سه شنبه بیست و یک مرداد – روز یکصد و یکم
یک: روی نیمکتی که نزدیک به درِ اصلی سفارت سابق آمریکا کار گذاشته اند، جوان ریش حنایی و مرد نسبتاً تنومندی که بقول قدیمی ها چوب خطِ عمرش چهل و هفت هشت تا چاقو خورده بود و همو ته ریشی به صورت داشت و پیراهنی آستین کوتاه به تن ، چشم به راه من بودند. مرد چوب خطی دست داد و ابراز محبت کرد و گفت: می خواهم از مرحله ی پوشیدنِ تن پوش فیلم بگیرم. و اجازه گرفت: با اجازه البته. چه ایرادی داشت؟ من پوشیدم و او فیلم گرفت. با چند تا عکس دو نفره توسط دوستی که هم سن و سال خودش بود و نمی دانم از کجا پیدایش شد.
باور کنید من همه را همان گونه که خود را به من معرفی می کنند باور می کنم و به رفتار مشکوکشان هیچ اعتنایی ندارم. چرا؟ چون مرا چیز پنهانی در میان نیست که بخواهم از مأموران امنیتی مخفی اش کنم. شکر خدا برادران سپاه پاسداران انقلاب اسلامیِ سایبری ریز به ریز مکالمات مرا شنود می کنند قربةً الی الله و من دمِ خروس شنودهایشان را می بینم در نوشته هایی که علیه من می پردازند. سرِ ریش حنایی را بوسیدم و از وی تشکر کردم و پوزش خواستم. وی بخاطر حضور در کنار من توسط یکی از داعشیان بسیجی سرش به دیوار سفارت کوبیده شد چند روز پیش.
دو: دختر جوانی آمد با این تصورِ نخستِ من که دبیرستانی است. ریز نقش بود و ریز قامت. اما دانشگاهی بود. دختری ناز و فهمیده که نه گذاشت و نه برداشت و زد به خالِ این که: شما نمی ترسید آیا؟ گفتم: نه. و مثالی زدم: شما دخترم کلی زحمت می کشید و درس می خوانید تا به دانشگاه بروید. به دانشگاه که می روید برای خود رؤیاهایی می پردازید جور به جور. درست در این میان اگر یکی یا یک دستگاهی بخواهد شما را به بهانه ای از تحصیل محروم کند، دست و پایتان می لرزد. چرا؟ چون یکی پیدا شده و لای چرخ تحصیل و تخصص و لای چرخه ی رؤیاهایتان چوب فرو کرده. اینجاست که اگر با تشر به شما بگوید: حجابت مفتضح است، کوتاه می آیید و می گویید: چشم درستش می کنم. اگر بگوید: با پسرها حرف می زنی و می خندی غش غش، عذر می خواهی و می گویی دیگر تکرار نمی شود.
به دخترریزنقشم گفتم: در مورد مردان و زنانی که نان آور خانه هستند با کلی نان خور، این جور ترس ها عمیق تر و کاری تر است. ترس از این که به یک اشاره ی دستگاههای امنیتی کارشان را از دست بدهند یا دفتر و شرکت و کارگاهشان پلمب شود و دوستان و همکاران و کارگرانشان متفرق شوند و روزیِ خانواده ها مختل گردد. اینها را به آبرویی اضافه کن که در معرض آسیب قرار می گیرد و فردایی که معلوم نیست چه می شود. و گفتم: من اما از همه ی اینها عبور کرده ام. یعنی خودم پیشاپیش بر همه ی اینها خط کشیده ام. حتی غلیظ ترش را نیز برای خود تصور کرده ام. خیلی غلیظ ترش را. بهتر بگویم: من عواملی را که موجب ترس اند، از خود دور کرده ام. بهمین خاطر نمی ترسم. بله ممکن است یک هفت ترقه زیر پای من بیندازند و من با هر صدای ترقه نیم متر بالا بپرم از ترسی ناخودآگاه، اما این که بخواهم از اطلاعاتی ها و سپاهی ها بترسم که مرا می کشند و می زنند و دودمانم را به باد می دهند، نه از اینجور چیزها نمی ترسم. و گفتم: من وقتی مرگم را در مشت گرفته ام پیشاپیش، از چه بترسم؟
سه: بانویی مانتویی و پنجاه و پنج ساله که عینکی به چشم داشت و با آرامش سخن می گفت، تا پایان حضورم در قدمگاه ماند و تا نپرسیدم سخنی نگفت. این بانو که معلم بوده و کتابداری خوانده، پسرش دانشجوی رشته ی پزشکی است و دخترش که ازدواج کرده ” چاپ” خوانده است در دانشگاه علمی کاربردی. چاپخانه ای کوچک دارند و در این چاپخانه ی کوچک برای شرکت ها برچسب های تبلیغاتی چاپ می کنند و هرازگاهی در تیراژی معدود: کتاب. این بانو و همسر و فرزندانش با نوشته های من دمخورند و همدل. شاید آمده بود همین را بگوید.
چهار: مردی لاغر و شصت ساله که پیراهن آستین کوتاهی به تن داشت و بهمراه همسرِ کلاه به سرش تا پایان حضورم در قدمگاه ماندند، رشته ی سخن را از من گرفت و به جمع بانوان و جوانانی که دور هم بودیم گفت: علت این که مردم ما می دانند چرا ناراضی اند اما نمی دانند چه باید بکنند، این است که به حقوقِ خود واقف نیستند. حاکمیت هم برای این نفهمیدنِ مردم خرج می کند. و گفت: مردمی که ندانند حق و حقوق شان چیست و چه کسانی و چه دستگاههایی مسئول پاسخگویی و پیگیری حق آنان اند، همچنان دستمایه ی سیاست های حاکمیت خواهند ماند. همین که اجازه نمی دهند “ان جی او” ها پا بگیرند یکی از دلایلش می تواند همین باشد. مردم اگر بتوانند به هر بهانه دور هم جمع بشوند و مشکلات صنفی و فکری و خواست های جمعی خود را با هم داد و ستد کنند، هر روز آگاه و آگاه تر می شوند. و این آگاهی همان است که ریشه ی خیلی ها را از بیخ بیرون می کشد.
پنج: مرد جوانی که برای رفتن شتاب داشت و اتفاقی مرا دیده و شناخته بود، جلو آمد و گفت: تنها خواستم بخاطرِ بوسه ای که بر کف پای آن کودک بهایی نشاندید از شما تشکر کنم. و گفت: همه ی کارهای شما یک طرف و این کارتان یک طرف. جالب این که چندی پیش نیز مرد جانبازی که یک پایش را در جبهه جا نهاده بود در خیابان به من برخورد و گفت: این بار اگر خواستی به پای بوسی کودکی بروی که از این نظام ظلم دیده، چه بهایی چه مسیحی چه یهودی چه با دین و چه بی دین ، مرا و زخم پای مرا و پنج سال سابقه ی جبهه ی مرا نیز با خودت ببر.
شش: یک بسیجی با کلی نقشه آمده بود که باب بحثی بیهوده را وا کند. با تبسمی که به لب داشت و با صدایی که بی دلیل بلند بود گفت: آقای نوری زاد یک سئوال. چرا شما را نمی گیرند؟ به صورتِ وی لبخند زدم و گفتم: من همین امروز به این پرسش شما پاسخ داده ام. به صفحه ی من در فیس بوک مراجعه کنید. با این سخن، نقشه ی دوست بسیجی ما بهم ریخت. رفت به گوشه ای تا بهانه ای دیگر پیدا کند و جلو بیاید. یکی از آن میان داد زد: آقای نوری زاد نظر شما در باره ی آخوندها چیست؟ رو به جمع گفتم: هرکسی از یک راه نان می خورد. آخوندها هم ازراه دین نان می خورند. همو پرسید: آیا خودِ دین این اجازه را به آنها داده؟ گفتم: تا جایی که من می دانم هرگز. یعنی هیچ پیامبری نبوده که بخاطر ارشاد مردم از آنان پولی بگیرد. تازه پیامبران در راه پرفراز و نشیبِ ارشاد مردم کتک می خوردند و زخمی می شدند و حتی کشته می شدند و دودمانشان به باد می رفت. با این همه هرگز از مردم چیزی نخواستند. گفتم: آخوندهای ما اما از مردم ارتزاق می کنند. و کاش اینگونه نبود. کاش.
و گفتم: اما داستانِ ارتزاقِ تاریخیِ آخوندها از مردم درسالهای پس از انقلاب معکوس شده. یعنی بعد از انقلاب، قضیه بصورت کلی جابجا شده است. آخوندی که هماره دستش پیش مردم دراز بود، پس از انقلاب به گنج های بی صاحب مردم دست یافت. حالا این آخوندهای حاکمیت هستند که انگار از ارث پدری شان بر می دارند و قسمتی اش را در کاسه ی گدایی مردم می اندازند. و گفتم: راز فلاکت های ملی و بین المللی ما در همین است شاید. چرا آبروی جهانی ما فرو ریخته؟ تا این را گفتم، مرد شصت و پنج ساله ی ریش سفیدی به اعتراض درآمد و گفت: کجا آبروی ما رفته؟ گفتم: نرفته؟ گفت: نه که نرفته. گفتم: طبق آمار جهانی ما در پایین ترن بخش جدول آبروداران جهانیم.
محکم گفت: این آمار را با مقیاس های خودشان پرداخته اند. گفتم: آمارها بکنار، این همه زن و دختری که به فاحشگی برده می شوند، این همه دزدی و این همه رشوه و این همه بیکاری و این همه سرداران دزد و اسکله های قاچاق و این همه ذلتی که در نظام هویتیِ این مردم پدید آمده چه می شود؟ تیز گفت: خود شما تا همین چند سال پیش جیره خور همین ها بودی یا نبودی؟ گفتم: بودم بله بودم. پیروز مندانه گفت: هان، حالاچی شده که آخوند شد بد سپاهی شد بد رهبر شد بد؟ گفتم: من آن زمان ابله و کور بودم. واقعیت ها را می دیدم و انکارشان می کردم. پیروزی اش صد چندان شد و گفت: من دنبال همین بودم. از کجا معلوم همین حالا هم نباشی؟
گفتم: احتمالش هست. و پرسیدم: خود شما چه؟ گفت: من دو سال است که متولد شده ام. پرسیدم: یعنی قبلاً جور دیگری بودید؟ گفت: بله، دو سال است که چشمانم وا شده. گفتم: نظرت در باره ی رهبر چیست؟ گفت: جانم را فدایش می کنم. پرسیدم: این جان فدایی شما محصول همین دو سال اخیر است؟ گفت: نه من از همان اول فدایی رهبر بودم. این مرد بلافاصله سخن از دزدی های من گفت و پول بالا کشیدن های من. قرار شد فردا ( امروز) مدارک دزدی ها و پول های بالا کشیده را بیاورد. چندی پیش نیز یک بسیجی که اصرار داشت منِ نوری زاد هیچگاه در جبهه نبوده ام، قرار شد برود و تحقیق کند و اگر دید بله بوده ام فردایش بیاید برای پوزشخواهی. که رفت و دیگر نیامد.
هفت: مرد ریش سفید اصرار به این داشت که من از بی بی سی و جاهای دیگر پول می گیرم. عده ای از حاضرین مرد ریش سفید را دوره کردند و بحث شان بالا گرفت با وی. این بحث با ریش سفید تا اواخر حضورم در قدمگاه با فاصله ی کمی از من و اطرافیانم ادامه داشت. یکی از جوانان با اشاره به تابلوی ” تقریب مذاهب” آن سوی خیابان گفت: مشکل که یکی دو تا نیست. سالی چقدر اینها بودجه داشته باشند خوبست؟ بگو یک نفر را اینها توانسته باشند به شیعه نزدیک کنند. گفتم: اینجا در اصل تخریب مذاهب است نه تقریب مذاهب. مرد جوانی که پیراهنی آبی رنگ به تن داشت و صورتی روشن، پرسید: به گمان شما نخست مردم باید اصلاح شوند تا جامعه اصلاح شود یا مسئولان؟ و گفت: شما اغلب، مسئولان را مورد خطاب قرار می دهید در صورتی که ما مردم هم مقصریم. درجایی که نه پلیسی هست نه ناظری، دزدی می کنیم خلاف می کنیم و خسارت ببار می آوریم. اینها که ربطی به مسئولان ندارد.
به وی گفتم: مسئولان نادرست، مردم را به نادرستی تحریص و تحریک می کنند. و منِ نوری زاد می گویم: اگر مسئولان درست باشند، می توانند دزدان را مهار و خطاکاران را به راه آورند. گرچه این دلیل نمی شود که اصلاح مردم در این گردونه نقشی نداشته باشد. گفتم: بطور مثال، هیچ راننده ای در ایران کمر بند نمی بست. اما پلیس نظارت کرد و خواست و اصرار ورزید و اکنون همه ی رانندگان کمر بند می بندند حتی رانندگان خطا کار.
هشت: مردی که پنجاه شصت سالی ازعمرش گذشته بود و پیراهنی رنگین به تن داشت و صورتی عرق کرده اما خواستنی، با هیجان از من پرسید: به نظر شما آینده ی ایران چه می شود؟ این پرسشی است که بسیاری با من در میان می گذارند. مردم نگران آینده اند. می خواهند بدانند کی خلاص می شوند از این مهلکه ای که هردم به بیخ گلویشان تیغ می نهد. خودش گفت: بسیاری از فرصت های زیستیِ ما دارد از کف می رود آقای نوری زاد. طبیعت و محیط زیست ما، سرمایه های پولی و انسانیِ ما، علم ما، فلسفه ی ما، با این حساب آینده ی ایران آینده ی ما چه می شود؟
گفتم: دوست گرامی، آخوندها آمده اند که نروند. و تا آخوند در این سرزمین بر سرکار است، وضع ما بدتر می شود که بهتر نمی شود. چرا؟ چون حاج آقا یک منبر می رود و در نیم ساعت منبرش آمریکا و منطقه و حساسیت های اقتصادی و سیاسی را بهم می دوزد و اسم این سخنرانی اش را می گذارد تحلیل سیاسی و دکترین اداره ی جهان. وحال آنکه سیاست یک علم است و شما باید چهار سال بخوانی تا بشوی کارشناس. دوسال بعدش بشوی کارشناس ارشد و بعد از دوسه سال مدرک دکتری بگیری در علم سیاست. گفتم: حاج آقا اما همه ی این سالهای پر مرارتِ علمی را در همان نیم ساعت منبرش بصورت جهشی طی می کند و توصیه های علمی و کارشناسیِ هزار فرد متخصص و تحصیل کرده را به هیچ می گیرد و اساساً کلید تصمیم گیری ها چون در دست وی است لاجرم کارها به سمتی سو می گیرد که وی می خواهد و نه کارفهمان.
گفتم: تنها راه برون رفت از زیر آواری که بر سر ما خراب شده، این است که ما با فرا بردن آگاهی، خود را و خواسته های خود را بر نظام آخوندیِ حاکم بر ایران تحمیل کنیم. یعنی آنقدر هزینه ی جهالت های جاری را به رخ بکشیم که آخوندها ناگزیر و کم کم پای پس بکشند و راه برای فعالیت های سندیکایی و حزبی گشوده شود. مردی که پیربود اما دلی جوان داشت پرسید: این آقای روحانی چگونه است؟ گفتم: آقای روحانی از دم و دستگاه بیت رهبری آمده و رییس جمهور شده. انتظار این که وی کاری مغایر خواست رهبر بکار بنند انتظار بی جایی است. و گفتم: از آقای روحانی بقدر وسعش انتظار باید داشت. آقای روحانی هرگز نمی تواند به آقایان مراجع بگوید: آقایان، ما می فهمیم و خیلی از شماها نمی فهمید. وی در صدا و سیما نفوذی ندارد. در دستگاههای تبلیغی و رسانه ای نفوذ چندانی ندارد. در امور بانوان کاری از پیش نمی برد. او حتی اختیار برخی از وزرایش را نیز ندارد که این وزرا دربست توسط رهبر انتخاب شده اند و به وی نیز پاسخگویند. آقای روحانی هنر بکند گندکاری های دوره ی احمدی نژاد را سامان بدهد. پس، ایشان برای یک دوره ی گذار شخصیت مطلوبی است. تنها برای دوره ی گذار. وگرنه وی فرسنگ ها با آنچه که باید باشد فاصله دارد.
نه: مردی که از سوئد آمده و دو سه روز پیش در همینجا به دیدنم آمده بود، خود را به من رساند و دست داد و از خود گفت که بیست سال از ایران دور بوده و چه سالهای تلخی در ایران و در خارج گذرانده بخاطر چیزهایی که ایرانیان مستحقش نبوده اند و نیستند هرگز. گفت: پیش از برگشتن یک بار دیگر هم به دیدن شما می آیم. مردی که چهره ای کاملاً حزب اللهی داشت و شبیه این پدران شهیدی بود که تلویزیون نشان می دهد با ریش و تسبیح و جای مهر بر پیشانی، اجتماع مردم را کنار زد و راهی گشود و پیش آمد و گفت: از این نامه هایی که برای رهبر می نویسی لذت می برم. تشکر. دوستی آمد و گفت: از کانادا به ایران آمده ام و خواهان یکی از تابلوهای شما هستم. رفت که روزی دیگر باز آید. گفت: مقداری لوازم نقاشی برای شما آورده ام.
ده: یک جوان ترکه ای و لاغر جلو آمد و پرسید: از شوخی گذشته چرا شما را نمی گیرند؟ پیرمردی که لاغر بود و عرق کرده و تا اینجا سکوت کرده بود و صحبت ها را می شنید ورصد می کرد، جلو آمد و رو کرد به من و جواب آن جوان ترکه ای را داد: ما بخاطر این که همه چیز را با خودمان می سنجیم و خودمان را شاخص و شاقول تصور می کنیم، دیگران را نیز با همین شاخص و شاقول ارزیابی می کنیم. ما خودمان چون می ترسیم، نترسیدن یکی برایمان عجیب می شود. ما خودمان چون از مرگ و زندان و اعدام می ترسیم، از یکی که از اینها نمی ترسد تعجب می کنیم. و گفت: من هروقت به این سئوال بر می خورم که عده ای از شما می پرسند شما را چرا نمی گیرند، به این فکر می کنم که پرسش کننده با این طرح این سئوال، مفری می جوید برای آرامش وجدانِ نا آرامش که این وجدان به او گزک می زند که تو هم کاری بکن.
پیرمرد گفت: آقای نوری زاد نمی گویم همه اما خیلی ها که این سئوال را از شما می پرسند وجدان درد گرفته اند و با مشکوک خواندن شما خیال خودشان را راحت می کنند. به وی گفتم: البته پرسیدن حق همه است و ما نیز باید پاسخ بدهیم. گرفتاری من در این است که من بارها بقدر مقدور به این پرسش و پرسش هایی از این دست پاسخ گفته ام اما بله عده ای به جا انداختن این پرسش اصرار دارند. و به شوخی گفتم: چه مشکوک پرکاری! من اگر جای جمهوری اسلامی بودم، با نگاه به کارنکردن ها و از زیرکار در رفتن های اطرافیان، قد و بالای این آدم پرکار وخستگی ناپذیر را طلا می گرفتم نه این که دم به ساعت، برای خود و خانواده اش مزاحمت فراهم کنم و هیچ مفری برای فعالیتِ معیشتی و کارکردنش باقی نگذارم و ممنوع الخروجش کنم و اموالش را بالا بکشم و یک سال و نیم زندانی اش کنم و درزندان بزنمش و به خودش و ناموسش فحش های رکیک ببارم.
یازده: یک جوان خوش روی و ریز نقش و باسواد جلو آمد و گفت: نوبت من است. وی از جامعه ی روشنفکران نا امید بود. وقتی از وی خواستم که روشنفکر را تعریف کند گفت: کسی که از جامعه اش کمی جلوتر باشد و چیزهایی را ببنید که دیگران نمی بینند یا نمی خواهند ببینند. گفت: من بی اعتمادم به اینها چرا که یکی به نعل می زنند یکی به میخ. مثل کی؟ مثل آقای صادق زیباکلام. که نه معلوم است این طرفی است نه آنطرفی. گفتم: این فضای مسموم و ناجور است که یک روشنفکر را مجبور می کند برای گشودن فضا گاه باج هایی به حاکمیت بدهد. وگرنه من اگر بجای شما بودم به کل سخنان خوب ایشان اعتنا می بستم و سخنان نادرست وی را ندیده و نشنیده می گرفتم.
این جوان گفت: من از افرادی چون بازرگان نیز دلخورم. گرچه بازرگان و اطرافیانش را ندیده ام اما اینها می توانستند کاری بکنند که امروزِ ما اینگونه نباشد. اینها دست همکاری به نظام دادند، هم خودشان تباه شدند وهم مردم. گفتم: پسرم وقتی سیل می آید این کمال حماقت است که شما با هر زوری که داری رخ به رخ سیل بایستی. باید فرار کنی و به موازات سیل و حتی جلوتر از آن پیش بروی و نرم نرم راه سیل را کج کنی که به خانه های و کارخانه های پایین دست آسیبی نرساند. گفتم: به گمان من بازرگان همین کار را کرد. وی دو راه پیش پایش بود. یا سکوت محض و انزوا، یا همکاری و همدلی. وی اما راه سومی برگزید که مختص خودش بود. همان همراهی به امید تغییر مسیرِ آن سیلی که کف به لب می روفت و پیش می آمد و به هیچ تنابنده ای رحم نمی کرد. بازرگان این راه سوم را برگزید. راهی که رفت و نتیجه اش را دیدیم و دید.
دوازده: دوست قدیمی ام و جوان کتابی نیز آمدند. با ریش حنایی شدند سه تا. حضور اینان برای من بسیار ارزشمند است. نه از این روی که در اطرافم هستند و مراقب من اند گاهی. نخیر، بل از این روی که احساس می کنم چند نفری بی هیچ انتظار و بی هیچ چشمداشتی نه یک بار که بارها به دیدن من می آیند. به دیدن کسی که دیدنش سودی برایشان که ندارد بل آسیب ها و محدودیت های احتمالی نیز در کمین شان است. یک جوان از من پرسید: روح قوانین آینده ی ایران برگرفته از چه باشد خوب است؟ گفتم: فطرت. یعنی هر آنچیزی که در همه ی ابناء بشر مشترک است. دروغ نگفتن. راستی پیشه کردن. بر سرِ کار بودنِ شایستگان. برکنار کردن ناراستان و کج دستان. به حقوق هم احترام گذاردن. کرامت انسانی. آزاد گذاردن مردم در انتخاب هایشان بی آنکه این انتخاب ها مزاحمتی برای دیگران داشته باشد. بقول انگلیسی ها: آزادی مشت تو آنجا تمام می شود که نوک بینی من شروع می شود. جدا کردن مقولات دینی و درونی از کشور داری. احترام به جمع. به قوه ی عاقله ی جمع. به بلا منازع بودن قانون و نفوذ ناپذیری اش. برچیده شدن بساط افرادی که به عقل تمکین نمی کنند و مشتاق رواج جهالت اند.
سیزده: یک خانم پرسید: اگر نظام فاسد است، سهم نادانی مردم چه می شود؟ تا آمدم پاسخ بگویم دیگران پیشی گرفتند. بحث بالا گرفت. کپه ای دیگر تشکیل شد. در قدمگاه سه مجموعه در حال بحث و تبادل نظر بودیم. و چه خوب. این کپه های مجادله، نشان از این دارد که مردم پرسش های بی پاسخ فراوان دارند و کسی اعتنایی بدان نمی کند. می گویم: مردمی که پرسش دارند، زنده اند. مردمان مرده مردمان بی پرسش اند که به هرچه پیش شان بگذارند راضی اند. مردمان بی پرسش، خمیرند. در دست حاکمیتی که به دلخواه شکل شان می دهد. توریست ها می آمدند و با کنجکاوی به جمع ما می نگریستند و برخی عکس می گرفتند از من و تن پوشم. برادر مسیح علی نژاد نیز آمد سلامی داد و چند کتاب به من داد و رفت. کتابی برای خودم نماند.
چهارده: یک مرد جوان که تی شرت تیره ی آستین کوتاهی به تن و قامتی کوتاه داشت و از پرسیدن سیر نمی شد و بیش از دیگران پرسید و باز همچنان می پرسید، در آمد که: شما برای اموالتان اینجا نیستید. بل به بهانه ی اموالتان به یک اعتراض مدنی روی آورده اید. و گفت: مردم را از نظر دور مدارید که پنجاه درصد مفاسد ما از مردمی است که مشتاق مفسده اند و دریک جامعه ی سالم می میرند. یک جوان بسیجیِ دبیرستانی نیز در جمع ما بود با چهره ای بسیار زیبا وریشِ کم جانی که بر صورتش روییده بود. او پیشرفت جاهایی مثل دوبی را نتیجه ی استعماری بودن آنجاها می دانست. یک جوان دیگر از شبعون بی مخ های بسیجی گفت که سخنرانی آقای خاتمی در روز عاشورا را در جماران بهم زدند. پرسشش این بود که اینها از کجا رهبری می شوند. گفتم: از بیت رهبری.
پانزده: کامله مردی که چهره ای بسیار سینمایی و فتوژن داشت و بخشی از موهای سرش عقب نشینی کرده بود پرسید: چرا در این سالها حاکمیت به یک عفو عمومی تن نسپرده؟ گفتم: در عفو عمومی، حاکمیت باید خطای خود را نیز بپذیرد و در ردیف مردم و شانه به شانه ی مردم قرار گیرد و تن به مصالحه و همه پرسی نیز بسپرد. گیرِ کار در این است که حاکمیتِ ما خود را مبرّا از خطا می داند و همه پرسی یعنی مرگ برای وی. یک جوان شروع کرد به توهین کردن به حاکمیت. مرد فتوژنی در آمد که: توهین نکن جوان. ما هیچگاه با توهین به دیگران بجایی نمی رسیم. و کلی صحبت کرد از: با ادب بودن. و چه کیفی کردم من از صحبت های این مرد فتوژنی.
