(روز یکصد و ششم)
یک: تن پوشم را در اغذیه فروشیِ بیرونِ زندان اوین به تن کردم. مردِ اغذیه فروش که چهل ساله و کمی تپل است با دیدنِ تن پوشم گفت: عکس ها را عوض کرده ای که؟! گفتم: بله، این عکسِ جلویی، مصطفی تاج زاده است که بی دلیل و بی گناه شش سال این تو زندانی است. و به پشت چرخیدم و گفتم: این هم عکس آقای حسین شریعتمداری است. این بابا چه کاره است؟ مدیر مسئول روزنامه ی کیهان است و سرپرستِ مؤسسه ی کیهان. چی کرده مگر؟ بپرس چه که نکرده!؟ آبروها برده و هتاکی ها کرده و دودمان بسیاری را به باد داده و بقدر موهای سرش حق را ناحق کرده. و گفتم: این آقا، کاری به این ندارد که مردم حق می گویند و حق دارند یا ندارند. بی گناه هستند یا نیستند. خطا کرده اند یا نکرده اند. این آقا، خصوصیتش به این است که قطب نمای وجودش چفت شده بسمتِ بیت رهبری. خیلی ها را لِه کرده صرفاً به این خاطر که با بیت رهبری مختصر زاویه ای داشته اند.
دو: سربازان و درجه داران و افسران، چند به چند زندانیان را با دستبند به سمت زندان می بردند. یکی از زندانیان که هیکلی درشت داشت و تی شرتی آستین کوتاه به تن، به همراهِ جمعی دیگر از کنارم رد شد و گفت: حاجی دمت گرم. کارت درسته!
سه: در سایه ی کناره ی پل، زن و مردی روستایی نشسته بودند. مرد، شصت ساله بود و زن پنجاه ساله. هر دو با حوصله مغز پسته ها را در می آوردند و پوست ها را زیر پا می ریختند. رفتم طرفشان. نگاهی به تن پوش و پرچم من کردند و به کار خود ادامه دادند. سلامشان گفتم و کیسه ی پلاستیکی ای را که با خود داشتم از جیب شلوارم در آوردم و دادم دست مرد که ته ریشش سفید و بخش وسیعی از سرش بی مو بود. از او خواستم پوست پسته های به زمین ریخته شده را در آن کیسه بریزد. همانجا دانستم این دو، پسته ها را نمی خورند بل برای زندانی شان مغز می کنند. به زن گفتم: چه کسی از شما زندانی است؟ گفت: پسرم. اسمش؟ مسلم شمسیان فرد. چه کرده مگر؟ مرد گفت: هیچ. والله هیچ. گفتم: مگر می شود؟ زن گفت: عمرِ بچه ی من در زیرِ زمین گذشته. چرا زیرِ زمین؟ مقنّی است بچه ام. کارش چاه کنی است.
دورخیزهای مرد برای سخن گفتن و توضیح دادن، با سخنانِ پراکنده ی زن بی سرانجام می ماند. مرد، سر آخر برآشفت و با دلخوری رو به من اما با زنش گفت: نمی گذارد حرفم را بزنم. زن که اخلاق شوهرش را می دانست، فرو کشید. مرد جولان گرفت و گفت: ما اهل بروجردیم. اهل روستای جهان آباد. من و پسرم کارمان چاه کنی است. سیزده ماه پیش این بچه را از روستایمان برداشتند و بردند و پنج ماه ما را بی خبر گذاشتند. کی بُرد؟ سپاه. از کجا فهمیدی سپاه برده؟
مرد نفسی کشید و گفت: ما از کار برگشته بودیم به روستایمان. پسرم گفت بروم یک بستنی بخورم. یک ساعت نگذشته بود که خبر آوردند چه نشسته ای پسرت را بردند. کجا بردند؟ نمی دانیم. چند نفر بودند؟ هشت نفر. ای خدا اینها با یک جوانِ چاه کنِ بی سواد روستایی چکار دارند؟ حالا من چه خاکی به سرکنم کجا بروم؟ شب که شد ده نفر ریختند به خانه ی ما تا چیزی اگر پیدا کردند ببرند. من سه نفر از این ده نفر را بعدها که می رفتم داخل سپاهِ بروجرد شناختمشان. بعدِ پنج ماه به پسرم اجازه دادند زنگ بزند. بعدش ما فهمیدیم اینجا در بند ” دو الفِ” سپاه است.
مرد با صدایی خسته و خراش خورده گفت: من در این سیزده ماهی که پسرم را آورده اند اینجا، تنها نوزده روز توانسته ام کار بکنم. مابقی اش را آواره بوده ام توی دادسرا و دادگاه و سپاه و اطلاعات و پاسگاه. آواره بوده ام بین روستا و بروجرد و تهران. تا مرد رفت که نفس عمیق دیگری بکشد، زن فرصتی یافت و گفت: دستمان هم خالی است بدبختی. دیشب در راه آهن خوابیدیم. مرد، رشته یِ همین تهی بودنِ دست را گرفت و کشید و گفت: من خودم که می آیم تهران یک راست می روم مرقد امام. یا راه آهن می خوابم یا مرقد امام. مسافرخانه و هتل که در وُسعِ ما نیست. و رو به زن گفت: تا حالا به زنم هم نگفته ام اما یک بار که رفته بودم مرقد امام، صبح که پاشدم دیدم جیبم را زده اند. زن با تعجب آهی کشید و پرسید: چقدر؟ مرد گفت: صد و پنجاه تومن. زن گفت: چکار کردی پس؟ مرد به زبان لُری در آمد که: چکار می کردم؟ زنگ زدم به قاسم صد تومن کارت به کارت کرد توانستم بیایم ملاقات و برگردم.
پیرمرد سری تکان داد و گفت: ماها آدم های زیرِ زمین هستیم. بیا قیافه ی من و پسرم را وقتی از ته چاه از توی گِل و شُل بیرون می آییم تماشا کن. مادر تحمل نکرد و گفت: پسر من یک شب هم از خانه بیرون نبوده بی اجازه و بی خبر. پدر گفت: این بچه از دوازده سالگی با من آمده تهِ چاه. ماها چون بیمه نیستیم، چاهی اگر می کنیم، کارگرِ روز مزدمان را بالا بکار می گیریم و خودمان می رویم تهِ چاه. تا اگر اتفاقی افتاد برای ما باشد نه برای آن کارگر بی نوا.
پدر گفت: به پسرِ من گفته اند تو سیاسی هستی. پسری که تا دویِ راهنمایی درس خوانده و یک صفحه نامه اگر بنویسد بیست تا غلط ازش می گیری، یا اگر فارسی صحبت کند، چون بفارسی مسلط نیست، چهل تا کلمه ی لکی توش بکار می برد، کجا می تواند سیاسی باشد؟ رو به مادر پرسیدم: زن و بچه دارد؟ تا مادر آمد بگوید نه، مرد گفت: دستمان خالی است نتوانسته ایم زن بگیریم برایش. مادر دست های زبرش را نشانم داد و گفت: پولی که با این دست در می آید، در راه خلاف خرج نمی شود. مادر آلزایمر داشت. گاه به گاه رشته ی کلام از دستش بدر می رفت و خطاهایش را پدر اصلاح می کرد.
چهار: به محلِ قدم زدنِ خود باز رفتم و در راه به خود گفتم: ببین چه تعداد از زندانیان بی نام و نشان تهرانی و شهرستانی را بی آنکه صدایشان بجایی رسیده باشد، در این دخمه ها از پا در آورده اند. و به خود نهیب زدم: آهای محمد نوری زاد، همه ی فریاد ها و نوشته ها و پایداری ها و پیگیری های تو یک طرف، انعکاس و انتشار صدای این بی نشانان یک طرف. نمی دانم چرا به یادِ ” شِلِر” افتادم. آن دختر روستاییِ کرمانشاهی که پنج ماه، بی نشان در همین زندان اوین متلاشی اش کرده بودند. یک سال بعد از آزادیِ مشروطش، وقتی به پدرِ شلر زنگ می زنند که دخترت را برگردان به زندانِ اوین، دختر، به ضرب گلوله ی تفنگِ شکاریِ پدر بزرگ، به زندگی اش خاتمه می دهد و تلخیِ مرگ را به تلخیِ زندان و همنشینی با هیولاهای اطلاعات و سپاه ترجیح می دهد.
پنج: اطلاعاتی ها و سپاهی ها و کارکنان زندان اوین، با اتومبیل هایشان به داخل می رفتند و از داخل بدر می آمدند. همگی زیر چشمی به سر و وضع من نگاه می کردند و من با بالا بردنِ دست و این که: خوبید؟ حالشان را می پرسیدم. آنان نیز با تکان نامحسوسِ سر یا بی همان تکانِ نامحسوسِ سر پاسخ مرا می دادند و می رفتند.
شش: یک اتومبیل کلانتری آمد با چند سرباز. یکی که لباس شخصی به تن داشت، با گوشیِ تلفن همراهش فیلم می گرفت. آمدند و در کنار من توقف کردند. آن که فیلم می گرفت، پیاده شد و گوشی اش را به سربازی داد و به او گفت: فیلم بگیر. و خودش به سمت من آمد و گفت: برویم داخل. کجا؟ داخل دادسرا. به چه منظور؟ چیزی نیست، می خواهیم با هم صحبت کنیم. خب برویم. در داخل دادسرا، درهمان ابتدای ورودی، سرهنگ جوانی منتظرِ من بود. یعنی همانجا که مراجعین تلفن ها و کیف های خود را به سربازی تحویل می دهند و خود از گذرگاهی حساس رد می شوند. این سرهنگ آنقدر جوان بود و آنقدر قپه های روی دوشش بزرگ نبود که من دو بار وی را جناب سرگرد خطاب کردم و او دو بار خطای مرا اصلاح کرد: سرهنگ!
هفت: سرهنگِ جوان، کلاهی به سر داشت و لباسی تر و تمیز برتن. چهره اش سفید و روشن بود. مرا به اسم خطاب کرد و داستانِ حضورم را پرسید. این داستانِ هزار باره را برای وی گفتم. خلاصه این که سپاه اموال مرا برده و نمی دهد. اینها را آرام و مؤدبانه گفتم. وی نیز آرام و مؤدبانه پرسید: چرا از مجاریِ قانونی پیگیری نمی کنید؟ به ساختمان دادسرا اشاره کردم و گفتم: یکی از مجاریِ قانونی همینجا. چند بار به اینجا، به قاضی اجرای احکام اینجا، به سرپرست اینجا، نوشته باشم و گفته باشم خوب است؟ سرهنگ که برای ترساندنِ من و منصرف کردن من از حضور در آنجا آمده بود، گفت: هرچه که باشد، حضور شما اینجا غیر قانونی است. و به تن پوشم نیز اشاره کرد. گفتم: بی قانونی را از سپاه و سیستم قضایی بپرسید. کارِ من قانونی باشد یا نباشد من اینجا هستم تا اموالم را پس بگیرم. گفت: شما نمی توانید اینجا باشید. گفتم: اما هستم و خواهم بود.
از اینجا به بعد، قاطعیت و استحکام صدای سرهنگ به وادیِ تحکمِ نظامی در افتاد. به کنایه گفت: عبدالمالک ریگی را با آنهمه آدمی که کشته بود و با آنهمه ید و بیضائی که داشت، نشاندند داخل هواپیمایی که به خیال خودش می رفت آمریکا. و به اوباما و پدرسوختگی هایش نیز پرداخت: سرویس های امنیتی صبح به صبح یاد داشتی روی میزش می گذارند که نمی فهمد این یاد داشت ها از کجا آمده! گفتم: شما اجازه ندارید مرا با عبد المالک ریگی مقایسه کنید. و گفتم: من اینجا هستم تا اموالم را پس بگیرم. گفت: ما اجازه نمی دهیم. گفتم: مگر این که بزنید و خونین و مالینم کنید. گفت: چه کسی خواسته خونین و مالینت کند؟ ما کارِ خودمان را بلدیم. گفتم: بله، من در این که شما در کار خود حرفه ای هستید شکی ندارم. شما زدید و ستار بهشتی را کشتید و قاتلش را رهاندید. ظاهراً از باب عادت، یکی دو بار سرانگشتانم را بر سینه ی سرهنگ نشانده بودم که گفت: به من دست نزن. و من مراقبت کردم که این عادت تکرار نشود.
سرهنگِ جوان باید پای خود را به یک جوری از خون ستار بهشتی بدر می بُرد. عصبانیتش اما او را در خونِ ستار غوطه ور کرد. با صدایی بلند و غیرت مندانه گفت: کسی را که در وبلاگش به رهبر معظم انقلاب توهین کند، باید زد و کشت. این سخنِ سرهنگ مرا بر آشفت. او چگونه در لباس قانون، و بخاطر یک توهین، حکمِ مرگ کسی را تجویز می کرد؟ با صدایی بلند تر از صدای او داد زدم: خون ستار بهشتی داغ ننگی است بر پیشانی همه تان. بر پیشانی نیروی انتظامی، بر پیشانی دستگاه قضایی، بر پیشانی بیت رهبری. و من، پدر همه ی شماها را در می آورم بخاطر کشتن ستار بهشتی و بخاطر رهانیدنِ قاتلش. این اصطلاحِ ” پدرتان را در می آورم” بر سرهنگ جوان گران آمد. پاک تعادلش را از دست داد و گفت: به پدر من توهین می کنی؟ من پدرم را تازه از دست داده ام. اگر جرآت داری یک بار دیگر اسم پدر مرا به زبان بیاور تا دندانهایت را بریزم توی دهانت. و این جمله را دو سه بار دیگر نیز تکرار کرد. هر چه گفتم: مرا به پدر شما چکار؟ او اما چیزی گیر آورده بود و نمی خواست از تپه ی غیرتی که از آن بالا رفته بود به زیر آید.
سرهنگ جوان حتی کلاهش را در آورد و مشتی به سینه ی من کوفت و آماده ی درگیری شد. به وی گفتم: جناب سرهنگ، شما اجازه ندارید به من مشت بزنید. و گفتم: شما اگر یک هزارم این غیرتی را که به پدرتان دارید – که باید داشته باشید – نسبت به حق مردم می داشتید ایران گلستان شده بود. سرهنگ جوان مشت دیگری به سینه ی من کوفت و گفت: می زنم ببینم چکار می کنی؟ گفتم: شما اجازه ندارید به من مشت بزنید جناب سرهنگ. مشت سوم را محکمتر زد و گفت: می زنم پدرت را هم در می آورم. گفتم: اینجور کارها که هنر نیست، بیا! و سه مشتِ او را با یک مشت پاسخ دادم.
مأمور لباس شخصی و سربازان و مردمی که در سالن انتظار نشسته بودند همه میخِ این نمایشِ تأسف بار و بگو مگوهای مرد سپید پوش و پرچم به دست شده بودند با سرهنگ جوانی که پله پله بر عصبیتش افزوده می شد. مأمور لباس شخصی به میان من و سرهنگ آمد و اجازه نداد کار بالا بگیرد. سرهنگ عربده کشید: من کسی را که به رهبر معظم انقلاب توهین کند، به نظام مقدس اسلامی توهین کند، به نهاد مقدس سپاه توهین کند، جِرش می دهم. و به مأمور لباس شخصی دستور داد: صورتجلسه کنید که این به افسر ارشد نیروی انتظامی در حین انجام وظیفه مشت زده. و به مأمور لباس شخصی دستور داد: به دستش دستبند بزنید.
هشت: مأمور لباس شخصی فرد با تجربه و متینی بود. سرد و گرم چشیده بود. پیش از آمدن به محل، در موردِ من تحقیق کرده بود و چیزهایی از سایت ها و نوشته ها در آورده بود و سابقه ی مرا می دانست. دستبندی در آورد و نشانم داد اما صلاح ندید جلو بیاید. چرا که گفتم: به این سادگی نمی توانید به من دستبند بزنید. مگر این که خونین و مالینم کنید. مأمور لباس شخصی که از نگاه مردم و از کوره در رفتنِ سرهنگ و سخنانِ من در حضور سربازان رنج می برد، ما را به داخلِ سالن انتظار خواند و بنا به خواستِ سرهنگ، سربازی را فرستاد تا به سرپرست دادسرا خبر بدهد که اگر می شود برویم به اتاق سرپرست و همانجا قضایا را پی بگیریم.
درِ اتاقی را در سالن انتظار باز کردند و به من اشاره کردند که برویم داخل. من نرفتم. گفتم: اینجا جور به جور قاضی هست. حکم جلب بیاورید تا بیایم. بگو مگوها بالا گرفت و سرهنگ جوان تا توانست عصبیتش را عریان کرد. شاید نباید می گفتم اما گفتم: ظاهراً به بالا رفتنِ درجه هایت علاقه داری. که گفت: بله، دارم. در این هنگام، یکی از کارکنان ارشد دادسرا آمد و از سرپرست خبر آورد. این که: بروید بیرونِ دادسرا و قضیه را در همان بیرون حل و فصل کنید. تا این را شنیدم خیز برداشتم و از دادسرا زدم بیرون. سرهنگ داد زد و به سربازانش گفت: نگذارید بیرون برود. من اما بیرون رفته بودم.
نه: سرهنگ جوان نیز به ناچار بیرون آمد و شروع کرد به تلفن زدن به هر کجا که می توانست. مأمور لباس شخصی آمد سمت من و گفت: تو نباید رییس کلانتری را پیش سربازهایش اینجور ضایع می کردی. گفتم: این او بود که همه را فدای نظام مقدس اسلامی کرد و حکم قتل مخالفین را درجا صادر کرد. پا در میانی کرد و از من خواست پیش بروم و از دلِ سرهنگ در بیاورم. قبول کردم. جلو رفتم و شنیدم سرهنگ جوان از من در تلفن ” نوری زاده ” اسم می برد. که اصلاح کردم و گفتم: من نوری زاد هستم نه نوری زاده. و دستم را جلو بردم و از این که صدایم بالا رفته پوزش خواستم.
سرهنگ تلفنش را پایین آورد و با کمی تردید دست در دست من نهاد. به وی گفتم: جناب سرهنگ، من هم مثل شما زن و بچه دارم و دوست دارم بی مخاطره در کنار آنان باشم. و سوگند خوردم به این که: من دارم کاری می کنم که شماها جرأت انجامش را ندارید. و گفتم: من به کجی ها و زشتی ها و دزدی ها و نکبت هایی معترضم که اثر انگشت ملاها درتک تک شان مشهود است. و این که: من دارم برای آرامش و آزادی و رشد بچه های خودِ شما تلاش می کنم.
ده: همه رفتند و مأمور لباس شخصی با من ماند. من او را به اشتباه، جناب سروان خطاب می کردم که اصلاح کرد به: سرگرد. جناب سرگرد از هر دری با من سخن گفت و سر آخرپرسید: تا کی اینجا هستی؟ گفتم: تا نیم ساعت دیگر. گفت: می شود خواهش کنم بخاطر من کمی زودتر بروی؟
یازده: از شیبِ زندان اوین که پایین می رفتم از خود پرسیدم: چه کسانی می توانند مثل محمد نوری زاد فریاد بزنند و انتقاد کنند و به کوچک و بزرگ این نظام بند کنند و کسی نتواند کاری با آنها داشته باشد؟ و خود پاسخ دادم: دکتر محمد ملکی، نسرین ستوده، گوهر عشقی (مادر ستار بهشتی)، مادر شهید سهراب اعرابی، مادر سعید زینالی ( دانشجویی که پانزده سال است برده اندش و نشانی ای از او به خانواده اش نداده اند)، مادران و پدران شهدا (چه شهدای جنگ چه شهدای کهریزک)، جعفر پناهی، استاد شجریان، سید محمد خاتمی، و دیگرانی که همگی در دو چیز مشترک اند: یا شهرتشان از مرزها بدر رفته و حاکمیت نمی تواند با آنان کاری بکند، یا چیزی برای از دست دادن ندارند.
دوازده: دیروز از همسر جوان کتابی (محسن شجاع) پیامی دریافت کردم که نوشته بود وی – محسن – طیِ تماسی تلفنی از داخلِ زندان گفته: یکی دو روز دیگر به قید وثیقه آزاد می شوم. اتهامش؟ اخلال در نظم عمومی و تبلیغ علیه نظام. دوست داشتم برای این بانوی جوان می نوشتم: دخترم، اینجا سر زمین قوانینِ هردمبیل است. شوهر جوان تو را بی هیچ خطا و گناه به یک چنین خزعبلاتی متهم می کنند و همزمان قاتلان و دزدان صاحب نام را در همین دستگاههای اطلاعاتی و قضایی می رهانند بی واهمه و بی آنکه ذره ای خجالت بکشند. اما برایش نوشتم: دخترم، صبور باش و سرت را بالا بگیر که محسن اگر پدر و مادر ندارد، حامیِ تنها اما پیگیر و مصممی دارد به اسم محمد نوری زاد.
سیزده: عصر رفتم منزل عبدالفتاح سلطانی که خانواده اش برای وی مجلس یاد بودی پرداخته بودند بسیار پسندیده. این وکیل مبرّز و پاکدست و با سواد و شجاع، اکنون در زندان است و باید سالها نیز در زندان بماند. در آن مجلسِ خانگی، خیلی ها آمده بودند. عده ای چون همسرعبدالفتاح سلطانی، دکترمحمد ملکی، نرگس محمدی، نسرین ستوده، مهدیه گلرو، مادرِ شهید سهراب اعرابی، همسرِ یکی از دراویشِ زندانی، مادرِ یکی از هم بندی های جوان آقای سلطانی، یکی از دانشجویان ستاره دار و اخراجی، یکی از موکلین بهاییِ آقای سلطانی، و چند نفر از همکاران وی سخن گفتند. من نیز البته. به شرطِ بقا فیلم صحبت این عزیزان را منتشر می کنم.
محمد نوری زاد
بیستم شهریور نود و سه
ای کاش بسیجیان دیروز را با بسیجی نامان امروز تفکیک و نامی دیگر بر می گزیدند . چرا که بسیجی ان بود که برای دفاع از کشور بدون هیچ چشمداشتی و با حداقل تجهیزات از خاک خود دفاع میکرد . بخون خود میغلطید و یا شاهد در خون غلطیدن بهترین دوستانش بود . حقوقی نمیگرفت که مبادا اجرش کم شود . اطمینان داشته باشید که دیگر ایران ماچنین دلاورمردانی را تا قرنها نخواهد دید.اری سپاه نیز از برکت ایثار گریهای انها به نان و نوایی رسید.
جناب بسیجی، گفته اید:
” آزادیخواهی؟ حق خواهی؟ دفاع از مظلوم؟ همه این امور راه و مسیر خودش را مطلبد.”
لطفآ مسیر دفاع از مظلوم و حق خواهی و آزدیخواهی را به ما نشان دهید. مثلآ جنابعالی در مورد قتل ناجوانمردانه و جنایتکارانه ستار بهشتی چه کردید؟ یا مثلآ جنابعالی در مورد زندانی شدن یک جوان روستایی چاه کن چه کرده اید و یا چه برنامه ای دارید؟ آیا باید افرادی را که مملکت را چپاول کرده و میکنند و حق را ناحق میکنند چه نامید؟ در ایتالیا و آمریکا و انگلستان و آلمان چند زندانی عقیدتی وجود دارد؟ آیا فکر میکنید اگر تعداد تمام زندانیان سیاسی در تمام کشورهای اروپایی دمکراتیک را روی هم بریزید چند نفر میرسد؟
جناب نوریزاد گرامی. چندی پیش در یکی از پستهایتان نوشتم که به مردم حق بدهید که پس از آنهمه رنجها که بر آنها رفته به شما با دیده تردید نگاه کند و شما را باور نداشته باشند و گفتم این کمترین حقی است که مردم بر گردن شما که زمانی در رکاب جنایتکاران قلم میزدید دارند. گفته بودم که رنجی که از عدم باور مردم میبرید کمترین تاوانی است که باید پس بدهید. بنده شخصآ وبسایت جنابعالی را دنبال میکنم و باید خدمتتان عرض کنم که شما حق خود را در مورد من یکی بعنوان یک ایرانی آسیب دیده از حکومت اسلامی تمام کرده اید و با شجاعت و صداقت بی نظیر خود صدای خفه شده یک ملت دردمند و آزرده هستید. مطمئن هستم که تمام ایرانیان نیز اگر بدانند شما در چه راه دشوار و خطیری فداکارانه گام نهاده اید همینطور فکر خواهند کرد. هر چند میدانم که انسانی متواضع و فروتن هستید ولی از این به بعد این شما هستید که بر گردن ایرانیان حق دارید. امیدوارم که همیشه پاینده و پیروز باشید. درود بر شما.
جناب مهرداد، جناب فائزه
چرا گریز به بیابان می زنید. اعتراض من به نوری زاد خیلی واضح و روشن هست. این جناب دائما از ادب حرف می زند و زشت ترین و توهین آمیز ترین تعابیر را در مورد هر کس و هر نهادی که از آن نفرت دارد بکار می برد. این کار یعنی چه؟ آزادیخواهی؟ حق خواهی؟ دفاع از مظلوم؟ همه این امور راه و مسیر خودش را مطلبد. کار نوری زاد فقط در یک لفظ می گنجد؛ دریدگی و بی شرمی!! همین.
گیرم که بسیاری از شخصیت ها و مراجع نسبت به آنچه باید در جامعه حساسیت بخرج دهند، حساسیت نداشته باشند، باید آنها را پوک مغز نامید!!! جدا که خیلی جوانمردید و ادب دارید! آقای خامنه ای این همه سخنرانی داشته و دارد و بالاترین تعبیرش در مورد دولت انگلیس بوده که این دولت را خبیث نامیده و در مقابل قبول نداشتن انتخابات ایران توسط مقامات آمریکایی گفته به درک که قبول ندارند. حتی در مورد میرحسین و کروبی هم تعبیر به مزدور آمریکا و امثال آن نکرده و تصریج کرده که من نمی خواهم چنین نسبت هایی به سران آن اغتشاش بدهم، تازه این تعابیر در برابر یک جنگ رسانه ای 35 ساله و بی امان غرب علیه رهبری دینی و جمهوری اسلامی و ملت ایران است. خوب این چه ارتباطی با قلم به شدت آلوده نوری زاد در این سایت دارد. همین جمله نوری زاد در متن بالا را ببینید: «من به کجی ها و زشتی ها و دزدی ها و نکبت هایی معترضم که اثر انگشت ملاها درتک تک شان مشهود است». از این بی سر و ته تر و غیر قابل اثبات تر می توان حرف زد و فحاشی کرد؟
اگر کسی مدعی زدن حرف حساب است، این حرف ها ناحساب ترین حرف هایی است که می شود گفت. اگر هم نوری زاد و بقیه می خواهند خشم و غضب خودشان را خالی کنند، ادعای حق خواهی را کنار بگذارند و یک پارگراف فحش و ناسزا و دری وری را یکجا بیاورند تا خیال خودش
جواب من رو ندادی بسیجی
بادرود برجناب نوری زاد این جمله که شما بسیجی ازآن ایراد گرفته اید حداقل چیزی است که این مرد بزرگ وقابل تقدیر میتواند خطاب به آنها بگوید و کاملا صحیح است
بنازم به غیرت سرهنگ! واقعاً!!!!
