دو هفته ی دیگر در شهر لوس آنجلسِ ایالتِ کالیفرنیای آمریکا تعدادی از تابلوهای عاشقانه ی من به نمایش در می آید. در این تابلوها جز پیچشِ جور بجورِ عین و شین و قاف چیزی نیست. در تهران اما یک چند تایی تابلو دارم که از درون من رنگ گرفته اند بی آنکه عین و شین و قافی بر آنها نشسته باشد. اگر مشتاق تماشای این چند تابلوی تازه ی من هستید، به این نشانی بیایید. این نیز بگویم که: نمایشگاهی در کار نیست. بل فرصتی است برای لمسِ الفت و دست به دست کردن عاطفه:
خیابان کارگر شمالی – بالاتر از خیابان نصرت – کوچه ی عبدی نژاد – پلاک 18 – طبقه ی چهار – ساعت دو تا هفت بعد از ظهر
محمد نوری زاد
هفده شهریور نود و سه – تهران
اسم این تابلو رنگین کمان است. بارشی از رنگ های آسمانی. با این همه اما نمی دانم چرا جماعتی تنها به تیرگی مأنوس می شوند.
در این چهار تابلو، من به دنیایی از سادگی فرو شده ام. یکی در این میان رنگین تر است از سه دیگر. هزار توی بی تعریفی است این انسان. هر چهار این تابلوها برجسته کاری شده اند.
عکسِ این تابلو کمی مات افتاده اما برخلاف عکسش بسیار رنگین است. یک زن و مرد در یک سوی اند و زن و مردی در سوی دیگر. و روزنه ای در میان. در باره ی این تابلو حرفهای زیادی دارم که اگر ببینمتان برای شما بازخواهم گفت.
این تابلو به هزار توی آدمی راه می برد. من که خیلی دوستش دارم. شما را نمی دانم. کاری است برجسته.
این همان تابلوی پیشین است از زاویه ای دیگر.
این سه تابلو شاید تمثیلی باشند از درون هر اسنان. با قوس ها و تیزی ها و نرمش ها و تندی ها و رنگ ها و بی رنگی هایشان. اما این که چرا این سه تابلو از هم جدایند، بماند برای زمانی که چشمم به جمالتان روشن شد.
اسم این تابلو را گذارده ام: بهار نارنج. تابلویی است پر نشاط. وقتی از یک رنگی خسته می شوم، به این تابلو نگاه می کنم. این را برای دل خودم کشیده ام. گرچه تابلوهای دیگر را نیز. اما این یکی به من می گوید: شکوفه بزن پیرمرد!
درود بر نوریزاد عزیز وکاربران گرامی
آنیتای عزیز چه زیباپاسخ اقامرتضی را دادید
دوست بزرگوار اقامرتضی وسایر دوستانی که به مانند ایشان فکر میکنند به تعبیر حقیر خودشان رادردرون پیله ای زندانی کرده اندوتصور می فرمایندحقیقت کاینات هستی همان است که آنها در درون آن پیله می بینند ومی فهمند.به نظرم تصور این دوستان این است که همه رمز وراز علوم قدیم وجدیددرون چند آیه قرآن ما وبویژه روایات واحادیث ماست ونحله های فکری وفلسفی وعرفانی و……دیگر یاناقص ومنحرفند ویا ذیل آموزه های دینی وقرآنی ما قرار میگیرند.حیف است واقعا انسان باسواد وصاحب قلمی مثل جناب مرتضی شعاع ژرف اندیشی خود را دریک محدوده بسیارمحدودجولان بدهند.من چندی پیش محترمانه ازایشان خواسته ام ازاین منطقه محدود فراتر بروندوایشان هم خاضعانه پذیرفته اندولی ظاهرا دربرهمان پاشنه میچرخد.ازاین دست روایاتی که ایشان استناد میفرمایند مثل نقل ونبات در متون دینی ما وحتی در کتابهای درسی ماوجوددارد که اگرافراد ذره ای عقل شان را بکاربیندازند میفهمند که خزعبلاتی بیش نیستند.مدتی پیش به مفاتیح نگاه میکردم,باحساب سرانگشتی بیش از 30 حدیث البته آنهایی که من دیده ام ازقول امامان بویژه امام صادق بشارت داده اند که اگر فلان موقع فلان شرایط فلان آیه را بخوانید به بهشت می روید یامثلا پولدار می شوید یا بیماری تان درمان می شودوچیزهایی ازاین قبیل.عجبا که میگویند ازقول یک امامی که :اگرکسی یک قطره اشک برای امام حسین بریزد بهشت بر او واجب میشود.یا اینها عقل ندارند یاکسانی که اینها را گفتند, که بعید میدانم گفته باشند,عقل نداشتندویا آنهایی که این کلام غیر منطقی را باور می کنند ازنظرعقلی مشکل دارند.اینها به علاوه گفته های دکتر روازاده ودکتر رایفی پور وصدها نفر که واقعا واویلاست.جناب دکتر نقره کار هم چه زیبادر کامنت قبلی به نام «حبس البول »تحلیل فرموده اند.به جناب مرتضی توصیه میکنم تحلیل دکتر نقره کار را بخوانند.باپوزش ازآنیتا خانم وجناب مرتضی
شاد باشید
با درودبه سالک عزیزنوریزاد گرامی و هم میهنان ارجمند : میگویند در گذشته که کودکانی که به مکتب خانه برای درس میرفتند با هم همداستان شدند که خدعه ای به کار بندند تا مکتب تعطیل شود و در کوچه ها دلی از عزادر آورند . اولین نفر که به مکتب میرود رو به ملا ( معلم ) میکند و می گوید آخوند بد نباشه ملا میگوید برو بشین دومی وارد میشود میگویدآخوند بد نباشه ملا میگویدبروبتمرگ همینطورتا دیگرآخوند مکتب احساس میکند که واقعا بیمارشده و کاملا احساس بیماری میکند سر خودرا با دست گرفته و میگوید چون مریض است امروز مکتب خانه تعطیل است به خانه بروید . من این را گفتم که بدانید رهبر فعلا بت شده ما هم توسط عوامل اطراف خود بسیار تحت تاثیر قرار گرفته و واقعا باورش شده که واقعابرحق است و خدشه ای در اعمالش نیست وفکر میکند واقعا دارد با امام زمان همراهی و مدد میکند ! آقای خمینی هم همین طور فکر میکردند . در ابتدای زمانی که نیرو های عراقی به ایران حمله ور شده بودند . وقتی به ایشان گفتند عراق به ایران حمله کرده ایشان میگفتند چیزی نیست یک درگیری مختصری است که رفع میشود و وقتی میگفتندکه آقا خیر مسئله جدی هست ایشان میگفتند که امکان ندارد چون اگر عراق به ایران حمله کند به واسطه این عمل جنگ جهانی سوم در میگیرد و دنیا نابود میشود پس خود ابر قدرت ها اجازه حمله به عراق نمیدهند .و سپس دیدیم که چه شد و این دو مملکت به قهقرای تاریک فرو رفتند و اتفاقی هم نیفتاد . حالا هم ایشان فکر میکند دنیا مثل مردم داخل اسیر دستان ایشان و عوامل منصوبه هستند؟ خیر دیگر دیر شده فقط دست وپا میزنند که باقی بمانند به هر قیمتی !
“حبسالبول”، مسعود نقرهکار
علی خامنه اینايب امام زمان برای درمان بيماریهايش طب امپرياليستی – صهيونيستی را بر طب قرآنی – اسلامی ترجيح میدهد. خامنهای در مورد بيماری پروستاتاش به تجويز امام صادقی و امام رضائی، يعنی نوشيدن ادرار شتر و خوردن آب گرم حمام با انگور خرس و جوشيدهی پياز و عسل تن نداد. او نپذيرفت با خبثالحديد مدبر به وزن ادويه، روغن گاو چهار مثقال، عسل مصفی دو وزن و نيم، ادويه به طريق معهود، معجون بسازد و بعد از شش ماه استعمال کند! …………
—————————
ادامه ی این نوشته را از اینجا پی بگیرید
http://news.gooya.com/politics/archives/2014/09/185762print.php
درود بر پدرم نوریزاد این پیامبر نقاش
همه ی تابلوهایتان زیبایند و قطعا یک قاب به ابعاد بی نهایت معنا در خود دارند اما من تابلوی آدمها و روزنه را بسیار خوش دارم . مرا یاد آینه های روبرو می اندازد و یا روزنه ی رنگ . دو اثر از بیضایی بزرگ و سپهری نازنین . و شعری از حسین منزوی عزیز:
درون آینه ی روبرو چه میبینی ؟
تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی؟
تویی برابر تو ، چشم در برابر چشم
در آن دو چشم پر از گفتگو چه میبینی ؟
و همچنین دریچه ی روبرو اثر اخوان ثالث عزیز :
ما چون دو دریچه روبرو ی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم …
——————–
سلام زهرای خوب
این تابلو خاصیت دیگری نیز دارد. این که: از یک زاویه ی خاص اگر به آن بنگریم، یکی از آدمها از سطح کنده می شود و ضخامت و برجستگی پیدا می کند. من بارها البته از هنرمندان و نقاشان پوزشخواهی کرده ام که بی آنکه تبحری و سابقه ای در نقاشی داشته باشم، به حرفه و ساحت هنری آنان ورود کرده ام.
سپاس
.
مزدک
دوستانیکه بنوعی یا از بیماری خامنه ای خوشحال شده و یا آرزوی زجر کشیدن برایش دارند باید بدانند که /// و /// چون ایشان همین زجر و فلاکت را هم از رحمت الله میدانند و درصورت بهتر شدن مصر تر به ادامه جنایاتشان هستند.تا آنجا که من از اخبار داده شده درمورد بیماری ایشان فهمیده ام نمی توان نام سرطان پروستات روی آن گذاشت بلکه بزرگ شده گی پرستات است که در چنین سنی بسیار در بین مردان رایج است بطوریکه بیش از نصف مردان بالای 75 سال و چیزی بیش از 80% مردان بالای 80 سال به چنین بیماریی دچار می شوند.با توجه به اینکه جناب تا حالا برای جراهی صبر کرده و مدت جراحی و بیهوشی موضعی تراشیدن پرستات باید باشد که در مواقع بزرگ شدن پروستات بعد از اینکه دارو اثری زیادی نداشته باشد و مریض مشکل تخلیه مثانه داشته باشد صورت میگیرد. بنابراین اگر اخبار درست باشد و کلمات بکار برده دقیق باشند علی خامنه ای سرطان پرستات ندارد. ولی تعجب من اینست که چنین کسانیکه از طب الرضا و طب الاصادق تعریف و تمجید و برای دیگران تجویز میکنند چرا خود /////؟ و جای دکتر روازاده چرا بر بالین رهبر خالیست؟ بقول حافظ توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند!
دوستانیکه بنوعی یا از بیماری خامنه ای خوشحال شده و یا آرزوی زجر کشیدن برایش دارند باید بدانند که خشک مغزان و متحجران//// همین زجر و فلاکت را هم از رحمت الله میدانند و درصورت بهتر شدن مصر تر به ادامه جنایاتشان هستند.تا آنجا که من از اخبار داده شده درمورد بیماری ایشان فهمیده ام نمی توان نام سرطان پروستات روی آن گذاشت بلکه بزرگ شده گی پرستات است که در چنین سنی بسیار در بین مردان رایج است بطوریکه بیش از نصف مردان بالای 75 سال و چیزی بیش از 80% مردان بالای 80 سال به چنین بیماریی دچار می شوند.با توجه به اینکه جناب تا حالا برای جراهی صبر کرده و مدت جراحی و بیهوشی موضعی تراشیدن پرستات باید باشد که در مواقع بزرگ شدن پروستات بعد از اینکه دارو اثری زیادی نداشته باشد و مریض مشکل تخلیه مثانه داشته باشد صورت میگیرد. بنابراین اگر اخبار درست باشد و کلمات بکار برده دقیق باشند علی خامنه ای سرطان پرستات ندارد.
درود بر خردورزان
چه سرطان و چه یک عارضه ی ساده ،
کوتاه باد عمر حکومتش.
خاموش باد چراغ دولتش.
بی فروغ باد شمع مجلسش.
کوتاه باد عمر تاخت و تازش.
کوتاه باد قصه ی ریاکاری و دغل بازی و آدمکشی و نا حقی اش .
کوتاه باد سایه ی شومش از سر این ملک .
کوتاه باد عمر کسانی چون او . تو بگو حتی به اندازه ی یک خواب نیمروز .
من هر گز و هرگز و هرگز برایش آرزوی سلامتی نمیکنم . قلبم برای محبت تنگ نیست و چیزی هم از من و گنجینه ی مهرم کم نمیشود اگر برای او طلب سلامت یا مغفرت کنم اما نمیخواهم سلامت باشد و تا آنجا که به دعای خیر من محتاجند( آنگونه که میگویند) نمیخواهم طالب خوشی برای شخص او باشم . برای او که بدترین روزهای زندگی ایرانیان را می بیند اما جز به توهم هایش به هیچ نمی اندیشد . برای او که برای زندگی تقلا میکند اما درد ستار و مادرش را نمیفهمد برای او که هزاران کارگر زجر کشیده ی بی حق شده توسط این نظام را نمیبیند .
اگر برای او طلب آسایش و سلامت کنم پس برای دردهای تن و روان این همه ایرانی که زیر نعلین او و امثال او له میشوند باید چه آرزویی داشته باشم ؟
نه من اگر هیچ کجا به قاعده رفتار نکنم و صادق نباشم از قضا این یک مورد را نه کوتاه می آیم و نه خلاف باورهایم رفتار میکنم.
غلامعلی رجایی که از اعضای مهم دفتر هاشمی رفسنجانی است، در فیسبوک خود پاسخ هاشمی رفسنجانی به فرمانده کل سپاه “عزیز جعفری” را منتشر کرد. البته هاشمی ظاهرا اسم فرمانده سپاه را با صراحت نبرده اما تمام نشانه ها واشاره ها را مطرح کرده است.
فرمانده کل سپاه دو هفته پیش، در ارتباط با نقش هاشمی در پایان جنگ با عراق، مدعی شده بود که “هاشمی از همان دوره امام نقشه می کشید و بدنبال کسب قدرت برای خود بود…”
هاشمی در دیدار دوهفته پیش خود با آزادگان گفت:
یکی از فرماندهان که من آخرین بار او را خودم نجات دادم این روزها می بینم گاهی حرفهایی می زند! وی فاو را با آن همه امکانات و اموال گذاشت و برگشت از روی پلی که با زحمت ساخته بودیم . پس از این عقب نشینی او که برای سامان دادن نیروهای جبهه به جنوب رفته بود، مرحوم خلخالی به او مراجعه کرده و گفته بود آمده است بخاطر از دست دادن فاو و دادن تلفات زیاد، سه نفر از فرماندهان سپاه و جنگ را اعدام کند چون باعث این همه خسارت و ضرر به کشور شده و کشور را در وضعیت بسیار بدی قرار داده اند.
به آقای خلخالی گفتم شما که الآن قاضی دادگاه جنگ نیستی، قاضی دادگاه انقلابی. خلخالی گفت بالاخره قاضی منصوب امام که هستم.
گفتم دلایلت را برای محاکمه بنویس و استدلال کن برای آخر جنگ که دادگاه تشکیل می شود.
حتی در آخر جنگ که امام دادگاه رسیدگی به تخلفات فرماندهان را زیر نظر من تشکیل دادند که متشکل از چند نفر از قضات برجسته بود و زیر نظر من کار می کرد، این تمایل بود که بعضی ها اعدام شوند. علت این تصمیم به عملیات خیبر برمی گشت که در آن الحاق بین نیروها از جزیره و بیرون جزیره ممکن نشد و یک گردان نیروی ما بکلی نابود شد.
خیلی از بزرگان – ازجمله رئیس جمهور وقت (خامنه ای)- می خواستند فرماندهانی که باعث این تلفات شده بودند اعدام شوند، اما من اجازه ندادم که دادگاه نظامی با این نیروها که با خلوص جنگیده بودند و البته گاهی هم ضعف نشان داده بودند برخورد کند .”
نوشته دیگری از جناب بی کنش که با همت حامی عزیز گردآوری شده است را پی می گیریم. تفسیری از داستان رستم و اسفندیار که در نوع خود بسیار بدیع می نماید و نمادی است از تقابل دین و آزادی:
http://bamdadesokhan.blogspot.com/2014/09/blog-post_9.html
.بسیار زیبا بود بردیا جان سپاس. موفق به گذاشتن نظر خود در سایت شما نشدم و در اینجا از شما تشکر میکنم
حامى گرامى
بردياى عزيز
بى نهايت از پشتكار و زحمات شما هر دو بزرگوار تشكر مى كنم ، من خود هيچگاه نتوانسته بودم اين مطالب را اينگونه پيوسته و يكجا بخوانم ، اكنون كه به يمن زحمات شما سروران ارجمند موفق به خواندن لاينقطع اين متن شدم متوجه ايرادات و اشكالات فروان موجود در ان شدم ، همچنين ديدم كه در خلال داستان توضيح مربوط به چند مطلب را به قسمت هاى اتى محول نموده ام كه متاسفانه در قسمت هاى بعد نيز فراموش كرده بودم ، يكى از اين موارد توضيحى بود كه در نظر داشتن راجع به رستم در شاهنامه خدمت دوستان عرض كنم كه ان نيز به سرنوشت ساير موارد دچار شده بود ، اكنون كه موضوع ياداورى گرديد سعى خواهم كرد پس از اتمام مبحث مدايح و يا در خلال ان به بررسى رستم در شاهنامه بپردازيم.
مجدد از شما دو دوست بى بديل خود صميمانه سپاسگذارى مى كنم. سرافرازيتان افزون باد.
الان خداوکیلی باید به این تابلو ها میشه گفت اثر هنری؟
به اينگونه ناشناس ها بهترين پاسخ اينست خدا شفاييتان دهد.
جان خودت حالا به این انشای تو میشود گفت انشا
جناب ناشناس الان خدا وکیلی باید به این انشای تو میشه گفت انشا .(بهتره بهش بگی املا ) .تو هم دلت خوشه شازده با این کامنت نوشتنت .جان خودت دیگه ننویس یا اگر خواستی بنویسی اول برو یک کم ادبیات فارسی مطالعه کن . خدا همه مارا شفا دهد.
ﻫﻨﺮ ﺁﻥ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﻳﺪاﻥ ﻫﻔﺖ ﺩﻧﮓ ‘ ﺑﻴﺎﺑﻲ و ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﮕﻴﺮﻱ
ﻫﻨﺮ ﺁﻥ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﺪاﻧﻲ
ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺩاﺭﻡ ‘ﺩﺭ ﺟﻮاﻧﻲ ﺗﺬﻛﺮﻩاﻟﻠﻭﻟﻴﺎ ﺭا ﺧﻮاﻧﺪﻡ ‘اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭا ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻳﺎﻓﺘﻢ ‘ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﺮﺩﻡ ‘ ﺑﺮاﺩﺭ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻓﻌﻼ ﺣﺎﻝ ﻛﻦ
ﺁﺩﻡ ﻣﺼﺨﺮﻩ ﺑﺸﻪ ‘ ﻭﻟﻲ ﻣﺼﺨﺮﻩ ﻧﺒﺎﺷﻪ
درسته نه ” ﺗﺬﻛﺮﻩاﻟﻠﻭﻟﻴﺎ”
درسته نه “مصخره”
در نوشتن دقت کن
تو این دوره زمونه 61 سالگی یعنی پیره مردی هرچقدر هم که دلت جوون باشه
سوالی داشتم که آیا از مجموعه آثاری که در لوس آنجلس در معرض نمایش دارید امکان خرید اینترنتی یا از راه دور هم وجود دارد؟
———————-
بانوی خوب، تاجایی که من خبر دارم نخیر.
