دوشنبه بیست مرداد – روز یکصدم
یک: از پنجره ی اتوبوس که به قدمگاه نگاه کردم، دخترهفت سینی ام را دیدم که تنها بر نیمکت نشسته و چشم به اطراف می دواند. در راه، جوانی خوشفکر و نیک سخن با من همقدم شد و گفت: شیوه ای که شما برای اعتراض اتخاذ کرده اید یکی از بهترین هاست. درست در شرایطی که همه ی راهها را به بن بست کشانده اند و هر سخن معترضانه برای گوینده اش پرونده می شود، شما در این میان به شیوه ای دست برده اید که در نوع خود کم نظیر است. گفت: جامعه ای که نتواند فکر تولید کند، جامعه ای که نتواند خود را با جهانِ فهم همراه کند، باید بنشیند و فرسودگی و پوسیدگیِ نسل هایش را تماشا کند.
دو: دختر هفت سینی ام برای من رنگ آورده بود. این دختر، نقاش است. چندی پیش به نمایشگاه نقاشی اش رفتم و کارهای خوبش را دیدم. با کله های بریده شده ی مرغ و خروس تابلوهایی برکشیده بود: تماشایی. تلاش کردم بدانم از این کله ها چه می فهمم. که خودش به کمک آمد و گفت: این حکایت مردمانی است که هم در عروسی هم در عزا می کشندشان. با وی مشورت کرده بودم که رنگ های روی پارچه را از کجا می شود تهیه کرد. که دیدم برایم آورده. در باره ی خانم گوهر عشقی – مادر ستار بهشتی – با وی صحبت کردم که در بیمارستان بستری است. گرچه که شب از خواهر ستار حال مادر را جویا شدم، گفت مرخصش کرده اند بخاطر ازدحام جمعیتی که به ملاقات وی می رفته اند. دیدم عجب ارّه ای شده این گوهرعشقی در گلوی جمهوری اسلامی. که نه می تواند فرو ببردش و نه بیرونش کشد.
سه: بانوی جوانی که سی ساله می نمود و مهندسی خوانده بود در یکی از کشورهای اسکاندیناوی و صورتش انگار برای خنده های آمیخته به اشک پرداخته شده بود، سخن از تنهاییِ من گفت. این که چرا باید نوری زاد یکه و تنها باشد؟ این تنهایی آیا نشانه ی این نیست که: این راه نیز به جایی نمی رسد؟ و این که چرا نام آوران عرصه ی سیاست، نوری زاد را وانهاده اند؟ مگر نوری زاد چه می خواهد و چه می گوید؟ چرا نباید فلان روحانی صاحب نام و فلان سیاستمدار سرشناس که بهنگام سخنوری، یافته ها و بافته های سیاسی خود را حتمی و بی بر و برگشت می دانند، در کنار نوری زاد بایستند و خواسته های او را خواسته های خود بدانند؟
به خانم مهندس گفتم: بانوی خوب، علتش شاید دراین باشد که من فردی سیاسی نیستم. مرا چه بشود که در شمار فعالان فرهنگی جای داد. رویه و سخن من فرهنگی است و نه سیاسی. در سیاست باید ملاحظات فراوانی را درنظر گرفت. در سیاست باید چیزی داد تا چیزی گرفت. در سیاست گاه باید خم شد و سواری داد. من وقتی مته ی سخن خود را بر ملاج پوک مغزان اسلامی می گذارم و صریح و بی اعوجاج از پوکی دستگاه عریض و طویل اسلامی شان می گویم، این نشان می دهد که من اصلاً و مطلقاً سیاسی نیستم. یک فرد سیاسی هرگز به حوزه ی مراجع نزدیک نمی شود. و حال آن که من با اطمینان می گویم بسیاری از اینان در هشتصد سال پیش جا مانده اند و شوربختانه امروز صاحب نفوذ و تأثیرگذارند در بد و خوب جامعه.
گفتم: یک سیاستمدار هرگز به نقد دستگاه رهبری نزدیک نمی شود، من اما مصرانه بارها فریاد زده ام: رهبر به ازای این همه مسئولیتی که برهمه ی آنها دست نهاده، باید پاسخگوی مردم باشد. یک سیاستمدار مگر می تواند بگوید: چرا نباید گردش مالی دستگاه رهبری مشخص و روشن باشد؟ و اساساً چرا رهبری در شخص خامنه ای مادام العمر شده؟ و این که این رهبر اگر هیچ خطایی مرتکب نشده بود الا رهبریِ داستان نکبت بار و پر هزینه و خسارت بار و بی حاصلِ هسته ای، باید از رهبری خلع می شد. یک سیاستمدار کجا سخن از بابک زنجانی می گوید و حمایت های بی درو پیکر آقا مجتبی خامنه ای در برکشیدنِ وی؟ یک سیاستمدار یا یک حزب سیاسی مگر جرأت می کند به قلب سپاهِ سرداران پف کرده از مال حرامِ سپاه بتازد و چراییِ تاراج کشور را از آنان مطالبه کند؟ و گفتم: این سخنانی که من بر زبان می آورم و می نویسم، هرکدامش بمبی است بر سر یک جناح و یک حزب سیاسی، چه برسد به این که این بمب بر سرِ یک فرد سیاسی فرود آید. بله به همین خاطر است که من تنهایم.
گفتم: در این راهی که من گشوده ام، باید هر روز و هرساعت چشم به راه حادثه بود. در این راه، باید مرگ را در مشت گرفت. باید دور زندگی کردن و خوشبخت شدن و دور مال و ثروت و دفتر و شرکت و دم و دستگاه و دوستان را خط کشید. در این مسیر، صدای هر زنگ در، خبر از احتمال یک حادثه ی شوم دارد. در این راه، همه از اطراف شما پراکنده می شوند. چه می گویم؟ حتی دوستان و نزدیکان دیرین تان از این که با شما در قاب یک عکس جا بگیرند، هراس می کنند. در این راه، هرکسی که به شما نزدیک می شود، حتماً برخود پای نهاده است پیشاپیش. و خاطره ای برای خانم مهندس تعریف کردم:
دریک مجلس عزا، چشمم به دوستی خورد که سالها ندیده بودمش. او نیز مرا دید. من به سمت او می رفتم با شوق و او عقب عقب می رفت از ترس. در آن مجلس، عکاسان فراوان بودند. من می رفتم که روی او را ببوسم. و او می گریخت که مبادا عکاسی از آن بوسه عکس بگیرد و میز و شرکت و زندگی اش به مخاطره افتد. بله بانوی خوب، داستان تنهایی من از این جنس است. من گاه آنقدر تنها می شوم که می بینم جز خانواده ام کسی با من نیست. خانواده ای که بخاطر همراهی با من، از بسیاری از فرصت ها و موقعیت ها دور مانده است. من گاه بخود می گویم تا کی می خواهی این خانواده را از پی بکشی؟ تفاوت من با مردان سیاسی در همین چیزهاست. آنها در میان خانواده و فرصت ها و داد و ستدها و دفترها و میزها و شرکت ها فعال اند و من بر همه ی اینها، برهمه ی اینها، خط کشیده ام. سخنم که به اینجا رسید، اشک های خانم مهندس جاری شد.
چهار: در میان جمع، بانویی شصت هفتاد ساله و چادری و عینکی بود با دخترش که این دخترحدوداً سی و پنج سالی از عمر مبارکش را پشت سر گذارده بود ومانتویی تیره بر تن داشت. این مادر و فرزند آمده بودند که بگویند: نوری زاد بدان که تنها نیستی. بویژه مادر که می گفت اهل قم است و در هر سخنش همدلی و همراهیِ صادقانه موج می زد. این مادر جوری سخن می گفت که گویا تنها و تنها آمده به برادرِ یکه و تنهایش دلداری بدهد در میانه ی غوغای اشقیا. دختر از چراییِ تغییرِ من پرسید. و من پاسخش گفتم که: تغییرِ من ناگهانی نبود بانو. بل در سال 88 به بلوغی رسیدم که دانستم باقی ماندنِ من در آن سوی به امضای من منجر می شود پای برگه ی شقاوت حاکمانی که حالا دیگر آشکارا آدم می کشتند و آشکارا می دزدیدند. و من، بخاطر جهالت و طمع و ترس و امید واهی، از اندرونیِ نکبت بار آنان خبر نداشتم یا اگر چیزی می دیدم بخاطر همان چهار عامل سکوت می کردم.
پنج: یک مرد چهل ساله ی روشن روی که می گفت اهل رشت است و عجله داشت برای رفتن، بسیار متین و آرام و دوستانه به بر شمردن اوضاع منطقه و دشمنی های درکمینِ نظام و ضرورتِ همدلی دست برد و از من خواست درخلوتِ خود به این بیندیشم که: مباد به نظامی که از خون شهدا بر آمده و دراین آشوبِ چهار اطراف، به مدد نیاز دارد و آرامش، ضربه بزنم و کاری کنم که: دشمن می خواهد. می گفت: چرا نوری زاد از بی بی سی ابزاری ساخته برای کوفتن برسرِ مراجع و رهبری و نظام؟ اینها را گفت و اعتراض مردمی را که پاسخ های فراوانی برای سخنان وی داشتند نشنید، اجتماعِ جمع را شکافت و رفت. من اما از متانت و ادبش سپاس گفتم پیش از آنکه عجولانه برود.
شش: در میان جمع چشمم به جناب رضا ملک افتاد. او را پیش خواندم و برای مردمان حاضر از وی گفتم. که سالها در زندان بوده و در زندان سخت آسیب دیده و مقاومت کرده است. گفتم: وی نیز سخنان آتشین در سینه دارد و بارها چوب همین سخنان آتشین را خورده در روزهای تلخِ سلول انفرادی. به پیشنهاد بانویی که کمی چاق اما برازنده بود برایش کف زدیم. رضا ملک تا پایان حضورم در قدمگاه حتی یک کلمه سخن نگفت. نه با من نه با مردم. آمده بود که در آنجا حضور داشته باشد. و همین حضور نیز برای من ارزشمند بود.
هفت: جوان کرجی – که چندی پیش به همینجا آمده بود و طرفدار رفتار تند و خش بود و من او را به آرامش فراخوانده بودم – نیز آمد و در چند جا با صدای بلندش به سخن در آمد و به مخالفان بسیجی اعتراض کرد و از ابراهیم میرزایی گفت. بانوی شصت ساله ای که دو نفر از بانوان همراهش نیز هم سنّ وی بودند، از آقای محمد علی طاهری – مبدع عرفان حلقه – که اکنون درزندان است گفت. و این که چه می شود کرد؟ اصرار به این داشت که یک راه عملی برای خلاصیِ وی پیشنهاد دهم. وقتی سخن از صبوری گفتم، گفت: تا کی؟ اما وقتی شیوه ی دراویش گنابادی را برای وی باز گفتم، پسندید و گفت: ما هستیم. شیوه ی دراویش گنابادی چه بود؟ این که دویست نفر سیصد نفر به دمِ درِ زندان اوین بروند و بگویند حالا که دوستان ما را بی دلیل زندانی کرده اید، ما را نیز زندانی کنید.
