یکشنبه 19 مرداد – روز نود و نهم
یک: با اتوبوس، دِرازای خیابان طالقانی را طی کردم و در ایستگاهِ مترو پیاده شدم. نخستین کسانی که در حوالیِ قدمگاه با من همقدم شدند، یکی بانوی جوانی بود با عینکی آفتابی برچشم که از لواسان آمده بود و زبان فرانسه می خواند در مقطع کارشناسی ارشد، و دیگری پسرجوان سپید پوشِ سپید رویی که ازکرج آمده بود و نمی دانم چرا از کارو بار و میزان تحصیلاتش نپرسیدم هیچ. این دو جوان تا پایان با من ماندند و صبورانه هیاهوها و غوغای مخالفانِ مرا به چشم خود دیدند. نیز آخرین کسانی بودند که از من خداحافظی کردند و رفتند.
این دو جوان، تمثیلی از نسلی بودند که عصاره اش، از نکبت ها و خرافات مذهبی به ستوه آمده و می خواهد روی پایِ خِرَدِ خود بایستد. این دو آمده بودند تا هم به خود و هم به من بگویند: انسان اند و به انسانیت متمایل. پسر، بقول خودش هدر شدنِ سی و شش سال از عمرش را بچشم دیده بود و دختر که کمی جوان تر به نظر می رسید، جوانی اش را به تماشای افقی گذرانده بود که آن افق هرگز در دسترس بدیهی ترین خواسته های انسانی و مدنیِ وی قرار نگرفته بود. این هردو، گرچه بصورت ظاهر می گفتند و می خندیدند و تلاش می کردند شادمانی خود را به رخ بکشند، از درون اما کلافه بودند و فرسوده. ای بدا بر من و کسانی چون من که جوانیِ چند نسل از ناب ترین سرمایه های انسانی این مرز و بوم را آشفتیم و دیوار بلند آرزوهایشان را بر سرشان آوار کردیم و هرگز بدانها فرصت جولان ندادیم و به چشمانشان زل زدیم و تا توانستیم جوانی شان را انکار کردیم.
دو: مهندس که سن و سالی ازش گذشته بود بقول خودش خیلی مقید بوده به رعایتِ موازین شرعی. می گفت: وجوهاتم را سرِ سال دورِ سرِ زن و بچه ام می چرخاندم و می بردم دفتر آیت الله و با دو دستم تقدیمش می کردم و با لمس دست های نرم آیت الله، برکات آسمان و زمین را برای زندگی ام بلوکه می کردم. می گفت: رفیق بودم با آیت الله. جوری که آیت الله مرا به اسم کوچکم صدا می زد با یک “حاج” در ابتدای اسمم و یک ” آقا ” در انتهایش. همین که مهندس رفت تا به جوی پت و پهنی که خیابان را از پیاده رو جدا می کند تف کند، من به جمعی پیوستم که یک به یک و چند به چند می آمدند و در همان حوالی پرسه می زدند. دو نفر در آن میان به کمینِ یک فرصتِ مناسب نشسته بودند تا خودی بنمایانند. یکی از آنها، جوانی بود بیست و چهار پنج ساله با ریشی سیاه برصورت و عینکی دودی بر چشم که دکمه ی پیراهنش را از بیخ بسته بود. دیگری که جوان تر بود و احتمالاً رده ی تشکیلاتی اش پایین تر بود، وردستی می کرد برای جوان دکمه بسته.
سه: بانویی آمد حدوداً پنجاه و دو سه ساله که صورتی آرام و متبسم داشت و قامتی نسبتاً کوتاه. مانتو به تن داشت و حجابش کامل بود. نیز این بانو که استاد بازنشسته ی دانشگاه بود تا پایان ماند. حتی زمانی که من بساط خود برچیدم و رفتم، وی مانده بود و همچنان با سه نفر دیگر بحث می کرد و به آرامی سخن از فلاکتی می گفت که این روزها به خانه ی هریک از ما رسوخ کرده است. می گفت: ده روز از انتخابات سال 88 نگذشته بود که رفتم دانشگاه و از تک تک همکارانم پوزش خواستم. به آنها گفتم که اسلامِ موردِ اعتنای من این نبود که به صحنه آمد. به آنها گفتم: ده روز است که من به مخالفینِ این نظام پیوسته ام و دارم دیوانه می شوم، بمیرم برای کسانی که سی سال مخالف بودند و کسی صدایشان را نشنید. گفت: من این سالها را، خار درچشم و استخوان در گلو گذرانده ام. مریض شده ام. آمده ام از شما بپرسم چرا اینگونه شد و ما باید چه بکنیم؟ گفت: همه ی باورهای من فرو ریخته آقای نوری زاد.
چهار: یکی از جوانان کهریزک آمد و از دستگیری و زندانی شدن سعید شیرزاد – فعال حقوق کودک – گفت. این که در زندان بد جوری شکنجه اش کرده اند و از وی اعتراف گرفته اند و این اعتراف را ضبط نیز کرده اند.
پنج: جوان برازنده ای که دانشجوی دارو سازی بود و پیش از این به قدمگاه اطلاعات نیز آمده بود، دو پرسش داشت. یکی این که: این همه تغییر چگونه در شما پا گرفت؟ و این که چه باید کرد؟ به وی گفتم: تغییر در من، ناگهانی که نبوده. من سالها هم جناج چپ را و هم راست را نقد می کرده ام. منتها غلظتِ جهالتِ من در این بود که در حمایت مفرطم از رهبر، هیچ مفری برای فهم خود قائل نشده بودم. خاصیتِ سال 88 در این بود که یقه ی مرا گرفت و تکانی به من داد که: بفهم! پیش از سال 88، فضا خوف انگیز بود. حوادث سال 88 و سرمایه هایی که مردم برای اعتراضات مدنی خود پرداختند، عرصه را برای جولان فهم مهیا کرد. در آن سال، بخش وسیعی از مردم به صحنه آمده بودند. چیزی که سابقاً سابقه نداشت. فضای مجازی و شبکه های اینترنتی در دسترس قرار گرفتند. انحصار خبر از دست حاکمیت بدر رفت. و در نهایت، فضا برای جولان فهم فراهم تر شد. به راحتی نمی شد سرِ کسی را زیر آب کرد و آب هم از آب تکان نخورَد. وگفتم: شاید اگر حوادث سال 88 نبود، من همچنان معلق بودم. یکی به نعل می زدم یکی به میخ.
شش: مهندس مجالی یافت و داستانش را ادامه داد: یک روز که خمسِ خود را به دست های نرم آیت الله سپردم، مرا در کنار نشاند و پرسید: اوضاعِ کاری شما چطور است حاج حسن آقا؟ گفتم: خوب آقا، یک ساختمان کلنگی را می خرم تخریب می کنم و یکی دوساله می سازم و حداقل صد درصد سود می برم. آیت الله دستی به ریش مبارک برد و این سودِ صد درصد را مزه مزه کرد و رو به من گفت: حاج حسن آقا، یعنی اگر شما یک میلیون هزینه کرده باشی، سرِ سال می شود دو میلیون؟ گفتم: بله. منتها اگر که اوضاع خوب پیش برود و مشکلی و حادثه ای پیش نیاید. آیت الله نه گذاشت و نه برداشت و گفت:شریک نمی خواهی؟ گفتم: تا که باشد. گفت: خود من. گفتم: شما صاحبِ دار و ندار مایید آقا این چه حرفی است. آیت الله گفت: من به شما اعتماد دارم حاج حسن آقا. آنقدر که حاضرم بگویم بچه ها دویست میلیون در اختیار شما بگذارند بی هیچ سند. شما این دویست میلیون را در کار ساختمانی هزینه کن و سرِ سال چهارصد میلیون به ما برگردان، قبول؟ گفتم: به روی چشم. چه شریکی از شما بهتر؟
هفت: مردی لاغروکت و شلواری که یک کیف دستی به دست داشت و لهجه ی اصفهانی در گویش و ته ریشی برچهره، آمد و سلام گفت و دست داد و گفت: من همه ی نوشته ها و صحبت ها و کارهای شما را دنبال می کنم. با شما در خیلی جاها موافقم بجز این بوسیدنِ پای کودک بهایی. در میان مردمی که در اطرافم بودند، رو کردم به بانویی که استاد بازنشسته ی دانشگاه بود و از وی خواستم نظرش را در باره ی کار من بگوید. چه مخالف و چه موافق. بانو رو به مرد اصفهانی کرد و گفت: من و شما چرا شیعه ایم؟ صرفاً بخاطر این که در خانواده ای شیعه به دنیا آمده ایم. شما آمار بگیر و از همه ی شیعیان جهان بپرسید: چرا شیعه اند؟ نود و نه درصدشان می گویند: بخاطر این که پدران و مادرانمان شیعه بوده اند. یعنی جوابی می دهند که جاهلان در به پیامبران می گفتند. و گفت: این کودک چهارساله هنوز به سنی نرسیده که بهایی باشد یا نباشد. بوسیدن پای این کودک چهارساله، که هم پدرش در زندان است و هم مادرش، بوسیدن پای انسانیت است نه بهاییت.
دراین هنگام بانویی چادری که او نیز اهل اصفهانی است و یک بار به قدمگاه اطلاعات نیز آمده بود سر رسید و به جمع ما پیوست. وی را به حاضرین معرفی کردم: این بانو، اصفهانی است و از خانواده ی شهدا. اجازه بدهید این پرسش را از ایشان نیز بپرسیم. و داستانِ پرسش مرد اصفهانی را با وی در میان نهادم.
بانوی اصفهانی رو به مرد اصفهانی کرد و گفت: من کودکی ام را در خانه ای گذرانده ام که پدرِ این خانواده هیچ نمی دیده جز اسلام و امام و انقلاب و جنگ. تا جنگ شروع شد، خانه و زندگی را به امان خدا سپرد و همه چیزش را در طَبَقِ جنگ نهاد. برادرم نابغه و دانشجوی برترِ پزشکی بود. رفت جبهه و شهید شد. ما بخاطر جوّی که بود، و بخاطر اعتقادی که داشتیم، گریه نگردیم. و من هنوز عقده گریه های نکرده ام را دارم. حالا می گویم: ایکاش بخاطر اعتقادی که به اسلام و امام و انقلاب و جنگ داشتیم، اعتقاد به انسانیت داشتیم. بوسیدنِ پای کودک بهایی، بوسیدنِ دست انسانیت است. بوسیدنِ پای ادب و خرد است. بوسیدنِ پای نوعدوستی است.
هشت: مهندس که شصت سالگی اش را پشت سر گذارده بود، لبخند تلخی به لب هایش نشاند و گفت: آیت الله یکی از پسرانش را صدا زد و گفت: دویست میلیون از پول شخصیِ مرا به حاج حسن آقا بدهید و سرِ سال چهارصد میلیون از ایشان بگیرید. همانجا چک نوشته شد و من دست بکار شدم. تا خانه ای کلنگی پیدا کنم چند ماهی گذشت و تا خانه ی کلنگی را خراب کنم شش ماهی. هنوز شش ماه از شراکت با آیت الله نگذشته بود که پسران آیت الله آمدند سرِ زمین و گفتند: ما اصل پول و سودش را می خواهیم. گفتم: هنوز که سرِ سال نشده. مضافاً این که من کمی از برنامه عقبم. خودم می آیم و با حضرت آقا صحبت می کنم. پسران آیت الله گفتند: همین که گفتیم. معامله منتفی است. شش ماه گذشته شما باید هم اصل پول را بدهید و هم سود این شش ماه را. چقدر؟ سیصد میلیون. گفتم: من ندارم. گفتند: نداری؟ ما پولت می کنیم. کار بالا گرفت. من عصبانی شدم آنها نیز. من ماندم آنها رفتند. فردایش ماشینی آمد سرِ زمین و چهارنفر از ماشین پیاده شدند. مرا به زور سوار ماشین کردند و بردند. کجا؟ جایی که خدا نصیب گرگ بیابان نکند.
نه: جوان بسیجی که ریشی سیاه به صورت و عینکی دودی به چشم داشت و دکمه ی پیراهنش را از بیخ بسته بود مرا کنار کشاند و به وردستش گفت: عکس ها را نشانِ آقای نوری زاد بده. وردست، سه برگه ای را که در دست داشت، جلوی من گرفت و یک به یک ورق زد. عکس هایی بود از کشتار غزه. جوان ریشو و عینکی که با گوشی تلفنش فیلم می گرفت، پرسید: نظرتان راجع به این عکس ها چیست؟ منظورشان را دانستم. گفتم: این عکس ها ناقص اند. شما باید عکس هایی از کشتار مردم سوریه و عراق و کوبانی و کشتار خلخالی و زندانیان سال 67 را هم به این عکس ها اضافه می فرمودید. جوان ریشو گفت: شما چرا در باره ی این کشتار موضع نگرفتید؟ گفتم: من در راهپیماییِ روز قدس شرکت کردم. همو پرسید: پس چرا بی بی سی شما را در آن راهپیمایی نشان نداد؟ گفتم: به همان دلیل که تلویزیون آقای ضرغامی نشان نداد. گفت: شما در حالی که کشور در بحران همه جانبه است، با این کارهایتان برای بی بی سی و دشمنان انقلاب خوراک تهیه می کنید. گفتم: به آقای ضرغامی و بیت رهبری بگویید فضایی برای من و امثال من بپردازند تا ما با رسانه های بیگانه صحبت نکنیم.
ده: برادرِ خانم مسیح علی نژاد آمد. چند جلد کتاب به دستم داد و گفت: اگر مایل بودید اینها را به دوستانتان بدهید. تلویزیون اسلامیِ ما به دروغ خبری منتشر کرد که عده ای در خارج، به خانم علی نژاد حمله کرده اند و تجاوز. خانم علی نژاد وکیلی گرفت و شکایت نامه ای تنطیم شد برای عرضه به دادگاه های اسلامی. به برادر خانم علی نژاد گفتم: من با وکیل خواهر شما تلفنی صحبت کردم و آمادگی ام را برای حمایت از ایشان اعلام داشتم. برادر گفت: آن شکایت نامه تنظیم شد اما دادگاه آن را نپذیرفت. وی که رفت، کتابها را همانجا بین مردم توزیع کردم.
یازده: جوانی با ذوق و شوق آمد و گفت: دو فیلم کوتاه از آقای هوشنگ میرزایی همین سه شنبه ساعت شش در سالن استاد ناصریِ خانه ی هنرمندان نمایش داده می شود. و پرسید: می آیید؟ به وی گفتم: اتفاقاً من آقای هوشنگ میرزایی را نیک می شناسم و بارها به توانمندی اش آفرین گفته ام. و گفتم: این دو فیلم کوتاه را نیز دیده ام که یکی از یکی دلنشین تر و حساس تر و دیدنی تر است. اولی، به مردی بلوچ می پردازد که به نظر من مسیحِ مردمان بلوچ است. مردی خیّر و فهمیده و مردمدار و مهندس. یعنی بدون این که سوادی داشته باشد، با سنگ های دور ریز کارگاههای سنگبری، مسجدی ساخته بسیار زیبا و دیدنی و با اصول. دومی به رقابت انتخاباتی میان چهار نماینده ی مجلس می پردازد در یکی از شهرهای لرستان. دراین رقابت مضحک و مسخره، طرفداران برقِ رقیب را قطع می کنند و بساط همدیگر را بهم می ریزند. من صحنه هایی از فیلم را به یاد دارم که نمایندگان برای جذب رأیِ مردم، حتی به سرقبرهای فرسوده و تازه می روند و فاتحه می خوانند با چهرهای اندوهبار. در حالی که روستاهای منطقه خراب اند و آب ندارند و واویلایند و نمایندگان فعلی وسابق نیز همین رویه های خر کردنِ مردم را به نمایش گذارده بوده اند پیش.
دوازده: جوانی آمد که می گفت حقوق خوانده و بسیجی است و آمده است که رازهای نوری زاد را واشکافی کند. کلی بحث کرد در حوالیِ این که نوری زاد در راستای مطامع دشمنان حرکت می کند. حتی گفت: نوری زاد به دروغ می گوید در جبهه حضور داشته و حال آنکه وی یک روزهم سابقه ی حضور در جبهه ها نیز نداشته است. به جوان حقوقی گفتم: من نیازی به این ندارم که به شما بگویم در جبهه بوده ام یا نبوده ام. با اطمینان گفت: نبوده اید. دو سه نفر از کسانی که در جمع بودند و مرا می شناختند اعتراض کردند که: بوده. جوان حقوقی گفت: نبوده. و به من رو کرد و گفت: بوده اید؟ گفتم: یا بوده ام یا نبوده ام. مگر فرقی می کند در رفتار امروز من؟ اموال مرا پاسداران برده اند و من برای پس گرفتنِ اموالم اینجایم. جوان حقوقی کمی به تردید افتاد. رو به حاضرین کرد و محکم گفت: من امشب تحقیق می کنم اگر آقای نوری زاد جبهه رفته بود فردا می آیم و همینجا و در حضور همه…. و صحبتش را نا تمام گذارد و گفت: خب بنی صدر هم در جبهه بوده، این که افتخار نیست.
سیزده: جوان بسیجیِ ریشو و عینکی و دکمه بسته رشته ی کلام را در دست گرفت منتها از وجهی دیگر. یعنی نقشی دیگر برعهده گرفت برای خراب کردن نوری زاد. چه؟ با صدای بلند رو به من و به مردم گفت: آقای نوری زاد، شاید شما سوپاپ نظام هستید و دارید به نفع نظام کار می کنید؟ چه کسی می تواند این حرفهای شما را بر زبان آورد؟ شما از آقایان برای این حرفها و کارها چراغ سبز گرفته اید. گفتم: اگر اینگونه باشد که شما می گویید، پس من و شما در یک جبهه ایم و اختلافی در میان ما نیست. پس چرا شما اینهمه به پروپای من پیچیدید و مرا به تأمین خوراک برای رسانه های دشمن متهم کردید؟ اگر من سوپاپ باشم، نباید اختلافی میان ما باشد. شما در جایگاه یک دانشجوی بسیجی همان می کنید که من در نقش یک سوپاپ.
و رو به مردم گفتم: من یک بار که با آقای هاشمی رفسنجانی دیدار داشتم. در همان یک دیدار به وی گفتم: آقای هاشمی، اگر دو نفر باشند که در این کشور دستشان به خون مردم آغشته است، به روفتن آبرو و اموال مردم و زندانی کردن و تاراندن مردم، این دو نفر، یکی شما هستید و یکی آقای خامنه ای. و ادامه دادم: این سوپاپ می گوید دست مجتبی خامنه ای به خون بی گناهان آغشته است. دست سرداران سپاه به خون آغشته است. چه در ایران چه در سوریه و چه در عراق. گفتم: بابک زنجانی را مجتبی خامنه ای بر زانو نشاند و راههای غارتگری را برای وی هموار کرد. جوان ریشو و عینکی و دکمه بسته به اعتراض در آمد که: سندش؟ گفتم: شما که با من در یک جبهه اید، نباید از من سند بخواهید. بانوی اصفهانی به جوان ریشو و عینکی و دکمه بسته گفت: من خودم همینجا شعارمی دادم: خمینی می رزمد / کارتر می لرزد. و گفت: ما اسیر جوی بودیم که ما را می برد به جایی که دیگران برای ما طراحی کرده بودند. مهم این است که ما امروز نمی خواهیم اسیر جو باشیم. می خواهیم به نظام اسلامی بگوییم: ما می فهمیم.
چهارده: جوانی سپید روی و قد بلند از زنجان و جوانی خندان و تیره پوست از خرم آباد آمده بودند به دیدن من. روی هر دو را بوسیدم و سپاس گفتم از این همه راهی که برای دیدنِ همچو منی پیموده اند. یک زوج جوان نیز از شیراز آمده بودند به قدمگاه لانه ی جاسوسی. برایشان آرزوی خوشبختی کردم. چه ناز بودند این دو. یک دختر جوان که فوق لیسانس روانشناسی بود، به من گفت: شما در این اوضاع اسفباری که همه سکوت کرده اند، یک تنه یک رسانه اید. یک حزب اید. یک راننده ی تاکسی که هم سنّ من است، در این چند روز به دیدن من آمده و با اصرار مرا به خارج از محدوده ی طرح برده است. اینها دوستان ناب من اند. کسانی که هیچ چشمداشتی از من ندارند. محبتی اگر می کنند و لبخندی اگر به صورت می نشانند، در پس و پشت این محبت و لبخند، هیچ تقاضایی نیست. بل مشتاق این اند که اگر بتوانند باری از دوش من بردارند. بانوی اصفهانی یک جعبه ی خاتم به من داد و گفت: این را به همسرتان بدهید. من یک زنم. می دانم همراهی با شما چه مشقاتی دارد.
پانزده: مردی آمد و کتابی به اسم: جنگ چرا؟ بقلم آلبرت اینشتین و زیگموند فروید تقدیمم کرد. و جوانی دیگر چند کتاب با نامهای جامعه شناسی تمدن مدرن، نشانه شناسی ادبی، درجستجوی زبان کامل، و: ماجرای یک پیشوای شهید. جوان بسیجی ریشو و عینکی و دکمه بسته می رفت و بر می گشت و چیزی می پراند. دست به شانه اش نهادم و به وی گفتم: یک نویسنده دو خط مطلب می نویسد چهار سال شش سال برایش زندان می برند، یکی زده پسرِ این مادری را که من عکسش را بر تن پوشم حک کرده ام کشته و برای این قاتل تنها سه سال زندان بریده اند. شما را بخدا کمی منصف باشید و به گوهری به اسم فهم بها بدهید. چرا با شنیدنِ این خبر رگ غیرتتان ور نجهید پسرم؟ شما غزه غزه می کنید. فرض کنید مادر ستار بهشتی هم یک غزه ای.
شانزده: جوانی که تی شرتی به تن داشت و سی و چهار پنج ساله به نظر می رسید، رفت و رخ به رخ جوان بسیجی ریشو و عینکی و دکمه بسته قرار گرفت و گفت: شماها، هم نورچشمی هستید هم سهمیه دارید هم دانشگاه هم کار هم امنیت. به من بگو سهم من که بسیجی نیستم و سالهاست که بعد از تحصیل بیکار و دلمرده ام از نفت و گاز و امنیت این کشور کجا می رود و با اجازه ی کی؟
هفده: جمعی از بانوان بهایی به دیدنم آمدند و خبر از نقص پرونده ی جمعی از دختران و پسران بهایی دادند. این نقص پرونده، سنگ صد خرواری است که دستگاه های اسلامی ما بر مسیر تحصیلیِ دختران و پسران بهایی می نهند. از آنان برای رنج هایی که در این سالهای اسلامی متحمل شده اند و می شوند پوزش خواستم. این پوزشخواهی را وظیفه ی هماره ی خود می دانم. این که در هر دیدار این پوزشخواهی را بر زبان آورم و به آنان بگویم که من از این که فرزندان آنان امکان تحصیل و دانشگاه و استخدام ندارند در رنجم.
هجده: با نیم فرصتی که فراهم شد، مهندس داستانش را به پایان برد: مرا بردند به دخمه جایی. مچ دستهایم را از پشت بستند و همان مچ را با زنجیر بالا کشیدند تا سقف. هوارم بالا رفت و گفتم: می دهم. مرا بردند درِ خانه. سند خانه ام را بردم محضر و یک دانگش را به اسم آیت الله زدم سرضرب. به مهندس گفتم: شنیده ام داعشی ها بازار برده فروشان راه انداخته اند در موصل. و گفتم: خدا به اجداد ما رحم کرد که ملایان به حکومت نرسیدند در این هزاران سال. و ما داریم تقاص تاریخیِ این چند هزار سال را یکجا می پردازیم. و گفتم: ملایان حکومتیِ ما داعشیان بالقوه ای هستند که در هنگامه ی ضرورت، بالفعل می شوند. و گفتم: مگر خلخالی کم نماز شب خوانده بود و کم قرآن تلاوت کرده بود؟
نشانی قدمگاه: خیابان طالقانی – سفارت سابق آمریکا (لانه ی جاسوسی)
زمان حضور: پنج و نیم تا هفت عصر بجز پنجشنبه ها و جمعه ها و روزهای تعطیل
محمد نوری زاد
بیستم مرداد نود و سه
برای بار هزارم این سوال بی پاسخ را از شما تکرار میکنم!!!!
