سر تیتر خبرها
عربده های جهانیِ سپاه – (روز یکصد و نهم)

عربده های جهانیِ سپاه – (روز یکصد و نهم)

یک: شده آیا از خود خروج کنید و از دور به خویش بنگرید؟ من هراز چندی به خویش می نگرم از دور. چهارشنبه نیز محمد نوری زاد را با تن پوش سفید و پرچم قرمزش در مقابلِ درِ ورودیِ زندان اوین جا نهادم و رفتم از دور، و از چشم دیگران به وی نگریستم. از چشم زندانیانِ زنجیر به پا و دستبند به دست، از چشم سربازان، از چشم کارکنان زندان و کارکنان دادسرا، از چشم اطلاعاتی ها و سپاهی ها، از چشم خانواده های پریشان زندانیان، از چشم قاضیان و وکلا، و خلاصه از چشم هر آنکسی که به هر دلیل از آنجا می گذشت و از شیب زندان بالا می آمد.

در نگاه نخست، آنچه که بر گردنِ این پیرمرد سپید مویِ سپید پوش آویختم، یکجور شوریدگی و برهنگی بود در مجاورت دیوانگی. سهم شوریدگی را برای نوری زاد وا نهادم و دیوانگی اش را مثل یک عینک بر چشم مردم نشاندم. راستی مگر چند درصد مردم به آنسوتر از نان اعتنا می بندند؟ و یا چند درصدشان جای خالی آزادی را حس می کنند و طعم تلخِ نداری اش را فرو می خورند؟ و چرا نباید آن که از نان روی گردانیده و در اعتراض به رواجِ فرهنگِ غارتگریِ ملایانِ حاکم، خود را به هزار توی رنج و خطر انداخته، در چشم مردم دیوانه بنشیند؟ این نیز با شما بگویم و به جای خویش فرو شوم که: شوری که این پیرِ پرچم به دوش را سرِ پا نگاه داشته، همانا راستی و درستی است. و این که مخاطبان راستینش، اتفاقاً او را نیک می شناسند. بسیار نیک!

دو: تن پوشم را در زیر پل و در باریکه راهی که به سمت زندان می رود به تن کردم. اتومبیل ها بودند و سرهایی که از پنجره ها بیرون می آمدند و با شتاب به عکس ها و نوشته های تن پوشم نگاه می کردند و سر آخر نیز به خودِ این پیرِ شوریده می نگریستند. به خود گفتم: پیرمرد، دیوانگی هم عجب عالمی دارد. پس، دیوانگی را عشق است. پرچم به دوش به شیب زندان پای نهادم و نرم نرم بالا رفتم. تا رسیدم دمِ در، یک کمپرسیِ آبی رنگِ غول پیکر با سر و صدا از زندان بیرون زد و سرا شیبِ راه را به چرخ هایش سپرد و فس و فس کنان پایین رفت. با دیدنِ این کمپرسی، به یاد پاکت کاغذی افتادم که یکی از سرداران اخراجیِ سپاه در جیبم انداخته بود و در آن از کمپرسی هایی برایم نوشته بود که از زندان اوین بیرون می زدند و داخل هر کدامشان پر بود از جنازه های مردان و زنان و جوانان و نوجوانان در سال شصت و هفت.

کمپرسی رفت و نگاه مرا با خود برد. در یکی از نامه های سی و یک گانه ام از آقای خامنه ای پرسیده ام: اگر در سالهای پیش از انقلاب دست هایی از غیب بدر می آمدند و به شما پیشنهاد می دادند که ما تو – سید علی – را بر می کشیم و بر کرسیِ رهبریِ ایران می نشانیم و به اسمت حتی سکه می زنیم و همگان را ذلیل خواسته های اسلامیِ تو می کنیم تنها به یک شرط که این چاقو را بگیری و بزنی به شکم یک آدم بی گناه و او را بکشی. آیا قبول می کنی؟

می گویم: این پرسش را با همه ی ما اگر در میان بگذارند، بلافاصله بر می شوریم و عبوس می شویم که: این چه پیشنهادی است!؟ عجبا که همین هرکدامِ ما، وقتی بر تخت قدرت جلوس می فرماییم، چه حق ها که جابجا نمی کنیم و چه خونها که نمی ریزیم و چه دودمانها که به باد نمی دهیم. حتی شتابِ اشتهای ما به جایی می رسد که وقتی در داخل سیر نمی شویم، پای از مرزها بیرون می گذاریم و مثلاً همین آدم کشی را در عراق و سوریه پی می گیریم. خلاصه این که عجب بساطی است این خصلت های اسلامی یا غیر اسلامیِ چسبیده به قدرت.

سه: یک تاکسیِ زرد رنگ از داخل زندان بیرون آمد. مسافرش همان روحانیِ زندانی بود که دو روز قبل همینجا دیده بودمش. رفتم جلو و گفتم: حاج آقا مگر نگفتی اینجا زندانی بوده ای؟ گفت: الآن زود بر می گردم. راننده ی تاکسی حرف حاج آقا را تأیید کرد. تاکسی رفت و حاج آقا را با خود برد. در زندان اوین، بند ویژه ای است مخصوص روحانیان. می گویم: اگر ما بند ویژه ای مخصوص پزشکان و مخصوص کشاورزان و کارگران و مهندسان و استادان دانشگاه و دانشجویان داشتیم، این بند ویژه ی روحانیان نیز می توانست باشد. این که حاکمان، مردم را به دو دسته ی روحانی و غیر روحانی تقسیم بسته اند، جز به واگویه کردنِ ترس شان اراده ای ندارد. حاکمان جور، به حیاط خلوتی چون ” پشتِ درهای بسته ” بسیار نیازمندند.

چهار: یک جوان سی و یکی دو ساله که به سپاهی ها می مانست، اتومبیلش را در سایه ی دیوار پل پارک کرد و خود به سمت من بالا آمد. در راه، به من و به نوشته های تن پوشم و به عکس احمد زید آبادی نگاه کرد. به من که رسید، گفت: اگر بی گناه است چرا انداختنش زندان پس؟ این پرسشِ جوان، به نوشته ی زیر عکس: زندانیان بی گناه – اشاره داشت. گفتم: بخاطرِ این که آن کسانی که این را به زندان انداخته اند گناهکارند. جوان چیزی نگفت و به سمت اتاق مراجعین رفت. احمد زید آبادی در نگاه این جوان، یک گناهکار است. چرا؟ چون در زندان است. در این گردونه، هیچ مفری برای جولان عقل نیست گویا. مثل مردمی که هر چه از صدا و سیمای خودمان می بینند و می شنوند، باور می کنند. و حاکمیت، چه لذت و حظّی می برد از این جهلِ پشت به پشت.

پنج: یک مرد جوان اطلاعاتی یا سپاهی ک:/.- عینکی دودی به چشم داشت سوار بر یک سمند خاکستری آمد و از نگاه من گریخت و رفت و لجبازانه در نیم متریِ دروازه ی زندان توقف کرد. اخمِ غلیظِ مرد که از پسِ عینک دودی اش هم دیده می شد، انصافاً کاری بود. جوری که اگر کارمند زیر دستش بودم حتماً جگرم لخته لخته می شد از شراره های اخمش. سربازِ دم در برای هماهنگی به سمت او رفت. مرد اخمو چیزی به او گفت و سرباز با نگاه به من شانه هایش را بالا انداخت. با صدایی که کمی بلندی گرفته بود، به سرباز گفتم: به ش بگو اگر حرفی دارد با خود من بگوید. این را مرد اخمو شنید. هماهنگی صورت گرفته بود. مرد گاز داد و با اخمش به داخل رفت.

شش: بانویی پنجاه و پنج ساله با چهره ای نشسته به نگرانی به سمت من آمد. عرق پیشانی اش را با دستمالی می سترد اما نسترده پیشانی اش خیس عرق می شد. و این، ربطی به گرمای بیرون نداشت. گرمای درون، این زن را می گداخت. گفت: پسر من دوهفته ای است که اینجاست. اسمش؟ امید. شهرتش؟ زن با نگرانی سر برگرداند. مایل نبود به گفتنِ شهرتِ پسرش. گفت: بماند. حق داشت. مادر بود. پرسیدم: جرمش چیست؟ گفت: جلوی سازمان ملل رفته بود برای اعتراض به کشتار کوبانی که نمی دانم کجاست؟

هفت: دمِ درِ مراجعین، مردی پنجاه ساله آنچنان با تلفن پیچ و تاب می خورد و ” رضا ” ی آنسوی خط را در گوشه ی رینگ جا داده بود که من گفتم اگر رضا خودش اینجا بود جویده شده بود توسط این مرد که تی شرتی آستین کوتاه و خاکستری به تن داشت و مرتب می گفت: ببین رضا، من این کاره ام. من کم نمی آورم.

هشت: مردی چهل ساله دو دستش را به دیواره ی پل تکیه داده بود. انگار پل در حال ریزش بود و او با فشار دو دست، پل را از فرو پاشی اش باز می داشت. سرش پایین بود و هیچ تکان نمی خورد. از مراجعین دادسرا بود. حالش بهم خورده بود. بالا می آورد.

نه: یکی از اطلاعاتی ها یا سپاهی ها با اتومبیل خود از داخل بیرون آمد. با تماشای من زد زیر خنده. چشمش به عکس زید آبادی بود. بد جوری می خندید. هم سن خودم بود. دیدم زیادی خوش بحالش است، چرخیدم و گفتم: به این هم بخند. خنده بر صورتش خشکید. کسی عکس علم الهدی را ببیند و بخندد؟

ده: در باغچه ی کوچکِ دمِ در، یک جفت پروانه ی سفید را دیدم که پیچ و تاب می خوردند و از پی هم می رفتند. با نگاه که دنبالشان کردم دیدم چهار پنج تایی هستند. با دیدن پروانه ها ناگهان فضای خشک و عبوسِ جلوی زندان شکست و بر آن بارانی از طراوت و پرواز و سبکبالی باریدن گرفت. با بال پروانه ها پرکشیدم و به داخل بندها و سلول های زندان سر زدم و سر به شانه ی زندانیان بی گناه نهادم. اخمِ یکی از اطلاعاتی ها مرا از جای ممنوعه ای که رفته بودم بیرون کشید و در همان جلوی دروازه ی زندان رهایم کرد. حالا چرا اخم؟ شاید به این دلیل که اینها تا زمانی که ناشناخته اند، سر به کار خود دارند، اما به محض شناخته شدن، لو می روند و باید به گوشه ای که دلخواهشان نیست کوچانده شوند.

یازده: در بندِ دو الفِ سپاه، مرد جوانی بود کمی تپل. این مرد، کارش غذا بردن برای زندانیان بود. یک نیروی فرمان بر، دمِ دست افسرنگهبان. روز چهارشنبه این مرد تپل را دیدم که سوار بر موتور آمد با کلاه ایمنی بر سر. این دومین بار بود که همینجا می دیدمش. دست بالا بردم و سلامش گفتم. با تکان سر پاسخ داد. بیش از این نباید از اینها انتظار داشت. اینها کارمندند. ما را با اینها جز به احترام و ادب مراوده ای نیست. آنچه که از اطلاعات و سپاه در زندان اوین خاطره های نفرت انگیز بجای نهاده، عربده ها و شقاوت ها و فحش ها و زدن ها و تهدیدها و دروغپردازی ها و پرونده سازی های بازجویان است. مثل بازجویی که درحینِ عبور از کنار من نالید: اینقدر بمون که علف زیرِ پات سبز بشه! داشت می رفت داخل که این جمله را همراهش کردم: سبز که شد خبرت می کنم بیای آبش بدهی.

دوازده: از داخل زندان یک اتومبیل پژو 405 بیرون آمد و در کنار من توقف کرد. راننده ی جوان و خوش چهره اش پیاده شد و با نیم نگاهی به من، از کنارم گذشت و رفت داخلِ اتاقِ مراجعین. اتومبیل این جوان آنقدر کثیف و خاک آلود و ناجور بود که رنگ اصلی اتومبیل در زیر قشری از خاک و دود جا مانده و قابل تشخیص نبود. در همانجا شیر آبی هست و شلنگ بلندی. چند بار هوس کردم آب را ببندم به اتومبیل و بیفتم به جانش و خوب بشویمش. حتی از خود خروج کردم و از دور به خود نگریستم و دیدم عجب صحنه ای می شود این صحنه: پیرمردی با نوشته ها و عکس هایی که بر تن پوش سفیدش دارد، افتاده به جان اتومبیلِ اطلاعاتی ها و سپاهی ها و سازمان زندان ها و دِ بشوی! تنها یک سخن مرا از این کار باز داشت. و آن تجسم باز آمدنِ جوان بود و داد و قالش که: مگر فضولی تو؟ این سخن احتمالیِ جوان – که درست نیز بود – مرا از شستنِ اتومبیل باز داشت. نیم ساعت بعد وقتی جوان باز آمد، به وی گفتم: اگر از شما اجازه داشتم عین دسته گل می کردم این ماشین را. تشکر کرد و گفت: شما بزرگی.

سیزده: هر چه صبر کردم که روحانیِ زندانی باز آید، باز نیامد. می گویم: این برادران اطلاعاتی و سپاهی عجب رنجی می برند از حضورِ من در آنجا. اخم هایشان این را می گوید. یکی شان که صورت از من بر گردانده و دوست نداشت من چهره ی او را از نزدیک ببینم، به سرباز دمِ در گفت: جمعش کنید. که یعنی بساط ِ حضور مرا از آنجا بر بچینند. که سرباز گفت: خودسر که نمی شود. این سرباز بر واژه ای دست نهاد که برای برادران اطلاعاتی و سپاهی بسیار آشناست. گرچه من با اطمینان می گویم: ما اساساً جماعتی به اسم خودسر نداریم. چه آنها که قتل های زنجیره ای را سامان دادند و چه بسیجیانی که مثل بختک بر سر مردم می نشینند و محفلی را از هم می پاشند.

با اطمینان می گویم: اینها هیچ کدامشان خودسر نیستند. همه شان از یک بلندگوی مرکزی و از یک جاهای بخصوص خط می گیرند. سرباز اما درست می گفت. آنها باید از بالاتری ها اجازه می داشتند. ظاهراً هنوز از بلندگوی مرکزی فرمانی نیامده. وگرنه جمع کردن بساط این پیر سپید پوش که به یک اشاره بند است. مهم اما نه به حذف، بل به بعد از این حادثه بند است. این که: این بساطِ جمع شده را – که مستقیماً به فرمان سپاه و بیت رهبری است – چگونه در برابر چشم جهانیان وا بگشایند.

چهارده: یک دوچرخه سوار، با تیپ و تجهیزات کامل رکاب زنان آمد و در کناره ی دیوار پل پیاده شد. رفتم سراغش. آمده بود به من بگوید: خودتان را برای ما حفظ کنید و اجازه ندهید شما را از پا در آورند. او نیز این را پرسید که شما چرا می توانید اینگونه اعتراض کنید و دیگران نمی توانند؟ به وی گفتم: خب دیگران خودشان نمی خواهند که بتوانند. و گفتم: ایکاش شما این پرسش خود را وارونه می کردید و رکاب زنان می رفتید سراغِ دوستان و سیاستمداران بنام و از آنان می پرسیدید: شماها چرا ساکت اید و اعتراض نمی کنید؟ و یا مثلاً دریک قلم از آنها بپرسید: شماها چرا در کنار پیرزنی ضعیف به اسم گوهر عشقی – مادرستار بهشتی – نایستادید در خونخواهیِ فرزند کشته شده اش؟ و باز بپرسید: چرا یک خط مطلب در باره ی هزار مسئله ی اساسی کشور – مثلاً دزدی های سپاه – نمی نویسید؟ و گفتم: کار بجایی رسیده که این هایی که ساکت اند و دم بر نمی آورند، از نگاه شما آدم های معقول اند و من که اعتراض می کنم: مشکوک!

پانزده: تیترِ درشتِ کیهان از قول فرمانده ی سپاه این بود: مأموریت نیروی قدس، توسعه ی انقلاب اسلامی در جهان است. می گویم: سخنی فاجعه بارتر از این پیدا نمی کنید مگر از زبانِ دزدان و ماجراجویان و البته از زبانِ پخمگان. من گرچه سپاه را هم دزد می دانم هم ماجراجو اما آنچه که در سپاه و سرداران فربه اش بیش از سایر صفاتشان متجلی است، پخمگی است. چرا که تنها پخمگان اند که وقتی در داخل منفور وترسیده و منزوی اند، به توسعه ی اسلامِ خاصِ خویش در سراسر جهان می اندیشند. این سخن فرمانده ی سپاه، همان است که داعشیان، عربده می کشند و از مصر تا شام تا عراق تا ایران را از آنِ خود می دانند. فرمانده ی سپاه نیک می داند که حیات جمهوری اسلامی در نا آرامی های منطقه ای است. او عربده می کشد تا شاید در اراده ی آمریکایی ها هم در منطقه وهم در مذاکرات 1+5 تأثیر بگذارد. به ایشان می گویم: انقلابی که چه در داخل و چه در منطقه جز کسالت و عصبیت و نفرت از خود بجای ننهاده، چه حرفی برای گفتن دارد که حالا به توسعه ی انقلاب اسلامی اش در جهان می اندیشد؟

شانزده: چندی است نقش عشق بر تی شرت ها و پیراهن ها می زنم. تقدیم به دوستانی که عاشق اند.

هفده: می گویم: دنیا را ببین به کجا می رود و ما بکجا؟ آیت الله ها نه که با دنیا توان تعامل ندارند، فتیله ی ارتباط با جهان را پایین می کشند. سرعتِ پایینِ اینترنت باعث شد که نتوانم عکس های این نوشته را منتشر کنم.

محمد نوری زاد
بیست و هشتم شهریور نود و سه – تهران


Share This Post

درباره محمد نوری زاد

65 نظر

  1. آقا عباس گرامی

    شما در کامنتی در پست قبلی خطاب به جناب بیکنش مطالبی اظهار کردید،من در آنجا اولا گفتم این مداخله شما در گفتگوی دو دوست نوعی دخالت بیجا و محدود کردن آزادی اندیشه دیگران است ،و خود آقای بیکنش نیز مطالبی در جواب شما نوشت ،من در آنجا نوشتم که دقیقا بهمین روش های غیر اخلاقی و مخالف با دیالوگ صحیح شما اعتراض دارم ،یعنی همین کاری که اینجا کردی،اینکه مباحثی در ذیل پستی مطرح شود ،و جوابیه های داده شود ،شما بدو بدو بیایی اینجا و مطالب آنجا را شکسته بسته مورد اشاره قرار دهی و دوباره به ادعاهای بی سندت ادامه دهی ،این بنظر من فقط رندی تبلیغاتی است ،در واقع شما چون نه منطق درست در مستند سخن گفتن داری و نه به کلام طرف گفتگو درست توجه میکنی و پاسخی برای آن نداری ناچار به این ترفند متوسل میشوی که ذیل گفتار طرف مقابل پاسخ نمیدهی تا خواننده بیطرف به دو نوشته نگاه کند و مقایسه و داوری کند،متاسفانه این عیب بزرگ شماست که بنظرم ناشی از ضعف منطق و خالی بودن چنته است،اینکه بیایی اینجا و بحث ها را بی سر و دم کرده و طرف گفتگو را به مخالفت با عقل و علم متهم کنی ،امری دور از اخلاق و منطق است ،البته افراد اهل مطالعه در این سایت به گفتگوها توجه دارند و خیلی این حربه های ژورنالیستی و غیر اخلاقی کارگر نیست ،مگر اینکه نفع آن این باشد که آن حالت نفسانی خود حق پنداری شما را ارضاء کند که این امر دیگری است.من فقط بگویم شما با این روش ها و ورود به این بحث ها خود را به بد مهلکه ای انداخته ای،نمونه اش همین بحث های تاریخی با آقای مجتبی عزیز است که هر ناظر اهل دقت وقتی اینها را می بیند متوجه میشود که شما علیرغم ادعای فهم آکادمیک ،چگونه در مباحث راجل هستی ،زیرا مجتبی از شما سوالاتی میکند که در اکثر آن موارد طفره میروی،یا وقتی سوالاتی تاریخی یا ادعاهای تاریخی مطرح میکنی و آقا مجتبی بطور مستند مطالبی خلاف ادعای شما از کتب تاریخی و روایی اهل سنت میاورد ،بجای قبول اشتباه و تشکر از سند ،بر خطای خویش اصرار کرده و ادعاهای دیگری مطرح می کنی.
    از همه مهمتر اینکه مطالب شما میشود گفت در تمام موارد مطالبی فاقد سند است ،و صرفا تعصبات و ادعاهای از پیش تعیین شده ای را به شیعه یا بزرگان شیعه نسبت میدهی که دلیلی بر آنها وجود ندارد ،بلکه دلیل بر خلاف آن است.
    نوع مطالب شما تحسین و تصویب ائمه اهل سنت و تحقیر و سرزنش علی و فرزندان اوست ،و من در شگفتم که باز در عین حال خطاب به بیکنش ادعا کرده ای که “ما شیعه ایم”!
    آیا شیعه یعنی هرچه دلش خواست بگوید؟

    ببین شما در اینجا گفته اید :
    “”اقامرتضی فرموده اندامام رضا از ندیده خودحکایت میکند.یعنی از4نسل بعدش.که بله امام زمان روزی درپیری ظهورخواهدکرداما جوان خواهدبود.واین رایک مقوله ونقل عقلانی ومنطقی میداند.میخواهم یکی پاسخ دهدچگونه است جمع اضداد(پیری وجوانی)؟””.

    که این اشاره به حدیث “ریان بن صلت” است که من در آنجا نقل کردم و در پاسخ به سوال جناب بیکنش گفتم اگرچه مفاد خبر واحد یقین آور اعتقاد ساز نیست ،اما این روایت چنین میگوید که بقدرت الهی و بخرق عادت که امر محال نیست ،آنحضرت مشمول گذشت زمان است اما در زمان ظهور در هیئت جوان (شباب) ظهور خواهد کرد،این بنظر ما نه محال است نا آنطور که شما خیال کرده ای جمع اضداد است ،این اعجاز و خرق عادتی است که مستند به قدرت خدای متعال است ،همان قادر مطلق که شما و من و همه اشیاء را ایجاد فرموده است ،شما گفتید مسلمان و شیعه اید ،ما نیز می پذیریم،شما بگو آیا مسلمان شیعه موحد منکر قدرت مطلقه خالق خویش است؟ شما آیا خدای تعالی را عاجز میدانید؟
    اگر چنین است پس خوب است ابتدا تفتیشی در توحید و صفات الهی ببرهان عقلی کنید ،کسی نمیشود بگوید من مسلمان ام در عین حال گزاره قرآنی برهانی (ان الله علی کل شیء قدیر ) را انکار کند.البته در باب قدرت الله تعالی قدرت او تعلق به امر محال نمی گیرد ،اما بحث این است که از کدام برهان عقلی یا علمی تجربی استفاده کرده اید ،که عمر طولانی در شرائط خاص و بعنایت الهی محال است ،شما آیا برهانی جز استبعاد دارید؟
    مساله دوام عمر و حفظ شادابی انسان تحت شرائط خاص اکنون برای ما “خرق عادت” است نه امر محال ،و خرق عادت،خرق قانون علیت نیست ،بلکه اجراء و تنفیذ اسباب و عللی است که فعلا ما از آن بی اطلاعیم،پس ناشناخته هایی در باب علل و اسباب طبیعی و غیر طبیعی برای ما وجود دارد ،که البته ممکن است بعدها با پیشرفت بشر ناشناخته های فعلی مبدل به شناخته شوند ،چنانکه بسیاری از امور در قرن های گذشته ،برای بشر محال و غیر قابل می نموده است اما اکنون محقق شده است ،شما بگویید چرا علم پزشکی امیدوار است و در صدد است که هر روز با کشف و فهم علل و اسباب جدید و ابزارهای جدید ،بر همه امراض غلبه پیدا کند و آنها را مهار کند یا سیستمی در تغذیه انسان کشف کند که جلوگیر از پیری انسان شود؟ این برای چیست؟ برای این است که فی نفسه تحقق این امر در آینده های دور یا نزدیک محال و دور از دسترس نیست،اگر چنین چیزی محال بود امید به او وجود نداشت ،از اینجا معلوم میشود دوام عمر و جلوگیری از پیری و مرگ امر فی نفسه مستحیل و ممتنعی نیست ،پس اگر جایی این مورد مثلا بقدرت الهی تحقق یابد که خالق جهان و هستی و قوانین حاکم بر آن است و به همه علل و اسباب محیط است ،این نسبت به ما که الان آن علل ناشناخته را نمی شناسیم ،خرق عادت مستقر است و نه تعلق قدرت به امر محال.
    من از شما متعجبم که می گویی من مسلمان =موحد قائل بخدا هستم ،در عین حال بسبک و سیاق ماتریالیست منکر مبدا ،بحث قدرت خدا را ریشخند میکنی!
    حال اگر کسی ماتریالیست باشد و ماده و هیولی را واجب الوجود بداند ،پذیرش چنین انکاری از او مسموع است ،اما انسان بگوید من مسلمانم و شیعه در عین حال قدرت خدا را انکار کند واقعا نوبر است ،و در واقع آن جمع ضدین یا اجتماع نقیضین که به امام رضا نسبت دادی همین جا دامنگیر خود شماست.

    نکته دیگر مایه شگفتی هم باز این جمله است :
    “”امام رضا از ندیده خودحکایت میکند.یعنی از4نسل بعدش””.
    آقا عباس، شما شیعه هستید و انکار علم امامت میکنی؟! خوب اگر کسی منکر خدا یا نبوت و امامت باشد چنین گوید می گنجد و بحث با او طریق دیگری دارد،اما شما مگر معنا و مفهوم امامت را درک نمی کنید؟ مساله علم غیب باذن الله تعالی برای امام یکی از ضروریات شیعه امامیه است ،شیعه امامیه و انکار علم امام؟!
    مگر خود پیامبر علیه السلام در روایاتی متواتر از اسماء دوازده جانشین خود تک تک نام نبرده است؟ قرنها پیش از خود،شما مسلمان و شیعه هستید چنین می گویید؟!

    شما گفته ای :
    “”ایشان میگویدبله امام درطول هزاران سال میان مردم زندگی میکندواینکه چه کاره هست وچه میکندوکیقیت زندگانیش چطوراست؟میفرمایندیک سری روایات اینها رامشخص کرده بعضی خصوصیات هم لازم نیست کسی بداند.””

    بله من اینرا گفته ام ،که اصل تولد و حیات امام عصر به اخبار متواتر از پیامبر و امامان که در کتب قریقین ثبت است محرز و معلوم است ،اما برخی جزئیات مفاد خبرهای واحد است که ما مکلف به اعتقاد به مفاد آنها نیستیم ،این سخن من بود ،شما بگو ایراد این سخن چیست؟ اصلا لازمه غایب بودن امام عدم اطلاع دقیق از وضعیت اوست ،و ما راهی به جزئیات آن نداریم مگر ازطریق روایت و چون روایت ها در این زمینه واحد و غیر قطعی یا متعارض است لزومی بر اعتقاد نیست ،آنچه که محرز است وجود روایات متواتر بر اصل غیبت است ،این سخن چه پارادوکس یا تناقض یا مخالفت با علمی دارد که شما تعجب کرده ای؟!

