اشاره: نمایشگاه تابلو ها و تی شرت هایی که من نقاشی کرده ام، سی ام آبان ماه در تهران افتتاح می شود. قدمتان بر چشم. مباد یک هفته ای از نمایشگاه بگذرد و در آن یک هفته، چشم من با جمال مبارک شما روشنایی نگیرد؟
یک: خانم ستوده را یکی دو بانوی جوان دوره کرده بودند. من و آقای خندان – همسر خانم ستوده – با هم از خبرهای داخلِ کانون وکلا صحبت می کردیم که یک جوان قد بلند و خوش چهره با پالتویی مشکی بر تن و ریشی بر صورت به میان آمد با این پرسش: از همچو منی چه بر می آید در جهتِ همدلی و همراهی؟ پرسیدم: شما وکیل اید؟ گفت: بله. گفتم: خبر کردنِ همدیگر. یعنی همین که همدیگر را خبر کنیم و اجازه ندهیم در بی خبری به سر بریم تا ناگهان با خبر شویم که چه کلاهی بر سرمان گذارده اند، خودش کاری است بزرگ. گفت: من البته از این کارها زیاد کرده ام. کارِ دیگر چه؟ آقای خندان گفت: اگر مشتاق کاری عملی هستید، دست به قلم ببرید و نامه ای بنویسید برای کانون وکلا و نسبت به رأیی که برای خانم ستوده صادر کرده اعتراض کنید.
جوان پالتو پوش سر فرو برد و سر بر آورد و گفت: من نگرانِ آشفتنِ زندگی ام هستم. که مبادا همه چیزم به هم بریزد. گفتم: این نامه ای که آقای خندان بدان اشاره کرد، می تواند یک نامه ی نرم و بی هیاهو و داخلی محسوب شود. با ادبیاتی حقوقی، که به مستندات حقوقی اشاره کرده باشد. و گفتم: دوست جوان، این لغو پروانه، امروز برای خانم ستوده است و فردا برای تک تک شما. اگر که جلوی جریانش را نگیرید. آقای خندان به دامنه ی لغو پروانه از تاریخ تشکیل کانون وکلا – در زمان مرحوم دکتر مصدق – اشاره کرد که: در این همه سال، تنها سه چهار مورد بوده که پروانه ی وکالتِ وکیلی را لغو کرده اند. و مثال زد: حتی خانم شیرین عبادی، هنوز که هنوز است، پروانه ی وکالتش لغو نشده. و گفت: در این کشور نه که قانونی در کار نیست، آدم ها خیلی زود جابجا می شوند. قاضی مرتضوی یک روز با چه هیبتی در آن سوی میز بود و امروز به این سوی کوچانده اندش. وکیل جوان به شوق آمد و پرسید: این نامه ی معترضانه، فردی باشد خوب است یا جمعی؟ من گفتم: هردوانه.
دو: از روزی که خانم ستوده آمده و بر درِ ورودیِ کانون وکلا به اعتراض ایستاده و علمِ حق خواهی بلند کرده، یک شیر بانوی شصت و چند ساله سایه به سایه با اوست. مثل بادی گارد و محافظی ورزیده. بانویی خوش روی که همانجا هست و سخت مراقب خانم ستوده است. روز نخست، روزی حساس بود. مأموران لباس شخصی از همه سو آشکارا فیلم می گرفتند تا به دلِ حاضرین ترس بیندازند. سرآخر جلو آمدند و برای متفرق کردنِ مردم هیاهویی به پا کردند با: می گیریم و می بریم و از این جور حرف ها. در آن میان مأموری با توپِ پُر رفت سراغ شیربانوی ما. که برو اینجا نایست وگرنه…. که شیربانو آنچنان با اطمینان بر سرش فریاد کشید: کجا بروم؟ من “موکّلِ” خانم ستوده ام، که مأمور بی نوا تصور کرد این “موکّل” حتماً شخصیتی است فراتر از همه ی کسانی که به عمرش دیده و شناخته. دست و پایش را جمع کرد و پس رفت و شیربانوی موکل را با خانم ستوده تنها گذارد. خلاصه هر وقت اگر به جمع ما بپیوندید، این شیربانوی موکل را شانه به شانه ی خانم ستوده می بینید.
سه: وکیلِ ” تک جمله ” ای که چند روز پیش آمده بود و مدام می گفت: سپاه به اموال شما احتیاج ندارد، با دوستش آمد و سلامی گفت و دوستش را در کنار من جا گذارد و خود به داخل کانون رفت. با این دوستِ بجای مانده که صحبت کردم، دانستم کارمند بخش اداری دستگاه قضایی است. و عجبا که وی، صاحبِ صدای نامه ی صوتیِ من بود. در همان چند روزِ پیش، مرد تک جمله ای گوشی اش را به گوش من چسباند که بشنو. شنیدم. یک نفر داشت یکی از نامه های من به رهبر را با صدایی آرام و با احساس می خواند. حالا صاحبِ صدا در برابرم ایستاده بود. گفت: این فایلِ صوتی را شاید برای دویست پاسدار و سردار فرستادیم. و گفت: حتی خودم این نامه را در یک نشستِ کاری برای جمع خواندم. با این کنایه که: یک نفر برای رهبر نامه ای نوشته می خوانم برایتان شما دروغ هایش را مشخص کنید تا به وی گوشزد کنیم.
چهار: آقای نعمتی – که در این روزها پای ثابت جمع ما شده – آمد و بی اعتنا به موضوع بحث من و مرد صاحب صدا در آمد که: من معتقدم آخوندها باید از این لباسی که به تن کرده اند خروج کنند. خروجِ روحانیان از لباسی که به تن کرده اند، موضوع صحبت ما نبود، اما نعمتی از آنجا که احتمال می داده هر بحث و سخنی اگر در میان باشد، یک جوری به آخوندها مربوط است، خروج از لباس را پیش کشیده بود. به نعمتی گفتم: خروج از فکر باطل مهم است وگرنه یکی می تواند لباسی نیکو به تن داشته باشد اما فکرش نادرست و پلید باشد. نعمتی برآشفت: یعنی چه که هر کدام از این آیت الله ها تابلو زده اند و از مردم پول می گیرند به اسم وجوهات؟ گفتم: آخوندهای ما از حجره های گرسنگی بیرون زده اند و با ولعی سیری ناپذیر به بلعیدنِ هست و نیست ما مشغول اند و به این سادگی ها نیز بنای کنار کشیدن ندارند. گفتم: آن پولی که از مردم می گیرند، یک جور فداکاری است از جانب آنها. با این ترفند که آن ها با گرفتن مقداری پول، مال مردم را ” پاک ” می کنند. یعنی قضیه را جوری در این قرن ها جا انداخته اند که پول مردم کلاً نجس است مگر این که بخشی از آن به آخوندها داده شود.
پنج: خانم ستوده آمد و به جمع ما پیوست و وقتی کار و حرفه ی مرد صاحب صدا را دانست به وی آفرین گفت و گفت: گیرم من و شما در یک فعالیت سیاسی بازداشت شده ایم. این ها چرا به معاش ما دست می برند و رشته ی معاش ما را قطع می کنند؟ و گفت: معمولاً افرادی چون ما به محض این که رشته ی معاشمان را قطع می کنند، دچار شرم و حیا می شویم و حق حتمی مان را پیگیری نمی کنیم. به جمع گفتم: این ها چه دودمان هایی را که به باد نداده اند و چه ها که از مال مردم بالا نکشیده اند. و گفتم: با همین بهاییان چه ها که نکردند. در سمنان و همدان و تهران و هرکجا، تا توانسته اند مغازه های بهاییان را پلمب کرده اند و کارگاهها و کارخانه هایشان را بسته اند. یک محاصره ی اقتصادیِ ناجوانمردانه بی هیچ اعتنا به این اصل مسلم که: مال مردم، مال مردم است. و گفتم: من در کرمانشاه، به یک بانوی بهایی برخوردم که بلافاصله بعد از انقلاب از کار برکنار شده بود و قاضی حکم داده بود بیست سال حقوقی را که در رژیم سابق گرفته برگرداند. و گرفته بودند ازش.
شش: صاحب صدا گفت: در اداره ی ما داشتند برای پروستات آقا زیارت عاشورا می خواندند. یکی مرا صدا زد که بیا زیارت عاشورا. گفتم: من نیستم. گفت: ما هم نیستیم. ما بجای دعا نفرین می کنیم. و گفت: در حوزه ی کاری ما، هر که را که به میرحسین رأی داده بود شناسایی کردند و عذرش را خواستند. حتی جمعی از روحانیان را که طرفدار میرحسین بودند خلع لباس کردند و با حیثیت شان بازی کردند. تک جمله از کانون بدر آمد و دستی بر شانه ی صاحب صدا نهاد که: برویم. با من نیز خداحافظی کرد و تیز رفت سراغ اتومبیلش که در آنسوی خیابان پارک بود.
صاحب صدا در باره ی تک جمله گفت: این مرد، یک سردار سپاه است. تازگی ها بعد از کلی درس و دوندگی وکیل شده. هیچ از خود ندارد. نگاه به هیاهویش نکن. و قسم خورد که تک جمله با این سن و سالی که دارد، هنوز مستأجر است. گفتم: من خود به سلامتِ جمع فراوانی از پاسداران معترفم. دوستانی در سپاه دارم پاک. که هرزگی ها و دزدی های بالادستی ها را تحمل نکرده و از سپاه بیرون زده اند و یا خود را باز نشسته کرده اند. و همچنین در بین روحانیان، دوستانی دارم پاک و انسان و شایسته که هرگز به مفتخوری روی نبرده و در مفاسد حاکمیت مشارکت نکرده اند و آسیب نیز دیده اند. نمونه اش جناب احمد رضا احمد پور که بعد از کلی زندان و شکنجه و ضرب و شتم و در بدری، به شهرستان ایذه تبعید شده و اکنون چند سالی است که دوران محکومیتش را در ایذه می گذراند.
هفت: مردی آمد بلند بالا و پت و پهن و خوش روی و خوش تیپ و خوش لباس. شصت ساله به نظر می رسید. به خود گفتم: ببین این مرد، جوان که بوده چه برازنده و خوش بر و روی بوده. پرسید: داستان این عکس ها چیست که به این پارچه چسبانده اید؟ گفتم: می آید که شما وکیل باشید. گفت: مگر وکالتی هم مانده؟ در باره ی عکس ها توضیح دادم. که: این عکس های جلویی، به یک زن و شوهر تعلق دارد که هر دو اکنون در زندان اند و کودک شان بیرون است. جرمشان؟ تدریس فیزیک و شیمی و روانشناسی در خانه برای جوانان بهایی. عکس پشتی چه؟ ایشان در دوره ی احمدی نژاد وزیر اطلاعات بوده. جناب حید مصلحی. ایشان چه کرده؟ بپرسید چه که نکرده. وی یک آدمکش رسمیِ حکومتی است و یک دزد رسمیِ حکومتی. کسی که به امر آقا مجتبی خامنه ای، بابک زنجانی را برکشید و دروازه های چپاول را برای وی واگشود. با این سخنان، فضا برای وکیل خوش تیپ سنگین شد. باید می رفت. و رفت.
هشت: یک بانوی خوش لباس پنجاه و پنج ساله را دیدم که آمد و بر پله های کانون نشست و شروع کرد به نوشتن لایحه برای بانویی که در مقابلش ایستاده بود. با خوش رویی سلام گفت و حال مرا پرسید. سپاسش گفتم و پرسیدم: شما وکیل هستید؟ گفت: بله. گفتم: چرا روی پله ها؟ چرا به داخل نمی روید و از میزهای داخل استفاده نمی کنید؟ گفت: در اعتراض به حکم همکارمان خانم ستوده اینجا نشسته ام. و چه لذتی می برد از این که بر پله های کانون به اعتراض نشسته. می گویم: آدمها وقتی به جایگاه بایسته ی خود صعود می کنند، چه خواستنی و چه زیبا می شوند. موافق نیستید با این؟
نه: مردی جوان و مو فِری آمد به اعتراض که: آقای نوری زاد، دموکراسی در ایران به یک زایمان محتاج است. و شما مرتب چوب نقد خود را بر سر حاکمان می کوبید. و حال آنکه این مردم اند که باید تکانشان داد و بیدارشان کرد. و گفت: این مردم جوری تربیت شده اند که خواهان بیشترین درآمد و فایده، با کمترین تحرک و هزینه اند. با این مردم هرگز به دروازه های دموکراسی نیز نمی شود نزدیک شد. و گفت: برآیند کارهای شما با توجه به این همه هزینه و آسیب، هیچ است و بیهوده. چرا که شما بجای مردم، مسئولین را نشانه رفته اید. و گفت: مردم را دریابید آقای نوری زاد.
به مرد خوش سخنِ موفری گفتم: دوست من، چشم مردم به مسئولان است. که اگر دزد باشند، آنان نیز به دزدی روی می برند. و اگر پاک باشند، به پاکی. و گفتم: ما گرفتار مسئولانی هستیم که هم دزدند و هم بی خرد و هم اصلاً چیزی به اسم ایران برایشان مهم نیست. شما تا بیایید برای مردم کلاس بگذارید که: آداب دموکراسی این است و حق و حقوق شما این، می بینید آقایانِ مسئولین دار و ندار شما را بلعیده اند و شما را در زمینی سوخته جا نهاده اند. بانوی وکیلی را که بر پله ها نشسته بود و لایحه می نوشت، نشانش دادم و گفتم: در درون هر یک از ما استعدادی پنهان است که برای آشکار شدن، به فرصتی حساس محتاج است. و گفتم: اعتراض در وجود این بانو بوده، اما یکی مثل خانم ستوده باید بر می خاست تا وی به استعداد پنهانش دست ببرد و در راستای همدلی با خانم ستوده به اینجا بیاید و بر پله بنشیند و اعتراض کند و از عواقبش نیز نهراسد. این کار آیا بیهوده است؟
ده: مردی را در جمع دیدم بلند بالا و هفتاد و هفت هشت ساله که کت و شلواری بهاره به تن داشت و صورتی تراشیده و خاص و فتوژن با کلاهی بر سر. جلو آمد و برایم شعری خواند از ملک الشعرای بهار که بقول خودش انگِ این روزهای ماست: شِکوِه پیشِ که توان بُرد که در کشورِما / دزدی و بی شرفی همچو نظام اجباری است. که البته منظور ملک الشعرا از نظام در این بیت، دوره ی سربازی بوده که اجباری شده بود و بعدها حتی به دوره ی سربازی می گفتند: اجباری. مرد فتوژن اصرار داشت به این که می شود شعر ملک الشعرا را این گونه خواند: دزدی و بی شرفی در این نظام اجباری است. وی گفت: مخصوص آمده ام برای دیدن شما. حقوق خوانده بود و سال های سال بود که بازنشست شده بود. مرد فتوژن تنها بود. مرد فتوژن سالها بود که تنها بود. زن و بچه اش به خارج رفته بودند. و او حالا راه کارش این است: می افتد و سوار اتوبوس و مترو می شود و بحث سیاسی و اجتماعی راه می اندازد برای روشن شدن مردم. می گفت: من عمرم را کرده ام و واهمه ای از هیچ پیشامدی ندارم. معتقد بود: با همین شیوه ها می شود بذر اعتراض های درست را در دل مردم کاشت و علف های هرزه ی اعتراض های خاله زنکی را واچید.
یازده: یک پیرزن که سرتاپا سیاه پوشیده بود و به زنان عرب اهوازی می مانست، با لهجه ای که طعمی از ترکی با آن قاطی بود به سخن در آمد و به عکس های تن پوشم اشاره کرد و پرسید: چرا این را به تن کرده ای؟ گفتم: سپاه اموال مرا برده پس نمی دهد. گفت: یعنی ما هم اگر این کار را بکنیم حق مان را پس می دهند؟ گفتم: بستگی دارد به میزان پایداری و استقامت و خسته نشدنِ شما. عکس پشتی را نیز پرسید و کل گفته های مرا باور نکرد و همه را به شوخی گرفت و رفت بالای پله ها و بساط ناهارش را همانجا پهن کرد و اصرار به من که: بیا یک نان و پنیری با من بخور. پسرش در زندان بود بخاطر پانزده میلیون تومان. آمده بود برای وکیل مجانی. اهل زنجان بود. پرسید: این زن و مرد را چرا زندانی کرده اند؟ گفتم: بخاطر فیزیک و شیمی و روانشناسی ای که درس می داده اند به جوان هایشان. تعجب کرد. گفت: اِ، مگر خودشان نمی گویند باید ریشه کن کنند بی سوادی را؟ گفتم: این را شما می فهمید، آنها که نمی فهمند. گفت: نمی خواهند شاید بفهمند.
دوازده: یک مرد لاغر و ترکه ای با خوش اخلاقی آمد و اعتراض کرد به لفظ سپاهِ تن پوشم. که نباید سپاه را مضحکه کرد و آلود. با این پرسش که: شما چرا درشت بر تن پوشتان نوشته اید: سپاه؟ گفتم: چه باید می نوشتم؟ می نوشتم: وزارت نیرو؟ خب سپاه بوده که اموال مرا برده است. اگر آموزش و پرورش برداشته بود می نوشتم: آموزش و پرورش. مرد لاغر پاسدار بود. دلش برای سپاه می سوخت. به وی حق می دادم. عمرش را برای سپاه صرف کرده بود و به این سادگی ها نمی خواست باور کند که همه ی آن گذشته های آنچنانی دود شده رفته هوا. به وی گفتم: این روزها سپاه در دزدی و آدمکشی مهارت بین المللی پیدا کرده. و گفتم: فراموش کن آن زمانی را که سپاه خاکی بود و خاک می شد پیش پای مردم.
سیزده: کمال حسینی آمد. مرد جوانی که اهل بوکان است و فعال حقوق بشر در کردستان. مردی راستگو و راست کردار که در همه ی سال های فعالیتش، یک مورد خبرِ نادرست منتشر نکرده است. از کودکان روستای نشکاش گفت. که این کودکان هفت نفرند: گشین، بهنوش، ذانا، خبات، سینا، آلا، متین. این هفت کودک سال پیش مشغول بازی بوده اند که به یک مینِ جا مانده از زمان جنگ پای می کوبند و هر هفت نفرشان زخمی می شوند. گشین یک پایش را از دست می دهد و بقیه با ترکش هایی در بدن یک سال است که آواره اند و کسی مسئولیت درمان این هفت کودک را نمی پذیرد. به کمال گفتم: من سال پیش که به کردستان سفر کرده بودم، در بیمارستان مریوان به دیدن گشین رفتم. که یک پایش را از دست داده بود. کمال گفت: این بچه ها بخاطر تعلل در معالجه، بدنشان عفونت کرده و کارشان بالا گرفته.
کمال می گفت: یک فرد تصادفی را می برند به یک بیمارستان و مجانی معالجه اش می کنند اما از والدین این بچه ها پول می خواهند. برای این بچه ها باید درصدِ جانبازی مشخص شود تا معالجه شوند. از میان این هفت کودک، تنها برای گشین – که یک پایش را از دست داده – پنج درصد از کار افتادگی تعیین کرده اند. گفت: در این یک سال، یک فرد خیّر تهرانی هزینه های این کودکان را پرداخته وگرنه هیچ مسئولی از این ها سراغ نگرفته. و گفت: بعدِ یک سال، تازه در بیمارستان نور افشار تهران ترکش بدنِ این بچه ها را یکی یکی دارند بیرون می آورند.
چهارده: یک مرد شصت ساله آمد با کیسه ای پلاستیکی که در آن مدارکی بود. آمده بود برای گفتنِ این که: مملکت ما را این ” خدا اجرت بدهد ” به این روز انداخته. تا کاری می کنی یا تو را به بهشت خدا وعده می دهند یا از جهنمش می ترسانند. به کیسه ی پلاستیکی اش اشاره کردم و گفتم: احتمالاً با کانون کار دارید. گفت: اینها مدارک دخترم است. باید بدهم ترجمه کنند. می گفت: می ترسم به صورت دخترم اسید بپاشند. می گفت: من که بالای سرش می روم این دختر از وحشت از جا می جهد. دخترش نفر نخست کنکور کشور بود. مرد می خواست دخترش را بفرستد خارج. مرد فتوژن به میان سخن در آمد که: از من می شنوی نفرست. دخترت که برود بعدش زنت می رود و بعدش خودت هم باید بروی. مثل من که اول بچه هایم رفتند و بعدش زنم و من اکنون بیست سالی هست که تنها مانده ام و نمی توانم از این مملکت دل بکنم. و با نگاه به نقطه ای دور گفت: زن و بچه ام دلشان برای وطن لک زده و من اینجا دلم برای آنها.
پانزده: یک وکیل جوان و ریش دار به اعتراض در آمد که: اموال شما چه ربطی دارد به عکس این بهایی ها و چه ربطی دارد به حیدر مصلحی؟ گفتم: نیک اگر بنگرید می بینید یک امر مشترک همه ی اینها را به هم پیوند می دهد. چه؟ بی قانونی، و هرج و مرج در اجرای قانون. مرد فتوژن رو کرد به وکیل جوان و گفت: افلاطون می گوید: فساد مثل آبشار است که از بالا می آید و در جامعه سرازیر می شود و نرم نرم همه جا را تسخیر می کند. و گفت: من هرگز آدم مذهبی نبوده ام و نیستم اما زور زده ام انسان باشم.
شانزده: مرد پت و پهن و خوش رویِ بلژیکی آمد. مردی که در بلژیک کار می کند و هر از چندی به ایران می آید و حتماً به من سر می زند. همان که داستان فیل و مورچه ها را برای من گفت. آمده بود برای خداحافظی. و این که: دوستانم برای من نوشته اند که پارلمان اروپا از شما برای حضور و سخنرانی دعوت کرده. چه کنیم؟ گفتم: این دعوت نامه پیش دوستان شما چه می کند؟ و این که: من ممنوع الروجم و فعلاً هستم دراینجا. مگر این که از طریق پیام تصویری صحبتی شود. مرد فتوژن آمد و دست بر شانه ی مرد بلژیکی نهاد و گفت: من یک پیشنهاد دارم برای بسیج اگر که مقبول افتد. و گفت: در ارتش و بسیج، رده های نظامی از سپاه و لشکر و تیپ و هنگ شروع می شود تا برسد به گروهان و گروه و رسته و دسته. و پیشنهاد داد: چه می شد اگر در بسیج یک رسته درست می کردند به اسم رسته ی اسید پاشان!؟
هفده: یک بانوی عینکیِ سبزپوش که روسری سیاهی به سر داشت آمد و گفت: من برای آمدن به اینجا دل دل می کردم مدتها. نهایتاً امروز وصیتم را کردم و راه افتادم طرف شما. و سخت خوشحال بود که قضایا آنچنان که خود فکر می کرده نیست و آرامشی هست در آنجا. این بانو دکتر بود. می گفت: صلاحیت مرا برای دوره های تخصصی رد کردند و اجازه ندادند من به خارج بروم برای همین دوره ها. ماندم و کار کردم صادقانه. بازنشسته بود. سالها مدرس دانشگاه بوده و به شدت از اوضاع جامعه منقلب. شعر یک نوحه خوان که فیلمش از تلویزیون پخش می شده، به دلش نشسته بود که وی – نوحه خوان – با توصیف اوضاع کوفیان، گویا به توصیف مردم امروز ایران اشاره می کرده است: ای کوفیان بی وفا امروز ماییم و شما، بیزارم از دین شما نفرین به آیین شما.
هجده: یک دانشجوی جوان آمد و با شوق تمام مرا در بغل گرفت. این جوان چه چهره ی خواستنی و ریز نقش و چه چشمانی نافذ داشت. کرد بود. در تهران درس می خواند در مقطع کارشناسی ارشد. به صورت روزمزد کار می کرد تا هزینه ی تحصیلش را در آورد. در سفر به کردستان و در شهر مریوان او را در جمع جوانانی که به دیدنم آمده بودند دیده بودم. چند ساعت مرخصی گرفته بود برای آمدن به آنجا. نوشته ای از من نبود که نخوانده باشد.
نوزده: بانویی ریز نقش که آستین سبز پیراهنش از آستین مانتوش بیرون زده بود با دو بسته بادام زمینی آمد. یکی را به خانم ستوده داد و یکی به من. فرهنگی بود. اصالتاً آستانه ای بود. آستانه ی اشرفیه. سرشار از ادب بود این بانو. و سرشار از گفتنی های ناب انسانی. فرهنگی بود. و بسیار رنج دیده و پایدار ایستاده.
بیست: امروز سیزده آبان و روز دانش آموز است. روزی که یک روز قرار بود به دانش آموزان بیاموزد که چگونه باید باشند. روزی که در کنار روزهای دیگر مصادره گردید و تباه شد و رفت. و اکنون با روز عاشورا مصادف شده. هیچ آیا در این غوغای علم و کتل، کسی از دانش آموز و دانش و خرد و خردمندی سراغ می گیرد؟ بیا و به گنگره ی جهانی و بین المللی شیرخوارگان علی اصغر بنگر. یکی که دبیر این گنگره بوده مصاحبه کرده و گفته: همزمان با ایران، در 230 نقطه ی جهان این همایش برگزار می شود. و حتماً هم با کمک مالیِ ایران که مردمش هیچ اراده ای و اختیاری در اموال شان ندارند. آخوندها بجایشان تصمیم می گیرند و همانها از پول شان بر می دارند. مگر نه این که قرار است فردا سر پل صراط مردم را شفاعت کنند؟
محمد نوری زاد
سیزده آبان نود و سه – تهران
با سلام
نقدي بر كتاب 2 قرن سكوت
————————
در صفحه ي 69 كتاب اين نوشته را مي بينيم
فتح مدائن :تازیان به تیسفون در آمدند …وقتی سعد به تیسفون در آمد مدافعان آن را فروگذاشته بودند و رفته بودند …به یک روایت سه هزار هزار هزار درم در خزانه بود که نیم آن به جای مانده بود.از این رو گنج و خواسته بسیار به دست فاتحان افتاد
—-
حالا حساب و كتاب كنيم ببينيم اين سه هزار هزار هزار درم چه مبلغي است
3000000000=3 ميليارد درم
درم همان درهم است يعني سكه نقره
اگر وزن تقريبي هر درم را چهار گرم بدانیم در دربار یزدگرد میبایست دوازده میلیون کیلو نقره بیابیم ؟!
3000000000×4=12000000000
دوازده ميليارد گرم =دوازده ميليون كيلو نقره
سؤالي كه مطرح مي شود اين است براي ضرب يك سكه در 1400 سال قبل چه زماني نياز است؟
اگر ضرب دو روی هر سکه فقط یک دقیقه !! زمان نیاز داشته باشد ،برای ضرب سه هزار هزار هزار درم باید 5700 سال شبانه روز درم ضرب کرد ؟؟!
السلام علیک یا اخی
قد اجملت و احسنت ! فجزاک الله خیر الجزاء ،دم علی ذلک ،فانه خیر الطرق لخرق اشباک شبهات هی اوهن من بیوتات العنکبوت.
با سلام
عليكم السلام و رحمة الله و بركاته
أحسنت أخي و شكراً جزيلاً لكم
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فر هیخته : آسید مرتضی من توقع نداشتم به این زودی به سر شوق آمده و در جواب فردی به نام عبد الله که دو خط از کتاب دو قرن سکوت را خوانده و اعداد هزار هزار را که یک میلیون میشود با ریاضیات مافوق عادیش به ارقام مافوق تصور برساند که به سخره بگیرد گذشته این مرز وبوم را. من اگر بخواهم دروغ ها ولاف های روحانیت را اثبات کنم که باید یک عمر بر سر آن بگذارم به عنوان نمونه آقای خمینی بار ها میگفت که رژیم شاه شصت هزار نفر را به قتل رسانیده که جناب عماد الدین باقی اثبات نمودند که حد اکثر 1300 یا 1400 نفر در کل وطن اعدام شده اند که همگی دست به اسلحه برده بودند از گزوه های چپ هم بیشر بودند و منافقین به قول شما!. ویا ایشان در کشف الاسرار شان میگویند امریکا هزار سال است که مارا استثمار کرده تا جایی که خود میدانید امریکا دویست سال نیست که تشکیل شده و از این لا طالعات بسیار است . در ضمن چرا در مقام تمجید از عبد الله لغات غامض عربی به کار گرفته اید با لغت فارسی نمیشد ایشان را سپاسگذار باشید که معمای محیر العقولی را حل کرده اند؟ تا بعد!!
مهرداد گرامی
ظاهرا کمی عصبانی شدید!
اول اینکه: شما اگر ایراد فنی به طرز استدلال عبدالله داشتید خوب بود آنرا ذکر میکردید نه هجمه.
دوم اینکه: از ابراز احساسات ناسیونالیستی ،خودداری کنید ،اینجا همه ما ایرانی هستیم ،اگر اختلاف نظر تاریخی و اعتقادی وجود دارد ،در اثناء بحث باید روشن شود.
سوم اینکه: بحث را لطفا سیاسی نکنید ،شما هرچه دوست دارید به جمهوری اسلامی و آقای خمینی ایراد و انتقاد کنید ،ما اینجا بحث از آقای خمینی و کتاب کشف اسرار و عماد الدین باقی نکردیم ،و بنایمان هم این نیست که متعصبانه و کلا از سیاست های گذشته تا حال جمهوری اسلامی دفاع کنیم،از موضوع خارج نشوید و از کوره هم در نروید.
چهارم اینکه :کلمه” لاطالعات” نادرست است ،تعبیر صحیح “لا طائلات” است بمعنی امور بیهوده ،البته این هم یک کلمه عربی است !شما بگویید با اینهمه احساسات ناسیونالیستی غلیظ چرا بجای کلمه “بیهوده” فارسی از این تعبیر قلمبه “لا طائلات” استفاده کردید؟!
پنج اینکه: حالا شما چرا عصبانی شده اید که من برای نمکین کردن گفتگو با یک برادر عرب زبان به زبان او سخن گفته ام؟ این جرم است؟ شما اگر بزبان انگلیسی احاطه داشته باشید و به یک دوست انگلیسی زبان پیامی انگلیسی ارسال کنید ،باید دیگران از پیام شما عصبانی شوند؟!
آقا مهرداد عزیز من شما را منطقی تر از این کامنت میدانستم.
با احترام
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته . جناب آسید مرتضی من ایرانیم و افتخار میکنم که ایرانیم و مدعی فهم زبان عربی هم نیستم که فضل خود را به رخ امثال جناب عالی که عمری دود چراغ فیضیه را خورده اید و خودتان در آخر اعلام کردید که شما و جناب عبد الله عرب زبان هستید!!! من هیچ گاه مدعی احاطه بر علوم فیضیه نبوده ام . آن علوم ارزانی شما قشر روحانی باشد مارا بس است که یک مملکت را به ذلالت کشیدند و به قول عزیزی از 1400سال قبل روحانیت مترصد به چنگ گرفتن قدرت در این مرز وبوم بود که دو باره به چنگ آورد!! حال امثال شما هرچه میخواهید ماله بکشید بر گذشته و بگویید که ایرانیان با آغوش باز اسلام را پذیرفتند ! فرمودید که بحث را سیاسی نکنم . چرا ؟ من و امثال من فقط به خاطر سیاست های نامردانه امثال شما روحانیت که با یک دست قرآن را گرفتید ویا یک دست انواع تذویر وریا ! هروقت به دستان مذور شما ذنگریستیم و آن را نشان دادیم با دست دیگپر یعنی قرآن به دهان ما کوفتید که شما لا دین و دگر اندیش هستید . در پناه شما روحانیون رجاله گانی سر بر داشتند که هستی ما را بسوزانند و خود را به شما وابسته بدانند . من به مصلح هم همین را در مورداسید پاشی گفتم و او گفت که فیضیه از این عمل نگران است و امثال موسوی اردبیلی را مثال زد ولی دریغ از یک اعلامیه ! حال من واقعا نمیدانم قصد واقعی شما از سرک کشیدن به سایت نوریزاد چیست مثلا میخواهید بگویید دگر اندیش هستید؟ مخالف هستید؟ حاشا و کلا ! من اطمیتان دارم امثال جناب عالی که به حرف یک عرب زبان دیگر این طور به وجد می آیید ! اگر در راس که نه در کنار قدرت قرار بگیرید دمار از روزگار مردم در می آورید چون هنوز باور ندارید که ایران را عمر به باد داد و هیچ یک از ائمه (ص) کوچکترین اعتراض نکمردند و خود نیز از این مردم برده گرفتند . میگویید که برده داری رسم آن زمان بود . ولی من میگویم کوروش کبیر در 2500 سال قبل گفت هیچ کس حق برده داری ندارد. من مقاله ای در حد توانم در دست تهیه دارم که قرار بود به شما ارائه دهم . ولی شما هنوز جواب مرا ندادید که گفتم اگر شما به فرض در ژاپن ویا دیگر کشوری به دنیا می آمدید با این هوش سر شار باز هم به دنبال اسلام عزیز می رفتید با اینکه والدینتان مثلا لا دین بودند.؟
جناب آقا مهرداد
من بشما سلام میکنم و برای شما آرزوی موفقیت میکنم ،خدمت شما عرض کنم من اهل رجز خوانی های سیاسی و انگ زدن به دیگران نیستم،شما اگر بحثی علمی تاریخی فلسفی و از این قبیل دارید مطرح کنید اما بصورت مستند نه با ارجاع به کتب دیگران اما اگر میخواهید با یک کاسه کردن روحانیت حاکم وغیر حاکم به رجز خوانی بپردازید هرچه میخواهید بگویید من بدنبال اینگونه گفتارها یا دفاع مطلق از هر آنچه در این نظام اتفاق افتاده نیستم اما بشما میگویم اگر شما اهل مبارزات سیاسی هم هستید اینگونه فعالیتها هم باید منطق داشته باشد و روی چهار چوبه صحیح ،نه تندروی و اشتلم پرانی و تهمت و فحش به دیگران.
ظاهرا بحث و گفتگو با شما بیفائده است ،چون هرچه پیشتر میرویم ،لحن گفتار شما عصبی تر و تندتر میشود ،شما البته منویات سیاسی دارید و به همه چیز و همه کس بدبین ،هرچه من می خواهم با شما آرامتر و منطق تر سخن گویم ،شما صدای خود را بالاتر می برید ،چیزهایی را وارد گفتگو میکنید که اصلا موضوع بحث ما نبوده است.
دوست عزیز ،البته جناب عبدالله یک عرب ایرانی است اما من نه عربم و نه زبانم عربی است ،نمیدانم چه گناهی است اگر کسی زبان عربی یا انگلیسی یا هر زبان رایج دنیا را فرا بگیرد و با آن مثلا با صاحب لسانی سخن بگوید ،سن و سال شما را نمیدانم ،من فردی پنجاه ساله ام و حدس من این است که شما نیز ،این منطقی نیست که شما کسی را بتوهم دشمن خود فرض کرده و هرچه میخواهید بگویید ،من البته طلبه ام و پژوهشگرم و سی سال است روی علاقه شخصی در دین و مبانی و مقدمات آن درس و بحث و مطالعه داشته ام ،شما گرامی ابتدا طرف خود رابشناس پس از آن هرچه به نیش قلم آمد بنویس ،یک نظری کن به این نوشته ات ،چقدر بمن توهین کرده ای ،این والله بر شما قبیح است،همینطور “تزویر” و الفاظ دیگر را ردیف کرده ای ،عزیز،من کی با شما اینگونه توهین آمیز سخن گفته ام که بر من می تازی؟ گناه من آیا بحث و پرسش و پاسخ و گفتگوست؟
من قبلا گفته ام هیچگاه در قدرت و حکومت نبوده و نیستم و علاقه هم ندارم که باشم ،شما آیا برای یک همنوعت گناه میدانی و این حق را قائل نیستی که بر اساس عقل و فهم و تحقیق خود به دینی گرایش داشته باشد یا در آن تحقیق کند؟ آیا بصرف اینکه شما اسلام را قبول نداری باید ،دیانت دیگران را مورد طعن قرار دهی؟ این چه سخنی است که اگر در ژاپن بودم چنین و چنان ،شما خوشایندت است که کسی متقابل شخصیت شما و گرایشات شما را مورد طعن قرار داده بشما بگوید شما چه؟ اگر در ایران نبودی ،و در فلان جای دور افریقا یا آسیا بودی چه بودی؟
از من پرسیده ای ،چرا به این سایت سرک می کشم،این تعبیر آیا تعبیر مودبانه است؟ خوب شما چرا در این سایت حضور دارید؟ شما لا اقل اگر به دین نیز معتقد نیستید ،حداقل های اخلاق انسانی را رعایت کنید؟ ما آیا باید بصرف اینکه کسی مخالف عقیذتی ما بود او را منکوب و لجن مال کنیم؟
شما بلحن خود با من یک مروری بکنید ،با سلام و احترام و غیره شروع میکردید ،الان که اندکی بحث و پرسش و پاسخ پیش آمده اینگونه از کوره بدر رفته و هرچه می خواهی می گویی،به شما چه ارتباطی دارد که من چرا اینجا حضور دارم ،شما اگر اهل گفتگوی مودبانه هستید خوب گفتگو کنیم ،اگر نیستید و از کوره بدر می روید ،بسیار خوب فعالیت سیاسی خود را ادامه دهید ،من تاکنون دیده ای به یکی از مطالب و نوشته های سیاسی شما وارد شوم و به آن ایراد گیرم؟ پس بحث من بحث سیاسی نیست ،البته اگر کسی گفتگوی مودبانه سیاسی هم کند من گفتگو می کنم ،اما گفتگو غیر از طعنه زدن و دشمن خونی یکدیگر شدن است.
اینجا یک سایت آزاد است ،نه شما اینجا بواسطه نوع اظهار نظرهایت حق ویژه ای داری و نه من حق ویژه دارم ،شما البته تازه واردید ،و چون به روحانیت حاکم بر قدرت ایراد و انتقاد دارید ،گمان باطل دارید که باید به همه روحانیون باید توهین کرد یا بدگمان بود.
شما می خواهی بتور کن یا نکن ،ولی بوالله (اگر که خدا را قبول داری) من از سال 88 فقط این سایت و نوشته های صاحب آنرا روی کنجکاوی و تفنن می دیدم ،و اصلا باور کن یک کامنت را هم نمی دیدم ،مثل سایت های خبری و سیاسی و علمی دیگر ،تا اینکه جناب نوریزاد مطلبی در مورد فردی بنام “پورشجری” نوشتند (این صفحه را شما سرچ کن پیدا کن) و اینکه او دستگیر شده و چه و چه ،من به وبلاگ آن آقا رفتم دیدم مطالب اهانت آمیزی در مورد دین اسلام در نوشته های او بود ،چون به نحوه دفاع آقای نوریزاد از او انتقاد داشتم مطلب توهین آمیز او را در کامنتی کپی کردم و به آقای نوریزاد گفتم این شخص مطابق قوانین کشور ،جرم مرتکب شده است ،از اینجا بحث من با خود آقای نوریزاد و برخی از دوستان کامنت گذار شروع شد ،آنوقت شما اینجا حضور نداشتید ،این شاید مربوط به یک سال و نیم پیش است ،سوالات و بحثها همینطور تاکنون ادامه داشته است ،من یک محقق و پژوهشگر دینی هستم و کاری مستقل هم دارم ،حال در مواقع فراغت در منزل مطالب آقای نوریزاد را می بینم و بحث ها هم که بوده؟ شما آیا ولی و قیم افراد این سایت هستی که بحث سرک کشیدن را مطرح میکنید؟ یا وکالتی از صاحب این سایت داری که از بودن من چون و چرا کنی؟ این چه بخلی است؟ شما که بتازگی اینجا پیدا شده ای و مطالب تند و تحریک آمیزی هم می نویسی ،من تاکنون از شما سوال کرده ام که چرا اینجا سرک می کشی که شما اینرا مطرح می کنی؟
دوست محترم! من اصلا مایل نبودم که بحث به اینگونه مطالب حاشیه ای کشانده شود ،اما بشما می گویم ،شما اگر اهل سیاست و مبارزه سیاسی هم هستید ،راه مبارزه سیاسی روشنگری و سخن بحق گفتن و حرمت دیگران را پاس داشتن است ،ظاهرا شما بناست که از هرکس و هرچیزی ناراحتی داری کاسه و کوزه آنرا سر ما خالی کنی؟
اینرا بگویم برخلاف تصور شما من اصراری هم بر ماندن در این سایت ندارم ،نه از باب اینکه از امثال شما واهمه ای داشته باشم ،یا از حکومت جمهوری اسلامی یا هرکس دیگر ،بل از این باب که نوشتن و مطالعه به این روش ،اضافه بر کار پژوهشی که بعنوان شغل دارم ،مخل سلامت و استراحت من است ،زیرا اینها همه در منزل و اوقات استراحت من است ،اما چون علاقه به اینگونه بحث های مربوط به حوزه کاری و تحصیلات حوزوی دارم تاکنون ادامه داده ام ،البته در مواردی هم بجهت خستگی و کسالت تصمیم به عدم ادامه گرفتم ،اما بهرحال روی لطف و محبتی که خود جناب نوریزاد ابراز داشتند ،باز ادامه دادم.
حال در پایان میگویم ،اگر شما احساس می کنی من جای شما را تنگ کرده ام ،بگو من بروم ،اما شما بگو آیا آن آزادی طلبی و دمکراسی و پیشرفتی که منادی آن هستی ،اقتضاء دارد که تا به مخالف عقیدتی رسیدی بر ائ بتازی و هرچه بقلمت آمد نثار او کنی؟ آیا شما فقط ایرانی هستی؟
آیا شما فقط منتقد نحوه اداره جامعه هستی؟ واقعا نمی توانی باور کنی کسی هم باشد که روحانی باشد ،و به دین خود باور داشته باشد ،و با مظالم و کجرویها مخالف باشد ،و خود را آلوده به قدرت هم نکرده باشد؟
فقط در پایان میگویم که اندکی در خلوت خویش بیندیش که اینگونه انحصار طلبی و خود حق پنداری و سوء ظن به هرکسی که اندکی با شما زوایه فکری دارد،باید منتهی شود به اینگونه تعبیرات زشت که بر قلم میاوری؟
آقای مرتضی و آقای عبدالله ,
خجالت بکشید و شرم کنید …
این شد سلام و احوالپرسی شما ؟
آیا اینجا یک سایت عربی هست ؟
آیا شما عرب و یا عرب زاده هستید ؟
آیا این کار شما توهین به زبان رسمی و توهین به دیگر کاربران نیست ؟
آیا شما واقعا ایرانی هستید ؟
آیا دو ایرانی اینچنین باهم حال و احوال میکنند ؟
شما که باهم اینگونه سخن میگویید و تا مغز استخوان شما هم عرب شده و هست , پس چطور بخودتان اجازه میدهید در یک سایتی که به زبان فارسی و برای ایرانیان هست خودتان را ایرانی جا بزنید و در مورد ایران و ایرانیان اظهار نظر کنید ؟
اگر دو نفر اینجا به زبان و خط چینی یا ژاپنی با هم اختلاط کنند واکنش شما چه خواهد بود ؟
آیا تعجب نمیکنید ؟ یا آنرا خودنمائی و یا تمسخر فرض نمیکنید ؟
من از شما خواهش میکنم که از این پس سعی کنید که با زبان فارسی سخن بگوئید و بنویسید و حرمت زبان و خط رسمی کشور و این وبسایت را نگهدارید و به آن و کاربرانش احترام بگذارید .//
جناب مهندس،
اولا که همهٔ درهما که ۱ درهمی نمیتونه باشه، ثانیا در زمانی که بشه کرهٔ ماه به دو قسمت کرد و هر قسمتو توی یک دست جا داد، ضرب این درهما که کاری نداره یا اخی.