چرا اگر امثال من و شهروندان دیگر در این سرزمین حرکت شما را تکرار کنیم کمترین عقوبتمان زندان و دادگاه و ببی حرمتی است ولی هیچ گوساله ای در این خراب شده با شما کاری ندارد؟؟؟؟؟؟؟؟ خر خودتی آقای نوریزاد. مزدور بی جیره و مواجب رژیم منحوس آخوندی
سلام٬ مهندسی که سن و سالی ازش گذشته و بقول خودش خیلی مقید بوده به رعایتِ موازین شرعی. و وجوهات اش را سرِ سال دورِ سرِ زن و بچه هایش می چرخاند و می برد دفتر آیت الله و با دو دستی تقدیمش می کند٬ وای براحوال آن ملت و آن آب خاک.
مهران
درود بر جناب عبدالله گرامی!شما کاملا درست میفرمایید و من باتوصل به همین اشعار و آثاریکه از دوران قبل از اسلام اعراب مانده در کامنتی نوشتم که این ادعای جاهلی و عاری از تمدن بودن و زنده بگور کردن دختران توسط اعراب حرفی بی پایه و اساس است.برداشت من اینست که اگر اسلام نبود روزگار اعراب بسیار بهتر از آنچه امروز است می بود.چون در بین اعراب بت پرست سلحشوری و ازادگی و میهمانوازی و خوش قولی رایج بوده و بت تنها نشانه قوم و قبیله خاصی بوده و پرستش به کسی تحمیل نمی شده ودر دراز مدت افرادی با چنین دیدی می توانستند راحتر چند گانگی و چند فرهنگی و دیدگاهای مختلف را بپذیرند تا الله واحد پرستان!
جناب انعامی درود . گروههایی که به چنین تحقیقاتی دست زده اند باور دارند که هیچگونه مدرک قابل اعتماد و غیره اسلامی نیافته اند که مستند بتواند چنین موضوعی را ثابت کند.معتقد هستند که قرآن 200 سال بعد از محمد به اصطلاح بعثت محمد نوشته شده و توسط گروهی نه یک شخص.هیچگونه سکه و یا کتیبه ای از سران اسلامی یافته نشده .تنها معاویه است که در دو کتیبه آنهم نه به عربی و بنام ماآویه که شخصی مسیحی بوده خود را امیرالمؤمنین خوانده و این لقب هم بمعنی خلیفه و یا غیره نبوده.شما اگر به سایت جناب داریوش بی نیاز (ب.بی نیاز)مراجعه کنید مطالب بسیاری دراین باره خواهید یافت.
با احترام به نوشته ی شما عرض میکنم اعتقاد بنده به این نیست که اعراب تونسته باشن چنان درجه از فرهنگ رو پیش از اسلام داشته باشن این در تاریخ سازه ها و فرهنگشون کاملامشهوده نیازی به اثبات حقانیت قرآن نیست نمونه هایی که مسیحی ها هم براشون اثبات شده یکیش مومیایی فرعون بوده دقیقا مطابق چیزی که قرآن گفته .. بگذریم از معجزات قرآن که چه کسایی مسلمون شدن اما یک موضوع رو شما برو تحقیق کن: من در یک کامنت دیگه هم به این اشاره کردم: جریان های آب اقیانوس ها که آب گرم و آب سرد با هم در تماس اما نه در یک جهت در حرکت هستند که کشفش توسط انسان به هزاران سال و …نمیرسه بلکه بعداز قرآن کشف شده و تحقیق کن ببین تا چه اندازه بعیده اعراب 200سال بعداز پیامبر توان کشف چنین موضوعی رو داشته باشن ازین قبیل توقرآن زیاده و اگر کنجکاوبودی در خدمتم انچه تحقیق شده در اختیارت بگذارم موفق و پیروز باشی
black.jagvar@yahoo.com
من مشکلی با مناظره در این زمینه ها ندارم و آماده ی مناظره ام
فردوسى و مدح محمود غزنوى
(قسمت دوم)
پيدايش اولين داستان در باره نحوه سرودن شاهنامه به يكصدو پنجاه سال پس از مرگ فردوسى برمى گردد و پس از ان تا به امروز ، داستانهاى ديگرى در اين خصوص ، يكى پس از ديگرى ساخته و پرداخته شده و بر زبان مردم جامعه جارى گرديده است ، گرچه اين داستانها با يكديگر اختلافات زيادى دارند ولى يك ترجيع بند مشترك ، در تمام انها يافت مى گردد ، اينگونه كه ؛
“فردوسى به خواست محمود غزنوى و براى دريافت پاداش هنگفتى ، شاهنامه را مى سرايد ، ليكن محمود خلف وعده مى كند و فردوسى نيز وى را هجو مى كند و متوارى مى شود در نهايت نيز سلطان غزنوى پشيمان شده و به وعده خود عمل مى كند اما در اين زمان ديگر فردوسى زنده نيست.”
سوالى كه اينجا پيش مى ايد انست كه چرا در همه اين داستانها ، موضوع سرودن شاهنامه براى دريافت صله ، تكرار گرديده است؟
جواب= به دو دليل؛
١- همه اين داستانها گرچه در جزئيات بايكديگر متفاوتند ولى چهارچوب و كليت انها ، مشترك است و تماما برگرفته از همان داستان اولى يا اولين داستان هستند.
٢- اما دليل دوم :
اين دليل قدرى نيازمند تفصيل سخن است؛
قرن چهارم براى ادبيات فارسى خصوصا براى شعر و شاعرى ، يك دوره استثناء است ، دربار محمود غزنوى مملو از شاعرانى ريز و درشتى است كه شاعرى شغل انهاست و شعر ابزار كار وكسب درامد انها.
، شعر فارسى در اين دوره تبديل به وسيله كسب درامد مى گردد ، دربار متملق پرور غزنويان چنان به تملق گويى و مديحه سرايى بها مى دهد كه شاعران از اكناف و اطراف مملكت روانه انجا مى گردند و ازدياد شعرا در اين دربار به گونه اى است كه در بعضى از جنگها محمود ٣٠٠٠شاعر نيز همراه خود برده است ، فتوحات محمود در هند و سرقت خزائن و گنجينه هاى جواهرات افسانه اى سرزمين هند ، ثروت غير قابل تصورى را براى اين سلطان نامتعادل به ارمغان مى اورد كه حيف و ميل ان ، با پرداخت صله هاى بى حد و حساب به مديحه سرايان براى محمود تبديل به يك تفريح و سرگرمى شده و براى شعرا تبديل به يك ممر درامد.
افراط محمود در پرداخت صله از اموال مسروقه هنديان ، به گونه اى بوده كه شاعرى مانند عنصرى اسباب و ظرف اشپزخانه اش تماما از جنس طلا بوده ، در اين دوره هركس از طبع شعر سرودن برخوردار بود هدفى را تعقيب نمى كرده مگر ورود به دربار محمود.
اندك اندك نگاه ها به شعر ، از يك هنر به يك وسيله و ابزار ، تغيير مى كند و شاعرى نيز ، صنفى از اصناف مى شود و به اين ترتيب در نگاه جامعه ، سرودن شعر ، انجام كارى جهت كسب درامد است و لاغير ، بتدريج در باور مردم اين دوره و دوران بعد از ان ، سرودن شعر بى انكه با هدف كسب درامد باشد ، كارى عبث تلقى مى شود كه انجامش فقط از ديوانگان انتظار مى رود ، خاصه اينكه سراينده ان از قريحه بالاى شاعرى نيز برخوردار باشد
اين نوع نگرش به شعر در ان برهه زمانى و نيز تا قرون پس از ان ، بر ذهن عوام و خواص و خصوصا خود شاعران حاكم است ، بنابراين وقتى مردم شاعرى با قدرت و توان سخن سرايى فردوسى ، مشاهده مى كنند و يا مى شنوند كه وى سى و پنج سال از عمر خود را صرف سرودن شعر نموده ،در نگاه انها اين شاعر در طى اين مدت در حال كار و تلاش در “پيشه شعر سرايى” بوده و به كسب درامد از اين طريق مشغول بوده است و الزاما اين تلاش سى ساله وى ، بايد به كسب در امد هنگفتى برايش ختم شود.
در نگاه عوام و خواص جامعه اى كه گرفتار اين ذهنيت شده ، وقتى ديده اند يا شنيده اند كه فردوسى با قدرت سرايش بى نظير خود ، سى و پنج سال از عمرش را ، به سرايش اختصاص داده ، موضوع از دو حال خارج نيست؛
**يا اينكه –فردوسى شاعرى بى همتاست كه متاسفانه ديوانه شده و نشان ديوانگى او نيز انست كه ، بى انكه مزد دريافت كند ، شعر مى سرايد.
**و يا اينكه –فردوسى پيمانكارى قدر است كه با سرودن شعر در حال انجام كارى پيمانى است كه با اتمام پروژه اى كه روى ان كار ميكند به ثروتى هنگفت و افسانه اى دست مى يابد و چون خريد شعر نزد اين مردم ، در انحصار محمود غزنوى بوده ، لذا مشخصات پروژه به شرح زير است؛
——————–
نام پروژه: –منظوم ساختن خداى نامه
كارفرما: –محمود فرزند ابومنصور ناصرالدوله سبكتكين ملقب به محمود غزنوى
پيمانكار: –فخرالدين حسن اسحاق شرفشاه ملقب به ابوالقاسم فردوسى
مدت قرارداد: –سى و پنج سال شمسى
———————
اين ديدگاه ، حاكم بر وضعيت شعر و شاعرى در ان دوران است كه سبب مى گردد در تمام اين داستانها ، سرودن شاهنامه ، در قبال دريافت وجه و حق الزحمه ، ذكر گردد ، زيرا اصولا حالت ديگرى براى اين موضوع قابل تصور نيست.
ادامه در قسمت هاى بعدى.
با سلام
دوستان گرامي
///////
مطلب اخير مزدك
(پژوهشهای نوین درباره اسلام که شما براحتی میتوانید در سایت جناب داریوش بی نیاز(ب.بی نیاز)مطالعه کنید همانطور که قبلا نوشته ام روایت سنتی درباره اسلام را رد می کنند و شخصی بنام محمد و ماجراهای پیامبری و وجود خلفای راشدین و جنگهای قادسیه و یرموک و نهاوند را با دلایل کافی رد میکنند. از مهمترین دلایل شان نبودن آثاری از این وقایع است ومثلا شما هیچ سکه و یا سنگ نوشته ایی و یا آثاری از این جنگهای بزرگ که تقریبا مکانشان دقیقا توسط نویسندگان اسلامی مشخص است و یا از محمد و یا خلفای راشدین … نمی یابید. و خود کلمه محمد را در عربی که شتایش شده معنی میدهد یکی از القاب مسیح میدانند. شما برای اطلاعات بیشتر به سایت ایشان مراجعه کنید)
—————–
داريوش بي نياز ؟؟؟؟
حتى كودكان مي دانند كه عربها از هزاران سال قبل شرح ماوقع و حوادث تاريخي را در اشعار خود آورده اند
در جنگهاي عربهاي مسلمان با ساسانيان در صدر اسلام شعراي فراواني حضور داشتند و شرح ما وقع را در
اشعار خود آورده اند
به عنوان نمونه (عمرو بن معد يكرب) يكي از اين شعرا است
عمرو بن معد يكرب در جنگ قادسية رستم فرخ زاد را كشت و اينگونه در شعر خود اين
واقعه را شرح مي دهد
وَالقَادِسِيَّةُ حِينَ زَاحَمَ رُسْتُمٌ *** كُنَّا الكُمَاةَ نَهِرُّ كالأشْطَـــــــانِ
وَمَضَى رَبِيعٌ بِالجُنُـــودِ مُشَرِّقًا *** يَنْوِي الجِهَادَ وَطَاعَةَ الرَّحْمَن
براي مطالعه بيشتر به سايت تبيان مراجعه كنيد
http://library.tebyan.net/newindex.aspx?pid=102834&ParentID=0&BookID=100964&MetaDataID=42002&Volume=4&PageIndex=441&PersonalID=0&NavigateMode=CommonLibrary&Content=
با درود به شما، یعنی که قافیه “اسناد و استدلال” تنگ آمده. قاعده بر کشتار و غارت برای کسب قدرت و حفظ آن بوده و باقی هیچ.
خانم زهرا شماره 1 گرامی درود! من نه خواهان اینم که شما برایم چهچه و به به بزنید و نه حرفتان را پس بگیرید و نه من از پاسخ شما خشمگین می شوم.دوست گرامی علی انسانی فقیر بوده و محمد هم.ولی درجریان جنگهای بسیار محمد و غارتگریهای مسلمین ثروت بسیاری نصیب آنها شد.وعلی بعنوان سردار اسلام سهم زیادی از این غتایم بخوان غارتگریها نصیبش شد.از جمله فدک که به فاطمه زن علی رسید و مورد ناراضایتی گروهی از مسلمین شد.ولی کسانی مثل عمر و ابوبکر و عثمان و رحمان بن عوف و طلحه و زبیر … قبل از اسلام از اشراف بودند با مال و منال بسیار و پایگاه اجتماعی بالا.آنچه را که جناب نوریزاد هاشورکرده مقایسه علی خامنه ای با علی ابوالطلب بود.که هردو از برکت خلافت ثروتمند شدند و قبل از آن چیزی نداشتند و از پایگاهی در میان مردم هم برخوردار نبودند.ولی کسی مثل رفسنجانی و عسکر اولادی … هم قبل و هم بعد ار انقلاب پولدار بوده ولی دلیلی نمی شود که جناب عالیجناب سرخپوش و رفقا از مزایای انقلاب بی بهره بوده!
2.برتری ابوبکر و عمر و عثمان …از علی هم برمیگردد به داشتن همین پایگاه طبقاتی و مسلما نزدیکی آنها با محمد و تاثیرات و وزن آنها در اجتماع آنروز بوده مثلا در سقیه بنی صاعده تنها 7 یا 10 نفر با خلافت ابوبکر مخالفت می کنند.و مخالفت چند روزه (به گمانم 10 یا 11 روزه شاید احمدی نژاد با توصل بهمین 11 روز غیبت کرد.)علی هم بخاط ماجرای پس گرفتن فدک از فاطمه بود و نه مخالفت با خلافت ابوبکر. و در زمان دو خلیفه دیگر هم علی بدون اعتراضی با آنها همکاری می کند.ولی زمان خلافت علی می بینیم که گروههای بسیاری بر علیه او شورش می کنند.مسلما در جنگ یکی کشته می شود و یکی برنده ولی مهم اینست که فرزندان علی با توجه به تنفری که مسلمین از علی داشته اند بخاطر کشتار بیش از حد مخفیانه جسدش را دفن میکنند!آیا این گواهی برآنچه من ادعا می کنم نیست؟
اقای مزدک قراین وشواهدزیادی هست که نظریه موردنظرشمارو ردمیکنه.اینکه محمدشخصیتی خیالی وازالقاب مسیح بوده.پایه واساس محکمی ندارد.واسنادتاریخی مبنی بروجودمحمدوتبلیغ ایینی بنام اسلام روشن و واضح است.منتهی بعدها پیرایه های زیادی بران افزوده شد.ودینی هماننداسلام وجودندارد که این همه فرقه از ان منشعب شود.
باسپاس
با درودي ديكر! سالها قبل در روستايي به نام كاكا رضا در نزديكي خرم آباد معلمي مشغول خدمت اموزش و پرورش در نظام مقدس ج اسلامي در مدرسه اين روستاست، در ميان محصلين دختري ١٣ ساله كه ظاهرا رشدي بيشتر نسبت به هم سن و سالهايش داشته درس مي خواند، كه گويا چشم اين معلم انقلابي را مي گيرد، و به عناوين مختلف اين دختر را بعد إز درس در كلاس مدرسه نگه مي دارد روزي ديگر طاقت إز دست مي دهد و به لمس كردن دختر بيگناه و بينوا أقدام مي كند، و بعد أرضا أميال حيوانيش او را رها مي كند، دختر چه مي كند؟ شجاعانه موضوع را با والدينش در جريان مي گذارد، انها هم با كمك اهل آبادي با جوب و چماق به جان معلم مي افتند فقط شانس مي اورد كه إز ان مهلكه جان سالم بدر مي برد، عجيب است كه چند سال بعد اين شخص پليد به عنوان وكيل سر از مجلس مردم مي رود، در دوران وكالتش برادرش را كه در خباثت كمتر إز خودش ندارد به عنوان محافظ به همراه مي برد، يك روز برادر مسلح به تعقيب دختري تنها در خياباني در خرم آباد مي پردازد و در جايي مناسب به زور قصد سوار كردن دختر تنها را دارد كه كار به فرياد و كمك خواهي دختر مي كشد، در اين هنگام يك مامور نيروي انتظامي مداخله مي كند و قصد نجات دختر را دارد كه مورد اصابت گلوله برادر وكيل مجلس قرار مي گيرد و وقتي مردم بيشتري جمع مي شوند متواري مي شود، پرونده اي تشكيل مي شود، حدس بزنيد سرنشت اين شكايت چه مي شرد؟ هيچي.ماستمالي ٢- جند سال پيش اشنايي برايم تعريف كرد كه پاي برادرش در تصادف موتور مي شكند، او را در بيمارستان عشاير بستري مي كنند بعد إز مدتي برادر پا شكسته به اي اشناي ما مي گويد كه به دادم برسيد در زير اي پاي گچ گرفته خيلي مي خارد و كلافه ام كرده، بستگانش هي مي گويند كه اين عاديست كه در زمان بهبودي عضو صدمه ديده قدري به خارش درايد، اما باز او بي قراري مي كند، اشناي ما قسمتي إز گچ پاي شكسته را مي شكند وحشت و ناباوري إز انچه كه مي بيند حدس بزنيد چه زير گچ پاي شكسته بوده كه باعث خارش پاي اين بيمار نگون بخت بوده؟ شپش آري درست شنيديد شپش انهم نه يكي نه صدتا بلكه هزاران عدد اشناي ما مي گفت سريع برادر را إز بيمارستان به خانه برديم و گچ پايش را شكستيم و بعد إز شپش كشان برادر را براي مدتي در وان الكل قرار داديم، و دكتري كه بر بالينش در خانه اورديم مي گفت خيلي شانس اورده كه شپشها در زير پوستش نفوذ و تخم گذاري نكرده اند، كه معالجه أش به اين اسانيها نبود. دوستان رييس ان بيمارستان كه شپش به جان بيمارانش افتاده بود همين حالا هم نماينده مجلس است، و حالا دو خاطره إز اعتراضات نمايندگان قبلي خرم آباد كه إز هر طنزي مضحك تر است، ( سألها قبل در ايران سريالي نمايش مي دادند كه دوره گردي به نام جانعلي با خرش به دهاتها مي رفته ) شخصي كه بعد إز سألها حبس در انگلستان به خاطر بمبگذاري أزاد مي شود ( كه البته خودش هم شديدا در جريان ان مصدوم مي شود ) و مدتي بعد به عنوان وكيل راهي مجلس مردم مي شود، اين نماينده به خاطر فحاشي مدتي إز دوره وكالتش را ممنوع سخنراني مي شود، يكي إز اعتراضاتش به هيت رييسه مجلس و نظام اين بوده كه چرا خرِ جانعلي دوره گرد بايد بيشتر إز نماينده مجلس در تلويزيون ج إسلامي نمايش داده شود. يا ان نماينده خفته مردم در مجلس نظام كه در تمام طول وكالتش يكبار اعتراض كرده بوده، انهم نه بلند كه همه بشنوند و نه اعتراض به طرحي بلكه نماينده اي پشت تريبون مجلس مشغول سخنرانيست كه اين نماينده مردم خرم آباد نگاهي به ساعتش مي كند و به نماينده پشت سرش مي گويد اين بابا چقدر وراجي مي كند هيچ فكر نمي كند كه نيم ساعت إز ١٢ گذشته، من كه دارم إز گشنگي تلف ميشم، اين راندمان يك نماينده مجلس مردم در زمان وكالتش بوده، موفق باشيد
با سلام و عرض خیر مقدم
دوست گرامی مدتی ما را از نعمت حضور خود و بهره گیری از مطالبتان محروم نمودید که ازاین بابت من نیز چون بسیاری از دوستانتان از شما گلایه مندم ، امیدوارم سالم و سربلند و پایدار باشید.
با سلام یک کلام بگم ختم کلام. اینقدر حرفهای فلسفی و عمیق نزنین که از یک طرف تا اثبات خدا میره و از یک طرف تا حقانیت و عدالت و مساوات و حقوق و انسانیت و… حکومت و کشورداری کار ساده ای نیست.این کسایی که الان به ضعم شما بد عمل میکنن(یا طمع دارن یا مرض دارن یا نمیتونن یا ایدئولوژیشون با سلیقه ی شما نمیخونه یا هرچیز دیگه ای) اینایی که الان به نظر شما ازشون بدتری تودنیا نیست حکومت پهلوی رو نخواستن و چپش کردن(گواینکه الان عقاید همونایی که توحکومتن هم با هم فرق داره! بعضی از من و شماها هم بعضیاشونو میپسندیم بعضیارو نه) خلاصه پهلوی (به هردلیلی) رفت جمهوری اسلامی با تعریف یکسری آرمان حاکمه. عوامل پیاده سازی اون آرمان ها همه یکدست و همفکر نیستن(چرائیش مفصله که چرا یکدست نیستن!) شاید یکی از دلایل دور شدن از آرمان های امام خمینی هم همین موضوع باشه . اگر حداقل به اندازه ی زمان پهلوی اوضاع وخیمه چرا همه سرشون به کار خودشونه؟ چرا الان اگر رهبر یک اشاره کنه میلیون ها آدم در رده های سنی متفاوت جونشون کف دستشونه؟ (فعلا جای بحث نیست که با این فداکاریشون درست فکرکردن یا اشتباه) اگر انگیزه ای به اون اندازه دارید یاعلی بیاین وسط اگرم ندارین الکی ازخودتون و دیگران فرصت سوزی میکنید. من هنوز چیزی از عقیده ی خودم نگفتم اما یک چیز رو خوب میدونم..گر تو بهتر میزنی بستان بزن-مثل اونا که از پهلوی گرفتن-…دوحالت که بیشتر نداره 1- یا مدل ترسیم کردی و میخوای جامعه رو بهش برسونی 2-یا هم یک مدل بهتری سراغ داری که پیاده شده و موفق بوده و میخوای که اون پیاده بشه! معرفی کن و بگو که عقلی بشینیم بحث کنیم اما اینکه به جای “حقیقت” به “واقعیات” بپردازیم وقت تلف کردنه چون در مورد “واقعیات” همه جای دنیا آسمون همین رنگه. اون چیزی که دنیا داره اتفاق می افته یکجاش خوبه یکجاش بد..(تفاوت در تعریف “خوب و بد” رو هم به این مساله اضافه کن!) این موضوعات بحثش طولانیه و اگرخیلی کسی مشتاقه حاضرم باهاش بحث کنم چون به نفعمه و معتقدم باعث رشد من خواهد شد. 1-مدل سازی 2-نمونه ی یک مدل ساخته شده. در مورد حکومت حرفی جز این وجود نداره و نباید یادمون بره که در هر مدلی ابزار پیاده سازی انسانه و از این انسان دوپا هرچیزی برمیاد:رفیقت دشمنت میشه و دشمنت رفیقت و حوزه ی روابط انسانی بسیار سلیقه ایه
black.jagvar@yahoo.com
منتظر نظرم از آقای نوری زاد گرفته تا بچه های چپی و راستی و حزب اللهی و اسلامی و بهایی و مسیحی و بی دینی و شیطان پرستی و هر خط فکری من پایه مناظره ام
جناب “نور” این شد حرفی، که اگر زحمت یک بازنگری و پاکنویسی هم روش کشیده بودی هنوز بهتر بود، تا اینکه بیایی با اون کامنتهای آنچنانی و با ریسمان پوسیدهٔ هوار و توهین عرصه را بر خود تنگ کنی. اجازه بده منبعد هم کامنتهای اینچنینی از تو بخوانم.
