امروز در مراسم تشییع بانوی غزلِ ایران شرکت می کنم. نخست شاید به نیت همه ی خوبانی که در تهران حضور ندارند اما دلشان اینجاست. و به نیت همه ی آنانی که در این سی و پنج سال اسلامی قدر وی را ندانستند و بر او بی مهری ها و جفاها باریدند. و به نیت زندانیان سیاسی و سه عزیزی که بی هیچ دلیل زندانیِ عصبیتِ کورند اما سروِ سخنِ پاکیزه ی این بانو را می شناسند و می ستایند. و به نیتِ مائده ای که با دوستانم در “لگام” – لغو گام به گام اعدام در ایران – فراهم آورده ایم و سرانگشتِ نمکینِ سیمین بانو در این واپسین ماههای حیات به طعمِ خوشایندِ آن افزود. باور کنید همه ی این نیت ها و نیابت ها به ذهنم خطور کرد اما سرآخر دیدم این دماوندِ انسانی و هنری بانو سیمین بهبهانی است که مرا به شوق تماشای خود می خواند. پس می روم و سلام همه را به وی می رسانم.
محمد نوری زاد
سی و یکم مرداد نود و سه – تهران
|
دو عکس از این مراسم
http://media.isna.ir/content/1408876141806_davoud+ghahrdar-30.jpg/4
http://media.isna.ir/content/1408876149123_davoud+ghahrdar-32.jpg/4
آقا کوروس (یادرستترش کوروش ) من خودم کتابخوانم وکتابهای پرحجم بسیاری خوانده ام اما اینجا جای کامنت گذاری است نه پاورقی یک کتاب جسارتم را ببخشید دلم می خواهد همه مطالبتان را به صورت فایل پی دی اف یک و بصورت کتاب بخوانم که با خودم قرار بگذارم شبی پنج یا ده صفحه اش را بخوانم دیدن مطالب طولانی شما مرا بوحشت می اندازد ببخشیدقصد آزار شما را ندارم.ارادتمند شما هستم.
دوست گرامی جناب بهمن
با درود و عرض پوزش از دخالتی که می نمایم.
مطالبِ استاد گرامی جناب کورس، با همکاری و همدلی جناب بردیای عزیز در وبلاگ ایشان قرار داده خواهند شد. در حال حاضر بخشهای زیادی از این مطالب که در مورد داستانهای شاهنامه بوده است؛ در آنجا قرار گرفته و در حال قرار گیری هستند.
امید است که بتوانیم با همکاری دوستان دیگر، مطالبِ دیگر ایشان را که با عنوان “ریشه ها” نوشته می شوند نیز بصورت یکجا در آن وبلاگ، قرار دهیم. من این قول را به جناب بردیای عزیز داده ام که در این زمینه همکاری لازم را با ایشان داشته باشم.
ضمناً در دو آدرس زیر می توانید بخشی از این مطالب را ملاحظه فرمایید. و وقتی که به آن آدرس مراجعه فرمودید، موارد دیگر را نیز میتوانید مشاهده نمایید:
از دیگران: کورس، حکمت فردوسی در باب حقیقت، قدرت و ملیت:
http://bamdadesokhan.blogspot.com/2014/08/blog-post_20.html
از دیگران: کورس، حکمت فردوسی در تعلق به میهن:
http://bamdadesokhan.blogspot.com/2014/08/blog-post_88.html
باز هم پوزش، دوست عزیز.
حامی.
حامی جان امیدوارم مقالات کورس جان بصورت کتاب الکترونیک و کامل منتشر شود و ما از خواندن آن بهره مند شویم . هیچ ترتیبی و آدابی ی مجوی هرچه می خواهد دل تنگت بگوی ماتسلیم منطق شما شدیم.ارادتمند بهمن
با درود _ قابل توجه راه یافتگان اصطبل بهارستان و پست 16 آگوست 2014 آقای محمد نوری زاد که بسیار درست سر سپردگی اینان را به بیت ، پیش بینی کرده بود ____
برای دکتر رضا فرجی دانا – وزیر علوم ___
این روزها جماعتی از اهالی اصطبلِ بهارستان که هشت سال تمام از غلیظ ترین حماقت های جاریِ احمدی نژاد حمایت کردند و اساساً به گمان من لکه ی ننگی هستند بر قاموس بشریت، به پر و پای شما پیچیده اند و بنا بر حذف شما دارند. می گویم: سرتان را بالا بگیرید و با آنان حجت تمام کنید و عزت خود را در میان مردمان بجویید. مباد این چاکرانِ بی چون و چرای درگاه رهبری، و بورسیه خواران و ذلیلانِ خرگاهِ بی خردی، بر اراده و شرفِ انسانیِ شما سنگ زنند و بر شیشه ی زلال پایداریِ شما ترک اندازند. این جماعت، عجبا که در بدو ورود به مکانی که باید مجلس شورا می بوده، سوگندِ صیانت از حقوق مردم خورده اند و بنا بوده بر آستانه ی ستمگریِ کسی و کسانی چاکری نکنند و از هیچ دم و دستگاهی مهراسند و مستقل باشند. من در این عکس، پس و پشتِ نگرانیِ شما را و قهقه ی پشت سری های شما را می فهمم. آنان، هستند تا منویاتِ بالاتری ها را اجابت کنند، و شما هستید تا مختصری درهای بسته را به روی مردم وا کنید. سپاس از شما
ريشه ها ١٦٠ (قسمت ١٥٩ :كامنت زير با همين عنوان كلى )
فرهنگ
فرهنگ دينى
تفكر و ترس
هر قوم و جامعه اى متعلقاتى جمعى دارد .بخش عمده اى از اين متعلقات ذخايرى موروثى اند ؛نخستين ذخيره زبان است ،سپس اعتقادات عمومى ،آداب ، ،رسوم و لخلاق عرفى و خلقيات و باور هاى دينى است .اين مجموعه را فرهنگ مى ناميم .اعتقادات دينى دستگاه حقيقتى را در اذهان جا انداخته است كه نظرا تفسيرى از جهان و انسان و خدا و عملا اخلاق عرفى و قوانين و آداب شرع را در برمى گيرد . فرهنگ مفهومى گسترده تر از دين دارد ،اما آن فرهنگى كه دين بر همه عناصرش مستولى است فرهنگ دينى ناميده مى شود .در فرهنگ دينى بر هرچيز كه دست مى گذاريم مهر و نشان دين را در آن مى يابيم .؛ از آينه كارى و كاشى كارى و طرح هاى معمارى گرفته تا ادبيات و شعر و هنر و سياست .حقيقت از پيش تعيين شده اى كه الهى و مقدس است روح خود را در همه چيز دميده است .اين روح همچون شبح عظيم و دامن گسترى است كه به هرچيزى نفوذ مى كند و از هر ديوارى عبور مى كند . وابستگى همگان به اين حقيت خوى و منش آنها مى گردد .همگان هر إنچه را كه به خدا و حقيقت شان خدشه اى وارد كند وامى زنند ،در برابر آن مى ايستند و براى حفظ آن دست به خشونت مى زنند .كسى كه برخلاف آمد اين حقيقت عملى انجام دهد يا حرفى بزند به چشم بيگانه و دشمن نگريسته مى شود .خوى دينى عامه بنا به تجربه هاى تاريخى بسيار در برابر چنين غريبه اى رفتارى منطقى و انسانى نشان نمى دهد . رفتارى كه با اين غريبه مى شود همچون رفتار كسى است كه به حريم خانه و مأمن اش تجاوز شده است .چون باورهاى دينى براى عامه صرفا نتايج سلسله اى از برهان هاى رياضى وار نيستند .چه بسا حتى يكبار هم به معقوليت اين باور ها نينديشيده باشند يا اگر بنا به رويارويي با همان بيگانه ها كوشيده باشند توجيهى عقلانى براى باورهاى خود دست و پا كنند پيشاپيش بنا را بر حقانيت باور هاى خود نهاده اند و صرفا راهى متمدنانه تر در برخورد با دگر انديش اختيار كرده اند .به بيانى ديگر خود مستقلا و از درون لحظه شك و آزادى در برابر باورهاى خو شده خويش را نيازموده اند .چرا كه چنين آزمونى وحشت آور است و بيم زا ؛ بيم از دست دادن پناهگاه ،بيم از دوزخى كه در انتظار مرتدان است ،بيم از دست دادن بهشتى كه اجر مؤمنان است ،بيم رسوايي و طرد شدن از امت دينى ،بيم نزول بلا به سبب روگردانى از دين نياكانى ،بيم اقتصادى در اثر نان كورى .از همين رو رفتار عقلانى آنها نيز به سوى اثبات حقيقتى ميزان مى شود كه همه إن بيم ها پيشاپيش عقلانيت آن را سفارش داده اند و تلريخ عقل ورزى گواهى مى هد كه عقل نيز بدون آزادى چه بسيار شعبده هايي كه در آستين نداشته است .به تعبير شكسپير در تاجر ونيزى شيطان نيز مى تواند كتاب مقدس را به سود متامع خود تفسير كند . خرد به دو شرط مى تواند رهگشاى حقيقت باشد :يكى كاربرد إن به روش درست و دو ديگر آزاده جانى به كاربرنده آن . از موضع آزادى است كه تفكر إغاز مى گردد .تفكر و آزادى چنان همبسته يكديگرند كه لفظ آزاد انديشى گاه دوباره گويي و تكرار مكرر مى نمايد همچون دايره مدور .تفكر و آزاد بودن متفكر در برابر موضوع تفكر دو روى يك سكه اند .تفكر ممكن است از كلى هاى افلاتونى و خدا و هستى اى برين سردرآورد ،اما به عنوان آنچه در پايان آزاد راه خود يافته است و نه به عنوان آنچه از آغاز مقصد و مقصود بوده است .زمانى كه چيزى از بالا و ازبيرون يا چيزى چون ترس و نياز و آز به تفكر ايست دهد ديگر تفكر معناى خود را از دست مى دهد چرا كه جرأت و آزادى خود را از دست داده است .
البته تفكر خود نيز ممكن است در مسير آزاد راهش با بن بست هايي مواجه شود اما اين بن بست ها از درماندگى خود تفكر باشد نه يك ايست بازرسى كه ممنوعات فرهنگى بر سر راه تفكر قرار داده باشد .
از همين رو تفكر تنها از خود شخص متفكر آغاز مى شود و شخص متفكر انسانى نيست كه در آسمان و در جوار معقولات مجرد و خدايان زندگى كند .شخص آزاد هيچ خدايي ندارد .و آنچه دارد واقعيات و رويداد هاى نزديك و پيرامونى است .تفكر از پرسش آزادانه در باره همين واقعيات آغاز مى گردد .آغازگاه تفكر اينجا و اكنون است .در بيشتر ديالوگ هاى سقراطى كه افلاتون بازنوشته است سقراط پابرهنه و يك لاقبا در كوى و برزن پرسه مى زند ،تصادفا به آشنايي بر مى خورد ،در باره حوادث و چيزهاى پيرامون گفتگو مى كنند ،سخن از جزئيات به كليات مى كشد ؛از اين يا آن انسان به انسانيت ،از يك عاشق و معشوق به عشق ،از يك پرونده قضايي به چيستى عدالت ،از موجودات پيرامون به مفهوم هستى .اصلا رابطه جزيي و كلى در فلسفه قديم و جديد چنان بحث دامن گسترى است كه برخى انديشمندان تمامى تفكر را به همين موضوع تقليل داده اند .در راه رسيدن از جزئي به كلى چه بسا تفكر به چاله چوله هايي بر بخورد .سقراط هرگز اين چاله چوله ها را با ترفند هاى ناموجه و عقلانى نما پر نمى كند ، و خيلى راحت بن بست را مى پذيرد ،اما در فرهنگ دينى اگر مقصد از پيش تعيين شده باشد چه بسا اين چاله ها به گونه اى توجيه ناپذير پر شده باشند .يكى از وظايف نقد دست نهادن روى همين ملاط هاى نامعقول است . در هر جامعه اى متفكران بى آنكه اصلا قادر باشند متعلقات فرهنگى را همگانى را به يكباره از بين ببرند اين را حق خود مى دانند كه اين متعلقات را مورد شك و پرسش آزادانه قرار دهند .در فرهنگ دينى تفكر به اين معنا با هولناك ترين موانع مواجه شده است ؛چه در درون خود متفكر و چه از بيرون . با اين همه نمى توان گفت كه هيچ تلاشى براى آزادى و انديشه انجام نشده است . تلاش ها اما بسى به ندرت به آن موضع كاملا آزادانه اى وفادار مانده اند كه لازمه تفكر است
درود به همگی دوستان
در ادامه بحث قبلی، حکومت یا مردم، و پاسخی که به دوست سوئد نشینمان دادم، دو قشر از ایرانیان وارد خاک استرالیا می شوند. یکی آنان که از طریق مهاجرت می آیند که عموما تحصیل کرده هستند و با فرهنگ غرب آشنا. این قشر که طبقه متوسط جامعه ایرانی را تشکیل می دهند به محض ورود به شدت تلاش می کنند تا با سیستم منظم اینجا هماهنگ شوند. با تلاش فراوان کار می کنند و تحصیل و در اندک زمانی از حد متوسط جامعه استرالیا فراتر می روند و موقعیتهای بالای اجتماعی را کسب می کنند.
قشر پناهنده اما حکایت دیگری دارد. اینها افرادی هستند که حاضر شده اند برای امکانات مالی و رفاهی بهتر با جان خود و زن و فرزند خود بازی کنند و در قایقهای خطرناکی به مقصد استرالیا به حرکت در آیند. البته نه تمام پناهنده ها بلکه بیشتر آنها از این قشر اند. این افراد بیشتر ماجراجویان کم سوادی هستند که طبقه پایین اجتماع ایران را تشکیل می دهند. همین افراد کم سواد یا بی فرهنگ به زعم این دوست سوئد نشین، پس از گذشت مدت زمانی در سیستم منظم این جامعه حل می شوند و جزئی از این مردم می شوند. به عکس آن چیزی که بسیاری از دوستان گمان می کنند، دولتها اگر از نخبگان جامعه تشکیل شوند، به سرعت جامعه را به سمت نظم و رفاه و سلامت هدایت می کنند. برای رساندن این نخبه ها به راس هرم حکومت هم بشر تنها یک راه را شناخته است و آن دموکراسی است. کره شمالی و جنوبی بهترین مثال برای تاثیرگذاری حکومت بر جامعه است. توجه کنید که شاخص دموکراسی در کره جنوبی حتی از مهد دموکراسی یعنی فرانسه بیشتر است!
خبری متفاوت
از خبرنگار مهر
” هیچ کس بر پیکر سیمین فاتحه نخواند/ خاکسپاری بهبهانی با خواست خانواده او در بهشت زهرا(س)
مراسم تشییع پیکر سیمین بهبهانی با حضور جمعی از مردم و هنرمندان در تالار وحدت در حالی برگزار شد که شرکت کنندگان در این مراسم با امتناع از خواست مجری این برنامه برای حفظ حرمت شرعی مراسم تشییع و فرستادن صلوات و قرائت فاتحه، در حرکتی عجیب تنها باکف زدن و نیز بیان عبارت «درود بر سیمین بهبهانی» پیکر وی را به سمت بهشت زهرا مشایعت کردند!
……..
……..
در پایان این مراسم پیکر سیمین بهبهانی در حالی از تالار وحدت به سمت بهشت زهرا تشییع شد که جمعیت حاضر علیرغم تاکید و درخواست چندین باره عباس سجادی مجری مراسم، به جای بیان عبارت مرسوم در مراسم تشییع همانند «لاالله الا الله» و نیز قرائت فاتحه به بیان عباراتی چون «درود بر سیمین بهبهانی» و «سیمین بهبهانی در قلب ما میمانی» بسنده کرده و در حین مراسم تشییع نیز به خوانش سرود «ای ایران، ای مرز پرگهر» پرداختند.”
http://www.mehrnews.com/detail/News/2354834
ساسانم عزيز درود بر شما.
شما خبر را گزارش كردى .با اجازه من هم يكبار هم كه شده تفسير خبر مى كنم
خبرگزارى مهر به احترام حيوان با وفا با خبر گزارى پارس (فارس )خواسته همصدا شود و در خوش خدمتى به ارباب عقب نيفتد . اما اين خوش خدمتى داستانى هم دارد شبيه داستان ديگ سحرآميز .طبيعت بشر است ديگر .شما دوست ندارى هر خواسته اى كه به زبان آوردى واقعيت پيدا كند ؟دوست ندارى بگويي :بنده حدس مى زنم در اين انتخابات مجلس ٦٣٪ شركت مى كنند و بعد ٣٣٪ از در غيب بشود ٦٣٪ ؟ دوست ندارى به بهار عربى بگويي بيدارى اسلامى و سرانجام دولت اسلامى عراق و شام ميخ بيدارى اسلامى را در مغز خاورميانه فرو كوبد ؟ دوست ندارى بگويي فلان وزير در اسيضاح رأى مىآورد و بياورد يا برعكس رأى نمى إورد و نياورد ؟ دوست ندارى بگويي در انتخابات ٨٨ محال است تقلب شده باشد و بعدى حتى محسن خان رضايي كه رأى هاى دزدي شده اش را ناموسش مى خواند ،از ناموسش بگذرد و به صحت انتخابات به به گويد ؟ دوست ندارى بگويي مردم به انگليس تودهنى مى زنند و فردا مردم سفارت خانه انگلستان را تار و مار كنند ؟ دوست ندارى گفته باشى سيمين بهبهانى عاقبت بخير نمى شود و حالا جوكر هاى خبرگزارى مهر تيتر بزنند كه هيچ كس براى سيمين فاتحه نخواند ؟
شوخى مرا جدى بگيريد
در ضمن ساسانم عزيز : عليرضا قزوه هم فاتحه نخواند تا معلم صندلى ملك الشعرايي را از زير پايش نكشد .خبر ندارد كه اگر او يكبار فاتحه نخواند ،معلم دامغانى هزار بار فاتحه خواند اما چون دهانش پيدا نبود همه فكر كردند كه هزار بار فاتحه نخواند .
کورس گرامی
اصل خبر را باید در فاصله دو سطر خواند.
خبر نگار می خواسته خوش خدمتی کند لیکن خبرش دارای پیامی است نانوشته ولی بسیار گویا و در لابلای سطور……..
گاهی انسان با نگفتن چیزی چیز ها می گوید…….
بی توجهی مردم به شعایر مذهبی بسیار پر معنی است. این یک اعتراض خاموش است. شبیه سیستانی است که نمی خواهد آیت الله باشد یا شبستری که نمی خواهد لباس روحانی به تن کند. وگرنه خواندن چند ورد که خرجی ندارد. ما که از بچگی با این ورد ها بزرگ شده ایم و عمری با آن دلمان را خوش می کردیم.
در جنگ ویتنام عاملی که موجب اعتراض مدنی و جنبش ضد جنگ شد تصاویری بود که خبرنگاران نظامی آمریکایی منتشر ساختند. خبرنگاران را فرستاده بودند تا از رشادت ها و قهرمانی های سربازان آمریکایی گزارش دهند لیکن تصاویر گویای داستان دیگری بود………..
