آقای نوریزاد ، فردا دادگاه قاضی سعید مرتضوی است. بنابر اصول باید دادگاه وی علنی باشد. شرکت افرادی نظیر خانم نسرین ستوده و جنابعالی و آقای مهدی خزعلی و افراد دیگری که در بیدادگاههای قضایی ایران بدون دلیل موجه و با اتهامات واهی امنیتی به زندانی طولانی مدت محکوم شده اند در این دادگاهها میتواند تعارض احکام ناعادلانه قضایی دستگاه آخوند آملی لاریجانی را بیش از پیش به نمایش عمومی بگذارد که چگونه فرزندان ملت در این دادگاهها به جرم دفاع از حقوق خویش یا ابراز عقیده و نظر خود به بهانه واهی اقدام علیه امنیت ملی به زندانی طویل المدت مجکوم شده اند و شخصی مانند مرتضوی با آنهمه فساد و تاراج اموال بازنشستگان و دستور انتقال معترضین به کهریزک و اتهام قتل پزشک شریف اندرزجانی به محکومیت دویست هزار تومانی!
ريشه ها ١٦٦(دنباله كامنت دير با همين عنوان )
نوزايش ،همچون حقيقت و خدا و هر رخداد يا موجود خيالى و واقعى مادام كه وارد انديشه بشرى نشده است ،وارد جهان انسانى نيز نشده است .آ نچه رارد جهان انسانى نشده است يا اصلا وجود حقيقى ندارد يا اگر هم وجود داشته باشد وجود فى نفسه اش براى آدميا ن با عدمش تفاوت نمى كند .به ديگر سخن بود و نبودش براى انسان بالسويه است . قرن ها انسان مى پنداشت كه زمين ثابت و مركز كائنات است است و اين خورشيد است كه حركت مى كند .در تمامى قرن ها اين نجوم بطلميوسى -ارسطويي بود كه در زندگى انسان ها و رابطه جماعت و قدرت نقش داشت .اگرچه ثبات زمين افسانه بود ، تآثير اين افسانه در زندگى درونى و برونى انسانها افسانه نبود .موسولينى رهبر فاشيست ايتاليا مى گفت : اينكه اسطوره راست يا دروغ است اهميت ندلرد .مهم آن است كه تأثير اسطوره در زندگى انسان ها واقعى است .زمين هميشه مى چرخيده است ،اما پيش از آنكه انسان از اين چرخش آگاه شود زمين براى خودش مى چرخيده است و ثبات آن براى انسان واقعى بوده است نه حركت آن . اين ثبات منشأ اثر بوده است و آن حركت بى اثر . مى گويند گاليله پس از قرائت توبه نامه در دادگاه تفتيش افكار هنگام خروج از دادگاه به انگشت پا يا دست روى خاك جلو در دادگاه مى نويسد :و زمين همچنان مى چرخد .همه مورخان متفقند كه اين افسانه اى است كه مردم ساخته اند .گاليله كه در اين زمان پير و ناتوان بوده جرأت چنين كارى نداشته است .با اين همه شايعه بر واقعيتى دلالت دارد .اين واقعيت همان خواست ذهنى گاليله و مردم بوده است .باور به گردش زمين وارد روح جمعى شده بوده است .وجود ذهنى داشته است .پيش از گاليله نيز كسان ديگرى گردش زمين را اعلام كرده بودند ،اما اعلاميه آنها به باور عمومى وارد نشده بوده است .باور عمومى به چيزى حتما تأثيرات واقعى و گاه گسترده دارد ،خواه آن چيز خود واقعيت داشته باشد يا توهمى بيش نباشد . فرض كنيد مبلغان يك نظام سياسى يا اعتقادى مدام با انحصار همه بلندگو ها و رسانه ها اين ايده را در بوق كنند كه حاكم سخنگوى خداست و روحانيان دور و برش مستنير به نور الهى هستند و به يارى اين نور از نو متولد شده اند و در خلوت خاص خود غيب را مشاهده مى كنند و هرچه مى گويند و مى كنند ملهم از احكام خطا ناپذير غيبى است . اين قصه راست باشد يا دروغ تا وقتى منشأ اثر اجتماعى است كه روح جمعى باورش داشته باشد . از همان دم كه اين باور -نه در جامعه كوچك و بسته نخبگان -بل در روح جمعى رو به فروپاشى مى رود ،فروپاشى محتوم آن نظام نيز آغاز شده است .اين نظام البته مى تواند آن جامعه نخبگان فى الجمله نابود يا محبوس كند و مردم را نيز با ارعاب و چوب و چماق يا تحميل فقر و نياز يا گسترش عوامل تخدير تا مدتى از حركت باز دارد ،اما تاريخ و خرد گواهى مى دهد كه اين كوشش ها تنها احتضار يك نظام را طولانى تر مى كند اما دير يا زود اين نظام محتضر رو به موت به ديار عدم خواهد پيوست . ناباورى بالقوه عمومى همواره مترصد تركيدن است . روح جمعى بر ناراستى ايدئولوژى حاكم وقوف دارد و حاكم با همه امكانات خود كه در دو جهت تبليغ و سركوب فعال مى شوند مى كوشد تا باورمندان باقى مانده را بسيج و تطميع و پروار كند و به كمك آنها از تركيدن بغض ناباوران جلوگيرى كند .وحشتناك ترين فاجعه وقتى پيش مى آيد كه سيستم بتواند وجدان جمعى را به رغم آگاهى نسبت به ناراستى و بيداد بى تفاوت كند .توليد و بازتوليد كلبى مسلكى و فلج وجدان جمعى به شيوه هاى گونه گون عمل مى كند و در تمام جهان نيز جريان دارد .يكى از اين شيوه ها تخدير انگيزه كنش سياسى است .زمانى كشيش ها كارشان تخدير ستمديدگان بود .اما تصور اينكه در عصر مدرن كشيش هاى موقر و تسلى دهنده جانشينان جديدى نيافته اند نشان از فقر تفكر دارد دارد .روانشناسى فرويد و لكان كمك بسيارى در افشاى ايدئولوژى هاى جديد تخدير كرده اند ،اما از سوى ديگر روانشناسى غالب و رايجى كه به روانشناسى من معروف است هر موجود سركشى را كه برخلاف نظم موجود عمل مى كند از راه هاى نورمال سازى رام مى كند .موسيقى ،ادبيات و فيلم نيز تا كنون دوكاره بوده اند .هنر تخدير و تسلى در برابر هنر بيدارى و برانگيزاننده نقش همان كشيش هاى سابق را ايفا كرده است .كارگرى كه با روزى دوازده ساعت كارى كه جز بهره كشى ظالمانه نيست وقت فراغت خود را صرف خوشامد گويي به موسيقى و فيلم و سكسى مى مند كه پيشاپيش براى او سفارش داده اند . اين رشته البته سر دراز دارد و لب مطلب اين است كه قدرت ها شيوه هايي براى ناكار كردن آگاهى جمعى دارند .به مثل گويند :مسئله ديگر آن نيست كه نمى دانند چه مى كنند .مسئله آن است كه مى دانند و خود را به ندانستن مى زنند .دوستى زرتشتى در سرلوحه كامنت خود در يكى از دوسه پست پيش از قول آشو زرتشت نوشته بود :/ راه در جهان يكى است و آن هم راستى است ./ دوست ديگرى اخيرا به من مى گفت كه پس از يك عمر مطالعه در ايران و خارج پى برده ام كه دو چهره بزرگ در تاريخ ما نمونه راستى بوده و حتى يك جمله از آنها نمى يابيم نشانى از ذلت داشته باشد :فردوسى و دهخدا . اين دو فرزانه بزرگ دريافته بودند و در راه دريافت خود تلاشى سترگ كردند تا با كارهايي كارستان راستى را در باور جمعى وارد كنند .شرط راستى آن است كه آدمى اول با خود راست باشد .آنكه خودفريبانه به خود دروغ مى گويد تا بر وجدانش سرپوش نهد حتما به ديگران نيز دروغ خواهد گفت . قرن ها بسى دروغ ها كه در وجدان همگانى خانه كرده است و انديشمندان درد مند كوشيده اند از باور عمومى فريب زدايي كنند .از نگر تاريخى اين گزارش كه گاليله بر خاك آن جمله معروف را نوشته باشد رخ نداده و تنها شايعه اى بوده كه مردم ساخته اند .در باره مرگ فردوسى نيز گويند كه روزى از بازار گذر مى كرد كه شنيد كودكى اين بيت را مى خواند :
اگر شاه را شاه بودى پدر
به سر بر نهادى مرا تاج زر
فردوسى از هوش مى رود و وى را به خانه مى برند و چندى بعد مى ميرد.اكنون پژوهشگرانى پى برده اند كه كل اين ماجرا و حتى كل هجو نامه ساختگى است .سازندگان داستان ها يا مردمند يا مزدوران حكومت ها .در هر دو حال آنچه ساخته مى شود بر دلخواست يا باور سازنده دلالت دارد و اين دلخواست و باور ديگر دروغ نيست .داستان إن كودك در بازار از باورى عمومى حكايت داردهمچنانكه داستان گاليله .من هرچه بيش تر فكر مى كنم كم تر باور مى منم كه باور ها فراورده حقيقت جويي محض در برج عاج باشند و فاقد هرگونه انگيزه و محركى در زيستجهان واقعى بوده باشند .اگر براى مثال انسان ها در زندگى واقعى خود به قدر كافى شاد و آزاد و بى نياز و بى بيم و آز زندگى كنند و راستى و نيك منشى و داد و خرد و همدردى و مهر و هميارى و كار و بهبود همين زندگى دنيوى در زندگى جمعى آنها جارى باشد ديگر اين جهان به چشم آنها زندانى تيره و تار نمى آيد و آزادى نيز براى آنها با كوشش براى رهايي بخشى خود و ديگران از زنجيرهاى همين جهان همبسته است .در انديشه عارفان ميل يا بگوييد شوق آزادى موج مى رند . اين آزادى طلبان جهان و تعلقات آن را چون زندانى خفقان آور مى يافتند و گرچه بر فى نفسه بودن اين عسرت پاى مى فشردند اما گاه با حركت هاى سياسى خود را لو مى دادند . اين خواست كه انسان مدنى بالطبع از دنيا رها شود و در ملكوت از نو زاده شود همچون همان گردش زمين تا وقتى كه وارد ذهن بشرى نشده بود براى خودش در كنز مخفى نهان بود . او بود اما بود و نبودش براى انسان بالسويه بود .انگيزه اى لازم بود تا از كنز نهان خود برون آيد و در اذهان و اشياء متجلى گردد . بدون محرك و انگيزه هيچ جنبش ذهنى و مادى اى پديد نمى آيد .و انگيزه ها و محركات بشرى از واقعيات همين زندگى دنيوى بر مى خيزند . وقتى كه اين زندگى زير چكمه هاى ستم جباران به زندانى بى مفر تبديل مى شود و به تعبير عارفى دل ملول مى شود از جهان و هرچه در او هست ،راه رهايي مسيرش را از برون به درون كج مى كند .آنگاه عارف در خرابات مغان نور خدا مى بيند .اين همان نورى است كه هستى عارف را آتش مى زند تا ققنوس وار از درون آتش دگر بار زاده شود
بيا و هستى حافظ ز پيش او بردار
كه بى وجود تو كس نشنود ز من كه منم
عرفان در ايران به چنان اوجى از زيبايي و شور و سرمستى و شادى مى رسد كه مايه شگفتى جهانيان مى شود .اگر نبودند اين ايرانيان صاحب ذوق يسى بعيد بود كه قرآن و اسلام و احاديثى كه چه بسا ساخته همين ذوق بودند به چنين تفسير ى مجال بروز دهد كه سراسر عشق و دوستى و مهر و محبت و مداراست .پيام خواسته با ناخواسته عارفان به مردمى كه ظلمت شب حكام روزگارشان را سياه كرده بود اين بود :
شاه آن باشد كه از خود شه بود
نى به مخزن ها و لشكر گه بود
……….
صحبت حكام ظلمت شب يلداست
نور ز خورشيد خواه بو كه بر آيد
اينكه اين خورشيد درونى حقيقى است يا خيالى بحث ديگرى است كه قصد ورود به آن را ندارم .چرا كه اين ورود خروجى ندارد زيرا من هرگز نمى توانم در باره حقيقت عارفان حرف آخر را بزنم .حرف من اين است كه مقصد عارفان هرچه باشد محرك حركت آنها را در همان اوضاع و احوال تيره اى بايد جست كه چون هر حركت بشرى از درون شرايط زيست زمينى اش برآمده است .عارفان راهى براى رهايي روح مى جستند . آنها دريافتند كه با برهان عقلى نمى توان رابطه ايمانى و عاشقانه ايجاد كرد .برهان مى تواند بيرون از روح برهان آور آنچه را كه به جهان اشياء و طبيعت و محاسبات رياضى راجع است اثبات كند اما رابطه روح با روح با محاسبات منطقى و رياضى نه وصف مى تواند گردد و نه ايجاد مى تواند شد ..طور ديگرى بگويم :شخص مى تواند با برهان اثبات كند كه جهان را علتى است داراى شعور ،اما همين شخص مى تواند در زندگى بى اعتنا به نتيجه برهانش عمل كند . عارفان مى گويند شريعت موروثى و تقليدى عامه به قول عز الدين محمود كاشانى ظلمت رسوم ،سبب اختلاف آرا و اهوا ،عامل بغض و كينه و تفرقه و خصومت و سب و تكفير و عناد است (در فصل اعتقاد از كتاب مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه ).همين عارف سده هشتم در فصل چهارم همان كتاب (ص٦٦) گفته عيسى مسيح در باره نو زايش را اين گونه توضيح مى دهد ./ …و ابتداى اين ولادت آنگاه بود كه روح از قيد تعلقات دنيوى و نظر محبت با دنيا و اهل آن به كلى خلاص يابد و مطالعه احوال إخرت و صورت غيب نصب العين او شود .و اين ولات است كه عيسى عليه السلام از آن خبر داد :لن يلج ملكوت السماء من لم يولد مرتين / آرى روح مسيحايي را با كلام مسيحا مى توان به بهترين وجه بيان كرد هرچند از همه اديان ابراهيمى نيز مى توان استناد جست چه در همه اين اديان آخرت از دنيا و غيب از شهادت اصيل تر است .نكته در آن است مه هم عيسى و هم عارفان زايش دوباره در ملكوت را در همين دنيا ميسر مى بينند به شرط طلاق مطلق دنيا و نيز وزش باد الهى بر روح عارف . عرفان آهنگ خلاصى و آزادى بزرگى در همين جهان دارد .اين آزادى را نه در برهان ممكن مى داند نه در شريعت عامه .اين رهايي را برخلاف نظر رايج در انزوا نيز نمى داند .انزوا براى انسان ناممكن است .عارف آزادى را در بند و رابطه عاشقانه با معشوقى مى يابد كه خود آن را ديدار مى كند
حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روى
من از آن روز كه در بند تو ام آزادم
اصلاحيه
رارد جهان انسانى ( نادرست ) ………..وارد جهان انسانى( درست)
آن جامعه نخبگان……………………………آن جامعه نخبگان را
و اين ولات است ……………………………و اين ولادت است
مى مند ……………………………………..مى كند
مى منم ……………………………………..مى كنم
مه هم عيسى ………………………………كه هم عيسى
با پوزش
“جهنم که فرار کردند این مغزها!”
میگویند مغزها فرار کردند! بگذار فرار کنند. جهنم که فرار کردند این مغزها! مغزهای علمی نبودند این مغزها، مغزهای خیانتکار بودند، و الّا کسی از مملکت خودش فرار میکند به امریکا؟!
به گزارش پارسینه، در بخشی از بیانات امام خمینی در تاریخ ۸ آبان ۱۳۵۸ و در جمع اعضای کمیته امداد آمده است:
تصفیه مراکز دولتی و فرهنگی از افراد ناصالح
باید ادارات تصفیه بشود. باید فرهنگ تصفیه بشود. باید دانشگاهها تصفیه بشود. باید به دست اشخاصی بیفتد که پیوندش با رضا خان پهلوی و با محمدرضا خان پهلوی در سالهای طولانی نبوده. اینهایی که با آنها پیوند دارند نمیتوانند مملکت ما را اداره کنند، اینها باید تصفیه بشوند، دولت باید تصفیه کند اینها را. اتکال به قدرت خودتان بکنید. همان طوری که میبینید خودتان این همه کار را انجام دادید، و میگویید استاندار ما همراهی نمیکند؛ و شاید بعضی وقتها هم کارشکنی بکند. ابداً اعتنا به همراهی او نکنید، و خودتان کار بکنید [با] اتّکال به قدرت الهی. همان طور که از اول نظرتان به این نبود که این قشرهای بالا به شما کمک بکنند – و نکردند، و کارشکنی هم شاید کردند – همین طور حالایی که به سازندگی رسیدید، خودتان سازنده باشید. خودتان دنبال مطالب خودتان بروید. ملت خودش باید قیام کند. مملکت مال شما است. این مغزها فرار میکنند، و مملکت مال شماست. اینها ارزها را برداشتند و فرار کردند، و حالا هم دارند یکی یکی فرار میکنند، میبینند دیگر اینجا جای دزدی نیست.
محرومان صاحبان اصلی نهضت و کشور
مملکت مال خود شماست؛ مال جوانهای ماست. مملکت مال این زاغه نشینان اطراف تهران است. که من خدا میداند برای اینها غصه میخورم. و برای اینها تا حالا فکری نشده. مملکت مال اینهاست. نهضت را اینها پیش بردهاند. در یکی از روزهایی که تلویزیون نشان میداد اطراف تهران را، یکی از او پرسید که شما چه میکردید؟ میگفت که – یک پیرمردی تقریباً بود، با یک عده از یک سوراخی بیرون آمد! از یک جایی که جای انسان نبود بیرون آمد – گفت؛ ما صبح که میشود میرویم به تظاهر. زندگیشان این بود و صبح میرفتند تظاهر؛ میرفتند کمک میکردند به ملت. ما مرهون اینها هستیم. ما زندگیمان را اینها اداره میکنند. اینها اداره کردند. این جمعیت و امثال این جمعیت؛ جوانها؛ جوانهای دانشگاهی، جوانهای اداری، آنهایی که پیوند با ملت داشتند، بازاری، کشاورز، کارگر، همه اینها. آن طبقه بالا به ما کاری نداشتند. حالا هم کارشکنی میکنند و همه چیز میخواهند، میگویند مغزها فرار کردند! بگذار فرار کنند. جهنم که فرار کردند این مغزها! مغزهای علمی نبودند این مغزها، مغزهای خیانتکار بودند، و الّا کسی از مملکت خودش فرار میکند به امریکا؟! از مملکت خودش فرار میکند به انگلستان و زیرِ سایه انگلستان میخواهد زندگی بکند؟ پیوند میکند با بختیار و امثال بختیار که مملکت ما را به تباهی کشیدند؟ این مغزها بگذار فرار بکنند، بهتر که فرار میکنند! غصه نخورید برای اینها، برای اینها که کشته شدهاند غصه نخورید این قدرها.
اداره امور کشور در پرتو متخصصان متعهد
برادرها! خودتان بیدار باشید که این مغزهایی که دارند فرار میکنند این مغزهاست که شما را به تباهی کشیدهاند. این مغزهایی است که نگذاشتند جوانهای ما تحصیل کامل بکنند. اینها باید هم بروند؛ باید هم فرار کنند؛ دیگر جای زندگی برای آنها نیست. برای اینکه ملت بیدار است. یک ملت بیدار نمیگذارد که شما هر کدامتان هر کاری میخواهید بکنید. باید خودتان، خودتان را اداره کنید. باید همهمان به میدان بیاییم. فکر اینکه استاندار یک کاری بکند، یک کاری کسی بکند، اتّکال به آنها نکنید.
خودتان همان طوری که میگویید [باشید] الحمدللَّه الآن یک تحولی حاصل شده است که همه طبقات، مهندسش میآید کار میکند؛ دکترش میآید کار میکند. اینهایی که حالا مغزهای انسانی دارند. اینها که مغزهایی ندارند که فرار کنند. آقا! مغزهایی فرار میکنند، ما هم یک مغزهایی داریم که با اینکه مغز علمی هستند دارند به مردم کمک میکنند؛ دارند میروند دِرو میکنند. این مغزها را ما میخواهیم؛ نه آن مغزهایی که حالا که برایشان تَعُّیش (خوشگذرانی) حاصل نیست فرار کنند. چرا به خود نمیآیند اینها؟ چرا اینها نمی فهمند مقدار خودشان را و مقدار مملکت ما را؟ ما این مغزهایی را میخواهیم که در عین حالی که دکتر است، در عین حالی که مهندس است، میرود در جهاد سازندگی و جهاد سازندگی را راه میاندازد. ما این مغزها را میخواهیم که از امریکا پا میشود میآید اینجا میگوید من آمدهام برای کمک؛ نه پا بشود فرار کند از اینجا! این مغزهای فرّار به درد ما نمیخورد، بگذار فرار کنند. اگر شما هم میدانید که در اینجا جایتان نیست، شما هم فرار کنید! راه باز است. مملکت ما آدم میخواهد حالا؛ نه مغزهایی که میروند در پناه انگلستان و در پناه امریکا.
