یک: ما مگر در طول ماه و سال چند بار به یاد گل های ” رازقی” می افتیم؟ خیلی کم. و شاید هیچ. شعرا اما بخاطر قافیه ی خوش فُرمی که رازقی با ” عاشقی” دارد، مرتب به سراغِ این گلِ بی نشان می روند و کاری هم به این ندارند که رازقی، حضور چندانی در متن زندگی مردمان ندارد و شاید هم نسلش – بجز در گلخانه های خاص – منقرض شده و رفته که رفته. داشتم به اوجبِ واجباتیِ نظام فکر می کردم که نمی دانم چرا ذهنم رفت سراغ رازقی و عاشقی.
دو: یک مرد شیک پوش از زندان بدر آمد. سرو وضعش بسیار مرتب بود. ریشِ جو گندمی اش را تیغ انداخته و فرم داده بود. مرا می شناخت. به گرمی اما بی صدا با من سلام و علیک کرد و با نگاهی به عکس های پیش و پشتِ تن پوش من، رفت و در کناره ی پل در سایه ایستاد. مرد بی صدا چشم به راه کسی بود که بیاید و ببردش.
سه: مردی چهل و پنج ساله که به سمت دادسرا می رفت، راهش را کج کرد و آمد طرف من. ته ریشی داشت و تسبیحی و کیفی و پرونده ای. به من که رسید، خریدارانه به عکس ها و نوشته های تن پوشم نگاه کرد و نوشته ی ” سپاه اموال مرا برده و پس نمی دهد” را برکشید و گفت: ببین آقای نوری زاد، من خودم قاطیِ این جماعتم. اموال تو را مخصوصاً کامپیوتر اَپِلِ تو را برده اند و انداخته اند بکار. یا باید یکی بخرند و بدهند به تو یا باید مال خودت را که فرسوده شده به تو برگردانند.
مرد ته ریشی گفت: حتی این را هم شنیده ام که کامپیوترِ اَپِلِ تو را یکی شان برده به خانه اش تا با آن ” دورکاری” بکند برای سپاه. و گفت: خیال می کنم اینها در یک مخمصه گیر افتاده اند در باره ی پس دادنِ اموال تو. به وی گفتم: من اینجا هستم تا اموالم را پس بگیرم. حتی جنازه ی اموالم را. خندید و پرسید: آخر جنازه ی اموالت به چه کار می آید؟ گفتم: به این که به دزدان سپاه ثابت کنم این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست. خنده اش را ماساند و گفت: سر به سرِ اینها نگذار. و سر به زیر گفت: اینها اگر قرار باشد به آیت الله ها هم رحم نمی کنند. گفتم: می دانم. و به همین خاطر آمده ام جلوی چشمشان.
چهار: مرد بی صدا را دیدم که دستگاه کوچک و سفیدی را زیر گلویش چسبانده و رو به یکی داد می زد و دست تکان می داد. صدایی که از دستگاه بر می آمد، به صدای آدم آهنی های فیلم ها شبیه بود. احتمال دادم از زندانیان مالی است. احتمالاً چک برگشتی ای داشته یا در یک معامله، با شریکش در افتاده. صورتش چه خواستنی بود این مرد. رفتم و همین صورت خواستنی را بوسیدم و بجایش داد زدم و دوستش را خبر کردم.
پنج: دیروز – بیست و چهارم شهریور – روز کامیون ها و وانت های نیسان بود انگار. بارشان چه بود؟ از گونی های آرد تا نیازمندی های مغازه های داخل بندها. یکی از این کامیون ها مرا به یاد بارِ هندوانه انداخت. رییس زندان، گاه به دیدنِ من و آقای تاج زاده می آمد و ساعتی می نشست و گپ می زد. یک بار در بهداریِ زندان اوین او را دیدم و به احترامش از جا برخاستم. او اما بی اعتنا از کنار من رد شد و رفت. به سربازی که مرا به بهداریِ اوین برده بود گفتم: فلانی چه بی احساس بود امروز! گفت: این که رییس زندان نبود. گفتم: خودش بود. گفت: نه خودش نبود. و توضیح داد: این برادرِ دو قلوی وی است که کاملاً شبیه اوست و در همین زندان اوین مشغول کار است. آن روز گذشت و چندی بعد همان سرباز خبر آورد که برادرِ رییس زندان را به جرمِ این که داخل هندوانه ها مواد مخدر جاسازی می کرده و به داخل زندان می آورده گرفته اند و در همین اوین زندانی اش کرده اند. مافیایِ داخل زندان، ” لو” اش داده بودند.
شش: در حین قدم زدن، با خانم عرب سرخی تماس گرفتم. دخترش ساجده که اکنون در زندان اوین است و باید یک سالی نیز بماند، امروز – سه شنبه – دادگاه داشته است. وی را گویا از همین زندان اوین به دادگاه انقلاب منتقل کرده اند. یک شش سال دیگری برای این بانوی خوب تدارک دیده اند. به چه جرمی؟ از همان جرمهای دم دستِ قاضیان مرعوب. اقدام علیه امنیت ملی، تبلیغ علیه نظام، توهین به رهبری، و… به خانم عرب سرخی گفتم: من احتمالاً چهارشنبه، تن پوشم را با عکس ساجده ی عرب سرخی می آرایم.
هفت: یک پژو 206 نوک مدادی اطلاعات که دو مأمور در آن بودند، به سمتِ در بزرگ زندان آمد و از تیر رسِ نگاه من گریخت و دور تر از من توقف کرد. دو مأمور جوان، زیر چشمی و به ناچار نگاهی به من انداختند. چه می کند این کنجکاوی! با صدای بلند سلامشان گفتم. سری تکان دادند که یعنی علیک سلام. گفتم: جواب سلام را محکم تر از گوینده ی سلام پاسخ بدهید تا بجانش بنشیند. باز سری تکان داند و لبی جنباندند و لبخندی نیز با آن آمیختند.
هشت: سربازان دمِ در با خودشان به هیاهو در افتاده بودند که عکس های تن پوش اسمشان چیست؟ هرکدام چیزی می گفت و گمانی می برد. سر آخر یکی شان به نمایندگی جلو آمد و از اسم عکس ها جویا شد. عکس جلویی را نشانش دادم و گفتم: این، احمد زید آبادی است. مدتی اینجا بوده اما چند سالی است که در زندان رجایی شهر است. جرمش؟ هیچ. مگر می شود؟ چرا که نه؟ اینجا سرزمینِ دلیل های بی دلیل است. به پشت چرخیدم و گفتم: این، آیت الله علم الهدی امام جمعه ی مشهد است. چرا داعشی؟ برای این که این آقا، یک آدمکش بالقوه است. همینجوری و بدون دادگاه، و بی واهمه از آبروهایی که می برد، خودش حکم صادر می کند و آشکارا به مخالفان و زاویه دارانِ با رهبری می تازد. و گفتم: وقتش که برسد همین آیت الله بنا به استعدادی که دارد، بالفعل می شود و در راستای منویات رهبری آدم هم می کشد.
نه: مرد جارویی با ماسک سفیدی که به صورت داشت، در دور دست ها خود را به زیر سایه ی یک درخت عرعر کشانده بود و وقت می گذراند و از همانجا به من خیره مانده بود. تا دید نگاهش می کنم، از جا برخاست و جارویش را از لای شاخه های درخت بیرون کشید و مشغول شد. خودم را شماتت کردم. اگر نگاه ممتد من نبود شاید از جا بر نمی خاست.
ده: یک روحانیِ کوتاه قد، شیب زندان را به آرامی بالا آمد و رفت به طرف درِ ورودیِ دادسرا. ریشش را رنگ کرده بود. پنجاه سالی از عمرش می گذشت. او چرا به دادسرا می رفت؟ حتماً برای خودش نبوده. چرا که اینها دادگاه مخصوصِ به خود دارند با چه عرض و طولی. کجا؟ در خیابان مقدس اردبیلی و در یک ساختمان مصادره ای. دادگاه ویژه ی روحانیت هر چه که نباشد، یک نکبت قضایی اما هست. دادگاهی که در پس و پشت مناسبات خاصه پروری اش، زد و بندها و مفسده ی روحانیان را سرهم بندی می کند و دور از چشم مردم سامانش می دهد. یکی را با هزار مفسده می رهاند و دیگری را بنا به فرموده، از هستی ساقط می کند.
یازده: می گویم: از این پس، نه داد سرا نه نیروی انتظامی نه اطلاعات و نه سپاه به حضور من در جلوی زندان اوین اعتراضی نخواهند داشت. هجومشان همان دو روز نخست بود و بس. اگر هم بخواهند کاری بکنند، باید به سمت برخوردهای پر تنش بروند. حکم جلبی بگیرند و کاری اطلاعاتی – امنیتی پیش کشند. با تبعاتی که حتماً پیشاپیش به آن اندیشیده اند و چارچوبش را ورانداز کرده اند.
دوازده: مردی پنجاه و پنج ساله با چهره ای تیره و ته ریشی سفید و سیاه و با انگشتری های جور بجور آمد و خم شد روی نرده ای که محدوده ی درِ اصلی را از اتاق مراجعین جدا می کند. دست هایش را بهم چفت کرد و چانه اش را بر آن نهاد و زل زد به رفت و آمد من. احتمالاً یکی از مأموران سپاه بود که فرستاده اندش تا از نزدیک به قد و بالای من و نوشته ها و عکس های تن پوشم نظر بیندازد و برای بالاتری ها خبر ببرد. این مرد، هراز گاه به داخل اتاق مراجعین می رفت و بر می گشت و تا پایان با من بود.
سیزده: مردی را دیدم با ریش پرفسوری و پیراهن آبی و کراواتی سفید و کیفی در دست که شیب زندان را بالا می آمد. شاید وکیلی بود یا متهمی. این سفیدی کراواتش اما خیلی به چشم می نشست. به این فکر کردم که چه الم شنگه ها که بپا نشد پس از انقلاب بابت همین کراوات. آخوندهای ما از هر چه که بدشان می آمد، سوژه ای پرداختند برای نفرت پراکنی. و در این غرقاب نفرت، به این نیز هیچ فکر نکردند که: اگر شماها مجاز به این هستید که عمامه و عبا و قبا بپوشید، چرا یکی دیگر نباید بتواند آنجوری لباس بپوشد که خود می خواهد؟ گرچه من در این سخن، به عرف های یک جامعه نظر دارم و هرگز نیز مثلاً به برهنگی و آزادی پوشش در این اندازه، نگاه جانبدارانه ندارم. جوان رشیدی نیز آمده بود و نشسته بود در کناره ی پل. این جوان، پیراهنی با رنگ غلیظِ قرمز به تن داشت. پیراهنی که اگر ده سال پیش می پوشید، در همان خیابان به او بند می کردند و یک چند ساعتی مهمان گشت ارشادی ها بود حتماً.
چهارده: یک پژوی 405 از داخل زندان بیرون آمد. یک روحانی مسافرش بود. شیشه ی سمت راننده پایین بود. سرم را جلو بردم و گفتم: حاج آقا از پول اینجا نخور. پول اینجا خوردن ندارد. گفت: مطمئن باش که نخورده ام و نمی خورم. گفتم: برای نماز خواندن هم پولی نگیر. با لبخند گفت: در عمرم بابت نماز خواندن پولی نگرفته ام. پرسشِ بعدیِ من می رفت که شکل بگیرد تا از او بپرسم: پس این داخل چه می کرده ای، که خودش گفت: من تا امروز اینجا زندانی بودم امروز آزاد شده ام. راننده ی زندان این روحانی را می برد به جایی که بتواند یک اتومبیل کرایه کند.
پانزده: یک پژو با پنج مرد سرنشین از شیب زندان بالا آمد و جلوی پای من توقف کرد. بجز راننده همگی پیاده شدند و به سمت اتاق مراجعین رفتند. یکی از مردان که قیافه اش به مدیران و مسئولان دولتی می مانست و پنجاه و پنج سالی را پشت سر گذارده بود، با ته ریشی که به صورت داشت و کت و شلواری که به تن، پوزخندی زد و با نگاه به سر و وضعم پرسید: اینجا چه کار می کنی؟ گفتم: زندگی! و به پشت چرخیدم و پرسیدم: این را می شناسی؟ گفت: طبسی نیست؟ منظورش واعظ طبسی، شاه خراسان بود. گفتم: داری نزدیک می شی.
شانزده: محسن شجاع زنگ زد و آمد به غار تنهاییِ من. کجا؟ کارگاه نقاشی. روحیه اش بسیارعالی بود. مرد بود مردتر شده بود. گفتم: این اطلاعاتی ها و سپاهی ها بخیال خودشان با گرفتن و زندانی کردن جوان های ما آنها را ذلیل می کنند. در حالی که هم ترس آنان را فرو می ریزند و هم آنان را با کسانی هم بند می کنند که سرآمدند. جوانی را که بی هیچ خطا و صرفاً بنا به دستور به زندان می برند، شاید هیچ انگیزه ی سیاسی نداشته باشد اما وقتی باز می گردد، مگر می تواند نداشته باشد؟ و گفتم: وقتی پای اوجبِ واجباتیِ نظام در میان باشد، همه ی اینجور کارهای ابلهانه موضوعیت پیدا می کند و می شود ضروری و حتمی. و به خود گفتم: مثل شاعرانی که صرفاً بخاطر قشنگیِ قافیه، به سراغ رازقی می روند و کاری به این ندارند که: چه تعداد از مردم با رازقی محشورند! حفظ نظام را عشق است.
محمد نوری زاد
بیست و پنج شهریور نود و سه – تهران
…. نگرش دیگری هم در فقه ممکن است باشد که انسان بما هو انسان کرامت دارد و بواسطه عقیده نجس نیست ،این نگرش روایات مربوط به نجاسات کفار را با شواهدی اینطور تاویل می کند که اینها ناظر به این جهت است که آنها چون از نجاسات حکمی درون دینی مثل “بول” و ” خون” و “شراب” و “میته” و…. اجتناب نمی کنند مسلمانان مکلف به اجتناب از آنان شده اند.این بحث را من خطاب به دوستان گرامی بیکنش و منصور،در پست مربوط به بهائیت توضیح دادم و شبهه مربوط به باران را هم که برخی را خیلی سر ذوق آورده بود.(آخوند مرتضی)
جناب نوریزاد گرامی افتاب آمد دلیل آفتاب! آیا بول و عایط و میته همان شاش و گه و مردار فارسی نیست؟باید حتما عربی بنویسیم تا هاشور نخورد و یا در سایت گذاشته شود؟چرا کلمات را آنطور که همه می فهمند ننویسیم؟آیا یکی از علل برآمدن داعشیان شیعی همین قلمبه گویی و نفهمیدن نبوده؟ایا از فتوای آخوند منتظری که گویا استاد همین آخوند مرتضی بوده چیزی جز برابر دانستن دگراندیشان با نجاست و بول و غایط و خون و مردار می توان فهمید؟آیا دریک جامعه متمدن چنین توهینهای دسته جمعی به مردمی جرم نیست؟ایا ما باید به چنین درندگانی با دیدگاهای فاشیستی و نژادپرستانه ای که نتیجه ای جز حذف و تحقیر و تجاوز به حقوق دگراندیشان و ترور و چپاول و غارت آنها در طول سالیان دراز منجر گشته احترام بگذاریم؟آیا اگر تمام دنیا بگوید یک مسلمان مؤمن و معتقد میتواند حقوق دیگران را رعایت کند و به دیگران احترام بگذارد همین یک فتوا کافی نیست تا ادعای چنین مؤمنی را با ادعای دمکرات بودن یک نژادپرست و فاشیست یکی بدانیم؟ آخوند مرتضی برای توجیه این فتوای بی شرمانه و مانیفست ترور و ریشه کن کردن ناپاکان(مثل پاک کردن نجاست!)آنرا درون دینی می نامد.ولی مگر دستورات و تصمیمات فاشیستها و نازیها که انهمه جنایات را مرتکب شدند علنی بوده؟مگر توصیف یهودیان چون خوک و پارازیت و عقبماندها و غربتی ها و غیره سفید پوستان توسط نازیها به پارازیت و خوک و گروهای پست انسانی درون گروهی یا درون حزبی نبوده؟ولی می بینیم که همین دید باعث نابودی ملیونها انسان و محرومیت ملیونها از داشتن یک زندگی عادی شد که هنوز هم طبعات آن ادامه دارد.همین طرز تفکر درایران باعث اینهمه جنایت و ترور و کشت و کشتار و زندان و بند دگراندیشان شده.بله جناب آخوند کسانیکه نوجوانان و جوانان ایرانی را یا در قناتها می انداختند و یا در سلولها و سیه چالها زیر شکنجه تکه پاره میکردند و هنوز هم به این جنایات ادامه میدهند تصمیمشان درون گروهی و با تانی به چنین فتواهایی بوده!
جناب مزدک گرامی
از اینگونه تقطیع کردن گفتارهای من معلوم می شود بالاخره نوشته های مرا می خوانی ،از این جهت خوشحالم ،اما توصیه من این است که همه مطالب یک کامنت را دقیق بخوانی ،این مساله ای طبیعی است که گاه جدا کردن و تقطیع یک عبارت از یک مجموعه ،روح و محتوای حقیقی آن مجموعه را از بین می برد،بنابر این اگر بقول امروزیها بنای نقد گفتارهای مرا داری ،خوب است همه بخشهای آنرا مورد توجه قرار دهی ،و مجموع من حیث المجموع را ببینی چه مفهومی دارد ،این مثل این است که کسی کلمه توحید (لا اله الا الله) را مثله کند و با آوردن “لا اله” بگوید فلان شخص گفته است “لا اله” پس او موحد نیست!
ضمنا لحن خشمگین و عصبانی نه دلیل شجاعت و بی باکی گوینده است ،و نه دلیل قوت و استحکام سخن او ،شما اگر شجاع بودی ،از میان ملت ات به کشورهای خارجی نمی گریختی،و همین جا می ماندی و با ساختن با بد و خوب احوال این مردم ،سعی در تغییر یا اصلاح امور می کردید،همینطور خوب است در ادبیات گفتاری از الفاظی که عرفا زشت و ناهنجار هستند خودداری کنی،مثلا اگر شما نزد پزشک بروید و او دستور آزمایش برای شما صادر کند ،دکتر بی ادبانه الفاظ زشتی را که شما اینجا با خشم و بی ادبی و بی احترامی به مخاطبان بکار بردی بکار نمی برد ،بلکه مثلا میگوید “آزمایش مدفوع یا آزمایش ادرار”،حال فرض کنید من الفاظی را که در خطاب های شرعی و در روایات معصومین بکار رفته بکار بردم،اما الفاظ زشتی را که شما بکار بردی بکار نبردم،شما که اینهمه از آزادی ها و حسنات جوامع غربی میگویی و از آن دفاع میکنی ،شایسته است لا اقل ادب گفتاری که آنها در دیالوگ های خود بکار می برند را نیز سرلوحه گفتار قرار دهی
با احترام
بنام خدا و با سلام به همه دوستان کاربر
بنای پاسخگویی به فرمایشات دوستم عرفانیان عزیز از ژاپن نداشتم چون ویژگی همیشگی یعنی مخلوط کردن مسائل و مقولات بی ربط به هم را حفظ کرده بود ،اما چون دیدم برخی از دوستان ،خصوصا آنها که آرزوی خالی بودن کلام ایشان از اغلاط را کرده بودند ( و آرزو هم بر جوانان عیب نیست!) کمی از کلام ایشان ذوق زده شده اند ،بهتر دیدم این کلام بی جواب نماند،البته اغلاط دیکته ای را در پرانتز میگذارم تا دفعات بعد جناب عرفانیان آنها را رعایت کند تا آرزومندان به آرزوهایشان نزدیکتر شوند!
1- جناب عرفانیان خدا نکند شما سکته کنید یا سرسام بگیرید ،چرا دچار سکته و سرسام شوید ،شما که در جامعه لا اقل نیمه مدرن ژاپن زیست می کنید چرا تحمل سخنان دیگران را نداشته باشید؟ ما که از راه دور با هم دوستیم و هوای یکدیگر را داریم،بنابر این امیدوارم سرسام نگرفته باشید و آماده گفتگو با ما باشید.
2- فرمایش کرده اید :
“”ﻣﮕﺮ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﻴﻦ ﺟﺮﻡ و ﻣﻜﺎﻓﺎﺕ ﺗﻨﺎﺳﺒﻲ ﺑﺮ ﻗﺮاﺭ ﺑﺎﺷﺪ ” ﻣﮕﺮ ﺣﺠﺘﻴﻪﻫﺎ ‘(حجتیه ایها) ﻣﻨﺤﺮﻑ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ‘ ﻣﮕﺮ ﻫﻤﻴﻦ اﺣﻤﺪﻱﻧﮋاﺩ ﻛﻪ ﻛﺎﺳﻪ ﺧﺎﻟﻲ ﺑﺮاﻱ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻴﮕﺬاﺷﺖ ‘ اﻣﺮﻭﺯ ﺟﺰﻭ ﻣﻨﺤﺮﻓﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﻣﮕﺮ ﻫﻤﻴﻦ ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﻛﻪ اﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭ اﻳﺮاﻥ ﺣﺎﻛﻤﻨﺪ ﻛﻢ ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﺑﻪ اﻧﺤﺮاﻑ ﻛﺸﺎﻧﺪﻩاﻧﺪ ‘ﻫﻤﻴﻨﻬﺎ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﺑﺎ اﻋﻤﺎﻟﺸﺎﻥ اﺯ ﺧﺪا ﺭﻭﻳﮕﺮﺩاﻥ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ‘ ﻣﮕﺮ ﺩاﻋﺸﻲﻫﺎ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺁﺑﺮﻭﻳﻲ اﺯ اﺳﻼﻡ ﺑﺮ ﺟﺎﻱ ﻧﮕﺬاﺷﺘﻪاﻧﺪ
ﻛﺪاﻡ ﻓﺘﻮا ﺑﺮ ﻋﻠﻴﻪ اﻳﻨﺎﻥ ‘اﺯ ﻃﺮﻑ ﻓﻘﻬﺎ ﺻﺎﺩﺭ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ ‘ ﻣﮕﺮ ﺭﻓﺴﻨﺠﺎﻧﻲ و ﺧﺎﺗﻤﻲ اﺯ ﻧﻆﺮ ﻣﺼﺒﺎﺣﻲﻫﺎ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ‘ اﮔﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻛﻪ ﺿﺮﺭﺵ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯ ﺑﻬﺎﻳﻴﺖ (بهائیت) اﺳﺖ ‘ اﻳﻦ ﭼﻪ ﺧﺮ ﺗﻮ ﺧﺮﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﺭاﻩ اﻧﺪاﺧﺘﻪاﻧﺪ و اﻧﺘﻆﺎﺭ ﺩاﺭﻧﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻳﻮاﻧﻪ ﻧﺸﻮﻧﺪ ‘
ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺻﺎﺩﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﻓﺘﻮا ‘ﺑﻬﺘﺮ اﺳﺖ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﻨﻨﺪ ‘ اﮔﺮ ﻋﻤﺮ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻨﺘﻆﺮﻱ (آیت الله منتظری رحمه الله علیه) ﻫﻢ ﻛﻔﺎﻳﺖ ﻣﻴﻜﺮﺩ ‘ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺣﺘﻢ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺩﺭ ﺗﻮﺑﻪ ﻣﻲﻳﺎﻓﺖ ‘ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻴﺖ ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ اﺯ ﺑﻴﺦ و ﺑﻦ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﻨﺪ ‘ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯ اﻳﻦ ﺑﻼﺗﻜﻠﻴﻔﻲ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻓﻘﻬﺎ ﺑﺮاﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻩاﻧﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﻣﻨﺤﺮﻑ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ” ﺁﻳﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺣﺎﺿﺮﻧﺪ ﺑﺎ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺟﺮﻡ و ﮔﻨﺎﻫﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﮔﺮﺩﻥ اﻳﻦ ﭘﻴﺶﻧﻤﺎﺯاﻥ اﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﺠﺲ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﻓﺘﻮا ﺩﻫﻨﺪ ” ﺗﺎﺯﻩ ﻣﮕﺮ اﻫﻞ ﻛﺘﺎﺏ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﺮ اﺩﻳﺎﻥ ﻳﻚ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺭا اﻫﻞ ﻛﺘﺎﺏ ﻧﺎﻣﻴﺪ ‘ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺗﻜﻠﻴﻔﺸﺎﻥ ﺭا ﻣﺸﺨﺺ ﻛﻨﻴﺪ ” ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺷﻘﻪ ﺷﻘﻪ ﺷﺪﻩاﻧﺪ و ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭا ﻣﻨﺤﺮﻑ و ﺩﻳﻦ ﺗﺤﺮﻳﻒ ﺷﺪﻩ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ ‘ ﻋﻴﻦ ﺑﻬﺎﻳﻲﻫﺎﻱ ﻣﺎ’ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺎﻣﻨﻪاي ﺧﻮﺩ ﺭا اﻧﻘﻼﺑﻲ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ” اﻧﻘﻼﺑﻲ ﻭاﺟﺒﺘﺮ و دﺷﻮاﺭﺗﺮ اﺯ اﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺴﺎﻁ اﻳﻦ ﻧﻔﺎﻕ و ﺗﻆﻮﻳﺮ(تزویر) ﺭا اﺯ ﺩاﻣﻦ ﺩﻳﻦ ﭘﺎﻙ ‘ ﺑﺰﺩاﻳﻨﺪ ‘و ﺩﻳﻦ ﺭﺣﻤﺖ و ﻣﺪاﺭا ﺭا ‘ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺭاﻩ ﻣﻤﻜﻦ ﺑﺮاﻱ ﺑﺸﺮ اﻣﺮﻭﺯ اﺳﺖ ﺭا ‘ ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ﻛﻨﻨﺪ ””.
(پایان نقل قول)
کسانی که ذوق زده شده اید و به ریسمان عرفانیان گل ما آویزان شده اید ،چنانکه می بینید باز ایشان موارد گوناگون و بی ربطی را بهم آمیخته و برای آن حکم واحد صادر کرده است،ما گفتیم بنظر رایج فقهی که مستند به دلایل شرعی متخذ از کتاب و سنت است ،فرقه بهائیت یک فرقه گمراه از نظر اعتقاد کلامی اسلامی است زیرا منکر خاتمیت که ضروری قرآن و اسلام است هستند و منکر ضروری بلحاظ درون دینی معنون بعنوان “کافر” است ،روی یک نگرش فقهی کفر محکوم بنجاست و قذارت باطنی است و از این جهت برای مسلمانان تکلیف خاصی بوجود می آید ،حالا آن کافر که ککش نمی گزد! اما نمیدانم چرا برخی نگران روزهای بارانی شده اند و با ذوق زدگی احکام اسلام را خنده دار دانسته اند؟ خوب شما معتقد نباشید و بخندید. نگرش دیگری هم در فقه ممکن است باشد که انسان بما هو انسان کرامت دارد و بواسطه عقیده نجس نیست ،این نگرش روایات مربوط به نجاسات کفار را با شواهدی اینطور تاویل می کند که اینها ناظر به این جهت است که آنها چون از نجاسات حکمی درون دینی مثل “بول” و ” خون” و “شراب” و “میته” و…. اجتناب نمی کنند مسلمانان مکلف به اجتناب از آنان شده اند.این بحث را من خطاب به دوستان گرامی بیکنش و منصور،در پست مربوط به بهائیت توضیح دادم و شبهه مربوط به باران را هم که برخی را خیلی سر ذوق آورده بود باستناد فقهی پاسخ دادم که تکرار نمی کنم.