انشاالله با سیمین جونتان!!! محشوربشوید.خداوائمه بی خیال سیمین جونوبچسبید.لااقل دردنیا نتونستید دراون دنیا همسفره!!! می شوید.
علاوه بر اهم مطالبى كه در جلسه قبل گفته شد براى اثبات حقانيت حجاب شما عزيزان را با چند فايده پزشكى خارج از سبغه هايي كه گفتم اشنا ميكنم:
١- جلوگيرى از افتابزدگى و اسيب جدى به قشاع سر و سوختن پوست سر و صورت
٢- جلوگيرى از سرما زدگى و اسيب هاى سرد بودن دما مانند سينه پهلو كردن و سرما خوردگى و چرك كردن گلو
انچه بيان شد تنها فقط دو نمونه از خواص پزشكى حجاب است.
شما را تا جلسات اينده به خدا ميسپارم.
محمود عزیز
من نمیدانم شما جدی هستید یا دارید شوخی می کنید ولی جدای از شوخی حجاب باعث کمبود شدید ویتامین دی در بدن می شود و بانوان با حجاب حتما می بایست آن را مرتب چک کنند. آفتاب سوختگی که گفتید هیچگاه در پوست سر به دلیل پوشش مو دیده نمی شود. از مزایای پزشکی حجاب تنها من در انتقال شپش سر دیده ام که موثر است و به دلیل پوشش مو احتمال این انتقال را کم می کند. آماری که در ارتباط با کاهش جرایم هم دادید من حقیقتا حمل بر شوخی کردم. واقعا خنده دار بود.
حجاب درمان است يا پيشگيرى؟
تمامى دانشمندان در اينباره به دو دسته تقسيم مى شوند يكدسته كه اكثريت هستند مى گويند حجاب حكم يك پيشگيرى است مانند نوشدارو قبل از مرگ سهراب . اما يكه عده اندكى از قليل دانشمندان حجاب را نوعى دارو مى دانند كه به سبغه هر دسته توجه ميكنيم:
١-حجاب پيشگيرى است:
ايندسته از دانشمندان كه تعدادشان خيلى بيشتر است به سبغه پيشگيرى حجاب منظور دارند و ميگويند مطابق امارى كه من در جلسه قبل گفتم از ميزان جوائم در درصدهاى فراوان كم و ميكاهد كه در جرم تجاوز ٩٨ و در جرائم و ساير بذه ها ٨٠درصد است . اين دانشمندان ميگويند كسى كه قصد انجام بذه پايد تجاوز را دارد غير محال ممكن است كه براى انجام قصد خود يك زن محجبه را انتخاب كند و اين يعنى پيشگيرى.
٢-حجاب درمان است:
قليل اندكى از اين دانشمندان به جهات درمانى حجاب موكد داشته و معتقد هستند كه جامعه يك بيمار است و داروى اين بيمارى حجاب است و اين يعنى نظريه ديگر كه در ان حجاب عنصر درمانى را مشمول خود مى كند. ايندسته نميگويند كه حجاب پيشگيرى است و مى گويند حجاب درمان است ولى انديته ديگر ميگويند حجاب پيشگيرى است و نميگويند حجاب درمان است.
دسته دوم جامعه را ميگويند بيمار شده و داروى اين بيمار حجاب است . بايد توجه كرد كه اين گروه ابدا عقيده ندارند كه پس از بهبود بيمارى جامعه ديگر نيازى به حجاب نيست بلكه ميگويند پس از بهبودى بيمارى جامعه ما باز هم به حجاب احتياج داريم . بعضى نظر گروه اول را قبول دارند و بعضى نظر گروه دوم ولى در هيچ حالتى اينها ارتباطى به جكهورى اسلامى نخواهد داشت و چه جمهورى اسلامى باشد يا نباشد اين اصول پا بر جا هستند. تا جلسه اينده خدا نگهدار.
درودخدا بر سیمین عزیز پدر سلام من بنا بخواست تو تااخر به شوهرم وفادار ماندم وگفتم بعد ازفوت درجوار قبر شوهرم دفن نمایند ولی شنیدم ناکسان فرزندانمان را تهدید کردند که نمیشود پدراز دست نامردان باز بتو پناه اوردم اجازه می خواهم پیش تو باشم شاید روزی باخاک واستخوانم وطن را دوباره بسازندوتو یاریم نمایی
درودخدا بر سیمین عزیز پدر سلام من بنا بخواست تو تااخر به شوهرم وفادار ماندم وگفتم بعد ازفوت درجوار قبر شوهرم دفن نمایند ولی شنیدم ناکسان فرزندانمان را تهدید کردند که نمیشود پدراز دست نامردان باز بتو پناه اوردم اجازه می خواهم پیش تو باشم شاید روزی باخاک واستخوانم وطن را دوباره بسازندوتو یاریم نمایی
آقای نوریزاد حسین نبوی حسینی نماینده مجلس(البته خودش فکر میکند نماینده مردم است ما که قبولش نداریم) در جریان استیضاح وزیر علوم از شما اسم آورد و گفت نوریزاد در یک مراسم دانشجویی شرکت کرده و خاطرهای تعریف کرده که من نمیتوانم بازگو کنم. خواهش میکنم بفرمایید آن خاطره چی بوده؟
————————
سلام دوست گرامی
به نوشته ای از من با عنوان ” بابا کرم” مراجعه کنید.
سپاس
بسم الله الرحمن الرحيم
دوستان گرامى چرا شما هيچى حاليتان نيست يكى به اسم عبدالله براى من ايه مى نويسد يكى به اسم منصور از ازدواج موقت مى نويسد برديا طنز مى نويسد و هر كسى ساز خود را مى زند منكه به زبان ميلميلوچى حرف نمى زنم. يكى هم اصلا نفهميده من حرف از چى مى زنم و مرتب مى نويسه اون صيغه هست نه سبغه، دوست عزيز منصور محترم من صحبت از زن صيغه اى نميكنم من گفتم سبغه يعنى جنبه و دليل و علت و ضمانت اجرا، حالا باز بگو ان سيغه است يا صيغه. من خودم همه اينها را بلدم و لازم نكرده شما بمن ياد بديد. دوستان اينجا حرف از جمهورى اسلام نيست دوباره مى گويم ما چند سبغه براى حجاب داريم
ملى – مذهبى – باستانى و يا همان هخامنشى – قرانى و دينى – غيرتى
اگر ما به هر كدام اينها قيود باشيم و اذعان بكنيم حجاب اهم از پيروى و متابعت انهاست.
تازگيها در كشورهاى غير اسلامى نيز حجاب بيشتر از هر جا رواج پيدا كرده در همين زمستان گذشته تلويزيون خبرهايي از روسيه پخش ميكرد من در تصويرها كه دقت كردم ديدم تقريبن همه دنهايشان حجاب دارند و يك تار مويشان هم پيدا نيست. خوب اينها كه ديگر مسلمان نيستند يا سبغه باستانى يا ملى ندارند و غيرت هم كه ندارند پس براى چى چى حجاب دارند زيرا براى اينكه دانشمندان انها براى كاهش امار تقليل جرم به اين نتيجه كه من گفتم رسيدند. حالا حاليتون شد يا دوباره ميخواهيد صحبت نكاه موقت بكنيد؟
من حرفم اينست كه حجاب مال جمهورى اسلامى نيست و مال غيرت خود ماست و بى حجابى يعنى بى غيرتى. حالا بازم كسى هست كه بيگه من بى حجابى ميخوام؟ ديديد هيچكس حاضر نيست چون حالا فهميديد كه بى حجابى يعنى بى غيرتى. وسلام.
یه بچّه محل داشتیم آقا و با کلاس و شاگرد اوّل بود و کار درست. فقط این رفیق ما یه مشکل داشت که اونم باباش بود! چرا؟ چون اینا اجاره نشین بودن و یعضی وقتها هم با صاحبخونه در گیر میشدن. مشکل اینجا بود که سر وقت تخلیه و اوج درگیری با صاحبخانه، باباش غیبش میزد و از مشهد پیغام میداد که من پابوس آقا رفتم چون نذر دارم و نمی تونم عقب بندازم!.به مادرت بگو خودش با صاحبخونه کنار بیاد!
پریروز که استیضاح دکتر فرجی دانا تو مجلس بود و آقای روحانی بنفش کرده اوّل صبح رفت اردیبل تا خلف وعده نکرده باشه و از اونجا پیغام داد بی اختیار یاد اون رفیقم و باباش افتادم!
دوباره می سازمت وطن …… روانش شاد ونام ویادش جاودانه باد.
سلام _ آقای نوری زاد شما قبلا” از دو نفر به کما رفته (مهدوی کنی . بهبهانی ) پیش بینی خاصی کرده بودید . خانم بهبهانی امروز بر خلاف وصیتش که خواسته بود در امامزاده طاهر دفن شود ، در بهشت زهرا دفنش کردند . اما احتمالا” برای دفن مهدوی کنی توجه کامل به وصیت مهدوی که دارای ثواب است و در مکان دلخواهش و هم برای تبرک بیشتر در مکان دفن ، با هماهنگی خانواده مهدوی ، رهبری معظم انقلاب مداخله کرده و شهر و مکان و شماره قطعه دفن او را تعیین خواهند کرد . رهبری نظام اسلامی در ” زنده بودن ” فقیه عالیقدر آیت الله العظمی منتظری و در مشقت و حصر بودن در خانه خودش هیچ نگفت ولی در وقت رحلتش ، در بیانیه ای از عوامل خود اینگونه میخواست : برای او جایی خوب در صحن حضرت معصومه (س) در نظر بگیرید _ که به نظر میرسید که این دستور برای جلوگیری از توطئه ” شعبونک “های بی مخ معاصر ( بچه های شعبان بی مخ اصل ) در شهر قم بوده که احتمال حمله به جنازه فقیه عالیقدر را داشته اند . جالب توجه همان که ” جلال آل احمد گفت : در کشور ایران ” زنده خوب ” و بر عکس آن ” مرده بد ” وجود ندارد ! !
ريشه ها ١٥٩(قسمت ١٥٨ ذيل پست قبلى )
فرهنگ
فرهنگ دينى
جابجايي دو اكنون
اگر باور داشته باشيم كه براى رهايي از ريشه هاى ژرف استبداد كهنسال بايد امكانات مدرن روى آوريم ،چاره اى نداريم كه گذشته هاى خود را به درستى بشناسيم و شناخت درست غير از تكرار و تحسين و تعصب است .شناخت درست نيازمند تفكر انتقادى و آزادانه است و لا غير .هنگامى كه دوران مدرن از غرب آغاز شد و از همان آغاز مدرنيته خود را چون تغيير تاريخى جهان گستر و گريز ناپذيرى به رخ كشيد ، براى همسازى با اين تغيير تاريخى ،ژاپنى ها ديرتر از ما جنبيدند اما ژاپنى ها از دو جهت بر ما پيشى جستند ؛ جهت نخست اقدام جدى و پيگير و تا حدى سازمان يافته براى آشنايي با بنياد هاى فكرى تمدن جديد بود .هيئت هايي به غرب رفتند و با جديت و بدون هراس از كفر و زندقه و توطئه به تحصيل فلسفه و هنر و ادبيات و موسيقى و دانش غربى پرداختند و به ترجمه و معرفى آثار فرهنگ جديد در حجمى وسيع دست زدند .جهت دوم نقد گذشته فرهنگى خود بود .ژاپنى ها دريافتند كه مدرنيته هر سرچشمه اى كه در گذشته داشته باشد از غرب آغاز شده است .آنها نه ابن رشد و غزالى و رازى داشتند ،نه پويه هايي در تاريخ علم و فلسفه كه بتوان به آنها افتخار كرد و مدعى شد كه بلاد كفر پيشرفت خود را مديون دانشمندان و فيلسوفان ماست .آنها اين اندازه فهميدند كه اروپائيان با نقد گذشته تاريخى خود قادر به گذار از اين گذشته شده اند و هر ملتى براى ورود به فضاى مدرن بايد گذشته خاص خود را با جرأت تمام نقد كند .چرا كه اين گذشته تنها به شمار كوچكى از روشنفكران و انديشمندان تعلق ندارد بل تا مغز استخوان در وجود عامه مردم ريشه كرده وخواب و بيدارى آنها را تحت نفوذ خود دارد .هنگامى كه ما از فرهنگ سخن مى گوييم ،از چيزى متعلق يك قوم و جامعه حرف مى زنيم . در يك جامعه قرون وسطايي نيز افراد مستثنا و نابغه اى پديد آمده اند كه در مقياس يك فرد يا جمعى كوچك نظرا بر پوسته سخت و صلب فرهنگ خود خراشى يا تركى وارد كرده اند .در اين باره شواهدى از حكما و دانشمندان و نويسندگان گذشته خود آورديم و باز هم خواهيم آورد اما فرهنگ زمانى تغيير مى كند كه ميان فرزانگان و همگان پيوندى ايجاد گردد .يك انديشمند و روشنفكر ممكن است فردا در ذهن خود از گذشته عبور كرده باشد ،اما گذشته واقعى آنجا ،در آن بيرون ،در روان جمعى و در ژرفاى هستى همگانى خانه كرده است . در اين خانه همه نيكى ها و بدى ها ،همه هراس ها و سرسپردگى ها ،همه خرافه ها و خلقيات نيك و بد ، همه جبرى مسلكى ها و جبر ها و اعتقادات موروثى ،،همه مقدسات و محرمات ،و همه باورهاى طوطى وار انباشته گشته است .غرب گرا ترين منورالفكران ما هنگام مواجهه با رويداد مدرنيته در كل بر اين پندار بودند كه مى توان بدون توجه به اين گذشته فرهنگى وضعيت كنونى ما برداشته شود و وضعيت كنونى غرب به جاى آن نشانده شود .البته توجه بفرماييد كه مى گويم در كل تا نسبت به تأسيس دار الفنون در زمان امير كبير و پروژه اعزام محصل به خارج در زمان رضا شاه بى انصافى نكرده باشم . يك دولتمرد كه نمى تواند از اين بيش كارى كند .با همه اين ها ذكاء الملك (محمد على فروغى ) در عين مشغله دولتى يك نخست وزير در دو جهت دست به قلم شد .يكى تصحيح و شرح آثار كلاسيكى چون آثار سعدى و فردوسى و دوديگر در تأليف ها و ترجمه هايي چون گفتار در روش دكارت و فن سماع طبيعى ارسطو و سير حكمت در اروپا .اثر آخر نخستين تاريخ فلسفه غرب است كه هنوز هم بسيارى از معادل گزينى هاى آن مورد تأييد بسيارى از اساتيد است .اين كوشش هاى ارزنده اما كافى نبود .شعار بر كار و حاسيه بر متن غالب بود و هميشه متحجرانى كه زمان فرهنگ عامه را به كف داشتند با غوغا و چوب تكفير و تحريك عامه در برابر نقد گذشته مقاومت مى كردند .كنت دو گوبينو در زمان ناصر الدين شاه شخصى را تشويق مى كند تا همين گفتار در روش را به فارسى برگرداند .وى نيز چنين مى كند .اما غوغائيان كتاب را نابود و به روايتى مى سوزانند . محتواى اين كتاب در باره روش درست به كار بردن خرد است .دكارت مى آموزد كه تفكر بايد از درون خود متفكرى آغاز گردد كه همه مسلمات گذشته را مورد شك قرار مى دهد تا خودش شخصا به يك نقطه يقين برسد و آن را آغازگاه راه تفكر قرار دهد .تفكر نه از بيرون يا امر بالا يا والا بل از همين جا و هم اكنون از درون خود شخص در نهايت آزادى و بى هراسى از هر پليس زمينى و آسمانى آغاز گردد .مسلم است كه چنين چيزى براى كسانى كه خود را وكيل اذهان عمومى مى دانند گران مى آيد . در هرحال به اين دليل يا به دليل شتابزدگى و آسان طلبى خود روشنفكران هنوز كه هنوز است فرهنگ عمومى كه حامل بارهاى گذشته است در بوته يك بازشناسى انتقادى همه جانبه قرار نگرفته است . هر ايرادى كه به موانع تفكر آزادانه و راديكال در جهان سرمايه سالار وجود داشته باشد اين دستاويز را توجيه نمى كند كه انتقاد آزادانه گذشته خودمان سركوب شود .چنين سركوبى سركوب مضاعف آزادى انديشه است چرا كه نه فقط حكومت ما نيز شعبه اى از سرمايه دارى جهانى است بل يكى از كثيف ترين شعبه هاى آن يعنى سرمايه دارى عمدتا دولتى نفتى رانتى مافيايي هزار فاميلى وابسته به چين و شورى است .