هشت: بانویی چادری و صورت گِرد که سی و پنج ساله به نظر می رسید، از کناره ی جمعیت عبور کرد و با لبخندی که به صورت داشت رو به من کرد و گفت: چند گرفتی که اینجایی؟ بانویی پنجاه ساله و مانتویی به وی اعتراض کرد که چرا توهین می کنی؟ بانوی چادری اما دوباره گفت: آقای نوری زاد، خودت را خراب کردی. بگو چند از بی بی سی و صدای آمریکا گرفته ای؟ چیزی نگفتم. او عبور می کرد و بنای ماندن نداشت. بله، یک جاهایی باید سکوت کرد.
نه: مردی چهل و یکی دوساله از فساد در صنعت خود رو سازی گفت. و از استخدام سراسیمه ی افراد بسیجی و بی تخصص به این صنعت. بویژه از ورود بی دلیل مدیرانی که فامیل احمدی نژاد بودند و نه مدیریت می دانستند و نه صنعت را می شناختند. می گفت: از یکی از این استخدام شده ها پرسیدم چگونه شد که استخدام شدی؟ جواب داد: در مسجد یک فرم هایی توزیع کردند و من یکی از فرم ها را گرفتم و پرکردم. مرد خود رو ساز گفت:به وی گفتم: من اما سالها پشت در بودم برای استخدام با کلی تخصص.
ده: روز قبل یک بسیجی ریشوی عینکیِ دکمه از بیخ بسته آمده بود با وردستش. عجبا که این بار آمده بود اما هم عینک نداشت هم دکمه ی بیخ گلو را وا گشوده بود. وردستش نیز بود. باز با گوشی اش فیلم می گرفت و پرسش های بیهوده می کرد. یکی از پرسش هایش به سمت تقلید و مرجعیت رفت. گفتم: نه مرجعیت را قبول دارم نه تقلید را. اما هم به مراجع فهیم احترام می گذارم و هم نه کسی را از تقلید باز می دارم. معتقدم بسیاری از مراجع از زمان خود عقب اند و به جهالتِ مقلدینِ خود محتاج. گفتم: دلیل یکی از فلاکت های امروز ما مراجع بی خردی هستند که امروز را با چهارصد سال پیش اشتباه گرفته اند. بسیجیِ دکمه واگشوده فیلم می گرفت و وردستش نیز. گوشی ام را در آورد و گفتم: اجازه بدهید من هم از شما یک عکسی بگیرم. دوربنیش را خاموش کرد و گفت: دیگر نمی گیرم. و صورت پوشاند و از میان جمع بیرون رفت که مبادا من از چهره اش عکس بگیرم. از پی اش رفتم. گریخت. خواستم به خودش ثابت کنم میزان شهامتش را.
یازده: یک بسیجیِ دیگر در آمد که: شما چند میلیون پول گرفته ای که فیلمی بسازی اما پول را بالا کشیده ای و فیلم هم نساخته ای و سند و مدرکش هم هست. گفتم: دوست بسیجیِ من، مرد باش و بخاطر خراب کردنِ فردی چون نوری زاد به هر خزعبلی دست نبر. و گفتم: بنده ی خدا، من در زندان یک سال و نیم تحت فشار بودم که توبه کنم و مصاحبه کنم و برگردم. بازجوهای من اگر یک برگ سند و مدرک از دزدی های اینچنینی من می داشتند، آن را به سقف آسمان چسبانده بودند. و گفتم: شما زحمت بکش و این سند و مدرکت را منتشر کن. که اگر بود فکر می کنی تا حالا منتشر نشده بود علیه من؟ یک بسیجی پرسید: تعریفت از بسیجی چیست؟ گفتم: بسیجی در امروز جامعه ی ما یعنی: عقل تعطیل، فهم تعطیل، ویعنی اطاعت بی چون و چرا از یک بلند گوی مرکزی. که بزن و بکش و هیچ مپرس چرا.
دوازده: مردی که موهای بلندش را از پشت بسته بود و تی شرت خوش رنگی به تن داشت و چهل و چند ساله به نظر می رسید، مشفقانه به من گفت: شما خودت را با این جماعت خسته نکن. این مرد مو بلند که از زندانیان کهریزک بود، می گفت: من با چشم خودم کشته شدن روح الامینی و کامرانی و جوادیفر را دیدم. این روزها با اسم و مشخصات واقعی خودم در فضای مجازی فعالیت می کنم. معتقدم تنها راهی که برای ما مانده همین آگاهی بخشی ای است که شما یک گوشه اش را گرفته ای و پیش می بری. این مرد، یک دوست بود با کلی نصیحت به من که: خودت را برای آینده حفظ کن.
سیزده: یک بانوی چادری که عینکی به چشم داشت و چهل سالی از عمر مبارکش گذشته بود در کنارم قرار گرفت و بسیار مؤدبانه پرسید: نظرتان راجع به اسراییل چیست؟ گفتم: در اسراییل علاوه بر نتانیاهو و دیگرانی از این دست، زن ها و کودکان و کلاً مردم هم هستند که دارند زندگی می کنند. اینها را باید از حاکمان اسراییل جدا کرد. معتقدم حاکمان اسراییل غاصب و وحشی اند. مثل غاصبین و وحشیان خودمان. مثل بشار اسد. مثل داعشی های اسلامی در عراق و سوریه و افغانستان. بانوی با ادب چادری پرسید: بهترین شیوه ی کشورداری را در کجا می بینید؟ گفتم: آنچه که در غرب جاری است. گفت: در غرب جنایت نمی شود؟ گفتم: در تحلیل غرب، به کل آن باید نگریست و نه به جزء. در کلّ غرب، دروغ نیست دزدی نیست احترام به حقوق شهروندان یک اصل است و دولتها با یک خطا فرو می ریزند و افکار عمومی بسیار تعیین کننده است. گفت: پس به جداییِ دین از سیاست معتقدید. گفتم: حتماً.
بانوی چادری پرسید: اگر به جدایی دین از سیاست باور داشته باشیم، حکومت پیامبر که نشانه ای از آمیختگی دین و سیاست است چه می شود؟ مگر نه این که ما مسلمانیم و به سیره ی پیامبر و امامان متکلف؟ گفتم: شیوه ی پیامبر در مملکت داری به سالهای دور تاریخ تعلق دارد. این روزها شیوه های نو می طلبد. مثلاً دردوره ی پیامبر کجا انتخابات بود و مجلس شورا و دستگاه قضایی و دانشگاه و وزارتخانه های گونه گون و رانندگی و کارکردن بانوان؟ وگفتم: اصرار به این که: چون پیامبر چنان می کرده پس ما نیز باید همان بکنیم، نتیجه و خروجی اش می شود همین جمهوری اسلامی یا همین عربستان و همین داعش. که داعشی ها اخیراً بازار برده فروشی به راه انداخته اند صرفاً با این ادعا که در زمان پیامبر برده داری رایج بوده و در قرآن نیز هست.
چهارده: یک مرد نسبتاً تنومند و پنجاه ساله به عکس روی تن پوشم اشاره کرد و گفت: شما چرا خواستار محاکمه و دادگاهی شدنِ اینها شده ای؟ گفتم: بخاطر این که زندانی کردنِ اینها را بی آنکه سخن شان شنوده شود، ظالمانه می دانم. گفت: اینها مملکت را بهم ریختند. گفتم: قانون برای همینجور مواقع است. مملکت را بهم ریختند؟ بگیرند و دادگاهی شان کنند و بعدش اعدام حتی. گفت: بهتر نبود روی تن پوشت گناهکار اصلی را که دستگاه قضایی است می نوشتی؟ که مثلاً ما قانون می خواهیم. گفتم: دستگاه قضایی خودش معلول و فرمان بر و ذلیل بیت رهبری است. من اگر می خواستم به اصل ماجرا اشاره کنم باید می نوشتم: رهبر را دادگاهی کنید. مرد گفت: من، هم بسیجی بودم هم جانبازم هم برادر شهید. اما راز بدبختی این کشور را در دستگاه قضایی می دانم. که اگر این دستگاه درست اداره می شد همه چیز مملکت سرجای خودش قرار می گرفت. گفتم: وقتی از بیت رهبری به دستگاه قضایی زنگ می زنند و می گویند: سعید مرتضوی می شود دادستان تهران، و بعد که این سعید مرتضوی به گند در می افتد همین بیت رهبری او را از هر جرم و خطا و مجازاتی مبرّا می کند و وی اکنون راست راست می گردد و به ریش ملت می خندد، شما چرا دستگاه قضایی را محور تحولات کشور می دانید؟
گفتم: بله، من هم مثل شما به استقلال و تأثیرگذاریِ بی بدیل دستگاه قضایی ایمان دارم که اگر اینگونه بود بسیاری از مشکلات امروز برچیده می شد. اما شما یک نگاهی بیندازید به رییس دستگاه قضا که بی آنکه تجربه ی یک بازپرسیِ ساده را داشته باشد ناگهان از حوزه ی علمیه برش می دارند و بر سرِ این دستگاه می نهندش. و گفتم: یک نگاهی به اطوار آدمهایی مثل رییسی و صدیقی و رازینی در این دستگاه بیندازید و به من جواب بدهید آیا با این دستگاه خاص نگر و اطاعت پذیر و هردمبیل به کجای عدالت می شود آویخت؟
پانزده: جوان لاغری که کپه ای ریش در چانه داشت دوساعتی در کنار من ماند و در یک فرصت مناسب از خودش گفت. این که از دانشجویان ستاره دار و اخراجی سالهای احمدی نژاد بوده و از دوستان مجید توکلی است. این جوان بنا به گفته ی خودش، یک هفته ای بود که از ایتالیا به ایران آمده بود. در آنجا درس می خواند. گفت: همین که ستاره دار شدم حتی خانواده ی دوستان نزدیکم از پذیرفتن من و همنشینیِ فرزندشان با من پرهیز کردند. گفت: من به شیوه ای که شما در پیش گرفته اید بسیار امیدوارترم تا شیوه های تند و چپ روانه ی دانشجویان. و گفت: به قول مرحوم بازرگان، به این رسیده ام که ما برای تغییر دراوضاع جامعه باید “لاک پشتی” حرکت کنیم. وحال آنکه یک دانشجو به شتاب و تندروی متمایل است. گفت: این درد بزرگی است که هر دانشجو به فکر خروج از کشور باشد. که خروج این همه نخبه از کشور، فردا ضایعاتش را به رخ می کشد. و از من خواست در باره ی نگرانی جوانها از سربازی اجباری کاری بکنم. که این دوسال سربازی رفتنِ جوانها جز اتلاف عمر مستعد ترین بخش جامعه هیچ نیست. وگفت: به گفتمان، بسیار باور دارم درحالی که گفتمان دینی هیچ شانسی برای حضور در آینده ی جامعه ی ما ندارد و بهمین خاطر است که تا از پاسخ در می ماند دست به خشونت می برد.