حالا جناب عرفانیان از ژاپن آمده است با تمسک به “لزوم تناسب جرم و مجازات”فتوا داده است که چون “حجتیه” و “احمدی نژاد” و “رفسنجانی و خاتمی بنظر آقای مصباح” عملکردهایی یا انحرافاتی داشته اند ،باید اینها هم بفتوای ایشان محکوم به نجاست شوند! وگرنه سرتاسر فقه از نظر ایشان میشود “خر تو خر”! و ممکن است خدای ناکرده مردم “دیوانه” شوند یا سرسام گرفته سکته کنند!از طرفی فقیه بزرگواری مثل آیت الله منتظری ره که گاهی مورد ستایش جناب عرفانیان هم واقع شده اند ،بجرم اینکه قریب به هفتاد سال در اسلام و مبانی آن مطالعه و اجتهاد داشته اند و هیچگاه از روی هوی و هوس سخن نمی گویند بلکه فقط بجرم فقیه عالیقدر و تیزهوش بودن و بررسی ادله کتاب و سنت و مبانی کلامی شیعه مثلا فتوا به کفر بهائیان داده اند و در عین حال از حقوق شهروندی بهائیان دفاع کرده اند ،باید بدنیا برگردند و برای ترضیه خاطر آقایی که معلوم نیست به چه جهتی از کشور خود متواری شده ،به درگاه خدا “توبه” کنند!
آقای عرفانیان گرامی! عزیز من،شما چرا ماست را به دروازه ربط میدهید و در عین حال برای دیگران دعای شفا میخوانید؟ الان بحث من در انحراف احمدی نژاد و غیر او نیست ،شما کمابیش از آراء سیاسی من اگاهی و میدانی من با او مخالف بوده ام ،اما سوال من از شما این است شما نمیتوانی بین اعتقاد و عمل و احکام مختلف فقهی و کلامی تفکیک قائل شوی؟ شما این اجتهاد را از کجا آورده ای که اگر کسی فرضا تخلف عملی مثل “دزدی” یا “خیانت” و نظایر اینها مرتکب شد که در سیستم های حقوقی اعم از اسلام و غیر اسلام هریک عنوان خاصی دارد و مجازات خاص،باید محکوم به کفر و نجاست شود؟ شما اگر مسلمان هستی ،پس از داخل دین به احکام دینی نظر و قضاوت کن ،والا اگر کسی دین و احکام دینی و اصول و فروع اسلام را بوسیده کنار گذاشته که نمی شود بنشیند پشت کامپیوتر و با خلط مبحث و خلط عناوین مختلف ،افرادی را (ولو مجرم) محکوم به کفر کند!
آیا اگر شما فرضا مسلمان هستی ، تخلف از شرع کنی و مثلا نظر به “نامحرم” که از نظر شریعت حرام است کنی ،باید دیگران بیایند بگویند آقای عرفانیان کافرو نجس است؟! یا اگر دروغی گفتی که از گناهان کبیره است ،باید دیگران حکم بکفر شما کنند؟! اینها را شما از کجا آورده ای عزیز من؟ چرا مسائل مختلف اعتقادی و عملی را با هم مخلوط میکنی؟ خوب این نظر شماست که “کفر” را خفیف الموونه تر از برخی اعمال خلاف میدانی ،شما آیا پیغمبری یا خدایی؟ بحث ما ما بحث شریعتی است که پیامبر اسلام آورده است ،و از دید شرع” کفر و شرک ” بالاترین سیئات انسان است در برابر خالق هستی و خالق انسان : (وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيم.لقمان/13)
شرک به خدا به تمام ابعادش ظلم عظیم است.
یا فرمود (إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظيما.نساء/47)
مطابق این آیه شریفه خداوند هرچه گناه باشد (غیر از شرک و کفر) را اگر بخواهد می بخشد ،و هرکس بخدای خود شرک ورزد بتحقیق مفتری است و مرتکب گناه بزرگی شده است،حال جهت عظمت این گناه چیست و اینکه نسبت انسانی که “لم یکن شیئا مذکورا” هیچ نبود و از آب نطفه ناچیزی آفریده شد ،حال مقابل خالق خود و خالق هستی بایستد و “لمن الملک ” گوید و منم منم کند،و جهات دیگر ،بحث در آیه مفصل است ،اما میخواهم بگویم ما اگر از درون دین نگاه کنیم باید ملتزم به همه جزئیات آن باشیم و دلبخواه مسائل را مخلوط نکنیم و با فهم نادرست ،تعبیرات زشت “خر تو خر” و غیر آن را مطرح کنیم.
و اگر بیرون از دین هستیم خوب بله آزادیم با استحسان و خوشایند خود هرچه خواستیم بگوییم و دیگران را مسخره کنیم ،و از توبه یک فقیه وارسته که عمر خود را صرف تفقه در دین و خدمت به مردم کرده ،با طلبکاری بگوییم توبه کند! چرا ؟ چون نمی پسندیم ،شریعت فرو فرستاده از سوی خدای جهان گفته باشد منکر خاتمیت پیامبر “کافر” است ،و چون نمی پسندیم با ربط دادن ماست به دروازه بگوییم پس دیگران نیز چنینند و چنان ،خوب بله اگر کسی جرم و خلاف مرتکب شده است او محکوم است و برای او مجازات تشریع شده است ،اما شما پیامبر ما نیستید که بنشینید آنجا بقول خودتان “احکام قطعی” صادر کنید!
آخر عزیز من فتوا روی افراد و اشخاص نمی رود که! شما چون درس نخوانده ای همینطور مسائلی را عنوان می کنی ،فتوا میرود روی طبیعت کلی فعل مکلف ،مثلا فقیه استنباط میکند که “منکر ضروری دین کافر است” البته استنباط میکند نه این است که دلبخواه است ،بل به این معناست که روی تخصص و کارشناسی دین و معیارهای منتزع از اصول و بنیان های دینی موجود در کتاب و سنت ،در می یابد که چنین است ،حال این حکم کلی در خارج منطبق میشود بر افراد و مصادیق خارجی ، این چه حرفی است که شما می زنید که چرا فقهاء حکم به کفر احمدی نژاد نداده اند؟! و چون او را تکفیر نکرده اند پس خود باید توبه کنند! احمدی نژاد هر تخلف و خیانتی هم که کرده باید محکوم و مجازات شود این درست ،اما شما به چه دلیل میگویی کافر است؟! شما فقیهید؟! یا بشما وحی نازل شده و پیامبرید؟!
باز برنداری سخن مرا حمل بر حمایت از احمدی نژاد کنی و کلی کبری صغری بچینی! من حامی او نیستم، بله اگر او بلحاظ اعتقادی منکر ضروری دین شد یا بهایی شد ،آری او نیز می شود “کافر” اما حسین قلی خانی نیست که شما همه چیز را بهم ربط دهید.
3- نوشته اید :
“””ﺷﺮﻭﻉ ﺗﻤﺎﻡ اﻳﻦ ﻣﺼﻴﺒﺘﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻧﺪ ﻫﻤﺎﻧﺎ ‘ﻣﺒﺎﻧﻲ ﻧﻆﺮﻱ و ﻓﻠﺴﻔﻲ و ﻗﻂﻌﻴﺎﺗﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻝ ﺧﻮﺵ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ” ﻫﻤﺎن ﻣﺒﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻳﻘﻴﻨﺸﺎﻥ ﺭا ﻣﺪﻳﻮﻥ ﺁﻧﻨﺪ ‘ﻫﻤﺎﻥ ﻳﻘﻴﻨﻲ ﻛﻪ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺭا ﺁﺭاﻡ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻌﺘﺎﺩ ﺷﺪﻩاﻧﺪ ‘ ﻫﻤﺎﻥ اﻋﺘﻴﺎﺩﻱ ﻛﻪ اﺯ ﻫﺮﻭﻳﻴﻦ ﺑﺪﺗﺮ اﺳﺖ ‘ ﻫﻤﺎﻧﻜﻪ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﺎﺩﻱ ﻧﻴﺴﺖ ‘ﺁﻥ ﺭا ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﻲﺁﻭﺭﻧﺪ””.
(پایان نقل قول)
این یکی از همان خلط مبحث هایی است که به آن اشاره کردم،عزیز من چند بار بگویم “قطعیت و یقین فلسفی در مسائل عقلی و فلسفی” یک چیز است ،و “یقین و قطعیت فتوایی در فقه ” چیز دیگر ،شما چرا مسائل را قاطی می کنید؟
شما ابتدا میگویی هیچ قطعیتی در فلسفه و کلام وجود ندارد و جناب کانت آمد و پر و بال هرچه قطعیت بود را چید!
خوب ریش من از اینجا دست تو ! حضرت عباسی این جمله آیا مفهومی جز “نسبیت مطلق” دارد؟! این الان بحضرت عباس ربطی بفقه و فقاهت و فقیه و اجتهاد ندارد ،من بعنوان فلسفی دارم گفتگو می کنم ،در آن بحث هم گفتم ،اگر چنین است پس تمام این قضایای مختلف که در کلامت میاوری و حکم قطعی میکنی ،بحکم این جمله ات همه باطل است،برای اینکه گفتی کانت پر و بال هرچه قطعیت است را چید! خوب این موجبه کلیه است دیگر! نگو مرتضی قلمبه میگوید ،موجبه کلیه یعنی حکم کلی بدون استثناء! والله اگر کانت را از قبر بیرون بکشی بیچاره خواهد گفت عرفانیان من کجا چنین چرندی گفتم؟!
بعد دیدی عجب حرفی زدی! آمدی گفتی : من نسبیت مطلق نگفتم! خوب اگر نسبیت مطلق نداریم پس لا اقل یک مورد هم که شده “قطعیت” داریم،حالا کجا و چی ،بماند.بحث من این است که خوب چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟! اول که میخواهی حکم کنی فکر کن ،در روایات دینی هم هست که “تفکر ثم تکلم” اول بیندیش بعد بگو یا بنویس.
این بحث ها فلسفی است و بخدا طولانی است و طرح همه آنها مقدور این فضا نیست.
اما شما چرا حالا قطعیت های مربوط به گزاره ها و قضایای فلسفی را با فقه خلط میکنی؟ در فلسفه با نفی سوفیسم و سفسطه هستی را اثبات می کنیم ،بعد اشتراک در مفهوم وجود را اثبات می کنیم ،بعد در حکمت صدرایی اصالت وجود را اثبات می کنیم ،بعد ببرهان و حصر و سبر و تقسیم تقسیمات عارض وجود مثل “جوهر و عرض ” و “مادی و مجرد” و “قوه و فعل” و “امکان و وجوب ” و… را اثبات می کنیم ،و احکام مترتب بر آنها ،بعد اثبات واجب الوجود بالذات و بالغیر می کنیم و مباحث متفرع بر آنها ،اینها مباحث فلسفی کلی بوصف شمول و دوام است که از آن تعبیر به قطعیت های برهانی میکنیم ،حال چرا شما گناه این موضوعات غیر مرتبط با فقه را بگردن فقه و بحثهای فقه که ناشی از اصول و قواعد منتزع از شریعت است می کنید؟! یقین فلسفی و موضوعات فلسفی چه ارتباطی با “هروئین” و اعتیاد دارد دوست من؟!
شما اگر می خواهی بحث فلسفی کنی دیگر اسمی از فقه نیاور! و اگر موضوع بحث ات بحث فقهی است ان بحث دیگری است به فلسفه چه؟!
واقعا آنکه باید سرسام بگیرد من طلبه ام که هرچه میخواهم بشما تفهیم کنم که خیلی خوب انتقاد به حکومت و مسائل اجتماعی رواست ،اما بحث “کانت” و قطعیت و بال و پر دیگر چیست؟!
این یک بحث در مورد “قطعیت” که آیا وجود دارد یا وجود ندارد؟ این یک بحث فلسفی است ،شما اگر میگویی کانت آن جمله را گفته یا اثبات کرده خوب مطرح کن ،عبارت یا مفاد استدلال او را نقل کن ببینیم چطور آقای کانت خدا بیامرز “پر و بال هرچه قطعیت است چیده است؟!”.
4- در ادامه گفته اید :
“”اﻳﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﻳﻦ ﺩاﺭﻧﺪ ﺑﻬﺘﺮ اﺳﺖ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺩﻫﻨﺪ ‘ ﻗﻂﻌﻴﺎﺗﻲ ﻛﻪ اﺯ ﺁﻥ ﺩﻡ ﻣﻴﺰﻧﻴﺪ ‘ ﺗﺎ ﻛﺠﺎ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﻩ و اﻣﺜﺎﻝ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﺮﺑﻮﻁ اﺳﺖ ‘ ﺁﻳﺎ ﻋﻠﻢ ﺷﻤﺎ و ﻗﻂﻌﻴﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩاﻳﺪ ﺑﺮاﻱ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﻢ ﺗﻜﻠﻴﻔﻲ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻭﺭﺩﻩ اﺳﺖ ‘ ﺁﻳﺎ ﺷﻤﺎ اﺟﺎﺯﻩ ﺩاﺭﻳﺪ ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﻋﻘﺎﻳﺪﺗﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﺮاﻱ ﺷﻤﺎ ﻗﻂﻌﻴﺴﺖ و ﻣﻨﻂﻘﻲ ‘ ﭼﻴﺰﻱ ﺭا ﺑﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﻛﻨﻴﺪ ‘ اﻳﻨﺠﺎ ﺑﺤﺚ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﺘﻴﺠﻪاﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ اﺯ ﻗﻂﻌﻴﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩاﻳﺪ ‘ ﻣﻴﮕﻴﺮﻳﺪ ” وﮔﺮ ﻧﻪ ‘ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﭼﻪ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﻳﻘﻴﻦ ﺩاﺭﻳﺪ ‘ ﻳﻘﻴﻦ ﺷﻤﺎ اﺯ ﺟﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻋﺮﺻﻪ ﻋﻤﻞ ‘ ﺑﻨﺪﻩ ﻧﻮﻋﻲ ﺭا ‘ ﻻﻳﻖ ﺑﻌﻀﻲ اﺯ ﺣﻘﻮﻕ ﻧﻤﻴﺪاﻧﻴﺪ ‘ اﻳﻨﻜﻪ ﺷﻤﺎ و ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎ ‘. ﺑﻪ ﻣﻂﺎﻟﺒﻲ ﻳﻘﻴﻦ ﺩاﺭﻧﺪ و ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ اﺯ ﻣﻨﻂﻖ ﻗﻮﻱ و ﻣﺴﺘﺤﻜﻢ ﺧﻮﺩ ﺩﻡ ﻣﻴﺰﻧﻨﺪ ﭼﻴﺰ ﺟﺪﻳﺪﻱ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﺩﻧﻴﺎ ﭘﺮ اﺳﺖ اﺯ اﻳﻦ ﻳﻘﻴﻨﻬﺎ و ﻗﻂﻌﻴﻴﺎﺕ ‘ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺭا ﺑﺎﻃﻞ ﺑﺪاﻧﻴﺪ ‘ ﻛﻤﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺷﻤﺎ ﺭا ﺑﺎﻃﻞ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ”‘ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻢ ﺑﺤﺜﻬﺎﻱ ﺑﭽﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪاي ‘ﭼﺮا ﻛﻪ اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺤﺜﻬﺎ ﻛﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﻣﻦ ﻳﻘﻴﻦ اﺳﺖ و ﻃﺒﻖ اﻳﻦ ﺩﻻﻳﻞ ﺑﻘﻴﻴﻪ ﻳﻘﻴﻨﻬﺎ ﺑﺎﻃﻞ اﺳﺖ ‘ ﻣﻮﺿﻮﻋﻲ ﺗﻜﺮاﺭﻳﺴﺖ ‘ ﺩﻧﻴﺎ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﺪ ﻓﻮﺭا ﺑﻪ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﻧﻮاﺑﻎ ﺣﻮﺯﻩ ﻋﻠﻤﻴﻪ و ﺁﻗﺎ ﻣﺮﺗﻀﻲ ﺑﺮﺳﺪ اﺻﻼ ﺑﺮاﻱ اﻳﻨﻜﻪ ﺑﺘﻮاﻥ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﻛﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺪاﻗﻠﻲ اﺯ ﺻﻠﺢ و ﺁﺭاﻣﺶ و ﺭﻓﺎﻩ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﭼﻨﻴﻦ اﻣﺮﻱ ﻣﻴﺴﺮ ﺷﻮﺩ””.
ببین عرفانیان جان! این بحث دیگری است ،شما تا حالا می گفتی قطعیت نداریم ،ما گفتیم این گزاره مربوط به فلسفه است ،و بنظر ما کلیت این حرف باطل است و سر از سوفیسم و سفسطه در می آورد.بعد هم گفتیم قطعیت مورد بحث در فلسفه ربطی به علم فقه ندارد،و فقه یعنی تلاش کارشناسانه برای فهم شریعت و تطبیق کلیات استنباطی بر امور مستحدث و جدید.
شما ناگهان بحث فلسفی را رها کرده به فقه و مسائل سیاسی اجتماعی ورود می کنی،بسیار خوب اینجا حالا به محتوای گزاره های فقهی و معنای قطعیت در آنها ورودی نمی کنیم ،شما می پرسید چرا قطعیت مورد نظر کارشناس دین حجت باشد؟ من می گویم ،چرا قطعیت شما حجت باشد؟ آیا شما بعنوان یک مسلمان و با نگاه درون دینی قطعیت کارشناسی فقهاء را حجت نمیدانی؟ یا چون خارج از دین هستی چنین می گویی؟ اگر خارج از دین هستی شما (یعنی شما فرد نشسته روی کاناپه ای در ژاپن) چه حقی دارید که برای یک ملت تعیین تکلیف کنی و بگویی مردم باید کدام قانون را تبعیت کنند؟!
و اگر داخل دین هستی و با انگاره و عینک دینی برخاسته از شریعت قطعیت نظر فقهاء را نفی می کنی دلیل دینی و شرعی یا حتی دلیل عقلی شما چیست؟
شما الان در ژاپن هستی ،ملتی هم در ایران زندگی میکنند ،این ملت روزی تصمیم گرفتند اداره جامعه آنها بر اساس قوانین دینی و پیشرفتهای علمی و فنی بشری باشد،بعد اکثریتی پیدا شدند و به این روش رای دادند،نمیدانم شما چه رایی دادی ،اما الان شما بعنوان یک فرد چه کاره هستید که از کیلومترها فاصله برای این ملت و مملکت تعیین تکلیف کنید؟ اینرا پاسخ دهید.
5- در ادامه از “علم ژنتیک” و “روان شناسی” و قطعیت های آنها داد سخن داده اید و آنرا با احکام ناشی از شریعت که برای سعادت دنیا و آخرت انسانها آمده است مقایسه کرده اید.
اولا علوم طبیعی مورد مثال دارای روش های تجربی و متغیر است و آن قطعیتی که شما مطرح کردید در آن بطور دائم وجود ندارد.
ثانیا این چه مقایسه ای است که می کنی عزیز؟ با یک علم روان شناسی یا یک علم ژنتیک نمی توان جامعه انسانی را اداره کرد!
ثالثا مثل اینکه بنای پندار شما بر این است که دین با علوم طبیعی مثل زنتیک و روان شناسی و غیرو مخالف است! خوب این برداشت شماست عزیز من،اینطور نیست،پس مقایسه شما یا تشبیه شما از اساس باطل است!
6- نوشته اید :
“”“ﺟﻨﺎﺏ ﻣﺮﺗﻀﻲ ﻋﺰﻳﺰ ‘ ﺁﻳﺎ ﺗﺎﻛﻨﻮﻥ ﻓﻬﻢ ﺧﻮﺩ اﺯ ﺩﻳﻦ ﺭا ﺯﻳﺮ ﺳﻮاﻝ ﺑﺮﺩﻩاﻳﺪ ‘ ﻭاﻗﻌﺎ ﭼﻪ اﺣﺴﺎﺳﻲ ﺩاﺭﻳﺪ وﻗﺘﻲ ﻳﻜﻲ اﺯ ﻫﻤﺼﻨﻔﺎﻧﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﺭﺳﻤﻲ ﺟﻠﻮﻱ ﻫﺰاﺭاﻥ ﺑﻴﻨﻨﺪﻩ ﺻﺤﺒﺖ اﺯ ﺷﻴﺮ اﻻﻍ ﻛﻨﺪ ‘ و اﻳﻨﻜﻪ ﺁﻳﺎ اﮔﺮ ﻛﺴﻲ ﺁﻥ ﺭا ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺁﻥ اﻵﻍ ﻧﺴﺒﺘﻲ ﭘﻴﺪا ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ ﺁﻳﺎ اﺟﺎﺯﻩ ﺩاﺭﺩ ﺳﻮاﺭ ﺁﻥ اﻵﻏﻲ ﻛﻪ اﺯ ﺷﻴﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻮﺷﻴﺪﻩ ﺑﺸﻮﺩ ” اﻳﻨﻜﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺷﻮﺧﻲ ﻧﺒﻮﺩ ‘ ﺗﺎﺯﻩ ﻃﺮﻑ ﻣﻴﮕﻔﺖ ‘ﺑﺤﺜﻬﺎﻱ ﻓﻘﻬﻲ ﻋﺠﻴﺒﻲ ﺩﺭ ﺣﻮﺯﻩ ﻋﻠﻤﻴﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺩﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ‘ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻴﻜﻨﻴﺪ ﻟﻴﻨﻚ ﺁﻥ ﺭا ﺧﻮاﻫﻢ ﮔﺬاﺷﺖ
ﺑﻪ ﺧﺪا ﻗﺴﻢ ﺩﻋﺎ ﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻛﻪ ﻣﺒﺎﺩا اﻳﻦ ﻓﻴﻠﻤﻬﺎ ﺭا ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻛﻨﻨﺪ و ﺩﺭ ﻏﺮﺏ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﺑﮕﺬاﺭﻧﺪ ””.
آری اصلا اجتهاد یعنی کوشش در فهم دین و تجدید رای و نظر! اینکه مساله ای بدیهی است و مشی فقهی شیعه امامیه لا اقل این است که قائل به “تخطئه” هستند ،مگر فقهاء اختلاف نظر و اجتهاد ندارند ؟ مگر تبدل اجتهاد وجود ندارد؟ باید عرض کنم واقعا اطلاعات شما مثل دیکته و املایتان ضعیف است و درحقیقت شما با برداشت های از پیش خود نزاع دارید! نمونه بی اطلاعی شما همین مثالی است که زدید! آخر عزیز دل ،چرا شما برای فهم مطالب و مباحث دینی و حوزوی ،اینهمه سایت و مجله و کتاب فقهی که آنلاین در اختیارت هست را رها کرده رفته ای سراغ “ویدئو های جعلی و دروغ علیه اسلام و فقه ” در یوتیوب؟! واقعا اینرا نمیدانی که چقدر فیلم و ویدئوی دروغ اینطوری می سازند یا خود را به ندانستن میزنید؟! مگر برای دشمنان اسلام و روحانیت مشکلی دارد که الدنگی را عمامه بسرش بگذارند و بگویند چیزهایی را بگو؟!
برادر من! در مساله “رضاع” و احکام شیر دادن و احکام ناشی از آن “آنچه که موضوع بحث فقهی و دلایل فقهی است “شیر دادن انسان به انسان” است نه شیر دادن “حیوان به انسان”! چطور شما زود به این چرندیات قطع پیدا می کنی و برای این “قطعیت” خودت هم ارزش قائلی؟!
بحث رضاع و ارضاع و نشر حرمت و مادر شیری شدن و محرمیت و لوازم دیگر چنانکه گفتم مربوط به شیر دادن انسان به انسان است نه شیر دادن الاغ به انسان! آن شیر الاغ که شنیدی مربوط به شعر مولوی است عزیزم، شعریات را در این بحث ها پیش نیاور و باعث خنده نشو! ایکاش آن خانمی که ظاهرا اهل مطالعه است و آرزو می کرد اغلاط لفظی در گفتار عرفانیان نباشد ،آرزوی دیگری هم میکرد و آن اینکه اینگونه گاف ها و اغلاط معنوی هم در کلام او نباشد ،نه اینکه به این اغلاط دل خوش کند و عریضه ذوقیه صادر کند!
صحبت از اغلاط شد ،باز لازم شد برای اینکه برای برخی محرز شود که آرزوهایشان طولانی است برخی اغلاط را تصحیح می کنم،گفته اید :
“” ﺟﻮاﺏ ﻣﺎ ﺭا ﺑﺎ ﻛﻠﻤﺎﺕ و اﺻﻂﻼﺣﺎﺕ ﻗﻠﻤﺒﻪ و ﺛﻠﻤﺒﻪ ﺭﻭاﻧﺸﻨﺎﺳﻲ ﺑﺪﻫﻨﺪ و ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﻣﺎ ﺑﮕﻮﻳﻴﻢ ﻛﻪ ﭼﻴﺰﻱ اﺯ ﺁﻥ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻴﻢ ‘ﺩﺭ ﺟﻮاﺏ ‘ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ‘ اﻳﻦ ﻣﺸﻜﻞ ﺷﻤﺎﺳﺖ ‘ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﻭﻳﺪ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻛﻨﻴﺪ ﻋﻼﻣﻪ ﺷﻮﻳﺪ و ﻣﻂﻤﻴﻨﻢ”.
ظاهرا کلمه “ثلمبه” غلط است و “سلمبه” دیکته صحیح آن است.
همینطور بجای “مطمینم” باید مرقوم می فرمودید “مطمئنم”.
همینطور در جمله “”ﺑﻪ ﻭاﻟﻠﻪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺩاﺭﻳﺪ ﺁﺧﺮ اﻳﻦ ﭼﻪ ﺁﺵ ﺷﻌﻠﻪ ﻗﻠﻢ ﻛﺎﺭﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﻌﺪ اﺯ ﺻﺪ ﻫﺎ ﺳﺎﻝ ﺗﺤﻮﻳﻞ اﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺩاﺩﻩاﻳﺪ””.
“آش شله قلمکار” درست است نه “شعله قلم کار”.
