(روز یکصد و پنجم)
یک: من در نامه ی چهاردهمِ خود به رهبری، خودم را و ایشان را به دوردست های “مرگ” برده ام. نامه ی چهاردهم، یکی از مشفقانه ترین و خوش فُرم ترین نوشته های من است به رهبرِ تام الاختیاری که دأبِ مسلمانی دارد و هیچ تنابنده ای در ایران به گرد پای او نمی رسد. در این نامه من کودکان محروم و ژنده پوشی را در دویست سال بعدِ ایران به وی نشان داده ام که در محله ای فقیر نشین، با دو تا توپ دارند فوتبال بازی می کنند. در اواخرِ نامه، جلوتر که می رویم، معلوم می شود آن دو تا توپ، یکی کله ی محمد نوری زاد است و دیگری کله ی سید علی خامنه ای.
در پایان همین نامه، شش صندلی را به آقای خامنه ای نشان داده ام. سه تا دریک سوی و سه تا در دیگر سوی. بر دو صندلیِ یک سو صدام نشسته است و معمر قذافی، و بر دو صندلیِ دیگر سو، گاندی نشسته است و نلسون ماندلا. پس یک صندلی در هر سو خالی است. در آن نامه، منِ نویسنده به جنابِ رهبر می گویم: انتخاب کن. بر کدام صندلی می نشینی؟ در کنار ماندلا و گاندی، یا در کنار هیولاهای ملموسِ این دوران؟ اکنون اما با اشاره به کسالتِ اخیرِ رهبر می گویم: ما معمولاً چه بشود که آرزوی مرگِ کسی را بکنیم. از همین روی، از بیماری و آشفتگیِ جسمیِ جناب رهبر خشنود نیستیم. بل برای ایشان سلامتی نیز آرزو می کنیم. و البته: فهمِ این که این کشور ارث پدری هیچیک از ما نیست تا دار و ندارش را بذل و بخشش کنیم به هرکس و هرکجا. و این که به گلوی مردم نباید چنگ برد و گفت: به مقداری که من می گویم نفس بکش!
دو: ظاهراً درخششِ چشمگیرِ فیلم ” قصه ها ” در جشنواره ی فیلمِ ونیز، بجای این که شادمانی مسئولان فرهنگی را فراهم آورد، به بغض و خشم و حسادتِ آنان مدد رسانده است. من بعد از آنکه این فیلم را در یک محفلِ چند نفره دیدم، همانجا به بانو رخشان بنی اعتماد تبریک گفتم. و به وی گفتم: از این که بجای خیلی ها که نمی فهمند، می فهمید از شما تشکر می کنم. در نوشته ای نیز به جناب رهبر پیشنهاد کردم لباس احرام بپوشد و به تماشای این فیلم بنشیند و بداند در گوشه گوشه ی این کشور مُلا زده چه می گذرد. بعد از درخشش این فیلم در جشنواره ی فیلم ونیز، جناب وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی که سخت از جانب بیت رهبری و آیت الله های قم و نمایندگان دست و پا گیرِ اینان در فشار است، این فیلم را به سیاه نمایی متهم کرده و گفته که چرا اساساً باید این فیلم ساخته می شده است؟ می گویم: سیاه نمایی در جایی معنا پیدا می کند که روشنایی در آنجا افزون تر باشد. نه این که به هرکجا که دست می نهی از همانجا مفسده بر جوشد و قل قل کند.
سه: ساعت ده صبح دیروز – دوشنبه – از شیب زندان اوین بالا رفتم و تن پوش سپیدم را بر تن کردم و پرچم به دوش شروع کردم به قدم زدن. سربازانِ دمِ در که تابِ تحمل این هیبت را نداشتند، شورش کردند که: برو پایین و اینجا نایست! به زمینِ زیرِ پا اشاره کردم و گفتمشان: من همینجا هستم. و حتی گفتم: اگر حضور من اینجا برای شما سنگین است، افسرنگهبان تان را خبر کنید. استحکامِ سخنِ من به سربازان فهماند که این بید به بادشان نمی لرزد. اتومبیل های جور به جور می آمدند و پشتِ درِ بزرگ توقف می کردند و بعد از هماهنگی به داخل می رفتند. اتومبیل هایی نیز از داخل زندان اوین بیرون می آمدند. متهمانی را دیدم که دستبند به دست، با سربازانی مراقب، به داخل می رفتند. جماعتی از خانواده های زندانیان نیز در سایه ی کناره ی پل، به انتظار نشسته بودند.
چهار: یک مرد زندانی، باغچه ی جلوی زندان را بیل می زد و احتمالاً به ماهها و سالهای باقی مانده ی زندانش فرو شده بود. یک زندانی نیز جارو به دست، همان حوالی را جارو می کرد و خیره شده بود به نوشته ها و عکس های لباس من. عکس های تن پوشِ من، عماد بهاور بود در جلو، و شیخ مصطفی پور محمدی در پشت. که در زیر عکس ها، عماد بهاور را بی گناه دانسته بودم و شیخ مصطفی پورمحمدی را داعشی. مرد جارویی به یک اشاره ی پرسشِ من کپسولی از سخنانِ هزار باره اش را واگشود. این که: بی گناه است و بخاطر سی میلیون بدهی سه سال است اینجاست. اهل سلماس شبستر بود. لهجه ی ترکی اش نیز این را تأیید می کرد.
پنج: یکی از مدیرانِ ارشد دادسرا که هم سن و سال خودم است با اتومبیل سمند سفیدش آمد که به داخل برود. این مدیرِ ارشد مرا می شناخت. در زندان که بودم، دمِ گوشم زمزمه کرده بود: جای تو اینجا نیست نوری زاد. تو بچه ی جنگ و جبهه ای و ما تو را همردیف شهید آوینی می دانیم. حیفِ تو نیست که خودت را قاطی این جماعت فتنه کرده ای؟ چند ماه پیش نیز که مأموران اطلاعات زدند و خونینم کردند، دردادسرای اوین، همین مدیر ارشد، با نگاه به صورتِ خاکی و خونینم پوزخندی زد و بی آنکه سخنی بگوید عبور کرد و رفت. اکنون اما از مواجهه با من گریز می کرد. خودش را به ندیدن زد. رفتم جلو و سلامش گفتم و حالش را پرسیدم. می خواستم بداند که من از امروز اینجایم و هستم تا به خواسته هایم برسم. یکی از سربازان مرا به دور شدن فرا خواند. شاید از این روی که سربازانِ دمِ در به مشکل بر نخورند، کنار رفتم تا مدیرِ ارشد به داخل برود.
شش: چهره های ترو تمیز و گاه زمختِ اطلاعاتی ها و سپاهی ها را می دیدم که سوار بر اتومبیل هایشان به داخل می رفتند. شاید هرکدامشان به بازجوییِ دختری و پسری و مردی و زنی می رفتند تا از کیسه ی فحش ها و تهدیدها و دروغ ها و تجربه های کم و زیادشان الفاظی بر آورند و پرونده هایی بسازند برای قاضیانِ مطیع و گوش بفرمان و ذلیل دستگاه قضایی. به این فکر کردم که من در جلوی درِ اصلی زندان اوین، خیلی ها را خواهم دید. شاید یک روز، اژه ای را ببنیم و او در لباس من عکس خود را ببیند در هیبتِ داعشی و من به او بگویم چرا فاضل خدادا بدبخت و بی کس را کشتی و برادر رفیق دوست را وارهاندی؟ یا یک روز جناب رییسی را ببینم و او با تماشای عکس خود بر تن پوشم، تنش به لرزه در آید و یک فکرهایی به کله اش بزند برای درهم پیچیدنِ طومارِ من. و یا سپاهیان واطلاعاتی ها و زندانیان سیاسی و خانواده های آنان را.
هفت: یک بانوی پنجاه ساله دستش را سایه بان پیشانی اش کرده بود و به من خیره مانده بود. جلو رفتم. گفت: آفتاب شما را اذیت می کند. گفتم: اذیت واقعی در داخلِ این زندان است. دامادش زندانی بود. برای چه؟ برای چند پیامک تلفنی. دامادش زندانی سیاسی بود. بانوی دیگری که با تلفن صحبت می کرد به سمت من آمد و با شادمانی به فردی که در آن سوی خط بود گفت: آقای نوری زاد هم اینجاست. و من، به آن فردی که در آن سوی خط بود سلام رساندم. بی آنکه بشناسمش.
هشت: محل قدم زدن من بر قله ی ورودیِ زندان اوین است. جوری که از دور پیدایم. یعنی شما اگر با اتومبیل تان از دور و از زیرِ پل عبور کنید مرا بر قله ی مقابل می بینید پرچم به دوش و سپید پوش. درِ بزرگ و سنگینِ زندان اوین، روی ریل حرکت می کند. با هر هماهنگی، نرم نرم کنار می رود تا اتومبیلی داخل یا خارج شود. این درِ بزرگ و سنگین، دریچه ای دارد بقدرِ دو کف دست. سربازان یک به یک می آمدند و دریچه را کنار می زدند و به رفت و آمد من نگاه می کردند و لابد تلاش می کردند نوشته ها را بخوانند و بدانند دوست کیست و داعشی کدام است. یک سرباز آمد و با خنده ای معنا دار به عکس عماد بهاور نگاه کرد. عماد را نمی شناخت. اما وقتی چرخیدم به پشت، پور محمدی را شناخت و زیر لب گفت: این وزیرِ دادگستریه که!
نه: مردِ جارویی را دیدم که در ردیفِ مردم و در سایه ی کناره ی پل نشسته است و جارویش را پرچم کرده و به دیواره ی پل تکیه داده است و خیره مانده به رفت و آمد من. سربازان گروه گروه از مینی بوس ها و وَن ها پیاده می شدند و کیسه به دوش به داخل می رفتند. عجبا که لباس همه شان نو بود. نویِ نو. به یکی شان گفتم: خوب به شما لباس نو داده اند ها؟ که گفت: بله، اموال شما را نمی دهند در عوض لباس ما را نو می کنند. دانستم او نوشته های تن پوشم را خوانده و با همان یک سخن، همدلی اش را به رخ کشیده است.
ده: می توانستم تجسم کنم در داخل زندان، در نگهبانی، در اتاق افسر نگهبان، در بندهای 209 و 350 اطلاعات، در بند دو الفِ سپاه، در دادسرای داخل اوین چه خبر است. حضور یک نفر با تن پوش سفید و پرچم سرخ آنهم جلوی زندان اوین، نه چیزی است که از نظرها و حساسیت ها دور بماند. یک افسر ارشد را دیدم که از دری دیگر به بهانه ای بیرون آمد و مرا وراندازی کرد و به داخل رفت.
یازده: یک اتومبیل به داخل می رفت. هم راننده و هم فردی که در کنار نشسته بود، بستنی می خوردند. فرد کناری چوب بستنی اش را بیرون انداخت و دست به دهانش کشید. رفتم و چوب بستنی را برداشتم و به دستش دادم و گفتم: زحمت بکشید این را داخل سطل زباله بیندازید. مرد که پنجاه شصت سالی از عمرش گذشته بود، تشکر کرد و چوب را گرفت. یک اتومبیل پژو 405 با دو نفر سرنشین از در بیرون آمد و رفت و دور زد و مستقیم رو به من جهت گرفت. تردیدی نداشتم که یا اطلاعاتی اند یا سپاهی. آمده بودند به چشم خود ببینند و حضور و هیبت مرا گزارش کنند. من چه باید می کردم؟ جلو رفتم. باورشان نمی شد. شیشه هایشان بالا بود. زدم به شیشه ی مرد کناری. شیشه را پایین داد. سلام گفتم و گفتم: به برادران سپاهی خبر بدهید که من برای پس گرفتن اموالم به اینجا آمده ام. هستم تا ریز به ریز اموالم را پس بگیرم. و گفتم: به برادران خبر بدهید اگر اموال مرا پس ندهند، من اینجا را به یکی از داغ ترین مکان های خبری کشور تبدیل می کنم.
دوازده: یک مرد شیک پوشِ ریش مرتب با پنجاه سالی سن آمد و به عکس عماد اشاره کرد و پرسید: عماد را می شناسید مگر؟ گفتم: یک چند وقتی با وی هم بند بوده ام و به سلامت و بی گناهی اش ایمان دارم. گفت: من هم مدتی با وی در 350 هم بند بودم. از مردِ ریش مرتب پرسیدم: شما هم زندانی سیاسی هستید؟ گفت: بله. جرمتان؟ جاسوسی. برای کجا؟ برای موساد و صهیونیست ها. حالا جاسوس بوده اید یا نه؟ پوزخندی زد و گفت: حتی یک در صد. و گفت: من به یهود و یهودی ها احترام می گذارم اما به صهیونیست ها نه. اسمش؟ علیرضا اوسیوند. او را به بند مالی ها انتقال داده بودند و اکنون از مرخصی باز می گشت و به زندان می رفت.
سیزده: سربازی با خوشحالی آمد و دستم را گرفت و گفت: برویم. کجا؟ دفتر سرپرستی. چه بهتر از این؟ با همان تن پوش سفید و پرچم سرخ، رفتیم داخل و از پله ها بالا رفتیم. مرا در راهروی داد سرا بر یک صندلی نشاند و خودش رفت و ناپیدا شد. راهرو از جمعیت پر بود. زندانیان را در لباس آبی راه راه با دست بند و پا بند می آوردند و پشت در شعبه ها می نشاندند و یک به یک اسمشان را صدا می زدند و به اتاقی می بردندشان. همه ی حاضران به سرو وضع من چشم دوخته بودند و من به عکس عماد بهاور که گویا بر دامان من نشسته بود. دستی به صورتِ چون ماهش کشیدم و نوازشش کردم و گفتم: عزیزم، چه خوب که پاک و بی گناه و فهیم و دوست داشتنی هستی. و گفتم: خیلی از این بازجوهای هتاک، آرزو دارند رطوبتی از فهم و ادب تو را می داشتند. و گفتم: تو را به این دلیل به زندان انداخته اند که از فهم و ادب تو در رنج اند.
چهارده: کمی بعد جناب دکتر حسین رفیعی از فعالان ملی مذهبی را دیدم که آمد و در کنارم نشست. این استاد بازنشسته ی دانشگاه تهران چه با سوز از فرصت های هدر شده در این سالهای اسلامی گفت. وگفت: چندی پیش ده نفر – نُه نفر مرد و یکی خانم – سرزده و ناگهانی به منزل ما هجوم آوردند و کلی از اموال من و همسر و دخترم را برداشتند و بردند. و گفت او را برای تفهیم اتهام فراخوانده اند و پانصد میلیون تومان وثیقه برایش تعیین کرده اند. همسرش با ناراحتی قلبی ای که دارد با شتاب رفته بود تا این وثیقه را جور کند.
پانزده: یک دیوار شیشه ای، اتاق سرپرستی را از راهرو جدا می کند. در آن سوی این دیوار شیشه ای، اتاق منشی هاست. و دری که به اتاق بزرگِ سرپرست راه می بَرَد. من از این دیوار شیشه ای چند باری رد شده و دراتاق سرپرستی چند باری با آقای ” تورک ” که هم قاضی است و هم سرپرست دادسرا صحبت کرده بودم. زمان گذشت و من در کنار جناب رفیعی نشسته بودم و از محضرِ این مرد فهیم و سلیم و نیک نگر بهره می بردم. احتمال دادم مثل دفعات پیش که اطلاعاتی ها مرا می آوردند و شب رهایم می کردند، این بار نیز مرا به داخل آورده اند تا جلوی در نباشم و شب رهایم کنند.
با اجازه از استاد رفیعی، برخاستم و به سمت دیوار شیشه ای رفتم. سربازی که دم درِ دیوار شیشه ای نشسته بود، مرا از ورود به دفتر سرپرستی باز داشت. بی توجه به هشدار او، داخل شدم و پیچیدم به سمت دفترِ منشی های سرپرست که یکی پنجاه ساله بود و قد کوتاه و تیره پوست، و یکی سی و پنج ساله و قد بلند و سفید روی. هردو را پیش از این دیده بودم چند باری. به هر دو سلام گفتم و گفتم: مرا برای چه به اینجا فرا خوانده اید؟ منشی جوان گفت: حاج آقا زنگ زدند که آقای نوری زاد داخل بیایند تا من بیایم. گفتم: شاید حاج آقا دوساعت دیگر هم نیامدند. و با کمی تندی گفتم: من با اجازه می روم سرِ کارم تا حاج آقای شما بیایند. رفتم به سمت درِ خروجیِ اتاق منشی ها که منشی پنجاه ساله در آمد: من از شما خواهش می کنم یک ربع تحمل کنید حاج آقا در راهند الان می آیند. قبول کردم و رفتم و نشستم در کنار استاد رفیعی و درس ها آموختم از سلامتِ وی که یک گِرم از این سلامت را در کل بساط داعشیان اسلامی نمی توان یافت.
شانزده: یک ربع بعد مرا به اسم صدا زدند. از دیوار شیشه ای گذشتم. منشیِ پنجاه ساله آمد به استقبالم و گفت: می شود خواهش کنم این را در آورید؟ و به تن پوشم اشاره کرد. در آوردم و تا کردم. جوری که عکس ها در میان بود و دیده نمی شد. کمی بعد منشیِ جوان آمد و گفت: می شود این پارچه را بدهید به من؟ برای چه؟ حاج آقا می خواهند ببینندش. دادم به دستش و او رفت داخلِ اتاق سرپرستی. شاید پنج دقیقه بعدش بود که منشیِ جوان آمد و مرا صدا زد که به داخل بروم. وارد شدم. منشیِ جوان نیز از پی آمد. اتاق سرپرستی، اتاقی است بزرگ با یک میز کنفرانس دراز و چندین صندلی در اطرافش و میز ریاست و صندلی هایی در مقابل میز ریاست. جناب سرپرست پشت میزش نشسته بود و سر فرو برده بود به مطالعه ی پرونده های قطوری که بر میزش چیده بودند.
با وی دست دادم و نشستم مقابلش. گفت: چه خبر آقای نوری زاد؟ گفتم: شما مگر قرار نبود اموال مرا از سپاه پس بگیرید؟ بی آنکه سر برآورد گفت: ما اموال شما را گرفتیم و آوردیم اینجا و چند باری هم با شما تماس گرفتیم اما شما نیامدید بگیرید. این سخنِ جناب ” تورک” که لهجه ی تُرکی اش آشکار بود، نشان می داد که اصلاً از قضایا بی خبر است. گفتم: آن چه شما می فرمایید به اموالی مربوط است که اطلاعات از من برده بود. من چند ماه پیش آمدم و آنها را تحویل گرفتم و رفتم. و گفتم: منظور من اموالی است که سپاه برده و من چهار پنج ماه پیش به شخص شما در همین اتاق دو تا نامه نوشتم که پیگیری کنید اما ظاهراً پیگیری که نکرده اید هیچ، خبر هم ندارید.
جناب سرپرست طلبکارانه در آمد که: نخیر، شما از ما دو تا خواسته داشته ای. یکی ممنوع الخروجی پسرت بود و یکی اموالی که سپاه برده. و رو کرد به منشیِ جوان و پرسید: ممنوع الخروجیِ پسر ایشان چه شد؟ منشیِ جوان گفت: نامه ای که برای گذرنامه نوشته ایم پاسخش نیامده. جناب سرپرست باز طلبکارانه گفت: اموال سپاه را هم به قاضی اجرای احکام سپرده ایم که پیگیری کند منتها ایشان یک چند وقتی به مرخصی رفتند و نشد که پیگیری کنند.
گفتم: پس یعنی هیچ. و گفتم: من اما خواسته ی سومی هم دارم. و آن به ماجرای جوانی مربوط است که درنامه ی دیروزم به شما آن را شرح داده ام. و پرسیدم: نامه را که خوانده اید حتماً؟ گفت: نه، کجا خوانده ام؟ من الآن آمده ام. ماجرای ” محسن شجاع ” و بی گناهی اش را شرح دادم و گفتم: اگر جرمی در کار باشد، این جرم متوجه من است. سرضرب در آمد که نخیر، ما مدرکی اگر از کسی به دست می آوریم همان مدرک می شود مدرک جرم. گفتم: شما یک نفر را با آلت قتاله بر سر جنازه ای دستگیر می کنید و او را به جرم قتل به چوبه ی دار می سپرید. اگر یکی بیاید و بگوید من این قتل را مرتکب شده ام به این دلیل و به این دلیل، سخن این مدعی را نمی شنوید آیا؟ جناب سرپرست که مطمئناً از قضیه ی محسن شجاع با خبر بود سر به زیر و با اخم گفت: همین که هست. گفتم: پس سخن تازه ای در میانِ ما نیست ظاهراً؟ گفت: نخیر. گفتم: پس من جلوی درِ زندان مهمان شما هستم تا وقتی که این جوان آزاد شود و اموالم را از سپاه پس بگیرم. سرد و مطمئن گفت: بسم الله.
بلند شدم و رفتم به سمت در خروجی. منشیِ جوان پیش از من خارج شده بود. برگشتم و به جناب سرپرست گفتم: این پارچه ی من کجاست؟ سرپرست با صدایی که قاطعیت از او بر می جهید گفت: این پارچه نیست و کفن است و همینجا هم می ماند. خیز برداشتم سمت میز سرپرست و با خشم به وی گفتم: بخدا قسم اگر پارچه ی مرا ندهید می زنم بساط اینجا را به هم می ریزم. و داد زدم: پارچه ی من کجاست؟ سرپرست تلاش کرد قاطعانه بگوید: این کفن اینجا می ماند. نگاهی به اطراف انداختم و تن پوشم را بر میز درازِ کنفرانس یافتم.
رفتم و آن را برداشتم و به سمت درِ خروجی خیز برداشتم. سرپرست زنگ زد به منشی ها که: این کفن را از دستش بگیرید. من اما بیرون رفته بودم. نزدیکِ دیوار شیشه ای منشیِ جوان خود را به من رساند و محترمانه گفت: خواهش می کنم این را به من بدهید. با خشمی که می رفت دیوار شیشه ای را پایین بیاورد بر سرش غریدم: بخدا یک بار دیگر این حرف را بزنی می زنم این شیشه ها را پایین می آورم. و لگدم را تا نیمه بالا بردم. صدایی از داخل در آمد که: ولش کنید برود. سربازی مرا به سمت راهروی خروجی برد. بازگشتم و از جناب رفیعی خداحافظی کردم و از زندان بیرون زدم.
هفده: در سرازیریِ شیب زندان اوین، به یکی از دوم خردادی های مشهور و بلند آوازه برخوردم. خندان آمد و مرا در آغوش کشید. به وی گفتم: جناب امیر انتظام حالش خوب نیست. و پیشنهاد کردم: با جمعی از دوستان، و به ویژه با عده ای از دانشجویان قدیمِ پیرو خط امام که وی را جاسوس خواندند و عمرش را تباه کردند، بروید به دیدنِ این مرد. تا این را گفتم، خنده بر صورتش ماسید و لبخندی که بر لب داشت محو شد. در حینِ رانندگی، به خود گفتم: چه خوب که از هرچه قید و گرایشِ مزخرفِ سیاسی و ولایی و اصول گرایی و دوم خردادی و مذهبی و خرافی رها شده ای.
هجده: شاید سه ساعت بعد از طوفانی که در اتاق سرپرست وزیدن گرفت، همسر محسن شجاع در پیامی برایم نوشت: همین اکنون محسن تماس گرفت و با روحیه ای عالی گفت که دو هفته ی دیگر آزاد می شود. به خود گفتم: گرچه از این وعده ها به زندانیان فراوان داده اند اما همین یک زنگ نیز خودش نعمتی بوده در این غبارِ آغشته به ناجوانمردی. نیز عکسی از محسن شجاع تقدیمتان می کنم تا این جوانِ شجاع را نیک بخاطر بسپرید.
نوزده: من فردا چهارشنبه و کلاً روزهای زوج از ساعت ده تا دوازده جلوی درِ بزرگ و اصلی زندان اوین قدم می زنم. پیشنهاد نمی کنم به آنجا بیایید. از دور – زیر پل – نیز می توانید مرا در آنجا ببینید. به امید روزهای خوب در همین نزدیکی ها.
بیست: دیشب و شب قبلش دو مصاحبه داشتم با تلویزیون رها و سیمای رهایی. این دو مصاحبه را اینجا ببینید و بشنوید:
محمد نوری زاد
هجده شهریور نود و سه – تهران
قبلا هم گفتم از تو بیکار تر و ///تر نمیشه پیدا کرد . چه قدم خوبی داشتی تا رفتی طرف قراره آزاد بشه . خب هرروز برو یه نفر رو آزاد کن . یاد جوک پیرزنه افتادم که به دولتیه می گفت یه دست رو این بزار قیمتش بره بالا !!!
به جای رستم ضحاک بیشتر بهت میاد ///
جناب عباس ضمن همدردی با شما ارزوی تندرستی و صبوری برای شما و خانواده محترمتان دارم!
بردار گرامی عباس انعامی ،،تسلیت می گویم وبرای آن عزیز از خدا آمرزش می خواهم.
مهم!
