سىساله بين دو كشور بزرگ اروپايى يعنى انگلستان و اسپانيا بدين قرار برقرار شد كه دولت انگلستان از بردگان آفريقايى سالى چهار هزار و هشتصد نفر را به اسپانيا فروخته و در مقابل مبالغ هنگفتى پول از اسپانيا دريافت دارد. ليكن همانطورى كه گفتيم اين روش روز بروز از رونقش كاسته مىشد تا آنكه در سال 1761 افكار عامه مردم عليه رقيت و بردهگيرى بهيجان آمد و طوائفى عليه اين روش قيام نمودند از آن جمله طائفه مذهبى” لرزان” بودند كه دست از شورش و قيام خود برنداشتند تا آنكه در سال 1782 قانونى وضع كردند كه هر كسى از هر كجا به كشور بريتانيا وارد شود آزاد شناخته مىگردد، و در سال 1788 بعد از آمارگيرى و پىجويى دقيقى معلوم شد كه اين كشور ساليانه دويست هزار برده معامله مىكرده است، و بردگانى را كه از آفريقا جمع آورى نموده و تنها به كشور آمريكا صادر مىكردهاند بالغ بر صد هزار نفر در سال مىشده، خلاصه، مبارزات عليه بردگى هم چنان ادامه داشت تا آنكه در سال 1833 در بريتانيا روش بردهگيرى بطور كلى لغو و دولت مبلغ بيست ميليون ليره به كمپانيهاى نخاسى (بردهفروشى) بابت خسارت غلامان و كنيزانى كه از آن كمپانيها آزاد شدند پرداخت، و غلامان و كنيزانى كه در اين واقعه از قيد رقيت آزاد گرديدند بالغ بر” 770380″ نفر بودند.
و اما در آمريكا نيز بعد از مبارزات دامنهدار و مجاهدتهايى كه اهالى اين كشور در اين راه كردند در سال 1862 حكم به لغويت روش مزبور گرديد، چون نظريه اهالى اين كشور در باره اين مطلب مختلف بود، سكنه آمريكاى شمالى برده را تنها از نظر تجمل نگه مىداشتند، و اما آمريكاى جنوبى چون كه شغل رسمى سكنه آن زراعت و كشت و كار بود و به كارگران بسيارى نيازمند بودند از اين جهت غرضشان از بردهگيرى استثمار بردگان و استفاده از نيروى كار آنان بود و ازين روى با لغو شدن روش بردهگيرى مخالفت مىكردند، روش مزبور روز به روز و در كشورى بعد از كشور ديگر لغو مىشد، تا آنكه قرار داد بين المللى بروكسل در سال” 1890″ ميلادى مبنى بر لغويت روش مزبور منعقد گشته، دولتها و ممالك يكى پس از ديگرى آن را امضاء كردند و بدين وسيله روش بردهگيرى در دنيا لغو و ميليونها نفر از نفوس بشرى از قيد بردگى آزاد شدند.
خواننده محترم اگر در اين گفتار دقت نمايد خواهد ديد كه همه مجاهدتها و مبارزاتى كه عليه روش بردهگيرى شد و هم چنين قوانينى كه در باره لغويت آن گذرانيدند همه و همه مربوط به بردهگيرى از طريق ولايت و زورمندى بوده، بشهادت اينكه بيشتر و يا همه بردگانى كه آن روز به اطراف دنيا برده و فروخته مىشد آفريقايى بودند و معلوم است كه در آفريقا جنگى پيش نيامده بود كه آن همه اسير از آنجا گرفته شود، بلكه به وسيله قهر و غلبه و قلدرى مردم را دستگير كرده به اطراف رهسپار مىكردند، پس رقيت و بردهگيرى كه اسلام آن را امضاء فرمود اصلا مورد بحث مبارزين عليه رژيم بردهگيرى نبوده.
(ترجمه تفسیر المیزان ،ج 6 ص 501)
بنابراین الآن هم که داعش به ایزدی ها حمله کرده و زنانشان را به بردگی گرفته کاملا منطبق با اسلام است. چون ایزدی ها کافرند.
ایرانی ها هم که به اسارت اعراب درآمدند با این تعریف کافر حربی بودند ولی من نشنیده ام که در آن زمان ایرانی ها به عنوان کافر حربی به اعراب حمله کرده باشند. بهر حال من اطلاعات تاریخی ام ضعیف است.
در مورد اسپانیا هم که بوسیله مسلمانان عرب فتح شد قطعا شما مطمئن هستید که کافر حربی بوده اند.
با این تفاسیر اگر مسلمانان اول پایشان به آمریکا میرسید سرخپوستان هم حکم کافر حربی را داشتند.
من نمی دانم این چه اصراری است که همه کارهائی که در حال حاضر هیچ توجیهی ندارد با آسمان و ریسمان بافتن آنها را توجیه می کنیم.
برده برده است. اگر حضرت علی با برده داری مخالف بوده میتوانست به عنوان یک الگو برده نداشته باشد. حتی اگر نمی توانسته در مقابل این خواست جاهلانه اجتماع آن زمان بایستد حد اقل می توانسته خودش برده نداشته باشد که حالا ما نگوئیم او اینقدر خوب بود که با برده هایش غذا می خورد.
یا اینکه داشتن بیش از یک زن آیا امام جعفر صادق عرب نبود؟ چرا او فقط یک زن داشت؟
پس میشد یک زنه هم بود ، در دینی که ادعایش این است که انسانها باید از صفات حیوانی دوری گزینند و در خط اعتدال قدم بردارند.
متاسفم که باید بگویم دفاع غلط از اسلام صد بار از مخالفت با اسلام بدتر است.
خود پیغمبر میگوید من هم بشری هستم مثل شما فقط به من وحی میشود ، ما او را معصوم کرده ایم. اگر او آدمی است مثل ما پس امکان خطا هم داشته.
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته . جناب آسید مرتضی شما قرار شد که این علوم قامض اسلامیه و تاریخی خودتان را در یک جا متمرکذ کنید و به بنده هم همین رهنمون را دادید ولی با کمال تعجب میبینم که در هر کامنتی که جناب نوریزاد میگذارند مطالبی را از قبل تهیه نموده و به ما مردم ( عوام) قالب میکنید که اسلام با برده داری هم مخالف بوده ولی با توجه به فرمایشات شما حتما مماشات میکرده اند!! با کفار و برده گیری را به اجبار آزاد نموده بودند . میگویید که حضرت علی پیراهن بهتری برای برده اش میخریدند خوب ایشان که میگویند وصله کفش خود را خود می دوختند به برده چه نیازی داشتند؟ خوب آزاد میکردند آن بی چاره گان را ! که دیگران هم یاد بگیرند. این حرف ها را بهتر است در فیضیه بگویید که خریدار فراوان است نه سایت نوریزاد که مکان سیاست بازی است . میگویید که پیامبر در جنگ های هوازن و بنی المصطلق ( لطفا ملا لغتی نشوید اگر غلط نوشتم) اسرا را آزاد نمودند آن بی چاره گان که موحد بودند و خدا پرست یعنی یهودی بودند و حتما خدای یکتا را قبول داشتند! در ماجرای بنی المصطلق که می گویند ریحانه ویا جویره ( باید به کتاب مراجعه کنم) باعث آزادی برده گان شد با تفویض خود به حضرت رسول. به کتاب همسران محمد مراجعه کنید من در این فرصت اندک چون میخواهم به سر کار روزانه بروم فرصت را غنیمت شمردم و جواب دادم تا بعد. با احترام
آقا مهرداد محترم
با سلام به شما
اگر ملاحظه کنید در قسمت های انتهایی این صفحه ،دوست همفکر شما جناب ساسان ،چند کامنت در خصوص برده داری و مطالب دیگر گذاشته است ،این مطلب من ناظر به مطالب ایشان بود ،شما اولا از تسرع و عجله در قضاوت پرهیز کنید،و ثانیا مخاطب کامنت های این سایت فقط جنابعالی نیستید ،شما اگر اینگونه مطالب را “غامض” میدانید ،میتوانید آنها را نخوانید و تنها به کتابهای شجاع شفا و دشتی و فاضلی مراجعه فرمایید ،ما اینجا قرار و مدار با کسی نداریم ،این نظر شماست که سایت جناب نوریزاد را محل سیاست بازی میدانید،اگر گمان شما چنین است ،شما می توانید سیاست بازی کنید،اما شما حق ندارید برای نوع و شکل نوشتن افراد در اینجا خط مشی ترسیم کنید. آنچه هم من قبلا گفتم در مورد همان بحثی بود که شما در آن صفحه مطرح کرده بودید و پاسخی که من دادم ،اما اینجا صفحه دیگری است که مطالب دیگری در آن مطرح شده است ،شما اگر با طرح اینگونه مطالب مخالفید اولا مخالفت خود را با دوستمان ساسان ابراز کنید که چرا چنین مطالبی را در این صفحه مطرح کرده است،و ثانیا شما اگر تمایل به اینگونه گفتارها ندارید و نظر خود را از قبل اختیار کرده اید ،میتوانید از مطالب مربوط به من گذر کنید ،مگر من شما را اجبار کردم که حتما کامنت های مرا بخوانید؟ شما میتوانید به سیاست بازی های پر حرارت خود ادامه دهید ،اما سزاوار است که در این گونه مقولات از شتابزدگی در ارزیابی خودداری نمایید.
این ایرادات سطحی ذیل کلام شما نیز بخواست خدا بتدریج مطرح و پاسخ داده خواهد شد.
با احترام
“ولى آن كس كه دشمن جان انسانيت است ودانسته و فهميده زير بار اصول آدميت نمیرود و با هستى خود آن را به نابودى تهديد مىكند، هرگز داراى ارزش و احترام انسانى نيست و نبايد در اراده و عمل خود آزاد باشد، و بردگى جز اين نيست كه آزادى عمل و اراده از انسان سلب شود و اراده ديگرى به روى حكومت نمايد. و به سبب همين اصل جهانى، كه همواره مورد تصديق جهانيان بوده و هست، اسلام اسيران جنگى را كه از «كافران حربى» گرفته مى شوند، چون دشمن حقيقى انسانيت هستند، به بردگى- يعنى سلب آزادى اراده و عمل- محكوم مى كند.!”
عجب!!! به این می گوند یک مغلطه ناب آخوندی!!! از کجا دریافت کردید کافران حربی دشمن حقیقی انسانیت هستند؟! چرا گزافه می گویی //!اگر کسی که الله تو را باور نداشت(کافر حربی)، دشمن است و باید برده گرفته شود؟؟! وبعد برده را با آن احکام روشن در اسلام تازی فقط معادل سلب آزادی عمل و اراده می گیری؟
حکم الله در باره برده در آیات و احادیث زیر به خوبی نمایان است و نیازی به شرح ندارد به موارد ذیل توجه کنید:
الف) عدم تساوي برده و ارباب خواست خداست!
– و الله فَضَّلَ بعضَكُم علَى بعضٍ في الْرِّزق فَما الَّذينَ فُضِّلُوا بِرَآدي رزقهِم علَى ما ملَكَت أيمانُهم فَهم فيه سواء أفَبِنعمة اللّه يجحدون (نحل 71)
ترجمه: و خدا بعضى از شما را در روزى بر بعضى ديگر برترى(سروری) داده است وكسانى كه فزونى يافته اند روزى خود را به بندگان خود نمى دهند تا در آن با هم مساوى باشند آيا باز نعمت خدا را انكار مى كنند.
ب )برده كالاست (مملوك است) و با اربابش مساوي نيست!
ضَرَب اللّه مثَلاً عبدا مملُوكًا لاَّيقْدر علَى شَي ء و من رزقْنَاه منَّا رزقًا حسنًا فَهو ينفقُ منْه سراًّ و جهرًا هلْ يستَوون الْحمدللّه بلْ أكْثَرُهم لاَيعلَمون (نحل75)
ترجمه: خدا مثلى مى زند بندهاى كه مملوك (زرخريد) است و هيچ كارى از او بر نمى آيد چيزي از خود ندارد آيا [او] با كسى كه به وى از جانب خود روزى نيكو داده ايم و او از آن در نهان و آشكار انفاق مى كند يكسان است؟ سپاس خداى راست [نه] بلكه بيشترشان نمى دانند.
پ )فرار بردگان گناهي بس بزرگ است
– قا ل رسول الله اثنان لا تجاوز صلاتهما رؤوسهما عبد آبق من مواليه حتى يرجع وامرأة عصت زوجها حتى ترجع (مستدرك علي صحيحين، حديث 7330)
ترجمه: نما ز دوكس از سرشان بالاتر نمي رود (پذيرفته نمي شود) يكي برده اي كه فرار كرده باشد تا برگردد دوم زني كه فرمان شوهرش را اطاعت نكرده باشد مگر اينكه برگردد (جبران كند) .
حضرت علي در آغاز خلافتش فرمان داد كه ” هر برده ي فراري كه به سوي اربابش برنگردد خونش هدر است .”(تاريخ طبري ج 6 ص 2339) اين حكم تضمين مي كند كه بردگان مبارزه اي براي آزادي انجام ندهند.
ت )برده نمي تواند در مالش تصرف كند مگر با اجازه ي اربابش
– عن ابي عبدالله: لا يجوز للعبد تحرير و لا تزويج و لا اعطاء من ماله الا باذن مولاه (وسائل الشيعه ج 21 ص 113)
ترجمه: امام صادق: آزادي ، ازدواج و مصرف مال توسط برده جايز نيست مگر با اجازه ي اربابش.
ث )نزديكي جنسي با كنيزان خريداري شده يا دختران و زنان اسير شده جايز است.
در آيات متعددي در قرآن لغت مالكيت در مورد كنيزان و جواز نزديكي جنسي با آنان بكار برده شده است از جمله :
– و الَّذينَ هم لفُرُوجِهِم حافظُون (مومنون 5) إ لَّا علَى أزواجِهِم أو ما ملَكَت أيمانُهم فَإِنَّهم غَيرُ ملُومينَ (مومنون 6)
ترجمه: ( در دنباله ي صفات مومنان مي گويد) (مومنان) كساني هستند كه آلات جنسي خود را حفظ مي كنند (از گناه) مگر در مورد همسرانشان يا كنيزانى كه به دست آورده اند كه در اين صورت بر آنان نكوهشى نيست.
در احاديث متعددي در منابع اهل سنت و شيعه آمده است كه خريداري كنيز و نزديكي با او كاري نيكو (مستحب) است ( از جمله در وسائل الشيعه ج 21 ص 81 و مغني ج 7) حتي نزديكي جنسي با كنيزي كه قبل از دستگيري يا خريد، شوهر داشته نيز جايز است.
الْمحصنَات منَ النِّساء إلاَّ ما ملَكَت أيمانُكُم ( نساء 42)
ترجمه: ( در آيه ي قبل از اين آيه، زناني را كه نزديكي با آنان حرام شده را ذكر مي كند و بدنبال آن مي گويد) زنان شوهردار [نيز بر شما حرام شده است] به استثناى زنانى كه مالك آنان شده ايد (كنيزان). اين آيه به اعراب صدر اسلام اين امكان را داد كه بتوانند با زنان شوهرداري كه در جنگها به اسارت مي گرفتند نيز نزديكي كنند.
ج) فرزندان بردگان نيز برده اند و ملك اربابند.
احاديث متعددي در منابع شيعه و سني وجود دارد مبني بر اينكه فرزندان زن وشوهر برده نيز برده خواهند بود. اگر يكي از طرفين آزاد و ديگري برده باشد فرزند به آزاد ملحق مي شود (مثلا در: كافي ج 5 ص 492 و مغني ج 7 ص 66)
ما هیچ چیز بیش از جباب های شکنده در باد نیستیم. جباب هایی که زمانی پدیارمیشوند و زمان دیگر ناپدید. انکاه که در باد شکستیم برودی فرومی ا فتیم. اما ان رود رودی است بزرگ پهناور و طویل. رودی که از سرچشمه تاریخ میاید. رودی به درازنای تاریخ..رود بزرگ جباب های بسیاری را با خود میاورد. انان که مهر زیاد رنج بسیار و ترس بی انتها را باخود داشتند. اما رود زمانی به دریا خواهد پیوست. به اقیانوسی بزرگ . زمانی که ترس هایمان فروریزد مهر هایمان ما را به هم خواهد رساند. ما حباب هایی خواهیم شد رقصان در باد و انزمان پایان رنج های ماست. انگاه که رود بزرگ به دریا میریزد.
nurizad.info has promlem please go to your control panel and redirect nurizad.info to http://www.nurizad.info
کاظم صدیقی، امام جمعه موقت تهران از مردم ایران خواسته مثل «اسرای کربلا» در برابر «گرسنگی» و «تحریمها» مقاومت کرده و «تن به ذلت» ندهند.
آقای صدیقی ایستادگی در برابر «تحریمها» را یکی از «درسهای عاشورا» دانسته که مردم ایران باید این درس را سرلوحه زندگی خود قرار دهند.
وی گفته همانطور که حضرت زینب در شهر کوفه حاضر به پذیرش کمکهای غذایی مردم نشد٬ مردم ایران هم باید در برابر تحریمهای بینالمللی «گرسنگیها» را تحمل کنند.
دوستان کسی نیست به این شیخ ابله بگوید توو هم لباسانت با پایین ترین معیارهای علمی و سواد و دانش به فنی و بالا ترین مناصب کشور تکیه زده اید و مشغول چپاول منابع متعلق به مردم هستید.خود شما روزی در جایگاه دکتر عبدالحسین علی ابادی ها و عبده بروجردی ها به نا حق نشسته و حقوق میگرفتی و قضیه شهرام جزایری و چند میلیون ناقابل هم که مدعی شدی برای مسجد ازگل بوده هم که به دستور ارباب کش داده نشدچه میدانی از کفش پاره فرزند محصل و کرایه سر ماه .فرزندانتان و دامادهایتان و اعوانتان و درجه به دوشانتان هم مزید بر دزدی و مال حرام خوری.سردارانی با حداقل تحصیلات عمومی واقعی و نه رانتی و نظامی در حال نابودی ته مانده اقتصاد عمومی کشور هستنددر مقابل یک نظامی امریکایی که برای نیل به درجه افسری جزئ شش سال دانشکده میگذراند و برای زنرالی سالها مرارت و دانشکده های معتبر رفتن فقط تشتکهای در پپسی است که به دوش چسباندها ید.در حالی که روزها چانه زنی برای دریافت فقط پول جنس فروخته شده خودمان برای پانصد میلیون دلار صورت میپذیرد ناگهان کاشف بعمل می اید که یار رییس جمهوری که فکرش به رهبر نزدیکتر است چهارصد میلیون دلار برای خرید قطعات هواپیما دریافت اما امان از یک پیچ.یکی دیگر دکل میلییاردی خریده اما همچون ارث پدری انرا اجاره داده به یک کشور همسایه و پولش را وصول میکند.گرسنگی اگر در راه استقلال واقعی و برابر برای همه باشد درست اما نه اینکه شما و فرزندانتان و اعوانتان چپاول کنید و جامعه ای سراسر از ظلم و بیداد و بی قانونی درست کنید و بعد تاوان انرا مردم بدهند.اشیخ گریان این حرفها کهنه شده و جز بیزاری از این ابزارهای دینی که دستاویز شماست نتیجه ای نخواهد داشت.حتی ماموری که وظیفه تهیه بولتن از این سایت را دارد و کارشناس پرونده یا همان شکنجه گر سابق اگر ذره ای نیک بیندیشد و ببیند در کجای تاریخ و جهان ایستاده اگر چند روزی مرخصی بگیرد و در دهاتشان نیک بیندیشد به دور از مغز شویی اخوند نماز ظهر و تحلیلهای آبکی ودر قالب جبهه درست کردن و تحلیلهای شغلی و بعنوان یک انسان بیندیشد در کجای تاریخ و در کنار چه کسانی ایستاده بی گمان اگر خود را نکشد شغل خود را رها میکند.دوست گرامی یک زحمتی به خودت بده از بخش ویزه که مربوط به مقامات ونمایندگان است و نیز پاره ای از شنودها را گوش بده و از خود وجدانت بپرس ایا اینان که زن و فرزندان و پولشان در امریکا و انگلیس و کانادا است اصلا درد وطن یا دین یا مردم دارند؟فقط ذره ای وجدان خود را قاضی کن و به این توجه داشته باش که سازمانهای استبدادی در اماده کردن تو برای جنایت اول کار را به قسمتهای کوچک تقسیم میکنند مثلا به تومیگویند تو فقط بولتن تهیه میکنی بعد انرا با گفتن اینکه همه دنیا اینکار را میکنند عادی سازی کرده و نوعی زرنگ بازی حرفه ای ومسابقه برایت از نظر ذهنی ترتیب میدهند.اما کمی تاریخ ایران را بخوان امروز تو در کنار ممد علی شاهی و یا ازادی خواهان.اگر اسرائیلی فلان کار را میکند و استاد به تو اموزش میدهد دلیل نمی شود تو برای دنیای دیگران دینت را بفروشی. ایا هدف وسیله را توجیحه میکند؟ایا در فردای ایران و اگر مومنی در فردای قیامت شکنجه صرفا به دلیل شیخ فرموده قابل قبول است؟ یادت هست بر در و دیوار ودر روزنامه ها پس از انقلاب مینوشتند اسامی ساواکی ها را منتشر کنید؟ایا خود و فرزندانت فردا تحمل چنین اظطرابی را دارید؟فردا که پرده افتد و جنایتها رو شود در سرو فامیل میتوانی بگویی در چنین وزارت و سازمانی مشغول کار بودی؟اگر تحلیل نهایی اخوند را میخواهی همان است که شیخ خاتمی گفت این حکومت هدیه ای است به روحانیت البته وقتی روحانیت به ان اعتراض نمی کند و نمی گوید شما ها که قبلا میگفتید امانت فردا روزی اگر نادر مردی پیدا شد و گفت که همه موقوفات متعلق به بودجه عمومی است و از بودجه عمومی ریالی صرف دین نشود و هرکس دین میخواهد از مال شخصی بدهد دیگر حق اعتراضی نخواهند داشت.
ما اسیر کربلا نیستیم اسیر جهل شماییم
سرِ مردمِ اصفهان را با سرازیر کردن مقداری آب گرم کردند تا اسید پاشان را فراموش کنند و چه شادند مردم اصفهان از این دغل دغلکاران حکومت!!!!!!!!!
آیا کار بدی کردند؟ مگرنمیدانید که اسید با آب شسته میشود ؟ خوب برای همین آن را جاری کردندکه مردم نگویند آب نیست!!!!!!!!!!!
بیکار بودید رفتید محمد نوری زاد را کتک زدید؟ من که طی روزها و هفته های اخیر نه وقت داشتم و نه حوصله، مجبور شدم یک اطلاعیه جدید صادر کنم. خدا از شما نگذرد که به وقت اکبر رحم نکردید. زمان، زندگی و توسعه ام را از شما می گیرم حتی اگر مهر زنانتان کرده باشید.
“””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””
5+1 باید غرامت حذف مدیران و نمایندگان ایران را بپردازد
بر مواضع و عقاید خود مصمم و استوارم
(اعلامیه شماره 16 تحصن اکبر)
قبل از سال 2009 من باید در کشورهای توسعه یافته و پیشرفته غربی به موفقیتها و شکوفایی های علمی، فرهنگی، هنری و صنعتی می رسیدم و در سال 2009 باید با دست پر از دستاورد و ارمغان و با سربلندی و افتخار به کشورم ایران می آمدم تا با ملتم (ملت ایران) که یک دلتنگی متقابل باالقوه در میانمان بود، مجددا و در شرایطی مناسب و مطلوب دیدار و مصاحبه کنم و از نو و بهتر با ایشان آشنا شوم.
بهترین دورانها و فرصتهای دیدار، مصاحبه و آشنایی من با ملتم به ابتذال کشیده شدند و کشورهای 5+1 در اینمورد مسوولند و باید پاسخگو باشند.
من همه نیروهای اپوزیسیون ایران و ایرانیانی که بطور نمادین و برجسته و هر یک به نوعی و در سطحی و به میزانی بر ضد رژیم حاکم بر ایران فعال هستند را با وجود همه کمی و کاستی ها و عیب و ایرادهایی که ممکن است داشته باشند از مکملهای بخش و وجه مبارزاتی شخصیت خودم می شناسم و علی رغم برخی اختلافاتی که ممکن است در میان ایشان وجود داشته باشد، من از کشورهای 5+1 می خواهم که نسبت به تقویت آنها و حمایت از آن نیروها اقدامات لازم و کافی را انجام دهند. چرا که آنها خواسته و یا نا خواسته و خود آگاه و یا نا خود آگاه در دیدگاه اکبر علاقه و اشتیاق دیوانه وار خود به محبوب مردم ایران شدن و آرتیست و قهرمان ایران و ایرانیان شدن را به نمایش گذاشته اند و بدین ترتیب، از جمله ثروتها و دارایی های ملی ملت ایران محسوب می شوند.
ضرب و شتم محمد نوری زاد در روز اول حضور تحصن آمیز ایشان در خیابان پاستور تهران و دیگر نمونه های نمادین سرکوب هموطنان سبز اکبر، نشانه هایی از دلایل و ریشه های آسیب پذیری ها و عقب ماندگی های اکبر و ایران و ملت ایران بوده اند.
به عبارت دیگر، سرکوب نخبگان نمادین و نزدیکترین حامیان جنبش سبز ملت ایران طی سالها و دهه های اخیر، صدمه ها و آسیب ها و خسارتهای شدید و عمیق اما نامرئی و نا محسوسی به ایران و ملت ایران زده است.
تا حدی که در مورد انتخاباتهای پیش رو در ایران تا زمان روی کار بودن این رژیم، من که خودم یک اصلاح طلب و حتی بسیجی بوده ام و توی سرم زده اند تا اپوزیسیون را هل بدهم توی دره و خودم جای اپوزیسیون را بگیرم چیزی نمی توانم بگویم جز آنکه بگویم: “از کاندیداهایی که به جنبش سبز ملت ایران فحشهای از کمر به بالا داده یا می دهند در مقابل کاندیداهایی که به جنبش سبز ملت ایران فحشهای از کمر به پایین داده یا می دهند حمایت می کنم.
کشورهای 5+1 خودشان نیز خوب می دانند که فحاشی و موضع گیری بر علیه جنبش سبز ملت ایران و طرفدارانش از لوازم مهم کاندیداتوری و حضور در عرصه قدرت متمرکز در ایران سالهای اخیر بوده است.
چرا حکام و مقامهای مسوول کشورهای 5+1 توسط رژیم ایران ضرب و شتم نمی شوند اما این موضوع برای محمد نوری زاد به گونه دیگری است؟ تجارت و معاملات همه جانبه کشورهای 5+1 با رژیم ایران به قیمت قتل تدریجی و سیستماتیک و برنامه ریزی شده فعالان سیاسی مستقل از رژیم و سبز در ایران دهه های اخیر انجام می شود.
هر چند که چین و روسیه در آن میان نسبتا بسیار بسیار لاشخور ترند اما من از کلیت کشورهای 5+1 که همچون لاشخور هر یک نمونه ای از ایران را بعنوان غنیمت جنگی به دندان گرفته و به این طرف آنطرف و بر سر این میز و آن میز می برند و می خورند می خواهم که زمان، زندگی و توسعه نخبگان سیاسی سبز دهه های اخیر ملت ایران را به ایران بازگردانند تا ایران قوتی بگیرد و دیگر نیازی به خرج کردن زمان، زندگی و توسعه اکبر نداشته باشد.