سلام آرشام عزیز
متوجه شدم کسی داره با اسم “نور” مشابه اسمی که من انتخاب کرده بودم کامنت گذاشته من خیلی کم به این سایت سر میزنم و این دو یا سومین مرتبه ایه که من کامنت گذاشتم..ممکنه منظور شما از عرصه ی تنگ من نباشم! نمیدونم
جناب نور با سلام، به درستی که کسی به نام نور که کامنتهای توهین آمیز میداد موجب شده بود بنده کامنت قبلی را بنویسم. حال که شما صرفاً تشابه اسمی با آن “نور”دارید پیشنهاد دارم یک پیشوند یا پسوند برای تمایز نام خویش با آن نور انتخاب کنید. میبخشید اگر شما را با اون نور اشتباه گرفتم و منظور از تنگ شدن عرصه این است که شعر محل رجوع هست اما سند معتبر نیست.موفق باشی. با احترام،
جناب مزدک عزیز
توضیح کلی
من سر حرف خود هستم و عملا هم چیزی غیر این نبوده ام ؛یک محقق سکولار .
مگر من جز پرسش برای واضح نمودن بحثمان کاری کردم که چنین برآشفتید ؟
مگر من جانب علی را گرفتم ؟ سوال کردم همین . شما هم متناقض جواب دادید همین . من از تناقض در گفتار شما پرده برداشتم که این ربطی به شیعه و تعصب و سکولاریسم و عقل گرا ندارد این قاعده ی بازیست برادر جان.
مزدک جان من نه شیعه ام نه متعصبم نه آخوندم چه چیز را مستدل رد میکردم ؟ من که ادعایی جز خواهان دانستن بودن نکردم. شما ادعایی کردید خواستم دلایلتان را بدانم . مگر غیر از این است؟ در این میان خب من هم عقل دارم و میفهمم که حرف شما در این جا و این مورد مثلا منطقیی نیست حال چون سکولارم به به و چه چه کنان بگذارم و بگذرم؟ به نظر شما یک سکولار هر غیرر منطقی را میپذیرد؟
فردا روزی اگر من شروع به دادن نسبت های عجیب و غریب و … به هر کسی و چیزی کنم و کسی خواست دلیل من را بداند( محققانه و نه جانب دارانه) باید او را اینچنین بنامم که شما نامیده ای ؟_ شما و انصافتان قاضی بین کامنت من و پاسخ اخیرتان _
توضیح جزئی
1. سپاس از معرفی این سایت و این فرد ( جناب بینیاز) در حال مطالعه ام . اما سایتشان گویی با مشکل روبرو بوده در این سه روز نشده که دسترسسی داشته باشم اما باز هم سپاس.
2. جناب مزدک چه خشم بیاوری چه جوری ناجور بنویسی که سلاخی اش کنند و به تیر غیب گرفتار آید من میگویم که شما در مورد علی تناقض گفتید . نوشته ی خود را و من را به هر که قبولش داری نشان بده و نظر او را هم بپرس .
3. آویزان یعنی چه ؟ تختیه چیست؟ اما به خودِ سکولارم و شمای آزاداندیش توصیه میکنم مثل آخوندهای جاهل حرف نزنیم . کلام و سخن شانش بالاتر از کاربردی ست که جمعی از کسانی که ما به آنها اعتراض داریم در استفاده از آن به این حدش بسنده میکنند هموطن.
4. باشما موافقم و موافق نیستم . موافقم اگر منطقیی باشد و بر مبنای تحقیق عالمانه و موافق نیستم اگر بنایش بر تحقیق نباشد و فقط بخواهد رد و تخطئه کند در این صورت نه روایت سنتی و نه روایت پژوهشهای باصطلاح مدرن.
پایدار خرد و خردورزی
مزدک گرامی
بخشهایی از تناقضات نوشتار شما :
در باب علی در کامنتتان آوردید:
.”رقبای علی ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر نه تنها دارای مال و ثروت و پایگاه اجتماعی بالا بوده اند چیزیهایی که هم محمد و هم علی فاقد آن بوده اند.علی خود بدون هیچ اعتراضی در کشتارها و غارتگریها و لشکرکشیها …شرکت داشت .بعد از مرگ عثمان هم اغلب مسلمین علی را انتخاب نکردند و با او بیعت نکردند چون از نظر بیشتر مسلمین در کوفه (عراق کنونی نبودند)و کسانی مثل معاویه و طالحه و زبیر و عایشه زن محمد که بدون هیچ شکی از علی هم از نظر پایگاه اجتماعی و هم از نظر ثروت و سیاست ورزی و مدیریت برای خلافت برتری داشتند.”( برداشت آزاد اول )
نکته : پس تا به این جای بحث شما مدعی هستید علی که در زمان ابوبکر و عمر و عثمان در غارتگری های آنان شرکت داشت اما فقیر بود و ثروت نداشت چرا که حتی بعد از عثمان هم از نظر ثروت در نظر مردم لایق بیعت نبود.
من پرسیدم :
اگر علی طی خلافت ابوبکر و عمر و عثمان تنوانست فکری به حال سیاست ورزی و مدیریت و تدبیرش بکند که به قول شما از آن سه تن به همین دلایل عقب ماند زمانیکه به قول شما بدون هیچ اعتراضی در کشتار و غارت خلفای سابق شرکت میکرد چرا ثروتی نیاندوخت تا سبقه ی فقرش را _که اسناد تاریخی دلایل انسانی ای را برای آن از قول علی نقل میکنند _ پوشش دهد تا حداقل اگر خلیفه ی اول نشد دومی بشود و اگر دوم نشد سومی باشد؟
شما پاسخ دادید:
“همین علی خلیفه چهارم طبق روایت سنتی بخصوص شیعی علی مردی دانشمند و دلیر و بی باک و زاهد و مردی که با چاه کندن ارتزاق می کند و نگین پادشاهی بکرم بگدا می بخشد ولی در عین حال تقریبا 24 ساعت هم یا درجنگ است و یا درمحراب و عبادت می کند و زن و چندین بچه هم دارد!خب وقتی بسراغ تاریخ خود اسلام سنتی می رویم می بینیم که علی حدود 35 بچه و 6/7 زن و صیغه و کنیز … دارد! بعد وقتی تاریخ را بیشتر میخوانیم… علی را یکی از ثروتمندان و توانگران اسلامی معرفی میکند که… در شهر ینبع اراضی و املاکی پرارزش داشت و صاحب نخلستانی بود که سالانه 40000هزار دینا ( معادل 160 کیلو طلا)درآمد داشت و ابن حزم درباره اش میگوید …کسیکه کمی اطلاع داشته باشد میداند که علی از ثروتمندان بود و دارای اراضی و املاک بسیار بود و گرچه صدقه میداد ولی اینها در مقابل ثروت هنگفتش چیزی اندک بود.از قول جعفر صادق نقل کرده اند که انگشتریکه علی در موقع نماز بخشیده وزن حلقه اش 5 مثقال نقره و نگینش 5 مثقال یاقوت سرخ بوده که ارزش کل انگشتر خراج یکسال شام بوده!نگینش (صفحه 36/37 اسلام شناسی میرفطرس که در زیر همان صفحه مراجعاتش را خواهید دید).
بنابراین می بینید که انچه شیعیان بعلی نسبت داده اند مشتی دروغ و جهل و جعل است.”(برداشت آزاد دوم )
نکته : اشکال برداشت آزاد شما “جهت و سمت” شماست . شما فقط سعی در تخریب علی دارید حال با فقر در مقابل ابوبکر و عمر و عثمان یا با ثروت در مقابل خوانش سنتی شیعه .
در مورد سیاست و تدبیر طلحه و زبیر
شما نوشته اید :
“.بعد از مرگ عثمان هم اغلب مسلمین علی را انتخاب نکردند و با او بیعت نکردند چون بیشتر مسلمین در کوفه (عراق کنونی نبودند)و کسانی مثل معاویه و طالحه و زبیر و عایشه زن محمد که بدون هیچ شکی از علی هم از نظر پایگاه اجتماعی و هم از نظر ثروت و سیاست ورزی و مدیریت برای خلافت برتری داشتند”
من نوشته ام :
تاریخ و اسناد تاریخی از جنگی به نام جمل یاد میکند که سه تن از چهار فرد نامبرده ی شما در این جنگ به شکلی خوار و خفیفانه شکست میخورند که اصلا بویی از مدیریت و تدبیر و سییاست این سه تن ندارد که هیچ ارزیابی دو دو تا چاهار تای ساده ی انسان عادی را هم زیر سوال میبرد که عده ای هر چقدر اشراف زاده بخواهند با خلیفه ی مسلمین که به هر روی امکانات جنگی و حداقل همان دلیری ای که خودتان گفتید را داشته بجنگند.
نکته : شما به این نکته پاسخ ندادید.
جناب مزدک و دوستانی دیگر که مانند مزدک عزییز این روایات سنتی را برداشت میکنید .
سوال دیگری دارم :
دلیل ضعف تدبیر علی اگر داستان برخوردش با عقیل است به برداشت آزاد ، دلیل درایت عمر و ابوبکر غارتگر به قول مزدک جان که علی نیز در غارتهایشان شریک بوده بر علی چیست ؟ در تاریخ آمده که عمر در دوران خلافتش در قضاوت هایش به علت خشم ،بسیار اشتباه کرده و حتی از او نقل است که اگر علی نبود عمر هلاک میشد . در تاریخ راجع به عثمان و بی درایتی اش که بیت المال را چراگاه بستگانش کرده بود ( تقریبا یک مسئله ی انسانی که مسلمان و سکولار نمیشناسد و ما هم امروز به بسیاری از این بی تدبیری ها معترضیم در جامعه ی خودمان) مطلب آمده .
لطفا توضیح دهید برتری اینان به علی در چیست ؟
مرا محقق سکولار بدانید. اما از من نخواهید بی منطق چیزی را بپذیرم.
جناب نوری زاد عزیز
دیدم جوان بی خردی شما را دلقک نامید و عقده های خود را بر سرتان خالی کرد و رفت. خواستم بگویم که کاش همگی ما دلقکی بودیم چون شما که در آن صورت مشکل ملک و ملت به کلی مرتفع می شد. کاش دلقکانی چون شما هزاران هزار تکثیر می شدند و کوس رسوایی استبداد را به صدا درمی آوردند. یاد حکایتی از انجیل افتادم که مردی توانگر از مسیح می پرسد چگونه می توان به ملکوت خداوند وارد شد. مسیح می گوید همین الآن هرچه داری به فقرا ببخش و با من بیا تا به ملکوت خداوند وارد شوی. آن مرد توانگر می گوید که برای اندوختن این مال و اموال سالها زحمت کشیده است و از قبول خواسته مسیح سرباز می زند. پس از رفتن آن مرد، مسیح می گوید “همانا ورود توانگران به ملکوت خداوند از عبور شتر از سوراخ سوزن سخت تر است”
حال حکایت این بندگان خدا است که تا خرخره منافعشان به این نظام گره خورده است. آنها کجا و شمای پاک باخته کجا؟ شما چگونه می توانید اینان را به وادی خود بخوانید. نکته خنده دارش البته این است که اینان به زعم خودشان دوبله هم خواهند خورد. هم در این دنیا ازقبل جمهوری اسلامی منافع سرشاری عایدشان می شود و هم چنان یقین بلاهت آمیزی دارند که گمان می کنند در آخرت هم مانند جمهوری اسلامی از همه مواهب بهره مند خواهند بود. بخصوص همنشینی حورالعین برای این جماعت نخراشیده باید وسوسه عظمایی باشد. گاهی فکر می کنم بعضی آدمها را حتی از حیوانات هم می شود بهتر فریب داد.
این به اصطلاح روشن فکران و ازادی خواهان کجایند که نوری زاد را حمایت کنند.باز هم که از مردم عقب افتادند .
baradar BOZORGVARAM SALAMO..DROOD .BAR TOU ,KE BAR PAYEE EINSANEIYAT BOOSAH ZADi BAR GHARAR BASHee /////DI_ SHEIKH GERD SHAR HAMI GASHT BA CHERAGH /////KAZ DEIVO DAD MALOLAMO ENSANAM ARAZOOST …////….
ريشه ها ١٥١(ادامه قسمت ١٥١ ذيل پست قبلى)
پس از إغاز هر دينى بنا به گواهى تاريخ ديرى نپاييده است كه اختلافات نيز آغاز شده اند .معمولا پايان عمر پيامبران آغاز اختلافات بود . پيامبران تا در دنيا حضور داشته اند ،به اعتبار پيامبرى خود گرانيگاه ،مركز ثقل ،و مرجع وحدت بخش بوده اند .در هر موردى كه اختلافى پيش آمده ، حرف پيامبر حكم واپسين بوده است .از نظر مؤمنان اوليه حرف پيامبر حرف خدا بوده است ؛؛يا بنا به باور به وحى يكسويه از عالم بالا ،يا بنا بر اشراق و انكشاف درونى پيامبر يا اصلا به دليل كاريزماى يك رهبر الهى و ارادت بى چون و چرا يا حتى شور و مشورتى كه پيامبر در مقام پيامبر داور نهايي بوده است . همه اين ها به محض پايان يافتن حضور زنده شخص پيامبر به گذشته مى پيوندند . آنچه مى ماند متن مقدس و روايت هاى مكتوب شده به دست مؤمنان صدر است ..به گواهى تاريخ كمابيش هيچ دين بزرگى نيست كه پيروانش بر سر فهم و تفسير آنچه اصل و نص تلقى شده است به اجماع رسيده و كارشان به اختلاف نكشيده باشد . حتى مى توان حدس زد كه اختلاف فهم ها در زمان خود پيامبران نيز در كمون بوده و پس از فوت پيامبران اختلافات فروخورده فقط سرباز كرده اند . دليل اين مدعا ديگر صرفا تاريخى نيست .در هر زمانى إنچه به انسان خطاب مى شود ،چه از آسمان باشد و چه از زمين ، چه از خدا باشد و چه از بشر ، در هر حال به انسان ها خطاب مى شود ،فرستنده پيام هركه مى خواهد باشد ،گيرنده اش بشر است و فهم هر گيرنده نه فقط بر حسب عصر ها و نسل ها بل همچنين برحسب گيرندگان مكان و زمانى واحد با فهم گيرنده ديگر كاملا يكسان نيست .اگر واژه هاى كتب دينى صرفا يا اكثرا اسم هاى ذات و مادى اى چون كوه و درخت و گربه بودند ،اگر موضوع متون دينى از سنخ موضوعات علوم طبيعى و رياضى بودند باز ممكن بود گيرندگان كمابيش به اجماعى برسند اما مسئله اين است كه زبان كتب مقدس تا حد زيادى زبان اشارت است .از همين رو اختلاف فهم ها بناگزير پيش مى آيد و عملا نيز براى رفع اين مشكل قرن ها پيش از آنكه علم هرمنويتيك ابداع شود ، مشايخ اديان قواعدى براى تأويل و تفسير و تعبير وضع كرده اند .بنا به داستان برج بابل در عهد عتيق كسانى اين ايراد را وارد كرده اند كه خداوند اگر مقصودش از ارسال رسل بازگرداندن انسان ها به امت واحده پيش از احداث برج بوده است ،پس چرا خودش كمك نكرده تا كثرت فهم ها پديد نيايد و دل ها يكى شود .اما بسيارى از متألهين و بانيان فرق و مذاهب خود را امت واحده و ديگران گمراه شده مى دانند و اين يعنى :امت واحده در دسترس است . فقط كافى است كه همه مومنان به فرقه ما در آيند .نيك مى دانيم كه به رغم همه نزاع هاى گفتارى و كشتارى هرگز چنين مطلوبى براى هيچ مذهب و فرقه اى حاصل نيامده است . يك متن واحد وقتى خوانده مىشود ،دريافت هاى گونه گون پديد مى إورد .اين مشكل از ديد بسيارى از عارفان نيز پنهان نبوده است ،از همين رو گفته اند كه تنها با هدايت الهى انسانها به همدلى و همداستانى مى رسند .
اما واقعيت بشرى چيز ديگرى است . آنچه اصل ناميده مى شود و سلفى ها بر آن ادعا دارند ،ديرى نمى گذرد كه در اختلافات ناپديد و دسترس ناپذير مى گردد .كمابيش همان علت وجودى كه اختلاف نظر فيلسوفان يا به تعبير شهرستانى اصحاب اهواء و نحل را پديد آورده است ، در ميان اهل دين و ملل نيز اختلاف انگيخته است .پيام ،خواه از بشر و فيلسوف باشد و خواه از خدا ،همين كه به بشرها خطاب شد ،به فهم هاى مختلف خطاب شده است .اين البته نه به آن معناست كه هيچ اشتراكى در كار نيست .اصول مشترك وجود دارند ،اما آثار عملى همين اصول بنا به فعم هاى مختلف فرق مى كنند .تنها تفاوت اختلافات فلسفى (نحل) و اختلافات دينى (ملل ) در آن است كه دومى بسى بيش از اولى به كشتار و خشونت كشيده شده است
( Frequently asked questions (FAQ
در پى پيشنهاد خوب يكى از دوستان سبز سايت براى درج پرسش هاى رايج از آقاى نوريزاد و ارجاع تمام مراجعين پرسشگر قدمگاه به سايت ايشان،
من از تمام عزيزانى كه براى ديدن و گفتگو با آقاى نوريزاد به قدمگاه مى روند خواهشمندم قبلاً پرسش هاى زير را خوانده و اگر پرسش خود را اينجا نيافتند، در قدمگاه از آقاى نوريزاد بپرسند.
با اين كار از از پرسش هاى تكرارى، خستگى و اتلاف وقت آقاى نوريزاد و مراجعين گرامى جلو گيرى مى شود.
البته پاسخ ها از برداشت هاى شخصى من بى تأثير نيستند. ممنون مى شوم اگر در برداشتم خطايى ديده شد، آقاى نوريزاد اصلاح فرمايند.
از دوستان ديگر نيز خواهش مى كنم ليست پرسشها را تكميل كنند.
الف) پرسش هاى رايج مردم:
١- چرا شما را نمى گيرند؟
چرا شما را نمى كشند؟
– من جانم را كف دستم گرفته ام و آماده همه چيز هستم. اگر كسى به اين مرحله رسيد با زندان قابل مهار نيست.
و چون فرد شناخته شده اى هستم، و شايد به دلائل ديگر، زيان حذف من برايشان بيشتر از سودش است.
٢- از كجا معلوم كه از خودشان نباشيد؟
-حتى اگر از خودشان باشم همينكه خواسته هاى همه شما، از مردم مناطق محروم تا اقليت هاى ناديده گرفته شده، و سخنان در گلو ماندهء شما را با صداى بلند بيان مى كنم پس در جهت منافع شما حركت مى كنم.
٣-چطور تا قبل از ٨٨ آن همه جنايت را نمى ديديد؟
– جهالتم غليظ بود
٥- شما يك سوپاپ اطمينان بيشتر نيستيد.
– چه بهتر. چون انفجار خشم و كينه، به جامعه خرد مدار و پايدار منتهى نمى شود.
باشد كه اين بار، عملكردِ جمعىِ خردمندانه، راه گشا شود نه انفجار كور مردمى به جان آمده، كه فقط مى دانند چه را نمى خواهند.
مردم به زمان و آگاهى نياز دارند تا بفهمند چه مى خواهند و گره كار كجاست.
ب) پرسش هاى بسيجيان:
١- چرا پاى كودك بهايى را بوسيديد؟
-آن كودك گناهى ندارد. اگر شما هم در خانواده بهايى به دنيا آمده بوديد بهايى بوديد.
چون اين كودك بيگناه بخاطر ظلم ما شيعيان از وجود پدر و مادر محروم شده، براى دلجويى از او و پوزش خواهى از ظلمى كه به او شده پايش را بوسيدم.
٢- چرا پاى كودكان فلسطينى و سورى را نبوسيديد؟
– زيرا اگر نتوانيم بر ظلم آشكارى كه به مردم خودمان مى رود برآشوبيم ، حمايت از مظلومين خارج از ايران يك ژست پوك تبليغاتى بيشتر نيست.
٣- چرا با رسانه هاى خارجى مصاحبه مى كنيد؟
– زيرا به رسانه هاى داخلى اجازه مصاحبه با من را نمى دهند.
٤- چرا با سخنان و نامه هايتان، آب به آسياب دشمن مى ريزيد؟
– آنچه آسياب دشمن را با قدرت به چرخش در آورده، جريان رود خروشانى است كه از نابخردى ها، بى عدالتى ها و فساد كلان سردمداران و ناخشنودى و انزجار مردم سرچشمه گرفته است. همان جريانى كه من با سخنان و نامه هايم براى قطع آن تلاش مى كنم.
٥- چرا باور هاى شيعى را زير سؤال مى بريد؟
– چون بسيارى از اين باور ها مجعول، تفرقه برانگيز و جاهلانه اند. ما براى اعتنا به انسانيت، ناچاريم اين باور ها را از غربال خِرَد رد كنيم.
٦- آن افراط ديروز را ببينيم يا اين تفريط امروز را؟ از كجا معلوم ازاين موضع امروز هم بر نگرديد؟
– معلوم نيست.
آنچه بايسته است باز گشت از مسير اشتباه است نه ماندن بر آن به هر قيمت.
اما اگر خرد و انسانيت راهنماى يافتنِ راه باشد نه سنت هاى موروثى، احتمال خطا و نياز به بازگشت كمتر است.
٧- كجا رفت آن نوريزادانقلابى؟ چه شد آن نوريزاد ولا يت مدار؟
– جايى نرفته، همينجاست. فقط از آن پيله تنگ و تاريك در آمده. شايد جايش مانند داخل پيله امن نباشد، اما از اين كه به پرواز در آمده و آسمان آبى، آفتاب و آدمها را آنطور كه هستند مى بيند و نه از سوراخ تنگ پيله اش، و در هواى تازه نفس مى كشد خيلى حس خوبى دارد.
درست است كه عمر پروانه ها كوتاهست اما آن مال پروانه هاى عادى است. اين پروانه از زمانى كه از تاريكى در آمده و دوباره در نور زاده شده، هر روز يك جفت بال تازه در مى آورد و هر روز بيش از روز پيش پرواز مى كند و اوج مى گيرد.
نمى بينيد چه بالهايش زيبا و خوشرنگند؟
راستى شما نمى خواهيد از پيله هايتان بياييد بيرون؟؟
من همواره خبرهای سایت کلمه را مطالعه میکنم وبعضی وقتها لازم میدانم که در رابطه با مطالبی که نوشته می شود دیدگاه خودم را بنوسم اما متاٌسفانه بنظر میرسد که این سایت برای نظر مردم ارزشی قائل نیست و هموار پائین مطالب نوشته میشه دیدگاه ها فعال نیست چرا نباید دید گاه ها فعال باشد علت اینکه این موضوع را در پاسخ شما مینویسم چون به نظر میرسد شما از جنبش سبز حمایت می کنید البته نا گفته نماند که من از جنبش سبز در مواردی دفاع میکنم
من یک مطلبی پست کردم طاهرا گم شده ونمیدانم رسیده یا نه.
“وکیل مسیح علینژاد، روزنامه نگار مقیم لندن، از صدور قرار منع تعقیب برای وحید یامینپور در دادسرای رسانه و فرهنگ خبر داد.
گیتی پورفاضل، وکیل “مسیح علینژاد” در گفتوگو با آنا درباره آخرین وضعیت پرونده شکایت موکلش از “وحید یامینپور” اظهار کرد: با وجود اتهامافکنی محرز “وحید یامین پور” درباره مطلبی منتسب به موکلم، بازپرس پرونده برای یامینپور قرار منع تعقیب صادر کرده است.
وی افزود: چنانچه دادیار اظهارنظر هم این قرار منع تعقیب یامینپور را تایید کند، ما نسبت به این قرار به دادگاه اعتراض خواهیم کرد.
چندی پیش “وحید یامین یور”، مجری سابق صدا و سیما و از نیروهای نزدیک به جبهه پایداری در مطلبی “مسیح علینژاد” را فاحشه خواند و اضافه کرد: “مسیح علی نژاد حداکثر یک فاحشه است نه یک مرتد.” پیرو همین اظهارات یامینپور، علینژاد از طریق وکیل خود در ایران از این عضو جبهه پایداری به دادسرای رسانه و فرهنگ شکایت کرد.”