شانزده: جوانی لاغر و زرد پوش از لواسان به دیدن من آمده بود. اصرار به این داشت که مردم ما باید کتاب قلعه ی حیوانات جورج اورول را بخوانند که انطباق عجیبی با جامعه ی امروز ما دارد. جوان دیگری گفت: این کتاب خیلی قدیمی است باید وِرژنِ جدیدی از قلعه ی حیوانات برای ایرانِ امروز نوشته شود. یک جوان قد بلند ریش پرفسوری در آمد که: آقای نوری زاد شما را بخدا تا می توانید بنویسید. ایدئولوژیک هم بنویسید. و گفت: من اقتصاد خوانده ام و یک ماهی هم دراوین زندانی بوده ام و ساعت ها با نیایش های شما گریسته ام. گفت: کشور ما بی آنکه زیرساخت هایش درست باشد دربست دارد به کام سرمایه داری فرو می شود. ما داریم سگهای آدم های پولدار می شویم. سرمایه داران ایران هیچ ارزشی برای فرهنگ ما قائل نیستند و با سرعت دارند ما را به سمت نابودیِ هویتی می برند. از وی پرسیدم: شما بجای سرمایه داری چه راه و رسمی را پیشنهاد می کنید؟ گفت: ما باید به سمت دولتِ رفاه برویم. گفتم: این دولتِ رفاهِ مورد نظر شما خیلی چاق نخواهد شد و مثلِ شورویِ سابق؟
هفده: مردی که قدی نسبتاً بلند داشت و لاغر بود و بوی سیگار با کلماتش می آمیخت به من گفت: شما چرا تکلیف تان را با مذهب روشن نمی کنید؟ چرا دین را توجیه می کنید؟ چرا نماد مبارزه با دین نمی شوید؟ ادیان سامی برای بشر هیچ نداشته اند و هرچه هم که داشته اند جز به فلاکت بشر منتهی نشده. گفت: ما فرهنگِ غنیِ نیاکانمان را وا نهاده ایم و چسبیده ایم به چیزی که هم جنس روح و روانِ ما نیست. وقتی با وی دست دادم و گفتم: درود برشما، صمیمانه گفت: “درود” برای روبرو شدن است و “بدرود” برای دل کندن و رفتن و دور شدن. و جوری این درود و بدرود را برای من وا شکافت که دانستم به زبان پهلوی و اوستا آگاهی کامل دارد.
هجده: تن پوشم را در آورده بودم. یک جوانِ گِرد صورت با من همقدم شد و راجع به جدایی دین از سیاست پرسید و از شیطان پرستان که من گفته بودم محترم اند. گفتم: ما اگر به درون افراد کاری نداشته باشیم بهتر می توانیم آنان را به تمکین قوانین مدنی ترغیب کنیم. و این، یک امر تجربه شده است در جهان و جواب داده کاملاً. خانمی چاق و مانتویی آمد و گفت: می خواهم از شما عکس بگیرم. گرفت. گفت: می خواهم از کارت شناساییِ شما هم عکس بگیرم. و برای این دومی بسیار اصرار کرد. گفتم: شما کارت شناسایی خود را می دهید که من عکس بگیرم ازش ؟ باز اصرار که من می خواهم از کارت شناساییِ شما عکس بگیرم و در وبلاگم منتشر کنم. گفتم: همان عکسی را که گرفتید کفایت می کند برای شناساییِ محمد نوری زاد. عجبا که پلیس نیامد امروز و بسیجی ها و لباس شخصی ها برای پراکندن مردم. و چه خوب. این مردم خودشان می توانند خود را اداره کنند. اگر که سر به سرشان نگذارند.
نشانی قدمگاه: خیابان طالقانی – درِ اصلی سفارت سابق آمریکا
زمان حضور: همه روزه از ساعت پنج و نیم تا هفت عصر بجز روزهای پنجشنبه و جمعه و روزهای تعطیل.
محمد نوری زاد
بیست و دوم مرداد نود و سه – تهران
جناب دانشجو
مدتی است از شما خبری نیست. ابتدا سلامتی شما را آرزو می کنم و پس از آن منتظر ادامه نوشته های خوبتان هستم.
شاد و پیروز باشید
به نظر من تنها یک انتقاد جدی به بازرگان و آیت الله طالقانی و بنی صدر و امثال آنان وارد است . انتقادی جدی که تن به خیانت به ملت ایران میزند . ملت ایران بویژه نسل جوان و میان سال در سال 57 ارتباطش با روحانیت و دم و دستگاه حوزه علمیه و افکار رایج در آن قطع شده بود . آنان شناختی نسبت به آخوند و طرز فکرش نداشتند ، اما این گونه افراد این شناخت را داشتند و اگر به الاتفاق علم مخالفت با ولایت فقیه را بلند میکردند ، این اصل مترقی ! وارد قانون اساسی ایران نمیشد ، در مورد طالقانی تصورم بر این است که عمرش کفاف نداد و شاید هم نگذاشتند کفاف دهد ، والا ساکت نمی ماند . اگر مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی را مطالعه کنید ، در می یابید که اعضای آن هم خیلی امید به قالب کردن این اصل به ملت ایران نداشتند و اگر مخالفتی علنی از ناحیه اینگونه افراد صورت میگرفت این اصل وارد قانون اساسی نمیشد . بسیاری از پیروان امام راحل عظیم الشان ! تاکید او برای هر چه زود تر تصویب شدن قانون اساسی را نشانه قانونگرایی او جا میزنند ، در حالیکه او میدانست که اگر شور انقلاب مردم فرو نشیند ، امکان تصویب این اصل و به سلطنت رسیدن او منتفی است . این قبیل افراد نمی بایست فریب سخنان خمینی در پاریس را بخورند ، انها باید میدانستند که ، به فرض صادق بودن ، او هم نمیواند در مقابل روایاتی که آخوند های متحجر بر سر او خواهند بارید مقاومت کند . مرجع عظیم الشانی چون گلپایگانی که در مقابل تمام کشتارها سکوت کرد ، در مقابل کوچکترین خدشه به مالکیت مالکین به خروش درآمد و خمینی را وادار به عقب نشینی کرد . خمینی تفسیر قران خود را هم در مقابل تشر آخوند های حوزه تعطیل کرد . خلاصه اینکه سکوت شخصیت های دینی در مقابل حقنه این اصل مترقی به ملت ایران را تاریخ از یاد نخواهد برد . درود به
فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی سردار “اسماعیل احمدی مقدم” روز گذشته در مراسم صبحگاه یگانهای انتظامی استان زنجان شرکت کرد و سخنرانی هم کرد. در سخنرانی خود از کاهش جرم و امنیت در کشور گفت. آمارهائی تخیلی و متکی به اگر و مگر هم ارائه داد. برای مثال، این که اگر اعتیاد و سرقت نباشد 90 در صد زندان ها از زندانی خالی می شوند!
تا اینجا، این سفر و این سخنرانی نه جنبه خبری دارد و نه ارزش اطلاع رسانی. اما او در همین سخنرانی و در واقع در ابتدای سخنرانی خود مطلبی را در باره امنیتی که به بود و نبودش فعلا کاری نداریم مطرح کرد که ارزش انتشار خبر سفر او به زنجان در همینجاست.
آنها که دوران شاه را به یاد دارند، با خواندن این جمله سردار احمدی مقدم، حتی برای لحظه ای تردید نمی کنند که انگار فلان استاندار و یا فلان فرمانده ارتش و یا فلان رئیس شهربانی در باره شاهنشاه آریامهر سخن می گوید. بخوانید:
«امنیت موجود در کشور در وهله اول مرهون رهبری بی بدیل مقام معظم رهبری و در سایه ولایتفقیه است. اگر از ولایتفقیه تمکین کنیم قطعاً از فتنهها بهدور خواهیم بود و کمبودها مرتفع خواهد شد. مردم ایران متوجه نعمت ولایتفقیه هستند، امنیت موجود در جمهوری اسلامی ایران نه فقط به توانایی نیروی انتظامی بازمیگردد، بلکه عمق امنیت این نظام به ماهیت آن و نوع رهبری آن باز میگردد.»
تمام مقامات جمهوری اسلامی که بالای 50 سال سن دارند، اعمم از این که نظامی باشند و یا روحانی و یا غیر روحانی، با خواندن این جمله سردار مقدم برداشتی جز آن برداشتی که ما کردیم نمی کنند!
از کجا به اینجا رسیده ایم؟
از دست بوس، میل به پابوس کرده ای
خاکت به سر، ترقی معکوس کرده ای
در این که ادیان آسمانی دست فهم بشر را گرفتند و نگاه انسان تاریخی را به افق های شریف و شایسته بشارت دادند، تردیدی ندارم. برخلاف آخوندهای این ادیان که نان از دین خورده اند و می خورند، هیچ پیامبری برای خود دکانی نیاراست….(نوریزاد)
جناب نوریزاد درود بر شما سؤال گویا در باره ادیان سامی است.
1.لطفا کمی درباره این افق های شریف و شایسته ایکه مثلا اسلام بشارت داده توضیح دهید.
2.در همین روایت سنتی از اسلام می بینیم که محمد خود دین را وسیله ای برای کشت و کشتار و ترور و عارت کرده آیا آخوندها و داعشیان خارج و داخل کاری غیر از این می کنند؟
امیدوارم این کامنت به سرنوشت کامنتی در جواب خانم زهرا شماره 1 گرفتار نیاید.شما حق دارید جواب ندهید و من کاملا شما را درک میکنم و چنانچه بارها گفته ام برای مبارزات شما بسیار ارزش قایلم و با تمام توانم از آن حمایت می کنم.
عزیر برادر ، استالین هم سخنان معقول مارکس در زمینه اقتصاد و سرمایه داری را دست آویز کشتار 18 میلیون نفر از مردم شوروی کرد . از این عقده گشایی های تکراری حال آدم به هم میخورد . این دوستان روی دیگر سکه امثال مصباح هستند که ، اسلام یعنی هر چه آخوند میگوید و میکند یا به قول امام راحل ، اسلام یعنی آخوند ، آنهم از نوع هزار ساله آن .
چرا اصفهان، تختگاه صفویه، پس ازمحاصره ای جانکاه، در دوران آخرین پادشاه صفویه، بدست یک افغان پشتون (قومی که طالبان افغانستان از آن برخاسته) بنام “محمود افغان” که از قندهار به اصفهان لشکر کشی کرده بود سقوط کرد و متعاقب آن سلسله صفویه که نخستین سلطنت شیعه در ایران بود سقوط کرد؟ سلطنتی که بنیانگذار آن به زور شمشیر قزلباش های حکومتی، اکثریت مردم اهل سنت ایران را تبدیل به اهل تشییع کرد و از جبل عامل لبنان روحانی شیعه وارد کرده و در دربار خود مستقر ساخت.
این سئوالی است که بطور طبیعی، نه تنها خوانندگان راه توده، بلکه هر ایرانی می تواند و حتی باید با خود مطرح کند. از نظر ما، پاسخ این سئوال در متن گزارشی که بصورت خلاصه و در 6 شماره در راه توده منتشر کردیم نهفته است.
ساده ترین پاسخی که مستبدان حکومتی به این سئوال میدهند آنست که آخرین پادشاه صفویه، یعنی شاه “سلطان حسین” فردی ضعیف و بی لیاقت بود! که البته این پاسخ، همیشه برای توجیه سرکوب مردم و خونریزی و حکومت به زور سرنیزه داده می شود. حتی مستبدان حکومتی این را به یک ضرب المثل ایرانی تبدیل کردند “شاه سلطان حسینی”.
اما در گزارش مستندی که در 6 قسمت خلاصه آن را خوانده اید و یا اگر نخوانده اید توصیه می کنیم حوصله کرده و آن را بدقت بخوانید، آشکار است که توپ و تفنگ و ادوات جنگی حکومت چندین برابر تجهیزات نظامی محمود افغان بود و شاه سلطان حسین نیز هرگز نمی خواست تاج و تخت خود را دو دستی تقدیم محمود افغان کند. در دوران او، مردم نیز کم قربانی نشدند و اطرافیان شاه نیز کم خون مردم را نریختند. بنابراین، پاسخ به سئوال بالا را در دلائل دیگری باید جستجو کرد که اتفاقا در همین گزارش مستند ذکر شده است.
1- مردم هیچ نقشی در سرنوشت خود نداشتند و در دربار شاه برای همه امور تصمیم گرفته می شد.
2- دراندرون دربار سلطنتی خواجه ها و محارم شاه نبض امور را بدست گرفته بودند.
3- اختلاف در میان حکومتی ها و سرداران تا فراسوی توطئه قتل و نابودی یکدیگر پیش رفته بود.
4- افراد کاردان و حتی سرداران شایسته، در جریان رقابت و نزاع بر سر قدرت به حاشیه رانده شده و مشتی چاپلوس و بی لیاقت مصدر امور شده بودند.
5- مردم جان به لب رسیده، چنان از حکومت بریده و بیگانه شده بودند و از آن نفرت داشتند که نسبت به سقوط حکومت بدست جوان زشت و خونریز و بیگانه ای مانند محمود افغان نیز بی تفاوت ماندند.
6- تمام رشته های پیوند ملی را حکومت به بهانه پیوند مذهبی در ایران از هم گسسته بود.
همین بیگانگی مردم و حکومت از هم، بی اختیار بودن مردم برای دفاع از سرزمین خویش و بی خبری از آنچه در دربار شاه می گذشت و محروم بودن مردم از کوچکترین حق دخالت در امور حکومتی، زمینه فاجعه محاصره و سقوط اصفهان را فراهم ساخت، نه نرمی و نرمش شاه سلطان حسین!
از تاریخ و وقایع تاریخی باید آموخت، نه آن که آن را بر حسب میل خود تفسیر کرد.
ريشه ها (١٥٣(دنباله كامنت زير با همين عنوان )
شايد از ديد امروزى برخى از قواعدى كه شهرستانى در توجيه تقسيم بندى مطالب كتابش در مقدمه ذكر مى كند تعجب آور باشد .امروزه تاريخ فلسفه و اديان از قديم ترين فلسفه ها و دين ها آغاز مى كنند و به ترتيب تاريخى به جديد ترين فلسفه ها و دين ها مى رسند .گاه نيز نويسنده اى بنا به دلايلى به جاى فلسفه ها بهتر مى داند كه از فيلسوفان سخن گويد .در اين صورت نيز ترتيبى تاريخى غالبا رعايت مى شود .شهرستانى مى گويد كه قواعد علم حساب را ملاك تنظيم كتابش قرار داده است مثل آغاز پيدايش فرق اسلامى را از زمان بيمارى و احتضار پيامبر اسلام و طلب كاغذ و قلم از جانب ايشان مى داند و بعد هر فرقه كلى را اول و شعبه هاى آن را بعدا مى آورد .و ناگفته نماند كه در پنج مقدمه خود لازم مى بيند كه نخست در باره فرقه هاى دينى حديث معروف نبوى در باره ٧٣ فرقه و سپس ضلالت همه فرقه ها جز يكى از ٧٠ فرقه مجوس و ٧١ فرقه يهود و ٧٢ فرقه نصرانى و ٧٣ فرقه اسلامى را ذكر كند و نيز مكتب هاى فلسفى و اهواء و نحل را بالكل ضاله و فريفته شيطان بخواند و به همان سان كه طبرى تاريخش را از آدم و حوا آغاز مى كند اين جناب شهرستانى نيز شيطان را نخستين پرسش كننده يا به قول خودش شبهه كننده بخواند .اين تازه يكى از بي طرف ترين پژوهندگان مذاهب و فلسفه هاى جهان در قرون وسطى در ايران به شمار مى آيد .به راستى هم در قسمتى كه صرفا گزارش مى كند تا حد زيادى بي طرف است .اما اين بيطرفى نيز پيشاپيش با اعتذار از اينكه در چنين كرابى ناچار شده قلمش را به ذكر عقايد ضاله بيالايد ،مجوز گرفته است .آيا گمان نمى رود كه اين روشنفكر زمانه خودش به سلطان سنجر ملقب به نصير الدين باج داده است ؟ در همين زمان خودمان مترجم يك كتاب كه بعضا يا كلا مضمونى الحادى دارد به دستور نيمه رسمى ارشاد اصلاحيه اى دريافت مى كند بر روى كاغذ بين الحرمينى با اين مضمون كه مترجم بايد مقدمه اى بنويسد و به نحوى بر ضاله بودن مضمون تأكيد كند .قضيه از چه قرار است ؟
در فرهنگ دينى نه فقط هراس از حكومت بل همچنين هراس از عوام مقلد و متعصب نيز نه فقط سانسور بل خود سانسورى را نيز چنان درونى مى كند كه آن را به خوى و منش همگانى تبديل مى كند .بدينسان روابط انسانى آكنده از ريا و تملق و پنهانكارى و همدگر فريبى انسان ها را درعين رابطه از هم دور مى كند .رابطه شاهى و بندگى اساسا رابطه بى ارتباطى است . گزافه گويي ،دروغ ،خود پوشانى ،ديوارهاى بلند و ستبر خانه هاى جدا از هم ، خلوت گزينى بيمارگونه ،محبوسيت در ذهنياتى كه به دشوارى در جريان مراوده بين اذهانى قرار مى گيرند و در نتيجه هر فردى را به شاه مستبد الرأى كوچكى تبديل مى كند ،گريز از خردورزى و زحمت تفكر پيگير به سوى مدهوشى و كلى بافى هاى مدهوشانه و بسيارى از آسيب هاى تجربه شده ديگر از زيان هاى اين نوع رابطه بى ارتباطى اند . اين آثار وقتى در روان همگانى هنوز هم باقى مانده باشد ، انديشه مدرن را وامى زنند تا آن حد كه پس از آن همه مصايبى كه انسانها از استبداد عقيدتى كشيده اند ،هنوز هم كسانى سفت و سخت خود را نيازمند يك شاه و آقا و سلطان مى بينند و گفتگو در باره دموكراسى با آنها همان قدر اثر دارد كه سخن گفتن با يك ديوار يا با جنينى در زهدان مادر .
شهرستانى بخشى را كه اهل اهواء و نحل نام نهاده است چنين مى آغازد :/اين طايفه مقابل ارباب دياناتند تقابل تضاد / با اين همه آنها را به دهريون و طبيعيون و فلاسفه الهى تقسيم مى كند .سپس توضيح مى دهد كه كه اين فيلسوفان خردگرا شرايع (قوانين ) را موكول به مصالح عامه افراد انسانى مى كنند .اين مى رساند كه شهرستانى از دموكراسى آتنى كاملا با خبر بوده ،اما چند خط بعد زبان خود را با اين گفته كه طايفه فلاسفه از استضائت مشكات انبيا محروم بودند و در ضلالت افتادند گاز مى گيرد . قوانينى كه از مصالح زمينى و متغير و واقعى مردم سرچشمه گيرند استبداد رأى محسوب مى شود اما قوانينى كه قدرت سياسى به اسم ناصر و نصير و امين دين براى حفظ خودش – و نه حتى حقيقت -بر بندگان زور آور مى شود مستنير به نور حق به حساب مى آيند .آياهمين صداى آشنا در مشروطيت از زبان شيخ فضل الله ،در دهه پنجاه از زبان محافل فرديدى و روشنفكران متدينى كه همسخن با چپ دموكراسى را مفسده بورژوازى مى دانستند و در همين زمان خودمان از فرقه مصباحيه به گوش نمى رسد ؟ آيا آنچه حقيقت ناميده مى شود و در دين يك فرقه از ده ها فرقه است گيرم كه حقيقت مطلق باشد هنگام ورود به حاكميت سياسى تباه نمى شود ؟آيا حكومت عقيدتى خود دشمن حقيقت نيست ؟پاسخ تاريخ به اين پرسش ها مثبت است .اما اجازه دهيد مسئله را بنا به منطق رخدادها نيز بررسى كنيم
دوست بزرگوار آقای کورس
سلام و تشکر از مراحم و توجه شما ،چند روزی است در سفر زیارتی مشهد هستم و دعاگوی دوستان یکدل و با صفا، دسترسی کاملی به اینترنت نداشتم ،از این جهت نه مجال خواندن مطالب متنی آقای نوریزاد را داشتم و نه فرصت دیدن نظرات شما دوستان عزیز بعنوان کامنت.
امروز که فرصتی دست داد ،هم صفحه موسوم به “دلقک” را خواندم و از این تعبیر نامیمون که دوست متدین انقلابی نسبت به جناب نوریزاد کرده بود متاسف و متاثر شدم ،و هم ابراز لطف شما را مشاهده کردم ،البته اساس این گونه سوء تفاهمات همان مساله تاریخی “مشنرک لفظی” است ،بقول شما کلمه “رادیکال” نوعا در کشور ما در مفهوم “بنیاد گرا” و “تندروی بی منطق و خشن” استعمال می شود ،و من در اولین مواجهه با این تعبیر شما بسیار متعجب شدم که چرا دوست بزرگواری مثل کورس که آنهمه بحثهای خوب و مفید و خردمندانه و متمدنانه با ایشان داشته ام ،مرا رادیکالیست یا رادیکال تعبیر کردند،بهر حال توضیحات بزرگوارانه و محبت آمیز شما مرا شرمنده کرد،آقای کورس! تصریح کنم بی ریا،من شما را واجد هر گمان و عقیده ای باشید بعنوان انسان و هموطنی درویش مسلک دوست داشته و دارم ،و شما را به انصاف و پختگی و خردمندی باور دارم،نگران نباشید ،سخن من تنها گلایه ای دوستانه از کاربرد لفظی مشترک بود ،نه ناراحتی بمعنای واقعی،استفرالله که من طالب لعنت خدایم نسبت به شما باشم،همان خدایی که “سریع الرضا” است ،ما را آموخته است که “سریع الرضا” باشیم.
در مذهب ما کافریست رنجیدن
این کامنت را از مشهد مقدس در اینجا گذاشتم ،مبادا شما دیگر به صفحه موسوم به “دلقک” مراجعه نکنید ،و مبادا درنگ در پاسخ ،حمل بر بی اعتنایی شود.
ممنون از ابراز لطف شما
جناب کورس
با سلام
دیدم در این کامنت و برخی کامنت های دیگر اخیرتان تکیه گاه هایی بر نقل مطالب کتاب “الملل و النحل” محمد بن عبدالکریم شهرستانی،متکلم اشعری مذهب قرن پنجم داشتید ،در مجال کوتاهی که پیش آمد خواستم با نقل عباراتی از اساتید و برخی کتب ،عرض کنم که :البته این کتاب فی الجمله کتاب خوبی است ،و علامه شهرستانی نیز از متکلمان مهم و بنام اشعری مذهب است ،اما در باب کتاب شناسی این کتاب باید توجه داشت که پی ریزی این کتاب و برخی کتب دیگر مثل “الفرق بین الفرق ” بغدادی ،یا “مقالات الاسلامیین” ابوالحسن اشعری ،یا “اعتقادات فرق الاسلامیین ” امام فخر رازی،بر اساسی نادرست استوار بوده است ،و آن اساس این بوده است که اینان گمان کرده اند که مفاد حدیث “ستفترق امتی علی ثلاث و سبعین فرقه ،فرقه ناجیه والباقون فی النار” -اگر چنین حدیثی از پیامبر صادر شده باشد -این است که حتما تا زمان تالیف این کتابها ،همه آن هفتاد و سه فرقه ،بالفعل وجود خارجی داشته و دارند ،و این آقایان باید همه آنها را در کتب خود ذکر کنند!
در حالیکه تتبع واقعی در کتاب ملل و نحل و نظائر آن حاکیست که این آقایان ،بسیار مذاهب و عناوینی را یا از پیش خود تراشیده و نسبت داده اند ،یا آنها را از کتب و مواردی بی اساس نقل کرده اند ،و فی المثل همین کتاب الملل و النحل شهرستانی در بسیاری از نقلیات خود چه در بخش حکایت اقوال فلاسفه و چه در بخش نقل مذاهب چیزهایی را نقل کرده یا به اشخاصی نسبت داده اند که اصلا تحقق خارجی نداشته اند! و این شهرستانی بسیار هم نسبت به شیعه عناد و تعصبات خاصی داشته است و مطالب بی اساسی را به فرقه شیعه نسبت داده است.
بهر حال غرضم این است که این کتاب فی الجمله (موجبه جزئیه) کتاب مفیدی است ،نه بالجمله (موجبه کلیه) ،و بنابر این در نقل و تکیه بر مطالب آن، بسی تامل و احتیاط و مراجعه به قرائن دیگر لازم است ،و اینطور نیست که فی نفسه بتوان وثوق تام و تمامی بر مطالب آن داشت،در واقع شهرستانی یک متکلم اشعری است که دید خاص خود را دارد ،و تخصص و تمهر او در کلام است و کتب مفیدی هم در کلام دارد،اما تکیه گاه های نقلی او بیشتر متمرکز بر کتاب “الفرق بین الفرق” بغدادی است.
من در این مجال کوتاه برخی عبارات کوتاه و مفید استاد حسن زاده آملی را از برخی کتب و نوشته های ایشان در مورد شهرستانی اینجا نقل می کنم:
1-“نويسندگان ملل و نحل چون شهرستانى و ابن حزم متكلم مورخاند نه حكيم محقق، لذا از مفاهيم ظواهر عبارات حكماى آلهى، اسنادهاى بسيارى روا داشتهاند و چيزهايى انگاشتهاند”.
(هزار و یک نکته ،آیت الله حسن زاده آملی ،ص 406، نکته 637)
2-“” شهرستانى اشعرى متوفى 548 در اوائل ملل و نحل گويد: اول شبهه اى كه در آفرينش پيدا شد شبهه ابليس بود، كه از روى استبداد و استكبار از فرمان الهى سر باز زد و گفت من از آدم بهترم كه من از آتشم و وى از خاك تا اين كه شهرستانى گويد:
اول شبهه و تنازعى كه در ملت اسلام پيش آمد اين بود كه محمد بن اسماعيل بخارى باسنادش از عبدالله بن عباس روايت كرده است كه قال: لما اشتد بالنبى مرضة الذى مات فيه قال ائتونى بدواة و قرطاس اكتب لكم كتابا لاتضلوا بعدى فقال عمر :ان رسول الله قد غلبه الوجع حسبنا كتاب الله و كثر اللغط فقال النبى قوموا عنى لاينبغى عندى التنازع. قال ابن عباس: الرزية كل الرزية ما حال بيننا و بين كتاب رسول الله. الى أن قال الشهرستانى: و اعظم خلاف بين الامة خلاف الامامة اذماسل سيف فى الاسلام على قاعدة دينية مثل ما سل على الامامة فى كل زمان””.
(نصوص الحکم بر فصوص الحکم ،ص 446)
توضیحا عرض کنم این قسمتی که استاد نقل کرده است یکی از مقدمات کتاب ملل و نحل است که اشاره به حدیث “دوات و قلم” معروف دارد که اجمالا دیدم مورد بحث برخی کامنت ها بود ،و جالب این است که این حدیث بیش از اینکه در کتب شیعی نقل شده باشد ،در صحاح سته و کتب کلامی و ملل و مذاهب خود اهل سنت نقل شده است ،علی ایحال تکیه شیعه در اثبات ولایت بلافصل مولی علی علیه السلام ،به این روایت نیست ،چه اینکه در این واقعه تاریخی چیزی از پیامبر صلی الله علیه و آله مکتوب نشده است ،آنچه که موجب تاسف است این است که یکی از صحابه تجری به ساحت رسول اکرم کرده و می گوید “ان الرجل لیهجر” یعنی پیامبر را رها کنید او هذیان می گوید.
بگذریم.
3-“” ابو الفتح محمد بن عبد الكريم شهرستانى صاحب كتاب« ملل و نحل» در سال 548 ه. وفات نموده از بزرگان علما و متكلّمين اهل سنّت و بسيار متعصّب بوده و كتابش مشهور است. و امام فخر الدين رازى در كتاب« المناظرات» به كتاب« ملل و نحل» وى طعن زده و نقليات وى را درباره فرق و مذاهب كه از روى تعصّب و بىمدرك بيان كرده ضعيف شمرده است. و از اطلاعات وسيع تعجّبآور شهرستانى است كه امام هادى على النقى- عليه السلام- را در( قم) مدفون دانسته است!. رجوع شود به جزء اول،« ملل و نحل»، ص 280، س 9، ط قاهره. و شايد« سامرا» را از« قم» تشخيص نداده، با اين وصف در مقابل اهل سنّت از مدارك معتبر محسوب است.