سپاس
.الهم عجل الفرجه
با درود به رهبر مسلمين جهان
ان يار كزو منزل ما جاي پرى بود سر تا قدمش چون پرى از عيب برى بود
حافظ ده قرن پيش از اين اين سشعر را سروده كه در اين زمان ميبينيم كه انگار ان را در وصف رهبرمان سروده است رهبرى كه سر تا قدوم مباركشان ذره اى عيب در ان يافت نميشود
من تاسف ميخورم بحال شما فريب خوردگان و خود فروختگان استكبار لااقل اگر دين نداريد ازاده باشيد و در ركاب رهبرتان بدويد نه در ركاب اسراعيل و امريكا .
بجاى بوسيدن ته كفش موشه دايان و اوباما ايا بهتر نيست پاى رهبرتان را ببوسيد. تا كى به عشق دلارههاى امريكا ميخواهيد به اسلام و رهبر مسلمين جهان خيانت كنيد ايا پول اينهمه دلبستگى دارد؟ واقعن براى شما كودكان كم عاطفه متاسفم ، همين و بس.
اينهمه توهين كردي به ما چون نمي خواهيم ابله باشيم؟!!!
به اينگونه ناشناس ها بهترين پاسخ اينست خدا شفاييتان دهد.
درست میگوید این نوکر رهبری ، نقد را گذاشته اید و دل بسته اید به دلارهای نسیه امریکا ؟ظاهرا در این عبارت “اين سشعر را سروده ” نوکر رهبری یک کاف از قلم افتاده است ، از نظر مصداق مورد نظر ایشان .
وقتی خودت را عبد و بنده و نوکر و ذلیل و بدبخت و خاک بر سر یک آدم دیگر معرفی میکنی دیگه حداقل حرف از آزادگی نزن. بت پرست ها و گاو پرستهای هندی به امثال تو شرف دارند به خدا.
رهبر مسلمین جهان !!!؟ ابوبکر بغدادی هم خودش به خودش میگه : امیرالمومنین خلیفه مسلمین جهان!
چرا پير مرد؟ !!!! شما يك جوانمردي، مرد تر از هر جوان. سن فقط يك عدد است و أنچه مهم است انسانيت، سلامت و أزاد بودن است. من به دوستان لوس أنجلسي راجع به اين نمايشگاه صحبت كردم و به من مي گفتند در راديويي به نام KIRN 670 AM اطلاع رساني كنيد.
ريشه ها ١٧٣(دنباله دو كامنت زير با عنوان :ريشه ها )
در پايان قسمت ١٧٢ در پست قبلى به اينجا رسيديم كه عارفان بر آن بودند كه شناخت به مفهوم شهود و gnosis و intuition اگر از خودپرستى و خود شيفتگى آزاد شود به ديدار حقيقت ملكوتى مى رسد .عزالدين محمود كاشانى نيز در سده هشتم همين را مى گويد .متن نقل شده در كامنت نخست را باز مى نگريم .مغولان اگرچه اكنون به اسلام گراييده اند ،چندان دخالتى در انديشه هاى اهل دين نمى كنند .وحشت از إنها شمار زيادى از اهل هنر و معرفت را يا به روم شرقى ( تركيه ) يا به هند يا به نواحى ايمن تر ايران از جمله فارس و شيراز فرارى داد .اما در پى استقرار حكومت ايلخانان اهل نظر و هنر نيز به گواه آثار بازمانده آنها براى بيان حال درون خود إزادى بيش ترى پيدا كردند .سهروردى كمابيش با همين مضمونى كه عزالدين محمود ساز مى كند در آخر كلمة التصوف گفته بود :/قرإن چنان بخوان كه گويي تنها بر تو نازل شده است /و خود نيز كوشيده بود قرآن را آزاد از همه تحجر و تعصب عوامانه و ظلمت رسوم بخواند و تفسيرى افلاتونى و خسروانى از آيه الله نورالسموات و الارض بدست دهد .متشرعين قدرت پناه او را تحمل نكردند و از حكومت وقت حكم قتلش را گرفتند .اكنون تصور كنيد عبيد زاكانى يا حتى حافظ در زمان و مكان سهروردى مى زيستند يا اصلا بگيريد در جمهورى اسلامى و البته منهاى شهرت و اعتبارى كه پشتوانه إنها باشد .قطعا آثارشان در همان وانتى سرازير مى شد كه مجلسيان زمان احمدى نژاد آثار ممنوعه بارش كرده بودند و خودشان نيز به توهين به عقايد عامه يا اقدام عليه امنيت ملى يا قصد تشويش اذهان يا اشاعه فساد يا ارتداد محكوم مى شدند .ايلخانان هرچه بودند سانسور چى نبودند .عزالدين محمود اعتقاد به وجود مغيبات را آن گونه كه از طريق تواتر و توارث از كودكى در نفوس ساده كودكان چون نقشى بر سنگ حك مى شود از جهل هم بدتر مى بيند .چرا كه شايد جهل جاهل با دانستن آنچه نمى داند رفع گردد ،اما اعتقاداتى كه چون سنگواره نه فقط اذهان يا ضماير بل همچنين ياد و حافظه را پر ( ممتلى ) كرده اند ديگر راه به اعتقادات ديگر نمى دهند .نثر عز الدين هرچند زمخت و قلمبه گويانه مى نمايد ، ليك واژه ها را چه دقيق و بجا به كار برده است .مثلا به دو واژه مجال و مساغ دقت كنيد .مساغ يعنى محل جارى شدن چيزى مثل گلويي كه آب راحت از آن فرو مىً رود .يا به اضافه هاى تشبيهى صحايف ضماير و الواح خواطر توجه كنيد .ذهن را صحيفه يا كاغذ نامه و خاطره را به لوح يا چيزى شبيه تخته سياه مانند كرده است .گفتن ندارد كه در فرهنگ شناسى فرهنگ همواره امرى همگانى است .عزالدين بى آنكه حرفش را با مفاهيم مدرن بزند غايت و نهايت انجماد ذهنى در فرهنگ دينى را برجسته مى كند .عبيد در همين زمان با طنز و هجوى بى پروا به دين عامه ناسزا مى گويد .و حمله حافظ به رياكارى متوليان اعتقادات عوام كه ديگر نياز به معرفى ندارد .عزالدين محمود كاشانى مى گويدصفحه و لوح ذهن و حافظه انسان در چنين فرهنگى چنان سياه گشته كه محال است چيز ديگرى بر آن بتوان نوشت و محال است روزنه اى به بيرون از جهان خودش باز كند .محال بودن همان ممتنع بودن است .اين عارف همعصر حافظ و عبيد سخن از امتناع تفكر در حيطه عقايد عامه مى گويد ؛ همان حيطه اى كه امروزه اسم كلى ترش كولتور يا فرهنگ است .اما ادامه ماجرا بسيار جالب تر مى شود .اين دهنيت بسته همچون عارفان تنها مجذوب درون خودش نيست ،دافع برونش نيز هست ، چرا كه خود را حق مطلق و ناخود و ديگرى را مضل و منحرف و سزاوار دشنام ( سب) و تكفير مى بيند .نكته بسيار درخور تأمل رويكرد منفى نويسنده به كسانى است كه در محدوده همين فرهنگ به اين گمان كه از دايره تقليد به ساحت تحقيق وارد شده اند اين اعتقادات را مجهز به براهين عقلى مى كنند .نويسنده آنها را نيز هنوز گرفتار اوهام عوام مى داند .چرا ؟اجازه دهيد پاسخ را از فضاى سفيد در ميان سطور برگيريم .دليلش اين است كه اهل برهان نيز خودكامانه از همان ملكى دفاع مى كنند كه از كودكى آن را مال خود دانسته اند و همچون بيمارى كه روانش به تعبير فرويد در مرحله مقعدى فيكس شده است قبل از ورود به دايره برهان موضوع برهان آورى خود را بر حق مى داند تنها از آن زو كه مال اوست ..امروزه روانكاوى سرچشمه فناتيسم ( تعصب) را نارسيسيسم ( خودشيفتگى ) مى داند .و عز الدين به بيان خودش از مطا لب دنيوى و بغض و عداوت و خصومت و ظلمات رسوم سخن مى گويد كه همه إنها از چشمه خود كامى و خود پرستى مى جوشند .از زاويه ديگر او مى گويد عقل به فرض كه يك قوه ذاتى با قواعدى ابدى و وراى زمان و مكان باشد ،در زندگى واقعى اين گوهر پرتاب مى شود ميان دريايي از اميال خود پرستانه و تعصبات و توجيهات در جهت اثبات نفس و حق بجانبى مالكانه .عقل خود چيست ؟آيا بيرون از حيات إكنده از ترس و ستم و إز و نياز و اميال پنجه افكن بر روان چيزى جدا وجود دارد كه نه فقط در رياضيات و طبيعيات بل همچنين در مورد روان و روح انسان مترا ژ و سنجه حق و باطل است ؟ اگر به راستى چنين بود دكارت در طليعه عصر مدرن لازم نبود كتابى دورانساز بنويسد در باره روش درست به كار بردن عقل ،يا كانت حدود و امكانات عقل را تعيين و تحديد كند .عقل در گوهر خود هرچه باشد در جهان واقعى پرتاب مى شود به ميان انسان هايي كه هر يك مى كوشد عقل را سپر بلاى اثبات ذات خود و ملك موروثى عقيدتى خود كند .
پاراگراف دوم نقل قول ديگر حكايت سپر انداختن عارف در فرهنگ دينى است .بدون التزام به چنين فرهنگى پاراگراف دوم را مى توان به اين صورت باز نوشت كه در جايي كه پاى عموم و در نتيجه پاى سياست در ميان است هيچ مرجعى صالح تر از خرد نيست ،پس اين عقل و خرد است كه بايد از اميال خودكامانه آزد و پالوده گردد
إزد و پالوده گردد (نادرست)…………..آزاد و پالوده گردد (درست)
جناب کورس با سلام و پوزش از صراحت ،باید چیزی را که قبلا هم خدمتتان عرض کرده ام تکرار کنم ،امیدوارم نرنجید ،و انتظار هم ندارم که حتما نفیا یا اثباتا پاسخی دهید.
بنظر من ایراد بزرگ ارزیابی های شما از کتب و آراء عارفان و فیلسوفان و متدینان به شریعت و بطور خاص ،مسلمانان ایرانی و غیر ایرانی ،این است که نوعا گرایشهای ایمانی آنان را ،خواه در بستر تفکر عرفانی ،یا بستر تفکر فلسفی ،گرایشهایی جبری یا کورکورانه یا تحت تاثیر قدرت و حکومت تلقی می کنید ،و آنان را در بستر تفکر دینی ،از آن آزادی که شرط تفکر و گرایش صحیح است ،عاری میدانید.
بتعبیر دیگر گمان جنابعالی این است که آزادی از بستگی های فکری و نوزایی فکری فقط وقتی تحقق پیدا میکند ،که متفکر یا حتما در دامن شک و سپتی سیزم فرو غلتد و در آن متحیر بماند ،و یا اساسا حرکت فکری او از صفر و نوزائی فکری او اعم از نوزائی در بستر عرفان و شهود ،یا نوزائی در بستر تفکر عقلی و فلسفی ،منجر به انکار شریعت و وحی بطور عام ،یا انکار شریعت اسلام گردد.
به این عبارت خودتان بنگرید :
“”كته بسيار درخور تأمل رويكرد منفى نويسنده به كسانى است كه در محدوده همين فرهنگ به اين گمان كه از دايره تقليد به ساحت تحقيق وارد شده اند اين اعتقادات را مجهز به براهين عقلى مى كنند .نويسنده آنها را نيز هنوز گرفتار اوهام عوام مى داند .چرا ؟اجازه دهيد پاسخ را از فضاى سفيد در ميان سطور برگيريم .دليلش اين است كه اهل برهان نيز خودكامانه از همان ملكى دفاع مى كنند كه از كودكى آن را مال خود دانسته اند””.
که بتصریح خودتان ،شما اینگونه برداشت های بدبینانه به رویکردهای مختارانه اهل تعقل و حکمت را که میخواهید به عز الدین محمود کاشانی نسبت دهید ،”از فضای سفید میان سطور” متن بر می گیرید! با پوزش از جناب شما ،آقای کورس اینها خرص و تخمین و رجم بالغیب نیست؟
شما معمولا آزاد بودن در مقام اندیشه را شرط وصال به حقیقت میدانید ،من نیز با شما در این کبرای کلی هم رایم ،اما جناب کورس چرا گمان می کنید که اندیشمندان مسلمان ایرانی و غیر ایرانی اعم از عارفان و حکیمان ،اگر گرایش به اسلام داشته اند چه گرایش خود را درقالب قضایای عرفانی و شهودی بنثر و نظم ابراز داشته اند ،و چه گرایش خود را در قالب قضایای حکمی و فلسفی ابراز داشته اند ،همه در گرایش خود یا مجبور بوده اند ،یا گرایششان گرایشی ناشی از آزادی و اختیار نبوده است؟
برای جناب کورس تصور این که شیخ الرئیس بزرگ حکیم ایرانی اسلامی ،واقعا گرایشی ایمانی عقلی به اسلام داشته باشد،تصور صعب و مستحیلی است؟
من نمیدانم یا شاید تلقی من از گفتارهای شما نادرست باشد ،چرا شما در ارزیابی ریشه های تاریخی گرایش های ایمانی عارفان و حکیمان ،تعمد دارید القاء کنید که گرایش ایمانی آنان گرایشی مختارانه و ناشی از تفکر آزاد نبوده است؟
البته مساله تقیه و مراعات برخی گرایشهای حاکم در مورد نوع مذهب (مثلا شیعه یا سنی بودن) ممکن است ،و ممکن است بر قرائنی در این موارد تکیه کرد ،اما چرا گمان می کنید هرکس از اندیشمندان ایرانی اعم از فیلسوف و عارف ،ایمان و اسلامش عاریتی یا ظاهری یا غیر مختارانه بوده است؟
آیا هرکس ببرهان حقیقت شریعت را یافت ما باید او را متهم کنیم که برهان را دست گرفته است برای امری ناحق ؟
جناب کورس ،با پوزش بنظرم میرسد ،جنابعالی خودتان از آن آزادی که میگویید لازم است تا انسان در بستر آن به حقیقت بار یابد ،فاصله دارید ،زیرا گمان میکنید آزاد بودن هر اندیشمند فلسفی یا هر عارفی لزوما باید منجر به شکاکیت یا انکار شریعت منجر شود.این دربسیاری از گفتارهای ریشه های شما عیان است.
با پوزش
درود بر استاد ارجمند ومرتضاى عزيز
باور بفرماييد كه دلخواه من آن است كه هيچ يك از نقد هاى شما را بى پاسخ نگذارم ؛دست كم براى عرض سلام به فردى كه در مورد حكمت اسلامى در اين سايت شاگردانه از او چيزهايي آموخته ام ،اما خب ،چه كنم كه اشتياق بس بيش از توان و امكانات است
من پاراگرافى از نوشته شما را كه با // ايراد بزرگ ارزيابى هاى شما ….// ابتدا مى شود و به نظرم جان كلام شما را در بربردارد با اجازه شما مبنا قرار مى دهم .البته ارزيابى گاه پيش مى آيد ،اما هدف من بدوا فتواى ارزشگذارانه نيست و در عين حال از شخصى كه فارغ از التزام دينى فرهنگ را نقد مى كند انتظار نمى توان داشت كه به زبان دينداران سخن گويد . البته من شادمانم كه شما اين فرصت را در اين سايت فراهم آورده ايد كه بالاخره ما بتوانيم با يك شخصيت روحانى آزادانه گفتگو كنيم .بله ،سعى من بر آن است كه اصل را بر توصيف و تحليل بگذارم و اجازه دهم تا نوشته ها خودشان سخن بگويند .من هيچ جا چنين حكمى صادر نكرد ام كه گرايش هاى عارفان و فيلسوفان مسلمان بالكل جبرى و كور كورانه يا تحت تأثير قدرت و حكومت بود ه است .منظورم از من نوشته من است اما چون شما خود من را خطاب قرار داده ايد صادقانه منظورم را بيان مى كنم تا شما يا ديگر دوستان ببينند كه نوشته من تا چه حد قادر به بيان منظورم بوده است .مرتضاى گرامى در تمامى تاريخ انديشه بشرى رابطه انديشه و قدرت يكسويه نبوده است و بنابراين من نمى توانم بگويم كه هرچه عرفا و فلاسفه گفته اند كور كورانه و تابع قدرت بوده است .بحث بر سر يك كشمكش نفسگير است ميان ميل آزادى و جبر و اضطرار آنچه از جنس قدرت زور است .؛قدرت معناى وسيعى دارد كه زور و ارعاب حاكمان فقط يك جلوه إن است .من مخصوصا اين قطعه را از يك عارف بزرگ نقل كرده ام كه خود شما هم يك بار با احترام از كتاب وى -مصباح الهدايه ياد كرديد .تفسير فضاى سفيد به هيچ وجه دلبخواه نيست .در بخش نخست عزالدين سخن از يك امر محال مى گويد .سخن از امتناع مجال و مساغ صورتى ديگر در لوح ضميرى مى گويد كه از طفوليت اعتقادات موروثى در آن كالنقش فى الحجر گشته .اگر من ستيزه داشتم مفاد نوشته را ول مى كردم و بى درنگ به سراغ امام على مرفتم كه خب ،اين يعنى چه كه العلم فى الصغر ،كالنقش فى الحجر است و دين خويانه منظور هايي براى اين حكم خبرى مى تراشيدم .اما من چه بسيار از صعوبت تفكر در فرهنگ دينى گفته ام اما از امتناع و محال بودن يادم نمى آيد كه حرفى زده باشم .اينجا اين جناب عزالدين است كه مى گويد حتى براى اهل برهان. امكان خروج از دايره تقليد نيست ..من مخصوصا يك كامنت را منحصر به اين نقل قول كرده ام تا خوانندگان كم شمارم آن را با دقت بخوانند و كورس و كلكسيون نياتش را فراموش كنند و فقط به صدايي كه از سده هشتم مى آيد گوش فرادهند .اكنون وقتى نويسنده خود توضيحى مقنعى نداده كه چرا برهان آوران اعتقادات دينى هم در اوهام و پندار يقين و خروج ار إن علم صغارت كالحجرند باز هم من دليلش را از همان پاراگراف اول خود متن استنباط كرده ام و به اين گفته ام خوانش فضاى سفيد نه به اغراض شخصى ام .خلاصه كنم مرتضاى گرامى : در رياضيات و طبيعيات امكان تاثير اميال سوژه متفكر كم تر است اما تفكر محض در باره دستگاه حقيقتى در باره انسان و روح و خدا چيزى است كه در دسترس نيست و بايد در كشمكش با قدرت ها و تلاش براى رهايي جان از اعتقادات قدرتساخته براى دسترس به آن كوشيد و همان طور كه خود شما دريافته ايد من خود نيز به آن نرسيده ام و اين نوشته ها تلاشى براى رسيدن است .در مورد شك هم من نمى توانم حكم عام صادر كنم و راه هايي جز شك را طرد كنم ،اما به قول فيلسوفى هر جوينده حقيقتى دست كم يك بار در عمرش بايد تمامى سرمايه مفت به چنگ آمده اعتقادى اش را محل شك قرار دهد .شك جان متفكر را در داو قمار مى گذارد .تفكرى كه از خطر مى گريزد از جان متفكر برنيامده و اصلا تفكر نيست .نكته إخر اينكه من بارها گفته ام كه عارفان از شناختى ديدارى و تجربى سخن مى گويند كه من چون تجربه اش نكرده ام در مورد آن خاموشى مى گزينم .حالا من چطور مى توانم در باره آنچه بر من ناشناخته است و عارفان دينى نيز إن را منوط به عنايت كرده اند با فتوايي خشك و تر سوز بگويم كه اين گرايشى كور كورانه و متأثر از قدرت حكومت است ؟ با اين همه ،اين يك اصل است كه انديشه انسان همواره در كشمكش با انواع قدرت هاى درونى و برونى بوده است
با سپاس و احترام
درود بر آقا کورس بزرگوار
ممنون از پاسخگویی شما
من شما را مورد خطاب قرار داده ام اما واسطه خطاب من به جنابعالی نوشته شماست ،این حصیله و فذلکه جمله ای است که بتعبیر خودتان برگرفته از بیاض مابین سطور گفتارهای عزالدین محمود است :
“”….دليلش اين است كه اهل برهان نيز خودكامانه از همان ملكى دفاع مى كنند كه از كودكى آن را مال خود دانسته اند””.
