یک: پرچم و تن پوش و زیر انداز فسفری را لوله کرده بودم و به نگاه متعجب مردمی که قد و قواره ی مرا با آن پرچم و قرمزیِ بیرون زده اش می سنجیدند، با تبسم پاسخ می دادم. با مترو رفتم و در ایستگاه طالقانی پیاده شدم. در امتداد دیوار سفارت سابق آمریکا به راه افتادم. قرارِ من، جلوی درِ اصلی سفارت بود. به همان سو رفتم. تماشای شلوغیِ مردمی که در آن حوالی رفت و آمد می کردند، اشتیاق مرا به اعماق می برد. عجب جای بکری. این همه رفت و آمد برای همچو منی یک سرمایه است. سرداران سپاه اگر مختصری هوشمندی می داشتند، هرچه زود تر اموال مرا پس می دادند و ممنوع الخروجی مرا رفع می کردند. ای بسا من آن نقطه را به کانون داغی از خبرهای داخلی بدل کنم.
دو: با کمی فاصله از درِ اصلی سفارت، یک نیمکت کار گذاشته اند. بانویی را دیدم حدودا سی و هفت هشت ساله که با پسری دوازده ساله بر نیمکت نشسته اند. در فکر این بودم که در کدام نقطه بساط کنم که دیدم آن بانو با دیدن من گل از گلش شکفت و بر خاست و مثل کسی که سالها مرا می شناسد جلو آمد و خودش را معرفی کرد و به نوجوان همراهش اشاره کرد و گفت: پسرم محمد حسن. محمد حسن کمی تپل بود و آموخته بود که هزار باره سخنانِ تمام نشدنیِ مادر را بشنود و شاهد یک آشوب خانوادگی باشد.
این بانو، کولاکی از سخنان هزار بار گفته بود. سخن، فراوان داشت و فرصت کم. پس ناگهان به دلِ انباری از ماجراهای تلخ فرو شد و انبانی از رنج ها را برگزید و بر کشید و سرِ آن را وا کرد و بالا برد و همه ی محتویاتش را بر من فرو باراند. وای که چه با حرص و رنجی از آیت الله حق شناس سخن می گفت و مسئول دفترش. که همین مسئول دفتر، در سن نوزده سالگی وی را به هزار ترفند به خود خوانده و به زنی گرفته و بعدها طلاقش داده و او را به قم گسیل کرده و در معرض فاحشگی قرار داده با همکاری اطلاعات در دخمه های زیر زمینی ای که مخصوص همین کار بوده با حضور دهها دختر و زن بی پناه. و این که شکایت های او به دادگاه ویژه ی روحانیت بجایی نرسیده و به هزار جای دولتی و غیر دولتی پناه برده و شکایت کرده اما چون پای یک آیت الله در میان بوده بجایی نرسیده است. بانوی فراوان سخن، هر از گاه در میانه ی طوفانی که خود بر می ساخت، از محمد حسن تأیید می خواست و محمد حسن با فرو شدن به حافظه ی خویش، جزییات سخنان مادر را تأیید می کرد.
دلم سوخت از بی پناهی این بانو. که مخاطبی قانونی نیافته بود تا هرچه دارد بیرون بریزد تا همان مخاطبِ قانونی، مختصری از خواسته های وی را بر آورد. بیش از این بانو، دلم برای محمد حسن آتش گرفت. که در معرضِ پرپر زدن های این مادر رشد کرده و به دوازده سالگی رسیده و با جزء به جزء سخنان و ماجراهای مادر آشناشت.
سه: این بانویِ فراوان سخن، همانجا در کنار آن نیمکت ماند و فرصت نیافت تا سیر از خود بگوید. رگباری بود که باریدن گرفت و چون ظرفیتی و مجالی ندید، از باریدن منصرف شد. دختر هفت سینی آمد. با دسته گلی در دست. این دختر، در قدمگاه نخست مرتب به دیدن من می آمد. شب عید سال گذشته برای من سفره ی هفت سینی آورد و همانجا جلوی اطلاعات پهن کرد و حتی با فندکی که با خود آورده بود، شمع های سفره را روشن کرد. او را به بانوی فراوان سخن معرفی کردم و حتی از فندک و روشن کردن شمع های سفره ی هفت سین برایش تعریف کردم. این دختر، آمده بود برای مشورت. که: ما می خواهیم برای مردمان کوبانی که در معرض یک قتل عام بزرگ هستند یک کاری بکنیم. چه کاری؟ مثلاً مقابل دفتر سازمان ملل اجتماع کنیم. گفتم: چه خوب. و پرسیدم: مجوز چه؟
دختر هفت سینی کمی بفکر فرو رفت. لابد به اینجایش فکر نکرده بود. گفتم: بی خیال مجوز. همین امروز از رادیو شنیدم که جمعی از دانشجویان بسیجی جلوی سفارت پاکستان و ترکیه اجتماع کرده اند و خواستار مشارکت فعال این دو کشور در ماجرای غزه شده اند. این دانشجویان بسیجی عمراً مجوز گرفته باشند برای تجمع شان. به دختر هفت سینی گفتم: ما هم مثل آنها. و گفتم: اعتراض به قتل عام مردمان غزه را نیز به کشتار عنقریب مردم کوبانی بیفزایید که هرکجا باشد، من نیز با شمایم.
مرد جوانی آمد و دست داد و گفت: شما به کار بزرگی دست برده اید. شما برای ما جریانی از یک کلاس درس با محتوای بسیار غنی به نمایش گذارده اید. و شروع کرد به واشکافیِ محسناتِ واحد های درسیِ این کلاس. مرد جوان، مترجم زبان فرانسه بود و در یک واحد حقوقی وابسته با ریاست جمهوری مشغول به کار بود. چندین کتاب به دست چاپ سپرده بود. دست برد و از لای یک پوشه ای که به دست داشت، تصویرِ روی جلد کتاب هایش را نشانم داد.
چهار: از اینجا به بعد بود که رشته های انظباط از هم وا درید. کپه کپه جوانان حزب اللهی و معترض آمدند و بحث کردند و جای به دیگری و دیگران سپردند. تلاش کردم با همه شان صحبت کنم و صحبت هایشان را بشنوم. چند جوان مرتب عکس و فیلم می گرفتند. حتی یکی دو نفرشان آنقدر با سماجت در گفتگوی دو نفره ی من با با نویِ فراوان سخن حضور یافت که این بانو به آنها اعتراض کرد که: من صحبت خصوصی دارم با آقای نوری زاد. یک عکاس حرفه ای آمد با دوستان جوانش که جمعاً پنج نفر می شدند. از چند زاویه عکس گرفت و حتی کارت خبرنگاری اش را به من نشان داد که در سال 88 اعتبارش تمام شده بود. جمعیتِ اطراف رو به فزونی گرفت و اوضاع از تعادل خروج کرد. پرسش ها فراوان بود و من باید به آنها پاسخ می گفتم. غوغای آنجا به نمادی از جامعه ی فرهیخته ی ما می ماند. که از تعادل خارج است و هرکس تلاش دارد میخ سخن خود را بر ملاج طرف مقابل فرو کند. درستیِ سخن در اینجور جاها ملاک نیست.
یکی از دانشجویان جوان پرسید: برای چه اینجا را انتخاب کرده ای؟ در اینجا که هیچ فرمانده ای نیست و کسی از بالاتری ها به اینجا رفت و آمد نمی کند. اینجا در اختیار بسیج دانشجویی است. یک جوان که ندانستم کدام طرفی است تکه ای پراند و گفت: حواست باشد، سعید عسگری که حجاریان را ترور کرد هم داخل اینجاست. گفتم: برای من همین که اینجا با نقطه چین به سپاه وصل است مهم است. من که با سران و سرداران سپاه کاری ندارم. آنقدر این جوان در این سخن – که اینجا جای مناسبی نیست – پافشاری کرد که در نهایت گفتم: عشقم کشیده اینجا باشم. که همو خندید و دیگران نیز.
در میان جوانان بسیجی که عمدتاً دانشجو بودند، یکی که کمی غضبناک می نمود، به رشته ای از یک بحث بی سرانجام فرو شد. این که چرا پای بچه ی بهایی را بوسیده ای در حالی که کعبه ی بهاییان در اسراییل است و همین اسراییل با مردمان غزه این می کند. در همین احوال، جوانِ ریش حنایی را دیدم که جلو آمد و صورت به صورت من سایید و مرا با جسارتش سیراب کرد. به وی گفتم: هوا پس است اگر می خواهی برو. محکم در آمد که: کجا بروم؟ من آمده ام که در کنار محمد نوری زاد بمانم. از این سخن وی دلم از شوق لرزید. ومطمئن شدم که درخت صبوری ام به بار نشسته. پدرانه به صورتش نگریستم و امتنانم را در جمال مبارکش جا نهادم.
پنج: جوان دانشجوی بسیجی دست از سخن خود بر نمی داشت. بوسیدن پای آن کودک بهایی توسط نوری زاد شیعه، سخت براو ناگوار آمده بود و این تغییر موضع، نه چیز کمی بود که لکه ی ننگش را بشود به راحتی زدود. تصورِ او این بود که نوری زاد از هر چه بگریزد، وی را گریزی از این ننگی که بر پیشانی نشانده نیست. به وی گفتم: پسرم، خود شما اگر در خانواده ای بهایی به دنیا می آمدی، اکنون بهایی بودی بی تردید. چرا که همه ی ما با دینی موروثی خو گرفته ایم و چه بشود که یکی در این میان به تحقیق روی بَرَد و خود خواسته پای به وادیِ دیگر گذارد. و گفتم: یک جا به من نشان بده که من از اعتقاد بهاییان دفاع یا حمایت کرده باشم. من در آن حرکت، به یک امر انسانی روی برده ام.
و رو به همه ی حاضرین گفتم: این نظام، مادر و پدر یک پسربچه ی چهار ساله را هم زمان به زندان انداخته صرفاً بخاطر اعتقادشان. حالا من بعنوان یک مسلمان رفته ام و با بوسیدن پای آن بچه، به دنیا گفته ام: من نه تنها پوزش می خواهم از این جفایی که صورت پذیرفته، بل خودم را غمخوار رنج شمایان می دانم. کجای این حرکت من تأیید بهاییان است؟
جوان بسیجی در آمد که: شما می توانی پای این بچه بهایی را ببوسی به شرطی که قبلش پای فلان بچه ی سوریه ای که پدر و مادرش کشته شده اند و خانه اش خراب شده را نیز ببوسی. گفتم: پای آن بچه ی سوری را نه من که گنده های این نظام باید ببوسند و از وی پوزش بخواهند بخاطر به راه انداختنِ کشتاری اینچنین در سوریه که خروجیِ خونخوارش داعش است با هزار برنامه و ترفندی که برای خود ما در کیسه دارد.
شش: در آن شلوغی، جوانی آمد که چندین بار در قدمگاه نخست به دیدنم آمده بود. عاشق کتاب است این جوان. با من در به راه انداختن یک سایت مشورت کرد و گفت: خیال دارم هفته ای یک کتاب خاص خاص خاص معرفی کنم برای مشتاقان کتاب. سخت تشویقش کردم با این سخن که: در زمانه ای که کتابخوانان ما به هیچ متمایل اند، این کار شما بسیار ستودنی است. این جوان کتابی رفت و برگشت و سایه به سایه با من بود. در میان جمع، چشمم به بانویی از خوانندگان سایت افتاد. به طرفش رفتم و از او تشکر کردم. گفت: آمده ام که راه برای دیگران وا شود. که نکند شما را در این راه تنها بگذارند. رفتم و دسته گل را آوردم و پیش این بانو گرفتم. شاخه ای بیرون کشید و رفت. دسته گل را به بانوی فراوان سخن تقدیم کردم.
هفت: یک جوان از قزوین آمده بود به دیدن من. این جوان تا پایان با من ماند. یک جوان دیگر که در باره ی شاهپور بختیار با من مکاتبه کرده بود، آمد و خود را به من شناساند. به وی گفتم: شخصیت ها را و حادثه ها را باید بشناسیم اما در آنها توقف نکنیم. گفتم: شخصی مثل مرحوم مصدق خیلی دوست داشتنی است اما اگر یکی بیاید و بگوید: مقتدای من مصدق است، سخنش طعمی از یک عقب گرد دارد. چرا که مقتضیات زمان، به افراد خاص در زمان خاص محتاج است. توقف در آدمهای تاریخ، جفا به عقل است. مگر این که سخنی و راه و رسم پسندیده ای را از دور دست ها نشانه بگیریم و از آن نور بنوشیم. گفتم: مطالعه ی تاریخ برای این است که ما اشتباه گذشتگان را تکرار نکنیم.
در میانه ی بحث با دانشجویان بسیجی، یک مرد تنومند تلخ چهره آمد و سر به بحث فرو برد. درست جایی که من از بَنِر تبلیغاتیِ نماز عید فطر به امامت ” ولی امر مسلمین جهان” سخن گفتم که این اطلاق، یک دروغ است. مرد تلخ چهره با قلچماقی در آمد که کجای این حرف دروغ است؟ گفتم: ولی امر مسلمین جهان به کسی می گویند که همه ی یک میلیارد و اندی مسلمان جهان قبولش داشته باشند. این آقا را وقتی در همین داخل خیلی ها منجمله سنی ها و شیعه ها و سایرین قبول ندارند چگونه است که ادعای جهانی اش هم به آن اضافه شده با بیش از یک میلیارد مسلمانی که وی را اساساً نمی شناسند. مرد تلخ چهره مصرانه پرسید: ولی یعنی چه؟ گفتم: خودت که می دانی. گفت: نه می خواهم تو بگویی. گفتم: یعنی یار یاور رهبر. تیز رفت به گوشه ای و تلفنش را در آورد و با حرارت با کسی صحبت کرد. به پایش نگاه کردم. ای خدا، یک پای تلخ چهره مصنوعی می نمود. یعنی از جانبازان است این تلخ چهره ی ما؟
هشت: پلیس آمد و عکاس جوانی را که تند و تند عکس می گرفت فرا خواند. جوان رفت و کارتش را نشان داد. یکی از افسران به این سوی جوی پرید و به من اشاره کرد و به همگان گفت: مرا با ایشان تنها بگذارید. همه عقب رفتند. ستوان که کمی تنومند بود به عکس مادر ستار بهشتیِ تن پوشِ من اشاره کرد و پرسید: شما چه نسبتی با ستار بهشتی دارید؟ گفتم: یک نسبت خیلی خیلی بزرگ. چه؟ ستار بهشتی هموطن من است. ستوان روی به فرمانده ی خود که در آن سوی جوی و در خیابان و در کنار اتومبیل کلانتری ایستاده بود کرد و داد زد: جناب سرگرد، میگه هموطنشه. جناب سرگرد که پنجاه ساله می نمود و قدی نسبتاً کوتاه داشت به اتومبیل کلانتری اشاره کرد و گفت: ببریدش کلانتری. ازهمه تشکر کردم و پیش چشم همه با همان تن پوشی که به تن داشتم و با پرچمی که به دست، رفتم و سوار شدم. بی هیچ عکس العملی.
نه: در راه، ستوان که جلو نشسته بود از من پرسید داستان شما چیست؟ برایش تعریف کردم. که این داستان را جلوی سفارت نیز به خیلی ها گفتم. ستوان گفت: چرا ستار بهشتی؟ گفتم: همکاران شما زده اند و او را کشته اند و خونش را تباه کرده اند. من شده ام بلندگوی خانواده اش که هیچ ندارند جز مظلومیت. ستوان که نمی توانست رفتار همکاران خاطی اش را توجیه نکند، گفت: ببین آقای دکتر، ما مگر به شما بی ادبی کردیم؟ از شما خواستیم داخل ماشین شوید و شما هم همکاری کردید اتفاقی هم نیفتاد. این ستار بهشتی حتماً با افسر مربوطه بگو مگو کرده دست به یقه شده.
گفتم: احتمالش هست. بله، اما دست به یقه شدن کجا و زدن و جوان مردم را کشتن کجا؟ ستوان گفت: دکتر، این همه همکاران را می زنند می کشند در همین نواحی مرزی مگر کسی خبردار می شود؟ گفت: همین اخیراً درمیرجاوه زده اند و چند نفر از بچه های مرا کشته اند. گفتم: در همه ی این احوال ما در کنار شما هستیم و از شما حمایت می کنیم و قدردان زحمت های شما هستیم. و گفتم: من خودم از کشته شدن همکاران شما در نواحی مرزی فیلم مستند ساخته ام و بارها پخش شده از تلویزیون. منتها با این اشاره که: مردم نواحی مرزی را باید دریافت. نمی شود همه ی درهای معیشت را به روی مردم بست و از آنان خواست پرهیزکار و متقی و درستکار باشند.
در کلانتری، سربازی که اسم و مشخصات مرا می نوشت، با تعجب به قد و بالای من نگریست. به وی گفتم: این شکلی اش را ندیده بودی لابد. در حیاط کلانتری، ستوان که با بی سیم صحبت می کرد، بیسیم را نزد من آورد و خواست مکالمه اش را بشنوم. یکی از آنطرف از من می خواست که تن پوش خود را در آورم. در آوردم و در سالن انتظار نشستم بریک صندلی. احتمال دادم مرا طی یک پرونده سازی جمع و جور، به دادسرا می برند و تکلیف مرا به قاضیِ کشیک می سپرند و او از من می پرسد چرا این را به تن کرده ای و پرچم قرمز به دوش برده ای، من هم می گویم: اموال مرا برده اند و نمی دهند و تلاش من برای باز پس گیری آنها از مجاری قانونی بجایی نرسیده ناگزیر به این شیوه روی آورده ام.
در میانه ی این پیش دویدن های فکری، به خود گفتم: چه خوب بود اینها با کلانتری سیدخندان صحبت می کردند و از سابقه ی حضور من در آن کلانتری جویا می شدند. افسران و درجه دارانِ کلانتری سیدخندان از یک جا به بعد، رسماً به مأموران اطلاعات جواب سر بالا می داد و می گفتند: ما نوری زاد را تحویل نمی گیریم. بعدها فهمیدم آنها نگران تکرار ماجرای جدیدی مثل کشته شدن ستار بهشتی در داخل نیروی انتظامی اند. منتها این بار با کشته شدنِ فردی چون نوری زاد که لابد چیزی برای نیروی انتظامی که هیچ، برای کل نظام باقی نمی گذارد.
ده: بیست دقیقه نگذشته بود که جناب سرگرد خودش آمد و به من گفت: اشتباه شده شما بفرمایید. از ادب همکارانش تشکر کردم. از کلانتری که بیرون آمدم دیدم جوان کتابی در سایه ی یک درخت منتظر من است. ای خدا، این جوان مثل فرزند خودم نگران من بوده است آیا؟ با جوان کتابی ایستادیم کنار خیابان و برای تاکسی ها و کرایه های شخصی دست بلند کردیم. چوب نسبتاً بلند پرچم، اشتیاق رانندگان را برای سوار کردن ما می تاراند. به جوان کتابی گفتم: مایلی با هم پیاده برویم؟ استقبال کرد. ما باید راه رفته را باز می گشتیم. کلانتری 107 فلسطین در خیابان طالقانی نزدیک خیابان ولی عصر است و ما باید تا ایستگاه متروی طالقانی پیاده می رفتیم. در راه، همینجور که از هردری سخن می گفتیم، به جوان کتابی گفتم: چه خوب که من تن پوشم را به تن کنم و پرچم قرمز را هم به دست گیرم. همین کار را هم کردم. تن پوش به تن و پرچم به دوش در درازای خیابان طالقانی به راه افتادم. برخی از رانندها بوق می زدند و برخی از موتور سوارها می ایستادند و عکس می گرفتند و حتی یکی شان در حین عبور داد زد: پرسپولیسی!
یازده: همچنان که شانه به شانه ی جوان کتابی می رفتم، شنیدم که یک اتومبیل از پشت سر بوق می زند. برگشتم. ناباورانه دیدم ” بلند بالا ” ست. همان مأمور وزارت اطلاعات که در آن نود و چهار روز قدم زدن جلوی اطلاعات، از دور و نزدیک مرا می پایید و زحمت کشید و اموال مرا از ناکجاهای وزارت اطلاعات پیدا کرد و به دادسرای اوین برد تا من بروم و تحویل بگیرم. جلو رفتم و با او دست دادم و به شوخی گفتم: مرا تعقیب می کنی بلند بالا؟ به قرآن قسم خورد که من همینجوری به تو برخوردم. به وی گفتم: بازجوی من از قرآن لباس می پوشید و باز دروغ می گفت. گفتم: من قسم های شما اطلاعاتی ها را باور نمی کنم. گفت: یک همایش در دانشگاه شریف بود من آنجا می آیم. و گفت: تو را که دیدم حساس شدم شناختم. خواست که سوار شوم. حتی صندلی جلویی را از کتابها و دیگر چیزها خالی کرد. تشکر کردم. او به راه خود رفت و من و جوان کتابی به راه خود.
نشانی قدمگاه: خیابان طالقانی – مجاورِ درِ اصلی سفارت سابق آمریکا
ساعت حضور: پنج بعد از ظهر هر روز بجز پنجشنبه ها و جمعه ها و روزهای تعطیل.
محمد نوری زاد
چهاردهم مرداد نود و سه – تهران
این عکس را در خیابان طالقانی در راه بازگشت به سر جای نخست گرفتیم.
حاجی عزیز مایی .
قربان غیرتت و مردانگیت
راستی دیدی مدیریت خامنه ای در بحران انتخابات از افغانی ها هم کمتر بود و دو رقیب در نهایت پس از آنهمه جنجال نشستند بر سر دولت ائتلاف ملی توافق کردند؟. مدیریت ولی فقیه حتی خروجی سیاست مداران افغان را هم نداشت . این یعنی دستگاه ولایت مطلقه فقیه کار نمی کند. به همین سادگی .
بنام خدا
(بخش ششم از پاسخی به نوشته “آفرینش از دید اسلام”)
با سلام و پوزش از جناب دانشجو و همه دوستان بخاطر فاصله و وقفه ای که بعلت خستگی پیش امد،بخش ششم را مجددا بالای صفحه قرار دادم ،بجهت نبودن قسمت پاسخ در ذیل بخش پنجم.
جناب دانشجو در ادامه اشکالاتی که بر نظریه افرینش از دید قرآن و اسلام داشته است اینطور می نویسد:
“”«… دو دريا را به هم درآميخت كه اين يكي داراي آب گورا و شيرين و آن ديگري شور و تلخ بود و بين دو آب در حين بهم آميختن واسطه و حائلي قرار داد كه هميشه از هم جدا باشند.» فرقان 53
چرا دو دريا را به هم بياميزد ؟ و چگونه درحال بهم آميختن واسط و حائل قرار مي گيرد و بازهم آن ها بهم مي آميزند و كار اين واسط و حائل چيست ؟ و اگر مي خواست بهم بياميزند چرا جدايشان نگهداشت ؟ بالاخره چه شد ؟ بهم آميخت يا نياميخت؟””.
(پایان نقل قول)
اشاره ایشان به آیه 53 سوره فرقان است که دو مورد نظیر آن نیز در قرآن وجود دارد که من متن هر سه آیه و ترجمه آنرا ذکر می کنم ،بعد می پردازم به سوالات و ایرادات ایشان ،بعد عبارتهایی را از برخی کتب تفسیر در توضیح آیه میاورم :
1-سوره فرقان آیه 54 : “”وَ هُوَ الَّذي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُورا””.
ترجمه : “”اوست كه دو دريا را بهم پيوست، اين شيرين گواراست و آن شور تند، و ميانشان حايلى كرد و مانعى نفوذنا كردنى””.
2-سوره فاطر آیه 12 : “”وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها … ””.
ترجمه :””اين دو دريا با هم يكسان نيستند يكى شيرين و گوارا و ديگرى شور و تلخ و شما از هر دوى آنها گوشت تازه گرفته مىخوريد و اشياى زينتى استخراج نموده مىپوشيد…””.
3- سوره الرحمان آیه 18-19 : “”مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ ،
بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيان””.
ترجمه :””دو درياى مختلف (شور و شيرين، گرم و سرد) را در كنار هم قرار داد، در حالى كه با هم تماس دارند؛
در ميان آن دو برزخى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمىكند (و به هم نمىآميزند)””.
مضمون این سه آیه یکی است و اجمالا یکی از جنبه های اعجاز قرآن کریم است که اشاره به یکی از شگفتیهای موجود در مورد دریاهای روی کره زمین می کند که در ادامه وجه آن روشن خواهد شد.
در این سه آیه شریفه اشاره هست به اینکه خدای متعال دو گونه دریا و مجموعه آبها را بهم پیوسته و در کنار هم قرار داده است ،یکی دارای آب گوارا و پاکیزه و خنک ،و دیگری آب شور و تلخ و نامطبوع ،و بین آنها حاجز و مانع قرار داد تا مخلوط نشوند ،در حالیکه انسان از هردو سنخ آب گوشت تازه (ماهیها و خوراکیهای آبها) و چیزهای زینتی استخراج می کند و می پوشد؛که این برکات از نشانه های قدرت خداست.
این مفهوم کلی و مشترک این سه آیه است که البته آیه سوره فاطر با تفصیل بیشتری بیان شده است.
البته ایراد ایراد کننده به همان آیه 53 سوره فرقان است که پاسخ به آن پاسخ به اشکال مشترک الورود به هر سه آیه است.
برای اینکه روشن شود ایراد ایراد کننده ناشی از عدم آگاهی از موارد استعمال لغت است ،ابتدا تک تک الفاظ آیه را از نظر لغوی بررسی می کنیم تا معلوم شود ،آن سوالات انکار گونه ناشی از نا آشنائی با لغت عرب و عدم مراجعه به تفسیر است ،و مشکل این آقایان این است که نمیدانند کار تفسیر و مفسر روشن کردن همین موارد است ،و در فهم قرآن نمیتوان یک آیه و ترجمه تحت اللفظی آن را پیش رو گذاشت و حکم صادر کرد ،و قرآن یک مجموعه هماهنگ است که باید با آن مانوس بود ،و باید آیات را با هم مقایسه و جمع بندی کرد ،و به موارد استعمال لغت عرب توجه کرد .
در آیه شریفه 53 فرقان کلمه “مرج” بصورت فعل ماضی بکار رفته است ،این کلمه به دو معنا استعمال شده است :1-مخلوط کردن و آمیختن ،2- ارسال کردن و روان کردن و رها نمودن.
نکته اشتباه در ایراد و سوال جناب دانشجو در همین لغت است که ایشان گمان کرده است “مرج” بمعنای اول یعنی آمیختن و مخلوط کردن است ،در حالیکه چنین نیست ،و مفهوم آیه این است که خدای متعال دو سنخ بحر و دریا را روان کرد و رها کرد کنار یکدیگر ،در حالیکه بین آنها برزخ(حاجز و مانع) است و
کلمه “عذب” در این آیه بمعنای گوارا و پاکیزه و خنک است و کلمه “فرات” نیز بمعنای خوش طعم و خوشگوار است که بصورت مبالغه و تاکید بعنوان صفت بعد از صفت دنبال آن آمده.
کلمه “ملح” هم در زبان عربی هم به خود نمک اطلاق شده و هم به معنی “شور” بکار میرود که اینجا همین شور مراد است و کلمه “اجاج” هم بمعنای “تلخ”و “گرم” است ،که ایندو وصف در برابر عذب و فرات استعمال شده است ،پس وصف آب یک مجموعه دریا این است که “عذب و فرات= شیرین و خوشگوار” است و وصف اب یک مجموعه دریا هم این است که “ملح اجاج=شور و تلخ و گرم
کلمه “برزخ” نیز بمعنای “حائل و مانع بین دو شیء” است ،چنانکه به عالم مثالی بعد از مرگ که فاصل بین این دنیا و عالم قیامت کبری است در قرآن و روایات “برزخ” اطلاق شده است.
کلمه “حجرا محجورا” هم اصطلاحی کنایی است در معنای مانع نفوذ ناپذیر.
پس مفاد آیه این شد که خداوند بقدرت خویش در هنگام آفرینش دریاها و مجموعه های آبها روی زمین ،دو گونه دریا و مجموعه آبها را کنار هم روان و رها کرد ،بطوریکه این دو گونه آب با هم مخلوط نمی شوند زیرا بین آنها مانعی نفوذ ناپذیر قرار داد،و شما انسانها از هردو گونه از این مجموعه آبها هم گوشت تازه بر می گیرید و هم چیزهای زینتی ،مثل مروارید و لو لو و منسوجات دریایی و غیر آنها.
حال ملاحظه کنید جناب دانشجو دنبال این آیه شریفه که از موارد اعجاز قرآنی است و معنای روشنی دارد چگونه سوالاتی مطرح نموده اند :
“””چرا دو دريا را به هم بياميزد ؟ و چگونه درحال بهم آميختن واسط و حائل قرار مي گيرد و بازهم آن ها بهم مي آميزند و كار اين واسط و حائل چيست ؟ و اگر مي خواست بهم بياميزند چرا جدايشان نگهداشت ؟ بالاخره چه شد ؟ بهم آميخت يا نياميخت؟””.
ایشان پرسیده اند :چرا دو دریا را به هم بیامیزد؟!
پاسخ این است که چه کسی گفت دو دریا را بهم آمیخته است؟ کلمه مرج چنان که عرض شد هم بمعنای آمیختن و مخلوط کردن است ،و هم بمعنای “فرستادن و رها کردن” و اینجا قطعا مراد از “مرج” معنای دوم است،چرا؟ بقرینه وجود تعبیر”و جعل بینهما برزخا و حجرا محجورا” این لازمه تناسب صدر و ذیل است ،و اگر معنای اول مراد باشد با همین فقره منافات دارد که منشا استعجاب و انکار و سوال شما هم شده است.
علاوه اینکه همان معنای اول نیز که در ترجمه ها آمده است قابل توجیه است که مقصود از آمیختن دور نبودن و جدا نبودن بین دریاهاست ،یعنی کنار هم قرار دادن و اتصال دریاها هم قابل تعبیر آمیختن است ،مثل اینکه آبهای گرم وسرد مناطق مختلف کره زمین در نقاطی با هم تلاقی دارند،که حتی تفاوت رنگ آنها و تفاوت غلظت و طعم آنها محسوس و مشاهد است ،مثل مورد تلاقی دریای بالتیک و دریای شمالی در یکی از شهرهای شمال دانمارک بنام “اسکاگن” که عکس های آن روی اینترنت هست و از مناطق توریستی جذاب در شمال دانمارک است.
حال ما نمی خواهیم بطور قطعی بگوییم مراد قرآن از کلمه “بحرین” = دو دریا ،بطور جزم و قطع این دو دریای بالتیک و دریای شمال و تلاقی آنهاست،این امری احتمالی است ،اما ظاهرا مراد قرآن جنس دریاها و مجموعه آبهای مختلف بوده است که در کنار هم هستند و بشر از آنها بهره می برد ،که در ادامه تفسیر دقیقتر آنرا خواهم گفت.
غرض اینجا این بود که آمیختنی که شما مورد سوال قرار دادید این نیست که خدا بخواهد بگوید دو گونه بحر و آب دریا را ریختیم روی هم و با قاشقی خدائی آنها را بهم زدیم تا ممزوج شوند!! این اگر مراد بود پس چرا در ادامه فرمود و بین آن دو گونه مجموعه آب برزخ و فاصله قرار دادیم؟!
پس این سوال شما ناشی از عدم اطلاعتان از لغت و استعمالات لغت ،و عدم دقت کافی در صدر و ذیل آیه شریفه است.
ایشان در ادامه پرسیده اند :
“”و چگونه درحال بهم آميختن واسط و حائل قرار مي گيرد و بازهم آن ها بهم مي آميزند و كار اين واسط و حائل چيست ؟””.
جواب قسمت اول که روشن شد که ناشی از عدم توجه به معنای دقیق “مرج” بود ،اما اینکه کار این واسط و حائل چیست؟
پاسخ این است که در ادامه خواهیم گفت که اصلا این واسط و حائل چیست،اما اینجا بدانید که کار این واسط و حائل این است که بنده و جنابعالی آب شیرین نوش جان کنیم و سایر جنبندگان و گیاهان ،و اگر فقط آب دریاهای شور برای جنابعالی و بنده بود ،که ادامه حیاتمان ممکن نبود.
در ادامه گفته اند :
“”و اگر مي خواست بهم بياميزند چرا جدايشان نگهداشت ؟ بالاخره چه شد ؟ بهم آميخت يا نياميخت؟””.
ببینید اینها همه ناشی از اشتباه در فهم آیه است ،که جناب ایشان خیال می کنند با یک لحن هیجانی و احساسی و تکرار یک سوال ببیانات مختلف ،گره اشکال را محکم کرده اند!
در حالی که روشن شد که مرج بمعنی ارسال و رها کردن و قرار دادن دوگونه دریا و مجموعه آب است ،نه بمعنای هم زدن دو دریا با قاشقی خداگونه!
بالاخره چه شد؟! از اول هم معلوم بود چه بود ،این اشاره به مبدا تکون و پیدایش دریاها در زمین است ،که خدای متعال دو سنخ دریا و مجموعه آب را کنار هم قرار داد که هریک نقشی در ادامه حیات موجودات و جنبندگان روی زمین دارد ،و از ابتدا هم بین آنها برزخ و حاجز قرار داد ،پس نیامد اول مخلوط کند بعد جدا کند ،یا اول حاجز بگذارد بعد ممزوج کند تا شما بپرسید اگر می خواست ممزوج کند چرا حاجز قرار داد؟! ،و اگر حاجز قرار داد چرا ممزوج کرد؟! و بالاخره چه شد؟!
امیدوارم اکنون دوست ما متوجه شده باشد بالاخره چه شد!
دوست عزیزم ! چیزی نشد ،مطلب از اول برای اهلش روشن بود ،اشتباه شما در کلمه “مرج” بود و شما مانع معرفتی داشتید ،این مراجعه به تفسیر کتب لغت ،و توجه به قواعد عقلایی درک متن ،چیزی است که دراین مسائل لازم است و نباید یک ترجمه تحت اللفظی را برداشت و بخیال خود کائنات و ایجاد و آفرینش و وحی را زیر سوال بی اساس قرار داد.
این پاسخ اصل سوالات شما،من اما برای تکمیل فائده و روشن شدن اینکه قرآن در 1400 سال قبل از مسائلی سخن گفته است که الان البته بمدد علم برای بنده و شما وضوح پیدا کرده است ،به اعجاز چه گفته است ،یکی دو عبارت از کتب تفسیر و کتاب قاموس قرآن را نقل می کنم تا برای شما روشن شود که تصادفا همین مواردی را که شما دست مایه تحقیر و انکار قرآن قرار می دهید ،از وجوه اعجاز و صدق قرآن و نبوت پیامبر اسلام است ،والا عرب جاهلی 1400 سال قبل چه آگاهی از خلقت دریاها و تفاوت آنها داشته است؟
مطالب مفیدی که در برخی از تفاسیر آمده و من آنرا گزینش کرده ام اینهاست:
1- “””” مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ” كلمه” مرج”- با سكون راء- كه مصدر فعل ماضى” مرج” است به معناى مخلوط كردن و نيز به معناى رها و روانه كردن است، هم موقعى كه مىخواهى به طرف بفهمانى كه فلانى فلان چيز را مخلوط كرد، مىگويى” مرجه”، و هم هنگامى كه مىخواهى بفهمانى فلان چيز را رها و يا روانه كرد، مىگويى” مرجه”، ولى در آيه مورد بحث معناى اول روشنتر به ذهن مىرسد و ظاهرا مراد از” بحرين- دو دريا” دريايى شيرين و گوارا، و دريايى شور و تلخ است، هم چنان كه در جايى ديگر از اين دو دريا ياد كرده فرموده:
” وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها” .
و قابل قبولترين تفسيرى كه در باره اين دو آيه كردهاند اين است كه: مراد از دو دريا دو درياى معين نيست، بلكه دو نوع دريا است، يكى شور كه قريب سه چهارم كره زمين را در خود فرو برده، كه بيشتر اقيانوسها و درياها را تشكيل مىدهد، و يكى هم درياهاى شيرين است كه خداى تعالى آنها را در زير زمين ذخيره كرده و به صورت چشمهها از زمين مىجوشد، و نهرهاى بزرگ را تشكيل مىدهد، و مجددا به درياها مىريزد، اين دو جور دريا يعنى درياهاى روى زمين و درياهاى داخل زمين همواره به هم اتصال دارند، هم در زير زمين و هم در روى زمين، و در عين اينكه” يلتقيان- برخورد و اتصال دارند” نه اين شورى آن را از بين مىبرد و نه آن شيرينى اين را، چون بين آن دو حاجز و مانعى است كه نمىگذارد در وضع يكديگر تغييرى بدهند، و آن مانع، خود مخازن زمين و رگههاى آن است، كه نه مىگذارد درياى شور به درياى شيرين تجاوز نموده، و آن را مثل خود شور كند، و در نتيجه زندگى جانداران را تهديد نمايد، و نه درياى شيرين به درياى شور تجاوز نموده بيش از اندازه از زمين بجوشد، و زياده از اندازه به دريا بريزد، و دريا را شيرين سازد، و در نتيجه مصلحتى را كه در شورى آب درياها است كه يا تصفيه هوا است و يا مصالحى ديگر از بين ببرد.
و نيز به طور دائم درياهاى شور، درياهاى شيرين را از اين راه كمك مىكند، كه آب خود را به ابرها داده، و ابرها آن را بر زمين مىبارد، و زمين باران را در خود فرو برده مخازن خود را پر مىكنند، و همين مخازن هم درياهاى شور را كمك نموده، همانطور كه گفتيم از زمين مىجوشد و به صورت نهرهاى كوچك و بزرگ به دريا مىريزد.
پس معناى اين دو آيه- و خدا داناتر است- اين است كه: خداى تعالى دو درياى شيرين و گوارا و شور و تلخ را مخلوط كرده، در عين اينكه تلاقى آن دو دائمى است، به وسيله مانعى كه بين آن دو قرار داده نمىگذارد كه يكديگر را در خود مستهلك كنند، و اين صفت گوارايى آن را از بين ببرد و آن صفت شورى اين را، و در نتيجه نظام زندگى جانداران و بقاى آن را تهديد كنند””.
(ترجمه تفسیر المیزان ج 19 ص 166)
2- “”مروج بمعنى اختلاط و مريج بمعنى مختلط است. مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ. بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ رحمن: 19- 20.
و نيز در لغت آمده «مرجت الدّابّة» حيوان را بچراگاه فرستادم معنى آيه:
دو دريا را بهم آميخت كه همديگر را ملاقات مي كنند ميان آندو حايلى است كه بهم تجاوز نمي كنند””.
قاموس قرآن ،ج 6 ص 248
3-“”وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ …
فرقان: 53. در «عذب» گذشت كه عذب بمعنى گوارا و فرات بمعنى بسيار گوارا است در جوامع الجامع آنرا البالغ فى العذوبة و در تفسير جلالين شديد العذوبة گفته است”””.
(قاموس قرآن ج 6 ص 156)
4- “”«مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ» رحمن: 19، مرج فعل، فاعل آن خداست و بحرين مفعول آن است: يعنى خدا دو دريا را فرستاد مخلوط كرد كه پيوسته بهم مىپيوندند ميانشان حايلى است كه بهم تجاوز نميكنند. (مرج بمعنى ارسال و تخليط هر دو آمده است) دو دريا كداماند؟ تجاوز نميكنند يعنى چه؟ برزخ چيست؟.
نظير اين آيه، آيهى: 61 از سوره نمل است «وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً» ميان دو دريا مانعى قرار داد.
ناگفته نماند: بسيارى از درياها در محل مخصوصى بهم مىپيوندند مثل بحر احمر و اقيانوس هند كه در باب المندب بهم متصل ميشوند و مانند اقيانوس اطلس و درياى مديترانه كه بوسيله تنگهى جبل الطارق بهم مىپيوندند و همچون درياى سرخ و خليج عقبه، و نيز رنگ آب درياها مختلف است بعضى لاجوردى، بعضى مايل بسبزى، بعضى سرخ، بعضى سياه و بعضى زرد، اين اختلاف بجهة املاح و مواد شيميائى است كه در آب دريا محلول است.
مثلا ملاحظه ميشود رنگ يكدريا مايل بسبزى و رنگ ديگرى سياه و در محلّ التقاء هر چند طوفانها و امواج آنها را بهم ميزند باز مىبينيم رنگ مخصوص هر دو باقى است و از بين نميرود و اين در اثر موادّ شيميائى مخصوص است كه بيكديگر تجاوز نميكنند و يكى بآن ديگرى مبدّل نميشود مثل نفت و آب، كه مخلوط نميشوند.
بنا بر اين ميشود گفت: مراد از دو دريا در آيات فوق مثلا اقيانوس هند و بحر احمر است و مراد از برزخ، اختلاف مواد و املاح اين دو درياست كه در نتيجه، بيكديگر تجاوز نميكنند و اثر هم ديگر را از بين نميبرند. ولى اصل مطلب در آيه بعدى خواهد آمد. طنطاوى و مراغى در تفسير خود راجع بآيهى: 19 سوره رحمن، محلّ التقاء رود نيل و مديترانه را مثل زده و گويند:
نه آب تلخ و شور دريا آب شيرين را شور ميكند و نه بالعكس.
آقاى صدر بلاغى در فرهنگ قصص قرآن ص 46 ميگويد: يكى از محققين مينويسد: چندى پيش هيئت علمى «سرجون امرى» باتّفاق هيئت اكتشافى دانشگاه مصر …
دريافت كه آبهاى خليج عقبه از جهت خواصّ و تركيب طبيعى و شيميائى از بقيّه آبهاى بحر احمر تفاوت دارد … و بوسيله دستگاه سنجش اعماق كشف كرد كه در محلّ التقاء دو دريا سدّ و حاجزى در زير دريا وجود دارد كه ارتفاع آن از هزار متر ميگذرد و مرتفعترين قسمت آن در حدود سيصد متر با سطح دريا فاصله دارد. همچنين كشتى «باحث» در اولين سياحت خود در اقيانوس هند و بحر احمر از وجود اين حاجز اطلاع يافت و آزمايشهاى علمى آن هيئت كه در آن كشتى بودند ثابت كرد كه آبهاى اقيانوس هند از جهت خواص طبيعى و شيميائى با آبهاى بحر احمر متفاوت است.
علم «اقيانوگرافى» اين اختلاف را مربوط بهمان حاجزى ميداند كه در نقطه التقاء آن دو دريا وجود دارد.
آنگاه آقاى بلاغى اين كشف را از معجزات قرآن مجيد شمرده و آيهى 19 سوره رحمن را با آن تفسير ميكنند. ولى مشكل است بگوئيم كه: اختلاف خواصّ شيميائى دو دريا در اثر وجود اين ديوار و حايل سنگى است مثلا اگر در وسط ظرفى حايلى قرار بدهيم و يك طرف آنرا با آب شور و طرف ديگرش را با آب شيرين پر كنيم بطوريكه سطح آب بالاتر از حايل باشد و دو آب در بالا بهم متصل شوند در اين صورت بتدريج هم ديگر را از اثر مياندازند مخصوصا كه ظرف را حركت بدهيم، على هذا دو دريا كه بوسيله امواج، آبشان رويهم ميريزد چطور ممكن است حايل پائينى سبب اختلاف خواصّ باشد، اگر گويند: امواج دريا هر چند بزرگ هم باشند در سطح آباند و در عمق بيست مترى از امواج خبرى نيست.
گوئيم: در اين صورت لا اقل در سطح آب اثر يكديگر را از بين ميبرند. و محلّى بجملهى «لا يَبْغِيانِ» نميماند، پس ناچار بايد گفت كه اختلاف و عدم تجاوز آبها، در اثر اختلاف املاح معدنى و موادّ شيميائى است.
ناگفته نماند در دو آيه فوق، شورى و شيرينى دو دريا مطرح نيست و فقط وجود حايل و عدم تجاوز در ميان است و آيهى اوّلى در بيان مطلب روشنتر از دوّمى است””.
5-«وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً» فرقان: 53، در اين آيه، رودخانهى بزرگ بجهت وسعت و كثرت آبش بحر شمرده شده چون در روى زمين دريائى نيست كه آبش عذب و فرات (شيرين و گوارا) باشد و همه شور و تلخاند در مجمع ذيل آيه 96 مائده فرموده: عرب نهر را بحر مينامند، آنجا كه دو دريا بهم ميپيوندد مراد از برزخ و مانع نفوذ ناپذير چيست؟
در الميزان ذيل آيه 19 سوره رحمن فرموده: بهترين چيزيكه در اين باره گفته شده آنست كه مراد از بَحْرَيْنِ در آيه جنس درياى شور است كه تقريبا سه ربع كره زمين را گرفته و مطلق درياى شيرين كه در مخازن زمين ذخيره شده كه چشمهها از آن شكافته و نهرها از آن جارى ميشود و در درياى شور ميريزد. اين دو پيوسته بهم مخلوط ميشوند ولى حايلى كه خود مخازن و مجارى زمين باشد ميان آندو هست كه نميگذارد درياى شور بدرياى شيرين تجاوز كند و آنرا شور گرداند و زندگى از بين برود. و مانع از آنست كه آب شيرين بآب شور ريخته و آنرا شيرين گرداند و اثرش را از بين ببرد.
نگارنده گويد: اين سخن كه مراد از برزخ تكّههاى زمين است بنظر قانع كننده ميايد””.
