چهارشنبه پانزدهم مرداد – روز نود و هفتم
یک: امروز کمی زودتر به قدمگاه رسیدم. خبری از کسی نبود. نشستم بر نیمکتی که آنجا کار گذاشته اند. با خود قرار گذاشتم سر ساعت پنج، تن پوشم را به تن کنم. اما هنوز نیم ساعتی به پنج مانده بود. دیروز مردی با شتاب و با سر و رویی عرق کرده آمد همینجا و گفت: من از ساعت چهار چشم به راه شمایم. گفتم: من که نوشته ام پنج می آیم. شقیقه هایش به سپیدی می زد و صورتی درشت و گرد و پهن و پُر گوشت داشت با کلی مهربانی در همین صورت. عکاس بود. وبقول خودش مدتها این اواخر دست به دوربین نبرده بود از سرِ لج. این مرد، گرچه درشت هیکل بود اما دلی نرم و گنجشکی داشت. پر بود از لبخند و شادمانی ای که خمیره ی صورت و شخصیتش شده بود.
آمده بود برای عذر خواهی. که مرا ببخشایید. من سالها پیش چیزی علیه شما نوشتم در وبلاگم و نمی دانستم غوغایی در می پیچد از همین مطلب برای جماعتی که خواهان کوفتن شمایند. این مرد در سال 84 که جوان تر بود و پرهیاهوتر، عکاس می کرد در یکی از فیلم ها و سریال هایی که من می ساختم. بنا به دلایلی که به خودش مربوط می شد از کار کناره گرفته بود و خشمش را در آن نوشته ی وبلاگی بر من آوار کرده بود چه جور. حالا آمده بود برای عذرخواهی. صورتش را بوسیدم و گفتم: من همانموقع ها آموخته بودم که از انبار کردن کینه های صد من یک غاز گذر کنم.
دو: هنوز به ساعت پنجِ عصر بیست دقیقه ای مانده بود که دیدم یک جوان لاغر از کنارم رد شد و خریدارانه به من نگریست و برگشت و اسمم را پرسید. مطمئن که شد، در کنارم نشست. تی شرتی پوشیده بود بقول جوانها: خفن. رنگ تی شرت قهوه ایِ غلیظ بود با عکس بزرگی از یک مشت که در بالا و وسط و پایین این مشت به انگلیسی نوشته شده بود: موسیقی داروی من است. یا : من به موسیقی معتادم. منتها با آن مشتی که معلوم نبود به کجا حواله شده، احتمالاً موسیقیِ اعتراضی منظورش بوده.
جوان که هفتاد ساله می نمود، بیست و دو سال اما بیشتر نداشت. آنقدر این جوان با شعور و فهیم و تیز بین و ریز نگر بود که به وی گفتم: من به عمرم جوان بیست و دو ساله ی شهرستانی به این خوشفکری و تیز بینی ندیده ام. صورتش سوخته بود از آفتاب و سوز صحرا و تغذیه ی نامناسب و بیماری هایی که در این بیست و دو سال به جانش دویده بود. اهل کجا بود؟ ایلام. که می گفت: امروزِ ایلام را با هیچ ایامی نمی شود مقایسه کرد. ایلامِ امروز، گرفتار خرافات سیاسی و مذهبی و بی فرهنگی است. اعتیاد و بیکاری و گرفتاری های حکومتی ایلام را بر زمین زده. اسمش مجتبی بود. می گفت: من مدتهاست که می روم پای دکه ی روزنامه فروشی و پول می دهم کیهان می خرم و همانجا پاره پاره اش می کنم. نه از این بابت که دوست ندارم سخن مخالف بشنوم، بل از این روی که می بینم آدم هایی مثل شریعتمداری با پول خودمان به خر کردنِ خودمان اصرار دارند.
مجتبی بر این که مبادا من – نوری زاد – کم بیاورم و پس بکشم و کوتاه بیایم تأکیدی چند باره داشت. می گفت: من اگر جرأت ندارم و بخاطر همین بی جرأتی عکس مشت را بر سینه ام نشانده ام، شما را اما مشت واقعیِ خود می دانم. و گفت: مردم ما اگر نه به زبان اما در دلشان خواهانِ دو چیزند. یک: رهبر نباشد، دو: سپاه نباشد. می گفت: این دو که نباشند، دست رییس جمهور منتخب مردم باز می شود و مملکت را از این وضعیتِ عروسِ هزار داماد می رهاند. مجتبی دیپلم داشت. پرسیدم اینجا چه می کنی؟ گفت: ده روز کار می کنم ده روز بیکارم. گفت: از مترو پیاده شدم آمد طول خیابان طالقانی را همینجوری بی هدف رفتم و برگشتم. به اینجا که رسیدم به شما برخوردم. من مطالب شما را دنبال می کنم.
حتی مطلب همین دیروز شما را هم خوانده ام که در پاسخ به شکّ یکی نوشته بودید: شماها پذیرفته اید که مال شما را بردارند و ببرند من اما نپذیرفته ام. گفت: ماها بی کس و کاریم و ناشناس. شما بلندگوی بی کسیِ ما شده اید این روزها. تقاص عقب ماندگی های ما را از اینها بگیرید اگر می توانید. گفت: کاری که شما می توانید بکنید صدها مثل من نمی کند. گفت: من وقتی می بینم جماعتی به اسم دلواپسان هسته ای در همین لانه ی جاسوسی جمع می شوند و بجای هرچیز، شعر می بافند، از شدت دلشکستگی خنده ام می گیرد. خنده از این که ببین ما گرفتار چه مالیخولیایی شده ایم با این جماعتِ دلواپس.
مجتبی پرسید: مگر نه این که داعشی ها می کشند و پیش می روند و تخریب می کنند؟ پس چرا رهبر و بزرگان این مملکت سکوت کرده اند و هیچ از کشتار داعشی ها نمی گویند و همه اش سنگ غزه را به سینه می کوبند و با انگشت نهادن بر نقطه ضعف ایرانیان که عاطفی اند، مرتب به اسراییل می گویند: کودک کش؟ وخودش پاسخ داد: به این خاطر که با مطرح کردن غزه، یکی مثل اسراییل هست که به او فحش بدهند اما با مطرح کردن داعش به کی فحش بدهند؟ به مجتبی گفتم: پسرم، داعش، محصول عملکرد همین آقایان است. چه در سوریه و چه در عراق.
معتقدم حتی علتِ باطنیِ برکشیده شدنِ طالبانِ افغانستان هم در اطوار بی خردانه ی این جماعت اسلامیِ ما نهفته است. تا همین دو سه سال پیش، داعشی درکار نبود. داعشی ها محصول وخروجیِ دخالت های بی خردانه ی آخوندها و سردارسلیمانی های بی کله ی ایران اند در قضایای داخلیِ سوریه و عراق. و البته محصول زیرکی آمریکا و اسراییل که خط می دهند و پول می دهند و نقشه ی راه را در اختیارشان می گذارند. حالا در این میان آخوندهای ما چرا باید به داعش اعتراض کنند؟ اعتراضِ اینها به داعش، لاجرم به آشکار شدنِ دست های خونینِ خودشان منجر می شود.
از مجتبی پرسیدم: می دانی در آینده ای نزدیک داستان داعش به کجا می انجامد؟ به اینجا که بعد از کوفتن و خراب کردن شهرها و تجزیه ی ممالک اسلامی و کشتن هزار هزار مردم بی دفاع توسط داعشی های عجیب و غریب، و بعد از به نمایش گذاردنِ حیوانی ترین خصلت های انسانیِ داعش در قاموس اسلام، همین آمریکا و اسراییل پای پیش می گذارند و مردمان جهان را مخاطب قرار می دهند که: ببینید، این است ذات اسلام. و از مردمان جهان می پرسند: شما آیا مایل به زندگی در کنار این هیولاهای خونخوار و خونریز اسلامی هستید؟ به محض این که مردمان جهان سر بالا انداختند و نچ گفتند، خودشان ترتیب داعش را می دهند با خرابی های بیشتر و کشتار بیشتر. و اینگونه، چراغِ ممالک اسلامیِ شبیه به ایران و عراق و سوریه و افعانستان و لبنان و حزب الله را به نفع خود خاموش می کنند و خیال اسراییل را الی الابد راحت.
سه: دو دوستِ جوان و دانشجو آمدند که یکی در کرج درس می خواند و دیگری در قزوین. جوان کرجی لاغر و رنگین پوش بود و بلند صدا، و جوان قزوینی گیسو بلند و آرام و کمی درشت که به قول جوان کرجی چند باری تا پای اخراج از دانشگاه رفته بخاطر همین موهای بلندش. پرسشِ نخست را گیسو بلند پرسید با شرم. این که: بودنِ ما اینجا آیا برای ما پرونده نمی شود؟ گفتم: در این پنج شش ماهی که مردم به دیدنِ من می آیند، نشنیده ام که برای یکی مزاحمتی ایجاد شده باشد.
جوان کرجی، جسور و پر انرژی و کم طاقت بود. همان پرسشِ همیشگی را او نیز پرسید. این که: چرا با شما کاری ندارند؟ و گفت: ما یک نشریه ی دانشجویی بیرون می دهیم، گاه بخاطر یک خط و یک کلمه اش صد بار بازخواست و مؤاخذه می شویم شما چطور با این همه حرفها و نوشته های توفانی در امانید؟ گفتم: در میان خودتان که هیچ، در میان همه ی معترضان سیاسی، شما یکی را پیدا کن که خودش را به آتش کشیده باشد. و گفتم: من خود را پیش از آنکه کشته باشند، کشته ام. بهمین خاطر، کشتنِ دوباره ی این کشته، نه نشانه ی هنر که نشانه ی خامی است.
به بانویی عینکی که همین پرسش همیشگی برایش عمده بود و با هیجان پاسخ مطالبه می کرد گفتم: شما آیا با همین غیرت مندی و هیجان و روح شریف پرسشگری، شده آیا به درِ خانه ی نام آورانِ سیاسی از هر جناح و گرایشی بروید و به آنان بگویید: چرا ساکت اید؟ از من اما مصرانه می پرسید چرا ساکت نیستم. یعنی آنها که ساکت اند در نگاه و نظر شما مطلوب و بی حاشیه اند اما منی که خود را به آتش کشیده ام، در مظان اتهامم. فکر نمی کنید غیر مستقیم به من می گویید: چرا ساکت نیستی تا همانند دیگران از اینجور پرسش های تمام نشدنی رها شوی؟ جوان کرجی از خودش گفت. این که پدرش جانباز شیمیاییِ جنگ است و سرهنگ بازنشسته ی نیروی انتظامی. و این که این پدرهر جمعه خودش را به تهران می رساند برای شرکت در نمازجمعه ی امثال سید احمد خاتمی. گفت: هربار که پدر به خانه باز می گردد، تاوان حقنه های نمازجمعه ای اش را من باید بپردازم.
چهار: یکی از خوانندگان فهیم و دلسوز و خوشفکرِ سایتِ نوری زاد که بانویی حدوداً سی و دو سه ساله است و بارها به قدمگاه اطلاعات آمده بود و در نخستین روز قدمگاه دوم نیز به اینجا، با یک بغل گل رُز آمد و مجالی جست برای سخن گفتن. از جمع دوستان کرجی وقزوینی خارج شدم و رفتم به طرفِ این بانوی خوب. کوتاه گفت: من این گل ها را آورده ام برای بسیجیانی که احتمالاً از حضور شما در اینجا عصبی اند. به هرکدامشان شاخه ای از این گل ها بدهید از سرِ مهر. و تأکید کرد: یکی از اینها را نیز برای همسرتان ببرید. و این که: من هماره سرِ نماز برای شما دعا می کنم.
پنج: جوان کرجی از سریال چهل سرباز پرسید. این که شما با این سریال چه می خواستید بگویید؟ گفتم: من برای نخستین بار، برای نخستین بار، برای نخستین بار در این سریال دست به تصویر کردنِ داستانهای شاهنامه بردم و به زندگی فردوسی پرداختم و واژگانی چون: زرتشت و اوستا و دینِ بهی و رستم و زال و رودابه و اسفندیار و سهراب و پشوتن و کتایون و گشتاسب و مهرنوش و نوش آذر را به میان آوردم. بعد من نیزهرگز به این زودی ها فرصت و مجالی به کسی نداده خواهد شد تا در باره ی شاهنامه و فردوسی کاری بکند. و من، با لطایف الحیل به این کار توفیق یافتم. منتها نه که کلاً مردم ما با هویت باستانی خود بیگانه اند، به این زودی ها امیدی به اتصال این مردم به گذشته های اساطیری شان نیست مگر در لفظ. آنهم فرتوت و بی پشتوانه. جوان قزوینی پرسید: در آن سریال شما خیلی چیزها را به هم دوخته بودید. گفتم: من برای مطرح شدنِ شاهنامه و فردوسی حتی در همین حد مختصر، باید به برخی مفاهیم جانبی باج می دادم.
شش: هنوز وقت پوشیدن تن پوش فرا نرسیده بود. بانویی آمد سبز پوش و چهل ساله با لبخند. به جمع من و جوانان کرجی و قزوینی پیوست. کمی که سخن گفت، رفته رفته از لبخندهایش کاسته شد و حسّ صورتش به جدیت نشست. گفت: نا امیدم. نه از چیزی جز مردم. که با این مردم نمی شود به تغییری دل بست. جوان کرجی به اعتراض گفت: جوری می گویید مردم که نه انگار خودتان هم جزیی از مردمید. بانوی سبز پوش گفت: ما هرکدام در درون خود یک دیکتاتور داریم که به ما فرمان می دهد توهین کن خراب کن بهم بریز و نامرتب باش و بفکر خودت باش. و ما تا براین دیکتاتور درونی چیره نشویم، تغییری در اوضاعمان پدید نمی آید.
به بانوی سبز پوش گفتم: ما ناگهان با تولدمان، جهش می کنیم به مسلمانی. یا به مسیحیت یا بهاییت یا هر مسلک و دین و تمایلی که پداران و مادرانمان در آن بوده اند. و حال آنکه بسیار پیش از این گرایش ها، یک پیشنیاز بسیار ضروری را جا نهاده ایم همگی. مثلاً ما پیش از آنکه مسیحی باشیم یا مسلمان، باید انسان باشیم. این انسانیت، یعنی گرایشِ فردی و جمعی به ادب و خرد و احترام به حقوق دیگران و راست گفتن و دروغ نگفتن. حالا ما بی آنکه از این منازل عبور کرده باشیم، جهش می کنیم به وادی مسلمانی و با چند رکعت نماز بی روح و حضور در نماز جماعت و حج رفتن های پوک، احساس می کنیم نور چشمی خدا هستیم و بهشتی، و سایرین طرد شدگان محضر خدایند و جهنمی. و گفتم: گیرِ همه ی ما در همین پیش نیازی است که از سرش پریده ایم و رفته ایم به جایی که نباید.
جوان کرجی از من پرسید: این رهبرآیا کارهایی که می کند به اختیار خودش است یا بر او حقنه می کنند؟ گفتم: فرقی نمی کند. ایشان باید در قبال تک تک کارهایش پاسخگو باشد که نیست. این که از کجا خط می گیرد یا مستقل عمل می کند، به ما مربوط نیست. آنچه که به ما مربوط است خروجیِ کارها و گفته ها و تصمیمات وی است که تا کنون جز خرابی عایدی نداشته و کسی نیز جرأت بازخواست ندارد از وی.
هفت: جوان قزوینی ساعتش را نشان من داد که پنج را نشان می داد. تن پوش را به تن کردم. جوانان بسیاری تک به تک و چند به چند آمدند و کلاً شلوغ شد آنجا. رهگذران و توریست ها هم تأملی می کردند و می رفتند یا می ماندند برای دقایقی تا بدانند ماجرا چیست و بحث ما بکجا مربوط است. جوانان عمدتاً دانشجو بودند. اما بودند بزرگترهایی که به میانه ی بحث می آمدند و خودی نشان می دادند. در آن میان، مردی بود شصت و پنج ساله که داخل بحث شد و انتهای صحبتش را به من کشاند که: مراقب این باشید مردم. این سوپاپ رژیم است بی تردید. و با اشاره به من گفت: خود این بابا دخیل بوده در تمام این بدبختی ها حالا چرا آمده اینجا و به اعتراض کفن پوشیده؟ گول این را نخورید که ما نباید از یک سوراخ برای بارها گزیده شویم. اجازه دادم این مرد هر چه می خواهد بگوید.
جوان کرجی یکی دو بار رفت وسط کلامش که: از کجا معلوم خود شما از طرف دستگاهی نیامده ای که ایشان – نوری زاد – را پیش ما خراب کنی. مرد که خود را تخلیه کرد و رفت، به جمع حاضرین گفتم: من به این آقا حق می دهم که به زمین و زمان بد بین باشد. علتش شاید این باشد که ما مردم خود را وانهادیم با صدها پرسشِ بی پاسخ. خروجیِ این بی توجهی به پرسش های همه جانبه ی مردم این شده است که در تاکسی در اتوبوس در هرکجا، مردم هم مصرف کننده ی قضایای سیاسی و اجتماعی اند وهم تحلیل گر و هم سوژه. یعنی در حالی که خودشان سوژه ی حاکمیت اند، بعنوان منتقد و صاحب نظر به هرکجا بند می کنند و از هرکجا دلگیرند.
هشت: بحث جمعیِ ما کشید به اینجا که من گفتم: حاکمیت، با تمام سرمایه و عِده و عُده و رسانه هایی که در اختیار دارد، برای گسترش جهل بسیج شده، ما باید با سرمایه و نفرات و رسانه هایی که نداریم یا نه، کم داریم، به رواج آگاهی خروج کنیم. جوان کرجی که آتشش تند بود گفت: ما را چاره ای جز دست بردن به خشونت نیست. با اینها باید مثل خودشان عمل کرد. مردی که موقر می نمود و کت و شلواری تیره رنگ به تن داشت و کیفی در دست و پنجاه و پنج ساله به نظر می رسید وبقول خودش بخاطر ملاقات با من از ماشین پیاده شده بود، در آمد که: ای جوان، دست به خشونت بردن، به تکرار انقلابی می انجامد که ما سی و پنج سال پیش تجربه اش کرده ایم و اکنون کارمان به اینجا کشیده. جوان کرجی اما همچنان بر موضع خشنِ خود پای می فشرد. به وی گفتم: پسرم، مواجهه با خشونت، درست همانی است که اینها تخصصش را دارند و بی رحمی اش را. مباد که آینده ی سرزمین ما بشود مثل سوریه ی امروز. و گفتم: ما باید رنجِ حملِ بار جهالت اینها را تحمل کنیم. یعنی بجای اینها که نمی فهمند، مدارا کنیم.
جوان کرجی گفت: اگر این گونه باشد، به عمر من وصال نمی دهد که تغییری ببینم. به وی گفتم: مغولان دویست سال بر این مملکت حاکم شدند و دار و ندار و ناموس ما را به تاراج بردند. به بُهت جوان کرجی افزوده شد از این دویست سالی که باید صبوری می نمود. گفتم: نه آن دویست سال اما کمی باید صبور بود و هوشیار، و بی گدار به آب نزد. گفتم: گرفتاری ما این است که باید از شرّ جهالت خلاصی یابیم. شرّی که یک سر ریسمان کلفتش در دست آخوندهای حاکمیت است. تا این را گفتم، یکی از جوانان دانشجو که احتمالاً عضو انجمن اسلامی دانشگاهش بود در آمد که: خلاصی از شرّ آخوندها یعنی خلاصی از پیغمبر و علی. مگر نه این که اینها لباس پیغمبر به تن کرده اند؟ این دانشجو بسیار متین بود و بعداً من از وی و دوستش بخاطر ادب شان تشکر کردم. به او به و دوستش که حکومت حضرت علی را به رخ می کشید گفتم: سند آوردن از تاریخ صدر اسلام یا از هرکجای تاریخ، جفا به عقل و فهم بشر امروز است.
گفتم: ما زمانی می توانیم از تاریخ برای امروز مشعلی بیفروزیم که اشتعال همان مشعل در این روزگار مقدورمان نباشد. وگرنه این واپس نگری، جهل مطلق است. مثل چی؟ مثل واپس گراییِ آیت الله هایی که در هشتصد سال گذشته منجمد مانده اند اما برای مردم امروز نسخه می پیچند. مثل کی؟ مثل همین آیت الله مکارم شیرازی و نوری همدانی و صافی گلپایگانی و دیگرانی از همین طیف. که اینان هرکدام در سیصد چهارصد سال پیش جا مانده اند و هیچ حرفی برای امروز بشر ندارند و شوربختانه صاحب نفوذ و صاحب قدرت و صاحب ردیف بودجه اند مثل مصباح یزدی که اطاعت از احمدی نژاد را مترادف می دانست با اطاعت خود خدا.
گفتم: ما این همه این روزها سخن از داعش و داعشی های خونخوار و خونریزِ عراق و سوریه می گوییم. بی آنکه بدانیم همین سید احمد خاتمی و علم الهدی و روح الله حسینیان و شیخ علی فلاحیان و شیخ مصطفی پورمحمدی در جای خود داعشی های خونخوارند چه جور. که اگر وقتش برسد، همین ها بجان مردم می افتند و نسل ها را خواهند روفت. دو دانشجوی انجمن اسلامی که مخالف سخن می گفتند، به اعتراض در آمدند که: در ماجرای سال 88، مردم معترض نیز داعش گونه رفتار کردند.
گفتم: من این این روزها دارم به این نتیجه می رسم که باید رسماً همه ی ما از شاه پهلوی تشکر کنیم که تا دید مردم نمی خواهندش، راهش را گرفت و رفت. و گفتم: اما من بعید می دانم اینها با همه ی مخالفتی که مردم دارند، دست از قدرت بشویند. و اگر شده حمام خون راه بیندازند، به این سادگی از قدرت کناره نمی گیرند. مثل صدام، مثل معمرقزاقی، مثل بشار اسد. دو جوان انجمن اسلامی به حکومت امام علی متوسل شدند که امام برای نگهداری حکومت به سه جنگ داخلی دست برد. بحث بالا گرفت و جوان کرجی صدا بلند کرد و من آرامش کردم و برای حسن ختام این بحث بی سرانجام، رفتم و شاخه های گل را آوردم و بین حاضرین که از بانوان نیز بودند توزیع کردم. دو تا از آنها را دادم به دانشجویانی که مخالف من بودند اما هرگز از دایره ی ادب خروج نکردند و من بخاطر متانت شان از آنان تشکر کردم. این دو، با اکراه گل ها را پذیرفتند اما همانجا شاخه های گل خود را به دیگری دادند.
نه: پلیس ها آمدند. یکی شان ستوان پیری بود که محکم همه را تاراند و سرآخر مرا به سمتی برد و ملتمسانه خواهش کرد: از اینجا برو. گفتم: من تا پای جان اینجایم. اما وقتی گفتم: نیمساعت اینجا هستم و بعدش می روم، خیلی خوشحال شد. هرچه کردم شاخه گلی از من نگرفت.
ده: مردی آمد هفتاد ساله که کارت شناسایی های متعددش را نشان من داد. تنگستانی بود و خود را از نوادگان رییس علی دلواری می دانست. کلی حرف در سینه داشت و در سخن گفتن می دوید. گفت: یک روز که خامنه ای به نماز می رفت در جایی، با صدای بلند داد زدم: سیدعلی، دور و برت را دزدها پر کرده اند. مرا گرفتند که چرا این گفتی؟ گفتم: من می خواهم افشاگری کنم در باره ی ابراهیمی نماینده ی رهبری در امور مساجد، نماینده ی رهبری در امور افغانستان، نماینده ی مجلس و نایب رییس کمیسیون امنیت ملی. گفتم این بابا دزد است به این دلیل و با این سند و با خانم ها چه ها که نمی کند این آخوند هرجایی.
مرا فی الفور بازنشسته کردند. زنجیر بردم و خودم را قفل بستم به بیت رهبری در خیابان کشور دوست. آمدند و زنجیر و قفل را با اره ی آهن بر بریدند. مرد تنگستانی گفت: بار دیگر رفتم و خودم را با زنجیر و قفل بستم به همانجا و اکنون دارم ماشین مسافرکشی می کنم با این ماشین. و ماشینش را نشانم داد در آنسوی خیابان که دو جوان از اتومبیلی در همان سو فیلمبرداری می کردند از من و مردم و مرد تنگستانی برایشان دست بلند کرد که: هرچه دلتان می خواهد فیلم بگیرید.
یازده: مردی آمد هم سن خودم. می گفت جانباز است و در بنیاد کار می کند. با اشاره به جوان های پراکنده گفت: اینجا را هاید پارک کرده ای آقای نوری زاد. و آرام تر گفت: ایکاش این دو فیلم را که در آنها سردار جعفری و آیت الله سعیدی با پر رویی می گویند: ما تقلب کردیم، منتشر نمی کردی. اینها از انتشار این فیلم استقبال کردند و می بینی که آب از آب تکان نخورد با این سند که باید رسوایشان کند.
نشانی قدمگاه: خیابان طالقانی – درِ اصلی سفارت سابق آمریکا و لانه ی جاسوسیِ فعلی
زمانِ حضور: همه روزه از ساعت پنج عصر- تا شش و نیم هفت بجز روزهای پنجشنبه و جمعه و روزهای تعطیل.
محمد نوری زاد
شانزدهم مرداد نود و سه – تهران
جناب نوری زاد گرامی شما الگوی شجاعت و استقامت هستند. از راه دور رویتان را می بوسم و امیدوارم آسیبی این آدمخواران به شما وارد نکنند. ضمنا من مدام نگرانی بی کاری شما و عدم دسترسی به شغل شما و خانواده گرامیتان را دارم. در سیستم های دیکتاتوری هر کس مخالف جریان حرکت کند سریع اون و خانواده او را تحت فشار قرار داده و از کار و منبع درآمد خارج می کنند تا شاید بدین صورت او را در مضیقه و وادار به سکوت و یا همراه کنند. سابقه نشان داده این حکومت نسبت به مخالفین از هیچ روش پستی فروگذار نمی کند. ضمنا اگر آقای خزعلی این مرد دلیر را دیدید٬ لطف کنید از طرف من روی او را بوسیده و سلام گرم من را به او برسانید. موفق پیروز باشید.
آری اینگونه بود برادر. نگاهی به اعمال داعش برای ما روشن میکند که اجداد ما چهگونه ۱۴۰۰ سال پیش اسلام آوردند. شما خیال میکنید عربهای ۱۴۰۰ سال پیش از داعش امروز بهتر بودند؟
با تشکر از با دوستان عزیز و با صفای گرامی و کامنت دلسوزانه اش.سئوال های باصفا و پاسخها بسیار جالب بود و در راستای بحث. واقعیت هنمهمین است. در نظم سکولار دین را فضائی نیست و دینداران باید در پشت پستوهای منزل با افکار خود سر کنند. هیچ نکته ای از دین موضعییت ندارد.
برای مثال هندوستان این سکولاریزم را تجربه کرد و نتیجه خوبی هم نگرفت یعنی بزرگترین دموکراسی جهان به مشکل خورد.چرا؟ چون در کشوری که ادیان فراوان هستند نمیشود آنها را حذف کرد. باید حرفهایشان شنیده شود. در ایران با سابقه مذهب ،سکولاریسم دست آوردی نخواهد داشت. اصل باید بر پایه پلورالیسم باشد. امروز متفکران بزرگی هم به این نتیجه رسیده اند. در پولورالیسم موضوع تنها تکثر عقاید نیست بلکه شنبده شدن عقاید است.
امّا سئوال بعدی این است که آیا پولورالیسم با اسلام سنخیتی دارد یا نه؟ واقعیت این است که پاسخ مثبت است. اسلام یا دعوتی که پیامبر داشت موضوع پلورالیسم را بسیار قبول دارد. این حرف کسانی است که بیطرفانه منش تاریخی وی را مطالعه کرده اند و اتفاقا مسلمانان در پذیرش آن مشکل دارند نه دیگران!. اسلام بطور آشکار مسیحیان و یهودیان را برسمیت میشناخت و اصلا پیام خود را در همین راستا میدانست و در مدینه بت پرستان بخشی از امّت حساب میشدند. این از نکات غم انگیز تاریخ است که شیوه ای با این نگرش باز دست کسانی افتاده است که حتّی خود مسلمانان را هم مهدور الدم میدانند.
جناب آقای نوری زاد
شما هم مانند خیلی ها بدرستی ریشه تمام گرفتاری ها و مشکلات را در جهل و نادانی دیدید و دانستید و براستی راه رهائی از این بند و رسیدن به آزادی را آگاهی میدانید (( و در اینمورد در همین مطلب هم به آن اشاره کردید .))
اگر واقعا راه رهائی این است , شما چه راهکاری برای آگاهی و آگاهسازی دارید و پیشنهاد میکنید؟
آیا از آیا ازاختلاف سطح آگاهی که در جامعه امروزی ما ازاختلاف طبقاتی هم شدیدتر و وحشتناک تر هست , آگاه هستید و فکر میکنید برای آن هم راهکاری وجود دارد و هست ؟
تصحیح میکنم : آیا ازاختلاف سطح آگاهی که در جامعه امروزی ما ازاختلاف طبقاتی هم شدیدتر و وحشتناک تر هست , آگاه هستید و فکر میکنید برای آن هم راهکاری وجود دارد و هست ؟
جناب آقای نوری زاد سلام ,
فکر میکنم ,( تشکر از محمد رضا شاه پهلوی ) بجای < تشکر از شاه پهلوی >هم درست تر و هم بهتر و هم برای تیتر مناسب تر می باشد .
با درود به همه ی عزیزان
– جمهوری اسلامی ایران همجنس خواهی و همجنس بازی را ترویج می دهد.
از مبنای تشکیل حوزه های علمیه برای مردان و زنان که بر اساس تفکیک جنسیتی است،باید انتظار میرفت که این آقایان و خانم های فارق التحصیل از این حوزه ها برای عموم مردم هم نسخه ی تفکیک حنسیتی بپیچند.!
توجه کنید چگونه جوانان دختر و پسر در حوزه ها ی علمیه خود را ارضاء میکنند؟ یک انسان نرمال وقتی در محیطی تفکیک شده جنسیتی با همجنس خود به مدت طولانی به سر ببرد برای ارضاء جنسی خود 2 راه دارد یا خودارضایی و یا ارتباط با همجنس خود.مثال روشن آن محیط زندان ها هستند. بعد از برگشت این افراد به جامعه دیگر بسیاری از آنان لذتی از ارتباط با جنس مخالف نمیبرند و برمیگردند به همانی که بودند یا در کنار ارتباط با جنس مخالف به شکل ظاهری، به همجنس خواهی و خود ارضایی نیز ادامه میدهند.
حال اگر بخواهیم الگوی تفکیک جنسیتی را در دوران مدرسه و دانشگاه،همچنین در ادارات،پارکها و دیگر مکانهای عمومی نیز پیاده کنیم به نظر شما پیامد آن چیست؟گرایش به هم جنس و خود ارضایی و دوری از جنس مخالف.
در ضمن در طول این مدت پسران و دختران هیچگونه درک درستی از رفتار و احساس یکدیگر نداشته و عملا شناختشان از همدیگر در حد صفر است و بعد از ازدواج نیز یکی از عاملهای جدایی و طلاق همین عدم شناخت می باشد.
در ضمن با این کار به دلیل عدم تماس دختر و پسر با یکدیگر و ترس از همدیگر سن ازدواج بالا رفته و انتظارات کاذبی که از هم دارند نیز دلیلی بر این جدایی می باشد…
حال در این جامعه که پسران و دختران جدا از هم هستند چه آینده ای پیش روست ؟همجنس خواهی و خود ارضایی.
این نتیجه ی دور کردن اجباری پسران و دختران از یکدیگر است که بدن شروع به ترشح هورمونهایی میکند که کم کم گرایش به جنس مخالف کم و به هم جنس زیاد می شود.
پس دولت جمهوری اسلامی در ایران یک برنامه بلند مدت در جهت حمایت از همجنس بازان دارد و بر ضد آنان نیست.
همجنس خواهی و همجنس بازی اگر از روی تمایل دو طرفه و درونی باشد اشکالی ندارد، اندک افرادی از جامعه ی انسانی در تمام دنیا بنا به دلایل روحی و جسمی که دارند تمایل به هم جنس خود دارند و این طبیعی است.ولی اگر این امر نهادینه شود و این تغییرات بالاجبار توسط حکومت به جامعه القا شود باید پس از چندین سال منتظر فاجعه باشیم و آن همه گیر شدن همجنس خواهی است.
در تمامی کشورهای متمدن فقط خوابگاه دختران و پسران جداست و در طول روز هیچگونه جداسازی انجام نمیگیرد. در کنار نظارت مربیان این باعث رشد شناخت آنها از یکدیگر شده و شخیصیت اجتماعی آنها به درستی شکل میگیرد…
طرح تفکیک از حوزه ی علمیه و زندانها شروع شد، به مدارس و دانشگاهها کشیده شد و الان در ادارات، پارکها،کنسرتها می خواهد اجرا شود…! پرورش برادران “گی” و خواهران “لزبین” به روش اسلامی! برنامه های سازندگی جنسی جمهوری اسلامی!.
با توجه به این نکات و روشی که این آقایان اتخاذ کردند موارد دیگری هم کمک میکند و آنها عبارتند از:
گرانی و تورم که مخارج ازدواج را بسیار زیاد میکند- جا افتادن رسومات غلط از جمله مهریه ی سنگین برای فراری دادن آقایان از ازدواج – مشکلات مسکن و درآمد …
در کنار این عوامل و تفکیک جنسیتی اجباری،نتیجه اش میشود همجنس خواهی و خود ارضایی.
لطفا ویرایش شود.
فارق التحصیل…> فارغ التحصیل شخیصیت…> شخصیت
آیا اغلب مسلمین با علی بیعت کردند؟آیا آنچنانکه شیعیان می گویند علی به خلافت محق تر از دیگران بوده؟ ///.
باری بر طبق روایت سنتی از اسلام علی فرزند ابوطالب و عموزاده محمد مثل معاویه و شمر و…چون اینها همه عموزاده و قوم و خویشند.بعلت تعدد فرزند و فقر بسیار پدر علی با محمدی که خود به خدیجه زنی ثروتمند روی آورده و سرانجام با وجود 15 سال تفاوت سنی ازدواج کرده بود زندگی میکرد.محمد برای علی جوان نه تنها عموزاده بلکه نقش حامی و پرورنده داشته بهمین جهت علی در تمام عمرش تا محمد زنده بوده درسایه او و حامی او بوده.علی از نظر نظامی فردی با شهامت و شمشیر زنی دلیر و سربازی بی باک بوده ولی درسیاست و برخوردها و پایگاه اجتماعی چون انسانی متعصب و /// بوده بسیار ضعیف و نا کار امد.ولی درعوض رقبای علی ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر نه تنها دارای مال و ثروت و پایگاه اجتماعی بالا بوده اند چیزیهایی که هم محمد و هم علی فاقد آن بوده اندبلکه انسانهایی اشراف زاده و سیاس و مدیر و مدبر بوده اند!بهمین جهت هم درمیان مردمان عرب پایگاهی بالا داشته و علی و محمد هم به این امر واقف بوده اند.چون زمانیکه محمد درگذشت اکثریت مطلق مسلمین ابوبکر را بدون کمترین مخالفتی انتخاب کردند.و درزمان عمر و عثمان هم جریان بهمین نحو بوده.وعلی خود بدون هیچ اعتراضی در کشتارها و غارتگریها و لشکرکشیها …شرکت داشت .بعد از مرگ عثمان هم اغلب مسلمین علی را انتخاب نکردند و با او بیعت نکردند چون بیشتر مسلمین در کوفه (عراق کنونی نبودند)و کسانی مثل معاویه و طالحه و زبیر و عایشه زن محمد که بدون هیچ شکی از علی هم از نظر پایگاه اجتماعی و هم از نظر ثروت و سیاست ورزی و مدیریت برای خلافت برتری داشتند.بنابراین این ادعای بی منطق شیعیان و آخوندها را باید از همان نوع جریان غدیر خم دانست نه چیزی بیشتر.چون حکومت 5 ساله علی خود گواهی بر این مدعاست.چنانچه قبلا گفته ام /// و تعصب و بی سیاستی علی در حکومت به چیزی شبیه حکومت همین خمینی و خامنه ای و سلفیها و یا الشباب و بوکوحرام و داعشی ها …ختم شد.بطوریکه زمانی علی کشته می شود و می میرد چون تقریبا خانواده ای ای نبوده که یکنفر از آنها بدست علی و یارانش کشته نشده باشند فرزندانش شبانه جسدش را دفن میکنند و قبرش اصلا معلوم نیست.چون علی در کوفه کشته شده و اکنون گروهی جاهل از خود نمی پرسند که چگونه و با چه وسیله ای و با توجه به آیین مسلمین که مرده باید هرچه زودتر دفن شود آن مسافت طی شده و قبرعلی سراز نجف در می اورد.من خود به یک توجیه اصولی رسیدم اینکه چون ادعاها از اول تا آخرش دروغ است خب این قسمت هم جزیی از کل است!
و اما…با صفا
9:25 ب.ظ / آگوست 8, 2014
حالا اجازه بدهید چند سئوال هم ما بکنیم.به امید شفافیت شما:
آیا شما پلورالیسم زا قبول دارید؟
آیا دز نظام سکولار شما مسلمانان می توانند در صحنه اجتماع مطالبات داشته باشند؟
آیا سکولاریسم برای شما حکم دین را ندارد؟
آیا در نظام سکولار شما مسلمانان و یا پیروان هر دینی میتوانند بر اساس رای حکومت خود را داشته باشند؟
آیا آنها میتوانند تبلیغ عقیده خود را داشته باشند؟
آیا ها زیاد است..شما به اینها یک جواب شفاف بدهید تا ببینیم چه میشود
ممنون…
1.بله اصولا حکومت سکولار و دمکرات با قوانین عرفی(لاییک) مطابق حقوق بشر یعنی جمع شدن افکار و گروهای مختلف و طیفهای فکری مختلف و در کل تمام مردمانیکه در یک جامعه زندگی می کنند بدون در نظر گرفتن اختلافاتی چون نزاد و مذهب و جنسیت و تمایلات جنسی و پایگاه طبقاتی و با فرهنگها و عقاید مختلف در جویی آزاد و بدون خشونت و در امنیت و برابری درمقابل قانون. متضاد چنین حکومتی جز اسبداد و خودکامگی نیست.بنابراین پلورالیسم اساس یک حکومت سکولار و دمکراتیک با قوانین عرفی است!
2.نه! چون دین و ایدیولوژی در چنین نظامی جای در قدرت و حاکمیت و تدوین قانون اساسی ندارند.و چون قوانین اساسی بر طبق حقوق بشر تدوین می شود نمی تواند به دین خاص و یا ایدیولوژی خاصی تعلق داشته باشد.چون قوانین ربطی به اکثریت و اقلیت ندارد.و زیربنای قوانین اساسی و قوانینی که در هر موردی تدوین بشود نمی تواند و نباید مخالف قوانین حقوق بشری باشد.زیربنا حقوق بشر و ارجمندی انسان استویعنی شما چون انسان هستید دارای حقوقی هستید که اگر درجامعه حتی یکنفر هم باشید اکثریت نمی تواند حقوق شما را نادیده بگیرد.سکولاریسم یک روش حکومتی است که بشر در طول مبارزات و کشت و کشتارها و خرابیها و ازمون و خطا بدست آورده نه قوانینی متصلب و مقدس.تنها تقدسی که دراین قوانین می توان یافت انسان و حیات و خرد وحقوق انسانی است نه چیر دیگری!دین امری خصوصی است و شما آزاد هستید که به انجام مراسم مذهبی خود بپردازید و یا بیدین باشید.ولی شما نمی توانید چون شما روزه گرفته اید دیگران را هم وادار گرسنگی و به رعایت حجاب و…کنید.
3.نه! نوع حکومت سکولار و دمکراتیک با قوانین عرفی و برپایه حقوق بشر است.حکومت شما مسلمین و یا حکومتی بر مبنای یک دین و یا یک ایدیولوژی خاص ناقص حقوق دیگران و باعث کشت و کشتار و تبعیض بر علیه دگراندیشان و باعث نابرابرهای اجتماعی و پایمال کردن حقوق زنان و نابرابری جنسیتی و برهم زدن صلح و ثبات و نابودی بنیانهای انسانی و اقتصادی و قضایی شده و خواهد شد.بنابراین اگر اکثریت یک کشور هم مثلا به کمونیسم رای بدهند چون چنین حکومتی ایدیولوژیک و ناقض زیربنای حکومتی سکولار و دمکراتیک با قوانین عرفی و بر مبنای حقوق بشر است نمی توانند در قانون اساسی تغییراتی بنفع خود بوجود بیاورند!ولی دولت را می توانند مثلا برای مدت نخست وزیری 4 سال یا بیشتر دردست گیرند.ولی هیچ اقدامی بر ضد روندکلی حکومت سکولار نمی توانند انجام دهند!