تا آنجا كه به حقوق مدنى و اجتماعى و سياسى مربوط مى شود ،مى توان همسخن با روسو گفت حد آزادى هر كس تا آنجاست كه به آزادى ديگرى تجاوز نشود اما تنها جايي كه آزادى هيچ حد و مرزى ندارد آزادى انديشه و انديشه نگارى است .در هر جا كه اين آزادى كم تر سركوب شده است ،امكان پيشرفت نيز بيش تر بوده است .دكارت كارش را تا حد زيادى از همين آزادى آغاز كرد ،اما وى خود معلول شرايطى بود كه نقد بيرحمانه و بى هراس گذشته غرب را ممكن ساخته بود كه عجالتا واردش نمى شويم .غرب گرايان ايران اكثرا تعويض اكنون ايرانيان با اكنون غربيان را راه رهايي از استبداد گذشته مى دانستند بى آنكه اين گذشته را به طور راديكال و ريشه اى نقد كنند .در برابر آنها گذشته گرايانى بودند كه انگار اصلا متوجه نبودند كه لوكوموتيو جاى اسب و الاغ را گرفته است و اين يعنى روح زمانه نيز تغيير كرده است .مشروطه خواهان در اين ميان گرچه خواهان مهار استبداد بودند اما استبداد نهفته در فرهنگ عمومى و وكيلان اين فرهنگ را نمى ديدند .اراده گرايي و ذات گرايي آنها مانع از فهم اين نكته مى شد كه مردم صرفا قربانيان دژخيمى به نام شاه يا سلطان نيستند بل خود نيز فرهنگى خواجه پرور و قدرت پرست دارند و همواره در وخيم ترين اوضاع نيز به جاى اتكا به نيروى همبستگى فكرى و مادى خود چشم به بالا دارند تا يك منجى آنها را از ستم نجات دهد . مسئله جامعه اى كه دو گانه دژخيم / قربانى رفتارش را هدايت مى كند صرفا فقر تفكر نيست بل ترس از تفكر است
اصلاحيه
خط اول:بايد امكانات مدرن (نادرست)
بايد به امكانات مدرن (درست)
متعلق يك قوم و جامعه (نادرست)
متعلق به يك قوم و جامعه (درست)
زمان فرهنگ عامه (نادرست)
زمام فرهنگ عامه ( درست)
با پوزش
با عرض سلام خدمت نوربزاد عزیز و هم میهنان گرامی .در خبر ها آمده بود که در معدن سنگ آهن اعتراضاتی نسبت به حق کشی و واگذاری به بخش خصولتی ( واژه ای که برای دولتی شبه خصوصی میگویند) و سوال کرده اند چرا به تعاونی کارگری خودشان واگذار نمیکنند ووووو جمعی بالغ بر شانزده نفر را بازداشت کرده اند و کارگران معدن غیرت نشان داده اند و حدود پنج هزار نفر اعتصاب کردند و نیروی انتظامی چون فکر میکرده بیت معظم در خطر است فورا آنجا را اشغال کرده. آن وقت د ر سیما همه اش از غزه و اسراییل دادسخن میدهند . کارگران مهم نیستند ولی در انتخابات شان ویژه ای دارند . مدیران شستا حقوق های شانزده میلیون به بالا بگیرند ولی در پیمان هایی که با مراکذ دولتی میبندند حد اقل حقوق را به کارکنان میدهند . وزیر به دیدن زلزله زدگان میرود ولی از بی آبی اطلاع چندانی ندارد . پسر رفسنجانی را به محاکمه میبرند و علنا صدا و سیما را به دروغ گویی و شانتاژ متهم میکند که در این مورد صد درصد راست میگوید ولی کو گوش شنوا
نوریزاد هم چون ققنوس به میدان آمده ولی کو حامی مگر چند نفر انگشت شمار ولی در هنگام عزاداریها همه به میدان می آیند چه معتقد وچه سخره گیر به هر حال این هم یک جور گذران زندگی است معتقدین میگویند هیهات از ذلیل بودن ولی در موردحکومت آخوند ذلیل به تمام معنا هستند اگر کسی در جایی اعتراضی هم بکند اورا به گوشه خلوتی کشیده و میگویند عقل از سرت پریده اگر به خودت رحم نمیکنی به زن وبچه ات ویا پدر ومادرت رحم کن خدایا مارا جه شده چرا به این روز نحس افتاده ایم که اگر حرف حقی زده شود خودما آن را سانسور میکنیم همه ما میدانیم که اآخوند جماعت و پیروان بر حقشان ما را به این فلاکت انداخته اند ولی اگر در جایی آخوندی را ببینیم حتما به او سلام میکنیم چرا؟ چون هنوز باور نکرده ایم که از این جماعت رر کلیه ادیان حقه باز تر و شارلاتان تر وجود ندارد به کتاب های دینی مراجعه کنید ببینید آیا از این جماعت اسمی هست یا نه ولی بنا به دلایل فوق این ها خودرا نگهبانان دادیان میدانند در صورتی که خداوند خود اگر بخواهد حافظ ادیان خود است . من اگر بر خیزم تو اگر برخیزی همه برمیخیزند . من اگربنشینم تواگربنشینی همه ……..
با درودي ديگر بر ازادگان و هنرمنداني كه غم خوار مردم خويش بودند و هستند، اقاي نوريزاد ة تيم سايتشان و عزيزان كاربر و هموطنان ارجمند، إز دست دادن بانوي غزل ايران ضايعه است در اين طوفان بي فرهنگي، اما خوشبختانه دو مورد در باره اين گنجهاي فرهنگيمان وجود دارد كه با تاريخ پيوند مي خورند و عليرغم تبليغات نا بخردان جاودان خواهند ماند، ١- اثار اين جاودان مردان و زنان ٢- راهشان كه چيزي جز مبارزه براي ازادي براي همه و مبارزه با استبداد به هر شكل و هر جا – اقاي نوريزاد و دوستان ارجمند در قسمت إز كره زمين كه پيكان حمله نظام اخوند ي هميشه بر ان به نام تمدن و فرهنگ غربي نشانه رفته، گاهي اوقات مواردي مي بيني كه بد نديدم در اين قسمت كه جناب نوريزاد به بانو سيمين اختصاص داده مقداري بنويسم، دوستان بارها شده كه براي استخدام يا آدامه تحصيل يا يك دوره تخصصي امكاني پيش ايد كه ضمن شايستگي و بار علمي در ان زمينه يك مصاحبه با داوطلب را هم در بر دارد، بار ها إز ديگران كه تجربه در اين مسايل دارند پرسيده ام كه در اين مصاحبه كه سرنوشت قسمتي إز زندگي ان شخص به ان وابسطه است پرسيده ام كه چه بگويم كه اثري مثبت در مصاحبه كنندگان داشته بأشد؟ همه بلا استثنا مي گويند، خودت باش!! حتي انها كه سرنوشتت به يك امضايشان بند است اين را إز فرد داوطلب مي خواهند. در اين نظام من دراوردي إسلامي قضيه درست ١٨٠ درجه چرخش پيدا مي كند، هر جا كه مي روي براي هر تقاضايي بايد خودت نباشي دروغ بگو مدارك جعلي عرضه كن اصل ان است كه خودت نباشي و كسي باشي كه اينها مي خواهند. اين بانوي فرهيخته مثل باقي اناني كه خودشان بودند ضمن اينكه هويت اصليشان در اين ٣٥ سال إنكار شد إز انها در بلندگوهاي تبليغاتيشان به عنوان فاحشه و فسادگر و لاابالي گران غرب زده نام برده شده و مي شود، به اميد ان روز كه خرد و أخلاق و فرهنگي كه سزاوار ان هستيم بر مردم باران بگيرد. موفق باشيد
با سلام به سالک گرانقدر نوریزاد عزیز و هم میهنان گرامی روح سیمین بانو به ابدیت پیوست و از این دنیای زیبا پر کشید و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم شیر زنی که آخوند جماعت و پیبروان راستینشان از دفنش در مکانی که مورد نظرش بود هم جلوگیری کردند من فردوسی را به یاد می آورم که همان رجالگان زمانش از دفنش در قبرستان مسلمانان جلو گیری کردند و چه بهتر چون اکنون یگانه خراسان است که ما گاه گاه گاهی به دیدنش میرویم بدون توقع شفا ویا تفعل فقط به احترام بزرگ مردی که زبان پارسی را جاودان ساخت مردی که اکنون اگر از نو جوانانمان از او بپرسیم میگویند شاعر بزرگی بود وشاید یک ویا چند بیت از او بگویند ولی دیگر هیچ از شاهنامه هیچ نمیدانند چون این حکومت تاب آزادگی اورا ندارد و دلواپس از دست رفتن بیضه اسلام را دارد چرا ؟ از خودشان بپرسید ! ولی دلیل قانع کننده ای ندارند همانطور که در مورد سیمین بانو نداشتند . باری چندی قبل سالروز انفجار بامیان (بت کده افغانستان) بود همان که طالبان ویرانش کردند وهلهله زنان فکر کردند دارند پیروی حضرت محمد را میکنند . فردوسی همان بود که خلخالی جنایت کار او را به (لواط کار) تشبیه کرده بود و چند روزی هم مجسمه اورا پایین کشید و وقتی دلیلش را پرسیدند به مجسمه کودکانی که زیر مجسمه این بزرگ مرد تعبیه شده بود اشاره و ذکر دلیل میکرد. که بعدا مجسمه را به جای اول باز گردانیدند . حکومت این رجالگان هم حتما روزی به پایان میرسد ولی متاسفانه باز هم از بی اطلاعی مردم سوء استفاده میکنند و خود را طرف داران راستین مردم جا میزنند و تکرار مکررات . چه باید کرد؟
من در مراسم حضور نداشتم چون اطلاع نداشتم مراسم امروزه ……..م که زندانی چند وقت پیش حکومت اسلامی بوده خبر داشت اما بهم اطلاع نداد مبادا شرکت کنم و خطری تهدیدم کنه باور می کنید جناب نوری زاد؟ ….در زندانهای حکومت اسلامی با روان وشخصیت آدمها بازی میکنن و تا این حد آنها رو می ترسونن درود بر شما که مثل همیشه به جای ما بی خبرها حضور دارید.
درود بر شما
یخ فروشان زمستان و اسلام عزیز” بقلم بهرام مشیری
سیمین بهبهانی همواره زبان ملّت ایران و حامی عدالت بود ٠ به همین خاطر ما او را شاعر ملّی میدانیم ٠
نادانانی که امروز در پشت ماسک روزنامه نگار و یا مقام های دولتی در ایران ، بلندگوی رژیم فاسد و عقب مانده جمهوری اسلامی هستند ، سیمین را نکوهش کرده اند که چرا برای زنان تن فروش شعر سروده است٠ این احمق ها چه میفهمند که درد اجتماع چیست ؟ این مردان نفهم و کور دل چه میفهمند که آسیب های اجتماعی ، غالبأ ریشه در فقر و یا تعصبات مذهبی دارد ٠ اگر شاعری این درد ها را حس کرد ، و با طبع روان خویش آنرا به شعر درآورد ، آیا باید توسط آخوندهای کوردل مورد لعن و طعن واقع شود؟
زن در تاریخ ادبیات ایران ، اگر هم ذوق شاعری داشت ، می بایست مانند مردان شعر میگفت ، تا مبادا مردان بفهمند که شاعر این اشعار یک زن است ٠ نمونه بارز آن ، شاعر توانای ما ، پروین اعتصامی است٠ پروین نتوانست عواطف زنانه خویش را در شعرش ابراز کند ، وبجای آن ، سخن خود را از زبان سیر و پیاز و قابلمه و سوزن ٠٠٠ بیان میکرد٠ چرا ؟ چون اگر احساسات زنانه خود را بیان میکرد ، به اسلام عزیز بر میخورد و باعث برانگیخته شدن غیرت مردانه و بروز خشم آنان میشد٠ همان بلایی که در قرن چهارم بر سر شاعر بزرگ دیگر ما آمد٠ رابعه ، شاعری توانا با طبعی لطیف و قلمی روان بود که عاشق شد و احساسات خود را در اشعارش جاودانه کرد :
عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار نآمد سودمند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سخت تر گردد کمند
زشت باید دید و پندارید خوب
زهر باید خورد و پندارید قند
برادرش امّا چون از عشق رابعه آگاه شد ، از روی تعصّب ، او را سر برید٠٠٠٠ اینست جزای عاشق شدن در دین اسلام٠ این گونه برخوردها همه از اسلام است ، باور نمیکنید ، نگاهی به شاهنامه بیاندازید تا به مرتبت زنان ایرانی در جامعه ، قبل از ورود اسلام پی ببرید ٠
فروغ یک انقلابی بود ٠ فروغ نابغه ای بود با طبعی روان و احساسی لطیف ٠ امّا مگر چه چیز غیر انسانی و غیر عادی گفته بود که شایسته آنهمه دشنام ها و ناسزا ها شد ؟ این جامعه عقب مانده ما بود که به او دشنام میداد ٠ این فرهنگ عقب افتاده ما بود که به او ناسزا میگفت٠ ما باید فرهنگ خود را پاکسازی کنیم٠ فرهنگ ما دارای گوهرهای تابناک و گرانبهاست ، ولی در همان کوله بار فرهنگی ، پلیدی هایی هم هست که ما باید آنها را دور بریزیم ٠
ما باید روزی به پاکسازی فرهنگمان بپردازیم٠
بهرام مشیری
سرزمین جاوید ٢٠ آگست ٢٠١٤
فایل کامل صوتی باضافه شعر روسپی بمدت ١٨ دقیقه
http://www.bahrammoshiri.com/home/popup_player.php?file=www.BahramMoshiri.com%2Fhome%2FAudio%2Fmoshiri_082014_simin.mp3
شعر سیمین بهبهانی در وصف اعذام های سال 1367: ای مادران … آتش به زندان افتاد……….. ای داد از آن شب ،ای داد! ابلیس می زد فریاد: ؛هان ای نرون ،روحت شاد! صد نارون ، قیر اندود، از دود ،پیچان میشد، صد بید بن،خون آلود، از شعله ،رقصان ، می زاد دیوانه آتش افروخت وآن خیل زندانی سوخت ؛ خاکستراز آنان کو ؟ تا سوی ما آرد باد سنگی نه و گوری نه، اوراق مسطوری نه، نام و نشان از آنان دیگر که دارد در باد؟ نه نه ! که آنان پاکند، روشنگر افلاکند، هر اختری از آنان هر شب خبر خواهد داد. سخت است،سخت ،اما من دانم که فردا دشمن پا تا به سر خواهد سوخت در آتش این بیداد. ای مادران!دستادست، شورنده ،صف باید بست تا دل بترکد از دیو، فریاد!با هم فریاد!…. سیمین بهبهانی ،پاییز 1367 خدایا سیمین بانوی ما امشب مهمان فرشته هاست.
• سیاست ولائی ایران اسلامی عین دیانتش است..تردید نکنید!
• سیاست خارجی ولائی درست شبیه متعه و ازدواج موقت است..اصلا شک نکنید!
• سیاست ولائی یعنی مذاکره آری ولی رابطه نه! مثل صیغه خودمان!
• سیاست ولائی کوتاه مّدت است..مثلا ” بااوباما عقد میشوم تا ماه نوامبر و برای هسته ای و مهرم هم صد میلیون دلار”!
• بعد از آن بازهم عقد میشوم ولی هر بار باز هم تا مدت معلوم و با مهر مشخص!
• بعد هم با هرکس یه جور شرط میذاره.با روسیه، با چین، با فرانسه و با انگلیس هر کدوم عقد جدا ومهر جداگانه!
• با این سیاست ولائی کسی نمی گوید که ” ای مذبذب تو که از شوهر بدت می اومد! یا” بلا تو که اوباما رو دوست نداشتی! پس چی شد؟” ..همیشه ولایت امر مستقله و مجرد! حالا حالا ها هم میخواد درس بخونه و انقلاب کنه!
• به این ترتیب ما بطور ولائی و شرعی به همه حال داده ایم، خودمان هم حال کرده ایم ولی هنوز مجردیم!
• پس سیاست ما عین دیانت ما است..برای همین صیغه بازارش از نماز و روزه گرمتره..برای همین واجب است که همه تو ثوابش شریک بشن!.. ثواب صد تا شهید هم داره !..مردم سیاسی و دانشگاه سیاسی هم از نظر ولی امر مسلمین جهان یعنی همین!..
• همه چی به همه چی باید بیاد..ولایت صیغه ای، مردم صیغه ای و بطور کّلی اجتماع صیغه زده!..همه چی موقّت حتّی امام جمعه های موقّت!.. حالشو ببر دلاور!
جنگِ عقیدتی و آرمانی یا جنگِ دفاعی و میهن پرستانه؟
قسمت پنجم (قسمت چهارم، در پستِ “درپاسخ به یک اصلاح طلبِ سرشناس”)
با درود به انسان آزاده و شجاع، جناب نوری زاد عزیز
رکود نسبی در جبههها و بحران سیاسی در کشور (2)
***************************************
1- ذکر یک مقدمه:
———————–
در قسمت قبل، ضمنِ بررسیِ وضعیت جبهههای جنگ؛ در مورد بحرانهایی که در حوزههای سیاسی و نظامیِ کشور ایجاد می گردد و در نتیجه، فشارهایی که به رئیس جمهور (بنیصدر) وارد می شود و در نهایت، افشاگریهای ایشان در سخنرانیهای مختلف (17 شهریور 59 – عاشورا 28 آبان 59 – 22 بهمن 59) ؛ اشاره نمودم و در آنجا وعده دادم که در قسمتهای بعد این نوشته، این موضوع (بحرانهای سیاسی-نظامی و تقابلِ دو جناح با هم) را با ذکرِ شواهدِ بیشتر، روشنتر نمایم.
اما، قبل از پرداختن به ادامۀ مطلب، لازم می دانم نکتهای را طرح کنم. آن نکته اینست که؛ پرسیده می شود:
آیا برای بررسیِ جنگ و روشن نمودنِ اینکه این جنگ، یک جنگِ آرمانی بوده یا یک جنگِ دفاعی و میهنپرستانه؛ نیازی هست که در موردِ مسائلِ سیاسی و کشمکشهای جناحیِ آن دوران؛ ذکری به میان آید؟
آیا واقعاً اختلافاتِ رئیسجمهور (بنیصدر) با حزبجمهوری و مجلس(بهشتی، هاشمی، خامنهای و…)؛ نقش و تاثیرِ قابلِ توجهی در جنگ داشتهاند که لازم باشد تا در این سلسله نوشتار، به آنها بپردازیم؟
پاسخ من به این پرسش، مثبت است. و برای توضیح بیشتر و ذکر دلایل خود، توجه دوستان را به موارد ذیل جلب می نمایم:
2- تاثیرِ جدالِ سیاسی بینِ سران کشور در جبهه ها و جنگ:
————————————————————————–
جدالِ سیاسی بینِ سران کشور، تاثیر مستقیمی در جنگ و سرنوشتِ مردم داشته است که من بصورتِ بسیار گذرا به بخشهایی از آن اشاره میکنم:
1-** اگر چنین جدالی وجود نمی داشت، چه بسا که پس از تحریکات و ادعاهای صدام و قبل از آغاز جنگ، مسئولان کشور، تلاش خود را صرفِ مذاکره با عراق و صدام کرده و در نهایت با بهرهگیری از نهادها و سازمانهای جهانی؛ مسائل خود را با آن کشور حل کرده و مانعِ شروع جنگ میشدند. (گرچه متاسفانه، تحریکات حکومت دینیِ ما در عراق، حکایت از چیزِ دیگری دارد! )
2-** وجودِ همین جدال، مانع از آن شد تا مسئولینِ نیروهای مسلح، از ارتش و فرماندهان آنها بخواهند که نیروهای خود را در مرزها تقویت نموده و آمادۀ دفاع باشند.
در این رابطه، من در بخش قبل، به خطا و کوتاهیِ آقای بنی صدر اشاره کردم. اکنون می خواهم به خطا و کوتاهیِ آقای خامنهای که به مدتِ 14 ماه قبل از آغاز جنگ، در وزارت دفاع حضور داشته است، اشاره کنم:
آقای سحابی در جلسۀ عزل بنیصدر (۳۰خرداد1360)، در بخشی از سخنرانی خود (بعنوانِ مخالف با عزل بنیصدر)، خطاب به آقای خامنهای می گوید:
«« جناب آقای خامنهای در روز قبل، در سخنرانیِ خطبه نماز جمعه فرمودند: همه چیز تقصیر آقای بنیصدر است. ارتش اگر چنین است، تقصیر بنیصدر است. روزی که عراق به ایران حمله کرد و ارتش آمادگی نداشت، تقصیر بنیصدر است. اقتصاد اگر خراب است، تقصیر بنیصدر است.
خیلی خوب، ما همه چیزها را میتوانیم بگوییم تقصیر دیگری است؛ ولی من میگویم: جناب آقای خامنهای برادر عزیز، جنابعالی از تیر یا مرداد سال ۱۳۵۸ در وزارت دفاع تشریف داشتید. معاونِ وزارت دفاع بودید. نمایندۀ امام بودید. موردِ اعتمادِ ایشان بودید. همه جور حمایت از شما وجود داشت. قدرتِ شما در وزارت دفاع، به تصدیقِ همۀ کسانی که در آن ایام در شورای انقلاب یا در مصادرِ امور بودند؛ از وزیر دفاع بسیار بالاتر بود. خودِ شما چه کردهاید؟
اگر عدمِ آمادگیِ ارتش در روزِ حمله عراق به ایران، به خاک وطن ما، تقصیرِ بنیصدر است، خوب، بنیصدر که عملاً از فروردین سال ۱۳۵۹ یا اواخر اسفند ماه ۱۳۵۹ واردِ مسؤولیت فرماندهی کل قوا شد. ولی جنابعالی از هشت ماه- نه ماه قبل از آن تشریف داشتید و بعد از آن هم همیشه تشریف داشتید. بعد از آن هم، شما عضو شورای عالی دفاع بودید. و شما حضور در مناطق جنگی داشتید.
