دیروز در خانه ی ستار بهشتی، مردی آمده بود از شازند اراک به اسم نجفی. این مرد، روز قبلش آمده بود به قدمگاه ما جلوی کانون وکلا. مرد خوش ذوق و خوش غیرتی یافتم او را. دیروز آمده بود به مجلس دومین سالروز شهادت ستار. دیدم بی تاب خواندن قطعه ای است که برای مادر ستار و برای خود ستار سروده است. آغازگر برنامه ی ما با شعر بود. شعری از جناب بادکوبه ای و سحر بهشتی و همین مرد شازندی – نجفی. در این فیلم، شما عشق را می بینید که بال بال می زند. حتماً ببینیدش
نشانی صحیح سایت من این است: www.nurizad.info (سه دبلیوی اول آن را حتما لحاظ کنید)
—
محمد نوری زاد
نهم آبان نود و سه – تهران
|
دوستان این ویدئوی شعر را هم حتماً ببینید … قدیمیه ولی بسیار زیباست و بدون شرح …
http://www.youtube.com/watch?v=od3rO7OolEg
لینک قابل دانلود :
ssyoutube.com/watch?v=od3rO7OolEg
این را برای آن کسی می نویسم که جناب ساسانم هم جوابش را داد اما چکنیم که ما در سرزمین بلازده ایران باید یا دق مرگ بشیم یا سلاخی یا…؟آن کَسک هر چه در چنته داشت رو کرد تا بگوید نوری زاد مثل رجوی است و فردا روزی حکم به طلاق زنان مردمانی می دهد که از او حرف شنوی دارند. اما من اطمینان می دهم نوری زاد هیچ وقت لیدر هیچ کس نبوده و نخواهد شد. ببین داستان ساده است: من یکی خیلی از کارهای نوری زاد را نمی پسندم و کورس و ساسانم و حامی و دیگران هم یحتمل اینگونه اند و نوری زاد هم وقتی از کارهای ما باخبر شود از برخی آنها دوری می کند و نمی پسندد و برخی را می پسندد. یعنی قرار نیست کسی که به راستی و درستی و دوری از رانت و دزدی و جهالت دعوت می کند، کسی را لیدر خود سازد و هستی خود را نزد او به گرو بگذارد.حال تو هرچه می خواهی به نوری زاد ببند. باکی نیست. او می گوید حکومتداری باید با تکیه بر رای جمع خردمندان و قضاوت باید با تکیه بر قضاوت عادلانه علنی و حضور هیئت منصفه و قانونگذاری باید برآمده از نظر داناترین نمایندگان یک جامعه باشد نه برآمده از پول محمدرضا رحیمی و خواست جنتی و رجوی و هزاران دیگر. شیر فهم شد.بدبختی این است که شماها نمی فهمید که نسل تحصیل کرده ما دیگر نه مثل رجوی می اندیشد نه مثل ایکس و ایگرگ بل تنها مثل یک کس می اندیشد و آن کس، کسی نیست جز خودش. نسل جوان البته در سیر دگرگونی خود می خواهد از صغارت خارج شود یعنی خود دین را بفهمد ، فلسفه و حکومت را بفهمد و با طناب هیچکس به چاه نمی رود. اما با قطعیت و ضرورت درک می کند که هیچ شعبده بازیی جای راستی و حقوق بشر و آزادی را نمی گیرد. آزادی یعنی هویت منحصر هر کس و اینکه هر کس لیدر خود است و به هیچ کس هم واگذارش نمی کند.گیرم نوری زاد را به لجن کشیدی، با این فهم برآمده از درک نسل امروز چه می کنی؟
نواده های پیامبر برخلاف گفته هاومبانی تشیع انسانهای عالم به شریعت ومحبوب مسلمین بودند نه انچنانی ازقول تشیع.امام علی که برای مصلحت اسلام وعدم خونریزی بین مسلمین قیام نکرد(البته باتوجه به محبوبیت ابوبکر وعمرنمی توانست کاری بکند)امام حسن هم خلافت را باعهدنامه رسمی تقدیم معاویه نمود.حسین نیز علی رغم اصرار شیعیانی چون حجربن عدی اقدامی نکردوعهدنامه برادرش را معتبردانست.اما درادامه شرف ومردانگی فردی رامیبینیم که علی رغم اینکه میتوانست بیعت کرده ودرنازونعمت به سربرداما قبول نکردوکشته شدن باعزت رابه بیعت باذلت ترجیح داد.همینه بیشترازاین هم نیست.نمی شدکه نواده پیامبر به دست عبیدالله زیادکه نسبش معلوم بود به اسارت وباذلت به دست اوبیعت کند.فردای ان روز اعراب چه ها که نمی گفتندوحسین را مذمتها که نمی کردند.
ابوطالب درجواب پیامبرکه اورادعوت به اسلام نمودمیگفت:میخواهی زنان عرب بگویندابوطالب دین پدرانش رانهادومرعوب کودکی شد؟
بقیه امامان هم کمابیش این رویه گرفتند.دوری ازسیاست.ورسیدگی به اموردینی.بعدها برقامت این فرقه بدعت هادوخته وفربهش کردندکه روح امامان ازانان خبرنداشت…
سلام، تو مشکوکی نوری زاد؛تو ماموری نوری زاد! تو از جایی ساپورت میشی و حق و حسابت می رسه نوری زاد.
اما چه باک که ما مور باشی و مشکوک اما با صلابت بر مزار ستا ربهشتی بگویی آن سخنانی که مو بر بدن هر انسان با شرف و آزاده ای را راست گرداند. به راستی کدام مامور مشکوکی شهامت این را دارد تا در برابر مصادره کنندگان قدرت ،ابن چنین بر آشوبد و ظلم تاریخی حاکمان بی حکم این مردم ظلم پذیر را فریاد کند و بی خیال حقوق ماهیانه و دیگر مزایا شود؟آری نوری زاد گرامی بنای آن را ندارم که تملق بگویم وچاپلوس وار از تو تعریف کنم ولی خود در جایی پنهان شوم و فقط برای گرفتن قیمه ی نذری امام حسین در بگشایم. تو اگر گذشته ی نا پاکی هم داشته باشی-که چنین نیست- با این سخنرانی صادقانه و شجاعانه،از هر خطای احتمالی پاک شدی. زیرا که بغض کسانی را فریاد کردی که شوربختانه نمی دانند چرا بغض دارند.
ريشه ها ٢١٧ ( قسمت ٢١٦ ذيل پست : گام هاى لرزان كوه)
عنوان هاى كلى : فرهنگ / فرهنگ دينى / عرفان
زمين و آسمان حافظ
٢٧- مرورى كوتاه بر كارنامه حافظ پژوهى (دنباله )
على حصورى حافظ را تنها يك غزلسرا مى داند و كسروى هم .اما كسروى كه در دهه بيست شمسى پس از رفتن رضا شاه مى بيند كه روحانيون دوباره مجال فعاليت يافته اند ،عزم جزم مى كند تا با نگاهى تاريخى از پويه هاى فرهنگى گذشته ايران اسطوره زدايي كند .اين گونه گذشته كاوى به مذاق روحانيون رها شده از اقتدار رضا شاهى خوش نمى آيد ،اما رضا شاه با كمك محمد على فروغى (ذكاء الملك) و برخى ديگر از تجدد خواهان چهره ايران را با تأسيس دانشگاه و دادگسترى و فرهنگستان و ديگر نهادهاى مدرن تا به گونه اى برگشت ناپذير دگر گون كرده بود. در زمان رضاشاه زنان وارد فعاليت هاى اجتماعى مى شوند .حتى مى توانند در اركستر ها ساز بزنند و آواز بخوانند. .فروغى در كنار تصحيح شاهنامه و گلستان و ديوان حافظ و ديگر آثار ادبيات كلاسيك فارسى نخستين تاريخ فلسفه غرب را با عنوان سير حكمت در اروپا به دست خودش تأليف مى كند .وى گفتار در روش دكارت و فن سماع طبيعى ارسطو را نيز ترجمه مى كند . تاريخ فلسفه او از يونان باستان تا هگل را در برمى گيرد .فروغى از شيفتگان شاهنامه بود و يكى از نخستين شرح ها را بر اين حماسه ملى نگاشت .به رغم همه تلاش هاى متجددان فرهنگ عموم در سيطره روحانيانى بود كه هرگونه فرهنگ پژوهى مدرن و تاريخى را همچون ستيزه با دين مى نگريستند و حال آنكه كسروى با خداپرستى ستيزه نداشت و فقط مى خواست روايت اسطوره اى تاريخ را در بوته روايت خردمدار و تاريخى مدرن بازيابد .روحانيون تا آنجا كه ما ديده و شنيده و خوانده ايم در آن زمان از واژه مدرن هراس داشتند و اين واژه در وهله نخست آنها را به ياد كشف دستورى حجاب مى انداخت .پيش از فروغى در زمان ناصر الدين شاه ملا اسحاق نامى به سفارش كنت دو گوبينو گفتار در روش دكارت را ترجمه كرده بود اما به روايتى اين ترجمه را به محض انتشار سوزانده بودند . .ما مى دانيم كه اهل فن هنوز كه هنوز است ترجمه هاى فروغى را از بهترين ها مى دانند و سير حكمت را به عنوان كتاب درسى براى مبتديان فلسفه معرفى مى كنند
تاريخ نگارى در فرهنگ دينى به نوعى پيشاپيش جهت يافته به سوى روايتى از وقايع است كه در باورهاى عموم رسوب كرده و با اسطوره درإميخته است .در قديم مورخ دينى زمان را ادامه رخدادى آغازين مى دانست كه در زمان حال به آيين و سنت و اياتكار تبديل شده لست .چنين زمانى را اسطوره شناسان زمان آيينى مى نامند در مقابل زمان تاريخى .البته علوم انسانى از جمله فلسفه تاريخ و اسطوره شناسى در غرب در سده بيستم دستاوردهاى تازه اى فراتر از اين تعريف ها عرضه مى كنند .از اين جمله كه بنا به تجربه فاشيسم و نازيسم به نقش سياسى اسطوره ها در ايدئولوژى سازى توجه پيدا كرده بودند. اسطوره الزاما دروغ نيست .وقتى مى گوييم اسطوره عاشورا يا تصليب مسيح يا اعدام حلاج مقصود آن نيست كه رخداد اصلى اصلا رخ نداده است هر چند از ميانه سده نوزدهم برخى پژوهش هاى تاريخى تا حد انكار وجود تاريخى شخص عيسى پيش رفتند .اما گاه واكنش هاى خشونت آميز هر طرف در طرف ديگر نيز خشونت بر مى انگيزد .زمان اسطوره به اين معناست كه رخداد آغازين كه در طول زمان پيله هاى اغراق و خرافه و اسطوره به گرد خود تنيده است چندان مقدس و آيينى و پرسش گريز مى شود كه مورخ بايد تصوير كنونى آن را همان تصوير تاريخى بداند . مورخى كه زمانش زمان آيينى و اسطوره اى است در كل نمى تواند روايتى از رخداد آغازين عرضه كند كه خلاف تصوير آيينى اكنونى آن باشد .اما امروزه روشن گشته كه نفى كنندگان روايت تاريخى و مغاير خودشان نيز بى آنكه متوجه باشند عوض شده اند اما از آيين به عنوان ايدئولوژى بهره مى گيرند ؛ گاهى با قدرت و گاهى بر قدرت .براى مثال پيش از انقلاب ٥٧ عاشورا عليه قدرت تفسير مى شد .امام حسين همراه مردم و عليه حاكمى ستمگر و مظهر قيام عليه ظلم حاكم بود .روح حسينى هرچه فرياد داشت بر سر زورمندان مى كشيد نه بر سر مردم .او فريادخواه بى فرياد رسان بود .اكنون اما افيون توده هايي است كه در ازاى شيون و سينه زنى وهمراهى با نوحه هايي از جنس موزيك پاپ هم تخليه روحى مى شوند ،هم پلوشان را مى خورند و هم فلج وجدانشان نسبت ستم هاى پيرامونشان را تسكين مى دهند .در عين حال روايت تاريخى همان است كه بوده است ،تنها عنصر رهايي بخش آن خنثا يا به سود حاكم منحرف شده است .در اعتراضات سال ٨٨ عمق تراژى – كميك آنجا بود كه حكومت تا دندان مسلح و سركوبگر خود را مظلوم و مردم را ظالم جلوه مى داد ،اما آيينى بودن روايت تاريخى بدين معنا نيز هست كه اسطوره اساسا از آنِ مردم است .حكومت با اين مجالس پاپ گونه و رواج خرج و پلو خورى آزمندانه و تمامت خواهانه مى كوبد تا آيين ِ ذاتاً مردمى را تحت اختيار و اقتدار خود گيرد .به بيانى ديگر از عاشورا عاشورا زدايي كند .بهره بردارى از باورهاى آيينى از هر سويي كه باشد ضد زمان تاريخى است .موسولينى مى گفت ” اين مهم نيست كه اسطوره ها واقعيت داشته اند يا نه ،مهم آن است كه مردم آنها را باور دارند” .زمان تاريخ نگارى شريعتى اسطوره اى بود .جلوه مدرن آن چيزى نبود جز احضار رخداد آغازين در اكنون و اينجا .زمان تاريخ نگارى كسروى تاريخى بود از همين رو از اسطوره زدايي از پويه هاى فرهنگى و آيينى فرهنگ ديرينه پروايي نداشت .روش او كمابيش همان روش صالحى نجف آبادى نويسنده شهيد جاويد بود .روحانيتى كه از رويكرد تارخى هراس دارد در اصل از پشتوانه مردمى و آيينى خود هراستاك است .اين ادعاى من عليه روحانيت نيست ،عليه ايدئولوژى اسطوره بنياد است .همواره روحانيون خردگرايي بوده اند كه حتى به سبب اطلاعات دينى بيشتر از نقد بخردانه تاريخ اسطوره اى استقبال كرده اند اما تا به امروز در اقليت بوده اند .كسروى يكى از اين روحانيون بود ؛ يا شريعت سنگلجى همزمان با كسروى .حافظ پزوهى كسروى بخشى از پروژه تاريخ نگارى او بود كه اسطوره زدايي و نگرش تاريخى از اصول آن بود .صرف نظر از درستى و نادرستى نتايج اين تاريخ نگارى روش آن مدرن و حقيقت جويانه بود .نتايج اين گونه تاريخ نگارى همواره اشتباهاتى دارد كه در پيشروند كلى به دست ديگر مورخان نقد و اصلاح مى شود .روحانيت قدرت طلب تاب شكاف در زمان آيينى نداشت چرا كه إيين خوراك قدرت روحانيت بود .پهلوى دوم برخلاف رضاشاه به هر دليلى با اين قدرت مماشات مى كرد .همين قدرت بود كه پس از انقلاب به حكومت رسيد .پاسخ روحانيت قدرت طلب همان قدر با انديشه بيگانه است كه زمان آيينى و آيين موروثى . از همين رو جواب قلم را با گلوله دادند .هنوز هم روحانيان قدرت طلب همين روش را در برابر هركسانى به كار مى برند كه آهنگ اسطوره زدايي از تاريخ مقدس دارند .ادامه دارد
سپاس از بردبارى شما
با درود به نوریزاد و هم میهنان فرهیخته سه متن را به اطلاع میرسانم خوب دقت کنید……
[۹ آبان]: غلامعلی صادقی٬ دادستان مشهد اعلام کرد: بازداشتشدگانی که همچنان به اسیدپاشیها معترض باشند٬ در زندان خواهند ماند
دیگربان: غلامعلی صادقی٬ دادستان انقلاب مشهد گفته تجمعات برگزار شده در اعتراض به اسیدپاشیها به دعوت «دشمن» بوده و بازداشتشدگانی که به اعتراض خود اصرار دارند در زندان بهسر میبرند. آقای صادقی با تائید گزارشها درباره بازداشت تعدادی در جریان … متن کامل
[۹ آبان]: محیالدین حائری شیرازی٬ عضو مجلس خبرگان رهبری: انسان با ولایت ساخته میشود نه نماز٬ روزه و حج
دیگربان: محیالدین حائری شیرازی٬ عضو مجلس خبرگان رهبری گفته این «نماز»٬ «روزه» و «حج» نیست که انسان را میسازد بلکه «ولایت» است که «انسان» را میسازد. آقای حائری شیرازی این ادعای کمسابقه را دو روز پیش مطرح کرده و مدعی شده تنه درخت خوش اخلاقی «ولایت …
وبلاگهای خُسن آقا
01.11.2014
گفت و گو با یک قربانی: پوزخند قاضی بدتر از تجاوز بود
ایران وایر: وقتی مصاحبه مینا خانی را در ایران وایر خوانده بود، با من تماس گرفت. حتی خیالش را هم نمیکردم که پشت آن نگاه آرام چه روزهای دهشتباری از خاطره تجاوز خوابیده؟ چند در بسته را در راهروهای هزار توی دادگاه خانواده باز کرده؟ با انبوه نگاه های حقارت بار و کنجکاو دیگران چه کرده؟ چند بار راهروهای دادگستری را به دنبال لحظهای فهم مشترک پایین و بالا رفته؟ … گفتوگوی من و شیرین، دانشجوی بیست و شش سالهٔ مهندسی منابع طبیعی از تهران به برخی از این سوال ها پاسخ داده است.