بسمالله الرحمن الرحيم
دوستان من يك معما سروده ام تا هوش شما را سنجش يابى بكنم هر كس جواب درست را بلد باشد يك جايزه خوب دارد
شعر
شاعر = محمود
ان چه جايى است كه بسيار درختان دارد // ببر و شير و خر و اهو دارد
چه درختان بزرگى دارد // بعضى وقت ها بزنندش اتش و بسوزد همه اش
توى ايران هم هست نزديك محمود اباد // در كوير اصلن نيست
بعضى وقتا بروند مردم در ان // از براى سيزده بدر يا پيك نيك
اگر انها نكنند اتش خود را خاموش // ممكن است باد زند انجا را اتش
هر كسى كه بتواند بگويد ان چيست // نمره اش بيست شود جغرافى
مال ايران اسمش …. گلستان باشد // مال خارج را من ندانم اسمش چيست
ممكن است ادم اگر تنها برود در انجا // گم شود يا بخورندش شيران
زرافه هست در ان هم خيلى پشه // شترمزغ نيست در انجا با سينما // مغازه نزديك ان هست ولى توى خودش اصلن نيست
رستوران نيست كبرتر هم نيست فيل ولى هست // محمودا تو خودت نگو تا ديگران حدس زنند انجا چيست
شاعر= محمود
به یاد همه مظلومان تاریخ معاصر ایران، از شهیدان مظلوم جنگ۸ ساله با استکبار ، کشته های هواپیمای ایرباس که امریکا زد،تا کشته های مظلوم ۸۸ . هنوز چهره مظلوم ندا آقا سلطان در خاطرم هست.
قابل توجه سرداران سپاه
آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند امام خمینی
رئیس کل سابق بانک مرکزی با اشاره به وضعیت تورمی فعلی کشور و زمانی که وی زمام دار ریاست بانک مرکزی بود، عنوان کرد: در سالهای 90 و 91 نرخ ارز از 1226 به 2477 تومان ناگهان افزایش یافت که دلیل اصلی آن کاهش صدور نفت کشور به دلیل تحریمهای اعمال شده بود.
وی با اشاره به اینکه در این حالت درآمدهای نفتی (ارزی) کشور به یکباره به 40 درصد کاهش یافت، بیان کرد: در این حالت قیمت مواد اولیه واردات و مواد اولیه کارخانجات با افزایش نرخ مواجه شد، زیرا کشور با کاهش میزان ارز و در نتیجه افزایش نرخ ارز مواجه شد.
اصلا فرض کنیم (دورباد از واقعیت) نوریزاد و امثالش سوپاپ اطمینانی برای تداوم برخی پلشتی ها هستند. اما مهم این است اینها حضورهایی دارند که از منظر سخن حق، یادآور انسانیت و مردمیت اند. چه خوب است حاکمیت به هر دلیل خواسته و ناخواسته و با هر محدودیت سازی، کم و بیش به چنین حضورهایی تن می دهد. این وضعیت را باید پاس داشت و تقویت کرد. می دانیم داعشی های عالم هم از جنس آدمند و اگر نوری زادها نباشند، آنها میدان را از یکجا از آن خود خواهند کرد و مفاهیم انسانی در محاق هرچه بیشتر قرار می گیرند. چه بسا با چنین حضورهایی برخی داعشیون هم، در کار خویش تجدید نظر کنند و طرح مسأله و حل مسائل بین آدمیان کمتر در طومار خشونت ها بپیچد. بعید نیست هریک از ما در فامیل دور و نزدیکمان یک یا چند آدم مستعد داعشی شدن داریم و با حضور اینگونه نوری زادها، امیدوار به انسانیت ها شده و تلاش خواهیم کرد بر محیطمان اثر سازنده بگذاریم. شاید بعضی ها بگویند داعشی ها نیز سوپاپ اطمینان دست ساخته بعضی مثلا سرداران هستند، بایدگفت بین سوپاپ مفروض نوری زاد و سوپاپ داعش ها کدامیک را باید مورد استقبال قرار داد؟ بایستیم تا سر همه مان بیخ تا بیخ توسط داعشیون متأسفانه سیظره یاب، بریده شود؟
حسن روحانیآقای روحانی شما خود يک حقوقدان هستيد، کلاه خود را قاضی کنيد که در برابر يک دولت فاسد و دروغگو و غارتگر بيت المال و غارتگر اميدهای جامعه، اگر مردمی نه در اعتراض، بلکه تا سرنگونی آن دست به شورش بزنند، بايد آنها را فتنه گر خواند و يا مردمی خواند که به حداقل مسئوليت انسانی و شرعی خود عمل کرده اند؟
۱- چه کسی ترديد داشت و می توانست ترديد کند که رأی و نظر آقای خامنه ای، رأی و نظر به آقای جليلی بود؟ می گوئيد نه بسم الله، يک رفراندم از رهبری و يا درباره ولايت فقيه به عمل بياورد. هر چند شما حقوق دان هستيد و می دانيد که رفراندم بدون آزادی و فرصت و زمان لازم منتقدين برای نقد (چيزی را که مدت سی و پنج سال با ضرب و زور وارد فرهنگ و انديشه مردم کردن) جز فريبکاری نيست. اما تا همين جا هم قبول، شما پيشنهاد يک رفراندم بدهيد، آنوقت معلوممان و معلومتان خواهد شد که جايگاه رأی و نظر رهبری در مردم چيست و تا کجاست؟
۲- قطعاً يادتان و يادمان نرفته است که آقای احمدی نژاد نماد بصيرت رهبری و نماد بصيرت هيئت حاکمه شمارده می شد؟ می گوئيد نه، به متن سخنان آقای رهبر مراجعه کنيد. دقيقا در مصادف با انتخاب احمدی نژاد و نزديکی رأی و نظر رهبری با دولت وی از يک طرف، و اعتراض اصلاح طلبان و مخالفان با آن دولت بود، که آقای خامنه ای موضوع بصيرت را مطرح کردند. اما تجربه ثابت کرد که نابخردانه ترين و بی بصيرت ترين افراد، همانهايی بودند که دست به چنين انتخابی زدند. نيازی نبود تا يک تجربه پرهزينه بر اين کشور تحميل کرد تا دانسته شود او نماد بی بصيرتی و بی خردی در اين کشور است.
۳- فساد، دروغ و تبهکاری، و حجم خيانتها و ويرانگری های دولت احمدی نژاد در حدی بود که مردم، اگر شمر را هم جلويشان نشان می داديد، انتخاب می کردند. خدای ناکرده نمی خواهم شما را با شمر و يا کس ديگری مقايسه کنيم. اما مردم بخوبی می دانستند که پنج نماينده ديگر اصول گرايی، نماينده همان طرز فکری بودند که وسيله به قدرت رسيدن احمدی نژاد شدند. و هر کدام از آنها وجوهی از رهبری نظام را نمايندگی می کردند. اما آقای جليلی تماميت وجوه رهبری را نمايندگی میکرد. جليلی نقش احمدی نژاد دوره نخست را ايفاء میکرد، که نه نافرمانی های سالهای آخر، بلکه مطيع و رام سالهای اول رياست جمهوری وی بود. يعنی همان کسی که نزديک شدن به او نماد بصيرت و دور شدن از او نماد نابصيرتی، و تا اعتراض به او نماد فتنه گری محسوب می شد.
۴- در فتنه شمردن اعتراض خيابانی مردم، اصول گرايان کورس رقابت از يکديگر می بندند. روزگاری دهقانان ايالت شيکاگو در عهد جفرسون دست به شورش زدند (بيشتر جمعيت آن زمان دهقان بودند). در حالی که جفرسون در پاريس بسر می برد به او اطلاع دادند. می دانيد جفرسون چه پاسخی داد؟ او پاسخ داد که هيچ نترسيد، از زمانی بترسيد که مردمی بخاطر خواسته هايشان دست به اعتراض نزنند. همين طرز تفکر بود که بعدها در قانون اساسی آمريکا حق شورش به عنوان يک حق قانونی جامعه تلقی شد. اکنون ما با نظامی روبرو هستيم که حق شورش و اعتراض که هيچ، حتی حق قانونی خود را در اجتماع کردن، به رسميت نمی شناسد و آن را سرکوب می کند. و بدتر از اين، سرکوب شده ها را فتنه گر می خواند. آقای روحانی شما خود يک حقوقدان هستيد، کلاه خود را قاضی کنيد که در برابر يک دولت فاسد و دروغگو و غارتگر بيت المال و غارتگر اميدهای جامعه، اگر مردمی نه در اعتراض، بلکه تا سرنگونی آن دست به شورش بزنند، بايد آنها را فتنه گر خواند و يا مردمی خواند که به حداقل مسئوليت انسانی و شرعی خود عمل کرده اند؟ باز شما يک حقوrدان هستيد و خود را متشرع به دين اسلام می شناسيد، می دانيد که حتی اگر نه مردم يک جامعه، بلکه فقط ده نفر دست به اين اقدام میزدند، اقدام آنها نه تنها فتنه نبود، بلکه درست ترين کاری بود که در حوزه اخلاق و شرع بايد انجام می دادند.
۵- درباره نسبت دادن ناامنی ها از سوی (به اصطلاح) فتنه گران شما يک فرد امنيتی هستيد و بخوبی می دانيد که امنيت چيست و مراد حکومتگران از امنيت کدام امنيت است؟ اگر نماز می خوانيد و روزه می گيريد و به روز قيامت معتقد هستيد، به شما عرض کنم که دو راه بيشتر پيشارو نداريد، يا زحمت نماز خواندن و روزه گرفتن را بر خود هموار نکنيد و يا آنکه مسئوليت داريد که در اين امر اساسی، که بخشی مهمی از نيروی سياسی داخل و خارج از حکومت را به يک دلمشغولی عظيم واداشته است، و استناد به آن وسيله حيات سياسی عدهای و حذف سياسی عدهای ديگر شده است، يک کميته حقيقت ياب تشکيل دهيد. کار دشواری هم نمی خواهيد در پيش بگيريد، در حالی که در همين اسرائيل و آمريکا و انگليس که شما آنها را رژيم جنايت می شماريد (که از جهاتی در جنايت آنها ترديدی نيست، اما نه از آن جهاتی که ستيزهجويان میپندارند)، خبرنگاران داخلی و خارجی تظاهرات مردم عليه حاکميت را، با دوربين های ده کيلويی، تا يک قدمی پليس فيلمبرداری می کنند. اما در جنبش سال ۸۸ نيروی پليس يک دوربين ساده موبايل با ظرفيت ۲ مگاپيکسلی را با دهها باتون تا سر حد مرگ استقبال می کردند، و اگر شانس او را از مرگ نجات میداد، با تهمت جاسوس روانه زندان می کردند. خيلی لازم نيست راه دور برويد، روايت شکنجهها، تجاوزها آنقدر آشکار است و فيلمهای مربوط به تخريب اموال مردم بدست پليس سرکوبگر (شيشه ها و کاپوت ماشين نويسنده را که در پياده رو بود و او در رهگذر اتفاقی محل درگيری، و معلوم نميکرد صاحب آن کيست، جلوی چشمان خود او، توسط پليس تخريب شدند)، و دهها و صدها فيلمهای مربوط به سرکوبهای وحشيانه مردم توسط پليس، بخودی خود گويای حقيقت هستند. تصاوير و فيلم هايی که حتی يک نمونه آن را تا کنون صدا و سيما از ميان دهها و صدها دوربين آزاد نتوانسته است از دول دشمن نشان دهد. ترديد ندارم که کميته حقيقت ياب شما در مدتی کوتاه خواهد يافت که فتنهگر واقعی همين کسانی هستند که امروز کاسبگر فتنه گشتهاند. اما هيچ کميته ای در راه حقيقت، راه به حقيقت نمی برد الا اينکه افراد جدی و صاحب نظر از جنبشگران سال ۸۸ در اين کميته حضور و مدارک و مستندات خود را ارائه دهند. اما در قدم نخست لازم نيست که راه دور برويد. يکی از افسانههايی که کاسبگران فتنه ساختند، ماجرای عاشورای سال ۸۸ است، کافی است يک دقيقه در اينترنت سرچ کنيد و روايت دکتر مهدی خزئلی را درباره اين رويداد که خود از نزديک چندين نقطه تهران را گزارش می کرد، از مطالعه بگذرانيد.
۶- گفته می شود پيرزوی شما در انتخابات ۱۳۹۲ و متعاقبا اميد نسبی جامعه برای حضور در انتخابات از زمانی کليد خورد که شما آقای شهردار را در حساس ترين گفتگوی تلويزيونی آچمز کرديد. معنی اين حرف روشن است. يک نوع رويارويی با جنبشگران حوادث کوی دانشگاه و سرکوبگران، و اگر اين جنبشگران و سرکوبگران يک بار ديگر در آزمون سال ۸۸ روياروی يکديگر قرار گرفتند، به عبارت روشن تر رويارويی ميان جنبش گران سال ۸۸ با سرکوبگران. يکبار از خود و از مشاوران خود سوال کنيد، که آقای روحانی دارای چه ويژگی هايی بود که اميد نسبی مردم و آراء نسبی آنها، به او روی آوردند؟ آقای خاتمی در خرداد ۱۳۷۶ يک فرد ناشناخته ای بود، اما ارائه يک گفتمان جديد در حقوق مدنی و جامعه مدنی، گفتمانی که جامعه از اول انقلاب تا آن ايام از زبان و بيان هيچ مسئولی نشنيده بودند، اما در وجدان تاريخی خود به انتظار آن نشسته بودند، عامل مسلم پيروزی او گرديد. آقای احمدی نژاد در خرداد ۱۳۸۴ يک فرد ناشناخته ای بود، اما به غير از مهندسی مسلم انتخابات که هيچ سندی نمی تواند مدعی درستی و راستی انتخاب او باشد، اما در هر حال نمی توان انکار کرد که او با زبان فريب و ارائه تصوير عوام فريبانه عدالت، موفق شد، بخشی از حاشيه نشينان را به حمايت خود وادارد؟ آيا جامعه شما را يک اقتصاد دان مبرز می شناخت که مشکل از معيشت آنان باز کنيد؟ آيا وعده ها و برنامه های اقتصادی شگفتی ارائه داديد که در برابر رقيبان گل به پيروزی نشاند؟ آيا در تئوری های سياسی و در بيان نظرهای سياسی، پديده شگفتی بوديد؟ آيا به ويژگی خاصی، اخلاق خاصی، مبارزه خاصی، پيشينه خاصی شهره داشتيد؟ مسلم خود می دانيد که دارای هيچ يک از ويژگی ها نيستيد، و اگر هستيد، حداقل جامعه شما را به اين ويژگی ها نمی شناخت. پس تنها ويژگی که شما را به پيروزی رساند، از يک طرف رويارو شدن با طيف رنگارنگ اصول گرايان بود، به ويژه آنکه هريک از آنها وجوهی از چهره شخص رهبری نظام را نمايندگی می کردند، و از طرف ديگر، طيف گسترده حمايت و استقبال همه نيروی های سياسی ای بود که به نحوی يا در جنبش ۸۸ حضور داشتند و يا با آن جنبش همنموايی و همدلی داشتند و يا به نحوی خواسته و يا ناخواسته طيف رنگارنگ اصول گرايی آنها را به فتنه گران منتسب می کردند. مثل همين الان که با وجود تبری جستن بعضی از وزرای شما از جريان به اصطلاح فتنه، اما اصول گرايی از انتصاب آنها به فتنه خودداری نمی کنند.
۷- وقتی اصول گرايی در تقابل با جنبش سال ۸۸ به سرودن افسانه نهم دی پرداخت، همه آنها که منصفانه در مراسم نهم دی با هدف جستجو و تحقيق (از جمله نويسنده همين سطور) به منطقه اجتماع نهم دی ای ها رفتند، به خوبی می دانند که جمعيتی حداکثر حدود بيست هزار نفر آنهم با ايجاد جو امنيتی و رعب در ادارات دولتی بخشی از کارکنان دولتی را به آن اجتماع گسيل کردند. کيهان جمعيت تظاهر کنندگان جنبش ۸۸ را همواره کمتر از ۵ هزار نفر معرفی می کرد. رسانه های وابسته به حکومت چنين وانمود می کردند که عده ای محدود شايد در حد همان ۵ هزار نفر در تهران دست به اختلال می زدند. و لابد بعد از سخنرانی های روشنگرانه رهبری آن سه ميليون نفر در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ به بصيرت تازه ای دست يافتند و صفوف جنبشگران و فتنه گران را ترک گفتند. تا ساليانی متمادی همين ديدگاه وجود داشت و با اين ديگاه هم سر درگريبان دروغ های خود انداختند و هم دست به فريب جامعه زدند. آنها از اين حقيقت مسلم چشم پوشيدند که اين تنها و تنها قدرت سرکوب و پيشتر از آن، محارب شمردن کسانی که بعد از عاشورا به خيابان می آمدند، بود که جنبش را خانه نشين کرد و نه جذب شدن آنها در بصيرت رهبری. جريان اصول گرايی به دروغ و فريب دائمی خود فکر می کرد که اثری از جنبش باقی نمانده است و همه و همه چيز در تماميت نظام و حقانيت ولايت جذب و تسليم شده است. اما انتخاب شما بدون هيچ ترديدی تنها پرتوهايی کم سو، اما روشن از جنبشی بود که از پس ابرهای تار و تيره سرکوب، مجال ظهور پيدا کرد.
۸- باز ترديد نکنيد که شما هر چند خود را اصول گرا بناميد، اما در انتخابات سال ۱۳۹۲ از هيچيک از جريان های اصول گرا نمايندگی نمی کرديد. باز جای ترديدی نيست که نه گفتمان شما، نه نيروهايی که از شما پشتيبانی کردند، هيچيک هيچ سنخيتی و هيچ نشانی با دم و دستگاه ولايت نداشتند. مخالفتهای بی امان آنها از همان ايام تا امروز گويای همين حقيقت است. بنابراين شما رياست جمهوری خود را مرهون جنبشی هستيد که بعضی از ياران شما هنوز به مصلحت و به خاطر همنوايی و يا گرفتن آراء سکوت اصول گرايی، و يا حفظ بقای خود در صدرات، آن را با زبانی ملايم و گاه درگوشی فتنه می خوانند. اگر اينکار و اين رفتارها ناسپاسی و بدترين و ناجوانمردانه ترين ناسپاسی نيست پس چيست؟
۹- ممکن است بگوئيد و به زعم خود به حق هم بگوئيد که بطور مصلحتی خود را نماينده جريان اصول گرايی وانمود کرده، اما در عمل آب به آسياب جريان تحول خواهی می ريزد. حرف شما را می پذيرم، چون اين ادعا متکی بر روشها و اصولی است که در گفتمان مصلحت انديشی بالاخره جا برای خود پيدا کرده است. وارد اين بحث هم نمی شويم که دوگانگی ميان عمل و اظهار نظر، از لحاظ دينی رفتاری منافقانه و از نظر اخلاقی مخالفِ وجدان اخلاقی انسان و از لحاظ روشنگری، ترويج ضدآگاهی در جامعه است. اما باز فرض کنيم که آقای روحانی به اين امور آگاه است و دلايل ديگری برای دوگانگی خود جستجو کرده است که ما از آن بی خبر هستيم، اما از اين واقعيت ها بنا به تجربه آگاه هستيم و او نيز بايد آگاه باشد:
الف) اگر بخواهيم کارنامه دولت روحانی را در مدت يکسال و چند ماه ارزيابی کنيم، اگر همه اقدامات او نمره منفی گرفته باشد، اما نمی توان انکار کرد که، پس از اعلام عدم کفايت وزير علوم آقای دکتر نجفی، ايستادگی رئيس جمهور مبنی بر ادامه همان سياست، شجاعانه ترين، درست ترين و حقمدارانه ترين اقدامی است که يک رئيس جمهور در ۳۳ سال اخير بخرج داده است. اين اقدام به نظر نويسنده از اقدام ابتر و نيمه کاره آقای خاتمی در کشف عوامل ترور در وزرات اطلاعات، شجاعانه تر و حقمدارانه تر بود.