اگر تقصیری هست، اگر اشکالی و نقصی در امور جنگی، یا در ارتش، یا در قوای دفاعی کشور وجود دارد؛ شما هم در این سهیم هستید. آیا شما کاری خواستید بکنید، برنامهای برای پیشرفت، برنامهای برای اصلاحِ تجدیدِ سازمان ارتش، آمادگیِ ارتش داشتید و ارائه کردید و بنیصدر مخالفت کرد و جلویش را گرفت؟ »»
3-** وجودِ همین جدال بوده است که موجب شده تا در صحنه نبرد، یکپارچگی و وحدتِ فرماندهی وجود نداشته باشد. بطوریکه هر منطقهای از صحنۀ نبرد در اختیار یک گروه و نیروهای وفادار به او بود. مثلاً آقای بنی صدر با ارتش در بخشی حضور داشته و عملیات می کردند، آقای خامنهای با بخشی از نیروهای ارتشی و سپاه و نیروهای مردمی اقدام به کاری میکرد، آقای چمران با گروهی از نظامیان و نیروهای وفادار به خود دست به عملیات چریکی و نامنظم میزد، نیروهای عشایر نیز با نظر خودشان فعالیت میکردند و نیروهای دواطلبِ مردمی نیز بصورت پراکنده و از مساجدِ مختلف در سراسر کشور و در گروههای کوچک به مناطق اعزام میگردیدند. و جالب اینکه این نیروها نیز بر اساسِ آشناییِ مسئولِ اعزام کننده با این چند گروه؛ در اختیارِ یکی از این گروهها قرار می گرفتند.
بدیهی است که این عدمِ وحدتِ فرماندهی، شکستهای فراونی را در پی خواهد داشت و بالتبع، امکانِ اجرای عملیاتِ گسترده را نیز بر علیه دشمن، نخواهد داد.
4-** وجودِ همین جدال بوده است که موجب میشده تا مسئولانِ هر یک از این گروهها؛ فرماندهان و نیروهای تحتِ امر خویش را از فرماندهان و نیروهای طرفِ دیگر؛ برتر دیده و سعی کنند تا دیگران را زیر فرمانِ این گروه قرار دهند. شاید یکی از دلایلی که تلاش می شده تا نیروهای جوان و ناکارآزمودۀ جنگ را که از نیروهای سپاهی یا چریکی بوده ولی بعنوانِ نیروهای مخلص و انقلابی محسوب می شدهاند؛ بعنوانِ فرمانده اصلی تعیین نمایند و اصرار داشته باشند تا نیروهای ارتش را زیر نظر آنها قرار دهند؛ به همین موضوع برگردد!! و شاید دلیلِ اینکه، گفته می شود که جنگِ کلاسیک جواب نمی دهد و باید جنگِ نامنظم و… داشته باشیم نیز به همین موضوع برگردد!!
5-** وجودِ همین جدال بوده است که اجازه نداده تا مذاکرات صلح و پایان دادنِ به جنگ، به جایی برسد. به دلیل همین جدال بود که (همانطور که در بخش قبلی گفتم) علیرغم موافقتِ رئیسجمهور با آتشبس و انجام مکاتبه با آقای خمینی و آوردنِ دلایل متعدد برای خاتمۀ جنگ؛ جناحِ مقابل با بهانه تراشیهای مختلف، با این کار موافقت نمی نماید.
6-** بنا به اظهار رئیسجمهور، این جدال برای حذفِ ایشان بوده و در نتیجه، برای آنکه آقای بنیصدر پیروزِ این جنگ نباشد، طرفِ مقابل، به هر شکلی در اموراتِ مربوط به جنگ دخالت می کرده و مانعِ اجرای عملیات گسترده (با همکاریِ همۀ نیروها) می شده است. بنی صدر پس از اجرای موفقیتآمیز عملیات در تپههای اللهاکبر در نامۀ 6 خرداد1360 خود، خطاب به خمینی میگوید: “اگر از پشت خنجری را که پیاپی فرود میآورند، دیگر فرود نیاورند و 3ماه مهلت بدهند؛ رژیم بعث عراق شکستِ کامل می خورد.
… خدمت شما عرض کردم که همه اینها یک دسته بیشتر نیستند، که بخشی از حزب جمهوری می باشند. به شما عرض کردم که مقصودِ آنها، حذفِ رئیس جمهوری است، به قصدِ پایان دادن به این رژیم اسلامی. به شما عرض کردم که اینها ترکانِ خاتون هستند که سلطۀ مغولِ زمان یعنی امریکا و نابودیِ ایران را بر، پیروزیِ ما در این جنگ، ترجیح میدهند.”
2- تاثیرِ جدالِ سیاسی در سرنوشت مردم و درسهای آن:
———————————————————————-
از نگاهِ نگارنده، “شخصِ” بنیصدر از صحنۀ سیاسیِ ایران بیرون رفته و ایشان سالهای واپسینِ زندگی خویش را در خارج می گذراند؛ لذا طرحِ این مباحث، برای تبرئه او و ارزش بخشیدنِ به ایشان، نیست!. بلکه آنچه که مد نظر است: تجربهای است که از تجزیه و تحلیلِ اوضاعِ سیاسی آن دوران و جدال های موجود؛ بدست می آید. و همچنین پی بردن به تاکتیکها و روشهایی است که این رژیم بکار برده و بیش از 35 سال است که همچنان از همان روشها، بهره می برد تا به بقای خویش ادامه دهد.
ملاحظه فرمایید؛
1-** همین چند روز گذشته، جناب آقای دکتر ملکی (اولین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب)، پیرمردی که بیش از 81 سال سن دارد؛ بعد از سالها مبارزه و تجربه، در نامهای خطاب به ملت، به دنبالِ “ریشههای مشکلات کشور” میگردد. او در این نامه، با بررسی تاریخِ 36 سالۀ کشور، معتقد است که این نظام، سالها با بهرهگیری از یک روش ثابت و با دروغ و هیاهو و تبلیغات و…، به فریب مردم مشغول بوده و تغییرِ دولتها نیز هیچ تاثیری در تغییرِ این سیاستها نداشته است. لذا ایشان اعلام میدارد که این نظام از اساس دارای اشکال است. او می گوید که ایرادِ اساسی در این نظام به تئوریِ “ولایتفقیه” مربوط می شود. تا این تئوری و اندیشه تغییر نیابد و تا به آراء مردم مراجعه نشود؛ هیچگونه راهِ نجاتی برای این مرز و بوم وجود ندارد.
لطفاً به بخش کوتاهی از این نامه توجه فرمایید:
««هموطنان، عزیزان من. حال این سؤال را مطرح کنیم که در این ۳۶سال که نظام ولایی برپا شده، چرا به چنین سرنوشتِ دردآوری دچار شدهایم و به جستجوی عامل یا عاملان این جهمنی که در ایران برپاست ننشستیم؟ چرا دولتها در این ۳۶ سال قادر به نجاتِ مملکت نشدند و وضع هر سال خرابتر از پیش شد؟
…آقای خمینی به خبرنگاران خارجی چنین تفهیم (می)کند که پس از بازگشت او به ایران دیگر از ظلم و خشونت و استبداد و شکنجه و زندان و آنچه مغایرِ آزادیِ مردم است، خبری نخواهد بود و عدالت بهطور کامل اجرا میگردد…
امّا در مدت ورود آقای خمینی تا تغییر نظام، روشن شد که این مرد، آن مرد نیست. خشونت و کشت و کشتاری که از روزِ اوّل آغاز شد، نشانگر این واقعیت است که قدرتِ مطلقه، مادرِ فساد است. حدود ۱۰سال، ملت در آتشی که آقای خمینی و یارانِ وفادارش برپا کردند، سوختند و نابودیِ حرث و نسل مفهومِ واقعی یافت. آیتاله خمینی پس از ده سال گسترشِ خرافات، خون و خشونت و جنگ و خونریزی و کشتار و یکهتازی در همهی امور، به سرای دیگر رفت تا جوابگوی اعمالش باشد… »»
2-** و یا دقت فرمایید به پیر فرزانۀ همین سایت، استاد گرامی جناب “کورس”. ایشانی که در دوران نسبتاً کهنسالی خود قرار دارند و بارها اعلام داشتهاند که امکانات زیاد برای اطلاعرسانی ندارند و در عینِحال با چشمانی کمسو و دستانی لرزان؛ مشغول به نوشتن و آگاهی بخشیدن به دیگران هستند؛ توجه بفرمایید.
ایشان که تقریباً و بلا استثناء هر روز در این اندیشکده حضور دارند و متنی را برای آگاه نمودنِ دیگران (بویژه جوانان) در این سایت قرار می دهند؛ به این مطلب رسیدهاند که باید به “ریشهها” توجه نمود. باید ریشههای انقلاب، ریشههای فرهنگ، ریشههای فرهنگِ دینی و… ؛ را مورد بررسی و کنکاش قرار داد.
از دوستان خواهش میکنم، به این نوشتههای ایشان (بویژه قسمتهای یک تا 32 که در زمینۀ ریشههای انقلاب است)؛ نگاهی مجدد داشته باشند. ایشان در این نوشتهها، اهمیتِ شناساندنِ رفتارِ اینگونه حکومتهای ایدئولوژیک را بیان می دارند و می گویند که چگونه از جهالتِ ما، سوءاستفاده گردید و تمامِ قدرت توسطِ عدهای خاص، قبضه گردید. ایشان معتقدند که پس از 36 سال، هنوز هم، این روشها برقرار بوده و به فریفتنِ مردم و جوانان مشغول هستند.
ایشان در ذیلِ قسمتِ قبلِ نوشتۀ من، نوشتهاند:
«« زخمى كه در آن سالها بر تن و جان انسانهاى آزاده و دردمندانِ ميهن خورد نه هنوز التيام يافته و نه در آينده تا اين “بحرانزيان” حاكماند، التيام خواهد يافت. هر قدر كه در ارزشمندىِ كار شما بگويم كم گفتهام. با اين همه اجازه دهيد باورِ خود را در مقام يك شاهدِ زخمخورده، به گزارش دقيق شما اضافه كنم. مدام در بوقها مىدميدند كه وحدتِ كلمه بايد باشد، اما مقصودشان از وحدت، آن بود كه يا بايد مثل ما شوى يا بميرى. حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله. در حالیكه در مرزها جنگ بود، در شهرها آشوب آفريدند. خيانت از اين بالاتر؟ »»
لذا بخاطر همین دلایل است که اینجانب نیز به این باور رسیدهام: بحرانهای خودساختۀ این دوران، که در سرنوشت جنگ نیز دارای تاثیر مستقیم بودهاند، موضوعی است که باید مورد کنکاش جدی قرار گیرد و بر تاریکیِ این دورۀ تاریخ از میهن، نوری فراوان تابانده شود.
من این کار را با چند پرسش آغاز می کنم:
** چگونه می شود؛ رئیس جمهورِ انتخابیِ 11میلیون مردم، ظرفِ کمتر از یکسال و نیم، آنچنان منفور گردد که مجلس با تایید 177رای مثبت و تنها یک رای منفی، به عدمِ کفایت سیاسی او رای دهد و آن 11میلیون نفر، حرکتی نکنند!!؟؟
(دقت شود که در سال 58 کلِ جمعیتِ واجد شرایطِ کشور کمتر از 20میلیون بوده که 14 میلیون نفر از آنها در انتخابات شرکت می نمایند. و در حالیکه تعداد کاندیداها 95 نفر بودهاند؛ آقای بنیصدر 11میلیون از 14میلیون رای را، از آنِ خود می کند. و البته نیاز به گفتن نیست که هیچکدام از جناحِ حاکم، از خودِ آقای خمینی گرفته تا به پایین، به ایشان رای ندادهاند!)
** چگونه می شود؛ شخصی مانند آقای بهشتی، که تا روزِ قبل از انفجارِ دفتر حزب جمهوری، بعنوان قاتلِ طالقانی معرفی می شده و شعارِ “بهشتی بهشتی، طالقانی رو تو کشتی”؛ کاملاً فراموش میگردد و ایشان “سید و سالارِ شهیدان” لقب میگیرد!!؟؟ و مردم نیز همۀ سوابق را از ذهنِ خویش پاک می نمایند!.
** چگونه می شود؛ در حالیکه دو سال از وعدههای فراوانِ آقای خمینی به تمامیِ گروهها و دگراندیشان، برای حقِ حیات و حقِ آزادی و اینکه روحانیون در امورِ اجرایی کشور دخالت نخواهند کرد و… ، نگذشته است؛ شخصِ ایشان و تمامِ روحانیون اطرافِ وی، دست به قلع و قعم همۀ رقبا می زنند و حکمِ ارتدادِ ملیگرایان (که در حقیقت، اکثر آنها مسلمان بوده و ملی-مذهبی نامیده میشدند. از آقای بازرگان تا…)، صادر می نمایند؟؟ و یا گروهای چپ و سازمان مجاهدینِ خلق به موضعِ رادیکالی می افتند و دست به اسلحه برده و عنوانِ محارب میگیرند!!؟؟ و مردم نیز باور میکنند که: آری، براستی تقصیر از آنها بوده و مجازاتهای سنگین برای جوانان و نوجوانانِ میهن(مثلاً به جرم در دست داشتنِ تنها یک نشریه)، حقِّ آنهاست!. و اینکه ضرورتی نمی بینند که در مورد کشتارِ زندانیان سیاسی در سال 67، تحقیقِ جدی صورت بگیرد!
** چگونه می شود؛ آقای منتظری که بنا به خواستِ مردم و بویژه جوانانِ انقلابی با شعارِ “قائممقامِ رهبری،آیتِ حق منتظری”، بعنوانِ قائممقام رهبری، به حکومت تحمیل میگردد؛ ظرفِ کمتر از چند ماه، آنچنان تخریب میگردد که خمینی و بعد نیز دیگران، به خود اجازه می دهند که ایشان را آنگونه لجنمال نمایند!!؟؟ و در عینِحال، آن مردم و آن جوانان، سوالی طرح ننمایند و حرکتی نکنند!.
** آیا نمی توان عینِِ همین سوال را برای انتخابات سال 1388، مطرح کرد؟ انتخاباتی که غیر از تقلبِ فراوان و زشتیِ این عمل؛ کسی را به مقامِ ریاست جمهوری منصوب کردند که طی چهارسالِ حکومتش، بزرگترین ضربات را بر کشور وارد کرده و از مملکت چیزی باقی نگذاشته است؛ اما همان متقلبان و روحانیونِ حامیِ وی (از خودِ خامنهای و بیت ایشان گرفته تا …)، با پر رویی و وقاحتِ هرچه بیشتر، به دفاع از ایشان پرداخته و طرفِ مقابل را فتنهگر و بیبصیرت می خوانند!!
و اینجا نیز مردم سکوت کرده و شرایط را باور کرده یا حداقل آنکه آنرا پذیرفتهاند!
3- ریشه یابی بحرانهای خودساختۀ حکومتِ دینی:
—————————————————————
به نظر من، پاسخ به پرسشهای بالاست که می تواند حقایقِ این رژیمِ عقیدتی را روشن نماید.
1-** آنجا که خمینی از شخصیتِ کاریزماتیک و مقدس شدۀ خویش، سوءاستفاده کرده و در سخنرانی 5 مهر 1358(در مورد ملیگراها و انحصارطلبی) مطالبِ زیر را می گوید و کسی لب به اعتراض نمی گشاید؛ زمینههای چنین امری را و زمینۀ انحصارطلبیِ روحانیون را فراهم مینماید.
به بخش کوچکی از این سخنان توجه فرمایید که ایشان چگونه یک میلیون کارمندِ دولت را اهلِ بخور و بخواب معرفی کرده و اعلام می دارند که در کلِ ادارات دولتی، شما 50 نفر “روحانی” هم پیدا نخواهید کرد! ایشان با وقاحت هرچه تمامتر، جمعیت کوچکِ روحانیون را همان مردم قلمداد کرده و مردم را نیز همان روحانیون می نامد. او حتی پا را از این فراتر گذاشته و خطاب به کسانی که در تمامِ دورانِ محمدرضا پهلوی مبارزه کرده و زندانی کشیدهاند؛ می گوید که: این روحانیون بودند که مبارزه کردند و شما را از کنجها و از انزوا بیرون آوردهاند و موجب شدهاند که شما نفس بکشید!!
به بخشی از این سخنرانی توجه کنید:
«« …شما را رژیم سابق مدفون کرده بود، روحانیون شما را از زیر خاک بیرون آوردند. این روحانیونی که شما حالا می گوئید انحصار طلبند، اینها شما را از انحصار بیرون آوردند،اینها حصر را برداشتند، نه اینکه منحصر کردند، حالا هم که بیش از یک میلیون از مردم عادی و اشخاصی که بسیاریشان زیادی و فقط بخور و بخواب هستند، در ادارات ما هم هستند، در سرتاسر کشور بشمرید و ببینید اگر پنجاه نفر روحانی را در اداره دیدید، آنوقت بگوئید انحصار طلب.
… آخر چرا در مقابل یک ملت نشستهاید؟ چهار نفر نشستهاید، چهار نفری که تا حالا نفستان در نیامده، حالا که روحانیون اسباب این شدهاند که شما نفس بکشید، نفس بر ضد اینها می کشید؟ این صحیح است؟ این انصاف است؟ شما انصاف دارید که اینهائی که شما را از آن کنجها بیرون آورده و ظاهر کردند، حالا اعلام وجود کردهاید؟ و هیچ کس هم به شما اشکال نکرده، اینها زحمت کشیدهاند و شما اعلام وجود کردهاید، ملت زحمت کشیده، این دسته از مردم بودهاند که ملت را دعوت کردهاند و ملت به عشق اسلام این کار را کرده اند.
ملت و روحانیت زحمت کشیدهاند، ملی گرایان اعلام وجود کرده اند:
حالا شما از ملت می ترسید و از مذهب می ترسید و از انحصارطلبی مذهبی؟! چه انحصارطلبی کردهاند؟ مذهبیون کجا انحصارطلبی کردهاند؟ آنها که همه شما را در یک میلیون و نیم و یا نزدیک به این، افرادی که مشغول به کار هستند و کارهای دولتی می کنند، اینها کدامشان وارد شدند در مشاغل دولتی و بخواهند مشاغل دولتی را بگیرند؟ یک چندتاشان را برای نظارت به امری که مبادا فلان شخص فلان جا خلاف بکند دارند نظارت می کنند و برای نظارت آنجا هستند.