تجربه تجاوز چطور به سراغت آمد؟
خانوادهام خیلی اهل مراوده نبودند، من دختری خجالتی بودم که عزت نفس بالایی نداشتم و معمولا به یک انزوای خودخواسته پناه میبردم. در ایام کنکور، به طور اتفاقی با مرد به ظاهر موجهی آشنا شدم که تدریس خصوصی داشت. یکی از اساتید موجه موسسهای که برای کلاسهای کنکور به آنجا میرفتم، معرفی اش کرد. دو جلسه اول کلاس تدریس خصوصیمان در یکی از کلاسهای موسسه برگزار شد و از آنجایی که آنها جای کافی برای این کار نداشتند قرار شد جلسه بعدی در منزل استادم حاضر بشوم. اولین باری که به خانهاش رفتم به نظرم همه چیز غیر عادی میآمد. احساس خطر کردم. کلید را که پشت سر من در قفل چرخاند، فرصت هیچ واکنشی به من داده نشد. به سرعت به طرفم آمد. با یه حرکت سریع شالم را برداشت و من را به سمت یکی از اتاقها هل داد. تمام تلاشم را برای مقاومت کردن انجام دادم. به زور شروع به کندن لباسهایم کرد. تمام وجودم میلرزید. سست و بیحال بودم و حجم فاجعه مغزم را کرخت کرده بود. کشاکش فیزیکی که بالا گرفت و فهمیدم به لحاظ فیزیکی قویتر است و توان مغلوب کردنش را ندارم.
واکنشت بعد از آن اتفاق چه بود؟
جرات نکردم به خانوادهام بگویم؟ چطور میتوانستم بگویم دیگر باکره نیستم؟ پدرم بیماری قلبی داشت. نگران بودم بعد از فهمیدن این بیآبرویی سکته کند. حتی دوست پسر هم نداشتم و سر بزیر و نجیب بودم. چطور میتوانستم به پدرم بگویم توسط مردی همسن و سال خودش هتک حرمت شدهام؟
به فکرت نرسید از یک پزشک زنان برای تایید ماجرا مشورت بگیری؟
اوایل ذهنم ماجرا را انکار میکرد. به خودم امید میدادم که لابد چیزی نشده! اما وقتی به سوزش آن لحظه و دردهای وحشتناک کشاله رانم فکر میکردم و جزییات جریان را در ذهنم مرور میکردم میدانستم اتفاق افتاده. دست آخر طاقت نیاوردم و برای معاینه به یک دکتر زنان مراجعه کردم. یعنی مجبور شدم به جای انکار کردن، حقیقت را بپذیرم. کارم شده بود سرزنش کردن خودم. همان روزها بود که چند خودکشی ناموفق در مسیر زندگیام ثبت کردم. قبل از این اتفاق قصد جدی کرده بودم تا در رشته پزشکی قبول بشوم. اما بعد از آن دنیای من زیر و رو شد.تا چند ماه به جای دوره کردن درسها، در خلوت اتاقم گریه میکردم.
کی تصمیم گرفتی شکایت کنی؟
چند ماه از ترس بیآبرویی و واکنش خانوادهام سکوت کردم تا توانستم توان و قدرت ذهنیام را جمع کنم و شهامتش را پیدا کنم برای شکایت کردن. موضوع را با فرد مورد اعتمادی در میان گذاشتم و هم او بود که تشویقم کرد به مراجع قضایی مراجعه کنم. قول کمک و مساعدت هم داد. وقتی شکایت کردم، تصور میکردم قانون در مورد آزار و اذیت زنان و خصوصا مسئله تجاوز سختگیر است. تصویر و اخبار اعدام متجاوزین به عنف که در خبرگزاریها و مجلات میدیدم این تصور را برایم ایجاد کرده بود که قانون تمام قد پشت سر زنهای ستمدیده ایستاده ولی بیهوده بود.
چه شد که این تصورت باطل شد؟ به هر حال بر اساس ماده شماره ۸۲ قانون مجازات اسلامی طبیعیترین حق تو بود که مورد حمایت قضایی قرار بگیری…
با طرح شکایتم اولین اتفاقی که رخ داد مجرم جلوه دادن خودم بود. به جای کمک و همدردی با الفاظی چون فاحشه و معتاد مواجه شدم. پوزخند قاضی و روند دردناک رسیدگی به پرونده برایم شوکی به مراتب دردناکتر از ماجرای تجاوز بود. چون تمام باورم به قانون و عدالت در راهروهای تو در توی اداره آگاهی و دادگاه و پزشکی قانونی بر باد رفت.
برخورد قاضی چطور بود؟
گفت چرا درخواست کمک نکردهام؟ گفتم خواستم فریاد بزنم اما شک نداشتم کسی صدایم را نمیشنید، متجاوز ورزشکار بود. هر چقدر تقلا کردم نتوانستم از خودم دورش کنم، سریع مرا به پشت خواباند و بدون توجه به التماسهایم کارش را کرد. گفتم اگر به میل خودم آنجا بودهام چرا باید بیآبرویی شکایت و رفت و آمد به دادگاه را به جان بخرم؟ جزییات را شرح دادم. گفتم التماس میکردم. به متجاوز گفتم باکرهام اما فایده نداشت، سعی میکردم پاهایم را به هم نزدیک کنم تا نتواند دخول کند، او به طرز جنون آمیزی با تبلتی که روی تخت گذاشته بود، فیلم پورنو نگاه میکرد.
به پزشکی قانونی اشاره کردی …
اولین روز دادگاه رسیدگی به پرونده که اوج گرمای تابستان بود، بعد از دوندگی زیاد به شدت عرق کرده و بیحال و خسته بودم. قاضی من را دید و گفت «معتادی؟! به نظر نئشه هستی» بعد من را به پزشکی قانونی ارجاع دادند. آنجا با رفتارهای عجیب سه پزشکی مواجه شدم که در حال معاینه کردنم بودند. به نظر نمیرسید کوچکترین حس همدری با من داشته باشند. در حالی که خجالت میکشیدم و استرس زیادی داشتم یکی از پزشکها حین انجام معاینه بالای سرم تند تند بازجوییام میکرد و با سوالات نیش دارش رنجم میداد. با کف دست روی رانم ضربه آرامی کوبید و گفت تو حداقل پنج سال رابطه جنسی داشتهای. این مسئله یک بار یا دو بار نیست. روی میز معاینه طوری با من رفتار شد که انگار رسما یک فاحشهام. بعدها وکیلم گفت این شیوه برخورد، یک ترفند برای آزار روحی شاکی است تا فکر کند هیچ راهی برای اثبات ادعایش وجود ندارد و شکایتش را پس بگیرد! در واقع اقدامی است برای کاستن حجم پروندههایی از این دست که تعدادشان روز به روز در محاکم قضایی رو به افزایش است.
تهدید هم شدی؟
بله، برای پیگیری پرونده به دستور قاضی مرا به آگاهی شاپور فرستادند. همان جلسه اول وقتی وارد اداره آگاهی شاهپور شدم، بلافاصله بعد از ورودم اولین جملهای که از بازپرس شنیدم این بود: خوشیها و رفت و آمدهایت تمام شد حالا که کارت را ساخته به فکر شکایت کردن افتادهای؟ بعد از آن بازپرس پرونده مابین حرفهایش مدام مرا زیر پوستی تهدید میکرد که پیگیری شکایتم به ضرر خودم تمام خواهد شد و نمیتوانم مسئله تجاوزم را اثبات کنم و اگر قصد کردهام به این بهانه با طرف ازدواج کنم، راه درستی را انتخاب نکردهام! بعد از خروج از اداره آگاهی وسط خیابان به شدت گریه میکردم. در طول مسیر تا خانه چند بار تصمیم گرفتم خودم را زیر یک ماشین عبوری بیاندازم. وجودم در آتش می سوخت اما سکوت و پنهان کردن هم چاره درد نبود. نوعی همکاری با متجاوز است. کلا متوجه شدم روح کلی قانون عملا طرف مردهاست حتی اگر آن مرد، یک مرد متجاوز باشد. تا جایی که خواندهام پیش از اینها حتی اگر تجاوز ثابت هم نمیشد به فرد آسیب دیده اجازه گرفتن ارش البکاره (دیه بکارت) را میدادند، اما بعد قانونی تصویب شده که در صورت ثابت نشدن تجاوز، به بزه دیده اجازه نمیدهند خسارتی بابت دیه بکارت از جانی دریافت کند. حالا تصور کنید با آن دیدگاهی که در مردان سیستم قضا دیده میشود، بیایی و بگویی من ارش البکارهام را میخواهم.
در این مدت خانواده ات هم در جریان قرار داشتند؟
بله، اما یک اتفاق وحشتناک هم اینجا رخ داد. در واقع، بدترین روش دادگاه ها، فرستادن دادنامه دادگاه بدون پاکت پستی به درب منزل شاکی است. مامور تحویل دادنامه، بدون در نظر گرفتن هویت فرد گیرنده، نامه را در نبود شاکی به همسایهها هم تحویل میدهد و همین حرکت زمینه بیآبرویی را برای فرد شاکی فراهم میکند. این رویه، یک برخورد اشتباه نیست بلکه عملا فاجعه است. به نظر من کسی که مورد تعرض قرار گرفته است بهتر است به جای شکایت و درگیری بینتیجه، به روانپزشک مراجعه کند تا دردی که بابت تعرض متحمل شده درمان بشود و بتواند با بقیه زندگیاش آشتی کند.
نتیجه دادگاه به کجا رسید؟
خوشبختانه آخرین روز جلسه دادگاهم در حضور یک خبرنگار آمریکایی برگزار شد که برای مشاهده روند رسیدگی به پروندههای تجاوز در ایران با مجوز قانونی در آن جلسه حضور داشت. یک شانس نادر بود. در تمام مدت رسیدگی، قاضی و مستشارها، متهم را تحت فشار گذاشتند و او را تحقیر کردند و به او توپیدند و با من به ملایمت و مهربانی رفتار کردند. وکیل نداشتم ولی قاضی عملا از موضع یک وکیل از من دفاع میکرد. خوشحال و سرمست بودم که به حقم میرسم. اما وقتی حکم به دستم رسید شوکه شدم. متهم از جرم زنای به عنف به علت نبود مدارک کافی تبرئه و به علت زنای بدون عنف به صد ضربه شلاق محکوم شد. برای من با مهر و عطوفت قاضی پرونده و نفوذ کسی که تشویقم کرده بود از متجاوز شکایت کنم، شلاقی در نظر گرفته نشد اما آنچه از آن همه دوندگی مثل رسوبی روی روح خستهام باقی ماند، حس تحقیر و دلخوری عمیق بو
خودتان قضاوت کنید ما کجای کارهستیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سرکار خانم فائزه
این را برای شما و دیگر دوستانی می نگارم که دایم اسلام راستین و پیامبر راستین و علی و حسین و …. را در برابر حکومت ملایان قرار می دهند و تصور می کنند راه مبارزه این است.