مشکل من با این تعبیرات و برداشتهاست ،البته سخن من هم “موجبه کلیه ” نبود ،تعبیر من در آن عبارت مورد نظر شما کلمه “نوعا” بود که با ایجاب کلی نسبتی ندارد ،اما شما کلمه “بالکل” را جایگزین فرمودید ،بهرحال غرضم جمود بر لفظ و مناقشات لفظی نیست،بحث بحث محتواست ،مشکل من تعبیرات کلی “خودکامانه” و “ملکی” که نمیدانم” ملک” بکسر مرادتان بود که بمعنای مایملک است، یا “ملک” به ضم که بمعنای سرزمین،در هر حال من نمیدانم این کلمات مبهم و ترکیب مبهم که از بیاض بین سواد گفتار عارفی استنباط میشود که بمرام عرفانی و عرفاء در صدد نکوهش برهان و برهانیان است،به چه معناست؟ مثلا توضیح دهید که ابن سینا چگونه از طفولیت ملک را مال خود میدانسته تا غایت اقامه برهان های او دفاع از آن باشد؟
جناب کورس سخن من در رابطه با همین برداشتهاست،
که تصادفا بلسان ایجاب کلی (اهل برهان) از سوی شما اظهار میشود.
من اما برداشتم از اینگونه سطور و سواد عزالدین محمود و اذناب او از عرفاء ،این است که این گونه طعن های عارفانه همان طعن و جنگ “عقل” و “عشق” و ترجیح روش شناخت شهودی و تجربی درونی بر “برهان و تفلسف و تعقل ” است ،چیزی که در سخن برخی از عرفاء بزرگ از آن تعبیر به “طور وراء طور العقل” تعبیر شده است ،یا چنانکه شما بسیار بیشتر از من تسلط شعری دارید همان تعبیر معروف مولوی که “پای استدلالیان چوبین بود”
یا اگر درست نقل کنم “زاهد و عابد و … همه طفلان رهند/// مرد اگر هست بجز عارف ربانی نیست.
ملاحظه فرمودید؟ من این گفتارها را در این بستر می بینم ،نه برداشت حضرتعالی که عارف بخواهد بگوید اهل برهان کورکورانه از ملک (بالکسر) یا ملک (بالضم) متوهم از زمان کودکی خود دفاع می کنند.
این درست که تعبیر متوقع از شما نباید لزوما تعبیر یک اندیشمند مذهبی باشد ،من چنین توقعی نکردم ،سخن من این است که شما تقابل سنتی و تاریخی بین “عرفان ” و “تعقل” و عقل و عشق را با توجیهاتی مبهم بسوی امور سیاسی و مناسبات قدرت می کشانید،در حالیکه کم داریم در تاریخ که حکیمان یا عارفان ما اصالتی برای قدرت قائل بوده باشند ،آیا گمان میکنید حضور بوعلی سینا در دربار سامانیان حضور سیاستمدارانه بود ،یا بوعلی بعشق کتابخانه شاه به آنجا رفته بود؟
یا حضور خواجه نصیر در دربار مغولان حضور به اغراض اقتناء و اقتناص قدرت بود؟
عارفان نیز (نوعا =غالبا) چنین بوده اند،امیدوارم بعد تعبیر غالبا من با ذکر برخی موارد خلاف ،موجبه کلیه تلقی نشود.
فرموده اید :
“”اكنون وقتى نويسنده خود توضيحى مقنعى نداده كه چرا برهان آوران اعتقادات دينى هم در اوهام و پندار يقين و خروج ار إن علم صغارت كالحجرند باز هم من دليلش را از همان پاراگراف اول خود متن استنباط كرده ام و به اين گفته ام خوانش فضاى سفيد نه به اغراض شخصى ام””.
ابدا من نسبت اغراض شخصی بشما نداده ام ،بحث من خطای در استنباط بوده و هست،توضیح مقنع همان است که عرض شد که شما تقابل “دو گونه متدولوژی یا روش شناخت” شهودی و برهانی را براحتی از ارزیابی های تاریخی و ریشه ای خویش حذف نکنید.
البته تکیه کلام من بیشتر بر همان اهل برهان متمرکز بود که محور استنباط شما بود ،من میگویم طعن عارف به فیلسوف طعن تاریخی معرفتی همیشگی است چه در کلام عز الدین محمود و چه در کلام محی الدین بن عربی و چه در کلام ریزه خواران سفره گسترده او مثل فرغانی و قونوی و مولوی و قیصری و سایر عارفان ،این یک جنگ سنتی بوده است همان که خود شما مکرر نقل کردید از تقابل ابو سعید ابوالخیر و شیخ الرئیس ابن سینا.
بنابر این سخن من این بود که نباید حملات عارفانه به حکمت و برهان و تعقل را حمل بر “آزاد نبودن فکری حکیمان مسلمان و معتقد به شریعت” یا “دفاع کورکورانه از مایملک مزعوم بجا مانده از صغر” کرد.
وقت شریف را بیشتر نمی گیرم
دوست گرامى و استاد ارجمند
آيا در همان اوائل بحث عرفان من به كتاب عشق و عقل نجم الدين رازى ارجاع ندادم ؟آيا تا كنون نگفته ام كه اساس اختلاف عارفان و فيلسوفان در روش شناخت است ؟سخن شما درست است و خودتان هم فرموده ايد كه من هم بارها گفته ام كه اختلاف عارف و فيلسوف بر سر چيست .اما جناب مرتضاى عزيز اين نيز ناگزير پيش مى آيد كه ما از افق اين روزگار بپرسيم كه چرا عارف روش خود را ارجح مى گيرد .در اينجا آن گفته كلى در باره عشق و عقل به جاى خود درست ،اما اين خود متن است كه مى گويد متمسكان به ادله و براهين از دايره تقليد و اوهام و افهام خود خارجنشده اند .اين سخنزعزالدين است كه عينا در كامنت اول نقلش كرده ام .اين كه حرف من نيست .دايره تقليد يعنى چه ؟باز هم خود نويسنده آن را توضيح داده و به اعتقادى كه از طفوليت النقش كالحجر شده و غير خود را با انگ باغى و مضل پس مى زند تعبيرش كرده .خب ،اين جز اين است كه اعتقاد حالت ملك به كسر ميم پيدا كرده ؟كجاى اين دريافت لاف اين متن معين و خاص است ؟ شما كافى است آن كلى مشهور را به سود خوانش متن كنار بگذاريد و با تمركز روى جمله به جمله عزالدين ببينيد اينجا عارف از چه جهت به تحدى اهل برهان مى پردازد .او از عشق و عقل نمى گويد اما آنچه مى گويد هم منافاتى با دوگانه معروف ندارد بل وجهى از وجوه آن است .چرا ؟چون در ميدان بغض و عداوت و تحجر جايي براى عشق نيست و تجربه تاريخ هم همين را نشان داده كه دعوا بر سر توارث به تعبير نويسنده و ملك به تعبير من كارش به خون ريزى هاى ابلهانه كشيده است .شما بگوييد:كجاى اين دريافت خلاف اين متن خاص است ؟درست ؟ خب حالا ما. در عصرى زندگى مى كنيم كه روانشناسان ريشه هاى فناتيسم و تعصب را كاويده اند .اشكالى دارد با رويكرد هاى جديد هم به مفهوم النقش كالحجر بپردازيم ؟
با آرزوى روزگارى خوش براى شما و براى همه هم ميهنان
دوست گرامی اگر ممکنه نظرتان را در مورد این گفته شادروان احمد کسروی بیان بفرمائید :
[[ آیا بجز این بود که صوفی وشان و بزرگان صوفیه در برابر تهاجمات و تجاوزات یا راه گریختن را برگزیده اند یا آنقدر در توهمات خود و بافته های بی حاصلی غرق بوده اند که کاملا غافل از حق ایران و ایرانی گشته وخود را با این گمراهیها مشغول ساختند. و دشمنان و تازندگان بر ایران هرچه توانسته اند کرده اند و صوفیان اندر خم کوچه های تصوف بدنبال هفت شهر عشق گم گشته و از دیدنِ حقیقتِ از دست رفتن شهر و کشور خود عاجز بوده اند ، چون آموزه ای آنان در برابر این حقیقت ، کور و ناقص است، و با کمال تاسف از داشتن گوش شنوای حق خود را با لجاجت و کناره گیری از باورمندی نیک و بحق محروم مینمایند و زندگی را در فریب خود و مردم و غرق در گمراهیهای یاد شده یافته اند وای بر ویروس بی تفاوتی سر دمداران متصوفه گمراه و گریخته از حق ایران . کور چشمی و ندیدن حقیقت آنچه برایران و ایرانی تحمیل گشته منحصر به درویش و صوفیان نیست بلکه این آموزه ها و گمراهی ها با لباس بسیار لطیف و فریبهای گوناگون صوفیه بر بلوک شرق سفره گسترانده است.]]
درود بر شما اگر با دقت مطالب ناقابل مرا خوانده باشيد حتما متوجه شده ايد كه در پايان يكى از كامنت ها به اين مضمون اشاره كرده ام كه در عصر مدرن اگر بناست يك چيز از اغراض و مدخليت عوامل قدرتساخته منزه گردد خرد انسانى است و سياست عرفانيزه در نهايت به همان عوام فريبى ها و تمامت خواهى هايي منجر مى شود كه زنده ياد كسروى مى گويد و در واقع منجر شده است .پس نظر من با آنچه نقل كرديد ناهمسو نيست اما از نگرشى ديگر كه اگر اجازه دهيد به آن خواهم رسيد .عجالتا شرط تحقيق اقتضا مى كند كه ببينيم اين عارفان خودشان چه گفته اند و در روزگار. نزاع هاى گفتارى و كشتارى فرقه ها چه نقشى داشته اند .اساس كار توصيف و تحليل پويه هاى فرهنگى و است و سپس نهادن آنها در بوته انديشه انتقادى مدرن كه صرفا شامل عقل گرايي قرن هيجدهمى نمى شود .نظر من با نتيجه گيرى هاى نقل شده مخالف نيست اما راه رسيدن به اين نتايج شايد فرق داشته باشد .پيشاپيش از حوصله شما سپاسگزارم
سپاسگزارم دوست گرامی .
.ريشه ها ١٧٣( دنباله كامنت زير با همين عنوان )
قومى كه روحش از تجاوز خونبار و ويرانگر و دامن گستر جريحه دارشده است و همچنان ستم و بيداد زورمندان را با گوشت و پوست خود حس مى كند و دو عين حال خود را ناتوان تر از آن مى يابد تا سرافرازى خود را از راه ايستادگى و دفع فاتحان بدست آورد ،از نگاه بيرونى خمود و روحا مفلوج جلوه مى كند ،اما چه كسى با قطعيت مى تواند از حال درون چنين ملتى خبر دهد .قبلا در بخش انقلاب گفته شد كه در جهان استبداد شرقى اگرچه هيچ دركى از دموكراسى و مناسبات قدرتى كه مسيرش از پايين به بالا باشد وجود نداشت ،اما فشار سركوب و ستم احساس مى شد چرا كه اين احساس قديم و جديد ندارد .ميل بيان و آزادى به هستى انسان تعلق دارد و سركوب اين ميل در هر زمانى إن را در كل از بين نبرده بل اين ميل و اشتياق را درونى و دگرديس ساخته است .اگر نه چنين بود پس از حمله عرب آن قيام هاى مسلحانه به غايت شيردلانه با جامه هاى سرخ و سياه و سپيد پديد نمى آمد و پس از سركوب سفاكانه اين قيام ها عرفان اوليه چون حركتى عليه خلافت عربى ظاهر نمى شد .علم عامه نسبت به بيداد از جنس حضور است نه تعليمات نظرى .اشاره شد كه جز فردوسى و نادر انديشمندانى چون زكرياى رازى مقابله ايرانى با سلطه عرب در اشكال انشعابات دينى يا شعوبى گرى ظاهر شد .شورش ها و قيام ها رنگ دينى به خود زدند .در سده بيستم ميلادى نيز در سال ٥٧ شمسى انقلاب پسوند اسلامى گرفت و اين پسوند در هر حال گوياى نوعى واپسگرايي و بازگشت به امر گذشته بود .انقلاب به عنوان يك مفهوم مدرن بنا به اغلب تحليل هاى فيلسوفان سياسى پس از انقلاب كبير فرانسه با اين ويژگى خود را از شورش متمايز مى كند كه پس از براندازى نظم كهن براى آينده طرحى نو در مى اندازد .انقلابى كه سوداى بازگشت به امر گذشته دارد از همان آغاز نطفه ضد انقلاب را در بطن خود دارد .
سده هفتم و هشتم هجرى را عصر جراحت و سركوفتگى روح ايرانى بود .در كتاب عرفان نظرى يحيى يثربى ( فصل سوم )با عنوان سير تكاملى عرفان چهار مرحله نام برده مى شود .يك :مرحله زمينه ها .دو: مرحله جوانه ها .سه: مرحله رشد و رواج .چهار : مرحله شرح و تعليم .مرحله يك و دو و سه كمابيش متناظر با همان دورانى است كه پيش تر بر مبناى كتاب تذكرة الاولياى عطار مرورش كرديم .رابعه ،ذوالنون مصرى ،حسن بصرى ،ابراهيم ادهم ،ابو سعيد ابو الخير ،اويس قرنى ،شبلى و جنيد بغدادى ،بايزيد بسطامى ،. سهل تسترى ،و منصور حلاج تا اواخر سده چهارم عرفان را با تأكيد بر رهايي از دنيا و شادى شور و سرمستى الهى در برابر شريعت مرده جماعت و قدرت مطرح مى كنند .يثربى مرحله چهارم را همزمان با كمال عرفان عملى در خواجه عبدالله انصارى و سپس سيستماتيزه شدن عرفان نظرى و اوج آن در فصوص الحكم ابن عربى يا تبديل عرفان به يك مكتب نظرى معرفى مى كند .رساله قشيريه و گلشن راز شيخ محمود شبسترى و كلمة التصوف سهروردى و نفحات الانس جامى و كشف المحجوب هجويرى به اين دوران تعلق دارند .همچنين است متنى كه بخشى از آن را در كامنت پيش نقل كرديم .اين متن به همان عصر جراحت ملى تعلق دارد .اعصارى كه پيامد شكست سخت و ژرف اثر ند همچون آلمان پس از جنگ هاى سي ساله زمانه هاي رشد نوع خاصى از عرفان نيز هستند كه فقط دنيا گريز نيست بل سخت مرگ انديش و گاه سوگوارانه و تاريك بين نيز هست ..در چنين دوران هايي انسان ها روحا تنها مى شوند ،همبستگى اجتماعى در نوميدى و سرخوردگى محو مى شود ،ريا و خشونت رو به فزوتى مى نهد ،مردم به جاى همبستگى عليه جباران به جان هم مى افتند . رحم و شفقت كيميا مى شود .جهان همچون زندان و محنتكده انگاشته مى شود و دردمندان جامعه مى كوشند راهى براى خسونت زدايي پيدا كنند .شاعران و عارفان سده هفتم و هشتم گويي با اتحادى نانوشته مى كوشند جهانى در درون خلق كنند ؛جهانى سرشار از صلح ،آزادى ،شكوه ،صلح ،،عشق و زيبايي .در بخش قبلى اشاره اى به نگاه ستايش آميز هگل به مولوى و حالظ در مقام آفرينندگان چنين جهانى كردم .اكنون اضافه مى كنم كه هگل از آن رو به چنين درك درستى رسيده است كه اساسا جريان هاى فرهنگى را نه از ديدى ذات گرا بل در متن پيشروند تاريخى مى نگرد .حسب حال اين دوران را مى توان در قصيده اى از سيف فرقانى بازخواند كه مرگ انديشى را محمل تسلى قرار مى دهد و بدينسان مغولان را طرف خطاب قرار مى دهد .
هم مرگ بر جهان شما نيز بگذرد
هم رونق زمان شما نيز بگذرد
وين بوم محنت از پى آن تا كند خراب
بر دولت آشيان شما نيز بگذرد
باد خزان نكبت ايام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نيز بگذرد
اى تيغتان چو نيزه براى ستم دراز
اين تيزى سنان شما نيز بگذرد
در مملكت چو غرش شيران گذشت و رفت
اين عو عو سگان شما نيز بگذرد
با پوزش از نوريزاد عزيز و ديگر دوستان ناچارم در همين پست اين بحث را در قسمت ديگرى ادامه دهم زيرا متآسفانه شرح زمينه و دوران نقل قول كامنت اول به درازا كشيد و ناچارم در قسمتى ديگر در همين پست به آن بپردازم .سپاس از بردبارى شما
جناب نوریزاد عزیز یک هنر مند افتخار آفرین ایرانی دیگر مثل خود شما!
آقای فرزام کمال آبادی هنرمند خطاط، شاعر و شرق شناس است که لقب های زیادی مانند “قلم خداوند”، “مارکو پولوی معاصر” و “یگانه خطاط خارجی خط چینی در تاریخ” در چین به سبب فعالیت های مستمر و موفقیت های فرهنگی به ایشان اهدا شده است:
http://persian.cri.cn/155/2013/02/26/1s127240.htm
خانم فائزه و آقایان عرفانیان، احمد، رسول و mohammad و همینطور سایر دوستان
با سلام و ادب و احترام
1- میدانم که همه شما دنبال عزت و سربلندی ایران عزیز هستید و از همه شما متشکرم. اما بنظر من و با عرض پوزش راه را اشتباه میروید. شما دارید به کسی اعتماد میکنید که بقول معروف صدایش بعدا در می آید. من میترسم از روزی که شما شاهد مدحی شماره 2 باشید! (محمد رضا مدحی را همه تان بخاطر دارید. همان فردی که وزارت اطلاعات نظام، جزئیات نفوذش در اپوزیسیون را طی فیلم مستندی با عنوان “الماسی برای فریب” در سال 1390 پخش کرد و در فضای مجازی هم در سطح وسیعی پخش شد). ضمن پوزش عرض میکنم که آن روز چهره همه شما از اینکه کلاه بزرگی سرتان رفته، دیدنی خواهد بود و بدتر از آن برای کسانی است که داخل ایران زندگی میکنند و در این مدت کاملا مورد شناسایی سربازان گمنام قرار گرفتند! از ما گفتن بود حال خود دانید.