با سلامی دوباره به سالک عزیز نوریزاد گرامی و هم میهنان فرهیخته . با اجازه از سرکار خانم فائضه . آقای بسیجی میدان شهر کمت بود که به سایت نوریزاد هم حمله ور شدی من سوالی از شما دارم این آقایان آیات عظام که شما مورد نظرتان است چه گلی به سر این مملکت زده اند کدام کار خراب را به سامان رسانیده اند حق کدام مظلوم را از ظالمین ستانده اند انواع واقسام سرقت بیت المال دارد انجام میشود که یکی از هزارانش آشکار میشود کدام فریاد وا اسلامایشان بلند شد کارگر بی جاره ای را به جرم داشتن یک وب سایت که شاید تک وتوک از آن خبر داشتند به جرم اثبات نشده به شدید ترین وجه به قتل رساندند چرا صدایشان در نیامد پسر محیط بانی که پررش را جلال الدین فارسی به قتل رسانیده بود و بدون کوچکترین محکومیتی راست راست راه میرود را به چه جرمی به زندان افکندند . این هایی که گفتم مثنوی هفتاد من است که نه یارای خواندن داری ونه توان درک واقعا فکر میکنی این آقایان اسلام ناب محمدی را اجرا میکنند ؟ لطفا اگر گذرت به میدان ونک افتاد سری به اطراف بیمارستان شهید هاشمی نژاد بزن در جای جای کوچه جنب بیمارستان میبینی اعلامیه افرادی که در ازای کلیه شان درخواست مبلغی دارند برای چه برای هزاران زخمی که در زندگی رنجشان میدهد وراه فراری ندارند بیوت این آقایان چه کمکی به این بی چارگان میکند اگر واقعا انسان پاکی هستی که امیدوارم باشی سری به دانشگاه امام صادق بزن ببین مهدوی کنی چه هنگفت برد ولی آیا با خودش برد ؟ یک تخت پر از ابزار پزشکی غربی های نجس اورا به زور زنده نگاه داشته نمی دانم شاید عزرائیل با او شوخی میکند . لطفاغ اگر مرجع تقلیدی سراغ داری که در اندرونی زندگی محقرانه ای دارد به ما معرفی کن این آقایان اگر خدای ناکرده در یک دهاتی از آفریقا یک بی چاره ای ویا یک مغرضی اهانتی به مقدسین بکند در اندک زمانی اعلامیه هایشان سرا سر این مملکت را بمباران میکند و فریاد وا اسلامایشان گوش فلک را کر میکند ولی دریغ از بی چارگان این مملکت این آقایان فقط کارشان تایید حاکمیت است وبس . رییس ستاد نماز جمعه اعلام کرد که در سراسر مملکت هشتصد امام جمعه داریم . این ائمه جمعه کدامشان مظلومی را فریاد رسی کردند؟ شما نمیخواهی از حق این مظلومین دفاع کنی؟ نکن! خود دانی ! به نظر من نوریزاد عزیز سایتی راه انداخته که در کل این مملکت بی نظیر است و هرکس نظر خود را ابراز میکند البته داعشی های وطنی هم سروکله یشان پیداشده خوش بود گر محک تجربه آید به میان تاسیه روی شود هرکه در او غش باشد.
http://www.youtube.com/watch?v=rbYfV47
لطفا از دقیقه 3 و 7 دقیقه تماشا کنید و نتیجه خرافاتی را که گریبان ایرانیان شده ببینید!
درود استاد
واقعا بر خوب نقطه ای دست گذاشتید قوه قضاییه خرابترین پلیدترین بی کفایت ترین و نامردمی ترین فاسدترین بخش این رژیم هست ای کاش مثل شما بسیار بود
برادر بسیجی گویا در ولایت کفار /ایتالیا تشریف دارند و راجع به سخنان جناب نوریزاد نظر میدهند!؟واقعا اگر نوریزاد را باید برای بد گویی سرزنش کنید وای بحال رهبرت که چاک دهنش که باز میشه فحاشا خفه خون میگیرند! کمی بیشتر سخنرانیهای رهبرت را گوش کن !
جناب مهرداد گرامی درود! هموطن زردشتی درجهان یک راه راست نیست بلکه راههاست و راستی هم نسبی است و نه مختص اشو زرتشت یا موسی و یا محمد و خمینی و ..! اینست که هر کسی مدعی راستی و درستی خود و راه خود باشد بر کجی و نادرستی راه دیگران اصرار می ورزد و این همان سیاه و سفید دیدن دنیاست که نکات مشترک ادیان ابراهیمی و زرتشتیان است و بسیاری از ایدیولوزیهاست!
مطمنم این سرهنگ جوان بی سواد بی ادب یکی از همون اراذل اوباش و شعبون بی مخهای مدل 2014هست
مجتبي واحدي نوشت
اما از آنجا که یقین دارم سایت رهبر فقط تملق ها را منتشر می کند ترجیح دادم سخنان خود در دیدار مجازی با خامنه ای را در اینجا منعکس نمایم. قبل از آن، مایلم بگویم قطعاً برای سلامتی خامنه ای دعا نمی کنم چون بارها از هم لباسان رهبر شنیده ام که هرکس برای سلامت یک ظالم دعا کند در همه ظلم های او شریک است. از طرف دیگر از مرگ خامنه ای هم خوشحال نخواهم شد زیرا نکبتی که او بر کشور حاکم کرده با مرگ یک یا دونفر علاج نخواهد شد. اما در عیادت احتمالی از رهبر چه خواهم گفت ؟ ملاقات با خامنه ای را با دو پرسش آغاز می کنم.
1- آیا به نظر شما آخرت و قیامتی وجود دارد و شما به پاسخگویی در قیامت اعتقاد دارید؟
2- آیا به خوش نامی در تاریخ اعتقاد دارید یا مانند سلف خود، تاریخ را به هیچ می انگارید؟
قاعدتا ً برای حفظ ظاهر هم که شده، پاسخ خامنه ای به هر دو پرسش، مثبت خواهد بود. در آن صورت به او یاد آوری خواهم کرد که بر خلاف قرون گذشته، تاریخ این دوره بسیار دقیق نوشته خواهد شد. زیرا وسایل مدرن اطلاع رسانی، ریز ودرشت حوادث را ثبت خواهند کرد و تلاش رهبر و سانسورچی های او، به آنان برای مخفی نگه داشتن کژی های این دوره، کمکی نخواهد کرد. به او خواهم گفت هم اکنون برگ های کتاب تاریخ در خانه تک تک ایرانیان در حال نگارش است. به خامنه ای یاد آوری خواهم کرد زمانی که تاریخ دوران حکومت او بازخوانی می شود دیگر نه محسنی اژه ای هست نه قاضی مرتضوی و سردار وحید. در آن روز مردم به یکدیگر خواهند گفت که یک انسان خود خواه، همه اختیارات حکومت را در قبضه داشت اما به هیچکس پاسخگو نبود.تاریخ خوانان خواهند خواند و شنید که با حمایت رهبر، میلیارد ها دلار چپاول شد و رهبر با دستور ” کش ندهید” مانع رسیدگی به همه آن مفاسد شد. در آن روز، مردم سخنان رهبر خطاب به رئیس دولت یازدهم را خواهند خواند که تلویحاً و بلکه به تصریح، توقف افشاگری در خصوص دزدی های کلان دولت دهم و نهم را خواستار شده است. در آن روز ، کسی نمی تواند دفاع تمام قد رهبر از رئیس فاسد و دروغ گوی دولت های نهم و دهم را از مردم مخفی کند.
اگر خامنه ای بگوید به معاد و قیامت اعتقاد دارد از او خواهم پرسید اینکه می گویند در قیامت “فمن یعمل مثقال ذرة شرا یره” یعنی چه؟ آیا برای این همه کژی و تباهی که ثمره بیست وپنج سال حکومت بلامنازع و مطلقه اوست پاسخی دارد یا همه آن پلیدی ها را در حد “مثقال ذره” هم نمی داند؟ در ملاقات احتمالی ، از خامنه ای خواهم پرسید که آِیا برای پاسخگویی نسبت به حق الناس ، خود را آماده کرده است؟ او برای هزینه کردن میلیاردها دلار ثروت ایرانیان برای اطفای شهوات سیاسی خود در سایر کشورها در حالی بسیاری از دختران و پسران ایرانی از سر فقر به تباهی کشیده شدند چه پاسخی دارد؟ به او یاد آوری خواهم کرد که هیچکس پسر خوانده خدا نیست و اگر قیامتی در کار باشد او نمی تواند با زور کهریزکی ها و دادستان گاز گیر، مانع حق خواهی کسانی شود که در حکومت فاسد و زورگوی رهبر، حقوق آنان پایمال شده است. از خامنه ای خواهم پرسید اکنون که در بستر بیماری است به پاسخگویی در روز جزا می اندیشد یا او هم مانند بسیاری از هم لباسان خویش، اعتقادی به قیامت ندارد و در دل به حماقت کسانی که استیقای حقوق خود را به روز جزا موکول کرده اند می خندد؟
ملاقات خود با رهبر را با یک پیشنهاد به پایان خواهم برد. به خامنه ای خواهم گفت بسیاری از ستم دیدگان دوره رهبری او، هم اکنون در میان ما نیستند و حساب او با آنان، به تاریخ و قیامت سپرده شده است. اما او می تواند با یک تصمیم شجاعانه ، میزان بدهی خود به ایرانیان را کاهش دهد. این تصمیم ، پیشقدم شدن در بر چیدن ننگ ولایت فقیه وتن دادن به ایجاد یک دولت مدرن و پاسخگوست. به خامنه ای خواهم گفت حتی در آنچه بعد از مرگ رهبر انجام شود مردم او و سلفش را مسئول می دانند. اما اگر یکبار در عمر خود مردانگی کند و این بساط قرون وسطایی را بر چیند بسیاری ازایرانیان ، ظلم ها و پلیدی های گذشته او را خواهند بخشید و حتی نام نیکی از وی در تاریخ به جا خواهد ماند.
اینها را نوشتم اما تجربه نشان می دهد که دنیای ستمگران همچون باتلاقی است که با گذشت هر لحظه، شانس خلاصی از آن کاهش می یابد.
یک نفر به این فائز دو سه تا مطلب ساده را حالی کند!!
من نوشته ام که نوری زاد خیلی ها را دزد و نکبت و فاضلاب نامیده، آنوقت این جناب می گوید چند تا از توهین های نوری زاد را بشمار !! خوب مگر این الفاظ که در ادبیات نوری زاد پر هست، چیست؟ تعریف یا توهین؟ و بدترین توهین ها؟
من نوشتم نوری زادی که دائم می نویسد فلان شخص دو پایش را باز کرد و بارید، ذره ای ادب ندارد، آنوقت جناب فائز می گوید یک توهین نوری زاد را به من نشان بده!! اصلا نوری زاد و فائز با این ادبیات و فهم شان همان دو مغز نابغه ای هستند که دائم می گوید در این مملکت در حال تلف شدن اند!!
جناب فائز، در مورد میرحسین و کروبی هم روشن هست که همین سابقه همراهی شان با امام (ره) هست که فعلا مجازاتشان در حد حصر و کنترل طغیان و اغتشاش آنها است وگرنه چه کسی است که حکم باغی و محارب در فقه اسلام را نداند و مگر برای اثبات بغی و محاربه چه عملی بیش از این باید انجام داد که اینها انجام دادند؟ خنده دار نیست بعد از سر بریدن امام حسین (ع) بگوییم حالا درست و حسابی معلوم شد که لشکر ابن سعد باغی و محاربند؟!!
نمی فهمم که چرا در این سایت بسیاری بافته های سست خود را نقد و استدلال تلقی می کنند؟ آیا این از عوارض نفرت کوری است که نوری زاد و همفکرانش پیدا کرده اند؟ خوب بروید اندکی محاسبه نفس کنید، شاید این نفرتتان علاج شود.
با وجود همه این حرف ها، آآآآآآآآآآآآآآآی ی ی ی ی ی ی ی برادران اطلاعات سپاه، اگر دلیل قانونی بر مصادره اموال نوری زاد ندارید، اموالش را به او پس بدهید. بی قانونی در جمهوری اسلامی ظلم مضاعف است.
من ادعایی درباره مغز متفکر بودن ندارم، که نیستم. اما درباره «تلف» شدن، بله موافقم. آنهم چه جور.
از ادامه ی گفتگو با شما منصرف، و از ادب کلامتان محظوظ شدم. «بسا سخنی که پاسخ آن سکوت است.»
ورودم به این گفتگو هم نه برای مجاب کردن شما، بلکه به این دلیل بود که حال که جناب نوری زاد برای حق و حقوق امثال من رخت عافیت از تن بدر آورده، دفاع از ایشان کمترین وظیفه ی انسانی من است. از نام مستعار هم استفاده نکرده و نمی کنم، با این استدلال که راستی چرا باید ایشان خود را در سیبل ناسزاها و تهمت های شما بسیجی ها قرار دهد، اما ما از ترس درگیری لفظی با شما، سکوت اختیار کنیم یا نقاب به چهره زده و با نام ناشناس بنویسم؟
سه نقطه سه نقطه مرگ به نیرنگ تو
خون جوانان ما میچکد از چنگ تو
درود بر نوریزاد عزیز وکاربران گرامی
آنیتای عزیز چه زیباپاسخ اقامرتضی را دادید
دوست بزرگوار اقامرتضی وسایر دوستانی که به مانند ایشان فکر میکنند به تعبیر حقیر خودشان رادردرون پیله ای زندانی کرده اندوتصور می فرمایندحقیقت کاینات هستی همان است که آنها در درون آن پیله می بینند ومی فهمند.به نظرم تصور این دوستان این است که همه رمز وراز علوم قدیم وجدیددرون چند آیه قرآن ما وبویژه روایات واحادیث ماست ونحله های فکری وفلسفی وعرفانی و……دیگر یاناقص ومنحرفند ویا ذیل آموزه های دینی وقرآنی ما قرار میگیرند.حیف است واقعا انسان باسواد وصاحب قلمی مثل جناب مرتضی شعاع ژرف اندیشی خود را دریک محدوده بسیارمحدودجولان بدهند.من چندی پیش محترمانه ازایشان خواسته ام ازاین منطقه محدود فراتر بروندوایشان هم خاضعانه پذیرفته اندولی ظاهرا دربرهمان پاشنه میچرخد.ازاین دست روایاتی که ایشان استناد میفرمایند مثل نقل ونبات در متون دینی ما وحتی در کتابهای درسی ماوجوددارد که اگرافراد ذره ای عقل شان را بکاربیندازند میفهمند که خزعبلاتی بیش نیستند.مدتی پیش به مفاتیح نگاه میکردم,باحساب سرانگشتی بیش از 30 حدیث البته آنهایی که من دیده ام ازقول امامان بویژه امام صادق بشارت داده اند که اگر فلان موقع فلان شرایط فلان آیه را بخوانید به بهشت می روید یامثلا پولدار می شوید یا بیماری تان درمان می شودوچیزهایی ازاین قبیل.عجبا که میگویند ازقول یک امامی که :اگرکسی یک قطره اشک برای امام حسین بریزد بهشت بر او واجب میشود.یا اینها عقل ندارند یاکسانی که اینها را گفتند, که بعید میدانم گفته باشند,عقل نداشتندویا آنهایی که این کلام غیر منطقی را باور می کنند ازنظرعقلی مشکل دارند.اینها به علاوه گفته های دکتر روازاده ودکتر رایفی پور وصدها نفر که واقعا واویلاست.جناب دکتر نقره کار هم چه زیبادر کامنت قبلی به نام «حبس البول »تحلیل فرموده اند.به جناب مرتضی توصیه میکنم تحلیل دکتر نقره کار را بخوانند.باپوزش ازآنیتا خانم وجناب مرتضی
شاد باشید
جناب فائز
یعنی فهم مطلب من اینقدر دشوار بود که کلی رطب و یابس به هم بافتی!
مگر من ادعا کردم که یک توهین نوری زاد به رهبر حکمش حبس ابد است؟ نوری زاد هتاک از هر کس نفرت داشته بدون هیچ مدرکی او را دزد خوانده با بدتر از فاضلاب نامیده یا صفت نکبت به او داده و حتی مراجع تقلید را پوک مغز نامیده و دهها ناسزا و توهین دیگر . خوب حالا بیا برای هر کدام از این توهین ها فقط شش ماه مجازات حبس حساب کن، مطمئنا مجموعش از صد سال بیشتر می شود. اصلا نوری زاد بد دهنی که دائما تکرار می کند که فلان شخص دو پایش را باز کرد و بر سر این و آن بارید، ذره ای ادب و شعور دارد. کجای دنیا اسم این خزعبلات و فحاشی ها نقد است؟
در همین ایتالیا چند سال پیش یک خبرنگاری این خبر را منتشر کرد که برلوسکنی هفتاد ساله نخست وزیر وقت ایتالیا موهای سرش را رنگ می کند و سیاهی موی سرش طبیعی نیست. وکلای برلوسکنی این خبرنگار را به دادگاه کشاندند و او به اتهام خبر دروغ در موضوعی به این سادگی محاکمه شد و پرداخت خسارت میلیون یورویی برای او بریدند. آنوقت این خبرنگار رسما و علنا اعلام کرد حاضر است تا آخر عمر پیشخدمتی برلوسکنی را بکند تا از او رضایت بگیرد و از پرداخت این خسارت معاف شود و حتی بهتر است تا آخر عمر او را زندانی کنند، چون هر مقدار هم تمام عمر بدود، قادر به پرداخت بخشی از این خسارت هم نخواهد بود.
غربیها با این روش ها طرف را از پا درمی آورند که صد برابر از حبس های چند ساله بدتر است. حالا با این حساب حکم این همه ناسزاها و فحاشی های نوری زاد بد دهن و هتاک چیست؟
شما به همان چند پرسش من جواب بدهید، مابقی بماند برای بعد:
یک: اگر به قول شما، تحمل ایشان از «صدقه سری» چند صباحی همراهی با شهید آوینی بوده، میرحسین ما هیچ گاه نباید در حصر قرار می گرفت. چون ایشان بسیار بیشتر از «چند صباحی» نه تنها با آیت الله خمینی نشست وبرخاست کرد، بلکه همیشه مورد حمایت وی بود.
دو: لطف کرده چند تا از این «هتاکی» ها را نام ببردید. نگاهی به سه نامه ی نخست ایشان به رهبری بیندازید، همان سه نامه ای که یک سال و نیم بخاطرش به زندان و انفرادی افتادند، و آنوقت بگویید در قاموس کدام مملکت، نوشتن نامه سرگشاده خیرخواهانه و آمیخته با ادب، فردی را به حبس می فرستد.
سه: من از شما درباره توهین (اهانت و استفاده از ناسزا) به شخص اول مملکت پرسیدم. کدام توهین و ناسزا؟
چهار: پیشاپیش ممنون که ادب را در پاسخ احتمالی تان به این نوشته رعایت می کنید.
بسیجی عزیز ، راهکار خوبی ارائه کرده ای با نقل حکایت برلوسکنی و خبرنگار . همین نوری زاد چندی پیش نوشت که فلاحیان وزیر اطلاعات دولت رفسنجانی تریلی تریلی مواد مخدر قاچاق میکند و انتظار میرفت حضرت ایت الله فلاحیان برای این تهمت ! نوری زاد را به دادگاه عدل اسلامی ما بخواند برای پاسخ این اتهام ! و جبران خسارتی که به آبروی این مجتهد جامع الشرایط زده بود . اما دریغ از غیرت این آیت الله نسبت به آبروی خویش !!.
فکر من به هزار راه رفت از این ماجرا ، تا صحراهای سیستان و بلوچستان !.
آیا شما بددهن و هتاک نیستی بسیجی؟ کروبی فلان و موسوی بهمان و منتظری بیسار؟ بهتر نیست با منشات نشان دهی به چه دلبستهای و از چه بیزار؟ نوریزاد را به تهمت زدن بدون مدرک متهم کردی. خودت چرا وقیحانه پشت نظامی ایستادهای که بیش از سههزار زندانی را بدون دادرسی و با یکی دو سئوال تنها بهصرف توصیهی خمینی مبنی بر «برخورد انقلابی» با اعضای مجاهدین -که ننگشان واضح- به جوخههای اعدام سپرد؟ مرحوم منتظری سادهلوح نبود بندهی خدا. بر عرش انسانیت منزل داشت که قائم مقامی رهبری را به فلانش گرفت و در مقابل اعدام و تضییع حق و جان مردم سکوت نکرد. بهقول جوانها تیریپ قاضیالقضاتی برندار که وضعت فکاهیست. اینهمه جانها و حقها که دود شد و کسی پاسخی نداد نمیبینی اما به پروستات رهبرت بخندند گریبان چاک میکنی؟ حیا کن برادر!
بیانتخابی گر چه چشمت بر دو راهیست
این جا تلاقیگاه جُرم و بیگناهیست
دنیا به هر سو بنگری پشتش سیاهیست
پایان هر گامی که برداری تباهیست
آزادیات دارد بهایی، میخرندت
آماده شو یک ربع دیگر میبرندت
درّندگان مشتاق و وحشی میدرندت
ختم نبردت در چنین آوردگاهیست
اینجا: تماشاگاه سوگ و دردمندی
سرگرمی سازنده: حقّ شهروندی
تفریحشان: بر سرنوشتت شرطبندی
حق را به آنها میدهی وضعت فکاهیست
احسنت به شجاعت شما و افسوس از حقارت خیلی ها
با سلام
-میدانید چه روزی روز عزت وسرافرازی ایران است :
روزی که اکثریت ملت ایران “چون نوریزاد “واقعاپیگیر خواسته های خود باشند وهمدل و همصدا ومتحد تا احقاق حق.
تا حکومت اقتدار ملت را نبیند همچنان به رفتار ظالمانه خود تداوم میبخشد …وقتی که ظلمی در جایی بر هم وطنی روا داشته میشود ونهایت اعتراض سایرین ,محکومیت در سایت های شخصی یا شبکه های مجازی است وضع همین است افسوس که صف مقدم مبارزات عدالتخواهانه ملت ایران از “ملت همیشه در صحنه”به ” ملت پشت صحنه”آنهم در فضای واقعا مجازی عقب نشینی کرده است…این به معنای آن نیست که به خشونت متوسل شد بلکه به آن معنی است که تا حکومت مردم را در قبال احقاق حقوق خود در صحنه وکنار هم ببیند از اجتماع آنها هراسان شده و به بی عدالتی روی نخواهد آوردویا در قبال خواسته های به حق آنان تسلیم خواهد بود(یک نمونه اعتراض و تحصن جمعی مردم بافق جهت آزادی کارگران زندانی)
بادرود به سالک عزیز نوریزاد گرامی و هم میهنان فرهیخته : در خبر های تابناک 19 شهریور آمده بود که در سال 88 متصدی هتلی در خیابان آزادی به چمدانهای یکصد نفر از افرادی که به هتل وی آمده بودند مشکوک و سوال می کند که بی پاسخ میماند مراتب را به وزارت اطلاعات منعکس میکندو با مراجعه سریع افراد اطلاعاتی مشخص میشود که چمدانها حاوی تعداد معتنابهی آر پی جی وتیر بار و دیگر اسلحه های هجومی و تعدادی بی سیم هست که پس از پی گیری آقایان اطلاعاتی مشخص میشود که این افراد از افراد رده بالای سپاهی بسیجی وجبهه رفته وجانباز وووو میباشند بی سیمها هماز نوع بسیار پیشرفته وغیر قابل رد گیری بودند این افراد میخواستند به واسطه فدایی بودن رهبر به مردم عادی حمله ونابودی به بار بیاورند و همگی آزاد شدند ! خوب شما چیز دیگری از یکمشت داعشی توقع دارید البته در آن زمان نه اسمی از داعشی بود نه نشانی . در مورد این سرهنگ خود باخته هم فقط لغت پاجه خوار بزازنده وی میبینم
که اگر نبود با این سن کم بطور طبیعی به درجه سرهنگی نمیرسید و بایداز موی نوریزاد شرم میکرد که نکرد و حتما مورد شناسایی قرار خواهد گرفت .
مهرداد عزیز!
“آقای دکتر پاکزاد جزء یقه سفیدان و وابسته به حکومت بوده و از همه گونه رانت و عنایت ویژه از سوی دستگاه های قضایی، امنیتی و اقتصادی برخوردار میباشد”
“قسمتی از شرح ماجرا و باورهایم را طی نامه ای برای رئیس جمهور محترم آقای روحانی نوشتم …”
به جای نامه نگاری به یکی از همدستان دزدان توصیه می کنم:
1- تا زمانی که حکومت آخوندی وجود دارد دست از مال خود بکشید
2- به امید جوانه زدن بذر امیدی که در لجنزاری به نام جمهوری اسلامی انداخته اید
و چیدن میوه عدالت از آن نباشید و بیهوده وقت و اعصابتان را در این راه هزینه نکنید!
3- از نامه نگاری به آخوندی شیاد به امید پس گرفتن مالتان مشخص است که
آدم خوش باوری هستید لذا بهتر است برای درمان بیماری خوش باوری تان اقدام کنید
تا به دام شیادان دیگری در طول زندگیتان نیفتید!!
4- توصیه اکید می کنم که سلسله مباحث دکتر کوروش عرفانی را در کانال “دیدگاه”
در مورد سایکوپتها (مردم آزارها) در برنامه های کاوشگری جامعه حتما ببینید
مشخصات کانال دیدگاه در ماهواره یاه ست :
Yahsat , 11765 , Vertical , Symbol rate 27500 , FEC 5/6
**************************************************
علاوه بر مباحث روانشناسی و جامعه شناسی بسیار جالب توجه
که دکتر کوروش عرفانی مطرح می کنند ایشان به همراه دکتر افتخاری
حزب “ایران آباد” را اسفند سال قبل تاسیس کرده اند.
این حزب با توجه به مرام نامه بسیار جامعی که بر پایه انسان گرائی دارد و
در سایت “حزب ایران آباد” گذاشته شده است می تواند بخشی از خلاء بزرگی را
که در مورد خمیر مایه تشکیلات حزبی در بین ایرانیان وجود دارد به خوبی پر کند.