خانم محترم متنی که ارسال کرده اید را همه آقایان علما بهتر از من و شما می دانند و تفسیر و تعبیرش را هم خیلی دقیق تر. شاید همین روز ها بار ها مشابه چنین متن هایی را بر سر منابر می خوانند و مردم را به گریه و زاری می نشانند و در مظلومیت این و آن آه و فغان سر می دهند.
شما هرگز نمی توانید ملایان را با سلاح خودشان مقهور کنید. آن ها در تعبیر و تفسیر این گونه متن ها هزار بار از من و شما ماهر ترند. خیلی که هنر کنید با اجرای مفاد این سخنرانی سیاسی که شما منسوب به حسین می دانید این ملایان می روند و ملایان دیگری سر کار می آیند و باور کنید سر مویی با ملایان قبلی تفاوت نخواهند داشت. چرا؟ اشکال کار کجاست؟
در متن آمده:
به سازش و مسامحه با ظالمان خود را آسوده خاطر مى داريد
سوال اینجاست: از دیدگاه گوینده ظالم کیست؟ ظلم چیست؟
خداوند شما را فرمان داده كه از كار خلاف باز ايستيد و ديگران را نيز نهى كنيد.
کار خلاف چیست؟ فرمان خدا چیست؟
در حفظ (حرمت) مقام علما و دانشمندان کوتاهی کردید. دانشمندان امين بر حلال و حرام.
عالم کیست؟ دانشمند کیست؟ حلال چیست؟ حرام چیست؟
رویگردانی تان از حق
حق چیست؟
در راه خدا
راه خدا کدام است؟ ستمگر کیست؟
این ها را در یک نظام حقیقت خاص قرار دهید یک جور جواب دارد و در نظام حقیقت دیگری قرار دهید یک جور دیگر (صحبت های کورس را کمی مطالعه کنید بد نیست). ملایان حاکم نظام حقیقتی دایر کرده اند که تمامی این پرسش را به سود خود پاسخ می دهند. برای هر سوال پاسخی دارند قاطع!
این ها هم که بروند ملایان بعدی نظام حقیقت را به سود خود تعبیر می کنند.
مومنین عزیز امیدوارم منظور من را متوجه باشید.
مشکل ملایان نیستند مشکل استدلال و فلسفه فکری پشتوانه ماجرا است. مشکل ایدولوژی است که از دل دین زاییده می شود و پایه حکومت را تشکیل می دهد.
دنیای مدرن نیز پاسخ نهایی برای این مشکل ندارد. تنها کاری که دنیای مدرن کرده این است که سعی کرده قدرت را مهار کند. سعی کرده تا جایی که به عقلش می رسد اجازه ندهد حکومت ها مطلق العنان شوند. دنیای مدرن می گوید حکومت متعلق به جمهور است متعلق به مردم است. بنا بر این در نامه های رسمی حکومتی همواره آمده است به نام مردم. به نام جمهور.
دنیای مدرن نمی گوید دین را تعطیل کنید. می گوید دین در جای خودش محترم ولی حکومت نمی تواند دینی یا ایدولوژی خاصی باشد که خود را حق و دیگران را نا حق می داند.
دنیای مدرن دنبال این است که مردم در آسایش زندگی کنند. جامعه در تعادل باشد و از تنش و درگیری دور باشد. قوانین بر گرفته از عرف مردم است. عرفی که از تجربه و علم بهره می برد. اختلاف ها از راه گفت و گو حل و فصل می شود. فضای گفتمان جمعی و خرد جمعی حاکم است.
حال تصور کنید کسی بیاید و خطبه ای که شما آورده اید را در سازمان ملل قرایت کند یا بهتر بگویم در مجلس قانون گذاری یک کشور دمکراتیک غربی. بعد به سوالاتی که در ابتدا آوردم پاسخ دهد. باور بفرمایید این شخص را با کمال احترام به بیرون سالن هدایت می کنند و آدرس یک کلیسا یا یک مسجد را به وی می دهند تا سخنرانی اش را آنجا ادامه دهد.
نباید بگذاریم خون ریحانه پایمال شود
ابهامات محاکمه ریحانه را برطرف کنیم
مقاله ای در همین ارتباط یافتم که بسیار معقول و منطقی به نظر می رسد
ریحانه ستار بهشتی دوم است؟
آغاز مقاله:
نویسنده
شراگیم زند
یک گمانه زنی باورپذیر در ماجرای ریحانه جباری
من تا قبل از این هیچگاه وارد جزئیات ماجرای ریحانه جباری نشده بودم…هیچگاه گمانه زنی نکردم که قتل سربندی در چه شرایطی صورت گرفته است…هیچگاه گمانه زنی نکردم که در آن روز ریحانه امکان فرار و خلاصی از آن وضعیت را داشت و یا در خانه قفل بوده و در شرایط استیصال دست به چاقو برده است. چرا که میدانستم در شرایطی که سیستم قضایی درست یا غلط حکم نهایی را صادر کرده و او را قاتل و مقصر دانسته، تنها راه برای نجات او آرام کردن فضا برای گرفتن رضایت از خانواده ی مقتول است…من حتی در صفحه ی فیس بوک خودم وقتی خیلی از دوستانم میخواستند در حمایت از ریحانه عکس پروفایلشان را به عکس او تغییر بدهند، نوشتم که این کار باید در جهت حمایت و دلجویی از خانواده ی مقتول باشد و پیشنهاد دادم که همگی عکس پروفایلمان را به عکس دکتر سربندی تغییر بدهیم… اما حالا که او کشته شده است و متن وصیتنامه یا بهتر بگویم رنجنامه اش منتشر شده، دیگر مصلحتی وجود ندارد که سکوت کنم…من حالا یکی از مخاطبین رنجنامه ی او هستم در زمانی که ریحانه جباری ناامید از دستگاههای امنیتی و دستگاه قضا و رسانه های دولتی به دامان کلمات پناه آورد…:
” اگر اینها را مینویسم برای بازگو کردن واقعه ای است که بر من رفت. بی کم و کاست. می خواهم هرچه در دادگاه گفتم و نفهمیدند، هر چه زیر ضربات بیرحمانه لگد چهار بازجوی زورگو که خود را خدا می دانستند فریاد زدم و شنیده نشد ، بگویم. شاید گوشی در این جهان باشد که فریادم را بشنود و بفهمد چه بر من رفت. ”
در معادله ای که یک طرفش دختری نوزده ساله است که یک مامور سابق(؟) اطلاعات را به قتل رسانده و یک طرفش سیستم قضایی و امنیتی ایران، و در پرونده ای که تا این حد توجه همه را جلب کرده کمی عجیب است که بگوئیم کسی که دارد دروغ میگوید قطعا ریحانه است…عجیب است اینکه کسی هفت سال دروغ بگوید با اینکه میداند اگر اعتراف کند که مقتول قصد تجاوز به او را نداشته این احتمال وجود دارد که خانواده ی مقتول از خونش بگذرند.
از نظر من کلیت داستان همان چیزیست که ریحانه در وصیتش نوشته است…من دلیلی برای دروغ گفتن کسی که میداند قرار است اعدام شود و دارد وصیت نامه مینویسد نمیبینم…کاغذهایی که میدانیم اگر قرار بود به قصد نجات دادن زندگی اش انها را بنویسد باید زودتر آنها را در قالب نامه ای سرگشاده ای منتشر میکرد…نه بعد از مرگش و به عنوان وصیت نامه و به امید اینکه شاید گوشی در این جهان باشد و بفهمد که چه بر سر او رفته است.
بگذارید من برایتان داستان را از زاویه ای که درست تر به نظر میرسد و قطعات پازل آن بیشتر با هم چفت هستند تعریف کنم…اگر سعی بر حذف “شیخی” نداشته باشیم و سعی نداشته باشیم اثبات کنیم که “مامور سابق اطلاعات” قصد تجاوز به ریحانه را نداشته داستان زیاد پیچیده نخواهد بود:
روزی آقای دکتر سربندی همراه با دوستش که شخصی به نام شیخی ست سر از یک بستنی فروشی در می آورند…در مغازه دست بر قضا دختری هم هست که توجهشان را جلب میکند…دختر دارد پای تلفن با کسی صحبت میکند و از خلال صحبتهای دختر متوجه میشوند که او دستی در کار دکوراسیون دارد…دکتر سربندی مثل هر مرد دیگری که در این شرایط دنبال این است که باب گفتگویی باز کند میرود جلو و شروع میکند زبان ریختن که من جراح زیبایی هستم و مطبی دارم و میخواهم کار دکوراسیون مطب را بدهم به تو که برایم ردیف کنی…(چرا؟ ندیده و نشناخته؟ یک دختر 19 ساله؟ توی بستنی فروشی؟ اینهمه شرکتهای رزومه دار و معتبر برای طراحی و دکوراسیون! چرا این دختر؟ همینجوری؟ یهویی!؟)…ریحانه هم که دختری 19 ساله است و همیشه کارمند پاره وقت دفاتر طراحی بوده ذوق میکند از اینکه یک پروژه چرب و چیلی میتواند بدون دخالت شرکت بگیرد… چند روز بعد یک قرار…دکتر میگوید خودش می آید عقب ریحانه…و می آید…چند پیامک رد و بدل میشود که همه موید همان قرار هستند…شیخی هم از میانه ی راه سوار میشود…کمی قبل از رسیدن به خانه ی مورد نظر شیخی پیاده میشود…دکتر هم پیاده میشود و بیرون ماشین چند لحظه ای صحبت میکنند و شیخی میرود (ادامه ی ماجرا را که بدانیم شاید بشود حدس زد چه حرفهایی رد و بدل شده!)… دکتر سربندی کمی جلوتر روبروی داروخانه ای می ایستد و چیزی میخرد…پوشک و کاندوم..ریحانه آن را میبیند؟ خیر…کاندوم توی کیسه ای نارنجی ست…ریحانه فقط پوشک را میبیند…ماشین میپیچد توی میرعماد و جلوی فرمانداری می ایستد…ساختمانی که قتل در آن اتفاق می افتد دقیقا روبروی فرمانداری در خیابان میر عماد است…دکتر سربندی جلوی فرمانداری پارک میکند و از یکی از نگهبانهای جلوی فرمانداری میخواهد حواسش به ماشین باشد…(دکتر سربندی چه کاره است که ماشینش را جلوی فرمانداری پارک میکند و به نگهبان انجا هم امر و نهی میکند…؟ مگر نه اینکه مدتها پیش از اطلاعات بیرون آمده و الان به واردات لوازم پزشکی مشغول است؟)
به هر صورت میروند توی آپارتمان…با آسانسور بالا میروند و وارد خانه میشوند…اما شیخی کجاست؟ میشود حدس زد که شیخی جایی کاری داشته و قرار شده خودش بیاید…شاید هم صلاح ندانسته همراه و همزمان با دکتر و ان دختر وارد آپارتمان شود… به نظر من شیخی یک مهره ی دیگر اطلاعاتی و یا امنیتی ست که حتی لزوما کم اهمیت تر از خود دکتر سربندی نیست…کسی که احتمالا همکار اوست و البته پای ثابت دور دور بازی ها و خانوم بازیهای دکتر هم هست…همان کسی که به گفته ی هر دو وکیل ریحانه (شادی صدر و مصطفایی) تمام اطلاعات مربوط به او از پرونده یک شبه حذف شد…موقع تور کردن دخترک با هم بوده اند و حالا او هم میخواهد از این سفره سهمی داشته باشد…و خواهیم دید که او کلید خانه را هم دارد و درست سر بزنگاه (شاید ده دقیقه بعد از ورود دکتر و ریحانه به آن خانه) او هم میرسد و اولین چیزی که با دیدن ریحانه که سراسیمه از دری که او باز کرده فرار میکند میپرسد این است که: “اینجا چه خبر است؟”
ریحانه در وصیتنامه اش فضای خانه را و شرایطی را که او دست به قتل زده است با جزئیات تشریح میکند…سجاده ای پهن بوده که ظاهرا متعلق به عمه ی دکتر سربندی بوده…مثل هزاران خانه ای که پیرزنی مذهبی در آن زندگی میکند و گوشه ای از خانه همیشه سجاده ای پهن است…این سجاده و خونی که روی ان ریخته بعدها میشود سناریویی برای دوستان در اطلاعات مبنی بر اینکه دکتر سربندی در حین نماز بوده که ریحانه از پشت به او چاقو زده…چند سناریوی کامل در وزارت اطلاعات برای این پرونده نوشته شده که کم و بیش با شرایط پرونده بخواند…و همه ی آن سناریو ها را ریحانه زیر فشار بازجویی امضا کرده است… (بخوانید آن بخشی از وصیتش را که میگوید حتی برگه ای را امضا کرده که در آن اعتراف کرده در قبرس آموزش دیده است …)
ولی از میان همه ی آن سناریوهای ممکن در نهایت یک سناریو نهایی میشود…سناریویی که در آن شیخی به طور کامل بنا به برخی مصالح از پرونده حذف و قتل یک قتل عادی تلقی شود…سناریویی که در بخشی از آن ریحانه به خریدن چاقو در شب قبل از قتل اعتراف میکند و دکتر سربندی هم البته قصد تجاوزبه او را نداشته است…
چاقو به گفته ی ریحانه در همان خانه بوده و ریحانه در یک لحظه که خود را از بازوان سربندی خلاص کرده است آن را برمیدارد…دکتر سربندی آدم زورمندی بود…آدم مغرور و با اعتماد به نفسی هم بود…یک دختر 19 ساله ی لرزان با یک چاقو در دست قرار نیست سربندی را که خودش آدم امنیتی ست و زمین و زمان از او حساب میبرند بترساند…شروع میکند تحقیر کردنش…شروع میکند رجز خوانی…: “میخوای منو بزنی…بیا بزن…” … حتی در چند نوبت پشتش را به او میکند…پشت کردن در آن شرایط یعنی فکر نکن اگر دستت را بیاوری جلو من مچت را میگیرم و چاقو را از دستت در می آورم…تو مال این حرفها نیستی که کسی را چاقو بزنی…اگر هستی بیا بزن…حتی شاید میخواهد او را تحت تاثیر شهامتش قرار دهد…! اما چاقو فرود می آید…
چند لحظه درگیری داخل خانه…سربندی اول چاقو را بیرون میکشد و پرت میکند سمت ریحانه و بعد صندلی را…صندلی با صدای بلندی میشکند…ریحانه چاقو را برمیدارد و باز به سمت در میرود و با چاقو به در ضربه میزند…میخواهد برود بیرون…در همچنان قفل است (این چاقو زدن به در خودش موید این مطلب است که در آن شرایط ترس و استیصال، درب خانه قفل بوده وگرنه چرا باید ریحانه با چاقو به در بزند؟ طبیعی ترین کار این است که دستگیره را فشار دهد و خارج شود)…
اما همان لحظه کلیدی در قفل میچرخد و “شیخی” سر میرسد…”اینجا چه خبر است؟”…شیخی آمده که شاید برای کامجویی از این دختر نفر دوم باشد…شاید پشت در منتظر بوده تا وقتی دکتر کارش تمام شد نوبت او بشود و ناگهان با صدای خورد شدن صندلی با نگرانی کلید انداخته و وارد خانه شده…به هر حال تا شیخی وارد شود و بفهمد چه خبر است ریحانه فرار کرده است…سربندی به دنبال ریحانه و به خیال اینکه او از پله ها پائین رفته به پائین میرود (در حالی که ریحانه به سمت پشت بام رفته است) و در همان میان راه پله ها بر اثر تقلای زیاد و شدت خونریزی بیحال میشود و سرانجام تمام میکند. اینجاست که شیخی همان کاری را میکند که هرکس ممکن است در آن شرایط انجام دهد..یعنی با دیدن آن همه خون روی در و دیوار خودش را از دردسری که انتهایش ناپیداست و یک سرش هم به رسوایی اخلاقی گره خورده است دور میکند…او هم حتما مثل دکتر سربندی آدم متدین، متاهل و البته موجهی ست و قرار نیست به خاطر یک ماجراجویی عشقی خودش را چنین گرفتار کند…باید از این ماجرا دور شود…معلوم نیست در آن بلبشو چه چیزی از آن خانه بر میدارد و میبرد…شاید چیزی را برمیدارد که متعلق به خودش بوده و نشان میداده که شیخی نیز به آن خانه رفت و آمد داشته است. شیخی با این کار میخواهد اخرین رد پای خودش را هم پاک کرده باشد…
هرچه هست شیخی از این لحظه دیگر گم میشود…و اراده ای هم از بالا وجود دارد که او نباشد…اراده ای وجود دارد که شیخی زائیده ی ذهن ریحانه باشد برای انجراف مسیر پرونده اش… قرار نیست وزارت اطلاعات که یک مهره ی خودش را به خاطر یک دختر بی سر و پا از دست داده، دیگری را نیز درگیر چنین پرونده و دردسری کند.