    اینکه گفته ای :
    “”واین که امروزه افرادی چون ایشان خیلی از این روایات را که ضدعقل ومنطق وحتی ضداسلام هست ردکرده و قلابی میداند.به مددرشداگاهی اذهان ومتعاقبا ازبین رفتن خرافات است.با اینکه هنوزم هستندکه انگونه روایات رااصلی مسلم میدانند””.

    روایت ضد عقل و برهان عقلی بنص خود ائمه و باقتضای برهان ،از ائمه صادر نشده است ،این گونه حدیث شناسی و ارزش گذاری حدیث نیز اختصاص به وقتی دون وقتی ندارد،شما اگر مراجعه به کتابهای سید مرتضی که از قدماء متکلمین و فقهاء شیعه است مثل کتاب شریف “الشافی” مراجعه کنید این سخن در آنجا هست ،یا اگر به کتاب “عده الاصول” شیخ طوسی مراجعه کنی ،تقسیمات احادیث و اینکه کدام مقبول است و کدام نامقبول در آنجا هست ،اصلا ما هرچه میگوییم ریزه خوار سفره این بزرگانیم و کفی به فخرا،شما خیال می کنی ما هم مثل شما همینطور از پیش خود و بهوای خود مطلبی را میگوییم یا اصرار میکنیم؟
    البته مانعی نیست که تحولات علمی و موضوعی باعث فهم بهتر ما از روایات شود،اصلا خیلی از موارد موجود در روایات بگذشت زمان معلوم میشود،اما اینکه شما همه روایت ها را به ضد عقل و ضد منطق و ضد اسلام رمی می کنید این ویژگی شماست،ما دسیسه در روایات و روایات جعلی یا غلو و غیره را منکر نیستیم،اما در باب حدیث شناسی شیعه ضوابط دقیق علمی و اصول عقلایی و امور دیگر وجود دارد برای تمییز روایت صحیح از سقیم ،حسین قلی خانی نیست که کسی مثل شما دو س سال برود چند تا جزوه دانشگاهی بخواند و حضور و غیابی کند و بیاید بیرون ،و با این گونه ادعاهای بی اساس ،کلیت روایات یا اصول مذهب شیعه را بباد حمله گیرد و در عین حال بگوید “ما شیعه ایم”!

    گفته اید :
    “”بحث شفا دادن وکرمات امامان هم.قابل توجه اقا مرتضی ودیگردوستان.اینگونه امور را طرفداران فلان معبددرتایلندهم بدان اعتقاد دارند.شما ان راقبول میکنید؟پیروان فلان فرقه درهندوستان هم انواع کرامات ومعجزات به مکتب خودربط می دهند.همانگونه که شیعیان باور دارند.ایا باور انان غلط وکفر.وباور شیعیان حق وحقیقت است؟””.

    این امور مثل کرامت اولیاء یا معجزه انبیاء و شفاعت و غیره ،در مذهب ما تابع دلایل خاص عقلی و نقلی آن است ،و ما به آن معتقدیم ،شما چرا میگویید اینها اعتقاد است؟! خوب بله اعتقاد است اما اعتقاد مبتنی بر مبانی درست ،مگر اعتقاد از نظر شما فحش است؟! یا مگر ایمان و اعتقاد ،نافی علم و روش علمی است؟
    اگر من ببرهان عقلی قاطع معتقد به متافیزیک و وجود خدای متعال باشم ،من مخالف علم و عقل و منطق ام؟! واقعا مضحک است اگر شما چنین تلقیاتی داشته باشید؟
    ما نمی گوییم بنای عالم بر اعجاز و کرامت دائمی است ،می گوییم اعجاز انبیاء در موارد خود بعنایت و قدرت الهی برای اثبات حقانیت دعوای رسالت آنان است ،نیز در باب کرامت اولیاء.اما مگر اعتقاد بر اساس مبانی درست از نظر شما امر باطلی است. بسیار خوب شما معتقد نباشید ،اما دیگر ادعا نکنید “ما شیعه ایم”.
    اینکه در تایلند کسی چه میگوید آیا درست میگوید یا غلط ،یا اصلا دین ادعایی او صحیح است یا صحیح نیست باز تابع دلالت های آن است ،مثل اینکه کسی بدروغ ادعا کند که من پیامبرم مثل “مسیلمه کذاب” آیا ادعای مسیلمه کذاب باعث سقوط حجیت پیامبری پیامبر ماست؟ شما چرا ماست و دروازه را بهم ربط میدهید؟

    نوشته ای :
    “” این مقولات عقلانی نیستند.نمی شودبا علم وعقل ومنطق این امور را توجیه پذیرنمود.اعتقادبه امام زمان ایمان شخص است.ایمان چرا برنمی دارد.وماکه به امام زمان ایمان داریم نمی توانیم از راه عقل ومنطق ان را به یک فرد المانی توضیح بدهیم.چون از راه مقولاتی چون علم وعقل نمی شودتوضیح داد.وبرایم جالب است که این اقا همه این امور را از راه عقل باورپذیرمیداند””.

    این نظر شماست ،چرا عقلانی نیست ؟ چون شما حس گرا هستید؟! تعریف عقلانی از نظر شما چیست؟ عقلانی از نظر ما آن اموری است که یا خود ممتنع و محال بالذات هستند ،یا مستلزم محالی عقلی باشند،شما توضح دهید در مورد اعتقاد به وجود دوام عمر امام عصر سلام الله علیه ،چه چیزی از نظر شما محال است و چه چیزی مستلزم محال؟ همینطور یک کلمه “عقلانی” را در این فضاهای تبلیغاتی بکار ببریم که ناشی از قوت گفتمان نیست؟ شما بیا تعریف کن عقلانی یعنی چه ؟
    البته شاید شما بلد نباشید برای یک آلمانی در این مورد توضیح دهی ،شما آلمانی را بیاور با یک مترجم کار آمد من برایش توضیح کامل خواهم داد ،اما مشکل آلمانی نیست ،مشکل فهم دگماتیک شما از مفاهیم “علم” و “عقل” و “معجزه” و این قبیل مفاهیم است ،شما اینها را خوب حلاجی نکرده ای ،خیال میکنی علم با ایمان غیر قابل جمع است یا ضدین و نقیضین است.یا خیال میکنی تکامل و رشد علوم تجربی مساوق با انکار متافیزیک و وحی و تبعات آن است ،یا بالعکس ،اعتقاد و نور ایمان مساوق با نفی علم و تجربیات علمی است ،شما سعی کن این اشتباهات را رفع کنی.

    نوشته ای :
    “”نکته مهمتر اینکه موضوع منجی در اغلب ادیان وباورها بوده.منشا ان هم ضعف وناتوانی بشر بوده.درازمنه قدیم که بشر درمانده بوده دربرابر بیماریها وحوادث طبیعی و غیرطبیعی همیشه ارزو داشته قدرتی از غیب باشدوزندگانی را برایشان خوب وزیبا کرده قدرت را ازدشمنان گرفته به خودشان تفویض کند.مقوله ادیان وبحث منجی که زیرمجموعه ادیان بوده وهست.اینگونه بوده…””.

    اینطور نیست این تلقی شماست ،حال یهود یا نصاری هم معتقد به منجی باشند یا نباشند ،اعتقاد به مهدویت دنباله خاتمیت نبی مکرم اسلام است ،شما که گفتی مسلمانی ،مگر مسلمان سخن پیامبر خود را انکار می کند؟! اگر اخبار قطعی متواتر از پیامبرت رسیده باشد در مورد مهدویت و خاتم الاولیاء بودن حضرت مهدی سلام الله علیه ،شما باید اعتقاد ناشی از برهان امامت عامه و اخبار متواتر را ناشی از ضعف و ناتوانی بشر بدانی؟! بشریت به روند تکاملی و رشد خود ادامه میدهد ،اما چه محالی لازم می آید اگر آرمانی باشد برای آینده بشریت برای استقرار عدل و داد؟
    من نمیدانم چطور شما ادعای اسلام و تشیع می کنی ،در عین حال سخن شما سخن یک منکر ماتریالیست است ،برای من هضم اینگونه ادعاها با فرض ماتریالیست بودن فرد خیلی راحت تر است تا اینکه کسی چنین سخنان بی اساسی یگوید و در عین حال بگوید “ما شیعه ایم “!

    سپاس

     
    • با سلام حضورتان ,
      ببخشید من سواد زیادی ندارم ولی چون شما علمی جواب میدهید ! این سوال برام پیش آمده :
      حدود هشت میلیارد و اندی روی کره زمین زندگی میکنند ( کرات دیگه رو حساب نمی کنیم اصلاً ) , چند نفر شیعه هستند ؟ 200 میلیون ؟ 300 یا 500 میلیون !!!! میشه چند در صد انسانها ؟ خدای متعال, قادر و توانا همه این انسانها رو که خودش آفریده ! به حال خود رها کرده و حواسش به نگهداشت امام زمان برای نجات شیعه هاست ؟ یا آن یکی ها هم ناجی دارند ؟ همانطور که ادعا
      کرده اند !
      دوستان عزیز وقتی میگید علمی یا منطقی ! لطفاً فقط با علم و منطق خودتان! همه چیز رو ارزیابی نکنید . سعی کنی از منطق عمومی یا از علم تعریف شده استفاده کنید که ما هم بفهمیم !
      اگر امام رضا از چهار نسل بعد از خود خبر میدهد یا امام زمان هزاران سال بین مردم عادی زندگی میکند , از قابلیت های خود این انسانهاست یا از قدرت قدر قدرت خدا ؟ پس چرا این پیش بینی ها فقط در شیعه است ؟ نکند خدای ناکرده ! در عهد موسی یا عیسی خدا نمی دانست در دوران بعد چه پیش خواهد آمد ؟ معروف است بین مسیحیان که وقتی عیسی به سلیب کشیده میشود , میگوید خدایا اینها رو ببخش که نمی فهمند چکار دارند میکنند ! یا در جایی دیگر میگوید خدا امر میکند اگر کسی به شما سیلی میزند آن روی دیگر صورت را هم بدهید ! چه شد ؟ بعد از پانصد شش صد سال خداوند راُی ش برگشت ؟ یا خبر از سالهای بعد نداشت که به محمد اجازه میدهد که جنگ کنید و مخالفان را بکشید ؟ اگر می خواهید جواب بدهید ؟! جوابی بدهید که هم مسلمانان هم مسیحیان هم دیگران ( یهودیان و من و بی دینان و ….) بفهمند .
      با تشکر و بدرود .

       
  2. مزدور کثیف چقدرمیگیری که اینجوری سنگ تمام گذاشتی از همه چیزت هیچکی مثل تو نمیتونست به این رژیم کمک کنه

     
    • سلام به عاشقان ایران زمین .
      داشتم فکر میکردم اگر آقای نوریزاد می خاست به این جور چیزها جواب بده ! جوابش چه خواهد بود ؟
      به عقل ناقص من شاید جواب این باشد که :
      آدم باید چقدر ابله باشد تا فکر کند که شما ناشناس عزیز ! مخالف این رژیم ! هستید !!!
      سربلند باد ایران و ایرانیان .

       
  3. جناب رسول گرامی درود بر شما باد!چه خوب بود آیه ها را با ذکر شماره و سوره مربوطه نیز بعربی می آوردید تا سرچشمه تربیت پرورش یافته شدگان اسلام محمدی را بخوبی نشان میدادید! مشکل این افراد فقر معرفت و نفوذ ایدیولوژی مخرب اسلامی در ذهن و روان نا خود آگاهشان است که با توصل به /// اینچنینی و /// زندگیها را به سخره گرفته و جانها را به تیغ سلاخی براحتی و بدون هیچ احساسی می سپارند. والا هر آخوندی امروزه از برای خود برو بیایی دارد و در جایی نشسته که در خواب هم نمی دید!بقول عشقی بزرگ…

    چه مردمان خرابی از این شدند آباد….گر انقلاب بد این زنده باد استبداد!

    بیایید دوباره و چند باره با هم و با صدای بلند و آواز آنچه را دوستمان رسول نوشته زمزمه کنیم تا آیات الهی را بخوبی بفمیم و ریشه اینهمه جنایت و ترور و قتل و آدمکشیها و درنده خوییها و کینه توزیها و تجاوز بحقوق دیگران و پست و خوار شمردن دگراندیشان و نجس و ناپاک خواندن آنها را توسط اشرار اسلامی دریابیم! بخوانید اینست سرچشمه معرفت مستمسک اینهمه جنایات ارازل و اوباش حکومت اسلامی چه درایران و چه در جهان چه داعشی و چه شیعه و چه سنی !بخوانیم تا معنی رحمان و رحیم بودن الله و دمکرات و آزاد بودن مسلمانان معتقد را دریبیم! این خامنه ای یا خمینی و یا علم الهدی و خلخالی و احمد خاتمی و یا داعشیان سنی و شیعه نیست که سخن میگوید بلکه الله و یا محمد است!بخوانید و عبرت بگیرید!

    میر ارجمند درود بر شما

    بدانید این ها همان ابلهانند

    آنها نیز خوکی بیش نیستند

    جز چهار پایانی نیستند

    وما آنهارا مسخره میکنیم

    آنهارا مثل بوزینه ها مسخره مکنیم

    وآنهارا مثل میمون ها طرد میکنیم

    وآنان نفهم هائی بیش نیستند

    مثل حیوانهائی هستند که که در گوششان آواز بخوانی

    و بعضی از أنان را مثل خوک و بوزینه گردانیده ایم

    و آنان چیزی جز بوزینه های طرد شده نیستند

    آنان همچون چهار پایانند

    وهمچون شتران بیمار از آن آب مینوشند

    وبدانید اینان مثل کر و لال ها ابلهند

    وآنان مثل خران وحشی از شیر گریزانند

    وآنان(انسانهای بخصوص)نجس هستند

    وهمچون خرانی که کتابهائی حمل میکنند

    و گذشته از آن زنازاده هستند

    و تف بر شما باد

    بدترین جانوران کرولال ها هستند

    بدترین جنبنده گان افرانند

    ومانند چهار پایان میخورند ولی در آخر آتش دوزخ جای آنهاست

    بشکند دست ابو لهب

    عزیز فقط حدس بزنید که گفتار بالا از کیست و در این صورت نکوهش جناب مصلح با انصاف مغایراست

    با احترام

     
    • رسول گرامی،
      ممنون از کامنت جنابعالی که وقت گذاشتید، واقعیت همانیست که شما فرمودید، آب از سرچشمه گل آلود است و همانطوریکه جنابعالی اشاره کردید واقعا بشخصه گله ای از کسی ندارم و حتی در برخورد با این جماعت شدیدا احساس ترحم و دلسوزی میکنم. چرا که اینان معلولان ذهنیی هستند که قدرت تفکر از آنان سلب شده و دچار دو نوع بیماری مهلک میباشند: “خود آزاری ” و “دگر آزاری” و صد البته لذتی که از اینکار میبرند، پس باید توجه کنیم که ما از لحاظ روانی با انسانهای سالمی طرف حساب نیستیم که بخواهیم حرف حساب یا منطق بشنویم. البته خودآزاری آنان که تباه کردن عمر خودشان است هر چند مایه ی تاسف میباشد اما به خودشان مربوط است وگرنه نیازی به توضیح نیست که وقتی مردی در دهه پنجاه زندگی با دیدن یک دختر بچه ی شش ، هفت ساله حالت نعوظ به او دست دهد، “مراد” این بیچارگان است البته من کاری به درست یا غلط بودن این کار ندارم بلکه بحث بر سر ادعاهای بس گزافیست که بیان میشود و قراراست که مشکلات بشر تا آخر تاریخ توسط اینان حل شود، اخلاق به نوک قله ی کمال رسیده و … حال اگر من بخواهم هفتاد سال از عمر عزیزم را صرف صغری و کبری چیدن کنم تا اعمال اینچنینی را توجیه کنم به خودم مربوط است.اما بحث اصلی من در مورد “دگر آزاری” اینان است که دست از سر هیچ بنی و بشری بر نمیدارند و بقول یکی از دوستان، تا مسائل داخل رختخواب انسانها را نیز تحقیق و تفحص میکنند.
      سایت جناب نوریزاد همانند بازار مکاره ایست که هرکس متاع خویش را عرضه میکند و هیچ اجباری در رد یا پذیرش نظرها نیست، اما با اینکه بیش از سی و اندی سال است که آقایان تمام امکانات مادی و معنوی کشور را صرف تبلیغ ایدئولوژی خود کرده اند باز میبینیم که در اینجا نیز به “هر وسیله ی ممکن” بدنبال تحمیل نظرات خویشند و دست بردار نیستند و بدنبال ایجاد یک جمهوری اسلامی دیگر در اینجا هستند.
      البته مقاله آقای اکبر گنجی تحت عنوان “هتاکی های فقیهانه” که جناب ابراهیم ابوی زحمت کشیده و آنرا در همین تاپیک آورده اند بطور مستند ادبیات بکار گرفته شده توسط آقایان، که نشات گرفته از همان مواردیست که شما به آن اشاره کردید را بخوبی نشان میدهد.
      نمیدانم، شاید این قصه برایتان تکراری باشد:
      “در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام نیایش راهب ها مزاحم تمرکز آنها می شد. بنا براین استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان نیایش فرا میرسد یک نفر آن گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد. این روال سالهای سال ادامه پیدا کرد، سالها بعد استاد بزرگ در گذشت گربه هم مرد. راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام نیایش او را به درخت ببندند تا اصول نیایش را درست به جای آورده باشند و سالها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشت در باره ی اهمیت بستن گربه به درخت هنگام نیایش.”
      متخصصان علوم دینی ( نامی که خودشان بر آن نهاده اند و کلمه ی علم صرفا یک اشتراک لفظی است وگرنه در تعریف علوم جدید چیزی بنام علم دینی وجود ندارد) هزارها کتاب و مقاله و جزوه که بنویسند در بهترین حالت چیزیست در حد همان رساله ی “اهمیت بستن گربه به درخت هنگام نیایش”
      بدرود
      و ممنون از محمد نوریزاد بابت درج کامنت

       
  4. عباس عزیز سلام
    یک دلخوری از شما دارم. عنایت فرمودید و گفتید که « شمااغلب نوشته هایتان ومدرکتان کتب شیعیست.درنقدتاریخی البته به این کتب هم نگاه میکننداما اغلب این کتب یک جانبه وطرفدارانه نوشته شده اند.اغلب کتب شیعی حاوی فقه وکلام واعتقادات ورسم ورسومات شیعه است.مادرشیعه کتابی نداریم که صرفا به تاریخ بپردازد.وشمابدان استنادکنید.کتب تاریخی کتابی همچون تاریخ طبری ست.یاتاریخ یعقوبی ومواردمشابه.کتبی که شماها اغلب بدانها استنادمیکنیدمربوط به مذهب شیعه ست.نه رویدادهای تاریخی»
    خواهشاً حضرتعالی تشریف ببرید و اسامی کتبی را که من در این مدت به آنها استناد کرده ام بیاورید. ببینید واقعاً از کتب شیعه هستند؟ به جز “نهج البلاغه” در بحث با آقا ساسان که موضوع خود نهج البلاغه بود، و یک مورد از “بحار” و یک مورد از “تنزیه الانبیاء” در بحث قبلی با شما که موضوع علم غیب بود.
    شما را ارجاع می دهم به بحثی که قبلاً با ساسان بزرگوار داشتم. در آنجا گفته ام که :
    « ساسان بزرگوار اگر منظورتان این است که در هیچ کجا پیامبر از امامت و خلافت علی پس از خودش سخنی به میان نیاورده باید عرض کنم اشتباه می فرمایید. مرحمت بفرمایید و کتب روایی و تاریخی (البته عقلانی است که منبع بررسی، کتب اهل سنت باشد چون ایشان هستند که به این موضوع معتقد نیستند لذا استناد شیعه هم باید در مباحث و مناظرات به همین کتب باشد نه کتب خودشان) را بررسی کنید تا حقایق آشکار شود».
    نمی دانم چه بگویم!!!! بعد از این همه بحث و سند آوردن از کتب معتبر اهل سنت کار به جایی رسید که مرا متهم به استفاده “غالبانه” از کتب شیعه می کنید؟ نمی دانم! نکند واقعاً واقف به کتبی از آنها نام برده ام نیستید؟ اگر نیستید که شما چگونه درس دانشگاه را خوانده اید؟ 6 سال تاریخ و تاریخ تشیع!!!!

    و اما بحث:
    فرمودید: « نقدتاریخی میگویدباتوجه به اینکه تاخلافت (دقت کنیدخلافت.نه امامت)امام علی دراسلام انحراف وانشقاقی نبوده.»
    عباس عزیز:
    تعریف شما از انشقاق در اسلام چیست؟
    منابع نقد تاریخی شما چیست یا چه ها هستند؟
    معیارهای شما برای تفکیک مطالبی که در منابع تاریخی آمده است که باعث می شود برخی را از زمره انشقاقات ندانید و برخی را بدانید چه ها هستند؟
    ایرادی ندارد. کسی بر شما تحمیل نمی کند و شما نیز بر ما. شما انشقاق را از خلافت علی (ع) بدانید و ما انشقاق را از سقیفه. آنچه صحت این دو ادعا را عیان می کند، اسناد تاریخی است و عقلانیت و وجدان و دوری از تعصب وکینه در بررسی آن اسناد.
    اگر علی و سایر صحابه بزرگ در سقیفه بودند، مخالفتی هم در آن جلسه صورت نمی گرفت، بعدها استنادی هم به غدیر نبود و همان لحظه همه با ابوبکر بیعت می کردند و هیچ مشکلی تا ماجرای خلافت علی پیش نمی آمد می توانستیم بگویم آری انشقاق از زمان علی (ع) آغاز گردید.
    اما انشقاق از زمانی بود که علی (ع) را برای برگزاری جلسه شورا با خبر نکردند. افرادی هم که در شورا بودند با این انتخاب مخالفت کردند. علی تا زمانی که همسرش زنده بود با ابوبکر بیعت نکرد. عده ای پیرو این تصمیم او شدند. ابوبکر و عمر برای بیعت گرفتن اجباری به خانه وی و همسرش که خانه پیامبر بود هجوم بردند. پس از مرگ عمر، علی (ع) بواسطه عدم پیروی از شرط شیخین، از پذیرش کناره گرفت. به پیروان علی (ع)؛ شیعه می گفتند در حالیکه اتفاقاً آن زمان اصطلاحاً اهل سنتی وجود نداشت. مردم و عده ای از صحابه دو دسته بودند عده ای پیرو علی (ع) و عده ای پیرو خلفا. آیا اینها انشقاق نیست؟
    انشقاقی که خود ابوبکر و عمر پایه گذاری کردند. اما علی (ع) بخاطر نیروی اندک و بیعت اکثریت مردم با خلفا (چه به زور چه به اختیار) هیچ اقدام عملی نکرد.
    بخاری در صحیح بخاری جلد 5 صفحه 82 و مسلم در صحیح مسلم جلد 5 صفحه 154 نقل می کند علی (ع) به ابوبکر می گوید: «تو در امر خلافت با ما مستبدانه برخورد نمودي و ما بواسطه قرابت و خويشاونديمان با رسول خدا معتقديم که حق و نصيبي در خلافت بعد از رسول خدا داريم تا اشک از چشمان ابوبکر جاري شد.»
    عباس عزیز این دو کتاب از معتبرترین کتب اهل سنت است نه شیعه. اهل سنت معتقدند هر آنچه در آنها آمده صحیح است. حال از شما سوال می کنم آیا می پذیرید که علی به ماجرای استبداد ابوبکر و عمر در مساله خلافت اشاره کرده است؟ آیا این از نشانه های انشقاق نیست؟
    از آن مهمتر شما را مجدداً ارجاع می دهم به صحیح مسلم تا روایت عجیب آن را بخوانید و بدانید که نظر علی و همچنین ابن عباس در مورد ابوبکر و عمر چه بوده است؟
    مسلم در صحیحش می آورد: « زماني که رسول خدا صلى اللّه عليه وسلم از دنيا رفت، ابوبکر گفت من جانشين رسول خدا هستم… أبو بكر گفت: رسول اللّه صلى الله عليه و سلم فرموده است ما گروه پيامبران بعد از خود ارثي به جا نمي گذاريم، هر آن چه بعد از خود به جا مي گذاريم صدقه است (و بايد براي عموم مسلمين صرف شود ) شما نظرتان اين بود که ابوبکر در گفتارش درغگو، گناهکار، پيمان شکن و خائن است… سپس ابوبکر از دنيا رفت (بعد از مرگ او ) من گفتم : من جانشين رسول خدا و ابوبکر هستم شما مرا هم مانند ابوبکر درغگو، گناهکار، پيمان شکن و خائن دانستيد.»
    آیا اینها نشانه های انشقاق نیست؟؟؟
    و اینکه علی تا شش ماه (به نقل از بخاری) تا زمانی که همسرش زنده بود با ابوبکر بیعت نکرد، نشانه مخالفت نیست؟ نشانه مشکل نیست؟ نشانه بروز انشقاق پس از پیامبر نیست؟ سند هم در صحیح بخاری جلد 4، صفحه 1549 است. بخاری می آورد: «فاطمه زهرا بعد از پيامبر صلي الله عليه و سلم شش ماه زنده بود، وقتي از دنيا رفت، شوهرش او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را خبر نكرد و خود بر او نماز خواند. تا فاطمه زنده بود، علي در ميان مردم احترام داشت؛ اما وقتي فاطمه از دنيا رفت، مردم ا او روي گرداندند و اين جا بود كه علي با ابوبكر مصالحه و بيعت كند. علي در اين شش ماه كه فاطمه زنده بود، با ابوبكر بيعت نكرده بود»
    اتفاقاً علی تنها نبود. بسیاری دیگر نیز با وی بودند. مراجعه کنید به مصنف عبدالزراق جلد 5، صفحه 472، تاريخ طبري، جلد 2، صفحه 236، مسند أبي عوانة، جلد 4، صفحه 251 و… که می گویند: «مردى به زهرى گفت: آيا درست است كه علي در طول شش ماه بيعت نكرد؟ پاسخ داد: علي و هيچيك از بنى هاشم در طول اين مدت بيعت نکردند»
    حتی افرادی چون طلحه و زبیر در زمره مخالفان بودند. رجوع کنید به سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، عبد الملك الشافعي جلد 2، صفحه 332: «در آن روز سعد بن عباده، گروهي از خزرجيان، علي عليه السلام،‌ و پسرانش،‌ زبير،‌ عباس عموي پيامبر ص، بني هاشم، طلحه، سلمان، عمار، ابوذر، مقداد و غير آنها و خالد از بيعت ابوبكر تخلف كردند سپس همه آنها بيعت كردند وعده اي از آنها با عجله وعده اي با تاخير با ابوبكر بيعت كردند مگر سعد بن عبده كه تا هنگام مرگش با ابوبكر و عمر بيعت نكرد»
    به راستی چرا اینها برای شما ملاک نیست؟ کمی و اندکی تامل کنید شاید شما به دلایلی که قبلاً گفته ام دچار تعصب شده اید که حقایق را نمی بینید.