شانزده: مأموران انتظامی و مأموران لباس شخصی آمدند. بسیجیِ داعشیِ چاق و بی ادبی که چندی پیش در همین مکان کله ی ریش حنایی را به دیوار لانه ی جاسوسی کوبید نیز آمد اما هیچ سخنی با من نگفت و با مأموران در پراکندن مردم همکاری کرد. یک زوج جوان آمدند و با خود کلی خنده و شادی آوردند و دراطراف من پراکندند و با اصرار به مأموران فهماندند که ما تا با نوری زاد صحبت نکنیم نمی رویم. مرد جوان عکسی از گوشی تلفنش نشان من داد که یک دیوار اتاقشان پر بود از عکس. یکی از عکس های دیوار اتاقشان را نشان من داد که در نمایشگاه گرفته شده بود. در آن عکس، من بودم و بانوی جوان که هر دو به دوربین لبخند می زدیم. یک جوان آمد و شاخه گلی به دستم داد و من کمی بعد همان شاخه گل را به بانویی تقدیم کردم. مردی که هم سنّ خودم بود و بسیار مهربان، یک کیسه پراز آب معدنی آورد و در میان مردم توزیع کرد. جوان دیگری خود را از حصار مأموران رهاند و آمد و کیف دستی ای به من داد و گفت: هدیه ای است از طرف مردم سیستان و بلوچستان. در خانه که این هدیه را واگشودم دیدم سه تکه کار آینه دوزی است به چه زیبایی.
هفده: یک بانوی لاغر و قامت کوتاه با دوست جوان ترش آمد و خواست با من عکس بگیرد. این بانو بعداً به من گفت که آتئیست است و به خدا باور ندارد اما به حرکت من چرا. مأموران و بسیجیان تلاش کردند او را از حضور در آنجا منصرف کنند اما این بانو محکم ایستاد و به بسیجیان گفت که وی را بارها بخاطر لاک ناخن توبیخ کرده اند داعشیان دستگاه. یک بانوی چادری میان سال از راه درستی که نوری زاد طی می کند گفت. و گفت: به این رسیده ام که دست ایران را باید ایرانی بگیرد نه جماعتی که به دوردست های تاریخ عربی دل خوش کرده اند. می گفت: در یکی از شب های قدر رفتم مهدیه ی تهران. سخنران ابله آنچنان از امام علی می گفت که حالم بهم خورد از فضایی که در اطراف امام می پرداخت و ما را به تآسی از آن فضا فرا می خواند. می گفت: این آخوندها مرتب می گویند ازدنیا پرهیز کنید. وحال آنکه دنیا ما را به خود می خواند که از من بهره ببرید و استعدادهای مرا بار آورید. و گفت: همین آخوندهای بظاهردنیا گریز حاکمیت را ببینید که چگونه به بلعیدنِ دنیا چنگ برده اند.
هجده: یک مأمور امنیتی قدکوتاه که هم سنّ خودم بود، با عینکی دودی بر چشم آمد و شروع کرد به صحبت کردن با من. یک جوان لاغر و ترکه ای هم بی اجازه شروع کرد به فیلمبرداری از من. این مأمور که بسیار تهی بود از هرچه که نامش خرد و آگاهی است، اصرار به این داشت که لیست اموالت را به من بده تا پیگیری کنم. گفتم: شما همین که به اطلاعات سپاه بنویسید اموال نوری زاد، خودشان می دانند داستان از چه قرار است. این مأمور اصرار داشت به این که چرا در این تن پوش خواسته ای این سه فتنه گر دادگاهی شوند؟ و این که فکر نمی کنی داری برای رسانه های دشمن سوژه می پردازی؟ این مأمور مفصل صحبت کرد بی آنکه مایه ای در سخنِ وی باشد.
نوزده: راننده ی تاکسی که هم سنّ من است، چشم به راهم بود. در راه برایم تعریف کرد که مدتی به ژاپن رفته برای کارکردن. گفت: چندی پیش آقای حداد عادل گفته بود ما می خواهیم ایران را به ژاپن اسلامی تبدیل کنیم. راننده ی تاکسی گفت: در ژاپن هر نخست وزیر پنج سال می تواند رییس دولت باشد. از سال 91 تا 2000، که باید دو نخست وزیر بر سرکار بوده باشند، ژاپنی ها یازده نخست وزیر داشته اند. این یعنی نخست وزیری بوده که چند ماه بیشتر دوام نیاورده و بخاطر خطایی و خسارتی پوزش خواسته و استعفا داده. گفت: در زمان نخست وزیری موری، چند دانش آموز در حادثه ای کشته شدند. به موری که به بازیِ گلف علاقه داشته و آن روز در حال بازی گلف بوده، خبر می دهند که حادثه ای رخ داده است بیا و کاری بکن. وی که در حال شلیک آخرین ضربه ی گلفش بوده می گوید: همین یک ضربه را بزم و بیایم ببینم قضیه چیست. بهمین یک دلیل و بخاطر همین یک سخن، موری مجبور به پوزشخواهیِ رسمی شد. و پوزشخواهی در ژاپن یعنی استعفا.
راننده ی تاکسی گفت: در ژاپن، مثل هر کجا افراد خاطی جریمه می شوند. با این اختلاف که اگر کسی ناشناخته باشد جریمه اش را می پردازد و می رود پیِ کارش. اما وای به افرادی که شناخته شده باشند مثل هنرمندان و سیاستمدران و نام آشنایان. که اینها علاوه بر پرداخت جریمه، باید یک ماه دو ماه در جاهای شلوغ مثل ایستگاههای مترو یا دیگرگذرگاههای پر جمعیت، جارو به دست گیرند و جارو کنند و آشغال سیگار جمع کنند بی عینک و بی کلاه تا تلویزیون های محلی از آنها فیلم بگیرند و در شبکه های رسمی پخش کنند. حالا شما از آقای حداد عادل بپرسید: ژاپن اسلامی در مملکتی که همه ی چهارستونش بر فضاحت های رابطگی و چشم پوشی های آشکار قضایی است یعنی چه؟
نشانی قدمگاه: خیابان طالقانی – درِ اصلیِ سفارت سابق آمریکا
زمان حضور: ساعت پنج و نیم عصر هر روز بجز پنجشنبه ها و جمعه ها و روزهای تعطیل
محمد نوری زاد
بیست و یکم مرداد سال نود وسه – تهران
سلام آقای نوریزاد
رحمت خدابر شما و پدران و مادرانتان.
من مادر دو کودک خردسالم، گه گاهی برای رهایی از خفقان پیامی و کلامی به رادیو فردا میفرستادم.چندی پیش برایم sms آمد از اطلاعات، که به نظر میرسد رسانه های بیگانه و مغرض شما را تحت تاثیر قرار داده اند،اگر تکرار شود با شما برخورد حقوقی و مجرمانه خواهد شد. به شدت ترسیدم و به شدت تحقیر شدم.
و دیگر ادامه ندادم…
خوشا به سعادتتان.دعاگویتان هستم و دوستتان دارم.
درود بر شرفت اقای نوریزاد . شرمنده ام که مثل شما جرات و شجاعت ندارم
جناب نوریزاد در عکسهای شماره ۱ و۴ و ۶ و۷ و۱۴ و ۱۷ مردی شریف با ریش سفید بلند و عینکی از گردن آویزان حضور دارند.
آیا ایشان آقای رضا مکّی و یا رضا مکّیان هستند؟
درود
اقاي نوريزاد عزيز
يك پيشنهاد
يك تابلو يا دفتر در كنار خود داشته باشيد و از هر كس كه به ديدنتان مي ايد بخواهيد يك جمله كوتاه بنويسد و امضا كند
ممنون
گنبد و بارگاه بنا کنید بر گور مردگان؛
گنبد و بارگاه بسازید
بگذارید دستهای خون آلود
در انبوهی از طلا و جواهر
مدفون بماند
کافران را از دم تیغ بگذرانید،
آنان را که بر موضع اند
بستری از خون بیارایید
برای خدایی که تشنه خون است،
خون آنان که بر موضع اند،
خون بی گناهان
گنبد و بارگاه بسازید و دستهای خون آلود را پنهان کنید
مباد چشمان کودکان یتیم
بر دستان پیرمرد بیفتد
کافران را به جوخه های اعدام بسپارید،
کافران را که بر موضع اند
گورهای دسته جمعی بپردازید،
تا دستهای خون آلود پیرمرد را پنهان کنید
دادگاهی بیارایید
آراسته به قاضیان رداپوش،
دادگاهی حتی کمتر از دقیقه ای،
تا آنان که بر موضع اند را به مسلخ برید
خاوران را با خاک یکسان کنید
و بر آن درختان تناور برویانید،
درختانی برآمده از خون بی گناهان
و دستهای خشکیده پیرمرد را
در میان ریشه های آن،
پنهان کنید؛
دستان نازک پیرمرد را…
و مادران عزاداری
که بر گور فرزندان خویش،
در میان درختان تناور
مویه می کنند
با احترام به همه مادرانی که فرزندانشان در این جنون جهالت آمیز به خون در غلتیدند
http://bamdadesokhan.blogspot.com/2014/08/blog-post_13.html?_sm_au_=iVV555SVnt2JPFPN
آغاز افشای پشت پرده استیضاح وزیر علوم – بخش اول
https://www.balatarin.com/permlink/2014/8/13/3647939
درود بر شما
بی ربط و مفید و مختصر
کی میگه داعشی ها دارند جنایت میکنند !
طبق دستورات اسلام دارند عمل میکنند حالا اگر دستورات اسلام ضد بشری است آن داستان دیگری است تنها ایرادی که میشود از آنها گرفت این است که چرا اینقدر عجولند و صبر نکردن مهدی بیاد به هر حال اجرشان با مولا علی !
1- چند گرفته ای ؟ چند گرفته ای از بی بی سی ، از آمریکا ؟ این جملات ورد زبان ولایتمداران است . از جنتی تا آن بانوی چادری صورت گرد . برخی هم چون جنتی و مصباح نرخ تعیین میکنند وسط دعوا . چرا که اینها برایشان قابل تصور نیست که فردی با هدف یا ارمانی و حتی ولایتی ، قدم از قدم بردارد ، باید چندی گرفته باشی تا سنگی به سینه بزنی . اما بیچاره رهبر فرزانه ای که با طنابی بافته از این قوم به چاهی اندر شود .
