سر تیتر خبرها
راست بگوییم  اگر چه به زیان مان تمام شود!

راست بگوییم اگر چه به زیان مان تمام شود!

آدم های نام آور – چه بخواهند و چه نخواهند – در چشم مردم اند. رفتارشان در معرض فهم و داوری مردم است. کج بروند، کج روی را بر می کشند. دروغ بگویند، دروغگویی را باب می کنند. آدمهای دروغگو، نخستین ضربه را البته بر پیکر خود می نشانند. شاید علت این که همه ی ما به راحتی دروغ می گوییم و تن مان از رواج این همه دروغ نمی لرزد، این است که در جامعه ی ما دروغ و دروغگویی، به امری ” بدیهی” بدل شده است. این دروغگویی حتی به فیلم ها و سریال های طنز ما نیز پای نهاده است. هر بازیگری که در بزنگاه ها و در تنگناهای بحرانی، دروغ های ناب تری خلق کند، با مزه تر و خواستنی تر تبلیغ می شود. و ما، یعنی مخاطبان اینجور دروغ ها، به راحتی و بی آن که گزشی در خود احساس کنیم، می نشینیم و به این دروغ پردازی ها می خندیم و به راحتی نیز مصرفشان می کنیم.

به عکسی که من از این تابلو گرفته ام نگاه کنید. شاید چندین هزار از این ها را در سطح شهر تهران نصب کرده باشند. این تابلو، نماز عید فطر را به امامت شخص رهبر تبلیغ می کند. زیر عکس اما یک دروغ بزرگ به خورد مردم داده شده است. بی آنکه دروغ پردازان بدانند فصل اینجور دروغ گویی ها و فضا پردازی ها سپری شده است. می گویم: عبارتِ ” ولی امر مسلمین جهان” یک دروغ مسلم است. یک دروغ مسلم حکومتی. بیننده ی فهیمِ این تابلو بخود می گوید: شاید شخص رهبر، به یک چنین دروغ مسلمی نه که فقط راضی بل به شدت محتاج باشد. چرا که همه ی اطرافیان رهبر را در کل ایران و جهان اگر جمع ببندیم، چه بشود که به ده یازده میلیون نفر برسند. حالا این رهبری که تنها در بخش کوچکی از جمعیتِ داخل و در مرزِ خودی های خاصِ خود فعلیت دارد، برای چه به جایگاه ولی امریِ مسلمین جهان دست می پراند؟ جز برای این که به ” خلیفه ی داعشیِ مسلمین جهان، و به سایر مراجع نام آور مثل آقای سیستانی بگوید: این تنها منم که استحقاق این مقام فراگیر جهانی را دارم و لا غیر. مشفقانه می گویم: راست بگوییم اگر چه به زیان مان تمام شود. که این یک اصل قرآنی است. دروغ هایی از این دست ، بیش از آنکه اعجابی بر بیانگیزند و یا علقه ای را ملتهب سازند، در لبخندی تلخ اما با معنی مستحیل می شوند بی تردید.

محمد نوری زاد
یازدهم مرداد نود و سه – تهران
Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

115 نظر

  1. جناب نوریزاد !
    به نظر شما یک مسلمان مومن پرهیزگار حتی در حد مرجع چه مدت میتواند بدون دروغ زنده بماند ؟
    یکسال ؟ یکماه ؟ یکهفته؟ یکروز ؟ یکساعت ؟ یکدقیقه و یا ….؟
    کافیست از ایشان بخواهید امتحان کنند .

     
  2. درود بر شما
    راست بگوییم اگر چه به زیانمان تمام شود!
    انسان بودن بهتر است یا مسلمان بودن ؟
    اول باید ببینیم اسلام چه تغریف و خواستی از انسان دارد من با بقیه ادیان کاری ندارم چرا که اسلام کپی برداری از سایر ادیان است و اینکه ملایان میگویند کاملترین دین است ! درست است بدلیل اینکه مخلوطی از تمام ادیان است با چاشنی از جهالت . از اول تا آخر قران را که بخوانید همه اش تهدید است و تکلیف و انسان را به هزارتوی جهالت تشویق میکند و با دستور دولا و راست شدن تحقیر ! و دیگران را کافر و مستحق جهنم میداند در واقع انسان را به معرکه ای فرا میخواند که یک سوی آن جهنم است و سوی دیگرش بهشت ! یعنی انتخاب سومی نیست مثل همان داستان جمهوری اسلامی آری یا نه ! مثل این است که به آدم گرسنه و درمانده ای بگویند چلو.کباب می خوری یا نه ؟ این که نشد حق انتخاب باید چند جور غذا باشد که بتوان اتتخاب کرد . در واقع ما اگر معتقد باشیم که خدایی هست و خدا را دانا و توانا و نیروی برتر بدانیم خود میداند که جه آفریده دیگر چه نیازی دارد آفریده خود را به ورطه آزمایش بکشاند که به هر روی خوب یا بد کاردستی خودش است بنابراین اگر خدایی باشد به نظرم دستورات اسلام بزرگترین توهین است به خدا . شما تصور کنید صبح زود خوابتان را حرام کنید و برخیزید به نماز و به خاک بافتید و با الله مدینه عربی صحبت کنید و نهایتا سپاسگذار این باشید که شما را آفریده ! این چگونه آفرینشی است که در آفریده شدن حق انتخاب نداشتیم و تحمیلی بوده در واقع به تعبیری نقش موش آزمایشگاهی را داریم که به فرض هر چقدر زندگیمان شیرین و خوب باشد ارزش آن لحظه ای را ندارد که باید دوباره به خاک برگردی و شاید شیرینیش به این باشد که نقطه پایانی به زندگی نکبتی گذاشته خواهد شد البته اگر این خدای ظالم مورد نظر ملایان دوباره ما را نیافریند و دوباره روز از نو روزی از نو ! پس میشود نتیجه گرفت حال که ما نمی دانیم واقعا داستان چگونه است نباید به امید مهمل بهشت دنیای خود و دیگران را جهنم سازیم و باید انسان بود و استوار زندگی کرد و افسار چهالت را به دست ملایانی که از ما نادان ترند نداد .

     
  3. آخر این مسلمین جهان برای جه به رهبر نیاز دارند؟ قرار است انقلاب کنند؟ جنگی کنند؟ حرکتی هماهنگ انجام دهند؟ این مسلمین جهان که هر یک به کار و زندگی خویش مشغولند و هر کدام در سرزمینی روزگار میگذرانند تا زندگی برای رضا خدا و خود کرده باشند و دست آخر راهی عالم باقی گردند. باندازه موهای سرمسلمین جهان هم که مفتی و مرجع و معلم و عالم علوم دینی داریم. آنهم اسلامی که به یمن پیروانش و بر خلاف میل پیامبرش چندین فرقه شده و تعداد فرقش کمکم در حال فزئنی گرفتن از آیات قران است. پس یگانه رهبر مسلمین جهان که با اکثریت مسلمین جهان خط فکری متفاوت دارد به چکارشان خواهد آمد.
    اگر برای کاتولیکهای جهان رهبری انتخاب شده اکثریت مسیحیان کاتولیک هستند و این رهبر معنویشان نماد بارز انسانیت است و کاری به رفتار سیاسی پیروانش ندارد. صلح جو و صلح طلب است و همچو پیامبرش حضرت مسیح سعی در انتشار و بسط عشق دارد. نه همچون رهبر مسلمین جهان که در هر کلامش خون نفرت انتقام و کینه و دشمن و…. جاریست.
    شایداگر اکثریت مسلمین جهان هم همانند مسیحیان شورایی تشکیل میدادند و رهبری واحد انتخاب میکردند تا هر /// داعیه رهبری مسلمانان را هر از گاهی نداشته باشد این بساط داعش و بوکوحرامو وهابی و شیعه و ….. هم جمع میشد. رهبر مسلمین جهان در جامعه متفرق و بیگانه با تفکر و اندیشه و متاسفانه مقلد وقتی وجودش سودمند است که بتواند بین مسلمانان همگرایی و اتحاد ایجاد کند. وقتی رهبران دینی شیعه و سنی که خوب است همین مراجع شیعه خودمان همدیگر را برای قدرت میدرند و به خون هم تشنه هستند داشتن رهبر واحد برای جهان اسلام خیالی خام است.
    بسیار مفید خواهد بود که اکثریت سنی جامعه جهانی مسلمان دست بکار شده با انتخاب رهبری واحد برای جاهن اسلام این دکان تفرقه و افراطی گری در اسلام را تعطیل کنند و چون سد محکمی در برابر سو استفاده کنندگان غربی در تشکیل گروههای تندرو و جاهل اسلامی بایستند.

     
  4. درود بر شما
    جناب سید ابوالفضل گرامی
    اول اینو بگم من بدنبال این نیستم که چیزی را به شما ثابت کنم که حالا شما موافق باشید یا نه بل فقط باورهای خودم را گفتم و این که فرمودید من به چه اعتقاد دارم باید عرض کنم در واقع من به هیچی اعتقاد ندارم غیر از انسان بودن به معنی واقعی کلمه در کنار عقل سلیم . البته به صورت جبری و ناخواسته در شناسنامه مسلمان هستم اما این چیزی نیست که من بتوانم به آن تکیه یا افتخار کنم و با توجه به تاریخ ننگ آورش که به چه شکل و قیمتی به سرزمینمان تحمیل شده احساس شرم و حقارت میکنم و به این فکر میکنم شاید اگر چنگیز مغول هم به همراه جنایاتی که در سرزمینمان انجام داد با خود دینی آورده بود برای او هم بارگاه و گنبد طلایی می ساختیم ! گرفتاری را می بینید .
    نکته آخر : به نظرم هر کس هر باور و دین و اعتقادی دارد قابل احترام است به شرط اینکه قصد تحمیل کردن به دیگری را نداشته باشد در واقع مزاحم جامعه نباشد جامعه باید در لوای یک قانون مدرن و مورد تایید عموم از نکبت هر نوع ایدئولوژی حالا مذهبی یا غیر مذهبی آزاد باشد .

     
  5. سلام _ بعد از رحلت آیت الله خویی در نجف ، من آنموقع در همین عراق دیدیم که مردم برای آقای خویی چگونه به سر و رویشان میزنند و تصویر آیت الله سیستانی را به عنوان مرجع جدید با خود حمل میکنند ولی سران نظام در حکومت اسلامی ایران از ” بغض ” هایی که به دیگر مراجع داشتند یک مجلس یادبود درستی هم برای مرحوم آقای خویی نگرفتند . آقای نوری زاد یادتان میآید که در نماز جمعه تهران این جنتی ( که واقعیت اش دوزخی است و مانند ضرب المثل خودمان که به کچل میگویند ” زولفعلی ” و به کور میگویند ” چراغعلی ” ) چاپلوس و پاچه خوار می دانست که مردم شیعه عراق و شیعیان دیگر بلاد به مرجعیت آیت الله سیستانی گرایش پیدا میکنند و فکر میکرد که باید در نماز جمعه تهران لجن پراکنی کند و تخم نفاق بپراکند ،پس از تریبون نماز بجای ” تقوای ” الهی ، افکار شیطانی اش پیشه کرد و به مردم نماز گزار اینطور میگفت : آن آقا ( منظورش آیت الله سیستانی ) در عراق مرجع نیست ، چرا که در زمان صدام حسین ، با صدام مبارزه نکرده و یک نامه اعتراضی هم به صدام نداده ! پس مرجع مردم عراق همین مرجع بزرگ جهان ” آیت الله خامنه ای ” است و کسی هم نباید چیز دیگری بگوید . این جنتی در دو نماز جمعه بعد آمد و گفت : دو هفته پیش در باره آن مرجع به من ” اطلاعات “درستی نداده بودند . پس مشخص شد که به ” این پیر فرتوت ” عده ای همیشه اطلاعات و خط بی ربط میدهند . باز همانطور که میدانید بعد از فوت آیت الله اراکی ، حکومتیان آمدند و هفت مرجع تقلید را به مردم معرفی کردند که آخرین اش آقای خامنه ای بود . آقای نوری زاد آقای خامنه ای ” خشت اول بنای کج ” را همان زمان ظاهرا” و باطنا” خودشان برداشتند که از ” سیمای ” کشور فکر نکرده گفتند که : من مرجع داخل نباشم بهتر است ( که اینگونه هم نشد ) ولی ” مرجع خارج ” را نباید از دست بدهم و من برای خارج هستم . آقای نوری زاد پس می بینید که عبارتِ ” ولی امر مسلمین جهان” قبلا” از دهان خود ایشان بیرون زده است و چاپلوسان هنوز به آن آویزان هستند . اما اینکه گفته اید : عبارتِ ” ولی امر مسلمین جهان” یک دروغ مسلم است – این دروغ مسلم 100% درست است ولی بدانید که در درون این ” ولی امر مسلمین جهان” یک ” دروغ مسلم تر و بزرگ و شاخدار ” دیگر هم خوابیده و آن اینکه حاکمیت کشور ما اصلا” کل جماعت ” مسلمین ” داخل کشور و جهان را قبول ندارند ، بلکه هوا دار ” مؤمنین ” هستند که فقط این اقشار را قبول دارند که شعار ” ولی امر مسلمین جهان ” نیز یک شعار توخالی و یک ” نفاق کبیر ” است .

     
  6. کلا این عشق فرمانروایی در جهان یک نوع روانپریشی حاد هست که در غرب هیتلر و ماسولینی داشتند و در شرق هم چنگیز خان , تیمور لنگ و معاویه.

    البته مرحوم ژول ورن هم دو کتاب در مورد همین روانپیریش ها دارد , فرمانروای جهان و ناخدا …

    اخیرا در ایران و عراق هم این پدید ه زیاد دیده شده که مشهور ترین آنها اول از همه /// و مکارم شیرازی و /// در رده های بعدی هستند.

    چند روز پیش هم که ابوبکر بغدادی خود را خلیفه مسلمانان واقعی جهان خواند (احتمالا غیر و اقعی ها میبایستی بین گروه بوکو حرام نیجریه و بیت رهبری در ایران تقسیم شوند)

    خدا آخر و عاقبت همه ما را به خیر کند و نایبان به حقش را زودتر به بهشت ببرد بلکه مردم یک نفسی بکشند .

    راستی حال آقای مهدوی کنی چطور است ؟

     
    • زهرای شماره ی یک

      درود سعید گرامی
      درغیاب تیم پزشکی آیت الله در این سایت من وظیفه دیدم به این سوال شما که خیلی حیاتی به نظر میرسید پاسخ بدم .
      اگر از احوال مهدوی کنی جویا باشید ایشون خوبه ، فقط از 14 خرداد به اینور کمی فقط کمی مرده اند . اما حالشان بنا به گفته ی تیم پزشکی و کل فامیلهاشون که دور همی دانشگاه رو اداره میکنن رو به بهبودیه . دقت کنید رو به بهبودیه .
      شما وعزیزان هم به جای پرسش مداوم از “آخرین وضعیت درمانی آیت الله “، فقط دعا کنید . دعا کنید که ایشون به پست سابقشون در ریاست مجلس خبرگان !!!!!!!!!!!! برگردند که حقا این پست در غیاب ایشون خیلی بی صاحابه. ( با همین لحن و غلظت بخوانید تا عمق جای خالی ایشون دستتون بیاد).

      پایدار خرد

       
      • خیلی ممنون ,
        من هر روز و شب ردارم براشون دعا میکنم , پون حیفه تو این سن جوون مرگ بشن , فقط داستان بستری شدن والیبالیستمون رو که شنیدم و دیدم که چگونه در سن 40 سالگی با عفونت ریه در بیمارستان از بین رفته بیشتر به خدا ایمان اوردم که چقدر خواصش رو حفظ میکنه

         
      • احتمالا مراسم آقای مهدوی کنی همپون تیتری خوادد داشت

        روح ملکوتی ریاست مجلس تایید رهبری ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت اله عظمی امام خامنه ای به ملکوت پیوست, در این راستا مقام معزم رهبری و ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت اله عظمی امام خامنه ای طی پیامی از خدا خواستار علو درجات ایشان شدند.

         
  7. جناب سید ابوالفضل با این دید شما مسلمان نیستید هموطن گرامی و بلکه یک سکولار تا حدودی شرمگین! چون دینی که پیغمبرش نه تنها خانه اش و لباسش بلکه زنانش هم غصبی بوده و اولین ایه قرانش قم فانذر برخیز و بترسان است و طبق همین روایت سنتی خود شما هزارا انسان را تنها بخاطر اینکه نمی خواسته اند اسلام بپذیرند قتل و عام کرده و زن و بچه شان را به کنیزی و غلامی برده و امرالشان زا غارت کرده و حقوق نصف انسانها را نادیده گرفته و آنها را از نصف هم ناچیز تر نموده نمی تواند پیغمبری باشد که شما معرفی می کنید.یا خدایش الله که کینه جویی مکار و ترسناک و خونریزاست نمی تواند رحمان و رحیم باشد.اسلام دین آزادی و انتخاب نیست هموطن گرامی !زیر بنای آنچه شما مطرح میکنید و ایده ال خود قرار داده اید افکار و ایده های انساندوستی و همنوع دوستی و حقوق بشر است نه اسلام.مسلمانیکه غیر مسلم را نجس میداند و مرگ اورا ارزو می کند و یا خود حاضر است اورا از پای دراورد و در راه الله جهاد می کند و کافر و زندیق و مرتد… می کشد و اصولا غیر مسلم را انسان نمی داند و اگر هم بداند از روی اجبار است نه از ته دل و حاضر نیست مثلا با یک کافر و یا بهایی و یا هندو …بر سفره ای بنشیند و غذا بخورد و تنها خود و اعتقادات خود را برتر میداند چگونه می تواند به دیگران احترام بگذارد و حقوق دیگران را رعایت کند؟جناب سید بحث برسر ترحم و رحمت و مهربانی و موضوعات اخلاقی نیست بلکه بحث بر سر حقوق شهروندی و حقوق بشر است.هرانسانی بعنوان یک شهروند در یک کشور دارای حقوقی است از جمله آزادی بیان حق انتخاب لباس و نوع پوشش و نوع زندگی و دینداری و یا بیدینی امنیت شغلی و داشتن شغل و حق دخالت در سیاست و تصمیم گیری در اموریکه زندگی او و سایر هم همنوعانش را رقم می زند.بنابراین میزان مدارا تنها به مسایل اخلاقی ختم نمی شود.همانطوریکه من حاضرم با وجود تنفری که از اسلام دارم به مسلمانان حق داشتن جایی برای مثلا نمازجماعتت و یا صدای اذانت و یا نوع پوشش همسرت و دخترت … در صورتیکه مزاحم دیگران نشوید و به دیگران زور نگویید بدهم آیا شما حاضرید قبول کنید عده ای آنطور که میخواهند لباس بپوشند و انطور که میخواهند خوش بگذرانند حتی در ماه رمضان شما و عاشورای شما؟آیا شمایی که بخود حق انتقاد از هر عقیده و ایینی را می دهید همین اجازه را بدیگران میدهید مقدسات شما را بنقد کشند؟مثالهای زیادی می توان آورد.ولی با شناختی که ما از اسلام داریم چنین توقعاتی تنها در صورتی محق خواهد شد که مسلمین در اقلییت باشند و یا در قدرت نباشندو آنهم در یک سیستم سکولار و دمکراتیک با قوانین عرفی(لاییک) منطبق بر حقوق بشر ممکنست. و درآن سیستم هم احتیاجی به این موضوع نیست چون وقتی همه بپذیرفتیم که انسان و حقوق انسانی زیربنای قانون باشد دیگر بحث دین و بی دینی و یا اسلام و یهودیت و بهایی … بحثهای حاشیه ای و یا اکادمیکی و یا بین گروههای معتقد و یا علاقمند صورت میگیرد و احتیاج به جنگ و نزاع و کشت و کشتار هم نیست.

     
    • آقا سید همینو میخواستی

       
    • سید ابوالفضل

      آقای مزدک گرامی
      سلام بر شما
      همان طور که پیش بینی شده بود ، با ارائه ی یک بحث منطقی از دین ، عده ای چون شما برخواهند آشفت و اتهاماتی شرم آور را نثار دین خواهند کرد . به شما می گویم که عصبانیت شما از درستی ویا نادرستی گزاره هایی که من در نوشته ام آورده ام ، نیست . می پرسی پس چیست ؟ می گویم .
      شما در گفتگو ، مانند سیاستمدارانی هستی که بقایشان در عالم سیاست و قدرت ، در وجود و تداوم ناامنی و درگیری است . برای شما خیلی بهتر است که چهره ای عبوس (به قول جناب نوریزاد ) ، نامتوازن و غیر واقعی از دین ارائه شود . چهره ای خشن . سیمایی متعصب و متحجر . چرا؟ برای این که از این طریق ادله ای بیشتری برای اثبات درستی “شاه انشا”یت در اختیار خواهی داشت . در آن صورت بهتر می توانی ادعاهای دین ستیزانه ات را به کرسی بنشانی .
      برای شما حتی مهم نیست که چهره ای که من از دین ارائه می دهم ، عملن ممکن است ، در راستای طرز تفکر خودت باشد و به تو برای زدودن خرافه ها ، کمک کند . برای تو مهم این است که طرز برداشت من از دین ، تلقیات ترا به هم می ریزد و دیگر نمی توانی با اتکا به آن ها به اندیشه های دین ستیزانه ات ، پروبال بدهی .
      بازهم همان طور که پیش بینی شده بود در یکی دو پاراگراف کوتاه ، انبوهی از شبهات را مطرح کردی . همان طور که گفتم ، این شتاب الودگی ، راهی به جمال زیبای حقیقت نخواهد برد . من نیز در نظر ندارم که به تله ای که این گونه پهن می شود درافتم . اینک اما می گویم تمامی اتهاماتی که به اسلام و پیامبر عظیم الشان آن (ص) زده ای ، جز بافته های ذهنی باطل یک دین ستیز نیست و هرگز در آن ها ، نشانه ای از راستی و درستی ، یافت نمی شود . اما اگر فرصتی باشد و دانش من یاری کند ، در آینده به اهم آن ها خواهم پرداخت .
      پایان سخن این که شما مرا سکولار نامیده ای . ان هم از نوع شرمگینش . من اما اگر شما به آن صفاتی که گفته ام متصف باشی ، آن ها را برخی از ویژگی های یک مسلمان معتقد می دانم . وجود این مختصات در هر که باشد از نظر من پسندیده است . اگر در شما نیز باشد ، بابت آن ها به شما تبریک می گویم . هرچند که ناگزیرم که علی رغم میل باطنی بگویم که متاسفانه ، من در نوشته های شما صداقتی نمی بینم و ان ها را در مسیر دست یابی به حقیقت ارزیابی نمی کنم .
      ارادتمند
      سید ابوالفضل

       
      • جناب سید ابوالفضل درود بر شما

        باور بفرمائید این سؤال حقیر به وجهی بول خودتان تله نیست و بنده به هیج مجه اجازه چنین گستاخی را به خود نخواهم داد
        جناب مزدک فرمودند«حقوق نصف انسانها را نادیده گرفته و آنرا را از نصف هم نا چیز تر نموده»
        که مطمئنم منظور ایشان از حقوق فردی بانوان در اسلا است

        سؤال حقیر اینجاست چرا بانوان که مشقاتی به مراتب بیشثر از مردان برای پایداری نسل انسان چه از نظر جسمی و یا روحی تحمل میکنند از نصف حقوق اجتماعی مردان برخوردار هستند در بعضی موارد حتی حقوق اجتماعی آنان به یک چهارم مردان هم تنزل میابد به عنوان مثال مردان میتوانند ۴ زن داشته باشند ولی زنان جز یک شوهر مجاز نیستند ولی به هنگام تکلیف ناگهان با مردان برابر شده و در بعضی موارد مانند سنگسار شدیدتر از مردان مجازات میشوند. آیا این تبعیض کاملا جنسی انسانیست؟
        و یا نعوذ بالله من الافکارالرجیم عدل خداوند بر تبعیض جنسیت استوار است؟

         
    • زهرای شماره ی یک

      درود مزدک عزیز
      اول اینکه به عنوان یک هم نوع و هم وطن صمیمانه خواهش میکنم اصل احترام به مقدسات سایر انسانها را که از لوازم احترام به انسانهاست را رعایت کنید .” محمد” پیامبر مورد قبول یک نفر از ما در این سایت هم که باشد _ اگر فرض کنیم مطالب این سایت را فقط آن یک نفر باورمند میخواند _ باز هم نباید از روی عصبانیت به شخص محمد نسبت های ناروا بدهید و این غیر از بی سند حرف زدن است که مسئولیتش سوای توهین به گردن شما می افتد.

      نکته ی بعد اینکه با عصبانیت مطلب ننویسید حتما در کلام شما حقی هست که شما خواهان ادای آن هستید اما با عصبانیت و همه چیز را به یکسره با چوب نفی راندن آن حق اصلا نمودار نمیشود.

      نکته ی آخر اینکه مزدک عزیز ، دین سوای بعد فراانسانی اش که غالب ستیز ها با آن است یعنی خدا ، به هر روی به انسان مربوط است. قرون متمادی _حتی اگر بشرِ قانع به قوانین خدا را امروزه عقب افتاده بدانی _ بشرِ متدین تمدن ساخته و خیلی چیزها یی که امروزه دستاورد بشر سکولار در حوزه ی اجتماعی و سیاسی است را با همین آموزه های دینی به روش آزمون و خطا آموخته است پس بسیاری از دستاوردهای امروز بشر حاصل تجربه های دینی ِ بشری او نیز هست . نمیتوان چند صد سال حکومت مبتنی بر عقل بشری را به کل منفک از تجربه های دینی بشر دانست . به دستاوردهای بشر هم اگر بخواهیم احترام بگذاریم نمیتوانیم تجارب دینی بشر را نادیده بگیریم .