    می فرمایید: « تاریخ نقدمیکندباتوجه به اینکه 5سال خلافت کردودائمادرجنگ درون خانوادگی بوده.پس یک ایرادواشکالی وجود دارد.»
    قطعاً یک ایرادی وجود داشت. قطعاً هم باید تاریخ را مطالعه کرد. اما عباس عزیز تاریخ را بدون تعصب و خشم و کینه و ناراحتی بررسی کنید. باید اینها را از دل زدود. بی شک حقایق برای شما آشکار خواهد شد و آن کسی را که مقصر می دانستید محق خواهد شد.
    اما عباس جان، جنگ های داخلی از زمان ابوبکر شروع شد. جنگ های موسوم به “جنگ های رده” را فراموش نکنید. جنگ هایی که حتی طرف مقابل مسلمان بوده اند و تنها قائل به پرداخت زکات به ابوبکر نبوده اند. اما حکومت با آنها جنگید. آیا اینها جنگ داخلی پس از پیامبر نیست؟
    آری در زمان علی (ع) جنگ های داخلی در گرفت. اما برای چه؟ دیگر فرصت و حوصله توضیح ندارم که متاسفانه شما فقط تکرار سوال می کنید بدون اینکه به پاسخ ها توجه کنید. پس رجوع کنید به همان توضیحات قبل اما بدون تعصب در مخالفت با علی و اهل بیت.

    فرمودید: «درباره اسلام اوردن ایرانیان نظریات گوناگونی اورده شده .که دلیل اصلیش همان دلایل اقتصادی بوده.دقت کنید.درتمامی مناطقی که فتح میشده قبایلی ازاعراب ساکن میشدند.یعنی درنص خوداسلام اینان درملک غصبی ساکن میشدند.وهزاران نفرراازدم تیغ گذرانده وخیلیهارابه بردگی به شامات ومدینه فرستادند.کیفیت گسترش اسلام چنین بوده.واغلب ناچاراز اسلام اوردن.اینهاراکه انکارنمیکنید؟»
    نظر بنده در این مورد در کامنت قبل کاملاً واضح است. نیازی به تکرار مکررات نیست.

    می فرمایید: «درباره جنگ های پیامبربهتراست تحلیلی نداشته باشیم.میدانیدکه دردسردرست میشود.حالا فردا یک برچسب مرتدنچسبانندروپیشانی ما.»
    نه برادر کسی شما را مرتد اعلام نمی کند. گیریم شما را مرتد اعلام کنند مگر اتفاق خاصی می افتد؟ اگر قرار است کسی شما را مرتد اعلام کند تا حالا کرده است نیازی به وارد شدن به بحث جنگ های پیامبر اسلام نیست.

    نوشته اید: « برای درک بهترکتاب تاریخ اجتماعی شیعه رو بخونید.این کتاب که ازدروس اصلی دوره ارشدودکترای تاریخ تشیع هستش.به وضوح نشان میدهددرطول تاریخ شیعه چگونه عمل کرده.امروزه باحاکمیت عقل ومنطق هست که شمامتون شیعه راتحلیل میکنیدوگزینشی عمل میکنید.البته کاربدی هم نیست.وایکاش مدتهاپیش هم این کارصورت میگرفت.»
    سپاسگزارم که بالاخره ارائه منبع فرمودید. آری کتاب تاریخ اجتماعی شیعه که توسط فخرایی گردآوری شده را پیشتر از طریق یکی از دوستان که دانشجوی تاریخ بود دریافت و مطالعه نمودم. مطالب این کتاب گردآوری از سایر کتب دست اول شیعه و سنی است. علی ایحال کتاب خلاصه شده و مفیدی برای دانشجویان است. بله به وضوح هم نشان داده که در طول تاریخ شیعه چه کرده است. اما نمی دانم که مطالب این کتاب کجاها با سایر متون شیعه در تضاد است؟ اگر تضادی دارد بفرمایید. اگر چیزی در آن یافته اید که در دیگر کتب پیدا نمی کنید بفرمایید. اگر چیز عجیبی در آن یافته اید که مسبب این کشفیات در شما شده است بفرمایید. اگر در آن مطلبی یا سندی دال بر بطلان مذهب شیعه یافته اید اعلام کنید تا من حقیر هم آگاه شوم.

    فرمودید: «نوشته ایدشیعه شورا راقبول ندارد.شمامگرچه کاره هستیدشوراراقبول ندارید؟خودامام علی ان راقبول داشت.ومیگوید:انتخاب خلیفه به عهده شوراست.وهرکه راانتخاب کنندخشنودی خدا دران است.شما این وسط چه میگویید؟»
    سوال: اگر قبول داشت چرا شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد؟ این به عقیده شما یعنی قبول داشتن؟
    در ثانی جمله ای را که آورده اید در مورد انتخاب خلیفه بر عهده شوراست و …؛ در نامه 6 نهج البلاغه است که قبلاً مفصلاً در مورد آن با آقای ساسان بحث کرده ام. تعصب و نگاه سطحی شما باعث می شود که منظور علی (ع) را از آن نامه متوجه نشوید. تعصب و نا آگاهی شما باعث شده که متوجه نشوید که ایشان در آن نامه به معاویه بر اساس اصولی که خود معاویه قبول دارد احتجاج کرده است نه اینکه شورا را قبول دارد. این قاعده الزام است. یعنی می خواهد این را بگوید که مگر شما نمی گویید که خلیفه باید بواسطه شورا و مردم باشد، من (علی) هم به همین شکل به خلافت رسیدم. دیگر چرا دست به شمشیر می بری و مخالفت می کنی؟ دقیقاً همین کاری من در بحث با شما می کنم. یعنی برای اثبات مساله ای تاریخی به کتب خود اهل سنت رجوع می کنم. به کتبی که اهل سنت قبول دارند. این به معنی این نیست که من شیعه تماماً کتب اهل سنت را قبول دارم.
    اما عباس عزیز در کامنت بعدی زحمت بکشید و با سند و مدرک ثابت کنید که علی با شورا موافق بوده است. اتفاقاً این نامه 6 نهج البلاغه بر عکس نظر شما را می گوید. توصیه می کنم دیگر به این نامه اشاره نکنید چون به هر انسان عاقلی این نامه را نشان دهید متوجه خواهد شد که علی در این نامه در مقابل معاویه احتجاج کرده است به آنچه معاویه قبول دارد. چون تمام قرائن تاریخی در کتب شیعه و سنی نشان می دهد که علی با شورا و خلفا مخالف بوده است. پس مجدد درخواست می کنم و بی صبرانه منتظرم که سندی بیاورید که ثابت کند علی با شورا و سیره شیخین موافق بوده است.
    حقیقتاً تا اینجای بحث با حضرتعالی فقط قصد گفتگو و تبادل نظر را داشتم بدون اینکه بر روی سوالاتی که از شما در برخی از مطالب پرسیده ام، کلید کرده باشم اما از اینجا به بعد دیگر از شما پاسخ سوالاتم را با سند و مدرک و همچنین اثبات ادعاهای تان را خواهم خواست. من چگونه بحث می کنم با شما و شما چگونه بحث می کنید با من. چرا که بعد از این مدت به من تهمت می زنید که من غالباً از کتب شیعه استفاده می کنم. این نشانه از مسائلی دارد که دیگر واردش نمی شوم.
    استناد به نهج البلاغه می کنید. بسیار خوب پاسخ من را در مورد خطبه شقشقیه بدهید. حتماً این خطبه را خوانده اید. علی (ع) در این خطبه می گوید: « صَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا. فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ. فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ. سرانجام اوّلى حكومت را به راهى در آورد، و به دست كسى (عمر) سپرد كه مجموعه‏اى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود. مانند زمامدارى كه بر شترى سركش سوار است، اگر عنان محكم كشد، پرده‏هاى بينى حيوان پاره مى‏شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى‏كند. سوگند به خدا مردم در حكومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمّى گرفتار آمده بودند، و دچار دو رويى‏ها و اعتراض‏ها شدند.»
    واقعاً عجیب است که شما چگونه تاریخ تشیع خوانده اید. یعنی تا بحال تاریخ یعقوبی جلد 2 صفحه 162 را نخوانده اید که در آن آورده است: « عبد الرحمن بن عوف نزد علي بن ابوطالب عليه السلام آمد و گفت: ما با تو بيعت مى‌كنيم بشرطى كه به كتاب خدا، سنت پيامبر و روش ابوبكر و عمر رفتار كني. امام فرمود: من فقط بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر؛ تا اندازه‌اى كه توان دارم رفتار خواهم كرد. عبد الرحمن بن عوف نزد عثمان رفت و گفت: ما با تو بيعت مى‌كنيم بشرطى كه به كتاب خدا، سنت پيامبر و روش ابوبكر و عمر رفتار كني. عثمان در پاسخ گفت: بر طبق كتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبكر و عمر با شما رفتار خواهم كرد. عبد الرحمن دو باره نزد امام رفت و همان پاسخ اول را شنيد، دو باره نزد عثمان رفت و بازهم همان سخنى را گفت كه بار اول گفته بود. براى بار سوم نزد علي عليه السلام رفت و همان پيشنهاد را داد، امام عليه السلام فرمود: چون كتاب خدا و سنت پيامبر در ميان ما هست، هيچ نيازى به عادت و روش ديگرى نداريم،‌ تو تلاش مى‌‌كنى كه خلافت را از من دور كني. براى بار سوم نزد عثمان رفت و همان پيشنهاد اول را داد و عثمان هم همان پاسخ اول را داد. عبد الرحمن دست عثمان را فشرد و اورا به خلافت بر گزيد.»
    به وضوح علی (ع) می گوید که سیره شیخین را مشروع نمی داند. اما شما دقت نمی کنید. یعنی نمی خواهید دقت کنید.
    جلد 3 صفحه 113 تاریخ طبری را چطور؟ مطالعه کرده اید؟ در زمان خلافت علی (ع) هنگامى كه ربيعة بن ابوشداد خثعمى گفت: درصورتى بيعت خواهم كرد كه بر طبق سنت ابوبكر و عمر رفتار كني، علی (ع) نپذيرفت و فرمود:
    «ويلك لو أن أبا بكر وعمر عملا بغير كتاب الله وسنة رسول الله صلى الله عليه وسلم لم يكونا على شئ من الحق فبايعه…. واى بر تو! اگر ابوبكر و عمر بر خلاف كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) عمل كرده باشند، چه ارزشى مى‌تواند داشته باشد؟.»

    در ادامه می فرمایید: « بازنوشته ایدطلحه وزبیر تقوی نداشته اند.ازدیدتاریخی تقوی وانصاف وعدل واین قسم اصطلاحات معنی ندارد.واینکه نص عمررااورده ایدکه این دورا زیرسوال میبرد.این نص نمی تواندموردقبول باشد.چون با رویدادهای تاریخی جوردرنمیادچون عمراینان راتاییدکرده بودکه عضوشورابکند.وگرنه به راحتی میتوانست.انان راکناربزند.»
    اما آقای انعامی عزیز اگر عمر طلحه و زیبر را قبول داشت و مورد اطمینان بود چرا به آنها امارت نداد؟
    در ثانی این راه فرار از بحث نیست. به جای اینکه پاسخ سوال مرا بدهید مساله بی معنی بودن انصاف و تقوا و عدل و این قسم اصطلاحات در مباحث تاریخی را مطرح می کنید!!! مجدداً سوالم را تکرار می کنم:
    « به نظر شما آیا طلحه و زبیر را می شود صحابی واقعی و پیرو پیامبر دانست وقتی بر روی خلیفه وقت شمشیر بکشد؟ شما واقعاً عقلاً می پذیرید؟ تازه آن هم به علت ندادن پست و مقام!!!!!
    اصلاً این چه دوستی است که آن دو داشتند؟ گیریم معنای مولا در ماجرای غدیر دوستی باشد. خوب مگر پیامبر (ص) در همان خطبه غدیر (مصنف ابن ابی شیبه جلد 2 ، صفحه 682؛ مسند احمد جلد 1 صفحه 118؛ سنن ابن ماجه جلد 1 صفحه 43؛ سنن كبرى جلد 5 صفحه 45 و…) نفرمودند: بارخدایا دوست بدار هر کس علی را دوست بدارد و دشمن بدار هر کس علی را دشمن بدارد؟ شمشیر کشیدن و به جنگ علی (ع) رفتن زیر پا گذاشتن فرمایش پیامبر نیست؟
    بحث من چیز دیگری است اما شما به دلایلی نمی خواهید قبول کنید. من شما را به مساله ای بالاتر و مفهومی ارجاع می دهم اما شما به منصب ندادن این و آن توسط خلیفه وقت که تشخیصش به عنوان امام و خلیفه این بوده است، اکتفا می کنید. اتفاقاً همین درگیری آن دو نفر با علی (ع) نشان از تشخیص درست علی (ع) است. بنده عرضم این است آیا معنی اطاعت و پیروی از خلیفه و دوستی با علی (ع) تنها در صورت اخذ امارت میسر است و در غیر این صورت علی (ع) می شود دشمن؟ آیا اینها را شما دلیل بر لیاقت می دانید؟»

    اما عباس گرامی؛
    شما پاسخ نظر عمر را در مورد طلحه و زبیر که سند آن را در مطلب قبل آورده ام عنایت بفرمایید بدهید. حضرتعالی باید ثابت کنید که آن سند من مردود است. بالاخره آن نظر عمر چه می شود. باد هوا بود؟ اگر آن را مردود می دانید به چه علت است؟ با سند و مدرک باید مردودش کنید. اینگونه که نمی شود بحث کرد شما بگویید من قبول ندارم آن هم بدون سند و مدرک و تازه استناد کنید به نامه 6 نهج البلاغه که اتفاقاً منظوری دیگری دارد. شما باید ثابت کنید که چرا نص عمر مورد قبول نیست.
    اصلاً چرا این برداشت را نکنیم که عمر برای رسمیت دادن و وجه دادن به شورا اش، طلحه و زبیر را آورد و بهانه قرار داد. اما در نهایت آنکه باید خلیفه می شد، خلیفه شد یعنی عثمان.
    دقیقاً همان چیزی که علی (ع) گفت: «تو تلاش مى‌‌كنى كه خلافت را از من دور كني.» غیر از این است؟؟

    در ادامه بحث های قبل می فرمایید: « درباره انشقاق هم نخیر.درجریان سقیفه ما مخالفتی رامشاهده نمیکنیم.(دیدگاه شیعه طوردیگریست)حتی درخلافت شیخین.»
    جناب اقای عباس عزیز؛
    اگر اجازه بفرمایید دیگر از بحث های آینده، بحث جدیدی را مطرح نخواهیم کرد تا سوالات بحث های قبل پاسخ داده شود. متاسفانه ادعاهای شما کاملاً با اسناد تاریخی کتب معتبر اهل سنت متضاد است.
    من در خلال بحث های مطرح شده در همین کامنت به مخالفت ها اشاره کردم. اما اینجا چون بحث تخصصی آن مطرح شد، به آن می پردازم. خواهشمند است به اسناد زیر پاسخ دهید. البته با کنار گذاردن تعصب و… (نکته: تمام اسناد زیر از کتب اهل سنت است. تاکید می کنم تماماً از کتب معتبر اهل سنت است.)
    ادعا می کنند که خلافت ابوبکر با اجماع اهل حل و عقد بود در حالیکه این مساله با نظر بسیاری از علمای اهل سنت در تضاد است. چون در منابع بسیاری دیده ام که علمای اهل سنت گفته اند در خلافت ابوبکر اجماعی نبوده است.
    برای نمونه چند مورد می آورم:
    1)جامع احكام قرآن، جلد 1 صفحه 269 امام قرطبی. در اينجا قرطبي بر اين مطلب اشاره مي‌كند كه بيعت با ابوبكر توسط جميع اهل حل و عقد نبود، دليل اين مطلب را فقط بيعت عمر با ابوبكر مي‌داندكه گروهي نبوده است.
    «می گوید: اگر امامت و خلافت توسظ يك نفر از اهل حل و عقد منعقد شد، بر ديگران لازم است كه آن را قبول كنند بر خلاف عده‌اي ازمردم كه مي‌گويند خلافت و امامت منعقد نمي‌شود مگر با جماعت اهل حل وعقد ولي دليل ما اين است كه عمر(كه يك نفر بود ) با ابوبكر بيعت كرد.»
    2) ماوردي شافعي در أحكام السلطانية صفحه 33 و ابويعلي حنبلي در أحكام السلطانية صفحه 117 (هر دو کتابی به این نام دارند) به اين نكته اشاره كرده‌اند كه مشروعيت خلافت ابوبكر بخاطر بيعت عده‌ محدودي بوده است.
    می گویند:«به تحقيق علماء در تعداد بيعت كنندگان كه در انعقاد امامت نقش دارد، اختلاف كرده اند كه بعضي از آنها بر مذاهب گوناگوني هستند طايفه‌اي گفته‌اند كه امامت جز با اجماع اكثريت اهل حل و عقد از هر شهري منعقد نمي‌شود؛ تا اين رضايت عموم مردم از آن استنباط شود و همه مردم تسليم امامت او باشند، اين ديدگاه مردود است به واسطه بيعت با ابوبكر بر خلافت كه تنها حاضران با او بيعت كردند و اصلا منتظر آمدن و بيعت غائبان نشدند.»
    3) عبد الملک جويني در الارشاد صفحه 168 خلافت ابوبكر را با بيعت يك نفر از اهل و حل و عقد مشروع می داند. این عبارت ایشان نشان می دهد که اجماع امت و اجماع اهل حل و عقد با ابوبكر در کار نبوده است.
    مي‌گويد:« بدانيد كه در بستن پيمان امامت، نيازى به اجماع مردم نيست و اگر چه مردم اجماع نكنند، پيمان امامت بسته مى‏شود؛ دليلش اين كه چون پيمان‏ امامت به سود ابوبكر بسته شد اجراى احكام اسلامى را به دست گرفت و تأمل به انتشار انتخابات در همه جا نكرد. يعنى ابو بكر منتظر نشد كه كلّيه مردم و اصحاب كه در جاهاى مختلف بودند رأى بدهند فقط برأى عدّه‏اى از دور وريان اكتفا كرد. هيچ كس هم اين كار را بر او ناپسند نشمرد پس اگر اجماع در عقد امامت شرط نباشد و ثابت نشود كه يك عدّه معدودى و يك حدّ محدودى بايد وارد رأى دادن شوند امكان دارد كه امامت به خواست يك نفر از اهل حلّ و عقد باشد»
    4) عضد الدين إيجي در كتاب المواقف جلد 3 صفحه 591 بر اين نكته تاكيد دارد كه بيعت ابوبكر اجماعي نبوده است:
    «زماني كه ثابت شد امامت از طريق انتخاب و بيعت مردم صورت مى‏پذيرد، بايد توجّه داشت كه اين امر، به اجماع تمام اهل حلّ و عقد نياز ندارد؛ زيرا هيچ دليل عقلى يا نقلى در اين مورد وجود ندارد. بلكه وجود يك يا دو تن از اهل حلّ و عقد براى ثبوت امامت و وجوب پيروى مردم از او كفايت مى‏كند؛ چرا كه ما مى‏دانيم صحابه با آن استوارى در دين ، به يكى دو تن بسنده كرده‏اند، مانند بيعت عمر با ابو بكر و بيعت عبد الرحمن بن عوف با عثمان.»

    اما جناب عباس عزیز. باید عرض کنم که افراد زيادي از صحابه بودند كه با خلافت ابوبكر موافق نبوده كه نشان می دهد اجماعي در خلافت ابوبكر رخ نداده است:
    مثلاً عدم بیعت علی (ع) و حضرت زهرا (س) با ابوبکر که قبلاً به آن اشاره کردم اما مجدد می آورم:
    غزالي در سرالعالمين ج 1، ص 18 و ابي جزم در الشامل في الصناعة الطيبه ج 1، ص 4 درباره مخالفت و عدم حضور حضرت فاطمه عليها السلام در بيعت با ابوبكر چنين مي‌نويسند:
    «اين نيز منصوص است (با روايات ثابت شده) كه همانا ابن عباس و فرزندانش، علي عليه السلام و همسرش و فرزندانش در حلقه بيعت حاضر نشدند و اصحاب سقيفه نيز با شما مخالفت كردند (و خواستار خلافت غير ابي بكر بودند).»
    و بخاری در صحیح بخاری ج 4، ص 1549 آورده است:
    «فاطمه زهرا بعد از پيامبر صلي الله عليه سلم شش ماه زنده بود، وقتي از دنيا رفت ، شوهرش او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را خبر نكرد و خود بر او نماز خواند . تا فاطمه زنده بود ، علي در ميان مردم احترام داشت ؛ اما وقتي قاطمه از دنيا رفت، مردم ا او روي گرداندند و اين جا بود كه علي با ابوبكر مصالحه و بيعت كند . علي در اين شش ماه كه فاطمه زنده بود ، با ابوبكر بيعت نكرده بود.»
    و از همه مهمتر سندی است که بخاری در صحیح اش ج 6، ص 2505 ارائه کرده است.
    «عمر گويد: بعد از وفات پيامبر صلي اله عليه وآله، انصار با ما در امر خلافت ابوبكر مخالفت كردند و همه آنها در سقيفه جمع شدند و علي عليه السلام و زبير و همراهان آن دو نيز با ما مخالفت كردند.»
    و همچنین به نقل از عبد الرزاق (استاد بخارى) در المصنف ج 5، ص 472، تاريخ طبري، جلد 2، صفحه 236، مسند أبي عوانة، جلد 4، صفحه 251 می آورند علی (ع) و هيچ يك از بنى هاشم تا شش ماه با ابوبكر بيعت نكردند:
    «مردى به زهرى گفت: آيا درست است كه علي در طول شش ماه بيعت نكرد؟ پاسخ داد: علي و هيچيك از بنى هاشم در طول اين مدت بيعت نکردند.»
    حتی جالب اینجاست که ابو سعد آبی در نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 276 می گوید که پس از مخالفت علی با بیعت ابوبکر، ایشان و این عباس و گروهي از نوادگان و طرفداران آنها براي تبادل نظر درباره بر گرداندن حكومت و خلافت در خانه يكي از انصار جمع شدند كه ابوسفيان و زبير نيز به آنها ملحق شدند.
    و اینکه رجوع کنید به المختصر في أخبار البشر، اثر أبو الفداء جلد 1، صفحه 107 که می گوید:
    «عمر با ابوبکر بيعت کرد و مردم هم به طرف ابوبکر آمدند و با او بيعت کردند. گروهي از مردم و نيز از بني هاشم و زبير و عتبه و خالد بن سعيد بن عاص و مقداد بن عمر و سلمان و ابي ذر و عمار و براء بن عازب و ابي بن کعب، بيعت نکردند و در خانه‌ علي به عنوان تحصن و اعتراض جمع شدند»
    علاوه بر اشاره صحیح بخاری از قول عمر به عدم بیعت تمام انصار با ابوبکر، تعدادی از قبایل با ابوبکر مخالفت کردند که بد نیست به آنها هم اشاره شود.
    مثلاً طبري در الرياض النضرة في مناقب العشرة، ج2 ص 214 و عبد الملك الشافعي در سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2 ص 332 می آورند طایفه خزرجیان که به عنوان يك قبيله بزرگ و مهم در مدينه و از انصار بشمار مي‌رفتند، طائفه‌اي از آنها از بيعت با ابوبكر تخلف كردند.
    همچنین قبايل و طوايفي مانند بني‌اسد قسم خوردند كه هرگز با ابوبكر بيعت نكنند. طبري در تاریخ طبری جلد 2 صفحه 261 می گوید:
    «قبيله اسد و فزاره مي‌گفتند: به خدا قسم هرگز با ابوفصيل بيعت نخواهيم کرد.»
    قبیله دیگر، قبیله فرازه است که از بیعت امتناع کرد. طبری در همان جلد و همان صفحه نیز به نقل از ابومخنف می گوید:
    «به خدا قسم هرگز با ابوفصيل بيعت نخواهيم کرد.»
    گروهی از قریش هم جزء این متخلفین از بیعت هستند. نويري در نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 19 ص 23 درباره تخلف گروهي از قريش ازبيعت با ابوبكرمي‌نويسيد:
    «سعدبن عباده، طايفه اي از خزرجيان، و گروهي از قريش از بيعت با ابوبكر تخلف كردند و سپس بيعت كردند غير از سعد.»
    و بسیاری از منابع دیگر که به آن نمی پردازم.
    آری عباس عزیز آنگونه هم نیست که شما می گویید. دروغ به عرضتان رساندند. امیدوارم یکبار دیگر هر آنچه از تاریخ خوانده اید را مجدد بخوانید و بررسی کنید اما بدون تعصب و گرایش به مخالفت ذاتی با علی و اهل بیت. همین.

    و فرمودید: « راجع به بیعت اجباری نوشته اید.اولا اینکه بااوصافی که شیعه درباره امام علی داردکسی نمی توانست اورامجبوربه عمل خلافی بکند.ازطرف دیگرنص خودامام علی ست که همه بایست بیعت مردم باخلیفه راقبول کنند.واگرکسی قبول نکنداورابه بیعت قانونی برمیگردانندواگرقبول نکندبااوبه مقابله میپردازند(نامه ششم)»
    و این هم همان بحث نامه شش نهج البلاغه است که مختصری از آن در این کامنت پاسخ داده ام اما پاسخ تفصیلی آن در بحث با آقای ساسان گرامی است که به آن رجوع کنید. و مجدد عرض می کنم در مورد این مساله سند معتبر و صریح بیاورید نه اینکه به چیزی استناد کنید که بر عکس نظرتان را، منظور دارد. منتظرم…

    فرمودید: «اون روایاتی هم که نوشتم وشماقبول نمیکنید.ان روایات ازاصول اساسی شیعه هستند.حتی امروزه اگرشمامثلا دریک حوزه علمیه اونها راردبکنیدمطمئناخارج ازمذهب شناخته خواهیدشد.علم امام ومعجزات وکرامات وغیره وغیره جزواصول اساسی این مذهب است.اینکه شما انراقبول نمیکنیدچیز دیگریست.مثلا درنص شیعه افرادسایرمعتقدات نجس هستند.البته درجات متفاوتی دارند.اینکه کتاب دارندیانه.وازاین خزعبلات… درباره غالیان نیز درست میفرماییداعتقاداتشان اغلب جزو اعتقادات شیعیان شده است»
    بنده یکسری را از غالیان دانستم و یکسری را هم خیر از شما قبول نکردم و نمی کنم. متاسفانه باز به من نسبت می دهید که تمام روایاتی که نوشته اید را قبول ندارم. این نسبت نارواست. مثلاً بحث کرامات را به هیچ وجه از شما قبول ندارم (البته بهتر عنوان کرامات را به کار ببریم تا معجزات؛ چرا که معجزات در مورد انبیاءست). و همینطور مساله شفاعت که کاملاً مساله قرآنی است و از اعتقادات تمام مسلمانان است نه شیعیان.
    بله اینکه فرمودید اگر در حوزه علمیه برخی از مسائل را رد کنید خارج مذهب قلمداد می شوید تا حدودی درست است. متاسفانه در حوزه علمیه وجود دارند افرادی که متعصب هستند و نمی توانند ببینند افرادی که نظر مخالف دارند. مثلاً ببینید برخوردی که با مرحوم صالحی نجف آبادی شد در بحث کتاب شهید جاوید و سایر علما که اتفاقاً شیعه واقعی و دلسوز بودند. اما این بحث ها ربطی به اصل مذهب ندارد. آنچه که امروزه به عنوان مذهب شیعه مطرح است دو دسته است یکی مسائلی که وارد مذهب شد که اجتناب ناپذیر است و لذا در طول زمان به مساله اعتقادی در بین عوام و عده ای از خواص تبدیل شد و امروزه با شکل گیری نظام جمهوری اسلامی رسمیت یافته و دسته دوم یک سری مسائلی است که مورد بازنگری قرار گرفته، اضافات آن مورد بحث قرار گرفته و رد شده و از غالیان دانسته شد و مورد قبول عده ای از خواص اندیشمند و روشنفکر دینی نیست.