اینرا هم عرض کنم من اهل قلمبه سلمبه گویی نیستم ،یا اهل فلسفه بافی ،شما وقتی اشاره به یک موضوع فلسفی مثل “قطعیت” می کنید یا ادعایی می کنید ،جواب فلسفه فلسفه است ،اگر فلسفه گفتن فلسفه بافی است ،پس نقل ناقص و نادرست سخن کانت نیز فلسفه بافی است.بنابر این تا کسی اینجا از فلسفه نگوید من تظاهری به فلسفه ندارم.
خداوند همه ما را شفا دهد!
سلام برجناب آقامرتضای گل ما
برادر عزیزم مگر اوقات زیادی دراختیار شما ی بزرگوارهست که به نادانی های همه جوره نامه آقای عرفانیان پرداخته اید؟
خوب ایشان می بیند هرکسی هرچه دلش می خواهد دراین سایت بی در وپیکر وکاملا آزادآقای نوری زاد می نویسد ونشرمی دهد ،ایشان هم خواسته اند ابراز وجودی بکنند وازکانت چیزی شنیده اند املاءوانشاء کنند که بله منم هستم ها.
بقول حافظ شیزین سخن:توبه فرمایان چراخود توبه کمتر می کنند. ایشان دراین مقالشان بگناهان بزرگی مرتکب گشتند؛واگراعتقادی به توبه دارند ،حتما باید توبه کنند.
وبنده دیده ام همیشه گفتارشان ربط بین ماست ودروازه است.وازاینجا معلوم استکه خیلی بی مایه هستند وعقده ای بی مورد.
پس ازشما برادرگرامی ام استدعادارم که به اینگونه کامنتهای که لاطائلات فیها،بجوابگوئی اش نپردازید چون اتلاف وقت است.
باعرض پوزش ارادتمندتان مصلح
————————–
سلام مصلح گرامی.
شما قبلاً ها کمی مهربان تر بودید. نبودید؟ اخیراً بد جوری زبان به کنایه و توهین می گشایید. استاد گرامی، مخاطبان اینچنینی شما، بخشی از مردم اند. بفرض که : کافر عبوس و ناشکیبایند. شما با این کافران پیامبرگونه رفتار کنید. دوستان معترض ما که بر سر شما خاکستر نریخته اند! ما ازشمایان انتظار صبوری و مدارا داریم.
سپاس
“ويل لكل همزه لمزه ” يعنى واى بر مصلح و مرتضى
سلام احسان جان
من که فقط مطالب جناب عرفانیان را بهمان لحن و شیوه خود او پاسخ داده و کار دیگری نگردم ،اما شما هرگاه در معرض قضاوت بین اقوال و نظرات قرار می گیری سعی کن لحن و محتوای هردو مطلب را دقیق مقایسه کنی ،البته احتمال میدهم چون گرایش به مطلب عرفانیان داشتی دچار چنین قضاوت و مقایسه ای شدی ،اما گفتار من با عرفانیان گفتار دوستانه و محتوایی است ،تقریبا نوعی چاشنی طنز را که او در داخل گفتارش بکار می گیرد من نیز با او بکار می گیرم اما توهینی نمی کنم ،مثلا اگر او در پایان گفتارش دعای شفا برای همه میکند من نیز بسبک او چنین میکنم ،حال اینجا شما باید مقایسه دقیق کنید ،نباید مثلا دعای شفای مرا حمل بر همز و لمز کنی و از کنار دعای شفای او بگذری،ما حدیثی داریم که میگوید “حب الشیء یعمی و یصم” دوستی یک چیز انسان را نسبت به عیوب آن کرو کور می کند ،من امیدوارم شما دوست عزیز در قضاوت ها مصداق این روایت نباشید.
در عین حال از تذکر شما سپاسگزارم
آقا مصلح گرامی
با سلام به شما ،خیر من در تمام هفته درگیر کار پژوهشی خودم و کسب لقمه نانی برای خانواده خودم هستم ،تنها در دو روز پایان هفته فرصت بیشتری دست میدهد که تفریحی با دوستان عزیز این سایت گپ و گفتگویی داشته باشم ،البته در موردی از لحن گفتار جناب عرفانیان رنجیدم و بنا بر عدم گفتگو گذاشتم ،اما در عین حال در مذهب ما کافریست رنجیدن ،باز روی نوع مطالبی که ایشان ارائه میکند و واکنش هایی که هست گاهی پاسخ هایی به ایشان میدهم،عیبی ندارد آقا مصلح عزیز ،گفتگوی دوستانه مانعی ندارد ،بقدری که بشود حد و حدودی را رعایت کرد و دوستی را نرنجاند،من گفتگو می کنم و احیانا عتاب های برخی را نیز تحمل می کنم،تا خدا چه بخواهد،از جناب نوری زاد هم تشکر مجدد میکنم که امکانات گفتگوهای متنوع در این فضا را فراهم کرده اند ،و بیطرفانه نظرات مودبانه دیدگاههای مختلف را منعکس می کنند ،همچنین از آن چنگک های سه خطه! ایشان که جلوی انعکاس برخی بی ادبی ها و بی انصافی های برخی را می گیرد! تشکر میکنم ،که اگر این چنگک سه خطه نبود خیلی زود ما از اینجا متواری میشدیم! خدا به برخی انصاف دهد.
تشکر از لطف و مراحم شما
جناب نوری زاد عزیز
****همان نظر قبلی با اندکی ویرایش اگر صلاح دانستید این یکی را تایید کنید****
درود بر شما که یادی کردید از یکی از شریفترین روزنامه نگاران این مرز و بوم “احمد زیدآبادی” مردی که با عملش شرافت را معنا کرده است. بی جرم و بی گناه سالها است که در زندان است. مردی که می توانست بهترین نویسندگان سیاسی باشد و حاکمیت ابله ما می توانست به جای زندانی کردن او از نظرات پربارش برای بهبود وضع سیاسی کمک بگیرد. افسوس، افسوس، افسوس
“افسوس که بی فایده فرسوده شدیم
از داس سپهر سرنگون سوده شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابوده شدیم”
مورد دیگری در ارتباط با نصب عکس داعشی های ایران بر پیراهن شما خدمتتان عرض کنم: از اینکه چنین افرادی مستحق مجازات هستند شکی نیست ولی قبل از تشکیل یک دادگاه صالح متهم کردن این افراد و داعشی خواندن آنها شاید صحیح نباشد. به جای آن می توان حقایقی از رانت خواریها و ظلمهایی که مرتکب شده اند به طور مستند ذکر کرد. به قول ماندلای بزرگ زندانی و زندانبان هردو قربانی خشونتند. همین داعشیهایی که شما تصویر آنها را بر تن پوشتان می گذارید هم به نوعی قربانی خشونت و جهلند. اگرچه در این دنیا ممکن است ظلم بسیار کنند ولی اگر دنیای دیگری در کار باشد قاعدتا مغبون شده اند و اگر حتی دنیای دیگری هم در کار نباشد، روح و فکر و ضمیر خود را آلوده کرده اند و این یعنی پستی و رذالت اخلاقی. معمولا تبعات چنین رذالتی علاوه بر جامعه دامان خانواده آنها را هم آلوده خواهد کرد. در هر صورت این ظلم چیزی نیست که به این سادگی لکه ننگش پاک شود و تا ابد دامنگیر ظالم خواهد شد.
ما هرچه بیشتر در زمینه سیاسی بیندیشیم می بینیم که کار از ریشه خراب است. حکومت استبدادی آدمهای بی ریشه و پلید را به سمت خود جذب می کند و انسانهای با شرف را به زندان می افکند. این است که امثال علم الهدی بر صدر می نشینند و امثال زیدآبادی در زندانند.
ريشه ها ١٧٩ ( قسمت ١٧٨ ذيل پست قبلى)
فرهنگ
فرهنگ دينى
عرفان
كدامند ناهمسازى هاى عرفان با سياست ؟
١-در ايران حتى در عصر قاجاريه و در دوران مشروطيت بوده اند تغيير طلبانى كه از عرفان در برابر حكومت و نيز قدرت فقها و پاسداران سنت سلاحى سلبى ساخته اند .ميرزا ملكم خان كه نماينده تجدد خواهان و مدافع پيروى از تمدن غزب بود كوشيد تا از عرفان تفسيرى اومانيستى بدست دهد تا بتواند با مايه هايي از فرهنگ بومى در برابر فقاهت مجتهدان ايستادگى كند .حلاج همواره براى بسيارى از روشنفكران نمادى از مبارزه با سيادت جايرانه و نژاد پرستانه خلفاى عرب بوده است .احسان طبرى و برخى ديگر از روشنفكران ماركسيست تفسيرى ديالكتيكى و انقلابى از انديشه هاى مولوى و حتى حافظ عرضه كرده اند .ليبرال ها نيز به سهم خود در عرفان جوازهاى كثرت گرايي و روادارى و انسان گرايي جسته اند .وقتى حتى ملكم خان كه يك غرب گراى راديكال بود از عرفان سلاحى عليه فقها مى سازد ،بى كتمان بايد پرسيد كه دفاع از اومانيسم و پلور اليسم
اساسا چه نيازى به عرفان دارد ؛عرفانى كه هرچه باشد ذيل حكمتى الهى قرار مى گيرد ؟دليل اين عرفان گرايي متجددانه يكى آن است كه سنت موروثى همچون يك قدرت در برابر تحول خواهى مقاومت كرده است .اين قدرت در دست روحانيون بوده است ؛ چه زمانى كه حاكميت سياسى داشته اند و چه زمانى كه در حاكميت سياسى نبوده اند .در جامعه اى عقب مانده با مردمى اكثرا بيسواد هزاران منبر و ده ها مفتى نقش رسانه ايفا مى كرده اند .اين رسانه افكار عمومى را بر اساس سنت موروثى اداره مى كرده است ..نحوه اين اداره همچون قدرتى يكسويه عمل مى كرده است و نه گفتگويي بين اذهانى .مردم سر در مشقات زندگى خود داشته اند و مسائل مذهبى خود را از روحانى مى پرسيده اند و پاسخ روحانى را كمابيش بى چون و چرا مى پذيرفته اند .در ساعات فراغت نيز وقت خود را پاى منابر و تكيه ها مى گذرانده اند تا به حكم ملايان ثوابى براى آخرت اندوزند .اين نوع افكار عمومى -اگر بشود اسمش را افكار عمومى نهاد – عمدتا مبتنى بر امر تغيير ناپذير بوده است .به اين معنا كه نه فقط امر مقدس بل حيات دنيوى و اجتماعى نيز كه در طول زمان تغيير مى كند اصولى ثابت و ابدى دارد كه قرنا بعد قرن و نسلا بعد نسل در هر امت و فرقه اى ثابت مى ماند .تعلق عامه به اين شؤون ابدى از راه آزاد انديش دور بوده است .و به نسبت اين دورى ،به تعصب و ترس و نفرت از نوكيش و دگر كيش آكنده بوده است .در حقيقت چنانكه پيش تر اشاره شد علرفان از خداپرستى جماعت و حكومت روگرداندند ازيرا كه آن را از سر خودپرستى مى دانستند و حتى اين خودپرستى نهفته در ايمان قشرى را به اهل برهان نيز نسبت مى دادند .در اين رويكرد حقيقتى يا حقايق بسيارى نهفته بود .جامعه شناسان و روانشناسان امروزى نيز ريشه فناتيسم و تعصب را خودشيفتگى و خود خواهى مى دانند نه خداپرستى يا از آن بعيدتر حقيقت جويي .فناتيسم از fanum به معناى معبد مى آيد .امروزه به طرفداران يك ستاره سينما يا باشگاه فوتبال و مانند اين ها نيز fan مى گويند .جان تهى از انديشه و اصالت نيز نياز به هويت دارد و اين هويت را از يك ماى جمعى كسب مى كند .مايي كه به گرد يك معبد يا بت طواف مى كند خواه اين بت يك تيم فوتبال باشد و خواه يك مذهب .البته دومى به سبب غلظت تقدس و الوهيت معبد بسيار خطرناك تر است .تعلق به زادگاه مادرى نيز جمعى است اما قبلا گفته ام كه اين تعلق مادرانه واقعى و زمينى است .تعصب خردستيزانه است .تعصب بهره اى از جنون دارد .تعصب انسان را از احساسى نا انديشه مى آكند ،او را به خودإزارى و دگر إزارى و نفرت بى دليل مى انگيزد .عارفان خودنگرى را آغاز راه خود گرداندند .متعصب بر عكس نابيناى خودپرستى خود است و همزمان ديگران را به خودخواهى و پليدى و نجاست متهم مى كند .تعصب به امر مقدس در باطن تعصب به ابليس است .شايد عارفانى كه ابليس را ستودند مخصوصا عمد داشتند تا اين رفتار عوامانه را از راه معكوس كردن در خود نابود سازند .پيش تر اشاره شد كه وجه سلبى و افشاگرانه عرفان خواه ناخواه عرفان را در پرده بردارى از چهره متعصبان و زاهدان رياكار و متشرعان قدرت پرست و عافيت طلب منشأ اثر ساخت و چه در ايران و چه در غرب الهيات سلبى و منفى صرفا امرى مصلحتى نبوده است .پس اين نقش عرفان از ديد منورالفكران نيز ناديده نماند .البته سيل دگرگونى برگشت ناپذير جهان و گذار محتوم به عصر مدرن از ديد بسيارى از مجتهدين مشروطه خواه نيز پنهان نماند .رساله هاى بسيارى نوشته شد كه موضوع همه آنها يك چيز بود :كشمكشى براى همساز كردن امر ابدى و امر متغير .با اين همه هرگاه ما از فرهنگ سخن مى گوييم از امرى همگانى بحث مى كنيم كه در فرهنگ دينى نقش قدرتى مقاوم در برابر تغيير و آزادانديشى ايفا مى كند .روشنفكرانى كه از عرفان تفسيرهاى متجددانه مى كردنديا مى كنند احتمالا به اين قدرت توجه داشته اند و در بدبينانه ترين حالت مى توان گفت كه اينان بى آنكه اعتقادى به وجه الهى عرفان داشته باشند خواسته اند از وجه سلبى عرفان به عنوان يك ذخيره فرهنگى عليه فقيهان متحجر بهره بردارى كنند و عامه را نيز به واسطه حافظ و مولانا با خود همراه سازند .براى تكفيرى و سلفى و متعصبى كه اعتقادات خود را امور ثابت و ابدى و لازمان و لامكان مى پندارد اين تعبير ستيزه آلود بحق جلوه مى كند ،اما يك جان آزاده و پيله شكافته نيك مى داند كه حكايت تاريخ فرقه ها و مذاهب سراپا همين تفسيرهاى تازه بوده است و اين حكايت صرفا داستان سياره اى بيرون از جو زندگى انسانى كه عده اى روح بى جسم در آن بر سر حقيقت بحث كنند نبوده است
اما نا همسازى هاى عرفان با سياست تنها در نقش سلبى آن نيست بل در اين نكته است كه عرفان يا عارف اگر قدرت پيدا كند با سياست چه مى كند .در بخشهاى بعدى ناهمسازى هاى عرفان با سياست را از اين ديدگاه مورد به مورد بررسى مى كنيم
با سپس از بردبارى شما
درود برهمه دوستان
درعجبم از سوال جناب بی کنش که واقعا این دوست عزیز نمی داند که انسان بما هو انسان مگر به خاطر ابراز عقیده ای نجس میشود؟ یعنی اگرکسی شیعه نبود وضروریات این مذهب را اعتقاد نداشت سلولهای بدن او باپوزش به مستراح عظیمت کرده دوباره به تنش برمی گرددتانجس شود؟بیکنش جان یعنی عقل مبارک شما این معادله به این ساده گی رادرک نمیکندکه آنرا از مرتضی میپرسی؟
بدتر از همه پاسخ آقامرتضاست که واقعا تنم لرزیدواز مسلمان بودن وشیعه بودن خودم به شدت شرمنده شده ام.ملاحظه بفرمایید که ایشان میفرمایند:اینها یعنی بهاییها محکوم به نجاست ذاتی هستند چون منکر ضروریات دین شدند.وای خدای من !!!!!این چه تعبیری است ازیک انسان؟ به قول عرفانیان عزیز اگرکسی ازاین سوال وجوابها سرسام بگیرد وبمیرد براو حرجی نیست.راست میگوید.بااین تعبیر اکثریت قریب به اتفاق مردم دنیا نه فقط بهایی هانجس ذاتی اند چون همه آنهامنکر ضروریات دین ما هستند.بودایی ها,هندوها ,زردشتی ها,مسیحی ها ودهها وصدها دین ومذهب و فرقه دیگر همه لابد نجس هستند.میدانیم هزاران نفر ازهمین مردم بواسطه شغل یا تفریح به ایران می آیند وبه جای جای این مماکت سر میزنند ,پس لابد همه ما هم نجسیم.خدایا چه میگویم؟چگونه یک انسان میتواند انسان دیگررا نجس بداند؟آقا مرتضی جان نبایستی در باره این اعتقادات وبرداشتهای جزمی کمی بیندیشی؟برنامه ای ازبی بی سی فارسی امشب پخش میشد ازجنایات نفرت انگیز داعش,تصورم این است که چنین جنایاتی متاسفانه زمانی به ظهور میرسد که باچنین تفکری انسانهای دیگر را نجس یا کافر ویا …میپندارندوسپس به خود اجازه میدهند مردان ذکوررا باشقاوت هرچه تمامتر بکشند وزنان را ودختران جوان رابه بردگی ببرند.بیایید هیچ موجودی را وهیچ جاندار و…را نجس نپنداریم وبرحسب نیاز وضرورت وشان انها برایشان احترام قایل شویم.مرتضی جان :بیندیش وبیندیش وبیندیش
شاد باشید
ذوب شدگان هیچ فرقه ضاله ای نجس نیستند . کمی تا قسمتی احمق تشریف دارند . می فرماید ، هیچ گاه از روبرو به یک گاو و از پشت به یک الاغ و از هر دو جهت به یک احمق نزدیک نشوید . لیسندگان و امیدواران تکه استخوان ، خود را ارزان نفروشید . ادیان مزخرف و موهومی در دنیا رایج است اما از نوع وطنی ( ضاله ) از همه گمراه تر و پلیدتر .
—————-
سلام دوست گرامی
تا زمانی که افرادی چون شما خود را محق و بهشتی بدانند و دیگران را ناجور و بر باطل و جهنمی، در در این خراب شده و غارت شده بر پاشنه ی بی انصافی و خرافه و عقب ماندگی و فرو پاشی می چرخد و خواهد چرخید. ماها صرفاً به این خاطر که در خانواده ای شیعه به دنیا آمده ایم، حق نداریم به کسانی که جور دیگر می اندیشند اهانت کنیم.
منصف باشیم
و به خرد روی بریم دوست من
با احترام
اقای محترم نوریزاد : ارشاد نموده و فرمایش فرموده اید . ( به خرد روی بریم ) باشد رفتم که ترتیب این کار را بدهم . البته برای من و همه و شما هم لازم است . جامعه وقتی فرو می پاشد که کانون خوانواده فرو بپاشد . فرقه موهومی که با تبلیغات ازادی ارتباط جنسی با هر کس ( خواهر ، مادر ، عمه ، خاله ، دختر ، عروس ، و همه زنهای فامیل سببی و نسبی )می نماید و بدین وسیله مشترک جمع می کند را تبلیغ نکنید . انها با پول و خانم هایشان مشغول تبلیغات هستند . مگر اینکه از انها باشی . یعنی شما بیشتر تر از امیر کبیر میدانید ؟ بفرمایید در تمام سالهای گذشته چه گُلی بر سر مردم و چه گِلی بر سر خود مالیده اید . همه هنر منحوستان ستایش از ملایان و پس از سیراب شدن لیسیدن گمراهان به امید نانی و نوایی . کمی تا قسمتی از چربیهای شکم مبارکتان از بخشش حکومت جور و فساد و …که در تحکیم و ترویج ان جانفشانی ها نموده اید حاصل شده . خالا که شما را از سفره بیر ون انداختند جیغ بنفش سر داده اید . هر کس هر جور می خواهد فکر کند اما افکارش را به عمه جانش بگوید اگر پسندید من هم عمه اش را می پسندم .
جناب خلخالى
از سخنان بسيار متين شما فهميديم كه سركوب بهاييان براى جلو گيرى از فروپاشى جامعه است و حتماً براى همين است كه جامعه ما اين قدر سالم و با ثبات است و هيچ شواهدى از فروپاشى روانى و اخلاقى نشان نمى دهد.
آن خلخالى اصلى توانست با قتل عام مدتى حكومت را بيمه كند شما هم با تهمت و تحقير و توهين مى توانيد با چشم بستن بر فساد و جناياتى كه عامل اصلى فروپاشى جامعه است، آدرس اشتباه به مردم بدهيد و با روشى ديگر ادامه دهنده راه سلف خود باشيد اما لطفاً ژست دلسوزى براى فروپاشى خوانواده! و جامعه نگيريد كه اين ژست ها به درد عمه جانتان مى خورد.
آقا یا خانم نسیم شمال گرامی
سلام به شما
تا این زمان کامنت هایی که از شما دیدم دو خصوصیت (نسبت به من) در آنها دیده می شد،یکی ابراز لطف و رعایت ادبی که نسبت به این بنده داشتید ،و دیگری زبان موعظه و نصیحت به اینکه من از پیله های اندیشه خود خارج شوم. بابت هردو جهت از شما سپاسگزارم،اما در مورد خصیصه دوم عنایت کنید که در مباحث نظری و کلامی یا بنیادی در هر مقوله ای از مقولات فکری،منطق موعظه منطق کارسازی نیست ،زیرا “موعظه و نصیحت” کردن امری نسبی و قابل تعمیم است ،یعنی اگر بنا باشد کسی بواسطه جزمی که به اندیشه های خود دارد و طبعا اندیشه طرف مقابل را نادرست می داند،بخواهد با وعظ و نصیحت و منبر رفتن طرف مقابل را متوجه اشتباه خود کند ،این نسبت و امکان برای مخالف عقیدتی طرف مقابل نیز وجود دارد،یعنی من یا هر مخالف عقیدتی شما نیز می توانیم برویم بالای منبر مجازی این فضا و بگوییم “آقا یا خانم نسیم شمال” شما بیا و از پیله اندیشه های جزمی خود بیرون بیا و حرف مرا بپذیر! ،می بینید که طبعا شما هم که بمعتقدات خود (هرچه که باشد) جزم داری،طبعا در دل خود بطرف موعظه گر خندیده و می گویید ،ای بابا! ای بابا! ای بابا! (ریتم جواد عزتی در فیلم دردسرها!) این آقا آمده مرا موعظه کند در حالیکه نظرات خودش باطل است!
می بینید دوست عزیزم ،که در این فضا و در مقولات فکری نمی شود معیار را “موعظه و منبر” قرار داد،من و شما و دیگران نیز برای نصیحت و موعظه اینجا حضور نداریم،البته نصیحت و خیر خواهی خوب است و من نیز خیر خواه شما هستم ،اما معیار در گفتگوهای تئوریک و نظری “استدلال مودبانه و اقامه براهین مربوط به هر زمینه فکری است،پس شما این خیال را که “مرتضی” را با نصیحت و منبر و موعظه از پیله خود (بزعم شما) خارج کنید ،از سر مبارک خارج کنید.
پس می ماند اینکه هرجا و در هر موردی احساس کردید کسی در پیله است آن مورد پیله ای را مستدل بیان کنید تا طرف مقابل اگر استدلال و منطق شما را درست دید به ان توجه کند.
شما گفته اید :
“”درعجبم از سوال جناب بی کنش که واقعا این دوست عزیز نمی داند که انسان بما هو انسان مگر به خاطر ابراز عقیده ای نجس میشود؟ یعنی اگرکسی شیعه نبود وضروریات این مذهب را اعتقاد نداشت سلولهای بدن او باپوزش به مستراح عظیمت (عزیمت) کرده دوباره به تنش برمی گرددتانجس شود؟بیکنش جان یعنی عقل مبارک شما این معادله به این ساده گی رادرک نمیکندکه آنرا از مرتضی میپرسی؟””.
اولا: این منطق شما که جناب بیکنش نباید سوالی در موضوعی کند ،چون شما آن موضوع را واضح البطلان میدانید ،منطق نادرست و حق مدارانه و دخالت در امور شخصی دیگران است ،یعنی اینکه آقای بیکنش از کارشناس دین سوال نکن چون من آن مطلب را خلاف میدانم ،نوعی تحدید و محدود کردن حریم آزادی های فردی دیگران است.
ثانیا:ظاهرا شما بدقت تمام پاسخ و توضیحات تکمیلی مرا که در آن صفحه هست مطالعه نکرده اید،در آنجا من توضیح دادم که این سوال سوالی درون دینی از خطاب تکلیفی متوجه مسلمانان است ،البته شما چند سطر پایین تر مدعی شده ای که شیعه و مسلمان هستی ،اما می خواهم بگویم این منطق شما در عبارت فوق منطق و ایرادی بیرون دینی است ،یعنی اگر درک “نجاست ذاتی و حکمی” کافر به علل و اسباب تعبدی شریعت برای شما مشکل باشد ،پس قهرا باید در مورد نجاست “بول و عذره و خون و میته و منی و…” هم این سوال و ابهام را داشته باشید که (با پوزش از مثال) اصلا یعنی چه که بول نجس باشد؟! اصلا نجاست بول یعنی چه؟! من میخواهم دستم را به بول بزنم ،بعد از آن هم با همان دست غذا بخورم ،بکسی (یعنی بخدا و پیامبر ) چه مربوط !
جناب نسیم ،اگر چنین بگویید ،این دیگر یک نگاه برون دینی است ،البته شما مختارید اصلا شریعت اسلام را نپذیرید و داخل هر پیله ای که دوست دارید بروید ،ولی اگر داخل پیله اسلام و تشیع شدید ،شرعا مکلف هستید همه احکام وضعی و تکلیفی مسلم را مراعات کنید ،اینکه “نومن ببعض و نکفر ببعض” برخی احکام را دوست دارم برخی را دوست ندارم ،تدین به اسلام و تشیع نیست.
من خود عقل گرا و آشنای به مسائل فلسفه و کلام و برهانی هستم ،اما بشما عرض کنم که مساله” نجاست و طهارت” یک حکم وضعی تعبدی شرعی است ،و در تعبدیات اگرچه فی الجمله عقل میتواند فهمی نسبت به برخی ملاکات آنها داشته باشد ،اما تمام ملاک تعبدیات به عقل ادراک نمی شود.
بنابر این از دو حال خارج نیست ،یا انسان متدین و متعبد به شریعت و احکام فقهی شیعه که برگرفته از روایات عترت است می باشد که طبعا باید این احکام را رعایت کند ،و یا متدین به این آیین نیست ،در اینصورت ملتزم به عمل به این تعبدیات نیست ،اما حق ندارد چون ملتزم به شریعت نیست آنرا به تمسخر گیرد.