اقای محترم خیلی مشکله وحتی غیرممکن دریک کتاب تاریخی همه مطالب درست وحقیقی ازاب دربیاد.ومنطقی وعقلانی ترین رفتاراین است که رخدادها را با عقل ومقتضیات زمان سنجیده ودربارش فکر کرد.البت این امور را درعلم تاریخ از طرق نقدمتون اثبات میکنن که فلان ادعا میتوانددرست باشدیاخیر.
موضوع دیگراحتمالا نظرنویسنده اصلی براین بوده که وجوهات خیلی زیادی وجود داشته وکلمه سه هزازهزارهزاردرهم یعنی خیلی زیادنسبت به اون چیزی که بطورطبیعی اینها دیده بودند.دراصطلاحات عامیانه وروزانه هم ازاین قبیل اصطلاحات زیادبکارمیرود.
آقا عباس کلیت حرف شما درست است در باره نقد متون تاریخی،اما شما این اشتباه تعبیر از کثرت را در کامنت دیگری هم کرده بودید که تذکر دادم ،اینجا این ماله کشی درست نیست زیرا ،وقتی در مقام بیان آماری تاریخی یک مطلب هستند ،الفاظی که بکار می برند الفاظ با توجه است ،اگر انکه مورد نظر شماست بود ،باید مثلا بگویند درهم های زیادی بغنیمت گرفته شد،نه این تعبیر که:” به روایتی سه هزار هزار هزار درهم” ،که حاکی از ضرب کردن این اعداد در یکدیگر است ،شما ظاهرا به زبان عربی آشنا نیستید ،این تعبیر الف الف الف درهم که مثلا در عربی میگویند ،الف یعنی هزار ،این یعنی هزار در هزار در هزار،و در فارسی هم این تعبیر میشود ،بهرحال حرف شما درست که باید منبع اصلی کتاب دو قرن سکوت را در این تعبیر بررسی کرد ،اما شما به این قرینه هم توجه کن که نمیشود خزانه شهر “تیسفون” آنروز با آن عظمت مثلا “سه هزار درهم” بوده باشد،آن عقلانیتی که شما در نقد متون تاریخی از آن سخن میگویید ،یکی تکیه به همین قرائن حالیه و مقامیه تاریخی است.
اما آن تعبیر “اولا که همهٔ درهما که ۱ درهمی نمیتونه باشه” که در کامنت کامنت گذار محترم rayban بود را من معنایش را نفهمیدم ،شما فهمیدید مراد ایشان چی بود؟
خیر منم نفهمیدم منظورشون چی بود.
اقا مرتضی من بااینکه با ادیان میانه خوبی ندارم اما ازنوشتهها واطلاعات شما بااینکه جانبدارانه است استفاده میکنم.وارزوی توفیق وموفقیت برایتان دارم.وبا خودم ودیگران نیز گفته ونوشته ام کاش همه دینداران افکار وکردارشماراداشتند.
اعلب دربررسی نسخ خطی درباره رخدادهای تاریخی این مهم بدست میادکه چون نسخ دست نویسی میشده هرکاتبی بنابر اعتقادات خودوبرخی دلایل دیگر ازجمله مخدوش بودن نسخه-کاربردزبان متفاوت هرمنطقه-قصدوغرض کاتب و…چیزهایی ازخودبه نسخه اضافه یاازان کم میکرده.برخی اشتباهات هم سهوی بوده و…کم پیش میادیک نسخه خطی وحاوی سندتاریخی یک دست ویک پارچه باشه واینگونه اشتباهان درنسخ فراوان است.واین نتیجه بدست میادکه دراین موردخاص منظورهمان درهم وثروت خیلی خیلی زیادی بوده.عزت زیاد.
جناب عبدالله برای من ایرانی چند نکته تاریخی مسلم است 1-تمدن ایرانی قبل از حمله اعراب بسیار محکم و در زمان خود پیشرفته بوده است.داشتن سازمان نظامی قوی و سلسله مراتب و نیز سامانه مالیاتی و پستی مرتب البته مورد اختلاف هیچ کس نیست.2-اعراب مردمانی خراج گزار یمن که انان نیز خراج ده به ایرانیان بودند بدون مزیتی برای ایرانیان بودند تا مستقیما مورد توجه امپراطوری ایران واقع شوند.3-وضع اجتماعی عرب در قبل از اسلام نیاز به توضیح چندانی ندارد در کتابهای مفصله از جمله الواقدی و نیز نهج البلاغه به میزان بدویت این جامعه بی فرهنگ و عشیرهای پرداخته شده.4-چنین مردمانی در برخورد با ثروت بیکران گرد امده در امپراطوری و نیز کتابخانه ها همان کردند که میبینیم .اساسا مگر تربیت ادم فرهنگی امری ده بیست ساله است که ناگهان از عرب بدوی فرشته بسازد یا صاحب کمال و قضل.ایا میتوان باور کرد که یک تمدن چند صد ساله هیچ از فلسفه و طب و مدیریت نداشته جز اینکه بدست همینها در جندی شاپور نابود شده. در مثل مناقشه نیست خر چه داند قدر گوهری.5-در قرن بیست و یکم ببینید فرزندان خلف اینان زیر نگاه دوربینها چه میکنند حال مقایسه کنید هزارو چهار صد سال قبل نه نظارت ونه فرهنگ احترام به حقوق بشر با ملتهای مغلوب چه میکردند.اصطلاح موالی و عجم و تعارف اسب به متصرفان عرب و اجاره داری برده و امکان واگذاری منفعت برده که بضع وی نیز میتواند باشد برای جنابان اشنا به زبان عرب و کتب فقه هنوز هم قابل رجوع است.6-موضوع قیامهای ایرانیان و مقاومت مناطق مختلف ایران در مقابل دین جدید امری قابل انکار نیست.7-توقف و عقب ماندگی ایران پس از سلطه اعراب بر ایران امری واضح است خدمت کردن و جزیه ومالیات پرداختن به دربار عباسی اگر صرف متصرفات ایرانی میشد البته شاید تاریخ ایران امروز بگونه ای دیگر بود.8-اینکه یک امپراطوری بدست تمدنی عقب مانده تر از پای در اید و اجداد مان به اسارت و فروش و واگذاری منفعت !بروند افتخاری تاریخی برای هیچیک از ساکنان ایران ندارد.بل مایه شرمساری است.حال اخی البته برای شما شاید افتخار باشد بعنوان فرزند فاتحان ولی برای من ننگ تاریخی است. گمان ندارم هیچ ملت شرافتمند مغلوبی به آن افتخار کند نگاه کنید به تلاش اسکاتلند و ایرلند و نیز تکان تاریخی اندلس در بیرون کردن متجاوزان از خاک اسپانیا.8-اینها واقعیت تاریخی برای من هستند نه نژاد پرستم ونه قضاوت اخلاقی میکنم.در خصوص کشف علمی که دو نفر به زبان عرب به هم بخ بخ میگویند هم بقول آن بره ای که یکبار از جوب پرید و بز گفت دیدم دیدم برادر هزار سال است از هزار رکعت نماز در یک روز فلان مقدس و خدمات متقابل ایران و عرب هرچه خواستید گفتید کسی متعرضتان نشد.
آقای عبدالله ,
بسیار متاسفم که نمیدانید تمام شرح این وقایع و فتح و فتوحات اسلام و آمار غنیمت ها و اعداد و ارقام مربوط به تاریخ نگاران عرب و تازی میباشد و اگر مرحوم زرین کوب نیز چیزی را نوشته حتما به ماخذ و منبع آن نیز اشاره کرده( و در واقع جهالت و بیسوادی مورخان عرب را نشان داده !) پس بهتر است بروید ببینید کدام فلان ابن فلان بن فلان چنین مهملی را گفته و یقه او را بگیرید و بقیه نقره ها را از او طلب کنید.
و بهتر است که این نقد ها را به همان کسانی که مدعی بودند چند صد شتر مسکوکات به مدینه برده شد و تا چندین روز مشغول تقسیم کردن آن بودند بکنید و این ایرادها را از آنها بگیرید !
برای روشن شدن و راهنمائی , شما را به دیدن و خواندن ارقام و اعداد ذکر شده امام راحل تان خمینی در کتاب کشف الاسرارش دعوت میکنم که هم کمی بخندید و تفریح کنید و هم از سواد و معلومات رهبر کبیرتان آگاه شوید و هم ببینید که آن اشخاص و مورخان با همین سواد و فهم و شعور تا همین بیست سال پیش هم زنده بودند رهبر یک ملت شدند وامثال شما از او یک قدیس با گنبد طلائی ساختند , برو جانم , برو بخوان تا بفهمی ….
سلام آقای نوری زاد عزیز وگرامی،
اسید پاشی، جنایتی هولناک و بس خبیث که فراموش شدنی نیست!
مثل اینکه جنایتکاران سناریوئی برای ماست مالی کردن جنایت خبیث و وحشتناک اسید پاشی تکمیل کرده و یک بد بخت بیگناهی (اقلا دراین مورد) را پیدا کرده یا میکنند که تمام اسید پاشی های اصفهان را به او بقبولانند وقبل از اینکه بگه من اصلا نمیدانم اسید چیست اعدامش کنند!
نظر به آنچه که در اسید پاشی ها گذشت واتفاقات بعدش واظهارات مقامات دولتی وحکومتی به سادگی میتوان دید که آقایان مشغول سناریو نویسی بودند و حال به تکمیل آن نزدیک میشوند.
سوال این است: کدام حکومتی با مردمانش به خاطر تظاهرات علیه اسید پاشی و منتشر کردن عکس درباره این جنایت هولناک برخورد امنیتی میکند وآنان را مورد ضرب و شتم وبازداشت و زندان قرار میدهد به غیر از حکومتی که با اسید پاشان همدست است؟؟
خبری از سایت “رادیو فردا”
– – – – – – – – – – – – – — – – – – –
عضو هیات اعزامی مجلس به اصفهان: اسیدپاش به راحتی دستگیر میشود
یک عضو هیات اعزامی کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس ایران به اصفهان با اشاره به «تحقیقات» این هیات گفت که «بر اساس برداشت اولیه» عامل اسیدپاشیها دراین شهر «تنها یک نفر» بوده است و وی به زودی و راحت دستگیر میشود.
عوض حیدرپور روز چهارشنبه ۱۴ آبان در گفتوگو با خبرگزاری خانه ملت، وابسته به مجلس شورای اسلامی، گفت: «طبق تحقیقات به عمل آمده دو فرضیه درباره عامل حادثه اسیدپاشی مطرح شده، نخست اینکه این فرد یک بیمار روانی بوده و یا اینکه فرد اسیدپاش با هوشیاری و علم به جرم این اقدامات را انجام داده است».
وی افزود: «بر اساس برداشت اولیه عامل بروز این حادثه تنها یک نفر بوده و ادعای سازمانیافته بودن این حوادث اشتباه است».
با وجود عدم بازداشت عامل یا عوامل اسیدپاشی در اصفهان، برخی مقامات جمهوری اسلامی در هفتههای گذشته با قاطعیت فرضیه سازماندهی بودن اسیدپاشیهای اصفهان را رد و تاکید کردهاند که این اقدامات توسط «یک نفر» انجام شده است.
محمدحسن ابوترابی فرد، نایب رییس مجلس ایران، روز ۱۰ آبان گفته بود: «بررسیها نشان میدهد اسیدپاشی در اصفهان یک اقدام سازمانیافته تیمی نبوده و از سوی فردی که ضدیت و معاندت با نظام اسلامی و ارزشهای اسلامی داشته، انجام گرفته است».
حسین ذوالفقاری، معاون امنیتی و انتظامی وزیر کشور، نیز ۳۰ مهر گفته بود که اسیدپاشیهای اصفهان توسط «یک نفر» انجام شده است و به «هیچ عنوان» سازمان یافته و گروهی «نبوده» است.
سخنان مقامات جمهوری اسلامی در حالی بیان شده است که ناصر جورکش، پدر سهیلا جورکش، از «قربانیان» اسیدپاشیهای اصفهان، در گفتوگو با هفتهنامه تماشاگران که سوم آبان منتشر شد، با اشاره به دو حادثه اسیدپاشی گفته است که اسیدپاشان دو موتور سوار بودهاند و یک پیکان سفیدرنگ نیز «به نوعی حالت مراقبت» از آنان را بر عهده داشته است.
عوض حیدرپور در ادامه سخنان خود تصریح کرد: «خوشبختانه سرنخهای بسیار خوبی از سوی دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی به دست آمده و برداشت ما از این مدارک و شواهد این است که فرد خاطی به زودی و به راحتی دستگیر شود».
به گفته آقای حیدرپور، گزارش هیات اعزامی کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس ایران به اصفهان در نشست روز یکشنبه ۱۸ آبان این کمیسیون قرائت میشود.
نماینده شهرضا در مجلس همچنین گفت که فضای عمومی شهر اصفهان به حالت «عادی خود بازگشته است».
حسین طلا، نماینده تهران در مجلس، نیز روز چهارشنبه تاکید کرد هیچ کدام از اسیدپاشیهای اصفهان مربوط به «امر به معروف و نهی از منکر نبوده و به مسائل عشقی، کاری و شخصی افراد بر میگردد».
وی مرتبط دانستن اسیدپاشیهای اصفهان با «امر به معروف و نهی از منکر» را «زمینه سازی برای انتخابات آینده مجلس» دانست.
– – – – – – – – – – – – –
کل این خبر را میتوانید درمنبع آن در لینک زیر بخوانید.
http://www.radiofarda.com/content/f4_iran_parliament_acid_attack_one_person/26675953.html
۲۵ سال پیش در این روز ها، پس از ۴۰ سال جدایی دو بخش المان مرز گشوده شده ودیوار فرو افتاد. به مدت ۴۰ سال دولت سوسیالیستی المان شرقی به رسم دیکتاتوری های کمونیستی اعمال و تصمیمات خود را به نام مردم وخلق توجیه میکردند ودر واقع منافع حزبی رهبران واعضا ی خود را تامین می کردند ( مانند حکومتگران ما و به نام ملت ). پلیس مخفی اشتازی آلمان شرقی همان بلاهایی که اطلاعات و سربازان گمنام بر سر مخالفان عقیدتی و دیگراندیشلن ما روا میدارند،می آوردند. شعاراصلی که ماه ها و هفته های پیش از گشوده شدن دیوار در گردهمایی های اعتراضی سر داده می شد ، این بود: *ما همان مردم هستیم *(کنایه به حاکمان حکومت سوسیالیستی و این که زمان شما سر شده و حال نوبت شماست که خواست ما را که همیشه شعارتان بود٫پاسخ دهید). به امید روزی که در سرزمین ما با همین آرامش انتقال قدرت به اکثریت رخ بدهد و سال چهلم چه نزدیک است به مدت رنج و زجر ما از این ایدیولوژی اسلامی شرق زده
۲۵ سال پیش در این روز ها، پس از ۴۰ سال جدایی دو بخش المان مرز گشوده شده ودیوار فرو افتاد. به مدت ۴۰ سال دولت سوسیالیستی المان شرقی به رسم دیکتاتوری های کمونیستی اعمال و تصمیمات خود را به نام مردم وخلق توجیه میکردند ودر واقع منافع حزبی رهبران واعضا ی خود را تامین می کردند ( مانند حکومتگران ما و به نام ملت ). پلیس مخفی اشتازی آلمان شرقی همان بلاهایی که اطلاعات و سربازان گمنام بر سر مخالفان عقیدتی و دیگراندیشلن ما روا میدارند،می آوردند. شعاراصلی که ماه ها و هفته های پیش از گشوده شدن دیوار در گردهمایی های اعتراضی سر داده می شد ، این بود: *ما همان مردم هستیم *(کنایه به حاکمان حکومت سوسیالیستی و این که زمان شما سر شده و حال نوبت شماست که خواست ما را که همیشه شعارتان بود٫پاسخ دهید). به امید روزی که در سرزمین ما با همین آرامش انتقال قدرت به اکثریت رخ بدهد
چرا و به فرمان چه کسانی هويت اسيدپاشان پنهان میماند؟
– آماری در دست نيست، اما شواهد و قرائن زيادی گواه بر آن اند که افکار عمومی ايرانيان در مساله جنايات اسيدپاشی های اصفهان، مردسالاری دينی جمهوری اسلامی را مسوول می داند.
– سرنوشت پرونده های جناياتی همچون قتل های کرمان، قتل های زنجيره ای نويسندگان و روشنفکران، جنايات ۱۸ تير ۷۸، ترور حجاريان توسط سعيد عسکر، قتل های کهريزک و غيره هر ناظر بيطرفی را به اين نتيجه می رساند که دستگاه قضايی و پليسی ايران خود به اين گونه جنايات آلوده اند و صلاحيت و توانايی کشف حقيقت را ندارند.
– احساس عمومی آن است که پليس و دستگاه قضايی ايران همچون گذشته مخالف روشن شدن حقايق ومعرفی مجريان و آمران اين جنايات است. به عبارت ديگر حکومت و نهادهای انتظامی و قضايی آن نه همراه با قربانيان که همدست جنايتکاران هستند.
– نهادهای ذيربط و رهبر جمهوری اسلامی کاملا نسبت به قضاوت افکار عمومی ايرانيان آگاهی دارند و اگر به سود خود می دانستند، می توانستند راه را بر حقيقت جويی نهادهای مدنی و روزنامه نگاران و روزنامه های مستقل و اصلاح طلب نبندند و با کمک به کشف حقايق و معرفی و مجازات مجرمان اين جنايات به خواست مردم پاسخ مثبت دهند و با افکار عمومی آشتی کنند.
– سئوال اين است که چرا آنها اين کار را نمی کنند، بلکه برعکس عمل می کنند؟ يعنی معترضان به اسيدپاشی و روزنامه نگاران حقيقت جو را زير فشار و تهديد قرار می دهند، اما جنايتکاران از مصونيت آهنين برخوردارند. يادداشت زير پاسخی به اين پرسش است.
همه ی ايدئولوژی ها برای گسترش قلمرو نفوذ و تحکيم سلطه خود به دو گانه ی نماد و الگوی خاص خود نياز دارند. همه ی حکومت های ايدئولوژيک برای بقای خود احترام و التزام به نمادها و الگوهای خود را به مردم زير سلطه خويش تحميل می کنند. زمامداران خودکامه موقعيت و نفوذ خود را با ترازوی همين نمادها و الگوها اندازه می گيرند.آنگاه که شهروندان اين نشانه های استبداد را به چالش می کشند، متوليان ايدئولوژی حاکم و زمامداران خود کامه احساس ناامنی می کنند.
حجاب اسلامی نماد ايدئولوژی جمهوری اسلامی و زن محجبه که نمونه اصيل آن به زعم فقهای شيعه فاطمه دختر پيامبر اسلام است، الگوی شاخص آن است. پس حجاب زن برای استبداد دينی ايران هم نماد است و هم الگو.
هيچ يک از ديگر نمادها و الگوها و نيز مناسک مذهبی از پرچم جمهوری اسلامی گرفته تا تجمع های نماز جمعه، مراسم و اعياد مذهبی، روضه خوانی و غيره برای نشان دادن سلطه فرهنگ و ايدئولوژی حاکم با حجاب قابل قياس نيستند.
اين که رهبر جمهوری اسلامی و نيروهای تحت امر او به مساله “بدحجابی” بسيار بيش از پديده هايی چون رانت خواری، دزدی های ميلياردی و فقر و بيکاری روز افزون جامعه ايران حساسيت نشان می دهند به اين دليل است که فساد و فقر، ايدئولوژی رسمی را به چالش نمی کشند. اما “بدحجابی” و يا بی حجابی چالش آشکار با ارزشهای جمهوری اسلامی به شمار می رود. به عبارت ديگر استبداد دينی از جانب فقر، رانت خواری و فساد فراگير موجوديت و حيات خود را در خطر نابودی نمی بيند، اما از جانب بدحجابی زنان احساس عدم امنيت می کند. رعايت حجاب و ترجيحا “حجاب برتر” وجه عمده ی فرهنگ جمهوری اسلامی است. حتی برای توريستها و هيات های ديپلماتيک خارجی در ايران نيز رعايت حجاب اجباری است.
صنعت توريسم ايران با ظرفيت ميلياردها دلار درآمد سالانه يکی از قربانيان اين نماد ايدئولوژيک جمهوری اسلامی است.
تمام فکر و ذکر امامان جمعه و نمايندگان مجلس در مساله امر به معروف و نهی از منکر به موضوع مبارزه با بدحجابی و تبليغ حجاب و “حجاب برتر” منتهی می شود. آنها هرگز مقوله امر به معروف و نهی از منکر را برای مبارزه با دزدی، رانت خواری و فساد فراگير نخواسته اند. اتفاقا در اين عرصه با رسانه ها و روزنامه نگارانی که پايشان از گليم شان درازتر می کنند و در “کش دادن” پرونده ی اين گونه رسوايی ها اصرار کنند، برخورد می شود. رهبر جمهوری اسلامی و سخنگويان تحت امر وی وقتی صحبت از خطر مظاهر و “تهاجم فرهنگی” غرب می کنند بيش از هر چيز نگران خطری هستند که از جانب نسل جوان زن ايرانی احساس می کنند. آن چه بينان استبداد مذهبی را به چالش می کشد گرايش به برابری زن و مرد است که موتور پويا و سنگ زير بنای حقوق بشر و دموکراسی است. اين گرايش در جامعه امروزی ايران روزبه روز نيرومندتر می شود. بی اعتقادی و بی اعتنايی نسل جوان زن ايرانی به حجاب اسلامی به گوهر از همين مطالبه برابری طلبانه و رهايی خواهانه زنان منشاء می گيرد. و در نقطه مقابل آن اصرار رژيم به مقابله با “بدحجابی” و بالاگرفتن فشار و تهديد عليه زنان “بدحجاب”، نخستين سد و سنگر استبداد برای مقابله با گسترش و نفوذ فرهنگ دموکراسی خواهی ايرانيان است که از دل جامعه ايران می جوشد و برخلاف ادعای رهبر جمهوری اسلامی و ايادی او به هيچ وجه وارداتی نيست.
از زمانی که جمهوری اسلامی دسته های اراذل و اوباش برای برقراری حجاب به خيابانها گسيل کرد و با شعارهای بی شرمانه ای همچون “يا روسری يا توسری” و توسل به خراشاندن چهره زنان با تيغ و يا پونز چسباندن به پيشانی آنان حجاب اجباری را به زور برقرار کرد تا به امروز که ۳۵ سال از آن می گذرد، همواره مساله حجاب و موضوع پوشش و پوشاک برجسته ترين وجه مبارزه مستمر و روزمره زنان عليه ارزشهای تحميلی استبداد مذهبی بوده است. در اين ۳۵ سال همه ی تلاشهای سرکوبگرانه و تبليغات گسترده متوليان ايدئولوژی رسمی در نهادينه کردن امر حجاب اسلامی به عنوان يک باور و يا يک عنصر ارزشی نسل جوان با شکست مواجهه شده است. چنان که امروز بی اغراق اکثريت قاطع شهروندان ايران، بويژه جوانان که بيشترينه جمعيت ايران را تشکيل می دهند، از حجاب اجباری رويگردانند. و به روشهای مختلف از جمله انتخاب نوع پوشش و پوشاکی که از نگاه حاکميت “بدحجابی” خوانده می شود، علاقه به آزادی پوشش و مخالفت خود را به حجاب اجباری به نمايش می گذارند.
اسيدپاشی به چهره زن اعتراف صريح به ورشکستگی سياست حجاب اجباری است. افراطيون جمهوری اسلامی در برخورد با مساله حجاب زن تفاوت چندانی با داعشی ها و طالبانی ها ندارند. تفاوت اما در اين است که جامعه ايران به لحاظ سطح فرهنگی و آگاهيهای سياسی از افغانستان و جوامع فعلا تحت سلطه داعش پيشرفته تر است. اگر چنين نبود امروز “حجاب برتر” چهره ی همه زنان ايرانی را در سياهی خود پوشانده بود و چه بسا زنان را در پستوهای تاريکِ خانه های مرد سالار زندانی کرده بود. هدفی که تحقق آن آرزوی افراطيون جمهوری اسلامی است.
در اين که گفتمان خشن و سرشار از تهديد و ارعاب رسانه ها و بلندگوهای استبداد مذهبی منشاء و مسبب مستقيم جنايات هولناک اصفهان است ترديدی نيست. در اين هم ترديدی نيست که فقهای حاکم و اکثريت نمايندگان مجلس اسلامی در اين فاجعه جانب جنايتکاران را می گيرند و نه قربانيان. همين که محسنی اژه ای به عنوان نماينده تام الاختيار قوه قضائيه برای پيگيری پرونده ی اسيدپاشی های اصفهان تعيين شده به تنهايی کافی است که بگوئيم قصد حاکميت جلوگيری از روشن شدن حقيقت و پنهان کردن مسووليت محافل معروف به “خودسر” در اين جنايات است.
سخنگوی قوه قضائيه پيشاپيش و بدون آن که خود را نيازمند سند و مدرکی بداند مدعی شده که اولا هدف اسيد پاشی ها، زنان “بدحجاب” نبوده و ثانيا آن که اين اقدامات نه امری سازمانيافته که احتمالا کار يک نفر بوده است!
حکومتی که بسياری از منويات و اهداف خود را با توسل به لباس شخصی ها و مزدوران بی هويت و به اصطلاح “خودسر” عملی می کند، محال است حاضر شود با نورافشانی بر تاريکخانه های توليد ترور و ارعاب به ريشه خود تيشه زند.
پيشتر نوشته ام و دوباره تکرار می کنم که اگر خامنه ای مخالف اين گونه جنايات بود، می توانست با صراحت و قاطعيت مخالفت خود را اعلام کند و بساط اين محافل را جمع کند. اما او هرگز چنين نخواهد کرد. اگر تظاهرات و اعتراضات مدنی عليه جنايات اصفهان بالا بگيرد حداکثر کاری که خامنه ای می کند آن است که بگويد ما نبوديم موساد بود که اين جنايات را مرتکب شد. دروغ کهنه ای که کسی را نمی فريبد. يادمان هست که درماجرای قتل فجيع پروانه و داريوش فروهر پيش از آنکه مسووليت مستقيم وزارت اطلاعات افشاء شود خامنه ای اين جنايات را به دستگاههای جاسوسی دشمن منتسب کرد. و نهايتا نيز با قربانی کردن سعيد امامی از علنی شدن هويت آمران اين جنايات جلوگيری کردند.
بزرگترين کارخاتمی در جريان قتل های زنجيره ای افشای دست وزارت اطلاعات در اين جنايات بود. هرچند که پرونده قتل های زنجيره ای تا به آخر پيگيری نشد. روحانی اما در مساله جنايات زنجيره ای اصفهان که به هيچ وجه کم اهميت تر از قتل های زنجيره ای نيست تاکنون هيچ اقدام موثری نکرده است.
نتيجه آنکه روسای قوه قضائيه، فرماندهان اصلی سپاه و بسيج، امامان جمعه، آيات عظام درباری، تندروهای مجلس، بيت رهبری و شخص رهبر در مساله اسيدپاشی ها قلبا با جنايتکارانند و هرگز حاضر نيستند “جوانان مومن” بخاطر بدحجابان تنبيه شوند. همان گونه که در مساله قتل های زنجيره ای، جنايات ۱۸ تير، ترور حجاريان، و جنايات کهريزک نيز از جانيان حمايت کردند. و طبعا وقتی چنين است اين پرونده ها هرگز به کشف حقيقت و مجازات جنايتکاران نمی انجامد.
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : روزی نیست که در این حکومت جهل و جنون وخون خبری از افشای فساد جدیدی نباشد واقعا در فساد رتبه اول جهان را کسب کرده اند و با کمال بیشرمی برای همه پشت چشم نازک میکنند . قطعات هواپیما به ایرانفساد ۴۰۰ میلیون دلاری’ در واردات
هواپیمایی ایران دههها است که تحت فشار تحریمها قرار دارد
موید حسینیصدر، نماینده مجلس ایران، میگوید مستنداتی در اختیار دارد که نشان میدهد کسی در دوره دولت قبلی برای واردات قطعات هواپیما ۴۰۰ میلیون دلار گرفته اما هیچ گاه قطعهای به ایران وارد نکرده است.
صنعت هواپیمایی ایران دههها است با مشکلات ناشی از تحریمها دست به گریبان است، هر چند بخشی از این تحریمها به دنبال توافقنامه ژنو فعلا معلق شدهاند.
آقای حسینی صدر به خبرگزاری ایلنا گفته است: “اخیرا نامهای به دست من رسیده است که نشان میدهد در سالهای اخیر فردی برای واردات قطعات هواپیما به کشور ۴۰۰ میلیون دلار اعتبار گرفته است، اما این قطعات هواپیما هیچگاه به کشور وارد نشدهاند.”
“من مستندات این تخلف را دارم و اسم این شخص نیز هم اکنون در اختیار من است.”
این نماینده مجلس دولت محمود احمدینژاد، رئیسجمهور سابق را متهم کرده است که به افراد زیادی اعتبار مالی داده است “تا فلان کالا را وارد کنند اما کمی بعد کالا را نیاوردهاند و به بهانه تحریم و اینگونه مسائل از وارد کردن کالاها خودداری کردهاند.”
قوه قضاییه ایران در سالهای اخیر به چندین پرونده بزرگ فساد در دوره محمود احمدینژاد رسیدگی کرده است. پرونده فساد سه هزار میلیارد تومانی، پرونده اختلاس در بیمه ایران و پرونده بابک زنجانی عمدهترین آنها هستند.
موید حسینیصدر به ایلنا گفته است پیگیری فساد در واردات قطعات هواپیما آغاز شده است.
او عدهای را متهم کرده است که “به بهانه تحریم در سالهای اخیر شبکه رانت خواری به راه انداختهاند و سوءاستفاده کردهاند.”
میزان رای ملت است امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند.
امام خمینی
میزان رای من است ملت هیچ غلطی نمبتواند بکند.
امام خامنه ای
شاید وقتی روزهای اول، آقای نوری زاد از عبارت “داعشی” های وطنی بر تن پوششان برای معرفی چهرۀ تندروهای داخلی استفاده می کردند، برخی استفاده از آن را نوعی ساختارشکنی و یا حتی بی انصافی تلقی کردند، که ای آقا داعش کجا و حاکمیت ما کجا؟ داعش جلوی دوربین آدم می کشد، کجا حاکمیت ما از این کارها می کند؟
درست یک هفته پیش، مجله اشپیگل مصاحبه ای با ابوستّار، جوانی سی ساله و عرب که مسئول جذب نیروی داعش در ترکیه است انجام داد. شاید اگر منِ خواننده نمی دانستم که این ابوستّار به گروه داعش تعلق دارد، دچار این اشتباه می شدم که مصاحبه شونده یکی از همان وطنی هایی است که بر تن پوش آقای نوری زاد “داعشی” لقب گرفته اند.
مثلا وقتی اشپیگل از ابوستّار پرسید که آیا از نظر او کسی که سر از تن کسی جدا می کند مسلمان خوبیست، با زیرکی طفره می رود و به جای پاسخ، به نقض حقوق بشر غرب و زندان ابوغریب و حملات آمریکا به عراق و افغانستان می پردازد. خواندن پاسخ های ابوستّار مرا به یاد پاسخ های تکراری انداخت که لاریجانی حقوق بشری همیشه به ادعاهای احمد شهید داده و می دهد، یعنی ترکیبی از فحاشی، عصبیت، فرافکنی، و پرتاب کردن توپ به زمین غرب با طرح اتهام های مشابه علیه آنها.
در این مصاحبه ابوستّار نشان می دهد که، مثل حاکمیت ما، اعتقاد و علاقه ای به مفاهیم فرهنگی چون موسیقی، رقص، نقاشی، خطاطی و معماری ندارد. ابوستّار از جوانانی می گوید که از “پوچی” دنیای مدرن به ستوه آمده اند و دنبال “ارزش” ها و “اخلاقیات” می گردند، درست مثل مسئولان ما که هنوز هم معتقدند که این به اصطلاح “ارزش” هاکه توسط جمهوری اسلامی به جوانان تزریق شده، آنان را مملو از شور و نشاط کرده!
اشپیگل به ابو ستّار می گوید که شما بنیادگراها عمدا مردم را در بی سوادی نگاه می دارید برای قبضه قدرت. ابوستاّر به هیچ وجه جبهه نمی گیرد و ادعای اشپیگل را رد نمی کند، بلکه صرفا به این بسنده می کند که «شما نظر خودتان را دارید و ما هم نظر خودمان را.» در کشور ما هم کیست که نداند چه تلاشی برای سطحی و مبتذل نگاه داشتن عقاید مردم از یک سو و ترویج خرافات از سوی دیگر نمی شود، پرچمدارش هم صدا و سیمای وطنی.
ما هنوز یادمان نرفته که آقای مصباح علنا اصول دموکراسی را زیر سوال برده و آن را در تقابل با اصل ولایت فقیه دانست، درست مثل جمله ای که ابوستّار به اشپیگل گفته: «دموکراسی برای بی دینان است. یک مسلمان واقعی، دموکرات نیست زیرا او اهمیتی به عقاید اکثریت و اقلیت نمی دهد. …دموکراسی یک ابزار هژمونیک در دست غرب و بر خلاف اسلام است.» یا در جای دیگر می گوید «مردم یا به خدا معتقد هستند یا خیر. آنها که نیستند، دشمنان ما هستند و باید هم علیه آنها و هم علیه افرادی که خود را مسلمان می دانند اما زندگی شان را منطبق بر اسلام بنا نکرده اند جنگید.»
ابوستّار مصداق های چنین افرادی را هم ذکر کرده، آنها که شراب می نوشند، آنها که نماز نمی خوانند، آنها که روزه نمی گیرند، زناکاران و … عینا مانند رهبران ما که روزه خوار و شرابخوار را شلاق می زنند، نوکیشان را اعدام می کنند، بهائیان و دراویش را آواره می کنند، اسید بر کم حجابان می پاشند، و 74 ضربه شلاق می زنند به آنها که سگ نگهداری می کنند!
من بیشتر از این شباهت های سخنان ابوستاّر با حرف ها و عملکرد های مسئولان ایران را بر نمی شمارم، که توضیح واضحات است و علاقمندان خود می توانند به متن مصاحبه رجوع کنند. اما درد اینست که همین مسئولان ما از داعشی ها تبرّی می جویند، که وااسفا! اینها اسلام راستین را از ریخت انداختند! وقتی داعش ظهور کرد، شاید می شد آن را به کاریکاتور آنچه که در ایران می گذرد تشبیه کرد، از این جهت که در کاریکاتور معمولا در برخی اعضا، بخصوص در نمایش بخش هایی که کمی از تعادل خارج است اغراق و برجسته سازی می شود تا موجبات خنده فراهم شود. اما امروز دیگر داعش را نمی توان کاریکاتوری از رفتار آقایان دانست. شاید “مکمل” یا “متمم”، واژۀ بهتری برای توصیف این دو باشند. اما برای قضاوت نهایی کمی زود است. چون باید منتظر بود و دید که اگر روزی داعش به قدرت رسید، با رشوه خوار و دزد و قاچاقچی و خائن به بیت المال و اختلاسگر آیا همین می کند که در ایران اکنون می شود؟
با درود به خانم فایزه گرامی . حرف ما هم همین است که کرم از خود درخت ایدیولوژی اسلامی است.شما در هیچ جای قرآن حرفی از برابری و حقوق برابر افراد یک جامعه و یا انتخاب و حق انتخاب برای مردم نمی بینید.همه از همان اول به مسلمان و غیره مسلمان تقسیم می شوند و سهم انانکه دگراندیشند بنام کافران و مرتدها …کشت و کشتار و ترور و غارت و به کنیزی گرفته شدن و …است بنابراین عبد ستار و بغدادی و یزدی و خمینی و خامنه ایی و غیره همه پرورده شده همین ایدیولوژی هستند.چون اصل را همه پذیرفته اند.شعار الله اکبر و لا اله الا الله را هر روز و بیش از صد بار مسلمین تکرار می کنند.خب مگر نازیها و فاشیستها شعارشان غیر از این بوده؟نتیجه 1400 سال ایدیولوژی اسلامی چیزی جز کشت و کشتار و فقر و ترور و تجاوز …اسلام کوچکترین منفعتی برای جوامع بشری نداشته است.قرآن کتابیست که بیش از هزار بار کشت و کشتار و بی رحمی و تجاوز به حقوق و جان و مال و زن و بچه مردم را تبلیغ کرده ولی حتی یکبار شما نمی توانید دراین کتاب یک آیه درباره کار مفید پیدا کنید.خب با چنین ایدیولوزیی چنان درندگانی مثل روح الله حسینی و یزدی و /// و //// و ابوبکر بغدادی و بوکوحرام و داعشی و حرب الله …باید تربیت شود چون اگر غیره ازاین بود باعث تعجب بود!
اولا ادب در گفتار فراموشت نشود
ثانیا یکبار دیگر این ادعای گزاف و دروغ را کرده بودی که :””قرآن کتابیست که بیش از هزار بار کشت و کشتار و بی رحمی و تجاوز به حقوق و جان و مال و زن و بچه مردم را تبلیغ کرده””.
شما لطف کن آن بیش از هزار بار را دقیقا شماره کن ،اگر شمارش نکردی معلوم است ،استدلالی جز دروغ برایت وجود ندارد
هزارباراصطلاحه یعنی دفعات زیاد.عاقلان رایک اشارت کافیست.شمابهتربدان ایات مزبور واقفیدمطمئنم.اما جوردیگری تفسیرمیکنید.به قول معروف هرکسی ازظن خودشدیارمن…
نه آقا عباس اشتباه نکن! من با الفاظ مبالغه و کثرت آشنا هستم ،این آقا قبلا هم این عدد هزار را بدروغ گفته بود ،الان شما دقت کن تعبیر “بیش از هزار بار”
یعنی بیش از هزار بار! آقا عباس درسته که شما آذری اردبیلی هستید ،اما آذری ها دیگر نمی توانند به فارسی زبانان اصیل ،ادبیات فارسی یاد دهند ،یکوقت کسی میگوید “دهها بار” یا “صدها بار” آری اینها اشاره به کثرت است ،اما یکوقت میگوید “بیش از هزار بار”!
این یعنی گوینده معتقد است که قطعا “هزار بار” مسلم است! دقت کردی جانم؟
خوب این آقا که سابقه دشمنی و کینه اش با اسلام و قرآن و پیامبر اسلام معلومه،نوشته های او هم که معرف حضورتان هست ،باید با این گزافه گویی بتواند لا اقل پانصد آیه مربوط به قتال و جنگ را اینجا فهرست کند! حالا شما واقعا معتقدی این آقا میرود قرآن را باز میکند و با بررسی اول تا آخر آن ،آیات قتال و شان نزول ها و موارد آنرا برای شما ردیف میکند؟! نه آقا جان ،این افراد کینه از اسلام دارند ،حال بهر علتی ،خودش که سواد و همت مطالعه مستقیم ندارد ،میرود سراغ برخی سایت ها و کتابهای نویسندگان معلوم الحال ،یک ادعایی را آنجا می بیند ،میاید اینجا کینه و نفرت اش را با یک کامنت خالی میکند. او که وضعیت و سابقه اش معلومه.
اما از شمای مسلمان شیعه متعجبم که اینجا صحه بر حرف گزاف او می گذاری و حرف او را توجیه می کنی؟
اول جهت اطلاع حضرتعالی بگویم تعداد آیاتی که در قرآن کریم در حوزه جنگ و قتال وجود دارد به پنجاه آیه نمیرسد.این یک.
دوم اینکه او که مسلمان نیست ،خودش اینرا بارها گفته است و بد و بیراه هم به پیامبر و قرآن و امامان گفته است ،اما من از شمای مسلمان درخواست میکنم ،پژوهشی کنید و همه آیات مربوط به جنگ و قتال در قرآن را گرد آورید ،اول ببینید چند تاست ،بعد با هم گفتگو میکنیم که معنا و مفهوم هر آیه چیست و شان نزول آن چه بوده. این دو.
سوم اینکه ،حال مگر جنگ یکی از واقعیت های زندگی بشر نبوده یا نیست؟آیا در طول تاریخ تاکنون در همه مناطق و نواحی جهان و در هر دین و آیین و مسلکی ،جنگ یک واقعیت تاریخی نبوده است؟
جنگ جهانی اول جنگ اسلامی بوده است؟!
جنگ جهانی دوم جنگ مسلمانها و اسلام بوده است؟
نمی خواهم بگویم جنگ خوب است ،جنگ فی نفسه امری قسری و نا میمون است و قرآن هم میگوید: “والصلح خیر”النساء/128،یعنی صلح بهتر از جنگ است،یا جایی فرمود :
(وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليم.. .الانفال/61)
ای پیامبر اگر آنان (مشرکان و کفار مهاجم) میل به سلم و سازش صلح کردند ،تو نیز به سلم و سازش میل کن.
پس جنگ البته خلاف طبع اولی است،اما می خواهم بگویم جنگ یکی از واقعیت های تاریخی زندگی بشر بوده است ،زیرا تعدی و تجاوز و طمع و توسعه طلبی ،از خصوصیات لازم طبع بشر عادی غیر تربیت شده است،و در طول تاریخ تاکنون نیز بشر مساله احتمال جنگ ،را دور از نظر نداشته است ،برای آن قوانینی وضع کرده است ،ردیف بودجه درست میکند ،امکانات دفاعی تهیه می کند ،نظامی تربیت میکند،این همین الان نیز در جوامع متمدن سکولار هم هست ،قرآن کریم نیز از جنگ هم بلحاظ وقایع اتفاق افتاده ،و هم بلحاظ قانون جنگ و لوازم آن ،سخن گفته است ،چطور است که قرآن کریم با کلکسیونی بیش از 6000 هزار آیه در انواع و اقسام معارف دنیایی و آخرتی و تاریخی و معنوی برای هدایت انسان،وقتی کمتر از پنجاه آیه در مورد جنگ و قتال و شرائط و قوانین آن سخن میگوید ،مورد انکار و اشکال شمایان واقع میشود ،اما تدوین قواعد و قوانین جنگ و بودجه آن و لوازم آن در جوامع مختلف بشری تاکنون ،مورد انکار شما واقع نمی شود؟!