    در پایان عرض کنم که این اختلاف ها در بحث است آن هم بحث های علمی و آکادمیک. هیچ مسلمانی حق تکفیر مسلمان دیگری را ندارد. حق اجبار کردن دیگری در پذیرفتن مذهبی را ندارد. حق اجبار هیچ غیر مسلمان و بی دینی را ندارد و بی دینان نیز باید چنین باشند مثلاً بگذارند دختران و زنان محجبه به مدارس و ادارات وارد شوند و….
    مساله فقط و فقط در تبلیغ است و ارشاد آدمیان. مردم خود راه را پیدا می کنند. همین کاری را که برخی از کشیشها در برخی از کشورهای عمداً مسیحی می کنند. یعنی آزادانه در خیابان ها راه می افتند و انجیل دست می گیرند و آیات آن را با صدای بلند می خوانند. در آن جامعه مسلمانان نیز می توانند چنین کنند البته با برخی از محدودیت ها که اخیراً بیشتر شده است. ای کاش ما هم چنین جامعه ای داشتیم که مسلمان و یهودی و مسیحی و علی اللهی و بهایی و… تبلیغ دین و آیین می کردند. بی شک انتخاب دینی که در این جامعه صورت می گیرد بسی با ارزش تر از انتخاب دینی است که در جامعه کنونی مان صورت می پذیرد.
    روزگار خوش

     
    • سلام برآقا مجتبی گل

      شکرالله مساعیکم وطیب الله انفاسکم ووفقکم الله وجزاکم الله خیرالجزا ء وحشرکم الله مع اولیائه الکرام ،تحققت الحق واثبتته، وابطلت اباطیل العباس.

      عباس بایدبداند:
      آفتاب آمددلیل آفتاب /// گرتورا توان دیدنش نیست ازآن روبرمتاب.
      اینهم بررسی ونقادی محققانه تاریخی ازمنابع دست اول علمای اهل سنت،عباس جان حالا چه می گوئی؟
      تابحال شما یک سندتاریخی ارائه داده ای؟ که اینهمه ازنقادی تاریخی دم می زنی؟

      داوری را برعهده ناظران محترم حقیقتجو میگذاریم.
      والسلام علی المجتبی والمرتضی وعلی محبانهما
      دوستدار همه حقیقتجویان
      مصلح فقیر بله فقیر زیراکه “انتم الفقراءالی والله هوالغنی الحمید” صدق الله العلی العظیم.

       
    • محقق ارجمند جناب آقای مجتبای عزیز

      لازم دیدم بسهم خود از بحث های خوب و مستند و روشمند شما در زمینه های تاریخ شیعه و اهل سنت تشکر و قدر دانی کنم ، خوش بود گر محک تجربه آید بمیان/// تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.
      بحث های نفیس تاریخی جنابعالی بحث هایی زیبا ،مستند ،و باصطلاح منطق جدال بر مبنای مسلمات خصم است ،بحثهای شما را بدقت دنبال می کنم و آنها را بصورت فایل نگهداری می کنم ،چه خوب است که سخن انسان بما هو انسان ،قرین استدلال و استناد دقیق و مجانبت از هوای نفس و تعصب و عناد باشد.
      البته در این نوشته شما به چند مورد گلایه بحق از آقا عباس بر خورد کردم که به آنها اشاره می کنم ،شاید این جناب روش ناصواب خود را تغییر دهد.

      شما نوشته اید :
      “”خواهشاً حضرتعالی تشریف ببرید و اسامی کتبی را که من در این مدت به آنها استناد کرده ام بیاورید””.

      می گویم اینرا از آقا عباس نخواهید ،زیرا بنای ایشان این است که در هر نمونه بحث که مطرح می شود ،بجای اینکه تشریف ببرند مستندات طرف گفتگو را واکاوی کنند ،تشریف می برند به صفحه جدید ،و ادعاهای جدید دیگری را بدون سند و مدرک مطرح می کنند ،گویا اصلا ارزشی برای مستنداتی که طرف گفتگو ارائه کرده قائل نیستند ،این روش بنظرم نامی جز لجاجت و اصرار بر مطلب خود نیست.

      نیز نوشته اید :
      “”
      نمی دانم چه بگویم!!!! بعد از این همه بحث و سند آوردن از کتب معتبر اهل سنت کار به جایی رسید که مرا متهم به استفاده “غالبانه” از کتب شیعه می کنید؟ نمی دانم! نکند واقعاً واقف به کتبی از آنها نام برده ام نیستید؟ اگر نیستید که شما چگونه درس دانشگاه را خوانده اید؟ 6 سال تاریخ و تاریخ تشیع!!!!”””.

      این برداشت شما از روش این آقا دقیقا صحیح است و اینرا من از همان ابتدای کامنت نویسی ایشان متوجه شدم ،نوع ادعاهای ایشان این است که آراء و معتقدات شیعه همه یا غالب آنها ساخته و پرداخته بزرگانی مثل “کلینی” و “شیخ طوسی” و “شیخ مفید” و “شیخ صدوق” علیهم الرحمه است! وقتی از وی مطالبه به سند می کنی ،میگوید اینها “برداشت های آکادمیک(؟!) من است! خودتان بروید کتب این بزرگان شیعه را وارسی کنید! این روش خود حق پندارانه از موضع بالا ،از نظر ایشان روشی آکادمیک است! حال این کدام آکادمی است نمیدانم. میگوید من مطالبم را از منابعی که لازم نیست مطرح کنم ذکر میکنم شما چکار دارید منابع من چیست ،شما سخن مرا نقد کنید! غافل از اینکه یکی از مهمترین زوایای بحث های مفهومی صحت اسناد و دقت در آن است ،من این مثال را قبلا زده ام ،این مثل این است که من در مقام نقد “مارکسیسم و ماتریالیسم دیالکتیک” چیزهایی را به بزرگان آنها مثل مارکس و انگلس و تروتسکی و لنین نسبت دهم ،که خلاف ارتکاز رایج هم هست ،بعد کسی بمن بگوید خود آقا عباس این مطالب و برداشت هایی که به این آقایان نسبت دادی از کجای کتب اینها بر می آید ،مدعی پاسخ دهد ،اینها برداشت های آکادمیک من است ،شما چکار دارید از کجاست ،خودتان بروید مطالب و مدعیات مرا در کتابهای آنان بیابید!!
      حالا در بحث های مانحن فیه بعد که شخص فاضلی مثل شما روش صحیح جدلی و استشهاد به کتب تاریخی و حدیثی خود اهل سنت می کند و با نقل عبارات آنها و ریفرنس دقیق چیزی را خلاف ادعاهای او اثبات می کند ،آقا عباس می گوید قبول نیست شما استفاده غالبانه از کتب شیعه می کنید!
      نمیدانم اصلا این آقا اسامی این کتب تاریخی و کلامی و حدیثی اهل سنت را که شما زحمت کشیده اینجا میاورید اصلا شنیده است! شاید از نظر ایشان و آکادمی که ایشان در آن تحصیل کرده، صحیح بخاری و مسلم و ترمذی و نسائی و مسند احمد و سایر صحاح همه کتب شیعی هستند!
      آقا مجتبی! شما گفته اید نمی دانم چه بگویم! من نیز اینرا مثل شما از همان اول پیش خود گفتم که نمیدانم چه بگویم! اگر از شافی سید مرتضی و تلخیص الشافی شیخ طوسی و الغیبه نعمانی و کتب مفید و صدوق و کلینی و از تجرید العقائد خواجه و کشف المراد علامه و شوارق لاهیجی فاکت برای این آقا بیاوریم ،می گوید اینها همه کتب کلامی و روایی و تاریخی شیعه است و بافته های آنهاست! جالب هم هست که امروز در کامنتی خود را شیعه هم معرفی کرد! کسی بصراحت نصوص متواتر نبوی علوی بر امامت امامان دوازده گانه را انکار کند و وجود مبارک ولی عصر را انکار کند ،در عین حال بگوید من شیعه ام! این واقعا نوبر بهار که چه عرض کنم نوبر پاییز است!
      حال اگر کسی مثل جنابعالی کتب شیعه را اصا از حوزه احتجاج خارج کرد ،و بطور روشن و شفاف و با نقل عبارت و آدرس دقیق مطالبی را بر خلاف ادعاهای بی اساس ایشان از کتب عامه و اهل سنت آورد باز بجای بررسی آکادمیک! در اسناد طرف گفتگوی طرف بحث ،ذیل کامنت او را رها کرده ،بدو بدو به صفحات جدید اقای نوریزاد که ماشاء الله تند تند آپ می شود رفته بحث قبلی را رها کرده دوباره مطالب بی اساس دیگری را مطرح می کند! بعد طرف گفتگو را هم غالبا به جهل و تعصب و مخالفت با علوم متهم میکند،من هم مثل شما نمیدانم چه بگویم! شاید باید برویم از کرات دیگر مثل مریخ و غیر مریخ برای ایشان فاکت و کتاب بیاوریم تا حضرت ایشان از تعصب دست بردارد.
      البته من از قبل همیشه تمایلی به بحث های شیعه و سنی و طرح آنها در این سایت نداشته ام ،نمیدانم ایشان چه اصراری دارد که در عین حال که به حکومت جمهوری اسلامی منتقد است و باصطلاح حامی سکولاریسم سیاسی و قوانین عرفی است ،چرا هرچه می نویسد در مورد اینگونه مطالب و زیر بناهای مذهب شیعه است؟! حتی دیدم در ایام رحلت پدر مرحومش نیز که عزادار بود و خدای پدرش را بیامرزد،هم باز اصرار بر اینگونه ادعاهای گزاف و بی پایه علیه شیعه را ترک نکرد.

      و بالاخره مایوسانه نوشته اید :

      “”حقیقتاً تا اینجای بحث با حضرتعالی فقط قصد گفتگو و تبادل نظر را داشتم بدون اینکه بر روی سوالاتی که از شما در برخی از مطالب پرسیده ام، کلید کرده باشم اما از اینجا به بعد دیگر از شما پاسخ سوالاتم را با سند و مدرک و همچنین اثبات ادعاهای تان را خواهم خواست. من چگونه بحث می کنم با شما و شما چگونه بحث می کنید با من. چرا که بعد از این مدت به من تهمت می زنید که من غالباً از کتب شیعه استفاده می کنم
      اگر اجازه بفرمایید دیگر از بحث های آینده، بحث جدیدی را مطرح نخواهیم کرد تا سوالات بحث های قبل پاسخ داده شود. متاسفانه ادعاهای شما کاملاً با اسناد تاریخی کتب معتبر اهل سنت متضاد است””.

      من در این جهت به شما عزیز حق میدهم ،بنظرم اینکه شما صدها فاکت و گزاره مستند و ارجاع و ریفرنس هم از کتب اهل سنت بر ضد دعاوی بی سند ایشان ارائه کنید ، مرغ ایشان یک پا دارد! و تنها سخن قبلی خود را تکرار کرده تازه از شما طلبکار میشود که شما چرا مستند سخن گفته اید!
      بنظرم همین نتیجه ای که شما به آن رسیده اید صائب و ثاقب است ،یعنی باید ابتدا از این آقا خواست که هر ادعایی میکند سند آنرا از کتب معتبر شیعه یا سنی بیاورد بعد بحث را ادامه دهید ،وگرنه این مطالب خوب و مستند شما اگرچه در این فضای محترم و عرصه عمومی برای بسیاری قابل استفاده است ،اما نسبت به روش متعصبانه و لجاجت آمیز آقا عباس ،آب در هاون کوفتن است ،بنظرم اگر ایشان همین روش ادعا کردن آکادمیک صرف! را ادامه داد ،بهتر است ایشان را با ادعاهای آکادمیک اش تنها بگذاریم ،زیرا مرغ آقا عباس بطور آکادمیک یک پا دارد ،و گویی آن پا را هم با سیمان در اعماق زمین مستحکم کرده است!

      بار دیگر از زحمات محققانه شما تشکر می کنم و برای شما آرزوی توفیق دارم

      ملتمس دعا

       
    • با سلام
      ماشاءالله.بنده از خواندن این متن خسته شدم شما چطور اینهمه را تایپ کردید؟!اما چند نکته:
      1-پاسخ شما را علی ع در نامه 6 نهج البلاغه داده است.شما گفتید این در باب احتجاج بوده.برادر من در باب احتجاج فرد محتاج نمی گوید این راه صحیح است و هرکه خلاف آن عمل کند از راه خدا و رسول خارج شده است.دوباره این نامه را بخوانید و اگر قدری به زبان عرب آشنا باشید و البته تعصب را به کنار بگذارید اینگونه قضاوت نمی کنید.امیدوارم فرق نامه و خطبه را بدانید و بلافاصله به خطبه شقشقیه استناد نکنید.خدا بیامرزد کسروی را که می گفت شیعه مثل سوسمار است از هرجا دم او را بگیری به سوراخ دیگری می خزد.
      2-در باب رابطه دو خلیفه با علی ع باید گفت با دروغ تاریخی شیعه مبنی بر هتک حرمت دختر پیامبر توسط عمر باید به غیرت علی تبریک گفت که دختر همان مادر را به ضاربش می دهد.این بی غیرتیها نه شایسته علی که در طول تاریخ شایسته روحانیون شیعیست.
      3-اما در باب ختم امامت.لطفا پاسخ دهید وقتی بنابر روایات شیعی آن فرد توسط زنی یهودی(بازهم دیوار زنان کوتاه است)کشته می شود پس از آن تکلیف چیست؟لطفا دو پاسخ مضحک روحانیون شیعی را نیاورید که پاسخی درخور خواهید یافت که فلسفه وجودی مهدویت را زیر سوال می برد.
      4-لطفا تفاوت فرقه بهاییت و فرقه ولایت فقیهیه را بیان کنید.هردو منشعب از یک تفکر هستند.پس چرا یکی منفور و دیگری محق است؟
      5-برخی دوستان اشاره می کنند به کتب اهل سنت گویا دیگران می گویند چون شیعه انحراف دارد اهل سنت حتما برحق است.برادر من اگر چنین است در سالهای نه چندان دور آیت الله برقعی از مراجع شیعی مطالب منتسب به شیعه را کلا زیر سوال برد.نه کتاب که سخنرانیهای ایشان موجود است.یا در همین زمان حال بسیاری از متفکران شیعی مانند سروش،اشکوری و …بسیاری از مطالب را واکاوی کرده اند.این چه روش مناظره است.
      6-درمورد بزرگانی چون کلینی یهودی زاده و طوسی و شیخ صدوق کتب ایشان موجود است.اگر خواستید جرعه ای از این چشمه های معرفت بیاورم تا میزان فهم و دانش این دریاهای بی کران علم برای همه آشکار گردد.

       
    • جناب آقای مجتبی ٠١ سلام ,
      آیا بهتر نیست بجای این همه نوشته در مورد اختلاف آنها با هم و این همه پرسش و پاسخ , در یک کلام هم مینوشتید آنها با ما ایرانیان چه کردند ؟
      سنگ اعراب را بر سینه میزنید ؟

       
  5. در ادامه ي مطلب 3 بايد گفت كه جامعه ي روحانيت يه حقي دارند به اسم كاپيتالاسيون روحانيت كه امام خميني از دست آمريكا گرفت و در دست روحانيت قرار داد . اين خدمت خميني هيچگاه از ذهن تاريخ پاك نخواهد شد

     
  6. دوست مشهدی هم محل علم الهدی میگفت با برادر علم الهدی رفیقم او اصلا رابطه اش با برادرش خوب نیست پرسیدم چرا تو همچون برادرت ورجیک ورجیک نمی کنی
    پاسخ داد او عاق پدرم شده پدرم گفت اگر وارد دستگاه اینها شوی عاق ات میکنم و او ناخواسته و گیرای ان عاق در صدر مضحکه هاست.
    نمی بینید که از پیامبر هم جلو زده و بر بالای منبر خطابه می ایستد و عربده میکشد درست مثل شبانی که از دامنه کوه گوسفندان و بزغاله هایش را هی میکند.
    او با این خوش رقصی ها برای مقام عظما قصد جانشینی تولیت استان قدس را دارد. و لاغیر.

     
  7. فرموده اید ایت الله با دنیا تعامل ندارند من اما میگویم اینها در اینده ایی نچندان دور که سمبه ائتلاف جهانی بر ضد خود را پر زور یافتند حاضرند حتی به خواست انان ملت ما را گونی گونی به افریقا ببرند و برادران سیاه افریقایی گوش بفرمان را به این مملکت اورده اما خود بر سر کار باشند همینطور که 220 هزار سوری را برای حفظ اسد به خاک نشاندند.
    مهذبین این قشر یعنی عمامه مشکی ها هم که در سیاست دخالت نمیکنند و مبرای از جنایت هستند امثال وحید خراسانی و حسن زاده املی دنیا را با همه زرق و برقش قی کرده اند که بهشتی به پهنای اسمان و زمین را با تمامی حوریانش ببلعند اری اینها با دنیا تعامل نمی کنند و دامی به اندازه خود خدا برای خدا پهن کرده اند

     
  8. تحجر دینی

    فضیلت نیست، رذالت است!

    جمعی از معلمان و مربیان و دست اندرکاران آموزش و پرورش، در آستانه شروع سال تحصیلی با محمد خاتمی دیدار کردند. متن سخنرانی محمد خاتمی در این دیدار روی پایگاه اطلاع رسانی خود وی منتشر شده است. خاتمی نقطه نظرات خود را درباره آموزش و پرورش و آنچه باید بشود مطرح کرده و در خلال آن به نکاتی نیز اشاره کرده که باز می گردد به تحجر دینی و خودکامگی و استبدادی برخاسته از آن. او به نقش تاریخی تحجر مذهبی در ایران اشاره می کند که انگیزه رشد تصوف؛ عرفان و در خود فرو رفتگی روشنفکران دینی بوده است. او میگوید « وقتی عالِم می بیند فضای خارج بد است و نمی تواند آن را تغییر دهد و حتی با انتقاد برخورد قهرآمیز می شود، به درون خود می رود و جنبه عرفانی معارف قوی تر می شود که از جمله مهم ترین دلیل های آن وجود حکومت های خودکامه بوده است.” وی با این اشاره، باز میگردد به امروز ایران و منطقه، به داعش به طالبان، به نقش ارتجاع مذهبی در ایران و با صراحت می گوید « تحجر در حوزه دینی رذالتی است که جامه فضیلت پوشیده است. تحجر از بی دینی خطرناک تر. است.»

     
    • آقای خاتمی /// زیاد میگوید. این آقا اگر برای عقاید خودش حتا یک ذرّه ارزش قائله، یک روز بید دم در اوین قدم بزنه.

       
  9. اقاي دكتر عزيز اين چند روزه كه اقاي روحاني دارد ميرود ن.ي. شايد اين پخمگان براي اينكه ابروي اورا ببرند مثل گروه هپي كه به شلاق و زندان محكوم كردند وخبر اول كليه رسانه هاي خارجي شده بلايي هم سر شما بياورند .

     
  10. ريشه ها ١٨٣( قسمت ١٨٢ در سه كامنت ذيل پست قبلى )
    فرهنگ
    فرهنگ دينى :عرفان. يك حاشيه بر قسمت ١٨٢
    :اميد و آرمانشهر
    اگر خواننده ريشه ها هستيد اين حاشيه را همواره به ياد داشته باشيد
    خوشبخت تر خواهيم بود اگر با اميد زندگى كنيم .فيلسوف بزرگى مى گويد :يكى از سبب ساز هاى روى آورى آلمانى ها به نازيسم هيتلرى نوميدى و تنهايي بود . اما پيداست كه اميد هاى واهى و خود فريبانه وقتى تقشان در برود به نوميدى هاى مرگناكى دگر مى گردند .اميد دن كيشوت به شكست ديوها و برقرارى داد در جهان ،اميد شورشيان آرمانخواه در زمان شاه ،اميد چپ هاى سلاح بر دوش و هاله بازان بى سلاح در دهه پنجاه ،اميد آب و برق مجانى و رسيدن به مقام انسانيت ،اميد جامعه بى طبقه از پى چند عمليات اكروباتيك تاريخى ،اميد حركت موتور بزرگ انقلاب بر وفق مراد موتور هاى كوچك ،اميد به نابودى مرغان ماهيخوار با اراده يك ماهى سياه كوچولو ،، اميدهاى إرمانشهرى و افلاتونى و بسيارى از اميدهاى قهرمان پرستانه و اراده گرايانه چندى است كه تقشان در رفته است .اما آيا ما در دنياى مطلوب و ايدئالى رندگى مى كنيم .اين چه دنياى مطلوبى است كه يك سال نمى تواند بى جنگ سر كند ؟اين چه دنياى مطلوبى است كه فقر ،مرگ و مير كودكان گرسنه همچون برگريزان پاييزى ،و توليد روز افزون سلاح هاى دور كش و بيش كش در آن هنوز ادامه دارد ؟ اين چه دنيا مطلوبى است كه در آن ميليون ها آواره و مهاحر نه در غربت دلى شاد و نه رويي در وطن دارند ؟اين چه دنيايي است كه در آن دولت هاى دموكراتيك پيشرفته با ديكتاتورهاى خونريز خاورميانه از زد و بند هاى كثيف و به تعويق انداختن مسائل حقوق بشرى رو گردان نيستند ؟دنيايي كه در آن زيدآبادى ها فقط به جرم نو شتن بايد بخشى ازبهترين سال هاى عمرشان در زندان ضايع شود و اراذل و او باش با حاشيه امن در خيابان ها حق ارعاب مردم داشته باشند و سرنيزه داران زورپناه همچون اعرابى كه فرش مداين را به عنوان غنيمت جنگى تكه تكه كردند اكنون به ثروت ملى را به يغما برند .؟شما را نمى دانم ،اما من سكونگاه مشترك انسان ها را زير پاى خواست هاى قدرت لگد مال مى بينم و شوربختانه ميهن ما تنها براى دولتيان و حكم عظما وضع مطلوبى دارد .چنان دلشادانه از مطلوب بودن اوضاع سخن مى گويند كه آدم از خود مى پرسد آيا اينان به تازگى از سياره ديگرى به ايران فرود آمده اند ؟آيا نمى دانند از شوش به سمت راه آهن كه پياده يا با خودرو حركت كنى بايد از تونلى متحرك عبور كنى كه ديواره هاى آن از معتادان رو به موت تشكيل شده و اگر به سراغ جوانان تحصيلكرده و بى آينده بروى مى بينى كه آرزوى مشترك اكثر شان به قول خودشان فرار از جهنم ايران است حتى اگر مجبور باشند در كشورهاى ديگر كار گل بكنند ؟ با چه عينكى آقاى خامنه اى سوته سراى تنهايان و نوميدان را شهر گل و بلبل مى بيند ؟اصلا قانع كننده نيست كه بگوييم ؛همه جا مشكل دارند يا مقصر همه سياهى ها استكبار جهانى است و افتخار همه موفقيت ها از ماست .وقتى اكثر مردم كمرشان زير بار گرانى و كاهش وحشتناك قدرت خريد پول ملى خم شده ،وقتى كه وجدان ليران در زندان است تا در غياب آن ميدان آزادى بيان در تسخير عمله ظلم در آيد ،وقتى كه تيراژ كتاب و روزنامه روز به روز كاسته مى شود ،وقتى كه عربده كشان جاهل و دزدان كله گنده آزاد مى گردند ،اما و انسان هاى دردمند و شريف در معرض تهديد متشان و محتسبان حاكمند ،وقتى كه همان حقوق نيمبند آزادى بيان و راه پيمايي و تشكيل انجمن ها نيز عنلا از قانون حذف شده است ،ديگر چه سفيدى اى مانده كه اين سياهى ها را تحتالشعاع قرار دهد ؟از قضا نمودن سياهى ها كارى است كه اگر بهنگام انجام شده بود ،شايد امروز كم تر شاهد اين باد سموم نوميدى و از هم جداماندگى انسان ها بوديم .اميدى كه مى خواهم از إن سخن گويم از قضا لازمه اش دقيقا تمركز بر نيمه خالى ليوان است ،چرا كه ما اگر نيمه خالى را به درستى نبينيم ،نيمه پر را نيز به درستى نخواهيم ديد .و سرانجام ليوان ما به كلى خالى خواهد شد و از ما خواهد خواست كه با توهم و خوش خيالى پرش كني .كارى كه هم اكنون حضرات مى كنند .به گونه اى كه گويي ما دوتا ايران داريم :يكى ايران بهشتى صدا و سيما و دو ديگر ايران جهنمى واقعى . يكى آرمانشهرى كه صادره دوزخ است و دو ديگر دوزخى كه نياز به إرنانشهر دارد .به قول مارتين دوتر كينگ : من رؤيايي در سر دارم :اميد به آرمانشهرى كه برخلاف إرمانشهر هاى تاكنونى مطلوب ترين سياست در آن جارى باشد .فقط نبايد اميد را به خود و عمر خود محدود كنيم .اين مطلوب ترين سياست چيست .سياستى كه جهت گيرى و غايت إن آزادى انديشه ها در فضاى عمومى باشد و قدرت گيرى آنها نيز ،اما به محض ورود صاحبان انديشه اى به حكومت تمام ساز و كار ها به كار گرفته شود تا آنها قدرت زور را پشتوانه انديشه خود نكنند و براى بيان آن انديشه از امكاناتى بيش از امكانات ديگر انديشه ها بهره نبرند .اهل اديان مى گويند دين صرفا براى بيان نيامده است بلكه بدون قدرت گيرى دين ديگر دين نيست .من مى گويم بسيار خوب ،دين بدوا يك انديشه است كه حق دارد در شرايط امن و برابر در فضاى عمومى با ديگر انديشه گفتگو و از حقانيت خود دفاع كند .در جهان انسانى آزادى اى كه حدى بر آن متصور نيست آزادى بيان انديشه است .شرط شرافت آن است كه صاحبان هر انديشه اى هرگز از قدرتى جز قدرت انديشه براى دفاع از حقانيت خود بهره نبرند .اگر در چنين ميدانى كه ملحد و مؤمن به يك اندازه امكان بيان داشته باشند صاحبان يك انديشه در رقابت هاى سياسى شمار بيش ترى را به خود جذب كردند حق آنهاست كه وارد حكومت شوند ،اما هرگز حق آنها نيست كه پس از ورود به حكومت براى بيان اندبشه خود از امكاناتى بيش از امكانات بيان انديشه در فضاى عمومى بهره ببرند .براى چنين آرنانشهر اميد دازم اما ناكافى است .بايد در راه گام نهاد حتى اگر رسيدن به مقصد به عمر ما نپايد .از كجا ؟از همين جا و هم اكنون

     
  11. بر ما فرض است كه هر چه سريعتر داعش را در عراق نابود كنيم . اين ها غلط كرده اند كه مي خواهند اداي ما را در بياورند .
    ما به كمك سردار سليماني پدر آنها را در مي آوريم .
    مگر آيت الله جنتي و آيت الله مكارم شيرازي و آيت الله نوري همداني و احمد خاتمي و احمد علم الهدي و مصباح يزدي و حسين شريعتمداري و …. مرده باشند كه آنها بخواهند احكام اسلامي را پياده كنند .
    اين احمق هاي داعش از اسلام هيچ چيزي نمي فهمند . انسان چطور دلش ميايد سر انسان ديگري را ببرد .
    انسان فقط بايد مخالف خودش را محترمانه به زندان بيندازد و بعد از چند سال آزاد كند .
    تازه اگر هم مجبور باشيم انسان هاي ديگري را دسته دسته بكشيم فقط اسلام به ما اجازه داده است كه محترمانه آنها را از طناب آويزان كنيم يا به ضرب گلوله بكشيم ، نه اينكه خداي ناكرده بيرحمانه سر يك انساني را از تنش جدا كنيم . پناه بر خدا . چه انسان هاي بيرحمي پيدا مي شوند .