      مزدک عزیز اینها چیزهایی نبوده اند که تو ندانی من فقط یاداوری کردم اگر شما هم نکته ای را که در آن مرا سست یافتی به من یاداوری کنی خوشحال میشوم .
      با احترام و سپاس
      پایدار خرد

       
  8. اینهم یک خبر دیگر :
    “اسب‌ها وارد «امام خمینی» شدند
    ۶۵ اسب گران‌قیمت با پرواز اختصاصی لوفت‌هانزا از فرانکفورت به تهران آمدند.این اسب‌ها کجا می‌روند و سود این معامله نصیب چه کسانی می‌شود؟ صاحب رانت ویژه چه کسی است که «این جناح» و «آن جناح» جمهوری اسلامی علی‌رغم تمام شمشیرکشی‌های سیاسی، تا کنون درباره آن افشاگری نکرده‌اند؟در روزهای گذشته یک سفر هوایی، رکورد ویژه‌ای را در تاریخ حمل‌ونقل هوایی جهان بر جای گذاشت. این پرواز از فرانکفورت به مقصد تهران انجام شد و مسافران آن ۶۵ راس اسب گران‌قیمت مسابقه‌ای بودند. این اسب‌ها برای چه به ایران آمدند؟ از آن‌ها چه استفاده‌ای می‌شود و هزینه هنگفت این معامله و حمل‌ونقل بزرگ را چه کسی پرداخت کرده است؟ چگونه در شرایط تحریم‌های سنگین که مردم عادی برای انتقال مبالغ اندکی پول به مشکل می‌خورند و مقامات جمهوری اسلامی مدعی‌اند که نمی‌توانند ارز مورد نیاز برای خرید داروهای اساسی از خارج را تامین یا منتقل کنند، صدها هزار یورو ارز برای خرید اسب پرداخت می‌شود؟
    برای نخستین بار در تاریخ، تعداد ۶۵ راس اسب مسابقه در یک پرواز اختصاصی با هواپیمای بوئینگ 777F از فرانکفورت به تهران سفر کردند.
    هزینه دست‌کاری اتاق داخلی بویینگ 777F که ویژه‌ی این چهارپایان زیبا و گران‌قیمت آماده‌سازی شده بود، قیمت خدمات تیم ویژه دامپزشکی و پرسنل متخصص، نرخ پرواز اختصاصی برای ۲۲ کانتیتر مخصوصی که اسب‌ها را در داخل هواپیما با خود داشتند و سایر پول‌هایی که برای این حمل‌ونقل پرداخت شد، تنها بخشی از هزینه‌های کلان پرواز رکوردشکن بود.
    حال به نظر می‌رسد که این بیزینس برای کسانی که از آن متنفع می‌شوند، چندان پرسود است که ارز دارو را نیز به خرید زین اسب اختصاص می‌دهند و آن‌قدر سرمایه، قدرت و رانت در اختیار دارند در زمان تحریم‌های بانکی سرمایه‌گذاری کلانی بر سر واردات محموله منحصر به‌فرد اسب‌های گران‌قیمت کرده، در این زمینه رکوردی جهانی از خود باقی گذارند.

    به راستی این اسب‌ها کجا می‌روند و سود این معامله نصیب چه کسانی می‌شود؟ صاحب رانت ویژه چه کسی است که «این جناح» و «آن جناح» جمهوری اسلامی علی‌رغم تمام شمشیرکشی‌های سیاسی، تا کنون درباره آن افشاگری نکرده‌اند؟”

    و پاسخ ولایتی ها به احتمال زیاد این گونه است: “این اسبها برای پیشکش به حضرت امام عصر (عج) تهیه شده و همچنین همراهان ایشان من جمله حضرت آیت اله العظمی امام خامنه ای و دیگر بزرگان نظام برای جنگ با کفار… و اینکه در خبرها نیامده دلیلش اینست که سربازان گمنام امام زمان برای اینکه این اسبها در یک عملیات تروریستی ، با حمله موشکی به هواپیما کشته نشوند از اعلام عمومی خبر جلوگیری کردند.به امید ظهور سریعتر امام زمان…”

     
  9. با درود مجدد به تمامی دوستان
    لطفا به این خبر دقت کنید و خود نظر دهید.مخصوصا ذوب شده های در ولایت که از خامنه ای حمایت میکنند و میگن ایشون خبر نداره ؟ حالا گیریم از پوسترها خبر نداره از ناطق نوری که خبر داره!
    ” ناطق نوری مدعی است که جمهوری اسلامی برای ایران دموکراسی آورده. وی می‌گوید: «اگر راست باشد که تیپی مثل من برده و خورده، بنده اصلاً صلاحیت ندارم رئیس بازرسی دفتر مقام معظم رهبری باشم!!!».”
    “وی درباره اتهام‌های فساد مالی که به خود و فرزندانش زده می‌شود، گفت: «پسر من همان زمان شکایت کرد، چون نام او آورده شده بود که متاسفانه نقص قانونی و حقوقی!! مانع از این شد که پی‌گیر شود. وکیل بسیار مسلط و واردی گفت این اندازه که ایشان گفته است راه به جایی نمی‌برد! و بی‌خودی هم خودت را خسته نکن. وی هم آن شکایتی را که بود ادامه نداد و آن را تبدیل به رنج‌نامه‌ای کرد که منتشر شد».!!!
    در ضمن در پایان بازهم گزیده ای از جملات نامه ی فرزند ایران به خامنه ای که بی ارتباط نیست :
    “_ چند تا آقا و آقا زاده (حرام لقمه) را بازخواست کردی ؟ چند نفر را مجازات کردی ؟
    ( با خدا باش و فقیر ، با ///// باش و ثروتمند !!! )
    _ کدامیک از مدیران به دلیل بی لیاقتی و ناتوانی استعفا داد و عذرخواهی کرد و کدام نماینده و وزیر خاطی مجازات شد ؟
    آنها را از جایی به جای دیگر منتقل کردی و از روی کینه و عنادی که با مردم داشتی ، دست آنها را بیشتر در غارت و
    چپاول باز گذاشتی. ؟
    _ پس این نمایش دروغین محاکمۀ مفسدان اقتصادی چه شد ؟ آیا حضرت عالی //// ؟ شفافیت فقط برای دیگران است ؟
    آری چند نفر را هم مجازات کردی ولی غیر خودیها را و نه //// ، شاخه ها را و نه تنه و ریشه را.”

     
  10. به تعظیم مردم زمانه اعتماد مکن، تعظیم آنان همانند ‌خم شدن دو سر کمان است که هر چه بهم نزدیکتر شوند، تیرش کشنده تر است ( خشایار شاه بزرگ). پیدا کنید چرا باید تاریخ قبل از هجوم بدوی ها،از کتاب‌های درسی‌ ما حذف شوند؟ و بدینسان بچه‌های ما به درسهای یادگار نیاکان ما دسترسی‌ پیدا می‌‌کنند تا آیندگان نیز راز بقای هویت ما را به نسلهای آینده منتقل کنند.

     
  11. من نمیدانم اگر داعش ادعای خلافت اسلامی دارد و الان هم که با اسراییل هم مرز است پس چرا در مقابل کشتار مردم غزه هیچ حکم جهادی نمیدهد؟ حکم جهاد اینها فقط برای شیعیان است و جاهایی که نفت موجود باشد ؟ چرا سخنگویان جمهوری اسلامی این سوال مهم را از مردم مسلمان نمیپرسند تا دنب خروس اتحاد عربستان سعودی و اسراییل نمایان شود ؟

     
    • به همان دلیل که رهبر در زمان جنگ که اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرد گفت این حمله جهت انحراف ما از جنگ و نجات صدام صورت گرفته است

       
  12. سید ابوالفضل

    آیا دین منفعتی در بر دارد ؟
    *******************

    کسانی در این روزهای اخیر در ذیل نوشته های من اظهار کرده اند که دین منفعتی در بر ندارد . آن ها حتی به اصرار از من خواسته اند که اگر می توانم تنها یک منفعت از دین را برایشان بازگو کنم . و با تأکید و تصریح زیاد بر روی کلمه ی “یک” وانمود کرده اند که گویا حتی یک نمونه هم نمی شود از مفید بودن دین ، مثال زد . و حتمن پنداشته اند که افرادی چون من ، بدون این که حتی یک مزیت از دین را درک کرده باشم ، کورکورانه و بی دلیل به آن اعتقاد دارم .
    من در همان جا به آن ها تذکر دادم که این مطلب باید در جای خود مطرح و بحث شود و لازم نیست که مثلن هنگامی که در مورد جنایت های اسرائیل در غزه صحبت می کنیم ، بررسی کنیم که دین چه فایده ای دارد . هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد . گرچه کسان دیگری مثل جناب مرتضی ، از من اولی تر هستند که به چنین بحث هایی بپردازند ، به ویژه هنگامی که موضوع تخصصی می شود ، ( و من در همین جا از ایشان برای ورود به این بحث و پر بار شدن آن دعوت می نمایم )، با این حال من نیز در حد توان و درک خودم به آن خواهم پرداخت .
    روزی در کلاس درس ، مسئله ی غامضی از هندسه حل می کردم . یکی از دانشجویان که از درک مسئله ناتوان بود و دشواری آن حوصله اش را سر برده بود ، اجازه خواست تا پرسشی را مطرح کند . پرسشش این بود که حل کردن مسئله ای به این دشواری چه منفعتی برای ما دارد؟ در جوابشش گفتم سرراه که می رفتی منزل ، مسئله ات را به خواربار فروش سرکوچه عرضه کن . یا آن را از تو خواهد خرید و بهایش را می پردازد و یا این که در ازای آن دو کیلو پیاز قرمز تبریزی به تو خواهد داد .
    منظورم هرگز این نبود که آن پرسش کننده را تمسخر کنم و یا به قول امروزی ها سر کارش بگذارم . می خواستم به او بفهمانم که نحوه ی سوال کردن و انتظارش از “منفعت” حل مسئله ی دشوار هندسه ، اشتباه است .
    کسی که می پرسد “فایده” ی دین چیست و یا کسی که می گوید به من حتی یک مورد از “منفعت” دین را نشان بده ، واقعن چه منظوری دارد ؟ هدفش از “منفعت” دین چیست ؟ اگر دین چگونه باشد، “منفعتی” داشته است یا خواهد داشت ؟ به عنوان مثال ، مسلمن اگر دین را به بقال سر کوچه عرضه کنی و از او بخواهی که به تو خواربار بدهد ، شاید توقعت محقق نشود . در این صورت آیا نتیجه می گیریم که دین منفعتی ندارد؟
    دین را اگر مجموعه ای از آموزه ها بدانیم که می خواهد راه خوب زندگی کردن و باید ها و نباید های آن را به انسان نشان دهد ، در آن صورت منفعت آن در چه چیز متجلی خواهد شد ؟ حتمن در زندگی کسانی که واقعن به آن معتقدند و در زندگی که خود به آن عمل می کنند. در این صورت آیا کسی که به موازین دینی معتقد است ، بهتر زندگی می کند و یا کسی که به هیچ اعتقاد دینی ، پای بند نیست ؟
    پاسخ من این است که کسانی که به موازین دین اسلام ، آن طور که در قرآن آمده است ، معتقدند ، و به آن در عمل وفادارند ، زندگی بهتری خواهند داشت . و البته این “بهتر” بودن در همه ی زمینه ها خواهد بود . من در حد دانش و آگاهی خودم می توانم این را به هرکسی که پای بند به یک گفتگوی منطقی است ، نشان دهم . بدون این که بخواهم و انتظار داشته باشم که او حتمن به نتیجه ی این بحث عمل کند . ( امید که چنین ادعای بزرگی ، گزافه نباشد و من در عمل نیز به طور نسبی شایسته ی چنین ادعایی باشم . تأکید می کنم به طور نسبی. )
    بدیهی است که این بحث می تواند مفصل و ادامه دار باشد . والبته به انگیزه ها و طینت و سرشت و مبانی علمی و تربیتی شخص ، نیز بستگی خواهد داشت . ( هر دوطرف بحث ) . ونیز بدیهی است که این بحث را می توان از نظر اجتماعی نیز بررسی نمود . به این مفهوم که اگر مردم جامعه ای به اصول اسلامی در زندگی ، پای بند باشند ، بیشتر و بهتر زندگی می کنند و مراتب رشد و تکامل را می سپرند و یا این که برعکس . به نظر من ، یک جامعه ای که مردمش پایبند موازین اسلامی باشند ، “بهتر” از یک جامعه ی غیر دینی خواهد بود . هرچند که این مورد نیز بحث های مفصلی را می طلبد که در برخی از آن ها من صلاحیت لازم را ندارم ولی در مجموع در حد توان خودم می توانم از این گزاره هایی که گفتم دفاع کنم . هرچند که ممکن است پاسخ گویی به برخی شبهات نیاز به زمان و انجام مطالعه ی بیشتر داشته باشد و برخی را نیز باید به متخصصان امر واگذار نمود تا ایشان نظر بدهند .
    من می دانم که پس از این که این نوشته ، منتشر شود ، سیل هجمه ها سرازیر خواهد شد . کسانی در چند پاراگراف کوتاه ، انبوهی از سوالات متعدد را مطرح خواهند کرد و شبهاتی را فرو می بارند وانتظار دارند که به همه ی آن ها بلافاصله پاسخ داده شود . از همین حال می گویم اگر در جستجوی حقیقت هستیم ، باید حوصله به خرج دهیم و با آرامش بحث های ضروری را پی گیری کنیم . در راه رسیدن به جمال روشنایی و خرد ، شتاب بیش از اندازه یک آفت است . سوالات ممکن است اساسی و مهم باشند و هرکدام نیاز به بحث مفصل داشته باشند . در این صورت باید صبور باشیم .
    شما تنها به یک مورد توجه کنید تا به دشواری کار و راهی که پیش رواست آگاه شویم .کافیست فقط یک نمونه را مورد توجه قرار دهیم : سوال بشر را درمورد وجود و چیستی خداوند . شاید این سوال از اولین روزهای زندگی بشر مطرح شده و هرکس به آن در خور فهم خود پاسخ داده و تاکنون هم بشر به یک نظر واحد در مورد آن نرسیده است .شاید گزافه نباشد اگر بگوییم پاسخ به این پرسش به اندازه ی تعداد انسان ها متنوع است . هر کس در ذهن خود تصوری از خدایش دارد .
    مثلن کسی از دوستان که در این سایت مطلب می نویسد و اخیرن نیز مطالب زیادی را در رد و نفی دین نوشته ، اذعان می نماید که ، با این همه به خدا اعتقاد دارد . منتها به خدایی که خودش برای خودش در نظر گرفته و آ ن را “هستی هوشمند” نامیده است . پس با وجود این که انسان ها معتقدات متفاوتی دارند ( حتی ممکن است به هیچ دینی پایبند نباشند )، با این حال ممکن است به خدا اعتقاد داشته باشند و بای خودشان و در ذهنشان مختصاتی برای آن در نظر بگیرند
    . بنابراین انتظار این که من مطلبی را بنویسم و دوستی که اعتقادات دینی ندارد ، بلافاصله معتقد به اعتقادات من شود و یا او پاسخی بدهد و من آن را بخوانم و از اعتقادات خودم دست بکشم ، خیالی است واهی . و چنین انتظاری بیهوده است . اگر در جستجوی حقیقت هستیم ، حوصله به خرج دهیم و بی تعصب “سخنان را بشنویم و بهترینش را برگزینیم ” .
    با بیان این مقدمه و به منظور راه یافتن به پاسخ این سوال که “فایده” ی دین چیست ، من به مرور نظراتم را خواهم نوشت . و این نوشته اولین قسمت این گفتگوی دوستانه است . امید که منطقی ، منصفانه و بدور از تعصب جاهلانه باشد .
    در این جا می گویم تا بدانید که من به چه دینی اعتقاد دارم . اگر زیبا و دلنشین بود و اگر مفید و سازنده بود ، تعصب نورزید .
    دین من می گوید دروغ نگویید . ستم نکنید . حق کسی را پایمال نکنید . راست گو و درست کردار باشید . امانت دار باشید . نیکوکار باشید . دشمن ظالم و یاور ستمدیدگان باشید . به دیگران احترام بگذارید . همه ی مردم ، دوستان ، خویشان و نزدیکان و بویژه همسایگانتان را تکریم کنید . پدر و مادرتان را دوست بدارید و به آن ها احترام بگذارید و به فرمان هایشان عمل کنید .
    دین من می گوید انسان ها برابرند . و خداوند به همه کرامت داده و بنابراین همه قابل احترامند . نژاد و زبان و قومیت و … موجب برتری هیچ کس بر دیگری نیست . دین من می گوید انسان ها آزادند تا بیندیشند و انتخاب کنند . حتی آن ها مجاز به خطا هستند . و هیچ اکراهی در پذیرش دین نیز ندارند . انسان ها مختارند . و بنابراین البته مسئول .
    دین من دین رحمت و محبت و اخلاق است . پیامبرش وظیفه ی خود را کامل نمودن اخلاق معرفی کرده . خود نیز بسیار مهربان و اخلاق مدار بوده است و پیروانش را به خوی نیکو و مهربانی و محبت سفارش کرده است . ما موظفیم که با دیگران مهربان و در قبال آن ها مسئول باشیم .
    در دین من اگر عبادتی هم هست علاوه بر ذکر خدا و آرامشی که از آن حاصل می شود ، جنبه های اجتماعی مثبت وجود دارد . مثلن اگر کسی نماز می خواند نه تنها لباسش باید پاکیزه باشد ، علاوه بر آن نباید “غصبی” باشد . یعنی اگر حتی در یک نخ از تار و پود لباسش ، حقی از کسی وجود داشته باشد ، آن نماز هیچ ارزشی ندارد و باطل است . و این چنین است مکانی که در آن نماز می خواند و آبی که با آن وضو می گیرد ووو .
    از پیامبر گرامی ما (ص) پرسیدند مسلمان کیست . فرمود آن کس که دیگران از دست و زبانش در امان باشند . با این حساب کسی که به دیگران ظلم می کند ، حقوق دیگران را پایمال می کند ، مسلمان نیست .
    دین من مجموعه ای از این گونه آموزه هاست . وقتی به این سادگی از دین سخن می گوییم ، کمتر کسی می تواند با آن مخالف باشد . کسی که در این سایت در رد دین مطلب می نویسد ، در پاسخ به من ، خودش را متصف به چنین صفاتی معرفی می کند . و به من باب برزویه ی طبیب از کلیله و دمنه را گوشزد می کند که انسان ها را به چنین صفاتی توصیه کرده است . من هم می گویم کسانی که به این خصیصه ها مخصوص شده باشند ، از دیدگاه من برخی از ویژگی های یک مسلمان معتقد را دارند .
    پس می بینیم که دین من چیز پیچیده و دور از ذهنی نیست . و البته به نتایج خوبی برای نیل به یک زندگی سعادتمند منتج می شود . به همین دلیل برخی از انسان های پاک سرشت که پیش از این با آن آشنا نبوده اند ، به محض آشنایی ، شیفته ی آن می شوند . و برخی نیز در هیچ شرایطی حاضر نمی شوند ذره ای از آن عدول کنند . و حاضرند بی مضایقه جان خود را نیز بر سر آن بگذارند .
    من این ها را می گویم و می خواهم . آیا آن هایی که با دین مخالفند می گویند به جای راستگویی ، دروغ گویی بهتر است . به جای امانت داری ، خیانت در امانت بهتر است ؟ به جای کمک به ستمدیدگان ، همراهی با ستم پیشگان بهتر است ؟ به جای تکریم انسان ها ، اهانت به ان ها وبرده کشی آن ها بهتر است ؟ به نظرتان کدامیک به زندگی بهتری منجر می شود ؟ کدام یک “منفعت” بیشتری برای زندگی ما دارد آموزه هایی که من برشمردم یا آن دیگران ؟
    در این مورد باز هم سخن گفته خواهد شد . و نیز دیگران را هم به بحث و گفتگو دعوت می کنم .

    ارادتمند
    سید ابوالفضل

     
    • درود بر شما
      مشک آن است که خود ببوید نه اینکه عطار بگوید
      دوست عزیز دین به عنوان یک باور شخصی کاملا قابل احترم است و تا زمانی که انسانها محترمند دینشان هم محترم است اما اگر همین دین به ظاهر رحمان با سیاست و قانون آمیخته شود و قدرت بگیرد دندانهای خون ریزش میزنه بیرون ! و تعریف دو گانه و خوب و بد ما از دین نکته انحرافی است چراکه حکومتهای اسلامی ثابت کردند که نکبتی بیش نیست .
      با احترام به باور شخصی شما

       
      • be nazare shoma har kas ke goft man hokumat eslami anjam midahm shoma bavar mikonid

         
        • درود بر شما
          دوست من چرا باور نکنم حکومت اسلامی مگه چیه ؟ غیر سنگسار و دست و پا بریدن و قصاص و بخاطر عقیده کسی را کشتن و … ! این وحشیگری ها را که طبق قوانین اسلام بخوبی انجام میدهند و در نهایت با وعده بهشت دنیا را جهنم ساختن ! صحبت من اینه که دین هر چه که هست جایش در حکومت نیست چرا که قوانین اش قرون وسطایی است و در عمل توهین به شعور بشر است . در واقع آن صفات خوبی را که سید ما برشماردند الفبای انسانیت است و مختص دین نیست .

           
      • زهرای شماره ی یک

        درود بر سید ابوالفضل و جمله خردورزان
        اینها که گفتید همگی درست . دین اسلام و هر روش و متدی به نام دین یا غیر آن در حوزه ی فردی میتواند برای انسان منافعی داشته باشد.
        سوال اینست که با گذشت هزار و چهارصدو اندی سال از ظهور دین اسلام ما چند تجربه ی جمعی بشری ثبت شده در تاریخ داریم که نشان از این داشته باشد که چون بر مبنای احکام ِ دین اسلام _نه اسلام تئوری و ایده آل بلکه اسلام عملی که اجرا شده است _حکومت میشده است (به عنوان مصداق فعلا ما این دین را در نظر داریم) به بشر ظلم نرفته باشد؟ یعنی میخواهم بدانم ارجحیت آن نوع حکومت بر حکومت های بر مبنای عقل بشر ی که مدعی اجرای متد فراانسانی نیستند چیست؟
        ضمن سپاس و احترام

         
        • با درود به زهرا شماره یک، اول که اگر کسی‌، در تاریخ یک ملتی در این کرهٔ خاکی یک برهه‌‌ای را سراغ گرفت که از نتیجهٔ حکومت بر اساس یک ایدئولوژی، آب خوشی از گلوی آن ملت پایین رفته و خیری به آنها رسیده باشد، آدرس بدهد. ثانیا یک مورد در تاریخ یک ملتی سراغ بگیرید که یک ایدئولوژی ( نوعش زیاد فرقی‌ ندارد) حکومت کرده باشد و بیشترین جنایات و غارتها در آن کشور صورت نگرفته باشد. دلایلش بسیار ساده است، چون ایدئولوژی هزار و یک دلیل و بهانه و مستمسکی از قبیل گناه، شیطان ، خدا، حق، باطل، کافر، مرتد،ایمان، تعصب، ضدّ انقلابی، دشمن خلق، مزدور امپریالیسم، بی‌ ایمان و همینطور بشمار، مثل آب خوردن به دست قدرت پرستان و دیکتاتور‌ها و جانیان و غارتگران می‌‌دهد که سایر انواع حکومت‌ها چنین ابزار و بهانه‌هایی‌ در اختیار ندارند.

           
        • سرکار خانم زهرای گرامی
          سلام بر شما
          اگر اشکالی نداشته باشد و اجازه بفرمایید ، در خصوص سوالی که مطرح فرمودید ( یعنی حکومت اسلامی ) بعدن گفتگو کنیم . فقط اکنون بگویم که از نظر من حکومت “فراانسانی” وجود ندارد . حکومت ماهیتن زمینی ، بشری و بر مبنای عقل است .
          ارادتمند
          سید ابوالفضل

           
      • سید ابوالفضل

        آقای مشیری گرامی
        سلام بر شما
        متاسفانه من هر چه تلاش می کنم نمی توانم نشان دهم که بین یک اندیشه ، با عملکرد مدعیان آن تفاوت وجود دارد . آن دندان خون ریزی که شما دیده ای مربوط است به یک حاکم سفاک ، که از آن اندیشه به نفع خودش سود می برد . اسلامی که من گفته ام ربطی به این خونریزان ندارد .
        من برای این که چنین روش استدلالی را به چالش بکشم ، تا کنون چند مطلب نوشته ام و عملکرد مدعیان “سکولاریسم” را به حساب این طرز تفکر نهاده ام. نتیجه اش می دانی چه شد ؟ این که همه ی معتقدان به این طرز تفکر از جمله سکولارهای این سایت ، در جنایت ونسل کشی مردم غزه سهیم هستند . حالا به نظر شما این روش استدلال درست است ؟
        جناب مشیری عزیز ! خیلی ساده است : سکولاریسم یک چیز است و عملکرد مدعیان آن چیز دیگر . همان طور اسلام یک چیز است و عملکرد مدعیان اسلام ، چیز دیگر .
        ارادتمند
        سید ابوالفضل

         
        • درود بر شما
          سید عزیز من متوجه منظور شما هستم در واقع شما با قالبهای زیبای ذهنی و انسانی خودتان زشتهای دین را دارید پوشش میدهید اما حقیقت دین چیز دیگری است اینکه میفرمایید اسلام یک چیز است و عملکرد مدعیان اسلام چیز دیگر ! این را من قبول ندارم چرا که ما نمی توانیم ادعا کنیم که سیل روحانیانی سفید و سیاهی که داریم اسلام را نفهمیده اند و بر خلافش عمل میکنند ! در صورتی مشکل ما این است که بدرستی عمل میکنند و با قوانین بیابانگردان 15 قرن پیش مقام انسانی و انسانیت را لجن مال کرده اند و ساده انگاری که ما تصور کنیم مشکل از مجریان است و اسلام آسمانی است که اگر به فرض چنین هم باشد باز مشکل از دینی است که میتوان به این شکل از آن سواستفاده کرد .
          قصدم مخالفت با باورهای شما نیست اما به باور من قطعا در هر دین و آیینی نکات مثبتی هم هست که میتوان آنها را گرفت و مابقی را دور ریخت همین که بپذیریم که جای دین در حکومت و دخالت در زندگی مردم نیست کفایت میکند به این شکل که میتوان هر اعتقاد و باوری داشت و انسان بود و در انسان بودن است که هر دینی که تضاد ایجاد میکند رنگ می بازد .
          نکته آخر : من علاقه ای ندارم در بحثی که تخصص ندارم وارد شوم اما یک چیز را فهمیدم که در دنیای امروز نمشود به زور به کسی دین تحمیل کرد همانطوری که به زور شمشیر و قتل و غارت و تجاوز به نیاکان ما تجمل شد و این ننگ ابدی برایمان به یادگار ماند و بدتر این که تقدس هم پیدا کرده ! یعنی برای متجاوزان بارگاه هم ساختیم !

           
          • آقای مشیری گرامی
            سلام بر شما
            من نمی توانم با شما موافق باشم . شما بگو به چه چیزی اعتقاد داری ؟ سکولاریسم ؟ مارکسیسم ؟ ویا … ؟ . در آن صورت من به شما نشان خواهم داد که مدعیان آن اندیشه ، چگونه بر خلاف آن عمل کرده اند . در آن صورت با روش خودتان نشان خواهم داد که آن طرز تفکر باطل است . کاری که اکنون با مدعیان سکولاریسم در این سایت انجام داده و خواهم داد . ببینید که آن ها به هیچ وجه نمی توانند فضاحت حکومت های سکولار را در خصوص غزه ، لاپوشانی نمایند .
            دیگر آن که مطلبی را که در پایان نوشته ات به عنوان “نکته ی آخر” آورده ای هرگز درست نمی دانم . اگر بتوانم بزودی در مورد آن خواهم نوشت .

