یک: در راه که می رفتم، ترانه ی گنجشکک اشی مشیِ فرهاد عزیز را شنیدم. بارها این ترانه را شنیده و بارها آن را در ردیف ترانه های کودکانه جا داده بودم. این بار اما گویا فرهاد با من سخن می گفت. که: لب بوم ما مشین، بارون میاد خیس می شی، برف میاد گولّه می شی، می افتی تو حوض نقاشی. کی می گیره؟ فراش باشی. کی می کشه؟ قصاب باشی. کی می پزه؟ آشپز باشی. کی می خوره؟ حکیم باشی. و من گویا گنجشک ناچیزی بودم که کلی عمله اکره دست بکارش بودند تا بگیرندش و بکشندش و بپزندش تا شخص شخیصِ “حکیم” باشی بخوردش. در این ترانه عجبا که خورنده ی این گنجشک، سلطان و شاه و امیر و حاکم نیست. بل: حکیم است. فردی که عربده ی حکمت سر می دهد و در نگاه مردم به حکمت گرایی معروف است.
دو: داعشی های آمریکا و اسراییل تا بیخ گوش بغداد پیشروی کرده اند. الم شنگه ی آمریکا با آن فراخوان بین المللی و بمباران های بیهوده و کور و بی معنیِ هوایی اش هیچ نیست الا این که به مردم جهان بگوید: ببینید، ما نسبتی و ارتباطی و رفاقتی با این آدمخوارها نداریم. شما زمانی اصالت و استقلال این داعشی ها را باور خواهید کرد که دیده باشید: این ها از سالهای فاجعه در سوریه به این سوی، یک فشنگ، آری یک فشنگ به سمت اسراییلِ دم دستشان شلیک کرده باشند. می گویم: آهای سردمداران جمهوری اسلامی ایران، شما کوچولوهای ترقه بازی هستید که تلاش می کردید با ترقه هایتان حریف آمریکایی و اسراییلی را به قدر قدرتیِ خود مجاب کنید. حالا بچشید پژواکِ ترقه بازی هایتان را در منطقه. کاش این همه پولی که از کیسه ی مردم ایران دزدیده شده و برای این ترقه بازی های کودنانه صرف شده، در جایی هزینه می شد که از آمار تن فروشان دخترانِ ایران اسلامی، یک دختر کمتر به تن فروشی مجبور می شد.
سه: عکسِ زندانیان بی گناهِ تن پوشم، همان عکس میرحسین و کروبی و بانو رهنورد بود و عکس داعشی های ایران، جناب خسروِ خوبان: روح الله حسینیان. در همان میدان پاستور به لباس شوریدگان فرو شدم و پرچم به دوش راه افتادم به سمت انتهای خیابان پاستور.
چهار: تا رسیدم به نقطه ی ممنوعه، یک پاسدار رشید و بلند بالا و ریش دار و یونیفورم به تنِ سپاه آمد به استقبالم. رویی گشاده داشت و بی سیمی به دست. دست به پشتم نهاد و گفت: یه کم با هم صحبت کنیم. با او همراه شدم. این پاسدار، دورخیز کرده بود برای زمینه چینی ها و خط و ربط ها و احتمالاً متقاعد کردنِ من برای ترکِ محل. اما هنوز دو سه جمله بین ما رد و بدل نشده بود که بیسمش صدا در داد و او به صاحب صدا گفت: بله. صاحب صدا با قاطعیتی گریز ناپذیر گفت: شما فوراَ محل را ترک کنید. پاسدار رشید که نمی خواست این دستور بالاتری ها را حتمی بداند پرسید: بله؟ همان جمله ی پیشین تکرار شد: شما فوراً محل را ترک کنید. پاسدار رشید، بی آنکه نیم نگاهی نیز به من بیندازد، رفت و سوار اتومبیل گشتی که آنجا بود شد و رفت و رفت و رفت که رفت.
پنج: محسن شجاع آمد و سلامی گفت و مختصری ایستاد. جای ماندن نبود. به وی گفتم: ظاهراً من استخوان شده ام در گلوی اینان. گیر کرده اند بین دو انتخاب با کلی نتیجه ی متغایر. اگر اموالِ برده شده ی مرا پس بدهند، هم باید به هجوم مردمی که اموال شان برده شده پاسخ بگویند، و هم این که باید از بلندای قدر قدرتیِ خود فرود آیند و شکست شان را بپذیرند. محسن گفت: در حادثه ای که در همینجا برای شما پیش آمد، گرچه شما آسیب دیدید اما هزینه ای که این ها پرداختند بسیار سنگین بود.
شش: محل قدم زدنِ من، درست مقابل کیوسک نگهبانی است. جایی که تنها مجوز داران می توانند داخل شوند. اما همانجا یک تقاطع هست که مردم عادی، سواره یا پیاده، می توانند تا ده متریِ کیوسک نگهبانی بیایند و در آنجا یا به چپ بروند یا به راست. مردی قد بلند و لاغر و هم سن خودم که کاپشن بهاره ای به تن داشت با صورتی که می خندید به سمت من آمد و از کنارم رد شد و آرام گفت: اگه یه مرد تو ایران باشه اونم تویی. به وی گفتم: ما بسیاریم. بگذار وقتش فرا برسد.
هفت: دفتر ارتباطات مردمی ریاست جمهوری در همین تقاطع و در خیابان ” خوش زبان” که به سمت شمال می رود قرار دارد. مردمان درمانده و وامانده به اینجا می آیند تا مگر تیری در تاریکی پرتاب کنند و مفرّی برای فلاکت های خود بجویند. اغلب شان از مردمان محروم و شکست خورده و افسرده اند. بانویی لاغر و چادری که اندوهی سخت به چهره داشت، آمد و از من نشانیِ این دفتر را پرسید. وقتی که رفت، به چشم خود دیدم که کوهی از غصه را با خود می برد. او تا به صبح، در گیرِ فراهم آوردنِ الفاظی ملتمسانه و باور مند بوده است. حالا باید همان الفاظ را به کارمندی بگوید که از فرط شنیدنِ این الفاظ، از احساس تهی است یا همذات پنداریِ چندانی با درد و داغ او ندارد. یک کلنجار شدیداً در بن بست.
هشت: یکی از مأموران لباس شخصی که ندانستم سپاهی بود یا از مأموران نیروی انتظامی، به بهانه ای خود را به من رساند و گفت: تو را بخدا از کشتارهای جاده ای بنویس که آمار کشته هایش صد برابر کشته های جنگ است. و گفت: وقتی پولی را که باید در داخل صرف جاده سازی های استاندارد، و اتومبیل های استاندار شود، بر می دارند و به هزار جا می فرستند، باید هم سالانه ما تا بیست هزار کشته بدهیم در این جاده ها. و گفت: گناه کشته های جاده ای چون به دوشِ رانندگان وا نهاده می شود، گریبان بالاتری ها را می رهاند و کسی نیز متعرض شان نمی شود.
نه: پاسدار کاپشن پوشی که در روزهای گذشته از من عکس و فیلم می گرفت آمد و به دوستانش پیوست. در میان خنده و خوش و بش با دوستانش، به سمت من سر چرخاند. برایش دست بالا بردم. چه باید می کرد؟ سری تکان داد که یعنی: دیدمت.
ده: در آن تقاطع ممنوعه، آرامش برقرار بود. کسی سراغی از من نمی گرفت. مأموران لباس شخصی اما به اتومبیل ها و رهگذران اخطار می دادند که در آنجا توقف نکنند و نایستند. آرامشی پیش از توفان در کار بود آیا؟
یازده: سروانِ لباس شخصی ای که پیش تر به من گفته بود: من فرمانده ی اطلاعاتِ قرارگاه نبی اکرم هستم، آمد و دست داد و گفت: بچه های سپاه به من دستور داده اند شما را از اینجا دور کنم. گفتم: حکم اگر داشته باشید با شما می آیم. وگرنه همان حادثه ی هفته ی پیش رخ خواهد داد و مرا به زور مگر از اینجا ببرید. این افسر، از مأموران نیروی انتظامی بود. رفت که یک فکری برای حکم بکند یا از بالاتری ها دستور بگیرد برای بردنِ آنچنانیِ من.
دوازده: مأموری که لباس شخصی به تن داشت، سوار بر موتور در مسیر قدم زدن های من ایستاده بود و با گوشیِ همراهش سرو وضع مرا برای یکی در آنسوی خط توصیف می کرد: عکس جلویی ش موسوی و کروبی و رهنورده. عکس پشتی ش … و از من پرسید: عکس پشتی ت مال کیه؟ گفتم: روح الله حسینیان. گفت: روح الله حسینیان. گفتم: نماینده ی مجلسه. گفت: می گه نماینده ی مجلسه. گفتم: یه قاتل حرفه ای. گفت: می گه یه قاتل…. و حرفش را خورد و با تعجب به من نگریست.
سیزده: اوضاع جوری بود که احتمال دادم مرا می برند. به هر شکل. عکسی از خود گرفتم و فرستادم برای دوستی و زیرش نوشتم: مرا می برند. یک پاسدار لباس شخصی که مرا می پایید آمد و گفت: شما اجازه ندارید اینجا عکس بگیرید. مگر نمی بینید تابلوها را؟ گفتم: پسرم، من وقتی اینجا آمده ام خیلی چیزها را زیر پا گذارده ام. عکس گرفتن که چیزی نیست. گفت: قانون است. مگر شما به قانون احترام نمی گذارید؟ گفتم: وقتی همین قانون حق مرا نادیده می گیرد، من چرا محترمش بدارم؟ گفت: دوربین تان را بدهید به من. گفتم: نمی دهم. گفت: پس عکسش را پاک کنید.
گفتم: چشم. اما عکس رفته به جایی که باید رفته باشد ها. گفت: شما چرا در گزارشِ روز حادثه دروغ نوشته اید و پای سپاه را وسط کشیده اید؟ گفتم: شما مگر پاسدار نیستید؟ گفت: چرا. گفتم: شما یک دروغ نشانِ من بده من راهم را می کشم و می روم. و گفتم: من به راهی داخل شده ام که دروغ آفتِ آن است. و گفتم: من اگر دروغ بگویم و دروغ بنویسم، پیش از دیگران بر خود خط کشیده ام. هر چه تقلا کرد از نوشته های خیابان پاستورِ من یک دروغ بیرون بکشد موفق نشد. دانستم خط به خط نوشته های مرا خوانده. همین کافی بود.
چهارده: جوانی کت و شلواری آمد و از کنار من رد شد و سلامی گرم با من گفت. همو رفت و در پیاده رو ایستاد و زل زد به قدم زدن های من. و چون ایستادن در آنجا جایز نبود، رفت و برگشت. دو سه بار. مأمور کاپشن پوش تیز رفت سراغش و با چهره ای بر افروخته از او پرسش هایی کرد و فرستادش که برود.
پانزده: یک اتومبیل کشیده و اشرافی از داخل بدر آمد. راننده ای بود و سرنشینی. سرنشینش اما یک روحانی بود. روحانی ای با ریشِ جو گندمی که عمامه اش را برداشته بود. این روحانی، گردنی قطور داشت و کلاً فربه می نمود و تیز به من می نگریست. به خود گفتم: این جناب اگر انقلاب نشده بود، اکنون حتماً یا مدیر مدرسه ای بود یا مؤلف کتاب های پوک یا روضه خوانی تکراری. حالا چه؟ و به خود گفتم: این جهشِ بی محتوا اما پر ملات را چرا باید قدر ندانست و تا پای جان از آن محافظت نکرد؟
شانزده: مسئولان تهرانی و شهرستانی با سر و وضعی یکسان از داخل بدر می آمدند یا به داخل می رفتند. ته ریشی و کت و شلواری و کیفی و پرونده ای و اتومبیل هایی به انتظار. زیر چشمی به من می نگریستند و زود به راه خود می رفتند. دل شان اغلب با من بود اما حضور مأموران و دوربین ها و گزارشِ گفتگو با یک فتنه گر و به مخاطره افتادنِ موقعیت هایشان، آنان را به دور شدن و ندیدنِ من ترغیب می کرد.
هفده: مأموری آمد و پرسید: حالا این روح الله حسینیان کی هست؟ گفتم: یک آخوند قاتل. گفت: مگر می شود؟ گفتم: مگر خلخالی نبود؟ گفتم: این جناب، یک آدم کش سابقه دار و سیری ناپذیر است. رفیق فابریک سعید امامی و یار غار وزیر اطلاعات دوره ی هاشمی: شیخ علی فلاحیان. وگفتم: این روح الله حسینیان، خودش در باره ی خودش گفته: ما خودمون یه پا آدم کشیم. و اکنون البته در مجلس است. بی نوا مردم!
هجده: جناب سروان آمد. جناب سروان با حکم آمد. جناب سروان با اتومبیل قرارگاه آمد. سوار شدیم و رفتیم کلانتری. همان کلانتری جامی. این بار سرباز دمِ در، تلفنم را گرفت و خوب تن و بدنم را گشت تا مبادا گوشیِ دیگری همراهم باشد. رفتیم بالا به اتاق بازجویی. افسر با ادب شمالی با دیدن من کمی تعجب کرد. به وی گفتم: جناب سروان، ده دوازده جلسه ی دیگر اگر مرا تحمل کنید قول می دهم این ماجرا به زودی جمع شود. همانجا خبردار شدم مرد حقوق بشری که چندی پیش من و او را به دادسرای اوین برده بودند، همان روز آزاد شده. چه خبر خوبی.
نوزده: جناب سروانِ شمالی ورقه های بازجویی را پیش کشید و نوشت و پرسید: چرا کفن می پوشید و پرچم به دوش در انتهای خیابان پاستور قدم می زنید؟ نوشتم: بخاطر اموالی که سپاه از من برده و پس نمی دهد. و نوشتم: سپاه، اموال من که هیچ، کل مملکت را بالا کشیده است. ورقه را که دادم به دست جناب سروان، خواند و دوستانه گفت: اینها چیست که می نویسی؟ گفتم: اینها باور من است. گفت: سند می شود علیه ات. گفتم: من از این سند ها فراوان دارم. جناب سروان نوشت: به قرار گزارش سپاه، شما در آنجا مزاحمت ایجاد کرده اید. در پاسخ نوشتم: من در آنجا بی سرو صدا قدم می زنم. نه شعار می دهم نه جلوی کسی را می گیرم. و نوشتم: مزاحمتی اگر باشد، به سپاه و بیت رهبری و شخص آقا مجتبی خامنه ای مربوط است که پول های مردم را بالا می کشند و رسماً در سال 88 کودتا می کنند و به احدی نیز پاسخگو نیستند.
بیست: در همین اثناء رییس کلانتری داخل اتاق شد. جناب سروان شمالی به پای ایستاد و احترام کرد. رییس کلانتری با کمی اخم و با دیدن تن پوشی که به تن داشتم، گفت: این چه وضعی است که درست کرده ای؟ هم خودت را هم ما را به درد سر انداخته ای؟ گفتم: من کجا شما را به درد سر انداخته ام؟ گفت: این درد سر نیست؟ گفتم: نه، من مگر حقوق سر برجِ شما را قطع کرده ام؟ من نباشم دیگری. شما اینجا هستید برای همینجور کارها. و گفتم: جناب سروان، من برای آرامش و آزادی و رشد فرزندان خودم و فرزندان شما خودم را به زحمت انداخته ام. شما شهامتِ این را ندارید که داد بزنید سپاه دزد است و کودتا گر است اما من بجای شما می گویم و مخاطراتش را بجان می خرم.
رییس کلانتری از این سخن من بر آشفت و گفت: جلوی من داری به سپاه و به ما توهین می کنی؟ گفتم: اگر این ها توهین است، همین ها را سند کنید. گفت: می کنیم. و به سروان شمالی دستور داد: بنویسید شما با تشویش اذهان عمومی به معاندین نظام و انقلاب خدمت می کنید. و این سخن را با استحکام بیشتر به جناب سروان شمالی تحکم کرد که حتماً بنویسد. جناب سروان که مشغول نوشتن شد، رییس کلانتری بلند شد تا از اتاق خارج شود. به وی گفتم: دو دقیقه ی دیگر تشریف بیاورید و پاسخ این پرسش را مطالعه کنید.
بیست و یک: رییس کلانتری از اتاق بیرون رفت و جناب سروان شمالی به من چشم غره ای دوستانه رفت که یعنی اینها چیست که می گویی؟ و ورقه ی بازجویی را با همان پرسش رییس کلانتری به دستم داد. در پاسخ نوشتم: من معاند نیستم. سابقه ی من در این سی و شش سال عمر نظام کاملاً مشخص است. بلکه من یکی از غارت شدگان این مملکتم. که سپاه و بیت رهبری و آقا مجتبی خامنه ای غارتمان کرده اند.
بیست و دو: جناب سروان شمالی پاسخم را گرفت و خواند و از اتاق بیرون رفت و کمی بعد باز آمد و گفت: من به ضمانت خودم می خواهم شما را آزاد کنم. گفتم: اگر آزاد کنید من دوشنبه احتمالاً همینجا مهمان شمایم. و تکرار کردم: ده دوازده جلسه مرا تحمل کنید. رییس کلانتری آمد و پاسخ های مرا تماماً خواند و بی آنکه سخنی بگوید بیرون رفت. جناب سروان شمالی کاغذی در آورد تا به من بدهد. گفتم: من هیچ تعهدی نمی دهم. آماده ام برای رفتن به دادسرا یا هرکجا که شما صلاح بدانید.
بیست و سه: جناب سروان شمالی تا دم در خروجی کلانتری همراهی ام کرد. دستش را به گرمی فشردم و گفتم: من به راهی داخل شده ام که بازگشتی ندارد. و نمی دانم چرا به سرو صدای گنجشک های درختان چنار خیابان دل سپردم. گنجشککی بودم که نباید لب بوم سپاه و بیت رهبری می نشستم. فراش باشی ها و قصاب باشی ها و آشپزباشی ها دور خیز کرده بودند برای من. حکیم باشی در انتظار بود شاید.
محمد نوری زاد
بیست و هفتم مهر نود و سه
آیا فکرآخر وعاقبت و مکافات عمل اسید پاشی خود را نکردید ؟
اسید پاشی , جنایتی در راه خدا , امر بمعروفی با شگردی شیطانی ,
ارشادی به سوی خشم و کینه و انتقام .
ای برادری که این ثواب را برده ای ,
ای برادری که این جنایت را تایید میکنی ,
آسوده خاطر نباش …
برادران مطمئن باشند که این کار آنها بدون جواب نخواهد بود و تاوان آنرا خواهند پرداخت.
برادران اما بدانند که اینبار تاوانی سنگین تر و کشنده تر خواهد پرداخت .
برادران شک نداشته باشند که جواب های , هوی است و از هر دستی بدهند از همان دست خواهند گرفت .
برادران مطمئن باشند که اینبار خودشان با چاقو مورد هدف قرار نمیگیرند , بلکه خواهر ومادر آنهاست که قربانی مقابله به مثل میشوند.
این برادران فکر نمیکنند که هر کسی میتواند چه پیاده و چه سواره و چه در روز روشن و یا در شب تار میتواند همین اسید را بر سر و صورت زن و بچه و خواهر و مادر آنها بپاشد و هیچ اثری هم از خودش بر جای نگذارد ؟ وقتی برادری صورت خواهرش را و یا شوهری صورت همسرش را سوخته و مچاله ببیند , آن آتش و سوز جگرش را فقط با انتقام میتواند بخواباند و برطرف کند.
تهیه اسید آسان است و و تاریکی شب و مسیری خلوت هم بسیار …
ولی او هم در هنگام پاشیدن هیچگونه ترحم و یا عذاب وجدانی ندارد!
زیرا او بر خلاف تو نه برای رضای خدا ,
بلکه فقط برای تلافی و انتقام این کار را میکند…
انتقام , از بین بردن جوانی و زیبای خواهر یا همسرشان …
انتقام , ویران کردن آشیانه و بر هم زدن آرامش خانواده هایشان
انتقام , نابود کردن و تباه ساختن زندگی و آینده عزیزانشان …
انتقام , خودسری و خیره سری و خودکامگی شما را …
تو هم باید احساس آن برادر را که در خانه به خواهرش که گوشه ای مچاله شده را تجربه کنی .
تو هم باید حال آن شوهری که همسرش را به این روز انداختی بفهمی و بچشی و لمس کنی .
تو هم حتما باید ببینی و بفهمی که چرا دیگر بچه های آنها از آغوش مادرشان گریزان شدند و وحشت دارند .
بنظر من هم باید جواب اسید پاشی داعشی های کشور را با قدرت داد و نباید گذاشت افراد فاسدی چون محسنی اژه ای دوباره برای ما سناریوی قتل های زنجیره ای و قتل های محفلی کرمان را درست کنند. البته از خشونت کور هم باید پرهیز شود علی الخصوص در مورد زنان چادری چون آنها هم در نهایت قربانی این زن کشی هستند. باید مستقیما آخوندهای مروج خشونت اعم از امام جمعه و مرجع تقلید و انصار حزب الله دنباله رو و نخاله های اصولگرا و قضات فاسد مورد هدف قرار گیرند تا حاکمیت جور وزن اجتماعی اش دستش آید. یکبار برای همیشه باید به حتکمیت فهماند که ما قوه قضاییه ای که رییس و معاون آن آخوند و اطلاعاتی راسند برسمیت نمیشناسیم. کسبه اصفهان هم که با این وضعیت هنوز سهم امام به مراجع فاسد تقلید میدهند باید مورد تحریم هم مشتریان و هم خانواده شان قرار گیرند.
ich wünsche mir ,dass Norizad die Opfer von Säurenattake besucht und darüber schreibt.
سلام گرم ما را از کردستان ، سنگر ازادیخواهان پذیرا باشید . ملت کرد سی وشش سال پیش بە این حکومت نە گفت .
آقای نوریزاد عزیز جنابعالی در قدم زدن تنها هستید ولی روح کردستان با شماست . پیروز باشید .
جناب دکتر نوریزاد عزیز، بزرگوار، مرد! چه بگویم که کلامم قدرت توصیف بیشتر ندارد
سلامی از اعماق قلبم بر روی مبارکتان،
از شما آموختم که حرف حق بگویم حتی اگر به قیمت توهین و تحقیر باشد. توهین کنندگان شعبون بی مخ های زمان هستند که به انقراض نسلشان امیدی نیست ! سخنی از روی درد دل دارم اگر بخوانید منتی بی نهایت بر سر من گذاشته اید. در جمعی نشسته بودم و صحبت از ایام محرم شد، محرمی که زینبش یاد داد سخن حق بگو، مگر از زینب بزرگتر داریم که حق بگوید ؟ بنده شروع به گفتن سخنی کردم که تنفرم از ریا و به سخره گرفتن مراسم عزاداری را نقد میکرد! از ریاکاری مداحان بزرگ و کوچک، از دروغ های صف نذری برای یک ظرف غذای بیشتر، از دختران و پسران هم نسلم که با ارایش مو و صورت بیش از حد به دسته های عزاداری میروند، از طبل زن های چشمک زن که به قصد شکار سوژه ای جدید به خیابان میروند، از علم کش های بی مغز و تهی ذهن که بارها دعوا بر سر علمشان را دیدا ام.، از دخترانی که افتخارشان تعداد شماره هایی است که از پسرها گرفته اند ،
از اینها گفتم، خشک مذهب نیستم، 24 سال سن دارم ولی اخرین باری که به هیات و دسته عزاداری رفتم به 7_8 سال پیش بر میگردد چون از ریا و به سخره گرفتن بیزارم. بعد از گفتن این مطالب با هجمه عجیب برخی افراد مواجه شدم که مرا کافر، توهین کننده به محرم و امام حسین ، لقمه حرام خورده و غیره خطاب کردند، دلم شکست ! چرا به این شکل برخورد میکنن، مگر حرف دروغی گفتم؟ لطفا چند خط در پاسخ من بنویسید که این تشویش درونیم آرام شود . روی ماهتان، قلمتان و اندیشه هایتان را میبوسم. ارادتمند همیشگی فرهاد جان سریان
سلام علیکم _ پیرو کامنت گذار محترم ” علی آقا ” در این پست ، نکات اضافه بیان میشود : روحانی شیعه عربستان درس خوانده طلبگی در سال 1360 و آیت الله شده در شهر قم ، شیخ نمر باقر النمر، از سوی دادگاههای عربستان به مجازات اعدام محکوم شده است . این روحانی در بین جمعیت شهر قطیف عربستان با عربده هایی که نزد حضار میکشیده ، حکام عربستان را به شیطان و قتل حکام عربستان را برای مستمعین خود واجب می دانسته است . حال در کشور با تبلیغات و راهپیمایی و پشتیبانی از یک نفر دست نشانده حکومتی ، وانمود میکنند که این دست نشانده حکام ایرانی بی گناه است و مسئولین از حقوق بشر دنیا کمک و استمداد می طلبند تا دست نشانده اشان اعدام نشود . حال در شهر تهران آیت الله سید حسین کاظمینی بروجردی که خواسته اند پس از فوت پدرشان که پیش نماز مسجد نور در میدان خراسان بوده و جانشین ایشان در مسجد و اقامه نماز کنند ، با بسیج محل درافتاده اند و از سال 1386 در زندان بسر میبرد و کسی هم از مسئولین در خیابان تهران و حقوق بشر و … به کمک طلبیده نمی شوند .