     
  12. ريشه ها ١٨٢:دنباله دو كامنت زير با همين عنوان
    انگاره حكومت افلاتونى اين است حاكمان ذاتا نمايندگان مردم نيستند .إنچه به آنها حق حكومت مى دهد مانوس بودن آنها با يك حقيقت است كه در نظر شاكله عالم هستى را تعيين مى كند و در عمل قوانين و اخلاقياتى منبعث از همان ساحت حقيقت را براى زيست دنيوى اهالى شهر تثبيت مى كند .البته بار خاطر من است كه بگويم دوست ندارم انديشه افلاتون در نظر خواننده نا إشنا با كل آثار افلاتون به فرم حكومتى كه در كتاب جمهورً يا پوليتئيا عرضه مى كند فروكاسته شود ؛ آن هم در حالى كه وى اين انديشه سياسى را در كتاب قوانين يا نواميس تعديل مى كند .افلاتون فيلسوف و اهل استدلال و معرف سقراط و نگارنده ده ها زساله ارزشمند است كه به همت رنده باد حسن لطفى تماما به فارسى تر جمه شده اند .فرم حكومتى همان ساختار است كه محتواى آن بسته به مورد مى تواند بهتر يا بدتر باشد و محتوايي كه افلاتون در اين ساختار مى گنجاند به مراتب انسانى تر و زمينى تر از محتواى پاپ شاهى است .در ط جامعه ايدئالى كه وى ترسيم مى كند نه تهديد دوزخى در كار است نه طرحى براى زندان و شكنجه مخالفان .افلاتون گمان مى برد كه در عمل تنها شاعران هستند كه به جاى اطاعت از فيلسوفشاهان از منبع يزدانى يا اهريمنى الهام خود فرمان مى برند .وى چاره كار را در تبعيد شاعران به بيرون شهر با تاج گل و نهايت احترام مى داند .اما ناگفته نماند كه همه طراحان آرمانشهر ها در نظر و بر روى كاغذ چنان خوش باور و حتى خوش نيت بودند كه هيچ گاه به ذهنشان خطور نمى كرد كه در يوتوپيا يا ناكجا إباد يا إرمانشهر آنها قطره خونى از بينى كسى جارى شود .
    در افسانه ها ازديو راهزنى نام مى برند به نام پروكروست .وى تختخوابى داشت كه مسافران را روى آن طناب پيچ مى كرد .قد مسافر يا كوتاه تر از قد تختخواب بود يا بلندتر از إن . در حالت اول با كشيدن پاهاى مسافر و در حالت دوم با قطع بخشى از پاها مسافر را با تخت همقد و همتخت مى كرد .اين تخت مصداق مدل حقيقتى است كه در يك فرم حكومتى افلاتونى همه بايد خود را با آن مطابق كنند ورنه شهروند محسوب نمى شوند و غير خودى هستند .فرض كنيد بنا شود شهروندان صف بكشند تا يكى يكى خود را با تخت حقيقت حاكم همتخت كنند .اولى و دومى و سومى و هزارمى خود را با قالب حاكم قالبگيرى مى كند تا اينكه بالاخره يكى مى گويد :من دلم نمى خواهد اطاعت كنم .چرا ؟چون خود نيز حق فكر كردن دارم .اينجا ممكن است به او بگويند ؛خب ،فكركن .حتى بحث كن اما اگر ما را مجاب كردى سزاوار مرگى .چنين رويدادى اقتضاى ذات هستى انسان است كه در آغاز بخش فرهنگ توضيح شد .اين چيزى فراتر و مقدم تر از قانوان است .از قوانين بايد اطاعت كرد اما قوانينى كه ناشى از اراده و وفاق جمعى خود مردم باشند .مردم نيز متكثر و متغيرند و بر وفق تغييرات نظر آنها و تغيير شرايط قوانين را نيز تغيير مى دهند .نظام افلاتونى همه را محبوس در چارچوبى مى خواهد كه از بالا تعيين شده است نه از پايين .تغييرات و آزادى انديشه هم اگر باشد بليد در اين چارچوب باشد .دو حالت ممكن قابل تصور است .با ضرب و زور و تطميع و تبليغ همه مطيع شوند در اين حالت شايد نيازى نيز به حذف و شكنجه نباشد .حالت دوم همان نافرمانى آزادانديشان و در نتيجه سفارش غل و زنجير و صلابه از سوى حكومت است .هر دو حالت تباهى ذات انسانيت است .چراكه انسانيت يعنى :اختيار ،انتخاب ،گشودگى و ميل تغيير و آزادى .آنچه بر ضد ذات هستى شناختى انسان است تبه كارى است و فرم افلاتونى حكومت لاجرم به اين تبه كارى كشيده مى شود .

     
    • ويرايش همراه با پوزش :سمت راست نادرست ،سمت چپ درست
      در ط جامعه …………. ..در جامعه
      قانوان…….. …………….قانون
      بليد………………………..بايد

       
  13. هتاکی‌های فقیهانه

    اکبر گنجی

    Opinion-small2فقیهان که متخصص برساخته‌های اعراب پیش از اسلام اند (احکام فقهی امضایی)، از اخلاق، معنویت، پارسایی و آخرت‌گرایی هم سخن گفته و می‌گویند. برخلاف لیبرالیسم که با تمایز خوب از حق، دولت را قلمرو احقاق حق دانسته، شهروندان را در انتخاب شقوق مختلف زندگی خوب آزاد می گذارد و برای دولت وظیفه اخلاقی – از طریق تحمیل یک سبک زندگی خاص- قائل نیست، دولت را دارای وظایف اخلاقی به شمار آورده و بر این باورند که دولت موظف است تا مردم را به بهشت برساند. به تعبیر دقیق‌تر، راه‌های رفتن به بهشت را برای آنان هموار سازد. یا دقیق‌تر از این، راه‌های رفتن مردم به جهنم را مسدود سازد.

    Khamenei

    فقیهان زمام‌داری سیاسی را “حق ویژه” خود قلمداد می‌کنند. تبعیض؛ اساس و ریشه نظریه ولایت فقیه است. اگر فقیهی در رأس دولت قرار گرفت، حکومت مادام‌العمر حق ویژه اوست (خامنه‌ای در بیست و ششمین سال رهبری قرار دارد و اگر ۲۰- ۱۰ سال دیگر عمر کند، چه بر سر ایران خواهد آمد؟)

    فقه که چیزی جز برساخته‌های اعراب پیش از اسلام نیست، در طول تاریخ- به قول مرتضی مطهری و مهدی بازرگان- رشد سرطانی پیدا کرده است. فقها خود را حداقل بهترین اسلام‌شناسان قلمداد می‌کنند که دیگران/غیر فقیهان باید به عنوان عوام به این متخصصان رجوع کنند.

    اخلاق هم یکی از دانش‌های بشری است که متکفل حسن (خوب) و قبح (بد) کنش‌های آدمیان است. فقها نه تنها خود را نمادهای انسان‌های اخلاقی قلمداد می‌کنند، بلکه این مدعا را می‌پراکنند که مردم باید فضیلت و رذیلت اخلاقی را از آنان بیاموزند.

    اینک که قدرت سیاسی و اقتصادی در چنگ آنان قرار دارد، مدت‌هاست که وارد بحث “سبک زندگی” شده و قصد داشته و دارند تا یک سبک زندگی را به عنوان بهترین سبک زندگی- و “الگوی ایرانی و اسلامی”- به همگان تحمیل کنند. شکست آنان در این زمینه موضوع این نوشتار نیست.

    مطابق نظریه “افعال گفتاری” جان آستین، زبان هم نوعی کنش است، یعنی انواع افعال دانسته و خواسته‌ای که به مدد زبان انجام می‌گیرد. از این رو، زبان هم قابل داوری اخلاقی است. همان چیزی که ادب نامیده شده است.

    فقها که هرگونه انتقادی از مقدسات را اهانت به مقدسات به شمار آورده و مجازات‌های سنگین برای آن وضع کرده‌اند، حتی انتقاد از رهبری را هم اهانت به شمار آورده و تحت عنوان اهانت به رهبری شش ماه تا دو سال زندان برای آن وضع کرده‌اند.

    با این همه، آنها در اهانت و هتاکی به دیگران دارای اختیارات وسیع بوده و این کنش را هم حق ویژه خود به شمار می آورند. البته احادیثی هم برای این عمل خود جعل کرده و مدعی‌اند که صدور آنها از معصوم و شخص پیامبر اسلام قطعی است. (احادیث ناظر به بدعت‌گذاران در دین است، اما مگر هر امر جدیدی را اگر آنان بخواهند نمی‌توانند بدعت در دین به شمار آورند؟)

    داستان هتاکی‌های فقیهان هزاران صفحه را در بر می‌گیرد. نوشتار کنونی ناظر به برخی از هتاکی‌های اخیر فقیهان است.

    هتاکی به آمریکا و اسرائیل

    آیت‌الله خامنه‌ای در پیام به کنگره حج در ۲۶/۳/۱۳۷۰ دولت اسرائیل را “سگ دست آموز استکبار” نامید. در ۲۶/۳/۷۲ گفت: «صهیونیست‌ها هم در این منطقه، مثل سگِ زنجیرىِ استکبار عمل‌می‌کنند. پارس کردن و پاچه گرفتن و به این و آن پریدن، شأن صهیونیست‌هاست.»

    در ۴/۶/۷۳ گفت که دولت اسرائیل «در حکم سگِ زنجیری دولت امریکاست.» در ۱/۱/۷۵ خطاب به زائران حرم امام رضا گفت: «امروز در رأس دشمنان خارجی این ملت – که مبارزه اصلی سیاسی خارجی ما در دنیا با اوست – رژیم فاسدِ غاصبِ خبیثِ صهیونیستِ حاکم بر فلسطین اشغالی و پشت سر او، رژیم ایالات متّحده امریکاست… مثل غولی که افسارش دست یک سگ است و هر جا می‌خواهد، او را می‌برد.»

    در ۱۹/۱۱/۸۳ خطاب به دولت آمریکا گفت: «شما سگ هاری را که پنجه به کودک و پیر و زن و مرد و نظامی و غیرنظامىِ فلسطینی می‌زند، دارید حمایت و تقویت می‌کنید؛ معلوم است که مسئله‌ خاورمیانه به این ترتیب حل نخواهد شد.» در ۱۹/۸/۹۰ دولت اسرائیل را “سگ نگبهان” آمریکا در منطقه خواند. در ۲۹/۸/۹۲ گفت: «گاهی شنیده می‌شود دشمنان ملّت ایران، از جمله از دهان نحسِ نجسِ سگِ هار منطقه در رژیم صهیونیستی، چانه می‌جنبانند که ایران تهدید همه جهان است.» آیت‌الله خامنه‌ای در خطبه‌های نماز عید فطر ۷/۵/۹۳ گفت: «سگ هارى و گرگ درنده‌اى به انسان‌هاى مظلوم حمله کرده است.»

    شاید فقیهان به گونه‌ای بتوانند استفاده از این گونه تعابیر هتاکانه را نسبت به اسرائیل که دشمن بزرگ به شمار می‌آورند، توجیه کنند. اما در عین حال در حال ادب‌آموزی به مقلدان خود بوده و هستند.

    آیت الله خامنه ای در ۱۹/۷/۹۱ گفت :”ما از فرانسه، از ایتالیا، از اسپانیا خاطره‌ی بدی نداریم. بله، از انگلیس خیلی خاطره‌ی بد داریم؛ انگلیس را میگوئیم “انگلیس خبیث“؛ لیکن کشورهای دیگر اروپائی نه”. در ۱/۱/۹۲ دوباره می‌گوید: «دولت انگلیسِ خبیث هم با ملت ایران دشمنی می‌کند؛ این هم یکی از دشمنان سنتی و قدیمی ملت ایران است”. در ۱/۵/۹۳ گفته است: “امروز قدرتهاى سلطه‌‌گر غربى – یعنى چند دولت بزرگ و ثروتمند و مقتدر غربى که در رأس آنها آمریکا است، پشت سرش هم انگلیس خبیث – محکم ایستاده‌‌اند براى اینکه از این رژیم غاصب و ظالم و سنگدل دفاع کنند.»

    در ۱/۴/۸۳ درباره دولت آمریکا گفته است: «دشمنان جمهوری اسلامی و در رأس آنها و خبیث‌تر از همه‌ی آنها دولت ایالات متحده‌ امریکا جنجال علیه جمهوری اسلامی درست کردند و آن را مستمسکی دانسته‌اند برای این‌که بتوانند روی جمهوری اسلامی فشار بیاورند… ببینید چقدر باید برای بشر انحطاط باشد و واقعاً برای نسل بشر امروز ننگی از این بالاتر نیست که یک چنین انسانهایی، یک چنین وحشی‌هایی؛ گرگ‌های خون‌آشام و درنده، ادعا کنند که طرفدار حقوق بشرند! و آن وقت همین‌ها دهان‌هایشان را علیه جمهوری اسلامی باز کردند و یاوه‌گویی و هرزه‌درایی کردند و هر چه به دهنشان آمد، گفتند.»

    در ۱۲/۸/۷۲ کار را به زیبایی‌شناسی کشاند و گفت: «رئیس جمهور امریکا را ببینید! آن وزیر امور خارجه بدشکلش [جیمز بیکر] را ببینید! راجع به جمهوری اسلامی که حرف می زنند، نفرت و بغضا و دشمنی ملت ایران و جمهوری اسلامی، از سر و صورتشان می بارد.»

    آیت‌الله جنتی در نماز جمعه ۲۸/۶/۹۳ گفت: «آمریکای لعنتی، دروغگو و حقه باز ائتلافی به نام ائتلاف ضد داعش درست کرده. البته رهبری آبروی آمریکا را برد. خدا لعنت‌شان کند.»

    احتمالاً چون از نظر فقیهان نظام آمریکا مهم‌ترین دشمن و عامل همه مسائل و مشکلات جمهوری اسلامی قلمداد می شود، دشنام دادن به این دولت اخلاقاً موجه باشد.

    مصباح یزدی بی‌شعور و هاشمی رفسنجانی سگ

    اما هتاکی‌های فقیهانه، دوست و دشمن نمی‌شناسد. دوستی که امروز خودی است، به محض غیر خودی شدن، مورد هتاکی قرار می‌گیرد.

    mesbah-Hashemi

    در نزاع‌های اخیر تاریخی/سیاسی میان آیت‌الله مصباح یزدی و هاشمی رفسنجانی، هاشمی گفت که قبل از انقلاب با خامنه‌ای به دیدار مصباح یزدی رفته‌اند تا او را به مبارزه علیه شاه وادارند، اما مصباح یزدی مبارزه را حرام می‌دانست و به همین دلیل آیت‌الله خامنه‌ای به مدت ۱۰سال- تا پیروزی انقلاب- با او قهر بود. مصباح یزدی روایت دیگری از آن دیدار ارائه کرد و گفت که هاشمی رفسنجانی مدافع “منافقین” بود و به آنها [سازمان مجاهدین خلق قبل از انقلاب] کمک های مالی می کرد.

    هاشمی رفسنجانی با تعابیر تند آیت‌الله خمینی به مصباح یزدی پاسخ گفت: “مقدس نماهای بی‌شعور می گفتند مبارزه با شاه حرام است“. مصباح یزدی هم هاشمی رفسنجانی را سگ نامیده است.

    آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی در ۲۷/۶/۹۳ به تحلیل اختلافات فکری خود و هاشمی رفسنجانی پرداخت و گفت : «در انقلاب نیز افرادی داشتیم که ۳۰ سال انقلابی بودند، زندان رفته، شکنجه شده و گاهی تا پای مرگ رفته بودند، در هشت سال دفاع مقدس در جبهه‌ها حاضر شده و با جان خود بازی کرده بودند، ولی پس از چندی از مسیر خود برگشته و برای نمونه قاچاقچی و ضد انقلاب شده اند.»

    آیت‌الله مصباح یزدی علت دگرگونی هاشمی رفسنجانی را دنیاطلبی قلمداد کرده و می گوید: «قرآن کریم نیز می‌فرماید “کسی که زندگی آخرت را رها کرده و به دنبال دنیا رفته است، داستان او داستان سگ است”، یعنی فرد به مقامی می‌رسد که ممکن است حتی مستجاب دعوة باشد ولی پس از مدتی برگشته و مثل سگ شود؛ در طول تاریخ اسلام نیز شاهد چنین نمونه‌های بوده‌ایم.»

    آیت‌الله جنتی هم در خطبه‌های نماز جمعه به کمک مصباح یزدی شتافت و هاشمی رفسنجانی را نفرین کرد. او گفت: «ما باید بیدار باشیم. از فتنه باید درس بگیریم زیرا مسئله، مسئله براندازی بود. آدم دلش نمی‌آید نفرین کند اما باید نفرین کنیم کسانی را که فتنه را قبول نکردند و با چراغ سبز نشان دادن به فتنه‌گران و خانواده‌های آنان این مسئله را نادیده گرفتند. مقام معظم رهبری در دیدار خود با هیأت دولت به این نکته اشاره کردند که فتنه، خط قرمز ماست. چند سال از فتنه می‌گذرد و رهبری باز هم قضیه را رهبری می‌کند چرا که قضیه را می‌داند.

    می‌دانند که عده‌ای به دنبال این هستند که فتنه را زنده کنند و می‌خواهند ادامه دهند و شکستی را که خورده‌اند جبران کنند و از این رو رهبری گفتند این مسئله خط قرمز است. هر کسی که قبول نکند فتنه خط قرمز است در بحث ولایت فقیه و قبول داشتن آن از سوی وی باید شک کرد. باید در خیلی از چیزهای آن شک کرد. در انقلابی بودن وی باید شک کرد.»

    هاشمی رفسنجانی از نظر اینان دیگر خویی به شمار نمی رود. سگی است که باید او را نفرین کرد. برای این که، اولاً: وقوع تقلب در انتخابات ۸۸ را انکار نکرده است. ثانیاً: مهندس موسوی و مهدی کروبی را نه تنها محکوم نکرده، بلکه تأیید هم کرده و آزادی آنان را پیگیری کرده است. ثالثاً: به دنبال فتنه‌گری جدید- پیروزی در انتخابات مجلس خبرگان رهبری و مجلس شورای اسلامی در سال آینده- است.

    وابستگی تمام عیار به پست‌ترین مراتب دنیا

    جنگ بر سر منابع کمیاب قدرت/ثروت/معرفت/منزلت اجتماعی، کار را به هتاکی متقابل کشانده است. برای دنیا آن چنان به یکدیگر می‌تازند، که گویی به آخرتی باور ندارند. آنان که خود را بهترین متخصصان اسلام قلمداد می کنند، احتمالاً از پس پرده خبر داشته و فقط مردم را سر کار گذارده‌اند. همه چیز به پست‌ترین مراتب دنیا ختم می‌شود. کاری که با هزاران زندانی سیاسی و عقیدتی کردند، کاری که با آیت‌الله منتظری کردند، کاری که با مهندس موسوی و مهدی کروبی و زهرا رهنورد می‌کنند، کاری که با بهائیان کرده و می‌کنند، کاری که با دراویش کرده و می‌کنند، کاری که با یک زن (غنچه قوامی) خواهان تماشای مسابقه والیبال تیم ملی کرده‌اند؛ هیچ یک نشانه اعتقاد به زندگی پس از مرگ نبوده و نیست.

    صادق لاریجانی
    صادق لاریجانی رئیس قوه قضاییه ایران گزارشگر ویژه سازمان ملل را دروغگو خواند
    کدام اخلاق؟ کدام ادب؟ هتاکی و فحاشی را به فضیلت رایج نظام تبدیل کرده‌اند؟ آنان حتی به معاهده‌هایی که امضا کرده‌اند، پایبند نیستند. اعلامیه جهانی حقوق بشر یکی از معاهده‌های بین‌المللی است که توسط ایران امضا شده است.

    مگر وفای به عهد یکی از ارکان اخلاق به شمار نمی‌رود؟ بر این اساس سازمان ملل موظف به پیگیری و گزارش رعایت حقوق بشر در ایران است. اما وقتی دبیر کل سازمان ملل گزارش خود را ارائه می کند، آیت‌الله صادق لاریجانی درباره گزارش دبیر کل که با موضوع حقوق بشر در ایران به مجمع عمومی این سازمان ارائه شده ، گفته است: «تاکنون در گزارش‌های گزارشگر ویژه سازمان ملل دروغ‌های زیادی خوانده بودیم اما این بار همان موارد خلاف واقع و اشتباه در گزارش دبیر کل سازمان، البته به صورت محتاطانه‌تری، تکرار شده است …

    بارها گفته شده است که بسیاری از بحث‌های حقوق بشری به مبانی دینی، قانونی و حقوقی برمی‌گردد؛ بنابراین دبیرکل سازمان ملل چه کاره‌است که از حکومت ایران بخواهد اجرای یک حق خصوصی [یعنی قصاص] مبتنی بر ایمان مردم را متوقف کند؟… گزارشگر ویژه می‌گوید ما با قوانین ایران چندان مشکلی نداریم بلکه به نحوه اجرای آن معترضیم؛ اما پرداختن به مواردی نظیر قصاص در گزارش‌های حقوق بشری دروغ بودن این ادعا را روشن می‌کند.»

    به ادب پاسخ‌گویی رئیس قوه قضائیه ایران به دبیر کل سازمان ملل بنگرید. او به وظیفه قانونی خود عمل کرده و اینها برخلاف تعهداتشان حقوق بشر را نقض کرده‌اند. اما برای همین بی‌ادبی هم توجیهاتی وجود دارد. آیت‌الله خمینی گفت که حفظ نظام اوجب واجبات است، برای حفظ نظام می توان کلیه احکام اولیه اسلام- عبادی و غیر عبادی- را تعطیل کرد و نظام می تواند کلیه تعهدات دو طرفه خود با مردم را یکطرفه ملغی سازد.

    وقتی نظام- یعنی منابع کمیاب قدرت/ثروت/معرفت/منزلت اجتماعی- در خطر باشد، وفای به عهد- یعنی رعایت حقوق بشر- ملغی شده و هتاکی به اساس دفاع از اسلام و جمهوری اسلامی تبدیل می‌شود.