4.تبلیغ عقیده و داشتن عقیده آزاد است ولی نه از اموال عمومی!همه کار می کنند و همه بدون استثنا مالیات میدهند چون درآمد دولت از مالیات عمومی خواهد بود نه از منابع عمومی که متعلق به همه است.دولت و صاحبان قدرت جیره خوار مردمند و شما مسلمین هم چون مثل بقیه کار می کنید و زندگی شرافتمندی دارید و مالیات می پردازید بنابراین از تمام آزادیهای حقوق بشری از جمله آزادی عقیده و دین برخوردار خواهید بود.چون هدف حکومت سکولار خشنودی و سرافرازی و سربلندی و امنیت و احساس آزاد بودن انسانهاست.
درود مزدک عزیز
آیا به این چهار سوال من پاسخ میدهی؟
اگر جوابت مثبت است اینک سوالات من ، فقط قبلش از شما خواهش میکنم تصور کنید دارید به یک سکولار محقق جواب میدهید. سپاس پیشاپیش
1. نوشتار فوقت_ بغیر از مطلبت در جواب با صفا_ فرضیه است یا نتیجه ی یک تحقیق؟
2. سند یا اسناد تاریخی مورد استفاده ات چه ها بوده اند؟
3.از نظر شما ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر واقعا مدیر و مدبر و سیاست ورز بوده اند؟ توضیح دهم که آنچه سوالم است دلیل سندی برتری مدیریت و تدبیر نامبردگان بر علیست.
4. نوشتید بعد از مرگ عثمان اغلب مسلمین علی را انتخاب نکردند مانند بعد از مرگ پیامبر شان چون از نظر مسلمین کوفه ، معاویه و طلحه و زبیر وعایشه از نظر پایگاه اجتماعی و سیاست ورزی و مدیریت بر علی برتری داشته اند .
توضیح دهم داخل پرانتز سوای اینکه تاریخ و اسناد تاریخی از جنگی به نام جمل یاد میکند که سه تن از چهار فرد نامبرده ی شما در این جنگ به شکلی خوار و خفیفانه شکست میخورند که اصلا بویی از مدیریت و تدبیر و سییاست این سه تن ندارد که هیچ ارزیابی دو دو تا چاهار تای ساده ی انسان عادی را هم زیر سوال میبرد که عده ای هر چقدر اشراف زاده بخواهند با خلیفه ی مسلمین که به هر روی امکانات جنگی و حداقل همان دلیری ای که خودتان گفتید را داشته بجنگند ( که تناقض نوشتاری شماست دوست من ) ، سوال من اما این است که :
اگر علی طی خلافت ابوبکر و عمر و عثمان تنوانست فکری به حال سیاست ورزی و مدیریت و تدبیرش بکند که به قول شما از آن سه تن به همین دلایل عقب ماند زمانیکه به قول شما بدون هیچ اعتراضی در کشتار و غارت خلفای سابق شرکت میکرد چرا ثروتی نیاندوخت تا سبقه ی فقرش را _که اسناد تاریخی دلایل انسانی ای را برای آن از قول علی نقل میکنند _ پوشش دهد تا حداقل اگر خلیفه ی اول نشد دومی بشود و اگر دوم نشد سومی باشد؟
پایدار خرد
اقای باصفا سلام.بنده کمتر از ان هستم که بخواهم کسی رو مسخره کنم.ماها با این سطور باهم مباحثه میکنیم که چیزی یادبگیریم.که اگرنتیجه حاصل شدکه فبهاونشدهم مخلص همه هستیم.اما درباره اقا مرتضی خدمتتان عارض شوم که همه هم وغم ما مشکل دخالت دین در جامعه ونهادهای حکومتی هست.نه خود دین.البته از انجایی که خودایشان وبرخی دوستان دین خاصی را برتر می دانند ما ان رانقدمیکنیم.وان چیزی که عملا در روندتاریخ رخ داده نشان می دهد چیزی از این دین وسایر ادیان عایدبشریت نشدهیچ.خودمسبب مشکلات زیادی بوده.
بحث علی وحسن ومعاویه هم برهمان اساس بوده.وبازهم معتقدم علی هرچه بوددوره اش گذشته.نهایتا کسی بخواهد یک سری اعمال وکردار به اومنتسب کرده وتقلیدکند.اما همان تاریخ نشان می دهد کاراین اقا یکسره نیک وپسندیده نبوده….
به امید روزی که جامعه باعقل وتدبیر اداره شودنه دین وایین خاصی.
عباس آقای عزیز..ممنون از محبتت. بنده نه مذهبی 2 آتشه هستم نه ضد دین. حرف من این است که حال که امکانی هست که با هم گفتگو کنیم با استدلال صحبت کردن و منظفی بودن را با هم تمرین کنیم. اینکه چون مرتضی حرفی میزند باید بهش تند جواب داد و یا مثلا مزدک چیزی می گوید حرفش خوب نیست ذزست نیست. ما باید بدانیم که همه در یک قایق هستیم. یا همه مان با هم میرویم به بدبختی یا به سعادت. این مملکت هم مرتضی دارد و هم مزدک.این واقعیت است. اصل رعایت انصاف است.هم از مزتضی نوعی و هم از مزدک نوعی..حرف بنده این است. سئوالات شما هم بر روی چشم است و هر کس میتواند باید نظرش را بگوید. شما هم خیلی آقائی..موفق باشی دوست عزیز
ﺳﻼﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﮔﺮاﻣﻲ
و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺑﺎﺻﻔﺎﻱ ﮔﺮاﻣﻲ ﻛﻪ ﺟﻮاﺑﻲ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺩاﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ‘ و ﭼﻨﺪ ﺳﻮاﻝ ﻫﻢ ﻣﻂﺮﺡ ﻛﺮﺩﻧﺪ
ﻣﻦ اﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭا ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﻧﻴﻴﺖ ﺳﻴﺪ اﺑﻮﻟﻔﻀﻞ ﻋﺰﻳﺰ ﻋﺮﺿﻪ ﻛﺮﺩﻡ ‘ اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﺭا ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﻣﻴﺪاﻧﻢ ‘ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻥ ﺭا ﺑﺎ ﻛﻤﻲ ﺗﻌﻐﻴﺮ ﺑﺮاﻱ ﺑﺎﺻﻔﺎﻱ ﺑﺎ ﻣﺮاﻡ ﻣﻲﺁﻭﺭﻡ
ﺩﻭﺳﺖ ﮔﺮاﻣﻲ ﻣﺜﻞ اﻳﻨﻜﻪ اﻳﻨﺠﺎ ﺳﻮ, ﺗﻔﺎﻫﻤﻲ ﺭﺥ ﺩاﺩﻩ ‘ ﺑﻪ ﻧﻆﺮ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﺎ اﻧﺪﻳﺸﻪ ﺳﻜﻮﻻﺭ ﻧﺪاﺭﻳﻢ ‘ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ ﻳﻚ ﺭﻭﺵ اﺳﺖ ‘ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ ﻳﻌﻨﻲ ‘ ﻋﺪﻩاي ﺑﺎ اﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻱ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﻛﻪ ﺑﺤﺜﻬﺎ و ﺩﻋﻮاﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ و ﺑﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩاﻧﺪ ‘ ﺳﭙﺲ ﺟﻨﮓ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ و ﺧﻮﻧﻬﺎ ﺭﻳﺨﺘﻪاﻧﺪ و ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ ﻣﺪﺗﻲ ﺣﺎﻛﻢ ﺷﺪﻩاﻧﺪ ﺗﺎ ﻧﻔﺮ ﺑﻌﺪﻱ اﺯ ﺭاﻩ ﺭﺳﻴﺪﻩ ‘ ﺧﻼﺻﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩاﻧﺪ و ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ ﻋﻘﺎﻳﺪ و ﻧﻆﺮاﺕ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﻛﻨﺎﺭﻱ ﻧﻬﻨﺪ ‘و ﺑﺮ ﺳﺮ ﺣﺪاﻗﻠﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻮاﻓﻖ ﻫﻤﮕﻲ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻮﺩﻩ ‘اﺗﻔﺎﻕ ﻛﻨﻨﺪ ‘ ﻣﺜﻼ ‘اﻳﻦ ﻋﺪﻩ اﺯ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪﻩاﻧﺪ ﺁﻳﺎ ﻫﻤﻪ اﻋﻀﺎ ﺑﺎ ﺁﺯاﺩﻱ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻮاﻓﻘﻨﺪ ‘ اﮔﺮ ﺟﻮاﺏ ﻣﺜﺒﺖ اﺳﺖ ‘ﺩﺳﺘﻬﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻠﻨﺪ ﻛﻨﻨﺪ ‘ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﻣﻨﺸﻮﺭﻱ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻩاﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻨﺸﻮﺭ ﺟﻬﺎﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﻛﻪ ﺣﺘﻲ اﻳﺮاﻥ ﻫﻢ ﭘﺎﻱ ﺁﻥ ﺭا اﻣﻀﺎ ﻛﺮﺩﻩ اﺳﺖ ‘ ﻫﻤﻴﻨﻂﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﻼﺣﻀﻪ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ‘اﻳﻨﺠﺎ ﺑﺤﺚ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻳﻚ ﻋﻘﻴﺪﻩ و ﻳﺎ ﻣﻜﺘﺐ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺤﺚ ﺑﺮ ﺳﺮ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﻳﺎ ﻣﺎ اﻳﻦ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﺭا ﺑﻪ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﺟﻨﮕﻲ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ اﺯ اﻋﻀﺎ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﺤﻖ ﻣﻴﺪاﻧﺪ و ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ اﻓﻜﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﻛﺮﺳﻲ ﺑﻨﺸﺎﻧﺪ ‘ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻴﺪﻫﻴﻢ ‘ﻳﺎ ﻧﻪ ‘
ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻋﺪﻩاي ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﻣﺒﺎﻧﻲ ﻧﻆﺮﻱ و ﻓﻠﺴﻔﻲ ﺁﻥ ﺭا ﺳﻨﺠﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ‘ ﺫاﺕ اﻧﺴﺎﻥ ﺭا ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩﻩ و اﺯ دﺩﻝ ﺁﻥ ﻗﻮاﻧﻴﻨﻲ اﺳﺘﺨﺮاﺝ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﻣﻜﺘﺒﻲ ﺑﻨﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﻧﺎﻡ ﺁﻥ ﺭا ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ‘ ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺗﺠﺮﺑﻴﺎﺕ ﺗﺎﺭﻳﺨﻴﺴﺖ ‘ ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﻛﺴﺎﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻧﻤﻲﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻛﺸﺘﺎﺭﻫﺎﻱ ﻋﻘﻴﺪﺗﻲ ﺭا ﺗﻜﺮاﺭ ﻛﻨﻨﺪ ‘ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﺪ اﺩﻋﺎ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺑﺮﺗﺮﻱ ﺁﻥ ﺭا اﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﻓﻠﺴﻔﻲ ﺑﻪ اﺛﺒﺎﺕ ﺭﺳﺎﻧﺪ ‘ “ﻛﺴﻲ ﻫﻢ اﺩﻋﺎ ﻧﺪاﺭﺩ ﻛﻪ ﻫﺪﻑ ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ ﻋﺪاﻟﺖ و ﻳﺎ ﺷﻘﺎﻭﺕ اﺳﺖ ‘ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺳﻜﻮﻻﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻣﻠﻲ و ﻃﺒﻖ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ اﺳﺘﻌﻤﺎﺭﮔﺮ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ ‘ﺣﻜﻮﻣﺘﻬﺎﻱ ﺳﻜﻮﻻﺭ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﻴﺪﻩاﻧﺪ ﻛﻪ ‘ﺑﺠﺎﻱ ﺟﻨﮓ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺴﺎﻳﻞ ﭘﻮﭺ ﻋﻘﻴﺪﺗﻲ و ﺑﺮ ﺳﺮ ﻫﻢ ﻛﻮﻓﺘﻦ ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﻫﻢ ﺟﻨﮓ ﻗﺪﺭﺕ و ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻛﺮﺳﻲ ﻧﺸﺎﻧﺪﻥ اﺳﺖ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩاﺭﻧﺪ و ﺣﺘﻲ اﮔﺮ ﻻﺯﻡ ﺩاﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻳﮕﺮ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎ ﺑﻜﻮﺑﻨﺪ ‘ ‘ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺳﻜﻮﻻﺭ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻌﻨﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ اﻓﺮاﺩ ﺟﺎﻣﻌﻪ اﺧﺘﻼﻓﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺣﻞ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ‘ﺑﻠﻜﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﻓﻌﻼ ﺩﺳﺖ اﺯ ﻳﻚ ﺳﺮﻱ اﺧﺘﻼﻓﺎﺕ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻪاﻧﺪ و ﺑﺮ ﺳﺮ اﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﺑﻪ اﺟﻤﺎﻉ ﺭﺳﻴﺪﻩاﻧﺪ ” ﺑﻪ ﻋﻨﻮاﻥ ﻣﺜﺎﻝ ‘ﺑﺮ ﺳﺮ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻪ ﻣﺴﻜﻦ ‘ ﻛﺎﺭ ‘ ﺭﻓﺎﻩ ‘ ﺩاﻧﺶ ‘ﺩاﺭﻧﺪ اﺗﻔﺎﻕ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ ﺁﺗﺶﺑﺴﺖ ﺑﻴﻦ ﻛﺴﺎﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺗﻜﺜﺮ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺭا ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ ‘و اﻋﺘﻘﺎﺩﻱ ﺑﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺑﺎ ﺑﺤﺚ و ﮔﻔﺘﮕﻮ ‘ﻫﻤﻪ ﺭا ﺑﻪ ﻳﻚ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻭاﺣﺪ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﺭا ﻧﺪاﺭﻧﺪ ‘ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱ ﺳﻜﻮﻻﺭ اﺯ ﺧﺪاﻳﺸﺎﻥ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺟﻬﺎﻥ ﺳﻮﻣﻲﻫﺎ (اﺯ ﻧﻆﺮ ﺁﻧﻬﺎ) ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﺁﺗﺶ ﺑﺴﺘﻲ ﺩﺳﺖ ﭘﻴﺪا ﻧﻜﻨﻴﻢ و ﻃﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻫﻢ ﺑﻜﻮﺑﻴﻢ ‘ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻲ ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ ﻛﻪ اﻳﻦ ﺟﻨﮕﻬﺎ ﺩﺭ اﺻﻞ ﺟﻨﮓ ﻋﻘﻴﺪﻫﺎ ﻧﻴﺴﺖ ‘ﺑﻠﻜﻪ ﺟﻨﮓ اﺭاﺩﻩﻫﺎﺳﺖ (ﻗﺪﺭﺕ) ﺁﻳﺎ ﻣﺎ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺗﻌﺠﺐ ﻛﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﭼﺮا ﻧﻮﺩ و ﻧﻪ ﺩﺭﺻﺪ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺮ ﻋﻘﺎﻳﺪﺷﺎﻥ اﺳﺘﻮاﺭ ﻣﻴﻤﺎﻧﻨﺪ و ﺩﻳﻦ و ﺁﻳﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﺪاﺭﻧﺪ ‘ اﻳﻦ ﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﻘﻠﺪاﻥ ‘ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻠﻤﺎﻳﺸﺎﻥ ﻫﻢ ﭼﻨﻴﻦ اﺳﺖ ‘
اﮔﺮ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﻭاﻗﻌﺎ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺳﺎﺩﮔﻴﺴﺖ و اﻧﺴﺎﻥ ﻣﻜﺎﻧﻴﺰﻣﻲ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻳﺎﺏ ﺩاﺭﺩ و ﺑﺎ ﻋﻘﻠﺶ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﭘﻲ ﺑﺒﺮﺩ “ﭘﺲ ﭼﺮا ﭼﻨﻴﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺴﺖ’ و اﮔﺮ ﺭﻭﺯﻱ ﻋﻘﻞ ﻣﺎ ﭘﻲ ﺑﻪ ﻣﺤﺪﻭﻳﻴﺖﻫﺎﻳﺶ ﺑﺒﺮﺩ ‘و ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺗﺎﺭﻳﺨﻴﺶ ﺭا ﺳﺮﻣﺸﻖ ﻗﺮاﺭ ﺩﻫﺪ “ﻋﻴﻦ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﺎ اﺯ ﻋﻘﻞ ﻧﻴﺴﺖ ” اﺗﻔﺎﻗﺎ ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯ ﻃﺮﺡ ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ اﻋﺘﻼﻓﻲ ﺑﻴﻦ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ ﻭاﻗﻌﻲ ﻣﺴﻴﺤﻲ ﻛﻪ اﺯ ﺩﺳﺖ ﺳﻼﻃﻴﻦ ﻣﺬﻫﺒﻲ ﺑﻪ ﺳﺘﻮﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ و ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻛﻠﻲ ااﺯ ﺩﻳﻦ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪ ‘ﭼﺮا ﻛﻪ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ ﺩﺭﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﺳﻴﺐ ﺧﺪاﻧﺎﺑﺎﻭاﺭاﻥ ﺑﻪ ﺩﻳﻦ ﻭاﻗﻌﻲ ﻛﻪ ﺧﻮاﺳﺘﮕﺎﻫﻲ ﺟﺰ اﻭﻟﻔﺖ ﺑﻴﻦ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻧﺪاﺭﺩ ‘ ﺑﻪ ﻣﺮاﺗﺐ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯ ﻛﺴﺎﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺩﻳﻦ ﻋﻘﺪهﮔﺸﺎﻱ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ و اﻣﻴﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﺩﻳﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ ‘ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ ﻭاﻗﻌﻲ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﺩاﺩﻧﺪ ﻣﻆﻠﻮﻡ ﻭاﻗﻊ ﺷﻮﻧﺪ ‘ﻭﻟﻲ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺟﺎﻱ ﻇﺎﻟﻤﺎﻥ ﺭا ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻧﮕﻴﺮﻧﺪ. “اﻣﻴﺪﻭاﺭﻡ ﺑﺎ اﻳﻦ ﺗﻮﺿﻴﻬﺎﺕ ﺟﻮاﺏ ﺳﻮاﻟﻬﺎﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﻜﻮﻻﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻳﺪ ‘ﺩاﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ‘
ﺣﺎﻝ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ اﻳﻨﻜﻪ ﺁﻳﺎ ﺩﻳﻦ ﺩاﺭاﻥ ﺣﻖ ﺗﺒﻠﻴﻎ ﺁﻳﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺩاﺭﻧﺪ ﻳﺎ ﻧﻪ “و ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺩﻳﻨﻲ (اﻳﻦ ﺳﻮاﻝ ﺩﻭﻡ ﻣﺒﻬﻢ اﺳﺖ ﻣﻨﻆﻮﺭ اﺯ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺩﻳﻨﻲ ﭼﻴﺴﺖ)
ﺟﻮاﺏ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺣﺘﻢ ﻣﺜﺒﺖ اﺳﺖ ” اﻣﺎ ﻧﻜﺘﻪاﻱ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻌﺎﻣﻠﻲ ﻭﺟﻮﺩ ﺩاﺭﺩ ﻛﻪ ﺫﻛﺮ ﺁﻥ ﻭاﺟﺐ اﺳﺖ ” اﻭﻝ اﻳﻨﻜﻪ ﺩاﺷﺘﻦ ﺩﻳﻦ ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺟﻮاﻣﻌﻲ ﻳﻚ ﺣﻖ اﺳﺖ ﻧﻪ ﻳﻚ ﺗﻜﻠﻴﻒ ‘ اﻳﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﺪاﺷﺘﻦ ﺩﻳﻦ ﻫﻢ ﻳﻚ ﺣﻖ اﺳﺖ ‘ ﻣﻬﻢ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻋﻀﺎﻱ اﻳﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺨﺮﺝ ﻣﺸﺘﺮﻙ ﺣﻘﻮﻗﻲ ﺭا ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻘﻴﺪﻩﻫﺎ ﺭا ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﻧﺪ و ﺑﺮ ﺳﺮ ﺁﻥ اﺗﻔﺎﻕ ﻛﻨﻨﺪ ” ﻧﻜﺘﻪ ﺑﻌﺪﻱ ﺣﻘﻮﻕ اﻗﻠﻴﻴﺖ اﺳﺖ ‘ اﻛﺜﺮﻱﻫﺎ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺻﺮﻑ اﻛﺜﺮﻳﻴﺖ ﺑﻮﺩﻥ “ﺣﺪ اﻗﻞ ﺣﻘﻮق ﺗﻌﺮﻳﻒ ﺷﺪﻩ ﺭا ﻛﻪ ﻗﺒﻞ اﺯ ﺭاﻱ ﮔﻴﺮﻱ ﺑﺮاﻱ اﻗﻠﻴﻴﺖﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﻆﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ ﺯﻳﺮ ﭘﺎ ﺑﮕﺬاﺭﻧﺪ ” اﻗﻠﻴﻴﺖﻫﺎ ﺑﺎﻳﺪ اﻣﻜﺎﻥ ﺭﺷﺪ و ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ اﻛﺜﺮﻳﺖ ﺭا ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ” ﭼﺮا ﻛﻪ ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺟﻮاﻣﻌﻲ ﻓﺮﺽ ﺑﺮ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ اﺳﺖ ‘ و ﺑﺎﺏ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﺑﻴﻦ اﺩﻳﺎﻥ و ﻋﻘﺎﻳﺪ ‘ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﺱ اﺯ ﻣﺤﺮﻭﻣﻴﻴﺖ ﺑﺎﺯ اﺳﺖ
اﻟﺒﺘﻪ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺣﻜﻮﻣﺘﻬﺎﻱ ﺳﻜﻮﻻﺭ (ﻓﺮاﺩﻳﻨﻲ) ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻧﻮﻉ ﻓﺮﻫﻨﮕﻬﺎﻱ ﻣﺘﺪاﻭﻟﺸﺎﻥ ﺗﻔﺎﻭﺗﻬﺎﻱ ﺩاﺭﻧﺪ ”
ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺜﺎﻝ ﺩﺭ اﻳﺮاﻥ ﻣﺎ ﺁﺯاﺩﻱ ﭘﻮﺷﺶ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ و ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﺪ ﻧﺎﻣﺤﺪﻭﺩ ﺑﺎﺷﺪ ‘ﻛﻤﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭ اﺭﻭﭘﺎ و ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ﻫﻢ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﻣﺜﻼ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﻣﻴﻨﻲﮊﻭﭖ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﺎﻥ ﻭاﻗﻌﻲ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺑﺎﺷﺪ ‘ﻭﻟﻲ اﮔﺮ ﺭﻭﺯﻱ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻥ ﺭا ﺑﻼﻣﺎﻧﻊ ﺩاﻧﺴﺘﻨﺪ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭا ﺩﺭﻭﻳﺶ ﻛﻨﻨﺪ و ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻨﺪ
اﻳﻦ ﺧﻼﺻﻪاﻱ ﺑﻮﺩ اﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻨﺪﻩ اﺯ ﺣﻜﻮﻣﺘﻬﺎﻱ ﺳﻜﻮﻻﺭ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩاﻡ ‘ و ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻌﻴﻢ ﺑﺮ اﻳﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭا ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﻲ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺑﺮاﻱ ﻫﻤﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﻓﻬﻢ ﺑﺎﺷﺪ ” اﻣﻴﺪﻭاﺭﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺳﺎﻳﺖ ﻣﻂﺎﻟﺒﺸﺎﻥ ﺭا ﻋﺮﺿﻪ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ‘ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﻲ ﻋﺮﺿﻪ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺮاﻱ ﻫﻤﻪ اﻗﺸﺎﺭ ﺩﺭ اﻳﺮاﻥ ﻗﺎﺑﻞ ﻓﻬﻢ ﺑﺎﺷﺪ و ﻣﻬﻤﺘﺮ اﺯ ﺁﻥ ﻗﺎﺑﻞ اﻧﺘﻘﺎﻝ ‘ ﭼﺮا ﻛﻪ ﻣﻦ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻩاﻡ ‘ﻛﻠﻤﺎﺗﻲ ﭼﻮﻥ ﺳﻜﻮﻻﺭ ﭼﻨﺎﻥ ﺗﺤﺮﻳﻒ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ﻛﻪ ﻛﺴﻲ ﺟﺮاﺕ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭا ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
اﺗﻔﺎﻗﺎ ﺁﻧﻴﺘﺎ ﺧﺎﻧﻢ اﺷﺎﺭﻩاﻱ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻂﻠﺐ ﺩاﺷﺘﻨﺪ و ﻛﺎﻣﻼ ﺑﺠﺎ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺷﮕﺮﺩ اﻳﻦ (ﺷﻚ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩﮔﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻳﻘﻴﻦ) ﺩﻗﻴﻘﺎ ﺗﻮﺿﻴﻬﺎﺕ ﮔﻨﮓ و ﻣﺒﻬﻢ اﺳﺖ ‘ و ﺟﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻦ ﺑﺮاﻱ ﺟﺮﺯﻧﻲ ” و ﺩﺭ ﻋﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﺩاﺭﻳﻢ ﻣﺎ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭا ﻛﻪ ﺩﻗﺪﻗﻪ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺩاﺭﻧﺪ ” ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺜﺎﻝ
ﻋﺪﻩاي ﻗﺒﻮﻝ اﻳﻦ ﺗﻜﺜﺮ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺭا ﻣﻐﺎﻳﺮ ﺑﺎ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻣﻂﻠﻖ ﻣﻴﭙﻨﺪاﺭﻧﺪ و ﺁﻥ ﺭا ﺑﺎ ﻧﺴﺒﻲ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻳﻜﻲ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ ” و اﻳﻦ ﺑﺮاﻱ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﻳﻜﻲ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺭا ﺑﺎ ﻳﻜﻲ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﺪا ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ ﺁﺯاﺭ ﺩﻫﻨﺪﻩ اﺳﺖ ‘ “ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺣﺘﻲ اﮔﺮ ﻣﻂﻠﻖ و ﻳﻜﻲ ﺑﺎﺷﺪ ‘ﺑﺎﺯ اﺛﺒﺎﺕ ﺁﻥ ﺑﺎ اﺑﺰاﺭﻱ ﭼﻮﻥ ﻓﻠﺴﻔﻪ و ﻛﻼﻡ ﻛﻪ ﻣﺎ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﺭ اﺧﺘﻴﺎﺭ ﺩاﺭﻳﻢ ‘ﻣﻤﻜﻦ ﻧﻴﺴﺖ.
اﻳﻦ ﻫﻢ ﻛﻪ ﻋﺪﻩاي ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺧﻮﺩ اﺯ ﻣﺬﻫﺒﻲ ﺭا ﻣﻨﺒﻊ ﻣﻌﺮﻓﺘﻲ ﻣﺎﻭﺭاﻳﻲ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﻨﻨﺪ و ﺑﺨﻮاﻫﻨﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺴﺎﻁ ﺷﻌﺒﺪﻩ ﺑﺎﺯﻱ و ﺑﺤﺜﻬﺎﻱ ﻓﻠﺴﻔﻲ ﻣﺪﺭﺳﻪاﻱ ﺭا ﺑﻪ ﺭاﻩ ﺑﻴﻨﺪاﺯﻧﺪ ﻫﻢ ﻫﻴﭻ ﻛﻤﻜﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺑﺤﺚ ﭘﺮ ﻣﺼﻴﺒﺖ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ‘اﮔﺮ ﻣﻴﻜﺮﺩ’ ﻣﺎ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺑﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﺗﻜﺜﺮﻱ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ اﺩﻳﺎﻥ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻧﺒﻮﺩﻳﻢ ‘اﻳﻨﺠﺎ اﺯ ﺩﻭ ﺣﺎﻝ ﺧﺎﺭﺝ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﺎ ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ اﺯ ﻣﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻣﺤﺘﺮﻡ اﺳﺖ
ﺗﻜﺮاﺭ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻣﺤﺘﺮﻡ اﺳﺖ ‘ﺩﺭﺳﺖ و ﻏﻠﻄ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﻥ اﻣﺮ ﺩﻳﮕﺮﻳﺴﺖ ‘ و ﺁﻧﻬﺎ ﺭا ﺩاﺭاﻱ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﺴﺎﻭﻱ ﻣﻴﺪاﻧﺪ و ﻳﺎ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺭا ﻣﺤﺘﺮﻡ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ ‘ﭼﺮا ﻛﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻳﻘﻴﻦ ﺩاﺭﺩ ‘و ﻋﻘﻴﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺣﻖ ﻣﻂﻠﻖ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ” و اﻳﻦ ﺣﻖ ‘ ﺣﻘﻮﻗﻲ ﺭا ﺑﺮاﻱ اﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﺮاﻩ ﻣﻲﺁﻭﺭﺩ ‘ﻛﻪ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ ” ﺑﺎ اﻳﻦ اﺳﺘﺪﻻﻝ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻓﻘﻄ ﺩﻭ ﻧﻮﻉ ﺣﺎﻛﻤﻴﺖ ﺩاﺭﻳﻢ ﻳﺎ ﻣﺮﺩﻣﻲ و ﻳﺎ ﺩﻳﻜﺘﺎﺗﻮﺭﻱ ‘ اﮔﺮ ﻣﺮﺩﻣﻴﺴﺖ ‘ ﺑﺎﻳﺪ اﻳﻦ ﻭاﻗﻌﻴﺖ ﺭا ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺘﻜﺜﺮﻧﺪ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ” و ﺑﻪ ﻣﺨﺮﺝ ﻣﺸﺘﺮﻙ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺩاﺩ’ و اﮔﺮ ﻧﻪ ﺭاﻫﻲ ﺟﺰ ﺩﻳﻜﺘﺎﺗﻮﺭﻱ ﺑﺎﻗﻲ ﻧﻤﻴﻤﺎﻧﺪ ﭘﺲ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﮔﻔﺖ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺳﻜﻮﻻﺭ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﺑﺪﻭﻥ اﻳﻨﻜﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺪاﻧﺪ ﺩﻳﻜﺘﺎﺗﻮﺭ اﺳﺖ “ﺗﻤﺎﻡ.
ﺧﺪا ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺭا ﺷﻔﺎ ﺩﻫﺪ
درود عرفانیان گرامی
فکر کنم در این گزاره اشتباهی صورت گرفته است اگر این چنین است اصلاحش کنید.
‘ﭼﺮا ﻛﻪ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ ﺩﺭﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﺳﻴﺐ ﺧﺪاﻧﺎﺑﺎﻭاﺭاﻥ ﺑﻪ ﺩﻳﻦ ﻭاﻗﻌﻲ ﻛﻪ ﺧﻮاﺳﺘﮕﺎﻫﻲ ﺟﺰ اﻭﻟﻔﺖ ﺑﻴﻦ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻧﺪاﺭﺩ ‘ ﺑﻪ ﻣﺮاﺗﺐ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯ ﻛﺴﺎﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺩﻳﻦ ﻋﻘﺪهﮔﺸﺎﻱ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ و اﻣﻴﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﺩﻳﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ ‘ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ ﻭاﻗﻌﻲ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﺩاﺩﻧﺪ ﻣﻆﻠﻮﻡ ﻭاﻗﻊ ﺷﻮﻧﺪ ‘ﻭﻟﻲ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺟﺎﻱ ﻇﺎﻟﻤﺎﻥ ﺭا ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻧﮕﻴﺮﻧﺪ.
پاینده باشید دوست خردورز
ريشه ها ١٥٠ (دنباله قسمت زير )
از بوزرجمهر در باره قضا و قدر مى پرسند .چكيده پاسخ او اين است كه آرى گاه مى بينيم كه :يكى بى هنر خفته بر تخت بخت .به بيانى ديگر اين اختر روزگار گاه ستمگر و نابخشنده مى نمايد .اختر روزگار ،رسم سراى پنج ،فلك غدار ، روزگار بدسگال ،پيشانى نوشت و قسمت ،دور قمر و اصطلاحات ديگرى در زبان فارسى داريم كه غالبا هم شاعران و هم عامه مردم ايران دل خوشى از آنها نداشته اند . ،چه بسا بر اين مدلالت هاى قضا و تقدير نفرين باريده اند .خيام و حافظ نيز از ستاره هاى ادب فارسى گاه بر فلك غدار و روزگار بد سگال لعنت مى كنند .هملت در خودگويه معروف خود از outrageous fortune يا تقدير ستمگر و متجاوز سخن مى گويد . شاعرى ديگر شكوه مى كند از روزگار خويش كه در آن طوق زرين بر گردن خر و قوت دانا همه از خون جگر است ..ديگرى مى پرسد كه چرا يكى را صد ناز و نعمت و ديگرى را قرص جو لوده در خون داده اند .هم اكنون در كشور خود ما مشقت و تشويش بى امان نان بيش تر از إن كسانى است كه با دست يا ذهن خود توليد مى كنند و پول از پاروى آنانى بالا مى رود كه عمرا به اندازه يك ساعت يك زنبور توليد نكرده اند . ستمديگان حهان استبداد كه دستشان از اشرار چپاولگر كوتاه بوده است گاه با حكم ازلى خود را تسكين داده و گاه مشت هاى خود را به سوى آسمانى بى اعتنا پرتاب كرده اند .گاه نيز با انديشه مرگ و گذرانى بودن عمر به خود تسلى داده اند .اين مسئله براى كسى به گونه اى زنده و دردانگيز مطرح مى شود كه سمت و سوى نگاهش به قلب زندگى جارى باشد نه محصور در برهان هايي كه پيشاپيش توجيه شر در عالم را هدف قرار داده اند و بيش از آنكه دلشان از رنج هاى بشرى به درد إمده باشد ، عقلشان تبرئه خدا را مد نظر دارد . از اين ديدگاه كه خدا را بسش از انسان وكالت مى كند زبانزدهايي صادر مى گردد از اين جمله كه :هرچى قسمت باشه .در اين خود-واسپردگى به بخت چه بسا دختران را بى تدبير به ” خانه بخت ،، فرستاده اند .يكى از مضمون هاى مكررى كه طنز تلخ صادق هدايت در آثارش هر دم از نو ساز مى كند قضا و قدرى بودن ايرانى هاست .
آرى بوزرجمهر نمى تواند دست تقدير را انكار كند .وى اين امر ناشناخته را به آفريدگار جهان نسبت مى دهد
جهاندار دانا و پروردگار
چنين آفريد اختر روزگار
اما اين را نيز مى رساند كه انسان جوينده آنچه دارد كاركرد و عمل خود اوست .
چنين داد پاسخ كه جوينده مرد
جوان و شب و زوز با كاركرد
………..
بكوشد به كوشش بجويد جهان
خرامد بهنگام با همرهان
فردوسى نيز گاه همچون ديگر شاعران از بيداد بخت آه از نهاد بر مى آورد ،اما فراخوانش مكرر او در تمامى شاهنامه اين است كه تقدير و تصادف و رويداد هاى ناخواسته و به اصطلاح فريب زمانه هرچه كه مى خواهد باشد ،انسان بايد به هوش و خرد و كاربرد داد و خرد در عمل متكى باشد .از شاهنامه نمى توان براى بد حادثه مرهمى جست .شاهنامه ناشناختنى را به ساحت ناشناختنى مى راند و در فضايي حماسى آدمى را نسبت به توانايي و دانايي و عمل و سهم إزادى اش فرامى خواند و يزدانش نيز كه هستى آفريننده خرد و جان و مكان و زمان و ديگر موجودات است ،هرگز كار كرد افيون توده ها ندارد ،بل نيروبخشى است در نبرد رندگى و سزاوار نيايش است پس از پيروزى .اين مى رساند كه فردوسى رويكردى اجتماعى دارد . مفاهيم نياز و آز و بيم در اين زندگى اجتماعى از توجه جدى او به نقش اقتصاد حكايت مى كند .انسان در حكمت فردوسى برخلاف همه حكمت هاى ديگر موجودى انتزاعى و ذتى جدا از عمل و جايگاه اجتماعى اش نيست .
در بخش تاريخى شاهنامه مى خوانيم كه انگيزه لشكركشى انوشيروان به انطاكيه شكايت اعرابى است از دشت نيزه وران از تاخت و تاز ستمگرانه روميان به سرزمين اش .انوشيروان انطاكيه را تصرف مى كند و در نهايت به باج و ساو قيصر بسنده مى كند و براى است احت به شام مى رود .فرزند همسر مسيحى نوشيروان كه در حصر خانگى است از غيبت شاه استفاده مى كند و با شكستن حصر و با تشويق قيصر مسيحى لشكرى براى نبرد با انوشيروان بسيج مى كند .رخنه جنگ مذهبى در نبرد ايرانيان با روميان كه هيچوقت نبردى مذهبى نبوده است ،از سوى مسيحيان آغازيدن مى گيرد و در همين جاست كه رام برزين مرزبان مداين در نامه به انوشيروان ،پدر زرتشتى نوشزاد مسيحى ،مى نويسد :
كسى را كه كوتاه باشد خرد
ز دين نياكان خود بگذرد
اكنون به بزم دوم كسرا و بوزرجمهر مى رويم .از بزرگمهر مى پرسند كه هنر مرد هنگام ننگ و نبرددر چيست .و اين پاسخ را مى خوانيم كه اگر كسى آهو (عيب) خود را ببيند چه بسا از كيش خويش روگرداند
دگر گفت كاندر خردمند مرد
هنر چيست هنگام ننگ و نبرد
چنين گفت إنكس كه آهوى خويش
ببيند بگرداند آيين و كيش
در ديگر جاى مى خوانيم:
بدو گفت شو دور باش از گناه
جهان را همه چون تن خويش خواه
اين رويكرد به آگاهى و هميارى اجتماعى در تمامى بزم هاى بوزرجمهر برجسته و آشكاره است .به گمان قوى فردوسى جانمايه حكمت اجتماعى و سياسى خود را در پندهاى بوزرجمهر بيان كرده باشد . فردوسى بسيارى از حقوق انسانى در هزار و اندى سال پيش اعلام كرده است ،ليك امروزه ديگر نيازى نيست تا درباره تفاوت لطف و حق داد سخن دهيم
پوزشخواهانه اصلاح مى كنم
:مدلالت ها(نادرست)
دلالت ها ((درست)
قرص جو لوده در خون (نادرست)
قرص جو آلوده در خون (درست)
خدا را بسش انسان وكالت مى كند(نادرست)
خدا را بيش از انسان وكالت مى كند (درست)
و ذتى جدا از عمل (نادرست)
و ذاتى جدا از عمل (درست)
با پوزشى دگربار
سلام بر جناب کورس ارجمند
امیدوارم که از دست من نادان که اعتراضی داشتم به کپی کاران مطالب شما ناراحت نشده باشید نوشته های شما مانند دانه های زنجیری است که در ذهنمان به هم می پیوندد و زنجیری کردن آن در این فضای محدود با اینترنت هلزونی فقط عرصه را بر ما تنگ میکرد لطفا در کنار مطالب شاهنامه از نطرات خودتان ما را محروم نفرمایید چند نوشته از شما خواندم بسیار پر مغز و خواستنی اما چرا اینقدر کم ؟ با پوزش و تشکر فراوان
با درود به جناب ملانصرالین گرامی
تصور می نمایم که اشارۀ جنابعالی در این نوشته و نوشته های پیشین، به این ناچیز بوده است که بدلیل اهمیت موضوع “شاهنامه” و آشناییِ کمِ ما ایرانیان با این مقوله و از طرفی بدلیل زیباییِ واشکافیِ موضوع توسط دوستانِ گرانقدر جناب کورس و جناب بی کنش و در ضمن بدلیل در خواست و تایید دوستانِ فراوانی در این اندیشکده؛ این ناچیز اقدام به جمع آوری و یکجا نویسیِ مطالب مذکور پرداخته و برای انجامِ این کار و برای اینکه موضوع کاملاً روان و بدون غلط باشد، زمان زیادی برای آنها صرف کرده و به ویرایش کامل آنها می پرداختم و خود نیز از این خوانِ گستردۀ فهم، بهره می بردم.
اگر به آن نوشته ها و نظراتِ دوستان توجه فرمایید، عرض بنده را تایید خواهید فرمود.