            ارادتمند
            سید ابوالفضل

             
    • تمام این خوبیها که گفتید از دین نیامده بلکه همه اینها به زیبائی برای هرنوع بشری قابل درک است وشما میخواهید اینها را اختصاص به دین بدهید هر انسان فهمیده ای بدون غرضی با همه اینها توافق دارد .برای هر انسانی این ارزشها میتواند محترم باشد فرق این است که دیگران بدون چشمداشتی این اعمال را انجام میدهند اما متدینین این کار ها را برای تجارت ونفع در آخرت انجام میدهند یعنی سود شخصی خود را بر همه چیز ترجیح میدهند حال برای بهشت یا از ترس جهنم. روش صهیونیستها را در اختصاص خوبیها به خود انتخاب نکنید.

       
    • با سلام خدمت جناب ابوالفضل عزیز و گرامی‌…من از کامنت شما برداشت مثبت می‌کنم و جای بسی‌ خوش حالیست که از تعصبات کورکورانه بدور است..من معتقدم خوشبختی‌ و سعادت انسانها در محدوده دین خلاصه نمی‌شود ای بسا انسانها که با حفظ و رعایت اصول انسانی‌( نه لزوما دینی) زندگی‌ قابل قبول. با نشاط و آرامی را داشته‌اند و‌ای بسا انسانهای به اصطلاح دینداری که از دایره حیوانیت پا را فراتر نگذاشتند. جناب آقای ابوالفضل عزیز اصولی که شما شمردید به عنوان اصول مسلمانی شما ، از شاخصهای تمام ادیان و قوانین انسانی‌ است که هیچ شک و شبهی در ذات تعآلی آن‌ها نیست بلکه مشکل ما در دیگر مواردیست در ادیان که که این اصول مسلمانی شما را مخدوش و شاید مطرود می‌کند…آری همه ما به عنوان انسان دروغ را مطرود و ناپسند میشماریم ولی‌ دین یک متممی به این اصل اضافه می‌کند که آدم از بیانش شرم دارد…و آن چیزی نیست جز تقیه و هزار و حدیث و نقل که اینکه هر کس روزی ۷۰ تا یا ۱۰۰ تا تقیه نکند بهشت را نخواهد دید…..سبز کردن کردن چراغ قرمز دروغ. جناب آقای ابوالفضل گرامی‌ حتما این را شنیدید که می‌گویند ” دو صد گفته چوو نیم کردار نیست” آنچه ما امروز شاهدش هستیم کردار غیر انسانی‌ متدینین در قالب و لباس دین از هر گروه و مسلکی که خود را عصاره دین میدانند ( شاید هم حق با آنها باشد و در حال اجرای احکام خدا ) آنها را چگونه توجیه کنیم که هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد نمیدارد روا …آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند….برادر گرامی‌ باید دین را شخم زد ..باید از نو کاشت ..باید خانه را تکاند حتا اگه به فروپاشی خانه بیانجامد ….باید اصول دین را جدید تعریف کرد بر اساس اصولی که شما از اسلام فرمودید و مورد تایید نوع بشر باشد نه تایید مردمان هزار سال پیش…من مسلمانم ولی‌ به تحقیق از کاستیهای دین اسلام در حال مسائل حل حاضر کمترین تردیدی ندارم و به نظر من تعطیل ، ترمیم یا حتا تکمیل بعضی‌ از اصول و احکام مغایر با اصول پذیرفته شده کنونی نه تنها خللی در دین و حتا در ارتباط بین خدا و بندگانش ایجاد نمیکند بلکه سبب منطقی‌ تر شدن این ارتباط می‌شود…به هر حال امیدوارم همه ما از این تعصبات مذهبی‌ که هیچ سودی نه برای دین و نه برای مسلمانان دارد دست کشیده و بر ریل عقلانیت حرکت کنیم…بدرود و موفق باشید…

       
      • سید ابوالفضل

        آقای علی گرامی
        سلام بر شما
        من ادعا نمی کنم که حتمن باید دین داشته باشی تا “خوب” باشی . و هرگز هم نخواستم همه ی آن خوبی ها را مختص دین داران نمایم . به اعتقاد من هر کوشش علمی درست در راه شناخت انسان و راهبردن به ویژگی های روانی او می تواند نهایتن به ارزشگذاری درست اخلاقی و راه یافتن انسان به کرامت باشد . چیزی که شایسته ی انسان است . این باور من است که علم و دین با هم منافاتی ندارند . و سرانجام کوشش های دینی برای راه یابی انسان به حقیقت ، اورا به سرمنزل مقصود خواهد رساند . چیزی که اصول کلی آن از طریق وحی الهی به بشر عرضه شده .
        در مورد بحث اعتقاد به بهشت و جهنم و این که آن را برای سود جویی شخصی قلمداد نموده اید ، اجازه دهید که آن را در جای خود به بحث بگذاریم .
        ارادتمند
        سید ابوالفضل

         
      • سید ابوالفضل

        آقای رها گرامی
        سلام بر شما
        من با بسیاری از مطالبی که نوشته ای موافقم . و چون شما بر ان ها تأکید و اصرار دارم . مثل نو اندیشی دینی . بدیهی است که با نوشدن جهان قدیم و تغییر روابط و بنیان های کهنه ، لزوم نوشدن دین ، بر هیچ آزاد اندیشی پوشیده نیست .
        در عین حال متذکر می شوم که برداشت شما از “تقیه” اشتباه است . اگر توانستی در مورد معنی درست آن تحقیق کن . شاید من نیز در خصوص آن توضیح دادم .
        ارادتمند
        سید ابوالفضل

         
        • سید ابوالفضل گرامی، با درود، ما که دیگه از آقای خمینی اسلام شناستر نیستیم، ایشان هر چی‌ تو پاریس گفته بوده، تماما ویژگیهای یک حکومت دمکرات و سکولار بوده است. اومد ایران عکس هرچی‌ گفته بود را پیاده کرد و وقتی‌ جویایی چرایی این تناقض محض شدند معنی‌ “تقیه”را روشن فرمودند.یعنی‌ اون حرفا برا به حکومت رسیدن بنده بود جانم، حالا که رسدیم به حکومت، جان همتون به فدایم. برا اینکه راه پس و پیشی‌ هم نداشته باشید “اوجب الواجبات” هم دسر تقیه جاتم.

           
          • آقای آرشام گرامی
            سلام بر شما
            متاسفانه در این مورد همین طور است که شما فرمودید . جناب خمینی مانند هر انسان دیگری در طول زمان تغییر کرده . به اعتقاد من بیشتر تغییرات ایشان در برخورد با واقعیت های موجود ، مثبت بوده است . مثل فتواهایی که در مورد موسیقی یا شطرنج داده است . و نیز اصلاحاتی که در نظریه ی ولایت فقیه خودش در زمان حکومت داری اعمال نموده است (به کتاب ولایت فقیه ایشان مراجعه کنید ، تفاوت تئوری های ایشان را در طول زمان خواهید دید ). با این حال همه ی تغییر مواضع ایشان چنین وجهی نداشته . در خصوص مطلبی که گفتید ، من نیز در کلیت با شما موافقم . در ضمن تأکید می کنم که من وکیل مدافع معظم له نیستم .
            ارادتمند
            سید ابوالفضل

             
    • جناب سید ابوالفضل با درود بر شما
      نوشته ی آتشینی بود ولی یک نکته را فراموش کردید و آن اینست:بیایید دین را به کناری بگذاریم و از دید شعور انسانی خود بنگریم …آیا تمامی آن صفات زننده مانند دروغگویی و دزدی و خیانت و … از نظر خود ما بدون باور دینی هم اشتباه است.احتمالا جواب بله است و اینکه بدون آموزه های دینی و با مراجعه به منیت و وجدان انسانی نیز آن صفات اخلاقی ززنده است و همینطور است راستگویی و صداقت و امین بودن و… اینها هم بدون داشتن باور دینی خاص تنها با توجه به اخلاقیات از صفات با ارزش انسانی هستند. اصولا وجود دین نشات گرفته از باورهای اخلاقی است که متاسفانه آمیخته شده با تعصب، خرافات و غیره که در عین باور به ارزشهای اخلاقی برای زیر پا گذاشتن آنها نیز برای انسانها راه فرار قرار داده که با این روش بسیاری از انسانها را جذب خود کرده چرا که انسانها برای انجام اعمال غیر اخلاقی با توسل به آموزه های دینی،فارق از وجدان درد دست به اینگونه اعمال میزنند…پس دین برای نابودی تدریجی اخلاقیات انسانی آمد و نه تکامل آن… یک نکته در پایان و آن اینست که از نظر بنده به تعداد تمام انسانها، خدا وجود دارد. شما دو نفر هم دین و هم مذهب را نمی یابید که در توصیف خدایشان یک چیز را بگویند و باهم اختلاف نداشته باشند، چرا که درک هر کس از خدا فقط به اندازه ی دانش اوست… از آنجا که تقریبا تمام انسانها در زمان تولد به اجبار نوع دینشان روی آنها اتیکت میخورد پس این انتخاب خود آنها نیست. زمانی میتوانیم به انتخاب خود ببالیم که خودمان به آن خدا برسیم حال به هر اسمی که باشد.

       
      • آقای مهاجر گرامی
        سلام بر شما
        منظور من هرگز فراهم آوردن “نوشته ی آتشین” نبوده است . چون چنین نوشته ای را برای رسیدن به یک درک مشترک در راه رسیدن به حقیقت ، خیلی کارآ نمی دانم . اگر به نظر شما جنین آمده است ، این حاکی از ضعف من در نگارش است . که به بزرگی خود ببخشد .
        در هر حال گزاره هایی را بدون ذکر دلیل آورده ای و نسبت هایی را داده ای که من موافق آن ها نیستم . خوب نظر شما این است . من نیز نظر خودم را گفتم و در ادامه نیز خواهم گفت . امید که بدون تعصب نظرات هم را مورد توجه قرار دهیم و برای رسیدن به حقیقت ، تلاش کنیم .
        در مورد مطالبی هم که راجع به درک انسان های مختلف در مورد “خدا” فرمودید ، با شما موافقم.

        ارادتمند
        سید ابوالفضل

         
      • آقای مهاجر گرامی
        سلام بر شما
        من هرگز نخواسته ام که به قول شما نوشته ای “آتشین” بنویسم . چون چنین نوشته ای را برای فراهم آوردن متنی استدلالی که به دنبال راه یافتن به حقیقت است ، کارآ نمی دانم. اگر متاسفانه به گفته ی شما این طور از آب درآمده ، بگذارید به حساب ضعف من در نگارش و به بزرگی خود بر من ببخشید .
        گزاره هایی هم که بدون استدلال به دین نسبت داده اید ، نظر شماست . وبه نظر من خالی از حقیقت هستند . مثل این که گفته اید : “دین برای نابودی تدریجی اخلاقیات انسانی آمد و نه تکامل آن”.
        با نظرت در مورد این که افراد مختلف ، درک متفاوتی از خدا دارند ، موافقم .
        ارادتمند
        سید ابوالفضل

         
    • و بشنويم از يك معلم رياضى كه دانشجو هم دارد يعنى استاد دانشگاهم:
      … آیا کسی که به موازین دینی معتقد است ، بهتر زندگی می کند و یا کسی که به هیچ اعتقاد دینی ، پای بند نیست ؟
      پاسخ من این است که کسانی که به موازین دین اسلام ، آن طور که در قرآن آمده است ، معتقدند !!!!!!
      سوال: كسى كه به يك دين اعتقاد دارد بهتر زندگى مى كند يا كسى كه دين ندارد!!!؟؟؟
      پاسخ: كسى كه مسلمان است!!!!
      و جناب استاد
      ايا كسى كه دين بهاييت دارد بهتر زندگى مى كند يا كسى كه دين ندارد؟ لطفن پاسخ دهيد.
      و سوال و جوابى استاد دانشگاهانه ديگر:
      كسى كه ماشين دارد كندتر راه مى رود يا كسى كه ماشين ندارد؟
      پاسخ كسى كه پژو ٢٠٦ تيپ ٥ مشكى دارد.
      و پاسخ زير هم صحيح است:
      كسى كه مگان دنده اتومات ندارد.
      چه منطقى و چه پاسخى!!
      شايد با جماعت كوران سخن ميگوييم.

       
      • آقای ابولولوی گرامی
        سلام بر شما
        من لحن تمسخر آمیز و تعداد علامت های تعجب و سوالت را می گذارم به حساب این که خیلی “بامزه ای” . واز کنار آن می گذرم .
        با این حال چرا نگویم از دقت نظرتان سپاسگزارم ؟ اشتباه نکرده اید . من دقیقن عامدانه به جای همه ی ادیان از “اسلام” نام برده ام . گرچه ادیان به طور کلی نیز کاربرد خودشان را دارند ، اما به دلایلی من از “اسلام” نام بردم . یک دلیل واضح آن این است که من مسلمان هستم . و دلیل ذیگرش این که نسبت به ادیان دیگردر مقایسه با اسلام اطلاعاتم بسیار کمتر است .
        من هرگز فکر نمی کنم که به قول شما “باجماعت کوران” سخن می گویم . من معلم کم سوادی هستم که نظرش را برای کاربران فهیم این سایت تبیین می کند . شما ممکن است با آن موافق یا مخالف باشی . نظرت را بگویی و یا نگویی . و یا حتی مطلب مرا بخوانی یا برای آن ارزش یک با خواندن را قائل نباشی . در تمام این موارد شما مختارید .
        در این مورد خاص هم اگر راضی می شوی نظرم را این گونه تصحیح می کنم که به جای عبارت “کسی که به موازین دینی معتقد است” ، عبارت “کسی که به موازین اسلامی معتقد است” را قرار می دهم .

        ارادتمند
        سید ابوالفضل

         
    • درود بر جناب سیدابوالفضل عزیز
      اگر واقعاً دینی که شما دارید، همین گونه است که می گویید. و اگر واقعاً دینِ شما، اینگونه است:
      «« دین من می گوید دروغ نگویید. ستم نکنید. حق کسی را پایمال نکنید. راست گو و درست کردار باشید. امانت دار باشید. نیکوکار باشید. دشمن ظالم و یاور ستمدیدگان باشید. به دیگران احترام بگذارید. همه ی مردم، دوستان، خویشان و نزدیکان و بویژه همسایگانتان را تکریم کنید. پدر و مادرتان را دوست بدارید و به آن ها احترام بگذارید و به فرمان هایشان عمل کنید.
      دین من می گوید انسان ها برابرند. و خداوند به همه کرامت داده و بنابراین همه قابل احترامند. نژاد و زبان و قومیت و … موجب برتری هیچ کس بر دیگری نیست. دین من می گوید انسان ها آزادند تا بیندیشند و انتخاب کنند. حتی آن ها مجاز به خطا هستند . و هیچ اکراهی در پذیرش دین نیز ندارند. انسان ها مختارند. و بنابراین البته مسئول.
      دین من دین رحمت و محبت و اخلاق است…. »»

      باور بفرمایید که ما نیز با شما هم کیش و هم آیین و هم دین ایم!!
      تکرار مینمایم؛ باور بفرمایید که ما نیز با شما هم کیش و هم آیین و هم دین ایم!!
      و اگر بخواهید باز هم تکرار مینمایم.

      اما ای دوست گرامی،
      اگر دینی که اشاره فرمودید، همان “دینِ اسلام” است که: ما با تمام پوست و گوشت و استخوانمان آنرا لمس کرده ایم؛ به متون و منابعش دسترسی و اشراف داریم؛ با مبلغین و مروجین آنها از نزدیک در تماسیم؛ با تاریخ 1400سالۀ آن و حکومت های دینی آن آشناییم؛ با دست پروردگانِ آن که همین “آیت های خدایی” هستند و در قم و نجف و… حضور دارند، نشست و برخاست داریم و ….
      باید با عرض پوزش به شما بگویم که:
      آنچه بیان داشته اید، “گفته های” دینِ شما نیست و یا اینکه آنچه شما بیان داشته اید “همۀ گفته های” دینِ شما نیست!
      دوست گرامی،
      بسیاری از این مطالبی را که به اسلام نسبت داده اید؛ خوبیهای گزینش شدۀ موردِ پسندِ مردم و انسانهای برجستۀ تاریخ می باشند!!
      اگر این خوبیها را در متونِ دینیِ اسلام و در قران، یافته اید و معتقدید که این امور موردِ تاییدِ دینتان قرار گرفته است؛ به شما عرض میکنم که دوست گرامی، شما از کنارِ بسیاری از “گفته ها” و “دیدگاه ها” و “باورها” ی موجود در این متونِ دینی، عبور نموده اید و آنها را مورد توجه قرار نداده اید!
      شما یا به عمد و یا به سهو، به بسیاری از “باورها و دستورات” دینِ اسلام که کاملاً مغایر با مطالب فوق هستند، نپرداخته اید!

      بعنوان مثال من تنها به چند مورد آن اشاره می کنم:
      * برابری انسان ها:
      ——————–
      آیا واقعاً در این دین بین انسانها برابری وجود دارد؟
      آیا در این دین، وجود “برده” و “کنیز” مورد تایید فراوان قرار نگرفته است؟
      آیا در این دین، بین “مرد” و “زن” عدمِ تساوی و نابرابریِ همگانی مورد تایید قرار نگرفته است؟

      * عدم برتری نژادی، قومی و … :
      ————————————
      آیا در این دین، بصورت واضح و روشن، مردان بر زنان، “فضلیت و برتری” ندارند؟
      آیا در این دین، “قوم یهود” بر تمامیِ عالم برتری داده نشده اند؟
      آیا در این دین، به صِرفِ عقیده و باور (و نه الزاماً عمل) ، عده ای بنام “مومن” بر عدۀ فراوانی به نام “کافر”، برتری داده نشده اند؟

      * اجباری نبودن و اکراهی در دین نداشتن:
      ————————————————
      آیا در این دین، انتخابِ دین آزاد بوده و اجبار و اکراهی در آن نیست؟
      آیا در این دین، تاکید نشده است که غیر از “اسلام”، هیچ دینی از هیچ کس، پذیرفته نمی شود؟

      * آیا با آنهمه آیات مربوط به قتل و کشتارِ کافران (بخوانید: دگراندیشان) و آنهمه آیاتِ شکنجه های عجیب و غریب در دوزخ؛ می توان اسمِ این دین را دینِ رحمت و محبت نامید؟
      * آیا اساساً دسته بندیِ بشر به “پاک” و “نجس” ؛ “مومن” و “کافر” ؛ “مسلمان” و “غیرمسلمان” و … ، که در این دین اتفاق می افتد، با آن خوبیهایی که شما برشمردید؛ سازگاری دارد؟

      دوست گرامی
      اینها تنها گوشۀ بسیار کوچکی از کلّ این واقعیت است که اگر لازم می دانید برای تمامیِ موارد فوق، “آیات قران” و ترجمۀ آنها را بیاورم تا سره از ناسره جدا گردد.
      بازهم عرض مینمایم که: فرمایشات خوبی فرمودید. اما اینها ربطی به دین اسلام ندارد. اینها همان “خوبیهایی” است که همۀ ما آنها را دوست داریم و سعی می کنیم که آنها را به دینِ خویش منسوب کنیم.
      می اندیشم که شما در مباحث مربوط به “احکام” و “بایدها و نبایدها” نیز، ناچار میشوید که بسراغِ اعمال و کردارِ موردِ پسندِ مردم بروید که با احتمال فراوان، با نظریات اسلام تفاوتهای فراوان دارند!
      لذا تصور من اینست که شما نیز چون بسیاری از ما، “خدای خاصِ” خود را دارید و خالصانه او را و فرامین او را، که از “وجدانتان” برمی خیزد، دوست میدارید؛ ولی به ظاهر تصور می کنید که این خدا و دین، همان “الله” و “اسلام” است!
      خیر دوست گرامی، چنین نیست. اگر شما، کمی، و فقط کمی به “حلاجیِ” خدا و دینتان برآیید؛ باور کنید که شما در زمرۀ گمراهان یا منافقان و یا مرتدان قرار خواهید گرفت.

       
      • آقای حامی گرامی
        سلام بر شما
        اگر که به آن چه گفته ام باور دارید و به صفات پسندیده ای که گفته ام ، متصف هستید ، به شما تبریک می گویم . شما در این صورت نه که هم دین من باشید ، بلکه همان طور که در متن نوشته هم آورده ام ، شما برخی از صفات یک مسلمان معتقد را در خود دارید . برای این که هم کیش من باشید علاوه بر این ها چیزهای دیگری هم لازم است .
        مواردی را که به عنوان موارد نغض نوشته ی من مطرح نموده اید ، قطعن پاسخ های خود را دارند ، هرچند که همان طور که گفته ام با شتاب آلودگی نمی شود آن ها را روشن کرد . امید که به مرور بررسی و روشن شوند .
        در ضمن بگویم این که دین مرا پسندید و خود را هم دین من نامیدید ، از دیدگاه من به این مفهوم است که برخلاف برخی که صداقت در نوشته هایشان نیست ، شما سرشار از صداقت هستید . دستتان را به گرمی می فشارم و با شما در راه دست یابی به حقیقت همراه خواهم بود . نتیجه هر چه باشد . قبول؟

        ارادتمند
        سید ابوالفضل

         
      • جناب حامی

        با سلام

        نکاتی را که بعنوان ایراد به اسلام ذکر کرده اید ،همه قابل پاسخند ،برخی از آنها ناشی از تلقی نادرست شماست ،و برخی امور قابل توضیحند ،که من اینها را یادداشت کرده ام و بتدریج پاسخ آنها را ارسال خواهم کرد.

         
    • جناب ابوالفضل

      خیر الکلام ما قل و دل.
      تمام آنچه که به ابن مفصلی نوشتید یکی این بود که :
      1. اسلام به ما میگوید که خدا کیست
      2. دروغ نگوئیم ووو
      در مورد اول تا حدودی با شما موافقم ولی میدانید که اسلام کیگوید خدا هست و این صفات را دارد ولی اینکه خدا چه هست نه در اسلام و نه در هیچ دینی نیست پس از این نظر بی خدا و با خدا یکی هستند چون هیچکدام نمی دانند خدا کیست.
      در مورد دوم هم که همه ادیان همین را می گویند و به نظر من اتفاقا پیروان ادیان دیگر بسیار راستگو تر و درستکار تر از مسلمانان و بخصوص شیعیان هستند. من خودم شیعه اثنی عشری هستم که این را می گویم.
      آنچه که من از مجموع قرآن خواندنهای دوران نوجوانی و جوانی درک کرده ام قرآن دو بخش دارد یکی بخش عربی جات که مربوط به جنگ ها و تعدد زوجات و… است که می بینیم اعراب بخوبی از عهده آنها بر آمده و بشدت به آن بخشها در طول تاریخ علاقه نشان داده اند. یک بخش هم معارف قرآن هست که اگر قرآن بدرستی خوانده شود تصویر یک انسان ایده آل را نشان می دهد که کلا با آنجه که اعراب از اسلام ترسیم کرده اند متفاوت است.
      نکته دیگری که از خواندن قرآن بدست آورده ام اینستکه مسلمان بودن به عمل است نه شهادتین. به همین دلیل ادیسون و پاستور را خیلی بیشتر از شیخ الاظهر و آیت الله سیستانی و امام خامنه ای مسلمان می دانم.
      من با این کلام مولانا کاملا موافقم که : ما ز قرآن مغز را برداشتیم – پوست را نزد خران بگذاشتیم.

       
      • جناب منصور

        با سلام

        چند نکته مغالطی در کلام شما هست که بعرض می رسانم:

        1- گفته اید:
        “”در مورد اول تا حدودی با شما موافقم ولی میدانید که اسلام کیگوید خدا هست و این صفات را دارد ولی اینکه خدا چه هست نه در اسلام و نه در هیچ دینی نیست پس از این نظر بی خدا و با خدا یکی هستند چون هیچکدام نمی دانند خدا کیست””.

        اولا قرآن در باب معرفت الله و شناخت اسماء و صفات او هم لسان استدلالی دارد و هم لسان توصیفی و تعریفی ،و آنقدری که قرآن در باب معرفت الله سخن گفته است در هیچ کتاب وحیانی و هیچ کتاب عرفانی نیست ،این بحث مفصلی است که قابل طرح است.
        نکته ای که شما به آن اشاره می کنید و بر اساس آن “باخدا” و “بی خدا” را یکسان فرض می کنید نکته ای مغالطی است ،زیرا بی خدا در موضع انکار خداست ،و قهرا اسماء و صفات تعریفات در باره او را هم منکر است ،اما” با خدا” برحسب ادله متقن وجود خدای متعال را اثبات می کند،همینطور صفات و اسماء لایق به او را ،پس چطور بی خدا و با خدا برابرند،نکته اشتباه شما این است که گمان کرده اید بشر قادر به درک “چیستی” خداست ،در حالیکه آنچه که مقدور بشر است اثبات “ذات” خدا است و نه درک کنه ذات او ،در اینجا تفاوت با خدا و بی خدا در همین اثبات اصل وجود خداست ،بی خدا آنرا انکار می کند و با خدا ذات خدای متعال را ببرهان فلسفی و به هدایت ادیان اثبات می کند ،و به اوصاف او نیز هم بمدد برهان و هم بمدد تعریف ادیان معرفت پیدا می کند.پس با خدا و بی خدا در اثبات و انکار متفاوتند ،اگرچه بلحاظ عدم امکان معرفت به کنه ذات خدا یکسانند.

        2- گفته اید:
        “”در مورد دوم هم که همه ادیان همین را می گویند و به نظر من اتفاقا پیروان ادیان دیگر بسیار راستگو تر و درستکار تر از مسلمانان و بخصوص شیعیان هستند. من خودم شیعه اثنی عشری هستم که این را می گویم””.

        مساله دروغ هم محکوم به قبح عقلی است ،و هم محکوم نزد شارع است ،و در روایات دروغ یکی از گناهان کبیره محسوب شده است ،ما منکر این نیستیم که برخی انسانها بهر علتی ،چه بدلایل تربیتی و اجتماعی ،و چه بلحاظ مادی و اقتصادی ،یا به عادت ، یا بدلایل روانی یا هر علت دیگری،دروغ گفته یا می گویند،اما اینکه شما مجموعه افراد ادیان دیگر را راستگوتر از مجموعه افراد مسلمان بدانید،این ادعایی است که شما کرده اید،آیا در این مورد شما آمارگیری کرده اید،و استناد شما به کدامیک از آمارهای مجموعی در بین ادیان دیگر و در بین مسلمانان است ،بله من و شما در اطراف خود اجمالا می بینیم برخی مقید نیستند و در مواقعی بهرعلتی دروغ می گویند ،اما اینکه مجموع مسلمانان از مجموع مسیحیان و کلیمیان بیشتر دورغ می گویند از کجا؟ آیا شما دروغ شماری به تک تک مسلمانان و تک تک افراد ادیان دیگر آویخته اید و آمار همه را دارید؟!