     
    • یک ضرب المثل ترکی داریم بدین مضمون که:دهن اون کسی که دین نداره را اون کسی که ایمان نداره …..حکایت اینهاهم این شده.اقای هاشمی رو هم اقای گنجی ازچشمها انداخته واحمدی نژادبه خاک سیاه نشاند.همچنین جایی خونده بودم گروهک فرقان را اقای هاشمی درست کرده بود.که بعدها بلای جان خودشان شد.صحت داره؟

       
  14. Aghaye nurizad az zahamate shoma tashakor mikonam.

     
  15. ريشه ها :دنباله ١٨٢ :كامنت زير
    تباهى پذيرفتن در لغت يعنى :فساد پذيرفتن .تباهى يعنى هدر كردن و هدر شدن ،ضايع كردن و ضايع شدن .تبه كار يعنى : فاسد كار ،خراب كننده ،ضايع كار فاسد ،طالح ، مفسد ،سياه نامه ( دهخدا ) حكومت تبه كار شهروندان و شهروندى را نيز تبه مى كند .فراموش نبايد كرد كه افزون بر قلمرو خصوصى يا منزل سياست دو سر دارد :يكى حكومت و ديگرى جماعت .سياست مطلوب چيزى جز رابطه مطلوب اين دو سر نيست .پس تباهى پذيرى حكومت همان شر حكومت است نسبت به افراد جماعت .تا آنجا كه من استحسان كرده ام شرى در جهان زشت تر از شكنجه همنوع نيست .شكنجه در شرايطى از كشتن با شمشير و دار و تيرباران تبه كارانه تر است .امروز رفته بودم نان بخرم .يك اسكناس دو هزار تومتنى به دستم افتاد .ديدم پشتش با خود كار و خطى نسبتا خوش چيزى نوشته شده ،در نظر اول واژه مرگ را ديدم .و يك آن فكر كردم مثل سال ٨٨ شعارى را خواهم ديد كه به حركت و مبارزه فرامى خواند .بيش تر نگاه كردم .اين عين جمله اى است كه ديدم : اى خدا مرگ ديگه خسته شدم .نمى دانم چرا انگار پتكى بر ذهنم فرود آمد .يادم رفت كجا هستم و براى چه آمده ام .روزى كه حاكم اعظم مردم را به خون و سركوب تهديد كرد به يادم آمد و نيز به ياد آوردم كه به كسى گفتم :اگر اين جنبش سركوب شود منتظر سونامى اعتياد و افسردگى و فساد و تباهى گسترده ميان جوانان باش . شيوع افسردگى و اعتياد و فحشاء اكنون شايد بيش از آنى باشد كه هر يك از ما تصورش را مى كنم .كار ديگر به مفهوم فرايند منجر به توليد مادى و فكرى مفيد نيست .الان كار عملا يعنى :صرفا پول در آوردن ؛آن هم عمدتا از هر راهى. . هرچه تباهى اش مى توان ناميد در يك نگاه به كوچه و خيابان چنان افزايش وحشتناكى را نشان مى دهد كه ديگر نمى توان مقصر را صرفا افراد دانست.خيلى ها رادر كوچه و اتوبوس و مترو مى بينيم كه با چهره هاى به شدت مغموم به هم مى نگرند و در حالى كه پيوند مشترك مدنى بايد آنها را به گفتگو و هميارى وادارد اصلا حوصله حرف زدن ندارند .اگر بتوانى همدلانه به حرفشان بياورى چيزى شبيه همان جمله پشت اسكناس را خواهند گفت اما نوشتن آن پشت اسكناس يا جايي كه تا چهار سال محل اميد بخشى بود پيامى دردناك را چون نشتر در زخم چرخاند .اين جامعه دوستان دارد به بهاى سرمستى يك مافياى تبه كار تباه مى شود .ما در هر شرايطى محكوم به اميديم و آفريدن اميد براى ديگران حتى اگر شده با نوشتن شعارهاى اميد بخش پشت اسكناس ها .اينكه كسى مرگ را از خدا طلب كند به معناى شوق پرواز به سراى ملكوت نيست ؛بل بدين معناست كه زندگى خود را دوهزار بار از مرگ بدتر مى بيند .او شايد مثل من پيرمردى بوده و شايد هم دختر يا پسرى جوان .اين جمله مسلم است كه گوياى خرسندى از وضعيت موجود نيست .اما چرا اعتراض نكرده است ؟ احتمال زياد از ترس اما نه از ترس مرگ كه از ترس تجاوز و شكنجه .هرقدر نيز بگويند كه اين موارد تصادفى و استثنا بوده اما باور خيلى ها اين است كه اين تبه كارانه ترين شر جهان را عامدا و سيستماتيك به قصد ايجاد ترس انجام مى دهند .چرا تبه كارانه ترين ؟به اين علت :انسانى كه خود نيز گوشت و پوست و درد پذيرى دارد در يك سلول بريده از تمامى جهان در برابر اسيرى بى فريادرس احساس خدايي مى كند .شكنجه براى كسب اطلاعات هنوز يك درجه كم تر از شكنجه اعترافى شرورانه است .در شكنجه اعترافى كه پيامد محتوم نظام عقيدتى افلاتونى است شكنجه گر مى خواهد تا با ايجاد درد و ترس از دهان قربانى آهنگ حقانيت همان منطقه حقيقتى را بشنود كه حكومت از آن كسب حقانيت مى كند .بدن اصيل ترين جامه انسانى است و جامه هاى شكنجه گر و اربابانش همه عاريتى .ليكن در اينجا دقيقا فلسفه افلاتون و جانمايه عرفان و با طن دين معكوس مى شود .عاريتى ترين جامه شكنجه افزار اصيل ترين جامه بشرى مى گردد .چرا اين تبه كارى ناگزير مى گردد ؟در كامنت بعدى خواهم گفت .با سپاس از بردبارى شما

     
  16. باسلام به دوستان من يك پيشنهاد اساسي دارم همه كساني را كه قصد صدور انقلاب اسلامي خود را دارند اعم از اسلام عزيز جعفري و ابوبكر بغدادي وطالبان بوكو حرام سيد صادق شيرازي و………… در يك منطقه محدود مثلا صحراي آفريقا يا بيابانهاي عربستان يا وسط اقيانوس اطلس جمع كنيم تا انقلاب اسلامي خود را به همديگر صادر كنند مبادا دوستان فكر كنند كه قصد شوخي ومطايبه دارم نه اصلا حتي معتقدم كه اگر اين موضوع به رفراندوم جهاني گذاشته شود بيش از يك ميليارد راي خواهد آوردوالبته خودم شخصا” حاضرم براي برگزاري چنين جشن مباركي كمك مالي هم بكنم .بابا حرفمون رو به كي بگيم به پير به پيغمبر خيلي ها حاضرند كمك كنند !!!!

     
  17. با سلام خدمت جناب آقاي محمد نوريزاد عزيز شيراز آمدي خبر كن كه در آغوش بگيرمت
    این روز ها آتش داعش داغ است و تلخی تعصب و تحجر در کام تمامی دنیا تازه.
    ای کاش یادمان باشد که این طرز تفکر و رفتار مختص داعش نیست و با کمی تفاوت در حدت و شدت آن ، در سایر نقاط دنیا نیز رواج دارد.خاصی داعش در صراحت و بی باکی است نه در اعتقاداتشان.
    این شعر را زیبا و خواندنی یافتم.

    شعر زیبایی از کیوان شاهبداغی

    آی مردم
    به گمانم که غلط آمده ایم
    راه را برگردیم
    جاده از نور خدا، خاموش است
    هیچکس، حوصله عشق ندارد اینجا
    به خدا، هیچ رسولی به چنین راه، نخوانده ست کسی!
    جاده بی آبادی
    و سراسر، همه جا، ویرانی ست
    تا افق، بذر عداوت كِشتند
    راه پر جذبه، ولی بی مقصد
    همه همسفران، دلگیرند
    و کسی را، غم این قافله، در خاطر نیست
    من به چشمان همه همسفران خیره شدم
    برق چشمان همه، خاموش است
    چشم و دستان همه، پر خواهش
    و لب، از گفتن یک خسته نباشی، محروم!
    و دل از عشق، تهی
    و سکوت، حرف لبهای همه ست
    خنده، این واژه دیرینه، کهن، منسوخ است
    چاه ها خشک، پر از یوسف بی پیراهن
    همه در جمع، ولی «تنهایند»
    آی مردم، به گمانم که غلط آمده ایم
    قطره ای عشق به همراه کسی نیست، در این راه دراز
    و سرابی در پیش، که همه قافله را، خواهد کشت
    جاده ای خوانده تو را رو به هبوط
    جاده ای رو به سقوط
    آسمانش دلگیر
    ابرها، بی باران
    خرمن جهل و عداوت، انبوه
    به مزارع، علف نفرت و غم روییده
    اگر این جاده درست است، چرا ناشادیم؟
    اگر این راه نجات است، چرا ترسانیم؟
    هر چه در راه جلو رفته، عقب مانده تریم
    هر چه در اوج، فرو مانده تریم
    هر چه نوشیده، عطشناک تریم
    هر چه بر توشه شد افزون، که حریصانه تریم
    آی مردم، به گمانم که غلط آمده ایم
    راه این قافله، بی راهه خودخواهی ها ست
    نه خدایی، که نمایاند راه
    نه رسولی، که بخواند بر عشق
    نه امامی، که برد قافله تا منزل نور
    و کسی نیست، پیامی ز محبت بدهد
    زنگ این قافله، زنگ دل ماست
    بار آن، تنهایی
    مقصدش، غربت دل های همه همسفران
    هر چه از عمر سفر می گذرد، می بینم
    از خدا دورتریم
    ره سپردیم به شب
    و همه همسفران، خواب به چشم
    دل به لالایی دزدان حقیقت دادیم
    همه در قافله؛ غافل ماندیم
    این چه راهی ست خدایا که درآن
    هیچ کسی، شاخه گلی به کسی هدیه نکرد
    و سلامی، دل ما شاد نکرد
    مرگ همسایه، نیاشفت دگر خواب کسی
    گل لبخند، به لبهای کسی باز نشد
    مرگ پروانه، دل شمع کسی آب نکرد
    دست گرمی، دست همراهی ما را نفشرد
    کسی از جنس دعا، حرف نزد
    ریه ها، پر شده از واژه ی مرگ
    هیچ چشمی، به سر ختم «شرافت» نگریست
    هیچ کس، مرگ «محبت» را جدی نگرفت
    کسی از کشتن احساس، خجالت نکشید
    سر شب، یک نفر آهسته ز من می پرسید:
    جاده سبز «سعادت»، ز کجا باید رفت؟
    من از او پرسیدم :
    از خدا، چند قریه دور شدیم؟
    من ندانسته در این راه چه پیدا کردم
    ولی فهمیدم، که حقیقت گم شد
    و نشانی هایی، که رسولان به بشر می دادند
    من در این جاده، نمی بینم هیچ
    خانه پاک خدا، آخر این جاده، نباشد هرگز
    آخر جاده بدان حتم که حق، با ما نیست
    سر آن پیچ، جدا گشت ز ما
    آی مردم، به خدا راه غلط آمده ایم
    من دلم می خواهد برگردم
    و به راهی بروم، که در آن راه، خدا همسفر من باشد
    من دلم می خواهد
    به سلامی، گل لبخند نشانم بر لب
    سبزه و نور و گل و آینه را دریابم
    و همه هستی را
    از نگاهی که خدا خالق آن است، تماشا بکنم
    از غم و غصه، که ره توشه این قافله شد
    من سیرم
    من دلم می خواهد، عاشق همسفرانم باشم
    عاشق آنانی، که به راهی بجز این راه
    کنون در سفرند
    و نخندم به غم همسفر ناشادم
    و بدانم که خدا، مال همه ست
    من دلم تنگ محبت شده است
    کار دل، دادن خون در رگ نیست
    کار دل، عشق به زیبایی هاست
    راه ما، راه پر از اندوه است
    راه را برگردیم
    شعله ی عشق در این جاده، دگر خاموش است
    جاده ای را که در آن نور خدا نیست، بدان تاریک است
    دل من، همره این قافله نیست
    من دلم، تنگ خدایم شده است
    آی مردم، مردم
    کار سختی ست، ولی برگردیم
    برسیم تا سر آن پیچ زمان
    که خدا، از دل ما بیرون رفت
    سر آن پیچ که حق
    رو به جلو رفت
    و ما پیچیدیم

     
  18. هو ۱۱۰

    دوران به مراد صوفیان خواهد شد
    اسرار نهان !! جمله عیان خواهد شد
    چون مینگرم علی (ع) خدا میبنیم
    هم اوست که صاحب الزمان خواهد شد

    ختم فتنه فقیهان ………….آمین
    ظهور صاحب الزمان…………آمین

    با اخلاص درویشانه عرض کردیم ……….هو

     
  19. سلام _ آقای نوری زاد ، ما فکر نمی کردیم که وقتی همین قانون اساسی کشور را که در اول انقلاب تدوین کردند و در روز 12 فروردین سال 1358 مردم آن را بصورت ” آری ” تأیید کردند و همه ساله هم یک روز از 365 روز سال را هم یرای این روز تعطیل می کنند ، یک حقه بازی بوده باشد و مسئولین به قولی ” مصباح یزیدی ” برای خوشایند جهانیان ، نام نظام ایران را ” جمهوری اسلامی ” و قانون اساسی برای آن نوشته اند ، وگرنه نام نظام ، حکومت اسلامی است و رهبری را هم خدا تعیین میکند . امروزه می بینیم که عمدا” قانون اساسی در خیلی از موارد در کشور اجرا نمی شود ، زیرا رهبری و حاکمان مسند نشسته آن را قبول ندارند . آقای نوری زاد ، مشابه همین ” سرپیچی ” از قوانینی که خوشبختانه خود حاکمان آن را تدوین کرده اند ، در قالب رساله های عملیه مراجع هم می توانید ببینید . مثلا” هر یک از مراجع مسلم شیعه مجموعه استفتائات خود را در قالب ” رساله عملیه ” برای استفاده و کاربرد مقلدان خود در امور دینی به چاپ میرسانند ، مواردی را خود مراجع در اجرای همان توصیه های خود بکار نمی بندند .مثلا” مراجع شیعه در رساله خودشان ، داشتن ” سبیل مردانه ” را جایز نمی دانند ولی بیشتر همان مراجع و مقلدان آنها ” سبیلی ” خلاف توصیه ی رساله میگذارند . سبیل رهبری و لاریجانی و … از آن جمله است . زمان ادای نماز عصر و عشائ در ” رسالات” و زمان اجرای آن هم از دیگر مقوله تناقضات است .

     
  20. ريشه ها١٨٢( قسمت هاى ١٨١ و ١٨٢ ذيل پست قبلى )
    فرهنگ
    فرهنگ دينى
    عرفان :كدامند ناهمسازى هاى عرفان با سياست؟
    ٤- قسمت پيش به اينجا انجاميد كه فرم حكومت افلاتونى ذاتا پذيراى تباهى است .چرا ؟
    پاسخ ساده است اما به اندكى شكيبايي و همراهى نياز دارد چرا كه اثبات قابليت ذاتى تباهى امرى است ،و ابراز نفرت و احساس عاطفى نسبت به پيامدهاى نا انسانى حكومت هاى عقيدتى امرى ديگر است .نخست بايد مراد خود از تباهى را روشن كنيم .واژه هايي چون تباهى ،فتنه ،شرارت ،بدى ،گناه ،ستم و مانند اينها هاله منفى و زننده دارند حتى وقتى كه بى توجه به مدلول دقيقشان به كار مى روند .برعكس واژه هايي چون حقيقت ،عدالت ،شرافت هاله مثبت دارند حتى وقتى معناى آنها براى كاربر دقيقا تعريف شده نيست .علت آن است كه مدلول اين واژه ها ذهنى و انتزاعى است برخلاف واژه هايي چون كوه و درخت و خانه كه همگان بر مدلول إنها اجماع دارند . به هيچ وجه تصادفى نيست كه حاكمان ستمگر و مستبد علاقه وافرى دارند به كاربرد واژه هايي چون عدالت ،عزت ،حقيقت ، حق ،غيرت و مانند اين ها .مردم فريبى با امور دستر س ناپذير و كثير التفسير آسان تر است دلالان نيز عادت دارند مكررا به حق و حقيقت و شرف خود قسم بخورند اما كافى است يكبار سقراط وار در كوچه و خيابان راه بيفتيد و از رهگذران بپرسيد :حقيقت چيست ؟ يا جوابى ندارند يا جواب ها متكثر است .چنين اختلافى در مورد واژه سگ پيش نمى آيد .پاسخ مردم ،يا ركن اصلى سياست مطلوب – به پرسش تور ماهيگيرى چيست كمابيش عموميت دارد و سياست حكومت بر عموم است نه بر عده خاصى كه معتقدند حقيقت مسيح است يا اسلام عزيز يا ايده هاى عالم مثل افلاتوتى يا واجب الوجود يا وجود مطلق يا ماترياليسم ديالكتيك ،يا غيب الغيوب .از همين رو يك سياست هرچه بر امرى عمومى تر چون عقلانيت جمعى ،ميهن يا سكونتگاه مشترك ،يا مانند اين ها استوار باشد مطلوب تر است .يك قانون هرچه شفاف تر باشد و كم تر نن به تفسيرهاى متكثر بدهد قانونى مطلوب تر است .به تجربه معلوم شده كه در جهان خدا شاهى رهزنى ذهن با هاله هاى مثبت و منفى واژه هاى انتزاعى هم در زبان حاكمان و هم ميان مردم بسيار رواج دارد .و جالب اينكه اين خود فريبى و دگر فريبى به حساب معنويت شرقى واريز مى شود .لايحه هاى دو قولو. ر زمان خاتمى كه با حكومتى بايگانى شدند گامى بود در راه شفاف كردن قانون مطبوعات و تدقيق تعريف جرم سياسى ..اين لوايح نمى بايست تصويب مى شدند تا آب گل إلود بماند و جاى تفسير دلبخواه رورگويان باز بماند .فجيع ترين نوع حكومت افلاتونى نوع عارفشاهى آن است .چرا كه منطقه حقيقت عارفان براى عموم دسترس ناپذير ،ناشناختنى ،و تاريك است پس هر شياد و متوهم و خود فريب و مردم فريب و حقه باز و ستمگرى مى تواند خود را متصل به حق جا بزند .در همين پست ادامه دارد

     
  21. با درود به سالک عزیز نوریزاد گرامی و هم میهنان فرهیخته . من از هم میهنان عریزم بخصوص آن هایی که مدام از تاریخ با شکوه و علمای اسلام عزیز یاد میکنند سوال میکنم در مورد کشور خودمان یعنی ایران و سر گذشت خونبار و پر فرازو نشیبش چقدر اطلاع دارید هم میهنانی که فتح آندلس ویا دیگر فتوح اسلامی باعث میشود که اظهار افتخار کننذ آیا هیچ گاه فکر کرده اند که این فتوح نه با گفتمان و استدلال بلکه با زور و ارعاب خون ریزی و غارت صورت گرفت ایا اهالی حجاز وحشی که اگر به تاریخ نداشته شان نظر بیفکنیم جز رذالت دد منشی ربا خواری واز همه مهم تر بت پرستی ارمغان دیگری نداشتند اعرابی که به علت گرما و مصائب دیگر مدام در حال تغییر مکان بصورت انفرادی و حداکثر قبیله ای بودند و اگر واحه ای ( درختی و آبی) می یافتند اطراق میکردند و سپس به اطرافشان هجوم میبردند و مردان را از دم تیغ می گذراندند و زنان را به کنیزی می بردند و در شب فتح ؟ در مورد تجاوز به زن شوی مرده شعر ها میسرودند و افتخار می کردند و افتخارشان شمشیر و. شتر بود ! حضرت محمد در این قوم وحشی آمد دین اسلام را آورد ولی کدام عادت این بی شرمان را عوض کرد تعدد زوجات برده داری حج سعی بین صفا و مروه همگی قبل از اسلام وجود داشتند من با تمام وجود به پروردگار اعتقاد دارم ولی نمیتوانم باور کنم که پروردگارم برده داری را برایم آزاد کند مگر من چه ارجهیتی بر شما دارم که فرد خبیثی شمارا به بردگی بگیرد ومن چون پول دارم بتوانم شما را بخرم و شما حق هیچ چیز نداشته باشید و تا زمانی که من بخواهم باید به من خدمت مجانی ارائه دهید و خدای نا کرده اگر کنیز داشته باشم که دیگر بد تر کنیز بد بخت و کودکش حتی از من ارث نمی برند مگر من بخواهم در پیش از اسلام ظاهرا بعضی از اعراب اقدام به کشتن و زنده به گور کردن دختران مینمودند که حضرت با تمام توان جلوی این عمل دد منشانه را گرفت حضرتی که می گفتند اگر ماه را در دست چپ و خورشید را در دست راست من بگذارید باز هم از اسلام رو بر نمیگردانم چطور جلوی این عمل ننگین برده داری را نگرفتند ؟ مگر اسلام برای ابنای بشر نیامده بود؟ که بگویند هر کس بنده ای آزاد کند صواب عدیده ای خواهد برد ! اعرابی که به دستور عمر به ایران حمله ور شدند چه داشتند به ما عرضه کنند ! قرآن که بعدا نامش قرآن شد نامش مصحف بود و چون گفتند باید قرائت شود قراء و در پایان نامش قرآن شد اصولا اعراب خط نداشتند ایرانیان برای ایشان خط ساختند تا بعد.

     
  22. پرسش: چرا مرغ از خيابان رد شد؟

    – مرتضى: بناى ورود به اين بحث را نداشتم لكن چون بعضى ها از طرح شبهات ذوق مى كنند در حاليكه ذوق كردن بايد در انحصار ما علماء باشد كه عادتاً متكلم وحده هستيم كه هى فرمايش مى كنيم و هى خودمان از فرمايشات خودمان ذوق مى كنيم، استلزاماً به اين بحث ورود نمودم.
    البته با اسلوب صحيح بايد به اين بحث ورود كرد. ابتدائاً لازم است بنحو روشمند، كلمهء استفهامى “چرا”، “مرغ”، “خيابان”، و فعل “رد شدن” يا به لسان تخصصى، “عبور”، را تعريف كرد كه لزوماً بايد كارشناس يا متخصص بود تا موفق به اين امر شد و به شرطى كه سؤال عناداً و لجاجاً طرح نشده باشد، مى توان اين شبهه را از مافى الضمير سائل منسلخ كرد.
    اين چند صفحه بحث كارشناسى را در مورد جوانب عبور ماكيان از معابر مكتوب كرده ام كه البته اگر مجال بيشتر بود، مفصل تر اين مطلب غامض را تشريح مى كردم.

    – مزدك: آن/// كه سالها مرغ ها را توى قفس انداختند، بايد هم منتظر باشند، مرغ به محض رهايى بدوه اون ور خيابون.

    – كورس: درودى از بن جان. همانطور كه در كامنت قبلى مفصل گفتم، بايد ريشه هاى هر پديده را بررسى كرد و نمى توان انتظار داشت، مرغها فقط در جهتى كه ما مى خواهيم حركت كنند و ضمن پوزش از غلطهاى املائى آن، ادامه اش را در كامنت بعدى مى آورم.

    – ياران: اصولاً هيچ مرغى در هيچ برهه اى از تاريخ، از خيابان رد نشده. اگر رد شده بود، من ديده بودم.

    – مصلح: اگر ريگى به كفش نداشتي اين سؤال را نمى كردى. آن مرغ هم بيجا كرد رد شد. بايد يك بال و يك پايش را بصورت متقاطع بريد تا براى ساير مرغها عبرت شود. آخر نوريزاد، چرا سايتت آنقدربى در وپيكر است كه غير از من و آقا مرتضاى گل، ديگران هم مجازند در ان بنويسند؟ در ضمن، هر نوشته يا ننوشته آقا مرتضى سلم الله، چه در مورد عبور مرغ از خيابان باشد چه در مورد عبور روباه از سوراخ ديوار باغ، مورد تأييد اينجانب است. بقيه هم بيخود اظهار نظر نكنند كه عِرض خود مى برند و زحمت ما مى دارند.
    مخلص خودم و آقا مرتضاى گل
    مصلح فقير

    – سيد ابوالفضل: مگر همين طرف خيابان چه اشكالى دارد كه مرغ بخواهد آنطرف برود. اگر در همين طرف اصلاحاتى انجام شود، مرغ اگر قانع باشد مى تواند يك زندگى مرغانه خوب داشته باشد.
    ارادتمند
    سيد ابوالفضل

    – بچه جواديه: مرغه با حال بود، اينجا بند نشد!

    – بى كنش: اگر مرغ، سيمرغ اسطوره اى را الگو قرار داده بود، به جاى رد شدن حقيرانه از خيابان ، نه تنها مى توانست برفراز ابرها پرواز كند، بلكه نجات دهنده زندگى باشد.
    فرود آمد از ابر سيمرغ و چنگ، بزد برگرفتش از آن گرم سنگ

    – ساسانم: راستى چرا مرغ به جاى ايستادن سرجايش، از خيابان ردشد؟
    به جز اين است كه همه رفتار ها را نمى توان در كنترل داشت؟
    نتيجه اش اين مى شود كه در اولين فرصت،
    مرغ سرپيچى مى كند و از راه ديگرى مى رود
    كه البته قابل انتظار هم هست.

    – برديا: به اميد روزى كه براى نگهداشتن مرغ در اينطرف خيابان قفس نسازيم، آب و دانه بگذاريم.

    – عرفانيان: خوب معلوم است وقتى مرغها را رها كنيد، هر يك بنا بر غريظه از يك سو مى دود. يكى هم ممكنست از خيابان رد شود.
    خدا همه ما را شفا دهد!

    اين نوشته را به نام ” شوخى با دوستان” چند ماه پيش ارسال كرده بودم كه اكنون آن را به روز نموده و با كمى تغيير، دوباره ارسال مى كنم.
    اين نوشته تنها براى تغيير ذائقهء دوستان است و اميدوارم باعث رنجش شان نشود كه از هر يك بسيار آموخته ام 🙂

     
    • سرکار خانم آنیتای طنزنویس

      باسلام برخدمت عزیزتان وبعداز چاق سلامتی واحوالپرسی عرضه می دارم :
      ازآنجائی که طنزنویس باید ادیب هم باشد وشماهم شاید می خواهید ادیب باشید؛

      آیا لفظ “غریظه ” را به چه معنائی بکاربرده اید دراین مقالتان؟
      باسپاس ودرود بی پایان
      مصلح

       
      • مصلح گرامی
        طنز لایه هایی دارد
        غریظه را سرکار خانم آنیتا به نقل از عرفانیان آورده اند که کنایه ای است به خطا های تایپی دوستمان.

        نوعی پروفایلینگ یا شخصیت نگاری در کار خانم آنیتا به چشم می خورد. سعی می کنند از نوشته های ما تصویری از شخصیت واقعی ما ارایه دهند. از تخصص های روان شناسی است که کاربرد در جامعه شناسی و سیاست و حکومت هم دارد. بسیار تخصصی می تواند باشد و جرم شناسان برای کشف رد پای مجرمین نیز از آن بهره می برند. نوشته های ما بدون آن که ما بخواهیم چیز های زیادی راجع به درون ما افشا می کند.
        در جنگ دوم جهانی در سال 1943 یک ژنرال آمریکایی از یک روان شناس خواست تحقیقی به عمل آورد تا معلوم شود هیتلر در صورت مغلوبه شدن جنگ چگونه واکنش نشان خواهد داد. این روان شناس سخنرانی ها و نوشته ها و مصاحبه های هیتلر را بررسی کرد و پیش گویی کرد که هیتلر در صورت شکست خود را خواهد کشت. نتیجه کار وی پس از آن که از محرمانگی خارج شد به صورت کتابی به نام افکار هیتلر در سال 1972 انتشار یافت
        The Mind of Adolf Hitler
        کار این روان شناس از پایه های پروفایلینگ مدرن به شمار می رود.
        تصور کنید آن هایی که می خواهند چنین علومی را به اسلامی و غیر اسلامی یا دینی و غیر دینی تقسیم بندی کنند.
        علم روان شناسی این افراد را کودکان کهنسال می نامد.

         
  23. سلام به همگی و محمد آقای عزیزم
    نخست روی سخنم با شماست آقای نوری‌زاد. خیلی به دلم نشست آنچه این‌بار تألیف فرمودی. نشانه‌‌هایی از حال عرفانی‌تان در متن بود که احتمالا پی‌آمدهای همان «خروج از خود» است. و نیز گهگاه رندی‌تان به چشم می‌خورد که خوشم شد! می‌دانم که هربار تمام این نظرات را می‌خوانی تا اگر سخن گزاف و حرف ناشایستی دیدی اصلاح کنی. به‌قول این‌ها ممیزی. اجازه می‌خواهم اکنون که از تو دورم گاهی برای شما و سایر خوانندگان محترم وبسایت شما نظر گذارم. شرمنده. تحملم کنید.

    حتما کاری کرده که زندان است. حتما کاری کرده بود که اعدام شد. حتما خطایی کرده بود که استیضاح شد. بابا ولله که سوئیسی‌ئه هم این‌قدر به حکومتش مطمئن نیست که برخی از ما به‌ش ایمان داریم!