نمیدانم چرا دوباره یاد داشتم ناتمام ارسال و درج شد.لطفأ یادداشت قبلی را حذف نمائید متشکر
درود به آقای محمد(کاوه)نوری زاد
وبه همکاران صدیق و با وفایتان و هموطنان خرد ورز و آزادمنش
1- درود ، تحسین و افتخار به اینهمه شجاعت ، پایداری ، وجدان پاک و ایران دوستی این رادمرد دلیر آقای نوری زاد
2- این اتفاقات و نوشتار های و روشنگری های شما می تواند فیلمنامه جذابی برای یک کارگردان ایران دوست باشد.
3- آن جناب سر کرد ، سرهنگ ، بازپرس ، قاضی ووو…. محصولات جامعه استبداد دینی آخوندیسم هستند. زمانی که
پیشنماز درد ، فاسد ، ستمکار و جنایتکار باشد بنابراین آن الگو و نمونه می شود و رفتار و گفتار وکردار او همانند یک بیماری واگیر دار اپیدمی و به دیگران سرایت و انتقال می کند.
4- این یک غده سرطانی است که در ایران ریشه دوانده و فقط توسط مردم آزادیخواه ایران بایستی برداشته شود.در اینجا درخواست آقای نوری زاد از رجل ، ستمدیدگان ، فرهیختگان و انسان های مشهور جهانی بجا و مورد تائید است.
کس نخارد پشت من … جز ناخن انکشت من
5- مبنا ، ریشه و بنیاد این اخلاق ها و رفتار های ناهنجار داعشی ،حزب الهی، القاده ای و آخوندیسم را بایستی در دستورات فلسفه ( الهی آسمانی) مدینه (منوره ) و عملکرد اسلام ناب محمدی جستجو کرد.
6- تاریخ وقایع صدر اسلام در 1400 سال پیش و این جماعت هم به آن ها مرتبأ و بدرستی استناد می کنند : همه چیز را می توان با زور و شمشیر و خون زیزی به چنگ آورد. محتوای بیت المال چه چیز دیگری غیر از سرقت ،غارت و چپاول و کشتار مردم و اقوام و ملت های دیگر بوده است که بین خود و یاران تقسیم می کردنند.
7- زمان آن رسیده که بی پروا و آشکار به علت و معلول پرداخت که این همه بدبختی و بیچاره گی و عقب افتادگی و وضع رقت بار امروز ایرانیان معلول چه عواملی است البته بدون فلسفه بافی ، توجیه و ماله کشی
8- بی پروا و بدون در وایستی ، ما نوکر و بنده الله مدینه (خدا) نیستیم ، ما تبعیدی کره زمین نیستیم ، تمام القاب به او تراوشات مغزی و صفات ذهنی ما انسان ها ست و بستگی به مکان و زمان ما انسان ها دارد. ما به هیچگونه شفاعت و راوی و پارتی بازی احتیاج نداریم ، خالق جهان هستی(طبیعت) احتیاج به خم شدن و راست شدن و کرسنه گی کشیدن و تو ی سر خود زدن ما ندارد وو.. تا چه اندازه جهالت بعضی از انسان ها عظمت جهان هستی را کوچک و تحقیر می کنند.
9- قدرت ما انسان ها در طبیعت حد و مرز ندارد و اراده و سرنوشت دوران حیات مان( زندگی مان) در دست خودمان است
8- تنها آزادی ست که ما انسان ها را به سر منزل مقصود می رساند و آرامش و پیشرفت و شوق و لذت به زندگی برایمان به ارمغان می آورد.
با آرزوی تندرستی و موفقیت و تشکر از امکان ودرج دیدگاه دگری در وب سایتتان
در سال 60 :
نوجوانی را به جرم هواداری از یکی گروه های چپ دستگیر کرده بودند. نوجوانی که سواد درست و حسابی نداشت، دچار لکنت بود و شغلش چوپانی در کوهپایه ها. احتمالا برادر یا فامیلی داشت که سیاسی بود. شاید هم او را به واسطۀ بلد بودن کوره راههای کوهستانی جذب کرده بودند. هرچه بود این نوجوان کم و بلکه بی سواد سیاسی شدهبود و کارش هم به زندان کشید.
در زندان بود که خبر انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتۀ اول آن تابستان داغ و پر ماجرا همۀ اخبار دیگر را تحت الشعاع قرار داد. بهشتی به همراه بسیاری از اعضای موثر حزب جمهوری اسلامی که هرگز تعداد دقیقشان اعلام نشد و در میان ناباوری ما که خودمان اسامی شهدای هشتاد و چندم را از رادیو شنیدهبودیم، اسطورۀ 72 یار عاشورایی به عنوان روایت رسمی دستگاه پروپاگاندا ثبت گردید. برای ساز و کاری که خود را بر مبنای اسطوره باوری شیعی توجیه میکرد امری حیاتی بود. امام هم تاکید کرده بود که این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است.
یکی از بازجوها از نوجوان سئوال می کند: نظرت راجع به شهادت آیت الله بهشتی و 72 تن از یارانش چیست؟ او با همان زبان الکن و لهجۀ غیر شهری می گوید: «حیف شد! نباید اینطور می شد!»
بازجو که از احتمال اندکی همراهی در نوجوانی ساده و روستایی به شوق آمدهبود، پرسید چرا حیف شد؟ بخصوص که نوجوان وابسته به گروههای چپ بود و مسئولیت انفجار را مجاهدین پذیرفته بودند. نوجوان اینبار با لکنت کمتر و لحن و کلمات معمول اعلامیههای سازمانی-چریکی مرسوم آن روزگار پاسخ داد:
«حیف شد! اینها باید زنده میماندند و پس از انقلاب تودهها در دادگاههای انقلابی خلق محاکمه شده و به سزای اعمالشان می رسیدند!»
در آن روزگار برای کمتر از اینها آدم میکشتند. نوجوان مزبور هم مستثنا نبود. نمیدانم چقدر پس از این حرف او را اعدام کردند. فقط حدس میزنم در آن روزگار هنوز زندانیان سیاسی را تیرباران میکردند. فکر می کنم او دست بالا 15 سال داشت.
* * * *
حالا بیشتر ما اگر نه دموکرات که محافظهکار شدهایم. حتی فکر اینکه یکبار دیگرانقلابی تودهای و دادگاههای انقلابی که خشم خلق را بی پروای حقوق متهم به خون و جسد ترجمه میکنند، در زندگیمان تجربه کنیم؛ همین خواب آشفتۀ مصنوعیِ به لطف مُسکِّن را نیز از چشمهامان می پراند.
با وجود این گاهی با خودم فکر می کنم واقعا برای دیدن روزی که دادگاهی مُنصف احمدی نژاد (به مثابه اسطورۀ دروغ و ناپاکی) یا خامنهای یا رفسنجانی یا قاضیان و دژخیمان دهۀ 60، یا افرادی مثل محمد یزدی، مصباح یزدی و فلاحیان و اژه ای و … را به پاسخگویی وادارد؛ و دیدن چشمان پشیمان و معذب این اشخاص، خیره در نورافکنها و فلاشهای دوربین که خسته و وحشت زده در میان جمعیت، به دنبال خیل صلوات گویان و هواداران و جمعیتهای گرد آمده در سخنرانیهایشان میگردند؛ چه بهایی باید پرداخت؟
… من نمیدانم بهایش چقدر است ولی بیایید محاسبه کنیم، شاید آرزوی آن نوجوان روستایی 14 سالۀ معصوم واقعا به قیمتش بیرزد؟
بخشی از مقاله ی “به اتهام هپی بودن” ابراهیم نبوی در روز آنلاین مورخ بیت شهریور نود و سه
فساد مالی یعنی احمدی نژاد
واقعا بدون وجود احمدی نژاد درک عمیق فساد مالی ساده نیست. یعنی این موجود مثل بازیگری که یک نقش سینمایی را بازی می کند طابق النعل بالنعل تمام صحنه های فیلم سینمایی “آرسن لوپن” را بازی کرده. اعضای تیم او و یکی شان یعنی بقایی در اعتراض به برخی نمایندگان مجلس که برداشت ۱۶ میلیارد تومان از حساب دولت را برای دانشگاه ایرانیان عملی غیرقانونی دانسته، گفته است که این عمل کاملا قانونی بوده.
البته فرض کنیم که عضو هیات مدیره یک دانشگاه از رئیس جمهور درخواست می کند که وامی به مبلغ ۱۶ میلیارد تومان در اختیار دانشگاه قرار بگیرد و دانشگاه بتواند راه اندازی شود. در پاسخ به این عضو هیات مدیره رئیس دفتر ریاست جمهور نامه را در اختیار معاون رئیس جمهور قرار داد و معاون مذکور نامه ای مبنی برموافقت نوشت و رئیس جمهور دستور پرداخت را امضا کرد و پول مذکور در همان روز به حساب دانشگاه ریخته شد. این عمل طبیعتا می تواند قانونی باشد، البته با این فرض که رئیس جمهور حق داشته باشد به جای اینکه از بودجه وزارت علوم پول پرداخت کند، از بودجه دراختیار خودش پرداخت کند. و البته مشکلات دیگری هم وجود دارد.
اول اینکه این عضو هیات مدیره دانشگاه ایرانیان یعنی آقای سیدحسن موسوی که درخواست وام کرده، خودش همان کسی است که نامه را دریافت کرده، یعنی ایشان رئیس دفتر احمدی نژاد بوده. کسی هم که به این عضو هیات مدیره دستور داده درخواست وام کند، همان رئیس جمهور بوده که رئیس دانشگاه بدون مجوز ایرانیان بوده، معاونی هم که با وام موافقت کرده همان بقایی است که خودش درخواست وام کرده، کسی هم که وام را پرداخته، در حقیقت وام را به حساب خودش ریخته، این حساب هم حساب دانشگاه نبوده، بلکه حساب خصوصی دو امضایی بقایی- احمدی نژاد بوده. ساعت ۱۲ ظهر روز ۱۲ مرداد سال ۱۳۹۲ احمدی نژاد به حساب بانکی ریاست جمهوری نگاه کرده و دیده که ته حساب هنوز ۱۶ میلیارد تومان پول است که فرصت نکرده به مرتضوی یا بابک زنجانی بدهد و فکر کرده که گناه دارد و باید پول را بالا بکشد، ساعت ۱۲ و نیم به این فکر افتاده که دانشگاهی تشکیل بدهد که بتواند ترتیب این شانزده میلیارد را بدهد، ساعت یک حساب بانکی را با بقایی افتتاح کرده، ساعت یک به رئیس دفترش گفته که عضو هیات مدیره دانشگاه بشود.
رئیس دفتر پرسیده دانشگاه چی؟
محمود گفته: فرقی نمی کنه، تو فقط نامه بنویس و درخواست شانزده میلیارد پول بکن.
رئیس دفتر هم نامه نوشته. بعد پرسیده حالا اینو کجا بدم؟
محمود گفته: بده به خودت.
رئیس دفتر گفته: دادم به خودم، حالا چی کار کنم؟
محمود گفته: با خودت موافقت کن.
رئیس دفتر با خودش موافقت کرده و پرسیده: حالا چی کار کنم؟
محمود گفته: پول رو بریز به حساب دانشگاه.
رئیس دفتر پرسیده: یعنی به حساب کی؟
محمود گفته: به حساب من و بقایی.
رئیس دفتر هم پول را به دستور رئیس جمهور ریخته به حساب رئیس جمهور. بعد رئیس جمهور در نقش رئیس دانشگاه ایرانیان، از رئیس جمهور در نقش رئیس جمهور تشکر کرده است.
و همه این کارها در چهار ساعت آخری صورت گرفته که احمدی نژاد رئیس جمهور بوده و هنوز چهارده روز مانده بود که در ۲۶ مرداد دانشگاه ایرانیان تشکیل بشود. حالا یک بحث جدی این است که تیم احمدی نژاد می گوید که این دانشگاه در ۱۲ مرداد مجوز داشته، و این مجوز هم از شورایعالی انقلاب فرهنگی دریافت شده، در حالی که احمدی نژاد برای گرفتن مجوز از شورایعالی انقلاب فرهنگی به آنها گفته که مجوز از وزارت علوم صادر شده. یعنی شورایعالی انقلاب فرهنگی فکر می کند وزارت علوم مجوز صادر کرده، وزارت علوم هم فکر می کند شورایعالی انقلاب فرهنگی مجوز را صادر کرده. در حالی که اصلا مجوزی وجود ندارد.
البته این کارها اصلا عجیب نیست. تمام کلاهبردارهای دنیا از همین شیوه ها برای کلاهبرداری استفاده می کنند، منتهی تفاوت در این است که معمولا در سایر کشورهای دنیا این کلاهبردارها رئیس جمهور نیستند. جمع فساد مالی که به رسوائی ولیعهد بلژیک، وزیر کابینه سارکوزی، رئیس جمهور سابق آلمان، یک وزیر سوئدی شده بود و منجر به استعفای سه وزیر اروپا و رسوایی یک ولیعهد شد، جمعا کمتر از یک میلیون یورو، یعنی یک پنجم همین کلاهبرداری احمدی نژاد در آخرین روز ریاست جمهوری اش بوده.
بگذریم از اینکه هنوز که هنوز است بعد از یک سال و چند ماه بجز چهار اتومبیل شخصی تشریفاتی که احمدی نژاد قانونا در اختیار گرفته، و بجز ۲۴ اتومبیلی که یک سال در اختیارش بوده و آنها را بعد از یک سال پس داده، هنوز یازده اتومبیل گرانقیمت تشریفاتی در اختیارش است که پس نداده، حالا یک میلیون دلار هیچی، اصلا کل وجود احمدی نژاد در یک کشور عادی که رهبرانش فاسد نباشند، به اندازه یک اتومبیل تشریفاتی شیک و گرانقیمت ارزش دارد؟
اصلا اگر این موجود در هر جای دنیا اعم از امارات، پاکستان، ترکیه، فرانسه، نروژ، استرالیا، آمریکا یا هر جای دیگری بود، نهایتا می توانست مدیر یک دبستان، یا فروشنده یک سوپرمارکت، یا مسئول نظافت شهرداری یک محله بشود، حقوق چنین آدمی برای یک عمر آیا جمعا می شد یک میلیون دلار؟ یعنی یک پنجم از پولی که فقط در روز آخر ریاست جمهوری اش کف رفت؟ آن وقت هنوز داریم فکر می کنیم که چنین جانور سریش وامانده ای چرا ول کن قدرت نیست و هر چه می زنند توی سرش دوباره پیدایش می شود.
از سخن نغز آن که از لبخند معجزه گون سنت اگزوپری نوشت، بهره مند شدم اما بدانیم که این لبخندها بیشتر شبیه رازند و به همین سبب ارزش شنیدن دارندیعنی رخدادها و رویدادها را این لبخندها و روح های طبیعی نمی سازند اگر چنین بود می بایست از آن ملیونها فرستاده به گولاک و از آن ملیونها فرستاده به اتاق گاز می بایست کسانی که در اوج استیصال بودند معجزه لبخند نجاتشان می داد.سیاست و حکومت را از نگاه واقع بینانه آنگونه که ماکیاولی دید و نوشت،دید و فهمید. قدرت در هر جا و مکانی به سمت مطلق شدن میل دارد و اگر با نیرویی متوازن کننده و برخورد کننده مواجه نشود تا بینهایت این مطلق شدن ادامه می یابد. این اصل بنیادینی است که پدران ما فراموشش کردند زیرا تصور کردند دین همان مانعی است که بر میل مطلق قدرت لگام می زند اما نداستند که برخی دین ها میل به چیره شدن دارند و باید متوازنشان کرد آنگونه که اکنون امثال جناب نوری زاد با بازخوانی در اعتقادات خود، ضمن پابندی به اصل آنها، مرزشان را از قهر و سیطره و غالب شدن جدا می کنند و می گویند حق آن است که همه برابر باشند و همه در برابر دستگاه حکومت برابر. پس حاکمیت باید مراقب خون هم موافقان خود باشد هم مخالفان خود و اگر مخالفی را به ناحق کشتند حکومت باید عادلانه، مطالبه گر خونش باشد نه اینکه آن همه دست و سر شکسته آن سال و روز کذایی! را به یک ماشین ریش تراش دزدیده شده تقلیل دهد! که علنا و مطلقا حق کشی و جنگیدن با مخالفان حکومت است/ فراموش نکنیم حکومت در برابر دشمن خارجی وظیفه دفاع دارد و کشتن تجاوزگر اما در برابر مخالف داخلی چنین وظیفه ای که ندارد هیچ باید مراقب امنیت و خون و مال او نیز باشد. این از آن نکاتی است که دوستان ما بعد از چهار دهه حکومت کردن هنوز نیاموخته اند و شک ندارم نخوهند آموخت زیرا شاکله ها تغییرناپرهیزند!.
بیفزایم و از جناب کورس تقاضا کنم نکات خوب و سنجگشرانه شان از عرفان را- که من چندتایی را خواندم و دیدم که نقد به معنای مدرن آن است-از متنی خوب و بی تطویل و با حذف مترادفات و جملات زیادی بیارایند. یعنی از تیغ اکامی غفلت نکنند والا سخن خوبشان بی خواننده از دنیا می رود!
نوری زاد فحاش و بد دهن و هتاک
مکرر من و بسیاری از بسیجیان از افراد مطلع شنیده ایم که علت آزاد گذاردن تو در گفته ها و نوشته ها و رفتارهای هتاکانه ات، فقط و فقط از صدقه سری چند صباحی همراهی و همنشینی با سید شهیدان اهل قلم شهید آوینی است و گر نه تو عددی نیستی که ملاحظه محاکمه و زندانی کردنت را بکنند، تو از ناخن انگشت کوچک مرحوم منتظری ساده لوح و میرحسین لجباز و کروبی یکدنده که نظام با تدبیر قاطع خود در برابر سرکش های آنها ایستاد، بسیار کمتر و کوچک تری.
از توهم بیرون بیا و پشت سر هم به خوانندگان مطالبت فخر این که چون مشهورم و چنین و چنانم پس نمی توانند با من برخورد کنند را نفروش. ناسزاها و فحاشی ها و توهین های تو به بسیاری از اشخاص و نهادها در این سایت برای دریافت حکم زندان ابد دادن در هر نظام حقوقی حتی از نوع اروپایی یا آمریکاییش کافی است. برو دعا به جان شهید آوینی کن که این دوران قاطی کردنت را به آن شهید بزگوار بخشیده اند.
غرور و شجاعت این ملت و حکومت در ایستادگی بر حقوق هسته ای نکبت نیست که تو آن را نکبت هسته ای خواندی، اگر نکبتی در این جامعه هست، تو و امثال تو هستید که نکبت برای این ملت بزرگید.
می دانم که شجاعت انتشار این مطلب را نداری.
بسیجی گرامی،
اگر به قول شما، تحمل ایشان از «صدقه سری» چند صباحی همراهی با شهید آوینی بوده، میرحسین ما هیچ گاه نباید در حصر قرار می گرفت. چون ایشان بسیار بیشتر از «چند صباحی» نه تنها با آیت الله خمینی نشست وبرخاست کرد، بلکه همیشه مورد حمایت وی بود.
شما از «ناسزا ها» و «فحاشی» های آقای نوری زاد گفته اید. کاش لطف کرده چند تا از این «هتاکی» ها را نام می بردید. نگاهی به سه نامه ی نخست ایشان به رهبری بیندازید، همان سه نامه ای که یک سال و نیم بخاطرش به زندان و انفرادی افتادند، و آنوقت بگویید در قاموس کدام مملکت، نوشتن نامه سرگشاده خیرخواهانه و آمیخته با ادب، فردی را به حبس می فرستد. این یک.
دوم اینکه شما گفته اید:
« ناسزاها و فحاشی ها و توهین های تو به بسیاری از اشخاص و نهادها در این سایت برای دریافت حکم زندان ابد دادن در هر نظام حقوقی حتی از نوع اروپایی یا آمریکاییش کافی است»
راستی شما با چه اطمینانی از «زندان ابد» در «هر نظام حقوقی از نوع اروپایی و آمریکاییش» سخن می گویید؟
نشریه فارین پالیسی در تاریخ 30 جون سال 2011، مقاله ای منتشر کرده بود به بهانه مجازات تعلیق از خدمت برای روزنامه نگاری به نام مارک هالپرین به این دلیل که در برنامه تلویزیونی پرزیدنت اوباما را با لفظ d–k خطاب کرده بود. نکته اینجاست که او بر خلاف نظر شما، و علی رغم آن توهین آشکار آن هم در یک برنامه تلویزیونی، به حبس ابد محکوم نشد، بلکه از فعالیت حرفه ایش تعلیق شد. به این بهانه، فارین پالیسی تحقیقی انجام داد درباره مجازات هایی که در کشور های دیگر برای توهین به شخص اول یک کشور صورت می گیرد. کشورها از این قرار بودند:
تایلند: توهین به پادشاه مجازات سه تا 15 سال حبس (نه حبس ابد)
ترکیه: در این کشور، یک روزنامه نگار انگلیسی به جریمه ی نقدی متهم شد به دلیل اینکه تصویر سر طیب اردوغان را بر بدن یک سگ مونتاژ کرده بود.
در مصر قدیم، توهین به « حسنی مبارک» تا چهار سال مجازات حبس (نه حبس ابد) داشت.
زیمباوه، ونزوئلا، و زامبیا کشورهای دیگری هستند که بنا به تحقیق فارین پالیسی، در آنها توهین به شخص اول مملکت، با مجازات حبس (نه ابد) روبرو می شود. به عنوان مثال، در آخری، ساختن جوک درباره مقام عالیرتبه آن کشور، با مجازات روبرو شد، و در لبنان، فردی که «میشل سلیمان» را مزوّر خوانده بود، دستگیر شد.
در فرانسه، توهین به سارکوزی جریمه نقدی 45 هزار یورویی را موجب شد. در هلند، اطلاق واژه ی w–re به ملکه بئاتریکس به دستگیری فرد هتاک انجامید. داستان توهین به مقامات در کشور لهستان را هم خودتان پیگیری کنید.
همه ی اینها را نوشتم تا اول اینکه بگویم
«تـــــوهـــیـــن»،
یعنی اهانت،
و نه نقد منصفانه،
و نه انعکاس زشتی ها،
و نه انعکاس ظلم ها و حق کشی ها،
آن هم به شخص اول یک کشور،
در ممالک دیگر،
مجازات نقدی و یا حبس،
نه از نوع ابد،
را به دنبال دارد.
اما در عین حال، روزنامه ها و نشریات (در آن اروپا و آمریکای مورد ادعای شما) اجازه دارند تا نقد کنند و این نقد ها و این مطبوعات آزاد، دست و پای حاکمان را در تخطی از قانون می بندند.
حال بگویید اولا آقای نوری زاد تا به حال با چه کلمه های (ناسزاهای) به گفته شما توهین آمیزی، شخص اول مملکت (تاکید می کنم، شخص اول مملکت) را نواخته اند که شما اینطور برآشفته شده اید؟ و شما از کدام کشور صحبت می کنید که نقد مسئولان در آن با مجازات حبس مواجه می شود؟
همان کشوری که 72 میلیون مردم آن رسما صغیر هستند و تحت ولایت یک آخوند ، فائزه عزیز .
بانو فائزه ارجمند
ضمن ابراز سپاس برای پست آموزنده شما باید حضورتان عرض کنم که تعلیق حرفه ای آقای مارک هالپرین از طریق مقامات حکومتی و یا امنیتی دولت امریکا صورت نگرفت بلکه از طرف خبرگزاری ام اس ان بی سی که کارفرمای این آقا بود صورت گرفت. تازه همان حکم اخراج هم به علت انعکاس منفی آن در جامعه یک ماه بعد از واقعه پس گرفته شده و ایشان به سر کار خود بازگشتند
بطور کلی درامریکا جرمی بنام توهین و یا حتی فحاشی بر علیه مقامات دولتی ویا حکومتی وجود ندارد بطوریکه روزانه هزارن بار بدوبیراه از طریق رسانه ها, نشریات, رادیو و تلویزیون الالخصوص کمدین ها نثار شخص اوباما میشود بدون اینکه آبی از آب تکان بخورد
شهید آوینی هم اگر زنده مونده بود یا مثل حسین بازجو میشد یا نوری زاد.
می بخشید این سخن /// فکر کردم احتمالا میتونه سئوالی تکراری برای شما باشه، و ممکنه دیگران را مجدد به دخالتهای به جا و نابجا وادار کنه و باعث دلتنگی و یا آزار روحی شما بشه و این چیزیه که شما در این ایام کمتر بهش نیاز دارید. من اخیرا سرزمین نلسون ماندلا و اسقف توتو را برای اقامت انتخاب کردم هر چند که مقیم و شهروند یکی از کشورهای اروپایی هستم، تنها به دلیل علاقه به این مردان بزرگ و تلاش برای درک تفکرات این بزرگمردان، همانطور که می دانیم در رفتار سیاسی و بین المللی این عزیزان به ظاهر تناقص هایی هست ولی با کمی تعمق می بینیم که راهشون راهی است که آن رفتار و ارتباطات را در جامعه و در سطوح بین المللی کاملا قابل فهم و درک می کنه، و اما چرا این مقدمه چینی؟؟ دلیلش در سئوال من از شماست، من شما و اقداماتتون را با تحسین و در گوشه و کنار با تعجب دنبال می کنم در اینجا درخواست توضیحی از جانب شما دارم، جهت درک حرکت مدنی/سیاسی شما. مسائلی همانند دلیل: – احترام و ارزشگذاری برای افرادی مثل امیر انتظام ها، بازرگان ها … که از عوامل اصلی بنیانگذاری چنین جهنمی در ایران بوده اند، در صورتی که اگر به ایران و ایرانی فکر می کردند، می توانستند در آن دوران از اصلاح طلبان باشند و به جای انقلابی قهقرایی، اصلاحات لازمه را با درک شرایط آنزمان بوجود آورند. – احترام و ارزشگذاری برای اصلاح طلبانی که از بدنه رژیم آمده اند (بدون اعتراف به گذشته خود و رژیم مورد حمایتشون) و هدف بازگشت به دوران خمینی را دارند، دورانی که شما اکنون به خوبی می دانید چه ها کرد و این افراد چه ها برایش کردند، شما هم از همان بدنه آمدید ولی اول اذعان به اشتباهات انجام شده توسط خودتان و یا رژیم مورد حمایتتون داشتید، درخواست عفو از عموم کردیذ و در راه جبران آن و در راه آزادی های فردی و عمومی همگان، تا پای جان نشان داده اید که ایستاده اید (همانند نلسون ماندلا، بجز اعتقاد وی به مبارزه مسلحانه تا ایجاد فضای صلح و اصلاحات چرا که با توجه به دیدگاه های شما فکر می کنم این قسمت، با اعتقادات شما همگون نیست). این موارد چه توجیحی از نظر شما دارد (البته خارج از مفاهیم عمومی همانند آزادی بیان، آزادی اجتماعی، آزادی اعتقاد، عفو عمومی و از این دست دلایل کلی) شاید تفکر شما نظریه ای جدید برپایه تجربیات سال های خفقان باشد. مرسی در صورت عدم تمایل، نیازی نیست خودتون را موظف به جوابپویی بدانید، هر چند که می دانم ادب شما در ارتباطات، دلیل پاسخگویی شماست. شاهرخ
—————————
شاهرخ گرامی سلام
در نقد یک نگاه یک رویه یک مسیر طی شده، رجوع به نقطه ی عزیمت و نقطه ی آغازین، کار درستی نیست. مثل این که به یک مهندس مکانیک بگوییم: تو اگر پزشکی خوانده بودی حالا وضعت بهتر بود. مهم اکنون است. یعنی همین حالا باید برای آن مکانیک درس خوانده و بیکار فکری کرد. گذشته گذشته است. افرادی مثل بازرگان و امیر انتظام هرگز خواستار ظلم های جاری و امروزی نبوده اند. آنان مثل همه – تأکید می کنم: مثل اغلب ایرانیان – امید هایی به جمهوری اسلامی و وعده ی بزرگانشان داشتند و به محض آشکار شدن ذات نادرست آن از آن کناره گیری کردند و برخی چون امیر انتظام به مبارزه ای بس طویل دست بردند. از همین روی باید قدر آنان را دانست و زحمت هایشان را پاس داشت.