حتی اگر سخت است و حتی اگر لازم شد، از جان خودشان هم مایه بگذارند تا بتوانند غرامت حذف مدیران و نمایندگان ملت ایران برای به چنگ آوردن فرصت چپاول ایران را به ایران بپردازند.
من یکبار دیگر تاکید می کنم که رژیم حاکم بر ایران باید متوقف شده و سران آن باید مجازات شوند. من از آنچه که “همگرایی پایدار ایرانیان” نامیده شده حمایت می کنم. من تقویت همه نیروهای مورد نظر و از جمله نیرویی به نام حذب ایران آباد را لازم می دانم. من زمان، زندگی و توسعه اعضای حذب جبهه مشارکت ایران اسلامی، عماد بهاور و دیگر عزیزان سبزم را نیز از کشورهای 5+1 می خواهم.
من موافق نیستم با کشورهای 5+1 در اینمورد که مسایل اتمی و دیگر مسایل خرد و کلان و آشکار و نهان مورد معامله آنها با رژیم ایران، مقدم، مهمتر و اولی تر از موضوع سرکوبهای سال 88 جنبش سبز ملت ایران است.
گردانهای عاشورا، گردانهای امام علی و غیره و ذالک که متشکل از قوای نظامی، انتظامی، امنیتی و اطلاعاتی بوده اند در سرکوبهای جنبش سبز ملت ایران دست داشته اند و یک نمونه اش نیز لشگر کشی ایشان با لباسهای فرم و غیر شخصی به بهشت زهرا و قهقهه ها و مانورهای ایشان در حوالی آرامگاه هدی صابر بوده است که همچون نمونه های بسیار دیگر من خودم شاهد آن بوده ام و واقعی بوده اند و افسانه هم نبوده اند.
من اعتقاد دارم که نجات معدل عناصر نظامی، انتظامی، امنیتی و اطلاعاتی ایران، مقدم، مهمتر و اولی تر است. نجات از اسارت در سطحی که در آن، سیستم نظامی، انتظامی، امنیتی و اطلاعاتی ایران در مقابل سرکوب جنبش سبز ملت ایران سکوت کرده است به سطحی که در آنمورد برای خودش اعاده حیثیت می کند.
علی اکبر ابراهیمی
جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
۷ نوامبر ۲۰۱۴
ایران. تهران. مقابل دفتر سازمان ملل در بلوار شهرزاد
با سلام
از ديگر نویسندگان قبل از انقلاب مي توان به شجاع الدين شفا اشاره كرد
نظرات در باره ي او
هوشنگ شهابی، استاد دانشگاه بوستون، در فصلی با عنوان «هذیانگویی در تاریخنویسی ایرانی» از شجاعالدین شفا چنین یاد میکند:
شجاعالدین شفا، وزیر فرهنگ اعلم[] تئوری توطئههای استادانهای به محوریت علمای شیعه در زمان تبعید بافته است. در کتابی که توسط سلطنتطلبان مهاجر به وفور خوانده میشود از کلینی تا خمینی شفا ظهور علمای شیعه در قرن دهم را بزرگترین توطئه در تاریخ ایران و احتمالاً قدیمیترین توطئه در جهان میداند
علی دشتی در نامهای به محمد رضا شاه در اعتراض به جشن بزرگداشت ۲۵ سال نویسندگی شجاعالدین شفا مینویسد:
«ایشان هرگز اثری نیافریده و از خود چیزی بیرون نداده، مخصوصاً در شناساندن فرهنگ ایران به دنیای خارج، کاری نکردهاند، تا شورای فرهنگی سلطنتی بخواهد از وی تجلیل کند
دشتی در این نامه مقام شفا را در حد یک مترجم میخواند:
«آیا با این مقدمه سزاوار است که نخستین اقدام شورای فرهنگی سلطنتی تجلیل از یک مترجم متوسط باشد؟»
دشتی در یادداشتهایی که پس از انقلاب منتشر کرد مینویسد:
«شاه از هر کسی که شبهه استقلال رأی و فکر در او میرفت، بدش میآمد… او تیپ جمشید اعلم و شجاعالدین شفا را میپسندید
ابراهیم گلستان در مصاحبهای که در سال ۱۳۸۹ با رادیو دویچه وله انجام داده است دربارهٔ شفا چنین میگوید:
«قصهٔ اولی را که از همینگوی به زبان فارسی خواندم، آقای خیلی محترمی که پدر مملکت را هم درآورد، ترجمه کرده بود. اما اصلاً همینگوی نبود. قصه را به صورت یک قصهای که هست تعریف میکنند و نه به عنوان بنایی جلوی خواننده. این رفت آنجا و اینطور گفت و چه کار کرد و… بعد هم یا مرد یا عروسی کرد یا در رفت… اما در قصه این مطرح نیست. آنچه مطرح است، این است که همین چرتوپرت را چگونه میگویند که درست دربیاید. اما این آقا قصهٔ همینگوی، آن هم چه قصهای: «برفهای کلیمانجارو» را طوری ترجمه کرده بود که اگر همینگوی آن را خوانده بود، خیلی زودتر خودش را میکشت
ای مگس عرصه عقاب نه جولان گه توست اقای عبدالله قبل از دست بردن به کی برد بد نیست کمی در اینتر نت سرچ کنی زندگی نامه شجاعالدین شفا(زادهٔ ۱۲۹۷ خ. در قم – درگذشتهٔ ۱۳۸۹ خ. در پاریس)، ادیب، نویسنده، پژوهشگر و مترجم سرشناس ایرانی بود که قبل از انقلاب سال ۱۳۵۷، سمتهای فرهنگی مختلفی از جمله ریاست کتابخانه ملی پهلوی را بر عهده داشت. اکثر آثار انتشار یافته شجاع الدین شفا در سه دهه آخر زندگیش رو به سوی تاریخ اسلام دارد. فعالیت های فرهنگی در طول دوران فعالیت فرهنگی شجاع الدین شفا، وی، کارهای بسیاری در زمینه تاریخ و ادبیات ایران انجام داد. او در معرفی ادبیات جهان به فارسی زبانان و فرهنگ ایران به جهانیان، فعالیت مؤثری داشتهاست.پس از آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه و سپس ایران، به کشورش بازگشت و به عنوان مترجم در رادیو استخدام شد، همزمان فعالیت سیاسی را نیز آغاز کرد و از بنیانگذاران حزبی شد به نام میهنپرستان، با روزنامهای به همین نام که سرمقالههایش را شجاعالدین شفا مینوشت. تا سال ۱۳۵۷، حدود شصت عنوان ترجمه و تألیف از شجاعالدین شفا به چاپ رسید. وی مترجم کتاب سه جلدی کمدی الهی شاهکار ادبیات ایتالیایی، اثر دانته آلیگیری به زبان فارسی است. همچنین آثاری از گوته (دیوان شرقی و غربی) و آندره ژید و شاعران رمانتیک فرانسه مانند لامارتین و شاتوبریان را نیز به فارسی درآوردهاست. شفا در سال ۱۳۵۲ مأمور ساخت «کتابخانه ملی پهلوی» در قلب تهران میشود. این کتابخانه بنا بود ظرف ده سال به بهره برداری برسد و در همان ابتدا، ششصد هزار عنوان کتاب و بیش از ۲۵ هزار عنوان نشریه را در خود جای دهد. سمینارها و جلسههای متعددی برای طرح ریزی کتابخانه برگزار شد، مشاوران فراوانی از سراسر جهان برای کتابخانه استخدام شدند، مسابقهای جهانی برای انتخاب معمار کتابخانه برپا شد که بیش از سه هزار شرکت کننده داشت و یک شرکت آلمانی در آن برنده شد اما کلنگ کتابخانه هیچگاه به زمین زده نشد. فعالیتهای سیاسی
بجز مدت کوتاهی فعالیت سیاسی، شفا بیشتر عمر خود را صرف فعالیتهای فرهنگی
نوری زاد عزیز
دیدم پست قبلی ام در باره احکام برده داری را حذف فرموده اید.
باور بفرمایید اگر موضوع کریهی در آن است تقصیر از من نیست. این احکام را فقها و علمای دین مبین اسلام نگاشته اند و به تبعیت از قرآن و سنت پیامبر هزار و سیصد چهار صد سالی هم اجرایش کرده اند و اکنون که دنیای مدرن آن را جرم اعلام کرده بعضی شان کمی خجالت می کشند و سعی در توجیه و ماست مالی کردن ماجرا دارند. با این حال هیچ یک از این علما احکام برده داری را باطل اعلام نکرده اند و برخی از جمله همین آیت الله مصباح یزدی بر آن پافشاری می کنند.
همان طور که گفتم عده ای می گویند این احکام در صورت جنگ شرعی به رهبری معصوم قابل اجرا هستند که سخنی است سخیف و زشت و اینان متوجه نیستند که با این کار معصوم را وهن می کنند. عده ای می گویند خیر ولی فقیه هم از همان اختیارات معصوم برخوردار است که بی شرمی ایشان از بی شرمی دسته اول کمی بیشتر است.
لا اقل آن چه در باره داعش و فروش کودکان و زنان مسیحی و ایزدی از یک سال به بالا بین صد تا دویست دلار را می آوردید و بقیه را که چیزی به غیر از احکام فقهی بود هاشور می زدید…….
مردم ما نباید بدانند که ماجرای بطری نوشابه از کجا آب می خورد؟ و این آیات عظام چه احکامی در مغزشان می پرورانند؟ و ریشه این احکام چیست؟
محسنی اژهای با تأکید بر لزوم مراقب بودن نسبت به توطئههای دشمن در این حادثه متذکر شد: مردم آگاه هستند و اسیر شایعات بیاساس و تبلیغات دشمن نمیشوند و باید همگان مراقب باشند تا در این خصوص سوءاستفاده صورت نگیرد.
آقای اژه ای از کدام دشمن سخن میگوئید؟
دشمن شمائید.
دشمن دفتر رهبری است.
دشمن رهبر است که از بدو روی کار آمدن جامعه را به خودی و غیر خودی تقسیم کرد.
مردم خیلی خوب مراقب دشمن هستند و خوب دشمن را می شناسند ولی چه باید کرد که پشت دشمن مردم به سپاه تا بن دندان مسلح و امثال نقدی های بی سواد و نادان گرم است.
دشمن در خانه است.
دشمن مردم کسی است که فکرش به احمدی نژاد نزدیک تر است و دستور شلیک به مردم را علنا از تریبون نماز جمعه میدهد.
دشمن مردم مرتضوی است که سالیان دراز روزنامه ها را می بست و روزنامه نگاران را به زندان می انداخت. علنا آدم کشت و بجای مجازات به او تأمین اجتماعی هدیه شد به عنوان دستمزد.
دشمن قوه قضائیه است که حتی یک نفر در سراسر ایران نیست که به عدالتش رای بدهد مگر برادران رئیس قوه قضائیه که در پناه او هرچه میخواهند میخورند .
دشمن قوه قضائیه ای است که هرچه مرتبه و تقرب دزدان به دفتر رهبری و محافل خودی بیشتر است در امان ترند در عوض فاضل خداداد و امیر منصور آریا را اعدام میکند.
ای ننگ بر این اسلامتان و خدا پرستی تان ای جماعت سالوس
اسلام با فرهنگ چه می کند
از مردمی ساده چه می سازد
آن چه در عرف جهانی جرم است را در نظر مردم عادی جلوه می دهد
مسلمین محترم بخوانید و بیاندیشید
آن وقت خطبه امام حسین را بخوانید که در آن سخن از عدالت و ظلم به میان رفته و تعطیل شدن احکام خدا
کدام عدالت؟ کدام ظلم؟ کدام احکام خدا؟ کدام خدا؟
جوابیه عدالت برای ایران به مطلب روزنامه اعتماد درباره آمار ازدواج دختربچهها
–
پنجشنبه, ۱۵م آبان, ۱۳۹۳
روزنامه اعتماد، روز شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۳ در یادداشتی که با عنوان «آماری عجیب در گزارش احمد شهید» در صفحه اول منتشر کرد، مدعی شده است که آمار ازدواج دختربچهها در ایران افزایش نداشته است. این در حالی است که بر اساس آمارهای رسمی اراپه شده از سوی سازمان ثبت احوال و مرکز آمار ایران٬ نه تنها آمار ازدواج دختربچههای زیر ۱۵ سال در ایران طی سالهای ۱۳۸۵-۱۳۹۲ رشد صعودی داشته است. بلکه آمار ازدواج دختران زیر ۱۰ سال نیز بر اساس جدیدترین آمار سازمان ثبت احوال کشور در حال افزایش است.
از آنجا که بخشی از آمارهای ارایه شده در رابطه با ازدواج دختربچه ها در گزارش احمد شهید به تحقیقات عدالت برای ایران ارجاع داده شده است، این سازمان حقوق بشری طی جوابیهای به موارد مطرح شده در روزنامه اعتماد پاسخ داده است:
عدالت برای ایران، ۱۴ آبان ۱۳۹۳: روزنامه اعتماد، روز شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۳ در یادداشتی که با عنوان «آماری عجیب در گزارش احمد شهید» در صفحه اول منتشر کرد، آمار ارائه داده شده در در هفتمین گزارش احمد شهید در خصوص ازدواج دختربچهها را به تلاش «برخی نیروها» برای «ارایه تصویری منفی از ایران» نسبت داده و مدعی شده است که اطلاعات عنوان شده در این گزارش«به کلی نادرست» است و آمار ازدواج دختربچهها در ایران افزایش نداشته است. این در حالی است که بر اساس آمارهای رسمی اراپه شده از سوی سازمان ثبت احوال و مرکز آمار ایران٬ نه تنها آمار ازدواج دختربچههای زیر ۱۵ سال در ایران طی سالهای ۱۳۸۵-۱۳۹۲ رشد صعودی داشته است. بلکه آمار ازدواج دختران زیر ۱۰ سال نیز بر اساس جدیدترین آمار سازمان ثبت احوال کشور در حال افزایش است.
یکی از مواردی که در یادداشت روزنامه اعتماد مورد تشکیک قرار گرفته افزایش آمار ازدواج دختربچههای زیر ۱۰ سال از ۷۱۶ ازدواج در سال ۱۳۸۹ به ۱۵۳۷ ازدواج در سال ۱۳۹۰ است.
احمد شهید این بخش از گزارش خود را به آمار ارائه شده از سوی “عدالت برای ایران” ارجاع داده است و منبع مورد استفاده عدالت برای ایران، آمار رسمی ارائه داده شده از سوی سازمان ثبت احوال ایران و مرکز آمار ایران است.
این آمار بر اساس جمع زدن آمارهای منتشر شده از ازدواجهای ثبت شده دختران زیر ۱۰ سال، در تارنماهای سازمانهای ثبت احوال ۲۴ استان از ۳۲ استان ایران به دست آمده، در زمان انتشار این گزارش در مهر ماه ۱۳۹۱، هشت استان کرمانشاه، خراسان شمالی، سیستان و بلوچستان، چهارمحال و بختیاری، کرمان، بوشهر، گیلان و کردستان منتشر نکرده بودند.
روزنامه اعتماد با استناد به آمار ارائه شده در سالنامه آماری ثبت احوال کشور در سال ۱۳۹۰ که آمار ۲۲۰ ازدواج برای دختربچههای زیر ۱۰ سال را اعلام کرده، آمار ارائه شده از سوی عدالت برای ایران را رد کرده است. این در حالی است که از یک سو سالنامه آماری ثبت احوال کشور پس از انتشار گزارش عدالت برای ایران در تارنمای ثبت احوال کشور منتشر شده بود و از سوی دیگر این تفاوت آماری به دلیل تناقض آمارهای اعلام شده از سوی سازمان ثبت احوال کشور و سازمان ثبت احوال استان اردبیل است.
مهمترین تفاوت این دو آمار٬ گروه سنی زنان ازدواج کرده در استان اردبیل است. در حالی که ثبت احوال استان اردبیل تعداد دختران زیر ۱۰ سالی که در سال ۱۳۹۰ ازدواج کردهاند را ۱۴۱۱ تن اعلام کرده٬ سالنامه آماری منتشر شده در تارنمای ثبت احوال همین آمار را به یک دختربچه تقلیل داده است. تعداد دختربچههای ازدواجکرده بین ۱۰ تا ۱۴ سال و ۱۵-۱۹ سال نیز در این دو آمار متفاوت است. نگاهی به دو جدول زیر نشاندهنده تفاوت آمارهای منتشر شده در این رابطه است.
jadval1
jadval2
تارنمای ثبت احوال استان اردبیل آمار همچنین آمار ازدواج زنان بر اساس گروه سنی را در شهرستانهای این استان نیز اعلام کرده است. بر اساس این آمار در سال ۱۳۹۰: ۱۲۷ دختر زیر ۱۰ سال در شهرستان پارس آباد٬ ۸۲ دختر زیر ۱۰ سال در شهرستان گرمی٬ ۶۸۹ دختر زیر ۱۰ سال در شهرستان اردبیل٬ ۲۰ دختر زیر ۱۰ سال در شهرستان بیله سوار٬ ۹۴ دختر زیر ۱۰ سال در شهرستان خلخال٬ ۷۰ دختر زیر ۱۰ سال در شهرستان کوثر٬ ۲۱۰ دختر زیر ۱۰ سال در شهرستان مشکین شهر٬ ۹۲ دختر زیر ۱۰ سال در شهرستان نمین و ۲۷ دختر زیر ۱۰ سال در شهرستان نیر ازدواج کرده بودند.[۳]
jadval3
در سالنامه آماری که در تارنمای سازمان ثبت احوال کشور منتشر شده، تمامی این آمار تبدیل به صفر شده و فقط یک دختربچه زیر ۱۰ سال در شهرستان گرمی استان اردبیل شوهر داده شده است.[۴]
عجیبتر آنکه در سال ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲ ثبت احوال استان اردبیل٬ گروه سنی زنانی که ازدواجشان به ثبت رسیده را اعلام نکرده و در آمار رسمی منتشر شده از سوی تارنمای سازمان ثبت احوال کشور نیز آمار دختران زیر ۱۰ سالی که شوهر داده شدهاند «صفر» اعلام میشود.
jadval4
با این حال٬ حتی اگر آمار ارایه شده از سوی تارنمای رسمی سازمان ثبت احوال استان اردبیل مبنی بر ازدواج ۱۴۱۱ دختربچه در این استان حقیقت نداشته باشد و ناشی از خطای آماری باشد نیز نمیتوان سایر آمارهای موجود در زمینه ازدواج دختربچههای زیر ۱۸ سال را رد کرد و یا آن را کم اهمیت دانست.
اسناد رسمی و دولتی مبنی آمار بالای ازدواج دختربچههای زیر ۱۵ سال و همچنین دختران زیر ۱۸ سالی که همچنان کودک محسوب میشوند٬ قابل انکار نیست و حتی بر اساس همان آمارهای مورد استناد روزنامه اعتماد٬ تعداد دختران ۱۰-۱۴ سالی که در استان اردبیل و همچنان در کل ایران٬ مجبور به ازدواج شدهاند٬ سیر صعودی داشته است.[۵]
این سیر صعودی، به گونه ای است که مقامات محلی استان را نیز نگران کرده است چنانکه ماریا موسوی، مدیر کل امور بانوان و خانواده استانداری اردبیل ۱۰ مهر ماه ۱۳۹۲ با اشاره به افزایش ازدواج های زیر ۱۵ سال در این استان نسبت به این موضوع هشدار داده و گفته است که در یکی دو سال آینده تبعات آسیب ازدواج های دختران زیر ۱۵ سال در جامعه مشاهده خواهد شد.
از سوی دیگر، فارع از آمار اعلام شده در استان اردبیل، آمار کشوری ارایه داده شده در سالنامه خبری سازمان ثبت احوال نیز افزایش مرتب ازدواج دختران ۱۰-۱۴ سال طی سه سال ۱۳۹۰-۱۳۹۲ را تایید می کند.[۶]
بر اساس این آمار در سال ۱۳۹۰ تعداد ۳۹۶۰۹ ازدواج با نوعروسان بین ۱۰-۱۴ سال در ایران ثبت شده، در سال ۱۳۹۱ آمار ازدواج دختربچه های ۱۰-۱۴ سال به ۴۰۴۶۴ تن رسیده و در سال ۱۳۹۲ این آمار به ۴۱۲۳۶ ازدواج افزایش پیدا کرده است.
jadval5
با وجود اینکه آمار سازمان ثبت احوال کشور بر خلاف آمارهای استانی٬ کاهش ازدواج دختران زیر ۱۰ سال در سال ۱۳۹۰ به نسبت سال قبلش را نشان میدهد٬ اما بر اساس همین آمار کشوری ازدواج دختران زیر ۱۰ سال در آخرین آمارگیرها نیز افزایش داشته و از ۱۸۷ ازدواج در سال ۱۳۹۱ به ۲۰۱ ازدواج در سال ۱۳۹۲ رسیده است[۷]
jadval6
در واقع با تمام تناقض های موجود بین آمار ارائه شده از سوی منابع رسمی در ایران، تمامی این آمارها ناشی از نگران کننده بودن وضعیت ازدواج دختربچه ها در ایران است.
تقلیل دادن آمار بالای ازدواج دختربچهها به گمانه زنیهایی همچون صوری بودن این ازدواج ها و بیشتر بودن سن دختران شوهر داده شده از سن شناسنامه ای آنها، نیز بهانه ای هست که انتطار می رود از سوی مقامات مسئول و به منظور شانه خالی کردن از پاسخگویی در برابر ممانعت نکردن از انچام چنین ازدواج هایی صورت گیرد، نه از سوی روزنامه ای اصلاح طلب که وظیفه انعکاس واقعیت را بر عهده دارد.
درشرایطی که حتی خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی نیز بالا بودن آمار ازدواج دختربچهها و مادر شدن آنها اظهار نگرانی می کند، انتظار می رود روزنامه اعتماد که به عنوان یک رسانه اصلاح طلب شناخته می شود، نگاه دقیق تری به ماجرا داشته باشد و از این مساله که بیش از ۳۰درصد از زنان ایرانی در سن کودکی شوهر داده می شوند به سادگی عبور نکند.
روزنامه اعتماد همچنین آمار زنان زیر ۱۵ سالی که در سال ۱۳۹۰ صاحب فرزند بودهاند را زیر سوال برده است. با وجود عجیب و سختباور بودن اینکه از ۴۸۵۸۰ دختر زیر ۱۵ سالی که در سال ۱۳۹۰ متاهل بودهاند٬ ۴۸۵۶۷ آنها فرزنددار شدهاند٬ این آمار دقیقا از نتایج سرشماری عمومی نفوس و مسکن ۱۳۹۰ از سوی مرکز آمار ایران استخراج شده است.[۸]
علاوه بر این٬ جدیدترین آمار رسمی اعلام شده از سوی سازمان ثبت احوال نیز که بر اساس جمع زدن آمارهای استانی اعلام شده به دست آمده حاکی از آن است که در سال ۱۳۹۲ حداقل ۱۳۲۹ دختربچه زیر ۱۵ سال و ۸۲۹۴۴ دختربچه بین ۱۵-۱۹ سال مادر شده اند. در مجموع ۸۴۲۷۳ تن از زنانی که در سال ۱۳۹۲ مادر شده اند زیر ۱۹ سال داشته اند که ۷٫۸۲% (هفت و ۸۲ صدم درصد) از کل زایمان های سال ۱۳۹۲ را تشکیل می دهد.
همچنین آخرین آمار منتشر شده از سوی سازمان ثبت احوال نشان میدهد٬ در سال ۱۳۹۲ ازدواج نزدیک به ۴۱ هزار و پانصد دختر کمتر از ۱۵ سال و نزدیک به ۲۳۵ هزار دختر بین ۱۵-۱۹ سال در ایران ثبت شده است. [۹]
در واقع در ۵٫۳۵% (پنج و ۳۵ صدم درصد) از ازدواجهای ثبت شده در سال ۱۳۹۲ نوعروسان زیر ۱۵ سال داشته اند و در ۳۰٫۳۳% از ازدواجهای ثبت شده در این سال نوعروسان بین ۱۵-۱۹ سال داشته اند.
مجموع کل ازدواج های ثبت شده در سال ۱۳۹۲ بر اساس آمار سازمان ثبت و احوال ۷۷۴۵۱۳ ازدواج بوده است و در ۳۵٫۶۸% (سی و پنج و ۶۸ صدم درصد) از ازدواج ها زنان زیر ۱۹ سال سن داشته اند. همچنین در این سال ۲۲۱ نفر از دختران زیر ۱۵ سال با مردان بالای ۳۵ سال ازدواج کرده اند و ۴۷۴ نفر از دختران بین ۱۵-۱۹ سال با مردان بالای ۴۰ سال ازدواج کرده اند.
احکام برده داری را ملاحظه فرمودید
نگاهی کنیم به قضیه خمس
قضیه در حد سواد یک بچه دبستانی است این را می گویم چون از وقتی در دبستان خواندن و نوشتن یاد گرفتم و اولین بار این جمله را شنیدم که “خمسش را بده بقیه اش حلال است” فکر کردم یک جای کار ایراد دارد.
یادم نمی رود معلم تعلیمات دینی ام را وقتی پرسیدم آیا صحت دارد که در اسلام برده داری مجاز است گفت: این مربوط به صدر اسلام می شود. آن موقع مسلمانان مقابله به مثل می کردند و در جنگ ها از آن جا که کفار مسلمین را به اسارت و بردگی می بردند آن ها هم اسرای جنگی را به بردگی می بردند ولی با برده ها خوش رفتاری می کردند و …..خوب ما بچه بودیم و از این به بعد سکوت می کردیم ولی باز هم ته دلمان نا آرام بود. می گفتم اصلا چرا برده داری باید باشد؟ چه معنی می دهد شما برده داشته باشی و بگویی که من با برده ام خوشرفتاری می کنم؟ اگر کسی زن و بچه ای را دزدید و برده کشی کرد آیا من هم مجاز هستم زن و بچه های قبیله او را شبانه بربایم و برده خود کنم؟ این زن و بچه چه گناهی کرده اند که عده ای دزد و سارق در بین قبیله شان است؟ به جای مجازات دزد/ زن و بچه های بی گناه را می شود همین طوری گرفت و برد؟ به این می گویند عدل؟ کاری که از پایه غلط است که نمی شود آن را با مسامحه و نرم خویی و این حرف ها توجیه کرد. امام رضا با برده هایش سر یک سفره غذا می خورد! با افتخار هم می گویند! یکی از مسلمین عزیز نیست بگوید امام رضا به چه حقی برده در خانه خود داشته و انسانی که آزاد آفریده شده را برده خود می دانسته که حالا بخواهد با وی خوشرفتاری کند یا خیر؟ در جنگ ایالت های شمالی و جنوبی آمریکا که منجر به لغو برده داری از سوی ایالات شمالی شد جنوبی ها مدعی بودند برده ها از زندگی شان راضی هستند و بدون بردگی امکان امرار معاش ندارند و مالکان با برده هایشان خوش رفتاری می کنند و همین مزخرفات اسلامیون.