باسلام برنوری زادعزیز وجناب کورس گرامی وسایر دوستان
جناب کورس گرامی، درآخریکی ازمقاله تان این شعرحافظ علیه الرحمه را یادآوری کرده بودید:
آن سفرکرده که صدغافله دل همره اوست //// هرکجاهست خدایا بسلامت دارش.
وبرآن خرده گرفته بودید که اگرمعشوقش خداونداست ؟پس چرا خدارا بخدامی سپارد؟
جناب،عشق بخدا منافات ندارد که عاشق به دوستان معشوق هم عشق بورزدبلکه صریح آیه قرآنست “والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعض…؛71 توبه}ت= مؤمنان دوستان یکدیگرند. واِن اولیائه الا المتقون …34/انفال}ت= دوستان خدافقط پارسایان واهل تقوا هستند.
ولسان الغیب بودن حافظ ازاین جهت است که غالب اشعار عرفانی وحکمی اش برگرفته ازمضامین قرآنی است ؛ندیدم خوشترازشعرتو حافظ//// بقرآنی که اندرسینه داری . ویا، قرآن زبربخوانی باچهارده روایت.
وباقطع نظر ازمدلول آیات قرآن مورداشاره ؛ایشان اهل سلوک وبامذهب تشیع می زیسته اند ،هرچند مذهب اهل سنت درآن دوره غالب ورائج بوده است . واوهم بمانندقیصری قطب العارفین را شخصی که دارای عصمت است ؛قطب وولی الله الاعظم وحجت الهی برخلائق می دانسته ومعتقد بوده است .
ودراین بیت شاید نظرش براین حجت حق غایب ازنظر بوده است که ماعامیان شیعه اورا مهدی منتظر – عجل الله تعالی فرجه الشریف-س- میدانیم ومعتقد هستیم به ادله کثیر و مستند وموثق وصحیح ،که او -ع- روزی به اذن خداوند ظهور خواهدکرد ودنیارا پرازعدل وداد خواهد نمود.
وصد غافله دل همره اوست؛ یعنی منتظران ظهور وقیام آن حجت حق ،هستند.
پس جناب کورس گرامی حافظ ،خدارا بخدا نسپرده است بلکه ولی خدارا بخدا می سپارد ؛وخودش را هم ازجمله صدغافله دل همره او، می داند .
بعلاوه ممکن است مقصودش یک دوست مؤمن حافظ است که ولی الله است و درسفربوده است ،وبرای او چنین دعائی می کند وبه امان خدایش می سپارد . البته تفسیر اول محتملتراست.والسلام.
با پوزش ازجناب کورس گرامی و درودی دیگربرشما وجناب نوری زاد مکرم.
مصلح
جناب مصلح. گرامى
پس به يك نقطه تفاهم رسيده ايم كه در اين بيت معشوق خدا نيست .اينكه كه يا چه هست بابش به روى تفسيرهاى گونه گون باز است و در ميان حافظ شناسان هم باز بوده است .تفسير شما هم محترم است
به اميد سلامت و بهروزى روزى شما و همه
یکی از نمایندگان مجلس گفته که “اسیدپاشی در اصفهان باید از جنبه های مختلف مورد بررسی قرار بگیرد، چون ممکن است دستهای پشت پرده سیاسی اطلاعاتی بیگانه در این پدیده شوم دخالت داشته باشد.” یکی دیگر از مسئولان اصفهان نیز گفته که اسیدپاشی در مورد زنانی صورت گرفته که بعضی از آنها متاهل بودند و به همین دلیل ممکن است این کار انگیزه شخصی و خانوادگی داشته باشد. یعنی کسی که اسیدپاشی کرده، اول روی صورت یکی از اعضای خانواده خودش اسید پاشیده، بعد برای حفظ خانواده های دیگر این کار را در بقیه خانواده هایی که نمی شناخته هم انجام داده است. سپاه پاسداران اصفهان نیز اطلاعیه ای داده است که در آن گفته با تمام نیرو با اسیدپاشی مقابله می کند. احتمالا تا هفته دیگر نیروی هوایی هم به اسیدپاشان اخطار می دهد و تعدادی ضدهوایی برای مبارزه با اسیدپاشی نصب می کند، نیروی دریای سپاه هم تا دو هفته دیگر جلوی اسیدپاشی در خلیج فارس را می گیرد، سپاه قدس هم سعی می کند با اسیدپاشی فلسطین در لبنان مبارزه کند. یعنی اینقدر قضیه سخت است؟ همین دو نماینده دیوانه اصفهان، یعنی نیره اخوان و شوهرش حسن کامران را دو ثانیه در یک اتاق بنشانند و بگویند اسامی اسیدپاشان را بگوید و شماره موبایل شان را بدهد. آنها هم دست کنند توی جیب شان و دفتر تلفن را در بیاورند و شماره تلفن و اسامی آنها را بدهند. نه احتیاج به مانوور است، نه لشگر کشی. اصلا انگار چیز عجیبی است. باند کمیل کاوه سالها در اصفهان چنین کارهایی کردند و دو کلمه از این آقای کمیل کاوه اگر بپرسند احتمالا یا خودش خبر دارد یا داداش اش.
البته دلایل روشن دیگری هم هست که نشان می دهد که انصار حزب الله اصفهان این کار را کرده است، اول اینکه گفته شده این کار توسط اراذل و اوباش انجام شده است، و انصار حزب الله اصفهان هم اراذل و اوباش را سازماندهی می کند، دوم اینکه گفته شده این کار علیه زنانی با لباس و حجاب عادی صورت گرفته و طبعا همین نشان می دهد که کار انصار حزب الله است، سوم اینکه گفته شده که این کار توسط تبهکاران صورت گرفته و تبهکارتر از این گروه کسی وجود ندارد، چهارم اینکه گفته شده این یک جنایت کثیف است، معمولا خلافکاران اصفهان فقط جنایات تمیز را انجام می دهند و جنایات کثیف مسئولیت انصار حزب الله اصفهان است، پنجم هم اینکه گفته شده این کار به نفع سرویسهای اطلاعاتی استکباری و اسرائیل است، و معمولا در اصفهان هیچ کس بطور تخصصی جز انصار حزب الله کاری را انجام نمی دهد که کاملا در جهت منافع سرویس های اطلاعاتی استکباری و اسرائیل باشد. ششم اینکه آقای شوهانی نماینده مجلس گفته این کار شبیه کارهای داعش است و انصار حزب الله تنها گروهی است که در اصفهان سالهاست موفق شده ابتکاراتی در حد داعش داشته باشد. و از همه مهم تر اینکه تا به حال کسی نه دستگیر شده و نه شناخته شده، و تنها گروهی که در اصفهان می تواند هر کاری دوست داشت بکند و هرگز دستگیر نشود، همین باند انصار حزب الله است.
احمد شوهانی نماینده مجلس هم گفته “اسید پاشی به اسم شرع قابل توجیه نیست.” من فکر کنم قابل توجیه باشد. وقتی به اسم شرع می شود ملت را با مشت و لگد کتک زد، یا در کرمان آنها را بکشند، یا در خمینی شهر به آنها تجاوز کنند، یا در تهران با گاز اشک آور و شوکر شریعت را اجرا کنند، یا در کهریزک شرع مقدس را با بطری و باتوم به نهاد جامعه حقنه کنند، لابد با اسید هم می شود. بقول رضا مارمولک “راههای رسیدن به خدا که یکی دو تا نیست.” اسید هم یک راه است.
با سلام ،،
تقدیم به دختران و زنان اصفهان،،
این روز ها از صورت خودم
می ترسم
بسکه نشانه می روند آن را
تمام آدم های مجهولی
که ایمانشان
به صداقت دو لیتر اسید ناب است
این روزها وحشتم از زن بودن است
که تمام امنیتم را دزدیده
و جرمی است که هر روز صبح
باید آهسته و یواشکی
از صبح تا غروب
تا جایی که می شود
پنهانش کنم
این روزها می ترسم مرا دستگیر کنند
به جرم زنده بودن
به جرم قاچاق لبخند
به جرم حضور ناگهانی
ساق های باریک و بیچاره ی مو
که قانون هم
آنها را سفت می کشد
سرم درد می کند
و تمام دلخوشی هایم از مد افتاده اند
من در یگانه ترین شهر دنیا
تنها نشسته ام با
تمام گرگ هایی که
دریدن را خوب بلد شده اند
ای اصفهان
زاینده رود را
بگو دوباره بیاید
شاید در تلالو آبی آیینه اش
دیگر از چهر ه ی خود
نترسیدم….
دختران جوان و افراد دانشگاهی میان کارتنخوابهای تهران
به گفتهی شهردار تهران، ۱۵ هزار کارتنخواب در پایتخت زندگی میکنند. در میان این افراد، کسانی هستند که چند کتاب ترجمه کردهاند، برخی فارغالتحصیل دانشگاههای دولتی هستند و برخی سابقه حضور در جنگ ایران و عراق را دارند.
*طرف گفت آب و برق را مجانی میکند . چطوری ! شما را بی خانمان میکند تا احتیاجی به اب و برق نداشته باشید از روشنایی معابر عمومی و از آبخور های خیراتی مردم مجانا استفاده کنید*
جناب آقای مطهری نماینده مجلس ایران
شما که نامه نگاری میکنی برای آزادی موسوی و کروبی و همچنین عکس ساپورت پوشان را در مجلس نشان میدهید – لطفا عکس دخترانی که قربانی اسید پاشی شده اند را هم در مجلس ببرید نشان بدهید و فرباد وااسلاما سر بدهید و بگویید که عاملان و مسببان این جریان جایشان در قهر جهنم است. چرا سکوت کرده اید؟
شما که انسان شجاعی بودید؟
ایشون از موافقان تصویب این طرح بودن !
از حماقت پدرشون یه چیزایی به ارث بردن
معلوم نیست ایشون حرف حسابش چیه !
یکی به نعل میزنن و یکی به میخ !
و میخوان بقول معروف هم از توبره بخورن و هم از آخور !
هم هوادار مردم باشند و هم محبوب بین اصولگرایان !!
که پس فردا که ایران آزاد میشه بمردم بگن یادتون نیست من حامی رهبران جنبش سبز بودم ؟!!
بیچاره مردم مظلوم ایران …
تاریخ کربلا باید لنگ بندازه جلوی تاریخ معاصر ما !
چقدر بی انصاف و بی ادبی حیف نام حسین که روی صاحب این فکر آلوده گذاشتند
من خودم یک پا گنده لاتم هوای خودتون رو داشته باشین!
شوخی نمی کنم پاش برسه روی هر چی بی ناموس اسید پاش هست رو کم می کنم.
جایی که حکومتی آن چنان لجن باشه که بخواد یه مشت …. /// رو به جون دخترای ما بندازه دوست و دشمن حالیم نیست.
اینجا دیگه جای تیتیش مامانی بازی در آوردن نیست. مدرنیته و از این مزخرفات مال مملکت های متمدنه. وقتی کشور دست یک مشت جانور وحشی افتاده باشه دیگه با قانون مدرنیته و تمدن و این چرندیات نمی شه راستش کرد.
درود به آقای محمد(کاوه)نوری زاد
وبه همکاران با وفایتان وکاربران سایتتان و هموطنان غیور و آزاد منش
1. خوشحال هستم که شمارا استوار و تندرست می بینم و افتخار می کنم که یک ایرانی یکه تاز علنأ و با شهامت روشنگری و دزدی ها و جنایتات حکومت آخوندی را افشاء می کند.
2. رژیم خلافت آخوندی ایران دوباره به نوعی دیگر قربانی می گیرد. ترویج و تشویق خشونت و مردم آزاری و بویژه به زنان.
ابدأ و اصلأ متعجب نیستم که عده ای از اراذل و بی سواد و نادان این اعمال غیر انسانی را انجام می دهند و یکبار دیگر اسید پاشی به چهره زنان باصطلاح ” بد حجاب” را انجام می دهند. با چشمانی اشگبار ، لرزه بر اندام انسان های متین و متمدن وآزاد منش و هموطن دوست می افتد.
زیرا ایده لوژی اسلامی بالقوه فرهنگ خشونت را تبلیغ می کند و زنان را کالای جنسی تلقی می کند .خرید و فروش “کنیزان ” وتجاوز جنسی به زنان و دختران اسیر را “ملک یمین” بدیهی می داند وگشتن کسانیگه این دین را نپذیرند مباح می داند.وو.و..
وآخوند ها هم بر سر منابر آن را ترویج و تشویق می کنند. مثال : آیت الله امامی کاشانی ، جنتی ، مکارم شیرازی و غیره : اگر موی زنان نمایان شود و یا اگر دختران وپسران با هم آواز بخوانند و برقصند، بیضه ی اسلام به خطر می افتد وخون شهیدان پایمال می شود و یا خداوند خشگمین می شود و زلزله می آید وعرش الله به لرذه می افتد وخداوند غضب خواهد کرد. حالا هفت بار سوزاندن و پوست انداختن در جهنم به کنار
وخوب آخوند ها و مزدورانشان اکر هزاران جنایت و دزدی بکنند و مملگت ایران را تاراج بکنند و به قهقرا سوق دهند ، ثواب دارد و اجر آخرت !
3. هین چند وقت پیش آخوند محمد تقی رهبر ، امام جمعه اصفهان و نماینده خامنه ای گفته بود : ” برای مقابله با بد حجابی باید چوب تر را بالا برد: همچنین آخوند یوسف طباطبائی نژاد در آذر ماه 1390 گفته بود : ” مسئله حجاب دیگر از حد تذکر گذشته است وبرای مقابله با بد حجابی باید چوب تر را بالا برد و از نیروی قهریه استفاده کرد”
این آخوند های بی سواد حالیشون نیست که این سخنان چگونه و چه واکنشی روی مقلدانشان و آدم های نادان واراذل واوباش دارد و تأثیر می گذارد. البته آخوند ها این جماعت را مخصوصأ اینطوری تربیت کرده اند که در مواقع معینی که احساس خطر می کنند ، از آنها استفاده بکنند.
وقتی طرحی به مجلس فرمایشی ارائه داده می شود که زنان بد حجاب را به 2 تا 10 میلیو ن ریال جریمه و یا از حقوق ماهیانه زنان کسر خواهد شد وخامنه ای رهبر مسلمین جهان در یک کلام این اعمال ناشایست و زننده غیره انسانی را تقیح نمی کند البته توقع هم نمیتوان داشت چونکه خودش هم آخوند هست وبقول معروف : چاقو دسته خودش را نمی برد بنابراین از یک عده بی سواد وبی فرهنگ و مزدور هم نمشود بیش از این انتظار داشت.
4. فکر می کنم مردمان گذشته معرفت و جوانمردی و محبت و وفاداری و دلاوری بیشتری داشتند و به مغزشان رسوخ نمی کرد که روی صورت زنانی که اصلأ آن هارا نمی شناسند ، اسید بپاشند ویا کتک بزنند و به آنها فحاشی کنند.
همیشه زنده یاد مادرم نصیحت می کرد : یک سوزن بخودت بزن و یک جوال دوز به دیگران که احساس کنی چقدر درد دارد ( برای کسنیکه نمی دانند جوال دوز چیست : سوزن گلفتی ست که یا آن پالن و یا زین خر و اسب می دوزند).
5. باز هم می نویسم : مسئولیت و حاصل تمام بی عدالتی ها در عرصه های مختلف سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی و ناهنجاری های اچتماعی و فلاکت و بدبختی مردم ایران را در شرایط فعلی بعهده شخص خامنه ای می دانم.. برای حفظ ایمان و عقاید مردم ، جدائی دین از سیاست ، اقتصاد و دولت را بفوریت خواستارم.
با آرزوی تندرستی و موفقیت و تشکر از امکان ودرج دیدگاه دگری در وبسایتتان
فكر ميكنيد امام جمعه أصفهان اين هفته مياد تو نماز جمعه مسلمانان خطبه بخونه و بگه : هر كسي كه كار أسيد پاشي را به هر نيتي انجام داده است جايش در قهر جهنم است و خداوند به آسيب ديدگان صبر دهد و آنها را در بهشت محشور بدارد.
اینا مردم راحت به بهشت و جهنم میبرن. یکبار هم این طوری ببرن.
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال ، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
سرود کلبه ی بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده های برفها ، باد
روان بر بالهای باد ، باران
درون کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
آواز سگها :
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هواتاریک و توفان خشمناک است
کشد – مانند گرگان – باد ، زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است ؟
کنار مطبخ ارباب ، آنجا
بر آن خاک اره های نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه
عزیزم گفتم و جانم شنفتن
وز آن ته مانده های سفره خوردن
و گر آن هم نباشد استخوانی
چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی
ولی شلاق ! این دیگر بلایی ست
بلی ، اما تحمل کرد باید
درست است اینکه الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش آید
گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهایمان را و ما این
محبت را غنیمت می شماریم
2
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ مرکب
آواز گرگها :
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد – مانند سگها – باد ، زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است
شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما
بلای نیستی ، سرمای پر سوز
حکومت می کند بر دشت و بر ما
نه ما را گوشه ی گرم کنامی
شکاف کوهساری سر پناهی
نه حتی جنگلی کوچک ، که بتوان
در آن آسود بی تشویش گاهی
دو دشمن در کمین ماست ، دایم
دو دشمن می دهد ما را شکنجه
برون : سرما درون : این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه
دو … اینک … سومین دشمن … که ناگاه
برون جست از کمین و حمله ور گشت
سلاح آتشین … بی رحم … بی رحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت
بنوش ای برف ! گلگون شو ، برافروز
که این خون ، خون ما بی خانمانهاست
که این خون ، خون گرگان گرسنه ست
که این خون ، خون فرزندان صحراست
درین سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دویم آسیمه سر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد
لطفا نام شاعر را هم قید کنید: مهدی اخوان ثالث (م. امید)
Mr. Nourizad Azize: Don’t worry this mullah Daeshe will be gon soon, enshallah and you are victorious. Ihave live in US 36years and educated in environment and wil come back and correct proble lack of Water, River and natural habitats which has been destroied by these uneducated Sepah and mullahs. Evey body need go back to pactice their profession and area they have educated, medica Doctors to help people to get better, Engineer to solve problem roads, electricity and environmental engineers to solve probem with environment and mullahs just pray in masjeds and talk abot religion and never interfere with politics and other professional areas. Also just to metion we don’t need system leadership or dynesty, just need one person elected or four years by people and after four years change to a new younger geneation, in general we need have young people in charge because they are the one need to make decision for teir future not we because we are older and will not be here in future.
سلام آقای نوری زاد ، در قسمت ششم متن ، آن مرد کت و شلواری به شما آرام گفت : اگه یه مرد تو ایران باشه اونم تویی . من هم زمانی در قدمگاه اطلاعات به شما همین جمله را گفتم که به تنهایی یک مرد و خیلی مردی ! یادم آمد که شبیه این جمله را قبلا” هم یک روز به مادر ریز نقش و نحیف و سرشار از همت والای پاسدار ” شهید داوود کریمی ” گفته بودم : که ایران یک مرد داشت و آن هم داوود پسر شما بود . شهید داوود کریمی همان کسی بود که در زمان تقسیم ” درجات سرداری ، پاگون ، فرچه و مدال تیمساری ” در سپاه ، این تحفه های دنیوی را قبول نکرد و بخاطر عدول حکمرانان از فرمان امام خمینی درباره آیت الله العظمی منتظری را که در حصر کشیده بودند ، مدتی را در زندان سپاه انداختند و بعد که هم اخراج و آزاد شدند در تراشکاری ، شغل قبل از انقلاب اشان در جنوب تهران بازگشتند و در ادامه زمان حیاتشان تا شهادت ، به قولی آقای نوری زاد به فربگی و چپاول و دزدی های سپاه وارد نشدند .
سپاه اسلامی و نهادهای مرتبط به آن و مجلس جمهوری اسلامی و قوه قضاییه و بیت رهبری و رییس نیروی انتظامی و وزارت کشور حسن روحانی و نماینده های رههبری همه متهم به اسیدپاشی به زنان و دختران بی گناه هستند. چون با چند اعلامیه کوتاه از پی گیری مشخص است این لفظ تنها احساس کینه به زنان ایرانی است که تا این ساعت صدا و سیمای ضرغامی و عوامل هیچ اولتیمات حقوقی به خاطیان متذکر نشده و نحوه اراده عنوان کردن این تفکر داعشی اسلامی در اینها مشخص است. مجلسی که با تصویب قانون حجاب که هیچ فردی اجازه مقاومت در برابر نادیان حجاب ندارند و حتی در وقوع انجام مرگ ء مجلس از جیب مردم به فرد متهم به بد حجاب دیه خواهد پرداخت. معنی اینکه دست شما متجاوزین اسلامی به حریم خصوصی اجتماعی زنان باز است. تف به ریشهای صورتتان که مشتی بیمار ذهنی هستید
با سلام
جناب نوري زاد
بد نيست در باره ي مطلب و عكسهايي كه از سوسنگرد و ساير شهرهاي دشت آزادگان مثل هويزه وبستان تهيه
كرده ايد دوباره بحث شود به علت اينكه مطلبي كه شما نوشتيد مصادف شد با دستگیری شما و اين امر مهم مغفول واقع شد
باز تأكيد مي كنم در منطقه دشت آزادگان ثروت عظيمي از ذخاير نفتي وجود دارد كه براي آبادي و پيشرفت همه ايران تا
100 سال آينده كافي است ولي چه كنيم با اين مسؤلان دزد وبي لياقت و بي حيا ي انسان نما
من نمي دانم جناب رهبر چه جوابي در روز قيامت دارد براي اين همه ظلم وستم
جناب اقای مجتبی سلام.همچنین ارادت به دیگردوستانمان.امیدوارم دیگران هم دراین بحثهای تاریخی شرکت کنندتااذهان عمومی اطلاعات مختلفی پیش روی خود دیده وباعقلانیت وتفکر خودقضاوت بکنند.
اما اقای مجتبی خلاصه وارتوضیحی بدهم انوقت جواب شمادرباره تامه 6امام علی رانیزخواهم داد.
درمتون دینی ازجمله تورات امده که اسماعیل یکی ازفرزندان ابراهیم به همراه هاجر(بخاطردرگیری با ساراهمسراصلی ابراهیم.واین هاجرکنیزبودوبهدازحامله شدن به بانوی خودفخرمیفروخت.س پیامبر خدااینهارا واداربه کوچ کرد.البته درتورات امده این هاجرخودش فرارکرد.)به هرحال اینان به منطقه ای بنام مکه رسیدندودرمیان قبیله جرهمیان زندگی کردند.مدتهابعدخزاعیان که ازقبیله های یمنی بودندبدلیل خرابی سدمارب وخرابیهای ناشی ازان واداربه کوچ به دیکرمناطق عربستان نمودند.پس ازمدتی این خزاعیان برجرهمیان غلبه نموده امورمکه رادردست گرفتند با غلبه خزاعه بتپرستی نیزجای یکتاپرستی راگرفت.باظهور قصی بن کلاب دوباره قدرت دربنی عدنان(نوادگان اسماعیل)قرارگرفتمهمترین کاری که وی کرداین بودکه قبیله پراکنده قریش را درمکه جمع نمود.سپس دارالندوه راتاسیس وسنتهایی چون(سقایت-رفادت-حجابت-قیادت-و لواء)را بنیان نهاد.بترتیب اینهاعبارت بودند از:اب دادن مجانی حاجیان-سنت طعام دادن-پرده داری ونگهداری کعبه-فرماندهی جنگها ونگهداری شتران زوار-سنت حمل پرچم یاهمان لواء.
این قصی بن کلاب 4پسرداشت.عبدادار-عبدمناف-عبدااعزی-عبدالقصی-دوتابنام خدای خود.یکیبنام خانه.ویکی بنام خود.وی درهنگام مرگ.سنت سقایت-رفادت وقیادت را به عبدمناف.وسنت حجابت-ولواء ودارالندوه رابه عبدالدار داد.دیگران نیزبه این تصمیم احترام گذاشته واعتراضی نداشتند.