(قاموس قرآن ج 1 ص 163)
6-“”در اينجا سؤالى مطرح است: درياهاى آب شور در سراسر كره زمين گسترده است، اما درياى آب شيرين كجاست؟
در پاسخ بايد گفت: دريا و درياچههاى آب شيرين نيز در كره زمين كم نيستند مانند درياچههاى آب شيرين ايالات متحده و غير آن به علاوه نهرهاى عظيم را احيانا دريا مىنامند همانگونه كه در داستان موسى كلمه” بحر” به رود عظيم نيل اطلاق شده است (بقره- 50- شعراء- 63- اعراف- 138).
از اين گذشته، پيشرفت آب نهرهاى عظيم در درياها با توجه به اينكه آبهاى شور را به عقب مىرانند و تا مدتى با آن مخلوط نمىشوند خود درياهاى عظيمى از آب شيرين را تشكيل مىدهند””.
(تفسیر نمونه ج 18 ص 206)
7- “”گلف استريم، و رودهاى عظيم دريايى!
اگر تعجب نكنيد در سراسر اقيانوسهاى جهان رودهاى عظيمى در حركت است كه يكى از نيرومندترين آنها” گلف استريم” نام دارد.
اين رود عظيم از سواحل آمريكاى مركزى حركت مىكند و سراسر اقيانوس اطلس را مىپيمايد و به سواحل اروپاى شمالى مىرسد.
اين آبها كه از مناطق نزديك به خط استوا حركت مىكنند گرم هستند، و حتى رنگ آنها گاه با رنگ آبهاى مجاور متفاوت است، و عجب اينكه عرض همين رود عظيم دريايى (گلف استريم) در حدود 150 كيلومتر، و عمق آن چند صد متر مىباشد! سرعت آن در بعضى از مناطق به قدرى است كه در يك روز 160 كيلومتر راه را طى مىكند.
تفاوت درجه حرارت اين آبها با آبهاى مجاور در حدود 10 تا 15 درجه است، و لذا حاشيه غربى آن را ديوار سرد مىنامند.
” گلف استريم” بادهاى گرمى به وجود مىآورد، و مقدار قابل توجهى از حرارت خود را به طرف كشورهاى شمالى قاره اروپا مىبرد، و هواى آن كشورها را بسيار مطبوع مىكند، و شايد اگر اين جريان نبود زندگى در آن كشورها بسيار سخت و طاقتفرسا بود.
باز تكرار مىكنيم” گلف استريم” يكى از اين رودهاست، و در آبهاى پنج قاره جهان نظير اين جريان دريايى فراوان است.
و عامل اصلى آن تفاوت حرارت منطقه استوايى زمين و مناطق قطبى است كه اين حركت را در آب درياها به وجود مىآورد.
اين موضوع را با يك تجربه ساده مىتوان دريافت: اگر ظرف بزرگ آبى داشته باشيم در يك طرف آن قطعه يخى قرار دهيم، و در طرف ديگر قطعه آهن داغى، و روى سطح آب كمى كاه بريزيم، مىبينيم جريانى در سطح اين آب پيدا مىشود و آبها آهسته از آن منطقه گرم به سوى منطقه سرد حركت مىكنند، عين اين ماجرا در كل درياهاى جهان روى مىدهد، و سرچشمه پيدايش اين رودهاى دريايى است.
عجب اينكه اين رودهاى عظيم دريايى با آبهاى اطراف خود كمتر آميخته مىشوند و هزاران كيلومتر راه را به همان صورت مىپيمايند و مصداق” مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ” را به وجود مىآورند! و از آن جالبتر اينكه در محل برخورد اين آبهاى گرم با آبهاى سرد مجاور، پديدهاى رخ مىدهد كه براى انسان بسيار پر سود است، زيرا در محل تقاطع اين آبهاى گرم و سرد يك نوع حالت بى حسى يا مرگ دستجمعى براى حيوانات ذرهبينى كه در ميان آب معلق هستند به وجود مىآيد، و از اين راه ماده غذايى فراوان و بى حساب جمع مىشود كه سبب جلب دستههاى بزرگ ماهيان مىگردد، و به اين ترتيب اين منطقه يكى از بهترين مناطق صيد ماهى در كره زمين است
و لذا يكى از تفسيرها براى آيات فوق همين است و منافاتى با ساير تفسيرها ندارد و جمع ميان همگى ممكن است””.
(تفسیر نمونه ج 23 ص 131)
8-“”درياها با ذخائر گرانبهايشان
در ادامه شرح نعمتهاى پروردگار سخن از درياها به ميان مىآورد، اما نه همه درياها بلكه كيفيت خاصى در پارهاى از درياها كه هم پديدهاى است عجيب و نشانهاى است از قدرت بى پايان حق، و هم وسيلهاى است براى پديد آمدن بعضى از متاعهاى مورد استفاده انسانها.
مىفرمايد:” دو درياى مختلف را در كنار هم قرار داد در حالى كه با هم تماس دارند” (مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ).
***” اما در ميان آن دو برزخى است كه مانع از طغيان و غلبه يكى بر ديگرى مىباشد” (بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ).
ماده” مرج” (بر وزن فلج) به معنى مخلوط كردن و يا فرستادن و رها نمودن است، و در اينجا به معنى فرستادن و در كنار هم قرار دادن مىباشد، به قرينه جمله” بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ”.
منظور از اين دو دريا به گواهى آيه 53 سوره” فرقان” دو درياى آب” شيرين” و” شور” است، آنجا كه مىفرمايد وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً:
” او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد يكى گوارا و شيرين است و ديگرى شور و تلخ، و در ميان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند”.
اما در اينكه اين دو درياى شيرين و شور كجاست كه بر يكديگر غلبه نمىكنند؟ و اين برزخى كه ميان آن دو قرار دارد چيست؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است، و بعضى تعبيراتى دارند كه نشان مىدهد وضع درياهاى زمين
در آن زمان براى آنها كاملا مشخص نبوده است، از جمله اينكه گفتهاند: منظور از اين دو دريا درياى فارس و درياى روم است، در حالى كه امروز مىدانيم اين هر دو دريا آب شور دارد و برزخى در ميان آن دو نيست.
يا اينكه گفتهاند: منظور درياى آسمان است، و درياى زمين كه اولى شيرين و دومى شور است، در حالى كه مىدانيم دريايى در آسمان وجود ندارد جز ابرها و بخاراتى كه از اقيانوسهاى زمين برمىخيزد.
يا اينكه گفتهاند: منظور از درياى شيرين آبهاى زيرزمينى است، كه با آبهاى درياها مخلوط نمىشود، و برزخ ميان اين دو ديوارهاى اين مخازن آنها است.
در حالى كه مىدانيم در زيرزمين چيزى به صورت دريا كمتر يافت مىشود، بلكه ذرات آب در لابلاى ذرات خاك و شن مرطوب مخفى و پنهان است هنگامى كه در نقطهاى چاه مىكنند اين رطوبتها تدريجا جمع شده و آب ظاهر مىگردد، بعلاوه لؤلؤ و مرجان كه در آيات بعد به آن اشاره شده از آبهاى زيرزمينى به دست نمىآيد.
پس منظور از اين دو دريا چيست؟
سابقا در تفسير سوره فرقان به اين واقعيت اشاره كرديم كه رودخانههاى عظيم آب شيرين هنگامى كه به درياها و اقيانوسها مىريزند معمولا دريايى از آب شيرين در كنار ساحل تشكيل مىدهند و آب شور را به عقب مىرانند و عجب اينكه تا مدت زيادى اين دو آب شيرين و شور به خاطر تفاوت درجه غلظت به هم آميخته نمىشوند.
در مسافرت با هواپيما در مناطقى كه اين رودخانهها به دريا مىريزند منظره درياهاى آب شيرين و شور كه در كنار هم قرار دارند و از هم جدا هستند به خوبى از بالا نمايان است، و هنگامى كه كناره اين آبها به يكديگر مخلوط
شوند آبهاى شيرين تازه جاى آنها را مىگيرند، به طورى كه اين دو درياى جدا از هم دائما جلب توجه مىكند.
جالب اينكه به هنگام مد دريا كه سطح اقيانوس بالا مىآيد آبهاى شيرين به عقب رانده مىشود، بى آنكه با آب شور مخلوط گردد (مگر در مواقع خشكسالى و كم آبى) و قسمت زيادى از خشكى را مىپوشانند، لذا ساحلنشينان در اين مناطق با مهار كردن اين آبهاى شيرين نهرهاى زيادى در منطقه ساحلى به وجود مىآورند كه به وسيله آن زمينهاى فراوانى مشروب مىشود.
اين نهرها كه از بركت جزر و مد ساحلى و تاثير آن در آب اين نهرها به وجود مىآيد در شبانهروز دو بار از آب شيرين پر و خالى مىشود، و وسيله بسيار مؤثرى براى آبيارى مناطق وسيعى هستند.
در باره اين دو دريا تفسير جالب ديگرى از ناحيه بعضى گفته شده كه منظور از آن احتمالا جريان” گلف استريم” است كه شرح آن را به خواست خدا در نكات ذيل همين آيات بيان خواهيم كرد””.
(تفسیر نمونه ج 23 ص 124)
9-“” مىفرمايد:” او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد، يكى گوارا و شيرين و ديگرى شور و تلخ، و در ميان آنها برزخى قرار داد، گويى هر يك از آنها به ديگرى مىگويد: دور باش و نزديك شدن تو به من حرام است”! (وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً).
” مرج” از ماده” مرج” (بر وزن فلج) به معنى مخلوط كردن و يا ارسال و رها نمودن است و در اينجا به معنى در كنار هم قرار گرفتن آب شيرين و شور است.
” عذب” به معنى گوارا و پاكيزه و خنك، و” فرات” به معنى خوش طعم و خوشگوار است،” ملح” به معنى شور، و” اجاج” به معنى تلخ و گرم است (بنا بر اين ملح و اجاج نقطه مقابل عذب و فرات است).
” برزخ” به معنى حجاب و حائل ميان دو چيز است.
و جمله” حِجْراً مَحْجُوراً” چنان كه سابقا هم (ذيل آيه 22 همين سوره) اشاره كرديم جملهاى بوده است كه در ميان عرب به هنگامى كه با كسى روبرو مىشدند و از او وحشت داشتند براى گرفتن امان، اين جمله را مىگفتند، يعنى” ما را معاف و در امان داريد و از ما دور باشيد”.
به هر حال اين آيه يكى ديگر از مظاهر شگفتانگيز قدرت پروردگار را در جهان آفرينش ترسيم مىكند كه چگونه يك حجاب نامرئى، و حائل ناپيدا در ميان درياى شور و شيرين قرار مىگيرد و اجازه نمىدهد آنها با هم آميخته شوند.
البته امروز ما اين را مىدانيم كه اين حجاب نامرئى همان” تفاوت درجه غلظت آب شور و شيرين” و به اصطلاح تفاوت” وزن مخصوص” آنها است كه سبب مىشود تا مدت مديدى به هم نياميزند.
گرچه جمعى از مفسران براى پيدا كردن چنين دو دريايى در روى كره زمين به زحمت افتادهاند كه در كجا درياى آب شيرين در كنار آب شور قرار گرفته و مخلوط نمىشود، ولى اين مشكل نيز براى ما حل شده است، زيرا مىدانيم تمام رودخانههاى عظيم آب شيرين كه به درياها مىريزند در كنار ساحل، دريايى از آب شيرين تشكيل مىدهند و آبهاى شور را به عقب مىرانند و تا مدت زيادى اين وضع ادامه دارد، و به خاطر تفاوت درجه غلظت آنها از آميخته شدن با يكديگر ابا دارند، و هر يك به ديگرى” حجرا مهجورا” مىگويد! جالب اينكه بر اثر جزر و مد آب درياها كه در شبانه روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه صورت مىگيرد سطح آب دريا به مقدار زيادى بالا و پائين مىرود، اين آبهاى شيرين كه دريايى را تشكيل دادهاند در مصب همان رودخانهها و نقاط اطراف آن در خشكى پيش مىروند و انسانها از زمانهاى قديم از اين موضوع استفاده كرده، نهرهاى زيادى در اين گونه مناطق دريا كندهاند و زمينهاى فراوانى را زير كشت درختان بردهاند كه وسيله آبيارى آنها همين آب شيرين است كه به وسيله جزر و مد بر مناطق وسيع گسترش مىيابد.
هم اكنون در جنوب ايران شايد مليونها نخل وجود دارد كه ما قسمتى از آن را از نزديك مشاهده كردهايم كه تنها با همين وسيله آبيارى مىشوند، و در فاصله زيادى از ساحل دريا قرار گرفتهاند، در سالهايى كه بارندگى كم و آب رودخانههاى عظيمى كه به دريا مىريزد تقليل پيدا كند گاهى آب شور غلبه مىكند كه مردم كشاورز اين سامان از آن سخت نگران مىشوند زيرا به زراعت آنها لطمه مىزند.
ولى معمولا چنين نيست و اين آب” عذب و فرات” كه در كنار آن آب” ملح و اجاج” قرار گرفته، به آن آميخته نمىشود، سرمايه بزرگى براى آنها محسوب مىشود.
ناگفته پيدا است وجود علل طبيعى در اينگونه مسائل هرگز از ارزش آنها نمىكاهد مگر طبيعت چيست؟ جز فعل خدا و اراده و مشيت پروردگار است كه اين خواص را به اين موجودات داده؟! جالب اينكه هنگامى كه انسان با هواپيما از اين مناطق مىگذرد، منظره اين دو آب كه رنگهاى متفاوتى دارند و با هم آميخته نمىشوند به خوبى نمايان است كه انسان را به ياد اين نكته قرآنى مىاندازد.
ضمنا قرار گرفتن اين آيه در ميان آيات مربوط به” كفر” و” ايمان” ممكن است اشاره و تشبيهى در اين امر نيز باشد كه گاهى در يك جامعه، در يك شهر، و گاه حتى در يك خانه افرادى با ايمان كه همچون آب عذب و فراتند در كنار افراد بى ايمان كه همچون آب ملح و اجاجند، با دو طرز تفكر، دو نوع عقيده، و دو نوع عمل پاك و ناپاك، قرار مىگيرند، بى آنكه بهم آميخته شوند””.
(تفسیر نمونه،ج 15 ، ص 123)
دنباله پاسخها در کامنت بعدی
بنام خدا
(بخش هفتم از پاسخی به نوشته “آفرینش از دید اسلام”)
در ادامه سوالات و ایرادات ،نویسنده این سوال را مطرح کرده است :
“”« وهمه جانوران را ازآب آفريديم كه برخي از آنها برخشك (خشکی) راه روند و برخي بردرپا (دو پا) وبرخي نيز برچهار پا». نور 45
شك نيست كه آفرينش همه ي جانوران از آب كاملا قابل توجيه است . وقتي شش روز و هشت روز توجيح (توجیه) پذير باشند ، اثبات آفرينش موجودات از آب، آب خوردن است””.
(پایان نقل قول)
آیه مورد نظر در سوره النور واقع شده است که متن کامل آنرا تبرکا ذکر کرده و بترجمه آن می پردازیم :
“”وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ “”.
ترجمه :””و خداوند هر جنبندهاى را از آبى آفريد؛ گروهى از آنها بر شكم خود راه مىروند، و گروهى بر دو پاى خود، و گروهى بر چهار پا راه مىروند؛ خداوند هر چه را بخواهد مىآفريند، زيرا خدا بر همه چيز تواناست!””.
موضوع بحث در آیه شریفه اشاره اجمالی به تنوع حیات در جنبندگان یا موجودات زنده روی زمین است ،و اینکه خدا خالق همه این موجودات است ،و خلاصه غرض آیه چنانکه در پایان آن آمده است ،اشاره به “قدرت و مشیت مطلقه حق متعال “است ،و اینکه بشر توجه به این کند که همه این اصناف و انواع موجودات زنده از “آب” خلق شده اند ،چنانکه در آیه دیگری فرموده است :
“”أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُون””.(الانبیاء/30)
ترجمه :””آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند، و ما آنها را از يكديگر باز كرديم؛ و هر چيز زندهاى را از آب قرار داديم؟! آيا ايمان نمىآورند؟!””.
حال اینکه هریک از جنبندگان از “آبی=نطفه” مخصوص به خود خلق شده اند ، یا مراد این باشد که همه موجودات زنده چه تک سلولی و چه پرسلولی از آب خلق شده اند که ظاهر آیه اخیر است ،یعنی در واقع اصل حیات موجوات زنده و از جمله انسان از آب است.
کلمه “دابه” در آیه مورد بحث در لغت عربی بمعنای “جنبنده” است که معادل جانور هم هست ،در برابر “جماد” که عاری از حس و حرکت و خصوصیات دیگر حیاتی است، و آیه فرموده است که خدای متعال هر جنبنده ای را از آبی خلق کرده است ،کلمه “ماء” که در اینجا بصورت نکره و مبهم آمده است تنوین آن هم میتواند اشاره به کثرت آبها در مجموع موارد باشد ؛و هم میتواند نشانه اختصاص هر جنبنده به آب مخصوص بخود باشد که هم در پیدایش اولیه هر جنبنده دخالت داشته و هم در مراتب تکثیر نسلی و ادامه حیات هریک از انواع،و هم میتواند اشاره باشد که به اینکه “آب” منشا حیات موجودات زنده بوده است ،یعنی کلیت آب نه آب مخصوص به هریک از انواع که عبارت از نطفه است.
در ادامه فرموده است هریک از این جنبندگان ،شاخصه های مخصوص به خود دارد ،که به برخی از آنها اشاره فرموده است :برخی از آنها بر روی شکم خود راه می روند ،مثل مارها و خزندگان دیگر ، و برخی روی دو پا راه می روند ،مثل انسانها و پرندگان ، برخی هم روی چهار پا (دست و پا) راه میروند ،مثل همه چهارپایان.
البته روشن است که لسان لسان حصر نیست ،و اینجا غرض ذکر نمونه برای اثبات قدرت الهی است ،و انواع دیگر موجودات دریائی و حشرات و غیر آنها هم هستند.
بعد فرمود خدا هرچه بخواهد(مشیت و قدرت) خلق می کند زیرا که خدا بر هر کاری قادر است.
این حاصل مضمون مختصر آیه است. اکنون می پردازیم به اینکه طرح کننده سوال چه خواسته است ،ایشان گفته است :
“”شك نيست كه آفرينش همه ي جانوران از آب كاملا قابل توجيه است . وقتي شش روز و هشت روز توجيح پذير باشند ، اثبات آفرينش موجودات از آب، آب خوردن است””.
خوب خدا را شکر که جناب دانشجو اینجا قرآن را تایید کردند! و گفتند که آفرینش جانوران از آب کاملا قابل توجیه است! یعنی در غیر این موارد هرجا توجیهی بنظر شریف ایشان نرسید ،باید درب معارف قرآن را بست!
اما من مقصود ایشان از ادامه عبارت را در نیافتم ،آیا تعریض به اینکه شش و هشت روز آفرینش غبر قابل توجیه است ،مقدمه این است که آفرینش جانوران و جنبندگان از اب را انکار کنید؟!
اولا مساله شش و هشت را جداگانه توضیح دادیم که همان شش مرحله خلقت آسمانها و زمین و جزئیات شرائط حیات ،صحیح است ،و آن عدد اربعه ایام اشاره به چهار فصل و ایجاد شرائط چهار فصل برای تقدیر ئ اندازه گیری اقوات است ،یا مراد از آن تعبیر چکی از چهار روز آفرینش زمین و خصوصیات آن یعنی اقوات و غیرو بوده است ،پس مساله در آنجا روشن بود ولو اینکه ذهن جناب ایشان توجیه نباشد.
ثانیا: مساله خلقت موجودات زنده از آب چه در مبدا پیدایش و چه در ادامه حیات جنبندگان ،اجمالا مورد تایید تحقیقات و فرضیات علمی است ،پس نه ایرادی به اصل بودن آب برای حیات موجودات زنده وجود دارد ،و نه آن مورد شش و هشت مشکل لاینحلی بود که شما اینگونه بطور تعریض ،صحت این قضیه را موکول به آن قضیه کنید.
آری هم برای خدای قادر متعال ایجاد و آفرینش مثل آب خوردن و سهلتر از آن است ،و هم پذیرش مفاد توصیفی وحی از آفرینش آسمانها و زمین و جنبندگان ،مثل آب خوردن است ،بشرط آنکه نور ایمان بقلب انسان تابیده باشد ،و اگر سابقا تابیده بود ،با توهمات پوچ و علم زدگی افراطی ،مثل آب خوردن از قلب انسان نرود،آری ایمان نور است.
اینجا این نکته را اضافه کنم که چیزی که مایه تعجب است این است که جنای دانشجو ،دقیقا دست روی همان چیزهایی می گذارد که “وجه اعجاز” قرآن است! خوب انسان منصف باید کلاه خود را قاضی کند که چطور فردی “امی” و ناخوانده ،در 1400 سال قبل کتاب به بشریت عرضه کرده است که اینطور زیبا سخن از امور مربوط به آفرینش رانده است ،و چیزهایی را مورد اشاره قرار داده است ،که دامنه علم بشر به آن دست یافته است ،و هرروز حقانیت و صدق قرآن آشکارتر می شود ،شما که خود عبارات تورات محرف را نقل کردید ،و باتفاق ما و شما تناقضات آنرا مورد اشاره قرار دادیم ،اندکی در خلوت تفکر خویش بیندیشید که علم و معرفت عرب بیابانی 1400 سال قبل کجا و سخن از منشا حیات دانستن آب برای موجودات کجا؟! علم و معرفت عرب بیابانی 1400 سال قبل کجا و سخن از تنوع موجودات کجا؟!
و علم و معرفت عرب بیابانی 1400 سال قبل کجا و سخن از مراحل تدریجی و تکاملی خلقت هفت آسمان (و نه آسمان زیرین موجود و محسوس ما) و خلقت زمین و شرائط ایجاد حیات و فصول چهار گانه زمین ،کجا؟!
خوب عهدین قدیم و جدید در دست من و شماست ،آیا معارف عمیق قرآنی اقتباس از تناقضات موجود در تورات است؟
با آنکه قرآن کتاب هدایت ایمانی و توحیدی است ،و نه کتاب فیزیک و شیمی و ریاضی و علم الحیات ،اما آیا این مطالب عمیق و شریف که همه سوء تفاهمات شما ناشی از نادانسته های لفظی است ،فطرت و خرد و جان شما را به این سو رهنمون نمی شود که “قرآن کتاب خداست نه کتاب محمد”؟!
“”إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيد””.
صدق الله العلی العظیم.
دنباله مباحث در کامنت های بعد
بنام خدا
(بخش هشتم)
نویسنده مقاله “آفرینش از دید اسلام” در ادامه مطالب خود یکی دیگر از آیات قرآنی را مورد اشاره قرار داده و می نویسد:
“”« …وچراغ هاي ستارگان را براي راهنمايي شما در تاريكي هاي بيابان و دريا برافروختيم». انعام 97
يعني اين صدها ميليارد خورشيد موجود در جهان برافروخته شده اند تا انسان در صحرا و دريا گم نشود؟!””
(پایان نقل قول)
به ذکر متن و ترجمه آیه شریفه تبرک می جوییم:
“”وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُون””.(الانعام/97)
ترجمه: “”او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد، تا در تاريكيهاى خشكى و دريا، به وسيله آنها راه يابيد! ما نشانهها (ى خود) را براى كسانى كه مىدانند، (و اهل فكر و انديشهاند) بيان داشتيم””.
ابتدا نظر سوال کننده را به دو نظر توضیحی تفسیری در بیان مفاد آیه شریفه جلب می کنم :
1-“”در تعقيب آيه قبل كه اشاره به نظام گردش آفتاب و ماه شده بود، در اينجا به يكى ديگر از نعمتهاى پروردگار اشاره كرده مىگويد:” او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد تا در پرتو آنها راه خود را در تاريكى صحرا و دريا، در شبهاى ظلمانى، بيابيد” (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ) و در پايان آيه مىفرمايد:” نشانهها و دلائل خود را براى افرادى كه اهل فكر و فهم و انديشهاند روشن ساختيم” (قد فصلنا الآيات لقوم يعلمون) انسان هزاران سال است كه با ستارگان آسمان و نظام آنها آشنا است گرچه هر قدر علم و دانش انسان پيشتر رفته است به عمق اين نظام واردتر شده، ولى در هر حال هميشه كم و بيش به وضع آنها آشنا بوده لذا براى جهتيابى در سفرهاى دريايى و خشكى بهترين وسيله او، همين ستارگان بودند.
مخصوصا در اقيانوسهاى وسيع كه هيچ نشانهاى براى پيدا كردن راه مقصد در دست نيست و در آن زمان دستگاه قطبنما نيز اختراع نشده بود وسيله مطمئنى جز ستارگان آسمان وجود نداشتند، همانها بودند كه ميليونها بشر را از گمراهى و غرقاب نجات مىدادند و به سر منزل مقصود مىرسانيدند.
نگاه پى در پى به صفحه آسمان در چند شب متوالى نشان مىدهد كه وضع قرار گرفتن ستارگان در همه جا يك نواخت است گويى ستارگان همانند دانههاى مرواريدى هستند كه روى يك پارچه سياه دوخته شدهاند، و اين پارچه را از آغاز شب از سمت مشرق به سوى مغرب مىكشند و همگى با آن در حركتند و بدور محور زمين مىگردند بدون اينكه فاصله آنها تغيير پيدا كند، تنها استثنايى كه به اين قانون كلى مىخورد اين است كه تعدادى ستارگان هستند كه آنها را سيارات مىنامند و آنها حركات مستقل و مخصوص به خود دارند، و مجموع آنها از 8 ستاره تجاوز نمىكند كه 5 عدد آنها با چشم ديده مىشوند (عطارد، زهره، زحل، مريخ و مشترى) ولى تنها با دوربينهاى نجومى مىتوان سه سياره ديگر (اورانوس و نپتون و پلوتون) را مشاهده كرد، (البته با توجه به اينكه زمين نيز يكى از سياراتى است كه به دور خورشيد مىگردد مجموع عدد آنها به 9 مىرسد).
شايد انسانهاى قبل از تاريخ نيز با وضع” ثوابت” و” سيارات” آشنا بودهاند، زيرا براى انسان هيچ منظرهاى جالبتر و دلانگيزتر از منظره آسمان در يك شب تاريك و پر ستاره نيست، و به همين دليل بعيد نيست كه آنها نيز براى پيدا كردن مسير خود از ستارگان استفاده مىكردند.
از بعضى از روايات كه از طرق اهل بيت ع وارد شده است استفاده ميشود كه آيه فوق تفسير ديگرى نيز دارد، و آن اينكه منظور از نجوم رهبران الهى و هاديان راه سعادت يعنى امامان هستند كه مردم به وسيله آنها در تاريكيهاى زندگى از گمراهى نجات مىيابند، و همانطور كه بارها گفتهايم اينگونه تفاسير معنوى با تفسير ظاهرى و جسمانى آيه منافاتى ندارد، و ممكن است آيه ناظر به هر دو قسمت باشد””.
(تفسیر نمونه ،ج 5 ،ص 363).
2- “”وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها …”
معناى اين جمله واضح است، و مراد از” تفصيل آيات” يا تفصيل به حسب تكوين و خلقت است، و يا تفصيل به حسب بيان لفظى است.
و اينكه غايت و نتيجه خلقت و بگردش درآوردن اجرام عظيم آسمانى را براى مصالح انسان و سعادت زندگيش در نشاه دنيا قرار داده، منافاتى ندارد به اينكه هر يك از آنها مقصود به اراده مستقل الهى باشند. چون جهات قضيه مختلف است، و تحقق بعضى از جهات منافات با تحقق جهات ديگر ندارد و ارتباط و اتصالى كه در سرتاسر اجزاى عالم است مانع از اين نيست كه يك يك اجزاء به اراده مستقل به وجود آمده باشند””.
(ترجمه تفسير الميزان، ج7، ص: 399)
اکنون در پاسخ به شبهه شما می گویم ،شکی نیست که در جهان بینی دینی ،انسان گل سر سبد هستی است ،و از بیانات دینی استفاده میشود که جهان آفرینش برای کمال و هدایت انسان است به آن کمال مطلوبی که مورد نظر خالق جهان است،و قرآن نیز که کتاب الهی و کلام وحیانی اوست ،در صدد هدایت و خارج کردن انسانها از ظلمات جهل و هوس و بت پرستی اشیاء و اشخاص ،به نور هدایت فطری و یکتا پرستی و رسیدن او به قله توحید ذاتی و صفاتی و اسمائی و ربوبی و تشریعی است،بنابر خطابهای قرآنی در همه آیات در این جهت است که به انحاء گوناگون او را از خودپرستی و خودخواهی و دیگر پرستی ،به خداپرستی و یکتا پرستی رهنمون شود ،طبعا مکرر اشاره به آیات و نشانه های تکوینی او از قبیل آسمان و زمین و ستارگان و خورشید و ابر و باد و دریا و چهارپایان و غیر اینها می کند که اینها آیات اوست ،و اینها نعمتهایی است که خدای متعال در جهت ادامه حیات بشر و کمال جسمی و روحی او ،در او قرار داده و بتعبیر قرآن “مسخر” و “مسخرات” انسان قرار داده است ،که من خواهش میکنم با ابزارها تاملی در آیاتی که کلمه “مسخر” و “مسخرات” در آنهاست کنید ،که تکیه به همین تحلیلی که عرض شد ،می کنند.
پس از نظر قرآن و معارف دینی ،انسان اصل و عصاره خلقت است ،و همه چیز برای کمال انسانی اوست ،حال در آیه ای که شما مطرح کرده اید ،روی همان رویه ای که عرض شد (خصوصا بلحاظ منافعی که در آن دوران که هنوز ابزارها ارتباطی به وضع کنونی نبوده است) در این آیه خطاب کرده است به انسانها و این نعمت را به آنان گوشزد کرده است ،که خدای شما خدایی است که این دستگاه آفرینش را بوجود آورده و از جمله همین ستارگانی که یکی از فوائد وجودی آنها هدایت شما در تاریکیهای دریا و خشکی است که از طریق آنها جهت یابی می کنید و راه های خود را پیدا می کنید ،بتعبیر همان شعر :
“”ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند@@تا تو نانی بکف آری و بغفلت نخوری””.
این اشاره به یک فائده است و اشاره به یک نعمت است ،حال ممکن است ستارگان نقش های دیگری نیز در آفرینش داشته باشند ،این چه منافاتی دارد با ذکر یک فائده؟ مگر لسان قرآن در اینجا لسان حصر است که شما چنین گفتید؟
باصطلاح معروف :اثبات شیء نفی ماعدا نمی کند،قرآن در مقام احتجاج به توحید و توجه دادن به نعمت های الهی ،گفته است یک فائده خلقت ستارگان این است که با آن در ظلمات بر و بحر هدایت یابید،شما می گویید اکنون چنین فائده ای تمام شده است؟ چنین نیست ،الان نیز شما مثلا بعنوان یک خلبان سقوط می کنید و ابزارهای متعارف خود را از دست می دهید ،آیا در حال گمشدگی ستارگان برای شما چنین نفعی ندارند؟
آیا قرآن گفت تنها فائده (اگرچه روی اصل بودن انسان در جهان خلقت چنین است) وجود ستارگان این مورد است؟!
اینها تذکر و تنبه به توحید و حیثیت استناد موجودات به واجب الوجود است،قرآن که کتاب ستاره شناسی و نجوم نیست،و نکته اشتباهات شما در این مطالب همین است که گمان می کنید قرآن آمده است که جزئیات فیزیکی و شیمیایی و ریاضی کائنات را بیان کند ،و مثلا اگر قرآن برای توجه دادن به علم و قدرت الهی ،گفت آسمانها و زمین بتدریج در شش مرحله آفریده و خلق شدند،خیال می کنید باید بیاید جزئیات تحولات فیزیکی را بطور جزئی توضیح دهد؟! اینطور نیست دوست عزیز، قرآن کتاب هدایت معنوی و ایمانی به توحید و باور به مبدا و معاد است ،و اگر اشاره اجمالی به خلقت آسمانها و زمین و انسان می کند ،هدف چیزی دیگری است ،هدف هدایت به توحید و خالق است ،نه هدف تعلیم علم فیزیک و ستاره شناسی ،زیرا آنرا که خود بشر بسبب نیاز خود پیگیری می کند و کرده است! ،و مورد تشویق ادیان هم هست،به این نکته در بررسی قرآنی توجه داشته باشید که اگر غفلت کنید منشا همین اشتباهات است.
بنابر این توجه دادن به منافع آیات تکوینی توجه دادن به فطرت خداد داد توحیدی و هدایت و جهت دادن به اوست ،نه بیان تفاصیل و جزئیات علم ستاره شناسی و هیئت و نظائر آن.
امیدوارم به این نکته معرفتی توجه کنید.
مطالب دیگر را در بخش بعدی بررسی خواهم کرد
بنام خدا
(بخش نهم )
پرسش کننده محترم در ادامه مطالبی که گردآوری کرده است و مورد بررسی و پاسخ قرار گرفت ،باز بنحو نتیجه گیری و کلی گویی سوالاتی را منعطف به مطالب خود مطرح کرده است ،و اینطور می گوید :
“”
دراين جا ، چون بسياري موارد ديگر ، نه اين كه صراحتا نظريه داروين زير سوال مي رود بلكه سير تكامل اجتماعي بشر نيز بي معني مي گردد. به آن خاك فرمود بشري به حد كمال باش. شايد كمال سخني بي معني است و براي رسيدن به آن نياز به كوشش و تلاش و پارسايي نيست. و بعد هماندم ، چنين شد. بي هيچ نيازي به علل و اسباب؟””.
مطالبی که در این بخش مطرح شده و روی آن مانور شده ،مطالب کلی و مبهمی است ،که من آنرا توضیح میدهم ،نویسنده خواسته است بگوید ،نظریه پیدایش انسان و جانوران که در قرآن به آن بنحو کلی اشاره شده است و به بخشهایی از آن اشاره شد ،با دو چیز تنافی دارد:
1-با نظریه “تکامل داروین”.
2- با سیر تکامل اجتماعی بشر.
بعد هم نویسنده بنحو مغالطه آمیزی گفته است :
“”به آن خاك فرمود بشري به حد كمال باش. شايد كمال سخني بي معني است و براي رسيدن به آن نياز به كوشش و تلاش و پارسايي نيست. و بعد هماندم ، چنين شد. بي هيچ نيازي به علل و اسباب؟””
که البته این بخش از ایرادات ایشان مربوط است به خلقت و آفرینش انسان ،و دیگر ربطی به آفرینش آسمانها و زمین که مطرح شد ندارد.
من تعبیر کردم ،بنحو مغالطه آمیز ،برای اینکه ایشان در اینجا دوباره بحث “کن فیکون” را مطرح کرده اند ،در حالیکه در بحثهای مربوط به خلقت آسمانها و زمین گفتیم که خلقت آنها خلقت تدریجی بوده است ،و مساله کن فیکون مربوط به احداث و ایجاد مبدعات و موجودات مجرد است ،اما خلقت مادی و آفرینش موجودات مادی از قبیل آسمان و زمین ،اموری تدریجی است و قرآن در مورد آنها ، هم تعبیر به “خلق” کرده است که بمعنای “ایجاد تدریجی” متکی بر حصول ماده و مدت و استعداد است،و هم تصریح به مراحل شش گانه .این بحث گذشته بود.
اما در بحث آفرینش انسان ،مگر ما گفتیم که خلقت انسان ،خلقت دفعی و “کن فیکون” بوده است؟ قرآن چنین چیزی نفرموده است ،بلکه صحبت از طین مسنون و طین لازب و گذشت مراحل در حدوث بدن آدم نموده است ،آری آنچه که دفعی است مساله “نفخ روح” و حدوث روح است که حدوث آن بعد از کمال و تمامیت جسمانی آدم بوده است.
بنابر این مساله “کن فیکون ” که در اینجا مطرح کرده اید و آنرا با کمال و تکامل تدریجی منافی دانسته اید ،امری مغالطی بود.
در مورد مساله نظریه”تکامل انواع” داروین و لامارک و دیگران نیز ،حرف فراوان است ،این یک نظریه زیست شناسی است که باید در جای خود مطرح شود و بحث شود که آیا این نظریه با توحید یا مبنای ادیان ،یا نظریه منتهی شدن نسل کنونی انسان به یک زن و مرد ،تنافی دارد یاخیر؟ و آیا این نظریه که اجمالا معتقد به اشتقاق بعضی انواع از یکدیگر است ،از نظر حسی و تجربی ،نظریه ای تام و تمام است ،یا نقاط مبهم و حلقات مفقوده ای دارد و اشکالاتی به آن متوجه است یا خیر؟
مقصود این است که همینطور راحت نیست که چون شما به نظریه پیایش انسان از دید قرآن معتقد نیستید یا اصلا به قرآن معتقد نیستید ،همینطور راحت با یک جمله کلی بگویید “نظریه پیدایش انسان از نظر قران” با نظریه تکامل انواع منافات دارد.
شما ابتدا بیایید بجای اینکه در یک کامنت دو پاراگرافی ،ده پانزده موضوع و مقوله مختلف را بصورت اشکال مطرح کنید و روی آن مانور تبلیغاتی دهید ،بیایید در هر کامنت یک اشکال را مطرح کرده و پرورش داده و آنرا ببحث بگذارید،این هنر نیست که من با عباراتی کوتاه در یک کامنت ،بیست اشکال معرفتی را بهم بیامیزم و رد شوم ،مهم توضیح و تشریح اشکال و تثبیت آن است .
در مورد مانحن فیه هم ،کافی نیست که بگوییم “نظریه حدوث انسان قرآنی” با نظریه “تکامل انواع ” داروین و لامارک تهافت و تنافی دارد،شما لطف کنید در یک کامنت توضیح دهید که “نظریه تکامل انواع” داروین چیست؟ و در کامنت دیگری توضیح دهید ،نظر قرآن در باب پیدایش انسان چیست ؟ پس از آن بطور علمی و عینی توضیح دهید تنافی مربوط به کجاست،و الا صرف ادعا مشکلی را حل نمی کند.
همینطور در مورد تنافی “سیر تکامل اجتماعی بشر” با نظریه “پیدایش انسان از نظر قرآن” جداگانه توضیح دهید که مراد از “تکامل اجتماعی انسان” چیست و چگونه با نظریه پیدایش انسان از نظر قرآن تنافی دارد.
وقتی موضوع بحث بطور جزئی روشن شد ،آنگاه دیگران نیز مطلب شما را مورد نقد و بررسی قرار می دهند.
اینکه در پایان عبارت گفتید “”چنين شد. بي هيچ نيازي به علل و اسباب؟””.
اینرا از کدام قسمت از مفاهیم فلسفی یا قرآنی پیش گفته استفاده کردید؟
ما یا قرآن کی گفته است ،نظام علی و سببیت و مسببیت و علیت عامه در جهان خلقت مردود است یا خرق شده است.
تصادفا بحث مفصلی وجود دارد به این مضمون که “قرآن علیت عامه در جهان هستی” را پذیرفته است ،و شواهد زیادی بر این مطلب وجود دارد ،و من مکرر گفته ام حتی “معجزات یا بینات انبیاء الهی” بمعنای خرق علیت عامه نیست ،و معجزه خرق عادت و علت و اسباب معهود است ،نه خرق اصل قانون علیت.
بنابر این لطفا بحثها را سمبلیزاسیونی مطرح نفرمایید ،و ادعاهایی مثل تنافی قرآن با تکامل نظریه تکامل انواع که خود محل بحث و مناقشه است را بصورت کلی نگویید و رد شوید،همینطور مساله تنافی “تکامل اجتماعی انسان” با قرآن را.
در کامنت بعدی می پردازم به سوالات مربوط به خلقت آدم و حواء از نظر قرآن.
با احترام
بنام خدا
سلام بر کاربران
جناب دانشجو در این قسمت (بخش 22 ، آفرينش از نگاه اديان – 2 – ) مطابق روش معمول خود ،شتاتی از مسائل مربوط به آفرینش که از نظر ایشان معضلات لاینحل معارف قرآن است را گرد آورده و فرمایشات جزمی و غیر قابل پاسخی را ذیل آن ابراز نموده اند! و چون از نظر ایشان هرچیزی از این دست معارف ،نزد جناب ایشان ،لاینحل بنماید و درک ایشان از فهم آن قاصر باشد ،چاره ای نیست جز آنکه بگوییم ،قرآن وحی نازل بر پیامبر اسلام نیست ،قهرا در پایان هر بخش حکم فرموده اند که “قرآن وحی نازل نیست ،و پیامبر بعنوان یک انسان عادی چیزهایی را از یهود و نصارای ساکن در شبه جزیره عربستان ،اقتباس نموده و گاهی تبصره هایی به آن اضافه کرده اند!
این حاصل محتوا و غرض حاکم بر این گفتار است،که شاه انشای آن همین جملات اخیر است.
بهرحال سعی می کنیم با وقت و امکانات محدود ،تک تک آیات مورد استشهاد ایشان ،و سوالات و ابهاماتی که خصوصا برای خوانندگان جوان و احساساتی (البته حضرت ایشان که در سنین میان سالی هستند و اصلا احساساتی نیستند) تولید کرده اند را با طرح دقیق آیه مورد نظر و ترجمه و تفسیر مختصر آن واکاوی کنیم ،تا ببینیم مسائل اینهاست که ایشان طرح می کنند ،یا نکته اساسی طرح این معماها و معضلات لا ینحل! نا آگاهی ایشان و عدم پیمودن راه های معرفتی از طریق صحیح آن است.
1- فرموده اند :
“”« او آفريننده آسمان ها و زمين است و چون اراده ي آفريدن چيزي كند به محض آن كه گويد موجود باش بلا فاصله موجود خواهد شد». بقره 117
دراين جا همان پرسشي پيش مي آيد كه براي تورات آمد.
1-براي خلفت فعلي صورت نگرفته است و تنها اراده اي بوده كه ميلي به خلقت داشته است. آيا با گفتن باش ، آن چيز بوجود مي آيد و فعلي صورت مي گيرد؟
(پایان نقل قول)
متن آیه مورد نظر ایشان چنین است :
(بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُون.البقره/117)
ترجمه آیه شریفه این است که :
“او كسى است كه آسمانها و زمين را بدون الگو آفريده و چون اراده چيزى كند، مىگويد: موجود شو. و آن چيز موجود مىشود.
مفاد صدر این آیه این است که خداوند “بدیع” است در ایجاد آسمانها و زمین ،بدیع در لغت عربی آنچیزی است که معادل فارسی آن “نوآوری” است ،نو آوردن بدون پیشینه “تبعیت از الگویی خاص” یعنی خدای متعال آسمانها و زمین را از الگوی دیگری از خلقت کپی برداری نفرموده است ،زیرا پیش از خلقت موجود خلقتی وجود ندارد.این معنای بدیع بودن خدا در آفرینش اسمانها و زمین است که در آیات و روایات نیز بر آن تاکید شده است و این فقره خارج از موضوع بحث ماست.
اما فقره دوم یعنی جمله “وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُون”،که در موارد دیگری در قرآن نیز بیان شده است ،اشاره به “قضاء و اراده تکوینی” خدای سبحان در ایجاد اشیاء است،کلمه “قضی” در اینجا بمعنای “اراده” است و اراده حق تعالی در دو معنا استعمال می شود ،یکی اراده و مشیت ازلی که عین ذات اوست و با صفات دیگری مثل علم و قدرت و حیات اتحاد مصداقی دارد ،یعنی همه این اوصاف به حکم اتحاد با ذات الهی ،با یکدیگر متحدند ،و همه با ذات متحدند ،پس تکثر و تعدد بر حسب مفهوم است که از حیثیات کمالیه او انتزاع می شوند ،غرض اینکه در خارج یک ذات و هستی بسیط و نامتناهی تحقق دارد که کمالات فوق الذکر با او متحدند.این یک اطلاق اراده که اراده ازلی متحد با ذات است،که در آیه شریفه از آن به “قضی” تعبیر شده است.
اطلاق دوم اراده ،اراده فعلی است در برابر اراده ذاتی،این اراده همان فعل اوست و از اوصاف فعل است نه اوصاف ذات،بخش دوم آیه اشاره به این اراده فعلیه است که متحد با فعل است ،مقصود این است که در صورت تعلق اراده ذاتیه به ایجاد شیء یا اشیاء،فاصله بین اراده و ایجاد و وجود ،تحقق ندارد ،و مقصود از “یقول” و “قول” چنانکه در کامنت قبلی توضیح دادم ،قول لفظی نیست ،این بدلیل لبی (عقلی) منفصل خارجا برهانی است که “قول لفظی” که از خصوصیات اجسام و موجودات مادی است در حق واجب الوجود که یک هستی نامتناهی مجرد از ماده و اوصاف ماده است ،محال است ،دیگر دلیل لبی این است که شما اگر این “قوله “و “یقول “را در این آیات مترادف با “قول لفظی” بگیرید که در حق واجب تعالی برهانا محال است،لازمه آن این است که شیئی که بناست در خارج ایجاد شود،پیش از وجود خارجی “مخاطب” کلمه “کن”=باش ،باشد! این لازمه محاوره و تخاطب است ،در حالیکه مفروض بحث ما بیان نحوه ایجاد اشیاء است در حالیکه هنوز موجود نشده اند(دقت کنید) بنابر این بر حسب دلیل لبی (عقلی) خارجی و شواهد دیگر نقلی که در کامنت قبلی یک مورد آنرا از نهج البلاغه نقل کردم :که اراده او عین فعل اوست نه بصدای که شنیده می شود و نه به ندائی که یقرع ،باید گفت مراد از اینکه خدا هرگاه به اراده و مشیت ازلیه ،اراده ایجاد شیئی را کرد ،به آن می گوید باش پس او موجود می شود ،قول و گفتار لفظی نیست ،زیرا چنانکه عرض شد قول و گفتار لفظی و تخاطب فرع وجود “مخاطب(بالکسر یعنی خطاب کننده) و مخاطب(به فتح یعنی خطاب شونده) و لفظ خطاب است ،و اگر مخاطب (به فتح) پیش از ایجاد موجود باشد ،اینکه تحصیل حاصل است ،یعنی ایجاد موجودی که هست! و دیگر اینکه بر حسب براهین متقن جسم و جسمانیت واجب الوجود نفی شده است ،بنابر این قول او قول لفظی حاصل از ایجاد ارتعاش در هوا و رساندن ارتعاشات به پرده صماخ دیگران نیست.