اما در هر صورت دوست گرامی، نظر شما برایم قابل احترام بوده و با توجه به سرعتِ پایینِ اینترنتِ کشور و مشکلِ عبور از فیلترینگ؛ به شما حق می دهم که از این بابت گلایه مند باشید.
لذا با توجه به نوشته اخیرتان که با ادب و احترام به دوست گرانقدرمان جناب کورس توجه نمودید؛ بدینوسیله از شما پوزش می طلبم.
ایکاش برای بیان مطلبی حق، از کلامِ تمسخر و طعن استفاده نمی نمودید، تا بعضی ها آنها را به شاهنامه و فردوسیِ ارجمند یا این استادانِ گرانقدر، نسبت ندهند؛ گرچه از نسبت آن موارد بر خودم بیمی ندارم.
از شما بدلیلِ نوشتۀ فوق سپاسگزارم و آرزمندم که از نوشته های این دو استاد بزرگوار در زمینه شناساییِ شاهنامه بهره های فراوان ببرید. باز هم پوزش.
با ادب و احترام، حامی.
سلام بر شما جناب حامی دانا و ارجمند
اعتراف میکنم که از این قلم و فهم و ادب شما لذب بردم ای کاش زودتر این توضیح را میدادید شما ببینید غیر از من چند نفری هم به این روش تکرار شاهنامه نویسی معترض بودند من به چرایی و نیت دیگران کاری ندارم اما از دید خودم که نگاه میکردم در تعجب بودم که چرا شما یا دوست گرانقدر جناب بیکنش هیچ توضیحی در این مورد نمیدهید و فقط کسانی که مثلا خود را طرفدار روش شما معرفی میکردند با اسمهای مختلف شروع به توهین های قابل انشار میکردند و هجوم رای های جعلی و بی معنی سرازیر میشد به هر معترضی ! در واقع توهین هایی که به طرفداری از روش شما میشد خواه ناخواه به پای شما هم نوشته میشد و منطق شما را زیر سوال میبرد ! شما هم که معترض به اینگونه بیهوده گویی ها نبودید که من چاره را در این دیدم که به صورت طنز کلیه توهین های که توسط دوستان شما بکار گرفته شده بود را یکایک در کامنت ها جمع آوری کردم و به صورت مستند در نوشته شما گنجاندم این به هیچ غنوان نه جسارتی به قلم و فهم شما بود نه اینکه مطلبی باشه که من از خودم نوشته باشم و فقط نوشته های دوستان خودتان را برای درک بهتر موصوع نگارش کردم برای شرمنده شدن عده ای که اصلا برایم محل باور نیست که خواننده شاهنامه باشند که اگر بودن به از این می بودند که هستند خلاصه کنم در آن نوشته طنز هدف من شخص شما نبود بلکه توهین کنندگان بودند به هر حال اگر ناخواسته از طرف من جسارتی متوجه شما شده صمیمانه پوزش میخواهم و پیش بینی هم کرده بودم که ممکنه دلخوری ایحاد بشود از این رو نام خودم را ملانصرالدین گذاشتم که قابل اغماز و گذشت باشد ملا است دیگه به دل نگیر و بازم معذرت میخواهم .
باز هم درود بر دوست نادیده ام جناب ملانصرالدین گرامی
بسیار از پاسخ صمیمانه شما خرسند گردیدم.
چه خوب است، گفتگو در فضای صمیمی و فارغ از سوء تفاهم.
اینکه چرا در جواب نوشته های پیشین، پاسخی ننوشتم، بدین دلیل بود که شناختی از شما و منطقتان نداشتم و از طرفی این حق را برای شما محترم می شمردم که شما نظر خود را ابراز دارید. و از طرفی از آنجائیکه من نیز بخاطرِ درخواست و علاقۀ تعدادی از دوستان به این کار دست زده بودم؛ لذا به خودم اجازه نمی دادم که برای دفاع از خویش، فضای این اندیشکدۀ ارزشمند را با هوای نفسِ خویش آلوده نمایم.
دوست گرامی، از نظر این ناچیز، مهم، شاهنامه و استادِ سخن فردوسی عزیز است که میبینم، من و بیش از حداقل 100 نفر از بستگان بسیار نزدیکم که اکثریت آنها مدارج عالیۀ آموزشی را طی نموده اند(حتی آنانی که در رشته ادبیات و علوم انسانی تحصیل نموده اند)؛ با این کتابِ ارزشمند و اندیشه های ژرف آن بیگانه بوده و حتی بخشهایی از آنرا مطالعۀ ساده نیز نکرده اند، چه برسد به درک و فهم در آن!
لذا می اندیشم که این مشکل، نزدِ بسیاری از هم میهنانِ ما نیز وجود دارد. و من برای رفع این مشکل است که به جمع آوری و ویرایش این مطالب همت گماشته ام و حاصلِ آنها را به صورت فایل یا به صورت چاپ شده؛ در اختیار دوستان و آشناهایم قرار می دهم. لذا جا دارد که از همین فرصت بهره جسته و از استادان گرامی، جناب کورس و جناب بی کنش، صمیمانه قدردانی نموده و همچنین از انسانِ خردمند و آزاده، جناب نوری زاد عزیز که زمینۀ چنین تبادلِ اندیشه ای را فراهم نمودند نیز سپاسگزاری فراوان داشته باشم.
دوست فهیم من، از این بابت که جنابعالی را نیز علاقمند به بهره گیری از مفاهیمِ ارزشمند این کتاب و این شاعر بزرگ هستید، بسیار دلشادم.
کلام آخر اینکه، دوست گرامی من، از آنجائیکه بعضی از دوستانی که شما به آنها اشاره فرمودید، احتمالاً، شاید احتمالاً، برای اینکه من در پاسخِ به خواستۀ آنها بدین امر دست برده بودم؛ به قصدِ دفاع از این ناچیز، جوابیه هایی را برای شما گذارده باشند؛ لذا برای نادیده فرض نمودنِ این جوابیه ها و رفع کدورتِ شما، باز هم من از شما دوست عزیزم، پوزش می طلبم.
به قول استاد گرانقدر کورس: با درودی چند باره، از بُنِ جان.
دوستدار شما، حامی
علی مطهری نماینده تهران:
«به نظر من امروز که حکم قضايي (درباره پرونده ستار ) صادر شده بهتر است به آن تمکين شود و اگر خانواده ستاربهشتي ناراضي هستند آن را به خدا واگذار کنند. همين که اين موضوع از طرف آنها و ديگران پيگيري شد برکاتي از نظر اصلاح برخي رفتارها در نظام جمهوري اسلامي داشت.»
منبع: روزنامه شرق شنبه 18 مرداد
کاش می شد شما هم کار خبرنگاران و زندانیان سیاسی و بانوان کم حجاب و جرم (به ذعم خودتان) بهائیان و درویشان و دگراندیشان را به خدا واگذار می کردید و از برکات آن بهره مند می شدید.
ما پرونده ستار را به زمان واگذار می کنیم نه به خدا. اما پرونده شما را قطعا به خدا واگذار می کنیم.
وای که چه بی یاور هستیم ما مردم ایران زمین.
درود بر شما آقای نوری زاد که همه کس ما شده اید در این روزگار.
این آقای سیستانی کلمه آیت الله را از جلو اسمش برداشت به نطر شما این چه رابطه ای با ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای دارد.سیستانی خواسته چیزی بگوید؟؟؟؟؟
خواسته بگوید:
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست- آئین کلاه داری و رسم سروری داند
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست- نه هر که سر بتراشد قلندری داند
راستش رو بخواهید فکر این سردار طلائی یا همون “سرطلائی” شوربای شهر ما درست از سر ما بر نمی داره. امروز فکر کردیم این آژدان سر طلائی که زیر دست قالیباف بوده کجا میتونه کار کنه که حاج خانم قلمش رو نشکونه. این جا ها بنظرم رسید:
• هر جا که 10 تا مرد سبیل کلفت باشند!
• هر جا که 10 تا جوون تر گل ورگل باشه!
• هر جا 10 تا آژدان باشه!
• هر جا 10 تا آخوند باشه!
• هر جا که سرطلائی تنه بزنه و جا خالی ندن!و تازه وقتی بهش تنه میزنند خوشش بیاد!
• رو زانوی قالبیاف!
• هر جا بهش محل..بزارن!
• هر جا آدم جسابش کنند!
• هر جا که دنبال غیرت باشن!
• هر جا دنبال ملیجک برای قالیباف باشن!
• هر جا دنبال دستمال بدست باشن!
درود به آقای محمد(کاوه)نوری زاد
و به همکاران با وفا وگرامیتان و هموطنان خرد ورز
نه فقط سکولار ها (جدا طلبان دین از سیاست) در وب سایت آقای نوری زاد دور هم جمع شده اند و مخالف ولایت فقیه آخوندی هستند بلکه نظر سنجی ها و بدون تعصب و سر را زیر برف فرو نکردن و نگاهی به اطراف انداختن ، نشانگر این است که خلافت آخوندیسم هر روز بیشتر در کوچه و برزن و خیابان وکارخانه و دانشگاه و دوائر دولتی نا محبوب تر و ناراضایتی ها افزایش پیدا می کنند. از ترس علنأ اعتراض نمی کنند ولیکن با هر کسی صحبت می کنی به نحوی از انحاء دل پر دردی دارد و شگایتی از این اوضاع واحوال نابسامان و پریشان حال خودش و ایران می کند.
میلیونها کارگری که زیر خط فقر زندگی می کنند .
به گزارش خبرگزاری ایلنا، علیرضا محجوب ، رئیس فراگسیون کارگری مجلس روز پنجشنبه، ۱۶ مرداد اظهار داشت: ” ۹۰ درصد جامعه کارگری ايران زير خط فقر زندگی میکنند و ۱۰ درصد باقیمانده نیز با خط فقر فاصله چندانی ندارند”.
میلیونها بیکار ، زنان که روزانه مورد توهین و تبعیض و بی حقوقی قرار گرفته اند ، دگر اندیشان. قومیت ها ،جوانان، بازنشستگان، معلمان، پرستاران، کارمندان و در یک کلام اکثریت عظیم مردم ایران عمیقأ می خواهند و وسیعأ در تکاپو و تلاش هستند که یک جوری خود را از شرّ این حکومت آخوندی غارتگر، جنایتکار ، غاصب و سرکوبگر نجات دهند. همه مردم برای معیشت و منزلت انسانی و نفس کشیدن در امنیت را خواستارند و مدام و در همه جا بحث ها و گفتگو ها سیاسی و دور این محور مخمصه ای که گرفتار شده اند ، می چرخد . تنفر از خلافت آخوندی در تمام بحث ها مشهود است و چاره اندیشی می کنند و یا چگونه به کشورهای دمکراتیک فرار کنند.
اینها واقعیات آشکار جامعه ایران است. آخوندها و کسانی که در راس هرم حکومتی نشسته اند این واقعیات آشکار را می بینند. فلج اقتصادی ، انزوای بین المللی و لیکن از رو نمی روند و شرم ندارند و مرتب برسر منابر شعار می دهند و اظهارات پوچ کردنکشی و کردن گلفتی و التهاب و تحمیق مردم ساده لوح از طریق احساسات دینی . فقط برای حفظ قدرت و ثروتی که با فریب و غارت مردم ایران به چنگ آوزده اند.
واما متأسفانه محمد رضا شاه ارتش و سپاهیانی را تربیت کرد که همیشه از فرد او حمایت کنند و نه از مرز ها و حقوق مردم ایران و بهمین دلیل پس از فرار او ، در عرض 24 ساعت ارتش شاهنشاهی ، بدون شناخت از ماهیت و اندیشه های آخوند ، خودشان را تحویل فرد مستبد دیگری دادنند و دوباره سوکند نامه نوشتند.
با آرزوی تندرستی و موفقیت و تشکر از امکان ودرج دیدگاه دگری در وب سایتتان
آقاى نوريزاد
درخواستى روى تن پوشتان نوشته ايد براى دادگاهى كردن آقايان موسوى و كروبى و خانم رهنورد.
خبر زير را براى مقايسه مى آورم:
“کامپیوترهای «تبلت» برای زندانیان در سوئد
از هفته آینده پروژه ای توسط اداره مراقبت از زندانیان سوئد به مرحله اجرا گذاشته خواهد شد که بر اساس آن به افراد زندانی در بازداشتگاه های این کشور کامپیوترهای از نوع «تبلت» داده خواهد شد که با استفاده از آن بتوانند به همه مدارک موجود در پرونده خود در آستانه تشکیل جلسه دادگاهشان دسترسی داشته باشند.
این پروژه هفته آینده در بازداشتگاه های شهرهای «سولنتونا» ، «گوتنبرگ» و «وکشو» به صورت آزمایشی اجرا خواهد شد و پس از آن قرار است در همه بازداشتگاه های سوئد به مرحله اجرا گذاشته شود.
این پروژه که هزینه اجرای آن ۳،۱ میلیون کرون خواهد بود بخشی از یک پروژه بزرگتر در اداره مراقبت از زندانیان سوئد است که ۱۰،۲ میلیون کرون هزینه در بر خواهد داشت و بر اساس آن همه زندانیان خواهند توانست با استفاده از «تبلت» خود از جمله ایمیل ارسال نموده و یا تماسهای تلفنی برقرار سارند.
پس از اجرای کامل این طرح، زندانیان قادر خواهند بود با استفاده از «تبلت» خود از فعالیت های روزشان آگاهی یابند، تقاضای دریافت مرخصی از زندان را بصورت دیجیتال تسلیم کنند و یا موسیقی، فیلم و کتابهای مورد علاقه خود را بصورت الکترونیک بارگیری نمایند.
سطح دسترسی هر زندانی به اطلاعات با توجه به جرمی که متهم به ارتکاب آن شده و همچنین نوع محکومیت تفاوت خواهد داشت.
آقای «فردریک ویلهلمسون» رئیس بخش تکنولوژی ارتباطاتی اداره مراقبت از زندانیان سوئد یکی دیگر از اهداف این پروژه را تامین امنیت حقوقی بیشتر برای افراد بازداشت شده و متهم به جرم عنوان می کند:
– هر متهمی حق دارد که به کلیه اسناد و مدارکی که توسط دادستان ارائه می شود دسترسی داشته باشد. امروزه چنین مدارکی می تواند سر به هزاران صفحه کاغذ بزند و شامل صدا، تصویر و ویدیو باشد. بجای اینکه یک گاری از مدارک کپی شده را به اتاق زندانی ببریم می توانیم در سیستم دیجیتالیزه شده جدید همه این مدارک را در تبلت های ویژه سازمان مراقب از زندانیان سوئد در اختیار افراد متهم به جرم و بازداشت شده قرار دهیم.
رئیس بخش تکنولوژی ارتباطاتی اداره مراقبت از زندانیان سوئد در ادامه گفت که جهت تامین ۱۰۰ درصد امنیت حقوقی افراد، تمامی محتویات هر تبلت، حتی سیتسم عامل آن، پس از استفاده یک فرد زندانی کاملا پاک شده و مجددا برنامه ریزی می شود.
وی همچنین گفت که با توجه به اینکه زندگی در جهان امروز بدون دانش استفاده از تکنولوژی ارتباطاتی میسر نیست، جامعه وظیفه دارد این امکان را در اختیار افرادی که به هر دلیلی آزادیشان محدود شده استقرار دهد تا این افراد بواسطه زمان زندانی بودنشان از روند تکامل تکنیکی جامعه عقب نمانند و این امر به روند بازگشتشان به جامعه صدمه نزند.
هزینه مجهز کردن اتاق همه زندانیان سوئد به یک دستگاه کامپیوتر مابین ۴۵ تا ۶۵ میلیون کرون ارزیابی شده است.”
خبر را خوانديد.
نه اينكه ما آنقدر از مرحله پرت باشيم كه از نظام اسلامى مان چنين توقعاتى داشته باشيم چون اولاً كه خانه سيستم قضايى ما از پاى بست ويران است دوم اينكه مى دانيم مسؤلين كشورمان و بويژه خانواده هايشان، خرجهاى واجبترى دارند و سوم اينكه مردممان به نان شب محتاجند، پس چنين ولخرجى هايى موضوعيت ندارد اما از همه اينها مهمتر، چون افراد چندين سال زندانى مى شوند بدون اينكه دادگاهى در كار باشد، پس نيازى هم ندارند از پرونده شان مطلع شوند آن هم با تبلت، چون اصولاً محاكمه اى در كار نيست!
متمدن بودن يا برعكس، توحش يك نظام را از برخورد آن نظام با زندانيانش مى توان فهميد.
در سوئد، كشورى كه مهمترين عامل جرم و جنايت يعنى فقر ريشه كن شده، زندانيانش مجرمين واقعى هستند با اتهامات مشخص و نه مانند نظام اسلامى ما كه دانشجويان و گلهاى سرسبد جامعه با اتهامات موهومى چون تبليغ عليه نظام در زندانند و زندانيان غير سياسى اش هم عمدتاً به دليل جرم خيز شدن جامعه توسط فقر و فساد اقتصادى ناشى از خود نظام، به ناچار مجرم شده اند.
اما حقوق بازداشت شدگان و زندانيان را در اين دو كشور با هم مقايسه كنيد.
از ديو و دد ملولم و ايران سكولارم آرزوست.
در دهه هفتاد دختر با شهامت آقای //// به همراه عده ای از دوستان دختر و پسر با یورش بسیج در یک مهمانی دستگیر و به پایگاه بسیج منتقل شد. بلافاصله در همان شب جناب /// و خانم با اتومبیل به پایگاه بسیج مراجعه نمودند. آقای /// از اتومبیل پیاده نشد و خانم با اصرار که ” آبروی حاج آقا در خطر است” قصد آزاد کردن دختر را داشت که با پافشاری رئیس پایگاه که خود در دستگیری شرکت کرده بود مواجه شد. بالاخره دختر ایشان آزاد شد اما ماجرا به اینجا ختم نشد. ماموران امنیتی در جست و جوی عکس ها و فیلم های مهمانی بارها به منزل رئیس پایگاه بسیج یورش بردند و بارها او را بازجویی کردند و در نهایت او را با اتهام ساختگی نگهداری غیر مجاز اسلحه به دو سال زندان محکوم نمودند که این حکم در مورد او به اجرا درآمد.
با درود به جناب مجتبی و دیگر کاربران مسلمان !گویا دین اسلام شما به میخهای سه پری می ماند که قاچاقچیان و دزدان و جنابتکاران در راه ماشین پلیس می ریزند.خاصیت این میخها اینست که در هر صورت باعث پنچر شدن ماشین پلیس می شود.ولی بدشانسی شما وجود قرآن و روایات و روایت سنتی از تاریخ به اصطلاح جنبش اسلام و دوران محمد و علی و سایر خلفای اسلامی است که تا حدودی چه راست و چه دروغ از طرف اکثر مسلمین چه شیعه و چه سنی مورد تایید است. اینست که ترفندهای شما برای معرفی اسلام بعنوان دین و یا دین رحمت و آزادیخواه و برابری طلب و مدارا جو به دیگر ان برد سالهای قبل از 57 را که ندارد هیچ بلکه با وجود درندگان اسلامی حاکم بر ایران و وحوشی مثل ذاعش و بوکوحرام و الشباب و طالبان و بسیاری دیگر که هم از شما نسبت به اسلام اولویت دارند و هم اکثریت هستند از اسلام آنچه معرفی می شود در حقیقت همان اسلام در عمل است و تاریخ 1400 ساله اسلام هم با آنچه این درندگان اسلامی از شیعه تا سنی درعمل انجام می دهند تفاوت چندانی ندارد. خواه شما محمد را پیغمبر رحمت بدانید و الله را رحمان و رحیم و یا کشت و کشتارهای محمد و علی و دیگر سران اسلامی را تلطیف کنید و ملاطفت در مورد دگراندیشان بدانید کمک چندانی به شما نخواهد کرد.اسلام شما به اندازه کافی قربانی گرفته و هنوز هم از می گیرد.بقولی امیدوار بود ادمی بخیر کسان ….مرا(مارا) به خیر تو امید نیست شرمرسان!تنها کار مثبتی که شماها برای نجات خود و جلوگیری از کشت و کشتار و خونریزی می توانید بکنید تخته کردن بساط اسلام و قران و خرافات اسلامی است و قبول شکست ایدیولوژی مخرب اسلامی است.نه شماها دیگر افرادی مثل بازرگان و طالقانی و شریعتی در اسلام خواهید یافت تا با تردستی و یا حماقت مردم را به مسلخگاه اسلامی تان بفرستید و نه مردم ایران دگر بار حاضر به تکرار حماقت 57 خواهند شد!
در پاسخ به مزدک مقاله استاد مجتهد شبستری را که اخیرا در سایت ایشان منتشر شده است را می آورم . بنا به نظر ایشان دین را انسانها در رابطه با خداوند ساخته و میسازند و آنچه به نام شریعت اسلام موچود است نیز ساخته و پرداخته علمای اسلام است .
آیا خداوند دین نازل کرده است؟
تاریخ نشر اینترنتی: دوشنبه 6 مرداد 1393 دسته بندی: مقالات
محمد مجتهد شبستری
1- در دو مقالۀ کوتاه پیشین (1) نوشتهام که این «پیش فهم» یا «پیش فرض» که قرآن و حدیث حاوی نظامهای ثابت سیاسی، اجتماعی و… میباشند و فقه سیاسی ناشی از آن، برای جهان اسلام بن بستهای خطرناکی به وجود آورده است. گفتهام تنها راه خروج از آن بن بست ها به رسمیت شناختن اعلامیۀ جهانی حقوق بشر 1948 از سوی فقیهان اسلام است.
2- در جهان اسلام این قبیل پیشنهادها همیشه با این پرسش روبرو شده که اگر دین اسلام حاوی نظامهای ثابت و ابدی نیست پس چرا این دین از سوی خدا نازل شده است؟ دین خداوند که قابل کم و زیاد کردن نیست. تا فقیهان مجاز باشند التزام به حقوق بشر عصری را از مقتَضیات مسلمان زیستن اعلام کنند؟ دین اسلام از سوی خدا آمده، اما حقوق بشر عصری «برساختۀ» انسانهای قرن بیستم است، چگونه می توان یک برساختۀ انسانی را به پیام آسمانی دین اسلام اضافه کرد؟!
3- این پرسش که بسیار مهم است، یک مبنای مشهور ولی ناصواب دارد. آن مبنا این است که دین اسلام از سوی خداوند نازل شده است و آنچه از سوی خدا آمده قابل اصلاح و تجدید نظر نیست. صاحب این قلم میخواهد بداند این مبنا که بسیار به آن استناد میشود و در گذشته و در عصر حاضر مایۀ مشکلات و گرفتاریهای فراوان در کشورهای اسلامی گشته، از کجا پیدا شده است و چقدر اعتبار دارد؟
4- این مبنا نه تنها در قرآن مجید نیامده بلکه آنچه از قرآن به دست می
دوست عزیز حرف اقای مجتهد شبستری اینست که نظامهای سیاسی وحقوقی واجتماعی اسلام وابسته به زمان است نه اینکه اصل اسلام ساخته انسانهاست
اقای باصفا.من تازه با اسم بامسمای شما اشنا شدم.شایدم توسایت بوده ایدو من متوجه نبودم.عزیز من از چه چیزی ناراحت وبراشوبیدید؟
درباره کامنتم به اقامرتضی شما متن رو تا اخر بخوان .نه فقط یک سطر را.دران نوشته متذکر شده بودم ومی شوم که پرستیدن وسمبل قرار دان یک امور وپدیده ای مثل اسلام و علی ومعاویه وبه قول شما رستم وسهراب و…این امور امری شخصی هستند ونهایتا اینکه مورد علاقه هرشخصی.مبنا قرار دادن این قبیل امور در روابط اجتماعی بدور از عقل ومنطق است.از این قبیل امور بایست تجربه کسب کرده برای خدمت به بشریت از ان استفاده کرد.حالا شما این وسط حرف حسابتون چه بود متوجه نشدم.درخدمتم.
جناب انعامی ..نشناختن حقیر تقصیر بنده نیست..بعد هم خدمت از ما است. اتفاقا من هم دنبال ابن بودم که ببینم حرف حساب شما چیست؟ این یعنی چه که “از فضل علی ترا چه حاصل”؟ بنده هم عرض کردم که چطور شما را از فضل “رستم و سهراب” خیلی حاصل ولی فقط مرتضی را چه حاصل؟ در کامنت مرتضی کجا صحبت پرستیدن “علی” و این حرفها بود که شما بعنوان حرف حساب اینرا گفتی؟ مسلمانی یعنی نپرستیدن هیچ کس.انسان بودن که بالاتر از مسلمانی است پرستیدن آدم دیگر یعنی سقوط.نه علی را بپرست نه کس دیگر را.مرتضی کی این حرف را زد؟ آن مطلب وی در پاسخ بک سئوال تاریخی بود.پرسیدی حرف حساب من چیست؟ عرض می کنم.یکی اینکه حرف حسابت را واضح و مربوط طرح کن و دیگر اینکه این پیش فرض ذهنی را که چون این حرف “مرتضی” است و در کسوت طلبگی باید به او پرید را کنار بگذاری..به هر حال دوستی ما ارزشش بیشتر است از تحقیر یکدیگر..ممنون
بادورودی بی پایان به نوریزاد عزیز
بخوانید وبخندید
نقدی فرمانده بسیج در سخنان خود گفته «امروز هر واحد صنفی و کارگاه و مغازهای در کشور، سنگری است که باید در مسیر جهاد اقتصادی و جهاد فرهنگی تلاش کند.»
علمالهدی افزوده «ریشه اقتصاد و چالشهای آن ریشه در همین ساپورتپوشی و مسائلی از این قبیل است، ما دچار چالش شدهایم و نسخه اقتصاد مقاومتی در کشور اگر اجرا شود.»
به گفته وی «اقتصاد مقاومتی نیز زمانی اجرایی میشود که ساپورتپوشی دختران لاابالی جمع شود و این مسئله نشان میدهد که اقتصاد ریشه در فرهنگ دارد.»
جواد منصوری٬ -هنر امروز به یک عامل ضد انقلابی تبدیل شده است
مطهری-ملاک ما {در برخورد با زن} اسلام است و باید کنوانسیونها و معاهدات بینالمللی را به سوی احکام اسلام هدایت کنیم.»
قاتل ستار بهشتی به سه سال حبس محکوم شد
کاظم صدیقی٬ امام جمعه موقت تهران جداسازی زنان و مردان در شهرداری تهران را «مهمتر» از احداث تونل «نیایش» و بوستان «ولایت» دانسته و از دولت حسن روحانی خواسته به «داد مردم» برسد.
دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه:
ناراحت نیستیم که احکام قصاص و سنگسار داریم
حالا اجازه بدهید چند سئوال هم ما بکنیم.به امید شفافیت شما:
آیا شما پلورالیسم زا قبول دارید؟
آیا دز نظام سکولار شما مسلمانان می توانند در صحنه اجتماع مطالبات داشته باشند؟
آیا سکولاریسم برای شما حکم دین را ندارد؟
آیا در نظام سکولار شما مسلمانان و یا پیروان هر دینی میتوانند بر اساس رای حکومت خود را داشته باشند؟
آیا آنها میتوانند تبلیغ عقیده خود را داشته باشند؟
آیا ها زیاد است..شما به اینها یک جواب شفاف بدهید تا ببینیم چه میشود
ممنون
شما طوری سخن میگویید که انگار دمکرات ترین آدم روی زمین هستید و این سیستم موجود را هم لابد پشتیبان دمکراسی میدانید. کار از این حرفها گذشته است. ولی اگر راجع به ایران صحبت میکنید من با قاطعیت میگویم بله اگر مردم ایران حکومت دینی خواستند بدون هیچ تردیدی میتوانند به آن رای دهند. اما مردم ایران یکبار حکومت دینی را تجربه کرده و دارند میکنند آن هم تحت لوای برترین دین که حکومت فعلی خود را نماینده آن میداند. اگر مردم در زمان شاه دچار خفقان سیاسی بودند لااقل وضعیت اقتصادی بسیار بهتری داشتند و با امیدواری زندگی میکردند اکنون مردم هم دچار خفقان سیاسی هستند و هم وصعیت فلاکت بار اقتصادی و برای نمونه آن که افراد صاحب نامی که در حکومت و مورد تایید رهبر قبلی بودند بدون محاکمه زندانی بوده و بدون دادگاه مجرم شناخته شده اند. حال شما ببینید در مورد مردمی که هیچ پناهی ندارند و صدایشان به جایی نمیرسد چگونه است.جوان مردم را به قتل میرسانند و قاتل به سه سال زندان محکوم میشود جائی که به خاطر کارهای بسیار کوچکتر افراد را اعدام میکنند.از نظر حکومت مسلمانی مردم سوریه و چچن با مردم غزه فرق دارد.سیاست خارجی حکومت در خیابانها رقم میخورد و دلواپسانی که در هشت سال قبلی چه ها که نکردند و همه چیز مملکت تحت اختیارشان بود و حالا هم خواهان همان وضعیت هستند و البته که همیشه خود را حق و صاحب مملکت میدانند ودر این سیستم حرف اول را میزنند (دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد) کسانی که در یک شرایط درست حداکثر میتوانند کارمند دون پایه یک اداره باشند و به قول رهبر قبلی نمیتوانند یک نانوائی را اداره کنند.کسانی از آنها که از قبل در دانشگاه بودند دانشگاه را به جهنم تبدیل کرده بودند لابد برای ضد انقلاب و نه برای بورسیه و امکانات دیگر؟؟؟!!!و کسانی از آنها که در تمام عمرشان از درس و تحصیل فراری بوده اند و حالا چون برای پست گرفتن نیاز به مدرک دارند یاد دانشگاه افتاده و جای جوانان با استعداد مملکت را اشغال کرده اند وبه کمتر از دکتری هم رضایت نمیدهند و به قول رئیس جمهور؟؟؟!!!! قبلی دکتر درست و حسابی هستند؟؟؟؟!!!! تمام مقدرات مملکت را در دست دارند . انصار ظلم در خیابانها جولان میدهند و هماورد میطلبند در حکومتی که رهبر آن به النصر بالرعب معتقد و از افتخاراتش طرفدارای از سید قطب است.اگر بخواهیم از این موارد بنویسیم دهها کتاب میتوان نوشت. پز دمکراسی سند و دلیل میخواهد والا گفتن حرفهای روشنفکرانه این چنینی آدرس غلط دادن است دیکتاتوری خصوصا از نوع مذهبی آن همه چیز را ویران و نسلها را نابود میکند و ما در این سالها شاهد آن بوده ایم وگفتن این حرفهای کلیشه ای( حفظ نمودن چند کلمه که حتی در خیلی از موارد گوینده معنی آن را نمیداند) از سر بی تعهدی تاکید میکنم بی تعهدی دردی را دوا نمیکند. زندگی طولانی نیست و آنها که به خاطر داشتن رفاه هر جنایتی را مرتکب میشوند بدانند که مرگ برای آنها هم هست.
زمان بیکرانه را تو با شمار عمر ما نسنج
به پیش او دمی است این درنگ دردورنج
شعر از هوشنگ ابتهاج ه-الف سایه
ودر پایان
موج ها خوابیده اند، آرام و رام…
طبل توفان از نوا افتاده است.
چشمه های شعله ور خشکیده اند؛
آب ها از آسیاب افتاده است…
در مزارآباد شهری بی تپش،
وای جغدی هم نمی آید به گوش…
دردمندان، بی خروش و بی فغان…
خشمناکان، بی فغان و بی خروش…
آه ها در سینه ها گم کرده راه…
مرغکان سرها به زیر بال ها…
در سکوت جاودان مدفون شده ست…
هر چه غوغا بود و قیل و قال ها؛
آب ها از آسیاب افتاده است…
دارها برچیده؛ خونها شسته اند…
جای رنج و خشم و عصیان، بوته ها
خشک بُن های پلیدی رسته اند…
مشت های آسمانکوب قوی…
وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست…
یا نهان سیلی زنان یا آشکار…
کاسه ی پَست گدایی ها شده ست؛
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان…
و آنچه بود، آش دهن سوزی نبود…
این شب است، آری؛ شبی بس هولناک…
لیک پشت تپه هم روزی نبود…
باز ما ماندیم و شهر بی تپش…
وآنچه کفتار است و گرگ و روبه ست…
گاه می گویم فغانی بر کشم…
باز می بینم صدایم کوته ست…
باز می بینم که پشت میله ها…
مادرم اِستاده، با چشمان تر…
ناله اش گم گشته در فریادها؛
گویدم: گویی که؛ من: لالم، تو: کر…
آخر انگشتی کند چون خامه ای؛
دست دیگر را بسان نامه ای…
گویدم: بنویس و راحت شو به رمز،
تو عجب دیوانه و خودکامه ای…
من سری بالا زنم، چون ماکیان…
از پس نوشیدن هر جرعه آب…
مادرم جنباند از افسوس سر…
هر چه از آن گوید، این بیند جواب…
گوید: آخر… پیرهاتان نیز… هم؛
گویمش: امّا جوانان مانده اند…
گویدم: اینها دروغند و فریب…
گویم: آنها بس به گوشم خوانده اند…
گوید: امّا خواهرت، طفلت، زنت…!؟
من نهم دندان غفلت بر جگر…
چشم هم اینجا دم از کوری زند؛
گوش کز حرف نخستین بود کر…
گاه رفتن گویدم نومیدوار…
و آخرین حرفش که: این جهل است و لج…
قلعه ها شد فتح، سقف آمد فرود…
و آخرین حرفم ستون است و فرج؛
می شود چشمش پر از اشک و به خویش،
می دهد امید دیدار مرا…
من به اشکش خیره از این سوی و باز…
دزد مسکین برده سیگار مرا…
آب ها از آسیاب افتاده، لیک…
باز ما ماندیم و خوان این و آن…
میهمانی، باده و افیون و بنگ…
از عطای دشمنان و دوستان…
آب ها از آسیاب افتاده، لیک…
باز ما ماندیم و عدل ایزدی…
و آنچه گویی، گویدم هر شب زنم؛
باز هم مست و تهی دست آمدی؟!
آن که در خونش طلا بود و شرف…
شانه ای بالا تکاند و جام زد…
چتر پولادین ناپیدا به دست…
رو به ساحلهای دیگر گام زد…
در شگفت از این غبار بی سوار…
خشمگین، ما ناشریفان مانده ایم؛
آب ها از آسیاب افتاده، لیک…
باز ما با موج و توفان مانده ایم…
هر که آمد بار خود را بست و رفت…
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب…
زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ!؟
زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب!؟
باز می گویند: فردای دگر…
صبر کن تا دیگری پیدا شود…
کاوه ای پیدا نخواهد شد، امیّد
کاشکی اسکندری پیدا شود..
———————————————————————————
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
شعرها از استاد مهدی اخوان ثالث
با درود به شما، تو پلورالیسم که دیگه تقلبات مقدسی مثل تقیه و خدعه وجود ندارد که منبع و منشا هزار و یک ناسلامی و غارت و جنایت باشه. خلاصه در پلورالیسم از غارت مقدس، جنایت مقدس، مفت خوری مقدس، لباس مقدس و از هیچ نوندونی مقدسی خبری نیست.در نظام پلورالیسم اگر هم چیزی مقدس باشد مردم و انسان و انسانیت هست و نه یک عده مفت خور شیاد که بیش از نان شب به جهل و عقب افتادگی و پخمگی مردم چشم امید دوخته اند و نه حتی به آن خدایی که مدعی اطاعت از او هستند.هیچ جا هیچ دانش و دانشمندی از طرف هیچ کس مقدس شناخته نشده، اما دین مقدس حتی از صدای نفس دانش و دانشمند هم دچار کابوس میشود،زیرا هزاران هزار ادعای پوچ و واهی دین را راهی دیار عدم کرده و همچنان نیز.
سلام آقا محمد عزیز ,
خسته نباشی دلاور , صدای لب بستگان خسته , از صمیم قلب دوستت دارم , دست حق به همرات , در واقع اگه یک روز خبر های سایت شما رو نخونم احساس ( کمبود ) میکنم . دست مریزاد خدا نگهدار خودت و خانواده محترمت و همه دوستان همراهت باشه , سلام گرم من رو به همه دوستان برسون .قربانت , برادر کوچک شما محمد .
آقای نوریزاد واقعا شاه پهلوی تا دید مردم نمی خوانش راهشو کشید و رفت؟
اون همه کشت و کشتارو فراموش کردین؟؟؟؟
بار قبل در پست قبلی از قول م.آزرم نوشتم
یکبار حکومت وطن ما بدهی داشت تا شیخ کند فاش زخود هرچه نهان است
گر بحث قیاس شیخ باشد با شاه از شیخ به شمر هم توان برد پناه
امروز ولی پرسش ملی اینست در سلطنت شیخ کرا بود گناه
یکبار دیگر تکرار اینکه:
یکبار حکومت وطن ما بدهی داشت تا شیخ کند فاش زخود هرچه نهان است
گر بحث قیاس شیخ باشد با شاه از شیخ به شمر هم توان برد پناه
امروز ولی پرسش ملی اینست در سلطنت شیخ کرا بود گناه
اشعار از ».آزرم
جناب نوریزاد عزیز
با توجه به اینکه در اظهار نظر هائی که میشود بیشتر در مباحث ایدئولوژیک سؤال و جوابهبئی در پست های شما مطرح می شوند که بعضی مواقع از موضوع پست شما خارج است و در نتیجه وقتی پستها قدیمی می شوند بحثها نا تمام میمانند و نتیجه ای جز رجز خوانی و پراکنده گوئی باقی نمی ماند.
من پیشنهاد میکنم اگرچه این کار زحمت شکا را برای مرور کامنتها بیشتر میکند ولی یک مبحث ثابت با یک سؤال ایدئولوژیک که مورد منقشه دینی ها و غیر دینی هاست در سایت بگذارید که برای مدت طولانی روی صفحه اول بماند و همه سؤال و جوابهای اینچنینی به آنجا منتقل شود. درست است که این بحثها در امیشه تاریخ بوده ولی بهر حال منافع زیادی دارد.
متشکرم
بعد از بیعت عموم مسلمانان با آنحضرت ،برخی افراد خاص مثل طلحه و زبیر و دیگران ،بدنبال رانت خواری و امتیازهای ویژه متکی ….(آخوند مرتضی) این دروغی بیش نیست.من قبلا در اینورد در چندین کامنت که از طرف جناب نوریزاد سلاخی شدند نوشته ام!
کامنت سلاخی شده یعنی پر از بد دهنی!..پس یکبار مودبانه بنویس تا ببینیم حرف شما چیست..
با صفای مصفا
با سلام
شما سخن حق را هرجا تشخیص دهید می گویید ،در این مورد هم از اظهار حق امتناع نکردید .
همانطور که شما گفتید ،اگر کسی در مورد مطلبی تاریخی استدلال و سند و سخن شفافی دارد ،چه نیازی دارد که دیگران را تحقیر کند ،یا مطالب را بگونه ای ادا کند که بتعبیر خودش ،نوشته اش سلاخی شود و دیگرانی را سلاخ بنامد،اگر این سخن که طلحه و زبیر و برخی از اشراف در صدد رانت خواری از حکومت علی علیه السلام بودند ،یک دروغ است ،روش درست آن است که دلایل کذب مدعا را بیان کنند ،نه آنکه الفاظ ناروایی بکار برند که مستوجب هاشور یا سلاخی باشد.
به صفا و مروت شما درود می فرستم
جناب نوری زاد
در میان دیکتاتورها، محمد رضا پهلوی یکی از نجیب ترینها بود. خدمات او به بهداشت، فرهنگ و توسعه کشور چیزی نیست که بتوان کتمان کرد. جنایت هم کرد البته ولی جمهوری اسلامی روی او را سفید کرد متاسفانه. آبرویی که این نظام برای سلسله پهلوی خرید بی سابقه است. به گمان من فرزندان او باید از ج. ا. کمال تشکر را داشته باشند که تقریبا جنایات پدر و پدربزرگشان را از صحنه روزگار محو کرده است. البته در تولید اینهمه جنایت پس از انقلاب اگر خباثت مسئولین بیست درصد نقش داشته باشد، بلاهت آنها هشتاد درصد بوده است. آرمان گرایی احمقانه نظام اسلامی خساراتی به بار آورده است که شاید تنها با حمله مغول قابل مقایسه باشد.