        3- گفته اید :
        “”قرآن دو بخش دارد یکی بخش عربی جات که مربوط به جنگ ها و تعدد زوجات و… است که می بینیم اعراب بخوبی از عهده آنها بر آمده و بشدت به آن بخشها در طول تاریخ علاقه نشان داده اند. یک بخش هم معارف قرآن هست که اگر قرآن بدرستی خوانده شود تصویر یک انسان ایده آل را نشان می دهد که کلا با آنجه که اعراب از اسلام ترسیم کرده اند متفاوت است””.

        این تقسیم شما هم نادرست است ،ما چنین تقسیمی در معارف قرآن نداریم ،زیرا دین اسلام دین خاتم ادیان و قرآن آخرین کتب نازله است ،و احکام قرآن نیز هیچ اختصاصی به عربستان و اعراب قدیم یا جدید نداشته و ندارد،دعوت انبیاء دعوت عام است و دعوت پیامبر اسلام نیز دعوتی جهانی است ،در این زمینه آیات زیادی وجود دارد که اگر خواستید ذکر می کنم ،اما شما در این تقسیمی که ادعا کردید مشخص نکردید که دلیل شما چیست؟ چرا معارف آن بخشی که می گویید عام است عام است؟ و مهمتر اینکه چرا معارفی را میگویید خاص اعراب است؟ از کجای آیات مربوط به جنگ و تعدد زوجات استفاده می شود که خاص به اعراب است؟ اینرا مشخص کنید.

        4- گفته اید :
        “”نکته دیگری که از خواندن قرآن بدست آورده ام اینستکه مسلمان بودن به عمل است نه شهادتین. به همین دلیل ادیسون و پاستور را خیلی بیشتر از شیخ الاظهر و آیت الله سیستانی و امام خامنه ای مسلمان می دانم.
        من با این کلام مولانا کاملا موافقم که : ما ز قرآن مغز را برداشتیم – پوست را نزد خران بگذاشتیم””.

        اینها همه مغالطه است ،اولا اسلام هم به شهادتین است و هم به عمل ،مشخص کنید از کجای قرآن استفاده کرده اید که اسلام به عمل است و نه شهادتین ،این از واضحات است که شرط تحقق مسلمانی ایمان به مفاد شهادتین (ایمان به وحدانیت خدای متعال و ایمان به رسالت پیامبر اسلام) است که در لفظ اظهار می شود ،البته اگر کسی واقعا ایمان نداشته باشد و ظاهری اظهار کند ،این منافق است مثل منافقان صدر اسلام ،که البته به حکم ظاهر مسمانند و احکام اسلام در حق آنها جاری است اما عندالله تعالی کافرند.البته مساله عمل و عمل صالح هم در قرآن از لوازم ایمان شمرده شده است ،پس هم شهادتین لازم است و هم عمل ایمانی ،و شما اگر شاهدی از قرآن بر خلاف این دارید بیاورید.
        آن کلام مولانا هم که گفته است :
        “”ما ز قرآن مغز را برداشتیم – پوست را نزد خران بگذاشتیم.””.
        ناظر به مراتب و ظهور و بطون قرآن است ،قرآن دارای ابعاد و مراتب مختلفی است که عارف و عامی از آن استفاده می کنند،البته من تعبیر “خران” مولوی را نمی پسندم ،زیرا اصولا “خر” بعنوان یک حیوان حظی از قرآن ندارد،و قرآن کتاب هدایت انسان است ،اما بهرحال این تسامحات در شعر وجود دارد ،و مقصود ایشان از خران ،افراد با سطح فهم پایین تر است و این مذمت نیست ،بلکه خر در زبان فارسی ضرب المثل نافهمی و قلت فهم است،بهرحال شعر مهم نیست ،مهم این قسمت است که قرآن دارای مظاهر و مراتب گوناگون است و هرکس بقدر استعداد خود از آن بهره می گیرد.
        و همه مراتب هم بجای خویش نیکوست ،و با این سخنان نباید دیگران را تحقیر کرد یا طوری سخن گفت که شائبه خود برتر بینی ایجاد کند.

        موفق باشید

         
        • آقا مرتضی

          ممنون از جواب شما.
          1- چرا ما نباید به ذات خدا فکر کنیم؟ آیا تا حالا از روحانیون نشنیده اید که مردم را از تفکر در ذات خدا بر حذر میدارند؟ میدانید چرا؟ چون تفکر در مورد ذات خدا انسان را به شک ودر نهایت انکار خدا میرساند. پس وقتی چنین است ما هم خدا را نمی شناسیم. حتی کسی که گفت من عرف نفسه… فقط می توانیم بگوئیم یک چیزی هست ولی چیست نه ما میدانیم و نه منکران خدا . ولی ما با منکران خدا(منظورم امثال هاوکینز است نه کسانی که پای منقل و بساط عرق مینشینند و …) یک تفاوت اساسی داریم. ما خدا را اثبات شده فرض کردیم و او را در تاقچه گذاردیم و مشغول حسن و حسین و عیسی و موسی شدیم ولی آنها هنوز بدنبال آن گم شده میگردند.
          2- اینکه من گفته ام مسلمانها دروغ گو تر هستند یک جکم منطقی نیست ولی به تجربه دیده ام و با مردم بسیاری در داخل و خارج برخورد داشته ام و برایند این برخورد ها این را به من نشان داده . لازم به ذکر است که من خود را یک مسلمان شیعه اثنی عشری میدانم ولی چشمم را بر روی واقعیت ها نمی بندم. اینها را میتوان آسیب شناسی کرد که مفصل است.
          3- زمانی در سنین 19-20 سالگی با عارفی بزرگ آشنا شدم که به من نحوه درست خواندن قرآن را آموخت. او البته به من گفت که یک ترجمه خوب پیدا کن ولی اول عربی هر آیه را بخوان بعد به ترجمه مراجعه کن. من به این بسنده نکردم و عربی را هم در حد خوبی آموختم. دوست من قرآن را آنقدر بخوان تا از آن فاصله بگیری و از دور تر آنرا ببینی. قطعا آنچه را که من دیدم شما هم خواهی دید. قرآن چهره یک انسان کامل را ترسیم می کند. همه آنچه که بزبان سنبلیک بیان شده در درون انسان اتفاق می افتد حتی ماجرای خلقت انسان.
          برای درک اینها باید دفترت را پاره کنی و قلمت را بشکنی و وقتی ظلوم جهول شدی آنوقت قرآن را بخوان.
          4- اگر مسلمان بودن به شهادتین است ابراهیم در کجا شهادتین را گفت که طبق نص قرآن اولین مسلم است؟
          شما قطعا باید بدانید که مقام صالحین بالا ترین مقام نزد خداست. ابراهیم در دنیا به این مقام نرسید و به او وعده داده شد که در آخرت با صالحین محشور خواهد شد.
          حالا لطفا بروید و آیه 62 سوره بقره را بخوانید و ببینید که این تابلوی مسلمانی نیست که انسان را مسلمان میکند بلکه عمل اوست و ایمان به خدا و روز جزا که انسان را تا مقام ولی الله شدن بالا می برد. حالا اسم او مسلمان، یهودی یا نصارا یا از صابعین باشد.

          در مورد بیت مولانا باید بگویم شما این بیت را به معنی توهین مولانا گرفته اید در حالیکه مولانا اشاره میکند به کسانی که مثل خر که با پوست هندوانه سیر میشود به صورت کلمات قرآن می پردازند و با آن راضی هستند. کسانی که قرآن را آنگونه می خوانند که خر پوست هندوانه را می خورد در نهایت داعش و القاعده و طالبان می شوند.

          جناب مرتضی خوان، چشم ها را باید شست- جور دیگر باید دید.

           
    • جناب سید ابوالفضل درود بر شما

      حضور انورتان عارضم که سوره شریفه توبه و یا به عبارت دیگر سوره برائت به هیچ وجه با گفتار شما در پست بالا موافق نیست و این سوره چنان خشمگین و خوفناک هست که حتی با کلام بسم الله الرحمن الرحیم شروع نمیشود و در این سوره که به روشنی حجت را بر مسلمانان و غیر مسلمانان اعم از اهل کتاب و یا غیر مشخص کرده است. امیدوارم احتیاجی به توضیح بیشتر نباشد

      و در جمله «در دین اکراهی نیست» که اگر اشتباه نکنم از سوره بقره گرفته شده است و خود به تنهایی آیه مستقلی نیست و در مورد کفار اهل کتاب گفته شده است که میتوانند دین خود را حفظ کنند ولی باید جزیه بپردازند. آنجاست قران میفرماید لا اکراه فی الدین ولی جزیه یادت نره

       
      • جناب آقا رسول

        با سلام

        1-اشاره شما به سوره “برائت” یا “التوبه” است ،آری مفاد این سوره و سمت و سوی آن تحریض بر مساله قتال و پایداری در جنگ و قتال با مشرکین حجاز است،من قبلا در بحثی توضیح دادم که مساله جنگ در اسلام مساله ای عرضی است ،در همین قرآن فرموده است “والصلح خیر”النساء/128،ماهیت جنگهای صدر اسلام هم ماهیت دفاعی بوده است ،شما با این جملات می خواهید بگویید چرا جنگ در اسلام تشریع شده است؟در ذیل عبارتتان نیز گفته اید امیدوارم نیاز به توضیح نباشد ،تصادفا نیاز به توضیح هست ،لطف کنید در این مورد بیشتر توضیح دهید.

        2-در مورد آیه “لا اکراه فی الدین” نیز اشتباه کردید،این آیه در سوره بقره هست و بصورت مستقل هم وجود دارد ،این ذیل همان آیه معروف به “آیه الکرسی” است ،به این صورت:
        “”لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ “”.(البقره/256)
        این آیه بخلاف تصور شما عام است و اختصاصی نیز به اهل کتاب ندارد،آری در مورد اقلیت های اهل کتاب موجود در شبه جزیره عربستان،حکم جزیه بوده است ،و این با “لا اکراه فی الدین” تعارضی ندارد،تعارض وقتی است که آنها مجبور به تغییر عقیده شوند ،آنها مخیر بودند که اسلام را بپذیرند،و مانند سایر مسلمانان زندگی کنند ،و اگر میل به بقاء بر دین خود داشتند ،بر دین خود باقی می ماندند ،پس این اکراه بر دین نیست.

         
        • آقا مرتضای گرامی
          سلام بر شما
          از این که با حوصله به سوالات و شبه ها پاسخ می دهید ، به سهم خود سپاسگزارم.

          ارادتمند
          سید ابوالفضل

           
    • زهرای شماره ی یک

      سلامی مجدد
      جناب سید ابوالفضل عزیز
      هر زمان که فرصت یافتید به سوال من تحت کامنت ” آیا دین منفعتی در بر دارد” پاسخ دهید .
      سپاس

       
    • دوست گرامی آسید ابوالفضل عزیز

      سلام بر شما

      اولا :از مساعی و استقامت شما در تبیین اندیشه های دینی و لایروبی آنها از آلودگیهای عارضی دوستان نادان و دشمنان بدخواه تشکر می کنم.

      ثانیا: من این نوشته خوب و عالمانه شما و بازخوردها و پاسخ های شما را بجهت اشتغالات و مشغولیت به نوشتن مطالب دیگر ، امروز مشاهده کردم ،مجددا از کوشش شما و ابراز لطف و حسن ظنتان به این حقیر تشکر می کنم.

      ثالثا: به آن سوال در مورد “نفع بعثت انبیاء و نقش دین در زندگی بشر” که برخی مطرح می کنند-خصوصا آقایی که مدتها قبل دعاویی مطرح کرده بودکه من و دوست عزیز فعلا غائبمان آقا مصلح عزیز که امیدوارم سلامت باشد و ظاهر شود ، آن دعاوی ایشان را مورد سوال قرار دادیم،ایشان تحاشی کرد و از پاسخگوئی طفره رفت و به سیاسیات و مسائل روز پرداخت ،حال اخیرا سر برآورده و بصورت ارکستر منظم، دائم این سوال را تکرار می کند که فائده دین و بعثت انبیاء چیست -توجه دارم و بنا داشتم که در فرصتی این مطلب را که دست آویز برخی شده است ،مورد بررسی تفصیلی قرار دهم که انشاء الله چنین خواهد شد،متاسفانه برخی گمان می کنند که اگر با مطالعه به چیزی نرسیدند،یا روی اغراضی حقایقی عینی را منکر شدند ،مساله بپایان رسیده است ،نکته ای که بنظرم خاستگاه روانی و علمی برای اینگونه سوالات که مطرح کنندگان آن گمان می کنند عویصه ای را ببازار معرفت آورده اند این است که ،آنها دچار دو گونه مغلطه اند ،مغلطه اول همان خلط متداول بین” اصل دین ” و “عمل متدینان” است ،و مغلطه دوم ناشی از یک دید تاریخی و سیاسی به افراد یا گروههایی که بنام دین بر جامعه مسلط شده بودند،که البته باز این خلط نیز بازگشت به خلط اول می کند،یعنی خلط بین عمل و سوء استفاده دوستان نادان یا هوسران از دین ،با خود احکام دین.
      البته جنابعالی کوشش مشکوری کرده اید ،در عین حال بنده به امتثال امر شما جداگانه فوائد مترتب بر دین و بعثت انبیاء را مورد بررسی قرار خواهم داد.

      با احترام

       
  13. منتظری و مادر ترزا همردیف گاندی و مندلا و بانیا علم؟!.منتظری هر چند در اواخر عمر بعد از انهمه ضربه ایکه به قانون اساسی زده و باعث قدرت گرفتن مشتی ارازل و اوباش در حکومت شده بود به اشتباهات خوذ پی برد ولی مثل بیشتر اصلاح طلبان نتوانست از اسلام سیاسی عبور کند و انتقاداتش همچنان از عاملان حکومتی بود و نه از نقش مخرب اسلام.مادر ترزا هم مرتجعی کاتولیک بود که مخالفتش با علم پزشکی و اجتناب از دادن دارو به کودکان مریض بجای اوراد و خرافات و دعاهای ابلهانه باعث از بین رفتن بسیاری از کودکان بی پناه هندی در کلکته و دهلی … شد که خود این خانم و دست اندرکاران کلیسای کاتولیک به اصطلاح زیر پر و بال گرفته بودند.شما می توانید فیلمی راجع به همین موضوع در یوتیوب بیابید که بنظرم مستندی از بی.بی.سی است؟ اینست که بشریت نه تنها خیری از این ادیان توحیدی تا بحال ندیده بلکه تابخواهی ضربه خورده.افرادی مثل گاندی و مندلا(مذهبی نبود بلکه یک سوسیال دمکرات بود) هم چون زیربنای فکریشان انسان و انسانیت بوده توانسته اند به این مرحله برسند.والا همان منتظری هم اگر در راس حکومت قرار میگرفت باز هم نمی توانست بر ضد قوانین اسلامی رایی بدهد.زیرا قوانین اسلامی اصولا قربانگاه انسانها و به برده کشیدن آنهارا تجویز می کنند و با حقوق بشر منافات اشکار دارند.واین چیزی نیست که فقیهی بتواند به اسانی انها را تغییر دهد.ولی در بودیسم و یا برهمایی گاندی جنین قوانین دگم و متصلبی نیست تا دیگران را مجبور به اطاعت از خدایی یکتا و یا یک کتاب مقدس شده نمایند.چون خدایان خود از ارزشی بسیار نازل تر از انسانها بر خوردارند و مقدس نیستند اصولا یکی از انتقادهای مزدک هم به موبدان زردشتی همین بوده.زیرا در دین زردتشت اصولا قبل از به دین رسمی تبدیل شدنش تبلیغ برای این دین و یا برتری دادنش به ادیان دیگر در فلات ایران نبوده و کسی اصولا مجبور به پذیرفتن این دین نبوده وبنوعی جزیی از فرهنگ عمومی ایرانیان بوده تا دین و زرتشت هم ادعای پیغمبری نکرده.بهمین جهت می بینیم که چنین سیاستی هم در زمان هخامنشیان و هم اشکانیان و حتی اوایل ساسانیان وجود داشته و تنها زمانیکه زرتشتی دین رسمی می شود بنای ساختن دشمن و مرتد و ملحد و غیره …هم پی ریزی می شود و سرکوب دگراندیشان هم.و لی ادیان ابراهیمی از اول خود را از طرف خدای واحد دانسته و مامور رتق و فتق جامعه و رهبر و پیامبر داشته وخود را برتر از دیگران دانسته و مختار به ویرانی و کشت و کشتار و قربانی انسانها در برابر خدایشان برای راهی کردن انسانها به بهشت میدانند.و اصولا سیستم تک خدایی چون برای حکومت کردن قوانین شرعی را بنیاد نهاده چیزی جز یک سیستم دیکتاتوری و تمرکز قدرت در دست فرد و یا گروهی نمی تواند باشد!در چنین سیستمی انسانها صغیر و نابالغ و همچون گوسفندانی هستند که احتیاج به چوپان دارند و چیز عجیبی نیست که پیامبران ادیان ابراهیمی همه چوپان بوده اند!پس کسانی مثل خانم ترزا و منتظری و یا دیگرانیکه شاید از نظر انسانی انسانهای دلرحم و انساندوستی باشند ولی چون در بند تعبد و تعصب دینی و در چهار چوبی مشخص گرفتارند نمی توانند ازادیخواه باشند و بدیگران حق تعیین سرنوشتی غیر از انچه انها مقدس میدانند بدهند.

     
  14. سلام
    مطما باشید اونای که میگن امام خامنه ای “””آقا جیبشان را به اندازه پر کرده که اینجور راحت یه آدم مثل من شما رو ولی امر مسلمین جهان میدانند.

     
  15. سلام مثل همیشه عالی بود..

     
  16. سلام
    این بخش را خوب گفتید ولی قدیمی است . اما قصه جدیدی هم هست و در لقب”امام” برای خامنه ای نهفته است.
    این پوستر ها و بنر ها توسط شهرداری پرداخته شده و مهم است که این رفتار را بچسبانید به رفتار های جدید قالیباف که
    دنبال جداسازی جنسیتی کارمندان شهرداری است . بنظر می رسد این شایعه که روحانی راه به پایان دوره خود نمی برد یا نمی گذاریم روحانی دوره بعد بیاید به این عملیات راضی سازی رهبری و بیتش برای روی خوش نشان دادن به ریاست جمهوری قالیباف باشد .

     
  17. حالا خوب است ایشان به رهبری مسلمین جهان بسنده کرده است، سلفشان که رهبر مستضعفین جهان بود! یعنی اگر یکی در بورکینافاسو مستضعف بود، رهبرش آیت الله خمینی می شد!

    دیکتاتورها همیشه متوهم هستند. آدمی جو گیر می شود، مخصوصا آنهایی که آموزش دیده اند که خودشان نباشند. اینها حتی به خودشان هم دروغ می گویند. و کسانی که به دروغهای خود باور دارند، بسیار خطرناکند، اینها می توانند دنیایی را به آتش بکشند. باز خدا پدر همین آمریکاییها را بیامرزد که با هر حیله و تزویری هست نمی گذارند چنین متوهمینی پا بگیرند. آنها را به جان هم می اندازند تا نیرویشان تضعیف شود. شکر خدا این افراد هم آنقدر ابله هستند که از برنامه ریزی برای یک فاجعه بزرگ مانند هیتلر عاجزند. دشمن شماره یک این دیکتاتورها هم آزادی است. اگر آزادی وجود داشته باشد اینها برای رهبری که چه عرض کنم به درد جارو کشی هم نمی خورند. روزگاری که نه اینترنتی بود و نه ماهواره، همین اطرافیان متملق خمینی کم مانده بود او را به مقام خدایی برسانند. با یک دست خط ده هزار آدم را به فرمانش دراز می کردند آب از آب هم تکان نمی خورد. باز خدا پدر این آمریکایی ها را بیامرزد که اینترنت را به جهان عرضه کردند که اطلاعات را از تاریکخانه این مستبدین به تمام جهان مخابره می کند. اینها هم هیچ ندارند جز کبر خودساخته ای که عده ای متملق در آن می دمند. حنای این مستبدین سالها است که دیگر رنگی ندارد. فکر می کنید از همین ده میلیون نفری که ایشان را به رهبری قبول دارند چند نفر از روی خلوص نیت است و چند نفر به دلیل منافع. از من بپرسید می گویم بالای نود درصد اینها منافعشان درگیر است.

     
  18. ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﻴﺎﻥ

    ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﻮاﻧﻴﻦ اﺧﻼﻗﻲ اﺳﺘﺜﻨﺎﭘﺬﻳﺮﻧﺪ “ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻦ ﺟﺎﻳﺰ ﻧﻴﺴﺖ ‘ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ “ﺟﻨﺎﻳﺖ ﺟﺎﻳﺰ ﻧﻴﺴﺖ ‘ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ “ﺩﺯﺩﻱ ﺟﺎﻳﺰ ﻧﻴﺴﺖ ‘ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ “ﺣﺘﻲ ﺗﺠﺎﻭﺯ”و ﺧﻼﺻﻪ ﻫﻴﭻ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻧﺘﻮاﻥ ﺁﻥ ﺭا ﺑﻪ ﻧﺤﻮﻱ ﺗﻮﺟﻴﺢ ﻛﺮﺩ ,اﻟﺒﺘﻪ ﻧﻪ ﺗﻮﺟﻴﺤﻲ ﻣﺨﺪﻭﺵ ‘ ﺑﻠﻜﻪ ﺗﻮﺟﻴﺤﻲ ﻛﺎﻣﻼ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﭘﺴﻨﺪ ‘ و ﺩﺭ ﻣﻮاﺭﺩﻱ ﻫﻢ ﻣﺤﻜﻤﻪ ﭘﺴﻨﺪ’ ﺑﺎ ﺩﻻﻳﻠﻲ ﻗﺎﻃﻊ ﻛﻪ ﻣﻮ ﻻﻱ ﺩﺭﺯﺵ ﻧﺮﻭﺩ “ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺜﺎﻝ ﻛﺸﺘﻦ ﺑﻲﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﺢ ﺟﺎﻳﺰ ﻧﻴﺴﺖ ‘ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ (ﻋﺪﻩاي ﺗﺮﻭﺭﻳﺴﺖ ﮔﺮﻭﮔﺎﻧﮕﻴﺮ ‘ ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎﻳﻲ ﺑﺎ ﺳﻴﺼﺪ ﺳﺮﻧﺸﻴﻦ ﺭا ﺑﺮﺑﺎﻳﻨﺪ و ﺑﻤﺐ ﻣﻬﻴﺒﻲ ﺭا ﺑﻪ ﻫﻤﺮاﻩ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﺑﺨﻮاﻫﻨﺪ ﺷﻬﺮﻱ ﭼﻮﻥ ﺗﻬﺮاﻥ ﺭا ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻛﻨﻨﺪ و ﻣﺴﻮﻟﻴﻦ ﺁﮔﺎﻩ ﺷﻮﻧﺪ و ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺷﻮﻧﺪ ‘ ﺁﻳﺎ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺣﻖ ﺩاﺩ , ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻴﺎﺯ ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎ و ﺑﻞاﺟﺒﺎﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺮﻧﺸﻴﻨﺎﻥ ﺁﻥ ﺭا ﻗﺒﻞ اﺯ ﻋﻤﻠﻲ ﻛﺮﺩﻥ ﻧﻘﺸﻪﺷﺎﻥ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻛﺮﺩ) ‘
    ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺟﻮاﺏ ﻫﺮ اﻧﺴﺎﻥ ﻋﺎﻗﻠﻲ اﻻﺭﻏﻢ ﻣﻴﻞ ﺑﺎﻃﻨﻲ ﻣﺜﺒﺖ اﺳﺖ ‘ ﻋﻘﻞ ﺳﻠﻴﻢ ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﺮاﻳﻂﻲ ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﻣﻨﻔﻌﺖ و ﺯﻳﺎﻥ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ و ﻓﺎﺟﻌﻪ ﻛﻮﭼﻚ ﺭا ﺑﻪ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﻋﻆﻴﻢ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻴﺪﻫﺪ و ﺑﺮ ﺁﻥ اﺳﺎﺱ ﻫﻢ ﻋﻤﻞ ﻣﻴﻜﻨﺪ
    ﭘﺲ ‘ ﺑﻨﺎﺑﺮ اﻳﻦ اﺳﺘﺪﻻﻝ ‘ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﺤﺖ ﺷﺮاﻳﻂﻲ اﺳﺘﺜﻨﺎﻳﻲ ﻛﺸﺘﻦ ﺑﻲﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺟﺎﻳﺰ ﺷﻤﺮﺩﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺮ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﺼﺪاﻕ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﻮاﻧﻴﻦ اﺧﻼﻗﻲ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻨﺪ ﺗﺤﺖ ﺷﺮاﻳﻂﻲ ﺯﻳﺮ ﭘﺎ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺷﻮﻧﺪ ‘ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﺬﻣﺘﻲ ﺑﺮ ﻣﺮﺗﻜﺒﻴﻦ ﺭﻭا ﺑﺎﺷﺪ ‘و ﺣﺘﻲ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﻣﺮﺗﻜﺒﻴﻦ ﺭا ﻣﺴﺘﺤﻖ ﭘﺎﺩاﺵ ﺩاﻧﺴﺖ ”
    ﺑﺎ ﻣﻘﺪﻣﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺷﺮاﻳﻄ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭﻣﺎﻥ ﺭا ﺑﻬﺘﺮ اﺭﺯﻳﺎﺑـﻲ ﻛﺮﺩ ‘ ﺩﺭ اﻳﺮاﻥ ﻣﺎ ﺭﻫﺒﺮﻱ ﻭﺟﻮﺩ ﺩاﺭﺩ ﻛﻪ ﻣﻘﻴﺪ ﺑﻪ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﻛﺸﻮﺭﻳﺴﺖ ‘ﻭﻟﻲ اﺯ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﺟﻤﻬﻮﺭﻱ اﺳﻼﻣﻲ ﺑﻪ ﻧﺤﻮﻱ ﺗﻨﻆﻴﻢ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ ﻛﻪ اﮔﺮ ﻣﺼﻠﺤﺘﻲ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ‘ﻣﻴﺘﻮاﻥ اﺯ ﻗﻴﺪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺭﻫﺎ ﺷﺪ و ﺑﻪ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻋﻤﻞ ﻛﺮﺩ ‘ و ﺗﺸﺨﻴﺺ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻛﺪاﻡ اﺳﺖ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﺭﻫﺒﺮﻳﺴﺖ
    ﺑﺎ اﻳﻦ اﻭﺻﺎﻑ ﻣﺎ ﺩﺭ اﻳﺮاﻥ ﻫﻴﭻ ﻗﺎﻧﻮﻧﻲ ﻧﺪاﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﻧﺘﻮاﻥ ﺁﻥ ﺭا ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺯﻳﺮ ﭘﺎ ﻧﻬﺎﺩ ‘ اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﻫﺒﺮﻱ ﻳﻚ ﻓﺮﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﻴﺴﺖ و ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺪاﺭﺩ ﻓﻘﻄ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺗﺼﻤﻴﻤﺎﺕ ﻛﻼﻥ ﺭا ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺩﻫﺪ و اﻣﻮﺭ ﻛﻮﭼﻜﺘﺮ ﺭا ﻃﺒﻖ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﻣﺮاﺗﺐ ﺑﻪ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﻴﺴﭙﺎﺭﺩ ‘ و ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﺤﻮ ﺗﺼﻤﻴﻤﺎﺕ ﺭا ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﻭﺯﻧﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦﺗﺮﻫﺎ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ‘
    ﻭﻗﺘﻲ ﺷﻤﺎ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﺼﻠﺤﺘﻲ ﺭا ﺑﻪ ﻛﺴﻲ ﻣﻴﺴﭙﺎﺭﻳﺪ ‘ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ اﺯ اﻭ ﺳﻠﺐ ﻣﺴﻮﻟﻴﻴﺖ ﻛﺮﺩﻩاﻳﺪ ” ﭼﺮا ﻛﻪ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻟﺰﻭﻣﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ‘ و ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻥ ﻛﺴﻲ ﺭا ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺸﺨﻴﺺ اﺷﺘﺒﺎﻫﺶ ﻣﺤﺎﻛﻤﻪ ﻛﺮﺩ ‘ اﻳﻦ ﻳﻜﻲ اﺯ ﺩﻻﻳﻠﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﭼﺮا اﺣﻤﺪﻱﻧﮋاﺩ و ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻣﺴﻮﻟﻴﻦ ﺭا ﻧﻤﻴﺘﻮاﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﻱ ﻣﻴﺰ ﻣﺤﺎﻛﻤﻪ ﻛﺸﺎﻧﺪ ‘
    ﺟﻨﺎﺏ ﺭﻫﺒﺮ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺩاﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺭﻭﻧﺪﻱ ﻛﻪ اﺻﻼﺡﻃﻠﺒﺎﻥ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ اﻳﺮاﻥ ﺑﻪ ﺩاﻣﺎﻥ ﻏﺮﺏ ﺧﻮاﻫﺪ اﻓﺘﺎﺩ ‘اﻭ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﻮﻇﻒ ﻣﻴﺪاﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﺟﻠﻮﻱ اﻳﻦ ﺭﻭﻧﺪ ﺭا ﺑﻪ ﻫﺮ ﻗﻴﻤﺖ ﺑﮕﻴﺮﺩ ‘ اﻭ ﺑﻨﺎﺑﺮ ﻣﺼﺎﻟﺢ و ﻣﺤﺪﻭﺩﻳﻴﺖﻫﺎﻳﻲ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﺴﺖ ﺩﺧﺎﻟﺘﻲ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺩﺭ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻛﺮﺩﻥ اﺻﻼﺡﻃﻠﺒﺎﻥ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ‘ اﺣﻤﺪﻱ ﻧﮋاﺩ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺭﻫﺒﺮ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﻮﺩ ‘ اﻳﻨﻜﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺁﺧﻮﻧﺪﻱ ﻧﺪاﺷﺖ ﻣﺰﻳﺘﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩ ‘ﻧﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺎﻫﻮﺵ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ اﺯ اﺳﺘﻘﻼﻝ ﻓﻜﺮﻳﺶ ﺗﺮﺳﻴﺪ ‘و ﻧﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻛﻮﺩﻥ ‘ﻛﻪ ﻧﺘﻮان اﻭ ﺭا ﺑﻪ ﻋﻨﻮاﻥ ﺭﻳﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺯﻳﺴﺖ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻗﺎﻟﺐ ﻛﺮﺩ ‘
    ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺭﻫﺒﺮ ﺗﺸﺨﻴﺺ اﻳﻦ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺭا ‘ﻛﻪ ﭼﻂﻮﺭ ﻣﻴﺘﻮاﻥ اﺯ ﺷﺮ اﺻﻼﺡﻃﻠﺒﺎﻥ ﺧﻼﺹ ﺷﺪ ﺭا ﺑﻪ اﻳﻦ اﻋﺠﻮﺑﻪ ﻋﺼﺮ ﻣﺤﻮﻝ ﻛﺮﺩ ‘ اﻭ ﻛﺎﺭﺕ ﺳﺒﺰﻱ اﺯ ﺭﻫﺒﺮ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻛﺮﺩ و ﺑﺎ ﮔﺸﺎﺩﻩﺩﺳﺘﻲ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺭا ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﻣﺮاﺗﺐ ﺑﻪ ﺯﻳﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺳﭙﺮﺩ “ﺑﻘﻴﻪ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺭا ﻫﻢ ﻫﻤﻪ ﻣﻴﺪاﻧﻴﻢ ‘ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻧﻮﻉ ﺣﻜﻮﻣﺘﻬﺎ ‘اﻭﻝ ﺑﺎ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﻴﺸﻮﺩ ‘و ﺑﻌﺪ اﺯ اﻳﻨﻜﻪ ﮔﻨﺪﺵ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻧﻆﺎﻡ ‘و ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺭﻫﺒﺮ و ﺑﻴﺘﺶ
    ﺗﺼﻮﺭ ﻛﻨﻴﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﻫﺒﺮﻳﺪ ‘و ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻩاﻳﺪ ﻛﻪ ﻏﻠﻄ ﺑﺰﺭﮔﻲ اﻓﺘﺎﺩﻩ اﺳﺖ و ﺭاﻩ ﺭا ﭘﺎﻙ اﺷﺘﺒﺎﻩ ﺭﻓﺘﻪاﻳﺪ ” اﻳﻨﺠﺎ ﺑﺎﺯ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺑﻪ ﺩاﺩﺗﺎﻥ ﻣﻴﺮﺳﺪ ‘ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮕﻮﻳﻴﺪ ‘اﮔﺮ ﺑﻪ اﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺩ اﻋﺘﺮاﻑ ﻛﻨﻢ ‘ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺳﻮ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ‘ ﺯﻳﺎﻥ اﻳﻦ اﻋﺘﺮاﻑ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯ ﻣﻨﻔﻌﺘﺶ اﺳﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺗﺮﺗﻴﺖ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺳﺮ اﺯ ﻧﺎﻛﺠﺎﺁﺑﺎﺩﻱ ﺳﺮ ﺩﺭ ﻣﻲﺁﻭﺭﻳﺪ ﻛﻪ ﺗﺼﻮﺭﺵ ﺭا ﻧﻤﻴﻜﺮﺩﻳﺪ. اﺩاﻣﻪ ﺩاﺭﺩ
    ﺧﺪا ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺭا ﺷﻔﺎ ﺩﻫﺪ