پس مراد از آیه این است که هرگاه اراده ایجاد شیئی کند بین اراده ازلیه او که متحد با ذات است ،با اراده فعلیه او که متحد با فعل است فاصله نیست و او با اراده فعلیه “کن”=باش فعل را در خارج احداث می کند.
اما نکته ای که هست این است که فعل الهی دو گونه است ،فعل غیر مسبوق به ماده و مدت ،که مربوط است به ایجاد مجردات و وسائط مجرد،و فعل مسبوق به ماده و مدت که مربوط به اصل ایجاد جهان مادی و سماوات و عرض است که در اینجا اقتضاء قابلیت قابل این است که خلق او تدرجی و با سبق ماده و استعداد باشد ،و این نکته تعبیر “ایام” و “سته ایام” و “یومین” در مورد خلق آسمانها و زمین است که در فقرات دیگر سوالات این دوستمان تفصیلا توضیح خواهم داد.
در اینجا مسائل تفصیلی فلسفی ،مثل بیان قاعده”الواحد لا یصدر منه الا الواحد” و براهین و توضیحات آن است که من واقعا با این امکانات محدود از بیان توضیحی آن و اینکه بیان حکماء مشاء و اشراق در توضیح چینش آفرینش موجودات مجرد و مادی و خلق آسمانها و چگونگی پیدایش کثرت در هستی ،واقعا معذورم ،و متاسفانه تفکر این دوست اشکال کننده هم تفکری پوزیتیویستی و غیر فلسفی است ،و مع الاسف با بیاناتی خطابی و تکیه بر مسائلی عرفی می خواهد امور بسیار مهم و پیچیده در عالم واقع و هستی را توجیه و تحلیل کند ،یا بیانات وحی را به این صورت مبتذل به چالش بکشد .
من در اینجا یک توصیه و یک سوال متوجه این دوست عزیز می کنم ،توصیه ام این است که بجای پرداختن اینگونه عرفی و سطحی به مسائل عمیقی مثل مسائل و معارف در باب مبدا تعالی و اوصاف و صفات و اسماء و افعال او ،یک دوره فشرده فلسفه را مد نظر خویش قرار دهند ،تا بتوانند دور از ارتکازات عامیانه و عرفی ،مسائل را کما هو حقه ،در یابند.
و اما سوال من از ایشان (اگر چه ظاهرا بنای پاسخ گویی ندارند و بنایشان بر حرکت بولدوزری تولید اشکالات و حرکت در جاده یکطرفه است) ،این است که اگر شما بیانات قرآنی یا بیانات حکمی حکیمان الهی در توجیه چگونگی پیدایش کثرت از وحدت ،و چگونگی تعلق اراده ازلی حق تعالی در ایجاد و پیدایش عالم،را نارسا و نادرست می دانید ،بفرمایید شما چگونه تبیینی از پیدایش عالم هستی و موجودات دارید؟ شما که ظاهرا خدای ادیان را قبول ندارید ،اما خدایی به آن حسن ها و زیبایی هایی که خود توصیف می کنید،را قبول دارید و او را خالق جهان و کیهان (ولو فقط جهان محسوس و آسمانها و زمین) می دانید ،بفرمایید پیدایش جهان از او به چه کیفیتی بوده است ،آیا شما با انکار وحی و بیانات وحیانی ،و کنار گذاردن برهان و فلسفه ،توجیهی از چگونگی پیدایش و تداوم وجود آن دارید؟
همچنین توضیح دهید که آیا شما پیدایش جهان هستی را ناشی از یک “تصادف” می دانید؟
و آیا ماده جهان هستی را “ازلی و ابدی” می دانید؟
و آیا بر فرض اذعان به قانون علیت و نفی “صدفه و تصادف” در عالم هستی ،جهان را قدیم می دانید یا حادث؟چرا؟
حال چه جهان را حادث بدانید یا قدیم بدانید ،بگویید نحوه ارتباط واجب الوجود مورد پذیرش شما با جهان هستی چگونه ارتباطی است؟
2- در ادامه گفته اید :
“”آيا خلق وجود از عدم امكان پذيراست؟
دراين رابطه چند حالت پيش مي آيد. يا بايد ايجاد همه چيز را از هيچ چيز بپذيريم و خود را رودر روي دانش و فلسفه قرار دهيم . يا ، بايد اين حرف را نفي كنيم كه به باور بعضي ، حرف خدا نفي شده است . يا بايد به سفسطه رو بياوريم و زمين را به آسمان بدوزيم و آب و آتش را بهم بچسبانيم تا ، سروته قضيه هم بيايد. و يا ، با جان خود بازي كرده بگوييم: اين حرف ِ خدا نيست””.
(پایان نقل قول)
پاسخ اجمالی سوال شما این است که آری،ایجاد شیء یا اشیاء از کتم عدم ممکن است ،و توضیح آن در فلسفه اعلی داده شده است ، که تفاوت فعل “ابداعی” و “خلق” چیست،شما در متن سوالتان از کلمه “خلق” استفاده کردید که بر حسب استعمال لغت عرب ،بمعنای “ایجاد تدریجی و اندازه گیری شده” است،من این توضیح را دادم که بر حسب قاعده الواحد(الواحد لا یصدر منه الا الواحد) که مبنای آن لزوم سنخیت بین علت و معلول است ،به اراده ازلی یک موجود واحد بسیط صادر می شود ،و بواسطه وجود کثرت امکانی و ماهوی که لازمه ممکن الوجود و ماهیت داشتن آن است،اولین مرحله کثرت بوجود می آید ،که مقدمه حصول کثرات طولی دیگر است ،تا برسد به کثرات مربوط به جهان محسوس ،که اینجا قابلیت قابل ،اقتضای تدریج و تدرج و استعداد و ماده و مدت است ،و اینجاست که مساله ماده و خلق تدریجی مطرح است،البته تفاصیل این بحثها و ذکر براهین در اینجا میسور من نیست ،اما باید سوال شما را تصحیح و تکمیل کرد به نحوی که عرض شد،در واقع وجود از عدم پدید نمیی آید ،زیرا عدم هیچ است و هیچ منشا تاثیر و تاثر و وجود نیست ،اینجا “وجود از وجود” پدید آمده است ،وجود امکانی ممکن الوجود ،خواه ممکن مجرد و عقول مجرده ،و خواه مکونات و مخترعات مادی که در حصول خود نیازمند “ماده و مدت و استعداد و امکان استعدادی” هستند ،همه صادر از مبدا جهان هستی هستند،بنابر این اضلاع دیگر بیان شما غیر لازمند ،نه تقابلی بین فلسفه و علم (در فرض وقوف بر کیفیت خلق تدریجی جهان محسوس) بوجود می آید اگر فلسفه و علم را درست بدانیم و بشناسیم و فقط از آن دم نزنیم.
و نه حرف خدا نفی می شود و نه نیازمند به سفسطه هستیم ،بنابر این آنچه که امثال سوال کننده لازم دارند ،کوشش علمی و ارتقاء معرفتی است ،نه انکار فلسفه الهی که یک سلسله براهین منسجم است ،و نه محتوای وحی اگر بدیده بصیرت تدبر در آن بنگریم.
این بخش را همین جا بپایان می برم،و پاسخ به مطالب و سوالات دیگر را متعاقبا بعرض خوهم رساند.
از توجه شما متشکرم
بخش دوم
جناب دانشجو در ادامه ایراد و پرسشها چنین گفته اند :
“”«… بيافريديم آسمانها و زمين را و آنچه ما بين آنها است همه را در شش روز ، و هيچ رنج و خستگي بما نرسيد.» ق 38
اين آيه شباهت بسياري به سخن يهوه در تورات دارد با اين تفاوت كه در تورات خداوند در روز هفتم آرام مي گيرد و دراينجا ، اظهار عدم خستگي مي كند””.
(پایان نقل قول)
آیه مورد نظر ایشان این آیه است که :
(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوب.ق/38)
ترجمه آیه :””و بيقين آسمانها و زمين و آنچه را در ميان آنهاست در شش روز (و دوره) آفريديم، و هيچ خستگى به ما نرسيد””.
نکته غرض نویسنده در اینجا مقایسه با بخشی از گفتار تورات و ادعای نوعی این همانی بین دو گفتار است.
اولا :در مورد تورات فعلی توضیح دادم که تحریف شده و غیر قابل استناد است،البته معنای نفی سندیت تورات این نیست که هرچه در آن موجود است ،باطل و جعلی است ،بلکه غرض استناد کل و مجموع من حیث هو مجموع تورات است که بواسطه انقطاع و گسست تاریخی ناشی از حمله بخت نصر ،تماما نابود شد ،و با فاصله 60 سال بعد برخی با تکیه بر حافظه آنرا بازسازی کردند ،که وثاقت آن اشخاص از نظر تاریخی معلوم نیست،و اغلاط لفظی و معنوی و تناقضات مضمونی در آن حاکی از خلط و زیاده و نقیصه و تحریف است ،پس مجموع تورات قابل استناد نیست ،حال اینکه برخی بخشهای آن تطابق با مضامین قرآن داشته باشد ،این نه خدشه بوثاقت قرآن وارد می کند ،و نه سبب اعتماد به مجموع تورات است. این از بحث سندی.
ثانیا : آری وحدت مضمونی در اینجا وجود دارد در اینکه ایجاد و آفرینش تدریجی آسمانها و زمین سبب خستگی و ملالت خدای متعال یا واجب الوجود نیست ،این نکته ای تنزیهی است در خصوص هستی لایتناهی و مجرد از ماده ای که دچار کدورت ها و عوارض مادی نمی شود ،زیرا عارض شدن خستگی و فرسایش اعضاء و جوارح مخصوص موجودات مادی محدود است ،و خدای سبحان ببرهان تجرد از ماده و عوارض ماده ،لایتناهی است در فاعلیت از حیث شدت تاثیر و مدت تاثیر و دفعات تاثیر (مرحوم سبزواری در منظومه حکمت چنین سروده است : قد انتهی تاثیر ذات مده@@@فی مده و عده و شده،یعنی تاثیر گذاری و علیت در موجودات مادی و غیر مجرد تاثیراتی متناهی و محدود است ،زیرا قوای آنها قوای محدود التاثیر است ،پس غیر مجردات از حیث زمان تاثیر و دفعات تاثیر و شدت تاثیر،دچار محدودیت هستند ،اما قوا و موجودات مجرد از ماده ،متناهی التاثیر نیستند ،پس محل عروض عوارض مادی مثل خستگی و ملالت و غیر اینها نیستند)،بنابر این مفاد آیه شریفه (چه مفاد تورات با آن مطابق باشد و چه نباشد) مفادی مبرهن و غیر قابل خدشه است،حال که چه؟ مقصود شما چه بود؟ آیا تنزیه خدای متعال از اوصاف و خصوصیات جسمانی مورد انکار و اشکال شماست؟! یا تشابه مضمونی این بخش با تورات مورد ایراد شماست؟ وضعیت تورات از نظر ما و از نظر تاریخی روشن است،اما اگر مقصود شما این است که پیامبر اسلام مفاهیم و مضامین قرآن را از یهود و نصاری گرفته است و وحی بر ایشان نازل نشده است،این سخن سخنی باطل است،زیرا:
اولا: موارد زیادی از آیات قرآنی مخالفت تباینی با مضمون تورات دارد ،یعنی کاملا با یکدیگر متناقض اند،که این موارد زیادی است،مثل آن مورد بیان زندگی حضرت داود که قبلا بحث شد،پس چطور پیامبر مضامین کاملا متباین باتورات را از آن اخذ کرده است؟!
ثانیا: آیه مورد نظر شما در سوره (ق) واقع شده است که تماما سوره (ق) سوره ای مکی است ،یعنی در مکه نازل شده است ،و روزگاری که پیامبر در مکه بودند روزگاری بود که در محاصره مشرکان قرار داشتند،و ارتباطی با یهود و نصارای ساکن در عربستان نداشتند ،زیرا یهود و نصارای آن دوران ساکن شهر مدینه بودند که پیامبر هنوز به آنجا نرفته بودند ،پس ارتباطی نبوده است تا اخذ و اقتباسی در کار باشد،یکی دو سفری هم که ایشان به شامات داشتند ،سفرهای محدود تجاری بوده است برای امور تجاری مربوط به خدیجه که تاریخ آن هم شفاف است،پس پیامبر اسلام چگونه این سنخ آیات مربوط به آفرینش را از یهود اقتباس کرده باشند؟ خصوصا اینکه در بسیاری از موارد متباینند.
ثالثا: در مدینه هم که یهود و نصاری در اطراف آن حضور داشته اند،ارتباطی با آنها نداشتند ،جز برخی موارد انعقاد موافقت نامه های صلح و هم پیمانی و اینکه آنان علیه اسلام توطئه نکنند و به مشرکان علیه اسلام یاری نرسانند،که البته نقض عهدها و جنگ هایی هم بین آنان و مسلمانان واقع شد،خوب پیامبر کی ارتباط ارگانیک و اخذ و اقتباسی از آنان داشته اند؟ شما آیا شاهدی از تاریخ بر این مدعا دارید؟ خود پیامبر هم بتصریح قرآن و شهادت تاریخ “امی” بود و خواندن و نوشتن نمیدانست تا مکتوباتی را بخواند و از آن اقتباس کند و این خود نکته اساسی در اثبات اعجاز قرآن است،و اگر خواندن و اقتباس به استعانت دیگران هم در کار بود،این مطلب می بایست مورد توجه اصحاب و یاران او واقع می شد ،زیرا اصحابی دائم ملازم ایشان بودند و وحی را فورا مکتوب می کردند و بحافظه می سپردند.بنابر این مساله اقتباس از تورات و انجیل یک افتراء بی اساس است که هیچ شاهدی بر آن وجود ندارد.
اما اینکه گفتید :
“”با اين تفاوت كه در تورات خداوند در روز هفتم آرام مي گيرد “”.
(پایان نقل قول)
هم نادرست است ،زیرا فرضا اگر حکایت تورات بیان شش روز در ایجاد و خلق آسمانها و زمین باشد ،روز هفتم(حال بهر معنا باشد) روزی است که خلقت آسمانها و زمین بپایان رسیده است و بتعبیر تورات خدا در روز هفتم آرام گرفته است،البته اگر اینجا دقت کنید ،همین تعبیر هم تعبیری است حاکی از تحریف تورات ،چون تورات سخن از آرام گیری خدا بمیان آورده است که تقارنی با اوصاف جسمانی و خستگی و غیرو دارد،امری که خلاف برهان محقق است،در حالیکه قرآن در مقام تنزیه خالق می گوید ،او آنها را خلق کرد بی آنکه دچار “لغوب” =خستگی گردد.
بهرحال تفاوت از آن جهت که شما گفتید وجود ندارد،اما فرضا اگر تفاوتی هم باشد ،برای ما معیار قرآن معجز و ثابت به تواتر است،و تورات محرف و دست کاری شده سندیتی ندارد.
ادامه پاسخ ها در کامنت های بعدی.
با احترام
بخش سوم
جناب دانشجو در ادامه بحث از آفرینش از دیدگاه اسلام ،باز در مقام اشکال به آیات قرآنی چنین نگاشته اند :
“”«… خدايي كه آفريد زمين در دو روز … و قوت و ارزاق اهل زمين را در چهار روز و هفت آسمان را در دو روز استوار فرمود» فصلت 8 تا 12
جمع مدت آفرينش چند روز شد ؟ طبق آيه 38 سوره ق 6 روز ، و مطابق اين آيه 8 روز. چرا؟ آيا ممكن است خدا از ياد برده باشد كه جهان را در چند روز خلق كرده است؟””.
(پایان نقل قول)
پاسخ : آیات مورد نظر ایشان در سوره فصلت و ترجمه آنها از این قرارند:
(قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمينَ (9)
وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلينَ (10)
ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ (11)
فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليم(12).
ترجمه این آیات:
“”بگو: آيا شما به آن كس كه زمين را در دو روز آفريد كافر هستيد و براى او همانندهايى قرار مىدهيد؟! او پروردگار جهانيان است! (9)
او در زمين كوههاى استوارى قرار داد و بركاتى در آن آفريد و موادّ غذايى آن را مقدّر فرمود،- اينها همه در چهار روز بود- درست به اندازه نياز تقاضا كنندگان! (10)
سپس به آفرينش آسمان پرداخت، در حالى كه بصورت دود بود؛ به آن و به زمين دستور داد: «به وجود آييد (و شكل گيريد)، خواه از روى اطاعت و خواه اكراه!» آنها گفتند: «ما از روى طاعت مىآييم (و شكل مىگيريم)!» (11)
در اين هنگام آنها را بصورت هفت آسمان در دو روز آفريد، و در هر آسمانى كار آن (آسمان) را وحى (و مقرّر) فرمود، و آسمان پايين را با چراغهايى [ستارگان] زينت بخشيديم، و (با شهابها از رخنه شياطين) حفظ كرديم، اين است تقدير خداوند توانا و دانا! (12)””.
(پایان ترجمه)
من پیش از توضیح اشکال ایشان و پاسخ آن نظر خوانندگان گرامی را به این نکته جلب می کنم ،که جناب دانشجو برای اینکه آن شاه انشاء مورد نظر خویش ،یعنی آب بستن زیر ادیان و شرایع و از جمله شریعت اسلام و قرآن کریم را پیش ببرد ،ببینید به چه شگردهای نامناسب و غیر اخلاقی ژورنالیستی متوسل میشود،ملاحظه کنید ایشان چهار آیه مفصل قرآنی را مورد توجه قرار داده ،و برای تحکیم اشکال خویش ،چگونه اصل آیه را که ذکر نمی کند ،هیچ ،بلکه ترجمه این چهار آیه مفصل را که مضامین با هم متداخل و متشابکند ،اینگونه شکسته بسته و منقطع در یک سطر انهم با نقطه چین و حذف ذکر می کند ،واقعا آیا اینها شگردهای ژورنالیستی تبلیغاتی و غیر اخلاقی نیست که ما برای پیشبرد اهداف دین ستیزانه خویش از هر وسیله ای استفاده کنیم؟ ما آیا می توانیم این گونه رفتارها را با “ناچیز” دانستن خود و نرمی و درویشی در گفتار جمع کنیم؟!
واقعا کسی یا جوانی که آشنائی با قرآن و تفسیر ندارد ،یا بخود زحمت مراجعه به همه قرآن و تفاسیر معتبر نمی دهد ،طبیعی نیست که فریب این صورتگری های رندانه را بخورد؟
جالب این است که ایشان این مطالب را با این صورتگریهای رندانه ذکر می کنند و در ادامه هم ،پیشدستی نموده و می فرمایند:
“”اينجاست كه براي روشن شدن اين تضاد و دوگانگي ، نياز به مفسر داريم. مفسراني كه مي توانند آياتي را كه كاملا مخالف و متضادند آشتي دهند!!””.
گویا حضرت ایشان چون شاه انشاء انکار شریعت و قرآن را پیشه کرده اند ،اگر ایراد و اشکالی به مفاهیم قرآن وارد کردند ،باید دیگران بنشینند و با تعظیم و عرض ارادت و تسلیم در برابر مطالب نا آگاهانه ایشان،به ایشان دست خوش گفته و درب تفسیر روشمند قران کریم را ببندند تا “شاه انشاء” مورد نظر ایشان بدون دغدغه تحقق یابد!.
بگذریم.
حاصل اشکال و ایراد ایشان در این بخش این است که در برخی آیات قرآن ،مثل همان آیه 38 سوره “ق” مجموع ایام یا ادوار یا مراحل خلقت ،شش روز معرفی شده است،در حالیکه در آیات 8 تا 12 سوره فصلت ،دو روز یا دو مرحله از خلقت را به “خلقت زمین” نسبت داده است ،و دو روز یا دو مرحله از خلقت را به “خلقت آسمانهای هفت گانه” نسبت داده است ،و چهار روز یا چهار مرحله یا دوره را به “خلقت کوهها و استوار کردن زمین به آنها و تقدیر و خلق اقوات=اسباب قوت و ارزاق انسانها”نسبت داده است ،پس مجموع خلقت آسمانها (دو روز) و خلقت اصل زمین (دو روز) و خلقت کوهها و تقدیر اقوات =غذاها و اسباب آنها (چهار روز) ،بر اساس آیات سوره فصلت می شود 8 روز ،حال چگونه است که در بسیاری از آیات ،مجموع آیات خلق آسمانها و زمین را 6 روز اعلام کرده است؟! یعنی این تناقضی است بین آیات سوره فصلت (هشت روز) و آیات دیگر (شش روز).
این حاصل اشکال جناب دانشجوست.
من پاسخ این اشکال را به فهم خودم بیان می کنم ،پس از آن برای تثبیت و روشن شدن بیشتر مطلب و اهمیت آن ،ترجمه توضیحات تفسیر المیزان و تفسیر نمونه را نقل خواهم کرد.
1- توضیحی که در بیان مفاد آیات مورد بحث (فصلت 8-12) و آیات دیگری که که از آفرینش آسمانها و زمین در شش روز سخن گفته است ،ضروری بنظر می رسد این است که کلمه “یوم” و “ایام” در آیات مذکور و در استعمالات عربی لزوما بمعنای روزی که حاصل از یکبار گردش وضعی زمین حول محور خود است نمی باشد، بلکه “یوم” بمعنای مقدار معتنابه از زمان و قطعه ای از زمان ، یا برهه و مرحله است ، که در هرمورد استعمال بتناسب معنای خود را دارد،مثلا ملاحظه کنید که اهل فن گفته اند که امتداد “روز در کره ماه” که تنها قمر زمین است ،معادل 29.5 روز از روزهای کره زمین است ،بجهت کندی حرکت ماه حول محور خود و وضع و محاذاتهایی که با کره زمین پیدا می کند ،پس روز به قطعه زمانی یک دور چرخش ماه حول محور خود اطلاق می شود و به قطعه زمانی حاصل از چرخش یک دور زمین حول محور خود نیز اطلاق می شود ،در حالیکه مدت زمان روز در زمین 29 برابر روز در کره ماه است ،از اینجا معلوم میشود که “یوم” یا “ایام” که معادل روز در زبان فارسی است ،لزوما بمعنای مقابل شب نیست ،بلکه در حاق استعمال لغوی ،یوم بمعنای قطعه ای از زمان ممتد است که امری نسبی است و ممکن است در هرجا و هر مکان بر اندازه ای تطبیق شود،بنابر این اجمالا کلمه “سته ایام” ” یا “یومین” که در آیات مورد بحث مطرح شده است بمعنای روز مقابل شب که از عوارض حرکت وضعی زمین حول محور خود هست ،نیست ،زیرا هم بدلیل استعمال لغوی که عرض شد ،یوم و ایام بمعنای “برهه و قطعه ای از امتداد زمانی “است ،و هم واضح است که پیش از آفرینش زمین که بعد از خلقت آسمانها بوده است ،معقول نیست که بگویند ،خدا آسمانهای هفت گانه را در دو روز (زمینی) آفرید در حالیکه هنوز زمین خلق نشده است ،تا حول محور خود بچرخد و شب و روز عرفی پدید آید ،پس مراد از ایام در آیات مورد نظر روز بمعنای زمینی آن نیست ،بل “برهه و قطعه ای” مراد است که ممکن است حتی هزاران سال هم بطول انجامیده باشد.
این یک نکته.
2-نکته دیگر این است که استعمال کلمه یوم و ایام در معنای “برهه و قطعه ای از زمان یا بمعنای دوره و مرحله” سوای از استعمالات عرفی در نظم و نثر عربی، در خود قرآن نیز وجود دارد، مثلا در آیه 140 از سوره آل عمران اینطور فرموده است :
“”إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاس””.
که اشاره به شکست و پیروزی های در جنگهاست ،می فرماید اگر بشما زخم و جراحت و آسیبی می رسد ،به آنها نیز آسیب و جراحت وارد میشود ،یعنی این طبیعت جنگ است ،بعد میفرماید این ایام و مراحل پیروزی و شکست ،اموری است که بین مردم وجود دارد،یعنی اینجا روزهای جنگ مقابل شبها مراد نیست ،زیرا بسیاری از موارد جنگها در شب واقع می شود،پس مقصود از تلک الایام ،یعنی این مراحل و برهه های شکست و پیروزی.
یا مثلا در آیه 102 سوره یونس فرموده است :
“”فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاَّ مِثْلَ أَيَّامِ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرين””.
یعنی آیا این مشرکان و منکران نبوت ،انتظاری جز این می کشند مثل آن مراحل و زمانها که بر سر اقوام دیگر آمد؟ یعنی لجبازی در انکار را با وجود مشاهده آیات و بینات الهی بجایی میرسانند که بر آنان نیز انچه که در زمانهای گذشته بر اقوام دیگر آمد بیاید؟ که روشن است ایام در این آیه روز مقابل شب نیست،بلکه زمانها و اعصاری که اقوام در آن می زیسته اند مراد بوده است.
3-بر این اساس ،مراد از تعبیر “یومین” که در مورد خلقت آسمانها و خلقت زمین بکار رفته است ،این است که اشاره کرده است به دو مرحله تدریجی از خلقت زمین و آسمان ،مثلا آسمان در مرحله ای از خلقت توده متراکم و فشرده از ماده بوده است ،که در مرحله دیگر تبدیل بتعبیر قرآن به “دخان” شده است ،دخان می تواند بمعنای دود یا ابر متراکم یا گاز باشد ،آنگاه در مرحلی از خلقت این گاز یا دود یا بخار متراکم ،متبدل به آسمانهای هفت گانه فعلی شده است ،که البته در قرآن تنها از آسمان پایین یا نزدیک ما که مزین به ستارگان و کواکب و کهکشانهاست ،بتفصیل سخن گفته شده است ،و تنها نامی از طبقات شش گانه دیگر بمیان آمده است ،اما جزئیات دیگری در مورد آنها ذکر نکرده است.
در مورد زمین هم باز تعبیر “یومین” دو مرحله و برهه در باب خلقت آن شده است،که ممکن است بین ایندو برهه صدها یا هزاران یا میلیونها سال فاصله شده باشد ،که مثلا در مرحله ای زمین بصورت جرم متراکمی بوده بعد با تغییرات دیگر بصورت مدور فعلی در آمده است.
4- اکنون می پردازم به اصل اشکال مورد نظر :
بلاشک بگزارش قرآن خلقت آسمانها و زمین و تقدیر اقوات و ارزاق و اسباب آنها و پیدایش فصول چهارگانه ،در شش روز ،یعنی شش مرحله و برهه زمانی صورت گرفته است ،در مورد خلقت آسمانهای هفت گانه که بصراحت فرمود :
“”فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ””، که سبع سماوات را در دو مرحله خلق و تحکیم کرد.
در مورد خلقت اصل کره زمین نیز باز بصراحت فرمود :
“”قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ “”، که خلقت و تکمیل خلقت کره زمین در یومین یعنی مرحلتین و برهتین من الزمان ،که مقدار دقیق آنرا نمیدانیم ،خلق فرمود.
در بخشی دیگر از این آیات فرموده است :
“”وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلينَ “”.
که این واو “وجعل” عطف است به آیه قبل که فرمود :”خلق الارض فی یومین” یعنی خلق کرد زمین را در دو روز ،و قرار داد در زمین ،رواسی را ،رواسی جمع راسیات است ،که بمعنی محکمات است ،که این “رواسی” بقرینه آیات دیگر مربوط به کوهها ،صفت برای موصوف محذوف است که همان “جبال” باشند ،پس فرمود ،و قرار داد کوههای راسخ و محکم را در زمین برای استحکام زمین و عدم لرزش و اضطراب زمین ،که البته در آیات دیگری ،کوههای زمین را به “میخها” تشبیه کرده است ،که مانع تزلزل و تکان های زمین هستند.
اما این قسمت آیه که بحث اصلی است فرمود :
“”وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلينَ “”.
و خداوند ،مقدر فرمود ،یعنی تقدیر و اندازه گیری فرمود ،اقوات و ارزاق و اسباب ارزاق در زمین را در چهار مرحله.
اینجا بحث در این است که باصطلاح ادبی این جار و مجرور “فی اربعه ایام” متعلق به چیست؟،چون جار و مجرور و باصطلاح ظروف در لغت عربی نیازمند تکبه به یک اصل ،یعنی فعل یا شبه فعلند تا مفید فائده باشند ،یک احتمال این است که فی اربعه ایام متعلق به “خلق” هایی باشد که در مورد زمین و آسمان پیش آمد ،یعنی خلق الارض یومین ،و خلق السماء یومین ،و خلق الاقوات فی اربعه ایام،در اینصورت ایرادی که جناب دانشجو ذکر کرده اند پیش می آید که دو روز و دو روز و چهار روز می شود ،هشت روز در حالیکه آیت دیگر می گویند مجموعه خلق آسمانها و زمین شش روز یعنی شش برهه و مرحله طول کشید.
اما مساله این است که اولا “فی اربعه ایام” هم بجهت ترجیح ادبی به مرجع نزدیکتر متعلق است (یعنی به قدر) و هم بقرینه خارجی وجود آیات شش روز در خلقت ،بنابر این برخی از مفسرین به این قرائن گفته اند ،این در اینجا یک مضاف در تقدیر یا محذوف است ،مثل کلمه “تتمه” یعنی سوای از خلق آسمانها که جداگانه است و از آن تعبیر به یومین شده است ،خلق یومین زمین و تقدیر اقوات آنرا بصورت جمع در تعبیر اربعه ایام تعبیر کرده است که تتمه خلقت بعد از خلقت آسمان است.
این یک توجیه ادبی است که زمخشری که یکی از ادیبان بزرگ است در تفسیر ادبی خویش “الکشاف” آنرا ارائه کرده است ،و مورد قبول و پذیرش مفسرا دیگر مثل صاحب تفسیر “مجمع البیان” نیز قرار گرفته است.
اما مرحوم سید بزرگوار علامه طباطبائی در تفسیر شریف المیزان طور دیگری آیه را معنا کرده است ،ایشان فرموده است ،مراد از “فی اربعه ایام” در اینجا “فصول چهار گانه بهار و تابستان و پاییز و زمستان” است که از میل شمالی و جنوبی بسوی خورشید پدید می آیند، که این با مساله “تقدیر اقوات” سازگارتر است ،و این مساله پیدایش فصول هستند که اسباب تغییراتی در زمین و پدید آمدن اسباب بدست آمدن اقوات گوناگون است.
بنابر این روی این مبنا ،معنای آیات خلقت چنین می شود که خلق زمین در دو مرحله و خلق آسمانهای هفت گانه هم در دو مرحله ،و دو مرحله دیگر اختصاص دارند به تکمیل اوضاع و شرائط حیات در زمین ،مثل قرار دادن کوهها و تقدیر اقوات و اسباب آنها در اثر تقدیر فصول اربعه،و نکته ای که ایشان شاهد گفتار خویش میاورند ،همین تعبیر “قدر” در اینجاست ،با آنکه در مورد دو مرحله ایجاد آسمانها تعبیر به “خلق” فرمود که بمعنای ایجاد تدریجی است ،همینطور در مورد ایجاد اصل زمین تعبیر به “خلق” فرمود که باز بمعنای ایجاد تدریجی آن در دو مرحله است ،در مورد “اقوات” و “پیدایش فصول” تعبیر به خلق نفرمود ،بلکه تعبیر به “قدر” یعنی اندازه گیری و محاسبه ،فرمود،پس در اینجا سخن از خلق نیست،بلکه سخن از تنظیم اوضاع حیاتی برای ایجاد شرائط حیات در زمین است ،پس این آیه مجموعا دلالت بر این دارد که خلق آسمانها در دو روز بوده ،و خلق زمین و تقدیر اقوات و اسباب آنها که مرتبط با پیدایش فصول است ،در باقی مانده از شش روز بوده است یعنی چهار روز یا چهار مرحله در تکوین زمین و اقوات و فصول اربعه بوده است ،و آن “فی اربعه ایام” اشاره به چهار فصل حادث در کره زمین است ،پس تقدیر اقوات بتنهایی در ظرف چهار روز واقع نشده است ،تا کسی بگوید دو روز آسمان و دو روز زمین و چهار روز اقوات و کوهها ،پس این شد هشت روز که با آن شش روز در آیات دیگر تنافی داشته باشد!
این حاصل مفاد این آیات مورد اشاره اشکال کننده است.
در اینجا برای تکمیل فائده لازم می بینم ،ترجمه عبارات دو تفسیر المیزان و نمونه را برای خوانندگان نقل کنم:
در ترجمه تفسیر المیزان چنین آمده است:
“” [وجوهى كه در باره تقدير روزىها در چهار روز (وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ) و جمع بين آن و اينكه خلقت زمين و آسمانها در شش روز بوده، گفته شده است]
” وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ”- بعضى «3» گفتهاند: در ظرف” اربعة ايام- چهار روز” چيزى حذف شده كه مربوط به كلمه” قدر” است و تقدير كلام” و قدر الاقوات فى تتمة اربعة ايام من حين بدء الخلق” مىباشد، يعنى خداوند ارزاق روزيخواران را در تتمه چهار روز از حين آغاز خلقت مقدر فرمود. در نتيجه دو روز به خلقت زمين پرداخت و دو روز هم- كه تتمه چهار روز است- به تقدير ارزاق.
ولى بعضى «1» گفتهاند: ظرف” اربعة ايام” متعلق به حصول ارزاق است، البته تقدير مضاف هم يعنى كلمه” تتمه” نيز به حال خود باقى است، در نتيجه تقدير كلام چنين مىشود:” و قدر حصول أقواتها فى تتمة اربعة ايام”، يعنى خداوند پديد آوردن ارزاق را در تتمه چهار روز مقدر فرمود، كه ظرف چهار روز ظرف براى خلقت زمين و پديد آوردن ارزاق هر دو است. بعضى ديگر گفتهاند: ظرف مزبور متعلق است به حصول همه امورى كه در آيه شريفه ذكر شده، هم قرار دادن كوهها، و هم بركتدار كردن آنها و تقدير كلام اين است كه حصول همه اينها در تتمه چهار روز بوده. ولى اين توجيه مستلزم حذف كردن و تقدير گرفتن بيشترى است.
و زمخشرى در كشاف ظرف را متعلق به مبتدا و خبرى گرفته كه هر دو حذف شدهاند و ديگر مانند چند وجه قبلى مضافى در تقدير نگرفته و به گفته وى تقدير كلام چنين مىشود” كل ذلك كائن فى اربعة ايام- همه اينها در چهار روز بوده”، و در نتيجه جمله” فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ” از قبيل خلاصهگيرى از كلام مىشود، گويا فرموده: خدا زمين را در دو روز، و ارزاق روزيخواران و ساير حيوانات را هم در دو روز آفريد، در نتيجه همه اينها در چهار روز بوده .
مفسرين در پاسخ اين سؤال كه چرا آيه را حمل نكنيم بر اين كه قرار دادن كوهها و يا تقدير ارزاق در چهار روز بوده؟ گفتهاند: براى اين كه لازمهاش اين مىشود كه مجموع خلقت زمين و آنچه در آن است در شش روز انجام شده باشد، و چون بعد از اين آيه مىفرمايد كه:
” آسمانها در دو روز خلق شده”، در نتيجه مجموع هشت روز مىشود، در حالى كه قرآن كريم مكرر فرموده كه مجموع خلقت آسمانها و زمين در شش روز بوده، ناگزير بايد اين وجه را حمل بر يكى از وجوه سابق كرد، آن وقت اشكال حذف و تقديرى كه بر آنها وارد بود بر اين نيز وارد مىشود.
و انصاف قضيه اين است كه آيه شريفه يعنى جمله” وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ” ظهورش در غير آن چيزى است كه مفسرين گفتهاند: قرائنى كه در پيرامون آن هست تاييد مىكند كه مراد از تقدير اقوات زمين در چهار روز، تقدير آن در چهار فصل است كه بر حسب ظاهر حس به دنبال ميل شمالى و جنوبى خورشيد پديد مىآيد. پس ايام چهارگانه همان فصول چهارگانه است.
و اما ايامى كه در اين آيات براى خلقت آسمانها و زمين آمده، چهار روز است دو روز براى خلقت زمين، و دو روز براى به پا داشتن آسمانهاى هفتگانه، بعد از آنكه دود بود، و اما ايامى كه در آن اقوات درست شده ايام تقدير اقوات است، نه خلقت آنها، و آنچه كه در كلام خداى تعالى مكرر آمده اين است كه خداى تعالى آسمانها و زمين را در شش روز آفريده، نه مجموع خلق و تقدير را. پس حق اين است كه ظرف مزبور تنها قيد براى جمله اخير است و ديگر نه حذفى لازم مىآيد، و نه تقديرى، و مراد بيان تقدير ارزاق زمين در چهار فصل سال است””.
(ترجمه تفسیر المیزان ،ج 17 ،ص 550- 552)
همینطور در تفسیر نمونه در این مورد چنین آمده است :
“”در اينجا سؤال مهمى مطرح است و آن اينكه:
چگونه در آيات فوق آفرينش زمين را در دو روز، و كوهها و بركات و غذاها در چهار روز، و در دنباله اين آيات، آفرينش آسمانها را نيز در دو روز ذكر كرده كه مجموعا هشت روز مىشود؟ در حالى كه در آيات فراوانى از قرآن مجيد آفرينش آسمانها و زمين مجموعا در شش روز، يا به تعبير ديگر در شش دوران، بيان شده است «1».
مفسران در پاسخ اين سؤال دو راه را انتخاب كردند:
راه اول كه مشهور و معروف است اينكه: آنجا كه مىگويد” اربعة ايام” (چهار روز) منظور تتمه چهار روز است، به اين ترتيب در دو روز اول از اين چهار روز زمين آفريده شد، و در دو روز بعد ساير خصوصيات زمين، به اضافه خلقت آسمانها در دو روز مجموعا شش روز (شش دوران) مىشود.
نظير اين تعبير در زبان عرب و تعبيرات فارسى نيز وجود دارد كه فى المثل گفته مىشود: از اينجا تا مكه ده روز طول مىكشد، و تا مدينه پانزده روز، يعنى پنج روز فاصله مكه و مدينه است و ده روز فاصله اينجا تا مكه «2».
البته اگر آيات متعدد آفرينش در شش روز نبود چنين تفسيرى پذيرفته نمىشد، ولى از آنجا كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مىكنند، و قرينه يكديگر مىشوند، تفسير بالا بخوبى قابل قبول است.
راه ديگرى كه تعداد كمى از مفسران آن را انتخاب كردهاند اين است كه:
اربعة ايام (چهار روز) مربوط به آغاز خلقت نيست بلكه اشاره به فصول چهارگانه سال است كه مبدء پيدايش ارزاق و پرورش مواد غذايى انسانها و حيوانات است «1».
ولى اين تفسير علاوه بر اينكه هماهنگى را در ميان جملههاى آيات فوق تامين نمىكند چرا كه در مورد خلقت زمين و آسمان” يوم” به معنى دوران آغاز پيدايش است، طبق اين تفسير” يوم” در مورد خصوصيات زمين و مواد غذايى به معنى فصول سال مىباشد كه پيوسته تكرار مىگردد.
بعلاوه نتيجه آن اين است كه از شش روز آفرينش تنها از دو روز مربوط به خلقت زمين، و دو روز مربوط به خلقت آسمانها، بحث شده، اما دو روز باقيمانده كه مربوط به خلقت موجوداتى است كه ميان زمين و آسمان قرار دارند (ما بينهما) سخنى به ميان نيامده است.
به هر حال تفسير اول از جهاتى مناسبتر به نظر مىرسد.
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه” روز” در آيات فوق هرگز به معنى روز معمولى نيست، چرا كه قبل از آفرينش زمين و آسمان اصلا روز به اين معنى وجود نداشت، بلكه منظور از آن دورانهاى آفرينش است كه گاه ميليونها يا ميلياردها سال به طول انجاميده.
توضيح اين معنى را به طور كامل در جلد ششم (ذيل آيه 54 سوره اعراف) صفحه 200 به بعد آوردهايم.
در اينجا دو نكته ديگر باقى مىماند كه بايد به آن توجه كرد:
نخست اينكه منظور از” بارك فيها” چيست؟ ظاهر اين است كه اشاره به معادن و منابع زير زمينى و روى زمينى و درختان و نهرها و منابع آب است كه مايه بركت و استفاده همه موجودات زنده زمين مىباشد.
در اينكه تعبير به” فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ” (در چهار روز) مربوط به آفرينش كداميك از موضوعاتى است كه در آيه ذكر شده بعضى از مفسران چنين تصور كردهاند كه تنها به مساله” اقوات” (مواد غذايى) مربوط است، در حالى كه چنين نيست، بلكه مربوط به هر سه قسمت مذكور در آيه است (آفرينش كوهها، آفرينش منابع و بركات زمين، و آفرينش مواد غذايى) زيرا در غير اين صورت بعضى از اين امور داخل در ايامى كه در آيات فوق آمده است نخواهد بود و اين با نظام آيات تناسب ندارد…””.
(تفسیر نمونه ،ج 20 ،ص 224- 226).
این حاصل مفاد آیه شریفه به قرائن داخلی و خارجی و مجموع آیات دیگر است ،که مقتضای اسلوب تفسیر قرآن است ،و تفسیر یعنی بررسی مفاد آیه بلحاظ قواعد متن شناسی و اسلوب ها و قواعد زبان عربی ،و ملاحظه قرائن لفظی متصل و منفصل و دلایل لبی منفصل ،حال امثال جناب دانشجو ،بعد از اینگونه معضلاتی که خود قادر به فهم و حل آن نیستند ،در فرمایشاتی پیشینی شروع به حمله به تفسیر و مفسران می کنند ،وجه اش معلوم است ،زیرا مفسران متبحر قرآن بر اساس داده های تفسیری و جمع بندی آیات قرآن که منعطف به هم هستند ،و با اتکاء به قواعد زبان و قرائن دیگر ،چنین شاه انشاء ها را کنار زده ،و باطل السحر کسانی هستند که می خواهند ،با بحث های سفسطی ،آب زیر ادیان و شرایع الهی و ماهیت وحی و حقانیت پیامبر اسلام و قرآن کریم،ببندند ،ملاحظه کنید این فرمایشات را که ایشان فرموده اند :
“”قرآن كتاب مبين است و مبين هم يعني روشن و آشكار كننده . به ديگر سخن ، كتابي كه تاريكي ها را مي زدايد و روشن و آشكار سخن مي گويد.« و این قرآن را آسان ادا کردیم تا از آن پند گیرند…» قمر 22 . آيا به راستي اين قرآن آسان ادا شده است ؟ اگر قرآن سهل و آسان است چگونه مي توان تضاد هايش را حل كرد؟ يا قرآن سهل و آسان نيست و يا اين ها تضاد نيستند
اينجاست كه براي روشن شدن اين تضاد و دوگانگي ، نياز به مفسر داريم. مفسراني كه مي توانند آياتي را كه كاملا مخالف و متضادند آشتي دهند و سخن از وحدت و توحيد بگويند . آياتي چون « وما چون اهل دیاری را بخواهیم هلاک سازیم پیشوایان و متنعمان آن شهر را امر کنیم راه فسق و تبهکاری و ظلم درآن دیار پیش گیرند و آنجا تنبیه وعقاب لزوم خواهد یافت آنگاه همه را هلاک می سازیم.» و « خداوند سرنوشت هيچ قومي را تغيير نمي دهد مگر آن كه آنان خود را تغييردهند».
اينجاست كه مفسراني لازم است تا به ما ثابت كنند ، هيچ اختلاف و تضادي در كار نيست ؛ بلكه فهم ما ناقص است . مثل هميشه تاريخ كه فهم ما ناقص بوده است””.
(پایان نقل قول)
که نکته این سخنان را روشن کردیم ،آری قرآن مبین است برای کسی که دنبال فهم مقاصد آن باشد ،و قرآن نور و شفاء و هدایت است برای آنان که از اغراض و اهواء خالی باشند ،و با سلامت نفس و بدون غرض ورزی ،بخدمت قرآن آیند ،و آنرا استفهام کنند ،نه آنان که پیش از مراجعه به آیات وحی ،بار انکار وحی و بعثت و شریعت را بسته اند ،و به قرآن بدیده کتابی مصنوع بشر نظر می کنند که دارای تناقضات است.
(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَسارا. الاسراء/82)
بررسی ادامه مطالب ایشان را به کامنت بعد واگذار می کنم.