2- من که پاسخم را گرفتم! تصور من این است؛ همه کسانی که از طرف آقای نوریزاد به سئوالات و ابهامات من پاسخ داده اند نه طالب حقیقت بودند و نه قضاوتی منصفانه داشته اند. بلکه مبنای قضاوتشان تنها بدلیل کینه و عداوتی بوده که با حاکمیت داشته اند و همینطور دلبستگی به آقای نوریزاد! پاسخهای گوناگونی به من داده شد: بجز تعداد اندکی حمایت، مابقی پاسخها را ملاحظه بفرمایید: بعضی ها بجای پاسخ، توهین کردند! برخی ها حاشیه پردازی کردند و مطالب بی ربط نوشتند! بعضی دیگر بجای پاسخ، سئوالاتی از من پرسیدند! (مگر قرار بود که در این سایت دیدگاه سیاسی – اجتماعی من مورد محک و بررسی قرار بگیرد؟! که در آنصورت وبلاگی درست کرده و عقایدم را در آنجا در معرض عموم و نقد و بررسی میگذاشتم!) من بعنوان یک فرد پرسشگر(که ظاهرا در این سایت به آدم پرسشگر خیلی بها داده میشود!) سئوالاتی را مطرح کرده و دنبال پاسخ منطقی، متصفانه و بدور از حب و بغض ها بوده ام که متأسفانه حاصل نشد. بقیه پاسخها هم با یکدیگر تضاد و تناقض داشته اند و از اینجا معلوم میشود که یا همه پاسخها غلط بوده و یا یکی از پاسخها درست بوده است! و از آنجاییکه همه پاسخ خود را تنها پاسخ درست تلقی میکنند، پس میتوان نتیجه گرفت که هیچکدام از پاسخها صحیح نبوده است! چون واقعیت فقط یکی است و نمیتواند دو تا باشد! من از این سایت نا امید شدم و این آخرین مطلبی است که مینویسم. از این پس راحت به تبادل نظرتان ادامه دهید و در دنیای کوچک و بسته و مجازی تان!!! بدون مزاحم، پرسشگر و احیانا مخالف سرگرم باشید.
3- فرض میکنیم همه سئوالات و ابهامات و تردیدهای من در مورد آقای نوریزاد اشتباه و بی اساس باشد. حال بنا به قضاوتی که نسبت به ایشان دارم هیچگونه اعتماد و حمایتی نسبت به ایشان ندارم. ولی شماها که اینقدر سنگش را به سینه میزنید و راهش را قبول دارید و به ادامه مبارزه با رژیم تشویقش میکنید و… تا کی فقط گریه کردن و نان ندادن؟! تا کی فقط حمایت مجازی؟! پس کی حمایت واقعی؟! مگر خون شماها از خون جناب نوریزاد رنگینتر است؟! تا کی در دنیای مجازی و (با عرض پوزش) متوهمتان، خودتان را 75 میلیون نفر فرض میکنید که عنقریب بر این نظام پیروز میشوید بدون اینکه هیچ هزینه ای بپردازید؟! چرا یکی از شماها که در فضای مجازی، خودتان را بسیار شجاع و مبارزی نستوه مینمایانید و رجز میخوانید و “هل من مبارز” سر میدهید، آقای نوریزاد را در دنیای واقعی و بطور عملی همراهی نمیکنید؟! و جسم و جان و مال و… خود را فدای عقیده تان نمیسازید؟! (نگویید که آقای نوریزاد اجاز نمیدهد که خیلی مضحک است! زیرا مبارزه در راه عقیده نیازی به اجازه احدی ندارد).
دور هم همینجوری خوش باشید!
بدرود
به امید دیدار شاید در سایتی دیگر
با احترام
محمد جان سی و شش سال گول جمهوری اسلامی رو خوردیم بذار یه بار هم نوریزاد فریبمون بده. عمر که رفت، جوانی و سرزندگی که رفت، خوشی که رفت، مملکت که رفت، …. در راه دین خدا، بذار دلمون با همین دروغهای نوریزاد خوش باشه ( البته اگه یه روزی معلوم بشه که نوریزاد عامل حکومت بوده در آنصورت من مطمئنم که اون نوریزاد ، نوریزاد واقعی نبوده و نوریزاد واقعی یه چیز دیگه س) با اینحال خیلی خودمونی بگم، بین خودمون بمونه، من تا حد زیادی حرفهای شما رو تائید میکنم، دلیل منم اینه که حدود یکماه پیش یه روز صبح زود که از خونه اومدم بیرون، برم نون وایی، آقای نوریزاد رو دیدم که داره از یه آقای ریشوی حدودا پنجاه ساله دو تا بسته چک پول پنجاه تومنی میگیره، آقای نوریزاد تا منو دید پولهارو زیر پیراهنش مخفی کرد، (خدا شاهده راست میگم) این مطلب تا حد زیادی سوظن شما در مورد آقای نوریزاد رو تائید میکنه. بازم ممنون بابت هشدارهای بجا و بموقعی که دادید و تشکر بابت تحلیل عمیقتون.
خداوند همه مریضها رو شفای عاجل عنایت فرماید انشاالله، بقول بعضی رفقا
این ///نقاشیها چیه کشیدی شکمت خیلی سیره ماهی چند ملیون میگری
خداوند ساكنين اين سايت را شفا بدهد
بقول شاعر : اى بيخبران كى به خبر ميياييد
شما خواب زدگان بيمار كى از خواب غفلت بيدار ميشويد؟!
دست از اين سياهنمايى برداريد، چرا شما دانسته يا ندانسته با دشمن اسلام و قران و تمدن و بشريت يعنى با امريكا و اسراعيل همدست شده ايد؟
ايا دوست داريد داعشى هاى ساخته دست امريكا و اسراعيل بياييند و مملكت امام زمان (عج) را بگيرند كه شما از خواب غفلت اندر غفلت بيدار شويد؟
من با وجود اينكه تا اين حد از شما متنفرم وقتى ميبينم شما فريب خورده ايد و خودتان را به مشتى پول بى ارزش فروخته ايد و خودتان را در اختيار دشمن قرار داده ايد از ته قلب دلم براى شما ميسوزد زيرا شما كودكانى هستيد كه در اثر كمبود عاطفه خودتان را به مبلغ ناچيزى به دشمن فروخته ايد و به افرين گفتن دشمن دل خوشيد و از نصيحت كردن و تربيت كردن پدر همه مسلمين جهان حضرت ايت الله عظمى امام خامنه اى من روحى الفدا گريذانيد و خود را دربيت به دامان كرشمه و عشوه گون دشمن در انداخته ايد. برايتان شفاى آجل از درگاه احديت خاستارم.
خوشا به حال شما که قدر خود را دانستید و به مبلغ گزافی فروختید………
با درود _آقای نوری زاد همینکه در ” سرای قلم ” نمایشگاه گذاشته اید بسیار خوب است ولی اگر میشود کاری کنید که دوباره ” اکبر خوش کوش ” قاتل زنجیره ای فروهرها و محمد مختاری و محمد جعفر پوینده و بالاخص ” سید احمد خمینی ” را به آن محل راه ندهید . یادتان باشد در نمایشگاه قبلی این قاتل بالفطره مالیخولیایی خودش را به آنجا رسانیده بود .
——————
سلام مبشر گرامی
نمایشگاهی در کار نیست. جمعی از دوستان خواسته بودند اصل تابلوها را ببینند من نشانی آن محل را دادم. پس هرگز نمایشگاهی در کار نیست. آنجا محلی است که من نقاشی می کنم و کارهای آماده شده را به دیوار نصب می کنم. برپایی نمایشگاه برای خود ماجراها دارد که از شش ماه قبل باید برایش دورخیز کرد.
سپاس
بعد از مدت زیادی که نمیدونم چند ساعت ,یا شاید چند روز بنظرم رسید باز در سلولم باز شد و یکیشون چشم بندم را زد و دوباره من شروع کردم به شمردن سه …نوزده …پیچیدن به سمت راست… یازده…صدای در …و چهار قدم آخر که با فشار دستشون میفهمیدم باید بشینم رو صندلی … برداشتن چشم بند و نور شدید و بازهم صدای برادر بازجو …
سه روز میشد که منو گرفتن و نمیدونم کجا هستم ؟
روز اول فقط مشت و لگد و سیلی بود و فحش …
ولی خوشحال بودم که هیچ مدرکی دستشون نداده بودم و قبل از ریختن تو خونه همه چیزها رو پاک کرده بودم و یک لپ تاپ خالی خالی و پاک پاک …
ادعا های بازجوم هم ته دلمو خالی نکرد.
کم مونده بود یازده سپتامبر رو هم ببنده به من !!
با کی ها کار میکنی ؟
چقدر میگیری ؟
پولهارو , پول مزدوریت را کی و کجا بهت میرسونه ؟
میخواهی براندازی کنی ؟
با منافقین هم در تماسی , اره ؟
با کدوم فتنه گر ها در رابطه ای ؟
من هم فقط میگفتم : شما اشتباه میکنید و من هیچ کاری نکردم , لااقل یه مدرک نشونم بدین…
جوابی بهم نمیداد و خیالم را راحت میکرد ولی اطمینان تو نگاهش اذیتم میکرد و پوزخند کمرنگ گوشه لبهاش یه دلشوره توی دلم مینداخت …
امروز قیافش مطمئن تر و لبخندش پررنگ تر و منهم تصمیم گرفتم سفت تر از گذشته انکار کنم .
گفت : ببین بچه گنده تر از تورو اینجا سوسک کردیم و به زبون آوردیم , یه نصیحت بهت میکنم آدم باش و همه چیز رو بگو ,منهم قول میدم گزارش تو سبکتر بنویسم و رد کنم …
ولی به خداوندی خدا اگر بخوای باز بامبول در آری من میدونم و تو …
نگاهی بهش کردم و گفتم : آقا من اصلا نمیفهمم شما چی میگی و درباره چی صحبت میکنید , اشتباه گرفتین …من اصلا اهل این حرفها نیستم …
که سیلی که بهم زد برق از چشمهام پروند…
دوباره سگ شد و شروع کرد زدن و داد میکشد تو اهل این حرفها نیستی هان …تو کسی رو نمیشناسی و کاری نمیکنی هان… و میزد.
یهو دست کرد تو کشوی میزو یه پوشه انداخت رو میز و داد زد : تو اهل این حرفها نیستی , آره…
پوشه رو باز کرد و چند برگ کاغذ قطع آ -٤ که مشخص بود از پرینت کامپیوتر برداشتند و چاپ کردند , انداخت جلوی من …
: پس اینا چیه , هان ؟
عکسهائی بود که با آقای نوری زاد جلوی سفارت انداخته بودیم , با نوشته هاش و قسمتهائی که آقای نوری زاد در مورد من نوشته بود را با ماژیک رنگی کرده بودند, مشخصاتی رو که ازمن آقای نوری زاد نوشته و داده بود هم کاملا با من تطبیق میکرد …
: تبلیغ بر علیه نظام , ایجاد اغتشاش , همکاری با سایت های دشمن …بدبخت با همین ها میفرستمت بالای دار ….
برادر بازجو داد میزد ولی من دیگه صداشو نمیشنیدم قیافه نوری زاد با اون لبخند همیشگیش جلوی روم بود و صدای نرم و آرومش تو گوشم میپیچید…
یاد یه پیامی که یکی بنام نیک کردار در قسمت کامنتهای یکی از پستهای آقای نوری زاد نوشته بود افتادم : و شاید که از شما و این رفتار شما ناخواسته استفاده هایی بکنند …
[[ دوست عزیز , فکر کردم به یک هنرمند اگر بشه بصورت هنری پیام داد و انتقاد کرد تاثیر بیشتری داشته باشه , امیدوارم کاملا متوجه منظورم شده باشید…نیک کردار ]]
از امروز صبح به یگان های ضد شورش بسیج و انتظامی اماده باش صد در صد داده اند و در بین انان شایع شده این اماده باش بخاطر فوت مهندس موسوی میباشد حالا واقعا نمیدانم این شایعه چقدر واقعیت دارد و یا برای تحت شعاع قراردادن عمل جراحی رهبر مسلمین جهان وحومه این شایعه را بین نیروهایشان رواج داده اند
کارها کم کم داره جا میافته، بر عکس پایانی که بی اجازه شما میخواستند رقم بزنند.
کلمه – عماد بهاور:
در ادامه ب
کلمه – عماد بهاور:
در ادامه بحث هایی که در هفته های اخیر درباره تحرکات تازه در اردوگاه سیاسی اصلاح طلبان مطرح شده، عماد بهاور از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ اوین در یادداشتی تفصیلی به ارائه تحلیل خود از این فعالیت ها پرداخته و برخی گفتارهای سیاسی اخیر را از منظر دموکراسی خواهانه نقد کرده است. متن این یادداشت بنا به نظر عماد بهاور در کلمه منتشر می شود:
کسانی که جنبش سبز را از نزدیک و بی واسطه تجربه کردند و حوادث سال ۸۸ را خود به چشم دیدند و ماهیت قدرت را (چه قدرت حکومتی و چه قدرت اجتماعی را) با گوشت و پوست خود لمس کردند، دیگر نمی توانند هم چون پیش از ۸۸ زندگی کنند. نمی توان آن وقایع را دید و دیگرگون نشد. پس همه تغییر می کنند؛ برخی در حد تاکتیک و روش و برخی فراتر از آن در حد آرمان و هدف. برخی حتی تغییر هویت می دهند، به گونه ای که از گذشته خود دست شسته و به کلی آن را نفی می کنند.
در تحولات سیاسی و اجتماعی، تغییر درون نیروها و جریان های سیاسی امری معمول و طبیعی است، اما موضوع زمانی مشکل ساز می شود که عده ای نسبت به این تغییرات یا ابعاد این تغییرات آگاه نباشند؛ یا منکر هرگونه تغییری شوند یا میزان آن را تقلیل دهند. به عنوان مثال، ممکن است افرادی به لحاظ هویتی و فکری محافظه کار شده باشند اما هم چنان خود را اصلاح طلب بدانند و مدعی شوند که فقط در تاکتیک اندکی میانه روتر یا معتدل تر شده اند. در چنین مواردی این افراد یا دچار پارادوکس در نظر و عمل می شوند، یا دوگانگی هویت و شخصیت سیاسی پیدا می کنند، یا از نظرات گذشته و کنونی خود ملغمه ای متناقض ساخته و ارائه می دهند.
مدعای نگارنده این است که گروه تازه تاسیس ندای ایرانیان که خود را به نادرست «نسل دوم اصلاح طلبان» می خواند، درگیر چنین تناقض ها و دوگانگی هایی شده است و گروهی که این گونه پا به عرصه سیاست بگذارد، هرچند نیت بانیان آن خیر باشد، راه به جایی نخواهد برد.
نسل دوم یا سوم؟
پس از انقلاب و تاسیس جمهوری اسلامی، اصلاح طلبان سه نسل و دو دوره دگردیسیِ میان نسلی را تجربه کرده اند: الف) نسل اول اصلاح طلبان، مهندس بازرگان و یارانش بودند که در اوج رادیکالیسم و خشونت های دهه ۶۰ صراحتاً در کنگره نهضت آزادی از اصلاح طلبی دفاع کردند. ب) از سال ۶۸ تا ۷۶ اولین دوره دگردیسی نیروهای سیاسی رخ داد. در این دوره از یک سو، نسل جدید نیروهای ملی مذهبی با محوریت ماهنامه ایران فردا، و از سویی دیگر، نسل جدید چپ های اسلامی در نهادهایی هم چون مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری و ماهنامه کیان، در پیوستگی با یکدیگر به طرح موضوع توسعه سیاسی و مطالعه جدی روی آن پرداختند. هم زمان در جناح دیگر حاکمیت، هاشمی رفسنجانی و حامیان اش توسعه اجتماعی و اقتصادی را به پیش بردند. این دو طیف همراه با هم، منشاء شکل گیری نسل دوم اصلاح طلبان شدند. ج) نسل دوم، اصلاح طلبان دوم خردادی بودند که پس از خرداد ۷۶ احزاب و تشکیلات فراگیر خود را مستقلا و با نیروهای جدید تاسیس کردند. د) دوره دوم دگردیسی از سال ۸۴ تا ۹۲ در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد رخ داد که اوج آن در تحولات سال ۸۸ بود. اصلاح طلبان در این دوره به طور گسترده در عرصه عمومی حضور پیدا کردند. مباحث اصلی در بین اصلاح طلبان این دوره جنبش های اجتماعی، اصلاح طلبی جامعه محور و گفت و گو در عرصه عمومی بود. ه) نسل سوم، که اکنون درباره آن سخن به میان آمده است، از درون تحولات پس از ۸۸ و جنبش سبز سر بر آورد.
نسل سوم اصلاح طلبان در شرایطی بسیار دشوارتر و پیچیده تر از پیشینیان خود قرار دارند. در شرایط بن بست سیاسی پس از انتخابات ۸۸، هیچ قالب مشخصی برای سیاست ورزی این نسل وجود نداشت. پس از چهار سال ارعاب، بازداشت، زندان، توقیف، بیکاری، محرومیت از تحصیل، مشکلات خانوادگی و مهاجرت، با انتخاب معجزه آسای روحانی امید تازه ای برای بازگشت به سیاست ورزی در میان این نسل پدید آمد. طرف مقابل اما از ترس بازگشت مجدد اصلاح طلبان بر فشارها و تهدیدات خود افزود. آن ها نمی پذیرفتند که تمام هزینه هایی که برای حذف اصلاح طلبان به جان خریدند، یک شبه دود شود و به هوا رود.
در چنین شرایطی، معدودی از اصلاح طلبان نسل سوم احساس کردند که راهی جدید برای بازگشت به عرصه سیاست رسمی کشف کرده اند. ایده ایشان یک خط بیشتر نبود: نسل های پیشین اصلاح طلبی هزینه تندروی و تقابل با حاکمیت را پرداخته اند و لذا راه حل چیزی جز تعامل و مصالحه با هسته سخت قدرت حاکم نیست. ایشان خود را نسل دوم اصلاح طلبان (ندا) نامیدند. اصطلاح نسل دوم از این رو است که پدیده اصلاح طلبی را مولود دوم خرداد می دانند و بدین ترتیب آن ها نسل دوم اصلاح طلبان دوم خردادی محسوب می شوند. در این یادداشت نیز به دلیل کثرت استفاده از اصطلاح “نسل دوم”، مسامحتاً از همین اصطلاح به جای “نسل سوم” استفاده می شود و البته نسل دوم را نه فقط شامل این گروه بلکه همان طور که گفته شد شامل تمام جوانان اصلاح طلب نسل ۸۸ می داند.
اعلام وجود تشکل ندای ایرانیان با استقبال گسترده و بی سابقه اصول گرایان و اقتدارگرایان رو به رو شد. اکثر رسانه های اصول گرا، از روزنامه کیهان گرفته تا هفته نامه پنجره و خبرگزاری فارس، اخبار مربوط به تشکیل این گروه را به طور گسترده پوشش دادند و با مؤسسان آن مصاحبه کردند. آیا در نگرش حکومت نسبت به اصلاح طلبان تحولی رخ داده است؟ آیا حق با گروه ندا است که اگر اصلاح طلبان تندروی را کنار بگذارند، حکومت نیز برای بازگشت ایشان به قدرت فرش قرمز پهن می کند؟ پاسخ نگارنده این است: خیر، نه در نگرش حکومت تغییری رخ داده است و نه در میان حاکمان سرسوزنی علاقه به بازگشت اصلاح طلبان هرچند میانه رو وجود دارد. حقیقت این است که حکومت نیز یه خوبی می داند که گروه مذکور را نمی توان به معنای واقعی اصلاح طلب به حساب آورد و حضور ایشان در عرصه سیاسی نه تنها مانعی بر سر رفتار عنان گسیخته آنان نخواهد بود بلکه حتی می تواند در بسیاری موارد برای حکومت مفید هم واقع شوند. اما سوال این است که اگر مؤسسان گروه ندا که سابقاً دوستان و همراهان ما بودند، اصلاح طلب نیستند، پس چه نامی می توان بر ایشان گذاشت؟
اصلاح طلبی و دموکراسی خواهی
اصلاح طلبی مفهومی معلق در فضا و بی بنیاد نیست که بتوان آن را به روش های اعتدالی و میانه روی تقلیل داد. روحانی و اطرافیانش افراد هوشیارتر و دقیق تری بودند که خود را اعتدال گرا نامیدند نه اصلاح طلب. آن ها می دانستند که اصلاح طلبی فراتر از اعتدال گرایی، میانه روی و تعامل می باشد. اصلاح طلبی در تئوری همان دموکراسی خواهی است. جنبش اصلاح طلبی ذیل جنبش دموکراسی خواهی صدساله ملت ایران از مشروطه به بعد تعریف می شود. “هدف اصلی” اصلاح طلبی پیشبرد دموکراسی و توسعه سیاسی است. به عبارتی دیگر و از زاویه تحلیل گفتمان، “دال مرکزی” گفتمان اصلاح طلبی، دموکراسی خواهی و توسعه سیاسی است.