در مورد بحث نیز من توضیح تکمیلی دادم که نجاست دو قسم است نجاست و قذارت ذاتی و معنوی ،و دیگر نجاسات عارض و عرضی که غالب نجاسات هستند ،در اینجا دو رویکرد در فقه هست ،برخی از فقهاء اهل کتاب را مطلقا پاک میدانند ،و برخی دیگر روایات مربوط به نجاست آنان را حمل بر نجاست ذاتی میکنند ،آنها هم که پاک میدانند مثل شیخنا الاستاد این قید را می زنند که بشرطی که آنان از نجاسات عارضی دیگر مثل خون و خمر و غیره اجتناب کنند ،و چون غالبا آنان چنین مراعاتی ندارند پس فتوایی مبنی بر احتیاط به نجاست آنان میدهند ،که توضیح دادم که مخاطب این فتوا در واقع مکلف مسلمان است که مکلف به احتیاط و اجتناب آنان است.
رویکرد دیگر در فقه این است که اصلا از نظر شریعت انسان بما هو انسان کرامت دارد (ولقد کرمنا بنی آدم….) و نجاست ذاتی (اگرچه بر مبنای اول امری معنوی و تعبدی است) برای انسان نامعقول است ،در این رویکرد فقهی آن روایات که کافر را نجس میداند تاویل به این نکته می شود(که شواهد داخلی آن هم قوی است) نکته نجس دانستن و امر به اجتناب از کافر این است که کافر چون ملتزم به احکام شریعت نیست ،طبعا رعایت نجاسات عرضیه را نمی کند مثل تماس به خوک یا خمر و غیره ،از این جهت مسلمان در عین لزوم حسن معاشرت مکلف به اجتناب و احتیاط از رطوبات میشود.
این اجمال مساله است ،حال شما برگردید به استحسانات و مطالبی که ردیف کرده اید،بحث شریعت روی برداشت فقهی اول این نیست که سلولها و مولکولهای شخص کافر عزیمت (شما عزیمت را عظیمت نوشته بودید) به مستراح کرده است!
گفتم که روی مبنای اول نجاست نجاست ذاتی و قذارت معنوی ناشی از کفر است که امری تعبدی است ،که طبعا التزامی به نجاسات عرضی دیگر نخواهد داشت،حال شما اگر شیعه و مسلمانید باید تعبدا حکم وضعی شرعی را بپذیرید،یا اگر مجتهد مستنبط هستید می توانید فتوا به مبنای دوم دهید،اینکه چون و چرا در تعبدیات می کنید حاکی از این است که نگاه شما نگاهی از بیرون به احکام داخلی دین است ،که متاسفانه در زمانه ما انگیزه های سیاسی و لج بازی با رویکردهای سیاسی مزید بر علت شده و به اینگونه انکارها آنهم در حوزه تعبدیات شرعی رسیده است که در این عبارت شما ظاهر شده است که “عقل مبارک”! خوب اگر عقل مبارک شما میزان در حوزه تعبدیات شرعیه است ،پس شما دیگر نگویید من شیعه و مسلمانم،شیعه و مسلمان دو عنوانی است که ملازم با التزام عملی به احکام آن خصوصا تعبدیات است،در واقع اگر بنا بود که انسانها در امر سعادت دنیوی و اخروی خود به عقل خود رها شوند دیگر ارسال رسل و بعثت انبیاء از بیخ و بن امر لغوی بود،در اینصورت این سخن جناب نسیم شمال رخ می نمود که “عقل مبارک”! البته اصل پذیرش دین امری اختیاری است و شما اگر عقل مبارکتان برایتان کافی است پس دیگر به احکام دین کاری نداشته باشید ،از عقل مبارک پیروی کنید.
در ادامه سر از پیله عقل مبارک تان درآورده نوشته اید :
“”بدتر از همه پاسخ آقامرتضاست که واقعا تنم لرزیدواز مسلمان بودن وشیعه بودن خودم به شدت شرمنده شده ام.ملاحظه بفرمایید که ایشان میفرمایند:اینها یعنی بهاییها محکوم به نجاست ذاتی هستند چون منکر ضروریات دین شدند.وای خدای من !!!!!این چه تعبیری است ازیک انسان؟ به قول عرفانیان عزیز اگرکسی ازاین سوال وجوابها سرسام بگیرد وبمیرد براو حرجی نیست.راست میگوید.بااین تعبیر اکثریت قریب به اتفاق مردم دنیا نه فقط بهایی هانجس ذاتی اند چون همه آنهامنکر ضروریات دین ما هستند.بودایی ها,هندوها ,زردشتی ها,مسیحی ها ودهها وصدها دین ومذهب و فرقه دیگر همه لابد نجس هستن””.
(پایان نقل قول)
خوب چرا جناب نسیم شمال تنتان لرزید؟! شما که می گویید شیعه و مسلمانید،آیا از بیان یک حکم تعبدی دینی باید تن مبارک بلرزد؟!
شما میگویید شیعه و مسلمانید ،من نیز می پذیرم ،سوال من از شما این است که منبع دریافت و تلقی احکام دینی از نظر شمای شیعه چیست؟ آیا عقل مبارک منبع بایدها و نباید های حقوقی و حکمی است ،یا کتاب و عترت و عقل؟
شما آیا مجتهد مستنبط در احکام هستید یا در مسائل دینی به کارشناس دین مراجعه می کنید؟ اگر مسلمان شیعه هستید لطفا از پیله مبارک بیرون آیید و این مسائل را مشخص کنید ،والا هم مسلمان شیعه باشم و هم با تکیه به عقل مبارک ،احکام تعبدی دین را نا آگاهانه تمسخر کنم ،نامی جز “کوسه و ریش پهن” ندارد.
گفته اید :
“”.وای خدای من !!!!!این چه تعبیری است ازیک انسان؟ به قول عرفانیان عزیز اگرکسی ازاین سوال وجوابها سرسام بگیرد وبمیرد براو حرجی نیست.راست میگوید.بااین تعبیر اکثریت قریب به اتفاق مردم دنیا نه فقط بهایی هانجس ذاتی اند چون همه آنهامنکر ضروریات دین ما هستند.بودایی ها,هندوها ,زردشتی ها,مسیحی ها ودهها وصدها دین ومذهب و فرقه دیگر همه لابد نجس هستن””.
حالا به این کلمه “انسان” و “انسانیت” که زیاد هم در این سایت ملاک همه چیز قرار می گیرد خواهیم رسید.
اما اینکه گفتم شما نیز در پیله (این تعبیر پیله را شما باب کردید) نا آگاهی خود قرار دارید همین سخنان است،البته من با جناب عرفانیان هم جداگانه صحبت کردم که سرسام نگیرد! شما غصه ایشان را نخورید.
جناب نسیم شمال شما پیش از قضاوت و رجوع به عقل مبارک و انسانیت وقتی در حوزه احکام شریعت میخواهید حرفی بزنید اول سوال کنید،اینها که شما ردیف کردید مترتب بر موضوع بحث نیست ،اولا اگر اقتضای استنباط و فتوای متخذ از منابع دینی نجاست ذاتیه (نه عرضیه) کفار باشد فقیه با کسی رودربایستی ندارد ،حکم خدا را بیان میکند حال شما در حوزه تشریع به آن عمل می کنید یا عمل نمی کنید و تبعات اخروی آنرا می پذیرید.
ثانیا من توضیح دادم که “کفار اهل کتاب” را برخی از فقهاء دارای نجاست ذاتیه نمی دانند ، اما در مورد سایر کفار که منکر وحدانیت و وجود خدا هستند یا علیرغم روشن شدن حقیقت نبوت پیامبر اسلام منکر رسالت هستند ،چنانکه گفتم یک مبنا نجاست ذاتی باطنی معنوی است که بجهت عدم التزام به اجتناب از نجاسات عرضی از سوی آنان،یک تکلیف داخل دینی متوجه مسلمانان است “اجتناب از رطوبات” آنها ،حال این تکلیف داخل دینی اینقدر سرو صدا و سرسام و عقل مبارک و انسانیت را لازم ندارد.
البته “کافر غیر کتابی” بحکم انکار خدا یا انکار وحی ،طبعا ضروریات دینی را هم قبول ندارد(چون او اصل دین یا خدا را قبول ندارد!) آری این قسم از کافر روی ان مبنای فقهی که توضیح دادم محکوم به نجاست بمعنایی که عرض شد هست ،یعنی لزوم اجتناب مسلمانان از رطوبات او،این حکم تکلیفی به مسلمانان اینقدر شما را آزار میدهد که سرسام بگیرید و تن مبارکتان بلرزد؟! من که توضیح دادم ،ملاک این حکم تعبدی لزوم اجتناب مسلمان است و تکریم و تشریف توحید اسلامیت است نه تحقیر و آزار کافر ،کافر که ککش نمی گزد! این مسلمان است که تعبدا باید از نجاسات ذاتی و عرضی اجتناب کند ،به این نکته خوب توجه کنید تا تنتان لرزد و سرسام هم نگیرید.
اما توجه نکردید که “انکار ضروری که موجب کفر است” مربوط است به حوزه داخلی شریعت و نحله های داخل شریعت ،و بهائیان بلحاظ انکار خاتمیت و انکار ضروری متصف به کفر و نجاست بر مبنای یک رویکرد فقهی میشوند(دقت کنید)
پس حکم به کفر منتحلین داخل شریعت ،بسبب انکار ضروری دین ،چه ربطی داشت به “”.بودایی ها,هندوها ,زردشتی ها,مسیحی ها ودهها وصدها دین ومذهب و فرقه دیگر””؟
آری بودایی و هندو اهل کتاب نیستند ،و اگر با توجه منکر نبوت پیامبر خاتم باشند ،روی مبنای اول فقهی محکوم به نجاست ذاتی اند ،اما به چه معنا؟ بمعنای لزوم اجتناب مسلمان از رطوبات آنان،این حکم فقهی سرسام آور است؟ چرا؟
مورد زرتشت نیز مورد اختلاف است که اصلا زرتشت پیامبر دارای کتاب بوده است یا خیر ،اگر زرتشتی اهل کتاب باشد ،ملحق به اهل کتاب است ،هرچه حکم اهل کتاب باشد در مورد زرتشتی هم هست،و از این جهت اقتضای احتیاط نیز لزوم مراعات اجتناب از رطوبات است،این شما را آزار میدهد؟ توجه کنید که فرضا ما فقیهی باشیم که کافر را بجمیع اقسامش نجس بدانیم ،این تنها لزوم اجتناب از رطوبات آنان را بدنبال دارد،شما می توانید با یهودی و نصرانی و زرتشتی و غیر اینها دوستی و مراوده داشته باشید اما اگر مسلمانید در مورد تماس مرطوب احتیاط کنید ،حال فرض کنید تماس مرطوب هم شد ،نهایتا لزوم تطهیر برای شما پیش می آید ،اینکه دیگر اینهمه” سر و صدا” وای خدای من” و “سرسام” و “رعشه”و “انسانیت” و “انسان” لازم ندارد! اگر هم مسلمان نیستید و احکام شریعت و فقه شیعه را قبول ندارید ،بسیار خوب در همان “پیله مبارک” بمانید و به حکم “عقل مبارک ” خود عمل کنید اینکه دیگر سرسام ندارد!
اگر “وای خدای من ” میگویید ،همان” خدای من” پیامبری فرستاده و شریعتی نازل کرده و احکامی تاسیسی و امضائی برای سعادت بشر وضع کرده ،(من شاء فلیومن ،و من شاء فلیکفر).
گفته اید :
“”.میدانیم هزاران نفر ازهمین مردم بواسطه شغل یا تفریح به ایران می آیند وبه جای جای این مماکت (مملکت) سر میزنند ,پس لابد همه ما هم نجسیم””.
من این شبهه را که جناب بیکنش کرده بودند پاسخ دادم، در فقه شیعه بر اساس “قاعده اصالت الطهاره” اشیاء مشکوک پاکند مگر یقین و علم به نجاست پیدا کنید ،شمای مکلف اگر یقین داشتید که کافر نجسی اینجا هست ،تماس بطور خشک با او و لوازم او مانعی ندارد ،اما تماس مرطوب یقینی موضوع یک تطهیر ساده است،درک این موضوع برای شما مشکل است که “نجاست معلوم و یقینی” موضوع حکم اجتناب است؟
علاوه اینکه در احکام شرعی مبتلا به بودن هم مساله مهمی است ،بقول شما هزاران نفر توریست برای دیدار و تفریح به ایران می آیند ،اما آیا همه این هزاران نفر مبتلابه همه ملت مسلمان ایرانند؟ نهایت این است که با مامور فرودگاه و مامور گمرک و مامور ویزا و راهنما ها و غیر اینها ارتباط دارد،خوب اگر آن ماموران مسلمان باشند در عین حفظ حسن معاشرت و مراعات اخلاق ،به تکلیف “اجتناب از رطوبات” آن کافران عمل میکنند ،حال اگر تماس مرطوبی هم غفلتا شد ،کفری صورت نگرفته نهایتا یک تکلیف تطهیر متوجه مسلمان شده است،پس اینطور نیست که هزاران نفر کافر توریست بطور کپه و چکی توی سینه همه مسلمانان ایران بروند! این هزاران نفر بطور پراکنده و جدا جدا به ایران می آیند و بطور محدود با افراد محدودی گفتگو و تماس دارند ،اما مگر لازم است آنان همه با هم باتفاق مسلمانان به حمام عمومی و استخر و جکوزی بروند؟! یا لازم است حتما در روز بارانی با هم فوتبال بازی کنند؟! نهایت این است که از شیراز و اصفهان و مشهد و غیره و از آثار باستانی دیدن می کنند،پس دقت کردید که اینگونه شبهات که از خانه های عنکبوتان هم سست ترند ،چیزی جز بهانه گیری ها پیله ای در برابر احکام شریعت نیست!
نسیم شمال جان! در ادامه باز رو به موعظه و خطابه آورده ای و فرموده ای :
“”؟آقا مرتضی جان نبایستی در باره این اعتقادات وبرداشتهای جزمی کمی بیندیشی؟برنامه ای ازبی بی سی فارسی امشب پخش میشد ازجنایات نفرت انگیز داعش,تصورم این است که چنین جنایاتی متاسفانه زمانی به ظهور میرسد که باچنین تفکری انسانهای دیگر را نجس یا کافر ویا …میپندارندوسپس به خود اجازه میدهند مردان ذکوررا باشقاوت هرچه تمامتر بکشند وزنان را ودختران جوان رابه بردگی ببرند.بیایید هیچ موجودی را وهیچ جاندار و…را نجس نپنداریم وبرحسب نیاز وضرورت وشان انها برایشان احترام قایل شویم.مرتضی جان :بیندیش وبیندیش وبیندیش””.
ببین نسیم جان من در مورد موعظه کردن در اینگونه بحثهای عقیدتی و مبنایی ،توضیح دادم ،فرق نمی کند من نیز به جناب “نسیم شمال” میگویم ،نسیم جان! کمی بیندیش و از پیله بیرون بیا ،اگر مسلمان و شیعه هستی باید متعبد به حکم شرعی باشی ،اگر هم شیعه و اسلام را قبول نداری ،بسیار خوب عیسی به دین خود موسی بدین خود ،بقول خودت به “عقل مبارک ” رجوع کن!
این بحث داعش و غیر داعش هم بحث دیگری است ،من بارها گفته ام داعش جهال مشکوکی هستند که استنادی به اسلام ندارند ،در اسلام خون و مال و عرض و آبروی انسانها ارج و ارزش دارد ،و تجاوز به حریم آن ممنوع است ،حتی جنگ نیز در اسلام آدابی دارد ،این نیست که بگیری اسیری یا خبرنگاری را بانتقام از دیگران بطور فجیع سر ببری ،اینها مربوط به اسلام نیستند ،اگر مدعی اسلام هم هستند استناد و ادعای آنان نادرست و جاهلانه است ،و عرض کردم اصلا دور نیست که صهیونیستها و دشمنان اسلام اینها را تجهیز و تقویت کرده باشند تا با ادعای اسلامیت آبروی دین را ببرند ،این بحث ها ربطی به احکام وضعی تعبدی مثل طهارت و نجاست ندارد ،من بچه نیستم که تحت تاثیر اینگونه خلط مبحث های شما عزیران قرار بگیرم ،لا اقل سی سال است در جنبه های مختلف دینی و فلسفی تحقیق و پژوهش دارم ،شما این تعبیرات مناسب با فضاهای تبلیغاتی و افراد ساده لوح مثل “پیله” و … را به همان موارد واگذار کنید ،اگر مشکل مبنایی دارید آنها را مطرح کنید ،وگرنه از بیرون دین نگاه کردن به احکام تعبدی دین و تمسخر آن و ادعای “انسان و انسانیت” کردن و وعظ کردن ،مناسب با فضای گفتگوهای انتقادی و دیالوگ های مستدل نیست.
نسیم جان عزیز! “بیندیش و بیندیش و بیندیش!””
با سپاس
سلام بربرادرمان آقاسیدمرتضای گل ما
طیب الله انفاسکم القدسیه ونورالله قلبکم بعلوم الرشدیه وحفظکم الله من آفات الدوران ومن شر همزات الشیاطین الانس والجان.
اما بعد، ازخواندن جوابیه حضرتعالی به نسیم شمال یاجنوب ویاغرب وشرق ،چنان خندیده ام که مگو ومپرس ،گوئی روده برمی شدم . چنان پیله ایشانرا درب وداغون کردید که سرمای سوزناک براووزیدن گرفت که می ترسم مثل عرفانیان سرسام بگیرد وسکته نماید خدای ناکرده.
عجب حوصله ای دارید شما ماشاءالله
مخلصتان مصلح
با درودی بی پایان به نوریزاد عزیز
به نقل از جرس
خاتمی: داعش، صهیونیسم و نومحافظه کاران صلاحیت نمایندگی ادیان خود را ندارند
جرس: رئیس موسسه بین المللی گفتگوی فرهنگها و تمدنها گفت: وقتی اساس رابطه خشونت شد، زمین به جهنم مبدل میشود؛ چنانکه امروز به جهنم تبدیل شده است. صاحبان عالَم و هویت بسته، دین، هنر، اندیشه و همه دستاوردها و پدیدههای مهم الهی و انسانی را در خدمت اوهام یا منافع خویش میگیرند.
به گزارش سایت محمد خاتمی، وی در هفتاد و نهمین نشست ماهانه بنیاد باران که به مناسبت سالگرد طرح گفتوگوی فرهنگها و تمدنها در محل دایره المعارف بزرگ اسلامی برگزار میشد، اظهار کرد: وجه بسیار بارز امتیاز و تمایز انسان از سایر موجودات، تکلم است؛ البته جز انسان خدا هم متکلم است. کائنات کلام خداست. حضرت عیسی مسیح (س) کلام خدا و کلمه الله است. همچنین در تعبیرات دینی ما به حضرت بقیه الله تامه یعنی کلمه کامل پروردگار گفته شده است.
به گزارش روابط عمومی دفتر محمد خاتمی؛وی که سخنان خود را با اشعاری از مثنوی معنوی مولانا آغاز کرده بود، افزود: کسی که از گفتوگو صحبت میکند، اولاً به حرمت و اهمیت کلام ایمان دارد. ثانیاً از آنجایی که انسان موجودی اجتماعی است، میداند که مهمترین وسیله ارتباط که قوام جامعه به آن است، کلام و گفتوگوست. وقتی سخن از گفتوگو میشود سخن از من و دیگری و ما و دیگران است. این من و ما و آن دیگر و دیگران هر کدام عالمی دارند. در صورتی گفتوگو میسر و ممکن است که این عالَمها به روی هم گشوده باشند.
سید محمد خاتمی با بیان اینکه «صاحبان عالمها و هویتهای بسته اهل گفتوگو نیستند»، ادامه داد: صاحبان هویتهای بسته نمیتوانند ارتباط برقرار کنند. اگر هم سخنی بگویند، سخن یکدیگر را نمیفهمند. یا آنگونه میفهمند که خود میپندارند و میخواهند. گفتوگو به کسانی تعلق دارد که دارای عالمی باز و گشوده باشند. برای برقراری ارتباط باید عالم آنها به روی دیگران گشوده باشد.
رئیس جمهور اسبق افزود: صاحبان هویت و عالم بسته، تکگو هستند؛ چراکه دیگری را نفی و حذف میکنند. آنچه را که میبینند و میدانند اوهام سنگواره شده آنهاست، یا منافعی است که در تضاد با منافع دیگران تعریف میشود. آنها سخن نمیگویند، حذف میکنند. اگر قدرت دارند سرکوب و اشغال میکنند و به بردگی میکشند. اگر قدرت کمتری دارند، ترور میکنند. خشونت از اینجا زاده میشود.
خاتمی تأکید کرد: وقتی اساس رابطه خشونت شد، زمین به جهنم مبدل میشود؛ چنانکه امروز شده است. صاحبان عالم و هویت بسته، دین، هنر، اندیشه و همه دستاوردها و پدیدههای مهم الهی و انسانی را در خدمت اوهام یا منافع خویش میگیرند. امروز وقتی صحبت از گفتوگوی تمدنها، فرهنگها و دینها میشود، باید پرسش کنیم که چه کسانی دینها، تمدنها و فرهنگها را نمایندگی میکنند، چه کسانی میتوانند این نمایندگی را داشته باشند و چه کسانی میتوانند گفتوگو کنند.
به گزارش روابط عمومی دفتر سید محمد خاتمی؛وی با نام بردن از داعش، صهیونیسم و نومحافظهکاران غربی به عنوان گروههایی که اهل گفتوگو نیستند و صلاحیت نمایندگی ادیان خود را ندارند، افزود: صهیونیسم نماینده و سخنگوی دین یهود نیست. داعش نماینده و سخنگوی تمدن اسلامی و مسلمانان نیست؛ چنانکه نومحافطهکاران نماینده تمدن غرب و فرهنگ مسیحیت نیستند. طبیعی است که در این عرصه هنرمندان، متألهان، اندیشمندان و متفکرانِ «گشاده عالم» و صاحب عالم گشوده هستند که میتوانند گفتوگو کرده و نمایندگی ادیان و فرهنگها را داشته باشند. گفتوگوی تمدنها هم مورد اهتمام و توجه این بخش جامعه بشری قرار گرفت.
سید محمد خاتمی ادامه داد: گرچه چون وجدان بشر امروز این را میخواست، بسیاری از سیاستمداران هم که اهل گفتوگو نیستند به ناچار گفتوگوی تمدنها را تأیید کردند؛ ولی در عمل، قدرتمداران و سیاستمداران به جنگ دامن زدند. آنچه که بعد از 11 سپتامبر پیش آمده است، خود حجت موجهی است بر اصالت و درستی گفتوگو و نیاز جامعه بشری به آن.
وی در پایان افزود: امروز بیش از پیش، هم نیاز جامعه بشری و هم لزوم گفتوگو برای رهایی از وضعیت فعلی قابل بحث است. به نظر من، وجدان بشری امروز بیش از گذشته مشتاق گفتوگوست و از خشونت، ناامنی و تحقیر انسان بیش از گذشته به ستوه آمده است. اگر بشر دقت کند و ما بتوانیم توضیح بیشتری بدهیم، به این نتیجه خواهد رسید، یا به نتیجهای که رسیده است بیشتر ایمان خواهد آورد که زمان را باید با گفتوگوی معطوف به تفاهم تلطیف کرده، از خشونت آن کاسته و با طرح و دامن زدن به گفتوگو، سیاستمداران قدرتمدار و خودپرست را یا از صحنه بیرون کرده، یا به انزوا کشاند و یا دست کم آنها را وادار کند که به حقیقت و زیبایی تن بدهند.
وای از دست این یکی دیگه.
–عالم اون طرف پیشرفت و آزادی، عالم این طرف دست و سر بریدن.
–شما عالم خودت رو گشوده کن بقیه اش با ما!
–به جمهوری اسلامی خوش آمدید!
–حاجی شما اول صلاحیت نمایندگی خودت رو درست کن، بعد نگران نمایندگی اونها باش!
–آخوند همینه دیگه، میکروفن دستش بیاد……
<
وای از دست این یکی دیگه.
-این من و ما و آن دیگر و دیگران هر کدام عالمی دارند>–عالم اون طرف پیشرفت و آزادی، عالم این طرف دست و سر بریدن.
-در صورتی گفتوگو میسر و ممکن است که این عالَمها به روی هم گشوده باشند.>–شما عالم خودت رو گشوده کن بقیه اش با ما!
-وقتی اساس رابطه خشونت شد، زمین به جهنم مبدل میشود>–به جمهوری اسلامی خوش آمدید!
-وی با نام بردن از داعش، صهیونیسم و نومحافظهکاران غربی به عنوان گروههایی که اهل گفتوگو نیستند و صلاحیت نمایندگی ادیان خود را ندارند….>–حاجی شما اول صلاحیت نمایندگی خودت رو درست کن، بعد نگران نمایندگی اونها باش!
-اگر بشر دقت کند و ما بتوانیم توضیح بیشتری بدهیم>–آخوند همینه دیگه، میکروفن دستش بیاد……
مش قاسم صبح بخیر
شما نماینده چه کسانی ویاگروهی هستی؟؟؟
ازآنها اجازه گرفته ای که برسیدما خرده می گیری؟؟؟
شماهم برو عالمت رابگشا وازاین پیله بیرون بیا،بعد بیا ایرادسخن کن.
-خیر! نماینده کسی یا گروهی نیستم. برای ابراز عقیده و یا انتقاد نمایندهگی کسی یا گروهی لازم نیست.
-از آنجائی که که من مستقل فکر میکنم به اجازه کسی برای ابراز عقیده احتیاج ندارم. شما چطور؟ خاتمی سید شما میباشد، سید من نیست. من اصلا از بیخ و بن نه سید دارم و نه هیچوقت خواهم داشت.
-من هر روز سعی میکنم عالمم را بگشایم. شما چطور؟
پس علی القاعده به اقرار خودشما ،ایشان هم نیازی به اجازه گرفتن ندارند ،پس عالمت راچنان بگشا که ازپیله ات برون آئی ولیکن بیرون آمدی مواظب باش سرمانخوری وسرسام نگیری وسکته هم نکنی.
سلام آقای نوری زاد
واقعا فکر میکنید این کارهای شما تاثیری هم داره
از سال 88 چند سال میگذرد؟
و شما چقدر از این کار ها انجام میدهید؟؟
وقتی میاین میگن ایران بهترین حقوق بشر رو داره(به گفته لاریجانی ها)
و مردم ما دیگه حتی به این شرایط عادت کردن و دیگر اعتراض عمده نمیکنن و فقط ناراضی اند
و هرکی هر غلطی دوس داره میکنه واقعا اصن آدم تنفزش میگیره از مملکتش
همه دوس دارن فرار کنن
هر کس فکر خودشه که جیبشو پر کنه
شما بعد میاین این کارا رو میکنین؟؟؟؟؟
اولش من خودم به شما میگفتم دمتون گرم
ولی الان فهمیدم خود شما رو چون قبلا رفیق آقا بودید
مثه تاج زاده یا مهندس بهزاد نبوی و قدیانی ننداختن زندان یا نمیندازن
درسته که خیلی اذیتتون کردن
ولی اون هارو داغون کردن….