متشکرم
بخش چهارم
جناب دانشجو در ادامه گفتار خویش باز به خطابه و ربط دادن چیزهای بیربط به چیزهای دیگر پرداخته اند ،همان حکایت ماست و دروازه!
به این عبارات ایشان توجه کنید :
“””. شگفتا كه اين آدميان ناتوان از فهميدن در زماني كه لازم مي شوند چه قاضيان خوبي از آب در مي آيند. اين ها همان هايي هستند كه وقتي كافر و قدرتمند مي باشند ، خداوند مي فرمايد « لا اكراه في دين …» ولي وقتي قدرت را از دست مي دهند همين خدا مي گويد: « پس چون ماه هاي حرام سپري شد مشركان را هركجا يافتيد بكشيد و…»
نكند حرف فردوسي اشتباه است كه گفته « توانا بود هركه دانا بود» و داستان برعكس است و بايد گفت : كه داناست هركس توانا بود؟
فرانسيس بيكن در دنياي علم مي گويد « دانايي را برتخت بنشان تا توانايي در برابرش زانو بزند » چنين برمي آيد كه در دنياي دين كارها واژگون است واگر، توانايي را برتخت بنشانيم دانايي در برابرش زانو خواهد زد.
شك نيست كه هزار حرف در اين رابطه مي توان گفت. از جمله اين كه كفار در حال توطئه بودند كه پيامبر اسلام چنين فرماني را صادر كرد. يا كفار در حال توطئه بودند كه مسلمين به ايران حمله كردند ؛ و كفار در حال توطئه بودند كه به مصر حمله شد ؛ و كفار در حال توطئه بودند كه سپاه اسلام به رم حمله كرد ؛ و كفار در حال توطئه بودند كه ….
اين داستان توطئه ي كفار ريشه در گذشته هاي دور دارد و اگر امروز به شكل ِ توطئه ي امريكايي و اسراييلي و انگليسي و امثالهم درآمده ، چيز جديدي نيست. « كاين سابقه پيشين تا روز پسين باشد».
اين تضاد در گفتارها ، چيزي نيست كه عوامي چون من بدانند. چون بنا به قول علماي دين ، تضادي در كار نيست. اين ها را اهل دين و مفسران چنان آشتي مي دهند و تفسير و تاويل مي نمايند كه عوامي چون اين نويسنده ، انگشت به دهان بماند. آن ها براي همين كار تربيت شده اند. كساني كه مي توانند چهل شبانه روز زندگي در شكم نهنگ را امكان پذير نشان دهند ؛ و هزار و چند سد سال يك انسان را در يك چاه ، بي آب و غذا زنده بنمايانند و هرسال ، ميليون ها انسان را براي آمدن اين موجود غيرعادي ، در شهر و روستا ، به ميادين و مساجد و تكايا ، ، بكشانند ، چطور نمي تواند تضادي به اين كوچكي را حل كند؟
اين است هنر مفسرين””.
(پایان نقل قول)
البته من وجه ناراحتی و عصبانیت ایشان از مفسران را در کامنت قبلی توضیح دادم ،که مفسران مورد بغض ایشانند ،زیرا مهارت آنان این است که با توجه به قواعد شناخت متن ،و آیات دیگر ،و قرائن لفظی و لبی متصل و منفصل ،باطل السحر کسانی هستند که محور دین ستیزی خویش را بر ارائه تناقض در آیات وحی استوار کرده اند ،آنهم با این گونه شگردهای ژورنالیستی ،از قبیل ارائه ناقص آیات و ترجمه آیات برای ساده دلانی که یا اهل مراجعه به مغزای آیات و جمع بندی آنها نیستند ،یا همانند ایشان ،قبلا شاه انشاء خویش در انکار و نفی شریعت و وحی را اختیار کرده اند ،از این سبب بدون زحمت مراجعه به قرآن و تفسیر اهل فن ،برای چنین شبهات کودکانه ای هورا می کشند.
البته پاسخ به مطالب فوق الذکر مقدور هست ،اما من وجدان گوینده چنین سخنان خطابی ،و وجدان خوانندگان حق جو ،را به این جلب می کنم که آیا عنوان بحث شما این بود؟! خوب است جناب دانشجو نگاهی به عنوانی که برگزیده اند کنند ،آیا عنوان ” آفرینش از دید اسلام” تناسبی با این اظهارات خطابی و حمله به مفسران و نقل عبارت فرانسیس بیکن و غیر او داشت؟!
این همان مساله “شاه انشاء” است ! والا منطقا هرکس در موضوعی وارد می شود موظف است ،برهانا در همان موضوع سلوک معرفتی کند ،نه آنکه نکات خطابی و تبلیغاتی بیربط به موضوع را در اثناء سخن خویش آورده و داد سخن دهد!
دنباله بحث در کامنت بعد
بخش پنجم
جناب دانشجو در ادامه گفتار خود چنین گفته اند :
“”و باز درهمين رابطه مسئله شش روزه ي خلقت جهان پيش مي آيد . شش روز يعني چه ؟ شب و روز پس از ايجاد خورشيد و زمين معني گرفت نه قبل از آن . البته سخن ها مي توان دراين باره گفت تا شايد به نوعي اين شش روز را علمي و مستدل جلوه داد. مثل اين كه منظور از روز همين روزهاي معمولي نيست. دوره است. مرحله است. و از اين گونه سخنان . ولي حتي با گفتن اين دفاعيات بازهم سوال پيش مي آيد كه مگر خداوند فرق كلمه ي دوره و مرحله و روز را نمي دانست كه از واژه ي روز استفاده كرد؟ برفرض كه سخن مدافعين درست باشد كه نيست، شش مرحله يعني چه ؟ يعني وقتي آسمان آفريده شد ، سكون و سكوت هستي را گرفت و در مدتي ، يا در مرحله اي ، همه چيز ساكن و آرام بودند تا مرحله دوم برسد؟ يا تداومي بي درنگ در خلقت بود ؟ اگر مبنا را برسكون هستي بگذاريم اصل ِ حركت ، بي معني مي شود و اگر حركت بلا انقطاع هستي را بپذيريم ، دوره و مرحله و امثالهم زير سوال مي روند””.
(پایان نقل قول)
در مباحثی که مطرح شد ،پاسخ این سخنان عرض شد،من در یک تحلیل لغوی و با ارائه شواهد قرآنی نشان دادم که یکی از معانی استعمالی لغت “یوم” و “ایام” معنای “برهه و قطعه ای از زمان یا مرحله و دوره ” است ،این هم در برخی آیات دیگر هست که محملی جز این معانی ندارد ،و قابل تطبیق بر “روز” بمعنای معهود آن یعنی مقابل شب نیست ،پس استعمال قرآنی در این مورد هست ،و علاوه بر آن شما که عرب زبان نیستید ،موظفید برای فهم کاربردهای استعمالی لغات ،به کتب لغت و مرتکزات اهل لسان مراجعه کنید ،و نمی توانید ارتکازات معهود در زبان یا عرف خودتان را به موارد استعمالی در آیات تحمیل کنید.
ملاحظه کنید راغب اصفهانی در مفردات خود می گوید:
“”يوم
اليَوْمُ يعبّر به عن وقت طلوع الشمس إلى غروبها. و قد يعبّر به عن مدّة من الزمان أيّ مدّة كانت، قال تعالى: إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ
[آل عمران/ 155]، وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ
[النحل/ 87]، و قال:
أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ
[البقرة/ 254]، و غير ذلك، و قوله عزّ و جلّ:
وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ
[إبراهيم/ 5] فإضافة الأَيَّامِ إلى اللّه تعالى تشريف لأمرها لما أفاض اللّه عليهم من نعمه فيها. و قوله عزّ و جلّ: قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ
الآية [فصلت/ 9]، فالكلام في تحقيقه يختصّ بغير هذا الكتاب””.
(المفردات ،ج 1 ،ص 894)
ابن منظور در لسان العرب می گوید :
“”يوم: اليَوْمُ: معروفٌ مِقدارُه من طلوع الشمس إِلى غروبها، و الجمع أَيَّامٌ، لا يكسَّر إِلا على ذلك، و أَصله أَيْوامٌ فأُدْغم و لم يستعملوا فيه جمعَ الكثرة. و قوله عز و جل: وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ
؛ المعنى ذكِّرْهم بِنِعَمِ الله التي أَنْعَمَ فيها عليهم و بِنِقَمِ الله
لسان العرب، ج12، ص: 650
التي انْتَقَم فيها من نوحٍ و عادٍ و ثمودَ. و قال الفراء: معناه خَوِّفْهم بما نزلَ بعادٍ و ثمود و غيرِهم من العذاب و بالعفو عن آخرين، و هو في المعنى كقولك: خُذْهُم بالشدّة و اللِّين. و قال مجاهد في قوله: لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ
، قال: نِعَمَه، و روي عن
أُبيّ بن كعب عن النبي، صلى الله عليه و سلم، في قوله وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ
، قال: أَيَّامُه نِعَمُه
؛ و قال شمر في قولهم:
يَوْماهُ: يَوْمُ نَدىً، و يَوْمُ طِعان
و يَوْمَاه: يَوْم نُعْمٍ و يَوْمُ بُؤْسٍ، فاليَوْمُ هاهنا بمعنى الدَّهْر أَي هو دَهْرَه كذلك….””.
(لسان العرب ج 12 ،ص 649)
و در “المصباح المنیر” آمده است :
“”الْيَوْمُ:
أَوَّلُهُ مِنْ طُلُوعِ الْفَجْرِ الثَّانِى إِلَى غُرُوبِ الشَّمْسِ و لِهَذا مَنْ فَعَل شَيْئاً بالنَّهَارِ و أَخْبَرَ بِهِ بَعْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ يَقُولُ فَعَلْتُهُ أَمْسِ لِأَنَّهُ فَعَلَهُ فِى النَّهَارِ الْمَاضِى و اسْتَحْسَنَ بَعْضُهُمْ أَنْ
مصباح المنير، المتن، ص: 683
يَقُولَ أَمْسِ الأَقْرَبَ أَوْ الْأَحْدَثَ و (الْيَوْمُ) مُذَكَّرٌ و جَمْعُهُ (أَيَّامٌ) و أَصْلُهُ (أَيْوَامٌ) و تَأْنِيثُ الْجَمْعِ أَكْثَرُ فَيُقَالُ (أَيَّامٌ) مُبَارَكَةٌ و شَرِيفَةٌ و التَّذْكِيرُ عَلَى مَعْنَى الحينِ و الزَّمانِ وَ الْعَرَبُ قَدْ تُطْلِقُ (الْيَوْمَ) و تُرِيدُ الْوَقْتَ و الحِينَ نَهَاراً كَانَ أَوْ لَيْلًا فَتَقُولُ ذَخَرْتُكَ لِهَذَا الْيَوْمِ أَىْ لِهذا الْوَقْتِ الَّذِى افْتَقَرْتُ فِيهِ إِلَيْكَ وَ لَا يَكَادُونَ يُفَرِّقُونَ بَيْنَ يَوْمَئِذٍ و حِينَئِذٍ و ساعَتَئِذ””.
(مصباح المنیر ،ج 2 ،ص 682)
و دهها کتاب لغت دیگر که به این اطلاق اشاره کرده و برای آن مثالهایی ذکر کرده اند.
بنابر استعمال و کاربرد کلمه “یوم” در قطعه ای از زمان یا برهه یا مرحله آنهم بقرائن داخلی و خارجی ،یک استعمال شایع حقیقی است ،و دیگر جای اینگونه استبعادات را باقی نمی گذارد که کسی بگوید :
“”مگر خداوند فرق كلمه ي دوره و مرحله و روز را نمي دانست كه از واژه ي روز استفاده كرد؟””.
وقتی استعمال حقیقی است و نظایر آن در قرآن استعمال شده ،و شیوع استعمالی آن هم از کلمه “مرحله” بیشتر است ،پس خداوند هم آگاه به استعمال بود و هم آنرا در محل خود بکار برد.
علاوه اینکه گوینده این سخنان چون با لغت عربی آشنائی ندارد و تنها بدنبال شاه انشاء خود است ،نمیداند که لغت “دوره” در زبان عربی بمعنی گردیدن و گشتن است و این غیر از مفهوم فارسی این کلمه است ،لغت “روز” هم همان “یوم” مورد بحث است! که داریم همین را می گوییم که یکی از استعمالات رایج کلمه یوم در معنای “مرحله و برهه زمانی نامعین ” است.
نویسنده این سطور در ادامه بحث ،باز از مباحث لغوی و مفهوم کلمه “یوم” خارج شده و شروع به اینگونه استبعادات نموده است که :
“”برفرض كه سخن مدافعين درست باشد كه نيست، شش مرحله يعني چه ؟ يعني وقتي آسمان آفريده شد ، سكون و سكوت هستي را گرفت و در مدتي ، يا در مرحله اي ، همه چيز ساكن و آرام بودند تا مرحله دوم برسد؟ يا تداومي بي درنگ در خلقت بود ؟ اگر مبنا را برسكون هستي بگذاريم اصل ِ حركت ، بي معني مي شود و اگر حركت بلا انقطاع هستي را بپذيريم ، دوره و مرحله و امثالهم زير سوال مي روند””.
ایشان سوال می کند شش مرحله یعنی چه؟!
خوب شش مرحله یعنی شش مرحله!، منتها این شش مرحله اینطور تعریف شد که دو مرحله عبارت است از آفرینش آسمانهای هفت گانه ،حال این دو مرحله چند هزار سال یا کمتر یا بیشتر طول کشیده است ،نمیدانیم ،خوب چیزی را که نمیدانیم می گوییم نمی دانیم! اما پس از این مرحله دو مرحله تکون و پیدایش کره زمین و دو مرحله پیدایش اقوات و شرائط حیات در زمین و استقرار کوهها و جعل فصول ،طی شده است،که باز نمیدانیم بین این دو مرحله چند هزار سال یا کمتر یا بیشتر طول کشیده است،سوال سوفسطی عجیبی که ایشان اینجا میکند این است که خوب بعد از خلق آسمانها چه شد ؟ سکوت و سکون شد؟!
من نمیدانم این سخنان یعنی چه؟ ،ما داریم سخن از “خلق” که ایجاد تدریجی است می گوییم ،طبیعی است که در طی این مراحل ماده آسمانها و آنچه که در آنها واقع شده است در حال تحول و حرکت است ،یعنی آسمانها و انچه در آن است طی دو مرحله ایجاد تدریجی شده اند ،حال اگر بعد از طی این دو مرحله خلق و ایجاد زمین آغاز شود ،معنای این این است که باید حرکات و تحولات آسمانها و محتویات آنها که تاکنون ادامه دارد دچار سکون و وقفه شوند؟!
بنظرم اینگونه سوالات ابتدایی دیگر ناشی از نا آشنائی سائل آن با مبانی فلسفی است ،خوب اصلا جعل و ایجاد ماده جعل و ایجاد حرکت و تحول است ،و حرکت و سیالیت ذاتی ماده و اجسام است ،بحث آن دو مرحله آن است که اصل تکون و ایجاد آسمانها دو مرحله را طی کرده است ،اما این به این معنا نیست که بهد از طی دو مرحله و موجودیت آسمانها ،عالم یعنی اسمانها و محتویات آن ساکن شده اند! حرکت اصلا بر اساس حرکت جوهریه ملاصدرایی ذاتی عالم اجسام و جسم است ،مثل اینکه الان هم شاهدیم که کائنات موجود در آسمانها و کهکشانها در حال انفجار و جابجایی و تحولند ،و در عین حال آسمان آسمان است و کیهان باقی است ،فرض کنید در این حالت باز مراحلی هزاران ساله بگذرد و نوبت به خلقت زمین دیگری برسد ،اگر نوبت به خلق زمین دیگری رسید ،باید شما بگویید پس آسمانها دچار سکون و وقفه شدند؟! واقعا این سوالات و احتمالات نیش غولی از جناب شما بعید است.
بنظرم لازم است شما بغیر از بحثهای تاریخی و ادیان و غیرو ،مدتی در مبانی فلسفی جدید و قدیم غوری کنید تا چنین مباحث ابتدایی را بعرصه های عمومی نکشید.
پس بحث تحول و حرکت بحال خویش باقی است ،بحث آن دو مرحله در آسمان و چهار مرحله در احداث زمین و شرائط حیات و کوهها و اقوات و پیدایش فصول که بتدریج صورت گرفته چه منافاتی با وجود حرکت در آسمانها و زمین پس از پیدایش دارد؟ آیا شما می خواهید بهانه گیری کنید یا بدنبال ارتقاء معرفتید؟
نکته دیگری که از شما عجیب است و پارادوکس ،این است که در ابتدای کامنت ،سمت و سوی بحث را می کشید به اینکه الهیون می گویند اشیاء از عدم بصورت ابداعی و “کن فیکون” ایجاد شده اند ، و وقتی توضیح می دهیم ،که هم فعل ابداعی از موجود مجرد متصور است ،در زمینه ایجاد موجودات مجرد از ماده و مثلا عقول مفارق که از آنها در شریعت به فرشتگان تعبیرمی شود ،و هم فعل تدریجی که در شریعت از آن به “خلق” تعبیر شد که فعل مرحله ای است و عالم ماده و آسمانها و زمین بتعبیر وحی از این قبیلند ،در اینجا هم اینگونه سوالات را مطرح می کنید! جناب دانشجو آیا اینها بهانه گیری نیست؟
بالاخره قطع نظر از شریعت،شما به اتکاء علم و فلسفه می خواهید بگویید چه؟ می خواهید بگویید ،آسمانها و زمین ناگهان و تصادفی ایجاد شدند ؟ یا می خواهید بگویید بتدریج وجود پیدا کردند؟
البته این هنری نیست که الان من و شما بگوییم ،عالم متحرک است و در حال تغییر و ،قانون علیت و نسبیت بر جهان حاکم است و … اینها معلوم است ،سخن ما اندر پیدایش یا ازلیت عالم و کیهان است ،شما که گفتارهای وحیانی و اخبار انبیاء را به تمسخر می گیرید (این اقتضاء نوع گفتار شماست و الفاظ شما) ،خود چه در چنته دارید؟ آیا سوای از القاء شبهات و سوال و ابهام ،سخنی در تبیین معمای هستی دارید؟ هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.
در ادامه گفته اید :
“”يك راه ديگر مي ماند و آن اين كه بگوييم چون پيامبر اسلام اديان ِ يهود و مسيحيت را رسما پذيرفت و معتقد به آسماني بودن آن بود ، فرض را بر درستي ِ تورات قرار داد و مبناي خلقت را چيزي شبيه به تورات گفت. با اين تفاوت كه بعد تصميم گرفت اصلاحيه اي بر تورات بزند و شش روز ِ خلقت را هشت روز اعلام كند””.
آری! آفرین! این آن شاه انشاء سویدای قلب شماست!، شما همه این بحثها و سوالات با مبنا و بی مبنا را مطرح می کنید تا اینرا بگویید ،در واقع هدف شما “ارتقاء معرفتی و کشف معماهای آفرینش ” نیست ،و شما می خواهید اینها را مقدمه نفی ادیان و نفی شریعت اسلام قرار دهید.
البته من مکرر پاسخ اینگونه مبانی بی اساس را داده ام ،نه اخذ و اقتباسی از تورات و انجیل در کار بوده است ،و نه معارف قرآن قابل قیاس با آن کتب محرف است ،توجه کنید که این قرآن است که عیسی مسیح و مریم علیهما السلام را از اتهامات و اکاذیب منزه کرد ،و این قرآن است که چهره حقیقی موسی کلیم الله را بتصویر می کشد ،آیا کتبی که دچار اینهمه مطالب غیر عقلی و نادرست است ،مستند معارف عمیق قرآنی است ؟
از لحاظ تاریخی نیز هیچ سندی بر اقتباس قرآن از آن کتب نیست،پس نه بلحاظ محتوای قرآن سخن شما صحیح است ،و نه بلحاظ اسناد تاریخی و زندگی و ارتباطات رسول اکرم ،پس شما در این گزاره نیز بخطا رفته اید.
دنباله بحث در کامنت بعد
استبدادِ دینی یا دینِ مستبد
صدها سال است که استبداد گلوی مان را گرفته است و دیکتاتورها راه نفس را بر ما بسته اند، اما هیچگاه این گونه جباریت به عمق روحمان نفوذ نکرده بود. جباریتی که هر روز از ما برمی آید، در شهر میپیچد و باز شب هنگام به ما باز میگردد و بر سرمان کوبیده میشود. جباریتی که هر روز با اعتقادات و مقدسات ما آبیاری میشود و ریشه در خاک این سرزمین میدواند و تنومندتر میشود. آنچه امروز فرزندان این سرزمین را درمانده تر از همیشه به کام خود کشیده است استبدادِ آمیخته با مذهب است، آمیخته با عقاید دینی و شارع مقدس! آمیخته با قرآن و محمد.
در این سرزمینِ اسلامی و تحت سلطهٔ ولایت فقیه و با نام اسلام ناب محمدی، چه سرها که بر بالای دار نرفت. و هنوز این مردمان زخمهای دههٔ شصت را فراموش نکرده اند، که حتا این نامردمان به دختران باکرهٔ زیر ۱۸ سال هم رحم نکردند و پس از یک شب همخوابه کردنِ اجباری آنان با پاسداران و سربازان گمنام امام زمان، آنان را به دار آویختند، دخترکانی که نه از دین و نه از سیاست، از هیچکدام هیچ نمیدانستند و کودکی بیش نبودند. و این فریضهٔ مقدس! اعدام هنوز هم بعد از ۳۰ سال ادامه دارد و گلوی مردمان این مرز و بوم را میفشارد.
در این کشور اسلامی چگونه میتوان سخن از حقوق شهروندی به میان آورد، وقتی نیمی از جمعیتش به نام اسلام شهروند درجه ۲ محسوب میشوند. یا چگونه میتوان دم از حقوق بشر زد در حالی که هر روز زندانیان سیاسی و بعضا غیر سیاسی مورد شکنجه و تجاوز قرار میگیرند، و دگر اندیشان تحت فشارهای شدید وادار به اعترافات تلویزیونی میشوند.
در این سرزمین اسلامی و شیعی، چگونه میتوان دم از عدالت و برابری زد در حالی که همه جا بر درو دیوار شهر میتوان آگهی فروش کلیه را دید، میتوان دخترکانی را دید که تن فروشی میکنند، یا پسرکانی که ناچار به انجام کارهای سخت در سنین کودکی و رها کردن درس و مدرسه میشوند برای لقمهٔای نان. اما از آن سو، صاحبان قدرت و منادیان اسلام هر روز بیشتر و بیشتر بر منابع ثروت چنگ میاندازند، و با دلارهای نفتی جیبهایشان را پر میکند، و نیروهایی سرکوب را مجهزتر تا هر صدایی را در نطفه خفه کنند.
اما به راستی در کجا باید به دنبال ریشههای این همه درد و ظلم بگردیم؟
– در دولتمردان و رهبران فاسدی که دین و اسلام را به نام خود زده اند و با نام اسلام و قرآن میکشند و میدزدند و شکنجه میکنند؟
– و یا در دینی که راه را برای منادیانش، باز گذاشته است؟
– و یا شاید هر دو؟
به گمانم، ریشههای دردهایمان را نه فقط در حاکمانِ فاسدِ اسلامی بلکه باید در خودِ اسلام جستجو کرد:
– دینی که با شعارِ چشم در برابر چشم، انتقام را ترویج میکند.
– دینی که کشتن، تجاوز، و کنیز و برده داری را جایز میداند.،
– دینی که کتک زدنِ زن را مجاز میشمارد و او را در حدِّ یک ابزار جنسی برای مرد تنزل میدهد، زن را نصف مرد میداند و هرگز اعتقادی به برابری، ندارد.
– دینی که از روز نخست با زور شمشیر و ریختن خون، توسعه یافت و ریختن خونِ دگر اندیشان را واجب کرد.
حال آنکه آیا اعتقاد به چنین دین مستبدی حاصلی جز جامعهای مستبد و غرق در استبداد دینی و دیکتاتوری سیاه به همراه خواهد داشت. دیکتاتوری و سیاهی که تا درون خانههایمان نفوذ کرده و ما را در برابر همسر و فرزندانمان و آنها را در برابر ما قرار داده است. استبدادی که در کوچهها و خیابانهای شهر و در رفتار مردمان به وضوح قابل رویت است، و آنقدر سیاه که ما را قادر میسازد جان دادن و مرگ انسان و انسانیت را به نظاره بایستیم و دم نزنیم.
برگرفته از وبلاگ رسوایی
پیمان شمشیردار
دورتون سر اومد عموووووو !! قبلنا اینجوری نبودم ولی الان امثال تو حالمو بهم میزنن !! میفهمی !! تو هم دل خوش کن به همین چن تا کامنت موافق !!
بخش 22 ( آفرينش از نگاه اديان – 2 – )
متن سوم . نگاه اسلام به آفرينش
« او آفريننده آسمان ها و زمين است و چون اراده ي آفريدن چيزي كند به محض آن كه گويد موجود باش بلا فاصله موجود خواهد شد». بقره 117
دراين جا همان پرسشي پيش مي آيد كه براي تورات آمد.
1- براي خلفت فعلي صورت نگرفته است و تنها اراده اي بوده كه ميلي به خلقت داشته است. آيا با گفتن باش ، آن چيز بوجود مي آيد و فعلي صورت مي گيرد؟
2- آيا خلق وجود از عدم امكان پذيراست؟
دراين رابطه چند حالت پيش مي آيد. يا بايد ايجاد همه چيز را از هيچ چيز بپذيريم و خود را رودر روي دانش و فلسفه قرار دهيم . يا ، بايد اين حرف را نفي كنيم كه به باور بعضي ، حرف خدا نفي شده است . يا بايد به سفسطه رو بياوريم و زمين را به آسمان بدوزيم و آب و آتش را بهم بچسبانيم تا ، سروته قضيه هم بيايد. و يا ، با جان خود بازي كرده بگوييم: اين حرف ِ خدا نيست.
«… بيافريديم آسمانها و زمين را و آنچه ما بين آنها است همه را در شش روز ، و هيچ رنج و خستگي بما نرسيد.» ق 38
اين آيه شباهت بسياري به سخن يهوه در تورات دارد با اين تفاوت كه در تورات خداوند در روز هفتم آرام مي گيرد و دراينجا ، اظهار عدم خستگي مي كند.
«… خدايي كه آفريد زمين در دو روز … و قوت و ارزاق اهل زمين را در چهار روز و هفت آسمان را در دو روز استوار فرمود» فصلت 8 تا 12
جمع مدت آفرينش چند روز شد ؟ طبق آيه 38 سوره ق 6 روز ، و مطابق اين آيه 8 روز. چرا؟ آيا ممكن است خدا از ياد برده باشد كه جهان را در چند روز خلق كرده است؟ قرآن كتاب مبين است و مبين هم يعني روشن و آشكار كننده . به ديگر سخن ، كتابي كه تاريكي ها را مي زدايد و روشن و آشكار سخن مي گويد.« و این قرآن را آسان ادا کردیم تا از آن پند گیرند…» قمر 22 . آيا به راستي اين قرآن آسان ادا شده است ؟ اگر قرآن سهل و آسان است چگونه مي توان تضاد هايش را حل كرد؟ يا قرآن سهل و آسان نيست و يا اين ها تضاد نيستند.
اينجاست كه براي روشن شدن اين تضاد و دوگانگي ، نياز به مفسر داريم. مفسراني كه مي توانند آياتي را كه كاملا مخالف و متضادند آشتي دهند و سخن از وحدت و توحيد بگويند . آياتي چون « وما چون اهل دیاری را بخواهیم هلاک سازیم پیشوایان و متنعمان آن شهر را امر کنیم راه فسق و تبهکاری و ظلم درآن دیار پیش گیرند و آنجا تنبیه وعقاب لزوم خواهد یافت آنگاه همه را هلاک می سازیم.» و « خداوند سرنوشت هيچ قومي را تغيير نمي دهد مگر آن كه آنان خود را تغييردهند».
اينجاست كه مفسراني لازم است تا به ما ثابت كنند ، هيچ اختلاف و تضادي در كار نيست ؛ بلكه فهم ما ناقص است . مثل هميشه تاريخ كه فهم ما ناقص بوده است. شگفتا كه اين آدميان ناتوان از فهميدن در زماني كه لازم مي شوند چه قاضيان خوبي از آب در مي آيند. اين ها همان هايي هستند كه وقتي كافر و قدرتمند مي باشند ، خداوند مي فرمايد « لا اكراه في دين …» ولي وقتي قدرت را از دست مي دهند همين خدا مي گويد: « پس چون ماه هاي حرام سپري شد مشركان را هركجا يافتيد بكشيد و…»
نكند حرف فردوسي اشتباه است كه گفته « توانا بود هركه دانا بود» و داستان برعكس است و بايد گفت : كه داناست هركس توانا بود؟
فرانسيس بيكن در دنياي علم مي گويد « دانايي را برتخت بنشان تا توانايي در برابرش زانو بزند » چنين برمي آيد كه در دنياي دين كارها واژگون است واگر، توانايي را برتخت بنشانيم دانايي در برابرش زانو خواهد زد.
شك نيست كه هزار حرف در اين رابطه مي توان گفت. از جمله اين كه كفار در حال توطئه بودند كه پيامبر اسلام چنين فرماني را صادر كرد. يا كفار در حال توطئه بودند كه مسلمين به ايران حمله كردند ؛ و كفار در حال توطئه بودند كه به مصر حمله شد ؛ و كفار در حال توطئه بودند كه سپاه اسلام به رم حمله كرد ؛ و كفار در حال توطئه بودند كه ….
اين داستان توطئه ي كفار ريشه در گذشته هاي دور دارد و اگر امروز به شكل ِ توطئه ي امريكايي و اسراييلي و انگليسي و امثالهم درآمده ، چيز جديدي نيست. « كاين سابقه پيشين تا روز پسين باشد».
اين تضاد در گفتارها ، چيزي نيست كه عوامي چون من بدانند. چون بنا به قول علماي دين ، تضادي در كار نيست. اين ها را اهل دين و مفسران چنان آشتي مي دهند و تفسير و تاويل مي نمايند كه عوامي چون اين نويسنده ، انگشت به دهان بماند. آن ها براي همين كار تربيت شده اند. كساني كه مي توانند چهل شبانه روز زندگي در شكم نهنگ را امكان پذير نشان دهند ؛ و هزار و چند سد سال يك انسان را در يك چاه ، بي آب و غذا زنده بنمايانند و هرسال ، ميليون ها انسان را براي آمدن اين موجود غيرعادي ، در شهر و روستا ، به ميادين و مساجد و تكايا ، ، بكشانند ، چطور نمي تواند تضادي به اين كوچكي را حل كند؟
اين است هنر مفسرين.
و باز درهمين رابطه مسئله شش روزه ي خلقت جهان پيش مي آيد . شش روز يعني چه ؟ شب و روز پس از ايجاد خورشيد و زمين معني گرفت نه قبل از آن . البته سخن ها مي توان دراين باره گفت تا شايد به نوعي اين شش روز را علمي و مستدل جلوه داد. مثل اين كه منظور از روز همين روزهاي معمولي نيست. دوره است. مرحله است. و از اين گونه سخنان . ولي حتي با گفتن اين دفاعيات بازهم سوال پيش مي آيد كه مگر خداوند فرق كلمه ي دوره و مرحله و روز را نمي دانست كه از واژه ي روز استفاده كرد؟ برفرض كه سخن مدافعين درست باشد كه نيست، شش مرحله يعني چه ؟ يعني وقتي آسمان آفريده شد ، سكون و سكوت هستي را گرفت و در مدتي ، يا در مرحله اي ، همه چيز ساكن و آرام بودند تا مرحله دوم برسد؟ يا تداومي بي درنگ در خلقت بود ؟ اگر مبنا را برسكون هستي بگذاريم اصل ِ حركت ، بي معني مي شود و اگر حركت بلا انقطاع هستي را بپذيريم ، دوره و مرحله و امثالهم زير سوال مي روند.
يك راه ديگر مي ماند و آن اين كه بگوييم چون پيامبر اسلام اديان ِ يهود و مسيحيت را رسما پذيرفت و معتقد به آسماني بودن آن بود ، فرض را بر درستي ِ تورات قرار داد و مبناي خلقت را چيزي شبيه به تورات گفت. با اين تفاوت كه بعد تصميم گرفت اصلاحيه اي بر تورات بزند و شش روز ِ خلقت را هشت روز اعلام كند.
«… دو دريا را به هم درآميخت كه اين يكي داراي آب گورا و شيرين و آن ديگري شور و تلخ بود و بين دو آب در حين بهم آميختن واسطه و حائلي قرار داد كه هميشه از هم جدا باشند.» فرقان 53
چرا دو دريا را به هم بياميزد ؟ و چگونه درحال بهم آميختن واسط و حائل قرار مي گيرد و بازهم آن ها بهم مي آميزند و كار اين واسط و حائل چيست ؟ و اگر مي خواست بهم بياميزند چرا جدايشان نگهداشت ؟ بالاخره چه شد ؟ بهم آميخت يا نياميخت؟
« وهمه جانوران را ازآب آفريديم كه برخي از آنها برخشك راه روند و برخي بردرپا وبرخي نيز برچهار پا». نور 45
شك نيست كه آفرينش همه ي جانوران از آب كاملا قابل توجيه است . وقتي شش روز و هشت روز توجيح پذير باشند ، اثبات آفرينش موجودات از آب، آب خوردن است.
« …وچراغ هاي ستارگان را براي راهنمايي شما در تاريكي هاي بيابان و دريا برافروختيم». انعام 97
يعني اين صدها ميليارد خورشيد موجود در جهان برافروخته شده اند تا انسان در صحرا و دريا گم نشود؟
«…او را از خاك آفريد . سپس به آن خاك فرمود بشري به حد كمال باش هماندم چنان گرديد». آل عمران 59
دراين جا ، چون بسياري موارد ديگر ، نه اين كه صراحتا نظريه داروين زير سوال مي رود بلكه سير تكامل اجتماعي بشر نيز بي معني مي گردد. به آن خاك فرمود بشري به حد كمال باش. شايد كمال سخني بي معني است و براي رسيدن به آن نياز به كوشش و تلاش و پارسايي نيست. و بعد هماندم ، چنين شد. بي هيچ نيازي به علل و اسباب؟
«…همه شما را ازيك تن بيافريد وازاونيز جفت اش را مقرر داشت…» اعراف 189
اين يعني چه ؟ يعني زن مستقل خلق نشده است.
يا من نمي دانم كه اميدوارم دوستان راهنمايي ام كنند يا اين كه به راستي در آغاز مرد بود كه خلق شد و فرشتگان سجده اش كردند . آدم تنها . بدون حوا. اگر چنين باشد ، حوا چگونه خلق شد؟ آيا مستقل يا تكه اي از وجود آدم بود ؟ و يا بعد براي اين كه آدم تنها نباشد آفريده شده است؟ بي ترديد خداوند دو گل را دركنار هم نيافريده است و درهردو روحش را همزمان ندميده است ، چرا ؟ چون « … پس وقتي من اورا ( دقت شود كه سخن از فرد است نه جفت . او را ، نه آن ها را ) آفريدم واز روح خودم براوبدمم ، شما همه براوسجده كنيد.» حجر 29
حوا خلق مي شود از چه؟ و براي چه ؟ آيا مي توان به گفته كساني كه مي گويند حوا از زيادي گل آدم خلق شده است اعتماد كرد؟ اگر چنين باشد ، خلقت حوا ، خلقت انسان نيست ، خلقت ابزاري براي آدم است. چيزي كه او را از تنهايي درآورد يا …..
شايد دراين جا بتوان گفت كه يكي از علل ِ تفاوت زن و مرد ازهمين جا و همين نگاه سرچشمه مي گيرد. تفاوتي كه بيش از هزار سال است انسان هاي متعهد را رنج مي دهد.
« وبه كاملترين صورت آفريديم » مومن 64
كاملترين هميشه از آن خداست . كامل ترين صورت يعني ، به صورت خدا. اگر روح خدا كه كامل ترين است در جسمي كه كاملترين است قرار گيرد چه مي شود؟ مگر جز اين است كه روح و صورت از خدا و شبيه خداست؟
حال اين سوال پيش مي آيد. مگر مي شود روح خدا را فريفت ؟ خدا يا قابل انفكاك است يا نيست . اگر قابل تفكيك باشد به علت محدود شدن و ناقص شدنش ديگر خدا نيست و اگر تقسيم و تفكيك ناپذيراست ، روح خدا يعني چه ؟ يعني خود خدا. چطور شيطان مي تواند خدا را فريب بدهد در حالي كه شيطان مخلوق خدا و بي نهايت كوچكتر و ضعيف تر و زبون تر و كم خرد تراز خداست؟
جسم كه كاملترين صورت است و روح هم كه روح خداست. پس مسئله ي شيطان و فريب او را چگونه بايد حل كرد و اين تضاد را چه بايد گفت؟
« اين زمان بگذار تا وقت دگر».
با احترام.
دانشجو
اخوی علاوه براین موارد تناقض های زیادی درمضامین وقوانین ادیان مشاهده می شود.دلیل عمده اش هم به نظرمن نااگاهی وجهل انسانها دران زمانهابوده.مشخص است باور ودانش واگاهی یک فرد یا اجتماع مثلا در2000سال پیش مختص همان زمان ومکان باشدوامروزه که علوم هروز وهرساعت تکامل پیدامیکند.استناد وپافشاری بدان باورها وقوانین ابلهانه وکاری عبث وبیهوده است.مثلا دراکثرمکاتب وجوامع قدیم هدف از افرینش ستارگان را کمک به پیداکردن مسیر واین قبیل امور می دانستندایا امروزه کسی میتواند ادعا کندستارگان صرفا برای جهت یابی افریده شده اند؟
تجربه نشان داده جوامعی که درعمل خودرا از ان باورها وقوانین جداکرده وبا اتکای به عقل ومنطق وگسترش علوم مختلف کارخودراپیش میبرند موفق ترند.حالا شخصی بخواهددرهمین جوامع مدرن درخلوت خود به مرام ومسلک خاصی معتقدباشدوعمل خاصی را درخلوتش انجام دهدبطوریکه اورا ارضا واقناع بکند هیچ اشکالی هم ندارد.اما امان از روزی که کسی بخواهد باور واعتقادی را درجامعه بسط دهد.که همه تلاش وکوشش ماها هم درهمین بخش متمرکز است.اگاهی دادن به عموم درباره اثار مخرب حکومت دینی.وجلوگیری از ان
جناب دانشجو
كرتيم به مولا، براى اين بنده حقير سراپا تقصير پر مرگ و مير كه بر ديوان شده اسير همواره اين سوال همچون وبال كشانده مرا به استيصال و يافتن پاسخشش برايم شده محال و اگر بگذريم از اين همه قيل و قال و نخواهندمان ما را لال و نكنندمان پايمال و نكشانندمان به سمت زوال و نگويندمان كه منال پاسخى تو بده مرا به اين سوال:
ان خداى عز اسمه و جلال المرتبه وقتى هنوز خورشيد را نيافريده و بنابر اين روز و شبى در كار نيست ، چگونه فهميده كه چند روز زمين و اسمان را افريده و اگر قبل از افرينش خورشيد و زمين و حركت ان به دور خود و خورشيد ، روز و شب بى معنا بوده ، ان قادر متعال بى همال اين روز و شب را چگونه به حساب مى اورده .
روز و شب يك معناى قراردادى بين انسانهاست بر اساس حركت خورشيد و زمين اين خدا از معناى ساخت بشر براى محاسبه زمانش كمك گرفته؟
همه به كنار با مزه اينكه گويد ما اسمان و زمين و ماه …و شب و روز را افريديم يعنى شب و روز را يك موجود واقعى مانند ستارگان و … ميداند ، نظر شما چيست؟ ايا من كافر شده ام ؟ ايا اكنون من نجسم ؟ ايا من مهدور الدم هستم؟ ايا…
جناب دانشجو
یاد بحثم با جناب مرتضی افتادم. من سوال ساده ای از ایشان کردم : “چرا با وجودیکه انجیل روایت دیگران از زندگی مسیح است چندین بار در قرآن بیان شده است که انجیل از جانب خدابر عیسی نازل شده است؟” پاسخ ایشان جالب بود و اطلاعات مفیدی هم در آن بود که شامل زندگی حواریون مسیحی نیز می شد. ولی نتیجه این بود که یک انجیل اصلی وجود داشته است که این انجیل بر عیسا نازل شده است و اناجیل اربعه تحریف است. واقعا شگفت انگیز است که این چه انجیلی است که هیچ مسیحی از آن خبر ندارد ولی روحانیون مسلمان با تفسیر متون مقدس بر وجود آن آگاهی پیدا کرده اند. در صورتیکه شاید پاسخ آن بسیار ساده باشد شاید همانطور که جناب آرامش دوستدار می گوید، پیامبر از این امر آگاه نبوده است. دکتر سروش هم می گوید دانش پیامبر از دانش انسانهای هم عصرش بیشتر نبوده است. من نمی خواهم بگویم لزوما نظر دوستدار صحیح است ولی نظر جناب مرتضی خیلی دور از ذهن است.
درودجناب بردیا
با نظر شما درباره ی دور از ذهن بودن نظر آقای مرتضی موافقم و فراتر از آن معتقدم که بسیاری مسائل در اسلام مطرح است که حجیتش فقط حجیت درون دینیست و بسیاری مصادیق آن برمیگردد به “در قران آمده است” و هرگز این مفاهیم درک نخواهد شد و منطقش فهمیده نخواهد شد چرا که بخش عمده اش به ایمان به کتابی که معجزه ی پیامبر اسلام است برمیگردد و از منطق دور از ذهن و بعیدی برخوردار است این امور تعبدی اند . یعنی فقط ایمان میتواند به این نوع استدلالات تن دهد . یعنی عقلی درون دینی.
اموری مانند اسلام کاملترین دین است که از آیه ای از قران_ ” الیوم اکملت لکم دینکم “_ برداشت شده است از این دسته است .
چند ماه پیش دکتر ملکیان مقاله ای درباره ی تعبدی بودن دین ارائه کرده است که من پیشنهاد میکنم اگر این مقاله و نقدهایش را مطالعه نکردید حتما این کار را انجام دهید.
بردیا عزیز، آره جنس بقیه تقلبیه از نظر آقا مرتضی گرامی، جنس مسلمونا اصل اصله. قبول، همین اصل که خودش سند است و هیچ مسلمونی نمیتونه بزنه زیرش.صرفاً منباب مثال، چه حجمی از این کتاب مقدس به آورنده و زنان وی اختصاص دارد که تاریخ مصرف آنها با فوت آورنده تمام شده رفته پی کارش؟ اگر کاری از این کتاب ساخته بود بیش از یک پنجم بشری که مسلمونا باشن بدبخترین و عقب افتادهترین انسانهای رو کرهٔ زمین نبودند.
دوست عزیز جناب بردیا
با سلام
الحق که شگردهای ژورنالیستی را خوب فرا گرفته اید ،و ماهرید در شهید کردن گفتار دیگران ،من پیشنهاد میکنم آن نوشته مرا که پاسخ به سوال شما در باره انجیل بود را اگر در اختیار دارید ،اینجا درج کنید تا روشن شود که مطلبی که من آنجا بیان کردم یک تحلیل تاریخی در مورد گسست تاریخی بین انجیل نازل بر حضرت عیسی و اناجیل اربعه فعلی که از بین اناجیل زیادی برگزیده شد،بود یا استناد درون دینی و درون قرآنی ،من جداگانه می گویم که چون قرآن را کتاب خدا و معجزه پیامبر اسلام میدانم ،اگر قرآن گفت تورات و انجیل موجود محرف است به آن باور دارم ،اما تاکید می کنم آن بحثی که شد ،استناد به قرآن و محتواهای درون دینی نبود ،و من همانطور که اینجا اشاره کردید ،شمه ای از تاریخ زندگی و وفات چهار حواری عیسی که امروزه اناجیل اربعه بنام آنها و منتسب به آنهاست یعنی “یوحنا” “متی” “مرقس” و “لوقا” را بیان کردم ،و گسست تاریخی بین انجیل اولیه را با آنچه که اینان بعدها ارائه کردند را ،و مساله تفاوت زبانها و مشکل انتقال از عبری به یونانی را دقیقا توضیح دادم و روشن کردم که با این وصف اناجیل متواترا به عیسی نمیرسد ،و بین مضامین و محتواهای آنها هم اغلاط و تناقضات زیاد است ،بحث من اجمالا این بود و من تمسک دوری به قرآن نکردم ،بنظرم آن موقع این خواهر محترم هم که ذیلا مطلب شما را تایید کرده اند در سایت حضور نداشتند و آن مطلب را ندیده اند ،البته من آن مطلب را در پروفایلی بصورت فایل ورد پد ذخیره کرده ام که پیدا کردنش وقت گیر است ،کاش اگر شما آنرا حاضر دارید همین جا منتشر کنید تا معلوم شود بحث من بحث استدلال به قرآن و محتواهای درون دینی نبود.
از شما بحکم دوستی انتظار رعایت انصاف در نقل و تحلیل مسائل را دارم ،و اینکه مخالف عقیدتی را با روش های ژورنالیستی و غیر منصفانه منکوب نکنید.
اگر شما هم منتشر نکردید بالاخره آنرا خواهم یافت و درج خواهم کرد تا آن خواهرمان نیز پیش از رویت قضاوت نکنند.