و بالاخره شما بمن گفته ای “شما جور دیگر تفسیر میکنی” ،من از شما میخواهم بعنوان یک مسلمان ،آن آیات را مطرح و آنجوری که خودت میخواهی تفسیر کنی.
آقا عباس محترم ،من همین موارد را بشما ایراد دارم که هم میگویی من مسلمانم ،و من شیعه ام ،در عین حال ،هرجا میرسد ،براحتی اصول و لوازم اسلام و تشیع را کنار میگذاری،حال بگذریم از اینکه در آن مسائل تاریخی نیز درست و شفاف ،و روشمند با آن دوست محترم ما آقا مجتبی ،گفتگو نکردی و سوالات او را بی پاسخ گذاشتی.
با احترام
جناب مزدک خان
اخلاق شمای متمدن ومدرن که ازهرفاشیست ونازیست هزاران مرتبه بدتر است واین بدتر بودنش دراین سایت اظهر من الشمس است ،اگرازعربی متنفری فارسی بنویسم، یعنی بداخلاقی شما ازنورخورشیدهم واضحتراست.
پس لطفا شما نباید به دیگران درس اخلاق دیکته کنید.
به امید خوش اخلاقی وادب ومتانت شما درنقدهایتان.
چاکرانسانهای مؤ دب وخوش اخلاق
مصلح
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته اسناد جدید چپاول اموال عمومی توسط سردار اسبق سپاه و شهر دار فعلی و هبه آن اموال به سپاهیان جهت بیشتر نمودن اموال تحت اقتدار شان و خودکفایی!!برادران جان برکف !! تذکر به قالیباف در شورای شهر: پارک ۵۰۰ میلیاردی با چه مجوزی واگذار شد؟
گذارش هاحاکی از این است که از چند ماه پیش در زمین پارک مادر برجهایی در حال ساخت هستند
رحمتالله حافظی، عضو شورای شهر تهران، به محمدباقر قالیباف، شهردار، تذکر داده که روشن کند پارک مادر، در نزدیکی بزرگراه کاشانی در غرب تهران را با چه مجوزی واگذار کرده است.
آقای حافظی این تذکر را چند روز پس از حضور شهردار پایتخت در شورای شهر و توضیحاتش در این زمینه مطرح کرده است.
محمدباقر قالیباف روز سهشنبه هفته گذشته به اعضای شورای شهر گفت که از وقتی شهردار تهران شده در پارک مادر هیچ درختی وجود نداشته است، او بر همین مبنا از تغییر کاربری اراضی پارک دفاع کرد.
اما رحمتالله حافظی، عضو شورای شهر، میگوید شهردار به سوال او درباره مجوز معامله پاسخ نداده است. به گفته او ارزش زمین این پارک بیش از ۵۰۰ میلیارد تومان برآورد میشود و شهردار مطابق قانون موظف است که برای معاملات بیشتر از ۵۰ میلیارد تومانی از شورای شهر مجوز بگیرد.
آقای حافظی میگوید زمین پارک مادر در مقابل هزینههای پل طبقاتی صدر به مجری این پروژه واگذار شده است. مجری پروژه بزرگراه صدر قرارگاه خاتمالانبیا سپاه پاسداران بوده است.
روزنامه شرق در اردیبهشت امسال گزارش داد که این زمین به بهای ۴۷۰ میلیارد تومان به بانک انصار واگذار شده است. خبری که بانک انصار، وابسته به سپاه پاسداران، آن را تکذیب کرد.
آقای قالیباف در جلسه هفته گذشته در دفاع از شهرداری تاکید کرد: “کاربری زمین ۷ هکتاری موسوم به بوستان مادر در منطقه پنج مطابق با مجوز شورای عالی شهرسازی و معماری کشور در دوره گذشته انجام شده است.”
به گزارش دنیای اقتصاد در آن جلسه مدیرعامل سازمان پارکهای شهرداری محمد حقانی، یکی از اعضای شورای شهر را تهدید کرده که سوابقش در شهرداری تهران را افشا خواهد کرد
خوب توجه نمودید که چگونه همدیگر را تهدید میکنند لازم به توضیح است که این خبر از سایت تابناک بر گرفته شده. با احترام.
درود بر شما. ابعاد فاجعه خیلی فراتر از اینهاست و شاید آقای حافظی هم این را گفته که فقط چیزی گفته باشد. خاطرتان هست چند ماه پیش هم یکی از اعضای شورای شهر پرده از معامله دو هزار میلیارد تومانی سپاه و شهرداری برداشت؟ آیا کسی خبر را تکذیب کرد؟ کسی تایید کرد؟ کسی پیگیری کرد؟ یکی از روزنامه های داخلی از قول یکی از اعضای شورای شهر نوشت که معامله در دو بخش است. بخشی نقدی، و بخشی تهاتری. بخش نقدی آن که معلوم است. سپاه پروژه هایی انجام می دهد و حق الزحمه هزار میلیارد تومانی می گیرد. اما کسی نپرسید بخش تهاتری آن چه؟ یعنی نه که شهرداری پولی برای پرداخت ندارد، قرار است به جای هزار میلیارد تومان دیگر، احتمالا املاکی را به نام پیمانکار وابسته به سپاه کند. سوال اینست که انجام چه پروژه ای در تهران آنقدر ضروی بوده که شهردار را به نسیه بری از سپاه واداشته؟ نمی دانیم اما مطمئنا آن پروژه، مقاوم سازی زیرساخت ها در برابر زلزله نبوده.
دوستی در همین سایت اشاره کرده بود که آن قرار داد در میانه زمانی امضا شد که جناب قالیباف بحث تفکیک جنسیتی را در شهرداری مطرح و عده ای عمدا را به خود مشغول کرده بود.
البته رقم صحیح قرارداد ظاهرا بیست هزار میلیارد تومان بوده، و نه دو هزار میلیارد تومان (یعنی چیزی حدود شش میلیارد دلار).
پاسدار مسعود مهردادی، به کد ملی /// متولد سال /// در تهران، هرچند در حال حاضر از جمله پرنفوذترين افراد در بخش موبايل، مخابرات و حتی سيستم بانکی جمهوری اسلامی محسوب میشود اما تاکنون اطلاعات اندکی درباره وی منتشر شده است. اين پاسدار پرده نشين، حتی زمانی که بر رياست بزرگترين شرکتهای موبايل و مخابرات جمهوری اسلامی نيز تکيه زد، تن به مصاحبه نداد جز در مواردی که ناگزير برای ارائه آمار عملکرد اين شرکتها در ميان خبرنگاران حاضر شد.
وی مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه امام حسين تهران، دانشگاه مخصوص کادرهای سپاه پاسداران، دريافت کرد و در حال حاضر، گفته میشود که دانشجوی دوره دکترای مديريت سيستمها در همين دانشگاه است.
درباره سابقه وی در سپاه پاسداران اطلاعات چندانی منتشر نشده؛ تنها در جمع آوری آثار و خاطرات برخی از سپاهيانی که در جنگ با عراق کشته شدند، از وی تقدير شده است. از جمله، در گردآوری خاطرات و يادداشتهای سردار حسن باقری، از پاسدار مسعود مهردادی نيز در کنار افراد شناخته شدهای از سپاه پاسداران همچون يحيی رحيم صفوی، محمدباقر قاليباف، عزيز جعفری، قاسم سليمانی، حسن پلارک و علی اکبر خوش لهجه قدردانی شده است.
گفته میشود که آقای مهردادی پيشتر مدتی مسئوليت لجستيک سپاه پاسداران را بر عهده داشته است. با اين حال، وی نيز به جمع ياران خود در حلقه بنياد تعاون سپاه پاسداران پيوسته است.
خبرگزاری “فارس”، متعلق به سپاه پاسداران، روز ۲۹ تيرماه سال ۱۳۸۷ گزارش داد که آقای مهردادی با تصويب هيات امنای بنياد تعاون سپاه پاسداران به مدت دو سال به عنوان يکی از اعضای اصلی هيات مديره اين بنياد منصوب شده است. سرانجام عضويت آقای مهردادی در هيت مديره اين بنياد متمول سپاه پاسداران روز ۶ شهريورماه سال ۱۳۸۷ در روزنامه رسمی کشور به اعلام عمومی رسيد. وی هم اکنون در اين بنياد، به عنوان “جانشين اقتصادی” فعاليت میکند.
مسعود مهردادی، اين عضو هيئت مديره بنياد تعاون سپاه، تقريبا بر صندلی هيئت مديره تمامی شرکتهای ريز و درشت و مهم تحت تملک سپاه پاسداران، از بانک انصار گرفته تا شرکت مخابرات ايران تکيه زده است به گونهای که از وی به عنوان “مغز متفکر امپراطوری اقتصادی سپاه” نام میبرند.
ميانههای تيرماه گذشته نيز نام آقای مهردادی در يکی از بحث برانگيزترين قراردادهای تجاری سپاه پاسداران مطرح شد. خبر امضای تفاهمنامه ميان شهرداری تهران و سپاه پاسداران، نخستين بار روز دوشنبه (۱۶ تير-۷ جولای) در وبسايت “روزآنلاين” منتشر شد که بر اساس اين قرارداد، پروژههای عمرانی تهران با “سقف ظرفيت ۲۰ هزار ميليارد تومان” به مدت “چهارسال” به سپاه پاسداران واگذار شده که «۱۰ هزار ميليارد تومان آن بايد از سوی شهرداری تهران به صورت نقدی پرداخت شود.»
در اين قرارداد، “بانک انصار” متعلق به “بنياد تعاون” سپاه به عنوان “بانک عامل” تعيين شده است.
امضای محمدباقر قاليباف، “شهردار تهران” همراه با عيسی شريفی، “قائم مقام شهردار” و سيد دادوش هاشمی، “معاون مالی و اقتصاد شهری”، از سوی شهرداری تهران و همچنين سرتيپ پاسدار جمالالدين آبرومند، “معاون فرمانده کل سپاه و رئيس هيات مديره بنياد تعاون سپاه” به همراه سيد پرويز فتاح، “مديرعامل” و مسعود مهردادی “جانشين اقتصادی بنياد تعاون سپاه” در پای اين تفاهنامه به چشم میخورد.
اما پای اين سپاهی ۵۶ ساله چگونه به بخش مخابرات جمهوری اسلامی باز شد؟ اواخر شهريورماه سال ۱۳۸۸ بود که “کنسرسيوم اعتماد مبين” متشکل از سه شرکت “گسترش الکترونيک مبين ايران”، “شهريار مهستان” و همچنين “شرکت سرمايهگذاری توسعه اعتماد” (متعلق به ستاد اجرايی فرمان امام) در سکوت خبری، ۵۱ درصد از سهام شرکت مخابرات ايران را به بهای ۷۸۰۰ ميليارد تومان خريداری کرد. به اين ترتيب، آقای مهردادی آذرماه سال ۱۳۸۸ يعنی درست در زمانی که سپاه، بسيج و نيروهای لباس شخصی در اوج جنبش سبز بر سر و صورت مردم میکوبيدند، رسما به عنوان “نماينده شرکت شهريار مهستان” وارد هيات مديره شرکت مخابرات شد.
در ميان اعضای هيات مديره شرکت مخابرات ايران نام شرکتهای “شهريار مهستان”، “توسعه اعتماد مبين”، “گسترش الکترونيک مبين ايران” و همچنين نمايندگانی از دولت و کارگزاری از سهام عدالت به چشم میخورد.
آقای مهردادی رياست هيات مديره “شرکت سرمايه گذاری شهريار مهستان” را برعهده دارد. “شهريار مهستان” به شماره ثبت ۲۶۹۴۸۹ از جمله شرکتهای بنياد تعاون سپاه پاسداران و مالک ۸ درصد سهام شرکت مخابرات ايران است. درباره اهميت و جايگاه اين شرکت بايد گفت که شهريار مهستان علاوه بر اين، همچنين از جمله سهامداران بانک تجارت در بورس اوراق بهادار تهران نيز محسوب میشود.
با اين حال، اين عضو سپاه پاسداران تنها به حضور در هيات مديره شرکت مخابرات ايران اکتفا نکرد و به عنوان قدم بعدی، يکی از پولسازترين شرکتهای کنونی در جمهوری اسلامی را به عنوان مقصد بعدی خود برگزيد؛ «شرکت ارتباطات سيار».
“شرکت ارتباطات سيار” که مردم از آن به عنوان ارائه دهنده سرويس “همراه اول” ياد میکنند، در کنار “ايرانسل” يکی از دو اپراتور اصلی تلفن همراه در جمهوری اسلامی است. آبان ماه سال ۱۳۸۹ يعنی يک سال بعد از حضور آقای مهردادی در شرکت مخابرات ايران بود که زمزمههايی مبنی بر کوچ وی از هيات مديره شرکت مخابرات ايران به هيات مديره شرکت ارتباطات سيار ايران به عنوان جانشين مظفر پوررنجبر، رئيس پيشين هيئت مديره اين شرکت شنيده شد.
وحيد صدوقی که از سال ۱۳۸۵ مديرعاملی شرکت ارتباطات سيار را برعهده داشت، خيلی زود دريافت که اين سپاهی تازه از راه رسيده، به زودی به مرد اصلی شرکت ارتباطات سيار تبديل خواهد شد و از اين رو، روابط گرمی را با وی فراهم کرد. درباره نفوذ آقای مهردادی در هيات مديره همراه اول گفته میشود که وی مرد اصلی پشت صحنه اين شرکت متمول است به گونهای که مديرعاملی چندين و چند ساله آقای وحيد صدوقی در اين شرکت، در حقيقت، با “حمايت مستقيم” و “چراغ سبز” آقای مهردادی صورت پذيرفته است.
مسعود مهردادی اما در ظاهر، به عنوان نماينده “شرکت شهريار مهستان” در هيات مديره شرکت ارتباطات سيار ايران حضور دارد. با اين حال، در هزار توی شرکتهايی که وی در آنها حضور دارد، اگرچه آقای مهردادی رييس هيات مديره شرکت شهريار مهستان است اما خود، به نمايندگی از شرکت ديگری به اسم “گنجينه اعتماد پارس” در اين شرکت حضور يافته است.
“گنجينه اعتماد پارس” نيز پيشتر با نام “شرکت توسعه اقتصادی سبا” فعاليت میکرد که از زمستان سال ۱۳۹۱ نام خود را به اين عنوان جديد تغيير داد. با اين حال، اين پايان کار نيست؛ آقای مهردادی که رييس هيات مديره “گنجينه اعتماد پارس” است، باز هم به نمايندگی از شرکت ديگری به نام “مهر گستر يمين پارس” (سهامی خاص) در اين شرکت حضور پيدا يافته است.
باری! شرکت ارتباطات سيار پولسازترين شرکت زيرمجموعه مخابرات ايران و همچنين از جمله سهامداران بانک تجارت در بورس اوراق بهادار تهران است. آقای مهردادی اسفندماه سال ۱۳۹۱ درآمد سالانه شرکت ارتباطات سيار را “۸ هزار ميليارد تومان” اعلام کرد و گفت که اين درآمد هنگفت «از محل فروش کارت شارژ، سيم کارت و ديتا به بيش از ۳۷ ميليون مشترک فعال اين شرکت به دست آمده است.»
مهرماه سال ۱۳۹۳ نيز خبرگزاری “آنا” با انتشار گزارشی ضمن استناد به صورت مالی شرکت ارتباطات سيار، درآمد اين شرکت از محل ارائه خدمات تلفن همراه به مشترکين خود در سال ۱۳۹۲ را رقمی بالغ بر ۷۲ هزار و ۹۲۳ ميليارد و ۶۳۳ ميليون ريال يعنی معادل با ۷. ۲ هزار ميليارد تومان برآورد کرد.
مديران همراه اول همچنين از جذب بيش از هشت و نيم مشترک جديد در سال ۱۳۹۲ خبر داده و مدعی شدهاند که تعداد مشترکين ثبت شده اپراتور همراه اول در سال ۱۳۹۲ در مجموع به بيش از ۶۴ ميليون نفر رسيده است.
در جريان انتخابات اعضای هيات مديره “شرکت ارتباطات سيار” طی سالهای اخير، وی همواره به عنوان رئيس هيات مديره اين شرکت انتخاب شده و وحيد صدوقی نيز به عنوان مديرعامل آن ابقا شده است که آخرين انتخابات آن مربوط به مردادماه گذشته بوده است.
با عرض سلام، چون در چند کامنت در باره زنها و تعدد زوجات صحبت شد به یاد سوره تحریم در قران افتادم ،لطفا با دید یک شخص بی غرض و ثالث مجددا آن آیات را مطالعه کنید ، آیا واقعا فکر می کنید شخص بزرگی مثل محمد بیاید در جهان اعلام کند که در نبودن همسرم( دختر عمر) من با کنیزم ماریه (کنیز) ارتباط داشته و به همسرش میگوید به کسی نگو ، و از زبان خدا آیه می آورد که فرشتگان پشت تواند و ما بهتر از اینها را به تو میدهیم و … ،با این کار مقام خدا را به حدی پایین آورده طوری که خدا فکری جز مسائل و رفع حاجات جنسی پیغمبرش نداشته ، ایا واقعا پیامبر مسائل خیلی خیلی شخصی خانوادگیش را جهانی و انهم تا دنیا دنیاست پخش می کند ؟من که فکر می کنم این آیات به پیغمبر نمی چسبد و بعد از پیغمبر از طرف افراد جمع آوری کننده آیات و به نفع خودشان آورده شده. و طبق روایات ، از حضرت علی در آن دوره استفاده نشد و او گوشه نشین بود و به خاطر حفظ نضام اسلامی در آن شرایط سکوت کرده بود . برای من که سوال زیاده
و هر چیز را همینطوری نمی توانم قبول کنم.
با سلام
در ادامه ي مبحث نژادپرستي در ايران سؤالي مطرح مي شود
اگر كشوري يا قومي همين رفتار نژادپرستانه را با ايرانيان انجام دهد و تاريخ را تحريف كند ايرانيان چه
عكس العملي نشان مي دهند
—————-
فيلم 300
این فیلم ایرانیان را وحشی و غارتگر و سربازان یونان را فداکار و دلاور مینمایاند.
در اين فيلم چهره ایرانیان بی شباهت به هیولاها نیست، در حالی که در اصل کتاب مصور فرانک میلر نیز ایرانیان به همین شکل به تصویر در آمدهاند.
—————————–
با سلام ودرود به پیشگاه همه بزرگواران بخصوص جناب نوریزاد عزیز:
ایا دوستان بخاطر دارند درگذشته وقبل از انقلاب به اصطلاح اسلامی ،معلممان میگفت هرچه نمیدانید بپرسید که پرسیدن عیب نداست ولی ندانستن عیب است .خیلی کوتاه وخلاصه وبراساس اموختن از بزرگترها ما نیز به دوستان پائینتر از خودمان ویا فرزندان میگفتیم هرانچه نمیدانید بپرسید که پرسیدن عیب نیست .
ولیکن بعداز انقلاب یواش یواش فهمیدیم این جمله دیگر بتاریخ پیوسته ومیشود پرسید ولی نه از همه کس .شما درخیابان از چندین معمم بپرسید ایا دزدی حلال است یا حرام واگرحرام است چرا فلان مسئل به بند کشیده نمیشود ؛اگر جوابی شنیدید هرانچه خواستید نثار این حقیر سراپاتقصیر بفرمایید .
از ان کوچکتر وپیش پا افتاده تر از یکی از مسئولین بپرسید چرا اقای جنتی که حالا دیگرسنش بالای هشتاد سال است بازنشسته نمیشود ؟واین پیرخرفت باید کماکان سکوی هدایت مجلسین را برعهده گرفته وهرچه خواست بکند.
ایا میشود از رهبری پرسید که حضرت امیرالمئومنین میفرمودند :سلونی قبل ان تفقدونی (ازمن بپرسید قبل از انکه مرا ازدست بدهید .
ولی ایا اگر امروز از رهبری بپرسیم ،شما فرمودید فکراحمدی نزاد به شما نزدیکتر بوده ؛وحال مشارالیها بفرمایند دردزدیها فکرشان بهم نزدیک بوده ویا در تخلفات دیگر .
ایا با این پرسش تضمینی هست که به زندان نبرندت ودرزندان همه چیز بهمه جایت فرو نکنند
بنده چون دیسک دارم ونمیتوانم بیش از این بنویسم خواهش میکنم دیگردوستان این موضوع را برای اینذگان بشکافند که پرسین ممکن اس کتک ،زندان ،شکنجه وحتی کشتن نیز درپی داشته باشد
فقط بچه ها حق دارند از پدر ویا مادئرشان بصورت خیلی یواشکی سئوالاتی مطرح نمایند ومواظب باشند که دیوار موش دارد وموش هم گوش …
نگاهم به اسطبل بهارستان افتاد که جمعی به مشغول تصویب قانون ۷۴ ضربه شلاق برای «سگگردانی یا سگبازی هستند تا قوانین مجازات اسلامی را بیش از بیش رونق بخشند. و اینها به استناد از کتاب قران و رساله های شیعه اسلامی در پی تخطعه کردن ارتباط سالم میان حیوانات اهلی و انسانها هستند. معمولأ حیوانات اهلی همچون سگ در سخترین شرایط در جوار انسانها کمک های بزرگی بوده و هست مانند حوادث زلزله و یا امنیت جانی و مالی برای انسانها. و اینکه قوانین مدرنی هم وجود دارند که اگر سگی بی دلیل و یا از روی غرض غیر منطقی به فرد دیگری حمله ور شد و باعث جراحت بدنی شد ء میبایست صاحب سگ مبلغ جریمه مالی زیادی به مجروح پرداخت کند. ولی سوال اینجاست که اگر اسید پاشی قصد تخریب جسم و روح مردم و بویژه بانوان را داشته باشه چرا نباید از امنیت شخصی ویژه چون سگ استفاده کرد؟
آیا انسان نماهایی که قصد تخریب هویت مردم را دارند به مراتب خطرناکتر از سگ هار نیستند ؟ من برداشت میکنم نمایندگانی که اولویت را به تصویب چنین قوانینی میدهند خودشان دنبال ایجاد حفره امنیتی برای مردم هستند تا هر از چند گاهی از این سوراخ بتوان مردم را سخت گزید. افکار عمومی مردم کشور با آدم نماهایی به اسم نمایندگان مجلس و یا امامن جمعه هزاران سال فاصله دارد و اینها معتقدند مزدی که از کیسه مردم میگیرند حلال و چون شربت بهشتی نوشیدنی است!
سلام آقای نوری زاد عزیز وگرامی،
ملایان ومراجع ریاکار، دنیا پرست، دزد وجانی که خداوند راهم به خدائی قبول ندارند خود را صاحب همه ی مملکت و مردم و هرآنچه که دارند میدانند و ظلمی بس گران که بر آیت الله حسین کاظمینی بروجردی میرود!
خبری ازسحام نیوز:
– – – – – – – – — – – – – – – – –
حسین کاظمینی بروجردی زندانی سیاسی-عقیدتی جمهوری اسلامی، در متن کوتاهی که از قرنطینه زندان اوین نگاشته، به بیان اعتقادات خویش درباره اسلام سیاسی پرداخته است.
حسین کاظمینی بروجردی، روحانی دربند درنامه ای از زندان اوین نوشت: آیا تفسیر دین، خلاف تفکر اسلام سیاسی، کیفرش اعدام است؟
وی نوشت: آیا همه پیشوایان مذهبی، مجبورند تا خدا را با کلیشه ولایت مطلقه فقیه، بخوانند؟ آیا درهیچ جای دنیا، چنین خفقانی پیدا می شود که در سرزمین ما، جاری است؟ حاکم خودرأی و از خود راضی، به من می گوید، یا به دین انقلاب اسلامی درآی، و یا به حکم روحانیون درباری، کشته می شوی، و من می گویم که مرگ سرخ، بهتر از زندگی ننگین است.
بروجردی نوشت: چیزی در این نه سال، برایم باقی نمانده که مانع ایستادگیام شود، اینها، ایران را با همه چیزش، بلیعده اند، فراموش نمی کنم بیست سال قبل، هنگامی که برای اولین بار در زندان مخفی توحید در نزدیک اداره پست مرکزی، با ادوات هولناک، مجروح می شدم، محسنی اژه ای می گفت:«ما صاحب همه مملکتیم که مردم و هرآنچه که دارند نیز جزو آن است.»
– – – – – – – – – – – – – – – –
http://sahamnews.org/1393/08/269531/
درود بر آقای حسین کاظمینی بروجردی!
برادر عزیز و مودبم سید مرتضی سلام بر شما.من ارادتمند شما و ادبتان هستم .حکیم نظامی می فرماید:
کم گوی و گزیده گوی چون در
تا ز اندک تو جهان شود پر
من هم همیشه سعی می کنم منظورم را کوتاه بنویسم تا موجب ملال نشود.اینکه نوشته اید: “این سایت یک سایت آزاد است ،می بینید که همه نوع عقیده ای از مارکسیست و ملحد تا مذهبی داغ و دو آتشه میتواند آزادانه در باب مسائل اجتماعی سیاسی عقیدتی بنویسد و اظهار نظر کند ،آنچه که می شود گفت معیار و خط قرمز میزبان سایت است ،عبارت است از رعایت ادب در گفتار و بحث مستدل،بنابر این خیالتان راحت باشد.”
من با این واژه منحوس”ملحد” مشکل دارم.مارکسیست که معلوم است به پیرو نظریات ماتریالیستی کارل مارکس
گفته می شود. “مذهبی دو آتشه” هم به پیروان متعصب ویک دنده یک مذهب مثلا مسیحیت یا تسنن یا شیعه
(که خود را تنها فرقه ناجیه می دانند بقیه هم همین طور ) می گویند.
فراموش نکنید من خودم شیعه هستم و از نظرات روحانیون و مراجع خودمان آگاهم.ملحد یعنی چه؟
یعنی خداناباور یعنی کافر یعنی مشرک یعنی دشمن خدا.دوست عزیزم اگر شما به کسی بگویید نانوا –
همه از او انتظار نانوایی وعرضه نان به اجتماع را دارند اگر به کسی بگویید پزشگ –همهاز او انتظار طبابت دارند.
ولی اگر به کسی بگویید “ملحد”- این کلمه معنایش عدم تحمل عقاید یک انسان دیگر است که باید او را هدایت کرد و اگر نپذیرفت باید اورا کشت.
با نامیدن یک فرد به عنوان “ملحد”حکم قتلش را صادر کرده اید. و همچنینی واژگان کافر و منافق و مشرک و که حقیقتا کتابهای لغت انسانی را به لجن کشیده اند.
نوشته اید”این سایت یک سایت آزاد است” .بله یک سایت آزاد است ولی سایت کیست؟ نوریزاد سالهای دهه شصت و هفتاد؟
آن نوریزاد دود شد و خاکسترش را با باد برد.بهتر است بگوییم: “این سایت ،سایت یک انسان آزاده است، برای همین
این سایت یک سایت آزاد است”
این اینترنت را کی درست کرد حوزه علمیه قم یا مشهد یا اصفهان یا آستان قدس رضوی؟ یا روسیه دشمن آزادی و متجاوز به حقوق همسایگان؟
این سایت بخاطر وجود اینترنت که آفریننده اش آمریکای جهانخوار است برپاشده.
این آزادی مجازی را دوست گرامی من- همفکران شما به جهان نداده اند (هر مذهبی می خواهد باشد فرقی ندارد)
همه اندیشمندان از این کشور فرار کردند یا در حال فرارند.سروش- کدیور-اشکوری-مسلمان هم فراریند.
از دست کی؟ از دست اسلامی که خود به آن اعتقاد دارند.به کجا گریخته اند؟ به مهد اسلام عربستان یا پاکستان؟
یا به کشور همسایه و متجاوزمان روسیه پوتین؟
نه بلکه به انگلستان لیبرالی و امریکای کاپیتالی هجرت کرده اند.
اگر پایشان را به کربلا و یا نجف که مکان عاشقان امام حسین و امیرالمومنین است بگذارند چه می شود؟
توسط مقتدا صدر روحانی شیعه ، “ملحد”مرتد اعلام شده و کشته می شوند.
نوشته اید:” اهلبیت پیامبر در حمله اعراب حدوثا و کما و کیفا نقش فعالی نداشته اند ،و قدرت غالببدست خلیفه وقت عمر بوده است ،پس چرا ایشان خاندان پیامبر را اینطور مورد اتهام قرار داده است”.
ما می گوییم تعالیم اسلام این جرات و جسارت را به پیروانش می دهد تا همه جهان را دارالکفر بدانند و در صدد تصرف و اشغال سرزمینهای بیگانه بر آیند.
ضمنا مگر در تاریخ نخوانده اید که در هنگام حفر خندق در زمان جنگ احزاب (که مکیان از دست دستبردهای دائمی مسلمانان و نا امنی شگفت آور راه بازرگانی به شام که سابقه نداشت به جان آمده بودند):
آیا این حضرت محمد نبود که هنگام زدن کلنک به زمین به هنگام حفر خندق گفت :الله اکبر- کاخهای مدائن و شام را دیدم
که بدست مسلمین می افتند.(به این جمله می گویند برنامه ریزی عصبی کلامی. این سخن برای ابد در ذهن و فکر اطرافیان می ماند)
عمر، ایده حمله اش را از اوستا گرفته بود یا انجیل یا تورات یا اشعار مثلا جاهلی پیش از گسترش اسلام؟
همین ابوبکر البغدادی جانور درنده- ایده سربریدن های هول آور و ترسناکش را از اندیشه های بودا می گیرد یا از سخنان زرتشت؟ یا بهاگاوادگیتای هندوها؟
یا از اقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم؟
نوشته اید”آیا اکنون نیاکان مجبور ما در این سرزمین زندگی می کنند یا نسل های متاخری که دین اسلام را با جان و دل پذیرفته اند؟
نیاکان مجبور که همگی پوسیده اند و این پرسش معنایی ندارد. هر چند با قرائنی که در دست پژوهنده تاریخ هست
می توان به این پرسش پاسخی داد.
نسلهای متاخر هم مثل من و نوریزاد با دل و جان پذیرفتیم ولی پس از چشم بازکردن به وضعیت مملکت و مردم این سوال برایمان پیش آمد که این استبداد و قصاص و سرکوب منبعش از کجاست
دیدیم که تاریخ ما تاریخ استبداد و نشناختن حق خودمان و حقوق دیگران است. هم دیگران ما را می خورند و می درانند
و هم ما دیگران را می خوریم و می درانیم.
یک آیین و کتاب هم به کمک این استبداد آمده و آنرا (از واژه فربه آقای نوریزاد استفاده می کنم) هزاران بار فربه تر
و بدتر کرده.
نوشته اید: بنظرم حال اگر کسی بهر دلیل یا اسلام را نپذیرفته یا از اسلامیت خود عدول کرده است نمیتواند در اینجا خود را وکیل یا ولی نسل فعلی دانسته و با پیش کشیدن آن مساله تاریخی بهر کم و کیف ،اسلام و اعتقاد و عمل معتقدانه نسل فعلی را مورد حمله قرار دهد یا باورهای ایمانی مختارانه آنان را مورد هتک قرار دهد.
یعنی می گویید شما که بسیار معتقد و فدایی می توانید اسلام و اعتقاد و عمل معتقدانه نسل فعلی را مورد حمله قرار دهید یا باورهای ایمانی مختارانه آنان را مورد هتک قرار دهید
پس انجامش دهید تا ببینیم.
پس چه شد “این سایت یک سایت آزاد است ،می بینید که همه نوع عقیده ای از مارکسیست و ملحد تا مذهبی داغ و دو آتشه میتواند آزادانه در باب مسائل اجتماعی سیاسی عقیدتی بنویسد و اظهار نظر کند”
بالاخره “می تواند”تان را باور کنیم یا “نمی تواند”تان را؟
دیدید دوست گرامی چگونه متفکری هستی؟.می خواهی قاعده بازی را برهم بزنی تا همیشه توپ زیر شماها باشد وبرنده شکست ناپذیر همه دوران باشید.
بله ما عدول کرده ایم از جهاد اصغر که برای کشتار “غیر خودمان و باورهایمان”” برنامه داده
ولی به جهاد اکبر که جهاد با نفس است میلیون بار بیشتر از جهاد اعتقاد داریم.
به بودا و مسیح و گاندی و مادر ترزا هم بیش از آخوندهای خمس و زکات گیر که یک بیل برای کاشتن یک درخت در اطراف حرم حضرت معصومه نزده اند اعتقاد داریم.
(ولی نمازم ترک نمی شود و روزه هم می گیریم.چون خواست خودم است.به بهشت هم علاقه ای ندارم.)
دوست عزیزم چندسال پیش یک بهایی را در زندان آنقدر شکنجه کردند(اسمش را از یاد برده ام ببخشید)تا درگذشت، ولی حاضر نشد اعتراف کند که مذهبش ضاله است.
بهایی ها حاضرند تکه تکه شوند ولی از آیین ضاله اشان برنگردند. و همه آنها ایمانشان مختارانه است زیرا ایمانشان را به میراث برده اند و نسل اندر نسل هم به همین گونه خواهد بود.
“نسل فعلی هم برای حفظ معتقدات و باورهای ایمانی مختارانه اش” بهتر است به این سایت مراجعه نکند- نه این که ما چیزی ننویسم!
(برادر عذر می خواهم از شما اما تا خرخره مغلطه می نویسید و خودتان آگاه نیستید از جناب کوروس بپرس که فیلسوفمان است)
شما هم از این میراث ایمانی خود محافظت کنید و مواظب باشد باد آنرا نبرد ولی مراقب توفان هم باشید که کوهها را بر می کند و در آن هنگام شاید دیر هنگام پی ببرید که “اعتقاد (کوچولوی) محکم و متین وچشیده شده توسط خود شخص به آفریدگار” از خرمنها ایمان ارث رسیده و توهمی و دلخوشکنک بیشتر به درد روز واقعه می خورد.
پس از هزار و چهارصد سال در قرن تکنولژی بیست و یکم- هنوز نمی توانیم با مدرک ارائه دادن از کتابهای تاریخی
معتبر نقبی به تاریخ بزنیم و عیار این گوهر بدستمان رسیده را محک بزنیم.
شکسپیر می گوید: زندگی یک نمایش است که هر انسانی نقش خودش را واقعا بازی می کند .دوست گرامی برو کتاب
جهان هالوگرافیک را بخوان تا متوجه شوی جهان هستی در حقیقت وجود ندارد و توهمی بیش نیست مگر نخوانده ای
الناس نیام،اذا ماتوا انتبهوا(امیدوارم درست نوشته باشم) مردمان خفتگانند و مرگ بیدارشان می کند.
پس باید سعی کنیم در این نمایشگاه که:
گنج مخفی بود ز پری چاک کرد
خاک را تابانتر از افلاک کرد
گنج مخفی بود ز پری جوش کرد
خاک را سلطان اطلس پوش کرد
مثنوی دفتر اول بیت 2862
نمایشی انسانی بامعرفت و آگاهی و محترمانه از خودمان به جهان ارئه دهیم زیرا با این کارمان خوب و نازنینی خدا را
نشان داده ایم.
جهان بزرکتر از آن است که فکر می کنند .خدا هم بزرگتر از آن است که می پندارند.
جناب بهمن گرامی باسلام برشما
مغالطه ای که ایرادفرموده اید وخطاب به برادرعزیزم آقامرتضی انشادفرموده اید،واقعا تاخرخره مغلطه است. وکاری ندارم که شما مثل عباس انعامی شیعه باشید ویاکمونیست وملحد ووو…”
ودرآخرمغلطه هایتان چنین نگاشته اید:
“دوست گرامی برو کتاب
جهان هالوگرافیک را بخوان تا متوجه شوی جهان هستی در حقیقت وجود ندارد و توهمی بیش نیست مگر نخوانده ای
الناس نیام،اذا ماتوا انتبهوا(امیدوارم درست نوشته باشم) مردمان خفتگانند و مرگ بیدارشان می کند.”
اگرجهان هستی درحقیقت وجودندارد؟ پس اثرقلمی شما سوفسطائی دراینجا چه می گوید؟
وبه جمله حدیث نبوی هم که استناد کرده اید،آنهم به وجودجهان هستی گواهی می دهد؛اگرخودتان درخواب نباشید حقیقت هستی را احساس می کنید وگرنه حقیقت هستی درجای خودمحفوظ است وشمادرخواب،وهنگام مرگ بیدارخواهیدشد وفائده ای هم بحالتان ندارد.
البته آقامرتضی زیدعزه خودش پاسختانرا خواهندداد اما بنده خواستم به شمادوست عزیزبگویم که نوشته های شما درکل تاخرخره مغلطه است اندرمغلطه.وسفسطه اندرسفسطه.بنظرم نوشته شما کاملا ازروی عصبانیت بوده است وهیچگونه دلیل ومدرکی برادعایتان ندارید وکلامتان بیشترین شباهت به کلام سوفسطائیان دارد ونشانه اش استدلالتان به آیه شریفه: اقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم”است که گفته اید انگیزه عمرازحمله به ایران ازاین آیه نشأت گرفته است.
مفهوم این آیه شریفه درموردمشرکان دشمنان حربی مسلمانان است که آنهارا ازموطنشان جلای وطن کرده بودند وسرسختانه بامسلمانان درحال جنگ بودند ،نه هرمشرکی وملحدی.
پایدارباشید
مصلح
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان گرامی : به به سلام به مصلح عزیز جناب مصلح امیدوارم کامنتی که در مورد گذشته بسیار بسیار خلاصه اسلام عزیز و کشور بلا زده گذاشته بودم را خوانده باشید و منتظر جواب جناب عالی هم هستم جناب آقا مرتضی که ظاهرا فرمودند زیاد به گذشته کار نداشته باشیم که سعی میکنم جوابی در خور ودر حد بضاعتم بدهم راستی قرار شد که در مورد کتاب هایی که قبلا گفتم و جناب آقا مرتضی هم فرموده بودند مشغول ریفرنس گیری هستند جوابی مرقوم نمایند و شما هم! یاد آور میشوم ( محمد همسران کنیز ها و موهوبات) و اصولا قرار شد سری به سایت مرحوم آقای رضا فاضلی بزنید وکتاب های بسیار متنوعی در مورد نقد اسلام عزیز را برسی نمایید راستی کتاب های استاد گرانقدر دکتر شجاع الدین شفا ( پس از 1400 سال رساله توضیح المسایل تولدی دیگر از کلینی تا خمینی ووووو) و مهم تر از همه 23 سال علی دشتی و دیگر کتب روشن گر و به قول بعضی ضاله را مطالعه و نقد نمایید در همین جا به جناب عالی و آقا مرتضی عزیز عرض میکنم که اگر فرض کنید شما ها در مثلا کشور ژاپن و یا استرالیاویا هر جای دیگر به دنیا می آمدید باز هم این طور از اسلام عزیز طرف داری می نمودید ویا لاجرم به دین پدرانتان مثلا شینتو (ژاپن) ویا بودایی یا مسیحی واصلا لادین بودید آن وقت باز هم تحقیق میکردید که دین بر تری هم وجود دارد یا نه . با تقدیم احترام.
آقا مهرداد گرامی
با سلام به شما
جناب ،من کی گفتم به گذشته و بررسی تاریخ کاری نداشته باشیم ،البته که بحث در منابع تاریخی ممکن است ،آنچه من بدوا در پاسخ به حضرتعالی گفتم ،این بود که ما فرض و بنای تاریخی گذاشتیم بر اینکه ،آن نسل از نیاکان ما که مواجه با حمله اعراب شدند ،تماما بزور به دین اسلام گرویدند،بحث این بود که آیا نسل های بعدی ایرانیان در جفرافیای قدیم و جدید ایران ،اعم از شیعه و سنی ،همه ایمانشان زوری است؟! وجدانا شما می توانید حکم نسلهای گذشته ای دور (بر فرض صحت این ادعا که ایمان همه آنان هنگام حمله عرب اجباری باشد) را به همه اعماق تاریخ تاکنون سرایت دهید؟
الان ملت کنونی ایران اعم از شیعه و سنی همه مسلمانند ،شما از یکایک اینان سوال کنید ،آیا ایمان و اسلام شما اجباری و زوری بوده است؟
جناب مهرداد من کاری به عقیده شما ندارم و به آن هرچه که باشد احترام می گذارم ،اما بحث من بلحاظ بحث حقوقی این است که شما حق ندارید ،ایمان و گرایش انسانهای دیگر را بصرف اینکه خلاف مبانی و گرایشات شماست ،به انگ اجبار و زور بیالایید.
در مورد کتابهایی که مکررا نام می برید ،آری نقد کتاب ممکن است و نقد هم شده است و نقد هم خواهد شد ،و شما گمان نکنید هرآنچه شجاع الدین شفا و رضا فاضلی و علی دشتی گفته اند ،سخنانی بدون برو برگرد و غیر قابل جواب است ،فعلا آنچه که مقدور ماست در اینجا با امکانات ارسال پیام و تایپ و غیره ،این است که شما اینجا آنچه از آن کتابها را مقرون بصحت میدانید مطرح و ببحث بگذارید.
در مورد ایمان ژاپنی و استرالیایی ،این سخنان مناسب شان شما و سن و سال ما و شما نیست ،سخن را روی مفروضات نبرید و بحث های شانتاژی و تبلیغاتی را فرو گذارید،در عصر آزادی عقیده و گرایش ،دیگر کسی باید نوع ایمان و گرایش دیگران را بسخره گیرد ،چه اینکه اگر بنا بر اینگونه نسبت ها و بسخره گرفتن های تبلیغاتی باشد ،دیگران نیز می توانند بگویند شما هم از شفا و دشتی و فاضلی تبعیت کورکورانه کرده اید.
از شما می پرسم ،مگر تحقیق در مبانی مذهب و ادیان محدود به جغرافیاست که چنین می گویید ،شما مگر مشاهده نمی کنید و مشاهده نکرده اید که در طول تاریخ ،انسانهایی از ملیت های گوناگون ،با تحقیق و تامل ،مذهب اختیار کرده اند ،خواه دین یهود و خواه مسیحیت و خواه اسلام.
اینجا باید عرض کنم که ظاهرا شما چون در برابر آن نکته حقوقی و برهان عقلی تاریخی ،پاسخ درخوری ندارید ،ناپار شده اید ،اینگونه ،ایمان و اسلام نسل های زیادی تاکنون را اینگونه مورد ریشخند قرار دهید.
دوست عزیز توصیه من بشما این است که چنین نکنید و همنوعان و هموطنان خویش را اینگونه تحقیر نکنید،و فقط بطور منطقی در بحث های مستند وارد شوید.