آقای نوریزاد:
۱- گیرم بازرگان و امیر انتظام هرگز خواستار ظلم های جاری و امروزی نبوده اند ولی آنها یا آدمهای گمراهی بودند یا یه مشت احمق. نتیجه گمراهی و یا حماقت آنها ما را به اینجا رسانده است.
۲- آنان مثل همه، مثل اغلب ایرانیان نبودند. آنان ناسلامتی ادعای روشنفکری و رهبری داشتند، تافته جدا بافته بودند. آنان بودند که اغلب ایرانیان را به دنبال افکار گمراهشان به اینجا کشاندند.
مش قاسم عزیز
اگر صغری و کبرای شما را درست فرض کنیم، در آن دوره 98.5 درصد از مردم ایران یا یک مشت احمق بودند یا گمراه. درک امروزی از حقوق بشر و آزادی در بین روشنفکران آن دوره وجود نداشت. تمام گروههای چپ که گل سر سبد روشنفکری ما بودند به دنبال تشکیل یک حکومت استالینی بودند. همین افراد نهضت آزادی به شهادت تاریخ کمترین میزان خطای سیاسی را در آن دوره مرتکب شدند. پس از آنهم افرادی مثل مهندس بازرگان آنقدر شهامت اخلاقی داشتند که حاصل یک عمر تلاش خود را نقد کنند.
من طرفدار هیچ بت و هیچ نظرکرده و مقدسی نیستم. بازرگان که سهل است حتی وقتی نقد آقای م. قائد بر خطاهای سیاسی مصدق را هم خواندم ناراحت نشدم که هیچ، به شوق آمدم که انگار ما داریم رشد می کنیم و ظرفیت نقد اسطوره هامان را پیدا کرده ایم. رضا شاه، محمد رضا شاه، مصدق، بازرگان،حزب توده، انشعابی های حزب توده به رهبری خلیلی ملکی (که به نظر من اگر بنا باشد با مقیاس امروز یک قله در بین سیاست ورزان تاریخ مان بجوئیم هموست)، فروغی، داور،تیمورتاش، هویدا، امینی، صدیقی و بختیار، بازرگان، رجایی، موسوی و …. همه در کارنامه شان نکات مثبت و منفی هست. یکی بیشتر و یکی کمتر. نه هیچ کس مطلق احمق بوده و نه هیچ کس مطلق قهرمان.
شخصی وجود دارد به نام آقای دکتر عزت الله فولادوند. در دوره ای که از مسلمان و کمونیست همه خشونت انقلابی را تقدیس میکردند ایشان دست به ترجمه کتابهایی زده که امروزه در حکم کتابهای مرجع همه روشنفکران و طرفداران حقوق بشر است. حال آنکه در آن دوره او را طرفدار سرمایه داری جهانی و خرده بورژوا و … مینامیدند و داشتن آن کتابها برای هر جوان مبارزی ننگ محسوب میشد. اشخاصی مثل آقای فولادوند را تنها می توان در حوزۀ معرفتی جست. در سیاست مجال پرداختن به ایده آلها نیست. میدان عمل و تعهد است. با ذهنیت امروز حتی امیرکبیر و مصدق نیز از نقد بری نیستند.
اگر تاریخ را بخوانید (نه آنکه به داستان پردازیهای چون منی بسنده کنید) و آنهم به منابع یک طرف اکتفا نکنید، مطمئن باشید که دیگر نخواهید توانست اینطور مطلق به بزرگان ملت خود احمق خطاب کنید.
هیچ فرقی نمی کند از دولت رضا شاه بویژه وزرای نیمه اول سلطنتش تا برخی از وزرای همین دولت فعلی جزو بزرگان همین ملتند. اگر دنبال دادن نمرۀ بیست هستید و سرتان هم برای خواندن تاریخ درد نمی کند به شخص من برای سیاستمداریم می توانید نمرۀ بیست دهید؛ چون در سیاست فقط نمرۀ دیکتۀ ننوشته بیست است!
حاج مهدی بازرگان ۲۰ سال تحقیق میکرد که از توی قرآن اثبات قانون ترمودینامیک در بیاره که نشان دهنده معجزه پیغمبر و قرآن باشه. بعد از ۲۰ سال وقت تلف کردن روی آن پروژه ۱۵ سال تحقیق کرد که از قرآن قانون حقوق بشر در بیاره که نتیجه آن همین جمهوری اسلامی شد که میبینید. گمراه و گمراهی دیگه شاخ و دم نداره، یه همچین موجوداتی روشنفکر اون نسل بودند.
اصل نهم قانون اساسی :”در جمهوری اسلامی ایران آزادی و استقلال و وحدت
و تمامیت اراضی کشور از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و حفظ آنها وظیفه دولت و آحاد
ملت است. هیچ فرد یا گروه یا مقامی حق ندارد به نام استفاده از آزادی، به
استقلال سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی و تمامیت ارضی ایران کمترین
خدشه ای وارد کند و هیچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال و تمامیت
ارضی کشور آزادیهای مشروع را، هر چند با وضع قوانین و مقررات، سلب کند.”
یا به زبانی ساده تر :
1- در جمهوری اسلامی ایران آزادی و استقلال و وحدت و تمامیت اراضی کشور
از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و حفظ آنها وظیفه دولت و آحاد ملت است.
2- هیچ فرد یا گروه یا مقامی حق ندارد به نام استفاده از آزادی، به استقلال
سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی و تمامیت ارضی ایران کمترین خدشه ای
وارد کند
3- و هیچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور آزادیهای
مشروع را، هر چند با وضع قوانین و مقررات، سلب کند.
– حال اگر “حفظ آنها وظیفه دولت و آحاد ملت است” ، دولت و ملت کی و چگونه
به این وظیفه قانونی و ملی خود عمل نموده و یا خواهند نمود؟!
– اگر قید “هیچ فرد یا گروه یا مقامی حق ندارد ” کاملا شفاف و رساست و نیاز
به کوچکترین تعبیر و تفسیری ندارد ، چرا باید شاهد وقایع و اتفاقاتی باشیم مانند:
آقای “مسلم شمسیان فرد” آن جوان مقنی اهل روستای جهان آباد بروجرد ،
شـِلــِر آن دختر روستایی اطراف کرمانشاه یا آن جوان کتابی (محسن شجاع) که
پای ثابت نوشته های آقای محمد نوریزاد بودند ( https://www.facebook.com/m.nourizad/posts/934632853230998?ref=notif¬if_t=notify_me)
– پاسخ بسیاری از این امور در همان اصل وظیفه نهم قانون اساسی ، یعنی
“وظیفه دولت و آحاد ملت ” مستتر است ….
وظیفه من و شما به عنوان احدی از آحاد ملت چیست؟!
جناب نوری زاد سلام
این گزارش را که خواندم یاد نوشته ای افتادم که چندی پیش دوستی برایم ارسال کرده بود. باور کنید بعضی وقتها فکر می کنم شازده کوچولوی اگزوپری هستید و برای ما از کهکشانها خبر آورده اید:
بسیاری از مردم كتاب “شاهزاده كوچولو ” اثر اگزوپری را می شناسند. اما شاید همه ندانند كه او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید ودر نهایت در یك سانحه هوایی كشته شد . قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیكتاتوری فرانكو می جنگید . او تجربه های حیرت آور خود را در مجموعه ای به نام لبخند گرد آوری كرده است . در یكی از خاطراتش می نویسد كه او را اسیر كردند و به زندان انداختند او كه از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبانها حدس زده بود كه روز بعد اعدامش خواهند كرد مینویسد :” مطمئن بودم كه مرا اعدام خواهند كرد به همین دلیل بشدت نگران بودم . جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا كنم كه از زیر دست آنها كه حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یكی پیدا كردم وبا دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی كبریت نداشتم . از میان نرده ها به زندانبانم نگاه كردم . او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یك مجسمه آنجا ایستاده بود . فریاد زدم “هی رفیق كبریت داری؟ ” به من نگاه كرد شانه هایش را بالا انداخت وبه طرفم آمد . نزدیك تر كه آمد و كبریتش را روشن كرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد .لبخند زدم و نمی دانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این كه خیلی به او نزدیك بودم و نمی توانستم لبخند نزنم . در هر حال لبخند زدم وانگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر كرد میدانستم كه او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد …..ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت وبه او رسید و روی لبهای او هم لبخند شكفت . سیگارم را روشن كرد ولی نرفت و همانجا ایستاد مستقیم در چشمهایم نگاه كرد و لبخند زد من حالا با علم به اینكه او نه یك نگهبان زندان كه یك انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا كرده بود .
پرسید: ” بچه داری؟ ” با دستهای لرزان كیف پولم را بیرون آوردم وعكس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم وگفتم :” آره ایناهاش ” او هم عكس بچه هایش را به من نشان داد ودرباره نقشه ها و آرزوهایی كه برای آنها داشت برایم صحبت كرد. اشك به چشمهایم هجوم آورد . گفتم كه می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم.. دیگر نبینم كه بچه هایم چطور بزرگ می شوند . چشم های او هم پر از اشك شدند. ناگهان بی آنكه كه حرفی بزند . قفل در سلول مرا باز كرد ومرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن كه به شهر منتهی می شد هدایت كرد نزدیك شهر كه رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنكه كلمه ای حرف بزند.
یك لبخند زندگی مرا نجات داد
بله لبخند بدون برنامه ریزی ، بدون حسابگری ، لبخندی طبیعی ، زیباترین پل ارتباطی آدم هاست ما لایه هایی را برای حفاظت از خود می سازیم . لایه مدارج علمی و مدارك دانشگاهی ، لایه موقعیت شغلی واین كه دوست داریم ما را آن گونه ببینند كه نیستیم . زیر همه این لایه ها منِ حقیقی وارزشمند نهفته است. من ترسی ندارم از این كه آن را روح بنامم من ایمان دارم كه روح های انسان ها است كه با یكدیگر ارتباط برقرار می كنند و این روح ها با یكدیگر هیچ خصومتی ندارد. متاسفانه روح ما در زیر لایه هایی ساخته و پرداخته خود ما كه در ساخته شدنشان دقت هولناكی هم به خرج می دهیم ما را از یكدیگر جدا می سازند و بین ما فاصله هایی را پدید می آورند وسبب تنهایی و انزوای ما می شوند. داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است. آدمی به هنگام عاشق شدن ونگاه كردن به یك نوزاد این پیوند روحانی را احساس می كند. وقتی كودكی را می بینیم چرا لبخند می زنیم؟
چون انسانی را پیش روی خود می بینیم كه هیچ یك ازلایه هایی را كه نام بردیم روی منِ طبیعی خود نكشیده است و با همه وجود خود و بی هیچ شائبه ای به ما لبخند می زند و آن روح كودكانه درون ماست كه در واقع به لبخند او پاسخ میدهد
دارابی
سلام استاد نوری زاد
نمی دانم این خبر را خوانده ای یا نه
اگر نخوانده ای بخوان و برای ما داعش را باز تعریف کن در این جمهوری کوفتی
——————
تقاطع: یک هفته پس از اظهارات “وزیر کشور” جمهوری اسلامی مبنی بر جلوگیری این وزارتخانه از فعالیتهای “بدون مجوز” گشتهای موتوری “انصار حزبالله”، “دبیرکل” این گروه تندروی حامی حکومت ایران، از قصد این تشکل برای “منکوب” کردن “مفسدان” خبر داد.
به گزارش وبسایت “یالثارات”، پایگاه خبری “انصار حزبالله”، عبدالحمید محتشم روز دوشنبه (۱۷ شهریور-۸ سپتامبر) در سخنانی، گسترهی عملیات “انصار” برای “امر به معروف و نهی از منکر” را در “سراسر کشور” اعلام کرد و گفت که “میدان عمل” این عملیات در تهران “بسیار وسیع” و “حجم” آن نیز “بالا” خواهد بود.
آقای محتشم این سخنان را در منزل مادر علی خلیلی، فردی که حدود سه سال قبل پس از انجام “امر به معروف و نهی از منکر” مضروب شد و در فروردینماه امسال درگذشت بیان داشت.
او گفت که این تشکل تندرو تصمیم دارد تا عملیات خود را به گونهای انجام دهد که “مفسدان” را که «به دلیل فضای تسامح حکومتی تجری یافتهاند»، “منکوب” و “حامیان” آنان را «از صحنه عمل حذف کند».
“مدیرمسوول هفتهنامه یالثارات” با بیان اینکه «اگر ما به مقابله با این جریان برنخیزیم، این جریان مفسد خواهد بود که در برابر حزبالله خواهد ایستاد»، اضافه کرد: «به اذن خدا نامعادله غلط جاری را که بر اساس آن وزن مفسدان و حامیان آنان در جامعه به ضرر متدینان تغییر یافته، دگرگون خواهیم کرد.»
تاکید محتشم بر گسترده شدن فعالیت گشتهای موتوری “حزبالله” در حالی است که پیش از این در روز ۴ شهریورماه، عبدالرضا رحمانی فضلی، “وزیر کشور”، در یک نشست خبری در واکنش به سوالی دربارهی این گشتها گفته بود: «ما مانع فعالیتهای اجتماعی که مجوز قانونی نداشته باشند میشویم.»
روحالله جمعهای، “رییس مرکز اطلاعرسانی وزارت کشور” هم روز ۲۰ مردادماه در گفتگو با خبرگزاری “ایرنا” اعلام کرده بود که برای فعالیت گشتهای موتوری “امر به معروف و نهی از منکر” هیچ مجوزی درخواست نشده و این وزارتخانه «به انصار حزبالله چنین مجوزی نداده است».
رمضان شجاعی کیاسری، عضو مجلس شورای اسلامی نیز روز ۲۴ تیر ماه، در گفتوگو با خبرگزاری “ایلنا”، گشت ارشاد موتوری توسط “انصار حزبالله” را “نوعی هرج و مرج” و “مداخله در کار قانون” توصیف کرده و گفته بود که “امر به معروف و نهی از منکر” باید «توسط دستگاههای مرتبط و طبق موازین قانونی» انجام شود.
دبیرکل انصارحزبالله پیشتر در روز ۱۷ تیرماه به خبرگزاری “ایسنا” گفته بود که فعالیت گشتهای موتوری وابسته به این گروه با اطلاع “دستگاههای مربوطه” آغاز شده ادامه خواهد یافت.
وی در پاسخ به این پرسش که «آیا این گشتها دارای مجوز هستند؟»، تاکید کرده بود که «اینگونه اقدامات، تجمع و یک اقدام سیاسی نیست که احتیاج به مجوز داشته باشد».
پایگاه خبری “انصار حزبالله” نیز روز ۱۲ تیرماه با انتشار گزارشی ضمن تائید آغاز فعالیتهای گشتهای موتوری “امر به معروف و نهی از منکر” از اول تیرماه، از “پارکها”، “مراکز خرید” و “معابر”، به عنوان “نقاط توقف” این گشتها نام برده و نوشته بود که تداوم اجرای این طرح از جمله برنامههای “انصار حزبالله” به شمار میرود.
راه در جهان یکی است و آن هم راستی است.
(اشوزرتشت)
جناب آقای نوری زاد
با درود و خسته نباشید و تحسین شجاعت ،آزادگی و انسان دوستی ات و آرزوی سلامت و بهروزی و استقامت برای جنابعالی و خانواده گرامی.
اینجانب بابک(ابراهیم)///// هم میهن زرتشتی شما که گرفتار کلاه برداری بزرگی از سوی فردی مسلمان و ظاهرا مومن و متشرع و دکتر بنام محسن پاکزاد ماسوله که بیش از صد نفر دیگر را هم گرفتار مطامع خود ساخته و فریادهای تظلم خواهیم از سوی تشنگان قدرت و همه مسئولین رده بالای کشور یعنی روحانیت نادیده و ناشنیده گرفته شده و میشود.زیرا مسائل و مشکلات فلسطینیان، حزب الله، سوریه، عراق و … از فجایع و مشکلات و مصائبی که بر اثر سوء مدیریت، بی دانشی و بی بصیرتی و بی کفایتی آنان که کشور و ملت را فراگرفته بر ایشان مهمتر است چند تار موی زنان اگر دیده شود اسلام به خطر می افتد و فریاد روحانیت و ذوب شدگان در ولایت را به آسمانها میبرد و سالانه میلیاردها تومان هزینه دین دولتی میگردد ولی اختلاسها، دزدی، قاچاق، آدم کشی، رشوه، فساد و اعتیاد که همچون خوره دارد هستی مادی و معنوی ملت و کیان کشور را به خطر انداخته برایشان اهمیتی ندارد آقای دکتر پاکزاد جزء یقه سفیدان و وابسته به حکومت بوده و از همه گونه رانت و عنایت ویژه از سوی دستگاه های قضایی، امنیتی و اقتصادی برخوردار میباشد بدین جهت با دریافت شش بار حکم جلب نامبرده مامورین وظیفه شناس و خدوم و قدرتمند امنیتی توان دستگیری ایشان را ندارند.
قسمتی از شرح ماجرا و باورهایم را طی نامه ای برای رئیس جمهور محترم آقای روحانی نوشتم که به پیوست این ایمیل و به همراه نوشته ای از خود که در روزنامه سلام چاپ گردیده خدمتتان ارسال می نمایم. یادآور میگردم اینجانب تقاضای کمک و مساعدتی از حضرتعالی ندارم میدانم آزاد منشی شما به اندازه کافی برایت گرفتاری ایجاد نموده فقط خواستم به عنوان یک مسلمان آزاده از ظلم و جوری که به نام اسلام از بدو حمله اعراب به ایران تا کنون بر ما رفته و از همه حقوق انسانی و شهروندی محروم ساخته و اینک در قرن 21 هم از سوی مومنین و متشرعین و با همدستی حکومت برای نمونه ماده 881 مکرر قانون مدنی توسط حاکمان ادامه دارد شاهد و ناظر باشید سایر مدارک و مستندات در صورت امکان ملاقات حضوری تقدیم خواهد شد.مهرداد
از دیگران: کورس، ریشههای انقلاب اسلامی
بخش ریشه های انقلاب اسلامی به قلم توانای کورس عزیز و همت حامی گرامی خدمت خوانندگان عرضه می شود.
“جدال من همه با تاریکی است؛ من برای نبرد با تاریکی شمشیر بر نمی کشم، چراغ می افروزم”
چراغ بیفروزیم…
http://bamdadesokhan.blogspot.com/2014/09/blog-post_12.html
——————-
سلام دوستان خوبم
از جناب کورس گرامی بخاطر تحقیق و نگارش شورانگیز ریشه ها، و از جناب حامی بخاطر گرد آوریِ آن، و از جناب بردیا بخاطر بازنشر آن سپاس می گویم.
سپاس دوستان
با درود به نوریزاد گرامی ! انسان می ماند از اینکه کسی در یک کشور تا درجه سرهنگی در ارتش و یا پلیس و یا هر ارگان دیگر برسد ولی نه تنها کوچکترین آگاهی از خقوق شهروندی مردمی را که قرار است جناب سرهنگ در برابر تعارض دیگران حفظ کند ندارد بلکه اصولا نمی داند که ایشان مجری قانونند نه سلاخ و مامور کشتار! ولی بدبختانه در مملکت استبداد زده ما ارتش و قوای سه گانه قبل از اینکه برای مردم و تحت نظارت مردم باشند مجیزه گوی شاه و شیخند!ارتش ما یا ارتش شاهنشاهی است و یا دربست متعلق به به بیت رهبریست.خب در سیستمی که مجلس و قوه قضایی و ارتش و دولت همه در اختیار شاه و یا ولی فقیه باشد آموزشی هم که مجریان قانون می بینند مطابق میل سیستم حکومتی یعنی ایجاد رعب و وحشت و ترور و پراکندن جهل و دروغ است.وقتی مردم نابالغ به حساب بیایند دیگر جایی برای اظهار نظر نمی ماند.قوانین کشور بر مبنای فقه جعفریست که شاخه ای (کمتر از 1% مسلمانان هر چند که فقه سنی هم در بسیاری موارد عقب افتاده تر و خشن تر است)از اسلام است.سیستم ولایت فقیه هم محصول چنین ایدیولوژی مخرب و ضد بشریست.نه خیال کنید این جناب سرهنگ نمی داند که در اوین و یا جاهای دیگر ممکنست شاهدی برای تهدید و زد و خوردش باشد و یا کسی از ایشان فیلمی تهیه نمی کند نه ایشان با توسل به همین اراجیفی چون انقلاب و رهبر انقلاب و خون شهدا و…خود و رفتار خود را ایمن و توجیه می کند.چون جناب نوریزاد الان ضد انقلاب و اهل فتنه و منافق و غیره است و در سیستمی که مردم عادی و مرعوب ولایت هیچ حق شهروندی که ندارند هیچ آدم هم بحساب نمی آیند سرنوشت منافق و طاغی و فتنه گر …معلوم است. نمونه برخورد این است من بشدت معتقدم که چنین سیستمی را جز مشتی ارازل و اوباش نمی تواند اداره کند. نمونه این جناب سرهنگ را در این ویدیو ببینید که چگونه بدون هیچ پرسشی وارد مغازه مردم می شوند و به ضرب و شصت صاحب مغازه می پردازند.
http://news.gooya.com/didaniha/archives/2014/09/185751.php
ما با ارازل و جنایتکاران حرفه ای طرفیم.کشور را مشتی جنایتکار قمه زن عربده کش و باندهای مافیا در کنترل خود گرفته اند و با زور تفنگ و سرنیزه و قمه و دروغ و تزویر منابع مالی مردم را بالا می کشند و هر صدایی را خاموش می کنند. بهترین روش هم برضد این حرامیان افشاگریست.مردم باید آگاهانه کوچکترین رفتار و کردار و گفتار آنها را رسانه ای کنند.
جناب عاقل یا با عاقل که گویا هر دو یکی هستید!شما با کامنتهایی که بر ضد فرهنگ ایران و ایرانی میگذارید هم هویت خود را مشخص کرده اید و هم منبع ارتزاقتان را!جناب شما یک پان ترک و از منابع سیبری سپاه و بسیجید و یا آنکارا و کوبایید!ولی در هیچ مقطع تاریخی ایران ما قومی و یا بقول شما ملتی بنام فارس و یا فارسستان نداشته ایم و تمام این اراجیف ساخته و پرداخته مشتی خود فروش که یا سر در آنکارا و باکو دارند و یا درخدمت ارازل اسلامی حاکم در ایرانند! شما چه خوشت بیاد و چه خوشت نیاد ایرانیان فردوسی و شاهنامه را هویت خود میدانند و آنرا از پایه های فرهنگی خود می شمارند و برتر از هر مقدسی میدانند!مسلما تو و امثال تو ماموریت اختلاف بینداز و حکومت کن دارید ولی دست شما مدتهاست که رو شده و حنای شما دیگر رنگی نخواهد داشت!من از همان اولین کامنت شما و حمله به بی کنش گرامی فهمیدم که هدف شما چیست. چون از کامنت شما بخوبی بر می آید که شما درد ایران و مردم ایران را ندارید ولی بشدت برای ماموریت خود می کوشید!
آقای نوریزاد لطفا اطلاعرسانی کنید که این بنده خداهایی که می ایند دیدن شما فکر نکنند که نظام با انها کاری ندارد تا الان شما دو تا قربانی دادید شجاع و اتنا. اینها بیهوده پرونده سازی شد برایشان اگر هم اهل پناهندگی نباشند کلی بعدن برایشان سو سابقه میشود و بعدا مثل من احمق از این که سال ۸۸ پرونده دار شدم سر حضور در خیابان و بیکار و بیپولم و بعد دچار افسردگی میشوند
همین کار شما که تنها بروید و کسی نیاید خیلی بهتر است تا دور بر خودتان ادم جمع کنید و پرونده دار شوند
حداقل بنویسید که خطراتی که ممکن است نصیبشان شود اینهاست
تاریخ نشان داده حکومتهای مستبد و ادمکش فقط با کودتا یا حمله نظامی سقوط می کنند و تنها در زمانی که دست از سرکوب و کشتار بردارند سقوطشان توسط مردم ممکن است
لذا جکومت ج اسلامی با رویه ای که دارد یعنی سرکوب و کشتن فعلا هست و سقوط نمیکند
بنابراین بیهوده مردم را جمع نکن دور خودت و پرونده دارشان نکن و بعد افسرده با این وضعیت بیکاری و بیپولی
محسن شجاع
زیر دست ولایت فقیه بزرگ شده است
او دست پرورده ولایت فقیه است
کارتان به کجا کشیده که با دست پروردگانتان چنین می کنید
اگر انقلابی هم در کار نباشد یکی دو نسل که بگذرد جمهوری اسلامی به طور طبیعی از ایران دفع خواهد شد. در تاریخ هم خواهند نوشت کشور کهنسال ایران مدت کوتاهی دچار دل درد شده بود……….
نوری زاد گرامی
چند کلمه حرف حساب با شما داشتم
راهی که شما می پیمایید را می توان به کسی تشبیه کرد که به قله اورست صعود می کند. البته کار شما دشوار تر است لیکن یک مثال ملموس زدم تا به اصل مطلب برسیم.
کسی که قدم در چنین راهی می نهد باید حرکتش متناسب هدفش باشد. چطور؟ وقتی در حال صعود به قله هستید درست نیست بدوید. باید به فکر توان جسمی خود نیز باشید. نگذارید روزی برسد دوستان عزیزمان بگویند بالاخره از شرش راحت شدیم. می توانیم یک نفس تازه ای بکشیم.