داعشی ها امروز از این وحید یامین پور اعلام برائت کردند و گفتند ایشان از ما نیست و گفته اند درست است که ما سر میبریم وزنها را میفروشیم و جنایت میکنیم ولی نه اینقدر دیگه . به یامین پور میگویم شدید به همین روش ادامه بده که خیر دنیا و آخرت؟؟؟؟؟؟!!!! را برای خود و سرورانت از مصباح تا خامنه ای و بقیه میخری. یک نفر مطلع لطفا راجع به خوارج بنویسد البته خوارج هم اعلام برائت کرده اند و گفته اند این دیگه END رذالته ما این جوری ها هم نیستیم .
ما در این نظام ولائی بر خلاف همه جوامع آنقدر به حیوانات علاقه داریم که یکی دوتایشان بتدریج در حال تبدیل شدن به نماد ملّی هستذ. این حیوانات بطور مشخص”بزغاله و گوساله” میباشند. احمدی نژاد که عزیز دل رهبر بود و پدیده هزاره سوم جانورشناسی منتقدین خود را “بزغاله” مینامید. علم الهدی نماینده جانشین خدا در مشهد سبزها را “بزغاله و گوساله” میدانست. امروز جناب روحانی هم منتقدینش را “بزدل” نامید که دلشان مثل “بز” است! اما بزرگترین افتخارات متعلق به خر است که آقای خمینی افتصاد را متعلق به او میدانست که اتفاقا این حرف ایشان تصادفا ذرست در امد. چون جانشین دلاور و با بصیرت ایشان بطور کامل یک “اقتصاد خرکی” برای حکومت ولائی درست کرد که نام هنری و ولائیش “اقتصاد مقاومتی” است! در این اقتصاد اصحاب ولایت مانند خری گرسنه بیت المال را مثل پونجه در علفزار ، نسلش را از بین می برند!
فردوسى و مدح محمود غزنوى
(در اجابت خواست كورس عزيز)
قسمت اول
چندى قبل ايت الله سعيدى امام جمعه محترم قم از سر تملق و از باب چاپلوسى ، براى خوشايند رهبر به ذكر خاطره اى پرداخت مبنى بر اينكه ؛ “رهبر هنگام تولد عبارت يا على را بر زبان رانده” اگر بتوان از ميزان حماقتى كه بر اين سخن بار است ، صرفنظر كرد ، بى شك نمى توان از اهانتى كه اين سخن به انسان ، در بطن خود جاى داده و با سخره انسانيت ، روح ادمى را مى خراشد و براى لحظه اى انسان را انسان بودن خود ، شرم زده مى كند ، چشم پوشى كرد. اوار چندش اورى از حقارت كه اين سخن بر سر و روى واژه ادميت فرو مى ريزد ، ادمى را از نام ادميت و ادميت را از نام ادم ، متنفر و متهوع مى كند.
—————————————-
از زمانى كه من با اين سايت اشنا شدم تا حال حاضر با همكارى دوست فرهيخته همه ما ، جناب كورس ، بيش از صدها نوشته و مطلب ، به حكمت و شعور و خرد و بزرگى روح و علو طبع و بلندى همت و پهناى ديد و عمق نگاه و وسعت نبوغ و مهمتر از همه به انسانيت و اخلاق فردوسى انچنان كه در كارستان كارش موج مى زند ، اختصاص داده شد و گفته شد كه:
**فردوسى بزرگ مردى است كه پژوهشگران زيادى معتقدند ، با سرودن شاهنامه ، بزرگترين ميراث ادبى جهان را براى بشر از خود به يادگار گذاشته است.
**وسخن انديشمندانى بيان شد كه معتقدند ؛ هنوز بشر براى درك عمق و پهناى ديد فردوسى ، محتاج ساليان و شايد قرون ديگرى زمان است
**ونيز از قول محققين گفته شد ؛ سخنانى كه برجسته ترين معلمين اخلاق تا چندى قبل از صلح بر زبان رانده اند ، مفهومى فراتر از صلح ميان مردمان يك محدوده مشخص جغرافيايى و يا يك قوميت و يا پيروان يك كيش و ايين را ، در بر نمى گيرد ، در حاليكه فردوسى در هزار سال قبل فارغ از دين و مذهب و نژاد و كشور و رنگ پوست و مرام و عقيده منادى صلح گرديده **و به قول مدير كل سازمان جهانى يونسكو رهنمودهاى وى مى تواند بزرگترين ناجى جهانى و فرا ملى براى انسان قرن بيستم و قرون پس از ان ، در اين دنياى پر هياهو ، باشد.
————————————–
اكنون به اين بيت شعر كه در شاهنامه امده توجه كنيد؛
چو كودك لب از شير مادر بشست
به گهواره محمود گويد نخست
محمود كيست ؟ = محمود غزنوى
محمود غزنوى سلطان بدنام و بيدادگرى است كه در لشكر كشى ها و فتوحات مذهبى خود ، هزاران هزار زن و مرد و كودك هندى را از دم تيغ گذراند و پاداش شركت در اين جهاد مذهبى و قتل عام را براى جهادگرانش ، با باز گذاشتن دست انها در تجاوز به هزاران هزار زن و دختر هندى در ميان خيل اجساد بستگانشان ، پرداخت كرد تا مجاهدينش اندكى از طعم پاداش اخروى خود را ، در حال و هواى خوش جهاد و قبل از وصال به نعمات بهشتىً ، در اين جهان نيز حس كنند.
—————————
من تفاوت چندانى ميان روايت ايت الله سعيدى از ياعلى گويى رهبر با محمود گويى كودك در گهواره (كه خاطره احمدى نژاد از محمود گفتن كودكى در يكى از كشورهاى امريكاى جنوبى را به ذهن متبادر مى كند) نمى بينم ، اگر روايت ايت الله سعيدى تا ان حد شرم اور است كه روح را مى خراشد ، شعر ياد شده اگر توسط شخصيتى چون فردوسى گفته شده باشده ، روح را نمى خراشد بلكه ان را به مسلخ مى برد.
شاعرى كه پس از ده قرن ، هنوز جهانى مبهوت عظمت انديشه و متحير نبوغ وى مى باشند و هم او كه سخن را به بالاترين حد اعلى خود رساند ايا براستى اينگونه خود و سخنش را از چنان اوجى به خاك مذلت در مى اندازد؟ ايا كاخ بلندى كه او بر پا كرده و مدعيست باد و باران را ياراى گزند رساندن بدان نيست از اجرهاى پوسيده و متعفنى چون اين شعر بنا گرديده؟
ايا فردوسى كه خصيصه ازاده خوييش او را بر ان مى دارد كه رستمى را بعنوان نماد ازادى و ازادگى خلق كند و انچنان بدو عشق ورزد كه در نظرش؛
جهان افرين تا جهان افريد
سوارى چو رستم نيامد پديد
انچنان بنده زر و دربند حقارت و يا هر امر ديگرى(حتى تلاش در جهت ممانعت از زوال اثرش) مى گردد كه خفت و ذلت مدح سلطانى معلوم الحال را ، اينگونه بر خود و بر نام خود ميخرد؟!
ادامه در قسمت يا قسمت هاى بعدى.
فراموش كردم اشاره كنم به اينكه ؛
خاطره –احمدى نژاد– از “محمود گويى كودك اهل كشورى در امريكاى جنوبى” ، از باب طنز و شوخى ، در ميانه سخن اورده شد.
جناب بی کنش گرامی
سپاس فراوان از شما
چند وقت پیش مطلبی در باب درستی و یا نادرستی، ستودن فردوسی از سلطان محمود، در سایتی خواندم که به علت حجم آن، تنها لینک آن را در اینجا میگذارم. اگر پیشتر ندیده باشید، بد نیست به آن نگاهی بیندازید.
فردوسیِ مداح یا فردوسیِ وارسته…؟!
http://www.baharnews.ir/vdcauwny.49nue15kk4.html
حامد عزيز سلام
ممنون از شما ، مقاله مورد اشاره را مطالعه كردم ، بسيار مفيد بود ، دقيقا به مواردى اشاره شده بود كه من نيز در نظر داشتم و دارم در قسمت هاى اتى اين مبحث به انها اشاره كنم.
حامد گرامى شما با يكبار اظهار نظر راجع به موضوعى در شاهنامه با زيبايى تمام و نيز با درايت به نكته دور از دسترس بنده و سايرين اشاره كرديد ، لذا با اين همه استعداد شما در اين زمينه من منتظر مطالب ديگرى از شما در خصوص شاهنامه بودم كه متاسفانه ما را هنوز در انتظار نگاه داشته ايد، من پيشنهاد مى كنم مدتى نيز به من كمك كنيد و داستان كاوه اهنگر كه نمادى است از مردم عادى و از موضوعات مهم شاهنامه مى باشد را براى من و ساير علاقمندان هرگونه خود صلاح مى دانيد شرح و توضيح دهيد. مى پذيريد؟
درود بر بی کنش گرامی
تمامی مطالبی که من گفتم شما خود پیشتر گفته بودید و من تنها چند دلیل بیشتر برای درستی یافته شما ذکر کردم. من را به عنوان یک دانش آموز در کلاس درس خود بدانید. تا استادی همانند شما مطلبی ارائه نکنید، من چیزی برای گفتن ندارم. من هنوز تمام شاهنامه را نخوانده ام و خود را در اندازه ای نمیبینم که درباره این اثر مطلبی از صفر بنویسم. من خیلی دوست دارم که در مباحث شاهنامه شرکت داشته باشم و تا بدین روز نیز چنین کرده ام. پیشنهاد من این است که شما چند جمله کوتاه درباره یک موضوعی، به نکات رمزگونه آن اشاره کنید و من نیز با در نظرداشتن آن مطالب، به مطالعه و پیگیری آن خواهم پرداخت. موضوعاتی که در تحلیل آن به یک جمع بندی نهایی نرسیده اید و هنوز چندین پرسش برای شما مانده است، من فکر میکنم بیشتر میتوانم کمک کنم.
سربلند و پیروز باشید
حامد عزيز
اتفاقا پيشنهاد اخير شما بسيار به موقع و بجاست زيرا همانگونه كه ملاحضه مى فرماييد من در حال نوشتن مطالبى در خصوص الحاقى بودن مدايح شاهنامه هستم كه فعلا در قسمت مقدمه ان مى باشم ، اين موضوع مدايح شاهنامه سبب ايجاد يك پارادوكس در شاهنامه گرديده كه بسيار نيز حائز اهميت است زيرا اين اشعار به هيچ وجه با حال و هواى شاهنامه و روحيات فردوسى همخوانى ندارند ، يكى از دلائل من در خصوص الحاقى بودن اين ابيات كه در قسمتهاى ديگر به ان خواهم پرداخت ، نحوه ساختن و شكل و فرم ظاهرى انهاست با اين توضيح كه تمام ابيات الحاقى شاهنامه از خود شاهنامه گرفته شده و فقط جاى يكى ، دو كلمه ان عوض شده يا اينكه يك مصرع از جايى و مصرع ديگر از جاى ديگرى انتخاب شده و با كنار هم گذاردن انها يك بيت الحاقى ساخته شده كه در اين حالت گرچه هر دو مصرع از شاهنامه و سروده فردوسى است ولى تركيب انها جعلى است و در نتيجه چنين بيتى الحاقى محسوب مى شود يا گاه با عوض كردن يك كلمه از يك بيت ، بيتى الحاقى ساخته شده ، اين موضوع گرچه ابيات الحاقى را رنگو بويى مشابه با سبك اشعار فردوسى مى دهد ليكن براى يافتن و تشخيص ابيات. الحاقى كاربرد موثرى دارد به اين ترتيب كه براى تشخيص الحاقى بودن يك بيت مى توان در شاهنامه جستجو كرد و چنانچه بيت ديگرى مشابه ان بيت يا مصرع هايى مشابه با مصرع هاى ان بيت با اندكى اختلاف در شاهنامه يافت شد اين موضوع مى تواند احتمال مجعول بودن ان بيت را افزايش دهد ، من قصد دارم از اين روش براى احراز الحاقى بودن تك تك ابياتى كه در مدح محمود است ، بهره گيرم بعنوان مثال اولين بيت در شاهنامه كه در مدح محمود گفته شده چنين است؛
جهان افرين تا جهان افريد
چنو مرزبانى نيامد پديد
حال اگر در شاهنامه جستجو كنيم به اين بيت برخواهيم خورد؛
جهان افرين تا جهان افريد
سوارى چو رستم نيامد پديد
لذا مشخص است كه بيت قبلى برگرفته از اين بيت است و الحاقى است زيرا اگر سروده فردوسى بود به هيچ وجه تا اين حد به بيت ديگرى از ابيات خودش مشابه نبود و يكى از ويژگى هاى شاخص فردوسى همين موضوع است كه عليرغم تشابه موضوعات شاهنامه در تشريح صحنه هاى جنگ و نظاير ان فردوسى از ابيات تكرارى و مشابه استفاده نكرده كه همين مسئله از ويژگى هاى بسيار حائز اهميت و منحصر بفرد شاهنامه مى باشد و نيز مى تواند وسيله اى باشد در دست ما براى تشخيص ابيات جعلى و الحاقى.
اكنون خواهش من از شما انست كه درصورت تمايل كمك كنيد تا تك تك ابيات مدح موجود در شاهنامه را براى اثبات الحاقى بودن انها ، ابيات مرجع انها را يا همان ابيات يا مصرع عايى كه از روى انها ساخته شده اند را پيدا كنيم. و نيز گاهى اوقات ابيات الحاقى شكل تغيير يافته بيت هاى ديگرى هستند كه در ظاهر امر با مقايسه ان دو بيت نمى توان متوجه ساختن يكى از ان دو از روى ديگرى شد ولى با يك بررسى و توضيح مى توان نحوه ساخت بيت الحاقى از يك بيت ديگر را تعيين كرد ، لذا چنانچه جنابعالى در اين زمينه من را كمك كنيد و تك تك ابيات مدايح شاهنامه را از اين حيث مورد بررسى قرار دهيد من مطمينم با ترجه به دقت نظر شماو نيز خصيصه ريزبينى و هوشيارى شما در اينخصوص با كمك يكديگر به نتايج ارزشمندى خواهيم رسيد . با تشكر از شما.
جناب نوریزاد عزیز
شما هم سانسور چی شده اید؟ بهر حال اینجا خانه شماست و ما مهمان. با شماست که هرکه را بخواهید و هر که را برانید.
سلام
کجایی که تنهایی و بی کسی
با من آشنا کرده حس غمو
ببین داغ دوری از آغوش تو
به زانو در آورده احساسمو
همه فکر و ذهنم شدی و هنوز
داره آب میشه دلم پای تو
ببین قفل لب های من وا شده
منو قصه گو کرده چشمای تو
خیالم رو از عمق دلواپسی
تا رویای بوسیدنت می بره
سکوت شبو گریه پر می کنه
شبایی که از خواب تو می پره
نشد قسمتم باشی و پیش تو
به لبخند هر روزت عادت کنم
منو محو چشمای مستت کنی
تو رو مثل کعبه عبادت کنم
من این کنج زندون ماتم زده
تو بیرون از اینجا تو رویای من
من این گوشه جای تو غم می خورم
تو بیرون از این میله ها جای من
دارم تو هوای تو پر می زنم
داری غصه هامو نفس می کشی
به یادت رها میشم از این قفس
تو از غصه من قفس می کشی
از این شهر خاکستری دلخورم
از این بغض پیچیده تو لحظه ها
تو این روزهای پر از بی کسی
تو تنها تنها تو موندی برام
نباید چشامون از عشق تر بشه
به خشکی این شب بر می خوره
هنوزم یکی توی پس کوچه ها
داره عاشقی ها رو سر می بره
کجایی که تنهایی و بی کسی
با من آشنا کرده حس غمو
ببین داغ دوری از آغوش تو
به زانو در آورده احساسمو
همه فکر و ذهنم شدی و هنوز
داره آب میشه دلم پای تو
ببین قفل لب های من وا شده
منو قصه گو کرده چشمای تو
خیالم رو از عمق دلواپسی
تا رویای بوسیدنت می بره
سکوت شبو گریه پر می کنه
شبایی که از خواب تو می پره
نشد قسمتم باشی و پیش تو
به لبخند هر روزت عادت کنم
منو محو چشمای مستت کنی
تو رو مثل کعبه عبادت کنم
دکتر جان قبل از کلمه “سه” روی پرچم عشقمان که هر روز بر تن پر مهرت افراشته میداری “1” ای بنشان ,
بنشان برای من, بنشان تا بیش از این از حر خجالت نکشم , بنشان تا مبادا حکم مرا از یاد برند
شعری ازنیما یوشیج
آی آدمها، که در ساحل نشسته شاد و خندانید،
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید،
آن زمان که مست هستند
از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوان را
تا توانایی بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند…
در چه هنگامی بگویم؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان.
آی آدمها که در ساحل بساط دلگشا دارید،
نان به سفره جامه تان بر تن،
یک نفر در آب می خواهد شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد،
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده،
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون.
می کند زین آب ها بیرون
گاه سر، گه پا، آی آدمها!
او ز راه مرگ این کهنه جهان را باز می پاید،
می زند فریاد و اُمید کمک دارد.
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج می کوبد به روی ساحل خاموش؛
پخش می گردد چنان مستی بجای اُفتاده. بس مدهوش
می رود، نعره زنان این بانگ باز از دور می آید،
آی آدمها!
و صدای باد هر دم دلگزاتر؛
در صدای باد بانگ او رها تر،
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها،
آی آدمها!
مرد باش اینو بزار اگه به بیسند حرف زدن باشه پس تجاوز شما به دخترتونم حقیقت داشته
من به حرف این آدم ارزشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!! کاری ندارم ولی فکر میکنم دوستان خوب است که مقالات یا نوشته هائی راجع به لاتها و چاقو کشهائی (امثال پرویز بادپا و اینجور آدمها که کم هم نبودند)که به قول خودشان به انقلاب پیوستند را ارائه دهند. بخشی از مطالبی که در بسیاری از سایتها دیده میشود از این قبیل و مشابه میباشند. دوستان خواهش میکنم هرکس به قدر دانش خود به این وادی وارد شود. آسیب شناسی این مقوله خیلی از مسائلی که مبهم است را روشن میکند امثال این جماعتند که دیروز و امروز فرزندان مردم را به عنوان بازجو شکنجه کرده و میکنند که البته این بخشی از آب و برق و اتوبوس مجانی و معنویتی است که آقای خمینی وعده داده بود و امر کرده بود به مستضعفان بدهند و البته دادند و اینها مورد تایید رهبر فعلی هم هستند که ایشان گفتند که این افراد در موقع لزوم سینه سپر میکنند. چهت اطلاع رهبر اینها دیگر فربه شده اند و خود را به خطر نمی اندازند و خود رهبر هم این را میداند ولی نمیتواند بگوید. خوبست در مورد ریزشها و رویشها بخصوص در زمان رهبر جدید اطلاعاتی منتشر شود. مملکتی که حجت الاسلام قدرتمندی در آن معتقد است که فوتبال دسیسه اسرائیل است را خدا عاقبت به خیر کند. البته این مملکت حمله های مغولها و عربها را دیده و از آن سر بلند بیرون آمده. فرصت کوتاهی هم به این جماعت داده شده. راستی یکبار آقای خزعلی در زمان شاه گفته بود این مملکت را بیست و چهار ساعت یا چهل و هشت ساعت به دست ما بدهید ببینید چکار میکنیم حالا شما سی و شش سال صاحب مملکت و همه چیز مردم بوده اید که احتمالا کم است تا کاری انجام دهید. البته ایشان الان معتقدند که از حاکم اسلامی هرکه باشد (حتی حاکم جائر که از او به خدا پناه میبرند) باید تبعیت کرد. پیدا کنید علت بی دینی و دین گریزی مردم را.سنگها بسته و سگها آزاد البته با عرض پوزش از سگها که بسیار باهوش و با وفا هستند.
ای ناشناس
چرا عنان کلام را – ادب پیشکش- در اختیار خویش نداری؟ مگر نه این است که گوهر شرف و انسانیت، از بدو تولد، در وجود و غریزه تو به ودیعه گذاشته شده است؟ آیا کشف آن تنها از مسیر دشوار و پر پیچ و خم لشکری از واسطههایی که مست قدرت، جنون، غارت و جنایت هستند میگذارد؟ تو که خودت به گوهر و شرف خویش اهانت میکنی، انتظار داری عزیز و محترم باشی؟ به پیشگاه گوهر و شرف سلام میکنم و میگویم، ای ناشناس آنرا در یاب که بی آن راه به جایی نخواهی برد.
ناشناس جوابِ هاي ، هوي است. اگر اون حرفت را پس نگيري و از من و أمثال منِ طرف دار نوريزاد عذر خواهي نكني تو يك /// بيشتر نيستي، اون ////////.
باسلام لطفا كسي كه از زنجان به ديدن مهندس رفته بودند بارعايت جوانب احتياط خود را آفتابي كنند ببين بعد از سي وپنج سال كارمان به كجا كشيد ((بارعايت جوانب احتياط )) لطفا
دوستان عزیز ایا هرگز از خود پرسیده اید که چرا؟چگونه بود؟ و چگونه هست؟و..که چرا بیش از 4 زن عقدی نمیتوان گرفت؟از مکر اقایان؛؛؛؛ غافل نباشید که اگر این جماعت زنان عقدی به 5 زن میرسید میبایست با کمال میل یکی از ان ها را به خمس به ایت الله ها هبه میفرمودیم؛البته قشنگ ترین و وجیه ترین و بهترین را مجوز میفرمودند؛؛
کورس عزیز
شما ذیل پست تشکر از شاه پهلوی در ادامه گفت و گو با من نوشتید
…….
.در سده چهارم هجرى تنها فردوسى است كه به هر حال در گفتمان روزگار خودش به ضرورت همپيوستگى آگاهى و وجدان و خويشكارى يا كنش پى مى برد ؛اما بعد ش با دوران ناى سكوت و تحمل مواجه مى شويم
…..
این بخش از سخنان شما برای من بسیار با اهمیت است
دوست دارم آن را ادامه دهم چون فکر می کنم ریشه اوضاع کنونی در آن نهفته است. در همین دوران سکوت و تحمل.
پس از سقوط ساسانی در عمل ایران سقوط کرد و آماج تاخت و تاز و غارت قبایل گوناگون از آسیای میانه گرفته تا شبهه جزیره عرب شد. این تاخت و تاز کم و بیش تا دوران رضا شاه پهلوی ادامه داشت.
(اینجا دوست دارم پرانتزی باز کنم توجه دوستان را به رمان شاهکار “نوآ گوردون” نویسنده آمریکایی به نام “پزشک” جلب نمایم. وی در این رمان / که هالیوود به فیلم در آورده و این فیلم نیز شاهکاری است با هنر نمایی “بن کینزکی” در نقش ابن سینا/ سرنوشت اندوهناک سقوط تمدنی بزرگ را مکتوب کرده است. تاخت و تاز قبایل آسیای میانه و همدستی مذهبیون متعصب (در تاریخ به دو صورت ثبت شده یکی خلفای عباسی که ترکان آسیای میانه را تشویق به غارت ایران می کردند و دوم همدستی برخی فرقه های اسلامی با مغولان در گشودن دروازه های شهر های ایران به امید در امان ماندن) را در این فیلم می توان مشاهده کرد. در نهایت ایران سقوط می کند لیکن علم که به طور سمبلیک در دست ابن سینا بود از طریق جوانی انگلیسی به اروپا منتقل می شود. دیدن این فیلم را به همه دوستان توصیه می کنم حتی اگر متن انگلیسی آن را متوجه نشوید تصاویر بسیار گویا است. کمی اطلاعات عمومی و تاریخی و کنار گذاشتن تعصبات دینی می خواهد. جا دارد ایرانیان از نویسنده این رمان و دست اندر کاران فیلم پزشک تقدیر کنند چرا که جهانیان را با گذشته درخشان ایران به عنوان قطب علم و دانش زمان خود؛ آشنا می کند)
بگذریم
تصور من این است که ایرانیان در این مدت “سکوت و تحمل” دغدغه حفظ جان و امنیت را داشتند یعنی ابتدایی ترین نیاز انسانی. در چنین شرایطی فرصتی برای رشد سیاسی و اجتماعی دست نمی دهد. توسل ایرانیان به تشیع نیز در همین راستا قابل درک است. به نظر من توسل ما به تشیع پیش از آن که جنبه اعتقادی و دینی داشته باشد جنبه سیاسی و امنیتی دارد. هنوز هم بسیاری بر این باورند که مذهب شیعه تنها عامل حفظ وحدت ملی است! چه باور نادرستی….. البته تشیع در دوران صفوی موجب وحدت ملی و به ویژه حفظ استقلال هویت ایرانی در برابر امپراطوری عثمانی شد لیکن اکنون دوران آن به سر رسیده و نیازی به تشیع به عنوان عامل وحدت ملی نیست بلکه بر عکس با رشد آگاهی مردم و قوام گرفتن حکومت مدرن در کشور توسل به یک مذهب رسمی به زیان منافع ملی نیز هست.