ب) جريان اصول گرايی و به ويژه اصول گرايی افراطی و دستگاه رهبری، بشدت آلوده، ترسو و بی اصول ترين جريان سياسی در کشور هستند. بخصوص آنکه می دانيم که اين جريان از همان ابتدای انقلاب فاقد کمترين پشتوانه اجتماعی هستند. روانشناسی به خوبی نشان می دهد که سروصداها، جنجال ها و تحرک خستگی ناپذير اين جريان تنها به خاطر پنهان کردن طبع ترسيده آنها بيش نيست. نه تنها تجربه، بلکه قانون زندگی اجتماعی، و از اين بيشتر قانون الهی به خوبی ثابت می کند که ايستادگی در برابر اين جريان و کوتاه نيامدن و حتی در وقت ضرور تهديد کردن، تنها راه عقب نشينی آنها از راه تخريبی و نابخرادانه ای است که تا اين لحظه هزينه های نجومی و حيرت انگيز، بر روی دست بال اين مملکت گذاشته اند. در عين حال گفتگوی مستقيم با رهبری و تهديد او مبنی بر رها کردن پست رياست جمهوری و حقيقت را با مردم در ميان گذاشتن، او را از هر ترسيده ای ترسيده تر می سازد. بخصوص آنکه طبع سوداگرانه، اقتدارگرا و کاسبکارانه ای که در فقها وجود دارد و شما نيز بدان خوب آگاه هستيد، موجب می شود که در کوتاه ترين زمان و با کمترين هزينه و حتی بدون بيرون آمدن يک قطره خون از دماغ کسی، رهبری را در سود منافع جامعه به عقب برانيد.
ج) اگر بخواهيد با زبان و ادبيات و با همان اصول راهنمای طرفداران ولايت فقيه به منازعه و رويارويی با افراطی ها برويد و به زعم خود نوعی مشی اعتدال گری را در سياست داخلی و خارجی کشور پيشه سازيد، مطمئن باشيد که پيروز نهايی آنها هستند. استدلال آنها خيلی ساده است:
– تابعيت از ولايت،
– مطلقه بودن اختيارات رهبری تا تعطيل کردن اصول و فروع دين،
– نقض يک طرفه عهد و پيمانی که حاکميت با خود مردم بسته است (طبق فرمان آقای خمينی)،
– تفسير دموکراسی دينی و آراء مردم در چارچوب خواسته ها و اراده و ايده های رهبری (معنايی که همه ديکتاتوری ها به دموکراسی می دهند)،
– دشمن ستيزی و ايجاد بحرانهای دائمی (طبق سياست کلی نظام از زمان آقای خمينی مبنی بر رفع فتنه در عالم)،
– دخالت سپاه در سياست، برابر با اساسنامه سپاه و برابر با قانون اساسی (حراست از نظام)
و همه آنچه که در اين سطور نيامدند، نوع گفتمانی هستند که اگر شما بخواهيد در همان اصول راهنمای اصول گرايی و آنچه که تصوير سياسی نظام ولايی است، با آنها روبرو شويد، اين آنها هستند که در مقام پند و اندرز و خط و نشان کشيدن برای شما برخواهند برآمد. شما بايد تغييير اوضاع جهانی و ناسازگاری تفکر ولايی را با اين اوضاع شرح دهيد، بايد ناسازگاری نظام ولايی را با جمهوريت شرح دهيد، بايد بی آينده بودن طرز تفکر نظام ولايی را توضيح دهيد، بايد ناتوانی های اين نظام را در حل مسائل فرهنگی، در پاسخ به پرسش های دانشگاهيان و فرهيختگان و ناتوانی در حل معضلات اقتصادی، و ناتوانی ها سياسی در برخورد با پارادايم های سياسی و… به آنها نشان دهيد. بايد از آنها اين پرسش روشن را به عمل آوردی که چرا طی سی و پنج سال اخير حتی يک مورد نمی يابيد که ميان رياست جمهوری با ولايت فقيه تضاد بحران ساز وجود نداشته باشد، و کشور را هر بار در بحرانهای فرساينده فرو نبرده باشد؟ اين پرسش بطور روشن يک پاسخ بيشتر ندارد و آن اينکه، جمهوريت با ولايت فقيه ناسازگار است.
۱۱۱-آیا تاکنون کنگرهای در مجاهدین برای بررسی سیاستهای مجاهدین و انتخاب نهادهای سیاسی و تشکیلاتی برگزار شده است؟ آیا مسعود رجوی به صراحت گفته است اگر روزی قرار بر برگزاری کنگره و رأی و رأی کشی در سازمان باشد من نیستم؟
۱۱۲-بنیانگذاران مجاهدین ۵ دههی قبل به صراحت اعلام کردند که به خاطر پیچیدگی مبارزه یک نفر قادر به حل و فصل تضادها و مشکلات نیست و برای ادارهی سازمان «سانترالیسم دموکراتیک» و رهبری جمعی را مقرر داشتند، انقلاب ایدئولوژیک این اصل مهم را از بین برد، آیا شما فکر میکنید مسعود رجوی به تنهایی قادر است همهی مشکلات و تضادهای ایدئولوژیک، سیاسی، نظامی، تشکیلاتی و … را حل کند؟
۱۱۳-آیا حقیقت دارد کسانی که دارای وجههی مثبتی در مناسبات بودند به شدت زیر ضرب برده میشدند؟ آیا حقیقت دارد کسانی که مورد محبت و یا احترام نیروها قرار میگرفتند به اتهام این که افراد را به جای این که به رهبری وصل کنند به خودشان وصل کردهاند به شدت زیر ضرب برده میشدند؟ آیا در مناسبات مجاهدین، افراد حق دارند عشق و علاقهشان را به کس دیگری به جز مسعود و مریم رجوی ابراز دارند؟ آیا افراد حق دارند فرد دیگری را به جز آنها دوست داشته باشند؟
۱۱۴-آیا هیچ شباهتی بین ولایت فقیه و رهبری عقیدتی دیده میشود؟ فرق رهبری عقیدتی با رهبران توتالیتر چیست؟ آیا هیچ شباهتی بین مناسبات موجود در مجاهدین با فرقههای مذهبی دیده میشود؟
۱۱۵-آیا…..
———— سلام دوست گرامی
من لینک ادامه ی این پرسشنامه را برای پیگیری علاقمندان اینجا گذاردم
سپاس http://news.gooya.com/politics/archives/2014/08/185174.php
باز سخن از ستار بهشتی شد و من را تشویق کرد متنی را که امروز در سایتی دیدم برای همه فرزندان ایران در همینجا تکرار کنم. تقدیم به یاد فرزندان برومند ایران زمین: امیرها، نداها، ستارها و… . لینک مطلب و ویدئوی یوتیوب به متن زیر افزوده شده است:
امیر جوادیفر و مادربزرگش هنوز برای خودم هم شبیه قصههاست، در روز شوم سوم مرداد هشتاد و هشت وقتی که جنازه پاره پاره امیر را در پژشک قانونی نشانم دادند، کنار آن غم بزرگ که بر سرم آوار شده بود، دغدغه دیگری هم داشتم… به مامان اختر چه بگویم؟
بعد از کوچ مادرم، مامان اختر غیر از من و امیر کسی را نداشت و تمام دلخوشی و دلیل زنده بودنش، شنیدن دو سه باره روزانه صدای من و امیر و دیدارهای دو بار در ماه رشت بود.
در تمام آن روزهای دستگیری و بیخبری از امیر، صدای خود را شبیه امیر کرده بودم و با مادربزرگ حرف زده بودم، حالا باید چه میکردم.
سالها پیش از آن روز شوم، رمان ممنوعهای خوانده بودم تحت عنوان (روضه قاسم)، نوشته امیرحسین چهلتن، داستان مرگ یک زندانی سیاسی در زندان بود که خانوادهاش مرگش را از عمهای که او را بزرگ کرده بود، پنهان کرده بودند، ناگهان جرقهای در ذهنم زد، آن قصه را به واقعیت تبدیل کنم. در آن روزهای سخت در حالی که از هر طرف با این تصمیمم مخالفت میشد و حتی به دیوانگی متهم میشدم، قصهام را در ذهنم نوشتم و پیادهاش کردم. تلفن و ماهواره خانه مامان اختر ناگهان قطع شد، به همه دنیا اطلاع دادم که نباید مامان اختر، از حقیقت شهادت امیر مطلع شود، پس از مراسم هفتم امیر راهی رشت شدم و به مامان اختر گفتم امیر در درگیریها شناسایی شده و چون امکان دستگیریاش میرفت از ایران خارجش کردم و بعد صدای امیر از آن سوی خط بود که میگفت به سلامت به کشور سوییس رسیده است و مامان اختر نگران نباشد و چهار سال و نیم این قصه ادامه داشت…
صدای ضبطشدهی من با تکیهکلامهای امیر از آن سوی خط که هر دو هفته یک بار با مامان اختر حرف میزد و آرامش میکرد، عکسهای فتوشاپی امیر در نقاط مختلف اروپا، سوغاتیهای امیر برای مامان اختر و نامههای مامان اختر که برای امیر پست میشد و انتظار مامان اختر که امیرش در اروپا کارش درست شود و دعوتنامه بفرستد تا دوباره امیر را ببیند و امیدی که ادامه داشت.
مامان اختر تا روز دهم فروردین نودوسه، یعنی چهار سال و نه ماه پس از شهادت امیر، همچنان با امید دیدار امیر زنده ماند و تا آخرین نفسش با امید زندگی کرد.
بابک جوادیفر — ۲۳ تیر ۱۳۹۳
پ.ن:
امیر جوادیفر، از کشتهشدگانِ کهریزک در سال ۱۳۸۸ است. برادرش بابک، در این ترانه و ویدئو که چندی پیش منتشر کرد، داستان پنهان نگه داشتن مرگ او را از مادربزرگش «مامان اختر»، با ترانهای روایت کرده است. تماشای برخی لحظاتِ این مادر هولناک است، اما نمیتوان ندید.”
ريشه ها ١٦٦
فرهنگ
فرهنگ دينى
عرفان : آهنگ آزادى
از هرچه بگذريم ، هر حركتى را محركى بايد و هر سير و سلوكى را انگيزه اى . فيلسوف بسيار نامدارى مى پرسد :اصلا چرا بايد حقيقت را جست ؟ اين مرض حقيقت طلبى كه هاله مقدسى نيز به گرد خود تنيده است از كجا پيدا شده است ؟ در ميانه سده نوزدهم پس از هگل در جامعه متفكران غلغله دورانسازى از اين قبيل پرسش ها در مى گيرد .فيلسوف ديگرى مى گويد :چه كسى گفته است كه دكارت بى پيشفرض بوده است .ثنويت جسمانى و روحانى را دكارت از كجا آورده است ؟آيا اين ثنويت ميراث ترجمه شده همان دنيا و آخرت قديم نيست كه از عالم بيرون به درون انسان منقل شده است ؟آيا خدا و ايمان و اخلاق تكليف محور كانت همان ابزار كنترل كليساى قديم نيست كه درونى و انسانى شده است ؟ آيا هگل و كانت هنوز خون الهياتى در رگهاى خود ندارند ؟آيا سرشت كشيشى ملبس به رداى فيلسوف نكرده اند ؟ آيا فهرست ارزش هاى اخلاقى آنها همان فهرست ارزش هاى اخلاق دينى نيست ؟ من اگر مى گويم فيلسوفانى اين پرسش ها را مطرح كرده اند ،تنها از آن روست كه وجدانا بايد برسانم كه اين پرسش ها را من براى نخستين بار مطرح نكرده ام ، و اگر نام فيلسوفان را نمى برم باز آن روست كه نام ها اهميتى ندارند و ما بايد فارغ از افسون نام ها تصور كنيم كه اين پرسش ها را يك سقراط يك لاقباى گمنام از خود ما مى پرسد .باز يكى از اين انديشمندان انقلابى و شورشى سده ١٩ مى گويد :حالا گرفتيم كه ثنويت جسمانى /روحانى و ذهنى /مادى دكارت واقعيت داشته باشد ،چرا امر روحانى همواره بايد ارزشمند تر از امر جسمانى تلقى شده باشد ؟چرا جسم ارزشمند تر از روح نبايد باشد ؟آيا اين ميراث منش دينى دكارت و پيش فرض نهانى او نبوده است ؟ اصلا چرا إن جهان بايد اسفل و پست تر از آن جهان باشد به فرض كه إن جهان اصلا وجود داشته باشد ؟ اگر قرون وسطى را عصر ايمان و سده ١٨ را عصر خرد ناميده اند ،سده ١٩ را بايد عصر جسارت انديشه ناميد . فيلسوفى مى پرسد :از كجا معلوم كه شر بالاتر از خير نباشد ؟ در برابر چنين پرسشى شايد هركسى روى ترش كند و به پرسنده به ديده موجودى ديوانه و ناهنجار و خلوار و شرور بنگرد .اما مگر او چه كرده است جز اينكه پرسشى پرسيده است ؟عصاقورت دادگان خواهند گفت : آخر اين هم شد پرسش ؟ اينجا سقراط وشى لازم است كه پاى به ميدان نهد و دركمال آرامش و ادب به پرسنده بگويد : فردريش عزيز ؛ درود بر تو باد .مدتى بود نديده بودمت .شايع شده كه دل در گرو عشق سالومه بسته اى .فردريش مى گويد :سقراط ؛ من تو را يك ويروس و خرمگس مى بينم .من پرسشى كرده ام .آيا پاسخى كه مرا قانع كند دارى ؟سقراط فردريش را دعوت مى كند تا با هم به جاى مصفايي بروند و زير درختى بنشينند .سقراط مى گويد :فردر يش عزيز اول بگو تو به چه چيزهايي مى گويي شر ؟ فردريش خواهد گفت به فهرست شرها و گناهان كه هر كشيشى آن را دايم با خود حمل مى كند .سقراط مى گويد :آه ،كه اين طور !
شما مى توانيد اين ديالوگ را ادامه دهيد .مى توانيد در برابر هر يك از پرسش هاى جسورانه بالا به روش سقراط وارد گفتگو با پرسنده شويد ،شايد به پاسخى برسيد .اما پيداست كه با دهان كجى و تمسخر و حبس پرسنده پرسش منتفى نمى شود و حتى اگر پرسنده را بكشيد ،يكى ديگر پيدا خواهد شد كه همين پرسش را خواهد پرسيد .كسى از سرداران و مقام عظمى مى پرسد :اصلا شما چرا بايد حق داشته باشيد در باره آنچه مربوط و متعلق به يك ملت است به دلخواه خود يا مطابق با باورهاى خود تصميم بگيريد ؟آيا با برنده شدن در يك آزمون و رقابت با صدها هزار نخبه و انديشمند شايسته معلوم شده كه عقل و فهمتان از همه بيش تر است؟آيا مردم شما را براى نمايندگى خواست هاى خود انتخاب كرده اند ؟چه چيزى به شما حق داده تا چون اختاپوس بر اموال و جان ها و حتى نواميس مردم چنگ اندازيد ؟علم رراست الهى ؟علم دراست بشرى ؟ وحى ؟نفخه الهى ؟ حكم آسمانى ممهور به مهر الله ؟پاسدارى از انقلابى كه سربازان اصلى اش مردم بودند ؟با توجه به اينكه آن مردم اكنون اكثرا پا به سن نهاده و سخت شرمسار نسل سوخته نو هستند آيا اين نسل نو به شما نمايندگى تام الاختيار داده تا با ثروت ملى اش هرطور كه عشقتان كشيد رفتار كنيد ؟آقاى خامنه اى ،آقاى جعفرى ،آقاى فيروز آبادى به من بگوييد شما اصلا چه كاره ايد و چه مجوزى داريد كه بر يك ملت رنگارنگ قيمومت كنيد و حتى اجازه ندهيد كه يك رييس جمهور كه با همه فيلترها به هر حال مردم به او رأى داده اند كار خودش را انجام دهد ؟به شما چه ارتباطى دارد ؟ اين حضرات هر يك از پاسخ هاى مفروضى را كه در پرسش گنجاندم به ويژه پاسخ هاى راجع به ماموريت آسمانى را كه بدهند تازه ادعايي ناموجه كرده اند كه اثباتش را به سقراط ما بدهكارند . اما بعيد است مه لخت شوند و از آن بالا تشريف بياورند پايين و با سقراط در شرايط برابر زير درخت بنشينند و گفتگو كنند .رسم آنها در واكنش به چنين پرسش هايي اين است : سقراطى نشانت بدهم كه از دست او به ملك الموت پناه ببرى .پرسشگران را مى گيرند ،مى زنند ،شكنجه مى كنند و زير شكنجه مى كشند اما با اين كار آيا پرسش از ميان مى رود ؟آيا قتل جوان دلاور و زحمتكشى به نام ستار بهشتى باعث شد تا ديگر كسى پرسش هاى او را نپرسد يا بر عكس صداى او هزاران بار بيش تر تكثير شد و نامش ماندگار گشت ؟ پاسخ را به شما واگذار مى كنم . سركوب پرسشگرى يا كار احمقان است يا كار آزمندان دزدى كه با خود حساب مى كنند تا دوباره مردمى جرأت پرسش يابند ما بايد جيب ها را پر و بارها را بسته و رانت را هاپولى و خزانه را تهى و جنگل ها را كوير كنيم و سپس باى باى .
بارى ،هر حركتى را محركى بايد و هر سلوكى را انگيزه اى .بارها كوشيده ام خود را در وضعيت انسان هاى اوليه تصور كنم ..مسئله عاجل و ضرورى و ناگزير انسان ها كه تا جهان بوده در وضعياتى اضطرارى تشويش زنده ماندن و بقا داشته اند بدوا به هيچ وجه حقيقت نيست بلكه ايمنى جان و خانه و مأمن است .اين چيزى است كه روانشناسان كودك به خوبى بر آن وقوف دارند .نوزادى كه بند نافش را از زهدان مى برند به جهانى بس وسيع تر و روشن تر وارد مىشود اما اين ولوج و ورود به جهان نو براى او دردناك است و با گريه اعلامش مى كند .رابطه جنين و زهدان رابطه وحدت بود .جنين و زهدان با هم اينهمانى داشتند .اين وحدت را هيچ چيز نمى گسست .زهدان تمامى جهان جنين بود و جنين مالك تمامى جهان بود .آنگاه كه وى را از نيستان وجودش جدا مى كنند جهان وسيعى كه در إن زاده شده جز زندانى پر مهالك نيست . نفير آغازين نوزاد نفير بريده شده از نيستان وجودش است . ناگهان حضور مادر ،دست نوازش مادر ،سينه مادر و صداى لالايي مادر يادى از نيستان وجود يا همان اصل را زنده مى كند .ژان پياژه و ژاك لكان پس از آزمون هاى بالينى بسيار بنا به استقراء ناقص تجربى به ما مى گويند :مادر ،فقط مادر ، و نه هيچ موجود مذكر يا مؤنث ديگرى ، بنا به حسى طبيعى پاسخگوى رها شدگى نوزاد در جهان جديد اند .انسان ها در اضطرار هستى خود پيش و بيش از هرگونه حقيقت جويي جوياى زهدانى ايمن اند .اين مفهومى است كه ارسطو ،برخلاف استادش افلاتون ،إن را درك مى كرد و نامش را اويكونوميا مى نهاد .اكونوميك كه اكنون به اقتصاد ترجمه مى شود در اصل اويكونوميا به معناى خانه گردانى بوده است .انسان كه بالطبع سياسى و مدنى است نه اينكه بخواهد بل محكوم است كه بيش و پيش از حقيقت جويي جوياى ايمنى oikos يا خانه و مأمن و نيز polis يا شهر و كشورش باشد .نخستين كسانى كه نمايندگان حقيقت شدند و عقيدت را وارد خانه گردانى ( اقتصاد ) و شهر گردانى (پوليتيك ) كردند جادوگران بودند .نخستين محرك حقيقت جويي نيز مأمن جويي و يافتن نقطه اتكا بوده است از فرط .شدت ستم و خفقان جهان همچون زندان ،يا به قول حافظ زندان سكندر مى شود .
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم
…….
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وارهان
عارفان كه غالبا در مدارا ،در اصالت دادن به عشق و رحمت ،در درونى و شخصى كردن تجربه يقين و ايقان و ايمان ،در واگذارى كار جهان به شاه و قيصر ،در خلوت گزينى و چله نشينى ،و مهر ورزى و پس پشت نهادن تعلقات دنيوى و خوار شمردن دنيا گونه اى خويشاوندى معنوى با بودا و مسيحا دارند .اين پرسش پيش مى آيد كه مسيحيت چرا به روايت كاتبان اناجيل از يهوديه خواستن گرفت ؟ااريخ مى گويد كه مردم يهوديه زير سلطه روميان و همدستى مشايخ يهود با قدرت استعمارگر از ستمى مضاعف رنج مى بردند .هرجا كه قدرتى ستمگر حاكم است احساس زندانى بودن به مردم تحت قلمرو دست مى دهد .گه گاه شورش ها و قيام ها يي رخ مى دهد .چنين بود اوضاع يهوديه هنگام زاده شدن مسيح و زندگى بعدى او . در ايران مردم بيداد نظام شاه خدايي را با گوشت و پوست خود احساس مى كرده اند .وقتى جهان خيام را از هستى خود سير مى كند ، مسئله تنها بر سر فلسفه و رزى در خلأء نيست . اين ميل و آهنگ آزادى از تنگناى جهانى تاريك كه به تعبير حافظ كران تا كرانش لشكر ظلم است بايد انگيزه آغازين عارفان براى نوزايشى در درون بوده باشد .اين الزاما به معناى تخيلى يا واقعى بودن اين نوزايي نيست .در اين بخش سخن ما بر سر انگيزه است .انسان به هر چه ميل مى كند ،ميلش محرك و انگيزه دارد،خواه آن چيز خيالى باشد و خواه حقيقى
هیئت حاکمه ایران چه فکر می کند؟ خیال می کند که باکندن برگی از درخت می تواند ریشه آنرا بخشکاند؟ یا
خیال می کند که با پائین کشیدن ستاره ای از آسمان مبارزات خلق می تواند این گنبد لایتناهی را خالی از ستاره کند؟
پیداست چنین تصوراتی آنچنان باطل است مانند تصورات مرغ بیچاره بوتیمار
آری آسمان مبارزات خلق خالی از ستاره نخواهد شد، چون به عظمت گیتی است و چون سپیده در حال دمیدن است.