با احترام
با سلام به دوستان محترم بردیا و خواهر زهرا
برای یادآوری جناب بردیا ،من مطلب مورد اشاره ایشان را که در پست قدیمی “دیوانه ای که از قفس پرید” را اینجا نقل می کنم تا هم جناب بردیا بیاد بیاورند که بحث من در آنجا یک بحث تاریخی و مستند برون دینی بود نه درون دینی و استناد به قرآن و غیرو ،و هم خانم زهرا که آن موقع حضور مکتوب در سایت نداشتند ،مطلب را ببینند بعد قضاوت کنند.
البته من از خانم زهرا زیاد گلایه ای ندارم (اگرچه زود قضاوت کردن در شان ایشان نبود) اما گلایه اصلی من از دوست قدیمی بردیاست که با علم به اینکه بحث من در آنجا بحث درون دینی نبود ،اینچنین خلاف مقتضای دوستی رفتار کرد.
بهرحال متن سوال و جواب مذکور در آن پست بدین شرح بود:
“” مرتضی
12:13 ب.ظ / فوریه 21, 2014
“”این تناقض جدید را هم اضافه کنید که در قرآن چندین بار گفته شده است که انجیل توسط خدا بر عیسی نازل شده است. هر کس کوچکترین آشنایی با اناجیل اربعه داشته باشد می داند که انجیل روایت زندگی مسیح است که توسط قدیسینی روایت شده است. از این رو است که می گویند انجیل به روایت متا یا مرقس یا یوحنا و … شما به عنوان یک دانشمند دینی چه توضیحی برای آن دارید؟””
(پایان کلام جناب بردیا)
بنام خدا
با سلام بر همه کامنت گذاران، از مجادلاتی که پیش آمد گذر می کنیم و می پردازیم به ادامه گفتگوها با آقای بردیا .
بحثهای ما در سه فراز بود :
1-مساله نحوه ارتباط دین با اخلاق که مدعای ایشان این بوده است که دین با اخلاق نسبتی ندارد و مطلبی هم گذاشته اند که من متعهد به پاسخ هستم و بموقع انجام خواهد شد.
2- سوالاتی در باره برخی احکام جزائی و کیفری در اسلام کرده بودند که آنهم بموقع بصورت مبنائی بحث خواهد شد.
3- مطلبی هم داشتند تحت عنوان تناقضات القرآن که موردی را هم در مورد ابتدای آفرینش انسان ذکر کردند ،و من در پاسخ ابتدا در یک بحث محتوائی فلسفی مفهوم تناقض فلسفی را روشن کردم و تصورم این بود که مراد ایشان وجود تناقض و تنافی بین گزاره های داخلی قرآن است ،در حالیکه ظاهرا منظورشان این نیست ،بلکه با توجه به مورد اول تناقض که مطرح کردند و پاسخ داده شد ،ظاهرا مرادشان از تناقض وجود تنافی بین محتواهای قرآن با داده های علوم تجربی یا پدیده های خارجی موجود است
اگر این فرض دوم فقط مورد نظر است بنظرم تعبیر باید اصلاح شود به وجود تنافی بین تعلیمات قران و داده های علوم تجربی،والا همانطور که در آن کامنت (ذیل پست کفن پوش و پرچم بدست) توضیح دادم ،تناقض عبارت از تقابل وجودی و عدمی در شیء واحد است با شرائطی که در محل خود بیان شده است.
تناقض و تنافی اول را پاسخ دادم که اجمالا قرآن نسل موجود بشری را از راه توالد و تناسل منتهی به یک مرد و زن میداند(آدم و حواء) بدون اینکه سخنی از قدمت تاریخی آن مطرح کرده باشد ،زیرا باید توجه کرد که قرآن کتاب تاریخ نیست ،کتاب فسیل شناسی یا ژنتیک نیست ،بله در قرآن از تاریخ امت های گذشته و انبیاء گذشته بجهت پند آموزی سخن بمیان آمده است ،لکن قرآن نیامده که مبدا دقیق تاریخ پیدایش بشر را توضیح دهد ،این تعیین بعهده علوم دیگری است ،و غرض قرآن از بحث ابتدای آفرینش و نحوه خلقت آدم و حواء و فرزندان آنها مطالب و نکات تربیتی اخلاقی و اعتقادی دیگر است که باید در محل خود بحث شود.
نیز عرض شد که لسان قران همانطور که از بیان تاریخ دقیق پیدایش نسل فعلی ساکت است ،در مورد پیدایش و انقراض نسل های پیش از آن نیز ساکت است ،چه مانعی دارد که پیش از این نسل نسل هایی بوده باشند و منقرض شده باشند ،همچنانکه علوم جدید و فسیل شناسی و ژنتیک در مورد ماموت ها یا
دایناسورها چنین نظریاتی دارند.بگذریم از اینکه این داده ها با اینکه ارزشمندند لکن یک سلسله ظنون متراکم تجربی متکی به مشاهده ها و آزمون های پیاپی است نه امور جزمی .
در هر حال بنظرم برای آقای بردیا و خوانندگان محترم روشن شده باشد که صرف اتکاء به تخمین های فسیل شناسی و ژنتیک مبنی بر اینکه عمر بشر فعلی به هشت هزار سال قبل میرسد ،و از طرفی فسیل های مثلا 180 هزار ساله یا حتی بیشتر در افریقا و غیر آن یافت شده اند سبب وجود تنافی یا تناقض قرآن با این داده ها نیست ، زیرا اولا قرآن کتاب تاریخ نیست و تاریخی مشخص نکرد ،و ثانیا هیچ دلیل منطقی علمی و تجربی بر نفی وجود و انقراض دوره های دیگری از نسل بشر وجود ندارد ،بلکه خود این فسیل یابی های جدید موید آن است.
بنابر این واضح شد که تناقض یا تنافی مطرح شده در مورد قرآن کاملا بی پایه است.
تنافی دومی که ایشان مطرح کرده اند ،همین مطلبی است که من در طلیعه این کامنت بعین عبارت ایشان آورده ام ،و خلاصه تناقض یا تنافی ادعایی این است که از یکطرف قرآن فرموده است ،انجیل بر حضرت عیسی (ع) نازل شده است ،و از طرفی اناجیل اربعه وجود دارند که روایتگر زندگی و تعلیمات عیسی مسیح هستند ،پس قرآن تناقض دارد! البته چنانکه عرض شد این تعبیر تناقض ناشی از نا آشنائی با اصطلاح است و مهم هم نیست ،مهم این است که از تنافی محتوای قرآن با امور و پدیده های خارجی (درست یا نادرست) میخواهند تناقض در قرآن و عدم وحیانیت آنرا نتیجه بگیرند ،این صورت پرسش جناب بردیاست.
در پاسخ نظر ایشان و خوانندگان را به نکاتی که از ان غفلت شده است جلب میکنم:
1-اولا این مدعای ایشان که در قرآن سخن از فرود و نزول انجیل بر عیسی رفته است کاملا صحیح است ،جهت تکمیل اطلاعات عرض میکنم که در قرآن مجموعا 12 مورد کلمه (انجیل) و نه اناجیل بکار رفته است ،این کلمه لغتی یونانی است بمعنای (بشارت) ، نکته جالب توجه این است که قرآن در همه موارد استعمال این کلمه آنرا با اصرار و عنایت خاص بصورت مفرد آورده است و هیچ تعبیر اناجیل در قرآن بکار نرفته است که در ادامه بحث حکمت آن روشن خواهد شد .
من نیازی نمی بینم که همه آیات مربوط به انجیل را در اینجا استقصاء کنم ،زیرا فرض این است که خود اشکال کننده مدعای نزول انجیل واحد بر عیسی از نظر قرآن را کبرای استدلال خویش قرار داده است ،بنابر این فقط به ریفرنس کلی آن آیاتی که حاوی مطالب مربوط به انجیل است در پرانتز اشاره میکنم ( آل عمران / 3 و 44 و 65 ، المائده /46و 66 و 68 و 119 ، الاعراف / 157 ، الحدید /27 ،).
2- نکته دیگر اینکه حضرت عیسی علیه السلام از بنی اسرائیل بود ،زبان ایشان زبان عبری بود ، و در بیت المقدس ادعای نبوت کرد ،مردم آنجا هم عبری بودند دعوت او را نپذیرفتند مگر گروه اندکی که از حال آنها بی اطلاعیم ،پس از ماجرای قتل یا صلب (که البته قرآن صلب ایشان را نادرست میداند) چند تن از مردم بیت المقدس که زبان یونانی میدانستند در شهرهای آسیای صغیر پخش شده و مردم را به بدین آنحضرت دعوت میکردند، کتابهایی را بزبان یونانی نوشتند و در آن مطالبی گنجاندند و بمردم یونان و روم گفتند عیسی چنین گفت و چنین کرد.
در حالیکه که آنهایی که حضرت عیسی را دیده بودند و شاهد اعمال و اقوال او بودند و زبان او را می دانستند در فلسطین بودند و او را به پیامبری نپذیرفتند و آن حکایتهایی که بزبان یونانی نوشته شده بود را مجعول دانستند .
بنابر این آنها که این کتب و حکایت ها را قبول کردند مردم دور از بیت المقدس بودند ، نه شهر بیت المقدس را دیدند ، و نه حضرت عیسی را دیده بودند و نه زبان او را می دانستند ،در حقیقت نه نویسندگان مانع از نوشتن داشتند و نه شنوندگان راهی به تکذیب داشتند! زیرا نویسندگان انجیل آنرا برای غیر همزبانان خود روایت کردند و این غیر همزبانان هم اصلا در بیت المقدس نبودند که از حقیقت حال یا واقعیت کشته شدن یا نشدن خود عیسی باخبر باشند.
3-از بیان تحلیلی تاریخی ذکر شده به این مطلب میرسیم که انجیل متواتر نبوده است ،و حلقه ارتباط نقلی لازم برای حصول تواتر دچار انقطاع تاریخی شده است ،خصوصا آنکه واسطه های انتقال ،در صدد انتقال مفهومی آنچه که از عیسی شنیده بودند (با واسطه یا بیواسطه) به زبان های دیگر بودند که مشکلات چنین انتقالهایی بر زبان دانها و اهل فن ترجمه پوشیده نیست.و خصوصا اینکه نقل های خود آن ناقلان دچار تعارضات شدید است.
4-مستشکل محترم توجه کنند که مساله فقط چهار انجیل معروف فعلی (متی – مرقس – لوقا – یوحنا) مطرح نبوده است بلکه تا پیش از سیصد سال از تولد عیسی مسیح دهها انجیل و نقل و روایت های مختلف ناشی همان ریشه تاریخی که عرض شد وجود داشته است ،بطوریکه سیصد سال پس از عیسی مسیح این کثرت و تفرق و اختلاف در نقل علمای نصرانی را واداشت که به مشورت بنشینند تا راهکاری برای از بین بردن این اختلافات پیدا کنند ، پس از مشورت رای آنها این بود که از میان آنهمه اناجیل چهار انجیل را که از نظر آنان بروایت های تاریخی با واسطه نزدیکتر بود انتخاب کنند و مطالب آنها را صحیح بدانند و ما بقی را باطل اعلام کردند.
5-اکنون می پردازیم به اناجیل اربع که مورد تفاهم قرار گرفته اند :
الف_انجیل “متی” :این انجیل بوسیله “متی” یکی از حواریون و شاگردان دوازده گانه مسیح در سال 38 میلادی ، و بنابر نقلی در سال 60 میلادی نوشته شده است ( مراجعه شود به قاموس مقدس ص 782)
ب_انجیل “مرقس”: مرقس خود از حواریون عیسی نبوده است بلکه این انجیل را زیر نظر پطرس که از حواریون عیسی بوده است نوشته است.( مراجعه شود به قاموس مقدس ص 792).
ج_انجیل” لوقا”: لوقا نیز از حواریون نبوده است ، ایشان رفیق و همسفر پولس معروف بوده است که خود پولس هم مدتی پس از عیسی به مسیحیت گروید و در زمان خود عیسی علیه السلام یهودی متعصبی بود ،تاریخ نگارش این انجیل باز میگردد به سال 63 میلادی (مراجعه شود به قاموس مقدس ص 773).
د_انجیل “یوحنا”: یوحنا از شاگردان و حواریون مسیح و از رفقا و همسفران پولس بوده است ،تاریخ تالیف این انجیل را هم به اواخر قرن اول از میلاد مسیح نسبت داده اند (قاموس مقدس ص 966).
6 ملاحظه میفرمائید که دو نفر از واسطه های نقل انجیل های فوق الذکر اصلا عیسی را ندیده اند ،و از حواریون و شاگردان ایشان نبوده اند قهرا نقل آنها نقل با واسطه غیر متواتر است ، و آن دو بزرگواری (یوحنا و متی) هم که از یاران او بوده اند ،روایت خود را با با یک فاصله تاریخی 40 تا 100 ساله و با تکیه به حافظه خود نقل کرده اند ،بگذریم از تعارضات و تناقضاتی که مابین خود این روایتهای چهار انجیل وجود دارد.
7-به هر روی با عنایت به ریشه تاریخی پیدایش کثرت در نقل اناجیل ،و عدم تواتر آنها و انتقال زبان به زبان ،و تعارضاتی که بین آنها وجود دارد ،به این نکته میرسیم که بلاشک عنصر تحریف در روایت های انجیل (عهد جدید) راه یافته است ، و اناجیل موجود با این پیشینه تاریخی نقلی و عدم تواتر (مضمونی یا لفظی) دستخوش تحریف قرار گرفته اند ،اگرچه مدعای ما این نیست که همه مطالب اناجیل محرف است ،لکن کمیت بسیار قابل توجهی از محتواهای اناجیل تحریف شده و متعارضند ،و کسانی که اهل مطالعه هستند میتوانند به کتبی که در زمینه تعارضات مفهومی بین اناجیل تالیف شده مراجعه نمایند.
با این اوصاف جای بسی شگفتی است که مستشکل محترم بدون عنایت به سابقه پیدایش و کثرت اناجیل متعدد (و پس از آن اناجیل اربعه) این کثرت ناشی از اختلافات در نقل و عدم تواتر و انتقال مفهومی زبانی و غیرو را دلیل حقانیت اینها و پس از آن همین کثرت را کاشف از بطلان گزارش تاریخی قرآن میدانند!
در حالیکه واضح شد که حقیقت معکوس است ،و آنچه که قرآن فرموده است که انجیل نازل بر عیسی سلام الله علیه انجیل واحد(چه بصورت مکتوب و چه بصورت تعلیم وحیانی بر نفس شریف ان بزرگوار) بوده است ،که در اثر شرائط اقلیمی و پراکندگی مبلغان آن و انتقال به زبانهای دیگر بمرور زمان دستخوش تغییر و تحریف گردیده ،تا جایی که آنچنان معرکه تحریف و کثرتی براه می افتد که سیصد سال بعد از ایشان بفکر وحدت نقل و وحدت رویه در تلقی می افتند!
بنابر این با تحلیلی که عرض شد معلوم شد اسناد تناقض یا تهافت دوم به قرآن کریم نیز اسنادی بی پایه و بی دلیل و ناشی از قلت تامل در سابقه تاریخی اناجیل بوده است.
کما کان منتظر بیان موارد دیگر ادعای تناقض در قرآن هستم
با سپاس از همه و پوزش از تطویل “”.
با احترام
/// /// وقتی /// میفهمی
سایتتم که هک شد
/// تو /// ////
با سلام خدمت دوست عزیز که از “آی دی” “یاران” استفاده کرده اند و در رابطه با سخنرانی بهشت زهرا لینک داده اند، اگر مشکلی نیست از “آی ذی” دیگری استفاده کنید که با هم اشتباه نشویم..ممنون
ريشه ها ١٥٠(دنباله كامنت زير با همين عنوان )
٧-انسان شناسى
در قسمت ٦٩ ريشه ها به سه نوع شناخت اشاره شد .يكم :شناخت عرفانى -اسطوره اى يا هر شناختى كه شناسنده خاستگاه إن را بيرون از خود مى داند .باورمندان به وحى آن را همچون خبرى مى دانند كه بدون دخالت مخاطب كاملا منشأ بيرونى دارد .وحى به اصطلاح از عالم بالا نازل مى شود .در الهيات مسيحى revelation يا مكاشفه و الهام دقيقا وحى نيست بل احساسى درونى كه منشأ برونى دارد .مخاطب وحى وحى را عينا از بيرون مى شنود همان سان كه صداى گوينده راديو شنيده مى شود .اما در revelation ادعا بر آن نوعى دل گواهى از مفاهيم يل الفاظ الهام شده كه شخص در درون خود احساس مى كند و با صداى شخص خود آن را بيان مى كند .ميان وحى و مكاشفه درجات گونه گونى از اين نوع شناخت ذكر شده است كه مورد بحث ما نيست .دوم شناختى است كه مدعى آن را حاصل برهان هاً غير شخصى و منطقى مى داند كه به شخص خودش وابسته نيست بل چون فرمول رياضى به موضع شناسنده ربطى ندارد .كل بزرگ تر از جزء است .دو دو تا مىًشود چهار تا .اين نتايج با موضع ذهنى شناسنده تغيير نمى كنند .سوم شناختى است كه موضوع آن نه چيزى است كه كاملا به فرمول هاى مكانيكى تقليل پذير باشد .از جمله روان انسان و جامعه و روابط انسانى .كسى كه مى خواهد انسان را بشناسد خودش نيز جزء موضوع است و در جامعه به سر مى برد .او براى ايتكه بتواند ميل و بى ميلى ،مهر و ستيزه و خلاصه تمايلات شخصى خود را در شناخت دخالت ندهد بايد نسبت موضوع شناخت به موضعى آزادانه برسد .باور من اين است كه فردوسى به رام آنكه گه گاه ،از زبان خود يا قهرمانانش ،از يزدان ناشناختنى سخن گفته ،به يكى از واقعى ترين شناخت ها از انسان مى رسد .
نخست از آن رو كه برخلاف ديدگاه غالب قدما انسان را جدا از ساختار اجتماعى و سياسى و اقتصادى همچون موجودى تك و جدا از عالم و آدم نمى نگرد و در مى يابد كه چنين انسانى در واقعيت وجود ندارد بل صرفا يك كلى ذهنى و منطقى است كه وجودش در همان ذهن يا كتاب هاى منطق است .درك اين مطلب در گرو توجه به اوصافى است كه فردوسى از حالات غير عقلانى اى چون آز و نياز ،خشم ،خودكامگى ،كين توزى ،عشق ،رشك ،و نيز برخاستن اين حالات از روابط بينابينى اشخاص دارد .اما راه ميانبر و سر راست تر ژرف نگرى در بخشى از آغاز شاهنامه است در باره آفرينش عالم . بنا به اين بخش ،تا پيش از پيدايش انسان هيچ اختيار و توانش تميزى ميان نيك و بد وجود ندارد .حماسه سراى ما با ديدى حكيمانه در باره جهان طبيعى مى گويد :
خور و خواب و آرام جويد همى
وزآن زندگى كام جويد همى
نه گويا زبان و نه جويا خرد
ز خار و ز خاشاك تن پرورد
نداند بد و نيك فرجام كار
نخواهد از او بندگى كردگار
بله ،كردگار از موجودى كه تابع بى چون و چراى وضعيت موجود و مقدر خويش است ،اگر بندگى بخواهد به آن مى ماند كه از گرگ درندگى خواسته باشد .كردگار از موجودى بندگى مى خواهد كه قادر به سركشى باشد .اين البته ما انسان ها هستيم كه كبوتر را مظهر معصوميت و گرگ را مظهر سبعيت مى خوانيم ورنه گرگ همان قدر معصوم است كه كبوتر .چون هيچ يك داده طبيعى خود را انتخاب نكرده اند .فردوسى به انسان كه مى رسد البته او را داراى راى و خرد و هوش مى خواند اما وى هم در اينجا اشاره به سرشت دوجهانى انسان و هم در جاهاى مكرر ديگر با توجه به تعبير خرد به قوه تميز نيك و بد ،انسان را با اختيار و آزادى انتخابش ممتاز مى كند .ى درنگ بايد افزود كه فردوسى نيك مى داند كه سهم اختيار و آزادى انسان مواجه با مقدراتى است كه آزادى را به چالش مى طلبد و اين دريافت در زمانى در ذهن فردوسى شكل گرفته است كه اراده باورى و كيش شخصيت پرستى بسيار غالب بود .فردوسى هستى تراژيك آدميزاد را در پيكار بى امان آزادى او با تقدير نشان مى دهد .رسم سراى سپنج چنين است كه هيچ تضمينى وجود ندارد كه پسر رسم پدر را ادامه دهد و نژاد و دود مان و آنچه نامكتسب است تعيين كننده سرنوشت انسان باشد .اگر شاهنامه پر از جنگ است از ن سبب است كه جهان واقعى پر از جنگ است .تنا انسان است كه مى تواند بسازد و ويران كند .تنها انسان است كه مى تواند درنده خو تر از گرگ و ببر باشد .انسان است كه هستى اش گشوده بر زمان و امكانات خير و شر است .تنها انسان است كه نيازمند مهار اخلاقى است و گزاف نيست اگر بگوييم كه خرد و دين و يزدان و فر و داد و اكثر مفاهيم در حكمت فردوسى نه دستگاه حقيقت و ايدئولوژًى قدرتى مى سازند و نه مجموعه قوانينى ابدى ،بل اين مفاهيم تنها در خدمت اخلاقى هستند كه مى بايست انتخاب هاى انسان را به سوى نيكى رهنموو شوند
غلطنامه
نادرست…….. ………………… درست
به رام اينكه ………………..به رغم اينكه
ازن سبب است كه ……….از آن سبب است كه
تنا انسان…………………..تنها انسان
رهنموو شوند………………رهنمون شوند
با پوزش بسيار
پیش از این در بخشی از گفتار آوردید که:
»البته بايد افزود كه در زمان فردوسى از فرم هاى حكومتى مدرن و ابزارى كه امروزه براى مهار قدرت ايجاد شده اندخبرى نبوده است و اساسا مردم خود به حق حاكميت خود پافشار نبوده اند»
و اساسا مردم خود به حق حاكميت خود پافشار نبوده اند
و اساسا مردم خود به حق حاكميت خود پافشار نبوده اند
و اساسا مردم خود به حق حاكميت خود پافشار نبوده اند
بهتر بود می نوشتید
و اساسا مردم خود به حق حاكميت خود پافشار نبوده اند و همچنان هم نیستند
دست گذاشتید روی یکی از درد های اصلی ما
آری ما همچنان همان مردم دوره فردوسی هستیم
از ده هزار سال پیش که سابقه نخستین آثار مدنیت در ایران به دست آمده تا کنون یک مو تغییر نکرده ایم.
می خواستم بگویم شاه چنین کرد و چنان کرد و باعث شد ما امروز به چنین خواری بیافتیم دیدم بی انصافی است این خود ما بودیم و خود ما هستیم که چنینیم شاه کیست که بتواند جلوی رشد ملتی را بگیرد جانشینان شاه هم عددی نیستند این خود ماییم که حاضر به تغییر نیستیم. آقا بالا سر می خواهیم. مشکل هم با رفتن این و آن حل نخواهد شد. تا فرهنگ حاکمیت ملی در ما به وجود نیامده همان بهتر که همین ها بمانند.
می گویید نه؟
همین الان برخی فکر می کنند حق حاکمیت یعنی آذربایجان جنوبی بپیوندد به شمالی کردستان شرقی به غربی و کذا و کذا که خود نقض غرض آشکاری است.
یعنی این پان ترکیست ها و پان کردیست ها و پان عربیست ها می خواهند با شوونیسم فارسی مبارزه کنند در حالی که خود پرچمدار شوونیسم ترکی و کردی و عربی هستند. آخر یعنی چه کشور آذری یا کردی یا عربی تشکیل دادن. پس تمامی اقلیت های ساکن آذربایجان و کردستان و غیر و ذالک هم حق تشکیل حکومت های مستقل قومی دارند که این نیز کار را خنده دار تر می کند.
در حالی که اروپا پس از گذشت دو جنگ جهانی خانمان سوز به این نتیجه رسید که مرز ها را باید برداشت و به سوی ایالات متحده اروپا حرکت کرد و قوم گرایی را پشت سر گذاشت.
راهی که آمریکا سیصد سال پیش طی کرد و با تشکیل ایالات متحده آمریکا گامی بلند برای رفاه و آسایش و پیشرفت فرهنگی ساکنانش برداشت و اکنون قطب علم و دانش جهان است.
دست زدن به این کار ها نیازمند مردان بزرگ است
وقتی می گویند در ایران قحط الرجال است یعنی همین
ما اگر رجل داشتیم این رجل نمی گذاشتند چنین قانون اساسی مفتضحی بر ما حاکم شود
اگر رجل داشتیم کسی جرات نمی کرد آزاد مردان و آزاد زنان ایران در بند و اسیر باشند
رییس قوه قضاییه جرات نمی کرد با مصاحبه های کودکانه خود ملتی را به استهزا بکشد
یک مشت ارازل و اوباش جرات نمی کردند بر ما حکومت کنند
البته مردان بزرگ در کنار مردمان بزرگ
با این حال اگر نقش مردم در پیشرفت فرهنگ را مهم بشمریم نقش مردان و زنان بزرگ در جهت دهی اهم است
ژنرال دوگل را در نظر بگیرید
پس از آن که فرانسه به تصرف آلمان در آمد فرانسوی ها کار را تمام شده می دانستند و از همه جا نا امید شده بودند. دولت دست نشانده نازی ها در فرانسه تشکیل شد. ژنرال دوگل برجسته ترین رجل سیاسی بود که در آن دوران تاریک پرچم مبارزه را از دست نداد با نیروهایی که داشت کار مقاومت را از انگلیس ادامه داد. این در حالی بود که انگلیس هم در معرض خطر سقوط قرار داشت. مبارزات متهورانه دوران مقاومت یک طرف آنچه ژنرال دوگل پس از پیروزی متفقین کرد دیدنی تراست.
وی با آدناور صدر اعظم آلمان طرح اتحاد اروپا را پی ریزی کرد. چرا؟ می گفت اروپا باید در برابر آمریکا متحد شود
چرا که آمریکا رقیب آینده اروپا خواهد بود و کشور های اروپایی تنها با اتحاد خواهند توانست در برابر آمریکا بایستند! شما تصور کنید چنین نگاه بلندی در زمانی که اروپا باید شکر گزار آمریکا باشد که به داد اروپا آمد و نازی ها را شکست داد.
منتهی دور نگری ژنرال دوگل و آدناور زیر بنایی محکم داشت. احترام به آزادی و حقوق انسانی پایه و اساس تفکر حاکم بر غرب بود .
اندیشه انسان مدارانه ای که از انقلاب فرانسه سرچشمه گرفته و در قانون اساسی آمریکا تبلور یافته بود. جرج واشنگتن توماس جفرسون آبراهام لینکلن بودند که در راس آزاد مردان و آزاد زنان آمریکایی دنیای نوی را بنا نهادند.
دق که ندانی که چیست گرفتم…….
ساسانم عزيز درود بر شما
راستى مى دانيد ما از قديم چيزى را كه امروز intersubjectivity يا بينا اذهانيت اصطلاح كرده اند به يك طريقى در ضرب المثل دل به دل راه داره بيان مى كرديم .بله ،همين طور است كه مى گوييد و عجيب است كه پيش از ديدن اين كامنت شما در پست بعدى در شماره ٨جمع بندى حكمت فردوسى كمابيش همين گفته شما را عرض كرده ام .اميدوارم در دو شماره ديگر گفتار درباره فردوسى را به به پايان برم و ببينيم چرا به رغم اين رابطه دل به دلى فرهنگ همگانى و هستى اجتماعى همچنان به الطاف پدرسالاران چشم دوخته است .البته تا همين جا هم گمان كنم به يارى فردوسى به يك نتايجى رسيده ايم .به نظر شما تكمله اى كه در قسمت هاى قبلى به قصه لباس نو پادشاه افزودم بيانگر ريشه نيست ؟استبدادى كه شلوارش ظاهرا دوتا شده .
آقا خيلى خوشحال شدم از اين هم انديشى
بخش 21 (آفرينش ازنگاه اديان – 1 – )
نگاه به آغازپيدايش ، به علت وجود ، و سرانجام زندگي ، نشانگر نوع فرهنگ ، حد ِ شعور ، اندازه ي دانش ، و تمدن فرد و افراد است.
اگر چه حد ِ دانش و خرد انسان تنها در نگاه به اين سه مورد نيست كه خود را نشان مي دهد و درهمه موارد زندگي ، نگاه هركس به هرچيز ، درجه ي فهم و درايت او را مي رساند.
فرد و افراد ، و ملل و مكاتب ، با بيان اين كه از نظر آن ها « از كجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود / به كجا مي روم آخر…» نشان مي دهند كه كيستند و چه مايه اي از دانش را دارا مي باشند.
نيت اوليه نويسنده اين بود تا پرسه اي درتاريخ اديان بزند و نگاه هاي متفاوت ِ ملل گوناگون را بسيار كوتاه و درحد توان ، به تصوير بكشد. مي خواست نخست از چشم چين باستان ، ژاپن ، هند ، بابل ، رم ، يونان ، يهود و اسلام به داستان آفرينش ، نگاهي بس كوتاه و مختصر داشته باشد ؛ و سپس به گزارشي از افكار و انديشه ي ايرانيان ِ پيش و پس از اسلام در باره ي آغاز آفرينش بپردازد.
اما ، نوشته هاي بعضي عزيزان كه از درازي سخن ، و طولاني بودن بخش ها گلايه و اظهار خستگي كرده بودند سبب شد تا از خير بازنويسي و تطبيق ِ باورهاي ملل و مكاتب ، و مقايسه بعضي از آن ها با مكتب و مرام حاكم ، به ويژه تاثيراتي كه آيين هاي زرواني ، ميترايي و زرتشي برافكار ديگران الخصوص ، مسيحيت و تشيع گذاشته اند ؛ بگذرد و سخن را تا آنجا كه ممكن است كوتاه كند.
شك نيست كه نگارنده نه دين شناس است و نه تاريخدان ؛ و هرگز داعيه اين را نداشته كه سخنش علمي و خدشه ناپذيراست ؛ چون با بودن بعضي دوستان كه اطلاعات گسترده اي در باره دين و تاريخ دارند، و بويژه ، سركار خانم زهرا كه به گمان نويسنده استاد دين شناسي در دانشگاه مي باشد ، جاي اظهار وجود براي اين ناچيز نمي ماند.
قصه آفرينش قصه عجيبي است . همه از آن مي گويند و هيچ كس از آن خبرندارد. مثل موضوع خدا ، كه اگر چه يكي از پرمصرف ترين كلماتي است كه بر زبان بشر جاريست ، اما كمترين آگاهي را از او نداريم.
به قول مولوي:
« پشه كي داند كه اين باغ از كي است دربهاران زاد ومرگش در دي است
كرم كاندر چوب زائيده است حال كي بداند چوب را وقت نهال »
اگر چه سخن از داستان آفرينش ، قصه گفتن است ؛ و به قول عطار
« زمين در جنب اين گردون مينا / چو خشخاشي بود برروي دريا
ببين تو تا از اين خشخاش چندي / سزد گر بر بروت خود بخندي »
با اين وجود ، براي اين كه بدانيم چگونه مي انديشيم و در كجاي دنياي علم قرار داريم برخي از اعتقاداتمان را بازنگري مي كنيم.
دراين جا ، داستان آفرينش از نگاه اسلام و يكي – دو فرهنگ مشابه را مورد بررسي قرار مي دهيم ، تا هم ادعاي برخي كه معتقدند افكار حاكم ، كپي برداري از تفكرات ِ ديگران است را به نمايش بگذاريم و هم ، حد و حدود علمي بودن باورهايمان را دريابيم.
متن اول.
به نقل از شجاع الدين شفا در كتاب تولدي ديگر:
«… مضمون يك لوحه بابلي مكشوفه در بايگاني كاخ سلطنتي آشور بني پال پادشاه آشور چنين است كه : « خدايان عالم هستي را ازآب آفريدند ، و در آن هنگام كه گردابي گرداگرد زمين را فراگرفته بود و زمين سطحي دايره شكل بود كه بردور آن كوهها برافراشته بودند و سقف آسمان براين كوهها تكيه داشت و همه ي اين ها در ميان آب بود ، و خدايان آبها را بشكل شور و شيرين ازهم جدا كردند ، پس از آن چهار رودخانه ي بزرگ وروييدني ها و حيوانات وحشي و اهلي و پرندگان و ماهيان را يكي پس ازديگري آفريدند ، و در آخر ، الهه ي « آرور » « انشار » اولين مرد و « كشيار» اولين زن را آفريد كه اولي نماينده آسمان و دومي نماينده زمين بودند و روح زندگي توسط « دوما ساگا » و « گاتومادوك » دو خداي مرد وزن در بيني آنها دميده شد و از درآميختن آن دو ، نوع انسان بوجود آمد».
دراين متن مي بينيم كه خالق هستي خدايان و خالق انسان ، دو الهه مي باشند كه يكي زن ، و ديگري مرد را مي آفريند. واين دو الهه روح زندگي را در بيني آن ها مي دمند نه روح خود را.
متن دوم .
تورات سفر پيدايش باب اول و دويم: « درآغاز خدا آسمان ها و زمين را آفريد …. خدا گفت روشنايي بشو و روشنايي شد …. و خدا گفت فَـلـَكي باشد در ميان آب ها را از آب ها جدا كند …. و خدا فلك را آسمان ناميد … وخدا گفت آب هاي زيرآسمان يك جا جمع شوند و خشكي ظاهر گردد…. و خدا گفت زمين نباتات بروياند …. و خدا گفت نيرها درآسمان باشند تا روز را از شب جدا كنند … و خدا دو نير بزرگ ساخت نير اعظم را براي سلطنت روز و نير اصغر را براي سلطنت شب و ستارگان را … و خدا گفت آب ها به انبوه جانوران پر شود و پرندگان بالاي زمين بر روي فلك آسمان پرواز كنند…. و خدا گفت زمين جانوران را موافق اجناس آن ها بيرون آورد بهايم و حشرات و حيوانات زمين به اجناس آن ها و چنين شد ….. و خدا گفت آدم را به صورت ما و موافق شبيه ما بسازيم… پس خدا آدم را بصورت خود آفريد او را بصورت خدا آفريد ايشانرا نرو ماده آفريد … و آسمان و زمين و هم لشكر آنها تمام شد و در روزهفتم ازهمه كار خود كه ساخته بود فارغ شد و در روز هفتم از همه ي كار خدا كه ساخته بود آرام گرفت… خداوند خدا پس آدم را از خاك زمين بسرشت و در بيني وي روح حيات دميد… و خداوند خدا باغي درعدن بطرف مشرق غرس نمود و آن آدم را كه سرشته بود در آنجا گذاشت….و نهري از عدن بيرون آمد تا باغ را سيراب كند و از آنجا منقسم گشته چهار شعبه شد …. فيشون … جيحون …. حدقل …. فرات …. و خداوند خدا خوابي گران برآدم مستولي گردانيد تا بخفت و يكي از دنده هايش را گرفت و گوشت در جايش پـُر كرد و خداوند خدا آن دنده را كه از آدم گرفته بود زني بنا كرد و ويرا بنزد آدم آورد … ».
اگر دقت كنيم بعضي جملات متن شباهت به نوشته هاي بابلي دارد با اين تفاوت كه درآنجا زن و مرد مستقل و توسط دو الهه آفريده مي شوند و دراين جا نخست خداوند مرد را مي آفريند و سپس زن را از دنده او. »
موارد ي كه دراين متن پرسش انگيزند.
1- «…خدا گفت…».
همه ي هستي با يك گفتن خدا خلق مي شود نه با عمل او . بنا براين قائده ؛ اگر خدا مي تواند با گفتن ، كارها را انجام دهد بي شك ما نيز مي توانيم با گفتن ، امور را سروسامان دهيم . پس ، دعا و نيايش اگر چه حرف است و گفتن ، اما مي تواند جانشين كار و عمل گردد. بي هيچ وسيله و ابزاري . چنان كه خدا نيز از هيچ وسيله و ابزاري براي انجام خواسته هايش استفاده نكرد.
چرا ما هم مي توانيم ؟
چون ما هم به شكل خداهستيم « … گفت آدم را به صورت ما و موافق شبيه ما بسازيم ….» و هم روح خدا در ماست. اگر خدا بي هيچ وسيله و ابزاري كارها را انجام داده ، چرا ما ندهيم . اگر دوستان نرنجند عرض مي كنم اين يكي از پايه هاي خرافاتي است كه سبب شده فكر كنيم دعا ها ، يا به ديگر سخن ، مشتي حرف مي تواند مشكل گشا باشد. يا به سخني ديگر ، كافي است زبانمان به اسم دعا حركتي بكند تا كارهايي كه نياز به ماده و انرژي دارند انجام شود.( دراين جا دعا به معناي اظهار دوستي و محبت را با دعا به معني انجام كارهايي از قبيل ِ قبولي در امتحانات ، ساختمان سازي ، جلوگيري از سيل و توفان ، درخواست بهار و باران و امثالهم اشتباه نگيريم) .
2- «وخدا گفت آب هاي زيرآسمان يك جا جمع شوند و خشكي ظاهر گردد».
يعني همه ي زير آسمان يا ، با يك درجه تخفيف ، همه ي روي زمين آب بوده است. خدا گفته همه در يك جا جمع شوند. اين بدين معناست كه چون قوم يهود نمي دانسته ، كه چند دريا و اقيانوس وجود دارد و گفته ي بابلي ها را سرمشق قرار داده ( نمونه آن چهار رودخانه اي كه در هردومتن آمده است ) و چون نويسندگان تورات هم فكر مي كرده اند كه همه ي آب هاي زير آسمان در يك جا هستند، خدايشان نيز از تعداد درياها بي خبر بوده و خيال مي كرده ، آب ها در يك جا جمع شده اند.
3- «خدا نيرها را درآسمان گذاشته تا روز و شب را ازهم جدا كنند».
نتيجه اين كه ماه و خورشيد و ستارگان خلق شده اند تا انسان بداند روز و شب كي است؟!!
4- «خدا گفت آدم را به صورت ما و موافق شبيه ما بسازيم».
نتيجه : خدا به صورت انسان و شبيه انسان است.
5- «پس خدا آدم را بصورت خود آفريد او را بصورت خدا آفريد ايشانرا نرو ماده آفريد».
اينجا ، يك سوال به ذهن مي آيد. خدا كه شبيه انسان است زن است يا مرد؟ البته بعد خود تورات زن و مرد بودن خدا را توضيح مي دهد. چگونه ؟ اين طور« … و خداوند خدا خوابي گران برآدم مستولي گردانيد تا بخفت و يكي از دنده هايش را گرفت و گوشت در جايش پـُر كرد و خداوند خدا آن دنده را كه از آدم گرفته بود زني بنا كرد و ويرا بنزد آدم آورد» .
اين جا پرسشي ديگر پيش مي آيد. خدا كامل است و آدم (مرد ) ناقص . چرا ؟ چون خود خدا گفته كه يك دنده ي او را درآورد و از آن زن ساخت. هيچ اشاره اي هم نكرده كه جاي دنده ، دنده ي ديگري گذاشته است. پس آدم يك دنده كم دارد و حوا كامل است . بنا براصل كامل بودن خدا ، قاعدتا بايد خدا شبيه زنان باشد . ولي نيست. چرا زن نيست ؟ چون خاخام ها و ربي هاي يهود مرد بوده اند.
6- « و خداوند خدا باغي درعدن بطرف مشرق غرس نمود …».
اگر تورات سخن خدا باشد بايد آن باغ امروز هم وجود داشته باشد ، چون آن باغ ساخته ي خداست، و بهشت موعود است، و جاودانه است ، اما تورات سخن خدا نيست چون خدا بايد حداقل جغرافياي زمين را بداند تا نگويد :« نهري از عدن بيرون آمد تا باغ را سيراب كند و از آنجا منقسم گشته چهار شعبه شد …. فيشون … جيحون …. حدقل …. فرات ….». آيا به راستي در زمين چهار نحر است ؟ آيا به راستي سرچشمه ي جيحون و فرات در زمين هاي فلسطين و شام و بين رودان است ؟
حال فرض كنيم اين سخنان را براي يك روحاني يهودي بنويسيم .
عكس العمل آن روحاني چيست؟
بي ترديد براي هركدام از اين نقد ها سد صفحه خواهد نوشت و چنگ در زمين و آسمان خواهد زد تا ثابت كند كه تورات كپي برداري از نوشته هاي بابلي نكرده ؛ و حرف خود خداست ؛ و منظور از نيرها فلان است ، و جمع شدن آب ها در يك جا فلان ، و باغ بهشت فلان، و تشابه انسان به خدا فلان ، و دنده اي كه تبديل به زن شده فلان مي باشد ؛ و كساني چون نويسنده ، كه فاقد درك معنوي هستند ، نمي فهمند چه عظمتي در تورات نهفته است. همان كاري كه روحانيان اديان و مذاهب ديگر مي كنند.
بااحترام.
دانشجو
بنام خالق هستی
با سلام به جناب نوریزاد و دوستان گرامی
مطلبی که در نوشته فوق تحت عنوان “آفرینش از دید ادیان” برشته تحریر در آمده است ،بلحاظ محتوا شامل دو بخش است:
الف- نقل عباراتی از “”يك لوحه بابلي مكشوفه در بايگاني كاخ سلطنتي آشور بني پال پادشاه “”،و همچنین نقل عباراتی از تورات یا عهد عتیق موجود،در توصیف نحوه آفرینش آسمانها و زمین و انسان.
ب-پرسشهایی مغالطه آمیز ناظر به دو متن نقل شده،که جزء جزء به آنها خواهم پرداخت.
1- اولا چنانکه در بحثهای پیشین عرض شد ،تورات یا عهد عتیق موجود ،همان تورات یا الواح نازل بر موسی سلام الله علیه نیست ،زیرا در بحث های تاریخی گذشته روشن کردیم که در اثر حمله “بخت نصر” آن تابوت حاوی الواح و کتاب تورات بکلی نابود شد ،و اسم و رسمی از تورات نازل بر موسی کلیم الله باقی نماند ،و چنانکه نوشته اند ،با فاصله 60 سال ،افرادی شروع کردند – با تکیه بر حافظه خویش – به بازسازی کردن مجموعه تورات ،که ما از وثاقت آن افراد بی خبریم. بنابر این “اصل” تورات از بین رفته بوده است ،و آنچه که هست بخشهایی بازسازی شده از آن اصل است که مورد وثوق نیست ،و حاوی اغلاط و تناقضات مضمونی زیادی است که در مورد مقایسه آن مضامین و الفاظ غلط تورات ،کتابهای زیادی نوشته شده است،و قرآن شریف نیز در برخی آیات با احتجاج بر علیه یهود ،اشاره به محرف بودن تورات موجود فرموده است.
بنابر این تورات کنونی ،بلحاظ سند و بلحاظ مضامین متناقض و اغلاط گوناگون ،از نظر “کتاب آسمانی بودن” مخدوش و غیر قابل استناد است،و تمسک نویسنده متن فوق به مضامینی خاص و متوجه کردن پرسشهایی به آن از اساس مخدوش است.
این از نظر بحث سندی تورات.
2- نکته بدیع دیگری که در گفتار مغالطه آمیز فوق هست تمسک به عبارات بدست آمده از “” “”يك لوحه بابلي مكشوفه در بايگاني كاخ سلطنتي آشور بني پال پادشاه “”،است.
آیا نویسنده این گفتار نباید توجه کند که “یک لوح بابلی” در یک کاخ سلطنتی زمان آشور بنی پال ،چه سندیت دینی و مذهبی دارد؟! و آیا نویسنده از خود نباید پرسش کند که این نویسنده عبارات آن لوح کیست؟
نویسنده فرض کند ،که بصرف مشابهت هایی در الفاظ عبارات آن لوح و الفاظ عبارات تورات ،اصلا بدون لحاظ فاصله و تقدم و تاخر زمانی مکانی بین دو متن ،مثلا متن تورات فعلی از گفتار آن لوح اخذ شده است! خوب این چه چیزی را اثبات می کند؟ آیا این را اثبات می کند که مضمون هردو متن وحی نازل بر پیامبران الهی بوده است؟!
من بنظرم می رسد اصلا نویسنده در اینجا خدمت بزرگی به تاریخ ادیان نموده است! ،و آن اینکه این مشابهت مضمونی عبارات تورات با عبارات آن لوح ،خود بهترین دلیل بر محرف بودن تورات های موجود است ،که البته اینگونه مقایسه ها و کشف اینطور امور از کارهایی است که پیش از ایشان در کتابهایی برای اثبات تحریف در تورات فعلی انجام گرفته است.
بهر حال همانطور که “تورات” فعلی از نظر تاریخ ادیان ،سندیت و اعتباری برای احتجاج و استناد ندارد ،آن “لوح بابلی” نیز مبتلا به چنین ایراد سندی است ،آیا نویسنده می تواند مشخص کند که گوینده مطالب آن لوح کیست؟ و آیا در مقام بیان چه مطلب و مطلوبی بوده است؟ آیا در مقام جدیت و بیان بوده است ،یا در حال هزل و شوخی چنین مطالبی ابراز داشته است؟ و آیا در مقام اثبات چنین مضمونی بوده است یا در مقام نقل و نقد و نفی آن؟
بنابر این، این جهات سندی و این جهات صدوری و مجهولیت آن لوح پیش گفته ،مانع از امکان استناد و احتجاج به آن مضامین ،و بالاتر از آن مانع از اسناد آن محتواها به وحی و گفتار انبیاء است.