گفتیم خمس. تصور کنید کسی بیاید و اعتراف کند که اموالش حرام و حلال مختلط است و نمی داند چه کند و شما به او بگویی خمسش را بده به من بقیه اش مال خودت نوش جانت! خجالت هم خوب چیزی است به خدا.
در یک کشور متمدن کار ها یا قانونی است یا غیر قانونی. کسی اگر درآمدی غیر قانونی داشته باشد بر حسب قانون مجازات می شود. بستگی به شدت و ضعف کار از جریمه نقدی سنگین یا از دست دادن پروانه کسب و کار تا زندان. کم فروشی و گران فروشی و دغل کاری در معاملات مجازات مشخصی دارد. مردم هم مواظبند هنگام معامله سرشان کلاه نرود و موردی دیدند اعلان جرم می کنند و نیروی انتظامی و دادستان پی گیر هستند. روحانیون محترم گفته اند این گونه قوانین کافی نیست و بازاریان عزیز اگر خمس مال مخلوطشان را نپردازند آتش جهنم است و …
بازاریان و کاسب کاران هم قضیه را خوب در یافته اند. مشکلی نیست. بخشی از اموال که اضافه بر نیاز سالانه است و آن قسمتی که مخلوط است را حساب می کنند و خمسش را با کمال میل می دهند و از این طریق برای خود کسب آبرو می کنند که بیا و ببین فلان حاجی بازاری این قدر خمس می پردازد و چه مومنی است. بازاری عزیز هم که از جیب خودش نمی پردازد. در اقتصاد بیمار ایران که آن را اقتصاد انحصاری باید نامیدش تومنی یک قران روی قیمت بکشی زیان ناشی از خمس جبران می شود که هیچ چند برابر خمس سود می دهد. انگل موجودی است که از خود تولیدی ندارد و از شیره درخت و خون حیوان تغذیه می کند. این است عدل اسلامی. عدالت وارونه تر از این می شود؟
البته اهل تسنن که خمس را طوری که آیات عظام شیعه می فرمایند رد می کنند و مطابق آیه قرآن آن را تنها در مورد غنایم جنگی مجاز می دانند که به نظر بنده معقول تر از استدلالات شیعیان است. اگر چه این هم از پایه و اساس باطل است ولی از یک نگاه درون دینی استدلال آن ها قوی تر به نظر می رسد.
معاهده ژنو نحوه رفتار با غیر نظامیان و ساکنان مناطق اشغال شده توسط قوای بیگانه را مشخص کرده و در آن ماده واحده ای برای مصادره اموال مردم و به بردگی بردن زنان و کودکان و تقسیم غنایم جنگی در نظر گرفته نشده است که کسی بیاید و بر سر خمس آن اظهار نظر کند. بر عکس. در این معاهده تاکید شده که امنیت و رفع نیاز های مردم مناطق اشغال شده بر عهده اشغال گران است.
یک موضوع بحث داغ امروز رسانه های جمهوری اسلامی کاهش قیمت نفت از سوی عربستان سعودی و کاهش هر بشکه آن به ٨٠ دلار در بازار بین المللی است. دلیل آن نیز به روشنی اینست که نفت منبع اصلی تامین درآمد حکومت است و بودجه سال جاری دولت روحانی بر مبنای قیمت نفت بشکه ای ١٠٠ دلار بسته شده است. به گفته سخنگوی دولت این کاهش، بودجه سال جاری جمهوری اسلامی را با کسری مواجه خواهد کرد. و اگر روند کاهش قیمت نفت ادامه یابد، بودجه سال آینده نیز با کسری بسیار شدیدتری روبرو خواهد شد. از جمله بنا بر گزارشات منتشر شده از سوی رسانه های دولتی هر یک دلار کاهش در قیمت فروش نفت، درآمدهای نفتی رژیم را اندکی بیش از یک میلیون دلار در روز کاهش میدهد. و در نتیجه این کاهش اقتصاد جمهوری اسلامی با کاهش قابل توجه درآمدهای ارزی مواجه میشود. این درحالیست که بنا بر همین گزارشات خبری هم از صندوق ذخیره ارزی نیست و خزانه دولت خالی است و به گفته خودشان همان بودجه پیش بینی شده جاری نیز کمتر از هزینه های پیش ببینی شده دولت بوده است.
در همین رابطه کارشناسان اقتصاد دولتی در دنیای اقتصاد مینویسند: “اقتصاد ما در حال حاضر با دو چالش جدید مواجه است (البته چالشهای ریشهدارتر، نظیر رکود تورمی، مشکل بیکاری، وضعیت بحرانی تولید و … همچنان باقی است). یکی کاهش درآمدهای ارزی که از توان مداخله بانک مرکزی در بازار ارز میکاهد و افزایش نرخ ارز را ناگزیر میسازد و دیگری کسری بودجه که بیاحتیاطی در اتخاذ سیاستهای ناظر بر حلوفصل آن، پیامدهای ناگواری به دنبال خواهد داشت”.
بعد از تمام این بحث ها راهکار کارشناسان “دنیای اقتصاد” دولتی نیز “چابکسازی دولت و کاهش هزینههای جاری” به عنوان عاقلانهترین راه برای متعادل کردن بودجه است. که البته در آینده نزدیک ممکن نیست. دیگری آزادسازی دلارهای بلوکه شده و لغو یا تخفیف تحریمها است که نه تنها در این مورد که در حل و فصل مشکلات عدیده اقتصاد برایشان کارساز خواهد بود. و آخر سر آب پاکی روی دست همه ریخته و در صورت تداوم شرایط کنونی، بالا رفتن نرخ ارز را اجتناب ناپذیر میخوانند.
در ادامه همین مسئله و کاهش قیمت نفت در بازار علي طيبنيا وزیر اقتصاد روحانی میگوید: “انشاءالله که کسري بودجه نخواهيم داشت، معمولا وقتي نفت را ميفروشيم درآمد آن را چند ماه بعد وصول ميکنيم. بنابراين آثار کاهش قيمت نفت در آينده مشخص خواهد شد که اميدواريم مشکل زيادي ايجاد نکند”. بعد هم در ادامه این امیدواری میگوید: “مسلما بايد هم در هزينهها صرفهجويي کنيم و هم سعي کنيم ساير درآمدها به صورت کامل محقق شود که يکي از اين درآمدها، درآمد مالياتي است.”
نوبخت معاون برنامه ریزی و نظارت راهبردی روحانی نیز میگوید که با توجه به کاهش قیمت نفت، برای سال آینده باید خود را آماده کنیم تا در بودجه با کمبود مواجه نشویم. تاکیدش بر این آمادگی اینست که باید بودجه دولت متناسب با منابع، تنظیم شود. درخواستش نیز اینست که سهم ٢٠ درصدی صندوق از از درآمدهای نفتی کاهش یابد و سهم بیشتری از درآمد نفت به دولت اختصاص یابد. اتکای طیب نیا و نوبخت برداشت از حساب ذخیره ارزی است که قبلا خودشان آنرا خالی کرده اند. و طبق همین گزارشات تبدیل دلارهای حساب ذخیره ارزی به ریال نتیجه اش افزایش بیشتر نرخ تورم و تشدید بن بست اقتصادی است که یقه جمهوری اسلامی را محکم گرفته است.
این داستان بحران عمیق اقتصادی حکومتی است که راه علاجی برای آن ندارد. معنای این گفته ها و آمارها نیز بر همه کس روشن است. چابک سازی دولت، چیزی جز زدن آخرین لقمه نان از سفره مردم و بیکار سازی های بیشتر نیست. این ارقام و آمار ها نویدی جز فقر و فلاکت بیشتر برای مردم ندارد.
نکته جالب در این میان اظهارات روحانی و طیب نیا وزیر اقتصادش و نوبخت معاون برنامه ریزی و نظارت راهبردی دولت است. یک ماه پیش روحانی ضمن سخنرانی در مشهد، مدعی خارج شدن اقتصاد کشور از رکود میشود. سپس بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران با اعلام نرخ رشد مثبت ۶/۴ درصد، همه را بهت زده میکند. بعد هم رئیس کمسیون برنامه و بودجهی مجلس در نطقی رسمی، تحقق این آمار را غیرممکن دانسته و بحثهای بسیاری در واقعی نبودن این آمار بالا میگیرد. این بجز حقه بازی و شارلاتانیسم سردمداران جمهوری اسلامی نشان میدهد که نزاعشان بالا گرفته است و وحشت از مردم به جان آمده از فقر و فلاکت، آنها را به جان هم انداخته است.
در چنین مخمصه و کشاکشی است که هر روز طرح تازه ای برای تعرض بیشتر به زندگی و معیشت کارگران و کل جامعه در دستور کار مجلس اسلامی قرار میگیرد و به تصویب میرسد. از جمله می توان از این طرح ها نام برد: محروم کردن ٨٠٠ هزار کارگر ساختمانی از همان بیمه ناچیز تامین اجتماعی، پیش کشیدن طرح “اصلاح قانون کار” و بر اساس آن بازگذاشتن دست کارفرمایان در اخراج بیشتر کارگران و باب کردن مدل جدیدی از پرداخت دستمزد به کارگر بر اساس میل و خواست کارفرما، پیش کشیدن قانون خدمات کشوری و بر اساس آن بالابردن میزان سنوات خدمت برای بازنشستگی مردان و زنان از ٣٠ سال و ٢٥ سال به ٣٥ سال و ٣٠ سال. که نتیجه این طرح نیز محروم شدن مردان و زنان بسیاری از همان چندرقاز حق بازنشستگی تامین اجتماعی است. چرا که در حالیکه ٩٠ صد مشاغل بصورت قراردادهای موقت است و برای بسیاری از سالهای خدمات کارگران حق بیمه پرداخت نمیشود و برای بخش بسیاری از کارگران پر کردن این شرایط برای برخورداری از مستمری ایام بازنشستگی دشوار و ناممکن میشود. نتیجه همین وضعیت را در تعیین میزان حداقل دستمزد کارگران میتوان دید. در این میان علی ربیعی وزیر کارگر روحانی با وقاحت تمام مبنای تعیین دستمزد نیروی کار در ایران را ظرفیت اقتصاد و بنگاه ها و مجموع شرایطی از این دست اعلام میکند، تا توجیهی بر همین دستمزدهای چند بار زیر خط فقر باشد. بر همین اساس ربیعی در برابر اعتراضات کارگران به دستمزدهای زیر خط فقر گستاخانه اعلام میدارد که اقتصاد ایران بیش از این توانایی افزایش دستمزد کارگران را ندارد و حتی افزایش دستمزدها برای سال ٩٤ را به میزان نرخ تورم منوط میسازد.
حناب حسین کربلائی سلام برشما وهمه خوبان عالم
اینجانب نه شاگردآقای مصباح بوده ام ونه ازطرزفکری استبدادی ایشان خوشم می آید بلکه ازمتحجران امثال ایشان متنفروبیزارم که متاسفانه حکومت باروش ایشان ازهرظلمی کوتاهی نکرده است .
شما فقط آقای آیة الله کاظمینی را می شناسید که درزندان رژیم بسر می برد ولیکن ما خیلی هارا می شناسیم که سربه نیست شده اند بوسیله همین حکومت دیکتاتوری باصطلاح جمهوری اسلامی ویا زندانی هستند ویا ازحیثیت انداخته شده اند ویاشکنجه شده اند ؛خوهش می کنم بیش ازاین به زخم مانمک نپاش ومارا موردبازجوئی قرار ندهید وبفکرچاره باشید واگرراست می گوئیددرمیدان مبارزه به نوری زاد وخانم ستوده ملحق شوید وبااعتراض مسالمت آمیز کژی هارا اصلاح کنید وحتما این اعتراض هاموئثراست.
ودیگراینکه نصیحت می کنم که به آقاسیدمرتضی مکرم ما مزاحم نشوید وپاپیچ ایشان نباشید بلکه درکمک اوبکوشید من میشناسم اورا عالمی فاضل وعدالتمدار وفرهیخته است ومحققی ستودنی وباقلم شیوا ومؤدبانه مطالبی ناب درمقاله هایش مشاهده می کنم وباعث افتخارحوزه علمیه است.
دیگراینکه بارها این مطلب را گفته ام مبارزان علیه ستم حکومتی ازعالمان دینی نسبت بشما شخصی ها وکت وشلواریها خیلی بیشترازشما هاهستند به نسبت تعدادشان بشماها ؛وازحامیان ظالمان ازشماها ی کت وشلواریها خیلی خیلی بیشتر ازآخوندها هستند.
واگرچراغی روشن شوند بازازسوی آخونها می باشد نه ازسوی شما کت وشلواریان ترسو وبزدل که ازپشت کامپیوتر بلدند فحاشی کنند. واکثراین فحاشان یاازبقایای منافقان هستند ویاازسلطنت طلب ها ویا دیگرمخالفان دین اسلام وعقده ایها ونژادپرستانی مانندمزدک وغیرو….
بیش ازاین مزاحم نشوم والسلام
مصلح
سلام مصلح عزیز،
1- خیلی ممنون از توضیحات وروشنگری های شما.
2- شما نمیدانید من از عمامه به سر ها چند نفر را میشناسم و بازندگی کدامشان آشنائی کم یا کامل دارم. سبک نتیجه گیری شما در این مورد بسیار ساده اندیشانه وکودکانه است.
3- احتیاج نیست که شما نگران آقا سید مرتضی باشید. ایشان فرد عاقل و بالغی است واحتیاجی به شما ندارد که از او دفاع کنید. بنده هم اگر احتیاجی به نصیحت شما داشتم خبرت میکنم.
4- از حرفهای شوخی هم که در انتها نوشتی و فحشهائی که ندادی خیلی ممنون.
با تشکر از شما
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته . وبا سلام به جناب مصلح عزیز . عزیز دل برادر به جناب حسین فرمودید که جناب آسید مرتضی را میشناسید و پا پیچ ایشان نشوند که ایشان از محققین روزگارند ؟ من سوال میکنم یک محقق ارجمند را با سایت نوریزاد چه کار مثلا شما روحانیون محترم می خواهید که خدای نا کرده در این سایت فعل حرام انجام نشود و نگهبانی آن را به عهده گرفته اید و یا شما هم دگر اندیشید ؟ فرمودید که حتم دارید که قشر روحانی جلوی این حکومت در می آید ! شاید !با پوزش مثالی می زنم. شغال بیشه مازندران را نگیرد جز سگ مازندرانی ! فرمودید که به روحانیت فشاری بیشتر از قشر کت و شلواری می آورند میشود واضح تر صحبت کنید . به چند روحانی فشار وارد شده اصولا چند روحانی مخالفت علنی کرده اند و چند روحانی در زندان هستند چند روحانی از حقوق حقه محروم شده اند این روحانیون محروم حتی یک اعلامیه بر علیه اسید پاشی هم ندادند ! این روحانیون محترم هیچ اعتراضی به پخش پارازیت های ماهواره ای که قطعا سرطان زا است نکرده اند اصولا این قشر روحانی با دنیا کار ندارد اگر نادانی در گوشه ای از عالم اساعه ادبی به اسلام بکند آن وقت وا مصیبتا در و دیوار شهر و رسانه ها را پر میکنند از اعلامیه وفتاوا های گوناگون که دنیا دارد کن فیکون می شود ولی دریغ از حقوق بشر مفلوک در ایران عزیز . با احترام تا بعد.
با سلام
قبلا در باره ي دلير مردان فضاي مجازي نوشته بودم
الآن مدتي است آقاي نوري زاد و خانم ستوده و ديگر عزيزان اقدام به اعتراض آرام و مدني كرده اند
شهر تهران چند ميليون نفر جمعيت دارد در صورتي كه 1% مردم تهران به اين اعتراض مسالمت آميز بپيوندند نتايج
خوبي به بار خواهد آورد
اگر خواستار تغییر شرایط موجود هستيد خودتان نيز بايد تغيير كنيد
این روزها کتاب “نیم قرن خاطره و تجربه” از زنده یاد مهندس عزت الله سحابی را در دست دارم و می خوانم. مهندس سحابی شرح می دهد که جریان نهضت آزادی چگونه در زهدان انجمن های اسلامی دهه های 30 و 40 خورشیدی نطفه بست و بعدها به رهبری مهندس مهدی بازرگان، آیت الله طالقانی و دیگران تبدیل به یک جبهه سیاسی مخالف شاه شد.
آنچه سحابی درباره به زندان افتادن ها، مقاومت ها، ستیزه جوئی ها و مخالفت ها با شاه شرح می دهد در بعضی از قسمت ها نشتری است بر زخم های کهنه ای که در تاریخ معاصر ما هنوز التیام نیافته اند.
عزت الله سحابی که همواره با نهضت آزادی همراه بوده و در سطوح رهبری آن فعالیت داشته است، در بسیاری موارد تصویرهائی شفاف از “بیماری کودکی” رهبران سیاسی ایران در دوران پیش از انقلاب اسلامی ارائه می دهد که در مجموع بیان کننده لجاجت، خام اندیشی، خودشیفتگی و بعضا بی مسئولیتی رهبران سیاسی آن زمان این کشور در برابر نسل های آینده است.
از این کتاب صدها نمونه می شود ارائه داد که این روحیات ناسازگار با جهان امروز را نشان می دهند. شاید در فرصتی مناسب، به نقد و تحلیل این کتاب در کنار نوشته های مهندس بازرگان و سایر رهبران نهضت آزادی پرداختم. بررسی این کتاب ها کمک می کند دریابیم که ایدآلیست های مذهبی در عین حال که در بسیاری موارد مخالف تحجر روحانیت شیعی بوده اند، خود از نوع دیگری از تحجر رنج می برده اند. مثلا وقتی نهضت آزادی را تشکیل می دهند، مدتی دراز بر سر این نکته بحث داشته اند که آیا زنان حق عضویت در این گروه را داشته باشند یا نه. بعد که به توافق می رسند، بین آن ها اختلاف تازه ای بروز می کند: آیا زنان باید حتما با حجاب اسلامی در نشست های نهضت آزادی شرکت کنند، یا بدون حجاب هم باید اجازه حضور داشته باشند!
حالا در اینجایک نمونه از آشفتگی های فکری فعالان سیاسی آن دوران را در مورد اصلاحاتی که شاه می خواست در سال 1341 انجام بدهد با هم بخوانیم تا دریابیم که ستیزه جوئی های متکی بر خام ترین احساسات و پیش داوری ها چگونه زمینه ساز فرصت سوزی های جبران ناپذیر در تاریخ معاصر ما شد تا سرانجام گرفتار چنین لجنزار متعفنی شویم که در آن بهای جان آدمی کمتر از شلاقی است که هردم آماده است تا بر گرده او فرود آید:
نیم قرن خاطره و تجربه/ صفحه های 249 و 250:
“… از زمان طرح مسئله انتخابات انجمن های ایالتی و ولایتی نیروی دیگری هم در صحنه سیاسی کشور پیدا شده بود، که همان روحانیت بود. بعد از فوت مرحوم بروحردی، چهار نفر از علمای برجسته در آستانه مرجعیت قرار داشتند. یعنی آقایان گلپایگانی، مرعشی نجفی، شریعتمداری و خمینی هم در مقابل آئین نامه انتخابات انجمن های ایالتی و ولایتی موضع گرفتند. هدف شاه و علم از طرح مسئله انتخابات انحمن های ایالتی و ولایتی که در قانون اساسی مشروطه پیش بینی شد و تا آن زمان اجرا نشده بود، آن بود که به اصطلاح خود را آزادی خواه معرفی کرده و به مقابله با روشنفکران مخالف برخیزند. علما هم در مقایل آزادی زنان برای شرکت در انتخابات و موضوع قسم به کتاب آسمانی به جای قرآن موضع گرفتند. با طرح مسئله انجام رفراندوم برای اصول شش کانه انقلاب سفید، … جبهه ملی هم با صدور اطلاعیه ای اعلام کرد که با اصلاحات ارضی مخالفت ندارد، اما اگر اصلاحات ارضی بخواهد بهانه ای برای استبداد و دیکتاتوری شاه شود، با آن مخالف است و بنابر این در رفراندوم شرکت نمی کند. نهضت آزادی هم در این رابطه اعلامیه مفصلی که سیزده صفحه بود منتشر کرد و در آنجا رک و صریح یقه شاه را گرفت. … نهضت آزادی ماهیت اصلاحات ارضی و بازشدن پای ساواک از طریق سپاه دانش به روستاها را مورد حمله قرار داده بود…..”
مرحوم عزت الله سحابی در پایان این بخش با اشاره به دستگیری گروهی از رهبران جبهه ملی و نهضت آزادی سرانجام می نویسد: “در حالی که از جبهه ملی حدود 50 نفر دستگیر شدند، ما توانستیم به فعالیت خود ادامه دهیم و بقول دوستان، آن دوران، دوران آتش سوزاندن ما بود”
در اینجا باید توضیح بدهم که در قانون اساسی مشروطه پیش بینی شده بود که هر استان کشور دارای یک انجمن ایالتی و هر چند استان با هم دارای یک انجمن ولایتی باشند. هدف تشکیل این انجمن ها در واقع گسترش دموکراسی از پائین و قدم نهادن در راه نوعی تمرکز زدائی و فدرالیسم بود که می توانست به گونه ای قانونمدار به استبداد مرکز محور پایان دهد.
در طرحی که اسد الله علم و محمدرضا پهلوی برای این انجمن ها تهیه کرده بودند، پیش بینی شده بود که نمایندگان مجالس می توانند اگر مسلمان نیستند به جای قرآن به کتاب آسمانی خودشان قسم بخورند. این هم می توانست قدمی در راه تامین قدم به قدم حقوق اقلیت های مذهبی در ایران باشد. آنوقت نیروهائی که خودشان را به اصطلاح روشنفکر و مترقی می پنداشتند، همصدا با آخوندهای مرتجع با این حرکت ترقی خواهانه مخالفت می ورزیدند و به قول مرحوم سحابی “آتش می سوزاندند”.
نکته دردناک دیگر آن است که نهضت آزادی با ترقی خواهانه ترین اصل انقلاب سفید یعنی با اصل تشکیل سپاه دانش برای مبارزه با بی سوادی در روستاها به این دلیل مخالفت می ورزید که معتقد بود هدف این اصل کشاندن پای ساواک به روستاها است. در حالی که در عمل همه کسانی که با کار سپاه دانش آشنا شدند دیدند که تشکیل این سپاه به سرعت سبب رشد آموزش کودکان و نوجوانان روستائی و گشودن راه تحصیلات دبیرستانی و دانشگاهی برای آنان و همچنین رشد آگاهی خود روستائیان شد.
مطالعه دقیق خاطرات دو جلدی مهندس سحابی برای اشنا شدن با کج اندیشی ها، خیال پروری ها و تعصبات کور نسل تحصیل کرده ای که هنوز قید تعصبات مذهبی را از گردن خود باز نکرده بود و سرانجام عرصه عمل را برای آخوندهای مرتجع گشود، بسیار مفید است.
بهترین نتیجه ای که از مطالعه چنین کتاب هائی حاصل می شود، باور بیشتر به ضرورت جدائی دین از سیاست و حکومت است
زنده یاد مهندس عزت الله سحابی؟؟؟ یکی از سر کردهای نسلی گم راه. هرچه ما امروز میکشیم از کوته فکری، خود محور بینی، و حماقت این یکی و هم پالکیهاش میباشد. لعنت بر همهشان.
اقای نوری زاد سلام
من از دوستداران شما هستم
اما مخالف این نظام هم نیستم
اما مخالف بعضی از این کارهای زشت وزننده در جامعه هستم همانند مشکلی که خودم دارم با اداره مالیات واز رشوهایی که بعضی از ممیزی ها دارند میگیرند و خون مردم را در شیشه میکنند باتوجه به سندی که من دارم از چند بار رشوه ای که اینان به زور از من گرفتند تا مبلغ مالیات من را تعدیل کنند وباز تاکید میکنم به زور از ما میگیرند اما نمیدانیم به کی شکایت کنیم
حال میخواهم بدانم این فداکاری شما انتهایش کجاست این نامه نوشتنهای شما به رهبر و فیلم سازی شما ( با فرض اینکه وسایل شما را هم بدهند)چه سرنجامی دارد ایا اگاه سازی مردم کافی است گرچه مردم ما هم نمیخواهند تغییر در زندگی شان دهند وبه همین روند راضی اند من منظورم همه مردم نیست منظورم بیشتر مردم است اما اخر کار شما چیست ایا هدفی برایش دارید غیر از گرفتن وسایلتان یاخیر
————————
سلام بانوی خوب
قرار نبوده و قرار نیز نیست که نامه نوشتن های من و فیلم ساختن ها و قدم زدن های من، چرخِ بدر رفته ی این کشور را بجای بایسته ی خود باز بَرَد. مگر رشته های امور در دست من است؟ مگر امضای مرا خریداری هست؟ مگر کسی و کسانی به سخن من و نوشته های من اعتنا می کنند؟ من نیز چون خود شما در عسرتم. مرا نیز در محدودیت های حرفه ای و معیشتی قرار داده اند. شاید از این روی پایان این راه نا پیموده را از من جویا می شوید که می بینید هیاهویی در اطراف نوری زاد هست. باور کنید من اگر اموالم را بگیرم برمی گردم سراغ کارهای باقی مانده ی خودم. به سفر می روم و باز فیلم می سازم. بی آنکه انتظار داشته باشم با نوشته ها و فیلم های من سنگی بر سنگی نهاده شود یا دیوار مفسده ای فرو ریزد. با این همه من سراپا اشتیاق و امید و جنب و جوشم. برای روشنایی فردای فرزندانمان. اگر حتی تماشای این روشنایی به عمر چون منی وصال ندهد. کاش بر این پوسته ی ترسی که بر جان مردم تنیده اند، ترک می نشست. محدوده ی تأثیرگذاری نوشته ها و فیلم های من مگر چقدر است؟ اما چون مخاطب اصلی و محوری آثار من ، دزدان سپاه و نابکاران اطلاعات و هیمنه ی بیت رهبری است، اطمینان دارم اینها آثار مرا می خوانند و می بینند. و حتما می دانند که زیر یک دیوار ترک خورده نباید نشست. من بقدر خودم دارم به دیوار آخوندهای حاکمیت و سرداران پف کرده ی سپاه ترک می اندازم. اگر که بتوانم تازه. نقطه ضعف اینان آگاهی است. و البته پول خوبی برای گسترانیدن جهالت هزینه می کنند. خلاصه این که من کاره ای نیستم بانو.
با احترام
با سلام به عزیزان وبزرگواران :پیشنهادی دارم برای آقای خامنه ای ونجات ایشان ازاین لجنزاری که برای خود واطرافیانش درتنیده است .
ایشان بیایندو کمی فکردرست وحسابی کنند وجند از این جوانهای دانشجورا که بی دلیل وبدون هیچ جرمی به زندان انداخته اند ،از زندان بیرون بیاورند ودرکنارخودشان بنشانند وازمغزواستعداد بزرگ این عزیزان استفاده نمایند .وبع از مدتی مقایسه کنند بااطرافیان فعلی خودشان ببینند چقدراینها پاک وبدون توقع همه تلاش خودشانرا درجهت رفاه عمومی وحتی رفاه خودآقای خامنه ای بکارخواهند بست .من میگویم همین امروز بجای احمد خاتمی قلتاق دزد مجید توکلی را مشاورکنندو بجای محمدی گلپایگانی وچند تائی دیگرهمین بهاره هدایت را وزیاد هم نمیخواهد زحمت بکشند سه یا چهارنفر ازاین زندانیهای بیگناه را بجای کل کامندان بیت بگذارند وازآنها مشورت بخواهند ببینند این عزیزان که از مردمند چه میکنند .