(پرانتز دوم این که متاسفانه به دلیل شیعه گری پس از انقلاب، ایران فرصت بزرگ تاریخی دوران فروپاشی شوروی را از دست داد. باور بفرمایید من مطمین هستم اگر نظام کشور سکولار باقی می ماند و شیعی گری محور نبود بیشتر جمهوری های جدا شده از شوروی با ایران وارد یک اتحادیه فرهنگی سیاسی اقتصادی می شدند. ضرورت چنین اتحادیه ای برای ایجاد تعادل در برابر خطر نفوذ دوباره روسیه در این کشور ها مسلم بود. ایرانی که متحد دنیای آزاد به شمار می رفت و مرکزی برای ثبات و امنیت منطقه ای بود. انقلاب خیلی چیز ها را بر باد داد دوستان تاریخ در باره این ادعا قضاوت خواهد کرد…….)
ایران هنوز هم نقش محوری در منطقه ایفا می کند. تصورش را کنید ما دارای حکومتی مدرن و متمدن شویم و پیرو قانونی مدنی وعرفی و بی طرف باشیم. این انقلابی بزرگ برای تمامی خاور میانه و آسیای جنوبی پدید خواهد آورد و ایران به سرمشقی برای کشور های منطقه از پاکستان و افغانستان گرفته تا عراق و سوریه و لبنان و خلیج فارس و مصر و شمال آفریقا تبدیل خواهد شد. اقوام ایرانی از حالت گریز از مرکز به در آمده و تبدیل به نیروی جاذبه ای قوی برای بازگشت بخش های جدا شده از ایران خواهند شد. صلح و دوستی و امنیت و آسایش و رشد اقتصادی جایگزین وضع کنونی خواهد شد و خاورمیانه و آسیای جنوبی را به جایگاه حقیقی اش هم طراز دیگر اتحادیه های بزرگ اقتصادی و سیاسی دنیا خواهد رساند. در چنین حالتی دین نیز جایگاه خود را حفظ می کرد و در صورتی که نمایندگان شیعه عاقلانه عمل می کردند این دین می توانست پیام آور انسانیت و همزیستی جهانی اقوام و ادیان باشد.
آری دوستان مسیله تنها ایران نیست پای بسیاری اقوام منطقه در میان است و خوشبختی صد ها میلیون انسان به آن بستگی دارد………..
Noah Gordon, the Physician, Ben Kinsky
جناب کورس عزیز این مطالب را نوشته بودم که ریشه ها 151 و پیام جداگانه تان را مشاهده کردم. جالب است گفتار من بی ربط به صحبت های تازه شما نیز نیست. ضروری دیدم نکته های دیگری را به مطلب خود بیافزایم. قضیه تشیع را نباید آن قدر ها هم گنده کرد. چرا؟ از قدیمی تر هایمان بپرسید می بینید دوران رضا شاه جایگاه روحانیت شیعه به پایین ترین درجه رسیده بود. مردم بیشتر مرید شاه بودند تا نمایندگان دین. ورود مدرنیته به ایران می رفت خرافات دینی را تار و مار کند. کسروی مگر خود روحانی نبود؟ امثال وی بسیار بودند که لباس روحانیت را با کت و شلوار عوض کردند و دست از خرافات برداشتند. لیکن دو عامل روحانیت را از سقوط کامل نجات داد.
عامل اول ادامه ناامنی ها در کشور و واکنش چکمه نظامی رضا خان نسبت به آن. قضاوت منصفانه در برابرش بسیار دشوار است. باید تصور کنید کشوری که در آن باسواد به تعداد انگشتان دست بود و از این سو و آن سو راهزنان و سران قبایل طبق سنت خود به گردنکشی و تمرد مشغول بودند. این شرایط باعث شد ما جامه نظامی گری به تن شاه بپوشانیم و آمال و آرزو های آزادی خواهانه مشروطه را فدای حفظ امنیت کشور کنیم.
عامل دوم محمد رضا شاه پهلوی است و جنگ سرد. خودتان را بگذارید جای شاه ایران. جوانی 22 ساله. فشرده می گویم وی را رجال سیاسی آن زمان هدایت می کردند و انصافا خوب هم کار کردند. مشکل کجا بود؟ باز هم ما. آری. فضای روشنفکری آن زمان را کمونیست ها قبضه کرده بودند. شما اگر کمونیست نبودید خلاف علم و عقل بشر بودید. صحبت از مارکس و انگلس و جبر تاریخ و لنین و سیب گندیده ای که به دامان شوروی خواهد افتاد بود.
اینجا ترس آیزنهاور از نفوذ شوروی در ایران و جنگ سرد باعث شد آمریکایی ها از شاه بخواهند برای مقابله با کمونیسم کاری کند. شاه هم نه گذاشت و نه برداشت ویروسی را به جان ویروس دگر انداخت غافل از این که این ویروس زمانی خود عامل بیماری مهلکی خواهد شد. آری با مذهب به جنگ کمونیسم رفتند. مساجد آباد شد. روحانیت وجهه از دست رفته خود را باز یافت. شریعتی قصه گو ظهور کرد. کتاب های تعلیمات دینی قصه های خوب برای بچه های خوب داستان راستان مطهری تدوین شد. باهنر تعجب می کرد از این که چگونه شاه دست آنان را در تدوین این قصه ها باز گذاشته است. تا زمانی که آیت الله بروجردی تشیع را اداره می کرد کار طبق برنامه پیش می رفت لیکن و من اینجا شک دارم شوروی تا چه حد دخیل بوده باید تاریخ قضاوت کند، شقه ای از شیعیان همان شعار های ضد امپریالیستی حزب توده را علم کردند و با شاه سر نا سازگاری گذاشتند. شوروی ویروسی ضد ویروس شاه وارد کشور کرد……. می گویند فرض محال محال نیست. خامنه ای در دانشگاه پاتریس لومومبا تحصیل کرده…….
ما وارث یک سری تحولات سیاسی با توسل به شیعی گری هستیم که به صورت ایدولوژی در اذهان تبلیغ می شود. اکنون تشیع و روحانیت در ایران چیزی نیست به غیر از دکانی سود آور که در پله اول سودش به روحانیون و در پله های بعدی به اعوان و انصار آنان می رسد. استدلالات عجیب و غریب برخی دین داران عزیز در این وبگاه شاهدی بر این مدعی است که اینان هدف مبادله آزاد افکار و عقاید و حقیقت جویی ندارند بلکه دکانی بیش نیست….
ویروسی است که به آن دچار شده ایم لیکن خبر خوش آن است که عمر آن در حال پایان یافتن است و به خودی خود از میان خواهد رفت. به قول معروف دیر یا زود دارد که این بنا بر افزایش سطح آگاهی مردم است.
به غیر از شبهه افکنی در دل مردم کاری نمی کنند شیعیان عزیز آن هم بدون سند و مدرک معتبر و اموری را طرح می کنند که به هیچ وجه قابل اثبات عقلانی نیست. با این اوصاف در برابر علم و دانش محکوم به فنا هستند. البته به غیر از یک سری باور های قلبی عارفانه و برداشت های انسانی از دین که باقی خواهد ماند و زیانی به جامعه وارد نخواهد کرد و چه بسا سود مند نیز باشد.
مگر آن که قدرت های جهان اراده کرده باشند ما را و تمام منطقه را تحمیق کنند و در لوای دین از قدرت گیری و آگاهی مردم جلو گیری کنند و ما را بچاپند همان گونه که در سی و پنج سال گذشته ایران را تاراج کرده اند………
به قول معروف خر را البته سوار می شوند…………..
جناب “ساسانم”
متن شما را کلمه به کلمه بلعیدم و لذت بردم. هیچ کس معصوم نیست و به طریق اولی صاحبان قدرت نیز، که بیش از سایرین در معرض فساد قرار میگیرند و هر چه قدرت متمرکزتر احتمال خطا بیشتر؛ اما چه رضا شاه و چه فرزندش، علی رغم خطاهای بسیاری که مرتکب شدند دست کم ثابت شده که خود را به “ایران” متعهد میدانستند.
من بسیار در مورد خطای سیتماتیک شاه که منجر به فروپاشی حکومتش شد اندیشیدهام. خطایش در وابسته ساختن کل سیستم اعم از کشوری و لشکری به شخص خودش بود. همین دو دسته را نیز چنان از یکدیگر جدا نگه میداشت که حتی اطاق انتظار سیاستمردان و امرای ارتش برای ملاقات با او از هم جدا بود. در هنگام سقوط که محمدرضا شاه مرتکب خطاهای پشت سرهم و ضعف در تصمیمگیری شدهبود، هیچ اعتمادی بین لشکریان و رجال سیاسی وجود نداشت تا دست کم سیستم را از فروپاشی نجات دهند. دیگر آنکه تمام امرای صاحب وجاهتِ ارتش را به نحوی سیستماتیک از خود و از جایگاهشان در ارتش کنار میگذاشت (بدترین نمونهاش، عدم پذیرش درخواستهای ارتشبد جم برای قبول پست وزارت دفاع کابینهٔ بختیار، که یک ندانم کاری بدون توضیح است) .
اما وقتی بخاطر آوردم در همان سالها چه تعداد از پادشاهیهای خاورمیانه (عراق، سوریه، لیبی، یمن، مصر، افغانستان، …) به دلیل کودتای افسران صاحب وجاهت به دامن بلوک شرق افتادند، توانستم تا حد زیادی شاه را درک کنم.
در خصوص اشتباه دیگر شاه در یارگیری از مذهب و روحانیت علیه کمونیسم، غیر از وجوه عمیقا مذهبی شخصیتش، شما را به خواندن مقالهٔ زیر در مجلهٔ مهرنامه دعوت میکنم (البته در جست و جوی مقالهٔ دیگری در همان مجله بودم که متاسفانه چون عنوانش را فراموش کردهام، موفق به یافتنش نشدم). http://vista.ir/paper/1472
مقولهٔ “بازگشت به خویشتن” که [از امثال “فانون” وام گرفته شد و] بر قلم و زبان امثال شریعتی، آلاحمد و در مقیاس دیگری فردید و شایگان جاری و ساری گردید، قرائتی شیک و پیچیده در زرورق از “بنیادگرایی” بود که توسط و به هزینهٔ طبقهٔ متوسط تحصیلکرده و نوظهورِ ساخته و پرداختهٔ شاه، نخستین حاکمیت بنیادگراها (روحانیت سیاسی) را در خاورمیانه امکان پذیر کرد.
جناب عبدالله گرامی اگر می خواهید بهشتی را بشناسید درباره شخصی بنام راسپوتین مطالعه کنید!
جان مادرت مواظب باش نگیرنت نوری زاد. من عادت کردم هر شب بیام اینجا … شعرهای تو رو بخونم و بخندم. بگیرنت حالم گرفته می شه. تو لین دوره زمونه … شعر ناب مثل این چیزهایی که تو می نویسی نایاب شده.
صمد، راحت شدی؟ اینطور به غنا میرسی؟ اندازههای تو همین است؟در آینه نگاه کن و کامنت خود را بخوان، چی میبینی؟
سلام ارشام جون! خوبی عزیزم. فدات شم الهی. قربون تو بشم که من رو قابل دونستی و توجهی به نوشنه ی من کردی. درد و بلات بیاد بخوره سر دلم ایشالا ارشام جون.
با درودي ديگر بر خردمندانِ أزاد انديش، جناب نوريزاد تيم سايتشان و كاربران گرامي كه با نظرات و نوشته هايشان بر روشنايي اين محفل مي افزايند، اقاي نوريزاد عكسهاي شما را در پايان نوشته هاي قدمگاه جديدتان كه مي بينم، بي اختيار تصويري از حضرت مسيح كه مشغول بشارت عده ايست در ذهنم مي نشيند! زنده و برقرار باشيد و روشنگر إز نماينگان استان لرستان در مجلس رهبر گفتيد، كه به چه كارهايي دست ميزنند، اما همه أش نبود. اگر فرصتي بود در باره اين فرستادگان نظام به مجلس مردم بيشتر مي نويسم،
و چه میکنند این عکسها در شکستن جو رعب و وحشت حاکم بر جامعه ، همان که ر هبر فرزانه واکسینه شدن ملت می نامید .
با سلام ودرود به عزیز دلم نوریزاد گرامی و هم میهنان با فرهنگم: به تمام عزیزان توصیه میکنم کتاب های پنج جلدی خاطرات علم (وزیر دربار شاه ) را از اینترنت دانلود کرده و بخوانید تا قدری متوجه وضعیت مملکت قبل وبعد از انقلاب شویم گو اینکه با خواندن این خاطرات روزانه متوجه اخلاق درباریان فاسدمیشویم ولی از سوی دیگر متوجه سیاست های کلی ابر قدرت ها وکلیه کشور ها هم خواهیم شد که چطور به خاطر بقای کشور خودشان به همه کار تن میدهند . کشور عزیز ما و ما مردم در چنبره مشتی نان به نرخ روز خور گرفتار شده که برایشان آینده اصلا مهم نیست فقط به فکر سودهای نا مشروعی هستند که از زدوبند به چنگ آورند و حق مردم پایمال اگر شد چه باک فقط باید ظاهر کار درست باشد که منتی هم سر مردم بگذارند . در کشور ما آخوند جماعت با تمام توان به فکربقاء هست واین کار ممکن نیست مگر با اعمال فشار بر گرده مردم که از طریق نیرو های امنیتی سپاه و مشاوران فراوانی که در امور مربوطه خبره هستند وهرگاه در جایی از این مملکت خللی وارد آید آب رفته را به جوی باز میگردانند . اقوه قظائیه ما دربست در اختیار ولایت میباشد و توسط واحد گزینش مهره هارا با کمال دقت گزینش مکنند تا فقط گوش به فرمان ولایت و عوامل ایشان باشند خوب این از قظا قوه مقننه هم که اطهر من الشمس ( توسط شورای نگهبان ) کنترل کامل میشوند قوه مجریه مابین این دو قوه گیر افتاده وراهی جز اطاعت امر ندارد با این وصف چطور توقع دارید که عدالت رعایت شود ؟ کلیه مراجع تقلید هم که پشتیبان این امر هستند میماند این وسط مردم که یک بار برای همیشه تکلیف خودشان را با حکومت مشخص کنند
خسته نباشی دکتر…
دوستان خوبم سلام.
اجازه میخوام یک داستانی رو نقل کنم عین داستان آیت .. از پدر خودم که یک معلم ساده و بسیجی که ۳ سال جبه بوده با جانبازی ۲۵ درصد که با نظام هم مشکلی نداشت.
حدودا ۸ سال قبل یک روز صبح رفتم دانشگاه و بعد از ظهر که برگشتم دیدم پدرم در خانه نیست. از مادرم پرسیدم بابا کجاست و مادرم جواب داد بابا رفته تبریز. برایم خیلی عجیب بود. مگه میشه بابا یهو بی خبر رفته باشه شهرشون؟ گذشت تا اینکه دیدم سی دی های من و فیلم های خانوادگی مان هم نیست. شک کردم. رفتم شروع کردم مادرم رو سین جین کردن که آخرش مادرم شروع به گریه کرد و گفت پدرت رو ۲ تا مامور اومدن بردن. ۲ تا مامور؟! من که تا اون زمان با این چیزها اصلا برخوردی نداشتم گفتم مامور برای چی؟ اما هیچ کسی چیزی نمیدانست.
هیچ خبری مطلقا از پدرم نبود.
در همون موقع یادم هست که رفتم اداره پلیس تا پی گیری کنم. اداره پلیس پر بود از پسر هایی که بخاطر مدل موهاشون و شلوار بگی که اون موقع ها مد بود گرفته بودنشون. میخواستن موهاشون رو با ماشین بزنن.
رفتم به جناب سروانی که اونجا بود گفتم جناب سروان دیروز حوالی بعد از ظهر آمدند و پدر من رو ۲ نفر بردند و هیچ خبری ازش نیست. جناب سروان به چهره نگران من نگاه کرد و با بی خیالی گفت : “صبر کنید شاید پیداش شد! “. با تعجب گفتم چی؟ جناب سروان به شدت مشغول رسیدگی به وضع موهای جوان های مردم و تیغ انداختن روی شلوار بگی اون ها بود و اصلا جواب من رو دیگه نمیداد. تا عصر اونجا موندم. دستم به جایی بند نبود و نگران بودیم. اون روز در اوایل جوانی ام بود که فهمیدم پلیس اینجا بلای جون آدم هاست تا حافظ امنیت. نا امید برگشتم خانه و ۲ هفته بعد به سختی و دلهره گذشت.
۲ هفته گذشت تا اینکه پدرم زنگ زد و گفت جایی هست و نمیتواند بیشتر حرف بزند و ما را خاطر جمع کرد که احوالش خوب هست. بعد از حدودا ۱ ماه پدرم به خانه برگشت. با ریش هایی بلند شده و تنی خسته. وقتی رسید اول ما رو از دلهره درآورد و بعد چیزی نگفت. هیچ. چندین سال گذشت تا اینکه با پدرم داشتم درد و دل میکردم از حوادثی که گاها روزگار به سر آدم میاره. پدرم همونجا بهم راز سر بسته رو فاش کرد.
گفت اون وقت ها شاگردی داشته بی ادب و تنبل. این شاگرد که بارها از مدرسه اخراج شده بود و دوباره برگشته بود اون سال شاگرد پدر من شده بود و آخر سر در امتحانات پایان ترم از درس پدر من مردود شده بود با نمره ۶. بعد از چند روز به پدرم یک تلفن میشه که پدر اون بچه بوده و میگه نمره بچه من رو بدید. پدرم میگه اگه اعتراضی دارن من ورقه رو جلوی چشم همه دوباره صحیح میکنم اما اون آقا میگه : “انگار نفهمیدی چی میگم. میگم نمره بچه من رو میدی. حرف اضافه نداریم”. خلاصه بحث بالا میگیره تلفن قطع میشه.
چند روز بعد سرباز های گمنام امام زمان پدرم رو میان و از خونه میبرن به یک دخمه. اونجا معلوم میشه که پدر اون بچه از کارکنان وزارت اطلاعات بوده. و بابام عینا تعریف میکنه که چطور دستاش رو از پشت دستبند میزنن و با زنجیر از پشت دستاش رو میکشن بالا تا سقف. پدرم که بسیجی بود و اهل سختی و حق و مقاوت در ابتدا قبول نمیکنه. اما بعد از یک مدتی شروع میکنن پای خانواده ما رو وسط کشیدن و تهدید میکنن که فیلم های خصوصی خانوادگی ما رو پخش میکنن تا جوون های مردم به قول خودشون با خانم های خانواده ما حال کنن! بعد از اون پدرم قبول میکنه و نمره قبولی رو از پدرم میگیرن.
بعد از تمام شدن حرف پدرم در حالی که سختی های کوچک زندگی خودم رو فراموش کرده بودم حس دلگرفتگی شدیدی سراغم اومد. داغ دلم تازه شد وقتی دیشب داستانی رو شنیدم از زبان شما که مظلومیت پدرم رو جلوی چشمم آورد. یاد میلیون ها پدر و مادر مظلومی افتادم که روزگاری آرزو هاشون رو در انقلاب و نظامی دیدن که قرار بود نماد انسانیت و آزادگی باشه, ای دریغا که چه هیولایی بی بدیل ازش زاده نشد!
اين داستان واقعي بنظر نميرسه.حتي يك درصد.
سلام … بهشت زوری : esharat1.blogfa.com/post/126
این دو عکس را از آرشیو روزنامه اطلاعات ِ اول انقلاب گرفتم ….داغ داغ داغ !
**** آیه الله طالقانی : حجاب اجباری نیست و البته در چادر خلاصه نمی شود. مقصود اصلی از حجاب حفظ منزلت زنان است .
esharat1.blogfa.com/post/126
دوست و هموطن گرامی
محمد نوری زاد ترجمند
در طول چندین سده تاریخ، هیچگاه هیچ چیز گویا تر از این چند خط کوتاه شکسپیر در ترازدی مکبث وصف الحال مردمان و سرزمین هایی همچون ما نبوده است:
دریغا، سرزمین نگونبخت که از به یاد آوردنِ خود بیمناک است. کجا میتوانیم آنرا سرزمینِ مادری بنامیم که گورستانِ ماست؛ آنجا که جز از همهجا بیخبران را خنده بر لب نمیتوان دید؛ آنجا که آه و ناله و فریادهایِ آسمان-شکاف را گوشِ شنوایی نیست. آنجا که اندوهِ جانکاه چیزیست همهجایاب. و چون ناقوسِ عزا به نوا درآید کمتر میپرسند از برایِ کیست، و عمرِ نیکمردان کوتاهتر از عمرِ گُلیست که به کلاه میزنند، و میمیرند پیش از آنکه بیماریشان از پای درآورد. (مکبث، پردهیِ چهارم، مجلسِ سوم – ترجمه نیکنام “داریوش آشوری”)
محمد گرامی
لطفا خواندن این کتاب را (نشر آگه) به همگان توصیه بفرمایید.
و دو نکته ذر پایان:
نخست آن که مدت ها بود از صمیم قلب آرزو داشتم چند خط کوتاه در این جا بنگارم و هربار نمی شد، به دلیلی. خوشحالم که سرانجام این بخت نصیبم شد
دوم: آقای نوریزاد گرامی، با وجود تفاوت سنی و نبود سابقه دوستی، ببخشای که شما را چنین خودمانی محمد گرامی نامیدم. شما برای من همیشه همین هستید. بزرگ ترین گام زمانی است که کسی بخواهد از دایره باور به گستره شناخت پای نهد؛ و شما این گام را مدت هاست برداشته اید. باقی، دیگر بحث زمان است ورنه راه مشخص است.
با بهترین آرزوها برای همه مردان و زنان، دختران و پسران و فرزندان شایسته ایران ما
سعدیا تا کی از این نامه سیه کردن، بس
که قلم را به سر از دست تو سودا برخاست
باسلام در تاييد اين جمله شما(( آنجا که جز از همهجا بیخبران را خنده بر لب نمیتوان دید)) شاعر مي فرمايد :بيچاره آن كسي كه گرفتار عقل شد خوش آن كسي كه كره خر آمد الاغ رفت
با سلام و خسته نباشيد. شرمنده كه بيشتر از اين در توانم نيست.
لذت ميبرم از نوشتهها و عكسها. خدا شما را براي خانواده محترمتان و ايرانيان نگهدارد.آمـــــــــــــــين
پــــــــــــــــــــايـــــــــــــــــــــدار بمانيد
سلام.درگفتگوی مستقیم بهتر میشه منظورخودرا رسانیده وحرف دیگران رافهمیدونقدوبررسی کرد.باتوجه به محدودیتهای نوشتن ازجمله اینکه اغلب حوصله کامنتهای مفصل را ندارندواینکه درچندسطرهم بایست منظورخودرا رسانده هم به چندین نفرنیز بایست پاسخ بدهیم.حداقل درموردخودم ان چنان که بایدنمی تونم منظورخودم رو توضیح بدم.اما امیدوارم با هوش ودرک بالایی که دوستان دارندباحداقل اشاره من مطالب را دریابند.
1-اقای باصفا چندباره پرسیدن حرفحساب من چیه؟عزیزمن این که مشخصه.(مشکل دخالت دین درحاکمیت).مشکلات ناشی از همین دخالت نابجای دین درتمامی شئون جامعه.همه هم وغم من ودوستانم دراین سایت روشنگری درباره مشکلات موجودکه اغلب ناشی از همین دخالت دین در روابط اجتماعیست.