چرا انسان باید اینقدر بیانصاف باشد، اینقدر دشمن اسلام باشد، اینقدر دشمن روحانیون باشد. »»
2-** برای درک بهتر این انحصارطلبی، به نامه مورخۀ 22 اسفند 59 آقای بهشتی به آقای خمینی توجه کنید. این نامه سه ماه قبل از عزل رئیس جمهور و در اوجِ بحران سیاسی و اختلافِ حزب با رئیسجمهور نوشته شده است. ایشان در این نامه به صراحت اعلام می دارد که: اختلاف ما با رئیسجمهور یک اختلافِ “اعتقادی” یا “بینشی” است. ما اعتقاد به وحی داریم و تعبد در برابرِ کتاب و سنت. ما به اسلامِ فقاهتی و اجتهاد و…، اعتقاد داریم. ما اصرار داریم که کلیۀ مسائلِ سیاسی، اقتصادی، نظامی و…، را براساس این اعتقاداتمان؛ جاری و ساری کنیم. در حالیکه طرفِ مقابل ما، از جمله ملیگراها و رئیسجمهور، دارای این نوع بینش نیستند و به طریقی عمل میکنند که منجر به رشدِ ارزشهای بیگانگان، میشود.
وی، آنگاه در ادامه میگوید: در حال حاضر، طرفدارانِ بینشِ اول در این حکومتِ اسلامی، در اقلیت بوده و امورات مملکت توسطِ افرادی اداره میشود که بینشِ دوم را دارند. وی آنگاه گلایههای خود و همفکرانِ خویش را از این موضوع اعلام می دارد و در جالبترین بخشِ نوشتۀ خویش، اعلام می دارد که:
ادارۀ امورِ جمهوری اسلامی با این دو بینش نمی تواند ادامه یابد. و کارهای جاری مردم سر و سامان پیدا نمی کند، مشکلات موجود در کشور با سرعت و قاطعیتِ کافی حل نمی شود، و نمی توان برای آینده، طرحهای اصیلِ اسلامی ریخت و به مرحله عمل در آورد و…!
وی در انتها عنوان میکند: تعدادِ دارندگانِ بینشِ اول، زیاد شده و از نظرِ کیفی هم رشد کردهاند و به درجهای رسیدهاند که بتوانند کلیۀ نهادهای لشکری و کشوری را بدست گرفته و ادارۀ جمهوری اسلامی را بر پایۀ یک بینش، استوار نمایند.
به قسمتهایی از این نامه توجه کنید:
«« …دوگانگی موجود میان مدیران کشور بیش از آن که جنبه شخصی داشته باشد، به اختلاف دو بینش مربوط می شود:
یک بینش، معتقد و ملتزم به فقاهت و اجتهاد، اجتهادی که در عین زنده بودن و پویا بودن، باید سخت ملتزم به وحی و تعبد در برابر کتاب و سنت باشد.
بینش دیگر، در پی اندیشهها و برداشتهای بینابین، که نه به کلی از وحی بریده است و نه آنچنان که باید و شاید در برابر آن متعبد و پای بند، و گفتهها و نوشتهها و کردهها بر این موضع بینابین گواه است.
…شاید برای شما شنیدن این خبر تلخ و دشوار باشد، که بسیاری از کسانی که در طول سالهای اخیر، در راهِ حاکم شدنِ اسلامِ اصیل بر جامعه ما کوشیده و رنج ها بردهاند و در طول این سالها به مقتضای طبیعت و ماهیتِ نظامِ اداریِ رژیم شاهی، در همه سازمانهای لشگری و کشوری، همواره در اقلیت بوده و زیر فشارِ اکثریتِ غربگرا یا شرقگرای حاکم بر این سازمانها به سر بردهاند، هم اکنون در جمهوری اسلامی هم که امام در رأس آن است و تنی چند از فرزندان امام نیز بخشی از مسؤولیتها را بر عهده دارند و مردم عزیز ما نیز در صحنهها حضور دارند، دوباره تحتِ فشارِ همان اکثریت قرار گرفتهاند، ولی این بار، زیرِ حمایتِ همه جانبۀ رئیس جمهور و فرمانده نیروی مسلح.
…امروز در بیشتر دستگاههای نظامی و انتظامی و مؤسسات و سازمانهای دیگر، جریانهایی می گذرد که عناصر متدین و دلسوخته را بسیار افسرده کرده و می کند. اینها احساس می کنند به جرم اینکه در راه حاکم شدن اسلام تلاش کرده و با مخالفان حاکمیت اسلام بر ارتش و شهربانی و ژاندارمری و نهادهای دیگرِ دولتی درگیری و ستیز داشتهاند، امروز در جمهوری اسلامی با حمایت رئیس جمهور و همفکران ایشان در جبهه ملی و نهضت آزادی و با همدستی خلقیها؛ همه جا سرکوب می شوند.
…برای حضرتعالی در مقام رهبری روشن است که اگر این دو بینش در ادارۀ امورِ جمهوری اسلامی ادامه یابد، نه کارهای جاری مردم سر و سامان پیدا می کند، نه مشکلات موجودِ دینی و فرهنگی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادیِ این مردمِ رنجدیده و محروم و ایثارگر با سرعت و قاطعیتِ کافی حل میشود، و نه میتوان برای آینده، طرحهای اصیلِ اسلامی ریخت و به مرحله عمل آورد.
…نظر ما این است که رشدِ کمی و کیفی دارندگانِ بینشِ اول، به لطف الاهی، به آن درجه رسیده است که نهادهای لشکری و کشوری به وسیلۀ صاحبانِ این نوع بینش، اداره شوند و ادارۀ جمهوریاسلامی بر پایۀ یک بینش، استوار گردد.»»
ملاحظه می فرمایید؟ آقای بهشتی می گوید: همفکرانِ ما یعنی مومنین، از لحاظ کیفی به حدی رسیدهاند که نه تنها در مقامات کشوری بلکه می توانند در مقاماتِ لشگری، جایگزینِ غیرِ مومنین گردند!!.
اینکه چگونه این افراد ظرفِ مدت یک سال (از بهمن57 تا اسفند58 و بدون هیچگونه دورۀ آموزشی و بدون هیچگونه عملیات نظامی) توانستهاند، از لحاظِ نظامی به آن درجه از رشد برسند که مقاماتِ لشگری یا در حقیقت فرماندهی بر نیروهای مسلح را عهدهدار شوند؛ پرسشی بسیار تامل برانگیز است.
آری، همین اندیشه بود که بین رئیس جمهور و روحانیون حزب، در ادارۀ امور جنگ، اختلافات فراوانی را به وجود آورده بود و کشمکشهای سیاسی را نیز بدنبال داشت. این روحانیون، اصرار داشتند تا ارتش را تحتِ فرمان چند جوانِ ناآزمودۀ جنگ، ناوارد به تاکتیکهای نظامی، نا آشنا با سلاحهای جنگی و کاربرد آنها؛ در آورند. چیزی که مورد قبول و پذیرشِ بنیصدر نبود و بعنوانِ مخالفتِ ایشان با سپاه، مطرح میشد.
البته این اندیشه، بعدها نیز پیگیری شد و سرنوشت جنگ و کشور، در دستِ جوانانی چون محسن رضایی، صفوی، رشید، رفیق دوست و… و حتی سرگردِ جوانی چون صیادشیرازی، قرار گرفت. و شد آنچه که نباید می شد! (در ادامۀ این سلسله نوشتار به نقشِ آقای صیادشیرازی و چگونگیِِ سوء استفاده از ایشان، خواهم پرداخت.)
اکنون می توان پرسید:
** آیا آن سخنان آقای خمینی و این اندیشۀ مکتوبِ آقای بهشتی؛ همان تمامیت خواهی و قبضه کردنِ تمامِ کشور، توسط یک گروه نیست؟
** آیا فرمایش جناب کورس که می فرمایند: «مدام در بوقها مىدميدند كه وحدتِ كلمه بايد باشد، اما مقصودشان از وحدت، آن بود كه يا بايد مثل ما شوى يا بميرى. حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله. در حالیكه در مرزها جنگ بود، در شهرها آشوب آفريدند. خيانت از اين بالاتر؟ » ؛ کاملاً صحت ندارد؟
** آیا نوشتۀ جناب نوریزاد عزیز در پست “جمهوری اسلامی چگونه بر آمد؟”، که میگوید: «« روحانیون این انقلاب را مصادره کردند و تمام زحمتکشان و مبارزینی که در برآمدن این پیروزی نقش داشتند حذف کردند، یا به زندان انداختند، یا اعدام کردند و کشتند تا جز خودشان کس دیگری و جریان دیگری باقی نماند و این جفای بزرگی در حق معترضین و مبارزین بود»»؛ کاملاً با این واقعیت، انطباق ندارد؟
** آیا گفتههای بنیصدر در موردِ انحصارطلبیِ این روحانیون و حزبشان، صحیح نیست؟ آیا اینکه بنیصدر می گوید: آنها نمی خواهند جنگ بدستِ ما به پیروزی برسد، حتی اگر خوزستان از دست برود؛ صحیح نیست؟
اینها و مسائل فراوانِ دیگر است که مرا وامیدارد تا به بحرانهای سیاسی و به رفتارِ سردمداران حکومتی بپردازم تا حقایق جنگ آشکار گردد. تا تحلیلهایی که در ادامۀ این موضوع ارائه می گردد، بهتر درک شود.
ادامه دارد
با ادب و احترام، حامی.
درود بر حامى دردمند و عزيز
مغلطه اى كه با كلمات حصر و انحصار و دفن در سخنرانى خمينى بروز مى كند خودش نشان از تفسيرى انحصار طلبانه دارد . زنده ياد مصطفى رحيمى حتى پيش از پيروزى نهايي در نامه اى خطاب به خمينى دردمندانه و خالصانه توضيح مى دهد كه چگونه جمهورى دينى بستر انحصار طلبى و استبداد را گسترده خواهد كرد .حاج سيد جوادى مقاله اى مى نويسد با عنوان صداى پاى فاشيسم . چپ هاى اسلامى و ماركسيستى غير از حزب توده با معرفى نامزد براى ورود به پارلمان تمايل خود را به مشاركت سياسى بدون خشونت ابراز مى كنند ، اما روحانيون حاكم بر اين حق با شدت دست رد مى زنند .سران حزب توده مرتكب اشتباه يا خيانتى -بسته به نظرها – مى شوند كه در تاريخ ما پيشينه اى ريشه دار دارد . آنها با قواعد بازى و ادبيات حريف سخن مى گويند . در همان سال ها لطيفه اى ميان مردم دهان به دهان مى گردد .از كيانورى مى پرسند :شما را چه به نماز عبادى سياسى جمعه ؟كيانورى مى گويد :ما با سياسى اش كار داريم نه عبادى اش . چون مريم فيروز و كيانورى تا واپسين روز هاى حصر از انقلاب ٥٧ دفاع مى كنند همان طور كه در بخش انقلاب ريشه ها نو شته ام از اينكه همدستى اوليه آنها با قدرت حاكم را خيانتى عامدانه بنامم مرددم .مريم فيروز فجيع ترين شكنجه ها را تحمل كرد و باز از انقلاب مردم تا دم مرگ دفاع كرد .اينان در شورى و آلمان شرقى درس خوانده و مبارزه كرده بودند .شما يا بايد انقلاب را قبول نداشته باشي يا با تأييد انقلاب ها جنون جمعى اوليه آن را كه سوخت خشونت هاى بعدى را استارت مى زند بپذيرى .در بخش انقلاب در قسمت هاى اوليه ريشه ها در حد فهم و تجربه خود سعى كرده ام ماهيت همه انقلاب ها و چگونگى تكوين آنها را واشكافم .توده اى ها از چيزى به نام انقلاب توده اى دفاع مى كردند و با آن تئورى ناپخته موتور كوچك و موتور بزرگ كه چريك ها جان خود را بر سر آن مى نهادند مخالف بودند .شما متعهدانه سعى مى كنيد بر اطلاعات دقيق و مستند اتكا كنيد اما من در اين لحظه صرفا از روى حافظه غبار آلودم اشاره مى كنم .فكر كنم رفسنجانى نيز اخيرا در جايي گفته باشد كه سران حزب توده خائن و جاسوس نبودند .من مى گويم مسما با تغيير اسم عوض نمى شود . بايد به مسما پرداخت حالا هر كس هر اسمى روى آن بگذارد . ماهيت اشتباه توده اى چه بود ؟ دقت بفرماييد كه من عجالتا به ظرف عقيدتى آنها كارى ندارم . مظروف اين ظرف يك دين بود منتها از نوع الحادى اش . دين غير از خود را اهل حقيقت نمى داند .اين جريان التقاط عبادى سياسى فقط جوك نبود . توده اى ها و خمينيست ها ،ماركسيت ها و اسلاميست ها پيش از انقلاب هم با هم بده بستان داشتند و گاه اين بده بستان رنگ خون مى گرفت .شما حتما خدمت و خيانت جلال آل احمد را خوانده ايد اما مطمئن نيستم كه شبح يك مصباح يزدى توده اى را در لابلاى سطور آن ديده باشيد . يا نمى دانم كه در زهدان كتاب غربزدگى جنينى را ديده باشيد كه در آن دوقولوى توده اى /خلخالى براى خروج بى قرارى مى كند .از آن طرف آرامش دوستدار در مصاحبه اى با سايت نيلگون در ضمن انتقادات اساسى بر جلال صداقت و روراستى او را تأييد مى كند . يكى همين طور روى باد هوا مى نويسد ايرانيان با آغوش باز به اعراب خوشامد گفتند و با هزاران معمم كه آن روزها آزادانه تر از هر گروهى با هزاران تريبون همين حرف ها را به خورد مردم مى دادند همصدا مى شود .از آن طرف شريعتى كه وضعيت ايران را با كشور مستعمره فرانتس فانون يكى گرفته از ابوذر سوسياليست داد سخن مى دهد .از آن طرف گل سرخى ماركسيست لنينيست را با مولا حسين و على گره مى زند شايد چون در آن لحظه كه فقط خطاب به خلقش سخن مى گويد چيزى از فرهنگ دينى خلقش مى گيرد و دو باره آن را به خلقش پس مى دهد ..احتمالا سن شما كم تر از سن من است .من به عنوان يك جوان قديم نديم خدمت شما و دوستان عرض كنم :در دهه پنجاه اگر كسى مثل احمدى نژاد سخن مى گفت اكثر روشنفكران برايش هورا مى كشيدند .ممكن است بفرماييد :روشنفكر و دعاى فرج امام زمان ؟ من شواهد بسيارى مى توانم نشانتان بدهم كه فرج يك منجى در تفسير شاهنامه ،در روى صحنه تئاتر ،در شعر سپيد و نو ،چنان روشنفكرانه كادو پيچ شده كه فقط تفكر به معناى آزاده جانى لازم است تا آن را دريابد . از افق امروزى سبك بيان برخى از اعلاميه هاى سازمان هاى ماركسيستى سبك بيان حسين شريعتمدارى را براى من تداعى مى كند ؛فقط به يك مورد اشاره مى كنم :كاربرد بى حساب و بدون توجيه و فتوا گونه صفات مذموم يا همان انگ به دنبال اسم مخالفان .البته هميشه مستثنا وجود دارد اما صدايش در آنچه عمومى و فرهنگى است همچون نغمه ملايم سازى سولو در جنجال ار كسترى ناهنجار خاموش مى شود .چنين بود وضع نادر كسانى كه به جاى استعمار و امپرياليسم يا همان استكبار بر استبداد معترض بودند و به جاى آرمان ديكتاتورى پرولتاريا يا مستضعفان از دموكراسى دفاع مى كردند . خطاست اگر انقلاب ٥٧ و فضاى دهه پنجاه را از جنس فضاى مشروطيت تلقى كنيم . حتى از ميان خود چپ ها اگر كسى به استالينى بودن و اساس غير دموكراتيك تشكيلات سازمانى و چار چوب هاى فكرى اعتراض مى كرد او را در بهترين حالت به سرنوشت مصطفى شعاييان محكوم مى كردند ؛تنهايش رها كردند تا در خيابان استخر پاسبانى او را از پاى در آورد .اگر كسى همچون احمدى نژاد فرياد مى زد كه مردم دنيا حالشان از دموكراسى به هم مى خورد برايش هورا مى كشيدند .اگر كسى چون بازرگان به شاه اخطار مى كرد كه فضا را باز كند ورنه او آخرين كسى خواهد بود كه به جاى سلاح با كلمه حرف مى زند از همه سو او را بورژواى فاسد ليبرال و نوكر بى جيره و مواجب امپرياليسم مى خواندند .اساسا واژه هايي چون ليبرال ،و دموكراسى در حكم فحش بود .خشونت با اتحاد نانوشته اسلاميست هاى انقلابى و ماركسيست ها در روان ايرانى و فرهنگ دينى دميده مى شد .امروزه ديگر ساده انديشى است اگر خشونت را منحصر در جوى خون بگيريم .خشونت دقيقا در همان روح انحصار طلبى بود كه خمينى خود را منجى و نه حامل و عامل آن نشان مى دهد و به نحو عجيبى سركوب شدگى و انزواى مبارزان غير دينى -يعنى اكثريت زندانيان و اعدامى هاى زمان شاه -را با انحصار طلبى از موضع قدرت خلط مى كند .به جاى إنكه از شاه به خاطر مدارا و پر و بال دادن به منبرى ها تشكر كند .خشونت در آن بود كه جلال آل احمد با علم بر دروغ بودن ادعايش غرق شدن صمد بهرنگى را به گردن ساواك اندازد و بعدها در مقياس وسيع ترى فاجعه سينما ركس به گردن ساواك انداخته شود .هدف وسيله را توجيه مى كرد و اين نيز از ديگر ايده هاى مشترك توده اى و اسلامى بود كه در خلخالى فعليت يافت . سخن به درازا كشيد دوست من و اصل مطلب ناگفته ماند .از زمان ابو مسلم تا آن نامه اصلاح طلب سرشناس يك چيز هر دم از نو تكرار شده ؛ مبارزه با حاكم با ادبيات و حربه خود حاكم .اميدوارم در بخش بعدى ريشه ها شرح اين نكته را پاكوب نقد دوستان كنم
حامى گرامى
اين جمله كه /شما يا بايد انقلاب را قبول نداشته باشى ….الخ/ را از زبان مريم فيروز و توده اى ها نوشتم .خطابم به شما نيست .البته خودتان متوجه هستيد ،اما نگران بودم كه يك وقت سوء تفاهمى و تكدر خاطرى پيش آيد .آنچه نوشتم در تإييد كلام شما بود اما از ديدى ديگر خواستم به هسته ها و بذر هاى خشونت حتى پيش از انقلاب اشاره كنم
اما غرض اصلى ام از رجوع دوباره به اين پست افزودن اين مطلب بود كه كتاب سنگى بر گور آخرين نوشته جلال آل احمد انديشه و احوال واقعى جلال را از زبان خودش در نهايت صداقت معرفى مى كند .شايد خوانده باشيد .اما اگر نخوانده ايد بايد از دستفروشى ها تهيه كنيد چون مجوز ارشاد نگرفته است
با سپاس بسيار از تلاش شما
جناب کورس
درود هموطن فرزانه ی ما .
کاش کاش و صد کاش میشد شما را از نزدیک دید و شنید.
شاید جایی و وقتی خیلی دور شاید هم خیلی نزدیک .