     
  19. سید ابوالفضل

    قلب واژه ها در تبلیغات حکومت های مدعی سکولاریسم (به بهانه ی کشتار مردم بی دفاع غزه)
    **********************************************************************

    صاحبان اندیشه های سکولار و حکومت های مدعی سکولاریسم ، در حال حاضر در جریان از سرگذراندن آزمونی دشوار هستند . در کجا؟ در گیرودار جنایات جنگی و نسل کشی مردم غزه توشط اسرائیل . چطور ؟ توضیح خواهم داد .
    اکنون آمریکا ( این قبله ی آمال سکولارها ) و نیز کشورهای غربی ، در یک هماهنگی اعلام شده و اعلام نشده ، به حمایت آشکار از جنایتکاران اسرائیلی مبادرت ورزیده اند . وبه این ترتیب در این جنایت ها و نسل کشی بی رحمانه ، سهیم هستند . یک جنبه ی این حمایت همه جانبه ، تبلیغات گسترده ی جهان آزاد و سکولار و البته مدافع حقوق بشر ، در حمایت و جانبداری از جنایتکاران جنگی است . آن ها در این راه بی محابا در کار نشان دادن این هستند که “ماست سیاه” است .
    این تبلیغات چنان هوشمندانه و حرفه ای صورت می گیرد که بخش هایی از مردمی که تحت تأثیر این القائات هستند ، به واقع پذیرفته اند که ” ماست سیاه” است . و چه بسا دیگرانی را که این گونه نمی اندیشند ، خرافه پرست ، غیر علمی و بی فرهنگ می نامند . من این باور به “سیاه بودن ماست” را در اظهارات برخی از سکولارهای این سایت می بینم . چه بسا آن ها دیگرانی را که نپذیرفته اند “ماست سیاه است” ، خرافه پرست و غیر علمی بنامند .
    می خواهم در ادامه ، به برخی از واژه هایی که توسط تبلیغات این رسانه های “جهان آزاد” قلب شده اند ، و یا در معنی غیر واقعی خود به کار برده شده اند اشاره ، اشاره کنم . هم چنین برخی از علل این قلب نمایی را نشان خواهم داد .

    دفاع
    ****
    آقای اوباما در گفت و گویش با خبرنگاران ، سرش را بالا گرفت و با مظلوم نمایی گفت که اسرائیل حق دارد از خودش دفاع کند . در حقیقت این تک مضرابی است که دائمن از سوی اسرائیل و آمریکا و سایر حامیان اسرائیل تکرار می شود : حق اسرائیل در دفاع از خودش .
    فکر کنم در قاموس های لغت ، در فرهنگ ما و همه ی کشورهای دیگر ، “دفاع” یعنی این که کسی مورد تجاوز قرار می گیرد و برای دفع این تجاوز ، دست به اقدام مقابل برای رفع تجاوز می زند . و این دفاع البته در تمامی فرهنگ ها ستوده و حتی واجب است . دزدی به خانه ی شما وارد می شود . شما برای حفظ اموالت در مقابل سرقت ، با هر وسیله و امکان ممکن سعی می کنی در مقابل دزد ، از اموالت حراست کنی . این می شود دفاع . متجاوزی قصد تعدی به خانواده ، شرف و ناموس شما دارد . شما به هر طریق ممکن در برابر این متجاوز می ایستی و از خانواده ، ناموس و شرفت در برابر متجاوز ، دفاع می کنی . حتی اگر جان بر سر این دفاع بگذاریم ، مردنی شرافتمندانه و افتخار آمیز خواهد بود .
    اکنون اما اسرائیل با اتکا به یک ارتش تا بن دندان مجهز وارد سرزمین های مردم غزه شده . با زور آن ها را از خانه هایشان آواره کرده . خانه هایشان را بر سرشان خراب کرده . تاکنون حدود 1700نفر را کشته که اکثریت آن ها غیر نظامی و زن و کودک هستند . و حدود 10000 هزار نفر را مجروح و مصدوم نموده و حدود 200000 نفر را از خانه هایشان ، آواره کرده . این همان طور که همه ی وجدان های بیدار اذعان می کنند ، یک جنایت آشکار ، نسل کشی و قتل عام یک ملت بی دفاع است . این تجاوزی است آشکار ، به جان ، مال و آبروی ملتی بی دفاع . اما اسرائیل و مدعیان سکولاریسم و حقوق بشر تلاش می کنند که به آن واژه ی ” دفاع” را اطلاق نمایند .
    موشک پرانی
    **********
    رسانه های غربی برای تحقیر مردم غزه و شکست ناپذیر جلوه دادن اسرائیل سعی می کنند عملیات اسرائیل را ( در عین وحشیانه بودن ) تا حد ممکن عملیاتی بزرگ ، محیر العقول و البته دفاعی ، جلوه دهند . و برعکس توان نظامی طزف مقابل او را ناچیز و حقیر و زبونانه و البته تهاجمی جلوه گر سازند . از همین جهت توانایی حماس را در هدف قراردادن شهرهای اسرائیل و حتی تل اویو ، با موشک های دور برد ، به سخره می گیرند و از آن به موشک “پرانی” تعبیر می کنند . ( چیزی مثل سنگ پرانی و کفتر پرانی ) و چنان تبلیغ می کنند که گویا اسرائیل تمامی این موشک ها را قبل از رسیدن به هدف و در آسمان و توسط سامانه ای به نام گنبد آهنین ، نابود می کند .
    در عین حال آن ها شب و روز همین موشک “پرانی” را وسیله ای جهت توجیه تجاوزشان قرار می دهند و می گویند این حماس است که با این موشک ها امنیت اسرائیل را هدف قرارداده . و هیچ وجدان بیداری سوال نمی کند که اگر این موشک “پرانی” این قدر حقیر و خفیف است و شما تمامی آن ها را در آسمان منهدم می کنید ، پس دیگر چگونه آن ها می توانند امنیت شما را تهدید کنند . پس معلوم است که این تبلیغات واهی چیزی در حد اثبات کردن این است که “ماست سیاه ” است . باید گفت که این شما هستید که امنیت مردم غزه و صلح جهانی را به خاطر منافع خودتان به مخاطره انداخته اید و با بهانه های واهی در صدد توجیه آن هستید .

    اسارت و ربوده شدن
    **************
    معلوم است که در جنگ از هر دو طرف متخاصم ، ممکن است کسانی به اسارت درآیند . این اسمش اسیر جنگی است و مطابق کنوانسیون های جهانی البته حقوقی نیز دارد که طرف اسیر گیرنده ، ملتزم به رعایت آن است . اکنون اگر اسرائیل ده ها بلکه صدها و بلکه هزاران نفر را به اسارت بگیرد و آن ها را بدون رعایت کنوانسیون های مذکور سالیان دراز بلکه تا پایان عمر به عنوان زندانی نگه دارد ، کسی متعرض او نمی شود و بلکه برعکس آن را حق اسرائیل در جهت “دفاع” از خود قلمداد می کنند . اما اگر یک نفر ، براستی فقط یک نفر از نظامیان اسرائیلی به اسارت در آید ، نه تنها تمامی دول حامی اسرائیل بلکه اغلب شخصیت های سیاسی حامی آن ها ، به آن معترض می شوند .
    همه ملاحظه کردیم شاهکار این مدعیان حقوق بشر را در خصوص اسارت یک نظامی اسرائیلی طی روزهای گذشته . جالب است که همه ی این مدعیان از آن نه به عنوان اسارت در آمدن یک سرباز ، بلکه به عنوان “آدم ربایی” نام بردند . آقای اوباما با لحنی طلبکارانه “دستور” داد که سرباز “ربوده شده” ی اسرائیلی ، باید آزاد شود . و از آن فراتر هرگونه آتش بس و صلح پایدار بین طرفین را منوط به آزاد شدن این یک اسیر دانست . از آن فراتر حتی بان کی مون نیز که از موضع تشکیلات سازمان ملل سخن می گوید ، کشته شدن حدود دو هزار غیر نظامی غزه این قدر ناراحتش نکرده که اسیر شدن این یک نظامی اسرائیل از کوره بدرش برده ، و بلافاصله موضع گیری نمود و خواستار آزادیش شد .
    مردمان فراری!!!
    ************
    در جنگ ها ، کشورهای متخاصم بایستی مطابق مقررات جنگی به غیر نظامیان ، زنان و کودکان آسیبی نزنند . با این حال معلوم است که متجاوزان این قوانین را رعایت نمی کنند . اسرائیل نیز که اغلب کنوانسیون های جهانی را یا امضا نکرده و یا عملن برای آن ها ارزشی قائل نیست ، در زیر پا گذاشتن این قوانین سابقه ی زیادی دارد . به اندازه ی عمر این رژیم اشغالگر . در این صورت بدیهی است در جنگ تجاوزکارانه ی اسرائیل در مناطق مسکونی بسیار متراکم ، غیر نظامیان زیادی خانه هایشان ویران می شود و خود و اهل خانه اشان کشته می شوند و یا در معرض کشته شدن و آسیب قرار می گیرند . در این صورت ناگزیر خانه های خود را ترک می کنند و به مناطقی که فکر می کنند امن تر است پناه می برند . هر چند که در جنگ غزه جنایت کاران حتی به بیمارستان ها و مدارس ( حتی مدارس متعلق به سازمان ملل ) نیز رحم نکردند ، تا هیچ جای امنی برای غیر نظامیان باقی نماند .
    نتیجه ی این کار این بود که حدود 200000 نفر از مردم غزه ناگزبر از ترک خانه و زندگی خود شدند . به این افراد “آوارگان جنگی” می گویند . اما رسانه های غربی اصرار دارند که به آن ها واژه ی “فراری” را اطلاق کنند. ( به عنوان مثال به گزارش های کامبیز فتاحی ، خبرنگار بی بی سی در مناطق اشغالی غزه توجه کنید . )
    چرا “فراری” ؟ چون اولن این کلمه بار منفی دارد و می تواند دید حقارت آمیزی از این آوارگان ارائه دهد . ثانین این که برخلاف این واقعیت روشن که حکایت از مقاومت مردم غزه در مقابل اشغالگران دارد ، می تواند بگوید که اینان مردمی ترسوهستند که از مقابل قدرت “قدر قدرت” نظامیان اسرائیلی گریخته اند . تا با یک تیر دوهدف را نشانه روند : ضعف و زبونی مردم غزه و قدرت نظامیان اسرائیلی .
    البته از این واژه ها بسیار می توان در تبلیغات رسمی دول مدعی سکولاریسم یافت . در این فرصت به همین مقدار اکتفا می شود و امید که بیش از این به عمق و اهداف تبلیغات رسانه ها توجه کنیم و فریب ظاهر آن ها را نخوریم .

    سخن آخر
    *******
    در این نوشته نیز من عامدانه عملکرد دولت های سکولار را به حساب خود این نوع طرز تفکر نهادم . چرا ؟ تا به این طریق روش نادرست برخی مدعیان سکولاریسم را در این سایت به چالش بکشم . این “روشنفکر”ان باچنین روشی ، عملکرد مدعیان دین را به حساب دین می گذارند و با این شیوه به دین می تازند . البته بعد از دو سه نوشته ، انتظارم این بود که از این روش دست بردارند و به نادرست بودن آن پی ببرند ولی متاسفانه چنین رویکردی مشاهده نشد . پس من نیز هم چنان عملکرد مدعیان سکولاریسم را در مقابل چشمانشان قرار خواهم داد و البته مسئولیت آن ها را به حساب سکولاریسم خواهم نهاد . تا کی ؟ تا زمانی که نشانه های روشنی از تغییر شیوه ی آن “روشنفکر”ان دیده شود .

    ارادتمند
    سید ابوالفضل

     
    • اقای سید ابولفضل کمی هم به این سخن اقای خمینی که گفت اگر دشمن پشت گروهی از مسلمین سنگر بگیرد تا به لشکر اسلام حمله کند ما موظفیم ان مسلمانان را بکشیم فکر کنید و ببینید ایا با موضع سایر قدرتمداران عالم تفاوتی میکند ؟؟؟

       
    • به مدت سه سال است كه حماس ١٨٠٠ موشك به سمت اسراييل هديه كرده حال اسراييل با خيال راحت حمله را به مردم غزه هديه ميكند عوض كله ندارد

       
  20. ريشه ها ١٤٩(دنباله كامنت زير با همين عنوان )
    رستم و سهراب نمايشنامه نيست ،با اين همه همه ويژگى هاى تراژدى هاى كلاسيك را در خود نهفته دارد . شخصيت هاى اصلى و تا حدى فرعى آن از نژادگان و بزرگانند .در چار چوب داستان هر يك براى كنش هاى خود دلايلى دارند .تهمينه و سهراب شايد چنان بنمايند كه از خواهش و ميل خود پيروى مى كنند ،قانون و آيينى نمى شناسند ،حتى در توران از افراسياب فرمان نمى برند .اما علت آن است كه جهان اين دو به قلمروى قلمرو مادر -ميهن است ،قلمرو آزاد زادگى است ،قلمروى است كه جان رستم نيز به آن تعلق دارد ،با اين تفاوت كه اين جان آزاده از آنجا كه ايرانيان او را نگه دار ايران مى دانند به پدر- ميهن و راه و آيين آن بايد پايبند ماند .افراسياب بر آن است كه با مرگ رستم ايران نيز از آن او خواهد شد .گودرز هنگام ميانجى گرى براى بازگرداندن رستم مى گويد :
    تهمتن گر آزرده گردد ز شاه
    هم ايرانيان را نباشد گناه
    هجير گرچه براى گفتن حقيقت -معرفى رستم به سهراب – تهديد به مرگ مى شود ، از بيم آنكه سهراب پرزور و جوان رستم را مى كشد از معرفى رستم سرباز مى زند
    به دل گفت ناكارديده هجير
    كه گر من نشان گو شير گير
    بگويم بدين ترك با زور دست
    بدين يال و اين خسروانى نشست
    بدين زور و اين كتف و اين يال اوى
    شود كشته رستم به چنگال اوى
    از ايران نيايد كسى جنگجوى
    كه روى اندر اندر آرد ابا وى به روى
    چو زايران نباشد كسى كينه خواه
    بگيرد سر تخت كاووس شاه
    اين يعنى حتى به رغم قوى تر بودن سهراب ،ايران به حضور دلاورى رستم نياز دارد .حتى صرف نام او دشمن را دور نگه مى دارد .و حتى رستم خود هنگام رويارويي با سهراب نام رستم را فاش نمى كند تا اگر كشته شد ، صاحب اين نام هنوز زنده تصور شود .يك دولتمرد سوسياليست فرانسوى كه در عين حال نظريه پرداز بزرگى هم بود پس از استعفا در باره علت آن گفت :/ من در مقام دولتمرد در استخدام مردم بودم .حالا آزاد شده ام و مى توانم إزادانه تر فكر كنم .نام و مقام رستم در عين إزادگى اش در استخدام ايران و ايرانيان است .سهراب و تهمينه به قلمرو آزاد خود تعلق دارند .تمامى كنش هاى سهراب حتى خونريزى خشك و تر سوزش به بازى بى هدف و كودكانه اى مى ماند .از همين رو مى بينيم كه در كشاكش نبرد به نخچير مى رود يا از سر صرافت طبعى كودكانه پيشنهاد بزم و آشتى مى دهد و رستم هم در جوابش مى گويد كه من بچه نيستم .منطق تهمينه منطق قدرتمند عشق و مادرى است ؛عشق به رستم و مادرى نسبت به سهراب .از همين رو خبر مرگ سهراب كه به او مى رسد :از بن جگر جيغ مى كشد و.او مادر -ميهن را نمادينه مى كند .نبرد رستم و سهراب كشمكش نابهنجار پدر-ميهن و مادر -ميهن است .كشمكشى كه در روان هر فرد و قومى گريز ناپذير است و كاميابى آن در گرو همسازى اى است كه آزادى را قربانى نكند .تهمينه مى گويد :
    بپرورده بودم تنت را به ناز
    به بر بر به روز و شبان دراز
    وى يك سالى با متعلقات سهراب سر مى كند و سپس مى ميرد .اين احساس تعلق مادرى كه بن تعلق به ميهن است مرز و مليت نمى شناسد .ايران ،ايرانى ،آيين ايرانشهرى به تعلق به پدر-ميهن برمى گردند و همواره پس از تعلق به مادر ميهن مى آيند و آزاد زادگى مادرى را به چالش مى طلببند .اين نه بدان معناست كه فردوسى حتما چنين تزى را پيشفرض گرفته است ،اين تفسيرى است از افق امروز كه به باور من هيچ ناهمسازى با جانمايه رستم و سهراب ندارد .در هر حال در شاهنامه ميهن و ايران اصل مقدم است .
    هجير شخصيت ديگر ،نگهبان اسير شده دژ جانش گرو مى گذارد تا جان ايران زمين زنده بماند .گژدهم كاووس را از رخدادى واقعى خبر مى دهد و از واقعيت رخداد تا كاووس همساز با آن چاره انديشد .بارمان و هومان تورانى هستند و مى بايست از افراسياب فرمان ببرند ،هرچند فرمان دسيسه اى رذيلانه است .
    با اين همه ،همه اين اشخاص بى آنكه خود بدانند بازيچه نيرويي فراترند كه همه كتمان ها ،تصادف ها ،نام پوشى ها ،آز ها ،نيازها ،دورويي ها ،و رذالت ها را به سوى هدفى از پيش تعيين شده و محتوم پيش مى برند كه تقدير تراژيك مى نامندش .سهم خرد و آزادى إدمى در برابر آن ناچيز مى نمايد اما فردوسى گويي باور دارد كه اين خرد و آزادى مى تواند بر فريب زمانه غالب آيد .كرا در جهان هست هوش و خرد
    كجا او فريب زمانه خورد
    تنها مرگ است كه چون تند بادى جوانه و درخت را هردو به دست فنا مى سپرد .آيا مرگ جوانه ها دادگرانه است ؟فردوسى خود نيز بر ماجرا اشك مى ريزد .
    اگر مرگ داد است بيداد چيست
    ز داد اين همه بانك و فرياد چيست
    از اين راز جان تو آگاه نيست
    بدين پرده اندر تو را راه نيست
    رستم در زابلستان سه روز خود را به دست بزم و باده گسارى مى سپرد .از همان زمان انديشه مرگ در غمشادى رستم رخنه كرده بود . اكنون با تابوت سهراب به بزمگاه پيشين برمى گردد .ميخ تابوت را كه مى كنند و تن سهراب نمايان مى گردد گويي دود از چرخ بلند مى شود
    تنش را بدان نامداران نمود
    تو گفتى كه از چرخ بر خاست دود
    دود در اينجا پرسشنمادى است همچون دود آه خلق در برابر آنچه به چشم آدمى درد ناك و ظالمانه مى نمايد .
    اى چرخ فلك خرابى از كينه توست
    بيدادگرى شيوه ديرينه توست
    اى خاك اگر سينه تو بشكافند
    بس گوهر قيمتى كه در سينه توست

     
  21. محمد مهدوي فر

    ولي امر مسلمين جهان و حومه

     
  22. • عناوین اجتماعی دو دسته اند: یا اونا به آدم شخصیت میدند یا آدم به اونها
    • انیشتن و نیوتون و مادر ترزا و گاندی و ماندلا و منتظری کسانی هستند که به علم و اخلاق و انسانیت شخصیت داده اند. عالم بودن با نیوتون و انیشتن معنی پیدا میکند. مادر ترزا خودش اخلاق رو تعریف می کند. ماندلا و گاندی سیاستمدار را میزان شده اند ومنتظری مرجع بودن را.
    • آدمها کلا دو جور بزرگ میشوند. یکی میشود “حاتم طائی” و یکی هم میشود “برادر حاتم طائی”. هر دو بزرگ میشوند و معروف. یکی با انسانیت و دیگری با بی ادب و بی حیا بودن.
    • اینروزها “آقای سیستانی” دستور داده که عنوان “آیت الله العظمی، مرجع تقلید شیعیان جهان” از نام ایشان حذف شود. یعنی آن لقب برایش ارزش نمی آورد. نیازمند آن نیست. حالا شده” سید علی سیستانی” .والسلام.
    • امّا “آقای خامنه ای” لقب رو لقب می آورد. آن سخنران بلیغ مسجد کرامت مشهد را روزگار دیگری آمده. او که عمری را درسایه دیگران طی کرده سالهاست که خرقه دریده. اوّل “مقام معظم رهبری” و در تکمیلش “معظم له”. همراه با آن رهبر انقلاب اسلامی. در حالیکه نام درست شغل سازمانی ایشان “رهبر جمهوری اسلامی” است. این دو با هم از زمین تا آسمان فرق دارند. بعد بدنبال مرجعیت و تشکیل کلاسهای حوزوی در بیت رهبری. کسی هم نیست بپرسد ایشان این دوره فشرده بین “حجت الاسلامی” که به تصریح مرحوم “آفای خمینی” اصلا از ولی فقیه شناختی نداشت تا مرجع شدن را نزد چه کسی طی کرده؟ نزد جنتی؟ خزعلی؟ اینها که هیچکدام حتّی در وضو و غسلشان هم برای فقه ایشان اعتباری قائل نیستند!
    • حالا “آفا” به معراج رفته و بضرب حبرگزاری “تسنیم” شده “امام” و با درایت سردار سلیمانی زعیم مسلمین جهان. انقدر هم درایت نیست که حداقل بگویند “شیعیان”. میدانید چرا؟ چون اعتبار ایشان به این “عناوین” است و این راه ” برادر حاتم” است! عاقبت به خیری بهترین دعا است!