اما پسران اینها اختلافهارا شروع کردندوازاینجابودکه میان قریش اختلاف افتاد.وهرکدام ازاینها شروع به یارگیری کردند(حلف المطیبین)
عبدمناف که پیامبراز طریق اوبه قصی بن کلاب متصل میشود5پسرداشت.هاشم-عبدشمس-مطلب-ابوعمر-وابوعبید.البته برخی اخبارکه نمی تواندمعتبرهم باشدنوشته اندکه عبدشمس وهاشم دوقلو وازپاشنه به هم چسبیده بودندوچون باتیغ ازهم جداشدندازهمان اول خون ریزی بینشان بوده.به هرحال.ازبین فرزندان عبدمناف هاشم عهده دار اموراب دادن وغذادادن شدعبدشمس اما تنگ دست بوده نسبت به هاشم.امیه فرزندعبدشمس دشمنی خاصی باهاشم داشت که عمویش میشد.واین امیه تاحدودی ثروتمندنیزبودوهمواره سعی داشت خودرابه منزلت هاشم برسانددرگیری بین این دوپیش امده وکاهن قبیله بنی خزاعه بین این دو داوری کرده حکم به تبعیدامیه برای10سال به شام داد.واین شروع دشمنی بنی هاشم بابنی امیه شد.هاشم درسفری دریثرب بادختری وصلت کردوفرزندی ازوی حاصل شدکه نامش را شیبه الحمدگذاشت.اما زدوهاشم درغربت درگذشت.وصی هاشم -برادرش مطلب بود.وی به شام رفت وفرزندهاشم وزنش رابه مکه اورد.مردم تصورکردنداون بچه بنده زرخریداست پس اورا عبدالمطلب نام نهادندپس شیبه الحمدمعروف به عبدالمطلب شد.پس ازمرگ مطلب ریاست بنی هاشم به عبدالمطلب رسید(فرزندهاشم)اما وی نتوانست اعتبار هاشم را داشته باشدچون پدرش درغربت مرده وی تحت سرپرستی عمویش بزرگ شدوخاندان امیه ازطریق سنت قیادت ونفوذدردارالندوه مکنت وقدرت زیادی پیداکرده بدل به ثروتمندان قریش مکه شدند.لازم به ذکراست سنت اب دادن وطعام دادن که مربوط به هاشم وخاندانش میشدمستلزم خرج کردن ثروت بودوبااینکه اوازه اینان دراطعام مردم به گوشه کنارحجاز رفته بوداما تاثیربه سزایی درتنگدستی که گریبان ابوطالب فرزندعبدالمطلب راگرفت داشت.همزمان بنی امیه روزبه روز باتجارت اقایی خودرابرمکه تثبیت میکرد.
اطاله کلام نشود.محمدازهاشمیان بود.وبا بنی امیه نیز عموزادگان بودند.وهرکدام درپی برنری بریکدیگر.با اون جریانات پیامبرموفق شدبه قدرت برسد.اما حمیت قبیله ای وفخروتفاخروقدرتهای قبیله ای ریشه کن نشده بود.حتی خودپیامبردرمناسبتهای مختلف بعضی افرادهمچون ابوسفیان وبرخی قبایل رابردیگران برتری میداد(حداقل در دادن غنایم)واین نشان میدادکه هنوزقبیله وسنتهای مربوط به ان حرف اول رامیزد.
درقضیه سقیفه بنی ساعده نیز قدرت قبیله نمودچشمگیری داشت.درحالی که اوس وخزرج درکشمکش تعیین خلیفه بودندابوعبیده-عمروابوبکرتفاخرقبیله ای یش کشیده وقریش رالایق خلافت میدانستند.حاکمان قبلی هم دردیگرنقاط چه دینی وچه غیردینی.اغلب بصورت موروثی بودهازمتون تورات بگیریدتا دیگرمناطق جهان ان روز.همه حاکمیت را در فرزندان خود خواسته وادامه میدادند.حتی ابراهیم ازخداوندمیخواهدقدرت را نه درافرادشایسته وکسانی که لیاقت دارندبل درخاندان وی قراربدهد.وبعدهااحتجاج امام علی بیشتربراین امربودکه ما اهل بیت پیامبرهستیم.وحاکمیت حق ماست.یعنی تفاخر قومی-قبیله ای.
اما ابوبکروعمرهمانطورکه بعدهاگفتندصلاح نمی دانستندنبوت وخلافت دربنی هاشم جمع شود.غیردینی بخواهیم به قضیه نگاه کنیم.امام علی مقبولیت لازم دربین قبایل رانیز نداشت.بخاطراینکه ازاغلب قبایل ادم کشته بود.واین درسنتهای قبیله ای گناهی غیرقابل بخشش وچشم پوشی بود.درعمل هم طرفدار زیادی نداشت.هم زمان بنی امیه که ازجنگ بدر زخم خورده بودنددنبال فرصتی میگشتندکه عملا ازعثمان به بعدعایداینان شد.وعثمان فرمانداران مناطق فتح شده را ازقوم وخوی وقبیه خودانتخاب کردوقدرت بنی امیه را با توصیه اکیدابوسفیان بسط داد.بطوریکه وقتی امام علی به خلافت رسید.معاویه دستگاه سیاسی قدرتمندتری ازوی دراختیارداشت.
برایندهمه این مطالب نشان میدهداین ماجراها همه کشمکش وزدوبندقبیله ای بین پسرعموهابوده که زمانی وزمانی ان برتری داشته اند.بعدها عوامل مختلفی که عمده ترینش قدرت طلبی بودباعث انشعاب اسلام به فرقه های متعددشد.تفسیری که حنبلی ازاسلام داشت این بودکه خودرهبری گروهی رادست بگیرد.دیگران نیزهمین طوروگرنه اصل همان بودکه همه میدانستند.خدایکی ست ونبی محمداست.دیگران بودندکه برای جانشینی وی وحکمرانی برمناطق وسیع باچشم اندازمتفاوتی از بیابان عربستان.درپی دستیابی به قدرت بودند.همه جای دنیا وهرزمانی همین اصل حاکم بوده واست.(کسب قدرت وحکمرانی)راهها وتاکتیک هافرق میکند.استفاده ازابزارمختلف ازجمله دین حربه مناسبی بوده که درطول تاریخ ازان بخوبی استفاده شده.چون جهل وخرافات دردین وبه طبع افراددینی زیادبوده وراحتتر میتوان ازان استفاده نمود.فقط ازطریق دین ومبانی دینی ست که میتوان کسی را مجبوربه انفجارجلیقه انجاری نمود.غیرممکن است راه دیگری باشد.تازه اجبارهم نمی شودبل شخص بامیل وزغبت خودرامنفجرمیکند.واین نتیجه جهل دینی ست…
اطاله کلام شدببخشیددرکامنت دیگری ادامه خواهیم داد
آقای نوری زاد
خواندن پستهای شما شده حکایت داستان های هزار و یکشب من در قرن حاضر
درود بر شما
ملایان یک سور زدند به داعش !
سر نخ اسید پاشی ها مشخص شد
از آنجایی که اصفهان یک شهر توریستی است و به طبع آن بانوان محترم این شهر هم آراسته و متمدن هستند و از طرفی اینگونه آراستگی با مهملات دینی سازگاری ندارد بنابراین قبل از اینگونه حوادث امام جمعه بیسواد اصفهان بارها در تربیون مهمل گویی اعلام میگند که بی حجابی در این شهر از حد بدر شده و باید فراتر از تذکر لسانی با چوب تر با بی حجابی برخورد شود این مدل مزخرف گویی چراغ سبزی بوده برای کسانی که داغ مهر بر پیشانی دارند و عقلشان تعطیل است که این فجایع را رقم زده اند و سکوت یارو هم دلیل محکمی است بر این ادعا ! و تا زمانی که نگوید این جنایات را اینقدر کشششش ندید این داستان ادامه دارد و بیم آن میرود که به شهرهای دیگر هم سرایت کند .
ای لعنت به هر چه ملا و آدم بیشعوره من به سختی سیگار را ترک کرده بودم دوباره شروع کردم .
ایا امام جمعه که مسبب همه این جنایات بوده است نباید قصاص شود؟
نامه دختر مهندس موسوي به جنتي
https://khodnevis.org/article/61191#.VER_LWK9KSM
فرارو- در پی حکم اعدام روحانی مبارز و مجاهد عربستان، شیخ نمر باقر النمر، از سوی بیدادگاههای عربستان، آیتالله صافی از وزارت امور خارجه ایران خواست تا نسبت به لغو حکم اعدام این روحانی عالیمقام، اقدامی سریع و مقتضی انجام دهد.
به گزارش فرارو، این مرجع تقلید در دیدار با نهاوندیان، رئیس دفتر رئیسجمهور اظهار کرد: «حکم اعدام این روحانی مبارز و مظلوم برای همهی شیعیان و مسلمانان آزاده موجب تأثر و تأسف شدید است. روحانی که بدون هیچ گناهی از سوی حکام کشور عربستان محکوم به اشد مجازات شده است.»
او گفت: «آقای دکتر ظریف وزیر امور خارجهی کشورمان در این باره اقدام فوری انجام دهد و تأثیر علمای اسلام و همچنین قاطبهی مسلمانان را به آنان ابلاغ کرده و عواقب چنین حکم ظالمانهای را به آنان گوشزد کنند.»
—-
جناب آیت اله صافی گرامی , آقای آیت الله کاظمینی بروجردی هم شیعه می باشد و بی گناه در زندان امام خمینی ( اوین سابق) محبوس است و حال خوشی ندارد. بد نیست به آقای ظریف پیام بدهید به اطلاع عربستان خودمان برساند!
می گویند آقای روح الله حسینیان علاوه بر حرفه آدم کشی که خودش اعتراف کرده مشکلات اخلاقی هم دارد که یک بار در مجلس هم بحث شده و ایشان تا پای استعفا هم رفته
آقای لاریجانی شما هر که میخواهی باش ولی بدان شما هیچ اعتبار شغلی مقامی در نزد بسیاری از ایرانیان ندارید و آقای احمد شهید برای ایرانیان یک نماینده واقعی حقوق بشر مربوط به کشور ایران هستند. این نتیجه حداقل رأی خانواده های ستم دیده ایرانی از سامانه های قضایی و امنیتی شماست که به زبان جاری است
و شما أقای نوری زاد با این کشمکش ها و زد و خوردها و فرستادن شما به دادسراهای گوناگون و عدم نتیجه قضایی و حقوقی شما و یا طرف دعوی نشان میدهد هیچکدام از مسیولین قضایی تاکنون برای نتیجه اعتراض شما و یا اعتراض طرف مقابل شما هیچ رأئی صادر نکردند زیرا هیچکدام از آن قاضی ها استقلال ندارند. و این نقطه ضعف قوه قضاییه در عدم مستقل و عدم حقیقی و عدم عادل بودنش بسیار شفاف آشکار است.
خیلی دلم میخاد بدونم تو دل خامنه ای و اون پسر ناخلفش چی میگذره وقتی هر روز گزارش شما رو میخونه خیلی به خونه اش نزدیک شدین
با سلام
نامه زیز توسظ نرگس موسوی دختر میر حسین خطاب به احمد جنتی نوشته شده است در قسمت پایانی نامه اوج شقاوت اورا نسبت به نوه خودش ملاحظه کنید.
به نام خدا
دوستان و همراهان
در صورت استفاده از نیروی تعقل و برخورداری از تحلیل درست از شرایط جامعه و جایگاه خود و استفاده مفید از ویژگی ممتاز بشر که همان اندیشیدن و در نتیجه مفید بودن برای اجتماع است، ذهن دچار هذیان گویی و تکرار اباطیل نمیشود..
واین چنین نمیشود که از مهم ترین رسانه ملی..هذیان گویی فردی پخش شود که در درجه اول خود خدا پنداریش حیرت زده میکند مخاطب را و بعد هم اصرار شک برانگیز او بر اجرای حکمی که کاسبگران واژه فتنه این روزها برای خاموش کردن وجدان خودشان، زیاد به کار میبرند…
به راستی اگر حوادث تلخ ۵ سال گذشته نبود، بسیاری از مردمانی که هیاهو کنان و بر سر زنان تریبون های حق الناس را اشغال کرده اند، فریاد از چه میکردند و از کدام درد نداشته و شکم سیریشان مینالیدند؟
آیا با توجه به مهلت فردایی که کهولت سن و جبر طبیعت که همان مرگ است و حضور در پیشگاه خداوند و جا گذاشتن تنها نامی برای تاریخ و دادگاه اذهان مردم آینده، از آنها گرفته خواهد شد بهتر نیست تمامی پست هایش را به مردم و شایستگان پس بدهند و از محضر مردم و کسانی که چنین جاهلانه به آنها میتازند عذر خواهی کنید؟
آیا بهتر نیست پیش از مقایسه دیکتاتور فاشسیت ایتالیا با محصورین، اندکی تاریخ مطالعه بفرمایند و آن وقت تفاوت واضح دیکتاتوری فاشیست را با زندانیان محصور که نه به دنبال قدرت و بلکه به گفته خود تنها همراه معترضین به نتایج انتخاباتی بودند که به شکل مدنی و بر اساس اصل ۲۷ قانون اساسی اعتراض خود را نشان میدادند..به راحتی متوجه میشوند.
حرف از حمایت از بیرون کشور گفته شد و پیش از این نیز اصرار بر داشتن سندی بود در اثبات گرفتن یک میلیارد دلار به قول خودشان سران فتنه از آمریکا و از طریق عربستان سعودی که البته سندش را هم هرگز منتشر نکردند و حرفی هم از آن زده نشد و این صحبت نیز ادامه همان صحبت های بی سند و مدرکی و بهتان هایی است که زدند و غافل از اینکه مردم آگاه تر از این هستند که تحت تاثیر چنین اکاذیبی قرار بگیرند و این گونه سخنان سخت بی پایه و اساس است و کهنه و نخ نما…البته وجدان اکثریت مردم و حافظه تاریخیشان، نه صاحب منصبان و موج سواران ورزیده بحران سال ۸۸ بهتر میتوانند قضاوت کنند.
قابل ذکر است قساوت قلب و میل ایشان به زدن و کشتن، سال ها پیش از این به ما اثبات شده بود. گفتنی های زیادی هست از زمانی که از قضای روزگار همسایه دیوار به دیوار این مرد کهن سال بودیم و شاهد شکنجه نوه خردسالش . همان کودکی که پدر و مادر مجاهد خلقش در درگیری هایی کشته شده بودند ـــ نمونه بارز کودک آزاری ایشان ـــ هنوز گوش من پر است از فریادهای نوه اسیر در دست پدربزرگ، من که آن زمان خود خردسال بودم و وحشت زده از فریاد های آن نوه یتیم که زیر شیلنگ و سیخ داغ توسط پدرو مادربزرگ کتک میخورد و شکنجه میشد…
و
شغالی گر،
ماه بلند را دشنام گفت ـ
پیرانشان مگر نجات از بیماری را
تجویزی این چنین فرموده بودند.
فرزانه در خیال خودی اما،
آنکه به تندر پارس میکند.
گمان مدار که به قانون بوعلی حتی
جنون را نشانی از این آشکاره تر
به دست کرده باشند
خواهر شهید
روان پریش هستند. نیازی به شاهد آوردن از کسی نیست. باید به اراذل و اوباش روان پریش نیز اضافه کرد.
مملکت افتاده دست ارازل و اوباشی که روان پریشند.
حرف های بی سر و ته جنتی را هر انسان عاقلی بشنود برایش مسلم می شود که وی مشکلات عدیده روحی و عقده های روانی دارد.
مرا یاد خلخالی انداخید که به گفته بازرگان گربه اعدام می کرده
البته نیازی به جست و جو و تشخیص این از آن نیست.
من در حاکمان جمهوری اسلامی یک نفر ندیده ام که عقده روحی و روانی نداشته باشد
اعدام های اوایل انقلاب همه به دلیل عقده گشایی و تخلیه روانی این روان پریشان بود و هیچ توجیه سیاسی و امنیتی نداشت. مقایسه کنید با ماندلا در آفریقای جنوبی که همه حاکمان سفید پوست را بخشید. اعدام ها و حبس ها و شکنجه ها و همه و همه بهترین شاهد و گواه بر بیماری روحی سردمداران جمهوری اسلامی و اعوان و انصارشان است.
معضلات روحی این بیماران حاکم بر ایران سر جای خود. آیا این ما نیستیم که مقصران اصلی هستیم و اجازه می دهیم عده ای روان پریش بر ما حکومت کنند؟
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته . با سلامی گرم خدمت خواهر شهید . عزیز دل برادر به خدا جگرم را با این نامه که دختر موسوی نوشته بود آتش زدید و فکر میکنم که یک بچه که پدر ومادرش کشته شده باشند و اسیر چنگال ددمنشی پیر چه حالی دارد ؟ به کجا پناه ببرد ؟به کدام گناه ناکرده این چنین زار وسرگشته شود؟ به که درد دل کند؟ خدای رحمان کی به دادش میرسد؟ دژخیم پیر کفتاری که به پاره تنش رحم نمیکند به یک بچه اظافی!!چگونه رحم توان کرد ؟ اصلا در قاموس این کفتار رحم معنا دارد؟ به قول معروف کسی که به مادرش .ز…..کند به دیگران چه ها کند .عزیزان هم میهنی که این کامنت را میخوانند آیا فکر میکنید که این جلاد پیر اصولا به خدا اعتقادی دارد؟ و یا خدارا از دریچه چشم ولایت وقیح و هم پالکی هایش میشناسد ! این ددمنشان که بر گرده ما مردم سوار شده اند تاکی باید جولان دهند وما فقط جنایاتنشان را بشنویم و سر تکان دهیم ؟ یک دست صدا ندارد واین دد منشان نیک از این موضوع استفاده ها میبرند. باید فقط منتظر زمان بود؟ نمیدانم. با احترام.
درود بر خواهر شهید
دل من ریش شد از این سرگذشت. این کفتار پیر گویا فقط از مردار تغذیه می کند. اینها واقعا یک سری قاتل زنجیرهای هستند که راست راست در خیابان می گردند و به قتل و کشتار شان هم به عنوان جهاد افتخار می کنند. نوری زاد عزیز عجب اسم با مسمایی برای این جنایتکاران انتخاب کرده است. داعشی! اینها با داعش هیچ فرقی نمی کنند. اگر از مردم نمی ترسیدند برده داری را هم راه می انداختند. می گویم عجب خدایی دارند اینها. اگر خدای اینها اینقدر علاقه به کثافت دارد پس شیطان اینها کیست؟ اینها جای خدا را با شیطان عوض کرده اند. اینها آیت الشیطان هستند ولی خودشان را آیت الله می دانند.
خسته نباشی دکتر…
ادیان و مذاهب علت اساسی جنگها و مخالفت با اندیشههای فلسفی و تحقیقات علمی هستند . کتابهایی که به نام مقدس آسمانی معروفاند، کتب خالی از ارزش و اعتباراند و آثار کسانی از قدما مانند افلاطون و ارسطو و سقراط خدمت مهمتر و مفیدتری به بشر کرده است .
زکریای رازی
حتی اگر گاو هم باشی چنانچه در جای درست قرار بگیری کسانی پیدا می شوند تا تو را بپرستند – برتر اند راسل
خدا بهمراهت.
لات های اصفهان!
آهای با شما ها هستم!
تو اصفهان چند تا گنده لات پیدا نمی شه تو دهن این انصار کوفت الله بزنه تا دست از اسید پاشی روی نوامیس مردم بردارند؟
لات و لوت هامون اینقدر بی غیرت شدند که چند تا بی ناموس جلوی چشم مردم اسید رو دختر ها می پاشند و آب از آب تکان نمی خورد؟
خاک بر سر بی ناموس های انتظامی خاک بر سر بی ناموس هایی که چنین وضعی رو می بینن و شهر رو رو سر این کثافت ها خراب نمی کنن
ساسانم گرامى
اگر در فراخوانى كه به لاتهاى اصفهان داده ايد منظورتان لاتهاى سنتى، يا همان بزن بهادرهاى بامرام است، به گمان من اين نوع لاتها همراه با فيلمفارسى به تاريخ پيوسته اند.
به نظر مى رسد آنچه اكنون وجود دارد “لاشه لاتها” هستند كه آنها هم اكثراً جذب نظام، انصار حزب الله و تشكل هاى مشابه شده اند و نمى توان از آنان خواست كه توى دهان خودشان بزنند.
در ضمن، نام بردن از زنان بعنوان نواميس مردم و تأكيد بر واژه ناموس هم، استفاده از ادبيات گروه مقابل است و كورس گرامى آن را توصيه نمى كند.
براى دريافتن تفاوت “لاتها” و “لاشه لاتها” خواندن نوشته محمود فرجامى را توصيه مى كنم.
چون لينك مقاله درست كار نمى كرد، بخشى از آن را در زير مى آورم. براى خواندن متن كامل اين نوشته كه قبل از دستگيرى موسوى نوشته شده به وبلاگ نويسنده: “باران در دهان نيمه باز” برويد.
اين نوشته با توصيف لاشه لاتها، نكات خوبى براى رفتار شناسى حكومت به دست داده و در مورد دستگيرى آقاى موسوى نيز تحليل قابل تأملى ارائه مى دهد.
“لاشه لاتها جام زهر نمى خورند زهر چشم لازم دارند”
محمود فرجامى
لات های لوطی و لاشه لات های نالوطی
” اگر در فرهنگ کوچه و بازار ما لاتها موجودات بزنبهادر و بددهن و بیفرهنگ و قانونشکنی هستند اما در عوض به بعضی چیزها مثلا قول و قسم و رفاقت و ناموس بعضا پایبند هستند. از این رو لاتها قاموس خودشان را دارند و میتوانند به نوعی با آنها کنار آمد و کار کرد. اما لاشهلاتها (یا لاتهای لاشی) موجوداتی هستند بدون هیچگونه پایبندی به هیچ مرامی. آنها نه فقط قانون و ادب و مدارا و فرهنگ سرشان نمیشود بلکه از هرگونه قانون و مرام صنفی و حتی شخصی هم معاف هستند. به راحتی آدمفروشی میکنند و قول و قسم و غرور و حتی ناموس را هم پایش هم که بیفتد میفروشند. اگر گنده لات شکمش دریده میشود چون فحش ناموسی را تاب نمیآورد اما لاشه لات خطر را که جدی ببیند الدرم بلدرمش را قورت میدهد و چشم دیدن تعرض به ناموسش را هم دارد. (سهل است منافعش خوب باشد مدد هم میرساند!)
همین لاشهلات پای ضعیفکشی برسد یلیست برای خودش. بگویی بالای چشمت ابروست یا حتی اگر دیر سلام کنی روزگارت را چنان سیاه میکند که خوابش را هم ندیده باشی. پای لاف زنی هم که برسد رودست ندارد.
اگر لاتها را میتوان از روی توصیفها و نوشتهها شناخت و حتی منطقشان را فهمید، برای شناختن لاشهلاتها حتما باید با آنها زندگی کرد. چون نه منطقی دارند و نه در بیشرافتی و تناقض رودست دارند که بتوان توصیفشان کرد. اگر لات عربده میکشد و سر گذر میایستد و باج میگیرد در عوض وقتی آژان میبیند کتککاری میکند یا دست بالا فرار میکند. اما لاشه لات میتواند پنج دقیقه بعد از اینکه سرگذر ایستاد و به عالم و آدم فحش ناموسی بار کرد همینکه یکی قویتر از خودش یقهاش کرد، به پابوسی بیفتد و بعد مثل دختربچهها گریه کند اما فردایش برای همانها که شاهد آن آبروریزی بودهاند نطق کند که دیدید چطور مادرش را به عزایش نشاندم؟
برای لاشه لات خط قرمز وجود ندارد
نگاهی به عملکرد تیم احمدینژاد و حامیانش بهترین تماشاگه برای دیدن یکی از نمونههای عینی و شگفتآور رفتار لاشهلاتها در مقیاس بزرگ و ملی است. ناپایبندی آنها به تمام مرام و مسلکهای انسانی و ملی و دینی و “حتی” خودساخته و رفتارهای به شدت متناقض به حدی عظیم است که بعید است نسلهای بعدی بتوانند باور کنند روزگاری نه چندان دور چنین مردمانی هم میزیستهاند (گه گاهی خودمان هم باورمان نمیشود).