اصلاح طلبی در روش البته مسالمت جو، میانه رو، اعتدال گرا، اخلاق گرا، تعامل گرا و اهل گفت و گوست، اما این ها همه با هم به معنای اصلاح طلبی نیست. محافظه کاران و حتی ساختارشکنان نیز می توانند مسالمت جو، اخلاق گرا و اهل گفت و گو باشند. بنابراین برای اصلاح طلب بودن باید به چیزی فراتر از روش های تعاملی اتکا کرد.
گروه ندا همچنین از عمل در چارچوب قانون اساسی سخن گفته است. این البته از ویژگی های اصلاح طلبی و وجه ممیزه آن با رادیکالیسم است، اما محافظه کاران هم این گونه عمل می کنند. گروه ندا اگر می خواهد اصلاح طلب باشد باید فراتر از این روش ها و تاکتیک ها، بر دموکراسی خواهی و عناصر آن تاکید کند. اما نگارنده هرچه در گفتار و نوشتار ایشان جست و جو کرد، کلامی روشن از مبانی دموکراسی نیافت؛ مفاهیمی مانند آزادی های فردی، آزادی بیان، حاکمیت مردم، نظارت مردم بر حکومت، مقاومت در برابر قدرت مطلقه و خودکامه، جامعه مدنی، برابری مدنی، شهروندی، تفکیک حوزه عمومی و خصوصی، حقوق بشر، رواداری، تساهل و تسامح، سکولاریسم سیاسی، تکثرگرایی دینی و … یا کلاً از ادبیات گروه ندا غایب است یا به هیچ وجه برجسته نیست. اتفاقاً از کلام ایشان برمی آید که طرح چنین مباحثی باعث تحریک حاکمیت می شود و لذا تندروی و تقابل با حکومت به حساب می آید! اصلاح طلبان نیز لابد در گذشته اشتباه کردند که با حکومت بر سر این مفاهیم به چالش برخاستند و اگر این گونه نمی کردند اکنون بر سریر قدرت نشسته بودند. در مقابل اما اعضای ندا به زعم خود به دنبال تعامل با حکومت هستند نه تقابل، تندروی و مبارزه جویی.
بحث که به این نقطه می رسد برای آن که هم خود را اصلاح طلب بدانند و هم با طرح مباحث دموکراسی خواهی باعث رنجش حاکمان نشوند، دست به ابداع مفهومی می زنند که در تمام گفتار و نوشتارشان به عنوان اولین شاخص فعالیت گروه ندا دیده می شود: “ما در نظر آرمان گرا و در عمل میانه رو هستیم.” معنای این سخن این است که ما در جایی در خلوت خود و در پس ذهن، مثلاً دموکراسی را به عنوان یک آرمان قبول داریم اما آن را به زبان نمی آوریم و در مناسبات خود با حکومت به طرح آن نمی پردازیم، چراکه این به معنای به چالش کشیدن حکومت و تقابل با آن است. ایشان این موضع را به “عمل گرایی” تعبیر می کنند.
دموکراسی خواهی و عمل گرایی
اتفاقاً از قضای روزگار، عمل گرایی یا همان “پراگماتیسم” از مبانی فکری نظریه دموکراسی است. دموکراسی در عمل و در کنش های متقابل اجتماعی تحقق می یابد. دموکراسی ِ در خیال یا در پس ذهن افراد، دموکراسی نیست، بلکه هیچ است. برای سنجش میزان دموکرات بودن افراد نیازی به گرفتن نوار مغزی از آن ها نیست؛ کافی است در عمل به مناسبات آن ها با مخالفان دموکراسی توجه کنیم. تنها زمانی می توان از حقیقت دموکراسی سخن گفت که آن را در مناسبات سیاسی و اجتماعی تجربه کرد. چگونه می توان در پس ذهن دموکرات بود اما در عمل به تایید حاکمیت مطلقه و تایید مکانیسم های آن و حتی به مدح و ثنای آن پرداخت؟ تناقض میان نظر و عمل تا کجا می تواند ادامه داشته باشد؟
اما مسئله از این هم جدی تر است. نگارنده شک دارد که اساساً تئوری و نظریه ای در میان باشد. گروه ندا تنها به ذکر اصطلاح “آرمان گرایی در نظر” بسنده کرده است، اما هیچ کجا گفته نشده که این آرمان گرایی چیست و بر چه مبانی نظری استوار است. باقی سخنان تماماً مجموعه ای از شیوه های عمل در برابر حکومت است که هیچ کدام لزوماً ربطی به دموکراسی خواهی ندارد. ظاهراً نام این “بی نظری” را “عمل گرایی” گذاشته اند. سیاست ورزی بدون تئوری خطاست. حتی برای رفتن به زندان هم باید تئوری داشت. عمل گرایی کار بدون تئوری نیست و تئوری هم به معنای شرح شیوه های عمل نیست. عمل گرایی و پراگماتیسم خود صاحب تئوری های بنیادین قوی است. هر اقدام فرصت طلبانه و تجدیدنظر طلبانه را عمل گرایی نمی گویند. اندیشمندان علوم اجتماعی کج فهمی از پراگماتیسم را حاکی از نوعی “سرهم بندی” و “فیصله دادن” کارها می دانند که در آن به مقتضیات فوری و بلافصل توجه می شود و افراد، کم و کیف وضعیت را فقط بخشی از محاسبه و مصلحت اندیشی های خود می نگرند. این کج فهمی ها به مغالطه های شگفت انگیزی دامن زده است: عمل گرایی که خود در بحث اصلاح طلبی مبنای فلسفی دموکراسی است معادل مصالحه و همکاری با دشمنان دموکراسی دانسته می شود و دموکراسی خواهی که مبنای اصلاح طلبی است، تندروی، مبارزه جویی و مخالف اعتدال گرایی تلقی می گردد.
اصلاح طلبی و دموکراسی گفت و گویی
در مباحث مطروحه از طرف مؤسسان گروه ندا، هنگامی که سخن از ابزار کنش سیاسی می رود، بارها بر گفت و گو با حاکمیت تاکید می شود و هدف گفت و گو را تلاش برای همراه کردن جریان های مقابل یا کاستن از مخالفتشان ذکر می کنند. آنها تاکید دارند که هر کجا حرکتشان با مخالفت نظام و شاخصه های نظام یعنی قانون اساسی و رهبری رو به رو شد، حرکت را مسکوت می گذارند تا بتوانند طرف مقابل را متقاعد کنند.
هیچ کس البته نمی داند که ماهیت این گفت و گو و امکانات و ابزار آن چیست. وقتی از گفت و گو سخن به میان می آید، دو مفهوم متفاوت در ذهن تداعی می شود. مفهوم اول معادل “مذاکره و چانه زنی” است که در “فرآیندهای دموکراتیزاسیون” جایگاه ویژه ای دارد. مفهوم دوم، گفت و گو در عرصه عمومی است که در مباحث “دموکراسی گفت و گویی” مطرح می شود. از کلام مؤسسان گروه ندا بر می آید که منظورشان بیشتر همان مفهوم اول است. اما آن چه مذاکره و چانه زنی نامیده می شود شرایط و الزاماتی دارد که به نظر نمی رسد گروه ندا قادر به تامین آن ها باشد.
مذاکره و چانه زنی، گفت و گو در میان سطوح قدرت است. بخشی از نیروهای اجتماعی با استفاده از منابع قدرتی که در اختیار دارند، به مذاکره با صاحبان قدرت در حاکمیت پرداخته، امتیازاتی می دهند و امتیازاتی می گیرند که در مجموع به نفع پیشبرد دموکراسی تمام می شود. اما آیا گفت و گویی که ندا از آن سخن می گوید دارای چنین خصوصیتی است؟
در یکی از جلساتی که در زندان درباره ماهیت ساختار جمهوری اسلامی برگزار می شد، بحثی مطرح شد مبنی بر این که در ساختار این نظام سیاسی اساساً هیچ گونه مکانیسمی برای گفت و گو و مذاکره با منتقدان و اپوزیسیون تعریف و جایگاهی برای آن تعبیه نشده است. در گفت و گو ابتدا باید موجودیت طرف مقابل را به عنوان نیرویی جدی و مؤثر به رسمیت شناخت. به رسمیت شناختن طرف مقابل در مذاکره به معنای پذیرش منابع قدرت و حوزه نفوذ مخالفان است. جمهوری اسلامی در طول حیات خود (جز یکی دو سال اول) هرگز اپوزیسیون خود را (چه اپوزیسیون برانداز و چه اپوزیسیون قانونی و اصلاح طلب) به رسمیت نشناخته است. حاکمیت اقتدارگرا فکر می کند که مذاکره با مخالفان به معنای به رسمیت شناختن و نیز مؤید قدرت و نفوذ آن ها در جامعه است و لذا مذاکره را به معنای “تقسیم اقتدار میان حکومت و مخالفان” می داند که به تضعیف حاکمیت می انجامد. به نظر می رسد این گونه طرز فکر در میان حاکمان به تدریج تبدیل به یک ویژگی ساختاری در جمهوری اسلامی شده است.
بنابراین، آن چه در طول سال ها شاهد آن بودیم نه گفت و گو و مذاکره میان حکومت و مخالفان بلکه احضار مخالفان از سوی نیروهای امنیتی و ابلاغ سیاست ها و تصمیمات مصوب به ایشان بوده است. در چنین الگویی، طرف گفت و گوی اپوزیسیون، کارشناس- بازجوهای سی- چهل ساله هستند. آن ها ابتدا به طرح سؤالاتی می پردازند که باید به دقت پاسخ داده شوند؛ سپس توصیه ها و نصیحت هایی مطرح می شود؛ پس از آن نوبت به ابلاغیه ها، تاکیدات و دستورات می رسد؛ و در نهایت هم “گفت و گو” با تهدید و ارعاب پایان می یابد. این الگو، الگوی رایج گفت و گو میان حکومت و مخالفان و منتقدین اش در طی سالیان گذشته بوده است.
نکته جالب توجه این جاست که گاهی در این گفت و گوها امتیازاتی هم داده می شود؛ مثلا به فردی ابلاغ می شود که می تواند در انتخابات شرکت کند و صلاحیت اش نیز تایید خواهد شد؛ یا به فردی گفته می شود که اجازه دارد حزب و گروهی راه بیاندازد؛ یا افرادی مجاز می شوند که در ستاد انتخاباتی کاندیدایی خاص فعالیت کنند. اما مدتی که می گذرد، آن روی سکه این گونه امتیازها آشکار می شود: معلوم می شود که مجوز حزب با هدف ایجاد شکاف و انشعاب و موازی سازی در میان احزاب اصلاح طلب بوده است. یا هدف از تایید صلاحیت شخصی در انتخابات، چیزی جز شکستن آرای یکپارچه و چنددستگی آرای اصلاح طلبان نبوده است. زمانی هم که دست منتقدین را برای فعالیت در ستاد کاندیدایی باز می گذارند، هدفشان هدایت آرای روشنفکران به یک سو و کاستن از آرای کاندیدایی دیگر است. در تمام این موارد و موارد متعدد دیگر که نیازی به ذکر مصادیق آن ها در این یادداشت نیست، نه ایجاد فضای باز سیاسی و گشودگی حلقه تنگ حاکمیت هدف بوده و نه تغییر نگرشی از سوی حاکمیت نسبت به اصلاح طلبان رخ داده است. همه و همه، مهندسی نهادهای سیاسی و مدنی برای حذف نرم و تدریجی اصلاح طلبان و منتقدین بوده است.
بنابراین می توان تصور کرد آن چه گروه ندا از آن به عنوان گفت و گو با حکومت یاد می کند، چیزی جز درخواست های ملتمسانه از مقامات محترم همراه با سلام و عرض تبریک به مناسبت اعیاد ماضیه، نیست. زمانی هم که درخواست مذکور با مخالفت “نظام و شاخصه های آن” مواجه شد، موضوع مسکوت گذاشته شده و تعلیق به محال می شود.
اصلاح طلبی واقعی و جامعه محور البته اهل گفت و گو و تعامل است. اما این گفت و گو با حفظ هویت آزادی خواهانه و با پشتیبانی منابع قدرت اجتماعی صورت می گیرد. اصلاح طلبی در سال های اخیر و در مواجهه با شرایط بن بست و فضای بسته سیاسی، تغیراتی در رویکرد ها و روش های خود داشته است. “فشار از پایین” که سال ها مغفول مانده بود صورتی عینی یافت و “چانه زنی از بالا” بر عهده گروه های میانه درون حاکمیت سپرده شد. اصلاحات، جنبشی شد و در قالب “اصلاحات- جنبش” ظهوری تازه یافت. دموکراسی خواهی اصلاح طلبی از شکل صرفاً “تصاحب قدرت از طریق انتخابات” به سمت “دموکراسی مشارکتی” و سپس “دموکراسی گفت و گویی” سوق پیدا کرد.
جنبش اجتماعی آن گونه که موسسان گروه ندا یا حاکمان می اندیشند به معنای تظاهرات و اغتشاشات خیابانی و تقابل ها و تندروی های غیرقانونی نیست. جنبش های اجتماعی محل و مجرای گفت و گوهای اجتماعی بر سر مطالبات و مسائل اساسی جامعه در عرصه عمومی هستند. جنبش های اجتماعی فضاهای شهری و فضاهای مجازی را به نفع شکل گیری توافق جمعی بر سر مطالبات اساسی اشغال می کنند. فشار افکار عمومی و فشار اجتماعی منبع اجتماعی قدرت در دست اصلاح طلبان برای پیشبرد اهداف دموکراتیک خواهد بود. این منبع قدرت پشتوانه ای برای گفت و گوی چانه زنان با حکومت می شود و بدین ترتیب فرآیند دموکراتیزاسیون به پیش می رود.
آن چه در خرداد ۹۲ رخ داد و منجر به پیروزی آقای روحانی در انتخابات شد، حاصل فعالیت های ستادی چند جوان اصلاح طلب نبود، بلکه علاوه بر فعالیت های اجماعی اصلاح طلبان، حاصل چهار سال فعالیت و مقاومت جدی جنبش سبز در برانگیختن افکار عمومی و در نهایت “جنبشی کردن انتخابات” بود. تداوم “وضعیت جنبشی” و ناتوانی در پیش بینی واکنش اجتماعی در شرایط بحران داخلی و خارجی، عامل بازدارنده برای هرگونه دست کاری آراء و تغییر نتایج بود. بنابراین برخلاف تصور گروه ندا، اصلاح طلبان ناتوان از پیشبرد اهداف خود نبودند و ممانعت حکومت از فعالیت تشکیلاتی، مانعی برای ایفای نقش مؤثر در عرصه سیاسی از سوی ایشان نبود. هیچ تحلیل گر سیاسی نمی توانست پیش بینی کند که در کمترین فاصله زمانی ممکن از بزرگ ترین بحران سیاسی کشور، دولت از دست عوامل نظامی _ امنیتی و نیروهای ضد توسعه و ضد دموکراسی خارج شود. این موفقیتی بی نظیر برای فعالین “اصلاحات_جنبش” بود. اکنون نیز هراس از تکرار شرایط مشابه در انتخابات آینده مجلس، حاکمیت را به صرافت انداخته تا با انواع حیل تجربه اصلاح طلبی جامعه محور را شکست خورده نشان دهند. در چنین شرایطی موازی سازی و ایجاد انشعاب در میان احزاب اصلاح طلب و القای ضرورت اصلاح اصلاحات به شدت مورد استقبال اقتدارگرایان خواهد بود.
اعتدال گرایی و محافظه کاری
همان طور که در ابتدای یادداشت ذکر شد، به صرف اعتدال گرا بودن نمی توان مدعی اصلاح طلبی شد. برخی مؤسسان گروه ندا بزرگمهر حکیم، حسن برمکی، فضل بن سهل، خواجه نصیر طوسی، قائم مقام فراهانی، امیرکبیر، فروغی و امینی را نمونه اصلاح طلبان اعتدال گرا درون حکومت ها می دانند که نقش مؤثری در اصلاح امور داشته اند. این آشکارا مغالطه ای شگرف است. اصلاحات و اصلاح طلبی در ارتباط با نظام های سیاسی جدید مطرح می شود و دموکراسی و توسعه سیاسی که هدف اصلاحات است از مباحث مدرن هستند. باید میان دو مفهوم “اصلاح طلب” (reformist) و “مصلح” (reformer) تفاوت قائل شد. فرق است میان اصلاح طلبان و مصلحین درباری. این دومی البته برای خودش مدل معتبری است و طرفداران پرشماری دارد. بسیاری معتقدند که محافظه کاران میانه رو که نواندیش و اهل تدبیر و تعقل هستند بهتر می توانند در نظام های استبدادی به اصلاح امور بپردازند. این دسته از مصلحین از آن رو محافظه کارند که به ساختارهای سیاسی کاری ندارند و اصلاح بروکراتیک را در نظام های اقتصادی، مدیریتی، اداری، آموزشی و قضایی پی گیری می کنند. احتمالاً الگوی گروه ندا از اصلاح طلبی همین نمونه های مصلحین بروکرات و تکنوکرات بوده است. نکته در این جاست که این دسته از مصلحین ذیل محافظه کاری تعریف می شوند نه اصلاح طلبی و این جا به دلیل همان ضعف نظری که ذکر شد، نوعی خلط مفهوم صورت گرفته است. همان گونه که انقلاب سفید هیچ ربطی به مفهوم انقلاب نداشت، این اصلاحات سفید هم هیچ ربطی به مفهوم اصلاح طلبی ندارد و اساساً اصلاحات نیست.
اوکشات محافظه کاری را این گونه تعریف می کند: “ترجیح امر معلوم به امر مجهول، امر آزموده به امر ناآزموده، واقعیت بر اسطوره، امر موجود بر امر مطلوب، و امر محدود بر امر نامحدود.” تک تک کلمات این تعریف را می توان از لابلای گفتار و نوشتار مؤسسین ندا استخراج کرد و این گونه به بن مایه های فکری آن ها پی برد. البته کافی است در دوگانه های متضاد فوق، مطالبه دموکراسی را جایگزین واژگان دوم کنید که از دید ایشان امری انتزاعی، ایده آل، اسطوره ای، مطلوب و به دور از واقعیات ساختار نظام سیاسی است.
جالب است بدانیم که محفظه کاران نیز خود را عمل گرا و پراگماتیست می دانند. همان طور که عمل گرایی در اصلاح طلبی و دموکراسی خواهی منوط به اقدام دموکراتیک و مطالبه دموکراسی است نه مسکوت گذاشتن آن، عمل گرایی در محافظه کاری به فرصت طلبی و مسکوت گذاشتن هرگونه مطالبه دموکراتیک و خواست تغییر در نظام سیاسی تبدیل می شود. لذا تعریف گروه ندا از عمل گرایی نیز در چارچوب های محافظه کاری بیشتر معنا می یابد تا اصلاح طلبی.