به یک نکته هم اشاره کنم ،و آن اینکه مبادا گمان کنید بحث ما در دفاع از اسلام و تاریخ اسلام ،بحث سیاسی دغاع از وضعیت فعلی و امور جاری است ،شما اینرا از معادله بحث خارج کنید ،در آن گونه موارد هرچه انتقاد دارید مطرح کنید و مطرح هم می کنید ،اما اینجا بحث از اصل ایمان و گرایش است،لطفا خلط مبحث نشود.
با احترام
سلام برادر دینی اقای مصلح .عاقلان رایک اشارت کافیست.من بارهانوشته ام پدرمادرشیعی انهم ازنوع اتشین دارم.)البت پدرم عمرش رادادبه شما)
موضوع بعدی درباره حقیقت جهان هستیست.حقیقت یعنی درستکاری کمک به هم نوع وایثاروفداکاری واعمال وکرداری ازاین سنخ.حالا اشکالی هم ندارد دراین موعد60-70ساله انسان به موضوعات مختلفی علاقمندباشد.منتهی میانه روی واعتدال درهر کاری لازم وشایسته است.منظور از هرکاری البته نه کارهای زشت که مصادیقش هم روشن است.وبزرگترین کار زشت هم محکوم کردن انسانها به خاطر عقایدشون هست
جناب بهمن، آیا میدانی این شخص شاگرد مصباح یزدی است!؟ این سخن مصباح یزدی را یادتان هست که اخیرا گفته است که آزادی بت است!! باید آنرا شکست!! این شخص همانند استادش به آزادی هیچ اعتقادی ندارد بلکه در پشت آزادی سنگر می گیرد تا اهداف خودش را در این سایت پیش برد اهداف او هم همان آموزه های مصباح یزدی است که در مورد موضع گیریهای خمینی در پاریس گفته است که خمینی آن موضع گیریها را برای اسکات!! خصم انجام می داده است یعنی نوعی تقیه و حقه بازی و مردم را فریب دادن، که الآن وقتی نگاه می کنیم می بینیم که درست هم گفته است یعنی آخوندها ذات فریبکار همدیگر را خوب می شناسند این آخوند در شرایطی در اینترنت دم از آزادی می زند که از 70000 مسجد در اختیار آخوندها یک مسجد را هم نمی بینیم که در آن آزادی برقرار باشد 11000 امامزاده، صدها حوزه علمیه، بیش از 40 کانال تلویزیون ضرغامی، دهها سازمان تبلیغاتی اسلامی با بودجه های نجومی، تمام روزنامه های سراسری، تمام دانشگاهها و….. در تمام این مکانها تنها چیزی که موجود نیست آزادی است میدانی چرا!؟ برای اینکه آخوندها از آزادی می ترسند در فضای آزادی آخوند حرفی برای گفتن ندارد این آخوند وقتی در این سایت دم از آزادی می زند منظورش این است که خودش آزادانه کامنتهای 20 متری پر از خرافات عهد دقیانوسی را بنویسد ولی طرف مقابل نتواند آزادانه اعتقادات خودش را بنویسد!! که اگر نوشت می شود توهین به مقدسات!! وقتی می گوید مردم ایران اسلام و تسیع را با جان و دل پذیرفته اند و شما نباید هجوم اعراب در زمان خلفا را دیگر مطرح کنید!! خودش می داند دارد دروغ می گوید! اگر در تلویزیون آزادی برقرار بود و همین سخنان سایت نوریزاد در تلویزیون مطرح می شد آنوقت به چشم خود می دید مردم ایران چگونه با فریبکاران رفتار خواهند کرد او در نبود آزادی این ادعاهای گزاف را پشتوانه سخنش برای فریب قرار می دهد و هدف او هم از حضور در این سایت همین است تا آنجائی که میتواند نگذارد مردم به جان آمده از این حکومت اسلامی، از زیر عبای آخوند نجات پیدا کنند او بدون اینکه خودش را معرفی کند که شاگرد مصباح یزدی است فقط با یک جمله که بله من هم به این شرایط موجود نقد دارم!! از فلاکت 36 ساله ایران بر اثر حکومت آخوندبه راحتی عبور می کند و وقتی کاربران ریشه این فلاکت را آگاهی رسانی می کنند او با کامنتهای 20 متری سعی می کند ریشه را نجات دهد که بله اینها مسائل اجتماعی و سیاسی!! است و به دین ربطی ندارد! از مشخصات دیگر این آخوند این است که چون او حرفی برای گفتن ندارد از گذاشتن کامنت مستقل خودداری می کند و بجای آن با ذزه بین در کامنتهای دیگران جستجو می کند هر کس سخنی از ریشه درد گفته باشد او بلافاصله شروع می کند به رتوش و ماله کشی کردن و شروع می کند برای منحرف کردن ریشه درد به کامنت نوشتن!! در تمام کامنتهای او هم مغلطه و فریبکاری موج میزند اگر می خواهی چهره واقعی این آخوند را بشناسی باید یک نگاه به دیگر شاگردان مصباح یزدی بیاندازی آخوندهایی مثل حیدر مصلحی، محسنی اژه ای، روح الله حسینی، علی فلاحیان، سعیدی سپاه،و…. اینها همه شاگردان مصباح یزدی هستن هر کدام از دیگری روسیاه تر!! در حوزه علمیه قم آخوندهای مختلفی هستند که کلاس درس دارند ولی براساس، کبوتر با کبوتر، باز با باز!! شیادترین آخوند می رود شاگرد مصباح یزدی میشود ایکاش این آخوند آنقدر شهامت داشت که با چهره واقعی خود در این سایت فعالیت کند و نه با چهره مبدل.
روزبه گرامی
با سلام
شما مکرر این ادعای غیر منطقی خود را تکرار میکنید که من شاگرد آقای مصباح یزدی بوده ام و چه و چه..
اولا شما سعی کن همیشه نقد مطلب و محتوا داشته باشی نه نقد شخصیت ،زیرا این گونه نقد شخصیت های افراطی ،معنایی جز عدم رعایت اخلاق ندارد.
ثانیا:این اصرار و تکرار شما و سماجت بر اینکه فلانی شاگرد فلان آقاست چه تاثیری در نقد گفتار و نظران اشخاص دارد؟
ظاهرا این ذهنیت شما ناشی از بحث های مدتها قبل من در این سایت بود که فردی در مورد نظرات سیاسی آقای مصباح یزدی پرسیده بود ،و من در پاسخ گفته بودم که با اینکه من یک کتاب درسی فلسفی را نزد ایشان خوانده ام ،اما با بسیاری از نظرات سیاسی اجتماعی و مواضع ایشان مخالفم ،من اینرا گفته بودم ،الان هم روشنتر میگویم من کتاب “نهایه الحکمه” مرحوم علامه طباطبائی را تماما نزد ایشان خوانده ام ،و از این جهت از ایشان سپاسگزارم ،اینکه در حوزه اساتیدی وجود دارند و انتخاب استاد در هر درس آزاد است یکی از ویژگیهای خوب حوزات علمیه است ،جناب آقای مصباح یزدی یکی از صاحبنظران و اساتید برجسته فلسفه و حکمت متعالیه و خصوصا حکمت مشائی هستند.
تلمذ من از ایشان فقط در مورد این کتاب بوده است که یک کتاب فلسفی است و هیچ ارتباطی به مسائل و نظرات سیاسی اجتماعی هم ندارد ،گفتم در عین حال من با بسیاری از نظرات ایشان در خصوص مسائل سیاسی اجتماعی مخالفم و به ایشان خصوصا در قضیه روی کار آمدن احمدی نژاد و تخریب این کشور منتقدم.این امر متداولی است که در حوزه هرکس هر درسی را خواست از هر استادی می آموزد ،خواندن این کتاب هم مربوط است به 25 سال قبل ،شما چرا اینطور دائما بچگانه هیاهو می کنی؟ من سوای آموختن فلسفه از ایشان ،از اساتید محترم و بزرگ دیگری مثل آیت الله جوادی آملی در فلسفه و تفسیر ،و آیت الله حسن زاده آملی در فلسفه و عرفان نیز علم آموخته و نزد انان کتاب خوانده ام ،و در فقه و اصول نیز از اساتید بزرگواری مثل آیت الله فاضل لنکرانی و آیت الله تبریزی و آیت الله وحید خراسانی ،و از همه بیشتر محضر استاد و فقیه عالیقدر مرحوم آیت الله منتظری ره فقه و حدیث و نهج البلاغه آموخته ام ،و مدیون همه این بزرگواران هستم ،حال این چه خلق ناپسندی است که شما دارید و هر چند یکبار چون با نظرات آقای مصباح یزدی مخالفت داری ،مرا در ان جهات به ایشان وصل می کنی؟ شما چکار داری که من چه کسی هستم ،من یک بنده کوچک خدا ،مطالب و نظرات خودم را بیان میکنم و با دوستان گفتگو می کنم ،شما نظر کن به سخنان و مطالب ،اگر نقد و ایرادی داری در این عرصه عمومی ارائه کن،این هیاهو برای چیست؟ مگر من ننگی داشته ام که بگویم یک طلبه ام یا یک حوزوی ام ،هرکس هرچه هست هست شما هرکه هستی باش ،انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال ،به حرف توجه کن ،و سخن را حساب برس اینکه کی شاگرد کیست و کی شاگرد چه کسی نبوده یا بوده ،چه دخلی به محتوای گفتار اشخاص دارد؟
ظاهرا شما از محتوای گفتارهای این بنده برآشفته میشوی و اینطور ابراز نگرانی می کنی،حال شما چه هیاهو بکنی یا نکنی ،من در حد مقدورم از باورهای خودم سخن خواهم گفت.
اما در پایان به شما دوست گرامی نصیحت میکنم که قواعد اخلاقی انسانی را مراعات کرده و از تنفر آمیز سخن گفتن بپرهیزی ،و بجای سعی در لجن مال کردن خیالی افرادی که با آنها از نظر عقیده مخالفی ،در سخن آنان تامل کرده و سخن آنان را نقد کنی نه شخصیت و کیستی آنان را.
با سپاس
آقا سید مرتضی گرامی،
باعرض سلام
من جواب سوالی که کرده بودم را در جواب شما به روزبه گرفتم.
من نقدی هم به شما یا مطالب شما ندارم چون مطالب شما طولانی است ومن نمیخوانم (شرمنده). لیکن جوابی که به آقای روزبه دادید یک سوال برای من برانگیخت. شما میفرمائید:
“اما در پایان به شما دوست گرامی نصیحت میکنم که قواعد اخلاقی انسانی را مراعات کرده و از تنفر آمیز سخن گفتن بپرهیزی ،و بجای سعی در لجن مال کردن خیالی افرادی که با آنها از نظر عقیده مخالفی ،در سخن آنان تامل کرده و سخن آنان را نقد کنی نه شخصیت و کیستی آنان را.”
آقا سیدمرتضی گرامی من نظرم نیست که خدای ناکرده به شما یا به هیچ احدی بی احترامی کنم ویا دل کسی را برنجانم بلکه گفته شما همانطور که عرض شد سوالی را در من بر انگیخت وآن این است:
اگر شخص شیطان پرستی در این سایت بی نظیرآمد شروع به پراکندن اعتقادات خودش کرد آیا ما باید بانقد گفته های اووقت وعمر زیقیمت خود را تلف کنیم یا اینکه باید وقتی که شناختیم او شیطان پرست است اورا ترد کنیم؟
من این سوال به دور دستها بردم که روشن باشد ولی نزدیکترش در این سایت این است :
وقتی مزدوران حکومتی که پول میگیرند تا نظر بنویسند و مردم را در فضای سایبری گمراه کنند و در این سایت مطالبی مینویسند آیا ما باید گفتار آنان رانقد کنیم و عمر واعصاب خود را هدر دهیم یا که باید از همان اول آنها را ترد کنیم؟ و هستند گروه ها و افکار شناخته شده ی دیگر که سوال را میتوان در باره آنان پرسید.
نا خود آگاه یاد شعری از مولانا افتادم که فرمود:
چون بسی ابلیس آدم روی هست/////پس به هردستی نشاید داد دست!
آقا سید مرتضی عزیز شما مورد احترام هستید ونظرشما مهم است!
جناب حسین کربلای عزیز
با سلام و تشکر از شما
اولا آن کلمه “ترد” که محور سوال شما بود به این صورت :”طرد” نوشته میشود.
اما در مورد سوال شما،بنظر من اساسا “طرد کردن” اشخاص با هر عقیده و نظری ،صفت مطلوب و اخلاقی و درستی نیست،حتی اگر کسی ببیان شما شیطان پرست باشد یا بقول شما مزدور شخصی یا گروهی باشد ،یا بهرحال بنیان فکری او با ما متفاوت باشد.
سر این مذمومیت “طرد کردن” انسانهای مخالف ما که لا اقل “همنوعان و هموطنان” ما هستند،این است که وجه ممیز انسان با سایر موجودات نازل و مادون مثل حیوانات و نباتات و جمادات،داشتن قوه تعقل و درک کلیات و جزئیات و توانائی بر تعبیر از ما فی الضمیر است.بنابر این اگر انسان بما هو انسان با رعایت قواعد اخلاق انسانی و ادب در گفتار،بتواند با دیگر همنوعان خود از هر عقیده و مرام و نظری ،گفتگو و مفاهمه کند،این به سرشت و فطرت انسان نزدیکتر است.
از طرفی مسائل عقیدتی و اعتقاد که چیزی از سنخ باور است ،اساسا قابل تحمیل نیست زیرا تصدیق به نتایج افکار متوقف بر تصور صحیح مقدمات مطالب و قیاسات است و با زور و ضرب عقیده در روح و قلب انسان محکم و تصدیق نمی شود ،پس نه شایسته است کسی را از خود طرد کنیم ،و نه شایسته است بخواهیم آراء و نظرات خود را بدیگران تحمیل کنیم،و نه خوب است انحصار طلب باشیم و مایل به انعکاس نظرات دیگران نباشیم، زیرا گفتگوی روی اصول با رعایت مسائل اخلاقی ممکن است،حتی با شیطان پرست،یا ماتریالیست منکر مبدا جهان.
این سایت نیز ویژگی خوبی که دارد این است که میزبان محترم آن علاوه بر پست های خوب و ادیبانه و اجتماعی خود،با انعکاس نظرات متفاوت در ذیل پست ها توافق دارد،بنظرم میرسد ما نباید انحصار طلب باشیم و بگوییم فقط باید صاحبان یک سنخ فکری یا فقط موافقان صاحب این سایت باید در اینجا قلم بزنند یا اظهار نظر کنند و هرکس که خلاف نظر سیاسی اجتماعی عقیدتی ما یا صاحب سایت سخن گفت ،نباید چنین کند و در صدد انحراف محتوای مطالب از محل خود است،نه چنین نیست،پست ها نوشته میشوند،نظرات گوناگون موافق و مخالف هم ابراز میشوند ولو اینکه در امتداد مضمون گفتار آقای نوریزاد هم نباشد و همه در فضای نت و عرصه عمومی می ماند و کسی جای کسی را تنگ نمی کند.
در برخی روایت های ما نیز بر مقوله “تضارب افکار و آراء” تاکید شده است و اینکه شکوفائی ها و تکامل انسان بسته به برخورد اندیشه ها و آراء است، و خود سیره امامان ما خصوصا امام باقر و صادق علیهما السلام نیز چنین بوده است که با مخالفان نظری و عقیدتی گفتگو و محاجه می کردند.
من در اینجا لازم می بینم از آقای نوریزاد گرامی تشکر کنم که چنین فضای متضارب از آراء و نظرات مختلف را بر می تابند و با صرف وقت و خواندن تک تک کامنت ها آنها را منعکس می کنند.
از شما و همه دوستان متشکرم
آقا سید مرتضی عزیزوگرامی،
با سلامی دیگر خدمت شما
ممنون ازتصحیح املائی و متشکر از توضیحاتی که درپاسخ سوال من دادید.
آنچه که از جواب شما من درک کردم این است که شما شخصی هستید آزادی خواه ودمکراسی طلب. که بسیارنیکوست. و بنا بر این قسمت از گفته شما:
– – – – – – – – – –
“از طرفی مسائل عقیدتی و اعتقاد که چیزی از سنخ باور است ،اساسا قابل تحمیل نیست زیرا تصدیق به نتایج افکار متوقف بر تصور صحیح مقدمات مطالب و قیاسات است و با زور و ضرب عقیده در روح و قلب انسان محکم و تصدیق نمی شود ،پس نه شایسته است کسی را از خود طرد کنیم ،و نه شایسته است بخواهیم آراء و نظرات خود را بدیگران تحمیل کنیم،و نه خوب است انحصار طلب باشیم و مایل به انعکاس نظرات دیگران نباشیم، زیرا گفتگوی روی اصول با رعایت مسائل اخلاقی ممکن است،حتی با شیطان پرست،یا ماتریالیست منکر مبدا جهان.”
– – – – – – – – – – –
آنچه که حکومت “جمهوری اسلامی” با پیروان ادیان دیگر علی الخصوص بهائیا ن و افرادی که از اسلام به مسیحیت گرویدند و آنجائی که امامان جمعه وبعض دیگر سردمداران حکومت وآیت الله ها گفتند که با شلاق هم که شده مردم را به بهشت میبریم (نقل به مضمون) اینها همه خلاف دین و اعتقادات شماست.؟! شکنجه کردن زندانیان سیاسی عقیدتی در زندانها مخوف جمهوری اسلامی خلاف دین و اعتقادات شماست؟ شکنجه کردن آیت الله حسین کاظمینی بروجردی ومحکوم کردن ایشان به مرگ برای آنکه ایشان حاضر نیست بگفته خودش به دین انقلاب اسلامی درآید خلاف دین و اعتقادات شماست؟!
اگر اینطور ها نیست تمام گفتار بالای شما کذب است و اگر اینطور هست چگونه است که شما که دراین سایت این همه مطالب مینویسید مطلبی بر علیه این کردارهای غلط حکومت که ضد دین شما است نمینویسد؟ بالاخره اگر شما به گفتارتان اعتقاد دارید باید از این اعتقاد در مقابل اینهمه عمل هائی که ضد آن است عکس العملی نشان دهید. حد اقل اگر درخیابان ها یا در مساجد اعتراض نمیکنید میتوانید در این سایت با کلام فصیح خود روشنگری کنید.
سید مرتضی عزیز: منظورمن نیست که شما را در تنگنا قراردهم لیکن از شما که تحصیل کرده حوزه هستید اگر به چنین درکهای نیکو و بالائی رسیده اید انتظاری بزرگ در راه گسترش آنها از شما هست!
با تشکر!
حسین کربلای محترم
با سلام
از ابراز لطف شما متشکرم ،من با کلیات مطلب شما مخالفتی ندارم ،آن اصول پیش گفته هم باور و برداشت من از دین اسلام است.
مشکل همین است که برخی رفتارها و عملکردها در جمهوری اسلامی سبب دلزدگی یا حتی نفرت افرادی مثل شما از اصل دیانت اسلام شده است،من البته بعنوان یک مبلغ دینی حرکتم حرکت شخصی است و خدایی را که باور دارم بر این گواه میگیرم ،آنچه که در حد مقدورات من است ،ایراد و انتقاد می کنم و در این سایت نیز مکرر دیدگاههای خویش را در مورد مسائل سیاسی اجتماعی بیان کرده ام ،بدون پرده پوشی بگویم رویکرد من رویکرد اصلاحی است ،نه براندازی ،از این جهت که معتقدم باید به انتخاب مردم احترام گذاشت ،اگر مردمی روزی خواستار حکومت بر اساس قوانین اسلام شدند ،باید به رای آنان احترام گذاشت ،مگر اینکه روزی نخواهند اداره جامعه بر منوال دین باشد ،حال اگر در امر اداره جامعه انحراف یا سوء عملی واقع شده یا میشود ،بنظر من باید آنقدر انتقاد و ایراد کرد تا امور اصلاح شود و حاکمان رفتار خویش را تعدیل کنند ،و همین اقتضای پروسه طولانی مدت تحقق دمکراسی و خواست مردم است ،بنابر این رفتارها باید رفتار مدنی باشد ،با هیاهو و افراط و فحاشی و گفتار یا رفتار خشونت آمیز بنظر من نتیجه معکوس خواهد بود،متاسفانه برخی از دوستان در اینجا هرکول های پشت رایانه اند،مثل همین آقا روزبه که نوشته سراسر نفرت اش را خطاب بمن دیدید ،آنچنان مرا دعوت به قیام و حرکت میکند ،تو گویی خودش ،چگوارای انقلابی ایران است! خوب بگو حرکت تو چیست؟جز اینکه فحاشی و تند روی میکنی؟ اگر به همان آقای مصباح یزدی هم ایراد و نقد داری ،علیه مطلب او مطلب بنویس ،اما آیا فحاشی و تند روی دلیل شجاعت انسان است،بگو تو اگر هرکول پای رایانه نیستی چرا با آقای نوریزاد به حرکت اعتراضی نمی روی؟! اما من ،من بصراحت میگویم با برخی رفتارهای آقای نوریزاد موافق نیستم اینرا اینجا روشن میگویم زیرا ایشان با اخلاق من آشناست و من نیز میدانم ایشان از نقد و ایراد استقبال میکند،بنظر من اینکه ایشان نویسنده توانایی است ،بر این اساس ،مطلب بنویسد و از زوایای مختلف خلل و انحراف در جامعه سخن بگوید ،کار خوب و لازمی است ،برای گرفتن اموال نیز از آنجایی که میگویند راههای قانونی را رفته اند و نتیجه نداده است ،حضور مدنی و پوشیدن بالاپوش و ذکر مطالبه خود بصورت شعار و امثال اینها ،نیز کاری رواست ،همینطور مطالبه آزادی زندانی سیاسی و نظایر آن ،اما اینکه به این صورت رادیکال ،عکس اشخاصی را به اینصورت در پس خویش حک کنند و عنوان و لقبی بدهند ،من این را نمی پسندم و اینرا فعل اخلاقی نمیدانم ،اشتباه نکنید ،نه اینکه من با مرام آن صاحبان عکس موافقم ،نه ،خود منهم به روش و گفتار آنان انتقاد دارم و از آن حرص می خورم،اما می خواهم بگویم این روش روش اخلاقی و مدنی نیست ،و آنچه که لایق شان امثال اقای نوریزاد است این است که ،با نوشتن مقاله و مطلب و امثال اینها روشنگری کند ،یا برای مطالبه اموال خویش در مناطق مورد نظر حضور یابد یا در تظلم دیگران و حمایت از آن حضور یابد،بنظرم این روش روش درست تری است تا اینکه ایشان خود را قربانی کند و با حرکات یا سخنان رادیکال ،دل به کف و تشویق دیگرانی در داخل و خارج خوش کند که خود حضوری در صحنه ندارند ،جای این سوال هست که آقایی که از آنسوی جهان ایشان را تشویق و تشجیع میکند ،چرا خود در این حرکت حضور نمی یابد و فقط از راه دور هورا می کشد؟
آقای حسین کربلا! مقصود من اینجا لوم و سرزنش کسی نیست ،بحث من بحث روش است ،من با حرکات رادیکال و تند و توهین آمیز در این فضاهای محدود موافقتی ندارم ،معتقدم آزادیخواهی و حرکت های اصلاحی باید روی اساس و بنیان درست باشد،و هدف از آن نیز روشنگری باشد ،در همین سایت هم دوستانی هستند که مطالب قوی انتقادی به مسائل روز دارند و با طرح آنها روشنگری می کنند ،بی اینکه لازم باشد به ایکس یا ایگرگ توهین کنند.
بنظر من اگر روزی مردم خواستار شدند که اداره جامعه بر اساس دین نباشد ،و باصطلاح نهاد دین از نهاد سیاست جدا باشد ،نباید چیزی را بمردم تحمیل کرد،این مبنای من است.اما راه مبارزه سیاسی و اصلاحات ساختاری بنظر من،همان روش های مدنی و انتقاد محترمانه و دلسوزانه و روشنگری است،متاسفانه برخی خیال می کنند با تندی و غلظت در کلام ،و بالاتر از آن حمله به اساس دیانت مردم ،زود به نتیجه می رسند ،این بنظرم سراب است.
شما از باور من پرسیدید من گفتم ،بمن ایراد کردید که چرا نمی گویم ،من با توضیح روش تئوریکی که بیان کردم ،خواستم بگویم روش من نقد و انتقاد اینگونه است ،نه رادیکالیسم و تندی به اشخاص حقیقی و حقوقی و بنیان های دینی.
شما نمیدانم چند وقت است اینجا حضور دارید ،اما بنده متناوبا دیدگاههای خودم در مورد مسائل عمومی کشور را گفته ام ،اینکه کمتر میگویم ،و بیشتر به توضیح مبانی دینی می پردازم ،برای این است که می بینم در اینجا برخی گاه از سر نقصان اطلاعات و نا آگاهی به بنیادهای اسلام حمله می کنند ،حال ممکن است ،حرکت کسی را که نقصان اطلاعات دارد را بتوانیم حمل بر صحت کنیم و بگوییم غرض ندارد ،اما متاسفانه برخی نیز هستند که با غرض ورزی و غیر منصفانه ،به اساس دین حمله یا توهین میکنند ،که البته این غیر از نقد مودبانه و منصفانه است،شما بگویید من بعنوان یک مطلع دینی که عمری مطالعه در دین و اساس آن داشته ام باید در برابر بی انصافی و غرض ورزی سکوت کنم؟
در مورد مسائل و مثالهایی که زده اید ،من با شما مخالفتی ندارم ،مثل حقوق شهروندی بهائیان و اقلیت ها و غیر آن ،اما مساله این است که انسان باید به پرونده های قضایی و جزئیات آن آگاه باشد تا بتواند اظهار نظر یا قضاوت کند ،من می گویم اگر بهائی تخلفی قانونی نکرده است ،جاسوسی نکرده است ،یا هر جرم دیگری،محروم کردن او از حقوق ملی و شهروندی اش از نظر دینی و قوانین رایج این کشور ،محکوم و نادرست است،یا مساله بشلاق دیگران را ببهشت بردن ،خلاف قواعد اسلام است ،اگر کسی یا کسانی شکنجه شده یا میشوند ،این کار خلاف قانون اساسی و خلاف شرع اسلام است ،اما در مصادیقی که ذکر میکنید من قطع و یقین ندارم ،شما آیا قطع و یقین دارید که می گویید؟
من مورد ستار بهشتی را امری خلاف و ناجوانمردانه و تضییع حق او و مادر پیرش میدانم ،و آنرا محکوم میکنم و می گویم ،چرا باید یک وبلاگ نویس مخالف با مخاطبانی محدود اگر مطلبی نوشت ،اصلا چرا باید بازداشت شود ،تا فرد دیگری او را طوری کتک بزند که سبب جراحت و مرگ او شود.
موارد زیاد است ،اما خواستم بگویم ،اولا روش من روش اصلاح گری است،نه براندازی یک حکومت که با رفراندوم مردم بوجود آمده است،الان نگاه کنید متاسفانه گفتار و ادبیات برخی در این سایت ،گفتار براندازانه است ،در حالیکه حد آن و شجاعت مبارزاتی آن هم محدود است به همین سایت و پشت رایانه آنهم از خارج کشور و راه دور! این شجاعت است؟ شجاعت آن است که انسان با روش و منطق صحیح و بطور مدنی ،به حکومت و حاکمان ایراد کند بقصد اصلاح ،نه اینگونه روش های هرکولی رایانه ای.
و ثانیا بتناسب حکم وموضوع ،من ضمن ابراز نظر در مسائل ،بلحاظ وظیفه دینی که خودم احساس میکنم ،وظیفه خود میدانم ،در برابر تهاجم غیر منصفانه بعضی به اساس دین بایستم ،حال کسانی را خوش آیند باشد یا نباشد.
از توجه شما متشکرم
آقا سید مرتضی عزیزوگرامی،
بازبا سلامی دیگر خدمت شما
شما آقا سید مرتضی عزیز با پوزش باید عرض کنم که زدید به صحرای کربلا و آنقدرفرمودید که نکات مهم غرق میشوند در کلمات وجملات و حال آنکه نصیحت به ما است که کم بگو وبا دلیل بگو. البته شاید به این علت است که شما با حرف زدن روزی خود را در می آورید!
من سعی میکنم چند نکته را توضیح دهم:
اول عرض کنم که از گفتار شما من به این نتیجه رسیدم شما معتقد هستید حکومت هر کار کرد، هرقدر دزدی کرد، ظلم وآدم کشی کرد، غارتگری کرد، به کشور وملت و جامعه ودین ما صدمه زد ما فقط بشینیم و با احترام نقد کنیم و حرف بزنیم. هر چند که در این حکومت گوش شنوائی نیست و اگر بلند صحبت کنی سرکار شما بازندان اوین است.
درحالیکه گفتار شما نکات خوبی دارد لیکن بسیاری از نکته هائی که گفتید یا نا درست است یا در همان راستای خواسته و گفتار همین حکومت ظالمی که برما سوار میباشد است ویا نا عادلانه است. من به چند تا اشاره میکنیم.
1- گفته اید: “مشکل همین است که برخی رفتارها و عملکردها در جمهوری اسلامی سبب دلزدگی یا حتی نفرت افرادی مثل شما از اصل دیانت اسلام شده است”
من از دین اسلام زده نشدم چون دین خودم را به آسانی وبرای منافع دنیا بدست نیاوردم وبرعکس دین خودم راخیلی محکم تر از دین آیت الله ها و مراجع دنیا پرست ودزد میدانم. حال اینکه من اینان را دزد و دنیا پرست یا هر انچه دیگر که هستند بنامم باعث میشود من را دین ستیز یا ازدین زده خیال کنید درست نیست. برای اینکه اینان که دین نیستند. اگر خیلی متقی باشند (که اکثرقریب به اتفاقشان نیستند) تا زه میشوند مبلغ دین نه خود دین. ما آیت الله های دزد ودنیا پرست را چه بنامیم که دین ستیز یا دین زده نامیده نشویم؟ آیت الله مهدوی کنی که الان سر پل سراط حساب دزدی های خودش – – که آقای دکتر خزعلی در سایت خودش برشمرده بود – – رادارد پس میدهد را نگوئیم دزد؟ یا نگوئیم دنیا پرست؟
در کشوری که یکی ازثروتمند ترین کشورهای دنیا است و ملاها و آیت الله همه قصر نیشین شده اند وصاحبان برج ها وچه های دیگرشده اند در حالیکه زنان ما برای سیرکردن شکم فر زند خود به خود فروشی و مردان ما به فروختن اعضای بدن خود مجبورشده اند برای شما همین بس است که بگوئید:
“روش من نقد و انتقاد اینگونه است ،نه رادیکالیسم و تندی به اشخاص حقیقی و حقوقی و بنیان های دینی.”
رادیکالیسم ازنظر کی؟ حکومتی که حق قانونی مردم را برا ی تظاهرات از آنها گرفته و مردم را به زندان و شکنجه و پای دار میکشد رادیکال است یا آقا نوری زاد که عکس روح الله حسینیان قاتل (به گفته خودش) را در پشت روپوش خود نصب میکند؟
حکومتی که به روی زنان بیگناه کشورما اسید میپاشد رادیکال است یا مردمی برعلیه این عمل تظاهرات صلح آمیزبرپا کردند که حق قانونیشان است و حکومت با آنها آنچنان برخورد وحشیانه کرد؟
آقا سید مرتضی گرامی: ملاحظه میفرمائید که همین شماره یک مطلب چه قدر دراز شد و منهم خودم حوصله کامنت های طولانی را ندارم و نمیخواهم وقت شما وبقیه خوانندگان عزیزسایت را بگیرم. از این روی به جای رفتن به شماره دو و سه و … آنچه که ازاین پیام شما درک کردم را رک راست میگویم.
درک من بطور چکیده از مطلب شما این است که شما در حالیکه میخواهید ادعای اعتقاد وایمان به آزادی خواهی ودمکراسی وایمان به اسلام وروزآخرت بکنید درعین حال میخواهید همان خط حکومت ظالم/غارتکر وجنایتکار که برما حاکم شده را نگهدارید و این دو با هم درتضاد هستند.
ببخشید که مطلب طولانی شد.
با تشکر از شما
آقای حسین کربلا
با سلام مجدد
شما کمی تند رفتید،البته در یک بحث مجموعی نمی شود ،یک فقره از گفتار طرف گفتگو را گزینش کرد و روی آن مانور داد ،بعد او را بانواع اتهام متهم کرد که شما از راه سخن روزی می خورید و مطالب دیگر ،اگر بنای شما این باشد تا با سخن کسی مخالفتی دارید ،او را با اتهامات بنوازید ،این یعنی ختم گفتگو و همان که من تعبیر کردم :”رادیکالیسم”،دقیقا رادیکالیسم یعنی همین ،که من ایمان و اسلام خودم را محکم و غیر دنیایی بدانم ،و ایمان دیگران را راحت دنیایی بدانم و آنان را دزد خطاب کنم،ظاهرا شما یا مغزای گفتار مرا درنیافته اید یا تعمدا محتوا را انکار می کنید ،سخن من این نبود که انتقاد و اعتراض و مخالفت با دزدی یا ناراستی ،نباید باشد و همه در برابر این حکومت و عملکرد او باید آرام گیرند،بحث من این بود که اعتراض و انتقاد و ایراد بنحو مدنی باشد ،شما الان ظاهرا مرا مدافع قرص و تام و تمام جمهوری اسلامی قلمداد کرده اید و اینطور تاخته اید ،شما می گویید من مسلمانم و ایمانم را نفروخته ام و …
اولا تمثیل من به شمای نوعی بود ،من خصوص شما را خدای نخواسته نگفتم مسلمان نیستید یا از اسلام عدول کرده اید ،بحث من کلی بود ،شما در همین سایت می بینید که برخی افراد به جمهوری اسلامی نقد و ایراد دارند ،اما تمام هم و همت آنان کوبیدن اسلام است،من البته جمهوری اسلامی و حاکمان را در این جهت مقصر میدانم که عملکرد آنان طوری بوده است که انسانهایی از اصل دین زده شوند،اما معتقدم عملکرد افراد و حکومتها سنجه این نیست که کسانی اصل اسلام را مورد تهاجم قرار دهند،بحث من یکی از این تندرویها و ارزیابی ها در باره مذهب است.
و دیگری در نحوه اعتراض و انتقاد به نحوه اداره جامعه،شما یک جمله را نگیرید و یکطرفه بقضاوت رفته و هرچه و هرکه را خواستید دزد و امثال این تعبیرات کنید،شما الان بمن گفتید من از گفتن روزی می خورم! من همین ارزیابی های شتابزده و تند را رادیکالیسم میدانم ،یعنی اگر من گفتم من اصلاح طلبم ،شما بلافاصله مرا به این تهمت آلودید،قصد دفاع از خود را ندارم اما چون شما گفتید مسلمانید ،بشما میگویم که من یک پژوهشگر دینی هستم و از زندگی خود را از دسترنج کار پژوهشی خویش می گردانم ،و اما آنچه اینجا می نویسم و بحث میکنم ،کاری تفننی در منزل در مواقع فراغت است ،پس طولانی یا کوتاه نوشتن اینجا ربطی به آنچه شما نسبت دادید ندارد،اما شما بقاعده اینکه گفتید مسلمانید و دین خود را بدنیای دیگران نفروخته اید ،ملزم هستید قواعد اسلام را رعایت کنید ،و یکی از قواعد مسلمانی ،پرهیز از سوء ظن و بدگمانی به دیگران است،نیز پرهیز از تهمت زدن و انگ زدن بی سند و مدرک.
من در گفتارم نقدی متوجه برخی رفتارهای آقای نوریزاد کردم ،با ایشان دوستیم ایشان نیز گاه بمن انتقاد داشته است و من نیز ،در اینجا این بشما مربوط نبود که نقد من به ایشان را به اموری تعبیر کنید.
شما می گویی مسلمانم ،اما براحتی و با یک چوب حراج ،همه مراجع دینی را “دزد “نامیدید،این مسلمانی است؟
من به آقای مهدوی کنی و ایکس و ایگرگ کار ندارم ،اما سخن ام با شمای متدین مسلمان این است که اسلام شما می گوید بدون دلیل و مدرک و سند کسی را متهم نکنید،من اگر گفتم ،بلسان کلی و عمومی نباید همه مراجع و آیت الله ها را “دزد” یا هر عنوان دیگری داد ،شما آیا باید مرا متهم به هواداری از حکومت یا افراد آن کنید؟
شما نمی شود بگویی من مسلمانم اما مراعات قئاعد دیانت را نکنی ،بحث من این است که باید مسائل را تفکیک کرد ،شما اگر سندی بر دزدی فلان مرجع دارید که قطعی است ،نه تنها لازم است به او اعتراض کنید و نهی از منکر کنید ،بلکه میتوانید بطور مستند از او شکایت کنید ،یا اگر نظام قضاء را قبول ندارید ،افکار عمومی را بطور مستند از دزدی او آگاه کنید ،اما اینکه با خود حق پنداری ،بطور کلی همه آیت الله ها و مراجع را دزد خطاب کنید ،این از کجا؟
متاسفم که باید اسم بیاورم ،فرض کنید یکی از مراجع دینی آیت الله وحید خراسانی ،یکی از مراجع دینی مرحوم آیت الله منتظری ،شما آیا سندی بر دزدی این بزرگان دارید؟ این یک نکته اخلاقی
یک نکته سیاسی هم بگویم و تمام کنم که باز طولانی نشود و مرا به روزی خوری از نوشتن متهم کنید.
ما باید رویکردمان را مشخص کنیم ،من رویکردم ،اصلاح جامعه و انتقاد و ایراد به حاکمان و طرز اداره جامعه است ،نه براندازی ،شما آیا رویکردتان براندازی و اسقاط این نظام است؟
من بصراحت گفتم ،تنها روش های اصلاحی و روشنگرانه و نقد و ایراد مستند و غیر هتاکانه را روش صحیح در پیشبرد پروژه دمکراتیزاسیون میدانم ،شما اینرا قبول ندارید؟
اگر اینرا قبول ندارید ،یعنی معتقدید باید این حکومت را ساقط کرد ،اکنون سوال من از شما که اینجا هرکول وار نشسته اید پشت رایانه و به هرکس و هرچیز هر نسبتی می خواهید میدهید،این است که بگویید راه و روش این هدف را چه میدانید؟
اما اگر نه ،شما هم معتقد به روند اصلاحات و روشنگری ،و کوشش برای پیشبرد روند پروژه دمکراسی دارید ،بگویید چه راههایی مد نظر شماست؟
متشکرم
آقا سید مرتضی عزیزوگرامی،
با سلامی دیگر خدمت شما
1- آقا مرتضی گرامی شما خیلی کلک هستی فکر نکنی که متوجه نیستم . (این را با لحنی دوستانه گفتم)!
2- اینکه در نظرقبلی گفتم:
“شما آقا سید مرتضی عزیز با پوزش باید عرض کنم که زدید به صحرای کربلا و آنقدرفرمودید که نکات مهم غرق میشوند در کلمات وجملات و حال آنکه نصیحت به ما است که کم بگو وبا دلیل بگو. البته شاید به این علت است که شما با حرف زدن روزی خود را در می آورید!”
منظور من نه احانت بود نه متهم کردن شما به دریافت حقوق بابت نوشتن دراین سایت. اگر اینطور هست من نمیدانم ولی نظرمن از آن گفتار این نبود. اینکه گفتم “البته شاید به این علت است که شما با حرف زدن روزی خود را در می آورید!” مقصودم این بود که صنف عمامه به سر ها – – من کلمه ی عمامه به سر ها رابه جای روحانیون استفاده میکنم چون روحانیتی در آنان نمیبینم. صد البته که همیشه استثنا هست وهیج قضاوتی را راجع به هیچ گروهی نمیتوانیم صد درصد کنیم مثل آیت الله وحید خراسانی و مرحوم آیت الله منتظری عزیز که اگر درمیان صد ها هزار عمامه بسر 1000تا ازاینگونه روحانی داشتیم امروز کشور ما به اینگونه نبود- – کارشان حرف زدن و سخنرانی است حال یا در مسجد یا درجمع ها یا مدارس یا سپاه یا بسیج یا .. . این گفته منهم به خاطر این است که پیامهای شما بسیار طولانی هستند. به هر حال اگر شما را دل رنجه کردم عذر میخواهم باید آن مطلب را بهتر توضیح میدادم.
3- شما عزیز بازهم یک کتاب مطلب نوشتی که نکاتش همه تو در تو است و من در اینجا به یک یا دو موضوع میپردازم.
موضوع اول راجع به گفتار شما در مورد آقای نوری زاد است. در نوشته قبلی فرمودید
“آنچه که لایق شان امثال اقای نوریزاد است این است که ،با نوشتن مقاله و مطلب و امثال اینها روشنگری کند ،یا برای مطالبه اموال خویش در مناطق مورد نظر حضور یابد یا در تظلم دیگران و حمایت از آن حضور یابد،بنظرم این روش روش درست تری است تا اینکه ایشان خود را قربانی کند و با حرکات یا سخنان رادیکال ،دل به کف و تشویق دیگرانی در داخل و خارج خوش کند که خود حضوری در صحنه ندارند ،جای این سوال هست که آقایی که از آنسوی جهان ایشان را تشویق و تشجیع میکند ،چرا خود در این حرکت حضور نمی یابد و فقط از راه دور هورا می کشد؟”
این از انصاف بدور است که شما (من حالا مانند شما کلمات تند وتیزاتحام برای هر انتقادی استفاده نمیکنم) آقای نوری زاد – – که مردیست تحصیل کرده درسطح بالا، جهان دیده، جان برکف گرفته، زندان و شکنجه دیده، از مال دنیا گذشته و شخصی که تمام هستی ونیستی خودش را در راه اعتقاداتش گذاشته – – را آنقدر ساده اندیش حساب کنید که بگوئید ” تا اینکه ایشان خود را قربانی کند و با حرکات یا سخنان رادیکال ،دل به کف و تشویق دیگرانی در داخل و خارج خوش کند”. یعنی شما ایثار گری آقای نوری زاد را نمیبینید و فکر میکنید ایشان شخص ساده اندیش و خامی است که دستخوش احساساتی خام بشود و هستی ونیستی خود را بخاطر کف وتشویق دیگران ریسک کند؟! این جفائی بس بزگ بر آقای نوریزاد است و همان خط حکومت.
حال آمده اید در این نظر در این مورد می فرمائید:
“من در گفتارم نقدی متوجه برخی رفتارهای آقای نوریزاد کردم ،با ایشان دوستیم ایشان نیز گاه بمن انتقاد داشته است و من نیز ،در اینجا این بشما مربوط نبود که نقد من به ایشان را به اموری تعبیر کنید.”
این حرف شما اصلا درست نیست. شما اگر نقدی به آقای نوری زاد دارید آنرا در نظری جداگانه به خود ایشان بیان کنید (که ایشان هم فرصت جوابگوئی داشته باشد مخصوصا که ایشان را دوست میدانید) نه دراین گفتار که روی سخن شما با شخص من است.