قابل توجه بابکم و نیز سایر دوستان:
کتابی از انتشارات موسسهٔ توانا با عنوان:
«کنشهای کوچک ایستادگی»
در خصوص تجارب مبارزات بیخشونت
لینک دانلود: http://bit.ly/1iazPTQ
با درودی بی پایان به نوریزاد عزیز
درسایت جماران صحیفه امام خمینی جلد1 موضوع خطر نفوذ اسرائیل در ایران و توطئه های استعمار در ممالک اسلامی در سخنرانی که در تاریخ18/06/1343 در مسجد اعظم قم داشته اند در قسمتی از سخنرانیشان در رابطه با فرهنگ گفته اند””
باید یک وزارت فرهنگی، یک فرهنگ صحیح باشد؛ و فرهنگ هم حقش است.. دست ما باشد. خوب ما در این مملکت یک وزارتخانه نداشته باشیم؟ همۀ وزرا از امریکا؟! خوب یکی اش هم از ما. خوب بدهید این فرهنگ را دست ما؛ ما خودمان اداره میکنیم . ما یک کسی را وزیر فرهنگ میکنیم و اداره میکنیم. اگر از شما بهتر اداره نکردیم، بعد از ده ـ پانزده سال ما را بیرون کنید. تا یک مدتی دست ما بدهید، فرهنگ را دست ما بدهید، وزیر فرهنگ را از ما قرار بدهید، یک مدتی هم مهلت بدهید که ما کار را درست انجام بدهیم””
امروز 36 سال است که ملت ما نه تنها فرهنگ بلکه همه مملکت را بدست روحانیت داده آیا زمان آن فرا نرسیده ملت ما عملکرد آنچه بیشتر ادعای آن را دارند یعنی فرهنگ از روحانیت بازخواست کند که چه کرده اند نه تنها پانزده سال بلکه 36 سال فرصت داشته اند امروز چه کسی فرهنگ را خراب کرده خودشان گفته اند اگر خوب عمل نکردند آنها را بیرون کنند ما امروز میگوئیم نمیخواهد از مملکت بیرون بروید بلکه کنار بروید مردم نشان داده اند خودشان بهتر از شما فرهنگ را حفظ میکنند وفرهنگشان هم از روحانیت بالاتر است.
با سلام حضور عزیز و گرامیتان .
استاد شما به مسئله محمی اشاره کردید ! اینکه ملت ما یا شاید بهتر بگم روشنفکران ما در گیر جریان ها و حوادث گذشته حتی تاریخی هستند انکار نکردنی ست ! ( بحث کودتای 28 مرداد هنوز بحث داغ روزه , مخصوصا بین به قولی اساتید علوم سیاسی و تاریخ نویسانمان ! و به هیچ وجه حاضر به توافق نیستند و در نتیجه در مقابل مسئله امروز ایران حاضر به همکاری نیستند , چون به هم دیگه به چشم دشمن نگاه میکنند !)
بودن احزاب و جریانهای مختلف با سلیقه های متفاوت لازم و محم هست ولی نه برای جنگ با دیگران ( احزاب و …. ) که برای پیشبرد آرمانهای یک ملت , حالا یه مسئله ایی پیش میاد , هر کس نظر خودشو میگه , راجع بهش بحث میکنند و سر و کله هم میزنند ( اصطلاحاً ) و عقل حکم میکند و تمام ! دیگه ده بیست سال بعد در مورد این مسئله بحث کردن معنی نداره (عقلاً !) حتی اگر حکم عقل داده شده ! و تصمیم گرفته شده غلط بوده باشه بحث در موردش بی فایده و بی مورد مگر یادآوری و تجربه از آن . و در ضمن اقرار به اشتباهات نه تنها از پرستیژ کسی کم نمیکنه که بیشتر هم میکنه !
در کشورهای دموکراتیک ( که ما دشمنشان مینامیم و ایرادهای زیادی برایشان قائلیم ! ) موقع انتخابات یا مسائل مهم کشور , احزاب موافق و مخالف هر چه تو کیسه صفرا دارند میریزن بیرون ولی فردای انتخابات یا تصمیم گیری همه , همه اختلافات به کنار , تنها چیزی که محم هست کشور و اعتلای آن و منافع ملی .
گویی هیچ کس معنی این شعر و درست نفهمیده ؛ چو ایران نباشد تن من مباد بدین مرز و بوم ………… ! منظور این نیست که فقط , میریم می جنگیم و کشته میشیم برای ایران !!!! بیست سال پیش ! یک صدم اون چیزی که امروز در دنیا میگذره پیش می آمد جنگ جهانی سوم شده بود ولی امروز همه اول به منافع ملی شان توجه دارند .
پاینده و پیروز باشد .
سلام اقای نوریزاد میگم این انسان عجب اعجوبه ای است یک بهایی در شیراز از تحصیل دانشگاهی محروم شد. نمی دونم چرا این روزها همش کلمه ی اف به زبونم میاد.و چرا بغضهام تمومی نداره و چرا از غصه نمیمیرم .انسان ذاتش مهمه یا دینش؟
جناب نوریزاد عزیز سلام.
امیدوارم حالتون خوب باشه. یه سخترانی تو سازمان ملل ،سال 2009، از Lee Carroll خوندم که صلح در خاورمیانه رو در آینده نزدیک پیش بینی کرده و کلید این صلح رو ایران دونسته و گفته نسل جدید شرایط ایران رو تغییر میدن. گفتم شاید خوندنش برای شما هم جالب باشه. پاینده باشید.
Peace in Middle East!! An speech by Kryon – Lee Carroll ,in United Nations, 2009. I hope
this prediction comes true: ——————————————- “It brings me now to the prophecy I’ve been giving for some time. For it remains strong [the potentials have not changed]. One of the most unusual things that you ever, ever could imagine may happen, and it involves Iran. I will say it again to you as I’ve said three other times to three other groups. Now I will state it in these halls of the United Nations. Iran may hold the key to the most stable, most profitable, most influential nation in the Middle East. And if this potential is fulfilled, it will be the young people of Iran who will create “The Great Iranian Revolution.” When Iran is run by those with young Islamic minds, but without the old energy “mullah minds,” you will find stability. For the young people of that great nation will start to look around and see the differences they can make in peace through trades, through investment. The track that the older generation has them on is filled with hate, fear and the potential of war. It perpetuates a thousand years of grief, sustaining the enemies of old and keeping the struggle alive. The young people will realize that their prophet was about unity, and they will begin to study deeply, the real meaning of Islam, and will not be at odds with bringing together past enemies. For this is what their prophet was all about, and why he came in the first place. The last thing you’re going to see or imagine you would ever see has a strong potential to happen. The potentials are that Iran will actually invest in the peace of Jerusalem and that their influences and their funding will begin to have great influence for a solution in Israel – not just a solution between Israel and those called the Palestinians, but a greater one that creates solutions with the Islamic states around them. Jerusalem is a shared city. By de facto, it is one that has Jews, Christians, Armenian Christians, and Islamic influences all sharing in four quadrants. Imagine this same scenario, but with credentials! That is to say, keeping the same arrangement, but having it become a separate country, or “area of peace.” You say, “The Jewish people would never allow that!” Ask the younger generation of Hebrew speakers if they might consider it, for you will be shocked at the answer. They may actually trade it for the ability to settle in areas they all would rather live! They, too, are beginning to share what their young Iranian counterparts are thinking about… creating compromise and peace instead of continuing a path of hate and intolerance. The youth behind you generation-wise [your children], will eventually take the reins of government, and the differences in thinking will be obvious. The real war is the one between the old energy and new. This has been the message of Kryon for more than 20 years. That war is very winnable with both sides as victors. Peace in the Middle East, created by Middle Easterners – what a concept! In the past, you have felt it would come from here (the UN), or western influence creating compromise between two sides who would not even meet with each other! The potentials are that it will happen right at the center of the Middle East, not from the West. It will not come from those trying their best to create influences so that Middle Eastern countries will act appropriately in a framework of Western thought. This potential I give you is not anything that is on the futurists’ lists of what may happen. It’s what we call the “wild card.” It’s what happened with the Soviet Union… again, nothing that was on the futurists’ screen of potentials. Wars are fought and the feelings are forgotten. The great Civil War in the United States did not create a permanent division in consciousness. World War II did not create enemies forever. Instead, today you find all those governments and citizens working together. Most of them don’t relate to the feelings of the past. The Middle East is different, and what happened in the past is taught as what is “happening today.” This is what will change. You will see the countries around Iran join with Iran, even former enemies. Borders will be relaxed. Eventually, it will affect Pakistan and Afghanistan, who won’t want to be left out of the new Middle Eastern union. India will also be involved in a way that embraces Pakistan in trade like never before. Those who feature old energy thinking will have no place to hide, for peace will be the way of it. A brand new idea will emerge that says, “If we can stop the traditions of hate now, and teach our children to hope, eventually there will a group of nations who will only remember what the tensions used to be, from reading their history books.” It’s a quantum generation that is coming, one who can think ahead, way past their own lives… past their parents’ teaching of old hatred and old ways. This, indeed, is part of the new rift that will develop between parent and child for the next 50 years in the Middle East. This is what we see and it is within the lifetime of many here. It may go slower, depending on what you do. It may go faster, depending on what you do. But as long as my partner has channelled, this has been in the works. It is why we told you of the possibility back in 1989. Things happen slowly in politics, in consciousness. Sometimes it is too slow for many of you. Look for these things to begin happening even before the renovation of this building is complete [speaking of the renovation of the UN building, which may take five years]. You’ll see the seeds of these things taking place, and yes, even battles to prevent them… old verses new. That is the potential at the moment. If it takes longer, it is still the potential. There is a ball that rolls in consciousness of thought and action that is immense. It is rolling now. It is strong and interdimensional and you cannot see it. But I can. It’s going to be hard to stop peace on Earth. “
سلام دوستانم .بعدازیک هفته (بخاطردرگذشت پدرم)دل تنگ نوشته های شمابودم.بااینکه نرسیدم همه کامنتهاروبخونم اما گذرا چندموردرا مطالعه کردم.ازجمله کامنت دوستم اقا مجتبی.
1-اقامجتبی به شخصه خودمن (بادیگران کاری ندارم)دین ستیزنیستم.بخدا-به پیر-به پیغمبر-وبه تمامی مقدسات قسم میخورم دین ستیز نیستم.مثلا درحرم امام رضا(البته بااون توصیفات شیعه درباره امامان اعتقادندارم)مردم روکه میبنم با ارامش وخلوص مربوط به خودشون درحال لذت بردن هستند.خوشم میاد.وخودم نیز لذت میبرم.یاسایررسم ورسومات معقول ومنطقی مذاهب.تواصفهان توکلیسایی مردی رو دیدم که مطمئن بودم ازکائنات بریده بودو به راز ونیاز مشغول.
مابا این امورکاری نداریم.حتی برای پربارشدن اینگونه مجالس درانهاشرکت نیز مینیم.مابا دخالت دادن این امور در جامعه وارکان حاکمیت مخالفیم.مابا نگاه از پنجره ادیان به مردم مخالفیم.از محدودکردن مردم بخاطر مرام ومسلک خاص ناراحتیم ومخالف.این همه شهر درایران مایک شهردارسنی-بهایی -یهود-مسیح و….نداریم.چرا؟چون مثل حاکمیت فکرنمیکنن.ایا به زعم شما این امور درست است؟
2درباره مقایسه علم با ادیان ذیل نوشته من توضیحاتی داده اید.عزیزمن همه چیز نسبی ست.خوبی همیشه درکناربدی بوده.نقصان درکنارتکامل و…منظورمن ازاین مثال یک مثال عینی بودکه دستتون بیاداون ادعایی که درباره ادیان داریدمحقق نشده.اما علوم باتمام نقصان یک سری رفاه وراحتی وامنیت برای بشر ارزانی داشته(من خودم به شدت طرفدار همان زندگانی ساده وصمیمی روزگاران گذشته هستم.وباوجوداین همه امکانات امروزی وبالا رفتن سن وطول عمرو…همیشه درحسرت زندگی دریک دهات سرسبز راداشته ام.ونمی دانم شاید بنابرتناسخ ارواح که میگویندشایدزمانی دراون محیط زندگی کرده ام.بخداقسم زندگی دردهات را به شانزه لیزه پاریس ترجیح میدهم.اما بهشرطی که اینترنت هم باشه.وفوتبال نیز پخش بشه).وکسانی که از علم خاصی برای نابودی دیگران استفاده کردندباورکنیدافرادی ابله بودندکه ازقضا اغلب درجنگ مذاهب از ان استفاده کردند.اما ادیان بااینکه درخلوت افرادبرایشان موثر بوده وارامش به شخص می بخشد.اما (همه منظورماهمین است)اما دخالت کردن دین در عرصه های عمومی نتایج وحشتناکی داشته.
3اینکه نوشه اید همه ازادندهرچی دوست دارندرا دوست بدارنداین حرف قشنگی ست که شما میگویید.تفسیرشما از دین اینگونه است.شما به استناداین نوشته هاتون ودیگردوستمون اقامرتضی افرادمذهبی خیلی خوبی هستیدکه اگرحتی تفکرشما حاکم برجامعه بودخیلی خیلی بهتر از امروزه روز بود.شما با تفکرونگرشتون به دیگران احترام میگذارید.همه راصاحب حق مدانید.اما متون مذهب شیعه غیرازاین است.نمی خواهم بامثالهایی که خودتان بهترازمن میدانیداطاله کلم بشود.
4درباره خدمات شیخین.نگاه ونگرش شما دینی ومکتبی ست.اما نگرش من نگرش تاریخی.مبرهن است هر رویدادی رو بایست درهمان زمان خودش بررسی وتحلیلش کرد.برطبق نگرش تاریخی شیخین(منهای اواخرخلافت عثمان)درکارهای خودبااون قوانین خاص صدراسلام موفق بودند.واینکهامروزه شما حمله عمربه ایران رامحکوم میکنید.اما در اون برهه ودرنگرش تاریخی کارش بسی ارزشمندوبزرگ بوده.ودرزمانی که تاخت وتاز برای خودش ارزش وفتوحات مایه مباهات بوده.روزگاران عمر برای اسلام خدمات شایان توجهی انجام داده.ومهمترایکه توجه داشته باشیداحتمالا اگراسلام گسترش نمی یافت(بااون حملات وتجاوزاتی که شماانرا محکوم میکنید)امروزه ماوشما مسلمان نبودیم(به احتمال خیلی زیاد)حالا شما توضیح بدهیداینکه عمراسلام را گسترش دادوباعث تکثراسلام در سرزمینهای زیادی هم شد.وامروزه منجربه مسلمانی (ورستگاری شما)شماشده ناراحت هستیدوان رامحکوم میکنیدیانه؟
5بازهم نکته مهم را متذکربشوم.بحث درباره رویدادهای تاریخی برایی شمایک مسئله اعتقادی ست.اما نگاه ونگرش ما نگرش تاریخی ست.پس شمایی که همه کارهایی امام علی را بدلیل انتساب به نبوت وخداوندمبرا ازاشتباه میدانید.اما علم تاریخ انرا از زاویه تاریخی تحلیل میکندوبرخلاف میل شما میگویدبا کمی تدبیر وسیاست امام علی براحتی میتوانست ازبروز جنگ ها جلوگیری کندبخصوص جنگ جمل وصفین.وبازهم برخلاف میل ونظرشما تحلیل زندگانی معاویه نشان می دهد وی فردی موفق درروزگارخودش بوده وحکومت مقتدری داشته.حالا شما مدام بنویسیدوادعاکنیدبنی امیه غاصب خلافت و…بودند ان امردیگریست.که شمادراین باره هرادله ای بیاوریددیگران قبول نمی کنند.وچون معتقدبه اون اصول هستیدشمانیز قبول نخواهیدکرد.
پس نتیجه اینکه بگذاریداعتقادهرفردی برای خودش محترم ومحفوظ مانده .وجامعه بایک قانون مدرن که همگی دران برابر باشند.وحق وحقوق همه محترم شمرده شود.نه اینکه بگوییدفلانی چون بهایی ست نجس است.و…
وهرگونه بحث های انتقادی درهر زمینه ای با حفظ ادب واحترام هم ادامه داشته باشد.
بدلیل کسالتی که دارم اگر غلطی درسطورباشدببخشید
——————–
سلام عباس گرامی
تسلیت ما را پذیرا باشید. امید که روح پدر گرامی تان در آرامش باشد و شما نیز صبور باشید از این داغ که می دانم سخت است و سوزنده.
با احترام: محمد نوری زاد
عباس جان تسلیت میگم. خدا رحمتشون کنه
سلام آقای انعامی عزیز
تسلیت من رو هم پذیرا باشید . روح پدر جانتان شاد .
با ابراز مراتب همدردی : زهرا
خداوندرفتگان همه را بیامرزد.شماروهم برای ما همیشه سرفراز وسربلندنگه دارد.
با عرض تسلیت و ابراز همدردی
جناب انعامی
حقیروخانواده مرا درغم عزیزازدست رفته خود شریک بدانید
روانشان شاد و یادشان همواره پایدار
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر کهن در گذریم
با هفت هزار سالگان سر به سریم
آقای عباس
مصیبت وارده را بشما تسلیت میگویم و از خدای متعال برای شما صبر و اجر، و برای آن مرحوم ،مغفرت و آرامش ابدی مسالت می کنم.
عباس گرامی
روحشان شاد باد.
در منابع مختلف اسم فردوسی به صورت حسن بن منصور و حسن بن علی وحسن بن اسحاق آمده است.علت معلوم نبودن اسم پدرفردوسی برای ما روشن کننده بعضی حقایق میباشد.اکثر کسانی که اسم پدر فردوسی را با نامهای مختلف نوشته اند از شهر توس و شهرهای نزدیک توس بوده اند و به نحوی اسم او را از نزدیکان و آشنایان فردوسی سوال کرده اند .بدین ترتیب معلوم میشود که در شهر توس بر سر پدریت فردوسی متفق القول نبوده اند و در اصل این مساله قابل تامل است.
در همه منابع تاریخی بر فقیر و بیچیز بودن فردوسی تاکید شده است.با توجه به اینکه سرودن شاهنامه را در ۴۰ سالگی شروع کرده است میتوان نتیجه گرفت که این فرد تا ۴۰ سالگی شغل و پیشه نداشته و جوانی بی بخار و بیکار بوده است.هیچ جا در مورد کشاورزی و چوپانی و تجارت فردوسی کلمه ای نوشته نشده است.بدین جهت فردوسی شغلی را برگزید که همیشه دست به سینه جلوی اربابان وحاکمان باشد تا با مدح و ستایش آنها و با چاپلوسی نان شب خود را بدست بیاورد.
ریش سفیدان شهر توس به دفعات فردوسی را از شهر بیرون رانده بودند ،به خاطرمعلوم نبودن پدرش و بی بخاری و بیکاریش و چاپلوس بودنش حتی به هنگام مرگ نیز جنازه او را به قبرستان شهر راه ندادند و نعش گندیده اش در نهایت در باغ حیاط دخترش مدفون شد.
شاهنامه چیست ?
کتابی که از لحاظ اجتماعی وانسانی بی محتوا است و از نظر علمی و تاریخی نیز بدون منبع است و سندیت ندارد.از نظر اجتماعی فقط صد بیت شعر از فردوسی موجود است که آن هم شکایت شاعر از مردم و پادشاه است که به وی آب و غذا نمیدادند.
اکثر شاعران هم عصر فردوسی دروغ گو و یاوه گوئې او را نوشته اند.از آن جمله شاعر معروف همان دوره فرخی سیستانی ،مصراع زیر را گفته است : گفتا که شاهنامه دروغ است سربسر.
فرید الدین عطار نیشابوری در کتاب اسرارنامه نوشته است : چون فردوسی فقط در مدح حاکمان عمر سپری کرده است ،خواندن شاهنامه برای هر فرد عاقلی بدعت و ضلالت است.
معزی نیشابوری میگوید :
من عجب دارم زفردوسی که تا چندان دروغ از کجا آورد و بیهوده چرا گفت این سمر
شاعر انوری ،در ابیاتی ناقص العقل بودن فردوسی و پست بودن شاهنامه را چنان بر زبان آورده است:
در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر هر کجا آمد شفا شهنامه گو هرگز مباش
از محققان معاصر نیز احمد شاملو بر شاهنامه ایراد گرفته است.
دکتر حسین فیض اللهی ،شاهنامه را غیر علمی ،دروغ و اشاعه دهنده مفاسد اخلاقی و خوانوادگی بیان کرده است
سلطان محمود غزنوی خطاب به فردوسی گفته است : شاهنامه تو چیزی نیست که ،یک قاطرچی در ارتش من از صد رستم دستان تو پهلوانتر است.
از بیتهای مشهور شاهنامه :
اگر سر بسر تن به کشتن دهیم از آن به که کشور به دشمن دهیم.
حرف فردوسی یا شاهنامه نیست و این جملات را مردم توران به پادشاه خودشان افراسیاب گفته اند .در شاهنامه بخش کامل این بیت چنین است :
چنین گفت لشکر به افراسیاب که چندین سر از جنگ رستم متاب
نه کیخسرو آباد ماند نه گنج نداریم از این جنگ کردن به رنج
اگر سر بسر تن به کشتن دهیم از آن به که کشور به دشمن دهیم
خانواده در شاهنامه :
در شاهنامه هر کجا سخن از خانواده است به وفور میبینیم که پدر با دختر خود یا پسر با خواهر خود ازدواج میکند.و یا اینکه هر وقت از زن صحبت میشود ،کاملا خائن به شوهرش نشان داده میشود.برای نمونه ابیات زیر را میخوانیم :
زنان مهتران و نامداران بزرگان جهان و کامداران
اگر چه شوی نامبردار دارند نهانی دیگری را یار دارند
در جاهای دیگر شاهنامه تاکید میشود که ،اگر در فارسستان خوانواده ای دو بچه داشته باشد،هر کدام از یک پدر است .درابیات زیر فردی به نام شهرو ۳۲ بچه دارد ولی پدر همه آنها فرق میکند :
بچه بودست شهرو را سی و اند نزادست او از یک شوهر دو فرزند
یکایک را زناشایست زاده به دایه دایگانی شیر داده
در داستان دیگرشاهنامه ،بهمن پادشاه فارسستان به دختر خودش به نام هما عاشق میشود و هما از بهمن پسری به دنیا می آورد که نامش را دارا میگذارند و بعد نیز پادشاه میشود.در این رابطه ابیات زیر را میخوانیم :
یکی دخترش بود نامش همای هنرمند وبا دانش و پاکرای
همی خواندی وراچهرزاد زگیتی پدیددار او بود شاد
همای دل افروز تابنده ماه چنان بود و آبستن آمد زشاه
تحقیقات نشان میدهد، ۳۲ مورد روابط زنان و مردان در شاهنامه اشاره شده است که ۹ مورد آن با عرف معمولی بوده است و۱۱ مورد آن تصاحب زنان و دختران دهقانان و کارگوان بوده است.۶ مورد ازدواج پدر با دختر ،پسر با خواهر یا مادرش بوده است.۶مورد دیگر آن نیز خیانت زن به شوهرش بوده است.با توجه به آمار فوق نتیجه میگیریم که در فارسیان قدیم ۸۲% مساله ازدواج غیر اخلاقی و توام با وحشیت بوده است.
مرگ فردوسی :
در سن ۸۲ سالگی مرده است.مردم شهر توس به خاطر معلوم نبودن پدرش و بیبخار و چاپلوس بودنش ،جنازه فردوسی را به قبرستان شهر راه ندادند .چند روز جنازه در خانه ماند و گندید .نعش گندیده را در حیاط باغ دخترش چال کردند (دفن )
در زمان حکومت تیموریان ،امیر تیمور پایش را بر روی قبر فردوسی گذاشته و میگوید :تو که در مورد توران(ترکها) بد میگفتی ،الآن بلند شو و ببین که ترکها چکاره هستند و فارسها چکار میکنند.(منظورش امپراتوری ترکها از چین تا بالکان ) و (زیر دست بودن فارسان ).بعد نیز دستور داد تا قبر را خراب کرده و آب رودخانه را از روی آن رد کنند .
جای دقیق چال شدن فردوسی معلوم نیست.قبر فعلی در سال ۱۳۴۳توسط تعدادی فارس صفت بنا گردید .محمد علی فروغی و حسن تقی زاده در راس آنها بودند.و در سال ۱۳۴۷ این بنا تعمیر و تجدید شد.
دوست عزیز و گرامی جناب عاقل
(منظورش امپراتوری ترکها از چین تا بالکان ) و (زیر دست بودن فارسان )
خدمت شما دوست عزیز عرض کنم دنیا در حال تغییر و تحول دایمی است.
مواظب باشید از قافله عقب نمانید.
قوم گرایی جایی که به افتخارات و بزرگی های قومی اشاره دارد قابل ستایش است
و جایی که به سلطه گری و خوار داشتن دیگر اقوام منتهی می شود مذموم.
البته باید مواظب بود افتخارات قومی را چه بدانیم.
قدما رسم بر این بود که قومی بر قومی دیگر غالب می شد و به این افتخار می کرد. امروزه چنین امری مذموم است.
به طور مثال چنگیز خان مغول یکی از افتخاراتش را تصاحب زنان قوم مغلوب می دانست. چنین تفکری امروزه بسیار زشت و پلید است.