با درود و عرض ادب حضور گرامیتان .
با آرزوی اینکه یاد ستار و دیگر جان باختگان در راه آزادی هر روز برای ما ملت ایران پررنگتر بشود !
سوال جالب و به جایی است این که ؛ این حق را که به اینها داده ؟ با کمی دقت میبینیم که متعصفانه این مردم ایران هستند که این اجازه رو داده اند ! از فردای آن بهمن پنجاه و هفت که اعدام ها روی پشت بامها شروع شد و من شک ندارم که مخالفان زیادی هم داشت تا به امروز با سکوت و بی اعتراضی خود !!
ولی خوب ! به همت و تلاش عزیزانی چون آقای نوریزاد و البته بسیارانی دیگر این نه, داره گفته میشه که امیدواریم هر روز هیبت و طنینش بیشتر و بیشتر شود ! تا آن شود که باید شود !
به امید پیروزی و استقامت همه عزیزان .
سلام علیکم _ آقای نوریزاد اگر می توانید برنامه ای را ترتیب دهید تا هموطنان ما هر چه در توان مالی دارند بیآیند چندین روز شهر ها را آذین ببندند و شربت و شیرینی تهیه کنند و به خلق الله بدهند ! برای چه ؟ ؟ برای اینکه دستگاه قضایی کشور ما بصورت اشعه نور و حرکت ” فضایی” برای استقرار ” عدالت ” در کشور ، در این چند ساله پیشرفت قابل توجهی کرده و ” اکبر تقی زاده ” بازجوی نیروی انتظامی را که ستار بهشتی را در بازداشتگاه مورد شکنجه قرار داده و به قتل رسانده ، به سه سال حبس، دو سال تبعید و ۷۴ ضربه شلاق محکوم کرده است . آقای نوری زاد ، شهید ستار بهشتی را هرگز آقای خامنه ای ندیده بوده اند تا ” قلبشان جریحه دار ” شود ولی اگر شما یادتان باشد بعد از هجوم وحشیانه ” شعبونک های بی مخ ” در 18 تیر سال 1378 به خوابگاه دانشجویان و پرتاب کردن دانشجویان از طبقات بالا به پایین با رمز ” یا فاطمه زهرا ” و آمدن همین ” سر و دست ” شکسته ها و ” نابینا شده ها ” نزد آقای خامنه ای و منقلب شدن رهبری پس از دیدن این دانشجویان و اینکه رهبری به این دانشجویان فرمودند : من وقتی شما را با وضع می بینم ” قلبم جریحه دار ” میشود . دستگاه قضا برای التیام رهبری در جهت ” قلب جریحه دار شده ایشان ، فقط و فقط گروهبان نیروی انتظامی را بخاطر دزدیدن ” ریش تراش ” محکوم به جریمه نقدی کردند . حال شما و مردم ایران این پیشرفت دستگاه قضا را در فاصله 1378 و 1393 می بینند و به پیشرفت ” عدالت ” و داشتن چنین دستگاه ” عدالت پروری ” در کشور مباهات میکنند .
• مقام رهبری معتقدند پیشرفت های علمی ما یک یک است..نمونه اش هواپیماهائی که یا سقوط می کنند یا بی چرخ زمین مینشینند!
• مقام رهبری معتقدند پیشرفت ما در صنعت بدلیل اصل نورادنی ولایت فقیه حرف ندارد..نمونه اش هزینه 2.5 برابری تولید در کشور نسبت به کشورهای بی دین!
• مقام رهبری معتقدند اگر کسی زبان آدم حالیش نشود موشکهای ما حالی به حالیش می کنند..مثل موشکهای حماس که اسرائیل رو زیر و رو کردن!
• مقام رهبری معتقدند نیروهای نظامی ما پشه را روی هوا نعل می کنند..مثل تعقیب 43 دقیقه ای پهپاد!
• مقام رهبری معتقدند سپاه ولایت منطقه را رصد می کند..مثل ورود پهپاد به فضای ایران که هنوز برادران روشن دل سپاه نمی دانند از کجا آمده و مال کی بوده و هر روز هم به یکی گیر میدن!
• مقام رهبری معتقدند بدون رهبری ایشان کار منطقه زمین می ماند..مثل ایجاد بحران برای بقای اسرائیل و حضور آمریکائیها در منطقه!
• مقام رهبری معتقدند که دولت را باید حمایت کرد..برای همین آقای ولایتی مشاور ایشان میگوید تحریمهای جدید را هم “دستگاه دیپلماسی ما” محکوم می کند هم “ما”!. یعنی یک دستگاه دولت دارد یکی هم “ما”!
• مقام رهبری معتقدند که همه کارهایش درست است..مثل اونائی در بیت و سپاه و دولت و مجلس که معتقدند “آقا” به ضرب شهریه نفتی و مشت و لگد نقدی” آقا” شده!
• مقام رهبری معتقدند که دنیائی هست و آخرتی نیست..مثل اینکه بد هم نمیگه!..فقط اگه بدونیم اینا رو از کدوم روایت در آورده ما هم مثل ایشون بی اعتقاد میشیم و میشیم اهل ولایت!
با درود بر جناب نوری زاد و دیگر دوستان
جناب نوری زاد اگر به دل نگیرید در رابطه با سخنان شما خواستم یه انتقاد کوچولو بکنم و آن اینکه بهتر نیست در اینگونه مراسم به گونه ای کلمات را انتخاب کنیم و به گونه ای سخن بگوییم که خودمانی تر و عامیانه تر باشد تا دیگر عزیزانی که در آن مجلس مثل بنده کوره سوادی دارند بهتر سخنان شما رو درک کنند.به نظر حقیر نوع بیان شما سنگین و ادبی بود و مناسب آن مجلس نبود،چرا که آن روانی عامیانه را نداشت و کسی باید جملات شما را به نوعی ترجمه میکرد…باز هم پوزش می خواهم.
در ضمن نام و یاد ستار بهشتی و دیگران فقط با وجود پدر یا مادر آنها و یا پیگیری آنها نیست که زنده میماند.نام ستار بهشتی در تاریخ ایران حک شد و دیگر فراموش نمیشود. در تمام طول تاریخ اینگونه بوده و باز تاریخ تکرار می شود، البته روزی میرسد که تمام این جنایتکاران را به دادگاه دفاع از انسانیت خواهیم کشاند و بازخواست خواهیم کرد…به امید آن روز
با درود به نوریزاد گرامی و هم میهنان : گویا داعشی های هم وطن هم به سایت نوریزاد سرک میکشند و با جملات سخیف که لایق خود و هم پالکی هایشان است خودی نشان میدهند .مادر درد مندی که جوانش را بی گناه به قرارگاه که نه به سلاخی بردند و جسدش را به او تحویل دادند را آماج افکارپست وپلید آخوندی می کنی که اربابانت را شاد کنی ؟ ویا از مالیخولیای درونت به وجد می آ یی ؟ وخود را ناشناس می نامی ولی اطمینان داشته باش ظلم هرگذ پایدار نمی ماند واگر زنده بودی وپرده های تذویر وریای معممین به کنار رفت اگر ذره ای شرافت در وجودت باقی مانده باشد از مشابه قرار دادن احمدی نژاد و نوریزاد شرمسار و سرافکنده خواهی شد با پوزش از نوریزاد گرامی و هم میهنان فرهیخته .
چه دردناك است شنيدن اين جمله كه: ” خودش داد و خودش گرفت” يا اينكه : ” امانتى بود كه به صاحبش بر گردانده شد”.
اين فرهنگ بيمار را آنهايى پايه گذارى كردند كه نخواستند مسؤليت حتمى خود در مرگ هزاران هزار شهروند ايرانى را به عهده گيرند و نخواستند ايرانيان ياد بگيرند كه حقوق شهروندى خود را مطالبه كنند.
فرهنگ دينى، جاده صاف كن ماشين حكومت دينى در منكوب كردن حقوق شهروندى ايرانيان بوده است و شوربختانه اين فرهنگ، آنچنان جا افتاده است كه حتى مادر ستار بهشتى را هم در حق طلبى به ورطه پارادوكس انداخته است.
چه خوب كه آن خانم از شنوندگان به ايشان يادآورى كرد كه فرزندتان را خدا از شما نگرفت.
به شهادت تاريخ، باور عمومى به خدا، همواره بيش از مظلومين، به داد ظالمين رسيده است.
جمهوری شکست خورده اسلامی به رهبری آقا خامنه ای بنام مردم بر ضد مردم چنان منافع طلبی کرده که با مًهری ملی ء خونهای مردم را در شیشه ویا روانه خاک کرده. ای آقایان دین و صیانت وادعای صداقت فقط بهانه شماست برای غارت و تجاوز
خيلي نا مردي نا شناس. اگر تو جاي ستار بودي و از بالآي ستاره ها مي ديدي يك ابله راجع به مادر خودت اين حرف رو مي نويسه احساست را با چند ستاره نشان مي دادي؟ نمي گويم روز و شب بخاطر اين خون بناحق ريخته شده خون گريه كن ولي لا اقل فكر بكن اين نوشته چه ربطي به سالگرد تولد عزيز از دست رفته و مادر داغدارش دارد. إرشاد شوي جوون
مشكل اين بود كه محمود به جاى تسلاى مادر ستار بهشتى كه از مردم ايران بود و او به عنوان رئيس جمهور، مسؤل كشته شدنش بود، به خرج مردم و مادر ستار بهشتى رفت ونزوئلا كه مادر چاوز را تسلى دهد كه به مردم ايران هيچ ربطى نداشت.
مشكل محمود از نظر مردم، بغل كردنش نبود، دغل كردنش بود. حالا اگر عده اى جانماز آب كش، فجايع ريز و درشتى كه او به بار آورد را ول كردند و به او گير دادند كه چرا مادر چاوز را بغل كرده، شما هم برو به همانها گير بده.
اقای نوریزاد با سلام چرا شما اجازه می دهید یک چنین اظهار نظر های مبتذل که نویسندگانش هم کاملا مشخص است چه کسانی هستند منتشر شود؟ خواندن این رذالت ها چندش اور است.با ارزوی سلامت و موفقیت برای شما.
فرومايگى ،بى شرمى ،لجن پراكنى ،دروغ و عربده كشى ، فلج وجدان و كور دلى نسبت به اين همه جنايت ،آدم كشى ،شكنجه ،تجاوز به رندانى ،دزدى هاى نجومى از ثروت ملى ،قتل هاى زنجيره اى ،تجاوز به دختران باكره و كشتار زندانيان بى پناه ،زدن ،بستن ،گرفتن ،توقيف كردن ،بهتان زدن ،كشتن ،رانت خوارى ،سلب تمامى حقوق مقرر ملت در فصل سوم همين قانون اساسى فشل و پر تناقض ، و اختلاس هاى نجومى هشت سال گذشته كه هر چند مدت يكى از آنها از زبان خود حكومتى ها افشا مى شود ،اين ها و صدها ظلم مشهود ديگر براى اين جناب مقدسند اما اظهار محبت نوريزاد به اين شيرزن ستمديده از چشم بى شرم و زشت بين او كارى ممنوعه است .رژيمى كه آدم هايش اين باشند نيازى به دشمن بيرونى ندارد . يك لحظه دست از گماشتگى بردار تا شايد در ذهن سرسپرده و شسته ات به قدر ارزنى انصاف بيرون بزند و كم كم خود را پيدا كنى .به چهره اين زن سالخورده نگاه كن .به درد جانكاه درمان ناپذير در عمق چشم هاى گود افتاده اش بنگر .به چهره مصمم و سنگوارش نگاه كن كه چگونه گورستان تنها شادى زندگى اش را بازگو مى كند .پسر رشيد و شجاع و دردمند اين زن آنچه را با خرد خودش درست مى دانسته در يك وبلاگ نه چندان پر مخاطب مى نوشته ، اين كارگر زحمتكش نان عرق جبين و كار خود را مى خورد مى توانست ننويسد ،مى توانست وقت فراغتش را مثل امثال شما به عياشى بگذراند ،خيلى راحت مى توانست بسيجى شود و جيبش را با زدن مردم معترض يا با چاپلوسى و مزدورى ارباب ستمگر قدرت بگذراند ،مى توانست پشت كامپيوترى بنشيند و عليه دگرانديشان و پرده براندازان از زشتكارى اين مقدس نمايان تهمت جعل كند و انگ بزند ،مى توانست اين خانه محقر اما شكوهمند از شرف انسانى را با فروختن روحش به خانه اى مجلل اما تهى از عشق و شرافت تبديل كند و با پول دزدى و كارنكرده يك پورشه بخرد و با آن خودنمايي كند .اما او نان بازويش را خورد ،و از حقيقت دفاع كرد .او را حراميان بردند و چه قدر مظلومانه ، چقدر مظلومانه ،در غايت بى پناهى ،در نهايت بى فريادرسى به دست رجاله ها كشته شد .اين شيرزن حاضر نشد پول خون بگيرد و سكوت كند .صد جان فداى آنكه دلش با زبان يكى است و اين مادر و پسر و دختر دلاورشان به حرف دل خود خيانت نكردند .اما دريغا كه حاكم اعظم مى خواهد همه حرف او را بزنند .و شكنجه گرى و جنايت نتيجه و ذات محتوم چنين حاكميتى است نه يك استثنا
پورياى گرامى
از شما پوزش مى خواهم كه پاسخ من به ناشناس زير كامنت شما درج شد .اجازه دهيد حالا كه افتخار صحبت با شما دست دا از فرصت استفاده كنم و نكنه اى را به عرض شما و دوستان برسانم .جمله اى كه از شكسپير نقل كرده ايد متعلق به تراژدى هنرى ششم (قسمت سوم ،پرده پنجم ،صحنه ششم ) است .نخست فكر كنيم گوينده شكسپير نيست بلكه يك فروشنده دوره گرد است
suspicion always haunts theguilty mind
بد گمانى همواره ذهن گنه كار را مى آزارد
The thief doth fear each bush an officer
دزد هرآينه بيم دارد كه مبادا بوته اى پليس باشد
اين جمله حكم كلى نيست .the قبل از guilty مى رساند كه گويند گنه كار خاصى را مورد خطاب قرار مى دهد .ما مى گوييم مارگزيده از ريسمان سياه و سفيد مى ترسد اما مگر مار گزيده گناهى كرده است .در نمايشنامه شكسپير هم همين طور است .گلاوسستر به قصد جان هنرى وارد اتاق او مى شود . هنرى از چوپان و گرگ مى گويد و و گلاوسنر جملات بالا را به كار مى برد .هنرى نيز مى گويد :خير ،پرنده هم كه يكبار چسب شكارچيان در بوته اى گيرش انداخته با بال هاى لرزان به هر بوته اى مشكوك مى شود
The bird hath been limed in a bush
With trembling wings misdoubteth every bush
عاقبت معلوم مى شود كه حق با هنرى است ،زيرا گلاوسستر با خنجر هنرى را مى كشد
حتى در Quoteها يا نقل قول هاى انگليسى به اين نكته توجه نكرده اند كه در متن شكسپير بدگمانى تنها به گنه كار منحصر نشده بلكه موجودات بى گناه هم ممكن است در اثر حبس و شكنجه در سي سال پيش يا يك يا چند سال پيش دايما به هر ضربه نابهنگامى بر در خانه شان مشكوك باشند .در جمهورى اسلامى بسيارى از اشخاص سياسى و زندان كشيده هر شب با اين هراس كه مبادا نيمه شب به خانه اش بريزند مى خوابد .اين ترس و بدگمانى بسيارى را از كشور فرارى داده است .يك قوه قضايي سالم و مستقل در يك كشور دموكراتيك ترس از شرافت را از بين مى برد و ترس از جنايت و دزدى و اختلاس و تهمت زنى را حفظ مى كند . شاد باشيد
درود بر شما
این مادر داغدار میگوید ستار را خدا به من داد
تماینده الله جناب خامنه ای باید پاسخ بدهد : اگر جان را خدا داده است چرا باید تو بستانی ؟ تو یعنی عوامل تخت امرت
کی این حق را به شما داده ؟ کشوری را به زور ششدانگ صاحب شدید و فکر و ذکرتان شده تقویت فلسطین و غزه و لبنان و …… و تروریستهای ریز و درشت منطقه ! غزه را چند بار با پول این ملت بازسازی کردید و باز وعده باسازی میدهید پس صاحبان اصلی این سرزمین چه حق و حقوقی دارند که حتی تامین جانی هم ندارند ! حالا نمی دانم شما ظالمی یا الله ؟ تا دیر نشده تکلیف ما را روشن کن . بترس از روزی که ضمینه را فراهم میکنی برای نقوذ داعشی ها به این سرزمین ! آن موقع بعید میدانم روحیه ای مانده باشد برای دفاع از ظلمی که به اشکال مختلف نهادینه کردید ! خودت میمانی و حوضت .
برادرم مشیری
اشاره به غزه کردید باید بگویم درجدال دو نفر ضعیف و قوی چون فرد ضعیف درخود این توانایی رانمی بیند که با رقیب گلاویز شودهیچ عکس العملی برای آغاز درگیری وبه تبع آن نابودی خود انجام نمی دهد.ولی همین که درپس پرده شخص ثالثی وعده پشتیانی وآموزش جدال حرفه ای به او می دهداونیز جسارت وجرات به خرج داده وخودرا وارد میدان نزاع می کند بدون درنظر گرفتن عواقب شکست، چون احساس غرور وپیروزی به حکم وعده های شخص ثالث درخود می کند.در این حال شما تصور یک جنگ را بکنیدچه رخ میدهد؟ازسویی شخص ثالث را از این پازل حذف کنید.آیا هیچ جنگ وبلوایی رخ خواهد داد؟رژیم آخوندی نه تنها درغزه درسراسر دنیا نقش شخص ثالث را درجدول وپازل سیاسی روز مخصوصا در خانه های رنگین جنگ وخونریزی ایفا می کند.
آقای نوریزاد ، فردا دادگاه قاضی سعید مرتضوی است. بنابر اصول باید دادگاه وی علنی باشد. شرکت افرادی نظیر خانم نسرین ستوده و جنابعالی و آقای مهدی خزعلی و افراد دیگری که در بیدادگاههای قضایی ایران بدون دلیل موجه و با اتهامات واهی امنیتی به زندانی طولانی مدت محکوم شده اند در این دادگاهها میتواند تعارض احکام ناعادلانه قضایی دستگاه آخوند آملی لاریجانی را بیش از پیش به نمایش عمومی بگذارد که چگونه فرزندان ملت در این دادگاهها به جرم دفاع از حقوق خویش یا ابراز عقیده و نظر خود به بهانه واهی اقدام علیه امنیت ملی به زندانی طویل المدت مجکوم شده اند و شخصی مانند مرتضوی با آنهمه فساد و تاراج اموال بازنشستگان و دستور انتقال معترضین به کهریزک و اتهام قتل پزشک شریف اندرزجانی به محکومیت دویست هزار تومانی!