همچنین درباره غدیرپرسیدید.عزیزم من که این ماجرارا تحلیل نکردم که.تنها واقعیت رخ داده رانوشتم که امام علی هیچگونه استنادی به این قضیه در سقیفه وبعدها در انتصاب وانتخاب عمر وعثمان نکرد.(اگر استنادی نموده شما بفرمایید)به نظرشما وهمچنین سایردوستان بی طرف اگرواقعه غدیر انگونه که شیعه امروزه مدعی ست .بوده.چرا خودایشان حرف ان را به میان نیاورده؟نوشته ام وسوالم فکرمیکنم صریح وروشن باشه.
2-اقای مهاجر رانیز به همین نوشته بالایی ارجاع میدهم.عزیزمن این که نوشتیدمن گزینشی برخی مطالب راعلیه شیعه می نویسم.بهتر بود اشاره میکردی کدام مطلبم برعلیه شیعه بوده؟دیالوگ موردنطرشما(بین ابن عباس وعلی)اتفاقا به نفع شیعه است که.ودلسوزی علی به اسلام واینکه اسلام درنظراو اصل بودرا میرساند.اسلامی که با شمشیر امثال وی ابیاری شده وببارنشسته بود.اتفاقا اگربخواهم ایرادات رخ داده در طول تاریخ توسط شیعه وایرادات موجود درباور شیعیان امروزی را بنویسم(که تاحدودی به این مسئله اشراف هم دارم)شما وسایر طرفداران شیعه که بایست ازاین سایت کوچ کنیدکه.برای مثال.فقط وجود یک کتاب مجلسی که از بزرگان این مذهب است.واصل کتابهای وی موجود.درپوچ و واهی بودن وغیرانسانی بودن اصول وباورهای این فرقه کفایت میکند.برای اطلاع دوستان از انجایی که اصل این کتاب موجودبوده ونتوانستندان را از بین ببرندامدندمطالب صریح وروشن ان را دوباره تحلیل وتفسرکردند.ونوشتن نخیر روایات به چنددسته تقسیم میشوندبرخی از انان روایات دروغ هستند.یک نفرنبودبه این ابله بگه اگردروغش برای شمامسجل بودچرانوشتی.اما این کتابها انقدرمطالب بی ارزش زیاداست که باتفسیرهای یک جانبه نیز ماس مالی نمی شود.
3-اقای بیکنش سوال شما درباره نحوه رفتارخودپیامبراسلام ورفتارهای فرقه های مختلف مسلمین بود.بحث خیلی مفصلی ست.من خودم کتابی نوشتم درباره اسلام وشیعه.بانام ناگفته های تشیع.واسلام .برداشت ازادخودم بوده از تاریخ اسلام.البته نتونستم به چاپ برسانم اما pdfان رابخواهیدبه ایمیلتان میتونم بفرستم.خلاصه خدمت دوستان بنویسم اینکه شیعه چطور وکی بوجودامدنظزیه های مختلفی باشواهدگوناگون وجوددارد.
برای مثال اینکه شیعه از چه زمانی بوجودامده.عده ای معتقدنداززمان خودپیامبرشیعه وجودداشته(شیعه درلغت یعنی پیرو.ودرکتب تاریخ بطورمشخص به طرفداران علی شیعه میگویند.تعریف ابن خلدون از شیعه)وعده ای همچون سلمان-عمار-ابوذر-میثم تمار.از شیعیان اصیل واولیه اند.برخی معتقدنددر زمان رحلت پیامبر وجریان سقیفه شیعه بوجودامده.ابن خلدون از طرفداراناین نطریه است.برخی جنگ جمل را مبناقرارمیدهند.عده دیگرمیگویندشیعه بعنوان یک حزب درزمان قتل عثمان بوجودامد.همچنین عده ای میگوینددرزمان رویارویی علی بامعاویه این حزب تشکیل شده.وعده ای دیگرمقطع زمانی شهادت علی را ملاک قرار میدهند.اما علی سامی نشاراز طرفداران سرسخت این نظریه است که زمان امام حسین شیعه به عنوان یک فرقه دینی شکل گرفته…
اطاله کلام شد.فقط یک نکته مهم .وان هم اینکه .عقاید وباورهای شیعیان امروزی هیچ تناسبی با باورهای شیعیان اولیه ندارد.هیچ.که تناقضات زیادی هم با ان اصول مشاهده میشود.برای مثال.اولین باری که ادعا شدجانشینان پیامبر(اهل بیت)از طرف خداوندامام ومامورهستند.امام صادق بود.تاقبل از وی برخی از اهل بیت درفکرخلافت بودند.(نه همه انان.مثلا سجاد درهیچ منبع وسندی نمی توانیدیک نوشته پیداکنیدکه وی ادعای امامت کرده باشد.درحالی که شواهدوقراین نشان میدهدحتی با بنی امیه بیعت نیز کرده بوده)اما درزمان امام صادق وی ادعاکرد.اهل بیت ومشخصا خودوی ازجانب خدابرگزیده اند.چه بتوانند حکومت کنندوچه نتوانند.چه مردم او راقبول داشته باشندچه نداشته باشندو برجان ومال وناموس شیعیان حاکمیت دارند.وبر شیعیان است که از امام اطاعت کرده وسهم امام را بپردازند.(این ادعانامه درمنابع شیعیان فراوان امده است باهمین مضمون که سهم امام راحتما بایست بپردازند)این مطالب را از منابع خودشیعیان نوشتم.دوستان به کتب ونوشته های شیخ صدوق-شیخ مفید-شیخ طوسی ودیگران مراجعه کنند.
2-
سلام جناب انعامی گرامی، دو تا پرسش داشتم که این بار از طرح آن هم انصراف میدهم، چون دو بار قبلی هنوز به نوبت انتشار نرسیده.با احترام،
جناب انعامی، دورد
در ابتدا به نکته ای که به بنده گفتید اشاره میکنم:
” اسلامی که با شمشیر امثال وی ( علی ) ابیاری شده وببارنشسته بود.اتفاقا اگربخواهم ایرادات رخ داده در طول تاریخ توسط شیعه وایرادات موجود درباور شیعیان امروزی را بنویسم(که تاحدودی به این مسئله اشراف هم دارم)شما وسایر طرفداران شیعه که بایست ازاین سایت کوچ کنیدکه. ”
دوست گرامی در اینکه شما در باب دین اسلام و مذهب شیعه مطالعه دارید و تحقیقات کردید شکی در آن نیست.
خوشبختانه به گفته ی خود در این امور تا حدودی اشراف دارید.
ولی متاسفانه به یک نکته ی اصلی نرسیدید و آن اینست: آن کتابها و نویسندگان که نام بردید همانند تمام نویسندگان کتب دینی در اسلام و مسیحیت ، یهود و بهایی و ذرتشتیان در آن دوران با وجود آن انسانها و آن تفکرات، این کتب را نوشتند و برای زمان حال هیچ کاربردی ندارند و این فقط مختص به نویسندگان شیعه نیست. تمامی شخصیت های تاریخی و دینی هم تاریخ مصرفشان تمام شده و دردی از انسان امروزی دوا نمیکنند.
شما به حاشیه ها پرداختید و از اصل دور شدید.همین مطلبی که در مورد شیعه بودن و کوچ کردن بنده!!! با آن لحن گفتید ، نشان از نتیجه گیریهای شخصی شما دارد و همچنین در مورد نفع علی از آن مکالمه…عرض بنده این است، عزیزانی که مطالب تاریخی را بیان میکنند آنهم مربوط به بیش از هزار سال پیش، حداقل مطالبی را به نقد بکشند که ارزش نقد داشته باشد و نه مکالمات مجعول. شما به پرسش من در مطلب قبلی ام پاسخی ندادید…بنده کاملا با نظرات شما مبنی بر تعاریف شیعه و تاریخچه ی آن و … موافقم. بحث سر شیعه وسنی نیست …بحث ما سر کلمات رد و بدل شده بین 2 نفر در 1400 سال پیش است که شما به آن پرداختید. این مطلب را جلوی هر فرد دارای عقل سلیمی بگذارید، باورش محال است.
دخالت دین در حاکمیت از نظر شما خلاصه شده در آن مکالمه و یا واقعه ی غدیر خم.؟
دین یک امر شخصی است و هیچکس لا اقل در اینجا با دخالت دین در سیاست و حاکمیت موافق نیست.
در ضمن روشنگری باید بیطرفانه باشد و به دور از حب و بغض. بله، بعضی از دوستان روشنگری میکنند ولی هدفمند و با حمله به یک دین خاص مثل اسلام و یک مذهب خاص مثل شیعه. تمام ادیان و مذاهب قابل احترام است چه یکتا پرست و چه بت پرست.هر کس بسته به دانش و بینش خود تعریفی از خدای خود دارد و با این قبیل روشنگریهای جهت دار کسی به یقین نمیرسد.هر کس باید خودش در باب هستی و خالق آن به یقین برسد با مطالعه و تحقیق جامع و نه مطالبی گلچین شده از طرف دیگران.
دوست گرامی، نظرات شخصی بنده را در رابطه با دین اگر دوست داشتید در کامنتهای قبلی مرور کنید…
دوست عزيز جناب انعامى
بى نهايت تشكر از پاسخى كه داديد ولى سوال من قدرى با پاسخ شما متفاوت بود كه احتمالا به جهت ناتوانى من در بيان منظورم مى باشد زيرا در مرتبه قبل كه همين سوال را از جناب مرتضى گرامى پرسيدم ايشان نيز در پاسخ به بيان تاريخ پيدايش تشيع پرداخته بودند ليكن سوال من اينست كه:
نحوه انجام مناسك مذهبى در مواردى كه بين شيعه و سنى اختلاف است مانند موارد مذكور در كامنت قبل ، در زمان پيامبر به تفكيك و هر يك چگونه و به چه شكل بوده؟
بعبارت ديگر نحوه انجام اين مناسك توسط پيروان سنت ، مطابق و مشابه انجام انها توسط پيامبر است يا نحوه انجام انها توسط شيعيان؟
بعنوان نمونه ؛ ايا حضرت على نماز را به نحو دست بسته اقامه مى كرده يا انگونه كه امروزه شيعيان انرا دست باز اقامه مى كنند ؟ پيامبر چطور؟ و همچنين در موارد ديگر مانند نحوه وضو گرفتن و غيره
اين تفاوت در انجام مناسك تز چه زمانى اغاز شد و ايا مورد اعتراض نيز واقع شد يا خير؟
از جناب مرتضى ى نيز استدعا دارم عندالامكان پاسخ اين سوالات را بيان فرمايند. با احترام كامل خدمت هر دو بزرگوار.
سلام و عرض ادب خدمت شما استاد گرانقدر
چند وقتی هست که پیگیر نوشته ها شما هستم و درس های بسیاری از شما آموخته ام.
استاد عزیز، سئوالی که برای من در این چند روز مطرح شده، این است که آیا بکار بردن اصطلاح “لانه جاسوسی” برای سفارت سابق آمریکا، کار درستی می باشد؟ آیا این کار مهر تایید زدن به کار ناشایست عده ای جوانان خام و فریب خورده انقلابی نیست؟
سوال دیگر اینکه اصولا مقوله گروگان گیری در فقه اسلام چگونه است؟چرا برای انجام این جرم که مجازات سنگینی برای خود فرد خاطی دارد و همچنین سبب خسارات فراوانی برای یک ملت در طول 35 سال بعد از انقلاب گشته، چرا قضات اسلامی خاطیان را مجازات نکردند؟
—————
سلام دوست من
این عبارت لانه ی جاسوسی را شما دو پهلو بدانید. گروگان گیری تنها محدود به کارکنان سفارت آمریکا نبوده و نیست. ما اکنون ملتی هستیم که به گروگان گرفته شده ایم توسط ملایان حاکم. تا نفت هست و اختیار نفت در انحصار آنان، ما گروگانیم.
memento ارجمند
اگر شما بزرگوار به نوشتار آقای نوری زاد با تیتر «درگیری با نخستین داعشی قدم گاه» رجوع کنید مطمئناً این مضمون « راهی که باید پیاده می پیمودم تا: سفارت سابق آمریکا که اکنون به لانه ی جاسوسی بدل شده.» توجه شما را جلب خواهد کرد
و چرا جناب نوریزاد آن مکان را هنوز لانه جاسوسی مینامند
پایدار باشید
رسول
زنده باد استاد نوری زاد. تا بی آبرو کردن پاسداران گردن گلفت به کار خود ادامه دهید
درود بر پدرم نوری زاد و جمله خردورزان
دست های نرم و تزویرِ آیت الله و بالش نرم و چاقِ پر از زرِ آیت الله و سگ های هار زورگوی آیت الله . معدن المفاسد. آیت فساد و انحطاط.
دریغ جناب نوری زاد دریغ از ما و این سرزمین .
دیدید چه کوته فکرانه زمام کشور را به دست این قدرت پرستان نامردم بی آیین سپردیم؟
تمام تئوریهای عاقلانه ی بشر این پیوند نامیمون حکومت و دین را در یافته و آفتابی کرده بود اما ما که اصلا جامعه ای تئوری پذیر نیستیم نیازی هم نداریم به این تئوری های شکم سیران ، ما پا پتی ها با همین پیت های نفت مانده رو دستمان و با همین جوان های خودارضا و هم جنس باز مکتبی _که دست پرورده ی همین پیوندند_ و کِرَکی و بنگی اما آگاه و تو دهن استکبار زن دنیا را فتح میکنیم با همین پیوند و روزی صد بار تو دهن مارکس و انگلس و فوکو و همه و همه میزنیم . برای ما مدرس و کاشانی و میرزای شیرزای و میرزا رضای کرمانی و نواب صفوی و خلخالی و سعید عسگر و سعید امامی و پورمحمدی و فلاحیان و شریعتمداری ملاکند میخواهیم سر به تن هابرماس بی دین نباشد سر رحیم پور ازغدی و خسن عباسی و پناهیان و حدادیان و سلحشور و کریمی هفت تیر کش سلامت.
نوش جان آیت الله !! کی بخوره از او بهتر .هم خدا را که خوش میاید هم … گور سر بنده ی خدا میخواهد خوشش بیاید یا نیاید . فعلا نایبان خدا بر زمین راسا تصمیم گیرنده اند .
کوتاه باد دور بی خردی (یا همان بخرد باد مخالف من )
با درود به جناب نوری زاد و دیگر عزیزان
با توجه به 3 نام ذکر شده توسط جناب نوری زاد، لازم دیدم کمی در مورد آنها توضیح بدهم:
“خلخالی”
جناب نوری زاد خلخالی یک عامل بود و مجری ،اگر او نبود به یقین کسان دیگری بجای او آن اعمال را انجام میدادند.او 14 سال شاگرد خمینی بود. مهم حکمی بود که از طرف خمینی او را حاکم شرع با اختیارات تام معرفی میکرد.
اعمال خلخالی از 3 جنبه اصلی و امنیتی برای حفظ کشور و پیشبرد اهداف انقلاب اهمیت داشت :
اول- در اوایل انقلاب سران رژیم پهلوی، مخالفین سیاسی و عقیدتی را بیرحمانه از بین برد.
دوم- جنبش های تفرقه افکنانه و جدایی طلبانه را در نطفه خفه کرد و تمامیت ارضی ایران را حفظ کرد.این جنبش ها بیشتر از طرف بلوچها، ترکمن ها و کردها بود که مبارزه ی مسلحانه میکردند.
سوم – از ترس عدالت خلخالی که ممکن است چوبه دار بر فراز بازارهای ایران نصب کند،احتکار و کم فروشی و همچنین گران فروشی کنترل شد.
خلخالی کاری جز خدمت به انقلاب انجام نداد! و البته به شکل بی رحمانه ی آن که اقتضای سیاست آن زمان اینگونه بود. در ضمن جناب گیلانی نیز حاکم شرع برای قتل عام فعالان سیاسی بود و نفرات دیگر هم بودند. اینان فقط عوامل اجرایی بودند، شور انقلابی! و قدرت تام هم دلیل بر این جنایات بود.
آمران جنایات انقلابی، شخص خمینی به همراه اعضای اصلی دارای نفوذ حزب جمهوری بودند ( راست افراطی )
(خامنه ای، رفسنجانی، عراقی، آیت، عسگر اولادی، بادامچیان، بهشتی، موسوی اردبیلی و باهنر)
از افراد بالا ، 4 نفر زنده اند که 3 نفر هنوز در راس تصمیم گیریها هستند :
خامنه ای – رفسنجانی – بادامچیان
//////// فرد از لیست افراد بالا ” آیت” بود. این شخص خود //// بود که به درک واصل شد.
خلخالی جناح چپی بود و بعد از روی کار آمدن بهشتی به عنوان ریس قوه قضائیه و جناح راست، از حاکم شرعی خلع شد. دلیل برکناری اش فقط آوردن افراد نزدیک به حزب جمهوری بود و نه اعتراض به جنایات وی.خلخالی پس از مرگ خمینی مانند بقیه افراد جناح چپ،از طرف خامنه ای پستی به وی داده نشد و به انزوا رفت.
“بنی صدر”
به بهانه ی نام بردن از وی توسط آن بسیجی نا آگاه. کسانی که سن و سالی دارند میدانند که بنی صدر چه خدماتی به این کشور کرد .مهمترین و با ارزشترین خدمت وی ، حضور در جبهه های جنگ و فرماندهی نبردها از نزدیک بود (درست در زمانی که اعضای مرکزی حزب جمهوری برای نابودی وی در پایتخت تلاش میکردند، که بدترین آن اشخاص آیت بود) بنی صدر به همراه نیروهای ارتش و عشایر در اوایل جنگ بسیاری از پیروزیها را بدست آوردند قبل از اینکه بسیجیان و سپاهیان به جبهه بروند. با توجه به پیروزی ها در زمان وی، بهترین پیشنهاد صلح را صدام به ایران داد و سران چند کشور و چند حزب دوست، به ایران آمدند که یکی همین یاسر عرفات بود.خمینی داشت صلح را قبول میکرد ولی خیانت کاران حزب جمهوری با جبهه گیری و حتی تهدید ، خمینی را منصرف کردند…آنها میگفتند اگر صلح را قبول کنیم دیگر نمیتوانیم جلوی بنی صدر را بگیریم.چرا که مردم از او حمایت می کنند خمینی هم متمایل به اوست و ارتش را هم که تقویت کرده.اگر بنی صدر سوار بر تانک بیاید پایتخت دیگر فاتحه ی ما آخوندها را باید خواند. این خیانتکاران حزب جمهوری بودند و سر دسته آنها خامنه ای ، رفسنجانی ، بیات و بهشتی که باعث ادامه ی جنگ و کشتار مردم ایران شدند. عامل اصلی انحراف انقلاب ایران، اعضای حزب جمهوری بودند.
عزیزان لطفا تاریخ انقلاب ، خاطرات افراد شاخص و مخصوصا کتابهای نوشته شده توسط شاپور بختیار و ابوالحسن بنی صدر را بخوانند.
” خمس ”
تقدیم به مهندسی که به آیت اله خمس میداد و دیگران که هنوز خمس میدهند:
– خمس : یعنی ” یک پنجم ” و این کلمه عربی است و یکی از انواع مالیاتهای اسلامی است که از ارکان فروع دین در مذهب شیعیان است و فقط مراجع دینی شیعیان پرداخت آنرا بر شیعیان واجب می دانند.
در حقیقت دریافت خمس اموال مسلمانان از نظر تمام علمای اهل سنت و انگشت شماری از مراجع شیعیان حرام شمارده شده است و فقط مربوط به غنایم جنگی است.. دلیل آن وجود تنها یک آیه در قرآن است که در باب خمس میگوید “بدانید که یک پنجم از هر چیزی را که به غنیمت گرفتید به خداوند، پیامبر و خویشاوندانش،یتیمان ، بینوایان و در راه ماندگان اختصاص دارد.” از نظر اهل سنت خمس فقط به غنیمت جنگی تعلق میگیرد همچنان که در قرآن به آن اشاره شده. ولی اکثر مراجع شیعه میگویند که غنیمت به معنای هر چیزیست که محصول کار و تلاش باشد و نه فقط غنیمت جنگی،و به هر مالی که یکسال بی استفاده بماند خمس تعلق میگیرد.
نظر شخصی بنده این است که مراجع شیعه کلمه ی غنیمت را مثل دیگر کلمات قرآن تفسیر به نفع خود کردند و با خواندن انجیل و تورات مخصوصا در تورات که آمده خداوند فرمان داد به یوسف برای گرفتن یک پنجم از گندم مردم در زمان قحطی که باعث شد 7 سال مردم در برابر قحطی مقاومت کنند.توجه بفرمایید قوم یهود در زمان قحطی و نه شرایط عادی و نرمال آن را تجویز کرد ولی آخوندهای ما آنرا مربوط به زمان خاصی نمیدانند، کمی از تورات و کمی از قرآن را ترکیب کردند و عدد یکسال بی استفاده را نیز به آن اضافه کردند و بی شرمانه به چاپیدن یک پنجم اموال مردم نادان معتقد به خود پرداختند.
———————–
سلام مهاجر گرامی
اگر کمی از عصبیت خود می کاستید، این نوشته یکی از نوشته های خوبی بود که من این اواخر موفق به مطالعه اش شدم. گرچه هنوز نیز از بار ناب تحلیلی سرشار است.
سپاس از شما
.
با سلام خدمت دوست عزیز ، عجالتا شهید بهشتی را با این توصیف ها و قاطی بقیه کردن کج فهمی نیست ؟؟ دکتر
بهشتی در سال 60 به شهادت رسید، پیشنهاد صلح در چه سالی مطرح شد ؟! چرا مغلطه می کنید ؟ چه کسی در
ادامه دادن جنگ اصرار داشت ؟ شماهم مثل ان طرفیها شدیدکه !! انصاف ، ایمان ،تقوا ، انسانیت ؟؟؟…………..
با درود به جناب عبداله
دوست عزیز، مواردی که جناب مهاجر درباره آیت، حزب جمهوری اسلامی، بهشتی و … نوشته اند، تماماً صحیح می باشد که من بخشی از این موارد را در کامنتِ “جنگِ عقیدتی و آرمانی یا جنگِ دفاعی و میهن پرستانه؟ ” ، با ذکر مستندات مربوطه، در همین پست، نوشته ام و بخش های دیگر آنرا نیز در ادامۀ این سلسله نوشتار، خواهم نوشت.
مثلاً اینکه شما نوشته اید: «« بهشتی در سال 60 به شهادت رسید، پیشنهاد صلح در چه سالی مطرح شد؟! چرا مغلطه می کنید؟ چه کسی در ادامه دادن جنگ اصرار داشت؟…»»
در مورد بهشتی و پیشنهاد صلح، گرچه در ادامۀ آن سلسله نوشتار، پاسخ کاملِ شما داده خواهد شد؛ اما بصورت خلاصه خدمتِ شما عرض میکنم که:
پیشنهادِ صلح در چند مرحله، به ایران داده شد که موردِ پذیرش قرار نگرفت. یکی از موارد در اردیبهشت ماه سال 1360 بوده و در آن تاریخ، بهشتی زنده بود و در این موضوع نیز نقش داشته است.
اگر نمی خواهید تا آن بخش از نوشته ای که قرار است بنویسم، صبر نمایید؛ هم اکنون نیز شما خودتان می توانید، در این مورد تحقیق کنید و به درستیِ مطلب پی ببرید.