می دانم برخی پان ترکیست ها نسبت به فردوسی حسادت می ورزند. سعدی و حافظ و تمامی ادبیات فارسی هم کم و بیش شامل این ماجرا می شوند. آیا چنین نگرشی نکوهیده نیست؟
توصیه می کنم به جای این که تحت تاثیر پان ها قرار گیرید راه هم دلی و دوستی و مودت اقوام را در پیش گیرید. به طور حتم ترک زبان ها هم مفاخر ادبی خود را دارند. همان گونه که گفتید و در تاریخ هم ثبت شده و قابل انکار نیست نهصد سال است ترک ها بر ایران حکم فرمایی کرده اند و فارس ها زیر دست بوده اند. اکنون اما در دنیای مدرن زندگی می کنیم و ترک و فارس نداریم.
همین الان رهبرمان ترک تبار است. بیشتر روحانیت شیعه ترک تبار هستند…….
حالا عده ای آمده اند و می گویند فارس ها ما را تحت ستم قرار داده اند و ما را اسیر گرفته اند و ….. زبان ترکی را منع کرده اند! و ……..
یعنی در این نهصد سال گذشته که ترک ها بر فارس ها حاکم بوده اند و در همین دوران رودکی و فردوسی و دقیقی و جامی و عطار و حافظ و سعدی و …………………… ظهور کرده اند و ادب فارسی را به اوج رسانده اند زبان ترکی ممنوع بود که شما تازه به فکر ادبیات ترکی افتاده اید؟ در این نهصد سال کجا بودید و چه می کردید؟
یکی از مشاهیر ترک تبار ما که احترام خاصی برای ایشان قایلم و شاعر برجسته معاصر به شمار می روند (با تو ام ای بانوی زیبا) در مصاحبه ای مشابه این سخنان را بیان کرده اند. عجیب است که این دوستان متوجه ضعف استدلال خود نیستند. ایشان در گفت و گویی که در یو تیوب انتشار یافته از جمله می فرمایند که این قصه آرش کمانگیر خیلی مزحک است و از بچگی ما به آن می خندیدیم که کسی تیری پرتاب کند که کیلومتر ها برد داشته باشد…….
اگر یک فرد عامی گفته بود تعجب نمی کردم لیکن شنیدن چنین جمله ای از فرد فرهیخته ای برایم بسیار عجیب بود.
یعنی ایشان معنای استوره در فرهنگ یک قوم کهن را درک نمی کند؟
البته از امیر تیمور انتظار نمی رود معنی رستم قهرمان استوره ای ایران را درک کند لیکن شما که در دنیای مدرن زندگی می کنید و دسترسی به منابع علمی و تحقیقی دارید چه؟
توصیه می کنم حتما این ویدئو را ببینید: پاسخ ریچارد داوکینز Richard Dawkins به یک مسلمان در ارتباط با موضوع مورد علاقه من یعنی “اخلاق”
https://www.youtube.com/watch?v=h55JJSN94tI
بستری شدن و جراحی آیتالله خامنه ای یک بار دیگر مسئله رهبری و جانشینی آن را مطرح کرد. در این زمینه دو راه وجود دارد :
یک راه آن است که آینده را تدارک دید و مسئله جانشینی را از هم اکنون به شکلی حل کرد تا در آینده رقابت بر سر جانشینی به پاره پاره شدن حکومت و رویارویی و درگیری ها و اسلحه بر روی هم کشیدن ها و کودتاها نیانجامد.
راه دوم آنست که مانند همه دیگر موارد، همین وضع را ادامه داد و سرانجام را به نفوذ روحانیت و جایگاه خبرگان و اسلحه سپاه و … سپرد.
در زمان آقای خمینی تا حدودی این تدارک آینده با تعیین قائم مقام رهبری گذاشته شد. صرفنظر از آنکه این قائم مقام هم در ماه های آخر حیات آقای خمینی برکنار شد، ولی در مجموع گذار به شکلی مسالمت آمیز انجام شد.
برخلاف آقای خمینی که گفته بود این ظلم را به من نکنید که بعد از من احمد را به جای من بنشانید که بعدها بگویند خمینی آمد و سلطنت را ادامه داد، آقای خامنه ای تمایلش به همان سلطنت است و می خواهد فرزندش مجتبی را به جای خود بگذارد. ولی این تمایل نه با خواست ملی هماهنگ است، نه با ظرفیت ها و شخصیتی که آقای مجتبی تا به حال از خود نشان داده که بزرگترین شکاهکارش پشتیبانی پشت صحنه از احمدی نژاد در برابر قالیباف در انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 است که به درامدن نام وی از صندوق ها انجامید و کشور را به مدت هشت سال در بحران فرو برد.
آقای مجتبی ضمنا راه پدرش را ادامه داده و بیش از حد با نهادهای امنیتی و نظامی سرگرم است و ارتباط دارد و تمایلش به حل مسائل از طریق بگیر و ببند، تمایلی غالب است و این نشان می دهد که ظرفیت سیاسی وی برای حل منازعات حکومتی بسیار پائین است.
همه اینها نشان می دهد که ظرفیت ایشان برای رهبری اندک است ولو اینکه از سوی پدر و نهادهای نظامی و امنیتی هم فعلا پشتیبانی شود.
از سوی دیگر تقابل ادامه داری که با هاشمی رفسنجانی می شود، احضار مکرر فرزندان وی به دادگاه، نیمه مرده نگهداشتن آیتالله کنی رئیس مجلس خبرگان برای جلوگیری تجدید انتخابات هیئت رئیسه مجلس، و حتی این واقعیت که بخش مهمی از تقابل با حسن روحانی نیز بدلیل روابط بسیار نزدیک او با هاشمی رفسنجانی است نیز نشان می دهد که وضع جسمانی آیتالله خامنه ای نمی تواند چندان مناسب باشد و بنابراین مسئله آینده رهبری مطرح است.
بنظر نمی رسد که پس از آیتالله خامنه ای چیزی بنام “رهبری” در شکل کنونی آن دیگر جایی برای ادامه حیات در ایران داشته باشد. بهترین حالت آن است که کوشش شود تا گذار رهبری به شکلی مسالمت آمیز انجام شود و خود آقای خامنه ای پیشگام آن باشد و از هم اکنون دوران پس از خود را تدارک ببیند و اختیارات بی حد و اندازه رهبری به یک شورا واگذار شود که برآیند آن اگر نه خواست مردم، لااقل تناسب قوای درون حکومت باشد.
در غیراینصورت دو احتمال وجود خواهد داشت :
1- یا انباشت نارضایتی ها، همراه با درگیری گروه بندی های حکومتی، به یک انفجار ختم می شود که بیرون آمدن یک نتیجه مثبت از آن به شرایط بستگی خواهد داشت و به همان اندازه ممکن است که بیرون آمدن یک نتیجه منفی.
2- یا اینکه سپاه و گروه بندی های نظامی در شرایط خوشحالی از رفتن یک رهبر غیر پاسخگو یا بی تفاوتی یا حتی خشم عمومی قدرت را از طریق زور بدست گیرند که خود آغاز یک دوران بزرگ درگیری و بی ثباتی در کشور خواهد بود.
در واقع بخش بزرگی از جنگی که از هم اکنون بر سر رهبری وجود دارد بدلیل انباشت عظیم یک قدرت غیر پاسخگو در دست رهبر است. اگر از هم اکنون این قدرت بتدریج تقسیم شود، دیگر بدست گرفتن مقام رهبری چندان جاذبه ای ندارد که این همه درگیری و جنگ و بگیر و ببند بر سر آن وجود داشته باشد. شاید حتی امنیت خود آقای خامنه ای و بیت او هم از این طریق بیشتر تضمین شود.
ولی چه می توان کرد که معمولا “قدرت” رهبران سیاسی را کور می کند و آنان زمانی به خود می آیند که کار از کار گذشته است. آقای خامنه ای تا امروز نشان داده که خارج از این قاعده عمومی تاریخ نبوده است. اکنون باید دید با بیماری او و نگرانی که بسیاری از کارگزاران سالم درون حکومت نسبت به آینده کشور و جمهوری اسلامی دارند این وضع تغییر خواهد کرد؟
بد نیست نظر نویسندهٔ این مقاله را هم بدانید:
http://www.radiozamaneh.com/174517
درود بر شما
اتهام آقای محسن شجاع اقدام علیه امنیت ملی !
دیگه اتهام از این مسخره تر میشه مگه ؟ خود حکومت نکبتی همه رقمه مخلل امنیت است .
http://www.radioshahrvand.com/others-rights/6626-mohsen-shoja.html
فریب دادن و محکوم کردن مردم بنام خود مردم از اصول و ستون این نظام جمهوری اسلامی است
درودي ديگر بر خردورزانِ استبداد ستيز، اقاي نوريزاد و كاربران و تيم سايتشان و هموطنان ارجمند، إز كجا شروع كنم، كه هر گوشه اش را مي گيرم، صد خروار است، جناب نوريزاد اين همان برخورديست كه بايدمردم با كارگزاران اين نظام هردمبيل بكنند، بايد توي سينه شان رفت حتي اگر در قلب زندان اوين بأشد، قبلا در چند كامنت نوشتم كه يكي إز شگردهاي اين نظام ندادن جواب است إز همان روز اول هم اينجور بود به اداره اي مراجعه مي كردي جواب سلامت را نمي دادند چه رسد جواب كارت را بدهند، ٢- استاد كورس نوشته بودند كه اي كاش مقداري إز وقايع المان قرن نوزدهم مي نوشتم، استاد گرامي همان جور كه مي دانيد اين كشوري را كه حالا به نام المان مي شناسيم، سال ١٨٧١ با سياستهاي زيركانه بيسمارك و توپ و تفنگهاي سأخت كارخانه كروپ اعلام موجوديت مي كند، و خود شخصا معتقدم تمامي وقايع دورانهاي مختلف اين سرزمين مثل حلقه هاي زنجير به هم وابسطه است و اگر بخواهيم تنها وقايع يك دوره را شرح دهيم مثل خواندن كتابي يا ديدن فيلمي إز نيمه است، و كامل نمي تواند بأشد، إز طرفي اين كشور المان هم مثل كشور ما ايران چون تقريبا در وسط قاره قرار دارد، فراز و فرودهايش بسيار است، هر مهاجمي كه قصد لشكر كشي إز شرق به غرب يا إز جنوب به شمال يا به عكس را داشته إجبارا بايد إز اين سرزمين عبور مي كرده، اين است كه چهار راه و تقاطعي است براي برخورد فرهنگها و قومها، و إز طرفي استاد عزيز مقدار زيادي هم تحولات اين كشور منطقه اي بوده، باب مثال همان قرن نوزدهم مورد نظر شما با لشكر كشي ناپليون شروع مي شود و در ميانه قرن ميدان نبرد نيروهاي سياسي ازاديخواه با حاكمان نظامي است و نيمه دوم هم با سه جنگ عليه دانمارك و اتريش و فرانسه به اتحاد المان مي انجامد و سي سال اخر قرن نوزدهم را هم در تدارك جنگهاي قرن بيستم مي گذرانند، كه البته هر وقت مايليد مي توانم بيشتر در اين باره بنويسم، بگذريم كه شش شب در هفته و هر شب ده دوازده ساعت كار ديگر رمقي برايمان نمي گذارد كه حتي اخبار سراسر گُل و بلبل كشور خودمان را هضم كنم، ٣- اقاي نوريزاد اشاره اي به ٢ خرداديها و إصلاح طلبان كردند كه چگونه خود را حتي إز حصارههاي انها به دنياي أزاد أنديشي پرتاپ كرده اند، اقاي نوريزاد اين جمله شما را كه خواندم بي اختيار به ياد استالين افتادم، كه چطور بعد إز مردنش در سال ١٩٥٣ تازه جرات به دل بعضي إز رفقاي حزب كمونيست شوروي سابق مي افتد و بناي إيراد و انتقاد إز دوران سي سال حكومت استالين را مي گذارند مثل خروشچف يا جلاد استالين الكساندر بريا كه او هم بعد مردن اربابش دم إز ازادي مي زند و همان چند كلمه در ستايش ازادي سرش را به باد مي دهد، حال شد همين حكايت دوم خرداديها و كارگزارنيها و جبهه مشاركت و مجاهدين انقلاب إسلامي كه حالا خود را إصلاح طلب يا سبز و بنفش كرده اند، اقاي نوريزاد چرا تا زماني كه خميني زنده بود خبري إز مخالفت ابنها نبود؟ همان هايي كه دستشان تا ارنج در خون جوانان بيگناه اين كشور بوده حالا با يك چرخش خود را به بيراهه زده اند و إنكار و سكوت را در مورد وقايع كشور إز بهمن ٥٧ تا مردن خميني پيشه خود كرده اند، همانهايي كه مصالح كشور را بين خود تقسيم كردند، بازار و زندان و دادگاهها را به خلخالي و موتلفه سپردند، سياست را حزب جمهوري إسلامي و بقيه قضايا كه خود إز هر كِس ديگر بر ان واقفيد، چند روز قبل كه اسم اين افعي بي شرف را اورديد ( لاجوردي ) سرگذشت بعضي إز زندانيان كه در دوران حكومت لاجوردي بر زندانهاي كشور أسير اين نظام هيچ ندار بودند مي خواندم، اشك إز چشمانم سرازير شد، إز درخواست زن مجاهدي كه هفت ماهه حامله بوده به لاجوردي مي گويد در مورد اعدام خودم حرفي ندارم اما دو ماه به من فرصت بدهيد كه اين بچه متولد شود او كه گناهي نكرده، كه لاجوردي در جوابش با فحش و داد و بيداد مي گويد دو ساعت هم به تو فرصت نمي دهم انوقت تو تقاضاي دو ماه فرصت مي كني؟ و همان شب او را به جوخه اعدام مي سپارد،
اگر هر نفر ما تنها یک کامنت خرج این نقالان بکنیم عمرن دیگر جرعت پهن کردن بساط رمالی و نقالی در اینجا پیدا نمیکنند چه بی و چه با کنش باشند. این محیط شریف است و نباید دست هر نامحرمی لایق فشردن باشد. نه اینجا قهوه خانه است نه اقای نوریزاد قهوچی. اینجا یک دانشگاه است و کودکان اینجا نیستند که احتیاج به لا لایی و قصه گویی داشته باشند.
خردورزان گرام
من در چند روز گذشته تلاش کردم با نور تابیدن به تاریکخانه رژیم چهره واقعی رمالان و نقالان مامور در سایت را در معرض دید شما قرار دهم ولی نتیجه این شد که شما این اقایان و همکاران عزیزش را بشناسید و اخم هم نکنید. افرین به این بی مردانگی شما. تا کی باید دست روی دست بگذارید که انها هر شکری بخواهند بخورند. ایا زمان پاسخدهی به انها فرا نرسیده؟
جناب عاقل اگر عقلی دارید قطعا زشتی و خوبی هر کار را درک میکنید و می دانید توهین کار خوبیی نیست و بی سند و از روی بغض حرف زدن نیز .
دیگر از این ساده تر نمیتوانستم بگویم : لطفا توهین نکنید . مودب باشید چه با حرف چه بی حرف .
امیددارم که دریافته باشید که از کسی یا چیزی جز ساحت خرد و ادب حمایت نکردم .
پایدار خرد.
نظر دهندگان محترم
خدایا قربان بزرگیت که در همین دنیا جهنم برای ظالمان درست میکنی.
1 – نظر دهندگان محترم میدانید که مسائل مربوط به الت تناسلی نزد اکثر ملتهای دنیا به نحوی باعث خجالت فرد میشود که این مورد در فرهنگ ما ایرانیها بصورت حادی مورد خجالت است. حال نگاه کنید میان همه دردهای عالم اقای خامنه ای را خداوند دچار مشکل پروستات کرده (همان قسمتهائی از بدن که دین اسلام حکومتی از نوع ولایت مطلقه فقیه و از نوع داعشیش هم و غم اصلی حکومت است) و ذره ذره او را با زجر روبرو میکند تا در همین دنیا کمی تقاص ظلمهائی را که او در طول این 36 سال اخیر مخصوصا در طول این 26 سال اخیر به ملت ایران روا داشته را ازاو بگیرد. من دعا میکنم که خداوند اقای علی خامنه ای و حلقه اطرافش را طول عمر طولانی با بیماریهایشان بدهد و نگذارد آنان راحت جان به عزرایئل بدهند.
2 – به نظر اینجانب این روزها باید رفتار تا کمر خم شدگان و دست بوسان اقای علی خامنه ای را دقیقا زیر نظر گرفت. از نوع رفتار آنها با رو کردن به فرد جدیدی برای غالب کردن به ملت خود به خواب غفلت زده در فرهنگ جهل و خرافی دینی و مذهبی 1400 سال پیش تازیان بادیه نشین، می توان حال و وضع سلامت اقای علی خامنه ای را اندازه گرفت. اگر دیدیم چاپلوسان حلقه اطراف مستبد با دست پاچگی و حقه بازی مخصوص آخوندها ی با عمامه و بدون عمامه شروع کردند به علم کردن فردی با اوردن ایه و حدیث و خواب نما شدن و یا حسین گفتن هنگام تولد و از این خزعبلات بدانید که اوضاع سلامت اقای علی خامنه ای خوب نیست و چاپلوسان در حال اماده شدن غالب کردن ولایت مطلقه فقیه جدید هستند.
3 – فکر میکنم ما ملت ایران با چرتی شدن و مردن یکی پس از دیگری افراد تیم استبداد آخوندی عهد حجری 36 سال حکومت کن بر ایران یکبار دیگر در حال وارد شدن به دوران جدیدی از تاریخ کشور عزیمان ایران میشویم. اگر به موقع بجنبیم میتواتیم از دست استبداد دینی نجات پیدا کنیم و کشور را با اتحاد و ملی گرائی در راه پیشرفت بیندازیم.
به امید روزی که عقل و خرد بر جهل و خرافات دینی و مذهبی در اکثر ما ایرانیها چیره و غالب شود و یک سیستم سکولار (جدائی دین از دولت) و دموکرات که میتواند شروع پیشرفت و دموکراسی در ایران باشد بر پا کنیم.
مهدی
رتبه ۱۱۳ کنکور ریاضی؛ محروم از تحصیل بهدلیل بهایی بودن
http://manoto1.com/news/8ssenw/NEWS15385
http://taghato.net/article/8001
سلام اقای نوری زاد
توی این مملکت فقط شما هستید که زنده اید زنده باشی مرد
آقای مهران محمدی در 18 شهریور در سایت جرس آورده است : در آموزههای دینی ما مسلمان از نعمتهای فراوانی که خداوند به بشر عنایت نموده زیاد یاد شده تا جایی که قرآن شریف به پیامبرش در سوره ضحی می فرماید … (( واما بنعمه ربک فحدث )) و اما نعمت پروردگارت را باز گو و از نا شناختهترین این نعمتهای الهی همانا سلامتی و صحت و عافیت است که انسانها در تا به بلیهای دچار نشوند کمتر قدر دان این نعمت الهی هستند و حتی در دعاهای ماه مبارک رمضان یکی از این دعاها همانا دعای برای سلامتی کلیه بیماران است(اللهم اشف کل مریض) که حتی این دعا هیچ اشارهای به نوع رنگ و نژاد و مسلمان و غیر مسلمان هم ندارد ! و این خود نشانگر این است که وجود انسانها و سلامتیشان به دلیل اینکه مخلوق خداوند هستند و خداوند به همه بندگانش لطف و نظر رحمت دارد در نظر خداوند ارزشمند است.____ این مقدمه از این رو آورده شد که در خبرها آمده بود جناب آقای خامنهای رهبر جمهوری اسلامی بدلیل عارضه پروستات در یکی از بیمارستانهای دولتی ! تهران مورد عمل قرار گرفته و اکنون حال عمومی ایشان مطلوب و رضایت بخش گزارش شده در پی این عمل رو ئسای قوای مجریه ،مقننه و قضائیه و همچنین رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای نگهبان و…. از ایشان عیادت کرده و جویای سلامتی ایشان شدند .___ اما با این مقدمه و شرح خبر ذکر این نکات قابل توجه است : رئیس تیم جراحی رهبری آقای دکتر علیرضا مرندی وزیر بهداشت و نماینده کنونی مجلس شورای اسلامی در مصاحبهاش تصریح می کند که رهبری در یکی از بیمارستانهای دولتی ! و در زمان صبح زود که برای بیماران دیگر مشکلی بوجود نیاید مورد عمل قرار گرفته اند ! البته ذکر این چند بند که بیمارستان دولتی بوده و در ساعات اولیه صبح عمل انجام شده کمی خوش خیالی و شاید نوعی عوامفریبی را بهمراه داشته باشد زیرا همه کسانی که به این گونه بیمارستانهای دولتی مراجعه می کنند به خوبی می دانند و شهادت می دهند که کمترین رسیدگیها در این بیمارستانها و کادر درمانیشان به دلیل آنچه که پزشکان می گویند حق و حقوق ما داده نمی شود انجام می شود و لذا ذکر اینکه ایشان در بیمارستان دولتی !! مورد عمل قرار گرفته اند با واقعیت موجود فاصله زیادی دارد و حتی خود نویسنده برای همین عمل پروستات پدرم در یکی از این بیمارستانهای دولتی مبلغ سیصد هزار تومان زیر میزی پرداخت نمودم و حال کیست که نداند بیمارستان دولتی که بنا باشد همه تجهیزات و تیم پزشکی آن از بهترینها و مجرب ترینها تشکیل شده باشد دیگر دولتی نیست بلکه بیمارستان اختصاصی ویژه رهبریست ! آقای دکتر مرندی همچنین به این موضوع اشاره دارد که ایشان در ساعات اولیه صبح مورد عمل قرار گرفتند تا برای مراجعین دیگر مشکلی پیش نیاید و این هم از آنها فکاهیات روزمره است که مگر می شود رهبری در جایی آن هم مکان عمومی با این حجم تردد و نیز عیادت کنندگانی که خود یک لشکر محافظ و بادی گارد بدنبالشان است باشد و کارها به روال عادی انجام پذیرد ! طبق حقوق انسانی و بشری بیمار نیازمند رسیدگی و ترحم است تا جایی که در میدان جنگ و مبارزه نیز کسی حق تعدی به مجروحین و بیماران را ندارد و حتی پیامبر اسلام (ص) به فردی یهودی که به روی ایشان زباله و خاکستر می ریخت در زمان بیماری وی به عیادت او رفته و از وی دلجویی نمودند تا جایی که مرد یهودی به دین اسلام متمایل شد . حال چگونه است که مرجع تقلید مظلوم و مبارزی که سالها برای استقلال و آزادی و استقرار حکومت اسلامی باید اینگونه در مواجهه با بیماری مورد کم لطفی قرار گیرد تا جایی که در قسمتی از کتاب خاطرات فقیه عالیقدر مرحوم آیت الله العظمی منتظری آمده است :
در سال ۱۳۷۲برای انجام یکسری آزمایشها با هماهنگی قبلی به بیمارستان لقمان حکیم تهران مراجعه کردم ، واسطه ما هم آقای فاضل میبدی بود که با یکی از پزشکان آنجا به نام آقای دکتر توکل سابقه آشنایی داشت. وقتی ما به بیمارستان رسیدیم و آزمایشها و تست قلب صورت گرفت آنها گفتند شما باید سریعا بستری شوید و کمترین حرکتی برای شما خطرناک است ، حتی برای اینکه من کمتر تحرک داشته باشم در همان جا یک ویلچر آوردند و مرا روی آن نشاندند؛ بعد چند نفراز پزشکها که برای معاینه آمده بودند برای انجام مقدمات کار از اتاق خارج شدند و ما هم منتظرماندیم و خودمان را برای بستری شدن آماده می کردیم, اما این انتظارخیلی طول کشید و چند ساعتی ادامه داشت و هیچ یک از پزشکها به سراغ مانیامدند و این برای ما مسالهای شد که چطور اینها که این همه اصرار و عجله داشتند تا این اندازه تاخیر کرده اند ؛ روی این اساس آقای فاضل میبدی از اتاق خارج شد و سراغ آنها رفت و وقتی آنها رادیده بود خیلی با حالت اضطراب و نگرانی گفته بودند که الان پنج نفر از نیروهای اطلاعات به اینجا مراجعه کردند و با تهدید از ما تعهد گرفتند که شما حق بستری کردن فلانی را در بیمارستان ندارید !بعد همان پزشکها خیلی اظهار شرمندگی کرده و عذر خواسته بودند ماهم که دیدیم قضیه از این قرار است گفتم عیبی ندارد و با وجود همه خطرات از همان جا به طرف قم حرکت کردیم که الحمدلله اتفاقی نیفتاد ؛ بعدا شنیدم که متاسفانه برای آقای دکتر توکل در این رابطه مزاحمتهای زیادی ایجاد کرده اند !._____ این قضیه وقتی منتشر شد انعکاس خیلی بدی داشت که چطور یک چنین رفتار غیر اخلاقی که همه دنیا آن را مذمت می کنند اتفاق می افتد ، و خلاصه بعضیها خیلی به دست و پا افتادند و شروع به تکذیب کردند و حتی با تهدید مسئولان بیمارستان را مجبور کردند تا این خبر را تکذیب کنند . در همان زمان آیت الله گلپایگانی جریان را شنیده و خیلی ناراحت شده بودند و به من پیام دادند بیمارستان ما در قم در اختیار شماست و هر نوع ابزار پزشکیو هر نوع پزشک لازم باشد برای شما فراهم می کنم اعلی الله مقامه الشریف._____ اکنون جناب آقای خامنهای با مراجعه به ضمیر و فطرت انسانیشان پاسخگوی این سوال باشند که آیا بیماری مرجع تقلید شیعیان و شخص دوم مملکت باید پس از برکناری ! کمتر از بیماری پروستات ایشان بوده که به قول پزشکان با عمل سرپایی نیم ساعته و بدون بیهوشی بهبودی حاصل شده است و این رفتار با یک مرجع تقلید پس از عمری تلاش با روح تقوا و عدالت سازگاری دارد یا خیر !!