     
    • احسنت یاران عزیز!
      حق مطلب را خوب اداء کردید ،این تعالی و بزرگی انسانهاست که باید به “مقام و منصب و القاب و عناوین اعتباری و زودگذر دنیوی “،شرف و ارج و اعتبار دهد،مرحوم منتظری یک فقیه و حکیم و عالم جامع اسلامی بود ،خواه خود را مرجع می دانست یا نمی دانست ،خواه در کوچه و بازار او را “آیت الله العظمی فی الدارین” بخوانند یا نخوانند ،او یک انسان والا و عالم متواضع و ظاهر و باطن یکی بود ،این طور افراد هستند که بقول شما به علم و رشته تخصصی یا مقامات و عناوین اعتبار می بخشند ،نه بالعکس.
      در مورد فوق الذکر هم اگر فرضا مریدان افراطی و نادان چنین می کنند ،طریق صحیح و انسانی آن است که خود ایشان که مورد چنین مدح یا چاپلوسی یا دروغی قرار گرفته است ،بسرعت اقدام کند و مریدان جاهل را از تکرار چنین چاپلوسیهایی نهی کند،آنطور که از مرحوم ایت الله خمینی نقل شده است ،که به رئیس وقت سیما تشر زده بود که چرا هرگاه پیچ تلویزیون را باز می کنم نام و عکس من در آن است؟ بنابر این کنترل خطاهای رفتاری مریدان امری ممکن است.

      با احترام

       
    • درود بر “یاران” عزیز و گرامی.
      همواره پرتوان استوار باشید.

       
  23. ريشه ها ١٤٩(بخش پيش با همين شماره و عنوان كلى زير پست قبلى )
    ٤٩-فريب فرهى / فريب زمانه
    خشم را حكما و فرزانگان و واعظان بيش تر رفتارى قلمداد كرده اند .ليك گاه باشد كه گفتار آدم هاى خشمگين به غايت صادقانه تر از موعظه هاى موقرانه و با طمأنينه اى است كه به ما توصيه مى كنند تا بر نيمه خالى ليوان چشم فروبنديم .تشريفات و مراعات و شرم حضور گاه ممكن است چنان جانفشار گردد كه كم كم به خفقانى مؤدبانه تبديل شود ؛خفقانى كه مانع بيان راست منشانه حرف دل مى شود ./انسانى ترين كار چيست؟ آزاد ساختن كسى از شرمسارى . نشانه اين آزادى چيست ؟ديگر از خود شرمسار نبودن /(نيچه :قطعات ٢٧٤ و ٢٧٥ دانش شاد ) .نتيجه فرمان بردارى نادلخواه پسران از پدران خشم هاى توفانى گهگاهى است كه حين آن پسر هرچه پيش تر به دل زده است صادقانه و آتشفشان آسا بيرون مى ريزد و پدر نيز او را گستاخ و بى شرم مى خواند .نسبت رستم با كاووس شاه به نسبت چنين پسر و پدرى مى ماند .آنجا كه كاووس ،اين شاه ناشايست و خودكامه و دو رو ، فرمان دار زدن رستم و گيو را مى دهد ،رستم در حالت خشمى توفانى به صادقانه ترين حالت حرف دلش را بيرون مى ريزد .
    چو خشم آورم شاه كاووس كيست
    چرا دست يازد به من توس كيست
    مرا زور و فيروزى از داور است
    نه از پادشاه و نه از لشكر است
    زمين بنده و رخش گاه من است
    نگين تيغ و مغفر كلاه من است
    كه آزاد زادم نه من بنده ام
    يكى بنده إفريننده ام
    دليران به شاهى مرا خواستند
    همان گاه و افسر بياراستند
    سوى تخت شاهى نكردم نگاه
    نگه داشتم رسم و آيين و راه
    پيش تر تعلق به ميهن را از نگاهى هستى شناختى و روان شناختى به دو تعلق مادرى و پدرى باز نموديم .اشاره شد كه تعلق به مادر بنيان هستى ما ،قلمرو آزادى و فراكيش و فرامرز است .پدر با ورودش به جهان آزاد و مهر آكنده كودك اعلام حضور كيش و آيين و قانون و سنت و همه زنجير هايي مى كند كه كودك تا بيايد سهم آزادى خود را به كار گيرد مى بيند كه از همه سو پايسته آن زنجير ها شده است .انسان تنها در ميان زنجير هاى پدر-ميهن مى تواند آزادى موطن مادرى اش را باز يابد و سپس با اين سهم آزادى زنجيرهاى موروثى و پدرى از جمله زبان ،دين ،قانون ،ساختار روابط قدرت و همين ادبيات و هنر كلاسيك و سنتى را از نو ارزيابى كند و جهان موروثى پدرى اش را تجديد و دگرگون كند .رستم از زابلستان ،از قلمرو آزادى اش ،به قلمرو تعلق پدر -ميهن اش إمده است .اگر او پس از روگردانى از كاووس به قلمرو مادر -ميهن خود ، يعنى زابلستان ،باز مى گشت حرف هومان درست در مى إمد .در ميانه نبرد وقتى سهراب به هومان مى گويد كه نشانى هاى مادر را در هماوردش مى مى بيند ،هومان فريبكارانه پاسخ مى دهد كه رستم اكنون در باغى در زابلستان به بزم مشغول است . فريب هومان آرزوى رسم است .اما رستم با ميانجى گرى پهلوانان با كاووس آشتى مى كند .و كاووس براى نخستين بار با برپايي مجلس بزمى براى رستم ،رستم را به خود پايبند تر مى كند .پيش از كشتى رستم نزد كاووس مى رود و از زور و قدرت سهراب مى گويد .همان كاووس بدسگالى كه بعدا به انتقام سخنان خشمگنانه رستم در نهايت سنگدلى و دون منشى از دادن نوشدارو به رستم امتناع خواهد كرد ،اكنون به رستم مى گويد كه در پيشگاه جهان آفرين براى پيروزى ات رخ بر خاك مى مالك .
    بدو گفت رستم كه كه با فر شاه
    بر آيد همه كامه نيكخواه
    و سپس خودش نيز در ميانه كشتى از يزدان چيزى مى خواهد كه ناهمساز با قاموس جهان است .رستم زور جوانى مى خواهد . يزدان خواستى را برآورده مى كند كه تحقق آن رستم را متلاشى و ويران مى كند .رستم اگر اين را مى دانست هرگز چنين چيزى را از يزدان نمى خواست . فردوسى در جاهاى ديگر بى آنكه نام حساسيت برانگيز يزدان را به كار برد،از زمانه ،روزگار ،رسم سراى سپنج ،بخت ،قضاء،شكوه مى كند .رستم فريب زمانه مى خورد .رستم فريب فرهى كاووس بى كفايت مى خورد .به طورى كه خواننده به خود مى گويد :اى كاش رستم به زابلستان برگشته بود و بر اين شاه ناشايسته و هاله هاى دروغين مواراء الطبيعى اش سر نمى سپرد و نگه داشت او را با نگه داشت راه و آيين ميهن همسان نمى گرفت .اى كاش در برابر نام ميهن ،در برابر نيرنگ زمانه ، در برابر آب روان يزدانى ،در برابر آز و وسوسه جوانى راه انسانى خرد را در پيش مى گرفت .اين ابيات كه به هنگام دشنه خوردن سهراب مى خوانيم ،بسيار تأمل انگيزند :
    خم آورد پشت دلير جوان
    زمانه بيامد ،نبودش توان
    هر آن گه كه تو تشنه گشتى به خون
    بپالودى اين خنجر آبگون
    زمانه به خون تو تشنه شود
    بر اندام تو موى دشنه شود
    رستم با شنيدن نام خودش بيهوش مى شود .دمى بعد به هوش مى آيد .اين تنهايي جايي از شاهنامه است كه جهان پهلوان در غايت ناتوانى و نوميدى جزع مى كند و جامه چاك مى دهد .اگر سهراب كشته شد ،رستم نيز ويران گشت

     
    • پوزشخواهانه اصلاح مى كنم
      ١-خط اول:
      رفتارى قلمداد كرده اند(نادرست)…………رفتارى ناپسند قلمداد كرده اند (درست)
      ٢-رخ بر خاك مى مالك (نادرست)………..رخ بر خاك مى مالد (درست)
      ٣-مواراء اطبيعى (نادرست)……………….ماوراء الطبيعى (درست)
      ٤-تنهايي جايي (نادرست)………………. تنها جايي(درست)

       
      • خيلى خيلى خيلى عذر مى خواهم .من به جاى هجير هومان نو شته ام .به جاى هومان بايد هجير باشد .نمى دانم چرا اين اشتباه را كردم .مرا به بزرگوارى خود ببخشيد

         
  24. يكى داستان است پر اب چشم
    دل نازك از رستم ايد به خشم

    انچه را من در حال مقدمه چينى براى بيانش بودم دوستان گرامى كورس و حامد بيان كردند لذا من ادامه انرا بيان مى كنم ؛
    اين داستان نيز چنان از حيث موضوعات و مفاهيم بكار رفته در ان ، غنى است كه براى هربيت ان مى توان بى نهايت مطلب نگاشت . براى مثال به همين بيت فوق و واژه “دل نازك ” نگاه كنيد؛
    بله همانگونه كه جناب كورس و نيز حامد عزيز بيان كردند فردوسى اينجا تعمدا از واژه “دل نازك ” استفاده مى كند به عبارت ديگر تنها به دل نازك حق مى دهد از رستم ازرده گردد و نه به هر دلى.
    من قويا معتقدم دقت بى حدو حصر فردوسى در خلق اثرش و توان استثنايى وى در بكار گيرى سخن ، مانع از ان شده كه او به ضرورت وزن و يا به منظور گذر از تنگناهاى قافيه ، حتى به استفاده از يك كلمه ، (با تاكيد بر عبارت “يك كلمه” ) زائد و بى مصرف در شعر خود ، تن داده باشد.
    فردوسى در پس تك تك اجرهاى كاخ نظمى كه بنا نهاده ، دريچه اى نيز به سوى وسعت معانى و مفاهيم موجود در شاهنامه ، تعبيه كرده كه ارزش حقيقى و واقعى شاهنامه را فقط با نگاه كردن به ان ، از اين پنجره ها ، مى توان دريافت.
    وقتى فردوسى در بيت موضوع سخن حاضر ، از ان دلى نام مى برد كه با صفت ” نازك ” وصف مى گردد ، بايد مطمئن بود كه استفاده از اين صفت ، الزاما هدفى را تعقيب مى كند و با يافتن اين اهداف است كه ما كم كم به عظمت اين اثر واقف مى شويم ، كسانى كه در اين وادى پاى مى گذارند ، هرچه بيشتر با اهداف و مفاهيم تعبيه شده در پشت واژه ها و عبارات شاهنامه ، اشنا مى گردند ، بيشتر به عظمت اين اثر و به همان ميزان به عدم اشنايى خود با ان ، واقف مى شوند و اوج شناخت شاهنامه و نهايت اشنايى با ان را مى توان در كسى يافت كه به ان درجه رسيده باشد كه بقول بوعلى بداند كه هنوز براى درك و شناخت اين اثر ، بسيار نادان است.
    اگر فردوسى از برگزيدن واژه ” نازك ” هدفى در سر نداشت ، مى توانست به جاى استفاده از اين واژه ، مثلا بگويد:
    دل مردم از رستم ايد بخشم
    يا
    دل بخرد از رستم ايد بخشم
    يا
    دل ادم از رستم ايد بخشم
    ويا نظائر ان.
    ليكن فردوسى فقط با استعمال همين واژه به ما مى گويد ؛ همچون داستان رستم و اسفنديار كه سخن از تقابل دين و ازادى بود ، در اين داستان نيز سخن از تقابل است ، اما نه تقابل دين و مذهب ، بلكه “تقابل عقل و احساس” و از همين رو ما شاهد خواهيم بود كه در اين داستان ، رستم نمادى است از تعقل و تدبر و سهراب نيز نمادى است از احساس و اين داستان ، روايت اين تقابل است كه در بطن خود ، پاى تقابلات ديگرى چون تقابل سنت و مدرنيته و تقابل ديروز و امروز و حتى نسلها رانيز به معركه مى كشد.
    دل نازك يا “نازك دل” كنايه از ادم احساسى است و ادم احساسى نيز كسى است كه سنگ ترازوى سنجش او از عواطف و احساسات ، ساخته شده ، در برابر عقل گرا كه با سنگ عقل و خرد موضوعات را مى سنجد و تقابل ميان عقل و احساس در اين داستان ، بگونه اى زيبا به تصوير كشيده مى شود ؛
    اگر ما اقدامات رستم و سهراب را در ترازوى احساس وزن كنيم ، كفه سهراب سنگين تر است و دل انسان احساسى از رستم به خشم مى شود ، ليكن اگر اعمال انها را با ترازوى عقل و خرد اندازه گيرى كنيم ، خواهيم ديد ؛ كفه به سود رستم مى چربد و عجب نيز سنگين مى چربد.
    اما چرا؟
    من در پاسخ اين چرا به ذكر يكى دو مورد بسنده مى كنم و ساير موارد را به قسمتى ديگر وا مى نهم؛
    ١-سهراب مى داند كه پدرش حتما در سپاه ايران است و بقدرى از اين مطلب مطمئن است كه وقتى هجير به او مى گويد : اكنون در زابلستان موقع بزم است و ممكن است رستم اكنون در بزم و گلستان باشد ، ، بر مى اشوبد و ؛
    بدو گفت سهراب كين خو مگوى
    كه دارد سپهبد سوى جنگ روى
    ز هر سو ز بهر جهاندار شاه
    بياييند نزدش مهان با كلاه
    برامش نشيند جهان پهلوان
    برين بر بخندند پير و جوان!
    ٢-سهراب مى داند رستم در سپاه ايران حضور دارد و انگاه كه از بلندايى نيز تك به تك سرداران ايران را با دقت بررسى مى كند ، اطمينان دارد كه اينك رستم در برابر ديدگان اوست و در همين حال ناگهان نشانهايى كه مادر از رستم ، به او داده را تماما در مقابل خود و به چشم در وجود مردى متمايز از سايرين ، مى بيند ، ولى به جاى اينكه به چشم خود و انچه مى بيند اعتماد كند ، [چشم] بر [دهان] دشمن خود (هجير) مى دوزد تا بتواند ان سخنانى كه از مادر شنيده و اكنون به [چشم] مى بيند را [“با دل پذيرا”] گردد؛
    ((به نظر من تمام ارزش و حكمت مستتر در اين داستان را مى توان در دو بيت زير ملاحضه كرد))
    ——–
    (نشان) داده بود از پدر ، مادرش
    همى [ديد] و [ديده نبد باورش]

    همى [نام] جست از [زبان هجير]
    مگر [كان سخنها] شود [“دلپذير”]
    ——–
    دقت فردوسى را ملاحضه بفرماييد؛
    سهراب نشانه هاى مادر را مى بيند ولى انچه را مى بيند باور نمى كند و منتظر است از دهان هجير نيز بشنود تا انگاه ان سخنها ، ((عنايت بفرماييد كه “كان سخنها” معطوف است به [“سخنان مادر در خصوص نشانه هاى پدر”])) براى او [[دلپذير!!!]] گردد.
    سهراب منتظر است كه سخنهاى مادر را كه اكنون به چشم مى بيند ، از زبان هجير بشنود تا انگاه (تازه) ان سخنها براى وى “دلپذير” گردد و نه “عقل پذير” !!!(عمق حكمت فردوسى را در اين سخنان مى بايست جستجو كرد و به عظمت انديشه وى نگريست)
    ٣- سهراب گفت مادر و اين همه نشانه را به جشم مى بيند و به رستم مى گويد: “برانم كه تو رستمى” ، ولى دريغ از اينكه يكبار خود را معرفى كند…
    اما رستم؛
    ١- اصلا به ذهنش هم خطور نمى كند كه اين شخص ، پسر اوست ، “عقلش” به او مى گويد پسرش هنوز دهانش بوى شير مى دهد و هنوز او به سن و سالى نرسيده كه بتواند دركى از جنگ و نام و ننگ ، داشته باشد چه برسد به اينكه بخواهد سپاهى را پهلوانى كند و جنگى را بياغازد.
    ٢- رستم تفكر مى كند و عقل به او مى گويد ؛ اگر نام و هويت خود را از اين ترك قوى پنجه مخفى كند و به سهراب بگويد من در مقابل عظمت رستم عددى نيستم ، ترس از روبرو شدن با رستم همچنان و همواره بر وجود اين ترك سايه افكن خواهد بود و چه بسا اگر كشته بشوم ، اين ترك از ادامه جنگ و نابودى ايران ، به جهت ترس از رستم كه همچان در وجودش باقى است ، دست بكشد و به كشور خود باز گردد(اين يعنى تعقل و تفكر ، ايا اين فكر رستم درست است يا اينكه رستم بايد خود را به او معرفى مى كرد؟) رستم با خود مى انديشد كه اگر اين ترك بداند كه من رستم هستم و مرا بكشد ، انگاه او مى داند كه بزرگترين حامى و نگهدارنده ايران را از ميان برداشته ، و در ان صورت ديگر هيچ چيز نمى تواند جلوى اين ترك و نابودى ايران رابگيرد.
    رستم در اين انديشه است تا با كتمان نام خود ،در صورت كشته شدن ، شايد [نام او] بتواند كشور را از نابودى به دست اين ترك نجات دهد، پس چرا بايد نام خود را بگويد؟؟؟
    او در اين فكر است كه حتى پس از مرگ ، او چگونه مى تواند با نام خود ، كشور را نجات دهد ، ايا باز بايد نام خود را مى گفت؟؟
    ادامه در كامنتى ديگر
    (پيشنهادى نيز داشتم كه چنانچه دوستان علاقه مند موافق هستند هر بار [يكى از دوستان علاقه مند به مباحث شاهنامه] سوالى در خصوص شاهنامه مطزح و (ساير دوستان علاقمند) انرا پاسخ گويند تا به اين طريق همگى با ديدگاهها و نظرات مختلف راجع به موضوعات شاهنامه اشنا شويم ، لطفا چنانچه موافقيد اعلام تا از همين هفته اغاز كنيم، با تشكر).

     
    • ‫درود بر بی کنش و کوروس گرامی
      سپاس فراوان از نوشته های زیبایتان
      پرسشی برای من هنوز مطرح است. برای نمونه در همین داستان رستم و سهراب، فردوسی این داستان را با این ابیات شروع می کند:

      ز گفتار دهقان يکی داستان‬
      ‫بپيوندم از گفتهی باستان‬
      ‫ز موبد برين گونه برداشت ياد‬
      ‫که رستم يکی روز از بامداد‬
      ‫غمی بد دلش ساز نخچير کرد‬
      ‫کمر بست و ترکش پر از تير کرد‬

      پرسش من بیشتر مربوط به سه مصرع نخست است. کلماتی همانند دهقان، باستان و موبد گویای چه چیزی هستند؟ آیا فردوسی تنها کلیات داستان را که در این داستان کشته شدن پسر توسط پدر است، از متون باستان گرفته است و جزئیات داستان را خود آفریده است؟ جزئیاتی همانند ۱۰ ساله گزیدن سهراب، کشته شده ژنده رزم و جزئیات نبرد رستم و سهراب و از این دست. شاید شما بزرگواران پیشتر اینها را پاسخ داده باشید.لطف کنید دگربار به آن اشاره ای بکنید.

       
      • حامد گرامى
        سوالى كه مطرح كرديد موضوع دعواى گسترده اى ميان بسيارى از شاهنامه شناسان است ، نظر غالب اين است كه فردوسى همانگونه كه در اغاز كتاب گفته داراى بك ماخذ مدون بوده كه قدم به قدم با امانت دارى كامل انرا به نظم در اورده ، نظريات ديگرى نيز وجود دارد كه در ميان انها نظريه اى يافت مى شود مبنى بر اينكه ماخذ فردوسى روايات شفاهى دانندگان بوده و اين اشاره به مىبد و دهقان برخاسته از همين موضوع است كه طرفداران اين نظريه ، مقدمه بيژن و منيژه را مستندى بر صحت ادعاى خود مى دانند.
        لازم به ذكر است كسانى كه ماخذ فردوسى را مدون مى دانند عمدتا از شاهنامه ابومنصورى به عنوان اين ماخذ نام مى برند و اين گروه مى گويند اشاره فردوسى به روايت داستانهاى شاهنامه گاه از نقل موبد و گاه دهقان و … دقيقا به جهت امانت دارى وى در روايت منظوم انچه در شاهنامه ابومنصورى امده مى باشد و اين ادعا را بر مبناى اين استدلال پايه ريزى مى كنند كه؛

        در مقدمه ی شاهنامه ی ابومنصوری از چهار تن مترجمان یا مولفان کتاب به نام های
        ١)-شاج پسر خراسانی ازهری
        ٢)-یزدانداد پسر شاپور از سیستان
        ٣)- ماهوی خورشید پسر بهرام از نشابور
        ٤)-شادان پسر برزین از طوس
        نام برده شده و در عين حال نيز فردوسی در شاهنامه از چهار شخص معين که برخی از روایات شاهنامه به گزارش آن ها برمی گردد، نام برده است؛
        ١-) از «دهقان چاچ» در آغاز پادشاهی اشکانیان
        ٢)-شاهوى پير در پادشاهى نوشيروان؛
        چنين گفت فرزانه شاهوى پير
        ز شاهوى پير اين سخن ياد گير
        ٣)-شادان برزين در پادشاهى نوشيروان؛
        نگه كن كه شاهين برزين چه گفت
        بدانگه كه بگشاد راز از نهفت
        ٤-مرزبان هرات به نام ماخ ؛
        يكى پير بد مرزبان هرى
        جهانديده اى نام او بود ماخ
        سخندان و با فر و با يال و شاخ

        طرفداران اين نظر همچنين معتقدند كه از این چهار نفر مذكور ، شادان برزین در شاهنامه همان شادان برزین طوسی در مقدمه ی شاهنامه منثور است و همچنین ماخ پیر خراسان و مرزبان هری در شاهنامه باید همان شاج پسر خراسانی از هری در مقدمه ی شاهنامه ی منثور ، باشد و حتى گفته اند شاهوی شاهنامه نیز همان ماهوی مقدمه ی شاهنامه ی منثور است .
        لازم به ذكر است كه اين گروه مى گويند گرچه فردوسى از یزدانداد پسر شاپور نام نبرده است و در مقابل او از دهقان چاچ و کس دیگری به نام آزادسرو نام می برد که نامشان در مقدمه ی شاهنامه ی منثور نیست ولى از اشتراک شاهنامه با مقدمه ی شاهنامه ابومنصوری در ذکر سه نامی که در ذكر شد، این نتیجه به دست می آید، که در شاهنامه ی ابومنصوری نام هر یک از مترجمان و مولفان کتاب در آغاز گزارش سخن آن ها آمده بوده و از میان آن ها نام چند تنی که لابد از اهمیت بیشتری برخوردار بوده اند در مقدمه نیز ذکر شده بود، ولی فردوسی در شاهنامه تنها پنج بار از پنج تن آن ها نام برده است و در موارد دیگر به لفظ «دهقان» و «موبد» بسنده کرده
        است و در نتیجه عباراتی چون «چنین گفت دهقان …»، «ز موبد شنیدم …» و مانند آن ها پدید آمده است.
        البته نولدكه نوشته ؛” فردوسی غالبا چنان سخن می گوید که گویی شنیده است در حالی که در حقیقت خوانده است” ، اين گروه مى گويند اشتباه شخصى مانند نولدكه به همين دليل است و او نتوانست متوجه شود كه اين موضوع و يا اين تناقض از انچه ذكر شد ، مايه مى گيرد(البته ناگفته نماند كه نولدكه شخصيتى بسيار باهوش است و برخى از توصيحات وى در باره شاهنامه كه نشان از هوش بالاى وى دارد بسيار دقيق و حائز اهميت است ، البته فقط بعضى از نظرياتش در باره شاهنامه و نه همه انها)
        همچنين حامد گرامى نظريات ديگر و با اهميتى چون انچه را من در اثار صوتى دكتر محجوب شنيدم و شما هم مى توانيد با مراجعه به سايت “كتابخانه گويا” كه توسط خانم بسيار فرهيخته و پرتلاش و فرزانه اى به نام —در استراليا مديريت مى شود ان اثار صوتى را گوش كنيد(علاوه بر ان اكثر اثار سعيدى سيرجانى كه خواندن نثر ان بسيار سخت است و محتاج مهارت، مانند شيخ صنعان ، مكتب خانه ملا خديجه ، در استين مرقع و ….را با اجراى بسيار زيباى همين خانم -مدير سايت-بشنويد ، حتما يك سرى به اين سايت بسيار ارزشمند بزنيد ، مطمئن باشيد سايت بسيار مفيدى انرا براورد خواهيد كرد) ، نيز وجود دارد كه از ذكر انها اجتناب مى كنم.
        اما حامد گرامى من شخصا از چندسال قبل به اين مسئله حساس شدم و نظريات مختلف را بررسى كردم و همه را داراى اشكالات اساسى و بى پاسخ يافتم لذا براى يافتن پاسخ بدون توجه به نظر ديگران به نتيجه بسيار شگرفى رسيدم كه با هيچيك از اين نظرات همخوانى ندارد و اساسا با رويكرد ديگرى به موضوع توجه مى كند ، اين نظر كه دلايل متعددى نيز براى صحت ان يافتم مرا به موضوعاتى بسيار شگرفى رهنمون كرد كه اساس نگاه من به اين اثر را كاملا تغيير داد ، اگر من بخواهم اين نظر را بنويسم هر قدر بخواهم انرا خلاصه كنم حداقل به چيزى حدود بيست كامنت در حد و اندازه كامنت هايى كه حامى گرامى از جمع اورى اثار كورس عزيز ارائه مى كند محتاج است و ثانيا متاسفانه من در امر نويسندگى بسيار ضعيف هستم و اين موضوع نيز به گونه اى پيچيده است كه شايد نتوانم اساسا انچه را در ذهن دارم به خواننده منتقل كنم ، من براى برسى اين نظر را در حدوداً ١٥٠ صفحه در اندازه a4 براى يكى از به نوعى شاهنامه شاهنامه شناسان مقيم خارج كه فردى باهوش و با اطلعات وسيعى مى باشد ايميل كردم و وى در چند ايميل طولانى نوشتند كه با برسى به دلايل ديگرى كهه صحت اين نظر را كاملا تاييد مى كند نيز دست يافتند و ايشان متقبل شدند با توجه به معذوريت هاى ايران پس از اتمام شرحى كه بر يكى از داستانهاى شاهنامه در دست تاليف دارند اين نظر را با قلم خود به صورت يك كتاب دراورند.