اساس موفقیت لاشه لاتها سه چیز است: 1- اعتماد به نفس 2- فرصتطلبی 3- عدم پایبندی به هر نوع مرام، مسلک، خط قرمز …
بر همین اساس هرچند پیشبینی رفتار آنها سخت است اما برنامهریزی برای مقابله با آنها آسان است. در کوچه و خیابان میتوان از شر لاتها با باج دادن، احترام گذاشتن، “هر چی شما بفرمایید” یا “گه خوردم” و اکثر مواقع با سکوت خلاص شد اما لاشه لاتها برعکسند. هرچه بیشتر به آنها احترام بگذارید بیشتر حرمتتان را میشکنند. هرچه بیشتر بدهید بیشتر میخواهند. اگر کتکتان بزنند و هیچ کاری نکنید تا شرمنده بشوند بیشتر تحریک میشوند و کتکتان میزنند.
منتظر جام زهر نباشید زهرچشم بگیرید!
تنها راه خلاصی از دست لاشه لاتها گرفتن زهرچشم از آنهاست. مهم نیست این زهر چشم چقدر هزینه داشته باشند، اگر نگیرید دمار از روزگارتان درمیآورند اما اگر بگیرید میفهمند “نه بابا… یارو اینکارهس… نمیصرفه”. آنهایی که در زندان به بند “زندانیان خطرناک” تبعید شدهاند می دانند که اگر در همان ابتدای ورود لغز نخوانند و دعوا راه نیندازند شب اول را باید به دادن سرویسهای جنسی بگذرانند. در چنان شرایطی بسیار احمقانه خواهد بود که یک ناظر بیرونی بر اساس منطق و قوانین اجتماعی و انسانی عادی شروع به خرده گیری از زهرچشم گرفتن تازه وارد بدبختی بکند که به محض ورود دعوا راه می اندازد و کتک هم میخورد تا خودش از شر عواقب بعدی خلاص کند. به عبارتی باید در برخورد با لاشهلاتها بیشتر از هزینه کنونی به حاشیه امنی که این هزینه در مقابل هزینههای بیپایان بعدی به وجود میآورد فکر کرد.
لاشه لات های دوره خاتمی
مقایسه عملکرد موسوی و خاتمی به درستی نشان می دهد که اشتباه گرفتن لاتها و لاشهها لاتها چه عواقبی میتواند داشته باشد. خاتمی که با رای و حمایتی بزرگتر از موسوی رئیس جمهور شده بود و تا مدتها جناح راست و حکومتی در بهت و شوک ناشی از رای بیست میلیونی او بود، آنقدر با لاشه لاتهای حکومتی راه آمد و به آنها رو داد که در عرض مدت اندکی نه تنها به جای سابق برگشتند بلکه اقدامات بی سابقهای مثل ترور اصلاح طلبها، کتک زدن وزیر، بستن فلهای مطبوعات، زندانی کردن فعالان اجتماعی، رد صلاحیت بی سابقه نمایندگان مجلس و در مجموع فلج کامل اصلاحات به قیمت زمین گیر کردن کشور پرداختند و هربار هم جری تر شدند.
حریف شناسی موسوی
اما موسوی که حریف را میشناخت از همان نخستین ساعات کودتا زهرچشم گرفت و خودش را رئیس جمهور اعلام کرد و به شهادت تمام اسناد و مدارک این یک سال، یک گام هم از موضعش و حق ملت عقب ننشست. بر همین اساس بسیار بی انصافی و بلاهتآمیز است بدون درنظر گرفتن ماهیت لاشهلاتی حریف که در ده سال گذشته عیان بوده رفتار موسوی را صرفا با در نظر گرفتن آداب و قوانین کشورهای مترقی با حکومتگرانی شریف و بافرهنگ -یا دست کم عاقل- تحلیل کرد.
اما در حال حاضر میخواهم بگویم در مقابل دستگیری موسوی هم توجه به ذات لاشهلاتی حریف ضروری است. درست است که نمیتوان رفتار حریف را -که به هیچ مرام و مسلک و منطقی پایبند نیست- به خوبی پیشبینی کرد اما میتوان با دقت و صراحت گفت که کوتاه نیامدن در مقابل آن و رو ندادن به او حتی به قیمت دادن هزینه گزاف بهترین راه است. سکوت در مقابل دستگیری موسوی نه فقط ناجوانمردانه و غیر انسانی است که در عمل هم منجر به دیکتاتوری سیاهی صدها برابر سیاهتر از اکنون خواهد شد.”
آنیتای گرامی
عجب نوشته دقیقی بود از تحلیل شخصیت این اراذل و اوباش! دقیقا همین است که گفتید. باید به هوش و ذکاوت نویسنده مقاله آفرین گفت.
شايد اصطلاح لات¬مذهبي (دکتر مسعود نقره¬کار) برای اين جماعت رساتر باشد، زيرا نه مي شود انکار کرد که اين جماعت رگ-وريشه ی مذهبي دارند. به همين دليل مي شنويم که در هنگام عمل شنيع تجاوزجنسی به گرفتاران دختر و پسر «يا زهرا» مي گويند.
بادرود به ساسانم. عزیزدل برادر لات و گنده لات مال قبل از انقلاب بود. لات های فعلی جز یک مشت ارازل که به هیچ کس رحم نمی کنند. فقط دنبال تلکه کردن مردم و اکس پارتی و دنبال ناموس مردم رفتن و خط خطی کردن بازو ها و هزار کوفت وزهر مار دیگه نیستند گذشت اون زمانی که گنده لات محل مرکذ پناه مردم بودن ورگ غیرتی داشتن الان گنده لات های فعلی کاری جز شاخ وشانه کشیدن برای هم و چپ چپ نگاه کردن به مردم ندارن درضمن به احتمال بسیارزیاد این اسید پاشی ها هم زیر سر لات های فعلی هست که فکر میکنن روی دختر بی پناهی اگر اسید بپاشن صاف میرن تو بهشت و دم در حوریان منتظر قدوم نا مبارکشان هستن . مفهوم بود!
منظور شما شاید لوطی باشد. لوطی جوانمردl. وگرنه لات همیشه لات است. چه اخوند باشد چه نماز خوان وچه ایت الله و چه پادشاه.
ساسان عزیز
ما دمکراسی وفرهنگ فاخر میخواهیم گنده لاتها هیچوقت در میان مردم محبوبیت نداشته اند انها در میان خود اهل رقابت بوده اند ومردم از انها بیزار ما نیاز به گنده لات نداریم اینکه چرا لاتها جذب آخوندها میشوند این است که آنها از مردم رانده شده اند وآخوند تنها با وعده توبه وبهشت هم در دنیا واخرت به انها وعده رستگاری میدهند وبا این تخدیر از انها برای خود کار میکشند ما به امثال نوری زاد ها احتیاج داریم کدام لات توانسته در طول عمرش کار یک روز نوری زاد را انجام دهد او با ولایت فقیه که خدا نماینده او در آسمان است جوری نامه نوشت که نظام در برخورد با او تردید دارد
کسی بفکر گلها نیست!
دادگاه انتظامی وکلا ‘زیر فشار’ نسرین ستوده را از وکالت محروم کرد
4 ساعت پیش
خانم ستوده در مدتی که از زندان بیرون آمده، همچنان فعال بوده است
همسر نسرین ستوده میگوید شعبه دوم دادگاه انتظامی وکلا در ایران، این فعال حقوق بشر را از وکالت محروم کرده است.
این حکم با درخواست دادستانی تهران و دادسرای اوین صادر شده و برای یک محرومیت سهساله است.
رضا خندان از قول ماجد وثوقی، رئیس این شعبه، نقل کرده که این دادگاه برای صدور چنین حکمی “زیر فشار” بوده است.
خانم ستوده که وکالت شماری از زندانیان سیاسی از جمله متهمان حوادث بعد از انتخابات ۱۳۸۸ ایران را به عهده داشت، شهریور ۱۳۸۹ بازداشت شد.
او بعد از چند دوره اعتصاب غذا شهریور ۱۳۹۲ به همراه چند چهره سیاسی دیگر از زندان آزاد شد.
این فعال حقوق بشر به ۶ سال حبس تعزیری و ۱۰ سال محرومیت از حرفه وکالت محکوم شده است.
آقای خندان میگوید صدور چنین حکمی برای وکلایی که زندانی سیاسی بوده یا هستند، نه پیش از انقلاب و نه پس از انقلاب سابقه نداشته است.
‘پروانه وکالت، باطلشدنی نیست’
حدود دو ماه پیش دادگاه انتظامی وکلا، درخواست دادستانی تهران برای تعلیق پروانه وکالت نسرین ستوده را رد کرده بود.
روز یکشنبه ۲ شهریور، خانم ستوده با اعلام آن خبر به بیبیسی فارسی گفته بود که تنها مرجع تصمیمگیری درباره پروانه کار وکلا، دادگاه انتظامی وکلا است و با استناد به ماده هفده قانون استقلال وکلا، هیچ دادگاه دیگری نمیتواند پروانه وکیلی را تعلیق یا لغو کند.
دادگاه انتظامی وکلا متشکل از پنج عضو از وکلای دادگستری است که در محل کانون وکلا تشکیل میشود.
پیش از این شماری دیگر از وکلا هم به حکم دادگاههای قضایی ایران از وکالت منع شدهاند اما خانم ستوده میگوید این احکام فاقد اعتبار است مگر آن که دادگاه انتظامی وکلا حکم داده باشد.
در مرداد ماه امسال نسرین ستوده برای دفاع از موکل خود، کوروش زعیم، به محل برگزاری دادگاه او رفت اما مسئولان دادگاه اجازه حضور خانم ستوده را ندادند.
آنان به حکم شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب درباره محرومیت ۱۰ ساله او از وکالت استناد کردند.
خانم ستوده در مدتی که از زندان بیرون آمده، همچنان فعال بوده است.
ريشه ها ٢٠٦ ( دنباله كامنت زير با همين عنوان )
زمين و آسمان حافظ
١٧( دنباله )
اگر عجالتا حافظ را بنا به فرض عارف بشمريم ،همسخن با داريوش آشورى توانيم گفت كه تفسير كشف الاسرار ميبدى و آثار نجم الدين رازى از جمله مرصاد العباد بيش ترين نشانه ها را از خودشان در ديوان حافظ دارند ، هرچند هم در ديوان و هم در مقدمه گلندام كه قديم ترين نوشته در باره حافظ است از توغل حالظ در تفسي كشاف زمخشرى سخن رفته است .كشاف يكى از تفسيرهاى قرآن است كه عمده توجه آن به گرامر و تحليل ادبى قرآن است و حافظ نيز به غور در ديوان هاى شعر فارسى و عرب و شروح ادبى دلبستگى زيادى داشته است اما معانى عرفانى را از كشاف نگرفته است .
// بدان كه اصناف موجودات با كثرت تنوع آن منقسم است به دو قسم روحانى و جسمانى و از آن دنيا و آخرت مراد كنند و ملك و ملكوت گويند و غيب و شهادت خوانند و صورت و معنى تصور كنند و خلق و امر همين معنى دارد .//( آغاز فصل نخست عشق و عقل نجم الدين رازى ) به اين دو گانه ها مى توان افزود : روحانى و جسمانى ، فانى و باقى ، و آن جهان و اين جهان ،مينو و گيتى ، عالم علوى و سفلى ،غيب و شهادت ، نور و ظلمت ،عالم لطيف و عالم كثيف ، سماوات و ارض ،لاهوت و ناسوت ، سماوات و ارض ، ارواح و ابدان ،معقول و محسوس ، عالم ذوات و عالم عروض و غيره .ترجمه مدرن اين ها نيز من و تن ،شوژه و ابژه ، روان و جسم ،درون و برون ،آگاهى و هستى ،و مانند اين هاست .نيچه سقراط را دوباره به اتهام شقه كردن جهان يكپارچه اى متهم مى كند كه پيش از سقراط هنوز شقه نشده و بخش نزديك تر و واقعى تر و دنيوى تر آن خوار و گنه آلود و پست و كم ارزش اعلام نشده بود .حافظ در جهانى كه نمايندگان بخش اول و برتر فرض شده اين دوگانه همچون جمهورى جسمانى غرقه در زرق و ريا و دنيا طلبى و قدرت پرستى شده بودند مى گويد :
جهان فانى و باقى ، فداى شاهد و ساقى
كه سلطانى عالم را طفيل عشق مى بينم
عشق به هرچه كه خوب و زيباست
هر دو عالم يك فروغ روى دوست
گفتمت پيدا و پنهان نيز هم
اين است رمز نگاه توبه شكن حافظ به شراب و شاهدى كه هم مى تواند مادى باشد و هم معنوى .عشقى كه سقراط وصف مى كند از جزئي به كلى رسيدن است و نه بدون آزمون زيبايي هاى دنيوى و محسوس از نرد عشق باختن با عالم بالا و جهتن معنا دم زدن .
سخن سقراط كه پايان مى يابد ،همهمه مستانه تازه واردانى جوان مجلس را برمى آشوبد .در اين ميان جوانى زيبا روى به نام الكيبيادس مى گويد :من به جاى وصف عشق مى خواهم سقراط را وصف كنم .اين جوان سخت دلباخته سقراط بوده و مايل به هم آغوشى هم جنس بازانه .سقراط دست رد به سينه او زده داما در عوض با سحر سخن عاشق خود را مسحور تر كرده است .در حاشيه بايد گفت كه اظهار بى پرواى چنين عشقى در حضور بزرگان آتن بدون كمينه پروايي از شرم و آبرو تنها يك شاهد از شواهد بسيار است كه گوياى رواج همجنس بازى در يونان باستان است .بنا به توصيف آلكيبيادس : سقراط مجسمه جنى است كه به انسان نمى ماند اما اگر به درونش بنگرى خدايان را مى بينى .سخن سقراط نواى نى سحر آميز است .بارها سقراط روش عشق همجنس بازانه را ناپسنددخوانده و مرا از عيش و عشرت به فضيلت فراخوانده است .سپس نوبت به ستايش دلاورى هاى سقراط در ميدان جنگ مى رسد . پس از اين خطابه گفتگوي ميان سقراط و ديگران درمى گيرد.همه به خواب مى روند ،سقراط پس از شستشو مجلس را تر ك مى كند
حالظ در تفسى كشاف ( نادرست )
حافظ در تفسير كشاف ( درست )
دست رد به سينه او زده داما (نادرست)
دست رد به سينه او زده اما (درست)
با پوزش بسيار
گنجشک، ولی شیردل
گنجشک، ولی با وجدان سقراط
گنجشک، ولی مانند حسین آمادهٔ شهادت
گنجشک، ولی با سخنی برّنده تر از ذوالفقار علی
گنجشک، ولی شفّاف همچون آفتاب
گنجشک، ولی زبان من و تو
گنجشک و چه دوستداشتنی
جناب نوریزاد بزرگوار. ضمن عرض سلام و ارادت. درباره اسیدپاشی که اخیرا در اصفهان اتفاق افتاده نظرتان چیست؟من اهل سیاست نیستم اما همیشه به حال انسانیت و مکارم اخلاقی بسی تاسف می خورم و الم و رنج زیادی تحمل می کنم. کسی که این اتفاق برایش افتاده یک خواهر،یک مادر، یک همسر و یک انسان است.چرا سبعیت در ایران به این حد رسیده؟ عاملان این کار چه طوری شبها خوابشان میبره؟واقعا برای من معماست……
مرد کفن پوش وجدان اگاه و معذب ماست . پرچم قرمز او نشانه خط قرمز ماست. حداقل شرافت انسانی که بدون ان نمیتوانیم زنده بمانیم.
استفتا از آیت الله اندالمومنین در مورد مبارزه با بدحجابان با پاشیدن اسید
بسمه تعالی
اگر فرض بر این باشد که با این کار ریشه بدحجابی خشکانده میشود هیچ اشکالی ندارد ولی احتیاط مستحب آن است که در مصرف اسید صرفه جویی شود چرا که اصراف حرام است اینطور نباشد که برای یک نفر یک سطل اسید حرام شود یک سرنگ کافی است و احتیاط واجب آن است که در پاشیدن اسید عدالت رعایت شود و خدای نکرده کم و زیاد نشود و سعی شود به همه یکسان پاشیده شود و باید هوشیار باشید که طوری نکنید که طوری شود که مردم فکر کنند طوری شده است .
درود بر شما
دوست من نیازی به طنز نیست واقعیت امر تو همین مایه ها است بنحوی که امام جمعه اصفهان هم به نوعی با این جنایت وحشناک کنار آمد و به این بسنده کرد که برای مبارزه با کم حجابی این روش درستی نیست و از نظر شرعی و قانونی اشکال دارد و باید با بانوان برخورد قضایی صورت بگیرد عوض اینکه عمامه از سر بردارد و جامه بدراند و بگوید من به عنوان نماینده ارتجاع اعلام میکنم نا این جنایتکاران و اوامرشان دستگیر و اعدام نشوند دیگر برای مهمل گویی منبر نمی آیم .
درود بر يگانه مرد ايران، تو به شجاعت معني ديگر بخشيدي، تو گنجشكك اشي مشي فرهادي ولي با نتيجه اي كاملا معكوس، شما را بخدا توجه كنيد كه ٨ دختر معصوم در روز روشن توسط داعشيها مورد أسيد پاشي قرار مي گيرند و رهبر داعشيها يك كلمه حتي بظاهر در تقبيح اين كار حرفي نمي زند. ٨ دختر أرزمي ازدواج و خانواده دار شدن را بايد به گور ببريد چون امام جمعه بي سواد و الدنگ اصفهان گفته از تذكر رباني گذشته. شنيدم چند جوان در فكر هستند كه به صورت چند زن چا دري اسيد بپاشند ، مگر نه اينكه اينها بايد قصاص شوند ؟ حالا كه رهبر داعشيهاي ايران سكوت مي كند و در همچو مو قعيتي از علوم انساني سخن مي گويد و نه از تقبيح اين كار ، پس حق است كه طرفدارهاي چا دري اينها اسيدي شوند. در اين موقعيت أقاي يونسي كه خود مشاور روحاني است مي گويد رييس جمهور اختياراتش بسيار زياد است و مجلس اختياري ندارد، اشتباه نكنم پروژه إحياي پست نخست وزيري كليد خورده، خدا نگه دار شما نوريزاد
نوری زاد عزیز سلام
تلاش بسیار جسورانه شما مرا همیشه بیاد داستان حمله لشکر ابرهه به کعبه وبرخورد عبدالمطلب باایشان میاندازد…..
ایکاش هریک از ما بجا ی آرمان گرایی های پر هزینه وبی ثمر می آموختیم که « هرکس باید جسورانه وبی ترس وواهمه اقدام به باز پس گیری شترهای غصب شده خویش باشد» همین وبس !
با درود به نوریزاد گرامی و هم میهنان فرهیخته : به خبری که در سایت دیگر بان آمده بود خوب توجه کنید . ببینید اصلاح طلبان آب در هاون میکوبند ویا مردم را سر کار گذاشته اند این هم نتیجه چاپلوسی های سید خندان !!!!
علی خامنهای: خاتمی را همچنان باغی میدانم
۲۷ مهر ۱۳۹۳
علی خامنهای در واکنش به وساطت حسن قاضیزاده هاشمی٬ وزیر بهداشت دولت یازدهم برای صدور اجازه ملاقات محمد خاتمی از وی گفته خاتمی را همچنان «باغی» میداند و تمایلی به انجام این ملاقات ندارد.
یک سایت نزدیک به مرکز پژوهشهای مجلس گزارش کرده محمد خاتمی در یک هفتهای که آقای خامنهای در بیمارستان بستری بود از طریق وزیر بهداشت درخواست ملاقات با وی را مطرح کرده بود که این درخواست با مخالفت رهبر جمهوری اسلامی روبرو شد.
گزارشها حکایت از آن دارد که آقای خاتمی از طریق اکبر هاشمی رفسنجانی، حسن خمینی و حسن روحانی نیز پیامهای دیگری برای علی خامنهای فرستاده که با بیاعتنایی وی مواجه شده است.
خامنهای در واکنش به این وساطتها گفته همچنان محمد خاتمی را «باغی» میداند و تا زمانی که وی با «سران فتنه» مرزبندی نکند٬ اجازه حضور در قدرت را نخواهد داشت.
«باغی» مفهومی فقهی است و بر کسى اطلاق مىشود که بیعت خود با پیشوای «معصوم» را شکسته و از اطاعت وى بیرون رفته باشد.
پیشتر جواد کریمی قدوسی٬ نماینده مجلس از «ممنوعیت» حضور محمد خاتمی در بیت رهبری٬ سمینارها و برنامههای نظام خبر داده و گفته بود خاتمی «ممنوعالخروج» هم شده است.
کریمی قدوسی تیر ماه امسال نیز به نقل از علی خامنهای گفته بود «محمد خاتمی ياغی و طغيانگر نسبت به انقلاب است و بايد رسانهها، اصولگرايان و نخبگان نسبت به ايشان موضع گيری کنند.»
اين عضو «جبهه پايداری» همچنين اضافه کرده بود رهبر جمهوری اسلام خواسته فضا برای محمد خاتمی «امن» نشود٬ چرا که وی از «عناصر اصلی فتنه» است.
.
خوب توجه فرمودید این نتیجه اقتدار شخصی است که به هیچ احدی جواب گو نیست این نشانه های فرعونی نیست این نشانه های به قول خودشان طاغوت نیست . یک فردی که بدون رجوع به آراء عمومی سرنوشت یک مملکت را به مدت بیست وپنج سال به دست گرفته و به هر کجا که دلش خواست می کشاند البته فکر نکنید که خاتمی مبراست خیر به نظر من ایشان از همه اتهامش بیشتر است ولی واقعا در قرن بیست ویکم آیا قابل قبول است که یک نفر سرنوشت 78میلیون نفر را در دست بگیرد و جمعی چاپلوسان در گاه برایش دم تکان دهند و حتی برای کودکیش هم معجزه بتراشند ببینید این رمالان دیر ویازود به زباله دان تاریخ سپرده خواهند شد ولی آینده گان در مورد ما مردم چه قضاوت خواهند کرد. چرا این مردم به خودشان نمی آیند وباز در انتخابات که دقیقا مسیرش توسط همین رجاله گان مهندسی شده مانند واله گان شرکت میکنند؟ شما در کدام قوه این مملکت سراغ دارید که کسی مجیز گو و گوش به فرمان نباشد این ها به مستمسکی به نام دین چنگ زده اند که همه را گمراه کنند .ولی تا کی؟
دوست من گویا شما از مدل حکومتی ولایت مطلقه فقیه که رکن اصلی رژیم اسلامی حاکم بر کشورمان است، آگاهی چندانی نداشته باشید. اگر مبنای یک قضاوت منصفانه از حرفهای خامنه ای همین تز ولایت مطلقه فقیه باشد باید گفت او چندان بیراه و بی ربط نگفته است. برای اینکه به اذهان ما شرایط و ویژگیهای این مدل حکومتی متحجر و ماقبل قرون وسطایی یادآوری گردد توجه شما و باقی عزیزان را به پرسشهایی در این باب و پاسخهایی که آخوند مصباح یزدی به آنها داده است جلب می کنم(قضاوت با شما!):
س: آيا ولي فقيه در مقابل سايرين پاسخگوست؟
ج: خير ، ايشان فقط در مقابل خداوند تبارك و تعالي پاسخگوست و در مقابل ساير افراد غير پاسخگوست.
س:ايا ولي فقيه براي مردم عادي نقد شدني است؟
ج:خير همانگونه كه عنوان شد عقل مردم عادي قاصر از ورود به اين مسائل است و اساسا مردم عادي حق ورود به سياست را به اين معنا ندارند.
س:ايا ولي فقيه از طرف ساير فقها نقد شدني است؟
ج: خير ، ساير فقها حق دخالت در حكومت را از حيث اينكه فقيه هستند ندارند و از اين لحاظ فرقي با مردم عادي ندارند ،لذا موضع ساير فقها و حتي مراجع، ولي فقيه براي فقها نيزمثل سايرمردم غيرقابل نقد است.
س:ايا اعضا مجلس خبرگان رهبري يا رئيس ان ميتوانند از رهبري سئوال نمايند؟
ج: مجلس خبرگان رهبري مجراي تجلي و ظهور مقام عظماي ولايت است ولي در ادامه كارهر گونه نظارت به هر صورت باطل است و حتي نوشتن نامه به ايشان حرمت شكني محسوب مي شود چون همانگونه كه گفته شد از ايشان نبايد در مورد اعمالشان سئوال كرد.
س: اختيارات مقام عظماي ولايت محدود است يا نامحدود.
ج: مقام عظماي ولايت داراي اختيارات نامحدود است و مي توانند درزماني كه لازم مي بينند حتي واجبات شرعي مثل حج را نيزبراي مدت محدود تعطيل كنند تا چه رسد به تصميمات جزئي تراز قبيل عزل و نصب مقامات و …
س:ايا اختيارات مقام عظماي ولايت به مكان خاصي ( مثلا يك كشور خاص) محدود مي شود؟
ج: خير ،اختيارات مقام عظماي ولايت هيچ قيد مكاني ندارد و ايشان ولي امر مسلمين جهان هستند.