ایدون باد .
پیروز و سلامت باشید همرزم بخرد ما.
با احترام زهرا
آقای نوریزاد اصلاح کنید پیام من در پاسخ به سینا از سوئد بود انتقاد من به حرفای ناامید کننده او بود
این حرفای مغت چیه میزنی فحش میدادی تحملش راحتر بود مثل بی ربطی است اما وقتی شیطان وخدا یعنی مارکسیم واسلام با هم ادغام میشوند وزمان انقلاب 57 هم دوران روشنفکری چپ بود شاهکارش همین میشه دیگه مردم ایران هم عاقل هستند حکومت آخوند هر چقدر طول بکشه نکبتش اول به آخوند میرسه اینها اگر مبانی فکری درستی داشتند داعش وطالبان از آن بیرون نمی آمد آخوندها هر روز گلوی خود را پاره میکنند با اینکه ثروت نفت دستشان است ونه به خارج احتیاج دارند ونه به مردم اما امان از یک جو اعتبار آخوند تو ایران محتاج یک جو محبت است ومردم از آنها دریغ میکنند شما فاصله عاطفی بین آخوند ومردم را نمیتوانی ببینی شما به صدا و سیمایشان که نگاه کنی چند تا فحش به امریکا واسرائیل میدهند وبعد مداحی قیافه نحس آخوند پیدا میشه وظیفه حکومت چیه خوب معلومه خدمت به ملت است وظیفه رضا شاه هم همین بود دیگه منت گذاری نداره آخوندها خودشان را بکشند یکی از خدمتهائی که رضا شاه به ایران کرد را نمیتوانند انجام دهند ما اگر امروز هویتی ایرانی داریم از تلاش رضا شاه بود با ارزشترین دستاورد فرهنگی رضا شاه کشف حجاب وتاسیس دانشگاه بود که هردو امروز خار چشم آخوند است امریکا ستیزی واستکبار ستیزی هم مسخره مردم شده صدور انقلاب اینها چی بود همین داعش وطالبان دوستانشان هم مارکسیستهای قدیم مثل کره شمالی وکوبا هستند. انقلاب اسلامی هویت تاریخی ایران را بیدار کرد امروز بسیار کسان هستند که از رنسانس ایرانی حرف میزنند وکسی دیگر خرافه های اسلامی را به عنوان فرهنگ ایرانی نمیتواند به مردم قالب کند شما ببینید چقدر اینها خرج میکنند تا یک نفر راضی بشه سفر زیارتی سیاحتی با اینها بره
روحش شاد.
خود را بقچهپیچ می کنم از دست مردان جوان
زینب محمدی
بیبیسی
کمتر زنی است که در کابل بوده باشد و یک روز در خیابان های این شهر، آزار خیابانی را تجربه نکرده باشد. این معضله اجتماعی بارها زنان افغان را شاکی ساخته و آن ها را برای اعتراض به خیابان ها کشانده است.
آزارهای خیابانی شماری از زنان را از نظر روحی ضعیف ساخته و سبب ترس و اذیت شان می شود. باید زن بود و در خیابان های کابل گشت تا فهمید این زنان چه می کشند.
پای صحبت شماری از زنان افغان نشسته ایم تا درد دلهای شان را از آزارهایی که دیدند، برایمان بگویند.
ناهید محمدی- دانشجو – ۲۴ ساله – مجرد
“کاش مغازه سرکوچه بسته باشد”
هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم تمام دغدغه ام این است که کاش دکان/مغازه سر کوچه مان بسته باشد یا پیرمرد به جای پسرهایش در مغازه باشد.
وقتی از دور چشمم به پسرهای پیرمرد و گله دوستانش می خورد، باید خودم را کر و کور بسازم.
از شنیدن حرف های زشت شان خسته شدم. گرچند شنیدن این حرف ها تنها به این کوچه ختم نمی شود و من مجبورم در تمام مسیرها هر روز این چیزها را بشنوم اما راستش شنیدن این حرف ها درست در آغاز روز، روزم را خراب می کند.
قبلا سعی می کردم که با این رفتارها مقابله کنم و جواب شان را بدهم اما دیدم اینطوری وضع بدتر می شود. چون همه من را ملامت می کنند.
حالا همه چیز را نشنیده و ندیده می گیرم و حس نمی کنم حتی گاهی که سنگی به سمتم پرتاب می شود و یا …
شازیه حیا – دانشجو – ۲۰ ساله – مجرد
“حجاب سیاه هم مشکلم را حل نکرد”
شش ماه پیش لباس های عادی و رنگی می پوشیدم اما هر روز متلکی می شنیدم.
برایم بسیار مشکل بود راه کوتاه خانه تا دفتر و تا دانشگاه، راه بیست دقیقه ای بود که برایم راه چند ساعته معلوم می شد بسیار تحت فشار بودم و خودم را ناتوان احساس می کردم.
گاهی شده بود که خسته می شدم و می گفتم خانه می نشینم و بیرون نمی روم.
تصمیم گرفتم حجاب کنم چادر سیاه و مانتوی بلند سیاه بپوشم اما مشکل حل نشد و متلک ها فقط رنگش فرق کرد.
این خیابان آزاری ها مانع تحصیل و کارم نشد اما هنوز هم احساس ترس می کنم به خصوص وقتی در خیابان ها زن دیگری نباشد. هنوز هم زیر فشارم و روحا آزار می بینم و اذیت می شوم.
ریحانه عزیزی – کارمند – ۳۱ ساله – متاهل و مادر سه فرزند
“پایین شو یا پایین می شوم”
خیلی وقت ها افسوس می خورم به این که من یک زن هستم البته در افغانستان. روزی که برای کار رسمی قرار بود به وزارت امور زنان بروم، مجبور شدم به دلیل نبودن ماشین دفتر، از تاکسی استفاده کنم.
راننده که مردی پیر و فقیر به نظر می رسید، از من خواست که در صندلی جلو بنشینم و به او اجازه دهم مسافر دیگر هم بالا کند.
دلسوزی بلای جانم شد. چند دقیقه بعد از این که دو جوان در صندلی های عقب نشستند، احساس کردم دستی روی پهلویم است.
تمام بدنم سرد شد و عرق کردم. فکر کردم اشتباه می کنم اما وقتی مطمئن شدم با صدای لرزان از راننده خواستم که ماشین را متوقف کند.
صورتم را برگرداندم و گفتم: “پایین می شوی یا پایین شوم؟”
بعد از آن روز یا از تاکسی استفاده نمی کنم و یا تاکسی را کاملا دربست می گیرم.
فتانه بیات – کارمند – ۲۷ ساله – مجرد
“در ۲۰ دقیقه، چهار پنج ماشین شخصی و یک تاکسی”
ساعت های هشت شب وقتی که امتحانم در دانشگاه تمام شده بود، به خاطر نیامدن ماشین قراردادی مان، مجبور بودم با دوستم یکجا تاکسی بگیرم و خانه بروم.
بیست دقیقه ای انتظار کشیدیم. هر چند دقیقه بعد یک ماشین شخصی جلویمان متوقف می شد و راننده با بوق زدن و متلک از ما می خواست که سوار ماشین شویم.
بعضی های شان هم فحش و ناسزا می گفتند. دوستم بسیار ترسیده بود و می گفت چه کار کنیم؟ اما من یاد گرفتم که در مقابل همچو آدم هایی فقط باید سکوت کرد.
بعد از بیست دقیقه سرانجام یک تاکسی هم برایمان پیدا شد. راننده ها هم شب هنگام به خاطر افزایش دزدی ها، مسافر زن سوار نمی کنند.
رنج آور است اما ما باید تحمل کنیم. تسلیم شدن ما سبب ادامه و تشدید این وضعیت برای نسل های بعدی می شود. مبارزه را باید ما شروع کنیم.
فاطمه فیضی – دانشجو – ۱۹ ساله – مجرد
“تمام راه سنگ در مشتم بود”
ساعت نزدیک یک بود. عجله داشتم و تصمیم گرفتم از میانبر و از کوچه و پس کوچه خانه بروم.
کوچه ها کاملا خالی بود. از وقتی کابل آمدیم واقعا نمی دانم خیابان های خالی برایم امن هستند یا خیابان های شلوغ.
هر لحظه ای که سکوت کوچه شکسته میشد من لرزه به تنم می افتاد و احساس می کردم مردی به سمتم می آید.
صداهای پایی را که شنیدم سرعتم را بیشتر ساخت. فضا و هوا سنگین شد و شروع کردم به آیه الکرسی خواندن.
“ببخشی آدرس مکتب… کجاست؟”
صورتم را برگرداندم و گفتم نمی دانم و قدم هایم را سریعتر ساختم.
پسرک جوان شروع به گفتن حرف های رکیک و زشت کرد. ترسم بیشتر و بیشتر شد.
سنگی را از روی زمین برداشتم و سعی کردم به سمت خیابان عمومی بدوم.
صدای ماشین و هیاهوی پیاده ها، آرامم ساخت و خیالم را راحت کرد.
تمام راه سنگ در مشتم بود. حالا تا می توانم از خیابان های عمومی رفت و آمد می کنم و هر قدر هم عجله داشته باشم نمی خواهم از کوچه پس کوچه به مقصد برسم.
تورپیکی – ۵۱ ساله – متاهل – خانه دار – مادر پنج فرزند
“چه دستهایی، چه پاهایی!”
در گذشته وقتی ما جوان بودیم، این چیزها نبود… لباس ها نیم آستین بود. زنها چادر سر نمی کردند اما هیچ آزار و اذیتی نبود.
حالا ما چادر را سر چادر میپوشیم و خود را بقچه پیج می کنیم اما اینها نه پیر را می بینند و نه جوان، زنان را آزار میدهند.
برقع هم که به سر داشته باشی، سر دست و پایت گپ می زنند. می گویند: “چه دستهایی! چه پاهایی!”
بعضی از ای مردهای امروزی، فراموش می کنند که خودشان هم خواهر و مادر دارند.
مینا رضایی – کارمند – ۲۵ ساله – مجرد
“آزارت میدهند، فرقی نمیکند از کودک تا پیرمرد”
هوا کمی تاریک شده بود و مجبور بودی تمام کوچه طولانی را بدوی و هرچند ثانیه یک بار به پشت سرت نگاه کنی.
به کوچه فرعی خانه که رسیدم، نفس عمیق کشیدم و به نور زرد رنگی که از پنجره مسجد می تابید و کوچه را روشن کرده بود، خیره شدم. هنوز تپش قلبم آرام نشده بود که سنگینی دستانی را احساس کردی که محکم دور کمرم حلقه زده بود.
نمی توانستی نفس بکشی و می خواستی فریاد بزنی اما نمی شد، می دانستی حتی اگر فریاد بزنی و کمک بخواهی همسایه ها تو را مقصر می دانندکه چرا زودتر به خانه نیامدی.
جرمت این است که مثل دیگر اطرافیانت از خانه به مقصد کاری بیرون شده ای و لباس دلخواهت را پوشیده ای.
ده سال میشود که در خیابان های کابل می گردم و هر روز اینطور حادثات را تجربه می کنم. گاهی شدیدا ناراحت می شوم اما می گویم فردا برای تو روزی دیگر است، روزی که باید باز هم با مشکلاتت مقابل شوی و تو می توانی.
هرگزنخواب کورش ای مهر آریایی
بی نام تو وطن هم نام ونشان ندارد
سیمین
متاسفانه فضای مجازی و بخصوص فیسبوک پر شده از اشعاری منقول از بانو بهبهانی، که حتی اگر سَبُک و بیمایه هم نباشند با کمترین آشنایی با سَبک و اندیشههای سیمین بهبهانی میتوان عدم انتساب آنها را به آن شاعر دریافت. در فیسبوک چند تن از اهالی ادب، بارها با تلخ کامی و افسوس، از اپیدمی شدن چنین موضوعی ابراز تاسف کردهاند.
خوبست عزیزان قبل از انتشار آنها خیلی بیشتر احتیاط کنند. ترجیحا از سایتهای معتبر و یا از کتاب او نقل قول نمایند و این نارواها را نسبت به آن عزیز روا ندارند.
برای مثال آیا میشود باور کرد که بانو بهبهانی گفتهباشد که ایران بی نام کوروش (یا هر یک از فرزندان کبیر میهن) نام و نشانی نداشته باشد؟ ایران، اگرچه مجموعهایست از نام فرزندان برومند خویش؛ اما بقای نام و نشان ایران به نام هیچ یک از شاهان و سرداران و دانشمندانش وابسته نیست. ضمن اینکه وزن شعر فوق آشکارا از اوزانی قدیمی است که سیمین در نیمهٔ دوم شاعریش از آنها بسیار کم سود جسته و دقیقا به همین دلیل “نیمای غزل” لقب گرفتهاست. شعر دیگری نیز منسوب به ایشان در اینجا درج شدهبود که بعید میدانم از ایشان باشد.
من آن روز می گفتم که:«از مار می ترسم.» و تاکید می کردم که:«بسیار میترسم!»
به بازی طنابی را تن مار میکردی، من آشفته می گفتم:«از این کار می ترسم!»
چو بر دوش می بستی دو مار دروغین را به فریاد می گفتم که:«بردار!می ترسم!»
تو گفتی که:«ضحاکم!»من از درد نالیدم که:«جابر،جبون،جانی،جوانخوار!میترسم!»
تو خندیدی و گفتی که:«بازی ست.»من گفتم: « ز بازی که انجامد به کشتار،می ترسم.»
گرفتند جان،ماران،تو را خنده وحشت شد، گرفتی ز دامانم که:«مگذار!می ترسم!»
سر از یاس جنباندم،نگاهم نشانی شد ز درماندگی،یعنی:«به ناچار میترسم.»
پی یاس خود زان پس بسا مغز برکندی… من از مار اینک که نه!که از یار میترسم.
“سیمین بهبهانی”
پوزش و تصحیح مصرع اول بیت آخر:
پی پاس خود زان پس بسا مغز برکندی …
ﻣﺘﺎﺳﻔﻢ ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺭﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﯾﮏ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺳﻮﺋﺪ – ﺳﯿﻨﺎ ﺻﻮﺭﺗﮕﺮ- ﻣﺘﻮﻟﺪ 1363 ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﻭ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻇﻬﻮﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻬﺎ ﻗﺪﺭﻭ ﻗﯿﻤﺖ ﻫﯿﭻ ﮐﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻨﺪ . ﯾﮑﯽ ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﺪﻣﺎﺗﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭﻣﺮﺩﻣﺶ ﺭﺍ ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ ، ﻭ ﺩﻭﻣﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮﭼﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻠﺖ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﺍﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺧﻼﻑ ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﻧﺒﻮﻍ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﺵ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺍﻭﻟﯽ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺗﻠﻒ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﻭﺣﺘﺎ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮐﻨﺪﻧﺪ . ﺍﻣﺎ ﺩﻭﻣﯽ ﻧﻪ ، ﺭﻓﺖ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭ ﺗﻔﺮﯾﺢ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﻭﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﺮﻧﻤﯽ ﮔﺸﺖ. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﺨﺴﺖ ﻭﺯﯾﺮ ﻭﻗﺖ ﺭﺿﺎﺧﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺷﺎﻩ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﻮﺷﺖ ﺍﻋﻠﯿﺤﻀﺮﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺑﺮﺳﯿﺪ .ﻭ ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺑﻪ ﺭﺿﺎﺧﺎﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﻣﻦ ﻟﺒﻮ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺩﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ !! ﺍﯾﻦ ﺳﺨﻦ ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯﺳﺮ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻣﻠﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺒﻮﻍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻣﺮﺩﻣﺶ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻃﻼ ﻧﻮﺷﺖ . ﺍﻭﻣﺮﺩﻡ ﺷﻨﺎﺱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﻣﻠﺖ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﻭ ﺧﺮﺍﻓﺎﺕ ﻭﺳﯿﻨﻪ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺍﺣﯿﺎ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺑﺎﺯﯼ ﺳﺮﺧﻮﺵ ﺗﺮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻣﺪﺭﻥ ﺷﺪﻥ . ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺧﺖ ﻭ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﻫﺎ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺧﺘﻨﺪ . ﺑﺮﺍﺳﺘﯽ ﮐﻪ 99 ﺩﺭ ﺳﺪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻬﺎ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﮔﺮ ﮐﻤﯽ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺎﻥ ﺷﻞ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﻻﺭ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺟﻨﺎﺱ ﮐﻤﯽ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺷﻮﻧﺪ ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺸﮑﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺣﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻬﺎﯼ ﺍﺭﺯﺍﻕ ﻭ ﮐﺮﺍﯾﻪ ﺧﺎﻧﻪ 30 ﺩﺭ ﺻﺪﺍﺭﺯﺍﻥ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﻻﺭ ﺑﻪ 2000 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ ﻣﻠﺖ ﺷﺮﯾﻒ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﻫﯿﭻ ﻣﺨﺎﻟﻔﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﭘﺎﯼ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺩﺭﺟﻪ ﻋﻠﻤﯽ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﺨﺎﮎ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ ﻭ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﺷﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ . ﻣﻠﺘﯽ ﮐﻪ ﻋﻼﻗﻤﻨﺪ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻓﺮﺩﻭﺳﯽ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﺷﺘﺮ ﺳﻮﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺎﺩﯾﻼﮎ ﻭ ﺑﻨﺰ ﻭﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﯼ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﻣﺪﺭﻥ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﻮﺩ ، ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻭﻣﺪﺭﻧﯿﺘﻪ ﺑﺎ ﺍﺧﻼﻕ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﺎ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻭ ﻫﻤﺴﺎﺯ ﻧﯿﺴﺖ . ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺣﺲ ﻣﺪﺭﻥ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻋﻘﺒﮕﺮﺍﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯿﻢ …… ﺳﺨﻦ ﺁﺧﺮ، ﺑﺮ ﺁﻥ 99 ﺩﺭﺻﺪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﺣﺮﺟﯽ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻣﺸﮑﻞ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺩﺭ ﺻﺪﻱ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺁﮔﺎﻩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ، ﻭﻟﯽ ﺁﻥ 99 ﺩﺭ ﺻﺪﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﮐﻤﮑﺶ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﺎﻩ ﭘﺮﮔﻨﺪﺍﺏ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﻭ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﻫﺎﻧﺪ ، ﻭ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺁﻥ ﯾﮏ ﺩﺭ ﺻﺪﻱ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺟﺰﻭ ﻫﻤﺎﻥ 99ﺩﺭﺻﺪﻣﯿﺸﻮﻧﺪ . ﺩﺭ ﻧﺘﯿﭽﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﺻﺪﺩﺭﺻﺪﺍﻳﻦ ﻣﻠﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻓﻌﻠﯽ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻭ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﻩ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻭ ﻇﺎﻫﺮ ﻭ ﺑﺎﻃﻨﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﮐﻪ ﺩﺭ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﮔﻮﯾﻨﺪ، ﺧﻼﯾﻖ ﻫﺮﭼﻪ ﻻﯾﻖ ﻭ ﻫﯿﭻ ﺍﻣﯿﺪﻧﺠﺎﺗﯽ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮑﺼﺪﺳﺎﻝ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻧﯿﺴﺖ . ﺩﻟﯿﻞ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﺪ؟ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺳﺎﮐﻦ ﻏﺮﺏ ﮐﻪ ﺣﺪﻭﺩ 4 ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ ، ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﻣﻠﺖ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭﻗﺖ ﻭ ﭘﻮﻝ ﻭﺗﻼﺵ ﮔﺬﺍﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ؟ ﺩﻭﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ؟ ﯾﮏ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ؟ ﺻﺪﻫﺰﺍﺭ؟ ﯾﮑﻬﺰﺍﺭ؟ ﻧﻪ ،ﺍﮔﺮﻫﻢ ﺗﻌﺪﺍﺩﯼ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺍﺻﻼﺑﻪ ﺻﺪﻧﻔﺮﻧﻤﯿﺮﺳﻨﺪ ! ﺑﻌﻼﻭﻩ ﺩﻭﯾﺴﺖ ﺳﻴﺼﺪ ﻧﻔﺮﯼ ﮐﻪ ﮔﺎﻩ ﺑﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﯾﮑﺮﻭﺯﺩﺭﺳﺎﻝ ﺷﺮﮐﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﮔﻼﻭﯾﺰ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ، ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻠﺖ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﻭ ﺍﻗﺘﺪﺍﺭ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﯾﺪ . ﻧﮕﺎﻫﻲ ﺑﻜﺸﻮﺭﻫﺎﻳﻲ ﺑﻜﻨﻴﺪﻛﻪ ﺑﺎﺍﻳﺮﺍﻥ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪﺗﺎﺯﻩ ﺑﻤﺪﺩ ﭘﻮﻟﻲ ﻛﻪ ﺑﺂﻧﻬﺎﺩﺍﺩﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ،ﺳﻮﺩﺍﻥ- ﺳﻮﻡﺍﻟﻲ – ﮔﻴﻨﻪ ﺑﻴﺴﺎﺋﻮﻭﺑﻘﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﯼ ﻧﯿﺮﻧﮕﺒﺎﺯ ( ﺑﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﻠﺘﯽ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺭﻫﺒﺮﺍﻧﯽ ﺭﺍﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﯾﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻫﺮﺑﻼﯾﯽ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ) ﻓﺎﺗﺤﻪ ﻣﻊ ﺍﻟﺼﻠﻮﺍﺕ …… ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﯿﺪ ، ﮔﺎﻣﯽ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ، ﺍﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎﭼﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ ، ﻟﺒﻮﻓﺮﻭﺷﯽ ﺩﺭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻭ ﺻﺪﺍﺭﺕ ﺑﺮﭼﻨﯿﻦ ﻣﻠﺖ ﭘﺮﻣﺪﻋﺎﯼ ﭘﻮﭺ ﺷﺪﻩ ﻣﻔﯿﺪﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺳﺪ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﯾﮏ ﮔﺎﻡ ﭘﯿﺶ ﻧﺒﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭﻫﺮﮐﺎﺭﺷﺎﻥ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﻭ ﺗﻘﻠﺒﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺍﻡ ﻭ ﺩﺍﻣﻦ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﺴﻠﺦ ﮐﺸﺎﻧﺪﻧﺪ ﺳﻮﺋﺪ – ﺳﯿﻨﺎ ﺻﻮﺭﺗﮕﺮ- ﻣﺘﻮﻟﺪ 1363
خیلی کلی گویی بود!…تاریخ پرازنشیب وفراز ایران گواهی میدهد آقاسینا !..که خیلی تحلیل ناپخته ای کردی!….توصیه میکنم.شما ومن وسایرین مطالعات بیشتری کنیم وبا اساتید تاریخ نظریه شبیه مطلب بالا رادرمیان بگذاریم واگر آنها نیز تایید کردند رای صادرکنیم…..