        البته اين نظر فقط اختصاص به همين موضوع ندارد و موضوع سوال شما كليد دستيابى به ان بود ، اگر من بخواهم در چند جمله به ان اشاره بكنم كه البته يقين خواهم داشت ان چند جمله كه به هيچ وجه قادر به بيان نظرم نخواهد بود بايد بگويم كه در پى يافتن همين جواب سوال ، من مشاهده كردم كه فردوسى بر خلاف ساير داستانها كه انها را از قول دهقان يا موبد روايت مى كند ، استثناً داستان رستم و اسفنديار را از قول بلبل روايت كرده در پى يافتن علت ان بودم كه درست يا غلط متوجه شدم كه فردوسى خود نيز در بعضى قسمتها به عنوان يك شخصيت مستقل وارد داستان مى شود و حتى ايفاى نقش هم مى كند با بررسى بيشتر(سرفنظر از درست و غلط بودن نظرم) اينگونه دريافت كردم كه فردوسى خود به سه نحو مختلف در داستانهايش وارد شده و گاه به شخصيتهاى داستانش نيز كمك كرده و گاه به جاى انها تصميم گرفته و مثلا در داستان رستم و سهراب اين فردوسى است كه نم گذارد بنا به دلايلى رستم و سهراب يكديگر را شناسايى كنند و اين روايت داستان از قول موبد و دهقان و غيره نيز در ارتباط با همين موضوع است ،البته من چون حدس ميزدم نظرم نوعى بيان موهومات باشد انرابراى شخص مورداشلره كه من از طريق برنامه هاى ماهواره او وى در خصوص شاهنامه و موضوعات ديگر وى را شخصى منطقى و بادانش و اشنا به شاهنامه براوردمى كردم ، ارسال نمودم و جالب اينكه وى در طى بررسى خودش نيز دلايل زيادتر و محكمترى بر صحت اين نظر يافته بود.

         
        • با درود به جناب بی کنش گرامی
          و درود به جناب حامد عزیز که سبب طرحِ چنین بحثی شدند.

          بی کنش عزیز
          تصور می نمایم که جا دارد تا بخشی از این دیدگاه های را که مطرح فرمودید؛ در این اندیشکده نیز طرح نمایید تا دوستانی چون جناب کورس گرامی و دیگران، به بحث و بررسی آن بپردازند. و البته کسانی چون ما نیز از این خوان گسترده، بهره ببریم.
          بنا به گفتۀ کورس گرامی: “تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.”
          باز هم سپاس.

           
  25. برتولت برشت

    قطنامه

    1

    نظر باینکه

    ما ضعیفیم

    برای بندگی ما

    قانون ساختید

    نظر باینکه دیگر

    نمیخواهیم بنده باشیم

    قانون شما در آینده باطل است

    نظر باینکه

    تهدید می کنید ما را

    تصمیم ما بر اینست

    کز زندگانی بد

    بیشتر از مرگ بترسیم

    2

    نظر باینکه

    گرسنه خواهیم ماند

    اگر زین بیش تحمل کنیم

    تا که باز

    غارت کنید ما را

    مصممیم که زین پس

    از نان شب که فاقد آنیم

    کسی نیست ما را جدا نماید

    جز شیشه های ویترین

    نظر باینکه

    با تفنگ و توپ

    تهدید میکنید ما را

    تصمیم ما بر اینست

    کز زندگانی بد

    بیشتر از مرگ بترسیم

    3

    نظر باینکه

    خانه های بسیار

    در هر کجا بپاست

    ولی ما

    بامی بر سر نداریم

    تصمیم ما بر اینست

    که در این خانه ها بخوابیم

    زیرا که دیگر

    زاغه هامان خوش نمیاید

    نظر باینکه

    با تفنگ و توپ

    تهدید می کنید ما را

    تصمیم ما بر اینست

    کز زندگانی بد

    بیشتر از مرگ بترسیم

    4

    نظر باینکه

    ذغال ها به خروار

    در انبارهایتان پر است

    ما بی ذغال

    از سردی زمستان میلرزیم

    تصمیم ما بر اینست

    که آن ذغال ها را

    در اختیار گیریم

    نظر باینکه

    با توپ وتفنگ

    تهدید می کنید ما را

    تصمیم ما بر اینست

    کز زندگانی بد

    بیشتر از مرگ بترسیم

    5

    نظر باینکه

    موفق نمی شوید

    ما را دستمزدی کافی دهید

    خود کارگاهها را

    در اختیار خواهیم گرفت

    نظر باینکه بدون شما

    ما را نان کافی خواهد بود

    نظر باینکه با توپ وتفنگ

    تهدید می کنید ما را

    تصمیم ما بر اینست

    کز زندگانی بد

    بیشتر از مرگ بترسیم

    6

    نتظر باینکه

    بگفته های دولت

    ایمان نداریم

    زین پس مصممیم

    رهبری را خود در دست گیریم

    و دنیای بهتری سازیم

    نظر باینکه

    تنها زبان توپ را آشنا هستید

    وبزبان دیگری تکلم نمی کنید

    ناچار خواهیم بود

    لوله های توپ را

    بطرف شما برگردانیم

    برتولت برشت

     
  26. با درود بر انسان آزاده جناب نوری زاد عزیز
    و با درود به استاد گرانقدر جناب کورس و به تمامی دوستدارانِ “شاهنامه”
    همانگونه که دوستانِ گرامی، مطالبِ جناب کورس را پیرامونِ “شاهنامه” پی گرفته اند، مشاهده نمودند که ایشان پس از به پایان بردن “داستان كيخسرو در شاهنامه” و طرح موضوع ملیّت و ناسيوناليسم افراطى و حکومتهای ایدئولوژیک؛ از قسمت “ریشه ها 146″، با اشاره به دنیای مدرن، به بحث در موردِ مفهومِ میهن(که هم اشاره به سرزمينِ مادرى است و هم به سرزمينِ پدرى)، پرداخته و مفاهیمِ مادر-ميهن و پدر-ميهن را بیان داشتند.
    ایشان در اواسط این مباحث، به شرح داستان “رستم و سهراب” پرداختند و از آنجائیکه مفاهیم طرح شده در قسمت “ریشه‌ها 146” تا “ریشه‌ها 149″، به گونه‌ای با داستان مذکور مرتبط می‌باشند، بنابراین من این بخشها را با اندکی ویرایش، تقدیم تمامی دوستان گرامی می دارم.
    با ادب و احترام، حامی.
    *******************
    كورس
    ريشه ها ١٤٦
    حكمت فردوسى
    ٤٦- تعلق به ميهن
    در قسمت پيش اشاره‌اى كوتاه شد به اين نكته كه نخستين نشانۀ زايشِ عصر مدرن، يك دگرگونى عظيم فرهنگى بود در تعلقى كه مبناى با هم بودن يا باهمستان جماعتى در يك سرزمين، است. اين مبنا در قرون وسطى، تعلقِ دينى و اعتقادى بود. تعلقى به يك دستگاه حقيقت بود كه تعيين مى‌كرد: جهان چگونه خلق شده، ساختار اين جهان و هندسۀ كيهان شناختىِ آن چگونه است. زنجيرۀ هستى از خاك تا افلاك و از افلاك تا عرش، چه مراتبى دارد. انسان در اين زنجيره، به كدام حلقه تعلق دارد. نسبت او با خدا در گناهِ سرشتى و آغازينِ او و هبوطش از پرديس به خاك، چه تكاليفى بر دوش انسان مى نهد تا اميدِ توبه و آمرزش، داشته باشد. انسان، چه ها بايد بكند و چه ها نبايد بكند. و براى اطلاع از اين بايدها و نبايدها، به چه كسانى رجوع كند.
    كليسا، ارسطو و افلاطون و بطلميوس را نيز، بيش‌تر براى پدافند در برابر مرتدان و كافران، به كنيزىِ الهيات درآورده بود. پيش از دورانِ تفتيشِ افكار نيز اين تعلق بر ذهن و توانِ تفكرِ انسان‌ها چنگ انداخته بود. در حقيقت، كليسا، نقش اسطوره داشت. يك پكيج پر و پيمان كه در آن، پاسخ‌هاى همۀ پرسش‌هاى اساسىِ علم و فلسفه، حاضر و آماده بود. فرد، ديگر لازم نبود فكر كند. مگر آنكه نتايج فكرش نيز همان پاسخ‌هاى درونِ پكيجِ مقدس باشد.
    زمان زيادى از شكفتنِ مدرنيته نگذشته بود كه انديشمندان با مشاهدۀ جهش عظيم در علم و صنعت و فلسفه، از خود مى پرسيدند كه چگونه ممكن است انسان‌ها بيش از هزار سال توانِ تفكرِ خود را تعطيل كرده باشند و كمابيش در وضعيتى ثابت، درجا زده باشند. نزديك‌ترين پاسخ به اين پرسش، همان تعلقى بود كه مبناى همزيستى جمعى شده بود. يك شيفت يا تبديل در اين تعلق، راهِ پيشرفت علمى و صنعتى و رهايي انديشه از اسارتِ آن پكيج، شده بود. مبناى با هم بودن، به تعلقِ ملى تبديل شده بود كه هم گوياى اشتراكى واقعى بود و هم انسان‌ها را از سلطۀ رعب‌انگيزِ سياسىِ آن پكيج، آزاد كرده بود. اما اين تبديل، اين گذار از جزميت و تعبد به آزادى و تفكر، چگونه ممكن شده بود؟ آن هم در سطحِ اجتماعى، نه در افرادى مستثنا.
    عواملِ بسيارى در كار بود؛ از عوامل مادى گرفته تا عوامل علمى و ذهنى. هرچه بود درختِ مدرنيته ناگهان، بى‌پيشينه و از صفر، از خاكِ قرون وسطى نروييده بود. برعكس، انسانِ غربى، كم كم به جاى تكرارِ طوطى‌وار فرمان‌هاى متوليانِ آن پكيجِ پر و پيمان؛ به گذشتۀ خود، به تاريخِ مشترك خود، و حافظه و خاطرۀ جمعىِ خود، نقادانه فكر كرده بود. هر تفكر راستينى، از يادآورى آغاز مى شود. تفكر، چيزى جز تذكرِ آزادانه و انتقادى نيست. تذكر و يادآورىِ گذشته، به معناى بازگشت به گذشته نيست. نجات از هيچ گذشته‌اى، بدونِ انديشيدن به آن گذشته، ممكن نمى گردد. گذشتۀ ما، گذشتۀ غرب نيست، گرچه شباهت‌هايي وجود دارند.
    طور ديگرى بگويم: در مقياسِ فردى، گذشتۀ هركس به صورت حافظه و خاطرۀ آگاه و ناخودآگاه، با آن شخص حمل میشود. به هركجا كه رويم، گذشتۀ خود را نيز با خود مى بريم. رهايي از اين گذشته و اساساً آزادانديشى را ما بسى آسان گرفته‌ايم. چه بسا كسی كه با اشتغالِ مدام به كارى، كارمندانه يا كارگرانه يا با توسل به تخدير و مدهوشى، بر اين گمان مى رود كه دورِ گذشتۀ خود را خط كشيده است. در حالى كه او تنها از گذشتۀ خود مى گريزد و در واقع آن را به ژرفاى نهانِ ناخودآگاهى و رؤياهاى خويش، واپس مى‌راند. گذشتۀ جمعى نيز چنين است. تا ته و توى آن را حلاجى نكنيم، تا دل و روده‌اش را در نياوريم، تا عميقاً و متفكرانه به يادش نياوريم؛ از دستِ مصايب و نكبت‌هاى آن رها نخواهيم شد. چه بسا از فرطِ آزردگىِ وجدان، به جاى اين يادآورى دشوار و دردناك -دردناك همچون زايمان -مدام بر آثار اكنونى اين گذشته، بر دين، بر اعتقادات موروثى، بر استبدادِ سخت‌جان و نستوهِ تاريخى‌مان، فحش و ناسزا نثار كنيم اما استبدادِ درون و خوى تعصبِ دينى و ستيزه‌جويي، هنوز در درون‌مان باشد، منتها به حالتى دگرديسه.
    اين مطلبى است كه قديم و جديد ندارد، بلكه به هستى و زايش و بالشِ روانِ انسان مربوط است. پس اجازه دهيد آن را بيشتر واشكافيم.
    انسان به محضِ زاده شدن، بندِ نافش را كه بريده‌اند، فضاى هستى‌اش را نيز تغيير داده‌اند. جنين در زهدان با زهدان متحد بوده، زهدان يا جهانِ جنين به تمامى با خودِ او يكى بوده، منبع تغذيه و خانۀ او از او جدايي ناپذير بوده. بندِ نافش را كه مى‌برند، او را از نيستانِ وجودش مى‌برند. او در اساس آزاد نمى‌شود بل از محفظۀ ايمن به محفظه‌اى نا ايمن، پرتاب مى‌ شود. اينكه هيچ نوازشى جاى نوازشِ مادر را نمى گيرد، از آن روست كه مادر، صداى لالايي مادر، نفس و گرماى تند مادر، شير مادر؛ نوعى يادآورى تكوينى و غير ارادى آن جهانى است كه به تمامى، موطنِ جنين بوده و مادر نزديك‌ترين چيز به اين موطن است. مادر نخستين آموزگارِ زبانِ نوزاد است. اين نوزاد تا بزرگ شود و به سنِ توانايي پرسش برسد، در هزار تويي از زنجيرهاى ناخواسته گرفتار آمده است؛ همچون حشره‌اى در تار عنكبوتى آهنين و عظيم.
    سنت، آيين، زبان، محرمات، ممنوعات، مقدسات، آموزه‌هاى بد و خوبِ تربيتى، و خلاصه داده‌هايي از ميراثى انتخاب ناشده و اميال و بيزارى‌هاى روانى؛ محفظه جديدش را پر كرده‌اند. تفكر آزادانه براى وى ممكن نمى‌گردد مگر با احضارِ روحِ اين گذشته و نقدِ بيرحمانۀ آن. اين در مورد جامعه نيز صدق مى‌كند. تقريباً نيمى از آثارِ عصر نوزايي، يادآورى گذشته است و سر گلِ اين آثار، نقاشىِ ديوارىِ رافائل به نام: مكتب آتن

    كورس
    ريشه ها ١٤٦(دنباله)
    تعلق به ميهن
    يادآورى گذشته، يادآورىِ خودِ نسل اندر نسلى‌مان است. يك خودِ بزرگ و فراتر از من. فردى كه به مثابه كامپيوترى است كه تا بياييم از پيرامون اينجايي و اكنونى خود پرسش كنيم، ما را چنان با داده‌هاى پيشينيان و پيشينى پردازش كرده است كه سهمِ آزادى ما همچون سهم پرنده‌اى گشته در قفس‌هاى تو در تو كه غالبا پرواز را فراموش كرده است. پرواز را فراموش كرده زيرا به قفس خو گرفته است و قفسِ خود را تمامىِ جهان مى‌داند. از همين رو، نه فقط ميل پرواز ندارد بل بر آن كس كه او را به پرواز برمى انگيزد، خشم مى گيرد و چه بسا براى حفظِ قفسِ امنيت بخشش، او را نابود سازد. به هيچ وجه بى‌سبب نيست كه متفكران همواره نادر و برخلاف آمد عادت بوده‌اند. چرا كه به قولى، تفكر، خطر كردن است. تفكر، از خلاف آمد عادت كام طلبيدن است. تفكر، سازِ سفر كردن به سرزمين‌هاى بيگانه و ناشناخته است. چسبيدن به قفس موروثى، خود را نسبت به غير كوركردن است. اين همه هياهوهاى ظاهراً شورانگيز و پرغوغاى جماعت در گرداگردِ اعتقاداتِ موروثى، نه به باور من، بل به شهادتِ عارفان بزرگ، نه فقط راهى به غير بزرگى كه عارفان به آن باور داشتند، راهى ندارد؛ بل سراپا خودپرستى و كورى و دورى از هر امرِ مغايرى است.
    شما حتما در بحرِ قيافۀ اكثر مداحان رفته‌ايد و شايد ديده باشيد كه چگونه بر غوغاى جماعت، حالِ خودپرستانۀ خود را به نمايش مى گذارند. آيا حتى لحظه‌اى سهم آزادى خود را براى پرسش در باره همان امر مقدسشان، به كار برده‌اند؟
    سهروردى در لغت موران از خفاشانى سخن مى‌گويد كه از سرِ عداوت براى اعدامِ يك آفتاب‌پرست، با زحمتِ بسيار او را زيرِ نورِ آفتاب مى‌برند؛ چرا كه همه را با خود قياس مى‌كنند.
    افلاتون در كتاب دهم جمهورى تمثيل معروفى دارد به نام تمثيل غار. انسانهايي در دهانۀ غار، پشت به بيرون دارند و در غل و زنجيرند؛ به گونه‌اى كه نمى توانند به چپ يا راست يا پشت سر نگاه كنند. پشت سر آنها، موجوداتى در حركت‌اند و پشتِ موجودات، منبعى نورانى. زنجيريان تنها سايه‌هايي متحرك بر ديوارِ غار را مى بينند. اين سايه‌ها، تمامِ حقيقتِ آنهاست. كامپيوترى نيز كه پيش از سن عقل با داده‌هاى خود، روان ما را پردازش مى كند و خاطره و حافظه و ميل‌هاى ما را با روانمان مخمر مى‌كند، در حكمِ همين زنجيرهاى تمثيل غار است.
    انسانيت انسان در آن است كه با سهمِ كوچكِ آزادى خود، عصاى زيرِ بغلِ روحش را بدور افكند و به جاى عصا، بال‌هاى پروازِ خود را به حركت در آورد. اين پرواز ممكن نمى گردد، مادام كه انسان هيچ دركى از آزادى ندارد. دركِ آزادى به معناى خطير اين كلمه ممكن نمى‌شود، اگر انسان اسارت خود را در حافظه آن كامپيوتر كذايي احساس نكند. انسان، اسارتِ خود را در آن كامپيوتر كه در واقع مثالى از حافظه زندگينامه‌اى و ملى و تاريخى است، درنمى يابد، مگر به هر طريق ممكن بتواند براى درك آگاهانه گذشته‌اش از گذشته فاصله بگيرد و آن را با همان ديدِ آسيب‌شناسانه‌اى بكاود كه به تعبير فردوسى، آهنگ فهم ريشه‌هاى گذشته خوارى كنونى دارد.
    من ادعا مى‌كنم كه در جهان مدرن، دقيقاً همين فرايند طى شد تا گذار از تعلقِ اعتقادى به تعلقِ ملى، ممكن گشت. اما با پوزش، اثبات اين ادعا را موكول به بخشى مى كنم كه بنا دارم در بارۀ مواجهۀ پدران ما با جهان مدرن، بنويسم.
    عجالتا اين بخش را با طرح اين نكته به پايان مى برم كه زنجير ناميدنِ داده‌هاى جبرى، تنها از نگر جبرى بودنِ اين داده‌هاست، نه از نظرِ ارزشِ آنها. چگونه در بارۀ نفس چيزهايي كه در ذخيره گذشته انباشته گشته‌اند و هنوز براى ما ناشناخته‌اند، مى توانيم بد و خوب كنيم. هر ملتى تنها از درونِ گذشتۀ خودش است كه مى‌تواند آينده‌اى نيكو و پرثمر براى خودش رقم بزند. صداى لالاييِ مادر از ژرفاى همين گذشته، بگوش مى رسد و تعلق به ميهن، همبسته با تعلق به مادر و سپس پدر است.
    از بردبارى شما سپاسگزارم

    كورس
    ريشه ها ١٤٧
    حكمت فردوسى
    ٤٧ – تعلق به ميهن
    تا دريافتيم كه خود نيز هستيم، خود را تخته بندِ خودى بس بزرگتر يافتيم كه غلغله زنجيرهايش در روان ما نمى گذاشت تا به چيز ديگرى جز به زنجيرهاى انباشته در درون و برونمان انديشه كنيم. تا به سنى رسيديم كه سهمِ آزادى‌مان امكانِ پرسيدن و پريدن و گسستنِ بندهاى موروثى را به رخمان كشيد؛ ديديم كه چنان تعلق ما به زنجيرها در آن كامپيوتر كذايي پردازش شده است كه حتى آزادى را قواعد بازى آن پردازشگر، برايمان تعريف مى‌كند. بر مونيتور كامپيوتر، مدام به ما گوشزد مى‌شود كه تو آزادى هرگونه كه خواستى فكر كنى اما مطابقِ قواعدِ از پيش پردازش شده. تو آزادى به هر حركتى دست بزنى، اما تنها در درونِ قفسِ از پيش ساخته شده. خود بزرگى كه ناآگاهانه در آن پرورانده شده‌اى، چون بخشِ پنهانِ كوه يخىِ است كه آزادى و آگاهى تو، در حكمِ نوكِ آن است. آزادى تو در گرو آن است كه آن بخشِ عظيمِ زيرِ آب را به سطحِ آب بياورى، كه تمامىِ خودِ ناآگاهت را به خودِ آگاهت، منتقل كنى. اما آن خودِ ناآگاه؛ وسعت، قدرت و تاريخش بسي بيش از وسعت و قدرت و فاصله زاد و مرگ توست.
    تو هر جا بروى قفست را با خود حمل مى‌كنى. تو براى چيزى زار زار گريه مى‌كنى كه نمى‌دانى چيست. تو به چيزهايي اميد دارى كه خود بزرگ تاريخى و جمعى، پيشِ رويت نهاده است. تو از چيزهايي مى‌ترسى كه مترسك‌شان را ديگران براى تو ساخته‌اند. تو دوزخت را خود درنيافته‌اى بل از جايي، بيرون از انديشۀ درونت، به روحت وارد كرده‌اند. تو بزرگ شده‌اى، اما همچنان همان كودكى هستى كه تو را از هاپو و لولو مى ترسانند و با آب‌نباتى، خشنودت مى‌كنند. احساساتت، اميالت، دنيا و آخرتت را؛ پدرانت براى تو ساخته‌اند. خدايت را هرقدر نيز كه بزرگش بدانى، چون بتى مى‌ پرستى. بت‌وارگىِ هرچيزى به خودِ آن چيز مربوط نيست؛ به نوعِ رابطۀ تو با آن مربوط است. تو قفسى هستى كه به جستجوى پرنده‌اى مى روى.
    اكنون نوبت سخن به سهم آزادى من مى رسد. من مختارم كه با زنجيرهايم، عشق و حال كنم و همرنگِ جماعتى شوم كه باربردارِ روحِ پدرانشان هستند؛ رام و آرام و سر به زير و طوطى صفت و زبان گاز گرفته. همچنين من مى‌توانم، با زنجيرهاى وجودم در آويزم، هر چند پيشاپيش شكست را پذيرا شده باشم. نام ديگر اين درآويزى شورشگرانۀ پرخطر، تفكر است.
    در سده ١٧ دكارت گفت: من فكر مى‌كنم، پس هستم. در سده ٢٠ كامو گفت: من مى‌شورم، پس هستم. اما در واقع هر دو يك چيز گفتند؛ چرا كه تفكر، خود، گونه‌اى قيام است در برابر داده‌هايي كه آن خود بزرگ تاريخى در آن محفظه بزرگى كه نوزاد پس از قطع بند نافش، به آن پرتاب مى شود. ذهنيت هر انسانى در چنين محفظه‌اى شكل مى گيرد. اين محفظه، آكنده از بت‌هاى بسيار كهن است. تعصب ورزى نسبت به برترىِ خداى خود، نژاد خود، ميهن خود، زبان خود، و تمامى ميراث پدرى خود؛ تجديدِ همان دورانِ طفوليتى است كه بچه چيزهايي را بهترين مى داند، صرفا از آن رو كه اين چيزها را مالِ خود يا مالِ پدرش مى‌داند. تفكر، خروج از اين صغارت است.