     
  24. سلام آقای نوری زاد
    حالا که بر تن پوش خود عکس زندانیان بی گناه را الصاق می کنید، از این بی گناه نیز یاد کنید. دوست دارم یک روز عکس این جوان را بر تن پوش شما ببینم. بقول شما: مسیحی است؟ باشد. مگر انسان نیست و ایرانی نیست و مگر بی گناه نیست؟

    ———————–

    “فرشید فتحی” از بازداشت شدگان مسیحی كه بیش از ۱۵ ماه بدون حق مرخصی در زندان مخوف اوین بسر می برد، توسط دادگاه انقلاب اسلامی به تحمل شش سال حبس محكوم گردید. به گزارش آژانس خبری مسیحیان ایران « محبت نیوز» برطبق خبر دریافتی، ” فرشید فتحی” از نوكیشان مسیحی توسط دادگاه انقلاب تهران به شش سال حبس محكوم شد. “فرشید فتحی” كه تاكنون دادگاهی وی چندین بار به دلایل و بهانه های مختلف از سوی مسئولان قضایی به تعویق افتاده است سرانجام پس از گذشت بیش از یكسال بلاتكلیفی و پس از انجام امور بازپرسی و تشكیل پرونده در محل دادسرای مستقر در زندان اوین، دادگاه ایشان در دی ماه سال ۱۳۹۰ ( ژانویه ۲۰۱۲) برگزار گردید . در حالی كه گزارشی از جزئیات برگزاری این دادگاه منتشر نشده اما به نقل از یك منبع آگاه، و بر اساس حكم صادره گفته می شود دادگاه اتهام وی را اقدام علیه امنیت نظام، ارتباط با سازمان های خارجی و تبلیغ مذهبی عنوان نموده است. این مطلع همچنین به محبت نیوز گفته است، كه پرونده “فرشید فتحی” باحكم شش سال حبس با اعتراض وكیل ایشان به دادگاه تجدید نظر ارسال خواهد شد و این حكم در مرحله رسیدگی مجدد به یقین تغییر خواهد كرد. این حکم در حالی برای این هموطن مسیحی صادر می‌شود که وی ۱۵ ماه بازداشت غیر قانونی، و به صورت بلاتکلیف در زندان بسر برده است. صدور چنین حكم ناعادلانه ایی از سوی دستگاه قضایی جمهوری اسلامی برای این نوكیش مسیحی كه فقط به صرف انجام مراسم دینی و اعتقادات و باورهای مسیحی وی صادر شده است، بر اساس قوانین بین المللی و کنوانسیون های حقوق بشر و تبعیض علیه اقلیت های قومی و مذهبی که جمهوری اسلامی هم خود از امضا کنندگان آن می باشد عملی غیر قانونی است فرشید فتحی هم اكنون در بند ۳۵۰ زندان اوین بسر می برد. – برخورد با نوكیشان مسیحی زندانی مسیحی “فرشید فتحی” كه ماه‌های متمادی را در سلول انفرادی گذرانده است تاكنون اجازه مرخصی به وی داده نشده است، پیش از این بازجویان پرونده و ماموران امنیتی زندان برای اعمال فشار روحی بیشتر، در آخرین روزهای نزدیك به ایام عید نوروز سال گذشته (۱۳۹۰) با آزادی موقت وی موافقت كرده اما در زمان خروج از بند ۲۰۹ زندان اوین ضمن ممانعت، ایشان را مجددن به سلول انفرادی منتقل کردند. “فرشید فتحی” متولد ۱۳۵۸ متاهل و دارای دو فرزند است. نامبرده در یورش گسترده و سازمان یافته به مسیحیان ایران در آستانه سال نو میلادی ( ۲۶ دسامبر ۲۰۱۰) ۵ دی ماه ۱۳۸۹ توسط نیروهای اطلاعات و امنیتی در تهران بازداشت شد. در آن تاریخ ماموران امنیتی در اقدامی هماهنگ و از پیش تعیین شده بیش از ۶۰ تن از شهروندان مسیحی و اعضا کلیساهای خانگی در تهران و برخی شهرستانها را بازداشت نمودند . ماموران پس از بازداشت این افراد اتهام آنان را به خانواده هایشان ، تغییر دین (ارتداد) ، ترویج مسیحیت و ارتباط با سازمانهای مسیحی اعلام نمودند. روز بعد این رویداد بسیاری از رسانه های حكومتی با عنوان اینكه سران تبشیری مسیحیت در تهران دستگیری شدند بطور گسترده اقدام به انتشار این خبر نمودند. مرتضی تمدن استاندار تهران این مسیحیان را به عنوان مبلغان “تندرویی” توصیف می کند که «خود را مانند افراد فاسد و منحرف وارد بدنه اسلام می کنند.» به گزارش خبرگزاری رسمی ایران ایرنا، وی از احتمال ارتباط این مسیحیان با انگلستان سخن گفته است، اتهامی که عمومن از سوی ایران به گروه های مخالف سیاسی وارد می شود تا آنها را تحت پشتیبانی غرب توصیف کند. استاندار تهران همچنین افزود: اين جريان مي‌خواست مسيحيت ی همانند طالبان و وهابيت در اسلام طراحي كند كه جای پای آنها پيدا شد و برخی از سران آنها در تهران به دام افتادند و ضربات اوليه به آنها وارد شد ! و ی متذکر شد که فشار و دستگیری را بر آنها افزایش خواهد داد. درست از همان زمان و با اظهارات سید علی خامنه ایی در قم مبنی بر برخورد با كلیساهای خانگی موج تازه‌ای از پیگرد و بازداشت هموطنان نوكیش مسیحی در ایران آغاز شد . این فشارها از دی ماه سال گذشته و با آغاز سال نو میلادی 2011 بیشتر و همچنان نیز ادامه دارد .بر اساس گزارش سالانه مربوط به بازداشت نوكیشان مسیحی در سال ۱۳۹۰ كه از سوی محبت نیوز منتشر گردید ، در این مدت جمع بسیاری از مسیحیان ایرانی در شهرهای مختلف كشور احضار و برخی از آنان نیز بازداشت شده اند . این افراد اغلب نوکیشان مسیحی ایران، یعنی کسانی که پیش از گرویدن به مسیحیت، مسلمان بوده‌اند مورد پیگرد قانونی قرار گرفته‌اند و یا مسیحیانی هستند که به گفته مسئولان نظام فعالیت های تبشیری داشته‌اند

     
  25. من نمی دانم فرمانده سپاه می خواهد چه چیزی را در دنیا بگستراند. مثلا فرمانده سپاه چه چیز جدید برای مردم اسکاتلند دارد؟

    بخشی از بریتانیای کبیر تصمیم گرفت مستقل شود. خودش رفراندم برگزار کرد مردم رای دادند رای نیاورد و تمام. خیلی این موضوع مهم است. در ایران بر سر اولیه ترین حق انسانی که حق انتخاب لباس است 35 سال است ملت و دولت با هم کشتی میگیرند.
    3,000,000,000 دلار دزدیده میشود بالاترین مقام رسمی کشور میگوید کشش ندهید در آخر هم حکیم باشی را دراز میکنند و پرونده را می بندند و آب از اب تکان نمی خورد. حالا آقای فرمانده سپاه می خواهد اسلام را به کشور هائی صادر کند که وقتی نخست وزیرشان بجای یک آپارتمان 150 متری ، یک آپارتمان 175 متری اجاره میکند و مطبوعات میفهمند مجبور به استعفا میشود.
    براستی آقای جعفری چه ایده ی نوئی برای این مردم دارد؟ مشکل اقای جعفری نکند این است که مردم در غرب از آفتابه استفاده نمی کنند؟ یا شاید اینستکه حجاب را رعایت نمیکنند؟ یا اینکه چرا حکومتهایشان اینقدر پایدار است که با سخنرانی امام جمعه علی آباد کتول بازار ارزشان زیر و رو نمیشود؟ یا اینکه چرا در آنجا بانکداری اسلامی نیست که به جای بهره به مردم سود علی الحساب که نرخش هم مصوب است پرداخت کند.

    واقعا جمهوری اسلامی برای مردم دنیا چه حرفی دارد. ایکاش در طول این سی و پنج سال ، جمهوری اسلامی بجای هر کاری اهتمام به ساخت مستراح های تمیز می کرد. من ایمان می آوردم که این جمهوری واقعا اسلامی است . ولی هنوز مردم بعد سی و پنج سال برای قضای حاجت بدنبال مسجد میگردند.

     
  26. اگر جمهوری اسلامی نبود ، بشار اسد هم نبود تا روزانە قتل و عام کند، اگر جمهوری اسلامی نبود حزباللە لبنان هم نبود تا در خاورمیانە اتش بپا کند ، اگر جمهوری اسلامی نبود مدتها پیش میان فلسطینیها و سرائیل صلح شدە بود .اگر این جمهوری وجود نداشت امنیت جهانی بسیار بسیار از این بهتر بود …… ما دوازدە میلیون معتاد نداشتیم … شصد درصد زیر خط فقر نداشتیم ، ….. یک دلار شش تومانی اکنون بالای سە هزار تومان نبود. ………. بە این وسعت وحشتناک تعداد زندانی اعم از سیاسی و غیر سیاسی نداشتیم ….. بابک زنجانیها ندشتیم ، بە این تعداد سرسام آور سردار مفتخور و بسیجی خشک فکر
    تعداد بیشمار جاسوسهای ملاها نداشتیم . پس راە جارە معلوم است . ما کە هر روز مردە و زندە میشویم باید اقدام کنیم

     
  27. سلام آقای نوری زاد
    واقعا فکر میکنید این کارهای شما تاثیری هم داره
    از سال 88 چند سال میگذرد؟
    و شما چقدر از این کار ها انجام میدهید؟؟
    وقتی میاین میگن ایران بهترین حقوق بشر رو داره(به گفته لاریجانی ها)
    و مردم ما دیگه حتی به این شرایط عادت کردن و دیگر اعتراض عمده نمیکنن و فقط ناراضی اند
    و هرکی هر غلطی دوس داره میکنه واقعا اصن آدم تنفزش میگیره از مملکتش
    همه دوس دارن فرار کنن
    هر کس فکر خودشه که جیبشو پر کنه
    شما بعد میاین این کارا رو میکنین؟؟؟؟؟
    اولش من خودم به شما میگفتم دمتون گرم
    ولی الان فهمیدم خود شما رو چون قبلا رفیق آقا بودید
    مثه تاج زاده یا مهندس بهزاد نبوی و قدیانی ننداختن زندان یا نمیندازن
    درسته که خیلی اذیتتون کردن
    ولی اون هارو داغون کردن….
    حالا شما که خودتون این انقلابو کردین نتونستین درس ادامش بدین
    وقتی رفسنجانی آقا رو میکنه رهبر خودش اونجوری ریاست جمهوری میکرد
    حالا واشه ما آدم شده
    با اون بچه هاش که رفتن انگلیس و….
    واقعا هیشکی به فکر این مملکت نیس
    هر کی هم بود که یا کشتنش یا …..
    واقعا اگه میشه لطف کنین جواب بدین ممنوم میشم

    ————————-

    سلام علیرضای گرامی
    شما می فرمایید ما چه بکنیم؟
    راهنمایی می فرمایید؟
    سپاس

     
    • درود بر شما
      یک بطر عرق کشمش
      شاید لازم باشد خیلی وقتها کارهایی را نکنیم یا حرفهایی را نزنیم
      جنبش سبز با آن گستردگی چرا شکست خورد یا بهتر بگوییم ناامید شد ؟ بخاطر بیان دو جمله نابجای موسوی ! یکی وعده بازگشت به دوران طلایی یارو متهم ردیف اول بدبختی ایران ! و دیگری تاکید بر حفط نظام با بیان جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه بیش ! این یعنی یک دور باطل بدون دورنمای آزادی و همچنان درگیر گزینه بد و بدتر !
      چاره چیست ؟
      چاره این است که اول باید خودمان را از دست اختاپوس دین و آیه و حدیث و /// و زنجیر و سایر مهملات نجات بدهیم در واقع ستونی را که حکومت بر آن خیمه زده و مشروعیت کاذب گرفته را مشروعیت زدایی کنیم و هی نگوییم که اصل دین جیز دیگری است اصل دین همانی است که داعش دارد عمل میکند غیر از آن هر چه باشد رنگ و لعاب است و فریبکاری . نتیجه اینکه با مهملات نمیشود به جنگ مهملات رفت حکومتی که خودش متخصص در عوام فریبی است و خود را نماینده الله میداند ساده لوحی است که با شعار الله اکبر بتوان بر علیه اش شورش کرد .
      بیاد دارم که یک معلم تعلیمات دینی داشتیم که میگفت باید مست خدایی بود و در رد مستی دنیایی و مشروباب الکلی مثال عوام فریبانه ای میزد که آن موقع به نظر تاثیرگذار بود اما الان در حیرتم که چقدر مزخرف میگفته ! میگفت : محکومی را در دادگاهی به سه حکم محکوم میکنند که یکی را انتخاب کند ! – خواهرش را بکشد 2 – با مادرش فلان کار را بکند 3 – یک بطر مشروب بخورد ! که متهم به مورد یک و دو اصلا فکر هم نمی کند و خوردن مشروب را قبول میکند که بعد از خوردن مشروب آن دو کار را هم انجام میدهد ! دیگه مثال از این احمقانه تر قابل تصور هست ! اینجوری فکرها را تخریب میکنند که مغزشویی کردن راحتر باشد . منظورم از آوردن این مثال ابلهانه این بود که برای مبارزه با این حکومت پر برکت اگر لازم باشد باید عرق کشمش هم حورد نکنه بگید حرامه ! به سلامتی

       
  28. با درود _ آقای نوری زاد با اجازه شما چند نکته به بعضی از قسمت های متن جنابعالی اضافه می نمایم __ پاراگراف دوم قسمت دو : شما اگر از اطرافیان یک مؤمن و مؤمنات تازه ” متوفی ” در خصوص ” اذیت ” های ایشان در طول زندگی اش به دیگران بپرسید، بلافاصله جواب خواهید شنید که ” آزارش ” به یک مورچه هم نرسیده بود . کاشکی از رهبری التزام میگرفتی که بعد از نشستن بر کرسی قدرت ، یک ” مورچه ” را بکش و جواب ایشان را میگرفتی : من بعد از کرسی قدرت یک ” مورچه ” هم نمی کشم ، نه اینکه شما به رهبری و – سید علی – پیشنهاد بدهید که بر کرسی قدرت بنشین فقط به یک شرط که این چاقو را بگیری و بزنی به شکم یک آدم بی گناه و او را بکشی؟ شنیده بودم که کشیشی در کوچه و خیابان ” زنگوله ” بدست ( در دیر و صومعه کشیشان زنگوله بدست راه میروند تا راهبان آنها نبینند و گناه انجام نشود و بجای ” یا الله -یا الله ” گفتن ما مسلمانان در حضور زنان است ) حرکت میکرد تا ” مورچگان ” به کناری روند و زیر دست و پای کشیش نفله نشوند . علت این همه ” سلوک و عرفان و دینداری ” را از وی جویا شدند که کشیش گفت : پس از ” توبه ” از جنایاتی چند و زنای محارم ، به این درجه از ” عبودیت ” رسیده ام که دیگر آزارم به یک ” مورچه ” هم نمیرسد . __پاراگراف دوم قسمت سیزده : آقای نوری زاد ، مگر شما دقت نفرمودید که خودسرها افرادی در سلسله مراتب رهبری هستند . مثلا” دستور و صحبت رهبری چندی بعد برای ” خودسر ها ” در قضیه بر هم خوردن سخنرانی لاریجانی در 22 بهمن در شهر قم اینگونه بود : شما ( خودسرها ) انرژی و نیروی خود را برای روزهای آینده و برای زمان های مناسب نگهدارید و فعلا” برای ( لاریجانی ) جای نامناسب استفاده نکنید . ___ قسمت چهارده : سئوال از دوچرخه ای کرده اید که چرا دیگران ساکت هستند؟ خوب معلوم است که از بس دیگرانی در پست و مقام های ” غصبی ” جای گرفته و زبان در حلق ، ” خفه خون ” و دیفتری گرفته اند ،کسانی مثل برادران شجاع ما علی اکبر اعلمی ، کواکبیان و پزشکیان از نمایندگان و مرجع عالیقدر آیت الله صانعی و آقای هادی غفاری مرحوم توسلی و طاهری و … ساکت نبودند و مثل میخ آهنی ، بر سر سنگ سخت حاکمان کوفتند و یا اصلا” اینان ” گوش های نا شنوا ” داشتند و دارند و صدای آهسته ” نوری زاد ” و افراد یاد شده چنان ” بلند ” برای گوش سکوت کنندگان ” کر کننده ” میشود که خفتگان و استراحت کنندگان را از چرت و نئشگی می پراند .__ قسمت پانزده : جانور شناسان ، علت و انقراض دایناسورها در روی کره زمین را نسبت” سر و مغز های ” کوچک آنان به هیکل و جثه بزرگ آنها دانسته اند . همانی که شما به فربه گان (چاقی و هیکلی) و پخمگان ( بی مغزی ) سپاه و حاکمان ( همان نسبت سر و هیکل دایناسورها ) اشاره داشته اید که رفتن اینان و انقراض اینان را در پی خواهد داشت .

     
  29. سلام مجدد محضر عباس آقای عزیز
    عذر می خواهم در مورد مساله اندلس یا اسپانیای امروز سوال فرمودید که فراموش کردم توضیح دهم. یکی از تفاوتهای اساسی ایران با آن کشور در دین قبل از اسلامشان است. یعنی زردشتیت و مسیحیت. به هیچ وجه استحکامی که مسیحیت در انجا و حتی در ایران داشت زردشتیت نداشت. حتی در جایی (منبع را حضور ذهن ندارم متاسفانه) خوانده بودم اگر حمله اعراب نبود و یا در کل ایرانیان مسلمان نمی شدند چه بسا به مسیحیت گرایش پیدا می کردند که آنروز وضعیت بهتری نسبت به زردشتیت داشت. علی ایحال بهتر است از کتاب تاریخ ادبیات ایران جلد 1 صفحات 239 و 240 استفاده کنیم. برتولد اشپولر می گوید: «تقریبا تمام ایرانیان‌، بدون اعمال زور و فشار خارجی معتنابهی از طرف فاتحان‌، در مدت قرون ‌اندکی به اسلام گرویدند. در بین النهرین‌، سوریه‌، فلسطین‌، مصر و اسپانیا تا قرن‌های متمادی دسته‌های بزرگ مذهبی ‌مسیحی هستی خود را حفظ کردند و سرانجام یا به طور کلی بر مسلمین غلبه نمودند، چنانچه در اسپانیا با تسلط مجدد دولت شمال آن صورت گرفت و یا آن که به صورت دسته‌های کوچک‌تری پایداری نموده باقی ماندند (مثل مصر،سوريه‌، و فلسطين‌).»
    با سپاس

     
    • و اینکه در متن قبلی یک غلط تایپی داشتم که پوزش می طلبم. سلب را “صلب” نوشته بودم.

       
    • آقای محترم بهتر است وقایع تاریخی را بهتر مطالعه کنید و این ///را در نوشته هایت نیاوری. اگر نقل قولی که از این شخص (برتولد اشپولر) آورده ای مقرون به صحت باشد قطعاً ایشان سخنی اشتباه گفته و نظرات شان کاملاً با واقعیات تاریخی در تناقض است. به هیچ روی اکثریت ایرانیان با صلح و دعوت مشتاق اسلام نبودند و ایشان بعضاً با خشونت و تهدید و تنگنا و فشار اقتصادی بی امان روی به دین تازی آوردند. منتهی چون فرهنگ مردمان کشورمان انگاره ها و هنجارهای غنی و سرشار از آموزه های انسانی و اجتماعی و دینی آن دوران را دارا بود، باعث گردید که فرهنگ مهاجم تازی را در خود حل کند و بر قامت آن چهره ای انسانی و لطیف تر بپوشاند.

       
  30. برای حرف منطقی

    نیاز به تهدید و توهین نیست!

    در مصاحبه حسن روحانی – رئیس جمهور- با تلویزیون “ان. بی. سی” امریکا، که در همین شماره پیک نت آن را می خوانید، نکات مهمی مطرح شده است. از نقش داعش در منطقه تا مذاکرات اتمی، از مناسبات با امریکا تا حضور فرماندهان سپاه در عراق و…

    این نکات را خود می خوانید ونیازی به تکرار آن در اینجا نیست. آنچه که دراینجا نیاز است روی آن تاکید شود اینست که میان “بنشین”، “بتمرگ” و “بفرما” با آن که هر سه یک معنا را میدهند تفاوت بسیاری است. در سیاست، درمصاحبه، در سخنرانی، در خطبه نماز و در هر سخنرانی دیگری، به هر دلیل و مناسبتی، هنر یک سیاستمدار و یک سکاندار سیاسی و یک خطیب و یا مجری دولتی آنست که علاوه بر کم گوئی و گزیده گوئی، به زبانی نظر و سیاستش را بیان کند که حاشیه بر متن غلبه نکند. یعنی از کلمات و اصطلاحات و شیوه ای استفاده نکند که منطق وی به حاشیه رانده شود. یعنی همان روشی که احمدی نژاد داشت، امام جمعه ها دارند و در راس همه آنها “علی خامنه ای” رهبر جمهوری اسلامی دارد. اگر حرف و منطقی هست، آن را می توان بی نیاز از گرفتن چهره ای خشن به خود، استفاده از کلمات توهین آمیز و پرخاش و تهدید این و آن گفت. هنری که رهبر جمهوری اسلامی ندارد و زیر مجموعه های وی نیز از فرماندهان سپاه تا امام جمعه ها و مقامات قضائی و روحانیون حکومتی به تقلید از وی؛ ندارند! همه آنچه روحانی در مصاحبه خود با ان. بی. سی گفته و می خوانید، تقریبا نظراتی است که در این روزها از دهان فرماندهان سپاه و امام جمعه ها و رهبر جمهوری اسلامی پس از برخاستن از تخت بیمارستان شنیده شده است، اما تفاوت همان است که میان “بنشین” و “بتمرگ” و “بفرما” هست و حاشیه بر متن غلبه نمی کند!

     
  31. NURZAD AZIZ _ BOZORG MARD HAGHAN CHE ALHAN KHOSHI DAREI VA CHA GHADR TALASH MEKONI KE MORGHANE ASHEGHE EIN MARZO BOM RA BA HAR LAHNO AAVAEI BA DOUR HAM JAM KONI _ BAPASH EI AZIZ DANAHAYEE BARAKATI RA KE KHODAVAND DAR VOJODAT BA VADEIYEE GOZARDAH DAST HAGH NAGAHDARAT ……,,,,,,