با ادب و احترام، حامی
جناب عبداله درود بر شما
شما از تاریخ جنگ بی خبرید برادر من.سه بار قبل از سال 60 به ایران پیشنهاد صلح شرافتمندانه شد.فکر کنم شما فقط آن پیشنهاد زهرآگین را اشاره کردید.لطفا بروید و تاریخ را مطالعه کنید.ولی برای اینکه ما ذاتا تنبل هستیم بنده خدمت شما عرض می کنم:
– 8 مهر سال 59
– 29 مهر سال 59
– بهمن 59
– اردیبهشت 60
که در 2 تاریخ 8 مهر 59 و 29 مهر 59 سران چند کشور و نهضت نزدیک به ایران برای میانجیگری آمدند ولی سودی نداشت حتی آنها با اینکه سنی بودند در نماز جمعه پشت یک امام جماعت شیعه هم نماز خواندند ولی باز سودی نداشت…افرادی مثل یاسر عرفات و ضیاء الحق
بهشتی کی به شهادت !!! رسید؟ تیر ماه 60
دوست فاضلم، آقای مهاجر
1- نوشتهٔ بالا را خواندم و از انصاف و صداقت تاریخی آن بویژه در مورد بنی صدر لذت بردم. آقای بنی صدر بعضی ضعفهایی هم دارد (هیچکس معصوم نیست) اما به عنوان یک سیاستمدار پاک دست و متعهد به منافع ملی و اصول سیاسی و اخلاقی، آن قدر که باید قدرش شناخته نشده. بویژه نقش او در رهبری جنگ و بازگرداندن اعتماد به نفس امرای ارتش که به زمین گیر کردن نیروی هوایی عراق به مدت 6 ماه و نابودی کامل نیروی دریاییش توسط ارتش در آن دوره گردید؛ باید به درستی شناخته شود.
2- میخواستم پاسخ شما را در ذیل بحث دیروز، بنویسم که دیدم ممکن است نادیده بماند. با سنتهای این جا هنوز آشنا نیستم ولی فعلا همینجا منتشر میکنم:
همانطور که خدمتتان عرض کردم در خصوص صحت آن آمار و نوع جمع آوریش هیچ اطلاع و اصراری ندارم. حتی شنیدن چنین اعداد و ارقامی دل هرکسی را به درد میآورد. (متن گزارش)
http://fararu.com/files/fa/news/1393/5/19/146757_336.pdf
اما در مورد حرف من (که بر این یکی اصرار دارم) خوبست شما هم تحقیق کوچکی انجام دهید. اگر دسترسی به یکی از معاونتهای آسیبهای اجتماعی (در بهزیستی یا سایر نهادهای مرتبط) داشتهباشید، ذهنیت شما تغییر خواهد کرد. آنچه شما میگویید (پای بندی به عرف و اخلاق و سنت) دست بر قضا در خانوادههای طبقهٔ متوسط بیشتر است. در تمام جوامع یکی در طبقات پایین و سپس در طبقات بسیار بالا هستند که -هر کدام به دلایل خاص خودشان- راحتتر اخلاق متعارف اجتماع را زیر پا میگذارند. با اینهمه من هم تلاش میکنم از بعضی دوستان جامعه شناسم که به چنین تحقیقات و نتایجش دسترسی دارند سئوال کنم و پاسخ -هر چه باشد- را همینجا به اطلاع شما هم خواهم رساند.
در مورد تلقی من از مدرنیسم باید بگویم که مدرنیسم یک دستگاه اخلاقی واحد و منسجم نیست. همهٔ کشورهای مدرن نیز رویکرد واحدی به مسائل اخلاقی ندارند. در هر جامعهٔ مدرن غیر از فرهنگ و سنت (=قوانین غیر مکتوب) آن جامعه، دو ملاک عمده برای تبیین قوانین مربوط به اخلاق (=احوال شخصیه) وجود دارد: نخست چارچوبی که برای کرامت انسانی در آن جامعه پذیرفته شده؛ دوم منافع و مصالح اجتماعی. به عنوان مثال با اینکه تلقی عمومی از [کشورِ] آمریکا، مظهر و مادر مدرنیسم است، اما نهاد خانواده در آن از اهمیت و قداست خاصی برخوردار است. سن ازدواج پائینتر و دوام پیوندها از بیشتر کشورهای اروپایی بیشتر است. البته این امر در شهرهای کوچک و ایالتهای محافظهکارتر و سنتیتر موسوم به غرب میانه خیلی چشمگیرتر و در شهرهای بزرگ، کمتر بوده وتفاوت محسوسی با اروپا مشاهده نمیشود.
آنچه با رجوع به مدرنیسم دستگیرمان میشود نه حلال و حرام است، نه قید و بند و – صد البته – نه بیبند و باری؛ بلکه استخراج قانون (دقت بفرمایید: قانون عرفی و نه ارزشهای ازلی- ابدی) از منابع زیر:
– کرامت و حقوق مسلم انسانی؛
– رعایت منافع اجتماعی؛
– عرف و فرهنگ اجتماعی (مشروط به آنکه ناقض دو منبع نخست نگردد)؛
به طور ویژه در خصوص موضوع بحث ما (اخلاق جنسی) نیازی نیست با مثال آوردن از خانوادهٔ من غیرت مردانهٔ مرا هم برای اثبات نقطه نظراتتان به یاری بطلبید. هر پسر و دختر جوانی (به فرض شما، خواهر بنده) در جامعهٔ ما دچار دو پدیده است که در ایام جوانی ما یا نبود یا بسیار کمتر بود. یکی زودرس شدن بلوغ جنسی؛ و دیگری دیررس شدن بلوغ اجتماعی. نوع رویکرد جامعه و خانوادهها مسبب این دو پدیده است (که هرکدام به نوبهٔ خود بحث مفصلی را میطلبد).
برآیند تاثیر این پدیدهها، تبدیل نوجوانان به سوژههای بالقوه جنسی است. به هزاران دلیل (از جمله رسانههای غیرقابل کنترل، تغییرات شیوهٔ زندگی، عرفی شدن امرقدسی و به تبع آن اخلاق، اصرار بیش از حد تبلیغات دولتی در تحمیل سن شرعی به دختران، حجاب اجباری، تفکیک جنسی، …) دختران و پسران از اواخر دبستان صرفا بر کارکردهای جنسی (بجای برجسته ساختن سایر کارکردهای انسانی، فرهنگی و هنری) خود و جنس مخالفشان تمرکز می کنند. این خودآگاهی جنسی و تمرکز بر جنسیت خویش و دیگری -بر خلاف روالی که فرضا در زمان نوجوانی ما غلبه داشت- با هیچ زیور یا لعاب عاطفی یا اجتماعی (در غالب عشقهای رمانتیک یا خلاقیت هنری یا کوشش ورزشی) تعدیل نمیشود. از سوی دیگر به دلیل چتر حمایتی وسیع خانوادهها احساس مسئولیت و خودآگاهی اجتماعی در نوجوانان، دیرتر و دیرتر بروز میکند.
به عنوان مثال برای ادعای اخیرم: باری، شاهد آن بودهام که همکاران جوانترم (جوانانی بسیار موجه و از خانوادههای معتبر و دارای تحصیلات و روابط اجتماعی بالا) دور هم جمع شدهاند و عکس-های ذخیره شده در یک موبایل را دست به دست گرداندهاند. وقتی از محتوای عکسها پرسیدم گفتند فلان دختر همدانشکدهای ما که قیافه میگرفت و رو به کسی نشان نمیداد بالاخره خود را تسلیم فلان دوست کردهاست و چون هیچ کس باور نمیکرد، آن دوست عکسهای واضحی از معاشقهاش برداشته تا موفقیتش را به ما اثبات کند. در میان بُهت و تلخکامی از اینکه چطور آبروی یک دختر تحصیلکرده و همکار و همشهری خود را اصولا نمی¬بینند وآن را بهای تفریح به شدت زشت، احمقانه و کودکانهشان (دست کم 25 سال داشتند) کردهاند؛ کشف کردم این آقایان به طرز معصومانهای فاقد حس مسئولیت و وجدان اجتماعی (در موارد جنسی) هستند، و یک دختر (در هر سطح) را جز به عنوان سوژۀ جنسی نمیتوانند دید. پس از آن بارها و بارها شاهد چنین مواردی بودهام که البته همچنان تلخکامم کرده ولی دیگر غافلگیر نشدهام.
خلاصه اینکه نوجوانان ما پیش از رسیدن به بلوغ جسمی کامل و خیلی خیلی پیشتر از بلوغ و مسئولیت پذیری اجتماعی، تبدیل به نمادهای معصومانۀ شهوت و تمنای جنسی میگردند.
اما رابطه با جنس مخالف نه از سوی شرع به رسمیت شناخته میشود و نه به تمامی مورد تایید عرف است. نتیجه اینکه این قربانیهای معصوم اولا هیچ نقطۀ مشترک دیگری برای برخورد با جنس مخالف ندارند (تفکیک جنسیتی کامل، به نحوی که مطلوب نظام است این امر را به حد نهایت خود خواهد رساند)؛ دوما به دلیل تابو بودن این ارتباط، هیچ آموزش یا امکان برخورد تحت نظارت والدین یا مربیان بین نوجوانان از دو جنس وجود ندارد.
تنها راهکار مطلوب نظام برای حل این معضل ازدواج دائم یا موقت است. ازدواج دائم به دلایل زیادی از جمله مسائل مادی، سنتهای دست و پاگیر که بر هزینهها دامن میزنند و ابعاد یک رابطه را از دو خانواده به دو خاندان یا طایفه و ایل میگسترند، تحصیل و بالا رفتن سن ازدواج، مادام العمر (یا مادام الطلاق!) بودن عواقبش و … عملا راه حل مناسب نیست.
میماند ازدواج موقت (که فقهای شیعه برایش کرامات زیادی قائلند) که دقیقا به دلیل منحصر کردن و فروکاستن ارتباط بین دختر و پسر به ارتباط جنسی، مورد پذیرش عرف اجتماع (بویژه ستون فقرات جامعه که طبقۀ متوسط است) قرار نمیگیرد.
روابط با جنس مخالف باید هدایت شود. کودکان با تحصیل از سنین پایین در مدارس مختلط ابتدا خواهند آموخت که یک پسر یا دختر را قبل از هرچیز به عنوان یک انسان بشناسند. انواع روابط انسانی برابر همچون روابطی که با همجنس خود دارند را با او تجربه کنند و سپس در اثنای بلوغ فراگیرند که یک رابطۀ متعالی جنسی به آن محدودۀ چندین دقیقهای در بستر محدود نمیشود. باید بیاموزند در ورای بدنهاشان، عواطف انسانی و عواقب اجتماعی و مسئولیتهای اخلاقی نیز وجود دارد.
با چنین آموزشی نیاز به اِعمالِ قید و بند برای اَعمالِ جنسی هیچ کس (از جمله به قول شما برای خواهر من) نیست؛ ونگهی مگر نه این آماری که اشک من و شما را درآورده، در کشوری رخ داده که بیشترین قید و بند عرفی و قانونی را در مسائل جنسی اِعمال می کردهاست؟
با سپاس از حوصلۀ شما
جناب مازیار، درود
با تشکر از نظر لطف شما به مطلب بنده و همچنین توضیحات شما در باب آن آمار کذایی! . ادامه ی این بحث بی فایده است چرا که من و شما از دو زاویه ی مختلف به مسایل مینگریم.من به اکثریت و شما به اقلیت جامعه در ایران اشاره دارید و میگویم 80 درصد چیست؟ و شما نمونه ای از یک دانشجوی دختر سرخورده و منحرف جنسی را می آورید…من تمامی مطالب گفته شما را در متن بالا قبول دارم.مشکل اصلی من و شما در تائید آمارها و منبع آنهاست.کاش توضیحات شما بیشتر حول وحوش آمار ارائه شده بود.این آمار از نظر من و هر عقل سلیمی یک دروغ محض است و اهداف سیاسی کثیفی پشت آن قرار دارد.
جناب مازیار آن اعداد و ارقام کاملا غلط و به دور از واقعیت است. در بدترین حالت می توان گفت 30 درصد دختران دبیرستانی با پسران ارتباط دارند و آن هم نه ارتباط کامل جنسی.از نظر روانشناسی و جامعه شناسی بیشتر دختران در این سن طرفتار عشق افلاطونی هستند و معاشقه های سطحی. و نه جنسی چرا که ضمینه ی انجام آن وجود ندارد و از پیامدهای آن میترسند…
ارتباط با جنس مخالف مانند خوردن،آشامیدن و خوابیدن از ارکان اصلی شخصیت یک انسان کامل می باشد و لازمه ی ادامه ی حیات بشری….این یک مطلب جداست که لایه های زیادی دارد و باید جداگانه بررسی شود.
ویرایش کنید
طرفتار ….> طرفدار
درود بر دوست عزیزم مازیار
فکر نمی کنم می شد از این خردمندانه تر چنین موضوع حساسیت برانگیزی را تحلیل کرد. متاسفانه این حساسیتها را حتی به کودکانمان هم منتقل کرده اند. من از نزدیک شاهد برخوردی بسیار حساسیت برانگیز در رابطه با جنس مخالف در میان دختران دبستانی بودم که واقعا مرا به تعجب واداشت.
درود مزدک عزیز
صادقانه میگویم که پاسخ شما به پرسش من نه تنها پاسخ نبود که پرسش هایی را به 4 پرسش پیشین من اضافه کرد.
گفتید روایتی از اسلام را مقبول تر دارید که بر مبنای علومی چون باستان شناسی و سکه شناسی و مردم شناسی است و این روایات اصلا وجود محمد و جنگها و حکومتهای اسلامی و فتح ایران و … را زیر سوال میبرد.
دوست من زیر سوال می برد یعنی تشکیک میکند یا رد میکند ؟ اگر تشکیک میکند که در حد فرضیه است و اگر رد میکند باید مبتنی بر دلیل باشد این دلایل برای این چنین نتیجه گیری ای مهمند و اگر توانستی این دلایل را ذکر کن
. البته شک در مورد وجود واقعی محمد یا عیسی یا موسی و بکل شخصیتهای تاثیر گذار تاریخ که در موردشان غلو صورت گرفته است مسبوق به سابقه است و ما اولین نمونه ی این شک ها نیستیم و پاسخ هایی در مورد قبلی ها موجود است . تا دلایل اینان در مورد محمد چه باشد …
اما سوال، گیریم وجود محمد در هاله ای از تردید، این نظریه یا فرضیه یا نتیجه با علی و عمر و عثمان و ابوبکر و سلمان و ابوذر و عمار و یاسر و حسن هم دوره با معاویه و یزید وحسین چه میکند؟
فتح ایران را چگونه میشود زیر سوال برد ؟در حالیکه روایت سنتی که هیچ بسیاری روایت های بی هیچ سابقه ی دینی نیز از این فتح ها یاد کرده اند.
یعنی علم سکه شناسی نیز هیچ سکه ای به نام حکام اسلامی یافت نکرده است؟
به نظر منطقیی می آید؟
مزدک عزیز من و شما در این جای تاریخ که ساکنش هستیم چاره ای جز تمسک به عقل نداریم . من میگویم اگر روایت سنتی در باره ی مثلا علی ضعف های عقلانی دارد برملایش کنیم و نپذیریم و اگر این روایت مدرن که نمیدانم به چه دلیل مقببول ترش داری نیز غیر عقلانی بود نپذیریم . جمود و تصلب و دگماتیسم در هر حوزه ای زشت است چه حوزه ی علوم مدرن چه حوزه علوم سنتی . البته پذیرش عقلانی غیر جمود است .
در پایان سخنی با جناب عبدالله دارم که جناب مزدک او را با حال خوانده بود !!!!!!!!!!!!.
آقای عبدالله این جمله تان خطاب به جناب مزدک که : “آيا فكر مى كنيد مخاطب شما در اين سايت قاصر وناقصل العقل هستند” _و معنای ضمنی اش این است که چنین دلایل سطحی به درد این نواقص العقول میخورد_. جمله ی نامناسب و ناآگاهانه و سوء تفاهم برانگیزی است . توضیح بیشتری نمیدهم و امیدوارم همه ی ما در وهله ی اول پیش از اصلاح جامعه مان از خودمان آغاز کنیم از همین نکات مغفول که در باورمان ریشه دوانده و ناخوداگاه یا خودآگاه مجال بروز میابد.
پایدار خرد و جمله خردورزان
درودی مجدد
مزدک بزرگوار میشود روشن کنی که منظور شما از “برداشت آزاد ” در این جمله که “آنچه من در مورد اسلام سنتی مینویسم برداشت آزاد من است از این روایات سنتی اسلام ” یعنی چه ؟
یعنی شما که باور روایت اول که بر مبنای علومی چون باستان شناسی و سکه شناسی … است _که حتی وجود محمد را نیز زیر سوال میبرد_ را قبول دارید اگر بخواهید تن به بازی مدافعان اسلام بدهید و به آنان جواب بگویید از برداشت آزاد خودتان استفاده میکنید؟
برداشت آزادِ یک باورمندِ به عدم وجود واقعی پیامبر یک دین در مورد آن دین چگونه چیزی ست؟
به هر روی این برداشت آزاد که نمونه اش در کامنت پیشین درمورد علی آورده شد معنای عالمانه و آبرومندی به لحاظ عقلانی ندارد . توضیحش دهید.
مزدک عزیز آیا برداشت آزاد شما خالی از غرض و حرص و خشم است ؟ اینگونه به نظر نمی آید چرا که شما حتی در این برداشت آزاد ابوبکر مسلمان و عمر و عثمان مسلمان را به علی مسلمان ترجیح میدهید. چرا ؟
مزدک گرامی برداشت آزاد شما منطبق بر عقل نیست چون : 1. هم موارد تناقض در آن دیده میشود _ مانند آنچه در مورد “فقر علی” و بی اعتنایی مردم به علی پس از پیامبر همچنین پس از سه خلیفه به علت همین فقر یاداور شدی و آنچه در همین کامنت پیش در باره ی “ثروت ناشی از غارتگری علی” یاداور شدی ( دو برداشت آزاد متضاد)و اگر به مبحث عمر و عثمان و ابوبکر هم که وارد شوی قطعا سیاست و تدبیر و مدیریت مورد ادعای برداشت آزاد شما در مورد اینان نیز نقض میشود_ 2. هم قابل اتکا نیست_ یعنی من به عنوان مخاطب شما نمیتوانم یکی از این برداشت های شما را ملاک قرار دهم و بحث را ادامه دهم _ 3. هم قابل پیش بینی نیست.
لطفا به این مسائل توجه کنید.
پایدار خرد و خرد ورزی
جنگِ عقیدتی و آرمانی یا جنگِ دفاعی و میهن پرستانه؟ قسمت دوم
با درود به انسان آزاده و شجاع، جناب نوری زاد عزیز
من در نوشتۀ پیشین، وعده دادم تا برای روشن کردنِ اینکه: “آیا جنگ ما با عراق، یک جنگِ عقیدتی و آرمانی بود یا یک جنگِ دفاعی و میهن پرستانه؟” به بررسی شرایطِ قبل از جنگ و نحوۀ آغاز جنگ و چگونگیِ ادامۀ آن تا آزادسازی خرمشهر و همچنین، به ادامۀ جنگ بین سالهای 61 تا 67 و در نهایت به شرایط پذیرشِ قطعنامه، خواهم پرداخت.
اکنون قسمت دوم این سلسله نوشتار را با عنوانِ “شرایط قبل از آغاز جنگ”، تقدیم دوستان گرامی میدارم:
1- شرایط قبل از آغاز جنگ:
*******************
برای آنکه متوجه شویم که علت آغاز جنگ چه بوده و شرایط کشور و نیروهای مسلح ما چگونه بوده است، موارد زیر را ذکر می نمایم:
1- قصد و برنامۀ عراق:
—————————
** بعد از وقوع انقلاب 57، صدام حسین با مشاهدۀ آشفتگی در کشور و ارتش ایران، فرصت را غنیمت شمرده و ادعا می نماید که در سال 1975 (4 سال قبل از انقلاب) در موضعِ ضعف بوده و به ناچار با محمدرضا پهلوی بر سرِ حدودِ مرزی و تقسیمِ اروند رود؛ توافقنامۀ الجزایر را امضاء کرده است و الان خواهانِ تجدیدِ نظر در آن بوده و خواستار اعطای خودمختاری به عشایر از جمله مردم عرب زبان می باشد!
لذا مشخص است که این حاکمِ ستمگر و نادان، خیالاتِ خامی را در سر داشته است و به همین دلیل، ضمن تهیه سلاح های جدید برای ارتش خود، دست به تحریکات فراوان مرزی زده و در سخنرانیها و مصاحبههای خود، این قصدِ شوم خویش را عیان می کرده است.
برای نمونه به چند مورد از ویکی پدیا، اشاره میکنم:
** صدام حسين در مصاحبه با مجله آلمانی اشپيگل اذعان کرد که نظام بعثی از همان ابتدای انعقاد قرارداد مرزی ١٩٧۵ در زمان شاه، خود را مغبون می دیده.
** سفير عراق در لبنان در مصاحبه با روزنامه النّهار گفت:
بهبود شرایط با ایران منوط به تحقق ٣ شرط اصلی است: ١-تجدیدنظر در عهدنامه ١٩٧۵ الجزایر درباره اروند رود ٢-اعطای خودمختاری به عشایر کرد و بلوچ و عرب ٣-خروج نيروهای نظامی ایران از جزایر سه گانه مورد مناقشه
** عراق، ایران را مشوق اصلی قيام های آزادی خواهانه مردم عراق میدانست. تا آنجا که در تابستان ١٣۵٨ سفير ایران را از بغداد اخراج کرد.
** عراقی ها؛ بمب گذاری، مين گذاری، عمليات نامنظم و تجاوزهای مرزی شان را خيلی زودتر از آن چه شروع جنگ دانسته میشود، شروع کردند.
2- آگاهی داشتنِ یا بی خبر بودنِ مسئولین از قصدِ صدام:
———————————————————————-
** رئیس جمهور وقت (بنی صدر)، در مورد احتمال حملۀ عراق به ایران، می گوید:
— به ما گزارش داده بودند که عراق دارد تدارک حمله به ایران را میبیند. البته بعدها مدارکی هم به دست قشون افتاد و معلوم شد که این خبر، صحیح بود. (درس تجربه، ص238)
— موقعی که آقای رجایی میخواست نخستوزیر بشود(اواسط مرداد 59)، خطر تجاوز عراق، دیگر شده بود مسئلۀ روز. در آن ایام، روشن شده بود که تجاوز خواهد شد و با اینکه یاسر عرفات را فرستاده بودم پیشِ آقای صدام حسین تا دست به این کار نزند، اما او در رؤیای پیروزی برقآسا و بیقرارِ حمله بود. به هر حال، یاسر عرفات رفت به عراق و برگشت و گفت که صدام را مثل طاوس دیده و او میگوید که کارِ ایران را چهار روزه تمام میکنم. بله، وضعیت این جوری بود. ” (درس تجربه، ص265)
** گزارشِ حرکات ارتش عراق و قصدِ رژیمِ بعثی، توسط فرماندهان ارتش به رئیس جمهور منعکس می گردیده و از طریقِ ایشان به آقای خمینی گزارش میشود و حتی در موردی، آقای بنی صدر، خودِ فرماندهان را مستقیماً به حضور آقای خمینی می فرستند تا مطالب را با ایشان درمیان بگذارند.
به بخشی از نامه های بنی صدر و خاطراتِ آقای هاشمی توجه فرمایید:
** نامه بنیصدر به آقای خمینی در 14شهریور 59 (17 روز قبل از آغاز جنگ): «به خوزستان رفتم. ارتش ما در آنجا چهل درصد، یعنی از نصف هم کمتر، سرباز و افسر و مهمات دارد. محیطی فراهم شده است که افرادِ لایق و حیثیت دوست نمی روند … تعقیبِ افرادِ ارتش باید موکولِ به اطلاعِ فرماندهِ کل قوا باشد… در حال حاضر، فرمانده را میگیرند، سرش را می تراشند، بعد میگویند آزاد هستید!. چنین آدمی، چطور فرماندهی بکند؟ … ان شاءالله امروز و فردا حمله نمیکنند، اما بالاخره یک روز این کار را خواهند کرد»
** نامه بنیصدر به خمینی در 28شهریور 59 (3 روز قبل از آغاز جنگ): «یک ماه پیش، همین فرماندهان را به خدمت فرستادم، اطلاعاتِ حاصله از توطئۀ امروز را به عرض رساندند. بعد به این جانب فرمودید، به این اطلاعات باور نمی فرمایید. و امروز راست از آب در آمدهاند و احتمال یک درگیری گسترده از مرز ترکیه تا مرز پاکستان، احتمالی قوی است»
** آقای هاشمی، در خاطرات20 شهریور61، خود مینویسد: «کتابی را که دفتر مشاورت امام [در ارتش] در مورد تجاوزهای مقدماتی قبل از شروع رسمی جنگ تهیه کرده، خواندم که حدود سیصد تجاوز را با ذکر نامۀ اعتراضیه ایران به عراق در همان تاریخ، آورده است. اسنادِ خوبی برای متجاوز معرفی شدنِ عراق دارد و نظرم این است که منتشر شود.»