س: آيا قانون اساسي قيدي براي اختيارات مقام ولايت محسوب مي شود؟توضيح اين كه دريافتيم كه اختيارات مقام عظماي ولايت در قيد مكان و زمان خاص نيست، حال در خصوص قوانين وضع شده از طرف بشر (مثل قانون اساسي چطور؟)
ج: خير آنچه در قانون اساسي در رابطه با اختيارات مقام عظماي ولايت آمده صرفا نمونه و كف اختيارات است و نه سقف آن و همان گونه كه از عنوان ولايت مطلقه مشخص است، اين ولايت مطلقه بوده و در هيچ قيد قانوني نمي گنجد والا مطلقه نبود.
س: موضع مردم عادي در مقابل ولايت فقيه چيست؟
ج: چون ايشان نايب امام زمان (عج) مي باشند، موضع مردم عادي ما در قبال ولايت مطلقه، بايد اطاعت مطلقه باشد و تفكر و سئوال در مورد عملكرد ايشان از وساوس شيطان است كه بايد به خداوند متعال پناه برد.
یک امام شیعی در ایران و یک خلیفه سنی در عراق ایا این دقیقن ان چیزی نیست که امریکا میخواهد.این هر دو تا اخرین قطره نفت در منطقه بحران سازی میکنند. و تا اخرین قطره نفت بسوی انها میرود. معلوم میشود امریکا هر غلطی که بخواهد میتواند بکند. ان که هیچ غلطی نمیتواند بکند. ملت است.
آقای ناشناس!
تو را به هر که دوست میداری و میپرستی! خواهش می کنم دست از سر آمریکا و بقیهٔ جهان بردارید. تا کی باید ما جهان سومی ها مسئولیت خود را به گردن دیگران بیاندازیم؟ این طرحی مارکسیستی بود که در دوران جنگ سرد برای جلب نظر روشنفکران جهان سوم تهیه شد. هر کشوری که روشنفکرانش به این طرح پشت کردند و از سر اعتماد به نفس و با حفظ عزت ملیشان به سوی جهان روکردند از جهان سومی بودن به درآمدند. حتی کشورهای کمونیستی مثل چین و ویتنام و از آنسو هند و برزیل. اما ظاهرا غرور و نادانی ما خاورمیانهایها، جهل و عدم پذیرش مسئولیت ما پایانی ندارد.
آیا اسلام اختراع آمریکاست؟ آیا غیر از اینستکه تنها چیزی که به نام فرهنگ به مردم خاورمیانه آموزش داده می شود و از کودکی بسان حقیقت ناب در گوش جانشان ریختهمیشود چیزی جز اسلام است؟ درصد مردم با سواد و آگاه به مسائل جهان در میانشان (میانمان) چقدر است؟ تا زمانیکه اردوگاه چپ دایر بود اگر کسی می خواست قیام کند به آن متوسل میشد. اگر خوب نگاه کنیم میبینیم از آفریقای جنوبی و ماندلا تا همین کشور خودمان و آقای خمینی، از گروههای قدیمی فلسطینی تا کردهای مخالف دولت ترکیه؛ هر گروه مبارز قدیمی که سراغ داریم یا چپ بودند یا از ادبیات چپ سوء استفاده می کردند (تبدیل و ترجمه انقلاب جهانی طبقهٔ کارگر به انقلاب مهدی، زحمتکشان به مستضعفین، …) اما از اوایل دههٔ 80 با انقلاب ایران و با بد نام شدن شوروی در حمله به افغانستان بنیادگرایی اسلامی سکهٔ رایج گردید. با فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم خلاء ایدئولوژیکی اتفاق افتاد که عرصه را به طور کامل در برابر بنیادگرایی اسلامی خالی کرد.
به عنوان شاهد مثال، آمریکا هر چه کوشید جایگزینی سکولار (غیر مذهبی) به نام ارتش آزاد سوریه در برابر اسد بتراشد موفق نشد. چرا؟ چون مردم رغبتی برای پیوستن به آن نشان نمی دادند. از سوی دیگر سرمایههای بیحساب نفتی که در دست شیوخ و شاهزادگان پرشمار عرب قراردارد، چندان به فرمان یک مدیریت واحد نیست. فراموش نکنیم خانوادهٔ بن لادن را که دارندهٔ بزرگترین شرکت پیمانکار خاورمیانه است (البته احتمالا پس از قرارگاه خاتمالانبیا). امثال این خانوادهها فراوانند و بسیاریشان حرف شنوی از آمریکا ندارند. آنان ترجیح می دهند پول خود را به سلفی ها بدهند. همانطور که جمهوری اسلامی (بنیادگرایی شیعی) به انتخاب حتی یک وزیر دفاع سنی در کابینهٔ اخیر عراق روتُرش کردهاست.
بدترین استیلایی که یک کشور در قرن بیستم به واسطهٔ غلبه بر کشوری دیگر به دست آورده، غلبهٔ آمریکا بر ژاپن در جنگ جهانی دوم بود. کرهٔ جنوبی اصلا به دلیل قشون کشی آمریکا (و حلقهٔ متحئینی که ناتو را تشکیل داد) توانست از کرهٔ شمالی (که توسط چین حمایت میشد) جدا شود. هنوز هم آمریکا در ژاپن و کره دارای بزرگترین پایگاههای نظامی است. لطفا یکی برای من توضیح بدهد چرا آمریکا این دو را به خاک سیاه ننشانید؟ در مورد نفت هم ذهنیت ما هنوز بر اساس تحلیلهای استعمار کهنه دور میزند. وقتی انگلیس به جبران حمایت آمریکا در جنگ جهانی عربستان (و نفتش را) به آمریکا واگذار کرد، آمریکا عادلانهترین قرارداد نفت (تا آن تاریخ) را با عربستان منعقد کرد که از دلایل تهییج در نهضت ملی کردن نفت ایران هم بود.
بله این را قبول دارم که آمریکا و بقیهٔ قدرتمندان نفع خود را البته در حماقت ها و جهالتهای ما می جویند، اما باور کن باعث و بانی جهالت ما نیستند و اگر ما جهالت خود را کنار بگذاریم حتی میتوانیم مانند ژاپن و کره که گرانترین مکانها و زمانهای پخش آگهی آمریکا را در اختیار دارند و محصولاتشان را به آنها میفروشند، از آنها پول هم دربیاوریم. اما به شرطی که مسئولیت اشتباهاتمان خودمان را بپذیریم.
ایا شما زنرال ها وزر امریکایی را میشناسید. همان که در بحبوحه انقلاب امد و ارتش را از قره باغی گرفت و به بازرگان تحویل داد. و یک مشت پخمه سیاسی نفهمیدند چه سرنوشتی در انتظار ماست. اگر ما هم محققینی داشتیم می توانستند وقایع بعد از انقلاب را بررسی کنند و 100 کتاب بنویسند. این وضع را نداشتیم. که چطور امریکا به خمینی کمک کرد تا روی کار بیاید و نگذاشت بختیار روی کار بیاید. شاه در موقع رفتن کشور را به مردم برگرداند. بختیار ادم ملی بود. ولی هیچ کس نفهمید. تز او هم اکنون در دانشگاه سوربن پاریس در دسترس است. در مورد جدایی دین و سیاست بوده است.ایا امریکا نقشه تقسیم عراق را به سه قسمت سنی نشین و شیعه نشین و کرد را ندارد و نقشه خود را قدم به قدم پیش نمبرد. ایا بحران سازی ج. ا و به قول اقای نوری زاد ترقه بازی او کمک به اجرای نقشه آ مریکا نکرد. اگر ج. ا در عراق دخالت نمیکرد ایا عربستان داعش را بر میاورد؟. آمریکا فقط با جهالت های جمهوری اسلامی کار دارد و نه با خودش. البته اگر ما هم ملت اگاهی بودیم جمهوری اسلامی در میان ما رشد نمیکرد.ملت ما نیز چیزی بیشتر از سرخپوستان بومی امریکا نیستند. انها از جهالت های بومیان برای از بین بردن شان استفاده کردن.
نامه حشمت الله طبرزدی به گزارشگر ویژه سازمان ملل
تاریخ: شنبه ,۲۶ مهر ۱۳۹۳
خبرگزاری هرانا – حشمت الله طبرزدی روزنامه نگار زندانی و دبیرکل جبهه دمکراتیک ایران طی نامهای به احمد شهید گزارشگر ویژه سازمان ملل مینویسد: «من یک روزنامه نگار و نیز مبارز سیاسی هستم که اگر چه ۲۰ سال است که جمهوری اسلامی حاکم بر ایران، قلمام را شکسته، حزب م را منحل، دوستانم را سرکوب و خودم را زندانی کرده است، اما نتوانسته من را به سکوت وا بدارد. به همین دلیل و بنا به احساس مقدس روزنامه نگاری که، کشف حقیقت است، همواره و در حد امکان، مواردی از نقض حقوق بشر را گزارش کردهام که شما نیز از این امر آگاه هستید.»
متن کامل این نامه که یک نسخه از آن در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته را در زیر میخوانید:
آقای احمد شهید گزارشگر ویژهٔ سازمان ملل متحد در امور حقوق بشری در ایران
با درودهای گرم از زندان رجایی شهر ایران.
جا دارد از تلاشهای شما برای گزارش وضعیت بسیار نابسامان حقوق بشر در ایران سپاسگزاری کنم. نیک میدانید و میدانم که بازتاب کامل نقض سیستماتیک حقوق بشر توسط جمهوری اسلامی، کاری بس سترگ و البته ناشدنی است. برای اینکه بخش بزرگی از این امر، مربوط به فرهنگ و قوانین حاکم بر کشور است که تا زمانی که در ایران حکومت فرقهای دینی برقرار است، چنین فرهنگ و قوانینی ملغا شدنی نخواهد بود. این نکتهٔ مهم که بخش زیادی از اعدامها و خشونتها، مربوط به قوانین شرعی است، بارها و بارها از سوی مسئولین حکومتی از جمله رییس قوهٔ قضاییه و دیپلماتهای حکومت، بیان شده و واقعیت دارد. از این بابت تنها تفاوت بین داعش (دولت اسلامی شام و عراق) با دولت اسلامی حاکم بر ایران، این است که داعش با حکم خلیفه و ولی امر در هر منطقه، اعدام میکند و یا سر میبرد. در دولت اسلامی ولی امر در ایران، با قانونمند سازی همان «امر» یعنی حکم سنگسار، اعدام و قطع دست و پا و بلکه شکنجه «تعزیر»، هدف خود را عملی میکنند. در عین حال، دولت اسلامی ولی فقیه، در ایران، حتا قانون خود را نیز اجرا نکرده و زور، خشونت، تفتیش عقیده، زندان، شکنجه، سرکوب و بگیر و ببند را جایگزین منطق و گفتگو کرده است.
جناب احمد شهید!
من یک روزنامه نگار و نیز مبارز سیاسی هستم که اگر چه ۲۰ سال است که جمهوری اسلامی حاکم بر ایران، قلمام را شکسته، حزب م را منحل، دوستانم را سرکوب و خودم را زندانی کرده است، اما نتوانسته من را به سکوت وا بدارد. به همین دلیل و بنا به احساس مقدس روزنامه نگاری که، کشف حقیقت است، همواره و در حد امکان، مواردی از نقض حقوق بشر را گزارش کردهام که شما نیز از این امر آگاه هستید. من از درون ایران و بویژه از سالن ۱۲ زندان رجایی شهر با شما حرف میزنم. بنابراین ولی امر دولت اسلامی حاکم بر ایران و دستیاران او در دستگاه قضایی، نمیتوانند مدعی شوند، به زعم خودشان، گزارشها غیر واقعی و از طریق گروههای ایرانی خارج از کشور، القا کردهاند. تاکید من براین است که گزارش شما نه تنها درست که فقط جزئی از فجایع نقض سیستماتیک حقوق بشر در ایران است. برای تایید گزارشهای شما و نشان دادن عمق قانون شکنی توسط قوهٔ قضاییهٔ دولت اسلامی حاکم بر ایران، به دو مورد از این قانون شکنی از درون همین سالن ۱۲ اشاره میکنم.
۱- آقای جمال الدین خانجانی بیش از ۸۱ سال سن دارد. این پیرمرد زندانی به دلیل اینکه از رهبران جامعهٔ بهایی در ایران است و جامعهٔ بهایی به او اعتماد دارند، به ۲۰ سال حبس محکوم شده است. به راستی در کجای دنیای متمدن با افراد کهنسالی چون خانجانی این گونه رفتار میکنند؟ فکر میکنم تنها گروهی که در پای جزمیتهای فرقهای، مذهبی و قدرت پرستی، حتا به افراد کهنسال و بیمار نیز رحم نمیکنند، همین دولت اسلامی حاکم بر ایران یا دولت اسلامی داعش باشند. به راستی آقای لاریجانی به عنوان رییس قوهٔ قضاییهٔ اسلامی و در لباس روحانیت و علم!، میبایست از اقدامات خود و همکاران، برای همیشه شرمنده باشد و حرف از قانون و انسانیت نزند.
۲- حاج کریم عزیزمعروف، دیگر زندانی این بند با بیش از ۷۰ سال سن است. طی ۹ ماه گذشته دو عمل جراحی داشته که آخری، عمل جراحی بر روی قلب بود. او دوران نقاهت پس از عمل باز قلب را در بند میگذارند. او به حبس ابد محکوم شده و ۱۷ سال است که زندانی است و با وضعیت موجود، مرگ او در زندان حتمی ست. این چگونه قانون و چگونه حکومت بیرحمی ست که با انسانهای بیمار و کهنسال، چنین رفتاری دارند؟ میدانم که مشت نمونهٔ خروار است. مگر همین حکومت، یک نفر اعدامی را با وجود اینکه به دار کشید، اما دوباره زنده شد به زندان بر نگرداند که اینک در زندان است و در وضعیت بسیار وخیم روحی و جسمی به سر میبرد!؟ پس اگر اینها بیرحم و بیعاطفه نیستند و اگر قانون آنها، قانون وحشیانه و ضد حقوق بشری نیست، پس چیست؟
در شگفتم از آقای جواد و صادق و علی لاریجانی که به صورت بسیار مضحک، رسوا و عجیب، دو قوه را در اختیار دارند، پس از اعتراض عالیجناببان کی مون دبیر محترم سازمان ملل متحد و گزارش حضرتعالی از نقض حقوق بشر در ایران، فریاد برآورده و مدعی میشوند که در ایران حقوق بشر اسلامی برقرار است و اینها، بهترین هستند و منتقدین و مخالفین، مشتی معاند و ضد اسلام و منحرفاند!؟ میدانم که چنین دروغگویی و حتی توهم و تبلیغات سراسر دروغی، ناشی از جزمیتهای ایدئولوژیک و منفعت طلبیهای فردی و باندی است. برای اینکه حتا اسلام واقعی، به آنها اجازهٔ چنین جنایتها و دروغهایی نمیدهند. میلیونها مسلمان در سراسر جهان زندگی میکنند، اما فقط دو دولت اسلامی داعش و جمهوری اسلامی و نیز گروههایی مثل طالبان، القاعده و امثال آن هستند که به نام دین، از هر خشونت، بیرحمی و در عین حال دروغ پراکنی و ریاکاری پرهیز ندارند. اما خوشحالم که وجدانهای بیدار در سراسر جهان، به جنایات و همزمان ریاکاری و دروغپردازیهای این جریانات آگاهی دارند و در هیچ شرایطی به آنها اعتماد نکرده و نمیکنند. و نیز باید خوشحال باشیم که چشمهای بسیار تیزبین جهانیان همهٔ اقدامات ضد بشری اینها اعم از نقض سیستماتیک حقوق بشر و تلاش برای دستیابی به سلاحهای کشتار جمعی را رصد کرده و به آنها اجازهٔ هر اقدام خودسرانهای را نمیدهند.
حشمت اله طبرزدی
ایران/کرج/زندان رجایی شهر
بیست و سوم مهر ماه هزار و سیصد و نود و سه خورشیدی
ريشه ها ٢٠٦( قسمت ٢٠٥ در دو بخش ذيل پست قبلى )
عنوان هاى كلى به ترتيب :فرهنگ /فرهنگ دينى /عرفان
زمين و آسمان حافظ
١٧- چكيده سخن سقراط در ضيافت اين است :عشق سلوكى است كه روح فيلسوفانه از جزئى به كلى طى مى كند .اين سفر دو گانه اى را پيشفرض مى گيرد كه به قول نيچه پيشفرض تمامى فرهنگ دينى است .البته نيچه همواره فرهنگ دينى را افلاتونى – مسيحى مى نامد . پيش از سقراط جهان روحانى و جسمانى و عالم الهى و انسانى اصلا مطرح نيست تا چه رسد به اينكه فيلسوف روحانى و الهى را از جسمانى و انسانى والاتر يا ارزشمند تر شمرد و كسانى به اسم عارفان در مقابله با رياكارى هاى نمايندگان عالم روحانى هر دو عالم را به تعبير حافظ يك فروغ روى دوست بدانند . در رساله ضيافت ،افلاتون از زبان سقراط ابتدا عالم اكبر (macrocosm ) را به دو جهان تقسيم مى كند ؛ يكى جهان معقول يا عالم ايده ها يا عالم صورت هاى كلى و دو ديگر عالم محسوس يا عالم سايه ها يا عالم امور جزئي .سپس اين عالم كبير در انسان نيز بازتابيده مى شود .انسان داراى روح و جسم فرض مى شود و روح او ساحت سفرى مى گردد كه مسافر آن يعنى فيلسوف كه عاشق دانايي است از عشق به جزئيات محسوس و درك زيبائي و نيكوئي بدن ها مردانه و زنانه (يا همان شاهد بازى در حد تماشا و شهود زيبايي ) به زيبايي هاى صور كلًى و معقول مى رسد و از آلودگى به عشق خاكى رها مى شود و سرانجام ، آگاتون ( خير برين ) يا مبداء اين هردو جهان را ديدار مى كند .در كتاب دهم جمهور و در نامه هاى افلاتون مى خوانيم كه اين فيلسوف يا فيلسوفان كه به ديدار آگاتون نائل آمده اند ،به اين دليل كه حقيقت عدالت و سياست را دريافته اند درخور ترين انسان ها براى حكومت هستند .اين ساختار و چارچوب همه تفكرات عرفانى بعدى به طور كلى و مسئله عشق پاك و ناپاك به طور خاص است .اللوتين و اگوستين قديس و حتى متن انجيل ها در همين چارچوب سير مى كند .حق ،احد ،خدا ،نورالانوار سهروردى ،كل و وجود مطلق شيخ محمود شبسترى ،غيب الغيوب ابن عربى در عين اختلافات ،در كل بسط همين آگاتون هستند .اينكه گفته مى شود عرفان ايرانى عمدتا از نو افلاتونيسم ميراث مى برد بيراه نيست و شواهد وافر در اين مورد در آثار عرفان عاشقانه و حكمت اشراق سهروردى وجود دارند .فرهنگ ها در خود فروبسته نمانده اند .فرهنگ ايران باستان و ما وراء النهر به يونان رفته است و فرهنگ يونان دگر بار به ايران برگشته است و عرفان و معنا بخشى به عشق از بطن اين تبادلات زاده و باليده شده است . ضيافت كتابى كه در روان شناسى و فلسفه و نورو پسكولوژى و تاريخ آثار انديشه بسيار مورد بحث قرار گرفته است ،قديم ترين متنى است كه در آن عشق فيلسوفانه سخن مى رود و البته فيلسوف نيز در آن در لباس حكيم اشراقى ظاهر مى شود .اگر كسى بخواهد دامنه تأثير تاريخى انديشه سقراطى -افلاتونى ضيافت را دريابد من مرجعى بهتر از دو كتاب تبار شناسى اخلاق و فراسوى نيك و بد اثر نيچه نمى شناسم .در كتاب دومى در فصل پيشداورى هاى فيلسوفان انتقاد نيچه از شك و داعيه بى پيشفرضى دكارت چنان راديكال و خطير است كه من تنها جرأت بيان اين قسمت آن را در اين سايت دارم كه اگر به راستى دكارت دليرى آغازيدن از صفر را آزموده است ،پس اين پيشداورى ها را از كجا آورده است :١- ثنويت روحانى و جسمانى ٢- اينكه روحانى ارزشمند تر از جسمانى است .// آخر آدمى اكنون به چيز مسلم تر از تن خويش باور دارد ؟ //
جناب نوری زاد
اگر آهنگ اصلی (قدیمی) فرهاد رو گوش بدین، میگه کی می خوره حاکم باشی. بعد از انقلاب که مرحوم فرهاد خواست آلبوم رو دوباره منتشر کنه شرط گذاشتن که باید حاکم باشی رو به حکیم باشی عوض کنی!
در هر صورت چه حاکم و چه حکیم شما لقمه ساده ای نیستید که از گلوی حاکمان پایین رود. شما اگرچه با اشتیاق به سوی مرگ می شتابید ولی مرگ از شما می گریزد. شما رویین تن شده اید. انسانی که دست از جان می شوید به هر کار سترگی قادر است و ما به شما ایمان داریم که شجاعت را با خرد پیوند داده اید.
جسارتا تحلیلتان را در مورد داعش قبول ندارم. اسرائیل البته بیشترین سود را از داعش می برد و شاید هم یکی از بنیان گذاران آن باشد. همینطور که به بنیان گذاری حماس کمک کرد! آمریکا ولی در این میان دل خوشی از چنین حرکات بلاهت آمیزی ندارد ولی در عمل انجام شده قرار گرفته است. ولی حتی اگر به زعم شما این گروه آدم خوار را آمریکا و اسرائیل بنیاد گذاشته باشند اینهمه مسلمان جنایتکار و قاتل که از اسرائیل و آمریکا نیامده اند. این مسلمانان خون خوار که به عشق برده داری و قتل و جنایت به این گروه پیوسته اند نتیجه مستقیم ایدئولوژی خلافت اسلام است که نظیر آن در القاعده هم یافت می شود. پس
“چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید
گفتا ز که نالیم که از ما است که بر ماست”
عاقبت ملتی که در کنار دلیران کشورش نمیایستد چه خواهد بود؟ عاقبت فرهنگی که بلعیدن فرزندان راستینش را به راحتی میپذیرد چه خواهد بود؟
لطفا شعار نده ،شما خودت اول از آلمان بیا اینجا و اولین نفر از این ملتی باش که به او انتقاد میکنی ،کنار گود نشستن اونهم از راه دوری مثل آلمان و گفتن اینکه ملت لنگش کنید آسان است ،اگر خیی دلاوری و از دلاوری خوشت بیاد پاشو بیا اینجا کنار نوریزاد بایست و از دلاوری حرف بزن
من شعار نمیدم. من و خانوادم به اندازه کافی زیان دیدیم و بها پرداخت کردیم. من ۳۰ سال زود تر از بعضیها پاهام به اوین باز شد. البته در نوجوانی و برای ۷-۸ دقیقه ملاقات با نزدیکان در پشت شیشه. و بزرگترین افتخارم این هست که در سن ۱۰ سالگی، حتا یک رکب نماز اجباری در مدرسه نخواندم. شما اول بگو ۳۰ سال پیش کجا بودی، چقدر ریش داشتی، بعد بیا برای من تکلیفم تعیین کن. دومأ، شما انتظار داری ما از آلمان بیام برای آزادی شما اقدام کنم. خوب، فرض که من آمدم، شما آیا بعد از ۳۰ سال ایندفعه در کنار ما میایستی؟ یا که ترجیح میدی تارو مار شدن مارو یک بار دگر از دور تماشا کنی؟
دیدی حالا فرارت از روی ترس بوده! اگر احتمال میدی که خودت یا دیگران تار و مار می شین ،پس چرا رفتی اونجا داری کیف دنیا رو می کنی و در عین حال نوریزاد و دیگران رو به وارد گود شدن و تار مار شدن دعوت میکنی؟! پس یا بیا اینجا و با ملت همراه شو ولو اینکه تار و مار بشی ،یا اینکه اگر از تار و مار شدن می ترسی //// و همونجا صفای دنیاتو کن
با عرض سلام حضور دوستان , آقای نوریزاد و شما ناشناس !