2 – دانشجوی ستاره دار درست میگوید در باره خروج نخبگان از کشور . اگر آنان از کشور خارج نمیشدند ، فضای جولان یا حتی تنفش برای قوم ولایتمدار این طور گشوده نبود .
ارود بر نوريزاد آزاده
در مطلب شماره يك پاسخى به مطلب شماره دو داده شده است كه تا اين لحظه به نظرم قانع كننده است البته به فرض كه تنهايي شما به راستى تنهايي باشد .در مطلب شماره دو اين پرسش مطرح شد كه چرا نوريزاد بايد تنها باشد .در مطلب شماره دو دست بر قضا جوانى به راستى خوشفكر مى گويد شيوه اعتراض شما درست در شرايطى كه همه راه ها را به بن بست كشانده اند يكى از بهترين هاست .
در هم انديشى با اين جوانان من نتيجه مى گيرم كه شما فى نفسه اصلا تنها نيستيد ،اين ديكتاتورها و بسيجيان هستند كه تنهايند .عاشق كه تنها نيست .خودشيفته و مستبد و حق بجانب تنهاست .آنى تنهاست كه محصور در خود باشد .شما زمانى تنها بودي كه در پيله هاى بيم و آز و اميد واهى (خودفريبى )محبوس بوديد .آگاهى از جهل خود آزادى از جهل است .نوريزاد گرانمايه شما اكنون به درياى مردم پيوسته ايد .اما در هنگامه تنگ و دشوارى كه به قول جوان خوشفكر مردم در حالت آچمز به سر مى برند .روحانى عده زيادى را معلق نگه داشته و شايد ،مى گويم شايد به همان اميد واهى . در اين حالت به قول مانى عزيز خارق العاده يك نفر بايد باشد كه پرچم اعتراض را در اهتزاز نگه دارد ،يك نفر كه به هيچ مصلحتى نمى انديشد ،حتى شايد به نتيجه هم فك نمى كند ،يك سوسوى نور اميد كه نمى گذارد اميد به كلى خاموش شود ،يك مرد خدا كه ايمان و نيايشش نگه دار اوست ،بله ،اين من هستم كه در برابر شما سخن از خدا مى گويم .بى گمان اين ضربالمثل ايتاليايي را شنيده ايد كه صداى مردم صداى خداست . من خداى شما را چنين مى بينم .خدايي كه از رنج انسان ها رنج مى برد و آن قدر كيته توز و چشم تنگ نيست كه مدام در حال تدارك هيمه هاى داغ ترى براى شكنجه انسان هايي باشد كه زندگى شان مرگ و احتضار تدريجى است .نوريزاد مردم را تخته بند يك لقمه نان كرده اند . راه درست را شما مى روى .كم كم و ذره ذره اين مردم خواهند فهميد كه حتى بهبود وضع اقتصادى شان در گرو آزادى و همبستگى و اعمال قدرت خود بر مافياى راهزنى است كه هر اقدامى عليه جيب سيرى ناپذير خود را اقدام عليه امنيت ملى مى نامد .إنجا كه ملتى وجود ندارد امنيت ملى نيز چيزى نيست جز دستاويزى براى امنيت اجامر و و يرانگران وطن . دشمن اصلى در درون خود اين جماعتى نابرگزيده و نامردمى است كه سى و پنج سال ،سى و پنج سال به هيچكس جز خود حق سخن گفتن نداده اند ؛نه به سنى ،نه به بهايي ،نه به آتئيست ،نه به خداباور راستين ،نه به سكولار ،نه به سوسياليست،نه به درويش ،نه به كمونيست ،نه به فعال حقوق بشر ،نه به كرد و لر و بلوچ ،نه به دانشجوى معترضدو جوان دگر انديش و نه به هيچ كس جز دهان گشاد خودشان .شما دشمن مردم ايران را به درستى نشانه رفته ايد .درود بر شرف و وجدان شما
ريشه ها ١٥٢(دنباله كامنت زير با همين عنوان )
معمولا ملل عقايد دينى را گويند و نحل مكتب هاى فلسفى را .شهرستانى نخستين مسلمانى نيست كه ملل و نحل را در كتابى معرفى كرده باشد .پيش از او نيز كسانى چون نوبختى ،سيد مرنضى رازى ،ابوريحان بيرونى و ديگران كتاب هايي در شرح فرقه هاى درونى يك مذهب يا عقايد مذاهب گونه گون را گردآورى كرده بودند و پس از او نيز .محمد جواد مشكور در سال ١٩٥٦ در كتابخانه ملى پاريس يك نسخه از كتابى را متعلق به اواخر سده هشتم و بدون نام نويسنده پيدا ،عكس بردارى و تصحيح مى كند .اين كتاب كه حجم كمى دارد با عنوان هفتاد و سه ملت منتشر شده است .هفتاد و سه فرقه اسلامى در اين كتاب معرفى مى شود كه به باور نويسنده تنها فرقه ٧٣ يعنى سنيه بحق و مابقى باطل است . البته مى دانيم كه در اين باره حديثى نيز مورد استناد قرار مى گيرد از قول پيامبر اسلام با اين مضمون كه كه يهوديان ٧١ و مسيحيان ٧٢ و مسلمانان ٧٣ فرقه مى گردند .در اين ميان تنها يك فرقه بحق است و مابقى به جهنم مى روند .
اما كتاب شهرستانى يك دانشنامه بى مانند و نسبتا جامع در باره همه فرقه هاى دينى و مكتب هاى فلسفى است .اقليدس ، هراكليتوس ، ذيمقراطيس ،اپيكور ،كسنوفانوس ،تالس،فيثاغورث ،افلاتون ،ارسطو و حتى سولون شاعر رومى تنها چند نام از نام هاى خارجى اند كه شهرستانى در باب انديشه شان مى نويسد .بسيارى برإنند تا مأمون عباسى را تنها علت گشودگى نسبى فرهنگ اسلامى پس از سكوت معروف دو قرنه معرفى كنند ،اما واقعيت اين است كه عرب پس از فتح بخش عظيمى از جهان نمى توانست از مراوده و داد و ستد فرهنگ ها جلوگيرى كند و مصالح قدرت سياسى اقتضا مى كرد كه عرب با اسلامى كه در چنته داشت از در رويارويي با عقايد ديگر ،اعم از دينى و طبيعى و فلسفى در آيد .متكلمين يا مدافعه گران براى اين رويارويي مى بايست با عقايد ديگر و كتاب هاى آنها آشنا شوند . از زمان ابومسلم دعات عباسى برخى از جريان هاى استقلال طلب ايرانى را به اسم شعوبيه و اصحاب تسويه (برابرى ) براى براندازى سلطه نژاد پرستانه امويان تحريك مى كردند . اگر ايرانيان به راستى در پى بازيافت وحدت ملى و ايرانى خود بودند ،پس هم از إغاز خشت كجى نهادند .از آن خود سازى اسلام مبارزه اى بود عليه متجاوز با دستاويز سلطه خود متجاوز . البته از ديد ذات گرايانه چنين وانموده مى شود كه دعوا بر سر حقيقت است .هر فرقه اى خود را حقيقت اسلام مى داند و مابقى فرق را باطل .اما در بازى قدرت ،در فضاى بيم از دماسنج حاكمان ،در نا ايمنى خانه و توانايي ادامه حيات ،در فضايي كه مجالى براى آزادى روان نيست و حتى در زمان مأمون دستگاه محنه و تفتيش عقايد سانسور و اختفاء را ناگزير مى كند همه چيز دستخوش سياست قرار مى گيرد .
بحث را پيچيده نكنم .اختلاف دريافت ها و تفسيرها فارغ از هر شرايطى امرى انسانى و وجودى است ،هر متنى به محض خطاب شدن به انسان ها از كثرت فهم ها گريزى ندارداما پاى سياست و وحدت ملى كه به ميان مى آيد ،من ها ما مى شوند .ما نيازمند رشته پيوستارى است .اين رشته لازمه همزيستى و همبودى دنيوى است ،پس هرچه انسانى تر ،زمينى تر ،واقعى ،انعطاف پذير تر ،سيال تر ،اجماع پذير تر و داراى همپوشانى بيش تر بر زندگى مردمى با اختلافات عقيدتى ،قومى ، زبانى باشد رشته محكم ترى خواهد بود .ملل و نحل و عقايد كه خود زاده اختلاف هستند هرگز نمى توانند رشته پيوستار محكمى باشند و در عمل نيز نبوده اند مگر با زور و كشتار و حذف ناهمساز ها .ما هنوز چوب ابومسلم را مى خوريم كه براى نجات ايران براى خود نسب نامه عربى دست و پا كرد .
کوروس گرامی
سپاس فراوان از شما
اگر ممکن است این جمله خود را بیشتر توضیح دهید.
(ما هنوز چوب ابومسلم را مى خوريم كه براى نجات ايران براى خود نسب نامه عربى دست و پا كرد . )
تاثیر آن در زندگی امروز ما کجاست؟
درود بر حامد عزيز
حتما .اجازه دهيد إن را به قسمت بعدى موكول كنم .
با سپاس از توجه شما
همین عکس آخر راز دروغ را در بین مدعیان راستی به درستی آشکار می کند
محمدجان نوریزاد! . . .