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
نه گهی تند و گهی خسته رود
لطف کنید سری به مادر پیر خود بزنید. روستا های ایران بهشت برینند. کمی استراحت در موطن بد نیست. پاییز است و طبیعت در نهایت زیبایی. کمی نیرو بگیرید.
——————
ساسانم گرامی
سپاس از توصیه ی خوبتان
همین اکنون از روستا و از دیدار پدر و مادر نازنین خود باز آمده ام. دیدم چه همدلی شریفی بین ما و شماست
سپاس
چشم
ما انقلاب کردیم که چاه کن نداشته باشیم ای بی شرم ها!
انقلاب کردیم که ریشه ظلم را بر کنیم
آهای سرهنگ فدایی رهبر
از رهبرت پرسیده ای
این چه مملکتی است چه فلاکتی است؟
شرم هم خوب چیزی است
ثروتمند ترین کشور جهان از لحاظ منابع طبیعی
با هوش ترین مردم دنیا
لعنت بر شما با این کشور داری لعن و نفرین ابدی بر شما بی شرمان
مرقوم فرمودید با هوش ترین مردم دنیا! شوخی میفرماید. اگه ما اینقدر با هوش ترین هستیم چرا وضعمون به این خرابیه؟ همین با هوش ترینها عکس امام رو در ماه دیدن.
قاسم خان
انقلاب 57 بزرگترین تحول تاریخ ایران زمین بود اگر
اگر به دست مشتی ارازل و اوباش نمی افتاد
قاسم
به خدا به پیر به پیغمبر
سرمون رو کلاه گذاشتند
چه می دونستیم طرف دیوانه است و باید تو تیمارستان ازش نگهداری بشه
کی فکرش رو می کرد این همه ملا همشون روانی از آب در بیان؟ یادت میاد به خلخالی کلت دادند تو کوچه و خیابون به صغیر و کبیر رحم نمی کرد و تیر تو مغز این و اون می زد؟ بعدشم گفت اگه بی گناه بودن میرن بهشت…….
بیچاره بازرگان هر چی فریاد زد کسی صداش رو نشنید
از بس شست و شوی مغزی کرده بودند همه رو فکر می کردیم پیغمبر خدا اومده با ملایکه و همین امروز و فرداست که کار استکبار تمومه…………………….
آیت الله شریعتمداری می شناختشون که همون اول کار کلکش رو کندند
دو سه تا مراجع تقلید بودن که آقایون رو می شناختند که همون اول کار صداشون رو خفه کردند.
تا همین دیروز طرف می گفت عارف بود! پس چی شد کارمون به اینجا کشید…….
خدااااااااااااااااااااااا
سرمون رو کلاه گذاشتند؟ مگه ما حافظ، سعدی، فردوسی، سهروردی در تاریخمون نداشتیم که نذاریم کلاه سرمون بره؟ بازرگان فریاد زد؟ این چه فریادی بود که یه هویی نخست وزیر حکومت اسلامی شد؟ بیجا کرد! همشون گم راه بودند. مراجع تقلید؟ وای از این مراجع تقلید! اونها هم یه مشت گمراه.
آقای نوری زاد سلام٬ بزرگی را به همت خویش ازآن خود کرده و میکنی.
این افتخار شایسته هر شخصی نیست و نخواهد شد.
فقط این را گویم موفق باش ونام تو بین ایرانیان مردم دوست فراموش نخواهدشد.
مهران٬ کاش منهم موقعیت ترا داشتم برای گفتن وپیگیری حق و حقوق مردم.
نوری زاد صبور و مقاوم
ادم واقعا در بهت و حیرت میمونه مشابه این سرهنگ ؛ سرهنگ های زمان شاه او را خدایگان میدانستند و کشتار مردم و اوج پرواز اسمانی انها در خود را فدائی شاه دانستن بسیار شفاف میشد دید حال این جوان نیز دقیقا یاد اور همان وضعیت با این تفاوت که مقام سلطنت اقای خامنه ای را نماینده مطلق خدا و حکم مرگ مردم و کشتار مردم را پرواز در اوج اسمان قدرت و کسب درجه و خانه و………. و دیگر امکانات اهدائی به یمن این فدائی رهبری بودن دقیقا مشابه همان نظامیان شاهنشاهی است و البته این احساس یک نوید هم برای نظام سلطنتی مقام مطلق ولایت دارد و ان رفتنی بودن و در زباله دان تاریخ دفن شدن مشابه شاهنشاه چون اصل تفاوت در نظام شاهنشاهی و نظام جمهوری اسلامی مردمی بودن باید باشد و نه قدرت نظامی که هردو دقیقا نشان داده اند به مرز بی پشتوانگی مردمی و مورد تنفر و نفرت مردم بودن هستند و این یعنی بوی الرحمن و خواندن فاتحه بخاطر نابود شدن و سقوط نزدیک است ولاغیر
آقا یا خانم صبور
نمیدانم شما چند ساله اید و تا چه حد تجربه ایران قبل از انقلا ب را دارید ولی حرفتان در مورد “سرهنگ های زمان شاه” نشان از ناآگاهی یا غرض شما دارد. ارتش ایران قبل از انقلاب جز در دوره کوتاه حکومت نظامی هیچ نقشی در امور امنیتی و مقابله با مردم (بر خلاف سپاه) نداشت که شما تهمت “کشتار مردم” را به همه ارتشیان میزنید.
با سلام _ آقای نوری زاد ، دقیقا” مشابه همین درگیری شما به آن رئیس کلانتری ” جان نثار ” رهبری را من هم قبلا” تجربه کرده ام و در انظار مردم در خیابان با صدای بلند فریاد میکشید که : روزی 100 نفر مثل من را آدم میکند . با تهیه صورتجلسه ” آبکی ” اش برای دادگاه ، کار ما به دادگاه هم کشیده شد . مثلا” با رفتار ” دلقک بازی ” در بدو ورود به دادگاه ( با لباس فرم و درجه اش آمده بود ) ، با کلاه زیر بقل برای رئیس دادگاه ” پای کوفت ” و دروغ و پشت دروغ گفت و اینکه مرا نزد مردم خیابان با لباس نظامی کتک زده و به لباس من توهین شده و اینکه به درجه و پاگون و فرچه اش دست زده ام ، به معنای آن است که به رهبری دست زده ام و اینکه به رهبری دست زده ام ، به امام زمان دست زده ام و . . . با عرض معذرت شقیقه به ” گوز ” وصل میکرد _ پس از آن رئیس دادگاه از من خواست که جواب بگویم ، که گفتم برای لاطائلات این بابا چیزی ندارم و پاسخی که بنظرم آمد این بود که کاشکی این لباس مقدس نظام را بسیجیان راستین و صداقت پیشه زمان جنگ بر تن میکردند که شجاع و دلیر و بی باک بودند و جان بر کف گذاشتند و رفتند ، نه آنکه این دروغگویان و ” بی وجود ها ” بر تن کنند . رئیس دادگاه به من گفتند که : آقا تند نروید و اینجا دادگاه است و من قضاوت میکنم . قاضی که به نظر آدمی شریف و انسان و با عقل و شعور و فهم بود که در این زمانه کم پیدا و یافت میشود ، همان حکمی را صادر کرد که ” عقل و شعور ” میکرد و به ” جمبولک ” بازی ها و ” دلقک بازی ” های این ” پا کوفته ” لباس نظامی بر تن با ترازوی دقت نگاه کرد .
جنگِ عقیدتی و آرمانی یا جنگِ دفاعی و میهن پرستانه؟
قسمت دهم (قسمت نهم، در پستِ “تابلوهایی که از درون من رنگ می گیرند!”)
با درود به انسان آزاده و شجاع، جناب نوری زاد عزیز
رکود نسبی در جبههها و بحران سیاسی در کشور (7)
*************************************
در دو قسمت قبل، به اتفاقات ده روزۀ بهمن ماه 59 اشاره کردم: نوشتم که رئیسجمهور به نبودِ امنیت قضائی و وجود شکنجه در حکومت و به حملههای چماقداران اعتراض کرد و نسبت به ظهورِ استبداد، هشدار داد. نوشتم که بنیصدر، پیشبینی می کند که اگر مرا از ریاستجمهوری بردارید، حتماً فرماندهانِ اصلیِ ارتش را نیز از کار برکنار خواهید کرد. نوشتم که بنیصدر به خمینی میگوید؛ منابعِ اطلاعاتیِ تو دروغگو هستند. و آنها هستند که به دروغ شایعه کردهاند که من با گروهکها، اتحاد کردهام. و اینک ادامۀ آن:
1359/11/24:
در این روز آقای هاشمی نامهای به آقای خمینی می نویسد و در ضمیمۀ آن نیز، نامهای را که به اتفاقِ آقایان بهشتی، موسویاردبیلی، خامنهای و باهنر نوشته شده و به امضای همگی رسیده است؛ ارسال میدارد. (این نامۀ پنج امضایی، مربوط به تاریخ 28 بهمن 1358و در حوالی انتخابات مجلس در سال گذشته میباشد که بدلیلِ مریضی و بستری شدنِ آقای خمینی در آن تاریخ، این نامه را به او تحویل ندادهاند و الان ضمیمۀ این نامۀ جدید کردهاند).
هاشمی و دوستانِ روحانیِ وی در نامۀ اول، به خمینی “تذکر”میدهند و از وی میخواهند تا از حزب جمهوری حمایت کند تا بنیصدر نتواند در انتخاباتِ مجلس پیروزی بدست آورد. آنها اشاره میکنند که در بیتِ شما و افرادِ منتسب به شما (برادر، نوه، داماد)، از جناحِ مقابل، حمایت میکنند که تضعیفِ ما را در پی دارد. (آنها در دو جای این نامه، بدونِ آنکه از احمدخمینی نام ببرند، به ایشان و حمایتهای او از جناحِ مقابل، اشاره میکنند). آنها مینویسند که علائمِ تکرار تاریخِ مشروطه، در حالِ ظهور کردن است!
اما در این نامۀ جدید که آقای هاشمی به تنهایی امضا کرده است؛ او خمینی را “نصیحت” میکند و از وی میخواهد تا در ملاقات بعدی جواب او را بدهد!. او به چندنکته اشاره میکند و آن اینکه: ما قبلاً در مورد مسائل مذهبی، با اعتدال برخورد میکردیم. ولی بدلیلِ نظراتِ قاطعِ شما، ما هم به موضعگیری نسبتاً سخت افتادهایم؛ حالا درست است که شما خودتان را کنار بکشید و موضعِ بی طرفی بگیرید؟!… ما حزب را پس از مشورت با شما و قولی که برای همکاری دادید، ایجاد کردیم. گرچه هنوز حزب از اعتبار و نفوذِ شما، بصورت غیرمستقیم تغذیه میکند، ولی این حمایتها کم است!!…ما قبل از انتخاباتِ ریاستجمهوری، گفتیم که بینشِ آقای بنیصدر مخالفِ بینش اسلامِ فقاهتی است. ولی شما فرمودید: ریاستجمهوری مقامِ سیاسی است و کاری دستش نیست!!…
هاشمی در انتهای این نامه، خمینی را تا حدودی تحریک کرده و میگوید که قاطعیت و صراحتِ شما در این موارد، ضعیفتر از گذشته شده است… و اگر روزی شما نباشید، تکلیف چه خواهد شد؟!
به بخش هایی از این نامه توجه نمایید:
“” به نظر میرسد در ملاقاتهای معمولی، به خاطرِ کارهای زیاد و خستگیِ جنابعالی، فرصت کافی برای طرح و بحث مطالبی اساسی که داریم به دست نمی آید، ناچار چیزهائی که تذکرش را وظیفه تشخیص میدهم تحت عنوان: «النصیحۀ لائمۀ المؤمنین» در این نامه بنویسم؛ خواهش میکنم توجه فرمائید و در ملاقات بعدی جواب لطف کنید:
…خود شما می دانید که موضع نسبتاً سختِ مکتبیِ امروزِ ما، دنبالۀ نظرات قاطعِ شما از اول انقلاب تا به امروز است، بعد از پیروزی معمولاً ما مسامحه هائی در این گونه موارد داشتیم و جنابعالی مخالف بودید، اما نظرات شما را با تعدیلهائی اجرا میکردیم؛ شما اجازه ورود افراد تارکالصلوۀ یا متظاهر به فسق را در کارهای مهم نمی دادید، شما روزنامه آیندگان و… را تحریم می کردید. شما از وجود موسیقی و زن بیحجاب در رادیو تلویزیون جلوگیری می کردید. همینها موارد اختلاف ما با آنها است. آیا رواست که به خاطر اجرای نظرات جنابعالی؛ ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالی در مقابلِ اینها موضع بیطرف بگیرید؟…آیا رواست که همه گروه دوستانما به اضافه اکثریتِ مدرسین و فضلاء قم و ائمه جمعه و جماعات و… در یک طرف اختلاف و شخص آقای بنیصدر در یک طرف، و جنابعالی موضعِ ناصحِ بیطرف داشته باشید؟ مردم چه فکر خواهند کرد؟ و بعداً تاریخ چگونه قضاوت میکند؟
…قبل از انتخابات ریاستجمهوری، به شما عرض کردیم که بینش آقای بنیصدر مخالفِ بینش اسلامِ فقاهتیِ است که ما برای اجرای آن تلاش می کنیم و اکنون هم بر همان نظر هستیم و شما فرمودید ریاستجمهوری مقامِ سیاسی است و کاری دستش نیست؛ امروز ملاحظه میفرمائید که چگونه در کارِ کابینه و… می تواند کارشکنی کند و چگونه با استفاده از مقام، مجلس و دولت و نهادهای انقلابی را تضعیف میکنند.
…در خصوص جنگ و فرماندهیِ ارتش، مطالب و احتمالات زیادی داریم. فرماندهی به خاطر ناهماهنگی و وحشت از نیروهای خالصِ اسلامی، مایل است نیروهای غیراسلامی را در ارتش حاکم کند -که منافع مشترک پیدا کردهاند- و نیروهای خالص دینی را یا منزوی و یا منفصل نماید… در این مورد لازم است، جنابعالی سریعاً فکری بفرمائید و بهتر است در یک جلسۀ طولانی و محرمانه با دوستانِ مورد اعتمادِ ارتشی نظیر صیادشیرازی، نامجو، سلیمی، شیرودی و… با حضور ماها در خدمتتان بحث و تصمیمگیری شود.
ما حزب جمهوری اسلامی را با مشورت با شخصِ جنابعالی و گرفتنِ قولِ مساعدت و تأییدِ غیرمستقیم -من شخصاً در مدرسه علوی با شما در این باره مذاکره کردم- تأسیس کردیم و با توجه به اینکه قانون اساسی، تعدد احزاب را پذیرفته، فکر می کنیم یک حزب اسلامیِ قوی برای تداومِ انقلاب و حکومت اسلامی ضرورت دارد و جنابعالی هم روزهای اول در تهران و قم مکرراً تأیید فرمودید -ممکن است فعلاً فراموش کرده باشید- و اکنون اعتبارِ حزب از نفوذِ شما تغذیه میشود -غیرمستقیم- ولی رنگ حمایت از روزهای اول کمتر شده.
…گاهی به ذهنم خطور می کند که تبلیغات و ادعاهای دیگران، شما را تحت تأثیر قرار داده و قاطعیت و صراحت لازم را -که از ویژگیهای شما در هدایت انقلاب بوده- در موارد فوق الذکر ضعیفتر از گذشته نشان می دهید، بسیاری از مردم هم متحیرند که، چرا امامِ قاطع و صریح در این مسائل سرنوشتساز صراحت ندارد. خدای نخواسته اگر روزی شما نباشید و این تحیر بماند، چه خواهد شد؟ “”
1359/11/27:
در این روز آقای خمینی طی یک سخنرانیِ مبسوط، مجدداً به مقایسۀ رژیم فعلی با رژیم شاه می پردازد و با مقایسۀ کلیۀ مسئولین و کلیۀ نهادهای این دو رژیم، به دفاع از این حکومت بر میخیزد.
1359/12/4:
بنظر میرسد که نامۀ هاشمی تاثیر خود را کرده و آقای خمینی در این روز طی یک سخنرانی، ضمن دعوت همگان به وحدت و تذکر به حفظ نظمِ جلسات و سخنرانیها؛ به مسئلۀ چماقِ قلم اشاره میکند و اینکه فسادِ چماق قلم، صدها برابر بیشتر از فسادِ چماقهای دیگر است!! وی بصورت غیرمستقیم بنیصدر را مورد خطاب قرار داده و به او میگوید که: توجه کنید که قلمهاى شما و زبانهاى شما، مسلسل نباشد وبه سينه اين جوانهاى ما وارد بشود و آنوقت بگوئيد كه به ما حمله شده است.!! (این در حالی است که بنی صدر تنها یک روزنامه به نام انقلاب اسلامی را دارد که از طریق آن حرفهای خود را به مردم انتقال می دهد)
لطفاً توجه کنید:
“” لكن آن چماق زبان و چماق قلم بالاترين چماقهاست كه فسادش صدها برابر چماقهاى ديگر است. توجه كنيد كه قلمهاى شما شريك خنجرهائى كه از پشت به ما مىزنند نباشد، توجه كنيد كه زبانهاى شما، قلمهاى شما چماق نباشد و با همان قلم بنويسيد كه چماق بد است، توجه كنيد كه قلمهاى شما و زبانهاى شما مسلسل نباشد و به سينه اين جوانهاى ما وارد بشود و آنوقت بگوئيد كه به ما حمله شده است.
هر كارى صادر بشود از خودم، اين خوب است، ميزان من هستم – من هر كار خوبى است – هر كارى از خود من صادر بشود چون ميزان من هستم خوب است و هر كارى از رقيب من حاصل بشود بد است براى اينكه رقيب من است، هرچه هم خوب باشد، كار خوب رقيب، بداست وکار بد من، خوب است اين يك مسأله و يك بيمارى است در انسان… خدا را در نظر بگيريد، خدا حاضر است همه جا، زبان شما در محضر خداست، چشم شما در محضر خداست و همه قواى شما در محضر خداست، در محضر خدا، خدا را معصيت نكنيد. بزرگتر معصيت امروز در كشور ما ايجاد اختلاف است، ايجاد نفاق است.
قلمهاى خودمان را و زبانهاى خودمان را به كار مىاندازيم براى اينكه حريفها را از ميدان بيرون كنيم، اينها همه مسائلى است كه در خود انسان هست و خود انسان خيال مىكند كار خوب مىكند و حال آنكه كار بد دارد مىكند، خيال مىكند براى خداست و حال آنكه براى شيطان است. “”
7 اسفند 1359:
بنی صدر که به جبهۀ جنوب در خوزستان رفته و مشغول برنامه ریزی عملیات است؛ با خبر میگردد که نخست وزیر(آقای رجایی) لایحه ای را با قید دو فوریت به مجلس برده است تا خودش بتواند بدونِ هماهنگی با رئیس جمهور، تصدی وزارتخانه های بدونِ وزیر را بعهده بگیرد!
رئیس جمهور با شنیدن این خبر، خود را به تهران می رساند و نامهای به آقای خمینی مینویسد. او در این نامه، ضمن اعتراض به این لایحه که آنرا خلاف قانون اساسی میخواند؛ از دولت و رقبای خود و از خودِ خمینی گلایه میکند. او اظهار میدارد که اینها همه، برای تضعیفِ رئیس جمهور و به شکست کشانیدنِ جنگ است. وی مینویسد: دولت (نخست وزیر و هیأت وزیران) با من مخالفند. مجلس هم که این چنین است. شورای قضائی هم با من مخالف است. آخر این چگونه ریاست جمهوری است؟ با دست و پای بسته چگونه میتوان جنگید؟
وی مینویسد: شما از من خواستید که سکوت کنم تا مسائل برطرف شود. و من نیز این کار را کردم. اما این اتفاق نیافتاد و آنها دست از توطئه برنداشتند! و من بوی وابستگی و استبداد را میشنوم.
باز در جایی دیگر مینویسد که: مجلس بجای آنکه از آقای رجائی بخواهد که مطابقِ قانون اساسی عمل کرده و وزرای قابلِ تصویبِ رئیس جمهور را پیشنهاد نماید؛ برای سلب اختیاراتِ قانونیِ رئیس جمهور توطئه مینماید! در چنین صورتی، آیا قدمِ بعدی این مجلس، طرحِ دوفوریتی برای عزلِ من نخواهد بود؟
وی در نهایت، سه مسئله را طرح میکند: 1-قصد دارم مصاحبه مطبوعاتی بکنم. 2-اگر این لایحه متوقف نگردد، من درهیچ جلسه ای با این آقایان، شرکت نخواهم کرد. 3-پیشنهاد میکنم برای حلِّ مشکل به آرای عمومی(رفراندوم) مراجعه شوند و هر آنچه را که مردم حکم کردند، عمل شود.
به بخشهایی از این نامه به توجه فرمایید:
“” هم اکنون از خوزستان بازگشتم. با آنکه طغیان آب برای بار دوم قسمتی از سد را برده است، اما همان مقدار آب که در دشت پخش شد تقریباً 4 تیپ ما را آزاد کرد که قرار است در محل دیگر به عملیات بپردازند.
دیشب که به این کار مشغول بودم از تهران خبر دادند که طرحی به قید دو فوریت در مجلس طرح شده است که به نخست وزیر امکان تصدی وزارتخانه ها را بدونِ تصویبِ رئیس جمهوری می دهد. اگر این کار موافق قانون اساسی است، چطور در این 5 ماه به یادشان نیامد؟ چه فوریتی دارد که اینک با شتاب باید تصویب شود؟ در این باره سکوت کردن، به معنای قبولِ مرگِ جمهوری است… چطور پس از 5 ماه، آن هم به قید دو فوریت، این ماده، آن هم در آستانه ورود 8 تن از سران کشورها به ایران، در مجلس طرح می شود؟ اسمِ این کار، اگر تضعیفِ رئیس جمهوری و مسؤولِ جنگ نیست، چیست؟
…برای اینجانب مثل روز روشن است که می خواهند مسألۀ جنگ را هم مثلِ مسائل دیگر به شکست و ناکامی بکشانند. پس از آن همه تحریک در سپاه و ظرفِ یک ماهِ اخیر در ارتش که هنوز نیز به شدت ادامه دارد، اینک به قیمتِ نقض آشکارِ قانون اساسی میخواهند رئیس جمهوری را به مجسمه ای چوبی تبدیل کنند. اگر مسأله به شخص راجع میشد حرفی نبود، اما وقتی: یک مقامِ انتخابی، با 11 میلیون رأی، بی اعتبار و مسلوب الاختیار شد، نه تنها قانون اساسی بی اعتبار شده است، بلکه آن عاملِ اساسیِ که انقلاب را ساخته است، یعنی مردم و نظر و رأی آنها نیز، بی اعتبار می شود و از همین جاست که راه برای استقرار “استبداد” هموار میگردد.
…می گفتند، دروغ است در مجلس بنا بر این نیست که سلب هر گونه اختیار از رئیس جمهوری بکنند. ملاحظه میشود که دروغگو، خودِ آنها بوده اند.
…در حال حاضر اینجانب کاملاً دسته و پا بسته ام: مجلس چنین است. هیأت وزیران، مخالف. شورای قضائی، مخالف. این چگونه ریاست جمهوری است؟ با دست وپای بسته چگونه میتوان جنگید؟…شما فرمودید و اینجانب گوش دادم. اما چنان نشد که تصور میفرمودید. اینها دست از توطئه برنمیدارند… باز باید سکوت کنم؟
قصد دارم مصاحبه مطبوعاتی بکنم. اما به حکم تکلیفی که قبول کردم، این عریضه را معروض داشتم تا موافق نظرِ شما عمل کنم. بفرمائید چه کنم؟ اگر این طرح تصویب شود: اینجانب، این دولت را، یاغی تلقی خواهم کرد و با تمام قوا بر ضد آن عمل خواهم کرد. از این حرکت، بوی تند وابستگی و استبداد میآید و نمیتوانم انهدامِ کشور را تماشا کنم… در هیچ جلسه ای که اعضای این دولت حاضر شوند، حاضر نمی شوم. از جمله چنانچه تا فردا ظهر این طرح را پس نگیرند، فردا بعدازظهر در شورای دفاع شرکت نخواهم کرد.
پیشنهاد میکنم، پیش از آنکه کار از کار بگذرد و به جائی برسیم که از به میدان آمدنِ مردم نیز کاری ساخته نشود، کار را به مردم بگذاریم تا در یک نظرخواهی عمومی، اظهار نظر کنند.
آیا سزاوار است اینجانب شب و روز در جبهه مشغول باشم و در اینجا عده ای مجلس را به قوه مجریه تبدیل کنند و به جای آنکه به آقای رجائی بگویند چرا قانون اساسی را اجرا نمیکند و وزرای قابلِ تصویب، پیشنهاد نمیکند، توطئۀ سلبِ اختیاراتِ قانونی از رئیس جمهوری بنمایند؟ آیا قدمِ بعدی، طرحِ دوفوریتیِ عزلِ او نیست؟
در این شرائط چگونه می توان در جبهه ها جنگید؟ از شروع جنگ باینطرف، هر بار که این عده عمل کرده اند، وقتی بوده است که عملی نظامی باید انجام می گرفته است. بهرحال با اصرار تقاضا میکنم، بگذارید کار یکسره شود و مردم خود تعیین تکلیف کنند. “”
9 اسفند 1359
پس از نامۀ 8 اسفند، در فردای آن روز، آقای خمینی از بنی صدر میخواهد تا حضوراً به نزدش برود. اما دراین روز، آقای خمینی بدلیل رفتن به حمام!، برنامۀ ملاقات را لغو می نماید. لذا بنی صدر نامۀ مجددی به خمینی مینویسد و به وی میگوید که از ایشان هیچ انتظاری ندارد، الا اینکه، با چهار پیشنهاد وی موافقت کرده و نتیجۀ آنرا تا قبل از جلسۀ فردای مجلس، به وی اعلام نماید! این درخواست و پیشنهادها را در متن نامۀ بنی صدر به خمینی، ملاحظه فرمایید:
“” دیروز عریضه ای نوشتم، حاج احمدآقا تلفن کرد که امروز به خدمت برسم و شب تلفن کرد که حمام می روید. اینجانب در برابر طرح دوفوریتی که خطرناک ترین کارهاست، از شما توقع اقدامی ندارم. تنها می خواهم موافقت بفرمائید پیش از جلسۀ فردای مجلس، اینجانب این اقدامات را به عمل بیاورم:
1- عریضۀ دیروز را با نامه به شورای نگهبان منتشر سازم.
2- علل عدم موافقت خود را با وزرای پیشنهادی، برای مردم توضیح بدهم…
3- موارد نقض قانون اساسی را یک به یک برای مردم شرح بدهم.
4- به مردم بگویم چرا نمی توانم مسؤولیت این دولت را به عهده بگیرم.