این هم بلحاظ سندیت “لوح بابلی”.
3-در ادامه نویسنده گفتار فوق اینطور نوشته است:
“”قصه آفرينش قصه عجيبي است . همه از آن مي گويند و هيچ كس از آن خبرندارد. مثل موضوع خدا ، كه اگر چه يكي از پرمصرف ترين كلماتي است كه بر زبان بشر جاريست ، اما كمترين آگاهي را از او نداريم””.
(پایان نقل قول)
آری قصه آفرینش قصه عجیبی است،و همه از آن گفته یا می گویند،البته اینکه گفتید هیچ کس از آن خبر ندارد، چنین نیست ،بلکه آنکه این جهان را پدید آورده و آنان که با او مرتبطند از آن باخبرند ،و البته بشر نیز روز بروز با پیشرفتهای علمی ،و ارتقاء معرفتی از آن باخبرتر خواهد شد،اما خود شما چطور؟ شما که اینگونه مسائل را طرح می کنید ،شما الان به همه اسرار خلقت و چگونگی پیدایش جهان
واقفید؟!
اما اینکه گفتید :
“” مثل موضوع خدا ، كه اگر چه يكي از پرمصرف ترين كلماتي است كه بر زبان بشر جاريست ، اما كمترين آگاهي را از او نداريم””.
(پایان نقل قول)
این نظر شماست ،شما بجای مراجعه به “تورات محرف” و” لوح بابلی” و “تولدی دیگر”و این دست کتب ،مراجعه ای به “قرآن کریم ” و کتب بزرگان اهل معرفت ،از عرفاء و حکماء الهی ،از قبیل “ما بعد الطبیعه ارسطو” و “اثولوجیا” شیخ یونانی فلوطین، و “شفا و نجات و اشارات و مبدا و معاد ” بوعلی سینا، و “کتب شیخ شهاب الدین سهروردی موسوم به شیخ اشراق مثل مطارحات و تلویحات و حکمه الاشراق”، و “اسفار و مشاعر و شواهد الربوبیه و مبدا و معاد” حکیم متاله صدر الدین محمد شیرازی و “”فتوحات و فصوص الحکم شیخ محی الدین عربی طائی” رضوان الله علیهم اجمعین ،بکنید تا ببینید در باب معرفت “خدا “و “اسماء و صفات” او چه معرفت های را خرمن خرمن آورده اند.
البته معلوم است که ادراک بالکنه “واجب الوجود” یا خدای متعال ،مقدور هیچ بشری نیست و عارفترین انسانها یا پیامبر اسلام فرموده است “”ما عرفناک حق معرفتک”” ما ترا آنچنان که باید نشناختیم ،اما معرفت بالوجه حاصل از براهین متقن، و مکاشفات اهل حضور و شهود، و بالاتر از اینها معرفت والای حاصل از کشف قرآنی محمدی صلی الله علیه وآله،برای طالبان و عاشقان حاصل است ،شما چرا می گویید:””اما كمترين آگاهي را از او نداريم””؟
آیا اینکه شما آگاهی ندارید برهان قاطع است بر عدم آگاهی همه؟! نمیدانید که عدم الوجدان شما لا یدل علی عدم الوجود؟
4- گفته اید:
“”دراين جا ، داستان آفرينش از نگاه اسلام و يكي – دو فرهنگ مشابه را مورد بررسي قرار مي دهيم ، تا هم ادعاي برخي كه معتقدند افكار حاكم ، كپي برداري از تفكرات ِ ديگران است را به نمايش بگذاريم و هم ، حد و حدود علمي بودن باورهايمان را دريابيم””.
(پایان نقل قول)
من در باب استناد و حجیت مکتوبات و منقولات سایر ادیان سخن گفتم ،بنابر این موضوع کپی برداری از اساس باطل است ،اما بفرمایید از داستان آفرینش از نگاه اسلام بگویید ،این گوی و این میدان.
5-گفته اید:
“”اگر دقت كنيم بعضي جملات متن شباهت به نوشته هاي بابلي دارد با اين تفاوت كه درآنجا زن و مرد مستقل و توسط دو الهه آفريده مي شوند و دراين جا نخست خداوند مرد را مي آفريند و سپس زن را از دنده او””.
(پایان نقل قول)
این مقایسه و استنتاج از اساس باطل است ،بجهت ایرادی که در سندیت “لوح بابلی” و “تورات” موجود وجود دارد.
6- گفته اید :
“”1- «…خدا گفت…».
همه ي هستي با يك گفتن خدا خلق مي شود نه با عمل او . بنا براين قائده (قاعده) ؛ اگر خدا مي تواند با گفتن ، كارها را انجام دهد بي شك ما نيز مي توانيم با گفتن ، امور را سروسامان دهيم . پس ، دعا و نيايش اگر چه حرف است و گفتن ، اما مي تواند جانشين كار و عمل گردد. بي هيچ وسيله و ابزاري . چنان كه خدا نيز از هيچ وسيله و ابزاري براي انجام خواسته هايش استفاده نكرد””.
(پایان نقل قول)
اینکه همیشه عرض می کنم سخنان شما مغالطه آمیز است ،در همین مواضع آشکارتر می شود:
شما در اینجا استناد کرده اید به آن “خدا می گوید یا خدا گفت” ها در عبارات بی سندی که از “لوح بابلی” و “تورات” محرف نقل کرده اید ،پس از آن این تعبیرات “خدا گفت” یا “خدا می گوید” در آن عبارت ها را حمل بر “کلام قولی و لفظی” نموده اید،پس از آن به قیاس خنده دار قول لفظی انسانها با قول لفظی خدا پرداخته اید ،و نتیجه گرفته اید که :””خدا نيز از هيچ وسيله و ابزاري براي انجام خواسته هايش استفاده نكرد!”.
باید عرض کنم این گونه مغالطات عامیانه از قبیل همان مغالطه و مثال معروف است که “دیوار موش دارد،و موش هم گوش دارد ،پس دیوار گوش دارد!”
اولا : عرض شد که اصل سند این گفتارها مخدوش است ،و شما به ظواهر الفاظی تمسک و استناد می کنید که اعتباری ندارند.
ثانیا:لطف کنید مراجعه ای به مسفورات حکمی و فلسفی بکنید تا برای شما بعد از اثبات ذات خدا و اوصاف کمالیه ثبوتیه ،و اوصاف سلبیه،او روشن شود که “قول” و “کلام” خدای سبحان ،از قبیل تکلم و قول لفظی انسانها که عبارت از “ایجاد تموج و صوت در هوا ” نیست ،و کلام خدای متعال و قول او همان “اراده” و “مشیت” ازلی اوست ،نه تصوت و ایجاد صوت در فضا آنچنانکه بنده و جنابعالی تکلم می کنیم. و اگر شما در نصوص دینی می بینید که : “انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون” ،این اشاره به اراده فعلیه و مشیت فعلیه ذات اله است،که مبدا صدور فعل می شود ،خواه بفعل ابداعی ،در ایجاد مجردات و عالم عقل ،و خواه به فعل تدریجی (خلق) موجودات مادی ،از طریق وسائط و اسباب ،از این جهت است که در روایات معتبر در تفسیر این کریمه فرموده ند:””یقول لمن اراد کونه :کن فیکون ،لا بصوت یقرع ،و لا بنداء یسمع، و انما کلامه سبحانه فعل منه””.
(نهج البلاغه ،خطبه 186).،یعنی به آنچه که اراده هستی او را کرده است ،می گوید :باش ،پس هست می شود ،(می گوید) اما نه بصوتی که از مخارج حروف خارج می شود ،و نه بمانند نداهای( انسانی) که شنیده میشود ،بلکه “کلام او فعل اوست”.
به نویسنده یادآوری می کنم که این معارف الهی که لایق است عمری صرف فهم آنها شود ،از همان انسانهایی صادر شده است که شما آنان را “”بیکارگان” خواندید ،و طالبان زیارت مشاهد آنان را “خرافه گرایان ” نامیدید ،آری “کار” اولیاء الهی “اخراج انسانها از ظلمات و هدایت آنان بسوی نور ” است.
البته ایجاد و اصدار فعل ،مستند به اراده و مشیت ازلیه ،منافاتی با “بکارگیری ماده و مدت و وسائط فعل “”ندارد ،و در این جهت وجه تمایز بین “مبدعات” = موجودات مجرد از ماده ،و “مکونات” و مخترعات” که مربوط به عالم ماده هستند ،در حکمت الهی بخوبی و برهانا تبیین شده است ،که خلق و ایجاد در عالم ماده و جسمانی ،متوقف بر ماده و مدت و استعداد و حرکت است ،که همه اینها وسائط ایجاد موجودات تدریجی الحصول هستند.
پس نه قول و امر به وجود و ایجاد،در خدای متعال قول لفظی است ،و نه فعل بدون اسباب و وسائط است،و نه انسان با لفظ می تواند به آفرینش دست یازد.
اینها نیست ،مشکل آن است که نویسنده این سطور ،طریق معرفت را درست نپیموده است. ومن واقعا معذورم از اینکه زوایای این معارف عمیق الهی را بتفصیل در اینجا مطرح کنم ،هم بجهت ضیق مجال ،و هم بجهت سنگینی مباحث،اما اگر نویسنده طالب درک برهانی چنین مباحث عمیق الهی است ،می تواند به “نمط تکوین” اشارات بوعلی سینا ،و تفصیل این مباحث در الهیات شفا،و مجلد ششم و هفتم حکمت متعالیه صدر المتالهین شیرازی موسوم به اسفار مراجعه کند،تا از کدورات چنین اوهامی که:
“”همه ي هستي با يك گفتن خدا خلق مي شود نه با عمل او . بنا براين قائده (قاعده) ؛ اگر خدا مي تواند با گفتن ، كارها را انجام دهد بي شك ما نيز مي توانيم با گفتن ، امور را سروسامان دهيم . پس ، دعا و نيايش اگر چه حرف است و گفتن ، اما مي تواند جانشين كار و عمل گردد. بي هيچ وسيله و ابزاري . چنان كه خدا نيز از هيچ وسيله و ابزاري براي انجام خواسته هايش استفاده نكرد””.
خلاصی یابد، و من اینجا نصیحتی مشفقانه به این دوست نویسنده دارم ،که شما بدانید ،حقیقتا درک این معارف الهی ،جز به تطهیر و تهذیب نفس و روح ،و استقامت ،و داشتن استاد یا اساتید پخته و راه رفته ،و تامل در کتب اعجوبه هایی همچون شیخ الرئیس و خواجه طوسی و شیخ اشراق و صدر المتالهین،بدست نمی آید ،والا گردآوری الفاظی از کتابهایی مثل تولدی دیگر و تورات محرف و لوح بابلی ،و کنار هم گذاردن آنها و استنتاج یک سلسله اوهام و جلب هوراهای محدود در این فضاها،امر سهل و آسانی است ،لکن متاع ارزنده ای در بازار معرفت نیست.
7- گفته اید :
“”چرا ما هم مي توانيم ؟
چون ما هم به شكل خداهستيم « … گفت آدم را به صورت ما و موافق شبيه ما بسازيم ….» و هم روح خدا در ماست. اگر خدا بي هيچ وسيله و ابزاري كارها را انجام داده ، چرا ما ندهيم . اگر دوستان نرنجند عرض مي كنم اين يكي از پايه هاي خرافاتي است كه سبب شده فكر كنيم دعا ها ، يا به ديگر سخن ، مشتي حرف مي تواند مشكل گشا باشد. يا به سخني ديگر ، كافي است زبانمان به اسم دعا حركتي بكند تا كارهايي كه نياز به ماده و انرژي دارند انجام شود.( دراين جا دعا به معناي اظهار دوستي و محبت را با دعا به معني انجام كارهايي از قبيل ِ قبولي در امتحانات ، ساختمان سازي ، جلوگيري از سيل و توفان ، درخواست بهار و باران و امثالهم اشتباه نگيريم””.
(پایان نقل قول)
خوب ببینید ،اینگونه فرمایشات مبتنی بر همان اساس نادرست است دیگر ،وقتی راه درک مطالب نادرست بود ،خودبخود این نتایج قهری است ،ما در باب معرفه الله اگر راه را راه درست برهانی پیمودیم ،دیگر نیازی به استناد به تورات محرف و لوح بابلی نیست ،وقتی برهان اقتضاء کرد که قول خدا قول لفظی نیست ،و در شریعت و نقل صحیح هم تایید شد ،و وقتی معلوم شد که فعل الله و خلق او بر حسب قابلیت قایل تدریجی و با توسط اسباب و وسائط است ،و تاثیر علت در ایجاد معلول با وسائط است ،دیگر جا برای چنین اوهامی که :
“” روح خدا در ماست. اگر خدا بي هيچ وسيله و ابزاري كارها را انجام داده ، چرا ما ندهيم!””. باقی نمی ماند ،آنهم با استناد به یک نقل مخدوش که “خلق الله آدم علی صورته” که معنا و ماخذ آنرا ذکر خواهم کرد.
ملاحظه کنید محتوای گفتار نویسنده را :خدا انسان را بصورت خود خلق کرده است(یک مقدمه) ،و فعل خدا فقط مستند به گفتن لفظی است!(مقدمه دوم) ، نتیجه: پس ما هم می توانیم مثل او به خلق و آفرینش مبادرت کنیم!
من وجدان نویسنده را بقضاوت دعوت می کنم ،آیا واقعا اینها خردمندی و روشنفکری و توتم زدائی و نور انداختن در زوایای تاریک تاریخ است؟!
شما الفاظی از کتب و سنگ نوشته های مشکوک و نامستند را بهم آمیخته اید ،و از آنها برداشت های خاص غیر برهانی نموده ،آنگاه نتیجه می گیرید که :
“” اگر دوستان نرنجند عرض مي كنم اين يكي از پايه هاي خرافاتي است كه سبب شده فكر كنيم دعا ها ، يا به ديگر سخن ، مشتي حرف مي تواند مشكل گشا باشد!””.
آیا دعا کردن و درخواست از خدایی که اراده و قدرت او نافذ در سراسر هستی است ،مفهومش این است که شما گفته اید؟
آیا دعا یعنی نفی وسائط و ماده و انرژی؟! شما با تکیه به مطالب بی اساس قبلی همینطور می خواهید براحتی دعا که خود یکی از طرق رسیدن به مطالب با توسل به اسباب است ،را خرافه قلمداد کنید؟ من واقعا از طرز طرح مسائل از سوی شما متعجبم که چطور چیزهای نامربوط را بهم ربط می دهید برای تثبیت شاه انشاء های خود،و نمیدانم اینگونه استدلالها و قیاسات از کدام منطق ارسطویی اخذ شده است ،اصلا ارسطو کیست ،بنظرم ارسطو باید بیاید نزد شما تلمذ کند!
8- گفته اید :
“”3- «خدا نيرها را درآسمان گذاشته تا روز و شب را ازهم جدا كنند».
نتيجه اين كه ماه و خورشيد و ستارگان خلق شده اند تا انسان بداند روز و شب كي است؟!!””.
(پایان نقل قول)
شما این جمله را بصورتی تعریضی و بدون توضیح اینجا گذاشته اید،من وجه این تعریض و آنچه که مورد نظر شماست را نفهمیدم ،نمیدانم شاید تعریض شما به آیاتی از قرآن است که آمد و شد شب و روز را از آیات الهی می داند،و متفکران در خلق سماوات و ارض را به تدبر در آن و نظم موجود می خواند،این ایرادش از نظر شما چیست؟
مگر شما شک دارید که نحوه حرکت ماه و زمین و خورشید پدید آورنده روز و شب است ،و مگر آمد و شد شب و روز مستند به این حرکات نیست؟و مگر در دریا و نقاط مختلف زمین نمی توان با استعانت از وضعیت رویت ستارگان و دب اکبر و دب اصغر و امثال این قرائن ،مختصات زمانی و مکانی و اموری را دریافت؟
قرآن مگر چیزی زائد بر اینها گفته است:
“”وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُون””.(الانعام/97).
این ایرادش چیست؟ و بنظر علمی شما فلسفه یا فائده ستارگان چیست؟
شما توضیح دهید که تعریض و علائم تعجب شما در این عبارت برای چیست تا من آنرا پاسخ دهم.
9-گفته اید :
“”5- «پس خدا آدم را بصورت خود آفريد او را بصورت خدا آفريد ايشانرا نرو ماده آفريد».
اينجا ، يك سوال به ذهن مي آيد. خدا كه شبيه انسان است زن است يا مرد؟ البته بعد خود تورات زن و مرد بودن خدا را توضيح مي دهد. چگونه ؟ اين طور« … و خداوند خدا خوابي گران برآدم مستولي گردانيد تا بخفت و يكي از دنده هايش را گرفت و گوشت در جايش پـُر كرد و خداوند خدا آن دنده را كه از آدم گرفته بود زني بنا كرد و ويرا بنزد آدم آورد””.
(پایان نقل قول)
من واقعا برای اینگونه سخنان محملی نمی بینم الا اینکه ظاهرا شما از اینگونه سخن گفتن فقط لذت می برید!که البته التذاذ به کلام هم التذاذی است!
آخر عزیز من شما اساس را غلط رفته اید و پی ریزی نادرست است ،آنوقت اینطور به فروعات آن می پردازید؟!
من می گویم تورات نادرست و محرف است ،و آن نقل که “خداوند انسان را بر صورت خویش آفرید” هم نقل نامستندی است و هم مفاد آن مفاد مبهمی است ،
در واقع در همان عبارت خود ارجاع ضمایر آن از مشکلات تفسیری آن است ،آنگاه شما نقل نادرست و مجمل مبهم را اساس قرار داده ،و صحبت از جنسیت خدا می کنید که خدا نر است یا ماده؟!
آن نقل اینکه حواء از ضلعی از اضلاع آدم خلق شده است هم از خصوصیات همین توراتی است که اساس تحقیقات شما قرار گرفته است! جالب این است که شما نقلیات تورات محرف را اساس قرار می دهید برای کوبیدن اسلام و قرآن!
کجا قران گفته است که حواء از ضلع آدم خلق شده است؟!
کجا قرآن گفته است که انسان بصورت و شبیه خدا خلق شده است؟!
مگر قرآن به زیباترین و فصیحترین لسان نفرموده است :
“”لیس کمثله شیء”.الشوری/11″”.این نفی مثلیت خداست با همه اشیاء ،به ابلغ وجه ،میگوید اگر فرضا خدا یک مثل هم داشته باشد ،حتی مثل مثل او نیز شیئی وجود ندارد! تا چه رسد به اینکه اشیاء مثل او باشند،این منطق قرآن است ،و شما ببینید که با آن مقدمات بی اساس از کجا به کجا می رسید! خدا نر است یا خدا ماده؟! آیا این روشها دانش دوستی است؟! چرا بناروا چیزهایی را به ادیان نسبت می دهید؟ آین آیا روشنگری است؟
10- و بالاخره گفته اید :
“”« و خداوند خدا باغي درعدن بطرف مشرق غرس نمود …».
اگر تورات سخن خدا باشد بايد آن باغ امروز هم وجود داشته باشد ، چون آن باغ ساخته ي خداست، و بهشت موعود است، و جاودانه است ، اما تورات سخن خدا نيست چون خدا بايد حداقل جغرافياي زمين را بداند تا نگويد :« نهري از عدن بيرون آمد تا باغ را سيراب كند و از آنجا منقسم گشته چهار شعبه شد …. فيشون … جيحون …. حدقل …. فرات ….». آيا به راستي در زمين چهار نحر است ؟ آيا به راستي سرچشمه ي جيحون و فرات در زمين هاي فلسطين و شام و بين رودان است ؟””.
(پایان نقل قول )
این تردید شما در اینکه اگر تورات سخن خداست….
نشان می دهد که شما هم در استناد خرافات موجود در تورات فعلی به خدا مثل ما شک دارید ،البته ما شک که نه،یقین داریم ،اما شگفتی من از شما این است که چطور ،اینگونه مزخرفات را پایه تحقیقات و استنادات خود قرار می دهید برای تحقیر و کوبیدن قرآن و اسلام؟! و چرا اینگونه هر مطلب نامربوطی را به چیزهای دیگر ربط می دهید؟
امیدوارم منصفانه این روش نادرست را ترک کنید.
نتیجه بحث این شد که مطالب منقوله هم بلحاظ سندیت مخدوش و غیر معتبرند ، و هم استنباطاتی که در باب آفرینش از دید ادیان کرده اید نادرست است.
با احترام
جناب مرتضی سلام
لطفا آفرینش را از دید اسلام و طبعا قرآن بیان فرمایید . اگر امکان بررسی کامل و جامع آن در این مکان وجود ندارد حد اقل کلیات آنرا بیان نمایید .
با تشکر
جوینده گرامی
با سلام
اگر تامل کرده باشید من در این مجموعه پاسخ های نه گانه که تاکنون به نوشته جناب دانشجو تحت عنوان “آفرینش از دید اسلام” داده ام ،بطور کلی و ضمنی اشاره به مورد سوال شما کرده ام ،یعنی هم بر اساس مبانی فلسفی اشاره به چگونگی عالم اعم از مجردات و مادیات کرده ام ، و هم از جهت اشکالاتی که ایشان بر برخی آیات قرآنی وارد کرده بودند و من پاسخ دادم ،اشاره به مبانی آفرینش آسمانها و زمین و انسان از دید قرآن و اسلام نمودم ،البته بحث ها مبسوط تر از اینهاست ،اما بهرحال تا حدود امکانات وقت و نوشتن اینها مطرح شده است ،توصیه میکنم ،شما اگر این پاسخ ها را کامل نخوانده اید ،آنها را بخوانید ،و اگر خوانده اید هم تامل دوباره ای کنید ،باز اگر سوالی پیش آمد من در خدمتم ،و البته میتوان بتدریج و با توجه به نوع سوالات به نظریه پیدایش جهان و انسان از نظر اسلام و قرآن اشارات مبسوط تری کرد.
از توجه شما متشکرم
ﺳﻼﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ ااااااااااﻳﻚ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ” ﺧﻮﺩ ﺭا ﻛﺎﻧﺪﻳﺪاﻱ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﻲ ﺧﺒﺮﮔﺎﻥ ﻛﻨﻴﺪ و ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ ﺁﻭﺭﻱ اﻣﻀﺎ ‘ اﻳﻦ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺧﻮﺑﻲ ﻫﻢ ﺑﺮاﻱ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﺪ ‘
اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﮔﺮاﻣﻴﻴﻤﺎﻥ ﺳﻴﺪ اﺑﻮﻟﻔﻆﻞ اﺳﺖ
” صاحبان اندیشه های سکولار و حکومت های مدعی سکولاریسم ،”
ﺩﻭﺳﺖ ﮔﺮاﻣﻲ ﻣﺜﻞ اﻳﻨﻜﻪ اﻳﻨﺠﺎ ﺳﻮ, ﺗﻔﺎﻫﻤﻲ ﺭﺥ ﺩاﺩﻩ ‘ ﺑﻪ ﻧﻆﺮ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﺎ اﻧﺪﻳﺸﻪ ﺳﻜﻮﻻﺭ ﻧﺪاﺭﻳﻢ ‘ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ ﻳﻚ ﺭﻭﺵ اﺳﺖ ‘ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ ﻳﻌﻨﻲ ‘ ﻋﺪﻩاي ﺑﺎ اﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎﻱ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﻛﻪ ﺑﺤﺜﻬﺎﻱ و ﺩﻋﻮاﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ و ﺑﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩاﻧﺪ ‘ ﺳﭙﺲ ﺟﻨﮓ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ و ﺧﻮﻧﻬﺎ ﺭﻳﺨﺘﻪاﻧﺪ و ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ ﻣﺪﺗﻲ ﺣﺎﻛﻢ ﺷﺪﻩاﻧﺪ ﺗﺎ ﻧﻔﺮ ﺑﻌﺪﻱ اﺯ ﺭاﻩ ﺭﺳﻴﺪﻩ ‘ ﺧﻼﺻﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩاﻧﺪ و ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ ﻋﻘﺎﻳﺪ و ﻧﻆﺮاﺕ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﻛﻨﺎﺭﻱ ﻧﻬﻨﺪ ‘و ﺑﺮ ﺳﺮ ﺣﺪاﻗﻠﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻮاﻓﻖ ﻫﻤﮕﻲ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻮﺩﻩ ‘اﺗﻔﺎﻕ ﻛﻨﻨﺪ ‘ ﻣﺜﻼ ‘اﻳﻦ ﻋﺪﻩ اﺯ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪﻩاﻧﺪ ﺁﻳﺎ ﻫﻤﻪ اﻋﻀﺎ ﺑﺎ ﺁﺯاﺩﻱ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻮاﻓﻘﻨﺪ ‘ اﮔﺮ ﺟﻮاﺏ ﻣﺜﺒﺖ اﺳﺖ ‘ﺩﺳﺘﻬﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻠﻨﺪ ﻛﻨﻨﺪ ‘ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﻣﻨﺸﻮﺭﻱ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻩاﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻨﺸﻮﺭ ﺟﻬﺎﻧﻲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﻛﻪ ﺣﺘﻲ اﻳﺮاﻥ ﻫﻢ ﭘﺎﻱ ﺁﻥ ﺭا اﻣﻀﺎ ﻛﺮﺩﻩ اﺳﺖ ‘ ﻫﻤﻴﻨﻂﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﻼﺣﻀﻪ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ‘اﻳﻨﺠﺎ ﺑﺤﺚ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻳﻚ ﻋﻘﻴﺪﻩ و ﻳﺎ ﻣﻜﺘﺐ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺤﺚ ﺑﺮ ﺳﺮ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﻳﺎ ﻣﺎ اﻳﻦ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﺭا ﺑﻪ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﺟﻨﮕﻲ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ اﺯ اﻋﻀﺎ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﺤﻖ ﻣﻴﺪاﻧﺪ و ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ اﻓﻜﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﻛﺮﺳﻲ ﺑﻨﺸﺎﻧﺪ ‘ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻴﺪﻫﻴﻢ ‘ﻳﺎ ﻧﻪ ‘
ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻋﺪﻩاي ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﻣﺒﺎﻧﻲ ﻧﻆﺮﻱ و ﻓﻠﺴﻔﻲ ﺁﻥ ﺭا ﺳﻨﺠﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﻣﻜﺘﺒﻲ ﺑﻨﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﻧﺎﻡ ﺁﻥ ﺭا ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ‘ ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺗﺠﺮﺑﻴﺎﺕ ﺗﺎﺭﻳﺨﻴﺴﺖ ‘ ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﻛﺴﺎﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻧﻤﻲﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻛﺸﺘﺎﺭﻫﺎﻱ ﻋﻘﻴﺪﺗﻲ ﺭا ﺗﻜﺮاﺭ ﻛﻨﻨﺪ ‘ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﺪ اﺩﻋﺎ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺑﺮﺗﺮﻱ ﺁﻥ ﺭا اﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﻓﻠﺴﻔﻲ ﺑﻪ اﺛﺒﺎﺕ ﺭﺳﺎﻧﺪ ‘ “ﻛﺴﻲ ﻫﻢ اﺩﻋﺎ ﻧﺪاﺭﺩ ﻛﻪ ﻫﺪﻑ ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ ﻋﺪاﻟﺖ و ﻳﺎ ﺷﻘﺎﻭﺕ اﺳﺖ ‘ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺳﻜﻮﻻﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻣﻠﻲ و ﻃﺒﻖ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ اﺳﺘﻌﻤﺎﺭﮔﺮ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ ‘ﺣﻜﻮﺗﻬﺎﻱ ﺳﻜﻮﻻﺭ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﻴﺪﻩاﻧﺪ ﻛﻪ ‘ﺑﺠﺎﻱ ﺟﻨﮓ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺴﺎﻳﻞ ﭘﻮﭺ ﻋﻘﻴﺪﺗﻲ و ﺑﺮ ﺳﺮ ﻫﻢ ﻛﻮﻓﺘﻦ ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﻫﻢ ﺟﻨﮓ ﻗﺪﺭﺕ و ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻛﺮﺳﻲ ﻧﺸﺎﻧﺪﻥ اﺳﺖ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩاﺭﻧﺪ و ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻳﮕﺮ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎ ﺑﻜﻮﺑﻨﺪ ‘ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺳﻜﻮﻻﺭ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻌﻨﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ اﻓﺮاﺩ ﺟﺎﻣﻌﻪ اﺧﺘﻼﻓﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺣﻞ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ‘ﺑﻠﻜﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﻓﻌﻼ ﺩﺳﺖ اﺯ ﻳﻚ ﺳﺮﻱ اﺧﺘﻼﻓﺎﺕ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻪاﻧﺪ و ﺑﺮ ﺳﺮ اﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﺑﻪ اﺟﻤﺎﻉ ﺭﺳﻴﺪﻩاﻧﺪ ‘ ﺑﻪ ﻋﻨﻮاﻥ ﻣﺜﺎﻝ ‘ﺑﺮ ﺳﺮ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻪ ﻣﺴﻜﻦ ‘ ﻛﺎﺭ ‘ ﺭﻓﺎﻩ ‘ ﺩاﻧﺶ ‘ﺩاﺭﻧﺪ اﺗﻔﺎﻕ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ﺳﻜﻮﻻﺭﻳﺴﻢ ﺭﻭﺵ اﺩاﺭﻩ ﻛﺴﺎﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺗﻜﺜﺮ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺭا ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ ‘و اﻋﺘﻘﺎﺩﻱ ﺑﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺑﺎ ﺑﺤﺚ و ﮔﻔﺘﮕﻮ ‘ﻫﻤﻪ ﺭا ﺑﻪ ﻳﻚ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻭاﺣﺪ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﺭا ﻧﺪاﺭﻧﺪ ‘ اﻳﻨﻜﻪ ﻋﺪﻩاي اﻳﻦ ﺗﻜﺜﺮ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺭا ﻣﻐﺎﻳﺮ ﺑﺎ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻣﻂﻠﻖ ﻣﻴﭙﻨﺪاﺭﻧﺪ اﺷﺘﺒﺎﻫﻲ ﻟﻔﻆﻴﺴﺖ “ﭼﺮا ﻛﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺣﺘﻲ اﮔﺮ ﻣﻂﻠﻖ و ﻳﻜﻲ ﺑﺎﺷﺪ ‘ﺑﺎﺯ اﺛﺒﺎﺕ ﺁﻥ ﺑﺎ اﺑﺰاﺭﻱ ﭼﻮﻥ ﻓﻠﺴﻔﻪ و ﻛﻼﻡ ﻛﻪ ﻣﺎ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﺭ اﺧﺘﻴﺎﺭ ﺩاﺭﻳﻢ ‘ﻣﻤﻜﻦ ﻧﻴﺴﺖ.
اﻳﻦ ﻫﻢ ﻛﻪ ﻋﺪﻩاي ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺧﻮﺩ اﺯ ﻣﺬﻫﺒﻲ ﺭا ﻣﻨﺒﻊ ﻣﻌﺮﻓﺘﻲ ﻣﺎﻭﺭاﻳﻲ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﻨﻨﺪ و ﺑﺨﻮاﻫﻨﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺴﺎﻁ ﺷﻌﺒﺪﻩ ﺑﺎﺯﻱ ﭘﻬﻦ ﻛﻨﻨﺪ ﻫﻢ ﻫﻴﭻ ﻛﻤﻜﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺑﺤﺚ ﭘﺮ ﻣﺼﻴﺒﺖ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ‘ ﻫﻤﺎﻧﻂﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺗﻜﺜﺮ ﺭا ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ‘ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻜﺎﺗﺐ و ﻣﺬﻫﺒﻬﺎ ﺑﻪ ﻭﺿﻮﺡ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ “ﺑﺎ ﺩﻻﻳﻠﻲ ﻛﻪ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ ‘ﻣﻴﺘﻮاﻥ اﺩﻋﺎ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ اﮔﺮ ﻛﺴﻲ ﺭﻭﺵ ﺳﻜﻮﻻﺭ ﺭا ﻧﭙﺬﻳﺮﺩ ‘ﭼﺎﺭﻩاﻱ ﺟﺰ ﺗﻦ ﺩاﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﻳﻜﺘﺎﺗﻮﺭﻱ ﺑﺎﻗﻲ ﻧﻤﻴﻤﺎﻧﺪ ‘ ﺩﻳﻜﺘﺎﺗﻮﺭﻱ ﻳﻌﻨﻲ ﻳﻚ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺪاﺭﻳﻢ و ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻳﺎﻓﺘﻪاﻡ
ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﺑﺎ ﻳﻚ ﻣﺜﺎﻝ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺁﻥ ﺭا ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺩاﺩ ‘
ﺷﻤﺎ ﺗﺼﻮﺭ ﻛﻦ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﺑﺎ ﻣﺰﺩﻙ ‘ ﺩاﻧﺸﺠﻮ ‘ ﺯﻫﺮا ‘ ﺣﺎﻣﺪ ‘ ﺑﭽﻪ ﺟﻮاﺩﻳﻪ ‘ و ﺑﻨﺪﻩ ‘ و ﺷﻤﺎ ﻗﺮاﺭ اﺳﺖ ﺩﺭ ﻳﻚ ﺟﺰﻳﺮﻩ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﻨﻴﻢ ‘ ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ اﺯ ﻣﺎ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺩاﺭﺩ ‘اﻳﻨﺠﺎ اﺯ ﺩﻭ ﺣﺎﻝ ﺧﺎﺭﺝ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﺎ ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ اﺯ ﻣﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻣﺤﺘﺮﻡ اﺳﺖ
ﺗﻜﺮاﺭ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻣﺤﺘﺮﻡ اﺳﺖ ‘ﺩﺭﺳﺖ و ﻏﻠﻄ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﻥ اﻣﺮ ﺩﻳﮕﺮﻳﺴﺖ ‘ و ﺁﻧﻬﺎ ﺭا ﺩاﺭاﻱ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﺴﺎﻭﻱ ﻣﻴﺪاﻧﺪ و ﻳﺎ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺭا ﻣﺤﺘﺮﻡ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ ‘ﭼﺮا ﻛﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻳﻘﻴﻦ ﺩاﺭﺩ ‘و ﻋﻘﻴﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺣﻖ ﻣﻂﻠﻖ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ” و اﻳﻦ ﺣﻖ ‘ ﺣﻘﻮﻗﻲ ﺭا ﺑﺮاﻱ اﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﺮاﻩ ﻣﻲﺁﻭﺭﺩ ‘ﻛﻪ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ ” ﺑﺎ اﻳﻦ اﺳﺘﺪﻻﻝ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻓﻘﻄ ﺩﻭ ﻧﻮﻉ ﺣﺎﻛﻤﻴﺖ ﺩاﺭﻳﻢ ﻳﺎ ﻣﺮﺩﻣﻲ و ﻳﺎ ﺩﻳﻜﺘﺎﺗﻮﺭﻱ ‘ اﮔﺮ ﻣﺮﺩﻣﻴﺴﺖ ‘ ﺑﺎﻳﺪ اﻳﻦ ﻭاﻗﻌﻴﺖ ﺭا ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺘﻜﺜﺮﻧﺪ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ و ﺑﻪ ﻣﺨﺮﺝ ﻣﺸﺘﺮﻙ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺩاﺩ’ ﭘﺲ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﮔﻔﺖ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺳﻜﻮﻻﺭ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﺑﺪﻭﻥ اﻳﻨﻜﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺪاﻧﺪ ﺩﻳﻜﺘﺎﺗﻮﺭ اﺳﺖ “ﺗﻤﺎﻡ.
اﺩاﻣﻪ ﺑﺤﺚ اﺧﻼﻕ
ﻗﺴﻤﺘﻲ اﺯ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻗﺒﻠﻲ ﺭا ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻲﺁﻭﺭﻡ
ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﻮاﻧﻴﻦ اﺧﻼﻗﻲ اﺳﺘﺜﻨﺎﭘﺬﻳﺮﻧﺪ “ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻦ ﺟﺎﻳﺰ ﻧﻴﺴﺖ ‘ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ “ﺟﻨﺎﻳﺖ ﺟﺎﻳﺰ ﻧﻴﺴﺖ ‘ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ “ﺩﺯﺩﻱ ﺟﺎﻳﺰ ﻧﻴﺴﺖ ‘ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ “ﺣﺘﻲ ﺗﺠﺎﻭﺯ”و ﺧﻼﺻﻪ ﻫﻴﭻ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻧﺘﻮاﻥ ﺁﻥ ﺭا ﺑﻪ ﻧﺤﻮﻱ ﺗﻮﺟﻴﺢ ﻛﺮﺩ ,اﻟﺒﺘﻪ ﻧﻪ ﺗﻮﺟﻴﺤﻲ ﻣﺨﺪﻭﺵ ‘ ﺑﻠﻜﻪ ﺗﻮﺟﻴﺤﻲ ﻛﺎﻣﻼ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺴﻨﺪ ‘ و ﺩﺭ ﻣﻮاﺭﺩﻱ ﻫﻢ ﻣﺤﻜﻤﻪ ﭘﺴﻨﺪ’ ﺑﺎ ﺩﻻﻳﻠﻲ ﻗﺎﻃﻊ ﻛﻪ ﻣﻮ ﻻﻱ ﺩﺭﺯﺵ ﻧﺮﻭﺩ “ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺜﺎﻝ ﻛﺸﺘﻦ ﺑﻲﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﺢ ﺟﺎﻳﺰ ﻧﻴﺴﺖ ‘ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ (ﻋﺪﻩاي ﺗﺮﻭﺭﻳﺴﺖ ﮔﺮﻭﮔﺎﻧﮕﻴﺮ ‘ ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎﻳﻲ ﺑﺎ ﺳﻴﺼﺪ ﺳﺮﻧﺸﻴﻦ ﺭا ﺑﺮﺑﺎﻳﻨﺪ و ﺑﻤﺐ ﻣﻬﻴﺒﻲ ﺭا ﺑﻪ ﻫﻤﺮاﻩ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﺑﺨﻮاﻫﻨﺪ ﺷﻬﺮﻱ ﭼﻮﻥ ﺗﻬﺮاﻥ ﺭا ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻛﻨﻨﺪ و ﻣﺴﻮﻟﻴﻦ ﺁﮔﺎﻩ ﺷﻮﻧﺪ و ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺷﻮﻧﺪ ‘ ﺁﻳﺎ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺣﻖ ﺩاﺩ , ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻴﺎﺯ ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎ و ﺑﻞاﺟﺒﺎﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺮﻧﺸﻴﻨﺎﻥ ﺁﻥ ﺭا ﻗﺒﻞ اﺯ ﻋﻤﻠﻲ ﻛﺮﺩﻥ ﻧﻘﺸﻪﺷﺎﻥ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻛﺮﺩ) ‘
ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺟﻮاﺏ ﻫﺮ اﻧﺴﺎﻥ ﻋﺎﻗﻠﻲ اﻻﺭﻏﻢ ﻣﻴﻞ ﺑﺎﻃﻨﻲ ﻣﺜﺒﺖ اﺳﺖ ‘ ﻋﻘﻞ ﺳﻠﻴﻢ ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﺮاﻳﻂﻲ ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﻣﻨﻔﻌﺖ و ﺯﻳﺎﻥ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ و ﻓﺎﺟﻌﻪ ﻛﻮﭼﻚ ﺭا ﺑﻪ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﻋﻆﻴﻢ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻴﺪﻫﺪ و ﺑﺮ ﺁﻥ اﺳﺎﺱ ﻫﻢ ﻋﻤﻞ ﻣﻴﻜﻨﺪ
ﭘﺲ ‘ ﺑﻨﺎﺑﺮ اﻳﻦ اﺳﺘﺪﻻﻝ ‘ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﺤﺖ ﺷﺮاﻳﻂﻲ اﺳﺘﺜﻨﺎﻳﻲ ﻛﺸﺘﻦ ﺑﻲﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺟﺎﻳﺰ ﺷﻤﺮﺩﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺮ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﺼﺪاﻕ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﻮاﻧﻴﻦ اﺧﻼﻗﻲ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻨﺪ ﺗﺤﺖ ﺷﺮاﻳﻂﻲ ﺯﻳﺮ ﭘﺎ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺷﻮﻧﺪ ‘ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﺬﻣﺘﻲ ﺑﺮ ﻣﺮﺗﻜﺒﻴﻦ ﺭﻭا ﺑﺎﺷﺪ ‘و ﺣﺘﻲ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﻣﺮﺗﻜﺒﻴﻦ ﺭا ﻣﺴﺘﺤﻖ ﭘﺎﺩاﺵ ﺩاﻧﺴﺖ ”
ﺑﺎ ﻣﻘﺪﻣﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺷﺮاﻳﻄ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭﻣﺎﻥ ﺭا ﺑﻬﺘﺮ اﺭﺯﻳﺎﺑـﻲ ﻛﺮﺩ ‘ ﺩﺭ اﻳﺮاﻥ ﻣﺎ ﺭﻫﺒﺮﻱ ﻭﺟﻮﺩ ﺩاﺭﺩ ﻛﻪ ﻣﻘﻴﺪ ﺑﻪ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﻛﺸﻮﺭﻳﺴﺖ ‘ﻭﻟﻲ اﺯ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﺟﻤﻬﻮﺭﻱ اﺳﻼﻣﻲ ﺑﻪ ﻧﺤﻮﻱ ﺗﻨﻆﻴﻢ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ ﻛﻪ اﮔﺮ ﻣﺼﻠﺤﺘﻲ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ‘ﻣﻴﺘﻮاﻥ اﺯ ﻗﻴﺪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺭﻫﺎ ﺷﺪ و ﺑﻪ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻋﻤﻞ ﻛﺮﺩ ‘ و ﺗﺸﺨﻴﺺ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻛﺪاﻡ اﺳﺖ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﺭﻫﺒﺮﻳﺴﺖ
ﺑﺎ اﻳﻦ اﻭﺻﺎﻑ ﻣﺎ ﺩﺭ اﻳﺮاﻥ ﻫﻴﭻ ﻗﺎﻧﻮﻧﻲ ﻧﺪاﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﻧﺘﻮاﻥ ﺁﻥ ﺭا ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺯﻳﺮ ﭘﺎ ﻧﻬﺎﺩ ‘ اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﻫﺒﺮﻱ ﻳﻚ ﻓﺮﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﻴﺴﺖ و ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺪاﺭﺩ ﻓﻘﻄ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺗﺼﻤﻴﻤﺎﺕ ﻛﻼﻥ ﺭا ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺩﻫﺪ و اﻣﻮﺭ ﻛﻮﭼﻜﺘﺮ ﺭا ﻃﺒﻖ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﻣﺮاﺗﺐ ﺑﻪ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﻴﺴﭙﺎﺭﺩ ‘ و ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﺤﻮ ﺗﺼﻤﻴﻤﺎﺕ ﺭا ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﻭﺯﻧﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦﺗﺮﻫﺎ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ‘
ﻭﻗﺘﻲ ﺷﻤﺎ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﺼﻠﺤﺘﻲ ﺭا ﺑﻪ ﻛﺴﻲ ﻣﻴﺴﭙﺎﺭﻳﺪ ‘ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ اﺯ اﻭ ﺳﻠﺐ ﻣﺴﻮﻟﻴﻴﺖ ﻛﺮﺩﻩاﻳﺪ ” ﭼﺮا ﻛﻪ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻟﺰﻭﻣﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ‘ و ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻥ اﻭ ﺭا ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺸﺨﻴﺺ اﺷﺘﺒﺎﻫﺶ ﻣﺤﺎﻛﻤﻪ ﻛﺮﺩ ‘ اﻳﻦ ﻳﻜﻲ اﺯ ﺩﻻﻳﻠﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﭼﺮا اﺣﻤﺪﻱﻧﮋاﺩ و ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻣﺴﻮﻟﻴﻦ ﺭا ﻧﻤﻴﺘﻮاﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﻱ ﻣﻴﺰ ﻣﺤﺎﻛﻤﻪ ﻛﺸﺎﻧﺪ ‘
ﺷﻤﺎ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﻣﺼﻠﺤﺖ” ﺧﻂﺮ ﺗﻌﻂﻴﻠﻲ ﻭﺟﺪاﻥ ﺭا ﻫﻢ اﺿﺎﻓﻪ ﻛﻨﻴﺪ ‘ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺁﻳﻪاﻱ ﻫﺴﺖ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﮕﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ‘ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺤﻤﺪ (ص) ﺗﻴﺮﻱ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﻛﺎﻓﺮان ﺭﻫﺎ ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﺗﺠﻤﻊ ﺁﻧﺎﻥ ﻓﺮﻭﺩ ﻣﻲﺁﻳﺪ ‘ ﻳﺎﺭاﻥ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ‘ﭼﻪ ﻧﻴﻜﻮ اﻧﺪاﺧﺘﻲ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪا ‘ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺤﻤﺪ (ص)ﺩﺭ ﺟﻮاﺏ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ اﻳﻦ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻛﻪ اﻧﺪاﺧﺘﻢ ﺑﻠﻜﻪ ﺧﺪا ﺑﻮﺩ ‘ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺩﺭ اﺧﺘﻴﺎﺭ ﺧﺪا ﻣﻴﮕﺬاﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﺟﺎﻱ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺸﻨﻮد ‘ﺟﺎﻱ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺒﻴﻨﺪ ‘ و اﻻ ﺁﺧﺮ ‘ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﺑﺮاﻱ ﺧﺪاﺳﺖ ” اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﻌﻞ ﺑﺰﺭﮔﻲ اﺗﻔﺎﻕ ﻣﻲاﻓﺘﺪ ‘ ﻭﻗﺘﻲ ﻛﺴﻲ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻋﺎﻣﻞ ﺧﺪا ﺑﺪاﻧﺪ و ﻫﺮ ﻋﻤﻠﻲ ﻛﻪ اﺯ اﻭ ﺳﺮ ﻣﻴﺰﻧﺪ ﺭا ﺧﻮاﺳﺖ ﺧﺪا ﺑﺪاﻧﺪ ‘ﭼﺮا ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺴﻮﻟﻴﻴﺖ ﺁﻥ ﻋﻤﻞ ﺭا ﮔﺮﺩﻥ ﺑﮕﻴﺮﺩ ‘ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻣﺜﻞ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ اﺯ ﻃﺮﻑ ﺷﺮﻛﺘﻲ ﻣﺎﻣﻮﺭﻳﻴﺘﻲ ﺩاﺭﺩ ‘ اﮔﺮ اﻭ اﺷﺘﺒﺎﻫﻲ ﺑﻜﻨﺪ و ﺷﻤﺎ ﺷﻜﺎﻳﺘﻲ اﺯ اﻭ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ‘ﺷﻤﺎ ﺭا ﺑﻪ ﺷﺮﻛﺘﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﺪ اﺭﺟﺎﻉ ﻣﻴﺪﻫﺪ ‘ ﻭﻗﺘﻲ ﺟﻨﺎﺏ ﺭﻫﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﻂﻴﻊ ﺧﺪا ﺑﺪاﻧﺪ ‘ﭼﻪ ﻣﺴﻮﻟﻴﻴﺘﻲ ﻣﺘﻮﺟﻪ اﻭﺳﺖ ‘ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻣﺜﻞ ﺧﻤﻴﻨﻲ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺧﺪا ﻣﻌﺎﻣﻠﻪاﻱ ﻛﺮﺩﻡ و ﺧﻮﺩﻡ ﺟﻮاﺑﺶ ﺭا ﺧﻮاﻫﻢ ﺩاﺩ “اﻟﺒﺘﻪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ‘ﺑﻪ ﺧﺪا ” ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﻪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻧﻴﺎ ‘ ﺣﺎﻝ ﭘﻴﺪا ﻛﻨﻴﺪ ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ ﻓﺮﻭﺵ ﺭا ”
ﺧﺪا ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺭا ﺷﻔﺎ ﺩﻫﺪ
كودك بهايي ؟!!!!!