بَس بِگفتم کو وصال و کو نجاح؟
بُرد این کوکو، مرا در کویِ تو
جُستوجُویی در دلم اَنداختی
جُستوجُویی در دلم اَنداختی
تا زِ جُستوجُو، رَوَم در جوی تو
درود به محمد نوری زاد عزیز
این اهنگ تقدیم به بی بی سی به رفسنجانی به خمینی به حکومت خامنه ای و به مصلحت نظام و بسیجیان و سپاه
http://www.youtube.com/watch?v=DBX1E6TCOXI&feature=youtu.be
بى بى بى بى بى بى بى بى
بى بى بى بى سى جان بى بى بى بى
بى بى بى بى سى جان بى بى بى بى
بی بی بی بی سی جان عکس عمام تو ماهست
راه اونا به چاله و راه شما به چاهست
بی بی بی بی سی جان ای بوق تاچرى
ای تاجر خبر جعلی هم می خری
ما سرنوشت مان خون توی جوب بود
برما که بد گذشت واسه تو خوب بود
باتوم صدا نداشت خوردیم نوش جان
تو بر جنازه ها با تیتر خود بران
ما را رها بکن با درد و رنج خویش
ای گرگ مهربان در پوستین میش
فریاد و بغض مان از خون و خستگیست
ما را چه به صدای دولت متبوع انگلیس
ما مثل تو هیچوقت بی طرف نیستیم
لختیم شکل باد اما بی شرف نیستیم
بى بى بى بى سى جان بى بى بى بى
بى بى بى بى سى جان بى بى بى بى
کارى کردم از هر یقه صدتا مث من زده بیرون
نبض بازى تو دست ماست و
باز واستادم رو اصل و
اسبه مسته من اهل خطره
که تفنگ زبونمو و تیغ تو دهنه
هرکلمه از شعرام تو ذهنا میشه ملکه
فلک مگه یادش میره جنایت ملکه
من به گنده تر از تو که باج ندادم
اونچه که به نسل ما رف مونده یادم
تو خبط خبرى و خزعبل نوشتى
تو با پول مردم دکون زدی مشتی
چى شد نون نداشت واست ستار بهشتى
کار مابا قلب و غریزه مخاطب داره
اما شما مغزی مریضین مخا تب داره
////////////////////////
بى بى بى بى سى جان بى بى بى بى
بى بى بى بى سى جان بى بى بى بى
بى بى بى بى بى بى بى بى بى بى
ريشه ها ١٥٢(قسمت ١٥١ ذيل پست قبلى )
فرهنگ
فرهنگ دينى
خداشاهى يا حاكم مقدس
در فرهنگ دينى ،حتى در آن زمان كه مشايخ دينى مستقيما حكومت نكرده اند ،شاهان مشروعيت خود را مى بايست از يك منبعى كسب كنند. سرچشمه مشروعيت وقتى از پايين نباشد ،لاجرم از بالاست .. پايين يعنى چه ؟پايين يعنى : مصالح عامه افراد ، منشآيت حدود و قوانين و شرايع از زمين و خواست عمومى ، از مردم ، با به اصطلاح يونانى از دموس .وقتى مردم رعيت و رمه به حساب آيند و حاكم چوپان و پدرسالار و خدايگان در شرايط متوسط حاكم مى بايست پشتوانه اى براى حق يكجانبه خدايگانى خود دست و پا كند ؛ موهبت الهى ،نقش سايه كردگار و ظل اللهى ، دين پناهى ،دارا بودن گوهرى فرابشرى .حقى موروثى ،و هاله ها و جامه هاى پر رمز و رازى كه او را داراى شكوه و جبروتى فراتر از انسانى معمولى جلوه دهد .البته در عمل شاهان چه بسا از سرها و چشم ها ى مردم بد دفاع برج ها و تپه ها برافراشته اند و در بيان سبب جنايات خود به سادگى گفته اند :چنين كرديم چون زورمان مى رسيد .اما از آنجا كه شاه را مردم شاه مى كنند و از آنجا كه مردم لباس خيالى او را مى دوزند ، نيك مى داند كه زور عريان براى دوام قدرت بسنده نيست و قدرت همواره بايد غير از زور ستمگرانه از چيز ديگرى نيز برخوردار باشد ،آنجا كه اين چيز از پايين به دست نمى آيد ،پس بايد از بالا ،برگرفته شود .بالا يعنى چه ؟بالا يعنى :عرش خدايان ،اعيان ثابته افلاتونى ،چيزى چون طبيعت ناشناخته و پيش بينى ناپذير و إكنده از تهديد هاى مرگبارى چون سيل و زمين لرزه و سباع درنده عليه انسان عقب مانده اى كه گمان مى برد كه طبيعت شبيه ابر انسان و خدايي داراى علم و اراده است .مى توان تصور كرد كه انسان ناتوان و آسيب پذير بدوى در برابر پديده هاى طبيعى چه وضعى داشته است .اينكه او نخستين امور ماوراء الطبيعى را در خود طبيعت تصور كرده است ،مسلما از سر فطرت حقيقت جويي نبوده است .او خود و خانه يا به اصطلاح يونانى oichosخود را در برابر زور و قدرت طبيعت نا ايمن يافته است .او خود را نيازمند قدرت و مكنتى ديده كه با آن بتواند بر شاه ستمگر طبيعت چيره شود .او همه حواس و گوش و چشم خود را براى پيش بينى دماسنج مزاج طبيعت تيز مى كرده ،كمابيش همان سا ن كه درباريان مدام بايد دماسنج روان خود را با دماسنج مزاج سلطان ميزان كنند و مدام هوش دارند كه سلطان كى بر سر مهر است و كى بر سر خشم .در چنين فضايي بى معنى ترين چيز ادعاى طلب حقيقت است ،چه چنين طلبى تنها در فضاى إزادى و ايمنى و فراغت ممكن مى گردد .از بركت نيروى عظيم كار بردگان بود كه فيلسوفان يونانى آزادى و فراغت انديشه ورزى بخردانه يافتند و البته به دلايل ديگرى كه عجالتا از آنها مى گذريم .
تشبه به طبيعت پيش بينى ناپذير ،تشبه به خدا و قدرت هاى آسمانى و ماوراء الطبيعى تار و پود جامه هاى شاهان بودند .خداشاهى در استبداد شرقى ذاتا حكومت دينى بوده است . مردم نه فقط سرچشمه مشروعيت حكومت ها نبودند بل انديشه اى شبيه دموكراسى آتنى در حكم كفر و ضلالت بوده است .عبدالكريم شهرستانى در بخش دوم الملل و النحل به راستى ما را از اين نظر كه وى از دموكراسى يونانى خبر داشته است شگفت زده مى كند .در بخش بعدى در اين باره توضيح خواهم داد
مردم بد دفاع (نادرست)
مردم بى دفاع (درست)
با پوزش
جناب نوریزاد من تقریبا تمام عمر بزرگسالیام را بی هیچ اعتقادی به دین و خدا و خرافات طی کردم و جز به انسانیت بها ندادم . نه حق کسی را خوردم نه به حریم کسی وارد شدم . راه و روشم ملاطفت و احترام به انسان بوده و بس و از این که میبینم روز به روز شمار بیشتری این راه را میگزینند سخت به وجد میآیم اما وقتی شما را در این شرایط میبینم که چه فشاری تحمل میکنید و کماکان انسانی میاندیشید و رفتار میکنید فکر میکنم باید بیشتر خودم را رشد بدهم شاید بتوانم افقهای چشم نواز شما را روزی بهتر درک کنم
درودي ديگر بر خردمندانِ ازاديخواهِ جَهلُ خرافه ستيز، درود بر جناب نوريزاد و تيم سايتشان و كاربران گرامي، اقاي نوريزاد ابتدأ اگر اجازه بدهيد پيشنهادي به شما عرضه كنم در رابطه با كساني كه به شما به چشم ترديد و سوپاپ ايمني رژيم مي نگرند، اگر اين فرض را به يقين وصله كنيم كه شما مامور نظام هستيد، مگر يكي از خواسته هاي مخالفان اين نظام از روز اول تا به امروز چه بوده؟ غير إز اين بوده كه پرده إز مفاسد و جنايات برداشته شود و اعتراف به ان شود، خُب مگر شما هم غير از اين مي كنيد؟ همين افشاگريها هم سنگهاي اول بنايست كه آدامه أش به محاكمه كشاندن همين جانيان و مفسدان است، خيلي راحت بگوييد كه شما درست مي گوييد من مامور نظام كه هيچ اصلا فرستاده شخص رهبرم!! اما اقاي نوريزاد تحليل خود من در باره اينكه شما را چرا قصابي نمي كنند اين است ( شايد هم اشتباه بأشد ) كه به شما و باقي افشاگران ثابت كنند، كه با تمامي اين معركه هايي كه گرفتيد، ديديد اب إز اب تكان نخورد و همچنان دنيا به كام ما مي چرخد، اقاي نوريزاد شرائط كنوني ايران و منطقه بس خطرناك است و معلوم نيست چه فردايي إز پس امروزمان است. مثلي سياستمداران الماني دارند به اين مظمون ( außer gewöhnliche Zeiten – verlangen außergewöhnliche Männer und aussergewonhnlichen Maßnahmen ) كه شرائط خارق العاده محتاج به أدمهاي خارق العاده و تدابير خارق العاده دارد. چه تدبيري و به چه كساني ايران امروز نياز دارد؟ شايد شما يكي إز ان أدمهاي مورد نياز اين زمان غير عادي هستيد، و در اين راه كوچكترين كمكي إز سياستمدار جماعت چه ( إصلاح طلب چه اعتداليون و چ اصولگرا ) نداشته باشيد، اين جماعت امتحان خود را بخصوص در اين ٣٥ سال بارها و بارها پس دادند و هر بار جز مردودي چيز ديگر به جا نگذاشته اند ( ازموده را ازمودن خطاست ) انچه مي ماند كمك و پشتيباني نسل جوان و امروزيست، كه بايد كشور را مطابق شرائط امروز ايران و جهان اداره كنند، من و امثال من متعلق به زماني هستيم كه سپري شد، فقط مي توانيم هشدار و أندرز بدهيم كه به دامان ديكتاتوري ديگر نيافتند. موفق باشيد
سلام واقعابهترین اسم که شما اقای نوری زاد برای این جماعت انتخاب کرده اید شعبان بی مخ ها یا داعشی برازنده ی انهاست من هم در گذشته دقیقا مثل اینها بودم وگرایشات فکری من مانند شما بود تا حدی که موسیقی گوش ندهم با دوستان دعوا کنم بخاطر فلان شخص خلاصه داعشی بودم برای خودم از سال 88 مسیرم جدا شد و الان مثل شما فکر میکنم و از شما مچکرم که بخشی از اگاهی رسانان به من بودید
تولد دوباره شما رو بهتون تبریک میگم. تا روزی بشه که من هم دوباره متولد بشم.
سلام جناب نوري زاد سوال دارم
فرق بين حافظ و نسيمي در كجاست ؟ كه اشعار حافظ ماندني شد و همچنين حافظ با شعرهاي گل و بلبلي ، ولي اشعار نسيمي را كمتر كسي ميداند و نسيمي هم پوست كنده شد .
ميبيني ايرانيان در طول تاريخ گل و بلبلي بوده اند به هر حاكمي كه آمده نه نگفته اند . از مغولها بگير تااااااااا حالا. اگر صدام هم مي آمد و غالب ميشد خوب يك سلسله صداميه هم ميداشتيم . قبلا” هم گفته ام در طول تاريخ مبارزات مردم آمريكا تنها صدايي كه شنيده شد و از مرزها فراتر رفت صداي شليك گلوله اي بود كه از سلاح بيرون آمد . حالا جناب نوري زاد بفرماييد اين شما و اين گفتگوي تمدنها .