در نتیجه، آن ها که خود را نسل دوم اصلاح طلبی می خوانند در واقع نسل جدید محافظه کاران اند. البته نگارنده اذعان دارد که این طیف از جوانان را دقیقاً نمی توان تحت عنوان محافظه کاران کلاسیک یا سنتی دسته بندی کرد و شاید بتوان از نوعی نومحافظه کاری و راست نو سخن گفت. گروه ندا آن گونه که تاکنون نشان داده در نتیجه تغییر تاکتیک و روش تعدادی جوان اصلاح طلب از تقابل به تعامل و از تندروی به اعتدال به وجود نیامده بلکه تغییری ماهوی از اصلاح طلبی به محافظه کاری در جریان است. این حقیقتاً پدیده ای شگفت است که بتوان هر آن چه را ذیل تعریف محافظه کاری است عرضه کرد اما نام آن را اصلاح طلبی گذاشت. ظاهراً در ایران در میان “جوانان سیاسی” رسم است که “تغییر ایدئولوژی” بدهند اما نام و اعتبار تشکیلات پیشین را نیز برای خود حفظ کنند. (اگرچه شاید این بار نتوان از ایدئولوژی سخن گفت اما تغییر پارادایم و الگوی ذهنی قابل تشخیص است.) بنجامین دیزرائلی در وصف عمل گرا و فرصت طلب بودن محافظه کاران می گفت: “محافظه کاران وقتی رقبایشان مشغول آب تنی اند، لباس آنان را می دزدند.” محافظه کاران جوان ایران اما وقتی رفقایشان در زندان اند، لباس آنان را می دزدند.
در مسیر دموکراتیزاسیون
رجب طیب اردوغان و حزبش اگرچه از میان احزاب اسلام گرای رفاه، سعادت، و فضیلت، برخاستند اما هیچ گاه خود را اسلام گرا نخواندند. برخی معتقدند که حزب عدالت و توسعه بیش از آن که اصلاح شده حزب اسلام گرای رفاه باشد، اصلاح شده حزب چپ گرا و لائیک جمهوری خواه خلق است. با گذشت زمان این امر وضوح بیشتری یافت تا جایی که بخش هایی از حزب رفاه و حتی جنبش معنویت گرای گولن در زمره منتقدان جدی دولت اردوغان درآمدند. مؤسسین ندا نیز اگرچه از میان احزاب اصلاح طلب برخاستند اما لزوماً اصلاح طلب نیستند. ایشان در صورتی که در جایگاه واقعی خود قرار گیرند به جای تضعیف اصلاحات- جنبش می توانند در راستای تقویت آن گام بر دارند.
واقعیت آن است که در داخل حاکمیت و در غیاب اصلاح طلبان، محافظه کاران میانه رو می توانند نقش مؤثری در فرآیند دموکراتیزاسیون ایفا کنند. ممکن است خود را دموکراسی خواه ننامند اما می توانند “حامل دموکراسی” باشند. همان طور که در یادداشت های پیشین ذکر شد، ممکن است فردی دموکرات نباشد، اما حامل دموکراسی قلمداد شود، بدین معنا که نقش و جایگاهش در ساختار نظام سیاسی به پیشبرد فرآیند دموکراتیزاسیون یاری رساند. در بیشتر موارد، این افراد نقش “چانه زن” را ایفا می کنند و به تحکیم زیرساخت های لیبرالی نظام سیاسی و اجتماعی می پردازند که در آینده برای استقرار و تثبیت دموکراسی مفید خواهد بود.
نسل دوم یا همان نسل سوم اصلاح طلبان، سبزند نه سفید. اصلاحاتی که آن ها دنبال می کنند جامعه محور و دموکراسی خواه است. گفت و گو را در عرصه عمومی شکل می دهند و عملگرایی را در اقدام و مطالبه دموکراتیک می دانند.
پیشنهاد نگارنده این است که اعضای ندا به جای آن که خود را نسل دوم اصلاح طلبان بخوانند، عنوان “نسل دوم اعتدال گرایان” یا “نسل جدید محافظه کاران” را برای خود برگزینند و با الگو قراردادن روحانی با محوریت او فعالیت کنند نه با محوریت خاتمی. از آن جا که روحانی دارای حزب و تشکیلات نیرومندی نیست، تشکیلات ندای ایرانیان می تواند تبدیل به بازوی اجتماعی روحانی و دولتش شود. همچنین بهتر است بیش از این از مفهوم اصلاح طلبی استفاده نکنند، چنانچه شخص روحانی هم چندان اصراری بر استفاده از این مفهوم ندارد. در این حالت است که آن ها می توانند به جایگاه حاملان دموکراسی ارتقا یابند و نقش مؤثری در فرآیند دموکراتیزاسیون ایفا کنند. در غیر این صورت نه دموکرات به حساب می آیند و نه حامل دموکراسی، و نه اصلاح طلب خواهند بود و نه عاملی برای پیشبرد دموکراتیزاسیون. تنها ممکن است به ابزاری در دست اقتدارگرایان بدل شوند تا به وسیله آن اصلاح طلبان را تضعیف کنند و بر دموکراسی خواهان فشار آورند.
حث هایی که در هفته های اخیر درباره تحرکات تازه در اردوگاه سیاسی اصلاح طلبان مطرح شده، عماد بهاور از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ اوین در یادداشتی تفصیلی به ارائه تحلیل خود از این فعالیت ها پرداخته و برخی گفتارهای سیاسی اخیر را از منظر دموکراسی خواهانه نقد کرده است. متن این یادداشت بنا به نظر عماد بهاور در کلمه منتشر می شود:
کسانی که جنبش سبز را از نزدیک و بی واسطه تجربه کردند و حوادث سال ۸۸ را خود به چشم دیدند و ماهیت قدرت را (چه قدرت حکومتی و چه قدرت اجتماعی را) با گوشت و پوست خود لمس کردند، دیگر نمی توانند هم چون پیش از ۸۸ زندگی کنند. نمی توان آن وقایع را دید و دیگرگون نشد. پس همه تغییر می کنند؛ برخی در حد تاکتیک و روش و برخی فراتر از آن در حد آرمان و هدف. برخی حتی تغییر هویت می دهند، به گونه ای که از گذشته خود دست شسته و به کلی آن را نفی می کنند.
در تحولات سیاسی و اجتماعی، تغییر درون نیروها و جریان های سیاسی امری معمول و طبیعی است، اما موضوع زمانی مشکل ساز می شود که عده ای نسبت به این تغییرات یا ابعاد این تغییرات آگاه نباشند؛ یا منکر هرگونه تغییری شوند یا میزان آن را تقلیل دهند. به عنوان مثال، ممکن است افرادی به لحاظ هویتی و فکری محافظه کار شده باشند اما هم چنان خود را اصلاح طلب بدانند و مدعی شوند که فقط در تاکتیک اندکی میانه روتر یا معتدل تر شده اند. در چنین مواردی این افراد یا دچار پارادوکس در نظر و عمل می شوند، یا دوگانگی هویت و شخصیت سیاسی پیدا می کنند، یا از نظرات گذشته و کنونی خود ملغمه ای متناقض ساخته و ارائه می دهند.
مدعای نگارنده این است که گروه تازه تاسیس ندای ایرانیان که خود را به نادرست «نسل دوم اصلاح طلبان» می خواند، درگیر چنین تناقض ها و دوگانگی هایی شده است و گروهی که این گونه پا به عرصه سیاست بگذارد، هرچند نیت بانیان آن خیر باشد، راه به جایی نخواهد برد.
نسل دوم یا سوم؟
پس از انقلاب و تاسیس جمهوری اسلامی، اصلاح طلبان سه نسل و دو دوره دگردیسیِ میان نسلی را تجربه کرده اند: الف) نسل اول اصلاح طلبان، مهندس بازرگان و یارانش بودند که در اوج رادیکالیسم و خشونت های دهه ۶۰ صراحتاً در کنگره نهضت آزادی از اصلاح طلبی دفاع کردند. ب) از سال ۶۸ تا ۷۶ اولین دوره دگردیسی نیروهای سیاسی رخ داد. در این دوره از یک سو، نسل جدید نیروهای ملی مذهبی با محوریت ماهنامه ایران فردا، و از سویی دیگر، نسل جدید چپ های اسلامی در نهادهایی هم چون مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری و ماهنامه کیان، در پیوستگی با یکدیگر به طرح موضوع توسعه سیاسی و مطالعه جدی روی آن پرداختند. هم زمان در جناح دیگر حاکمیت، هاشمی رفسنجانی و حامیان اش توسعه اجتماعی و اقتصادی را به پیش بردند. این دو طیف همراه با هم، منشاء شکل گیری نسل دوم اصلاح طلبان شدند. ج) نسل دوم، اصلاح طلبان دوم خردادی بودند که پس از خرداد ۷۶ احزاب و تشکیلات فراگیر خود را مستقلا و با نیروهای جدید تاسیس کردند. د) دوره دوم دگردیسی از سال ۸۴ تا ۹۲ در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد رخ داد که اوج آن در تحولات سال ۸۸ بود. اصلاح طلبان در این دوره به طور گسترده در عرصه عمومی حضور پیدا کردند. مباحث اصلی در بین اصلاح طلبان این دوره جنبش های اجتماعی، اصلاح طلبی جامعه محور و گفت و گو در عرصه عمومی بود. ه) نسل سوم، که اکنون درباره آن سخن به میان آمده است، از درون تحولات پس از ۸۸ و جنبش سبز سر بر آورد.
نسل سوم اصلاح طلبان در شرایطی بسیار دشوارتر و پیچیده تر از پیشینیان خود قرار دارند. در شرایط بن بست سیاسی پس از انتخابات ۸۸، هیچ قالب مشخصی برای سیاست ورزی این نسل وجود نداشت. پس از چهار سال ارعاب، بازداشت، زندان، توقیف، بیکاری، محرومیت از تحصیل، مشکلات خانوادگی و مهاجرت، با انتخاب معجزه آسای روحانی امید تازه ای برای بازگشت به سیاست ورزی در میان این نسل پدید آمد. طرف مقابل اما از ترس بازگشت مجدد اصلاح طلبان بر فشارها و تهدیدات خود افزود. آن ها نمی پذیرفتند که تمام هزینه هایی که برای حذف اصلاح طلبان به جان خریدند، یک شبه دود شود و به هوا رود.
در چنین شرایطی، معدودی از اصلاح طلبان نسل سوم احساس کردند که راهی جدید برای بازگشت به عرصه سیاست رسمی کشف کرده اند. ایده ایشان یک خط بیشتر نبود: نسل های پیشین اصلاح طلبی هزینه تندروی و تقابل با حاکمیت را پرداخته اند و لذا راه حل چیزی جز تعامل و مصالحه با هسته سخت قدرت حاکم نیست. ایشان خود را نسل دوم اصلاح طلبان (ندا) نامیدند. اصطلاح نسل دوم از این رو است که پدیده اصلاح طلبی را مولود دوم خرداد می دانند و بدین ترتیب آن ها نسل دوم اصلاح طلبان دوم خردادی محسوب می شوند. در این یادداشت نیز به دلیل کثرت استفاده از اصطلاح “نسل دوم”، مسامحتاً از همین اصطلاح به جای “نسل سوم” استفاده می شود و البته نسل دوم را نه فقط شامل این گروه بلکه همان طور که گفته شد شامل تمام جوانان اصلاح طلب نسل ۸۸ می داند.
اعلام وجود تشکل ندای ایرانیان با استقبال گسترده و بی سابقه اصول گرایان و اقتدارگرایان رو به رو شد. اکثر رسانه های اصول گرا، از روزنامه کیهان گرفته تا هفته نامه پنجره و خبرگزاری فارس، اخبار مربوط به تشکیل این گروه را به طور گسترده پوشش دادند و با مؤسسان آن مصاحبه کردند. آیا در نگرش حکومت نسبت به اصلاح طلبان تحولی رخ داده است؟ آیا حق با گروه ندا است که اگر اصلاح طلبان تندروی را کنار بگذارند، حکومت نیز برای بازگشت ایشان به قدرت فرش قرمز پهن می کند؟ پاسخ نگارنده این است: خیر، نه در نگرش حکومت تغییری رخ داده است و نه در میان حاکمان سرسوزنی علاقه به بازگشت اصلاح طلبان هرچند میانه رو وجود دارد. حقیقت این است که حکومت نیز یه خوبی می داند که گروه مذکور را نمی توان به معنای واقعی اصلاح طلب به حساب آورد و حضور ایشان در عرصه سیاسی نه تنها مانعی بر سر رفتار عنان گسیخته آنان نخواهد بود بلکه حتی می تواند در بسیاری موارد برای حکومت مفید هم واقع شوند. اما سوال این است که اگر مؤسسان گروه ندا که سابقاً دوستان و همراهان ما بودند، اصلاح طلب نیستند، پس چه نامی می توان بر ایشان گذاشت؟
اصلاح طلبی و دموکراسی خواهی
اصلاح طلبی مفهومی معلق در فضا و بی بنیاد نیست که بتوان آن را به روش های اعتدالی و میانه روی تقلیل داد. روحانی و اطرافیانش افراد هوشیارتر و دقیق تری بودند که خود را اعتدال گرا نامیدند نه اصلاح طلب. آن ها می دانستند که اصلاح طلبی فراتر از اعتدال گرایی، میانه روی و تعامل می باشد. اصلاح طلبی در تئوری همان دموکراسی خواهی است. جنبش اصلاح طلبی ذیل جنبش دموکراسی خواهی صدساله ملت ایران از مشروطه به بعد تعریف می شود. “هدف اصلی” اصلاح طلبی پیشبرد دموکراسی و توسعه سیاسی است. به عبارتی دیگر و از زاویه تحلیل گفتمان، “دال مرکزی” گفتمان اصلاح طلبی، دموکراسی خواهی و توسعه سیاسی است.
اصلاح طلبی در روش البته مسالمت جو، میانه رو، اعتدال گرا، اخلاق گرا، تعامل گرا و اهل گفت و گوست، اما این ها همه با هم به معنای اصلاح طلبی نیست. محافظه کاران و حتی ساختارشکنان نیز می توانند مسالمت جو، اخلاق گرا و اهل گفت و گو باشند. بنابراین برای اصلاح طلب بودن باید به چیزی فراتر از روش های تعاملی اتکا کرد.
گروه ندا همچنین از عمل در چارچوب قانون اساسی سخن گفته است. این البته از ویژگی های اصلاح طلبی و وجه ممیزه آن با رادیکالیسم است، اما محافظه کاران هم این گونه عمل می کنند. گروه ندا اگر می خواهد اصلاح طلب باشد باید فراتر از این روش ها و تاکتیک ها، بر دموکراسی خواهی و عناصر آن تاکید کند. اما نگارنده هرچه در گفتار و نوشتار ایشان جست و جو کرد، کلامی روشن از مبانی دموکراسی نیافت؛ مفاهیمی مانند آزادی های فردی، آزادی بیان، حاکمیت مردم، نظارت مردم بر حکومت، مقاومت در برابر قدرت مطلقه و خودکامه، جامعه مدنی، برابری مدنی، شهروندی، تفکیک حوزه عمومی و خصوصی، حقوق بشر، رواداری، تساهل و تسامح، سکولاریسم سیاسی، تکثرگرایی دینی و … یا کلاً از ادبیات گروه ندا غایب است یا به هیچ وجه برجسته نیست. اتفاقاً از کلام ایشان برمی آید که طرح چنین مباحثی باعث تحریک حاکمیت می شود و لذا تندروی و تقابل با حکومت به حساب می آید! اصلاح طلبان نیز لابد در گذشته اشتباه کردند که با حکومت بر سر این مفاهیم به چالش برخاستند و اگر این گونه نمی کردند اکنون بر سریر قدرت نشسته بودند. در مقابل اما اعضای ندا به زعم خود به دنبال تعامل با حکومت هستند نه تقابل، تندروی و مبارزه جویی.
بحث که به این نقطه می رسد برای آن که هم خود را اصلاح طلب بدانند و هم با طرح مباحث دموکراسی خواهی باعث رنجش حاکمان نشوند، دست به ابداع مفهومی می زنند که در تمام گفتار و نوشتارشان به عنوان اولین شاخص فعالیت گروه ندا دیده می شود: “ما در نظر آرمان گرا و در عمل میانه رو هستیم.” معنای این سخن این است که ما در جایی در خلوت خود و در پس ذهن، مثلاً دموکراسی را به عنوان یک آرمان قبول داریم اما آن را به زبان نمی آوریم و در مناسبات خود با حکومت به طرح آن نمی پردازیم، چراکه این به معنای به چالش کشیدن حکومت و تقابل با آن است. ایشان این موضع را به “عمل گرایی” تعبیر می کنند.
دموکراسی خواهی و عمل گرایی
اتفاقاً از قضای روزگار، عمل گرایی یا همان “پراگماتیسم” از مبانی فکری نظریه دموکراسی است. دموکراسی در عمل و در کنش های متقابل اجتماعی تحقق می یابد. دموکراسی ِ در خیال یا در پس ذهن افراد، دموکراسی نیست، بلکه هیچ است. برای سنجش میزان دموکرات بودن افراد نیازی به گرفتن نوار مغزی از آن ها نیست؛ کافی است در عمل به مناسبات آن ها با مخالفان دموکراسی توجه کنیم. تنها زمانی می توان از حقیقت دموکراسی سخن گفت که آن را در مناسبات سیاسی و اجتماعی تجربه کرد. چگونه می توان در پس ذهن دموکرات بود اما در عمل به تایید حاکمیت مطلقه و تایید مکانیسم های آن و حتی به مدح و ثنای آن پرداخت؟ تناقض میان نظر و عمل تا کجا می تواند ادامه داشته باشد؟
اما مسئله از این هم جدی تر است. نگارنده شک دارد که اساساً تئوری و نظریه ای در میان باشد. گروه ندا تنها به ذکر اصطلاح “آرمان گرایی در نظر” بسنده کرده است، اما هیچ کجا گفته نشده که این آرمان گرایی چیست و بر چه مبانی نظری استوار است. باقی سخنان تماماً مجموعه ای از شیوه های عمل در برابر حکومت است که هیچ کدام لزوماً ربطی به دموکراسی خواهی ندارد. ظاهراً نام این “بی نظری” را “عمل گرایی” گذاشته اند. سیاست ورزی بدون تئوری خطاست. حتی برای رفتن به زندان هم باید تئوری داشت. عمل گرایی کار بدون تئوری نیست و تئوری هم به معنای شرح شیوه های عمل نیست. عمل گرایی و پراگماتیسم خود صاحب تئوری های بنیادین قوی است. هر اقدام فرصت طلبانه و تجدیدنظر طلبانه را عمل گرایی نمی گویند. اندیشمندان علوم اجتماعی کج فهمی از پراگماتیسم را حاکی از نوعی “سرهم بندی” و “فیصله دادن” کارها می دانند که در آن به مقتضیات فوری و بلافصل توجه می شود و افراد، کم و کیف وضعیت را فقط بخشی از محاسبه و مصلحت اندیشی های خود می نگرند. این کج فهمی ها به مغالطه های شگفت انگیزی دامن زده است: عمل گرایی که خود در بحث اصلاح طلبی مبنای فلسفی دموکراسی است معادل مصالحه و همکاری با دشمنان دموکراسی دانسته می شود و دموکراسی خواهی که مبنای اصلاح طلبی است، تندروی، مبارزه جویی و مخالف اعتدال گرایی تلقی می گردد.
اصلاح طلبی و دموکراسی گفت و گویی
در مباحث مطروحه از طرف مؤسسان گروه ندا، هنگامی که سخن از ابزار کنش سیاسی می رود، بارها بر گفت و گو با حاکمیت تاکید می شود و هدف گفت و گو را تلاش برای همراه کردن جریان های مقابل یا کاستن از مخالفتشان ذکر می کنند. آنها تاکید دارند که هر کجا حرکتشان با مخالفت نظام و شاخصه های نظام یعنی قانون اساسی و رهبری رو به رو شد، حرکت را مسکوت می گذارند تا بتوانند طرف مقابل را متقاعد کنند.
هیچ کس البته نمی داند که ماهیت این گفت و گو و امکانات و ابزار آن چیست. وقتی از گفت و گو سخن به میان می آید، دو مفهوم متفاوت در ذهن تداعی می شود. مفهوم اول معادل “مذاکره و چانه زنی” است که در “فرآیندهای دموکراتیزاسیون” جایگاه ویژه ای دارد. مفهوم دوم، گفت و گو در عرصه عمومی است که در مباحث “دموکراسی گفت و گویی” مطرح می شود. از کلام مؤسسان گروه ندا بر می آید که منظورشان بیشتر همان مفهوم اول است. اما آن چه مذاکره و چانه زنی نامیده می شود شرایط و الزاماتی دارد که به نظر نمی رسد گروه ندا قادر به تامین آن ها باشد.