بزرگترین نعمتی که برای رهبردارند اینست که دزدی نمیکنند تا رهبر سپربلایشان باشد .واگردیدند جواب داد ؛چندتا چند تا ازاینها را بجای صدها وهزاران مفتخوار دزد جایگزین کنند وخودشانرا از جهنم حتمی برهانند .حیف که بعلت مریضی قادر به بسط وتوسعه این پیشنهاد بصورت نامه سرگشاده به ایشان ندارم واین همان امربه معروف ونهی ازمنکر خودشان است .
جناب آخوند مرتضی برای رد کردن یک فرضیه علمی تنها یک اشتباه کافی است .و در قرآن بیش از هزار بار از کشت و کشتار و غارت و بیرون کردن و به کنیزی و برده گی بردن …دگراندیشان و در سور مختلف صحبت شده. تو خود بهتر از ما میدانی و بموقع هم از آنها بهره گرفته اید.در ضمن جناب آخوند مصلح من اخلاقی را که چیزی جز بدبختی و جهل و تجاوز به حقوق دیگران و تبعیض است نمی پذیرم!
جناب مزدک
من دراولین کامنتی که برای شما نوشتم با چنین مضمونی بود که بفرض که ادعای شما صحیح باشد واعراب به ایران حمله کرده اند ومادران وخواهران شمارا باپدران ونیاکان شما رابه اسارت برده اند ودین اسلام را باآن برنامه کشتاری که شما خبر می دهید ،برشما تحمیل کرده اند.
خوب شما که الآن آزادید این دین را نپذیرید ،ونپذیرفته اید.
اما پدران ونیاکان شمارا بایدبگویم که خیلی بی عرضه تشریف داشته اند که هم مغلوب یک مشت عرب پاپتی شده اند و هم زن وبچه هایشان را به اسارت سپرده اند برخی باخودشان وبرخی کشته دست اعراب شده اند وبقیه هم دین اسلام را پذیرفته اند وخیلی تحقیرآمیز به پرداختن جزیه اکتفانموده اند.
،واقعا خیلی ملت بی عرضه ای بودند مثل خودت که درمقام دفاع به فحاشی متوسل می شوید بمانندهرعاجزمفلوکی.
اما بقیه ملت ایران که ازستمشاهی کیخسرو ها به ذله درآمده بودندوقتی عدالت مسلمانانرادیدند باطیب خاطر اسلام را پذیرفتند وازآن استقبال کردند واینان اکثریت ملت ایرانرا تشکیل می دهند که هنوزهم به دینشان افتخارمی کنند ودینداراصیل هستند.
واما آن اقلیت کوچک که تعدادی اسیر عربها گشتند وبعدازمدتی بسفارش همین دین اسلام آزادگشتند واسلام اصیل را خوب شناختند وبه آن پایبند بودند به آنها موالیان می گفتند وقتی یزیدبن معاویه بوسیله ابن الدعی یعنی عبیدالله بن زیاد حرامزاده ازامام حسین -ع- نواده پیامبر می خواست بیعت بگیرد واوامتناع داشت ؛آنانرا کشت وخانواده پیامبر رااسیر کرد وبکوفه آورد.
و مردم عرب وموالیان دیندارمشاهده چنین ظلمی رابعینه دیدند ،باسرکردگی مختارثقفی همین موالیان ایرانی دینداراصیل به خونخواهی جگرگوشه پیامبرپرداختندوانتقام خون حسین-ع- ویارانش راازحکومت یزیدگرفتند واین افتخاررا نسیب خودکردند .واین نشانه ودلیل براینست که اسلامرا باطیب خاطرپذیرفته بودند نه بالاجبار.
واماامثال شما همیشه نق می زنند ومی زنید وهیچ سند ودلیلی هم برای نق زدنتان ندارید جزعجز وفلاکت وفحاشی ونژادپرستی بگونه نازیستی.
واما دستورکشت وکشتار دین اسلام بقول شما هزاربار درقرآن آمده است .
دراینجا من سؤآلی ازشماهادارم که آیا دشمنی که شمارا جلای وطن کرده باشدوممنوعیت اعتقادی جدید موحدانه را برشما اعمال نماید وبگوید بایددردین پدران مشرک باید زندگی کنید ولاغیر، وپی گیر گرفتن وکشتن شماراهم دارد.
آیا آئین ویاوجدان شما نمی گوید شماهم این دشمن سرسخت را که پیمان صلح رانقض کرده است ودرصددکشتن شما می باشد ،هرجا که دیدید آنها رابکشید تاخودبدون مزاهم زنده بمانید وبه آئین موحدانه وعادلانه عمل کنید؟ “اقتلوالمشرکین حیث وجدتموهم” ؟
این اقتلو های قرآن درمقابل چنین آدمهای لجوج وآدمکش است ونه هرانسان سالم دگراندیشی که شمای مجوس باشید.
واما مشگل شمابه اصطلاح باجمهوری اسلامی وحاکم ظالمش نمی دانم چیست ؟ آیاپدرت ویابرادرت ویاکسان دیگرت را دردرگیری گروه توده ای ویابه اصطلاح مجاهدین خلق کشته است ویامرتکب جرمی بوده اندکشته گشته اند وشما بااینان پدرکشتگی دارید وبااین فحاشیت می خواهی انتقام بگیری .
اما اسلام چه گناهی دارد ؟ این همه پرخاشگری علیه این دین دارید؟
آیا هیچ مکتبی ودینی سراغ دارید که درمورد احترام انسانیت اینگونه سخن گفته باشد:
کشتن یک انسان بی گناه وبدون جرم بمانندکشتن همه انسانهااست. وزنده کردن یک انسان ونجات دادن اوازهلاکت ،بمانند احیاء ونجات دادن همه انسانها است.آیه 32/سوره مائده}.
ودرموردعدالت واحقاق حق بگوید:
وهرگزدشمنی باگروهی وادارتان نکند که بعدالت رفتار نکنید،بعدالت رفتارکنید که آن به تقوا نزدیکتر است. 8/مائده}.
رفتارحکومتیان منحرف ازدین اسلام را بپای اسلام نگذارید عزیز من .
بیش ازاین تطویل ننمایم وتصدیع نکنم ناظران گرامی را . والسلام.
چاکر همه خوبان
مصلح
سلاماقای مصلح.کامنت شمایکی دونکته خلاف نص تاریخ بود لازم دانستم این امر برای دوستان روشن شود .درکل نبایست رخدادهای تاریخی را به نفع خودمان تفسیرکنیم.
اولا اینکه شروع کامنت شما درباره اجدادایرانیان مودبانه نبود. اگرشماهم ایرانی هستیدپس پدران ومادران شما نیز لایق اون چیزی هستندکه نوشتید.اینکه بگوییدمزدک هم توهین کرده بودپس مقابله به مثل کردید که درست نیست.هرکس درحدشخصیت خودقلم فرسایی میکند.وجواب های همیشه هوی نیست.
نکته بعدی هرمرام وایدئولوزی یک سری خصوصیات خوب وبدتوامان دارندوتابه حال مکتبی پیدانشده که ازهرنظرکامل باشد.اسلام نیز همین طور.هجوم اعراب برای غارت بوده.یعنی انگیزه اصلی اقتصادی بوده.قبایل مختلف که زیرلوای اسلام درپادگان کوفه وبصره جمع شد.نیاز به عرصه جدیدی داشتندتاهمدیگررا غارت نکنند.واین عرصه ایران زمین برایشان تدارک دیده شد.منتها بااون وضعیتی که ایرانیان دراون زمان داشتندهمان دین اسلام با اون قوانین برایشان بهتربوداز انچه که داشتند.نکته مهم اینجاست که درادامه مسلمانان به اون قوانین نیم بندخودشون نیز پایبندنشدند.وایرانیان را به ذلت وخواری کشاندند.
نکته دیگردرباره موالی نوشتیدکه ایرانی بودند وبرای انتقام خون حسین شوریدند.نخیر اقای محترم.اینگونه نبود.موالی شدیدا تحقیرمیشده وحق وحقوقی نداشتند.پس چون دیدندبین خوداعراب درگیری بوجودامدومختارنیز برعلیه بنی امیه میجنگدبه اوپیوستند.تا ازسلطه بنی امیه خارج شوندتوجه مختاربه موالی نیز ازسردلسوزی نبود بلکه تاکتیک سیاسی وجنگی بود.همانطورکه سیاست تحقیر موالی بعداز شکست مختار( که تابع امامت ومهدویت محمدحنفیه بودوحتی برخی منابع امده که ادعای خلافت وحتی نبوت هم کرده .)ادامه پیداکرد.وامامان شیعه درادامه نیز سعی درخوشرفتاری با موالی داشتندچون عملا طرفداری برایشان نمانده بودوسعی داشتندبا اعتدال ومیانه روی گروههای موالی را که خیلی هم زیادبودند به طرفداری خود جلب کنند.
درعمل جو ایران جوری بودکه هرکس برعلیه بنی امیه ودرادامه بنی عباس قیام میکرد به ایران پناه می اورد که ازمرکزخلافت دور بود وهم با خلیفه دشمن بودند.
اما عامل اصلی که باعث شد دین اسلام درایران ریشه گرفته وادامه پیداکنداین بوده که .یکی ازتاکتیک عربهااین بودکه مناطقی راکه تصرف میکردند دراون مناطق قبیله ای از اعراب راساکن وقدرت را به انها تفویض می نمودند مردم هم بردین حاکمانشان بودند باتغییر نسل دین اسلام درایران ماندگارشد.چون قدرت حاکم مسلمان بوده .وبرخی قیامهای ایرانی نیز چون قدرت کافی نداشتندنتوانستندتغییرات اساسی ایجادکنند.
به هرحال جنابعالی واقای مزدک را به خویشتنداری وادب .ودوری از توهین دعوت میکنم اگر مراقابل بدانید.عزت زیاد
آقای مزدک
از لحن ملایمت تشکر میکنم ،البته گمان مبر که قصد نان قرض گرفتن یا نان قرض دادن بشما دارم ،میدانم و قبلا گفته ای که اهلش نیستی ،بسیار خوب من نیز مثل شما اهل نان قرض گرفتن و قرض دادن لا اقل با فردی مثل تو نیستم ،همانگونه که شما متصلب در نفی دین اسلام و نبوت رسول عالیقدر اسلام و حقانیت کشف تام محمدی یعنی قرآن کریم هستی،من بعکس تو به اینها باور دارم ،اما بدان که باور من باور شخصی معتقدانه است ،نه نام و نان که پندار و غایت آمال شما دنیائیان است،من از دسترنج و کوشش پژوهشی خودم ارتزاق میکنم ،اما باورم باور شخصی معتقدانه است ،می خواهی باور کن یا باور نکن ،بحث و تقابل عمیق من با شما نه این است که با مبارزه سیاسی و نفی ظلم بروش درست از سوی شما مخالفم، خیر ،آنچه که موجب تقابل است و مدتهای مدید است که من نتوانستم به شما تفهیم کنم همین سخن نادرست و عاری از ادب اخیر شماست که “کرم از خود درخت است” این سخن تو اولا سخنی بغایت نادرست است زیرا ،عقل و عقلاء هیچگاه ،کارکرد مصادیق و عاملان یک مرام یا تئوری را تماما بذمه اصل عقیده و درخت نمی گذارند،و ثانیا اگر کسی در جغرافیایی به حکومتی که بنام دین حکومت میکند ایراد و اشکالی دارد ،عقل سیاسی اقتضاء میکند که فقط در حوزه نقد عملکرد مجریان آن حکومت و برداشت های آنان از یک آیین وارد شود ،نه آنکه آیین بیش از یک میلیارد باورمند را مورد تمسخر و فحاشی قرار دهد.
این یک مطلب
مطلب دیگر این است که شما باز آن ادعای گزاف را در اینجا تکرار کرده ای،جناب ،اینجا چه کسی فرضیه مطرح کرد؟ آری برای رد یک نظریه کافی است شاهدی بر خلاف ابراز شود ،اما طراح نظریه اینجا شما بودی و هستی ،باصطلاح “البینه علی المدعی” ،شما ادعا کرده ای از بیش از 6000هزار آیه مجموعه قرآن در انواع واقسام معارف و مقولات ،بیش از هزار آیه آن مربوط به جنگ و قتال و اسیری و غیرو است ،این مدعا یا فرضیه شما بود ،من پرسیدم شما آن هزار آیه را لیست و ریفرنس کن ،حال اگر شما این بیش از هزار آیه را اینجا لیست نکردی ،این شما هستی که نظریه تان به بن بست خورده است،شما لازم نیست زحمت بکشی هزار آیه ،لطف کن پانصد آیه ،نه لطف کن ،صد آیه بیاور ،اگر چنین کردی معلوم میشود نظریه شما درست است ،اما اگر نتوانستی چنین کنی ،مرد بزرگ هستی که اقرار به اشتباه کنی و انصاف دهی که در این ادعای گزاف ره خطا پیموده ای؟
با احترام
من از دسترنج و کوشش پژوهشی خودم ارتزاق میکنم ،اما باورم باور شخصی معتقدانه است ،می خواهی باور کن یا باور نکن ….(آخوند مرتضی)
شما می شود1.حوزه پژوهشی و مطلب مورد پژوهش خود و قسمتی از پژوهشهایتان را در این سایت بگذارید؟شما بارها از خود بعنوان پژوهنده دینی( theologist) هستید.ولی حوزه تحصیلی و همچنین کاری چنین شخصی 1. دانشگاه است و نه خوزه 2.پژوهنده در پژوهشهای خود بی طرف است .3 پژوهنده دنبال اثبات و یا پیدا کردن چیزیست که یا موجود نیست و یا درپرده ابهام و شک است.
تو در تمام نوشته هایت هیچیک ازاین سه اصل را نداری که هیچ بلکه آخوندی متعصب شیعیی هستی که مشی ///.تو چگونه مخالف وضع موجودی وقتیکه اینهمه جنایت و پستی و تجاوز به حقوق دگراندیشان و ترور غارت آنهارا هم در قرآن و هم در قوانین اسلامی بوضوح آمده و به آنها در تمام طول این 1400 سال عمل شده نادیده می گیری و ازآن بدتر به توجیه آنها می پردازی؟تو میخواهی بما درس اخلاق و انساندوستی بدهی؟لابد مثل محمد و علی و خمینی و ابوبکر بغدادی و رهبران بوکوحرام و القاعده …؟تحقیقات کسی مثل تو چه می تواند باشد؟مگر ما سواد خواندن قرآن را نداریم که تو میخواهی برایمان انرا تفسیر کنی آنهم از المیزان و /// مثل آن؟نوشته ایی اگر نتوانستم 100 تا آیه بیاورم که قتل و جنایت و تجاوز و غارت …دگراندیشان را توجیه کند…اولا اگر تو توانسی یک دلیل خردمندانه بیاوری که قرآن از طرف محمد و یا کار جروهی نیست و یا یک دلیل خردپسندانه بیاوری که ماه را محمد دوشق کرده و یا یک دلیل خرد پسندانه در مورد معجره و یا یک دلیل خردپسندانه که اصولا خدایی بنان الله درآن بالا نشسته ////
ولی چون میدانم که تو خود آنچه را من می نویسم میدانی فقط تعدادی از آیات را برایت ردیف می کنم. چون در نزد اهل خرد مشت نمونه خروار است.وبقول سعدی بزرگ…چون ملک کند زباغ رعیت سیبی/برآورند غلامان درخت از بیخ .واین درست همان کاریست که محمد هم با سنت خود و هم با گفتار ورفتارش کرده و ما 1400 سال است که تقاص پس میدهیم!در ضمن من نوشته بودم بیش از هزار بار چنین کلماتی در قرآن آمده ولی در مورد آیات در حقیقت بیش از این هم هستند آیاتیکه قتل و جنایت و تجاوز و غارت و نابرابری و تبعیض …را بنفع مسلمانان تبلیغ می کند و اگر اینها را از قرآن بردارند 1/3 آن هم نمی ماند!
اسلام انسانها را به دو دسته تقسیم نموده است:
1- خودی یا همان مسلمان مومن.
2- غیر خودی یا همان کافر.
در اینجا به بحث کافر میپردازم و سرنوشتی که پس از مرگ، در انتظار آنهاست را مورد بررسی قرار میدهم.
کافرکیست؟
قرآن بیان مینماید، هر کس که عقیده و یا دینی غیر از اسلام برگزیند، او کافر است و همهی کافران نیز اهل جهنم هستند:
وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ (ال عمران 89) و هر كس جز اسلام آييني براي خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد، و او در آخرت، از زيانكاران (اهل جهنم) است.
هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (صف/9) او(الله) كسى است كه فرستاده ی خود را با راهنمائی و آيين درست روانه كرد تا آن را بر هر چه دين است فائق گرداند، هر چند مشركان از آن بیزارند.
حتی اهل کتاب نیز کافر و از جهنمیان هستند( مسیحیان و یهودیان ):
إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهِ سَرِيعُ الْحِسَابِ (آل عمران/19) دين در نزد الله، (فقط) اسلام است و كساني كه كتاب آسماني به آنان داده شد (اهل کتاب) اختلافي (در آن) ايجاد نكردند مگر بعد از آگاهي و علم (با علم آنرا تحریف نمودند)، آن هم به خاطر ظلم و ستم در ميان خود، و هر كس به آيات الله (قرآن) كفر ورزد، الله زود حسابرگر است (زود به حسابش میرسد).
در این آیه از “ال” قبل از اسلام بکار برده شده که به معنای همین اسلام میباشد؛ البته از دید اسلام پیروان سایر ادیان به شرط عدم پیروی از دین تحریف شده تا پیش از آمدن اسلام مسلمانان بشمار میآیند، البته کسانیکه تابع دین تحریف شده بودند در ان زمان هم کافر محسوب میگردد.
پیروان بیچارهی آنها پیش از این کشف بزرگ اسلام از کجا میدانستند که دینشان تحریف شده اند؟
پس برطبق آیات بالا، هرکس که از پذیرش اسلام امتناع ورزید کافر است؛ البته در حالت کلی هر کس دستوری از دستور مسلم اسلام را نپذیرد کافر محسوب میگردد.
قرآن پا را از این فراتر گذاشته و عقیدهی تمام مسیحایان را کفر مینامد:
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ (مائده/72) یقینا كسانى كه گفتند الله همان مسيح پسر مريم است قطعا كافر شدهاند و در حالی که مسيح مىگفت “اى فرزندان اسرائيل، پروردگار من و پروردگار خودتان را بپرستيد كه هر كس به الله شرك آورد قطعا الله بهشت را بر او حرام گردانیده و جايگاهش آتش است و براى ستمكاران هیچ یاری دهندهای وجود ندارد.
لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلاَّ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (مائده/73) كسانى كه گفتند الله سومين سه است بدون شک كافر شدهاند و حال آنكه هيچ خدائی جز الله نيست و اگر از آنچه میگويند دست نکشند، به کسانی از ایشان که کافر شدندعذابى دردنک خواهد رسيد.
اما مشرک کیست؟
شرک حالتی است خاص از کفر، هر کس که در عبادت برای الله شریک قائل شد و او را با واسطه هائی مورد پرستش قرار داد مشرک است:
أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ (زمر/39 ) آگاه باشيد دين خالص از آن الله است (اسلام)، و آنها كه غير از الله برای خود اولیائی قرار دادند دليلشان اين بود كه اينها را نميپرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به الله نزديك كنند، الله روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داوري ميكند، الله آن كس را كه دروغپرداز ناسپاس است را هدایت نمیکند.
اعمال نیک کافران، مانند سرابی است که در ابتدا گمان میکنند چیز واقعی است و بدردشان میخورد، اما هنگامیکه با معیار عدل الهی آنرا میسنجند، مانند سرابی است پر از توهم:
وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء حَتَّى إِذَا جَاءهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ (نور/39) و كساني كه كافر شدند کارهایشان مانند سرابي در کویر است ، كه انسان تشنه آن را از دور آب ميپندارد، اما هنگامي كه به سراغ آن ميآيد چيزي نمييابد! و الله را نزد آن میيابد و حساب او را صاف ميكند، و الله زود حسابگر است (زود به حسابشان میرسد).
این کارها، بدون شک کارهائی بوده که به درد انسانها میخورده است مانند خدمات دانشمندان، زیرا اگر کارهای بدی بوده است، مانند سراب برای آنها جلوه نمیکرد؛ منظور قرآن این است که آنها تصور شان این است که چنین اعمالی بدردشان میخورد که اینگونه نیست و آنها اهل جهنم هستند، یا اینکه اعمالشان اینگونه است:
أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ (نور/40) يا همچون تاریکی است در يك درياي پهناور، كه موج آن را پوشانيده، و بر فراز آن موج ديگري است، و بر فراز آن ابري تاريك، تاریکیها(لایه لایه) یکی بالای دیگری است آنچنان كه هر گاه دست خود را خارج كند ممكن نيست آن را ببيند! و كسي كه الله نوري براي او قرار نداده، نوري براي او نيست!
اما بدترین حالت، حالت فرد مسلمانی است که اسلام را انکار نماید، در این صورت نه تنها تا ابد اهل جهنم است، بلکه توبه او مرگ است و الله به هیچ عنوان او را به صف مسلمانان راه نخواهد داد:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا لَّن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الضَّآلُّونَ (آل عمران/90) كسانى كه پس از ايمان خود كافر شدند سپس بر كفر [خود] افزودند هرگز توبه آنان پذيرفته نخواهد شد و آنان خود گمراهانند.
با درود به همه دوستان ارجمند و با سپاس بسيار از نوريزاد شيردل و نستوه
دوستان پيشنهادى دارم . برخى از همياران اين سايت شريف گاهى با غيبت ناگهانى و دراز مدت خود باعث دلتنگى و دلنگرانى مى شوند . پيشنهاد مى كنم در چنين مواقعى هركس كه نام يا نام هايي از اين دوستان را به خاطر مى آورد احوالى از آنها بپرسد تا ما را از حال خود باخبر كنند .نام هايي كه من به ياد مى آورم خانم ها و آقايان زير هستند
زهرا شماره يك
حامد
على1
سيد ابوالفضل
بى كنش ؛ البته ايشان قبلا از مشغله كارى خود خبر داده اند ،با اين همه غيبتشان بيش از حد به درازا كشيده است ،
ملا نصرالدين
مجتبى ١
بابكم
دانشجو
افلاتون
ارسطو
بچه جواديه
هالو
مستأجر
.و ……
دوستان ؛ سايت شريف نوريزاد جان بر كف نهاده را از حضور ارزشمند خود بى بهره نكنيد .شاد باشيد
قوانین برده داری در اسلام
…..
…..
قانون جماع: مطابق این قانون اگر کسی بخواهد میتواند و اشکالی ندارد با کنیز خود وطی دبر ( نزدیکی از عقب ) نماید و اشکالی ندارد (در حالی که با همسر خود به شرط عدم رضایت به گفته اکثر فقها کراهت دارد) . ویکیپدیا
داعش کودکان و زنان مسیحی و ایزدی از یک ساله به بالا را برای بردگی به فروش می رساند. قیمت از صد دلار تا دویست دلار. این را بگذارید کنار حکمی که در بالا آمده….
مثل این که روزنامه های جمهوری اسلامی علاقه زیادی به انتشار چنین اخباری ندارند.
رسانه های دنیا موازی با انتشار اخبار فروش بردگان به دست داعشیان به این می پردازند که مشابه چنین وضعی در صدر اسلام هم بوده و محمد علاوه بر این که با یک دختر نه ساله ازدواج کرده و همسران رسمی زیادی داشته از بردگان نیز بی بهره نبوده و از آنان استفاده چنسی می برده است.
علمای ما معتقدند برده داری امروزه امکان پذیر نیست چرا که شرایط آن محیا نیست. یعنی اگز شرایطش محیا شود امکان پذیر خواهد بود. یعنی این که اسلام در اصل برده داری اشکالی نمی بیند. تنها شرایط باید موجود باشد.
شرایطش چیست؟ جنگ شرعی به رهبری امام معصوم!
یعنی امام معصوم می آید و در جنگ با کفار مسلمانان حق دارند کودکان و زنانی که اسیر گرفته شده اند را برده کنند؟ خدا خودش رحم کند!
البته جناب مصباح یزدی که می دانید با این حرف مخالف است و معتقد است نیازی به امام معصوم نیست بلکه ولی فقیه نیز مثل امام معصوم است.
مهیا
جناب ساسانم
با سلام به شما
و پوزش قبلی از شما و همه خوانندگان بخاطر نوع بحثی که شما آنرا مطرح کردید
جناب ساسانم ،الان مشکل شما با بحث جواز وطی دبری است ،یا داعش ،یا بحث برده داری که اینگونه مطالب را بهم می آمیزید؟
شما چرا از هر وسیله ای برای اهداف تبلیغاتی خود علیه دین اسلام استفاده می کنید؟
بحث داعش که یک بحث نامربوط است ،داعش جهله ای هستند که با برداشت های نادرست از اسلام ،مرتکب اعمال ننگینی شده یا می شوند،شما اگر می خواهید بزعم خود دین اسلام را محکوم کنید ،باید بحث از متن دین کنید ،نه بحث از عمل شمر و ابن ملجم و عمربن سعد و غیر اینها.
اینکه رسانه های جهان چه میگویند ،آن نیز عطف به این عمل تبلیغاتی حضرتعالی .
در مورد بحث برده داری و اسباب آن و رویکرد اسلام نسبت به آن نیز ،چون شما با یک لسان یکطرفه تبلیغاتی مطرح کردید، من بهتر دیدم سلسله مباحث جامع علامه عالیقدر طباطبائی ره در المیزان و برخی از کتب ایشان را اینجا مطرح کنم ،که دو بخش از آن را کپی کردم ،بدقت مطالعه کنید .
ایراد شمایان این است که چون از اسلام اعراض کرده اید نمی خواهید ،آب را از سرچشمه آن بردارید ،شما برای تعقیب و تنقیب مباحث اسلامی ،به کتب و رسائل اسلام شناسان و فقهاء برجسته شیعه مراجعه کنید ،نه مراجعه به ویکی پدیا آزاد که هرکس میتواند آنجا مطالبی را و برداشت هایی را کم و زیاد یا ویرایش کند،اینکه در باب برده داری فلان عالم نظریه خاصی داشته است معیار ما نیست ،شما ببینید نظریه رایج بین اهل نظر چیست.
حال آن بحث برده داری بماند تا بعد.
در مورد بحث وطی دبری ،این تعبیرات زشت و بی اساس چیست؟ ما قانون جماع در اسلام نداریم که شما اینگونه کامنت خود را مصدر و مزین به آن می کنید ،در مورد وطی دبری هم بدانید که نظرات مختلفی وجود دارد ،حال چه در مورد کنیز که موضوع آن امروزه منتفی شده است، و چه در مورد زن حر ،از نظر کراهت ،و کراهت شدیده ،و ایکال آن برضایت زوج یا عدم رضایت زوج هست ،تا نظریه حرمت ذاتی ،یا حرمت در فرض عدم رضایت زوجه.