وکلایی که از ابتدا وکالت متهمه را قبول کرده اند (خانم شادی صدر و آقای مصطفایی) وقتی میبینند ناگهان مدارک مربوط به حضور شیخی از پرونده حذف میشود و یا مسیر تحقیقات جنایی به اعترافگیری زیر شکنجه و عدم ملاقات با وکیل و اوین و انفرادی کشیده شده اعتراض میکنند و به هر نحو از پرونده کنار گذاشته میشوند…بعدها که همین وکلا مجبور به ترک کشور شدند تریبون های رسمی فرصت را مغتنم شمرده و جار زدند که فلان وکیل برای اینکه پناهندگی بگیرد یک پرونده ی سر راست و بدون حاشیه را سیاسی کرده و با این کار راه را برای صلح و سازش بسته…با یک تیر دو نشان…سخنی که بعدها بارها و بارها از دهان خیلی های دیگر (حتی فعالان حقوق بشری) هم متاسفانه شنیده شد…در حالی که ان وکلا داشتند دقیقا همین حرفی را میزدند که ریحانه تا آخرین لحظات زندگی اش بر حقیقت داشتن آنها پافشاری میکرد.
هرچه بود ریحانه اعدام شد و مرور زمان باز هم زوایای پنهان بیشتری از این پرونده را نشان خواهد داد.
مطالب بالا قطعا تمام واقعیت نیست…صرفا گمانه زنی هایی ست بر اساس آخرین اظهارات ریحانه در وصیتش و البته مجموعه ای از دانسته هایمان از چگونگی عملکرد سیستم امنیتی و قضایی ایران… این این گمانه زنی بسیار سر راست تر و باور پذیرتر است از سناریویی که در آن دختر نوزده ساله ای برای کشتن مردی پنجاه ساله که حتی او را به درستی نمیشناسد اقدام به خرید چاقو میکند و در دومین ملاقات با او به خانه ی خلوتی میرود و در حالی که مقتول به نماز ایستاده! چاقو را بدون هیچ دلیل عقل پسندی در کتف او فرو میکند.
اگر قرار است قرائت رسمی قوه ی قضائیه از این پرونده را قرائتی معتبر و موجه ارزیابی کنیم و دیگر بقیه ی نشانه ها و شواهد را نبینیم و سوالهای بی پاسخ را هم بگذاریم بی پاسخ بماند و سخنان وکلای اولیه ی او را هم در راستای پوستین برای خود دوختن و پناهندگی گرفتن ارزیابی کنیم و وصیت نامه ریحانه جباری را هم دروغ پردازی به قصد مظلوم نمایی تفسیر کنیم، قطعا یک جای کارمان می لنگد… قطعا یک چیزی در مغز ما درست کار نمیکند. احتمالا هرچه میگوییم یا از حب جمهوری اسلامی ست و یا از بغض اپوزسیون خارج نشین…! یعنی یا با حاکمیت ایران به شدت سمپاتی داریم و اظهارات سخنگوی قوه قضائیه تحت هر شرایطی برایمان حجت است ( و لابد قاتل ندا آقا سلطان را هم بنا به اظهار نظر سخنگوی قوه قضائیه همان مترجم بخت برگشته ای میدانیم که اکنون ساکن انگلیس است…) و یا انقدر از اپوزسیون خارج نشینی که از هر اعدامی به نفع خود و برای کوبیدن جمهوری اسلامی بهره برداری میکند منزجریم که ناخودآگاه در این اعدام و همزمان با فعال شدن بوقهای اپوزوسیون برای محکوم کردن “آخوندهای جنایتکار”، به هوای دهن کجی به آنان هم که شده داریم بر روی اعدام این دختر با استناد به مطالبی که سخنگوی دستگاه قضایی تحویل افکار عمومی داده است ماله میکشیم و با قاتل خطاب کردن او، درد و رنج و صدای مظلومیت او که از نوزده سالگی تا بیست و شش سالگی زیر سایه ی اعدام در زندان ماند و سرانجام بالای دار رفت را به باد میسپاریم.
از متن وصیتنامه:
” بی شک بزودی همه آنچه باید خانواده ام بدانند از ظلمی که سیستم زندان و بازجوها و شاملو (یکی از قضات پرونده) به من کردند، خواهم نوشت . نمیخواهم خاک شوم و رنجم به باد سپرده شود.”
پایان
با سلام، سوال و درخواست راهنمایی: در صورتیکه وکیلی از موکل خود چند برابر میزان هزینه دادرسی(تمبر و مالیات) از او پول دریافت کند و در حقیقت سر موکل خود را کلاه بگذارد، کجا و چگونه باید از این وکیل حقه باز شکایت کرد؟
آیا شما و خانم ستوده 4 شنبه به کانون میایید؟(بین اتعطیلینه)
جنگِ عقیدتی و آرمانی یا جنگِ دفاعی و میهن پرستانه؟
قسمت بیست و نهم (قسمت بیست و هشتم، در پستِ “تک جمله – روز یکصد و بیست و پنجم”)
با درود به انسان آزاده و شجاع، جناب نوری زاد عزیز
رکود نسبی در جبههها و بحران سیاسی در کشور (25)
*************************************
در قسمت گذشته، به برنامهریزی جناح حاکم برای هرچه محدودتر کردنِ گروههای مخالف و برخورد با آنها و همچنین از تشکیلِ گروهی که به چماقداران و حزباللهیها خط داده و هدایتگر آنها باشند؛ صحبت شد.
در آن قسمت اشاره شد که آقای بهشتی در یک مصاحبه، در پاسخ به این سوال که رئیسجمهور گفته است: قاضی نمی تواند عضوِ حزب باشد ولی رئیس دیوانعالی کشور عضو حزب جمهوریاسلامی است؛ گفت: از ایشان بپرسید که طبقِ کدام اصل از قانوناساسی رئیس دیوانعالی کشور و یا قاضی نمیتواند عضو حزبی باشد! آن روزی که امام بنده را به عنوان رئیس دیوانعالی کشور منصوب کردند، میدانستند که من عضو حزب جمهوریاسلامی و از بنیان گذارانِ این حزب و مسئولِ آن هستم…
و در فردای آنروز، روزنامه انقلاب اسلامی متنِ ماده قانونِ مربوطه را چاپ کرده و ایشان را مورد سوال قرار داده و نوشت: آقای بهشتی! طبقِ این قانون! نه تنها “عضویت” بلکه هرگونه “تبلیغات” برای حزب، نیز ممنوع است! و تخلف از این قانون، ضمنِ “انفصال از خدمت”، جرم محسوب شده و مجرم باید تحت تعقیب قرار گیرد!! آقای بهشتی؛ یا شما از این ماده قانون، خبر داری، که در آنصورت بنا به همین قانون، “مجرم” هستی! یا اینکه شما از این ماده قانون آگاهی نداری، که در آنصورت صلاحیتِ نشستن در این مقام را نداری!! پس در هر صورت شما باید از این مقام، برکنار شوی!
متن آن ماده قانون بدین شرح بود: “ماده پنجاه ودوم قانون اصول تشکیلات عدلیه: بمنظور حفظ بیطرفیِ کامل در انجام وظیفه و رعایت احترامِ شئونِ قضایی، عضویتِ متصدیانِ مشاغل قضایی در احزابِ سیاسی، جمعیتهای وابسته به آنها و هرگونه تبلیغاتِ حزبی و انتشار روزنامه یا مجله سیاسی و حزبی ممنوع است. تخلف از مفاد این ماده، موجبِ تعقیبِ دادگاه عالی انتظامی و انفصال از خدماتِ قضایی خواهد بود”
در آن قسمت نوشتم: بهشتی که بالاترین مرجع قضائیِ رژیم است، از قانونِ جاریِ کشور خبر ندارد و رئیسجمهور را به خاطر گرفتنِ این ایراد، مسخره میکند! ایشان به تخلفِ آشکارِ خمینی که نفرِ اصلیِ حزب را در راسِ قوه قضائیه گمارده؛ استناد کرده و خود را حق به جانب دانسته و اقدامِ خمینی را فراتر از قانون میداند! و این درحالی است که خمینی در سخنرانیِ چند روزِ پیش خود، از اجرای قانون دفاع کرده و به بنیصدر گفته بود:”تو غلط میکنی که قانون را قبول نداری”! یعنی عدمِ اجرای قانون توسط “ما” مسئلهای نیست، اما شماها حق ندارید خلافِ قانون عمل کنید!!
و باز در آن قسمت، به ایراد دیگرِ بنیصدر و پاسخِ ایشان که در مورد لایحه قصاص بود، اشاره شد. در آن مصاحبه نوشته شد که: بهشتی در پاسخ به این سوال که بنیصدر گفته است اگر برای دزد، مجازاتِ قطعِ دست اجرا شود، بعد از مدتی، با توجه به فقر مردم، همه بیدست خواهند شد؛ گفت: “نظر بنده این است که باید دو چیز را با هم دنبال کنیم. هم با اجرای حدود الهی امنیت به وجود بیاید و هم با اجرای برنامههای اقتصادی مردم را از گرسنگی نجات دهیم… اما هیج کس نمیگوید که مجازات را متوقف کنند تا وقتی که برنامۀ مبارزه با فقر به ثمر رسید آن وقت مجازات را شروع کنند. آیا ایشان چنین پیشنهادی دارند؟”
بعبارت دیگر آقای بهشتی، با آنکه میداند، ابتدا باید با اجرای برنامۀ اقتصادی و عدالت اجتماعی، زمینههای جرم را از بین بُرد و پس از آن به مجازاتِ مجرمین پرداخت؛ اما با این وجود و در همین شرایط، اصرار بر اجرای “قصاص” دارد، حتی اگر همۀ مردم بواسطۀ آن، “بیدست” شوند!!
نکته دیگر در قسمت قبل، جوابهای جالبِ آقای اشراقی (که نمایندۀ رئیسجمهور در هیئت سه نفره است) به ایراداتِ بنیصدر، بود! وی در پاسخ به گلایۀ بنیصدر که گفته بود: بیش از 5 مورد از خلافکاریِ مسئولین و روزنامهها را برای هیئت فرستاده اما هیئت برای آنها اقدامی نکرده و آنها را بدونِ جواب و معوق گذارده است؛ نوشت: “… من اطلاع کافی از این تعداد ندارم، باید از دبیرخانه هیئت سوال شود. اما به تصدیقِ خودتان به بعضی جواب داده شده و برخی دیگر هم یا به نظر ما، خلافکاری نبوده که پاسخ دهیم یا نوبت آن نرسیده.”! وی همچنین در ادامه نوشته بود: “شما در نامۀ خود تذکر دادهاید که هیئت، وسیلهای برای سانسورِ رئیسجمهور شده است؛ عجبا! چرا اینگونه برداشت میکنید؟…”
آری اینها جوابهای نمایندۀ رئیسجمهور است که قرار بوده از حقِ او در هیئت، دفاع نماید! او که دامادِ آقای خمینی است، نگران است که قلب امام آزرده نشود! او میگوید: “من از شکایتنامههایی که به هیئت فرستادهای خبر ندارم و باید از “دبیرخانۀ” هیئت سوال شود! برخی از آنها از نظرِ ما تخلف نبوده و یا نوبتِ رسیدگیِ آنها نرسیده است”!!