من البته در آلمان زندگی نمی کنم ولی اونجا میشه حدود سیصد تا کانال تلوزیونی گرفت , انواع کلوپ و دیسکو و کافه هست که میتونن هر طوری دلشون خاست تفریح کنند ! از نظر رفاه زندگی , زن و بچه هم نگرانی نیست , اگر خدای نکرده ناراحتی یا مریضی باشد , هر بیمارستانی بروند اول درمان میشوند بعد هم میرن سراغ بیمه !!!و ……….. یه سوال ناقابل از خودتان بپرسید ! اگر آقای پدرام درد ایران نداشته باشند , توی این سایت چکار دارند ؟ آقای دلاور ناشناس توی گود نشسته !!!! .
همانطور که آقای نوریزاد گفتند ( وقتش که برسه ) توی گود بسیارند !
یکی از فرماندهان فرانسه در یکی از جنگها چه نیک گفت:
دست چپم به جاست اگر چه نیست دست راست اما صد افسوس که یکدست بی صداست
جملات قصار حکومت ولی فقیه که آدم از شنیدنش دچار تهوّع می شود ولی برای بیت و سپاه فاسدش مرحم بی وجدانی شان است:
– تشویش اذهان عمومی! – دشمن دشمن دشمن!( این کلمه در انحصار آقاست!) – حقوق بشر اسلامی! – خوراک برای رسانه های بیگانه! – تهاجم فرهنگی! – حصر سران فتنه! – حضرت آیت الله مقام معظم رهبری!- ضد ولایت فقیه!- مبارزه با مفاسد اقتصادی !- مبارزه با بدحجابی! – حزب الله و ملت مظلوم فلسطین! – کودکان غزه !- انرژی صلح آمیز هسته ای !- مرگ بر مزدور امریکایی!- رهبر معظم انقلاب!- مردم انقلابی همیشه در صحنه!- ملت غیور! – دستاوردهای انقلاب!- از حق مان کوتاه نمی آییم!- رافت اسلامی!- فتنه فتنه فتنه ! ای //// که یک ملت را مچل خودت کردی.
درود
ميدونيد اين نيروي انتظامي و كلا پرسنل درجه دارها چقدر از سپاه دلشون خونه . از حركت اعتراضي شما تو دلشون قندآب ميشه .
همشون خسته شدن .
كشور آبستن يه تغيير توسط خود سپاه و بسيج و نيروي انتظامي است . شبيه يك كودتا اما از نوع خوبش
داخلشون شديدا اختلاف است
به اميد آزادي ايران
پيام امام حسين برای ايرانيان قبل از محرم:
سپاسگذارم از اينکه به من عشق ميورزيد…
﴿﴾ بجای پرداختن ميلياردها تومان به مداحان برای گرياندن شما، ان را هزينه خنداندن يتيمی کنيد!
﴿﴾ بجای کمک کردن به هيئت و مسجد، مسکنی برای بی سرپناهان بنا کنيد!
﴿﴾ بجای ازردن بدن خود با کوبيدن بر سر و سينه خود، درد بيماری را جويا شويد!
﴿﴾ با تمام هزينه هايی که در اين ده روز ميپردازيد ميتوانيد شهرکی براى درماندگان بسازيد!
﴿﴾ من جانم را برای بشريت دادم!
پس شما هم چنين کنيد!
کو گوش شنوا ؟ به این دلایل .این مداحان اگر درماه محرم پول در نیاورند پس کی درآمد داشته باشند آن وقت نفرین میکنند و طومار هستیمان برباد میرود آن وقت مداح نمیتواند برای یک زن وشوهر بی پناه کلت بکشد. وجانش به خطر!! می افتد! اگر یتیم بخندد ماه محرم چه جای خندیدن توهین میشود! اگر بر سر وسینه خود نزنند پس چه کسی را بزنند؟ بیماران را خدا شفا بدهد ما که وسیله نیستیم!! و اما مورد آخر اگر برای درمانده گان شهرکی بسازند آن وقت آخوند جماعت چه کاره است؟ آن وقت آقا به دنیا میگوید ببینید ما دیگر بی نوا نداریم آن وقت تمام بودجه عمومی را به فلسطین و سوریه و شیخ نصر الله میدهد .ودر آخر آقا جان چرا میخواهی تمام آداب ورسوم قطب جهان اسلام را به باد بدهی ؟ در این روز ها بعضی از خواهران مکرمه جوری لباس میپوشند که انگار به مجلس عروسی تشریف آورده اند ولی سیاه پوشند پس کجا این لباس هارا بپوشند؟ راستی تازه گی ها مد شده که داخل اتو موبیل ها صدای مداح را به طور گوش خراشی میگذارن که میگوید سین سین سین سین که بی شباهت به موزیک رپ نیست بازم بگم؟؟؟؟؟
جنگِ عقیدتی و آرمانی یا جنگِ دفاعی و میهن پرستانه؟
قسمت بیست و سوم (قسمت بیست و دوم، در پستِ “مصاحبه با شبکهی تلویزیونی اندیشه”)
با درود به انسان آزاده و شجاع، جناب نوری زاد عزیز
رکود نسبی در جبههها و بحران سیاسی در کشور (19)
*************************************
در قسمت قبل، در مورد نامه بنیصدر به آقای خمینی و دفاع وی از امتیازات این پیشنهاد صلح، توضیح داده شد. پیشنهاد صلحی که، علاوه بر آتش بس؛ عراق می بایستی نه تنها به مرزها عقبنشینی کند که می بایستی تا 15 کیلومتر عقبتر نیز می رفته تا بدین ترتیب فاصله نیروهای دو طرف بیش از 30 کیلومتر گردیده و منطقه حائلی بین دو طرف ایجاد شود (فاصلهای که بیش از تیر رس توپخانه طرفین باشد). اما این پیشنهاد که نشاندهندۀ شکست صدام بوده و او نیز به ناچار آنرا پذیرفته بود؛ از سوی سرانِ حکومت یا بعبارتی سران حزب جمهوری که بقای خود را در ادامۀ جنگ می بینند، مورد موافقت قرار نمیگیرد!!
در عوض، سران حکومت و در راس آنها شخصِ آقای خمینی، به تلاشهای همه جانبه در تشدید فضای امنیتی جامعه و تحریک مخالفان برای سوق دادنِ آنها بسمت خشونت و یا جنگ مسلحانه؛ مشغولند! که این موارد را در سخنرانیها و نوشتههای روزنامهها مشاهده نمودید. حال ادامۀ ماجرا:
1360/2/25:
در پی سخنرانی آقای خمینی و تهدید سازمان مجاهدین (که در قسمت قبل نوشته شد)؛ سازمان مذکور طی نامهای (که در نشریه شماره 121 خود منتشر کرد) به بنیصدر اعلام کرد که اگر وی، به عنوان فرمانده کل قوا و عالیترین مقام رسمی کشور؛ اجرای قانون اساسی را تضمین می کند و وسایل اجرای این تضمین را ارائه می نماید و تأمین سیاسی کافی را برای سازمان فراهم مینماید؛ آنها برای تحویل سلاحهای خود آمادگی دارند. اما بنیصدر در یک مصاحبه مطبوعاتی که روزنامه انقلاب اسلامی 31 اردیبهشت ماه منعکس شده است، خود را فاقد قدرت لازم دانسته و از دادنِ تضمین، اظهار ناتوانی میکند.
گرچه بهزادنبوی(سخنگوی دولت)، در واکنش به مکاتبۀ سازمان با رئیسجمهور، بر همان مشی کلی هیئت حاکمه پا می گذارد و تهدید می کند که:”دولت تمامی گروههای مسلح را چه آنها بخواهند و یا نخواهند، خلع سلاح خواهد کرد و آنها را به حوزه قانون خواهد کشانید و به فعالیت غیرقانونی آنان خاتمه خواهد داد.”
1360/2/26:
براساس گزارش کیهان، موسویاردبیلی(دادستان کل کشور) امروز در مصاحبه مطبوعاتی، درباره پیگیرهای قضایی ماجرای 14 اسفند؛ میگوید: “در حال بررسی و ریشهیابی آن ماجرا و مشخص کردن نوع گروهها و اهداف آنها میباشیم و هنوز نواقصی در پرونده وجود دارد.” اما با این وجود ایشان اعلام میکند: “از نظر قضایی میتوان گفت مراحل مختلف این برنامه به جایی رسیده است که می توان جریان امر را جمعبندی و مطرح کرد… اصل این قضیه یک توطئه بوده است”!!
ملاحظه می فرمایید؟ ظاهراً سران حزب که در راس قوه قضائیه قرار دارند، پیشاپیش، حکم خود را صادر نمودهاند و نیازی به بررسی و تعیین ابعاد مسئله وجود ندارد! و در نظر آنها، رئیسجمهور و طرفداران وی متخلف بوده و باید مجازات گردند! و البته با توجه به مذاکرات متعدد ایشان با آقای هاشمی (که در قسمتهای قبل بدان اشاره شد)، این موضوع، خیلی هم غیرطبیعی نبوده و قابل پیشبینی بوده است!
1360/2/31:
دوستان حتماً به یاد دارند که در قسمت دهم این سلسله نوشتار، در مورد جریانات سه ماه پیش، نوشتم:
در 4 اسفند، آقای خمینی، پس از دریافت نامۀ تند و گلایه آمیز هاشمی که خواستار گرفتن موضع قاطعتری نسبت به بنیصدر بود؛ اقدام به ایراد سخنرانی تند وتیز نموده و با طرح مسئلۀ “چماقِ زبان و چماقِ قلم که بالاترين چماق هاست”، عملاً آتشِ توپخانه را بر علیه بنیصدر روشن نمود! و در ادامۀ آن، سه روز بعد(7 اسفند)، لایحۀ دوفوریتیای در مجلس طرح گردید که بر اساس آن، بدون نظر رئیسجمهور، مسئولیتِ سه وزارتخانۀ بدون وزیر، بعهدۀ رجایی گذاشته میشد. که این امر موجب خشمِ بنیصدر گردیده و وی را وادار نمود تا ظرف سه روز دو نامه گلایهآمیز به خمینی بنویسد و بگوید: این کار خلاف قانوناساسی و برای تضعیفِ رئیسجمهور است. او این موضوع را به ایجادِ استبداد ربط میدهد و پیشبینی میکند که قدمِ بعدیِ آنها، طرحِ دوفوریتیِ عزلِ او خواهد بود! او اعلام میدارد که اگر این لایحه تصویب شود، در هیچ یک از جلساتِ مشترک با سران قوا شرکت نمیکند. او برای رفعِ بحران نیز، مراجعه به آراء مردم (رفراندوم) را پیشنهاد میکند!.
وی همچنین در نامۀ دوم خود، به خمینی میگوید که هیچ انتظاری از وی ندارد و تنها میگوید: اجازه بدهید تا تمامیِ مسائل را با مردم در میان بگذارم!
در پی این مکاتبه و تهدید، مجلس این طرح را برای مدت یک هفته مسکوت می گذارد! ولی در فردای آن روز، آقای رجایی، رئیس بانک مرکزی را تعویض میکند که منجر به نوشتن نامهای دیگر از سوی بنیصدر به خمینی می شود. وی در این نامه ضمن اعتراض به این اقدام، به مسئلۀ وجود شکنجه در زندانها و همچنین به پروندهسازی بر علیه رئیسجمهور توسط آقای ریشهری (با فشار آقای بهشتی) اشاره میکند.
تحت چنین فشارهایی است که سه روز بعد(در 14 اسفند)، بنیصدر در سخنرانی دانشگاه تهران دست به افشاگری زده و جریانات پشت پردۀ اشغال سفارت، انقلابفرهنگی، افتضای آزادسازی گروگانها، ادامۀ جنگ، مذاکرات صلح، انحصارطلبیِ حزب جمهوری، چماق و چماقداری و… را با مردم در میان میگذارد! و صد البته که این آن چیزی نیست که هیئت حاکمه و سران حزب بخواهند؛ لذا خود دست به آشوب زده و غائله را برپا کرده و در عوض، تعداد بسیاری از حامیان رئیسجمهور را دستگیر و زندانی میکنند!!
و باز امروز و برای یکبار دیگر موضوعی جدید پیش میآورند تا مجدداً رئیسجمهور را به موضعی جدید بیندازند و از فرصتی که به دست میآورند، حداکثر استفاده را کرده و ضمن جوسازی بر علیه بنیصدر، به قلع و قعم هواداران وی بپردازند! لذا در همین راستا، امروز مجلس، لایحۀ جدیدی به نام “لایحه حذف فرمان همایونی” را در دستور کار خود قرار میدهد.
این لایحه چیست و چه میگوید؟ این لایحه برای حذفِ اختیار رئیسجمهور در عزل و نصبِ رئیسشهربانی، فرمانده ژاندامری، رئیس هلال احمر، رئیس کل بانک مرکزی و بسیاری از اختیاراتِ دیگرِ وی است که در قوانین قبلی در زمرۀ اختیارات شاه بوده و الان برعهدۀ رئیسجمهور می باشد.
این لایحه را رجایی که نخست وزیرِ همین رئیسجمهور میباشد، به مجلس برده است! و هنگامیکه بنیصدر به آقای خمینی اعتراض کرده و وی را راضی می نماید که جلوی این کار را بگیرد؛ آقای هاشمی با همکاری رجایی، نظر خمینی را بر می گردانند!. زیرا معتقدند که اگر این لایحه بازپس گرفته شود، مجلس تضعیف می شود!!
اما اینکه چرا بازپسگیری یک لایحه که خودِ دولت آورده و خودش میخواهد آنرا پس بگیرد؛ موجبِ تضعیف مجلس میشود، جای تامل شدید دارد! زیرا اگر این یک “لایحه” نبود، بلکه “طرحی” بود که از سوی خودِ مجلس ارائه شده بود؛ شاید کنار گذاشتنِ آن، می توانست به معنای تضعیف مجلس باشد. اما بازپسگیری لایحه مذکور، به هیچ وجه نمی توانست چنین مشکلی را ایجاد کند. مگر آنکه بگوییم: این لایحه از سوی رجایی طرح نگردیده بلکه سران حزب و نمایندگان حزبی، این لایحه را تهیه و تدارک دیده ولی برای رد گم کردن، آنرا به اسمِ دولت و آقای رجایی به مجلس ارائه کردهاند!
به یادداشت آقای هاشمی در خاطرات همین روز توجه فرمایید:
“در جلسه علنی، ادامه بحث لایحه حذف فرمان همایونی را داشتیم. قسمت اساسی پیشنهادهای مورد نظر دولت تصویب شد. بعضیها با بیرون رفتن از جلسه، مخالفت جدی خودشان را آشکار کردند.
عصر در جلسه هیئت رئیسه دربارۀ توطئه ایجاد تشنج توسط لیبرالها و ضدانقلاب با استفاده از جو مربوط به لایحه فرمان همایونی که آن لایحه را لایحۀ حذفِ بنیصدر نامیدهاند، برای مواجه شدن با این توطئه بحثهایی شد و تصمیماتی اتخاذ گردید.”
و اینها همه در حالی است که چند روز قبل رئیسجمهور طی نامهای به مجلس به لزوم خارج بودن رئیس کل بانک مرکزی از زیرِ سلطۀ اداریِ دولت اشاره کرده و نوشته بود که به دلیل اهمیت نقش بانک مرکزی در سیاست پولی و بانکی کشور؛ رئیس کل این بانک، حکمِ انتصابِ خود را باید توسط شخصی غیر از نخست وزیر یعنی از رئیسجمهور یا مقامِ مشابه وی دریافت کند.
گرچه در همین یادداشت که هاشمی مینویسد: “برای مواجه شدن با این توطئه بحثهایی شد و تصمیماتی اتخاذ گردید”؛ بخوبی میتوان به برنامهریزی و قصدِ سازمان یافتۀ سرانِ حکومتی پی برد که خودشان از قبل میدانند که چرا چنین لایحهای را تهیه و تدارک دیدهاند؟ و پس از آن چه اقداماتی را انجام خواهند داد؛ اما لطف فرموده و منتظر بمانید تا نتیجه این توطئۀ جدید را در روزهای آینده ببینید و مشاهده نمایید که چگونه پس از سخنرانیِ آقای خمینی، شمشیرها از نیام برکشیده میشود و گام به گام به حذف کامل رقبا، می انجامد!
ادامه دارد.
با ادب و احترام، حامی.
درود بر تو مرد بزرگ!تو گنجشکگ اشی مشی ! ولی بر فراز آسمان ایران در پروازی و در دل هزاران ایرانی باشرف و آزاده جای داری!تو همچون پرنده ایی آزاد داغ شکار را دردل شکارچیان غدار و رهزنان غارتگر گذاشته ای و شام حکیم باشی سیری ناپذیر خوک صفت و خیانت پیشه را زهر کرده ایی! بگذار با هم بخوانیم!
گنجشکک آزاد ما!
آزاد و بی پروای ما
بشین به روی بام ما
بارون بیاد چترت میدیم
برف بیاد جات میدیم.
تو دلهامون تو خونه مون!
فراشا یاریت میدهند
قصابا را دور میکنند
آشپزا را گول میزنند.
همه با هم همت می کنیم
نون حکیمو زهر می کنیم
عمله هاشو بی کار می کنیم
نونشو نو آجر می کنیم
زورشونو خنثی می کنیم
تو غل و زنجیر می کنیم
کشورو آزاد می کنیم
مردما را شاد می کنیم
بندیا رو آزاد می کنیم
ازادی را پاس میداریم!
( )
( )
جناب نوری زاد خطوط سفید بالا را شما نوشتم و میدانم میتوانی آنها را بخوانی که آنها سکوتی هستند بالاتر از فریاد از دست داعشی های این 35 ساله (سطری برای کرد بودنم وسطری برای سنی بودنم). چراکه چنان بغض گلویم را از تبعیضات ملی و عقیدتی فشرده است که سفیدی سطور آرامش بخشتر از سیاهی گله کردن است.
واما برای شما ای برادران ایرانی هموطن غیرکرد و شیعه ام : کاش شما هم میتوانستید یک لحظه خودتان را جای ما حس کنید آنگاه می دانستید که چه می گویم : واینکه راست راست راه می ری و به مقدسات مذهبی و افتخارات ملی ات توهین می کنند و اگر اعتراض کنی بهت بگن ای وحدت شکن تجزیه طلب وهابی انگلیسیه چیه چی میخوای خیانت کنی؟!! و تو بگی بابا من چیزی نمی خوام بجز اینکه مرا نیز مانند خود بدانید و بهم توهین نکنید!!! و بیایید در تلویزیون به اصطلاح ملی به مقدسات مذهبی مان توهین نکنید ویا لااقل در شهر خودمان توهین نکنید تا ما هم در خفا به مقدسات شما توهین نکنیم و ما را کرد بدانید تا ما نیز خود را ایرانی احساس کنیم .باور می کنید در برابر خارجی ها از گفتن ایرانی بودن احساس هجر و دوری می کنم . از حرف من برنیاشوبید که این حرف برای خودمم نیز ناگوار است اما چه میشه کرد نمیخواهم احساساتم را بپوشانم و صادقانه به شما گفتم . و شما و سران حکومت نیز بدانند و مطمئن که : متاسفانه و هزار متاسفانه این شرایط ما را به وادی سخت وحدت شکنی و کینه توزی در میان اقلیت ها ملی و مذهبی سوق داده و خواهد داد. حالا بدانید کی وحدت طلب است و کی تفرقه انداز ؟
کاش و کاش و صد کاش!!!
انچه که مربوط به ملت می شود در ان خطوط خالی فقط عشق را بگذارید.
هموطن کرد شما و ما در یک چیز مشترکیم و آن انسان بودنمان است.و چون انسانیم دارای حقوقی هستیم.درد ما استبداد و مبارزه ما باید با استبداد از هر نوعی می باشد.خواست ما حکومتی سکولار و دمکراتیک بر مبنای حقوق بشراست .این یعنی سیستمی که در آن حقوق شهروندی معنی قوم و قبیله ایی ویا اعتقادی ندارد.این یعنی من از هر کجای ایران و با هر مرام و مسلکی که هستم چون انسانم دارای حقوقی از جمله آزادی دین و بیان و شغل و امنیت شغل و زندگی و حق پوشیدن لباس و داشتن یک زندگی در خور انسانم در سراسر ایرانم!موضوع کرد و فارس و ترک و شیعه و سنی و زردشتی و مسیحی و با خدا و بی خدا و جنسیت و نزادی …همه در یک سیستم سکولار و دمکراتیک پذیرفته شده است و مشکلی در چنین سیستمی نیست!بنابراین دوست هموطن بجای دست گذاشتن بر اختلافات ما باید با هم همصدا شویم تا دیو استبداد را بزانو دراوریم!
سلام بر نوریزاد- حکیم باشی شعر فرهاد با حکیم باشی اشعار و پندارهای شما فرق می کند- منظور فرهاد احتمالا آریامهر بود که معلومه فرهاد هم خیلی خنگ بود که نفهمید شاه انسان وباکلاس بود و همین که صدای انقلاب مردم را در سال 1357 شنید دمش را گذاشت روی کولش و رفت پی کارش-
اما حکیم باشی داستان شما اسلام عزیز- خمینی علیه السلام و امام خامنه ای ارواح کل عالم به فدا هستند که تا میلیون میلیون ایرانی و میلیارد میلیارد بشر را از روی کره زمین پاک نکنند ////
پس اگاه باشید که طرف حسابان شما اسلام عزیز – خمینی کبیر و خامنه ای روح عالم فداش هستند و وگرنه روح اله حسینیان و احمد خاتمی و احمد جنتی دور از جون چه /// هایی هستند که اسم نحس انان را جاری میسازیدو
آقاي نوري زاد ، من از شما خواهش مي كنم دست از اين كارها برداريد .
عن قريب است كه آقاي خامنه اي از دست كارهاي تو دق كند . شما خيلي او را شكنجه مي كنيد . آخر اين چه كاري است كه شما مي كنيد . آنها يكبار ستار بهشتي را شكنجه كردند ، تمام شد رفت . شما هر روز رهبري را شكنجه مي كنيد .
نمي گذاريد يك آب خوش هم از گلوي رهبر پايين برود . من احتمال مي دهم حتي همين سرطان پروستاتي هم كه آقا
گرفته اند ، از دست كارهاي شما باشد . شما روز روشن را بر آقا مثل شبي تاريك و سياه كرده اي .
شما ممكن است يك چند ده ميليون ايراني را هم از كرده هاي خودت خوشحال كني ولي همه ي اينها به اين نمي ارزد كه يك بار نزد آقا اسم تو را ببرند و آقا از نام تو بر خود بلرزد . من تعجب مي كنم ، شما گويا از كارهايي كه مي كني اصلا خجالت هم نمي كشي !
باسلامی مجدد برنوری زاد آزادی خواه
وافشاگرمظالم ظالمان وابوذرزمان ،صبور ومقاوم مؤدب وصریح اللحجه والبیان ایثارگر بلادیده وبلازده ومبتلی به ولای حقیقت وعدالت ومجنون وعاشق انسانیت وشرافت وجوانمردی ؛بی باک ونترس بلکه ترس راترسانده؛بیدارگرانسانهای باوجدان هرچنددرکاخ ظالم فرمانبراست وجناب سروان است.
واین کارشما نه تنها نماد شجاعت وتهور وبی باکی است بلکه عین ترسیم بی باکی است وجسارت برظلم وظالمان ،واین عین نهی ازمنکری است که خودجهادبزرگی است وآن “کلمه حقی است دربرابرظالمان”البته نوچه های ظالمان که روزگارگرفتارشان کرده است ،مقصودم جناب سروان کلانتری است نه فربه ترازچاق گردن کلفت ازمال ملت خورده وزورگوومتهم کننده به عوامل موساد.
بدون تردید این کارشما درآنجا برادران قاچاقچی را سخت پریشان کرده چون می بینند پته همه دزدی های خودشان واربابشان مجتبی رابه روی آب ریخته ای ودرمنظر ناظران رسوای عالمشان کرده ای .
اما آنانباید بدانند که دست خدائی ازآستین این ملت بدرآمده وآنهم شمائید که آنانرارسواکنید زیرا که درخوردن وچاپیدن اموال ملت وکشتن بی گناهان وزورگوئی وظلم به انسانها را،ازحدگذرانده اند .
وخداوند می خواهد بوسیله شما وامثال شما اگرپیداشودآن ظالمانرارسوای جهان بگرداند وکیفری دراین دنیا به آنها بچشاندسوای عقوبت اخرویشان.
این بنده پیرحقیر کارشمارا می ستایم وبرآن ارج می نهم وآن دست وقلمت وقدمهایت را می بوسم .
قدم زدنهای شما چه درپاستر وچه درجلوبیت رهبری بمانند قدم زدنهائی است که برصورت ظالمان رژه می روی ورخشان را خاکمالی می کنید ؛واین کاربزرگ وجهاد بی نظیری است وحتما نیتتان قربة الی الله است واجرومقامتان عندالله محفوظ است بشرطی که خرافات مسموعت را به اسلام وشیعه نسبت ندهید وبرآن بارنکنید.