خوب اموالتان را كه پس گرفتيد يادم هست دو درخواست ديگر هم داشتيد نميخواهم به محافظه كاري متهمتان كنم ولي عزيز من اگر سپاه اموالتان را داد ديگر چه ميكنيد ؟ براي كار فرهنگي غير سياسي پيشنهاد دارم به سمت دوستان در كانون نويسندگان برويد .
از اين ستون تا آن ستون هم فرجه آنوقت شايد بتواني سوال اول داستانم را پاسخ دهي . خدا نگهدارتان
سلام،
نمیدانم این رفتارهای اعتراض آمیز در سایر کشورها مشابه دارد؟ آیا کسی این گونه مطالب را دنبال میکنند؟
کاش من هم ساکن تهران بودم و میتوانستم در جمع شما باشم
بعد از اینکه سردار طلائی سر طلائی زنان مطلقه را دلیل ترس حاج حانوم از بابت تنبان شل ایشان دانست، روحانی مبارز و خط امامی جناب “شجونی” هم زنها را یه گاوی تشبیه کرد که به مردان یک “لیوان” شیر باید بدهند و گفته وی الان جوان ما حاضر نیست برای یک”لیوان شیر” یک “گاو” را خریداری کند و به همین دلیل هم ازدواج نمی کند. ما بچّه های جوادیه و شهریار این حرف را سلطان الکلام میدانیم و توضیح دهنده بسیاری از مشکلات مملکت از جمله پدیده “آقا زاده ها”! اگر باز هم بحرف ما بخندید ایرادی ندارد ولی به حرف حاج آقا اصلا نخندید چون عین واقعیت را گفت.
ببینید حاج آقا وقتی جوان بود امکانات فعلی که نبود که بتواند آن “لیوان” شیر را بی دردسر بقول خودش با 50 هزار تومان تهیه کند. ناچار شد برود “گاو” را بخرد و باهاش ازدواج کند. نتیجه این ازدواج میمون شده “گوساله” هائی به اسم “آقا زاده”. بعله “آقا زادها” یا همان “گوساله” ها محصول ازدواج های اصحاب ولایت با “گاوها” هستند. خوب امکانات نبود دیگر !!.
– هرگاه از نوریزاد میخوانم یاد ابوذر صدر اسلام میافتم… کتاب ابوذر غفاری مردی از ربذه نوشته ی دکتر علی شریعتی را بخوانید. تازه مومنی که حقانیت ایمان خود را بر سر دست گرفت و برای بیدار ساختن عمله ی ظلمه و آشکار ساختن ایمانش آن را همچون شمشیر بر فرق ائمه کفر می کوبید… هرگاه در شهر مکه خروج کرده و بت پرستی را در ملاء عام مذمت میکرد بسیجیان ابی لهب بر او یورش برده و می نواختندش… بله … این آقایان اگر ایمان داشتند خروج میکردند …
= قابل توجه برادران بسیجی غیرانتفاعی:
– در جایی خواندم مرحوم ابوترابی از بزرگان اسرای جنگ ایران و عراق در یکی از اردوگاهها در جمع اسرا سخنانی بدین مضموم گفته که ” اگر امر بر این قرار گرفت آبروی انسانی را ببرید یا قرآن را بسوزانید … قرآن را بسوزانید اما آبروی آن فرد را نبرید … چرا که اگر قرآن کلام خداست اما انسان اشرف مخلوقات خداست” !!!…
با درود – آقای نوری زاد من میگویم که کسی اموال شما را پس نخواهد داد . کدام نفر و کدام قسمت از سپاه باید اموال شما را پس بدهند ؟ از کجا معلوم که اموال شما در شهریار و همراه با انفجار ” حسن تهرانی ” دود نشده و به آسمان نرفته ؟ آیا کسی پیدا میشود که مسئول به غارت بردن و دزدیدن اموال شما باشد و الآن هم بخواهد آن را پس دهد ؟ فکر میکنید که اموال شما را به همان ” لانه ” ای برده اند که شما آنجا را به قدم های ” نازنین تان ” تبرک می کنید ؟ قربان آن قدم هایت و قربان آن کفشی که مردی را در آنجا همراهی میکند و من خاک آن کفش هم نیستم ، کاشکی رهبری به جای آن همه دفتر و دستگاه از همه رقم ، چهار نفر مثل شما را داشت و قدر شما را میدانستند .کاشکی رهبری آنقدر به شما ارادت داشت که در ” لیلة المبیت ” ایشان قرار میگرفتی و همان زمان درس ” النجاة فی الصدق ” را به ایشان متذکر می شدی !
کاشکی رهبری /////
خسته نباشی دکتر…
سلام علیکم – برادر نوری زاد اینکه شما در سال 1388 به بلوغی رسیدید که دانستید باقی ماندتان در همسویی با حاکمان و هر شقاوتی آشکار ، آدم کشی آشکار و آشکارا می دزدیدند و … به پای امضای شما هم مینویسند . و شما بخاطر جهالت و طمع و ترس و امید واهی، از اندرونیِ نکبت بار آنان خبر نداشتید و یا اگر چیزی را می دیدید، بخاطر همان عوامل سکوت می کردید . من هم مانند شما واقعا” در باورم نمی گنجید که روحانیت به مرور زمان به ورطه ای بیافتد که از یک مرجع تا یک طلبه دون پایه ” چارچنگولی” به دنیایی بچسبند که دائم در سر هر منبر و تریبون مردم را از آن حذر میدارند . من هم به این نظام جمهوری اسلامی تغییر نگرش داشته ام ولی نه آنکه ناگهانی باشد بلکه پس از رحلت امام خمینی و اینکه این روحانیت در مقام دنیوی فرو رفته ، به تدریج به مردم دروغ بیشتری گفتند و اعمال نکبت بار خودشان را در دستگاه نظام ” توجیه ” کردند ، من هم به مرور و آرام آرام به تغییرِ نگرش به سردمداران و حاکمان نگریستم و دیگر مانند شما نخواستم در هر شقاوت آشکار ، هر آدم کشی آشکار و هر دزدی آشکار سهیم و شریک باشم (بر اساس اعتقادات قرآنی ، آنانی که قلبشان و روحشان با اشقیا و نابکاران باشد ، آنها هم شریک جرم هستند ) . آقای نوری زاد فکر میکنید که اینان که در هر مصدری از نظام و مقام نشسته اند ، مانند شما و من فکر نمی کنند ؟ از همین سپاهیانی که اموال شما را دزدیده اند تا آن ” اصطبل ” نشینان بهارستان بگیر برو تا دورترین نقاط کشور ، می بینید که اکثرا” مانند شما و من فکر میکنند و می دانند که در کشور چه خبر است . اما چنان هاله ای از بدبختی و نگون بختی در کشور ایجاد شده که عده ای از کسانی که باید حرفی بزنند ، نمی توانند حرفی بزنند و ” خفه خون ” و ” حناق ” و ” دیفتری ” گرفته اند و آنان هم که حرفی زده اند یا ” مجیز ” بوده ، یا ” چالوسی ” و یا ” تملق ” مشمئز کننده . و شما تنها کسی هستید به نقد دستگاه رهبری نزدیک می شوید و فریاد زده اید به پاسخگویی ایشان به مردم ، به گردش مالی رهبری ، به مادام العمری ، به داستان نکبت بار هسته ای، به بابک زنجانی و حمایت های بی درو پیکر مجتبی خامنه ای ، به سرداران پف کرده سپاه . آقای نوری زاد خداوند در این زمان وظیفه بزرگ ” نمایاندن ” و ” پنبه از گوش ” درآوردن مسئولین را به عهده شما قرار داده و نه فرد دیگری ، به همین خاطر است که خود گفته اید : کسی با من نمی تواند همسو باشد من تنهایم ( حتی آن دوستی که با شما در مجلسی عکس نیانداخت و فرار میکرد ) .
با درود بر همه ی دوستان و جناب نوری زاد
تنهایی
– از تنهایی گفتید، درست است با تنهایی نمیشود ره به جایی برد. خود شما و تمام آن اشخاصی که به ملاقات شما می آیند،همگان تنهایید. تقریبا تمام آن افراد دارای خواسته های متفاوتی هستند و به گرایشهای متفاوتی تعلق دارند. از آتئیست ( بی خدا ) گرفته تا بسیجی ذوب شده در ولایت. تمامی آنها در اصل با یکدیگر مشکل دارند و ناسازگارند. ولی در آن لحظه یک چیز در آن افراد مشترک است و آن درد تنهایی است. در جمع شما تن هایی میبینیم که تنها هستند. با وجود شخصی مثل شما که گوش شنوایی برای تمامی این افراد دارید آنها می آیند تا اگر فرصتی بود حرفهای خود را بزنند و خودی نشان بدهند. شما خود تنهایی هستید که پذیرای تنهایی آنان می باشید.
ایران – ژاپن – کره
– قرار بر این بود که از ایران یک ژاپن اسلامی بسازند که البته نشد. ولی کره ای ها در اوایل دهه ی هشتاد میلادی قبل از انقلاب ایران آرزویشان این بود که ایرانی در میان چشم بادامی ها شوند.بسیاری از متخصصان آنها در ایران مخصوصا در صنایع برق مشغول به کار بودند هم قبل از انقلاب و هم اوایل انقلاب. حالا ایران کجاست و کره کجا؟! در اینجا مثالی از همبستگی کره ای ها بزنم، در دهه ی نود در اوج روند پیشرفت کشور کره ، ناگهان دنیا با رکود شدید اقتصادی مواجه شد و با توجه به اینکه دولت کره برای برنامه های خود بسیار هزینه کرده بود و وامهای سنگینی گرفته بود، عملا کشور کره کاملا ورشکسته شد. به نظر شما چگونه این مشکل بزرگ را حل کردند؟ با آنکه نیمی از کره ای ها از حکومت نظامی گونه و خشک کره ناراضی بودند ولی پس از درخواست کمک از طرف دولت به مردم، برای کمک به رهایی کره از ورشکستگی اقتصادی ، تمام مردم کره طلاها ی خود را در اختیار مقامات دولتی قرار دادند و با این روش نه تنها کره از ورشکستگی رهایی یافت بلکه میلیارها دلار طلا نیز ذخیره کرد . با کمک آن پشتوانه مردمی، تلاش بی وقفه و با دریافت وامهای جدید به این نقطه که الان است رسیده. با اینکه نیمی از مردم از نوع حکومت ناراضی بودند ولی هیچکدام به راستی و درستی مردان دولتی شک نداشتند و تمام طلای خود را در اختیارشان گذاشتند.
کره جنوبی برای پیشرفت، به سمت تقویت صنایع پایه رفت و هم اینک یکی از 10 کشور برتر در ضمینه ی صنایع مادر می باشد که خود ما با بسیاری از محصولات آنها آشناییم.مردم کره جنوبی در رفاه زندگی میکنند و در جامعه ی جهانی یکی از کشورهای مهم.