باز از نکات قابل توجه این است که: هیئتی که خیلی مشغول است و وقتِ بررسیِ همۀ شکایتنامهها را ندارد و آنها را در نوبت قرار داده است؛ بلافاصله و درست یک روز پس از سخنرانی و مصاحبۀ بنیصدر، در موردِ او رای صادر کرده و او را متخلف می خواند.!!
و آخرین مطلبی که در قسمت قبل مطرح شد، مسئلۀ سخنانِ تلفنیِ آقای ریشهری (قاضی شرع دادگاههای ارتش) با هاشمی بود که از قولِ استاندار خراسان، مطلبی را به بنیصدر نسبت داده و سپس نتیجهگیری نمودند: “کودتایی در پیش است که لیبرالها و تصفیه شدههای ارتش حاکم میشوند.”! در حالیکه این مطلب بیشتر به شایعه شباهت داشته و پروردۀ ذهنِ خودِ آنها بوده است! و البته همۀ اینها نشاندهندۀ عمقِ کینه و عداوتِ آنها به “ارتش” میباشد که آثارِ آن در ماههای آتی، مشاهده خواهد شد! حال ادامۀ ماجرا:
1360/3/15:
امروز احمدآقا پیام تحریککننده و ضدِ گروههای مخالف را که به مناسبت 15 خرداد توسط آقای خمینی صادر شده است، در دانشگاه تهران میخواند و همزمان و با ادبیاتی مشابه، توسط سخنرانِ مراسم این روز و خطبههای نمازجمعه، مورد تایید قرار میگیرد!.
1360/3/15:
بر اساس گزارش روزنامه جمهوریاسلامی، در این روز آیتالله صدوقی در نامهای به هیئت سه نفره، نسبت به تاسیسِ دفتر هماهنگیِ رئیسجمهور در استانها و شهرهای مختلف، به شدت اعتراض میکند و مینویسد:”…اصولاً دفترهماهنگی مردم با رئیسجمهور چه صیغهای است؟ و بودجه این دفتر از چه محلی تامین میشود؟…چنان چه به نظر آن هیئت محترم و شورای نگهبان، تشکیلِ چنین دفتری جایز است خوب است حدود وظایف و فعالیتهای اعضای آن از سوی هر مقام مسئول که باید مشخص شود تعیین گردد تا تکلیفِ مردم در قبال این گونه دفاتر حل شود.”
از دیدِ این امام جمعه، رئیسجمهوری که 11 میلیون رای آورده، حق ندارد تا برای ارتباط با مردم، دفاتری را در شهرهای مختلف تاسیس نماید! او معتقد است که هیئت سه نفره یا شورای نگهبان باید در موردِ این حقِ طبیعی، نظر دهند! یا بعبارت دیگر، مانعِ این کار گردند! پس بیجهت نیست که سه روز قبل، یکی از نمایندگانِ مجلسِ طرفدار رئیسجمهور (احمدسلامتیان) که برای افتتاحِ یکی از این دفاتر، مشغول سخنرانی بوده است؛ توسط حزباللهیها کتک میخورد و مجروح میشود! (به قسمت قبل و به یادداشت آقای هاشمی مراجعه نمایید)
1360/3/16:
در این روز باز هم دادستانی کل(آقای قدوسی) به گروهها برای تحویل سلاح اخطار کرده و ضمن اشاره به مفاد اطلاعیه ده مادهای، از آنان میخواهد: “1- اسلحه را زمین گذارده و آنرا به سپاه پاسداران تحویل دهند. 2- به اعمال خلاف پیشینِ خود اذعان و اعتراف کرده و خط مشی جدید خود را اعلام نمایند. 3- اموالی را که از بیتالمال اسلامی به غارت بردهاند، مسترد نمایند.”
اینکه آیا این گروهها اسلحههای مورد نظرِ دادستانی را در اختیار داشتهاند یا نه؟ چیزی است که شما میتوانید در روزهای آینده متوجه آن بشوید! و همچنین، اینکه “آنها به اعمال خلاف پیشین خود اعتراف (احتمالاً منظور مبارزه مسلحانه است) کنند”، نیز از نکاتِ قابل توجه است. زیرا در این چندین ماهی که گذشته است، هیچ گروهی اعلام مبارزه مسلحانه نکرده و غیر از بخشی از کردستان، در هیچ متینگ یا جلسه یا راهپیماییای “شلیکی” از این گروهها مشاهده نشده است. اما از آنجائیکه رژیم با برنامهریزی قبلی، در حال امنیتی کردنِ فضای عمومی است، لذا در اطلاعیههای پی در پی، به تحویلِ سلاح و دست کشیدن از مبارزۀ مسلحانه، تاکید می ورزد!!
1360/3/16:
روزنامه کیهان در این روز از قول جانشین لشگر 28 ارتش مینویسد: “طی عملیات مشترک، نیروهای ایران، ارتفاعات قوچ سلطان مریوان را به تصرف درآورده و در حال حاضر این نیروها ما در بالاترین نقطۀ آن، مستقر هستند و توپخانۀ ما، پادگان پنجوین در خاک عراق را نیز مورد حمله قرار داده و شهر پنجوین عراق، به میزان 80 درصد در معرضِ سقوط قرار گرفته است .وی افزود: در حال حاضر نیروهای اسلام بر سراسر نوار مرزی کردستان مسلط هستند.”
1360/3/16:
در این روز سه تن از فرماندهان اصلی ارتش(تیمسار فلاحی، سرهنگ فکوری، ناخدا افضلی) با خمینی دیدار داشته و درباره وضع جبههها به وی گزارش میدهند.
تیمسار فلاحی میگوید: نیرویدریایی در دریا فعال بوده و حاکمیت کامل و برتریِ کامل را در خلیجفارس دارد. نیرویهوایی نیز علیرغم پارهای از محدودیتها، ماموریتهای برون مرزی و درون مرزی خود را طبق برنامه با موفقیت کامل انجام میدهد. همچنین وضعیت نیروی زمینی نیز علیرغم ماهها استقرار در مناطق رزمی، فوقالعاده خوب است. سپس سرهنگ فکوری میگوید: وضع جبههها و نیروهای اسلام اگر مورد بررسی قرار گیرد، از نظر استقامت و روحیه در وضع بسیار عالی به سر میبریم و نیروهای ما فوقالعاده مقاوم و صبور هستند… در ادامه نیز ناخدا افضلی توضیحاتی درباره فعالیتهای نیرو دریایی ارائه میکند.
پس از این دیدار، آقای بنیصدر نیز با آقای خمینی دیدار میکند. وی در پایان این دیدار میگوید: “در دیدار با امام در مورد اوضاعِ جنگ و جبههها و وضعیت عمومیِ کشور در مناطق مختلف و تاثیرات پیروزیِ ما در جنگ در جنبش عمومی اسلامی، گفتگو و تبادل نظر شد.”
چنانکه از نوشتههای فوق و از گزارش عملیات در دو قسمت قبل، بر میآید، وضعیت نیروهای خودی در جبهههای جنگ بسیار خوب است و بخشهایی از سرزمین ما آزاد گردیده و حتی در بعضی از قسمتها، نیروهای عراقی به مرز رانده شدهاند! اما نکتهای که در اینجا قابل توجه است اینستکه چرا آقای خمینی با فرماندهان اصلی ارتش جداگانه ملاقات میکند و بنیصدر(فرمانده کل قوا) با آنها حضور ندارد؟!
ادامه دارد.
با ادب و احترام، حامی.
با سلام
به حول و قوة خداوند در باره ي ريشه و علل نژادپرستي در ايران و جهان نكاتي را ياد آور مي شوم
1=عرب ستيزي
عربستیزی به احساسات و اعمالی که حاوی تبعیض، عملیات خصمانه، نفرت و یا پیشداوری علیه مردمان عرب و یا نژاد عرب، یا گروههای خاصی از مردم عرب باشد، گفته میشود. عرب ستیزی عموماً با اسلامهراسی اشتباه گرفته میشود.عرب ستیزی میتواند از نفرت شخصی تا عقاید عامیانه کل یک فرهنگ، ناحیه یا کشور را شامل شود.
عرب ستيزي در ايران
دکتر ناصر فکوهی دربارهی آسیبشناسی روشنفکری معاصر ایران به این نکته اشاره کردهاست. او معتقد است که گفتمانِ ملیگرایانه افراطی (شوونیستی)، در ایران که به شدت «نژاد پرستانه»، باستانگرا و به دور از تعقل است با تمامِ مشخصاتِ شوونیسم در سطح جهان و در میان احزاب فاشیستی، چون بیگانههراسی، نفرتنژادی و ضدِقومی بودن است و میتواند خطرناک باشد.
فکوهی همچنین بر این باور است که این گفتمان مثلاً به سهولت لحن و رویکردهای «ضدعرب» به خود میگیرد، بدون آنکه متوجه باشد در ایران ما جمعیتی چند میلیونی از عربها در (اهواز، بوشهر) داریم، که هم میهنان ما هستند. گروهی از روشنفکرانِ ایران، مواضعِ ملیگرایانهی ضدِعرب و تاریخی میگیرند و بحث را براساسِ محوریت ایرانِ مرکزی پیش میبرند، به خود زحمتِ آن را نمیدهند تا ببینند مسائل بر سر چیست و به نشان دادنِ واکنشهایی بسنده میکنند
نمونه اي از قربانيان
از دیگر سو در میان ورزشکاران ایرانی نیز نقدهایی بر لحن نژادی ایرانیها وارد شدهاست. از جمله این افراد رضا بوعذار است. او رکورددار دوی ۴۰۰ متر ایران و دارندهی مدال طلای مسابقات آسیایی چین پس از تغییر رشته و دعوت به اردوی تیمملی راگبی نگرانی خود را بابت تغییر رشتهاش را نگاه «نژادپرستانه» رییس فدراسیون دو و میدانی ایران اعلام کرد. رضا پیش از این گفته بود که یک بار برای بالا بردن پرچم ایران نیز جلوی او را گرفته بودند. او دلایل مخالفت با خودش را نگاههای غیر ورزشی و نژادی میداند.
———————
2=ترك ستيزي
ترکستیزی یا ترک هراسی، به احساسات و اعمالی که حاوی تبعیض، عملیات خصمانه و نفرت علیه اقوام ترکتبار، فرهنگ ترکی، امپراتوری عثمانی و کشور ترکیه باشد، گفته میشود.
ترکستیزی همیشه شامل حال تنها مردم ترکیه نمیشود بلکه میتواند به اقوام گوناگون ترک و مسلمان بالکان، اقوام ترکتبار شوروی و بعدتر روسیه، ترکهای ایران و غیره اشاره داشته باشد
—–
در ایران شخصیت اول بسیاری از جوکها ترک است؛ به اين فيلم توجه كنيد يك كودك خردسال و معصوم مي خواهد
جوك تعريف كند او مقصر نيست تقصير را بايد جايي در هزار سال قبل جستجو كرد
http://www.youtube.com/watch?v=cX3iShfhfCQ
عبد الله جان عزیز
دوران سختیه میدونم برا همه ما
ولی ایرانی ها رو به نژاد پرستی متهم کردن راهش نیست
ایرانی ها یکی از خون گرم ترین و چند قومی ترین مردم دنیا هستند برعکس عرب ها که خودت بهتر می شناسی شان از همان هزار سال پیش به غیر عرب گفتند عجم که برای خوار داشتن غیر عرب است غیر از این است؟ لغت عجم را شما برای چه اختراع کردید؟
ما شا الله اینقدر دم از نژاد پرستی ایرانیان می زنید که انگار قبیله تان محاصره شده و هر لحظه ایرانی ها می خواهند بریزند قتل عامتان کنند
بین فارس و ترک را بهم نزن خواهشن
ما فارس و ترک نداریم اینقدر بین این دو قوم وصلت ایجاد شده که جدا کردنشان غیر ممکن است
جوک ترکی داریم جوک فارسی داریم شمالی لری خلاصه مردم باحالی هستیم برای همدیگر جوک می سازیم. بیشتر جوک های ترکی را خود ترک ها درست می کنند. در مجالس مهمانی که از هر قوم و قبیله ای دور هم جمعند برای هم تعریف می کنند قهقه می زنند و روبوسی می کنند و از هم جدا می شوند. فردا می روند سر کار و کارفرما یا رییس اداره ترک است و زیر دستانش فارس یا بر عکس یا گیلکی است یا کرد است و …….
فعلا که دچار ملا های عرب پرست هستیم که دمادم تبلیغ عربی می کنند و ایرانیت را تحقیر می کنند. خوب مردم هم واکنش نشان می دهند. این را نباید به حساب نژاد پرستی گذاشت. جایی که به ما القا می کنند قبل از اسلام جاهل بودیم (می دانم خودت هم همین تصور اشتباه را داری) و بعد از اسلام آدم شدیم بعد مردم می روند تاریخ می خوانند می بینند همین مسلمینی که آمدند ما را آدم کنند توان اداره کشور نداشتند و دست به دامان ایرانیان شدند و ایرانیان را وزیر و وکیل کردند تا بتوانند حکومت کنند. خوب این حقایق تاریخی و بسیاری چیز های دیگر که ما می دانیم ولی جنابعالی چشم ها و گوش هایت را محکم گرفته ای تا نکند شیطان در اندیشه هایت راه یابد این ها را مردم می بینند و واکنش نشان می دهند. می فرمایید خفه خون بگیرند؟
ما نژادپرست نیستیم بلکه با افکار و اندیشه متحجرانه و جامانده در روزگاران در ستیزیم! این آقا با این خلاف گویی ها و سخنان سست و بی مایه قصد پوشاندن راستی و حقیقت دارد. تو گویی بیچاره ای است آویزان بر سر چاهی، که هر خسی را جای بند گیرد.
به راستی اگر به تهی بودن اندیشه ی چون اویی بی طرفانه بنگریم، باید دل بر او بسوزانیم که هم خود به مشقت می دهد و هم آبروی همفکران و هم مشربانش را می برد.
ای برده الله!