(این کتابی که هاشمی اشاره میکند، مجموعۀ همان گزارشهائی است که ارتشی ها به بنی صدر و آقای خمینی می دادند، ولی ایشان آنها را قبول نداشته است. متاسفانه نه مسئولین نظامی و نه مسئولین سیاسی، هنوز اقدام به چاپ و نشر این کتاب نکرده و نخواهند کرد).
** شاید آقای خمینی تصور می کرده که اگر قرار است جنگی در بگیرد، آن جنگ با خودِ آمریکا خواهد بود و نه با عراق. به همین دلیل، وقتی که آقای اريک رولو، مخبر لوموند، در ٩ آذر 58 با خمینی مصاحبه می کند و از ایشان دربارۀ بحرانِ گروگانگیری و احتمالِ وقوعِ جنگ سئوال میکند، می گوید:
« … اما راجع به اين که يک وقتی جنگی پيش می آيد ولو اينکه يک مطلبي است از شيخ الرئيس ابوعلی سينا نقل می کند که گفته است من از گاو می ترسم برای اينکه اسلحه دارد، عقل ندارد. و آقای کارتر هم ثابت کرد اين مطلب را، معذالک نخواهند گذاشت چنين کاری بکند، ملتها و دولتهای بزرگ نمی گذارند که چنين جنگی پيش بيايد. جنگ پيش آمدن، معنايش جنگ جهانی سوم است و همه قدرت ها از اين جنگ می ترسند.»
و یا اینکه در ماه بعد (در ديماه ۵٨)، در دیدار با دانشجویانی که به سفارت آمریکا حمله کرده و کارکنان آنجا را به اسارت گرفته اند، می گوید:
« … آنچه من می فهمم اين است که آمريکا نه دخالت نظامی در ايران می خواهد بکند و نه حصر اقتصادی. اگر هم حصر اقتصادی بکند پيروز نمی شود. خودش هم می داند… شايد صحبتهايی که در مورد دخالت نظامی يا حصر اقتصادی می کنند، برای اين معنا باشد که اذهان ما را منحرف کنند، به آنطرف و از اين چيزی که در کشور ما می گذرد، غافل سازند.»
از مطالب فوق روشن می گردد که خطر شروع جنگ و تجاوز عراق به خاک ایران، از قبل قابل پیش بینی بوده و یا حتی حتمی بودنِ آن روشن بوده است. اما برای مسئولین و از جمله آقای خمینی، غیرقابل قبول بوده و ایشان در اوهامِ خود بسر میبرده که اگر جنگی در بگیرد، به جنگِ سوم جهانی منجر میگردد.
3- وضعیت ارتش و نیروهای مسلح:
——————————————
** در آن تاریخ، چیزی بنام سپاه پاسدارن با سه نیروی زمینی-هوایی-دریایی وجود نداشته و تنها تعدادی از جوانان انقلابی به دستور خمینی و تصویب شورای انقلاب، اقدام به تاسیس این نهاد کرده بودند که عمدۀ آنها نیز در کنار ارتش و نیروهای مردمی در مناطق ترکمن و خوزستان و همچنین استان کردستان، درگیرِ مبارزه با جدایی طلبان بودند. لذا عمدۀ نیروهای نظامی که دارای سلاح و تجهیزات و سازمان بودند، ارتش و ژاندارمری بوده است.
** پس از انقلاب 57؛ تعداد بسیار زیادی از فرماندهان بلند پایه و افسران ارتش، از ستاد فرماندهی تا همۀ نیروهای سه گانۀ آن؛ دستگیر و زندانی گردیده و بخش زیادی از آنها تیرباران شده بودند. و بدنبالِ ترسِ از این اوضاع، تعداد بسیار زیادی از نظامیان دیگر نیز از کشور فرار کرده بودند.
فارغ از اینکه چه میزان از این اعدام ها درست بوده است؛ باید دانست که رخ دادنِ چنین امری، در تشدیدِ این فضای بی نظمی، بسیار تاثیر گذار بوده است.
** متاسفانه، از چند ماه قبل از بهمن 57 و تقریباً در طولِ یکسال و نیمِ سالهای 58 و 59، ارتش در وضعیتِ نابسامان و عدمِ آموزش، بسر می برده و اوضاعِ پادگانها و فرماندهان بسیار نامطلوب بوده و در نتیجۀ انقلاب، هرج و مرج و عدمِ اجرای دستورِ مافوق، به امری عادی، بدل شده بود.
** خدمتِ سربازی از دو سال به یک سال کاهش یافته بود.(احتمالاً برای شاد نمودنِ دلِ جوانان. همانند همان سخنانِ آقای خمینی در بهشت زهرا در مورد مجانی کردنِ آب و برق و اتوبوس و…)
** نیروهای چپ و گروه سازمان مجاهدین خلق و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و … ، همگی، با طرحِ مسائلی چون: ارتشِ شاهنشاهی و ارتشِ طاغوت و …؛ خواستار “انحلال ارتش” بوده و بدنبال ایجادِ “ارتش مردمی”بودند. و بعضی از آنها، با طرح شعارهایی، علاقمند به تجهیزِ سپاه به سلاح های سنگین و یا ادغامِ ارتش در سپاه بودند.
** پس از انتخاب اولین رئیس جمهور، فرماندهی کل نیروهای مسلح به بنی صدر واگذار می گردد. ایشان سعی میکند تا با دادنِ روحيه و انگيزه به فرماندهان ارتش و دادنِ مسئوليت به خودشان؛ ارتش را تا حدودی بازسازی و فعال کند. لکن در زمانی که بنی صدر در استان خوزستان بوده، در غياب ایشان، طرحی جهتِ انحلال و ادغام ارتش به شورای انقلاب آورده میشود که در آن جلسه آقای مهندس بازرگان با طرح این موضوع مخالفت کرده و اظهار می دارد که: “با اين طرح، شما داريد کودتا می کنيد و اگر می خواهيد سر رئيس جمهور را ببريد اقلاً بگذاريد خودش هم باشد.”
این طرح را آقای بهشتی به بهانه جلوگيری از تکرار کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ به شورای انقلاب آورده بود که بموجب آن: هيئتی مرکب از نمايندگان کميته های انقلاب، سپاه پاسداران و دادگاههای انقلاب تشکيل می شد و اين هيئت مسئوليت تصفيه کامل ارتش تا مرحله انحلال و ادغام آن در سپاه پاسداران را بطوريکه ارتش بطور کامل در اختيار سپاه در آيد بعهده داشت.”
** موارد زیر نشان میدهند که؛ ستاد مشترک ارتش که قلب و مغز ارتش بوده و همچنین نیروهای هوایی و دریایی ارتش، که باید دارای ثبات فرماندهی باشند؛ ظرفِ کمتر از 2 سال، هر کدام 5 مورد تغییرِ فرماندهی داشته اند (اِشکالِ این موضوع وقتی روشن میشود که بدانیم ظرفِ این 25 سال گذشته، هر کدام از این سازمانها، کمتر از 5 مورد تغییرِ فرماندهی داشته اند):
به این موارد توجه فرمایید:
— اولین رئیس ستاد مشترک ارتش، سرلشکر قرنی بود که توسط گروه فرقان ترور گردید و در طول مدت ١٧ماه، 4 نفر دیگر برای این مقام که بالاترین مقام نظامی بوده است، تعیین گردیدند. آخرین نفر برای این مقام، سرتيپ فلاحی بوده است.
— در نيروی هوایی، در طول ١۴تا ١۵ ماه بعداز انقلاب، 4 نفر به عنوان فرمانده این نیرو تعیین شده و تعویض گردیدند و بالاخره سرهنگ فکوری، پنجمين فرمانده نيروی هوایی به هنگام شروع جنگ بود. (دو تن از این 4 نفر زندانی و اعدام شدند)
— در نيروی دریایی نيز این تغييرات در طول یک سال و نيم بدین ترتيب بود که سه فرمانده برای آن تعیین شده و تعویض گردیدند و بالاخره دریادار بهرام افضلی، چهارمین فرمانده نيروی دریایی به هنگام شروع جنگ بود. (که البته ایشان هم به جرم عضویت در حزب توده در سال 62 دستگير و به اتهام جاسوسی به همراه ٩ نفر دیگر از افسران بلندپایه ارتش در اسفند سال ۶٢ تيرباران شد)
** کشفِ کودتای نوژه و تیربارانِ عدۀ دیگری از فرماندهان:
در ١٨ تير ١٣۵٩ و درست 75 روز قبل از حملۀ عراق به ایران، کودتای نوژه در پایگاه هوایی همدان، کشف و خنثی میشود. بنا به فرمانِ خمینی، تعداد زیادی از ارتشیانِ درگیر با این کودتا، دستگیر و تیرباران گردیدند.
دستور خمینی در برخوردِ با دستگیر شدگان کودتای نوژه، اینگونه بود:
” آنهایی که در این مسائل، در این مساله(کودتای نوژه) همراه بودند با این خیال فاسد کودتا، تمام این ها به حسب حکم قرآن حکم شان قتل است بلا استثناء. یک استثنا درش نیست، هیچ کس حق ندارد که یک کسی را عفو بکند، یک کسی را مسامحه با او بکند. اینها به حکم اسلام و حکم قرآن فاسد و مفسد هستند و در بارۀ این ها چهار حکم در قرآن هست که از همه کوچکتر، کشتن است”. (صحیفه نور، جلد ۱۲ ص ۲۵۲)
** در همین راستا، فرمانده لشکر ٩٢ زرهی خوزستان به نام سرهنگ فرزانه که به دستور خلخالي در زندان به سر مي برده، حدود یک ماه قبل از حملۀ ارتشِ عراق، تیرباران می شود، و سرهنگ قاسمي نو، چند روز بعد از حملۀ عراق، به سمتِ فرماندهيِ لشگر منصوب می گردد.(این لشگر همان نیروی اصلی ای است که قبل از همۀ نیروهای کمکی، باید از سرزمین خوزستان دفاع کند.)
موارد فوق، تنها به مواردی از وضعیتِ کشور اشاره دارد که بصورت کاملاً مستقیم به ارتش و نیروهای مسلح و به “جنگ” ارتباط دارد. در حالیکه لازم است وضعیتِ اجتماعی و وضعیتِ سیاسی کشور نیز مورد توجه قرار گیرد.
برای اجتناب از دور شدن از مطلب، در اینجا فقط به ذکر چند موضوع عمدۀ سیاسی کشور اشاره می شود:
** کشور کاملاً تحت تاثیر بحران گروگان گیری می باشد.
** در اردیبهشت ماه همین سال(سال 59)، جریان موسوم به “انقلاب فرهنگی” موجبِ تعطیلیِ دانشگاه ها و ایجاد تشنج فراوان در بین دانشگاهیان و جامعه شده است.
** در اردیبهشت ماه همین سال، آمریکا برای آزاد نمودنِ گروگان ها، اقدام به اعزامِ نیروهای ویژه به کشور نموده که در کویر طبس دچار مشکل می گردد و همین امر برای رئیس جمهور و ارتش، مشکلاتی را به بار می آورد.
** در اوخر خرداد ماه همین سال، رئیس جمهور نوارِ سخنرانی “آقای آیت” را که از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری و نماینده مجلس بوده است؛ افشا می نماید. در این نوار از توطئۀ در شرف انجامِ حزب برای تخریب رئیس جمهور و ساقط کردنِ او و دولتش؛ پرده برداشته میشود. این جریان، کشور را دچار تنش های بسیاری می نماید.
** به دنبال همان مشکلاتی که در بند فوق مطرح گردید؛ جنگی سخت بینِ روحانیونِ طرفدارِ آقای خمینی و حزب جمهوری، برای انتخابِ نخست وزیر، در میگیرد. تا جائیکه بنی صدر مجبور می گردد، نخست وزیر تحمیلیِ مجلس و طرفِ مقابل یعنی آقای رجایی را قبول نماید.
** در کنار همۀ این مسائل، طرحِ کودتای نوژه و کشفِ آن، قبل از اجرای آن (در تیر ماه همین سال)؛ ضمن تشدیدِ این اختلافات و ایجاد تشنجات جدید؛ موجبِ قلع و قمعِ وسیع در ارتش (هم در نیروی زمینی و هم در نیروی هوایی و …) می شود و پادرمیانیِ رئیس جمهور نیز نتیجه ای در بر ندارد.
درست در چنین شرایطی است که ارتش عراق با برنامه ریزی قبلی، حملۀ برق آسای خویش را به پایگاههای نیروی هوایی آغاز کرده و به سراسرِ مرز ایران هجوم می آورد. بدیهی است که در چنین شرایطی، سرنوشتِ میهن عزیز، چه خواهد شد.
دوست گرامی
این نوشتار شما بسیار تحلیلی و روشنگر هست. به نظر من ما باید به سمت این گونه نوشتنها حرکت کنیم. من خودم کم و بیش این مسائل رو میدونستم ولی درک درستی ازشون نداشتم در واقع شما بسیار زیبا و مستدل این مطلب رو به هم ارتباط دادین. این نوشتار تاثیر عمیقی روی من گذاشت بهتر بگم ۳۵ سال من فریب خوردم از این آقایون و در خدمتشون بودم افسوس و صد افسوس. من قصد دارم نوشته شما رو برای هر کسی که سنگ این آقایون و (ملایان) مثل من احمق به سینه میزنه بفرستم. و یه خواهشی هم از شما دارمای کاش این نوشتار یک جا و با کمی اضافات برای بعضی سایتهای مستقل میفرستادید. و کلام آخر اگر داعش امروز در عراق ظهور کرده. داعش یان کشور ما ۳۵ سال پیش این کشور رو به گروگان گرفتند. نمیدونم این چیزا رو چطور برای مادر چند شهید از بستگانم توضیح بدم و بگم فرزندانشون به خاطره حماقت و توهم آقایون الان سینه خاک خوابیدن.
وای بر ما، وای بر ما
با درودی بی پایان به نوری زاد عزیز
پیشنهاد
سوال از آیت الله
تحولات منطقه و مسئله اسلام انقلابی جهان را با پدیده خشونت بی پرده روبرو کرده. اما دغدغه اصلی نظام جمهوری اسلامی در بحران منطقه ای تهاجم فرهنگی است شما میبینید علی الرغم مسائل نظامی و اقتصادی نظام اولویت خود را مسئله فرهنگ قرار داده از انتخاب وزیر اموزش پرورش بگیر تا وزیر آموزش عالی وتفکیک جنسیتی در شهرداری تهران که این روزها غیرت مذهبیون را برانگیخته. دلنگرانی فرهنگی این روزها با پدیده داعش گره خورده.امروز من پیشنهادی دارم به عنوان موضوعی برای بحث با دوستان در میان بگذاریم. ایا رفتار داعش طالبان القاعده النصره ودیگر گروه های اسلامی مدعی شرعیت را میتوان از مصادیق تهاجم فرهنگی دانست وآنها را به چالش کشید ایا نگاه این گروها به رفتار اسلامی ضرری هم برای اسلام دارد چطور تا رموی زنان خرمن اسلام را به اتش میکشد اما قتل عام دسته جمعی مردم عراق وتفکری که پشت ان است از مصادیق تهاجم فرهنگی نیست .هنوز دوستان طلبه در مورد نقش فرهنگی این رفتارها اظهار نظر نکرده اند شاید انها هنوز فرصت نکرده اند در اینه نگاهی به خود بیندازند ویا هنوز نمیدانند اینه ای روبروی انها گذاشته اند تا سیمای خود رادر ان ببینند..ا ز دوستان میخواهم تاثیر فرهنگی رفتارهائی از نوع داعش را چگونه تحلیل میکنند ومصایق حقوق بشر آزادی مطبوعات احزاب برابری انسانها فارغ از تفاوتهای آنها تهاجم فرهنگی است یا رفتار داعش وآیا باز گرداندن بشریت به دوران بیابان گردی حجاز وتحمیل فرهنگ ان زمان به بشیریت را هم میشود تهاجم فرهنگی قلمداد کرد یا نه .ما بسیار مشتاق هستیم تا ببینیم مجریان فرهنگ اسلامی که مصادیق جدیدی در جهان پیدا کرده با چه منطقی ان را تفسیر خواهند کرد وکدام معیارها را برای بررسی بکار خواهند گرفت من فکر میکنم موضوع جالبی باشد از مشارکت دوستان استقبال میکنم.
پیروز باشید
1- من با برخی از بسیجیان ریشو صحبت داشته ام اینقدر در پایگاه ها مغزشان را شستشو می دهند که واقعا آدم از این همه نابخردی شان حیرت می کند. مثلا یکی از همین بسیجیان ریشو صحنه های دوربین مخفی را بعنوان واقعیت به من نشان می داد و هر چی من می گفتم که این دوربین مخفی است توی کله اش نمی رفت.! یا در سال 88 می گفت چرا برخی از جوانان گفتند در زندان به ما تجاوز شده؟ و خودش جواب می داد نباید می گفتند تا انگلیس و امریکا خوراک دستشان نیاد!!! خلاصه بحث کردن با این افراد آب در هاون کوبیدن است.
2- برخی حضرات عظامِ همیشه در صحنه وقتی مستِ تخریب خاتمی می شدند می گفتند آقای خاتمی یک چمدان پول گرفته برای جاسوسی خب حالا که هزاران میلیارد پول بیت المال در دوران ریاست جمهوری شخصی که نظراتش به رهبر معظم نزدیکتر بوده گم شده!!!! چرا حضرات عظام صدایشان در نمی آید؟ یا شاید نمی دانند با هزاران میلیارد تومان پول چند تا چمدان میشه پرپول کرد؟!!!! با این حضرات عظام هم بحث کردن آب در هاون کوبیدن است.
3- آقای نوری زاد حرف حق را می زند و سردمداران و ملایان به نفعشان هست که توبه کنند و دست از سر این مملکت بردارند. و حکومت بداند که مردم آگاه شده اند که چه کلاه گشادی سرشان رفته و روشنگری های آزاداندیشانی چون نوری زاد آخرین اتمام حجت ها هست . امیدوارم دیر نشود که مردم صبرشان به سرآید مرگی چون مرگ معمر قذافی و صدام برایشان آرزو خواهد بود.
با سلام
فيلمي ا ز بزرگترین هواپيماي مسافربري جهان ايرباس 380 متعلق به امارات عربي متحده ومقايسه آن با وضعيت فلاكت بار
هواپیماهای داخلي
واقعيت ملموس در اين فيلم ديده مي شود كشورامارات كشوري عربي و اسلامي است و اعتقادات اكثريت مردم آن خيلي
بيشتر وعميقتر از ما ايرانيان است شيعه و سني با مهر ومحبت در كنار هم زندگی مي كنند و…………..
حالا شما دوستان گرامي در اين سايت مشغول بحث و مجادله در باره تاريخ 1400 سال قبل باشيد واقعا جز اظهار
تأسف چه مي توان گفت
https://www.youtube.com/watch?v=YQ5eGmpOBkU
درود بر بانوی اصفهانی خواهر شهید، که نمی دانم چرا ندیده، اینقدر برایم عزیز و احترام برانگیزند. چه آن موقع که در قدمگاه قبلی حاضر شدند، چه وقتی خواندیم در اصفهان به دفاع از جوانی در مقابل قلچماقان ایستادند، چه دیروز که شجاعانه با منتقدان سخن گفتند.
آقای جوان ولایتمدار،
احترام ما به نوری زاد با این نمایش های کیهانی از بین که نمی رود، بیشتر هم می شود.
“دلقک” بخوانیدش،
یا “سوپاپ رژیم”،
یا “فتنه گر”،
یا “افراط و تفریطی”.
مختارید مثل رفقای جبهه نرفته تان و امام جمعه های عافیت طلبتان از خون شهدا برای توجیه خودتان مایه بگذارید،
برای ما جبهه رفتن یا نرفتن ایشان کوچکترین اهمیتی ندارد. پس وقت خود را با سندسازی تلف نکنید.
برای ما شیعه بودن یا نبودن ایشان اهمیتی ندارد.
مهم اقتدارگرایی شماست، و صبوری ایشان در مقابل شما.
مهم اینست که شما همین مجال کوچک تنفس ما را هم برای خود مصادره کرده می خواهید.
مهم اینست که نوری زاد حرف حق را به زبان می آورد، و ما را با حقوق مان آشنا می کند.
مهم اینست که شما گوشتان رابرای شنیدن حقیقت گرفته اید. شما چرا از دیالوگ هراسناکید؟ چرا به او مجال سخن در تلویزیون آزاد نمی دهید؟ چند عکس می آورید که مظلومیت کودکان غزه را نشان دهید یا اثبات خودتان را؟ چرا عکس کودکان کار خودمان را با خودتان نیاوردید؟ چرا عکس های بیغوله های دروازه غار پایتخت را همراه نیاوردید؟ یا ویرانه های سیستان و بلوچستان را؟ یا چرا عکسی از تجمع کارگران بیکار سر چهارراه های تهران را همراه نیاوردید؟ همان دوربین را یک روز با خود به فروشگاه شهروند ببرید تا از فرچه و خاک انداز و آبکش های چینی در معرض فروش فیلم بگیرید. چرا با دوربین تان پروژه های زمین مانده عسلویه را تصویربرداری نمی کنید؟ چرا دوربین تان را در مترو فعال نمی کنید وقتی همهمه دستفروشان مستضعف نمی گذارد صدا به صدا برسد؟ چرا دوربین تان را دیروز در بیمارستانی که مادر ستار بهشتی بستری شد روشن نکردید و از او نپرسیدید دردش چیست؟
اگر بخواهید، من این عکسها را برایتان به قدمگاه می آورم. شاید چند برگ روزنامه هم برایتان آوردم، که بخوانید پیازهای آلوده به نیترات ما را پاکستان برایمان پس می فرستد، اما ما برنج آلوده به آرسنیک هندی وارد می کنیم. ما جیب تاجران مالزیایی را با واردات روغن پالم پر می کنیم، ما قرار است ثروت زیرزمینی مان را به تاجیکستان صادر کنیم، و در ازایش آب، بله آب وارد کنیم تا جبران بی عرضگی هایمان در مدیریت آب شود. ما نفت روی دست مانده مان را به روسیه می دهیم، با تخفیف، تا او برایمان بفروشد با سود چند صد میلیون دلاری. شاید دوربین تان را می شد دیروز در محوطه سقوط هواپیمای اوکراینی هم روشن می کردید برای تصویر گرفن از پیکر سوخته هشت کودکی که رفتند، تا بچرخد چرخ های سانتریفیوژ شما، به بهای سقوط هواپیماهای از رده خارج کشور.
شما اجازه دهید درباره اینها بحث کنیم، بعد سر فرصت ببینیم آیا جناب نوری زاد شیعه است یا نیست. جبهه رفته یا نرفته، بوسیدن پای آرتین ایراد شرعی داشته یا نداشته.
آقای نوری زاد عزیز،
ما را ببخشید که در قدمگاه تنهایتان می گذاریم تا عرصه جولان چنین افرادی فراخ باشد. ما را ببخشید.
آفرین .برقلم رفت ترا آنچه مرا دردل بود
با سلام به هم وطن عزیزم Faeze پیام پر محبت شما را خواندم متشکرم برایتان شادی آرزومندم. احترام من را بپذیرید شما که در این هیاهوی روز مرگی این کشور اخبار را می بینم با چه دلسوزی دنبال می کنید. امیدوارم آبادی ایران را در آینده نزدیک شما فرزندان من همه شاهد باشید هدف ما از انقلاب زندگی بهتر برای همه مردم ایران بود اما افسوس………….. برادر گرامی وحق طلب ما آقای نوریزاد به گردن همه ما حق دارد او که آسایش همه خانواده خودش را به قربانگاه آورده تا به مردم آگاهی بدهد من از او شرمنده ام که خود را وقف آگاهی کرده است به قول دکتر شریعتی :خدایا تو چگونه زیستن را به من بیاموز ، من چگونه مردن را خود خواهم آموخت .به امید آزادی همه زندانیان ،و آزادی آن سه سرو بلند قامت جنبش سبز.