کره شمالی برای پیشرفت، به سمت تقویت صنایع نظامی و اتمی رفت و هم اینک یکی از 10 کشور برتر در ضمینه ی صنایع جنگ افزار اتمی است. مردم کره شمالی در فقر زندگی میکنند و در جامعه ی جهانی هیچ جایگاهی ندارند.
به نظر شما ایران دارد کدام راه را میرود ؟ حکومت ایران دقیقا دارد راه کره شمالی را میرود و عاقبتی بس خطرناک تر از آن کشور در انتظار ماست چرا که همین راه را هم درست میروند.
ما با اتکا به فروش نفت وگاز ( چیزی که کره ای ها نداشتند ) راه 30 ساله ی پیشرفت کره را باید 15 ساله طی میکردیم. ولی الان پس از 35 سال در کجا قرار داریم؟
از ابتدای انقلاب تا این لحظه ، هر زمان که کشور مدت کوتاهی در آرامش نسبی بود، این آخوندها و آخوند صفتان لجن ( این خائنین به ایران ) یک بامبولی ساختند و ما را مغضوب جامعه ی جهانی کردند. دزدیهای آنها هم که نیاز به توضیح ندارد. با وجود آخوند و نظام آخوندیسم حاکم، هیچ امیدی به پیشرفت نیست.
• رئیس جمهور آمریکا غیر از هواپیمای بوئینگ سوار هیچ هواپیمائی نمی شود
• رئیس جمهور آمریکا بغیر از اتومبیل آمریکائی سوار هیچ اتومبیلی نمی شود
• رئیس جمهور فرانسه غیر از هواپیمای ارباس سوار هیچ هواپیمائی نمی شود
• رئیس جمهور فرانسه بغیر از اتومبیل فرانسوی سوار هیچ اتومبیلی نمی شود
• رئیس جمهور آلمان بغیر از اتومبیل آلمانی سوار هیچ اتومبیلی نمی شود
• این سه نفر کافر بی دین هیچکدام شعار اقتصاد مقاومتی نمی دهند و امام زمانی هم نیستند!
رهبر ایران که نماینده خدا روی زمین است ولی جور دیگری عمل می کند:
• رهبر ایران با اینکه خودش با افتخار از هواپیمای ایران-140 (ارابه مرگ )یاد میکند هیچگاه دور وبرش هم آفتابی نمی شود!
• رهبر ایران بغیر از بوئینگ و ارباس اصلا سوار هیچ هواپیمائی نمی شود
• رهبر ایران عمرا بغیر از ب ام و و بنز سوار هیچ خودروئی نمی شود
• این در حالی است که وی هر سال از مردم می خواهد جنس ایرانی بخرند!
• من نمیدانم اگر آمریکا و آلمان و فرانسه از بین بروند ایشان با چی اینور و انور تشریف میبرن! لطفا در دعا هایتان برای نابودی استکبار کمی تجدید نظر کنید! فقط برای راحتی رهبرمون نه چیز دیگری!
هر روز ارادتم به شما بیشتر از روز پبش میشود.خدا کمکتان کند و از صدقه سر شما این مردم دلسوخته را از شر مغولهای اسلامی نجات بدهد.امین
اقای دکتر نوری زاد سلام عرض می کنم یک نکته همیشه یادتا ن باشد همه انهایی که با حرکت انتقادی مردم مخالفت می کنند و مخالفت خودرا با بیان اینکه چند گرفتی یا ادبیات مالی بکار می برند چون خودشان درهرلباسی که باشند بصورت سازماندهی شده یا مسقل از مراکز قدرت عایدی دریاف می کنند دیگران را با اینصفت زشت خطا ب می کنند
درود بر شجاعت،صداقت ووجدان بیدار شما استاد نوریزاد گرامی
قطعا این محبوبیت وشجاعت شما را بر نمی تابند…………….مواظب خودتان باشید لطفا…………
با درود و سلام خدمت آقای نوریزاد و خسته نباشید.
هوش و استعداد شما را ستابش می کنیم واقعا بهترین روش خبررسانی را انتخاب کرده اید در این هیاهوی تبلیغاتی روشی اخلاقی را انتخاب کرده اید .در میان اقشار آگاه گروه زیادی کار شمارا تقدیر می کنند شما فصل جدیدی از خبر رسانی را در جامعه استبداد زده گشودید……… نکته بعد , شما بهترین محل (جلوی سفارت سابق آمریکا) را این بار انتخاب کردید که واقعا بهترین انتخاب است .موفق باشید. در مواضغ سیاسی هیچوقت نباید منتظر واکنش سریع جامعه بود .آیا مردم ارزش کار آیت الله منتظری ، مهندس بازرگان،دکتر مصدق،مهندس امیرانتظام و……………….دیگر بزرگان این سرزمین را نشناختند و ارج نگذاشتند.آن روز دیر نیست .
جناب آقای نوریزاد شما تنها نیستید. خیلی ها هوادار شمایند ولی رعب و وحشتی که رژیم بی قانون بر دلها می افکند ما را وادار به ملاحظاتی می کند که مبادا شرمنده ی خانواده ی خود شویم.
در تاریخ دیکتاتوری ما کمتر کسی است که توا نسته است با قدرت غالب به گفتگو بشیند. چیزی بگوید انتقاد کند و به مدت طولانی زنده بماند به زندان نرود تواب گردانده نشود. این در حالی است که در جوامع پیشرفته همه میتوانند انتقاد کنند بی هیچ واهمه و علت ترفی انها هم این است.
برای اولین بار اقای نوریزاد به عنوان وجدان معذب جامه ما خود را در گفتگوی مستمر با حاکمیت قرار داده است. با قلبی پر از عشق و گلی در دست. کسانی که به او نزدیک میشوند برای صدمه زدن بر او شیفته او می شوند و بلافاصله در مییابند او هیچ نشانی از دشمن ندارد. او فقط یک دوست است دوست انسان دوست راستی و چه کسی است که در عمق وجدان خود این دو را نشناسد.
او بیشتر مثل سقراط است هر روز بر سر خیابان ظاهر میشود و مپرسد راستی میشناسید یک ادم راستگو را تضاد های فکری و عملی دولتمردان را می نمایاند و از مردم میپرسد ایا ما سزاوار این هستیم.
سقراط هرگز نگفت که چیزی میداند. بلکه گفت میدانم که نمیدانم.
افکار سقراط متوجه مفهوم انسانیت بود.
سقراط در بازار آتن(آگورا) جوانان و متفکران را دور خود جمع میکرد و آنها را به زیر سایهٔ معابد میکشاند و از آنان میخواست تا سخنان و کلمات خود را تحت تعریف دربیاورند همشهریان آتنیاش را تشویق میکرد تا خدایانشان، ارزشهایشان و خودشان را مورد پرسش و ارزیابی قرار دهند. تا میدید که مردم به سهولت راجع به عدالت گفتگو میکنند، وی به آرامی میپرسید که آن چیست؟ این شرافت، فضیلت، اخلاق و وطندوستی که از آن سخن میگویید؛ چیست؟
سقراط گفتگو را به شیوه پرسش و پاسخی شروع میکرد و در آغاز خود را با آن چه شخص مقابلش میگفت، همراه نشان میداد. ممکن بود این گفتگو به طول بینجامد، اما سر انجام بحث را به جایی میرساند که شخص مقابل به نادانی خود پی میبرد؛ یعنی به این نتیجه میرسید که حقیقتاً هیچ چیزی را نمیداند و به این صورت، سقراط به او میفهماند که اعتراف به نادانی، بزرگترین دانش است.
او میگفت که تنها خداست که همه چیز را میداند. این گقته او نقطه عطفی در تاریخ پیشرفت بشر در 2200 سال قبل محسوب میشود.
اما هم اکنون در کشور ما کسانی پیدا شده اند که خود رانشانه خدا( ایت الله) میدانند. و وانمود میکنند که همه چیز را میدانند و علم و دانشگاه و متفکران و استادان دانشکاه و فرهنگ زیر بال دانایی انها قرار دارد.
اگر اقای نوریزاد میتوانست مثل سقراط باشد شاید ما نیز میتوانستیم فاصله پیموده شده غرب را نه در 2200 سال بلکه در دویست سال بپیماییم. ان در صورتی بود که مثل سقراط اعتراف کنیم که میدانیم نمیدانیم. اما وقتی رهبر ما ولی ما میگوید که اوست ان نشانه اعظم خدا. اوست که میتواند فقط از تریبون های بسیار بلند سخن براند بی هیچ نقد پذیری چه چیز در انتظار ماست بجز سیر به قهقرا و بازگشت هر روزی به عمق سیاهی و تباهی
نوری جون
عزیزم
خوش تیپ
برادر
خیلی سوختی تو این آفتاب لامصب. آخه مگه ما چند تا مث تو رو داریم که به خودت نمی رسی. من که دستم بند این ماشینای خراب شده تو نطنزه وگرنه یه کلاه برات میاوردم. سر جدت یه کلاه برا خودت بخر اینقد برنزه نشی. حالا میگن برنزه مده ولی تو به این اراجیف گوش نده. دلیل اصلی سرطان پوست همین آفتاب لامصبه. ضد آفتاب هم فراموش نشه لطفا. اگه ویتامین دی کم داری قرص بخور اینقد نرو تو آفتاب. الهی درد و بلات بخوره تو سر این آخوندای زبون نفهم. من چکار کنم از دست تو که دهن اینا رو سرویس کردی رفته پی کارش. لطفا کامنتای منو دیگه قیچی نکن کلامون تو هم میره ها. گفته باشم. دارم چرت و پرت می گم. وللش.
می گم دیروز روحانی یه خودی نشون داد خودمونیم. راستش من یه حالی کردم زد سر پوز این دلواپسان هسته ای. سگای ولگردو دیدی اگه دس کنی به سنگ مث سگ فرار می کنند. ولی اگه بترسی و از دستشون فرار کنی مث سگ پاچتو میگیرن. در هردو حالت مث سگ عمل می کنن! این دلواپسا هم تو همین مایه هان. اگه محکم جلوشون وای نسی پاچه می گیرن. آقامون خامنه هم که کفگیرش ته دیگ خورده ظاهرن چراغ سبزو به عامو روحانی نشون داده که فک طرفو بیاره پایین. عامو حسن هم که هیکل، اولین تو پوزیو خوب زد من یکی که حال کردم.