ريشه ها ١٦٦(دنباله كامنت دير با همين عنوان )
نوزايش ،همچون حقيقت و خدا و هر رخداد يا موجود خيالى و واقعى مادام كه وارد انديشه بشرى نشده است ،وارد جهان انسانى نيز نشده است .آ نچه رارد جهان انسانى نشده است يا اصلا وجود حقيقى ندارد يا اگر هم وجود داشته باشد وجود فى نفسه اش براى آدميا ن با عدمش تفاوت نمى كند .به ديگر سخن بود و نبودش براى انسان بالسويه است . قرن ها انسان مى پنداشت كه زمين ثابت و مركز كائنات است است و اين خورشيد است كه حركت مى كند .در تمامى قرن ها اين نجوم بطلميوسى -ارسطويي بود كه در زندگى انسان ها و رابطه جماعت و قدرت نقش داشت .اگرچه ثبات زمين افسانه بود ، تآثير اين افسانه در زندگى درونى و برونى انسانها افسانه نبود .موسولينى رهبر فاشيست ايتاليا مى گفت : اينكه اسطوره راست يا دروغ است اهميت ندلرد .مهم آن است كه تأثير اسطوره در زندگى انسان ها واقعى است .زمين هميشه مى چرخيده است ،اما پيش از آنكه انسان از اين چرخش آگاه شود زمين براى خودش مى چرخيده است و ثبات آن براى انسان واقعى بوده است نه حركت آن . اين ثبات منشأ اثر بوده است و آن حركت بى اثر . مى گويند گاليله پس از قرائت توبه نامه در دادگاه تفتيش افكار هنگام خروج از دادگاه به انگشت پا يا دست روى خاك جلو در دادگاه مى نويسد :و زمين همچنان مى چرخد .همه مورخان متفقند كه اين افسانه اى است كه مردم ساخته اند .گاليله كه در اين زمان پير و ناتوان بوده جرأت چنين كارى نداشته است .با اين همه شايعه بر واقعيتى دلالت دارد .اين واقعيت همان خواست ذهنى گاليله و مردم بوده است .باور به گردش زمين وارد روح جمعى شده بوده است .وجود ذهنى داشته است .پيش از گاليله نيز كسان ديگرى گردش زمين را اعلام كرده بودند ،اما اعلاميه آنها به باور عمومى وارد نشده بوده است .باور عمومى به چيزى حتما تأثيرات واقعى و گاه گسترده دارد ،خواه آن چيز خود واقعيت داشته باشد يا توهمى بيش نباشد . فرض كنيد مبلغان يك نظام سياسى يا اعتقادى مدام با انحصار همه بلندگو ها و رسانه ها اين ايده را در بوق كنند كه حاكم سخنگوى خداست و روحانيان دور و برش مستنير به نور الهى هستند و به يارى اين نور از نو متولد شده اند و در خلوت خاص خود غيب را مشاهده مى كنند و هرچه مى گويند و مى كنند ملهم از احكام خطا ناپذير غيبى است . اين قصه راست باشد يا دروغ تا وقتى منشأ اثر اجتماعى است كه روح جمعى باورش داشته باشد . از همان دم كه اين باور -نه در جامعه كوچك و بسته نخبگان -بل در روح جمعى رو به فروپاشى مى رود ،فروپاشى محتوم آن نظام نيز آغاز شده است .اين نظام البته مى تواند آن جامعه نخبگان فى الجمله نابود يا محبوس كند و مردم را نيز با ارعاب و چوب و چماق يا تحميل فقر و نياز يا گسترش عوامل تخدير تا مدتى از حركت باز دارد ،اما تاريخ و خرد گواهى مى دهد كه اين كوشش ها تنها احتضار يك نظام را طولانى تر مى كند اما دير يا زود اين نظام محتضر رو به موت به ديار عدم خواهد پيوست . ناباورى بالقوه عمومى همواره مترصد تركيدن است . روح جمعى بر ناراستى ايدئولوژى حاكم وقوف دارد و حاكم با همه امكانات خود كه در دو جهت تبليغ و سركوب فعال مى شوند مى كوشد تا باورمندان باقى مانده را بسيج و تطميع و پروار كند و به كمك آنها از تركيدن بغض ناباوران جلوگيرى كند .وحشتناك ترين فاجعه وقتى پيش مى آيد كه سيستم بتواند وجدان جمعى را به رغم آگاهى نسبت به ناراستى و بيداد بى تفاوت كند .توليد و بازتوليد كلبى مسلكى و فلج وجدان جمعى به شيوه هاى گونه گون عمل مى كند و در تمام جهان نيز جريان دارد .يكى از اين شيوه ها تخدير انگيزه كنش سياسى است .زمانى كشيش ها كارشان تخدير ستمديدگان بود .اما تصور اينكه در عصر مدرن كشيش هاى موقر و تسلى دهنده جانشينان جديدى نيافته اند نشان از فقر تفكر دارد دارد .روانشناسى فرويد و لكان كمك بسيارى در افشاى ايدئولوژى هاى جديد تخدير كرده اند ،اما از سوى ديگر روانشناسى غالب و رايجى كه به روانشناسى من معروف است هر موجود سركشى را كه برخلاف نظم موجود عمل مى كند از راه هاى نورمال سازى رام مى كند .موسيقى ،ادبيات و فيلم نيز تا كنون دوكاره بوده اند .هنر تخدير و تسلى در برابر هنر بيدارى و برانگيزاننده نقش همان كشيش هاى سابق را ايفا كرده است .كارگرى كه با روزى دوازده ساعت كارى كه جز بهره كشى ظالمانه نيست وقت فراغت خود را صرف خوشامد گويي به موسيقى و فيلم و سكسى مى مند كه پيشاپيش براى او سفارش داده اند . اين رشته البته سر دراز دارد و لب مطلب اين است كه قدرت ها شيوه هايي براى ناكار كردن آگاهى جمعى دارند .به مثل گويند :مسئله ديگر آن نيست كه نمى دانند چه مى كنند .مسئله آن است كه مى دانند و خود را به ندانستن مى زنند .دوستى زرتشتى در سرلوحه كامنت خود در يكى از دوسه پست پيش از قول آشو زرتشت نوشته بود :/ راه در جهان يكى است و آن هم راستى است ./ دوست ديگرى اخيرا به من مى گفت كه پس از يك عمر مطالعه در ايران و خارج پى برده ام كه دو چهره بزرگ در تاريخ ما نمونه راستى بوده و حتى يك جمله از آنها نمى يابيم نشانى از ذلت داشته باشد :فردوسى و دهخدا . اين دو فرزانه بزرگ دريافته بودند و در راه دريافت خود تلاشى سترگ كردند تا با كارهايي كارستان راستى را در باور جمعى وارد كنند .شرط راستى آن است كه آدمى اول با خود راست باشد .آنكه خودفريبانه به خود دروغ مى گويد تا بر وجدانش سرپوش نهد حتما به ديگران نيز دروغ خواهد گفت . قرن ها بسى دروغ ها كه در وجدان همگانى خانه كرده است و انديشمندان درد مند كوشيده اند از باور عمومى فريب زدايي كنند .از نگر تاريخى اين گزارش كه گاليله بر خاك آن جمله معروف را نوشته باشد رخ نداده و تنها شايعه اى بوده كه مردم ساخته اند .در باره مرگ فردوسى نيز گويند كه روزى از بازار گذر مى كرد كه شنيد كودكى اين بيت را مى خواند :
اگر شاه را شاه بودى پدر
به سر بر نهادى مرا تاج زر
فردوسى از هوش مى رود و وى را به خانه مى برند و چندى بعد مى ميرد.اكنون پژوهشگرانى پى برده اند كه كل اين ماجرا و حتى كل هجو نامه ساختگى است .سازندگان داستان ها يا مردمند يا مزدوران حكومت ها .در هر دو حال آنچه ساخته مى شود بر دلخواست يا باور سازنده دلالت دارد و اين دلخواست و باور ديگر دروغ نيست .داستان إن كودك در بازار از باورى عمومى حكايت داردهمچنانكه داستان گاليله .من هرچه بيش تر فكر مى كنم كم تر باور مى منم كه باور ها فراورده حقيقت جويي محض در برج عاج باشند و فاقد هرگونه انگيزه و محركى در زيستجهان واقعى بوده باشند .اگر براى مثال انسان ها در زندگى واقعى خود به قدر كافى شاد و آزاد و بى نياز و بى بيم و آز زندگى كنند و راستى و نيك منشى و داد و خرد و همدردى و مهر و هميارى و كار و بهبود همين زندگى دنيوى در زندگى جمعى آنها جارى باشد ديگر اين جهان به چشم آنها زندانى تيره و تار نمى آيد و آزادى نيز براى آنها با كوشش براى رهايي بخشى خود و ديگران از زنجيرهاى همين جهان همبسته است .در انديشه عارفان ميل يا بگوييد شوق آزادى موج مى رند . اين آزادى طلبان جهان و تعلقات آن را چون زندانى خفقان آور مى يافتند و گرچه بر فى نفسه بودن اين عسرت پاى مى فشردند اما گاه با حركت هاى سياسى خود را لو مى دادند . اين خواست كه انسان مدنى بالطبع از دنيا رها شود و در ملكوت از نو زاده شود همچون همان گردش زمين تا وقتى كه وارد ذهن بشرى نشده بود براى خودش در كنز مخفى نهان بود . او بود اما بود و نبودش براى انسان بالسويه بود .انگيزه اى لازم بود تا از كنز نهان خود برون آيد و در اذهان و اشياء متجلى گردد . بدون محرك و انگيزه هيچ جنبش ذهنى و مادى اى پديد نمى آيد .و انگيزه ها و محركات بشرى از واقعيات همين زندگى دنيوى بر مى خيزند . وقتى كه اين زندگى زير چكمه هاى ستم جباران به زندانى بى مفر تبديل مى شود و به تعبير عارفى دل ملول مى شود از جهان و هرچه در او هست ،راه رهايي مسيرش را از برون به درون كج مى كند .آنگاه عارف در خرابات مغان نور خدا مى بيند .اين همان نورى است كه هستى عارف را آتش مى زند تا ققنوس وار از درون آتش دگر بار زاده شود
بيا و هستى حافظ ز پيش او بردار
كه بى وجود تو كس نشنود ز من كه منم
عرفان در ايران به چنان اوجى از زيبايي و شور و سرمستى و شادى مى رسد كه مايه شگفتى جهانيان مى شود .اگر نبودند اين ايرانيان صاحب ذوق يسى بعيد بود كه قرآن و اسلام و احاديثى كه چه بسا ساخته همين ذوق بودند به چنين تفسير ى مجال بروز دهد كه سراسر عشق و دوستى و مهر و محبت و مداراست .پيام خواسته با ناخواسته عارفان به مردمى كه ظلمت شب حكام روزگارشان را سياه كرده بود اين بود :
شاه آن باشد كه از خود شه بود
نى به مخزن ها و لشكر گه بود
……….
صحبت حكام ظلمت شب يلداست
نور ز خورشيد خواه بو كه بر آيد
اينكه اين خورشيد درونى حقيقى است يا خيالى بحث ديگرى است كه قصد ورود به آن را ندارم .چرا كه اين ورود خروجى ندارد زيرا من هرگز نمى توانم در باره حقيقت عارفان حرف آخر را بزنم .حرف من اين است كه مقصد عارفان هرچه باشد محرك حركت آنها را در همان اوضاع و احوال تيره اى بايد جست كه چون هر حركت بشرى از درون شرايط زيست زمينى اش برآمده است .عارفان راهى براى رهايي روح مى جستند . آنها دريافتند كه با برهان عقلى نمى توان رابطه ايمانى و عاشقانه ايجاد كرد .برهان مى تواند بيرون از روح برهان آور آنچه را كه به جهان اشياء و طبيعت و محاسبات رياضى راجع است اثبات كند اما رابطه روح با روح با محاسبات منطقى و رياضى نه وصف مى تواند گردد و نه ايجاد مى تواند شد ..طور ديگرى بگويم :شخص مى تواند با برهان اثبات كند كه جهان را علتى است داراى شعور ،اما همين شخص مى تواند در زندگى بى اعتنا به نتيجه برهانش عمل كند . عارفان مى گويند شريعت موروثى و تقليدى عامه به قول عز الدين محمود كاشانى ظلمت رسوم ،سبب اختلاف آرا و اهوا ،عامل بغض و كينه و تفرقه و خصومت و سب و تكفير و عناد است (در فصل اعتقاد از كتاب مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه ).همين عارف سده هشتم در فصل چهارم همان كتاب (ص٦٦) گفته عيسى مسيح در باره نو زايش را اين گونه توضيح مى دهد ./ …و ابتداى اين ولادت آنگاه بود كه روح از قيد تعلقات دنيوى و نظر محبت با دنيا و اهل آن به كلى خلاص يابد و مطالعه احوال إخرت و صورت غيب نصب العين او شود .و اين ولات است كه عيسى عليه السلام از آن خبر داد :لن يلج ملكوت السماء من لم يولد مرتين / آرى روح مسيحايي را با كلام مسيحا مى توان به بهترين وجه بيان كرد هرچند از همه اديان ابراهيمى نيز مى توان استناد جست چه در همه اين اديان آخرت از دنيا و غيب از شهادت اصيل تر است .نكته در آن است مه هم عيسى و هم عارفان زايش دوباره در ملكوت را در همين دنيا ميسر مى بينند به شرط طلاق مطلق دنيا و نيز وزش باد الهى بر روح عارف . عرفان آهنگ خلاصى و آزادى بزرگى در همين جهان دارد .اين آزادى را نه در برهان ممكن مى داند نه در شريعت عامه .اين رهايي را برخلاف نظر رايج در انزوا نيز نمى داند .انزوا براى انسان ناممكن است .عارف آزادى را در بند و رابطه عاشقانه با معشوقى مى يابد كه خود آن را ديدار مى كند
حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روى
من از آن روز كه در بند تو ام آزادم
اصلاحيه
رارد جهان انسانى ( نادرست ) ………..وارد جهان انسانى( درست)
آن جامعه نخبگان……………………………آن جامعه نخبگان را
و اين ولات است ……………………………و اين ولادت است
مى مند ……………………………………..مى كند
مى منم ……………………………………..مى كنم
مه هم عيسى ………………………………كه هم عيسى
با پوزش
“جهنم که فرار کردند این مغزها!”
میگویند مغزها فرار کردند! بگذار فرار کنند. جهنم که فرار کردند این مغزها! مغزهای علمی نبودند این مغزها، مغزهای خیانتکار بودند، و الّا کسی از مملکت خودش فرار میکند به امریکا؟!
به گزارش پارسینه، در بخشی از بیانات امام خمینی در تاریخ ۸ آبان ۱۳۵۸ و در جمع اعضای کمیته امداد آمده است:
تصفیه مراکز دولتی و فرهنگی از افراد ناصالح
باید ادارات تصفیه بشود. باید فرهنگ تصفیه بشود. باید دانشگاهها تصفیه بشود. باید به دست اشخاصی بیفتد که پیوندش با رضا خان پهلوی و با محمدرضا خان پهلوی در سالهای طولانی نبوده. اینهایی که با آنها پیوند دارند نمیتوانند مملکت ما را اداره کنند، اینها باید تصفیه بشوند، دولت باید تصفیه کند اینها را. اتکال به قدرت خودتان بکنید. همان طوری که میبینید خودتان این همه کار را انجام دادید، و میگویید استاندار ما همراهی نمیکند؛ و شاید بعضی وقتها هم کارشکنی بکند. ابداً اعتنا به همراهی او نکنید، و خودتان کار بکنید [با] اتّکال به قدرت الهی. همان طور که از اول نظرتان به این نبود که این قشرهای بالا به شما کمک بکنند – و نکردند، و کارشکنی هم شاید کردند – همین طور حالایی که به سازندگی رسیدید، خودتان سازنده باشید. خودتان دنبال مطالب خودتان بروید. ملت خودش باید قیام کند. مملکت مال شما است. این مغزها فرار میکنند، و مملکت مال شماست. اینها ارزها را برداشتند و فرار کردند، و حالا هم دارند یکی یکی فرار میکنند، میبینند دیگر اینجا جای دزدی نیست.
محرومان صاحبان اصلی نهضت و کشور
مملکت مال خود شماست؛ مال جوانهای ماست. مملکت مال این زاغه نشینان اطراف تهران است. که من خدا میداند برای اینها غصه میخورم. و برای اینها تا حالا فکری نشده. مملکت مال اینهاست. نهضت را اینها پیش بردهاند. در یکی از روزهایی که تلویزیون نشان میداد اطراف تهران را، یکی از او پرسید که شما چه میکردید؟ میگفت که – یک پیرمردی تقریباً بود، با یک عده از یک سوراخی بیرون آمد! از یک جایی که جای انسان نبود بیرون آمد – گفت؛ ما صبح که میشود میرویم به تظاهر. زندگیشان این بود و صبح میرفتند تظاهر؛ میرفتند کمک میکردند به ملت. ما مرهون اینها هستیم. ما زندگیمان را اینها اداره میکنند. اینها اداره کردند. این جمعیت و امثال این جمعیت؛ جوانها؛ جوانهای دانشگاهی، جوانهای اداری، آنهایی که پیوند با ملت داشتند، بازاری، کشاورز، کارگر، همه اینها. آن طبقه بالا به ما کاری نداشتند. حالا هم کارشکنی میکنند و همه چیز میخواهند، میگویند مغزها فرار کردند! بگذار فرار کنند. جهنم که فرار کردند این مغزها! مغزهای علمی نبودند این مغزها، مغزهای خیانتکار بودند، و الّا کسی از مملکت خودش فرار میکند به امریکا؟! از مملکت خودش فرار میکند به انگلستان و زیرِ سایه انگلستان میخواهد زندگی بکند؟ پیوند میکند با بختیار و امثال بختیار که مملکت ما را به تباهی کشیدند؟ این مغزها بگذار فرار بکنند، بهتر که فرار میکنند! غصه نخورید برای اینها، برای اینها که کشته شدهاند غصه نخورید این قدرها.
اداره امور کشور در پرتو متخصصان متعهد
برادرها! خودتان بیدار باشید که این مغزهایی که دارند فرار میکنند این مغزهاست که شما را به تباهی کشیدهاند. این مغزهایی است که نگذاشتند جوانهای ما تحصیل کامل بکنند. اینها باید هم بروند؛ باید هم فرار کنند؛ دیگر جای زندگی برای آنها نیست. برای اینکه ملت بیدار است. یک ملت بیدار نمیگذارد که شما هر کدامتان هر کاری میخواهید بکنید. باید خودتان، خودتان را اداره کنید. باید همهمان به میدان بیاییم. فکر اینکه استاندار یک کاری بکند، یک کاری کسی بکند، اتّکال به آنها نکنید.
خودتان همان طوری که میگویید [باشید] الحمدللَّه الآن یک تحولی حاصل شده است که همه طبقات، مهندسش میآید کار میکند؛ دکترش میآید کار میکند. اینهایی که حالا مغزهای انسانی دارند. اینها که مغزهایی ندارند که فرار کنند. آقا! مغزهایی فرار میکنند، ما هم یک مغزهایی داریم که با اینکه مغز علمی هستند دارند به مردم کمک میکنند؛ دارند میروند دِرو میکنند. این مغزها را ما میخواهیم؛ نه آن مغزهایی که حالا که برایشان تَعُّیش (خوشگذرانی) حاصل نیست فرار کنند. چرا به خود نمیآیند اینها؟ چرا اینها نمی فهمند مقدار خودشان را و مقدار مملکت ما را؟ ما این مغزهایی را میخواهیم که در عین حالی که دکتر است، در عین حالی که مهندس است، میرود در جهاد سازندگی و جهاد سازندگی را راه میاندازد. ما این مغزها را میخواهیم که از امریکا پا میشود میآید اینجا میگوید من آمدهام برای کمک؛ نه پا بشود فرار کند از اینجا! این مغزهای فرّار به درد ما نمیخورد، بگذار فرار کنند. اگر شما هم میدانید که در اینجا جایتان نیست، شما هم فرار کنید! راه باز است. مملکت ما آدم میخواهد حالا؛ نه مغزهایی که میروند در پناه انگلستان و در پناه امریکا.
بسمالله الرحمن الرحيم
دوستان من يك معما سروده ام تا هوش شما را سنجش يابى بكنم هر كس جواب درست را بلد باشد يك جايزه خوب دارد
شعر
شاعر = محمود
ان چه جايى است كه بسيار درختان دارد // ببر و شير و خر و اهو دارد
چه درختان بزرگى دارد // بعضى وقت ها بزنندش اتش و بسوزد همه اش
توى ايران هم هست نزديك محمود اباد // در كوير اصلن نيست
بعضى وقتا بروند مردم در ان // از براى سيزده بدر يا پيك نيك
اگر انها نكنند اتش خود را خاموش // ممكن است باد زند انجا را اتش
هر كسى كه بتواند بگويد ان چيست // نمره اش بيست شود جغرافى
مال ايران اسمش …. گلستان باشد // مال خارج را من ندانم اسمش چيست
ممكن است ادم اگر تنها برود در انجا // گم شود يا بخورندش شيران
زرافه هست در ان هم خيلى پشه // شترمزغ نيست در انجا با سينما // مغازه نزديك ان هست ولى توى خودش اصلن نيست
رستوران نيست كبرتر هم نيست فيل ولى هست // محمودا تو خودت نگو تا ديگران حدس زنند انجا چيست
شاعر= محمود
یکی تو که بیکاری و مهمل مب بافی یکی نوری زاد که چقدر باحاله و مهملاتت رو منتشر می کنه.
خدا همه رو شفا بده.
همینا را اونجا بگی، چند بار بهت آورین،آورین میگه.
آقای نوریزاد گرامی
همهٔ شما دریادلان را میستائیم و به وجود نازنینتان افتخار میکنیم.