امام فخر الدين رازى گويد:
« كتاب الملل و النحل للشهرستانى كتاب حكى فيه مذاهب اهل العالم بزعمه إلّا أنّه غير معتمد عليه لانه نقل المذاهب الاسلامية من الكتاب المسمى بالفرق بين الفرق من تصانيف الاستاذ ابى منصور البغدادى و هذا الاستاذ كان شديد التعصب على المخالفين و لا يكاد ينقل مذهبهم على الوجه ثم ان الشهرستانى نقل مذاهب الفرق الاسلامية من ذلك الكتاب فلهذا السبب وقع الخلل فى نقل هذه المذاهب …»
ترجمه:امام فخرالدیم رازی میگوید :” کتاب ملل و نحل شهرستانی کتابی است که در آن بگمان خویش مذاهب اهل دنیا را حکایت کرده است ،اما مشکل این است که این کتاب مورد اعتمادی نیست ،زیرا شهرستانی در این کتاب مذاهب اسلامی را از کتابی بنام “الفرق بین افرق” استاد ابومنصور بغدادی نقل کرده است که استادی شدید التعصب بر مخالفین بوده است ،و بنظر نمی رسد که مذاهب آنان را بوجه صحیح نقل کرده باشد،و شهرستانی هم مذاهب فرق اسلامیه را از این کتاب نقل کرده است ،از این جهت خلل هایی در نقل این مذاهب در کتاب شهرستانی واقع شده است ….”.
(« المناظرات»، فخر الدين رازى، ص 25، مسأله عاشره، ط حيدرآباد دكن، سال 1355 ه.)
شهرستانى فرقى را تراشيده و به آنها نامى گذاشته و به شيعه نسبت داده كه تماما كذب و افتراست و غالبا در آن اكاذيب تبعيّت از بغدادى در« الفرق بين الفرق» كرده است.
و علامه امينى( ره) در« الغدير» ج 3، به بعضى اكاذيب شهرستانى اشاره فرموده و كسى كه به آقاى امينى خرده گرفته، تعصّب قومى جاهلى او را وادار كرده است و حرفهايش از جنبه مذهبى دور و به قوميت ايرانى گرائيده است، چون شهرستانى ايرانى است بايد از وى بناحق دفاع كرده و به حرفهاى باطلش پرده كشيده شود- زهى تصور باطل زهى خيال محال””.
(حاشیه استاد حسن زاده آملی بر کتاب “انیس الموحدین نراقی ،ص 122)
4- “”ناگفته نماند كه بغدادى در كتاب «الفرق بين الفرق» و ابو الحسن اشعرى در كتاب «مقالات الاسلاميين» و شهرستانى در كتاب «الملل و النحل» و امام فخر الدين رازى در كتاب «اعتقادات فرق المسلمين» و ديگران در تأليفات خودشان خواستهاند صدق حديث را كه امت خاتم الانبياء (ص) هفتاد و سه فرقه خواهند شد ظاهر سازند و فرق را تعداد نموده و درستى آن را برسانند، و چنان خيال كردهاند كه هر يك از آن مؤلّفين در آن زمان كه كتاب خودش را تأليف كرده بايد تعداد فرق را به هفتاد و سه برساند و لذا در اين باره دست و پا زده تا عدد مذكور را در تعداد فرق تكميل كند و اين جهت باعث شده كه فرقى را با مختصر بهانه بتراشند و اغلب از آن فرق تراشيده شده را نسبت به شيعه بدهند، در صورتى كه عالم شيعه از آن فرق كه آن مؤلّفين بر آنها نامگذارى كردهاند خبر ندارد. مثل «زراريه» نسبت به «زرارة بن اعين شيبانى» از اكابر محدّثين اماميه؛ و مثل «هشاميه» نسبت به «هشام بن الحكم» متكلّم عظيم الشأن شيعه؛ مثل «باقريه» نسبت به امام باقر- سلام اللّه عليه- و ديگر از اين قبيل فرقهها كه نام بردهاند بىاصل و اساس است و خواستهاند فرقه بتراشند و به شيعه نسبت بدهند و بعضى از شيعههاى غافل هم نام آن فرق را از كتابهاى آنها اخذ و در كتب و مؤلّفات خودشان جمع و تأليف و نقل كردهاند، ولى از آنچه گفته شد غافل شدهاند و هر يك از آن مؤلّفين نبايد تصوّر نمايد كه مصداق حديث شريف كه امّت هفتاد و سه فرقه خواهند شد تا زمان آن مؤلّف بايد عدد نامبرده تكميل شده باشد، زيرا تحقّق مضمون حديث شريف با مرور زمان و گذشت دوران خواهد بود و تدريجى است و نبايد آن مؤلّفين به جعليات چنگ زده و فرقههاى دروغى ساخته و آنها را هم به شيعه نسبت داده باشند. و لذا تمامى اين كتب كه در تعداد فرق اسلامى نوشته شده و در ملل و نحل پرداختهاند اساسا بىاعتبار و قابل اعتماد نيست و بعضيها مجعول و موضوع بوده و از درجه اعتبار ساقط است، مانند «فرق الشيعة» كه به نوبختى نسبت دادهاند يا به «سعد بن عبد اللّه اشعرى» چسباندهاند و در اين باره مقاله مفصّلى نگارش داده و سابقا در اجزاء مجلّدات مجلّه «العرفان» منطبعه صيدا، نشر دادهام و از مطالعه كتاب نفيس «اعيان الشيعة»، مجلد اول هم نبايد غفلت كرد.
و نيز ناگفته نماند اكثر آنچه در كتابهاى نامبرده از «الفرق بين الفرق» و غيره درباره عقائد فرق اسلامى نقل كردهاند، پندارهاى خود مؤلّفين متعصّب آنها مىباشد از كتب و مؤلفات خود آن فرق نقل نكردهاند و مصادر اكثر نقلياتشان معلوم نيست، بلكه آنچه ارباب آن كتب دلشان خواسته به فرق نسبت داده و معلوم نيست از كجا بدست آورده و به آنها نسبت دادهاند””.
(مقدمه استاد حسن زاده آملی بر کتاب انیس الموحدین نراقی ،ص 123-124)
درود بر شما استاد ارجمند
بله ،هيچ يك از فرمايش هاى شما را انكار نمى كنم و اگر دقت فرموده باشيد قبلا به كتابى به نام هفتاد و دو ملت كه محمد جواد مشكور در سال ١٩٥٦ در يك كتابخانه اروپايي عكس بردارى و تصحيح و منتشر كرده اشاره كرده ام .مؤلف كتاب ناشناخته است اما تاريخ نگارش آن سده هشتم هجرى است .وجود فرقه هايي چون تناسخيه ،زنادقه،شيطانيه ، ناوسيه و برخى ديگر از فرقه هاى مجهول الهويه يا بيرون از فرق اسلامى در اين كتاب مؤيد فرمايش شماست . از اطلات خوبى كه داديد سپاسگزارم .جناب مرتضى من هم به كتاب شهرستانى از ديدى انتقادى پرداخته ام ،اما نه با تمركز روى اين كتاب .ما با امعان نظر در چنين كتاب هايي – البته به نظر من -متوجه فضاى كلى اى مى توانيم شد كه براى بيش تر نويسندگان ،اعم از اشعرى يا معتزلى ، عبورناپذير بوده است ،از جمله : رسيدن به موضعى كه بتواند نويسنده را از فضاى دين سالارانه آزاد سازد و مناسبات قدرت را به گونه اى غير از مناسبات از بالا به پايين ببيند .در بهترين حالات ممكن است موضع شيعى و اعتزالى بر ضرورت عادل بودن حاكم نسبت به حقوق رعاء تآكيد كند يا از تسويه و برابرى عرب و غير عرب دفاع كند ،اما منشأ تعيين كننده حقوق و عدالت همچنان و در كل حاكم است با اين اعتبار كه حاكم خود نيز تابع كتاب الله و عترت پيامبر (ثقلين)است . حتى حاكمى كه امام دينى نيست و مثلا شاه يا سلطان است باز هم مشروعيتى از بالا براى خود دست و پا مى كند و رابطه اش با مرده رابطه لطف و قهر است .حالا حرف من چيست ؟حرف من اين است كه با ورود به عصر مدرن و افزايش سواد و آگاهى همگانى و كثرت رويكرد هاى دينى و قومى و زبانى و عقيدتى در درون مرزهاى يك كشور تعيين كننده عدالت و سياست و حكومت بايد مردم باشند .مناسبات قدرت به اقتضاى زمانه تغيير كرده و دموكراسى هر قدر هم كه نارسايي هايي داشته باشد شكلى است كه مقاومت در برابر آن منجر به ديكتاتورى و تمامت خواهى مى شود .دموكراسى هم ديگر صرفا حكومت اكثريت نيست بلكه دولت منتخب اكثريت است كه بايد حقوق همه را اعم از اكثريت يا اقليت ،اعم از سنى و بهايي و بيخدا و اگنوستيك (ندانم گرا ) ،و كرد و بلوچ و ترك و يهودى و مسيحى و غيره به يك سان محترم دارد .همه آنها از امكانات امن و برابر براى بيان و تبليغ باورهاى خود يا آموزش زبان خود برخوردار باشند .حق انسانى حق همه و هركس است و به رأى اكثريت نيز وابسته نيست .حق حيات انسان يا فرقه اى از انسان ها را حتى به خواست اكثريت نمى توان سلب كرد و بسيارى از اين حقوق مورد تأييد اديان نيز هست .حالا حضرت عالى ممكن است بفرماييد آيا اكثريت حق ندارد فرم حكومت دينى را تعيين كند .عجالتا بنا را بر اين مى گذاريم كه حق دارد .به فرض كه چنين باشد عادلانه آن است كه قبلا همه گروه ها از اين امكان برخوردار بوده باشند تا در شرايط امن و برابر گفتگو با امكانات رسانه اى آزاد حرف خود را مبسوطا به گوش مردم رسانده باشند .انتخابى كه مسبوق به چنين فضايي نبوده باشد كلاه گشادى است بر سر دموكراسى .و در جمهورى اسلامى از آغاز تا كنون رسانه هاى پرمخاطب ملى ،سازمان هاى تبليغاتى ،حوزه هاى انتشاراتى مستظهر به بودجه هاى بى در و پيكر عمومى ،زور و چماق و آزادى بيان و تجمع و تظاهرات منحصر مبلغان حكومت دينى بوده است .كى اجازه داده اند يك سوسياليست يا سكولار همان قدر امكان پيام رسانى و شركت در قدرت داشته باشد كه يك حزب فقط حزب اللهى دارد ؟بنابراين اين دموكراسى موجود اركانش همان استبداد دينى قرون وسطايي است قربان .به شخص هم مربوط نيست .ساختار معيوب است .مقصود من از نقد الملل و النحل در نهايت نقد شخص عبد الكريم شهرستانى نيست .شهرستانى همان جزيي اى است كه بازنماى اين امر كلى است كه در ژرفاى فرهنگ دينى ما حتى آنجا كه از دموكراسى آتنى مطلع بوده ،دموكراسى جن شده و آنها بسم الله و هنوز اين گريز هم در برخى از مشايخ و هم در طبقاتى از مردم وجود دارد .حرف من نقض حقيقت فى نفسه هيچ عقيده دينى و غير دينى نيست.اگر خطاى تايپى ديديد مرا پيشاپيش معذور داريد
با سپاس و احترام
سلام بر شما
با تشکر از پاسخ گوئی
من نیز تقریبا با بیشتر مطالب شما موافقم.
اینکه گزینش و انتخاب باید در شرائط برابر باشد،و همه گروهها باید بتوانند تبلیغ مرام خود کنند تا نهایتن مردم نحوه حکومت را انتخاب کنند را من قبول دارم و مکرر گفته ام که میزان رای ملت است ولو حکومت سکولار بخواهد و هرچه مردم خواستند باید مورد پذیرش باشد و کسی دیگر جرزنی نباید بکند تا انتخاب بعدی،بنابر این من اگر بولایت انتخابی معتقد باشم بهرحال معیار انتخاب دولت را رای مردم میدانم ،بنظرم از این جهت تنافی و تعارضی بین منطق دین در این عصر با دموکراسی وجود ندارد،اما اگر مردم حکومت بر اساس دین را انتخاب کردند دیگر مخالفان نباید به قوانین دینی حمله کنند و آنها را تبعیض آمیز و غیرو بخوانند ،اگرچه حق انتقاد محفوظ است.
آری از نظر ما در صورت خواست و تولی مردم ،منطق حکومت دینی قرآن و عترت پیامبر است،اما در اینجا بین قول و فعل فلان شاه و فلان شاه با آنچه که مر قوانین اسلام است نباید خلط کرد،ما قول و فعل شاهان را معیار و حجت نمیدانیم،از نظر تاریخی هم من نیز مثل شما معتقدم تمام آنها الا من شذ و ندر ،تنها به استقرار و تحکیم قدرت خویش می اندیشیده اند ،و اگر هم دعوتی از فقیهی می کرده اند،یا نوعی از تظاهر و ریا کاری بوده است،یا کاری در جهت تایید برخی کارهای آنان.
بالاخره من معتقدم اگر حکومت دینی انتخابی آنطور که مرحوم استاد منتظری ملتزم بودند و واقعا به لوازم آن ملتزم بودند تحقق پیدا می کرد و اموری مثل دخالت های ناروای شورای نگهبان و نظارت استصوابی که بدعتی آشکار است،بوجود نمی آمد ،اجرای قوانین اسلام با دموکراسی بمعنای تحکیم نظر اکثریت مردم منافاتی نداشت،البته توجه به الزامات عصری در استنباط برخی احکام نیز مساله مورد توجهی است ،و مشکل ما این است که ساختار فعلی حکومت و تغییراتی که در قانون اساسی داده شد ،آن انتظارات و مطلوب های اول انقلاب را تامین نکرد ،و ما حقوق مخالفین را آنطور که در همین قانون اساسی آمده مراعات نکردیم ،سهل است که برخی خودیها را نیز تبدیل به ناخودی ها کردیم و چنین وضعیتی بوجود آمد.
البته میدانم با برخی مطالب من شاید موافق نباشید اما من خواستم بگویم که از نظر من معیار انتخاب مردم است،و لزوم فضای آزاد مورد تایید است ،و عمل شاهان نیز معیار نبوده و نیست،و از نظر من اجرای قوانین اسلام لزوما به معنای استقرار ولایت فقیه و حکومت یک فقیه نیست،بلکه اگر مردم حکومت بقواعد دین را خواستند ،نظارت جمعی فقهاء بر نحوه قانون گذاری کافی است ،و باقی امور اجراء همه به انتخاب مردم است.
شما که البته بزرگوارید اما این را هم باز در این موضع تذکر دهم ،اینکه برخی دوستان سکولار بخواهند برای استقرار و تثبیت سکولاریسم ،بنیادهای دینی و اساس شریعت را مورد هتک و اهانت و ریشخند قرار دهند ،ره بجایی نخواهد برد ،دین در جامعه ما یک واقعیت است ،و کسی نمیتواند بر مرکبی از ایجاد نفرت دینی ،دنبال استقرار سکولاریسم باشد،اینکه بگویند دین امر شخصی است اما در عین حال دائم پیامبر اسلام و قرآن و عترت و غیرو را مورد هجوم و اهانت قرار دهند ،تنها یک تعارف و یک فریب است ،که حتی مردم عامی نیز زیر بار این فریب نخواهند رفت.
بنظر من تنها راه توفیق دوستان سکولار ،توهین و تحقیر نکردن به اساس دین ،و احترام به آن ،و در عین حال انتقاد به وضع موجود و کوشش در جهت تبلیغ منافع حکومت سکولار است ،اما بدانند که در فضاسازی های تنفر گونه و توهین آمیز هرگز موفق نخواهند شد ،نظر اکثریت مسلمان این کشور را جلب کنند.
سخن فراوان است ،اکتفاء به آنچه که ناظر به کلام جنابعالی بود کردم.
از شما سپاسگزارم
من هم از شما سپاسگزارم و يك اشتباهم را تصحيح مى كنم :نام كتابى كه به آن اشاره شد هفتاد و سه ملت است نه هفتاد و دو ملت
با پوزش
باسلام به دوست عزیز مرتضی
چند نکته
ابتدا در مورد توهین
1-این عمل بیشتر واکنشی است ونشئات از رفتار حاکمیت با دگر اندیشان دارد نگاه تمایت خواهی چون دیگران را تحمل نمیکند باعث عصبانی شدن دیگران میشود شما ببینید در سال 57 کمونیستها هم نام امام علی وامام حسین را به نیکوئی یاد میکردند آقای خمینی را بیشتر از سکولارهای ملی گرا میپرستیدند .
2-این که شما میگوئید میزان رای ملت است همان است که آقای خمینی گفت اولا این را درجائی گفت که همه زمینه ها را برای اثبات نظر خود آماده کرده بود مانده بود یک نمایش انتخابی واین را در انتقاد از کسانی میزد که اساسا در مورد نوع حکومت با او اختلاف داشتند وقانون اساسی را طوری تنظیم کرده بودند که برای سکولارها وملی ها راهی جز ایمان به راه اقای خمینی باقی نمانده بود.
3-فرض را بر این بگذاریم میزان رای باشد اما آیا بعد از کسب رای آیا اکثریت حق دارد قواعد بازی را طوری تنظیم کند که مخالف خلع سلاح شود به طور مثال اینکه اکثریت قانونی را به تصویب برساند که هیچ قانونی نباید خلاف شرع باشد ویا اینکه اسلامیت قانون اساسی تا ابد غیر قابل تغییر است ویا شورای نگهبان ونقش آن در کنترل مصوبات قانونی ویا به قول آقای خمینی اسلام همه قوانین را دارد وفقط کشف قوانین است که معنا پیدا میکند.
3-در جامعه ای که میزان رای ملت باشد وبه سبک آقای خمینی رای اکثریت بگیرد آنگاه مقدساترا طوری تعریف میکند که غیر باورمندان فاقد هرگونه مقدسی هستند ولی مکلف به رعایت همه ارزشگزاریهای مذهبیون هستند بطور مثال بزرگان نظام میگویند انقلاب خواست ملت بود وچون مسلمان هستند همه چیز باید اسلامی باشد از یک طرف پز دمکراسی میدهند وبا قید اسلام ونظر فقها راه هر تغییری را میبندند.
4-دمکراسی نیم بند همانی بود که آقای خمینی در سال 57 از طریق آن به قدرت رسید وبعداز استقرار نظام خود با قید اسلام به آن دمکراسی پشت کرد . فهم اسلامی من آن زمان وجه تمایزش آزادی بود اما آقای خمینی برای خود ومکتبش حق وتو قائل بود ولی این را به ما به صراحت نگفته بود نمونه چرا مردم میدان شهیاد را به نام آزادی نام گذاری کردند شما فکر میکنید اگر امروز بود میدان آزادی را چه نام می نهادند من فکر میکنم نام آزادی شبیه نام گذاری موشکها بود که کم بیش هر روز میشنویم.
4-در دمکراسی قواعد بازی ماننداسلام ابدی نیستند بلکه توافقی هستند وتا زمانی که بر روی انها توافق است اعتبار دارند ولی در اسلام مبانی غیر قابل تغییر وجود داردکه اگر از آن بگذرند بند تسبیح کل اسلام پاره میشود ولی در دمکراسی خرد جمعی بند تسبیح وتفاهم ومشارکت تضمین کننده دوام یک قانون است تا زمانی که همه ویا اکثریت به ان باور دارند و مصلحت جامعه را در ان میبینند.
موفق باشید
ضمنا آقای کورس عزیز مجموعه ای را که گرد اورده لازم است به صورت یک فایل همراه با انتقادهای آقای مرتضی ودیگر دوستان اماده شود تا همه عزیزان بتوانند زنجیروار آن را مطالعه فرمایند اگر این زحمت را بکشید بسیار سپاسگزار هستیم
سلام به علی آقای گرامی
من امروز از سفر آمدم و این نوشته شما را اینجا دیدم،گرچه ممکن است صفحه کهنه شده باشد ،اما من مقید هستم مطالب زیر هم نوشته شود تا نظم و ارتباط مطالب حفظ شود و خواننده امکان جمع بندی و تامل داشته باشد،البته میدانید ورود تفصیلی به مباحث سیاسی و تاریخی خصوصا وقتی اختلاف مبانی وجود دارد ،امری مشکل است ،اما مختصرا به برخی نکات اشاره می کنم.
1- این نکته که اهانت به هنجارها و ارزشهای دیگران جنبه واکنشی به حاکمیت فعلی دارد ،بنظرم توجیه منطقی برای جواز اهانت و توهین نیست ،زیرا :
اولا فعل توهین صرفنظر از حکم شرع ،فعلی ناپسند از نظر عقل عملی و اخلاق عمومی انسانی است،و من گمان نمی کنم هیچ مکتب یا ایسم و هیچ انسانی بوصف اعتقاد به هر ایسمی ،بتواند توجیه گر فعل نکوهیده اخلاقی باشد ،زیرا چنان که عرض شد فعل توهین از هر کس و از هرگروهی صادر شود خلاف حکم عقل عملی مشترک بین انسانهاست ،و خلاف کرامت انسان است.
و ثانیا: کسانی که به کلیت اسلام یا وحی و شریعت یا انبیاء الهی یا قرآن و بزرگان اسلام ،توهین می کنند باید توجه داشته باشند که صرفنظر از مبنای ولایت فقیه که یک اجتهاد و نگرش فقهی خاص است ،امور فوق الذکر یعنی پیامبر و قرآن و اسلام و دیگر امور ،از مشترکات آئینی بیش از یک میلیارد مسلمان در جهان است ،پس معقول نیست که مثلا اگر آقایی به کارهای حکومت جمهوری اسلامی منتقد است یا از افرادی متنفر است ،بخود اجازه دهد که از پایمال شدن قرآن زیر سم اسبان چنگیزیان مغول ابراز خرسندی و شعف کند،یا آقایی در یک مساله تاریخی یعنی مساله ازدواج های پیامبر اسلام که وجوه و محتملات دیگری در کارست ،یا نقلهای داستان متعارض است ،بخود اجازه دهد قلم خود را حرکت دهد و بگوید نکاح پیامبر اسلام با همسر باکره خود ،که یکی از سنن اعراب بوده ،یا اصلا وجه تاریخی ماجرا کودک بودن آن همسر نبوده ،ناشی از فروکوفته شدن عقده های جنسی بوده است.
از این نمونه ها زیاد است،و مقصود من این است که هم فعل توهین نکوهیده و غیر قابل توجیه است و هم توهین کننده باید بداند که دین اسلام و مظاهر آن ،خارج از چهار چوبه اجتهادی ولایت فقیه ،یک آیین جهانی است ،و توهین در سطح عمومی موجب جریحه دار شدن عواطف عمومی شده ،و برای توهین کننده نیز نفعی جز کدورت و ایجاد نفرت و حتی قربانی خشونت و عصبانیت افراد کم تحمل واقع شدن،بدنبال ندارد.
بنابر این بنظر من عقل و منطق سیاسی اقتضاء می کند که کسانی اگر منتقد به حاکمیت یا برخی امور هستند ،موارد انتقادی خود را با دلیل و قوت منطق و بدون توسل به هتک و توهین و تهییج عواطف مطرح کنند ،این بنظر من کارسازتر است ،حال چه منتقد مثل خود من معتقد به دیانت اسلام باشد ،یا منتقد فردی سکولار معتقد به تفکیک دین از سیاست باشد.بنظرم هرکس در این نکات منصفانه تامل کند و آنرا تصور درستی بکند ،این تصور موجب تصدیق به مطلبی است که عرض شد.
البته من خشم و ناراحتی افراد را از برخی اعمال و گفتار حاکمان فعلی درک می کنم و حتی خود نیز گاهی مبتلا به خشم می شوم ،اما بنظرم رفتار و گفتار خشم آلود رفتار و گفتار منطقی نیست ،زیرا آمده خشم و هیجان قوه غضب مساوی است با خاموش یا کم فروغ شدن نور عقل ،پس باید خارج از هیجان خشم ،مطالب و انتقادها را بدون توهین به اشخاص حقیقی یا حقوقی مطرح کرد.
2-نوشتید :
“”این که شما میگوئید میزان رای ملت است همان است که آقای خمینی گفت اولا این را درجائی گفت که همه زمینه ها را برای اثبات نظر خود آماده کرده بود مانده بود یک نمایش انتخابی واین را در انتقاد از کسانی میزد که اساسا در مورد نوع حکومت با او اختلاف داشتند وقانون اساسی را طوری تنظیم کرده بودند که برای سکولارها وملی ها راهی جز ایمان به راه اقای خمینی باقی نمانده بود””.
(پایان نقل قول)
ببینید علی آقا!
اولا مقصود اولی من از تعبیر “میزان رای ملت است” که عبارت آقای خمینی است ،همان دموکراسی و حاکمیت رای مردم است ،نه جمود روی عبارت ایشان ،و من این عبارت را بجهت زیبا بودن آن بکار می برم نه بجهت انتساب آن به ایشان.
ثانیا با این عبارت شما که: “” اولا این را درجائی گفت که همه زمینه ها را برای اثبات نظر خود آماده کرده بود مانده بود یک نمایش انتخابی””.
از جهتی موافقم و از جهاتی موافق نیستم ،جهت موافقتم این است که آری چه خوب بود در آن فضای ابتدای پیروزی انقلاب ،بجای به رای گذاشتن یک گزینه (جمهوری اسلامی) همه گزینه های مطرح از سوی گروهها ،یا لا اقل دو گزینه مطرح را به رفراندوم می گذاشتند ،و این بنظر من نقیصه مهم آن رفراندوم بود که البته با آن فضای داغ و تند و انقلابی که حتی تجربه رهبران انقلاب کم بود ،تناسب داشته است.
اما جهاتی که در سخن شما مورد اشکال است این است که شما براحتی رهبری کاریزماتیک آقای خمینی نسبت به انقلاب را نادیده می گیرید ،نمیدانم الان شما چند ساله اید و 35 سال قبل در چه سنی بودید ،اما توجه کنید که شما الان نباید با معیارهای بعد از سی سال ،مسائل آنروز را اینطور ارزیابی کنید،فقط می خواهم بگویم که هم در قیام سال 1341 و هم در وقایع قبل از انقلاب 57 ،نمیتوان کوشش های شجاعانه و اعلامیه ها و قبول خطرات و تبعید از سوی ایشان را نادیده گرفت ،در زمانه ای که عموم مراجع حوزه و روحانیون بجهت خوف ساکت بودند یا حتی برخی شاه و اعمال ظالمانه و نادرست او را تایید می کردند ،ایشان و برخی شاگردان ایشان بودند که علیه رژیم شاه روشنگری می کردند.پس اجمالا رهبریت ایشان که سمبل روحانیت هم بوده امری غیر قابل انکار است.