حال باز صدر رحمت به اسلام که بحث کراهت یا کراهت شدیده یا حرمت اکید و ذاتی را (علی اختلاف مشارب فقهی) دارد ،شما لطف کنید نظری کنید به همان جوامع مترقی و مدرن و سکولار که قبله گاه جنابعالی و الگوهای زندگی و رفتار فردی و اجتماعی برای شما هستند ،آنها که فعل و فاعل و مفعول شان ،همه بدون کراهت شدیده و خفیفه و بدون حرمت ذاتیه،به اسباب حلال و غیر حلال ،علنی و غیر علنی سایر و دایر است! سهل است امروزه در آنجاها “مرد با مرد” و “زن با زن” که مزدوج میشوند و همجنس گرایی و مساحقه و عمل قوم لوط با کمال افتخار به بحث های قانونی گذاشته میشود و تصویب هم میشود! پس دیگر تفصیلی در امر وطی دبر ،بین آنان معنا ندارد.
جناب ساسان گرامی ،حال آیا واقعا لازم است شما که بدنبال استقرار سکولاریسم سیاسی یا جدایی نهاد دین از نهاد سیاست هستید ،هرچند یکبار اینگونه احکام و شرایع داخلی شریعت اسلام را با اطلاعاتی ناقص و نادرست مورد تهاجم قرار دهید؟
واقعا بیندیشید ،الان مشکل جامعه ما وطی دبری و برده داری و این قبیل مفاهیم است دوست عزیز؟
با پوزش از تعبیرات ،بجهت ناگزیری بحثی که دوستمان مطرح کرد
جناب مرتضی
دوست گرامی
مثل این که داشتیم راجع به برده داری صحبت می کردیم نمی دانم چگونه بحث را به همجنس گرایی و فرهنگ غربی کشاندید؟
سلام جناب نوری زاد عزیز!
امیدوارم در راهی که انتخاب کردین همچنان سلامت و ثابت قدم باشین. شرمنده از این که امثال من که در شهرستان هستیم فرصت حمایت عملی از شما رو نداریم اما بدونین دلمون با شماست و مرتب اخبار و نوشته های شما رو دنبال می کنیم.
البته من چندماه قبل یکبار اومده بودم دیدن شما رو به روی وزارت اطلاعات که البته مصادف شد با تحویل گرفتن وسائل تون و سرتون خیلی شلوغ بود و وقتی هم که من رسیدم پژوی اطلاعات اومد و در نهایت فقط تونستم یه جعبه شیرینی رو بذارم تو ماشین شما و تنها فرصتی برای احوالپرسی فراهم شد که البته خودش غنیمت بود. و بعدشم چندبار به شما ایمیل زده بودم برای انتشار یک نامه جهت اعتراض به محرومیت از کار و شما هم لطف کرده بودین ایمیل خانوم “عرب سرخی” رو به من داده بودین تا نامه م رو به واسطه ی ایشون در سایت جرس منتشر کنم. البته ایشون جواب ایمیل من رو ندادن و من خودم با سایت جرس تماس گرفتم که از انتشار نامه طفره رفتن.قضاوتشون نمی کنم اما شاید اونها هم قائل به “خودی/غیرخودی” کردن آدمها هستند و …بگذریم به هر حال مجبور شدم خودم نامه م رو تو این سایت منتشر کنم .
https://www.tribunezamaneh.com/archives/51868
حال غرض از مزاحمت این بود که یک ایده رو با شما در میون بذارم. از اونجایی که خانوم ستوده رو هم با لغو پروانه ی وکالت، از کار محروم کردن و مضمون اعتراض ایشون و پاره ای افراد دیگر همراه ایشون هم همین موضوع حق اشتغاله، خواستم این ایده رو از طرف من با ایشون در میون بذارین که به طریقی از این فرصت استفاده بشه تا افراد دیگه ای هم که درگیر این تبعیض و بی عدالتی و نقض حقوق شهروندیشون در این زمینه هستند یا قبلا بودند، بتونن حداقل به طور مجازی صدای اعتراض خودشون رو به گوش بقیه برسونن و نشون بدن.
به طور مشخص ایده من ایجاد یک صفحه ی ویژه تو فیس بوک هست. تو این صفحه همه ی افرادی که از گذشته تا به حال از طرف واحدهای گزینش به عنوان بازوی وزارت اطلاعات از حق کار محروم و ردصلاحیت شدن میتونن سوابق و اسناد و نامه ها یا نظرات و تجربیات شون رو در این باره منتشر کنن. فکر می کنم با این کار موضوع از نظر خبری تاثیرگذاری بیشتری پیدا می کنه و حالت کلی و جمعی پیدا می کنه و بیشتر مورد توجه افکار عمومی قرار می گیره . شبیه این کار قبلا در مورد “دفاع از حق تحصیل” یا در مورد حجاب صفحه ی “آزادی های یواشکی” انجام شد و در حد خودش تاثیرگذار بود. مسلما افراد بسیاری در طول عمر جمهوری اسلامی از حق کار محروم شدن اما هیچ تریبونی برای بیان اعتراض یا حداقل افشای این تبعیض و ظلم نداشتن و حالا حاضرن که اسنادشون رو برای این صفحه بفرستن .من خودم چون در شهرستان هستم و امکان کار جمعی برام فراهم نیست نتونستم این ایده رو عملیاتی کنم اما به ذهنم رسید شاید اگه امثال خانوم نسرین ستوده که اعتبار بیشتر و ارتباطات و امکانات گسترده تری دارن و به جنبه های حقوقی کار هم آشنا هستن این ایده یا مشابهش براشون جذاب باشه و بتونن عملیاتی و رسانه ایش کنن تا شاید از این به بعد اگه وزارت اطلاعات خواست با پنبه سر دیگران رو ببره لاقل یه حداقل هزینه ای رو بده از نظر رسانه ای و افکار عمومی.
سرتون رو بیشتر از این درد نمیارم. در هر حال من خودم برای مشارکت به طور فردی پیشقدم شدم و چمدماه قبل تقریبا همه ی اسناد و نامه هایی رو که داشتم تو این صفحه گذاشتم.
https://www.facebook.com/iman.ehsani.39
امیدوارم اگه فرصت کردین بتونین خانوم ستوده رو هم از این پیشنهاد من مطلع کنین.
بهترین ها رو براتون آرزو دارم و امیدوارم نمایشگاههای در پیش رو هم با استقبال عزیزان مواجه بشه و شما رو خرسند کنه.
با احترام و ارادت
ایمان
با عرض سلام
جناب نوریزاد با عرض خسته نباشید فراوان ،بنده یکی از بهاییان تبریز هستم و از آشنایان مهنا سمندری که روز 29 مهر فوت کردند. متاسفانه اجازه ی دفن مهنا را به دلیل بهایی بودن در تبریز نمی دهند. بنده شرح مختصری از وقایع را نوشتم و ضمیمه ی ایمیل کردم. خانواده و دوستان ایشان خواهش داشتند که این خبر را اگر صلاح بدانید هر طور که میخواهید در انتشارش به ما کمک کنید. خیلی خیلی خیلی از زحمات و حمایت شما ممنونم. امیدوارم به کمک شما بتوانیم ذره از عدالت را در این خاک برقرار کنیم.
با تشکر فروان
—————————
نامه ای از طرف یکی از دوستان مهنا
مهنای نازنینم 15 روز از زمان پرواز روح تو می گذرد و من دلم خیلی برای تو تنگ شده است. تک تک این لحظات صورت زیبای تو از جلوی چشمانم کنار نمی رود. خیلی زود ما را تنها گذاشتی و رفتی. شاید جسمت تحمل دیدن این دنیایی را که پر از بی عدالتی است نداشت. خوش به حالت که روح پاک و مهربان تو از این دنیا به جهان ابدی رفت حتما که آنجا آرام هستی..فرشته ی عزیز لطفاٌ برای ما دعا کن. غم دوری تو دوستانت، آشنایانت و آن مادر دلسوزت که با گوش جان نه با گوش ظاهر صدایت و حرف دلت را می شنید و پدر زحمتکشت را از پا در آورده است ولی چیزی که ما را بیشتر از آن آزار می دهد این است که نمی گذارند پیکر کوچک تو در شهر خودمان دفن شود. از همان روزی که تو رفتی تا این لحظه مادرت یک لحظه هم آرام نگرفته و به تمامی مراجع مراجعه کرده که اجازه بدهند تا پیکر تو را دفن کنیم ولی آنها هیچ پاسخی ندادند. میدانی مهنای عزیزم حقیقتا مادر تو ناشنوا نیست بلکه آن مسئولین که صدای مظلوم ما را نمی شنوند ناشنوا هستند، آنها ناشنوا هستند چون آوای فریاد عدالت خواهی ما را نشنیدند، آنها ناشنوا هستند چون صدای گریه ی آن مادری را که عاشقانه برای فرزندش اشک می ریخت را نشنیدند ، مگر می شود کسی از انسانیت بویی برده باشد و آن گریه های مادر ناشنوایی را که فرزند گلش را در 12 سالگی از دست داده است بشوند و کوچکترین تاثیری در عملکرد خود ندهد؟ آن ناشنوایان صدای مولای خود امام علی (ع) را نمی شنوند که از عدالت برای آنها سخن می گفت آنها نشنیدند زمانی که امام علی ( ع) به مالک اشتر فرمودند: ” .مهربانی به رعیت و دوست داشتن آنها و لطف در حق ایشان را شعار دل خود ساز. چونان حیوانی درنده مباش که خوردنشان را غنیمتشماری، زیراآنان دو گروهند یا همکیشان تو هستند یا همانندان تو در آفرینش”. مهنای زیبای من آیا آن مسئولین متوجه نیستند که همگی در آفرینش همانند یک دیگریم یا نمی شنوند ندای مولایشان را که میفرمایند: ” .اگر والی از مردم رخ بپوشد، چگونه تواند از شوربختیها ورنجهای آنان آگاه شود، و حق را هم نشانههایی نیست که به آنها انواع راست از دروغ شناخته شود.و تویکی از این دو تن هستی:یا مردی هستی در اجرای حق گشادهدست و سخاوتمند، پس چرا باید روی پنهان داری و از ادای حق واجبی که بر عهده توست دریغ فرماییو در کار نیکی، که باید به انجام رسانی، درنگ روا داری.یا مردی هستی کههیچ خواهشی را و نیازی را برنمیآوری، در این حال، مردم، دیگر از تو چیزینخواهند و از یاری تو نومید شوند، با اینکه نیازمندیهای مردم برای تو رنجیپدید نیاورد، زیرا آنچه از تو میخواهند یا شکایت از ستمی است یا درخواست عدالت در معاملتی” مهنا جانم آن کسی ناشواست که حتی حاضر نمی شود مادرت را ببیند زیرا که مردی عادل نیست و صدای امام علی را نشنیده است که فرمودند رخ از مردم مپوش.
بگذار هر کاری میخواهند بکنند، آنها حتی اگر اجازه ی دفن تو را ندهند اندکی از ارزش وجودی تو کاسته نمی شود زیرا ارزش وجودی تو در نقاشی ای نهفته است که با دهانت کشیدی تا مهر قلبت را به نمایش بگذاری، همان نقاشی ای که رتبه ای اول را کسب کرد، دلم می سوزد زمانی که میبنیم که وقتی دلمان تنگ شد نمیتوانیم حتی به پیکر تو که در خاک دفن شده است و تنها نشانی از جسم خاکی توست مراجعه کنیم، این اولیای امور با آزار دادن پدر و مادر معلولی که فرزند 12 ساله شان را از دست داده اند چه چیزی را به دست می آورند؟ آنها نمی دانند که ما چشمان پر عشق تو را هیچ وقت از یاد نمیبریم، مهنای زیبایم به وجود چنین مادر و پدر شجاعی افتخار کن و مطمئن باش که ما همیشه به استعداد ها و هوش تو افتخار می کنیم. هرجا که باشی روح پرمحبتت مایه ی افتخار ماست.
همیشه به یاد تاج گلت هستم پرنسس عزیز من
قربانت
دوست همیشگی ات
بنظرمن این هموطن عزیزرا در هرکجا که دفن کنید ؛همانجا زیارتگاه هموطنان آینده اش خواهد بود .بنابراین بادیوانگان سرکله زدن خالی از فایده است .مهنا جائی به اندازه همه ایران درقلب هموطنانش دارد.
با سلام .
من معتقدم جهان هستی حقیقت ندارد ولی واقعیت دارد. هر کس واقعیت جهان را انکار کند باید به روانشناس مراجعه کند.
حقیقت هستی همان ذات یگانه ازلی و ابدی است که اگر جهان را نمی آفرید گویا که هرگز وجود نداشت.
او اول است و آخر است و ظاهر است و باطن .او دانش و آگاهی و شعور و معرفت بیکران است.
اگر جانداران گیتی- قادر به درک وضعیت خود در جهانند، همه از اوست.
اگر ما می بینیم و می شنویم و می گوییم ومی فهمیم – این توانایی را از او داریم .
پردازشگر و فهماننده محسوسات و معقولات و محفوظات- فقط و فقط ذات مقدس پروردگار است.
اگر می بینیم که افرادی می گویند خدا وجود ندارد، راست می گویند: زیرا ذات پروردگار برای احدی تا ابد الاباد
شناخته نخواهد شد. و آنان این وجه خدا را که ندیدنی است و درک نکردنی و حس نشدنی است دلیل نبودنش می دانند.
خدا با اسمائش شناخته می گردد. مهربان است(رحمان) رحیم است ،دانا و توانا (علیم و قدیر) است.خالق و آفریننده است.
مصور(چهره پرداز و تصورگر) است.
او هستی را پدید آورده تا از آینه آن به خود بنگرد. تا شگفتیهای نهفته در ذات مقدسش را پدیدار سازد.
تمام هستی- بنا به گفته بیشترعرفای همه ادیان- شیفته و عاشق و شیدای اوست.
ای هفت گردون مست تو
ما مهره ای در دست تو
ای هست ما از هست تو
در صد هزاران مرحبا
(این شعر در همان حد عرفانییش باید بماند ولی اگر بخواهد پیاده شود باید به فاشیسم گفت بفرمایید تو)
“جهان هالوگرافیک” یک کتاب جدید است که نویسنده اش با آوردن مدرک و دلیل، نظریه اش را ارائه می دهد که مبنایش
کوانتوم فیزیک است.
من به این دلیل خواستم که خوانده شود که بلکه کمی باران بر غبارهای انباشته شده بر افکار ما ببارد و خودمان را بر حق ودیگران را ناحق ندانیم.
اگر نمی خواهید، ما اصراری نداریم بروید حلیه المتقین بخوانید.
من از جناب (نوریزاد و کوروس و بردیا و ساسانم) می خواهم آنرا بخوانند.شما نخوانید.ببخشید که اذیتتان کردم.
مترجمش آقای داریوش مهرجویی است که کارگردان برجسته سینمای ایران است.
ضمنا در این باره به نظر عارف و فیلسوف گرانقدر جناب میرفندرسکی در کتاب “منتخب جوگ باسشت”رجوع می کنم که می گوید:
“برهم”(برهمن-در اینجا یعنی خدا)، که آن یک ذات کامل است، خود به اراده و خواهش خود، که خود را تصور کرد،
از آن تصور کردن و خود را خود دانستن “جیو” نام یافت و همان “جیو” از سبب تعقل و تصور بر عکس حقیقت حال- که حق را خلق دید “من” نام یافت.
پس از آن “آتمان و برهم” یعنی از آن هستی و حقیقت که بی تغییر و تبدیل و برقرار است، “من” پیدا شد که تردد و تغیر صفت اوست، چنانچه از دریایی که برقرار است- بعد از وزیدن باد، جنبش و تغییر و تبدیل حالات دریا –از مد و جزر و تافتن حضرت “نیر اعظم” آن را اسامی مختلف پیدا می شود.
پس- از همان خواهش این جهان مثل “اندرچال”(یعنی توهم- وهم) یعنی آنچه مشعبدان و نیرنگ سازان می نمایند و آن نمود- حقیقت و نفس الامر ندارد ، موجود گردید. (منظور من هم همین سخن جناب میرفندرسکی است)
اگر پرسند که چون گفتی که این جهان “اندرچال” (توهم) است، یعنی نمود بی بود است- پس حقیقت این جهان و این
نمودهای گوناگون “برهم” (یعنی خداوند) است لازم می آید که “برهم” (خداوند) هم در رنگ این عالم چیزی بی اصل و بی اعتبار بوده باشد.
جواب این است که حقیقت عالم “برهم”(پروردگار) است و این نمودهای گونگون و مظاهر رنگارنگ – جلوه ی (اسماء) ذات اوست.
مثلا چنانچه یاره و گوشواره . طوق و غیره که از طلا می سازند- حقیقت آن همه طلا است و این زیورها به سبب تعینات و صورتهای علیحده هر کدام نامی دارد.
در حقیقت این عالم”برهم”(پروردگار) است و چیزی بغیر از ذات “برهم”(پروردگار” در این مظاهر و تعینات ظهور ندارد که عالم در حقیقت حق است و حق عالم- چنانچه زیورها طلاست و طلا زیورهاست
عطار:
هر چه هست اوست – هر چه اوست تویی
او تویی و تو اوست – نیست دویی
{ شعر توسط خود جناب میرفندرسکی ذکر شده.منتخب جوگ باسشت به تصحیح و ترجمه دکتر سید فتح الله مجتبایی صص 35 و 36}
معتقدم همه جهان توسط خدا برنامه ریزی شده است- که شعور “سنگ و معدن و جامدات” به شعور “گیاهی ونباتی” ارتقا یابد
و “شعور و فهم گیاهی” به شعور و درک “جانوری و حیوانی” برسد
و ا”شعور حیوانی و جانوری” به فهم و معرفت “انسانی”
و از فهم و درک “انسانی” به آنچه در وهم ناید رهسپار گردند.
از جمادی مردم و نامی شدم
از نما مردم ز حیوان سرزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر تا بر آرم از ملایک بال و پر
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم کانا الیه راجعون
در کتاب جهان هولوگرافیگ در باره عدم- شرح داده می شود.
همه هستی به سوی خدا رهسپارند و سرانجام در او آرامش جاودان می یابند.
خوب برخی ها بدشان می آید که همه بشریت- رستگار، و به خوشبختی جاودان نائل می آیند.
دوست دارند بشنوند که فقط خودشان محبوب و دردانه خداوند هستند و بقیه مانند تراشه چوب باید روانه آتش شوند.
ما قصدمان مطالعه و بررسی و رسیدن به انسانیتی است که بر مبنای معنویت و دانش باشد.
ما در اینجا قصد بحث های بی پایان طلبگی نداریم دنبال حقیقتیم.ببخشید که سرتان را در آوردم.خدا نگهدار همه کاربران این سایت باشد .
حقیقت هستی همان ذات یگانه ازلی و ابدی است که اگر جهان را نمی آفرید گویا که هرگز وجود نداشت.
او اول است و آخر است و ظاهر است و باطن .او دانش و آگاهی و شعور و معرفت بیکران است.
اگر جانداران گیتی- قادر به درک وضعیت خود در جهانند، همه از اوست.
اگر ما می بینیم و می شنویم و می گوییم ومی فهمیم – این توانایی را از او داریم .
پردازشگر و فهماننده محسوسات و معقولات و محفوظات- فقط و فقط ذات مقدس پروردگار است.
اگر می بینیم که افرادی می گویند خدا وجود ندارد، راست می گویند: زیرا ذات پروردگار برای احدی تا ابد الاباد
شناخته نخواهد شد. و آنان این وجه خدا را که ندیدنی است و درک نکردنی و حس نشدنی است دلیل نبودنش می دانند.
خدا با اسمائش شناخته می گردد. مهربان است(رحمان) رحیم است ،دانا و توانا (علیم و قدیر) است.خالق و آفریننده است.
مصور(چهره پرداز و تصورگر) است.
او هستی را پدید آورده تا از آینه آن به خود بنگرد. تا شگفتیهای نهفته در ذات مقدسش را پدیدار سازد.
تمام هستی- بنا به گفته بیشترعرفای همه ادیان- شیفته و عاشق و شیدای اوست.
ای …=(بهمن)…
جناب بهمن این همه روزه خواندی که بهمان برسی که آخوندها رسیده و بنامش مردم را می چاپند.جناب خودت را از این خرافات بدر ار! جهان همین است که هست بله نه آفریدگاری دارد و نه کسی اون بالا نشسته که رحمان و رحیم …باشد.هستی را هیچ کس پدید نیاورده زیرا اگر چنین باشد پس خود آنکس را هم باید کسی آفریده باشد.اینها همه دکان است.بگذار و بگذر عزیز!
سلام بربهمن عزیزوگرامی
بارک الله فی معرفتکم. هرچندباز دراوایل مقالت حقیقت راانکارکرده ای ودرآخرمقالت پویای حقیقت ودنبال آن هستید .
خوب عزیزدلم مگرآقامرتضی عزیزومکرم غیراینهارا می گوید چرا براوتاخته بودی وبه سخنانش برافروخته بودی؟
یکی ازاسماء الهی “حق”است ،وحقیقت هستی ،یعنی ماسوی الله،جلوه ای ازذات بی کران حق است؛اگرآنی کندنازی فروریزندازهم قالبها.
پس معلوم است که درعالم غفلت سیرنمی کنی که “اذاماتواانتبهو”شوی.پس بیا مرگرا درهمین بیداری تجربه کن تاآن معنای دقیق “انتبهوا”رادریابی ویکی ازوجه الله ها،شمای عزیزباشی که هیچوقت فناپذیرنباشی ،وآن رسیدن بمرحله ای ازسیر وسلوک است که بتوانی موت اختیاری راتجربه کنی وآنچه نادیدنی است آن بینی وبالاترازاینها فنای درذات اوست ،اگربه این مقام رسیدی حق عبودیت را بکمال رسانده ای؛آنوقت خطاب “عبدی اطعنی لکی اجعلک مثلی”را درمی یابی وخواست تو،خواست اومی شود و”انا الیه راجعون” بطورکامل محقق می شود وازسابقون درمعرفت وسلوک خواهی شدوگرنه همه موجودات بسوی او درمراجعت هستند طوعا وکرها یابمهرش ویابه قهرش مرجوع هستند واما “ورضوان من الله اکبر” کجا؟درک اسفل السافلین کجا؟
این را گفته باشم که همه موجودات حب به ذات دارند وهمه می خواهند بکمال اعلا وبلکه بکمال مطلق برسند ،منتهی برای برخی درپیمودن این راه اشتباهاتی رخ می دهد وازمسیر منحرف می شوند ومی پندارند که راه رادرست می روند وبه روش دیگران خرده می گیرندومی پندارند که همه حق وحقیقت وواقعیت راآنهادرک کرده اندوبسوی کمال می روند وبه سخن راهنمایان راه هم عنایت نمی کنند البته خداوند خودش هادی کل است والله هوالهادی ،عمده آنست که هدایت اورابفهمیم وطی طریق کنیم.
ویکی ازهدایتهای او روش اعتدال درزندگی است که منافی باظلم وستم بردیگرانست وخداوند دشمن ظالمانست وماهم بایدازظلم وستم بردیگران مبری وازظالمان هم تبری جوئیم وسعی وتلاشمان براین باشد که ستمگری دردنیا ریشه کن شود .
واین مساله ازسفارشات اکیدمولی علی -ع- برفرزندان وپیروانش می باشد “کونا للظالم خصما وللمظلوم عونا ” ت= حسن جان وحسین جان یارویاورمظلوم باشید ودشمن ظالم وستمگرباشیددرزندگی .
وبزرگترین ظلم ها شرک به خداوند است ،”ان الشرک لظلم عظیم”ودزدی واختلاس وباندبازی ورانتخواری وآدم کشی وشکنجه مخالفان بی گناه وحبس وحصرآنان نیز ازستم های نابخشودنی است که ازاوصاف برخی حکومتیان باصطلاح جمهوری اسلامی شده است که بنده حقیرو ناقابل خداوند تبری خودرا ازاینان اعلام می دارم وهمیشه دعایم خواستن ازخدا پایان یافتن چراغ عمراینهااست ویاهدایت آنان بسوی انسانیت وعدالتمداری است.
چه بگویم؟ این حکومت تف بالای سر ماشده است ،هم ازدوست خنجرمی خوریم وهم ازبیگانه ،”اللهم اصلح کل فاسد من امورالمسلمین” الهم شتت شملهم وفرق جمعهم” اللهم اید نوری زادورفقائهم الصالحین”.
بهمن عزیز ازمطالعه مقاله عالی عرفانی تان خرسندشدم وبنده حقیر هم دعا می کنم تادرجهاداکبرتان موفق وپیروزباشید و”راضیة مرضیة “برخالق خویش رجوع نمائید وماهم درپیمایش همین راه هستیم بعون الله تعالی ؛چنانکه مولایمان حسین علیه السلام درراه مبارزه باستمگری بنی امیه چنین فرمود :رضی الله رضانا اهل البیت لامعبود سواک اغثنی یاغیاث المستغیثین .
من اگرخارم اگرخس عالم آرائی هست ؛اوست که تدبیر عالم را می کند واوست که منتقم ستمدیدگان است “وان الله لبالمرصاد”خداونددرکمینگاه ستمگرانست ،”الیس الصبح بقریب”؟چراصبح وسپیده دم مظلومان نزدیک است ،”ویحق الله الحق بکلماته ولوکره المجرمون”82/یونس}و “انامن المجرمین منتقمون “22/سجده} واین حکومت ازمجرمان است شکی درآن نیست ؛وخدای سبحان نیز ازمجرمان انتقام خواهدکشید درهمین دنیاوعذاب دردناک درسرای آخرت برای آنان مهیااست بطورهمیشگی “ان المجرمین فی عذاب جهنم خالدون”74/ذخرف}.
بیش ازاین تطویل وتصدیع ننمایم ،باعرض پوزش ازهمه خوبان بالاخص ازبهمن عزیز وگرامی وآقا مرتضی برادرمکرمم ومیزبان محترمم والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته.
ارادتمند همه خوبان
مصلح
«و آنان این وجه خدا را که ندیدنی است و درک نکردنی و حس نشدنی است دلیل نبودنش می دانند.»