مگر كودك مى تواند بهايي يا مسلمان يا كمونيست يا صهيونيست باشد ؟ حسن كودك در بى دينى و آزادى است .كودك انسانى است كه هنوز نه دين دارد ،نه مرام ،نه دين پدرانش را انتخاب كرده نه جغرافياى تولدش را .مسلمانى كه كودكى را به عنوان بهايي بودن درخور نوازش نمى داند لابد خودش نيز تنها از آن رو مسلمان است كه از شكم مادرش مسلمان به دنيا آمده و مسلمانى را از آن رو بر تر مى داند كه مال اوست . مثل بچه هايي كه در مدرسه به هم مى پرند تا هريك به ديگرى ثابت كند كه زور باباى خودش بيشتره .آقاى بسيجى كودك نه مسلمان است نه بهايي ،اين اسم را شما رويش مى گذارى .ديگران را نمى دانم ،من مجبور نيستم با ادبيات شما حرف بزنم
با درود به جناب نوری زاد عزیز و به جناب کورس گرامی
بسیار نیکو نوشته اید.
انتسابِ کودکان خردسال به یک عقیده یا یک دین، بسیار نابخردانه است و از نشانه های نادیده گرفتنِ حق آزادیِ آنها می باشد.
من با کسب اجازه از جناب نوری زاد عزیز، بخشی از فصل نهم کتاب “پندار خدا” از ریچارد داوکینز را که در همین زمینه می باشد، را در اینجا می آورم:
««
در اينجا هم میخواهم در مورد برچسب زدن به کودکان و آنان را متعلقِ به اين يا آن دين خواندن، آگاهی و حساسيت ايجاد کنم. می خواهم بگویم که: کودکان کوچکتر از آن هستند که در موردِ باورهايشان، در موردِ منشاء کيهان، يا حيات يا اخلاقيات؛ تصميمگيری کنند.
پدران و مادرانِ مذهبی و مؤمن، از روی خودبينی و بدون هرگونه شاهدی، “می دانند” که دينِ خودشان “حق” است و دينهای ديگر يا تحريف شدهاند و يا در ضلالتِ مبين هستند. لذا با جدیت هرچه بیشتر سعی دارند تا این باور را به فرزندان و کودکانِ خردسال خویش نیز بقبولانند.
جامعهی ما، حتی بخشِ غيرمذهبی آن، اين ايدهی سخيف را پذيرفته است که اطفالِ خردسال را با تعليماتِ دينیِ والدينشان بار آوردن و به آنها برچسب “بچه کاتوليک”، “بچه پروتستان”، “بچه يهودی”، “بچه مسلمان” و غيره زدن، امری عادی و درست است!!! هرچند برچسبهای مشابه دیگر مانند: بچه محافظه کار، بچه ليبرال، بچه کمونیست، بچه جمهوری خواه، بچه دموکرات و … پذيرفته شده نيست!!
لطفاً لطفاً لطفاً در اين مورد، حساسيت به خرج دهيد و هرجا به اين قبيل برچسبها برخورديد، واکنش نشان دهيد.
يک بچه؛ نه بچهمسيحی است و نه بچهمسلمان؛ بلکه بچهی والدينِ مسيحی است، يا بچهی والدينِ مسلمان است.
اگر بچه با چنین عباراتی مواجه شود، یک آموزش عالی را نیز بدست آورده است. اگر به کودکی بگويید که “بچهی والدينِ مسلمان” است، فوراً می فهمد که انتخابِ دين (يا ردِ دين) موضوعی است که به خودش بستگی دارد و هنگامی که به قدر کافی بزرگ شد، میتواند در مورد آن تصميمگيری کند.
من سپاسگزار والدينم هستم، چرا که آنان معتقد بودند که بايد به کودک آموخت که “چگونه بيانديشد” نه اينکه “چه بيانديشد”.
یعنی نکتهی مهم اين است که بايد به کودک فرصت داد تا به اختيارِ خود تصميم بگيرد که چگونه بيانديشد، نه آنکه در انقيادِ والديناش باشد تا آنان، عقايدِ خود را به زور به او تحميل کنند.
بگذاريد خودِ کودکان دربارهی اديانِ مختلف بياموزند، بگذاريد ناسازگاریهای ميانِ اديان را دريابند، و بگذاريد خودشان دربارهی نتايج اين ناسازگاریها نتيجهگيری کنند. در مورد اين هم که کدام يک “معتبر” است، بگذاريد خودشان وقتی به قدر کافی بزرگ شدند، تصميمگيری کنند.
سلام بر پدرم نوری زاد جناب کورس عزیز و حامی بزرگوار
به مطلب بسیار مهمی اشاره کردید . مطلبی عمیق و کلیدی که در بهبود فرهنگ نسل ها بسیار راه گشاست . من زیادتی ندارم بر مهمات شما اضافه کنم . غرض عرض سپاس بود.
ريشه ها١٥٠(ادامه قسمت ١٥٠از ذيل پست هاى قبلى )
٥٠حكمت فردوسى
٦-جامه شاه
زال در جاى ديگرى نيز شاه را اندرز مى دهد .كاووس وصف خرمى زمين و خوشى هواى مازندران را مى شنود و بى آنكه آن كشور سر جنگ داشته باشد ،به سرش مى زند تا به سرزمينى كه ديوان و جادوان از آن پاسدارى مى كنند ،يورش برد .در اين هنگام كاووس كه به جاى كيقباد نشسته هرإنچه از گنجينه و لشكرگه دارد ميراثى مفت به چنگ آمده است .از زبان هانس كريستين اندرسن مى توان گفت كه شاه لخت است داستان لباس نو پادشاه از اين نويسنده دانماركى را شنيده ايد . در ايران باستان و به طور كلى در عصر قديم جز در يونان و روم در جاهاى ديگر به ويژه شرق هيچ نشانه اى سراغ نداريم كه از باور مردم به قدرت و حق خود براى حكومت كردن خبر دهد ..حتى شورش ها و قيام هاى گهگاهى در اين دوران به آهنگ نشاندن شاه يا حاكمى شبيه شاه رخ مى داده اند ،و تقصير اين گفتمان سياسى را نمى توان به گردن سعدى يا فردوسى يا ديگر بزرگانى انداخت كه در حد مقدورات خود شاهان را اندرز مى دادند تا از دود آه خلق بترسند و دادگرى و خردورزى پيشه كنند .هرم قدرت از بالا به پايين بوده است و نه بالعكس .اين باور كه يك شخص با عنوان شاه يا خليفه يا امپراتور يا رهبر همه قدرت را به كف دارد و توده بايد چشم بيم و اميد به قهر و لطفش داشته باشد ميراث رابطه شاهى و بندگى است كه در روح ايرانى ريشه هاى ژرفى داشته و هنوز هم كمابيش دارد . ستايش قدرت زور ، ستايش صاجبان ثروت و مكنت ،ادامه چرخه استبداد و لوازمش از جمله سانسور و هراس افكنى و بى قانونى و تملق گويي و خاكسارى هاى رياكارانه و بله قربان گويي و مدح حاكمان و بستن القاب دروغين به قدرتمندان و بى اعتمادى به همبستگى اجتماعى و تك روى و پنهان كارى و اين قبيل خوى ها نشان از رسوبات رابطه خواجگى بندگى اى دارند با ريشه هايي در اعماق تاريخ فرهنگ ما . ارزش آنچه فردوسى براى مهار قدرت شاهان مطرح مى كند ،بايد با توجه به اين زمينه فرهنگى ارزيابى شود .در داستان رستم و سهراب رستم خشمگنانه بر سر كاووس فرياد مى كشد كه :
همه كارت از يكدگر بدتر است
تو را شهريارى نه اندر خور است
تو اندر جهان خود ز من زنده اى
به كينه چرا دل پراگنده اى
مرا زور و فيروزى از داور است
نه از پادشاه و نه از لشكر است
رستم در اثر خشم حالت همان كودكى را يافته كه فرياد مى زند شاه لخت است .شاه از خود هيچ ندارد و تنه وقتى سزاوار شهريارى است كه دادگر و خردمند و انديشناك مردم و كشور باشد .به قول مولوى :
شاه آن باشد كه از خود شه بود
نى به مخزن ها و لشگر گه بود
زال در ماجراى جنگ مازندران كاووس را از جنگ بى دليل و ويرانگر برحذر مى دارد :
تو از خون چندين سر نامدار
ز بهر فزونى درختىرمكار
كه بار و بلنديش نفرين بود.
نه آيين شاهان پيشين بود
اما افزون خواهى كاووس كار دستش مى دهد .اسير چاه ديو سفيد مى گردد و خود و همه ايرانيان با نيروى جادو نابينا مى گردند .رستم در اينجا ناگزير است براى رهايي كاووس از هفت خوان بگذرد،چرا كه به سبب وابستگى شاه و بندگان اسارت كاووس اسارت ايرانيان و رهايي او نيز رهايي ايرانيان است .در گذر از هفت خوان قرينه سازى هاى مبهمى با داستان رستم و سهراب جلب توجه مى كند .رستم گورى شكار مى كند ،پس از خوردن گور به خواب سنگينى فرومى رود .رخش اين بار با هر بار خروش اژدها پاكوبان رستم را بيدار مى كند .رستم با زيبارويي مواجه مى شود كه فريب او را نمى خورد چون او چيزى جز جادوگرى زشترو نيست . در رستم و سهراب شبيه اين رويدادها در فضاى آزادى و پاكى و برآسودگى رخ مى دهند .در گذر از هفت خوان اما رستم اسير خفقانى است كه نادانى و آز شاه مسبب آن است .و خويشكارى رستم رهايي بخشى شاهى است كه در اسارت ديو عريانى خود را عيان كرده است .رستم حتى آنگاه كه از يزدان كمك مى خواهد ،آنچه مى طلبد زور و نيرويي براى آزادى است .يزدان رستم خداى قانون و شريعت نيست .بل سرچشمه نيرو ست .فردوسى رستم اين جان آزاده را برتر از هر شاهى قرار داده است .شاه بدون نيروى پهلوانان ،بدون پايبندى به داد و خرد ،بدون مشاركت فكرى با مهان جامه اى بر تن ندارد .فردوسى بسي پيش هنگام به عريان بودن مستبدان پى برده است اما صداى او به گوش مردمى كه دوست دارند شاه عريان را در جامه زربفت ببينند نمى رسد .وقتى با حمله عرب فردوسى از بد فرجامى برابر شدن تخت و منبر فرياد مى كشد ،در حقيقت دنباله اى به داستان لباس نو پادشاه مى افزايد
شاه لخت است اما مردم يك جامه بيش بر تن او نمى بينند :جامه استبداد . از كندن اين جامه تا رهايي از توهم و رسيدن به آزادى راه دشوارى نيست .اما إنگاه كه جامه عاريتى دو تا مى شود و استبداد دينى پا مى گيرد رهايي نه به اندازه شلوار دو تا شده شاه بل در حد ريشه هاى رسوخ كرده تا ژرفاى ناخودآگاه جماعت دشوار مى گردد
جناب هامون..نا امیدی همان چیزی است که این قوم می خواهند.. ناموس ما امید ما است. امید به دنیائی بهتر. در سال 57 به امید خیانت شد ولی ما باید به امید وفادار باشیم. امید همه چیز یک انسان ویک جامعه است.
بسيجيان سالهاست كه مأمور و نزد اربابانشان مأجورند به سهميهء دانشگاه و خانه سازمانى و رانت هاى رنگارنگ از بيت المال، كه آن را ارث پدرى خود مى دانند.
و چون اسلام پلكان مقام و ابزار مشروعيت قدرت اربابانشان است، برايشان همواره هر مسلمان ولو غير ايرانى بر غير مسلمان ولو ايرانى برترى دارد.
مى گويد بجاى پاى كودك بهايى برو پاى كودك سورى را ببوس. مانند احمدى نژاد كه در پاسخ خبرنگارى كه از او راجع به ندا آقا سلطان پرسيد عكس زن مصرى را كه در مصر كشته شده بود در آورد و براى خبرنگار از مظلوميت او گفت.
اينها بيگانگانى هستند با شناسنامهء ايرانى كه ايران را فقط براى چاپيدن مى خواهند.
اينها تكليفشان روشن است.
اما من از بيگانگان هر گز ننالم. كه با من هرچه كرد آن آشنا كرد.
درد اينجاست كه دين هنگامى به سياست آلوده شود، انسانهاى نيك سيرت اما متدين را نيز از انسانيت خارج كرده و آنها را به ربات هاى قابل برنامه ريزى تبديل مى كند كه حتى عشق و خشمشان از احساسى فطرى وانسانى فاصله مى گيرد و در كنترل قدرت حاكم در مى آيد. چه عشق و غيرت به ميهن و هم ميهنانشان، چه به خانواده و فرزند.
پس براى غزه سينه چاك مى دهند و بر مصايب ملى چشم مى بندند زيرا قدرت حاكم ، چنين ديكته مى كند و اينگونه اين نيك سيرتان نيز به ربات هايى در مسير برآوردن خواسته هاى شيادان قدرت مدار تبديل مى شوند.
بيچاره ايران و ايرانى كه از بالا از قدرت مداران آويخته از دين، له مى شود و از پايين، از مؤمنين مسخ شده لگد مى خورد.
ابوالفضل ناشناس
معلوم است بعضی مواقع با عنوان ناشناس هم جواب میدهی!
اما سوال من این جوابش نبود من از جماعت کوران نیستم. سوال این است:
فقط اگر 4 سوال زیر را جواب ندادی که هیچ ولی اگر خواستی جواب بدهی شماره هر سوال را مقابل پاسخش بنویس چون اینجا محلت کوران نیست.
1-ایا کسی که به هیچ دینی اعتقاد ندارد بهتر زندگی میکند یا کسی که به دین بهائیت معتقد است؟
2- کسی که هیچ دینی ندارد بهتر زندگی میکند یا معتقدان به دین الت پرستی؟
3- وقتی شما اغلاط تایپی دیگران را وسیله تمسخر انها قرار میدهی چرا انتظار داری اغلاط سوادی و کودکانه تو وسیله تفریح دیگران نشود؟
4- ایا وقتی ما میگوییم غلط هایمان عمدی بوده این بهانه ای ابلهانه تر از خود اشتباه است یا لجاجت کوددکانه تر؟
5-////
6-////
آقای ابولولوی گرامی
سلام بر شما
من هرگز با عنوان “ناشناس” مطلبی ننوشته و نخواهم نوشت . روز گذشته مطالبی را که می نوشتم ارسال نمی شد . گاهی چند بار نوشتم . بعدن هم که ارسال شدند ، تقریبن همه ی آن ها با عنوان “ناشناس” روی صفحه آمدند . علتش را نمی دانم . ولی مطمئن باشید که من با عنوان “ناشناس” ارسال نکرده ام .
همان طور که گفته ام به “تله” ی سوالات این چنینی در نخواهم غلطید . هم چنین شانتاژهای شما مرا از کوره بدر نخواهد برد . من قضاوت های ترا می گذارم به حساب عصبانیتت . که واقعن دلیلی هم ندارد . بهتر است عصبانی نباشی . اگر من بی سوادم و مطالبی که می گویم فاقد ارزش هستند ، شما مطلب باارزش خودت را بنویس تا دیگران از آن سود ببرند . هرکس دیدگاه خودش راتبیین می کند . دیگران بررسی می کنند و امید که بدون تعصب ، بهترین ها را برگزینند . باور کنید این به هیچ وجه جای عصبانی شدن ندارد .
در مورد تذکر دادن اغلاط املایی و انشایی مربوط به یک دوست هم به شما می گویم که بر خلاف نظر شما ، هرگز تمسخر نبوده . تذکری بوده که منفعت آن بیش از هرکس متوجه ، همان دوست خواهد بود . من از ایشان و شما می خواهم که به همان طریق ، اشتباه های مرا متذکر شوید . چه ازجنبه ی ظاهر نوشته ها و چه از آن جهت که به قول شما “سوادی و کودکانه” است . اگر هم خواستی به قول خودت با آن ها تفریح کنی مختاری . به قول “اونا” برو تفریح کن ، حالشو ببر .
در ضمن من “غلط عمدی” مرتکب نشده ام . از روش خودتان استفاده کرده ام و با همان روش شیوه ی استدلالتان را به چالش کشیده ام .
ارادتمند
سید ابوالفضل
دوستان لطفا یکبار دیگر این را بشنوید سخنان آقای خمینی در بهشت زهرا. آنطرف دیوار چیزی بود که فقط این آقایان میدانستند. افسوس-افسوس و صد افسوس باید خون گریه کرد. آیا اینها خداباور بودند؟ باورهای مردم را نابود کردند. به قول خود اینها خسر الدنیا و لآخره. اصلاحات ارضی دیروز و خشکسالی امروز را مقایسه کنید.
http://www.youtube.com/watch?v=I-oJVRSBMSs&list=RDcFMnG4NguBc&index=2
کاش پرچمت را سفید انتخاب می نمودی.
خسته نباشی آقای نوریزاد
• این مکان که در اختیار بسیج است متعلق به دولت و ملّت آمریکا است. این قانون بین المللی سفارت خانه است.
• نماز در مکان غصبی حرام است. هر کار دیگری هم حرام است. حرام به هر روایتی که بخوانید.
• در جمهوری اسلامی چون حرام و حلال دیگر معنائی ندارد پس نماز از نوع ولایت فقیه آن بی اشکال است هر چند مخالف امر شرع باشد. نماز ولایت فقیهی کلا حرام است.
• تمام کسانی که در این مکان با شور و عشق عاشقانه به نماز جماعت و فرادی و قرائت قرآن مینشینند در حقیقت و یر اساس شرعیت اصلی و نه تقلبی، فعل حرام انجام میدهند. نمازشان و همه کارشان شیطانی است.
• جمهوری اسلامی یکی از بزرگترین هنر هایش آمیختن مال حرام با زندگی مردم بوده است. حرام نیازی به توضیح شرعی و فقهی ندارد. در هر دیانت و در هر آئین و مرامی حرام حرام است. ناپاک است. زشت است. در اعماق آمازون هم بروید مردم همین را می گویند.
• سپاه و ارکان حکومت با این امئال غصبی زندگی میکنند. فرزندانی که در منازل غصبی متولد میشوند مشکل دارند به لحاظ شرع همین آقایان. ببخشید ولی قریب به حرامزادگی است. نماز ها و غسل و همه چیزشان باطل و پلید است.
• حال ما چه توقعی داریم از حکومتی که بر مبنای پیمان شکنی و فریب و مال حرام پا گرفته؟ میدانید مشکل فرهنگی آقایان چیست؟ اینکه همه را مثل خودشان بکنند. یعنی ایران را جانورستان می خواهند.
• مردم باید مثل این جانوران نشوند. هر کس هر جا میتواند از شیوه زندگی اینها باید دور شود. این تنها راه تغییرات در این کشور است.
درود آقای نوریزاد
از تفاوتهای شما که مصلح اجتماعی هستید با سیاستمدارها که \\\\\ هستند اینکه آنها برای هوادارانشان اهمیتی قائل نیستند و شما به ارادتمندانتان اهمیت میدهید. نشان به آن نشان که هر وقت در قدمگاه پیشین کسی گیر اطلاعاتیها میافتاد شما تا آخر میایستادی که هر جا ببرید من هم میآیم. اینبار هم تا کلانتری آمدید.
زیاده عرضی نیست
ارادتمندت
با سلام خدمت جناب نوریزاد عزیز و گرامی همچنین تمامی دوستان عزیز در این سایت…با توجه به نقطه نظرات و سمت و سوی متنوع فکری دوستان و اهل قلم در این سایت من فکر میکنم که داریم هدف اصلی که همان ارزش دادن به ” انسان” و “دین” از طریق کوتاه کردن دست دین از حکومت را کم رنگ میکنیم و به سمت و سوی تقابل جهت اثبات خود حرکت میکنیم….حتما همه ما شنیده ایم که قبل از انقلاب تمام ادیان ، کم و بیش، مورد احترام مردم بودند و کسی، بجز متعصبین که بسیار اندک بودند ، به پیروان سایر مذاهب به دیده تحقیر نمینگریست و آنهارا مورد آزار و اذیت قرار نمیداد…آنچه امروز شاهد هستیم تقابل و تضاد با حکومت به تقابل به دین و مذهب انجامیده،که این تقابل برای دینداران نباید دور از انتظار باشد. ولی آنچه که باید به آن فکر کرد حد اقل برگشت به همان دیدگاه انسانی دیروز مردم باشد که میتوان از طریق نشانه رفتن به اصل و پایه این سیستم که همان تجاوز و دروغ و قتل است به هدف رسید.. باور بفرمایید تقابل و ضدیت افراد به اعتقادات همدیگر تنها چیزیست که این سیستم دنبال میکند و ایجاد نفاق و دوستگی بین مردم، قومی ، زبانی، دینی ، اعتقادی از ضروریات این سیستم میباشد. آنچه که پشتوانه و مشروعیت را از اینها میگیرد نشانه گرفتن سیبل درست میباشد و آن چیزی نیست جز به شک انداختن و بیدار کردن وجدان و انسانیت متدینینست که هنوز دلیل قانع کنندهٔای برای خود دارند و ما باید در جهت سست و ابطال این دلایل و توجیهات حرکت کنیم وگرنه اثبات و یا ردّ درست بودن ازدواج پیامبر با عایشه تنها به فوران کردن اختلافات که مدّ نظر سیستم میباشد کمک کرده ایم ….بیاییم مرتضی هارا،ابوالفضل هارا، مزدک هارا همراه خود داشته باشیم و ضمن اختلافات عقیدتی که با هم داریم در رفع ظلم و ستم به نوع بشر و انسانیت تلاش کنیم…وسلام
حکومت اسلامی ولائی و اقعا تکه. میگی نه؟ پس اینو ببین:
• در اسلام درو غگو دشمن خداست. در حکومت اسلامی ولائی دروغ از اوج واجبات است و دروغگو دوست صمیمی ولی امر است!
• در اسلام مواّد مخّدر، قمارو مشروبات الکلی بده. در حکومت اسلامی ولائی خیلی هم خوبه!
• در اسلام طلاق از بد ترین حلالهاست. در حکومت اسلامی ولائی رایج ترین موضوع طلاقه!
• در اسلام قراره مردم خدا را دوست داشته باشن و دین داشته باشن. در حکومت اسلامی ولائی قراره مردم ولی امر مسلمین را بپرستند و بی دین بشن!
• در اسلام صلح چیز خوبیه. در حکومت اسلامی ولائی جنگ و خونریزی بهترین چیزه
• در اسلام قاضی در مرز بهشت و جهنم است. در حکومت اسلامی ولائی قاضی ته جهنم است!
• در اسلام بیت المال خیلی مهمه برای مردم. در حکومت اسلامی ولائی خیلی مهمه برای دزدها!
• قرار بود با اسلام آدم بشیم. در حکومت اسلامی ولائی روزگار یزید برامون آرزو شده!
• در اسلام باید بین مسلمانها را آشتی داد. در حکومت اسلامی ولائی باید بین مسلمانها جنگ و خونریزی برقرار کرد!
• در اسلام نظافت از ایمان است. در حکومت اسلامی ولائی مردم شیر آب طهارت گرفتن رو می دزدن!
• در اسلام هر کی از بیت المال زیادی بخواد کف دستش آهن داغ میزارن. در حکومت اسلامی ولائی هر کی حق قانونی خودش را بخواهد سر و کارش با میله دو متری است!
• در اسلام ازدواج دائم واجبه. در حکومت اسلامی ولائی برای اکثر مردم دائمی غیر ممکن و لی ساعتی ممکن!
• در اسلام باید به بزرگان قوم احترام گذاشت. در حکومت اسلامی ولائی عکس اونها رو می کنن سیبل تیراندازی!
• در اسلام قرار بود اگر شیطون را گرفتیم حالش را جا بیاریم. در حکومت اسلامی ولائی شیطان روزی 24 ساعت به جیگرمنون حال میده!
درود بر شما جناب انعامی عزیز
علت خوشوقتی ام را در همین پست زیر کامنت خودم متوجه خواهید شد دوست عزیز .
پایدار خرد و جمله خردورزان.
سلام آقای نوریزاد عزیز آقای نوریزاد دیگه به آخر رسیدم یعنی به آخر رسیدیم ..! من به عنوان یک جوون 17 ساله صبح که از خواب پا میشم میام توی فیسبوک و فضای مجازی دور میزنم که ببینم آخر خبری میشه ما از این بدبختی رها شیم ولی میبینم نه فقط مثل آواره ی در جستجوی خوشبختی هستیم . هر روز هم داریم بدبخت تر میشیم . یه عده رو میبینی که هنوز تا خرخره بنفشن یه عده رو میبنی که درگیر آزادی چریک پیرن یه عده میبینی هنوز با اعتقادات تندشون از میرحسین حرف میزنن یه عده رو میبینی از سر و کول آقای هاشمی بالا میرن یه عده هنوز روی حرفهای خاتمی قفلن . یه عده همکه بیرون گود نشستن و دارن سنگ حکومت پهلوی به سینه میزنن و ماجرا رو به قول معروف لنگش میکنن هیچکس به فکر آزادی از بند قشر ها و گروه ها نیستن . . هر روز هم با چشمان رنجیده خودمون داریم پیشرفت روز به روز هم نوع هامون رو توی کشور های دیگه میبینیم و بغض میکنیم . خسته ایم خسته .
آقای نوری زاد عزیز – برخورد آقای خوش کوشک با شما
خاطرات زیادی را برایم زنده کرد , 11 سال با تمام وجود
برای جمهوری اسلامی کار کردم, مسئول جنگ زدگان استان
مرکزی , فرماندار شهرستان دشتی استان بوشهر, مسئول
دبیر خانه مرکز تحقیقات و پژوهش دفتر تبلیغات , وزارت
امور خارجه, 25 سال پیش استعفأ کردم , روزی که استعفأ
کردم یک خانه 100 متری در 20 متری گلستان داشتم که هدیه
ازدواج خانواده خودم و خانواده خانمم بود و با پول آن به
آرژانتین برگشتم , از آن تاریخ زندگیم را سیاه کرده اند,
اقدام به ترور تهدید مکرر به مرگ و آخرین اقدامشان چاپ
یک کتاب توسط یک لبنانی آرژانتینی که ضمن کارهای
مشاورتی سفارت وکیل یک لبنانی است که از متهمان رتبه
اول در بمب گزاریها میباشد.
در این کتاب من را مجاهد خلق معرفی می کنند و از
دولت آرژانتین درخواست اخراج من را کرده اند.
آقای نوری زاد بعضی اوقات انسان سکوت می کند
تا دودش به چشم کسی نرود , اما هر چیزی حدی دارد.
در یک اقدام قانونی مشاور سفارت مجبور شد در
جلسه پیش دادگاهی به اشتباه خود در حضور
نماینده وزارت دادگستری و وکیل من اقرار کند,
هم آبروی سفارت رفت و هم میلیون ها دلار که
هزینه کرده بودنند,
آقای نوری زاد خدا را شاهد میگیرم یک ریال از کسی
نگرفته ام , کار در قبرستان برای شبی 15 دلار
کرده ام ولیکن یک ریال از کسی دریافت نکرده ام
اما سفارتی ها منرا متهم به وطن فروشی و همکاری
با سازمان اطلاعات آرژانتین , موساد , سیا کرده اند.
درد دل زیاد است و بیشتر از این سرتان را درد نمی آورم.
آقای کوشک ها باید بدانند که 50 میلیون و سائل
یک شهروند و خسارات ناشی , را در آینده با
100 بیلیارد نخواهند پرداخت کرد.
آقای نوری زاد , اگر با با ترک ملیت من هم موافقت نکنند
و آن کارمندهائی که تهمت مجاهد بودن را زده اند مجازات
نکنند خدا را شاهد میگیرم بزودی عین کاری را که
شما در ایران می کنید جلوی سفار آرژانتین خواهم کرد.
آقای نوریزاد درد بسیاربسیار زیاد است.
استاد سلام
خیلی مردی خیلی زنی خیلی انسانی خیلی عاشقی خیلی خدایی
درود
امید وارم صفه برا خودتون باشه و دوستان محترم اطلاعات پیام منو نبینن
ولی اگرم دیدن خیالشون راحت من اهل براندازی نیستم چون معتقدم هیچ بدی نمیره تا خوبی بیاد نباید چیزی رو از بین برد تا چیز دیگه ای ساخ بلکه باید ترمیم کرد
اقای نوری زاد از روی دلسوزی میگم ی نگاهی به دور و بر بکن منتها نه پیش زمینه فکری قبلی !!!
تو ایران دیگه کسی بر علیه کسی قیام نمیکنه بلکه مردم باورشون رو از دس دادن به همه چیزهایی که شما باور دارید
به همه ارمانهای امام و کل چیزایی که شما باور دارید
نسل امروز جای دیگه ای سیر میکنه
انقلاب از درون پوسید تاریخ تکرار شد
هر چند امروز رهبر ما مقتدر هس هر چند امروز نیروهای اطلاعاتی قدرت مندی داریم ولی در واقع باور و ایمان مردم از بین رفت
تاریخ انقلاب خیلی وقته گذشته خیلی ایده خوبی بود
خیلی عالی بود که امام اومد تا جای شاه رو بگیره
ولی حتی به فکر یک نفرم نپرسید شاید شاه از قبل برداشته شده بود
شاید حرفای من به نظر شما گزاف بیاد
ولی استعمار دنبال منافع خودش در ایران بود
و این منافع به دس نمی اومد تا بعد اینکه باور مردم از بین بره
و چه سلاحی برنده تر از فساد بنیانگذاران
همه باورهای امثال پدر من از درون پوسید
حتی خیلیا دیگه خدا رو هم قبول ندارن
چه برسه به امام و جانشین امام و مرجعیت
کاش ما هم از هوش و زکاوت ژاپنی ها برخوردار بودیم تا امریکا و استعمار و مجبور به سازش میکردیم
قطعا شما میدونید بانک جهانی صندوق بین الملی پول و خیلی از سازمانهای دیگه مالی رو امریکایی ها تشکیل دادن تا ترمزی باشه برا ژاپن
نه این که دربازی قرار بگیریم که خود استعمار ما رو در اون قرار داد
شما ی لحظه فک کن هواپیمای امام خیلی راحت اومد تو ایران البته همفکرای شما میگن کار امام زمان بود ولی عقل من میگه ی موشک می تونس جلوش رو بگیره ولی منافع در این بود و متاسفانه امام نتونس با کمی تدبیر بازی بده استعمار رو بلکه تصمیم گرف جلوش واسته همون چیزی که از قبل برنامه ریزی شده بود
کاش رهبران مملکت من می دونستن بفهمن
همه چی از قبل چیده شدس و باید نقش خودشون رو جوری بازی کنن که اسمی نیکی ازشون بمونه و رفاه مردم رو تامین کنن
من مطالعات و سنم قد شما نیس ولی قطعا در جریان هستید که ما نمی تونیم با رقیبی مث امریکا و انگلیس طرف بشیم چون هر کاری ما میخایم بکنیم دو قدم از ما جلوترن
کاش شماها مث سران ژاپن جوری با دشمن مصالحه میکردید که 8 سال جنگ نمیکردیم کاش جوری برخورد میشد که مملکت تو تحریم نمی رفت
میدونم عقیده من شاید به نظر شما حقیر بیاد
ولی من معتقدم شرم اور ترین صلح
از با شکوه ترین پیروزی که بعد از جنگ بدست بیاد
ارزشش بیشتره
نمونش شهر یزد در ایران خودمون در کل تاریخ ایران یکبار هم این شهر ویران نبود صلح برای رهبران بزرگ هس و جنگ برا انسانهای کوچک
هنوز تاریخ صلح امام علی بعد رحلت پیامبر یادش نمیره
من یقین دارم امام حسین مجبور به جنگ شد و گرنه برای مصلحت مریدانش حتی با یزید صلح میکرد
دوران انقلاب چه بخاید چه نخاید تموم شده
شما امروز از چیزی انتقاد میکنید که خودتون ساختید
به عقیده این حقیر باید فقط بشینید و نگاه کنید که بعد از پوسیدن این دوره ایران چه چیزی شکوفه میزنه چون قابل مرمت نیس
زیاد بود شاید حرفام خیلی خام به نظر بیاد
ولی امروز اگه تنها ی راه برا نجات ایران مونده باشه صلح هس با ابر قدرتها نه دشمن تراشی شاید امریکا نتونسته باشه خاک ایران رو فتح کنه ولی به مقدسات تمام ادیان قسم فکر و باور نسل جوون ایران رو بدون اینکه کسی بدونه فتح کرده
با این دشمن نمیشه جنگید کاش امروز عمر عاصی بود برا نجات مردم
کاش به جای تقوا کمی هوش بود میخام بگم برا نجات دین ولی نمیشه نجات داد دینی که استعمار در بین مومنین با خرافات مخلوط کرده و در بین مردم عادی بی دینی رو اعتبار کرده
حداقل برای نجات ایران از تجزیه ای که در انتظارش هس
خدایی نکرده شما ی لحظه فک کنید
این اقتدار و قدرت اقای خامنه ای که ایران رو یکپارچه نگه داشته هر چند در ظاهر بعد ایشون چی میشه ؟
من از هرج و مرج بعد از این می ترسم امید وارم حداقل در زمان زندگی من ی همچن اتفاقی نیفته
وقتتون رو گرفتم با حرفای صد من ی غاز ولی اگر هم جواب ندید همین که خوندید و این ایده رو در ذهنتون به وجود اوردم کافیه
چون احساس کردم دلسوز ایران هستید
ولی تنها یک گله از شما و امثال شما دارم
که دین که هیچ با سادگی و عدم باهوشی خود بازی رو انجام داد که استعمار برای ما چیده بود
و خدا باور بودن مردم ایران که از باستان در بین مردمان این سرزمین بود از بین بردید
شاید گزافه گویی باشه این چند جمله اخر اما کمی نگاه کنید فقط نگاه به اجتماع اطرافتان کنید و ببیند که ایا واقعا خدایی در اعمال نه گفتار جامعه می بینید ؟
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻔﺮﯾﺢ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﺎﯾﻢ،ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﻢ ﺭﺍ ﭼﮏ
ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻣﺴﯿﺞ ﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ،ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﺭﻭﺣﯿﻪ
ﺟﻮﺍﺏ ﮐﻨﮑﻮﺭﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﯽ؟
ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ : ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺟﻮﺍﺑﺎ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎ
ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﺍ؟ﺧﺐ ﺑﯿﺎ ﭼﮏ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺭﯾﻠﮑﺴﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻭ
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻟﺐ ﺗﺎﭖ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺳﺎﯾﺖ ﻣﯿﺸﻮﻡ،ﺻﻔﺤﻪ
ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺸﺨﺼﺎﺕ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﯿﺘﺮ
ﻧﻘﺺ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﻣﯿﻤﺎﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺗﯿﺘﺮ : ﻟﻄﻔﺎ ﺑﺎ
ﺻﻨﺪﻭﻕ ﭘﺴﺘﯽ ﮐﺮﺝ ﻣﮑﺎﺗﺒﻪ ﻭ ﯾﺎ …
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻣﺸﺨﺼﺎﺕ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﯿﺘﺮ
ﻣﺬﮐﻮﺭ ﺑﺎ ﺭﻧﮓ ﻗﺮﻣﺰ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﯼ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ : ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻧﻘﺺ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﯼ ﻣﺪﻝ
ﺟﺪﯾﺪ ﺧﻮﺭﺩﻡ
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﮐﻤﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﮐﻨﺎﺭﻡ
ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﺪ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺰﻥ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺷﺪﻩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ
ﻣﺸﺨﺼﺎﺕ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﯿﺘﺮ،ﻟﺐ ﺗﺎﭖ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﯿﭽﺮﺧﺎﻧﻢ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﻪ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﯾﮏ ﻏﯿﺮ ﺑﻬﺎﯾﯽ،ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺍﻃﻼﻉ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ
ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﮏ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺧﺒﺮ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻌﺪ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﺴﯿﺞ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻣﺪﻝ ﺟﺪﯾﺪﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﻪ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﮐﺮﺝ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﻨﻨﺪ !! ﺑﻪ
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻏﯿﺮ ﺑﻬﺎﯾﯿﺖ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻥ ﺑﭙﺮﺱ ﻓﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻏﯿﺮ ﺑﻬﺎﯾﯽ ﺍﻡ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ 4000 ﺷﺪﻩ ﻭ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺳﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﺯﯾﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺰﺷﮑﯽ
ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺭﺗﺒﻪ 1000 ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺑﻐﺾ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺨﻮﻧﯿﻢ …
ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺳﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺭﺷﺘﻪ ﺗﺠﺮﺑﯽ ﺭﺍ
ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﺯﯾﺎﺩﻡ ﺩﺭ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﻭ
ﻓﯿﺰﯾﮏ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﻼﻗﻪ ﺑﻪ ﺭﺷﺘﻪ ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮑﯽ
ﺗﺠﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﺮ
ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﭙﺬﯾﺮﻧﺪ ﺑﺎ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﺳﺎﻝ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ
ﺩﯾﺪﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﻧﻘﺺ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ
ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ
ﺍﻭﺍﺳﻂ ﺳﺎﻝ ﺳﻮﻡ ﺑﺎ ﺭﺷﺘﻪ ﮊﻧﺘﯿﮏ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ
ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺍﻣﯿﺪﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ
ﻋﻼﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺯﯾﺴﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯿﻔﺘﺪ ﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺶ
ﻣﺴﯿﺞ ﮐﻨﻢ
ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ؟ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﻡ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ
ﺑﻬﺶ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﻫﻢ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ؟ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺩﺭﺱ ﻧﺨﻮﺍﻥ ﻓﺎﯾﺪﻩ
ﻧﺪﺍﺭﺩ؟ﯾﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﺸﻮﺭﺕ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﻦ ﻭ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺑﺪﻩ؟ ﯾﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﯿﻔﺘﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ
ﮐﺴﯽ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﺍﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ : ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻮﺍﻧﺪ
ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ،ﺍﮔﺮ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ … ﺑﻌﺪ ﻣﻬﺎ ﺭﺍ
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﺍﺩ : ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﯾﻨﻢ ﺭﻭﺣﯿﻪ
ﮔﻔﺘﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﺍﺩﯾﻢ ﺣﺎﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺟﻮﺍﻥ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ
ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﺤﻤﻞ ﻫﺮ
ﺑﻼﯾﯽ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺣﻖ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻧﯿﮑﻮ ﻭ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ،ﻫﻨﻮﺯ
ﻫﻢ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ
ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺎﺷﺪ؟ﻣﮕﺮ
ﺁﻗﺎﯼ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﻗﻮﻝ ﻧﺪﺍﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ
ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﺑﺪﻫﺪ؟ﭘﺲ ﭼﻪ ﺷﺪ؟ ﺁﻗﺎﯼ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ
ﻋﺰﯾﺰ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ
ﻋﻤﻮ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻥ ﻋﻤﻮ ﻫﺎ ﻭ ﺧﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺍﯾﯽ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ
ﻋﻤﻮ ﻭ ﭘﺴﺮﺩﺍﯾﯽ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺧﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ
ﺍﺧﺮﺍﺟﯿﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮ ﮔﺮﺩﺍﻧﯿﺪ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﺍﻩ ﺩﻫﯿﺪ،ﻫﻤﯿﻦ
ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺑﺮ ﺳﺮ
ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﯿﺪ،ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻘﺺ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﺩﻟﮕﯿﺮ
ﻧﻤﯿﺸﺪﻡ ﭼﻮﻥ ﺁﻣﺎﺩﮔﯿﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﻧﻮﻉ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪﻩ
ﺍﺳﺖ،ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﻗﺒﻮﻟﻤﺎﻥ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ
ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺭﺍﻫﻤﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺷﻢ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ
ﺳﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺗﺒﻪ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﺸﻮﻡ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ
ﻣﯿﻨﺪﯾﺸﻢ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﺗﺴﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺪﺍﻡ ﮐﺘﺎﺑﻔﺮﻭﺷﯽ ﺑﺪﻫﻢ
ﺗﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﻧﺠﺲ ﻭ ﮐﺎﻓﺮ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﻧﺸﺎﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﺗﺮ
ﺍﺳﺖ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺗﺴﺖ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻭﻧﺪ؟
ﺑﻐﻀﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺭ ﮔﻠﻮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ
ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺯﯾﺮﺍ ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ
ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﮑﺎﺗﺒﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﺍﻣﺎ
ﺑﻐﻀﻢ ﺍﺯ ﻇﻠﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﺭﻭﺍ ﻣﯿﺪﺍﺭﻧﺪ
ﺑﻐﻀﻢ ﺍﺯ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﮐﻮﭼﮑﻢ،ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ
ﺍﻣﯿﺪﺕ ﺭﺍ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﻧﮑﻨﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ
ﻧﺸﺎﻧﺖ ﺩﻫﻢ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﻢ : ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﻣﻬﺎ؟ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﺁﺑﺎﺩﯾﺶ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﯼ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺳﺖ،ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻢ ﻭﻃﻨﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻋﺎ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﻢ،ﺍﻣﺎ ﺗﻮ
ﺍﻣﯿﺪﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻩ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ … ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﻐﺾ ﻭ ﺑﺎﺯ
ﻫﻢ …Aug 5th, 9:34am
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻢ
ﺻﺪﺍﯼ ﻣﺴﻮﻝ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﻮﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﻣﻦ ﻣﺎﻣﻮﺭﻡ
ﻭ ﻣﻌﺬﻭﺭ … ﭘﺪﺭﻡ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﻫﺮ ﻣﺴﻮﻟﯽ ﯾﮏ
ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺍﺩﺍﺭﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﯼ ﻭﺟﺪﺍﻧﯽ … ﻧﮕﺎﻫﯽ
ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻓﻢ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺷﺶ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ
ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﺑﻌﻀﯽ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﺑﻌﻀﯽ
ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ … ﻫﻤﮕﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﻮﺷﺘﻦ
ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﺍﺩﺍﺭﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ
ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺧﻮﻧﺪﯾﻢ ﺗﺎﺯﻩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ
ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺩﺍﺭﯼ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ … ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﻪ ﻫﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﻢ :
ﺍﮔﻪ 4 ﺑﺎﺭ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯿﺎﻣﻮﻥ ﺑﯿﺴﺖ
ﻣﯿﺸﺪ
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﺍ؟ﺍﺧﺮﺍﺝ ﭼﯿﻪ ﺑﺎﺑﺎ،ﺑﻤﻮﻥ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﻧﺎﻣﻪ
ﺍﺩﺍﺭﯼ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ،ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ ﭼﺠﻮﺭﯾﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ
ﻫﻤﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ،ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﭘﺪﺭﻡ
ﻣﯿﺎﯾﺪ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺛﺒﺖ ﺩﻓﺘﺮﯼ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ
ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﻣﻨﯿﺘﯽ ﻫﺴﺖ ﺁﺧﺮ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﮐﻪ ﺛﺒﺖ
ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ … ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ﻣﺎﻣﻮﺭﻧﺪ ﻭ
ﻣﻌﺬﻭﺭ …
ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻢ ﺗﺎ
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﺒﺮﯾﻢ ﺟﺰﻭﻩ ﺍﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ
ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ
ﻭﺍﺟﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺍﺳﺖ
ﺟﺰﻭﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﻡ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﻢ : ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ
ﺑﻪ ﺩﯾﻦ ﻣﺒﯿﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﻭ ﯾﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺩﯾﺎﻥ ﺭﺳﻤﯽ ﮐﺸﻮﺭ
ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭﺍﺟﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﯿﺒﺎﺷﻨﺪ … ﺑﺎ ﺧﻮﺩ
ﻣﯿﻨﺪﯾﺸﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﺍﺷﻬﺪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻭ ﻓﮑﺮﻡ
ﻻﯾﯿﮏ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﻭﺍﺟﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺑﻮﺩﻡ؟ﻓﻘﻂ ﻣﺸﮑﻞ ﺍﺳﻢ
ﺑﻬﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ؟ﺩﺭ ﺿﻤﻦ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﻌﺘﻘﺪﻡ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﯾﺎﻧﺖ
ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﭘﺲ ﻣﺸﮑﻞ ﭼﯿﺴﺖ؟ﺗﺎﺯﻩ ﻣﮕﺮ ﻗﺎﻧﻮﻥ
ﺍﺳﺎﺳﯽ ﻧﻤﯿﮕﻮﯾﺪ ﻫﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻓﺎﺭﻍ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ
ﺗﺤﺼﯿﻞ ﮐﻨﺪ؟ﻣﻦ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺍﻻﺻﻠﻢ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﺗﺤﺼﯿﻞ
ﮐﻨﻢ؟ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﻣﺴﻮﻝ
ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ … ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﻤﯿﺪﻫﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﻧﮕﺎﻩ
ﻫﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ … ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻡ … ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﻣﺎﻣﻮﺭ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﻌﺬﻭﺭ؟ﺑﺎﺷﻪ ﻗﺒﻮﻝ ﺍﻣﺎ ﻣﮕﺮ ﻭﺟﺪﺍﻥ
ﻧﺪﺍﺭﯼ؟ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟ ﯾﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﯼ ﻫﯿﺮﻭﺷﯿﻤﺎ
ﻣﯿﻔﺘﺪ،ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ ﻓﺮﺩ ﺑﻤﺐ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﺍﺯ ﺍﻭ
ﺍﺣﺴﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻢ
ﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ،ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ
ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ …
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻧﺴﻞ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻭﺍﻗﻌﻪ
ﻣﻌﻠﻮﻝ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﻧﺪ … ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺭﺍﺣﺖ
ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺑﻮﺩﻡ،ﺳﻮﺍﻟﻢ ﺍﯾﻦ
ﺍﺳﺖ : ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺷﺠﺎﻋﺖ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺭﺍ
ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﯼ ﭼﻪ ﻣﯿﺸﺪ؟ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﻣﯿﺸﺪﯼ؟ﻣﮕﺮ
ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯽ؟ﻣﮕﺮ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟ﻣﮕﺮ
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﺁﺧﺮﺕ ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺳﺖ؟ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ
ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺍﺳﺖ … ﭼﺮﺍ ﺣﺘﯽ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﯽ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﻨﯽ؟
ﻣﯿﺘﺮﺳﯽ ﻭﺟﺪﺍﻧﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﺩ؟ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﻌﺘﻘﺪﯼ ﻣﻦ
ﮐﺎﻓﺮ ﻭ ﻧﺠﺲ ﻫﺴﺘﻢ … ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﻣﺎ … ﻟﺤﻈﻪ
ﺍﯼ ﺗﻔﮑﺮ ﮐﻦ … ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﺴﻮﻝ ﺑﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ
ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﯿﺰ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻫﺎﯼ
ﺗﺒﻌﯿﺾ ﺁﻣﯿﺰ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ؟ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ
ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﻋﻮﺍﻗﺐ ﺑﺪﯼ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ
ﺗﻌﺪﺍﺩﻣﺎﻥ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺳﺖ … ﮐﺎﺵ ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ
ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺧﺪﺍ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮﯼ ﺗﮏ ﺗﮏ
ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﻢ …
با درودی بی پایان به نوری زاد عزیز
آنها که نگران بهشت وجهنم مردم هستند بخوانند
کلمه جهنم از ریشه کلمه هنم عبری گرفته شده که معنی آشغال دونی میدهد.محلی بوده است در ارشلیم که مردم آشغالهای خود را آنجا میریختند.