اینکه در اول خیلی دوستانه گفتم کلک هستی همین نکات است. اینجا میگوئی “این به شما مربوط نبود” جای دیگر منظور من به شما نبود بلکه شما نوعی بود و غیره.
دوست عزیز سید مرتضی گرامی سخن باز دراز شد بنا بر این در همین جا خاتمه میدهم!
با تشکر بسیار از شما!
حسین کربلا جان
با سلام
بسیار خوب سخن بدرازا کشید ،البته من هم دوستانه بگویم شما هم خیلی ناقلا و کلکی! شما هم بحث های پایه ای و سوالات اساسی گفتار مرا درز میگیری و به بهانه پرهیز از تطویل ،به یکی دو نکته غیر مهم حاشیه ای اکتفاء میکنی! ،مثل مطالب مربوط به آقای نوریزاد ،البته من و آقای نوریزاد رو دربایستی نداریم ،دو برادر ایمانی هستیم و برادران ایمانی بر اساس وظیفه امر بمعروف و نهی از منکر و خیر خواهی ،از هم انتقاد هم میکنند ،ظاهرا شما تازه وارد به این سایت هستی و قبلا ان قلت قلت های مکرر ما را که معمولا ذیل همین گونه گفتارها مطرح شده است ندیده ای ،مانعی ندارد. ،چون ظاهرا به ختم گفتگو رسیدیم ،فقط میگویم :از گفتگو با شما دوست محترم بهره مند شدم ،اما این نکته را هم بگویم که بالاخره مجبور شدی کامنت های مطول مرا هم بخوانی!( این یک مزاح دوستانه بود).
آن کلمه “احانت” هم دیکته اش درست نبود دوست من ، اینطور درست است :”اهانت”.
راستی شما اگر در این سایت بمانید بعد از محرم هم با همین نام “حسین کربلا” می نویسی؟ بنظرم اگر می مانی خوب است نام خود را با اعلام ،تغییر دهی (البته پیشنهادی دوستانه بود و اختیار با خود شماست).
باید بگویم شما واقعا خوب می نویسی ،اما بنظرم در عین آزادیخواهی ،بیش از حد به بسیاری از همنوعانت بدبین هستی.
از صبر و حوصله ات تشکر می کنم.
خدا حافظ
آقا سید مرتضی عزیزوگرامی،
بازبا سلامی دیگر خدمت شما
ممنون از الطاف شما.
مرتضی عزیز اگر ما همینطور به گفتگو ادامه دهیم من هم نوشتنم خوب میشود و هم املام بهترکه البته از لطف شما ست. ولی همانطور که فرمودی به اندازه کافی با هم در اینجا گفتگو کردیم و حد اقل یک مقدار باهم آشنا و انشالله دوست شدیم والبته که منهم ازشما آموختم. دوسه نکته را راجع به خودم عرض میکنم که شناخت شما ازمن بیشترشود.
اسم من حسین است وقبلا هم در این سایت به همان نام حسین شرکت میکردم. یک مدتی نبودم و دوباره که خواستم شروع کنم چون عزیزان دیگری هم با همین نام بودند خواستم که نامم مشخص باشد وحال چرا کربلا را اضافه کردم داستانی ودلایلی دارد. و صد البته که با همین نام برای همیشه ادامه میدهم مگر آنکه مشگلی پیش بیاید. اصولا انسانهائی که ..بگذریم.
دیگر اینکه من دین ستیز نیستم. مقصودم این هست که به هیچ دین وآئینی نمیخواهم ستیز شود. رنجاندن دل دیگران درست و انسانی نیست و بجز نفرت ثمری ندارد. ولیکن آنهائی که در اثر رفتار حکومت “جمهوری اسلامی” دین ستیز یا دین گریزشده اند را نمیتوانم سرزش کنم. من حتی نمیتوانم با اقوام و دوستان نزدیکم هم یک بحث معقولانه سیاسی/دینی بکنم و هر بحثی به سرعت به عصبیت و دعوا خاتمه پیدا میکند. و آیا میشود مردم را سرزنش کرد وقتی که تمام آنهائی که باید مرد خدا وآخرت باشند، شده اند مرد دنیا و ثروت و قدرت. دین آنها شده ریا کاری ودروغ وگمراه کردن مردم و دزدیدن هر آنچه که در کشور یافت میشود، و حرص وآز و ولع آنها را پایانی نیست. (البته همانطور که قبلا اشاره کردم همیشه استثنا هست).
دین اسلام و هیچ دین دیگری برای اداره مملکت ها نازل نشده وگرنه یک چنین امر مهمی را خداوند نه در یک آیه که در چندین سوره از قرآن کریم نازل میکرد و به پیامبر اکرم میگفت و ایشان هم آنچنان میکرد.
دین را خداوند برای هدایت وارشاد انسانها و برای رشد و تکامل ودر نهایت برای رستگاری آنان فرستاده است. والبته وقتی انسانها به راه راست باشند و رشد وتکامل به هر درجه ای یافته باشند آنرا با خود به اجتماع ومشاغلشان میبرند. چه معلم باشند چه مهندس باشند … چه وکیل باشند و چه وزیز. و اینجاست که دین اثر مثبت خودش را در جامعه نشان میدهند و بدون آنکه حکومتی دینی یا مذهبی داشته باشند آثار نیکوی دین درحکومت هم ظاهر میشود.
متاسفانه حوزه شده مثل ارتش. از این نظر که هرکه به تعداد سال هائی که کار کند درس بخواند فعالیت کنید میتواند طلبه یا ملا یا حجت الاسلام یا آیت الله و غیره بشود. در صورتیکه مقوله دین اینطور نیست. شخص میتواند چهارده روایت قرآن را ازبرباشد شب و روز نماز و روزه کند و تمام دوره های حوزه را هم دیده باشد و باز گمراه باشد.
چرا؟ برای آنکه هدایت با خداست و برای همین هم هست که ما میبینیم ازاین همه عمامه به سرها تعداد بسیار بسیار کمی از آنها آنچه هستند که مینمایند وادعا میکنند.
بعله هدایت فقط با خداوند است.
خداوند به پیامبر فرمود: تو نمیتوانی کسی را که دوست داری هدایت کنی؛ ولی خداوند هر کس را بخواهد هدایت میکند؛ و او به هدایت یافتگان آگاهتر است! (القصص ٥٦).
عجب است که پیامبر خداوند توانائی هدایت کسی را که دوست دارد را ندارد ولی “جمهوری اسلامی” میخواهد مردم را با شلاق به بهشت هدایت کند؟ مگر این آقایان قرآن را نخوانده اند؟؟
مرتضی عزیز: من همینطور میتوانم این نکات را ادامه بدهم ولی شما خودت از من به مراتب این چیزها را بهتر میدانی واستاد هستی ونباید بیش ازاین وقت شما را بگیرم.
راجع به براندازبودن یا نبودن هم که قبلا پرسیده بودی در زمانی دیگر انشاالله خواهم گفت.
مرتضی عزیز:ممنونم که وقت گذاشتی و با هم این گفت وگوها را داشتیم.
راجع به آقای نوری زاد هم من آنچه که وظیفه ی خودم میدانستم گفتم چون رو سخن با من بود.
درمورد اینکه بالاخره مجبور شدم کامنت های مطول شمارا بخوانم، کاملا درست میفرمائید بالاخره از زیر خجالت شما درآمدم. 🙂
برای شما و خودم آرزوی هدایت میکنم.
النجاة في الصدق
تا گفتگوئی دیگر در زمانی دیگر موفق وپیروز باشی!
حسین آقا
از شما متشکرم
موفق باشید
سلام اقای مرتضی.لطفا پاسخ بدهید/منظورازاینکه فلانی ایت الله است چیه.یا فلانی روحانیست.یعنی بقیه جسمانی اندکه اخوندروحانیست؟
علیکم السلام برادر آقا عباس انعامی
در مورد کلمه “روحانی” یا “روحانیت”،در اخبار و روایات ماثوره از پیامبر اکرم و ائمه معصومین علیهم السلام،کلمه “روحانی” برای قشر دانشمندان علوم اسلامی بکار نرفته است،بلکه کلماتی مثل :”عالم”،”علماء”،”فقیه”، “فقهاء”،و نظایر این تعبیرات بکار رفته است،و می توان گفت این تعبیر از استعمالات این اواخر مثل زمان قاجار ببعد بوده است،شاید نکته استعمال لفظ “روحانی” برای عالمان دین این بوده است که فرد طالب دین و مروج آن ،کارش توجه به روحیات مردم و معنویات و تهذیب نفوس آنان و تعهد به اینکه حتی الامکان خود و مردم را از حصار علاقه و وابستگی به مادیات و دنیای فانی بیرون آورد.
در هرحال من مدافع اطلاق این لفظ که ریشه دینی هم ندارد نیستم،این یک عرف و اطلاق عرفی است که در این اواخر پیدا شده است و منشا اطلاق آن شاید همان باشد که عرض شد،اما بهرحال اطلاق این لفظ به قشری به عنایتی که ذکر شد ،یا بهر عنایت دیگری،بمعنای این نیست که دیگر انسانها “جسمانی” اند،زیرا بدیهی است که همه انسانها در مقوله “جسم بودن” مشترکند،و از این جهت این اثبات فضیلت نیست،و فضیلت بتعبیر قرآن کریم به تقوی و علم و اخلاق و مجاهده نفسانی و خدمت به خلق الله است.
بتعبیری “اثبات شی نافی ماعدا نیست”،ای بسا انسانهایی باشند که در این لباس هم نیستند و برحسب اخلاص و معنویت و روحانیت از دیگران نزد خدای متعال برتر باشند.
در مورد کلمه” آیت الله” ،کلمه “آیت” در زبان عربی بمعنای “نشانه و علامت” است ،و نشانه و علامت،مثل علائمی که در جاده ها و غیر آن گذاشته میشود ،و راهنمای به مقصدند.
بنابر این برحسب معنای لغوی “آیت خدا” یا نشانه خدا،یعنی آن چیزی که ما را به وجود خدای متعال رهنمون است، روی این معنا،همه ذرات کائنات،از اوج کهکشانها گرفته تا حضیض موجودات و ریزترین و ضعیفترین موجودات ،همه نشانه های آن ذات بی همتا هستند،زیرا برحسب برهان فلسفی و دلالت فطرت،هستی همه موجودات از قدیم تا حادث،ناشی از هستی مطلق واجب الوجود است ،و این مقتضای برهان است،پس همه موجودات آیت و نشانه های آن وجود ازلی سرمدی لا یتناهی هستند و از این جهت تمایزی بین موجودات نیست،و همه در عرض هم در اصل نشانه ذات الله بودن یکسانند اگرچه در بحثهای عرفان روشن شده است که وجه آیتیت و مرآتیت اشیاء و اسماء الهی یکسان نیست ،و در اینجهت نشانه بودن برخی از موجودات و اشیاء و اسماء الهی شدت و ضعف دارد و باصطلاح علمی ،مقول به تشکیک است.
یک اصطلاح “آیت و آیه” نیز همان آیات تشریعی الهی است ،مثل آیات قرآنی که آیات نشریعی و نشانه های تشریعی خدای متعال است که از طریق وحی به انسان های برگزیده القاء می شود.
این نکته را هم اضافه کنم،که در عرف عرب به “حوادث” و “موجودات بزرگ و عجیب” “آیت الله العظمی” اطلاق می شود،مثلا از مولا علی علیه السلام و بعضی از امامان تعبیر به “آیت عظمی” شده است،در نقلی هست که سلمان فارسی به حضرت علی علیه السلام عرض کرده است :”انت والله الآیه العظمی و المعجز الباهر بعد اخیک”یعنی بخدا سوگند تو نشانه بزرگ خدایی و معجزه روشن بعد از برادرت .(بحار الانوار ،ج 27 ،ص 40).
و در زیارت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام آمده است که :”السلام علیک ایها الآیه العظمی”،یعنی سلام بر تو ای نشانه بزرگ خدا (بحار الانوار ،ج 99 ،ص 21).
و در زیارت امام جواد سلام الله علیه نیز این تعبیر تکرار شده است (مصباح الزائر ،ص 377).
بهرحال اطلاق این تعبیر بر فقهاء که برای اشاره به مرتبه و منزلت علمی و فقهی آنان می باشد ،مثل اطلاق کلمه “روحانی” ،جز در سده اخیر سابقه ندارد و تنها یک عنوان اعتباری است،مثل عناوینی که در رده های نظامی مثل “سرگرد” و “سر تیپ” و نظایر اینها اطلاق میشود،و بهرحال معنای حقیقی آن که در اطلاق بر معصومین علیهم السلام مراد است نسبت به فقهاء منظور نیست ،البته ایکاش این تعابیر از موضوع له و معنای حقیقی خود خارج نمی شد و استعمال آن هم منضبط می بود.
با تشکر از توجه شما
علیرغم اختلاف نظرات عمیق با شما ،باز ارادتمندم.
موفق باشید
باعرض سلام خدمت همه،
آقای مصلح عزیز و آقای سید مرتضی گرامی، من سوالی خیلی ساده ازشما ها دارم!
آیا شما از شاگردان مصباح یزدی منفوربوده اید یا هستید؟
ممنون میشوم از جواب صا دقانه شما!
با تشکر از روزبه گرامی!
جناب حسین کربلائی عزیزوبزرگوار سلام علیکم
بنده نه به درس ایشان رفته ام ونه ازاوخوشم می آید بلکه ازایشان وبرخی گفته های ضددموکراتیک ایشان متنفرم وایشان یک آدم فرصت طلبی است وبعدازامام فرصت خوبی بچنگ آورده است وسودجوئی می کند وآیت الله دزد وفرصت طلب برایشان صادق است والسلام بااحترام
مصلح
سلام آقا مصلح عزیزو گرامی،
خیلی ممنون از جواب و اطلاعاتی که دادید!
تندرست باشید!
برادر محترم جناب بهمن
با سلام
جناب بهمن ،من پاسخ بخشی از این گفتار شما را که در ذیل پست (فیلم سخنان محمد نوریزاد) خطاب بمن نوشتید ،همانجا ذیل گفتار تان آوردم ،دیشب آخر شب که به این صفحه آمدم دیدم شما همان مطلب را بعینه اینجا مطرح کرده اید،آقا بهمن داشتیم؟ اگر هدف شما از طرح بحث، گفتگو و هم اندیشی است دیگر نمی بایستی به چنین کارهای تبلیغاتی مبادرت کنید،و من مقید بودم پاسخ این مطلب شما را ذیل همان پست ذکر کنم تا اگر بحث بطور مسلسل ادامه یافت مجموع بحث ها یکجا موجود و قابل مراجعه باشد،نمیدانم چرا آقای نوریزاد اینجا چنین کرده اند و مطلب شما را بطور تکراری اینجا هم منعکس کرده اند ،در حالیکه سابقا در مواردی که من مطلبی را هم در پست قدیمی نوشته بودم و هم در آخرین پست درج کرده بودم آن جدیدی را منعکس نکرده بودند،اگرچه مراجعه به پست (فیلم سخنان محمد نوریزاد) هنوز برای خوانندگان کامنت ها میسور و ممکن است ،اما چون دوستمان بهمن مطلب خود را اینجا مکرر کرده است، از جناب ایشان خواهش میکنم ،بخش اول پاسخ من به جناب ایشان را هم اینجا منعکس کنم.
نیز همین جا به برادر بزرگوار آقا مصلح عزیز سلمه الله سلام و خوش آمد عرض میکنم.
پاسخ اولیه من در آن پست به دوست محترم آقا بهمن این بود :
“”سید مرتضی
9:37 ب.ظ / نوامبر 5, 2014
دوست محترم بهمن گرامی
سلام بر شما
من مطالب ابتدای گفتارتان را که می خواندم خیلی خوشحال شدم از طرح برخی مسائل تاریخی و اعتقادی انتقادی بلحنی آرام و منطقی ،اما از اواسط گفتار ،دیدم ناگهان بر اساس یک برداشت نادرست از این جمله من که گفته بودم :
“” بنظرم حال اگر کسی بهر دلیل یا اسلام را نپذیرفته یا از اسلامیت خود عدول کرده است نمیتواند در اینجا خود را وکیل یا ولی نسل فعلی دانسته و با پیش کشیدن آن مساله تاریخی بهر کم و کیف ،اسلام و اعتقاد و عمل معتقدانه نسل فعلی را مورد حمله قرار دهد یا باورهای ایمانی مختارانه آنان را مورد هتک قرار دهد””.
با تغییر لحن از ملایم به شدید بر من تاخته اید ،آنهم بر اساس عدم دریافت مفهوم عبارت من.مانعی ندارم ،من از شما نرنجیدم ،و به آن قسمت های متفرع بر این برداشت تان هم نمی پردازم و فقط اشتباه را تصحیح میکنم بعد می پردازم به مطالب ابتدایی گفتار شما دوست عزیز.
ببین بهمن جان،مقصود من از این جمله خطاب به آن دوست این بود که بر حق انتخاب و ایمان مختارانه نسل فعلی مسلمانان و شیعیان کشورمان ،تاکید کنم،زیرا آن دوست مساله تاریخی ایمان زورکی آن نسل موجود در زمان ساسانیان را مطرح کرده بود ،من به او گفتم اولا اینکه بلحاظ تاریخی بگوییم ایمان همه ایرانیانی که نیاکان ما بودند از دم زورکی بوده است ،محل بحث و نظر است ،حال از این بحث می گذریم ،و فرض می کنیم اسلام همه آن ایرانیان که نیاکان ما بودند کلا زورکی و مجبوری بوده است ،بحث این است که الان قرنها از آن تاریخ گذشته است ،آیا میتوانیم بگوییم ایمان و اسلام همه ایرانیان از زمان تسلط خلیفه دوم و زمان تسلط امویان و عباسیان و بعد حکومت های ایرانی که روی کار آمدند مثل برامکه و صفاریان و طاهریان و سلسله های دیگر ،همه زورکی بوده است؟! نهایت اینکه شما بفرمایید ایمان آنان نسل اندر نسل تقلیدی و آباء اجدادی بوده است ،اما آیا میتوان آن حالت حمله اعراب و ایمان زورکی را به همه قرنهای بعد تاکنون سرایت و تعمیم داد؟(دقت کنید).
حال فرض کنیم قرن های نزدیک به تسلط اعراب بر ایران همه ایمانها و اسلامها زورکی ،الان که البته حکومتی بنام دین دارد حکومت میکند ،اما آیا مثلا در زمان قاجار و قبلی های آنان که حکومتی دینی روی کار نبود ،اسلام و ایمان اجداد ما در این زمانهای متاخر همه زورکی و اجباری بوده است؟ یعنی مثلا اگر جد شما در زمان فتحعلی شاه اسلام را نمی پذیرفت او را زورکی به اسلام وا می داشتند و اگر نمی پذیرفت او را اعدام میکردند؟! میدانید وجدانا که چنین نیست.
با توجه به این مقدمه من به آن دوست این جمله ای که شما درست آنرا نگرفتید را ابراز کردم که اگر در زمان ما (الان) ایرانیان موجود در سرزمین ما بجان و دل اسلام و تشیع را پذیرفته باشد ،اگر کسی تحلیل تاریخی دیگری داشت (مثل جنابعالی) می تواند ایمان و اسلام اختیاری نسل فعلی را زیر سوال برده یا مورد تمسخر و توهین قرار دهد؟ من گفتم “نمی تواند” یعنی بلحاظ حقوقی و اینکه انتخاب دین و مذهب یکی از حقوق اولیه انسانهاست ،این نمی تواند نه اینکه تکوینا نمی تواند ،شما که می بینید در این سایت یا در خیلی جاهای دیگر کسانی اینرا میگویند و با تحلیل تاریخی خود و محکوم کردن اسلام ،می خواهند بگویند ایمان و اسلام مختارانه نسل فعلی بی ارزش است یا حتی میگویند زورکی است.
پس بحث من حق نسل فعلی بود .بعد دیدم شما غیر منصفانه این کلام مرا در برابر آن جمله قبلی که گفته بودم هرکسی در این سایت از هر طبقه و ایده ای می تواند اظهار نظر کند ،قرار داده و مطالبی بر آن متفرع کرده بودید.بحث من بحث “نگفتن” و اظهار نظر نبود ،شما اینرا پاسخ دهید که اگر نسل فعلی ایرانیان بخلاف اعقاب و اسلاف و نیاکان خود (فرض کنیم ایمان آنان همه هم تحت زور بوده باشد که البته من این را قبول ندارم) مختارانه دین اسلام و مذهب تشیع یا تسنن را پذیرفته باشند من و شمای فردی آیا “می توانیم” (از نقطه نظر حقوقی) بگوییم خیر شما بیخود به اسلام معتقدید ،چون اسلام که به ایران آمد نیاکان ما زورکی اسلام آوردند ،پس اسلام شما هم باطل است؟!
جناب بهمن ما چگونه میتوانیم چنین حکمی کنیم در حالیکه در عصری زندگی می کنیم که سخن از حقوق بشر و اینگونه مقولات است ،و چگونه میتوانید اینرا بگویید در حالیکه خود شما میگویید من مسلمان شیعه ام و نماز و روزه را بجا میاورم؟بالاخره این خود التزام اختیاری به اسلام است ،اینطور نیست؟
حرف من این بوده و هست ،الان بحث من هم از حکومت دینی نیست ،اصلا شما آنرا از معادله گفتگو خارج کنید ،من میگویم قطع نظر از حکومت دینی و قطع نظر از تئوری ولایت فقه که مورد بحث و مناقشه است ،این نسل فعلی ایرانیان مسلمان و بیشتر آنان شیعه امامیه اند ،آیا ما میتوانیم با تکیه بر پیشینه های تاریخی قابل بحث و تاویل ،خود را ولی یا وکیل این نسل دانسته و بگوییم چرا شما اسلام آورده اید؟! بله بحث علمی و تاریخی و رد و اشکال مثل همین که من و شما داریم آزاد است و ممکن است ،و من نگفتم فقط معتقدان دو آتشه حق اظهار نظر دارند.
من کی گفتم من معتقد می توانم یا باید ایمان مختارانه این نسل را مورد هتک قرار دهم؟! من که سخنم عکس این بود دوست عزیز.
شما در ادامه با متهم کردن من به مغالطه فرموده اید :
“”پس از هزار و چهارصد سال در قرن تکنولژی بیست و یکم- هنوز نمی توانیم با مدرک ارائه دادن از کتابهای تاریخی
معتبر نقبی به تاریخ بزنیم و عیار این گوهر بدستمان رسیده را محک بزنیم””.
ببینید الان منصفانه نظر کنید من آیا چنین چیزی گفته بودم ،انصاف دهید که این تندی های ذیل کلام شما ناشی از تلقی نادرست از آن جمله من بود،چرا شما نقب به تاریخ بزنید و هر تحلیلی هم می توانید داشته باشید اما بحث من این بود که حقوق اختیاری دیگران را هم پاس داریم و بصرف نقب تاریخی و برداشت های تاریخی از آن دوران که قابل بحث است ،ایمان نسل فعلی را زورکی و اجباری نخوانیم ،حال البته بحث سیاست و اداره جامعه و اینکه نهاد دین از سیاست جدا باشد یا نباشد بحث دیگری است ،بحث من از اصل ایمان و اعتقاد است ،همان که شما خود گفتید من شیعه ام و نماز می خوانم ،ولی به بهشت علاقه ندارم ،حال بگذریم از اینکه ایمان به بهشت یکی از لوازم قرآنی ایمان است ،یعنی نمی شود کسی به پیامبران ایمان داشته باشد ،اما به سرای باقی و جهان بعد از مرگ ایمان نداشته باشد ،البته بحث علاقه به بهشت امر دیگری است ،اما ایمان به اخرت و بهشت و جهنم ،از لوازم ایمان به ادیان توحیدی است ،که حال این بحث دیگری است و الان موضوع بحث ما نیست.
در ادامه گفته اید :
“”دوست گرامی برو کتاب
جهان هالوگرافیک را بخوان تا متوجه شوی جهان هستی در حقیقت وجود ندارد و توهمی بیش نیست مگر نخوانده ای
الناس نیام،اذا ماتوا انتبهوا(امیدوارم درست نوشته باشم) مردمان خفتگانند و مرگ بیدارشان می کند.””
بهمن عزیز من از این فقره گفتار شما واقعا بهت زده شدم،البته نه بجهت اسم قلمبه هالوگرافیک و محتوای این بحث فلسفی ،فلسفه که موضوع مطالعاتی من در سالهای دور تاکنون بوده است و من بحثی و تحاشی از گفتگوی فلسفی ندارم و از آن استقبال میکنم ،اما تعجبم از این بود که در وسط یک بحث تاریخی دینی اجتماعی سیاسی چرا شما ناگهان این بحث را پیش کشیده اید؟
اما چون این جمله را گفته ای که :
“”تا متوجه شوی جهان هستی در حقیقت وجود ندارد و توهمی بیش نیست مگر نخوانده ای
الناس نیام،اذا ماتوا انتبهوا(امیدوارم درست نوشته باشم) مردمان خفتگانند و مرگ بیدارشان می کند””.
توضیح مختصری میدهم و تفصیل آنرا به بحث های دیگر موکول میکنم ،شما گفته اید بر اساس آن کتاب “جهان هستی در حقیقت وجود ندارد و توهمی بیش نیست”بعد برای اثبات آن به روایتی نبوی تمسک کرده ای.
دوست من ،اولا این سخن که جهان هستی وجود ندارد و توهم است ،که همان سخن “سوفسطائیان”یونانی و ادوار دیگر است،این سخن در واقع گفتار آنان است دربرابر “فیلسوفان رئالیست” =واقع گرا ،یعنی کسانی که قائل به واقعیت خارجی وراء ذهن و پندار ما هستند ،حال چه اصالت الوجودی باشند و چه اصالت الماهوی ،اینکه خارج از اندیشه ما جهان و هستی تحقق دارد امری بدیهی است ،بهمین جهت هم هست که شیخ ابو علی سینا در کتاب شفاء و کتب دیگر خود، تنها راه علاج کسی که با لجاجت “واقعیت و جهان خارج “حتی وجود خود و اندیشه خود و دیگران را منکر است ،این میداند که آن سوفسطی را کتک بزنند! اگر اعتراض کرد و گفت :آخ چرا میزنی؟ میگویند تو که گفتی وجود نداری! و جهان و دیگران وجود ندارند! پس چرا از درد می نالی؟! درد هم که وجود ندارد!
دقت کردید؟ پس اینگونه فرمایشات را شما نفرمایید آنهم وسط بحث تاریخی،حال من نمیدانم محتوای آن کتاب چیست ،اما بحث بلحاط فلسفی روشن است ،و شما اگر درکی از آن کتاب دارید مطرح کنید تا گفتگو کنیم .
نکته دیگر استدلال شما به آن روایت نبوی “الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا” برای اثبات “واقعیت نداشتن جهان خارج است”.
دوست گرامی این استدلال شما نادرست است ،کجای این روایت گفته است که جهان واقعیت خارجی ندارد؟ این روایت که بحث “نیام” =خواب را مطرح کرده است،و اگر دقت کنید تصادفا کمترین چیزی که از این روایت استفاده می شود این است که “خواب واقعیت خارجی دارد”،اگر شما بگویید خواب هم واقعیت ندارد و شخصی که می خوابد هم وجود ندارد ،اینکه دیگر سفسطه اندر سفسطه است.
این روایت میگوید “الناس” یعنی مردم ،یعنی مردم موجود در خارج از ذهن ما ،خوابند،آنگاه که می میرند از خواب بیدار میشوند.پس جهان دیگری بعد از مرگ را هم مورد اشاره قرار میدهد.
اما اینکه معنای خواب بودن مردم و اینکه پس از مرگ از خواب بیدار میشوند و می فهمند که چه خبر است،بحثهای مختلفی در کتب حدیثی و فلسفی و عرفانی مطرح شده ،قطعا اینجا خواب معمولی ما که شب می خوابیم و صبح بیدار میشویم مراد نیست ،زیرا با جمله بعد آن “فاذا ماتوا انتبهوا” وقتی مردند از خواب بیدار میشوند ناسازگار است ،اگرچه در حدیث دیگری گفته شده است که “النوم اخ الموت” یعنی خواب معمولی ما برادر مرگ است زیرا ،همانطور که در خواب ما دچار خفت و تعطیلی حواس می شویم ،مرگ هم اینطور است ،نفس و جان انسان در خواب و در مرگ قوای جسمانی و بدن خویش را رها کرده و بعالم خود فرو می رود ،منتها در خواب باذن خدا ،نفس تماما قطع تعلق نمی کند و باز به بدن باز می گردد ،اما در مرگ نفس و روح و جان انسان تماما از بدن کنده شده و به عالم لطیف تری بنام برزخ می رود “و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون” تا روزی که همه محشور میشوند.
غرض اینکه خواب در این حدیثی که شما مطرح فرمودید خواب معمولی ما نیست.
بعضی از شراح حدیث گفته اند مقصود “خواب غفلت” است ،زیرا نوع مردم بجهت اشتغال به مادیات و فرو رفتن در زندگی مادی ،در غفلت از خدای متعال و هدف این جهان و عاقبت نهایی خود در عوالمی که در پیش داریم هستند ،پس وقتی با مرگ از این دنیا رفتند تازه بیدار میشوند و واقعیت های جهان هستی و سلطه ملکوت عالم و سلطنت و حکومت خدای متعال بر اوج و حضیض هستی را مشاهده میکنند.این یک معنایی است که شده است.
برخی از عارفان سطح این حدیث را بالاتر برده اند ،و روی بحثها و مبانی که در عرفان و وحدت وجود هست ،این موت=مرگ را مرگ اختیاری عارف میدانند ،این موت غیر از موت متعارف همه انسانهاست،عارف میگوید با مجاهده و ریاضت و سیر عرفانی انسان از این خواب و خیالی که هست که جهان را مستقل از مبدا هستی میداند و خود را در برابر خدا چیزی میداند،بیدار میشود و شهود میکند که در جهان هیچ نیست جز خدای متعال و اسماء و صفات او ،یعنی عالم خیال است و سراب ،شیخ اکبر در فصوص الحکم اینطور گفته است :”العالم خیال فی خیال” جهان خیال اندر خیال است ،جهان نه اینکه وجود ندارد بلکه فانی در ذات الهی است ،مثالی که زده اند مثال موج و آب دریاست ،در دریا جز دریا و اب دریا وجود ندارد ،این موجها که مشاهده میشوند همه همان اب دریایند ،هم غیر دریایند و هم عین دریا! این کثرت و شکن های روی دریا موج است و ما شکن و کثرت می بینیم ،در عین حال موج هیچ حیثیتی ندارد جز آب دریا بودن ،عارفان وحدت وجودی رابطه کثرات موجود در عالم با خدا که هستی بیکران محض است را اینگونه تشبیه و تمثیل کرده اند.
حال اینها این حدیث را اینطور معنا می کنند که نوع مردم در کثرات غرقند و جز کثرت نمی بینند ،مثل آن ماهی که غرق در دریای آب است میگوید آب کو؟!
اینها میگویند انسان باید با هدایت انبیاء و با ریاضت و تلاش علمی عملی از خواب غفلت بیدار شود و این بیداری “به موت اختیاری” خاصل میشود.
اینهم معنای دیگری است از این حدیث که سطح والاتری دارد.
غرضم تشریح کامل این حدیث نیست ،می خواهم بگویم این حدیث ربطی به آن گفته که جهان واقعیت خارجی ندارد ،ندارد ،آن گفته سوفسطائی که ببرهان و وجدان و عیان باطل است ،اما بحث “هالو گرافیک” اگر آن معنای دقیقی باشد که عارفان وحدت وجودی معتقدند و میگویند ،مطلب درستی است ،اما اگر واقعا بخواهد بگوید هیچ چیز وجود ندارد و جهان خیال بی واقعیت است ،این مطلب خلاف فطرت و خلاف وجدان و خلاف برهان است.
که من فکر میکنم با توجه به سطر آخر کامنت شما همان معنای اول صحیح است نه آنچه سوفسطائیان گفته اند و حتی وجود خود را انکار کرده اند.
من از توجه شما سپاسگزارم،بجهت خستگی و طولانی شدن نوشته ،آن ایرادات ابتدایی کلام شما را به کامنت دیگری وا می نهم.
پایدار باشید””.
متشکرم
اقامرتضی تشکرمیکنم از جنابغالی بابت نوشته اتان.من هم بااینکه باشما اندکی بله فقط اندکی تفاوت تفکردارم اما هزاران بار شمارا ترجیح میدهم به هزاران افراد دوروبرم.پاینده باشید.
سلام.فقط به این جمله شمانقد دارم که نوشته ایدامروزه ایمان واعتقادمردم مختارانه وخودانتخاب کرده اند.
مثل اینکه جنابعالی دراین مملکت زندگی نمی کنید.دین واعتقادات مردم همه ارثیست.من دراردبیل به دنیاامدم وچون والدینم شیعه بودند شیعه شدم.70کیلومتراونورتر به دنیااومده بودم میشدم سنی.مختارانه چیه عزیزمن بیشتردقت کنید
علیکم السلام
آن تعبیر “مختارانه” من در آن گفتگو ،در برابر مدعای کسی بود که با استناد به حمله اعراب به ایران ،ایمان و اسلام همه ایرانیان آن روزگار تحت عنوان “نیاکان” ما زوری ،اجباری و غیر مختارانه بوده است ،این یک فاکت تاریخی که مدعای برخی هست ،قطع نظر از اینکه این فاکت کلا صحیح است یا ناصحیح ،آنجا من گفتم که آن نسل فرضا زوری ایمان آورده باشند ،اما آیا میتوان ادعا کرد ایمان و اسلام همه نسل های بعدی تاکنون ،”اجباری” و “غیر اختیاری” بوده است؟ تصادفا همین سخن شما را به آن شخص هم گفتم ،گفتم ،نهایت این است که شما بگویید ایمان و اسلام همه نسلهای بعدی تاکنون “مقلدانه” یا بتعبیر شما “ارثی” بوده است (که البته کلیت این سخن نیز نادرست است) ،اما آیا ایمان “مقلدانه یا ارثی” را می توان ایمان “غیر اختیاری” گفت؟
بنظر من نمیتوان گفت ،زیرا اگر بقول شما کسی در جغرافیایی که جغرافیای اسلام است و در یک یک خانواده مسلمان متولد شود ،تا سن بلوغ بی اختیار است و تابع محض والدین خود،اما از سن بلوغ و رشد و تمییز ،آیا خود نمی تواند بررسی کند ،و ایمان خویش را مختارانه ادامه دهد ،یا ایمان فلبی خود را مختارانه رها کند و به مذهب دیگری گرایش پیدا کند هرچند که آن گرایش را مخفی کند؟
روشن است که میتواند زیرا گرایش و ایمان فعل قلب است ،و در مرحله “قلب” “عقل” و “فکر” کسی را نمیتوان مجبور کرد.
از این جهت مساله جغرافیای تولد یک مغلطه است که تکرار میشود ،مگر یک ژاپنی نمی تواند با مطالعه اسلام یا مذاهب دیگر مسلمان یا یهودی یا نصرانی یا بودایی شود؟
این امکان هست و وقوع هم یافته است ،پس نباید گفت اگر در افریقا متولد شدی بر آیین آنجایی ،و اگر در جغرافیای اروپا متولد شدی بر آیین آنجایی و قس علیهذا،این در بدو تولد و کودکی درست است اما بعد از بلوغ و رشد عقلی چه؟
شما در یک کامنت کوتاهی در همین صفحه گفتید پدر و مادر من شیعه آتشین بوده اند ،پس من هم شیعه ام ،در حالیکه بر اساس نوشته های قبلی خودت که من خوب بیاد دارم ،شما بسیاری از اصول اساسی شیعه را نفی می کنید ،مثل امامت امامان و علوم آنان که مستند به علم نبوی است و غیر این موارد ،آیا شما اینها را “مختارانه” و برخلاف باورهای عمومی شیعی که والدین شما داشته اند ،اختیار نکرده اید؟
از اینجا اجمالا معلوم میشود که نمی توان براحتی گفت ،ایمان و اسلام همه نسل های ایرانیان تاکنون ،زوری ،اجباری ،یا مقلدانه و وراثتی بوده است ،یعنی موجبه کلیه صادق نیست.
پس شما هم بیشتر دقت کنید
ممنون از توجه شما
ای برادر حجت الاسلام اسیخ مرتضی .این صفحه برای بی دینان و کم اعتقادان رها کن شما ها که برادر هزاران صفحه و بلند گوو منبر داری الان هم که فصل بره کشون هم لباسها و هم طبقه ای هاتان هست مگر این که پست شما از سوی کارشناس اینجا تعیین شده باشد که فهو مطلوب.لکم ولی دینکم سی و پنج سال است مدرسه و دانشگاه واجتماع دستتان بوده دوستاق خانه و گشت و شنود و انقلاب فرهنگی هم که داشته اید. میلیاردها سرمایه کشور صرف حوزه ها تان شده هر خزعبلی هم بنام فرهنگ دینی بخورد ملت داده اید اما بقول سروش نه فرهنگتان بدرد جهان مدرن می خورد ونه راه حلتان.شما از جانب طبقه خود سخن می گویی البته حق داری چون نان دانی و سرما یه شمایان همین حرف مقداری مبهمات بنا شده بر حدس و گمان است.ناندانی شماست البته حق دارید دفاع کنید.در مقام پاسخ نیستم چون با دکان داران دین صحبت از منطق مشکل است.به دوستان هم توصیه ام همین است یادم هست روزگاری که به مدرسه امیر المومنین در خیابان ارم قم میرفتم و سعی بلیغ داشتم نماز را پشت سر اخوند بهجت در مسجد بعد از زیر گذر خان بخوانم ودر برگشت به حجره زیر گذر یک نان سنگک بغل مدرسه بخرم و با ماست و حلوا در دست از جلوی کتابفروشی جامعه مدرسین و بعد از سلام به حضرت رد میشدم و با چه اشتیاقی به جهلیات نگاه میکردم البته مثل همین شیخ مرتضی فکر میکردم البته مجانی نه با دریافت برگ ماموریت.امروز در لندن همکار قدیمی دست از آن نسیه شسته ام و نقد را گرفته ام .انشائالله خداوند روزیت را جای دیگر و به وجه بهتر در یک اداره دولتی یا مسجد نان و ابدار حوالت فرماید.
سلام دوست گرامی
برای اینکه بدانی مطلب محبت آمیزت را خوانده ام و این سبب روح و ریحان و راحتی قلبت از عقده ها گردد ،این کامنت تشکر را گذاشتم.
اما به برادر گرامی جناب نوریزاد هم سلام عرض میکنم و میگویم :آقا جان بنا بود شما اینجا پاسبان و پاسدار ادب در گفتار باشید ،فمن رضی بفعل قوم فهو منهم.
متشکرم
البته اسید من هم در پاسخ فقط میگویم سلام ! و سخنی با دوستان دیدید چه زود حکم به این همانی صادر شد و چند روزی بگذرد احتمالا حکم ارتداد بنده و صاحب عله هم صادر میگردد!همین برای من کافی است.الحمدالله الذی هدانا لهذا بقول خودیهاتان.الناس علی دین ملوکهم ما اخلاق و ادب از که باید می اموختیم؟مقتدا و ملاکهای ما مگر غیر از هم لباسهایتان بودند؟رحم و مروت و درست کاری از که باید می اموختیم؟از شیخ گیلانی ها و خلخالیها؟و شمایان که سالها است به فعل هم لباسهایتان راضی بوده اید به قیاس اولی از همین قومید.فقط باید منتظر باشیم حاج اقا همین روزها حکم مرتد و سپس حرمت زنانمان راهم صادر فرمایند.
ريشه ها ٢١٩( قسمت ٢١٨ ذيل پست :فيلم سخنان نوريزاد بر مزار ستار بهشتى +متن پياده شده )
عنوان هاى كلى به ترتيب : فرهنگ /فرهنگ دينى / عرفان
زمين و آسمان حافظ :
٢٧- مرورى بر كارنامه حافظ پژوهى ( قسمت چهار )
حافظِ كسروى در بوته انديشه انتقادى
١- تجربه تاريخ و نيز خرد گواهى مى دهد كه هرگاه وضعيت موجود خودش وضعيت مطلوب را وازند ، تغيير آنچه هست تنها با زور ممكن است .بينايي مطلوب تر از كورى است . به بيانى تمثيلى خفاشان كسى را كه بخواهد به آنها روشنايي و بينايي دهد دشمن مى دارند .تاريكى همچون خانه مأنوس آنهاست ،تظم زندگى تا كنونىِ آنهاست ،هر چيز نامآنوسى كه به خانه مأنوس داخل شود نخست به چشم دشمن نگريسته مى شود .سهروردى در لغت موران از خفاشانى حكايت مى كند كه با حربا ( آفتاب پرست ) خصومت مى ورزند.به زبان امروزى اين موجود به چشم آنها عوضى است . .”مگر بهتر از ظلمت چيزى هم هست ؟ اين ديگر كيست كه آفتاب پرست است ؟” سهروردى در اينجا از ديد داناى كل سخن نمى گويد .او از ديد خفاشانى سخن مى گويد كه همواره از نور گريخته اند و اصلا نمى دانند كه حربا آفتاب پرست است .اين خفاشان در دنياى خود محبوسند و آن را همه جهان و بهترين جهان ممكن مى دانند . پس قياس بر حال خويش كردند و براى قتل حربا به دردناك ترين شيوه ممكن همدست و همداستان شدند و بر اين حكم نهايي اجماع كردند كه آفتاب پرست را روزگاهان از خانه تاريك خويش به بيرون پرتاب كنند تا به شعاع خورشيد معذب شود ،و زير شكنجه بميرد غافل از اينكه اين مرگ احياء اوست .سهروردى در عين حال اشاره به حلاج دارد ،زيرا اين بيت معروف حلاج را نقل مى كند :
اقتلونى ، يا ثقاتى .
انّ فى قتلى حياتى
و مماتى فى حياتى
و حياتى فى مماتى
مرا بكشيد اى ياران
همانا در كشتن من زندگى است
و مرگ من در حيات من است
و حيات من در مرگ من است
به بيان عارفان عشق همين گذر از خانه مأنوس خود به كوى دوست است و نهايت آن گذر از تمام حيات و هستى خود به نور آن حقيقتى كه عاشق در آن يكسره نيست مى شود .اينجا ديدگاه ديگر ديدگاه خفاشان نيست .ديدگه حربا نيز نيست .چراكه حربا مرگ را نمى آزمايد .سهروردى ديدگاه كسى را بيان مى كند كه مى خواهد وضعيت موجود را تغيير دهد ، از وضع موجود به وضع مطلوب برسد ،از آنچه هست آزاد گردد
اكنون بياييم از ديدى عرفى به اين حركت عرفانى بنگريم .پيش از هر چيز نام عرفان را از روى آن برمى داريم ،در عين حال ، ادعاهاى شگفت انگيز عارفان را نيز انكار نمى كنيم .آن ها از تجربه اى كه ما آن را نيازموده ايم و آموختنى هم نيست فرض مى كنيم .