ثانیا محبوبیت و کاریزمای ایشان مورد قبول مردم ایران و همه گروهها قرار گرفت ،و ایشان بحکم مرجعیت دینی که داشت و اعتقاد به مبنای ولایت فقیه ،مساله استقرار حکومت دینی را مطرح کرده بود و این قطع نظر از رفراندومی که بعد واقع شد در شعارهای عمومی مردم مورد تایید واقع شد،نمیدانم چرا شما تایید عمومی اکثریت مردم را نادیده گرفته و می گویید “اثبات نظر شخصی”؟
خوب بله گروههای چپ و مارکسیستهای مخالف شاه ،معتقد به حکومت بر مبنای مارکسیسم و سوسیال دمکراسی بودند ،اما بنظر شما آیا حکومت بر اساس مبنای مارکسیسم در جامعه اکثریت مسلمان ما جا داشته یا دارد؟
خوب اینهم یک نظر شخصی گروههای مارکسیست بوده است ،و در جزوات و کتب و مانیفست های خویش هم مطرح کرده اند ،اما بنظر شما در انقلابی که اکثریت مردم مسلمان برهبریت یک مرجع دینی معتقد به حکومت دینی انجام دادند ،و شعار عمومی آنها استقلال آزادی حکومت اسلامی بوده است ،جایی برای استقرار حکومت مارکسیستی مورد توجه اقلیت مارکسیست وجود دارد؟ بنظرم این مطلب واضح است که جایی نداشته ،اگر چه چنانکه عرض شد بنظرم اگر همین گزینه را هم در رفراندوم مطرح می کردند بهتر بود برای اتمام حجت ،که متاسفانه این کار را نکردند،من اگرچه این روش را برای اتمام حجت نافذتر میدانم ،اما با آن تعبیر شما که “نمایش انتخابی” موافقت ندارم ،شما الان بعد از سی و اندی سال دارید 99 درصد مردم ایران را متهم به نمایش یا رای دادن در انتخابات غیر آزاد می کنید،در حالیکه چنین نبوده ،و بنظرم کسی شکی در آزاد بودن آن رفراندوم نداشته است ،و همه آحاد می توانسته اند به راحتی به جمهوری اسلامی “آری” یا “نه” بگویند،پس مردم در آن رای دادن آزاد بوده اند ،و بخش قلیلی (یک درصد) هم یا شرکت نکردند یا رای منفی دادند،آیا الان بعد از سی و چند سال شما مجاز هستید از طرف مردمی یا از طرف گروههایی بگویید آنها با جمهوری اسلامی مخالف بوده اند؟! خوب پس آن 99 درصدی که رای دادند همان مردم ایران بودند ،و کسانی از مریخ نیامدند که بجمهوری اسلامی رای دهند!
اما اینکه می گویید ایشان نظر خودش را تثبیت کرد،پاسخ همان است که عرض شد شما ظاهرا عمدا یا سهوا می خواهید کاریزما و مرجع دینی بودن آیت الله خمینی را نادیده بگیرید،خوب ایشان رهبر جامعه بود و سخن او در اکثریت مردم نافذ بود،ایشان جمهوری اسلامی یعنی حکومت بر اساس قواعد دین را مطرح کرد و مردم آنروز آن را تایید کردند،آیا مگر ملاک اصلی دموکراسی انتخاب اکثریت یک جفرافیا نیست؟
البته این نکته را هم بگویم که در ایتدای انقلاب اظهار عقیده هم کاملا آزاد بود ، مارکسیستها و گروههای دیگر چپ مثل چریک های فدائی خلق و توده و مجاهدین و غیرو بودند و اظهار عقیده می کردند و تبلیغات داشتند ،و حتی در مناظرات ایدئولوژیکی در تلویزیونی می آمدند،و من بیاد دارم که گروههای چپ جزوات و مطالب خود را جلوی حسینیه ارشاد و دانشگاهها بفروش می رساندند یا منتشر می کردند.اما خوب چون جایی در اکثریت مردم مسلمان ایران نداشتند،بعدها شروع به جرزنی و بتدریج ورود در فاز نظامی کردند.
اینکه ایراد نیست که شما بگویید آقای خمینی و روحانیت برای حکومت اسلامی تبلیغ کردند و مردم به آن رای دادند! خوب مردم آزادانه رای دادند و می توانستند در رفراندوم “نه” بگویند ،اما همانطور که گفتم اگر سن و سال شما اقتضا کند که آن زمان را درک کرده باشید ،مردم پیش از رفراندوم نیز با تایید رهبر خود و شعار استقلال آزادی حکومت دینی ،خواست خویش را ابراز می کردند(توجه کنید که من الان در حال تصویر فضای آن روز هستم نه آنچه بعد تاکنون اتفاق افتاده است که بحث دیگری است).
بنابر این فکر می کنم اینطور اظهارات شما ،تعبیری ندارد جز اینکه بگوییم جنابعالی می خواهید بگویید چرا مردم آنروز ایران با اکثریت قاطع رای به جمهوری اسلامی داده اند،و این سخنی خلاف قواعد دموکراسی است.
در ادامه نوشته اید :
“”وقانون اساسی را طوری تنظیم کرده بودند که برای سکولارها وملی ها راهی جز ایمان به راه اقای خمینی باقی نمانده بود””.
که این خلط مبحث آشکار و بهم زدن تاریخ گذشته از سوی شما که به مسائل سیاسی توجه نشان میدهید ،مایه تعجب من شد.
جناب علی آقا! شما در ابتدای کلام دارید سخن از نحوه حدوث انقلاب و چگونگی رای به جمهوری اسلامی صحبت می کنید اما ناگهان بحث را به قانون اساسی منعطف می کنید! در حالیکه رای به جمهوری اسلامی مقدم بر رفراندوم قانون اساسی بود،ابتدا در 11 و 12 فروردین 1358 رفراندوم جمهوری اسلامی برگزار شد ،بعد که جمهوری اسلامی مورد تایید اکثریت مردم واقع شد ،در 12 آذر 1358 رفراندوم قانون اساسی برگزار شد،اینها را نباید با هم خلط کرد،اما انتخابات خبرگان تدوین قانون اساسی تصادفا یکی از آزادترین انتخاباتها بود ،و افراد روحانی و مکلای مختلفی در آن حضور داشتند ،شما به گفته های آقای مقدم مراغه ای و بنی صدر و مرحوم حاج سید جوادی و برخی دیگر از مخالفان ولایت فقیه مراجعه کنید،ببینید در آنجا هم افراد مختلف از روشنفکر و روحانی حضور داشتند که با رای مستقیم مردم انتخاب شده بودند ،و آن موقع شورای نگهبان آقای جنتی هم نبود که فیلتر بگذارند!
اینها انتخاب شدند و آنجا برخی حقوق دانان ماهر مثل مرحوم حبیبی پیش نویس اولیه قانون اساسی را با توجه به قانون اساسی فرانسه نوشتند و ببحث گذاشتند ،خوب اینجا هم باز آن دید اکثریت مردم در انتخاب جمهوری اسلامی در انتخاب افراد خبرگان انعکاس یافت ،اینجا هم آیا شما بعد از سی سال معترضید چرا مردم آزادانه خبرگان خود را برگزیدند؟
بنظرم این نگاه آنهم بعد از سی سال نگاه دمکراتیکی نباشد.
اینکه در ذیل گفتید :
“”برای سکولارها وملی ها راهی جز ایمان به راه اقای خمینی باقی نمانده بود””.
بنظرم این هم ناشی از نگاه متاخر به فضاهای انقلابی آن دوران است،و هم نادرست قضاوت کردن در مورد گروههاست ،اولا سکولار بمعنای معهود امروزی آن در آنوقت مطرح نبود ،البته طبعا مارکسیستها و توده ای ها و گروههای عقیدتی مخالف اسلام را می توان بر اساس ایسم شان سکولار لاصطلاح امروزی نامید ،اما بهرحال سکولاریسم باصطلاح موجود آن موقع مطرح نبود.
ثانیا گروههای ملی مذهبی آنطور که شما خیال می کنید مخالف اسلام نبودند ،آیا مرحوم بازرگان با آن سابفه تدین و آنهمه کتاب در توضیح مفاهیم دینی فردی مخالف اسلام بود؟!
بله مرحوم بازرگان و اتباع ایشان بعد در اعمال روشها با آقای خمینی اختلاف سلیقه پیدا کردند ،اما آنان هم ملتزم به حاکمیت اکثریت و رای و رفراندوم شده بودند ،شما چرا اکنون از جانب آنان سخن می گویید؟
آن جمله مرحوم مهندس بازرگان در مخالفت با وارد کردن مفهوم ولایت فقیه در قانون اسلامی معروف است که ایشان گفته بود “این ولایت فقیه قبائی است که فقط به تن آقای خمینی قواره است”.
غرضم این است که ملی ها مثل مرحوم بازرگان همراه آقای خمینی بودند و ایشان تخست وزیر ابتدائی آقای خمینی بود در دولت موقت،بعد مساله گروگان گیری و برخی امور دیگر باعث شد که ایشان استعفاء دهد.لطفا مسائل تاریخی را آنطور که بوده است در ظرف و ظروف آن ببینید.
3-نوشته اید :
“”فرض را بر این بگذاریم میزان رای باشد اما آیا بعد از کسب رای آیا اکثریت حق دارد قواعد بازی را طوری تنظیم کند که مخالف خلع سلاح شود به طور مثال اینکه اکثریت قانونی را به تصویب برساند که هیچ قانونی نباید خلاف شرع باشد ویا اینکه اسلامیت قانون اساسی تا ابد غیر قابل تغییر است ویا شورای نگهبان ونقش آن در کنترل مصوبات قانونی ویا به قول آقای خمینی اسلام همه قوانین را دارد وفقط کشف قوانین است که معنا پیدا میکند””.
(پایان نقل قول)
در اینمورد من توضیح دادم ،اگر اکثریتی در انتخابات آزاد خبرگانی را انتخاب کردند،و آن خبرگان اکثریت بحکم اینکه برآیند خواست اکثریت مردم در تحکیم قوانین اسلام در اداره جامعه هستند ،قانون اساسی را تنظیم کردند که می گوید قوانین موضوع کشور نباید مخالف کلیات قوانین اسلامی باشد ،شما بنگاه پسینی و متاخر و بدید سکولاریستی منطقا و حقوقا نمی توانید بگویید چرا آن اکثریت چنین قانونی نوشته اند ،زیرا یا شما در آن انتخابات حضور داشته اید که رای مثبت یا منفی خویش را داده اید ،یا آنوقت حضور نداشته اید که باید به انتخاب مردم احترام بگذاریم ،بله حق انتقاد و درخواست انتخاب جدید همیشه هست،اما بر اساس قواعد دمکراسی من سکولار با نگاه پسینی فعلی نمی توانم بگویم چرا مردم و منتخبان مردم قانونی نوشته اند که می گوید قوانین نباید با قانون شرع منافات داشته باشد،این منطقی نیست ،بله گفتم مگر اینکه شما و امثال شما جوری ترویج سکولاریسم و دمکراسی و منافع آن را کنید که نظر عمده مردم را جلب کنید که رفراندوم دیگری شود برای استقرار سکولاریسم ،اما چرا گفتن به انتخاب مردم و چرا گفتن به وضع قوانین از سوی منتخبان واقعی مردم ،بلحاظ قواعد دمکراسی و حقوقی ،امری منطقی نیست ،این مثل این است که پنجاه سال پس از وضع قانون اساسی در امریکا از سوی حقوقدانان منتخب مردم ،کسی بیاید بگوید چرا آن حقوقدانان پنجاه سال قبل در فلان جای قانون چنین نوشته اند! عرض کردم قانون اساسی وحی منزل نیست و اختراع بشر و قابل نقد است اما التزام حقوقی به انتخاب آزاد مردم و نتایج حقوقی آن نیز از مبانی دمکراسی است ،که اگر از سوی افراد و گروهها مراعات نشود مفهومی جز دیکتاتوری ندارد.
در مورد شورای نگهبان هم بحث من بحث کبروی است نه بحث صغروی ،و من از اعضای فعلی آن و عملکرد و نوع نگاه آنان به قانون شرع یا تفسیر قانون اساسی ،و خصوصا نظارت استصوابی را که بدعتی خلاف قانون اساسی بعد از مرحوم آیت الله خمینی بوده است ،دفاع متعصبانه نمی کنم ،بلکه انتقاد زیاد دارم ،پس نگاه من نگاه صغروی و وضع فعلی نیست.
اما بلحاظ کبروی ،و منطق قانون اساسی و شهادتی که مرحوم استاد آیت الله منتظری در مورد نقش اصلی این شورا داده اند ،وجود این شورا طبیعی است ،شما باز نگاه پسینی نداشته باشید ،وقتی اکثریت مردم حکومت بر اساس قوانین اسلام را خواسته اند،وجود نهاد ناظری برای تطبیق قوانین موضوع با قوانین شرع مساله ای طبیعی است،همینطور تطبیق قوانین با قانون اساسی که قانون مادر است ،لازم است که حقوقدانان این شورا آنرا تامین می کنند ،و این شورای ناظر ظاهرا در برخی کشورها بصورت های دیگر وجود دارد.
این وظیفه اصلی شورای نگهبان است ،که باز شما نمی شود بیایید بعد از سی سال بگویید چرا مردم در سی سال قبل رهبری را انتخاب کردند که تز او حکومت دینی بوده است؟! یا بگویید چرا مردم آن زمان آزادانه به جمهوری اسلامی رای آری داده اند؟
یا بگویید چرا مردم آزادانه خبرگانی را انتخاب کرده اند که قوانینی تاسیس کنند که محور را شریعت قرار داده است.باید مسائل را در ظروف خود آن دید.
البته گفتم همانطور که مرحوم آیت الله منتظری که خود رئیس آن مجلس قانون گذاری بودند ،شهادت دادند که ما شورای نگهبان را برای تطبیق قوانین با شرع و قانون اساسی تاسیس کردیم فقط ،اما در مورد نظارت بر انتخابات،با توجه به ذهنیتی که همه داشتند از دست کاری و دخالت دولت شاه در انتخابات ،بنظرمان رسید نهادی را ناظر بر عدم تقلب در انتخابات و عدم اعمال نفوذ وزارت کشور دولت مستقر کنیم ،که شورای نگهبان را ناظر بر عدم تقلب و عدم دخالت نابجای وزارت کشور قرار دادیم ،اما نه ناظر بر “کاندیداها”،که کاندیداها و شرائط آنها را قانون تعیین می کند. این را ایشان چندین بار کتبا و شفاها شهادت دادند که اصلا در ذهن ما قانون گذاران “نظارت استصوابی” به شکل فعلی وجود نداشت و بحثها و گفتگوها هم متن آن هست.
اما متاسفانه بعد از مرحوم آیت الله خمینی آمدند این تفسیر نادرست و بدعت را ایجاد کردند،در حالیکه در انتخاب های زمان آیت الله خمینی مساله نظارت استصوابی مطرح نبود،و کاندیداتوری برای عموم آزاد بود.
4-در بخش بعدی نوشته اید :
“”در جامعه ای که میزان رای ملت باشد وبه سبک آقای خمینی رای اکثریت بگیرد آنگاه مقدساترا طوری تعریف میکند که غیر باورمندان فاقد هرگونه مقدسی هستند ولی مکلف به رعایت همه ارزشگزاریهای مذهبیون هستند بطور مثال بزرگان نظام میگویند انقلاب خواست ملت بود وچون مسلمان هستند همه چیز باید اسلامی باشد از یک طرف پز دمکراسی میدهند وبا قید اسلام ونظر فقها راه هر تغییری را میبندند””.
(پایان نقل قول)
در پاسخ های قبلی اشاره کردم ،نوع اشکالات شما ناشی از نگاه پسینی سکولاریستی به مسائل تاریخی گذشته است،و جناب شما یا احتمالا در آن زمان حضور نداشته اید ،یا نمی خواهید مسائل گذشته و واقعیت ها آنرا بلحاظ شرائط آنزمان مورد ارزیابی قرار دهید ،گفتم که نگاه سی و اندی سال بعد به مسائل گذشته باید واقع بینانه تر باشد ،شما اگر شرائط حاد آن زمان که انقلاب بپیروزی رسید و فضای داغی که حاکم بود و خوف و هراسی که از کودتا و بازگشت شاه بکمک قدرتهای حامی او وجود داشت ،و از همه مهمتر اعتقاد اکثریت مردم به رهبر دینی خود که یک مرجع تقلید مطاع بود ،و گرایش مردم به حکومت دینی که در شعارهای آستانه انقلاب دیده می شد ،اگر اینها را در نظر بگیرید ،آنگاه نمی گویید چرا مردم جمهوری اسلامی را رای مثبت دادند،یا منتخبان مردم چرا قانون اسلام را حاکم بر قوانین کشور کردند و ….
در اینجا تعریف مقدسات مطرح نیست ،مقدسات عرفی مردم روشن است ،مردم مسلمان شخصیت حقیقی و حقوقی پیامبر و امامان را از مقدسات خود می دانند ،قرآن و قبله و نظایر اینها را مقدسات خود می دانند ،البته من طلبه و دیگران نباید خود را مقدس بدانیم و توهین بخود را توهین بمقدسات قلمداد کنیم ،مساله همان بخش اول است که عرض شد ،توهین به هیچ انسانی و معتقدات انسانی روا نیست عقلا ،این از احکام عقل عملی است،پس بحث تعریف مطرح نیست،حال باید دید که در قوانین توهین به مقدسات چگونه بیان شده است ،یعنی دائره مقدسات چیست،این بحثی حقوقی و مبنائی است ،عرض شد که شما اصلا ایراد دارید که چرا مردم حکومت دینی را انتخاب کرده اند ،که این نگاه درستی نیست بنظر من ،حال این بحثها دیگر فرع آن اصل است ،ما باید سعی کنیم در بحث ها مبانی را مورد سوال قرار دهیم نه فروعات مبانی.
این بحث پز دمکراسی هم که مطرح کردید دنباله همین نگاه است،شما با نگاهی فرادینی و با نفی دین در حکومت می گویید آنها پز می دهند!
ببینید! دامنه بحث دمکراسی وسیع است ،در جهان دمکراسیها وجود دارد نه دمکراسی واحد ،منتها برخی شاخصه ها قابل تطبیق بر جغرافیاهای مختلف و سنن و قواعد بومی است،در واقع دمکراسی همیشه با پسوند وجود دارد ،دمکراسی سکولار و دمکراسی….،و شما با نگاهی فرادینی دمکراسی سکولار را تایید می کنید ،در حالیکه یک متدین و یک فقیه مستنبط که بر اساس اجتهادش حکومت دینی را محتوایی دیده است با قالب انتخاب مردمی و منطق روز ،مساله انتخاب مردم در نوع حکومت و قوانین حاکم بر حکومت ،و ارکان حکومت اعم از رهبری که در قانون آورده اند ،و ریاست جمهور و مجلس و برخی امور دیگر را به انتخاب مردم میداند،این دمکراسی بومی است ،اگر اکثریت مردم اینرا خواستند ،شمای اکنون طالب دمکراسی سکولار منطقی نیست بطور فردی بایستید مقابل انتخاب اکثریت ،بله اگر اکثریت روزی دمکراسی سکولار خواستند باید همه به آن ملتزم باشند ،من این را بارها گفته ام ولو برخی نگویند،این بحث پز نیست ،چون شما بچیز دیگری معتقدید اینرا استهزاء می کنید.باید سخن ما روی مبنا باشد.
البته اشتباه نکنید بحث من کلی است و توضیح من کبروی است ،اینکه در انتخابات شورای نگهبان انجام می دهد یا آقای جنتی ،اینها مورد تایید من نیست ،من می گویم باید با نقد درست روشها را اصلاح کرد ،در واقع صریح بگویم ،بسیاری از موارد جمهوری اسلامی بر حسب عمکردها از آنچه که مطلوب اصلی موسسان و واضعان قوانین آن بوده است ،عدول کرده است ،اینها بحث صغروی است و من شاید با شما در بسیاری از نزاع های صغروی مخالفتی نداشته باشم ،اما در نزاع های کبروی که نوعا مطرح می کنید و مطالب صغروی را با آن می آمیزید من با آن ممکن است ناموافق باشم.
این مطلبی که بیان شد در فقره بعدی گفتار شما هم جاری است ،ببینید شما مطالبتان تکراری است ،که در قالب های مختلف تکرار می شود و متاسفانه با مجال کم و فضای محدود مفصل هم می نویسید که اقتضای پاسخ مفصل را دارد ،ببینید در فقره بعدی گفته اید :
“”دمکراسی نیم بند همانی بود که آقای خمینی در سال 57 از طریق آن به قدرت رسید وبعداز استقرار نظام خود با قید اسلام به آن دمکراسی پشت کرد . فهم اسلامی من آن زمان وجه تمایزش آزادی بود اما آقای خمینی برای خود ومکتبش حق وتو قائل بود ولی این را به ما به صراحت نگفته بود نمونه چرا مردم میدان شهیاد را به نام آزادی نام گذاری کردند شما فکر میکنید اگر امروز بود میدان آزادی را چه نام می نهادند من فکر میکنم نام آزادی شبیه نام گذاری موشکها بود که کم بیش هر روز میشنویم””.
(پایان نقل قول)
خوب این دمکراسی “نیم بند” همان تعبیر “پز دمکراسی” بود که در فقره قبل بود ،سوال این است که آیا علی آقا که با نگاه پسینی فعلی و نگاه سکولاریستی مسائل گذشته را وا می کاود ،انتظار دارد که در یک جامعه اکثریت مسلمان که رهبر کاریزمای آنان مرجعی است که معتقد به حکومت دینی و عدم تفکیک دین از سیاست است و قوانین اجتماعی اسلام را در کتب استدلالی و فتوایی خود آورده ،و مورد تایید و انتخاب مردم واقع شده،انتظار دارید که دمکراسی سکولار حاکم بر جامعه امریکا یا غرب مطرح باشد؟! خوب این نحوه دمکراسی یعنی انتخاب آزاد مردم در مورد اصل و نوع حکومت ،و انتخاب آزاد مردم در مورد قانون اساسی و انتخاب ارکان دیگر ،دمکراسی بومی اقتضایی این جغرافیاست ،حال در عمل اشکال وجود دارد امر دیگری است که باید آسیب شناسی شود ،پس این منطقه اینطور دمکراسی و انتخاب را تجربه می کند ،فرض کنید اگر در جغرافیایی “مارکسیسم” ایدئولوژی آنجا بود ،قوانین مارکسیستی حاکم می شد ،اما با انتخاب و رای مردم،شما چرا این تعبیرات “نیم بند” و “پز” را مطرح می کنید؟ البته اگر بلحاظ وضعیت فعلی اینرا بگویید من نیز با شما در پز و نیم بند همراهم ،یعنی با اعمال نفوذ شورای نگهبان و اقتدار گرایی رئیس آن انتخابات های ما واقعا دو مرحله ای شده است ! یک مرحله این شورا انتخاب می کند ،مرحله دیگر مردم باید منتخبین شورای نگهبان را انتخاب کنند! من اینرا نمی گویم،اما میگویم مانعی نیست که در یک جامعه مسلمان قوانین دینی حاکم باشد و همه امور و مناصب و ارکان حکومت و اصلا خود نوع حکومت را مردم تعیین کنند ،و حتی اگر در رفراندومی مردم حکومت دینی را با اکثریت آراء نخواستند نباید آنها را مجبور کرد بر خلاف آن،بنابر این بحث کبروی چیزی است ،و بحث صغروی خارجی چیز دیگر ،اشکال شما این است که هم بلحاظ صغروی بحث را بکبراها تعمیم می دهید ،هم دید شما دید فرادینی و پسینی است ،یعنی بدید فعلی امروزی می گویید چرا مردم خلاف نظر فعلی مرا انتخاب کرده اند!(این نکته مهمی است لطفا توجه کنید)
پس آقای خمینی چیزی نگفت که بعد به آن پشت کرده باشد ،این دید شماست ،آقای خمینی از اول هم در کتابهای فقهی خود و هم در بیانیه ها و سخنان خود از حکومت اسلامی سخن گفته بود،این نیست که اول گفته باشد “دمکراسی” بعد قید اسلامی زده باشد،از اول سخن از حکومت اسلامی بود ،در پاریس هم وقتی خبرنگار می گوید به چه صورتی ،میگوید مثل جمهوری های متداول در دنیا ،این یعنی از حیث فرم انتخابی بودن اصل حکومت و ارکان آن مثل جمهوری های متداول است،نه اینکه اول گفته باشد “دمکراسی سکولار یا جمهوری سکولار” بعد که قوانین شرع مطرح شود شما بگویید پشت کرد،اینطور نیست لطفا دقت کنید،اما البته در یک جهت من هم مثل شما به ایشان منتقدم که در پاریس (وقعا گفتند نه اینکه بتعبیر برخی تقیه یا فریب باشد) گفتند حکومت دینی لزوما بمعنای مباشرت روحانیون در کارها نیست،اینرا ایشان گفت ،اما متاسفانه برخی در تهران نظر ایشان را برگرداندند،بلحاظ بدبینی هایی که نسبت به امثال مرحوم بازرگان و امثال ایشان داشتند ،که بنظر من نادرست هم بود،و مرحوم بازرگان فرد متدین و لایقی بود و ایکاش به همان نظریه اول ایشان عمل میشد ،و اینطور حیثیت روحانیت هم ملکوک نمی شد.اینها بحث های دیگریست.
بحث من این است که آن تعبیر پشت کردن و قید اسلام بنحو متاخر که گفتید ارزیابی درستی نیست.
در مورد مساله “آزادی” هم این بیان جاری است ،من گمان نمی کنم نه مقصود اولی آقای خمینی از آزادی “آزادی بمفهوم لیبرالیستی و غربی آن بود” و نه تلقی عموم مردم این بود،شما توجه کنید که مساله “آزادی” هم اگر از زبان یک فقیه متشرع دینی صادر می شود بتناسب حکم و موضوع،مراد این نیست که آزادی بشکل غربی آن مراد است ،البته آزادی مطلق که اصلا معقول نیست ،و در جوامع غربی و سکولار هم “آزادی محدود و مقید به قوانین” است ،در اسلام هم آزادی مقید به قوانین اسلام است ،این بحثی کبروی است ،و گمان نمی کنم کسی سابقا یا لاحقا منکر آن بوده باشد ،یا قصد پرده پوشی داشته باشد،آزادی در اسلام مطلق نیست ،زیرا مطابق منطق دین انسان در برابر خدا مسوول است ،انسان علف هرزه و رها نیست ،و بی بند و باری مطلق که منجر می شود که حتی در برخی جوامع برای پاسخ به خواست و آزادی مردم قانون آزادی روابط همجنس بازی یا حتی ازدواج هم جنس بازان وضع و تصویب شود ،این با منطق دین و مسولیت انسان در برابر خدا ناسازگار است ،این آزادی انسانی نیست دیگر ،این آزادی حیوانی و در حیوانیت است،این البته نزاعی کبروی است که اگر خواستید مطرح کنید بحث کنیم.