فهم های جدید از دین
تخته شدن دکان ملایان
نگاه پاپ فرانسیس رهبر کاتولیکهای جهان به جهنم
کلیسا دیگر به جهنم معتقد نیست
بر اساس گزارش پایگاه المصریون، اغلب پیروان کاتولیک و کارشناسان امور مسیحیت بر این عقیده بودند که وی در مسیحیت انقلابی همانند انقلاب مارتین لوتر ایجاد خواهد کرد و کلیسا را در مسیر اصلی و صحیح آن ها به پیش خواهد برد.
پاپ فرانسیس در آخرین خطاب خود تاکید کرد: ما با تفکر و دعا فهم جدیدی از برخی از عقاید به دست اوردیم؛ کلیسا دیگر به جهنم اعتقادی ندارد، زیرا اعتقاد به این مساله ، عشق الهی را زیر سوال خواهد برد، همچنین خداوند قاضی نیست؛ بلکه دوستدار بشریت است.
وی در ادامه تصریح نمود: خداوند قصد محکومیت کسی را ندارد، علاوه بر داستان آدم و حواء تنها یک اسطوره است و جهنم تنها کنایه ای از روح تنها است .
پاپ فرانسوا با بیان این که تمام ادیان صحت دارند زیرا از قلب تمام افرادی سرچشمه گرفته اند که به وجود خداوند ایمان دارند؛ تصریح نمود: کلیسا در گذشته در مورد برخی از مسایل اخلاقی به شکل نادرستی برخورد می کرد، اما امروز به نقش خود به عنوان قاضی پایان داده و آغوش خود را به روی تمام گروه های مختلف از جمله همجنسگرایان، لیبرالیست ها، محافظه کاران، کمونیست ها، افراد طرفدار سقط جنین و افرادی با میل جنسی مختلف، گشوده و از آنان می خواهد به آن بپیوندند؛ زیرا همگی خداوند را دوست داریم و همگی یک خدای واحد را می پرستیم.
وی در ادامه تاکید کرد: وقت آن رسیده است که تعصب را کنار بگذاریم و اعلام کنیم که حقیقت دین قابلیت تغییر و پیشرفت را دارد، به طوری که حتی بی دینان و کافران نیز با دیدن محبت الهی ؛ وجود الله را به رسمیت بشناسند و بعد از آن روح خود را خالص گرداند.
پاپ فرانسیس با اشاره به این که انجیل کتاب مقدس مسیحیان است؛ بیان کرد: با وجود آن که انجیل کتاب زیبایی است، اما در آن کلمات و عباراتی وجود دارد که همگان را به تعصب و محاکمه دعوت می کند، در حالی که زمان آن رسیده است تا این بخش ها را مورد بازبینی قرار گیرند.
وی در ادامه با اشاره به تغییر برخی از قوانین از امکان به عهده گرفتن مقام پاپ توسط زن ابراز امیدواری کرد.
می شود روزی بیاید قوه قضاییه مامورین انتظامی سپاه و اطلاعات به جای تعقیب آزاد اندیشان و میهن پرستان از حقوق انسانی مردم دفاع کنند
قوانین ما انسانی باشد
حکومت قانون مدار عمل کند البته نه این قوانین کشکی کیلویی که عمل به آن ها خود نقض حقوق انسانی است
من نمی فهمم یعنی برایم دشوار است درک این که چگونه مردم ایران تن به چنین قوانینی داده اند
مطالب درج شده در مورخه14مرداد روزنامه جام جم:
حمایت قوه قضاییه از طرح تفکیک جنسیتی شهردار تهران.
محاکمه غیرعلنی مهدی هاشمی.
محسن رضایی پیروزی بزرگ مقاومت درغزه را تبریک گفته .وپیشنهاد داده جمهوری اسلامی غزه رابه پدافندهوایی تجهیزکند.
سراج الدین میردامادی بخاطر فعالیت علیه امنیت ملی6سال به زندان محکوم شد.
شرکت نفتیران(نیکو)باهمدستی بابک زنجانی 4/1ملیارد دلار به امارات نفت فروختندکه پولش وصول نشده.و دولت به خودش اجازه داده(خودش به خودش )4/1ملیاردمذکور رااز صندوق توسعه ملی بردارد.
شبکه مستندقرار است مستند(گنبد)که روندتاریخچه ساخت وساز حرم مطهر امام خمینی وتوسعه ان رابه تصویرکشیده پخش کند.
بیش از90درصدبینندگان برنامه پایش ازکیفیت خودروها ناراضی هستندواعتمادی به صنعت خودروندارند.
کیفیت ضعیف اپراتورها وقیمت بالای خدمات ارائه شده.
دکترمحسن مستخدمین:شرایط اقتصادی ما شرایط رکود تورمی ست.یعنی بنگاههای اقتصادی فعال نیست.تولیدپایین امده کیفیت محصولات روندنزولی پیداکرده وانگیزه ای برای تولید وجودندارد.درکناران قیمتها هم روبه افزایش است.این فرایندشرایط نادری ست که هم اکنون کشورهای انگشت شماری بدان مبتلا هستندکه یکی از انها ایران است…
ازحقوق بشراز نوع اسلامی وعدم سازگاری ان با حقوق بشرجهانی سخن رفته.
هواپیماهای خودترمیم شونده درنسل جدید هواپیماها درممالک غربی.وکنار ان تبلیغ خودروی جی 5با70-80ملیون تومان
خرماهای ایرانی بصورت فله ای به امارات صادرشده انجا بسته بندی وبه اسم تاجران اماراتی وفرانسوی به فروش میرسد.
بررسی ازادراه تهران-شمال دراینده نزدیک
دربخش حوادث هم.ازارواذیت 2زن توسط زورگیران-پلیس قلابی-مرگ کودک5ساله-سرقت مسلحانه8ملیاردتومانی-سارقان موتورسوارطلاوجواهر-دختر12ساله در دام اینترنتی
این مطالب امروز روزنامه جام جم بود.بدون هیچ توضیحی .توخودحدیث مفصل بخوان از این مجمل
درود بر شما جناب نوری زاد
خسته نباشی! با آرزوی موفقیت شما.
موبایلمو گذاشتم سر ساعت 5 بعدالظهر هر روز بجز روزهای تعطیل زنگ بزنه تا دل من هم شما رو همراهی کنه. مهم نیست کجا هستم، مهم اینه که دلم همراه شماست.
امیدوارم هر چه زودتر اموال خودتونو پس بگیرین.
خانم زهرا شماره یک!از اینکه شماره شما را 2 نوشتم ببخشید ولی شما هم در کلام و هم در فکر یک هستید! و اینو من جدی میگم چون از کامنتهای من تا بحال حتما دستگیرتان شده که من به کسی نان قرض نمی دهم و اهل تملق و تعریفهای صدمن یه غاز نیستم! انتقاد شما را از قلم تند و گاهی بقول جناب نوریزاد خشمگین خود درک می کنم و گله ای هم ندارم.تا آنجایی که من نوشته های پربار انتقادی و روشنگرانه شما را خوانده ام نه تنها با افکار شما اختلاف بنیادی ندارم بلکه باید بگویم افتخار هم می کنم که بانویی اینچنین فرهیخته و روشن ضمیر و با فراست از سرزمینم همدوش دگراندیشان برعلیه ظلم و ناراستی و نادرستیها و پستی و پلاشتیهایی که حکومت اسلامیان در این 36 سال بر این سرزمین و مردمانش نازل کرده اند بمبارزه برخاسته.من صادقانه بگویم که بودن شما و دیگر شیرزنان این مرزو بوم در بطن مبارزه با نظام اسلامی ترس و وحشت تضمین کننده اینده ایران زمین و رهایی اش از دست مستبدین خواهد بود.چون در سرزمینی که زنان آگاهانه برای حقوق خود مبارزه می کنند و به حقوقی کمتر از مردان رضایت نمی دهند استبداد و مردسالاری جایی نخواهد داشت.در طول تاریخ مبارزاتی ایرانیان زنان شجاع و خردمندی پا بعرصه مبارزه همراه با دیگر هموطنان خود نهاده اند ولی بدبختانه بعلت نقش تخریبی اسلام و مردسالاری حاکم در جامعه حتی در زمان حکومت نیمه سکولار پهلویها هم نتوانستند نقشی اساسی در سیاست داشته باشند وتقریبا همه در سایه حکومتهای مردسالار از تاثیر بر نابرابریهای جنسی در جامعه باز ماندند.بهمین جهت من معتقدم که برای ایرانی ازاد و آباد نه تنها باید زنان حقوقی برابر مردان درتمام زمینه ها داشته باشند بلکه در بعضی موارد باید قوانینی بنفع زنان برای رفع عقبمانده گیهای تحمیلی در بعضی زمینه ها به تصویب برسد.باری در مورد توهین به محمد من آنچه را نوشته ام از همین روایت سنتی خود مسلمین گرفته ام و در قران هم کشتن دگراندیشان و به کنیزی گرفتن زنان و برده کردن کودکانشان یعنی غصب کردن هست.محمد تیوریسین اسلام است و کسی است که خود اولین حکومت اسلامی را بنا نهاده و آنچه را که امروزه مسلمین اسلام می نامند قرآن و احادیث و روایاتی است که به محمد نسبت داده می شود.بنابراین سنت محمد را بیان کردن و مورد انتقاد قرار دادن توهین نیست.مشکل ما با مسلمین اینست که آنها می خواهند برای همه چیز تعیین و تکلیف کنند.مثلا چگونه حرف بزنیم چگونه بنویسیم چگونه لباس بپوشیم و چگونه … اصولا در مخیله یک مسلمان معتقد جایی برای حقوق دیگران و اظهار نظر دیگران و خردورزی …نیست زیرا انچه هست پیش مسلمین و در کتب آنهاست.دلیل اش هم همین تقدس ساختنها و از انتقاد بری دانستن مقدس کردهاشان است.مثلا برای من ایرانی کورش و فردوسی …اشخاصی هستند مثل بقیه و افکار و رفتار و گفتار نه تنها آنها بلکه هر کس دیگر را می شود نقد کرد و یا اصلا نپذیرفت. ولی برای یک مسلمان محمد و قرآن و برای شیعیان 12 عربی که 13 عرب دیگر هم از چنان تقدس آهنینی برخوردارند که خود خوانده اید که ریس جمهوریکه حتی یکی از وعدهایش را بمردم عملی نکرده حاضراست هزاران جوان ایرانی را برای مقبرهایی که اصلا معلوم نیست به کی تعلق دارند(مثلا علی در کوفه کشته شده و قبرش در نجف است!)قربانی کند.خب دوست ارجمند با چنین مردمی شما هر بحثی کنید و بخواهید دلیلی بیاورید دلیل شما توهین بمقدسات می شود.جریان ما با این برادران مؤمن و مسلمان مثل جریان آن آخوندیست که می خواسته پل صلات را برای کسی توضیح دهد.آخوند شروع می کند به تعریف که این پل اصلا با چشم دیده نمی شود و چنین است و چنان است.دست آخر طرف می گوید آقاجا قربون آن جدت برم در یک کلام همون اول می گفتی ره نیست و تمام ! این آقایان تا زورشون می رسه که بحث بی بحث و زمانیکه هم زورشون نمی رسه زودی به صحرای کربلا می زنند و وا مقدسا سردادن.گویی خود اینها خیلی به عقاید دیگران احترام می گذارند. قرآن پراست از آیات قتل و کشتار و سوزاندن و عارت و تعقیب دگراندیشان.درثانی آیا 36 سال برای افرادیکه چنین قلم فرسایی می کنند کافی نبوده تا جنایاتی را که برادران مسلمانشان برایران و ایرانی نازل کرده اند ببینند و بشنوند و لحظه ای تامل کنند و به چرایی برسند؟می گویند این اسلام نیست می گویم پس با صدای بلند برو در وسط شهر فریاد بزن خامنه ای مسلمان نیست.وخمینی ////// مسلمان نیست.و با دلیل و مدرک اینوثابت کن!همان منتظری و یا بازرگان و یا طالقانی هیچوقت نگفتند که اینها مسلمان نیستند.و حکومت این درندگان را غیر اسلامی نمی خواندند.و خمینی را هر سه امام می نامیدند!بنابراین دوست گرامی چیزی را من می نویسم بدون دلیل نیست هر چند که بقول شما از روی عصبانیت باشد!زهرا خانم ما بارها بوسیله این برادران ارشاد شده ایم بنابراین اینها را خوب می شناسیم.
برادرم مزدک جان
نقدهای من به قوت خود باقیست و ادله ات هرچند قابل درکند اما به نظر من راههایی غیر از راه شما را نیز میشود برای برخورد با آن معزلات برگزید.
مزدک عزیز ما در برخورد با این دینداریِ مزاحمت برانگیزِ حاکمانِ بی دین و مردمان _ اعم از عوام و خواصِ تابعِ خوانشِ رسمیِ حاکم بر کشور_ چاره ای نداریم جز این که بهوش باشیم تا مسائل را سر جای خود و بدون اختلاط بررسی کنیم .
مثلا آنجا که ما نقدی به رفتار محمد به عنوان پیامبر اسلام در 1400 سال پیش داریم باید در جای خود به نحوی روشن بحث شود و اگر بنا بر آسیب شناسی اجتماعی با رویکرد دینی داریم باید آن هم روشن و جداگانه بحث شود و اگر ارتباطی بین این دو مبحث بود بعد از روشن شدن اصول هر یک به معزل این ارتباط اشاره کنیم .
مثلا دوره ی برده داری و به کنیزگرفتن که ظواهر اسلام مهر تاییدی در دوران نزول قران به آن زده است _ هم در قران هم در سیره ی پیامبر اسلام_ باید جداگانه بررسی شود و با درنظر گرفتن context و backgrand تاریخی این سابجکت اجتماعی و مطالعه بسیار باید به نتیجه رسید و این که یک مرتبه به صراحت گفته شود محمد لباسش غصبیست زنش غصبیست خانه اش غصبیست فقط عصبانیت نویسنده را از پرداختن به موضوع دین نشان میدهد .
من به شدت با شما موافقم که ایدئولوژی های دینی یعنی برخاسته از دین بسیار قابلیت جزم شدن های شدید دارند و باورمندان آن بسیار تند و خشن اند و هیچ گونه زیر و رو کردن داشته های ایمانی شانرا بر نمیتابند. توضیح میدهم که این معزل هر نوع تفکریست یا شاید در ذات هر چیز نهادینه شده ای باشد اما دین و دریافتهای آن در قیاس با انواع دیگر دریافت های بشری قابلیت دگماتیک بودن بیشتر دارند .
حال به نظر شما اینکه ما هم در پاسخ به این خشم و کین آوری همان کنیم که آنان ، نتیجه بخش تر است یا اینکه موضوع را تجزیه کنیم و ضعف داشته های ایمانی را مستند عیان کنیم ؟
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید /در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید /کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید /که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان /چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا /بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید /چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست /هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید
سلام جناب نوریزاد
“منتها این بار با کشته شدنِ فردی چون نوری زاد که لابد چیزی برای نیروی انتظامی که هیچ، برای کل نظام باقی نمی گذارد.”
از نوشته های اخیر شما پیداست که چیزهایی در اختیار دارین که بوسیله آنها میتواید این نظام فرعونی (البته صد رحمت به فرعون) را نابود کنید ،اگر واقعا هست بسم ا… فرض کنید مرده اید ،میدانید با این مردن جهانی را یا لا اقل بگوییم منطقه ای از این جهان را نجات دهید،پس منتظر چه هستید بمیرید و مطمئنا بعد از این مرگ زنده خواهید شد زنده خواهید ماند بدین صورت هم خودنان هم جهانی را از این مرگ تدریجی زجر اور نجات دهید
من شخصا حاضرم در این راه البته بشرطی که واقعی باشد همراه شما بمیرم.
منتظر جواب هستم
——————–
سلام امید گرامی
میوه را کال نباید چید. که عمر و زحمت و سرمایه را هدر می دهد.
با احترام
با سلام
در پاسخ به آن بسیجی که به شما تشر میزد که چرا پای کودک بهائی را بوسیدید در حالی که قبلهٔ بهائیان در اسرائیل است و امروز میبینید که اسرائیل در غزه چه میکند باید گفت که شما چرا در دهه ۶۰ برای حاضرت علی و حسین سینه میزدید و اشک میریختید در حالی که مزار آنها یعنی قبلهٔ شیعیان در عراقی بود که جان صدها هزار نفر از مردم ما را گرفته بود و کشور ما را بخاک و خون کشیده بود.
درود به آقای محمد(کاوه)نوری زاد
و همگاران یا وفا و استوارتان وهموطنان شریف خرد ورز
بسیار خرسندم از این که این چاپلوسان بی خرد و دنباله روی استبداد نوع دینی که برای تکه استخوانی عظمت فضیلت های انسانی خود را می فروشند، به شما صدمه ای جسمی وارد نیآوردنند.
اطمینان کامل دارم که این جماعت آخوند بر سر عقل نخواهد آمد. فکر مسخ شده و در جهل مرکب مانده و بویژه به قدرت و مال و منال مردم رسیده نصایح ، پند واندرز و استدلال های عقلی و علمی را نمی پذیرد و همانند ضرب المثل معروف : کربه مرتضا علی را از هر طرف به آسمان پرتاب کنی ، دوبار چهار چنگولی به زمین می نشیند.
انکار می کنی که بوسیدن پای پسر بچه بهائی ، نمک روی زخم های کینه کاذب جویانه مسلمانان شیعه اثنی عشری پاشیده شده است. تا چه اندازه مغز این خرافات پرستان ، مستبدین ، اوهام پرستان کوچک است. آنهم موجود طبیعت و(آفریننده ایزد یکتاست). حالا بد شانسی آورده که در جهنمی همانند ایران متولد شده است.
باور های دینی از تراوشات مغز انسان سرچشمه گرفته است و بهانه و مستمسکی برای کلاه برداری، غارت، چپاول وکشتار همنوعان خود بوده و می باشد.
بعلت عدم شناخت از هستی و ( ترس از مرک) برای خودشان آسمان و ریسمان بافته اند( تمام صفات انسانی را به خا لق وصل کرده اند رحیم، رحمان، جبار ووو.. بهشت وجهنم، صور اسرافیل ، پل صراط وو.. هزاران مهملات دیگر)
نتیجه به اطراف نظر انداختن و مطالعه کردن وبه خویشتن فرو رفتن را بطور اختصار می نویسم : اصلأ نابودی و مرکی در طبیعت وجود ندارد. همه چیز در حال تبدیل و تحول و حرکت است . هیچ چیز ثابت نیست از کوچکترین ذرات اتمی کوانتم والکترون ها وحتی شاید کوچکتر تا میلیارد ها منظومه شمسی وکهکشان ها .
امیدوارم روزی بزودی برسد که این واژه های : مرک ، کافر، ملحد، منافق، فتنه گر ، مفسد وفی العرض ووو .. و از این قبیل
از ادبیات زبان فارسی برداشته و حذف شوند و به زبان آوردن آنها جرم محسوب شود.
چقدر این دیکتاتور ها و ایده لوک ها از دریچه چشم تنگ به دنیا نگاه میکنند!
شاعر فرهیخته عطار نیشابوری می فرماید :
هفت شهر عشق را عطار گشت ….. ما هنوز اندر خم این (آن) کوجه ایم
با آرزوی تندرست وموفقیت و تشکر برای امکان ودرج دیدگاه دگری در وب سایتتان
درود بر شرف نوريزاد
جناب نوریزاد درود بر شرفت ! همین!
جناب دردمند گرامی وقتی شعری و یا مطلبی از کسی را در سایت می اورید سعی کنید منبع و شاعر و یا نویسنده را هم ذکر کنید.والا می شود سؤاستفاده و یا دزدی از اثار دیگران.شما شعر زنده یاد مشیری را در سایت گذاشته اید بدون یادی از آن بزرگوار انساندو و ایران دوست!
من مدعی نیستم که این شعر از من است اما فکر میکنم عزیزانی که در اینجا حضور دارند میدانند که بنده را چنین بضاعتی نیست که مانند زنده یاد فریدون مشیری شعر بگویم در عین حال انتقاد شما را به جان میخرم و حتما رعایت میکنم و اما شعری دیگر از م.آزرم
ایران بزرگ جاودان میماند هم باز سرود پارسی میخواند
این خانه که چاره کرده هر آفت را این حشر و حوش را زخود میراند
حشر وحوش در قرآن آمده
در میان این همه اخبار اندوهناک یکماه اخیر امروز دو خبر از موضع گیری دو بردار اندکی تلخند را بر لبم نشاند
صادق و جواد لاریجانی که در میان اب گل الوده ماهی مقصود خود را با ظرافت صید کردند و با اشاره به قضایای غزه و دفاع منفعلانه سازمان ملل سخت به سازمان ملل تاختند و از این طریق خواستند گزارش احمد شهید را یک جورایی ماست مالی کنند اما بنظرم غصب غصب است چه خاک فلسطین چه زمینهای هکتاری اطراف ورامین.
«به آرتین گفتم: پسرکم، من از طرف آنانی که در این سالهای اسلامی، بر تو و بر همه ی همکیشان تو جفا باریده اند، از تو پوزش می خواهم. به او گفتم: وقتی پاپ، رهبر کاتولیک های جهان خم می شود و پاهای یک دخترکِ بزهکار مسلمان را می شوید و بر آن بوسه می زند، من چرا به نمایندگی از دم و دستگاه عریض و طویل رهبر مسلمین جهان و مراجعِ پشت به پشت شیعه بر پاهای کوچک و بهشتیِ تو بوسه نزنم؟»
نوشته بالا بخشی از متنی ست که شما حدود یک سال پیش در بازدیدتان از منزل آرتین کوچک نوشتید. عذرخواهی بابت ظلمی که بر او و خانواده اش رفته، نه چیزی بیشتر. آقای نوری زاد آنها که بر شما بابت بوسیدن پای بهایی کوچک خرده می گیرند آیا نوشته بالا را لااقل یک بار خوانده اند، یا فقط نقل قول آب و تاب داده اش را از دیگران شنیده اند؟ دیروز شما تن پوشی با عکس مادر داغداری نقش بسته بر آن به تن داشتید. چرا برادران بسیجی و عصبانی چیزی درباره سرنوشت ستار از شما نپرسیدند؟ چرا از شما بابت اینکه صدای این مادر ستمدیده شده اید قدردانی نکردند. چرا از کشته شدن جوان رعنای آن مادر فریاد وااسلاما سر ندادند؟
همه ما دچار سوء تفاهم های بزرگی در زندگی هستیم. ما در باره دین خود، درباره ارجحیت انسانیت و وجدان و درباره خیلی چیزهای دیگر دچار سوء تفاهم که نه، توهم هستیم.
از شهیدی که ظاهرا در تسخیر سفارت نقش داشته نقل قول شده که در بالای دیوار، احساس کرده بود فرشته های آسمان به او نگاه می کنند. این را در دیوارنوشته سفارت هم می توانید ببینید. اظهارات آن شهید، و شاید آن جوانان بسیجی که دیروز دور شما حلقه زده و سوال پیچ و بازجویی تان می کردند، از روح پاک آنها ناشی می شود که می خواهند خوب باشند و درست زندگی کنند، اما انگار عمدی در کار است که این عزیزان درباره واقعیات اطراف دچار سوء تفاهم شوند. سوء تفاهمی که می گوید خوبی در تعصب ورزیدن بر باورهای مذهبی، بدون توجه به حقوق تضییع شده آدم های اطراف است.
درود بر شما
دوباره باز خواهم گشت
آهنگ زیبای از داریوش اقبالی انگار وصف حال شماست پس تقدیم به شما
http://bir3da7.asia/1947/Download-Music/Dariush-Dobareh-Baz-Khaham-Gasht/
الحق که دیوانه ای
جناب دیوانه بودن خیلی بهتر از گوسفند بودن است
شما چرا نعل وارونه زدی عزیز جان ! حرفش را تایید کردی که مثلا جوابش را بدی ! جواب اینگونه ابلهان خاموشی است و بس .
ناشناس محترم
من نعل وارونه نزدم. بدونید که بهترین مغزهای جهان همگی دیوانه خطاب میشدند. مردم کم خرد حرف هر کار را نفهمند به آن انگ دیوانگی میزنند.
ديوانگي منتهي اليه عشق است، بلي استاد نوريزاد ديوانه مردم ستم ديده و مظلومي است كه توسط حكام پخمه اي كه با حمايتهاي گمراهاني چون شما بر تخت پادشاهي جلوس كرده اند مورد ظلم و اذيت و أزار قرار گرفته و اموالشان را بغارت برده ( بابك كوچولو ) و زمين هايشان را غصب ( لاريجانيها ) كرده و دختران بأكره و زيبايشان را تقديم شيوخ منطقه مي كنند براي شبي ١٠ ميليون تومان ( فيلم مستند بسيج ) و جوانانشان توسط فتأوي مصباح يزدي منفور بقتل مي رسند و بخاطر اين حمايتهاي ابلهانه شما ها و پاچه خوري روس و چين به ظلم خود آدامه مي دهند
به امثال ناشناس یاد دادهاند شرف و انسانیت و آزادگی یعنی دیوانگی.به زبون خودش از آقای نوریزاد تعریف کرده طفلک.
با عرض سلام و خسته نباشید و آرزوی پس گرفتن هرچه زودتر اموالتان از سپاه و نوشتن آدرس قدمگاه بعدی که حتما نزدیک بیت رهبریست.
بنده یک سوال داشتم, لطفا یک جواب منطقی از شما یا خوانندگان عزیز.( ترجیها خوانندگان عزیز, بخاطر خرد جمعی )
آیا میشود هم بسیجی بود هم دانشجو؟؟؟؟
آخه بسیجی خیلی معنی داره ولی بچلونیمش یعنی مطیع پروپا قرص و بی ترمز ولایت.
اما دانشجو یعنی کسی که هیچ چی رو بدون دلیل علمی, اونم ثابت شده نپذیرد.
حالا این بسیج دانشجویی یعنی چه؟
البته سوالات دیگری در همین رابطه هست, مثل:
جامعه اسلامی مهندسین یا ………..
من هزاران کیلومتراز قدمگاه شما دورم ولی دلم با شماست. راستش همسرغیر ایرانی من بعضی وقتا بخاطر دم ودقه باز کردن سایت نوریزاد به شما حسادت میکنه, حتمآ هووی خیلی خونوادهای دیگه هم هستین. مطمئنم.
امیدوارام که درآنجا از همه عقاید, اقلیت, پیر, جوان, پولدار, بینوا, آخوند, بدحجاب, بسیجی یا دانشجو به دیدنتون بیان که به حرفای هم گوش کنین.
با احترام به شما که بذر آگاهی میکارید و احترام به مردان غیور هموطن اعم از سپاهی, ارتشی و نیروی انتظامی که حاضرند برای سربلندی وطن و هموطنانانشون از جان خود بگذرند.
سرزنش به سرداران فربه از مال حرام که وظیفه اصلی حفاظت از مام وطن را فراموش کرده و در اسکله های قاچاق و دخالت در سیاست نام ننگینی از خود به جای میگذارند.
موفق باشین
با احترام
دلتنگ
نوری زاد صبور و ازاده
من بعنوان کسی که هیچ اعتقادی به حکومت دینی ندارم انهم بعد از عمری از همه چیز گذشتن خود برای ان به این نتیجه رسیدهام که اگر خدائی وجود داشته باشد بخاطر این همه جنایات حکومت داعشی شیعی ولایت مطلقه اعم از توسعه نزول خواری و اعتیاد و فحشا و فساد در همه زمینه ها و تبدیل جامعه به خودی و غیرخودی توسط خلیفه داعشی فعلی حاکم بر کشور و اینهمه زندگی که ایشان و یارانش به نابودی کشانده و ورشکستگی کشاندن کشور بوسیله حیوانات دست اموزش مثل احمدی نژاد که بدون اجازه او اب هم نمیخورد و نیز به نابودی کشاند عدالت و قضا توسط مشتی برادر فاسد و دزد و تبدیل ملجا و پناهگاه مردم به ///قضائی و از همه بدتر شرمندگی مردم در مقابل خانواده اگر و اگر خدائی وجود داشته باشد باید روزی هزار بار بخاطر اینهمه خسارت و توهین و پایمال کردن حق الناس توسط این حاکمان قدرت طلب داعشی شیعه با چهره و نقاب دین و خداپرستی و مصلحت دین و خدا باید از مردم ایران روزی هزار بار عذر خواهی کند و این حسارت وانهاده به او را اگر و اگر توان داشته باشد جبران کند
با درود به ساحت ادب و خرد
این کامنت مربوط به پست راست بگوییم … است و درتمجید کامنت متواضعانه و منصفانه ی سید ابوالفضل به جناب عباس انعامی بزرگوار لکن جهت بیشتر دیده شدن یا به قول جناب مرتضی جهت تبلیغ ( البته با رویکرد مثبت ) اینجا گذارده میشود.
*******************
من شخصا به داشتن هموطن متواضعی چون سید ابوالفضل افتخار میکنم .
باید پذیرفت که اگر قرار است و بناست که این گفتمان ها چه در باب ذره ی بنیادین هستی چه در باب اصالت ابیات شاهنامه چه در باب سکولاریسم و لزوم رفراندوم یا حتی منفعت دین و یا کمتر از آن خروجی عاقلانه ای داشته باشد _ فارغ از غلبه یا اقناع در بحث_ ما نیازمند چنین فضاهای دوستانه و همدلانه ای هستیم . امیدوارم روزی این گفتمان از این سایت به فضای کشور نشر کند.
پایدار خرد و جمله خردورزان
سرکار خانم زهرای گرامی
سلام بر شما
من خود را شایسته ی این همه بزرگواری شما نمی دانم . . و متقابلن نیز از این بزرگواری شما سپاسگزارم .
آقای انعامی با وجود این که با من هم نظر نیستند ، اما به دلیل بزرگواریشان در کمک به کودکان محروم سزاوار تقدیر هستند . مجددن برایشان در این خصوص آرزوی توفیق می کنم .
ارادتمند
سید ابوالفضل
سلام استاد
شک نکنید یه کوه پشتتونه و دعای یک ملت.
گیرم که میزنید
گیرم که میکشید
با رویش ناگزیر سبز جوانه
چه میکنید؟
با احترام.
جناب نوری زاد عزیز
به مناسبت حرکت جدیدتان و تقدیم به همه نیروهای نظامی و انتظامی کشور عزیزمان ایران:
“اقتدار، هرج و مرج و دموکراسی”
روی سخن اینبار بیشتر به جانب نیروهای نظامی و انتظامی است. بسیاری شاید دموکراسی را به نوعی با بی بند و باری و یا هرج و مرج گره بزنند. رجوع به تاریخ معاصر ایران زمین هم متاسفانه این گمانه را تقویت می کند. هرگاه اندک فضای بازی در کشور به وجود آمده است، آنقدر با بی قانونی و هرج و مرج همراه بوده است که بسیاری از مردم را از کرده خود پشیمان کرده است. این یاس و سرخوردگی است که فضایی مناسب برای ظهور و استقرار استبدادی نوین به وجود می آورد. دوران کوتاه مصدق و بازرگان گواه این مدعا است؛ تنها دورانی که مطبوعات توانستند نفسی بکشند و آزادی به معنای واقعی وجود داشت. هیچگاه از خود پرسیده ایم چرا دولت این بزرگان چنین مستعجل بود؟ به گمان من پاسخ را در یک کلمه باید جست و جو کرد و آن امنیت است.
تقریبا همه مردم زندگی زیر تیغ استبداد همراه با امنیتی نسبی را به زندگی در هرج و مرج و بی قانونی ترجیح می دهند. ولی آیا دموکراسی با هرج و مرج عجین است؟ چیزی که در کشورهای توسعه یافته دیده می شود دقیقا عکس این موضوع است. در این کشورها امنیت بسیار بالا که حاصل اقتدار نیروهای نظامی و انتظامی و همچنین نظم و درستکاری سیستم قضایی است به وضوح به چشم می آید. آزادی همراه با هرج و مرج به شدت کشور را به سوی پرتگاهی نافرجام خواهد برد که نمونه آن کشورهای عراق، لیبی و افغانستان است. کشورهایی که به دلیل نداشتن پیشینه دموکراسی، اندک اندک به سمت پرتگاهی هولناک در حرکتند. پرتگاهی که معمولا یا به جنگ داخلی دراز مدت می انجامد و یا از پس آن دیکتاتورهای مخوفی پدید خواهد آمد.
اگر قرار بر تغییر در کشور ما باشد، بهترین گزینه برای تغییر، حفظ اقتدار نیروهای نظامی و انتظامی است. این اقتدار نه تنها باید حفظ شود بلکه در یک نظام دموکراتیک می بایست بر ارزش و اعتبار آن نیز افزوده گردد. تمام نیروهای ارتش، سپاه و نیروی انتظامی و حتی بسیج اگر در یک سیستم منظم و قانونمند قرار گیرند نه تنها خالی از ضرر خواهند بود بلکه وجودشان حیاتی و حافظ جان و مال و ناموس مردم این آب و خاک خواهد بود.
مشکل این نیروها در حال حاضر این است که از کانون استبداد فرمان می گیرند و برای نیروی نظامی، تبعیت از فرمان الزامی است. آنها چاره ای جز اطاعت از دستورات مافوق ندارند وگرنه آنها هم فرزندان این آب و خاک هستند و برای پاسداری از آن کم هزینه نداده اند. اگر این نیروها به جای فرمانبرداری از استبداد مرکزی از یک دولت دموکراتیک مردمی فرمان می بردند، نه تنها رعب و وحشتی ایجاد نمی کردند بلکه قوت قلبی برای همه مردم بودند.
نیروهای نظامی و انتظامی جزئی از مردم و برای مردم هستند و اگر روزی زوال استبداد فرا برسد، آنها در کنار مردم و برای مردم خواهند ماند.
ولی مشکل اینجاست که بیشتر این بسیجیانی که شما از آنها نام میبرید در مسیری قرار گرفته اند که بدون فکر حمایت از مافوق یا رهبر را امری کاملا دینی فرض کنند. این طرز تفکر اگر در سنین کودکی یا نوجوانی اصلاح نشود در بزرگسالی کاری نزدیک به محال است (البته استثناء همیشه هست). کسی که حمایت از استبداد با پوست و گوشت او درآمیخته به راحتی نمیتواند در کنار کسانی قرار بگیرد که اهل تفکر هستند. این مطلب را میتوانید برای هر گروه و جماعت دیگری نیز صحیح بدانید.
پس یاد بگیریم و به کودکانمان یاد دهیم که از سنین پایین تفکر را با گوشت و خون خود اجین نماییم.
درود و سلام
همان موقع که مرد تنومند تلخروی از شما پرسید ولی یعنی چه و شما فرمودی دوست و یاور من به این فکر فرو شدم که مگر میشود؟ چطور واژهی ولی در ولیامر میتواند معنای دوست و یاور افاده کند؟ هر چند که مرد تنومند تلخروی خوش آمدش از پاسخ شما اما ولیامر مشخصا به معنی صاحب امتیاز است! یعنی سزاوارتر در امر. یعنی فرمانفرما. یعنی امر او امر ولی شماست. شما محجورید و این ولی شماست. از همه جالبتر اینکه ما هنوز معانی «ولی» را برای هم توضیح میدهیم در حالیکه او بر مولیعلیه ولایت میکند.
پاینده باشید و قدمهایتان پربرکت
سلام بر پدرم نوری زاد
اول اینکه خدا رو شکر سلامتید .
بعد اینکه پدرم اینجای ماجرای دیروز بسیار به دلم نشست :
” ستوان که کمی تنومند بود به عکس مادر ستار بهشتیِ تن پوشِ من اشاره کرد و پرسید: شما چه نسبتی با ستار بهشتی دارید؟
گفتم: یک نسبت خیلی خیلی بزرگ.
چه؟
ستار بهشتی هموطن من است.
ستوان روی به فرمانده ی خود که در آن سوی جوی و در خیابان و در کنار اتومبیل کلانتری ایستاده بود کرد و داد زد: جناب سرگرد، میگه هموطنشه.”
پدر باغیرت و با وجود من ، مرا همین بس که با این همه ضعف و سستی که در من است تو را با این همه شهامت و غیرت پدر میخوانم .
به سهم خودم از همه ی دوستان این سایت که دیروز پدر با غیرت مان را تنها نگذاشتند به خصوص بانویی از این سایت تشکر میکنم .
درود بر همرزمان خردورزم
استاد سخن و كلام، اي كه به شجاعت درس شرف و بندگي خدا و فقط بندگي خدا أموختي، بدان كه اين تساهلي كه در حق شما روا ميشود فرمانش جز از بيت نا مبارك و منحوس ،منشاءي ندارد، وگرنه درون سپاه هستند فراوان سردا راني كه شما را سر به دار مي خواهند. كلا بقاي انها در نابودي معترضاني چون شماست. اشتباهي كه شاه كرد و رهبران جنبش را زنده نگه داشت را نه مي توانند و نه مي خواهند تكرار كنند، رمز موفقيت و أزادي شما اين است كه تشكيلاتي عمل نمي كنيد و عضو هيچ تشكيلاتي نيستيد، از همان معترضين بوسيدن پاي بهايي كوچولو سوال كنيد بهايي كيست و ٥ خط براي شما از أيين بهاييت بنويسند. بخدا قسم اگر بدانند، به يكي از أنها بر خوردم و همين سوال را كردم، پاسخش اين بود كه اينها سالي يكبار جشن مي گيرند و چراغها را خاموش مي كنند و با هم سكس دارند،به اين ابلهي و حماقت خواستم گريه كنم. اصولا اين نظام بي نظم خيلي خوب رگ غيرت مردم عوام را شناخته و از أن بنحو احسن سوء استفاده مي كند. بياد داريد وقتي مجاهدين خلق عضو گيري فعالي داشتند، اينها خودشان در حرم رضوي بمب منفجر كردند و گفتند كار مجاهدين بوده، بعد كه ديدند هنوز يك عده اي دنبال أنها هستند ، مسيله ازدواج رجوي با مريم را قبل از إتمام عده طلاقش شايع كردند، من برايتان أرزو ميكنم كه سالم بماني، مي ترسم از اينها و بد جايي را انتخاب كرده اي ، خدا يار و ياووت باد استاد
جالبه آن آقایی که می گه اینجا در اختیار بسیج دانشجویی است باید جواب بدهد کدام یک از ساختمان های بسیج دانشجویی این همه دوربین و سیم خاردار دارد ؟؟!! دوم اینکه دفتر بسیج دانشجویی در دانشگاهها است نه سفارتخانه سابق امریکا مگر اینکه نوکر آمریکا باشند و بخواهند آنجا را نظافت کنند!! سوم اینکه بسیج دانشجویی و سپاه و خلاصه همه اینها بی صاحب که نیستند و حتما خبر دارند که آقایی در آنجا اعتراض مدنی دارد حتما بزودی از لانه بیرون می آیند.( لانه جاسوسی نه لانه موش!)
کلمات و ادب شما را با جان مینوشم. این گوهر کمیابی است این روزها. پانزده سال است که دور از وطنم. کسی را نفرین و آفرین نمیگویم ولی سزاوار ابن همه درد و رنج نبودیم.
یک نیمه عمر بوده ام در میهن با هم من و میهنم همانا یکتن
در نیم نخست من در ایران بودم در نیمه بعد هست ایران در من
یکبار حکومت وطن ما بدهی داشت تا شیخ کند فاش زخود هرچه نهان است
گر بحث قیاس شیخ باشد با شاه از شیخ به شمر هم توان برد پناه
امروز ولی پرسش ملی اینست در سلطنت شیخ کرا بود گناه
و اما
آواره اگر چه ایم و میهن در بند با میهنمان بجاست عهد و پیوند
یک روز به خانه باز خواهیم آمد روزی که نه دیر است به فردا سوگند
شعرها از م-آذرم شخص رهبر ایشان را خوب میشناسد و زمانی در مشهد از ارادتمندان نعمت میرزازاده (م-آذرم) بوده است.
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
… لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مىشود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا مىکند
خلق و خوى گرگ پیدا مىکند
هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مىنماید، گرگ هست
در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر
اینکه مردم یکدگر را مىدرند
گرگهاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایى مىکنند
این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب
درود بر دردمند گرامی
این همه ضفت بد را به گرگ نسبت دادن کار درستی نیست و از آقای مشیری باید گله کرد. یکی از دلایل موثر کشتار این جیوان با وقار در ایران همین گونه اشعار است. به این بیت توجه کنید:
اینکه مردم یکدگر را مىدرند
گرگهاشان رهنما و رهبرند
آیا این خصلت در دیگر گربه سانان نیست؟