اي بى خبر از سوخته و سوختنى
عشق آمدنى بود نه آموختنى
٢- اين ديد عرفى كه كسروى شايد به پيشينه عبا و عمامهِ كنار نهاده اش در آن افراط مى كرد نخستين شرطش صداقت با خويشتن است . صداقت با خويش و فريب گريزى يكى از ويژگى هاى انديشه مدرن است كه در افسون زدايي و راز زدايي و اسطوره زدايي بروز پيدا كرده و به گونه اى جهان گستر كمابيش در همه جهان گسترش يافته و گسترش مى يابد .اين به معناى دين زدايي نيست بل بدان معناست كه الهيات و فلسفه خداباورانه مدرن ديگر نمى تواند قداست را در برابر انديشه مدرن توجيه نكند . يكى از اصول خمسه مارتين لوتر ايمان بود .آن هم ايمان شخصى . انديشه مدرن ايمان شخصى را از بين نبرده است .اما روشن ساخته كه زندگى حتى در عقلانى ترين حالتش ايمان را در خود نهفته دارد .كهن ترين ايمان بشرى ايمان به مطابقت اشياء خارجى با با تصورات اين اشياء در ذهن است .ايمان ديگر ايمان به مطابقت زبان و جهان است .انديشمندانى چون دكارت ، كانت ،باركلى ،و اكثر زبان شناسان ساختار گرا اين هر دو ايمان را متزلزل كرده اند اما بر خلاف پيش بينى نيچه هنوز صداى لرزه اين زلزله به گوش همگان نرسيده است .اسقف باركلى ايمان به همين مطابقتِ ناممكن را دليلى بر وجود خدا مى دانست . نيچه كه اين مطابقت را دروغ مى دانست مى گفت :” حقيقت دروغى است كه انسان بدون آن نمى تواند زيست ” وى در غروب بتان مى گويد :” مى ترسم كه از شر خدا خلاص نشويم چون هنوز به گرامر ايمان داريم ” يونگ كاشف ناآگاهى جمعى بخش عقلانى روان را نوك كوه يخى مى داند كه مابقى اش تابع منطق و عقلانيت رسمى نيست .مطلب را پيچيده نكنم چون بنا دارم اين مطالب را به بخش فرهنگ مدرن موكول كنم .اميدوارم موجب وحشت دوستان مخالف اين انديشه نگاشت ها نشده باشم .
با همه اين ها انديشه مدرن امور عمومى و سياسى را مشروط به عقلانيت بشرى ، اعم از عقلانيت فردى و عقلانيت جمعى ، كرده است . و من قويا باور دارم كه اين درست ترين و بهترين دستاورد مدرنيته است .چرا ؟ چون در غير اين صورت حاكم واسطه خدا و انسان مى شود و تاريخ دغلباز تر ،رياكار ،و انسان ستيز تر و اهريمنى تر از اين واسطه ها سراغ ندارد .مارتين لوتر پاپ را دجال خواند و حافظ پيش از او به بيانى ملموس تر گفت :
زاهدان كاين جلوه بر محراب و منبر مى كنند
چون به خلوت مى روند آن كار ديگر مى كنند
عرفان اساسا از هر نوعى تا حد زيادى دست واسطه ها را قطع مى كند .كسروى گرچه مورخ امينى بود ،اما به نقش حافظ در مبارزه با دكانداران خدا در زمان خودش توجه نداشت .حتى توجه نداشت كه حافظ صوفيان حقه باز را رسوا و نماز گربه عابد را ضرب المثل و بدينسان وارد حافظه و خاطره تاريخى كرد و در نقد واسطه هاى مردم دوش و قدرت پناه هيچ كم از عبيد زاكانى نداشت تا آن حد كه برخى حافظ را عبيد فاخر و جدى مى دانند . اين فاش گويي ها يكى از عوامل ماندگارى حافظ در دل مردمى است كه شكوه خود از واسطه هاى آسمان را به زيباترين بيان از زبان حافظ مى شنوند .كسروى چندان در عقلانى سازى تمامت خواه بود كه حتى هنر را نيز عقلانى مى خواست .و نه تنها چندان مطالعه اى در فلسفه غرب نداشت بلكه فروغى و حكمت و داور را در كتاب دادگاه اعضاى كمپانى خيانت ناميده است .كسروى شايد اگر اندك آشنايي با آثار هنرى هنرمندان غربى سورئاليست و سمبوليست معاصر خودش داشت هنر نوشتارى را بهتر درك مى كرد .و از حافظ چشم نمى داشت كه ديوانشانسجام علمى و فلسفى داشته باشد . او اگر با همين روش حكمروايي سياسى مى كرد ، به رغم همه صداقتش ناچار مى شد براى اصلاح دينًى اى كه در نظر داشت به ديكتاتورى متوسل شود .برخلاف روحانى مترقى و مصلحى چون شريعت سنگلجى كه رفورم را در بازگشت به قرآن مى دانست ،كسروى به گونه اى ناهمزمان و در جماعتى كه به فتواى مراجع آمادگى هر قساوت و جنايتى داشتند از جايگزينى ورجاوند بنياد به جاى قرآن سخن مى گفت .در عين آنكه پرونده قتل او به عنوان لكه ننگى به دامن زعماى شيعه بايد گشوده بماند ، اين را نيز ناگفته نبايد نهاد كه كسروى در قحطى فضاى گفتگو تنها و درخود بسته ماند و بنابراين بر صحت خطاهاى خود پافشار تر شد . كار به جايي كشيد كه كتاب ها را به بيهوده و سودمند تقسيم كرد و همراه با يارانش مراسم كتابسوزان راه انداخت .او مثل همه اصلاح گران دينى به كتب مقدس مادر از جمله قرآن دست كم بنا به اظهار خودش در باره جدا كردن صدر از ذيل حين بازپرسى حرمت مى نهاد و نمى توانست قرآن سوزانده باشد و اين هرگز اثبات نشده است اما همچون تولستوى در اواخر عمر هنر را زايد مى دانست و به نقل از دكتر حسن منصورهنگام مراسم كتابسوزان دكتر محسن هشترودى سر مى رسد و چون مى بيند كه كتاب رمانى را مى خواهند بسوزانند دليل آن را جويا مى شود .كسروى آن را بيهوده گويي مى خواند .هشترودى توضيح مى دهد كه چگونه رمان مى تواند كاركرد همان تاريخ نگارى شما داشته باشد .هشترودى مى گويد :” كسروى تأملى كرد و سپس با اين گفته كه ” ما اين را نمى دانستيم ” كتاب را از ميان كتب زيانىند بيرون كشيد .زشتى كتابسوزان و سانسور كم از زشتى آدم سوزان نيست .هاينريش هاينه شاعر آلمانى سده ١٩ مى گويد : ” آنجا كه كتابها را مى سوزانند زمانى آدم ها را نيز خواهند سوزاند ” تاريخ درستى اين ژرفگويه را اثبات كرد .بنابراين در عرفى سازى كسروى جاى ترديد است .هدف او دين پيرايي اى بود نا همگون با زمانه اش و نيازمند به مشت آهنين .اين ناهمزمانى وقتى روشن تر مى شود كه مى بينم توجه نسل جوان درسخوانده به كسروى تازه امروز دارد آغاز مى شود . مى بينيم كه حافظ و حتى مراسم مذهبى نيز از عرفى شدن بى بهره نمانده اند .
٣- مى توان شعر حافظ را نقل مجلس عرق خورى كرد .مى توان مثل مجريان تلويزيون پيش از شروع هرسخنى غزلى از حافظ را با آب و تاب دكلمه كرد و ناگهان با تغيير لحن كلام از آسمان حافظ به آشپزخانه برنامه آشپزى يا محضر روانشناس يا دكتر متخصص پوست يا جايي ديگر در زمين فرود آمد .مى توان در مجلس يا مناظره انتخاباتى شعر حافظ را پشتوانه به كارگيرى مخ ها كرد . مى توان با شعر حافظ تبليغ خمير دندان و تور مسافرتى كرد . مى توان با شعر حافظ كارت عروسى و ترحيم را مزين كرد .مى توان بر منبر وعظ و خطابه يا اصلا در برنامه اى راجع به عرفان با شعر حافظ ژست پرواز در عالم ملكوت و لاهوت و هپروت گرفت .مى توان شعر حافظ را وسيله زيبا سازى آدمكشى و مفت خوارى و گدايي و مال مردم خوارى كرد.نديديد كه زمان احمدى نژاد پور محمدى خونين دست براى رأى اعتماد نطقش را از اين ابيات آغازيد :
جام مى و خون دل هر يك به كسى دادند
در دايره قسمت اوضاع چنين باشد
در كار گلاب و گل حكم ازلى اين بود
كاين شاهد بازارى وان پرده نشين باشد
بيت دوم بوى فساد از كله مجلس نشينان پراند تا دمى خود را در پاكدستى با خونين دست همذات پندارند .دكتر خطيب رهبر اين استعارهِ نبوغ انگيخته را اين طور معنا مى كند :” فرمان نخستين يا حكم سرنوشت در باره گلاب و گل چنين صادر شد كه گلاب محبوب زيبايي باشد كه در بازار ميان مردم نمايان شود و گل در پرده غنچه بماند ”( غزليات حافظ ، به كوشش دكتر خليل خطيب رهبر، ص ٨٥ ) اما پيداست كه اين معناى ظاهرى است و مستعار منه اصلى را آشكار نمى كند .زيبارويان يا مذكرند يا مؤنث .در زمان حافظ بنا به گزارش ابن بطوطه زنان شيرازى چون از خانه خارج مى شدند سر تا پاى خود را مى پوشاندند اما تاشى خاتون مادر ابو اسحاق اينجو بنا بر عادت ترك ها و به رسم زنان ترك با روى باز در كوچه و بازار ظاهر مى شد .
پس مستعار منه واقعى و زمينى گلاب يا پسر است يا تاشى خاتون پير اما پرده نشين يا غنچه كه پور محمدى خود و سربازان گمنام را به آن تشبيه كرد بى ترديد مؤنث است .حافظ در جاى ديگر نيز استعاره فوق العاده زيبايي دارد از غنچه كه بعيد است دلالت مذكر داشته باشد .
خون شد دلم به ياد تو هرگه كه در چمن
بند قباى غنچه گل مى گشود باد
چرا كه باد بند قباى گل را براى باردارى مى گشايد چنانكه مترجمى در سده پنجم هجرى بخشى از آيه ٢٢ سوره حجر ( و ما ارسلتا الرياح لواقح / و ما فرستاديم بادها را باردار كنان ) را با ذوق ادبى چنين ترجمه كرده است : ” و ما بادها را به دامادى گلها فرستاديم ” پس پور محمدى هم مى تواند حافظ را براى تشبيه خود به عروس خانم به كار برد . چكيده اينكه همه جور كاركرد شعر حافظ را ديده ايم الا يك جور و آن اينكه كسى با خواندن حافظ خدا را مشاهده كند ،دست كم من شاهد چنين اتفاقى نبوده ام اما بسيار ديده ام كه كسانى كه به نمايندگى از مغز شاعرى كه هفت كفن پوسانده همين طور اندروا مى گويند مقصود حافظ از ” بالا بلند عشوه گر سرو ناز”ى كه قصه زهد حافظ را كوتاه مى كند خداست و لا غير .روزى به يكى از اين اين نيت خوانان كه نيت مردگان صدها سال پيش را مى خوانند گفتم :” در زندان ها به نام خدا به دختران تجاوز كردند .” گفت :” تو ديدي؟ سند دارى ؟” چه مى بايست مى گفتم جز اينكه :” آيا تو هم زمهرير و سيخ هاى داغ جهنم و گرز انكر و منكر را ديدى ؟ تو هم وحى شدن در غار حرا را ديدى ؟تو هم شق القمر و معراج را ديدى ؟” با كسى كه رسوبات اسطوره باورى قرون وسطى در بافت ذهنى اش سرشته و تافته شده چگونه مى توان گفت كه شاعرى چون حافظ با آنكه ريا ستيزى و طعنه به زاهدان و عابدان و واعظان و شيوخ گمراه تم مكرر ديوان اوست چگونه ممكن است با استعاره هاى عاشقانه اش رهزن ذهن ها گردد ؟ جوانان امروزى نوعا شايد بى آنكه خود متوجه باشند متأثر از روح مدرن اين حسن را دارند كه به اين آسانى ها فريب لفاظى هاى قرون وسطايي را نمى خورند و همين فريب ناپذيرى دمار از روزگار حاكمان كوته فكر ما درخواهد آورد ؛ حاكمانى با اذهان پير و كپك زده قرون وسطايي كه اين فريب ناپذيرى ، اين مقاومت سرسختانه در برابر فريبكارى كه در سبك موسيقى و شعر و نثر و محاوره و لباس و ديگر علايق جوانان آشكار است به چشم نزديك بين آنها يك علت بيش ندارد : تهاجم فرهنگى دشمن . هنوز نمى دانند كه عصر اسطوره باور قديم به گونه اى برگشت ناپذير و جهان گستر آخرين نفس هايش را در انفجار هاى انتحارى مى كشد .سخن كوته كنم . عرفى شدن روح زمان است و حتى پاسدارانى را دور زده است كه از قرإن همچون سرود شاهنشاهى سابق در افتتاحيه جلسات بخور بخورشان استفاده مى كنند . مثلا شما فكر مى كنيد برادران دالتون هنگام قرائت كلام الله تنشان مى لرزد ؟
٤-اكنون به داستان سهروردى برمى گرديم تا ماجراى عارفان را تفسيرى عرفى و پذيرفتنى كنيم ؛ تفسيرى كه كسروى به آن بى اعتنا بود . اينان در نامطلوب ترين وضع تنها راه آزادى را در عشق و آزادى درونى يافتند .وقتى آنچه هست پذيراى وضعيت مطلوب تر نيست تنها با زور و خون مى توان مردم را به بهشت موعود زمينى سوق داد .اما از گذرگاه دوزخ به هيچ بهشتى نمى توان رسيد بل از اين طريق تنها جهنمى بدتر از وضع نامطلوب سابق بر پا مى شود .اين سرنوشت انقلاب هاى عقيدتى اعم از دينى ،الحادى ،فاشيستى و ماركسيستى بوده است .اكنون چنين مى نمايد كه در قرون وسطى همگان وضعيت موجود را ، اگر نگوييم بهترين ، تنها وضعيت ممكن مى دانسته اند و همچون خفاشان هيچ تصورى از جهانى بهتر و آزادتر نداشته اند . اما اندك افرادى به شدت از وضعيت موجود ناخرسند بوده اند .خود را در قفسى تنگ مى ديده اند .بخشى از اصطلاحات اين افراد پيرامون نفرين بر جهان و ظلمت و جانفشارى آن است .اينان دنيا را مدام به قفس ، زندان ، محنت إباد و خانه تنگ و دلگيرى توصيف كرده اند .اينان كمابيش از زمانى به صورت مكتب و طايفه درآمدند كه مردان جنگى در پيكار نظامى با خليفه هاى ستمگر شكست خوردند .پس آزادى از طريق قيام و شورش براى آنها امرى گذشته شد كه اكنون تنها مى توانستند براى آن ندبه و زارى كنند .سرانجام نبوغ آنها راهى براى آزادى يافت : نفى انتزاعى كلهم اجمعينِ عالم واقعى و بيرونى و يافتن وضعيت مطلوبى در درون . شواهد بسيارى داريم كه انسان ها در وضعيت هاى جانفشار و چاره ناپذير در درون و در عالم خيال جهانى ديگر ، دوستى ديگر ،معشوقى ديگر و خانه اى ديگر براى خود ساخته اند ،رواقي هاى يونان باستان و رمانتيك هاى آلمانى و بودايي هاى هندى چون نيك بنگريم همه برآمده از شرايط شكست و نوميدى وسرخوردگى از جهان واقعى اند .
دلم ملال گرفت از جهان و هرچه در اوست
شاعر از هر آنچه در زمين واقعيات است ملول شده است .پس از آن يورش فاجعه بار مغول است كه تاريخ از اوج گيرى و گسترش روزافزون عرفان و خانقاه ها خبر مى دهد ، در جهان واقعى و بيرون همه جا از گرد مرگ تيره و تار مى گردد .با اين فرض كه هرگونه تفسير الهياتى از عرفان زدوده شود ،عرفان در اصل همان سان كه پيش تر اشاره شد برانگيخته از آزاديخواهى بوده است .اين آزاديخواهى در شرايط ديگر پس از تجاوز اعراب ، در جنبش هاى مسلحانه شگفت انگيزى چون جنبش خرمدينان و سياه جامگان و قرمطيان و مانند آنها خود نمايي كرد .سركوب خونين جنبش هايي كه از درون مردم ستمديده جوشيده بودند ،نوميدى و افسردگى و سرخوردگى دامن گسترى را پديد آورد .همان سان كه امروزه مى بينيم كه پس از سركوب خونين جنبش مردمىِ سال ٨٨ افسردگى ،اختلال هاى روانى ،اعتياد و،مهاجرت تا چه حد بيش از پيش شد .به ويژه حافظ در روزگارى خونريز و نا امن است كه غمشادانه به عشق و آزادى و رهايي دل از سالوسان قدرت پناه فرا مى خواند .كسروى درست مى گويد كه صوفى گرى به حديث بنگ و افيون و دريوزگى و لعنت به كل عالم اجمعين كشيده مى شود اما به گمان من او از فرط ذات گرايي دينى اش در تشخيص علل به خطا مى رود .اگر عرفان بعضا كارش به اين آثار منفى كشيد ، علت آن است كه اولا آزادى و آگاهى درون گرا از هر نوعى آزادى و آگاهى منفى و ناخشنود است و ثانيا شرايط اجتماعى و سياسى نيز در فروپاشى روحى جامعه مؤثر است .از همين رو ، ابتدا دل شاعر ملول از جهان و هرچه در او هست مى شود و سپس با دل بستن به دوستى درونى و به يارى ساقى مى خواهد بنياد غمى را كه لشكر انداخته است براندازد .
دلم ملال گرفت از جهان و هرچه در اوست
درون خاطر من كس نگنجد الا دوست
سپاس از بربارى شما
پى نوشت
١- ويرايش
آنها از تجربه اى كه ما آن را نيازموده ايم (
نادرست)
آن راتجربه اى كه نيازموده ايم (درست)
ديوانشانسجام (نادرست )………..ديوانش انسجام ( درست )
…………………….
٢-منبع مصاحبه با دكتر حسن منصور: روزنامه شرق ٢٣ / ٨/ ٨٣
است .همچنين با سرچ در جستجوگر گوگل مى توانيد اين مصاحبه را با اين عنوان جستجو كنيد : كسروى و تاريخ نگارى انتقادى / گفتگو با دكتر حسن منصور
……………..
٣- بايسته بود كه در مورد كسروى به نكات زير نيز اشاره مى كردم تا در همين قسمت بحث حافظ پژوهى و حافظ شناسى كسروى را در اين نوشته ها تمام كنم .اين تمام كردن البته نسبت به دامنه اين نوشته هاى ناقابل است ورنه مسئله كسروى گشوده مى ماند .گمانه هاو سرنخ هايي كه در اين نوشته ها در معرض نقد و نظر دوستان نهاده مى شود ،در عينِ عدم قطعيت كاملا سليقه اى نيستند .گمانه همان چيزى است كه از نظر علمى hypothesis (فرضيه ، انگاره ،پيش گزارده ) ناميده مى شود .و يكى از مبانى پژوهش هاى مدرن است كه هم پشتوانه استدلالى دارد و هم شواهد تجربى . پژوهشگر نظرى را پيش مى نهد و براى اين پيش نهاده دليل هايي عقلى و تجربى مى آورد ، هم به عنوان سر نخ براى جستجو هاى بعدى و هم به عنوان نظرى كه تا وقتى رد نشده مى توان معتبرش دانست .
اما در مورد كسروى : در عين ايراداتى كه به نظر كسروى در باب عرفان و حافظ – به فرض عارف بودن – وارد شد ، بايد به اين باور بسيار ارزشمند كسروى تأكيد مى كردم كه فرهنگ جديد بايد از صافى نقد فرهنگ سنتى بگذرد ، ببالد و تناور شود .اين نظر مقابله اى بود با نظر اروپا گرايان افراطى همچون ميرزا ملكم خان و تقى زاده و همه كسانى كه در عصر اصلاحات نوين رضا شاه گمان مى بردند تغيير فرهنگى نيز همچون مدرنيزاسيون مادى نقليه و آرتش و مخابرات و رسانه با دستور و اجبار از بالا ممكن مى گردد . از دهه بيست تا به امروز و به ويژه با توجه به انقلاب ٥٧ و پيامد هايش تجربه تاريخى روشن ساخته است كه بدون نقد فرهنگ خود حتى اگر با قدرت زور اراده شود كه تمامى فرهنگ غربى با تمامى فرهنگ خودى جابجا شود مردم سالارى راستينى كه از مردم برجوشد دست نيافتنى است .انقلاب ٥٧ برخلاف نظر آقاى سيد محمد خاتمى ادامه مشروطه نبود . بى سبب نيست كه برخى از تئورى سازان جمهورى اسلامى همصدا با شيخ فضل الله و به قول آل احمد شيخ شهيد اين همه با مشروطيت خصومت دارند و آن را همچون آن شيخ مشروعه طلب كفر و زندقه و غرب زدگى مى نامند .انقلاب ٥٧ به سوى همان مشروعه طلبى سوق داده شد كه مشروطه طلبان اعم از معمم و مكلا آن را به چشم نيرويي ارتجاعى و استبداد گرا مى نگريستند . نتيجه كنونى اين انقلاب يا شورش حاكميتى است تمامت خواه كه با قبضه كردن نيروهاى سركوب چند لايه و تا دندان مسلح ،با قبضه كردن ثروت ملى ،و با انحصار رسانه اى به عبث مى كوبد تا ايده هاى واپس گراى شيخ فضل الله را به نسلى تحميل كند كه هيچ چيز نمى تواند از مدرن شدن سبك زندگى اش جلوگيرى كند ؛ مشروعه خواهى شيخ فضل الله هم اكنون در عمامه ابوبكر بغدادى متجسم شده است و در همه عمامه هايي كه زير آنها خداى مردم ستيز ابوبكر بغدادى به جوانان چنگ و دندان نشان مى دهد .آل احمد در كتاب خدمت و خيانت روشنفكران همين شيخ فضل الله را به عرش اعلا مى رساند .من البته دار زدن شيخ فضل الله را لكه ننگى مى دانم به دامن مشروطه خواهان و اينجا با افكار كار دارم نه با اشخاص .انقلاب مشروطيت با تأكيد بر حكومت قانون و مهار استبداد مى توانست راه دموكراسى را هموار سازد .و توجيه مفصل اين نظر را ارجاع مى دهم به كتاب هاى ” فكر آزادى و مقدمه نهضت مشروطيت ايران ” و ” فكر دموكراسى اجتماعى در نهضت مشروطيت ايران ” از فريدون آدميت . آيا نظر منفى مورخان و محرفان حكومتى با آدميت صرفاً دليل علمى دارد ؟ اين پرسشى است كه جاى درنگ و تأمل دارد .كسروى قلمرو روشنفكرى را با قلمرو سياست در هم آميخت . او سياستمداران را نقد مى كرد و همزمان از آنها مى خواست كه افكارش را عملى كنند .از آنجا كه نمى توانست سعدى و حافظ و نظامى را از كتب درسى حذف كند بسنده به آن مى كرد كه از فروغى بخواهد كه مطالب همجنس گرايانه ادبيات فارسى و مجالس الهزل و خبيثات و المضحكات سعدى كه از نظر جنسى بد آموزشان مى دانست به كلى حذف گردند . به اينكه ادبيات كلاسيك دست كم براى پژوهشگران بايد دست ناخورده بماند كارى نداشت .اكنون پس از اين همه تجربه هاى تلخ و جراحت هاى روحى بايسته نيست كه ما با ديدى مطلق انديش از روشنفكران گذشته بت هاى خطا ناپذير سازيم و ولايتى ديگر به جاى ولايت حاكم بگذاريم . اگر امروز كه ما بر قدرت هستيم و با نقد قدرت از شرف قلم و وظيفه روشنفكرى دفاع مى كنيم ،آن كس كه براى پيش برد ايده خود از بيم بهانه دادن به ازغدى ها با عيوب ايده خود مماشات و خودسانسورى مى كند ،فردا روزى اگر با قدرت شود سانسورچى خواهد شد .باور من اين است كه مقدم بر اينكه ما بهايي يا پاكدين يا سكولار يا جمهوريخواه يا مشروطه خواه يا لائيك يا ديندار يا بى دين يا جانبدار هر ايده ديگرى باشيم اول وظيفه ما به طور كاملا مشخص بايد تلاش همدلانه براى برقرارى فضاى امن و آزاد و عادلانه گفتگو براى همه از جمله براى مخالفان مان باشد .اين فضا در زمان كسروى وجود نداشت و در همه تاريخ ايران جز در برهه هايي زود گذر چنين فضايي وجود نداشته است . در غياب اين فضا غارتگران اموال ملى بدشان نمى آيد كه ما را به دعوا بر سر آبى و قرمز مشغول كنند .وظيفه دوم روشنگران همان است كه كسروى پس از شهريور ٢٠ تشخيص داد : فرهنگ جديد بايد از صافى نقد فرهنگ سنتى بگذرد .نقد كسروى بى ايراد نبود اما در فضاى گفتگوست كه ايرادات رفع مى گردند .بى مماشات ، بى سانسور ،بى خود سانسورى ،و در عين حال با انصاف و گوشى شنوا نسبت به مخالف خود بايسته است ميراث گذشته خود را كه اكنون ماست در بوته انديشه انتقادى بگذاريم و در راه گسترش بُردِ پيام رسانى همت و اهتمام ورزيم .اگر من در اين سايت شريف با گام برداشتن در همين راه مزاحم برخى دوستان مى شوم از آن روست كه حركت نوريزاد را يكى از درست ترين حركت هاى تاكنونى مى دانم و قويا باور دارم كه اگر گسترش مطالعه و انديشه انتقادى در مورد گذشته هايي كه منجر به وضعيت كنونى شده است رخ ندهد ،كنش هاى شيردلانه اى چون حركت نوريزاد نيز به نتيجه مطلوب نمى رسد .بر همه دوستان ،اعم از مذهبى و غير مذهبى ، درود مى فرستم و از اينكه اين نوشته هاى ناقابل را حتى با چرخاندن موس و رد شدن از آن تحمل مى كنند سپاسگزارم
کوروس گرامی از معدود کامنتهایی که با اشتیاق چندین و چند بار مطالعه میکنم مطالب شماست، منطق و خردورزی شما مثال زدنیست بخصوص آنجائی که از وادی ادبیات و هنر و فلسفه و ….گریز به دنیای سیاست میزنید بدرستی وضعیت گذشته و حال این مرزوبوم راتبیین و رسالت روشنفکری خویش را ادا میکنید، بقول یک بنده خدایی که سالها پیش گفته بود درد ما از بیسوادی عوام نیست بلکه از نیم سوادی روشنفکرهای ماست، و “ریشه ها” شاید بنوعی در جهت واگشودن همین نکته باشد. و ممنون از نوریزاد بخاطر فراهم نمودن این شرایط.
پایدار باشید
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته : وبا سلامی گرم به استادگرانقدر جناب کورس عزیز سرور معظم به گمان این حقیر در تفسیر آن شاهد بازاری وین پرده نشین باشد . گل شاهد بازاریست و گلاب پرده نشین با پوزش از جسارت . ودر مورد نیاکان و حمله اعراب به ایران و نابودی کل زیرساخت های ایران و نابودی کتاب خانه های بسیار و حمله چنگیز خان حمله هلاکوخان و این اواخر حمله اشرف افغان محتاج روشنگری حضرت عالی هستم که به ما رهنمون شوید که چه بر سر ایران آمد که چنین شد وبار های بار این وطن ویرانه ای شد و. دوباره چون ققنوس از خاکستر خود به یاری نیاکانش برخاست و الان که در چنگ مشتی آخوند بی خرد که همه را گرفتارکرده اند . و به هیچ صراتی جز قهقرا تمکین نمیکنند گرفتار و نالان.. با ادب و احترام.
مهرداد عزيز
من مخصوصا چون به اختلاف نظر در معناى اين بيت واقف بودم ،خودم آن را معنا نكردم و كار را سپردم به دكتر خليل خطيب رهبر كه همه درس آموختگان ادبيات فارسى ايشان را خبره معنا كردن شعر مى دانند .ايشان مى دانند كه ضمير اين به مرجع نزديك تر و ضمير آن به مرجع دور تر برمىًگردند اما اهل ادب هميشه اين قاعده را رعايت نكرده اند و در اينجا معناى شعر هدايتگر تر است از مراجع ضمير ها .افزون بر اين ،جاى اين و آن قابل تعويض است بدون بر هم خوردن وزن شعر .اگر غزل مربوط به اين بيت را در سايت گنجور جستجو كنيد مى بينيد كه در قسمت حاشيه در اينكه گل و گلاب كداميك شاهد بازارى و كداميك پرده نشين است اختلاف است ،حتى اين نظر مشاهده مى شود كه كار گل و بلبل مناسب تر است .
مهرداد عزيز : يك نظر هم اين است كه در عمل گلاب گيرى گل در ديگ مخصوصى به گلاب تبديل مى شود و بدون آنكه خودش آشكار شود محصولش كه گلاب باشد در بازار عرضه مى شود . پس گلاب شاهد بازارى است . گل در اينجا نه آن گلى است كه در باغ است .حالا من خواستم براى پورمحمدى گلگون دست طنز بى مزه اى بسازم پس تعبير درونه غنچه و لقاح از طريق باد را ترجيح دادم .
مهرداد جان ،مرا خيلى دست بالا گرفته اى با آن القاب اكادميك .همين گفتگو يك گام ما را به معناى درست تر نزديك كرد .شاعر مى گويد : در كار گلاب و گل و نه صرفا گلاب و گل .كار گلاب و گل همان كار گلاب گيرى بايد باشد وبا اين همه :
بعضى شكسته دانند ،برخى نشسته خوانند
چون نيست خواجه حالظ معذور دار ما را
از ديركرد در پاسخگويي پوزش مى خواهم .دير ديدم نكته سنجى شما را
پرتوان و استوار باشيد
درود آقای نوریزاد،
ببخشید، میتونم بپرسم اون دوتا آخوندی که توی بعضی از جلسهاتون هستند کیان؟
———————–
کدوم دو تا آخوند؟ اگر منظورتان بر سر مزار ستار بهشتی است، می گویم: آن دو روحانی، یکی شان جناب احمد منتظری فرزند آیت الله منتظری است.
ممنون اقای نوریزاد،
ممکنه اون یکیو هم معرفی کنید؟
خیلی باعث خوشحالی است. که اقای نوریزاد نمایشگاه نقاشی میکذارد. چون گاهی فکر میکنم این سایت هم به یک مجلس روضه خوانی تبدیل شده است. ما ملت شکایت کننده ای هستیم مرتب برای مسایلمان غصه خوری و روضه خوانی می کنیم. بدون اینکه راه حلی ارایه دهیم. حالا فرض کنیم زلزله شده است. زمین و زمان به هم ریخته است. ایا تا آخر دنیا باید بتشینیم گریه کنیم. ما باید از ملت شکایت کننده به ملت چاره جو تبدیل شویم. مدرسه ود انشگاه را از ابتکارات خود به لرزانیم. برویم بگردیم سایر ملل چگونه مسایل خود را حل کرده اند. مبارزه مدنی شیلی چگونه بوده است. ابزار های فکری مدرن که دنیا را از جهالت نجات ددده است کدام است. اگر تمام شکایت کننده های این سایت به چاره جو تبدیل شوند ایا بهتر نیست. هرکس برود بپرسد تحقیق کند کتاب بخواند یاد بگیرد فکر کند مقایسه کند. و راه حلی بیابد.
عاطفه انسانی دروغ نیست
انسان های ایران زمین متحد شوید.
قتی که آ دم نوری زاد قبل از ازادی و بعد از ازادی را با هم مقایسه میکند میفهمد که چرا ما حهان سومی هستیم. او هر روز دست به خلاقیت های تازه میزند. کاری برای پیشرفت فرهنگ کشور خود میکند. او تنها مرد ازاد این سرزمی است. تصور کنیم همه ما بدین ازادی دست می یافتیم چه خلاقیت هایی بوجود میامد. چه کشوری میساختیم. اول ما زندانی ترس خودیم. وبه هر جا می رویم برای ابراز کوچکترین فکر خود با دیگران باید دست به یقه بشویم. انها هم از ترس و برای لقمه نانی با ما درگیرمیشوند. چندی پیش در یک کنفرانس استادی تحقیق کرده بود. و نتاییجی بدست اورده بود که اجرایی کردن ان مربوط به قوه قضایی میشدو من بلند شدم و بر ترس خود غالب شدم و گفتم ایا شما با قوه قضاییه تماس گرفته اید که طرح اجرا شود. فورن رییس جلسه که او هم استاد دانشگاه بود حرف مرا قطع کرد. چون سوال مرا بو دار تشخیص داده بود و صدایش از ترس میلرزید و گفت لطفن تفسیر اضافی نکنید و فقط سوال کنید. البته در تمام اتاق های کنفرانس همیشه یک مامور حفاظت دانشگاه را میگذارند.
همه جا باید چارچوب های فکری از پیش تعیین شده را رعایت کرد. در حالیکه پیشرفت و خلاقیت جایی ورای ان چارچوب هاست. چارچوب های فکری حاکمان ما که غیر از جهالت هیچ نیست.
سلام آقای نوزی زاد عزیز وگرامی
جنایتی بس هولناک و فراموش ناشدنی به نام اسید پاشی:
حکومت سعی دارد که ماجرای اسید پاشی بر زنان بی گناه ما را هرچه زود تر و عمیق تر دفن کند.
اعدام خانم ریحانه جباری، دختری بیگناه که فقط سعی در دفاع ازخود در مقابل یکی ازجنایتکاران اطلاعاتی را داشت، سخنرانی های جناتکارانی که نام امام جمعه برآنها نهاده اند، و بیانات ضد ونقیض مقامات حکومتی ودولتی درباره این جنایت و البته دهه ی ماه محرم و . .اسبابی است که حکومت برای دفن کردن این جنایت هولناک استفاده میکند.
این جنایت وحشتناک تنها لکه ای بزرگ ودردناک بر صورت زنان جوان بیگناه ما نیست بلکه لکه ی ننگین دیگری بر پیشانی حکومت “جمهوراسلامی” بالاخص بر پیشانی شخص آقای خامنه ای و لکه ای درد آور بردل ما مرم ایران است و این لکه پاک شدنی یا فراموش شدنی نیست!!
آقای حسن روحانی رئیس جمهور محترم: جواب شما به ما مردمی که به شما و بگفته خود شما به تدبیر واعتدال رای داده ایم چیست؟ آقای خاتمی حداقل در قتل های زنجیره ای خودی نشان داد وشفاف سازی کرد و وزیراطلاعاتش برکنار شد. شما چه میخواهید بکنید؟ اینکه سه وزیرخود را دستور به رسیدگی به این امر داده اید کافی نیست بلکه ما منتظر نتیجه ی اقدامات شما هستیم. فکر نکنید این فاجعه ی دردناک از دل و اذهان ما مردم پاک میشود مگر آنکه آمران وعاملان این جنایت هولناک به ما مردم معرفی شده وتنبیه شوند که دراینصورت تازه ممکن است دل ما قدری آرام بگیرد.
چند نفر به دستور یا اجازه ی آقای خامنه به صورت زنان بیگناه ما اسید پاشیدند و زندگی آنان را از بین بردند نه برای آنکه اینان گناهی داشتند یا آنان با اینان خصومتی بلکه برای آنکه حکومت میخواست رعب ایجاد کند و حال که مردم عکس العمل نشان میدهند میخواهند اخبار این فاجعه ی دردناک را در کشوری که نام حکومتش “جمهوری اسلامی” است را هرچه زود تر از افکار مردم بزدایند و به راه جنایتکارانه و خیانتکارانه وغارتگرانه خود ادامه دهند.
ما در این ماه محرم احتیاجی به امام حسین (ع) و حادثه ی کربلا نداریم که گریه کنیم بلکه باید به رویداد جنایاتی خبیث ودرد ناک در سرزمین خود مانند اسید پاشی یا اعدام دختربیگناهی به نام ریحانه و به حال خودمان گریه کنیم. بعله به حال خودمان که حکومتی جنایتکار داریم که به ما مردم پاسخگو نیست!
واقعا این ملت مرده است کجایند ان پنج میلیون ادمی که سال 88 امدند از حق خود دفاع کنند .این خانم ستوده است ها واقعا خیلی برام عجیبه کسی نیست که در حق خواهی این شیرزن ایران بانوی پاکی ایشان رو با یک ساعت ایستادن همراهی کنه الان دیگه دارم مطمئن میشم مردم گوسفند لایق حکومت گرگ هستند حیف از این مردان و زنان پاک
هنوز حسین را روبروی چشمان ما سرمیبرند و ما در 1400 سال پیش مانده ایم.عزیزان پاک دل دست از فداکاری برای این ملت افسرده بردارید این ملت لایق این چیزیست که برسرش می اید از ایران بروید این ملت لیاقت شما را ندارد نمی توان سختی و رنج بانوی پاک ایران خانم ستوده و همچون او را شاهد بود و کاری نتوان کرد با این مردم مسخ شده لطفا از ایران بروید اینجا سرزمین ما مردگانست جایی برای شما زندگان نیست بروید و در میان زندگان زیست کنید درود بی پایان بر شما
دوست خوبم دونفر ازاین مردم من وتو هستیم فردا باهم کنار خانم ستوده باشیم ؟بع دیگران نیزخواهند آمد.
اگه اونجا بودم مطمئن هستم می امدم دوست من ولی فاصله بسیار است ولی باز هم حق با شماست
سلام ستاره گرامی،
من شما را میشناسم البته در فضای سایبر.
من با گفتار و نوشتار شما آشنا هستم.
شاید ما در افکارمان یک کمی متفاوت باشیم ولی شما فردی وطن پرست، و همنوع دوست و پرازاحساس انسان دوستی هستید. و میدانم در آنچه که در بالا نوشتید بسیار صادق هستید.
یک ستاره فروزان پنهان نمیمامند!
برای شما آرزوی سلامتی و موفقیت بسیار دارم!
با سلام
درود به شهدای عاشورای 88
وقتی به عاشورای 88 فکر می کنم از خود سوال می کنم :
به چه جرمی مردم مارا از بالای پل عابر پیاده به پایین پرتاب کردند؟
به چه گناهی مردم عزیز مارا زیر چرخ ماشین انتظامی کشتند؟
به چه گناهی مصطفی کریم بیگی و……در آن روز کشته شدند؟
شهید سید علی موسوی به چه گناهی با شلیک مستقیم کشته شد؟آیا خواهر زاده میر حسین موسوی بودن جرمی است که در ظهر عاشورا بتوان انسانی را کشت ؟
در روز 6 دی ماه 88 دهها دوربین حوادث آن روز را برای همیشه ثبت کرد و شما در تلویزیون به مردم چه چیز را نشان دادید؟
حقیقت را به قربانگاه چه دروغی بردید؟
حالا از خود سال می کنیم قضایای عاشورای دهه شصت هجری (1400 سال قبل) راچگونه وبر اساس چه مصلحتی به تصویر می کشید ؟
تاریخ قضاوت خواهد کرد وآن روز دیر نیست…..
وکلا اگر خانم ستوده از بین شما کنارگزاشته شود شما دیگر وکیل نخواهید بود بلکه ذلیل رژیم خواهید بود از حق ایشان دفاع کنید شما وکیل این جامعه هستید هیچ کس نمی تواند همه شما را حذف کند اینقدر نترسید
ارتقا مقام تا سگ حسین بودن؛؛؛
ارتفاع مقام تا به انسانیت رسیدن؟
در مسجد ارگ خبرهایی بود که اصل و اساس و کنه و رکن این خبر را خدمتتان می نگارم.
مداح محترم میفرمود:ما سگ انصار حسینیم؛؛و این را حسین بر قلاده های ما نوشته است.
دوستان جسارت نمی کنم ولی وای به حسینی که در جای خود بزرگ و ازاده,
این اقای مداح با سر رفته تو چک و چانه ی انصار حسین؛برای خود حسین چی باشد؟ و کی باشد؟ چی بخواهد/ و چه صفت نزولی به خود بدهد تا برسد به ؟؟؟حسین؛بماند که من جرات قیاس در این باره را ندارم و واگذارش میکنم به مداحان محترم که هم تیردارند و هم تبر دارند و هم؟تا بخواهی دارند؛
البته انچه که ندارند شناخت حسین است و با کوته فکری وهمه چیز دانی؛؛در عین نادانی؛گفتار مرحوم شریعتی را معنا می بخشند.بد دفاع کردن.
نیم جمله,و تنها جمله پر بار و پر از معانی از جناب نوری زاد:
هم چیزی به نام ایران برایشان مهم نیست.
تاریخ ایران از 1400 سال پیش شروع شده است/نقل به مضمون/
زبان بهشتیان عربی و زبان جهنمیان/خودم را میگویم/فارسی میباشد. جابرای رییس فرهنگستان خالی,
در باره نیم جمله جناب نوری زاد گفتنی فراوان است که اگر عمری و حواسی باشد و حافطه ای:مستند فراوانی در کل ایران در تایید فرمایش ایشان است و انهم به عنوان جهان مسلمانی و ان هم از نوع خوب و خواستنی شیعه؛؛اگر شد خواهم نوشت.
نوشته جناب عبدالله و کتاب دو قرن سکوت:حافظه میفرماید این دو باره کاریست در همین سایت نوری زاد/محض اطلاع و عدم تکرار/
از مشروح نوشته جناب میر چنین مستفاد میشود که جای خوبی و به چه خوبی به هدف زده اند و برای تتمیم نوشته این جناب داستانی واقعی را مینویسم تا جناب سیامک با محک عقل خود به نظاره و به قیاس بپردازند و فرق دوغ دوشاب, و فلفل و خال مه رویان را در یابند و اما روایت حقیر:ادامه دارد
با سلام
با یاد شهدای عاشورای 88
راستی به چه جرمی جوانان مارااز پل عابر پیاده به پایین پرت کردند؟
به چه گناهی مردم عزیز ما را زیر چرخ ماشین نیروی انتظامی کشتند ؟
به چه گناهی مصطفی کریم بیگی و …..کشته شدند ؟
گناه شهید سید علی موسوی چه بود که با گلوله مستقیم کشته شد؟آیا فقط خواهر زاده میرحسین موسوی بودن جرمی است که می توان انسانی را ظهر عاشورا کشت؟
با خود می اندیشم زمانی که دهها دوربین در روز 6دی ماه 1388 مشغول فیلمبرداری صحنه های ضرب وشتم مردم و ….بود
آنها در تلویزیون به مردم ما چه چیزی نشان دادند؟!!!!!!!!