بنابر این مراد از آزادی ،آزادی در چهار چوبه قانون شرع و قوانین موضوع است ،مثلا اگر شرب خمر در شریعت ممنوع و حرام شد و برای آن مجازات اخروی تعیین شد و برای ارتکاب علنی آن در جامعه حد و تعزیر وضع شد ،نمی شود بگویند ،آزادی انسان اقتضاء می کند که شرب خمر در جامعه آزاد باشد ،و آقای خمینی که سخن از آزادی گفت باید بعد از استقرار حکومت انتخابی مردم ملتزم می شد که شرب خمر علنی جایز باشد! و اگر ملتزم نشد بگوییم ایشان در ادعای آزادی دروغ گفت یا عدول کرد.
پس مقصود ایشان از آزادی از اول هم آزادی در چهارچوبه قوانین مسلم شرع بوده است ،یا آزادی احزاب و گروهها و روزنامه ها در ابراز عقیده ،اینها مراد بوده است و نه آزادی بمعنای لیبرالیستی غربی آن.
5- در فقره اخر هم که گفته اید :
“”
در دمکراسی قواعد بازی ماننداسلام ابدی نیستند بلکه توافقی هستند وتا زمانی که بر روی انها توافق است اعتبار دارند ولی در اسلام مبانی غیر قابل تغییر وجود داردکه اگر از آن بگذرند بند تسبیح کل اسلام پاره میشود ولی در دمکراسی خرد جمعی بند تسبیح وتفاهم ومشارکت تضمین کننده دوام یک قانون است تا زمانی که همه ویا اکثریت به ان باور دارند و مصلحت جامعه را در ان میبینند””.
(پایان نقل قول)
این البته دیگر بحث تاریخی نیست ،این بحث مقایسه دو مکتب یا دو ایسم است ،شما با این بیان در صدد مقایسه و ترجیح “دمکراسی سکولار” بر “قوانین اجتماعی و منطق دین” هستید ،این بحثی کلی و دامنه دار است ،بسیار خوب من به نظر شما احترام می گذارم ،اما آنرا نمی پذیرم ،این بحث را باید بتدریج و بلحاظ مبانی مورد تامل قرار داد ،الان اختیار شما این است ،و می توانید هم ترویج و تبلیغ کنید ،اما این بحث مهم و دقیقی است که بحثهای بنیادی دیگری را در ذیل دارد مثل اینکه جهان بینی باید چگونه باشد؟ و انسان چیست و کیست؟ و هدف خلقت چیست؟ ادیان برای چه آمده اند؟ و مسولیت انسان در برابر خدا چیست؟
آیا اساس بر خدا محوری است یا انسان محوری؟ و… بحثهای دیگر ،نمی شود همینطور سطحی مقایسه و گزینش کرد ،بنظر من اساس بسیاری از اشکالات شما و دیگر دوستان خلل در همین زیربناهاست ،یعنی فرض کنید کسی حال یا اصلا منکر خداست ،یا نقش تکوینی و تشریعی خدا و ربوبیت تکوینی و تشریعی خدا برای او حل نشده ،بصرف محور قرار دادن “انسان بدون لحاظ مسولیت او در برابر خالق و رب تکوینی و تشیعی” مسائلی این چنینی را مطرح می کند که حتی در مواردی ،رویکردهای فکری اینچنینی سر از انکار خدا و ربوبیت تشریعی در می آورد.
غرضم این است که بحث ها باید مبنائی و روی اصول باشد،و گرنه اگر مبنای من چیزی و مبنای شما چیزی دیگر باشد و ما بناها و امور روبنائی را برخ هم بکشیم ،مفهومی ندارد جز “سر بی صاحب تراشیدن”.
این اطاله سخن اقتضای نوع گفتار های تفصیلی شماست که هم مرا خسته می کند و هم شما و هم خوانندگان را،بنظرم اگر سوال و بحثی می کنید لطف کنید یک یا دو بحث و سوال را مطرح کنید ،و گرنه نتیجه طبیعی انباشتن مطالب مختلف همین اطاله گفتار است ،با اینکه من سعی زیادی کردم که از پرداختن به شاخ و برگها بپرهیزم،پس شما هم این نکته را رعایت کنید و مطالب را مختصر تک تک مطرح کنید.
از توجه شما متشکرم
یک مقاله بسیار زیبا از آقای مجتبی واحدی:
طرح منتسب به محمد باقر قالیباف موسوم به طرح تفکیک جنسیتی، سر و صدای زیادی در کشور بر انگیخت. البته قالیبباف این شانس را داشت که برادران پیشکسوت او – داعشی ها – در حال اجرای رتبه بالاتری از اسلام مورد نظر مقامات جمهوری اسلامی هستند و نام قالیباف در این مورد، جهانی نشد. تلاش شهردار تهران برای حاکمیت طالبانی در حوزه مدیریت خویش، قبل از هرچیز این پرسش را به ذهن می آورد که “در دوره تصدی قالیباف بر شهرداری تهران چه گذشته که او پس از نه سال تصمیم به جدا سازی زنان و مردان گرفته است؟”
نخستین برداشت از اجرای تاخیری این طرح طالبانی آنست که مدیریت قالیباف موجب گسترش ناامنی برای بانوان در شهرداری تهران شده و اکنون ایمن سازی زنان شاغل یا مراجعه کننده به شهرداری، جز از طریق حصار کشی میان مردان و زنان ، امکان پذیر نیست. به عبارت دیگر، ام الفساد شهرداری، شخص قالیباف است و اکنون با دستوری از بالا، به دنبال سر پوش گذاشتن بر افتضاحی است که خود به وجود آورده است. نگاه خوش بینانه تر به موضوع آنست که گمان کنیم این سردار همه کاره، از مخنث هایی است که لابد شهردادران سابق تهران در وصف او می خوانند ” یا رب ستدی ملک زدست چو منی / دادی به مخنثی نه مردی نه زنی “. در این صورت او تا کنون هیج درکی از جاذبه های میان زن و مرد نداشته و اخیرا” در روند ” بصیرت زایی رهبر “، چشمان سردار مخنث نیز باز شده و برای رفع خطر محتمل ، دستور جدا سازی راصادر کرده است . برخی افراد هم معتقدند قالیباف برای جلب نظر گروهی از تندروها که به نظر می رسد نفوذ زیادی بر رهبر دارند این سخنان را مطرح کرده تا حمایت آنان از کاندیداتوری خود در انتخابات سال 96 را تضمین نماید.
اما به این موضوع از زاویه دیگر هم می توان نگاه کرد. آنچه در خرداد 92 اتفاق افتاد و آن را انتخابات ریاست جمهوری می نامند تجربه جدیدی در اختیار سد علی خامنه ای قرار داد و به او آموخت می توان با دیو سازی، به فرشته سازی هم رسید. برای بسیاری از تحلیلگران سیاسی، آشکاربود که سعید جلیلی قرار نیست جایگاه ریاست جمهوری را اشغال نماید. اما تبلیغات گسترده در خصوص جنگ آفرینی او و خطراتی که از ناحیه ریاست جمهوری او متوجه کشور می کند بسیاری از افراد را قانع ساخت که پای صندوق های رأی بروند و به هر کس جز جلیلی رأی بدهند. حتی برخی تحلیل گران نزدیک به اصلاح طلبان از جمله صادق زیبا کلام ، قبل از آنکه ترکیب کامل کاندیداهای احتمالی و گروههای حامی آنها مشخص شود از کاندیداتوری قالیباف حمایت می کردند. در آن زمان آنچه بیش از هر چیز برای خامنه ای اهمیت داشت حضور گسترده مردم در نخستین انتخابات پس از کودتای 88 بود. او به انتخاباتی با حضور گسترده مردم نیاز داشت تا مشروعیت زایل شده خود در عرصه بین المللی را تا حدودی یازیابی نماید. پروژه دیو سازی توسط خامنه ای آنقدر دقیق طراحی شده بود که حتی علی اکبر ولایتی مشاور بین الملل رهبر اجازه یافت در برنامه تلویزیونی، از سیاست های هسته ای که جلیلی مجری آنها بود انتقاد نماید در حالی که بدون تردید همه مراحل مذاکرات هسته ای و جزئیات آن در دوره مسئولیت جلیلی، مورد تأیید رهبر بوده است.
آنچه در خرداد 92 اتفاق افتاد رهبر را به این نتیجه رسانده است که به جای تکرار رسوایی هایی همچون کودتای انتخاباتی سال 88، می تواند انتخاباتی کنترل شده برگزار نماید که در آن با مطرح نمودن افراطی نام یک کاندیدا – که اصولا قرار نیست رئیس جمهور شود – عده قابل توجهی از مردم به وحشت می افتند و برای فرار از آن “افعی” ، عنداللزوم به “مار غاشیه” پناه می برند. به نظر می رسد نقش این دیو یا افعی در سال 96 از هم اکنون به محمد باقر قالیباف سپرده شده است. او که پرونده های سنگین تخلفات مالی در دوره ریاست ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز و نیز در شهرداری تهران دارد و بخش عمده آن هم اکنون در اختیار باند احمدی نژاد هم می باشد چاره ای جز تمکین در برابر خواسته رهبر و پذیرفتن نقش در این نمایش را ندارد. رفتار وگفتار اخیر قالیباف از سوی دیگر به برخی اصلاح طلبان و اعتدالیون هم این فرصت را اعطا خواهد کرد تا بادی در غبغب بیندازند و اقدام خود در حضور فعال در نمایش انتخاباتی سال 92 و جلوگیری از ریاست جمهوری قالیباف را از نشانه های هوشمندی خویش و الطاف خفیه الهی جلوه دهند. آنان با این کار، حضور خود در انتخابات آتی را نیز توجیه خواهند نمود بدون آنکه در برابر وعده های اجرا نشده سال 92 پاسخگو باشند.
طرح قالیباف خاصیت دیگری هم برای رهبر دارد. او از یکسو نیازمند حفظ نیروهای تندرو و قداره بندان حکومتی برای روز مباداست و از سوی دیگر مایل نیست تریبون های آنان به میزان فعلی علیه روند مذاکرات هسته ای فعال باشد. تفکیک جنسیتی همانگونه که پیش بینی می شد سردمداران اسلام طالبانی را به شدت هیجان زده کرده و بسیاری از آنان را به طور کلی از اظهار نظر در خصوص آخرین دور مذاکرات هسته ای غافل نموده است.
قالیباف، سردار مخنث باشد یا ام الفساد یا هردو ، به احتمال زیاد نقش ” دیو ” در انتخابات سال 96 رانیز به عهده گرفته تاعنداللزوم با وحشت آفرینی نسبت به او ، بازهم مردم وادار به هجوم به سوی صندوق های رأی شوند و بار دیگر اولویت عمومی به جای بررسی قابلیت کاندیداهای دیگر یا میزان اجرای وعده های قبلی ، جلوگیری از ریاست جمهوری قالیباف و بر گزاری جشن عمومی به خاطر شکست این سردار طالبانی در انتخابات باشد. این همان چیزی است که خامنه ای از هم اکنون به آن می اندیشد و خود را برای یک نجات چهار ساله دیگر با استفاده از این سناریو آماده می نماید.
تحليل بسيار خوبى بود.
پناه بردن از دست عقرب جرار به مار غاشيه از مشخصاتى است كه يراى جهنم ذكر مى شود.
شوربختانه اين سياستى است كه سالهاست در ايران اجرا مى شود و همينطور كه در اين تحليل به زيبايى بيان شد تا زمانى كه مردم به هر حال نيش زهر آگين خوردن را سرنوشت محتوم خود مى دانند و آن را مى پذيرند، جواب خواهد داد.
زمانى اين سياست بى اثر مى شود كه مردم بفهمند تصميم ها قبلاً گرفته شده و حضورشان هيچ تأثيرى در نتيجه ندارد و فقط اعتبار بخشيدن به مارى است كه قرار است چهار سال بعدى بر مقدراتشان چنبره بزند.
نفرپشت سر رهبر ایران نماز میخوانند؟
نظرات نظرات 16
سعید برزین
تحلیلگر سیاسی
به روز شده: 08:53 گرينويچ – چهارشنبه 13 اوت 2014 – 22 مرداد 1393
فیسبوک
تویتر
Google+
به اشتراک بگذارید
ارسال صفحه
چاپ مطلب
آیت الله خامنه ای
بررسی شواهد موجود نشان میدهد نمازگزارانی که در روز عید فطر پشت سر آیتالله خامنه ای نماز خوانده اند حدود ۱۲۴ هزار نفر – حدود یک درصد جمعیت تهران – بودهاند
هنگامی که نماز عید فطر به امامت آیتالله علی خامنهای در مصلای تهران برگزار شد خبرگزاری رسمی ایرنا نوشت جماعت آن “میلیونی” بوده و خبرگزاری فارس هم اصطلاح “چند صد هزار” نفر را به کار برد.
استفاده از این نوع ارقام درمورد تجمعات حکومتی امری عادی است اما بررسی بیطرفانه و دقیق شواهد موجود نشان میدهد که ارقام اخیر بخصوص اغراق آمیزند و نمازگزاران چیزی حدود ۱۲۴ هزار نفر بودهاند.
تخمین رقم ۱۲۴ هزار بر پایه بررسی عکسهای موجود ، تشخیص تجمع نمازگزاران در مصلی و تعیین متراژ این بخشها میباشد. (عکس، اسلوب و استدلال تحقیق در پایان مقاله آمده است.)
اگر این تخمین درست باشد، تعداد نمازگزاران عید فطر حدود یک درصد جمعیت تهران را تشکیل میدهند. جمعیت تهران ۱۱.۵ میلیون نفر است.
اگر تعداد نمازگزاران شهرستانها را نیز در همین حدود فرض کنیم، میتوانیم نتیجه بگیریم که هسته مرکزی جماعتی که پس از ۳۰ روز روزه طاقتفرسا نمازشان را پشت سر آیتالله خامنهای و منصوبین او میخوانند حدود یک درصد جمعیت کشور را تشکیل میدهند.
قدرت یا ضعف حکومت ها
“آیتالله خامنهای حزب رسمی و شناسنامهدار ندارد، اما میتوان با قاطعیت گفت بخش مهمی از افرادی که پشت سر وی نماز میخوانند رابطهای پویا و فعال با یکدیگر دارند و عملا مانند یک حزب سیاسی رفتار میکنند”
ارزیابی اهمیت سیاسی رقم یک درصد به سادگی امکان پذیر نیست. از یک طرف میتوان این رقم را نشانی از تزلزل حکومت دانست. از طرف دیگر میتوان همین رقم را برای اثبات وجود یک نیروی قدرتمند و موثر سیاسی به کار برد.
در اینجا روش تطبیقی شاید آموزنده باشد. بررسی تعداد اعضای احزاب حاکم در کشورهای مختلف – و مقایسه آن با جمعیت کشور – الگوی مشخصی را نشان میدهد.
اول به اروپا نگاه میکنیم. در آلمان تعداد اعضای حزب حاکم دمکرات مسیحی ۰.۵ درصد جمعیت کشورند و در بریتانیا تعداد اعضای حزب حاکم محافظهکار ۰.۲ درصد جمعیت را تشکیل میدهند.
در فرانسه نیز تعداد اعضای حزب حاکم سوسیالیست ۰.۲ درصد جمعیت است.
این ارقام در کشورهای تک حزبی کمونیستی به شکل عجیبی بالا میرود، درحالیکه میدانیم نظامهای کمونیستی بیثباتتراز نظامهای لیبرال بودهاند.
در شوروی، تعداد اعضای حزب حاکم کمونیست ۶.۶ درصد جمعیت (در سال ۱۹۹۰) بود. در چین، تعداد اعضای حزب حاکم کمونیست ۴.۷ درصد جمعیت است.
در کشورهای استبدادی خاورمیانه، رقم عضویت در حزب حاکم بازهم بالاتر میرود؛ در حالی که میدانیم این کشورها از نظر سیاسی بسیار بیثبات بودهاند.
در عراق، تعداد اعضای حزب حاکم بعث، ۱۶.۵ درصد جمعیت (در سال ۲۰۰۲) بود. در سوریه، اعضای حزب حاکم بعث، ۱۸ درصد جمعیت را (در سال ۲۰۰۳) تشکیل میدادند.
از ارقام فوق میتوان نتیجه گرفت که میزان عضویت در حزب حاکم رابطه مستقیمی با کارایی و ثبات حکومت ندارد.
“میزان عضویت در حزب حاکم لزوما رابطه مستقیمی با کارایی و ثبات حکومت ندارد. برعکس، آنچه که اهمیت دارد این است که یک دستگاه سیاسی بتواند منافع متضاد گروههای اجتماعی را سازش دهد و هماهنگ کند”
برعکس، آنچه که اهمیت دارد ماهیت و ساختمان دستگاه سیاسی – مردمسالار و یا غیر مردمسالار – است. یعنی اینکه یک دستگاه سیاسی بتواند منافع متضاد گروههای اجتماعی را سازش دهد و هماهنگ کند.
همان طور که دیده میشود در کشورهای مردمسالار یک گروه محدود و کوچک از نخبگان سیاسی میتوانند نظامی کارا و با ثباتی را اداره کنند.
قدرت و ضعف حزب آیتالله خامنهای
آیتالله خامنهای حزب رسمی و شناسنامهدار ندارد، اما میتوان با قاطعیت گفت بخش مهمی از افرادی که پشت سر وی نماز میخوانند رابطهای پویا و فعال با یکدیگر دارند و عملا مانند یک حزب سیاسی رفتار میکنند.
در واقع همین ارتباط ارگانیک – به معنی گفتگوی چند قطبی داخلی، تقسیم کار و اطاعت از یک رهبر– است که به آنها قدرت میبخشد.
این یک درصد از جمعیت کشور، که در واقع حزب آقای خامنهای است، میتواند برای هر حزب و طبقه سیاسی در کشور دیگری کافی محسوب شود اگر، و تنها اگر، این جماعت با بقیه گروهها و طبقات اجتماعی ارتباط زنده و دو طرفه داشته باشد.
اینجاست که ضعف حزب غیر رسمی حکومت ایران مشخص میشود، چرا که این حزب غیر رسمی منعکس کننده ترکیب واقعی جمعیتی کشور نیست و به عنوان یک طبقه نخبه سیاسی در گفتگوی زنده با دیگر طبقات قرار ندارد.
به عبارت دیگر، مشکل کار در تعداد نفرات حامی رهبر نیست، بلکه مشکل در نحوه ارتباط و گفتگوی این گروه با گروههای دیگر اجتماعی و عدم توجه به نیازها و خواستههای گروههای دیگر است.
با این حال، باید دقت کرد که ماهیت اقلیتی و درونگرای این حزب غیر رسمی ضرورتا به معنای فروپاشی و خروج آن از صحنه سیاسی نیست.
توجه به حزبهای اقلیتی و درونگرای دیگر منطقه، مثل بعثیهای سوریه و عراق – که علی رغم ضربات مهلک دهه گذشته همچنان در صحنه سیاسی حضور دارند – از این لحاظ آموزنده است.
محاسبه نمازگزاران
مصلای تهران
تصویر مصلای تهران در روز عید فطر از زاویه شمالی
عکس سمت چپ، مصلای تهران و نماز گزاران فطر را از زاویه شمالی نشان میدهد.
عکس پایین، مصلای تهران را از آسمان نشان می دهد. در این عکس بخشهای تجمع نمازگزاران به ترتیب شماره گذاری شده است. محاسبه تعداد نمازگزاران بر اساس متراژ هر بخش و اختصاص یک متر مربع (۱۲۵ سانتیمتر در ۸۰ سانتیمتر) به هر نمازگزار است. در جایی که شک وجود داشته رای به تراکم جمعیت داده شده.
طبق عکسهای منتشر شده و متراژ نقشه هوایی گوگل میتوان جمعیت هر بخش را مشخص کرد:
بخش ۱ – مربع ( ۲۰۰ در ۲۰۰ متر) ۴۰۰۰۰ متر مربع
تصویر مرتبط با محاسبه جمعیت حاضر
بخش ۲ – مثلث (۱۵۰ قاعده با ارتفاع ۱۰۰) ۷۵۰۰
بخش ۳ – مستطیل (۷۰ در ۴۰) ۲۸۰۰
بخش ۴ – مستطیل (۴۵۰ در ۲۰) ۹۰۰۰
بخش ۵ – مستطیل (۲۰۰ در ۱۵۰) ۳۰۰۰۰
بخش ۶ – مستطیل (۳۵۰ در ۶۰) ۲۱۰۰۰
بخش ۷ – مستطیل (۸۰ در ۳۰) ۲۴۰۰
بخش ۸ – مستطیل (۳۵۰ در ۳۳) ۱۱۵۵۰
جمع کل= ۱۲۴۲۵۰ مترمربع برابر با ۱۲۴۲۵۰ نفرنمازگزار
جمعیت تهران= ۱۱.۵ میلیون
نمازگزاران= ۱.۰۸ درصد جمعیت تهران منبع بى بى سى
و در همان كتاب به سند خود از زراره روايت كرده كه گفت : عبدالله بن عمير ليثى به حضور امام ابى جعفر باقر (عليه السلام ) آمد، و عرضه داشت : درباره متعه زنان چه مى گوئى ؟.
امام فرمود، خداوند هم در كتابش آن را حلال كرده ، و هم بر زبان پيغمبرش ، پس متعه تا روز قيامت حلال است ، عبدالله عرضه داشت : اى ابى جعفر آيا مثل تو كسى چنين فتوا مى دهد، با اينكه عمر آن را حرام كرد و از آن نهى نمود؟. حضرت فرمود: هر چند كه عمر تحريم كرده باشد، عرضه داشت : من تو را به خدا پناه مى دهم از اينكه حلال كنى چيزى را كه عمر آن را حرام كرده .
زراره مى گويد: امام باقر (عليه السلام ) در جوابش فرمود: خيلى خوب ، تو بر عقيده صاحبت باش ، من هم به عقيده رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) باقى مى مانم حال بيا تا با تو بر سر اين مساءله ملاعنه و مباهله كنم (يعنى بر اين كه قول رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حق ، و قول صاحب تو عمر باطل است ) عبدالله عمير رو به آن حضرت كرد و گفت آيا دوست مى دارى زنان و دختران و خواهران و دختر عمه هاى تو متعه شوند؟ حضرت وقتى شنيد كه او نام زنان و دختر عموهاى آن جناب را برد روى از او برگردانيد. ترجمه تفسير الميزان جلد 4 صفحه 461
اقای نوری زاد بدان هر دینی اگر بدنبال حکومت باشد یعنی حاکم گردن گروهی اندک با ابزار خدا و مقدسات بر یک ملت و این یعنی اگر کسی اعتراضی داشت با خدا طرف است و طرف شدن با خدا یعنی نابودی. با فرض درست بودن شیوه پیامبر باید بپذیریم که خدا از پیغمبر حکومت نخواسته فقط تذکر به کارهای شایسته ماموریتش بوده در غیر این صورت چه فرق است بین حکامی چون چنگیز و …..
ريشه ها ١٥٣( قسمت ١٥٢ذيل پست قبلى )
فرهنگ
فرهنگ دينى
دشمن اصلى
عارفان دشمن اصلى هر فردى را در نفس خود او مى ديدند .نفس را به اژدها مانند مى كردند .مشكلات اين نظر بماند براى بعد . اين نظر در كل نادرست نمى نمايد .اگر به راستى ما در جهانى مى زيستيم كه در آن همه انسان ها به صلحى درونى رسيده بودند ،ديگر نه از جنگ اثرى بود ،نه از ستم خبرى .اما اگر . به قول قدما اگر را كاشتند،كاشكى سبز شد .اين به معناى نادرستى نظريه صلح درون نيست بل منظور آن است انسان موجودى انتزاعى و ناوابسته به شرايط عينى زندگى نيست .آنجا كه جهت تفكر ما سياسى (شهردارانه ) و اجتماعى است بايد با توجه به همه شرايط توضيح دهيم كه از چه راه هايي يك جامعه به امنيت خاطر و صلح درونى مى رسد .ورنه در مقياس فردى ناممكن نيست و نبوده است كه فردى مستثنا چون هنرى ديويد ثورو در همين عصر مدرن خود را در يك جنگل از جهان منزوى كند و آرام و خود بسنده در كلبه اى كه خود ساخته زندگى كند .سخن در اين باره بسيار است اما منظور من صرفا قياس فرد انسانى با يك نظام سياسى است .دشمن اصلى يك نظام سياسى نيز بيش از آنكه بيرونى باشد ،درونى است .بدترين دشمن آن است كه يك نظام مدام به ماندگار ماندن خود ببالد بى إنكه بپرسد :إخر به چه بهايي ؟ يك دشمن درونى ديگر جنگى است كه هرنظام سياسى و اجتماعى در درون دارد .در يك نظام عقيدتى ،به ويژه از نوع دينى اش اصلى ترين نزاع درونى نزاع ميان دوگانه اى است كه از زواياى مختلف مى توان نامگذارى اش كرد :نزاع حقيقت و سياست ، نزاع ثبات و تغيير ، كشمكش ،ركن هاى نامتغير و ثابت با دگرگونى هاى زمانمند و تاريخى . مى توان با زور و سركوب و ارعاب و تفتيش و شكنجه مخالفان اين ستيزه هاى درونى را يك سال ،دو سال ،ده سال ،صد سال و حتى پانصد سال فرونشاند ،اما ستيزه داتى سرانجام زمانى به فروپاشى آن نظام مى انجامد .اما به چه بهايي ؟به بهاى تباهى ها ،دسيسه هاى رذيلانه ،كشتار و حبس و شكنجه دگر انديشان و دگر كيش ها ،. ،سلاخى سيستماتيك چيزى به نام ديگرى ،غير خودى ،منحرف ،كافر ،زنديق ،محارب ، طاغى ،فتنه گر ، اشموخ ، بد دين ، بى دين ،يهودى ،بورژوا و دشمن خلق پرولتر ، و انگ هاى هولناك ديگرى كه حوصله اى مى طلبد تا روزى كسى تاريخ و تبار شناسى آنها را بنويسد .