…باور بفرمائید اگر وضع بیش از حد جدی نبود، اینجانب اصرار نمی کردم. تقاضایم این است که قبل از فردا، اینجانب را از نظر خود در موارد بالا مطلع فرمائید. امر، امر شما است. “”
** در پی این مکاتبات، مجلس این طرح را برای مدت یک هفته مسکوت می گذارد!.
ادامه دارد.
با ادب و احترام، حامی.
وقتی که کار مملکت دست یه آخوند و یه بیکاره کافه های پاریس بیفته از این بهتر ازش در نمیاد.
نظر دهندگان محترم
واقعا عجب ملتی هستیم:
1- محمد رضا پهلوی گفت از اسب افتاد و دست حضرت عباس او را ازمرگ نجات داد.
2 – محمدرضا پهلوی گفت حسبه گرفت خواب دید امام اول شیعه ها به او گوشت داد و او خورد و صبح که بیدار شد حسبه اش خوب شد.
3 – عکس آقای رو ح الله مصطفوی (خمینی) را در ماه دیدند.
4 – گفتن آقا ی علی خامنه ای هنگام تولد خرف زد و گفت یا علی
نتیجه:
محمد رضا پهلوی در بدر شد و نه حضرت عباس و نه امام علی به داد او رسیدند. آقای رو ح الله مصطفوی (خمینی) آنهمه خطا کرد و با درد و رنج از دنیا رفت و خبری از کسی برای نجات او نشد. اقای علی خامنهای دچار بیماری پروستات شد و کارش به خوابیدن بر روی تخت بیماری با دو پای هوا کشید و انهمه ابهت بشر ساخته ولی نصبت داده شده به عالم غیب نیاز به پزشک زمینی پیدا کرد.(البته با گران ترین روش درمان پروستات در حال مداوای او هستند یعنی درمان پروستات با سیستم لیزر ساخت امریکا و اروپای جهان خوار و غیر مسلمان و کافر).
با مشاهده این اوضاع احوال باز هم مردمی پیدا میشوند که نامه به چاه میاندازند و مردمی دیگر به زری قبر این وو ان دخیل میبندند و عرق پای سینه زنان را خشک کرده و نمک غذا میکنند و جماعتی خاک عزاداران امام حسین را سرمه چشم میکنند و میگویند شفای چشم پیدا کردند و جماعت بسیاری دیگر کارهای خرافی دیگر میکنند و ایران را به این روز فلاکت بار می اندازند. واقعا عجب ملتی هستیم
به امید روزی که عقل و خرد و اندیشه در همه ما ایرانیان به حد اعلا برسد تا فرهنگ سکولاری (جدائی دین از دولت) – شروع تاسیس دموکراسی و ازادی- در فرهنگمان نهادینه شود و دولتی منتخب مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم را برپا کنیم.
مهدی
جناب نوری زاد عزیز
چاه کن سیاسی؟ اگر واقعا این هموطن چاه کن ما سیاسی بوده باشد باید آن را به فال نیک گرفت. اگر جمهوری اسلامی آنقدر فساد و تباهیش آشکار است که فردی با شش کلاس سواد آنقدر اوضاع را خراب ببیند که با وجود اینهمه مشقت برای به دست آوردن لقمه ای نان، به فعالیت سیاسی روی آورد، شاید سرنگونی آن نظام نزدیک باشد.
ولی احتمالی که من می دهم این است که این بنده خدا از روی استیصال مالی مثل همه مردم فحشی به رهبری پرانده است و مثلا یک بسیجی ابله آن را گزارش داده است و او به این مخمصه افتاده است. واقعا دل آدم به درد می آید از اینهمه ظلم و جور. خدا نکند کسی بی کس و کار باشد و گذرش به قاضی و زندان بیفتد.
من یک بار از نزدیک شاهد کار چاه کن ها بوده ام. واقعا کاری خطرناک و غیر استاندارد انجام می دهند. این روشهای بدوی سالها است که در دنیا منسوخ شده است و ماشین آلات جای آن را گرفته است ولی متاسفانه هنوز در این ملک بلازده جان آدمی از ماشین آلات ارزانتر است!
به قول شاملوی بزرگ
” هراس من-باری- همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی افزون باشد”
با سلام به تمام دوستان مخالف آقای نوری زاد ,
همه آن دوستانی که ایشان را مهره یک بازی جدید وزارت اطلاعات تصور میکنند و آن دوستانی که به دیده شک به ایشان نگاه میکنند و دوستانی که کارهای ایشان را بیهوده و تکرار مکررات میدانند ودوستانی که جویای مقدار و مبلغ دریافتی ایشان هستند و دوستانی که …
دوستان آیا برای شناختن هدف و نیت ایشان ویا پی بردن به راستی و درستی رفتار و حرکا تشان , راهی جز مخالفت و انتقاد های تند و سرکوفت گذشته و تخریب و حدس های احتمالی و شک ها ی محتمل در قالب تهمت به او , راه دیگری نیست و چاره دیگری نداریم ؟
دوستان , بیایید و بجای مجادله و پرسیدن پرسش های بیهوده و ایجاد تشکیک و سعی درتخریب و تحقیر ایشان و یا بزیر سوال بردن کارهای خوب و بد و درست و نادرست ایشان ویا بجای صبر کردن تا وقتی که بقول شما ایشان هم تقش در بیاید , از وی و رفتار و حرکت هایشان برای پیشبرد و پیشرفت مبارزه برای آزادی (( که منطبق بر نظرخودشا ن نیز میباشد)) استفاده کنیم.
بنظر من ما بجای انتقاد و مخالفت میتوانیم از ایشان مدل و الگوئی حقیقی و واقعی برای بریدن و جدا شدن و عدم همکاری بیشتر دیگرکسانی که اینک در خدمت رژیم هستند , بسازیم وبهره ببریم …
حد اقل میتوانیم با بیان و برخ کشیدن حرکات ایشان به آنها تلنگری بزنیم و یا با چماق رفتار ایشان بر ملاج آنها بکوبیم و کمی آنها را به خودشان بیاوریم…
فکر میکنم در هر صورت بهتر از تلف کردن انرژی با مجادله و از بین بردن زمان با مخالفت بر پایه اما و اگر ها و شک و تردید ها باشد !
az kherad va shaoore ejtamaeiyee ein neirooyee EINTAZAMI hamein bas ke az ja ba jaeiyee laghabe SARGOORD BA SARHANG bar aashoft ba nazaram jayez nabood ba chonein fardi hatta dargeireiyee LAFZI SHAVAD che barasad ba barkhorde YADI ba har hal shoma hattman barayee khodatan dalayeli dashteid …. AZIZ BARADAR TOU AZ TABARE NURI NURAFSHANEIHAYAT dar zolmat shabgoneh che ba shokooh meishavand DURODE KHODA VA OOLIA ALLA BAR TOU KE EINAKAS DAHANDEYEE SADAYEE BEE NASHANHA HAM HASTI …KHODA YARAT
درودي ديگر بر خردمندان أزاد انديش، جناب نوريزاد وكاربران و تيم سايتشان و هموطنان ارجمند، كوتاه بگويم اقاي نوريزاد!! كاش اسم اين سرهنگ خود فروخته را افشا مي كرديد، با شما اينجور رفتار و حرف زدند، وأي به حال پسر ان چاه كن هم استانيم، البته لازم به گفتن نيست كه اين درجه و قپه ها و مدارك كارشناسي ارشد و دكترا چطور به دست و شانه اين خودفروختگان ميرسد،
ريشه ها :حاشيه اى بر قسمت هاى ١٧٣ و ١٧٤ ذيل دو پست قبلى
ياد داشت هاى آقاى نوريزاد كه بيش تر گزارش هايي از رخداد هاى ددرد انگيز ند براى من هميشه سزاوار قدر دانى اند ؛ قدر دانى از انسانى كه عزم جزم كرده است تا به هيچ بهايي تن به ذلت وستم ندهد و تا نفس آخر با همه هستى خود از ستمديدگان دفاع كند و ستمگران را رسوا سازد .براى من كه در برابر دليرى اين روح بلند احساس كوچكى مى كنم ،بسيار جانفشار است كه هر بار بدون نوشتن چيزى در باره پست جديد انديشه نگارى هاى خود را با عنوان ريشه ها ادامه دهم .به ويژه در برابر پست هايي چون همين پست كه چون يك تكانه روحى جان شگفت زده را به لرزه در مى إورد .اگر من از بن جان به ارتباط ناگوارى امروزمان با تاريخ فرهنگ مان باور نداشتم ،بى گمان نمى توانستم بر احساس خود نسبت به گزارش ها ى نوريزاد غالب آيم و به نوشتن ريشه ها ادامه دهم . براى جماعتى كه فكر نمى كند يا دچار تنبلى فكرى شده است ، آسان ترين راه آن است كه حل مسئله هاى جمعى خود را به دم دست ترين مرجع كلى واگذار كند ؛يك شاه ،يك مقام معظم ،يك كتاب مقدس ،يك دستگاه خلافت يا سلطنت ،و خلاصه يك اوتوريته بيرونى براى شبانى و باغبانى و قيمومت بر چنين جماعتى حاضر به يراق ايستاده است با پشتوانه اى ديرينه تا ژرفاى تاريخ فرهنگ و سياست چنين جماعتى . خصلت هاى قومى همواره تاريخى اند و ريشه ها و تبار آنها در گذشته هايي است كه هنوز به صورتى ديگر حضور دارند .خردگريزى و خشونت و تنبلى فكرى خويشاوندانى ديرينه اند .البته در شأن انسان نيست كه با تعطيل وجدان و خرد خود ، خود را سرسپرده يك مرجع بيرونى كند و با اين سرسپردگى همچون همين سرهنگ جوان براى خود هويتى عاريتى و وارداتى كسب كند و سپس با رگ هاى متورم فرياد بزند كه اجازه نمى دهد كه كسى به اعليحضرتش توهين كند .چنين كسى شايد روزى به پوشالى بودن هويت خود پي ببرد كه دريابد كه او خود پيشاپيش به انسانيت خود توهين كرده است .يك داعشى عصاره تاريخى خود خوار گردانى جماعتى است كه خود را فداى مرجعى مى كند كه به او مى گويد :در اين باره كه حقيقت جهان چيست ،در اين باره كه چه بايد كرد و چه نبايد كرد ،در اين باره كه نيك و بد اخلاقى چيست ، در مسئله هاى هستى شناختى ،اخلاقى و،سياسى ،فرهنگى و غيره تو اصلا لازم نيست مغزت را به كار اندازى .مقتدا و مرجع تو قبلا همه مسائل را حل كرده است و تو مغز و فكرت را همان قدر مى توانى به كار اندازى كه در اين چارچوب ازپيش تعيين شده باشد .تو آزادى اما در قفس .پيداست كه تا چنين جاهلانى وجود دارند زورمندان جهان نيز بدشان نمى آيد تا براى منافع اقتصادى خود آنها را به بازى گيرند .خوار تر از انسانى كه براى رهزن خردش گريبان چاك مى كند كيست ؟خوارتر از انسانى كه به اسارت خود خوشامد مى گويد كيست ؟خوار تر از انسانى كه بر زنجيرهاى خود بوسه مى زند كيست ؟ اين خوارى و ذلت البته از نوعى آسودگى نيز برخوردار است ؛ آسودگى گوسفند وارى كه خوشبختى نابخردان است .و گاه نيز آن را معصوميت مى خوانند .شبان مى گويد :انديشه و آزادى مال ابليس است .ابليس يك دم إرام نيست .چرا تو مى خواهى بهشت اسارت و بيفكرى را از دست دهى و به قلق و اضطراب و نا آرامى ابدى دچار شوى .اين قلق و نا آرامى حسب حال عصر مدرن است كه جان ميلتون در بهشت گمشده و گوته در فاوست آن را تصوير كرده اند .انسان اروپايي آن معصوميت را وانهاد نه فقط از إن رو كه دون شأن انسان بود بل چون اين معصوميت و در واقع جهالت و تاريكى معصوميتى وحشتناك و خونخوار بود .اين درست است كه در عصر مدرن نيز كشتار و جنگ و شكنجه از ميان نرفته است اما در مجموع و در فرايند كلى خشونت هاى اين عصر معلول عللى است كه بازگشت به عصر معصوميت خونخوار را توجيه نمى كند .عجالتا پرداختن به خشونت مدرن را به بعد مو كول مى كنيم و بر خشونت انسان خوار گشته قرون وسطايي دست مى نهيم .انسانى كه بايد و نبايد هاى اخلاقى اش از مرجعى بيرونى تعيين مى شود با وجدانى آسوده آدم مى كشد .حتى در عصر مدرن نيز بسيارى از خشونت هاى فاجعه بار از فرمانبردارى بى فكرانه از يك هيتلر يا از يك موسولينى و استالين ناشى شده اند و در اين نظام هاى تمامت خواه و فاشيستى نيز انسان ها انسانيت خود را خوار داشته و خرد و وجدان خود را واگذار كرده اند هر چند اوتوريته آنها به شكل قرون وسطايي نبوده است .با اين همه ،مسائل عصر مدرن بسيار پيچيده تر از اين هاست .كانت در سده هيجدهم در اواخر اثر سترگ و دورانساز خود ، سنجش خرد ناب ،مى نويسد :// تمامى فلسفه من در سه پرسش يك كاسه مى شود :من چه مى توانم بدانم ؟من چه مى بايست بكنم ؟من به چه اميد مى توانم بست ؟// در قرون وسطى كليسا پاسخ به اين پرسش ها را به عهده داشت .كليسا مى گفت بدان كه ملكوت و خدا و كيفر الهى هست .تو بايد خوبى كنى و از بدى ها بپرهيزى اما شكنجه زنديقان و كشتن كافران و زنده زنده سوزاندن مخالفان و كتابسوزان و تجسس در حريم ديگران و اطاعت بى چون و چرا از پاپ هاى زراندوز و زياده خواه در فهرست خوبى ها بود .كانت با مسؤول ساختن من در برابر آن سه پرسش وجدان اخلاقى و جستجوى نادانسته هاى علمى و حتى اميد به وجود خدا و جاودانگى روح را از آن مرجع بيرونى گرفت و به انديشه و خرد خود انسان منتقل كرد . اخلاق و علم و شناخت جهان و انسان به خود انسان سپرده شد .بر اساس اين گونه فلسفه هاى انسان مدارانه مسؤوليت اخلاقى انسان سنگين مى شود .هنوز البته مباحث و مكاتب اخلاقى مدرن در گير بايد ها و نبايد هاى اخلاقى هستند و بدون هراس از فتواهاى مقدس آزادانه بحث مى كنند تا عادلانه ترين و انسانى ترين اصول اخلاقى را مبناى قوانين قرار دهند .اصرارى در مطلق سازى و ابدى گردانى آنچه به شرايط زمان وابسته است وجود ندارد . اصل بر آن است كه انسان ها خودشان مى توانند با تلاش فكرى خود از نادانسته هاى طبيعى و روانى پرده بردارند .چهار صد سال تلاش منظم و پيگير و غول آسا و كوهى از تحقيقات و آثار علمى ،فلسفى ،هنرى و آثار حوزه علوم انسانى در پس زمينه زندگى مدرن نقش ايفا كرده اند .اگر در فلسفه دكارت و كانت د به ويژه هگل دقت كنيم و آنها را با فلسفه هاى برهان گراى مدرسى و توميستى قرون وسطى مقايسه كنيم به يك تفاوت عمده پي مى بريم : آن فلسفه ها برهان را در خدمت الهيات و دين قرار داده بودند و ين فلسفه ها در خدمت انسان و پيشرفت زندگى دنيوى اند .انسان قرون وسطايي به تنبلى و عطلت فكرى دچار بود و در ميان ملل شرقى نيز ملت هايي بيش تر پيشرفت كردند كه كم تر در تداوم تنبلى فكرى تاريخى در جا زدند .از اتكا به اوهام و قضا و قدر دست برداشتند ،دنيا گريزى عارفانه را خوار داشتند ،به نيروها و امكانات واقعى خود اتكا كردند ،و زندگى اين جهانى را به امكانات اين جهانى وابسته كردند .گفتن اين امر اگر درست باشد گزارشى است از آنچه در كشورهايي چون ژاپن و كره جنوبى و مالزى و مانند إنها رخ داده است اما اگر دنبال چرايي اين رخداد باشيم دست كم يك علت مهم مواجهه منقدانه اين كشور ها با خودشان ،فرهنگشان و گذشته شان بوده است .اگر مايه حيرت نباشد اجازه دهيد بگويم كه اين سرهنگ جوان به رغم ظاهر مدرنش هنوز در قرون وسطى سير مى كند .نظام مقدس ،توهين به رهبر و اعلحضرت ،و افتخار به زور و سوء استفاده از قدرت آيا بوى قرون وسطى به مشام نمى رسانند ؟
سخن كوتاه كنم : در قسمت هاى قبلي من كوشيدم از افق اين زمان به توصيف و تحليل جنبش عظيم و دير پاى عرفان ايرانى بپردازم .اما مقصد نهايي اين انديشه نگارى ها نقد فرهنگ است و نه ستايش مرسوم آن .عرفان هنگامى كه در فرهنگ ايرانى و وجدان جمعى نفوذ مى كند پويه اى از روح ايرانى را برمى سازد كه در خور نقد جدى است .ليكن پيش از رسيدن به مرحله نقد اجازه دهيد در حد توان خود عرفان را بر حسب ادعاهاى خود عارفان بررسى كنيم .از همه دوستانى كه در قسمت هاى قبلى با نهادن پاسخ مشاركت فكرى كردند سپاسگزارم
جناب نورى زاد سلام
“پيشنهادى به شما”
دست دادن شما با سرهنگ انتظامى كه نه ، سرهنگ بى انتظامى و بى انظباتى در پايان كار ، به هيچ وجه اعلام رضايت و گذشت از افعال مجرمانه اين سرهنگ محسوب نمى گردد و شايد بتوان انرا اقدامى بزرگوارانه از جانب شما با هدف كمك به ان سرهنگ نا اشنا به وظايف و مسوليت هاى خود ، در جهت پيشگيرى از تكرار و يا تعدد جرم توسط وى ، به شمار اورد.
شرح ماوقع حاكى از انست كه؛
اين سرهنگ! عامداً ، با ارتكاب جرائم ابتدا تهديد و سپس توهين و بعد از ان ضرب و جرح و در نهايت نيز توقيف و بازداشت غير قانونى شما در حضور شهود حاضر در محل ، مسئوليت جزايى سنگينى را براى خود رقم زده كه تعقيب كيفرى وى توسط شما بعنوان مجنى عليه ، بى شك وى را با عواقب نسنجيده اقداماتش مواجه خواهد نمود.
وجود دوربين هايى كه به لحاظ حساسيت مكان مى بايست متعدد نيز باشد ، احتمالاً تصاوير و جزئيات اين وقايع را ثبت و ضبط نموده كه بى شك در صورت طرح دعوا از جانب شما ، اين تصاوير مضبوط ، در مرحله تحقيقات مقدماتى مورد استفاده مقام قضايى مجرى تحقيقات واقع خواهد گرديد و اين مى تواند تكذيب يا انكار مرتكب بزه هاى ياد شده را ، بى اثر كند.
مضاف بر اينكه اين جرائم تماما در حضور شهود تحقق يافته و ان بخش از جرائم نيز كه عنصر مادى انها به لفظ و گفتار محقق مى شده ، با صداى بلند ارتكاب يافته است.
ان مشتى نيز كه اين سرهنگ پس از سه بار ايراد ضرب نسبت به شما ، دريافت كرده ، از مصاديق دفاع مشروع مى باشد زيرا سرهنگ بزه كار با ايراد ضربات متعدد بر بدن شما در واقع مبادرت به ايجاد خطر بالفعلى نموده كه در ان شرايط تنها راه مناسب و متناسب جهت متوقف كردن او از ايراد ضرب و جرح و دفع خطرى كه شما را تهديد مى كرده ، وارد كردن يك مشت بر بدن او بوده كه با توجه به جميع مراتب مذكور ، ايراد يك ضربه توسط شما؛
١- اسانترين و تنها راه شما در دفع خطرى بوده بوده كه ايراد ضرب توسط سرهنگ ، شما را تهديد مى كرده است.
٢-اين اقدام دفاعى شما منناسب با مخاطرات موجود و مذكور بوده است.
٣- با توجه به اينكه مرتكب خود سرهنگ نيروى انتظامى بوده لذا امكان توسل به قواى انتظامى به منظور دفع خطر ، عملاً امكانپذير نبوده است
كه وجود اين اوصاف و شرايطى كه شما را براى دفاع از خود در برابر ضربات مكرر اين سرهنگ ناگزير از ايراد يك ضربه بر پيكر او نموده همگى بگونه اى اجتماع يافته كه ضربه مشت وارده توسط شما را ، در زمره مصاديق بارز دفاع مشروع قرار مى دهد ، بنابراين مى ماند اقدامات مجرمانه اين سرهنگ ، كه با شكايت شما و شروع تعقيب جزايى وى ، موضوع از دو حال خارج نيست؛
١)-يا اينكه – با توجه به سرشناس بودن جنابعالى و توجه ويژه و گسترده اى كه رسانه ها و نهادهاى مرتبط داخلى و خارجى به موضوعاتى اينچنينى دارند – خاصه وقتى يك طرف ان افراد شاخصى چون شما قرار داشته باشند – ، دستگاه عدليه به منظور گرفتن يك ژست عادلانه و نيز ترميم چهره مخدوش خود -على الخصوص مخدوش در رفتار با شما- سعى در بهره بردارى تبليغاتى از موضوع خواهد نمود كه در چنين حالتى ، اين دستگاه براى تحصيل مقاصد تبليغى خود ، ناگزير از اجراى يك نمايش احقاق حق خواهد بود كه بالتبع چنين نمايشى بايد با محكوميت اين سرهنگ به لحاظ ارتكاب افعال مجرمانه ياد شده ، پايان يابد (كه البته قبل از اجراى مجازات ، امكان گذشت و جلوگيرى از اجراى مجازات وى ، براى شما وجود خواهد داشت).
در اينصورت كمترين نتايجى كه چنين حالتى به دنبال خواهد داشت عبارتند از؛
اولاً)- حالت مفروض مورد اشاره ، منبعد افراد بى تجربه و متملقى چون اين سرهنگ را از رفتار بى پروا و احمقانه در برابر شما ، برحذر خواهد داشت.
ثانياً)- جنابعالى با توجه به تجاربتان و نيز به پشتوانه ذكاوت و شجاعت بى نظير خود ، مى توانيد از فرصتى كه جريان رسيدگى و اين محاكمه و نيز برگزارى دادگاه ، در اختيارتان قرار خواهد داد ، جهت دستيابى به اهداف عاليه خود و در مسيرى كه گام بر مى داريد ، استفاده اى مناسب بعمل اوريد.
٢-) عكس العمل و حالت محتمل ديگر ، “عدم توجه و رسيدگى دستگاه عدليه به شكايت شما و تداوم مسير معمول اين نهاد در رسيدگى به اينگونه شكايت ها” خواهد بود كه در اين حالت نيز با توجه به علنى بودن تحقق اين جرائم و وقف همگان بر ارتكاب انها ، لكه ننگ ديگرى بر دامان اين دستگاه نشانده خواهد شد و بيش از پيش ذلت و نكبتى كه اين نهاد اسماً عدليه را احاطه كرده ، براى مردم اشكار خواهد شد و نتيجه اى براى شما در پى نخواهد داشت الا برد – برد.
بنابراين گرچه جنابعالى از من كسب نظر ننموده ايد ولى من با اين يقين كه نظرم اگر مورد توجه شما قرار نگيرد ، تكدر خاطر شما را نيز در پى نخواهد داشت ، تعقيب جزايى اين سرهنگ خاطى و بزه كار و طرح شكايتى عليه وى ، -كه صرفنظر از تمامى موضوعات ديگر و حتى صرفنظر از اينكه شما براى سربلندى فرداى وى و فرزندانش ، اينگونه جان بر كف به ميدان امده ايد ،- حداقل حرمت سن بيشتر شما را نيز نگاه نداشته و اينگونه وقيحانه شرافت خود را با تملق و چاپلوسى ، معاوضه كرده ، را پيشنهاد مى دهم.
جسارت من را عفو فرماييد.
سربلنديتان روزافزون باد.
———————–
سلام دوست گرامی ام
من پیشتر از این کارها که شما می فرمایید کرده ام. اما فی الفور با ” قرار منع تعقیب ” مواجه شده ام. البته بجز شکایت از مدیر مسئول سایت خبری ” صلح نیوز” که شکایتم به نتیجه رسید و نهایتا او را بخشودم. در باره ی نظامیان و اطلاعاتی ها کار در همان ابتدا و خیلی سریع به بن بست می رسد. مثلا از آقای طائب رییس اطلاعات سپاه شکایت کردم سرضرب منع تعقیب صادر شد. آخرینش شکایت از مزاحمین تلفنی بود که اساسا در فهرست مخابرات ردی از آنان نبود. پلیس فتا نیز بعد از طی همه ی مراحل قانونی دستهایش را بالا برد که : نمی شود کاری کرد. معلوم بود که چون طرف، سپاه سایبری است، از تشکیلات ذلیلی چون پلیس فتا چه بر می آید؟ اینها زورشان به ستار بهشتی ها می رسد. خلاصه کنم که: اینجور پرونده ها – مثل شکایت از بازجوهای فحاش و بزن بهادر – خیلی زود مختومه می شوند.
سپاس که راه نشانم دادید.
درود بر شما آقای نوری زاد ، از شما میخواهم که هیچوقت با ملبسین کلانتری ها از جمله با درجه سرتنگ اش ، رو در رو نشوید ، زیرا پدر خدا بیامرزم ما را از این برخورده ها برحذر میداشت و همیشه میگفت : با جماعت ” آژان ” در کوچه و خیابان در نیافتید که خدای ناکرده اگر دستتان به لباس اینها بخورد ، دستتان ” نجس ” و باید غسل کنید . دلیلش را هم بدینگونه ذکر میکرد که در زمان علیحضرت شاهنشاه ، پدرم به خاطر ندادن 20 ریال رشوه به ” آژان ” گشت زن و سوت به دهان ، درگیر و ” آژان ” برای آنکه پدرم را پرونده سازی کند ، گفته بوده که صورتجلسه میکند که به لباس و درجه ای شاهنشاه داده دست زده ای که توهین به شاهنشاه است و می نویسم که دست به دماغ من زده ای و من که جان نثار شاهنشاه هستم ، انگار که به دماغ محمد رضا شاه مشت زده ای . مثل همانی کسی که با سرعت پژو 206 ترفیع درجات گرفته و رئیس کلانتری شده ، گفت ( صورتجلسه کنید که این به افسر ارشد نیروی انتظامی در حین انجام وظیفه مشت زده ) .