به یاد همه مظلومان تاریخ معاصر ایران، از شهیدان مظلوم جنگ۸ ساله با استکبار ، کشته های هواپیمای ایرباس که امریکا زد،تا کشته های مظلوم ۸۸ . هنوز چهره مظلوم ندا آقا سلطان در خاطرم هست.
قابل توجه سرداران سپاه
آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند امام خمینی
رئیس کل سابق بانک مرکزی با اشاره به وضعیت تورمی فعلی کشور و زمانی که وی زمام دار ریاست بانک مرکزی بود، عنوان کرد: در سالهای 90 و 91 نرخ ارز از 1226 به 2477 تومان ناگهان افزایش یافت که دلیل اصلی آن کاهش صدور نفت کشور به دلیل تحریمهای اعمال شده بود.
وی با اشاره به اینکه در این حالت درآمدهای نفتی (ارزی) کشور به یکباره به 40 درصد کاهش یافت، بیان کرد: در این حالت قیمت مواد اولیه واردات و مواد اولیه کارخانجات با افزایش نرخ مواجه شد، زیرا کشور با کاهش میزان ارز و در نتیجه افزایش نرخ ارز مواجه شد.
http://www.mehrnews.com/detail/News/2361358
35 سال بدبختی و بیچارگی کشیدیم
بخاطر یک مشت ملای بی شعور
ایران اکنون باید در صدر کشور های صنعتی جهان باشد
ایرانی ها از خواب بیدار شوید
اصلا فرض کنیم (دورباد از واقعیت) نوریزاد و امثالش سوپاپ اطمینانی برای تداوم برخی پلشتی ها هستند. اما مهم این است اینها حضورهایی دارند که از منظر سخن حق، یادآور انسانیت و مردمیت اند. چه خوب است حاکمیت به هر دلیل خواسته و ناخواسته و با هر محدودیت سازی، کم و بیش به چنین حضورهایی تن می دهد. این وضعیت را باید پاس داشت و تقویت کرد. می دانیم داعشی های عالم هم از جنس آدمند و اگر نوری زادها نباشند، آنها میدان را از یکجا از آن خود خواهند کرد و مفاهیم انسانی در محاق هرچه بیشتر قرار می گیرند. چه بسا با چنین حضورهایی برخی داعشیون هم، در کار خویش تجدید نظر کنند و طرح مسأله و حل مسائل بین آدمیان کمتر در طومار خشونت ها بپیچد. بعید نیست هریک از ما در فامیل دور و نزدیکمان یک یا چند آدم مستعد داعشی شدن داریم و با حضور اینگونه نوری زادها، امیدوار به انسانیت ها شده و تلاش خواهیم کرد بر محیطمان اثر سازنده بگذاریم. شاید بعضی ها بگویند داعشی ها نیز سوپاپ اطمینان دست ساخته بعضی مثلا سرداران هستند، بایدگفت بین سوپاپ مفروض نوری زاد و سوپاپ داعش ها کدامیک را باید مورد استقبال قرار داد؟ بایستیم تا سر همه مان بیخ تا بیخ توسط داعشیون متأسفانه سیظره یاب، بریده شود؟
ميخواهى چه چيزرا ثابت كنى شايد شما هم بدكتر نياز داريد بخودتان فكر كنيد،
حسن روحانیآقای روحانی شما خود يک حقوقدان هستيد، کلاه خود را قاضی کنيد که در برابر يک دولت فاسد و دروغگو و غارتگر بيت المال و غارتگر اميدهای جامعه، اگر مردمی نه در اعتراض، بلکه تا سرنگونی آن دست به شورش بزنند، بايد آنها را فتنه گر خواند و يا مردمی خواند که به حداقل مسئوليت انسانی و شرعی خود عمل کرده اند؟
۱- چه کسی ترديد داشت و می توانست ترديد کند که رأی و نظر آقای خامنه ای، رأی و نظر به آقای جليلی بود؟ می گوئيد نه بسم الله، يک رفراندم از رهبری و يا درباره ولايت فقيه به عمل بياورد. هر چند شما حقوق دان هستيد و می دانيد که رفراندم بدون آزادی و فرصت و زمان لازم منتقدين برای نقد (چيزی را که مدت سی و پنج سال با ضرب و زور وارد فرهنگ و انديشه مردم کردن) جز فريبکاری نيست. اما تا همين جا هم قبول، شما پيشنهاد يک رفراندم بدهيد، آنوقت معلوممان و معلومتان خواهد شد که جايگاه رأی و نظر رهبری در مردم چيست و تا کجاست؟
۲- قطعاً يادتان و يادمان نرفته است که آقای احمدی نژاد نماد بصيرت رهبری و نماد بصيرت هيئت حاکمه شمارده می شد؟ می گوئيد نه، به متن سخنان آقای رهبر مراجعه کنيد. دقيقا در مصادف با انتخاب احمدی نژاد و نزديکی رأی و نظر رهبری با دولت وی از يک طرف، و اعتراض اصلاح طلبان و مخالفان با آن دولت بود، که آقای خامنه ای موضوع بصيرت را مطرح کردند. اما تجربه ثابت کرد که نابخردانه ترين و بی بصيرت ترين افراد، همانهايی بودند که دست به چنين انتخابی زدند. نيازی نبود تا يک تجربه پرهزينه بر اين کشور تحميل کرد تا دانسته شود او نماد بی بصيرتی و بی خردی در اين کشور است.
۳- فساد، دروغ و تبهکاری، و حجم خيانتها و ويرانگری های دولت احمدی نژاد در حدی بود که مردم، اگر شمر را هم جلويشان نشان می داديد، انتخاب می کردند. خدای ناکرده نمی خواهم شما را با شمر و يا کس ديگری مقايسه کنيم. اما مردم بخوبی می دانستند که پنج نماينده ديگر اصول گرايی، نماينده همان طرز فکری بودند که وسيله به قدرت رسيدن احمدی نژاد شدند. و هر کدام از آنها وجوهی از رهبری نظام را نمايندگی می کردند. اما آقای جليلی تماميت وجوه رهبری را نمايندگی میکرد. جليلی نقش احمدی نژاد دوره نخست را ايفاء میکرد، که نه نافرمانی های سالهای آخر، بلکه مطيع و رام سالهای اول رياست جمهوری وی بود. يعنی همان کسی که نزديک شدن به او نماد بصيرت و دور شدن از او نماد نابصيرتی، و تا اعتراض به او نماد فتنه گری محسوب می شد.
۴- در فتنه شمردن اعتراض خيابانی مردم، اصول گرايان کورس رقابت از يکديگر می بندند. روزگاری دهقانان ايالت شيکاگو در عهد جفرسون دست به شورش زدند (بيشتر جمعيت آن زمان دهقان بودند). در حالی که جفرسون در پاريس بسر می برد به او اطلاع دادند. می دانيد جفرسون چه پاسخی داد؟ او پاسخ داد که هيچ نترسيد، از زمانی بترسيد که مردمی بخاطر خواسته هايشان دست به اعتراض نزنند. همين طرز تفکر بود که بعدها در قانون اساسی آمريکا حق شورش به عنوان يک حق قانونی جامعه تلقی شد. اکنون ما با نظامی روبرو هستيم که حق شورش و اعتراض که هيچ، حتی حق قانونی خود را در اجتماع کردن، به رسميت نمی شناسد و آن را سرکوب می کند. و بدتر از اين، سرکوب شده ها را فتنه گر می خواند. آقای روحانی شما خود يک حقوقدان هستيد، کلاه خود را قاضی کنيد که در برابر يک دولت فاسد و دروغگو و غارتگر بيت المال و غارتگر اميدهای جامعه، اگر مردمی نه در اعتراض، بلکه تا سرنگونی آن دست به شورش بزنند، بايد آنها را فتنه گر خواند و يا مردمی خواند که به حداقل مسئوليت انسانی و شرعی خود عمل کرده اند؟ باز شما يک حقوrدان هستيد و خود را متشرع به دين اسلام می شناسيد، می دانيد که حتی اگر نه مردم يک جامعه، بلکه فقط ده نفر دست به اين اقدام میزدند، اقدام آنها نه تنها فتنه نبود، بلکه درست ترين کاری بود که در حوزه اخلاق و شرع بايد انجام می دادند.
۵- درباره نسبت دادن ناامنی ها از سوی (به اصطلاح) فتنه گران شما يک فرد امنيتی هستيد و بخوبی می دانيد که امنيت چيست و مراد حکومتگران از امنيت کدام امنيت است؟ اگر نماز می خوانيد و روزه می گيريد و به روز قيامت معتقد هستيد، به شما عرض کنم که دو راه بيشتر پيشارو نداريد، يا زحمت نماز خواندن و روزه گرفتن را بر خود هموار نکنيد و يا آنکه مسئوليت داريد که در اين امر اساسی، که بخشی مهمی از نيروی سياسی داخل و خارج از حکومت را به يک دلمشغولی عظيم واداشته است، و استناد به آن وسيله حيات سياسی عدهای و حذف سياسی عدهای ديگر شده است، يک کميته حقيقت ياب تشکيل دهيد. کار دشواری هم نمی خواهيد در پيش بگيريد، در حالی که در همين اسرائيل و آمريکا و انگليس که شما آنها را رژيم جنايت می شماريد (که از جهاتی در جنايت آنها ترديدی نيست، اما نه از آن جهاتی که ستيزهجويان میپندارند)، خبرنگاران داخلی و خارجی تظاهرات مردم عليه حاکميت را، با دوربين های ده کيلويی، تا يک قدمی پليس فيلمبرداری می کنند. اما در جنبش سال ۸۸ نيروی پليس يک دوربين ساده موبايل با ظرفيت ۲ مگاپيکسلی را با دهها باتون تا سر حد مرگ استقبال می کردند، و اگر شانس او را از مرگ نجات میداد، با تهمت جاسوس روانه زندان می کردند. خيلی لازم نيست راه دور برويد، روايت شکنجهها، تجاوزها آنقدر آشکار است و فيلمهای مربوط به تخريب اموال مردم بدست پليس سرکوبگر (شيشه ها و کاپوت ماشين نويسنده را که در پياده رو بود و او در رهگذر اتفاقی محل درگيری، و معلوم نميکرد صاحب آن کيست، جلوی چشمان خود او، توسط پليس تخريب شدند)، و دهها و صدها فيلمهای مربوط به سرکوبهای وحشيانه مردم توسط پليس، بخودی خود گويای حقيقت هستند. تصاوير و فيلم هايی که حتی يک نمونه آن را تا کنون صدا و سيما از ميان دهها و صدها دوربين آزاد نتوانسته است از دول دشمن نشان دهد. ترديد ندارم که کميته حقيقت ياب شما در مدتی کوتاه خواهد يافت که فتنهگر واقعی همين کسانی هستند که امروز کاسبگر فتنه گشتهاند. اما هيچ کميته ای در راه حقيقت، راه به حقيقت نمی برد الا اينکه افراد جدی و صاحب نظر از جنبشگران سال ۸۸ در اين کميته حضور و مدارک و مستندات خود را ارائه دهند. اما در قدم نخست لازم نيست که راه دور برويد. يکی از افسانههايی که کاسبگران فتنه ساختند، ماجرای عاشورای سال ۸۸ است، کافی است يک دقيقه در اينترنت سرچ کنيد و روايت دکتر مهدی خزئلی را درباره اين رويداد که خود از نزديک چندين نقطه تهران را گزارش می کرد، از مطالعه بگذرانيد.
۶- گفته می شود پيرزوی شما در انتخابات ۱۳۹۲ و متعاقبا اميد نسبی جامعه برای حضور در انتخابات از زمانی کليد خورد که شما آقای شهردار را در حساس ترين گفتگوی تلويزيونی آچمز کرديد. معنی اين حرف روشن است. يک نوع رويارويی با جنبشگران حوادث کوی دانشگاه و سرکوبگران، و اگر اين جنبشگران و سرکوبگران يک بار ديگر در آزمون سال ۸۸ روياروی يکديگر قرار گرفتند، به عبارت روشن تر رويارويی ميان جنبش گران سال ۸۸ با سرکوبگران. يکبار از خود و از مشاوران خود سوال کنيد، که آقای روحانی دارای چه ويژگی هايی بود که اميد نسبی مردم و آراء نسبی آنها، به او روی آوردند؟ آقای خاتمی در خرداد ۱۳۷۶ يک فرد ناشناخته ای بود، اما ارائه يک گفتمان جديد در حقوق مدنی و جامعه مدنی، گفتمانی که جامعه از اول انقلاب تا آن ايام از زبان و بيان هيچ مسئولی نشنيده بودند، اما در وجدان تاريخی خود به انتظار آن نشسته بودند، عامل مسلم پيروزی او گرديد. آقای احمدی نژاد در خرداد ۱۳۸۴ يک فرد ناشناخته ای بود، اما به غير از مهندسی مسلم انتخابات که هيچ سندی نمی تواند مدعی درستی و راستی انتخاب او باشد، اما در هر حال نمی توان انکار کرد که او با زبان فريب و ارائه تصوير عوام فريبانه عدالت، موفق شد، بخشی از حاشيه نشينان را به حمايت خود وادارد؟ آيا جامعه شما را يک اقتصاد دان مبرز می شناخت که مشکل از معيشت آنان باز کنيد؟ آيا وعده ها و برنامه های اقتصادی شگفتی ارائه داديد که در برابر رقيبان گل به پيروزی نشاند؟ آيا در تئوری های سياسی و در بيان نظرهای سياسی، پديده شگفتی بوديد؟ آيا به ويژگی خاصی، اخلاق خاصی، مبارزه خاصی، پيشينه خاصی شهره داشتيد؟ مسلم خود می دانيد که دارای هيچ يک از ويژگی ها نيستيد، و اگر هستيد، حداقل جامعه شما را به اين ويژگی ها نمی شناخت. پس تنها ويژگی که شما را به پيروزی رساند، از يک طرف رويارو شدن با طيف رنگارنگ اصول گرايان بود، به ويژه آنکه هريک از آنها وجوهی از چهره شخص رهبری نظام را نمايندگی می کردند، و از طرف ديگر، طيف گسترده حمايت و استقبال همه نيروی های سياسی ای بود که به نحوی يا در جنبش ۸۸ حضور داشتند و يا با آن جنبش همنموايی و همدلی داشتند و يا به نحوی خواسته و يا ناخواسته طيف رنگارنگ اصول گرايی آنها را به فتنه گران منتسب می کردند. مثل همين الان که با وجود تبری جستن بعضی از وزرای شما از جريان به اصطلاح فتنه، اما اصول گرايی از انتصاب آنها به فتنه خودداری نمی کنند.
۷- وقتی اصول گرايی در تقابل با جنبش سال ۸۸ به سرودن افسانه نهم دی پرداخت، همه آنها که منصفانه در مراسم نهم دی با هدف جستجو و تحقيق (از جمله نويسنده همين سطور) به منطقه اجتماع نهم دی ای ها رفتند، به خوبی می دانند که جمعيتی حداکثر حدود بيست هزار نفر آنهم با ايجاد جو امنيتی و رعب در ادارات دولتی بخشی از کارکنان دولتی را به آن اجتماع گسيل کردند. کيهان جمعيت تظاهر کنندگان جنبش ۸۸ را همواره کمتر از ۵ هزار نفر معرفی می کرد. رسانه های وابسته به حکومت چنين وانمود می کردند که عده ای محدود شايد در حد همان ۵ هزار نفر در تهران دست به اختلال می زدند. و لابد بعد از سخنرانی های روشنگرانه رهبری آن سه ميليون نفر در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ به بصيرت تازه ای دست يافتند و صفوف جنبشگران و فتنه گران را ترک گفتند. تا ساليانی متمادی همين ديدگاه وجود داشت و با اين ديگاه هم سر درگريبان دروغ های خود انداختند و هم دست به فريب جامعه زدند. آنها از اين حقيقت مسلم چشم پوشيدند که اين تنها و تنها قدرت سرکوب و پيشتر از آن، محارب شمردن کسانی که بعد از عاشورا به خيابان می آمدند، بود که جنبش را خانه نشين کرد و نه جذب شدن آنها در بصيرت رهبری. جريان اصول گرايی به دروغ و فريب دائمی خود فکر می کرد که اثری از جنبش باقی نمانده است و همه و همه چيز در تماميت نظام و حقانيت ولايت جذب و تسليم شده است. اما انتخاب شما بدون هيچ ترديدی تنها پرتوهايی کم سو، اما روشن از جنبشی بود که از پس ابرهای تار و تيره سرکوب، مجال ظهور پيدا کرد.
۸- باز ترديد نکنيد که شما هر چند خود را اصول گرا بناميد، اما در انتخابات سال ۱۳۹۲ از هيچيک از جريان های اصول گرا نمايندگی نمی کرديد. باز جای ترديدی نيست که نه گفتمان شما، نه نيروهايی که از شما پشتيبانی کردند، هيچيک هيچ سنخيتی و هيچ نشانی با دم و دستگاه ولايت نداشتند. مخالفتهای بی امان آنها از همان ايام تا امروز گويای همين حقيقت است. بنابراين شما رياست جمهوری خود را مرهون جنبشی هستيد که بعضی از ياران شما هنوز به مصلحت و به خاطر همنوايی و يا گرفتن آراء سکوت اصول گرايی، و يا حفظ بقای خود در صدرات، آن را با زبانی ملايم و گاه درگوشی فتنه می خوانند. اگر اينکار و اين رفتارها ناسپاسی و بدترين و ناجوانمردانه ترين ناسپاسی نيست پس چيست؟
۹- ممکن است بگوئيد و به زعم خود به حق هم بگوئيد که بطور مصلحتی خود را نماينده جريان اصول گرايی وانمود کرده، اما در عمل آب به آسياب جريان تحول خواهی می ريزد. حرف شما را می پذيرم، چون اين ادعا متکی بر روشها و اصولی است که در گفتمان مصلحت انديشی بالاخره جا برای خود پيدا کرده است. وارد اين بحث هم نمی شويم که دوگانگی ميان عمل و اظهار نظر، از لحاظ دينی رفتاری منافقانه و از نظر اخلاقی مخالفِ وجدان اخلاقی انسان و از لحاظ روشنگری، ترويج ضدآگاهی در جامعه است. اما باز فرض کنيم که آقای روحانی به اين امور آگاه است و دلايل ديگری برای دوگانگی خود جستجو کرده است که ما از آن بی خبر هستيم، اما از اين واقعيت ها بنا به تجربه آگاه هستيم و او نيز بايد آگاه باشد:
الف) اگر بخواهيم کارنامه دولت روحانی را در مدت يکسال و چند ماه ارزيابی کنيم، اگر همه اقدامات او نمره منفی گرفته باشد، اما نمی توان انکار کرد که، پس از اعلام عدم کفايت وزير علوم آقای دکتر نجفی، ايستادگی رئيس جمهور مبنی بر ادامه همان سياست، شجاعانه ترين، درست ترين و حقمدارانه ترين اقدامی است که يک رئيس جمهور در ۳۳ سال اخير بخرج داده است. اين اقدام به نظر نويسنده از اقدام ابتر و نيمه کاره آقای خاتمی در کشف عوامل ترور در وزرات اطلاعات، شجاعانه تر و حقمدارانه تر بود.
ب) جريان اصول گرايی و به ويژه اصول گرايی افراطی و دستگاه رهبری، بشدت آلوده، ترسو و بی اصول ترين جريان سياسی در کشور هستند. بخصوص آنکه می دانيم که اين جريان از همان ابتدای انقلاب فاقد کمترين پشتوانه اجتماعی هستند. روانشناسی به خوبی نشان می دهد که سروصداها، جنجال ها و تحرک خستگی ناپذير اين جريان تنها به خاطر پنهان کردن طبع ترسيده آنها بيش نيست. نه تنها تجربه، بلکه قانون زندگی اجتماعی، و از اين بيشتر قانون الهی به خوبی ثابت می کند که ايستادگی در برابر اين جريان و کوتاه نيامدن و حتی در وقت ضرور تهديد کردن، تنها راه عقب نشينی آنها از راه تخريبی و نابخرادانه ای است که تا اين لحظه هزينه های نجومی و حيرت انگيز، بر روی دست بال اين مملکت گذاشته اند. در عين حال گفتگوی مستقيم با رهبری و تهديد او مبنی بر رها کردن پست رياست جمهوری و حقيقت را با مردم در ميان گذاشتن، او را از هر ترسيده ای ترسيده تر می سازد. بخصوص آنکه طبع سوداگرانه، اقتدارگرا و کاسبکارانه ای که در فقها وجود دارد و شما نيز بدان خوب آگاه هستيد، موجب می شود که در کوتاه ترين زمان و با کمترين هزينه و حتی بدون بيرون آمدن يک قطره خون از دماغ کسی، رهبری را در سود منافع جامعه به عقب برانيد.