درود به شما دوست عزیز جناب بردیا
نوشته شما حاوی چند نکته است که مایل به پاسخ دادن انها می باشم
محمد رضا پهلوی و دیکتاتوری ؟اااااا دوست عزیز بجز ازادیهای سیاسی –ان هم شاید بدلبل شرایط خاص جهانی بود-در کدام بخش از امور جامعه دیکتاتوری حاکم بود ؟ااا همانقدر شما جهت استخدام در اداره ای شانس داشتی
که یک اقلیت مذهبی داشت
حتی در برخورد با فعالین سیاسی ، برخورد با خانوادهای انها, برخورد ان رژیم به
گواه دلبستگان همین نظام حال با زمان محمد رضا قابل مقایسه نیست از این ها گذشته اگر حکومت محمد رضا دیکتاتور بود چرا می بایست اکثریت قابل توجه از حزب خاین توده را وارد تشکیلات دولت بکند در این زمینه بیشتر تحقیق کنید بی انصافی است اگر چه مثل تمام حکومتها نواقصی داشت افسوس که امدیم ابرو را خوب کنیم
چشم را کور کردیم. و اما در مورد رضا شاه که فرمودید دوست عزیز باز بیشتر مطالعه کنید خدماتی –فارغ از کاستیهایش-که رضا شاه بزرگ به این سرزمین داشت بر کمتر کسی پوشیده است و ان هم با توجه به وضعیت اجتماعی و سیاسی ان موقع نبود زیر ساختهای اجتمایی , و سیاسی, وضعیت استانها و اشفتگی کشور و ….. (در این زمینه مراجعه شود به نظریات جناب صادق زیبا کلام ) .
در مورد کشتارهای رژیم گذشته اول از همه در مورد رضا شاه بجز چند مورد انگشت شمار _انهم هم مورد نقد است- کشتاری صورت نگرفت تا جایی که پس از سرنگونی حکومت قاجارها هیچ گزندی به انها وارد نشد و اما بنا بر اسناد موجود کل کشته های دوران انقلاب و قبل از انقلاب باور کنید به هزار نفر نمی رسد دوست عزیز شما را رجوع می دهم به تحقیق اقای عمادالدین باقی در این ضمینه تا جایی که پس از 35 سال از وجود این نظام یک کتاب یا لیست مستند در ضمینه کشته های دوران انقاب منتشر نکرده اند چون نیک می دانند موجب سرافکندگی می شود.
باید یاد رضا شاه بزرگ را همیشه به نیکی یاد کرد اگر غیر از این بود چه بسا هنوز اسم و فامیل شما هنوز مانند عربها خوانده میشد دوست عزیز فارغ از خوب یا بد بودن نظام پادشاهی می بایست این اعتبار را به خود انها بخاطر خدماتشان داد.
چند سالی است که مشتری رادیو معارف هستم که از قم معارف اسلامی را نشر میدهد و از آن جمله درس خارج فقه و اصول مراجع عظام تقلید را . در ابتدای کشف این رادیو درس خارج فقه ایات فاضل لنکرانی و مکارم شیرازی پخش میشد . موضوع یک دوره درس فاضل لنکرانی این بود که ” وقت نماز تنگ است و مسجد هم نجس ، تکلیف مومن چیست ، ازاله نجاست از مسجد یا اقامه نماز ” تصور این معضل جز در چزیره ای به ابعاد سه وجب در سه وجب ممکن نیست ، والا مومن میتواند نماز را چند وجب آن طرف تر اقامه کند .
موضوع یک دوره درس مکارم هم این که ” ضعیفه ای به دو نفر وکالت میدهد که او را به عقد هر کس که بخواهند درآورند . وکیلی در بلدی و وکیل دیگر در بلدی دیگر او را به عقد دو نفر در می آورند ، تقدم و تاخر این دو عقد معلوم نیست ، تکلیف چیست ”
خداوند این سرمایه ها را برای مردم ایران حفظ فرماید .
تشابه حیرت آ وری فی مابین احداث ولایت فقیح و برپایی ایدؤلوژی جدید در شبه جزیریه حجاز وجو دارد
اجازه بدهید مقداری به عقب بر گردیم. برادران جناب سیّد ابوالفضل و جناب آ قا مرتضا میفرمایند یکی از بزرگرین اعجاز اسلام صعود بشریت مانند افرادی بس معمولی وشاید دونتر به مقام های غیر قابل باور خود این اشخاص که چنین مقام های تصور نا پذیری را در چنین زمان کوتاهی قادر به قبضه کردن ان میتوانند باشند که در رویا هم نمیتوانستند تجسم کنند امکان پذیر نموده و بار ها این امکان را به عمل نشانداده است.
بار الاها یاریم ده تا درک کنم تا چه حدی تشابه بین سردمداران صدراسلام و سردمداران حکومتی امروز ایران بی پناه وجود دارد؟
به صدراسلام میپردازیم. برادرانی که دربالا نام بردم معتقدند که هیچ دینی ویا ایدؤلوژی بدین سرعت باعث صعود پیروانش به درجات مادّی و احیانن معنوی والا تر نبوده و هر گز نخواهد بود.
فرمایشات این بزرکواران کاملا مبنی بر حقیقت و اظهر من الشمس است.
نگاهی به شروع سال ۱۳۵۸ بیفکنیم. «بر و بچه هایی» که ما ازشون شناختی داشتیم که اکثرا چشم به صدقه سخاوتمندهای محله دوخته بودند و صدقه سر و اوقاف این گروه از اعضا جامعه و یا باجگیری ازمستضعفین. کاسبان و سخت کوشان ارتزاق مینمومدند. ناگهان بر اثر خودکشی دسته جمعی دسترسی (البته حماقت جمعی فراموشمان نشود. و از این فرصت استفاده کرده و به روان شاد شاهپور بختیاربخاطر عمیق ترین هشدار بر مبنای تعویض حکومت چکمه با نعلین درود بفرستم. و ضمنن بر خلاف شایعات حکومتیان و یا فریبخورده گان آنان. ایشان هر گز صدام حسین را تحریک به حمله به ایران بزرگ نکردند. و اگر مایلید بنده برای روشن کردن این معمای ساخته و پرداخته ج.ا در خدمت گزاری حاضرم) به کاخهای سلطنتی پیدا کردند و غارات و مصادراتی که اعمال مشابه آن در صدراسلام به مراتب شدیدتر به وقوع پیوسته بود به مرحله اجرا درآ وردند.
ضمنن از همیهنان اصلاح طلب خود عاجزانه طلب بخشش میکنم ولی در هر صورت باید به عرض شما برسانم که به هنگام غارت اموال اماکن و خانه های سردم داران رژیم سابق هیچ کس را تا به این حد حریص و خواستار غبض اشیاء بها دار مانند قالی. تابلو .جواهرات. ظروف. مبلمان…وووو مثل آقای //// ندیدم. در این مورد هم اگر اطلاعات بیشتری لازم شود درخدمتگزاری حاضرم
البته فراموش نفرمایید که عده کثیری ازایرانیان که مورد خشم و قضاوت اسلام سالارانی چون اکبر خوشگوشت. ماشالله قصاب. لاجوردی . خلخالی و غفاری وووووو قرار گرفته بودند میبایست از حکمراران و قضات جمهوری اسلامی سپاس گزار نیز میبودند چون به حکم شرع مبین اسلام زنان ودختران و پسران جوان آنان نیز میتوانستد جزُ غنائم جنگی محسوب شده و بعد از اتمام اعمال جنسی تاُيید شده بر طبق قوانین اسلامی آنانرا به کشور های حریص حاشیه خلیج فارس برده و به عنوان بردهُ تسخیر شده در غزوه بفروش برسانند.
این است که میگویم هیچ دینی و یا ایدؤلوژی قادر باینکه یک آدم هیچ کس و بی هم چیز را به سرعت به همه کس تبدیل کند با اسلام قادر به رقابت نیست و نه خواهد بود
جدا از اینکه اسلام راهزن شماره یک این گروه را از ذلت به خلافت بی برو بر گشت بخش عظیمی از شبه جزیره حجاز قادر ساخت سودا گران تازه مسلمان شده را نیز از عمله گی و دریوزه گری در محلات پایین شهر در مکه و یثرب را به فرمان روایی یمن. ری. نهاوند. ایلام. شام و بیزانس و و و و رسانید
به عنوان مثال خالد ابن ولید قبل از تشرف به اسلام حتی خیمه ای از خود نداشت و نسبت به درآمد روزانه هر از گاهی در اماکن مختلف خیمه ای را بطور موقت اجاره میکرد و شب به میرسانید. ایشان در بازار مکه بعنوان کار گر روزانه به انتظار استخدام مینشست تا اربابی او را به محل کار خود ببرد و تا رسد روزی دیگر . نا گهان این شخص به عنوان فرمان فرمای یمن(شاید هم جایی دیگر) در میآید. در مدت بسیار کوتاه از خیمه محقر کثیف خود خلاص شده و اکنون در کاخی مجلل ودلگشا که در درون باغ های آن طاووس. حواصیل و پرندگان خوش آواز میخرامند میزید و حوض هایی پر اآب زلال که شاخه های پر از میوه درختان بر روی آن خمیده اند که نشانی جز جنت بشارت داده از محمد نمی تواند باشد.
عزیزان کدام باوری. کدام ایدولوژی کدام دین یک چنین دنیای امروز و فردایی به این عظمت به کسی بشارت داده و در چنین زمانی بس اندک آن رویا را به واقعیت تبدیل کرده بود؟
البته فقط خالد ابن ولید نیست راهزنان یثرب و مکّه امثال عمرو عاص. سعد ابن ابی وقاص. عمّار. ابوذر. جابر..وووووو به برکت اسلام تازه پای گرفته ناگهان خودرا بیرون از زندگی زمخت و بیرحم صحرای خشک و عاری از حیات حجاز یافته و خود را مسلط بر وغرق در جلال و شکوه تالار ها و کاخان ساسانیان و سایرادوار پارسیان و یافتند.
درست مثال امروز ببینید اشخاصی که برای روضه خوانی در ایام موقت محرم وصفر و رمضان با موتور گازی خود از هر کویی و برزنی به محل دیگر برای۵۰ ریال دست مزد یا بگویم روضه مزد جان خود را دلیرانه بر کف دست میگذاشتند و از میان تاکسیرانان بیرحم برای یک لقمه نان ویراژ مرگبار میدادند هم اکنون مقیم کاخ ها وسراهای شاهانه طاغوت سابق و باز ماندگان کوروش. خشایار شاه هستند و در ضمن آن بزرگواران را نفی و تکفیر می نمایند
براستی کدام دینی چنین سخیف جماعتی را به این سهلت و به این سرعت از حلبی آباد بیرون آورده و در چنین مسندی پر از جلال و شکوه و وفور بی پایان مادیات دنیوی (بفرمایید پول) جای میدهد؟
رسول
این جماعت ی کردن که از اسممون خجالت میکشیم
سپاس از مرتضای ارجمند و از جناب ناشناس بخاطر پاسخشان به پرسش من.
توصیه می کنم در سایت یوتیوب، کلیپ فیلم هفت دقیقه ای “دو با دو” از مجموعه “می خواهند تو ندانی” به کارگردانی آقای انوری را ببینید، که بسیار تامل برانگیز است.
عزیزان بسیجی ای که نوری زاد را محاصره و بازجویی می کنید:
شما که می دانید دو با دو می شود چهار.
چرا پس نمی گویید؟
چرا واقعیت را انکار می کنید؟
چرا تاریخ را به نفع خودتان تفسیر می کنید؟
فائزه خانم،
سالهای سال است که دنیا به یک فورمول رسیده و آن داشتن ارتش کلاسیک است. ارتشهای دنیا فقط برای روز مبادا هستند و 99 درصد در کشورهای پیش رفته استفاده نمی شوند و فقط برای توازن قدرت مطرح هستند و اگر هم نیازی به آنها باشد فقط در حد ضرورت با برنامه ریزی برای کمترین استفاده از نیروی انسانی است. بسیج و بسیجی واژه های عهد عتیق هستند. در دوران جنگ با یک نظامی صحبت میکردم. میگفت در جنگ نیاز نیست حتما حمله کنید و هزاران تلفات بدهید تا یک تپه را بگیرید بلکه همین که آنقدر توان ریختن آتش بر آن تپه را داشته باشید که دشمن نتواند بر آن مسلط شود این یعنی تپه مال شماست. در جنگ ایران و عراق بدلیل عدم اعتماد به نیروهای متخصص و نیز اعدامهای فله ای کسانی که می توانستند در جنگ معجزه کنند و نیز نداشتن دانش کافی در زمینه جنگ و سیستم های دقاعی مردم را بسیج کردند و برای پاکسازی میادین مین بجای مین روب از آدمها استفاده کردند. آخر سر هم خیلی محترمانه شکست خوردند و حتی یک دلار هم غرامت نگرفتند فقط دلشان به این خوش شد که سازمان ملل پس از سالها عراق را آغاز گر جنگ معرفی کرد. اصولا بسیجی به معنای واقعی کلمه تعداد اندکی بودند که الآن در بین ما نیستند(متأسفانه) و اگر هم باقیمانده ای از آن دوران مانده با حکومت نیستند. اینها که شما به عنوان بسیجی از آنها یاد می کنید مزدورانی هستند که اگر این بار جنگی اتفاق بیافتد به دنبال سوراخ موش خواهند گردید. در مقابل زنان و مردانی که تنها سلاح آنها زبان و قلمشان است با اسلحه برخورد کردن مربوط به فرهنگ انسانی نیست بلکه فانون جنگل است.
درود بر شما،
من کاملا با بخش اول سخن شما موافقم، بویژه در تشکیکتان درباره لفظ «بسیجی» واقعی. اما درباره بخش دوم، اجازه دهید توضیح دهم که منظور من از لفظ «بسیجی»، جوانانی بودند که در روز دوم قدمگاه جناب نوری زاد را احاطه کرده و جلسه با ایشان را هر چند با دلخوری اما با ادب و احترام ترک کردند.
راستش من فکر نمی کنم بتوان جوانان حداکثر بیست و چندساله ای که درست یا نادرست خود را «بسیجی» می دانند، «مزدور» اطلاق کرد. اگر من چنین کنم، چه جای دلخوری از اینکه همان ها امثال مرا «فتنه گر» لقب دهند. این دور باطل برچسب زنی های ما به یکدیگر که به چیزی جز تقویت حس نفرت و انتقام جویی منتج نمی شود باید جایی متوقف شود. من در جای دیگری هم گفته بودم که بسیاری از این بسیجی های جوان کم سن و سال، دانشجویان و دانش آموزان پاک نهادی هستند که خوب بودن و بهشتی بودن را در عبوس بودن و عصبیت و فحاشی به مخالفان نظام می دانند. شاید شما آگهی های بسیج مساجد در جذب نوجوانان در روزهای تابستان را برای پر کردن اوقات فراقت آنها دیده باشید. آنها که در این پایگاه ها شرکت می کنند، نه مزدورند، نه دشمن من و شما. شاید بسیاری از آنها فقط دنبال راهی برای خوب بودن و پاک ماندن می گردند، و اینجاست که عده ای از عواطف معصومانه آنها بهره برداری کرده و حفظ منافع خود را در ذهن آنان در تقابل و تندروی با منتقدان جا می اندازند.
فائزه خانم
وجود بسیج در شرایط بعد از جنگ به معنی چماق بوده و هست. بعد از جنگ گروهی سپاهی به دانشگاه آمدند و گفتند بسیج دانشجوئی باید تشکیل بشود. ما مخالفت کردیم و گفتیم ارگان نظامی با دانشگاه سنخیتی ندارد. گفتند قرار نیست کار نظامی بکند، کار فرهنگی می کند. گفتیم انجمن اسلامی، جهاد دانشگاهی و دفتر نماینده رهبری این کارها را میکند. در نهایت یکی از اطلاعاتی های گردن کلفت که نمی خواهم اسم ببرم و همه شما می شناسیدش گفت شما نمی توانید در مقابل اینها کاری بکنید پس بهتر است سکوت کنید چ.ن بهر حال کار خودشان را می کنند.
یکی از بزرگترین اشتباهات آقای خمینی قبل از فوت این بود که آن اصل از قانون اساسی را که می گوید سپاه حق دارد در هر جائی که انقلاب به خطر می افتد حضور داشته باشد را تغغیر نداد چون همین اصل موجب شد که سپاه خود را محق بداند که در هر جا تشخیص داد حضور پیدا کند. بسیج عمله سپاه است.
جناب عرفانیان.. بعله بنده همه اینها را قبول دارم و جزء اسلام هم میدانم. در ضمن در مورد قداست حکومت هم اصلا آنرا قبول ندارم. اسلام بی حقوق بشر هم بدرد ولایت فقیه می خورد و سعید قاسمی و جنتی!
درود بر شما
بدون مقدمه
دور.دور قاتلان است
وقتی مرتضوی قاتل با آن همه جنایت و سرقت به 200 هزار تومان جریمه مجکوم میشود و تازه با پرویی و وقاحت اعتذاض هم میکند ! چرا باید تعجب کنیم که قاتل . ستار بهشتی به سه سال زندان و تشویق های پشت پرده محکوم شده !
ببین چه بر سر این مردم آورده اند که حتی قشر جوان که باید دور نوری زاد را بگیرند و حمایتش کنند جرات ابراز وجود ندارند.
حالا انها به کنار . در تعجبم از کسانی که یکی از عزیزانشان را این حکومت کشته ولی باز هم به کمک نوری زاد نمی آیند حالا
این دو کیلو گندم را نخورید. زندگی با داغ عزیز انهم موقعی که قاتلان عربده مستانه می کشند و راست راست راه میروند چه ارزشی دارد؟
ﺳﻼﻡ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ
ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺤﺜﻬﺎي ﻣﺬﻫﺒﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺳﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﺟﺮﻳﺎﻥ اﺳﺖ اﺯ ﻳﻚ ﻧﻜﺘﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﻏﻔﻠﺖ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ
ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻮاﻓﻘﺖ ﺑﺎ ﻣﻜﺘﺐ ‘ﻣﺬﻫﺐ ‘و ﻳﺎ اﻳﺪﻳﻮﻟﻮﮊﻱ ﺧﺎﺻﻲ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻋﺮﺿﻪ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ اﻭﻝ ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻭﺷﻦ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺁﻳﺎ ﺑﻪ اﻳﻦ ﭼﻨﺪ اﺻﻮﻝ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻳﺎ ﻧﻪ ‘اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺒﺎﺣﺚ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ اﺳﻼﻡ و ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﺷﺮﻳﻌﺖ اﺳﺖ ‘ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻣﺨﺎﻃﺐ اﺻﻠﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ
1- آﻳﺎ اﺳﻼﻡ ﺷﻤﺎ ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺭا ﻛﻪ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﻥ ﺭا ﺑﻪ ﺭﺳﻤﻴﻴﺖ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ‘ﺑﻪ ﺭﺳﻤﻴﻴﺖ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﺪ
2- ﺁﻳﺎ اﺳﻼﻡ ﺷﻤﺎ ﭘﻠﻮﺭاﻟﻴﺴﺖ (ﺗﻜﺜﺮ ﻋﻘﺎﻳﺪ) ﺭا ﺑﻪ ﺭﺳﻤﻴﻴﺖ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﺪ
3- ﺁﻳﺎ اﺳﻼﻡ ﺷﻤﺎ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﺴﺎﻭﻱ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪاﻥ ﺭا ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺭ ﻧﻆﺮ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻋﻘﺎﻳﺪ و ﻣﺬاﻫﺒﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﺳﻤﻴﻴﺖ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﺪ
4- ﺁﻳﺎ اﺳﻼﻡ ﺷﻤﺎ ﺣﻜﻮﻣﺖ اﻛﺜﺮﻳﻴﺖ ‘ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺣﻘﻮﻕ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﺷﺪﻩ اﻗﻠﻴﻴﺖ ﺭا ﺑﻪ ﺭﺳﻤﻴﻴﺖ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﺪ
5- ﺁﻳﺎ اﺳﻼﻡ ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﺎﻓﺮاﻥ ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﻋﺮﻓﻲ ‘ﻛﻪ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﺭﺳﻤﻴﻴﺖ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﺪ
6- ﺁﻳﺎ اﺳﻼﻡ ﺷﻤﺎ ﻣﺸﺮﻭﻋﻴﺖ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺭا اﻣﺮﻱ اﻻﻫﻲ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﻣﻲﺁﻭﺭﺩ
ﻓﻌﻼ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﭼﻨﺪ ﻧﻜﺘﻪ ﺑﺴﻨﺪﻩ ﻣﻴﻜﻨﻢ و اﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺳﺎﻳﺖ اﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻛﻪ اﺳﻼﻡ ﺭا ﻓﻬﻤﻴﺪﻩاﻧﺪ و ﻣﻮاﻓﻖ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻛﺠﺮﻭﻱﻫﺎﻱ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﻫﺎ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﺧﻮاﻫﺸﻤﻨﺪم ﻧﻆﺮﺷﺎﻥ ﺭا ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﻮاﺭﺩ ﺫﻛﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﻨﻨﺪ و ﺑﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻣﺒﺎﺣﺜﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ اﺻﻞ ﺭﻳﺸﻪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﺒﺎﻧﻲ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺟﻬﺎﻧﻲ ﺩاﺭﺩ ﺧﺎﺗﻤﻪ ﺩﻫﻨﺪ ” ﭼﺮا ﻛﻪ ﻣﺒﺎﺣﺚ ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ ﻓﻠﺴﻔﻲ ﻛﻼﻣﻲ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﻱ ﮔﻨﮓ و ﻣﺒﻬﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪﻱ ﺑﻪ ﻣﻌﺬﻭﺭ ﺑﻮﺩﻥ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﮔﻮاﻫﻲ ﻣﻴﺪﻫﺪ ” ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﻦ اﮔﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺳﺎﻳﺖ اﺯ اﺳﻼﻣﺸﺎﻥ ﺩﻓﺎﻉ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻗﺒﻞ اﺯ ﻫﺮ ﭼﻴﺰ ﻣﻮاﺿﻊ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺩﺭ ﻗﺒﺎﻝ ﺳﻮاﻻﺕ ﺫﻛﺮ ﺷﺪﻩ ﺭﻭﺷﻦ ﻛﻨﻨﺪ ﺑﺮاﻱ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ اﺯ اﺣﺘﺮاﻣﻲ ﺻﺪ ﭼﻨﺪاﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺳﺎﻳﺖ ﺷﺎﻫﺪﻳﻢ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩاﺭ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ ‘ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻴﺪاﻧﻢ و ﺩﻻﻳﻞ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺩاﺭﻡ ‘ ﻭﻟﻲ ﻗﺒﻞ اﺯ اﻳﻨﻜﻪ ﺑﺨﻮاﻫﻢ ﺩﻟﻴﻠﻲ ﺑﺮ اﺛﺒﺎﺕ ﺣﻘﺎﻧﻴﻴﺖ اﺳﻼﻣﻢ ﺑﻴﺎﻭﺭﻡ ‘ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻴﺪﻫﻢ ﺑﺎ ﻭﺿﻌﻴﺘﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭﻣﺎﻥ و ﻣﻨﻂﻘﻪ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪﻩ ‘اﻭﻝ ﻫﺰاﺭ ﺻﻔﺤﻪ ﻛﺎﻏﺬ ﺳﻴﺎﻩ ﻛﻨﻢ و اﻋﻼﻥ ﺑﺮاﻳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭا اﺯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥﻧﻤﺎﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﺮاﻱ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻘﻴﻪ ﭘﺸﻴﺰﻱ اﺭﺯﺵ ﻗﺎﻳﻞ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ و ﻧﺴﻠﻬﺎﻳﻲ ﺭا ﺑﻪ ﺧﺎﻙ ﺳﻴﺎﻩ ﻧﺸﺎﻧﺪﻩاﻧﺪ اﻋﻼﻡ ﻛﻨﻢ ‘ و ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺑﺮ ﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﺁﻫﺎﻱ ﻫﻤﻮﻃﻦ ‘ﻫﻢ ﻧﻮﻉ ‘ﺷﻤﺎ اﺯ ﺷﺮ ﻣﻦ و اﺳﻼﻡ ﻣﻦ ﺩﺭ اﻣﺎﻧﻴﺪ ‘ ﻣﻦ ﺳﮓ ﻛﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﻛﻪ ﺑﺨﻮاﻫﻢ ﺷﻤﺎ ﺭا اﺯ ﺣﻘﻮﻗﻲ ﻛﻪ اﻛﺜﺮﻳﺖ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﻛﻨﻢ ‘
با درود به عرفانیان گرامی،
همه چیز را گفتی و جان کلام، پاسخهای شفاف به همین ۶ پرسش بنیادین از طرف مخاطبان شماست.باید اعتقاد هر کس قادر باشد در هر موردی موضع شفاف بگیرد و تکلیف خود را با همنوعان خود روشن کند. خود بهتر واقفید که اگه رو همین تکیه و تاکید کنید خدمت بزرگی به انسانیت کرده اید.به هر حال از جان و دل با شما موافقم.ارادتمند شما.
عرفانيان گرامى
بايد در اين ٣٥ سال دريافته باشيد كه شفافيت در قاموس اينان وجود ندارد. اگر بخواهند پاسخ شما را در مورد حقوق بشر بدهند ابتدا بايد حقوق بشر را از نظر اسلام تعريف كرده و با يكى به نعل و يكى به ميخ زدن، ديدگاه اسلام و حقوق بشر اسلامى را تشريح كنند. اين خودش مى شود چند نوشتهء بسيار طولانى كه همه چيز درش خواهد بود مگر شفافيت و صراحت.
فكر مى كنيد اگر از ابتدا شفاف بودند، مردم چنين كلاه گشادى سرشان مى رفت؟
پس توقع پاسخهاى روشن و شفاف بويژه در مواردى كه برشمرديد، خواسته اى است دست نيافتنى.
خانم آنیتا..بنده که شفاف جواب دادم..الان مشکل شما چیست؟
با درود به استاد خیلی بزرگ و گرامی جناب عاشق شاهنامه
و با درود به کلیه دوستداران “شاهنامه” و استاد عاشق شاهنامه
همانگونه که دوستان گرامی مشاهده نمودند، استاد عاشق شاهنامه گرامی و عزیز در ادامه بیهوده گویی در چندین پستِ پی در پی، به شرحِ داستان “قاطبه و پسر با هوش” پرداخته و آنرا به پایان بردند. به به
اینجانب ملانصرالدین برای بهره گیری مناسبِ دوستان از این داستانِ تراژیک، این چند پست را با اندکی ویرایش و بصورت یکجا فبول زحمت کرده و تفدیم میکنم و این قول را به شما دوستان میدهم که اگر نوشته های استاد صد قسمت هم باشد همه آنها را به هم می چسبانم گپی و پیس را که بلدم سرعت اینترنتم هم خوبه حالا اگر دیگران مشکل دارند بروند و پهنای باندشان را اضافه کنند یا آن دوستانی که میگویند باید چند دقیقه چرخ موس را بچرخانیم تا نوشته های استاد را رد کنیم باید عرض کنم که نباید رد کنید و با حوصله بخوانید استاد این همه برای ما زحمت نمیکشند که شما چرخ موس را بچرحانید ادم که نباید اینقدر بی چشم و رو باشه مشکل ما این است که قدر بزرگاتنمان مثل استاد عاشق شاهنمامه را نمی دانیم بعضی از دوستان هم از جسادت دارند منفجر میشوند به آنها هم توصیه میکنم به دکتر مراجعه کنند البته خیلی از دوستان آگاه و فهیم هم ابراز داشتند که ما فقط برای خواندن مطالب استاد عاشق شاهنامه به این سایت میایم و بالاخره چند نفری هم که ادای روشنفکری در میاورند میگویند مثلا این نوشته چه ربطی به موضوع بالا دارد خوب اینها اگر چشم بصیرت داشته باشند بطور مثال همین نوشته در این صفحه یعنی تشکر از شاه پهلوی پس ربط داره شما نمی بینی شاید لازم باشه کمی مطالعه کنید تا ربط ها را پیدا کنید
بدیهی است که این امر حاصل نمی شود مگر با عنایت ویژۀ استاد بزرگوار و آزاده خواهمان (جناب نوری زاد عزیز) البته میدانید که نیازی به اجازه ایشان هم نیست چرا که ایشان و تعداد زیادی از ما از استاد عاشق شاهنامه خواهش کردیم و ایشان خیلی بر سر همه ما منت گذاشتن و پذیرفتن که برایمان مطلب بویسند .
عاشق شاهنمامه
بسی رنج بردم در این سال سی ==== عجم زنده کردم بدین پارسی . به به
طاهرا اینجا سایت شاهنامه خوانی است بسیار هم خوب است من هم علاقه دارم اگر سوالی در معانی اشعار بود بنده در خدمت هستم و اندک سوادی دارم که سوالات عزیزان را پاسخگو باشم .
پیش از اینها بیت میدادند به بیت ==== این زمان بیتی رود در راه بیت
بیت اول که در مصرع اول بیت اول آمده به معنای همان بیت است یعنی خانه مکان
بیت دوم که در اخر مصرع بیت دوم آمده به مغنای همان بیت است یعنی بیت شعر
در اینجا استاد ثابت کردند که همان بیت میتواند معانی مختلفی داشته باشد . به به
عاشق شاهنمامه
بخش دوم و پایانی در ادامه بیهوده گویی قسمت اول ( داستان قاطبه ضحاک و پسر باهوش در یک مسابقه هوش )
قاطبه – خوب جان پسر بگو ببینیم بالغ شدی یا هنوز نابالغی ؟
پسر باهوش – منظورتان را نمی فهمم !
قاطبه – حالا دیگر معنی بلوغ را هم نمی فهمی نادرس ! پس چطور آمدی خودت را به عنوان شاگرد نمونه جا زدی هااا ؟ پس توی این مدرسه چه به شما یاد میدهند هاا ؟ دایی جانت که خیلی از هوش و ذکاودتت تعریف میگرد حالا خودتت هم بکن بینیم ؟
پسر باهوش – من خیلی زرنگ و باذکاوت و با هوشم !
قاطبه – ددی دی فقط خودت از خودت اینجور تعریف میکنی یا خانم والده هم همینطور از شما ابراز رضایت میکند ؟ وروجک چه از خودش هم تعریف میکد نادرس
پسر باهوش – شما کفتید که از خودم تعریف کنم منم کردم !
قاطبه – شخص بنده خواستم ببینم رویت چقدر سفت است ! اگر داری تو عقل و دانش و هوش باید دلیل بیاوری باید ثابت کنی! خوب حالا بگو ببینم در مسابقات هم شرکت کردی یا نه ؟
پسر باهوش – من در چندین مسابفه هوش و دانش شرکت کردم !
قاطبه – با خنده هههه شرکت کردم که شرط کار نمیشود ! اگر اینجور باشد و هست شخص بنده هم میگویم حسن یوسف دارم و صوت داود ! جایزه هم بردی ؟
پسر باهوش – بله
قاطبه – دم فیل بردی ؟
پسرباهوش – نخیر
قاطبه – نبردی دیگر نبردی ! حالا بگذریم سه تا سوالات ازت میکنم اگر بگویی برنده هستی و یک جایزه بهت میدهم اگر نگویی باختی ! توی سرت میزنم باید از خودت اینجا یک هنری نشان بدی !
پسر باهوش – باشه
قاطبه – سوالات اول : شهر ری کجاست ؟
پسر باهوش – نزدیک شاعبدلعظیم !
قاطبه – شاعبدالعظیم کجاست ؟
پسر با هوش – نزدیک شهر ری ؟
قاطبه – هر دوی اینها کجان ؟
پسر باهوش – نزدیک همدیگر !
قاطبه – موقعیت جغرافیایشان چه هست یعنی ؟
پسر باهوس – موقعیت جغرافیایی ندارند
قاطبه – ندارند هااا باشد نداشته باشند !
سوالات دوم : شاه سلطان حسین صفوی پادشاه معرف ایران کی بود ؟
پسر باهوش – سلطان بود !
قاطبه – چطور آدمی بود ؟
پسر باهوش – سلطان بود !
قاطبه _ با عصبانیت جطور سلطانی بود ؟
پسر باهوش – آدم خوبی بود !
قاطبه – عصبانی تر ! موقعیت تاریخی اش چه بود یعنی ؟
پسر باهوش – موقعیت تاریخی ندارد !
قاطبه – ندارد هااا اشکال ندارد نداشته باشد !
سوالات سوم : هنرهای هفتگانه را فرز نام ببر ؟
پسر باهوش – رقص
قاطبه – ضربدر پنج یا خالی ؟
پسر باهوش – خالی
قاطبه – باشد اشکال ندارد خالی اشکال ندارد ! خوب بقیه اش ؟
پسر باهوش – رواندرو – تویس . چاچا و. …البته رقص های دیگری هم هست که همش تو شکم همین رقص هاست !
قاطبه – بیا اینحا ! بیا . با پس گردنی ! آخه نادرس تمام عالم تو چطور در کلیه مسابفات شرکت کردی و جایزه بردی هاااا
بخش دوم و پایانی در ادامه بیهوده گویی قسمت اول ( داستان قاطبه ضحاک و پسر باهوش در یک مسابقه هوش )
قاطبه – خوب جان پسر بگو ببینیم بالغ شدی یا هنوز نابالغی ؟
پسر باهوش – منظورتان را نمی فهمم !
قاطبه – حالا دیگر معنی بلوغ را هم نمی فهمی نادرس ! پس چطور آمدی خودت را به عنوان شاگرد نمونه جا زدی هااا ؟ پس توی این مدرسه چه به شما یاد میدهند هاا ؟ دایی جانت که خیلی از هوش و ذکاودتت تعریف میگرد حالا خودتت هم بکن بینیم ؟
پسر باهوش – من خیلی زرنگ و باذکاوت و با هوشم !
قاطبه – ددی دی فقط خودت از خودت اینجور تعریف میکنی یا خانم والده هم همینطور از شما ابراز رضایت میکند ؟ وروجک چه از خودش هم تعریف میکد نادرس
پسر باهوش – شما کفتید که از خودم تعریف کنم منم کردم !
قاطبه – شخص بنده خواستم ببینم رویت چقدر سفت است ! اگر داری تو عقل و دانش و هوش باید دلیل بیاوری باید ثابت کنی! خوب حالا بگو ببینم در مسابقات هم شرکت کردی یا نه ؟
پسر باهوش – من در چندین مسابفه هوش و دانش شرکت کردم !
قاطبه – با خنده هههه شرکت کردم که شرط کار نمیشود ! اگر اینجور باشد و هست شخص بنده هم میگویم حسن یوسف دارم و صوت داود ! جایزه هم بردی ؟
پسر باهوش – بله
قاطبه – دم فیل بردی ؟
پسرباهوش – نخیر
قاطبه – نبردی دیگر نبردی ! حالا بگذریم سه تا سوالات ازت میکنم اگر بگویی برنده هستی و یک جایزه بهت میدهم اگر نگویی باختی ! توی سرت میزنم باید از خودت اینجا یک هنری نشان بدی !
پسر باهوش – باشه
قاطبه – سوالات اول : شهر ری کجاست ؟
پسر باهوش – نزدیک شاعبدلعظیم !
قاطبه – شاعبدالعظیم کجاست ؟
پسر با هوش – نزدیک شهر ری ؟
قاطبه – هر دوی اینها کجان ؟
پسر باهوش – نزدیک همدیگر !
قاطبه – موقعیت جغرافیایشان چه هست یعنی ؟
پسر باهوس – موقعیت جغرافیایی ندارند
قاطبه – ندارند هااا باشد نداشته باشند !
سوالات دوم : شاه سالطان حسین صفوی پادشاه معرف ایران کی بود ؟
پسر باهوش – سلطان بود !
قاطبه – چطور آدمی بود ؟
پسر باهوش – سلطان بود !
قاطبه _ با عصبانیت جطور سلطانی بود ؟
پسر باهوش – آدم خوبی بود !
قاطبه – عصبانی تر ! موقعیت تاریخی اش چه بود یعنی ؟
پسر باهوش – موقعیت تاریخی ندارد !
قاطبه – ندارد هااا اشکال ندارد نداشته باشد !
سوالات سوم : هنرهای هفتگانه را فرز نام ببر ؟
پسر باهوش – رقص
قاطبه – ضربدر پنج یا خالی ؟
پسر باهوش – خالی
قاطبه – باشد اشکال ندارد خالی اشکال ندارد ! خوب بقیه اش ؟
پسر باهوش – رواندرو – تویس . چاچا و. …البته رقص های دیگری هم هست که همش تو شکم همین رقص هاست !
قاطبه – بیا اینحا ! بیا . با پس گردنی ! آخه نادرس تمام عالم تو چطور در کلیه مسابفات شرکت کردی و جایزه بردی هاااا
___________________________________________
پانوشت :
توجه کنید من به هیچ عنوان قصد ندارم که زحمات دوست شاهنامه نویسمان را زیر سوال ببرم تاکید میکنم به هیچ عنوان فقط انتقاد به کسانی است که با کپی کاری و تکرارهای بیهوده فضای سایت را مصادره کردند .
سلام بر هموطن عزیز و با ذوق
اگر اشتباه نکنم متن طنزی را که نوشتید برگرفته از مجموعه تلویزیونی کاف شو در زمان رادیو و تلویزیون ملی بوده که هنوز صدا وسیمای حکومتی نشذه بود ! غرض خواستم ببینم شما لینکی از آن در نت برای دانلود سراغ دارید ؟ با تشکر
با سلام متقابل
من خبر ندارم این نوشته از من نیست شما باید از استاد بزرگ عاشق شاهنامه سوال کنید من فقط کپی کارم و معمولا نوشته ها را نمی خوانم و فقط کپی میکنم حالا که گفتید طنزه وقت کنم یک نگاهی بهش میکنم ! ( شوخی )
بله از قسمت پایانی سریال اختاپوس هست به نام کاف شو و به مدت 2 ساعت با کیفیت خوب در لینک زیر :
https://www.youtube.com/watch?v=AwNqvTpjud0
با سلامی مجدد
بی نهایت سپاسگزارم هموطن عزیز و گرامی دانلود کردم و به خاطره های دور با اشک و لبخند فرو شدم به همه کاربران محترم این سایت توصیه میکنم که حتما این اثر جاویدان آقای پرویز صیاد را دوباره که نه صد باره ببینند که در آن زمان با آن امکانات کم چه شادیهای بی ریایی داشتم اما امروز با برترین تکنولوزی و استعداد غرق در ماتم و بی هویتی گرفتار شدیم باز هم سپاس و همچنین تشکر مخصوص از دکتر محمد نوری زاد که در این عرصه تنگ و تاریکی با برفروختن شمعی از خرد در طوفان بی خردان به جنگ تاریکی میروند .