(پایان نقل قول)
جناب بهمن درود بر شما٫
خواستم حضور انورتان عرض کنم که اگر خدا که ندیدنی است و درک نکردنی و حس نشدنی است شما از جه طریقی به این همه اطلاعات و اطمینان خاطر در مورد پدیده ای و یا چیزی که بگفته خودتان دیدنی٫ حس کردنی و مخصوصا درک کردنی نیست دست یافته اید؟
با سلام به دوست محترم جناب بهمن ،همینطور تشکر از افادات و افاضات دوست دلسوخته و صادق ،جناب آقا مصلح گرامی
آقا بهمن ،مطالب شما بلحاظ بحث های فلسفی و عرفانی ،همه درست و مفبول است،آنچه که در آنجا ارائه شد ناظر به نوع تعبیر شما بود که عالم را توهم و خیال و نزدیک به این تعبیرات کرده بودید ،من الان به کتاب مورد نظر شما کاری ندارم ،بحث هم بحث لفظی و مشاجره لفظی نیست ،آنچه که من گفتم این بود که بلحاظ فلسفی دو تعبیر لفظی “واقعیت” و “حقیقت” مترادفند ،یعنی حظ و بهره از وجود داشتن ،در مقابل “عدم” و “نبودن” ،این چیزی است که از واضحات مباحث فلسفی است ،که در برابر گرایش “سوفیسم”یا “سوفسطائی گری” ،که معتقد است هیچ چیز وجود ندارد ،و اگر از او بپرسی خود تو چه؟ میگوید من و اندیشه من و تو ،هیچ یک وجود ندارند ،گرایش دیگری است که گرایش عقلاء عالم است که “هستی و موجودات و جزء و کل عالم” وجود دارند=حقیقت دارند= واقعیت دارند،اینها تعبیرات مختلف از یک مفهوم است و آن عبارت است از “خارجیت “و “اصالت” و “تحقق”.
بنابر این از نقطه نظر فلسفی تفاوتی ندارد که شما از گزاره مقابل نظر سوفسطائی که منکر هستی است ،به حقیقت یا واقعیت یا تحقق یا خارجیت یا الفاظی از این قبیل تعبیر کنید ،پس لا مشاحه فی اللفظ و ،ولا مشاحه فی الاصطلاح.
بنابر این اگر هم کسی بخواهد در حوزه ای از حوزه های معرفی جعل اصطلاح کرده و بین الفاظ مترادف تفاوت قائل شود ،باید یا هریک از آن الفاظ را توضیح دهد آنگاه ،آن الفاظ را موضوع یا محمول در قضایا قرار دهد ،توجه فرمودید؟ من جنگ و نزاع لفظی با شما یا دیگری ندارم ،هدف من توضیح اصطلاح بود ،شما اینجا سخن به درستی گفته اید و حرف حساب باید پذیرفته شود ،اما متاسفانه در آن کامنت این تعبیر تفاوت بین دو لفظ “واقعیت” و “حقیقت” را بدون توضیح ،مقرون به مطالبی کرده بودید که موهم نظریه “سوفیسم” بود،مثل استشهاد به روایتی که اصلا در مباحث عقلی جا ندارد ،و تعبیرات دیگر.
بهرحال ممکن است خصوصا در بحث های اجتماعی و غیر اجتماعی بین الفاظ “واقعیت” و “حقیقت”تفاوت قائل شویم یا جعل اصطلاح کنیم ،اما وقتی سخن از بود و نبود جهان می گوییم ،بحث ما ماهیتا بحث فلسفی است که محتوای آن وجود و اعراض وجود است ،پس در فلسفه تفاوت گذاشتن بین “واقعیت جهان هستی” و “حقیقت داشتن جهان هستی” نیازمند این توضیح است که مراد از حقیقت و مراد از واقعیت چیست؟ وگرنه انصراف مباحث هستی شناسانه فلسفی ،در باب بود و نبود جهان هستی ،در برابر نظر سوفسطی که منکر همه چیز حتی وجود و اندیشه های خود است،این است که جهان واقعیت دارد ،با جهان حقیقت دارد ،با جهان وجود دارد و نظایر این تعبیرات ،تفاوت ماهوی ندارند.
اگر بحث من سبب رنجش شما شده است پوزش مرا بپذیرید
سلام برنوری زاد وهمه خوبان
سلام برظلم ستیزان وعدالتخواهان وآزادیخواهان وانساندوستان ناب ودموکراسی طلب.
چنان می نماید که همگی شجاع ونترس وبی باک درآزادی وطن ازدست ظالمان هستید.
راه چاره درآنست که همگی مثل نوری زاد درجلوکانون وکلا جمع شوید وبه اعتراض مسالمت آمیز دست بیازید وآخوندهای حکومتی را ازحکومت عزل وخودتان درجایگاه آنان بنشینید تاببینیم دیکتاتوری شماها تابکجاها ختم نمی شود؟
دردوره شاهی نمی توانستید نطق بکشید همه داروندارتان دست شاه بود پول نفت دربست دراختیارایشان بود؛حال نوبت ملاها است یک کمی تحمل داشته باشید همین ملاهاباز همین حکومت ظلم را برمی اندازند.
بیجاازدورنعره نکشید وعربده نبافید واگرراست می گوئید دورواطراف نوری زادوخانم ستوده را پرکنید وبه اعتراض عملی اقدام کنید وگرنه خودرا خسته می کنید.
چاکرهمه خوبان
مصلح
یا اخی
شماها از ناا آگاهی مردم سؤ استفاده کردید، به مردم دروغ گفتید. وعدهٔ دروغ به مردم دادید. کدام ملاها رو میگید که قراره این حکومتو بیندازه؟ شماها نامردی کردید، و جوابشو خواهید دید، منتظر باشید.
سلام مصلح عزیز،
زیاد از شاه بینوای ابله بد نگو. در زمان شاه دو چیزنبود استقلال وآزادی سیاسی. ولیکن کشور و مردم امنیت داشتند. زنان کشور برای سیرکردن شکم بچه هایشان مجبور به تن فروشی نبودند و مردان کشور برای تهیه جهاز عروسی دخترشان کلیه یا دیگر اعضای بدن خود را نمیفروختند. این همه از جوانان ما در اعتیاد به سر نمیبردند. طلاق بسیار کم یاب بود. دزدی بسیار کم بود. آدم کشی تقریبا نبود. ازدواج فراوان بود. کسی ملیونر و ملیاردر نمیشد ولی همه یک لقمه نانی داشتند. دین ما در امن امان بود و دین گریزی دین ستیزی وجود خارجی نداشت. ملایان ما مثل خود شما همه مورد اخترام مردم بودند. حتی ساواکی ها و شکنجه گرانشان ایمان داشتند و از خدا میترسیدند و من همینطور میتوانم محسنات حکومت شاه را ادامه دهم.
من سلطنت طلب یا به قول هموطن ما رسول عزیز خواهان حکومت پادشاهی نیستم و به نظر این حقیر آن دوران گذشته. ولی مصلح عزیز انصاف بدار شمائی که باید مرد خدا باشید. پول نفت ما حالا برای ما چه به ارمغان آورده است؟ به غیر از این است تمام ملا ها و آیت الله ها کاخ نشین شده اند؟ سپاه همه ی اقتصاد کشور را قبضه کرد؟ کسی بدون زد وبند و رشوه به سپاه یا ملایان نمیتواند فعالیت اقتصادی کند؟
آقای احمدی نژاد گفت پول نفت را بر میان سفره شما(مردم) می آوریم و جناب هالو (عالی پیام) نتیجه ی این فاجعه – – فاجعه ی نزدیکی فکر رهبر به افکار مالیخولیائی آقای احمدی نژاد و دو دوره ریاست جمهوری ایشان با تقلب انتخاباتی و کودتای انتخاباتی به دستور رهبر معظم انقلاب – – را اینچنین گفت:
دیشب سر شام برق ما رفت که رفت
اوضاع منو،عیال من شد هشل هفت
درسفره چراغ گرد سوزی بنهاد
یعنی به میان سفره مان آمد نفت
که حقیقت بسیار تلخی را به زبان بسیار شیرینی بیان کرده است!
مصلح جان باز هم میخواهید از درد خودمان بگم؟ لطفا از شاه ابله و بینوا و دوران او ما را یاد آوری نکن که لعنت بفرستیم به انقلاب و انقلابیان!
آقای آیت الله خمینی فرمود:
“ما علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را میخواهیم مرفه بشد، زندگی معنوی شما را هم میخواهیم مرفه باشد. شما به معنویجات احتیاج دارید. معنویات ما را بردند اینها. دلخوش به این مقدار نباشید که فقط مسکن میسازیم، آب و برق را مجانی میکنیم، اتوبوس را مجانی میکنیم.دلخوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را، روحیات شما را عظمت میدیم. شما را به مقام انسانیت میرسانیم. اینها شما را منحط کردند. اینقدر دنیا را پیش شما جلوه دادند که خیال کردید همه چیز این است. ما هم دنیا را می آباد میکنیم و هم آخرت را. یکی از اموری که باید بشد همین معناست که خواهد شد. این دارایی ها از غنائم ملت است و مال ملت است و مستضعفین. من امر کرده ام که به مستضعفین بدهند و خواهند داد. و پس از این هم تغییراتی دیگر در امور خواهد حاصل شد. لکن قدری باید تحمل کنید.به این حرفهای باطل گوش نکنید. اینها حرف میزنند. ما عمل میکنیم. اینها شما را میخواهند دلسرد کنند از اسلام. اسلام پشتیبان شماست.”
مثل اینکه مقصود او از جمله آخری “اینها شما را میخواهند دلسرد کنند از اسلام” کل دم ودستگاه عمامه به سران بوده است! کجا است ایشان که ببیند آنکه دشمن دین و ایمان مردم و دشمن کشور است کسی نیست به غیر از خود عمامه به سر ها! کجاست ایشان که زندگی مادی و معنوی واجتما عی مارا ببیند و از کرده خود پشیمان شود؟
روزگار عجب بازیهائی دارد!؟ ایکاش مارا از دوران شاه یاد آوری نکرده بودی!
زنده و پاینده باشید!
جناب حسین کربلائی عزیز
سلام علیکم
این بنده حقیر بابسیاری ازنوشته هایت موافقم ،مثل اینکه اززبان من سخن می گوئی.
اما ازدوران شاه دفاعت شایسته نیست ؛مردم اکثریتشان بی کار وفقیر ونیازمند بودند وبااین فقرمی ساختند. اما حالادر تجملات ازیکدیگرسبقت می گیرند .
بنده هم اززندگی روستائی خبردارم که بیست سال پیش چگونه بافقرزندگی می کردندوحالا چگونه؛ ویکنفر که می شناسم بعنوان مثال عرض می کنم مینی بوسی داشت بزحمت امرارمعاش می کرد ولیکن حالا ازبرکت آب چاه عمیق وکاشت سیب زمین وفروش آن ملیاردری شده که بیا وببین وهمچنین دیگرکشاورزانی کشاورزی آبی دارند.
وهم اززندگی شهری هاخبردارم که چگونه درسبقت گرفتن تجملات زندگی مسابقه وچشم وهمچشمی دارند؛بله قبول دارم که خانواده هایی که کارکن ندارند درمضیقه سختی معاش گرفتارهستند ومحتاج هستند بکمک دیگران.
بنده شست وچهارسال دارم بخوبی زندگی زمان شاه رادرک کرده ام طبقات پائین وکارگران ساده که عملگی باشد بسختی زندگی می کردند ولی حالا نچنانست که شما می گوئید کربلائی جان.
مساله دیگر اینکه دوره احمدی نژاد دوره تغلب ودزدی وارتشاء وباندبازی ورانت خواری وچپاول بوده است دراین هیچ شکی نیست وبانی روی کارآمدنش حضرت آقا بودند وباید به این جنایت حولناک کشورسوز پاسخگوباشندکه نیستند البته همه بدبختیهای کشورما چه آدمکشی ها وحبس هاوشکنجه ها ومسائل بحران اقتصادی کشور زیرسر جناب به اصطلاح حضرت آقا است که معزول من عندالله است بنا بفرمایش حق، خودش هم که اگرولی فقیه یک بی عدالتی ازاو صادرشود خودبخود منعزل است.
وتمام بدبختی ما ازدوره تصدی ایشان شروع می شود وهمه قتل های زنجیره ای هم به اشاره ایشان بوده است. وهمه کشارهای سال 88نیز.
واما آقای آیت الله خمینی -قدس سره- برهمین وعده هائی که داده بود استواری داشت اما شرایط کشور بنحوی رقم خورد که جنگ داخلی گروهکهاوجنگ 8 ساله برماتحمیل شد که امکان تحقق آن وعده ها امکان پذیر نبود.ممکن است اینرا قبول نکنید ولیکن واقعیتی است انکارناپذیر.
بیش ازاین تصدیع نکنم وهروقت احتیاج به نصیحت داشتی خبرم کن.
ارادتمندشما وهمه خوبان
مصلح
سلام مصلح عزیزو گرامی،
خیلی ممنون از جواب!
ای عزیزلطفا اانصاف داشته باش:
در زمان شاه کجا فحشا به این صورت در سراسر کشور رواج داشت؟
درزمان شاه کجا فروش اعضای بدن اصلا شندیده شده بود؟
در زمان شاه کجا این همه طلاق وجود داشت؟
درزمان شاه کجا این همه دزدی و آدم کشی وتجاوز به ناموس مردم وجود داشت؟
در زمان شاه کجا دین گریزی و دین ستیزی وجود داشت؟
در زمان شاه کجا این همه معتاد و خانواده ها متلاشی شده در اثر آن وجود داشت؟
در زمان شاه کجا اینهمه جوان در اثر فقرونبود کار ودرآمد تن به ازدواج نمیدادند!
درزمان شاه کجا اینهمه بیکاری بود؟
و هکذا
درزمان شاه همه یک لقمه ی نان هر قدر کم داشتند! من هم در آن جامعه بودم هم در روستا زندگی کردم هم در شهرهای کوچک و بزرک و تهران.
در قسمت احمدی نژاد کاملا درست میفرمائید! آقای خامنه ای با آوردن ایشان بوسیله تقلب و کودتای انتخاباتی کشور را به نابودی کشید واصلا من براین باورم که آقای خامنه ای از روی قصد و به خاطر خواسته ها وبرنامه های سیاسی خواست که ملت را بر زمین بکوبد وگرنه ایشان هر آن میتوانست جلوی احمدی نژاد، عارتگرهاوفساد را بگیرد. حال سالهای سال طول خواهد کشید که شاید برگردیم به دوره قبل ایشان. ولیکن این را بدان که متاسفانه ایمان برباد رفته مردم در اثر فقر و ظلم حکومتیان وسکوت عمامه به سرها (روحانیون) بازگشتنی نیست. شاید بعد از نسلها کار درست عمامه به سرها وحکومت چنین شود.
راجع به نطق آقای خمینی هم من قضاوتی ندارم و الله اعلم با الصواب.
من نه دین ستیزی میخواهم بکنم ونه تبلیغ شاه را ولی آنچه واقعیت بود وهست را نمیشود انکار کرد.
مصلح جان نصایح شما همیشه موجب خورسندی وشادی است!
تندرست باشید برادر!
«شنیدم گوسفندی را بزرگی
رهانید از دهان و چنگ گرگی
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی»
با درودي ديگر بر هموطنان گرامي، جناب نوريزاد مبارز و كأربران و تيم محترم سايتشان، إز كجا شروع كنم، جناب نوريزاد انسانهايي زيادي در اين جهان وجود دارند كه حاضر به رنج و حقارت كسي نيستند، حتي اگر اختلاف سليقه و عقيده داشته باشند، خانم ستوده يكي إز اين افراد است كه حتي از مرگ در زندان فردي مثل مظفر بقائي اضحار تاسف مي كنند، البته اين شخص يكي إز منقي ترين و خبيث ترين سياستمداران تاريخ معاصر ايران است، ضرباتي كه حركتهاي سياسي دهه ٢٠ و ٣٠ إز مواضع اين شخص خورد، بسيار كاري و خُرد كننده بود، إز جمله شاگردان حجره سياسي اين فرد امثال حسن ايت بودند كه با فرصت طلبي و نفوذ در دَم و دستگاه حزب جمهوري إسلامي كليدي ترين مهره حذف بني صدر و ان به ظاهر انقلاب فرهنگي بود كه به اخراج و انزواي بسياري إز اساتيد باارزش دانشگاهي و نهايتا تعطيلي دانشگاهها و مدارس عالي شد. ٢- يكي إز محاسبه هاي اشتباه نيروهاي سياسي پيشرو حتي نيروهاي مترقي مذهبي در زمان مشروطيت و بعد ان اين بود كه حركت خزنده ي طرفداران حكومت مشروعه ديني را به هيچ انگاشتند، و فكر مي كردند با حلق أويز شدن شيخ فضل الله معدوم طومار اين جنبش واپسگرا براي هميشه در فضاي سياسي ايران پيچيده شد، و اين شد كه با انقلاب ضد ديكتاتوري مردم در سال ٥٧ و سر براوردن خميني و دارو و دسته أش و حمايت مردم عامي از اين جماعت ناشناخته الترناتيوي براي خنثي كردن ان نداشتند. گذشته إز حمايتهاي خارجي كه به اين عده شد و تمام قصدشان اين بود كه موازنه ان بلوك شرق و غرب به هم نخورد و ايران به دامان كشورهاي بلوك شرق نيافتد، به طور مثال راديو بي بي سي كه كامل اخبار و اعلاميه هاي اينها را به گوش مردم مي رساند، يا بطور مثال فرح پهلوي در خاطراتش إز دولت فرانسه كه كشور مهد ازادي و دمكراسي است گلايه كرده كه دولتمردان فرانسه چنان چشمها و گوشهاي خود را بسته بودند كه حتي يادشان رفته بود چند ماه قبل مهمان ما در ايران بودند، و حتي اجازه فرود ترانزيت به هواپيماي ما ندادند، اما اقاي خميني را با تشريفات به خوش اب و هواترين منطقه پاريس پذيرا شدند، جناب نوريزاد و دوستان گرامي ان خانم كه به اقاي نوريزاد تاكيد كرده اند كه بايد به بعد هر حركت پيروزمندي فكر كرد، كاملا حق دارند، چون متاسفانه هميشه افراد فرصت طلب و مُرده خور به تعداد زياد خصوصا در كشور ما وجود داشته و خواهند داشت، اين است كه جا براي يك اشتباه ديگر نيست. موفق باشيد
تعمیم تحلیل تنش مهندسی به جامعه انسانی
به لوله های پالایشگاه تا حالا نگاه کرده اید؟ لوله های بعضا بزرگ و در هم تنیده ای که در یک فرآیند از پیش طراحی شده مسول حمل سیالات فرایندی خاص هستند.
فشار و دما از معمولی ترین عوامل بیرونی و جنس و ضخامت لوله از عوامل ذاتی یک چنین سیستمهایی هستند.
در یک سیستم مهندسی تمام این پارامترها کنترل شده هستند و پر واضح است تخطی از حدود طراحی شده به فاجعه ای جبران ناپذیر ختم خواهد شد.
وقتی شما فشار و دمای اعمالی به یک سیستم را بدون در نظر گرفتن مشخصات ذاتی سیستم افزایش دهید، انفجار نتیجه طبیعی آن خواهد بود و معمولا پیش بینی دقیقی از فرآیند انفجار و میزان تخریبهای احتمالی آن نمی توان کرد.
اما تقریبا مطمئن هستیم که هر انفجاری در تاسیساتی اینچنینی منتهی به یک فاجعه خواهد شد.
به جامعه بر گردیم،
اگر قدرت خرید و حقوق شهروندی را در یک جامعه از مشخصات ذاتی مردم یک جامعه بدانیم، قطعا منویات قدرت مطلقه را می توان همچون فشار و دمایی دانست که همچون باری بر بدنه تاسیسات جامعه وارد می شوند ، مردمی که همچون تاسیسات ذکر شده مسئول بردن باری از گوشه ای به گوشه دیگر هستند.
یک سوال:
آیا نمی توان دمای لوله ها را بدون تغییر جنس و ضخامت لوله کمی بالا برد؟
جواب این است که بله ، گاهی می توان دمای لوله ها را از حد مجاز بالاتر برد به شرط آنکه به لوله ها کمی پیچ و خم بدهید، همین پیچ و خمهای ظاهرا زاید تضمین کننده بقای ایمن فرآیند پالایشگاه شماست.
و این کاریست که حضور پای صندوق های رای با ما می کند.
رای دادن فی نفسه چیزی را در شما تغییر نمی دهد، قدرت خرید شما را زیاد نمی کند، حتی حقوق شما را به یاد شما نمی آورد،
رای دادن هزارتوییست که به قدرت مطلقه اجازه افزایش دما را می دهد.
و این است که رای دادن به تنهایی ضامن هیچگونه آینده بهتری نیست، اگر بود پاکستان وضع بهتری از این داشت که دارد و ما نیز.
اما مسئله دیگری نیز هست و آن از کار افتادگی یک پالایشگاه است.
امروز در جامعه ایرانی به مرز بی سابقه ای از فساد و تباهی رسیده ایم، دما به حد ذوب رسیده و خستگی و خزش جامعه ما را تهدید می کند.
این اخطار برای حاکمان جدیست پس جدی بگیرید:
دما را بیش ازین بالا نبرید، به پوچ بودن پیچ و خمها پی برده ایم، اگر در این مذاکرات به توافقی نرسید و فشار های جامعه جهانی را مهار نکنید مطمئن باشید دیگر لوله ای باقی نخواهد ماند تا بار شما را به مقصد برساند.
هرچند که فاتحه این جماعت سالهاست که خوانده شده و این نشان از آن دارد که بی خردی چگونه اضمحلال شما را در پی داشت.
با درود فراوان
مطلب زیر بر گرفته از برنامه فارسی رادیو فرانس انترناسیونال است
خدایان تشنهاند?
نوشتۀ علیرضا مناف زاده
اگر معنویت آن است که کسانی به این نام بر جان و مال آدمیان چیره شوند؛ خویشتن را نمایندگان خدا بر روی زمین بینگارند و با این عنوان دست به آزار و شکنجۀ دیگران و تجاوز به زنان و دختران بزنند؛ عقیدهای جز عقیدۀ خود را برنتابند و باکی از کشتار دگراندیشان نداشته باشند، همان به که جهان از چنین معنویتی تهی باشد.
شنوندگان عزیز، سلام!
جملۀ معروفی را به آندره مالرو نسبت میدهند که گویا خود چند بار آن را تکذیب کرده است. آن جمله این است: قرن بیست و یکم یا قرن معنویت خواهد بود و یا اصلاً وجود نخواهد داشت. این جمله را مالرو در جایی ننوشته است، اما کسانی مدعیاند که آن را از دهان او شنیدهاند. حتی میگویند که مالرو به جای «قرن معنویت» اصطلاح «قرن دینی» به کار برده است. البته مالرو سخنی کم و بیش با همین مضمون گفته است و شاید آنچه به او نسبت میدهند، نقل به معنی سخن اصلی او باشد که در آن وظیفۀ قرن بیست و یکم را بازگرداندن خدایان به جهان دانسته است. بیشک، منظور مالرو روی آوردن دوبارۀ مردم به ویژه غربیان به ارزشهای دینی بوده است نه آن چیزی که امروز در میان مسلمانان میبینیم. به عبارت دیگر، قصد مالرو هرگز این نبوده است که دینها وارد میدان سیاست شوند و سیاست پیشگانی به نام دین اختیار جان و مال مردم را در دست بگیرند.
جملۀ منسوب به آندره مالرو را سالهاست اسلامگرایان برای توجیه اسلام سیاسی تکرار میکنند، هرچند میدانند که منظور مالرو چیز دیگری بوده است و اگر او امروز زنده بود، بیشک بیزاریاش را از همۀ این آزادیکشیها و زورگوییها و آدمکشیهایی که اسلامگرایان ریز و درشت به نام دین میکنند، آشکار میکرد. سخن مالرو هر بازتابی در میان اسلامگرایان داشته باشد، این را به یقین میتوان گفت که او هرگز آرزومند ظهور جنبشهای اسلامگرا نبوده است. اما مشکل این است که بازگرداندن خدایان به جامعههای غربی نیز به گونهای که مالرو میخواست، جامۀ عمل نپوشیده است. درست است که در قیاس با قرن بیستم، گرایش غربیان به ادیان فزونی گرفته است، اما با درآمدن خدایانِ ناآشنا و غریب به سرزمینهای غربی، به نوعی جنگ خدایان نیز در این سرزمینها آغاز شده است.
آندره مالرو نمیتوانست پیشبینی کند که مجاهدان خدا برای حاکم کردن شریعت الهی بر جامعهها این چنین به پا خیزند و بیدینان یا حتی معتقدان به دینهای دیگر را دشمن بدارند و سد راه بازگشت خدا به جهان بپندارند. آنگاه چنین بیرحمانه کمر به نابودی آنان بربندند. مورخانِ جنگهای دینی همانندیهای زیادی میان رفتار اسلامگرایان امروز و سپاهیان جنگهای صلیبی میبینند. آنان نیز مانند داعشیها هنگامی که شهری را میگشودند، دست به کشتار «ناپاکان» و «شیاطین» میزدند. کشتار سن بارتِلمی در اوت 1572 در فرانسه یکی از سیاهترین و دلگدازترین رویدادهای تاریخ بشر است. دربارۀ شمار قربانیان آن کشتار، به سبب از میان رفتن اسناد، مورخان همرای نیستند. اما پژوهشهای جدید شمار کشته شدگان را در سراسر فرانسه میان پنج هزار تا سی هزار تخمین میزنند. امروز در سوریه و عراق دهها هزار مرد جنگی خویشتن را مجاهد خدا مینامند و حاضرند دینداران دیگر را که اغلب مسلمان نیز هستند، از دم تیغ بگذرانند. به گفتۀ یکی از ناظران فرانسوی، با توجه به رحمیهایی که تاکنون از داعشیها دیده شده است، دور نیست که شاهد سن بارتِلمیهای دیگری در آن منطقه باشیم.
در سن بارتِلمی کاتولیکها بودند که پروتستانها را کشتار کردند، اما فراموش نکنیم که سه دههای پیش از آن، ژان کالونِ پروتستان نیز با برپا کردن حکومتی دینی در ژنو، سالیان دراز ترس و وحشت بر مردم آن شهر حاکم کرد؛ میشل سِروه، کلامشناس و پزشک بزرگ اسپانیایی، را در آتش سوزاند و کسان بسیاری را که با معیارها و اصول مکتب او نمیاندیشیدند، سر به نیست کرد. امروز شیعیان در شمار قربانیان داعشاند. اما مگر جز این است که حکومت شیعی بغداد پس از سقوط صدام با سرکوب سنیان و کوتاه کردن دست آنان از دستگاه حکومتِ عراق به سهم خود سببساز پدید آمدن داعش شد. حکومت شیعی ایران از همان آغاز، مخالفان سیاسیاش را تار و مار کرد؛ هزاران زندانی بیدفاع سیاسی را در تابستان 1367 به جوخۀ اعدام سپرد؛ مخالفان سیاسیاش را در خارج و داخل کشور به قتل رساند و از آزار و شکنجۀ بهاییان بازنایستاد. روزی نیست که خبر اعدام، تیغکشی و اسیدپاشی بر چهرۀ دختران جوان ایرانی به دست متعصبی شیعی به گوش جهانیان نرسد.
اگر معنویت آن است که کسانی به این نام بر جان و مال آدمیان چیره شوند؛ خویشتن را نمایندگان خدا بر روی زمین بینگارند و با این عنوان دست به آزار و شکنجۀ دیگران و تجاوز به زنان و دختران بزنند؛ عقیدهای جز عقیدۀ خود را برنتابند و باکی از کشتار دگراندیشان نداشته باشند، همان به که جهان از چنین معنویتی تهی باشد. ایمان امری وجدانی است و معنویت سیر و سلوک فردی است. خدایان را نیازی نیست که کسانی میانجی آنان با بندگانشان باشند. بگذارید خدایان در خلوت خود بیاسایند و از آنان برای ادارۀ امور جامعههای انسانی طلب یاری نکنید!