مذاکره و چانه زنی، گفت و گو در میان سطوح قدرت است. بخشی از نیروهای اجتماعی با استفاده از منابع قدرتی که در اختیار دارند، به مذاکره با صاحبان قدرت در حاکمیت پرداخته، امتیازاتی می دهند و امتیازاتی می گیرند که در مجموع به نفع پیشبرد دموکراسی تمام می شود. اما آیا گفت و گویی که ندا از آن سخن می گوید دارای چنین خصوصیتی است؟
در یکی از جلساتی که در زندان درباره ماهیت ساختار جمهوری اسلامی برگزار می شد، بحثی مطرح شد مبنی بر این که در ساختار این نظام سیاسی اساساً هیچ گونه مکانیسمی برای گفت و گو و مذاکره با منتقدان و اپوزیسیون تعریف و جایگاهی برای آن تعبیه نشده است. در گفت و گو ابتدا باید موجودیت طرف مقابل را به عنوان نیرویی جدی و مؤثر به رسمیت شناخت. به رسمیت شناختن طرف مقابل در مذاکره به معنای پذیرش منابع قدرت و حوزه نفوذ مخالفان است. جمهوری اسلامی در طول حیات خود (جز یکی دو سال اول) هرگز اپوزیسیون خود را (چه اپوزیسیون برانداز و چه اپوزیسیون قانونی و اصلاح طلب) به رسمیت نشناخته است. حاکمیت اقتدارگرا فکر می کند که مذاکره با مخالفان به معنای به رسمیت شناختن و نیز مؤید قدرت و نفوذ آن ها در جامعه است و لذا مذاکره را به معنای “تقسیم اقتدار میان حکومت و مخالفان” می داند که به تضعیف حاکمیت می انجامد. به نظر می رسد این گونه طرز فکر در میان حاکمان به تدریج تبدیل به یک ویژگی ساختاری در جمهوری اسلامی شده است.
بنابراین، آن چه در طول سال ها شاهد آن بودیم نه گفت و گو و مذاکره میان حکومت و مخالفان بلکه احضار مخالفان از سوی نیروهای امنیتی و ابلاغ سیاست ها و تصمیمات مصوب به ایشان بوده است. در چنین الگویی، طرف گفت و گوی اپوزیسیون، کارشناس- بازجوهای سی- چهل ساله هستند. آن ها ابتدا به طرح سؤالاتی می پردازند که باید به دقت پاسخ داده شوند؛ سپس توصیه ها و نصیحت هایی مطرح می شود؛ پس از آن نوبت به ابلاغیه ها، تاکیدات و دستورات می رسد؛ و در نهایت هم “گفت و گو” با تهدید و ارعاب پایان می یابد. این الگو، الگوی رایج گفت و گو میان حکومت و مخالفان و منتقدین اش در طی سالیان گذشته بوده است.
نکته جالب توجه این جاست که گاهی در این گفت و گوها امتیازاتی هم داده می شود؛ مثلا به فردی ابلاغ می شود که می تواند در انتخابات شرکت کند و صلاحیت اش نیز تایید خواهد شد؛ یا به فردی گفته می شود که اجازه دارد حزب و گروهی راه بیاندازد؛ یا افرادی مجاز می شوند که در ستاد انتخاباتی کاندیدایی خاص فعالیت کنند. اما مدتی که می گذرد، آن روی سکه این گونه امتیازها آشکار می شود: معلوم می شود که مجوز حزب با هدف ایجاد شکاف و انشعاب و موازی سازی در میان احزاب اصلاح طلب بوده است. یا هدف از تایید صلاحیت شخصی در انتخابات، چیزی جز شکستن آرای یکپارچه و چنددستگی آرای اصلاح طلبان نبوده است. زمانی هم که دست منتقدین را برای فعالیت در ستاد کاندیدایی باز می گذارند، هدفشان هدایت آرای روشنفکران به یک سو و کاستن از آرای کاندیدایی دیگر است. در تمام این موارد و موارد متعدد دیگر که نیازی به ذکر مصادیق آن ها در این یادداشت نیست، نه ایجاد فضای باز سیاسی و گشودگی حلقه تنگ حاکمیت هدف بوده و نه تغییر نگرشی از سوی حاکمیت نسبت به اصلاح طلبان رخ داده است. همه و همه، مهندسی نهادهای سیاسی و مدنی برای حذف نرم و تدریجی اصلاح طلبان و منتقدین بوده است.
بنابراین می توان تصور کرد آن چه گروه ندا از آن به عنوان گفت و گو با حکومت یاد می کند، چیزی جز درخواست های ملتمسانه از مقامات محترم همراه با سلام و عرض تبریک به مناسبت اعیاد ماضیه، نیست. زمانی هم که درخواست مذکور با مخالفت “نظام و شاخصه های آن” مواجه شد، موضوع مسکوت گذاشته شده و تعلیق به محال می شود.
اصلاح طلبی واقعی و جامعه محور البته اهل گفت و گو و تعامل است. اما این گفت و گو با حفظ هویت آزادی خواهانه و با پشتیبانی منابع قدرت اجتماعی صورت می گیرد. اصلاح طلبی در سال های اخیر و در مواجهه با شرایط بن بست و فضای بسته سیاسی، تغیراتی در رویکرد ها و روش های خود داشته است. “فشار از پایین” که سال ها مغفول مانده بود صورتی عینی یافت و “چانه زنی از بالا” بر عهده گروه های میانه درون حاکمیت سپرده شد. اصلاحات، جنبشی شد و در قالب “اصلاحات- جنبش” ظهوری تازه یافت. دموکراسی خواهی اصلاح طلبی از شکل صرفاً “تصاحب قدرت از طریق انتخابات” به سمت “دموکراسی مشارکتی” و سپس “دموکراسی گفت و گویی” سوق پیدا کرد.
جنبش اجتماعی آن گونه که موسسان گروه ندا یا حاکمان می اندیشند به معنای تظاهرات و اغتشاشات خیابانی و تقابل ها و تندروی های غیرقانونی نیست. جنبش های اجتماعی محل و مجرای گفت و گوهای اجتماعی بر سر مطالبات و مسائل اساسی جامعه در عرصه عمومی هستند. جنبش های اجتماعی فضاهای شهری و فضاهای مجازی را به نفع شکل گیری توافق جمعی بر سر مطالبات اساسی اشغال می کنند. فشار افکار عمومی و فشار اجتماعی منبع اجتماعی قدرت در دست اصلاح طلبان برای پیشبرد اهداف دموکراتیک خواهد بود. این منبع قدرت پشتوانه ای برای گفت و گوی چانه زنان با حکومت می شود و بدین ترتیب فرآیند دموکراتیزاسیون به پیش می رود.
آن چه در خرداد ۹۲ رخ داد و منجر به پیروزی آقای روحانی در انتخابات شد، حاصل فعالیت های ستادی چند جوان اصلاح طلب نبود، بلکه علاوه بر فعالیت های اجماعی اصلاح طلبان، حاصل چهار سال فعالیت و مقاومت جدی جنبش سبز در برانگیختن افکار عمومی و در نهایت “جنبشی کردن انتخابات” بود. تداوم “وضعیت جنبشی” و ناتوانی در پیش بینی واکنش اجتماعی در شرایط بحران داخلی و خارجی، عامل بازدارنده برای هرگونه دست کاری آراء و تغییر نتایج بود. بنابراین برخلاف تصور گروه ندا، اصلاح طلبان ناتوان از پیشبرد اهداف خود نبودند و ممانعت حکومت از فعالیت تشکیلاتی، مانعی برای ایفای نقش مؤثر در عرصه سیاسی از سوی ایشان نبود. هیچ تحلیل گر سیاسی نمی توانست پی
باسلام ، نمی دانم این سوال را از چه کسی باید بپرسم :
جناب آقای سیف(رییس بانک مرکزی ایران ) پول های ایران که بر اثر تحریم در خارج ایران بلوکه شده بود ، حالا که مقداری از آن آزاد شد وبه ایران تحویل داده شد ،این پول ها صرف چه کاری شد ؟ و به چه مصرفی رسید؟
کدام سازمان ناظر بر هزینه این دلارهاست؟
آقای محمد کاوه پیکاسو نوریزاد حداقل نام تابلوهایت را برادر بگذار تا ما به پیام این نقاشیها پی ببریم.مانی پیامبر ایرانی و لئوناردو داوینچی مهندس ونابغه ایتالیای هم نقاشان بزرگی بودند.ورودت به جمع بزرگان نقاشی مبارکباد .
سلام اگر امکان دارد یک کیفر خواست سرگشاده؟! برعلیه رهبر بابت ظلمهایی که کرده از طرف ملت ایران تهیه نمایید وشده بصورت نمادین در بیدادگستریش! ثبت کنید یا حداقل پست کنید وشماره انرا برای پیگیری ( توسط تمام مظلومین ایران)
اعلام نمایید بخصوص الان که یک قدم ولو مختصر به مرگ نزدیک شده شاید اثر کند ؟؟؟/!!
تابلویی که عکسش دوبار از دو زاویه آمده بسیار ملهم از هنر سیاه مشق است. حتما جناب آقای نوریزاد بخوبی با آن آشنا هستند. دست مریزاد.
ضمنا به دوستان توصیه میکنم به دو مصاحبهٔ جامعه شناس برجسته آقای حسین قاضیان کمال توجه را مبذول دارند:
http://cheragheazadi.org/index.php/archives/3714
http://www.rahesabz.net/story/15844/
اگرچه مصاحبهها جدید نیستند اما مسائل مطروحه در آنها بسیار ارزشمند بوده و گمان کنم بسیاری از سئوالات حاضرین در این وبلاگ را پاسخ دهند.
آرزوهاى كوچك و بزرگ آنيتا:
عرفانيان غلط املائى نداشته باشد.
كورس براى نوشتن، تبلت، اونم از اون بزرگاش! داشته باشد.
مرتضى به حقانيت باور خودش و باطل بودن باور ديگران، اين همه يقين نداشته باشد.
سيد ابوالفضل كمتر غيبت داشته باشد.
بى كنش در دانشگاه، كرسى تدريس شاهنامه داشته باشد.
بابكم حزب واقعى داشته باشد.
بچه جواديه امتياز نشر مجله طنز داشته باشد.
ايران دموكراسى و قانون داشته باشد
نوريزاد به جاى اوين و اطلاعات، به گالرى هاى هنرى و جشنواره ها رفت و آمد داشته باشد
ايرانى به جاى وحشت و اخم و فقر، آرامش و شادى و ثروت داشته باشد.
پس آنيتا چى؟
آنيتا هم تابلوى محو پلنگ آقاى نوريزاد را داشته باشد :))
“”َ مَنْ طَالَ أَمَلُهُ سَاءَ عَمَلُه “”.
مرتضاى گرامى
روايتى كه آورده ايد فى نفسه نپذيرفتنى نيست اما نمى گويداگر آرزوهاى دراز از نظر اسلام نكوهيده است پس تكليف آرزوهاى درازى مانند ظهور منجى، اهتزاز پرچم اسلام در جهان، پيروزى مستضعفين عالم بر مستكبران و ادعيه اى چون شفاى همه مرضاء اسلام! كه مرتباً از علما اسلام صادر مى شود چيست؟
پاسخ اين است : اين روايتى كه آورديد طبق معمولِ همه احكام و روايات ديگراسلام تابع اصل مصلحت است و بسته به آن است كه آن آرزوى دور و دراز به مصلحت رونق دكان و كسب و كار متوليان اسلام باشد يا نه.
اگر آرزوئى درازباشد اما مردم را به جمكران بكشد و پولش به جيب متوليان برود اين عمل نه تنها سيئه نيست خيلى هم براى صنف محترم روحانيت كيف دارد.
پس آرزوى دور و دراز اگر از جانب متوليان دين صادر شده باشد نه تنها ايرادى ندارد، خيلى هم خوب است اما اميد و آرزوى انسانهايى كه انديشه شان در بند دين شما نيست نبايد مجال جولان يابد چون نگهبانان آيينى كه براى ماندنش بايد انديشه مردم را در بند داشته باشد، ابتدا بايد آرزوهاى آنان را قيچى كنند و گرنه چه بسا چيزهايى ارزو كنند كه در جهت منافع و كار و كسب آنان نباشد.
روايتى كه آورديد نمونه خوبى بود از هزاران مورد ” يك بام و دو هوا” در آيين تان.
البته تا آرزوى سوم من تحقق نيابد، شما نمى توانيد پيام سخن مرا درك كنيد و چون اين آرزو دست نيافتنى مى نمايد، من هم اصرارى به ادامه اين گفتگو ندارم.
“الناس اعداء ما جهلوا”
درود به آقای محمد(کاوه)نوری زاد
و به همیاران وهمکاران با وفا و صدیقتان و هموطنان خرد ورز و دلیر و آزاد منش
هان! ای دل غافل، نظر کن و ایوان مدائن را آئینه عبرت کن !
خبر بیماری سرطان پروستات و عمل جراحی خامنه ای(رهبر مسلمین جهان) در خبرگزاری ها اعلام شد.
در شبکه های اجتماعی اینترنتی یاد داشت های بسیاری گذاشته شده است که از اکثر آنها لعن و نفرین می بارد.
مثال : ” خدایا ثانیه به ثانیه زجر بکشه و لحظه ای آرامش نداشته باشد همانطور که بدستور تو جوانان ومردم ایران را می کشند وشکنجه و زندانی می کنند وآزادی مردم ایران سلب کرده ای وو..”
“خامنهای بارها به تبع سلفش آیت الله خمینی جمهوری اسلامی را مقدمه حکومت جهانی اسلام به رهبری امام زمان بشمار آورده است که به زعم وی پایان دلپذیر و خوشایند دنیا را بشارت میدهد. بنا به دیدگاه او، با ظهور امام غایب شیعه کاروان بشریت در فرجام خویش تحت هدایت ایشان قرار میگیرند”
نمونه ای از سخنرانی های خمینی :
” این نهضت باید زنده بماند و زنده ماندش به این خون ریزی هاست . بریزید خون ها را ”
“همانند پیامبر اسلام در جنگ با بنی قریظه و دستور کردن زدن 750 نفر از طایفه بنی قریظه ”
چرا انسان عمل و کاری انجام بدهد که نامش را در خاطره ها و تاریخ به زشتی و پلیدی یاد کنند؟
کاندی و ماندلا مظهر پاکی ،مقاومت و انسان دوستی
چنکیز ، تیمور و هیتلر جنایتکار و ضد بشر یت
” مرده آنست که نامش به نیکی نبرند”
تابلوی رنگین کمان خیلی جالب و بسیار پر معنی ومفهوم است. زمین و آسمان همه جا و در همه زمینه ها رنگارنگ و ملون است و همین به طبیعت زیبائی می بخشد و کره زمین بهشت ست با دارا بودن گیاهان وموجودات متنوع وگوناگون و رنگارنگ وانسان هائی بارنگ ها و اندیشه های مختلف فقط باید برای یکدیگر احترام و ارزش قائل شد.
تک ایده لوزی مصیبت وگرفتاری بزرگی برای بشریت بوجود آورده است. بویزه اگر با مو هومات و خون ریزی اجین و همراه شده باشد.
فکر می کنم بر پایه تمرکز روی واقعیات ، تجربه ، علم و عشق به ملون بودن طبیعت انسان می تواند به حقیقت راه جوید و پی ببرد.
با آرزوی تندرستی و موفقیت برای نمایشگاه تابلو های هنری نقاشی شما در لوس آنجلس وچقدر خوب می شد که سردمداران خلافت اسلامی بر سر عقل می آمدنند و به شما خروجی صادر می کردنند که بتوانید در افتتاحیه نمایشگاه حضور بهمرسانید.
و طبق همیشه تشکر از امکان و درج دیدگاه دگری در وب سایتتان ، زنده باشید!
ريشه ها ١٧٣(قسمت ١٧٢ ذيل پست قبلى )
فرهنگ
فرهنگ دينى
عرفان و عقل پرتاب شده
معنى اعتقاد انعقاد صورت علمى است يا ظنى در دل به وجود مغيبات و مأخذ آن در مبدأ حال تكرر استماع اخبار و تواتر انطباع آثار است در نفوس ساده اطفال كه به مرور ايام و امتداد زمان سبب انعقاد ظنون و اوهام و موجب تقليد و عقيده عوام مى گردد و صورت آن عقايد در ضماير ايشان كالنقش فى الحجر راسخ و ثابت مى شود تا غايتى كه صحايف ضماير و الواح خواطر ايشان بدان صور چنان منقش و ممتلى گردد كه مجال و مساغ صورتى ديگر در آن محال نمايد .و هركه را از سنن و عقيده و صوب مذهب خود مايل و منحرف بينند بغى و ضلالت نسبت كنند و از ايشان طايفه اى كه تمسك به ادله و براهين مذهب خويش بر زعم خود نموده باشند و با خود تصور تحقيق و خروج از دايره تقليد كرده ، اگر به حقيقت نظر كنند همچنان خود را در مرتبه تقليد ائمه و علماى مذهب خود بينند ….و سبب اختلاف آراء و اختلاف اهواء است كه نفوس بشرى بر آن مجبول اند .و وجود تنازع و تمانع مناصب و مطالب دنيوى كه بيش تر دل ها به علت طلب آن معلول اند و اين اختلاف از مبدأ حال از متقدم به متأخر و از سابق به تالى رسيده است و و به تدريج در ميان خلق منتشر و متفرق گشته و به عداوت و بغض كشيده و به طريق توارث خلف از سلف فراگرفته و ظلمات آن قرنا بعد قرن تراكم پذيرفت تا به حد جدال و خصومت رسيده و به سب و تكفير انجاميده .
پس هركجا سابقه ازلى تعلق گيرد و خواهد كه بنده را اعتقاد صحيح كرامت كند نخست او را از آثار و رسوم عادات و مسموعات برهاند ……..و مشاهده حق صرف او را صريح شود
از فصل اول ،باب اول :در بيان اعتقادات متصوفه از كتاب مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه ،از عزالدين محمود كاشانى
از آنجا كه اين عارف سده هشتم در دوران اوج پختگى عرفان نظرى در پاراگراف نخست به نحوى كوتاه اما گويا ندانسته فروبستگى فرهنگ دينى راتوصيف كرده است دريغم آمد كه عين گفته او را نقل نكنم .گرچه شايد نثر قديمى قدرى دشوار فهم باشد ،از خواننده خواهش مى كنم كه اگر ريشه ها را دنبال مى كند اين قول نقل شده را با دقت بخواند و بكاود تا در قسمت بعدى من هم دريافت خود را به زبان ساده امروزى بيان كنم و ارتباط وثيق آن را با مطالب قبلى توضيح دهم
با سپاس بسيار از بردبارى شما
جنگِ عقیدتی و آرمانی یا جنگِ دفاعی و میهن پرستانه؟
قسمت نهم (قسمت هشتم، در پستِ “از دوشنبه جلوی زندان اوین قدم می زنم”)
با درود به انسان آزاده و شجاع، جناب نوری زاد عزیز
رکود نسبی در جبههها و بحران سیاسی در کشور (6)
**************************************
در قسمت قبل، عرض نمودم که: برای بررسی تنشها و بحرانهای سیاسی سال اول جنگ و تاثیر آنها بر این جنگ؛ تصمیم گرفتم تا یکی از مقاطعِ چهارگانۀ 36 سال گذشته(شرحِ این موضوع، در قسمت قبل آورده شده است)، یعنی مقطع “شش ماه آخر سال 1359 و اوائل سال 1360” را با “ترتیبِ تاریخی” و از 15 بهمن ماه 59، دنبال نمایم. و اکنون ادامۀ آن:
1359/11/16:
در این روز خمینی طی یک سخنرانی از کسانیکه حکومت شاه را با این حکومت، مقایسه کرده و حتی آنرا بهتر میدانند؛ به سختی گلایه مینماید و بدون ذکر نام، خطاب به بنیصدر، به دروغ بودنِ شایعۀ شکنجه در این رژیم اشاره میکند و در نهایت با تهدید “قلم”ها، خواستارِ متوقف شدنِ آنها میگردد.