حالا شما که خودتون این انقلابو کردین نتونستین درس ادامش بدین
وقتی رفسنجانی آقا رو میکنه رهبر خودش اونجوری ریاست جمهوری میکرد
حالا واشه ما آدم شده
با اون بچه هاش که رفتن انگلیس و….
واقعا هیشکی به فکر این مملکت نیس
هر کی هم بود که یا کشتنش یا …..
واقعا اگه میشه لطف کنین جواب بدین ممنوم میشم
نبایدم جواب بدین….
اصن جوابی مگه دارین که بدین
آقای نوری زاد جواب منو بدین لطفا………..
____ با عرض معذرت متن قبلی با غلط املائی همراه بود که تصحیح گردیده است ،،،،،،،،،با درود _ آقای نوری زاد ، در قسمت هشتم این متن، از پشت خودتان ، تصویر ” آفت الله ” علم الهدی امام جمعه ی مشهد داعشی را آویزان کرده اید که بسیار با دقت است . آقای نوری زاد اگر میشود یک جمعه ای به مشهد بروید و از نزدیک تعداد نماز گزاران یک شهر مذهبی امام هشتمی را از نزدیک آمار بگیرید ( غیر از زائرانی را که از هر شهری برای زیارت آمده اند و بی اختیار و بالجبار ، از مأمومین این داعشی نماینده رهبری خواهند بود ) و ببینید که در این دومین شهر بزرگ ایران چند نفر در نماز ایشان شرکت میکنند . من روز جمعه ای که تمامی اطراف حرم را برای نماز جمعه قرق کرده بودند و فقط ” محوطه اصلی حرم ” از نماز ایشان مبرا بود ، در وقت نماز ظهر در حرم امام هشتم ماندم و بیرون نیامدم و چندین خدام حرم مردم را به بسته شدن درب های حرم و جهت ادای نماز جمعه به بیرون از حرم فرا میخواندند . همینکه درب های حرم بسته شد و نماز جمعه شروع شد ، در داخل حرم روحانیونی را دیدم از پیر و جوان و از عمامه سفید و سیاه که با خود سجاده هایی هم آورده بودند ولی به نماز این داعشی نرفتند و به نماز یک نفره خودشان پرداختند . به یکی از این روحانیون بندگان خدا گفتم شما که از ” وجوب ” نماز جمعه آگاهید ، چرا از نماز جمعه رهیدید ؟ ایشان بدون ترس و واهمه گفت : ما به قصد نماز جمعه از خانه و با زیر انداز و سجاده بیرون می آییم و همینکه می بینیم این آدم بی حیا در نماز ایستاده و عده ای را بزغاله می نامد ، اقتدا نمیکنیم و در عوض این آفت الله را با تمام بغض و ناراحتی لقب ” جغد سفید ” قطبی داد که فکرش ” یخ زده و منجمد ” شده و از نظر بینایی نیز غیر از برف و یخ سفید قطبی هیچ اشیائی را نمی بیند .
دوستان؟بیاییدمانیزچون نوریزادتاسی وتحصن کنیم تمام محیط اختررا!مگرچه مان می کنند؟!ازماست که برماست:وبعد :امیرحسین مرادی نامی حرف پرت وپلایی درموردامامزاده هازده بودو…دوست عزیز؟امیرحسین؟که پیرمردهم هستی،توامیرت حسین است؟یا…معنی این اسمت چیست؟شماراتوصیه می کنم بدین سخن نغزآیة الله منتظری رحمة الله علیه :”اگرکسی ازسیاسیون بدعمل کرد،ازعمل بداوانتقادکنیم !نه اشکال رامتوجه ذات اوکنیم!نه اشکال راازدین بدانیم!دین خدابدنمیشود:”اسلام به ذات خودنداردعیبی***آن عیب که هست ازمسلمانی ماست”(پایان کیلام ایشان)_آیة الله خمینی[ای کاش به خمینی امام گفته نمی شد،ولفظ امام به همان12تن ع می ماند،که باهمین خبط به ظاهرکوچک یک کلمه ای چه اجحاف هاکه درحق امامان ع ودین وقرآن که نشد!کاش حسن فریدون سمنانی روحانی آن روزلال می شدی وآن پیشنهادرانمی دادی!هرچنددادی وهنوزکه هنوزاست داری دستمزدش رامی گیری!اگراین رژیم سنواتی عمریابدکه نمی یابد(عاقبت ماامروزسوریه است،اماآن روزنه داعشیسم ورجوی ایسم و…رااجازه ی نبردبا///”علی خام”نخواهیم داد،خودتوده های ملت جان برکفان آنروزاندتادیواستبدادی”دی جی”[دجال]راازروی ایرانمان جمع کنیم . اینهادلشان رابه خاکسترهاخوش کرده اند،ولی درزیراین خاکسترهای صبوروظاهراآرام،آتشی سهمگین نهفته است!که دودمان”دی جی ///”رابربادخواهدداد!امیرحسین سن بالامگرچقدردیگرزند ه ای که به اهلبیت توهین کنی بخاطرظلم های یک ///!اشکال ازدین نیست اشکال ازبی دینان درلباس دین است!آنقدرحاشیه رفتم که اصل یادم رفت:”خمینی خودش گفت اگرمن بدکردم مردم عزیزازاسلام زده نشوید!اگریک ظالمی پیداشدمقابل ظالم بایستیدوکاری کنیدظلم نباشد،اسلام عزیزرادلسردنشوید و… !شماباایت سنت چه گفته ای ؟تاکی مگرزنده ای !درقبرجواب اهلبیت ع راچه خواهی داد!نفهمیده ایدکه حساب اهلبیت ع ازاین دوزوکلک بازان جداست؟ریشه ی بدبختی هادرکجاست؟!دوستان اشتباه نکنید!خطانروید!ریشه ی خطارادریابید!زمان شاه خمینی به ریشه زدگفت بدبختی هاازشخص شاه است!الان هم همین است.بدبختی هاازاین ///است!دستش راازش گرفتندانگارملت گرفت که کینه شان رابه دل گرفته است،سعیدی سیرجانی اش گفت:”میدانم کینه ات شتریست ودامان هرکس راگرفت تادودمانش رابربادندهی نخواهی نشست ودمارازروزگارش برخواهی آورد”[امابدان بالاخره خیاط درکوزه خواهدافتاد،نه امروزفردا،نه فردا،پس فردا…وای اگرازپس امروزبودفردایی]جنتی چه؟تمساح یزیدچه؟/// ///نژادچه؟مجتبی بمیری چه؟خود/// خودش ریشه ی بدبختی های ماست.برویدببینیداین ///چطورمیانه ی خمینی -منتظری-سیداحمدرابه هم ریخت،وازدونفردراین راه بارکشیدودرواقع ازسه نفرازسیداحمدبارکشیدتامنتظری رابیچاره کندبعداحمدراهم باهاش تسویه کرد،ازریشهری ورفسنجانی_رفسنجانی رادیدیدچه کرد/تاریشهری زارت وزورت اضافی ای خواست بکندوبرعلیه سپاه ونیروی نظامی گامی بردارد،فورااورابرکنارکردوگرسنه ای دیگررابرحج وزیارت گماشت تابخوردواین هم “فربه”شود،ریشهری امروزچون یزیدمبتلاشده،////!!آنچه برسررفسنجانی هم می آیدحق اوست!چراکه “بهرمانی”؟!تومی بینی بیچارگی ملتت را،چراتوقع داررایاری می کنی؟رهبری علمیت میخواهدآخرتوحجة الاسلام بیسوادعلمیتت کجابود؟منبری بودن که شرط نبوده ونیست!درمشهدبگردیدببینیدچندنابینای منبری هست،همه ی آنهابایدرهبرشوند؟فقه میخواهد!بایدمجتهدباشی!یکی ازسرداران سپاه این رادرمان کرده بودگفته بودمجتهدیعنی فقیه!یعنی جهدکرده!آقاسالهاجهدکرده بود!///!اصلابصیرت یعنی جن!فقیه یعنی جن!یعنی توقدرت موشکافی داشته باشی !بوسیله ی جن !موشکافی کنی!////،اینهابایدمی رفتندآنجاچه ربطی به اسلام وایران دارند، احکام اسلام مشخص است ربطی به این علوم که تومیگویی نداد،مگرقرآن ازاین چیزهانهی نمی کندمگرنمی فرمایدجن فهمی ندارد!اگرفهم می داشت که می فهمیدندسلیمان مرده است!یکدفعه آن سرداربرآشفته .وگفته پسرجان داری ازروح ولایت تهی میشی حواست به خودت باشه!این هم گفته بوولی این ولایت که شمافضائلش راالان برشمردی،باقرآن که نمی خواندوحتی باروایات،آن سردارهم بافته بوددیگرنشستن دراین جمع برای من حرام است وبلندشده بودرفته بود!بفرماجناب نوریزاد!اینهامشتی دروغکارودغلبازوبیشرف اند!اینهاپول بیشترمی خواهنداینهاندای”هل من مزید”شان بلنداست!امادرزمینه ی پول!کی بوددرهمین نظرنویسی شمانوشته بودکه من درجایی بودم یکی نگه به عکس روی دیوارخامنه ای کردوگفت خامنه ای چقدرپیرشده!یکدفعه سرهنگ سپاهی که بسیارآرزوداشت سردار شود[چون اینهاحتی ازسایه ی خودشان می ترسندکه مبادابرخلاف مشی پاچه خواری برایم گزارش ردشودوحتی به سایه ی خودشان هم طمع دارندکه برایم خبر”ذوب”ردکنندتازودتربه”سرداری”شرفیاب شوم ونفس انسانیست،سیرشدن درکارش نیست!!آری!ریشه ی تمامی بدبختی هااز”شخص علی خامنه ای است!خوداوفتنه است!ازسال1368تاکنون ملت مادچارفته است!!این بعدازحادثه ی دستش،به ناطق گفت:”ماندن من حکمتی دارد!خداازمن چیزی میخواهد”!آخربشر///،خدابه توچه احتیاجی دارد!رهبرمملکت بود!جانشینش هم معین!توآخرت خودت رابه آتش کشاندی که چه بشود؟!برای ریاست چندروزه ی دنیا!روزقیامت رویت میشودبامنتظری /سیداحمد/حتی خودخمینی /…روبروشوی؟! ای خالق ” دهاجم ورهنگی”!اول کسی که بدین ملت “دهاجم،گرد”توبودی که!خب می رفتی یک گوشه می نشستی و///؟!!آن هاکه دراین راه تورایاری کردندمیدانندعمق جنایت شان تابه کجاست؟!آخرمنتظری که رهبرنمی شد،اگربهشتی / مطهری/دستغیب/…زنده بودند”///[سخن بابخورهانیست بخورهیچوقت قاطردرون راازآخوربه کناری ،پوزه بندوافسار،نمی کشد!سخن باآنان است که ازسرسادگی وکم مطالعه گی فکرمی کنند،این واقعاتقواو..دارد] اورابیش ازاین همراهی نکنیدکه باجرایم وجنایاتش شریک میشوید ها !ای دل غم دیده حالت به شوددل بدمکن!به امیدفراخنای آن روز !!
خدا وکیلی خودت هم فهمیدی که چی نوشتی؟!
آقای نوری زاد سلام ,
نباید حرف آن آخوند را که سوار ماشین بود و ادعا میکرد تابحال برای نماز پول نگرفته و نان اینها را نخورده را باور کنید.
آخوندی که میتواند بجای پیاده و قدم زنان تا مکانی که سوار ماشینی شود و به منزل برود سوار ماشین بیت المال میشود و بنزین میسوزا ند و هوا را آلوده کند , آخوندی هست مثل همان جنتی و علم الهدی و مصباح و احمد خاتمی …..
مگر بقیه زندانی ها را هم سوار ماشین شخصی میکنند به ترمینال میرسانند ؟
آخوند ……!!؟
درودي ديگر بر ازادانديشان، جناب نوريزاد و كاربران و تيم سايتشان و هموطنان ارجمند، اقاي نوريزاد كسي نمي تواند به شما يا نفر ديگري در هيچ رابطه اي امر و نهي كند، به خصوص شخص خودم به قول معروف ( صلاح مملكت خويش خسروان دانند ) اما انتقادي مي توانم به شما بكنم، شما به ياد و فكر گلهاي ارزاقي افتاديد و من به ياد و فكر مادران خاوران ! هيچ كسي منكر ظلم و تبعيضي كه در اين نظام الهي در حق هموطنان بهايي شده و مي شود نيست، كار درستي نكرده اند و يك روز بايد جوابگوي اين عملشان باشند، اما كاري كه در تابستان ٦٧ كردند جنايت بر عليه بشريت بوده و هست، كاش همانطور كه شما و دكتر ملكي در مقابل سه نسل هموطنان بهايي به زمين نشسته ايد، و شرمساريد، سري هم به اين مادران ميزديد و شرمسار هم نباشيد و فقط إذعان كنيد در كنار انها هستيد، إز چه مي ترسيد؟ كه بگويند چريك فدايي يا مجاهد خلق ايد؟ نيستيد همانطوري كه بهايي نيستيد، اين مادران بعد إز هفت سال باز توانستند دور هم جمع شوند و من فقط مادر سهراب اعرابي در ميانشان ديدم، خصوصا كه اين مادران داغديده بر اثر كهولت يكي يكي إز ميان ما ميروند، چند روز قبل يكي إز اين مادران از ميان ما رفت و چند ماه پيشتر هم مادر ( عفت معيني ) همشهريم ديده إز جهان فرو بست. اما هنوز چند تايشان در قيد حياتند، البته خود دانيد. موفق باشيد
درود به آقای محمد(کاوه)نوری زاد
وبه همکاران صدیق وارجمندتان وهموطنان خرد ورز وآزاد منش
در صورت امکان زیر نویس کوتاه ای زیر عکس ها بنویسید. متشکر
حیف و هزاران هزار حیف و افسوس بر سر مملکت ایران چه رفته است. فکر می کنم اصلأ این سر دمداران خلافت اسلامی حتی یک ذره عقل در سر ندارند.
امثال نوری زاد بایستی در یک مملکت آزاد ، پیشرفته و متمدن زندگی می کردنند که در دانشگاه ها برای دانشجویان ، تاریخ ، داستان ، فیلمنامه ، تئاتر و خاطره نویسی تدریس می کردنند.
و بویژه انسانیت ، شجاعت ، دلیری و جوانمردی و ایستادگی در مقابل زور و دیکتاتوری را فرا می دادنند.
مردم بیچاره ایران به چه مخمصه ای گرفتار شده اند؟ عجب سرنوشت و سر گذشت غم انگیزی ست.
عجب مملکت بی در و پیکر و بلبشوئی در ست کرده اند اصلأ کسی به قانون احترام نمی گذارد و هر کسی هر جور دلش می خواهد سازش را می زند.
این جناب عبدالمجید محشتم، (دبیرکل انصار حزبالله) روز یکشنبه، ۲۳ شهریور، گفته است که «گشتهای ارشادی» این گروه از هفته آینده «به صورت تمامعیار» معابر را از لوث وجود « مظاهر فسق » پیراسته می کنیم. خاک بر سر آن وزارت کشور و انتظامات و مسئولین نظام.
یکی قاطعانه به این نمی گوید : اصلأ به تو چه ! و تو چکاره ای ! که قوانین را زیر پا گذاشته ای و چنین ادعای می کنی؟
هموطنان گرامی مواظب باشید و بیدار شوید ! مدتهاست عناصری تصمیم گرفته اند و نقشه کشیده اند و می خواهند سرزمین با عظمت ایران را همانند سوریه ، لبنان ، غزه ، افغانستان و عراق بکنند.
همانطور که بدرستی نوری زاد می گوید واعلام می کند عناصر وگروه های القاده و داعشی تحت لوای دفاع از مذهب اسلام ناب محمدی مملکت ایران را هم می خواهند به خاک وخون بکشند. زمینه های آن را دارند فراهم می کنند.
حافظ بزرگ ، شاعر و فیلسوف عالیقدر سر زمین ایران می فرماید:
من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم …. توخواه از سخنم پند گیر خواه ملال
با آرزوی تندرستی و موفقیت و تشکر از امکان و درج دیدگاه دگری در وب سایتتان
با درود به جناب عرفانیان! من از همان اول که این جناب آخوند مرتضی بیانیه ای با مشتی سؤالات مطرح کردند و خواستار بحث شدند در جوابشان کامنتی با ده سؤال نوشتم و درآن یاد آور شدم که این صغرا کبراها درد ما نیستند اینکه خدا هست یا نیست یا محمد پیغمبر است و یا نه قیامتی هست یا نیست نه بما مربوط است و نه درد ماست.دردما این شریعت دست وپاگیر و وجود مشتی ارازل و اوباش اسلامی است که مردم را گروگان گرفته اند و مملکت را در تملک خود دراورده اند.اگربحثی میخواهی بکنی باید دراین وادی باشد نه چیز دیگری! ولی بزودی فهمیدم که اگر سفسطه و مغلطه را از آخوند بگیری دیگر چیزی برایش باقی نمی ماند! ولی دوست گرامی راجع به بخدمت گرفتن علوم بطور کلی و زنتیک و روانشناسی بطور اخص توسط حکومتهای ایدیولوزیکی داستانی پر آب و چشم است.مثلا در اروپا و آلمان زمان هیتلر برای اینکه نژادها را از هم جدا کنند نه تنها از علم روانشناسی و ژنتیک (که هنوز به پیشرفتهای امروزی نرسیده بود) و آناتومی استفاده میکردند .مثلا جمجمه ها را اندازه گیری کرده و بر مبنای ان انسانها را تقسیم میکرده اند.چه بسیاری از مردمان را که در اندازه دلخواه قرار نمی گرفتند بعنوان تعلق به نژاد پست تر از تمام حقوق انسانی و حتی داشتن فرزند محروم میکرده اند.ولی موضوعی را که ادیان و بخصوص اسلام از ان بیشترین استفاده را کرده روانشناسی است.زیرا با تکرار خرافات و دروغ و جعلیات از دوران کودکی انسانها را با پدیده گناه و گناهکاری آشنا می کنند وهمین ترس از گناه و به گناه افتادن باعث عدم تماس با افرادی غیر مسلمان می شود.احساس گناه یکی از مهمترین عامل افسرده گی و روانپریشی است.مثلا نوجوانی 17/20 ساله شیعی را که شب و روز در گوشش خوانده اند که سنیان و بهاییان یهودیان و یا غیر مسلمین نجس هستند اگر در جمعی قرار بگیرد که بخواهد با تعدادی از این افراد زندگی کند در نظر بگیرید که چه مشکلات روحی برایش پیش خواهد آمد.بنابراین رفتار مسلمین مصداق تجاوز به حقوق کودکان است !اینست که بکار بردن کلمات و آیینهای مذهبی در سنین زیر 18 سال لاقل در مدارس و سطح جامعه بسیار مخربند.بچه باید بچگی کند و از شادی و سرخوشی برخوردار باشد نه اینکه از همان دوران کودکی تحت تاثیر مشتی خرافات و تعصبات احمقانه قرارگیرد.اینست که حقوق کودک باید اساس کار شود و نه شرع اسلام و یا خرافاتی نظیر آن که کاری جز رواج شهادت پروری و سوگواری و زنده بگوری انسانها ندارد.
پیشنهاد میکنم در زیر عکسهای تنپوشتان اسم افراد را هم بنویسید. خیلیها را با اسم میشناسند نه با قیافه
فريبکارانی که مبدأ تملق گو تا کامروا باشی، آنها را گاه در حد بوزينه های سيرک به حقارت ميکشاند، با پهن کردن سفره مدح و ثنا و تملق و قرار دادن رهبر در وسط آن، روز به روز آقای خامنه ای را از مردم بيشتر جدا می کنند. حالا حتی محمد خاتمی که رژيم او را نجات داد و برايش ۸ سال آبرو خريد جواز ديدار او را در بيمارستان ندارد
چهره بيرنگ و چشمان بيفروغ رهبر جمهوری اسلامی را می نگرم وبرتصاوير باريابی اهالی ولايت فقيه از بزرگ و کوچک تأمل ميکنم . جنس جور جور است . آقازاده شيخ المراجع وحيد خراسانی در کنار حسن آقا خمينی ، شيخ نعيم قاسم نوکر حزب اللهی آقا دست در دست صدرالدين قبانچی روضه خوان نجفی و مريد سيد علی سيستانی آمده اند تا مراتب چاکری خويش را ابراز دارند . هاشمی رفسنجانی از عشق نيم قرنه اش به سيد علی آقا ميگويد و سردارمحمدباقرقاليباف ملقب به ( مردا يک ور زنا يک ور ) از شوق ديدن ارباب اشک به چشم ميآورد . سيدحسن و اخوی سيد علی فرزندان احمد خمينی با مشاهده ضعف و ذلت مقام معظم بر بستر بيماری خنده برلب ميآورند که ای کشته کرا کشتی تا … پدر ما را به لقاءالله فرستاديد حالا پرواز ملک الموت را بر فراز آشيانه ی فاخته ی قدرت ميشنويد .
—————–
سلام دوست گرامی،
لینک ادامه ی مطلب را از اینجا پی می گیریم.