شاد و خرم باشید!
واقعیت آشکار امروزدر کشور بزرگ وجود یک حاکمیت اقلیت با پشتوانه حقیقی ۴ الی ۵ میلیونی در مقابل دهها میلیون انسان هست که یک سدی ایجاد کرده. این اقلیت حاکم با تلقین شعار های فریبکارانه ادغام شده دینی و مسلحانه هرگونه انتخاب مستقل و ابتدایی را در همه زمینه ها و گزینش ها از مردم مصادره کرده. این اقلیت حاکم با ایجاد فیلتر های دلخواه خود حتی در انتخابات سیاسی مربوط به مشارکت مردم توانسته این حق انتخاب را از مردم غصب کند. بدین معنی که این مردم ۷۵ میلیونی شایسته ابتدایی ترین انتخابی حقوقی- مدنی-سیاسی-اقتصادی جامعه و کشور خود نیستند! متاسفانه جالب اینحاست آمار آشکار و موجود زندگانی مردم کشور در موارد سلامت جسمی و روحی و اعتبارات حقوقی بین اللملی قابل مقایسه با کشورهای( همتراز )همشکل در اموال ملی نیست !
این سقوط آزاد برای کشور و مردم کماکان جاریست و حاکمیت با ریسک کامل مدیریت این فاجعه را عهده دار است. مشخصأ این حاکمیت با آذین پارچه ها و تابلوهای تبلیغاتی و فیلتر در انتشارات و تلقین در صدا و تصویر در داخل و خارج کشور دیواری ساخته که عبور از آن را خطوط قرمز موجودیت خود میداند. و آگاه هست که این ریسک ۲۶ ساله در داخل کشور با ریزش بی اندازه در اعتقادات و همراهی مردم و مسیولین با این حاکمیت شده. بنابرین این حاکم موجود مشروعیت حقوقی و یا انسانی را نزد غالب مردم کشوررا باخته و با کارت توافقات انرژی هسته ای بدنبال تأمین امنیت خود و گرفتن مهر و امضا برای مشروعیت خود در خارج از کشور از قدرت های بزرگ جهانی است! زمان طولانی توافق و اختلاسها و بلوکه شدن اموال کشور و کمبود های کشور باعث خسارت های جبران ناپذیری شده که تمامأ در آیندگان این کشور نقش آن بیشتر عریان خواهد شد. راه حل بدست بزرگان این نظام است تا سریعأ این حاکم اقلیت را به استعفاهای اجباری ترغیب و یا همه آنها را قانونی از مسیولیت برکنار کنند وکمیته سالمی تشکیل دهند تا از میان خودشان عده ای که اهل شعار و تحریک نیستند را به اجتماع معرفی و به مردم عادی هم آزادی انتخاب داده تا از این سقوط آزاد جلوگیری کنند
اقای حامی با درود اگر امکان دارد کل نوشته های تاریخی خود را پس از اتمام به صورت یک مقاله کامل به صورت اینترنتی قابل ج چاپ درسایت خود ویا در سایت اقای نوریزاد بگذارید چون کل اطلاعات وگرداوریهای شما با ارزش هست وضروریست که در ارشیو تک تک کاربران سایت اقای نوریزاد قراربگیرد با تشکر
درود دوست گرامی
به روی چشم. حتماً این کار را انجام خواهم داد.
با سپاس از توجه تان.
با ادب و احترام، حامی.
پیروزی با شماست
خداوندا به این اقائی که به اسم رهبر برما تحمیل کرده ای به اندازه ای عقل وشعور عنایت فرما که اگر چیزی نمیداند ادعای کمالات وفهم هم نکند که تاوان این نفهمیها را مردم ایران باید بپردازند.
با سلام ، قسمتی از سخنان یکی از اساتید اعظم معنوی در باره استجابت دعا ، تقدیم شما :
از دیدگاه فیزیک زمین ، در ناحیه یونوسفر زمین تعدادی لایه های فرعی وجود دارند که به عنوان ابزار انعکاس دهنده
امواج الکترومغناطیسی و امواج رادیویی به سوی زمین عمل می کنند. لایه ای امواج بلند و لایه ای دیگر امواج کوتاه
را انعکاس می دهد. بعضی از امواج کوتاه همچون تیغی برنده از میان ماده عبور می کنند. ناحیه ذهنی و رادیویی مانند
نور به خط مستقیم حرکت می کنند. اگر این ناحیه نبود قوس کره زمین باعث میشد ما نتوانیم امواج رادیویی و تاثیرات
روانی را که از یک سوی زمین فرستاده می شود، در سوی دیگر آن دریافت کنیم.
این آیینه الکتریکی در آسمان، امواج را به طرف سطح زمین منعکس می کند و به همین ترتیب سطح کره زمین آنها را مجددا
به سوی آن ایینه باز می گرداند. به این ترتیب امواج در فاصله ای از سطح زمین سفر می کنند تا در مقصد دریافت شوند.
این گونه است که اگر آرزویی پر قدرت از خود منتشر کنی ، پس از طی همین انعکاسات در قالب ماده به سوی تو باز میگردد.
((( حال باز بعضی فکر کنند اموات خاص دعای آنها را مستجاب میکنند و به آنها دخیل می بندند، که اگر اینگونه بود
چند میلون نفری که هر ساله در اماکن مذهبی می رفتند و میروند همه با دست پر ” شفا یافته و پولدار” برمیگشتند، ))
سلامی گرم از آنسوی کره خاکی
هر روز بارها به سایت شما سر میزنم که اگر مطلب جدیدی آمد اولین نفر باشم که میخوانم. هر کلمه ای که مینویسید نهال امیدی است در دل.
همیشه روپوش سفیدتان را در عکسها میبینم و به شجاعت شما غبطه میخورم. اما امروز نپوشیدیدش. علت خاصی داشت؟
پیروز باشی
————————–
سلام دوست گرامی
سپاس از شما
احساس کردم بقدر کافی از آن تن پوش کار کشیده ام. به پرچم اکتفا می کنم و عکس ها را روی پرچم می نویسم.
بازهم سپاس
سایه ابری شدم بر دشتها دامن کشاندم:
خارکن با پشته خارش به راه افتاد
عابری خاموش ،در راه غبار آلوده با خود گفت:
«هه! چه خاصیت دارد که آدم سایه یک ابر باشد؟»
کفتر چاهی شدم از برج ویران پر کشیدم:
برزگر پیراهنی بر چوب ، روی خرمنش آویخت
دشتبان ، بیرون کلبه ، سایبان چشمهایش کرد دستش را و با خود گفت:
«هه! چه خاصیت دارد که آدم کفتر چاهی برج کهنه ای باشد؟»
آهوی وحشی شدم از کوه تا صحرا دویدم:
کودکان در دشت بانگی شادمان کردند
گاری خردی گذشت ، ارابه ران پیر با خود گفت:
«هه! چه خاصیت دارد که آدم آهوی بی جفت دشتی دور باشد؟»
ماهی دریا شدم نیزار غوکان غمین راتا خلیج دور پیمودم.
مرغ دریایی غریوی سخت کرد از ساحل متروک
مرد قایقچی کنار قایقش بر ماسه مرطوب با خود گفت:
«هه! چه خاصیت دارد که آدم ماهی ولگرد دریایی خموش و سرد باشد؟»
کفتر چاهی شدم از برج ویران پر کشیدم
سایه ابری شدم بر دشتها دامن کشاندم
آهوی وحشی شدم از کوه تا صحرا دویدم
ماهی دریا شدم بر آبهای تیره راندم
دلق درویشان به دوش افکندم و اوراد خواندم
یار خاموشان شدم بیغوله های راز، گشتم.
هفت کفش آهنین پوشیدم و تا قاف رفتم
مرغ قاف افسانه بود، افسانه خواندم باز گشتم.
خاک هفت اقلیم را افتان و خیزان در نوشتم
خانه جادوگران را در زدم ، طرفی نبستم.
مرغ آبی را به کوه و دشت و صحرا جستم و بیهوده جستم
پس سمندر گشتم و بر آتش مردم نشستم.
احمد شاملو
معلمی بر در
روحا نیان ما هم میاموزند. آنها ۷۰ سال پیش با مدارس ابتدا یی مخالفت میکردند حالا موافق هستند سپس بسیاری چیزها را پذیرفتند رادیو تلویزیون تلفن ماهواره ویدئو… آنها حتا میداننند دیکتاتوری برای شاه خوب نیست. آنها شاید ۲۰ سال دیگر دانشگاه را هم بپذیرند حتا ممکن است 50 سال دیگر بفهمند که دیکتا توری برای هیچ کس خوب نیست از جمله خود آنها. آنها میآموزند تنها برای هر کلمه امو ختن ما را رنج بسیار میدهند.
برای کسانی که از کشور های دیگر عکس شمارا میبیند غیر ممکن است باور کنند که شما برای گفتن چند جمله ساده که انها نمیخواهند بشنوند کفن پوشیده اید. جوانان ما شاید ندانند که قبل از حکومت پهلوی تظلم خواهی جز سنت این قوم بوده است. شاید ندانند که خانه هر روحانی مامن هر تظلم خواهی بوده است. و شاید ندانند که روحانیان ما چگونه هم اینک شریک ظالم شده اند.
شما هم اینک معلم همه ما شده اید با تحمل درد و رنج بسیار. هر روز ده ها هزار نفر که شما را در کنار جاده می ببینند می اموزند که چه حقوقی از انها صلب شده است. شما برای کسانی که بر در آ نها ایستاده اید بهترین معلم هستید شاید روزی از شما بخواهند که به درون ایید و به انها بیاموزید که با گرفتن حق دیگران چگونه بر خود ظلم کرده اند. چگونه خود را از یک زندگی انسانی محروم کرده اند. چگونه خود زندانی زندانی هستند که نگهبان انند. انها را که بزندان انداخته اند طبیبان انها و جامعه هستند. شاید انها هم روزی به اشتباه خود پی برند و مجسمه شمارا بر در همان اداره بگذارند و از شما تشکر کنند که چکونه با تحمل مصایب بسیار چراغ فرا راه همه ما شدید. خود سوختید و راه ما را روشن ساختید
درود بر شما ای ناشناس آشنا!!
با سلام ، بخش کوچکی از سخنان یکی از اساتید اعظم معنوی در باره خداشناسی و خود شناسی تقدیم شما :
اماکن مذهبی و ادیان رسمی به دوره های قبل از بلوغ افکار و تحولات انسانی تعلق دارند ، دوره های طفولیت بشر. هر مذهبی وظیفه اش را در روز و موعد مقرر خود به جا میاورد، اما در موازات رشد بشر در زمینهء فهم معنوی بالاتر ، این راهها و روشها باید با چیزی کاملتر و کاملتر جایگزین شود . در طول تاریخ بشر، تمام آنچه ادیان تلاش میکردند تا ارائه دهند، خلاصه میشود در درک وشناختن خدا، چند نفر موفق شده اند؟ شاید معدودی بیش از تعداد انگشتان .
یک فرد ممکن است به تمام مساجد وکلیساهای این جهان ایمان داشته باشد ، او ممکن است در سر خود دانش مکتوب همه کتابهای مقدسه را حمل کند ، او ممکن است در همه رودهای مقدس جهان غسل تعمید کرده باشد، اما وقتی او هنوز هیچ گونه دریافتی از خدای درون خویش ندارد با فردی که قدم به مسجد و کلیسا نگذاشته و آداب آنها را بجا نیاورده یکسان است.
اما اگر درون خویش خدا را دریافته باشد،به جایگاهی برده میشود که ماوراء نفس پرستیهای این جهانی است . می خواهی او را یک خدامرد بخوان یا قدیس یا هر چه میل میکنی.
اضافه کنم ، این بسیار نیکو است که آدمی در مسجد و کلیسا تولد یابد ، اما زشت است اگر همانجا بمیرد . درست است که هر فردی در صورت طفل متولد می شود، اما درست نیست که یک طفل باقی بماند. کلیساها و مساجد و تشریفات و آدابشان هنگامی عملکرد دارند که بشر دوران طفولیت مذهبی و اعتقادی خود را طی می کند ، اما هنگامی که طفلی به مراحل رشد می رسد باید این پوسته را ، یا پوسته مسجد و کلیسا را ، و یا غلاف کودکانه خویش را بشکافد و از آن خلاص شود.
با سلام ، بخش کوچکی از سخنان یکی از اساتید اعظم معنوی در باره خداشناسی و خود شناسی تقدیم شما :
اماکن مذهبی و ادیان رسمی به دوره های قبل از بلوغ افکار و تحولات انسانی تعلق دارند ، دوره های طفولیت بشر. هر مذهبی وظیفه اش را در روز و موعد مقرر خود به جا میاورد، اما در موازات رشد بشر در زمینهء فهم معنوی بالاتر ، این راهها و روشها باید با چیزی کاملتر و کاملتر جایگزین شود . در طول تاریخ بشر، تمام آنچه ادیان تلاش میکردند تا ارائه دهند، خلاصه میشود در درک وشناختن خدا، چند نفر موفق شده اند؟ شاید معدودی بیش از تعداد انگشتان .
یک فرد ممکن است به تمام مساجد وکلیساهای این جهان ایمان داشته باشد ، او ممکن است در سر خود دانش مکتوب همه کتابهای مقدسه را حمل کند ، او ممکن است در همه رودهای مقدس جهان غسل تعمید کرده باشد، اما وقتی او هنوز هیچ گونه دریافتی از خدای درون خویش ندارد با فردی که قدم به مسجد و کلیسا نگذاشته و آداب آنها را بجا نیاورده یکسان است.
اما اگر درون خویش خدا را دریافته باشد،به جایگاهی برده میشود که ماوراء نفس پرستیهای این جهانی است . می خواهی او را یک خدامرد بخوان یا قدیس یا هر چه میل میکنی.
اضافه کنم ، این بسیار نیکو است که آدمی در مسجد و کلیسا تولد یابد ، اما زشت است اگر همانجا بمیرد . درست است که هر فردی در صورت طفل متولد می شود، اما درست نیست که یک طفل باقی بماند. کلیساها و مساجد و تشریفات و آدابشان هنگامی عملکرد دارند که بشر دوران طفولیت مذهبی و اعتقادی خود را طی می کند ، اما هنگامی که طفلی به مراحل رشد می رسد باید این پوسته را ، یا پوسته مسجد و کلیسا را ، و یا غلاف کودکانه خویش را بشکافد و از آن خلاص شود.
آقای نوری زاد گرامی
سلام
خسته نباشی
سلام آقای نوری زاد عزیز وگرامی،
خسته نباشید!
غنچه قوامی را آزاد کنید!
آیا دامنه ی جور وظلم را درجمهوری اسلامی پایانی هست؟
به چه جرمی باید قسمتی از عمر این زن درعنفوان جوانی در زندانها تلف شود؟
خبری از این خانم از سحام نیوز:
– – – – – – – – — – – – – – – – –
اعتصاب غذای غنچه قوامی
برادر غنچه قوامی میگوید او اعتصاب غذا کرده است. این شهروند ایرانی-بریتانیایی که در پی تلاش برای تماشای مسابقات والیبال مردان در ورزشگاه آزادی و اعتراض به راه ندادن زنان بازداشت شد، اخیرا بنا بر گزارشها به اتهام تبلیغ علیه نظام به یک سال زندان محکوم شده است.
ایمان قوامی برادر خانم قوامی به خبرگزاری فرانسه گفته است «او از روز شنبه (۱۰ آبان) در اعتصاب غذا به سر میبرد.»
به گزارش رادیوفردا، وکیل دختر ۲۵ ساله ایرانی بریتانیایی، روز شنبه از صدور حکم زندان و نشان دادن آن از سوی رئیس دادگاه خبر داده بود، اما تاکیده کرده بود «حکم هنوز ابلاغ نشده است».
برادر غنچه قوامی ۱۲ آبان به خبرگزاری فرانسه گفت «او غذا نمیخورد و از نوشیدن مایعات هم خودداری کرده است».
او میگوید خواهرش، در زندان، در حالیکه هیچ حکم رسمی برایش صادر نشده در «ناامیدی» به سر میبرد.
ایمان قوامی افزوده که همه چیز تمام و پرونده بسته شده است؛ «من نمیفهمم چرا آنها نمیخواهند حکم را صادر کنند وقتی تصمیم گرفته شده است. این موضوع ما را کمی نگران میکند. آنها هیچ مبنای قانونی برای نگه داشتن او در بازداشت ندارند».
وزارت خارجه بریتانیا، ۱۱ آبان ماه، به گزارشهای منتشر شده درمورد صدور حکم زندان برای خانم قوامی واکنش نشان داد و در این مورد ابراز نگرانی کرد.
این وزارتخانه در بیانیهای گفته بود «ما نگران گزارشها در خصوص صدور حکم ۱۲ ماه زندان برای غنچه قوامی به اتهام تبلیغ علیه نظام هستیم.»
عفو بینالملل نیز با عنوان کردن این موضوع که او «زندانی اندیشه است» از صدور حکم زندان انتقاد کرده و خواهان آزادی فوری خانم قوامی شده است.
غنچه قوامی ۳۰ خرداد سال جاری برای تماشای مسابقات والیبال مردان به ورزشگاه آزادی تهران رفته بود. نیروهای امنیتی او را به دلیل اعتراض به راه ندادن زنان به ورزشگاه دستگیر، اما ساعاتی بعد آزاد کردند. با این همه چند روز بعد که برای پس گرفتن لوازم شخصی خود اقدام کرد، دوباره بازداشت شد.
– – – – – – – – — – – – – – – – –
http://sahamnews.org/1393/08/269631/
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته برگی دیگر از پرونده سپاهیان انقلاب پاسدار مسعود مهردادی؛ مغز متفکر امپراطوری اقتصادی سپاه، يوحنا نجدی و سعيد قاسمینژاد
مسعود مهردادی، در کنار حضور در بنياد تعاون سپاه، بانک انصار، شرکت مخابرات و شرکت ارتباطات سيار و همچنين حضور در دهها شرکت و نهاد ديگر متعلق به سپاه پاسداران بیترديد يکی از اصلی ترين چهرههای اقتصادی سپاه پاسداران محسوب میشود که تاکنون به خوبی موفق شده خود را از نگاه رسانهها، حتی رسانههای دولتی در جمهوری اسلامی دور نگه دارد
“همراه اول” و “ايرانسل” دو اپراتور اصلی تلفن همراه در جمهوری اسلامی محسوب میشوند. در اين ميان، “همراه اول” به عنوان يک شرکت به ظاهر خصوصی، با اقماری از شرکتهای ريز و درشت متعلق به سپاه پاسداران احاطه شده است که تنها نام آنها متفاوت به نظر میرسد و اغلب، اسامی شرکتها و افراد مشخصی در آنها تکرار میشود. مسعود مهردادی، محمدرضا مدرس خيابانی، علی حاجی باقری و مظفر پوررنجبر از جمله اين افراد به شمار میروند.
مسعود مهردادی
پاسدار مسعود مهردادی، به کد ملی /// متولد سال /// در تهران، هرچند در حال حاضر از جمله پرنفوذترين افراد در بخش موبايل، مخابرات و حتی سيستم بانکی جمهوری اسلامی محسوب میشود اما تاکنون اطلاعات اندکی درباره وی منتشر شده است. اين پاسدار پرده نشين، حتی زمانی که بر رياست بزرگترين شرکتهای موبايل و مخابرات جمهوری اسلامی نيز تکيه زد، تن به مصاحبه نداد جز در مواردی که ناگزير برای ارائه آمار عملکرد اين شرکتها در ميان خبرنگاران حاضر شد.
وی مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه امام حسين تهران، دانشگاه مخصوص کادرهای سپاه پاسداران، دريافت کرد و در حال حاضر، گفته میشود که دانشجوی دوره دکترای مديريت سيستمها در همين دانشگاه است.
درباره سابقه وی در سپاه پاسداران اطلاعات چندانی منتشر نشده؛ تنها در جمع آوری آثار و خاطرات برخی از سپاهيانی که در جنگ با عراق کشته شدند، از وی تقدير شده است. از جمله، در گردآوری خاطرات و يادداشتهای سردار حسن باقری، از پاسدار مسعود مهردادی نيز در کنار افراد شناخته شدهای از سپاه پاسداران همچون يحيی رحيم صفوی، محمدباقر قاليباف، عزيز جعفری، قاسم سليمانی، حسن پلارک و علی اکبر خوش لهجه قدردانی شده است.
گفته میشود که آقای مهردادی پيشتر مدتی مسئوليت لجستيک سپاه پاسداران را بر عهده داشته است. با اين حال، وی نيز به جمع ياران خود در حلقه بنياد تعاون سپاه پاسداران پيوسته است.
خبرگزاری “فارس”، متعلق به سپاه پاسداران، روز ۲۹ تيرماه سال ۱۳۸۷ گزارش داد که آقای مهردادی با تصويب هيات امنای بنياد تعاون سپاه پاسداران به مدت دو سال به عنوان يکی از اعضای اصلی هيات مديره اين بنياد منصوب شده است. سرانجام عضويت آقای مهردادی در هيت مديره اين بنياد متمول سپاه پاسداران روز ۶ شهريورماه سال ۱۳۸۷ در روزنامه رسمی کشور به اعلام عمومی رسيد. وی هم اکنون در اين بنياد، به عنوان “جانشين اقتصادی” فعاليت میکند.
مسعود مهردادی، اين عضو هيئت مديره بنياد تعاون سپاه، تقريبا بر صندلی هيئت مديره تمامی شرکتهای ريز و درشت و مهم تحت تملک سپاه پاسداران، از بانک انصار گرفته تا شرکت مخابرات ايران تکيه زده است به گونهای که از وی به عنوان “مغز متفکر امپراطوری اقتصادی سپاه” نام میبرند.
ميانههای تيرماه گذشته نيز نام آقای مهردادی در يکی از بحث برانگيزترين قراردادهای تجاری سپاه پاسداران مطرح شد. خبر امضای تفاهمنامه ميان شهرداری تهران و سپاه پاسداران، نخستين بار روز دوشنبه (۱۶ تير-۷ جولای) در وبسايت “روزآنلاين” منتشر شد که بر اساس اين قرارداد، پروژههای عمرانی تهران با “سقف ظرفيت ۲۰ هزار ميليارد تومان” به مدت “چهارسال” به سپاه پاسداران واگذار شده که «۱۰ هزار ميليارد تومان آن بايد از سوی شهرداری تهران به صورت نقدی پرداخت شود.»
در اين قرارداد، “بانک انصار” متعلق به “بنياد تعاون” سپاه به عنوان “بانک عامل” تعيين شده است.
امضای محمدباقر قاليباف، “شهردار تهران” همراه با عيسی شريفی، “قائم مقام شهردار” و سيد دادوش هاشمی، “معاون مالی و اقتصاد شهری”، از سوی شهرداری تهران و همچنين سرتيپ پاسدار جمالالدين آبرومند، “معاون فرمانده کل سپاه و رئيس هيات مديره بنياد تعاون سپاه” به همراه سيد پرويز فتاح، “مديرعامل” و مسعود مهردادی “جانشين اقتصادی بنياد تعاون سپاه” در پای اين تفاهنامه به چشم میخورد.
اما پای اين سپاهی ۵۶ ساله چگونه به بخش مخابرات جمهوری اسلامی باز شد؟ اواخر شهريورماه سال ۱۳۸۸ بود که “کنسرسيوم اعتماد مبين” متشکل از سه شرکت “گسترش الکترونيک مبين ايران”، “شهريار مهستان” و همچنين “شرکت سرمايهگذاری توسعه اعتماد” (متعلق به ستاد اجرايی فرمان امام) در سکوت خبری، ۵۱ درصد از سهام شرکت مخابرات ايران را به بهای ۷۸۰۰ ميليارد تومان خريداری کرد. به اين ترتيب، آقای مهردادی آذرماه سال ۱۳۸۸ يعنی درست در زمانی که سپاه، بسيج و نيروهای لباس شخصی در اوج جنبش سبز بر سر و صورت مردم میکوبيدند، رسما به عنوان “نماينده شرکت شهريار مهستان” وارد هيات مديره شرکت مخابرات شد.
در ميان اعضای هيات مديره شرکت مخابرات ايران نام شرکتهای “شهريار مهستان”، “توسعه اعتماد مبين”، “گسترش الکترونيک مبين ايران” و همچنين نمايندگانی از دولت و کارگزاری از سهام عدالت به چشم میخورد.
آقای مهردادی رياست هيات مديره “شرکت سرمايه گذاری شهريار مهستان” را برعهده دارد. “شهريار مهستان” به شماره ثبت ۲۶۹۴۸۹ از جمله شرکتهای بنياد تعاون سپاه پاسداران و مالک ۸ درصد سهام شرکت مخابرات ايران است. درباره اهميت و جايگاه اين شرکت بايد گفت که شهريار مهستان علاوه بر اين، همچنين از جمله سهامداران بانک تجارت در بورس اوراق بهادار تهران نيز محسوب میشود.
با اين حال، اين عضو سپاه پاسداران تنها به حضور در هيات مديره شرکت مخابرات ايران اکتفا نکرد و به عنوان قدم بعدی، يکی از پولسازترين شرکتهای کنونی در جمهوری اسلامی را به عنوان مقصد بعدی خود برگزيد؛ «شرکت ارتباطات سيار».
“شرکت ارتباطات سيار” که مردم از آن به عنوان ارائه دهنده سرويس “همراه اول” ياد میکنند، در کنار “ايرانسل” يکی از دو اپراتور اصلی تلفن همراه در جمهوری اسلامی است. آبان ماه سال ۱۳۸۹ يعنی يک سال بعد از حضور آقای مهردادی در شرکت مخابرات ايران بود که زمزمههايی مبنی بر کوچ وی از هيات مديره شرکت مخابرات ايران به هيات مديره شرکت ارتباطات سيار ايران به عنوان جانشين مظفر پوررنجبر، رئيس پيشين هيئت مديره اين شرکت شنيده شد.
وحيد صدوقی که از سال ۱۳۸۵ مديرعاملی شرکت ارتباطات سيار را برعهده داشت، خيلی زود دريافت که اين سپاهی تازه از راه رسيده، به زودی به مرد اصلی شرکت ارتباطات سيار تبديل خواهد شد و از اين رو، روابط گرمی را با وی فراهم کرد. درباره نفوذ آقای مهردادی در هيات مديره همراه اول گفته میشود که وی مرد اصلی پشت صحنه اين شرکت متمول است به گونهای که مديرعاملی چندين و چند ساله آقای وحيد صدوقی در اين شرکت، در حقيقت، با “حمايت مستقيم” و “چراغ سبز” آقای مهردادی صورت پذيرفته است.
مسعود مهردادی اما در ظاهر، به عنوان نماينده “شرکت شهريار مهستان” در هيات مديره شرکت ارتباطات سيار ايران حضور دارد. با اين حال، در هزار توی شرکتهايی که وی در آنها حضور دارد، اگرچه آقای مهردادی رييس هيات مديره شرکت شهريار مهستان است اما خود، به نمايندگی از شرکت ديگری به اسم “گنجينه اعتماد پارس” در اين شرکت حضور يافته است.