اگرتیغ عالم بجنبدزجا //// نبرد رگی تانخواهدخدا .پس شما دست خدائید که ازآستین این ملت ستمدیده بیرون آمده اید ؛ویدالله فوق ایدیهم” رافراموش نکنید.
درخاتمه حاشیه ای بود برسخنان جناب کورس درمورد سفرهای عشق انسانهای کامل وکاملتر که درذیل می آید.
باسپاس ازشما وبدرود بسیار برعزم استوارت.مصلح
سلام برجناب کورس
جناب ،سفرهای چهارگانه عشق بکمال مطلق را بخوبی تشریح نفرموده ایدوخلاصه آن را چنین نگاشته اند:
1-سفرازخلق بحق است.سالک دراین سفر،بایدحجب امکانیه را اعم ازحجب ظلمانیه «جسمانیات» وحجب روحانیه ونورانیه که بین خودومقصداصلی است ازبین بردارد،تابمقام وحدت صرفه برسد.
2-سفرثانی سفرازحق بحق است. ازاین سفر به سفرمن الحق الی الحق بالحق ،تعبیرکرده اند.چون وجودسالک بواسطه محودرتوحید،وجودحقانی شده است ؛وجهات خلقی اودرمقابل جهات حقی محوونابودگردیده است،وبمقام ولایت نائل آمده است.
3-سفرسوم ،سفرازسوی حق بسوی خلق، باحق است. سیرسالک دراین موقف درمراتب افعال است؛چون سالک بعدازتنزل ورجوع ازمقام ذات بکثرت؛اولین سیراودرکثرت اسمائی وصفاتی است. وبعدازسیر دراسماء،مشغول درسیرافعال ومظاهر خارجی اسماءمی گردد.
4-سفرچهارم،سفرازخلق بخلق بالحق است. سالک دراین سیر، خلایق وآثارولوازم آن راشهودمی نماید. به تفصیل بمنافع ومضاراجتماع بشری واحوال خلایق پی می بردوبرجوع خلایق بحق وکیفیت آن،علم تفصیلی حاصل می نماید.وخلق را بمقام جمع دعوت می نماید. چنین شخصی صلاحیت ازبرای تشکیل مدینه فاضله استوار برحق وحقیقت دارد ، وشأ ن اوست که درجمیع شؤن اجتماع بشری مداخله نماید. والسلام.
طالبان مشروح را ارجاع می دهم بکتاب شرح مقدمه قیصری ،صص663 ببعد ،تالیف استادسیدجلال الدین آشتیانی.
باپوزش ازآقای کورس وسپاس ازآقای نوری زاد .
مصلح
درود بر آقاى مصلح زحمتكش
من در اين قسمت ضيافت يا سيمپوزيوم افلاتون را چكيده كرده ام و كمى هم به ريشه هاى تاريخى دوگانه عشق جسمانى و روحانى پرداخته ام و بعدا دوباره به درونمايه عرفان سده هفتم و هشتم باز مى گردم اگر عمرى و توانى و توفيقى باشد .از رهنمايي شما سپاسگزارم .
با سلامی دوباره خدمت جناب مصلح : جناب مصلح لطف فرموده و برای این کمترین و دیگر هم میهنان روحانی و اصولا صنف روحانی را تبیین بقرمایید . آیا آیا این صنف باید حتما لباسی مخصوص وخارج ار عادت عام داشته باشند / من در جایی شنیدم که روجانیون تقلید از لباس حضرت رسول میکنند ! خوب در قرن فعلی چه / آیا باید باز هم تقلید کنند/ و به این کسوت در آیند من در یکی از کامنت های قبل خواندم که شما به کسوت روحانی ملبس هستید آیا صحیح است یا خیر . در کامنتی که برای جناب نوریزاد و کوروس عزیز گذاشتید از تلاش های نوریزاد عزیز پشتیبانی کردید. واز مظلومیت و شجاعتشان گفتید.آیا در حوزه هم جرئت پشتیبانی از این مظلوم زنده را دارید وآیا در مملکت امام زمان که این همه مراجع تقلید و فقیه به وفور یافت میشود و همگی بلا استثناء خود را از ارادت مندان امام حسین میدانند و بر مظلومیت ایشان اشک ها میریزند و میریزانند! ودر دل می گویند اگر زمان به عقب بر میگشت در رکاب سید الشهدا به جان فشانی می پرداختند . آیا در این مملکت اسلام زده این ظلم ها و چپاول ها و بهتان ها و نیرنگ ها و ساخت وپاخت ها را نمیبینند ؟ اگر نمیبینند که کورند وکر. اگر میبینند چرا هیچ نمیگویند؟ حتما میفرمایید تقیه میکنند! و یا جرئت ندارند ! خوب اگر این موارد صحیح است پس این کسوت به چه درد میخورد؟ اگر میفرمایید وظیفه روحانی جماعت مسئله گویی و رفع شکیات است که در این عصر کمتر مردم به شکیات دوچار میشوند و اگر هم بشوند احتیاج به این همه ببخشید عمامه به سر نیست اگر جرئت ندارند ویا تقیه میکنند پس بود و نبودشان یکسان است ! تا کی باید این شرایط به مردم تحمیل شود . با ادب و احترام.
مهرداد عزیزوگرامی علیکم السلام
لباس بنده وشمامهم نیست که چگونه باشد ؛مگرکت وشلوار پوشهای مثل شما که همگی انسان هستند وباسواد ودرس خوانده که بنده اسم نمی برم ،مگرجملگی پادو ونوکری حاکم ظالم را نمی کنند ؟
ازوزیر ووزرا بگیر تا مدیران کل ها وتابخشداریها؛وازجمله اساتید دانشگاه هاکه همه آگاه وفرهیخته اند وازمظالم ظالمان آگاه ترند؛
پس چراهیچکدام ککشان نمی گزد بجز زیبا کلام وبرخی دیگر که انگشت شمارهم نیستند؟
پس چرا اینان اعتراض نمی کنندوهشدارنمی دهند؟ وبلکه باتملق وچاپلوسی هرچه بیشتر می خواهند بمرکز قدرت نزدیکترشوند؟
اما روحانیان ویابتعبیرصحیح علمای دین که یکدهم این افراد فوق هم نیستند وبلکه یکصدم کل جمعیت ایران هم نیستند؛ باهمه این قلت وکمی جمعیتشان ،افرادمعترض ازعلمای دین ،ازهمه اقشارملت فرهیخته وباسواد ،شاخصترهستند ؛ازآیت الله شریعتمدار مرحوم شروع کن بشمار تا سیدصادق روحانی وتاآیة الله حسینعلی منتظری استاد عزیزم «قدس سره » که مهمترین اعتراض را بشخص رهبرداشتند ،که تو مجتهدنیستی وفتوا صادرنکن» ودیگرآقایان مثل صانعی واردبیلی وروحانیون مبارز اصلاح طلب که برخی شان زندان های طویل المدتی کشیدند مثل عبدالله نوری ووو؛ ومرحوم آیت الله عبائی خراسانی وآیت الله بیات زنجانی ودیگرانی که مثل جناب محسن کدیوردوست عزیزم «سلمه الله تعالی من شرورالزمان» که جلای وطن هستند بعدازمدت زندان وحبس کشیدنشان وهمین آیة الله کروبی، دام عزه العالی،که چندین سال است که محصورومحبوس هستند باآن دویار میرحسین ورهنوردش ،صانهم الله من آفات الدهر،که هرسه عزیزخم به ابرونیاورده اند ولباس ذلت توبه ننگین را نپوشیدند ؛ودیگرعزیزان ازعلما نیزهمچنین است که دیگرشماره نمی کنم. وبرخی دیگرباسکوتشان معترض هستند.البته متملقان وچاپلوسان دین به دنیا فروخته هم داریم که اینهارا همگی می شناسید.
جناب مهردادگرامی، شما ،این اشخاص را که دراقلیت جامعه هستند، مقایسه کنید باافراد زندانیان ویامبارزان سیاسی که درلباس شخصی هستند وکت وشلواریند؛می ببنیدکه اکثریت قاطع معترضان حکومت جور ازعلمای دین هستند.ونسبت علمای غیردینی دراقلیت ناچیز هستند نسبت به جمعیتشان.
پس ای عزیز، علمای دین راملامت نکنید واگرچراغی روشن شودبازازسوی علمای دین است نه از سوی دانشمندان ومبارزان لباس شخصی که تاثیرشان درتحول جامعه خیلی محدوداست وناچیز .
وحال برخی ازعلمای دین را مقایسه کنید باخودتان که روزدرگیری جناب نوری زاد شاهدصحنه بوده اید ودیروزهم اورا درپاستور دیده اید وبایک تشرمامورراهتان راگرفته اید ورفته اید ودرمیدان پاستورمنتظرایشان بوده اید؛
پس چرا درکنارش نماندید؟ ودرآنجاصحبت نکردید ؟ پس چرا دردرگیری بهمراهش نرفتید وبگوئید من هم معترضم؟ برخی ازعلمای دین هم به همین دلیل.والسلام
مصلح
با عرض سلامی مچدد خدمت مصلح عزیز: جناب مصلح من فقط همان بار اول که صورت نوریزاد را جلادان خونین کرده بودند آن جا بودم و توضیح دادم که توسط همراهانم به سکوت دعوت شدم . که درست هم بود چون اگر من دخالت میکردم حتما مرا به نا کجا آباد گسیل میکردند چون شخص معروفی نیستم! در مورد آقایان علمایی که فرمودید من یک مثال میزنم . همانطور که همه میدانیم ما انسان ها موظف به رعایت بهداشت هستیم ( از هر دین و مسلکی و یا لادین) ولی اگر رعایت نکردیم کار بدی کرده ایم! خوب جماعت پزشک چی ؟ آن ها که دیگر حتما باید رعایت کامل نمایند و قابل مقایسه با مردم عادی نیستند. به قول روحانیون . علما پزشکان روحی مردم هستند . به درست ویا نادرست بودن آن کار ندارم ولی از نظر روحانیون این امر حتمی است . به همین دلیل هم بنده گفتم چرا روحانیون اعتراض نمی کنند . شما فرمودید طبقه روحانی بسیار قلیل است در صورتی که ما هر روز شاهد ازدیاد تصاعدی این طبقه هستیم . به صورت نمونه عرض میکنم فقط یک قلم چهل و سه هزار روحانی را میخواهند به مهد کودک های سراسر ایران گسیل!! کنند تا نوباوه گان ما به راه ذلت نیفتند !! واقعا که ! اطفالی که هنوز به سن تکلیف نرسیده اند را هم میخواهند ارشاد کنند! و شاید هم شغل ایجاد میکنند!در مورد علمایی که فرمودید من فقط از فرزند آقای اردبیلی اگر عرض کنم کا رخانه ای که ایشان در اختیار دارند بالغ بر شصت هزار میلیار تومان بها دارد لطفا تحقیق کنید . آیا این اموال از راه حلال به هم رسیده ؟ باز هم میگویم اگر علنا کسی اساعه ادبی از روی جهل به مقدسات بکند این آقایان فورا اعلامیه ها صادر و راه پیمایی ها ترتیب میدهند چه وچه . ولی این همه چپاول و نامردی وزد وبند را میبینند دو به عینه میبینند که قاضی القضات مملکت امام زمان افشا گران را تهدید میکند . وهیچ نمیگویند مثلا اگر چند مرجع تقلید همزمان به مقلدین خود امر کنند که علنا اعتراض کنند آیا این حکومت جرئت میکند که جلوی تعداد زیادی مرجع بایستد ! من فکر نمیکنم! ولی شق دوم قضیه صادق است آن ها همگی یا به غلط تقیه میکنند ویا شریک این حکومت هستند و لاغیر . حالا این ها که عرض کردم به پای ارسال پارازیت های ماهواره ای که بطور قطعی اثبات شده که سرطان زا است و چهار هزار پزشک به دولت اعلام خطر سونامی سرطان کرده اند چرادر مملکت امام زمان هیچ کس جرئت نمیکند که اعلام کند که کدام حرام راده گانی این عمل شنیع ارسال پارازیت و به خطر انداختن جان همه هم میهنان را انجام میدهد در صورتی که با یک جا بجایی ساده دیش از پارازیت مصون میشود ولی بدن مردم زیر بار این تشعشعات مخرب داغان میشود بنزین های آلوده که جان هزاران شهروند را گرفت چه . اتوموبیل های فاقد استاندار های لازم را چه میگویید که هرساله هزاران بی گناه دیگر را به دیار عدم گسیل منیکند . روغن های پالم چه که وزیر بهداشت شجاعانه به آن افشا گری کرد ولی دریغ از باعث وبانی آن ارسال انواع اسلحه به دیگر کشور ها به هردلیلی آن هم مجانی در صورتی که با پول آن هزارن شغل میتوان ایجاد کرد گرانی وحشت ناکی که گریبان مردم را گرفته چه گسی مسئول است من در بعضی موارد دیدم آقایان علما از دولت خواسته اند که لطف کنید مردم را دریابید ! واقعا زهی بی شرمی این همه را میبینند و هیچ نمی گویند آیا اصولا این روحانیون قبول دارند که ولی فقیه این مملکت را در دستانش گرفته و به هرکجا خواست میکشد . جناب مصلح اعتراضیه ای که گفتم را بذل توجه نموده و واگر در توانتان است به آقایان علما معروض دارید . منتظر پاسخ شایسته و منصفانه آن جناب هستم. با احترام.
سلامی مجدد برمهرداد عزیزو گرامی
بنده که درمتن قبلی مفصل توضیح دادم جریان خفقان رامگرشما ازآیة الله منتظری -رحمت الله علیه وقدس الله روحه- مجتهد شجاعتر وحق گوتر و نترس تر درراه دین وایمان ،وازارکان انقلاب بود وبلکه بقول خودش دایه این انقلاب بود؛ازایشان شجاعترمگرمی شناسید؛ وهمین الان حکومتیان جائر هم ازقبراو می ترسند ،وازدیوارخانه اش هم می ترسند.
بااین وضعیت چه بلائی برسرش آوردند مگردراین کشورنبودی وملاحظه نکردید مگر؟
بقیه مراجع هیچ یکصدم موقعیت اورا ندارند،اگراعتراضی ویانصیحتی بکنند به انواع اتهام که ساده ترینش لواط وغیرو متهم می کنندوازهستی ساقط می کنند مثل آقای شریعتمدار وووو…
البته برخی هااعتراض کرده ومی کنند اما درخانه شان محبوس هستند وکرسی درسشان درخانه شان برگزار می شود مثل آقای صانعی واردبیلی این هردوکتک خورده حاکم جائرهستند ودربیرون خانه شان کرسی درسشان ممنوع است.
این خفقانی که برعلمای ربانی دینی حاکم است خیلی شدیدتر ازسائرین است.
دیگربیش ازاین نمی نویسم وازاین مجمل مفصل قضیه را بخوانید زندگی برما خیلی سختتر ازشما شده است. وازدست ماها کاری ساخته نیست وخودمراجع بجزحکومتی ها درزند گانی سختی بسر می برند .خیال نکنید که بی خیال هستند واحساس مسؤلیت نمی کنند نه چنین نیست.
دوستدارتان
مصلح
مهرداد عزیز
لباس روحانیون نمی تواند لباس پیامبر بوده باشد. همین الآن هم با امکانات فوق العاده تهویه اگر چنین لباسی در عربستان بپوشید از گرما هلاک می شوید چه رسد به زمان پیامبر. شنیده ام که این لباس ترکیبی از عمامه جوکی های هندی و ردای زردشتی است. عمامه سیکهای هندو را دیده ام که به شدت شبیه عمامه روحانیون خودمان است. ردای زرتشتی را نمی دانم!
شاد باشید
دوست گرامی جناب بردیا
با سلام
مطالبی در مورد لباس رایج روحانیون بیان کردید که دور از نصاب تحقیق و بررسی منطقی بود ،که اجمالا به آن اشاره میکنم:
1- گفته اید :””لباس روحانیون نمی تواند لباس پیامبر بوده باشد ،همین الآن هم با امکانات فوق العاده تهویه اگر چنین لباسی در عربستان بپوشید از گرما هلاک می شوید چه رسد به زمان پیامبر””.
(پایان نقل قول)
اولا مقصود اولی از تعبیر “لباس پیامبر” لزوما تشابه در لباس و پوشاک نیست ،بل آنچه که مراد اصلی از این تعبیر است این است که عالمانی با گذراندن مراحلی از علم و عمل اولا خود را متعهد به پیروی از تعلیمات و سنن پیامبر کرده و ثانیا آموخته های خود از دین و سنت آنحضرت را در زمینه های اعتقادی و اخلاقی و عملی در اختیار دیگرانی که فرصت تامل و تفقه در این زمینه ها ندارند قرار دهند،در حقیقت در لباس پیامبر درآمدن بمعنای در “زی و هیئت و سیره ” پیامبر در آمدن است از طریق کوشش ها و ریاضت های علمی و عملی ،و نه لزوما تشابه تام و تمام در پوشش ظاهری.
ثانیا: اگر فرضا هم لباس پیامبر بودن بمعنای مشابهت در لباس و پوشاک باشد ،لزومی ندارد که تشابه یا مشابهت از تمام وجوه باشد ،شما میدانید که در بحث های ادبی نیز اگر چیزی به چیزی تشبیه میشود ،در تشبیه یک “وجه شبهی” وجود دارد ،و لازم نیست شباهت من تمام الوجوه باشد ،مثل اینکه اگر گفتیم “زید مثل شیر می ماند” در اینجا مقصود تشبیه شجاعت زید است به شجاعت شیر بیشه ،نه تشبیه او به تمام وجوهی که در شیر بیشه هست ،مثلا لازم نیست زید یال هم داشته باشد تا بتوان او را به شیر بیشه تشبیه کرد.
در اینجا هم تشبیه به لباس پیامبر لازم نیست تشبیه من تمام الوجوه از لباس پیامبر باشد.زیرا آنچه که مسلم است ودر تاریخ و سیره پیامبر وارد شده این است که ایشان در مواقعی “عمامه” سیاه یا سفید یا قرمز بسر می گذاشته اند مثل اینکه در تاریخ هست که ایشان زمان فتح مکه عمامه مشکی بسر داشته اند یا در ماجرای غدیر نیز عمامه مشکی بسر داشته اند،یا رسم عرب بوده است که لباس بلند یا بالا پوش عربی می پوشیده است،در روایات ما هم سخن از استحباب عمامه بسر گذاشتن هست ،من تعجب کردم از طرز استدلال شما در ادامه عبارت ،گفته اید :””همین الآن هم با امکانات فوق العاده تهویه اگر چنین لباسی در عربستان بپوشید از گرما هلاک می شوید چه رسد به زمان پیامبر””.
اگر فرض کنیم پوشیدن بالاپوش یا قبا رسم عرب صدر اسلام بوده باشد ،آیا حتما باید قباهایی به همین کلفتی و ضخامت که روحانیون الان می پوشند باشد تا نیاز به تهویه باشد؟!
خوب متناسب با هوای آن مناطق ،اگر کسی بالاپوش یا قبا بپوشد ،قبایی نازک و سفید می پوشد که قابض و جاذب گرما و آفتاب نباشد،مثل دشداشه هایی که الان هم اعراب در مناطق گرمسیر می پوشند ،دوست گرامی واقعا درک این معنا اینقدر مشکل بود که سخن از “تهویه” بمیان آید؟!
البته من توضیح دادم که مراد از بلباس پیامبر درآمدن لزوما مشابهت در لباس ظاهری نیست ،بلکه ایمان به سیره و روش آنحضرت و آموختن و عمل به سیره او و تعهد به آموزش تعلیمات او به دیگران مراد است .
من دیگر به ادامه عبارت جنابعالی نمی پردازم زیرا ادامه عبارت شما و بحث هایی مث جوکی های هند و ردای زرتشتی و… فاقد نکاتی منطقی و درخور استدلال بود و واجد چیزی جز طعنه زدن غرض ورزانه نبود ،می خواهم بگویم ،اگر شما در یک صنفی به افرادی و عملکردهایی هم ایراد دارید این منطقی نیست که کلیت ریخت و هیئت ظاهری همه ان صنف را مورد طعن قرار دهید ،مثلا اگر صنف پلیس در یک جامعه ای نوعی ریخت و لباس ظاهری دارند ،حال اگر شما به گفتار یا عمل گروهی از افراد صنف پلیس ایراد دارید باید بیایید ،لباس آنها یا کلاه آنها یا سردوشی آنها را مورد طعن قرار داده و آنها را به دیگرانی تشبیه کنید؟
2-به این نکته باید توجه کرد که لباس و زی و هیئت ظاهری وجهی برای تمایز و علامتی برای شناسائی است ،نه اینکه نوع لباس دلیل “تشخص” یا “امتیاز” یا “برتری ذاتی یا عرضی” باشد ،اگر ارتش لباس خاصی دارد بصورت معهود ،این برای “تمایز” است نه برای “امتیاز” ،یعنی پوشیدن لباس ارتشی یا لباس پلیسی یا لباس های اصناف دیگر سبب شرافت ذاتی انسان نیست ،زیرا ارزش انسان نه به لباس ،بل به دانش و معنویت و اخلاق و انسانیت و بالجمله به “علم و عمل” است ،بنابر این فرضا اگر لباس روحانیت حتی اگر دارای ریشه ای دینی و ره آورد شریعتی باشد ،تنها وجه “تمایز و شناسایی” است نه “وجه امتیاز و برتری” ،در واقع این علامت است ،شما تحصیل علم دین می کنید ،و لباس روحانیت می پوشید تا علامت باشد که شما عالم دینی هستید نه عالم علم های دیگر ،مردم نیز در این زمینه به شما مراجعه میکنند ،پس لباس صرفا یک علامت است نه وجه امتیاز و برتری ،همانطور که کسی که لباس پلیس راهنمایی می پوشد این لباس تنها علامت شناسائی اوست و او نباید خود را برتر از دیگران بداند،همانطور که لباس یا زی اجتماعی او نیز نباید مورد تمسخر یا طعن دیگران قرار گیرد.
3-مطلبی که در فقره دوم عرض شد روی این پیش فرض بود که لباس فعلی روحانیت ،پیشینه مستند به صدر اول تاریخی اسلام داشته باشد ،نیز روی این پیش فرض بود که مقصود از بلباس پیامبر درآمدن مشابهت در لباس باشد،اما بر اساس بررسی های تاریخی و دقیق واقع این است که این دو پیش فرض اصلا واقعیت ندارد ،زیرا معنای بزی و لباس پیامبر در آمدن را توضیح دادم که چیست ،اما از نظر تاریخی تحقیقات نشان میدهد که این سبک لباس روحانیت ،نه نشات گرفته از صدر اسلام ،بلکه از قرن دوم ببعد چنین لباس و هیئتی بوجود آمده است و در حقیقت خاستگاه این تمایز یک خاستگاه تاریخی اجتماعی بوده است ،اگرچه ملاک و معنای در لباس پیامبر بودن این است که در سیره و روش پیامبر باشند و تعلیمات او را بیاموزند و بیاموزانند،خواه در لباس ظاهری فعلی باشند یا نباشند.
به این گزارش توجه کنید:
“”بررسى سريع كتب تاريخ نيز به سهولت بر ما آشكار مى گرداند كه در گذشتة حيات بشر، اصناف مختلف اجتماعى – از جمله روحانيان، علما، فقها، قاضيان و خطيبان – در فرق مختلف و اديان گوناگون لباسهاى متفاوت داشته اند. گرچه اين لباسها در امتداد تاريخ مرتب تغيير كرده و به شكلهاى گوناگون درآمده است. به اين گزارشهاى تاريخى توجه كنيد:
در اواخر قرن دوم قاضيان بايد طويله كه نوعى كلاه بلند (قلنسوه) بود بر سر مىگذاشتند و عمامة سياهى نيز به دور آن مى بستند و جامه و عباى سياه مى پوشيدند و طيلسانى بر آن كلاه مى انداختند. طيلسان در ابتدا پارچه اى بود كه بر سر يا بر روى كلاه و به ويژه روى عمامه مى انداختند و ادامة آن تا روى شانه ها و كتفها را نيز مىگرفت. كم كم و به مرور زمان بلندتر شد و خود به صورت لباسى درآمد كه تا حدود زانوان ادامه داشت و با وجودى كه آستين نداشت اما روى دستها را تا نيمه مى پوشانيد. اين پوشش مخصوص قضات و به ويژه فقها شد.