نخستين قيام ايرانى عليه سلطه عرب قيام ابو مسلم بود .از بركت اينترنت امروزه ديگر نيازى نيست تا انديشه نگارى در باره رخداد هاى تاريخى در باره آن رخدادها اطلاع رسانى كند ،با اين همه انديشه نيز در خلاء زاده نمى شود .سه منبع بيش تر مد نظر من است ،يكى فصل ٥ دو قرن سكوت با عنوان : درفش سياه .دو ديگر صفحات ١٥١تا١٦٠ و به طور شاخص فصل ديوار چين از امتناع تفكر در فرهنگ دينى اثر آرامش دوستدار ،سه ديگر كتاب مطالعات محمدانيست (Mohammedanische Studien) اثر گلد تسايهر كه فكر نمى كنم به فارسى ترجمه شده باشد .بى درنگ بايد افزوده كنم كه در انديشه نگارى هاى پيش رو منابع صرفا نقش جرقه اى اوليه دارند ،مگر در جايي سند لازم بوده است .ابومسلم عمرى دراز نداشت .٣٥ سالش نشده بود كه منصور خليفه عباسى. ، به جاى قدر شناسى از او از بابت نقش اوليه اش در پيروزى عباسيان بر امويان ، به رذيلانه ترين شكل قابل تصور و در نهايت ناجوانمردى او را كه در مجلس مهمانى خلع سلاح شده بود به دست مزدورانش كشت .نام اصلى اين مرد دلاور بهزادان فرزند ونداد هرمز بود .او برده بود .ابراهيم امام كشفش كرد .براى چه كارى ؟براى دعوت ايرانيان براى براندازى مروان و حكومت اموى و تحويل خلافت به آل عباس . عباسيان در اين هنگام در موضع ضعف بودند .داورى در باره كاركرد تاريخى چهره ها از افق امروزى دشوار نيست ،اما اين داورى را به شخص بار كردن روا نيست .قسمت ١٥٢ ريشه ها ختم شد به :ما هنوز چوب ابومسلم را مى خوريم .همان سان كه زرينكوب هم نوشته است شور قومى و احساسات وطنى محرك خروج سياه جامگان و نخستين رستاخيز ايران بود ، از همين رو امام ابراهيم. يا خود ابومسلم در عين پردازش نسبى عربى براى ابومسلم ،به وى مأموريت داد تا در خراسان هركسى را كه به زبان تازى سخن گفت بكشد .حقيقت اين دودوزه بازى چه بود جز پيوند همان دوگانه هاى همستيز حقيقت و قدرت ؟در تمامى تاريخ ايران كمابيش آنچه را در قسمت ١٥٢ با عنوان حاكم مقدس توضيح دادم جارى بوده است .شايد منصور عباسى حدسش بيراه نبود كه ابومسلم پس از خلافت عباسى ، خلافت اموى را نيز برخواهد انداخت .و اين حدس محتمل تر مى شود وقتى مى بينيم كه پس از ابومسلم سنباد مزدكى يا به روايتى زرتشتى كوشيد با داستان سازى هايي شبيه تبديل ابومسلم به كبوتر و اميد بازگشت او لشكرى بزرگ از مزدكيان و زرتشتيان و شيعيان فراهم آورد ،اما در همه اين موارد باز هم اختلاط حقيقت و سياست را مشهود مى يابيم و از همين رو تفاوتى اساسى مى بينيم ميان بيام اسپارتاكوس و حتى زنگيانى كه هدفشان صرفا آزادى بود حاكم در ايران حتى أنگاه كه بيواسطه نماينده دين و حقيقت نبوده است ،پيرامون خود هاله هاى مقدس گونه و ماورء الطبيعى تنيده است .يا شايد بهتر باشد كه بگوييم اين مردم بوده اند كه به جاى طلب حق حاكميت خود، با پذيرش رابطه خواجگى و بندگى صرفا از حاكمان طلب لطف و رحمت كرده اند . در چنين فرهنگى است كه خليفه را نمد پيچ مى كنند تا خونش نريزند و جهان كن فيكون نگردد . در چنين فرهنگى است كه همواره بر جامه شاه و شيخ نقشى از حقيقت ماورايي زده اند .اين استبداد در برون و درون ته نشست شده است .همه زحماتى كه دموكراسى خواهان مى كشند و در راه آنها تا پاى جان پيش مى روند هم لازم و هم ستودنى است اما دموكراسى زمانى به گونه اى برگشت ناپذير نهادينه و خوپذير و درونى مى شود كه احساس همبستگى و مشاركت براى طلب حق اداره سياست و اقتصاد عمومى احساسى همگانى و مردمى شود و كيش پرستش شخص و قدرت و پاگون و جامه هاى شاهانه جاى خود را به احساس نياز شديد به آزادى و دموكراسى بدهد .
اكنون بايد وعده عقب افتاده اى را ادا كنم .وعده توضيح اين نكته كه نويسندگان قديم ما چندان هم از دموكراسى آتنى بى خبر نبوده اند ،دست كم در نظر عبدالكريم شهرستانى اين امكان كه به جاى شريعت متصلب مصالح عموم تعيين كننده قوانين و شرايع باشد منتفى نبوده است اما وى در برابر چنين امكانى از بيم گمراهى زبانش را گاز گرفته است .چگونه ؟ خواهم گفت
كورس گرامى درود بر شما
مدايح وصله ناجورى است بر تن شاهنامه و همانگونه كه در پاسخ جناب حامد نوشته شد سبب ايجاد يك پارادوكس در اين كتاب شده زيرا اين ابيات نه تناسبى با كل اثر دارند و نه سنخيتى با روحيات خالق اثر و به گمانزمن تماما جعلى است زيرا بعيد است با اوصافى كه ما از فردوسى سراغ داريم وى زير بار چنين مذلتى رفته باشد و اين توجيهى كه برخى گفته اند حفظ شاهنامه چنين اقتضا مى كرده نيز نمى تواند چندان درست باشد زيرا ما اثارى با قدمت بيشتر از شاهنامه داريم كه بدون حمايت هيچ سلطانى برجا مانده و عكس قضيه نيز مصداق دارد.
همانگونه كه احتمالا مطالعه كرده ايد من نوشتن مطالبى را بنا به فرمايش جنابعالى اغاز كرده ام كه هنوز در بخش مقدمه ان هستم ولى يكى از دلايلى كه من استناد به انرا در نظر دارم از ان به منظور الحاقى بودن اين مدايح بهره ببرم بر مبناى اين ويژگى خاص و منحصر بفرد شاهنامه استوار گرديده كه على رغم نزديكى و مشابهت موضوعات شاهنامه به يكديگر خصوصا در مواقعى كه به تشريح و وصف صحنه هاى رزم اختصاص يافته ، فردوسى از ابيات تكرارى و مشابه استفاده نكرده و چنانچه موارد معدودى مصرع يا ابيات مشابه نيز يافت شود يا اين تكرار از ناحيه مصححين و سايرين وارد شاهنامه شده يا بيان موضوع به گونه ديگرى غير ممكن بوده است.
ليكن سازندگان اشعار الحاقى براى ساختن اشعار خود از همان ابيات شاهنامه به اشكال مختلف استفاده نموده اند
گاهى يك بيت شاهنامه را انتخاب كردن و با تغيير يكى دو كلمه انرا هماهنگ با منظور خود كرده اند
و گاهى دو مصرع از دو قسمت مختلف شاهنامه را در كنار هم گذاشته اند و يك بيت ساخته اند
بعنوان مثال اولين بيت اين مدايح در شاهنامه چنين است؛
جهان افرين تا جهان افريد
چنو مرزبانى نيامد پديد
كه به سهولت مى توان دريافت اين بيت با تغير يكى دو كلمه بيت زير ساخته شده؛
جهان افرين تا جهان افريد
سوارى چو رستم نيامد پديد
كه بر اساس ويژگى مورد اشاره فردوسى كه به هيچ وجه از ابيات تكرارى اينچنينى استفاده نكرده مى توان گفت بيت مورد نظر تحريف يافته بيت ديگر و الحاقى است.
و گاهى نيز سازندگان ابيات جعلى فرم و ظاهر را تغيير داده اند ولى با بررسى بيشتر مى توان دريافت كه معنى را از ابيات ديگر شاهنامه گرفته اند.
بعنوان مثال در داستان سياوش فردوسى از تشبيه زيباى زير براى بيان ميزان زياد گريه كردن سودابه و اشك ريختن وى استفاده كرده؛
ز ديده فزون زان بباريد اب
كه بردارد از رود نيل افتاب
حال اگر در جاى ديگرى فردوسى خواسته از تشبيهى در همين رابطه بهره ببرد ديگر انرا در قالب كلمات ديگرى تكرار نكرده و مثلا از زبان زال در همين معنى مى گويد؛
ستاره شب تيره يار من است
من انم كه دريا كنار من است
در ان بيت ميزان اشك ريختن سودابه را معادل ان مقدار ابى ذكر مى كند كه افتاب از رود نيل تبخير مى كند ولى در اين بيت ميزان اشك ريختن زال را در حدى ذكر مى كند كه پيوست از اشكهاى وى در كنارش دريايى ايجاد مى شود.
حال اگر ما به بيتى كه در انتسابش به فردوسى شك داشته باشيم ببينيم براى بيان همين معنا اينگونه اورده كه ؛
بيشتر از مقدارى كه ماهيان روزانه از اب زاينده رود مى خورند كسى اشك ريخته ، گر چه چنين سخنى با بيت اولى كه ذكر شد در ظاهر تفاوت دارد ولى با اندك دقتى مى توان دريافت كه اين بيت تكرار همان بيت است به گونه اى ديگر و از همان بيت نيز اقتباس شده و چون فردوسى در شاهنامه از ذكر تشبيهات تكرارى خودارى كرده لذا مى توان دريافت كه اين بيت الحاقى است.
من تصور مى كنم با برسى تك تك ابيات مشكوك از اين حيث كه گفته شد بتوان از ان بعنوان يكى از دلايل به منظور تعيين اصالت ابيات موضوع اختلاف نظر بهره گرفت.
اما هدفم از بيان اين مطالب دو چيز است
يكى كسب نظر جنابعالى در اينخصوص است كه ايا به نظر شما نيز امكان بهرگيرى از موضوع ياد شده در خصوص تعيين اصالت اشعارى كه اصالت انها مور ترديد است ، وجود دارد يا خير؟
دو ديگر انكه چنانچه شما نيز راهكار خاصى به منظور استفاده از ان در اين راستا ، در نظر داريد انرا بيان كنيد تا با همفكرى شما و جناب حامد و دوستان ديگر منجمله حامى و مرتضى عزيز شايد موفق به رفع اين تناقض شويم .
البته كن با توجه به دلايل ديگرى كه در قسمت هاى بعدى بيان خواهم كرد به الحاقى بودن تمام اين مدايح يقين دارم ليكن شايد دلايل من براى ديگران قابل پذيرش نباشد ليكن از اين طريق بتوان به نتيجه قابل قبولى براى همه ، دست يافت.
با تشكر از شما
درود بر بى كنش عزيز
نخست بايد از پاسخگويي شما به خواست من كه به گمانم خواست دوستان ديگرى نيز باشد سپاس بسيار خود را به آگاهى شما برسانم
دو ديگر آنكه تعيين اصالت و اعتبار برخى از ابيات يك اثر كه در گذشته هاى دور نوشته شده است اساسا كارى است چندان دشوار كه همان طور كه خود مى دانيد شاهنامه پژوهان ايرانى و غير ايرانى نيز جز در برخى موارد كم تر به اجماعى دال بر قطعيت رسيده اند .چنين پژوهشى با همكارى نوشته و نانوشته همه دوستداران شاهنامه هنوز ادامه دارد .من شخصا به سنجه شما در اين نخستين گام ها باور جدى دارم و آن فهم روح القوانين اثر از نگر پيام و معنا و حكمت آن و سپس رهيافت به تناقض آشكار برخى از ابيات با اين جانمايه مكرر است . بى گمان از كسى كه به آن جانمايه و روح القوانين نرسيده است و مثلا فردوسى را يك حماسه نگار تفننى يا يك مبلغ دينى مى داند ،چشم نمى توان داشت كه پذيراى نظر ما باشد اما اين نبايد ما را از راه خود باز دارد .در گام هاى بعدى شما به افشاى قرائنى چون تكرارى بودن يا نوعى تكرار نيمبند ابيات شده ايد كه سويه تحليلى آن بيش از فهم تأليفى است .و اين بسيار عالى است چرا كه گام نخست را محكم تر مى كند . گويا آقاى جنيدى نيز در الحاقى بودن هجويات و مدحيات استدلال هايي كرده اند كه من البته دقيقا نخوانده ام .آقاى خالقى مطلق هم مثلا در مصاحبه با روزنامه اعتماد وقتى مى گويند اشعار زن ستيزانه شاهنامه با نگاه فردوسى به زنان شاهنامه نمى خواند همين سنجه روح اثر را ملاك گرفته اند .بنابر اين من بر آنم كه كوشش شما گره گشا و سودمند است ،اما هيچ كوششى در اين پژوهش ويژه مسلما نيست كه با قطعيت يقينى مقبول همگان قرار گيرد . با كثرتى از كوشش هاى شما و ديگران است كه به اصطلاح حقوقى قراين به ادله نزديك مى شوند.كسى كه به هزار سال پس از فردوسى و به عوامل دخيل در نسخه نويسى در فرهنگ استبداد و سانسور با انصاف بنگرد ،مشكل بتواند دستكارى هاى نسخه نويسان را منكر شود ؛چه بسا افزون بر الحاق ابياتى را نيز حذف كرده باشند . در چنين پژوهشى مادام كه نسخه اصلى نوشته شده به دست خود فردوسى ددر دسترس نيست هميشه درجه اى از عدم قطعيت وجود دارد مگر در مواردى كه دلايل با قياس نسخه ها و تناقض ها و رفع تناقض ها كاملا مبرهن باشند . در هر حال دشوارى راه نبايد -با پوزش از كاربرد اين كلمه – مانع هيچ تحقيقى شوند و تحقيق شما بسيار موشكافانه و چند گام پيش تر از تتبعات خشك و بى روح است .با اثر هنرى كه نمى توان صرفا همچون مواد متشكله معدن هاى مادى برخورد كرد .استوار و پرتوان مانيد
دوست گرامی بیکنش عزیز
با سلام
البته در این زمینه نفی و اثبات هایی داشته ایم و من مجددا قصد ورود به این بحث را ندارم ،اما سعی فراوان کردم که از موضع انتقادی قبلی به این گفتار شما ننگرم ،در این نگاه وقتی بعنوان یک خواننده خالی از ذهنیت به مطالب شما نگریستم ،این سوال برایم تداعی شد که صاحبان اینگونه انظار که مطلقا مدایح ابتدای کتاب را وصله ناجور میدانند ،فکر می کنند فردوسی باید چگونه کلام خود را در ابتدای شاهنامه می آغازید؟ یعنی می خواهم بگویم اگر ما ذهن خود را از آن سیره مستمره ای که مولفان و خصوصا شعراء داشتند که کتاب و کلام خویش را با نام خدا یا نام شاهان و بزرگان زمانشان ،یا دوستان نزدیک خود ،یا اگر به رسالت پیامبر اذعان داشتند ،با مدح و نام او ،می آغازیدند خالی کنیم، بنظر شما باید با چه چیزی گشایش به کلام می کردند؟یعنی آیا بناگهان مثلا وارد بحث چنین گفت رستم به اسفندیار شوند؟
من می خواهم از نوع سلیقه شما آگاه شوم ،اما در عین حال می خواهم در مخالفت با نظر شما بگویم که فارغ کردن ذهن از آن سنت مستمره ذکر مقدمات آنچنانی ،خواه موافق سلیقه ما یا شما باشد ،امری است بس مشکل،شما چه فکر می کنید؟
جناب مرتضی زیارت قبول
این بحث من اختصاص به مدح سلطان محمود دارد و نه پیامبر و خلفا یا امام علی و با توجه به اینکه فردوسی 28 سال قبل از زمانی که محمود به سلطنت برسد سرودن شاهنامه را اغاز کرده.
فردوسى و مدح محمود غزنوى
(قسمت سوم)
—————–
بررسى موضوع از اين حيث كه ايا مدايح موجود در شاهنامه ، سروده فردوسى است يا خير ، مستلزم ان است كه نخست صحت و سقم داستانهايى كه در خصوص نحوه سرودن شاهنامه و انگيزه فردوسى از اين كار ، روايت شده مورد بررسى قرار گيرد ، كه با توجه به كثرت اين داستانها ، سعى مى شود ترجيع بند مشترك در همه انها ، يعنى “سرودن شاهنامه به سفارش محمود غزنوى” “در قبال وعده پرداخت صله” را ، مورد توجه قرار دهيم زيرا در صورت احراز مجعول بودن همين دو مورد ، مشخص خواهد گرديد كليه داستانهايى كه در اين زمينه و با محوريت دو موضوع ياد شده ، ساخته و پرداخته گرديده ، خيالى بوده و خالى از واقعيت.
١-در خصوص سرودن شاهنامه به قصد دريافت صله ، همانگونه كه در قسمت قبل بيان شد. ، اساسا ذهنيت ان دوران ، با توجه به انچه گفته شد بر اين باور بوده كه ؛ شعر وسيله و ابزار كسب در امد است و براى مردم زمان فردوسى و يا نويسندگان قرون بعد ، غير قابل هضم بوده كه شاعرى عمر خود را در راه سرودن اشعارى صرف كند كه نه تنها هيچ درامدى براى وى نداشته بلكه تمام دار و ندار وى نيز صرف ان شده باشد ، لذا بر اساس اين ذهنيت ، اينگونه احتمال داده اند كه فردوسى چون سالم العقل بوده لذا تمام تلاشى كه او در اين زمينه از خود بخرج مى داده ، حتما به پشتگرمى وعده اى بوده كه سلطان شاعر دوست (يابعبارت بهتر سلطان مداح دوست و مداح پرور) عصر فردوسى ، در خصوص پرداخت دستمزد ، به وى داده است.
اما چون مرگ فردوسى در فقر و تنگدستى و در حاليكه تمام دار وندار خود را نيز در براى سرودن شاهنامه صرف نموده است ، موضوعى بوده كه همه از ان اگاهى داشته اند ، لذا سازندگان اين داستان ها ، اينگونه حدس زده اند كه ؛ حتما سلطان غزنوى به عهد خود وفا نكرده است كه فردوسى در فقر و ندارى اين جهان را ترك كرده ، بنابراين براى جذابيت بخشيدن به داستان خود ، بايد عكس العمل فردوسى در قبال اين خلف وعده تخيلى را نيز بيان مى كرده اند و بديهى است كه از نظر سازندگان و پردازندگان اينگونه داستانها ، اين خلف وعده ، بايد خشم و ناراحتى فردوسى را در پى داشته باشد و چون سلاح شاعر نيز شعر اوست ، حدس زده اند كه حتما فردوسى با سرودن اشعارى ، محمود را هجو كرده و سلطان قدر قدرتى كه تاكنون شعرى جز مدح خود نشنيده ، از اين عمل فردوسى بر انگيخته شده و تصميم به قتل شاعر گرفته است و ناچاراً فردوسى متوارى شده است.
اين تئورى تخيلى ، تا اينجا وجه اشتراك همه اين داستانها است زيرا همه اينها يكسرى وقايع است كه هريك محتمل ترين حالت قابل حدس در اين فرضيه توسط هر كس مى باشد ، به همين جهت اين مجموعه اعمال و عكس العمل هاى فرضى و تخيلى در تمام اين داستانها تقريبا مشابه است ولى اينكه پس از فرار فردوسى چه حوادثى به وقوع مى پيوندد ، سر اغاز تفاوت مابين اين داستانهاست زيرا از اين به بعد ديگر قضايا به گونه اى نيست كه يك حدس مشترك را براى همه در پى داشته باشد ، لذا به همين دليل است كه مى بينيم از اين به بعد هريك از اين داستانها ، به سمت و سويى مغاير مى رود .
حال اينكه اگر اين داستانها واقعى بوده باشد بايد در اين قسمت نيز ، حداقل در كليات ، مشترك باشند و چهار چوب داستان در همه انها حفظ شود ، ليكن مى بينيم كه از اين به بعد ، اندك وجه مشتركى در اين داستانها يافت نمى گردد كه اين موضوع تخيلى بودن انها را محرز مى كند
٢- براى درك پوچى ادعاى سرودن شاهنامه توسط فردوسى به اميد دريافت پاداش ، بياييد خودمان را جاى فردوسى قرار دهيم؛
حوالى سن ٣٠ سالگى عمر خود هستيم با وضعيت مالى نسبتاً مناسب ، پيشنهادى به ما داده مى شود مبنى بر اينكه چنانچه شما انجام فلان كار را به هزينه شخصى خود از اكنون اغاز كنيد ، اگر توانستيد در طول عمر خود و قبل از مرگتان ، انرا به اتمام برسانيد ، در صورتيكه رهبر معظم انقلاب در انزمان در قيد حيات بودند و همچنان نيز معظم له در مقام فعلى خود باشند و در صورتيكه ايشان از نتيجه كار شما كاملا ً رضايت داشتند و نيز اگر ايشان در ان زمان درگير امور مهمترى همچون جهاد با ملل كفر و يا ايادى انها ، نباشند ، مبلغ X ريال بعنوان صله به شما خواهند بخشيد و در ادامه اين پيشنهاد نيز گفته شود كه ؛ بديهى است اين پيشنهاد نه براى رهبر معظم ، ايجاد تكليف مى كند و نه براى شما ايجاد حق مى كند و همه چيز در ان زمان به نظر و روحيات ايشان بستگى خواهد داشت.
در چنين وضعيت فرضى كدام يك از ما حاضر به پذيرش چنين پيشنهادى هستيم؟
فردوسى از اغاز كار سرودن شاهنامه در جاى جاى اثر خود ارزو مى كند و از خدا مى خواهد كه چندان به وى زمان دهد كه بتواند او نامه باستان (شاهنامه) را به پايان برساند ، بنابراين در حاليكه فردوسى خود از اغاز مى داند كه ممكن است طول عمر وى براى پايان بردن شاهنامه كافى نباشد ، چگونه مى توان پذيرفت كه او به اميد دريافت صله سرايش شاهنامه را اغاز كرده ؟
او مى داند كه اتمام اين كارى كه بدان دست برده ، مستلزم سى يا چهل سال وقت است و نيز مى داند چه بسا در سى يا چهل سال اينده حتى اگر خودش زنده باشد ، سلطان محمود ديگر در قيد حيات نباشد و يا در مستد امر نباشد و يا اينكه چه بسا ممكن است اثر او مورد پسند سلطان واقع نشود و دهها اما و اگر ديگر….
لذا با وصف ياد شده طبيعى است كه نه فردوسى و نه هيچ كس ديگر حاضر به انجام چنين كارى نباشد.
٣- سال برتخت نشستن سلطان محمود سال —- هجرى شنسى مى باشد و زمان اتمام شاهنامه ، مطابق انچه در خود شاهنامه امده سال —- است ، لذا با اين وصف اگر فردوسى سرودن شاهنامه را از سى سالگى خود اغاز كرده باشد ، ——سال قبل از زمان به قدرت رسيدن محمود ، فردوسى سرودن خود را اغاز كرده است و بنابر اين سرودن شاهنامه به پيشنهاد محمود و به اميد دريافت صله ، نمى تواند از حيث زمانى نيز منطبق با واقعيت باشد.
٤- با توجه به اينكه محمود غزنوى در اواخر كار سرودن شاهنامه به قدرت رسيده لذا اين فرض كه محمود غزنوى پس از كسب قدرت ، پيشنهاد دادن پاداش به فردوسى را مطرح كرده باشد نيز منتفى است زيرا تكميل كار سرودن شاهنامه براى كسى كه بيشتر از نصف كار را انجام داده ، نيازى به وعده پاداش يا ايجاد انگيزه جديد ، ندارد.
٥- بطور كلى شاهنامه اى كه ما در دست داريم و جهانى تحسين و توجه را به خود معطوف نموده ، به گونه اى است كه انگيزه مادى به هر اندازه اى هم كه چشمگير بوده باشد نمى توانسته هيچگاه منجر به خلق ان شود و به نظر من هيچ محرك و انگيزه اى جز عشقى واقعى نمى توانسته چنين اثرى را خلق كند.
انچه فوقاً بيان شد و نيز در ادامه بيان مى گردد ، مقدمه اى است در راستاى احراز غيرواقعى بودن داستانهاى موجود ، در خصوص نحوه سرودن شاهنامه و پس از ان به بيان دلايل الحاقى بودن مدايح موجود در شاهنامه خواهم پرداخت زيرا بحث در خصوص الحاقى بودن مدايح شاهنامه ، ابتدا مستلزم احراز بى اساس بودن و واهى بودن اينگونه داستانهايى است كه اولين انها ، حداقل بيش از صدو پنجاه سال پس از مرگ فردوسى ساخته شده است،
دنباله مقدمه و سپس بررسى موضوع الحاقى بودن ان ابيات شاهنامه كه در مدح محمود غزنوى است ، در قسمت هاى بعدى بيان خواهد گرديد.
با عرض پوزش بيان مى گردد كه سال تولد فردوسى را ٣١٩هجرى شمسى دانسته اند و سال به قدرت رسيدن محمود را ٣٧٥ هجرى شمسى يعنى در ٥٨سالگى فردوسى، كه اگر فرض كنيم فردوسى سرودن شاهنامه را در ٣٠سالگى اغاز كرده باشد ٢٨ سال قبل از زمان به قدرت رسيدن محمود ، فردوسى سرودن شاهنامه را اغاز كرده بوده و فقط چند سال اخر سرايش شاهنامه در زمان حكومت محمود بوده است، البته نظرياتى نيز وجود دارد مبنى بر اينكه اساسا محمود و فردوسى اساساً با يكديگر هم عصر نبوده اند كه در قسمتهاى بعدىبيان خواهد شد.
درودى دگربار بر بيكنش گرانمايه
از سوى ديگر در اين ماجرا هميشه اين پرسش بر سر من پرسه زده است كه اساسا محمود غزنوى و غازى و سيف الدوله و حنفى متعصب كه در دفاع از حسنك وزير به خليفه وقت مى نويسد كه در هر سوراخى به دنبال قرمطى (اسماعيلى)مى گردد تا در دم او را بكشد و عملا هم هزاران نفر را به جرم معتزلى بودن از دم تيغ مى گذراند و به غارت بتكده هاى هند به خود مى بالد و به خون مجوس و مزدكى تشنه است چگونه مى تواند انگيزه اى براى پشتيبانى از كسى داشته باشد كه در باره تاريخ ايران پس از اسلام كاملا سكوت كرده و سرتاسر اثرش به شرح فراز ها و نشيب هاى تاريخ ايران پيش از اسلام پرداخته است ؟وقتى كه اين سلطان جهادگر ناچار است در اين باره كه وزيرش خلعتى از خليفه قرمطيان مصر گرفته است ،توضيح دهد ،در باره بخشيدن شصت هزار سكه طلا به شاعرى كه اسطوره ها و تاريخ پيش از اسلام نوشته است چگونه مى خواست پاسخگوى خليفه باشد ؟ دوران محمود دوران جولان اشاعره و كشتار معتزله است .معتزله به عقل گرايي مشهورند .محمود ياران مجدالدوله را به جرم معتزلى بودن از دم تيغ مى گذراند .اكنون كسى كه در تمامى اثرش هر دم از نو خرد را چون اصل همه اصول مى ستايد چطور ممكن است مورد تشويق قاتل اعتزالى ها قرار گيرد ؟
با سپاس بسيار از زحمات گرانقدر شما
جناب نوری زاد کلامی برای توصیف بگذار بگویم انسانیت شما نمییابم. در حالی که همه حتی از اظهار نظر در محیط مجازی هم ترس دارند شما یک تنه ایستاده ای در مقابل حاکمیت جهل و جور. فقط میتوانم شما را شیرآهن کوه مرد خطاب کنم. سلامتی شما را آرزومندم و میدانم که با آنچه امروز بر میهن بلا زده ما میرود سرخوش نیستی. مگر نه اینست که شما مسیر جاودانگی را طی میکنید پس نام شما به نیکی ماندگار خواهد بود و این یعنی زندگی جاودان. بگذار کفتارها چند صباحی جولان دهند اما از آنها چه میماند جز اشک و اه وناله و نفرین مردم بر آنها. پایدار باشی
شعری از احمد شاملو برای خود خود شما:
آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سرنوشتِ مرا بسازد؟
من
تنها فریاد زدم
نه!