ريشه ها١٥٠(ادامه قسمت ١٥٠ از پست هاى قبلى )
٥٠-حكمت فردوسى
٩-فردوسى و آگاهى اجتماعى
يك ويژكى ممتاز فردوسى در آن است كه اين حكيم و حماسه سرا برخللف بيش تر حكما و شاعران ديگر ايران كمابيش در تمامى كار بزرگش آهنگ آگاهى ملى و اجتماعى دارد ؛ اين نكته اى است كه در اين نوشته ها از جهات گونه گون بررسى شده است و اكنون كوتاه و مختصر به نتايج بسنده مى شود :
نخست به مراتب آگاهى اشاره مى كنم .و در واقع مراتب علم و انديشه .conscience دو معناى اصلى دارد :إگاهى و وجدان . دسترس به خبرهاى جهان در هيچ زمانى به آسانى زمان ما نبوده است .در صفحه حوادث روزنامه ها و از سايت ها و رسانه هاى خبرى انسان ها بى وقفه و پيوسته بمبارد خبرى مى شوند ؛ همراه با تصاويرى كه با دوتا چشم خود مى بينند و دورترين نقاط مكانى را به نزديكشان مى آورد ؛زنى پنج قولو زاييد ، مردى در يك وعده سى و پنج ساندويچ خورد ،حادثه مرگبار در مسابقات اتومبيل رانى ،شيوع يك بيمارى جديد در آفريقا ،دستگيرى قاتل سريالى ،رونمايي از آخرين محصول اپل ، دفن سر بريده ها به دست داعشى ها ، كشتار در غزه ،موشك پرانى حماس ، اعدام ،شكنجه ،حبس و حصر معترضانى سياسى ،و باز مكاره اى از سلسله اى از آيتم ها ى خبرى كه از گوشى وارد و از گوشى ديگر خارج مى شوند يا چند لحظه اى جلو چشم ها دفيله مى روند و برخى از آنها نيز چند قطره اى اشك جارى مى كنند و سپس هركس به خير يا ناخوشى سر كار و زندگى اش بر مىگردد. سويه وانمودين و نمايشى رويدادها چنان غالب و اپيدميك شده كه الان انگار داعشى ها دارند نمايشى اجرا مى كنند و مردم دنيا نيز به تماشا مشغولند .سر مىبرند ،مثله مى كنند ،در گور دسته جمعى دفن مى كنند ،مردم بى دفاع را ناگهان از خانه و كاشانه مأنوسشان با رگبار مسلسل بيرون و به سوى آوارگى و سرنوشتى نامعلوم فرارى مىً دهند و وجدان مفلوج تماشا مى كند .خشونتى در اين حد و بل بدتر بى پيشينه نيست .اما هيتلر در قطار هاى بارى دربسته كرور كرور انسان را به گونه اى مخفى روانه اردو گاه هاى مرگ مى كرد .كشتار زندانيان سياسى دهه شصت و تجاوز به دختران باكره را مخفيانه انجام مى دادند .شكنجه ها را پنهان مى كردند .البته هيچ چيز مطلق نيست .خلخالى هم داريم كه عامدا از نمايش علنى توحش لذت مى برد .اما اكنون خشونت چنان افراطى و علنى است كه گويي اين همه ماجرا نمايشى است با كارگردان هايي كه دارند آن را هدايت مى كنند ؛آن هم نه در اصل نه به خاطر يك عقيده ، نه به خاطر يك جهانبينى ،نه به خاطر ارزش ها ،بل به خاطر اقتصاد كه به هيچ وجه شوخى بردار نيست و جديت آن در آن حد هست كه حقوق بشر را در پاى آن ذبح كنند .كارگردان ها البته خوب بلدند خشك مغزان و متعصبان دينى اى را كه وجدان انسانى شان به مرخصى اوامر الهى رفته است به بازى گيرند و گرفته اند .و همان طور كه آقاى نوريزاد اشاره كرده اند آينده اين را حتما نشان خواهد داد ،اما مراد من چيز ديگرى است
زى تير نظر كرد و پر خويش بر آن ديد
گفتا ز كه ناليم كه از ماست كخ بر ماست
اگر جنس داعشى وجود نداشت ،اگر نبودند آدم هايي كه در همين سرزمين خودمان پاسخ كلمه را با قمه مى دهند و بهايي را نجس مى شمرند و از انديشه همان قدر كه ازجهنم مى ترسند وحشت دارند و نه فقط وجدان انسانى كه قانون را نيز مانع از چيز نا انديشده و موروثى به اسم تكليف الهى و اجر اخروى به هيچ مى گيرند ،اگر نبودند كسانى كه ميراث تعصبات كور و جاهلانه قرن ها گوششان را در برابر هر صداى مغايرى كر و چشمشان را از دين هرچيزى جز جهان كوچك و مرداب وار خودشان كور كرده است ،اگر نبودند متوهمانى كه اموال عقيدتى خود را از كودكى اسارتبار خود تا كودكى خطرناك بزرگسالانه خود به چشم تنها حقيقت مطلق جهان ديده اند ،اگر بر عكس در ميهنى مى زيستيم كه خرد و روادارى و آبادي و آزادى و همبستگى اجتماعى از راه يك دموكراسى راستين ايرانيان را به هم پيوند داده بود آن وقت بود كه نه آمريكا و نه هيچ قدرت ديگرى هيچ غلطى نمى توانست بكند . تا مردمى متحجر وجود دارند كه براى بيان عقيده خود به جاى كلمه با قمه حرف مى زنند قدرت هاى بدانديشى نيز كه در پى منافع اقتصادى خود در منطقه هستند به قدر كافى سرباز و عمله مجنون دارند كه دانسته و ندانسته براى صحنه نمايش خونين إنها نقش ايفا كنند و در مقياس داخلى نيز گنده رانت خواران حاكم به قدر كافى نيروى جيره خوار و بعضا معتقد و ساده انديش دارند تا جهالت آنان را پشتوانه جيب سيرى ناپذير خود كنند .
سخن كوتاه ، شنيدن اخبار جوراجور همراه با اشكها و لبخند ها يك مرتبه آگاهى است .تا پايان زمان نيز مى توان هر لحظه از چيزى نو خبردار شد صرفا براى آنكه لحظه اى بعد فراموشش كرد . بنگاه هاى خبر پراكنى گويي دقيقا با همان حافظه تاريخى اى مى جنگند كه فردوسى از سر درد خوارى ميهن بر إن شد تا آن را زنده كند . آيا اسطوره و حماسه هاى ملى مى توانند به همين اخبار نامرتبط و پراكنده كه گوش ها به پشت گوش اندازى آنها عادت كرده اند ربط پيدا كند ؟ قبلا گفته ام كه رمان و حماسه و اسطوره از صفحه حوادث روزنامه ها واقعى ترند .چرا ؟از جهتى مى توان گفت كه براى مثال شما از وضعيت اجتماعى سده نوزدهم فرانسه. با خواندن رمان هاى بالزاك بهتر آگاه مى شويد تا خواندن روزنامه ها و تاريخ ها .اما ژرف تر كه بنگريم تفكر چيزى نيست جز از خلال جزئيات به امر كلى ره يافتن . كاركرد ايدئولوژى امروزه ديگر آگاهى كاذب نيست بل غرق كردن افراد در كثرت بى پايانى از جزئيات است بى آنكه به آنها مجال درنگ داشته باشد تا دمى بپرسند كه اين جزئيات چه ربطى به هم دارند ؛ مادرى بچه در بغل در غزه آسيمه سر به جايي كه نمى داند كجاست دوان و پويان است تا كودك خود را از ميان دود و آتش نجات دهد .در اخبار بلافاصله پس از ديدن اين مادر ناگهان زمين چمن سرسبزى مى بينيم كه عده اى شادمانه در آن جست و خيز مى كنند . دمى درنگ پيش نمى آيد تا دريابيم كه آن كودك تمامى داد و خرد را در زمانه ما به پرسش مى كشد .كودكى كه مسؤول مليت ،زاد بوم ،دين ،و جاه جويي جنگ افروزان تن پرور و ايمن از خطر نيست نه كم ترين كه بيش ترين فديه جنگ است .اكنون آگاهى ممكن است از ديدن و شنيدن خنثا فراتر رود .آگاهى ممكن است جوياى آن امر كلى شود كه اين جزئيات آثار و جلوه هاى آن هستند .اينكه فردوسى برابر شدن تخت و منبر را بد فرجام مى بيند از آن است كه اسطوره ها را فريب و فسانه نمى بيند .اگر روزنامه خبر يك مورد جزيي جنايت را به آگاهى مى رساند رمان پرمايه اى چون سرخ و سياه استاندال تيپ جنايت به قصد ارتقاء به مقام بالا را با تحليل همه انگيزه هاى كلى اش را در آينه اى حقيقت نما بازمى تاباند .جالب است بدانيد كه استاندال منبع خود را از بريده خبرى در صفحه حوادث روزنامه اى برگرفته است .آن خبر فراموش شده ،اما رمان استاندال جاودانه گشته است .اسطوره ها و حماسه نيز خيال پردازى هاى تصادفى و دلبخواه نبوده اند .در هر اسطوره اى نگرش يك قوم به جهان و انسان و روابط قدرت و همه چيز را نمادينه مى كند .تو آن را فريب و فسانه مخوان .اسطوره ها در پى تحقيقات سترگ كسانى چون يونگ ،الياده ،لوى استروس و انسان شناس ها و اسطوره شناس هاى بزرگ و بسيار معتبر ديگر خيالات واهى به حساب نمى آيند ،بل كهن الگوها ،تيپ ها ،و صورت هاى كلى اى را نمايندگى مى كنند كه تنها در پرتو آنها حوادث واقعى فعليت پيدا كرده اند .اسطوره ها رؤياهاى ناخودآگاه جمعى اند كه ريشه هاى رويداد هاى آگاهانه را در خاك آنها مى توان جست .
آگاهى اجتماعى مراتبى دارد .ممكن است بگويي همه مى دانند كه استبداد دوبله عقيدتى ريشه بسيار ى از ناتوانا يي هاى مردم ما ست ،بله ،همه ممكن است حرفى را در تاكسى و اتوبوس دهان به دهان كنند اما آگاهى تنها وقتى مى تواند به حافظه جمعى و وجدان اجتماعى تبديل شود كه فرد در تمامى جزئيات زندگى خود و همشهريانش تجلى آن امر كلى را باز يابد ؛وقتى كه ريشه اين يا آن اختلاس ،اين يا آن مورد شكنجه و اعدام ،اين يا آن توسل به ماوراء الطبيعه ،اين يا آن زور گويي و قانون شكنى علنى ،اين يا آن خطابه شورانگيز و مردمفريبانه ،اين يا آن فراورده ترس و نوميدى و نياز ،اين يا آن خود خوارگردانى را در آن امر كلى باز يابد . شاهنامه تنها صورت منظوم افسانه هاى منثور نيست بل تا حد زيادى وجه ناخودآگاه اسطوره ها را به سطح آگاهى مى آورد .دست كم اين اثر با خطاب قرار دادن همه پارسى زبانان اين بركشيدن ناخودآگاهى تاريخى و اسطوره اى به سطح آگاهى را به ما آيندگان سپرده است .برخلاف برخى پندارها فردوسى نكوشيده است تا تمدن باستانى ايران را سراسر با شكوه جلوه دهد .اصلا مفهوم تمدن و جعل واژه civilization به عصر نو مربوط است .فرهنگ در شاهنامه به معناى آموزش است .فردوسى در زمانه اى كه امر اجتماعى و سياسى محلى از اعراب نداشت ،براى يافتن ريشه هاى خوارگشتگى جهان ايرانى به امر سياسى و روابط قدرت توجه كرده است .هولناك ترين استبداد ها غالبا در با شكوه ترين تمدن ها پديد آمده اند ،فردوسى هم كشتار سفاكانه مزدكيان را توصيف مى كند ،هم هفت بزم خردمندانه بوزرجمهر را .فردوسى به ملتى كه زور آنها را به كرنش وامى دارد هشدار مى دهد كه زور بدون خرد و انديشه ويرانگر ترين چيزى است كه ملتى ممكن است به آن مبتلا شود .اگر. مفاهيم كلى در شاهنامه چندان كه در انديشه مدرن مى بينيم در جزئيات عملى مجال بروز پيدا نمى كنند از آن روست كه كلى نگرى جدا شده از واقعيات جزيي گفتمان زمان فردوسى بوده است ،با اين همه در بزم هاى بوزرجمهر بارها انديشه بى ارتباط با واقعيات زمانه نكوهش مى شود ،
کورس عزیز
“دموكراسى زمانى به ذهن جماعتى خطور مى كند كه آن جماعت خود از سرچشمه وجودى خود دريافته باشند….”
همان گونه که فرمودید دمکراسی امری نیست که از جایی به ما هدیه شود بلکه نهالی است که باید در دل یک جامعه کاشته شود و رشد کند. بذر دمکراسی تنها در جامعه ای رشد می کند که تشنه دمکراسی باشد
به قول مولوی:
آب کم جو تشنگی آور به دست تا بجوشد آب از بالا و پست
بروز این تشنگی عوامل مختلفی دارد که به آن اشاره فرمودید از جمله طلب حقوق انسانی و سیاسی و مقابله با فشار ستم. چنین توقعی را می توان از خواص داشت لیکن نکته ای که در اینجا کمتر به آن توجه شده اکثریت تشکیل دهنده جامعه یا همان بدنه جامعه است که چه بسا چندان در گیر و دار حقوق انسانی و سیاسی و مقابله با فشار ستم حاکمان نیست یا اگر هم هست بسیار سطحی است و حاضر نیست بخاطرش زندگی روزمره را به خطر اندازد. آقا یا خانم اکثریت لقمه نانی که به دست آورد و گردشی و دید و بازدیدی که داشته باشد نیاز هایش برآورده شده و شب را در آسایش صبح می کند. در بهترین حالت کمی هم قر و لنده می دهد که این آخوند ها چه و چه هستند.
باید دید این تشنگی چگونه به حدی می رسد که بتواند تبدیل به یک قدرت سیاسی شود.
اگر به تاریخ اروپا مراجعه کنیم می بینیم گرفتاری اروپاییان کمتر از ما نبوده است. آن ها هم شاه داشته اند. جان نثار شاه بوده اند. مرید کلیسا و روحانیون و خرافاتی که تا مغز استخوان مردم نفوذ کرده بود. مردمی بودند که در ابتذال روز را به شب می رساندند. چه شد که متحول شدند؟ چه شد که ناگاه به یاد دوران طلایی یونان باستان افتادند؟ ذخایر فلسفی و مبانی دمکراسی یونانی را از دل خاک بیرون کشیدند و به علم و دانش روی آوردند؟
فکر نمی کنم حتی ظهور متفکران و فلاسفه را بتوان عامل و محرک اصلی تحول در اروپا دانست. آری متفکران نقش مهمی در هدایت مردم دارند لیکن محرک بدنه اصلی جامعه را باید در دل جامعه جست و جو کرد.
بگذارید مثالی بزنم
حوالی قرن 12 میلادی چند شهر شمال آلمان اتحادیه ای تجاری تشکیل دادند که بعد ها به “هانزه اشتات” (هانزه در آلمانی قدیم یعنی دسته و گروه) مشهور شد. گفته می شود این امر تاثیر به سزایی در احیای تفکر دمکراسی در اروپا داشته است. هدف هانزه اشتات حفظ امنیت راه های دریایی و تجارت پر سود با روسیه و انگلیس بود. برای نخستین بار در تاریخ اروپای قرون وسطی شهر های شمالی آلمان با یکدیگر متحد می شوند بدون آن که پادشاهی بر آنان حکمرانی کند. هانزه ای ها برای خود قانون مستقل وضع کردند و تصمیماتشان را به طور شورایی می گرفتند. هانزه اشتات که تا قرن هجده میلادی به حیات خود ادامه داد در برابر دیگر کشور های پادشاهی از منافع خود دفاع می کرد و رفته رفته دارای نیروی نظامی قدرتمندی شد.
به این ترتیب مشاهده می کنیم منافع اقتصادی که بود و نبودش زندگی و مرگ مردم را رقم می زد انگیزه ای شد گروهی تاجر چنین اتحادیه ای تشکیل دهند و زمینه ساز نوعی دمکراسی شوند. توجه داشته باشید که انقلاب کبیر فرانسه در قرن 18 میلادی رخ داد!
البته هر کشوری راه خاص خود را به سوی دمکراسی می یابد و منظور من از مثال این بود که ورود به دمکراسی بدون انگیزه قوی در نیروهای تاثیر گذار بر بطن جامعه و زمینه های تاریخی میسر نیست.
در مشروطه خودمان هم که دیدیم نهایتا کار به استبداد کشید. داستان مشروطه بسیار عبرت انگیز است. جالب است رضا خان جمهوری خواه بود و این روحانیون بودند که لباس شاهی بر تن وی کردند! محمد رضا نیز در 22 سالگی به پادشاهی رسید! 22 سالگی یعنی هنوز دوران خامی و کودکی……….
چه شد که این نوجوان 22 ساله به یک مستبد تمام عیار تبدیل شد؟ غیر از آن است که ما خود وی را چنین خواستیم؟
“شاه لخت است اما مردم يك جامه بيش بر تن او نمى بينند :جامه استبداد”
ساسانم عزيز
افزوده ما به قصه اندرسن را نياورديد :تا شاه همين يك لباس را داشت كندنش دشوار نبود .استبداد شد استبداد دينى و ظاهرا شلوار خيالى شاه دوتا شد ،اما كندن همين دو لباس صدها و هزار ها بار دشوار تر شد .افزون بر اين قطر لباس را هم بايد در نظر گرفت .فقه مسيحى قطرش چقدر بود ؟انجيل كه لوتر شعار بازگشت به آن را به جاى مرجعيت كليساى كاتوليك پيشنهاد كرد همه قوانينش به تصريح انجيل در دو قانون چكيده مى شود :يك :دوست داشتن همنوع و دو دوست داشتن خدا .و هردو هم با تمامى دل و جان و عقل .شما مقايسه كن با شريعت بسته يهود كه بر سير تا پياز امور دنيوى چنگ مى اندازد .عيسا نقطه مقابل اين شريعت قطور و سخت سر و تغيير ستيز بود .شما بيا موسيقى برآمده از مسيحيت را مقايسه كن با سيل جمعيتى مه سالى يكى دوماه همان حركات و نواهاى قبلى را تكرار مى كنند با اندكى تغيير .حالا خانواده باخ را در نظر بگير از زمان لوتر تا سده ١٨.ببين در اين موسيقى چقدر خلاقيت و وارياسيون مجال بروز يافته . تفاوت ها شايد رهگشاتر از شباهت ها باشند .از هم انديشى شما خوشحال شدم .
میدانید که پاولوس بنیان گذار مسیحیت به شکلی که امروز شاهدیم بود. وی کار عجیبی می کند. پاولوس یا همان زاولوس چماق کش مسیحی کش به ناگاه مدعی می شود مسیح جلوی وی را گرفته و از او خواسته دست از آزار مسیحیان بردارد. بعد هم می گوید شریعت موسی را کنار گذارید و عشق به مسیح برای نجات کافی است. من بار ها به این نکته و تفاوت های رفتاری مسیحیت و یهود فکر کرده ام لیکن تا کنون قانع نشده ام این تفاوت تاثیری بر تاریخ اروپا داشته باشد. یعنی اگر پاولوس شریعت موسی را باطل نکرده بود اروپا به راه دیگری می رفت یا دست کم مدرنیته به تاخیر می افتاد. با شریعت یا بدون شریعت خرافات خرافات است. داستانی شنیده ام از قرون وسطی و عمق خرافات حاکم بر مردم بی چاره اروپا که هر چه به دنبال منابع تاریخی اش می گردم پیدا نمی کنم. حوالی قرن دهم یا یازدهم بخش هایی از اروپا دچار بحران اقتصادی می شود و فقر و گرسنگی بیداد می کند. مردم دست به نیایش بر میدارند تا شاید خداوند رحم کند. نتیجه ای حاصل نمی شود. دلیل را از روحانیون جویا می شوند. پاسخ می آید که شما گناهکارید و خدا دعا های شما را مستجاب نمی کند. طبق یک استنتاج دینی مردم می گویند اگر ما گناه کاریم فرزندان خردسالمان چه گناهی کرده اند. کاروانی تشکیل می شود از کودکان. آری کودکان متوسل به نیایش و دعا و کمک از خدا می شوند و راه می افتند از قصبه به قصبه بر جمعیت آن افزوده می شود. می روند و خود را به دست خدا می سپارند. در سواحل ایتالیا به دام تاجران مسلمان می افتند. مسلمین آن چه ارزش تجاری داشت را با خود به بلاد اسلامی می برند و به فروش می رسانند.
روح آزاد منشی و غرور و فخر انسانی اگر در ملتی بمیرد آری هنگامی که رستم در دل های ما بمیرد برایمان فرقی نمی کند یک تازیانه یا صد تازیانه. تنها منتظریم سهم تازیانه امروز زود تر تمام شود تا بتوانیم به بقیه کار هابرسیم. صحبت از ریشه ها و زمینه های ایجاد و رشد دمکراسی زیاد شده ولی یکی از آن ها برایم جالب تر از بقیه است و آن سطح رفاه و پیشرفت اقتصادی جامعه است. جامه پادشاه چه یکی چه دو تا هر چه باشد این ماییم که جامه را می دوزیم و بر تنش می کنیم. این ماییم که تن به خرافات خلاف عقل می دهیم. قبول دارم خرافات دینی بسیار دشوار از دل ها بیرون می رود چرا که مردم احتمال بروز یک خلاِء در قلب خود می دهند و از گام برداشتن به سوی دانش و آگاهی سر باز می زنند. با این حال همین سایت نوری زاد شاید راهی به ما بنمایاند که دین داران بدون ترس از دست دادن دین خود بتوانند جایگاه حریت و آزادگی انسان را از هر دین و مرام درک کنند و آن را ارج نهند.
درود بر ساسانم عزيز
حرف حساب جواب نداره .شاه را ديگران شاه مى كنند و اصلا نخستين معناى قصه سن كريستين اتدرسن همين است . دو ديگر اينكه الان مشكل آن نيست كه فقط من و شما بدانيم كه شاه لخت است .قبول دارى دوست من ؟ مشكل آن است كه چگونه ممكن مى شود كه: ١- همه يا اكثر مردم به لختى شاه آگاه شوند ٢-وجدانشان در برابر لباس يا لباس هاى خيالى شاه چنان حساس شود كه براى زدودن اين خيال كارى بكنند .conscience در زبان هاى اروپايي دو دلالت دارد :١-آگاهى ٢-وجدان .در سده چهارم هجرى تنها فردوسى است كه به هر حال در گفتمان روزگار خودش به ضرورت همپيوستگى آگاهى و وجدان و خويشكارى يا كنش پى مى برد ؛اما بعد ش با دوران ناى سكوت و تحمل مواجه مى شويم .سكوت هاى ادوارى تاريخ ما پس از حمله عرب ،پس از قيام هاى سياسى و نظامى و فرهنگى سده سه و چهار و اوجش فردوسى ،پس از تكفير غزالى مر فلاسفه را و سپس ايلغار مغولان ،پس از گسترش عرفان خلق گريز و سپس سياست عرفانيزه صفوى ،پس از شهريور جانگداز ١٣٢٠ ،پس ازتمامت خواهى خونبار حزب فقط حزب الله تا برسيم به راهپيمايي سكوت بسيار بابل تأمل و ريشه يابى است .همه اين ها را در تأييد حرف شما مى زنم .ريشه يابى نبايد دچار تقليل گرايي افراطى شود ؛ مسلم است كه تنها قطر فقه مسيحى يا يهودى تنها عامل رهايي اروپا از خرافات و ترس از جامه هاى خيالى شاهان و مشايخ نبود .خيلى از سبب سازها در كار بودند .شما به يك مورد مهم اشاره كرديد .رشد تجارت و طبقه متوسط شهرى . از هميارى شما سپاسگزارم
با سلام خدمت نوريزاد عزيز
استاد گرامى متن امروز شما پرسشی را در ذهنم ایجاد نموده که چون پاسخی برایش نیافتم لذا از خود جنابعالی می پرسم؛
شما در پاسخ به جوان قزوينى كه هدفتان از ساخت مجموعه چهل سرباز را جويا شده ، اينگونه نگاشته ايد؛
گفتم: من برای نخستین بار، برای نخستین بار، برای نخستین بار در این سریال دست به تصویر کردنِ داستانهای شاهنامه بردم و به زندگی فردوسی پرداختم و واژگانی چون: زرتشت و اوستا و دینِ بهی و رستم و زال و رودابه و اسفندیار و سهراب و پشوتن و کتایون و گشتاسب و مهرنوش و نوش آذر را به میان آوردم. بعد من نیزهرگز به این زودی ها فرصت و مجالی به کسی نداده خواهد شد تا در باره ی شاهنامه و فردوسی کاری بکند. و من، با لطایف الحیل به این کار توفیق یافتم. منتها نه که کلاً مردم ما با هویت باستانی خود بیگانه اند، به این زودی ها امیدی به اتصال این مردم به گذشته های اساطیری شان نیست مگر در لفظ. آنهم فرتوت و بی پشتوانه. جوان قزوینی پرسید: در آن سریال شما خیلی چیزها را به هم دوخته بودید. گفتم: من برای مطرح شدن فردوسى و شاهنامه حتى در همين حد مختصر ، بايد به برخى مفاهيم جانبى باج مى دادم .”.
اگر اشتباه نکنم کارگردانی این سریال به قبل از استحاله فکری شما ، برمیگردد و مسلما در ان زمان ارزشهای شما ، با الان تان تفاوت داشته و مراجعه به سوابق فعالیت ها و اثار شما در ان زمان (زمان ساخت سریال ) نيز ، بیانگر انست که طرح داستانهای شاهنامه و به میان اوردن واژگان دین بهی و رستم و…. اساسا در راستای گرایش فکری و باورهای ان برهه از عمر شما ، نبوده و بدیهی است بر اين اساس در ان زمان نيز هدف شما ، بسط این واژگان و يا ارزشهاى ان زمان در جامعه و يا ترویج فرهنگ باستانی ایران و اشنایی مردم با هویت باستانیشان نبوده واین قبیل موضوعات با نگاه فعلی شما ممکن است ارزشمند باشند و در نگاه ان زمان شما ، با توجه به سایر اثار و نوشته هایتان ، این امور نه تنها بی ارزش بوده چه بسا ضد ارزش نیز محسوب می شده و با این وصف ، شما نباید علی القاعده انزمان در پی اين بوده باشید که با لطایف الحیل انچه را فاقد ارزش می دانستید ، بسط و گسترش دهید. بر همین مبنا من تصور میکنم انچه را شما در پاسخ ان جوان کرجی بر زبان راندید به هیچ وجه پاسخ این سوال وی نيست که «شما با این سریال چه می خواستید بگویید؟» ، بلکه شاید انچه گفتید پاسخ این سوال باشد که ؛ “شما با ان سریال چه کاری کردید؟» ، انهم در صورتی که عبارت «لطایف الحیل» را از پاسخ خود حذف کنید.
جناب نوریزاد عزیز من بدرستی متوجه منظور شما ازعبارت “مطرح شدن” در این جمله نشدم؛ «گفتم: من برای مطرح شدنِ شاهنامه و فردوسی حتی در همین حد مختصر، باید به برخی مفاهیم جانبی باج می دادم» ، زیرا اگر منظور معرفی و یا افزودن براشتهار ان باشد که تصور نمیکنم این اثر انقدر ناشناخته باشد که یک سریال بتواند در این زمینه کمکی بکند و اگر منظور طرح موضوع در تلویزیون یا حتی جامعه باشد ، در اینصورت نيز ضمن عذرخواهی از جنابعالی ، باید بگویم که گرچه داشتن چنين هدفى ( طرح اينگونه موضوعات حتی با با باج دادن به مفاهیم جانبی) درخور تقدیر است و شاید خود فردوسی نیز چنین کرده باشد ولی در این سریال ، موضوع برعکس است یعنی سعى شده از مطرح بودن شاهنامه ، برای بها دادن به مفاهیم جانبی سوء استفاده شود و در قبال ان ، به موضوعات شاهنامه باج داده شود.
البته بر این کار شما نمی توان خرده گرفت چون کاری بوده همسو با اهداف و ارزشهای شما در ان زمان ، ولی انچه قابل نقد است جانبداری حال حاضر شما از ان عملکرد است که من با همین توجیه حاضر چندین بار در ميان سخنان شما ، شاهد ان بوده ام ، البته انچه را شما در خصوص مطرح شدن موضوعات شاهنامه مى فرمایید را ، به نتیجه و اثر کار ،- بدون توجه به هدفى كه از انجام كار تعقيب مى شده – ، معطوف بکنید و بگویید هدف هرچه بوده ، نتیجه حاصله این است که موضوعات شاهنامه برای اولین بار در تلویزیون مطرح شد ، به گمان من بیشتر قابل دفاع است تا اینکه سعى شود ارزشهای فعلی خود را به اهدفتان از انجام کارهاى سابق نيز ، تعمیم دهید و راستش را بخواهید اين موضوع با توجه به اين ميزان از ازادگی و شهامتی که ما در وجود شما شاهد هستیم ، همخوانی ندارد.
نورى زاد بسيار گرامى اكنون كه سخن تا بدينجا ادامه يافت پس اجازه بدهيد موضوع ديگرى را نيز كه مدتهاست در دل دارم به شما بگويم؛
تاكنون من چند بار بر شاهد اصرار شما در خصوص وفادار ماندنتان در انجام اين كار (چهل سرباز) به متن، بوده ام و حتى تاكيد داشتيد كه شما كمبود امكانات يا ضعف جلوه هاى ويژه و كاستى هاى اينچنينى را ، با وفادار ماندن نسبت به ، خط به خط متن ، جبران كرده ايد ، همين سخن شما ،- پس از انكه من دريافتم كارگردانى اين سريال را شما عهده دار بوده ايد- ، مرا به نحو مضاعف مشتاق نمود به ديدن اين سريال ، كه بهر حال موفق به ديدن يك يا دو قسمت ان از سايت يوتيوب شدم ، ولى با ديدن همان يك يا دو قسمت ، متوجه شدم نه تنها اين سريال امانت دار خوبى نبوده براى متن شاهنامه نبوده ، بلكه حتى ترتيب و تقدم موضوعات از حيث اهميت ، انگونه كه در متن است ، نيز رعايت نشده و بدتر از همه نتايج مخربى بود كه به نظر من اين سريال مى توانست بر باورها و تصويرهاى موجود از شخصيت هاى شاهنامه در اذهان مردم ، برجاى گذارد ، كه ذيلا مواردى از ان به عنوان مثال ، ذكر مى گردد؛
در صحنه اى از اين سريال رستم زمانى به خانه خود وارد مى شود كه زن و كودكى خردسال بنام اميد! در حال خروج از خانه هستند ، رستم دستوراتى به شخص ديگرى در خصوص توجه ويژه به ان زن و فرزند خردسالش ، مى دهد و سپس پيشگويى! رستم را مى بينيم در باره اينده ان كودكى ، كه ظاهرا پدرش در جنگ كشته شده (و البته حركت دوربين و نحوه تلاقى نگاه ها نيز گويى خبر از ملاقات رستم و مادر ان كودك ، در خفا مى دهد) در حاليكه؛
اولا – چنين صحنه اى و يا حتى مشابه اين صحنه در شاهنامه يافت نمى گردد و اشاره به هيچيك از موضوعات شاهنامه نيز ندارد.
ثانيا- در تمام شاهنامه حتى يك نفر با نام اميد ، پيدا نمى شود و مشخص نيست اين زن و فرزند مازاد بر متن چه نقشى بر عهده دارند كه فردوسى از ان غفلت نموده است؟!
در اين داستان موضوع اساسى “بسته شدن دست رستم” است به عنوان نماد ازادى ، بنابر اين تمركز اصلى اين داستان ، دربه بند كشيدن ازادى است و هرگاه اين اولويت در ساخت سريال مشهود نباشد ، سخن از وفادارماندن به متن اصلى ، در ساخت ، چندان دقيق نيست.
در اين داستان همه ماجرا و سخن بر سر انست كه رستم دست به بند نخواهد داد ، حتى براى لحظه اى ، زيرا رستم همان ازادى است و ازادى اگر لحظه اى به بند درايد ديگر نامش ازادى يا همان رستم نيست ، بنابر اين؛
تمام تلاش فردوسى در صحنه مواجهه بهمن با رستم انست كه بهمن بعنوان پيك دستگاه دينى مذهبى مستبد ، زمانيكه با رستم بعنوان نماد ازادى و ازادگى مردمان روبرو مى شود ، محسور و مبهوت عظمت و شكوه و زيبايى برامده از ازادگى شود و از همين روى در اولين لحظه اى كه چشم بهمن از دور به رستم برمى خورد فردوسى از زبان بهمن مى گويد:
بدل گفت بهمن كه اين رستمست؟!
ويا افتاب سپيده دم است؟!
اين بيت جو حاكم بر ملاقات ايندو را از اغاز نمايان مى كند و به دنبال ان فردوسى با ذكر داستان غلطاندن سنگ ، شرايط را براى انجام ازمايش رستم توسط بهمن ، نيز فراهم مى كند تا همه تمهيدات براى تجسم فضاى اين ملاقات فراهم گرديده باشد و بهمن جوان كه از دستگاه مستبدانه دين حكومتى و يا حكومت دينى براى اوردن پيغام امده ، متحير و مبهوت از عظمت و زيبايى ازادى و با مشاهده قدرت و نيروى ان ، در طول اين ديدار جرات بخرج دادن كمترين جسارتى ، نسبت به رستم را ، به پشتوانه شاهزادگى خود ، نداشته باشد ، ليكن درحاليكه فردوسى ، جوانى گستاخ ، بى ادب ، نادان و به پشتوانه شاهزادگى مغرور ، كه زاييده استبداد دينى و دين مستبدانه مى باشد را ، مبهوت و متحير و عاجز ، در حضور ازادى و ازادگى ، خيره و مستغرق در شكوه و وقار ازادى ، بر زمين ادب فرو مى نشاند ، نوريزاد گرامى همان جوان را نزد رستم فرستاده و طنابى به دستش مى دهد تا بى توجه به تفاوتهاى موجود و فارغ از ويژگيهاى خاص دو جهانبينى ، بر سر رستم داد بزند و دست رستم را طناب پيچ كند! و با اين وجود هنوز معتقد به رعايت امانتدارى در ساخت اين اثر است.
اما صرفنظر از همه مواردى كه بيان شد به نظر من اين سريال با توجه به ضعف هاى ان كه شما نيز به برخى از انها سابقاً اشاره كرده ايد همچون محدوديت امكانت ، عدم تامين هزينه لازم و مهمتر از همه عدم وجود بازيگرانى كه بتوانند از پس بازى در نقش شخصيت هاى شاهنامه ، انگونه برايند كه فردوسى خلق و پردازش كرده ، مخربترين اثرى كه اين سريال مى تواند برجاى گذارد ، تغيير و دستكارى و كم رنگ كردن تصويرى است كه مردم از شخصيت هاى شاهنامه ، در ذهن خود دارند. سخن بدرازا كشيد از جنابعالى و ساير دوستان پوزش مى طلبم. بر شما سعادت و سربلندى همراه با موفقيت در راهى كه برگزيده ايد را ارزو مى كنم.
اقای بیکنش شما با این خزعبلات قصد دارید چهره اقای نوریزاد را نزد دوستانش تخریب کنید و در این راه از افترا و تهمت زدن به ایشان خوداری نمیکنید. همه خوانندگان میدانند این مطلبی که نوشتی از اول تا اخر دروغ است و در تمام این سریال کسی با نام امید وجود ندارد. ان جوان بی ادب هم بهمن نام دارد و پسر اسفندیار و نوه شاه است و باید سر یک ادم لات و باجگیری مثل رستم داد و هوار بکشد و دستش را ببند. اتفاقن یکی از صحنه های عبرت اموز فیلم همین بستن دست رستم است تا هر گنده لاتی نخواهد مقابل مامورین حکومت و نمایندگان رسمی مردم ایستادگی کند. این صحنه شکسته شدن باجگیر زورگویی است در برابر قانون و خیلی با دقت و خلاقانه کار شده بود زیرا رستم در انجا بایدادب میشد تا درس عبرتی باشد برای سایر قانون شکنان. شما چرا از تنبیه رستم ناراحت هستید مگر دست شما را در فیلم بسته اند. قلدر دزد و راهزن مردم ازاری به نام رستم توسط بهمن که نماینده حکومت است تحقیر میشود و دستش را بهمن میبندد . این کجایش بد است؟ اگر در شاهنامهبقول شما بهمن در حضور این دزد مفتخور که رستم نام دارد از ترس مینشیند و جیک هم نمیزند خوب این ضعف شاهنامه هست که این رستم بی خاصیت توسط بهمن ادب نمیشود و نوریزاد کار بسیار خوبی کرده که او را سرجایش مینشاند. شما هم سعی کن همیشه مدافع حق باشی نه مدافع دزد خرف و بدرد نخور و ترسویی مثل رستم .ومنطق و عقل میگوید هر اثری باید نقد شود و ایرادات ان برطرف شود حتی اگر این اثر شاهنامه باشد یا قران باشد یا هر کتاب دیگری این حرفی است که همه موافق ان هستند چه مذهبی وچه غیر مذهبی و بت پرست .
همه این کتابها قابل نقد هستند جز قران چون کلام خداست.
به نظر شما ایا رستم یک دزد ترسو و خرفت وباجگیر و زورگودر کتاب فردوسی معرفی شده یا دشمن ؟
در سر عقل بايد بى كلاهى عار نيست
نوریزاد: “من برای مطرح شدن فردوسى و شاهنامه حتى در همين حد مختصر ، بايد به برخى مفاهيم جانبى باج مى دادم .”
بیکنش: “در این سریال ، موضوع برعکس است یعنی سعى شده از مطرح بودن شاهنامه ، برای بها دادن به مفاهیم جانبی سوء استفاده شود و در قبال ان ، به موضوعات شاهنامه باج داده شود”
دلیل چیست: “کارگردانی این سریال به قبل از استحاله فکری شما ، برمیگردد و مسلما در ان زمان ارزشهای شما ، با الان تان تفاوت داشته و مراجعه به سوابق فعالیت ها و اثار شما در ان زمان (زمان ساخت سریال ) نيز ، بیانگر انست که طرح داستانهای شاهنامه و به میان اوردن واژگان دین بهی و رستم و…. اساسا در راستای گرایش فکری و باورهای ان برهه از عمر شما ، نبوده و بدیهی است بر اين اساس در ان زمان نيز هدف شما ، بسط این واژگان و يا ارزشهاى ان زمان در جامعه و يا ترویج فرهنگ باستانی ایران و اشنایی مردم با هویت باستانیشان نبوده واین قبیل موضوعات با نگاه فعلی شما ممکن است ارزشمند باشند و در نگاه ان زمان شما ، با توجه به سایر اثار و نوشته هایتان ، این امور نه تنها بی ارزش بوده چه بسا ضد ارزش نیز محسوب می شده و با این وصف ، شما نباید علی القاعده انزمان در پی اين بوده باشید که با لطایف الحیل انچه را فاقد ارزش می دانستید ، بسط و گسترش دهید”
ایا این تلاش برای تخریب نوریزاده نیست؟ اگر نیست پس چیست؟ اگر ای ن شخص در نقاب دوست دشمنی نمیکند پس چکار میکند؟
دوست خوب اقاى يك همشهرى خداوكيلى شما خودت فهميدى چى گفتى ؟ و جاى تاسف براى اونهايى هستش كه بدون اينكه بفهمند تو چه حرفهاى بى سر وتهى زدى كوركورانه و طوطى صفت با امتياز بسيار عالى حرفهاى تو رو تاييد ميكنند! واقعن جاى بسى تاسفه!
با پوزش یک دوست درست است نه یک همشهری
نوریزاد: من برای نخستین بار، برای نخستین بار، برای نخستین بار در این سریال دست به تصویر کردنِ داستانهای شاهنامه بردم و به زندگی فردوسی پرداخ
بیکنش: شما نباید علی القاعده انزمان در پی اين بوده باشید که با لطایف الحیل انچه را فاقد ارزش می دانستید ، بسط و گسترش دهید
نوریزاد: واژگانی چون: زرتشت و اوستا و دینِ بهی و رستم و زال و رودابه و اسفندیار و سهراب و پشوتن و کتایون و گشتاسب و مهرنوش و نوش آذر را به میان آوردم. بعد من نیزهرگز به این زودی ها فرصت و مجالی به کسی نداده خواهد شد تا در باره ی شاهنامه و فردوسی کاری بکند. و من، با لطایف الحیل به این کار توفیق یافتم. منتها نه که کلاً مردم ما با هویت باستانی خود بیگانه اند، به این زودی ها امیدی به اتصال این مردم به گذشته های اساطیری شان نیست مگر در لفظ. آنهم فرتوت و بی پشتوانه
بیکنش: کارگردانی این سریال به قبل از استحاله فکری شما ، برمیگردد و مسلما در ان زمان ارزشهای شما ، با الان تان تفاوت داشته و مراجعه به سوابق فعالیت ها و اثار شما در ان زمان (زمان ساخت سریال ) نيز ، بیانگر انست که طرح داستانهای شاهنامه و به میان اوردن واژگان دین بهی و رستم و…. اساسا در راستای گرایش فکری و باورهای ان برهه از عمر شما ، نبوده
نوریزاد: من برای مطرح شدن فردوسى و شاهنامه حتى در همين حد مختصر ، بايد به برخى مفاهيم جانبى باج مى دادم
بیکنش: ضمن عذرخواهی از جنابعالی ، باید بگویم که گرچه داشتن چنين هدفى ( طرح اينگونه موضوعات حتی با با باج دادن به مفاهیم جانبی) درخور تقدیر است و شاید خود فردوسی نیز چنین کرده باشد ولی در این سریال ، موضوع برعکس است یعنی سعى شده از مطرح بودن شاهنامه ، برای بها دادن به مفاهیم جانبی سوء استفاده شود و در قبال ان ، به موضوعات شاهنامه باج داده شود.