بهتر است تاریخ را بخوانید داستان برکناری احمدشاه انطور که شما تعریف کرده اید نیست
دوست گرامى سينا
فكر مى كنيد ايرانيان داخل يا خارج از كشور چگونه بايست عمل كنند؟
مى دانيد كه دامنه ترورها و سياست “النصرت بالرعب” به خارج هم رسيد و اپوزيسيون خارج از كشور نيز به نوبهء خود در اين راه قربانى داده است.
ايرانيان خارج از كشور كه با تلاش خود به سرمايه اى دست يافته اند، چگونه مى توانند با سرمايه خود با سرمايه عظيمى كه نظام با چپاول پول نفت مردم به جيب مى ريزد و از آن سخاوتمندانه براى ترور و تغذيهء سركوبگران داخلى و خارجى خود استفاده مى كند رقابت كنند و كارى از پيش برند؟
چپاول سرمايه مردم، نظام را در داخل از مشاركت مردمى بى نياز كرده است.
آيا شركت ايرانيان خارج ازكشور در تظاهرات چقدر تعيين كننده است وقتى افكار عمومى داخلى و خارجى نيز براى نظام بى پرنسيپ جمهورى اسلامى كوچكترين اهميتى ندارد.
در يك شبكه ايرانى از خانم مهندس انوشه انصارى اولين توريست فضايى زن دنيا كه بيست ميليون دلار براى مسافرت به ايستگاه فضايى داده بود پرسيدند آيا درست است كه بيست ميليون دلار براى اين سفر بپردازى وقتى با اين مبلغ مى توانستى به نيازمندان بسيارى در كشورت كمك كنى؟
ايشان پاسخ داد: ايران كشور بسيار ثروتمندى است و اين پول در مقابل ثروت ايران مانند قطره اى در مقابل درياست. وجود نيازمندان بسيار، به دليل بى كفايتى و فساد گسترده در نظام است و در اين شرايط، كمك هاى مالى به نيازمندان نه تنها گره گشا نيست بلكه چون باعث رفع مسؤليت و آسودگى مسؤلينى مى شود كه به جاى مردم، تنها به منافع خود مى انديشند زيان آور نيز هست.
سینا عزیز
متاسفانه تحلیلتان بسیار سطحی و بی ارزش بود. شما هم از آن دسته آدمهایی هستید که برای بی عملی و رخوت خودتان همه کاسه کوزه ها را سر مردم بی نوا می شکنید. شما نگاهی به خاور میانه بیندازید ببینید فرهنگ ما ایرانیان از کدام همسایه مان پایین تر است؟ شما می خواهید بروید خارج از کشور مثل احمدشاه با لبو فروشی خوش بگذرانید به خودتان مربوط است ولی چنین تحلیلها آبکی یا به سفارش همان آخوندها صورت می پذیرد و یا از روی نا آگاهی. در هر دو صورت هم جز ریختن آب به آسیاب استبداد، کار دیگری انجام نمی دهد. به جای این فخر فروشی های پر طمطراق کمی ار برج عاجی که بر آن نشسته آید پایین بیابید تا با هم قدم بزنیم. اگر مردم ما به زعم شما عقب مانده هستند که نيستند، چاره کار نه تحقیر آنها بلکه گسترش آگاهی و اعتماد به نفس برای مبارزه با استبداد است. جز اظهار تاسف چیز زیادی نمی توانم بگویم. واقعا برای شما متأسفم که چنین نگرشی به خود و جامعه خود دارید.
اینها را از کسی می شنوید که خودش خارج نشین است و کارش هم نه لبو فروشی که کاری تحقیقاتی با درآمد بالا و رفاه بالا است ولی برای بازگشت به وطن و کمک به مردمی که شما اینگونه با بی انصافی تحقیر می کنید لحظه شماری می کند.
با سلام
روحش شاد و خدایش بیامرزد که از کسانی بود که چرائی خلقت انسان را در این جهان غریب پاسخی در خور داد .
سلام آقای عباس انعامی و همه دوستان
اول اینکه از دست دادن سیمین بانو نیمای غزل ایران را به همه دوستان تسلیت می گویم.
اما سوالی در مورد نامه 6 نهج البلاغه در خطاب به آقا مرتضی طرح کردید که به نظر یکی از سوالات مهم شما در مورد رد شیعه (به فرموده شما فرقه شیعه) و اینکه علی (ع) خلافت سه خلیفه قبل را قبول داشتند باشد. ببخشید که دیر پاسخ میدهم چرا که بنده به صورت هفتگی نظرات را واکاوی می کنم.
خلاصه عرض می کنم محضر شما که محبت بفرمایید یکبار دیگر نامه را مطالعه کنید. متاسفانه بدون اینکه مفهوم را درک نموده باشید فقط به ترجمه لغت به لغت ان توجه کرده اید. اینکه معاویه با علی (ع) جنگ کرده است و او را قبول نداشته بر کسی پوشیده نیست از واضحات تاریخ است. و اینکه این نامه بعد از جنگ جمل نوشته شده است. علی (ع) در ابتدا فرموده است: “انه بایعنی القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه…” و به این معنی است که : همانا کسانی با من بیعت کرده اند که با ابابکر و عمر و عثمان با همان شرایط بیعت کرده اند…
به نظر شما آیا در این جمله یک مفهوم استدلالی (در مناظره با مخالف خود یعنی معاویه) نهفته نیست. خوب دقت کنید. علی (ع) در نامه به معاویه به آنچه که او قبول دارد استدلال کرده است و گله کرده است که چرا با وی می جنگد من به همان روشی که سه خلیفه قبل به خلافت رسیده اند به خلافت رسیدم. عباس عزیز کنار گذاری تعصب و خشم و کینه نسبت به دین و مذهب باعث می شود به یک سری از مسائل توجه نکنید. آیا غیر از این است؟ دقیقاً این همان تعصب در یک دیندار است باعث می شود یک سری از حقایق را در مورد آنچه بدان معتقد است نپذیرد و غرق در بسیاری از خرافات و بدعت ها و … شود.
برای تکمیل این بحث شما را ارجاع می دهم به توضیح ابن ابی الحدید معتزلی یکی از شارحان سنی نهج البلاغه که در مورد این نامه در کتاب شرح نهج البلاغه جلد 14صفحه 36 می گوید: “… لانه احتج علی معاویه ببیعة اهل الحل و العقد له و قیاسه علی بیعة اهل الحل و العقد لابی بکر…» یعنی حضرت علی احتجاج کرده با معاویه به بیعت اهل حل و عقد با او و آنرا بر با بیعت اهل حل و عقد با ابابکر مقایسه کرده است…
و آخر اینکه به سایر بخش های نهج البلاغه نظیر خطبه های 1و 2 و144 و97 و 120و93 رجوع کنید تا نظر صریح و غیر قابل خدشه علی (ع) را در مورد خلافت و امامت وی در ان بیابید.
روزگار خوش
به طور معمول علاقه ای به ورود به چنین بحث هایی ندارم.
لیکن نوشته شما مرا بر آن داشت سوالی طرح کنم.
مگر نه این که علی را پیامبر اسلام به امامت منصوب کرد و این انتصاب از جانب خداوند و توسط جبرییل به محمد ابلاغ شد تا به اطلاع مسلمین برسد؟ قضیه کمی نیست. خوب همین علی وقتی با معاویه بر سر خلافت مجادله می کند نباید انتصاب خود از جانب محمد را گوشزد کند؟ آیا این استدلال برتری نیست؟ شما وقتی حکم از پیامبر داشته باشید چه نیازی است به مقایسه بیعت این و آن. حکم پیامبر محکم تر است یا بیعت مردم…….
آیا علی نمی توانست اسامی چند شاهد از اصحاب سرشناس پیامبر را ارایه کند که شهادت دهند پیامبر اسلام یک بار آری لا اقل یکی بار در حضور آنان علی را به امامت امت اسلام منصوب کرده است؟ شیعیان متوجه نتیجه استدلال خود نیستند. استدلال شیعیان یعنی محمد از ابوبکر و عمر و عثمان می ترسیده. انگار دشمنی پنهانی بین اینان با محمد بوده. در این صورت این سوال مطرح می شود که آیا محمد در ابلاغ رسالت خود تردید داشته؟ یعنی محمد از ترس ابوبکر و عمر و عثمان جرات نکرده علی را در حضور شاهدان صاحب نام و منصب به صراحت به عنوان امام منصوب کند؟ اگر میکرد چه اتفاقی می افتاد؟ بد تر از این که حسین را سر بریدند که نمی شد. فوقش این بود که جنگ داخلی می شد همانطور که دیدیم شد. تصور این که محمد از ترس این و آن رسالت خود را به صراحت و نه یک بار بلکه بار ها و در حضور اصحاب و بزرگان خود ابراز نکرده و کار را نیمه تمام گذاشته نقض غرض است و متناقض است و بی پایه و اساس است چون چنین استدلالی خود محمد را زیر سوال می برد.
برای کوتاه کردن بحث
مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ
آیا عاقلانه است برای امری به این مهمی از چنین عبارتی که معانی گوناگون از آن می توان تعبیر کرد استفاده شود؟
آن هم برای عرب شتر چران هزار و چهار صد سال پیش؟
ببینید قرآن چه داستان های کودکانه ای برای این عرب ها آورده که حتی آن را هم نمی فهمیدند……
پس وقتی کاری به این مهمی است چرا به صراحت نگوید علی پس از مرگ من امام شما است و بر همه مسلمین از جمله اصحاب من واچب است از وی اطاعت کنند.
شما وقتی برای یک عقد ساده بین زن و مرد این همه دفتر و دستک و ملا و دفتر دار و محضر دار و ثبت و ربط راه می اندازید که البته درست هم هست و دو شاهد باید حضور داشته باشند و سند را امضا کنند و همه چیز مکتوب باید باشد تصور کنید برای انتصاب جانشین پیغمبر چه تشریفاتی ضروری است تا جای هیچ شک و شبهه ای باقی نماند. چنین انتصابی حتما باید مکتوب باشد. چندین شاهد داشته باشد. همه جدا گانه به طور مکتوب انتصاب را تایید کنند و شهادت دهند. سند باید در چندین نسخه تهیه شود در مکان های گوناگون و نزد افراد مختلف به امانت گذاشته شود. ما از کورش کبیر که هزار سال پیش از محمد بوده این همه سند و مدرک مکتوب داریم. این همه سنگ نبشته داریم. لوح زرین داریم. یک برگه دست نوشته از محمد هست که امامت علی را اثبات کند؟ یک لوح سنگی هست؟ یک لوح طلایی هست؟
روحش شاد و یادش همیشه گرامی باد.
از شما هم سپاس گذارم که یاد ما هم هستید که نمیتوانیم در مراسم شرکت کنیم !
درود به نوریزاد عزیز،ما همه امروز آنجاییم، که سیمین بانو هیچ جا بی ما نبود، بی من نبود،بی تو نبود ، بی ایران نبود ،بی ایرانی نبود، بی انسان و انسانیتی که هم زاد و هم سرشت ذاتی او بودند، نبود، یادش و نامش،هر جا که بود و هنوز نیز و برای آیندگان نیز یادگارهای ماندگار و پایداری در اوجی از بلندای ادب و ایستادگی این کهن دیارند که تا ابدیت خواهد درخشد. به یاد و نام عزیزت سیمین ما، عزیزم،شاخه گلی را امروز ،از این دوردست ها، به ایران دختی نازنین، به فرهیختهای همنام تو تقدیم میکنم که مرا با سپهر اندیشههای تابناک تو آشنا کرد. امشب شمعی به یاد تو روشن میکنیم و به پیمانی که با تو داریم سوگند که ایران را دوباره میسازیم”اگر چه با خشت استخوان خویش”.
از ميان خبر ها:
تابناك: سيمين بهبهانى وصيت كرده بود در كنار همسر و نوه اش در امامزاده طاهر كرج دفن شود كه از اين كارجلوگيرى شد.
– دو تا دليل داشته. يكى اينكه در صورت دفن ايشان، زوار اين امامزاده زياد مى شد كه خوراك مى شد براى رسانه هاى معاند و بدتر اينكه چون اين زوار از تيپى نبودند كه پول توى ضريح بريزند، خوراك نمى شد براى متولى امامزاده!
روز: محسن رضايى: ايران با تحريم ها خود كفا شد.
– مرحوم دكتر كردان : حاجى سردار، غلط نكنم تو هم دكتراى اقتصادتو از اكسفورد گرفتيا. آره شيطون؟؟
روز: روحانى: دولت مسأله محيط زيست را دنبال مى كند.
– حتماً همانطور كه قوه قضائيه، مفاسد اقتصادى مسؤلين را دنبال مى كند.
تابناك: لاریجانی: فعالان فتنه نباید منصب مدیریتی داشته باشند
– اى بابا مگه شماها بازم داداش دارين؟؟
روز: وزير بهداشت: خزانه را خالى تحويل گرفتيم.
– والله زمان شاه كه اسمش خزانه بود، هميشه پر بود. تا اسمش شد بيت المال، يهو هپل هپو شد.
روز: معاون قرار گاه سپاه: تعامل خوبى با وزارت نفت داريم.
– بفرما اينم علت خالى بودن خزانه.
تابناك: سن طلاق در ايران كاهش يافته است.
– چرا سياه نمايى مى كنيد. در عوض، سن ازدواج را بگوييد كه افزايش يافته است.
روز: مصباح يزدى: “بسیاری از افراد گرفتار کارهایی همانند تماشای فیلم، گپ زدن و اعمال بیهوده هستند که مانع یاد گرفتن معارف میشود”.
– واقعاً. با ياد گيرى معارف و صدور فتواى قتل، ديگر ديدن فيلم در ژانر هاى وحشت، اكشن، گانگسترى، جنايى و تراژدى لطفى ندارد. بعد هم توصيه مردم به تقوى كه مى شود فيلم در ژانر كمدى. پس ديگر فيلم ديدن چه لزومى دارد؟
تابناك: دستگيرى ٧٢٢ نفر در طرح سالم سازى دريا
– ياد باد درياى خزر زمان شاه كه دستگيرى نداشت و شادى داشت و نواى گوش نواز راديو دريا با ترانه هاى لب درياى رامش و درياكنارِ حميرا و درياى هوشمند عقيلى داشت. هى هى روزگار…………….
تابناك: تدوین آییننامه ضوابط حضور زنان در ورزشگاهها
– البته كه در يك كشور قانونمند بايد همه چيز ضابطه و آيين نامه داشته باشد. پس مثل كشورهاى بى قانون فقط يك بليط بخرند و بروند داخل؟؟؟
روز: عراقچی: ممکن است به شرایط پیش از ژنو برگردیم
– خوب برمى گرديم. چه عيبى دارد؟ مگر به چهارده قرن پيش برگشتيم، گفتيم چرا؟
كيهان: مجلس شاخ فتنه را شكست.
– شما كه چند سال پيش خبر از مرگ فتنه داديد. چطور آن مرحوم نه تنها زنده شد، شاخ هم در آورد؟؟
روز: احمد خاتمی از کنگره شهدای قزوین قهر کرد.
– تبريك به كنگره شهداى قزوين براى محروم شدن از اين چهره و صداى ملكوتى
روز: سپاه و ناجا در برابر «بدحجابی»
– نزاجا و نداجا و نهاجا هم از زمين و دريا و هوا با آتشبارى، پشتيبانى كنند بلكه اين معضل به طور ريشه اى حل شود.