اگر ما به گذشته فرهنگی و آیینی خویش افتخار می کنیم و برای آن اعتبار و عزت قائلیم و آن را چون نگینی در بر می گیریم از آن سبب است که:
-گذشتگان ما راه درست زیستن و با شرف بودن و مدارا با ناکسان و خفیفان را به ما آموختند.
-گذشتگان ما خدای را با عشق و دل می خواستند و او را دوست و یار خویش می دیدند؛ خدایشان نسبتی با نفرت و خشم نداشت.
-گذشتگان ما در آیین شان ما را آموزه می دادند که به آسایش دگران بپردازیم و آرامش آنان را مقدم بر خود دانیم.
-گذشتگان ما آرمان نیک گفتاری، نیک اندیشی و کرداری زلال و پاک را داشتند.
-گذشتگان ما بدترین گناه نزدشان دروغ و آزار مردمان بود.
-….
و بعد:
اگر تو ای برده الله به راستی به کردار و اندیشه ات در دین تازیان باور داری، به جای این لغزخوانی ها و نوشتار بی سرانجام، کمی در اندیشه بانوان هم میهنت می بودی که در این دوران سیاه به دست کژاندیشانی از جنس خودت دچار آسیب شده اند؛ بی گمان هم برای خودت بهتر بود و هم برای هم صنفان و هم مسلکانت.
چگونه از این ستم آشکار بر خود نمی لرزی؟! چرا از کار این دژخیمان هم آیین خویش به الله پناه نمی بری؟ مگر تو نباید دست کم از ستمی که بر هم دین و آیینت می رود برآشوبی و بجای ژاژخواهی بر نژاد، عرب ستیزی و سخن پراکنده، در مذمت کنش هم جنسانت قلم بفرسایی؟ تو را چه می شود ای برده الله!!؟
کمی شرم کن!
جلوگیری از دفن یک نوجوان بهایی در تبریز
جمعه ، 9 آبان 1393 ، 21:43
مسئولان از دفن پیکر یک نوجوان بهایی در تبریز که به علت بیماری فوت کرده بود ممانعت کردند.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، در روز سه شنبه ۲۹ مهرماه سال ۱۳۹۳ یک نوجوان ۱۲ ساله بهایی بنام مهنا سمندری به دلیل بیماری در شهر تبریز درگذشت ولی تاکنون مسئولین مربوطه با فشار اداره اطلاعات از صدور مجوز برای دفن پیکر این نوجوان بهایی خودداری کردهاند.
در همین رابطه یکی از شهروندان بهایی به هرانا این چنین گفت: «مهنا روز سه شنبه در بیمارستان در گذشت و به همین دلیل پدر و مادر او که هر دو معلول جسمی هستند خواستار انتقال دخترشان از بیمارستان به منزل جهت غسل و خواندن نماز میت شدند. رانندهٔ آمبولانس پس از اینکه متوجه شد که مهنا بهایی است اتومبیل خود را متوقف کرده و گفته است که او را فقط به وادی رحمت (گورستان تبریز) منتقل خواهد کرد ولی با اصرار بیش از اندازهٔ بستگان مهنا، بالاخره راننده راضی شد که او را به منزل ببرد. پیکر او پس از غسل و خواندن نماز میت و کفن شدن به روش بهایی اجباراً به سرد خانهٔ وادی رحمت تحویل داده شده است ولی هنوز دفن نشده است»
این فرد در ادامه اظهار داشت: «بهاییان تبریز پیش از انقلاب، گورستان مخصوص به خود را خریداری کرده بودند که این محل پس از انقلاب توسط دولت مصادره شد. پیکر اموات بهایی از آن زمان تا سال ۱۳۹۰ در همان گورستان عمومی تبریز دفن میشد و از بابت اجرای مراسم کفن و دفن بهایی مشکلی نبود ولی در مرداد ماه سال ۹۰ پیکر یک خانم بهایی که پس از مرگ به سردخانه تحویل داده شده بود، اجازه دفن داده نشد و مسئولین اعلام کردند که از این پس، بهاییان را دفن نخواهند کرد. در طی این سه سال بالغ بر ۲۰ فرد بهایی در تبریز فوت نمودهاند که تمامی اجساد بدون اجازهٔ خانوادهٔ متوفی به شهر میاندوآب یا ارومیه منتقل شده و در آنجا خود مسئولین، آنها را دفن کردهاند. گفتنی است که طبق احکام دیانت بهایی جسد نباید به محلی که بیش از ۱ ساعت از محل فوت فاصله دارد حمل شود و شهر میاندوآب و ارومیه هر دو بیش از یک ساعت با شهر تبریز فاصله دارند.»
این شهروند بهایی در ادامه اظهار داشت که بهاییان در طی سه سال گذشته به نهادهای مختلف از جمله دفتر گورستان تبریز (وادی رحمت)، شهرداری، فرمانداری، شورای شهر، دفتر امام جمعه و دفتر نمایندگان مجلس مراجعه کردهاند که تاکنون هیچ پاسخی دریافت نکردهاند.
در خاتمه این شهروند بهایی در رابطه با وضعیت پدر و مادر مهنا گفت: «مادر مهنای عزیز شخصا به بسیاری از مراجع قانونی مراجع کرده است و خواستار دفن پیکر کوچک فرزندش شده است ولی هیچ پاسخی دریافت نکرده است. استاندار حتی اجازهٔ ملاقات هم نداده در صورتی که همین استاندار چند سال پیش، خودش مهنا را دیده بوده و از او تقدیر کرده بود زیرا این نوجوان بهایی به دلیل هوش و استعداد زیادی که داشت با دهان خود نقاشی بسیار زیبایی کشیده بود که این نقاشی رتبهٔ اول را در کل کشور کسب کرده بود (مهنا قادر به حرکت دادن دستان خود نبود). پدر و مادر مهنا که خودشان هم معلول هستند، حتی نمیتوانند پیکر فرزند ۱۲ سالهٔ خود را به خاک بسپارند و هنوز امیدوارند تا مسئولین با رعایت حداقل عدالت، اجازهٔ دفن فرزندشان را در تبریز بدهند.»
سلام. سيامكم. به من ايراد گرفتهاند كه چرا به زندگي خصوصي آقاي نوريزاد سرك كشيدهام و از تعداد عيالات و فرزندان ايشان سؤال كردهام. به من توپيدهاند كه اين مسائل به تو چه مربوط است و اصلاً چه حاصلي دارد؟ مرا متهم به وابستگي به اين شخص و آن سازمان كردهاند كه با همديگر نشستهايم و دسيسه چيدهايم كه آبروي آقاي نوريزاد را ببريم. به من تأكيد كردهاند كه نپرس و نفهم و پا توي كفش آقاي نوريزاد نكن و به زبان بيزباني حاليام كردهاند كه اگر دست از اين سؤالت برنداري آن وقت لجنمالت ميكنيم و سكه يك پول!
اما چه كنم كه نميتوانم نپرسم. نميتوانم نفهمم و حتي نميتوانم خودم را به نفهمي بزنم. يعني اين طور عادت نكردهام والا ميگفتم بيخيال گذشته و حال و آينده آقاي نوريزاد. هرچندتا زن كه داشته، داشته باشد. به هر دليل هم كه اين زنها را گرفته و ول كرده يا نكرده، به من چه؟ يك امر كاملاً شخصي است.
ولي هرچه فكر ميكنم ميبينم كه اگرچه اين مسائل يك روز براي ايشان كاملاً شخصي بود اما الان ديگر نميتوانيم آن را شخصي بدانيم. به اين دليل كه ايشان اينك ليدر يك نهضت عظيم سياسي، اجتماعي و بلكه فرهنگي است كه عنقريب تا چند روز يا چند هفته ديگر قدرت را در كشور به دست خواهد گرفت. وقتي اين طور است ديگر هيچيك از مسائل ايشان شخصي نميشود بلكه عموم مردم و ازجمله من كه تصميم گرفتهام ايشان را به ليدري خود قبول كنم، حق دارم كه درباره آنها سؤال كنم.
شما ببينيد، يك فرد ممكن است در طول زندگي خود مال و اموالي را به هر طريقي جمع كرده باشد. اينها همه يك مسأله شخصي است. اما در هر كجاي دنيا، وقتي اين فرد بخواهد وكيل يا وزير يا رئيس جمهور شود، بلافاصله حساب كتاب ميكنند كه مال و اموالت چيست؟ آيا او ميتواند بگويد به شما چه مربوط؟ چكار به مسائل شخصي من داريد؟ خير! به اين دليل كه او ديگر يك فرد معمولي نيست بلكه گام در مسيري نهاده كه مسائل شخصي او هم براي عموم جامعه مهم است. در طول دوران مسئوليتش هم چهارچشمي مراقبش هستند كه چكار ميكند، چند در ميآورد و خلاصه در پايان مسئوليتش هم حساب ميكنند كه چقدر اضافه بر آنچه در ابتداي مسئوليتش داشته، دارد. فقط هم مسائل مالي نيست، رفت و آمدش، ارتباطاتش، پيدا و پنهانش. مثلاً جناب كلينتون را يادتان ميآيد؟ چه بلايي سرش آوردند سر آن بانو لوينسكي. حالا در كجا؟ در آمريكا كه اصلاً اين مسائل، مسأله نيست. اما چرا آن كار را با آقاي كلينتون كردند؟ چون فقط آقاي كلينتون بود؟ خير! اگر فقط آقاي كلينتون بود كه كسي كاري به كارش نداشت. همه قضايا به خاطر اين بود كه رئيس جمهور بود. اين را گفتم كه معلوم باشد نقطه عزيمت من در طرح اين سوال و انبوهي از سؤالات ديگر كه در ذهن دارم چيست.
بنده ميخواهم پيرو آقاي نوريزاد باشم و ايشان را به ليدري خود بپذيريم. آيا نبايد بدانم راه و روش ايشان، خوي و خصلت ايشان و روش و منش ايشان چيست؟ آيا بايد همين طور پشت سر ايشان راه بيافتم؟ فكر نميكنم اين كار درستي باشد. به هرحال بنده به ديگران كار ندارم. آنها هر طور كه ميخواهند رفتار كنند اما من نميتوانم مثل يك گاو دنبال سر ايشان حركت كنم. اول سؤالاتم را مطرح ميكنم و هر وقت كه پاسخ گرفتم و نسبت به درستي راه و روش و رفتار و اخلاق و كردار ايشان مطمئن شدم، آن وقت با خيال راحت پشت سر ليدر خود حركت ميكنم. آيا اين حرف غيرمنطقي است؟ آيا اين توهين به كسي است؟ آيا اگر ميخواهم گاو نباشم، بايد مورد توهين ديگران قرار بگيرم؟
حالا ممكن است از من بپرسيد چرا درباره تعدد زوجات ايشان اين قدر حساس هستيد و در اين باره سؤال ميكنيد؟ اين سؤال بسيار خوبي است و با كمال ميل به آن پاسخ ميگويم: چون مار گزيدهايم و از ريسمان سياه و سفيد ميترسيم. دو سه نمونه در اين زمينه برايتان عرض ميكنم.
آقاي مسعود رجوي را همه ما ميشناسيم. ايشان در ابتداي انقلاب مرتب دم از مبارزه با امپرياليسم و آمريكا ميزد و ميگفت اين آخوندها اهل مبارزه با امپرياليسم نيستند و بايد حكومت را من بدهند تا يادشان بدهم چطور بايد با آمريكا مبارزه كرد. با همين شعارها چقدر از جوانان را به سازمان مجاهدين جذب كرد و آنها را در خانههاي تيمي جا داد و اميدوارشان كرد كه عنقريب است كه اين آخوندها را كنار بزنيم و خودمان قدرت را در دست بگيريم و چنان با آمريكا مبارزه كنيم كه چشم دنيا از حدقه دربيايد. حالا كار نداريم در آن خانههاي تيمي چه گذشت. بالاخره كار به جايي رسيد كه رجوي و سازمانش به فرانسه و بعد به عراق رفتند. قسمت قشنگ ماجرا از همين جا شروع ميشود يعني از زماني كه مسعود رجوي تصميم گرفت انقلاب ايدئولوژيك كند. آقا، چنان انقلاب ايدئولوژيكي كرد كه بيا و ببين. گفت همه مردها زنهايشان را طلاق بدهند چون عشق و عاشقي براي آنها وابستگي ميآورد و مخل راه مبارزه است. به مهدي ابريشمچي هم گفت بانو مريم قجر عضدانلوي عزيز را طلاق دهد و بعد بلافاصله خودش اين بانو را كه در نظرش همچون كوهي استوار بود، به زني گرفت. ضمناً بنا به روايتي تمامي زنهاي مطلقه اعضاي سازمان را هم به صورت سازماني به عقد خود درآورد. بچههايشان را هم فرستاد اروپا كه توي دست و پا نباشند تا آنها بتوانند حسابي مبارزه كنند. با كي؟ با آمريكا؟ نه، با ايران!
حالا خوشمزهاش اينجاست كه اين آقاي مهدي ابريشمچي در جشن عروسي زنش با مسعود رجوي به قدري شاد و شنگول بود و چنان كف مرتبي ميزد كه بيا و ببين. فيلمش را تاكنون بارها از تلويزيون نمايش دادهاند و شايد از طريق اينترنت هم قابل دسترسي باشد. توصيه ميكنم ببينيد و بخصوص به نحوه رفتار مهدي ابريشمچي كه پايين ايستاده و موقعي كه رجوي انگشتر به دست زنش ميكند، از شادي در پوست نميگنجد توجه كنيد؛ نكتهها در خود دارد.
بعد از اين انقلاب ايدئولوژيك ، ديگر دست آقاي رجوي كاملا باز شد و زنهاي سازمان شدند زن مسعود! چرا اين اتفاق افتاد؟ چطور شد كه آقاي رجوي از مبارزه آشتيناپذير با امپرياليسم رسيد به زن و زنبازي؟ چون كسي در ابتدا از ريشههاي اخلاقي و رفتاري اين آقا سؤال نكرد. همه محو شعارهاي آتشين او شدند و كسي پيجوي اين مسأله نشد كه حالا ما راه افتاديم دنبال اين آقا، فردا چه ميشود؟ ايشان چطور رفتاري خواهد داشت؟ اين طور شد كه مثل گاو راه افتادند دنبالش و تا جايي رفتند كه مجبور شدند زنانشان را هم دو دستي تقديم او كنند و نه تنها ناراحت نباشند بلكه كف مرتب هم بزنند!