اتّکا بر روی کلمات «بیهوشی موضعی» نیز یک شگرد دیگر برای عوام فریبیست. دلیل اینکه پزشکان از بیهوشی کامل امتناع کردند ضعف جسمانی ایشان بوده و پزشکان از بیم اینکه امکان دارد مقام رهبری هرگز از بیهوشی بیرون نیاید بیهوشی کامل را به صلاح ندانسته اند
چون دلتنگ بودم دوبار نظر گذاردم. میدانم. دعوی بیمعنایی بود. محمدعلی ذکاءالملک فروغی جایی در مقدمهی تصحیح گرانقدرش بر گلستان عزیز شیخ اجل نوشته: «سعدی متدین و مذهبی بلکه متعصب است. اما تعصب و تدین را هیچگاه دستآویز آزار مخالفان دین و مذهب خود نمیسازد و جفاکاری با ایشان را روا نمیداند. سراپا مهر و محبت است و خویش و بیگانه و دوست و دشمن را مورد رأفت و انصاف و مروت میدارد. به راستی انساندوست و انسانیتپرست است. حس همدردی او با ابناء نوع بینهایت است جز به مردمآزار و ظالم، با همهکس مهربان است، تا آنجا که سزای بدی را هم نیکی میخواهد. رقت قلب و دلسوزی او جانوران را نیز شامل است. با کمال تقیدی که به حفظ اصول و فروع دین و مذهب دارد به زهد خشک و آراستگی صورت ظاهر، اهمیت نمیدهد، معنی حقیقت را میخواهد، صورت هرچه باشد.»
شما متعصب نیستی و به گفتهی خودتان تعصب را در زندان دور ریختهای. متدین و مذهبی اما هستید. من هربار این نوشتهی دراز را که اندکی از آن نقل کردم، خواندهام جز چهرهی تو پیش روی ندیدهام. هر زمان که گلستان خواندهام جز روی چون گلات پیش چشمم نیامده. تو تجسم کلام و سخن سعدی در این دنیای دهشتناکی. چنان که باری به شما گفتم و لبخندزنان گفتی که “نه پسرم. من کسی نیستم.” مذهبی نیستم و به رستاخیز و آفریدگار ناباورم اما بر پای چون تو مسلمانی که انسانیت را جان تازه بخشیدهای و انسانخواهی بوسه میزنم. حقا که “انساندوست و انسانیتپرستی”. همچو سعدی میستایمات و دوستت میدارم مرد جان. خوشا به سعادت و بخت من که دیدار رویات مرا ممکن افتاد. هر جا که باشم به یادتام و دلم با شماست.
من در همه قولها فصیحم در وصف شمایل تو اخرس
ارادتمندت، رقم کمترین، امیرهوشنگ
دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که از آدمی چه ماند پس مرگ؟
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ
ما معمولاً چه بشود که آرزوی مرگِ کسی را بکنیم. از همین روی، از بیماری و آشفتگیِ جسمیِ جناب رهبر خشنود نیستیم.
***
ولی ما آرزوی مرگ رهبر را داریم چون آرزوی مرگ برای دیگران را درمکتب درس و تلقین 35ساله ی همین ملایان (مرگ بر امریکا واسراییل و…)ونمایندگان اصطبل نشین(مرگ برموسوی وکروبی وخاتمی و… )آموخته ایم.
درود محمد آقای نوریزاد
از پوستخندهایی که به شما زدهاند فراوان است. شگفت که هر بار قلب و جانم را سخت آزارده است این بلهاتخندهها. شرمندهام که پیش شما نیستم. دلم ولی با شماست. تمام خاطرم نیز. به امید آزادی نیما یا همان محسن شجاع دوست کتابی شما و عزیز من. به امید روزهای روشن که اگر خودمان نیاوریم این روز را هرگز نخواهد آمد. پاینده و تندرست باشید.
هوشنگ
6:41 ب.ظ / سپتامبر 10, 2014
نظر شما پیش از انتشار، بررسی خواهد شد.
دوباره حتمن سهوأ دکمه ای را فشار داده ام لطفأ یاد داشت قبلی حذف واین یاد داشت را درج نمائید متشکر
درود به آقای محمد(کاوه)نوری زاد
و به همکاران ویاران گرامیتان و هموطنان خرد ورز وآزاد منش
در بک مصاحبه ای، روشنفکران و هنرمندان همانند جعفر پناهی و شجریان را به چالش کشیده اید و بدرستی با دلیل در خواست کرده اید با صدائی رسا به وضع نابسامان موجود ایران اعتراض کنند. چونکه آنها آوازه و شهرت جهانی دارندوو..
کار هر کس نیست خرمن کوفتن …. گاو نر می خواهد و مرد کهن
دلیری ، شجاعت و جان بر کف و بر ترس غلبه کردن و تمام مشقات و رنج ها را به دل خریدن و به پیشواز آنها رفتن وخود را را قربانی کردن برای رسیدن به عشق و آزادگی مردم مصیبت زده سر زمین ایران ، آرمان خواهی والائی ست که در کمتر انسان هائی یافت می شود. زندگی و زنده ماندن و قدری معروف شدن برایشان کافی ست .البته هر کسی اختیار حودش را دارد وفقط شما به تعهد اجتماعی روشنفکران و هنرمندان اشاره و تلنکری میزنید. شاید بیدار شوند !
پس چه کسی وضع وخیم ونابسامان این مملکت را نجات خواهد داد؟ این وظیفه مهم بعهده انسان های خرد ورز و هنرمندان و شعرا و نویسندگان ایران دوست می باشد و هر ایرانی که دلش برای خودش و مردم ایران و فرزندان آینده می سوزد.
آزادی ،عدالت اجتماعی و استقلال ملی را خلافت مستبدین دینی اسلام ناب محمدی مفت و مجانی تحویل مردم نحواهند داد. و بایستی مایه گذاشت در غیر اینصورت همین آش است و همین کاسه.
با آرزوی تندرستی و موفیت وتشکر از امکان و درج دیدگاه دگری در وب سایتتان . خسته نباشید و زنده باشید
نظر دهندگان محترم
جهل و خرافه چو بیرون رود – عقل و خرد در آید
ایا آخوندهای با عمامه و بدون عمامه رژیم ولایت مطلقه فقیه در طول بستری شدن رئیسشان آقای علی خامنه ای به اصل 111 قانون اساسی خود رژیم عمل خواهند کرد؟
براساس اصل ۱۱۱ قانون اساسی و “هر گاه رهبر بر اثر بيمارى يا حادثه ديگرى موقتا از انجام وظايف رهبرى ناتوان شود”، آنگاه “شورايى مركب از ریيسجمهور، ریيس قوهقضایيه و يكى از فقهاى شوراى نگهبان به انتخاب مجمع تشخيص مصلحت نظام، همه وظايف رهبرى را به طور موقت به عهده مىگيرد”.
به امید روزی که عقل و خرد و اندیشه در همه ما ایرانیان به حد اعلا برسد تا فرهنگ سکولاری (جدائی دین از دولت) – شروع تاسیس دموکراسی و ازادی- در فرهنگمان نهادینه شود و دولتی منتخب مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم را برپا کنیم.
مهدی
دوستان ، نمي دانم اين جمله ي زيبا از كيست .
مردم كشور من ديگر گرسنه نيستند ، آنها روزي چند وعده گول مي خورند.
از زنده یاد فریدون فرخزاد
درود بر نوريزاد آزاده و انسانيت خواه
يك راه رهايي مردم ايران در پيش گرفتن همين رفتار گردن فرازانه و طلبكارانه در برابر دستگاه قضاء و ضابطين دادگسترى است .هزار آفرين و درود بر شما كه با تن و عمل خود مى آموزيد كه در يك مناسبات سالم قدرت تنها كسانى بايد از پليس و قاضى بترسند كه جرمى را مرتكب شده اند .در يك نظام مردمى ترس بايد ترس از جنايت باشد نه ترس از شرافت .دزد اموال مردم بايد بترسند نه منتقدان و افشاگران دزدى هاى نجومى از ثروت ملى .من در برابر شما و آقاى محسن شجاع سر تعظيم فرود مى آورم .در محضر انسانيت ،همه سرداران چپاولگر و دلواپسان جيب هاى مبارك خاك پاى مجيد توكلى ها هم نمى شوند. اما در دستگاه حاكمان ايران انسانيت و حقوق انسانى بسى به ندرت معنا و ارجى داشته و نادر اشخاصى نيز كه تأمين اين حقوق را بر منافع قدرت ترجيح داده اند از آن به اصطلاح كشتى نظام به فرمان ناخدا بيرون رانده شده اند . حاكمان ايران عزيز ما در توهمات خود از بالا كسب مشروعيت كرده اند و خود را بدهكار حقوق مردم و حتى آن صندلى هاى تمثيلى كه پيش چشمشان نهاده ايد نمى دانند .يك ارتباط دروغين با خدا براى خود قايلند كه يك سر رشته پيوند آن انانيت است و سر ديگرش اوج اين انانيت .پاسخ إنكه رهبرش خوانند به شما اين است :مردم چه كاره اند .از من به بدى ياد خواهند كرد ؟به ،درك .ما در برابر تاريخ و خداى مسؤو ليم .يك چنين جمله اى را مضمونا به كار برد آقاى خامنه در سخنرانى راجع به از ياد جمعيت .و اين را رساند كه :گور باباى مردم ؛فقط تاريخ و خدا .نوريزاد گرانمايه اينان از دراويش اهل حق بيش از ماركسيست هاى بيخدا مى تر سند . اگر اين دريافت درست باشد ،فكر مى كنيد چرا چنين است ؟چرا از يك ديندار سكولار به مراتب بيش از يك روشنفكر غيردينى سكولار بيم دارند ؟ آنها از خدا شناسى كه دروغين بودن ارتباط هاى الهى شان را افشا كند بيش از كسى بيم دارند كه مى گويد اصلا خدايي وجود ندارد .چرا ؟
در ضمن در اين فرصت سپاسى از بن جان نثارتان مى كنم به خاطر فراهم آوردن امكان نوشتن بدون سانسور و به خاطر همه چيز
فکر میکنم این گفتارازآقای توماس جفرسون یکی ازنویسندگان قانون اساسی وبنیان گزاران حکومت ایالات متحده آمریکا هست:
«در مملکتی که مردم آن از حکومت خود ترس داشته باشند آن حکومت دیکتاتوریست. درمملکتی که حکومت از مردم خود ترس داشته باشد آنجا آزادیست»
با درود به نوریزاد گرامی!دروست گرامی حرف شما کاملا درست است .در حقیقت میخواستم خلاصه ای از مقاله را بیاورم ولی دیدم که کل مقاله و موضوع آن جالب است.ولی در هر صورت شما درست میفرمایید!
بسیاری از این اصلاح طلبان به این امید هستند که نوبت به حاکمیت اسلام رحمانی آنان بر این ملت برسد ، اسلامی مبهم تر از اسلامی که خمینی با آن رفراندوم 12 فروردین را برگزار کرد . حضور امثال ایر انتظام مانع دیده شدن این اصلاح طلبان است .
این ملی مذهبیها هم نه اینند نه اون. چوب دو سر طلا. اخوند کت شلواری. هر چی هم که بکشن حقشونه.
“در حینِ رانندگی، به خود گفتم: چه خوب که از هرچه قید و گرایشِ مزخرفِ سیاسی و ولایی و اصول گرایی و دوم خردادی و مذهبی و خرافی رها شده ای”
جناب نوری زاد عزیز
شما رها شده اید و به همین دلیل به جای مصلحت اندیشی های مهوع سیاسی رویکرد انسانی و حقوق بشری دارید. در پستی که برای بانو نسرین ستوده گذاشته بودید فرموده بودید که آرزوی رئیس جمهور شدن چنین افرادی را دارید. خواستم بگویم افراد بزرگواری چون شما، بانو نسرین ستوده و سایر فعالین حقوق بشر شانشان از قدرت سیاسی بالاتر است و در حقیقت کنترل کننده این قدرت هستند. به گمان من چنین افرادی شاید در یک دوره گذار تاریخی مانند نلسون ماندلا ریاست جمهوری را به دست گیرند ولی اصولا جای آنها بر قدرت است و نه در قدرت.
یکی از همین اصلاح طلبان سرشناس که در برنامه پرگار بی بی سی شرکت کرده بود پس از مواجه شدن با پرسشی در ارتباط با اعدامهای نفرت انگیز سال 67 به طرز ماهرانه ای تلاش کرد که موضوع را لوث کند و انتقادی را متوجه آیت الله خمینی ننماید. برایش نوشتم که شما از جنایت جانبداری کردید و حقیقت را فدای مصلحت سیاسی حزب تان کردید. ایشان البته کامنت مرا به طور کامل سانسور کرد و من هم پس از چندی با ایشان وداع گفتم. اگر به سایت ایشان سر بزنید تنها چند کامنت بی جان را می بینید که به تعریف و تمجید و احوالپرسی مربوط است.
می دانید چرا سایت شما اینهمه پربار است و از هر طیف فکری در آن قلم می زنند؟ می دانید چرا بعضی از نوشته ها در سایت شما مانند نوشته های کورس عزیز اگر جمع آوری و ویرایش شوند به راحتی قابلیت تبدیل شدن به یک کتاب جامع را دارند؟
پاسخ تنها یک کلمه است: آزادی
پس از ۵ سال زندان، شبانه او را آزاد کرده اند؛ حکم محکومیت اش اما ۴۵ روز پیش به پایان رسیده بود. دوشنبه ساعت ۹ شب او را از زندان اوین آزاد کرده اند و یک روز بعد از آزادی اش در مصاحبه با “روز” می گوید که زندان، ایمان اش را نسبت به راهی که در پیش گرفته بود بیشتر کرده و چشمانش را بازتر.
محمد داوری، عضو کانون صنفی معلمان ایران و سردبیر سابق وب سایت سحام نیوز می گوید که روز گذشته در اولین روز آزادی، درخواست بازگشت به کار را ارائه داده؛ معلمی که در زندان، از محل کارش نیز اخراج شده است.
محمد داوری، نقش بارزی در پی گیری وضعیت قربانیان بعد از انتخابات مخدوش خرداد ۸۸ بخصوص قربانیان و آسیب دیدگان بازداشتگاه کهریزک داشت. او ۱۷ شهریور ماه سال ۸۸ در پی یورش ماموران امنیتی به دفتر حزب اعتماد ملی و همچنین دفتر مهدی کروبی بازداشت و از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب، به اتهام اجتماعی و تبانی به قصد برهم زدن امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام به ۵ سال حبس تعزیری محکوم شد. آقای داوری در مصاحبه با “روز” می گوید: به من گفته بودند هجدهم یعنی امروز باید آزاد می شدم اما شب ساعت ۹ شب به صورت غیرمنتظره گفتند شما آزادید، یعنی دوشنبه شب. خانواده و دوستان هم تصورشان این بود که من سه شنبه آزاد می شوم و در ملاقات در جریان سه شنبه قرار گرفته بودند در نتیجه موقعی که من آزاد شدم دم در زندان ساعاتی منتظر ماندم تا اطلاع دادم به خانواده و آمدند.
او می افزاید: سیستم مرخصی های دادستانی اینطور است که وقتی می گویند مرخصی برو، زمان مشخصی دارد مثلا می گویند سه روز یا هشت روز، اما برای تمدید تلفنی است. خود دادستانی می گوید بمانید و خبر میدهیم چه زمانی برگردید. من در این ۵ سال تنها یکبار به مرخصی آمدم که به خاطر فوت برادرم بود. چون خانواده من شهرستان بودند، ۸ روز مرخصی دادند. بعد از ۸ روز من درخواست کردم برای چهلم برادرم بمانم گفتند بمانید ما به شما خبر می دهیم. بعد دیگر اطلاعی ندادند تا خودم حضوری رفتم دادستانی، گفتند برگردید و برگشتم زندان. منتهی ۴۵ روز غیبت زدند از ۶۰ روزی که بیرون بودم. بعد به عنوان تخلف دادگاهی و ۴۵ روز به حبس اضافه کردند، ۳۰۰ هزار تومان جریمه نقدی. من ۵ میلیون هم جریمه در سال ۸۵ و ۸۶ مربوط به اتهام اجتماع و تبانی به خاطر تجمعات معلمان داشتم که آن را هم پرداخت کردم وگرنه باید بابت آن هم ۶ ماهی می ماندم.
محمد داوری جانباز جنگ ایران و عراق است. اودر پاسخ به این سئوال که تصور چنین برخوردهایی از سال ۸۸ تاکنون را داشت، می گوید: من نمی خواهم بحث جانبازی را به عنوان یک صفت برای آدم به کار ببرند. کاری شخصی بوده که آدم براساس باورهایش انجام داده. دوست ندارم کسی براساس جانباز بودن و یا رزمنده بودن، مرا دارای ویژگی هایی بداند که شاید اینطور نباشد. به همین دلیل کسانی که سالها با آنها همسلول یا هم بند بودم و نه در طول بازجویی هایم، اصلا نمی دانستند و نمی دانند که من جانباز هستم. یقینا من به خیلی چیزها دلبستگی هایی دارم، به همین دلیل در همان سنین ۱۵ سالگی که بعد هم ادامه پیدا کرد به جبهه رفتم و دوست دارم همین طورپیش خودم باقی بماند. من، با وجودی که تجربه سال ۸۵ و ۸۶ را هم داشتم اما انتظار چنین برخوردهایی را نداشتم. حداکثر انتظار داشتم در یک گفتگوی چند ماهه به یک واقعیت هایی برسند و قضیه حل شود. من فکر نمی کردم بعد از سال ۸۸ چند سال در زندان خواهم ماند.
آقای داوری می گوید که ۵ سال زندان هیچ تردیدی در راهی که او پیش گرفته بود ایجاد نکرد: نه تنها تردیدی در من ایجاد نکرد بلکه ایمان مرا به این راه که راه آزادی و دموکراسی است قوی تر کرد اما چشمان مرا بازتر کرد که این راه پرسنگلاخ است و احتیاط و تدبیر بیشتر لازم است.
او می افزاید: ما در زندان متناسب با شرایط زندان زندگی می کردیم و بیرون هم متناسب با شرایط بیرون زندگی خواهیم کرد. خود من سه کاری را که بیرون کمتر فرصت می شد بدان ها پرداخت در زندان انجام دادم. یکی ورزش، یکی مطالعه و دیگری گفتگو با آدم ها که نتیجه آن سلامتی و درک بیشتر و عمیق تر از مسائل است و هم توانمندی نظری و هم توانمندی عملی در همه ابعاد آن در زندگی سیاسی اجتماعی و شخصی و فردی آدم. حالا هم که آزاد شده ام همین امروز به عنوان اولین روز کاری ام رفتم و درخواست برگشت به کارم را دادم که مسئولان گفتند پی گیری می کنند.
محمد داوری سپس می گوید: در این آزادی همه سهیم هستند، از همه دوستان و شما هم که سهم بزرگی داشتید سپاسگزاریم که تحمل حبس را برای ما آسان کردید. من تشکر می کنم از همه کسانی که صبوری کردند، همراهی کردند. من مادرم را خیلی اذیت کردم. مادرم چندین مشکل را در طول زندگی من تحمل کرده یکی همان دوران جنگ بوده، یکی معلمی من در مناطق محروم بوده، بیماری های من در کودکی بوده و بعد هم این زندان که برای مادرم خیلی سنگین بود که ۵ سال این شرایط را تحمل کند. فعالیت هایی که دوستان انجام می دادند و ما می شنیدیم ما را دلگرم می کرد و ایمانی که به راهی که پیش گرفته بودیم را بیشتر می کرد.
خانواده محمد داوری ساکن بجنورد هستند و طی ۵ سال گذشته برای ملاقات یا پی گیری وضعیت او ناچار از سفر به تهران بودند. او یکی از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ اوین بود که در جریان درگیری و ضرب و شتم زندانیان سیاسی این بند در ۲۸ فروردین ماه به شدت آسیب دید و مادرش در مصاحبه با “روز” اعلام کرد که پسرش را پشت شیشه کابین سالن ملاقات نشناخته.
ريشه ها١٧٤(دنباله كامنت زير با همين عنوان )
پطروشفسكى و بيش تر ماركسيست ها از جمله احسان طبرى جنبه سلبى عرفان را به روحيه انقلابى گرى تعبير مى كردند . اما ما به قصد و نيت عارفان دسترس نداريم .ما نمى دانيم كه آيا عارفان اوليه از جمله فضيل عياض ،ابراهيم ادهم ،و به ويژه منصور حلاج هدف اصلى شان درآويزى با حكومت وقت بود ؟ اگر پاسخ آرى باشد پس عرفان به وسيله اى براى مبارزه سياسى فروكاسته شده است .وسيله چون خاصيت خود را از دست دهد تاريخش نيز سپرى مى گردد و حال آنكه عرفان ايرانى تقريبا در هيچ زمانى به خاموشى نگراييده است .در عصر طلايي حكمت مشاء نيز عارفان حضور نيرومندى داشته اند .و عامه مردم به آنها به مراتب بيش از حكماى مشاء اقبال نشان داده اند .در اوايل بخش فرهنگ در اين سلسله نوشته ها اشاره شد كه در ايران حتى مشائيان عقل گرا نيز كم يا بيش عارف بوده اند .گفته شد كه پس از سه روز مناظره در خلوت ميان ابن سينا و ابوسعيد آن يك مى گويد آنچه من مى دانم او مى بيند و اين يك مى گويد آنچه ما مى بينيم او مى داند .جز ايران هيچ كشور مسلمان ديگرى سراغ نداريم كه در آن اين همه عارفان بزرگ و انسان دوست پديد آمده و نداى عشق و مدارا و بى آزارى سر داده باشند..ابن فارض مصرى سراينده قصيده اى است معروف به تائيه در باره مراتب سلوك كه در باره عمق و فصاحت آن بسيار گفته اند اما وى گرچه شايد در مصر رقيبى نداشته باشد اما در ايران مولوى و عطار و حافظ و جامى هر يك به تنهايي گوى سبقت را از نظر كثرت و غناى مضامين عارفانه از او مى ربايند . سرچشمه عرفان دست كم از نظر شيوه شناخت به قرن ها پيش از اسلام بر مى گردد اما در ايران است كه عرفان شخصيت و شمايلى بى همتا و ويژه ايران به خود مى گيرد و دوست داشته يا نداشته باشيم نفوذ بس دامن گستر عرفان در خاطره جمعى و تاريخى ما عرفان را با همه خوبى ها و بدى هايش جزيي بنيادى از وجدان جمعى ايرانى مى كند .چنين جنبش عظيم و ديرپايي بر چيزى فراتر از جنگ افزار مبارزه سياسى ادعا دار د و اين ادعا در همان نوزايشى چكيده مى شود كه شناخت به مفهوم گنوسيس يا شناخت شهودى در حكم قابله آن است كه بدون وزش باد عنايت حاصل نمى گردد .عرفان يك جنه سلبى دارد و يك جنبه ايجابى .جنبه سلبى آن ديانت را از امرى عمومى و سياسى خلع مى كند .اصطلاحات فنا ،ترك ،و محو بر اين جنبه سلبى دلالت دارد .ترك دنيا و رسوم و ديانت تاجران و بزدلان و تخليه دل از هرچه جز خداست .در مسير اين نه گويي به غير خداست كه عرفان با رسوا كردن دين فروشى ها و خداپرستى هاى دروغين و خودپرستى هاى اهل شريعت و قدرت و پرده بردارى هاى پى در پى از خودشيفتگى ها و خود فريبى هاى بزك شده با مهر و سجاده و بسيارى از تظاهرات رياكارانه اهل قدرت و سنت عمومى خواه ناخواه همچون نوعى مقاومت منفى ظاهر مى شود ورنه نوزايشى كه عرفان بر آن ادعا دارد نه جمعى است و نه سياسى .مى توانيم نمونه هاى بسيارى از اين مقاومت منفى را از تذكره هاى عارفان شاهد بياوريم .فضيل عياض كه هارون را از سراى خود مى راند به روايت عطار در تذكرة الاوليا مى گويد :/ حقيقت توكل آن است كه به غير خداى اميد ندارى و از غير خداى نترسى .عطار مى گويد :
در كلاه فقر مى باشد سه ترك
ترك دنيا ،ترك عقبا ،ترك ترك
حافظ مى گويد
من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق
چار تكبير زدم يكسره بر هرچه كه هست
اين نه گفتن به تن ،خواهش هاى جسمانى ،به دروغ و ريا و آز و نياز ،وقتى كه منحصر به لفظ نباشد به راستى تنها با اعجاز ممكن است .چرا كه انسان هر قدر كه داراى اراده نيرومندى باشد باز هم بر روى زمين و در جهان زندگى مى كند و وابستگى به زندگى اين جهانى و انبوه اضطرار هايش مادام كه زنده است اين امكان را به او نمى دهد كه در جهان نباشد مگر با مردن .نوزايشى نيز كه عارف مى طلبد مستلزم مردن است اما نه مردن واقعى بل مردن از غير خدا از جمله مردن از منيت و هستى خودش
بيا و هستى حافظ ز پيش او بردار
كه بى وجود تو كس نشنود ز من كه منم
داستان غلام و كاروانيان تشنه در مثنوى كه متناظر با مائده آسمانى نان و ماهى در اناجيل است معجزه پيامبر اسلام را با نوزايي غلام سياه همبسته مى كند .اين زايش دوباره جنبه ايجابى عرفان است كه سخن گفتن از آن نه فقط براى من كه تجربه اش نكرده ام بلكه براى خود عارفان نيز همواره ناممكن و دست كم نارسا خوانده شده است .عطار مى گويد
جويندگان گوهر درياى كنه تو
در وادى يقين و گمان از تو بى خبر
شرح و بيان تو چه كنم زانكه تا ابد
شرح از تو عاجز است و بيان از تو بى خبر
جناب کورس،
عرفان همانگونه که اشاره کردید روش شناخت است با شهود. هیچ ربطی به دین ندارد. گرچه ما عارفان مسلمان داریم
ولی عرفان اسلامی ترکیبی است خنده دار مانند فلسفه اسلامی.