تابناك: ژيلا پور ايرانى فعال محيط زيست: چون با حيوان آزارى مقابله كردم، فحش مى خورم و تهديد مى شوم.
– برو خدا را شكر كن. چون اگر با انسان آزارى مقابله مى كردى، علاوه بر اينها، در اوين هم آب خنك مى خوردى.
تابناك: اوباما: غده سرطانى داعش را از بين مى بريم.
– گود لاك باراك. بات ايتز ايزيِر سِد دٓن دان!
تابناك: عكاس خبرى واشنگتن پست در ايران آزاد شد.
– سرش روى بدنش بود؟؟؟
تابناك: نامه آيت الله مكارم به پاپ فرانسيس.
– باسمه تعالى. عاليجناب پاپ فرانسيس رهبر كاتوليك هاى جهان. با سلام و تحيّت.
شكر در واتيكان چند است؟
با سلام به پدرم نوری زاد و جمله خردورزان
بسیار تاسف و بسیار دریغ از این همه کج سگالی حاکمان نفرین شده و طلسم زده ی این سرزمین .
در این کشور حتی مردگان هم درجه بندی میشوند و محل دفن شان نیز بنا به نظر حاکم شرع تعیین میشود و چیز بی اهمیتی مانند وصیت هرگز ملاک نخواهد بود. ملاک ، عملکرد فرد در دوره ی حیات است مثلا در مورد همین حوزه ی ادبیات و شعر اگر شاعر کل حیات ادبی خویش را مصروف مجیز و ثنای حکام و نظامشان کرده باشد و غزلی ، مثنوی ای ، چهارپاره ای ، تک مصراعی یا سپید گونه ای در حمد و ثنای عظما سروده باشد قطعا جایگاهش در زمان حیات روی زانوی عظما و پس از مرگ در حیاط خانه ی برادران و پسرعموهای عظما ( همان امامزاده ها و حتی امامان) خواهد بود و سالها پس از مرگ و به مناسبت سالمرگ این شاعر انقلابی و فهمیده هم صدا و سیمای عظما که ملک طلق عظمای مطلق است با تهیه و پخش برنامه ای راه این شاعر را پررهرو میگرداند و درس عبرتی میسازد برای همه ی شاعران نوپا که اگر به کانون های قدرت عظما متوسل و خاکسار درگاهش شوند چه سرنوشتی خواهند داشت .
پایدار خرد و جمله خردورزان
همه ميرويم
حکومت ایران با سیمین خانم بد است.پس با کی خوب است؟ با “حسن آیت”! این مقاله را بخوانید تا بفهمید دنیا دست کی هست و ولایت فقیه درست کی!
خاطره مهندس سحابی از بازجویی شریعتمداری از او در مورد حسن آیت
ayat
نخستین مراسم بزرگداشت حسن آیت پس از ۳۳ سال در تهران برگزار میشود.
به گزارش دیگربان سازمان فضای مجازی «سراج»، مرکز مستند «پیام گستر» و دبیرخانه دائمی بزرگداشت «قربانیان ترور» مجریان این مراسم معرفی شدهاند.
حسن آیت نماینده نخستین دوره مجلس ۱۴ امرداد ۱۳۶۰ در مقابل منزلش در محله نارمک به ضرب گلوله کشته شد.
آیت عضو هیات رئیسه مجلس خبرگان قانون اساسی بود و نقش مهمی در تدوین اصول قانون اساسی و الحاق اصل ولایت فقیه به آن داشت.
از حسن آیت به عنوان یکی از سرسختترین مخالفان موسوی نیز یاد میشود؛ سال ۹۱ نیز مستندی با عنوان «اسرار آیت» از سوی مرکز مستند «پیام گستر» تهیه و پخش شد.
در این مستند به طور تلویحی تلاش شده میرحسین موسوی به عنوان یکی از بازیگران «ترور» حسن آیت معرفی شود.
مراسم بزرگداشت این نماینده پیشین مجلس قرار است سهشنبه ۱۴ امرداد ۱۳۹۳ در تالار «مهر» حوزه هنری برگزار شود.
محمد خامنهای، اسدالله بادامچیان و جواد منصوری از سخنرانان این مراسم اعلام شدهاند.
رونمایی از کتاب «اسرار آیت» و همچنین سایت «شهید آیت» از دیگر برنامههای این مراسم خواهد بود.
با توجه به برگزاری این مراسم سایت ملی-مذهبی بخشی از خاطرات مهندس سحابی را که مربوط به بازجویی حسین شریعتمداری از او درباره آیت است منتشر می کند:
در سلول را زدند و دوباره به من چشم بند زده، احضار کردند. از آنجایی که عصر جمعه بود نگران شدم که چه اتفاقی افتاده که در ساعتی غیر رسمی مرا احضار نموده اند! مرا به اتاق بازجویی هدایت کردند و روی یک صندلی امتحانی نشاندند. بازجو که بعدها فهمیدم شخص شریعتمداری بود، با لحنی که می خواست صمیمانه نشان دهد پرسید: ” خوب، این موضوع که گفته بودی، ولایت فقیه کار آمریکایی ها بوده، موضوعش چه بوده و از کجا فهمیده بودی؟” من که با چشم بسته باید به سوالات جواب می دادم تعجب کردم و منظورش را پرسیدم. گفت:”همین مسئله بقایی و آیت و …” من گفتم که هرگز نام آمریکا را در مسئله ولایت فقیه نیاورده ام ولی نقش آیت و بقایی را در ورود موضوع ولایت فقطه به قانون اساسی انکار نمی کنم و شخصا حتی شهادت می دهم. او گفت که شاهد تو که بوده است؟ من نیز داستان ملاقات آیت با آیت الله منتظری و اصرار او بر تاکید بر اصل ولایت فقیه در قانون اساسی و بقیه قضایا را بیان نمودم.
در حوالی تشکیل مجلس خبرگان شورای مرکزی حزب زحمتکشان و دکتر بقایی نامه ای به شورای انقلاب دادند که مشخصا در آن بر اهمیت نقش روحانیت در انقلاب و ضرورت حضور آنان در سیاست و وجوب امتیازی برای آنان در قانون اساسی تاکید می شد! البته در آن نامه نامی از ولایت فقیه نیامده بود. در تیرماه سال ۵٨ که مدتی پس از آن قانون اساسی تصویب شد. آیت الله منتظری مسئله نقش روحانیت و مسئله ولایت فقیه را مطرح کرد. بعدها معلوم شد که آیت دنبال این موضوع را گرفته، به ایشان اصرار کرده است.(نقل قول از خود آیت)
در آذرماه ١٣۵٨ زمانی که قانون اساسی به رفراندوم گذاشته شده، به تصویب رسیده بود، یکی از اعضای حزب زحمتکشان، مرحوم خضایی که از کارشناسان سازمان برنامه بود سه نوار از سخنرانی های دکتر بقایی را به من داد. وقتی آن نوارها را گوش دادم متوجه شدم مواضعی صد و هشتاد درجه متفاوت و حتی متضاد با آنچه در نامه خود به شورای انقلاب نوشته بود گرفته است . در آن سخنرانی بقایی روحانیت را مسئول بدبختی های ایران دانسته، عهدنامه ننگین ترکمنچای را نیز به خاطر تحریکات روحانیت برشمرده است و حتی حکومت شاه سلطان حسین صفوی و شکست از اشرف افغان را نمونه ای از حکومت فقها و استخاره و ولایت فقیه دانسته است! این مطالب در کتاب “افول یک مبارز” به چاپ رسیده است.
شریعتمداری پرسید که تحلیل شما از کار بقایی چه بود؟ من هم پاسخ دادم که ما تغییر موضع بقایی را حمل بر تغییر مواضع وی در سالهای ٣٠ و ٣١ نمودیم و اینکه مواضعی نفاق آلود گرفته، دودوزه بازی می کرده است. شریعتمداری گفت:” شما سیاسیون می خواهید از روی تحلیل های خود ماجراها را بفهمید در حالی که اطلاعات درستی ندارید!” من گفتم منظور چه اطلاعاتی است؟ شریعتمداری گفت: ” در فاصله مرداد ١٣۵٨ تا آذرماه همان سال ارتشبد اویسی دو بار از خارج با دکتر بقایی تماس گرفته، گفته است: “ما می خواهیم در ایران اقداماتی انجام دهیم و شما کاندیدای ما هستید!” سپس برای تایید حرف خود نامه ای را به من نشان دادولی دست خود را روی امضای آن گذاشت و گفت: “نامه را بخوان!” آن نامه اصل بود و فتوکپی نبود. در نامه نوشته شده بود:” جناب آقای دکتر بقایی، در میان رجال ایران من نسبت به شما احترام خاصی قائلم. چندروز پیش از سوی سازمان های سیاه و سفید مرا خواستند و نظر مرا درباره ایران خواستند و من گفتم از نظر من تنها کسی که می تواند سکان این کشتی طوفان زده را در دست بگیرد، شما هستید. آنها یک هفته بعد به من جواب دادند و گفتند”o.k” و یک اکی غلیظ هم گفتند. پس شما خود را آماده کنید.” متن این نامه عینا در کتاب زندگی نامه سیاسی دکتر بقایی چاپ شده است و من در آن کتاب دیدم که نویسنده نامه احمد احراری است.
شریعتمداری این نامه را در تایید اطلاعات خود مبنی بر تماس اویسی با بقایی به من نشان داده بود. او اطلاعات دیگری در این زمینه به من نداد. این سوال برای من تکرار می شد که چرا بقایی می خواست با آوردن ولایت فقیه و پررنگ کردن نقش روحانیت، نقش خود را به نفع آمریکایی ها و سلطنت ایفا نماید؟ چرا که بنا بر اعترافات خود از سال ٣١ و ٣٢ با سی .آی .ا همکاری داشته است. پس دلیل او برای دفاع غلیظ از روحانیت چه بود؟
…
شریعتمداری به دنبال بحث هایی که درباره دکتر بقایی مطرح کرد به روابط پیچیده او با آیت و افراد دیگری از درون نظام اشاره کرد و گفت:”رابطه آیت با بقایی خیلی عمیق و ارادتمندانه بود، مانند رابطه یک مرید با مرادش. حتی عینک، ژست و حتی نوع اصلاح سرش مانند بقایی بود ولی همه جا می گفت من با بقایی رابطه ای ندارم. بعدها که اعترافات بقایی رو شد و روابط وی با آیت مسلم گردید، حضرت امام دستور دادند، نام آیت از لیست شهدا خارج شود!” حال آنکه تفکرات این جریان هنوز در میان هیئت حاکمه ایران نفوذ دارد.تغییرات اساسی که در مجلس قانون اساسی انجام گرفت ادامه خط و بازی آنان بود. چنانچه در جریان تصویب اصل ولایت فقیه در مجلس خبرگان اول هم، صحبت ها و تصمیم های از پیش گرفته شده آقایان صدوقی و آیت دخالت مستقیم داشت. در واقع کسی که برای اولین بار مسئله ولایت فقیه را مطرح کرد، آیت الله صدوقی بود. در کتاب زندگیمامه دکتر بقایی نامه مفصلی از آیت خطاب به ایشان درج شده است. نامه مفصلی نیز از طرف آیت الله صدوقی به دکتر بقایی موجود است. در این نامه بسیار با احترام از بقایی یاد کرده، از وی تمجید نموده است. این در حالی است که ایشان در رابطه با افراد دیگر چنین احترام و عزتی قائل نبود… مرحوم حاج مهدی عراقی نیز از دوستی برخی با دکتر بقایی اظهار تعجب می کرد. یک بار ایشان به من گفت: “من تعجب می کنم که موتلفه و بچه مسلمان ها چرا اینقدر به بقایی خوشبین هستند!” این در حالی بود که وی همیشه شیشه مشروب کوچکی در جیب داشت و نسبت به الکل وابسته و معتاد بود، اگرچه این اعتیاد به دلیل درد و بیماری او بود.
شریعتمداری علت مرگ بقایی در زندان را نیز خودکشی قلمداد می کرد و می گفت: “بقایی سر ما کلاه گذاشت، خود را کشت و به گردن ما انداخت”. بقایی به دلیل بیماری هایی که داشت الکل مصرف می کرد و همین مصرف الکل بیماری قند را نیز در او تشدید کرده بود و انسولین مصرف می کرد. در زندان مشروب او قطع شد بنابر این قند خون او پایین آمد در حالی که مقدار انسولینی که مصرف کرده بود زیاد بود. پس از یکی از جلسات بازجویی قرار بود که نام افراد و باشگاه جهانی…. را برای ما فاش کند. پس از ساعتی نگهبان آمد و به ما گفت: از اتاق او صدای خِر خِر می آید. وقتی به اتاق او رفتیم، در وسط اتاق افتاده بود و عضلات او به شدت گرفته بود، خیلی زود او را به بیمارستان رساندیم ولی حالش وخیم بود و در میانه راه درگذشت.
شریعتمداری یک برگ از بازجویی های بقایی را به من نشان داد و من خط خود وی را خواندم. از او سوال شده بود، غیر از شما چه کسانی در ایران با سی.آی.اِ همکاری می کردند؟ او با خط خود نوشته بود:”مهندس مقدم مراغه ای، دکتر سید محمود کاشانی و …” این ها در پرونده مظفر بقایی موجود است. جالب است که سوابق دکتر محمود کاشانی به پیش از انقلاب باز می گردد…با این حال پس از انقلاب ایشان مدعی انقلاب شد. در سال ١٣۶۵ مهندس بازرگان برای نامزدی ریاست جمهوری ثبت نام کرد. شورای نگهبان صلاحیت مهندس بازرگان را رد کرد و صلاحیت آقای محمود کاشانی را تصویب کرد! در سال ٨٠ نیز بار دیگر صلاحیت ایشان را تایید کردند، با وجود این همه شعار مرگ بر آمریکا که حاکمیت ما سر می دهد. هم اکنون نیز ایشان در سفرهایش به تمام کشورهای دنیا می گوید: “اصلا در ٢٨ مرداد کودتایی در کار نبوده است. در واقع کودتا را مصدق در ٣٠ تیر سال ١٣٣١ انجام داده بود.”
به ياد سيمين
گرچه نديد سيمين پايان شام تارى
از خود نهاد اما بيمرگ يادگارى
تا بشكنيم اين شب ،پايان دهيم خوارى
با شعر او بشوريم بر شام شرمسارى
با آتش سرودش چشم ستم بسوزيم
آتش كنيم بر پا ،بر جاى سوگوارى
آتشفشان شعرت خاموش گو مبادا
اى آنكه واژه هايت همچون سلاح كارى
روزى نشد كه گيرى ،آرامى و قرارى
زان دم كه ميهن افتاد ،در دام ديوسارى
ديشب صداى سيمين بى اشك و آه و زارى
از گوشه اى بر آمد چون باد نوبهارى
مى خواند اين ترانه بر گوش هوشيارى
كز رفتنت چه ماند جز آنچه مى گذارى
اعتراض فریبرز رئیسدانا به مراسم خاکسپاری سیمین بهبهانی: شرکت نخواهیم کرد
فریبرز رئیسدانا، اقتصاددان و عضو کانون نویسندگان ایران در صفحه فیسبوک خود متن زیر را منتشر کرده است. کانون نویسندگان ایران هنوز اطلاعیهای در این رابطه منتشر نکرده است.
«سيمين عزيزم. بدرود. با تو در جائی که ديگران هم هستند بدرود میگويم. اين بار نمیتوانم پنهان با تو درد دل کنم.
امروز ساعت ۷ بامداد (۳۰ مرداد۱۳۹۲) با تو حرف آخرم را میزنم . کوتاه اما گويا . تو که زبان مرا خوب میدانی.اين کرکسها کهاند که در تدارک رهسپاری تو به بهشت شاعران هر روز خودشان را داخل معرکه میکردند و در گوش فرزندانت وزوز میکردند و از سوی دو وزارت پيام میآوردند و در رسانهها هم ظاهر میشدند تا همزادی نام تو و کانون نويسندگان را بزدايند. تو که اين ارقههای وابسته به قدرت و مواجببگير و مبتلا به عادات ضد بشری و جبانهای خودفروخته را میشناسی و دهها بار، پيش من دستکم دل شکستهات را از اين آدمها فرياد زدهای. آنها آمدند و کار خودشان را کردند و متاسفانه زور ما نرسيد که به فرزندانت يادآور شويم شأن پُرکرامت و آزاده و مستقل تو را.
تو بودی که گفتی مبادا مرا به امامزاده طاهر نبريد، مبادا بياوريدم در اين بهشت زهرای عزا زده و مبادا از جلوی اين تالار دولتی آبروباخته راهم بيندازيد. فرزندان نازنينت اين را خوب میدانستند تمام تلاششان را هم کردند، اما ناگهان تسليم شدند؛ در عرض چند ساعت. کرکسها در گوش آنان چه گفتند که وصيت تو فراموش شد. مراسم بدرقه و بدرود با تو از جلوی منزلت لغو شد و به تالار وحدت آمد و بجز آن به ما نيز گفتند اجازه حرف زدنی هم در مراسم مادر ما نداريد و سخنرانان تعيين شدهاند و تو را به اتاقی تنگ و تاريک خواهند برد به نام مقبرهی خانوادگی که بر سر در آن اصلا نامی از فاميل تو و فرزندانت بر آن حک نيست.
سيمين جان مرا میشناسی خوب و میدانی که بايد هم واکنش من همين باشد. بارها ازاين بابت مرا تشويق کردهای: من و تقريبا همهی دوستان کانون به انتخاب خودشان با تو از همين جا بدرود میگوئيم و به احترام نام بلندت که خاتون غزل آزادی و از سرداران کانون نويسندگان ايران بودی در مراسم فردا و هيچ يک از مراسم تحميلی رياکارانه از اين دست شرکت نخواهيم کرد. از نظر ما اين خواست تو است. شايد از نظر ديگران میبايست در تشريفات دولتیای شرکتت میدادند که همين ديشب يکی از متوليانش گفته بود «امامزاده طاهر جای نويسنده و شاعر و مطرب و …نيست.»
در همین زمینه:
[تشييع پیکر سيمين بهبهانی؛ جمعه از تالار وحدت]
افسوس كه أن خبيسي كه خود را أهل شعر و ادب و هنر معرفي مي كرد، سيد نقاش ما را و همسر اديب و فرهيخته شان را در حصر خانگي قرار داده و با شاعران و نوازندگان ما أن مي كند كه نياز به گفتن نيست. سپاس خداي را كه هنوز هنرمندان زنده اي داريم كه با صداي ملكوتيشان به أن خبيس پي غام مي دهند و مي خوانند: تفنگت را زمين بگذاريد اي ديو.
اكنون سيمين ما در بهشت برين أرام و أسوده بسر مي برد و بر ما و أينده ما از شوق مي خندند چرا كه مي بينند چگونه أن خبيس را در دادگاهي عادل محاكمه و به سزاي أعمالش مي رسانيم و او از أنجا أزادي ملت را مشاهده خواهد كرد..
خبیث
ممنونم
khodayash biamorzad