من از
فرورفتن
تن زدم.
صدایی بودم من
ــ شکلی میانِ اشکال ــ،
و معنایی یافتم.
من بودم
و شدم،
نه زانگونه که غنچهیی
گُلی
یا ریشهیی
که جوانهیی
یا یکی دانه
که جنگلی ــ
راست بدانگونه
که عامیمردی
شهیدی؛
تا آسمان بر او نماز بَرَد.
من بینوا بندگکی سربراه
نبودم
و راهِ بهشتِ مینوی من
بُز روِ طوع و خاکساری
نبود:
مرا دیگرگونه خدایی میبایست
شایستهی آفرینهیی
که نوالهی ناگزیر را
گردن
کج نمیکند.
و خدایی
دیگرگونه
آفریدم».
آخوندها همه مردم را دیوانه کرده اند
سلام خدمت تمام عزیزان و آقای نوریزاد گرامی….نوریزاد عزیز ایکاش به همراه عکسی از بانوی مظلوم و صبور مادر ستار بهشتی عکسی هم از میر حسین همیشه به روپوشتون منقش بود تا آیندگان بدانند حد اقل یک نفر بود که به تنهائی سنگ بدبختی یک ملت را به سینه میزد که بقول گلسرخی” همیشه یک نفر باید بپا خیزد”
معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود و
دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان
و آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم میکردند
و آن یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق میزد
برای آن که بیخود های و هوی میکرد و
با آن شور بی پایان تساوی های جبری را نشان میداد
دلم می سوخت
و با خطی خوانا به روی تخته ای که از ظلمت تاریکی غمگین بود
تساوی را چنین نوشت
یک با یک برابر است
از میان جمع شاگردان یکی برخواست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
و به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
نگاه بچه ها ناگه به سویی خیره گشت
و معلم مات بر جا ماند و او پرسید؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آیا باز یک با یک برابر بود ؟
سکوت مدهوشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت :
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون چون قرص مه می داشت بالا بود
وآن سیه چرده که می نالید پایین بود
اگریک فرد انسان واحد یک بود این تساوی زیر و رو می شد
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
نان و مال مفت خواران از کجا آماده می گشت
یا چه کس دیوارهای چین را بنا می کرد ؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟ یا که زیر صربت شلاق له می گشت ؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
معلم ناله آسا گفت بچه ها در جزوه های خویش بنویسید
یک با یک برابر نیست!!!!
آقاى نوريزاد
گفته ايد: “بقول انگلیسی ها: آزادی مشت تو آنجا تمام می شود که نوک بینی من شروع می شود”
اگر از روحانيون بپرسيد، گزاره بالا را مصداق تهاجم فرهنگى غرب دانسته و بر مؤمنين فرض مى دانند كه از اين القائات شيطانى حذر كنند.
چون مى دانيم بر اساس اسلامِ جارى در كشورمان، بر خلاف بلاد كفر، حكم كلى نه در قانون و نه در اخلاق وجود ندارد و همه احكام اخلاقى و قوانين، بسته به مصلحت نظام (بخوانيد مصلحت مسؤلين مادام العمر نظام ) تا يكصد و هشتاد درجه قابل تغييرند.
بر اساس اين اسلام، در حكم فوق هم بايد ديد مشت مال چه كسى و بينى مال چه كسى است.
مثلاً اگر صاحب مشت، خودى و صاحب بينى، غير خودى باشد، آزادى مشت و نيز لگد، نامحدود است. شاهدش هم ستار بهشتى، هاله سحابى، محسن روح الامينى، زهرا كاظمى و هزارها ديگر.
در قانون اساسى هم مى بينيم كه تمام اصول ظاهراً مترقى اش با يك قيد” مگر آنكه”، در اجرا تبديل به ضد خود شده اند.
دوستانى كه فكر مى كنند با اجراى بدون تنازل قانون اساسى موجود ممكن است گره از كار اين مملكت باز شود و يا اميد به باصطلاح ظرفيت هاى فراوان و معطل مانده در اين قانون بسته اند آيا به اين مسأله توجه دارند؟
سلام
اول بگم که در عجبم, روز خلقلت این افرادی که میگن :(چرا شما را نمیگیرن و از این قبیل سوالات )مگه مغز تمام شده بوده؟؟ اخه بشر(حیف اسم بشر به خدا ,ولی جهنم وضرر) تو که نه اصلا اطلاعاتت به سطح این مسائل می خوره, نه قوه تحلیلت در حد جلبک چرا تز میدی ؟؟؟ وقتی هنوز بچه ای ادای ادم بزگا رو در نیار
به خدا حیف وقتی که صرف فهماندن به شما باسیل مغزا میکنیم
دوم هم خدمت اقای نوریزاد عزیزم عرض کنم :جناب وقتتان را برای جواب به سوالات احمقانه ای طوطی بسیجی ها نکنید ما میدانیم که این مزه پرانی ها برای عوام فریبی پس از طرف ما خیالتان راحت باشد و به افکار مریض با چنین سوالاتی پاسخ ندهی به خدا حیف وقت برای انها ,ولی اگه دنبال روزنه امید در این مغزها هستید عارضم که:کسی که خواب هست ومیشه بیدار کرد نه کسی که خودشو …
نوری زاد ابله! برو بشین خونه ات مردک. با این کارات داری سند و مدرک درست می کنی که توی این حکومت آزادی بیان وجود داره. تو یا مامور خودشونی یا ابله که فکر کنم دومی باشی.
چه کسی یا ارگان و سازمانی معیار آزادی بیان را معین میکند؟ یک معیار جهانی وجود دارد که بر اساس تعهد و عمل در رعایت حقوق انسانها توسط حکومتشان است و قضاوت در مورد ایران اینست که این حکومت به اصطلاح جمهوری اسلام در راس حکومتهای ناقض حقوق بشر است و این ننگ را با آب هفت دریا هم نمیشود پاک کرد. از نظر جهانی کشوری که سنگسار میکند و هزاران نفر را اعدام و زندانی میکند و بزرگترین زندان خبرنگاران در جهان شناخته شده و همیشه از طرف سازمان ملل یک نماینده مشخص میشود تا بر اعمال حقوق بشری آن نظارت کند, شناخته شده است و خود رهبر گفته که اگر در مسائل هسته ای با جهان به تعامل برسیم آنها مسائل دیگر از جمله نقض حقوق بشر را مطرح میکنند اینست که خود آقایان میدانند که قضاوت جهانی در موردشان چیست. در ضمن جواد لاری جانی را هم که دبیر حقوق بشر قوه قصابیه؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!! است را زیاد جدی نگیرید ایشان با بالا کشیدن زمینهای مردم و پرورش مرغ و شتر مرغ مشغول خدمت به نظام ولایت فقیه است.
باز ما مانده ایم وشهربی تپش
وآنچه کفتار است و گرگ و روبه است
گاه می گویم فغانی برکشم
باز می بینم صدایم کوته است.
———————————————–
هر که آمدبار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت وخوار بی نصیب
زآن چه حاصل,جز دروغ و جز فریب؟
زین چه حاصل , جزفریب و جز فریب؟
باز می گویند:فردای دگرصبر کن تادیگری پیدا شود.
کاوه ای پیدا نخواهد شد امید!
کاشکی اسکندری پیدا شود.
از اخوان ثالث
های جناب، اگه با سلطنت طلبا دشمنی داری ماسک رو از رو صورتت بردار. اگه هم سلطنت طلبی دیگه سلطنت طلبا به دشمن احتیاجی ندارن،داری سنگ بزرگی رو فرق اونا میزنی که پشه مزاحمشون نشه.
ما ایرانیان میرویم ومیگردیم تا خلیفه ای اموی را پیدا کرده وبرخلافت منصوب نماییم؛که حتی خلفای عباسی هم با همه عیاشی ودیکتاتوری به این حد نامطلوب نبودند.مثلا المعتصم را اگر خوانده باشیم می بینیم که چگونه زمانیکه حاکم بغدادبه زنی مسلمان تجاوز میکند ؛درجوال میگذارد وبه دونفر گچ کوب میگوید آنقدر بکوبید تا له شود وبعد به دجله بیاندازید .اما حالا به تجاوزگر نشان لیاقت هم میدهند .
سلام _1_ پدر بزرگ عارف و عالم و طولانی عمری داشتم که در دهه 40 میگفت : رعیتی که به ” خان “و ” کدخدا ” می غرد و می تازد و حرف حساب میزند و ” زبانش دراز ” است ، برای این است که از آن طرف ، ” دستش کوتاه ” است و دستش را به پیش اینان دراز نمیکند و بی نیاز از ” خان “و ” کدخدا ” یان است . امروزه برای اکثر انسانها ، عکس قضیه است و ” دست های دراز ” به سمت اربابان ظلم و جور و زور فراوان و بالاجبار ، همانی که نوری زاد میگوید( آنها نان آور خانه هستند با کلی نان خور، این جور ترس ها عمیق تر و کاری تر است. ترس از این که به یک اشاره ی دستگاه های امنیتی کارشان را از دست بدهند یا دفتر و شرکت و کارگاهشان پلمب شود و دوستان و همکاران و کارگرانشان متفرق شوند و روزیِ خانواده ها مختل گردد. اینها را به آبرویی اضافه کن که در معرض آسیب قرار می گیرد و فردایی که معلوم نیست چه می شود ) . اما نوری زاد از همه غلیظ ترش هم عبور کرده و دستش را کوتاه و قلم اش ( به نوعی زبانش دراز ) را به حقیقت آراسته است .2 _ آقای نوری زاد ، شما باز هم اعتقاد دارید که با این ” شعبونک ها ” ی بی مخ ( بچه و نوه های شعبان بی مخ واقعی ) مواجه شوید و آنان را کمی به عقل بیاورید ولی قبلا” هم گفتم که مگر شما با یکی دو دقیقه حرف زدن با این ” شعبونک ها ” و بسیجیان “بدلی ” و تازه بدوران رسیده می توانید اینان را 180 درجه بچرخانید و به حقیقت ، عقلانیت ، سیاست و دیانت در کشور آگاهشان کنید و ایشان را به سمت ” رب ” و ” خالق خود ” بر گردانید؟ اینان بر اثر همان مواجب چرب و چیلی ، مادیات ، جهل و کانالیزه شدن فکری مطلق و همان شعار ” فدایی رهبر” ، همانند لاک پشتی شده اند که از طرف ” لاک ” روی زمین افتاده اند و هرگز اینان نمی توانند پشت و رو شوند .3_گفته اید : آخوندها آمده اند که نروند و تا آخوند در این سرزمین بر سرکار است، وضع ما بدتر می شود . ما بیآییم واقعیتی را بیان کنیم و آن اینکه برای رفع بیکاری این همه فارغ التحصیل دانشگاهی از هر نوع در کشور و اشتغال آنها و با این مشکلاتی که آخوند ها بعد از اشتغال کامل خود در تمامی نهاد ها و ادارات برای کشور بوجود آورده اند ، از این آخوند ها به صورت پیشنهاد دلسوزانه و دلواپسانه بخواهیم که به خاطر خدا و پیامبر و ائمه ، از تمامی مسند های اشغال کرده اشان ، اعم از دولتی ، سازمانی ، نظامی ، ورزشی ، دادگستری ، شورا ها ، شورا های حل اختلاف ، وکالت و . . . به همان مکانهای اصلی خودشان ، منابر و مساجد برگشته و به اشتغال هموطنان خود کمک کنند ، همان کاری را که ” کودتاگران نظامی ” ارتش بعضی از کشور ها پس از کودتا و برگشتن آرامش به کشورشان ، به پادگانها و مکانهای نظامی قبلی خود بر میگردند و اوضاع را به مردم خودشان واگذار میکنند .
درود
خسته نباشيد اقاي نوريزاد عزيز
مثل اينكه در اين قدمگاه شما را نسبتا ازاد گذاشتن كه با مردم صحبت كنيد واميد است كه همينگونه ادامه يابد و روز به روز شلوغتر شود
آیت الله علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران در جمع وزیر، سفیران و مدیران ارشد وزارت امور خارجه سخنرانی کرده و گفته “رابطه با آمریکا و مذاکره با این کشور به جز در موارد خاصی برای جمهوری اسلامی نه تنها هیچ نفعی ندارد بلکه ضرر هم دارد و کدام عاقلی است که دنبال کار بی منفعت برود.”
ایشان راست میگویند رابطه با آمریکا اصلا عاقلانه نیست.
اگربا آمریکا رابطه داشته باشیم دیگر آمریکا دلیلی برای فروش اسلحه به عربستان و امارات و فطر و بحرین و اسرائیل نخواهد داشت.
اگر با آمریکا رابطه داشته باشیم اسرائیل منزوی می شود.
اگر با آمریکا رابطه داشته باشیم دلال های ترک و عرب میلیاردها دلار از محل فروش اقلام مورد نیاز به چندین برابر قیمت به ما دچار زیانهای جبران ناپذیر خواهند شد.
اگر با آمریکا رابطه داشته باشیم حوزه های گازی پارس جنوبی سریعا به بهره برداری میرسند و سهم واقعی خود از گاز خلیج فارس را برداشت خواهیم کرد و این یعنی بدبختی قطر و این عاقلانه نیست.
اگر با آمریکا ارتباط داشته باشیم بهره براداری از چاه های نفت جند برابر می شود.
اگر با آمریکا رابطه داشته باشیم ریسک سرمایه گذاری در ایران بشدت افت خواهد کرد و موج سرمایه گذاران خارجی به کشور سرازیر خواهد شد و این به ضرر منافع ملی است.
اگر با امریکا رابطه داشته باشیم ده نیروگاه اتمی با یک دهم هزینه نیروگاههای روسی می توانیم بسازیم آیا این عاقلانه است؟
اگر با آمریکا رابطه داشته باشیم می توانیم یکی از بزرگترین صادر کنندگان مواد غذائی، محصولات پتروشیمی و… به آمریکا شویم و این یعنی زیان بسیاری از شرکت های کشور دوست و برادر چین. ما راضی به زیان هیچ احدی جز مردم خودمان نیستیم.
اگر با آمریکا رابطه داشته باشیم از نظر صنعت توریسم می توانیم به یکی از جذاب ترین های دنیا برای توریستها تبدیل شویم و این اصلا عاقلانه نیست.
اگر با آمریکا رابطه داشته باشیم دیگر مجبور نخواهیم بود بر سر جزایر سه گانه دائم با امارات بحث داشته باشیم و به آنها باج بدهیم.
اگر با آمریکا ارتباط داشته باشیم دیگر هواپیماهای ما سقوط نخواهند کرد آیا این درست است؟
اگر با آمریکا ارتباط داشته باشیم دیگر دشمن نداریم . عاقلانه است؟
اگر با آمریکا ارتباط داشته باشیم داعش را می توانیم بهتر از میان برداریم.
اگر با آمریکا ارتباط داشته باشیم اقتصاد ترکیه و امارات از هم می پاشد.
اگر با آمریکا ارتباط داشته باشیم سهممان از دریای خزر بیشتر می شود.
اگر با آمریکا ارتباط داشته باشیم دیگر آذربایجان و شیطنت هایش نگرانمان نمی کند.
اگر با آمریکا ارتباط داشته باشیم نیازی نیست که از تجزیه بترسیم.
اگر با آمریکا ارتباط داشته باشیم مردم دیگر نخواهند شنید در شرایط حساس کنونی….
اگر با آمریکا ارتباط داشته باشیم مردم اتومبیل های بی کیفیت با 3 برابر قیمت سوار نخواهند شد.
با همه این احوال باز هم فکر میکنید عاقلانه است با آمریکا ارتباط بر قرار کنیم؟
فکر می کنم به جای هر سؤالی باید از آقای خامنه ای پرسید تعریف شما از عقل چیست؟
مریم میرزا خانی
نخستین زن برنده جایزه نوبل ریاضیات
این پیروزی را به تمامی ایرانیان به ویژه بانوان گرامی تبریک می گویم.
“مریم میرزاخانی، ریاضیدان ایرانی و استاد دانشگاه استنفورد، برنده ‘مدال فیلدز’، معتبرترین جایزه ریاضیات در جهان شده است.
به گزارش بیبیسی٬ مدال فیلدز که به نوبل ریاضی معروف است، هر چهار سال یک بار به ۲ تا ۴ ریاضیدان زیر ۴۰ سال داده میشود.
خانم میرزاخانی، نخستین زن و اولین ایرانی است که توانسته این جایزه را دریافت کند.
او که ۳۷ سال دارد، دانشآموخته دانشگاه صنعتی شریف تهران و دانشگاه هاروارد آمریکا است.”
http://news.gooya.com/politics/archives/2014/08/184421.php
البته این را باید به تمامی زنان جهان نیز تبریک گفت چرا که ایشان نخستین زنی هستند که در ریاضیات به چنین افتخاری نایل شده اند.
مشخصه ” دولت رفاه ” – سوسیالیزم مدرن
” بجای سرمایه داری چه راه و رسمی را شما پیشنهاد می کنید ؟ ” – آیا دولت رفاه مورد نظر شما به فربهی دولت شوروی سابق نمی انجامد ؟
به جرات میتوان گفت پاسخ صحیح و علمی به این سوال گرهی محمد نوری زاد سرنوشت نهایی انقلاب ناکام مشروطیت و بالاخره انقلاب شکوهمند 57 و در یک کلام سرنوشت مبارزات یکصد ساله مردم ایران را رقم خواهد زد.
تو این 35 سال پس از انقلاب شما یک بحث تئوریک مفصل و جامع و علمی و آکادمیک در زمینه پاسخ به این سوال مهم از سوی هیچیک از گروههای سیاسی اعم از چپ و راست ، مذهبی و غیر مذهبی ، دولتی و غیر دولتی حتی ” اپوزسیون مدعی آلترناتیو ” پیدا نمی کنید.
البته نمی توان مقالاتی که از سوی برخی اساتید اقتصادی و دانشگاهی در این زمینه نگاشته شده و پژوهش های انجام گرفته در مراکز مطالعات مجلس و یا مجمع تشخیص مصلحت نظام را نادیده گرفت ولی آنچه ماحصل همه این نظریه پردازی هاست امروزه کاملا دربرابر دیدگان ما قرار دارد و بقول آن جوان لاغر لواسانی زرد پوش اقتصاددان یک ماه زندان کشیده :
” اکثریت مردم به سگهای آدم های پولدار تبدیل شده اند “.
البته حتما این دوست جوان ما هم قبول دارند که نام این ملقمه و اقتصاد آشفته ای که در کشور سیطره دارد سرمایه داری به آن معنی کلاسیکش نیست و احتمالا واکنش جانبدارانه آقای نوری زاد از سرمایه داری هم دفاع از وضع ناهنجار موجود در کشور نیست
اما کلاف سردرگم در همین نکته هست که :
اولا – نظام حاکم بر کشور گویا از نوع سرمایه داری است.
ثانیا- مقابل راه ورسم سرمایه داری همان سوسیالیزم بیمار زمان شوروی سابق است و لاغیر .
اولین مدعی راه سوم در جمهوری اسلامی که فکر می کرد با نظریه های اقتصادی بکر خود جهان را فیض یاب و حتی مدیریت خواهد کرد آقای بنی صدر بود ، وقتی مثل این جوان زرد پوش لواسانی بودم به یک سخنرانی بنی صدر گوش می دادم که برای کارگران یک کارخانه سخنرانی می کرد . او بعد از این که دانشمندانه ! نظریه ” ارزش اضافی ” کارل مارکس را با تمسخر رد می کرد با طنز برای کارگران بیچاره که به امید ” اقتصاد اسلامی ” دل در گرو انقلاب داشتند با آن صدای مخملی! می گفت به این مضمون که :
من بر عکس نظر مارکس برای شما یک توصیه دارم ، شما که نان بربری را با نوشابه خالی می خورید، این برای شما مضر است نوشابه خودتان را بدهید به کارفرما که چربی فراوان غذای آنها را حل کند تا عمرش زیاد شود که شما بیکار نشوید.
کارل مارکس اولین نظریه پرداز بود که “زوال تاریخی کاپیتالیسم ” را تئوریزه کرد اما هیچگاه او اعتقاد نداشت که گویا این زوال از کشور عقب مانده نیمه فئودالی مثل روسیه آغاز خواهد شد برعکس او معتقد بود سرمایه داری برای بخش مهمی از جهان آنروز نقش بالنده ای دارد و دوره تاریخی فروپاشی در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری آغاز خواهد شد ولی رهبران تندرو و سکتاریست انقلاب اکتبر به دست گیری قدرت در روسیه را یک فرصت طلایی تاریخی قلمداد کردند و بخیال خود راه دشوار و طولانی را کوتاه و آسان نموده و به ساختمان سوسیالیزمی پرداختند که عاقبتش را دیدیم ، البته نباید نادیده گرفت لنین با ذکاوت پراگماتیستیک خود به اشتباه حزب پی برده بود و سیاست اقتصادی ” نپ ” – بازگشت به سرمایه داری حفاظت شده – را تدوین می کرد که ترور او وسپس مرگ وی این پروژه را نافرجام گذاشت و استالین کجروی خود را بر حزب و جامعه شوروی تحمیل نمود.
اولین نظریه پردازی که در اردوگاه به اصطلاح سوسیالیزم با شجاعت به نظریه علمی بازگشت نمود “تنگ شیائوپینگ ” در چین و میخاییل گورباچف در شوروی بود ، گورباچف برای انجام اصلاحات خود قدری تندروی نمود و دشمنان کاپیتالیست ابتکار عمل را بدست گرفته او را ناکام گذاشتند ولی همفکران گورباچف در چین توانستند از تجربه شوروی بهره کافی ببرند و کشور خود را به وضعیت امروزی برسانند که اقتصاد جهان را عملا در اختیار دارند.
از الگوی چین که بگذریم باید بتوانیم مشخصه دولتهای رفاه مورد نظر دوست جوانمان را که به نطر این حقیر مقدمه ای بر ایجاد دولتهای سوسیالیستی مدرن در کشورهای پیشرفته سرمایه داری است در موارد متعددی ذکر کنیم بنده چند مورد مهم را بصورت رئوس وار می آورم تا انشاالله فتح بابی باشد برای خوانندگان فهیم این سایت :
1- کاملا غیر ایدئولوژیک است ، بدین معنی که دولتمردان را نه ایدئولوگها و فلسفه بافان و اشخاص حزبی و باندی بلکه تماما اشخاص متخصص و زبده و کارکشته در هر زمینه کاری تشکیل می دهند و در یک فرایند کاملا دموکراتیک و سالم رقابتی روی کار می آیند و کسی با باورهای دینی و فلسفی و قومی و …..آنها کاری ندارد.
ایدئولوگها ، نظریه پردازان ، رهبران سیاسی و حزبی به پشت صحنه رفته و در کارهای اجرایی دخالت نمی کنند و تمام همت آنها برای نظریه پردازی ، برنامه ریزی و برنامه سازی و هدایت جامعه بکار گرفته می شود .
2- از دولت فربه خبری نیست ، دولت را موثر ترین افراد و متخصص ترین ها با کمترین نیروی ممکنه وبا بالاترین حقوق و مزایا
– کمی بیشتر از حقوق و دستمزد مشابه در بخش خصوصی – اداره می کنند واز رشوه و فساد تا حد ممکن خبری نیست.
3- مالکیت خصوصی به رسمیت شناخته می شود و از آن حمایت می گردد .
4-عدالت اجتماعی نه با لغو و یا محدود نمودن مالکیت خصوصی بر ابزار تولید ، بلکه از دو طریق تامین می گردد :
الف – سیستم دقیق و پیشرفته مالیات بر در آمد واقعی افراد حقیقی و حقوقی بطوریکه بیشترین درآمد دولت از سرمایه داران داخلی و خارجی تامین می گردد نه از حقوق بگیران و زحمتکشان فکری و یدی.
ب- سیستم جامع تامین اجتماعی به معنای واقعی کلمه
5- تامین مسکن رایگان ، آموزش و پروزش رایگان و بهداشت رایگان جزو برنامه های دراز مدت دولت ها تعیین می گردد.
..
..
…
بر گردیم به کشور خودمان . من خیلی دلم می خواد سوالی را که نوری زاد از آن جوان لواسانی پرسیدند به یک بحث فراگیر تبدیل شود و حتی یک بحث ملی ، همه می توانند به فراخور معلومات و دانش و اطلاعات خود در این بحث سرنوشت ساز شرکت کنند. از منازعات سیاسی در کشور و حتی خارج از کشور هم سودی عاید ملت نخواهد شد. جای تاسف است که ما هیچ حزبی در کشور نداریم که برنامه مدونی برای اداره کشور در ایام انتخابات ارائه دهد. آخرین حزبی که تو این صد سال در کشور با برنامه اقتصادی و اجتماعی و اساسنامه فعالیت می کرد ، حزب توده ایران بود که به رحمت ایزدی پیوست البته این حزب هم در نوسازی و بازسازی نظریه های نو در درون خود بسیار ضعیف بود.
امید است نسل جوان کشور با پویایی تمام در زمینه نظریه پردازی در همه عرصه ها همت گمارند و جمهوری اسلامی
را از بحران های متعدد سر فراز پیش برده و مردم را در رسیدن به آرمانهای انسانی یاری نمایند.