حال از خود سوال میکنم قضایای عاشورای سال 61 هجری یعنی حدود 1400 سال قبل را چقدر در آن دخل و تصرف کرده اید؟
بعد از قضایای سال 88 بزرگترین آسیب را به اعتقادات و باورهای مردم وارد کردید…..
تاریخ قضاوت خواهد کرد و آن روز دیر نیست..
با درود بر شما و ستوده قهرمان “””
از نمایشگاه گفته اید خسته نباشید امیدوارم ما که ساکن تهران نیستیم بتوانیم به زیارت معبد عشق بیاییم .
درود نوری زاد گرامی. این شعر را آقای کاویانی برای مداحان هرزه دهن سروده:
من یک جوان ساده و
بی سر زبانم/
هم مذهبی هم قرطی ام
حدمیانم/
گاهی شدیدأ عاشق
خردادیانم/
گاهی شدیدأ عاشق
حدادیانم/
من دوست دارم دکتر
جراح باشم/
جراح اگر قسمت نشد
مداح باشم/
مداح یعنی آن که خود
باب المراد است/
بیش از تمام باسوادان
باسواد است/
فردی مودب بوده ،
زورش هم زیاد است/
در پشت فرمان نیز مشتاق
جهاد است/
مداح باید در پی إن
قولت باشد/
چیز زیادی نیست دستش
کلت باشد/
هرکس بگیردسبقت از
مداح یاغیست/
مزدور امریکاست بی
شک یا عراقیست/
یعنی که کافربوده،
انسان الاغیست/
تیری به مغزش هم
نشیند اتفاقیست/
یعنی که حقش بوده
باتیری بمیرد/
تا بعدازاین از مادحین
سبقت نگیرد/
از بس که دشمن میکند
پرونده سازی/
گردیده رسم مادحین
شاکی نوازی/
هرکس شکایت برده
از آنها به قاضی/
باشیشه ی نوشابه ای
گردیده راضی!!!!
با عرض درود دوباره وقتی که فضای سیاسی ایران را بیرون از مرز های ایران نظاره میکنیم اقیانوسی از استبداد, ظلم, بیدادگری, اعدام های غیر قابل تصور خیابانی, حمله به بانوان توسط اوباش جمهوری فاسد آخوندی و از همه بدتر مماشات دولت مقتدر امریکا و اروپا ی مدرن باعث یک نو سر در گمی میشود. انگار نه انگار ٧٠ میلیون انسان ایرانی در آتش قهر و جنون این فاسدان به بند کشیده شده اند.
البته جناب مهندس حشمت طبرزدی عزیز ما در غرب دموکرات, ظلمی که بر شما ها این جماعت فاسد روحانی روا میدارند به خوبی مشاهده میکنیم و با پوست و استخوان مان لمس میکنیم. (اینجا مدد میگیرم از حافظ)… تو که از محنت دیگران بی غمی// نشاید که نامت نهند آدمی…! تعریف و تمجید من از دکتر نوریزاد یک نوع دلگرمی است که او و همفکران او بدانند که ایستادگی آنها در مقابل استبداد علی خامنه ای چه ارزش بالایی برای ملت ببند کشیده شده ی ایران دارد. جاوید باد سکولاریسم بر قرار باد آزادی , پاینده باد ایران سرزمین شعر و ادب
محمد نوری زاد به پاکی زلال آب های بهاری. محمد نوری زاد به روشنی فوتون های خورشید. محمد نوری زاد عاشق انسان (عاشق خدا). محمد نوری زاد نجیب زاده ای از سرزمین حافظ. محمد نوری زاد یعنی از ظلمت به روشنی جستن. محمد نوری زاد یعنی فریاد به یغما رفتگان تاریخ. محمد نوریزاد یعنی شناخت شاهنامه. محمد نوریزاد یعنی نه به تخت شلاق. محمد نوریزاد یعنی جمله ی معروف منتسب به امام حسین (اگر دین ندارید آزاده باشید). محمد نوریزاد یعنی فریاد اقلیت های سرکوب شده ی ایران توسط روحانیون حاکم. محمد نوریزاد یعنی برابری انسانها در مقابل قانون. محمد نوریزاد یعنی به خود برگشتن و خود را شناختن. محمد نوریزاد یعنی کسی که قدرت ناتوان خواندن ملت بافرهنگ ایران را نداشته باشد. محمد نوریزاد یعنی بست اعدام ایرانیان. محمد نوریزاد یعنی تا کی ایرانیان در گوشه ی زندان روحانیون. محمد نوریزاد یعنی اخلاق. محمد نوریزاد یعنی فریاد 35 ساله ی در گلو خفه شده ی ملتی که به وعده ی بهشت او را به اعماق ظلمت جهنم کشاندند. محمد نوریزاد یعنی نقد ظالمان و مستبدین. محمد نوریزاد یعنی همه ی ایران… همه ی عاشقان دموکراسی و آزادی. ای برادر تو همه اندیشه ای… مابقی خود استخوان و ریشه ای.
سلام اقای نوریزاد من 20 سال است که ناشنوا شده ام لذا تمام اطلاعاتم را از اوضاع جهان وایران از فضای مجازی تامین میکنم یکی از این ها سایت شماست در یکی از نوشته ها به قیمت علامت هائی که در دهه محرم دستجات سینه زنی استفاده میکنند مواحه شدم که بین 160000ت تا1000000000ت بود مانده ام که اولن این پولها از کجا تائمین میشود دوم در کشوری که به گفته خود حکومت کسانیکه کمتر از 25000000ت در امد داشته باشند زیر خط فقر هستند چرا کسانیکه پول این علامت ها را تائمین میکنند بجای ان به مردمی که محتاج هستند کمک نمیکنند
با درودي ديگر بر شما عزيزان، جناب نوريزاد مبارز و كاربران و تيم محترم سايتشان، قبل إز اينكه چند سطري بنويسم، خدمت مهرداد ارجمند عرض كنم كه دوست عزيز اين تنها شما نيستيد كه كلي مطالب در باره كهروبي و موسوي و ساير مناديان إصلاح طلبي و اعتدال داريد، مهرداد عزيز جاي خوشحاليست كه افرادي مثل شما فراموش نكرده اند كه در دهه ٦٠ چه بر سر مخالفان و منتقدان اين نظام قرون وسطايي اوردند، اقاي دكتر ملكي مقاله اي در سايت روز در باره بنيادگرايي و داعش نوشته اند، كه سر منشأ ان همين نظام و نوكران و جيره خواران جنايتكاراش مي بأشد، أيشان مقداري إز خاطرات يك زن زنداني را كه به جرم هواداري إز مجاهدين به زندان افتاده به استناد گرفته اند، ان كتاب را چند سال قبل من هم خوانده ام ( چشم در چشم هيولا ) دوستان اگر توانستيد بخوانيد، كه چه بر سر مخالفان در زندانهاي قرون وسطايي توسط عمالشان مانند لاجوردي خبيث و كجويي و حاج داود رحماني كه هرسه إز اعضاي موتلفه إسلامي بودند اوردند، جناب نوريزاد اين هياهوي و علم كُتل عاشورا فقط و فقط بهانه إيست كه اخوندها مرتجع و خرافه پرور براي تصفيه حسابهاي خود إز ان طي اين چند صد سال إز ان استفاده كرده اند، و انجور كه خود ان را تفسير كرده اند به خورد اين ملت داده اند، و گرنه چه دليلي دارد كه اين واقعه حتي بر فرض انچه كه أنان مي گويند، چرا بايد در طول سال سرگردان بأشد، اين اتفاق در يك روز مشخص در سال اتفاق افتاده چرا در همان روز مشخص اين مراسم را أجرا نمي كنند، يك روز عاشورا در تابستان است يك بار در زمستان يكبار وسط جشن نوروز و يك بار در ١٣ إبان روز دانش اموز!! امروز حتي كودكان هم مي دانند كه سال قمري يك محاسبه زماني كلا اشتباه است، تقويمي كه در سال ١٠ روز اشتباه دارد. و خود اين جماعت هم مي دانند اما با حماقت بر ان اصرار دارند، امروز در سايتي دو مطلب خواندم كه دلالت بر گره زدن هر ماجرايي با عاشورا و حسين و عباس توسط اين ملايان مفتخور خرافه پرور دارد، ١- اخوند پناهيان كه سركرده عماريون بيت رهبر است كلي انتقاد به روند مذاكرات دولت روحاني با ١+٥ كرده كه چرا تيم إيراني إز مذاكرات حضرت عباس در واقعه كربلا الگو نمي گيرد. ٢- ان جاني جبهه پايداري اقا تهراني كه گرين كارت امريكا را در جيب تمبانش دارد، گفته همان برخوردي را بايد با فتنه گران كرد كه با قاتلان حسين در كربلا ، چون به نظر اين نادان هيچ فرقي بين مخالفت با حسن و حسين و علي با ولي فقيح وجود ندارد و همه انها مخالفان برقراري حكومت إسلامي قلمداد مي شوند. موفق باشيد
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته.با سلامی دو باره به Mani az almanجناب مانی اولین خاطره ای که از جناب موسوی دارم بر میگردد به سال 60در اتوموبیل منتظر مادرم بودم وبرای رفع بی کاری به رادیو گوش میدادم پنج شنبه ها بعد از اخبار ساعت دو بعد از ظهر برنامه ای پخش میشد مبنی بر (همراه با مردم و هم گام با مسئولین در آن برنامه از جناب موسوی نخست وزیر دعوت کرده بودند که به سوالات مردم به طور زنده پاسخ بگویند ابتدا گذارش گر به چند راننده تاکسی مراجعه کرده بود و آن ها گلایه میکردند که لوازم یدک کم یاب و گران قیمت است و اتحادیه هم جواب گو نیست . مثلا لاستیگ این قیمت را دارد لنت به این قیمت گزاف در بازار آراد فروخته میشود ووووو مجری از جناب موسوی در این مورد خواست که به عنوان نخست وزیر توضیح دهند . فکر میکنید جواب ایشان چه بود ؟ الان که سی و سه سال از آن زمان میگذرد هنوز در گوش من زنگ میزند ! ایشان پس از حمد خدا فرمودند : من در عجبم که شما راننده گان عزیز وزجمت کش تاکسی که حاظر هستید با این قیمت ها ! خرید کنید؟ چرا دولت با همین قیمت ها به شما بعد از این نفروشد که به دولت کمکی شود! توجه نمودید؟؟؟ شما فرض کنید در شهری آرد وارد نشود خوب طبیعتا نان گران خواهد شد اگر به شهردار گلا یه کنند به جای درست کردن وضع بگوید خوب چون مردم با این قیمت ( به اجبار) خریداری میکنند پس ما از این به بعد به قیمت های گزاف به مردم غالب کنیم . مطمائن هستم که رادیو آرشیو سخنان آن سال را دارد . ای کاش آن را میشد پحش کرد. با ادب و احترام .
با درودي ديگر بر شما، مهرداد عزيز. مسايل بسياري در اين ٣٥ اين قشر ضد بشر إز مردم پنهان كرده اند و مي كنند، انچه من و شما و باقي دوستان إز جنايات و چپاول و بذل بخششهاي اين نظام هردمبيل ديده ايم يا شنيده ايم، به طور حتم قله ان Eisberg است كه إز سطح دريا نمايان است، قسمت اعظم ان را شايد هيچوقت اشكار نشود، بعضي وقتها به جناب نوريزاد انتقادي داشتم كه اگر اين نظام و كارگزاران جنايتكارش ظلم كردند، ٣٥ سال غارت و جنايت كردند، برش أز تاريخ اين سيستم جنايتكار يا تهطير و پاك نشان دادن بعضي إز عناصر كليدي اين سيستم نانجيب دور إز أنصاف است، مهرداد گرامي مي داني گرفتاري ما كلا كشورهاي عقب افتاده ديكتاتورزده در كجاست؟ جمله اي يكي إز روشنفكران ( نمي دانم راسل است يا سارتر ) دارد كه مي گويد ( ظلم و استبداد ديكتاتوري روزي إمكان دارد إز بين برود اما پاسبانها هرگز ) مردم كشوري براي بار چندم يك حركت ضد استبدادي مي كنند، فرصت طلبان و حاضري خورها و همان پاسبانهايي كه اين روشنفكر گرامي منظورش است انرا دو دستي تقديم يك اخوند متحجر كه إز دنياي خارج إز حجره حوزه ها خبر نداشت مي كنند، وقتي كسي مثل خميني كه إز كشورداري الفبايش را هم نمي دانست رهبر مي شود، بايستي موسوي ٢٨ ساله جاي هويدا بر مسند نخست وزيري مي نشست، اين مقالاتي كه حامي مي نويسد قسمتي إز إسناد كودتايي از نوع حكومت مشروعه است كه بعد إز ٥٨ خميني و باند موتلفه و دارو دسته حزب جمهوري إسلامي بر عليه مردم ايران انجام دادند، و مي بيني اين چهره ها در اين ٣٥ سال در تمامي حكومتها بوده اند، إنگار ادم قعطيست در اين كشور ٧٠ ميليوني!! مهرداد گرامي هنوز به كسي نگفته اند كه هويت ان ٣٠٠ نفر دانشجوياني كه إز ديوار سفارت بالا كشيدند و اين نان را در كاسه ملت و حكومت را براي خود سند زدند، إز سر رقابت و لجبازي هاي خودشان تا به حال اسم ٥٠ نفرشان معلوم يا توسط خودشان لو رفته، إز سردار عزيز جعفري بگير تا عزت ضرغامي تا محمد رضا خاتمي برادر رييس جمهور سابق در ميانشان بوده اند كه من يكي نمي دانستم، در سايت گويا مقاله اي در باره سرنوشتشان منعكس شده مي تواني بخواني،
احمد خاتمی٬ امام جمعه موقت تهران: جمهوری اسلامی هدیه خدا به روحانیت است
احمد خاتمی یک حرف درست در عمرش زده که همین یک جمله است.
۱۳ آبان روز دانش آموز روز خواستن عشق بود
همی کمی دورتر خود شیطان با فریب مردم بر کوبیدن به سر شدید مشغول انتشار ریا بود
ولی خوشتر همینجا بود
عشقی که کنار پله های کانون وکلا همراه بود
بانوی شصت و چند ساله سپری مقابل بلا همجوار ستوده همگام بود.
دگر بانوی شیک جامه به عشق نسرین روی پله ای با قلم در نوشتار بود
آمده مردی ز مترو و اتوبوس تا عشقی کند اینجا با یاران آشنا که در پی حقوق بود
خواهان حقوق کودکانی در دام مین گرفتار شده ای هم ز گرد راه آمده با درد در دل چه عاشقانه به گفتار بود
دل دل کنان بانوی دکتری رنگ مشکی به سر وصیت کرده در جمع عاشقان برای یکی بودن بود
چه گفته ها و برداشت ها از موافق و مخالف از رهگذران و ما برپا بود
همه عشق بود و عشق بود و یافتن عشق بود
دانش اموزان عزیز کلاس شما انتهای جهان نیست. ابتدای جهان است. از دانش جهان بهترین ها را بیاموزید. سواد معلم شما انتهای جهان خود اوست و ابتدای جهان شما. بیاد داشته باشید که ما پدران شما به همان بزرگ هستیم که شما در مقابل خود میبینید. اما هیچ کس نمیداند شما به چه بزرگی خواهید بود.
به نظرم این نوشته آقای نوری زاد اشتباه لفظی داره: «آدمها وقتی به جایگاه بایسته ی خود صعود می کنند، چه خواستنی و چه زیبا می شوند. موافق نیستید با این؟»
این طور که نوری زاد در هر نوشته ای قیافه و زیبایی خانم ها را تشریح می کنه باید این طور بنویسه: «خانم ها وقتی به جایگاه بایسته ی خود صعود می کنند، چه خواستنی و چه زیبا می شوند. موافق نیستید با این؟»
آقای نوری زاد، سیر آفاقی و انفسی روزانه ات در خانم های خواستنی نوش جانت! مگر همه دنبال آزادی نیستید؟!
————————
سلام بانوی خوب
اطمینان دارم به نیکی منظور مرا دانسته اید و متعمدانه آن را بجوری وا نموده اید که خود خواسته اید. وقتی سخن از “صعود” یک مرد یا یک بانو است، زیبایی و بایستگی شان طعمی دیگر – و نه هوسناک – می گیرد.
با احترام
.
مشکل شما یک مشکل ریشه دار است. روانشناسی می گفت در ایران اغلب مردم تعریف روشنی از واژه ها ندارند.
اگر مردی به یک خانم بگوید چقدر زیبا ئی این یعنی حتما نقشه ای برایش کشیده.
اگر خانمی به یک آقا بگوید بفرمائید چائی پس معنی اش این است که امشب تنها هستم.
اگر کسی بگوید آزادی حتما از زیادی لباسش خسته شده و می خواهد از فردا لخت به خیابان بیاید.
اگر زنی زیاد بخندد معنی اش این است که دنبال شوهر می گردد.
اگر مردی به خانم ها احترام بگذارد معنی اش این است که شلوارش دو تا شده.
اگر زنی اجتماعی باشد و با مرد ها راحت معاشرت کند پس حتما ریگی در کفش دارد.
مهناز خانم،
در کشوری که مدعی است حکومتش برای خداست ببینید ذهن مردم و حکومت را بجای خدا چه اشغال کرده .
شما جمله آقای نوریزاد را نخواندید آنچه در ذهن خودتان میگذرد را خواندید.
مهناز خانم: صدای شما چه قدر مردانه است؟؟!
ساده است دوست عزیز، بخاطر اینکه ایشون مهناز خانم نیست آقا مهناز است و سرباز گمنام تشریف دارن. برادران گمنام دیگه شورشو دراوردن نمیدونم مردم رو چی تصور میکنند! دیدید اکثرن هم از اسم مهناز یا مشابه اون استفاده میکنند البته از فردا احتمالن طیف اسامی رو عوض میکنن میگید نه نگاه کنید!
ضمنن آقایان گمنام روشهایی که استفاده میکنید مردم کاملن میفهمند مثلن همین که فردی به نام سیامک و ساسان کامنت میذارن و محرزه که از گمنامان اقا هستند و اسامی آنها جعلی و جالبه وقتی کامنت میذارن یه “م” به آخر اسمشون اضافه میکنن که فکر میکنم برای شناسایی همدیگه بین خودشونه.
آقای ساسانم! و سیامکم! و دیگر سایبری ها! مطمئن باشید مردم فهیم و باهوش ایران به قول آقای نوری زاد: “می فهمند”!
از اونجایی که ملت ما در مورد مسائل جنسی حساسیتهای خاص خودشونو دارن اینه که هر کی میخواد رقیب رو از صحنه خارج کنه فورا یک انگ انحراف جنسی بهش میزنه، بنظر من حتی این حساسیت شاید یکی از دلایل تسریع حرکت انقلاب ٥٧ و فراگیری اون شد. بعضی از تحلیلگرای معاصر حتی فرح پهلوی رو که خیلی مروج آزادیهای اجتماعی بود عامل شتابدهنده انقلاب ذکر کردن شما ببینید فیلم فارسیهایی که دهه پنجاه روی پرده سینماها میرفت و حتی فیلمهای تلویزیونی عموما صحنه هایی رو داشت که با فرهنگ حاکم بر جامعه همخوانی نداشت و باعث تحریک احساسات عمومی میشد. من بخوبی یادم میاد فیلمهایی که از تلویزیون پخش میشد در حضور خانواده مثلا صحنه عشقبازی زن و مردی رو نشون میداد و در خانواده ای که برادر و مادر و خواهر و پدر مشغول تماشای فیلم بودن واقعا باعث شرمساری انسان میشد. توی این موقعیت
مجبور میشدی اتاق رو ترک کنی. متاسفانه این حد از آزادی در ظرفیت شهرنشینانی که نسل اول یا دوم روستائیان مهاجر به شهرها بودند نبود و بالاخره کار دست رژیم سابق داد الان هم که از اونور بوم داریم میفتیم. این مقدمه رو گفتم که بدونید رژیم از همین روحیه ملت بعنوان یک حربه کار آمد داره استفاده میکنه مثلا در بحث دموکراسی بین ملت چنین القا شده که برقراری دموکراسی مترادف هست با بی بندوباری جنسی و بر باد رفتن اخلاقیات در جامعه و…… اراذل و اوباش اسلامی هم که از روز اول بقدرت رسیدنشون با سواستفاده از همین روحیه ملت هر مخالفی رو که گرفتن ابتدا تهمت فساد جنسی بهش زدن تا مقبولیت مردمی طرف رو زیر سئوال ببرن تا بعد خود ملت حسابشونو برسن. بعنوان مثال هر دفتر رسمی که از مجاهدین خلق در شهرها میگرفتن شایعه میکردن که توی دفتر قرص ضد حاملگی کشف شده. بعنوان مثالی دیگر من خودم به شخصه با هر شیعه معتقدی که مخالف بهائیت بوده صحبت کردم اونها رو به فساد اخلاقی و زنای با محارم متهم کرده که میتونن با خاله و عمه شان ازدواج کرده و حتی با خواهر همسرشان رابطه داشته باشند. حتی رژیم شاه هم از این حربه علیه مخالفانش استفاده میکرد تا جائیکه یادم میاد رژیم سابق برای مبارزه با کمونیستها تبلیغ میکرد که مرام اونا اشتراکیه و زنهاشونو با هم به اشتراک میذارن، منتها تخصص برادران ارزشی توی اینجور مسائل بمراتب بیشتر از ساواکیهای شاه هست. نکته مهم ولی فسادیه که از هر نوعش، خود آقایان بشدت بهش مبتلا شدن و خیلی هم سعی در سرپوش گذاشتنش دارن. فساد اخلاقی و زنبارگی بسیاری از روحانیون و به اصطلاح مسئولین، به اضافه ی فساد مالی و سو مدیریت چیزی نیست که ملت ازش بیخبر باشن. بعنوان یک مثال دیگه خدمت دوستان عرض کنم که حدود پانزده سال پیش توی شهر ما آخوند شصت ساله ای که از طرف حوزه آمده بود توی یکی از مساجد برای منبر ماه رمضان با وجود داشتن سه زن و حدود شصت سال سن دختر نه ساله ی خادم مسجد رو به علت ضعف و نیاز شدید مالی خانواده دختر بعقد خودش در میاره. حالا هم عده ای میخوان توی سایت اینطور القا کنن که بعله دیدید نوریزاد هم اینکاره بود و شما نمیدونستید. “سیامک خان” و “مهناز خانوم” لطفا دوکونتونو جای دیگه ای باز کنید.
خسارتی که تفکر امثال شماها به ایران و ایرانی زده تا قرنها قابل جبران نیست.
آقا مهناز تو که خجالت سرت نمی شود. تو همان سیامک خانم نیستی /// ///. توی این سایت خانواده هست چرا
حرفای بی ناموسی میزنی آخه بی ناموس.
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : در جواب این انسان ناشناس زن ویا مرد که می دانم به چه منطور این انگ را به نوریزاد زده باید گفت : زاهدان کین همه جلوه در مهراب ومنبر میکنند ……..چون به خلوت میروند آن کار دیگرمیکنند من ایشان را ارجاع میدهم به حجت الاسلام گلستانی امام جمعه نا محترم اسبق تویسرکان که با آن وقاحت بی نظیر با زن شوهردار … وبا کمال پر رویی و بی شرمی وصف ناکردنی می گوید من در خدمت هم وطنانم هستم: در اینترنت نام آن بی شرم را سرچ کنید تا قضیه دستگیرتان شود. با پوزش از همه.
قسمتی از نامه دکتر سروش به حسن روحانی در مورد اسیدپاشی:
متن کامل این نامه در سایت جرس موجود است.
…..عطاءالله مهاجرانی که در دولت هاشمی، معاون پارلمانی و حقوقی بود، خود برای من گفت که استاندار آنروز اصفهان با مهمانان خارجی خود در هتل عباسی اصفهان نشسته بود و مذاکره میکرد که انصار حزبالله به فتوای امام جمعه شهر در رسیدند، و فریادزنان تا پای میز مذاکره رفتند و او را در مقابل میهمانانش خجل کردند. دستور دستگیری آنان را داد. پس از دستگیری به خانهی آن مهاجمان رفتند و از عرق و ورق و اصناف آلات فساد و فجور چندان یافتند که در هیچ خراباتی نمی یافتند. شیخ احمد جنّتی، دبیر و فقیه پارسای (!) شورای نگهبان که خبر را شنید، آرام نگرفت و به اصفهان رفت و چندان نشست تا آن نابکاران را آزاد کردند! چنین است غم خدمتکاران را خوردن و آنان را از چنگال قضا و قانون رهایی دادن! خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش!……
با سلام و تشکر از امر به معرف و حق خواهی شهرواندیتان امید است که همراهان
هم دل و هم فکر انسانی بیشتری در راه عدالت اجتماعی در ایران کام بردارند.
ما جمله برانیم که آرم نگیریم موجیم که اسوده گی ما عدم ماست
فرهاد ازناکجا اباد
یک مملکت با امکانات یک قاره، داره توسط یک مشت بی وطن چپاول و غارت میشه، یک نفر هم با یک شخصیت حقیقی و با شناسنامه و جایگاه مشخص، جانش رو کف دست گرفته و داره جور میلیونها ساکت رو میکشه و اعتراض میکنه، اونوقت یکی با شخصیت مجازی، بدون شناسنامه و جایگاه نامشخص پیدا شده دوکون باز کرده که ایهالناس چه نشستید که من یافتم آن چیزی را که شما تا کنون نمیدانستید. انگار قانون جاذبه عمومی رو دوباره کشف کرده، معلومه شکم سیری داری برادر و نونت حسابی از جای دیگه ای تامین میشه که بجای افشای دزدیها و غارتگریهای حکومتیان، داری در مورد تعدد زوجات نوریزاد تحقیق میکنی، البته کار خداپسندانه ایه و اجر بزرگی از طرف حکومت نصیب شما خواهد شد انشاالله. البته برای شما که توی هر سوراخ سنبه ای دوربین و میکروفن کار میذارید تا سر از کارهای خصوصی زندگی مردم در بیارید تعجب میکنم که باید این کشف رو مدتها پیش از این بنام خودتان ثبت میکردید و این تاخیر از جانب شما از طرف خداوند متعال پذیرفتنی نیست. ولی بنظرم بد نبود اگه اینکار رو از بیت و حاج آقای گلپایگانی و آیت الله ها و بعدشم از مسئولین نظام شروع میکردی، ضمن اینکه یادت باشه که خوشبختانه از اونجائیکه همه ی پیشوایان دینی، مخصوصا توی این فقره استاد تمام بودند لذا زیاد جوش نزن چون ما نوریزاد رو بخاطر حرف حقی که میزنه قبولش داریم نه بخاطر تعدد زوجات و مسائل شخصی. شما فعلا اگه بتونین از زیر بار ننگ تهمتی که به نوریزاد و دخترش زدین کمر راست کنین خیلی هنر کردین. ضمنا شما نیاز به لیدر هم نداری و نوریزاد هم نیازی به حمایت شما نداره شما خودت ماشاالله با تحلیلهای عمیقی که توی این مدت کوتاه ارائه کردی نشون دادی که هیچ چیزی کم از یک لیدر شش دانگ نداری، بنظرم اگه بتونی یه دوکون دونبش توی یکی از خیابونا باز کنی بهت قول میدم همه ی آزادیخواهان و نیروهای مردمی دور شما جمع میشن و اونوقت نوریزاد بیچاره به پت پت میفته.(رو این پیشنهادم فکر کن، جدی میگم)، و انشاالله تا دو هفته دیگه که بقول خودت حکومت رو بدست گرفتی نگذاری فرصت طلبهایی مثل نوریزاد توی حکومت مردمی شما نفوذ کنن و هر هفته انقلاب ایدئولوژیک راه بندازن. سیامک جان مواظب سلامتی خودت هم باش چون با نبوغی که شما داری ایران آینده خیلی به شما نیاز داره، چهار پنج ساله دارم مطالب نوریزاد رو میخونم ولی نتونستم کشفی که شما کردید رو حتی یک درصد هم احتمال بدم، ماشاالله به شما جوان برومند ایرانی. (احتمالا این کشف شما هم مثل اون قبلیه که تو آشپزخونه منجر به کشف انرژی اتمی شده هستش).
نکته ی دیگه ای که باید خدمت سیامک عزیز عرض کنم اینکه قرار نیست و نوریزاد هم چنین ادعایی نکرده که سبک زندگی شخصی جناب نوریزاد الگوی دیگران باشه، اگه میبینی که مردم به پیشوایان دینی بخاطر اینگونه مسائل گیر میدن بخاطر اینه که اینها ادعای الگو بودن برای تمام بشریت را تا ابد یدک میکشن مثلا بحث ازدواج یک مرد با یک کودک چیزی نیست که بتوان بسادگی از کنار آن گذشت مخصوصا که ادعا شود این کار میتواند مدلی برای بشر هزار سال بعد نیز باشد، حالا اگه نوریزاد حق کسی رو خورده یا اگه شما شاکی خصوصی نوریزادی که خب بحث دیگه ایه شما لطفا اسم و مشخصات واقعی خودتو بنویس تا ماهیت شما مشخص بشه بعد انتظار داشته باش نوریزاد جواب شما رو بده. شما با ماهیت مجازی هر چیزی میتونی به دیگران نسبت بدی، بنابراین انتظار جواب، آنهم در بابی که شما طرح کردید منطقی نیست.
توضیح: سیامک جان با کامنتهایی که شما در چند پست اخیر آقای نوریزاد گذاشته ای من سه احتمال رو در مورد شما حدس میزنم. یک: یا شما جزو اپوزیسیون نماهای خارج از کشورید که هم از جمهوری اسلامی ساپورت میشین و هم از خارجیها پول میگیرین، بقول معروف هم از توبره میخورید هم از آخور. یه چیزی تو مایه های نیک آهنگ کوثر، که اگه حتی نوریزاد اعدام هم بشه باز میگن نوریزاد آدم خودشون بود. دو: یا اینکه شما از برادران ارزشی و سربازان گمنام هستید که سعی در لجنمال کردن مخالفان به هر قیمتی دارید. مانند همان تهمتهایی که قبلا به نوریزاد زدین. سه: یا اینکه شما احتمالا باید جزو بیکی از همان زنهای صیغه ای نوریزاد باشی که با این بحثها قصد زورگیری از اونو داری، ببخشید که اینطوری برداشت کردم چون اینجا فضای مجازیه و بجز نوریزاد و احتمالا یکی دو نفر دیگه هیشکی برای دیگران شناخته شده نیست. با توضیحاتی که شما دادی تنها چیزی که میشد برداشت کرد همین مطلبی بود که خدمت شما عرض کردم. ولی یادت باشه اگه نوریزاد حق و حقوقی از شما ضایع کرده اسم واقعی خودتو اعلام کن بعد موارد رو دقیق بیان کن، اگه مشکل، پولیه من مطمئنم کسایی که اینجا کامنت میذارن حسابی ساپورتت کنن، (شماره حساب بانکی هم ضمنا یادت نره، حتی الامکان شماره کارت بده که بشه کارت به کارت کرد.)
از دکتر خزعلی خبر ندارید؟
نگران شدیم .
لطفآ اطلاع رسانی کنید.
ممنون
——————-
فرشاد گرامی، ایشان خوب اند. همین
سپاس
با سلام
يكي ديگر از علل نژادپرستي در ايران كتابهايي است كه در قبل از انقلاب نوشته شده است
خوشبختانه بعضي از اين نويسندگان مانند مرحوم زرين كوب به اشتباهات خود اعتراف كردند و سعي در جبران خطا
نمودند بعدها ايشان كتابي نوشتند به نام كارنامه ي اسلام
————————————————
هرچند اظهار نظر كامل پيرامون تمامي مطالب كتاب نيازمند نقد و بررسي موردي است ؛ اما اگر به صورت كلي بخواهيم ارزيابي درباره آن داشته باشيم در اين زمينه توجه شما را به مطالب ذيل جلب مي نمائيم :
يكم . پيشينه كتاب دو قرن سكوت :
مرحوم دكتر عبدالحسين زرين كوب، دو قرن سكوت را در سال 1330 براي اولين بار به چاپ رساند. اين اثر كه به بررسي سرگذشت حوادث و اوضاع تاريخي ايران در دو قرن اول اسلام مي پردازد، بر اساس ديدگاه باستانگرائي و برتري ايران قبل از اسلام تاليف شده و از نظر تاريخي، ايراداتي اساسي دارد كه مولف در مقدمه چاپ هاي بعدي كتاب آن گوشزد نموده است و خود اعتراف مي كند كه با توجه به شور جواني اي كه در دوران نگاشتن اين كتاب با او همراه بوده است، در بسياري از مسائل مغرضانه نويسندگي كرده است. لذا در چاپ دوم اين كتاب دكتر عبدالحسين زرين كوب به انجام تصحيحاتي در راستاي صحت بخشيدن هرچه بيشتر به اثرش دست زد. استاد مطهري در خدمات متقابل اسلام و ايران انتقادات جدي و تندي را نسبت به اين كتاب دارد و در آغاز اين كتاب از نوشته ي استاد مطهري نيز ياد شده است. اين كتاب در سال 1384 براي نوزدهمين بار توسط انتشارات سخن به چاپ رسيد.
—————————————————————–
ببينيد دوستان خود مرحوم عبدالحسين زرين كوب مي گويد كه با توجه به شور جواني كه در دوران نگاشتن اين كتاب با او همراه بوده است، در بسياري از مسائل مغرضانه نويسندگي كرده است.
بنابراين در چاپ دوم تصحيحاتي را انجام داده است
———————————————————–
اعتراف و جبران اشتباهات :
بسياري از روشنفكران شووينيست مآب عصر رضاخان ، بعضاً با شهامت تمام به اشتباه خويش اعتراف كردند. همان كاري كه عبدالحسين زرين كوب انجام داد ودر پيشگفتاري كه بر چاپ دوم «دو قرن سكوت» نوشت با اعترافي دليرانه ، حق پذيري و پختگي تدريجي خويش را ثابت كرد. گام مهمتر زرين كوب در اين عرصه ، نگارش كتاب گرانسنگ «كارنامه اسلام» بود.
دكتر زرينكوب در مقدمه چاپ دوم مينويسد: «در تجديد نظري كه در اين كتاب، براي چاپ تازهاي كردم، … ترتيب و شيوة كتاب اول را بر هم زدم و كاري ديگر پيش گرفتم. از آنچه سخن شناسان و خردهگيران، در باب چاپ سابق گفته بودند، هر چه را وارد ديدم به منت پذيرفتم و در آن نظر كردم. در جايي كه سخن از حقيقت جويي است چه ضرورت دارد كه من بيهوده از آنچه سابق به خطا پنداشتهام دفاع كنم و عبث لجاج و عناد ناروا ورزم؟ از اين رو، در اين فرصتي كه براي تجديد نظر پيش آمد، قلم برداشتم و در كتاب خويش بر هر چه مشكوك و تاريك و نادرست بود،خط بطلان كشيدم. بسياري از اين موارد مشكوك و تاريك جاهايي بود كه من در آن روزگار گذشته، نميدانم از خامي يا تعصب،نتوانسته بودم به عيب و گناه و شكست ايران به درست اعتراف كنم. در آن روزگاران، چنان روح من از شور و حماسه لبريز بود كه هر چه پاك و حق و مينوي بود از آن ايران ميدانستم و هر چه را از آن ايران– ايران باستاني را ميگويم- نبود زشت و پست و نادرست ميشمردم. در سالهايي كه پس از نشر آن كتاب بر من گذشت و در آن مدت، دمي از كار و انديشه در باب همين دوره از تاريخ ايران، غافل نبودم در اين راي نارواي من، چنانكه شايسته است، خللي افتاد. خطاي اين گمان را كه صاحب نظران از آن غافل نبودند، دريافتم و در اين فرصتي كه براي تجديد نظر در كتاب سابق بدست آمد لازم ديدم كه آن گمان خطاي تعصب آميز را جبران كنم.
—————-
عبدا… عزیز لطفا عین نوشتار مرحوم را بخوانید چون صراحتا اعلام کرده اصلاحیه یا نوشتار بعدی از من نیست
اقای محترم.اینگونه که نتیجه گیری کردید درست نیست.اولا چاپ اول کتاب راندیده ایم.پس نمی توان با این چاپ جدیدمقایسش نمود.دومااقای زرینکوب مینویسداون چیزهایی راکه اشتباه کرده بودم وسندی برانها نبودحذف کرده وگرنه درکلیات کتاب تغییری نیست.وتاکیدنویسنده براینه که اعراب بدوی وبی فرهنگ به ایرانی که اون روزگار خسته ازبیداد دین وشاهان وفرسوده ازجنگهای با روم بوده حمله نموده وبا ایمان سرشاری به حوریان بهشتی داشته وسایرعوامل اقتصادی(غارت)موفق هم شده.حالا جنابعالی نتیجه گیری اخرتون چیه نمیدونم.
عبدالله جان برادر شما بدون دین فاقد هویت هستی مثل پار های از مسلمین که هویتشان مذهبشان هست.مثلا نفاوت پاکستانی با هندی جز در دینش هست اما اخوی من ایرانیم هزاران سال قبل از دین تو و اجداد تو اجداد من بعنوان پیشدادیان شناخته میشدند یعنی داد و عدل بخشی از صفت و فرهنگشان بود به تمدن و فرهنگ من هرودت اشاره کرده من سنگ نبشته دارم که با مردان جنگی و تاکتیک و پشتیبانی و سیاست هراکلیوس را شکست داده ایم.شیعه هم با دوازده امامش و روش برداشت فقهی اش با سایر مسلمین تفاوت دارد بی خود نیست که سایر مسلمین شیعه را رافضی میدانستند انشائالله عربی که بلدی میدانی رفض بعنی چه؟اگر من عربی حرف نمی زنم به لطف امثال فردوسی است وگرنه اخی من هم مثل مصریها الان اره و اینها. در خصوص توضیحات و پا ورقی ها ببین فرزندان کنونی اجداد شما حاکم بر ما در ایران با دانشمندان در اواخر قرن بیستم چه کردند وای به حال هزار سال قبل .مرد بیچاره علی دشتی پیر مرد نود ساله را بخاطر کتابش که سالها قبل نوشته بود به زندان بردند و پای او را شکستند بد نیست به خاطرات مرحوم سعیدی سیرجانی برسی و بعد محقق گرامی زرین کوب را مجبور کردند مقدمه بر کتابش بنویسد. دکان فتوی و تکفیر هم مسلکانتان انقدر خطرناک بوده است و پاسخها دشنه اجین که بد نیست برای تفریح هم که شده سری به موزه لور در پاریس بزنید و از ابزار فرهنگی اجدادتان شامل اقسام نیزه و قند شکن در بخش فرهنگ اسلامی لذت ببرید و ای چند تایی هم کار تذهیب هست که فقط بدرد مصحف میخورده و یا پاسخ کاملا علمی فدائیان اسلام به کتابهای مرحوم کسروی که خود وقتی اخوند و ملا بوده.دوست عزیز ملیت بخشی از هویت هر فرد است من اینجا ایرانی بعد فلان مذهب یا لا مذهب. به همین خاطر مفاهیمی مثل مرز قانون داخلی خیانت به کشور و حتی یارانه تعریف میشود این افتخار و اساس کار است.دولت افغانستان سالهاست زحمت میکشد تا مفهوم ملت افغانی را بجای من هزاره یا من تاجیک بنشاند این یعنی من و منافع ملی کشور به معنی جغرافیای سیاسی.اصلا مگر فلسطینی ها عرب نیستند با استدلال شما مسلمان هم که هستند خوب چند میلیون بروند مصر چند تا عربستان بقیه هم عراق و سوریه ووو اما بحث خاک و سرزمین چیز دیگری است که شما به ان میگوویی شووینیسم.من برایم وطن همه چیز است اگر شما بی وطنی و به بی وطنی خودت افتخار میکنی آن چیز دیگری است اخی.
با درودی بی پایان به نوری زاد عزیز
عبدالکریم سروش
نمی بینم نشاط عیش در کس…
حاکمان می کوشند با جمع کردن لولیان و لوطیان و قمه کشان و اوباشان و اسیدپاشان به دور خود، زورق شکسته ی آبروی خود را بر آب اوهام نگه دارند،
یکم . اسلام فقاهتی در مواجهه با دنیای مدرن، به نهایت ناکامی و ناتوانی خود رسیده است و هوس محال بازگشت به دوران قاجار را دارد.[۱] اکنون هم مثل آن دوران تاریک هر امام جمعهای مشتی «آدم» دارد که به سراغ «فاسدان و مفسدان» می فرستد تا آنان را بترسانند و بر جای خود بنشانند. و در این میان، زنان و دختران، مظلومترین قربانیاناند. پیش از این در نامهای سرگشاده به رهبر جمهوری اسلامی نوشته بودم که « چون مولوی چهره متبسّم اسلام باشید، عسلفروشی چه عیب داشت که دکّان سرکهفروشی باز کردهاید؟»
ور زانکه شکر نمی فروشید
در دادن سرکه هم مکوشید
چون راست نمی کنیدکاری
شمشیر زدن چراست باری؟[۲]
و اکنون میبینم که سرکهفروشان و اسیدپاشان، همه جا حضور دارند و در لوای بیقانونی و استبداد سایهگستر فقاهتی، طعمههای خود را از میان زنان و دختران جوان برمیگزینند و فریضه «نهی از منکر» میگزارند. مصباح یزدی و احمد خاتمی و علمالهدی و عقدهگشایانی چون آنان، فتوا به جواز خشونت میدهند و آن گاه درازدستانی کوتهآستین، به جای کلاه، سر میآورند و در حصن و حصاری آهنین، ایمن و آسوده مینشینند و پاداشهای کلان میگیرند.
هرچه مینگرم این جنایتها و خباثتها از طرفی به اندیشه حاکمان ما برمیگردد و از طرفی به منش آنان. حاکمان ما نه به مجلس شورا اعتقادی دارند، نه به حقوق بشر، نه به انتخابات، و نه به تفکیک قوا؛ و چنانکه آن فقیه شیرازی گفت[۳]، همهی این اساس و اثاث را بنا بر مصلحت روزگار و برای بستن دهان غربیان پذیرفتهاند و در قانون اساسی آوردهاند. یعنی آرزو می کنندای کاش هنوز عالَم، عالَم قاجاران بود و حاجتی به این همه تکلّف و تعارف نبود و زور عریان از آستین فقاهت به در میآمد و مؤمنان را هدایت و منکران را عقوبت میکرد. اینان هنوز که هنوز است، زیستن در جهان مدرن را تصوّر و تصدیق نکردهاند و میخواهند با مردم رابطهی مفتی و مقلّد داشته باشند و از مؤمنان انتظار میبرند که احکام فقهی و فتاوای آنان را چون قانون بشمارند و بدان گردن بگذارند.