خوب، ما كه مسائل آن آقاي مسعود رجوي را ديدهايم، حالا نبايد نسبت به كار و كردار اين آقاي محمد نوريزاد دقت داشته باشيم؟ بخصوص اين كه اگر آن آقا هر يكي دو سال يك انقلاب ايدئولوژيك ميكرد، اين آقا هر يكي دو ماه دست به انقلاب ايدئولوژيك ميزند و عليالظاهر اين روند در حال سرعت گيري هم هست.
نمونه دوم، جناب آقاي عطاءالله مهاجراني است كه ديگر ماجراي تعدد زوجات ايشان شهره عام و خاص شد و همان طور كه ميدانيم فقط به دختران و بانوان بيشوهر بسنده نميكرد. يعني اگر گلويش پيش كسي گير ميكرد كه شوهر هم داشت، كاري ميكرد كه از شوهرش جدا شود و بعد عقدش ميكرد. وقتي هم كه آقاي خاتمي از او، يعني وزير فرهنگ و ارشادش، ميپرسيد آخر مرد حسابي اينها چه كاري است كه ميكني، كوتاه و گويا پاسخ ميشنيد كه «مَحرَم است و محرمانه»!
به هرحال خدا خيلي رحم كرد كه دوران وكالت و معاونت و وزارت ايشان بيشتر از اين طول نكشيد و از ايران خارج شد وگرنه مستبعد نبود كه نيمي از زنان ايران را به همان صورت «محرم و محرمانه» به عقد خود درآورد. حالا اين كه ايشان طي چند سال گذشته در خارج كشور چه ميكند، آن ديگر به ما مربوط نيست.
نمونه سوم، جناب ابوبكر البغدادي است كه فتواي «جهاد نكاح» ايشان، خوش به حال خيليها كرد. بعد از اين فتوا، كساني از خدا خواسته خودشان را وقف اين امر خير كردند و البته براي رفع كسري موجود در اين زمينه هم از خواهر و مادر و همسر مردم بدبخت اسير چنگ آنها استفاده شد. حالا در اين گير و دار، خود اين آقاي ابوبكر البغدادي چقدر مستفيض شده است، خدا ميداند.
پس ميبينيد؟ اگر من يك سؤالي ميكنم بيحكمت نيست! ميخواهم بدانم آقاي نوريزاد در امر خير تا چه فعال است؟ اگر ايشان ازدواجهاي مكرر پيدا و پنهان نداشته، خوب بگويد نداشتهام تا ما هم خيالمان راحت شود. اگر هم جزو گروههاي بيشفعال است و در اين زمينه تجربيات مكرر داشته، خوب اين راهم بگويد. البته بايد تأكيد كنم كه حتي در اين صورت هم قرار نيست دست از دامن ايشان بكشيم، فقط تكليفمان را ميدانيم و چه بسا بتوانيم راه حلي براي اين قضيه پيدا كنيم.
همه حرف من اين است كه اين طور نباشد كه همين طور پشت سر آقاي نوريزاد حركت كنيم و فردا ايشان در يكي از انقلابات ايدئولوژيك خود، دستور دهد زنانمان را طلاق دهيم. آن وقت از يك طرف دست ما بماند خالي و از طرف ديگر ايشان زنان مطلقه را كلهم اجمعين سند شش دانگ بزند به نام خود. طبعاً چون شوكه هم شدهايم، ميمانيم پاي مراسم عروسيشان كف مرتب بزنيم يا نزنيم؟!
يا مثلاً يكدفعه مواجه نشويم با صدور فرمان جهاد نكاح از طرف ايشان و خلاصه مجبور شويم …
خوب، حالا به من حق ميدهيد كه بخواهم از گذشته آقاي نوريزاد كمي بيشتر بدانم؟ آن هم با طرح يك سؤال كاملا مشخص و ساده، بيهيچ توهين و دشنامي.
اما اين سوال من يك وجه ديگر هم دارد و آن مشخص شدن جرئت و شهامت يك ليدر سياسي، اجتماعي و فرهنگي در بيان مسائل مربوط به خود است. لطفا روي اين كلمه ليدر خيلي توجه و دقت داشته باشيد. من نگفتم يك فرد عادي كه دارد زندگياش را ميكند. نه من و نه شما و نه هيچكس ديگري حق ندارد چنين سؤالي را از يك فرد عادي بپرسد. اما وقتي پاي يك ليدر در ميان است، لاجرم پاي چنين سؤالاتي هم به ميان كشيده ميشود و او هم نبايد قضيه را بپيچاند بلكه بايد جرئت و شهامت پاسخگويي صادقانه و شفاف را داشته باشد. آدمي كه چنين جرئتي نداشته باشد، غلط ميكند كه ليدر يك جريان سياسي اجتماعي ميشود!
البته من يقين دارم كه آقاي نوريزاد شهامت اين پاسخگويي را دارد و ايشان خودش و تنها خودش، به اين سوال من صادقانه پاسخ خواهد گفت. خواهيد ديد! پس تا بعد!
سیامک،
البته یک جایی خودت را کامران هم معرفی کرده بودی، که البته ما هم به این دروغ ها و رفتارهای مهوعتان عادت کرده ایم. پیش از تو، یاران دیگرت هم اینجا بودند. هم اینجا بودند و هم در فیس بوک. آنها هم دچار چنین اشتباهاتی می شدند. مثلا در همین فیس بوک، دو تن از همکارانت دو کامنت مشابه گذاشته بودند، با نام های مختلف. بگذریم.
آوازه ی رسوایی و مسخ شدگی شماها دیگر به گوش همه ی شعورمندان رسیده. مثال شما مثال آدم در حال غرق شدنی است که به هر چیزی برای نجات چنگ می زند. تو از سلاله ی همان صلح نیوز هستی، اما از آن هم دون تری چون آن سایت لااقل نام و نشانی از خودش برای پیگیری و شکایت باقی گذاشت، و مفتضحانه صحنه را ترک کرد اما تو با اسامی مستعار می نویسی، تو، کامران، ساسان، مهتاب، ساناز، اسماعیل ….وقتی آدم می خواهد شما را وصف کند لفظ کم می آورد. من چون قصد توهین ندارم، با اینکه خودت را پشت نام های مستعار پنهان کرده ای، تفکر تو را خطاب قرار دهم. تفکر پلید، رو به انحطاط و بی رحم. شما برای ضایع کردن هر چیزی، دست به پلیدترین و مسموم ترین و شیطانی ترین آنها می برید. یکی را به تهمت های اخلاقی آلوده می کنید، صورت یک زن را با اسید نابود می کنید، مخالفان را زیر شکنجه تلف می کنید، یا رد دست های آلوده تان در کهریزک پیدا می شود. البته برای همه ی این کارها استفتا کرده اید و احتمالا با وضو حاضر شده اید! اما سر به جاهایی دارید که آدمیت و انسانیت هرگز گذارش به آنجاها نیفتاده. الفاظ تو و امثال تو، الفاظ “آشفته ریش” است، اگر خشم بگیرید، فحش های ناموسی می دهید، اگر گُر بگیرید، متهم را لت و پار می کنید (همان کاری که با ستار کردید)، و اگر از چیزی در رنج باشید اما نه توان فحاشی داشته باشید و نه توان شکنجه، اسید می پاشید. اگر همین را هم نتوانید انجام دهید، به وادی هایی قدم می گذارید که شیطان را دست آموز خود می کنید، یعنی وادی لجن پراکنی و اتهامات اخلاقی. ما مردمی که پشت نوری زادیم، هرگز پشتش را با لجن پراکنی های تو و اربابانت خالی نمی کنیم. نوری زاد تا زمانی که حق بگوید، اول حامی شکست ناپذیری چون خالق هستی را با خود در مقابل توطئه های امثال تو همراه کرده و دوم به همراهی مردمی استوار پشتگرم است. راستی تو خودت را از حاکمیت بری می دانی و می گویی دنبال «لیدر» هستی. همین که برای جلب نظر آدم های این سایت خودت را تحول خواه می دانی، افتخاری برای نوری زاد و نوری زاد هاست. نوری زاد هرگز مدعی لیدر بودن نبوده و نیست. اموالش را پس بدهید تا به دنبال کار خود برود. پس اگر دنبال لیدر هستی، دامت را جای دیگری پهن کن. قصد تو در بهترین حالت، عصبانی کردن نوری زاد و به واکنش واداشتن اوست. شما قبلا همین کار را با آدم های دیگری هم کرده اید. خودت یکی شان را (مهاجرانی) اسم بردی. چند تا هم من بگویم: خانم عبادی، وقتی همسرش را در مقابل دوربین نشاندید و به خیال خام خودتان، مفتضحش کردید، یا محسن امیراصلانی را که به بهانه ی تجاوز به دارش اویختید، یا مهدی خزعلی و تهمت های اخلاقی که به او زدید، یا آنوقت که عکس های خصوصی خانواده تاجزاده را منتشر کردید و به خانواده ی عفیفش اتهام هرزگی بستید. حالا نظرت راجع به ضجه های مادر ستار بر گور فرزندش چیست؟ یا راجع به صورت های متلاشی شدن ی زنان اسیدسوخته؟ یا به دزدی های تریلیاردی احمدی نژاد و رحیمی و زنجانی؟ یا به تجاوزهای کهریزک؟ در بساطتتان از بقایای وجدان و شرافت چیزی باقی مانده؟ در اول نوشته ات گفتی که تهدید شده ای که اگر دست از سر نوری زاد بر نداری، لجن مال می شوی. خواستم بگویم لجن مال کردن در تخصص شماست. یاران نوری زاد هرگز پا در کفش شما نخواهند کرد. گفته ای “چه كنم كه نميتوانم نپرسم. نميتوانم نفهمم و حتي نميتوانم خودم را به نفهمي بزنم.” اما این کاری است که همین الان به آن مشغولی. چطور ممکن است کسی این همه آلودگی و دزدی و فساد و تن فروشی و بیکاری و اعتیاد را ببیند، و علیه یگانه کسی که رسواگر مسببان این بدبختی ها استاینطور لجن پراکنی کند. اتفاقا تو خوب همه چیز را می فهمی، اما خودت را به نفهمیدن زده ای. چون امروز چرخ زندگی فهیمان به سختی می چرخد اما نفهمی پاداشی بی حساب دارد. این فیلم را هم ببین. تا آخرش هم ببین.
http://www.youtube.com/watch?v=PtvPtTGEhWg
الحمدلله الذی جعل اعداءنا من السفهاء
آقا سیامک توآینده نگری تکی
حالا چرا گیر دادی به کسانی که با نظام مشکل دارند شما فقط به فهرست رئیس جمهورهای همین نظام نظری بیندازید می بینی کسی چه راست چه چپ جان سالم از این نظام بدر نبرده احمدی نژاد با آن همه پلشتی برای این نظام کم آورد و اربابان خود را نتوانست راضی کند شما ندیدید دولت در سایه برادر رهبری را کتک میزند تا چشم رهبری بترسد ودست از پا خطا نکند اما نوریزاد حرفی را میزند وعلنا هم میگوید که دیگران به هر دلیلی نمیگویند من فکر میکنم شما منتظر ظهور یک پیغمبر هستتید این مسائلی هم که به آنها میپردازی فکر میکنم برایت عادی است آیا شما بهتر نیست در این نظام به کسانی بپردازید که مسئولین مادام العمر هستند وفقط دفتر کارشان ودکوراسیون جدیدی برای پذیرائی از مهمانانشان را عوض میکنند وقتی وجدان جامعه از اسید پاشی به درد میآید ومیدانند اگر کسی بازداشت شود مردم تا در دادگاه علنی با حضور افکار عمومی داعشیان را به محاکمه نکشند راضی نمیشوند چاره کار را در این میبینند که بگویند انگستان اسید پاش را از ایران خارج کرده ودیگر دسترسی به او وگروهش میسر نیست چرا سرکوب معترضین به اسید پاشی شدید تر از وقایع سال 88 بود چرا نمیخواهند کشش بدهند شما میتوانید بگوئید چرا این همه افراد در دعواها کشته میشوند وآمار رسمی آنها منتشر نمیشود اما وقتی یکی از وابستگان به ویژه اگر آخوند باشد وکتک بخورد تصویب قانون برای حمایت از هم صنفشان لازم میشود که وقت مجلس صرف تصویب مهملاتی شود که ده ها ارگان کارش را سالها انجام داده ونفرت مردم را به جوش آورده.سد سال از کشف نفت در ایران میگذرد آیا اینها که ادعا دارند مدیرت جهانی دارند هنوز یک پالایشگاه نساخته اند وپارس جنوبی با خروج خارجی ها تعطیل شده وخجالت هم نمیکشند با افتخار شمار بشکه های نفت صادراتی را به رخ دیگران میکشند ودر اوپک به این پلشتی خود افتخار میکنند ودعوا هم راه می اندازد وسهم بیشتر میخواهند
سیامک جان نترس و نگران نباش خورشید هنوز از مشرق طلوع می کند و در توبه باز است
گل بی عیب خداست
بنده به زندگی شخصی نوری زاد هیچ علاقه ای ندارم که سهل است به شخص نوری زاد هم اصلا علاقه ای ندارم
قرار نیست با وی وصلت کنیم که عزیز
نوری زاد دارویی است برای درد های این مملکت بلا زده
وی یک مصلح اجتماعی و یک فریاد گر و پرسش گر شجاع است
من پرسش های نوری زاد را دوست دارم شجاعتش را در نقد حاکمان زور گو و ظالم دوست دارم جان بر کف بودنش را دوست دارم
همین قوانین دست و پا شکسته که داریم و شما حتما قبولش دارید چه نیازی به شایعه پراکنی
سیامک خان کی اقای نوریزاد گفته که لیدر است ایشان یک معترض ومنتقد است شاید افراد دیگر که معترض هستند هم عقیده هستنداز باب تذکر حتما می بخشید این منافقین همبستر جتایتکاری مثل صدام بودندوخیانت انها بر هیچ ایرانی پوشیده نیست اگر ایرانی هستی قلم وفکرتان را با ان نجاستها الوده نسازید ضمنا ادم باید خودش درک داشته باشد مگر نوریزاد چوپان است که گله گاو داشته باشدخداوند شعور داده شما هم با فکر وشعور خود حرکت کنید از قای نوریزاد هم عذر خواهی میکنم
به نوشته هات کاری ندارم.فقط درباره مهاجرانی یک نکته ای راگوشزدمیکنم که:زندگی خصوصی افراد به دیگران ربطی ندارد.(البته بهتراست کسانی که مشهورهستندبیشترمواظب خودباشندچون افرادبیشتری درفکر سودجویی ازانان هستند)اما اقای مهاجرانی وقتی وزیرارشادبودندوضعیت کتاب وسینماوروزنامه ها خیلی بهتربود.