عزت زیاد فعلا
نوری زاد صبور وعزیز
با سلام انچه در ///قضائی باید نوشت این اشت : بنویسیم ///قضائی ر واقع بخوانیم اصطبل قضائی ولایت مطلقه خلیفه داعش وطنی و مجری تعطیلی صنعت و اقتصاد کشور با حکم دینی شورای نگهبان سلطنت خلیفه داعش وطنی که نزول خوری مرکب بانکها را شرعی دانسته است البه این را بدانید بانکهای بزرگ این کشور تمام یا قسمت عمده سهامشان متعلق به مقام عالی سلطنت خلیفه داعش وطنی میباشد وعلت حلا شده ربای مرکب بانکها نیز بخاطر همین است که با حکو شرعی شورای نگهبان مقام سلطنتی خلیفه داعش وطنی حلال شده یعنی دین در خدمت خلیفه داعش وطنی و یا استفاده از دین بعنوان سنگ استرجا مقام عظمای سلطنت خلیفه داعش وطنی
آقای نوریزاد امیدوارم این منتشر شود.
جناب نوریزاد عزیز من به شما به عنوان یک شهروند ایرانی که خود و خانواده تان از سال 88 تا کنون مراحمت های فراوانی دیده اید و زندان و شکنجه تحمل کرده اید برایتان احترام زیادی قائلم.
عقاید و نظرات شما چیز تازه ای نیستند. قریب یکصد سال است که گفته میشوند. مواقعی که این گفته ها قدری علنی شدند، گوینده ها بطور رسمی و غیر رسمی برای همیشه حذف شدند.
در ارتباط با اقای خامنه ای باید بگویم که آقای احمد زید آبادی دو روز بعد از انتخابات 88 در مصاحبه با تلویزیون بی بی سی از آقای خامنه ای به عنوان کسی که با اعلام زود هنگام ریاست جمهوری احمدی نژاد از کودتای انتخاباتی حمایت کرده نام برد. متأسفانه از آقای زید آبادی خبری نیست. در این 5 سال تنها یک بار در یک خبر حاشیه ای خواندم که به او مرخصی کوتاهی داده اند. آیا شما از ایشان خبر دارید؟
شما چندین نامه به آقای خامنه ای نوشته اید و از ده ها زاویه به او تاخته اید. زاویه که سهل است اگر تنها یکی از آن کلمات از دهان همچو منی بیرون بیاید دودمانم را بر باد خواهند داد.
اینکه شما را ازاد گذاشته اند تا هر کاری میخواهید بکنید تنها یک دلیل می تواند داشته باشد. از طریق دوستانی که در دستگاه دارید نامه های شما به دست آقای خامنه ای رسیده باشد و او دستور داده که با شما کاری نداشته باشند. خامنه ای شطرنج باز ماهری است. میدانید با شما چه میکند؟ مردم هر روز میآیند و میروند و به سخنان شما گوش می دهند نه بخاطر اینکه این سخنان تازه اند (همه این حرفها سالیان سال است که توسط مردم کوچه و بازار گفته میشود کافیست یکبار در تاکی سر صحبت را باز کنید) بلکه به این دلیل که یکی تابلو در دست گرفته و میگوید. بخدا فسم قصد توهین ندارم ولی این جمع شدن مردم در اطراف شما و عکسهائی که میبینم مرا به یاد معرکه گیر ها می اندازد. مردم همه جمع می شدند که عملیات مارگیر و پهلوان را ببینند. به محض اینکه معرکه گیر می گفت خوب حالا پول بدهید همه پراکنده می شدند.
نمی گویم نگوئید ولی مواظب باشید که با ادامه این روند برای مردم عادی هم عادی میشوید و دیگر حتی خامنه ای هم نیازی به کشتن شما نخواهد داشت چرا که شما از قبل مرده اید.
خیلی از این بی پرده گوئی از شما عذر می خواهم.
فرخنده باد یکصدمین روز پایداریتان بر کلمه ی حق
همایون بود این جنبش حق طلبانه
نیک انجام باد این کوشش حق خواهانه
تحشیه ای بر یکصدمین روز استقامت
یک : درود بر بانوی هفت سینی و پیام آور روزهای نو ( این چه رازی ست که هر بار بهار … با عزای دل ما می آید ؟)
دو : درود بر بانو گوهر عشقی و قلب داغدارش ( صدای خون در آواز تذرو است … دلا این یادگار خون سرو است)
سه: درود بر اشک های خانم مهندس درس خوانده در اسکاندیناوی ( ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها، می شد با خود ببرد هر کجا که خواست)
چهار : درود بر بانوی شصت هفتاد ساله چادری ( ارغوانم آنجاست ، ارغوانم تنهاست)
پنج: مرد چهل ساله ی روشن روی ( و این منم مردی در آستانه ی بعثت با رسالتی که بر دوش دارم)
شش: درود بر رضا ملک ( کشتید و داغ مینهید و بند میزنید … اینگونه باز فاجعه تکرار میشود )
هفت: درود بر جوان کرجی ( چاره ی درد مرا باید این داد کند … )
هشت: بانوی چادری صورت گرد(بله یک جاهایی باید سکوت کرد) درود بر بانوی پنجاه ساله مانتویی( جاهایی هم نمیتوان سکوت کرد)
نه : مردی چهل و یکی دو ساله 🙁 من دچار خفقانم ، من به تنگ آمده ام از همه چیز)
ده : بسیجی ریشوی بی عینک و دکمه از بیخ نبسته : ( یک شعبون بی مخ واقعی اونی نیست که همیشه رو حرف باطلش بایسته بلکه اونیه که به موقع فرار رو بر قرار ترجیح میده)
یازده : بسیجی دیگر: ( از جهلها که پرده ی پندار میشوند)
دوازده: درود بر مردی با موهای از پشت بسته و تی شرت خوشرنگش: (نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر )
سیزده: درود بر بانوی چادری با عینک در چشم 🙁 مشکل خویش برِ پیرِ مغان بردم دوش … کو به تایید نظر حل معما میکرد)
چهارده: درود بر مرد نسبتا تنومند پنجاه ساله 🙁 جانا سخن از زبان ما میگویی)
پانزده: درود بر جوان لاغری با کپه ای ریش در زیر چانه: ( وطن وطن! نظر فکن به من که من ،به هر کجا غریب وار ،به زیر آسمان دیگری غنوده ام، همیشه با تو بوده ام )
شانزده : مامور نیروی انتظامی و لباس شخصی و بسیجی داعشی:( تفنگت را زمین بگذار ، که من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجار ، تفنگ دست تو یعنی ، زبان آتش و آهن، من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن ، ندارم جز زبان دل ، دلی لبریز از مهر تو، ای با دوستی دشمن ) درود بر زوج جوان و مردی از سیستان و بلوچستان ( چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم ؟ خانه اش ویران باد)
هفده : درود بر بانوی لاغر و کوتاه قامت و دوست جوانش 🙁 دل من هم به تقوا مایلست اما … ز دست زاهد افتادم به کافر ماجرایی ها)
هجده: مامور امنیتی کوتاه قد 🙁 نادان چون طبله ی غازی ست بلند آواز و میان تهی )
نوزده: درود بر راننده تاکسی ژاپن رفته :(گفت این حقیقت را شنیدی ؟ شده معلوم در ژاپن جدیدا ، به جز یک درصد جمعیتِ آن ، نود نه درصدش خنگند و کودن ، ولی بر عکس توی کشور ما ، ضریبِ آی کی یو بالای بالاست ، به جز یک درصد ملت که خنگ است ، نود نه درصدش باهوش و داناست ، به او گفتم چرا پس ما فزرتیم ، ولی آنها چنان با اقتدارند* *جوابم داد: چون که در دو کشور، همان یک درصدیها رأس کارند!)
توضیح : بابت خطی و پشت سر هم آوردن ابیات عذر میخواهم . شما خود آهنگین بخوانید.
پایدار جنبش خردورزانه ی نوری زاد
با درود به نوریزاد عزیز، ببار شریف آزاده . سر تا پای متن “همچو بارانی که شوید جسم خاک – فروغ ” هست و من این بخش را انتخاب کردم:
” من اگر می خواستم به اصل ماجرا اشاره کنم باید می نوشتم: رهبر را دادگاهی کنید. مرد گفت: من، هم بسیجی بودم هم جانبازم هم برادر شهید. اما راز بدبختی این کشور را در دستگاه قضایی می دانم. که اگر این دستگاه درست اداره می شد همه چیز مملکت سرجای خودش قرار می گرفت. گفتم: وقتی از بیت رهبری به دستگاه قضایی زنگ می زنند و می گویند: سعید مرتضوی می شود دادستان تهران، و بعد که این سعید مرتضوی به گند در می افتد همین بیت رهبری او را از هر جرم و خطا و مجازاتی مبرّا می کند و وی اکنون راست راست می گردد و به ریش ملت می خندد، شما چرا دستگاه قضایی را محور تحولات کشور می دانید؟” محمد نوری زاد
زنده و پاینده باشی و همیشه سبز
صدها درود بر خانواده گرامی شما که قطعا بیش از همه نگران شمایند و در سختی های شما شریک
با سپاس – امیر
افرين بر كسي كه صادىقانه وبا تكيه بر نيروي ايمان در برابر فراعنه زمان برای بز پس گرفتن حقش جهاد می کند. یا الله ! محمد جان خدا قوت
سلام .
بی شک آرزوی وطنی خوب و خوش و پاک و سرزنده و متخصص و البته انسان مدار و خدا مدار تنها وقتی محقق می شود که چرخش قدرت بر اساس عقل و فهم باشد نه مافیا و رانت !!!
وای بر ما اگر مجلس و خبرگان بعدی به مزدورانی رای دهیم که به گلوله مان بستند .
این کلمه اول نوشته امروزتان آقای نوری زاد، چه بار معنایی سنگینی دارد:
«روز یــــــکــــــــصـــــدم»
با فرض اینکه در این مدت، روزی:
دو ساعت قدم زده اید،
دو ساعت به رفت و برگشت اختصاص داده اید،
دو ساعت نوشتن صرف نوشتن مطالبتان کرده اید،
دو ساعت صرف خواندن کامنت ها و ایمیل ها کرده اید،
نتیجه می شود گرفت که شما تا به حال برای پس گرفتن اموالتان 800 ساعت وقت صرف کرده اید. یا حدود 33 شبانه روز کامل.
حالا در هر روز از این یکصد روز، دست کم یکی از آنها که خود را بسیجی می خوانند، با توهین و فحاشی و تهمت، خاطرتان را آزرده اند، که بار منفی اش به شمار عدد و رقم نمی آید.
واویلا که یک جامعه مدعی عدالت گستری، اینطور با یک شهروند شرافتمند رفتار می کند.
واویلا که در یک جامعه مدعی عدالت گستری، شهروندی که اموال برده شده اش را طلب می کند، می گوید که هر لحظه حادثه ای را انتظار می کشد، و اینکه خود را برای بدترین ها آماده کرده…واویلا…واویلا