پدرخدابیامرز شما اگر خلافی نداشت ترسی هم نبود که سر به نیست نشوند.اونهم داستان کشور ۵۰ سال پیش که پر از بیسواد بود. شما در گذشته خویش گیر کرده اید و به جلو گام برداشتن حالی ندارید
اقای نوریزاد.یک تار موت می ارزه به همه این اشغالهای پاگون دار
با سلام,
یکی از بارگاهیان سابق بیت که فعلا دیگه هیچ کاره است چنین تعریف کرده:
روزی به حضرت آقا عرض کردم فداتون شم چرا شما آدمایی امثال شریعتمداری, جنتی, علم الهدی یا کاظم صدیقی, احمد خاتمی, اژه ای یا ….. به کارهایی گمارده اید که خلق خدا را عاصی کردند, هیچ حیایی درشون نیست, دروغ میگن, تهمت میزن, به هیچ اخلاقی پایبند نیستند و………
عرض کردم آقا این همه آدم متدین, باکردار, راستگو, تحصیلکرده, و از همه مهمتر مردمدار و عادل که خودتون بیشتر از هر کس سراغ دارید, چرا به این پستهای حساس نمی انگارید؟
ایشان فرمودند شما کتابی در باره مائو خوندین, عرض کردم خیر.
فرمودند: مائو معتقد بود اگر افرادی که مورد نظر شماست به این کارهای بقول شما حساس بگذاریم, حکومتش دریکماه ازهم میپاشد. خیلی تعجب کردم و پرسیدم آقا لطفا برای من نفهم بیشتر توضیح بفرمایین. ایشان گفتند افراد مورد نظر شما ( کاردان, عادل و باحیا و مردمدار) در برابر مردم کم میارن و مشکلشون اینه که با منطق و توضیح قانع میشن و حق رو فورا به طرف مقابل میدن. ما کسانی میخوایم که سیاست حکومت را به مردم بدون پرسیدن نظر آنان بهشون تحکم کنن. اینا باید کسانی باشن که هیچکس جرات سوال کردن و توضیح خواستنو ازشون نداشته باشه, بتونن برای حفظ نظام هرکس و مقامی رو در هر جا کنترل کنن. فرمودند, من و بسیاری از مراجع عظام بهشون فتوی و اختیار تام داده ا یم که مصلحت نظام بالاتر از حتی ایمان و نماز روزو شبشونه.
مثالی هم زدند که ما تا سالها بعد از انقلاب به بسیج دستور داده بودیم که پست بازرسی شبانه روزی داشته باشن و بعضا میشنیدیم که مردم ناراحتند و بگوش ما میرسوندند که مثلا در فاصله پانصد متر خیابان سه پست بسیج هست, و مردم اعتراض میکردن که اگر ما چیزی ممنوعه داشتیم در همان پست اول متوقف شده بودیم.
ولی ما معتقد بودیم که اعلام حضور کنیم و اصلا مهم نبود که کسی چیزی ممنوعه بهمراه دشت.
هنوز هم انقلاب ما جوان است و احتیاج به مراقبت دارد.
آقای نوریزاد پیشنهاد میکنم که حتما کتاب کذایی مائو رو بخونین که کمتر چرا چرا کنین. البته اگه فقط یه جلد باشه و اونم توکتابخونه بیت مکرم, خیلی بدشانسین.
راستی جناب سرهنگ هم اگه این کتابو نخونده بود اینجور برخورد نمیکرد و به این جوونی اصلا سرهنگ نمیشد.
در پایان پیشنهاد میکنم که پیشنهادخودتون در نامه به رهبری, موضوع شش صندلی ( ماندلا و گاندی + خامنه ای یا قذافی و صدام + خامنه ای ) رو روپشتون نقاشی کنین.
مطمئنم نه شما تاحالا موضوعی به این قشنگی نقاشی کرده اید نه آقای خامنه ای همچنین پیشنهاد گرانبهایی بهشون شده.
پایدار باشید.
با احترام, شعله
نوري زاد عزيز من از شما صميمانه تقاضا مي كنم كه آن سرهنگ جوان را به خاطر جوانيش ببخشيد .
حتماً فراموش كرده بودند كه قبل از بپا شدن اين هياهو به او يادآوري كنند كه احترام محمد نوري زاد را چگونه بايد حفظ كند و حتما اين برادر كم تجربه و جوان، نمي دانسته كه محمد نوري زاد اميد مردم ايران زمين است و صدها هزار ايراني هر روز به عشق او از خواب برمي خيزند.
سلام _ ای خدا ، ای پروردگار ، ای الله ، نمی دانم چرا وقتی چهره و پیشانی ” پاره آجر ” خورده این شخص نماینده ولی فقیه در کیهان را می بینم ، ناخودآگاه چهره ” ابن ملجم مرادی ” قاتل حضرت علی ( ع) در تصور و خیال خودم مجسم میشود ! ! واقعا” مشابهت ” نوستالوژیک ” قاتل حضرت علی ( ع) در ذهن من شکل میگیرد . آقای نوری زاد خداوند به شما خیر و برکت بدهد که امروز بهترین ” داعشی ” زمان را کشف و اسخراج کرده و متوجه شده اید و آن را بر تقابل آقای تاجزاده ، از سمت عقب خود آویخته اید .
سلام لطفادرمورد ابن ملجم مرادی که نام اصلی او بهمن جازویه رامهرمزی میباشد مطالعه فرموده وبعدا با با شخص دیگری مقایسه کنید
دست سرهنگ چلاق بشه که به اون سینه افروخته از عشق مشت زد.
ما سالهای سال اژدهایی به نام جمهوری اسلامی را از اعماق جهلمان آفریدیم غافل ازاینکه این اژدها از غم بی آلتی افسرده بود. اینک او بیدار شده و از ما را ببلعد حق ماست. مرحوم بختیار گفت که اینان که هستند و ما نفهمیدیم و نفهمیدیم. لعنت خدا برحاکمان مستبد ایران
دلاور پایداری تان را میستایم امید که در اهدافت موفق باشید
وقتی یک سرهنگ در مورد جان مخالفان رهبری چنین موضع آدمکشانه ای را علنا اعلام می کند؛ حتما مقامات مافوق او بدتر از این موضع را دارند. همانطور که رهبری در انخابات گذشته رای مردم را حق الناس اعلام کرد؛ و باعث جلوگیری از تغییر آرا شد؛ باید جان مردم را علنا حق الناس اعلام کند؛ تا هر اسلحه به کمری جرات و هوس چنین حرفها و اعمال غیر انسانی را نکند.
چرا توهین به رهبری چنین جرم سنگینی اعلام می شود. مگر مرحوم امام خمینی خلاف این را نگفت.
افسر نيروى انتظامى قاضى هم هست، حكم صادر مى كند، بدون محاكمه منتقد را جر مى دهد و با صداى بلند اعلام و به اين كار افتخار هم مى كند.
باز هم گلى به گوشه جمالش كه خصلت داعشى خود و نظامش را پنهان نمى كند و ژست قانون مدارى نمى گيرد.
خبر زير را هم از سايت “الف” داشته باشيد:
“به گزارش جبهه جهانی مستضعفین، گروهک نظامی زنان “خنساء” یکی از شاخههای نظامی داعش، برای برقراری قوانین متحجرانه این تروریستهای منحرف در شهرها گشتزنی میکند.
بیشتر زنان این گروهک ما بین ۱۸ تا ۲۴ سال عمر دارند و مجرد هستند و حقوق ماهیانه آنان کمتر از ۱۰۰ پوند است. وظیفه این گروهک، گشت زدن در خیابانها و مقابله با هر گونه ارتباط میان زن و مرد و یا هر گونه رفتار غربی است. گروهان زنان “خنساء” با گشت زدن در خیابانهای موصل، زنانی را که نقاب ندارند بازداشت میکند.
داعش، زنان بازداشت شده را شلاق زده و مورد ضرب و شتم قرار داده و والدین آنها را فرامیخواند. گروهان زنان داعشی همچنین زنانی را که تنها و بدون محرم در خیابان باشند را نیز شلاق میزند. گروهک داعش از زنان در برخی مناطق استان دیالی عراق برای حمایت لجستیکی شامل انتقال نامه، مواد منفجره و بهکارگیری در ماموریتهای جاسوسی و رصد برخی اهداف استفاده میکند. همچنین مسئولان امنیتی و سیاسی در استان دیالی از فعال کردن زنان انتحاری از سوی داعش در این استان خبر دادند.
گروه تروریستی دولت اسلامی عراق و شام، چندی قبل نیز یک اردوگاه ویژه به منظور آموزش فنون نظامی به زنان و دختربچهها در حومه شرقی حلب تاسیس کرده است”
پايان خبر
در پاى اين خبر تا اكنون ٢٥ نظر وجود دارد، ٤٢ نظر در نوبت انتشار و ١٢٨ نظر غير قابل انتشار است!
احتمالاً نظرات غير قابل انتشار حاوى اين پرسش كليدى بوده است كه وقتى كه تفاوت مبنايى بين رفتار جمهورى اسلامى در ايران و داعش وجود ندارد چرا بايد داعش را گروه تروريستى و منحرف ناميد و جمهورى اسلامى را نه؟
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
همان یک لحظه ی اول ،
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی ،
به روی یکدگر ، ویرانه می کردم .
□
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صد ها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم ،
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم ،
بر لبِ ، پیمانه می کردم .
□
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین ،
زمین و آسمان را
واژگون ، مستانه می کردم .
□
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر این بیداد گر ها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحه ی ، صد دانه می کردم .
□
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و دیوانه می کردم .
□
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان ِ دل عشاق سرگردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه می کردم .
□
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
به عرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه می کردم .
□
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که می دیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه ی این علم ِ عالم سوز مردم کش ،
به جز اندیشه ی عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای ، پر افسانه می کردم .
□
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ، تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد
وگرنه من به جای او چو بودم ،
یک نفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
مقاله شهریور 93 عماد بهاور
تاریخ انتشار: ۱۷ شهریور ۱۳۹۳, ساعت ۹:۵۵ بعد از ظهر
نسل دوم اصلاح طلبان سبزاند یا سفید؟
عماد بهاور
جنبش اجتماعی آن گونه که موسسان ندا یا حاکمان می اندیشند به معنای اغتشاش خیابانی و تندرویغیرقانونی نیست
کسانی که جنبش سبز را از نزدیک و بیواسطه تجربه کردند و حوادث سال ۸۸ را خود به چشم دیدند و ماهیت قدرت را (چه قدرت حکومتی و چه قدرت اجتماعی را) با گوشت و پوست خود لمس کردند، دیگر نمی توانند هم چون پیش از ۸۸ زندگی کنند. نمی توان آن وقایع را دید و دیگرگون نشد. پس همه تغییر می کنند; برخی در حد تاکتیک و روش و برخی فراتر از آن در حد آرمان و هدف. برخی حتی تغییر هویت می دهند به گونهای که از گذشته خود دست شسته و به کلی آن را نفی می کنند.
در تحولات سیاسی و اجتماعی، تغییر درون نیروها و جریانهای سیاسی امری معمول و طبیعی است، اما موضوع زمانی مشکل ساز می شود که عدهای نسبت به این تغییرات یا ابعاد این تغییرات آگاه نباشند; یا منکر هرگونه تغییری شوند یا میزان آن را تقلیل دهند. به عنوان مثال، ممکن است افرادی به لحاظ هویتی و فکری محافظه کار شده باشند اما هم چنان خود را اصلاح طلب بدانند و مدعی شوند که فقط در تاکتیک اندکی میانه روتر یا معتدل تر شده اند. در چنین مواردی این افراد یا دچار پارادوکس در نظر و عمل می شوند، یا دوگانگی هویت و شخصیت سیاسی پیدا می کنند، یا از نظرات گذشته و کنونی خود ملغمهای متناقض ساخته و ارائه می دهند.
مدعای نگارنده این است که گروه تازه تاسیس ندای ایرانیان که خود را به ناحق نسل دوم اصلاح طلبان می خواند، درگیر چنین تناقضها و دوگانگی هایی شده است و گروهی که این گونه پا به عرصه سیاست بگذارد، هرچند نیت بانیان آن خیر باشد، راه به جایی نخواهد برد.
نسل دوم یا سوم؟
پس از انقلاب و تاسیس جمهوری اسلامی، اصلاح طلبان سه نسل و دو دوره دگردیسیِ میان نسلی را تجربه کرده اند: الف) نسل اول اصلاح طلبان، مهندس بازرگان و یارانش بودند که در اوج رادیکالیسم و خشونتهای دهه ۶۰ صراحتاً در کنگره نهضت آزادی از اصلاح طلبی دفاع کردند. ب) از سال ۶۸ تا ۷۶ اولین دوره دگردیسی نیروهای سیاسی رخ داد. در این دوره از یک سو، نسل جدید نیروهای ملی مذهبی با محوریت ماهنامه ایران فردا، و از سویی دیگر، نسل جدید چپهای اسلامی در نهادهایی هم چون مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری و ماهنامه کیان، در پیوستگی با یکدیگر به طرح موضوع توسعه سیاسی و مطالعه جدی روی آن پرداختند. هم زمان در جناح دیگر حاکمیت، هاشمی رفسنجانی و حامیاناش توسعه اجتماعی و اقتصادی را به پیش بردند. این دو طیف همراه با هم ، منشاء شکل گیری نسل دوم اصلاح طلبان شدند. ج) نسل دوم، اصلاح طلبان دوم خردادی بودند که پس از خرداد ۷۶ احزاب و تشکیلات فراگیر خود را مستقلا و با نیروهای جدید تاسیس کردند. د) دوره دوم دگردیسی از سال ۸۴ تا ۹۲ در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد رخ داد که اوج آن در تحولات سال ۸۸ بود. اصلاح طلبان در این دوره به طور گسترده در عرصه عمومی حضور پیدا کردند. مباحث اصلی در بین اصلاح طلبان این دوره جنبشهای اجتماعی، اصلاح طلبی جامعه محور و گفت و گو در عرصه عمومی بود. ه) نسل سوم، که اکنون درباره آن سخن به میان آمده است، از درون تحولات پس از ۸۸ و جنبش سبز سر بر آورد.
نسل سوم اصلاح طلبان در شرایطی بسیار دشوارتر و پیچیده تر از پیشینیان خود قرار دارند. در شرایط بن بست سیاسی پس از انتخابات ۸۸ ، هیچ قالب مشخصی برای سیاست ورزی این نسل وجود نداشت. پس از چهار سال ارعاب، بازداشت، زندان، توقیف، بیکاری، محرومیت از تحصیل، مشکلات خانوادگی و مهاجرت، با انتخاب معجزه آسای روحانی امید تازهای برای بازگشت به سیاست ورزی در میان این نسل پدید آمد. طرف مقابل اما از ترس بازگشت مجدد اصلاح طلبان بر فشارها و تهدیدات خود افزود. آنها نمی پذیرفتند که تمام هزینه هایی که برای حذف اصلاح طلبان به جان خریدند، یک شبه دود شود و به هوا رود.
در چنین شرایطی، معدودی از اصلاح طلبان نسل سوم احساس کردند که راهی جدید برای بازگشت به عرصه سیاست رسمی کشف کرده اند. ایده ایشان یک خط بیشتر نبود: نسلهای پیشین اصلاح طلبی هزینه تندروی و تقابل با حاکمیت را پرداخته اند و لذا راه حل چیزی جز تعامل و مصالحه با هسته سخت قدرت حاکم نیست. ایشان خود را نسل دوم اصلاح طلبان (ندا) نامیدند. اصطلاح نسل دوم از این رو است که پدیده اصلاح طلبی را مولود دوم خرداد می دانند و بدین ترتیب آنها نسل دوم اصلاح طلبان دوم خردادی محسوب می شوند. در این یادداشت نیز به دلیل کثرت استفاده از اصطلاح “نسل دوم”، مسامحتاً از همین اصطلاح به جای “نسل سوم” استفاده می شود و البته نسل دوم را نه فقط شامل این گروه بلکه همان طور که گفته شد شامل تمام جوانان اصلاح طلب نسل ۸۸ می داند.
اعلام وجود تشکل ندای ایرانیان با استقبال گسترده و بیسابقه اصول گرایان و اقتدارگرایان رویرو شد. اکثر رسانههای اصول گرا، از روزنامه کیهان گرفته تا هفته نامه پنجره و خبرگزاری فارس، اخبار مربوط به تشکیل این گروه را به طور گسترده پوشش دادند و با مؤسسان آن مصاحبه کردند. آیا در نگرش حکومت نسبت به اصلاح طلبان تحولی رخ داده است؟ آیا حق با گروه نداست که اگر اصلاح طلبان تندروی را کنار بگذارند، حکومت نیز برای بازگشت ایشان به قدرت فرش قرمز پهن می کند؟ پاسخ نگارنده این است: خیر، نه در نگرش حکومت تغییری رخ داده است و نه در میان حاکمان سرسوزنی علاقه به بازگشت اصلاح طلبان هرچند میانه رو وجود دارد. حقیقت این است که حکومت نیز یه خوبی می داند که گروه مذکور را نمی توان به معنای واقعی اصلاح طلب به حساب آورد و حضور ایشان در عرصه سیاسی نه تنها مانعی بر سر رفتار عنان گسیخته آنان نخواهد بود بلکه حتی می تواند در بسیاری موارد مفید هم واقع شوند. اما سوال این است که اگر مؤسسان گروه ندا که سابقاً دوستان و همراهان ما بودند، اصلاح طلب نیستند، پس چه نامی می توان بر ایشان گذاشت؟
اصلاح طلبی و دموکراسی خواهی
اصلاح طلبی مفهومی معلق در فضا و بیبنیاد نیست که بتوان آن را به روشهای اعتدالی و میانه روی تقلیل داد. روحانی و اطرافیانش افراد هوشیارتر و دقیق تری بودند که خود را اعتدال گرا نامیدند نه اصلاح طلب. آنها می دانستند که اصلاح طلبی فراتر از اعتدال گرایی، میانه روی و تعامل می باشد. اصلاح طلبی در تئوری همان دموکراسی خواهی است. جنبش اصلاح طلبی ذیل جنبش دموکراسی خواهی صدساله ملت ایران از مشروطه به بعد تعریف می شود. “هدف اصلی” اصلاح طلبی پیشبرد دموکراسی و توسعه سیاسی است. به عبارتی دیگر و از زاویه تحلیل گفتمان، “دال مرکزی” گفتمان اصلاح طلبی، دموکراسی خواهی و توسعه سیاسی است.
اصلاح طلبی در روش البته مسالمت جو، میانه رو، اعتدال گرا، اخلاق گرا، تعامل گرا و اهل گفت و گوست، اما اینها همه با هم به معنای اصلاح طلبی نیست. محافظه کاران و حتی ساختارشکنان نیز می توانند مسالمت جو، اخلاق گرا و اهل گفت و گو باشند. بنابراین برای اصلاح طلب بودن باید به چیزی فراتر از روشهای تعاملی اتکا کرد.
گروه ندا همچنین از عمل در چارچوب قانون اساسی سخن گفته است. این البته از ویژگیهای اصلاح طلبی و وجه ممیزه آن با رادیکالیسم می باشد، اما محافظه کاران هم این گونه عمل می کنند. گروه ندا اگر می خواهد اصلاح طلب باشد باید فراتر از این روشها و تاکتیک ها، بر دموکراسی خواهی و عناصر آن تاکید کند. اما نگارنده هرچه در گفتار و نوشتار ایشان جستحو کرد کلامی روشن از مبانی دموکراسی نیافت; مفاهیمی مانند آزادیهای فردی، آزادی بیان، حاکمیت مردم، نظارت مردم بر حکومت، مقاومت در برابر قدرت مطلقه و خودکامه، جامعه مدنی، برابری مدنی، شهروندی، تفکیک حوزه عمومی و خصوصی، حقوق بشر، رواداری، تساهل و تسامح، سکولاریسم سیاسی، تکثرگرایی دینی و … یا کلاً از ادبیات گروه ندا غایب است یا به هیچ وجه برجسته نیست. اتفاقاً از کلام ایشان برمی آید که طرح چنین مباحثی باعث تحریک حاکمیت می شود و لذا تندروی و تقابل با حکومت به حساب می آید! اصلاح طلبان نیز لابد در گذشته اشتباه کردند که با حکومت برسر این مفاهیم به چالش برخاستند و اگر این گونه نمی کردند اکنون بر سریر قدرت نشسته بودند. در مقابل اما اعضای ندا به زعم خود به دنبال تعامل با حکومت هستند نه تقابل، تندروی و مبارزه جویی.
بحث که به این نقطه می رسد برای آن که هم خود را اصلاح طلب بدانند و هم با طرح مباحث دموکراسی خواهی باعث رنجش حاکمان نشوند، دست به ابداع مفهومی می زنند که در تمام گفتار و نوشتارشان به عنوان اولین شاخص فعالیت گروه ندا دیده می شود: “ما در نظر آرمان گرا و در عمل میانه رو هستیم.” معنای این سخن این است که ما در جایی در خلوت خود و در پس ذهن، مثلاً دموکراسی را به عنوان یک آرمان قبول داریم اما آن را به زبان نمی آوریم و در مناسبات خود با حکومت به طرح آن نمی پردازیم چراکه این به معنای به چالش کشیدن حکومت و تقابل با آن است. ایشان این موضع را به “عمل گرایی” تعبیر می کنند.
دموکراسی خواهی و عمل گرایی
اتفاقاً از قضای روزگار، عمل گرایی یا همان “پراگماتیسم” از مبانی فکری نظریه دموکراسی است. دموکراسی در عمل و در کنشهای متقابل اجتماعی تحقق می یابد. دموکراسی در خیال یا در پس ذهن افراد، دموکراسی نیست، بلکه هیچ است. برای سنجش میزان دموکرات بودن افراد نیازی به گرفتن نوار مغزی از آنها نیست; کافیست در عمل به مناسبات آنها با مخالفان دموکراسی توجه کنیم. تنها زمانی می توان از حقیقت دموکراسی سخن گفت که آن را در مناسبات سیاسی و اجتماعی تجربه کرد. چگونه می توان در پس ذهن دموکرات بود اما در عمل به تایید حاکمیت مطلقه و تایید مکانیسمهای آن و حتی به مدح و ثنای آن پرداخت؟ تناقض میان نظر و عمل تا کجا می تواند ادامه داشته باشد؟
اما مسئله از این هم جدی تر است. نگارنده شک دارد که اساساً تئوری و نظریهای در میان باشد. گروه ندا تنها به ذکر اصطلاح “آرمان گرایی در نظر” بسنده کرده است، اما هیچ کجا گفته نشده که این آرمان گرایی چیست و بر چه مبانی نظری استوار است. باقی سخنان تماماً مجموعهای از شیوههای عمل در برابر حکومت است که هیچ کدام لزوماً ربطی به دموکراسی خواهی ندارد. ظاهراً نام این “بی نظری” را “عمل گرایی” گذاشته اند. سیاست ورزی بدون تئوری خطاست. حتی برای رفتن به زندان هم باید تئوری داشت. عمل گرایی کار بدون تئوری نیست و تئوری هم به معنای شرح شیوههای عمل نیست. عمل گرایی و پراگماتیسم خود صاحب تئوریهای بنیادین قوی است. هر اقدام فرصت طلبانه و تجدیدنظر طلبانه را عمل گرایی نمی گویند. اندیشمندان علوم اجتماعی کج فهمی از پراگماتیسم را حاکی از نوعی “سرهم بندی” و “فیصله دادن” کارها می دانند که در آن به مقتضیات فوری و بلافصل توجه می شود و افراد، کم و کیف وضعیت را فقط بخشی از محاسبه و مصلحت اندیشیهای خود می نگرند. این کج فهمیها به مغالطههای شگفت انگیزی دامن زده است: عمل گرایی که خود در بحث اصلاح طلبی مبنای فلسفی دموکراسی است معادل مصالحه و همکاری با دشمنان دموکراسی دانسته می شود و دموکراسی خواهی که مبنای اصلاح طلبی است، تندروی، مبارزه جویی و مخالف اعتدال گرایی تلقی می گردد.
اصلاح طلبی و دموکراسی گفت و گویی
در مباحث مطروحه از طرف مؤسسان گروه ندا، هنگامی که سخن از ابزار کنش سیاسی می رود، بارها بر گفت و گو با حاکمیت تاکید می شود و هدف گفت و گو را تلاش برای همراه کردن جریانهای مقابل یا کاستن از مخالفتشان ذکر می کند. آنها تاکید دارند که هر کجا حرکتشان با مخالفت نظام و شاخصههای نظام یعنی قانون اساسی و رهبری روبرو شد، حرکت را مسکوت می گذارند تا بتوانند طرف مقابل را متقاعد کنند.
هیچ کس البته نمی داند که ماهیت این گفت و گو و امکانات و ابزار آن چیست. وقتی از گفت و گو سخن به میان می آید، دو مفهوم متفاوت در ذهن تداعی می شود. مفهوم اول معادل “مذاکره و چانه زنی” است که در “فرآیندهای دموکراتیزاسیون” جایگاه ویژهای دارد. مفهوم دوم، گفت و گو در عرصه عمومی است که در مباحث “دموکراسی گفت و گویی” مطرح می شود. از کلام مؤسسان گروه ندا بر می آید که منظورشان بیشتر همان مفهوم اول است. اما آن چه مذاکره و چانه زنی نامیده می شود شرایط و الزاماتی دارد که به نظر نمی رسد گروه ندا قادر به تامین آنها باشد.
مذاکره و چانه زنی، گفت و گو در میان سطوح قدرت است. بخشی از نیروهای اجتماعی با استفاده از منابع قدرتی که در اختیار دارند، به مذاکره با صاحبان قدرت در حاکمیت پرداخته، امتیازاتی می دهند و امتیازاتی می گیرند که در مجموع به نفع پیشبرد دموکراسی تمام می شود. اما آیا گفت و گویی که ندا از آن سخن می گوید دارای چنین خصوصیتی است؟
در یکی از جلساتی که در زندان درباره ماهیت ساختار جمهوری اسلامی برگزار می شد، بحثی مطرح گردید مبنی بر این که در ساختار این نظام سیاسی اساساً هیچ گونه مکانیسمی برای گفت و گو و مذاکره با منتقدان و اپوزیسیون تعریف و جایگاهی برای آن تعبیه نشده است. در گفت و گو ابتدا باید موجودیت طرف مقابل را به عنوان نیرویی جدی و مؤثر به رسمیت شناخت. به رسمیت شناختن طرف مقابل در مذاکره به معنای پذیرش منابع قدرت و حوزه نفوذ مخالفان است. جمهوری اسلامی در طول حیات خود (جز یکی دو سال اول) هرگز اپوزیسیون خود را (چه اپوزیسیون برانداز و چه اپوزیسیون قانونی و اصلاح طلب) به رسمیت نشناخته است. حاکمیت اقتدارگرا فکر می کند که مذاکره با مخالفان به معنای به رسمیت شناختن و نیز مؤید قدرت و نفوذ آنها در جامعه است و لذا مذاکره را به معنای “تقسیم اقتدار میان حکومت و مخالفان” می داند که به تضعیف حاکمیت می انجامد. به نظر می رسد این گونه طرز فکر در میان حاکمان به تدریج تبدیل به یک ویژگی ساختاری در جمهوری اسلامی شده است.