سپاس
http://news.gooya.com/politics/archives/2014/09/186101.php
ﺳﻼﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ
ﺧﺪاﻭﻛﻴﻠﻲ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺣﻜﺎﻳﺘﻲ ﻫﺴﺘﻴﺪ ‘
ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻥ ﺑﻬﺎﻳﻲ ﻣﺎ ﺳﻮاﻻﺗﻲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ” و ﺟﻮاﺑﻬﺎﻳﻲ ﻫﻢ ﺩاﺩﻩ ﺷﺪ ” ﻭاﻗﻌﺎ ﻛﻪ اﮔﺮ ﻛﺴﻲ اﺯ اﻳﻦ ﺳﻮاﻝ و ﺟﻮاﺑﻬﺎ ﺳﺮﺳﺎﻡ ﺑﮕﻴﺮﺩ و ﺳﻜﺘﻪ ﻛﻨﺪ و ﺑﻤﻴﺮﺩ ﺣﺮﺟﻲ ﺑﺮ اﻭ ﻧﻴﺴﺖ
ﻣﮕﺮ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﻴﻦ ﺟﺮﻡ و ﻣﻜﺎﻓﺎﺕ ﺗﻨﺎﺳﺒﻲ ﺑﺮ ﻗﺮاﺭ ﺑﺎﺷﺪ ” ﻣﮕﺮ ﺣﺠﺘﻴﻪﻫﺎ ‘ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ‘ ﻣﮕﺮ ﻫﻤﻴﻦ اﺣﻤﺪﻱﻧﮋاﺩ ﻛﻪ ﻛﺎﺳﻪ ﺧﺎﻟﻲ ﺑﺮاﻱ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻴﮕﺬاﺷﺖ ‘ اﻣﺮﻭﺯ ﺟﺰﻭ ﻣﻨﺤﺮﻓﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﻣﮕﺮ ﻫﻤﻴﻦ ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﻛﻪ اﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭ اﻳﺮاﻥ ﺣﺎﻛﻤﻨﺪ ﻛﻢ ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﺑﻪ اﻧﺤﺮاﻑ ﻛﺸﺎﻧﺪﻩاﻧﺪ ‘ﻫﻤﻴﻨﻬﺎ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﺑﺎ اﻋﻤﺎﻟﺸﺎﻥ اﺯ ﺧﺪا ﺭﻭﻳﮕﺮﺩاﻥ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ‘ ﻣﮕﺮ ﺩاﻋﺸﻲﻫﺎ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺁﺑﺮﻭﻳﻲ اﺯ اﺳﻼﻡ ﺑﺮ ﺟﺎﻱ ﻧﮕﺬاﺷﺘﻪاﻧﺪ
ﻛﺪاﻡ ﻓﺘﻮا ﺑﺮ ﻋﻠﻴﻪ اﻳﻨﺎﻥ ‘اﺯ ﻃﺮﻑ ﻓﻘﻬﺎ ﺻﺎﺩﺭ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ ‘ ﻣﮕﺮ ﺭﻓﺴﻨﺠﺎﻧﻲ و ﺧﺎﺗﻤﻲ اﺯ ﻧﻆﺮ ﻣﺼﺒﺎﺣﻲﻫﺎ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ‘ اﮔﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻛﻪ ﺿﺮﺭﺵ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯ ﺑﻬﺎﻳﻴﺖ اﺳﺖ ‘ اﻳﻦ ﭼﻪ ﺧﺮ ﺗﻮ ﺧﺮﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﺭاﻩ اﻧﺪاﺧﺘﻪاﻧﺪ و اﻧﺘﻆﺎﺭ ﺩاﺭﻧﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻳﻮاﻧﻪ ﻧﺸﻮﻧﺪ ‘
ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺻﺎﺩﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﻓﺘﻮا ‘ﺑﻬﺘﺮ اﺳﺖ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﻨﻨﺪ ‘ اﮔﺮ ﻋﻤﺮ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻨﺘﻆﺮﻱ ﻫﻢ ﻛﻔﺎﻳﺖ ﻣﻴﻜﺮﺩ ‘ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺣﺘﻢ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺩﺭ ﺗﻮﺑﻪ ﻣﻲﻳﺎﻓﺖ ‘ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻴﺖ ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ اﺯ ﺑﻴﺦ و ﺑﻦ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﻨﺪ ‘ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯ اﻳﻦ ﺑﻼﺗﻜﻠﻴﻔﻲ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻓﻘﻬﺎ ﺑﺮاﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻩاﻧﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﻣﻨﺤﺮﻑ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ” ﺁﻳﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺣﺎﺿﺮﻧﺪ ﺑﺎ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺟﺮﻡ و ﮔﻨﺎﻫﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﮔﺮﺩﻥ اﻳﻦ ﭘﻴﺶﻧﻤﺎﺯاﻥ اﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﺠﺲ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﻓﺘﻮا ﺩﻫﻨﺪ ” ﺗﺎﺯﻩ ﻣﮕﺮ اﻫﻞ ﻛﺘﺎﺏ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﺮ اﺩﻳﺎﻥ ﻳﻚ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺭا اﻫﻞ ﻛﺘﺎﺏ ﻧﺎﻣﻴﺪ ‘ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺗﻜﻠﻴﻔﺸﺎﻥ ﺭا ﻣﺸﺨﺺ ﻛﻨﻴﺪ ” ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺷﻘﻪ ﺷﻘﻪ ﺷﺪﻩاﻧﺪ و ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭا ﻣﻨﺤﺮﻑ و ﺩﻳﻦ ﺗﺤﺮﻳﻒ ﺷﺪﻩ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ ‘ ﻋﻴﻦ ﺑﻬﺎﻳﻲﻫﺎﻱ ﻣﺎ’ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺎﻣﻨﻪاي ﺧﻮﺩ ﺭا اﻧﻘﻼﺑﻲ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ” اﻧﻘﻼﺑﻲ ﻭاﺟﺒﺘﺮ و دﺷﻮاﺭﺗﺮ اﺯ اﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺴﺎﻁ اﻳﻦ ﻧﻔﺎﻕ و ﺗﻆﻮﻳﺮ ﺭا اﺯ ﺩاﻣﻦ ﺩﻳﻦ ﭘﺎﻙ ‘ ﺑﺰﺩاﻳﻨﺪ ‘و ﺩﻳﻦ ﺭﺣﻤﺖ و ﻣﺪاﺭا ﺭا ‘ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺭاﻩ ﻣﻤﻜﻦ ﺑﺮاﻱ ﺑﺸﺮ اﻣﺮﻭﺯ اﺳﺖ ﺭا ‘ ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ﻛﻨﻨﺪ ”
ﺷﺮﻭﻉ ﺗﻤﺎﻡ اﻳﻦ ﻣﺼﻴﺒﺘﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻧﺪ ﻫﻤﺎﻧﺎ ‘ﻣﺒﺎﻧﻲ ﻧﻆﺮﻱ و ﻓﻠﺴﻔﻲ و ﻗﻂﻌﻴﺎﺗﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻝ ﺧﻮﺵ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ” ﻫﻤﺎن ﻣﺒﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻳﻘﻴﻨﺸﺎﻥ ﺭا ﻣﺪﻳﻮﻥ ﺁﻧﻨﺪ ‘ﻫﻤﺎﻥ ﻳﻘﻴﻨﻲ ﻛﻪ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺭا ﺁﺭاﻡ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻌﺘﺎﺩ ﺷﺪﻩاﻧﺪ ‘ ﻫﻤﺎﻥ اﻋﺘﻴﺎﺩﻱ ﻛﻪ اﺯ ﻫﺮﻭﻳﻴﻦ ﺑﺪﺗﺮ اﺳﺖ ‘ ﻫﻤﺎﻧﻜﻪ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﺎﺩﻱ ﻧﻴﺴﺖ ‘ﺁﻥ ﺭا ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﻲﺁﻭﺭﻧﺪ
اﻳﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﻳﻦ ﺩاﺭﻧﺪ ﺑﻬﺘﺮ اﺳﺖ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺩﻫﻨﺪ ‘ ﻗﻂﻌﻴﺎﺗﻲ ﻛﻪ اﺯ ﺁﻥ ﺩﻡ ﻣﻴﺰﻧﻴﺪ ‘ ﺗﺎ ﻛﺠﺎ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﻩ و اﻣﺜﺎﻝ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﺮﺑﻮﻁ اﺳﺖ ‘ ﺁﻳﺎ ﻋﻠﻢ ﺷﻤﺎ و ﻗﻂﻌﻴﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩاﻳﺪ ﺑﺮاﻱ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﻢ ﺗﻜﻠﻴﻔﻲ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻭﺭﺩﻩ اﺳﺖ ‘ ﺁﻳﺎ ﺷﻤﺎ اﺟﺎﺯﻩ ﺩاﺭﻳﺪ ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﻋﻘﺎﻳﺪﺗﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﺮاﻱ ﺷﻤﺎ ﻗﻂﻌﻴﺴﺖ و ﻣﻨﻂﻘﻲ ‘ ﭼﻴﺰﻱ ﺭا ﺑﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﻛﻨﻴﺪ ‘ اﻳﻨﺠﺎ ﺑﺤﺚ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﺘﻴﺠﻪاﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ اﺯ ﻗﻂﻌﻴﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩاﻳﺪ ‘ ﻣﻴﮕﻴﺮﻳﺪ ” وﮔﺮ ﻧﻪ ‘ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﭼﻪ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﻳﻘﻴﻦ ﺩاﺭﻳﺪ ‘ ﻳﻘﻴﻦ ﺷﻤﺎ اﺯ ﺟﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻋﺮﺻﻪ ﻋﻤﻞ ‘ ﺑﻨﺪﻩ ﻧﻮﻋﻲ ﺭا ‘ ﻻﻳﻖ ﺑﻌﻀﻲ اﺯ ﺣﻘﻮﻕ ﻧﻤﻴﺪاﻧﻴﺪ ‘ اﻳﻨﻜﻪ ﺷﻤﺎ و ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎ ‘. ﺑﻪ ﻣﻂﺎﻟﺒﻲ ﻳﻘﻴﻦ ﺩاﺭﻧﺪ و ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ اﺯ ﻣﻨﻂﻖ ﻗﻮﻱ و ﻣﺴﺘﺤﻜﻢ ﺧﻮﺩ ﺩﻡ ﻣﻴﺰﻧﻨﺪ ﭼﻴﺰ ﺟﺪﻳﺪﻱ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﺩﻧﻴﺎ ﭘﺮ اﺳﺖ اﺯ اﻳﻦ ﻳﻘﻴﻨﻬﺎ و ﻗﻂﻌﻴﻴﺎﺕ ‘ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺭا ﺑﺎﻃﻞ ﺑﺪاﻧﻴﺪ ‘ ﻛﻤﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺷﻤﺎ ﺭا ﺑﺎﻃﻞ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ”‘ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻢ ﺑﺤﺜﻬﺎﻱ ﺑﭽﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪاي ‘ﭼﺮا ﻛﻪ اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺤﺜﻬﺎ ﻛﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﻣﻦ ﻳﻘﻴﻦ اﺳﺖ و ﻃﺒﻖ اﻳﻦ ﺩﻻﻳﻞ ﺑﻘﻴﻴﻪ ﻳﻘﻴﻨﻬﺎ ﺑﺎﻃﻞ اﺳﺖ ‘ ﻣﻮﺿﻮﻋﻲ ﺗﻜﺮاﺭﻳﺴﺖ ‘ ﺩﻧﻴﺎ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﺪ ﻓﻮﺭا ﺑﻪ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﻧﻮاﺑﻎ ﺣﻮﺯﻩ ﻋﻠﻤﻴﻪ و ﺁﻗﺎ ﻣﺮﺗﻀﻲ ﺑﺮﺳﺪ اﺻﻼ ﺑﺮاﻱ اﻳﻨﻜﻪ ﺑﺘﻮاﻥ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﻛﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺪاﻗﻠﻲ اﺯ ﺻﻠﺢ و ﺁﺭاﻣﺶ و ﺭﻓﺎﻩ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﭼﻨﻴﻦ اﻣﺮﻱ ﻣﻴﺴﺮ ﺷﻮﺩ
اﺩﻋﺎﻱ ﻣﻦ ﻣﺒﻨﻲ ﺑﺮ ﺗﻜﺮاﺭﻱ ﺑﻮﺩﻥ اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺒﺎﺣﺚ ﻓﻠﺴﻔﻲ و ﻛﻼﻣﻲ ‘ ﻛﻪ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻱ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﻣﻴﺸﻮﺩ ‘ﻛﻪ ﺧﺎﻧﻤﺎﻥ ﺑﺮاﻧﺪاﺯ اﺳﺖ ‘ ﻣﻮﺿﻮﻋﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺑﺎﻓﻲ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ ‘ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺨﻮاﻫﻴﺪ ﺑﺎﺯ ﺑﺴﺎﻁ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺑﺎﻓﻲ ﺭا ﭘﻬﻦ ﻛﻨﻴﺪ و ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭا ﺑﻪ ﻣﺒﺎﻧﻲ ﻓﻠﺴﻔﻲ ﺗﻘﻠﻴﻞ ﺩﻫﻴﺪ ‘اﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﻋﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﻣﻮﻋﻀﻮﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﻨﺎﻗﺸﻪ اﺳﺖ ‘ اﻳﻨﺠﺎ.’ ﻣﺒﻨﺎﻱ ﺑﺤﺚ.’ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺗﻜﺮاﺭ ﻣﻼﻝﺁﻭﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺑﺎﻓﻲﻫﺎ و اﺩﻋﺎﻫﺎﻱ ﺗﻜﺮاﺭﻳﺴﺖ’ اﻳﻦ ﺑﺤﺚ ﺩﺭ اﺻﻞ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﺘﻴﺠﻪاﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ اﺯ ﺗﻜﺮاﺭ اﻳﻦ ﺑﺤﺜﻬﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻳﻢ و ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻴﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ اﺳﺖ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻣﻴﺸﻮﺩ ‘و ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻭاﻗﻔﻴﺪ ‘ اﮔﺮ ﻏﻴﺮ اﺯ اﻳﻦ اﺳﺖ ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ ‘? اﻳﻨﺠﺎ ﺑﺤﺚ ﻓﻘﻄ و ﻓﻘﻄ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﺷﻤﺎ و اﻣﺜﺎﻝ ﺷﻤﺎ و ﺑﻨﺪﻩ و ﺩﻳﮕﺮ ﻋﻘﺎﻳﺪ اﺳﺖ ‘ﻳﻌﻨﻲ اﻳﻦ ﻳﻘﻴﻨﻴﻴﺎﺕ ﺩﺭ ﻋﺮﺻﻪ ﻋﻤﻞ ﭼﻪ ﻧﺘﺎﻳﺠﻲ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﻣﻲﺁﻭﺭﺩ ‘ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻗﺼﻪ ﭘﺮ ﻏﺼﻪ ﻣﺎ ‘ ﺷﻤﺎ ﺧﻴﺎﻝ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﺁﺩﻭﻟﻒ ﻫﻴﺘﻠﺮ ﺑﺎ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻧﺘﭽﻪ و ﻫﺎﻳﺪﮔﺮ ﻣﺒﺎﻧﻲ ﻗﻂﻌﻲ ﻓﻠﺴﻔﻲ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ” ﺗﺼﻮﺭ ﻛﻨﻴﺪ ﻋﺪﻩاﻱ ﺭﻭاﻧﺸﻨﺎﺱ ﺑﻨﺸﻴﻨﻨﺪ و ﺗﻜﻠﻴﻒ ﺑﻨﺪﻩ و ﺷﻤﺎ ﺭا ﺭﻭﺷﻦ ﻛﻨﻨﺪ و ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﺎ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻗﻂﻌﻲ ﺭﺳﻴﺪﻩاﻳﻢ ﻛﻪ ﻣﺬﻫﺒﻲﻫﺎ اﺧﺘﻼﻻﺕ ﺭﻭاﻧﻲ ﺩاﺭﻧﺪ و ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﻮﻧﺪ ‘ و اﮔﺮ ﻣﺎ اﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﻟﻴﻞ ﺑﺨﻮاﻫﻴﻢ ‘ ﺟﻮاﺏ ﻣﺎ ﺭا ﺑﺎ ﻛﻠﻤﺎﺕ و اﺻﻂﻼﺣﺎﺕ ﻗﻠﻤﺒﻪ و ﺛﻠﻤﺒﻪ ﺭﻭاﻧﺸﻨﺎﺳﻲ ﺑﺪﻫﻨﺪ و ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﻣﺎ ﺑﮕﻮﻳﻴﻢ ﻛﻪ ﭼﻴﺰﻱ اﺯ ﺁﻥ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻴﻢ ‘ﺩﺭ ﺟﻮاﺏ ‘ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ‘ اﻳﻦ ﻣﺸﻜﻞ ﺷﻤﺎﺳﺖ ‘ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﻭﻳﺪ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻛﻨﻴﺪ ﻋﻼﻣﻪ ﺷﻮﻳﺪ و ﻣﻂﻤﻴﻨﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﺑﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﺎ ﺧﻮاﻫﻴﺪ ﺭﺳﻴﺪ ‘ و ﻳﺎ ﻋﺪﻩاﻱ ﻛﻪ ﻋﻠﻢ ﮊﻧﺘﻴﻚ ﺧﻮاﻧﺪﻩاﻧﺪ ﻋﻴﻦ ﻫﻤﻴﻦ اﺩﻋﺎ ﺭا ﺑﻜﻨﻨﺪ و ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻗﻂﻌﻴﺎﺗﻲ ﺭﺳﻴﺪﻩاﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﺮﺗﺮﻱ ﻧﮋاﺩ ﻏﺮﺑﻲ ﺭا ﺛﺎﺑﺖ ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ ﭘﺲ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺳﻮاﺭﻱ ﺑﺪﻫﻴﺪ و ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﻴﺪ و ﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻮاﺏ ﺭا ﺑﺪﻫﻨﺪ ” اﻳﻦ ﺷﺪﻧﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﺷﺘﻪﻫﺎ ﺧﺒﺮﻩ ﺷﻮﻳﻢ ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻧﻴﻢ اﺯ ﺧﻮﺩ و ﺣﻘﻮﻕ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﻨﻴﻢ.’ ﻣﺎ اﻳﻨﺠﺎ ﻳﻚ ﺭاﻩ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺪاﺭﻳﻢ ‘و ﺁﻥ ﻣﺨﺮﺝ ﻣﺸﺘﺮﻙ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻘﺎﻳﺪ و ﻓﻠﺴﻔﻪﻫﺎﺳﺖ ‘ ﻳﻌﻨﻲ ﺗﻮاﻓﻘﻲ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ اﻋﻀﺎﻱ ﺩﺭﮔﻴﺮ اﻳﻦ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺁﻥ ﺑﻪ اﺟﻤﺎﻋﻲ ﺩﺳﺖ ﻳﺎﺑﻨﺪ ‘ اﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻣﻮاﻓﻘﻴﺪ ‘ﺩﮔﺮ ﺑﺤﺜﻲ ﻧﻴﺴﺖ ” اﮔﺮ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﻳﺪ ﺑﺤﺚ ﻓﻠﺴﻔﻲ ﻛﻨﻴﺪ ”ﺣﺪاﻗﻞ ﭼﻨﺪ ﻣﻮﺭﺩ اﺯ ﻣﺒﺎﻧﻲ ﻓﻠﺴﻔﻲ ﺭا ﻛﻪ ﻗﻂﻌﻲ ﻣﻴﺪاﻧﻴﺪ ‘ ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺣﺎﻝ ﺑﻲﺳﻮاﺩاﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ‘ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﻨﻴﺪ ‘ ﺗﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻓﻴﻀﻲ ﺑﺒﺮﻳﻢ ” ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ اﺯ ﺷﻤﺎ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﺩاﺭﻡ ‘ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺗﺨﺼﺼﻲ ﺭا ﻛﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﺮﻋﻮﺏ ﻛﺮﺩﻥ ﻣﻲﺁﻳﺪ ﺭا ﺑﻪ ﻛﻨﺎﺭﻱ ﻧﻬﻴﺪ و ﭼﻨﺪ ﻧﻤﻮﻧﻪ اﺯ ﻗﻂﻌﻴﺎﺕ ﻧﻆﺮﻱ ﺭا ﻣﻂﺮﺡ ﻛﻨﻴﺪ ‘ﺑﺎ ﻣﺜﺎﻝ ‘ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺮﻓﻬﻢ ﺷﺪﻡ “ﺟﻨﺎﺏ ﻣﺮﺗﻀﻲ ﻋﺰﻳﺰ ‘ ﺁﻳﺎ ﺗﺎﻛﻨﻮﻥ ﻓﻬﻢ ﺧﻮﺩ اﺯ ﺩﻳﻦ ﺭا ﺯﻳﺮ ﺳﻮاﻝ ﺑﺮﺩﻩاﻳﺪ ‘ ﻭاﻗﻌﺎ ﭼﻪ اﺣﺴﺎﺳﻲ ﺩاﺭﻳﺪ وﻗﺘﻲ ﻳﻜﻲ اﺯ ﻫﻤﺼﻨﻔﺎﻧﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﺭﺳﻤﻲ ﺟﻠﻮﻱ ﻫﺰاﺭاﻥ ﺑﻴﻨﻨﺪﻩ ﺻﺤﺒﺖ اﺯ ﺷﻴﺮ اﻻﻍ ﻛﻨﺪ ‘ و اﻳﻨﻜﻪ ﺁﻳﺎ اﮔﺮ ﻛﺴﻲ ﺁﻥ ﺭا ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺁﻥ اﻵﻍ ﻧﺴﺒﺘﻲ ﭘﻴﺪا ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ ﺁﻳﺎ اﺟﺎﺯﻩ ﺩاﺭﺩ ﺳﻮاﺭ ﺁﻥ اﻵﻏﻲ ﻛﻪ اﺯ ﺷﻴﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻮﺷﻴﺪﻩ ﺑﺸﻮﺩ ” اﻳﻨﻜﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺷﻮﺧﻲ ﻧﺒﻮﺩ ‘ ﺗﺎﺯﻩ ﻃﺮﻑ ﻣﻴﮕﻔﺖ ‘ﺑﺤﺜﻬﺎﻱ ﻓﻘﻬﻲ ﻋﺠﻴﺒﻲ ﺩﺭ ﺣﻮﺯﻩ ﻋﻠﻤﻴﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺩﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ‘ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻴﻜﻨﻴﺪ ﻟﻴﻨﻚ ﺁﻥ ﺭا ﺧﻮاﻫﻢ ﮔﺬاﺷﺖ
ﺑﻪ ﺧﺪا ﻗﺴﻢ ﺩﻋﺎ ﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻛﻪ ﻣﺒﺎﺩا اﻳﻦ ﻓﻴﻠﻤﻬﺎ ﺭا ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻛﻨﻨﺪ و ﺩﺭ ﻏﺮﺏ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﺑﮕﺬاﺭﻧﺪ ” اﻟﺒﺘﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﻧﻜﻨﻢ ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻣﺒﺎﺣﺚ ﻭاﻗﻌﻴﺴﺖ ‘ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻭﻗﺖ ﻣﻴﮕﺬاﺭﻱ و ﺟﻮاﺏ ﺗﻚ ﺗﻚ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭا ﻣﻴﺪﻫﻲ ‘ ﮔﺎﻩ ﮔﺪاﺭﻱ ﻫﻢ اﺯ اﻧﺤﺮاﻓﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺣﻮﺯﻩ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻨﻮﻳﺲ ” و ﻋﻠﺖ ﺁﻥ ﺭا اﺯ ﺩﻳﺪ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﻦ ” ﺁﺧﺮ ﺑﺮاﺩﺭﺟﺎﻥ اﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺻﺤﺒﺖ اﺯ ﺩﻓﺎﻉ اﺯ اﺳﻼﻡ و ﻣﻮاﺿﻊ ﻧﻆﺮﻱ ﺁﻥ ﻣﻴﺸﻮﺩ ‘اﺯ ﻋﺮﻓﺎﻥ و ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻣﺎﻳﻪ ﻣﻴﮕﺬاﺭﻳﺪ و ﻫﻴﭻ اﺷﺎﺭﻩاﻱ ﺑﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻓﻘﻬﺎ ﻋﺮﻓﺎﻥ و ﻓﻠﺴﻔﻪ اﻧﺤﺮاﻓﻲ ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﻧﻤﻴﻜﻨﻴﺪ ‘ اﮔﺮ ﻣﻨﻜﺮ اﻳﻦ ﻫﺴﺘﻴﺪ ‘ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ ‘ ﺗﺎ ﺑﻨﺪﻩ ﺻﺪﻫﺎ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﺎﻳﻴﺪ اﻳﻦ اﺩﻋﺎ ﺑﻴﺎﻭﺭم
ﺑﻪ ﻭاﻟﻠﻪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺩاﺭﻳﺪ ﺁﺧﺮ اﻳﻦ ﭼﻪ ﺁﺵ ﺷﻌﻠﻪ ﻗﻠﻢ ﻛﺎﺭﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﻌﺪ اﺯ ﺻﺪ ﻫﺎ ﺳﺎﻝ ﺗﺤﻮﻳﻞ اﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺩاﺩﻩاﻳﺪ
اﮔﺮ ﻣﺎ ﻳﻜﻲ اﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺭﺳﺎﻟﺘﻬﺎﻱ اﺩﻳﺎﻥ ﺭا ﭘﺮﻭﺭﺵ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎﻱ ﻣﺘﻌﺎﺩﻝ ﺑﺪاﻧﻴﻢ ” و اﮔﺮ ﺑﭙﺬﻳﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﻇﻠﻢ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻧﺎﻣﺘﻌﺎﺩﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻴﺎﻥ اﺳﺖ ” ﭘﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪاﻱ ﻛﻪ ﻇﻠﻢ و ﺟﻮﺭﺵ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺳﺖ ‘ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﻫﻢ ﻧﺎﻣﺘﻌﺎﺩﻟﺘﺮ اﺳﺖ ‘ و اﺯ ﺭﺣﻤﺖ و ﻫﺪاﻳﺖ ﺧﺪا ﺩﻭﺭﺗﺮ ” ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﺶ ﻧﻤﺎﺯ و ﺭﻭﺯﻩﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺭاﻩ ﺑﺎﺷﺪ ‘ اﺗﻔﺎﻗﺎ ﺑﺮاﻱ ﭼﻨﻴﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪاﻱ ﻧﻤﺎﺯ و ﺭﻭﺯﻩ و اﺟﺮاﻱ اﺣﻜﺎﻡ ﻓﻘﻬﻲ ﺯﻫﺮﻱ ﻣﻬﻠﻚ اﺳﺖ و ﭘﺮﺩﻩ ﺿﺨﻴﻤﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺎﻧﻊ ﺩﻳﺪ ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﺶ ﻣﻴﺸﻮﺩ ” ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯ و ﺭﻭﺯﻩاﺵ ﺑﻪ ﺭاﻩ اﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺩﺭ ﺣﺎﻝ اﺩاﻱ ﺗﻜﻠﻴﻒ ﻣﻴﺪاﻧﺪ و ﭼﻨﺎﻥ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﻮﺵ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﻛﻮﻩ ﺭا ﻛﺎه و ﻛﺎﻩ ﺭا ﻛﻮﻩ ﻣﻴﭙﻨﺪاﺭﺩ و ﺑﻪ ﺟﺎﻱ اﻳﻨﻜﻪ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻋﺪاﻟﺖ ﺭا ﻣﺼﺪاﻕ ﻫﺪاﻳﺖ ﺑﺪاﻧﺪ ‘ ﻧﻤﺎﺯ و ﺭﻭﺯﻩاﺵ ﺭا ﻣﻼﻙ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ و ﻇﺎﻫﺮ ﺭا ﺑﻪ ﺑﺎﻃﻦ ﻣﻴﻔﺮﻭﺷﺪ ” ﺳﻲ و ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ اﺳﺖ ﺗﻤﺎﻡ اﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺗﺒﻠﻴﻐﺎﺗﻲ اﻗﺘﺼﺎﺩﻱ ﻧﻆﺎﻣﻲ ﺭا ﻗﺒﻀﻪ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ و ﻣﻠﺘﻲ ﺭا ﺑﻪ ﻣﺮﺯ ﺟﻨﻮﻥ ﻛﺸﺎﻧﺪﻩاﻧﺪ و ﻫﻨﻮﺯ ﺷﻌﺎﺭ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ “ﻧﻪ ﺧﺠﺎﻟﺘﻲ ﻧﻪ ﺗﺠﺪﻳﺪ ﻧﻆﺮﻱ ” اﻳﻨﻬﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺴﺎﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﺳﺨﻨﻮﺭاﻧﺶ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ” اﮔﺮ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻳﻚ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﺭ ﺭاﺩﻳﻮﻱ ﺻﺪاﻱ اﻳﺮاﻥ ﻓﺮﺻﺖ ﺩﻫﻨﺪ ‘ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻮاﻧﺎﻥ اﻳﻦ ﻣﺮﺯ و ﺑﻮﻡ ﺭا ﺑﻪ ﺭاﻩ ﺭاﺳﺖ ﻫﺪاﻳﺖ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ‘ (ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺰﻋﻠﻲ)
اﻳﻦ ﭼﻪ ﺟﺎﻱ ﺩاﺭﺩ “ﺩﺭ ﻣﻤﻠﻜﺘﻲ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺧﺮ ﺧﺮﻩ ﺩﺭ ﻇﻠﻢ و ﻧﻔﺎﻕ و ﺗﻆﻮﻳﺮ اﺳﺖ ‘
ﺧﺪا ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺭا ﺷﻔﺎ ﺩﻫﺪ
آقای نوریزاد، صحبت از مرد کراواتی کردید یادم می آید دهه شصت بود و آقای خامنه ای در سفری به خوزستان، داشتند توی یه جمعی صحبت میکردند که اونجا گیر دادند به روشنفکرا و دقیقا کراوات رو به “دم خر” تشبیه کردند. این دقیقا بر میگرده به همون بحثی که جناب عرفانیان داشتند که مذهبی جماعت چون به یقین میرسه به خودش اجازه میده به هر تفکر و منشی توهین کنه. ( البته قاعده ی کلی را میگویم وبا استثناها کاری ندارم).
عرفانيان گرامى
چقدر خوب گفتيد.
احكام فقهى به نتايج خنده دارى منجر مى شود. مانند آنكه بى كنش گرامى گفتند اگر حكم به نجاست افرادى داده شده، آنها نبايد در روزهاى بارانى از خانه خارج شوند تا مسلمين كه ذاتاً پاك و طاهرند به نجاست آنان آغشته نشوند!
اگر حكم نجاست را بپذيريم، بر اين نتيجه گيرى هم ايرادى وارد نيست!
به حماقت عظمايى گرفتاريم كه انتهايى بر آن نيست.
بهاييان با رفتار خوب، دين خود را تبليغ مى كنند، يهوديان عليرغم تعداد اندكشان، با برترى علمى و مادى و با در دست گرفتن وسائل ارتباط جمعى و شكل دادن به افكار عمومى، و مسلمانان چه؟ مسلمانان با نمايش جهالت، عقب ماندگى، ترور و اخيراً با بريدن سر خبرنگاران غربى و پخش فيلم آن.
دوستانى كه تعداد ميلياردى مسلمانان دنيا را نشانه حقانيت باور خود دانسته و از ابهت اين عدد براى بستن دهان منتقدان استفاده مى كنند، يادشان باشد مردمى كه زيرخنجر و اسلحه داعش مسلمان مى شوند را نيز به رقم خود بيفزايند.
عرفانیان خان باسلام
بنویسید تزویر نه تظویر
ﺑﺎ ﺳﻼﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﺼﻠﺢ ﮔﺮاﻣﻲ
اﺯ ﺗﺬﻛﺮ ﺷﻤﺎ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ‘ ﺗﻮ ﺩﻳﻜﺘﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﺸﻜﻞ ﺩاﺷﺘﻪاﻡ
ﻭﻟﻲ ﺑﻨﺪﻩ ﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ و ﻧﻪ ﺣﻘﻴﺮﻡ
با سلام آقای عرفانیان
آقا مرتضی وقتی در مقابل این سوالها در می ماند رای را که از مردم با فریب و زور شمشیر گرفته اند را به رخ میکشد در صورتی که رای مردم در منطق بزرگان آنها فقط تزئینی است.
جناب نروزی زاد ، قدم زدن شما جلو سفارت ارجح بود نسبت به جلو زندان اوین . چرا که اینها دیگر آبویی ندارند که شما ببری . اما جلو سفارت بود که محسن شجاع را مرد تر کرد .