گره زدن عرفان به سیاست و ناسیونالیسم ظلم بزرگی به این گنجینه بشری است که الحق عارفان ایران زمین که هنوز هم در ایران حضور دارند البته بدون تابلو سرآمد این گنجینه هستند.
اینکه عارف پشت پا بر هرچه که زاهد و عابد و دنیا پرست دلبسته آنند می زند یک برخورد سیاسی نیست. اصولا سالک باید خود را از همه تعلقات دور کند. تعلقات همه آن چیز هائی هستند که ذهن را اشغال می کنند.
قرآن می گوید ما امانت را بر کوهها عرضه کردیم نتوانستند تحمل کنند بر دریا عزضه کردیم نتوانست تحمل کند بر انسان عضه کردیم و او توانست چرا که انسان ( …. انه ظلوما جهولا) عرفا میگویند ظلوم کسی است که نفس خود را در کنترل دارد و هرجا او می خواهد نمی رود( نفس را شما بخوانید ذهن در اینجا) و جهول است به این دلیل که همه دانشی را که تا کنون فرا گرفته رها می کند( در ذهن خود) تا به گنجینه ای دست پیدا کند تمام ناشدنی از علوم و توانائی هائی که در وجود بشر پنهان است و به این وسیله انسان از آنها آگاهی پیدا می کند.
عرفان عملی راهی است برای کنترل بر ذهن. هر مشرب و مسلک و دینی برای خود روشی دارد. عارفان اسلامی عمدتا از اسما الهی برای زدودن خواطر از ذهن استفاده می کنند. یکی از روشهای صوفیه در ایران(نقشبندیه) از روش تمرکز بر سنگ، چوب ، شمع و… استفاده می کنند. این تمرکز تا بدانجا ادامه پیدا می کند که سالک ذهنش بطور کامل خالی میشود وان اسم یا شی باقی میمیاند. در اینجا وجود یک استاد معتبر زنده لازم است تا سالک را با یک تکان کوچک هول دهد و به فاز دیگری بفرستد. این مرحله بسیار خطر ناک است چرا که احتمال مرگ یا دیوانگی می رود و بهمین دلیل است که استاد زنده (پیر) از اهمیت ویژه ای برخوردار است. پس از رد شدن سالک از این مرحله سالک به سیر افاق و بعد سیر انفس نائل میشود. اینجاست که بعضی از عرفا به وجود هجده هزار عالم اشاره می کنند. سالکی در سیر خود به عوالم دیگر سفر می کند و بسیاری از اسرار عالم را می اموزد. در اینجاست که اگر سالک زبان علم شیمی ،فیزیک ، طب و… را بداند رموزی از این علوم را براحتی آشکار می سازد که که اعجاب جهانیان را بر می انگیزد.
اگر به کشفیات مهم دانشمندان علوم مختلف و نحوه کشف آنها نظری بیاندازید در خواهید یافت که همگی انها بعد از زمانی طولانی کلنجار رفتن و به نتیجه نرسیدن ها در یک لحظه نا گهان جواب خود را می بینند و بلا فاصله می نویسند و انی می شود که همه می دانیم.
متاسفم از اینکه اگر الآن این صحبت ها که گوشه هائی ناچیز از این کل بی انتهاست مطرح شود متهم به خرافات و موهومات و … می شویم.
اینها هیچکدام خرافات نیست. اگر ما نمی دانیم دلیل نبودنشان نیست.
ببخشید مطالب شما حسی را در من بیدار کرد که این مطالب را نوشتم و اگر جلو خودم را نگیرم تا فردا صبح هم می نویسم.
شما را به خدا به من نخندید ولی در این سوره از قران که می نویسم حکمت ها نهفته است:
والعصر، ان الانسان لفی خسر، الی الذین آمنوا و عمل الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
ممکن است که با اعراب مشکل داشته باشید ولی به این سوره که نوشتم خیلی عمیق نگاه کنید. خیلی ساده است ولی یک دنیا مطلب دارد.
ﺳﻼﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﻛﻮﺭﺱ ﻋﺰﻳﺰ
ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺩﺭﺩ ﻧﻜﻨﻪ
ﻣﻂﻠﺒﻲ ﺑﻪ ﻧﻆﺮﻡ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺑﻴﺎﻳﺪ ” ﺧﻮاﺳﺘﮕﺎﻩ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﺷﺎﻳﺪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ اﮔﺮ ﺗﻚ ﺗﻚ اﻓﺮاﺩ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﺴﺎﺯﻧﺪ ‘ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﻢ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ ‘ اﺯ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ‘ اﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﺘﻴﺠﻪاﻱ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻓﻌﺎﻟﻴﻦ ﺳﻴﺎﺳﻲ اﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩاﻧﺪ ” ﻭﻟﻲ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﻌﺘﻘﺪﻡ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻮاﺯﻱ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺭا ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺑﺮﺩ ‘ ﻣﺜﻞ ﺧﻮاﻧﺪﻥ ﻳﻚ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﺎﺭﺟﻲ ‘ﺧﻮاﻧﺪﻥ ﮔﺮاﻣﺮ × ﺣﻔﻆ ﻛﺮﺩﻥ ﻟﻐﺖ ×ﺭﻭﺧﻮاﻧﻲ
ﻣﻮﻓﻖ ﺑﺎﺷﻴﺪ
دوست عزیز و گرامی سلام
در ابتدای این نوشته خود (که همچون سایر نوشته هایتان بسیار با ارزش و اموزنده می باشد) نوشته اید
(نقل به مضمون – اگر هدف عرفایی چون … دراویزی با حکومت وقت بوده باشد عرفان در حد یک وسیله تنزل یافته و وسیله نیز با تامین هدف ارزش خود را از دست می دهد)
اکنون ممکن است در ذهن خواننده ای مانند من این پرسش شکل گیرد که ایا جناب کورس در این نوشته عرفان را هدف می داند؟
صرفنظر از نسبی بودن هدف و وسیله و عدم امکان اطلاق عنوان هدف یا وسیله بر یک موضوع بدون توجه به جمیع شرایط ان که عمده این شرایط نیز به ذهنیت افراد و تفاوتهای موجود در نحوه تفکر و نیز خواست و منظور افراد برمی گردد ایا اساسا نگاه به عرفان به عنوان یک هدف مطلوب و راهگشاست؟
دیگر اینکه هدف نهایی یک عارف از طی مراحل سلوک چیست؟ ایا کافی است که این هدف صرفا رسیدن به مرحله اخر و مرحله غایی از مراحل عرفان باشد یا اینکه رسیدن به ان مرحله نهایی در واقع به منظور دستیابی به مطلوب دیگری است؟ که در صورت اخیر عرفان عنوان وسیله پیدا می کند و ایراد و اشکالی نیز نمیتوان بر ان مترتب نمود. به عنوان مثال کسی که با تحصیل در پی طی مدارج تا سطح دکتری می باشد ایا می توان رسیدن به مرحله یاد شده را بی انکه هدف چنین شخصی را دانست ، با ملاک ها و پارامترهای خودمان مطلوب و یا نا مطلوب و ارزشمند یا بی ارزش ارزیابی کنیم؟ اگر جواب منفی است و ان هدفی که در پی دستیابی به عنوان دکتری در ذهن چنین شخصی وجود دارد ، میزان ارزش انرا تعیین می کند ، ایا چنین وضعیتی را نیز می توان در طی مراحل عرفان تصور نمود؟
برای شما دوست بسیار عزیز خود ارزوی بهروزی و پیروزی هماره می نمایم.
دوست بسيار ارجمند و عزيز درود بر شما
نخست خوشامد مى گويم به حضور دگربار شما
گمان كنم پاسخ به پرسش نخست شما پاسخ به پرسش هاى ديگر را نيز منتفى كند ،چرا كه سمت گيرى نظر شما ناظر به اين انگاره است كه چه چيزى مطلوب و درست است و چه چيزى نامطلوب و نادرست است ؟چه چيزى ارزشمند است و چه چيزى ارزشمند نيست .دست كم در اين نوشته مبناى مورد نظر من توصيف و تحليل جانمايه و روش عرفان است آن سان كه عارفان بر آن ادعا دارند نه آن سان كه من مى پسندم يا نمى پسندم .توصيف و تحليل اساسا و كلا ارزش گذارانه نيست . ما مى خواهيم بدانيم عرفان از نظر خود عارفان چه بوده نه از نگاه من .آيا به راستى هدف آن از نظر خودشان سياسى و اجتماعى بوده است يا نقش سياسى آن فرعى و عرضى بوده ؟اينكه عرفان به عنوان فدف يا وسيله براى ما يا به نظر من خوب يا بد يا مطلوب يا نامطلوب يا ارزشمند يا بى ارزش در اين نوشته اساسا مد نظر نيست .شايد در قسمت هاى بعدى سود ها و زيان هاى نقش اجتماعى و سياسى عرفان مطرح بشود يا نشود ، اين بسته به مسير اين انديشه نگاشت ها دارد كه خود نيز نمى دانم به كجا كشيده شود .به إن مى ماند كه مثلا شما حين سفرى به گذشته ها به جماعتى برخورده ايد كه شكل و شمايل خاصى دارند و رفتار ها و گفتار ها و كردارهاى خاصى .آنچه هست اين جماعت است و ما مى خواهيم در آنچه هست آن سان كه خودش هست كند و كاو كنيم و ببينيم اين ها چه عالمى ،چه هدفى و چه راهى براى رسيدن به آن هدف دارند .كار ما مانند كار باستان شناسان است كه مثلا مى خواهند از يگ سنگ نبشته ناخوانا سردر بياورند .كم كم حروف ناخوانا خوانا مى شوند و معنا هايي از جانب سنگ نبشته – و در اينجا آثار عارفان -انتقال مى دهند .ممكن است برخى از اين معنا ها تحسين بر انگيز باشد و برخى برعكس دل زننده و ما هم احساس خود را بيان كنيم .ممكن است به مسافران ديگرى بربخوريم -مثلا به سعيد نفيسى يا ماسينيون يا پطروشفسكى – كه پيش از ما در باره اين جماعت تحقيق كرده اند و نظر آنها براى ما جالب باشد ،اما اصل تفكر راهى است كه خود بايد برويم .و در راه إن به توصيف و تحليل آنچه هست – و نه إنچه بايد يا نبايد باشد – دست بزنيم .حال پطروشفسكى و احسان طبرى در گوش ما مى گويند اين جماعت يك گروه اپوزيسيون است عليه جباران و شريعتمداران .بى ترديد قبول بى چون و چراى سخن اين كهنه مسافران خلاف آزادانديشى است .پس مى رويم از خود اين جماعت -و در اينجا نوشته هاى عارفان – پرس و جو مى كنيم .اين خود آنها هستند كه مى گويند هدف ما اساسا فردى است نه جمعى و نقش سياسى ما نيز عرضى و فرعى است نه غايت فى نفسه .
بنابراين من دارم از زبان خود عارفان عرفان را معرفى مى كنم و نگاه مثبت و منفى خود را براى خودم نگه مى دارم .مى بينم كه عرفان يك جهت سلبى دارد كه مثلا زاهدان رياكار و خلفا و شاهانى را كه از ديد عامه مقدس فرض مى شوند رسوا مى كند و من هم چون به دغلبازى اين رسوا شده ها وقوف دارم بر كارشان درود مى فرستم اما عارف هدف ايجابى خود را شهود تجربى حق مى داند و من چون شخصا اين شهود را تجربه نكرده ام خاموشى مى گزينم .پرسش هاى شما وقتى موضوعيت پيدا مى كند كه بنا بر آن باشد كه ما عرفان را به مقصد خاصى به كار بريم .كامروا و خوشدل باشيد .همچنان چشم به راه خوانش هاى شما از شاهنامه هستم
جناب کورس
نفس همکلامی با شما که حافظ وار به چندین هنر آراستهاید موجب سرافرازی من است، و نیز دلهره از آنکه مبادا چنتهٔ خالی چو منی در قیاس با انبان مالامال از حکمت شما، موجب شرمندگی گردد.
از آنجا که نوشتهاید قصدتان تنها بیان جایگاه عرفان از زبان عرفا است، به خود اجازه میدهم کمی از بیرون نیز به ایشان بنگرم. بدیهی است بیهیچ تواضع دروغین (که زمانی انگلیسیها آنرا فیشینگ فور کامپلیمنت یا به قلاب انداختن تعریف و تعارف می گفتند) از نقد شما خوشحال خواهم شد.
در زیر 3 دیدگاه مختلف به رویکرد اجتماعی عرفان را معروض می دارد:
1- جلال آل احمد مثال از عارفی میآورد که گفته بود من اگر جای ختمی مرتبت (پیامبر) بودم، از معراج و آن مقام رفیع نزد ذات احدیت باز نمیگشتم! و از این مثال تفاوت پیامبر و عارف را نتیجه میگرفت و از این نتیجه وظیفهٔ روشنفکر را (به قرینهٔ تعریف روسی روشنفکری) به پیامبران مانند میکرد. بدیهی است در این رویکرد، وجۀ عارف مثبت ارزیابی نشده است.
2- از نگاه یک بیخدا یا لا ادری و یا حتی خداپرستی که راه خویش در زندگی را به عقل خود بنیاد سپرده، عرفان نیست مگر جلوه بخشی به همان بتی که به قول شاملو سرنوشت ما را رقم زده: نه خدا و نه انسان/ سرنوشت تو را بتی رقم زد/ بتی که دیگرانش میپرستیدند!
از این منظر، عرفان تنها هزینه شدن قرنها سلیقه، ذوق و نبوغ ایرانی است در پای آراستن نگرش سامی/ابراهیمی به خدا . آیا در ایجاد شعلهٔ فروزان پرسش و تفکر انتقادی کمک خواهد کرد؟ نه تنها نمیکند بلکه در کوچکنوازانهترین رویکرد ممکن نسبت به عقل، او را هم جز محملی برای درک و دریافت یک حقیقت واحد، لایتغیر، ناپرسیدنی و ازلی- ابدی نمیداند: هر دو امیر کاروان، هر دو به منزلی روان/ عقل به حیله میبرد، عشق برد کشان کشان.
3- از دیدگاه نواندیشان دینی، الهیات سلبی (که ریشهای عمیق در فلسفه و بویژه عرفان اسلامی دارد) وجهی از الهیات است که میتواند با الهام از سنت غنی و آشنای عرفان، قرائتی حداقلی و فارغ از بار گران شریعت به منظور انطباق هرچه بیشتر با انسان امروز ارائه نماید. این قرائت اگرچه به اصول نظری عرفان مراجعه میکند، اما از رویکرد و بیان عقلی و استدلالی سود میجوید.
درود بر همهء انسانهای آزاده .چه در بیرون و چه در حبس!
چه خوب.قبل از اینکه سر به بالین بگذارم مطلب 105 امین روز را بدقت خواندم و جان و روحیه ای گرفتم.درود به همهء انسانها آزاده چه دربیرون و چه در حبس!
با درودی بی پایان به نوری زاد عزیز
باسلام به دوست عزیز مرتضی
جناب آقای مرتضی علی 1 من نیستم در فلسفه هم تخصص خاصی ندارم که وارد بحث فلسفی شوم اما متنی که برای شما نوشته اند را میپسندم واگر امروز بخواهیم مشکلات جامعه خود را اصلاح کنیم در هیچ کجای دنیا فلاسفه را جمع نکرده اند تا امور مملکت را بدست آنها دهند واز انها راه حل بخواهند اما قبول دارم که مسائل سیاسی به هرشکلی یک مبنای فلسفی هم میطلبد.روش بحث شما با ما همان مبنای قرانی جادلهم بالتی هی احسن است همانجائی که من به شما گفتم آیا چیزی هم از ما می آموزید ناظر بر این مطلب بوده شما قرار است با استدلاهای خود ما ما را مجکوم کنید این روش همان روش فریبکارانه آقای خمینی بود انجا که مسائل اجتماعی سیاسی وتاریخی را طوری طرح میکرد که هیچ گروه سیاسی با ان مخالفتی نداشت اما در نهایت گروه های سیاسی که نظر سیاسی او را تایید کرده بودند صاحب قلبهای بیمار وفاسد نامید ومخالفت آنها با اسلام واصل ولایت فقیه را برنتافت ومانع شاه را که برداشت به قلع وقمع همه پرداخت بحث ما با شما تاثیر این مبانی تفکر شماست که برون رفت آن نظام ولایت فقیه وحکومتهای ویرانگری همچون طالبان وداعش در عصر ماست ومجهز تر از اینها رژیم خونخوار صهیونیستی در منطقه است شما هیچگاه حاضر نیستید مبانی تفکری که به نام اسلام برون رفت آن طالبان وداعش است را مورد بحث وبررسی قرار دهید امروز رسانه های ایران هیچگاه به مبانی تفکر داعش نمی پردازند وفقط نوع رفتار داعش را به نقد میکشند مانند تعداد کشته ها خراب کردن بناها وسر بریدن انسانها چرا که به نقد کشیدن مبانی تفکر داعش همان مبانی قرآن سنت حدیث و روایت و تاریخ فقه است قبلا نگاه شما به دمکراسی را توضیح دادم همانند استفاده از قایق برای عبور از رودخانه وکنار انداختن ان و ادامه راه خودتان است حال شما به همین آقای نوری زاد عزیز نگاه کنید خودتان چه بحث فلسفی را با ایشان میخواهد مطرح کنید وچه نتیجه ای میخواهید بگیرد فریاد آقای نوریزاد برای این جهنمی است که برای ملت ما گروهی فقیه ساخته اند امروز جمهوری اسلامی از همین اینترنت وماهواره بطور آزاد برای رساندن پیام خود به خارج از مرزها استفاده میکند اما وقتی نوبت به خود مردم ایران میرسد برای آن منع شرعی میتراشد این دوگانگی رفتار چیست روش برخورد شما همانند روش برخورد جمهوری اسلامی با گروه داعش است
ببینید آقای مرتضی شما مثل مارکسیستها که تحلیل تاریخی تکامل ابزاری را محمور تحول اجتماعی میدانند دین یا آقای خمینی را محور تحولات معاصر ایران میدانید در صورتی که در تاریخ معاصر ایران آشنائی با تمدن غرب وتاثیر پذیری از پیام این تمدن منشا تحولات در ایران بوده است اصولا روحانیت با هر گونه تحولی به مقابله برخاسته وبعد که مجبور به عقب نشینی شده تفسیر خود از آن تحول را به جای ان گذاشته شما خود میدانید در جامعه ای که روحانیون آن رادیو تلوزیون وحتی بلندگو حمام ودیگر چیزها را تحریم میکرد با چه ابزاری میخواست مردم را تحت تاثیر گذارد روحانیت معترض به از دست دادن منزلت اجتماعی در ایران ونابودی منابع مالی برای ادامه حیات خود بود. آقای حداد عادل در خاطراتش میگوید ما در دانشگاه برای نماز خواندن مورد تمسخر قرار میگرفتیم وسعی میکردیم مخفیانه نماز بخوانیم حال چطور قشر روشنفکر ما خواهان تسلط روحانیت بر هست ونیست خود شوند گفته آقای روحانی رئیس جمهور را به یاد شما می آورم که چندی پیش گفتند ما در سال 39 وقتی به حوزه آمدیم هنوز مسئله حمام وخزینه بحث روز حوزه ها بود وبعددر دهه پنجاه تغییر ساعت زمستانه وبهاره برای روحانیت دغدغه دینی شده بود وروحانیت اینقدر از تحولات اجتماعی دور بود شما بروید خدا را شکر کنید که مارکسیست هستی خود را در اختیار شما قرار داد ولقمه اماده ای را در اختیارتان گذاشت وهنوز هم درک درستی از تحولات جهان معاصر برای روحانیت بدست نیامده وگرنه رفتار اسلام گرایان با تفاوتهایشان در خاورمیانه از ایران گرفته تا غرب آفریقا اینقدر وحشتناک نبود خوب اگر اشتباه روشنفکران تحت تاثیر از از ایدالوژی مارکسیسم نبود وفریبکاری آقای خمینی هم نبود چطور همه مخالفین شاه به آقای خمینی اعتماد میکردند همین امروز روش برخورد مراجع تقلید از افزایش پهنای باند اینترنت وخطرناک خواندن آن فکر میکنید اگر آقای خمینی از این حرفها میزد کسی گوشش بدهکار بود شما مبنای تحولات ایران معاصر را اگر از زبان روحانیون بشنوید چون در قدرت هستند وجود خود را منشا تحول میدانند هر کس با آنها مخالفت کند همین آش وهمین کاسه وبه طور مثال امروز آقای موسوی که روزی نخست وزیر همین نظام بوده اورا وابسته به فراماسونری میدانند هر کس فاصله ای با آنها پیدا کرده متهم به وابستگی وانحراف از اصول انقلابی که تقریبا هیچ ربطی به خواست روحانیون نداشت میزنند قبل از انقلاب فهم دین با فهم مارکسیستها ومقابله انها با تمدن غرب یک سویه بود شاید به این دلیل بود که رهبران مشی مارکسیستی کشور ما خود آیت الله زاده وتربیت یافته خانواده های مذهبی بودند .
در گفتگوی پیشین در پاسخ به انتقادهای شما توضیحاتی داده ام به نظرم آنها را ندیده اید.در پائین آنها را می اورم.
1- در مورد بکار بردن ما اکثریت منظور نیست بلکه نوع نگاه است
2-اصلا کنار گذاشتن دین منظور نیست مثالی میزنم در دوران آقای خاتمی آقای آغاجاری در یک سخن رانی گفته بود ما میمون نیستتیم که تقلید کنیم خود اصلاح طلبان هم به نوع استفاده لغت به آقای آغاجاری انتقاد داشتند اما دادگاه تا حکم اعدام ایشان پیش رفت اگر اصلاح طلبان اعتراض نکرده بودند وبرای مردم هم سوئال پیش نیامده بود ایشات حتما اعدام میشد.در دمکراسی حذف افراد وافکار مطرح نیست بلکه به رسمیت شناختن حق هر فرد وگروه است وگرنه دمکراسی نیست نوع نگاه دمکراسی حق وجودی شما را زیر سوئال نمیبرد بلکه شما را به رسمیت میشناسد در دمکراسی توافق وجود دارد ولی شما میدانید اکثر همین احکام که نام بردید امضائی هستند ودر قبل از اسلام قواننین وسنتهای حاکم بر جامعه بودند آیا امضائی بودن احکام دلیل بر ابدی بودن است بسیار از صاحب نظران دینی روی این مسائل نظر ی متفاوت دارند. به داعش نگاه کنید آیا اشکال آنها چیست.در دمکراسی تقابل حذف نیست دمکراسی ظاهر نیست بلکه محتوا است اما برای شما دمکراسی همان مثال قایق است که زدم
3-من مقلد کسانی که نام بردم نیستم اما دین را طوری تفسیر میکنند که من به وحشت نمی افتم
4-شما فرض کنید در اقلیت هستید از اکثریت چه انتظاری دارید
5- شما گفته اید :سخن گفتن رهبران انقلاب اعم از آقای خمینی و دیگران ،سخن گفتن از آزادی غربی سکولار نیست ،مراد آقای خمینی و دیگران از آزادی هرجا که گفته اند ،آزادی در چهار چوبه قوانین شرع و قوانین موضوع کشور بوده است : پس اعتراض روشنفکران وگروهای سیاسی به رفتار آقای خمینی بعد از انقلاب چه بود آنها اگر فریب نخورده بودند خوب شاه را بر خمینی ترجیح میدادند چون همه در ایران زندگی میکردند مثل امروز آواره دنیا یا در زندان ویا مجبور به سکوت نبودند.چرا جبهه ملی به ارتداد متهم شد اگر میدانستند به چه روزی می افتند با شاه کنار می آمدند رفتاری که آقای خمینی پیش گرفت از شاه قابل تصور نبود.