و البته رئیسجمهور هم در همین روز طی یک نامه، از آقای خمینی گلایه کرده و بر وجودِ شکنجه تاکید نموده و خواستار رسیدگی به آن میشود!. به بخشی از این سخنرانیِ خمینی و نامۀ بنیصدر توجه فرمایید:
سخنان آقای خمینی:
“”حتى بعضى از اشخاصى كه توقع نبود كه اين كلمه را بگويند گفتهاند كه در زمان شاه بهتر از حالا بود. بعضى اشخاص متدين، لكن غافل از وقايع، بىتوجه به وقايعى كه واقع شده است و چيزهائى كه در رژيم سابق رايج بوده، همينكه چند نفر فاسد رفته شكايت كرده پيش مثلاً فلان آقا كه به من ظلم شده است يا به من چه شده است، آن آقا فرموده است كه رژيم سابق بهتر از حالا بود…
اين قلمها را يك مقدار متوقف كنند براى اسلام، براى خدا، براى كشور اسلام، براى ملت اسلامى، اين قلمها را يك قدرى متوقف كنند. هى دعوت نكنند مردم را كه بيائيد فحش بدهيد، خودشان كم است براى فحش دادن، دعوت مىكنند از اين و آن كه بيائيد يا الله! بيائيد مبارزه كنيد با جمهورىاسلامى، بيائيد فحش بدهيد به جمهورىاسلامى، بيائيد بگوئيد جمهورى اسلامى اصلاً اسلامى نيست، بيائيد بگوئيد كه اين ارگانهائى كه در ايران هستند، همهشان خلاف اسلامند.””
و بخشی از نامه بنیصدر به خمینی:
“” امروز رادیو از قول شما مطلبی منتشر کرده است که چون در اطاق اینجانب در حضور آقایان حجتیکرمانی و محلاتی و بجنوردی واقع شده است، ناگزیر از توضیح است:
جوانی را وارد کردند، او شکم خود را نشان داد و گفت پاسداران مرا گرفتند و به خانهای بردند و با آتشِ سیگار کلمۀ “بهشتی” را بر شکم من به این ترتیب نوشتند. نامه پزشکی قانونی را هم نشان داد که معاینه و تصدیق کرده بود که سوزانده شده است. آقای بجنوردی برخاست و گفت من سررشته دارم و معاینه کرد و تصدیق کرد که با آتش سیگار سوزاندهاند. اینجانب گفتم بروید، می گویم رسیدگی کنند. او را بردند. آقای محلاتی گفتند به حرف او باور نکنید. اینها برای اینکه جمهوری را بدنام کنند به خودشان این شکنجهها را میدهند…گفتم چطور بدون هرگونه رسیدگی اینطور حکم کنیم؟ کجا با شرع موافق است؟ …حالا این یکی، در حضور اینجانب واقع شده است، مواردِ دیگر را از روی این یکی میتوان فهمید. قاعده این است که ما درباۀ شکایتهای مأمورانِ حکومتِ اسلامی، حداقل، تحقیق را لازم بدانیم والله[و الا] این جمهوری قابل دوام نخواهد بود.””
1359/11/17:
در این روز، بنیصدر دو نامه به احمدآقا(فرزند خمینی) می نویسد. در نامۀ اول، ایشان ضمن ابراز خرسندی از متنِ نامهای که احمدآقا به ایشان نوشته بود؛ میگوید: من بعد از قولی که به امام دادم، در مورد آقایان (روحانیون حزب جمهوری) حرفی نزدهام. ولی شما الان از من میخواهید که حتی در موردِ “چماقدارها” هم سکوت کرده و حرفی نزنم؟!
لطفاً به بخشی از این نامه توجه نمایید:
“”… درباره اصفهان، قانون متأسفانه در کار نیست. در همه جا طرفداران رئیسجمهوری را زندانی میکنند…دربارۀ گروگانها، پیش از این نوشتهام. اگر آقای نبوی نمی خواست مرا شریک جرم کند، حرفی نمی زدم. اما نمی توانستم خود را شریک این فضاحت تاریخی کنم…. بسیار از نامۀ شما به هیجان آمدم. سراسر شور و هیجان بود. بسیار متشکرم. اما دردم بسیار است… به هر حال من از آن روز که امام را دیدم، دیگر قصد ندارم دربارۀ این آقایان حرف بزنم و نزدهام. حالا میگویید راجع به چماقدارها، نباید حرف بزنم؟ این را بدانید که اگر ما دستگاه قضائی داشتیم، این کارها صورت نمیگرفت. نه واقعه جیرفت و نه گناباد و نه تهران و… پیش نمی آمد.””
اما نامۀ دوم ایشان بسیار جالب است. ایشان با شور و شعفی که در جای جای این نامۀ مبسوط، مشهود است؛ خطاب به احمدآقا میگوید:”میخواهم از حاصل چهارماه تجربه جنگ، ارمغانی را برای پدر و رهبر گرامی به نوشته در آورم”!
وی در این نامه بر اساس خیالات خود، شروع به بحثهای مفصلِ “جامعه شناسانه” کرده و از تجربههای تاریخی سخن میراند. وی در نهایت نتیجه میگیرد که: برای رسیدن به اتحاد و دستیابی به اهدافِ انقلاب؛ بهترین راه اینستکه “پیروزیها” را افزایش دهیم! و اگر اینکار را انجام دهیم، خودبه خود، اختلافات و جنجالهای سیاسی و … برطرف خواهند شد!. پس، ای امام، زبانِ تلخ و مایوس کننده را کنار بگذار و زبان تشویق را بکار انداز! ای امام! بدنبال پیروزی در جنگ و جبههها باش!
وی در انتهای نامه، با اشاره به مشکلات جبهه و جنگ و بحثِ فرماندهی در ارتش، به حقایقی اشاره میکند که جای تامل فراوان دارد. وی میگوید: اگر این توطئههایی که میکنند، نتیجه بدهد و مرا از ریاستجمهوری برکنار کنند؛ حتماً بدنبالِ آن، فرماندهانِ اصلی و عمدۀ ارتش را نیز از کار برکنار خواهند نمود!. و آنگاه مسئولیتِ جنگ، بعهدۀ افسرانی با درجاتِ پایین و افرادِ غیرمتخصص، قرار خواهد گرفت که نتیجهای جز خسارت و نابودی کشور و اسلام را در بر نخواهد داشت!!
به بخشهای بسیار کوچکی از این نامه توجه فرمایید:
“” امروز به نظرم رسید ارمغانی برای پدر و رهبر گرامی به عنوان حاصل چهارماه تجربه جنگ به صورت این نوشته بیاورم. دو قاعده عمومی است، دو سنت تاریخی است:
1- “لحظۀ پیروزیِ عمومی، لحظۀ وحدتِ عمومی است.” 2- “لحظۀ شکست و ناکامیِ عمومی، لحظۀ اختلافِ عمومی نیز هست.”…..(بحثهای طولانی در این باب ارائه میشود!)
نتیجه بگیرم: امام! در پی پیروزیهای جدید باش، با پیروزیهای قبلی برای مدتی دراز نه میتوان وحدت را حفظ کرد و نه کشور را اداره کرد و نه ضعفها را از بین برد.
امام! این زبان تلخ و مأیوس به تو نمی آید، به همان زبان حرکت و هیجان آفرین بازگرد، به زبان تشویق، به زبان تلاش برای پیروزی حرکت بساز. وحدت خودبه خود، می آید… این جنگ بسیاری چیزها آموخت، اما بهترینشان اینها بود، که تقدیم امام کردم…
…اگر مرا کنار بزنند؛…فرماندهان متزلزل خواهند شد و دیر یا زود برای آنکه جامعه، کنار زدنِ منتخبِ خود را موجه شمارد، باید آنها را از کار برکنار کنند! و این دو خطر دارد:
– درجهدار و سربازی که فرماندهاش، متهم و از کار برکنار میشود، که رئیسجمهورِ منتخبش کنار زده میشود؛ چگونه به فرماندهانِ بعدی که صفاتِ بالا را هم ندارند و چون کسان متخصص و قادر وجود ندارند، ناچار غیرمتخصص هم خواهند بود، اعتماد میکنند و تحت امر آنها می جنگند؟ مگر سرنوشت لشگر خوزستان در روزهای اول جنگ را فراموش کردهاند؟
– فرماندهان بعدی (که لاجرم سروان و سرگرد خواهند بود)، چگونه جرأت و جسارت جنگیدن خواهند کرد؟…همین دیروز، فرماندهان، متنی را آورده بودند که قاضی سرپل ذهاب گفته است: خیانتهائی شده است و مشغول جمعآوری دلایل هستیم!. کدام فرمانده با این حرفها جرأتِ عمل پیدا میکند؟ آنها که به نزد امام میآیند و دروغهای عجیب و غریبی را می گویند که در نامه قبل به چند مورد آنها پرداختم، یا آگاهانه و یا ناآگاهانه، با موجودیت کشور بازی میکنند، با موجودیت اسلام بازی می کنند.
1359/11/19:
در این روز خمینی طی یک سخنرانی از گروههای چپ انتقاد کرده و به دفاع از اسلام که حقوق همه را تضمین مینماید، می پردازد. توجه فرمایید:
“” …گروههائى كه در ايران الان هم اظهار موجوديت مىكنند و در يكى، دو روز سابق هم اظهار موجوديت كردند،…اينها از اسلام جدا هستند و از انسانيت هم جدا هستند و از خلق هم جدا هستند و دشمنان خلقند كه به اسم فدائى خلق خودشان را محسوب كردند… اسلام، هم حقوقبشر را محترم مىشمارد و هم عمل مىكند. حقى را از هيچ كس نمىگيرد، حق آزادى را از هيچ كس نمىگيرد. اجازه نمىدهد كه كسانى بر او سلطه پيدا كنند كه حق آزادى را به اسم آزادى از آنها سلب كند و حق استقلال را به اسم استقلال از آنها سلب كند…نگذارید شما را از روحانيت كه غمخوار شماست و روحانيت را از شما جدا كنند… “”
1359/11/22:
امروز دومین سالگرد انقلاب است و رئیسجمهور سخنران این مراسم است. بنیصدر بنا به قولی که چند روز پیش در نامه به احمدخمینی داده بود، خیلی وارد مسائل اختلافات و جنجالهای سیاسی نمیشود. اما همانگونه که در قسمت چهارم این نوشتار نوشتم؛ ایشان در مورد نبودِ امنیت قضائی و وجودِ مراکز متعدد تصمیمگیری و پدیدۀ چماقداری صحبت کرده و از مردم می خواهد تا در مقابل استبداد، ایستادگی نمایند. لطفاً توجه فرمایید:
“” آنها گمان نمی کردند که نیروهای مسلح ما بتوانند تجاوز را متوقف کنند و کردند….
فقدانِ امنیت قضائی، وجودِ مراکز تصمیمگیری، اقدامات خودکامه و علاوه بر آن، رواج روش ترور و بعضی روشهای نادرست دیگر؛ عاملیت و حاکمیتِ دولت را در بسیاری نقاط، به خطر انداخته است. به شما مردم، نسبت به نبودِ امنیت، اعلام خطر میکنم. ما امنیت قضایی و اخلاقی می خواهیم. این که هنوز بتوان در خیابانها کتاب سوزاند و هنوز بتوان به خوابگاهها حمله کرد و هنوز بتوان به غیر از طریقِ مقاماتِ قانونی، مدرسه تعطیل کرد؛ امری نیست که با آن بتوان در جمهوریاسلامی پیش رفت. همه کارمندان ما باید امنیت شغلی و امنیت از هر لحاظ، پیدا کنند.
برادران و خواهران من، تمایل به استبداد از هر سو بیاید، باید در مقابلِ آن بایستید و استقامت کنید. آن روزی که خونِ شما را، نفتِ شما را تا آخرین قطره بردند؛ شما را در گرسنگی، رهایتان میکنند. در برابرِ هر نارسائی، صدا به اعتراض بلند کنید تا ما مسئولان بدانیم شما بیدارید. به کسانیکه نسبت به حقوقِ مردم لاقیدند؛ تخفیف ندهید.
کوشیدم در یک محیط تفاهم، آنچه مشکلات کشور است، بگویم. خطرهای بزرگی را که در کمین شماست، بگویم. قسمتی از بحرانها، نتیجۀ خلافکاریهای ماست و قسمتی از آن، نتیجۀ نارسائیها در کارهای ماست. آن شعارهایی که شما برای آن قیام کردید؛ حق شماست. نباید اجازه بدهید هیچ گروه چماقدار و بیچماق؛ این حقوق را از شما سلب کند. “”
1359/11/24:
دو روز بعد از سخنرانیِ رئیسجمهور در مراسم 22بهمن، بنیصدر طی نامهای به خمینی میگوید: از اینکه در آن سخنرانی، خودش را سانسور کرده و حرفهایی را که میبایستی میزده ولیکن نزده است، رنج میبرد. او از اینکه برعلیۀ جبههملی و ملیگرایان صحبت کرده، ابراز ناراحتی میکند! اما او خودش را دلداری میدهد که:”تنها دلخوشی من این است که انشاءالله شما راضی شده باشید.”!
او با دلخوری میگوید: چه کسی به شما گفته که من میخواهم با گروههایی مثل “جبههملی، نهضتآزادی، فدائیخلق، کومله، و مجاهدین خلق” اتحاد ایجاد کنم؟ شما برچه اساسی این حرف را می زنید؟
سپس او خودش میگوید: از روی نامۀ جدید محمدمنتظری خطاب به شما؛ تازه فهمیدم که این اطلاعاتِ دروغ را چه کسی به شما میدهد! تازه فهمیدم که مسئول طرحِ مسائل سیاسی در داخل ارتش، چه کسی است!
و بعد، از آقای خمینی خواهش میکند که به این حرفها و این منابعِ اطلاعرسانی، اعتماد نکند و برای صحت و سقم این اخبار، تحقیق کند.! وی در نهایت از خمینی “اجازه” میخواهد، همانطور که آن آقایان مجازند این حرفها را بزنند و با کمال بیدینی ساخت و پاخت کرده و وی را متهم کنند؛ او نیز بتواند مسائلِ خویش را بطور کامل با مردم در میان بگذارد!!
لطفاً ملاحظه بفرمایید:
“” از دیروز تا به حال درگیر با خویشتن هستم…هم اکنون آقای موسوی اردبیلی اینجا بود، از صحبت دیروز راضی بود و وقتی گفتم عده زیادی میگویند چرا گفتنیها را نگفتید و خود نیز میدانم که خود را سانسور کردهام، رنج میبرم. می ترسم بعداً وضع طوری بشود که جواب نداشته باشیم، چرا در موقعِ خود، گفتنیها را نگفتهایم. به هر رو، تنها دلخوشی این است که انشاءالله شما راضی شده باشید.
…وقتی درباره اینکه می خواهم جبههملی و نهضتآزادی و کومله (با تردید) و فدائیخلق و مجاهد خلق… را متحد کنم و… فکر میکردم این جعل را چه کسی کرده و چه مقصودی داشته است؟ تا اینکه نامه “استاد محمدمنتظری به حضور حضرت امام خمینی” را که چاپ کردهاند، آوردند؛ معلوم شد صحبتِ ایجادِ جریان سیاسی در ارتش و صحبت ایجاد آش شله قلمکار از او بوده است… این جوانی که پدرش او را دیوانه خطاب کرد و مطرود بود، چطور عاقل و وارد به امور شد؟!…
غصۀ اینجانب این است که در این موقعیت خطرناکِ جامعه، چطور منابع خبری شما باید این طور اشخاص باشد؟ … دیروز اینجانب همان طور که در خدمت شما گفته بودم، به آنها که از نام مصدق سوءاستفاده می کنند، حمله کردم. تا معلوم بشود هیچ مواضعهای با آنها نکردهام.
خواهش اینجانب این است که به این طور افراد، میدان ندهید و هر وقت حرفی بود، به سرعت، صحت و سقم آن را تحقیق کنید… شما می فرمائید اینجانب حرف نزنم. آیا با وجود اینکه اینها کار گروگانگیری را به این صورت درآوردند و با وجود فضاحتی که به بار آوردهاند، با این گستاخی و وقاحت میگویند اعتراض به این ترتیبِ کار، طرفداری از امریکاست؛ هنوز نباید جریان امر را از ابتدا تا تسلیم، شرح کنم؟
پس وقتی این آقایان مجازند که اینطور حرفها را بزنند و با کمال بیدینی ساخت و پاخت کنند و متهم بسازند، اجازه بفرمائید اینجانب نیز واقعیت امر را از ابتدا تا انتها، به اطلاع عموم برسانم.””
ادامه دارد.
با ادب و احترام، حامی.
آقای خامنه ای شما روی تخت بیمارستان شلنگ هایی که با دستگاه وصل شما شدند تا از مرگ زودرس نابهنگامی شما جلوگیر کنندء همه و همه از علوم انسانی شامل لطف جنابعالی هستند و اگر از امام زمان به شما در این موارد علوم وحی نازل میشود لطفأ به ما ناقل کنید که از رهنمودتان غافل مباشیم. من را از ذوب شدگان خودتان بشمارید. به امید عقلی سالم و افکاری مردم پسند برای همه انسانهای زمینی و مابین زمین و هوا مانده
اعلام شد آقای خامنه رفتند بیمارستان برای عمل دعا کنیم خوبِ خوب شود چون باید زنده باشد تا محاکمه عادلانه شود.
درود بر تو ای انسان آزاده و سرفراز
امیدوارم که این نمایشگاه، همچون در میهن عزیز، آنجا نیز مورد استقبال ایرانیانِ فراری داده شده و محروم از کشور، قرار گیرد. گرچه می اندیشم که بسیاری از ما، بیشتر به بهانۀ دیدنِ خودتان و هم کلام شدن با شما به نمایشگاه می آمدیم؛ تا جایی که شما چندین بار گفتید و نوشتید: یک نگاهی هم به این تابلوها بیاندازید!
بگذار تا ببینیم این هموطنان گرامی در آمریکا چه خواهند کرد.
من خوشبینم.
با ادب و احترام نسبت به شما و آن هم میهنان عزیز.
دوستدارتان، حامی.
نامه يك شهروند به آقاى خامنه اى
سه پرسش
١- مى شود مستدلا بفرماييد چه چيزى به شما اين شايستگى را داده تا براى سرنوشت هفتاد و پنج ميليون ايرانى شخصا و بنا به ذهنيت خودتان تصميم بگيريد ؟
٢- اخيرا با پيروزى ناميدن كودكان شرحه شرحه شده غزه يك جمله امرى به كار برده ايد كه خودتان نيز مشمول آن مى شويد :/ بدانيم كه مى توانيم با ظلم هاى نظام هاى مستكبر مقابله كنيم / باشد دانستيم اما پرسشى داريم :چرا با نظام سوپر مستكبر خود مقابله نكنيم ؟
٣- شما غير از حرف زدن يك سويه كار ديگرى هم مى كنيد ؟
به اميد رهايي ايران از دست مافيا هاى رانت خوار و متجاوزان به حقوق حقه ايرانيان
ای برادر عزیز، ایشان اگر استدلال سرش می شد ، می توانستیم قانعش کنیم. مشکل اینجاست که ایشان طبق تمثیل داستانی از مثنوی مولوی است که در آن شتر برای خوردن غذای دیگران نیاز به دلیل ندارد.
پیر مرد خسته نباشی
دود از کنده برخیزد
البته ایشان کنده جوان مباشند.