بنابراین، آن چه در طول سالها شاهد آن بودیم نه گفت و گو و مذاکره میان حکومت و مخالفان بلکه احضار مخالفان از سوی نیروهای امنیتی وابلاغ سیاستها و تصمیمات مصوب به ایشان بوده است. در چنین الگویی، طرف گفت و گوی اپوزیسیون، کارشناس _ بازجوهای سی چهل ساله هستند. آنها ابتدا به طرح سؤالاتی می پردازند که باید به دقت پاسخ داده شوند; سپس توصیهها و نصیحت هایی مطرح می شود; پس از آن نوبت به ابلاغیه ها، تاکیدات و دستورات می رسد; و در نهایت هم “گفت و گو” با تهدید و ارعاب پایان می یابد. این الگو، الگوی رایج گفت و گو میان حکومت و مخالفان و منتقدیناش در طی سالیان گذشته بوده است.
نکته جالب توجه این جاست که گاهی در این گفت و گوها امتیازاتی هم داده می شود; مثلا به فردی ابلاغ می شود که می تواند در انتخابات شرکت کند و صلاحیتاش نیز تایید خواهد شد; یا به فردی گفته می شود که اجازه دارد حزب و گروهی راه بیاندازد; یا افرادی مجاز می شوند که در ستاد انتخاباتی کاندیدایی خاص فعالیت کنند. اما مدتی که می گذرد آن روی سکه این گونه امتیازها آشکار می گردد: معلوم می شود که مجوز حزب با هدف ایجاد شکاف و انشعاب و موازی سازی در میان احزاب اصلاح طلب بوده است. یا هدف از تایید صلاحیت شخصی در انتخابات چیزی جز شکستن آرای یکپارچه و چند دستگی آرای اصلاح طلبان نبوده است. زمانی هم که دست منتقدین را برای فعالیت در ستاد کاندیدایی باز می گذارند، هدفشان هدایت آرای روشنفکران به یک سو و کاستن از آرای کاندیدایی دیگر است. در تمام این موارد و موارد متعدد دیگر که نیازی به ذکر مصادیق آنها در این یادداشت نیست، نه ایجاد فضای باز سیاسی و گشودگی حلقه تنگ حاکمیت هدف بوده و نه تغییر نگرشی از سوی حاکمیت نسبت به اصلاح طلبان رخ داده است. همه و همه، مهندسی نهادهای سیاسی و مدنی برای حذف نرم و تدریجی اصلاح طلبان و منتقدین بوده است.
بنابراین می توان تصور کرد آن چه گروه ندا از آن به عنوان گفت و گو با حکومت یاد می کند، چیزی جز درخواستهای ملتمسانه از مقامات محترم همراه با سلام و عرض تبریک به مناسبت اعیاد ماضیه، نیست. زمانی هم که درخواست مذکور با مخالفت “نظام و شاخصههای آن” مواجه شد، موضوع مسکوت گذاشته شده و تعلیق به محال می شود.
اصلاح طلبی واقعی و جامعه محور البته اهل گفت و گو و تعامل است. اما این گفت و گو با حفظ هویت آزادی خواهانه و با پشتیبانی منابع قدرت اجتماعی صورت می گیرد. اصلاح طلبی در سالهای اخیر و در مواجهه با شرایط بن بست و فضای بسته سیاسی تغیراتی در رویکردها و روشهای خود داشته است. “فشار از پایین” که سالها مغفول مانده بود صورتی عینی یافت و “چانه زنی از بالا” بر عهده گروههای میانه درون حاکمیت سپرده شد. اصلاحات، جنبشی شد و در قالب “اصلاحات_جنبش” ظهوری تازه یافت. دموکراسی خواهی اصلاح طلبی از شکل صرفاً “تصاحب قدرت از طریق انتخابات” به سمت “دموکراسی مشارکتی” و سپس “دموکراسی گفت و گویی” سوق پیدا کرد.
جنبش اجتماعی آن گونه که موسسان گروه ندا یا حاکمان می اندیشند به معنای تظاهرات و اغتشاشات خیابانی و تقابلها و تندرویهای غیرقانونی نیست. جنبشهای اجتماعی محل و مجری گفت و گوهای اجتماعی بر سر مطالبات و مسائل اساسی جامعه در عرصه عمومی می باشند. جنبشهای اجتماعی فضاهای شهری و فضاهای مجازی را به نفع شکل گیری توافق جمعی بر سر مطالبات اساسی اشغال می کنند. فشار افکار عمومی و فشار اجتماعی منبع اجتماعی قدرت در دست اصلاح طلبان برای پیشبرد اهداف دموکراتیک خواهد بود. این منبع قدرت پشتوانهای برای گفت و گوی چانه زنان با حکومت می شود و بدین ترتیب فرآیند دموکراتیزاسیون به پیش می رود.
آن چه در خرداد ۹۲ رخ داد و منجر به پیروزی آقای روحانی در انتخابات شد، حاصل فعالیتهای ستادی چند جوان اصلاح طلب نبود (که البته تا سه روز پیش از انتخابات در ستاد دکتر عارف فعال بودند!) بلکه علاوه بر فعالیتهای اجماعی اصلاح طلبان، حاصل چهارسال فعالیت و مقاومت جدی جنبش سبز در برانگیختن افکارعمومی و درنهایت “جنبشی کردن انتخابات” بود. تداوم “وضعیت جنبشی” و ناتوانی در پیش بینی واکنش اجتماعی در شرایط بحران داخلی و خارجی، عامل بازدارنده برای هرگونه دست کاری آراء و تغییر نتایج بود. بنابراین برخلاف تصور گروه ندا، اصلاح طلبان ناتوان از پیشبرد اهداف خود نبودند و ممانعت حکومت از فعالیت تشکیلاتی، مانعی برای ایفای نقش مؤثر در عرصه سیاسی از سوی ایشان نبود. هیچ تحلیل گر سیاسی نمی توانست پیش بینی کند که در کمترین فاصله زمانی ممکن از بزرگترین بحران سیاسی کشور، دولت از دست عوامل نظامی _ امنیتی و نیروهای ضد توسعه و ضد دموکراسی خارج شود. این موفقیتی بینظیر برای فعالین “اصلاحات_جنبش” بود. اکنون نیز هراس از تکرار شرایط مشابه در انتخابات آینده مجلس، حاکمیت را به صرافت انداخته تا با انواع حیل تجربه اصلاح طلبی جامعه محور را شکست خورده نشان دهند. در چنین شرایطی موازی سازی و ایجاد انشعاب در میان احزاب اصلاح طلب و القای ضرورت اصلاح اصلاحات به شدت مورد استقبال اقتدارگرایان خواهد بود.
اعتدال گرایی و محافظه کاری
همان طور که در ابتدای یادداشت ذکر شد، به صرف اعتدال گرا بودن نمی توان مدعی اصلاح طلبی شد. برخی مؤسسان گروه ندا بزرگمهر حکیم، حسن برمکی، فضل بن سهل، خواجه نصیر طوسی، قائم مقام فراهانی، امیرکبیر، فروغی و امینی را نمونه اصلاح طلبان اعتدال گرا درون حکومتها می دانند که نقش مؤثری در اصلاح امور داشته اند. این آشکارا مغالطهای شگرف است. اصلاحات و اصلاح طلبی در ارتباط با نظامهای سیاسی جدید مطرح می شود و دموکراسی و توسعه سیاسی که هدف اصلاحات است از مباحث مدرن هستند. باید میان دو مفهوم “اصلاح طلب” (رفرمیست) و “مصلح” (ریفرمر) تفاوت قائل شد. فرق است میان اصلاح طلبان و مصلحین درباری. این دومی البته برای خودش مدل معتبری است و طرفداران پرشماری دارد. بسیاری معتقدند که محافظه کاران میانه رو که نواندیش و اهل تدبیر و تعقل هستند بهتر می توانند در نظامهای استبدادی به اصلاح امور بپردازند. این دسته از مصلحین از آن رو محافظه کارند که به ساختارهای سیاسی کاری ندارند و اصلاح بروکراتیک را در نظامهای اقتصادی، مدیریتی، اداری، آموزشی و قضایی پی گیری می کنند. احتمالاً الگوی گروه ندا از اصلاح طلبی همین نمونههای مصلحین بروکرات و تکنوکرات بوده است. نکته در این جاست که این دسته از مصلحین ذیل محافظه کاری تعریف می شوند نه اصلاح طلبی و این جا به دلیل همان ضعف نظری که ذکر شد، نوعی خلط مفهوم صورت گرفته است. همان گونه که انقلاب سفید هیچ ربطی به مفهوم انقلاب نداشت، این اصلاحات سفید هم هیچ ربطی به مفهوم اصلاح طلبی ندارد و اساساً اصلاحات نیست.
اوکشات محافظه کاری را این گونه تعریف می کند: “ترجیح امر معلوم به امر مجهول، امر آزموده به امر ناآزموده، واقعیت بر اسطوره، امر موجود بر امر مطلوب، و امر محدود بر امر نامحدود.” تک تک کلمات این تعریف را می توان از لابلای گفتار و نوشتار مؤسسین ندا استخراج کرد و این گونه به بن مایههای فکری آنها پی برد. البته کافی است در دوگانههای متضاد فوق، مطالبه دموکراسی را جایگزین واژگان دوم کنید که از دید ایشان امری انتزاعی، ایده آل، اسطوره ای، مطلوب و به دور از واقعیات ساختار نظام سیاسی است.
جالب است بدانیم که محفظه کاران نیز خود را عمل گرا و پراگماتیست می دانند. همان طور که عمل گرایی در اصلاح طلبی و دموکراسی خواهی منوط به اقدام دموکراتیک و مطالبه دموکراسی است نه مسکوت گذاشتن آن، عمل گرایی در محافظه کاری به فرصت طلبی و مسکوت گذاشتن هرگونه مطالبه دموکراتیک و خواست تغییر در نظام سیاسی تبدیل می شود. لذا تعریف گروه ندا از عمل گرایی نیز در چارچوبهای محافظه کاری بیشتر معنا می یابد تا اصلاح طلبی.
در نتیجه، آنها که خود را نسل دوم اصلاح طلبی می خوانند در واقع نسل جدید محافظه کاران اند. البته نگارنده اذعان دارد که این طیف از جوانان را دقیقاً نمی توان تحت عنوان محافظه کاران کلاسیک یا سنتی دسته بندی کرد و شاید بتوان از نوعی نومحافظه کاری و راست نو سخن گفت. گروه ندا آن گونه که تاکنون نشان داده در نتیجه تغییر تاکتیک و روش تعدادی جوان اصلاح طلب از تقابل به تعامل و از تندروی به اعتدال به وجود نیامده بلکه تغییری ماهوی از اصلاح طلبی به محافظه کاری در جریان است. این حقیقتاً پدیدهای شگفت است که بتوان هر آن چه تعریف محافظه کاری است عرضه کرد اما نام آن را اصلاح طلبی گذاشت. ظاهراً در ایران در میان “جوانان سیاسی” رسم است که “تغییر ایدئولوژی” بدهند اما نام و اعتبار تشکیلات پیشین را نیز برای خود حفظ کنند. (اگرچه شاید این بار نتوان از ایدئولوژی سخن گفت اما تغییر پارادایم و الگوی ذهنی قابل تشخیص است.) بنجامین دیزرائلی در وصف عمل گرا و فرصت طلب بودن محافظه کاران می گفت: “محافظه کاران وقتی رقبایشان مشغول آب تنی اند، لباس آنان را می دزدند.” محافظه کاران جوان ایران اما وقتی رفقایشان در زندانند، لباس آنان را می دزدند.
در مسیر دموکراتیزاسیون
رجب طیب اردوغان و حزباش اگرچه از میان احزاب اسلام گرای رفاه، سعادت، و فضیلت، برخاستند اما هیچ گاه خود را اسلام گرا نخواندند. برخی معتقدند که حزب عدالت و توسعه بیش از آن که اصلاح شده حزب اسلام گرای رفاه باشد، اصلاح شده حزب چپ گرا و لائیک جمهوری خواه خلق است. با گذشت زمان این امر وضوح بیشتری یافت تا جایی که بخش هایی از حزب رفاه و حتی جنبش معنویت گرای گولن در زمره منتقدان جدی دولت اردوغان درآمدند. مؤسسین ندا نیز اگرچه از میان احزاب اصلاح طلب برخاستند اما لزوماً اصلاح طلب نیستند. ایشان در صورتی که در جایگاه واقعی خود قرار گیرند به جای تضعیف اصلاحات_جنبش می توانند در راستای تقویت آن گام بر دارند.
واقعیت آن است که در داخل حاکمیت و در غیاب اصلاح طلبان، محافظه کاران میانه رو می توانند نقش مؤثری در فرآیند دموکراتیزاسیون ایفا کنند. ممکن است خود را دموکراسی خواه ننامند اما می توانند “حامل دموکراسی” باشند. همان طور که در یادداشتهای پیشین ذکر شد، ممکن است فردی دموکرات نباشد، اما حامل دموکراسی قلمداد شود، بدین معنا که نقش و جایگاهاش در ساختار نظام سیاسی به پیشبرد فرآیند دموکراتیزاسیون یاری رساند. در بیشتر موارد، این افراد نقش “چانه زن” را ایفا می کنند و به تحکیم زیرساختهای لیبرالی نظام سیاسی و اجتماعی می پردازند که در آینده برای استقرار و تثبیت دموکراسی مفید خواهد بود.
نسل دوم یا همان نسل سوم اصلاح طلبان سبز اند نه سفید. اصلاحاتی که آنها دنبال می کنند جامعه محور و دموکراسی خواه است. گفت و گو را در عرصه عمومی شکل می دهند و عملگرایی را در اقدام و مطالبه دموکراتیک می دانند.
پیشنهاد نگارنده این است که اعضای ندا بجای آن که خود را نسل دوم اصلاح طلبان بخوانند، عنوان “نسل دوم اعتدال گرایان” یا “نسل جدید محافظه کاران” را برای خود برگزینند و با الگو قراردادن روحانی با محوریت او فعالیت کنند نه با محوریت خاتمی. از آن جا که روحانی دارای حزب و تشکیلات نیرومندی نیست، تشکیلات ندای ایرانیان می تواند تبدیل به بازوی اجتماعی روحانی و دولتاش شود. هم چنین بهتر است بیش از این از مفهوم اصلاح طلبی استفاده نکنند چنانچه شخص روحانی هم چندان اصراری بر استفاده از این مفهوم ندارد. در این حالت است که آنها می توانند به جایگاه حاملان دموکراسی ارتقاء یابند و نقش مؤثری در فرآیند دموکراتیزاسیون ایفا کنند. در غیر این صورت نه دموکرات به حساب می آیند نه حامل دموکراسی، و نه اصلاح طلب خواهند بود نه عاملی برای پیشبرد دموکراتیزاسیون. تنها ممکن است به ابزاری در دست اقتدارگرایان بدل شوند تا بوسیله آن اصلاح طلبان را تضعیف کنند و بر دموکراسی خواهان فشار آورند.
جای افسوس است که ما به متن حرف چندان توجه نمیکنیم. قبل از هر چیز به دنبال گوینده میگردیم تا نخست نیتش را رصد کنیم و سپس به تحلیل حرفهایش بر اساس نیت رصد شده بپردازیم.
نامهٔ مهمی که آقای عماد بهاور در خرداد سال 92 ، از زندان و در اثنای انتخابات ریاست جمهوری انتشار داد، و در آن بر ائتلاف بین عارف و روحانی صحه میگذاشت و تشویق به شرکت در انتخابات کرد؛ اگر اضافهٔ “از زندان” را ازآن حذف میکردی (چون آقای بهاور در آن موقع برای عموم شناخته شده نبود) از آن تعبیر به خیانت به جنبش سبز و زیر پا گذاشتن خون شهدای آن میشد؛ اما همینکه تاکید شد نویسندهٔ نامه آقای …. از زندان است، برخوردها تغییر میکرد و به متن مدعای او توجه میکردند.
کلمه به کلمه سخنان آقای بهاور را با تمرکز خواندم و گمان دارم ایشان از بزرگان سیاسی آیندهٔ نه چندان دور ایران خواهد بود.
جناب آقای نوری زاد
بسیار علاقمندم که مقاله جدید عماد بهاور را روخوانی کنم و از من تصویر برداری شود و منتشر شود. خودم امکانات ضبط آن را ندارم. ای کاش برای شما ممکن بود که یک وقت با من تنظیم و تعیین کنید و فیلمبرداری کنید و حتی آن را در سایتتان منتشر فرمایید.
با تشکر
علی اکبر ابراهیمی
نیازی نمی بینم که این کامنت منتشر شود و مخالفتی نیز با انتشار آن ندارم.
جناب آقای نوری زاد
اگر یادتان باشد پیامبر اسلام قبل از مرگ می خواست حلالیت بطلبد و یک یارویی آمده بود و می گفت با آن چوب نه به حیوانت که به من زده ای و من هم می خواهم بر پشت کمر برهنه ات بزنم.
حضرت امام خامنه ای نیز این روزها بیمار است و موضوع حلالیت طلبیدن ایشان می تواند در نامه جدید شما به رهبری پرداختکاری شود.
با تشکر.
سلام اقای نوری زاد واقعا از طرف یک ملت خاموش شرمنده ام ولی دس مریضاد که شما باز هم پلیدی این ها را افشا کردید اینان که با شما در جلوی چشمان مردم اینطور میکنند یک مرد که همسن پدرشه پس معلومه که در اتاق های بازجویی چه ها میکنند این استالینگرادها
با سلام :
آن زمان كه بنهادم سر به پا آزادی دست خود ز جان شستم از برا ی آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را می دوم به پـای سر در قفای آزادی
با عوامل تكفير صنف ارتجاعی بـاز حمله می كند دايم بر بنای آزادی
در محيط طوفانزای ماهرانه در جنگ است ناخدای استبـداد بــا خدای آزادی
و اين محبت را گر كنی ز خـون رنگي نمی تـوان تـو را گفتن پيشوای آزادی
فرخی ز جان و دل میكند در اين محفل دل نثار استقلال جان فـدای آزادی *******************
فرخی یزدی شهید زندان استبداد در سال 1318********************
جز این ابیات زیبا از شهید فرخی یزدی چیزی نیافتم که تقدیم شما کنم.
این که سرهنگ و رییس پاسگاه یه منطقه هست اینطوری جر میده . وای بحالمون اون یکی که سوادی نداره و هردنبل رییس موسسه کیهان شده و با قداره کاغذ سیاه میکنه و شعور مردم به بازی خون کشونده.
تابحال این همه رییس جمهور منتخب گذاشتند آمدند و رفتند و هستند و هیچکدوم دم نزدند روزهایی که تقاضای وامهای میلیارد دلاری از بانک جهانی کردند بر مبنای کدام مشورت با مردم ایران صورت گرفته و هنوز میگیرد. که تا قرنها کشور و مردم را تا خرخره قرض دار به قدرتهای مالی جهان کرده اید!
شما نه ارزش و نه اعتبار و نه احترامی برای این مردم قایل بودید و به امنیت خودتان برای تاراج کشور و مردم کمر محکم بسته اید. به امید روزی که سلطه فاسد امثال شما برچیده شود
با درود به همه آزاد اندیشان،
جناب آقای نوریزاد، شما پیروزید و شکی در این نیست. فقط اجازه ندهید که مواردی به مانند درگیری شما با آن سرهنگ به کار شما لطمه بزند. بسیاری از اینها عمداً قصد درگیری با شما را دارند.
اما پرسشی که از شما دارم اینست که: چگونه میتوان سایر افرادی که مثل شما دچار غارت اموال و زندان شدند و یا نزدیکان و عزیزان آنها توسط این جانوران کشته شدند را به یاری شما خواند؟ در واقع چگونه میتوان آنها را به اقداماتی نظیر کار شما فرا خواند؟ منتظر جواب شما هستم.
با احترام و آرزوی سلامتی شما
یکی مثل این پدر و مادر بیچاره بروجردی که پول راه دیدار فرزندشان را ندارند، و یکی هم مثل این //// مدیر عامل شرکتهای : شرکت //// ــ //// ــ شرکت /// ــ شرکت //// ، و و و که فقط در یک ویلای خود در جنوب اسپانیا به قیمت چهل میلیارد ریال همراه با یک اتومبیل رولزرویس به قیمت یازده میلیارد ریال و بریز و بپاش های آنچنانی زندگی مردم این مملکت بدبخت را به مسخره گرفته اند. من اگر خودم شاهد این موضوع نبودم،هیچگاه راضی به تهمت زدن نبودم. همسر ایشان در کنار استخر ویلای مورد نظر مشغول به گرفتن حمام آفتاب بودند و مادر این آقا هم مشغول به پخت و پز.
Aghaye Noorizad, chera in esmha ra sansor mikoni.magarna inkeh ba efsha gari mitavan jeloye in hameh dozdi ra gereft. motasefam
درود بر شما
پدر من با نام کاربری دوستی عزیز وارد صفحه ی فیس بوکتان شده ام . و نابلدانه مهلت نیافتم نامم را انتهای متن تایپ کنم .
پوزش و سپاس
*سرهنگِ جوان باید پای خود به یک جوری را از خون ستار بهشتی بدر می بُرد. عصبانیتش اما او را در خونِ ستار غوطه ور کرد. با صدایی بلند و غیرت مندانه گفت: کسی را که در وبلاگش به رهبر معظم انقلاب توهین کند، باید زد و کشت. این سخنِ سرهنگ مرا بر آشفت. او چگونه در لباس قانون، و بخاطر یک توهین، حکمِ مرگ کسی را تجویز می کرد؟ با صدایی بلند تر از صدای او داد زدم: خون ستار بهشتی داغ ننگی است بر پیشانی همه تان. بر پیشانی نیروی انتظامی، بر پیشانی دستگاه قضایی، بر پیشانی بیت رهبری. و من، پدر همه ی شماها را در می آوردم بخاطر کشتن ستار بهشتی و بخاطر رهانیدنِ قاتلش. *
تقدیم به پدرم نوری زاد
پدر بگذار به جای همه تعظیم هایم چه از سر ترس یا به طمع خیری یا احتراز از سوئیی ، چه در مقابل خدای ساخته و پرداخته ی خیال خودم بوده چه خدایگان که محیط و تاریخ و نا خود آگاه همنوعانم برایم ساختند ، یک بار به پیشگاه تو تعظیم کنم از سر تحسین از سر تکریم از سر شوق از سر اعجاب از این همه انسان بودن و شدن .
به احترام تو ای پدر ای انسان و نه ابر انسان و نه امام و نه پیامبر معصوم از جای بر میخیزم و دستم را به نشانه ی ادب بر سینه میگذارم .
وای چه بی تاسف بود حتی عمرم اگر تو را نمیشناختم .
چه بی دریغ بود حتی لحظه های امروز تلخ و سختم اگر تو نبودی . تو خود توی تنها .
من در شگفتم ای مرد از این همه توان و نیرو و اراه پیش برنده ای که تو را و کارها و نوشتارهایت را سامان می دهد و از هراس و اضطراب می رهاند.راستی چیست در تو که غریزه ترس را از تاروپود وجود می کند و دور می کند؟من بینوا را 15سال پیش از موسسه آموزشی تحت مدیریت مصباح یزدی اخراج کردند و وقتی اندکی سماجت کردم، نرم و آرام یک فرومایه ای که دست راست محسن قمی(از اعضای فعلی بیت) بوددر گوشم خواند که پسر می دانی که 5تاخواهر داری و باید برایشان نان آوری کنی!حیف نیست که زمخت باشی و استنکاف کنی!و من در هراس از اینکه اگر من گناهکارم چرا خانوداه ام را در این وضع هراسناک همکیفر می کنند،در گوشه ای پرت خزیدم.جرمم؟تنها عنوانی بود که آنها به هر کس-البته اندک شمار بودند این کسان-که کتاب زیاد می خواند و به سمت کتابهای غربی می رفت و انگ”چپی” هم به او می چسبید می دادند .. حال تو را که می بینم که بیهراس از هر حادثه ای حق را طلب می کنی به تو می گویم:چه بزرگی تو ای مرد!
علی گرامی
درود بر شما
در گفتگوی پیشین شما با مرتضی گرامی، بیان کردید که، با توجه به اندیشههای کانت، خدا با برهان اثبات نمیشود. پرسش من این است که دانش امروز بشر (برای نمونه: فلسفه، کلام و …) درباره اثبات خدا چه میگوید؟ در کتاب “آموزش عقاید” از مصباح یزدی فصلی وجود دارد که به اثبات خدا میپردازد و خدا را به اثبات میرساند. این نوع اثباتها در متون اسلامی از چه جایگاهی در جهان برخوردار هستند؟
تندرست و پیروز باشید
اول اینکه اون آقای سرگرد چگونه با لباس شخصی اجازه انجام وظیفه دارند ؟ و همکار ایشان آقا سرهنگه که حقوق ماهیانه اش از سرمایه ملی مردم ایران تامیین میکنن ء به کدام بند قانون اجازه صدور حکم در بستر خیابان میکنند. به ما چه مجذوب ولایت و أماده پاره کردن شکم در خیابانی ء شما وظیفه اجرای قانون در خیابان دارید و بدونید برای مردم حاکم و قاضی نیستید.
شما و امثال شما مسیول جمع آوری دزدان گشنه ای هستید که پیر گدایان آسیب زده شهرستانی را که به اماکن اعتقادی شما (حرم مطهرتان) ء از روی نیاز به شب پناه برده اند را دریابید و دزدان گشنه را به دست قانون مداران سپرده تا ریشه مصیبت ها را برطرف و احیاة سازی کنند.
آقای نوریزاد وجودتان سبز روانتان آسوده و پیروز باشید
حیف از همون یک مشتت ! در ظالم بودن این اراذل شکی نیست و در مظلوم بودن مردم. نوری زاد هم اینروزها از مردم است، برای مردم است و مثل مردم مظلوم است
خدا پشتیبان شما باشد تا حق مردم مظلوم را از حاکمان ظالم بستانی.
خیلی ها مانند شما فکر می کنند و شما تنها نیستید. دعایت می کنیم.
سلام
درود و صد درود بر مرد شجاع نوری زاد.
فریاد تان روزی نتیجه خواهد داد.
بیشک ظالمان خواهند شد. طرفداران نظام اصولا آدم های بی منطق ، کم سواد اهل خشونت و فحاشی اند.