با سلام
به علت اينكه در ايام محرم هستيم بد نیست یادی از قیام حسین و یادی هم از احمد قابل که در کلیپ زیر از این واقعه حرف زده است ، بکنیم. ارزش نگاه کردن داره. ارزش تعمق کردن داره. شما چی فکر میکنین::
کلیپ جدید 140: «امام حسین»
http://youtu.be/HJibonyLNBI
خلافت از علی، تا یزید! و نیت امام حسین! این کلیپ رو حتما ببینید. سپاس.
salam
jenabe Nurizad lotfan raje be KHANOOME NARGUESS MOHAMDI etela rassani konid
mamnoon
خدایا عدالتت کو؟؟؟
امروز نوشتهاي را خواندم که گفته شده بود دختري را تنها يک ساعت پس از زفاف طلاق دادند.
اين نوشته من را به فکر عميقي فرو برد.
نميدانم چه کسي را مورد خطاب قرار دهم.
اما ناخواسته ذهنم بسوي خدا متوجه شد؛ خدائي که ميگويند آفريننده است.
راستي؛ اينگونه است؟
البته ميدانم که دينباوران پاسخشان مثبت است.
پس اجازه دهيد که چند کلمهاي با خدا سخن بگويم.
خداجون!
تو هر چه از زور و قدرت و چيزاي اين دست سراغ داشتي، همه را يکجا به مردها دادي؛ اشکالي نداره، اما من از اين در تعجبم، تنها چيزي که تونستي به دختر بيشتر از پسر بدي، همين پرده است!
من که نميدانم هدفت از اين پرده دادن چي بود. اگه حيا است، پس چرا حيا را يکطرفه ميداني و پسر را اين موضوع مستثني ميکني؟
اما چرا همين پرده را براي بعضيها طوري قرار ميدهي که حتي هنگام نزديکي در شب زفاف هم داماد با غيرت تو دچار توهم ميگردد که نکنه همسرم …..
خوب ميداني که چه ميخام بگم.
ضمنا اگه براي حياست؛ پس چرا به جنايتکاراني اجازه ميدهي که به دختران تجاوز نمايند؟
اگه دختر بيچاره بياد و داستانش رو تعريف کنه، جامعهاي که تو شکل دادهاي و آنها را به اصطلاح با غيرت آفريدي؛ آنچنان واکنشي تحقير آميز به دختر بيچاره نشان ميدهد که او نميتواند سرش را بالا بياورد، اگه هم سکوت را اختيار کنه اوموقع داماد غيرتي ممکنه اين بلا را سرش بياره.
تازه، اگه طرفش رو بشناسه و نتونه چهار نفر شاهد عادل بياره بايد شلاق بخوره!
خداجون!
اگه نامت الله است؛ من خوب ميدانم که تو اين اجازه را 1400 سال پيش به پيروانت دادهاي که به زنان و دختران دگرانديش تجاوز کنند.
تازه زنان و دختراني که پيرو دين تو هستند را در بهشت هم از اين ميل محروم کردهاي.
تو فقط بلدي به مردان حوري و غلمان بدي به زنا چي؟
هيچي!
اي خدا!
خودت و وجدانت، البته اگه داشته باشي، راستش رو بگو؛ تو ديگه چه خدائي هستي
با سلام
ببينيد دوستان وقتي بنده در مطلب قبلي عنوان كردم كهتنفر از اقوام در ايران نهادينه شده واقعيت را
بيان كردم ببينيد اين شخص با امام حسين دشمن است به اين علت كه او عرب است اين يعني اوج
انزجار از يك همنوع و نژاد ی را برتر دانستن اين همان تفكر هيتلر است
کالان
4:39 ب.ظ / اکتبر 31, 2014
آقای محترم این “حسين در انديشه ي مسيحيت” چه ارتباطی به مسائل مردم ما و کشور ما دارد؟؟ ما را چه کار به جدل و دعوای عربان و تازیان در 14 قرن پیش؟
این مطالب جز کالایی برای دکان شما آخوندها و انصارتان چیز دیگری نیست. شما از همین کالای حسین برای پوشاندن خودسری ها و مظالم خویش و نیز انحراف اندیشه مردمان بهره می گیرید، همان کاری که در شورش سال 57 از آن بهره گرفتید و کشور ما را به سیاهی و ضلالت درافکندید.
ای آخوند! من نه با حسین دشمن ام نه با تو! و نه کینه و تنفری از قومی دارم … من گفتم این مهملاتی که تو در اینجا آوردی به چه کار ما می آید و چه سودی عایدمان می کند، مگر آنکه بخواهی از آن چون چماقی برای کوفتن اندیشه دگر اندیشان و سرپوش نهادن بر خطاها و مظالم هم صنفانت بهره گیری.
کمی منصف باش به ناحق بهتان بر آدمیان نبند مگر الله تو، به تو در باره قضاوت ناروا و تهمت زدن به دیگران دستوری نداده که چنین بی پروا و خناسانه بر مسند داوری می نشینی؟کمی شرم کن.
قوانین اسلامی در مورد دگر اندیشان فرق می کند
تا جایی که من می دانم در اسلام ممنوعیت دروغ و تهمت و غیبت و این ها مشروط است و به طور مثال در مورد غیر مسلمان غیبت اشکالی ندارد
باید به عبد الله نشان دهیم اگر جایی نوشته ای بود هر اندازه هم که مقدس باشد عقل را ملاک قرار دهد و نه تقدس را.
بعضی ها یک جاهایی در هزار و چهار صد سال پیش از ما گیر افتاده اند و خلاصی ندارند
عبد الله خان
یه جور هایی گیر دادی به عرب و عجم داداش کوتاه بیا
امیدوارم از حرف من ناراحت نشی
اول که وارد جمع شدی خودت را این طور معرفی کردی
ما مال قبیله فلان هستیم که به ایران مهاجرت کرده و اصل و نسبش می رسد به پیامبر
دنیای امروز روی قبیله و اصل و نسب و اتصال به پیامبر نمی چرخد عزیز
کمی حساسیت روی قوم و قبیله داری دوست من
این که کسی بگوید حسین از دیدگاه مسیحیت ربطی به حال و روز ما ندارد و این ها دکان است و عرب های هزار و چهارصد سال پیش چه ها بر سر ما آورده اند دشمنی با کسی نیست بلکه حقایقی است تلخ
سوال قبلی ام رو که جواب دادی ممنون
این آیات رو هم ترجمه می کنی؟ من عربیم خوب نیست!
(النساء آية: 3) قال الله تعالى: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذَلِكَ أَدْنَى أَلَّا تَعُولُوا.﴾
(المؤمنون ﴿أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ﴾
﴿وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلاَّ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَاءَ ذَلِكُمْ أَن تَبْتَغُوا بِأَمْوَالِكُم مُّحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا﴾ (النساء ٢٤)
Ma malakat aymanukum
From Wikipedia, the free encyclopedia
Part of Islamic military jurisprudence and Prisoners of war in Islam.
Ma malakat aymanukum (“what your right hands possess”, Arabic: ما ملكت أيمانکم) is a reference in the Qur’an to slaves.[1]
Meaning and usage of the term[edit]
The term itself is normally considered to refer to prisoners of war, or more broadly to slaves in general, according to the classic tafsirs. Bernard Lewis proposes the translation “those whom you own.”[2] Abdullah Yusuf Ali translates it as “those whom your right hands possess”,[3] as does M. H. Shakir.[4] N. J. Dawood translates the phrase more idiomatically as “those whom you own as slaves.”[5]
از انگلیسیش اینطور فهمیدم که ملک الیمین اشاره به قوانین اسلام در باره رفتار با اسرای جنگی داره که منظور زن هایی است که در جنگ به دست مسلمانان می افتند و از اموال اون ها حساب میشن و ملک الیمین هستند و قرآن هم میگه شما با زنان شوهر دار نمیتونید ازدواج کنید مگر این که ملک الیمین باشند یعنی در جنگ به صورت غنیمت به دست مسلمین افتاده باشن……..
با سلام
به علت اينكه در ايام محرم هستيم شعري از شاعر مصري در رثاي امام حسين عليه السلام تقديم
دوستان اديب و فر هيخته مي نمايم شعري است بسيار قوي از لحاظ معاني و مفاهيم لغوي
http://www.youtube.com/watch?v=cs_PWmgfihQ
با سلام
دوستان عزيز به دور از تعصب و در كمال بي طرفي معتقدم كه اشعار شاعران سبك خراساني در مقايسه با شعراي سبك عراقي مثل سعدي و حافظ شيرازي از لحاظ ادبي بسيار ضعيف است
به قول جناب عبد النبي قيم اسناد مي كنم :
تعريف و تمجيد از بزرگان شعر و ادب امري پسنديده و به تعبيري امري واجب است اما تحسين و تعريف از بزرگان به قيمت توهين و اهانت و كوچك انگاري ديگران امري مذموم ونكوهيده است و خردمندان همواره از اين روش، آزرده خاطر و غمگين بوده اند . شما مي توانيد فردوسي و يا هر شاعر ديگر را به عرش برسانيد و او را در سخنوري والا بدانيد ، اما حق نداريد ديگران را تحقير كنيد و با ديده حقارت و تمسخر به ديگران بنگريد . ارزش گذاري دوباره كار فردوسي و مقايسه كار او با ديگران، بر عهده كارشناسان و صاحب نظرات بي غرض و بي مرض است ، آناني كه در اظهار نظر از كينه توزي و تعصب نژادي و ساير انواع تعصبات دور هستند . گويا مصطفي بادكوبه اي سخن ادوارد براون ايران شناسي نامي را شنيده و از اين سخن برآشفته و به عرب و كلام عرب ناسزا مي گويد . ادوارد براون به هنگامي كه شعر فردوسي را با گزيده اي از اشعار پيش از اسلام به نام ” معلقات سبع” مقايسه مي كرد . اين دو گونه شعر را ارزش گذاري كرده و مي گويد ” حتي براي يك لحظه نمي توان شاهنامه فردوسي را با ملعقات سبع مقايسه كرد
و اين دو بيتي را تقديم مي كنم به گوهر ايران زمين در سوگ ستار نازنينش :
خبر داري كه آن يار بهشتي
از اين جا رفت با بار بهشتي؟
چرا از ديده ي خود خون نگرييم
براي مرگ ستار بهشتي ؟
با سلام
سايت توسط برادران ارزشي ؟؟؟ مختل شده است بنابراين اين مطلب را اينجا نيز درج مي كنم
نقدي است منصفانه ا ز جانب يك محقق و نويسنده ي عرب خوزستاني
با سلام
متأسفم كه دوباره شعر مصطفى بادكوبه اي كه مملو از اهانت است توسط يك نفر نوشته شد و بعضي
دوستان قند توي دلشاب آب مي شود
يك سؤال مي كنم به شيو ه ي ارسطو در سريال پايتخت .آيا نژادپرستي كار خوبي است؟؟؟
فارغ از مزاح و شوخي و در عالم واقعيت متأسفانه تفكر نژادپرستانه در ايران نهادينه شده است
جامعه شناسان و فرهيختگان باید راه حلي براي اين معضل بيابند اين افكار خيلي خطرناك هستند
دوباره مجبورم جواب همشهري عزيزم عبدالنبي قيّم را در اينجا درج كنم
—–
مصطفي با دكوبه اي به كجا مي رود ؟
عبدالنبي قيم#
هنگامي كه براي اولين بار شنيدم شخصي شعري به نام ” خداي عرب” سروده و در اين شعر نه تنها به مردم عرب توهين كرده بلكه به مقدسات مسلمانان نيز اهانت كرده است به هيچوجه باورم نمي شد كه در قرن بيست و يكم و در شرايطي كه جهانيان به دنبال نزديكي و تقارب هستند ، كسي اين چنين كينه توزانه و بدون دليل به صدها ميليون انسان توهين كند . در باورم نمي گنجيد كسي با نفرت و حقارت از ديگران سخن گويد . چه شده است ؟ آيا شاعري عرب و يا نويسنده عربي به بادكوبه اي و يا هم وطنان با دكوبه اي توهين كرده كه او درصدد مقابله برآمده است ؟ آيا عرب، مصطفي بادكوبه اي را به نبرد يا رزم فراخوانده كه او اين چنين بي محابا درصدد
آماده سازي ميدان نبرد و رزم است ؟
شگفت زده و متحير ماندم ، قدري درنگ كردم . درنگ كردم تا به سان مصطفي باد كوبه اي اسير احساسات و عواطف نشوم . درنگ كردم تا به اصل اشعار او و سخنان او دست يابم . پس از آن كه از چند منبع موثق به شعر او دست يافتم و اشعار او را قرائت كردم
بقيه ي مطلب در اين سايت
http://www.nbghaiem.blogfa.com/post-11.aspx
عبد الله عزیز
کسی بیاد تو تلویزیون عربستان سعودی بگه زبون فارسی زبون بهشتیه و زبون عربی مال جهنمه عرب ها چه واکنشی نشون میدن؟ خودت بگو.
عزیزم این شعر واکنش به اون جفنگیات بود
تمام شعر برا کسایی گفته شده که میگن فارسی جهنمیه و عربی بهشتی
ببینم نکنه تو هم به این مزخرفات اعتقاد داری؟ این تن بمیره راستش رو بگو…….