ج) اگر بخواهيد با زبان و ادبيات و با همان اصول راهنمای طرفداران ولايت فقيه به منازعه و رويارويی با افراطی ها برويد و به زعم خود نوعی مشی اعتدال گری را در سياست داخلی و خارجی کشور پيشه سازيد، مطمئن باشيد که پيروز نهايی آنها هستند. استدلال آنها خيلی ساده است:
– تابعيت از ولايت،
– مطلقه بودن اختيارات رهبری تا تعطيل کردن اصول و فروع دين،
– نقض يک طرفه عهد و پيمانی که حاکميت با خود مردم بسته است (طبق فرمان آقای خمينی)،
– تفسير دموکراسی دينی و آراء مردم در چارچوب خواسته ها و اراده و ايده های رهبری (معنايی که همه ديکتاتوری ها به دموکراسی می دهند)،
– دشمن ستيزی و ايجاد بحرانهای دائمی (طبق سياست کلی نظام از زمان آقای خمينی مبنی بر رفع فتنه در عالم)،
– دخالت سپاه در سياست، برابر با اساسنامه سپاه و برابر با قانون اساسی (حراست از نظام)
و همه آنچه که در اين سطور نيامدند، نوع گفتمانی هستند که اگر شما بخواهيد در همان اصول راهنمای اصول گرايی و آنچه که تصوير سياسی نظام ولايی است، با آنها روبرو شويد، اين آنها هستند که در مقام پند و اندرز و خط و نشان کشيدن برای شما برخواهند برآمد. شما بايد تغييير اوضاع جهانی و ناسازگاری تفکر ولايی را با اين اوضاع شرح دهيد، بايد ناسازگاری نظام ولايی را با جمهوريت شرح دهيد، بايد بی آينده بودن طرز تفکر نظام ولايی را توضيح دهيد، بايد ناتوانی های اين نظام را در حل مسائل فرهنگی، در پاسخ به پرسش های دانشگاهيان و فرهيختگان و ناتوانی در حل معضلات اقتصادی، و ناتوانی ها سياسی در برخورد با پارادايم های سياسی و… به آنها نشان دهيد. بايد از آنها اين پرسش روشن را به عمل آوردی که چرا طی سی و پنج سال اخير حتی يک مورد نمی يابيد که ميان رياست جمهوری با ولايت فقيه تضاد بحران ساز وجود نداشته باشد، و کشور را هر بار در بحرانهای فرساينده فرو نبرده باشد؟ اين پرسش بطور روشن يک پاسخ بيشتر ندارد و آن اينکه، جمهوريت با ولايت فقيه ناسازگار است.
۱۱۱-آیا تاکنون کنگرهای در مجاهدین برای بررسی سیاستهای مجاهدین و انتخاب نهادهای سیاسی و تشکیلاتی برگزار شده است؟ آیا مسعود رجوی به صراحت گفته است اگر روزی قرار بر برگزاری کنگره و رأی و رأی کشی در سازمان باشد من نیستم؟
۱۱۲-بنیانگذاران مجاهدین ۵ دههی قبل به صراحت اعلام کردند که به خاطر پیچیدگی مبارزه یک نفر قادر به حل و فصل تضادها و مشکلات نیست و برای ادارهی سازمان «سانترالیسم دموکراتیک» و رهبری جمعی را مقرر داشتند، انقلاب ایدئولوژیک این اصل مهم را از بین برد، آیا شما فکر میکنید مسعود رجوی به تنهایی قادر است همهی مشکلات و تضادهای ایدئولوژیک، سیاسی، نظامی، تشکیلاتی و … را حل کند؟
۱۱۳-آیا حقیقت دارد کسانی که دارای وجههی مثبتی در مناسبات بودند به شدت زیر ضرب برده میشدند؟ آیا حقیقت دارد کسانی که مورد محبت و یا احترام نیروها قرار میگرفتند به اتهام این که افراد را به جای این که به رهبری وصل کنند به خودشان وصل کردهاند به شدت زیر ضرب برده میشدند؟ آیا در مناسبات مجاهدین، افراد حق دارند عشق و علاقهشان را به کس دیگری به جز مسعود و مریم رجوی ابراز دارند؟ آیا افراد حق دارند فرد دیگری را به جز آنها دوست داشته باشند؟
۱۱۴-آیا هیچ شباهتی بین ولایت فقیه و رهبری عقیدتی دیده میشود؟ فرق رهبری عقیدتی با رهبران توتالیتر چیست؟ آیا هیچ شباهتی بین مناسبات موجود در مجاهدین با فرقههای مذهبی دیده میشود؟
۱۱۵-آیا…..
————
سلام دوست گرامی
من لینک ادامه ی این پرسشنامه را برای پیگیری علاقمندان اینجا گذاردم
سپاس
http://news.gooya.com/politics/archives/2014/08/185174.php
محمد گرامی
باز سخن از ستار بهشتی شد و من را تشویق کرد متنی را که امروز در سایتی دیدم برای همه فرزندان ایران در همینجا تکرار کنم. تقدیم به یاد فرزندان برومند ایران زمین: امیرها، نداها، ستارها و… . لینک مطلب و ویدئوی یوتیوب به متن زیر افزوده شده است:
لینک مطلب
http://www.khabgard.com/?id=-592922092
“داستان ممنوع ماماناختر
نویسنده: بابک جوادیفر
امیر جوادیفر و مادربزرگش هنوز برای خودم هم شبیه قصههاست، در روز شوم سوم مرداد هشتاد و هشت وقتی که جنازه پاره پاره امیر را در پژشک قانونی نشانم دادند، کنار آن غم بزرگ که بر سرم آوار شده بود، دغدغه دیگری هم داشتم… به مامان اختر چه بگویم؟
بعد از کوچ مادرم، مامان اختر غیر از من و امیر کسی را نداشت و تمام دلخوشی و دلیل زنده بودنش، شنیدن دو سه باره روزانه صدای من و امیر و دیدارهای دو بار در ماه رشت بود.
در تمام آن روزهای دستگیری و بیخبری از امیر، صدای خود را شبیه امیر کرده بودم و با مادربزرگ حرف زده بودم، حالا باید چه میکردم.
سالها پیش از آن روز شوم، رمان ممنوعهای خوانده بودم تحت عنوان (روضه قاسم)، نوشته امیرحسین چهلتن، داستان مرگ یک زندانی سیاسی در زندان بود که خانوادهاش مرگش را از عمهای که او را بزرگ کرده بود، پنهان کرده بودند، ناگهان جرقهای در ذهنم زد، آن قصه را به واقعیت تبدیل کنم. در آن روزهای سخت در حالی که از هر طرف با این تصمیمم مخالفت میشد و حتی به دیوانگی متهم میشدم، قصهام را در ذهنم نوشتم و پیادهاش کردم. تلفن و ماهواره خانه مامان اختر ناگهان قطع شد، به همه دنیا اطلاع دادم که نباید مامان اختر، از حقیقت شهادت امیر مطلع شود، پس از مراسم هفتم امیر راهی رشت شدم و به مامان اختر گفتم امیر در درگیریها شناسایی شده و چون امکان دستگیریاش میرفت از ایران خارجش کردم و بعد صدای امیر از آن سوی خط بود که میگفت به سلامت به کشور سوییس رسیده است و مامان اختر نگران نباشد و چهار سال و نیم این قصه ادامه داشت…
صدای ضبطشدهی من با تکیهکلامهای امیر از آن سوی خط که هر دو هفته یک بار با مامان اختر حرف میزد و آرامش میکرد، عکسهای فتوشاپی امیر در نقاط مختلف اروپا، سوغاتیهای امیر برای مامان اختر و نامههای مامان اختر که برای امیر پست میشد و انتظار مامان اختر که امیرش در اروپا کارش درست شود و دعوتنامه بفرستد تا دوباره امیر را ببیند و امیدی که ادامه داشت.
مامان اختر تا روز دهم فروردین نودوسه، یعنی چهار سال و نه ماه پس از شهادت امیر، همچنان با امید دیدار امیر زنده ماند و تا آخرین نفسش با امید زندگی کرد.
بابک جوادیفر — ۲۳ تیر ۱۳۹۳
پ.ن:
امیر جوادیفر، از کشتهشدگانِ کهریزک در سال ۱۳۸۸ است. برادرش بابک، در این ترانه و ویدئو که چندی پیش منتشر کرد، داستان پنهان نگه داشتن مرگ او را از مادربزرگش «مامان اختر»، با ترانهای روایت کرده است. تماشای برخی لحظاتِ این مادر هولناک است، اما نمیتوان ندید.”
لینک یوتیوب
https://www.youtube.com/watch?v=YVF_ul6PhQ0
ريشه ها ١٦٦
فرهنگ
فرهنگ دينى
عرفان : آهنگ آزادى
از هرچه بگذريم ، هر حركتى را محركى بايد و هر سير و سلوكى را انگيزه اى . فيلسوف بسيار نامدارى مى پرسد :اصلا چرا بايد حقيقت را جست ؟ اين مرض حقيقت طلبى كه هاله مقدسى نيز به گرد خود تنيده است از كجا پيدا شده است ؟ در ميانه سده نوزدهم پس از هگل در جامعه متفكران غلغله دورانسازى از اين قبيل پرسش ها در مى گيرد .فيلسوف ديگرى مى گويد :چه كسى گفته است كه دكارت بى پيشفرض بوده است .ثنويت جسمانى و روحانى را دكارت از كجا آورده است ؟آيا اين ثنويت ميراث ترجمه شده همان دنيا و آخرت قديم نيست كه از عالم بيرون به درون انسان منقل شده است ؟آيا خدا و ايمان و اخلاق تكليف محور كانت همان ابزار كنترل كليساى قديم نيست كه درونى و انسانى شده است ؟ آيا هگل و كانت هنوز خون الهياتى در رگهاى خود ندارند ؟آيا سرشت كشيشى ملبس به رداى فيلسوف نكرده اند ؟ آيا فهرست ارزش هاى اخلاقى آنها همان فهرست ارزش هاى اخلاق دينى نيست ؟ من اگر مى گويم فيلسوفانى اين پرسش ها را مطرح كرده اند ،تنها از آن روست كه وجدانا بايد برسانم كه اين پرسش ها را من براى نخستين بار مطرح نكرده ام ، و اگر نام فيلسوفان را نمى برم باز آن روست كه نام ها اهميتى ندارند و ما بايد فارغ از افسون نام ها تصور كنيم كه اين پرسش ها را يك سقراط يك لاقباى گمنام از خود ما مى پرسد .باز يكى از اين انديشمندان انقلابى و شورشى سده ١٩ مى گويد :حالا گرفتيم كه ثنويت جسمانى /روحانى و ذهنى /مادى دكارت واقعيت داشته باشد ،چرا امر روحانى همواره بايد ارزشمند تر از امر جسمانى تلقى شده باشد ؟چرا جسم ارزشمند تر از روح نبايد باشد ؟آيا اين ميراث منش دينى دكارت و پيش فرض نهانى او نبوده است ؟ اصلا چرا إن جهان بايد اسفل و پست تر از آن جهان باشد به فرض كه إن جهان اصلا وجود داشته باشد ؟ اگر قرون وسطى را عصر ايمان و سده ١٨ را عصر خرد ناميده اند ،سده ١٩ را بايد عصر جسارت انديشه ناميد . فيلسوفى مى پرسد :از كجا معلوم كه شر بالاتر از خير نباشد ؟ در برابر چنين پرسشى شايد هركسى روى ترش كند و به پرسنده به ديده موجودى ديوانه و ناهنجار و خلوار و شرور بنگرد .اما مگر او چه كرده است جز اينكه پرسشى پرسيده است ؟عصاقورت دادگان خواهند گفت : آخر اين هم شد پرسش ؟ اينجا سقراط وشى لازم است كه پاى به ميدان نهد و دركمال آرامش و ادب به پرسنده بگويد : فردريش عزيز ؛ درود بر تو باد .مدتى بود نديده بودمت .شايع شده كه دل در گرو عشق سالومه بسته اى .فردريش مى گويد :سقراط ؛ من تو را يك ويروس و خرمگس مى بينم .من پرسشى كرده ام .آيا پاسخى كه مرا قانع كند دارى ؟سقراط فردريش را دعوت مى كند تا با هم به جاى مصفايي بروند و زير درختى بنشينند .سقراط مى گويد :فردر يش عزيز اول بگو تو به چه چيزهايي مى گويي شر ؟ فردريش خواهد گفت به فهرست شرها و گناهان كه هر كشيشى آن را دايم با خود حمل مى كند .سقراط مى گويد :آه ،كه اين طور !
شما مى توانيد اين ديالوگ را ادامه دهيد .مى توانيد در برابر هر يك از پرسش هاى جسورانه بالا به روش سقراط وارد گفتگو با پرسنده شويد ،شايد به پاسخى برسيد .اما پيداست كه با دهان كجى و تمسخر و حبس پرسنده پرسش منتفى نمى شود و حتى اگر پرسنده را بكشيد ،يكى ديگر پيدا خواهد شد كه همين پرسش را خواهد پرسيد .كسى از سرداران و مقام عظمى مى پرسد :اصلا شما چرا بايد حق داشته باشيد در باره آنچه مربوط و متعلق به يك ملت است به دلخواه خود يا مطابق با باورهاى خود تصميم بگيريد ؟آيا با برنده شدن در يك آزمون و رقابت با صدها هزار نخبه و انديشمند شايسته معلوم شده كه عقل و فهمتان از همه بيش تر است؟آيا مردم شما را براى نمايندگى خواست هاى خود انتخاب كرده اند ؟چه چيزى به شما حق داده تا چون اختاپوس بر اموال و جان ها و حتى نواميس مردم چنگ اندازيد ؟علم رراست الهى ؟علم دراست بشرى ؟ وحى ؟نفخه الهى ؟ حكم آسمانى ممهور به مهر الله ؟پاسدارى از انقلابى كه سربازان اصلى اش مردم بودند ؟با توجه به اينكه آن مردم اكنون اكثرا پا به سن نهاده و سخت شرمسار نسل سوخته نو هستند آيا اين نسل نو به شما نمايندگى تام الاختيار داده تا با ثروت ملى اش هرطور كه عشقتان كشيد رفتار كنيد ؟آقاى خامنه اى ،آقاى جعفرى ،آقاى فيروز آبادى به من بگوييد شما اصلا چه كاره ايد و چه مجوزى داريد كه بر يك ملت رنگارنگ قيمومت كنيد و حتى اجازه ندهيد كه يك رييس جمهور كه با همه فيلترها به هر حال مردم به او رأى داده اند كار خودش را انجام دهد ؟به شما چه ارتباطى دارد ؟ اين حضرات هر يك از پاسخ هاى مفروضى را كه در پرسش گنجاندم به ويژه پاسخ هاى راجع به ماموريت آسمانى را كه بدهند تازه ادعايي ناموجه كرده اند كه اثباتش را به سقراط ما بدهكارند . اما بعيد است مه لخت شوند و از آن بالا تشريف بياورند پايين و با سقراط در شرايط برابر زير درخت بنشينند و گفتگو كنند .رسم آنها در واكنش به چنين پرسش هايي اين است : سقراطى نشانت بدهم كه از دست او به ملك الموت پناه ببرى .پرسشگران را مى گيرند ،مى زنند ،شكنجه مى كنند و زير شكنجه مى كشند اما با اين كار آيا پرسش از ميان مى رود ؟آيا قتل جوان دلاور و زحمتكشى به نام ستار بهشتى باعث شد تا ديگر كسى پرسش هاى او را نپرسد يا بر عكس صداى او هزاران بار بيش تر تكثير شد و نامش ماندگار گشت ؟ پاسخ را به شما واگذار مى كنم . سركوب پرسشگرى يا كار احمقان است يا كار آزمندان دزدى كه با خود حساب مى كنند تا دوباره مردمى جرأت پرسش يابند ما بايد جيب ها را پر و بارها را بسته و رانت را هاپولى و خزانه را تهى و جنگل ها را كوير كنيم و سپس باى باى .
بارى ،هر حركتى را محركى بايد و هر سلوكى را انگيزه اى .بارها كوشيده ام خود را در وضعيت انسان هاى اوليه تصور كنم ..مسئله عاجل و ضرورى و ناگزير انسان ها كه تا جهان بوده در وضعياتى اضطرارى تشويش زنده ماندن و بقا داشته اند بدوا به هيچ وجه حقيقت نيست بلكه ايمنى جان و خانه و مأمن است .اين چيزى است كه روانشناسان كودك به خوبى بر آن وقوف دارند .نوزادى كه بند نافش را از زهدان مى برند به جهانى بس وسيع تر و روشن تر وارد مىشود اما اين ولوج و ورود به جهان نو براى او دردناك است و با گريه اعلامش مى كند .رابطه جنين و زهدان رابطه وحدت بود .جنين و زهدان با هم اينهمانى داشتند .اين وحدت را هيچ چيز نمى گسست .زهدان تمامى جهان جنين بود و جنين مالك تمامى جهان بود .آنگاه كه وى را از نيستان وجودش جدا مى كنند جهان وسيعى كه در إن زاده شده جز زندانى پر مهالك نيست . نفير آغازين نوزاد نفير بريده شده از نيستان وجودش است . ناگهان حضور مادر ،دست نوازش مادر ،سينه مادر و صداى لالايي مادر يادى از نيستان وجود يا همان اصل را زنده مى كند .ژان پياژه و ژاك لكان پس از آزمون هاى بالينى بسيار بنا به استقراء ناقص تجربى به ما مى گويند :مادر ،فقط مادر ، و نه هيچ موجود مذكر يا مؤنث ديگرى ، بنا به حسى طبيعى پاسخگوى رها شدگى نوزاد در جهان جديد اند .انسان ها در اضطرار هستى خود پيش و بيش از هرگونه حقيقت جويي جوياى زهدانى ايمن اند .اين مفهومى است كه ارسطو ،برخلاف استادش افلاتون ،إن را درك مى كرد و نامش را اويكونوميا مى نهاد .اكونوميك كه اكنون به اقتصاد ترجمه مى شود در اصل اويكونوميا به معناى خانه گردانى بوده است .انسان كه بالطبع سياسى و مدنى است نه اينكه بخواهد بل محكوم است كه بيش و پيش از حقيقت جويي جوياى ايمنى oikos يا خانه و مأمن و نيز polis يا شهر و كشورش باشد .نخستين كسانى كه نمايندگان حقيقت شدند و عقيدت را وارد خانه گردانى ( اقتصاد ) و شهر گردانى (پوليتيك ) كردند جادوگران بودند .نخستين محرك حقيقت جويي نيز مأمن جويي و يافتن نقطه اتكا بوده است از فرط .شدت ستم و خفقان جهان همچون زندان ،يا به قول حافظ زندان سكندر مى شود .
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم
…….
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وارهان
عارفان كه غالبا در مدارا ،در اصالت دادن به عشق و رحمت ،در درونى و شخصى كردن تجربه يقين و ايقان و ايمان ،در واگذارى كار جهان به شاه و قيصر ،در خلوت گزينى و چله نشينى ،و مهر ورزى و پس پشت نهادن تعلقات دنيوى و خوار شمردن دنيا گونه اى خويشاوندى معنوى با بودا و مسيحا دارند .اين پرسش پيش مى آيد كه مسيحيت چرا به روايت كاتبان اناجيل از يهوديه خواستن گرفت ؟ااريخ مى گويد كه مردم يهوديه زير سلطه روميان و همدستى مشايخ يهود با قدرت استعمارگر از ستمى مضاعف رنج مى بردند .هرجا كه قدرتى ستمگر حاكم است احساس زندانى بودن به مردم تحت قلمرو دست مى دهد .گه گاه شورش ها و قيام ها يي رخ مى دهد .چنين بود اوضاع يهوديه هنگام زاده شدن مسيح و زندگى بعدى او . در ايران مردم بيداد نظام شاه خدايي را با گوشت و پوست خود احساس مى كرده اند .وقتى جهان خيام را از هستى خود سير مى كند ، مسئله تنها بر سر فلسفه و رزى در خلأء نيست . اين ميل و آهنگ آزادى از تنگناى جهانى تاريك كه به تعبير حافظ كران تا كرانش لشكر ظلم است بايد انگيزه آغازين عارفان براى نوزايشى در درون بوده باشد .اين الزاما به معناى تخيلى يا واقعى بودن اين نوزايي نيست .در اين بخش سخن ما بر سر انگيزه است .انسان به هر چه ميل مى كند ،ميلش محرك و انگيزه دارد،خواه آن چيز خيالى باشد و خواه حقيقى
اصلاحيه
منقل شده(نادرست)……………..منتقل شده (درست)
علم رراست الهى (نادرست)……………..علم وراثت الهى (درست)
بعيد است مه لخت شوند…………….بعيد است كه لخت شوند ( درست)
ااريخ مى گويد ……………………….تاريخ مى كويد ( درست )
با پوزش
هیئت حاکمه ایران چه فکر می کند؟ خیال می کند که باکندن برگی از درخت می تواند ریشه آنرا بخشکاند؟ یا
خیال می کند که با پائین کشیدن ستاره ای از آسمان مبارزات خلق می تواند این گنبد لایتناهی را خالی از ستاره کند؟
پیداست چنین تصوراتی آنچنان باطل است مانند تصورات مرغ بیچاره بوتیمار
آری آسمان مبارزات خلق خالی از ستاره نخواهد شد، چون به عظمت گیتی است و چون سپیده در حال دمیدن است.