در خاتمه علیرغم اینکه میدانم به مذاق خیلیها خوش نمی آید و بنده را با شماتت خواهند راند اما چه کنم من هم اینطوری هستم یکبار در دوره جوانی – آن موقعی که جامعه تشنه شعار عدالت خواهی بود- مطلبی را از آقای خامنه ای شنیدم که هنوز هم برایم جالب است – هر چند و ضعیت فعلی کشور سوالات زیادی را طرح می نماید- با این مضمون که :
“در جامعه ای که هنوز ثروت کافی وجود ندارد عمل به عدالت یعنی توزیع عادلانه فقر ”
با احترام علی محمدی
هادی خرسندینفس میکشم زیر این دستگاه/ تعارف ندارم، نفس نه، که آه/ همان آه پر آتش سینه سوز/ همان یار روز و شب و سال و ماه
تبليغات خبرنامه گويا
این ایمیل را دیروز یکی از نزدیکان خانم بهبهانی برای استاد جلیل دوستخواه در استرالیا فرستاده که به لطف دوست مشترکی به دست من (هادی خرسندی) رسیده:
استاد گرامی من، سیمین بانوی بزرگ هنوز در میان ما هستند و قلبشان همچنان در تپش است، اما در بیمارستان، و در زیر دستگاه تنفس مصنوعی ؛ و تا زمانی که پزشک و دوست دیرینشان دکتر بهروز برومند صلاح نداند پیوند دستگاه دمیدن مصنوعی با شاعر گران ارج ما قطع نخواهد شد.شاد باشید و تندست. دوستارتان، ابوالحسن تهامی
Hadi Simin.jpg
سیمین زیر دستگاه تنفس مصنوعی
———————————
نفس میکشم زیر این دستگاه
تعارف ندارم، نفس نه، که آه
همان آه پر آتش سینه سوز
همان یار روز و شب و سال و ماه
به جز این نه دیگر لبم را کلام
به جز این نه دیگر به چشمم نگاه
نه دیگر به گوشم خبرهای تلخ
که میداد زجرم غروب و پگاه
من از این خبرها به جان آمدم
که ماتم فزا بود و نادلبخواه
چه شد؟ خاک شد خانه ای زیر بمب
چه شد؟ کشته شد عده ای بی گناه
چه شد؟ بشکه ها پر شد از نفت و خون
چه شد؟ کودکستان، شد آرامگاه
چه شد؟ باز هم شد زنی سنگسار
که حکمش قرائت شده قاه قاه
نفس میکشم، «آه» یعنی نفس
همین دارم از زنده بودن گواه
مخور غم که دُوری دگر میزنم
چنانچه رسیدم به پایان راه
معاد من آن پر ورق دفتر است
نگیرید حرف مرا اشتباه
من آنم که فانوس مردم شدم
به دوران ظلمتگر دل سیاه
من آنم که فریاد ملت شدم
زمانی که میشد امیدش تباه
من آنم که با بال شعر و سخن
رساندم خودم را به خورشید و ماه
خوشا که وطن را بسازیم باز
بگیریم در زیر سقفش پناه
شما از برون دست بالا زنید
و من نیز از زیر این دستگاه!
—————–
جزئیات خودسوزی تولیدگر ایلامی مقابل بانک دولتی
http://www.entekhab.ir/fa/news/176295
خسته نباشی دکتر…
سلام به مردبزرگ
سلام و درود بر جناب نوری زاد و خوانندگان سایتتان
وقت شما رو نمیگیرم ولی اگه دوستان میتونن راجع به وضعیت مغز ! متفکر نظام آیت الله نیمچه عظمی مهدوی کنی اطلاعات ما را به روز کنند.
آخرین اطلاعات ما حاکی از انتخاببه جای یک متخصص اطفال به عنوان سرپرستی تیم پزشکی بود ( قول خمینی , همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید)
لطفا اگه به معبودشان رسیده اند بگویید که ما اینقدر نماز و دعا شبانه روز نخوانیم, هزار تا کار دیگه داریم
قبلا ممنون
اندر حالات مختلف فعل “گرفتن” در قدمگاه و تعجب امّت دلاور و نمونه ای از مباحث:
• آقا چرا شما را نمیگیرند؟
• راستی چرا ما را نمی گیرند؟
• آقا ما رو گرفتی؟
• نه..شما ما رو گرفتی!
• آخه باید شما رو بگیرن!
• راستی چرا باید شما رو بگیرند؟
• چرا اموالت رو نمیگیری؟
• چرا نمی گیرم؟ بابا ما رو گرفتی!
• از بی بی سی چیزی گرفتی؟
• نه..چیزی نگرفتم..شما از ضرعامی چیزی گرفتی؟
• نه ما هم نگرفتیم! گفتبم شاید شما گرفتی!
• جناب سروان اومدی بگیری؟
• جناب سرگرد الان برای چی من را گرفتی؟
• ما شما را نگرفتیم بلکه شما ما رو گرفتی!
• صورت گوشتی کله ریش حنائی رو گرفت!
• آیت الله از مهندس وجوهات با اعمال شاقه گرفت!
• داعشی جوان از همه عکس و فیلم گرفت!
• آخوندا همه چی ما رو گرفتن بعد ما از اونا صدقه میگیریم!
• اون قدیما از رهبر چیزی گرفتی؟
• نه ولی رهبر یه چیزی از ما گرفت!
• عجب.پس رهبر ما رو گرفته!
• تو این 101 روز چیزی گرفتی؟
• آره حال همتون رو!.پاسخت رو گرفتی؟
• آره گرفتم..شما گرفتی من چی میگم؟!
• نه نگرفتم!..
• هوای ما رو داشته باش!
• باشه ..برو هواگیری!
جناب نوری زاد بالآخره نظر موضع شما نسبت به ادیان سامی و دین اسلام چیه؟
آیا ادیان باعث بدبختی ما و بشر بوده؟؟
خواهشا جواب بدین.
———————
رضای گرامی
در این که ادیان آسمانی دست فهم بشر را گرفتند و نگاه انسان تاریخی را به افق های شریف و شایسته بشارت دادند، تردیدی ندارم. برخلاف آخوندهای این ادیان که نان از دین خورده اند و می خورند، هیچ پیامبری برای خود دکانی نیاراست. پیامبران آسیب دیدند و تارانده شدند و حتی کشته شدند اما جز ادب و انصاف و مهر و خردگرایی با مردمان نگفتند. اما عجبا که بلافاصله بعد از پیامبران، اطرافیانشان به اختلاف افتادند و معتقدانِ این پیامبران به کینِ دیگران هم قسم شدند. این که اگر همه ی پیامبران در یک جا گرد آیند هیچ اختلافی میانشان نخواهد بود سخن شایسته ایست. اما چرا مردمانی که هریک به یک سوی رو برده اند، به خون هم تشنه اند یا خود را بهشتی و دیگران را جهنمی می دانند، نه چیزی است که به پیامبران مربوط باشد. مثل چی؟ مثل انقلاب فکری فرانسه که در آن انسان عصر حاضر به باورهای شایسته و انسانی اصرار ورزید اما بلافاصله به برده داری روی برد و شقاوت ها پیشه کرد. امروز اما باورم بر این است که یک روح مشترک انسانی کارساز است و اصرار به درستی یک فکر و یک عقیده، راه به جایی نمی برد و ما را از فهم و رشد و شایستگی باز می دارد.
با احترام
.
درود بر شما
آقای نوری زاد من در حدی نیستم که با نظر شما مخالف باشم اما جسارتا عرض کنم بعد از بیش از 14 قرن آزمون و خطا اگر ما هنوز معتقد باشیم که اصل دین چیز دیگری است در واقع دربی را باز گذاشته ایم برای سقوط مجدد به دامان اصل جهالت ! ما باید عملکرد ها را ببینیم و اینکه میفرمایید مدیان از دین دکانی ساخته اند این باز برمیگردد به ضعف دین ! و بالاخره این تلقی ادیان آسمانی مربوط به دوره جهالت است که فکر میکردند زمین یکی است و مسطح و یک آسمان دارد در صورتی که امروز ما میدانیم که خود زمین در فضا و آسمان است پس ادیان آسمانی بی معنی است ! با پوزش اگر اشتباه میکنم من را اصلاح کنید .
سلام، خسته نباشيد.
روپوش جديد مبارك.
مطالب عالي، عكسها عاليتر ديگر نيازي نيست در خيال خود كساني كه با شما همكلام ميشوند را تجسم كنم.
يك روز كار نكنم به مفلصي ميافتيم ولي آخرش من هم ميام.
درود بر شما
در شماره هفده
بالاخره یکی پیدا شد و اشاره ای به مشکل اصلی ما یعنی همان نکبت دینی کرد . آفرین
ba droud …in nirohaea mardomi sepah ajb nardeh haea bolandi be divare sefarat azafeh kardand ……….in neshane tars az mardoom ast…………….payandeh iran
سپاه و بسیج نگرانند که اینبار مردم لانه جاسوسی؟؟!!! ایشان را تسخیر کنند و انقلابی بزرگتر از انقلاب دوم برپا کنند. جهت اطلاع نسل جدید رهبر اولی در موقع اشغال سفارت آمریکا در ایران گفت در ایران انقلاب است انقلابی بزرگتر از انقلاب اول.
در تفکر داعشی انسانیت تنها در همفکرانت خلاصه میشود و دیگران گاو و خر یا به قول خودشان” کالانعام بل هم اضل “ی بیش نیستند. در این تفکر انسانها خلق شدهاند تا خدای آنان را بندگی کنند و اگر کسی از اهل کتاب حاضر به پذیرش آن نشد دو راه دیگر باقی میماند، جزیه یا کشته شدن: …(توبه/29 ) و کسانی از اهل كتاب(یهودیان و مسیحیان) كه به الله و روز آخرت ايمان ندارند و حرام داشتهی الله و فرستادهاش را حرام نمیگيرند و دين حق(اسلام) نمىورزند، (با آنها ) بجنگید تا به دست خويش و با حقارت جزيه بپردازند. و در غیر اینصورت علاوه بر اینکه باید کشته شود زنان و دخترانش هم به عنوان ملک یمین در تصرف مسلمین جهت تجاوز قرار میگیرند: …(نساء/24) و زنان شوهردار (بر شما حرام است؛) مگر آنهائی كه مالك (آنها در جنگ) شدهايد، اينها احكامي است كه الله بر شما مقرر داشته … شرح همان بلائی که بر سر مسیحیان عراق وارد میکند، اما دردناکتر از آن اینکه شما پیرو عقیدهای باشید که از دید آنها شیطان پرست هستید، در آن صورت یک راه بیشتر جلو پایتان نیست، قبول اسلام یا کشته شدن: …(توبه/123)اى كسانى كه ايمان آوردهايد (با) كافرانى كه مجاور شما هستند بجنگید و آنان بايد در شما خشونت بيابند و بدانيد كه الله با متقیان است. شرح این دقیقا همان دردی است بزرگ که بر سر ایزدیان عراق میاید، مردمی که پیرو یکی از کهنترین ادیان باستانی جهان هستند؛ چه بسیار دردناک است که در عصر تکنولوزی کنونی، کسانی که از ریشه تمامی این جنایات آگاهند، نه تنها گامی در راه روشنگری انسانها بر ندارند، بلکه با گام برداشتن 180 درجهای در جهت معکوس، سعی در القای حقیقت بودن تعالیم این دین نمایند تا همچنان شاهد آن باشیم که که از دل همین تفکر، آن چنان تعصبی برخیزد که انسانهائی حاضر باشند در راه نزدیکی به خدای وهمی این دین، نه تنها جان دیگران که برای جان خویش هم کوچکترین ارزشی قائل نباشند، آیا کسی شنیده که عالمی از علماء این دین جهت ملاقات با الله خود را منفجر کند؟ انسان نیست کسی که شاهد درد و رنج زنان، کودکان، دختران، پسران، پیرمردان و پیرزنان کُرد ایزدی که روزهاست از ترس پیروان محمد، گرسنگی و تشنگی را به جان خریدهاند و در کوهها سرگردانند، باشد و وجدانش به درد نیاید؛ وجدان بشریت کجاست؟ کسی که لااقل در دل از این جنایت متنفر نباشد باید در انسان بودن خویش شک کند.
خدا را شکر بعد از ۱۴۰۰ اونقدر رشد کردیم که داعشو برا نجات بشر به دنیا عرضه کنیم، میبینین که رهبرمون بشه رهبر همهٔ دنیا،شمام که کامنت میذارین، یا جزیه میدین یا مسلمون اصل اصل میشین یا گردنتونو میزنیم.همتون ول معطلین،همچی همشو پیاده کنیم که نسل هر چی تمدنه جمع بشه بره پی کارش راحت بشیم.
با سلام .بزرگترین راهپیمائی که از روزهای قبل از انقلاب در خاطر ما باقی مانده راهپیمائی در حمایت از نخست وزیری مهندس مهدی بازرگان بود ، چه ساده لوحانه و کودکانه می پنداشتیم آینده کشور را مردم تعیین می کنند ، اما زمانی که نخست وزیر محبوب مردم با زبان دین و دیپلماسی شروع به انتقاد از بعضی سیاست های کشور نمود یکباره ورق برگشت ، در منبرو رسانه ها به انواع ناسزاها متهم گشت بی دین ،ملی گرا ( شگفت که در آن زمان ملی گرائی جرم بود)و…….چه خون دلها خورد اما گذر زمان حقانیت اورا به همه اثبات کرد . روحش شاد و قرین رحمت بیکران الهی.
خواهر گرانقدر،درود
مهندس بازرگان یکی از معدود روشنفکرانی بود که جز آرزوی سربلندی مردم کشورش به چیزی نمی اندیشید.متاسفانه با سکوت در مقابل آخوندها و خمینی و اینکه امید داشت در آینده ای نزدیک اوضاع کشور درست میشود و قبول خواسته های جناح انحصار طلب،در حقیقت هم خود و هم مردم را در عمل انجام شده قرار داد.در سالهای بعد از کرده ی خود پشیمان شد ولی دیگر سودی نداشت. او روح بزرگی داشت و به جز خدمت به مردم به چیزی نمی اندیشید ولی فریب آخوندها را خورد.
خدمات او چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب شایسته ی تقدیر فراوان است.درود فراوان بر روح مهندس بازرگان عزیز
دوستان عرزیزم بیکنش-زهرا-مهاجر و….سلام.کامنت مفصلی برای جواب سوالات شما نوشته بودم که نمی دونم چراتوسایت نیست.احتمالا ناخواسته پاک شده ویا دلیل دیگه ای داشته.به هرحال چون نوشته مفصلی است.بماندتافرصت بعد.
جناب انعامی،درود
با تشکر از پی گیری شما دوست عزیز. ولی به نظر این حقیر همانطور که در پاسخ قبلی خود عرض کردم چون مباحث دینی یک امر شخصی است، اجازه بدهید هر کدام از سروران منجمله شما دوست گرامی با توجه به تحقیقات و بررسی های شخصی به نتیجه ی دلخواه خود برسیم.اگر بیشتر به مسایلی که جنبه ی اجتماعی ،سیاسی و یا اقتصادی دارد پرداخته شود بهتر است. باز هم شما در پی گیری خواسته ی خود مختارید.با آرزوی موفقیت برای شما
با دورد بر شما عزیزان
وضعیت موجود در هر کشوری ، حاصل تلاش روشنفکران و دانشمندان آن کشور می باشد.
سکان دار فرهنگ ، سیاست و اقتصاد (علوم انسانی )، فیلسوفان و روشنفکران می باشند.
سکان دار علم و صنعت (علوم تجربی )، محققین و دانشمندان می باشند.
وضعیت موجود در ایران هم بی شک حاصل عملکرد نادرست روشنفکران و دانشمندان ایرانی است. البته بدون نقش سیاستمداران ، سرمایه گذاران و عموم مردم، هیچکدام از نظریات ارائه شده در حوزه ی علوم تجربی و علوم انسانی بارور نخواهد شد. به دلیل همین نقش راهنما بودن روشنفکران و دانشمندان هست که افراد در یک جامعه ی انسانی با پیروی از آنها می توانند به بلوغ فکری و علمی برسند و یا نابود شوند. حتی دانشمندان علوم تجربی نیز تحت تاثیر علوم انسانی هستند و با توجه به نگرش و بینش خود می توانند مفید باشند و یا مضر.
جریانات روشنفکری و حمایت از آن در تاریخ 200 ساله ی خود در ایران بسیار پر فراز و نشیب بوده . مردم ، گاه خواهان روشنفکران غربی یا بقولی غرب زده بودند، گاه روشنفکران مارکسیست و گاه روشنفکران دینی. تا این لحظه هیچکدام از این روشنفکران مفید به حال مردم نبودند، چرا که در جامعه ی ایران هیچکدام از نگرشهای فوق به تنهایی کاری از پیش نبرده. نیاز الان ایران، به روشنفکرانی با اندیشه ها و نظرات نو می باشد که در بر گیرنده ی خواسته های تمام مردم ایران باشد و پیوند دهنده ی آنها. روشنفکرانی با اندیشه های انسان محور و برخواسته از ایران و نه اندیشه های وارداتی و نا کارآمد غربی ، مارکسیستی و دینی. روشنفکرانی که برای رهایی و نجات ایران نظراتی را ارائه دهند که قابل قبول اکثریت مردم باشد و نه قشر خاصی. باید این نظرات گلچینی از بهترین ایده ها و ناب ترین باورها بر مبنای احترام به انسانیت باشد.روشنفکر ایرانی، امروز به آن حد از دانش و بینش رسیده که پیرو نظرات روشنفکران خارجی نباشد.
اگر نگرش ما نسبت به یکدیگر تغییر کند و نگاه انسانی بدور از تعلقات دینی ، نژادی و زبانی حاکم بر رفتار ما باشد،اگر در این کشور قانون اساسی بر مبنای حقوق انسانی افراد جامعه وضع شود و در برگیرنده ی خواست تمام مردم باشد ، در آن صورت می توان به آیند ه ای بهتر امید داشت. قبل از اینکار باید روشنفکران نو اندیش ، راهها و نظرات خود را به مردم ارائه دهند و مردم نیز با مطالعه ی آن نظرات در راستای عملی کردن آن بکوشند. به امید آن روز
بسیار زیبا بیان کردید
اگر اجازه دهید پیشنهاد می کنم برای تحقق این هدف از تجارب اندیشمندان جهان نیز بهره بریم. نگاه کنیم ملت هایی که در این راه از ما جلو تر هستند چه راهکارهایی را برگزیده اند. اگر در برخی امور به خطا رفته اند از آن عبرت بگیریم. فتو کپی نکنیم بلکه تجارب جهانی را با تکیه بر نیاز های خود از نو تبیین کنیم. نخستین شرط گام نهادن در این راه آزادی است. البته آزادی همراه با فرهنگ آزادی…………
آزادی پایه و اساس شناخت است.
سلام جناب نوری زاد . ای کاش ترس ها و خشم ها را با عقل و منطق بشوییم /.
چرا باید دلواپس باشند کسانی که سالهاست برایمان دلواپسی ایجاد کرده اند …. ؟؟
چرا سالها نطفه ی سخن ها را سقط کردند ؟؟؟
بی فرهنگی در ایران ریشه دارد چون خشونت جای علم را گرفته است ….http://esharat1.blogfa.com/post/122
فرهنگ رها شده و همه سیاسی شده اند .
انگشت کنی را جوهری می کنند و پای اسناد می زنند
انتقال املاک و اموال آیت الله کنی
در بیمارستان جریان دارد!
با سلام – یکی از دلائل نگه داشتن آیت مهدوی کنی در بیمارستان، غیر از مسئله انتخاب جانشین برای وی در مجلس خبرگان انتقال اسناد اموال وی و دانشگاه امام صادق به پسر وی و چند نفر دیگر است.
هر روز می آینده بیمارستان و اسناد موقوفات ملا علی کنی که در اختیار وی است و اسناد دانشگاه امام صادق را بنام پسر او میزنند. سند را می نویسند و خودشان انگشت مهدوی کنی را جوهری می کنند و بعنوان اثر انگشت پای سندها می زنند. تا آنجا که من اطلاع دارم تاکنون با همین شیوه اسناد 11 هزار مغازه بنام پسر وداماد مهدوی کنی شده است.
با درودي ديگر بر ازادي و خردورزي، اقاي نوريزاد تيم سايتشان و كاربران گرامي! ١- جناب بي كنش درود بر شما و سپاس بخاطر گرفتن أحوال ديگران با اينكه نه انها را ديده ايد نه شنيده ايد كاش مقداري إز اين نوع دوستي شما و دلتنگي استاد كورس و جناب كاوه لااقل در وابستگان خودم بود. دوست گرامي بر من ببخشيد اگر موجب گلايه مندي شما شدم، چند وقتي بود مشغول جابجايي محل سكونتم بودم، كه اگر تعريف كنم فراز و فرودهايش از هفت خان رستم بيشتر نباشد، كمتر نيست، به اين همين خاطر مدتي مرخصي گرفتيم كه حتي گوش به اخبار هم ندهم. ذهي خيال باطل!! دوست من مگر ميشود بي تفاوت بود نسبت به رخدادهاي اطرافمان خصوصا اگر با سرنوشت انسانها گِره خورده باشد، و بدبختانه إفرادي مثل ما زجر بيشتري مي خوريم إز مصايب و مشكلات انسانها، چنديست كه حدود ١٠٠ هزار ايزدي در كوهستانهاي شمال عراق در حال فرار إز دست قصابان داعشند، ديدن اين مردم كه چيزي جز لباسي كه بر تنشان دارند نتوانسته اند بر خود برگيرند طاقت مي خواهد، مرگ إز تشنگي إز گرسنگي إز خستگي در ان گرماي ٥٠ درجه دل و روح هر انساني را زخمي مي كند ( تو كز محنت ديگران بي غمي / نشايد كه نامت نهند آدمي ) جناب بي كنش وقتي اخبار صحنه هاي إز اين وقايع دردناك را چه در عراق و سوريه نشان مي دهد، بي اختيار إحساس عذاب وجدان مي كنم كه شايد مستقيم يا غير مستقيم من و هم نسلهاي من در فلاكت اين مردم نقش داريم، اگر من و هم نسلهاي من سال ٥٧ به خيابانها نمي ريختيم، نه با اوردن نظامي به اسم ج اسلامي دَرِ جهنمي را در درجه اول براي كشور و مردم خود باز مي كرديم نه اتش به جان منطقه و مردم منطقه مي انداختيم، تا سال ٥٧ خبري إز وحشيگري ها و جنايات نبود ، به هر حال پاينده و پيروز باشيد
سلام بر پدر عزیزم محمد نوری زاد
امروز از اینکه هزاران کیلومتر فاصله اجازه نمیدهد لحظه ای در کنار شما باشم دلم به سختی گرفت…
در تاریخ دیکتاتوری ما کمتر کسی است که توا نسته است با قدرت غالب به گفتگو بشیند. چیزی بگوید انتقاد کند و به مدت طولانی زنده بماند به زندان نرود تواب گردانده نشود. این در حالی است که در جوامع پیشرفته همه میتوانند انتقاد کنند بی هیچ واهمه و علت ترفی انها هم این است.
برای اولین بار اقای نوریزاد به عنوان وجدان معذب جامه ما خود را در گفتگوی مستمر با حاکمیت قرار داده است. با قلبی پر از عشق و گلی در دست. کسانی که به او نزدیک میشوند برای صدمه زدن بر او شیفته او می شوند و بلافاصله در مییابند او هیچ نشانی از دشمن ندارد. او فقط یک دوست است دوست انسان دوست راستی و چه کسی است که در عمق وجدان خود این دو را نشناسد.
او بیشتر مثل سقراط است هر روز بر سر خیابان ظاهر میشود و مپرسد راستی میشناسید یک ادم راستگو را تضاد های فکری و عملی دولتمردان را می نمایاند و از مردم میپرسد ایا ما سزاوار این هستیم.
سقراط هرگز نگفت که چیزی میداند. بلکه گفت میدانم که نمیدانم.
افکار سقراط متوجه مفهوم انسانیت بود.
سقراط در بازار آتن(آگورا) جوانان و متفکران را دور خود جمع میکرد و آنها را به زیر سایهٔ معابد میکشاند و از آنان میخواست تا سخنان و کلمات خود را تحت تعریف دربیاورند همشهریان آتنیاش را تشویق میکرد تا خدایانشان، ارزشهایشان و خودشان را مورد پرسش و ارزیابی قرار دهند. تا میدید که مردم به سهولت راجع به عدالت گفتگو میکنند، وی به آرامی میپرسید که آن چیست؟ این شرافت، فضیلت، اخلاق و وطندوستی که از آن سخن میگویید؛ چیست؟
سقراط گفتگو را به شیوه پرسش و پاسخی شروع میکرد و در آغاز خود را با آن چه شخص مقابلش میگفت، همراه نشان میداد. ممکن بود این گفتگو به طول بینجامد، اما سر انجام بحث را به جایی میرساند که شخص مقابل به نادانی خود پی میبرد؛ یعنی به این نتیجه میرسید که حقیقتاً هیچ چیزی را نمیداند و به این صورت، سقراط به او میفهماند که اعتراف به نادانی، بزرگترین دانش است.
او میگفت که تنها خداست که همه چیز را میداند. این گقته او نقطه عطفی در تاریخ پیشرفت بشر در 2200 سال قبل محسوب میشود.
اما هم اکنون در کشور ما کسانی پیدا شده اند که خود رانشانه خدا( ایت الله) میدانند. و وانمود میکنند که همه چیز را میدانند و علم و دانشگاه و متفکران و استادان دانشکاه و فرهنگ زیر بال دانایی انها قرار دارد.
اگر اقای نوریزاد میتوانست مثل سقراط باشد شاید ما نیز میتوانستیم فاصله پیموده شده غرب را نه در 2200 سال بلکه در دویست سال بپیماییم. ان در صورتی بود که مثل سقراط اعتراف کنیم که میدانیم نمیدانیم. اما وقتی رهبر ما ولی ما میگوید که اوست ان نشانه اعظم خدا. اوست که میتواند فقط از تریبون های بسیار بلند سخن براند بی هیچ نقد پذیری چه چیز در انتظار ماست بجز سیر به قهقرا و بازگشت هر روزی به عمق سیاهی و تباهی
تاریخ به خاطر خواهد اورد که در جمهری اسلامی مردی هر روز در کنار پیاده رو ظاهر میشد و از کوتاه ترین تریبون کشور با مردم از یافته های خود در مورد انسان گفتگو میکرد. او کرسی تدریس انسان شناسی خود را در دانشگاه پیاده رو تاسیس کرد. او که از تمامی کلاس های زندان و فشارو شکنجه فارغ التعصیل شده بود دیوار های ترس را شکست و هر روز جان بر کف و کفن بر تن در کنار پیاده رو حاضر شد تا به ملتی بیاموزد که به هیچ چیز کمتر از انسان بودن راضی نشوند. تا به انها که او و خود را به سخره گرفته بودند بیاموزد که به هیچ چیز کمتر از داشتن عزت نفس رضایت ندهند. به انها که با خشم به سوی او امدند عشق بخشید. به انها که جسد انسان خود را بر دوش کشیدند و نزد او اوردند شادی و جرات بخشید. تا بار دیگر پر غرور گردند و انسان ایستاده خود را به میان مردم برند.
در تاریخ استوره ای ما ایرانیان ابتدا انسان را شناخته اند مهر و مهر ورزی را اموخته اند سپس خدا را اگر قرار باشد بین خدا و انسان را یکی را انتخاب کنند ان انسان خواهد بود فقط انسان
سلام اقای نوری زاد در قرن بیست ویک اوارگان کرد شنگال در کوه ها بدون آب ونان دارند یک به یک جان مید هند خواهشا اطلاع بدید اهههههههای وجدانهای بیدار اههههههای کسانی که از شرف وغیرت وانسانیت بوی برده اید اههههههههای حقوق بشر به داد مردم کرد شنگال برسید که از گرسنگی وتشنگی جان میدند