“گنجينه اعتماد پارس” نيز پيشتر با نام “شرکت توسعه اقتصادی سبا” فعاليت میکرد که از زمستان سال ۱۳۹۱ نام خود را به اين عنوان جديد تغيير داد. با اين حال، اين پايان کار نيست؛ آقای مهردادی که رييس هيات مديره “گنجينه اعتماد پارس” است، باز هم به نمايندگی از شرکت ديگری به نام “مهر گستر يمين پارس” (سهامی خاص) در اين شرکت حضور پيدا يافته است.
باری! شرکت ارتباطات سيار پولسازترين شرکت زيرمجموعه مخابرات ايران و همچنين از جمله سهامداران بانک تجارت در بورس اوراق بهادار تهران است. آقای مهردادی اسفندماه سال ۱۳۹۱ درآمد سالانه شرکت ارتباطات سيار را “۸ هزار ميليارد تومان” اعلام کرد و گفت که اين درآمد هنگفت «از محل فروش کارت شارژ، سيم کارت و ديتا به بيش از ۳۷ ميليون مشترک فعال اين شرکت به دست آمده است.»
مهرماه سال ۱۳۹۳ نيز خبرگزاری “آنا” با انتشار گزارشی ضمن استناد به صورت مالی شرکت ارتباطات سيار، درآمد اين شرکت از محل ارائه خدمات تلفن همراه به مشترکين خود در سال ۱۳۹۲ را رقمی بالغ بر ۷۲ هزار و ۹۲۳ ميليارد و ۶۳۳ ميليون ريال يعنی معادل با ۷. ۲ هزار ميليارد تومان برآورد کرد.
مديران همراه اول همچنين از جذب بيش از هشت و نيم مشترک جديد در سال ۱۳۹۲ خبر داده و مدعی شدهاند که تعداد مشترکين ثبت شده اپراتور همراه اول در سال ۱۳۹۲ در مجموع به بيش از ۶۴ ميليون نفر رسيده است.
در جريان انتخابات اعضای هيات مديره “شرکت ارتباطات سيار” طی سالهای اخير، وی همواره به عنوان رئيس هيات مديره اين شرکت انتخاب شده و وحيد صدوقی نيز به عنوان مديرعامل آن ابقا شده است که آخرين انتخابات آن مربوط به مردادماه گذشته بوده است.
با اين حال، خرداد ماه سال گذشته آقای مهردادی تصميم گرفت که کمی از مشغلههايش بکاهد و از اين رو، زمانی که قرار شد تعداد اعضای هيات مديره شرکت ارتباطات سيار از ۷ نفر به ۵ نفر کاهش يابد، مسعود مهردادی که همزمان عضو هيات مديره شرکت مخابرات ايران و شرکت ارتباطات سيار بود از هيات مديره مخابرات ايران کناره گرفت تا از آن پس تنها به عنوان رييس هيات مديره همراه اول فعاليت کند.
مسعود مهردادی همچنين از جمله چهرههای پرنفوذ “بانک انصار” به عنوان مهمترين بازوی سپاه پاسداران در سيستم بانکی کشور محسوب میشود. در آگهی ثبت شرکت بانک انصار که روز ۸ خردادماه سال ۱۳۸۹ در روزنامه رسمی کشور منتشر شد، آقای مهردادی به نمايندگی از طرف “شرکت سرمايه گذاری نگين خاتم” به عنوان رئيس هيات مديره “شرکت بانک انصار” معرفی شد.
اواخر بهمن ماه سال ۱۳۹۰ بانک مرکزی ايران فهرست مديران دارای صلاحيت از ديد اين بانک را برای حضور در بانکهای خصوصی و دولتی اعلام کرد که در ميان آنها نام آقای مسعود مهردادی در بانک انصار ديده میشود. آيت الله ابراهيمی، يحيی فروتن و محمود رهنما ديگر چهرههايی از بانک انصار هستند که صلاحيت آنها توسط بانک مرکزی تاييد شده است.
اين عضو سپاه پاسداران همزمان عضو هيات مديره بيش از ۴۰ شرکت ريز و درشتی است که در زمينههای گستردهای از موبايل و مخابرات گرفته تا امور فرهنگی و نفت فعاليت میکنند و در بيشتر آنها، به تناوب رئيس هيات مديره بوده است. وی البته همه جای ايران را سرای خود میداند آنچنانکنه اين شرکتها تنها در تهران به ثبت نرسيدهاند و ردپای شرکتهای وی را میتوان در کيش، انديمشک، دزفول و چهارمحال و بختياری نيز پيدا کرد.
با استناد به اطلاعات موجود در روزنامه رسمی کشور درباره ثبت شرکتها، از جمله شرکتهايی که آقای مهردادی در آنها به عنوان عضو و اغلب رئيس هيات مديره حضور دارد میتوان به شرکتهای “بنياد تعاون بسيج”، “صنايع غذايی مائده”، “پشتيبانی ايثار”، “ناصرين وحيد”، “گروه بهمن”، “توسعه معدن پهنه تهران”، “مجتمع خانه سازی رزمنده”، “افق توسعه صابرين”، “پرديس سبز ملل”، “موسسه صندوق پس انداز و قرض الحسنه انصارالمجاهدين”، “سرمايه گذاری اعتبار ايران”، “سرمايه گذاری سامان مجد”، “توسعه اعتماد مبين”، “سرمايه گذاری نگين خاتم ايرانيان”، “سرمايه گذاری گنجينه شايستگان”، “سرمايه گذاری توسعه اعتماد” و “نگين گنجينه ايرانيان” اشاره کرد.
شرکتهای “مزدا يدک”، “موسسه قرض الحسنه بسيجيان”، “شمس ارتباطات پارس”، “رايان تصوير پرديس”، “تعاونی اعتبار ثامن الائمه”، “تجارت الماس مبين”، “بنياد خيريه فاطر صادق”، “پالايش نفت سروش انديمشک”، “نارا تک پرديس”، “سرمايه گذاری بهمن”، “سرمايه گذاری تجلی سامانه”، “توسعه صنعت سلامت پرديس”، “گيتی گستر ليو”، “توسعه ارتباطات تابا”، “گنجينه اعتماد پارس”، “موسسه فرهنگی ثارالهه دزفول”، “نگين انديشه البرز”، “يکتاسازان سروش اميد”، “مخابرات استان چهار محال و بختياری” و “سامان سازه غدير” نيز جمله شرکتهايی محسوب میشوند که آقای مهردادی در هيات مديره آنها حصور دارد.
علاوه بر اين، آقای مهردادی علاقه عجيبی به جزيره کيش در جنوب ايران دارد به گونهای که دست کم سه شرکت “انرژی کاو کيش”، “اکمه تاور کيش” و “صابرين کيش” را در اين جزيره تاسيس کرده و در هر سه آنها نيز رئيس هيات مديره است.
مسعود مهردادی، در کنار حضور در بنياد تعاون سپاه، بانک انصار، شرکت مخابرات و شرکت ارتباطات سيار و همچنين حضور در دهها شرکت و نهاد ديگر متعلق به سپاه پاسداران بیترديد يکی از اصلی ترين چهرههای اقتصادی سپاه پاسداران محسوب میشود که تاکنون به خوبی موفق شده خود را از نگاه رسانهها، حتی رسانههای دولتی در جمهوری اسلامی دور نگه دارد.
به اين ترتيب، اکنون که سپاه پاسداران به بازيگر بیبديل عرصه اقتصادی جمهوری اسلامی تبديل شده، از کنار نام مسعود مهردادی نمیتوان بیتفاوت عبور کرد؛ چه آنکه فهرست شرکتهای او گويای تمايل فراوان وی و فرماندهان سپاه برای تصرف عرصههای مختلف اقتصادی و تجاری در سراسر کشور است.
ـــــــــــــــــــ
• سعيد قاسمی نژاد پژوهشگر بنياد دفاع از دموکراسيها در واشنگتن، و مدرس و دانشجوی دکترای فايننس در سيتی يونيورسيتی نيورک است. يوحنا نجدی مدير پژوهشها در مرکز مطالعات ليبراليسم و دانشجوی دکترای اقتصاد سياسی است.
طرفين قرارداد:
– سردار سرلشکر پاسدار محمدعلی جعفری، فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
سردار سرتيپ سپاه سيد جمالالدين آبرومند معاون فرمانده کل سپاه و رئیس هیات مدیره بنیاد تعاون سپاه. این شخص، در جنبش سال 1388، هنگامي كه ترانه موسوي به قتل رسيد به عنوان مسئول ثبت و احوال كشور با لباس شخصي به صحنه تلويزيون ظاهر شد و گفت بنا به آمار موجود در ثبت و احوال، ما تنها سه نفر به نام ترانه موسوي داريم و… و كلي دروغ در اخبار 20.30 دقيقه سر هم كرد. فكر نميكرد كسي اين سردار سپاه را شناسائی کند.
– سردارسرتيپ سپاه سيد پرويز فتاح قرهباغي، مدیر عامل بنیاد تعاون سپاه وزير اسبق نيرو در دوره احمدي نژاد – فرمانده سپاه سد و معاون احمدي نژاد در استانداري اردبيل و…
– سردار سرتیپ پاسدار مسعود مهردادی، جانشین اقتصادی بنیاد تعاون سپاه
– سردار سرتيپ سپاه محمد باقر قاليباف شهردار تهران و فرمانده اسبق نيروي انتظامي
– سردار سرتيپ سپاه عیسی شریفی، قائم مقام شهرداري تهران
– سردار سرتيپ سپاه سید دادوش هاشمی، معاون مالی و اقتصاد شهری شهرداري تهران – قائم مقام شهردار تهران، معاون سابق فرهنگی کل 22 منطقه شهرداری تهران – معاون اسبق استانداري كرمانشاه – استاندار سابق استان كرمانشاه
ناگفته نماند از هنگام به سر كار آمدن محمد باقر قاليباف دو تيم مشهديها و سپاهيها بسياري از مقامهای بالاي شهرداری را اشغال نموده و بسياري از شهرداران مناطق مختلف و معاونان آنان و مديران كل فرهنگي از این دو گروه هستند انقلاب .
جنگِ عقیدتی و آرمانی یا جنگِ دفاعی و میهن پرستانه؟
قسمت سی و یکم (قسمت سیام، در پستِ “نمایشگاه تابلوها و تی شرت های نوری زاد”)
با درود به انسان آزاده و شجاع، جناب نوری زاد عزیز
رکود نسبی در جبههها و بحران سیاسی در کشور (27)
*************************************
در قسمت گذشته، به نامۀ گلایهآمیزِ بازرگان به خمینی که در پاسخ به سخنرانیِ هتاکانۀ ششم خردادِ وی بود، اشاره کردم. در آن نامه، بازرگان از “انحصارطلبیِ حزب” و جانبداریِ خمینی از طبقۀ روحانیون و حزب، گلایه نموده و نوشت: چرا خدماتِ ملّيون و روشنفكرانی که از طبقاتِ غير روحاني هستند را در پيروزيِ انقلاب، انكار مي فرمایید؟ چرا مدتی است که آنها را موردِ بیمِهریِ خود قرار میدهید؟ چرا به گفتارها و كردارهای خود در مقابله با معترضین، رنگِ تندِ ضدِ دينی می دهید؟! چه ضرورتی دارد که به جای برخوردِ قانونی، از داغ و درفشِ مذهبيِ “مفسدِ فيالارض” بهرهبرداری گردد؟! چرا از افرادِ نورسيدۀ “مكتبی”، آنچنان طرفداري میکنید كه آنها با تفنگ ژـ٣ در نيمه شب، به كنارِ بسترمان آمده و آخرين چیزی که برایمان مانده است، يعني زنِ حلالمان را، با خود ببرند؟!!
وی در انتهای نامه به ضرورتِ جداییِ دین از سیاست اشاره کرده و نوشت: سلاطينِ جور برای غلبه بر مستضعفين و حاکم کردنِ جهل و ظلم؛ هميشه از اختلاطِ ديانت با سياست در امور اجراييِ حكومت، سوءاستفاده می نمودند.
و فردای انتشار این نامه در روزنامه میزان؛ دادستانانقلابتهران(لاجوردی) به دستور بهشتی، هفت نشریه اصلی مخالفین را توقیف نمود که این عمل در جلسۀ شورایمرکزیحزب مورد بحث قرار گرفته و اکثریت آنها این اقدام را تأیید کرده و قرار میگذارند که عقب نشینی نکنند!.
در همین زمینه، بنیصدر اطلاعیهای صادر و نسبت به این اقدام اعتراض نموده و نگرانیِ خود را از حاکم شدنِ “غولِ استبداد و اختناق” اعلام میدارد! اما اجازۀ پخش این اطلاعیه از رادیو و تلویزیون داده نمی شود!!
در همان حال، مجلس، طرحِ چالش برانگیز “قانونی شدنِ مصوبات مجلس، بدونِ امضای رئیسجمهور” را بمنظور کوتاه کردنِ دستِ رئیسجمهور از قوۀ مجریه؛ به تصویب میرساند. حال ادامۀ ماجرا:
1360/3/17:
امروز روز پاسدار است و احمدآقا اعلامیۀ خمینی را در میدان امامحسین میخواند. خمینی در این اعلامیه نیز بر همان مواضع پای میفشارد و از قلمهای مخالفین مینالد. او مینویسد: “بهوش باشید که از تفالههای رژیم طاغوتی و مکتبهای انحرافی، آسیب نبینید که دشمنان اسلام در کمینند و قلمهای زهرآگین از هر سو از غلافها کشیده شده تا جمهوری اسلامی را از صحنه به در کنند… لکن باید بدانند که سیل خروشان ملت آنان را چون خسی برکنار خواهد زد و قدرت الهی اسلام فوق آن است که در مغزهای بیمحتوای آنان بگنجد.”
سپس مهدوی کنی سخنرانی کرده و ضمن دفاع سخت از شورای نگهبان، بیان جالبی را که آقای مصباح در این روزها مطرح میکند، وی در این روز بیان میدارد. وی آراء ملت را در انتخاب و تعیینِ خواستۀ خود، ملاک ندانسته و معتقد است که ملاک، اجرای قانون خداست و مردم تنها میتوانند “ضامن” اجرای آن باشند! او میگوید: “میزانِ حق و باطل، کتابِ خدا است و آراء ملت، ضامنِ اجرای قوانین قرآن است”!
1360/3/17:
بنیصدر که در همدان حضور دارد، در اجتماع مردم با اشاره به توقیف روزنامهها، این کار را قانونشکنیِ آشکار دانسته و خواستار مقاومت مردم در برابر تمایلِ شدیدِ هیئت حاکمه به استبداد، میگردد. وی میگوید: شما جوانان در سرتاسر کشور حقایق را به یکدیگر بازگو کنید و نگذارید ثمره انقلاب شما را اینگونه مفت از دست شما به در آورند… من به عنوان رئیسجمهوری منتخبِ شما در دفاع از قانون در کنار شما و برای آرمانهای شما ایستادهام و یقین دارم پیروزی نزدیک است… برای من به عنوان رئیسجمهوری هیچ مسئلهای جز اجرای دقیق قانون، مسئله نیست و تا اجرای کامل قانون با تمام توان ایستادهام و مقاومت میکنم.
1360/3/18:
هاشمی در خاطرات امروز خود از برخورد و کتککاریِ حزباللهیها حرف میزند. او مینویسد در تهران دعوت به راهپیمایی شد که جمعیت زیادی جمع نشدند و در مقابل گروه کوچکی از حزباللهیها متفرق شدند! وی همچنین مینویسد که دکتر یزدی از رهبران نهضت آزادی، در شیراز از حزباللهیها کتک خورده است!. به نوشته امروز ایشان توجه فرمایید: “…رئیسجمهور مطالب اعتراضیۀ خودش را در نشریهای بنام پیام رئیسجمهور منتشر کرد. دعوت به راهپیمایی کردند. جمعیت زیادی جمع نشد، فقط حدود 500 نفر که در مقابل گروه کوچکی از حزباللهیها متفرق شدند. خواستند بازار را را هم تعطیل کنند، شکست فاحشی خوردند.
در همدان هم که رئیسجمهور به شهر خودش پناه برده بود، حمایت درستی از ایشان نکردند. در شیراز دکتر یزدی از حزباللهیها کتک خورده و من در مجلس این کار را تقبیح کردم.”!
سوالی که پیش می آید اینستکه: اگر واقعاً این گروههای مخالف آنهمه سلاح داشتند که سران حکومت از جمله خودِ خمینی، بارها خواستار خلعِ سلاحِ آنان گردیده بودند و آنها را دائماً تهدید می کردهاند؛ چرا در مقابلِ این همه خشونتِ هیئت حاکمه و حزباللهیها، یک تیر شلیک نکردهاند؟؟! آیا همۀ آن تهدیدات برای امنیتی کردنِ فضای جامعه و مظلوم نماییِ سرانِ حکومت نبوده است؟
1360/3/18:
در چند مورد گفتم که شخص آقای خمینی در این جریانات نقش اصلی را بعهده داشته و هر بار آتش توپخانه را بر علیه مخالفین روشن کرده و زمینۀ حملههای بعدی را برای دیگران فراهم میآورد! چندین روز قبل در ششم خرداد، آن سخنرانیِ پر از عصبانیت و هتاکانه را ایراد نمود و هنوز مخالفین از شوک آن سخنان بیرون نیامدهاند که صدور چند اعلامیۀ دیگر به آن سخنان شدتِ بیشتری بخشید! و امروز نیز آقای خمینی توپخانۀ سنگین خود را بسیار سهمگینتر به راه انداخته و با دفاع از عملِ دادستان، تعطیلکردن روزنامهها را قانونی دانسته و مخالفت با آن را نشانۀ ديكتاتورى، میخواند!… او در ادامه بنیصدر را تهدید کرده و میگوید که اگر براى جمهورىاسلامى و براى اسلام، احساس خطر بكند؛ دیگر نصيحت نمیكند و دست همه را قطع خواهد كرد!
وی سپس صراحتاً از قواى نظامى و انتظامى و پاسدارها، میخواهد که جلوى سخنرانیهاي مخالفین را گرفته و آنها را دستگير كنند! وی در اینجا یک تعارف هم میکند و میگوید: “اگر من هم سخنرانى كردم كه مخالف با دستور اسلام بود و براى ايجاد تشنج و … بود؛ اين ارگانهاى انتظامى و نظامى موظفِ شرعى هستند كه من را بگيرند و به دادگاه بسپرند”!! تصور میکنم ایشان معتقد بودند که تمام سخنرانیهای خودشان برای “رفعِ تشنج” بوده است که چنین تعارفی را نثار ملت نمودند!! … او آنگاه خود را جای خدا و پیامبر قرار داده و خطاب به بازاریان میگوید:”بستن بازار امروز و راهپيمائى امروز، در مقابل رسول اكرم است، در مقابل اسلام است”.
وی در انتها، به نامۀ سرگشادۀ بازرگان اشاره کرده و آنرا “مزخرفات” خوانده و از او میخواهد که به اسلام برگردد، به قانون برگردد، به قرآن كريم برگردد! و به وی هشدار میدهد که کاری نکند که موجب شود آنها را به انزوا بکشاند!
لطفاً به بخشهایی از این سخنرانیِ بسیار تند توجه فرمایید:
“…اگر بناباشد كه يك جائى بخواهند، دادستان بخواهد روى قوانين عمل بكنند، ما بخواهيم بگوئيم كه خير ما دادستان را قبول نداريم، اين معناى ديكتاتورى است. ديكتاتورى همين است كه نه به مجلس سر فرو مىآورد، نه به قوانين مجلس و نه به شوراى نگهبان و نه به تأييد شوراى نگهبان و نه به قوه قضائيه و نه به دادستانى و نه به شوراهاى دادستانى و همين طور به همه ارگانها.
آن روزى كه احساس خطر براى اسلام بكنم، دست همه را قطع خواهم كرد من تا آنجائى كه بتوانم، تا آنجايى كه اخلاق اسلامى اقتضا مىكند كه همه اينها را به آرامش دعوت كنم، همه گروهها و گروهكها را به آرامش دعوت كنم، همه افراد را به آرامش دعوت كنم عمل خواهم كرد، نصيحت خواهم كرد، نصيحت برادرانه خواهم كرد، نصيحت خاضعانه خواهم كرد لكن اين را بايد همه بدانند آن روزى كه من احساس خطر براى جمهورىاسلامى بكنم، آن روزى كه من احساس خطر براى اسلام بكنم، آن روز اينطور نيست كه – باز ما باز من بنشينم نصيحت كنم، دست همه را قطع خواهم كرد.
اگر كسانى در اطراف كشور سخنرانى كنند و سخنرانى آنها اسباب تشنج بشود، آن شخص هر كس مىخواهد باشد، هر مقامى مىخواهد باشد، من او را به جاى خودش مىنشانم، قبل از اينكه شورش پيدا بشود من او را به جاى خودش مى نشانم. و امروز اعلام مىكنم به اينهايى كه در اطراف مىروند و صحبت مىكنند و از قرارى كه به من اطلاع دادند اين گروهكهاى فاسد هم فرصت را به دست آوردند و مىخواهند راهپيمائى كنند، قواى نظامى و انتظامى و پاسدارها بايد به طور جد از سخنرانىهايى كه اينطور هستند جلوگيرى كنند و سخنرانهايى كه اينطور هستند دستگير كنند. اگر من هم سخنرانى كردم كه مخالف با دستور اسلام بود و براى ايجاد تشنج و براى گرفتار كردن ملت مسلمان ما كه خونها داده است در راه اسلام، اگر من هم اين كار را بكنم موظف شرعى هستند اين ارگانهاى انتظامى و نظامى كه من را بگيرند و به دادگاه بسپرند، اين استثنا ندارد. گوش خودتان را باز كنيد، من همانطورى كه با شاه عمل كردم و هم ملت ما همانطورى كه با محمدرضا عمل كرد با اشخاصى كه بخواهند فساد ايجاد كنند، با اشخاصى كه زائد بر صحبت بخواهند تشنج ايجاد كنند، با اشخاصى كه مىخواهند صف آرائى بكنند در مقابل دادستانى، در مقابل مجلس، در مقابل ارگانهاى ديگر، من همان را خواهم كرد كه با محمدرضا عمل خواهم كرد و امروز وسائل در دست است و شماها خواهيد منزوى شد.
من به سرتاسر كشور، به بازارهاى كشور، به همه جايى كه مسلمين در كشور هستند، اخطار مىكنم… بستن بازار امروز و راهپيمائى امروز، بستن بازار و راهپيمائى در مقابل رسول اكرم است، در مقابل اسلام است و شما هوشيار باشيد كه مبادا اين گروهكهاى فرصتطلب به بهانه اينكه چه شده و چه شده بخواهند راهپيمائى كنند و بخواهند آشوب كنند. محركين آشوب را هر كس مىخواهد باشد، با قلم، با زبان، با هر چه مىخواهد باشد معرفى كنند، من او را خواهم منزوى كرد… امروز بازار بستن، راهپيمائى كردن، سخنرانىهاى انحرافى كردن، تمام اينها برخلاف مصالح اسلام و برخلاف مصالح خداى تبارك و تعالى كه اسلام را براى ما الگو قرار داده است مىباشد و حرام است…
و من باز به همه آقايانى كه مىخواهند نطق كنند و اعلاميه بدهند و نمىدانم نامه سرگشاده بفرستند و از اين مزخرفات، به همه اينها اعلام مىكنم كه برگرديد به اسلام، برگرديد به قانون، برگرديد به قرآن كريم، بهانه درست نكنيد كه اسباب اين بشود كه شما همه به انزوا كشيده بشويد.”
1360/3/18:
به خاطرات هاشمی در این روز و نظر وی در مورد این سخنرانی توجه فرمایید: “امام امروز سخنرانی تند و جالبی فرمودند و سنگِ تمام گذاشتند. از اقدامِ دادستان حمایت کردند. مخالفان را تهدید کردند… آنها را مات کردند.”
بدیهی است که گام بعدیِ سرانِ حزب و عناصرِ چماقدار چیست! فتوا که صادر شده است، تنها کافیست که “برنامهریزی” صورت گیرد! هاشمی در یادداشت امروز خود به این موضوع اشاره میکند، توجه فرمایید: “با شورای قضایی و نخستوزیری جلسه مشورتی داشتیم. وضع جاری را بررسی کردیم و خطِ حرکتِ آینده را ترسیم نمودیم و به نیروهای سپاه و کمیتهها برای احتیاط، آماده باش دادیم.”
در ضمن احمد خمینی که اکنون کاملاً در جبهۀ روحانیون حزبی قرار دارد، برای برکناریِ بنیصدر از فرماندهی کل قوا و ایجاد تغییرات در فرماندهی ارتش برنامهریزی میکند! به یادداشت همین روز هاشمی توجه کنید: “احمدآقا با موافقت امام، مقدمات تغییراتِ اساسی را در فرماندهی ارتش فراهم میکند و آقای خامنهای را که در جبهه جنوباند، برای این منظور به تهران خواسته است.”!
به یاد دارید که سه روز پیش، آقایان ریشهری و هاشمی با استناد به نقل قولِ استاندارِ خراسان از بنیصدر؛ شایعۀ بیاساسِ “کودتای احتمالیِ” ارتش با بنیصدر را مطرح کردند و در فردای آن روز هم، آقای خمینی، فرماندهان ارشد ارتش را به جماران فراخوانده و با آنها (بدونِ حضور بنیصدر) ملاقات کرده بود!. حال میتوانید حدس بزنید که این افراد، درآیندۀ نزدیک، چه بالایی بر سرِ ارتش و این فرماندهان، خواهند آورد! بیچاره ارتش که به دور از این هیاهوها در مناطقِ جنگی درگیرِ مبارزه با دشمنِ خارجی بوده و به کسبِ پیروزیهای متعدد مشغول است! پیروزیهایی که در طی این سی و سه سال، به عمد خبر رسانی نشده و حتی وارونه جلوه داده شده است!
ادامه دارد.
با ادب و احترام، حامی.
نرگس محمدی احضار شد:
با سلام به همه عدالت خواهان و آزادگان در ایران
اگر در توانتان است روز شنبه کوچ حمایتی کنید با شیرزن
دوران معاصرمان نرگس محمدی .
دستت نوشته و شعارهای من
زینب می خواهید؟ گوهر عشقی.نرگس محمدی
نخیر اینجورها هم که حاکم می گویید نیست. ما زنده ایم هنوز.
استقامت و پایداری و خردمندی و نا امید نشدن
اقای نوری زاد سلام سلام سلام وباز هم سلام
می گویم تو خوده نمره بیستی
سلام آقای نوری زاد عزیز وگرامی،
خسته نباشید!
اثری بسیار زیبا! احسنت بر هنرمندی شما!
این کلمه ی عشق شما من را به یاد توصیفی که مولانا یک جا در مورد عشق کرده است انداخت:
هر چه گويم عشق را شرح وبيان
چون به عشق آيم خجل باشم از آن
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شكافت
چون سخن در وصف اين حالت رسيد
هم قلم بشكست و هم كاغذ دريد
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت!
آقای نوری زادعزیز، واقعا شخصی هستید با تولید بسیار بسیار بالا! ای والله به شما!
تندرست و موفق ترباشی!
یا به قول حضرت حافظ
عشق دردانه است ومن غواص ودریا میکده سر فرو بردم در اینجا تا کجا سر برکنم