نوریزاد: كمبود امكانات يا ضعف جلوه هاى ويژه و كاستى هاى اينچنينى را ، با وفادار ماندن نسبت به ، خط به خط متن ، جبران كرده ام
بیکنش: نه تنها اين سريال امانت دار خوبى نبوده براى متن شاهنامه نبوده ، بلكه حتى ترتيب و تقدم موضوعات از حيث اهميت ، انگونه كه در متن است ، نيز رعايت نشده و بدتر از همه نتايج مخربى بود كه به نظر من اين سريال مى توانست بر باورها و تصويرهاى موجود از شخصيت هاى شاهنامه در اذهان مردم ، برجاى گذارد ، كه ذيلا مواردى از ان به عنوان مثال ، ذكر مى گردد؛
نوریزاد: بعد من نیزهرگز به این زودی ها فرصت و مجالی به کسی نداده خواهد شد تا در باره ی شاهنامه و فردوسی کاری بکند
بیکنش: درحاليكه فردوسى ، جوانى گستاخ ، بى ادب ، نادان و به پشتوانه شاهزادگى مغرور ، كه زاييده استبداد دينى و دين مستبدانه مى باشد را ، مبهوت و متحير و عاجز ، در حضور ازادى و ازادگى ، خيره و مستغرق در شكوه و وقار ازادى ، بر زمين ادب فرو مى نشاند ، نوريزاد گرامى همان جوان را نزد رستم فرستاده و طنابى به دستش مى دهد تا بى توجه به تفاوتهاى موجود و فارغ از ويژگيهاى خاص دو جهانبينى ، بر سر رستم داد بزند و دست رستم را طناب پيچ كند! و با اين وجود هنوز معتقد به رعايت امانتدارى در ساخت اين اثر است.
نوریزاد: به این زودی ها امیدی به اتصال این مردم به گذشته های اساطیری شان نیست مگر در لفظ. آنهم فرتوت و بی پشتوانه
بیکنش: در اين داستان موضوع اساسى “بسته شدن دست رستم” است به عنوان نماد ازادى ، بنابر اين تمركز اصلى اين داستان ، دربه بند كشيدن ازادى است و هرگاه اين اولويت در ساخت سريال مشهود نباشد ، سخن از وفادارماندن به متن اصلى ، در ساخت ، چندان دقيق نيست.
نوریزاد :… …..
بیکنش: در اين داستان موضوع اساسى “بسته شدن دست رستم” است به عنوان نماد ازادى ، بنابر اين تمركز اصلى اين داستان ، دربه بند كشيدن ازادى است و هرگاه اين اولويت در ساخت سريال مشهود نباشد ، سخن از وفادارماندن به متن اصلى ، در ساخت ، چندان دقيق نيست
بیکنش: ارزشهای فعلی خود را به اهدفتان از انجام کارهاى سابق نيز ، تعمیم دهید و راستش را بخواهید اين موضوع با توجه به اين ميزان از ازادگی و شهامتی که ما در وجود شما شاهد هستیم ، همخوانی ندارد.
بیکنش:
در تمام شاهنامه حتى يك نفر با نام اميد ، پيدا نمى شود و مشخص نيست اين زن و فرزند مازاد بر متن چه نقشى بر عهده دارند كه فردوسى از ان غفلت نموده است؟!
.
پیدا کنید دوست را و حالا پیدا کنید دشمن در لباس دوست را؟
من فكر مى كنم كه آقاى بيكنش مثل يك دوست صادق با آقاى نوريزاد سخن گفته ،نه مثل يك حوارى كه مراد خود را خطاناپذير و فرا انسان مى بيند.و فقط و در هرحال بايد ستايشش كرد .نوريزاد هم گمان نمى كنم كه به دنبال حوارى باشد .البته داورى در اين مورد نمى كنم و خود جناب نوريزاد حى و حاضرند .اما فرض بر صحت انتقاد بسيار مؤدبانه بيكنش مى گذارم .همه ما انسانيم ،همه ما دركارنامه كلى خود ممكن است گاه درشرايطى در باره خود چار ضعف داورى يا زمان پريشى شويم .از ديد امروز به كار گذشته خود و ديگرى بنگريم .اين شرايط حتى ممكن است گرمى هوا يا خستگى يا درگيرى ذهنى با چيزى ديگر باشد .اينجا چه ايرادى دارد كه يك دوست صادق ما را از لغزش ذهنى بازدارد .دشمن آن كسى است كه مدام عيبت را بپوشد و كم كم از تو يك شاه يا موجود مقدس بسازد .تا كنون چه كسى در اين همه مطالبى كه از بيكنش ارجمند خوانده ايم كم ترين نشانه اى از قصد تخريب يافته كه اين دومى اش باشد ؟گاه بوده كه من خواسته ام از دوستان خواهش كنم كه از افزودن القابى چون استاد و فاضل و از اين قبيل به نام كورس پرهيز كنند ،اما چون فكر كرده ام سوء تفاهمى دال بر تملق و تعارف پيش آيد ول كرده ام .آقاى بيكنش تا جايي كه من مى دانم به آقاى نوريزاد به عنوان انسانى إزاده و شجاع و وارسته احترام نهاده اند اما گمان نمى كنم خود نوريزاد هم از كسى جامه شاهى طلب كرده باشد
با احترام و سپاس به همه دوستان
فرق بین حکومت دینی و غیر دینی (سکولار)
در حکومت دینی افرادی می توانند بر مردم حاکم شوند که دارای ویژگی خاص آن دین باشند و چون این ویژگی ها معمولاً چیزی است که در کتاب که آن کتاب را به آسمان متصل می کنند آمده و مفسران هم کسانی نیستند بجز فسیلانی که در دخمه های دینی خودشان بدون کار و زحمت سدجوع کرده اند و چیزی سنگین تر از قاشق غذای خودشان بلند نکرده اند لذا در حقیقت تمام تصمیم گیری های مهم و اساسی را اینان بدون در نظر گرفتن آراء مردم انجام می دهند.
در حکومت غیر دینی اصل بر انتخاب مردم است. حکومت سکولار با دنیای واقعی سرو کار دارد و بر خوردش به مسائل حکومت، دنیوی و واقعی است. و سعی در حل مشکلات از طریق نقد واقعی خود مشکل دارد. ولی حکومت دینی نقد واقعی مشکل را به آسمانها می برد تا در آنجا برای آن به ظاهر راه حلی پیدا کند و چون مسلماً در آنجا را حلی پیدا نخواهد کرد مجبور به انکار آن می شود و آن را در حقیقت لاینحل باقی می گذارد.
یک حکومت دینی همان استبداد واقعی است چون بجای مردم قرار است که خدا تصمیم گیری کند و چون خدا ئی وجود ندارد که دست به چنین کاری بزند این امر به نماینده او در روی زمین محول می شود.
حکومت سکولار دین مردم را خصوصی می کند و به خانه هایشان می برد ولی در حکومت دینی دین جنبه اجبار و عمومی پیدا می کند و بنابراین از خانه ها خارج می شود و به خیابانها می آید و در نتیجه مردم با یک تناقض و دوروئی فرهنگی روبرو می گردند و در حقیقت یک حکومت دینی، فاسد و تباه کننده فرهنگ جامعه نیز هست. مردم متدین دین خود را به حکومت واگذار می کنند و در جامعه فعال مایشاء می شوند. انسان ارزش خودش را از دست می دهد و جایش را به نا ارزشهای کلک زدن و چند شخصیتی بودن می دهد.
در حکومت های دینی چون انسان عبدالله است و ارزشی ندارد ارزش خودش را به خدای خودش می بخشد و تبدیل به موجودی می شود که به خاطر خدای خودش هر جنایتی را حاظر به انجام است. برده ای است در دست خدای خودش و در حقیقت هم خدای خودش چیزی نیست جز امیال دنیوی او حال اگر این امیال دنیوی مال منالی باشد که به قول خودش حق الناس است و این حق الناس نه به اذن ناس بلکه به اذن خدای خویش به آن دست یافته است پس برای نگهداری آن مجبور است که خون ناس را بریزد و در این کار هیچ کم نگذارد. و پاسخ گوی هیچ کس نباشد جز خدای خودش چون نه به اذن مردم بلکه به اذن او در قدرت است. مردم می شوند خاس و خاشاک و این کاملاً طبیعی است.
نمیدانم چدا شما سعی دارید تصویر بهتری از اسلام نشان دهید! شما که خود تاریخ خوانده ابد و اطلاع داربد که در صدر اسلام این دین را همینگونه رایج کردند که داعش میکند. مگر آنها با مردمان سرزمین های اشغالی غیر از این رفتار کردند؟ در واقع ابنها دارند از صدر اسلام تقلید میکنند.
با درود به سیاوش، داعش که بی وقفه به جنایت مشغول است، اگر همین فردا شنیدیم که همهٔ کتابخانهها را به آتش کشیده،همان کاری را کرده که بدویها به توصیهٔ سلمان فارسی کتابخانههای ساسانی را آتش زدند زیرا بنا به قرائنی که جدیداً بدست آمده نسخههایی از کتابی که قرار بوده دین جدید در عهد ساسانیان باشد در آن کتابخانهها موجود بوده ودسترسی و مطالعه آنها و تشابه آنها با آنچه بعدها همین سلمان دیکته میکرد، موجب روگردانی بدویها میشده. بدویها یا داعشیهای آنزمان نیز از کشتههای ایرانیان پشتهها ساختند و آنوقت امثال شریعتیها اراجیفی سر هم کرده اند که به جنایات و غارتهای بی حد و حساب داعشیها بدوی اولیه لباس تقدس بپوشانند.
جوابی برای جناب Faeze
سلام
امام علی (ع) بر اثر اعمال جاهلان وبخصوص حاکمان کم خرد ؟ ایران همچنان مظلومتر از گذشته در تاریخ 1400 ساله در مظلومیت وغربت مانده است ؟!
اما یکم :در خصوص جنگها ایشان در هیچکدام از آنها وبویژه نهروان وجمل شروع کننده نبوده اند ؟/
دوم : اتفاقا اگر ایشان طالب حکومت بودند نیاز به جنگ نداشت بلکه سازش با سرکردگان جنگ ودادن پست ورشوه حکومتش حفظ میشد/! حتی بالاتر دلیل اصلی 25 سال خانه نشینی اش نیز همین عدم سازش با سودجویان !بود ؟
سوم اتفاقا همین جنگها نهایتا باعث شهادتش شد ؟/ وحکومتش نیز !از بین رفت ولی حاضر به قبول هیچ ناحقی نشد؟
اما اگر :
دشمنان امام علی (ع) را با افراد جامعه خودمان همسان سازی کنیم بنظر بنده :
در جبهه جنگ جمل (ناکثین)؟/! : سرداران فربه (بقول جناب نوری زاد)دارای اسکلهای قاچاق . وبرخوردار از رانتهای میلیاردی ودر زیر مجموعه آنها خاوری ها و بابک رنجانی ها و نیز سلاطین شکر وسیگار و صاحبان انحصاری انواع واردات وصادرات واستفاده کنندگان جانانه از دور زدن تحریمها؟!بهمراه باعثان کم شعورش !! از قبیل احمدی نژاد و جبهه پایداری ؟ و..
در جبهه جنگ صفین (قاسطین ): احمد جنتی . احمد خاتمی علم الهدی ومصباح خود جنابشان /// ,و…. اکثر آیات خبره …
در جبهه جنگ نهروان (مارقین ) : طالبان . القاعده . داعشی ها اعم از ایرانی و یا غیر ایرانیش؟؟
بله جناب ؟! امام علی (ع) با این گروهها جنگیده؟! نباید میجنگید ؟! البته اگرخواستید میتوانید لیست ناکثین ومارقین وقاسطین را تکمیل کنید
این سردار طلائی هم خکایتی شده برای خودش. میخواد نشون بده اختلاط بده خمله میکنه به خبرنگار زن که بهش تنه بزنه. وقتی هم طرف جا خالی می ده میگه دیدی اختلاط بده! بعد هم میگه من بخانمم میگم میرم یه جا ئی که دو تا زن مطلقه هستند نظرت چیه؟ خانم هم گفته بیجا می کنی! بعد نتیجه گرفته قالیباف حرفش درسته!
من سر در نمی آرم بعضی ها که انقدر حالشون خرابه که با دیدن زن مطلقه فکر می کنند باید کاری بکنند چرا اصلا به عیال اینو می گن؟ خوب بابا برو ببین اّول اون خانم مطلقه شما رو آدم حساب میکنه؟ آحه میدونین بقول قدیمیها کافر همه را به کیش خود پندارد!.میرزا قلمدون میگه این جور آدما عقده کم آدم بینی دارند. یعنی کسی اینها رو تا بحال آدم حساب نکرده می خوان بگن خیلی خوش تیپ هستند!. آخه مرد حسابی مگر هر زن مطلقه یا بیوه ای از جنس فامیل خودته که اینجوری فکر کردی! لااقل عینک خلبانی بزن کمی بهت بیاد! راستی دوست داری به خواهر و مادر خودت یه خبرنگار مرد تنه بزنه؟ ما چی گفتیم..شاید جا خالی نداد!
باسلام بله همه از شاه پهلوي متشكريم ولي بي نوا بايد بصيرت بيشتري داشت مثلا اگر جلوي اسم ساواك يه اسم امام مي ذاشت مثل ساواك امام رضا كه بي مناسبت هم نيست هر چي آدم مي كشت به اسم امام رضا نوشته مي شد كسي هم جرات اعتراض نداشت حالا وضعمون از اين خيلي بهتر بود يل ياتار توفان ياتار ياتماز جهالت پرچمي !!!!!!!!
با سلام
سلام و تحيت بر شما عزيزان دوستدار انسانيت ……………
مدتى توفيق مشاركت در اين سايت نداشتم
سؤالى كه هميشه به ذهنم خطور مى كند اين است
از ميان اين همه شاعر بزرگ در ادبيات فارسى مثل سعدى و حافظ شيرازي -مولانا جلال الدين بلخى -نظامى گنجوی
عطار و خيام نيشابوري و …………………………………چرا بعضى دوستان فقط وفقط به يك نفر تعلق خاطر دارند
با سلام و عرض خير مقدم خدمت دوست عزيز و گرامى جناب عبدالله
بسيار خوش امديد به ميهمانى جناب نوريزاد.
اكثر دوستان بارها از عدم حضور شما و معدود دوستانى ديگر اظهار دلتنگى نموده اند.
اميدواريم كه منبعد هيچ دوستى به ترك اين خانه مبادرت نكند و دوستان نيز غيبت بيش از يك هفته را مجاز ندانند.
برايتان سربلندى ، موفقيت و حضور دائم! ارزو مى كنم.
سلام و خير مقدم به عبدالله و درود بر بيكنش
عبدالله جان :شما با تأكيد مكرر روى كلمه فقط مخلصتان را وادار به پاسخگويي كرديد .خب ،دستاويزى شد براى ابراز خرسندى اينجانب از حضور دگربار شما .من در ٥٠ شماره و چكيده اش در همين كامنت آخر (فردوسى و آگاهى اجتماعى )توضيح داده ام كه چرا فردوسى به سبب ملحوظ داشتن فرد انسانى و ايرانى در ساختار قدرت و وضعيت تاريخى از پويه هاى سرفراز و درخشان و مستثناى تاريخ فرهنگ ماست . اما برخلاف دريافت شما پويه هاى ديگر را از جمله عرفان اوليه و حكمت مشاء را نيز ناديده ننهادم و چندين شماره به تذكرة الاولياى عطار پرداختم .افزون بر اين اصلا مقصد ريشه ها ارزش سنجى كار اديبان و شاعران از نظر ادبى و بيان حقايق ذاتى نيست .هدف بازيافت اين گمشده تاريخى و در عين حال حاضر در ژرفاى ناخودآگاهى ماست :كه گيتى به آغاز چون داشتند / كه ما را چنين خوار بگذاشتند .
خب ،عبدالله گرامى و خوشخو برخى اصلا باور ندارند كه خشت كژ ساختار اجتماعى و سياسى ما در گذشته هاى دور نهاده شده و به امروز منتقل شده است ،چون ديدگاه آنها بيش تر عينى گرا و پوزيتيويستى است و مى پندارند تغيير مواد و مصالح بيرونى مناسبات قدرت و وضع قوانين دموكراتيك همه مشكلات حل مى شود و ديگر نيازى به كند و كاو در گذشته نيست .مى گويند شاهنامه چه ربطى به ستار بهشتى و مرتضوى دارد .به دنبال داروهاى زود بازده هستند .همه اين افراد نيز واقعا انسان هاى با وجدان و دلسوز و دموكراسى خواهى هستند و براى حرف خود دلايلى دارند . من برإنم كه فعاليت هاى إنها لازم است اما كافى نيست .گذشته ما سپرى نشده بلكه در ناخودآگاه جمعى اكنونى ما حاضر است .همان طور كه هرفردى گذشته زندگينامه اى خودش را در ياد و حافظه و رؤيا هايش با خود حمل مى كند ،فرهنگ همگانى نيز بسيارى از خوى ها و منش هاى حافظه هزاران ساله تاريخ استبداد هولناك و خرد ستيز و زورپرست و انديشه سوز را با خود حمل مى كند .كسانى هم بايد باشند كه ريشه هاى فرهنگى مصايب امروزمان را بكاوند .چنين كارى بيرون از اين سايت با سانسور شديد مواجه مى شود .هر كس حق دارد با كل اين فكر مخالف باشد .اصلا مطالب ما را نخواند . عبدالله جان ،اگر شما با كل مطلب مخالف نباشى تا به اينجا تا حدى به شما حق مى دهم ،اما صبر داشته باش .از قضا حافظ شكار من است اما در مورد نظامى ممكن است به آنچه قبلا گفته ام چيزى اضافه نكنم گرچه شخصا به منظومه هاى عاشقانه نظامى از بن جان دلبستگى دارم .نظامى اما در ريشه ها همان قدر سهم دارد كه در تكوين وجدان ملى سهم نهاده است .برخلاف تصور برخى از دوستان بحث من در باره ادبيات نيست ورنه در باره نظامى و ارزش غنايي كارهايش يك سينه سخن داشتم .
عبدالله عزيز حالا شما چرا خودتان كم لطفى مى كنى .من يكبار ذيل يكى از مباحث آقاى دانشجو به سند مكتوب مهمى در باره وضعيت زيست عرب پيش از اسلام اشاره كردم :معلقات سبعه . من ترجمه انگليسى و فارسى معلقات را خوانده ام اما فهم عربى آن به قدرى دشوار است كه حتى دوست عربى دارم كه او هم نتوانست چندان كمكى كند ؛ از تحليل اين چكامه ها شايد بتوان دريافت كه روح عرب پيش از اسلام تا چه حد إزاد بوده ،به زندگى و عشق و جنگ و صلح چه نگاهى داشته ،اطلاعاتش از جهان بيرون از عربستان تا چه حد بوده ،آيا نشانه اى كه گوياى زنده بگور كردن دختران باشد از اين چكامه هاى گيرا و سرشار از روح زندگى مى توان دريافت ، آيا به راستى اين قومى كه بعدها خونريز و بى اخلاق معرفى مى شوند به راستى چنين بوده اند ؟شما بهتر مى دانيد كه يكى از معلقه ها در ستايش صلح است .وفادارى به قول و پيمان در ميان عرب سرفصل اخلاق عرفى بوده ،در ضمن معلقه ها تا چه حد بر شعر فارسى به ويژه سبك خراسانى از جمله بر منوچهرى و رودكى شكلا و ماهوا تأيير نهاده ؟آيا غزل كاروان سعدى صورتى تلطيف شده از معلقاتى نيست كه بيش تر از گذار از محل ويران شده خانه معشوق آغاز و با ياد خاطرات عشق گذشته دنبال مى شوند ؟ آيا غلبه تشبيهات قوى بر استعاره ميان سبك خراسانى و معلقات مشترك نيست ؟من در اينترنت جستجو كرده ام و تحقيقى كه اين پرسش ها را دنبال كرده باشد نيافته ام ،پس فكر مى كنم هركس اعم از دانشجو يا استاد ادبيات عرب چنين تحقيقى كند كارى تازه كرده است .فكر مى كنم من در سراشيب عمر خوابزده ام به شما كه مى نمايد در اوج زندگى هستيد نبايد از دادن اين ايده ها دريغ كنم و با خود به گورشان ببرم .حالا ديگر دنبال كردنش به شما بسته است .آقا ،سايت نوريزاد را از حضور خود بى بهره نكنيد . شاد و سرخوش باشيد
با سلام به جناب کورس
فقط یک کلمه عرض کنم که دوباره بوصف فخیمه رادیکال متصف نشوم، و آن کلام این است که “معلقات سبع” میراث ادبی تاریخی ارزشمندی است ،اما بنا نیست ،همه تاریخ و فرهنگ و وقایع جزء بجزء عرب جاهلی در هفت معلقه منعکس شود چنانکه همه مقولات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و غیر آن از دواوین شعراء استخراج نمی شود،باید دید سراینده معلقات کیست و غرض و غایت او چه بوده است و ذهن او در گیر چه بوده است.
با پوزش
درود بر دوست عزيز جناب مرتضى
كاملا درست مىًفرماييد ،اما وقتى معلقات مهم ترين يا شايد تنها سند مكتوب همزمان است كه در دست داريم ،چه بايد بكنيم ؟البته شايد هم تنها سند نباشد .شما در اين مورد اطلاعات بيش ترى داريد .مى توانيد كمك كنيد .در شاهنامه در بخش تاريخى چند بار از دشت سراران نيزه دار نام برده شده و جنگ كسرا و روم بنا به اين كتاب برانگيخته از شكايت المنذر نامى است .سوره روم قرأن كريم هم طبق تفسير ابوالفتح رازى نشان مى دهد كه عرب حوادث دنيا را دنبال مى كرده و بيش تر تمايل به شكست ايرانيان داشته اند .در معلقات همان قصيده امرؤ القيس اگر اشتباه نكنم از دربار قيصر ياد شده و از گياهانى تام برده شده كه هندى يا ايرانى هستند .مرتضاى گرامى آيا اين چيزها به درد نمى خورند ؟
حالا بگذريم .رنجش شما براى من هم سخت است .يادم مى إيد كه شما غيبت داشتيد و من ديدم روى آقاى سيد ابوالفضل را زمين انداختيد پس ديگر بر خلاف ميل باطنى ام درخواست مستقيم براى حضور شما نكردم تا اينكه در كامنتى براى همه از جمله مخالفان راديكال آرزوى حضور كردم .راديكال كه بد حرفى نيست .من فكر مى كنم اختلاف ما ريشه اى است .و اين كه شما يك پاى گفتگو در لين سايت هستيد بسيار ثمر بخش است .من كه نگفتم بنياد گرا(fundamentalist) يك روحانى كه با شجاعت و حوصله و پيگيرانه شجاعت گفتگو با مخالفان راديكال خود دارد البته كه بنياد گرا نيست .با اين همه اگر كلمه راديكال شما را آزرده است ،من بسيار متأسفم .واقعا متأسفم نه بر سبيل تعارف .چرا ؟چون ما سكونتگاه مشتركى به نام ايران داريم كه همه بايد با كمك هم در بهبود آن سهم ادا كنيم .بايد با هم باشيم نه بر هم .مخالفت فكرى غير از ستيزه است .آن اختلافات ريشه اى و راديكال هم به نظر من طرح و بسطش در اينجا چندان ثمرى براى مخاطبان ندارد .شاد و پايدار باشيد
محمد نوری زاد سلام. متوجه شدم از انتقاد به چهل سرباز بسیار ناراحتی(یا به قول خودت انتقادات را برنتافته ای)، تا این حد که عدم اقبال عمومی اثرتان را به بیگانگی مردم با هویت باستانی خود نسبت داده ای ! دوست من اینکه شما تا چه حد انتقاد پذیری و این مدل واکنش شما به چه معناست موضوع صحبت من نیست. فقط میخواستم مطلعتان کنم که اثری هست به نام :”افسانه ماردوش” به کارگردانی حسین مرادی زاده . حتما این اثر را ببینید و با چهل سرباز مقایسه کنید. این اثر سه گانه ای با بیش از 300 دقیقه انیمیشن تک فریم عروسکی است که بین سالهای 81 تا 84 ساخته شده و در سال 84 پخش شده (دو سال قبل از چهل سرباز). متاسفانه چشم بستن به روی حقایق و کتمان اشتباهات، تنها میزان ناچیزی خودستایی احتیاج دارد که الحمدلله در شما نیست و در بنده و سایرین و سران این حکومت بسیار است.
سلام به جناب نوريزاد.هرچه كه از عمر حاكميت ايران ميگذرد مصائبي كه بر اين كشور رفته بيشتر رنگ ميگيرد.مگر نه اينكه جماعت داعش مشتي افراد خشكه مغز ،نادان و برآمده از جامعه وامانده اعراب هستند كه اينگونه به جان خاورميانه افتاده اند و نابودي را براي مردم اين منطقه به ارمغان مياورند.مگر نه اينكه پياده نظام اين گروه از افراد بيكار و فقير و درمانده كشورهاي عربي گرد هم آمده اند.حال سوال اين است مگر كساني كه در سال 57 در اين كشور بر عليه شاه شورش كردند كه بودند؟ مگركساني مانند داعشيان امروز نبودند؟.مگر اينطور نبود كه جمعي از افراد وامانده اين جامعه زير پرچم ادعاي تشكيل حكومت اسلامي (دقيقا شبيه ادعاي داعش) به جان اين كشور افتادند.مگر نه اينكه اين جماعت راه را بر چپاول خود هموار نمودند.امروز كه شعارهاي داعش،افكار داعش،عملكردخشن داعش را ميشنويم گوئي برايمان آشناست.سالهاست كه گوش ما با اين كلامها نوازش ميشود.به عنوان يك ايراني به هيچ عنوان از شعارهاي داعش تعجبي نميكنيم و هيچ تازگي برايمان ندارد گوئي هميشه و همه جا در اين سالها همراه و مانوس مابوده است.شما اينطور فكر نميكنيد؟به نظر آينده داعش را ميتوان در شرايط امروز حاكميت خود ببينيم؟كه آدمي چقدر تناسب و نزديكي در اين دو مي يابد. آيا دشمني داعش و جمهوري اسلامي تداعي كننده اين جمله معروف نيست كه دو پادشاه در اقليمي نگنجند.به نظر شما كداميك در اين اقليم خواهند ماند؟
ایران عزیز
انقلاب سال 57 اتفاقا با استقبال جهانی روبرو شد واین ادعا وجود داشت که با آمدن آقای خمینی مسیح از آسمان فرود امده شما نگاه کنید که فرانسه یک هواپیما در اختیار آقای خمینی قرار داد وگروه بزرگی از روزنامه نگران را به همراه او به تهران فرستاد وخلبان فرانسوی آقای خمینی را در پیاده شدن از هواپیما همراهی کرد واین با ذهنیتی که اکنون ار داعش وجود دارد 180 درجه فرق دارد .
ما بعد از 37 سال داریم قضاوت میکنیم در صورتی که شرایط آن زمان را هم باید در نظر گرفت.
تفهیم اتهام تازه به شاهین دادخواه (مشاور پیشین حسن روحانی)
http://nafas1388.blogspot.com/2014/08/blog-post_1.html
بردیای عزیز سلام
پوزش می طلبم از اینکه زمان پاسخ شما به طول انجامید. وقت اندک بنده مجال حضور بیشتر را در شبکه های مجازی نمی دهد. البته جناب آقا مرتضی عزیز مختصر قضیه را دنبال و تکمیل کردند که از ایشان سپاس گزارم هر چند ممکن است نظرات حقیر اندکی با ایشان زاویه داشته باشد.
آقا بردیای عزیز؛
ایرادی ندارد هر کسی بر اساس دانش و فهم خود آنچه می داند درست است بیان کند و حتی عمل کند البته تا جایی که مانع آزادی عمل دیگری با توهین و تمسخر و فحاشی نباشد. معنای آزادی بیان هم همین است. نه عقل می پذیرد و نه دین دستور داده است که از آزاد اندیشی، آزاد گفتاری و آزاد رفتاری مشروط جلوگیری شود. مگر کشیش و حاخام چنین نمی کنند که آخوند یا روحانی یا عالم دین اسلام چنین نکند؟ پس فکر نمی کنم بحثی در مورد آزادی بیان باشد چه از سوی یک دیندار و چه از سوی یک بی دین یا مخالف دین یا ضد دین. مساله چیز دیگری است مساله استفاده ابزاری و سیاسی از این خواسته ها و برداشت ها و تفاسیر است و البته جلوگیری از ظهور تفسیر جدید و حتی 100 درصد مخالف. مساله تشکیل یک حکومت بر اساس این خواسته است و ممانعت از آزادی دیگر خواسته ها. مساله اجبار دیگران به عمل کردن مطابق این خواسته است و ضدیت با روش مخالف. و در آخر مساله بدرفتاری و بد اخلاقی با طرف مقابل است چه از سوی دیندار و چه از سوی بی دین.
فطرت و ذات دین آرامش است محبت است تعالی روح است شکست غرور و تکبر و خودخواهی است، انسان دوستی و خوش خلقی است. اما نیازهای انسانی و قدرت طلبی ها و خودخواهی هاست که دین را ابزار قرار می دهد و از ایمان معتقدین سوء استفاده می کند و دیکتاتوری به وجود می آورد به مراتب بدتر از سایر دیکتاتوری ها. اگر ادیان دیگر را بررسی کنید دقیقاً همین سوء استفاده ها، تفاسیر به رای ها، افراطی گری ها و نزاع ها که در اسلام هست در آنها هم بوده و هست.
– قرون وسطی و رفتار کشیش ها با مردم که منجر به بدبینی نسبت به مسیحیت و کلسیا شد.
– ظهور قرائت صهیونیستی از دین یهود در 100 سال اخیر که ربطی به آئین یهودیت ندارد.
– کشتار مسلمانان میانمار در سال 2012 توسط بودائیان که در تاریخ آئین بودایی سابقه نداشته است.
– رفتار خشن و تبعیض آمیز و بعضاً قتل و غارت اموال یهودیان توسط مسیحیان در قرون وسطی تا همین 100 سال پیش.
– جنگ های مذهبی بین کاتولیک ها و پروتستان های فرانسه در فاصله سالهای 1562 تا 1598 که آغازگر آن کشتار واسی بود.
– جنگ های موسوم به جنگ های 30 ساله در فاصله سالهای 1618 تا 1648 در امپراتوری روم که باز نقش دو مذهب کاتولیک و پروتستان در آن پر رنگ بود.
– جنگ های موسوم به جنگ های صلیبی وووو
مسلمانان نیز از این دایره بیرون نبودند.
– جنگ های اعراب علیه ایرانیان که در زمان خلیفه دوم به نام خدا و اسلام انجام شد در حالیکه هیچ دستوری از آن آنها نداشته است.
– تهاجم اعراب مسلمان به سرزمین های آفریقایی و اروپایی
– جنگ های دولت عثمانی علیه همسایگان
– درگیری های بین شیعه و سنی در ایران پس از رسمیت یافتن مذهب شیعه
– ظهور وهابیت در کشورهای اسلامی و کشتار شیعیان و اهل سنت
– و حالا هم جنجال مسلمانان افراطی، احمق و متحجر داعش که ریشه در تفکرات وهابیت دارند.
ایراد به مسلمانان گرفته می شود که قمه می زنند – که البته این ایراد وارد است کما اینکه هیچ دستوری از پیشوایان دینی داده نشده است- در حالیکه گروهی از مسیحیان در سالروز به صلیب رفتن مسیح (جمعه پاک)، همین کار را به مراتب دردآورتر انجام می دهند! یا ختنه دختران (بریدن اندام جنسی زنان) که متاسفانه انجام آن در گروهی از مسلمانان اهل سنت رایج است و شوربختانه بازار اخبار آن توسط داعشی های نافهم داغ شده است، توسط تعدادی از مسیحیان، یهودیان و برخی از آئین های سنتی در آفریقا انجام می شود و…
پس بینید مساله فقط اسلام نیست. این مسائل در دیگر ادیان هم هست اما ربطی به اصل آن و فطرت پاک آن ادیان ندارد. افرادی که چنین می کنند از روی عشق و علاقه به آئین و قدیس خود می کنند و اما چون تعقل و تامل در کار نیست اعمالشان غیر عقلانی، غیر منطقی و غیر انسانی می شود. اما برخورد افرادی که بیرون از این دایره هستند چگونه است؟ دو برخورد وجود دارد. یک برخورد مربوط به افرادی است که این اعمال را خرافه و زیادی می دانند و موجب وهن آئین و دین می دانند و معتقد به آن نیستند چون عقیده دارند در دین سفارشی به انجام چنین اعمالی داده نشده است. یک برخورد هم مربوط به کسانی است که این اعمال را از اصل دین می دانند و اصل را رد می کنند و به مقابله با اصل می پردازند و به اصطلاح تر و خشک را با هم می سوزانند و قائل به تفکیک و تمیز خرافه از آئین اصیل نیستند. یک ضرب المثلی هست که می گوید: طرف زورش به خر نمی رسید، کره خر را لگد می زد! مصداق هم این می شود اگر زورمان به حاکمان سوء استفاده کن از نام خدا و دین نمی رسد، اگر زورمان به شناخت اصول و فروع یا متن و حاشیه نمی رسد، اگر زورمان به فهم و درک و تفکیک دیندار از دین نمی رسد، اصل دین و معنویت را که می تواند ماوایی برای آرامش انسان در این دنیای وانفسا باشد لگد نکنیم.
در دوران شاه که حکومت جمهوری اسلامی نبود آیا مردمان بی دین بودند؟ فیلم ها و تصاویر و آدم هایی که آن دوران را به خوبی به یاد دارند گواه هستند که به مراتب مردم در دینشان مصمم تر بودند و مناسک را بهتر و پرشورتر بجا می آوردند. بی دین هم جایش مشخص بود و کسی جبراً مانعش نمی شد. همین آزادی و اختیار بود که ارزش کار یک دیندار را در انجام مراسمات مذهبی اش نشان می داد. کسی ضدیتی با اسلام نداشت. دیگر ادیان هم آزادی داشتند. مسیحی، یهودی، زرتشتی ها و حتی بهایی ها. همین ها زیبایی های یک کشور در مساله فرهنگ و تمدن محسوب می شود نه آجر و آسفالت و پل و موشک. همین ها آرامش و امنیت می آورد و امید به آینده ای مطمئن. اما اجبار دقیقاً سم مهلکی است بر پیکره این آرامش و آینده روشن. عدم آزادی بیان و جلوگیری از ابراز عقیده ی حتی صد در صد مخالف، کم کم همان ادیانی که ماوا بودند و باعث خوشبینی بودند را به ضد انسانی و ضد آزادی بودن تبدیل می کند.
رضا شاه خدمات بسیاری کرد و اگر نبود امروزه به مشکلات بسیاری در اداره مملکت دچار می شدیم اما نقاط ضعف بسیاری هم داشت که یکی از آنها اجبار در برداشتن حجاب بود. ده ها سال بعد جمهوری اسلامی بر روی کار آمد و دقیقاً همان کار را انجام داد اما بالعکس. ریشه مشترک هر دو هم اجبار است.
اما مذهب یا دین چیست؟ دین یا مذهب یعنی ایمان به خالق هستی و منشاء حیات، ایمان به وجود فرستادگانش و ایمان به دنیای پس از مرگ و پذیرفتن مجموعه ای از بایدها و نبایدهای قابل تفسیر و تغییر پذیر برای کسانیکه ایمان می آوردند و خواهند آورد بدون اجبار و اکراه. این تعریف خلاصه شده از دین است. دین یک پل ارتباطی است بین خدا و انسان. البته برای کسی که معتقد به وجود خالق هستی یعنی خدا یا یهوا یا الله و… باشد.
نمی شود انسان معتقد به خدا باشد اما ارتباطی بین او و خودش را متصور نباشد. اگر می خواهیم دین را رد کنیم اما خدا را بپذیریم در یک دور باطل قرار گرفته ایم. نتیجه ای نخواهد داشت چون مجبور به توجیه پشت توجیه خواهیم شد. پس بهتر است که وجود خدا را هم رد کنیم آن وقت است که به راحتی می توان منکر ارتباطش با انسان و دین و پیامبرانش شد. این یک مساله عقلی است. مباحث نقلی و تاریخی اش بسیار است و غیر قابل خدشه که مجال بسط آن در این مقال نمی گنجد. البته بحث این نیست لذا بهتر است خلاصه کنم و به اصل مطلب بپردازم.
آنچه در اینجا جای بحث دارد نحوه عمل دینداران به فرامین دینی شان و تفاسیر و استنباطشان از آنها می باشد. این است که مشکل ساز می شود. همان مواردی را که قبلاً گفتم توقفی هستند و مواردی را که بر اساس شرایط امروزین قابل تغییر هستند توسط دینداران و حاکمان مدعی اجرای فرامین شرعی نادیده گرفته می شود.
زمانی اعدام ها سنگسار، آتش زدن، گردن زدن و… در جوامع یهودی، عرب و اروپایی و غیره بود که شاید نیاز جامعه آن روزگاران بوده باشد اما امروزه چنین نیست و چه بسا غیر انسانی و متحجرانه شده باشد. زمانی اجرای حدود در ملاء عام شاید به سود جامعه می بود اما امروزه چنین نیست. زمانی مرد تنها نان آور خانه بود لذا مفاد تشکیل خانواده بر اساس آن تعریف می شد اما امروزه چنین نیست. زمانی زنان در جامعه حضور نداشته اند و مردان بودند که دامداری و کشاورزی می کردند، جنگ می کردند، داد و ستد می کردند، در جلسات و محافل تصمیم گیری حضور داشتند و… لذا مساله شهادت دادن و سایر موارد مرتبط، بر اساس آن تعریف می شد اما امروزه چنین نیست. زمانی فرهنگ جامعه در خصوص تعدد زن مناسب بود اما امروزه چنین نیست. زمانی بر اساس شرایط فرهنگی، محیطی و جغرافیایی سن ازدواج دختران 9 سال بود اما امروزه چنین نیست. و…
اما از عوام بودن پیامبر پرسیدید. آری پیامبران عوام بودند شاهد هم کتب مقدس این ادیان می باشد. قرآن فرموده که پیامبر اسلام امی بوده است. همه پیامبران چنین بوده اند. مثل همه مردم غذا می خوردند، روی زمین راه می رفتند، قضای حاجت داشتند. نیاز جنسی داشتند. خوشحال و ناراحت می شدند ووو اما تفاوتشان با دیگران در کنترل ویژگی های انسانی است. تفاوتشان در اخلاق است. تفاوتشان در مهربانی و محبت و پیروی از خداوند و پیامبران پیشین و در عین شجاعت و ثبات قدمشان است. این بوده که خداوند آنها را به عنوان رسول انتخاب کرده است. آنها به ظاهر و در صفات بشری با مردم همسان بودند و برتری نداشتند اما در پیروی از خداوند و دستورات پیامبران پیشین و صفات و ویژگی های الهی که در انسان نمود پیدا کرده، بهترین زمانه خود بودند.
و آنها انتخاب شدند و مامور ابلاغ آئین جدید و دستورات جدید مطابق زمانه شان شدند. برخی را تغییر دادند و برخی را بدون تغییر باقی گذارند چرا که هدف جذب مردمان آن زمان به سوی خدای واحد بود و تکمیل خوبی ها و اخلاقیات.
پیامبر اسلام آمد و زنده بگور کردن دختران را منع نمود و به شدت مقابله کرد. ازدواج قبیله ای را رد کرد. قصاص را در مقابل یک جنگ و قتل چندین نفر قرار داد. خرید و فروش برده و برده داری به معنای رایج قبل از اسلام را منسوخ کرد اما در مقابل برخی از آداب و رسومات فرهنگ زمانه اش که آن زمان وجودش ایجاب می کرد را تایید نمود. مثل داشتن بیش از یک زن و سایر احکامی که باعث تفاوت بین زن و مرد به علت عدم حضور زن در جامعه و… می گردید می¬شد. مثل شهادت دادن و…
در کنار اینها نحوه پرستش خداوند بیان شد. مثل نماز، روزه، حج، توسل، دعا و…
در کنار اینها توصیه به صفات نیک مثل پرهیز از دروغ، تهمت و افترا، داشتن گذشت، ایثار، کمک به تهی دستان، خوش اخلاقی، ظلم ستیزی، دادن زکات و خمس، و…
یک سری از این موارد به اصطلاح فقهی توقفی هستند. در هیچ زمانه ای تغییر نمی کنند. مثل نماز و روزه و… اما تعدادی هم بر اساس شرایط فرهنگی و درک و عقل و شعور مردم همان زمان وضع شده اند از این روی قابل تغییر می باشند. همانند انجام برخی از حدود الهی و نحوه برخورد با زنان و سایر موارد.