سلام آقاي نوريزاد
ساكن قزوين هستم. اينجا پيشترها گاهي در چند روز سال سه چهار شبكه ماهوارها%:/.7!را با پارازيت قطع ميكردند اما حالا شش ماه است كه در منطقه ما پارازيت هر روز و بيش از بيست ساعت در روز با چنان شدتي ارسال ميشود كه تقريبا همه شبكههاي تقريبا همه ماهوارهها قطع ميشود. در برخي مناطق ديگر شهرمان يك سال است كه وضع همين است. آقا ديوانه وار شمشير برداشتهاند و چپ و راست بر هوا ميزنند. به سازمان حفاظت از محيط زيست مراجعه كردم ميگويند خارج از محدوده اختيارات ماست! با سازمان تنظيم مقررات و ارتباطات راديويي صحبت كنيد. كردم نتيجهاي نداشت. به سايت آقاي خامنهاي نامه نوشتم و نظر فقهيشان را پرسيدم كه به بدن مردم و حق آنان تصرف ميشود. آيا ميتوان به خاطر جلوگيري از دسترسي آن عده كه به قول شما استفاده نادرست از ماهواره ميكنند همه را مجازات كرد و بر بدن همه امواج فرستاد و امكاني را هم از آنان گرفت؟ پاسخ دادند كه سوال شما پاسخ ندارد. در حالي كه من آن سوال را براي چند مرجع ديگر فرستادم و آنها با وجود ملاحظات و وابستگيهايي كه همه ميدانيم دارند پاسخ دادند. خوب معلوم است كه هر سوالي پاسخ دارد و ديگران هم كه پاسخ دادند پس لابد ايراد از سوال شونده بوده. چند شب براي اينكه ببينم چه مدت پارازيت ميفرستند بيدار ماندم اما شگفتا كه ساعات سه و چهار پس از نيمه شب هم قطع نشد. زنگ زدم به شماره 111 دفتر ارتباط با دولت ميگويند آقا شما نميدانيد ماهواره كه غيرقانوني است؟گفتم چه ربطي به پارازيت دارد. آسيب رساندن به مردم كه غيرقانونيتر است. ميگويد برو دادستاني شكايت كن. از چه كسي شكايت بكنم. مگر خودشان خبر ندارند. مگر همينطوري كم دردسر داريم؟ دولت تدبير و اميد. نگران سلامتي دختر شيرخوار و پدر و مادر بيمارم هستم. داعشيهاي ما علاوه بر كشتن يكباره برخيمان ديگرانمان را به تدريج ميكشند. روحمان و ارادهمان را اخلاقمان را اميد و شاديمان را سلامت بدنمان را آسايش زندگيمان را آزاديمان را كشورمان را نابود كردهاند. معتقدم براي تغيير بهترين و تنها راه تغيير فرهنگ مردم است اما با همين وضع موجود هم بسيار كسان دلسوز و كاردان ايراني داريم كه اين گروه حاكم دست همهشان را بستهاند و اصرار دارند انحصارا به زندگي همه گند بزنند. درست است كه حكومت يك شبه نميتواند همه چيز كشور را درست كند اما خيلي كارها كه يك شبه ميتواند بكند. پارازيت را كه يك شبه ميتواند قطع كند. دشمن سازي را ناشايستهسالاري را فيلتر را بستن دهانها و رسانهها را كه ميتواند نكند. زندان كردن به خاطر عقيده و گفته را كه ميتواند نكند. جلوي فساد و ويژهخواري و تبعيض را كه ميتواند بگيرد. سي و چند سال است به بهانه كار عدهاي از كارگران ايراني اجازه واردات خودرو نميدهند. سالانه چند هزار نفر در تصادفات كشته ميشوند و چه قدر از اين كشتهها سهم اين مثلا خودروهاي ساخت اينهاست؟ چه قدر بنزين اضافه صرف اين خودروها و صرف آلوده كردن هوا ميشود؟ اينها كه نگران جان مردم نيستند چه گونه نگران كار عدهاي از كارگرانند؟ اگر راست ميگفتند مثلا به خودروسازهاي مطرح دنيا اجازه ميدادند بيايند اينجا توليد كنند. آقاي بنز بيا خط توليد راه بينداز. بنز كه نميرفت از كشور ديگر كارگر بياورد ايران. همين ايرانيها را استخدام ميكرد. اميد روزهاي شاد برايتان دارم
جناب نوری زاد عزیز
درود بر شما که یادی کردید از یکی از شریفترین روزنامه نگاران این مرز و بوم “احمد زیدآبادی” مردی که با عملش شرافت را معنا کرده است. بی جرم و بی گناه سالها است که در زندان است. مردی که می توانست بهترین نویسندگان سیاسی باشد و حاکمیت ابله ما می توانست به جای زندانی کردن او از نظرات پربارش برای بهبود وضع سیاسی کمک بگیرد. افسوس، افسوس، افسوس
“افسوس که بی فایده فرسوده شدیم
از داس سپهر سرنگون سوده شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابوده شدیم”
مورد دیگری که دوست داشتم خدمتتان عرض کنم این است که حس خوبی در ارتباط با نصب عکس داعشی های ایران بر پیراهن شما ندارم. از اینکه چنین افرادی مستحق مجازات هستند شکی ندارم ولی قبل از تشکیل یک دادگاه صالح متهم کردن این افراد و داعشی خواندن آنها کار جالبی نیست. یک چیزی است شبیه شعارهای اول انقلاب خودمان. به قول ماندلای بزرگ زندانی و زندانبان هردو قربانی خشونتند. همین داعشیهایی که شما تصویر آنها را بر تن پوشتان می گذارید هم به نوعی قربانی خشونت و جهلند. اگرچه در این دنیا ممکن است ظلم بسیار کنند ولی اگر دنیای دیگری در کار باشد قاعدتا مغبون شده اند و اگر حتی دنیای دیگری هم در کار نباشد، روح و فکر و ضمیر خود را آلوده کرده اند و این یعنی پستی و رذالت اخلاقی. معمولا تبعات چنین رذالتی علاوه بر جامعه دامان خانواده آنها را هم آلوده خواهد کرد. در هر صورت این ظلم چیزی نیست که به این سادگی لکه ننگش پاک شود و تا ابد دامنگیر ظالم خواهد شد.
ما هرچه بیشتر در زمینه سیاسی بیندیشیم می بینیم که کار از ریشه خراب است. حکومت استبدادی آدمهای بی ریشه و پلید را به سمت خود جذب می کند و انسانهای با شرف را به زندان می افکند. این است که امثال علم الهدی بر صدر می نشینند و امثال زیدآبادی در زندانند.
ريشه ها ١٧٩( قسمت ١٧٨ ذيل پست قبلى )
فرهنگ
فرهنگ دينى
عرفان :ناهمسازى با سياست
بحريست بحر عشق كه هيچش كرانه نيست
آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست
فرصت شمر طريقت رندى كه اين نشان
چون راه گنج بر همه كس آشكاره نيست
در بخش پيش تنها براى ترسيم گرته اى از حقيقت عرفان در انگاره : روش{. سلب. } حقيقت اشاره اى به وحدت وجود و وحدت شهود شد .اين اشاره ارزشى ندارد جز سرنخى براى جويندگان حقيقت عرفان در ايران .در اين فكر بودم كه در حد وسع خود تصويرى كلى از اين حقيقت را ترسيم كنم .اما بى درنگ دريافتم كه چنين تصويرى گرچه شايد براى برخى از شيفتگان آشنايي با جانمايه عرفان خرسند كننده باشد ،اما نه تنها با هدف اين انديشه نگارى هاى ناقابل ناهمساز است بل اساسا ورود به اين بحر بيكران آسان اما خروج از آن بسى دشوار است : كه عشق إسان نمود اول ولى افتاد مشكل ها .من نه عارفم و نه به طريق اولى تجربه اى عارفانه داشته ام اما يك چيز را نظرا مى دانم :منطقه حقيقت عرفان قلمرو وجود است .در اصطلاحات الصوفيه ابن عربى مى گويد :// الوجود وجدان الحق الوجد //( وجود يافت حق است در وجد ) اين تنها يك توصيف از اوصاف وجود است كه در آن افزون بر بازى ظريف با واژه هاى همريشه وجد و وجدان و وجود ،وحدت وجود و شهود و جنبه معرفت شناختى و هستى شناختى به هم گره خورده اند .هم ادراك شهودى انسان در آن مندرج است و هم وجود از آن رو كه فارغ از ادراك وجدانى عارف وجود دارد .اين جمله چهار كلمه اى خود مى تواند پرسش هاى بسيارى را بر انگيزد .سخن از وجود مى رود و اين سخن تمامى ندارد .و ورود به اين دريا ى بيكران در اين مجال نمى گنجد
آنچه از بيرون درمىيابيم بيرون بودن عرفان از سياست است .چرا ؟چون سياست با امر عمومى سر و كار دارد .و عرفان اساسا رابطه انسان با حقيقت را خاص و تك روانه مى كند .
از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من
كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم
هر حكومتى حكومت بر عموم است .اين عموم ممكن است پيش از احداث برج بابل يا در هنگام ديگرى امتى واحده و همدل و همسان بوده باشند ،اما به مرور زمان عموم متكثر شده است .امروزه در محدوده مرزهاى جغرافيايي هيچ كشورى چيزى كه بتوان امت واحده يا حتى امت ناميدش وجود ندارد .ملت نيز به آن معنايي كه ورد زبان سياستمداران ماست وجود ندارد .ملت طبقات ،اصناف ،اديان و مذاهب ،عقايد و علايق ،اقوام ،و افراد گونه گونى دارد كه به هيچ وجه ايدئولوژى و دستگاه حقيقتى يافت نمى شود كه بتواند به طور طبيعى رشته وحدت بخش عموم باشد .اين ترفند نيز كه اكثريت يك ملت موروثا مسلمان يا شيعه هستند دارد كارايي خود را از دست مى دهد .اكثر بيخدايان جهان بنابه شناسنامه ديندارند .اسم كوچك آخرين دبير كل حزب توده نورالدين بود .كثرت فهم ها حتى از كتب مقدس در تاريخ سدناپذير بوده است .هر كلامى اعم از مقدس و نامقدس به محض آنكه به انسان ها خطاب مى شود ،فهم هاى مختلف برمى انگيزد .علت آن است كه مخاطب كلام انسان است ؛انسان يعنى موجودى مختار و انديشه ورز .موجودى كه هم مى تواند اطاعت كند و هم مى تواند بشورد .دليل اينكه حكومت هاى عقيدتى و دينى -اعم از دين الهى يا الحادى -كارشان بى حتى يك استثنا به حذف هاى خونبار كشيده است چيزى عميق تر از آن است كه بگوييم آنچه اجرا شده است با اصل مرام ناهمخوان است .ايدئولوژى هرچه باشد در مقام قدرت حكومتى سركوبگر مى شود ،زيرا ميل آزادى و انتخاب سرشته هستى آدمى است حكومت هاى عقيدتى تا آنجا دوام يافته اند كه تبديل انسان ها به جانوران رام و فرمانبردار موفق بوده اند ،اما اين موفقيت ها همواره محتوم به فروپاشى بوده است ،چرا كه انسان ها نيز نمى توانند و نتوانسته اند هميشه پيرو يك عقيده باشند ؛إن هم عقيده اى كه با زور و از بالا بر آنها زورآور مى شود .
آزادى جان و انديشه آدمى در همه زمان ها و حتى در جوامع دموكراتيك مدرن با اشكال مختلف قدرت در كشمكشى پر تنش بوده است ؛قدرت پول و سرمايه ،قدرت عوامل تبليغات مغز شويانه ،قدرت سلاح و سازمان هاى سازنده افكار عمومى ،قدرت اميال نا عقلانى درون خود انسان ، قدرت نياز و تشويش نان و بسيارى از قدرت هاى پيدا و پنهان ديگر .اما در يك فرهنگ دينى آزادى خواهان با قدرتى سرسخت و ريشه دار به نام تعصب عامه به امر مقدس مواجه بوده اند .اين قدرت كه عارفى آن را به ظلمات متراكم قرنا بعد قرن تعبير كرده است بر دل هاى جماعت مهر مى زند و بغض و كينه مى آفريند و چه بسا انسان هايي را مجاز مى دارد تا با وجدان آسوده آدم بكشند و از كشتن همنوع احساس خرسندى كنند ازيرا كه خدا از آنها خرسند است .آنچه سرنوشت بهايي و ملحد را در قلمرو حكومت دينى مستثنا مى كند آن است كه اينان از دو سو تهديد مى شوند ؛هم از سوى حكومت و هم از سوى جماعت .البته حكومت دينى تا إنجا كه من از رفتار مردم مى فهمم به دست خودش شمار دينداران متعصب را به شدت فروكاسته است و حتى با رور و ارعاب قادر نيست از رشد تكثر در جامعه جلوگيرى كند .برقرارى وحدت از طريق عقيده ديكته شونده از بالا پروژه اى است كه چندى است كه بوى الرحمانش به مشام مى رسد .هر حكومتى حكومت بر عموم است نه فقط حكومت بر مدافعان ايدئولوژى حكومتى .
عارفان خواسته يا ناخواسته حقيقت الهى را اعتقادات طوطى صفتانه عامه جدا كردند ،عرفان در شكل اصيلش امر مقدس را از دستبرد حكومت و جماعت دور كرد .سياست قلمرو قدرت است .يك قدرت سياسى هموارى در تنازع با ديگر قدرت ها ناچار است به حفظ خود انديشد .سياست قلمرو استيلاست هرچند در عصر مدرن تلاشى سترگ شده است تا با اتكا بر نقش اول مردم سياست از زور ديكتاتورى زدوده شود اما دموكراسى هنوز در راه است .سياست قلمرو نمايش و خواهش عمومى است .سياست برگردان غلط پوليتيك به معناى كشور دارى و شهر گردانى است .شهرگردانى خوب در بهبود زندگى دنيوى انسان هاى متكثر است .اين بهبود البته صرفا جنبه مادى ندارد ، اما جنبه معنوى إن نيز در تحميل وحدت از طريقه زورآور كردن يك دين يا جهانبينى نيست ،بل در آن است كه فضاى عمومى براى گفتگوى انديشه ها هرچه امن تر ،آزادتر ،بى خشونت تر گردد .عرفان رابطه انسان با خدا را از اين قلمرو جدا مى كند .عارف حتى به قلمرو عمومى تعلق خاطرى ندارد . با اين همه روحيه عرفانى وقتى گسترش عمومى پيدا كرد قدرت هاى سياسى نيز براى بهره بردارى از آن بيكار ننشستند .
ويرايش
با رور و ارعاب (نادرست)……………..با زور و ارعاب ( درست)
عرفان در ليران (نادرست)…………….عرفان ايرانى (درست)
حقيقت الهى را اعتقادات طوطى صفتانه ………….حقيقت الهى را از اعتقادات طوطى صفاانه
يك قدرت سياسى هموارى ……………………..يك قدرت سياسى همواره
با پوزش
درود بر کورس گرانمایه
دوست عزیز و خردمند من. پیشنهادی داشتم در ارتباط با سلسله نوشتار ریشه ها: اگر علاوه بر شماره ای که به نوشته ها می دهید مانند همین نوشته همیشه عنوان فرعی را هم ذکر کنید بهتر است. پیشنهاد من این است که قسمت پایانی هربخش را هم ذکر بفرمایید تا متوجه باشیم که شما بحثی جدید را آغاز خواهید کرد.
پاینده باشید
فرصتى براى درود به دوست دور دست و نيك انديش
از بن جان بر شما درود مى فرستم .مدتى است كه عنوان فرعى را پس از واژه عرفان مى نو يسم .بحث عرفان كه تمام شود چشم .حتما پايان آن را اعلام مى كنم .الان دارم فكر مى كنم كه ذيل مبحث عرفان چند قسمتى به طور خاص در مورد حافظ بنويسم .پس از آن چگونگى ورود به عصر مدرن و سپس بابى جديد با عنوان فرهنگ مدرن .همه اين ها ذيل مبحث كلى فرهنگ قرار مى گيرند .پيشنهاد شما كاملا بجاست . سعى خودم را مى كنم .
كامروا و خوشدل باشيد
با درود به سالک عزیز نوریزاد گرامی و هم میهنان فرهیخته : جناب نوریزاد به نظر من مکان بسیار خوبی پیدا کرده اید برای افشا گری شما نادیده هارا برای مردم آشکار میسارید آشکار میسازید که مکانی که در رژیم گذشته برای زندانیان سیاسی ساخته شده بود و همیشه از آن به بدی یاد میشد دو باره در این رژیم راه اندازی مجدد شد جهت به بند کشیدن حق طلبان رژیم همیشه اعلام میکند ما زندانی سیاسی نداریم به قول بی شرم ترینشان در جهان حکومتی به آزادی و آزادگی ما نیست . از جناب حامی عزیز هم جهت سلسله مطالبشان تشکر میکنم که باز گوکردن این مطالب باعث میشود که کسانی که آشنایی کافی با این رژیم اهریمنی و به ظاهر متدین ندارند اگر وجدانشان به آن ها رخصت دهد متوجه شوند که با چه شیادان و طرارانی طرف هستند که هیچ چیز جز مطامع کثیفشان مهم نیست جان هزاران انسان پاک باخته و عاشق وطن را به باد فنا داده اند و اکنون مرثیه ها ساز میکنند و دم از شهید میزنند دم از خدا و آخرت میزنند ولی دریغ از ایمان . جهت اطلاع مسعود عزیز عرض کنم این رژیم بنا به دلایل عدیده هیچ گاه به ارتش اعتماد کافی نداشت و از این پس هم نخواهد داشت . نیروی ( سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) را هم برای دفاع از ارکان رژِیم راه انداختند نه از برای دفای از مردم گویا کشوری درون کشور بزرگتر وجود دارد وهمواره چون میخواهد کشور بزرگ تر را کنترل کند باید نگهبان های شخصی و اختصاصی داشته باشد . تازه در این کشور کوچکتر به جهت امنیت بیشتر نیروی بسیج . نوپو . لباس شخصی انصار قدس ودر نهایت سپاه ولایت امر ساخته اند چرا چون از هر لحضه شان بیمناکند چون میدانند که بر حق نیستند چون میدانند که مردم کوچه وبازار آن هازا به نگاه غاصب مینگرد و هماره از چماق دین و دینداری ظاهری سود میبرند . ولی تا کی ؟؟؟
آقا نوریزاد جالب میشد اگر بعد از بوسیدن صورت اون آقائی که دستگاه کوچک سفید رنگ زیر گلویش چسبیده بود و صداش مثل آدم آهنی بود بهش میگفتید «جون من یک دهن بخون»
آقا پوزش میخواهم نمیتونیم همش جدی باشیم که گاه گاهی هم یک کم مزاح بد نیست
راستی عکس داعشی امروز واقعا گویاست. این داعشی دو آتشه از «یک مشت بزغاله کوساله» هم وحشت دارد و دائما به انان بدوبیراه نثار میکند. در عوض بزغاله ها و گوساله ها بهش میگن علم الهُدهُد
پایدار باشید
جنگِ عقیدتی و آرمانی یا جنگِ دفاعی و میهن پرستانه؟
قسمت سیزدهم (قسمت دوازدهم، در پستِ “شرم و دیگر هیچ”)
با درود به انسان آزاده و شجاع، جناب نوری زاد عزیز
رکود نسبی در جبههها و بحران سیاسی در کشور (10)
*************************************
همانگونه که ملاحظه فرمودید از قسمت قبل، در مورد بازتابهای افشاگری و سخنرانی بنیصدر در 14 اسفند 1359 توضیح داده شد. اولین بازتاب، همان سخنرانی بسیار تند آقای خمینی بود که با اعلام خطر و هشدار دادن به تمامیِ اقشار ملت، به دفاعِ همه جانبه و تمام قد از روحانیت پرداخته و شایعۀ “ديكتاتوری آخوندى” را دروغ میخواند و به مردم تکلیف میکند که از روحانيون تبعيت كنند و به حرفها و تبليغاتِ مخالفین گوش ندهند!. وی ادعای عجیبی کرده و میگوید: اگر ملت و روحانيت از هم جدا شوند؛ “ملت و كشور” به هلاكت خواهند رسید!!
در ادامۀ این جریان، دیدیم که آقای خمینی، گرچه تا حدودی گروهها و دستههاى منحرف را مشخص کرده و موردِ تهدید قرار دادند!، اما به دستگاهِ قضائى نیز دستور دادهاند تا موضوع را بررسی کند.
در ادامه به سه نامۀ رئیسجمهور اشاره شد که وی از روندِ بررسیِ شکایات و تحقیقات پیرامونِ مسئله 14 اسفند، گلایهمند بوده و ایراداتی را به آن وارد میآورد. وی که قسم یاد میکند، با هیچیک از گروهها عهد و پیمانی نبسته است؛ مینویسد: نباید گروهها را به موضعِ انفعال انداخت و برخورد قهرآمیز و چماقدرانه با آنها کرد. وی میگوید: مسئله 14 اسفند به گردن اینها نیست و اگر گناه این روز را به گردن آنها بیاندازید، آنها را بیشتر تقویت خواهید کرد. ضمن آنکه وی رسماً به خمینی مینویسد که: سرانِ حزب، سازمان دهندۀ چماقداران هستند و کار به جایی رسیده است که الان این آقایان و نزدیکترین کسانِ شما نیز، او را تهدید میکنند!
(از نوشته ها و خاطرات هاشمی، چنین بر میآید که آقای احمد خمینی که قبلاً به نوعی از بنیصدر حمایت میکرده و مغضوبِ سران حزب بوده است؛ کمکم در حالِ تغییرِ موضع است و رفتهرفته در بازی این جناح شرکت میجوید!)
و اما ادامۀ ماجرا:
22/12/59:
در این روز آقای بهشتی طی نامۀ مبسوطی به آقای خمینی به ریشهیابی این بحرانها میپردازد. ایشان در این نامه به صراحت اعلام میدارد که: اختلافِ ما با رئیسجمهور، یک اختلافِ “اعتقادی” یا “بینشی” است. ما اعتقاد به وحی داریم و تعبد در برابرِ کتاب و سنت. ما به اسلامِ فقاهتی و اجتهاد و…، اعتقاد داریم. ما اصرار داریم که کلیۀ مسائلِ سیاسی، اقتصادی، نظامی و…، را براساسِ این اعتقاداتمان؛ جاری و ساری کنیم. در حالیکه طرفِ مقابل ما، از جمله ملیگراها و رئیسجمهور، دارای این نوع بینش نیستند… وی، آنگاه، گلایههای خود و همفکرانِ خویش را اعلام داشته و میگوید: در حال حاضر، طرفدارانِ بینشِ اول در این حکومتِ اسلامی، در اقلیت هستند و اموراتِ مملکت توسطِ افرادی اداره میشود که بینشِ دوم را دارند…!
وی مینویسد: برای حضرتعالی در مقام رهبری روشن است که ادارۀ امورِ جمهوری اسلامی (بطور همزمان) نمی تواند با این دو بینش ادامه یابد! و با این روش کارهای جاریِ مردم سر و سامان پیدا نمیکند، مشکلات موجود در کشور با سرعت و قاطعیتِ کافی حل نمیشود، و نمیتوان برای آینده، طرحهای اصیلِ اسلامی تهیه کرده و به اجرا در آورد…!!
وی در نهایت پیشنهاد میکند: اکنون که تعدادِ دارندگانِ بینشِ اول، زیاد شده و از نظرِ کیفی هم رشد کردهاند و به درجهای رسیدهاند که بتوانند کلیۀ نهادهای لشکری و کشوری را بدست بگیرند؛ پس حالا میتوانیم ادارۀ جمهوری اسلامی را بر پایۀ یک بینش، استوار نماییم!!.
ملاحظه فرمایید که چگونه آقای بهشتی به صراحت از “انحصارطلبی” دفاع کرده و هیچ گروهِ غیرخودی را بر نمیتابد و خواستار در اختیار گرفتنِ تمامیِ مقاماتِ کشوری و لشگری توسط همفکرانِ خود یا مومنین، است!!
من در موردِ مقاماتِ کشوری فعلاً چیزی نمیگویم. اما اینکه چگونه این روحانیون و همفکرانِ آنها، توانستهاند ظرفِ مدت یک سال (از بهمن57 تا اسفند58 و بدون هیچگونه دورۀ آموزشی و بدون هیچگونه عملیات نظامی)، از لحاظِ نظامی، به آن درجه از رشد برسند که مقاماتِ لشگری یا در حقیقت فرماندهی بر نیروهای مسلح را عهدهدار شوند؛ پرسشی بسیار تامل برانگیز است!!.
قبلاً نیز گفتهام: همین اندیشه بود که بین رئیسجمهور و روحانیون حزب، در ادارۀ امور جنگ، اختلافات فراوانی را به وجود آورده بود و کشمکشهای سیاسی را نیز بدنبال داشت. این روحانیون، اصرار داشتند تا ارتش را تحتِ فرمانِ چند جوانِ ناآزمودۀ جنگ، ناوارد به تاکتیکهای نظامی، نا آشنا با سلاحهای جنگی و کاربرد آنها؛ در آورند. چیزی که مورد قبول و پذیرشِ بنیصدر نبود و بعنوانِ مخالفتِ ایشان با سپاه، مطرح میشد.
البته این اندیشه، بعدها نیز پیگیری شد و سرنوشت جنگ و کشور، در دستِ جوانانی چون محسن رضایی، رحیم صفوی، رشید، جعفری، رفیق دوست و… قرار گرفت. و شد آنچه که نباید می شد!
(بخشهایی از این نامه قبلاً در قسمت پنجم این سلسله نوشتار، در پستِ “بخاطر خود سیمین”، درج گردیده است. در صورت لزوم میتوانید به آن بخش مراجعه فرمایید)
1359/12/23:
بنیصدر که روز گذشته در جلسه شورای دفاع شرکت نکرده است، نامهای به آقای خمینی می نویسد و گوید: آنها احتمالاً پیش شما می آیند. شما محضِ رضای خدا، یک بار به آنها بگویید، اینقدر فساد نکنند! چرا این همه جوسازی راجع به صیادشیرازی میکنند و در امورِ داخلیِ ارتش دخالت کرده و میخواهند یک افسر را به ارتش تحمیل کنند؟! این کار، روحیۀ همۀ فرماندهان را خراب کرده است!.
وی مینویسد: درباره کردستان، عقیدۀ اینجانب این است که دستهایی در کار هست که نگذارد کار تمام بشود. و صیاد شیرازی را هم برای همین می خواهند. در آذربایجان غربی 2000 تا 2500 نفر آمادۀ تسلیم هستند. به سپاه گفتهام یک نماینده معین کند، همراه نمایندگان دیگر برود. تا به حال خبری نشده است.