6-روش شما مثل تاسیس کشور اسرائیل است وقتی دولت خود را مستقر کردید از دیگران میخواهید براساس شرایط موجود تصمیم بگیرند وحق ندارند در مورد چگونگی ابتدائی تشکیل دولت اسرائیل حرفی بزنند سراسر کلام شما همین معنی را میدهد.
7-بکار بردن کلمه شما مسئول شناختن شما در قبال رفتار جمهوری اسلامی نیست
8- شما احساستان این است که به حقیقت نزدیک هستید وآماده جنگید چون تردیدی ندارید اما من در جستجوی حقیقتم
موفق باشید
دوست گرامی علی
سلام علی آقا
متشکرم ،برای بیان اینکه شما با آن علی دیگر مغایر هستید لازم نبود دوباره مسائل سیاسی تکراری قبل را تکرار کنید.در مورد این مسائل قبلا بحث کرده ایم ،بسیار خوب شما آقای خمینی و بدنبال آن این بنده را فریبکار دانسته و قبلا محکوم کرده اید ،نظر شما محترم است ،مقصود اصلی از گفتگوها با عرفانیان و علی دیگر اصلا همین بود که مقولات و مباحث مختلف بهم خلط نشوند ،و من هیچگاه فلسفه الهی بما اینکه فلسفه است را وسیله پیشبرد مسائل و مقولات سیاسی قرار نمیدهم ،البته استدلال کردن و کاربرد قیاسات منطقی و شکل صغری کبری از اموری است که در نوع استدلالها در علوم مختلف بکار میرود ،اما فلسفه بما هو فلسفه موضوع آن وجود و عوارض وجود و بررسی کلی هستی است.
آن پاسخ های شما را هم قبلا دیده بودم و نیازی به تکرار آن در اینجا نبود.
شما وقتی از ابتدا بمن بدبین باشید و مرا فریبکار دانسته و محکوم کرده باشید ،دیگر هزاران سطر مطلب و خروارها استدلال ثمری نخواهد داشت.
با تشکر از محبت شما برای شما آرزوی توفیق دارم ،و امیدوارم بتوانید آن قایق دمکراسی را که از آن صحبت میکنید ،تبدیل به کشتی غول آسایی کرده و اگر خواستید در گوشه ای از آن کشتی هم جایی بما دهید.
موفق باشید
با سلام آقای مرتضای عزیز
من به شما امیدوارم
شخص شما را فریبکار نمیدانم
با یک روحانی دوست بودم به رحمت خدا رفت میگفت روش ما روحانیون شتر مرغی است وقتی به ما میگویند تخم بگذار میگوئیم شتریم وقتی میگویند بار ببر میگوئییم مرغیم
دمکراسی برای من ابزار نیست یک اصل است به درد قایق سواری نمی خورد
سلام بر شما
عبارت شما هنوز وجود دارد!
“”روش بحث شما با ما همان مبنای قرانی جادلهم بالتی هی احسن است همانجائی که من به شما گفتم آیا چیزی هم از ما می آموزید ناظر بر این مطلب بوده شما قرار است با استدلاهای خود ما ما را مجکوم کنید این روش همان روش فریبکارانه آقای خمینی بود””.
این روش همان… ،اینرا در منطق میگویند “این همانی”.
در مورد آموزش هم قبلا توضیح دادم ،طالب حقیقت همیشه تشنه حقیقت است ،لکن وقتی من مطالب شما را ناصحیح بدانم متوقع نباشید چیزی را که نادرست میدانم از شما بیاموزم .
علی آقا، بغیر از گرایشات سیاسی به معیارهای اخلاقی نیز پایبند باشید،البته دمکراسی ابزار و روش اداره جامعه است ،این اخلاق است که باید از ملکات ما باشد نه ابزار، ،نمی شود کسی را که با شما صمیمانه و صادقانه گفتگو میکند ،دوست بخوانید اما با طعنه زدن، انتقام ناراحتی ها از دیگران و هم صنفان او را از او بگیرید.
خدا رحمت کند آن دوست روحانی شما را ،لابد از اینگونه طعنه های شما راحت شد.
از گفتگوهای با شما بهره مند شدم و برایتان آرزوی موفقیت دارم.
با سلام _ آقای نوری زاد ، در قسمت هفدهم _ اینکه در حینِ رانندگی و باز گشت از زندان اوین به خود گفته اید : چه خوب که از هرچه قید و گرایشِ مزخرفِ سیاسی و ولایی و اصول گرایی و دوم خردادی و مذهبی و خرافی رها شده اید _ این مطلب ، درست همان نصیحت و دلسوزی پدرانه یکی از دوستان من است که پدرش در دادگستری زمان قبل از انقلاب و کمی بعد از انقلاب و با کوله باری از تجربه مشغول به کار بود و از قتل و جنایتی که بوسیله رفاقت های گروهی آدم ها و افراد بزه کار دیده بود ، به دوست من گفته بود : پسرم در هیچ حزب ، گروه ، دسته ، هیئت مذهبی و … شرکت نکن و عضو هم نشو ، حتی عضو ” شرکت تعاونی مصرف ” اداره و محله خود ! !
امروز با خواندن این شعر به تلخی گریستم و البته امیدوارم که روزگار این بساطی که اینها پهن کرده اند زودتر به پایان رسد و به پایان میرسد بی هیچ تردیدی. مغولان و هیتلر و موسولینی و بقیه اینها کجا هستند؟ بلاخره یکبار بدهی ما به جماعت شیخ باید پرداخت می شد. انهایی که مدعی بودند اگر مملکت را بیست و چهار ساعت به دست اینها بدهند چنین و چنان خواهند کرد. تاریخ به بدی و تلخی از اینها بسیار خواهد نوشت و باید با دستهای خونین از خون مردم ایران که یا کشتند یا برای گذران زندگی به خفت و خواری انداختند سخت پاسخگو باشند چه این دنیا و چه آن دنیا اگر به آن معتقد باشند که جناب نوری زاد معتقدند که انها به قیامت باور دارند.
ارغوان پنجه ی خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس
کی برین دره غم می گذرند ؟
واین هم شعر سایه به صورت کامل
ارغوان ــ ه . ا . سايه ( هوشنگ ابتهاج )
ارغوان
شاخه ی هم خون جدا مانده ی من
آسمان تو چه رنگ ست امروز ؟
آفتابی ست هوا ٬
یا گرفته ست هنوز ؟
من درین گوشه
که از دنیا بیرون ست ٬
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم
دیوار است
آه
این سخت سیاه
آنچنان نزدیک ست
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته
که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کور سویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجا ست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه ی چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نیانداخته است
اندرین گوشه ی خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار ٬
با عزای دل ما می آید ؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است ؟
اینچنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید
ارغوان پنجه ی خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس
کی برین دره غم می گذرند ؟
ارغوان
خوشه ی خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره ی باز سحر
غلغله می آغازند
جان گلرنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشا گه پرواز ببر
آه بشتاب
که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان
بیرق گلگون بهار
تو بر افراشته باش
شعر خون بار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه نا خوانده ی من
ارغوان
شاخه ی هم خون جدا مانده من …..
در ضمن سئوالی از جناب نوری زاد. آیا سروری که شما استفاده میکنید از داخل است یا نه اگر صلاح میدانید لطفا پاسخ دهید. موفق باشید
—————————
سلام دردمند گرامی
نخیر، سرور این سایت خارجی است منتها نه از جنس چینی اش.
سپاس
ريشه ها ١٧٤( قسمت ١٧٣ در سه كامنت ذيل پست قبلى )
فرهنگ
فرهنگ دينى
عرفان : در برابر عقل پرتاب شده
عرفان بى ترديد عظيم ترين ،دير پاترين و دامن گستر ترين جنبش فرهنگى در ايران است .اين البته به معناى مصونيت آن از انديشه انتقادى نيست ،ليك منتقد اگر ايرانى باشد ،همهنگام با انتقادش بايد بهوش باشد كه در ته و توى ظرف نقدش درد هاى شراب عرفان ته نشست نكرده باشد .نقش عرفان زدگى در خردگريزى و پس ماندگى ايرانيان در عصر مدرن بايد در بوته انديشه انتقادى آزموده شود .همه پويه هاى فرهنگى گذشته بايد بى پروا از سندروم توهين به مقدسات آزاد انديشانه بازانديشى و نقد شوند .اين مقدسات صرفا دينى نيستند .در قسمت پيش من نقل قولى مستقيم از يك عارف قرن هشتمى آوردم كه به باور من با توضيح بسيار كوتاه و تام خود ما را از توصيف صعوبت و شايد امتناع (محال بودن ) آزاد انديشى در فرهنگ دينى معاف مى كند .زمانى كه عرفان خود به يك مذهب و آيين زور پناه و متصلب و چماق بدست نازل شد و عارفشاهان در عصر خرد محور مدرن سرنوشت قوم بلازده ايرانى را با توهمات نابخردانه خود گره زدند و چه بسا سرنوشت تلخ و جانكاه امروزمان را رفم زدند به راستى چه شد ؟واقعيت اين انحطاط فكرى و سياسى كه ما با پسماندش دست به گريبانيم چه بود ؟آيا چنانكه بعض اساتيد مى پندارند همه كاسه كوزه ها را بايد بر سر غزالى شكست ؟آيا علوم عقلى در اروپاى مسيحى قرون وسطى رايج تر و بالنده تر از علوم عقلى و تجربى در ايران بود ؟آيا عرفان به آن سان كه در حافظ و مولوى و عطار و تا حدى سهروردى به اوج شكوه و زيبايي اش مى رسد در اين نيمكت هاى اتهام چه جايي دارند ؟تمامى تلاش ناقابل من شايد گوشه اى از واقغيت را برساند .چه بسا به مصداق حكايت فيل در تاريكى (در دفتر سوم مثنوى )من حد اكثر بتوانم دستى به خرطوم فيل سايم .اما چه باك .همه چيز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند . نكته ديگر إنكه قد با ستيزه همساز نيست .ما در عصر مدرن زندگى مى كنيم .از افق نگاه امروزى به دوران و فضايي مى نگريم كه خود با تجربه زنده آن را درك نكرده ايم .عجاتا بايد بكوشيم تا به اندازه توان خود در اقيانوسى ايرانى به نام عرفان دست و پايي بزنيم و در نقد شتاب نكنيم اما شكاف ها را نيز لاپوشانى نكنيم .شايد خودخواهانه بنمايد اگر دو ستان را فرابخوانم كه قسمت ١٧٣ يا دست كم كامنت اول آن را كه صرفا نقل قول است با دقت بخوانند و بعد انديشه كنند كه آيا سخنى امروزى در إن نمى يابند .مولوى عرفان را به اقيانوسى مواج بر مى كشاند كه در دو اثر جاودانه مثنوى و ديوان شمس صرفا چون عتيقه هاى باستانى مكتوب و محبوس نيست بلكه هنوز در سراسر جهان در تيراژ هاى پرشمار خوانده مى شوند .اين اقبال نصيب هيچ يك از آثار حكمت عقلى قرون وسطى نشده است .بر همين سان است ديوان حافظ و شمار ديگرى از آثار شاعران و عارفان ايرانى كه جهانى از مهر و صلح و زيبايي و عشق و كم آزارى آفريده اند ، آن هم در زيستجهان خفقان آلود ستيزه و تفرقه و كينه و عناد و بغض كه عزالدين محمود كاشانى چكيده و پر مغز توصيفش كرده است و عقل برهان آور را نيز پرتاب شده در امواج تيره آن و دستخوش اين امواج ديده است .رمز اين دوام در چيست ؟آيا در سنخيت بيش تر سوژه فردى عارف با سوژه مدرن نيست ؟آيا در آن اشتياق آزادى از فروبستگى روح در زنجيرهاى جهان تنگ و ظلمانى و زندان گونه اى نيست كه پاسداران شريعت و حاكمان زور گو همدستانه بر آن با بيست دست چنگ زده بودند تا عيش خود را با خون خلق تكميل كنند ؟ پاسخ به اين پرسش ها گشوده بماند
عز الدين محمود كاشانى پس آن توصيف جانانانه از ظلمت و خفقان فرهنگ روزگارش همچون كسى كه خود را در رها سازى خويش از اختلافات خودكامانه فرقه ها و تعصبات بغض آلود و كينه افروز بندگان رسوم و توارث و تعصب و تقليد كوته دست مى يابد چشم به عنايت الهى مى دوزد تا از منبع قدرت و رحمت او يارى جويد براى پاك شدن لوح ضميرش از خواهش و هوا و ستيزه .اين پيشفرض اوست كه دل چون إينه بى زنگار گردد در آن جز نقش جمال حق متجلى نمى گردد .اين خدايي كه وى از او عنايت و اعجاز مى طلبد بايد خدايي غير از خدا يا خدايان اهل فرقه هاى متعصب باشد .پس تا به اينجا وى به ما مى گويد كه خداى هزار رنگ متعصبان چيزى جز هواى نفس اهل اين فرقه ها نيست .او و عارفان بزرگ ديگر همچون مسيح به چشم عمامه داران روزگار خود زل مى زنند و بى پروا مى گويند آنچه جناب شما خدا مى نامد چيزى جز خواهش هاى نفسانى خودتان نيست .خدا در تنازع خودبنياد شما دفن شده است و همچنين در برهان آوران مدافعه گر شماست .عرفان در اينجاست كه در فرهنگ دينى هم جايي براى خود نگه مى دارد و هم از اقبال گسترده مردم ستمديده برخوردار مى شود و خواسته يا ناخواسته نقشى سياسى به نفع مردم ايفا مى كند .پطراشفسكى از ديدگاه چپ گرايانه خود مايل است اين نقش را خواسته و دانسته و انقلابى تلقى كند .// مخالفت انقلابى عليه فئو داليسم در سرسر قرون وسطى جريان داشته و اين مخالفت بر حسب شرايط زمان گاه به صورت عرفان و گاه به صورت ارتداد آشكار و گاه به صورت قيام مسلحانه تجلى و بروز مى گردد .//( اسلام در ايران ،ترجمه كريم كشاورز ،چاپ ١٣٥٠، ص ٣٧١) بله ،درست است كه عارفان بيش تر بر قدرت بودند تا با قدرت ،و درست است كه غالبا مطرود اهل شريعت واقع مى شدند ،اما تقليل آنها به انقلابيان سياسى گزافه است .به دليل آنچه گفتيم عارف در فضايي ايدئاليستى در پى ديدار خداست .مردم به عارفان خوشامد مى گفتند چون خود نيز باور نمى كردند كه در دكان اهل شريعت و قدرت نشانى از خدا باشد .عارف در جستجوى نشانى خداست و نيك در مى يابد كه انسان در حيات واقعى همراه با عقلش پرتاب شده در انبوه اضطرار هاست .به بيانى ديگر او نمى تواند از جانب خودش دلش را چون دل نوزاد آينه بى زنگار كند .اين نوزايش به قول فريسى در داستانى كه از انجيل يوحنا نقل شد عقلا محال است .يا در داستان غلام و كاروانيان تشنه در مثنوى ديديم كه اعجازى رخ مى دهد و برده سياه را به شناخت خدا مى رساند .غلام به قول خودش از نو زاد ه مى شود
رنگ ديگر شد و ليكن جان پاك
فارغ از رنگ است و از اركان و خاك
جان شو از راه جان جانان شناس
يار بينش(gnosis)شو نه فرزند قياس
نقد با ستيزه همساز نيست
فقط!! هشیارم!! بیدارم!!؟ … از تنبیلی بیزارم!! در ادامه آن نیست!!؟
درودون علیکــــم!!
(کامنت هفتم) “””””(کامنت ششم در پست خواسته های نوریزاد دو تا شد)
خوانندگان گرامی، در این کامنت دو موضوع را بصورت پیشنهاد، توضیح خواهم داد. 1ـ دومین وظیفه شورای مرکزی حزب 2ـ چگونگی فعالیت اعضاء حزب در داخل ایران. و اگر عمری باقی ماند در کامنت بعدی نحوه فعالیت اعضاء حزب در خارج از کشور را نیز توضیح خواهم داد.
دو تن از کاربران محترم این سایت، پیشنهاد شعار نویسی روی دیوار را مطرح کرده اند من اول مقداری پیشنهاد این عزیزان را مورد بررسی قرار می دهم و سپس پیشنهاد خودم را خدمت شما ارائه خواهم داد. اول اینکه، شعار نویسی روی دیوار، احتمال دستگیری دارد و در این شرایط خفقان و خاموشی فعلی، کمتر کسی این ریسک را می پذیرد. دوم اینکه، در جریان جنبش سبز شاهد بودیم از یک طرف شعار را می نوشتیم و از طرف دیگر بسیج مساجد با سطل رنگ سیاه آنرا شبانه محو می کردند. سوم اینکه، برای کمتر کردن ریسک دستگیری، ناچاریم که کوچه پس کوچه های خلوت را انتخاب کنیم. چهارم اینکه، تا موقعی که آنرا رنگ بزنند مگر چند نفر در یک کوچه فرعی آنرا می خوانند؟ پنجم اینکه، یکی از کاربران عزیز، پیشنهاد معتدل نوشتن شعار را داده است که اگر دستگیر شدیم نتوانند ما را محکوم کنند. یعنی شیر بی یال و دم و اشکم!! می بینید، عزیزان، این شعار نویسی روی دیوار، این نکات منفی فوق را دارد در صورتی که این هموطن شما به شما وعده داده است کسی دستگیر نشود، کسی نترسد، در عین حال اعلامیه های حزب بصورت میلیونی توزیع شود!! هیچکدام از این سه وعده، با شعار نویسی به روی دیوار محقق نمی شود البته اگر کسی بتواند شعاری را روی دیوار بنویسد با پیشنهاد بنده منافاتی ندارد حتی این شعار نویس روی دیوار و نیز پخش اعلامیه، جزء پیشنهادات بنده نیز خواهد بود ولی نه در فاز (1) بلکه پس از قدرتمند شدن و ورود به فاز (2) که حضور در کف خیابان خواهد بود آن موقع است که شعار نویسی در حضور مردم و پخش اعلامیه، مفید خواهد بود که اینها را در کامنتهای مربوط به فاز (2) توضیح خواهم داد اما الآن، نه تنها در فاز اول، که در مرحله صفر فاز اول هستیم .
پیشنهاد مسخص من که تمام سه وعده داده شده مرا نیز، در بر می گیرد این است که بیائیم اسکناس رایج ایران را بعنوان کاغذ اعلامیه های حزب انتخاب نمائیم که اعضاء حزب در داخل ایران، این اعلامیه های حزب را در هماهنگی کامل با شورای مرکزی حزب، در مخارج روزانه خود خرج می نمایند از این نقط به بعد، این اعلامیه، خودش با پای خودش سراسر ایران را، از شهر و روستا، تا موقعی که از پای در آید!! یعنی مندرس شود و از دور خارج شود، در می نوردد!! و هر شب میهمان کانون گرم خانواده یکی از هموطنان خواهد بود و در آن خانواده بدون هیچ خطری، مطرح خواهد شد و یک بحث خانوادگی حول محور خواسته حزب، در آن خانواده، در خواهد گرفت هموطن برای اینکه خنده و امید را قبل از مطرح شدن پیشنهادات بعدی، بر لبانت به بینم مقیاس وسیع این محفلهای بحث خانوادگی را مقایسه کنیم با آرزوهای جناب نوریزاد، که فرمودند می خواهند با حضورشان در جلوی سفارت آمریکا، محفلهای بحث تشکیل شود.
و حال این سوال پیش می آید اعضاء حزب بر روی این اعلامیه ها چه چیزی به نویسند؟ و نیز هر عضو موظف است چند اعلامیه بنویسد؟ از اینجا به بعد برای پاسخ به پرسشهای فوق، وارد وظیفه دوم شورای مرکزی حزب می شویم شورای مرکزی حزب باید چند نکته را رعایت کند. اول، یک نام که متشکل از حداقل سه، و حداکثر چهار کلمه باشد برای حزب، با نظر خواهی از همه کاربران عضو حزب، انتخاب نماید و این نام در ذیل خواسته های حزب، در تمام اعلامیه ها درج شود تا مردم مطلع شوند یک چنین حزبی به وجود آمده است و متن این اعلامیه ها هم خواسته های این حزب است. دوم، جمله ای را که برای اعضاء تعیین می کند در اعلامیه درج نمایند، کلمه به کلمه آن حساب شده و دارای نهایت سادگی باشد یعنی از بکار بردن کلمات قلمبه، سلمبه!! اجتناب کند از طرفی سطح افراد جامعه از صفر تا صد است و از طرفی آخوند از میان طبقات پائین سربازگیری کرده است سطح نوشتاری شعارهای حزب باید این طبقه را هدف گیری کند چون که صد، آید نود هم پیش ماست!! سوم، جمله هایی که برای اعلامیه انتخاب می شود خواسته های قابل لمس مردم در سراسر کشور باشد این مردم و این وطن، دیگر به هیچ احدالناسی بدهی ندارند و حال باید با چشم باز از تمام تجربه های تلخ گذشته درس آموخت که منابع آنرا در کامنتهای قبلی توضیح داده ام. چهارم، مسئله مهم امروز جامعه ایران، در درجه اول، مسائل اقتصادی است این همان نکته ای است که مردم را ناچار کرد از ترس مرگ، به تب، که حسن روحانی است تن بدهند پس بیشترین تاکید بر دلایل وضع اقتصادی موجود و راه حلهای حزب برای حل مشکلات اقتصادی باشد. پنجم، …. خودتان اضافه کنید این قصه سر دراز دارد.
حالا این سوال پیش می آید هر خواسته حزب را اعضاء، تا چه مدت باید روی اسکناس به نویسند؟ هر عضو موظف است چند برگ اسکناس را شعار نویسی کند؟ مرکزیت هماهنگی اعضاء با شورای مرکزی حزب کجا خواهد بود؟ در پاسخ به سوالات فوق، اولا قطعا مرکزیت هماهنگی اعضاء با شورای مرکزی در شرایط فعلی، سایت جناب نوریزاد خواهد بود البته به محض جدی سدن این پیشنهاد، به احتمال قوی، دیکتاتور این سایت را از دسترس خارج خواهد کرد که برای حل این مشکل و ادامه فعالیتهای سایت نوریزاد، پیشنهادی در قالب بازی موش و گربه!! خواهم داشت که در کامنتهای آینده مطرح خواهم کرد.
در پاسخ به اینکه هر عضو تا چه مدت یک شعار و خواسته حزب را، موظف به تکثیر است پیشنهاد بنده این است که شورای مرکزی هر خواسته حزب را در قالب شعار، برای یک هفته تعیین کند مثلا هر هفته روز شنبه، شعار آن هفته را اطلاع رسانی کند و اعضا هم تا شنبه هفته بعد موظف هستند وظائف خود را انجام دهند.
حالا سوال بعدی این است که هر عضو چه تعداد اسکناس را باید بنویسد؟ پیشنهاد این است با توجه به اینکه الآن در مرحله صفر هستیم و نیاز به اطلاع رسانی وسیع در ابتدای کار داریم هر عضو موظف باشد در هفته 100 برگ اسکناس در سطح جامعه خرج نماید که می شود روزی تقریبا 14 برگ، اگر هم احیانا کسی نتواند این تعداد را روزانه خرج کند پیشنهاد تکمیلی این است همسایگان و دوستان مطمئن و فامیلهائی که با او همفکر هستند را در این کار مشارکت دهد یعنی خودش بنویسد و تعدادی را به آنها بدهد برای توزیع و در مقابل اسکناس نوشته نشده از آنها بگیرد بدین ترتیب یک طیف دیگر که اطرافیان عضو حزب می باشند به فعالین حزب اضافه می شوند.
حالا سوال این است چگونه نوشته شود؟ یعنی یکی ریز بنویسد، یکی درشت، یکی با خودکار سیاه، یکی با خودکار آبی، یکی کجکی بنویسد، یکی یه وری، یکی روی اسکناس بنویسد، یکی پشت اسکناس،؟ اگر این چنین باشد تنها واجد یک پیام به جامعه است آن هم پیامی بنام شلختگی!! مردم رئیس جمهور شلخته را از سر گذرانده اند و می دانند چه بلایی به سرشان آمده است!! عزیزان، نظم، یعنی قانون، و قانون هم یعنی نظم، همان گونه که یکی از خواسته های این حزب، برقراری قانون در این کشور است این خواسته را خودش باید از همین اول، با رعایت همین مسائل به ظاهر جزئی، به مردم نشان دهد این اسکناسها به داخل خانه های مردم می روند شلختگی از همین ابتدای کار، توی ذوق مردم می زند ما موظفیم نظم را در شعار نویسی رعایت کنیم پیشنهاد مشخص این است شورای مرکزی وقتی شعار هفته را بین خودشان تصویب می کنند آنرا روی برگه اسکناس با ماژیک و نه با خودکار، بنویسند و از آن اسکناس عکس بگیرند و آن عکس را در سایت نوریزاد منعکس کنند همه اعضا هم مطابق همان، وظیفه خود را انجام دهند حتی رنگ ماژیک را نیز باید رعایت کنیم و همان رنگی باشد که شورا نوشته است توصیه اکید می کنم شورای مرکزی، حتما در زیر شعارها نام حزب را فراموش نکند که ما می خواهیم در فاز اول حزب و خواسته هایش را به مردم به شناسانیم که وقتی در فاز دوم فراخوان می دهیم مردم با نام حزب و خواسته هایش آشنایی کامل داشته باشند.