واقعا کاری که یک شیرزن مثل مادر ستار انجام می تونه بده صدتا مرد شجاع از انجامش ناتوان هستند
با درود و عرض ادب حضور گرامیتان .
با آرزوی اینکه یاد ستار و دیگر جان باختگان در راه آزادی هر روز برای ما ملت ایران پررنگتر بشود !
سوال جالب و به جایی است این که ؛ این حق را که به اینها داده ؟ با کمی دقت میبینیم که متعصفانه این مردم ایران هستند که این اجازه رو داده اند ! از فردای آن بهمن پنجاه و هفت که اعدام ها روی پشت بامها شروع شد و من شک ندارم که مخالفان زیادی هم داشت تا به امروز با سکوت و بی اعتراضی خود !!
ولی خوب ! به همت و تلاش عزیزانی چون آقای نوریزاد و البته بسیارانی دیگر این نه, داره گفته میشه که امیدواریم هر روز هیبت و طنینش بیشتر و بیشتر شود ! تا آن شود که باید شود !
به امید پیروزی و استقامت همه عزیزان .
سلام علیکم _ آقای نوریزاد اگر می توانید برنامه ای را ترتیب دهید تا هموطنان ما هر چه در توان مالی دارند بیآیند چندین روز شهر ها را آذین ببندند و شربت و شیرینی تهیه کنند و به خلق الله بدهند ! برای چه ؟ ؟ برای اینکه دستگاه قضایی کشور ما بصورت اشعه نور و حرکت ” فضایی” برای استقرار ” عدالت ” در کشور ، در این چند ساله پیشرفت قابل توجهی کرده و ” اکبر تقی زاده ” بازجوی نیروی انتظامی را که ستار بهشتی را در بازداشتگاه مورد شکنجه قرار داده و به قتل رسانده ، به سه سال حبس، دو سال تبعید و ۷۴ ضربه شلاق محکوم کرده است . آقای نوری زاد ، شهید ستار بهشتی را هرگز آقای خامنه ای ندیده بوده اند تا ” قلبشان جریحه دار ” شود ولی اگر شما یادتان باشد بعد از هجوم وحشیانه ” شعبونک های بی مخ ” در 18 تیر سال 1378 به خوابگاه دانشجویان و پرتاب کردن دانشجویان از طبقات بالا به پایین با رمز ” یا فاطمه زهرا ” و آمدن همین ” سر و دست ” شکسته ها و ” نابینا شده ها ” نزد آقای خامنه ای و منقلب شدن رهبری پس از دیدن این دانشجویان و اینکه رهبری به این دانشجویان فرمودند : من وقتی شما را با وضع می بینم ” قلبم جریحه دار ” میشود . دستگاه قضا برای التیام رهبری در جهت ” قلب جریحه دار شده ایشان ، فقط و فقط گروهبان نیروی انتظامی را بخاطر دزدیدن ” ریش تراش ” محکوم به جریمه نقدی کردند . حال شما و مردم ایران این پیشرفت دستگاه قضا را در فاصله 1378 و 1393 می بینند و به پیشرفت ” عدالت ” و داشتن چنین دستگاه ” عدالت پروری ” در کشور مباهات میکنند .
با سلام به مادر عزیز ستار بهشتی ، تو گوهری هستی که در قلب ما عشق به خوبی را می کاری.
****فرقی نمی کند امروز هم ما هرچه بوده ایم همانیم ,
**** ما باز می توانیم هر روز ناگهان متولد شویم ،،
**** ما همزاد عاشقان جهانیم .
********* قیصر امین پور***********
مادرم دستان پر مهرت را می بوسم.
• مقام رهبری معتقدند پیشرفت های علمی ما یک یک است..نمونه اش هواپیماهائی که یا سقوط می کنند یا بی چرخ زمین مینشینند!
• مقام رهبری معتقدند پیشرفت ما در صنعت بدلیل اصل نورادنی ولایت فقیه حرف ندارد..نمونه اش هزینه 2.5 برابری تولید در کشور نسبت به کشورهای بی دین!
• مقام رهبری معتقدند اگر کسی زبان آدم حالیش نشود موشکهای ما حالی به حالیش می کنند..مثل موشکهای حماس که اسرائیل رو زیر و رو کردن!
• مقام رهبری معتقدند نیروهای نظامی ما پشه را روی هوا نعل می کنند..مثل تعقیب 43 دقیقه ای پهپاد!
• مقام رهبری معتقدند سپاه ولایت منطقه را رصد می کند..مثل ورود پهپاد به فضای ایران که هنوز برادران روشن دل سپاه نمی دانند از کجا آمده و مال کی بوده و هر روز هم به یکی گیر میدن!
• مقام رهبری معتقدند بدون رهبری ایشان کار منطقه زمین می ماند..مثل ایجاد بحران برای بقای اسرائیل و حضور آمریکائیها در منطقه!
• مقام رهبری معتقدند که دولت را باید حمایت کرد..برای همین آقای ولایتی مشاور ایشان میگوید تحریمهای جدید را هم “دستگاه دیپلماسی ما” محکوم می کند هم “ما”!. یعنی یک دستگاه دولت دارد یکی هم “ما”!
• مقام رهبری معتقدند که همه کارهایش درست است..مثل اونائی در بیت و سپاه و دولت و مجلس که معتقدند “آقا” به ضرب شهریه نفتی و مشت و لگد نقدی” آقا” شده!
• مقام رهبری معتقدند که دنیائی هست و آخرتی نیست..مثل اینکه بد هم نمیگه!..فقط اگه بدونیم اینا رو از کدوم روایت در آورده ما هم مثل ایشون بی اعتقاد میشیم و میشیم اهل ولایت!
با درود بر جناب نوری زاد و دیگر دوستان
جناب نوری زاد اگر به دل نگیرید در رابطه با سخنان شما خواستم یه انتقاد کوچولو بکنم و آن اینکه بهتر نیست در اینگونه مراسم به گونه ای کلمات را انتخاب کنیم و به گونه ای سخن بگوییم که خودمانی تر و عامیانه تر باشد تا دیگر عزیزانی که در آن مجلس مثل بنده کوره سوادی دارند بهتر سخنان شما رو درک کنند.به نظر حقیر نوع بیان شما سنگین و ادبی بود و مناسب آن مجلس نبود،چرا که آن روانی عامیانه را نداشت و کسی باید جملات شما را به نوعی ترجمه میکرد…باز هم پوزش می خواهم.
در ضمن نام و یاد ستار بهشتی و دیگران فقط با وجود پدر یا مادر آنها و یا پیگیری آنها نیست که زنده میماند.نام ستار بهشتی در تاریخ ایران حک شد و دیگر فراموش نمیشود. در تمام طول تاریخ اینگونه بوده و باز تاریخ تکرار می شود، البته روزی میرسد که تمام این جنایتکاران را به دادگاه دفاع از انسانیت خواهیم کشاند و بازخواست خواهیم کرد…به امید آن روز
با درود به نوریزاد گرامی و هم میهنان : گویا داعشی های هم وطن هم به سایت نوریزاد سرک میکشند و با جملات سخیف که لایق خود و هم پالکی هایشان است خودی نشان میدهند .مادر درد مندی که جوانش را بی گناه به قرارگاه که نه به سلاخی بردند و جسدش را به او تحویل دادند را آماج افکارپست وپلید آخوندی می کنی که اربابانت را شاد کنی ؟ ویا از مالیخولیای درونت به وجد می آ یی ؟ وخود را ناشناس می نامی ولی اطمینان داشته باش ظلم هرگذ پایدار نمی ماند واگر زنده بودی وپرده های تذویر وریای معممین به کنار رفت اگر ذره ای شرافت در وجودت باقی مانده باشد از مشابه قرار دادن احمدی نژاد و نوریزاد شرمسار و سرافکنده خواهی شد با پوزش از نوریزاد گرامی و هم میهنان فرهیخته .
چه دردناك است شنيدن اين جمله كه: ” خودش داد و خودش گرفت” يا اينكه : ” امانتى بود كه به صاحبش بر گردانده شد”.
اين فرهنگ بيمار را آنهايى پايه گذارى كردند كه نخواستند مسؤليت حتمى خود در مرگ هزاران هزار شهروند ايرانى را به عهده گيرند و نخواستند ايرانيان ياد بگيرند كه حقوق شهروندى خود را مطالبه كنند.
فرهنگ دينى، جاده صاف كن ماشين حكومت دينى در منكوب كردن حقوق شهروندى ايرانيان بوده است و شوربختانه اين فرهنگ، آنچنان جا افتاده است كه حتى مادر ستار بهشتى را هم در حق طلبى به ورطه پارادوكس انداخته است.
چه خوب كه آن خانم از شنوندگان به ايشان يادآورى كرد كه فرزندتان را خدا از شما نگرفت.
به شهادت تاريخ، باور عمومى به خدا، همواره بيش از مظلومين، به داد ظالمين رسيده است.
جمهوری شکست خورده اسلامی به رهبری آقا خامنه ای بنام مردم بر ضد مردم چنان منافع طلبی کرده که با مًهری ملی ء خونهای مردم را در شیشه ویا روانه خاک کرده. ای آقایان دین و صیانت وادعای صداقت فقط بهانه شماست برای غارت و تجاوز
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مرده انست که نامش به نکویی نبرند ستار که جز نکویی نبود قطعا زنده است و خون اشامان حکومت فردی مردگان ابدی.
هر جا که پرچم جوانمردی فرو افتاده باشد ما انجاییم
خوش به حالت نوری زاد مادر ستار رو هی بقل میکنی و هیچ کس نیست بهت گیر بده.
بیچاره محمود، یه بار مادر چاوزو بغل کرد ببین چکار که نکردن.
خيلي نا مردي نا شناس. اگر تو جاي ستار بودي و از بالآي ستاره ها مي ديدي يك ابله راجع به مادر خودت اين حرف رو مي نويسه احساست را با چند ستاره نشان مي دادي؟ نمي گويم روز و شب بخاطر اين خون بناحق ريخته شده خون گريه كن ولي لا اقل فكر بكن اين نوشته چه ربطي به سالگرد تولد عزيز از دست رفته و مادر داغدارش دارد. إرشاد شوي جوون
هر چند کلمات رکیک در اینجا بکار برده رکیک نیست ولی ایده بکار برده شده رکیک است و بهتر است از سایت حذف شود
مشكل اين بود كه محمود به جاى تسلاى مادر ستار بهشتى كه از مردم ايران بود و او به عنوان رئيس جمهور، مسؤل كشته شدنش بود، به خرج مردم و مادر ستار بهشتى رفت ونزوئلا كه مادر چاوز را تسلى دهد كه به مردم ايران هيچ ربطى نداشت.
مشكل محمود از نظر مردم، بغل كردنش نبود، دغل كردنش بود. حالا اگر عده اى جانماز آب كش، فجايع ريز و درشتى كه او به بار آورد را ول كردند و به او گير دادند كه چرا مادر چاوز را بغل كرده، شما هم برو به همانها گير بده.
به ناشناس، ای بابا، امروزه که خیلی چیزا که تب را فوری پایین میکشه در دسترسه. مگه کجا هستی که قبل از نوشتن لااقل یه پا شوره هم نمیتونی بکنی؟
خرده مغزی که برایت مانده را درگیر خواندن مطالب این سایت نکن ناشناس. برو و //// تا اندک مغز جلبکی ات بلکه شسته و پاک گردد
ای //// که نمی فهمی مادر ستار مثل مادر نوری زاد است. در آموزه های دینی هم برای شیخه حرجی نیست.
اظهارات این شخص رذیلانه و تهوع اور است. لطفن از سایت حذف کنید.
کرکرخندیدیم! سایبری بی مزه!
اقای نوریزاد با سلام چرا شما اجازه می دهید یک چنین اظهار نظر های مبتذل که نویسندگانش هم کاملا مشخص است چه کسانی هستند منتشر شود؟ خواندن این رذالت ها چندش اور است.با ارزوی سلامت و موفقیت برای شما.
ظن وگمان درکمین ذهن گناه آلوده است./شکسپیر/….این هم جواب به تو ناشناس!…
فرومايگى ،بى شرمى ،لجن پراكنى ،دروغ و عربده كشى ، فلج وجدان و كور دلى نسبت به اين همه جنايت ،آدم كشى ،شكنجه ،تجاوز به رندانى ،دزدى هاى نجومى از ثروت ملى ،قتل هاى زنجيره اى ،تجاوز به دختران باكره و كشتار زندانيان بى پناه ،زدن ،بستن ،گرفتن ،توقيف كردن ،بهتان زدن ،كشتن ،رانت خوارى ،سلب تمامى حقوق مقرر ملت در فصل سوم همين قانون اساسى فشل و پر تناقض ، و اختلاس هاى نجومى هشت سال گذشته كه هر چند مدت يكى از آنها از زبان خود حكومتى ها افشا مى شود ،اين ها و صدها ظلم مشهود ديگر براى اين جناب مقدسند اما اظهار محبت نوريزاد به اين شيرزن ستمديده از چشم بى شرم و زشت بين او كارى ممنوعه است .رژيمى كه آدم هايش اين باشند نيازى به دشمن بيرونى ندارد . يك لحظه دست از گماشتگى بردار تا شايد در ذهن سرسپرده و شسته ات به قدر ارزنى انصاف بيرون بزند و كم كم خود را پيدا كنى .به چهره اين زن سالخورده نگاه كن .به درد جانكاه درمان ناپذير در عمق چشم هاى گود افتاده اش بنگر .به چهره مصمم و سنگوارش نگاه كن كه چگونه گورستان تنها شادى زندگى اش را بازگو مى كند .پسر رشيد و شجاع و دردمند اين زن آنچه را با خرد خودش درست مى دانسته در يك وبلاگ نه چندان پر مخاطب مى نوشته ، اين كارگر زحمتكش نان عرق جبين و كار خود را مى خورد مى توانست ننويسد ،مى توانست وقت فراغتش را مثل امثال شما به عياشى بگذراند ،خيلى راحت مى توانست بسيجى شود و جيبش را با زدن مردم معترض يا با چاپلوسى و مزدورى ارباب ستمگر قدرت بگذراند ،مى توانست پشت كامپيوترى بنشيند و عليه دگرانديشان و پرده براندازان از زشتكارى اين مقدس نمايان تهمت جعل كند و انگ بزند ،مى توانست اين خانه محقر اما شكوهمند از شرف انسانى را با فروختن روحش به خانه اى مجلل اما تهى از عشق و شرافت تبديل كند و با پول دزدى و كارنكرده يك پورشه بخرد و با آن خودنمايي كند .اما او نان بازويش را خورد ،و از حقيقت دفاع كرد .او را حراميان بردند و چه قدر مظلومانه ، چقدر مظلومانه ،در غايت بى پناهى ،در نهايت بى فريادرسى به دست رجاله ها كشته شد .اين شيرزن حاضر نشد پول خون بگيرد و سكوت كند .صد جان فداى آنكه دلش با زبان يكى است و اين مادر و پسر و دختر دلاورشان به حرف دل خود خيانت نكردند .اما دريغا كه حاكم اعظم مى خواهد همه حرف او را بزنند .و شكنجه گرى و جنايت نتيجه و ذات محتوم چنين حاكميتى است نه يك استثنا
پورياى گرامى
از شما پوزش مى خواهم كه پاسخ من به ناشناس زير كامنت شما درج شد .اجازه دهيد حالا كه افتخار صحبت با شما دست دا از فرصت استفاده كنم و نكنه اى را به عرض شما و دوستان برسانم .جمله اى كه از شكسپير نقل كرده ايد متعلق به تراژدى هنرى ششم (قسمت سوم ،پرده پنجم ،صحنه ششم ) است .نخست فكر كنيم گوينده شكسپير نيست بلكه يك فروشنده دوره گرد است
suspicion always haunts theguilty mind
بد گمانى همواره ذهن گنه كار را مى آزارد
The thief doth fear each bush an officer
دزد هرآينه بيم دارد كه مبادا بوته اى پليس باشد
اين جمله حكم كلى نيست .the قبل از guilty مى رساند كه گويند گنه كار خاصى را مورد خطاب قرار مى دهد .ما مى گوييم مارگزيده از ريسمان سياه و سفيد مى ترسد اما مگر مار گزيده گناهى كرده است .در نمايشنامه شكسپير هم همين طور است .گلاوسستر به قصد جان هنرى وارد اتاق او مى شود . هنرى از چوپان و گرگ مى گويد و و گلاوسنر جملات بالا را به كار مى برد .هنرى نيز مى گويد :خير ،پرنده هم كه يكبار چسب شكارچيان در بوته اى گيرش انداخته با بال هاى لرزان به هر بوته اى مشكوك مى شود
The bird hath been limed in a bush
With trembling wings misdoubteth every bush
عاقبت معلوم مى شود كه حق با هنرى است ،زيرا گلاوسستر با خنجر هنرى را مى كشد
حتى در Quoteها يا نقل قول هاى انگليسى به اين نكته توجه نكرده اند كه در متن شكسپير بدگمانى تنها به گنه كار منحصر نشده بلكه موجودات بى گناه هم ممكن است در اثر حبس و شكنجه در سي سال پيش يا يك يا چند سال پيش دايما به هر ضربه نابهنگامى بر در خانه شان مشكوك باشند .در جمهورى اسلامى بسيارى از اشخاص سياسى و زندان كشيده هر شب با اين هراس كه مبادا نيمه شب به خانه اش بريزند مى خوابد .اين ترس و بدگمانى بسيارى را از كشور فرارى داده است .يك قوه قضايي سالم و مستقل در يك كشور دموكراتيك ترس از شرافت را از بين مى برد و ترس از جنايت و دزدى و اختلاس و تهمت زنى را حفظ مى كند . شاد باشيد
هزارآفرین به شما عزیز نکته سنج!…..ضمنا من این جمله رااز صفحه آخر ضمیمه روزنامه اطلاعات جند روز پیش نقل کردم…..ازشمابی نهایت ممنون
يك سر به دكتر بزنيد برايتان مفىد است،
آهای شازده که با اسم ناشناس این اراجیف بیمارگونه جنسی را به هم بافتی در شگفتم که چقدر پستی می خواهد که با
وجود این همه مسائل مختلف برای اظهار نظر به این طرز حیوانی به موضوعات نگاه کنی .پیشنهاد من از سر خیر خواهی برای
تو وجامعه این است که هرچه زودتر تا کار دست خودت ندادی و به یکی از محارمت دست درازی نکردی خودت را به یک
روانشناس نشان بده شاید افاقه ای کرد. آخه آدم بی وجود مادر ستار مادر تمام مردم ایران است از خودت خجالت بکش .
درود بر شما
این مادر داغدار میگوید ستار را خدا به من داد
تماینده الله جناب خامنه ای باید پاسخ بدهد : اگر جان را خدا داده است چرا باید تو بستانی ؟ تو یعنی عوامل تخت امرت
کی این حق را به شما داده ؟ کشوری را به زور ششدانگ صاحب شدید و فکر و ذکرتان شده تقویت فلسطین و غزه و لبنان و …… و تروریستهای ریز و درشت منطقه ! غزه را چند بار با پول این ملت بازسازی کردید و باز وعده باسازی میدهید پس صاحبان اصلی این سرزمین چه حق و حقوقی دارند که حتی تامین جانی هم ندارند ! حالا نمی دانم شما ظالمی یا الله ؟ تا دیر نشده تکلیف ما را روشن کن . بترس از روزی که ضمینه را فراهم میکنی برای نقوذ داعشی ها به این سرزمین ! آن موقع بعید میدانم روحیه ای مانده باشد برای دفاع از ظلمی که به اشکال مختلف نهادینه کردید ! خودت میمانی و حوضت .
برادرم مشیری
اشاره به غزه کردید باید بگویم درجدال دو نفر ضعیف و قوی چون فرد ضعیف درخود این توانایی رانمی بیند که با رقیب گلاویز شودهیچ عکس العملی برای آغاز درگیری وبه تبع آن نابودی خود انجام نمی دهد.ولی همین که درپس پرده شخص ثالثی وعده پشتیانی وآموزش جدال حرفه ای به او می دهداونیز جسارت وجرات به خرج داده وخودرا وارد میدان نزاع می کند بدون درنظر گرفتن عواقب شکست، چون احساس غرور وپیروزی به حکم وعده های شخص ثالث درخود می کند.در این حال شما تصور یک جنگ را بکنیدچه رخ میدهد؟ازسویی شخص ثالث را از این پازل حذف کنید.آیا هیچ جنگ وبلوایی رخ خواهد داد؟رژیم آخوندی نه تنها درغزه درسراسر دنیا نقش شخص ثالث را درجدول وپازل سیاسی روز مخصوصا در خانه های رنگین جنگ وخونریزی ایفا می کند.