وی در ادامه مینویسد: به اینجانب گفتهاند و اطلاع هم موثق است که آقای بهشتی به قم رفتهاند و در منزل آقای مشکینی با ایشان صحبت کردهاند و عدهای از طلاب را برانگیختهاند، بروند نزدِ آیت الله گلپایگانی، به ضدِ اینجانب.
1359/12/24:
در این روز آقای بنیصدر نامهای خطاب به آقای منتظری نوشته و از ایشان گلایه میکند که چرا هر روز در مورد ارتش، حرفهای غیر واقعی می زند؟ وی آنگاه میگوید که این مسائل، تماماً زیر سرِ محمدمنتظری است که دوست داشته فرمانده سپاه شود، ولیکن من بعنوانِ رئیسجمهور، نپذیرفتم!. وی همچنین در این نامه به صراحت اعلام میدارد: گروهِ مقابلِ وی (یعنی روحانیون و حزب)، از مسئلۀ گروگانگیری به قدرت رسیدهاند. و همین گروه هستند که برای بقاءِ خودشان، دوست دارند که جنگ خاتمه نیافته و ادامه داشته باشد!!
از آنجائیکه در قسمت هفتم این سلسله نوشتار، در پستِ “از چهارشنبهی آینده در قدمگاهم”، بخشی از این نامه درج گردیده است، لذا در اینجا به بخشِ دیگرِ آن نامه اشاره میشود:
رئیسجمهور در این بخش از نامه، به دخالتهای فراوانِ محمدمنتظری و اعضای حزب در امور داخلی ارتش اشاره کرده و دربارۀ موضوعِ صیادشیرازی که از جانبِ آنها حمایت می شود، بطور مبسوط، توضیح میدهد. به نظرم این نوشته آنقدر گویا هستند که احتیاجی به هیچگونه اظهار نظری نباشد.
به این بخش از این نامه توجه فرمایید:
“”…حالا (محمدمنتظری) به در و دیوار میزند محضِ صیادشیرازی. اما مسأله، این افسر نیست. مسأله، یک فریبِ خطرناک است. از گروگانگیری، جمعی به قدرت رسیدهاند و فکر میکنند با ادامۀ جنگ، ایران برای همیشه، برایشان مسلَّم می شود. نمیخواهند کردها دست از جنگ بردارند و تسلیم بشوند. همان طور که نمیخواهند، جنگ با عراق تمام بشود.
این افسر را آقایان نمیشناختند. دکتر چمران او را به من معرفی کرد. اینجانب به او دو درجه دادم. چند لشکر را تحتِ امرِ او گذاشتم و نتیجه چه شد؟:
1- ارتشیان با او بغایت دشمن شدند. به لحاظ اینکه در عملیاتِ بی نتیجه، 407 یا 457 نفر کشته و زخمی و 45 میلیون تومان پول و بسیاری از ابزار جنگی و…، از بین رفت. به دفعات، شکایت و اعتراض شد که مگر ما نظامیان موشِ آزمایشگاه هستیم که به دستِ افسرِ توپخانه، که نه درسِ ستادِ فرماندهی خوانده و نه تجربه دارد، میسپارید. جواب این بود که: “با تجربهها” کمکَش کنند و موجبِ هماهنگی و همکاری میان سپاه و ارتش میشود.
2- اما او با ارتشیان، راه نرفت. از صاحبانِ تجربه، کمک نگرفت و با فرماندهان به راهِ نافرمانی و تکروی رفت. چند نوبت او را خواستم، نصیحت کردم، سود نبخشید. در نتیجه، روز به روز ناراحتی در ارتش بیشتر شد. و در شرائط جنگ، آن هم در وضعی که ما اسلحه و مهمات کم داریم و از خارج هم نمی توانیم بخریم؛ مسألۀ روحیه، مسألۀ اصلی است و نمیتوان گذاشت همان نافرمانیِ که در درجهداران به وجود آمد و آن وضیعت را به بار آورد، خدای ناکرده، نزدِ افسران به وجود آید و فاتحۀ ارتش و کشور خوانده شود.
3- برای جبرانِ عدمِ کفایت، درخواستِ بمبِ ناپالم کرد. و امروز در دنیا، موضوعِ تبلیغات بر ضدِ جمهوری اسلامی ما شده است که در حکومت مذهبی، هموطنانِ مسلمانِ خود را با بمب ناپالم میسوزانیم!. و در کردستان، بر نفرتِ عمومی از او، افزوده شد. با آنکه لشگرِ کردستان به دادش رسید و باقیماندۀ واحدِ نظامی را به سردشت رساند؛ راهِ سردشت، به کلی بسته شد و مردم در مضیقه بسیار واقع شدند. هرچه راجعِ به کردستان به شما گزارش میدهند، دروغ است. کینهها بیشتر و مخالفتها فزونتر، شده است. و ما به جای همه کار، تنها، زور به کار میبریم.
4- فرماندهانِ لشگرها نزدِ اینجانب آمدند و برعهده گرفتند که اگر امن داده شود، آنها قسمت عمدۀ نیروهای دموکرات را از قاسملو جدا میکنند و دو لشگر آزاد میشوند و میتوانند در خاکِ عراق واردِ عملیات بشوند. باز، در حاشیۀ دستورالعمل نوشتم: با نظرِ صیادشیرازی عمل کنید.
در تهران، به کارهای دیگر مشغول شد. و هر روز گزارشِ گفتگوهایش دربارۀ عزلِ فرماندهان و همهکاره شدنش را، می آوردند. تزلزل و خشمِ فرماندهانِ نیروها زیاد میشد، تا بدانجا که دستهجمعی آمدند و گفتند استعفا میدهیم.
چه باید میکردم؟ اولاً چطور یک افسرِ جزء، حق دارد از همه جا سر درآورد؟، تلویزیون و منزلِ این و محفلِ آن و مجلس و…؟ خودِ این امر، با فرهنگِ نظامی سازگار نیست و فلج کننده است، چه رسد به اینکه، بابتِ این کارهای دور از شأن، یک افسرِ مسلمان به ارتش و فرماندهان نیز، تحمیل بشود.
5- وقتی کار به این صورت درآمد، امروز وضعی شده است که بقاءِ او، به معنای تحمیلِ این افسر از سوی گردانندگانِ سپاه پاسداران به ارتش، تلقی میشود و خدای ناکرده فاجعههای بزرگ به بار میآورد.
متأسفانه این حزب جمهوری، و ابواب جمعی میخواهد و این بازیها را می خواهد به ارتش بکشاند. و برای دین و کشورِ شما، خطرناک است.
6- این افسر به اینجانب که رئیسجمهوری هستم و فرمانده کل قوا از سوی امام؛ چند نوبت دروغ گفته است. چگونه افسری مکتبی است که بدونِ صلاحیت و بدون شور، واحدهای نظامی را به جنگ می برد و نفله میکند و در مقامِ توضیح به فرمانده خود، دروغ می گوید؟!
به هرحال، مطلب وقتی بیشتر بر شما معلوم میشود که ببینید در آذربایجان غربی حدود 2500 نفر آمادۀ تسلیم هستند و همین معتقدانِ به جنگ، مانع میشوند. و این افسر هم اسبابِ دستِ آنهاست. جنگ، ایران را نابود میکند””
صدور اعلامیه 10 مادهای:
در روزهای پایانی سال 59، آقای خمینی، یک اعلامیۀ 10 مادهای خطاب به سران کشور، صادر مینماید. خمینی در این اعلامیه، به تصمیمِ خود مبنی بر تعیینِ یک هیئت برای حلِ اختلاف، اشاره کرده و از طرفین میخواهد که تا پایانِ جنگ، سکوت نمایند. متن این اعلامیه به شرح زیر است:
1- معيار در اعمال نهادها قانون اساسى است و تخلف از آن براى هيچ كس چه متصديان امور كشورى و لشگرى و چه اشخاص عادى جائز نيست و متخلف به مردم معرفى مىشود و مورد مؤاخذه قرار مىگيرد. بنابراين دخالت هر يك از مقامات در امور مربوط به مقامات ديگر بر خلاف قانون است و دخالت كننده به مردم معرفى مىگردد.
2- مقامات فعلى، رياست جمهورى، دولت، رياست ديوانعالى، دادستانى كل كشور، مجلس شوراى اسلامى، شوراى نگهبان، قانونى مىباشند و كسى حق ندارد در مصاحبهها و نطقها و رسانهها به يكى از اين مقامات توهين و يا آنان را تضعيف نمايد و متخلف به ملت معرفى و مورد مؤاخذه قرار مىگيرد.
3- به همان نحو كه آقاى رئيس جمهور را به فرماندهى كل قوا منصوب نمودم، بايد ايشان را به اين مقام بشناسند و فرماندهان قواى مسلح از ايشان بر طبق مقررات اطاعت كنند.
4- شوراى دفاع به نحوى كه در قانوناساسى است، مأمور مىشود و نمايندگانِ اينجانب آقاى خامنهاى و آقاى چمران مىباشند.
5- مسائل دفاع در شورا مطرح و رسيدگى مىشود و پس از تصويب، تصميم در اجرا با فرماندهى كل قواست و قواى مسلح بايد اوامر ايشان را اجرا نمايند.
6- براى رسيدگى به شكايات نسبت به مسائل جنگ و ساير مسائلِ مورد اختلاف بين مقامات جمهورى اسلامى، هيأتى تعيين خواهد شد مركب از يك نماينده از طرف رئيس جمهور و يكى از طرف ديگر و يكى از سوى اينجانب كه كوشش در حل شكايات نمايند و رأى اكثريتِ هيأت مذكور معتبر است و در صورت تخلفِ يكى از مقامات، بايد متخلف را به مردم معرفى كنند و مورد مؤاخذه قرار گيرد.
7- چون در سخنرانىهاى رئيس جمهور، نخست وزير، رئيس ديوانعالى كشور، رئيس مجلس شوراى اسلامى، گروههاى منحرف و مخالف با جمهورى اسلامى توطئه كرده و موجب فساد مىشوند، اينان تا پايان جنگ تحميلى سخنرانى نكنند…
8- از آنجا كه روزنامهها و راديو تلويزيون عاملى مهم براى ارشاد يا تفرقه و نفاق هستند، هيأت 3 نفرى فوق، آنها را دقيقاً مورد بررسى قرار مىدهند و در صورتى كه 2 نفر از هيأت مذكور، آنها را مضر تشخيص دهند، مراتب را به مردم ابلاغ و به دادستانى كل كشور اطلاع مىدهند تا به وظيفه قانونى عمل كند.
9- اكيداً از مقامات رسمى خواستارم تا با كمك يكديگر مشكلات كشور را حل نمايند و برادرانه با يكديگر همكارى نمايند.
10- ائمهجمعه و جماعات ايدهمالله تعالى در خطبهها و منابر و ساير گويندگان كوشش فرمايند كه آرامش در كشور برقرار باشد و از هر سخنى كه موجب نگرانىِ مردم و تفرقه شود خوددارى نمايند و مردم را در پشتيبانى از ملت و تمام ارگان جمهورى اسلامى و نهادهاى انقلابى و قواى مسلح و مردمى تشويق فرمايند.
در قسمت بعد، ادامۀ این جریانات، از اوائل سال 1360 پی گرفته خواهد شد.
با ادب و احترام، حامی.
سلام بر همه آزاد اندیشان،
یک مقاله طنز از آقای ابراهیم نبوی خواندم که بسیار با مزه بود، در اینجا قسمتی از آن طنز را آوردهام:
بیمارستان یادگار پروستات، شهید رجایی سابق
در ۲۴ ساعت گذشته، ارائه پیام های خودجوش، دیرجوش، تندجوش، بدون جوش، حمایت آمیز، درایت آمیز و دستمال آمیز دستمال به دستانه گروهها و اقشار مختلف به مناسبت خروج رهبری از بیمارستان ادامه داشت، کارشناسان پیش بینی می کنند که از فردا همانهایی که به بیمارستان رفتند، به بیت بروند و به رهبری برای خروجش از بیمارستان تبریک بگویند. از این گذشته، پیش بینی می شود که ده سال بعد مطالب زیر در “دهه پروستات” که هر سال از دوازدهم تا بیست و دوم شهریور هر سال برگزار خواهد شد، اتفاق می افتد:
به گزارش روزنامه کیهان دکتر کامیار خیراندیش پزشک بیهوشی رهبر مرحوم نظام درباره حضور دشمن شکن و پروستات گونه رهبر در بیمارستان ” یادگار پروستات”( شهید رجایی سابق، مصدق اسبق، رضایی مسبوق، شهناز تسبیق، فوزیه اسباق، حکیم الملک انتسباق و صیون ماسبق الولین) نکات شنیدنی به خبرنگار ما گفت: “روزی که امام دوم به محوطه بیمارستان تشریف فرما شدند لبخند می زدند، ما خواستیم ایشان را بیهوش کنیم، ایشان با لبخند به من نگاه کردند و گفتند “بیهوش نکنید، پروستات من جزو اموال ملی است، برش دارید و بیهوشم نکنید.” دکتر خیراندیش افزود: “درآوردن پروستات از صفات بارز رهبری بود” همچنین دکتر حداد عادل که از یاران نزدیک امام خامنه ای بود، گفت: “رهبری موقعی که می خواستند به بیمارستان بروند مرا صدا کردند و گفتند غلوم! داری صد تومن دستی به من بدی که وقتی می رم بیمارستان پول بیمارستان رو بدم؟ و من صد هزار تومان پول به رهبری دادم، ایشان یک همچین رهبری بود.”
حداد عادل که آخرین روزهای زندگی اش را می گذراند، گفت: “نداشتن پول بیمارستان، از صفات بارز رهبری بود.” به گزارش پرس تی وی مراسم دهه پروستات در میدان پروستات تهران با رژه نیروهای مسلح برگزار شد. حسین نصرالله رهبر حزب الله لبنان و فرزند شهید حسن نصرالله در سخنرانی خود در بیروت گفت: “ما در آن روزها نگران بودیم، وقتی پروستات رهبر جمهوری اسلامی عمل شد، در عرض یک هفته نیروهای داعش سقوط کردند و اسرائیل در غزه شکست خورد و این روز یکی از بزرگترین روزهای پیروزی اسلام بر صهیونیسم بود.”
درود جناب نوری زاد آزداه و شجاع
گفتید روز کامیون ها و وانت ها بود! دلم لرزید و یاد کشتار وحشیانۀ سال 1367 افتادم و حمل جنازه هایی که با کامیون و وانت از این زندان مخوف به ناکجا آباد برده می شدند!
امان از آن کسانی که چنین فتواهایی صادر میکنند!
امان از آن دیندارانی که اجرای این چنین فتواهایی را فرضیه می دانند! و آنرا پلی برای ورود به بهشت می پندارند!
و امان از جهالت و نادانی ما که در آن روزها در بی خبری کامل بودیم و آنها هر آنچه خواستند، کردند.
و بدتر اینکه، در کمتر از 9 ماه از این جنایت، چقدر برای “ارتحالِ” مفتیِ این فتوا اشک ریختیم!
امان از ایمان مذهبی و دگماتیسم!
باسلام ،،،
از روزی که آقای علم الهدی در آن راهپیمایی خاص مخالفان خود را بزغاله و گوساله لقب دادند؛ بارها با خود اندیشیده ام اگر در یک کشور آزاد کسی هموطن خود را اینچنین لقب دهد با او چه برخوردی قانون می کند؟
اما در کشور ما از رسانه رسمی پخش شد و عده ای دیگر هم هورا کشیدند!!!!!!!!!!
آفرین بر توکه این قوم الظالمین را بحال خودشان واگذار کردی و برای همیشه نامت در کنار فرخی یزدی و میرزاده عشقی و ملک الشعرای بهار بعنوان هنرمند فیلمساز که برای آزادی مردمش می کوشد جای گرفت.{ در میان ارگانهای برآمده از انقلاب سالمترین و مردمی ترینش جهاد سازندگی بود که تا حالا اسم یک متجاوز به اموال ملت یا یک جنایتکار به حقوق ملت را من نشنیده ام. آفرین برجهاد سازندگی سابق و خدمتگزار تربیت شده اش محمد کاوه نوریزاد.}
آقای نوریزاد شما و من این اشعار فرخی یزدی را در سالهای اولیه انقلاب زیاد از رادیو می شنیدیم و جالب این است که این شعر در مذمت معممین وروحانیین سروده شده و در آن سرود انقلابی نخستین سالهای انقلاب دو مصرع آن حذف شده بود گویا سازندگان این سرود می خواستند به ما هشداری پیامبرگونه بدهند که ای گمراهان فریفته، این ره به سوی ترکستان و بدتر از آن” نیست”ستان{نیستستان} است.
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود ز جان شستم از برای آزادی
تا مگر بدست آرم دامن وصالش را می دوم به پای سر در قفای آزادی
با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز حمله می کند دائم بر بنای آزادی
در محیط توفانزای،ماهرانه در جنگ است ناخدادی استبداد با خدای آزادی
شیخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار چون بنای خود بیند بر فنای آزادی
دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین می توان ترا گفتن پیشوای آزادی
فرخی زجان و دل می کند در این محفل دل نثار استقلال جان فدای آزادی
دیوان فرخی یزدی غزلیات ص177 غزل 80
سلام اقاي نوري زاد حقيقتش امروز داشتم به شما فكر ميكردم به نظرم رسيد شايد اگر چند تا سؤال ازتون بپرسم جواب بديد در واقع جوابتون يك نوع كمك حساب ميشه برا من. ١-انگيزه اي كه باعث اين مقدار پشتكار در شما شده چيه؟ ٢-ادما بعضي وقتا سؤالاتي براشون پيش مياد(مثل من كه دارم از شما مي پرسم) و تا وقتي به جواب نرسيدن به ارامش هم نميرسن،بسته به عمق سؤال رسيدن به جواب و متعاقبا ارامش سخت تر ميشه،بعضي وقتا جواب و ارامش هر دو به مرگ ختم ميشن. اين توضيحات رو دادم كه سوالم رو متوجه بشيد،سؤال شما چيه كه اونطوري كه به نظر مياد حاضريد جونتون رو به خطر بندازيد تا به جواب و ارامش برسيد؟ هيچ غرض و منظور بدي پشت اين ٢تا سؤال نيست فقط جواب واسم مهمه.
———————–
سلام مهدی گرامی
من به هزار دلیل، سالهای سال از رؤیت جمال انسان و انسانیت دور مانده بودم، یا بهتر بگویم: از روزنه ای تنگ به انسان و انسانیت می نگریستم. اکنون اما آن را کشف کرده ام. چرا لحظه ای از آن فاصله بگیرم؟ رازش در همین است نازنین. من صمیمانه می گویم: تشنه ی انسان و انسانیتم. تشنه، به معنی واقعی اش. که: جز انسانیت، سیرابم نمی کند. هرکجا آشوب و رنجی ببینم، به همان سو خیز بر می دارم تا مگر بقدر مختصرِ توش و توانم یاری رسانم. و چون مال و منال چندانی ندارم، از تنها بضاعتم که: قلم و قدم من است سود می برم. پس دو پرسش شما را با یک کلمه پاسخ می دهم: تشنگی!
سپاس
تا بحال به هیچ کس غبه نخورده ام غیر از نوری زاد ادم هر روز از خواب بیدار شود و به هیچ چیز فکر نکتد جز انسان و انسانیت.
مرا اى مرغ پرّان با تو آهنگ گزندى نيست
مترس از من نمى خواهم كه بالت را ببندم
يا تو را يك دم قفس باشم
تو سيمرغى و من در پنجه هايت برّه آهويى
نه من اهل شكارم ديگر و
بارى مرا بهر شكار چون تو مرغى دام و بندى نيست
مرا بال و پرت چون سايه بان چندى
پناه خستگى ها بود
صدايت چون نوايى آسمان آلود
مرا شورى به دل افكند
كه راه رستن از وابستگى ها بود
نگاهت چون عقابى سرنوشت تيره ام بربود
به اوجم برد همچون طعمه اى بى جان
شكارم كرد آن چشمان در اعماق
سپهر آبى آرام رهايم كرد
و من آموختم پرواز و آزادى
كنون من هم به سان مرغكان ديگر در اينجا غرق پروازم
تو را مى خواند امروز عاشقانه، گرم، آوازم دمت گرم و دلت آزاد!
عزيزم! مهربانم! يار همرازم!
لبت خندان، دلت لبريز از شادى!
رهايم كردى از آن قيرگون وادى
استاد عزیز مطالبه شما از مردم ایران بسیار جالب وبیانگر حقیقت تلخی در ایران امروزاست. اما انچه که این روزها برای ما ایرانی ها باب شده، خواندن اینگونه مطالب، به جای بیدار شدن خندیدن به آن است. من از شما وکلیه اپوزیسیون واقعی ونه منفعت طلب خواهش میکنم در کنار اگاهی دادن به ملت، به فکر ایجاد راه حل عملی برای نجات کشورباشید. رژیم طوری رفتار کرده که اغلب مردم فکر میکنند اصلا ارتشی وجود ندارد. ارتشی ها اکثرا دو شغله هستند وبعدازظهرها مشغول مسافر کشی یا نگهبانی برای فراهم کردن مخارج زندگیشان یا شهریه دانشگاه فرزندانشانند. اما این قشر فراموش شده به محض اینکه تهدیدی صورت میگیرد یا ترقه ای در میشود مثل این قضیه داعش ارتش باید برود وگوشت دم گلوله توپ شود، تا زمانی که در مرز های غربی امنیت بود وگمرکی بود و رشوه و منابع درامدی، سپاه در مرز بود اما به یکباره تا تهدیدی شد ارتش را سپر کردند. تاکتیک های زیرکانه این رژیم طوری بنا شده که شاید کسی اگر در درون انها نباشد نتواند تحلیل درستی انجام دهد. این رژیم با تکنیک های موزیانه مردم را به جان هم میندازند؛ بطور مثال در نیروی انتظامی بچه های شهرستانی را استخدام میکنند و روی ا فکارشان خیلی کار میکنند وطوری ذهن انها را شسشتشو میدهند که دشمنی ایجاد کنند، میگویند این تهرانیها حق شما رو خوردند ویه مشت سوسول وقرتی هستند . بما درارتش همیشه یاد دادند؛ ارتش فدای ملت من هم منظورم همین است ارتش وملت باید باهم متحد شوند وارتش از مردم باید حمایت کند. درفعالیت های خیزش سال ۸۸، آن حرکت مطمئنا بخاطر موسوی وکروبی وامثال انها نبود، بلکه مردم خواستارتغییر حکومت بود. مردم در مبارزه با قمه کشان واوباشان رژیم دست خالی و تنها ماندند. یک پیوند با ارتش میبایستی بوجود میآمد واز مردم پشتیبانی وحمایت میشد، آنگاه ورق برگشته وحکومت برکنار شده بود. شرایط معیشتی کنونی کشورنیز طوریست که ارتشی ها بسیار مظلوم واقع شده شدیدا تحت فشارند. رژیم ارتشی ها را بیش از همه قشرها وازهر نظر در تنگنا قرار داده، بطوریکه بسیاری از آنها با درجات بالا پس ازپایان ساعت خدمت برای گذران امورمعیشتی تا پاسی از شب مسافرکشی میکنند. این رژیم را که دردل مردم رعب و وحشت ایجاد کرده، با همبستگی ارتش و مردم میتوان از بین برد، باور کنید این کار شدنی است. درسال ۸۸حکومت از ترس این همبستگی درهای پادگانهای ارتش را پلمب میکرد وازاوباش بسیجی بیفرهنگ در رویارویی با مردم استفاده مینمود. هیچ کسی هم متوجه :.7-ین موضوع نشد واهمیت آنرا درک نکرد. فضای حاکم بر جامعه امروز داخل ایران فضای رعب و وحشت وسرکوب است. فضای حاکم بر جامعه امروزداخل ایران فضای رعب و وحشت وسرکوب است. تاکتیک های زیرکانه ی این رژیم طوری بنا شده که شاید کسی اگر در درون آنها نباشد نتواند تحلیل درستی انجام دهد. من قاطعانه مخالف جنگ داخلی هستم حتی حاضرم همین بی صفتان برما حکومت کنند اما وجبی از خاک کشورم تجزیه یا جدا نشود، شاید این حرف من را نپسندید. اما در جامعه ایران همه در هر مکانی اعم از تاکسی، صف نانوایی و۰۰۰ حرف از مخالفت وعدم رضایت از رژیم را میزنند. اما چرا حرکتی صورت نمی پذیرد ایا به نظر شما سطح اگاهی مردم پایین است؟ خیر، اکثریت مردم اگاهی لازم را دارند، اما خودتان را جای مردم بگذارید، شخصیت افراد بشرطوری بناشده که دست به کاری میزند یا ریسک کاری را میپذیرد که حداقل ۵۰درصد احتمال پیروزی باشد، وقتی ۳۶سال مبارزه مردم یا مبارزات اپوزیسیون خارج بی نتیجه بوده و پیروزنبودند، وقتی مردم در صورت اعتراض وانتقاد، فضائی ازرعب و وحشت واعدام وشکنجه وآزار واذیت نه تنها خودشان بلکه خانواده شان را میبینند، چه باید بکنند وچه تصمیم عاقلانه ای باید بگیرند!؟ وقتی اپوزیسیون بجای حرکات راهبردی وایجاد پایگاه مردمی دانسته وندانسته قدرت این رژیم را افسانه ای و آسیب ناپذیر عنوان میکند، مردم چه کنند؛ بغیر از رعایت احتیاط!؟! این مردم رنج کشیده باید حمایت شوند، اینرا یقین بدانید که یک حلقه ی گمشده برای تغییر این رژیم جنایتکار وجود دارد، که به نظر بنده، هیچکس تا کنون آنرا پیدا نکرده وسعی وتلاشی برای یافتنش نداشته. آن حلقه ی گمشده ایجاد یک پیوند بین مردم وارتش ایران است. همه ارتش را فراموش کردند واین دقیقا خواسته ی رژیم است. سران ارتش سپاهی هایی هستند ارتشی نما، اما بدنه ارتش، یعنی افسران ودرجه داران وحتی سربازان جوان بدنه ی ۹۹درصدی ان را تشکیل میدهند. باور کنید هنوزدیر نشده، ارتش حلقه گمشده ی نجات کشور ازسلطه این عرب تبار هاست. اما اول باید اتحاد مردم با ارتش وحمایت این دوقشر از هم صورت پذیرد.
از كوزه همان تراود كه در اوست .
بسياري از انسان ها در ظاهر يك چيزند و در باطن يك چيز ديگر .
ولي من سه چهره مي شناسم كه خداوند سبحان مي خواسته آنچه در دل دارند بر چهره ي آنها نيز نمود پيدا كند تا مردم براي شناسايي ذات آنها به سختي در نيفتند .
آن سه چهره عبارت اند از
1) مصباح يزدي 2) حسين شريعتمداري 3) احمد علم الهدي
همين الان عكس اين سه تن را از هر كجا سرچ كنيد و راجع به كشف من نظر بدهيد .