در رابطه با اینکه آشنایی مردم با خواسته های حزب کاملتر از شعار روی اسکناس باشد و نیز وظیفه سوم شورای مرکزی و همچنین چگونگی فعالیت اعضا خارج از کشور حزب در کامنت بعدی با شما عزیزان پیشنهاداتی را مطرح خواهم کرد .
با من همراه باشید…. ادامه دارد
درود بر بابکم عزیز
دوست گرامی ظاهرا در حزبی که شما قصد تاسیسش را دارید، جناب نوری زاد هم نقش دارند. ضمنا شما در صدد هستید اقشار فرودست را نیز با خود همراه کنید. لطفا توجه بفرمایید که جناب نوری زاد مسلمان معتقدی هستند و در ضمن بیشتر اقشار فرودست نیز حساسیتهای مذهبی دارند. اگر شما قصد جذب این گروه را دارید می بایست مراعات حساسیتهای ایشان را بکنید. دیدم در یکی از همین نظرات تشکیل حزبتان گوشه ای هم به پیامبران الهی آمده بودید که به طور مثال چنین سخنانی باعث ریزش این نوع نیروها خواهد شد. اگر قرار بر نقد ریشه ای ادیان و پیامبران باشد که مسیر و روشی مجزا می طلبد که ظاهرا با مقصود شما هماهنگ نیست. اگر هم تنها طیف همفکران خودتان را در بر می گیرد که به گمان من در جامعه فعلی ایران مخاطبان میلیونی ندارید. پس ما عملا دو راه کاملا مجزا در پیش داریم یکی راه سیاسی کوتاه مدت که به نظر می رسد مقصود شما همین است و دیگری راه فرهنگی دراز مدت که به طور مثال جناب دانشجو و بعضی روشنفکران دینی البته در دو جهت متفاوت به آن مشغولند. به نظر من همه این راه ها مفید است و ما را به سمت یک جامعه دموکراتیک به حرکت در می آورد ولی خلط مبحث کردن باعث بروز درگیری و جدلهای بی فایده می شود. پیشنهاد من در این زمینه مشخص است:
– با توجه به فراگیر بودن، حزب مورد نظر نسبت به تمام ادیان بی طرف (سکولار) باشد و نقد مبانی دینی تنها در صورتی انجام پذیرد که مبتلابه روز جامعه باشد. به طور مثال می توان احکامی مانند اعدام محارب و یا قطع عضو را بدون توهین به مبانی مسلمانان نقد کرد. همانطور که افراد معتقدی چون جناب نوری زاد هم به این موارد نقد جدی دارند.
جناب بردیا، با درود فراوان
پاسخ به انتقادات و پیشنهاداتی که در کامنت فوق فرمودید خیلی طولانی میشود فقط قسمتی از آنرا بصورت مختصر توضیح میدهم مابقی نیز در ضمن کامنتهای آینده بنده روشن خواهد شد.
جناب بردیا، قطعا حکومت آینده ایران سکولار خواهد بود شما در کامنتی که اخیرا ارسال فرمودید اصل177 قانون اساسی که اسلامیت و ولایت فقیه تغییر ناپذیرند، را مطرح فرمودید مفهوم تغییر ناپذیرند و خواسته این حزب، یعنی جدایی دین از حکومت، در یک کلام یعنی براندازی!! جناب نوریزاد سه مشخصه دارند1ـ نام مشخص 2ـ آدرس منزل مشخص 3ـ محل سکونت در ایران. قطعا هر کس این سه مشخصه را داشته باشد در شرایط خفقان فعلی ایران نمیتواند بطور علنی عضو این حزب شود توجه فرمائید عرض می کنم بطور علنی، بدلیل اینکه این حزب برانداز است و حکم برانداز هم در این نظام معلوم. که من این مسئله را در بخش آسیب شناسی جنبش سبز در کامنتهای آینده بیشتر توضیح خواهم داد که چه کردند این اپوزیسیون تحریم کننده انتخابات 88 با اصلاح طلبان داخل ایران!!؟ بدون اینکه محذورات این هموطنان خودشان را در نظر بگیرند!! و دیکتاتور هم از همین روزنه در فضای مجازی وارد شد در لباس اپوزیسیون و کردند آنچه که نباید می کردند!! این تجربه تلخ نباید دیگر تکرار شود همین مواضع جناب مزدک را که من خدمتشان ارادت ویژه دارم در نظر بگیرید که اگر از نام مجازی خارج شوند و دارای نام و آدرس منزل واقعی و سکونت در ایران باشند قطعا دیگر این مواضع خود را علنی نخواهند کرد بلکه همانند اصلاح طلبان موضع خواهند گرفت!! جناب نوریزاد همین سایت و هدف خودش را ادامه خواهد داد و حزب کاری که می خواهد انجام بدهد مراجعین محدود فعلی این سایت را به صدها برابر افزایش دهد که چگونگی آنرا من در همین کامنت هشتم مطرح خواهم کرد . حزب هم در همین سایت صفحه ای ویژه راه اندازی خواهد کرد که مراجعین جدید با یک کلیک به آن صفحه وارد شوند و تمام مواضع حزب بصورت موضوع بندی شده و مشروح در آن صفحه ثبت خواهد شد که با آگاهی کامل مراجعه کنندگان به عضویت حزب در آیند توضیحات بیشتر را در کامنتها خواهم داد.
اینکه فرمودید من میخواهم حزب تشکیل دهم!!؟ خیر، جناب بردیای گرامی من نمیخواهم حزب تشکیل دهم اگر روزی هم این حزب تشکیل شود بعنوان یک عضو ساده در پخش اعلامیه های آن نهایت تلاش خود را خواهم کرد منظور من بیشتر انذار دادن به روشنفکران فعلی است که به روشنفکران 57 بد و بیراه می گویند در صورتیکه آیندگان این روشنفکران را بیشتر مستحق نفرین خواهند دانست!! یک مثال این مطلب را گویا خواهد کرد. شنیده ای که مذهبیها معاویه و لشکریان معاویه را دائما لعن و نفرین می کنند!! در صورتی که خودشان در عصر جدید شدیدا جزء لشکر معاویه هستند و این روزها هم می بینی که دارند دور پروستات معاویه می چرخند!! عذر لشگر معاویه بودن آن عصر موجه است چون در عصر ناآگاهی و عصر شتر زندگی می کردند ولی اینان در عصر انفجار اطلاعات جزء لشگر روسیاه تر از معاویه قدیم شده اند!! روشنفکران 57 هم واقعا صادقانه، بفرمایش جناب کسروی، آخوند را دقیقا نشناخته بودند فکر نمی کردند یک مرجع تقلید اینگونه حقه باز باشد ولی همانها اگر می نشستند کافه نادری و بحث های روشنفکرانه می کردند در عرصه عمل و در سطح جامعه، حزب تشکیل داده بودند آنهم احزاب چریکی و مسلحانه، ولی روشنفکران فعلی را وقتی می بینی، بعد از 36 سال هنوز در حد همان بحثهای کافه نادری مشغول هستند و ناتوان از تشکیل یک حزب فراگیر هستند!!
فرمودید آن بحثها اهداف بلند مدت دارند و بنده هدف کوتاه مدت سیاسی دارم!! خیر، اشتباه می فرمائید جناب بردیای گرامی، شما یک نگاهی به امتیازهای کامنتها بیانداز!! و یک گوشه چشمی هم به یک در صد جمعیت ایران بیانداز!! که 800 هزار نفر است!! هیچ وقت به آن اهداف بلند مدت!!نخواهیم رسید فعالیت در این سطح محدود فقط یک نتیجه دارد که آن هم یاس و نا امیدی و گوشه گیری است هم امتیازها و هم تعداد کامنتهای این سایت در طی این مدت در یک سطح محدود باقیمانده!! است می دانی چرا؟ هر کسی می آید یک مدتی کامنت می گذارد و دردهایش را فریاد می زند و وقتی می بیند هیچ راهی جلوی او باز نیست!! ناامید و گوشه گیر میشود!! خیلی از کاربران بودند در این سایت قلم می زدند و دیگر نیستند!! این همان چیزی است که می گویند انرژی خود را تخلیه کن و سپس در یک گوشه آرام بگیر!! یعنی سوپاپ دیگ زودپز!! هر انتقادی که ما را نباید به هورا کشیدن وادارد!! من ما بین عنوان کامنتهایم سه نقطه گذاشته ام شما اگر قبل از سه نقطه متوقف باشی این یک پروژه دیگر است با نتیجه گیری بنام یاس و ناامیدی!! اما اگر از آن سه نقطه عبور کنی پروژه نیز تغییر می کند آب هم که می گویند مایه حیات است نیز همین خاصیت را دارد اگر در یک برکه متوقف باشد!! متعفن و غیر قابل استفاده می شود!! و دیگر مایه حیات نیست!! اما اگر یک روزنه ای برای آن باز کنیم و جاری شود هم بجای نا امیدی، سرزنده میشود و هم به دشتها حیات می بخشد!! مواظب باشیم بردیای گرامی در دام پروژه اول گرفتار نباشیم!!
فرمودید من اهداف سیاسی کوتاه مدت دارم!! خیر، من هیچ هدفی ندارم من فقط نظر و پیشنهاداتم را به آقایان روشنفکر این سایت مطرح کردم الآن دیکتاتور تمام تمهیدات و پیش بینی های بعد از مرگ خود را سازماندهی کرده است حتی ولی فقه آنها هم چه فردی و چه شورایی معلوم شده اند!! شما بعنوان روشنفکر چه کرده اید!!؟ چه فکر و برنامه ای را برای کشورت با مردمت در میان گذاشته ای؟ میخواهی آنروز که دیکتاتور بعدی حکومت نظامی اعلام می کند تا میخش را محکم کند بیایی به خیابان فریاد بزنی!!؟ کدام مردم با شما همراهی خواهند کرد!!؟ جناب بردیای عزیز، این بذری که امروز کاشته میشود، محصولش آنروز برداشته میشود مردمی که با خواسته های حزب آشنا شده باشند به فراخوانهای حزب در آنروز که حضور در خیابان و عدم تمکین به ولی فقیه بعدی خواهد بود عمل خواهند کرد باز هم بنشینیم و دست روی دست بگذاریم و وقت را هدر دهیم و به روشنفکران 57 بد و بیراه بگوئیم.
در مورد توهین به مقدسات!! که در پاراگراف آخر مطرح کرده اید من با شما موافق هستم منتهی شما یک اشتباه مرتکب شده اید اعضاء این حزب از مذهبی تا بی دین را در بر می گیرد تمام کسانی که خواهان جدایی دین از حکومت و اجرای اعلامیه جهانی حقوق بشر و آزادی احزاب و روزنامه ها و انتخابات و قوه قضائیه مستقل و…. هستند می توانند عضو این حزب شوند منتهی هر عضو حزب، یک شخصیت حقوقی دارد و یک شخصیت حقیقی، شخصیت حقوقی او تابع حزب است من که در کامنت هفتم عرض کردم حتی رنگ ماژیک را هم باید از شورای حزب تبعیت کنیم!! اما شخصیت حقیقی هر عضو، همانطور که بعد از بر پایی حکومت جدید ، مذهبی عضو حزب مذهبی میشود و بی دین هم عضو حزب بی دین!! با این شرط غیر قابل تغییر که نوع حکومت سکولار است، الآن هم هر کس با شخصیت حقیقی خود میتواند نظرات خود در نقد دین را طی کامنتی داشته باشد نه بعنوان عضو حزب و سیاست حزب، که بعنوان شخصیت مستقل حقیقی خود.
در خاتمه، جناب بردیای گرامی، من قبلا خوانده بودم که فرموده بودید اگر انتخابات آزاد برگزار شود به کاندیداهای ملی مذهبی رای خواهید داد، رای شما محترم، اما اگر خواهان بهروزی ایران عزیز هستید در این نظر خود حتما یک تجدید نظری بفرمائید همانطور که شترسواری دولا، دولا، نمی شود آزادی و بهروزی ایران هم با ایجاد محدویتی بنام توهین به مقدسات، هیچگاه عملی نخواهد شد این توهین به مقدسات یک سپر و رانتی است که آنها برای جلوگیری از رسوایی جلوی خود گرفته اند تا موقعی که این سپر از دست آنها گرفته نشود این قشر همچنان به فریب مردم مشغول خواهند بود و بقول قرائتی، آخوند وقتی سوار خر شود به این راحتی پیاده نمی شود وقتی این سپر از دست او گرفته شود او می فهمد، خر جد و آبادش است، نه مردم ساده دل. بیائیم آزادی را به معنای واقعی پاس بداریم و برای هیچ گروهی رانت قائل نباشیم آنروز است که ایران روز به روز به بهروزی نزدیک خواهد شد.
جناب بابکم عزیز
در راهی که می روید برایتان از صمیم قلب آرزوی موفقیت دارم. خواستم بگویم که راه ما یکی است و سرانجامی که برای ایران عزیز می خواهیم همان آبادی و آزادی است. اگرچه شاید از لحاظ اندیشه با هم متفاوت باشیم ولی به اصولی که معتقدیم می توانیم در فردای ایران با مسالمت با هم زندگی کنیم. من همانطور هم که قبلا گفتم، دوستانی که قائل به اندیشه سکولار هستند می توانند با نو اندیشان دینی که قائل به سکولاریسم سیاسی اند ائتلاف محکم و شکست ناپذیری تشکیل دهند. مهم آن است که قاعده بازی دموکراتیک را با هر مرام و اندیشه ای بپذیریم. در کامنتهای آتی شما هم تلاش خواهم کرد در حد بضاعت فکریم هر کمکی از دستم بر بیاید انجام دهم.
در مواجهه با دین کارانی (گمان میکنم لفظ دین کار برای نامیدن و مشخص کردن آنان که از راه دین ارتزاق میکنند بسیار مناسبتر از کلمه روحانی باشد که بیمسما بوده و از راه ترجمه یک واژهٔ فرانسوی در زبان ما متداول شدهاست) که خود را – ابتدا به حکم رای مردم و سپس با تکیه بر زور و خشونت – نه تنها متولی امر حکومت، بلکه متولی کلیه امور شخصی، اجتماعی و حیاتی مردم میداند، چند راه پیش روی ماست:
– یکی قرائت حداقلی از دین، آنطور که متدینین نواندیش ما را به آن فرامیخوانند؛
– دوم جدایی دین از سیاست و نمایاندن فقر فقه در مواجهه با مسائل دنیای جدید؛
– و اما راه سوم که من میخواهم توجه دوستان را به آن جلب کنم، بحث حق است:
در سنّت اسلامی از عبارت “حقّالناس” در برابر حقوقی که از آنِ خدا بوده و برگردن مردم است (حقّالله) استفاده میشود. اما فقدان پیشینهٔ تاریخی و تمدنی و محافظهکاری معهود سنّت (که شامل همهٔ اهالی سنت در همهٔ جای دنیاست) مانع از بسط و گسترش تفسیر “حقالناس” و ارتقاء آن به مبانی “حقوق بشر” که از دست آوردهای نسبتاً جدید بشری است، میشود.
در واقع “حق” و فلسفهٔ پشت سر آن برخلاف اغلب مبانی تفکر نوین که از فلسفهٔ یونان آغاز شده، ریشه در تمدن و قوانین رُم باستان دارد. کلیسای کاتولیک، از آنجا که شریعت یهودی را به منظور جهانی شدن به کنار گذاشته، همچنین مسیحیت نیز فاقد مبانی اجتماعی بود، به دلیل دیرپا بودن و رسوخ فرهنگ رم در پهنهٔ وسیعی از جهان متمدن آن روزگار (از متصرفات بیزانس در آسیا تا فرانسه و بریتانیا و نیز شما آفریقا) خلاء موجود در مبانی اجتماعی را از دستگاه حقوق رُمی (که توسط سنتی غنی از تاریخ و نظریه و رسالات بیشمار پشتیبانی میشد) وام گرفتند.
این سنّت اگرچه بسهولت در هنگام نیاز با توجیهات دستگاه دینی نادیده گرفته میشد، اما آنچنان اما آنچنان سیطرهای داشت که برای تفتیش عقاید مردم ناگزیر شدند دادگاههایی خاص درست کنند. چون دادگاههای معمولی (که حق محور بود و غیر دینی) اجازهٔ چنین کاری را نمیداد.
احتمالا اغلب خوانندگان فیلم “مردی برای تمام فصول” به کارگردانی نابغهٔ سینما “فرد زینهمان” را دیدهاند. این فیلم براساس یک نمایشنامهای به همین نام و برمبنای واقعهای معروف در تاریخ انگلستان ساختهشدهاست. مقصود من از توجه دادن به این فیلم برجسته کردن این نکته است:
هنری هشتم پادشاه مستبد انگلستان 6 بار همسر اختیار کرد. چون طلاق در کلیسای کاتولیک حرام است، برای تجدید فراش زنان قبلی خویش را به اتهامی گردن میزد! در نهایت برای آنکه بتواند بیگردن زدن همسر از او جدا شود، قدرت رهبری دین را که در اختیار پاپ بود سلب کرده و به خود و اسقف کلیسای کانتربوری تفویض کرد (سنتی که از همانزمان همچنان پا برجاست و به همین دلیل مذهب عمدهٔ مردم انگلیس -ونه اسکاتلند و ایرلند- انگلیکان نامیدهمیشود که چیزی است مابین کاتولیک و پروتستان) تا حکم طلاقش مشروع گردد. تنها شخصی که در برابر این کار ایستادگی نمود، توماس مور صدراعظم فیلسوف بود که تنها به دلیل حفظ اخلاق، حاضر به پذیرش سلامت ازدواج پادشاه نگردید.
کاری به اینکه این اقدام پادشاه چقدر به منفعت یا ضرر کشور تمام شد ندارم، اما اینکه هنری هشتم در سال 1535 میلادی برای زیرِ آب کردن سر یک وزیر، نیاز به حکم دادگاه داشت، با کمی دقت و مقایسه با وضع خودمان که در سال 1852 برای کشتن امیرکبیر و پس از او میرزا حسین خان سپهسالار و تیمورتاش جز ارادهٔ ملوکانه، نیاز به تشریفات چندانی نداشتهایم.
در همین اواخر برای اعدام انقلابی هویدا یا بنیصدر اگر نمیگریخت، اگر چشمان خیره و مزاحم افکار و رسانههای جهانی نبود، همان تشریفات مسخرهٔ من درآوردی آقای خلخالی نیز زائد و دست و پا گیر به نظر میرسید.
گروههای چپ (و سازمان مجاهدین) به طور کلی از آن امتحان مردود بیرون آمدند. روزنامههای آن زمان موجود است و هوراهایی که گروههای چپ برای اعدامهای انجام شده میکشیدند و توهینها و افتراهایی که به امثال بازرگان برای کاستن از خشونتها نثار کردند، میزان پایبندی ایشان به حقوق اولیهٔ انسانی را آشکار میکند.
در آن زمان کم بودند افرادی که به رغم مخالفتشان با نظام سلطنت، دیدگاهی “حق” محور و قرن بیستمی به رخدادها داشتهباشند. یکی از این افراد آقای دکتر عبدالکریم لاهیجی بود. او پیشنهاد زندهیاد بازرگان برای پُست وزارت دادگستری را با هشیاری و نکتهسنجی یک حقوقدان از حکم انتصاب نخست وزیری دولت موقت که توسط آیتالله خمینی تقریر شدهبود؛ نپذیرفت. در حکم نوشتهشدهبود:
«بنا به پيشنهاد شوراي انقلاب برحسب حق شرعي و حق قانوني ناشي از آراء اكثريت قاطع قريب بهاتفاق ملت ايران كه طي اجتماعات عظيم و تظاهرات وسيع و متعدد در سراسر ايران نسبت به رهبري جنبش ابراز شده است …»
آقای لاهیجی به زندهیاد بازرگان گفت: من حق قانونی ناشی از آراء اکثریت قاطع مردم ایران را میفهمم، چون اجتماعات عظیم و تظاهرات وسیع را مشاهده کردهام و قابل کتمان نیست، اما آن دو کلمهٔ حق شرعی یعنی چه؟ این دو کلمه بسیار کوچک است اما آن سرش میتواند خیلی وسیع باشد و همه چیز را دربرگیرد.
این مثال خارج از بحث را صرفا برای آشنا ساختن بیشتر خوانندگان با این مرد عالم و متعهد به اخلاق آوردم.
آقای لاهیجی که در سالهای قبل از انقلاب نیز به دفاع از زندانیان سیاسی اشتغال داشت، خیلی زود در نوک پیکان مخالفت با کارهای خلاف حقوق بشری نظام اسلامی قرار گرفت. تا آنجا که بخاطر مخالفت با لوایحی چون “قانون مجازاتهای اسلامی” و قصاص، و اتهام آشنای ارتداد، بیم جانش رفت و پس از یکسال زندگی مخفی سرانجام ناگزیر از کشور خارج شد. صدای نجیبانهٔ لاهیجی و همفکرانش در بحبوحهٔ انقلاب نه شنونده داشت و نه خریدار، نه سنت قبولش داشت و نه روشنفکران مدرن مارکسیست.
کمتر از دو دهه بعد افرادی مثل شیرین عبادی و مهرانگیزکار توانستند بحث “حق” را رونق بخشند. اینبار اما در غیاب شور انقلابیگری، آرمانشهر گرایی و خشونت مقدس چریکها، شهروندان جامعهٔ مدنی این ندای نجیبانه را شنیدند.
با اینهمه همچنان درک ما از “حق” انسانی و شهروندی ضعیف است. دلیل اینهمه بیملاحظهگریهای فردی و اجتماعی در زندگی روزمره (مورد آشکارش: رانندگی) عمدتا به رسمیت نشناختن حق خویش و دیگران است. وقتی حق مرزی نداشتهباشد هرکس دیکتاتور کوچکی است که در بازترسیم محدودهٔ حق، همچون کودکان شکمو قطعهای هرچه بزرگتر برای خویش و هرچه کوچکتر برای دیگران میخواهیم. مثل همهٔ موارد دیگر فقط یک اتفاق ساده کافیست که جای تعیین کنندهٔ حدود حق تغییر کند.
ابهام در مرزهای حقوقی یکی از مهمترین دلایل عمدهٔ نارضایتی ما از زندگیمان است: هیچ محدودهای وجود ندارد، پس هرچه بیشتر بتوانی کسب کنی همان حق تست! و طبیعی است که هرچه دیده بیند دل کند یاد! پس همهٔ ما از همهٔ ما طلبکاریم!
دستگاه قضایی جمهوری اسلامی در اساس از دانشگاه و مبحث “حقوق” بیزار است. اصولا در فقه اسلامی کار چندانی روی مبحث “حق الناس” انجام نشدهاست. اگر هم شدهباشد پشت سد محکم محافظه کاری مانده و به قوانین و زندگی ما تسری نیافتهاست. تلاش شیرزن مانند خانم عبادی که معتقد بود میشود معتقد به اسلام بود ولی حقوق بشر را نیز پذیرفت فرصتی بزرگ برای فقهای شیعه بود که از او استمداد جویند و به تمامی جهانیان نشان دهند فقه شیعه چقدر مترقی است.
اینها از آن جمله کارهاییست که هرچه زودتر نه تنها بساط حکومت دینی، بلکه بساط دین و اعتقادات مردم را نیز جمع خواهد کرد. کارهایی که نشان میدهد فقهای شیعه (لا اقل آنهایی که در کار حکومتند) برای ریشه کن کردن اسلام نیازی به کمک دشمن ندارند. هم ازاینروست که همیشه محتاج دشمنند. وگرنه اینهمه نادانی و محافظهکاری خویش را چطور استتار کنند؟
در صورت دقت در این مسئله (یعنی حق) به تلخی درمییابیم که گسترهای وسیع از شئونات مختلف زندگی مدرن را دربرمی گیرد:
1- در نبود یک سیستم قضایی “حق” محور، شعارهای دهان پرکن اجرای اصل 44 قانون اساسی و تقویت بخش خصوصی همانطور که بودهاند -یعنی در حد شعار- خواهند ماند. آیا کسی به درستی فهمید که آقای مهآفرید امیرخسروی دقیقا به چه جرمی اعدام شد؟ یا ریز تخلفات آقای خاوری که جانش را برداشت و از دست قوهٔ قضائیه گریخت چه بوده که اینچنین توسط ما مردم به عنوان مظهر فساد شناخته شده؟
2- در غیاب قانون حفظ “حق” مالکیتهای معنوی (کپی رایت) است که ارزش کار یک نویسنده و مولد فکر در ایران همواره از ارزش کار یک مترجم کمتر است. جالب اینجاست که همین امر از عوامل کثرت ترجمه و قلت تالیف است. بعد ما دنبال چریکهای شبیخون فرهنگی میگردیم.