حال ما چه باید بکنیم؟
در وهله اول باید یک اصلی را بپذیریم. این اصل را در گفتگو با دوست عزیزم آقای دانشجو بازگو نمودم که همانا درک واقعیت های دوران های گذشته و پذیرش فرهنگ و تمدن مردم همان زمان در برخورد با مسائل اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و…
اگر چنین کنیم از دین ستیز شدنمان جلوگیری کرده ایم. بسیاری از انتقادات به دین از همین جنس هستند که مثلاً چرا پیامبران این همه زن داشتند. چرا دختران در 9 سالگی که به ذعم ما هنوز بچه بوده اند به خانه شوهر می رفتند. چرا سنگسار می شده است. چرا جنگ ها اینگونه بوده است. و بسیاری از چراهای دیگر. این تنها به اسلام مربوط نمی شود در همه ادیان احکام و مسائلی که ما نسبت به ان هجمه وارد می کنیم قابل مشاهده است. همین ایران خودمان و همین دین زرتشتی حاوی احکامی بود (با نگاه امروزی) بسیار بدتر از احکام اسلام. یهودیت نیز از این دایره بیرون نیست. بسط این مساله در سایر ادیان بماند برای بعد.
اما اصل دوم احترام متقابل است. باید یاد بگیریم که نه دیندار دشمن بی دین باشد و نه بی دین دشمن دیندار. یکدیگر را انسان ببینیم که همانند هم حرف می زنیم، راه می رویم، غذا می خوریم، میل جنسی داریم، میل به تعالی داریم، میل به بقا داریم و… و تنها در درون کله که همان مغز است تفاوت وجود دارد که غیر مشهود است و در رفتار مشهود می شود. این رفتار احترام آمیز را پیشوایان دینی توصیه کرده اند.
اصل سوم اگر بحثی در گرفت علمی و منطقی و مستند باشد. در دام دروغ ها و جعلیات قرار نگیریم. هم از سوی دیندار و هم از سوی بی دین یا ضد دین. مثل همین موضوع سن ازدواج عایشه با پیامبر اسلام (در بحث با آقای دانشجو) که دروغی است که وارد کتب تاریخی شده است و بسیارانی آن را باور کرده اند. ماجرای جعلی و اغراق شده قتل عام یهودیان در قضیه بنی قریظه، روایت جعلی نسبت داده شده به حسین بن علی (ع) در خصوص برتری عرب بر عجم، ماجرای شرکت حسنین (ع) در جنگ با ایران، ماجرای جعلی تغییر کاربری واژه “دیوث” و هزاران جعل و دروغ نسبت داده شده که البته در کتاب های تاریخی خود مسلمانان وارد شده است و غربی ها از آن بهره جسته اند. دروغ ها و جعلیات در تاریخ اسلام بسیار است. در تاریخ ایران باستان نیز بسیار است که مجال پرداختن به این موضوع نیز در این مقال فراهم نیست.
اصل سوم عدم تحمیل نظر خود بر دیگری و اجبار وی به رعایت آن. این عدم تحمیل ضرورتی است که هم باید در یک گفتگو بین دو نفر در نظر گرفته شود و هم در تشکیل یک حکومت. خلاف این اصل عمل کردن باعث می شود هم بحث های بین طرفین به نتیجه نرسد و هم در باب حکومت، سرزمین تحت سیطره به سر منزل مقصود که تعالی و رشد و توسعه باشد نرسد. متاسفانه برخی از حکومت های دینی نظیر نظام خودمان، در تشکیل حکومت گرفتار تعمیم شرایط فرهنگی و اجتماعی دوران گذشته (صدر اسلام) به امروز و شرایط کنونی و در مقابل عدم تحمل منتقد به این مساله شد. مثل وجود حجاب اجباری که مطلقاً دین دستوری نسبت به اجبار و جاری کردن حد بر خاطی نداده است. همینطور اعدام مرتد که مستند قرآنی ندارد. همینطور روزه داری اجباری در ملاء عام و سایر احکام و حدود.
پس از رعایت این اصول است که باید بی طرفانه به تحقیق در دین پرداخت. آن وقت است که زوایای مختلف موضوع مورد بحث نمایان می شود. زوایایی که شاید خلاف آن را هم در حوزه دینداری و هم در حوزه دین ستیزی شنیده یا دیده باشیم.
فرمودید سردرگم شده اید. باید به عرض برسانم که این اختلاف ها و تفاوت ها و تفاسیر و برداشت ها مختص به امور دینی نیست. در همه علوم و در همه زمان ها چنین بوده است. مثلاً همین مساله مهبانگ یا انفجار بزرگ و اخیراً بوزون هیگز یا ذره خدا را توجه کنید. خوب این سردرگمی هنوز وجود دارد که به لحاظ تجربی و فیزیکی مبداء و منشاء حیات چیست؟ هنوز در حال تحقیق هستند و شاید زمانی برسد که چیز تازه تر و قوی تری کشف شود و مهبانگ و بوزون هیگز به بایگانی سپرده شوند. در مسائل دینی هم همین مساله صادق است. افرادی از کتب مقدسشان و حوادث زمان پیدایش دینشان برداشت هایی می کنند و چون به قدرت می رسند سعی در اشاعه آن برداشت ها می کنند و دیگران را محکوم به پذیرش یا فنا می دانند و می گویند این برداشت دقیقاً درست و اصیل می باشد. در حالیکه اصل و اساس دین چنین نیست که افرادی چون سوء استفاده کنندگان از دین و همینطور دین ستیزان باور دارند که هر دو در تعصب و بی خردی دو روی یک سکه هستند. آنچه که انسان را از این سوء برداشت ها و محکومیت ها به دور نگه می دارد، عدم تحمیل برداشت بر دیگری است و قبول این مساله که ممکن است برداشت کنونی اش نا صحیح باشد. ممکن است زمانی برسد که شرایط تغییر کند و برداشت های دیگر صحیح تر به نظر برسند.
خلاصه کلام این است در ذات دین انعطاف پذیری و انطباق پذیری با شرایط جدید زمانی و مکانی نهفته است. این ویژگی اخیراً کشف نشده است. تاریخش به قدمت خود دین است. شاهدش هم ارائه آئین ها و احکام جدید از سوی پیامبران است در حالیکه یک سری اصول را همگان رعایت می کردند اما در فروع خود را منطبق با فرهنگ و اداب و رسوم و عقل و درک و شعور آدمیان می دانستند. اگر غیر از این بود می بایست همه پیامبران تماماً در همه دوره ها مردم را به عمل بر اساس همان دین اول توصیه می کردند.
روزگار خوش
درود بر مجتبای عزیز
واقعا من نه تنها با هیچ یک از مواردی که مطرح کردید مشکلی ندارم بلکه کاملا با آن نیز موافقم. مشکل حکومت دینی است که ریسمانی از خرافات برای خود بافته و آن را مستقیما به آسمان متصل کرده است. این است که بعضی دوستان چاره کار را در بریدن این ریسمان از آسمان دیده اند. مانند همین جناب دانشجو. اگرچه شاید حق با شما باشد ولی چنین نقدهایی را من در جهت خرافه زدایی از دین بسیار موثر می دانم. اگر چنین نقدهایی وجود نداشته باشد، متولیان دینی نیز هیچگاه به پیرایش دین از بی اخلاقی کمر همت نخواهند بست. شما که خود استادید در این زمینه. در دوره رنسانس تا روشنگری تیغ تیزش را بر گردن خرافات قرار نداد، روحانیون مسیحی غرق در فساد و غرور یکه تازی می کردند. همین روال هم در اسلام به گمان من طی خواهد شد.
باز هم بنویسید دوست من قلم منطقی و توانایی دارید.
پاینده باشید
سلام بردیای عزیز
دین موجودیتی است که تنها می تواند از درون آسیب ببیند. هر چه نیروی مخرب از بیرون بیشتر باشد، قوام دین و مانایی آن و توسعه آن بیشتر می شود. از این روی جنگ ها و درگیری ها و قتل ها و کشتارها توسط یک دین علیه دین دیگر و یا گروهی غیر دینی علیه دینداران، هیچگاه نتوانسته اند مانع گسترش دین و محبوبیت دین شود. آنچه می تواند باعث آسیب به دین شود و اثرش را کم کند خود دین و رفتارهای دیندار و حاکمان مدعی دینداری است.
آری، یکی از ابزارهایی که می تواند این آسیب درونی را به نحو احسن انجام دهد، تشکیل یک حزب و گروه و یا حکومت دینی است و استفاده ابزاری از دین و سوء استفاده از عشق و علاقه و دلسوزی دینداران نسبت به دین و اجبار غیر دینداران به رعایت خواسته هایشان.
در دین خرافات وارد شده است این را یک بررسی مختصر در تاریخ دین نشان خواهد داد. این خرافات در غیر دینداران هم وارد شده است. شما جامعه آمریکا حتی در بین بی دینان را بررسی کنید شاید یکی از خرافه پرست ترین های عالم باشند. اگر خرافه تنها به دین نسبت داده شود که دین است باعث بروز خرافه و دروغ و چه و چه می شود این مطلب را بنده قبول ندارم. در مطلب پیشین هم توضیح دادم که دروغ و خرافه و جعلیات در هر چه که موجود شود و مرور زمان بر آن صادق شود و از طرفی تمدن ها و فرهنگ ها تغییر یابند، ایجاد می شود. دین هم مستثنی نیست.
درد و بلای دین، امروزه دیندارانی است که خود را به روز نمی کنند. خواسته های جوانان امروزین را درک نمی کنند. درد و بلا خود دین نیست. درد و بلا دیندار و ابزاری کردن دین توسط ایشان است.
مثلاً دیده اید که دینداری متعصب نام کوچک همسرش را در جمعی بیان کند؟ یا وی را صدا بزند مثلاً در مرکز خریدی یا بازاری و جایی ؟ به ندرت. در حالیکه تاریخ را بررسی کنید این مساله در مورد رسول اکرم و ائمه (ع) صادق نیست و کتب را بررسی کنید انها همواره یا نام یا لقب همسرانشان را در جمعی صدا می زدند.
تا همین 100 سال استفاده از آب لوله کشی، غسل را دارای اشکال می کرد! می گفتند باید با دست و به روش سنتی انجام شود. مشکل عدم به روز شدن است. عدم توجه به نیازهای روز انسانی است. خشک بودن در تفکر و تامل است.
یا مساله موسیقی یا ماهواره یا بازی هایی چون شطرنج و بیلیارد و… که همگی جنبه تفریحی دارند و ضرری برای دین و دیانت مردم ندارد. صدای ساز اشکالی ندارد اما نشان دادن آن حرام است. چرا نمی دانم؟ از کجای دین اینها اورده اند الله اعلم.
ادعیه مجعول را ترویج می دهند که در رسانه های ملی هم خوانده می شود و اگر کسی کوچکترین اشکالی چه به لحاظ محتوا و چه به لحاظ سندی بگیرد خانه اش را ویران می کنند و متهم به آخوند آمریکایی و چه و چه که نمی شود. خرافه ای چون چاه جمکران که سند ندارد و به ضرر خود دین و مساله مهدویت است راه می افتد. احادیث خلاف قرآن، سنت و سیره پیامبر و ائمه (ع) و از همه مهمتر خلاف عقل ترویج می شود. دهه های عزاداری مختلف ایجاد می شود مثل دهه فاطمیه که سند ندارد، مجعول است، غیر ضروری است. چرا که جامعه تحمل این همه عزا را ندارد. وهن اسلام ودین می شود.
اینها همه به ضرر دین است. دین را در 1400 سال پیش نگه می دارد. جوان را با معنویات و زیبایی های دین آشنا نمی کند. همه ی توجه جوان را معطوف به احکام و حدود و محرمات و… می کند.
حماقت وهابیت را ببینید. نمونه بارز خشک بودن و متعصب بی عقل بودن و متحجر بودن هستند. مثلاً فتوا می دهند که چاپ رنگی و مصور قرآن برای استفاده خردسالان حرام است چون زمان رسول اکرم چنین نبوده است. جشن تولد حرام است چون صدر اسلام نبوده است، در مراسم خاک سپاری عزیزت اگر اشکی بریزی نهی از منکرت می کنند و مانعت می شوند و…
ما نباید در دام این گونه تفاسیر و اراجیف قرار بگیریم. اینها همه به ضرر دین است. متاسفانه من در جامعه می بینم که جوانان رغبت چندانی به دین نشان نمی دهند. اگر هم می بینید مراسماتی و گردهمایی هایی با نام دین شکل می گیرد و جمع کثیری شرکت می کند (البته جمع کثیر نشان دهنده حضور همه مردم نیست در حالیکه این جمع به مراتب کمتر از نیمی از جامعه است) این هم از روی عادت است از روی این است که گردهمایی دیگری وجود ندارد که جوان در آن شرکت کند. لذا مجبور به شرکت است از روی عادت و در آن مرتکب چه اعمالی که نمی شود که با روح آن مراسم هم سازگار نیست. اینجاست که دین از عمق و باطن به سطح می آید و همه چیز می شود ریا، عادت و… در حالیکه تفکر به کنار رفته، آزادی به کنار رفته و جای آن اجبار امده و سطحی نگری.
البته این بی رغبتی علل مختلفی دارد. یکی مساله حکومت و سیاست است. برخوردهای سیاسیون است که جوان این برخورد را از چشم دین می بیند. مثلاً شخصی از دین خارج می شود و می گوید مسیحی شده ام. خوب بشود. چه اشکالی دارد؟ متاسفانه برخورد قهری با وی و زندان کردن و در آخر هم حکم ارتداد و تا پای چوبه دار رفتن، ذهن مردم را مشوش می کند و به شک می افتند که اگر وی دروغ می گوید چرا حکومت می ترسد؟ چرا صدایش را خفه کرده اند؟ پس راست می گوید. مثل آقای ندرپور که نمی دانم سرانجامش چه شد.
قرآن خود گفته است که در دین اجبار نیست. اگر اجبار نیست چرا کسی جرات نمی کند عقیده اش را بگوید. این رفتار حکومت است که باعث می شود این آیه زیبای قرآنی نادیده گرفته شود و فراموش شود.
دکتر هاشم آغاجری را یک روز به حکم ارتداد می گیرند و تا پای چوبه دار می برند. من سخنرانی اش را آن زمان شنیدم و هنوز به یاد دارم که مطالبش اشکالی نداشت. خوب جوان امروز کاری ندارد که چه گفته و چه نگفته فقط دنبال این قضیه است که اگر آغاجری غلط گفته چرا حکومت نمی گذارد نظرش بیان شود. بگذارد نظرش بیان شود تا معلوم شود که دروغ گفته و در آن صورت مردم خود وی را دفع می کنند.
و یا مقاله ای که دکتر غروی در نشریه بهار منتشر نمود. ممکن است من با استنادهای ایشان مخالف باشم اما چرا باید از انتشار آن جلوگیری کنیم. همین شک ایجاد می کند که نکند برداشت ایشان از واقعه غدیر صحیح باشد و حکومت ترسیده و وی را زندان کرده و صدایش را خفه کرده است.
ببینید تمام اینها مربوط است بر رفتار حکومت با مردم در خصوص استفاده ابزاری از دین و ایجاد فضای ترس و اجبار و…
علت دیگر برخورد خشک من دیندار است. برخورد قهری و بد اخلاقی من مسلمان است. حتی اگر طرف مقابل صد در صد بر اساس اصول من به خطا رفته، باز نباید برخورد قهری شود. شاید در بین کلام دارای اشکال و دین ستیزانه او نکته ای نهفته باشد که برای رفع نقاط ضعفم مفید باشد و از آن بتوانم برای بهبود نحوه تبلیغ دین استفاده کنم.
علت دیگر البته عدم مطالعه خود غیر دینداران و بی رغبتان به دین است که کم مطالعه می کنند و به راحتی در دام دین ستیزان قرار می گیرند. بسیاری از دروغ ها را باور می کنند که مفصل در کامنتهای قبلی توضیح داده شد. و علت های دیگر که مجال بسط آن نیست.
بله بردیای عزیز؛ باید انتقاد باشد. اگر نباشد و اگر مانع شویم، خرافه وارد می شود، جهل وارد می شود، دگم اندیشی وارد می شود، تحجر وارد می شود. چرا من دیندار باید از انتقاد بترسم اگر مسلط و قائم به دین خود هستم و حقیقت می دانم اصول دینم را.
اینهاست که جوان (به قول شما) به دنبال بریدن ریسمان می رود. مجبور به انکار ریسمان (یعنی اصل ارتباط بین خدا و انسان) و در آخر هم انکار خدا می شود. به عقیده حقیر این ریسمان نباید گسسته شود. نقدی اگر هست معطوف به کسی است که ریسمان را در دستش دارد و می گوید باید در دست من باشد و تنها تعریف من قابل قبول است. ممکن است این ریسمان به مرور زمان اندکی پوسیده شود و جوان قانع به دست گرفتن ان نشود لذا باید تجدید نوع ارتباط (نوع ریسمان) از سوی من دیندار کرد.
بگذاریم ریسمان های مختلفی به وجود آید. بگذاریم دیگران نیز تعریف خود را از ریسمان داشته باشند و مردم باشند که طریقه بالا رفتن را انتخاب کنند. اصلاً این بالا رفتن اجباری چه لذت و ارزشی دارد اگر ریسمان بدست (اجبار حکومتی و …) دیگران را مجبور به استفاده از ریسمان تعریف شده خود کند؟ اتفاقاً معنای عصمت در انبیاء و ائمه (ع) هم همین است که خود عصمت را بدست آوردند با تمرین؛ با دوری از گناه که برایشان ممکن بود؛ با سالها مشقت؛ با داشتن جنبه های بشری. بگذریم.
از مساله کلیسا و اروپا گفتید که کاملاً درست است. رفتار غلط کشیشان کار را به جایی رسانید که مکاتب مختلف الحادی به وجود آمد. ورود کشیشان به عرصه هایی که نیازی به ورود نداشت. ما هم متاسفانه گرفتار شدیم. ورود روحانیت یا عالم دین به عرصه هایی که نه توانایی اش را داشتند و نه می توانست ایشان را از گزند آفت به دور نگه دارد. ورود کردند و هم ارج و قرب را خود از دست دادند و جوانان را از خود دور کردند و هم خود حکومت با سوء استفاده از لباس انها و جایگاه آنها، به ایشان ضربه زد. این را یک بی دین نمی گوید یک کسی که هم از خانواده روحانیت است و هم به حجره های طلبگی رفت و آمد داشته است می گوید. و هم بسیارانی که ملبس به لباس روحانیتند اما مقهور نظام قرار گرفته اند. و هم دیگرانی که جرات سخن گفتن ندارند.
کلام مختصر و رفع زحمت می کنم.
روزگار خوش
ديگر براى اين حرفها دير شده دوست من. خيلى خيلى دير.
با درود به بردیا، خرافه زدایی از دین؟ کی یا کیان قراره این کار را بکنند؟ اونوقت چی از دین باقی میمونه؟ ناصر مکارمها با چی جیب عوام را خالی کنند؟ شما سر زیر برف کردن و سفسطه و مغلطه را از یک آخوند بگیر، دیگه چی داره که بگه؟ شما نیک مدانید که دانشهای بشری به ویژه در این دو قرن اخیر بی آنکه هدفش خرافه زدایی بوده باشد،بساط حکومت خرافه همهٔ اینها در زمین و آسمانها را رو سر خودشان آوار کرده و هزاران گنده تر از ولی فقیه هم هرگز قادر نخواهند بوددر نبرد بی امان خویش با علوم انسانی راه به جایی ببرند و از آبی که در هاون میکوبند،چیزی جز استهزای جهانیان عایدشان شود.دانش بی آنکه بشود گرفتش و مهارش کرد و راهی زندانش کرد و شلاق بر گرده اش زد، خود دارد کار خرافه زدایی را انجام میدهد. اینها در محاصره کامل دانشهای بشری راه پس و پیش ندارند و همهٔ چشم امیدشان به ته ماندهٔ جهل و عقب ماندگی حواریون بی نوای خویش است تا آنها را سر کیسه کنند و چند صبایی به بقای زالو صفتی نکبت بار خویش ادامه دهند.درست است که بهای این بقا منجمله از هزاران منجمله، خرد شدن کمر من کارگر در زیر فشار طاقت فرسای دخل و خرجی نامتناسب است،اما هیهات که مسبب بدبختیهای خود را نشناسم و به قاتلان و غارتگران و جانیان احترام بگذارم و ذرهای مقدساتی که بزرگترین ابزار جنایات اینها شده را به چیزی بگیرم،
با اجازه مطلبی عرض کنم که مربوط به نوشته بالا نیست.:
خوب است که آقایان قالیباف و طلایی و دیگران که اینقدر غیرتی! شده اند بخوانند.
این روزها که نیروهای ارزشی و اصولگرا ادعای غیرت دینی می کنند و مدام دم از تفکیک جنسیتی و جدا سازی زن و مرد می زنند کافی است سری به گمرک شهر مرزی بازرگان بزنند و با چشمان خود ببینند که چگونه زنان و مردان هموطنمان در سالن گمرگ در هم می لولند. من که مرد هستم تمام استخوان هایم از فشار و ازدحام جمعیت درد گرفت وای بر حال زنان و دختران در این جمع. آقایان اگر غیرت دینی دارند بروند و این طور جاها را سر و سامان دهند . خواهران و مادران هموطنمان که برای اندک امرار معاش مجبورند در این مکان ها همه نوع عذاب را تحمل کنند. باور کنید من با دیدن اوضاع سالن گمرگ بازرگان شوکه شدم و خجالت کشیدم تازه باید اخلاق سگی کارمندان آنجا را هم تحمل کرد.
درود بر همه و مخصوصا جناب نوری زاد
عزیزان تاریخ گذشتگان برای خواندن و آموختن است و اینکه نکات پندآموز آنرا آویزه ی گوش کنیم و عبرت بگیریم تا اشتباهات گذشتگان خود را تکرار نکنیم.متاسفانه تا این لحظه در ایران حکومت برخواسته از رای واقعی مردم وجود نداشته.تمام حاکمان تا قبل از انقلاب ایران با جنگ و کشتار ،کودتا و یا انتخاب از طرف ابرقدرتها به قدرت رسیدند. با انقلاب ایران بود که مردم نشان دادند میتوانند خود در انتخاب حاکمان سهیم باشند و خوب شروع کردند و امید داشتند به آینده ی بهتر ولی چرا انقلاب ایران به این روز افتاد که الان بعد از 35 سال هنوز کوچکترین خواسته ی مردم که در شعارها میگفتند یعنی آزادی به سرانجام نرسید.عوامل بسیاری دخیل بودند که اگر بخواهیم به آنها بپردازیم ،چندین جلد کتاب می شود.عمده ترین علت انحراف انقلاب عدم آگاهی درست مردم از مفهوم جمهوریت بود و اینکه اکثریت افراد جامعه سواد و مطالعه ی سیاسی نداشتند.دلیل آن این بود که تا آنزمان هیچگاه مردم، خود در انتخاب نوع حکومت دخیل نبودند.اکثریت افراد تحصیل کرده و روشنفکر جامعه ی انقلابی نیز مایل به افکار مارکسیستی بودند با نامهای مختلف.مجاهدین خلق، توده ای ، فدایی و … اینان تنها راه نجات ایران را برقراری جامعه ای بر مبنای افکار مارکسیستی می دانستند.عده ی کمی هم که در اقلیت بودند اعتقادات مذهبی داشتند و گرایش به حکومت بر مبنای احکام اسلام…هیچکدام آنها در ایران سابقه ی حکومت نداشتند.پس تمام روشنفکران بی تجربه بودند و فقط مطالبی را در کتابها خوانده بودند و یا چپی ها نظری از دور به کشورهایی مثل شوروی ، چین و کوبا داشتند…حال با این آش شله قلمکار تصور کنید بعد از پیروزی انقلاب این 2 گروه عمده به جان هم افتادند و هیچکدام دیگری را قبول نداشت. در صورتی که تمام آنها باهم در سقوط حکومت پهلوی متحد بودند و در شعارها از تشکیل دولت آینده با حضور تمام گرایشها سخن می رانندند و اینکه مردم باید تصمیم بگیرند و با رای آنهاست که جمهوری تشکیل میشود…ولی افسوس که طمع قدرت و تمامیت خواهی همین روشنفکران چپی و مذهبی کار را بدانجا رساند که باید یکی از دور خارج میشد و شد انچه که نباید میشد . یعنی دیکتاتوری مذهبی…
مردم فقط در این میان بدلیل عدم آگاهی و مطالعه، فریب خوردند…پس اصلی ترین عامل انحراف انقلاب تمامیت خواهی روشنفکران و رهبران گروههای مختلف سیاسی بود و همچنین نا آگاهی مردم.
دوستان قدری به خود زحمت دهیم و مطالعه کنیم…تا سطح سواد و مطالعه ی جامعه بالا نرود امکان فریب خوردن دوباره هست.نباید گول شعارها و افراد را بخوریم و به هیچ عنوان قدرت را در دستان یک گروه یا یک فرد خاص قرار ندهیم.هیچ میدانید که در طول روز با بهترین آمار ایرانیان 10 دقیقه مطالعه میکنند…با این آمار انتظار آینده ای درخشان هم داریم!!!
این دقیقا همان چیزی است که سران حکومت آخوندی می خواهند و خوشحال از این وضع امید به دوام حکومت خود دارند و البته اگر تغییری هم انجام شود بازهم مردم فریب سخنان زیبا و بدون پشتوانه ی عملی را خواهند خورد چونکه ذاتا ما دنبال لقمه ی آمده و جویده شده هستیم و خودمان زحمت درک و کشف موضوعات را به خود نمیدیم و جوابها را از کسان دیگری می خواهیم.برای آینده ی بهتر فقط آرزو کافی نیست باید از خودمان شروع کنیم…
یادآوری یک تناقض در نوشته شما:
نوشته اید:
در شعارها از تشکیل دولت آینده با حضور تمام گرایشها سخن می رانندند و اینکه مردم باید تصمیم بگیرند و با رای آنهاست که جمهوری تشکیل میشود…
مردم فقط در این میان بدلیل عدم آگاهی و مطالعه، فریب خوردند…پس اصلی ترین عامل انحراف انقلاب تمامیت خواهی روشنفکران و رهبران گروههای مختلف سیاسی بود و همچنین نا آگاهی مردم …
نقد:
اگر مردم ناآگاه بوده اند که باید گفت کار از بنیاد خراب بوده و غیر از این که رقم خورد، وضع دیگری ممکن نبوده است.
بنظر می رسد باید از آگاهی های زمان سخن گفت نه از آگاهی بطور کلی؛ استقبال مردم از آنچه اوایل انقلاب روی می داد با آگاهی آن دوره سازگار بود و موفقیت مردم در سالهای آغازین جنگ در مقابل دشمن، درست نتیجه کامیابی چنان آگاهی ای بود. بعد از چند سالی و بروز مشکلات گوناگون در اداره کشور آگاهی ها یه روز شد، بگونه ای که رهبری وقت انقلاب از ضرورت توجه معرفتی به زمان و مکان سخنها گفت. لذا بررسی معادله رابطه آگاهی زمانی و مکانی مردم با رویدادهای سیاسی نیازمند توجه به وجوه دیگری هم هست و نمی شود رابطه امروز مردم با حکومت که به هر دلیل رویکرد براندازی ندارد را ناشی از عدم آگاهی دانست و کتاب نخواندن را ایضا نمی شود نشانه ناآگاهی فرض کرد، چرا که آگاهی در کتابخوانی خلاصه نمی شود. همین مدارای مردم با تمامیت خواهی ها نیز خود نوعی آگاهی است؛ شاید همه در حال تجهیز تازه ای هستیم و حذف قهری تمامیت خواهی را راه حل اصلاح امور نمی دانیم.
جناب ناشناس درود
با تشکر از نقد شما
بنده به طور کلی موانع اصلی از پیروزی و به ثمر رسیدن انقلاب مردمی را گفتم.اگر قرار باشد به جزئیات پرداخته شود حرف و سخن بسیار است.ولی باز برای اینکه موارد ذکر شده ی شما را پاسخ بگویم به چند نکته اشاره میکنم:
مردم نا آگاه بودند ولی رهبران جناح ها، گروه ها و نگرشهای مختلف سیاسی به جای سوق دادن مردم به حکومتی بر مبنای جمهوری و مبتنی بر آزادی اندیشه،تلاش کردند هر طور شده رقیبان را حذف کنند و مردم فراموش شده بودند.مردم ایران یکبار در اول انقلاب رای دادند به جمهوری اسلامی البته قرار بود جمهوری دمکراتیک باشد ولی افرادی شروع به جو سازی کردند که میسر نشد. با توجه به شعارهای زیبای همین خمینی کبیر و سخنان شیرین ایشان از شرکت آحاد مردم در انتخاب نوع حکومت و اینکه حتی مارکسیتها هم می توانند در بدنه ی حکومت شرکت کنند،مردم را گول زدنند و با فریب مردم باعث شدند مردم به جمهوری اسلامی رای دهند.بیش از 98 درصد مردم نمی دانستند جمهوری اسلامی یعنی چه و حداقل نکردند 4 تا کتاب بخوانند و با شنیدن تعاریف و جعلیات از تعریف جمهوری اسلامی ،به آن رای دادند…باز هم بگویم که دلیل اصلی انحراف انقلاب ، خیانت روشنفکران و عدم آگاهی مردم بود.پس اگر آنموقع مردم عمدتا بی سواد، سواد داشتند و کتابهایی در باب جمهوری و اسلام و اینکه ترکیب این دو امکان دارد و یا نه می خوانند و یا روشنفکران به جای درگیری بر سر قدرت تلاش می کردنند با سخنرانی های مختلف و مباحث رادیویی و تلویزیونی آنرا برای مردم روشن کنند ، الان وضعیت این نبود…این آقایان حتی به شعارهایی که در تعریف جمهوری اسلامی گفتند ،عمل نکردنند…
در باب جنگ گفتید، شرکت در جنگ ربطی به انقلاب نداشت و هر کشوری در صورتی که مورد تجاوز قرار بگیرد مردمش برای دفاع از آن کمک میکنند.این وطن پرستی است و نه مهر تائیدی بر جمهوری اسلامی…در همین زمانها بود که همین آخوندهای تمامیت خواه و دیکتاتور شروع به کشتار مخالفان کردند…باز هم میگویم اگر به جزئیات بپردازم بسیار زمان بر است…
همین آخوندهای فاشیست بعد از فتح خرمشهر و آزاد سازی آن با بهترین شرایط میتوانستند صلح پایدار و آبرومندی برای ایران رقم بزنند ولی این خائنین با لج بازی و باند بازی و شعار بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت باعث طولانی شدن جنگ شدند و بسیاری از جوانان را برای هیچ و پوچ به کشتن دادند و دست آخر به صلحی ذلت بار تن دادند….شما متاسفانه مطالعه کم دارید.نمیدانم چند سال دارید ولی در آنروزها آقایان میگفتند جنگ نعمت است!!! درست بود چرا که در سایه ی همین جنگ و با بهانه ی وجود جنگ شروع به سرکوب مخالفان و مردم آزادیخواه کردند.به بهانه ی همین جنگ هر اعتراضی را در نطفه خفه کردند.اگر جنگ را به پایان میرسانند میدانستند که پایانی بود بر حکومت سر تا پا دروغ و تزویرشان…
پس دوست عزیز شما بدون خواندن کتاب و نظرات و عقاید مختلف و مراجعه به عقل خود چگونه می توانید به درست و غلط بودن آنها پی ببرید.؟با شرکت در سخنرانی های بر پا شده از طرف یک جریان خاص و یک نگرش تمامیت خواه میتوان به نتیجه رسید یا باید به همه ی گرایشها مجال سخن داد؟
در حال حاضر هم می توان به جرات گفت که بیش از 70 درصد مردم به براندازی این نظام آخوندی،فاشیست و دیکتاتور می اندیشد…
تنها راه بالا بردن سطح فکری همانا مطالعه ی کتب مختلف با گرایشات مختلف و نتیجه گیری خودمان است و نه اینکه دیگران با حرفهای قشنگ خود و تحریف مطالب دوباره ما را بفریبند.
چرا که آزادی ابراز عقیده و برپایی همایش های مختلف را این حکومت بر نمیتابد..
هیچ انسان آزاده ای با یک مشت نامرد و دیکتاتور مدارا نمیکند.این مدارا که شما از آن نام بردید از سر اجبار است و ترس…
چرا همین حالا بعد از 35 سال به عوض بسط و گسترش آزادی ، همین حاکمان علوم انسانی را حذف کردند…دوست ناشناس و گرامی کمی انصاف داشته باشید.
مهاجر عزیز
می فرمایی کتاب باید خواند تا کلاه سرمان نرود. کتابها را هم که اهل علم و روشنفکری می نویسند. از طرفی روشنفکرهای کتابخوان و کتاب نویس هم که ما ملت را درست راهنمایی نکرده و لابد نمی نمایند. شاید منظور اینست که روشنفرکران کتابهایی بخوانند و بنویسند که از تویشان خیانت سربرنیاورد. ملت هم لابد باید کتابهایی ضد ترس بخوانیم، وگرنه حسب مضمون فرمایش اخیر شما آگاهی وجود دارد ولی ترس مانع بروز آگاهی است.
با جملات بالا تصدیق می فرمایی مطلب به آن سادگی که نگاشته ای نیست.
جناب ناشناس درود
عرض بنده چیز دیگری است، روشنفکران سیاسی که در اول انقلاب ایران بودند و خود را رهبر جریانات فکری می دانستند منظور بنده میباشد ( سال 1357 ) و اینکه برای رسیدن به قدرت دست به هر کاری زدند و یا خاموش ماندند. بحث ما مربوط به زمان خاصی است و اینکه آن عوامل باعث انحراف انقلاب شدند.صحبت بر سر اینست که نا آگانه فریب سخنان دیگران را نخوریم و خودمان کمی تحقیق کنیم.اگر مطالعه داشته باشیم و خود انتخاب کنیم بهتر است و یا بسان گوسفندان به دنبال دیگران بیفتیم بدون اینکه بدانیم کجا میرویم؟انتخاب با شماست.
• در دنیا دو کشور با ایجاد دولت مستقل فلسطینی مخالفند: اسرائیل و ایران!
• در منطقه دو کشور با کّل اعراب درگیرند: اسرائیل و ایران!
• تنها دو کشور در خاورمیانه حکومتشان مذهبی است: اسرائیل و ایران!
• در خاورمیانه دو کشور به عنوان توطئه گر شناخته میشوند: اسرائیل و ایران!
• دو کشور به عنوان دشمنان حقوق بشر شناخته میشوند: اسرائیل و ایران!
• دو کشور همه کارهایشان به هم ارتباط مستقیم دارد : اسرائیل و ایران!
• پروژه هسته ای ایران فقط به یک کشور کمک کرد:اسرائیل!
• در سوریه ایران به قیمت بدبختی خودش و دیگران به یک کشور کمک کرد: اسرائیل!
• از رفتن احمدی نژاد فقط یک کشور ناراحت شد: اسرائیل!
پس پیوندتان مبارک
متفکر عزیز..آن چه که باید ازش ترسید جهالت و بی عقلی است. از گاو باید ترسید جون شاخ دارد و عقل ندارد. وقتی عقل سلیم باشد مشکل خل میشود.دیکتاتوری و جنایت هر زمان در لباسی می آیند. عین همین داعش را در احزاب نازی و فاشیسم و کمونیسم و امروز حتّی در لباس ارتشها هم می بینیم. این مشکل فکری است که دیگران را پائینتر و خود را بر تر میداند. این همان نگاه شیطان است که میگفت “من بر ترم”. هر کس اینرا گفت باید ازش ترسید.
ياران گرامى
از گويندهء “الاسلام يعلو و لا يعلى عليه” هم بايد ترسيد يا نه؟
بعله دوست من. اگر کسی از گفتن این حرف منظورش این باشد که به استناد این حرف و یا اصلا بالاتر از آن خود قرآن و پیغمبر از دیگران بر تر است از او باید بیشتر ترسید. جنایت کار همیشه جنایت خودش را با عناوین مقدس توجیه میکند. بسته به این است که امر مقدس چه باشد. یک جا دین است یکجا آزادی و سکولاریسم و یکجا هم تاریخ و یگ جا هم ملیت گرائی.همه اش شیطانی است. از همه اش باید ترسید. اصل برتری طلبی تفکر “ابلیس” است که گفت من بهترم!
جناب آقای نوریزاد بسیار گرامی؛
من مدت زیادی نیست به خوانندگان منظم اینجا پیوستهام. ذا نمیدانم به مطلبی که میخواهم خاطر نشان کنم در اینجا پرداختهاید یا خیر.
گهگاه و بخصوص در مواعد انتشار نامههای تاریخیتان سرمیزدهام و از سرگذشت روابط شما با کارگردان “قلاده ها …” در نامههایتان آگاه شدهام. امروز در جستجوی امری بودم که تصادفا به این مصاحبهٔ کارگردان کذایی برخوردم. دوست ندارم دلتان را از نامردمیها به درد آورم. اما این مصاحبه مرتبهای از سقوط شان و شخصیت یک آدمی (که تازه خود را معتقد به معنویات و … نیز میداند) را به نمایش میگذارد که در نوع خود بینظیر است.
http://www.irinn.ir/news/59772/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B7%D9%84%D8%A7-%D9%85%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D9%85-%D8%B2%D8%AE%D9%85-%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%AA%D8%A7%D8%B2%D9%87-%DA%A9%D9%86%D9%85
آقاي نوري زاد قضيه ي ايم ناظم مدرسه اي كه با بچههاي مدرسه اين كارو كرده هم مطلبي بنويسيد تا بهتر و با فهمتر بدونيم كه اين ناظم كه گندي زده ممنون ميشم
انچه در مورد این فاجعه در مقابل ان ناچیز است (تعدی به دانش اموزان 8-11 ساله ) نوع ماله کشی ///قضائی و محفل عشق و کیف لاریجانی های مفسد است که مشاورشان گفته تقاضای انجام تعدی با درخواست بعضی از دانش اموزان بوده واقعا ادم به اینهمه حیواناتی که بعنوان حامی حقوق مردم با چهره انسانی خود را در ان ///خانه به پایمال کردن حقوق اولیه مردم مشغولند متاثر میشود کسی که حتی شعورش نمیرسد که کودک 8- 11 ساله که هنوز سطح درک الف و ب را ندارد چگونه درخواست این کار را کرده و صد البته نکته اصلی ان است که این حیوان انسان نما حتما درخانواده خود این امررا امری عادی میداند حتی شاید زن و دخترش هم اینگونه اند که این نظریه لجن مال را برای تطهیر ///خانه قضائی و مخفل عیش و نوش و چپاول براردران لاریجانی و اصطبل قضائی ولایت مطلقه و خلیفه داعشی شیعی اینگونه افاضه کرده واقعا ادم از وجود جنین ///خانه با چنین حیوانات انسان نمائی روز بروز بر تفکرات واقعی حاکم بر این دشمنان مدم و انسانیت بیشتر پی میبرد و عمق وجودی انها و تشابه کامل انها را با داعش های سنی عراق چقدر یکسان میداند
آقاى نوريزاد آزاده و خردمند و انسان طلب
گزارش امروزتان گوياى اميدى است كه حتى در ژرفاى نااميدى ها سو سو مى زند .اين شعله كم سو روزى كه دير نيست زبانه خواند كشيد .اما نه در آتش خشونت كه در باليدن و كسترش آگاهى و وجدان . مرا ببخشيد كه به سبب تمركز بر سلسله نوشته هايم از اداى سپاس به گام نهادن شما در راه درست وامانده ام .صادقانه بگويم در برابر اين آميزه وجدان و شيردلى و شكيبايي و دريادلي و فهم و درد نيوشى كه در شما مى بينم در اساس نيز وامانده و كوته دستم
زين إتش نهفته كه در سينه من است
خورشيد شعله اى است كه در آسمان گرفت
سلام بر پدرم نوری زاد
سپاس خدای را که یک روز دیگر به خیر گذشت و سلامتید.
حکایتی شده است این سلام ها و سپاس های ما پشت گود نشین ها هم. حال شما را از این ابراز سلام ها و سپاسها نمیدانم اما برای من خاصیت جبرانی دارد . آنقدر می آیم و سلام و سپاس میگویم تا بالاخره روزی شما را از نزدیک ببینم که امید دارم به همین زودیها نیز اتفاق بی افتد.
گفتید دیروز نیز بانویی از سایت با دسته گلی به دیدنتان آمد. که شعری از حسین منزوی در ذهنم تداعی شد امیدوارم خودم به آن جامه ی عمل بپوشانم اما علی ای حال باز با شعرش که خاصیت جبرانی دارد میورزیم.