لباس فقها را ابويوسف، قاضى زمان هارون الرشيد ترتيب داده بود. البته كم كم پوشيدن جبة نيمه بلند و گشاد و سبزرنگ كه حاشيه دوزى شده بود در ميان فقها و علما مرسوم شد.
فلاسفه و اهل حكمت، لباس ويژه اى داشتند كه به «جامه بخارايى» مشهور بود. اين جامه ميان فقيهان و محدثان مرسوم نبود. سخنوران و واعظان نيز به هيأت ويژهاى كلاه خمرهاى بر سر مى نهاده و دستار مى بستند. لباس كاتبان «دراعه» نام داشت. دراعه جامه اى بود داراى آستينهاى گشاد كه در آن نوشت افزار و لوازم مورد نياز كتابت را قرار مى دادند.
اطلاعاتى كه در مورد علماى عصر سامانى در منابع و مآخذ درج شده است قدرى بيشتر و واضحتر است. ابوالمظفر محمد بن ابراهيم برغشى وزير سامانيان بعدها كه از كار وزارت كناره گرفت و به كسب علم و معرفت پرداخت (حوالى 400 هجرى) دراعه سپيدى به تن مى كرد. در زمستان دراعه را بر روى ديگر لباسهايشان مى پوشيدند و سپس عمامه را بر سر خود مى نهادند. اين لباس تعداد بسيارى از علما و فقها به ويژه در شهرهاى خراسان بود. اينان همچنين معمولاً دستار بزرگى بر سر خود مى گذاردند و تحت الحنك نيز مى انداختند يعنى قسمتى از دنبالة عمامه خود را باز مىكردند و از زير چانه مى گذراندند و آن را بر روى شانه و سينة خود رها مى كردند.
بر اساس نقل تاريخ احمد بن حنبل به دليل امتناع از پوشيدن لباس سياه دوران معتصم و پاىفشارى بر حفظ لباس سبز خود مؤاخذه شد. اين موضوع به خوبى نشان از اهميت لباس در نظر آنان دارد.
نقاشى ها و تصاوير به جاى مانده از ايام گذشته نيز شواهد گويايى از اختلاف لباس اقشار مختلف، ارائه مى دهد.
تصويرى از كتاب مقامات حريرى عالمى را در مسجد و در بالاى منبر در حال وعظ و پاسخ گفتن به پرسشهاى مردم نشان مى دهد وى عمامه خود را طورى بسته كه ادامة عمامه از روى سر به طرف عقب رفته و آويزان است. كتاب آثار الباقية بيرونى نيز عالمى را بالاى منبر و در حال وعظ و تدريس نشان مى دهد عمامة سفيد او نسبتاً بزرگ پيچيده شده است.
ابن سينا دانشمند نامدار قرن جهارم و پنجم نيز به سبك رايج ميان فقها، لباس روحانيت مى پوشيد و تحت الحنك مى بست.
اين گزارشها و گزارشهاى فراوان ديگرى كه در اسناد تاريخى ثبت شده، به خوبى نشان مىدهد كه از ديرزمان در مسئله لباس ميان اصناف مختلف تمايز وجود داشته است و اين امر، اختصاص به عصر حاضر ندارد.
لباس روحانيت يك نماد است، نمادى از يك صنف و نشانى از يك نهاد كه رسالتى بزرگ بر دوش دارد. اين نهاد براى انجام آن رسالت بايد از بهترين ابزارها بهره گيرد تا روزبهروز بر سرعت و كيفيت عمل او افزوده و موفقيت او در پيشبرد اهدافش بيشتر شود. «نماد» يكى از آن ابزارها است، لباس روحانيت يك نماد است و تمام بهره هايى كه از نمادها به دست مى آيد از اين لباس هم انتظار مى رود. اين نماد وابسته به يك ايده و رسالت و فرهنگ است كه با آغاز تاريخ انسان آغاز شده و به سابقة همة پيامبران الهى ديرينه دارد.
اگر از لباس روحانيت به عنوان لباس پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و امام صادق عليه السلام ياد مى شود به اين معنى نيست كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله و امام صادق عليه السلام همين عمامه و عبا و قبا را با سبك امروزين آن در برداشته اند. اين سخن بيان وابستگى اين نماد به اسلام و تشيع است و پيوند آن با نبوت و امامت””.
(تهیه و تنظیم حسن رضایی)
این مورد “ابویوسف” شاگرد ابوحنیفه در قرن دوم در زمان حکومت هارون الرشید ،را تاریخ و تذکره نویس برجسته “ابن خلکان” در کتاب “وفیات الاعیان ” خود به این عبارت بیان کرده است :
“”كان القاضي أبو يوسف المذكور من أهل الكوفة وهو صاحب أبي حنيفة رضي الله عنه كان فقيها عالما حافظا سمع أبا إسحاق الشيباني وسليمان التيمي ويحيى بن سعيد الأنصاري والأعمش وهشام بن عروة وعطاء بن السائب ومحمد بن إسحاق بن يسار وتلك الطبقة وجالس محمد بن عبد الرحمن بن أبي ليلى ثم جالس أبا حنيفة النعمان بن ثابت وكان الغالب عليه مذهب أبي حنيفة وخالفه في مواضع كثيرة روى عنه محمد بن الحسن الشيباني الحنفي وبشر بن الوليد الكندي وعلي بن الجعد وأحمد بن حنبل ويحيى بن معين في آخرين وكان قد سكن بغداد وتولى القضاء بها لثلاثة من الخلفاء المهدي وابنه الهادي ثم هارون الرشيد وكان الرشيد يكرمه ويجله وكان عنده حظيا مكينا وهو أول من دعي بقاضي القضاة ويقال إنه أول من غير لباس العلماء إلى هذه الهيئة التي هم عليها في هذا الزمان وكان ملبوس الناس قبل ذلك شيئا واحدا لا يتميز أحد عن أحد بلباسه””.
(وفیات الاعیان ج 6 ص 379)
که چون مفاد کلام او در گزارش تحقیقی پیش گفته آمده بود از ترجمه دوباره آن خودداری میکنم.
غرضم این بود که مساله لباس روحانیت یک پیشینه تاریخی از قرن دوم ببعد دارد ،و ما نیازی نداریم به اینکه در لباس پیامبر بودن و تبلیغ و ترویج دین او را بعنوان یک وظیفه دینی و آیینی ،به مشابهت تام و تمام در لباس ظاهری تفسیر و تعبیر کنیم ،یا حتما ریشه تاریخی آنرا به صدر اسلام برسانیم ،بلکه این گونه تمایز ظاهری و صنفی که نوعی علامت و مابه الامتیاز است ،پدیده ای اجتماعی با خاستگاهی اجتماعی است که در عین حال ریشه در لزوم شناخت دین و ترویج آن دارد که بلحاظ تقسیمات کاری اجتماعی در یک جامعه و فرهنگ دینی صورت می گیرد،حال اگر ما روی انگیزه هایی سیاسی اجتماعی یا بجهت نقدهایی که به گفتار یا عملکرد افرادی از این صنف داریم ،بنظرم سزاوار نیست ،روی این جنبه ظاهری زوم کرده و به طعنه چیزهایی را در عرصه عمومی ابراز کنیم.
با احترام
آقا مرتضا و مصلح عزیز
مدتی بود به من گیر نمیدادید دلم براتون تنگ شده بود. بدون شوخی می گم. هر وقت دارم یه مطلب می نویسم قبلش به گیر دادنهای آقا مرتضی فکر می کنم و سعی می کنم دقیقتر بنویسم.
مرتضای عزیز ممنون از اطلاعاتی که دادید، مثل همیشه استفاده کردم. خیلی دوست دارم نظر شما را در ارتباط با سلسله نوشته های “نظریه ولایت فقیه” بدانم. هنوز چند بخش دیگر از این نوشته مانده است ولی قسمتهای اول و دوم آن را اگر در این سایت ندیده اید، می توانید در وبلاگ من ببینید.
با توجه به اشراف شما بر این بحث اگر نظرتان را برایم بنویسید بر من منت گذاشته اید.
با احترام
آقا بردیای گرامی
با سلام
از شما انتظار داریم مراعات بیشتری نسبت به دوستی و قواعد اخلاقی در حق مخالفین عقیدتی و دوستان مجازی کنید ،من شما را فرهیخته تر از این میدانستم که تعبیراتی عرفی و سرکوچه ای مثل “گیر دادن” را در گفتار خود بکار ببرید،شما یک وقتی گفتید ژورنالیست هستید،آیا اقتضای ژورنالیسم ،و اقتضای ژورنالیست بودن عدم رعایت اخلاق و ادب در گفتار است؟
من مطالب شما و همه دوستان را همیشه مرتب و دقیق میخوانم ،اگر نقد و ایرادی هم بنظرم برسد لا اقل بر اساس اهمیت موضوع در نزد خودم آنرا مطرح میکنم ،اینگونه تعبیر شما حاکی از این ذهنیت است که گویا من میخواهم بهانه گیری کنم یا بقول شما به شما گیر دهم.
شما که در فرنگ زندگی میکنید ،و در بسیاری موارد خوی و عادات آنان را منطقی و خوب و مدرن میدانید،لا اقل در گفتار و کردار به آنها ملتزم باشید ،ایراد و انتقاد مخالفان عقیدتی را “نقد” بدانید و بنامید نه “گیر دادن” که حاوی نوعی طعنه و بار منفی است،مثل همین مورد طعنه اخیر در مورد لباس روحانیت که لا اقل مراعات نکردید که چند دوست روحانی در این فضای مجازی دارید و مراعات آنان را کنید و اینطور مطالب بی محتوا را بهم نبافید،در عین حال مودبانه تنها پاسخ محتوایی به شما دادم ،و شما بجای پاسخ محتوایی یا قبول و تشکر ،اینگونه از نقد تعبیر به گیر دادن کردید.
مطالب مورد اشاره تان در مورد نظریه ولایت فقیه را هم در هر دو نوبت دیدم،قبلا گفته ام بنده بلحاظ نظر فقهی و اجتهادی معتقد به نظریه ولایت فقیه بمعنای تاسیس حکومت از سوی فقیه نیستم ،اما فقط بگویم مطالب پیش گفته شما بسیار سطحی و نازل و دور از مطالب فقهاء قائل به نظریه ولایت فقیه است ،در واقع من نمیتوانم نامی بر آن بگذارم جز “تبلیغات سطحی ژورنالیستی در این فضاهای محدود”،شما که اهل مطالعه هستید به سایت مرحوم استاد آیت الله منتظری مراجعه کنید ،ایشان چهار مجلد قطور به زبان عربی در باب ولایت فقیه و احکام فقه الدوله نوشته اند ،اگر بزبان عربی آشنا نیستید ،ترجمه آن کتاب تحت عنوان “مبانی فقهی حکومت اسلامی ” را دانلود کرده و لا اقل مروری بر فهرست مطالب بکنید،یا به کتاب “البیع” مرحوم آیت الله خمینی مراجعه کنید و مباحث ولایت فقیه را ببینید،نمی خواهم راه نقد (یا بتعبیر نامتوازن شما “گیر دادن”) را ببندم ،اما اگر فرضا ژورنالیست هم هستید لا اقل مثل آقای حسنین هیکل باشید که روزنامه نگار و نویسنده دقیقی بود و سعی اساسی او در ابتدا این بود که به “جمع آوری دقیق اطلاعات” در هر موضوع بپردازد،بعد نظریه پردازی کند.بنظرم شما نیز ابتدا باید ببینید فقهائی که معتقد به نظریه حکومت یا ولایت فقیه در عصر غیبت هستند ،حرفشان چیست و اصطلاحشان چیست،این البته در فرضی است که انسان پی جوی حقیقت و رئالیست باشد ،نه ژورنالیست اهل پروپاگاندا،شما اگر معتقد به سکولاریسم سیاسی هستید که میدانم هستید ،می توانید هرچه می خواهید تبلیغ در “له” این نظریه داشته باشید ،اما اگر میخواهید نظریه ولایت فقیه را نقد کنید ابتدا باید بدانید که آنها چه میگویند،بعد سخن آنان را نقد کنید،نه اینکه عملکرد ها در جمهوری اسلامی تاسیس شده فعلی را محور قرار داده و بگویید “یک دکترای علوم دینی” میتواند جای یک فقیه جامع الشرائط بنشیند(اینرا در یکی از آن دو نوشته گفتید) ،اینها بنظرم حقیقت یابی و نقد متوازن نیست،و متاسفانه همانطور که دوستمان آقای مصلح اشاره کرد شما گویا اصلا با نهاد روحانیت یا روحانی بما هو روحانی مشکل دارید ،وگرنه اینطور مطالب سخیف استهزاء گونه را در مورد یک پوشش که علامت برای تمایز اجتماعی است و نه “مزیت و امتیاز” را نمی نوشتید.
نمی گویم روحانی یا روحانیت یا نظریات فقهی را نقد نکنید،بلکه میگویم “نقد” کنید نه به تعبیر خودتان “گیر دادن و ریشخندهای ژورنالیستی”.
حرف زیاد است ،سخن کوتاه کنم ،من قبلا در اوایل انقلاب دوستان ارمنی یا حتی مارکسیست نیز داشته ام ،با آنها فوتبال می کردیم ،بگردش می رفتیم ،بحث و مناظره می کردیم ،اما واقعا دوست بودیم ،نمی خواهم خودستائی کنم ،اما من اگر با کسی علیرغم اختلاف عقیده دست دوستی دهم واقعا با او دوستی می کنم و به او خیانت نمی کنم ،اما از توهین و ریشخند و خروج از ادب واقعا مشمئز می شوم،حال البته ذهنیت من از شما نیز تاکنون یک دوست صمیمی از راه دور بوده است،ولو اختلاف عقیدتی عمیق داشته باشیم ،اما از این تعبیر شوخی یا جدی “گیر دادن” شما ناخرسند شدم،اگر تلقی شما از بحث و نقد و مناظره آزاد در این فضا ،مفهومی بنام “گیر دادن” بوده یا هست ،من شما را به نظرات و عقائد محترمتان وا می نهم ،و دیگر به شما “گیر ” نخواهم داد ،هرچه می خواهید بگویید.
آقا مرتضای عزیز
در ارتباط با ژورنالیست حقیقتا من همان هم نیستم. همیشه دوست داشتم روزنامه نگار شوم ولی به دلیل خرده استعدادی که در ریاضیات داشتم به کارهای فنی و ریاضی کشیده شدم و دیگر ماندگار شدم در این شغل. حالا هم چیزهایی به فکرم می رسد و تجاربی هم اینجا به دست آورده ام، خورده مطالعاتی هم دارم که با دوستانی چون شما در میان می گذارم. لازم نبود اینگونه موضع سرسختانه بگیرید دوست من. من همیشه از نوشته های شما استفاده می کنم و البته با بیشتر آنها مخالفم ولی اطلاعات مفید و خوبی برای من دارد و ذهنیاتم را به چالش می کشد.
سلام بردیای عزیز
اوکی ممنون از ابراز محبتتان
خوب اول شما به لباس ما گیر دادید ،ما هم پاسخی دادیم! بعد ما را به گیر دادن نسبت دادید!
خوب این کامنت اخیر مرا نیز نوعی گیر دادن تلقی کنید!
باور کنید من گاهی اگر با دوستی تندی هم میکنم خودم زود پشیمان میشوم،خصوصا برای شما که غربت از وطن داری دلم سوخت مبادا آنجا احساس ناراحتی و غربت بیشتری کنی،
من صمیمانه از تندی پوزش می خواهم ،اما امیدوارم اگر تعبیراتی مثل گیر دادن و غیرو را هم اگر میخواهی بکار ببری لا اقل بقید شوخی باشد که انسان تصور دیگری نکند.
در روایتی امام علی علیه السلام فرموده است:اعجز الناس من عجز عن اکتساب الاخوان ،و اعجز منه من ضیع من ظفر به.
یعنی عاجزترین انسانها کسی است که قادر بر دوست پیدا کردن نباشد ،و عاجزتر از او کسی است که دوستان اش را از دست بدهد.
کتاب “آیین دوست یابی دیل کارنگی” را دیده اید؟ کتاب خوبی است.
با پوزش مجدد ،آرزومند کامیابی شما هستم
جناب آقاسیدمرتضی عزیزوگرامی سلام برشما
برادرعزیزم خودت را برای چه بزحمت انداخته ای وبربردیای ضدروحانی ما جواب مفصل وطولانی نوشته ای بگذار بااین طعنه زدنش دلش خوش باشد.بنده حرف های ایشان رادیده بودم واعتنائی نکرده بودم ؛ایشان هرچند خودرا غیرفحاش می نماید ولیکن کمترازدیگرفحاشان نیست .
ماباید سنگ صبور این سایت باشیم دیگرچه کارکنیم نوری زاد یخه مارا ول نمی کند ،ما کجا آخراینجا کجا؟
جنابعالی هم که حضوردراینجارالازم تلقی می کنید .
مخلصتان
مصلح
مصلح فقیر سلام. نگارش این نگاشته ی شما زیبا و دل نشین بود.
تندرست و سلامت باشید دکتر جان . ما واقعا از شما ممنونیم که اینقدر به خاطر روشن شدن افکار عمومی این همه خود را به زحمت می اندازید . خداوند به شما عزت و سلامتی و شادابی عنایت فرماید . سلامت باشی دلاور .
سلام جناب نوری زاد عزیز : باور کنید شما را خیلی دوست دارم وقتی شما را می بینم اینگونه با ان شجاعت در برابر این همه نا مردمی ها مردانه ا یستادگی می کنبد شما را تحسین می کنم . انشا الله که سر بلند پیروز باشید !
در آن داستان، گنجشکک اشی مشی فرجام خوبی دارد آقای نوری زاد.
مثل شما،
که حتما نیک فرجام خواهید بود،
و ما را هم به سوی رستگاری هدایت می کنید.
ایران ما سخت به نیکمرد شریفی چون شما نیاز دارد.
برقرار باشید.
دمت گرم
«««««««««««« داوری ها دارم از دست ستمکاران به داور »»»»»»»»»»»»
——————–
——————–
تقدیم به بزرگ مرد آزادگی و رشادت نوریزاد عزیز و همه آزادیخواهان …
{..و در واقع این قطعه، زبان حالی ست برای نوریزاد عزیز و ترجمان بغض گرفته اش }
———————
———————
لک لکی بز فراز دودکش کارخانه ی متروکه آشیان میسازد…
و پس از آنکه جوجه هایش سر از تخم بر میاورند، کارخانه شروع به کار میکند و تمام آشیانه و جوجه های لک لک غرق در سیاهی و تباهی می گردد….
« لک لک مادر»چون بر می گرددو اینچنین می بیند، به آسمان پر می کشد و خطاب به انسان این چنین ناله سر می دهد و شکوه می سراید:
———-
———-
مي روم تا آشيان بر گنبد مينا بسازم
دور از اين دنيا بسازم
دور ار این دنیای دوزخ گونه قیرینه روزن
زشت و زهر آگین ز دامن تا به گرزن
در بهشت آرزوها غرفه ای زيبا بسازم
خيمه اي از پرنيان ، خرگاهی از ديبا بسازم
———-
———-
دور از اين كانون پستی
وين بساط خودپرستی
مي روم با چیره دستی
سرنوشت خود كمی ، بالاتر از بالا بسازم
———-
———-
دور از اين نام و نشانها
برفراز قله آتشفشانها
پشت بام كهكشانها
پرزنم چندانكه سر تا پا بسوزم
يا در اين كانون ظلمت آتشی بر پا بسازم
(( یا بسوزم ، یا بسازم ))
———
———
مي روم تا دور از اين آلايش و آلودگيها
بود خود را گم كنم در وادي نابودگيها
و ارهانم خويش را از ننگ و دود اندود گيها
—————-
—————-
گر نشد ، چنبر كنم چرخ زمان را
يا به هم دوزم زمين و آسمان را
با فغان سينه سوز ، بی امان و كينه توز
هم گريزان مي ستيزم ، هم ستيزان مي گريزم
—————
—————
در جهان خاكی از پاكی اثر كو ؟
گوشه امن و امان ، يا خلوت بي درد سر گو ؟
زين متاع مختصر ، كس را گذشتی مختصر كو ؟
با پسر مهر پدر كو ؟ وز پدر شرم پسر كو ؟
زندگي خاكش بسر گشته ، ولی اهل بصرکو ؟
جان بقربان بشر اما بشر كو ؟
وز بشر جز شور وشر كو ؟
شدعيان شرش به عالم ليكن از خيرش خبر كو ؟
راه گم شد ، راست كج شد ، راه بين كو ؟ راهبر كو ؟
يا رب آن طوفان كه اين بنیان كند ، زيرو زبر كو ؟
از قلم ، كاری نشد ، باری تبر كو ؟
ديده ها بيناست اما ديده صاحبنظر كو ؟
در نظر جز سيم و زر كو ؟
عالمی زين خاكدان آلوده تر كو ؟
می روم تا عالمی دلكش تر از رويا بسازم
—————
—————
قصر شيرين ، طاق بستان ، بيستون
جمله بي سقف و ستون
مادر گيتی مگر ، ليلی و مجنون نمی زايد دگر ؟
خم نمی جوشد دگر!
یا کس ندارد آن جگر؟
يا شكسته قالب اين كوزه ها را كوزه گر ؟
——————
——————
راد مردان آن صفا و سادگي كو ؟
رادي و آزادي و آزادگی كو ؟
چون فروغ مهر با افتادگان ،افتادگی كو ؟
تخت و بخت آماده اما در شما آمادگي كو ؟
كو شكوه كوهساران ؟
كو نسيم نو بهاران ؟
كو صداي آبشاران ؟
كو صفاي جويباران ؟
كو هزاران در هزاران ؟
ماه كو ؟ مهتاب كو ؟ رنگين كمان كو ؟
آن جهان آسمانی ، آن جلای آسمان كو ؟
آنكه با دل همزبان باشد در اين دور زمان كو ؟
وز شرار خانمانسوز شرارتها امان كو ؟
مي روم تا در شكاف صخره ها مأوا بگيرم
يا سرم سامان پذيرد يا در اين سودا بميرم
———-
———-
ياد باد آن مردي و مردانگيها
عالم خوش باوريها ، دور از اين فرزانگي ها
در بهار عاشقي گل كردن ديوانگيها
با پری هم خوابگيها ، با جنون هم خانگيها
وز خرد تا خادم خودكامگی ، بيگانگيها
اي خوش آن خواب خيال انگيز و رويای طلائی
عالم عشق و بلای مبتلائی
زين طرف نازك خيالی زآنطرف بالا بلائي
————-
————-
اي دريغا كان طهارت رفت ، آن عصمت رميد !!!
جای هر گل ، هرزه خاری بر دميد
————
————
می روم تا دور از اين انسان نما ، درنده خوها
دور از اين ناشسته روها
وين زننده رنگ و بوها
در بهشت آرزوها غرفه ای زيبا بسازم
آشيان از اطلس و ديبا بسازم
می روم تا شكوه دل باز گويم با ((خدايان))
پرده ها را پس زنم تا چهره ها گردد نمايان
پاره سازم پرده ها را
رو كنم با برده داران ، برده ها را
باستم كيشان ، ستم پرورده ها را
باز گويم گفته ها را ، بر شمارم كرده ها را
با خدايان لخت و عريان گويم از حال گدايان
در نگاه بی گناهان اين عبارت :
((كاين نمايش كی رسد يا رب به پايان ))
نيست در راهي كه من پا مي گذارم
رد پاي رهگذاري !!!!!
رهروی یا پایمردی؟؟؟
خويش را با خويش تنها مي گذارم
در حصار انتظاري
عقربك مي چرخد اما دير ، دير
بي گذشت و سختگير
بس عبوس و مرگبار
بس صبور و بردبار
ساعت سیر زمان گرديده پير
ميبرم صد ره به تنهائي ، پناه از بي پناهي
بلكه يكدم وارهم ، زين همزمان نيمه راهی
وز سياهي و تباهي
((داوريها دارم از دست ستمكاران به داور))
از سياهي مي گريزم
با تباهي مي ستيزم
و آنچه پيش آيد در اين ره از دل و جان می پذيرم
می روم تا آشيان بر گنبد مينا بسازم
دور از اين دنيا بسازم
شعر، با اندکی تلخیص و تغییر، از زنده یاد نشيد مراغه ای( اسمعیل حمیدیه : متولد و متوفا در مراغه) شاعر رشید و نقاد سلاطین جور در همه قرون و اعصار
در اصل شعر گنجشکک اشی مشی خورنده حاکم است که تیغ سانشور به حکیم تغییرش داده ! و البته فرهاد خدابیامرز در یکی از اجراهایش آن را به درستی حاکم باشی خوانده.