3- ارزش طرحهای گسترش توریسم در ایران تا زمانی که قوهٔ قضائیهای غیر شفاف داریم تنها در حد ارزش همان کاغذی است که بر آن نگاشتهشده.
4- مهمتر از همه تاثیر اجتماعی حقوق است که در بالا هم اشاره کردم: نامشخص بودن حقوق مردم در قبال خود و دولت بطور متقابل، سبب بیاعتمادی و عدم امنیت روانی و قضایی مردم نسبت به هم و دولت است. در غیاب حدود “حق” هر دولتی میتواند هرچه خواست برسر شهروندان بیاورد و مردم هم هرکاری خواستند با خودشان و منافع ملیشان میکنند. بسط این موضوع شایستهٔ بحث کارشناسی است که از توان من خارج است.
من همینجا از خوانندگان متخصص خواهش میکنم این موضوع را برای استفاده عموم به زبانی غیر تخصصی گسترش دهند.
برای اینکه منظور من از بیاعتمادی (به عنوان یک سرمایهٔ اجتماعی) را درک کنید شما را به خواندن مصاحبه دوم آقای حسین قاضیان که دیروز در اینجا http://nurizad.info/?p=26239#comment-146896 آدرس دادم دعوت میکنم.
میماند نکته مهمی در خصوص نقش حقوقدانان در آیندهٔ ایران، که اگر مهلتی بود در آینده خواهم نوشت. از حوصلهتان متشکرم. و بیش از پیش ممنون از آقای نوریزاد برای همهٔ بزرگواریهایش، و از جمله فراهم ساختن این فرصت.
عجله و نبود وقت سبب شد متن فوق را نخوانده منتشر کنم. حالا میبینم غلطها و اشتباهات زیادی دارد. پوزش میخواهم.
مازیار عزیز
به سهم خودم از نوشته متین و منطقی شما تشکر می کنم.
سپاس
پاینده باشید وپیروز
زنده با د فهم. زنده با د آزادی. زنده با د ایرانِ بدون داعش.
با سلام برادر گرامی نوریزاد گفته اید از قید 2 خردادی بودن رها شدید ، برادر من 2 خردادی بودن پرچمی است که همه زیر آن جمع شده ایم با اندیشه های متفاوت اما یک هدف مشترک نجات ایران به قول مهندس سحابی عزیز،،،، همه مشکل ما پراکنده بودن ماست کسی از شما و دیگران توقع ندارد در یک کلیشه فکری قرار گیرید اما آیا به یک همراهی ما بیش از هر چیز نیاز نداریم همین شعار همیشگی خود شما ایران برای همه ایرانیان است حتی عزیزان خارج کشور.
————————
سلام بانوی خوب
دوم خردادی از نگاه من، انجماد جماعتی در یک نگرش سیاسی است و نه بنیادین. فصل دوم خردادی بودن سپری شده. بعدها سران دوم خردادی ها آن را به اصلاح طلبان تغییر دادند. چرا که دوم خردادی بودن یعنی جاماندن از شتاب زمان. من در این نوشته، قفل بستن به یک رویه را تقبیح کرده ام نه ضرورتا نگرش حزبی و جناحی را. این که چرا باید یک دانشجوی خط امام که روزگاری بر تارک فهم این ملک ملازده می درخشید، کارش بجایی برسد که اسم امیر انتظام بر بدنش کهیر اندازد. امیر انتظامی که سی و شش سال بخاطر افشاگری های بی پشتوانه ی این آقایان به زندان رفت و در زندان شکنجه و تحقیر شد. ایکاش این معنی که: آدم می تواند عضو هر حزب و گرایشی باشد اما بهنگام وقوع یک حادثه ی انسانی، به آن حساسیت نشان دهد ولو حزبش راضی به همراهی نباشد، در میان احزاب موضوعیت پیدا می کرد.
با احترام
.
با سلام به همه دوستان،
امام جمعه آستارا: داعش مخفف کلمه دلار آمریکا علیه شیعه است!!!!!!!!!!
از این همه سواد و نبوغ همه شگفت زده شدیم .
امام جمعه محترم داعش طرز برخورد با محسن شجاع ،محمد نوریزاد و……….است .
روزی همین نمازگزاران از شما پاسخ خواهند خواست و آن روز دیر نیست.
خدا رو شکر که این بنده خدا رو آزاد میکنن.
با سلام به همه آزاد اندیشان،
آقای نوریزاد، واقعا درود به شما و اندیشه آزاد شما. به گمانم اکنون زمان آن فرا رسیده که سایر دوستانی که مثل شما متحمل زندان و غارت اموال شدهاند به یاری شما برخیزند. شما نشان دادید که میتوان با صبر و درایت به هدف خود رسید. جنایتکارانی همچون طائب، نقدی، شریعتمداری، عزیز جعفری، اژه ای، لاریجانی، حداد عادل، سعید مرتضوی، نیری، حسینیان، سرمدی، متکی اکنون با شنیدن نام شما میلرزند. تعجب نکنید که این همه نام داعشی و جنایتکار ردیف کردم که بایستی همیشه این اسامی گفته شوند تا اینها نتواند از عدالت فرار کنند.
اکنون وقت آن رسیده که دوستان آزاد اندیش، مثل شما پرچم کاوه به دست گیرند و جلوی همان زندان استبداد رهبری، به اعتراض برخیزند. خوشبختانه اکنون دیگر زمان سال ۸۸ نیست که اینها آن گونه مغول وار بر مردم بتازند. افرادی که جوانی آنها و مال آنها توسط این جانوران به یغما برده شدهاند در این کشور زیادند.
به امید سلامتی شما و خانواده محترم.
پاسخ به مرتضی.
ببینید جناب، خواندن و کار کردن با آثار فلسفی تنها برای یک چیز است و نه بیشتر و آن همانا ورزیدگی ذهن و کنشگری ذهن در روبرو شدن با مسئله هاست یعنی شفا و اشارات و اسفار و حکمه الاشراق و نیز متافیزیک ارسطو و منادولوژی لایب نیس و اخلاق اسپینوزا و سنجش خرد ناب کانت و پدیدارشناسی جان هگل و هستی و زمان هایدگر و پژوهشهای فلسفی ویتگنشتاین و دیگر متنهای طراز اول اندیشه بشری برای این نیست که شما حقایق مسلمی را از این آثار برگیرید و در پس آنها همه جزییات طبیعت و فراطبیعت را در لفافه یقین و قطعیت بپوشانید و فکر کنید هر کس فلسفه یعنی آگاهی از قاعده های کلان ذهن را دریابد حتما به شناخت قطعی از “جهان” می رسد. منظور از جهان طبیعت در گستردگی آن، سیاست و حکومت، جامعه و اجتماع و روان و درونیات آدمی و پدیدهای فراطبیعی است.روشنتر بگویم برخلاف گفته مرتضی مطهری اصل امتناع تناقض ام المعارف نیست و شما هزاران سال هم متن روی متن بگذارید با تکیه بر این اصل “جهان” را نخواهید شناخت زیرا همانطور که کانت نشان داد اصل تناقض یک گزاره تحلیلی است و از آن هیچ آگاهی گسترش یافته ای از جهان به دست نمی آید.یعنی چیزی شبیه :مرد مجرد عزب است” خواهد بود که هیچ آگاهی افزون بر موضوع در محمول نیست.احتمالا منظور عرفانییان از اینکه کانت قطعیت های گذشته را از بین برد اشاره به همین نکته باشد و یا اشاره به اینکه کانت با تفکیک بنیادین میان گزاره تحلیلی و گزاره ترکیبی و تلاش سترگش و گام نهادنش در سرزمین پهناور خرد آدمی به این خواسته ایمانی که ما آدمیان می توانیم از ورای تجربه و حس به شناخت فراطبیعت برسیم،به وضوح و صراحت خط بطلان کشید.یعنی بعد از او ،کس دیگر، هوس نمی کند خدا را با برهان ثابت کند. زیرا باید بداند تارو پود برهان را از کجا آورده و بر روی آن برهان چگونه هستی بی نهایت خدا را نشانده است.این بحث را نمی توان در این وجیزه ها گسترش داد.الغرض هیچ کس با آگاهی از قاعده های اندیشیدن یعنی تنها با منطق به شناخت نمی رسد. برای آگاهی از ادعای من خواهش می کنم کتاب “چه باشد آنچه خوانندش تفکر”نوشته هایدگر با ترجمه مسحورکننده سیاوش جمادی را از بازار برگیرید و بارها بخوانید تا دریابید که بشر چه میزان باید نیرو هزینه کند تا به مرز خردورزی برسد.نیز می خواهم بگویم این سخن شما را می پذیریم که در بحث کردن نباید همه چیز را به هم دوخت و طوطی وار از این و آن نکته قرض کرد و در متن پاشید و به قصد اسکات خصم گرد و خاک کرد زیرا حقیقت هیچگاه در متنهای تاریک و مشوش و زمخت لانه نمی کند اما شرطش این است خود شما که چنین بر جناب عرفانییان نهیب می زنید این مرزها را پاس بدارید. بمثل در مقام شوخی عرض می کنم که در فرهنگ واژگانی ما واژه”غیرو” نداریم اما جناب شما در نوشته قبلی چند بار استعمالش!کردید من ندانم به چه قصد!
اشاره ام به نام کتاب ها تنها برای توضیح مقصودم بود نه گزارش از آشنایی من با این کتابها زیرا چنین آشنایی اگر ذهن شخصی خود من خواننده را به فلسفه ورزی و اندشیدن وا ندارد هیچ ارزش ذاتی ندارد.
ین برخورد نیروهای با تقوی و مجذوب به ولایت برای تک تک ایرانیها آشناست.
-نامه ای که برای گذرنامه نوشته ایم پاسخش نیامده
-اموال سپاه را هم به قاضی اجرای احکام سپرده ایم که پیگیری کند منتها ایشان یک چند وقتی به مرخصی رفتند و نشد که پیگیری کنند.
– گفت: نه، کجا خوانده ام؟ من الآن آمده ام.
-همین که هست
– بسم الله
اینها همه در کلیشه زور نفرت قدرت نمایی و مال مردم خوری و .. پیروز میدان هستند. اما تا چه وقت ؟
نوری زاد عزیز پیشنهاد می کنم یک کمپین راه بیاندازیم با عنوان ((کمپین جوان کتابی)) و تا آزاد شدن این جوان به طور نمادین هر روز کتابی همراه داشته باشیم و در خیابان قدم بزنیم و آن یک کتاب را با کتاب شخص دیگر که به همین منظور کتابی همراه دارد تعویض کنیم. تهدیدهای حکومت را به فرصت با هم بودن تبدیل کنیم.
«بین الملل انسان مداری»: انسان مداران جهان متحد شوید! کوروش عرفانی
کورش عرفاني
موضوع در شرایط کنونی و با توجه به این که همه ایدئولوژی ها و ایدئولوژی واره ها رنگ باخته اند، با درنظر گرفتن این که خودمداری های ملی و قبیله ای و فردگرایی و قوم گرایی و «ما» گرایی ها در اوج خود است و با عنایت بر این که حتی خدایان نیز هر یک، به زعم باورمندانشان، دستور قتل و قطع سر پیروان خدایان دیگر را صادر کرده اند، دیگر نتوان انسان ها را جز با تنها چیزی که برایشان به عنوان نقطه ی اشتراک مانده است به هم نزدیک ساخت: انسانیت. آری، انسانیت در تعریف ساده و ملموس خود، شاید آن یگانه ریسمانی است که بشریت غرق در خون و آلوده به جهل مدرن بتواند، خویشتن را با آن برهاند.
—————————–
ادامه ی مطلبی را که جناب مزدک برای ما انتخاب کرده اند از اینجا پی گیری کنید:
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article3432
راستی جناب مزدک، شاید انتخاب کامل یک مطلب که از دیگری است برای صاحب سخنی چون شما پسندیده نباشد. مگر این که بخواهید به جمله ای یا پاراگرافی از آن استناد کنید. اگر کل مطلب مورد اعتنای شماست، بهتر است نشانیِ سایتی را بدهید که آن مطلب در آنجا منتشر شده. چرا که شاید این حق آن سایت باشد که مخاطبان برای مطالعه ی آنچنان مطلبی بدانجا رجوع کنند و با فضای سایت آشناشوند.
سپاس
این کار شما از راهنمایی روح شهید زهرا کاظمی است که او در این مکان عروجش را اغاز کرد وکسی باید ان را کامل می کرد
روحش شاد وراهش پر رهرو باد تلاشتان قرین عزت وعزتمندی ایرانیان باد
با سلام
تا رهبری این ملت در دست اشخاص خود شیفته ای چون خامنه ای است این سرزمین روی آرامش نخواهد دید…چه خامنه ای وچه هرکس دیگری مثل او
راستی فکرش را کرده اید وقتی خامنه ای بمیرد چقدر در ایران اختلافات بالا میگیرد…ولی این حکومت فکر آنجا را هم کرده ویا یک حکومت نظامی تمام عیار دوباره ملت را سرکوب کرده وفصل جدیدی از دیکتاتوری را رقم خواهد زد…
کاش زودتر میشد از اینجا رفت.
هر کس کتاب خرمگس/godfly/را خوانده باشد احساس میکند تو عزیز قهرمان آن رمان هستی….پیروز وسرفراز باشی
سلام بنظر من دستگیری وبردن او به زتدان اشتباه بزرگی برلیه نظام میباشدکسانی که نظام را دوست دارندومسولیت قضایی دارند نبایدبعلت ندانم کاری فزدی رابه زندان بیاندازد این افراد بعد از زندان بجای اینکه تابع ووفادار به نظام باشند میشوند ضد نظام
جناب آقای نوری زاد عزیز سلام , خسته نباشید
استاد خواهش میکنم لطف کنید و تکلیف من و امثال من را روشن بفرمائید , ما با امید به اینکه شما پاسخگوی سوالات ما در قبال گفتار و رفتار خودتان هستید کامنت میگذاریم و پرسشهای خودمان را مطرح میکنیم و شاید که این پرسش ها بنظر شما ساده و یا ابلهانه و یا مغرضانه باشد ولی ببخشید که ما نمیتوانیم چشم بسته و ندانسته برای شما به به و چه چه بزنیم تحسینتان کنیم و باور بفرمائید که اینها برای ما سوال هست که وقت میگذاریم و مینویسیم و میپرسیم …
هرچند از خستگی شما از فعالیت های گوناگونی که دارید آگاهیم و از مقتضای سنی شما هم باخبر هستیم , ولی توقع دو سه کلمه در یک جمله هم چندان توقع زیادی نیست و باور کنید این پرسشها برای ما اهمیت دارد , هر چند از نظر شما بی ارزش و قابل پاسخگوئی هم نباشد.
آقای نوری زاد , اگر فکر میکنید که من یا …مزاحم هستیم و سبب ملال خاطر شما میگردیم و یا اگر تصور میکنید که ما ایادی و مزدوران استکبار جهانی به سرکردگی سپاه جنایتکار میباشیم و برای حقوق انجام وظیفه میکنیم , بخودتان زحمت ندهید و فشار نیاورید ….. باور کنید اگر فقط یک کلمه بگوئید دوست ندارد که کامنت بگذاریم و مزاحم شما هستیم , پشت گوشتان را دیدید ,من و یا کامنتی از جانب من را هم دیدید ,و میروم که شما را به خیر و من را به سلامت …..و پشت سرم را هم نگاه نمیکنم . قربان محبت و لطف شما خواهشا تکلیف من را روشن کنید ,یک عمر ممنون و دعاگوی شما خواهم بود.//
——————————
سلام مصطفای گرامی
من تلاش داشته ام به پرسش های غیر تکراری پاسخ بگویم. شاید به این خاطر که پاسخگویی به پرسش های تکراری هم ملال آور است و هم شائبه بر انگیز. من از شما خواهش می کنم به پرسش های خود نگاه خریدارانه ای بیندازید و اگر آنها را تکراری نیافتید، برای من بنویسید تا پاسخ بگویم.
سپاس
سلام آقای نوری زاد و ممنون از توجه شما ,
فرمودید نگاه خریدارانه ای به پرسش های خود ( که در کل ٣ یا ٤ پرسش میباشد ) بیاندازم و انداختم…
از چهار پرسش به یک پرسش پاسخ ندادید که نه پرسش تکراری هست و نه سبب ملال خاطر میگردد و در مقایسه با دیگر پرسش ها اگر مهمتر و قابل تر نباشد , بی ارزش تر و بیهوده تر هم نیست :
[[ Mostafa nik kerdar
11:28 ب.ظ / آگوست 21, 2014
جناب آقای نوریزاد در راستای این لینک و پست شما باید خدمتتان عرض کنم علی مطهری عزیزی که شما در پست قبلی خودتان از گله احشام اصطبل مجلس جدا کردید,در این زمینه ((دفاع از تفکیک جنسیتی در شهرداری )) و در دفاع از همین قالیبافی که برای مراجع پشتک میزند و جای دوست و دشمن را نشان میدهد دفاعیه ای نوشته بود که فکر نمیکنم ندیده و نخوانده باشید برای یاداوری قسمتی از آن چنین است :
[[ سخن، درست در همین جاست. خالق ما انسانها که به سرکشی غریزه جنسی خوب توجه دارد و خواهان نیل انسانها به سعادت خودشان است و ما را از خودمان بهتر میشناسد، دستور داده است که حتیالمقدور از اختلاط بپرهیزید، و اگر به زعم مخالفان، با این حکم کرامت انسانی ما انسانها مخدوش و به ما توهین شده است، ریشه این امر را باید در خلقت خود و حکمت خالق جستجو کرد.]]
که پیداست این عزیز اصطبل نامبرده شما هم کمی از دیگر ساکنان آنجا ندارد و نیست !
حال با شماست که پاسخگو باشید شما به چه دلیل و چرا ایشان را از بقیه گله جدا میکنید و عزیز میدارید؟
و چرا ایشان را که این تفکیک توهین آمیز را حکمت خالق میداند و به او نسبت میدهد را بعنوان فردی شریف و عزیز به مخاطبان خود ارائه میکنید و عرضه میدارید؟
و چرا ایشان هم که مشغول پرکردن کپسول (( حجاب، کپسول اکسیژنی است که آیت الله های ما در بی وزنیِ حاکم بر سیارات نا مکشوفِ کهکشان های دور به پشت حمل می کنند.)) آخوند ها هستند با دیگر احشام اصطبل شما فرق دارند ؟]]
و یک پرسش هنری بود که در آخرین پست خودتان آنرا هنرمندانه پاسخ دادید .
اما من از شما یک خواهش دارم , که امیدوارم مرحمت کنید و به آن توجه لازم و مقتضی را مبذول بفرمائید :
خواهش میکنم و استدعا دارم , یکبار به پرسشهای من و (( مخصوصا)) به پاسخ های خودتان یک نگاه خریدارانه و کاسبکارانه بیاندازید …
کسی که توقع یک تقاضای ( پرسشی ) ناب و قابل و با ارزش را دارد و خواهان آن هست , باید عرضه ای ( پاسخی ) ناب و قابل و با ارزش نیز ارائه دهد .
امیدوارم نیک خواهی و نیت خیر مرا از این رک گوئی و سماجت و ریزبینی در کلامها و نوشته های خودتان دریابید , قبل از آنکه همان ها چماقی در دست بد خواهان شما گردد…
تندرست و شاد و سرفراز باشید
—————————-
سلام مصطفای گرامی
من در این که آقای علی مطهری و جناب پزشکیان را از مجموعه ی اصطبل نشینان مجلس شورای اسلامی جدا کرده ام، تنها بخاطر وجوه انسانی ای است که در این دو هست و در دیگران نیست. و همین را باید قدر دانست. مثل این که در تاریکی هزاران نفر از کنار شما رد می شوند و تنها یکی در آن میان یک شمع به دست شما می دهد. این آیا قابل اعتنا نیست؟ من خود نسبت به مواضع حجاب و بانوان و آزادی های فردی و جمعیِ اقای مطهری انتقاد دارم شدید، اما این انتقاد دلیل نمی شود مواضع متعدد و انسانی ایشان را نادیده بگیریم.
با احترام.
با درود بر شما و سپاس از توجه تان ,
با شناخت و برخورد بیشتری که شما با افراد نامبرده دارید حتما نکات انسانی از آنها دیده اید که مورد توجه شما قرار گرفته , ولی تصور بنده این است که , کسانیکه به هر طریقی و در هر سمتی و با هر خیالی و تحت هر شرایطی با جمهوری اسلامی همکاری دارند و چرخ آنرا میگردانند و سبب برقراری و ادامه حکومت آخوندها بر ایران هستند هم در جنایات آنها شریک میباشند و هم خیانتکار به ایران و ایرانیان هستند و با توجه به کارنامه مجلس فعلی , نمایندگان این دوره از خائن ترین و پست ترین و بی شرافت ترین مزدوران تاریخ ٣٦ ساله جمهوری اسلامی میباشند و مطمئن هستم که اگر شخصی دارای خصائل و خصایص انسانی باشد و از انسانیت بوئی برده باشد و با این رژیم همکاری نمیکند و همانند شما همه چیز را بجان میخرید و راه شما را در پیش میگرفت و قبول کنید که دو انسان نمیتوانند درمیان ٢٦٠ جانور در یک اصطبل و طویله با هم بچرند و از یک آخور بخورند و زندگی کنند و همان انسان باقی بمانند .سربلند و پایدار باشید
خیلی مردی آقای نوری زاد.
با سلام و ارادت قلبی
براستی که اگر اراده مجکم و استوار را از انسانها حذف کنیم اصالت اورا نفی کرده ایم. نوریزاد با توسل به اراده پولادین انسانی، چهره خیلی از مدعین دروغین را آشکار میکند و به انسانها درس انسانیت می آموزد. رمز ماندگاری تاریخی این قبیل افراد، همانا استواری و پایداری در خواست های بلند آزادیخواهی و پرداختن بهای سنگین میباشد.راهش پر رهرو باد.
مردم ایران دو دسته اند :
1- داعشی
2- غیر داعشی
دسته ی اول داعشی هایی هستند بی فکر و بی کله و زالو صفت که با دستور ارباب خود (آقای خامنه ای) سر و دست می بُرند و قتل و عام می کنند از نوزاد تا پیر. اینها بخاطر قدرت و شهوت و ثروت داعشی شده اند اینان حقوق بگیران ساندیس خوار و همچنین بسیجیان و سپاهیان و امنیتی های ساندیس خوار پاچه خوار هستند. به وقتش که ارباب خامنه ای چراغ سبز نشان دهد مثل سال 88 می کُشند و می درّند . این دسته به نسبت جمعیت ایران عددی نیستند اما به اندازه هفتاد نسل شان مملکت را چاپیده اند و می چاپند و مفسده می کنند. برای حاکمیت ستمگر و فاسد این اقلیت بالفطره داعش به مانند سگانی هستند هار و وحشی که از دریدن هم نوع خود هم هیچ ابایی ندارند. این داعشیان اقلیت برای فرار از عذاب وجدان خود را ذوب در ولایت می کنند تا شبها آرام کفه مرگشان را بر بالش بگذارند. اینان افکار پوسیده و جعلی و واپس گرا دارند که با آب زمزم هم پاک نمی شود. اینان ترسوهایی هستند فاسد که در رکاب ارباب خامنه ای خون ها می ریزند و فسادها می کنند که داعشی های شام و عراق به خواب هم نخواهند دید. اگر به زندگی داعشی های ایران سری بزنید جرثومه های فساد و زخم های چرکین و دمل های خونین آغشته به کثافات را به وفور خواهید دید. بله داعشی های ایران ذهن هایشان پوک و مغزهایشان کرم زده و ذکرهایشان توحش زا و زالوصفتی است.
2- دسته دوم مردم ایران که داعشی نیستند انسان هایی هستند شریف و بزرگوار و نجیب تنها ایرادشان ترس است. دسته دوم مردم ایران ترسانده شده گانی هستند که اگر بر آن غلبه کنند طومار داعشی های ایران را یک شبه خواهند پیچید یک شبه پیش از آنکه ارباب داعشی ها فرصت ریختن یک اشک تمساح را داشته باشد.
درود بر پدرم نوری زاد و جمله آزادگان
سلام به شرف و حمیت و غیرتت مرد .
ما نیز به شما میگوییم : چه خوب که از هرچه قید مزخرفِ سیاسی و ولایی و اصول گرایی و دوم خردادی و مذهبی و خرافی است رها شده ای.
سرت سلامت ، بخت یارت .
اگر يك نفر در كشور ايران باشد كه فاميلي او برازنده ي وي و معرف شخصيت او باشد ، آن يك نفر محسن شجاع است .
بنازم به دست هاي آن كارمند ثبت كه در شناسنامه او به راستي نوشته “شجاع “
بابا چه دلی دارین شما!
اگه ما هم یه ذره از شما یاد بگیریم، به زودی این رژیم واژگون میشه
تو را از اعماق دل دوست مي دارم و قدم هايت را از راه دور مي بوسم .
درود بر شرفت که انسانیت را بما می آموزی! تندرست و پایدار باشی!