     
    • مصلح گرامی:
      در تاپیک های قبلی جناب نوریزاد پستهای شما را خواندم با توجه به دیالوگ بین شما و جناب کوروس و جناب کاوه و سایر دوستان، بنظر میرسد جنابعالی علاوه بر تحصیل در فلسفه اسلامی و معارف دینی و شاگردی محضر جلال الدین آشتیانی که بسی هم باعث افتخار جنابعالیست و بعلاوه استعمال زیاد کلمات عربی و روایات و آیات و همچنین توصیه به دوستان جهت مراجعه به انواع رفرنس های دینی نشان میدهد که عمر عزیزتان را زیاد در این وادی گذرانده اید تجربیاتی نیز در عرفان داشته اید یا دارید و توصیه هایی نیز به دوستان نموده اید، ولی متاسفانه در کامنتهایی که جنابعالی در پاسخ به اینجانب و “دکتر شیرین هوشمند” نگاشته اید با توجه به نوع ادبیات توهین آمیز و بکار بردن کلمات رکیک کوچه و بازاری بنظر میرسد پارادوکسی در این بین وجود دارد که نیازمند پاسخگویی شماست. هر چند وقتی پای توهین به دیگران پیش بیاید منطق لاجرم از کار می افتد. البته من بشخصه از فیلسوف مسلکان بخصوص از نوعی که به فیلسوفان اسلامی معروفند انتظار پاسخ منطقی و درستی ندارم، نمونه های آن نیز کم نیستند در حقیقت وقتی که سراینده ی ” من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم ” که اتفاقا ادعای فیلسوف بودن نیز داشتند و باز هم اتفاقا، استادِ جناب جلال الدین آشتیانی نیز در مقطعی، بوده اند در کنار کلمات توهین آمیز و فتواهای مرگبارآنچنانی که همگان میدانند و میدانیم و مکرر از رسانه ها بر علیه مخالفانشان ابراز فرمودند، این تناقضات پاسخی ندارند حال شما که شاگرد آن عالیجنابان بوده اید جای خود دارید. البته همینقدر که عمری صرف کرده و تناقضات کتاب مقدستان را با انواع کلمات، تفسیر و تاویل نمائید یا آنکه بدنبال کشف روابط ریاضی بین حروف و کلمات آن باشید تا شاید از قبل آن سندی برای حقانیت خود و چماقی جهت کوبیدن بر سر آزاد اندیشان و مخدری جهت استحمار بیشتر عوام الناس بیابید خود، کاری سترگ در جهت برخورداری از ثواب بیشتر است.
      راستش را بخواهی میخواهم در یک مورد پیش داوری کنم، با توجه به ادبیات هتاکانه و توهین ها و فحاشی های مکرری که جنابعالی در کامنتهای پیش گفته قلمی فرمودید بنده ناخود آگاه و بی اختیار بیاد شخصیت های تابناکی چون احمدی نژاد و رحیم پورازغدی و برادر حسین شریعتمتداری و …. افتادم، یادم می آید که در چند پست قبلی آقای نوریزاد، جنابعالی بعد از غیبت صغرایی که داشتید کسانی چون “بردیا” استقبال شایانی از ظهور مجددتان در سایت کردند تا جائیکه حتی آقای نوریزاد نیز در ذیل کامنت جناب بردیا کلمات قصاری نثار جنابعالی نمودند. اینجانب با آنالیز و مطالعه ی نوشته های جنابعالی به این نتیجه رسیدم که در بهترین حالت، شما جزو برادران بازجوی سپاه یا اطلاعات میباشید که فریبکارانه با جا زدن خویش در نقش یک اصلاح طلب و درج چند انتقاد، خود را در صف آزادیخواهان جا زده اید و این مطلب را بعنوان هشدار خدمت دوستان عرض میکنم و خواهش من از جناب نوری زاد نیز اینست که این بخش از سخنان مرا سانسور نکنند تا خوانندگان در جریان مطلب قرار گیرند و حداقل اینکه جناب مصلح با مطالعه ی این کامنت از خویش دفاع نمایند، صرفا جهت آگاهی بیشتر دوستان، یادآوری میکنم که جناب مصلح، در جواب به کامنت من و “دکتر شیرین هوشمند” اوج مراتب عرفانی خویش را آشکار کرده و از نثار کلماتی همچون “احمق، بیعرضه، متقلب و حقه باز، دمت را روی کولت گذاشتی و در رفتی، آقا مرتضی مفتضحت کرد، نشخوار دیگران را بلغور میکنی و نوری زاد هم دلخوش است که امثال شماها یارانی را دارد که حکومت رازدست ملایان پس بگیرد وامثال شما احمق هارا برسرکار بنشاند….” دریغ نورزیدند. حقیقت قضیه را بخواهید من در شگفتم که شما وقتی با درج دو کامنت چند خطی، در این دنیای مجازی اینچنین عنان اختیار از کف میدهید و از عرش خود ساخته ی عرفان کذایی تان اینچنین به فرش سقوط میکنید، اگر در عالم واقع، با مخالفین فکریتان روبرو شوید حکما “چوب فلک” بازجویی تان را جهت اثبات حقانیت خویش قربه الی الله در ماتحت طرف فرو میکنید، که البته آرامش روحی حاصل از عمل به تکلیف نیز متعاقبا حاصل میگردد. متاسفم از اینکه جناب عالی سالها عمر ذیقیمت خویش را صرف از بر کردن صرف و نحو و کلام و فقه و فلسفه و آیات و روایات کرده اید که حداکثر کاربرد آن اظهار فضل کردن و تفاخر در نزد عوام الناس از همه جا بیخبر است و شاید نتواند حتی هیچ گره ای از زندگی خودتان را باز کند چه رسد به دیگران.
      نکته ی دیگر اینکه انتظار ادب و متانت و رعایت حقوق دیگران از دین کاران، در بهترین حالت ساده لوحیست و خوشحالم از اینکه این رفتار و اعمال شماست که معرف هویت واقعی تان است نه کلمات قصار و زیبایی که در بکارگیری آن استادید، همانند آن فیلسوف شاه معاصر که فتوای مرگ میداد و در ابتدای امضایش “الاحقر” مینوشت مشابه شما که از هیچ فحاشی به دیگران دریغ نمیکنید و در توجیه رفتار ناشایستتان هزارو یک سفسطه می بافید و در آخر کامنتتان نام خود را به پسوند “فقیر” مزین میکنید تا به نوعی ارادت خویش را به سلسله ی عارفان آشکار ساخته و چه بسا مریدانی نیز در این آشفته بازار برای خویش دست و پا نمائید، گوئی اینها کلمات رمزی هستند که اعضای یک فرقه ی جا مانده در تاریخ بین خویش رد و بدل میکنند، حال، شما که ادعای عرفان دارید و سالها نزد علامه های جوراجور تلمذ کردید اینگونه اید وای بحال بیسوادهایتان.
      قصد نداشتم با کامنت طولانی باعث خستگی و ملال دوستان شوم حتی قصد جواب دادن به این “عارف جلیل القدر” را نداشتم و همچنین قصد این نبود که فضای سایت را محل برخورد دعوای شخصی نمایم منتها به جهت اهمیت موضوعی که در سطور بالا عرض شد لازم دیدم این مطالب را جهت شفاف سازی اذهان بیان نمایم.
      مطلب دیگری که باعث شگفتی من شد اینست، جناب نوریزاد که دائما رعایت ادب و اخلاق را تذکر میدهند چگونه است که همه ی توهین های “علامه مصلح” را بی کم و کاست آورده اند ( که بنظر من البته درستش نیز این است) در صورتیکه نظر “دکتر شیرین هوشمند” را کامل سلاخی کرده اند، حداقل اینکه میتوانستند به دکتر شیرین هوشمند توصیه نمایند که جوابیه را با ادبیات بهتری که با استانداردهای سایت مطابقت داشته باشد در کامنت دیگری درج نمایند. یا حداقل طبق روال معمول، تذکری به ” علامه مصلح” میدادند.
      نکته دیگری که خدمت جناب مصلح باید عرض کنم اینست که کامنت قبلی اینجانب را بی پاسخ گذارده اید، یا بقول دوست عزیز جناب آقا مرتضی جا خالی داده اید، منتها جهت یاد آوری جنابعا لی، بخشی از کامنت قبلی ام را اینجا کپی (پیست) میکنم که اگر فرصتی دست داد و از عالم خلسه ی عرفانی بیرون آمدید جوابیه ای مرقوم فرمائید.
      “….. اینجانب همواره از اینکه خداوند عادل و بخشنده و مهربان، استعدادی در خور توجه و خارق العاده همچون جنابعالی ( علامه مصلح) به من نداده که بتوانم آثار گرانقدری را “خلق” کنم تا دیگران آنرا “نشخوار” کنند طلبکار و شاکی بوده ام که این ایراد شما به من وارد نیست بلکه این الله عادل بوده که باید در اینمورد پاسخگو باشد. یا از این بدتر اینکه چرا خدای عادل بدون آنکه به مدرسه بروم یا آزمونهای سخت کنکور را پشت سر بگذارم به من، همانند بعضی مخلوقات خاصش که علم لدنی داده و یا حتی عالم را بخاطر وجود آنها خلق کرده نیز چنین قدرتی عطا میکرد بطوریکه بعد از هزار و پانصد سال سخنان مرا بعضی انسانها با آب طلا بنویسند و چراغ راه زندگیشان قرار دهند. واقعا من شاکیم از اینکه چرا امام یا پیغمبر نشدم. واقعا چه اتفاق خاصی در عالم هستی رخ میداد اگر “یکصد و بیست و چار هزار” میشد “یکصد و بیست و چار هزارو یکی” که شما با خواندن تاریخ زندگی من، حتی آنجائی که مربوط به مسائل کاملا خصوصی زندگی من مثل ازدواج، طلاق ، دعواهای زن و شوهری و سکس و یا مسائلی از این دست، لذت ببرید و یا حتی اینها را با صدای خوش تلاوت کرده و بعلاوه برای شاگردان و مریدانتان تدریس کنید. …..”
      آخرین نکته ای که خدمتتان عرض میکنم اینست که شما در اتهای آخرین کامنتتان در تاپیک قبلی نوریزاد خطاب به جناب کاوه چنین فرموده اید:
      “……. واما راجع به استاد مکرم ما جناب آشتیانی دامت برکاته سلوک عملی اش را خودش می داند ومعشوقش؛طبق نظرفوق. واما آثارقلمی او وکنکاش عرفان نظری او برمبنای عرفان شیعی ناب وخالص ،شما باید کتاب های تالیف شده او ازقبیل “شرح مقدمه قیصری ، که بهترین شرح برفصوص ابن عربی است ……”
      سئوال من اینست که:
      “……کنکاش عرفان نظری او بر مبنای عرفان شیعی ناب…..” یعنی چه؟ در لغت، تا جائی که من میدانم “کنکاش” به معنی “مشورت و شور” میباشد و استعمال این لغت در اینجا واقعا معلوم نیست چه معنایی میدهد. مثلا میتوان اینگونه گفت که: ” …مشورت عرفان نظری او بر مبنای عرفان شیعی ناب …؟! ”
      بجای این همه عربی “بلغور کردن” اگر کمی به فارسی روان با دیگران صحبت میکردی شاید بهتر بود، … راستی فراموش کردم که شما بیش از هر چیزی به این نوع صحبت کردن احتیاج داری تا عوام چیزی از حرفهایتان نفهمند.
      توضیح: جناب مصلح، بر خلاف شما و همفکرانتان من در این کامنت قصد توهین به شما را نداشته و ندارم . البته بعضی واقعیتهای تلخ را لازم دیدم که تا حدودی بی پرده با خوانندگان در میان بگذارم با اینحال اگر در جاهایی فکر میکنید تند روی کرده ام صرفا به این دلیل بود که اولا جنابعالی ادعاهای گزافی دارید که فقط در حد حرف و توصیه به دیگران خلاصه شده است. ثانیا خواستم در بعضی فرازهای نوشته ام با ادبیات خودتان با شما سخن بگویم. در حقیقت شما با ترویج و بکارگیری این نوع ادبیات، نقض غرض کرده اید همانند آن پدری که به فرزندش توصیه ی اخلاقی میکرد ” پدر سگ مگه به تو نمیگم فحش دادن بَده” البته برای من بشخصه شنیدن این قبیل توهینها امری عادیست حداقل بیش از سه دهه است که ملت به شنیدن این حرفها عادت کرده اند در حقیقت اگر عکس این عمل را انجام میدادید باعث شگفتی میشد. شاید بد نبود اگر به توصیه ی آن عارف نامدار عمل میکردید که گفت: ” ….. کار بد مصلحت آنست که “مطلق” نکنیم …. ” شما اگر به همین یک مصرع “عمل” میکردید بنظرم میتوانستید در عداد عارفان بشمار آئید و نیازی به فخر فروشی و ادعای تولید محتوا و تمسخر و استهزا دیگران نبود.
      دیگر اینکه در جاهائی شما را با عنوان “علامه مصلح” خطاب کرده ام، چون میدانم که افرادی با تفکرات نزدیک به شما، بسیار مجاهدت میکنند تا روزی به مرتبه ی یک علامه صعود کنند تا مریدانشان از دریای معرفت آنان سیراب گردند (یا بنا به فرمایش جنابعالی “نشخوار کنند”) لذا خواستم در خلسه ی ناشی از اطلاق کلمه ی “علامه” نشئه گیتان مضاعف گردد.
      پیشاپیش جهت درج کامنت از نوریزاد تشکر میکنم.
      و توفیق برای جنلب مصلح

       
      • بسمه تعالی
        سلام جناب میر

        بنده نه ادعای عارف بودن را داشته ام ونه دارم اما شماکه براین حقیر ایراد گرفته اید بقول حافظ: توبه فرمایان چراخودتوبه کمتر می کنند؟ شما باآن اشعارهالو ،به همه علمای دینی توهین کرده بودید بدون استثنا ؛وشیرین خانم نیزهکذا ازتوهین وتمسخر هیچ فروگذاری نکرده بودید ،

        بنده هم مقابله بمثل کرده ام ؛ فاعتدوا علیه بمثل مااعتدیتم”راانجام دادم واگربگوئید مقابله بمثل ازشما صحیح نیست تاتمسخرراباتمسخر جواب گفته باشی؛

        درجواب گویم خدا همین کاررا کرده است ومنافقان عصر پیامبر را به تمسخر گرفته وسبک مغزشمرده است درآنجا که گوید:” الله یستهزءبهم ویمدهم فی طغیانهم یعمهون” 15بقره}.
        درضمن جوابتان را درهماجاهم داده ام.

        شما باید این مثل معروف را یاد گرفته باشی :”اول یک سوزن بخودت بزن وبعد یک جوالدوز به دیگران ” وجواب کلوخ انداز سنگ است ای عزیز” سنگ نپران تاسنگ نخوری.
        اگرشیرفهم نشدی بازهم بنویسم.
        باپزش ازنوری زاد ودیگرناظرا ن گرامی
        مصلح فقیر بله فقیر “انتم الفقراء الی الله”

         
        • مصلح عزیز

          اگر اینطور است که می گوئید پیامبر اسلام به این فرمایشات شما و خدا عمل نکرده و از او بعید بوده. چرا که بر سر پیر زن یهودی که برسر پیامبر خاکستر می ریخت باید سنگ می ریخت ولی طبق فرمایش شما پیامبر از این دستور خدا تخطی کرده.

           
          • جنا منصور عزیز
            باسلام وعرض ادب ؛ آیا شما مفهوم آیه 15 بقره را انکار می کنید؟
            آیا شما عناد امثال شیرین خانم وجناب میررا باآن زن یهودی یکسان تصور می فرمائید؟
            اولابنده که پیامبرنیستم ؛وپیامبر هم مکلف بعمل کردن آن آیه نبوده است چون ازخلق عظیمی برخوردار بوده است؛

            عرض بنده این بود که خداوند منافقان عصرپیامبررا که بی شرمی را مثل این افراد جنان ازحدگذراندند ،خداوندآنانرا تکوینا به تمسخرگرفت وسبک مغز معرفی کرد.

            وبرای ما مسلمانان هم اوفرموده استکه:{ فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ علیکم …=پس هر كس بر شما تعدى كند. به همان اندازه تعدى‏اش بر او تعدى كنيد…”194بقره} واین” فاعتدواعلیه” یک ماده قانونی است. وتازه بنده باتوجه به اغماضهای بسیار م مقابله بمثل کامل انجام نداده ام.
            البته بنده اذعان دارم که عفو وگذشت اولی وبهتر است اما اینان نیز باید حداقل ادب انسانی را مراعات کنند اگرباحاکمان جائر حرفی دارند ومطالبات سیاسی وحقوق شهروندی بطور مساوی را خواهان هستند تاز ه باما دردمشترک دارند چرا همه علمای دین را بباد فحش واستهزاءبگیرند؟
            شما چه جوابی براین عرایضم دارید؟ بسم الله؟

            ولیکن توهین این افراد دفعه اولشان که نبود غمض عین کنیم؛
            همیشه از چنین /// بلغورمی کنند نمونه اش همین کامنت رسول زیرکامنت جنابعالی است ملاحظه بفرمائید ،تازه ما درمقابل اکثر حرفهای اینگونه افراد،خاموشی را انتخاب کرده ایم ومی کنیم؛چون جواب /// خاموشی است ولیکن ماهم انسانیم تحمل بی ادبان حدی دارد.
            شما هم درداوری انصاف را مراعات کنید.

            این آقای نوری زادرا بنگرید همه فریادهایش فحاشی علمی وسیاسی به سیاستمداران ایران است وگاهی هم تندروی وافراط می کند ومدعی می شود که تشیع آلوده به خرافا ت است مثل این عباس انعامی که تازه پیداشده است.

            ماهم درمقابلشان می ایستیم که برادعایتان سند ارائه کنید؛ هنوزکه هنوزاست هیچکدام سندی ارائه نداده اند.

            البته نوری زاد یک مقدار عقب نشینی کرده است درمقابل ارائه مستندهای ما.
            باسپاس ازتذکرشما
            مصلح

             
          • مصلح عزیز

            آیه 15 سوره بقره میگوید خداوند انها را استهزاء کرد این مجوزی برای بندگان خدا نیست که دیگران را به حکم خودشان منافق بدانند و به تاسی از خدا استهزاء کنند. کلا استهزاء کار پسندیده ای نیست از طرف هرکه باشد .
            در ارتباط با مسائلی که در مورد تشیع بیان میشود واقعیت این استکه تشیع امروز باید مورد بازبینی قرار بگیرد.

            یکی از نقاط قوت مذهب تشیع اضافه کردن عقل به منابع اجتهاد است ولی واقعیت این است که بازهم چندان از عقل خبری نیست و بازهم فقها میروند به دنبال اجماع و مصادیق صدر اسلام. نکته دیگر اینکه واقعا نکاتی بوجود آورده اند که با اصل دین منافات دارد. مثلا عزاداری هائی که برای ائمه و حضرت رسول می شود اینها انحراف از دین است که الآن به اصل دین تبدیل شده و انگار که اگر این عزاداریها نباشد بی دین هستی. و این که به ضریح امامان آویزان شدن اینها شرک و انحراف است از اصل دین و به حکم عقل درست نیست . از طرفی مصلح عزیز دین حکومتی مردم را از دین گریزان کرده. مجموعه این ها باعث عصبانیت ها و تمسخر ها شده. مثلا صیغه موقت درست است که راه حلی است برای نظام مند کردن ارتباط زن و مردی که نمی خواهند دائمی با هم زندگی کنند ولی از آنجا که مردها میتوانند چندین نفر را در آن واحد صیغه کنند خوب آیا این به نظر شما قانونی بدوی نیست؟
            نمی شود با قسم حضرت عباس مردم را قانع کرد. عملکرد روحانیون بعد از به قدرت رسیدن بهیچوجه موجه نبوده . هیچ میدانی چه جمعیتی از مردم ایران در چند ساله اخیر مسیحی شده اند؟ اگر دلیل مسیحی شدنشان را بشنوی از خنده ریسه خواهی رفت. با هرکدامشان که صحبت کرده ام این را گفته اند: ناگهان مسیح در من وارد شد. از اسلام که از او می پرسی هیچ نمی داند جز اینکه اسلام با زور شمشیر رواج پیدا کرد ، بین زن و مرد تفاوت قائل است و…
            آیت الله وحید خراسانی بعد انتخابات 88 اینهمه ظلم شد و خونهای بنا حق بدستور خامنه ای ریخته شد دم بر نیاورد ولی زمانی که فیلم حضرت عباس را ساختند فریادش بلند شد بقول آمریکائی ها?Are you serious
            آیا این ان چیزی است که من و شما از قرآن می دانیم؟ نه این نیست. نیاز نبود که در بوق و کرنا کنند که جامعه بهم بریزد میتوانستند یک پیغام کتبی محرمانه به خامنه ای بفرستند و ضرب الاجل برای ازادی زندانیان سیاسی و توقف سرکوبها بدهند. مطمئن باشید خامنه ای /// تر از آنست که قبول نکند.

            این جمله را از یکی از صحبت های آقای منتظری به یاد دارم که گفت : دفاع غلط از مخالفت بد تر است(نقل به مضمون)

             
      • میر ارجمند درود بر شما

        بدانید این ها همان ابلهانند

        آنها نیز خوکی بیش نیستند

        جز چهار پایانی نیستند

        وما آنهارا مسخره میکنیم

        آنهارا مثل بوزینه ها مسخره مکنیم

        وآنهارا مثل میمون ها طرد میکنیم

        وآنان نفهم هائی بیش نیستند

        مثل حیوانهائی هستند که که در گوششان آواز بخوانی

        و بعضی از أنان را مثل خوک و بوزینه گردانیده ایم

        و آنان چیزی جز بوزینه های طرد شده نیستند

        آنان همچون چهار پایانند

        وهمچون شتران بیمار از آن آب مینوشند

        وبدانید اینان مثل کر و لال ها ابلهند

        وآنان مثل خران وحشی از شیر گریزانند

        وآنان(انسانهای بخصوص)نجس هستند

        وهمچون خرانی که کتابهائی حمل میکنند

        و گذشته از آن زنازاده هستند

        و تف بر شما باد

        بدترین جانوران کرولال ها هستند

        بدترین جنبنده گان افرانند

        ومانند چهار پایان میخورند ولی در آخر آتش دوزخ جای آنهاست

        بشکند دست ابو لهب

        عزیز فقط حدس بزنید که گفتار بالا از کیست و در این صورت نکوهش جناب مصلح با انصاف مغایراست

        با احترام

         
  32. آقای علم الهدی یک سوال از فهم شما.
    اگر آقای خامنه ای بشما فرمایند که خود در چاه انداز. بیاندازین خود را آیا؟
    اولأ نه پدر خامنه ای نه جد و نسبه ایشان اینترتی بودند نه اهل بیت ایشان. یا انتظارمند بودید که با یک دست تاب عبا را بپیچانند گاه گاهی و همزمان رو به مونیتور نوشتن کنند ؟!
    مغز های کوچک و آرزوهای بزرگ یک صفت دارند . آنهم نوشیدن خون مردمی از هر طریق

     
  33. براي هر كاري ، هر چند بار در روز كه به سراغ كامپيوتر مي روم اول سايت نوري زاد را چك مي كنم بعد به سراغ كارهايم مي روم . اين كار اين روزها عادت ده ها هزار و شايد صدها هزار ايراني شده است در سراسر جهان .
    نوري زاد امروزه با زندگي بسياري از ايرانيان عجين شده است . البته آنها كه مختصر سوادي دارند به ويژه دانشجويان و اساتيد دانشگاه ها و ديگر افراد فرهيخته .
    در ميان روحانيون غير وابسته و باسواد نيز دوستاني دارم كه نوشته هاي هر روزه ي نوري زاد نقل مجلس آنهاست .

     
  34. اگر فقط یک جمله بی خردی و نادانی جناب جعفری را میتوانست نشان بدهد همین جمله ایشان در مورد سپاه قدس و صدور انقلاب است. این تفکv دقیقا همان حرف داعش است و در حقیقت وحدت و پیوند فکری حاکمیت ایران را با داعش نشان میدهد. امّا تلخترین جای این قصّه این است که ما در عراق هم نیرو برده ایم و هم سردار سلیمانی به رقص و پایکوبی می پردازد و هم پول و امکانات این مردم بدبخت را به عراقیها داده ایم و هم اینکه کسی هم ما را آدم حساب نمیکند و کوچکترین امتیازی هم نگرفته ایم!
    حرفهای آقای روحانی هم بسیار خنده دار و واقعا مضحک است که ایشان در موقعیتی قرار گرفته که برای خوش آمد ولی امر این چنین باید حرفهای بی سرو ته بزند.
    واقعا معلوم نیست چه معامله پنهانی در جریان است که هم مذاکره می کنیم و هم تلاش در بهم زدن آن داریم. دیروز سایت نشر آثار رهبری در یک اینفوگرام رسما مذاکرات را شکست خورده نامید. آدم واقعا می ماند که چه بگوید! با شناختی که از دو دوزه بازی این آقایان است بنظر میرسد یک موافقت نامه افتضاح را امضا کنند!

    امّا این قصّه خاطره گوئی آقای هاشمی هم حکایتی شده. معلوم میشود در آن موقع فکر جناب مصباح بر خلاف اینروزها که بوی دلار نفتی به مشامش خورده و از هضم رابع هم گذشته بهتر از این دو برزگوار کار میکرد. ولی حیف قدر خود را ندانست و رفت به اسفل سافلین!

     
  35. محمد نوری زاد
    سلام مصلح گرامی
    جناب بردیا از طرف همه ی ما ابراز شادمانی کرده بود بخاطر بازگشت شکوهمندشما. اگر خبر داده بودید، با کلمه های رنگین برای شما طاق نصرت می بستیم. خوش آمدید که بقول لسان الغیب: کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست..
    با احترام.

    جناب نوری زادباسلامی پرازنشاط وشادی

    این سطورفوق خوشآمد گوئی شمااست به این حقیر.
    آقای نوری زاد بنده مگرشاهنشاه آریامهرم ویادارای مقام عظمای ولایت هستم که دوباره درآن ذوب شوی و برایم طاق نصرت ببندی آنهم ازنوع کلمات،ازشما توقع تمسخرنداشتم

    لیکن شما و جناب حامی که کارایثارگران هشت سال دفاع را به سخره گرفته اید ونقدتخریبگرانه را پیشه ساخته اید ،هرکاری ازشما برمی آید دست مریزاد فقط.

    سرعت پائین انترنت مراهم کلافه کرده است.
    چه خوب بود زندگی درروستا که فارغ ازهمه قیل وقال هابودم دراین مدت، همه چیزهایش ،یادشان بخیر .

    ———————

    سلام مصلح گرامی
    من هرگز سخن به مزاح نگفته ام در این نوشته ی کوتاهی که از شوق باز آمدن شما تقدیم داشتم. هرگز. بل احساس قلبی خودم بود نسبت به باز آمدن شما. درضمن دوست گرامی،
    اگر به آیت الله ها دسترسی دارید از قول ما بفرمایید کمی سرعت اینترنت را بالا ببرند. ظاهرا شیر فلکه ی اینترنت در دست ایشان است. باور بفرمایید این آیت الله ها حاضرند مردم به روز سیاه بنشینند و کاسه ی گدایی در دست بگیرند اما بزعم آنان به مظاهر فساد آلوده نباشند.
    با احترام

     
    • نوری زاد عزیز پای منبر آخوندی بودم میگفت حاضرم کور باشم اما به نامحرم نگاه نکنم سر همین مسائل است که برای مردم ابائی ندارند مرگ طلب کنند 700 میلیارد را به باد داده اند ولی خوشحالند انقلاب حفظ شده

       
  36. با سلام و دورو د فراوان ، از اینکه اطلاع رسانی میکنید ممنون و سپا سگز آریم

     
  37. خسته نباشی دکتر…

     
  38. اگر بی گناه است پس چرا زندانی است؟

    داشتم این جمله را سبک و سنگین می کردم به یاد گفت و گویم با یک کافر افتادم سال ها پیش. می گفت اسلام مزیتی که دارد برای پیروانش برنامه تدارک دیده. تکلیف مسلمان از صبح که بیدار می شود روشن است تا شام که به رختخواب می رود. یک نظم و ترتیبی به زندگی انسان می دهد و وی را از سر در گمی رها می کند. راهی جلوی پای انسان گذاشته.
    تصور کنید همین جوان را که تعجب می کند از زندانی بودن یک بی گناه. مگر می شود بی گناهی زندانی باشد؟ نماز صبح را که خواند والله خیر حافظ و هو ارحم الراحمین گویان منزل را ترک می کند و وارد سیستم می شود. از این به بعد فکر کردن موقوف است. حق؟ رهبر! ناحق؟ همین نوری زاد ها و زندانی ها……
    روزی رسان کیست؟ همه می دانیم
    رضا به رضایک تسلیما به امرک صبرا علی بلایک لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین………
    من به اصل این دعا کاری ندارم لیکن وقتی این گونه ادعیه را در ظرفی به نام جمهوری اسلامی و ولایت مطلقه فقیه قرار می دهیم نتیجه اش می شود همین که مگر می شود کسی بی گناه باشد و زندان باشد؟ آن هم زندان ولی امر مسلمین……….
    پس آن راهی که اسلام برای مسلمان قرار داده چه شد؟
    البته بهتر است بگوییم راه ها…….
    پر سر و صدا ترینش فعلا داعشیان عزیزند که اگر نبودند ما چه می کردیم و چه استدلالی داشتیم در نقد داعشیان خودی

    ماه ها پیش بود در گفت و گو با سید ابوالفضل گرامی یک نمایشنامه ای ارایه کردم مبنی بر این که آمریکا دست به مقابله به مثل زده و همین احکام اسلامی را سر ما پیاده کرده. خواستم نشان دهم چه نکبتی به بار می آید. فکرش را نمی کردم این نمایش نامه را عده ای جدی بگیرند و به نام داعش راه بیافتند و مو به مو آن را بر سر شیعیان عراق به اجرا در آورند. چه خطای بزرگی کردم آن موقع……
    سید ابوالفضل عزیز به نمایشنامه بنده خندید غافل از آن که هستند کسانی که در صدد اجرای آن بر آمده اند و هیچ شوخی هم حالی شان نمی شود.
    کجا بودیم.. آهان! اسلام راهی جلوی پای مسلمین قرار داده و آن ها را از بلا تکلیفی نجات داده. عبد و عبید. حق چیست؟ مولا! باطل چیست؟ دشمن مولا!
    مولا کیست؟……
    می گویند یزید در حال مستی نماز دو رکعتی را چهار رکعت خواند و کسی جرات نمی کرد اعتراض کند. فکر کنم خودش خنده اش گرفت و پرسید کافی است یا باز هم بخوانم…..
    شاید هم ساختگی باشد. خواستم مثالی زده باشم از رابطه عبد و مولا که اگر در آن تعقل نباشد به کجا ها می کشد.
    آری اسلام راهی جلوی پای مسلمین قرار می دهد و آن ها را از سر در گمی رها می کند. جوانی که تازه دیپلمش را گرفته و سر در گم است و در حال جست و جوی کار است و ….. کجا بهتر از مسجد و دعا های دست جمعی …..
    این ها در اصل اشکالی ندارد لیکن در ظرف نا مناسب که قرار گیرد می شود جوانی که نمی داند آیا می شود کسی زندانی باشد ولی بی گناه هم باشد؟ حتما کاری کرده که به اینجا رسیده. پس چرا هفتاد هشتاد میلیون ایرانی زندانی نیستند؟ اگر مثل بقیه ساکت بود و سرش پایین بود و دنبال رزق و روزی حلال می رفت که سرنوشتش این نبود….

     
    • ساسان جان اون ولیدبوده نه یزید.وفکرمیکنم کاربی جایی هم نکرده.کم نخوانده که.بلکه زیادی خداراعبادت کرده.ان هم به جماعت که ثوابش به توان چنداست.

       

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

87 queries in 1100 seconds.