نقصانی رفوناپذیر در اندیشهی این قوم است، اما بدتر از آن منش برتریجوی آنان است چون (به درستی) فهمیدهاند که اگر قانون حاکم شود، آنان هیچ کارهاند[۴]. به همین سبب آرامش و نشاط و روابط دوستانه و بیترس و لرز و قانونمند مردم با یکدیگر را تحمّل نمیکنند؛ یا نظمی را بر هم میزنند تا حاجت به فتوای آنان افتد؛ یا فتوایی میدهند که نظمی را بر هم زند و در هر دو صورت به خود تلقین می کنند و اطمینان میدهند که ما هستیم و بیاثر نیستیم! گویا اگر مردم از مکر و اقتدار آنان نترسند و آزادانه زندگی کنند، به آنان برمیخورد و احساس عاطل بودن میکنند، و لذا هرچند گاه، پردهی «غفلت» مردم را میدرند و آتش در راحت و امنیتشان میافکنند تا به آنان حالی کنند که به نظم و قانون غرّه نشوند که صاعقههای قانونسوز فقاهت و ولایت در راه است.
حاکمان ظالم ایران، خدمت نمیکنند، مدیریت نمیکنند، بلکه سروری و خواجگی میکنند و از مردم انقیاد و غلامی میطلبند. در نگاه آنان، مؤمنانِ ترسِ محتسب خورده و حرفشنو و دستبوس، بهترین مؤمناناند؛ «این جا تنِ ضعیف و دلِ خسته می خرند». و روحانیت حاکم که در شهوت خواجگی و ذلّت ناکامی میسوزد، این دستبوسان را میپرورد و به خدمت میگیرد.
کیست امروز که نداند در پس همهی این خباثتهای خانمانسوز (چون قتلها و اسیدپاشیها و …) «حجّت شرعی» وجود دارد؟ یعنی فتوای مفتیانی که خود در پرده اختفاء نشستهاند و اوباشان و لوطیانی را که عقده گناه دارند، با خاطری آسوده از تعقیب و مجازات، به خدمتکاری برانگیخته و به پیش انداختهاند.
کیست امروز که نداند دست قانون کوتاهتر از آنست که دامن این لوطیان را بگیرد و چوبدستی قضا، شکستهتر از آنست که سر آنان را بشکند؟ قوّه ی قضاییه همواره ذلیل و علیل بوده است، و در نظام خواجگی فقیهان، اگر خلاف این بودی، عجب بودی. اما اینک، رییس آن (یکی از سه برادران زر و زور و تزویر) که از قضاوت فقط قساوتش را می داند، آشکارا در کنار قانونشکنان میایستد و برای معترضان به قانونشکنی، خط و نشان میکشد و مطبوعات را از درج اخبار و افشای اسرار میهراساند. جای آنست که این ابیات را که چندی پیش سروده بودم بر این رییس فرو خوانم و او را به عاقبت پرعقوبتش انذار دهم:
با شیخ شهر گوی که ظالم به چه فتاد
تا سنگ تجربت نزند بر سبوی خویش
ناشسته روی و پشت به محراب و بیحضور
خیزای فقیهِ مدرسه نو کن وضوی خویش
اکنون که آبروی شریعت بریختی
برگرد سوی خانه پی آبروی خویش
ما نیز جامههای کرامت رفو کنیم
تاجامه عاریت نکنیم ازعدوی خویش…
محمدرضا مهدوی کنی را پس از مرگ «مجاهد پارسا» خواندند و این نبود مگر به سبب آنکه وی در مقام ریاست مجلس خبرگان، صریحاً وظیفهی این مجلس را حراست از رهبری خواند، نه نقد و نظارت بر او!
وقتی صاحب این قلم رهبر جمهوری اسلامی را به فتح باب مبارک نقد توصیه کرد و نوشت که «نقد، تقوای سیاست است»، نمیدانست چه کیفرهای کلان در راه است و تاوان آن را نه فقط فاعلان که نزدیکانشان هم باید بدهند![۵] باری رهبر، همچنان رهبریِ بینقد و نظارت کرد و قوه قضاییه را در چنگال ولایت فشرد و امنیتیها را برآن سروری داد، خواجگان همچنان خواجگی کردند و مفتیان همچنان فتوای قتل و نهب دادند؛ اکنون هم هیچ یک از این سرمستان بادهی خواجگی، سر از بالش رعونت برنمیدارند تا بر این لوطیان عقدهمند خشم بگیرند و آنان را عتاب و عقوبت کنند و اگر هم «ملال مصلحتی» بنمایند، زودگذر است و پرّ کاهی را تکان نمیدهد.
عطاءالله مهاجرانی که در دولت هاشمی، معاون پارلمانی و حقوقی بود، خود برای من گفت که استاندار آنروز اصفهان با مهمانان خارجی خود در هتل عباسی اصفهان نشسته بود و مذاکره میکرد که انصار حزبالله به فتوای امام جمعه شهر در رسیدند، و فریادزنان تا پای میز مذاکره رفتند و او را در مقابل میهمانانش خجل کردند. دستور دستگیری آنان را داد. پس از دستگیری به خانهی آن مهاجمان رفتند و از عرق و ورق و اصناف آلات فساد و فجور چندان یافتند که در هیچ خراباتی نمی یافتند. شیخ احمد جنّتی، دبیر و فقیه پارسای (!) شورای نگهبان که خبر را شنید، آرام نگرفت و به اصفهان رفت و چندان نشست تا آن نابکاران را آزاد کردند! چنین است غم خدمتکاران را خوردن و آنان را از چنگال قضا و قانون رهایی دادن! خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش!
حزب الله کرمان هم که به اشارت شیخ محمد تقی مصباح یزدی، قانون را به سخره گرفتند و برای نهی از منکر به سراغ «فاسدان» رفتند و دختران و پسران جوان را سر در آب کردند و کشتند، نه تنها به مجازات نرسیدند، بل سرکردهی خشونت پرورشان قدر بیشتر دید و بر صدر نشست و چندان مغرور شد که دست به تعیین و نصب رییس جمهور زد و «هلو»یی را برای خدمتکاری برگزید که ناگهان دست ردّ بر سینه پرکینهاش کوفتند و به او حالی کردند که فقط اجازهی قتل و قساوت به او دادهاند، و کرسی عزل و نصب ریاست جمهوری از آنِ کس دیگری است.
سیدابوالفضل موسوی تبریزی فقیه درگذشتهِ دیوانعالی کشور، در یکی از سفرهایش با خلبان هواپیما در افتاد و به پاسدارانش گفت تا او را کتک بزنند! وقتی خلبان شکایت به دستگاه قضا برد، موسوی در دفاع ازخود فرمود : من مجتهدم، من مبسوط الیدم!!
پیش از این نوشته بودم و چون خیری و حقیقتی در آنست، اکنون تکرار میکنم که قلب تپندهی دموکراسی، قوهی قضاییهای مستقل و مقتدر است، و تا این قوّه به سامان نشود، و فقیهانِ «مبسوط الید» بر جای خود ننشینند، از انتخاب نمایندگان و رییس جمهور، برکتی برنمیخیزد. بل نمایندگان مرعوب و مزدور میکوشند هوسهای حاکمان مغرور را صورت قانون دهند و قانونشکنان را در قانونشکنی دلیری بیشتر بخشند و باکی از چوبدستی عدالت نداشته باشند. قصّهی ضارب سعید حجّاریان و تعلّقش به دخمهی آدمکشان شهر ری، و رفت و آمد احمد جنّتی به آن دخمه، و رهایی ضارب از مجازات، مشهورتر از آنست که حاجت به ذکر آن باشد. همین جناب شیخ احمد اخیراً کشف فقهی تازهای کرده اند وشیوه محاکمه صحرایی موسولینی و معشوقهاش را بر منابع اجتهاد و مبانی استنباط افزوده اند، و کتاب القصاص فقه فرسوده بدوی صفوی را پاره دوزی فرموده اند![۶]
دوم . مسلمانی، چنانکه عزیزی به حق گفت[۷]، اینک در داخل و خارج ایران به ورطه ی بحران افتاده است. این بحران ریشههای اقتصادی واستعماری دارد، اما ریشه ی تئوریک آن در اخلاق و فقه فرسوده ی فقیهان این قوم است که هنوز نه از حقوق بشر چیزی می فهمند، نه از عقلانیت جدید نه از مقتضیات سیاست در محدوده ی قانون و در دولت ـ ملّت نوین. حاکمانشان هنوز می خواهند، به جای آنکه وکیل و اجیر شهروندان باشند، ولیّ و خلیفه ی مسلمین باشند. نه به نقد اخلاقی فقه تن می دهند، نه به زبان زمانه گوش می سپارند. از شریعت، جز قهر و ارعاب و منع و ارهاب برداشتی ندارند. اخیراً هم مقوله ی «بدعت» را بر حکم تکفیر افزوده اند تا اگر از ترس جهانیان و از بیم «وهن شریعت» حکم به ارتداد نرانند، مخالفان را به تهمت بدعت برانند. از روز روشن ترست که این اختراع جدید، برای فروبستن دست و دهان قائلان به قرائتهای مختلف دینی است، مبادا قرائت رسمی دین خدشه دار شود و در سریر سروری شریعتمداران شکستی پدید آید. روشنفکران دینی را از این پس کافر نخواهند خواند، بل بدعت گزارانی خواهند دانست که آراء تازه در فقه و کلام عرضه کرده اند و البته مستحق مجازات اعدام اند. عجب نیست که «قهرنامه»ها دایر کرده اند و زنگیان جنگی از تبریز و قوچان و اردکان آورده اند و به آنان جواز و جسارت داده اند تا با روشنفکران دینی درآویزند و آنان را بر صلیب ولایت بیاویزند. این همه قهر و کین با این مستضعفان مسکین، که نه رخصت پاسخگویی دارند نه امنیت زندگی، چه سبب دارد جز آنکه قوّتی در اندیشه ی آنان است و شیوهای رقیب برای حیات معنوی در دوران تجدد عرضه می کنند؟ چه سبب دارد جز آنکه جایی در میان فرهیختگان باز کرده اند و دلهایی را ربوده اند و شناعت و قباحت شیوه ی دین ورزی و حکمرانی حاکمان را برملا کرده اند؟
حاکمان ما که ناگهان از اعماق تاریک تاریخ به دل دنیای مدرن پرتاب شده اند، همچون سلفیان و داعشیان گمان می کنند که با فقه عبوس و دیانت ناسنجیده و بازسازی نشده ی خویش، از عهده ی گشودن گرههای کوه پیکر جامعه ی مدرن برمی آیند، و اینک که طشت ناکامیشان از بام تاریخ افتاده است و جنّ و انس بر ناتوانی فرهنگیشان گواهی داده اند، می کوشند تا پارگیهای معرفتشان را به سوزن قدرت رفو کنند و با جمع کردن لولیان و لوطیان و قمه کشان و اوباشان و اسیدپاشان به دور خود، زورق شکسته ی آبروی خود را بر آب اوهام نگه دارند، و با بیم افکندن در دل مردمان، مقام و منزلت منفور خود را مداومت بخشند. لکن اگر سفینه ی نجاتی هست که به ساحل سعادت برسد، ناخدایش این بیخدایان نیستند. آنان دیریست که سر به عبودیّت قدرت خم کرده اند و از باده ی شیطان سرمست شده اند.
به این محتسبان خشونت پرور امیدی واعتمادی نیست. مگر روشنفکران و نواندیشان دینی، این مظلومان و مغضوبان قدرت، دستی برآورند و چراغی برافروزند و طرحی نو دراندازند:
نمی بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
آیا بازسازی کلام دینی و برتر نشاندن اخلاق از فقه، وتاریخی دیدن دین وتزریق حقوق به فقه و حاکم کردن قانون، و تفکیک عرضیات از ذاتیات دین و اقلّی کردن شریعت، و موزون کردن هویّت با معرفت و حق و تکلیف، و ترک ولایت بر مردم و قبول وکالت از مردم، و گشودن باب آزادی و انتقاد از حاکمان و راه دادن به قرائتهای مختلف از دین و طلب نکردن اسلام ناب، و برتر نشاندن جان از عقیده و تن دادن به سکولاریزم سیاسی و مدیریّت علمی جامعه، و برپا کردن دستگاه قضایی مستقل و مقتدر و عمل کردن به مقتضیات دولت ـ ملت و رهاندن علوم از سلطه الهیّات، و ننهادن سقف معیشت و حکومت بر ستون شریعت و… شفا و دوای برخی ازامراض و آفات جامعه ی امروز ما نیست؟
بر آیت الله حسینعلی منتظری رضوان الله تعالی علیه و احمد قابل و همدلان و همراهان او باید درود فرستاد که استثناء برقاعده بودند و دل به وسوسه قدرت ندادند و احقاق حقوق مردم و اجرای عدالت را بر تارک فقه و شریعت نشاندند وآبروی دیانت را با بذل جان و آبروی خود خریدند و تشویش مومنان راستین را زدودند. ایشان در سالهای پایانی عمر شریف خود به طرح مسأله حقوق بشر و درج آن در فقه، التفاتی راهگشا کردند و اگر اجل مهلت می داد، جامعه مسلمین از ثمرات آن برخوردار می گردید.
سوم.سخنی هم با رییس جمهور محترم، آقای دکتر حسن روحانی دارم:
اگر آقای خاتمی در دوران ریاستش یک حرکت پر برکت و نمایان و درخشان کرد، همان بود که در مقابل آدمکشان وزارت اطلاعات درّی نجفآبادی ایستاد، و از خانه بیرون نیامد تا وقتی که قاتلان «خودسر» قتلهای زنجیرهای را بشناسد و بشناساند. شما نیک میدانید که «خودسرانگی» در کار نبود و آن قاتلان همه «حجّت شرعی» داشتند و عزم و اراده وزارت اطلاعات بر حذف ناراضیان و دگراندیشان بود و آن ماجراهای شوم بسی پیش از آن و در دوران وزارت فلاحیان آغاز شده بود. پرونده ی آن جنایات را به دغلی تمام بستند و امّت شهیدپرور را نامحرم دانستند و از دانستن اسرار آن محروم داشتند.
شما در مقابل جنایات اسیدپاشان، به احترام زخم دیدگان و بیمناکان از ادامه این جنایات، و به حرمت سوگندی که یاد کرده اید، ساکت ننشینید، امر را به قوه ی قضاییه نسپارید. آن قوه شکسته تر از آنست که گردن خاطیان را بشکند. حرکتی خاتمی وار کنید. همه عوامل پشت این پرده ننگین را از دخمههای پلیدشان به در آورید و به مردم معرفی کنید. امام جمعه هایی را که هر هفته نقشهای برای ناآرامی مردم می کشند و محتسب وار نعره ی واشریعتا می زنند، در عزای عزل بنشانید و چون یک حقوقدان پاسدار و دلسوز امنیت و حقوق مردم، این مردم ستیزان حقوق ناشناس مبسوط الید را به پستوهای انزوا و رسوایی برانید. محتسبان گردنکش را که برتر از قانون می نشینند و به نام فریضه نهی از منکر دست تعدّی به حقوق مردم دراز می کنند، و مناسبات جوامع بدوی را در جوامع مدرن و مدنی جاری می کنند، حاشیه نشین کنید و قانون را که رکن رکین مدنیّت و مدرنیّت است به متن آورید، و ذلّت غلامی و غمناکی را به عزّت حقّ مداری و نشاط بدل کنید و رضایت خدا و خلق را به دست آورید.
***
این روزها که غوغاییان به اشارت و تحریک شریعتمداران، بیم در دل شهروندان افکنده اند و راحت را از آنان ربوده اند، همراه با لعنت و نفرتی که بر شجره ی خبیثه ی خشونت واستبداد می فرستم، این سروده نغز م.امید را با افسوس و اندوه بر زبان می گذرانم که:
ای درختان عقیمِ ریشه تان در خاکهای هرزگی مستور
یک جوانه ارجمند از هیچ جاتان رُست نتواند
ای گروهی برگِ چرکین تارِ چرکین پود
یادگار خشکسالیهای گردآلود
هیچ بارانی شما را شُست نتواند
عبدالکریم سروش
آبان ماه ۱۳۹۳
——————
[۱] ـ نگاه کنید به کتاب دین و دولت در عهد قاجار، نوشته حامد الگار و ترجمه ابوالقاسم سرّی. درین کتاب خودسریها و نهی از منکرها و لوطی پروریهای ملاهایی چون آقا محمّدعلی کرمانشاهی و آقا نجفی اصفهانی و ملا علی کنی درعهد قاجار، به نیکی ثبت و مستند شده است. آقا محمّد علی، فرزند وحید بهبهانی، رسماً و علناً درویش کشی می کرد، و چون فتحعلی شاه از او می خواست که قبل از قتل، دستگاه حکومت را با خبر کند، می گفت: اجرای احکام شریعت منتظر اطلاع سلطان نمی ماند!
این کتاب، آیت الله خمینی را خوش نیامد و فرمان به حذف آن داد.
وصیّت محمّدرضا مهدوی کنی برای دفن در مقبره ملا علی کنی در شهر ری و صوفی ستیزیهای حسین نوری همدانی و سخن سال گذشته آقای جوادی آملی با صادقی رشادکه ــ به مزاح گفتند باید کاری کنیم که حوزه تهران به عظمت درخشان خود در دوره قجر بازگردد (فارس نیوز؛ پنجم آبان ۱۳۹۳. صادقی رشاد که گویا خود در رویای عهد قجرست، اخیرا سپرده است به اوآیت الله بگویند) ــ همه از حسرت نهانی این قوم برای رجعت به دوره قاجار و ترکتازیهای علمای آن دوران پرده برمی دارد. این را مقایسه کنید با سخن لطیف مرحوم علامه طباطبایی که به شاگرد خود محمّدحسین تهرانی گفته بود یکی از برکات باز شدن پای فرنگیها به این دیار این بود که دیگر کسی خودسرانه صوفی کشی نمی کند ( مهر تابان، نوشته محمد حسین تهرانی).
[۲] ـ حکیم نظامی گنجوی، لیلی و مجنون.
[۳] ـ ناصر مکارم شیرازی.
[۴] ـ حکایت آن فقیه غیر اعلم است که گفته بود اگر تقلید از اعلم واجب باشد پس ما چه کاره ایم؟!
[۵] ـ اینان که هر روز ماه محرّم، زیارت عاشورا میخوانند و در آن بر شهدا درود و بر بنیامیّه لعنت میفرستند، خود از شاگردان مخلص امویاناند. زیادبنابیه اموی وقتی حاکم بصره شد، اعلامیهای عتابآلود صادر کرد و به ناراضیان گفت گمان نبرید که از عقوبت من می توانید بگریزید. اگر خود بگریزید، فرزند و همسر و خواهر و برادرتان را به جای شما عقوبت میکنم. اینان هم خواهرزاده میرحسین موسوی را به تیر ستم کشتند و دیگری را در زیر چرخهای ارّابه مرگ له کردند و چون آنان بسی بسیار! نه آن جانیان کیفر دیدند، نه فرماندهانشان! و دست ستمدیدگان نه به قضا رسید، نه به عدالت! مأموران حفاظت اطلاعات سپاه به فرزند ارشد من گفته بودند تو هم مواظب باش مانند خواهرزاده میرحسین به دست اسراییلیها ترور نشوی. غلامعلی حداد عادل هم گفته بود شکنجههای فجیع زندان کار مأموران اسراییلی بوده است. قتل ندا آقا سلطان و اینک اسید پاشی اسید پاشان هم به گفته محمد جواد لاریجانی کار اسراییلی هاست و قس علی هذا.
[۶] ـ نگاه کنید به نقد دلیرانه مصطفی محقّق داماد بر افاضات قضایی اخیر شیخ احمد جنتی: روزنامه اطلاعات ۲۸ مهرماه ۱۳۹۳.
[۷] ـ استاد محمد مجتهد شبستری
با درودی بی پایان به نوریزاد عزیز
عبدالکریم سروش
نمی بینم نشاط عیش در کس…
حاکمان می کوشند با جمع کردن لولیان و لوطیان و قمه کشان و اوباشان و اسیدپاشان به دور خود، زورق شکسته ی آبروی خود را بر آب اوهام نگه دارند،
یکم . اسلام فقاهتی در مواجهه با دنیای مدرن، به نهایت ناکامی و ناتوانی خود رسیده است و هوس محال بازگشت به دوران قاجار را دارد.[۱] اکنون هم مثل آن دوران تاریک هر امام جمعهای مشتی «آدم» دارد که به سراغ «فاسدان و مفسدان» می فرستد تا آنان را بترسانند و بر جای خود بنشانند. و در این میان، زنان و دختران، مظلومترین قربانیاناند. پیش از این در نامهای سرگشاده به رهبر جمهوری اسلامی نوشته بودم که « چون مولوی چهره متبسّم اسلام باشید، عسلفروشی چه عیب داشت که دکّان سرکهفروشی باز کردهاید؟»
ور زانکه شکر نمی فروشید
در دادن سرکه هم مکوشید
چون راست نمی کنیدکاری
شمشیر زدن چراست باری؟[۲]
و اکنون میبینم که سرکهفروشان و اسیدپاشان، همه جا حضور دارند و در لوای بیقانونی و استبداد سایهگستر فقاهتی، طعمههای خود را از میان زنان و دختران جوان برمیگزینند و فریضه «نهی از منکر» میگزارند. مصباح یزدی و احمد خاتمی و علمالهدی و عقدهگشایانی چون آنان، فتوا به جواز خشونت میدهند و آن گاه درازدستانی کوتهآستین، به جای کلاه، سر میآورند و در حصن و حصاری آهنین، ایمن و آسوده مینشینند و پاداشهای کلان میگیرند.
هرچه مینگرم این جنایتها و خباثتها از طرفی به اندیشه حاکمان ما برمیگردد و از طرفی به منش آنان. حاکمان ما نه به مجلس شورا اعتقادی دارند، نه به حقوق بشر، نه به انتخابات، و نه به تفکیک قوا؛ و چنانکه آن فقیه شیرازی گفت[۳]، همهی این اساس و اثاث را بنا بر مصلحت روزگار و برای بستن دهان غربیان پذیرفتهاند و در قانون اساسی آوردهاند. یعنی آرزو می کنندای کاش هنوز عالَم، عالَم قاجاران بود و حاجتی به این همه تکلّف و تعارف نبود و زور عریان از آستین فقاهت به در میآمد و مؤمنان را هدایت و منکران را عقوبت میکرد. اینان هنوز که هنوز است، زیستن در جهان مدرن را تصوّر و تصدیق نکردهاند و میخواهند با مردم رابطهی مفتی و مقلّد داشته باشند و از مؤمنان انتظار میبرند که احکام فقهی و فتاوای آنان را چون قانون بشمارند و بدان گردن بگذارند.
نقصانی رفوناپذیر در اندیشهی این قوم است، اما بدتر از آن منش برتریجوی آنان است چون (به درستی) فهمیدهاند که اگر قانون حاکم شود، آنان هیچ کارهاند[۴]. به همین سبب آرامش و نشاط و روابط دوستانه و بیترس و لرز و قانونمند مردم با یکدیگر را تحمّل نمیکنند؛ یا نظمی را بر هم میزنند تا حاجت به فتوای آنان افتد؛ یا فتوایی میدهند که نظمی را بر هم زند و در هر دو صورت به خود تلقین می کنند و اطمینان میدهند که ما هستیم و بیاثر نیستیم! گویا اگر مردم از مکر و اقتدار آنان نترسند و آزادانه زندگی کنند، به آنان برمیخورد و احساس عاطل بودن میکنند، و لذا هرچند گاه، پردهی «غفلت» مردم را میدرند و آتش در راحت و امنیتشان میافکنند تا به آنان حالی کنند که به نظم و قانون غرّه نشوند که صاعقههای قانونسوز فقاهت و ولایت در راه است.
حاکمان ظالم ایران، خدمت نمیکنند، مدیریت نمیکنند، بلکه سروری و خواجگی میکنند و از مردم انقیاد و غلامی میطلبند. در نگاه آنان، مؤمنانِ ترسِ محتسب خورده و حرفشنو و دستبوس، بهترین مؤمناناند؛ «این جا تنِ ضعیف و دلِ خسته می خرند». و روحانیت حاکم که در شهوت خواجگی و ذلّت ناکامی میسوزد، این دستبوسان را میپرورد و به خدمت میگیرد.
کیست امروز که نداند در پس همهی این خباثتهای خانمانسوز (چون قتلها و اسیدپاشیها و …) «حجّت شرعی» وجود دارد؟ یعنی فتوای مفتیانی که خود در پرده اختفاء نشستهاند و اوباشان و لوطیانی را که عقده گناه دارند، با خاطری آسوده از تعقیب و مجازات، به خدمتکاری برانگیخته و به پیش انداختهاند.
کیست امروز که نداند دست قانون کوتاهتر از آنست که دامن این لوطیان را بگیرد و چوبدستی قضا، شکستهتر از آنست که سر آنان را بشکند؟ قوّه ی قضاییه همواره ذلیل و علیل بوده است، و در نظام خواجگی فقیهان، اگر خلاف این بودی، عجب بودی. اما اینک، رییس آن (یکی از سه برادران زر و زور و تزویر) که از قضاوت فقط قساوتش را می داند، آشکارا در کنار قانونشکنان میایستد و برای معترضان به قانونشکنی، خط و نشان میکشد و مطبوعات را از درج اخبار و افشای اسرار میهراساند. جای آنست که این ابیات را که چندی پیش سروده بودم بر این رییس فرو خوانم و او را به عاقبت پرعقوبتش انذار دهم:
با شیخ شهر گوی که ظالم به چه فتاد
تا سنگ تجربت نزند بر سبوی خویش
ناشسته روی و پشت به محراب و بیحضور
خیزای فقیهِ مدرسه نو کن وضوی خویش
اکنون که آبروی شریعت بریختی
برگرد سوی خانه پی آبروی خویش
ما نیز جامههای کرامت رفو کنیم
تاجامه عاریت نکنیم ازعدوی خویش…
محمدرضا مهدوی کنی را پس از مرگ «مجاهد پارسا» خواندند و این نبود مگر به سبب آنکه وی در مقام ریاست مجلس خبرگان، صریحاً وظیفهی این مجلس را حراست از رهبری خواند، نه نقد و نظارت بر او!
وقتی صاحب این قلم رهبر جمهوری اسلامی را به فتح باب مبارک نقد توصیه کرد و نوشت که «نقد، تقوای سیاست است»، نمیدانست چه کیفرهای کلان در راه است و تاوان آن را نه فقط فاعلان که نزدیکانشان هم باید بدهند![۵] باری رهبر، همچنان رهبریِ بینقد و نظارت کرد و قوه قضاییه را در چنگال ولایت فشرد و امنیتیها را برآن سروری داد، خواجگان همچنان خواجگی کردند و مفتیان همچنان فتوای قتل و نهب دادند؛ اکنون هم هیچ یک از این سرمستان بادهی خواجگی، سر از بالش رعونت برنمیدارند تا بر این لوطیان عقدهمند خشم بگیرند و آنان را عتاب و عقوبت کنند و اگر هم «ملال مصلحتی» بنمایند، زودگذر است و پرّ کاهی را تکان نمیدهد.
عطاءالله مهاجرانی که در دولت هاشمی، معاون پارلمانی و حقوقی بود، خود برای من گفت که استاندار آنروز اصفهان با مهمانان خارجی خود در هتل عباسی اصفهان نشسته بود و مذاکره میکرد که انصار حزبالله به فتوای امام جمعه شهر در رسیدند، و فریادزنان تا پای میز مذاکره رفتند و او را در مقابل میهمانانش خجل کردند. دستور دستگیری آنان را داد. پس از دستگیری به خانهی آن مهاجمان رفتند و از عرق و ورق و اصناف آلات فساد و فجور چندان یافتند که در هیچ خراباتی نمی یافتند. شیخ احمد جنّتی، دبیر و فقیه پارسای (!) شورای نگهبان که خبر را شنید، آرام نگرفت و به اصفهان رفت و چندان نشست تا آن نابکاران را آزاد کردند! چنین است غم خدمتکاران را خوردن و آنان را از چنگال قضا و قانون رهایی دادن! خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش!
حزب الله کرمان هم که به اشارت شیخ محمد تقی مصباح یزدی، قانون را به سخره گرفتند و برای نهی از منکر به سراغ «فاسدان» رفتند و دختران و پسران جوان را سر در آب کردند و کشتند، نه تنها به مجازات نرسیدند، بل سرکردهی خشونت پرورشان قدر بیشتر دید و بر صدر نشست و چندان مغرور شد که دست به تعیین و نصب رییس جمهور زد و «هلو»یی را برای خدمتکاری برگزید که ناگهان دست ردّ بر سینه پرکینهاش کوفتند و به او حالی کردند که فقط اجازهی قتل و قساوت به او دادهاند، و کرسی عزل و نصب ریاست جمهوری از آنِ کس دیگری است.
سیدابوالفضل موسوی تبریزی فقیه درگذشتهِ دیوانعالی کشور، در یکی از سفرهایش با خلبان هواپیما در افتاد و به پاسدارانش گفت تا او را کتک بزنند! وقتی خلبان شکایت به دستگاه قضا برد، موسوی در دفاع ازخود فرمود : من مجتهدم، من مبسوط الیدم!!
پیش از این نوشته بودم و چون خیری و حقیقتی در آنست، اکنون تکرار میکنم که قلب تپندهی دموکراسی، قوهی قضاییهای مستقل و مقتدر است، و تا این قوّه به سامان نشود، و فقیهانِ «مبسوط الید» بر جای خود ننشینند، از انتخاب نمایندگان و رییس جمهور، برکتی برنمیخیزد. بل نمایندگان مرعوب و مزدور میکوشند هوسهای حاکمان مغرور را صورت قانون دهند و قانونشکنان را در قانونشکنی دلیری بیشتر بخشند و باکی از چوبدستی عدالت نداشته باشند. قصّهی ضارب سعید حجّاریان و تعلّقش به دخمهی آدمکشان شهر ری، و رفت و آمد احمد جنّتی به آن دخمه، و رهایی ضارب از مجازات، مشهورتر از آنست که حاجت به ذکر آن باشد. همین جناب شیخ احمد اخیراً کشف فقهی تازهای کرده اند وشیوه محاکمه صحرایی موسولینی و معشوقهاش را بر منابع اجتهاد و مبانی استنباط افزوده اند، و کتاب القصاص فقه فرسوده بدوی صفوی را پاره دوزی فرموده اند![۶]
دوم . مسلمانی، چنانکه عزیزی به حق گفت[۷]، اینک در داخل و خارج ایران به ورطه ی بحران افتاده است. این بحران ریشههای اقتصادی واستعماری دارد، اما ریشه ی تئوریک آن در اخلاق و فقه فرسوده ی فقیهان این قوم است که هنوز نه از حقوق بشر چیزی می فهمند، نه از عقلانیت جدید نه از مقتضیات سیاست در محدوده ی قانون و در دولت ـ ملّت نوین. حاکمانشان هنوز می خواهند، به جای آنکه وکیل و اجیر شهروندان باشند، ولیّ و خلیفه ی مسلمین باشند. نه به نقد اخلاقی فقه تن می دهند، نه به زبان زمانه گوش می سپارند. از شریعت، جز قهر و ارعاب و منع و ارهاب برداشتی ندارند. اخیراً هم مقوله ی «بدعت» را بر حکم تکفیر افزوده اند تا اگر از ترس جهانیان و از بیم «وهن شریعت» حکم به ارتداد نرانند، مخالفان را به تهمت بدعت برانند. از روز روشن ترست که این اختراع جدید، برای فروبستن دست و دهان قائلان به قرائتهای مختلف دینی است، مبادا قرائت رسمی دین خدشه دار شود و در سریر سروری شریعتمداران شکستی پدید آید. روشنفکران دینی را از این پس کافر نخواهند خواند، بل بدعت گزارانی خواهند دانست که آراء تازه در فقه و کلام عرضه کرده اند و البته مستحق مجازات اعدام اند. عجب نیست که «قهرنامه»ها دایر کرده اند و زنگیان جنگی از تبریز و قوچان و اردکان آورده اند و به آنان جواز و جسارت داده اند تا با روشنفکران دینی درآویزند و آنان را بر صلیب ولایت بیاویزند. این همه قهر و کین با این مستضعفان مسکین، که نه رخصت پاسخگویی دارند نه امنیت زندگی، چه سبب دارد جز آنکه قوّتی در اندیشه ی آنان است و شیوهای رقیب برای حیات معنوی در دوران تجدد عرضه می کنند؟ چه سبب دارد جز آنکه جایی در میان فرهیختگان باز کرده اند و دلهایی را ربوده اند و شناعت و قباحت شیوه ی دین ورزی و حکمرانی حاکمان را برملا کرده اند؟
حاکمان ما که ناگهان از اعماق تاریک تاریخ به دل دنیای مدرن پرتاب شده اند، همچون سلفیان و داعشیان گمان می کنند که با فقه عبوس و دیانت ناسنجیده و بازسازی نشده ی خویش، از عهده ی گشودن گرههای کوه پیکر جامعه ی مدرن برمی آیند، و اینک که طشت ناکامیشان از بام تاریخ افتاده است و جنّ و انس بر ناتوانی فرهنگیشان گواهی داده اند، می کوشند تا پارگیهای معرفتشان را به سوزن قدرت رفو کنند و با جمع کردن لولیان و لوطیان و قمه کشان و اوباشان و اسیدپاشان به دور خود، زورق شکسته ی آبروی خود را بر آب اوهام نگه دارند، و با بیم افکندن در دل مردمان، مقام و منزلت منفور خود را مداومت بخشند. لکن اگر سفینه ی نجاتی هست که به ساحل سعادت برسد، ناخدایش این بیخدایان نیستند. آنان دیریست که سر به عبودیّت قدرت خم کرده اند و از باده ی شیطان سرمست شده اند.
به این محتسبان خشونت پرور امیدی واعتمادی نیست. مگر روشنفکران و نواندیشان دینی، این مظلومان و مغضوبان قدرت، دستی برآورند و چراغی برافروزند و طرحی نو دراندازند:
نمی بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
آیا بازسازی کلام دینی و برتر نشاندن اخلاق از فقه، وتاریخی دیدن دین وتزریق حقوق به فقه و حاکم کردن قانون، و تفکیک عرضیات از ذاتیات دین و اقلّی کردن شریعت، و موزون کردن هویّت با معرفت و حق و تکلیف، و ترک ولایت بر مردم و قبول وکالت از مردم، و گشودن باب آزادی و انتقاد از حاکمان و راه دادن به قرائتهای مختلف از دین و طلب نکردن اسلام ناب، و برتر نشاندن جان از عقیده و تن دادن به سکولاریزم سیاسی و مدیریّت علمی جامعه، و برپا کردن دستگاه قضایی مستقل و مقتدر و عمل کردن به مقتضیات دولت ـ ملت و رهاندن علوم از سلطه الهیّات، و ننهادن سقف معیشت و حکومت بر ستون شریعت و… شفا و دوای برخی ازامراض و آفات جامعه ی امروز ما نیست؟
بر آیت الله حسینعلی منتظری رضوان الله تعالی علیه و احمد قابل و همدلان و همراهان او باید درود فرستاد که استثناء برقاعده بودند و دل به وسوسه قدرت ندادند و احقاق حقوق مردم و اجرای عدالت را بر تارک فقه و شریعت نشاندند وآبروی دیانت را با بذل جان و آبروی خود خریدند و تشویش مومنان راستین را زدودند. ایشان در سالهای پایانی عمر شریف خود به طرح مسأله حقوق بشر و درج آن در فقه، التفاتی راهگشا کردند و اگر اجل مهلت می داد، جامعه مسلمین از ثمرات آن برخوردار می گردید.
سوم.سخنی هم با رییس جمهور محترم، آقای دکتر حسن روحانی دارم:
اگر آقای خاتمی در دوران ریاستش یک حرکت پر برکت و نمایان و درخشان کرد، همان بود که در مقابل آدمکشان وزارت اطلاعات درّی نجفآبادی ایستاد، و از خانه بیرون نیامد تا وقتی که قاتلان «خودسر» قتلهای زنجیرهای را بشناسد و بشناساند. شما نیک میدانید که «خودسرانگی» در کار نبود و آن قاتلان همه «حجّت شرعی» داشتند و عزم و اراده وزارت اطلاعات بر حذف ناراضیان و دگراندیشان بود و آن ماجراهای شوم بسی پیش از آن و در دوران وزارت فلاحیان آغاز شده بود. پرونده ی آن جنایات را به دغلی تمام بستند و امّت شهیدپرور را نامحرم دانستند و از دانستن اسرار آن محروم داشتند.
شما در مقابل جنایات اسیدپاشان، به احترام زخم دیدگان و بیمناکان از ادامه این جنایات، و به حرمت سوگندی که یاد کرده اید، ساکت ننشینید، امر را به قوه ی قضاییه نسپارید. آن قوه شکسته تر از آنست که گردن خاطیان را بشکند. حرکتی خاتمی وار کنید. همه عوامل پشت این پرده ننگین را از دخمههای پلیدشان به در آورید و به مردم معرفی کنید. امام جمعه هایی را که هر هفته نقشهای برای ناآرامی مردم می کشند و محتسب وار نعره ی واشریعتا می زنند، در عزای عزل بنشانید و چون یک حقوقدان پاسدار و دلسوز امنیت و حقوق مردم، این مردم ستیزان حقوق ناشناس مبسوط الید را به پستوهای انزوا و رسوایی برانید. محتسبان گردنکش را که برتر از قانون می نشینند و به نام فریضه نهی از منکر دست تعدّی به حقوق مردم دراز می کنند، و مناسبات جوامع بدوی را در جوامع مدرن و مدنی جاری می کنند، حاشیه نشین کنید و قانون را که رکن رکین مدنیّت و مدرنیّت است به متن آورید، و ذلّت غلامی و غمناکی را به عزّت حقّ مداری و نشاط بدل کنید و رضایت خدا و خلق را به دست آورید.
***
این روزها که غوغاییان به اشارت و تحریک شریعتمداران، بیم در دل شهروندان افکنده اند و راحت را از آنان ربوده اند، همراه با لعنت و نفرتی که بر شجره ی خبیثه ی خشونت واستبداد می فرستم، این سروده نغز م.امید را با افسوس و اندوه بر زبان می گذرانم که:
ای درختان عقیمِ ریشه تان در خاکهای هرزگی مستور
یک جوانه ارجمند از هیچ جاتان رُست نتواند
ای گروهی برگِ چرکین تارِ چرکین پود
یادگار خشکسالیهای گردآلود
هیچ بارانی شما را شُست نتواند
عبدالکریم سروش
آبان ماه ۱۳۹۳
——————
[۱] ـ نگاه کنید به کتاب دین و دولت در عهد قاجار، نوشته حامد الگار و ترجمه ابوالقاسم سرّی. درین کتاب خودسریها و نهی از منکرها و لوطی پروریهای ملاهایی چون آقا محمّدعلی کرمانشاهی و آقا نجفی اصفهانی و ملا علی کنی درعهد قاجار، به نیکی ثبت و مستند شده است. آقا محمّد علی، فرزند وحید بهبهانی، رسماً و علناً درویش کشی می کرد، و چون فتحعلی شاه از او می خواست که قبل از قتل، دستگاه حکومت را با خبر کند، می گفت: اجرای احکام شریعت منتظر اطلاع سلطان نمی ماند!
این کتاب، آیت الله خمینی را خوش نیامد و فرمان به حذف آن داد.
وصیّت محمّدرضا مهدوی کنی برای دفن در مقبره ملا علی کنی در شهر ری و صوفی ستیزیهای حسین نوری همدانی و سخن سال گذشته آقای جوادی آملی با صادقی رشادکه ــ به مزاح گفتند باید کاری کنیم که حوزه تهران به عظمت درخشان خود در دوره قجر بازگردد (فارس نیوز؛ پنجم آبان ۱۳۹۳. صادقی رشاد که گویا خود در رویای عهد قجرست، اخیرا سپرده است به اوآیت الله بگویند) ــ همه از حسرت نهانی این قوم برای رجعت به دوره قاجار و ترکتازیهای علمای آن دوران پرده برمی دارد. این را مقایسه کنید با سخن لطیف مرحوم علامه طباطبایی که به شاگرد خود محمّدحسین تهرانی گفته بود یکی از برکات باز شدن پای فرنگیها به این دیار این بود که دیگر کسی خودسرانه صوفی کشی نمی کند ( مهر تابان، نوشته محمد حسین تهرانی).
[۲] ـ حکیم نظامی گنجوی، لیلی و مجنون.
[۳] ـ ناصر مکارم شیرازی.
[۴] ـ حکایت آن فقیه غیر اعلم است که گفته بود اگر تقلید از اعلم واجب باشد پس ما چه کاره ایم؟!
[۵] ـ اینان که هر روز ماه محرّم، زیارت عاشورا میخوانند و در آن بر شهدا درود و بر بنیامیّه لعنت میفرستند، خود از شاگردان مخلص امویاناند. زیادبنابیه اموی وقتی حاکم بصره شد، اعلامیهای عتابآلود صادر کرد و به ناراضیان گفت گمان نبرید که از عقوبت من می توانید بگریزید. اگر خود بگریزید، فرزند و همسر و خواهر و برادرتان را به جای شما عقوبت میکنم. اینان هم خواهرزاده میرحسین موسوی را به تیر ستم کشتند و دیگری را در زیر چرخهای ارّابه مرگ له کردند و چون آنان بسی بسیار! نه آن جانیان کیفر دیدند، نه فرماندهانشان! و دست ستمدیدگان نه به قضا رسید، نه به عدالت! مأموران حفاظت اطلاعات سپاه به فرزند ارشد من گفته بودند تو هم مواظب باش مانند خواهرزاده میرحسین به دست اسراییلیها ترور نشوی. غلامعلی حداد عادل هم گفته بود شکنجههای فجیع زندان کار مأموران اسراییلی بوده است. قتل ندا آقا سلطان و اینک اسید پاشی اسید پاشان هم به گفته محمد جواد لاریجانی کار اسراییلی هاست و قس علی هذا.
[۶] ـ نگاه کنید به نقد دلیرانه مصطفی محقّق داماد بر افاضات قضایی اخیر شیخ احمد جنتی: روزنامه اطلاعات ۲۸ مهرماه ۱۳۹۳.
[۷] ـ استاد محمد مجتهد شبستری