در دست گلی دارم این بار که می آیم
کان را به تو بسپارم این بار که می آیم
.
.
.
.
باور کن از آن تصویر، آن خستگی آن تخدیر
بیزارم و بیزارم این بار که می آیم
دیروز بهل جانا! با تو همه از فردا
یک سینه سخن دارم این بار که می آیم
نوری زاد صبور و ازاده
با سلام و عرض ادب میخواستم عرض کنم ایا داعش کپی جوانی انقلاب ایرن مگر نیست که به دست سازمانهای جاسوسی اسرائیل و امریکا و انگلیس بوجود امده و علکرد انها دقیقا مشابه اقایان داعش حاکم بر ایران و با چهره اسلام میباشد ایا این نشان از موفق بودن تجربه همانها در ایران و تکرار همان تجربه در عراق و سوریه و لبنان نیست مزایای فراوان و سودهای سرشار ی که غرب و شرق یعنی هم اسرائیل و انگلیس و امریکا و هم روسیه و چین از حکومت داعشی ایران در 35 سال گذشته برده اند دقیقا همان سناریو بوسیله داعش سنی در حال اجرا است از مهمترین نکات هردو توسعه خرافات و خود را جانشین مطلق خدا بر روی زمین دانست و فروش منابع سرزمین و چپاول انها و به ورشکستگی نشانده کشورها نیست و از افراد اگاه و دلسوز با تهمت فتنه گر و ضد ولایت و ضد خلیفه و دشمن خدا و ……….. سر به نابودی روشنفکران و عاشقان کشور میکنند اگر چه ظاهرا نشان میدهند دینی و معتقد به وحدانیت خدا هستند ولی در باطن سر سوزنی به هیچ چیز اعتقاد ندارند نه خدا و نه دین و نه انسانیت اری دین تنها و تنها بعنوان سنگ استرجا دو حکومت دینی داعشی شیعی ما و سنی مشغول در عراق است ولاغیر
باسلام
آقای نوری زاد من امروز برای اولین بار از اسلام ترسیدم!!!!!من امروز ازخودم ترسیدم!!امروز پرس تی وی برنامه ای رو ازگروه داعش پخش می کرد! که یه جور مستند روایت فتح بودالبته ساخنه داعش و از نوع داعشی!!
پیر وجوان کنار هم بودن!!بینشون ذکر وصلوات بود!!!ریش سفید بود!!احترام به بزرگتر ها بود!!! با هم جلسه داشتن با هزار آرزوی رضایت الهی و سربلندی اسلام و پیامبر باور کنید یه صحنه فکر کردم ایران خودمونه!!فکر کردم اونا همین آخوند مهربونای مجالس خودمونن!!گفتم جلساتشون همون جلسات پایگاه سرکوچه خودمونه!!! شروع فعالیت های این مسلمون ها هم که مغابله با دیکتاتوری بشار اسد بوده که کاره واقعا شرافت مندانه ای بوده؟! پس چرا اونارو میگن تروریست؟ نکنه که ما هم از نطر اون ها داعش ایرانی هستیم؟؟نکنه که من تو چشم مردم دنیا مثه داعشی ها باشم!! نکته مثبت اسلام 35 ساله ما چی بوده که قراره با داعش فرق کنیم؟؟مگه ما جوونارو اعدام نکردیم؟مگه ما آدم تو کیسه و سربه نیست نکردیم؟مگه ما از دیکتاتور با پشتیبانی از قتل عام هاش حمایت نکردیم؟مگه پای حرف چندتا آخوند حاضرنیستیم بریزیم یه جاوو سر چندتا کافر رو ببریم مثله داعشی ها!! باور کنید آقای نوری زاد امروز بدجور ترسیدم حتی از خودم ،از داعش پیدا و پنهانی که سال هاست تو ذهن هممون کاشتن وشاید یه روز کار دستمون بده!! ازداعش وجودمون که شامل دکتر ومهندس وکارگرو مادر وپدرو بچه و همه ممکنه بشه!!
اقا مرتضی از فضل علی توراچه حاصل.؟اقاجان 1400سال پیش درگیری وجنگ طایفه ای دریک گوشه ای از دنیا انهم صحرای سوزان عربستان وکوفه ومدینه بوده وتموم شده.شما چی میخاید؟علی حق بود؟خب بود.معاویه حق بود؟زیدیه حق بودند؟امویان؟عباسیان؟…عزیزمن زندگی جریان داردعاقل انان هستندکه از تاریخ درس گرفتندواز تجربیات دیگرن استفاده کرده در رفاه بشریت کوشیدند.وگرنه پرستیدن علی وعمر وزیدو…چه حاصلی دارد؟حداکثرش یک انتخاب شخصی ست.در روابط اجتماعی این قبیل امور جایی نداردهمچنین بازدهی خاصی ندارد.نهایتش اینه که اعتقاد هرشخص بایست از او یک انسان منصف بسازدواورا به انسانیت سوق دهد.حالا شما به علی علاقمندیددیگری به معبد خاصی درتایلند.وهمانقدر که شمامعتقدبه مبانی عقیدتی خودتان هستیدوانواع واقسام فضایل وکرامات به انان قائل هستید.همان فردتایلند ی نیز همانقدر معتقد است.منتها همانطورکه نوشتم اینها امور شخصی هستند.وهمانقدرکه برای شما اعتقادات اون فرد تایلندی مضحک است.از نظراو نیز شایداعتقادات شما همانگونه باشد.پس کمتر از این وان ایراد بگیرید وخودرا برتر وبهتر ومحق از اعتقادات دیگران ندانید.
جناب انعامی..اگر از فضل علی “مرتضی” را چه حاصل از فضل “رستم و سهراب” هم شما را چه حاصل؟ از فضل سکولاریسم هم شما را چه خاصل؟ رندگی انسان بر اساس تجربه ها و الگوها و ارزشها پایه گذاری میشود. شما در تضادی افتاده ای که خودت هم نمیدانی چی را چه جوری مطرح کنی!
دوست گرامی آقای انعامی
با سلام
خواهر محترمه ای از من در باره منشا جنگهای علی علیه السلام سوالی کردند و من نیز بعنوان یک سوال تاریخی ،برداشت خویش از تاریخ را به ایشان تقدیم کرد،و من ابدا از پرستش علی علیه السلام و دیگر انسانها سخنی نگفتم ،در عین حال اگر اظهارات من سبب ناراحتی شما شده است ،از شما عذر خواهی میکنم.
با احترام
آقا مرتضی
در پست ” راست بگوئیم اگرچه به زیانمان تمام شود” نقدی به مطلب من آورده بودید جواب دادم ولی ظاهرا نخوانده اید. لطفا بخوانید و نظر بدهید. متشکرم
آقا منصور گرامی
با سلام
این چند روز در گیر مطالعه و نوشتن پاسخ به مطلب دوستمان دانشجو بودم ،و اصلا فرصت مرور صفحات گذشته و حتی این صفحه جدید را پیدا نکردم ،و الان نیز در آخر شب وقت خواب این صفحه و مطلب شما را دیدم.
چشم ،در فرصتی مطلب شما را خواهم دید
موفق باشید
سلام آقای نوریزاد،
من خیلی دلم میخواد حرفهای که در دلم انبار شده با شما که به نعوی مثل خوم میباشید در میان بگذارم ولی برایم نوشتن خیلی سخت است
من تقریبا در تمام تظاهرات قبل انقلاب شرکت داشتم
در کمیته بعد از انقلا ب مدتی فعا لیت داشتم
با شروع جنگ بعنوان بسیجی به جهبه رفتم ۸۰ درصذ عملیاتها را شرکت داشتم چندین بار مجروح شدم برادرم در بغل خودم شهید شد بهترین دوستانم که از پچگی با هم بزرگ شده بودیم تو جهبه یا تو کردستان از دست دادم
در طول جنگ در قسمت مهنسی رزمی فعالیت داشتم (وقتی تهران بودم)
دروزارت اطلاعات فعالیت داشتم با دیدن دوزدیها کم کم وقتی دیدم کاری نمیتوانم بکنم وچه بسا من هم جذب اینها بشوم از انجا خارج شدم والا غیر
حالا من شدم ضد انقلاب آقایون شدن انقلابی کسانی که ان موقع میگفتن مگر میشود با ارتش و ساواک در افتات یا این آقای که الان مسعول .. اون موقع تو پشت جهبه با بلندگو نوار پخش میکرد آیت لا… ان موقع در حسینه منبر میرفت وجرعت نداشت علیه رژیم حرفی بزند حالا برای مردم تسمیم میکیرن .ووووو ب تشکر علی
درودبر مرد مبارزه وعمل برادر عزیزم جناب نوری زاد خدا شما را حفظ کند که تریبون رنج نامه های مردم شده اید پیشگام مبارزه علنی با ظالمان حساب پر و زیراب زنان حقوق بگیر که انسانیت را به پول و درجه دنیا می فرشند
درود جناب حامد
بیجا و بیگاه مزاحم شدم یک سوال از شما بپرسم که بسیار ذهن مرا درگیر کرده است.
بحثی که جناب ساسانم درباره ی هوش ذرات بنیادین هستی مطرح کردند و پاسخ شما به آن مورد سوال من است .
تا نتیجه گیری آن پاسخ بحثی ندارم . اما درنتیجه گیری شما چطور یکباره به انفجار در خود واجب الوجود رسیدید؟ همه ی آنچه در توضیحات بالای پاراگراف آخر آوردید مبین هستی هوشمندِ نافی واجب الوجود نبود؟ اصلا این بحث در دنیای علم هرگز به اثبات واجب الوجود ختم میشود چه برسد به انفجار در آن ؟
به نظر من پاسخ شما منهای پاراگراف آخر تعریف هستی هوشمند جناب دانشجوست که از قضا آقای مرتضا از آن خوشش آمده اما تعبیرش را از این واژه که جویا شدم باز به واجب الوجود میرسید . اگر امکانش هست کمی توضیح دهید هر زمان که فرصت داشتید و ذیل هر پست که امکانش بود.
سپاس .
سلام، یکم + من هم در دو دهه اخیر ، مانند آن جوان ایلامی پول می دادم و کیهان می خریدم ولی نه مانند او که همانجا در کیوسک پاره پاره اش کنم ، بلکه به خاطر گرانی ” پوشک بچه ” و ارزانی این روزنامه وزین از نظر تعداد صفحه و مقدار و استفاده آن در پاک کردن نجاست بچه که خیلی هم مؤثر بود و همینکه تیراژ فروش کیهان به همین مقدار نیاز من بالا رفته و دیگرانی آن را نخوانده اند . پس دانستم که به همین مقدار آدم هایی مثل شریعتمداری را با این خرید ” دو منظوره ” خر پهلو کرده ام . بماند که عده ای دکاندار و بازاری هم برای پاک کردن شیشه های مغازه و حجره آن را می خرند و تعمیرکاران اتومبیل و ” تعویض روغنی ” هم برای پاک کردن کف مغازه و تعمیرگاه و عده ای زن خانه دار هم برای پهن کردن سبزی خشک و …این روزی نامه در قطار و هواپیما و ادارات هم مجانی و ” زور چپان ” است . دویم + از اینکه آقای نوریزاد در این زمان زبان اکثر مردم شده اند ، شکی نیست چون دیگرانی که می بایست حرف میزدند و بزنند ” زبان بسته ” شده اند و آقای نوری زاد جور همه ملت به توپ دروغ بسته شده را می کشد . آقای علی مطهری اخیرا” گفته بود ، وقتی من در مجلس صحبت میکنم ، خیلی از نمایندگان از روی تظاهر به من تذکر میدهند ولی وقتی همین ها مرا در بیرون مجلس می بینند به من دلگرمی میدهند که شما درست میگویی و اگر همین حرفها را که شما در مجلس میزنی ، ما بزنیم ، شبانه در شهر و دیارمان خانه امان را با خاک یکسان میکنند . پس می بینید که دیگران نمی توانند مثل آقای مطهری باشند و فقط ایشان است که ” زبان دار ” است و ” زبان بسته ” نیست و از زبان ملت هم میگوید . سیم : نمونه دیگر زبان ملت ، آزاده دست پاک و شجاع آقای علی اکبر اعلمی نماینده پیشن تبریز هم جزء بقیه ” زبان بسته ها ” نبود و زبان دار . جنتی پیر فرتوت هم ایشان را به خاطر گفته هایش به مجلس راه نداده بود و گفته بود چرا مثل بقیه راه یافتگان ساکت و آرام و دست به سینه نیستی و مدام شلوغ میکنی و شورا از نماینده ای که حرف بزند خوشش نمی آید . چارم + آقای نوری زاد در زمان شاهنشاهی ملت را جوری بار آورده بودند که از ” آب حوض کش ” ( شغلی در قدیم الایام ) محل هم می ترسیدند که نکند این ” آب حوض کش ” ار سازمان و ” ساواکی ” باشد و حالا هم ملت را جوری تربیت کرده اند که باز هم ایم ملت از شما می ترسند که نکند از خودشان باشید . به قول سعدی شیرازی : مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد . پیران و میان سالان مار گزیده های دوران قبل ها و جوانان هم کم تجربه امروزی هم ، از دور شنیده های گزیدگی .
محمد مجتهد شبستری در وبسایتش نوشت:
اگر از داعش بپرسیم مبناهای تئوریک شما چیست؟ در پاسخ ما حداقل مبناهای کلامی و فقهی زیرا برخواهند شمرد:
۱- خداوند از طریق قرآن و حدیث، اوامر و نواهی ثابت و ابدی خود را به همۀ انسانها ابلاغ نموده و بر آنان واجب کرده در همه عصرها و در همه قلمرو زندگی فردی و اجتماعی بدون استثنا آنها را به کار بندند.
۲- در عصر حاضر ما مسلمانان از سوی خدا مکلف هستیم تا حکومت (خلافت اسلامی) تشکیل دهیم و احکام خداوند را که در ابواب مختلف فقه اسلامی مسطور است و از کتاب و سنت استنباط شده در روی زمین اجرا کنیم.
۳- ما در تشخیص این وظیفه شرعی و تکلیف الهی «مجتهد» هستیم، این تشخیص برای ما «حجت» است و بر مجتهد جایز نیست از تشخیص شرعی خود تخلف کند. اگر همه جهانیان هم با ما مخالفت کنند ما مجاز نیستیم از این حکم شرعی سرپیچی کنیم.
۴- هرکس و هر گروه و هر دولت در برابر ما بایستد ما شرعاً مکلفیم تا حد جنگیدن، با آنان مقابله کنیم تا همه موانع را که سد راه اجرای احکام الهی شده اند از میان برداریم.
۵- ما با تکیه بر این مبناهای تئوریک، عملاً به تأسیس حکومت و اجرای احکام الهی پرداختهایم. همه اقدامات ما از تأسیس خلافت تا خانهنشین کردن زنان تا جزیه گرفتن از مسیحیان و تا کشتن اسیران جنگی و … توجیهات فقهی مسلم دارد.
آنچه در جهان حاضر همۀ عقلای عالم را دچار وحشت و اضطراب و تأسف میکند خطر مقبول افتادن و شیوع همین مدعاهای تئوریک است. این مدعاها اجازه میدهند هرچند وقت یکبار، اینجا و آنجای جهان افراد و گروههایی سربلند کنند و بنام خدا یا هر عنوان دیگر صلح جهانی و همه تنظیمات بین المللی را نابود کنند و همۀ نهادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعهها را منهدم سازند، همه جا را به خاک و خون بکشند و خشونت کور و ظلمت سیاسی محض را جانشین همه محاسبات عقلانی و عقلائی در باب سیاست کنند.
حال پادزهر تئوریک این مبناهای تئوریک خطرناک چیست؟ در چهارچوب کلامها و فقههای رسمی اسلامی این مبناها پادزهر تئوریک ندارد چون همه آنها در چهارچوب همان کلام و فقه مطرح شدهاند و قابل توجیه هستند. پادزهر تئوریک در این باب فقط و فقط به رسمیت شناختن «حقوق بشر» است. به رسمیت شناختن این مبنا که در جهان حاضر هیچ انسانی و هیچ گروهی حق ندارد به نام خدا و یا هر عنوان دیگر با قهر و غلبه قیام کند و نظم سیاسی جامعهها و حکومت آنها را در دست بگیرد و یا بر خلاف رأی اکثریت با استبداد و اختناق آن را در دست خود نگاه دارد. تأسیس نظم سیاسی و تعیین قواعد آن و اعمال قدرت سیاسی و حفظ آن، حقوق فرد فرد انسانهای هرجامعه است و لاغیر. اینها حقوق بشر است از آن نظر که بشر است و در همه جهان و همه جامعه ها باید به رسمیت شناخته شوند.
«حقانیت» حقوق بشر در جهان حاضر ناشی از همین پادزهر بودن تئوریک آن است. اما کلام و فقه رسمی اسلام برای مقابله با آن مبناهای خطرناک نه تنها فقیر است، بلکه بستر ساز پیدایش داعِشها و داعشیان است. همین «حقوق بشر» است که الهی دانان و فقیهان اسلام باید آن را به رسمیت بشناسند و فرهنگ اسلام و مسلمانی را با این اقدام تاریخ ساز توان زیستن و بالیدن در جهان حاضر ببخشند. این است رسالت انسانی و دینی تاریخی ما مسلمانان در عصر حاضر.
دوستمون اقای ابوالفضل باعنوان ناشناس چندباره مطالبی درباره پیامبر واسلام نوشتندکه اتفاقات ومتون تاریخ اغلب نوشته ها وادعاهای ایشان را ردمیکند.
ایشان نوشته اند:پیامبردرمدت23سال قبایل جاهل ونادان شبه جزیره را که بسیارهم خونریز وسفاک بودند باهم برادر ومتحدکرده تمدن والایی راپایه گذاشت.اقای عزیز اگرانان سفاک بودند////. واغلب ان قبایل برای اینکه قدرتمندتربشن برای غارت کردن.وغارت نشدن با انان هم پیمان میشدند(سنت حلف).تاریخ همه سریه ها وغزوه ها بصورت دقیق نوشته شده.ودراغلب این سرایا وغزایا مسلمین پیشقدم بودند.
کدام تمدن؟تمدنی که ادعا داری مشخصاتش وخروجی ش چه بود؟این یک مورد.موردمهم دیگر.اگرهمه اینها برادر ومومن وبزرگوار وبه گفته خودپیامبر اهل بهشت بوده وبرترین امت بودند پس چرا شیعه خودرا از انان جدا وانان را مستحق دوزخ می داند؟مگرنه این است که ابوبکر وعمر از بزرگان این تمدن بودندومورداعتمادپیامبر.چرا شیعه انان را لعن ونفرین میکند؟چطور این تمدن باشکوه به زعم شما.پس از رحلت پیامبر اغلب مرتدشده سربه شورش برخاستند؟چون به زور مسلمان شده بودند.اگر غیراز این است دلایلتان را روشن بنویسید.
درباره ایران واینکه ایرانیان باکمال میل به اسلام روی اوردند وحتی فرهنگ وتمدن ایران دران زمان از اعراب برتر نبوده نوشتیدکه امری دروغ است.
برهر شخص مطلع واگاه از تاریخ بشریت.مبرهن است که فرهنگ ایران بسیار غنی تر از اعراب بود.اعرابی که در سرزمین سوزان خودمحسوربوده ومراودات اندکی باسایر تمدن ها داشت.این تمدن باشکوه اسلام به زعم شما لشکرکشی کرده برای کسب غنایم بیشتر.اولویت کسب غنایم بوده.وحتی تاسیس شهرهایی چون کوفه وبصره برای ایجادپادگان بوده تا اعراب دران جمع شده به ایران وروم حمله کنند.عمده دلایل موفقیت اعراب دراین جنگ ها.روحیه اعراب که درهرصورت بردوباخت خودرا بهشتی میدانستند.وضعف مفرط ایران و روم بخاطر سالیان درگیری وجنگ وسلطه موبدان ومغان (حاکمیت دین)وشکاف طبقاتی بین مردم بود.همین اسلام از ضعف ایران استفاده کرده وبرخلاف نص خوداسلام که لا اکراه فی الدین از شعارهای ان بودعمل کرد.ومردم را برسر سه راهی(قبول اسلام-پرداخت باج یا همان جزیه- وقتال)قرار دادمردمی که از جنگ به ستوه امده بودند توان جنگ دیگری نداشتند.با اینکه عده ای درمقاطعی برابر مسلمین ایستادندولی توان جنگ نداشتندوبه شدت تحلیل رفته بودند.زنان وکودکان به اسارت رفته ودر بازار شام ومدینه فروخته می شدند.
اقای ابوالفضل این فرهنگ ایران بودکه مسلمین را تحت تاثیر قرار داد وانان را از تعالیم اولیه اسلام بدور ساخت ومنحرف نمود.وتحت تاثیر ایرانیان قرار گرفتند.ودرادامه میبینیم خلفایی که تاحدودی موفق تر بودند از وزرای ایرانی بهره برده اند.
واینکه نوشته ایداثارعلمی بتدریج وبخاطر استیلای فرهنگ اعراب بوجودامدوسخت دراشتباهید.علم به مرور زمان پیشرفت داشته.مثلا درسال100هجری علم درشاخه های مختلف نسبت به سال700هجری مشخصه عقب مانده بوده.واین سیر زمان وتاریخ بوده که علم رفته رفته شکوفا گردیده.ربطی به دین خاصی هم نداشته.برای مثال زکریای رازی فارغ از هر باور واعتقادی الکل را کشف میکرده.چه ربطی به اسلام دارد؟یا کشف ادیسون ودیگر دانشمندان ربطی به دین انان ندارد.درغیراین صورت پس یهودیان هم میتوانند ادعا داشته باشندازانجایی که برخی دانشمندان یهودی بودند پس یهودیت مساویست با علم.برخلاف ادعای شما اگر اسلام نبود ومملکت ایران را تحت سلطه قرار نمی داداحتمالا ایرانیان که در طول زمان نیروی خود را درمبارزه با اسلام صرف می نمودند چه بسا با فراغت بال میتوانستنددنبال علم بروند.ونبود سیطره اسلام در ایران وسایر مشکلات از جمله حمله مغول ودیگر نابسامانی ها مردم را از کسب علم غافل ساخته وان را به تاخیر انداخته و اولویت های دیگری به جز کسب علم رامنجر شده.پس هیچ کس نمی تواند ادعا کندحمله اعراب به ایران باعث رواج علم در سالیان بعدشد.چون درمردمان شبه جزیره علم معنایی نداشت.واینکه شما وامثال شما از علوم اسلامی حرف می زنید.علم وعلوم وابسته به هیچ مرام ومسلک ودینی نیست.
جتاب انعامی..شما منبع و مدرک این حرفهایت چه چیزی است؟ پیامبر کجا گفته همه مردم زمان خودش به بهشت میروند؟ این فرهنگ بر تر ایرانی که بقول خودت انقدر قوی بود که با حمله مشتی عرب مثل برف آب شد و باز هم بقول خودت در دست موبدان بود جه افتخاری دارد که این همه برایش سینه چاک می کنی؟ در ضمن حمله اعراب هم اشغال گری بود.خیلی هم غلط کردند به ما خمله کردند. این را گفتم که نگی اینا طرفدار عربند!
عاشورای 88 در تهران چه خبر بود ؟
http://www.mediafire.com/?66wz91wfcnruq91
جناب رسانه آزاد خواب بود .
فایل درسته اخوی، دانلودش کردیم
اگه روی Listen کلیک کنین ، می تونین گوش کنین
اگر هم خواستی دانلود کنی که روی –Download کلیک می کنی
دوستت داریم جناب نوری زاد . چکار کنیم ؟ الگویمان شما شده اید.
نمی خواهیم با این نامه مانند خیلی از منتقدای دیگر موجب ناراحتی عزیزمان که شما باشید شویم، اما طاقت نیاوردیم و جواب میخواهیم، پیشاپیش بابت حرفهایمان از شما عذر میخواهیم.
آدمی که تا دیروز کور بود و میلیونها کشته و آواره را نمیدید، امروز به ناگه با لکه سیاهی کوچکتر از سیاهی های پیشین که مثل روز روشن بودند، بینا شده است . میگویند شاید دیروز آنگونه به اجرتت میرسیدی و امروز اینگونه!! حالا اجرتت چیست؟! نمیدانند!!؟ شاید انسانیتی باشد که هنوز وجدانت را چوب میزند!!
میگویند شاید دیروز رگهای مغزت مسدود بوده است و خون به مغزت نمیرسید و یک شب، روز حول حوش سال های 88 با عطسه ای غیرمترقبه باز شده است.کاش همه دچار عطسه شویم.
حال ایران را میبینی؟ میبینی که چون تلویزیون های قدیمی که مستندهای آوینی را پخش میکرد، سیاه سفید است، رنگی نیست؟ میبینی چه بر سرش آورده اند؟ میبینی که این کشور بزک کرده، عجوزه ای است که چون دختری جوان سرخاب سفیدابش کرده اند که نوری زادهای قبل 88 را بفریبند .
حال قهرمان ما شده ای، براستی قهرمان ما هستی، دستت را میبوسیم، احترامت میگذاریم.
آخر چکار کنیم ؟ همین کار از دستمان بر می آید. نه میتوانیم همراهیت کنیم. نه میتوانیم پشتت بایستیم. پشتت بایستیم که چه شود؟!! که تکه تکه مان کنند؟!! چون ما کوچکتر از شماییم چون اگر حذف شویم کسی متوجه غیبتمان نمیشود و آب از آب تکان نمیخورد. چون عرضه بزرگ شدن نداریم که دریایی را بلرزانیم!! شاید اگر تعدادمان زیاد باشد، بشود آبی تکان داد. ولی عرضه این را هم نداریم. راستی شما چگونه بزرگ شدید؟ بگویید تا ما هم یاد بگیریم. اگر چندین سال با فیلمهای رویایی عقل از سر مردم بپرانیم و آنان را چون عملیاتهای انتحاری در پاکستان و طالبان به کام مرگ بفرستیم کافیست؟؟ یا اینکه چندین سال دیگر هم باید مردم را با رقص مرگ برقصانیم؟؟ مردمی که معاش عقلشان تلویزیون بود و روزنامه های داخلی. و بعد به یکباره عطسه کنیم.
میخواهم بزرگ شوم. اما عرضه اش را ندارم چون ترسو ام، چون بی استعدادم. تنها کاری که بلدم تشویق شماست آن هم بگونه ای که هیچ کس جز خودم صدای کف زدن خودم را نمیشنود.
میخواهم بزرگ شوم اما اساتیدم از صد سال پیش تا الان قلع و قمع شده اند.
همش به شما فکر میکنم، به موسوی و کروبی فکر میکنم. به این فکر میکنم که دیروز چکار کردید و امروز چکار. به عاقبت به خیریتان فکر میکنم. به کاری که امروز میکنید فکر میکنم . مردم چه ساده عاقبت به خیر میشوند. به راهی که انقلاب و مردم را در مسیرش کشاندید فکر میکنم. خبرهایتان را دنبال میکنم شاید در گوشه ای، حاشیه ای، به خاطر آن سالهای جنگ عذر خواهی کرده باشید. چه کنم هنوز در کتم نمیرود که کسی که الگویم قرار داده ام و تقصیری کمتر از آهنگران ندارد و چون شرابی هفت ساله شوق مرگ را در جوانان زنده میکرد، عذرخواهی نکرده است. شاید عذرخواهی کرده اید، من نخوانده ام . شاید این منم که باید عذر خواهی کنم، که گناه را به گردن این و آن می اندازم و خودم را مبرا از گناه میدانم. چرا کسی بخاطر آن سالها عذرخواهی نمیکند؟!! چرا کشتگان آن سالها را شهید مینامیم؟!! داعش تصویر چندسال پیش ماست. انگونه نیست؟ چرا من بخاطر این جسارتم عذرخواهی نمیکنم؟!!
به این فکر میکنم که، کسانی که خود، بزرگانمان را حذف کردند، امروز قهرمانان ما هستند. وقتی در بازار میوه ای نباشد مجبوریم شلغم به مهمانمان تعارف کنیم. به درستی یا غلطی این ماجرا فکر میکنم. به خودم فکر میکنم که لایق شلغم هم نیستم، اصلا من که باشم که آناناس را شلغم خطاب کنم. مرا ببخشید که شما و دیگران را شلغم خطاب کردم، خواستم مثالی آورده باشم، هرچه باشد شلغم هم نعمت است. منِ بی عرضه نشسته ام که مگر یکی از خود حکومت برایم کاری کند. راستش را بخواهی توانی در بازویم و عقلی در سرم هم ندارم که بتوانم کاری کنم. با این جملات میخواهم خودم را قانع کنم که اشکال از من نیست دیگران باید کاری کنند، برای همین است که امثال نوری زاد، قهرمانم میشوند. قهرمانانی که حتا جرات به زبان آوردن نامشان را هم نداریم.
اگر درختان تنومند ایران خشک نشده بودند آیا باز هم بزرگان ما موسوی و کروبی بودند؟!! چه برسرمان آمده که به خارهای بیابان بسنده کرده ایم؟!! یعنی در این بیابان دیگر درختی نمی روید؟!!
حرفهای پریشانم نشان از ذهن پریشانم دارد.
بابت هرگونه توهینی که شده است معذرت میخواهم. مقصود توهین نبود مقصود گفتن حرف دل خودم و دوستانم و پریشانی که ذهنمان را مشغول کرده است بود.
معذرت میخواهیم.
دوستت داریم.
پاینده و پایدار باشید.
دوستدار شما جمعی از دانشجویان دانشگاه علم و صنعت
آناناس تاج به سر پادشاه میوه ها
«دو جوان انجمن اسلامی به حکومت امام علی متوسل شدند که امام برای نگهداری حکومت به سه جنگ داخلی دست برد.»
سلام بر شما،
راست می گفتند این دو جوان آقا مرتضای گرامی؟ امام علی به سه جنگ برای حفظ قدرت متوسل شد؟ یعنی 25 سال سکوت کرد اما وقتی به قدرت رسید سه جنگ به راه انداخت که در قدرت بماند؟
ممنون از وقتتان
خواهر گرامی سرکار خانم فائزه
با سلام
چنین نیست، بنظر من دقت در مباحث تاریخی در مورد 5 و سال و اندی حکومت انتخابی امیرالمومنین علی علیه السلام،حاکی از آن است که بعد از بیعت عموم مسلمانان با آنحضرت ،برخی افراد خاص مثل طلحه و زبیر و دیگران ،بدنبال رانت خواری و امتیازهای ویژه متکی بر القاب و عناوین خاص یا خویشی ها با پیامبر اسلام بودند ،اما مشی علی علیه السلام یک مشی عدالت خواهانه و بی تبعیض و متکی بر سیره قرآنی و نبوی بود ،بر همین اساس بود که همان ابتدای بیعت ،در خطابه ای عمومی فرمود که همه مسلمانان نزد من نسبت به بیت المال مسلمین علی السواء هستند و هیچگونه امتیاز نسبی و سببی و مرجحات دیگر برای کسی وجود ندارد ،بنابر این اگر کسانی در زمان خلفای قبلی چیزهایی از اموال عمومی را که بناحق گرفته اند آنها را از آنان باز خواهم ستاند ولو اینکه “کابین” زنان قرار داده باشند.(اسناد این گفتارها در تواریخ معتبر و از جمله نهج البلاغه و غیر آن هست).
همین نکته شدت حرص علی بر اقامه عدل ،سبب نارضایتی افرادی مثل طلحه و زبیر و برخی دیگر از طماعان و کیسه اندوزان شد ،که با فریفتن عائشه و جمع آوری عده (بالکسر) و عده (بالضم) در بصره دست بقیام مسلحانه علیه حکومتی بزنند که مورد بیعت و انتخاب اکثریت مسلمان آنروز بود ،و نصایح علی در جهت آرام کردن آنان و پرهیز از جنگ سودمند واقع نشد. بنابر این جنگ “جمل” به علی علیه السلام تحمیل شد،و علی هرگز ابتدائا شمشیر بر کسی نکشید.
جنگ صفین نیز که از بطن آن جنگ نهروان (با خوارج) پدید آمد نیز با تحریکات و شروع از سوی معاویه و یاران او پیش آمد.پس در این جنگ نیز علی پیشتاز جنگ نبود و جنگ به او تحمیل شد،و تحمیل جنگ مقتضی دفاع از حکومتی است که منتخب توده مردم بوده است.
جنگ با خوارج نیز که از دل جنگ بی سرانجام صفین بیرون آمد ،سوای تحریکات پراکنده ای که خوارج در جامعه اسلامی پدید می آوردند، باز از سوی خوارج و جاهلان متنسک آغاز شد ،و ایشان پیش از معرکه جنگ مکرر ابن عباس و برخی دیگر را به سخن گفتن و نصیحت آنان وادار کرد ،اما آنان نصیحت نکردند و قیام مسلحانه خویش را بفعلیت رساندند و باز شروع کننده جنگ خوارج بودند.
بنابر این بلحاظ استنادات تاریخی هر سه جنگ به علی علیه السلام تحمیل شد ، حال اگر مراد از نگهداری حکومت با توسل به جنگ این باشد که دیگران به انگیزه های مختلف ،جنگ را به آنحضرت تحمیل کردند و چون آنحضرت حاکم منتخب و مورد اتفاق مردم بود ،بناچار برای حفظ و صیانت حکومت منتخب مردم و استقرار نظم ،با آنان جنگیده است ،این سخن درستی است ،اما اگر مراد گوینده از “نگهداری حکومت با توسل به خشونت” ،قلع و قمع ابتدائی و خشونت آمیز منتقدان و مخالفان سیاسی حکومت باشد،چنین سخنی نادرست و نارواست ،زیرا بشهادت تاریخ ،قبل از وقوع جنگ های تحمیلی فوق ،و بعد از آن ،امیر المومنین علی علیه السلام و روحی له الفداء،هرگز بر مخالفین سیاسی و منتقدان خود فشار و تحمیل وارد نکرد ،و در دوران حکومت آنحضرت ما یک مورد زندانی سیاسی و منتقد و مخالف عقیدتی را سراغ نداریم ،هرکس سندی تاریخی خلاف این دارد عرضه کند .
حتی بر عکس ،موارد زیادی از اسناد تاریخی وجود دارد ،که خوارج و منتقدان تندرو آنحضرت ،در مجامع عمومی مثل مسجد و منبر آنحضرت، مزاحمت ایجاد می کردند یا حتی به آنحضرت بطور علنی توهین می کردند ،و حضرت یاران خود را از برخورد با آنها باز می داشت ،و اجازه نمیداد به منتقد بما اینکه منتقد است ،آسیبی برسانند.
این سیره حکومتی علی علیه السلام در پنج سالی بوده است که به انتخاب مردم حکومت کردند.
تشکر از توجه شما خواهر عزیز
با احترام
جناب آقای مرتضی
دقیقا یادم میآید آقای محمدی گیلانی قاضی شرع اسبق، در برنامهای تلویزیونی ثابتی که هر هفته داشت؛ از امام نخست شیعیان مثال میآورد که در جنگ نهروان (با خوارج) فرموده زخمیها را زنده نگذارند و در قیاس آن دوره با روزگار خویش (دههٔ 60) نتیجه گرفت و حکم صادر کرد که خوارج زمان (اعضای سازمان مجاهدین) را در صورت زخمی شدن باید کُشت.
سئوال من از شما اینست که
اولا – آیا این قیاس (به عنوان نتیجهگیری از تاریخ و سنت ائمه) را صحیح میدانید؟ شایان توجه است که این قیاس را نه یک آدم معمولی بلکه حاکم شرع منتخب ولی فقیه به عنوان مبانی استخراج حکم فقهی صادر کردهاست.
ثانیا – حتی اگر چنین قیاسی درست باشد، به صِرف آنکه در جامعهای دیگر و در زمانی دیگر و مصلحتی دیگر چنین تصمیمی اخذ شده، به نظر شما آیا منطق تقلید و تایید آن حرکت در زمانهٔ ما درست است؟
قبلا به عرضتان برسانم که با خواندن پاسخهای شما و تلاشی که (برخلاف اغلب همسلکانتان) بجای خشونت برهنه، صَرف استدلال و احتجاج مینمایید مرا به گفت و گوی محترمانه با شما ترغیب کردهاست. بویژه آنکه خود میدانید چنین گفت و گویی در خارج از این عالَم مجاز (که بهتر از هر عالَم حقیقی که ادارهاش به دست همسلکان شما باشد؛ امکان بازتاباب نظریات ما را دارد) اصولا متصوَّر نیست.
جناب مازیار وطن پرست
با سلام
من تاکنون به چنین مطلبی بر نخورده ام،و نمیدانم اگر ایشان چنین گفته است ،استنادشان به چیست؟
اما آنچه که در آداب جهاد و قتال در کتب فقهی ذکر شده حکایت از مطلبی که شما نقل می کنید ندارد،در جنگ در معرکه قتال ،طرفین یکدیگر را می کشند،اما حکم مجروحان و اسیران در جنگها امر دیگری است .
بهر حال اصل مورد نقل شما مورد شک من است و باید بررسی شود.
اما اینکه همین حکم مورد شک را در مورد آن افراد پیاده کنیم ،من بعید میدانم ،یعنی در مورد مجاهدین خلق استناد به محارب بودن و قیام مسلحانه آنان بوده است ،و این نیازی به تمسک به موارد مشکوک تاریخی ندارد.
ضمن اینکه من بعید میدانم در آن مواقع بنا بر کشتن مجروحان مجاهدین بوده باشد ،زیرا دستگیری آنها از نظر جمع آوری اطلاعات ارزش بیشتری داشته است تا کشتن آنها ،و ممکن است ،همان برخورد مسلحانه و کشتن حین درگیری مراد بوده باشد.
بهرحال من در مورد موضوعات خارجی و وقایع گذشته تا بررسی دقیق نکنم حکمی نمی کنم ،اما اینقدر از اسلام و روایات می فهمم که مساله “دماء” و حرمت خون اشخاص بیگناه بسیار مهم است ،مگر آنکه بنحوی خون آنان هدر باشد ،مثل قاتل و محارب و سارق مسلح و نظایر اینها.
موفق باشید
با سلام
آقا مرتضای عزیز
دیروز قبل از انتشار آن کامنت برای آنکه غیر از حافظهٔ خود مدرکی برای مدعایم بیابم با گوگل جست و جو کردم و به منبعی برخوردم از سازمان مجاهدین. از آنجا که خودم هم منابع آن سازمان را مورد اتکا نمیدانم و از تنفر عموم به آنان نیز مطلعم ترجیح دادم به نقل شنیدهٔ خویش بسنده کنم. با اینهمه در آنچه شنیدهام هیچ تردیدی ندارم. با این وجود سعی میکنم مدرک بهتری ارائه کنم.
جناب مرتضی خاطرات اقای خلخالی و افتخار ایشان به کشتن یک هوادار 14 ساله مجاهدین به جرم دادن ان به دوستش در کوچه را مطالعه کنید تا به عمق فاجعه پی ببرید ضمنا این سخن محمدی گیلانی را همه مردم ایران در دهه 60از تلویزیون شنیده اند که میگفت کشتن هواداران مجاهدین نیاز به حکم حاکم شرع ندارد و خود مردم میتوانند انرا اجرا کنند
آقای مرتضی سلام
در قسمت وصیت مطلبی برای شما گذاشته ام لطفا مطالعه فرمائید واگر لازم میدانید نظر خود را بنویسید.
با تشکر
علی اقا سلام
مطلب شما را دیده بودم ،اما بجهت اشتغال به پاسخ های طولانی به مطالب برخی دوستان فرصت پاسخ پیدا نکردم ،البته مطالب شما هم مطالب متنوعی است که نیازمند تفصیل در گفتگوست ،اما گلایه ای هم از شما دارم که شما وقتی مطلبی می نویسید من پاسخ شما را همان جا در ذیل گفتار می دهم ،اما شما دنباله بحث را به صفحات جدید می کشانید ،و بدون اینکه تذکر دهید که پیشینه مطلب شما چیست ،مطلب را آنجا می گذارید ،در حالیکه اگر مطالب ذیل هم نوشته شوند ،خوانندگان بهتر قادر به جمع بندی مطالب هستند ،من شما را نمی گویم اما بنظرم هدف ما از گفتگوها باید تبادل اطلاعات باشد نه تبلیغات روی اذهان دیگران.من اگر فرصت کردم مطلب مورد نظر شما را پاسخ خواهم داد اما اگر در جوابیه جدید مطلبتان را جایی دیگر نوشتید ،از ادامه گفتگو با شما معذورم
متشکرم
با سلام
هر چه شما بگوئید