    كورس
    ريشه ها ١٤٧(دنباله)
    در اين ريشه ها ما به دنبال چيستيم؟ پاسخ در يك كلام اين است: كاوش در رايانه دوهزار ساله‌اى كه روح و وجدانِ ملى ايرانيان را پردازش كرده است. پس تكرار مكرر مى‌كنم: زنجير ناميدنِ داده‌هاى اين رايانه، ستايش و نكوهشى متوجۀ خودِ اين داده ها نمى‌كند. زنجير بودنِ هرچيزى به رابطۀ ما با آن، بسته است. رابطۀ ناآگاهانه و بى‌فكرانه و بنده‌گانه با هرچيزى حتى با بهشت، آن چيز را به زنجيرِ هستى ما بدل مى كند؛ چرا كه انديشه و شورش، سرشتِ هستى ماست. حتى بندگى از معبود نيز اگر آزادانه نباشد، معبود را براى ما به بت، دگرگون مى‌كند.
    حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روى
    من از آن روز كه در بند تو ام آزادم
    تو در بند چه هستى اى حافظ؟
    فاش مى گويم و از گفته خود شادانم
    بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
    آه، كه اين طور. ما گمان كرديم كه تو به دنبال بهشتى و آخرت؟ حافظ:حاشا كه چنين باشد.
    پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
    ناخلف باشم اگر من به جوى نفروشم
    چه به دل مى‌نشيند اين سخنت اى شاعر بزرگ ما. خوشبخت آن رايانه‌اى كه داده‌اش تو باشى. من نيز در هزاره سوم، گاه “آدم” را مى ستايم؛ چون آزادى در زمينِ پربلا و زندگى مرگ ارزان را به بردگىِ جاودانه در فردوس، ترجيح داد و طغيان كرد. اما طغيانش جز خوردنِ ميوۀ درختِ زندگى و دانش، نبود. راستى به چه عشق مى‌ورزى تو؟
    جهان فانى و باقى فداى شاهد و ساقى
    كه سلطانى عالم را طفيل عشق مى بينم
    مى بينم كه در پى آزادى هستى، حافظ. دوباره براى گفتگو با تو باز خواهم گشت. تو بخشى از وجدان ملى ايرانى را نقش زده‌اى.
    آرى در كاويدنِ گذشتۀ خود، گاه به چنين داده‌هايي نيز برمى خوريم. من كه اين آدم را گوهرى شگفت‌انگيز و روحى بلند مى بينم كه در پىِ پرواز از قفسِ اسارت است، اما شرطِ شناخت او، آن است كه كه طوطى‌صفت گفتارش را وردِ زبانم نكنم. پس اين ريشه ها براى رسيدن به چيزِ اصيل‌ترى دست و پا مى‌زند: نه فقط حلاجىِ داده‌هاى رايانۀ هزار داماد بل همچنين، رسيدن به موضعى آزاد در برابرِ اين داده‌ها. در آن صورت ديگر چيزى را زنجير و بت نخواهم ناميد، مگر اينكه خودش فى‌نفسه زنجيرِ آزادى باشد. كه اگر چنين باشد، در گسليدنش، درنگ نخواهم كرد و در اين راه مراعاتِ هيچ كس و هيچ چيز را نخواهم كرد. چنانكه در موردِ ناسيوناليسمِ نژادپرستانه و برترى‌جو و كهنه‌گرا، با كسى تعارف نكردم.
    اما آنچه كه نامش را تعلق به ميهن نهاده‌ام، چيز ديگرى است كه تا حدى مى‌توانم آن را ميهن‌دوستى نيز بنامم و ميهنِ ما ايران است. چرا تا حدى؟ چون هر ايرانى‌اى از دمِ زاده شدن، متعلق به ايران شده است. اما هستند ايرانيانى كه دستِ كم به زبان يا در لحظاتى، از آنچه از دمِ زاده شدن به آنها تعلق گرفته است، اظهار بيزارى مى‌كنند. اما آيا شما چند نفر را مى شناسيد كه از بنِ جان از مادرِ خود، بيزار باشند. حتى در زندانِ مجرمانِ حرفه‌اى، محبوب‌ترين ترانه‌ها و آوازها در بارۀ مادر است و نيز خالكوبى روى بدن‌ها. آنى هم كه از ميهنِ خود اظهار بيزارى مى‌كند، از زنجيرهاى آن بيزار است. و اين ريشه‌ها سازِ گسستن از زنجيرهايي دارد كه به ما متعلق گشته‌اند. در كجا؟ در همين سرزمينى كه رستمِ دستانش در برابرِ شاهِ ناشايسته، چنين گويد:
    تهمتن برآشفت بر شهريار
    كه چندين مدار آتش اندر كنار
    همه كارت از يكدگر بدتر است
    تو را شهريارى نه اندر خور است
    همه بنده در پيش رخش منند
    جگر خسته تيغ و تخش منند
    تو اندر جهان خود ز من زنده اى
    به كينه چرا دل پر اگنده اى
    چو خشم آورم شاه كاووس كيست
    چرا دست يازد به من توس كيست
    مرا زور و فيروزى از داور است
    نه از پادشاه و نه از لشكر است.
    زمين بنده و رخش گاه من است
    نگين تيغ و مغفر كلاه من است
    كه آزاد زادم نه من بنده ام
    يكى بنده آفريننده ام
    زندگينامۀ هر ايرانى از ميان زنجيرهايي گذر كرده است. از روى زنجيرهاى زندگى گذشته خود، پس پس كه مى رويم به همان لحظه ناب آزادى‌اى مى‌رسيم كه رستم آن را فرياد مى‌كند: كه آزاد زادم نه من بنده‌ام. اين لحظۀ آزادى، ما را به مادر و زادگاه ما، متعلق مى‌كند. اين مادر است كه صداى آغازين زندگى ماست. اين مادر است كه بستگى‌اش با ما از سرچشمه هيچ زنجيرى نيست. نه به خاطرِ خدا و حقيقتى است، نه به خاطرِ بيخدايي و عقيدتى. حتماً غزلِ مادرِ ايرج ميرزا را شنيده‌ايد: پسرى به خواستِ معشوقه، مادرش را مى‌كشد و قلبش را بيرون مى‌آورد تا دوان دوان و به اميدِ وصال، آن را به معشوقه برساند. پايش به سنگ مى‌خورد و به زمين مى‌افتد و سپس صداىِ مادر است كه مى گويد:
    آه، دست پسرم يافت خراش
    آه پاى پسرم خورد به سنگ
    نه اين غزل گزافه است ونه پيوندِ مادر با ميهن، استعاره است. مادر به ويژه در سرزمينِ ما، چهره‌اى است كه بيشترِ بندها و زنجيرها را عليه او بافته و تافته‌اند. مى زيبد كه در بخشى جداگانه، به نقشِ مادر در تعلقِ به زادگاه بپردازيم. چرا كه به باور من، تعلقِ به ميهن، از اين ديدگاه، تعلقِ آغازين ماست و هر آينه مقدم بر تعلقِ به نژاد، زبان، قوميت، و مذهب.

    كورس
    ريشه ها ١٤٨
    حكمت فردوسى
    ٤٨- تعلق به مادر- ميهن
    فردوسى حكيمى نيست كه تمامىِ دلمشغولى او به ذاتِ اشياء و تعاريفِ نهايي انواعِ موجودات طبيعى و ماوراى طبيعى، باشد. او همچنين به جامعه و مناسبات قدرت و اوضاع سياسىِ زمانۀ خود، فكر مىكند و حكمت را به گونه‌اى بس پيشگامانه، به حيطۀ تاريخ و حياتِ قدرتِ سياسى در طول تاريخ، مى‌برد. با اين همه، وى نيز چون هر حكيمى، در سير گردشِ امورِ متغير به دنبال سرشت‌هاى همه زمانى و همه مكانى دگرگونى‌هاى روان انسان و قدرت و مانند اين هاست. رازى كه كمابيش با فردوسى معاصر است، در اصل گرفتنِ علوم تجربى، پيشگام نخستين تجربه گرايانِ عصر نو و سده‌هاى ميانه است؛ اما وى هرگز در حد فردوسى دغدغۀ قدرتِ سياسى ايرانى ندارد. اين است كه فردوسى نيز به سهم خود، در شاهنامه به دركِ چيزهايي در قلمرو قدرت و روانِ انسان ره مى يابد كه انديشمندانِ روزگارِ مدرن، تازه از ميانه سده نوزدهم در بارۀ آنها نظريه‌پردازى مى‌كنند؛ از جمله:
    نيرو و قدرت مادى و جسمى در عين اهميتى كه در كشوردارى و حتى آزادى و دليرى فردى دارد، اگر محض و مطلق شود، در آستانۀ سقوط در نابخردى و بيدادگرى و رفتارهاى كور و كودكانه، اما بس ويرانگر قرار مى‌گيرد. نمونه‌اش در كشور دارىِ داستانِ كيخسرو است. كسى كه در اوج نيرومندى و زور بى رقيب سياسى، چون نمى خواهد به سرنوشت ضحاك و جمشيد و كاوس دچار شود؛ از قدرت به گونه‌اى برگشت‌ناپذير كناره مى گيرد.
    فردوسى همچنين در داستان رستم و سهراب، نقشِ رابطه سه جانبۀ پدر، مادر و فرزند را در شكل‌گيرى ناخودآگاهانه ميل‌ها و رانه‌هاى پنهان انسان، در جهت پيكارى دو پهلو با پدر را تصوير مى‌كند. رابطه دوسويه‌اى كه روانشناسان آن را مهراگين مى‌نامند. در اين داستان پر آب چشم، بزم و رزم، بيش از هر جاى ديگر شاهنامه در هم مى آميزند. نابخردى و خشمِ كودكانه، بر خرد و راستى، غالب مى‌گردد. رستم در نخجيرگاهى نزديكِ مرزِ توران به خواب مى‌رود و تورانيان رخش را مى دزدند. سپس رستم، در پى ردِ پاى رخش، پياده وارد توران مى‌شود. شاه سمنگان به او خوشامد مى‌گويد و او را به كاخ خود دعوت مى‌كند و وعده مى‌دهد كه رخش را پيدا خواهد كرد. شب، رستم پس از شادخوارى به بستر مى‌رود و نيمه شب، تهمينه دخترِ زيباى شاه سمنگان، به بالين رستم مى‌رود. رخش پيدا مى‌شود و رستم مهره‌اى به تهمينه مى دهد تا اگر فرزندشان پسر بود، به عنوان نشانى، آن را به بازوى پسر بندد. رستم به زابلستان برمى‌گردد. و گه گاه جواهراتى براى تهمينه مى‌فرستد. تهمينه پسرى مى زايد كه در نوجوانى زور و بالاى رستم را پيدا مى‌كند.
    پسران دوست دارند همانندِ پدر نيرومند گردند. انگيزۀ پنهانِ اين همانندسازى، همان رابطۀ دوگانه مهر و كين نسبت به پدر است. كودك مى خواهد قدرت پدر را تسخير كند و در نبردى ناخودآگاهانه، پشتِ پدرِ قدرتمند را به خاك مالد و همزمان، قدرتِ پدر را چون قانونى پشتيبان دوست دارد. رابطۀ اصيلِ فرزند با مادر است. همۀ‌مكاتبِ روانشناسى، در عين اختلاف، در كم و كيف اين رابطه، اتفاقِ نظر دارند كه شكل‌گيرىِ روان، از اين رابطۀ سه وجهى آغاز مى‌شود.
    نوزادى كه بند نافش را بريده‌اند، تنها براى نيازهاى جسمى دست و پا نمى زند. او در نوسانِ ميانِ دو رانۀ اروس و تاناتوس يا غريزه زندگى و مرگ -كه پيش‌تر شرح داديم- تقلا مى‌كند. جهان تازه‌اى كه نوزاد واردش شده؛ به مراتب گسترده‌تر، نورانى‌تر، و پر هياهو تر از زهدانِ تاريك و گور مانند است، اما اين جهان به نوزاد تعلق ندارد. جنين تماماً به او تعلق داشت. در نخستين گريۀ نوزاد، غريزۀ مرگ مى‌گويد: من مى‌خواهم به موطنِ اصلى‌ام برگردم. غريزۀ زندگى در گريه نوزاد مى‌گويد: نور و عظمت اين جهانِ تازه براى من، وطن نمى‌شود. من سراپا نياز و ناتوانى‌ام. خود را خيس مى‌كنم و يكى بايد تميزم كند. گرسنه مى شوم و يكى بايد سيرم كند. تشنه مى‌شوم و يكى بايد سيرابم كند. از همه اين‌ها گذشته من نياز به eichos، نياز به خانه و مأمن و موطن دارم. نوزاد اگر بعدها به گونه‌اى مابعدى (nachträglich) اين ها را از ژرفاى گذشته‌اش بيرون كشد يا در ناخودآگاهى جمعى و تاريخى ميهن‌اش ريشه هاى روح قومى‌اش را استخراج كند؛ يك فيلسوف و تبارشناس خواهد شد. از همين رو شايد نواليس مى گويد: فلسفه غم غربت (heimweh) است كه لفظا يعنى غم خانه و ميهن. نوزاد نيازى روحى به حريم و پناه روحى دارد. او بيش و پيش از هرچيز نياز دارد كه هستى‌اش متعلق به ميهنى باشد. پيش از تعلقش به قوم يا نژاد، دين، مذهب، يا حتى زبان؛ او خواهان ناخود آگاه ميهن است. اين است كه ميهن دوستى ريشه‌اى به شدت ژرف در هستى و روان انسان دارد و انواع ناسيوناليسم و قوم گرايي و نژاد پرستى صورت‌هاى عرضى و مابعدى و بعضاً بيمارگونه‌اى هستند كه ارتباط خود را با سرچشمه غم غربت از دست داده‌اند. نوزاد قبل از هر چيزى براى چنگ زدن به موطن تقلا مى‌كند. ميهن، نيازى در سرشت هستى انسان است، نه محصولى از زد و بندهاى سياسى.
    و ناگهان نوزاد صدايي مى‌شنود و تماسِ تنى كه يادگار موطن مألوفش را دارد. تپشِ خونِ جارى در زهدان را مى‌شنود. صداى دل‌انگيز و مسحور كننده جهانى متعلق به خودش، به نام كبير مادر. مادر خود را متعلق به جگرگوشه‌اش مى‌كند. از خود مى‌كاهد تا به فرزند بيفزايد. مادران سرزمين ما، بار عمده زندگى را در دشوارترين شرايط به دوش كشيده‌اند. نوزاد به زودى عضوى از بدن مادر را جهان خود مى‌يابد.
    من چكيده مى‌گويم و مى‌گذرم. ورنه روان‌شناسان بزرگ تنها در باره لالايي و اسرارش تحليل‌هاى ژرف و دامن‌گسترى، كرده‌اند. لحظه‌اى كه كودك مادر را نه چون يك عضو بل بدنى تمام و كمال مى‌يابد، در مى‌يابد كه خودش نيز بدنى كامل است. اين مرحله را مرحله آيينه‌اى گفته‌اند.
    الان در غزه يا هرجايي كه جنگ، اين بلاهتِ خونبارِ بشرى در جريان است، مادرانى كه بچه در بغل ميان صداهاى هولناك پا به فرار مى گذارند، يا خود را سپر جانِ فرزند مى‌كنند، قربانىِ اصلى نيستند. قربانى، آن كودكى است كه نه سرزمين‌اش را انتخاب كرده، نه دين‌اش را، و نه قوميتش را، اما نياز به ميهن دارد. يك روان‌شناس مى‌گويد تا پيش از يك سالگى كافى است يك بار مادر به هر دليلى فرزندش را بلند كند و در گهواره بكوبد تا اين فرزند براى هميشۀ عمر نسبت به همه كس و همه چيز؛ ترسان، بى اعتماد و پرخاشگر شود.
    ناگهان پدر وارد جهانى مى شود كه از وحدت مادر و فرزند تشكيل شده.

    كورس
    ريشه ها: ١٤٨ (دنباله)
    فرويد بنيانگذار روانكاوى، تنها در اواخر عمرش كه خود و دخترش، آوارگان جنگى و فرارى از دست نازى‌ها شده بود، متوجه فقدانِ جنبۀ اجتماعى و تاريخى روانكاوى‌اش شد. كتاب تمدن و ناخرسندى‌هايش، حاصل اين دوران است. شعله‌هاى بربريت در يكى از فاجعه‌بارترين جنگ‌هاى تاريخ بشرى از سرچشمه نيروهاى تاريك ناخودآگاهى از پوسته فرا من عقلانى و متمدنانه اروپا بيرون زده بود. چگونه مى توان جنگ را متوقف كرد؟ در پاسخ اين پرسشِ آينشتاين، فرويد گفته بود: با ديكتاتورى خرد. اين را كسى گفته بود كه بهتر از هركس ديگرى رانه‌هاى تيره و نابخردانه نهفته در ژرفاى ناخودآگاهى انسان از جمله رانه مرگ و عقدۀ پدركشى يا اوديپ را كشف كرده بود. همان كسى كه سركوب يا واپس‌رانى خواهش‌ها را موجب روان رنجورى مى‌دانست، اينك مى‌گفت كه روان رنجورى بهاى تمدن است. و در تاريخ تمدن، پدران همواره به نام رسم و آيين و قانون؛ فرزندان سركش را سركوب كرده‌اند و فرزندانِ سركوب گشته در برابر يال و كوپال ستبر اما پير شدۀ پدران، رابطه مهرآگين خود را ادامه داده‌اند. اما در كمينِ نخستين فرصت، براى به خاك ماليدنِ پدرانى كه افراطشان در پاسدارى گذشته، اجازۀ باليدنِ فرزندان به آينده‌اى نو را نداده است.
    نبرد رستم و سهراب، داستان همه اعصار است. مگر، آن عصرى كه در ايرانشهر كيخسروى، همستيزى‌ها از جمله هم‌نوردى‌هاى پدران و پسران، به آشتى درونزاد جاودانه رسيده باشد و نه البته صرفا آتش بسى تحميل شده از بيرون؛ چون جنگ سردِ سابق كه در متن آن در ميهن ما انقلابى رخ داد كه پدران بر آن سوار شدند و پسران سركش را حذف و دفن كردند. فرويد، نه از پدران چيزى گفت و نه از پسران بل قريب هزار سال پس از فردوسى، از ديكتاتورى خرد صحبت كرد. تنها خرد حق دارد ديكته هاى خود را بر پدران و پسران تحميل كند.
    در داستان رستم و سهراب گويي نيرويي ناخودآگاه پدر و پسر را در حالتى مهرآكين ناخواسته و نادانسته، در نبردى از بند و بنياد نابخردانه، رو در روى هم قرار مى‌دهد. سهراب به هواى ديدارِ پدرش، همراه با ژنده رزم برادرِ تهمينه به سوى ايران لشكر كشيده است. ژنده رزم كه رستم را مى‌شناسد، آمده است تا پدر را به پسر نشان دهد. اما او نخستين كشته است؛ آن هم به دست رستم. هجير، نگهبانِ دژى كه به تصرفِ سهراب در آمده است، از دوردست يك يك پهلوانان را به سهراب معرفى مى‌كند اما به رستم كه مى‌رسد، به دروغ او را فردى چينى معرفى مى‌كند و سهراب باور نمى كند كه رستم در اين نبرد نباشد. البته رستم نيز هنگامى كه از طرف كاوس به پايتخت فراخوانده مى‌شود، تا مى‌تواند با مى‌گسارى در ميانۀ راه تأخير مى‌كند و وقتى كاوس او را نكوهش مى‌كند، رستم خشمگنانه فرياد مى‌زند كه من آزاد زاده شده‌ام و بنده هيچكس نيستم و سپس به سوى زابلستان آهنگ بازگشت مى‌كند. گويي نيرويي او را از اين جنگ، پس مى‌كشد. با وساطت پهلوانان، رستم برگردانده مى‌شود و كاوس از او پوزش مى‌خواهد. آزادگىِ رستم، اسيرِ مصالحِ نابخردانۀ كاوس مى‌گردد. كاوس پيش از لشكركشى، بساط خنياگرى و شادخوارى به راه مى‌اندازد. نظير چنين مجلس پر شورى، در قلعه نيز برقرار است. رستم پيش از كشتنِ ژنده رزم با جامۀ تركوار درونِ دژ را ديد مى زند:
    يكايك سران را نگه كرد و ديد
    ز شادى رخانش چو گل بشكفيد
    چو سهراب را ديد بر تخت بزم
    نشسته به يك دست او ژنده رزم
    به ديگر چو هومان سوار دلير
    دگر بارمان نامبردار شير
    تو گفتى همه تخت سهراب بود
    بسان يكى سرو شاداب بود
    ز تركان به گرد اندرش صد دلير
    جوان و سرافراز چون نره شير
    پرستار پنجاه با دستبند
    به پيش دل افروز بخت بلند
    همى خواند هر كس بر او آفرين
    بر آن برز بالا و تيغ و نگين.
    بر اين مجالس دسته‌جمعى پر شور، حماسه سرا، از آغاز تمسخر زده و شايد نابخردى نهانى در آنها ديده‌است. در اين شورهاى جمعى، چه در بزم رستم و كاوس، چه در بزم سهراب و ژنده رزم، حماسه‌سرا، طنز سياه و تلخى نهان كرده‌ است. اين دريافت كه فردوسى همه‌جا قهرمانانش را بكمال نشان میدهد يا در برخى از صحنه‌پردازى‌هايش هيچ نقدى نهفته نيست، دست كم در اين داستانِ آكنده از ندانم‌كارى‌ها، درست نمى تواند بود. اين شور دسته‌جمعى خرد باخته كه در حماسه و عرفان تكرار مى‌شود، همچون كهن الگوى حركت‌هاى اجتماعى و سياسى بارها تلاش‌هاى نيكخواهانه و ندانم‌كارانه به شورشى همچون جنون جمعى و سپس به فاجعه كشانده است. ابيات بالا را مقايسه كنيد با اين ابيات حافظ:
    در سراى مغان رفته بود و آب زده
    نشسته پير و صلايي به شيخ و شاب زده
    سبو كشان همه در بندكيش بسته كمر
    ولى ز ترك كله چتر بر سحاب زده
    شعاع جام و قدح نور ماه پوشيده
    عذار مغبچگان راه آفتاب زده
    فردوسى كه از آغاز مرگ را بر فراز داستان سنجيده‌اش پرسه گرد مى‌بيند مجالسى را كه در آنها شور بر خرد غالب است، بى كنايه در داستان رستم و سهراب نياورده است. پنهانكارى هجير، كشته شدن ژنده رزم، خوددارى خودِ رستم از معرفى خود به سهراب و پس زدنِ دست دوستى او. رستم خود اين رزم را اهريمن مى خواند.
    بدل گفت اين رزم آهرمن است
    نه اين رستخيز از پى يك تن است
    در داستان رستم و سهراب، ناخودآگاهى در برابر ناخود آگاهى مى جنگد. ورنه به قول خود راوى، اسب نيز بچۀ خود را مى شناسد:
    همى بچه را بازداند ستور
    پايانِ داستان را همه مى‌دانيم. رستم و سهراب يك بار همدیگر را مى بينند و همان يكبار، پدر پسر را مى كشد.
    يكى داستان است پر آب چشم
    دل نازك از رستم آيد به خشم
    آنچه نبايد فراموش كرد؛ نقش مادر، نقش تهمينه است كه با خبر مرگ سهراب، جامه‌دران مى‌گويد:
    بپرورده بودم تنت را به ناز
    به بر بر به روز و شبان دراز
    و يك سالى با بوسيدنِ اسب سهراب و بوييدنِ كفش و كلاهِ او سر مى‌كند و مى‌ميرد.

    منطق داستان اجازه نمى‌دهد كه داستان كاملا فرزند كشى عليه عقده اوديپ بنمايد. شاگردان مستقيم و غير مستقيم فرويد و به طور شاخص يونگ و لكان، نظريه فرويد را تعديل كرده‌اند. من بر اساس آخرين تعديل‌ها، داستان تراژيك رستم و سهراب را كه پرداختى نبوغ‌آميز دارد، در مى نگرم:
    ورود پدر به جهان و فضاى سرمستى كودك از موطن اختصاصى‌اش، نشانه قانون و نظم نمادينى است كه قرار داهاى اجتماعى، و ساختار از پيش ساخته شده را همراه با ارزش‌هاى اخلاقى‌اش به كودك گوشزد میكند. پدر، نماينده قانون و ممنوعيت‌هاست و منع بنيادين زنا با محارم است. پدر نماينده دين و آيين است. پدر كه بعد از مادر وارد جهانِ انسان مى‌شود، نمايندۀ همان زنجيرهاست، اما مادر، نمايندۀ ميهن است.

    كورس
    ريشه ها ١٤٩
    حكمت فردوسى
    ٤٩- سرزمين مادرى – پدرى
    ميهن را هم سرزمينِ مادرى گفته‌اند و هم سرزمينِ پدرى. به اصطلاح كارل گوستاو يونگ، ميهن، هم انيما(روح زنانه) دارد و هم انيموس(روح مردانه). يونگ بر آن است كه روان هر انسانى، چه مرد و چه زن، هم زنانگى دارد و هم مردانگى. تنها نسبتِ اين دو هست كه فرق مى‌كند. بنابراين، هر زنى مردى و هر مردى زنى در درون دارد. مردم كوچه كه از دير باز به ميهن هم زنانگى و هم مردانگى داده‌اند، چيزى از غوامض روانشناسى نمى دانسته‌اند و بى‌گمان بر نقشِ چيزى چون archetypes يا كهن الگوها كه نخستين بار يونگ كشفشان مى‌كند، آگاهى حصولى و علمى نداشته‌اند، ليك خود ناقلان كهن الگوها بوده و شم جمعى آنها بر كهن الگوها وقوفى بيواسطه داشته است. اين است كه نه فقط اصطلاحات سرزمين پدرى و مادرى بل بسيارى از امثال و حكم و زبانزدهاى زبان كوچه گاه با واژه‌هاى عاميانه و حتى با زشت‌گويي، حكمت‌هاى ژرفى را در خود چكيده كرده‌اند: مرگ خر عروسى سگه. آبكش به آفتابه ميگه دو سولاخه. ببينيد كه تجربه جمعى نسل‌ها در همين دو ضرب‌المثل، چه حقايق جهانى و پر مصاديقى را بيان كرده‌اند.
    سرزمين پدرى نيز بر ميهن دلالت دارد اما اين ميهن ديگر آن تعلق آغازين به صداى خداگونه مادر نيست، بلكه ميهن همچون نژاد، قانون، آيين، پيمان و مانند اين هاست كه پس از زاده شدن و از زمانِ ورودِ پدر به جهانِ كودك؛ اعلام حضور مى‌كنند. پدر يا به تعبير لكان نامِ پدر، مرحله آيينه‌اى و خودشيفتگى وحدت كودك با مادر را بر مى‌آشوبد. كودك خود را همان مادر مى‌بيند. مادر را غير خود نمى‌يابد، كودك همانند همان هستى بى‌نشان عارفان فرو بسته در خود و از دويي دور است. اين ابيات جامى مى‌تواند حسب حال مادر –ميهن، پيش از مرحله ورود پدر باشد
    در آن خلوت كه هستى بى نشان بود
    به كنج نيستى عالم نهان بود
    وجودى بود از نقش دوئي دور
    ز گفتگوى مائي و توئي دور
    نواى دلبرى با خويش مى ساخت
    قمار عاشقى با خويش مى باخت
    اين ماجرا در عرفان البته داستانى دراز دارد و درباره رابطه خدا با مخلوقات است. منظور اين است كه لكان، نوزاد را در مرحلۀ آيينه‌اى، در وضعى شبيه خدا پيش از ظهور و تجلى نشان مى‌دهد كه در گنج مخفى با خود عشق مى ورزيده و چون دوست داشته تا شناخته شود؛ خلق را مى آفريند و از مستورى بيرون مى آيد و سپس:
    ز ذرات جهان آيينه ها ساخت
    ز روى خود به هر يك عكس انداخت
    در روانكاوى همه اين ماجرا به درون انسانى منتقل مى شود، اما اين كودك نيست كه خودش مى خواهد شناخته شود. او از مادر خدايي خود خرسند است، حتى تا لحظه مرگ، انسان به سختى مى‌تواند مادر-ميهن را از ياد ببرد. مادر پيش از پدر و در سرزمين زهدان، با نوزاد متحد بوده است. مادر قبل از كسب هر هويت شناسنامه‌اى و ملى و مذهبى و عقيدتى، به ميهن نوزاد پيوسته است. بسى به ندرت ممكن است مادرى فرزندش را به خاطر عقيده يا هرچيزى ديگرى طرد كند. ذيل پست پيرمرد و دريا داستان زيباى آقاى نوريزاد را از همين نگاه، مختصر تحليلى كردم. در آن داستان مى بينيم كه مادر از فرزندانى كه پدر به اسم دين و قانون و آيين حكم اعدامشان را داده دل نمى‌كند و از غصه آنها مى‌ميرد. يك مادر مؤمن ممكن است دوست داشته باشد فرزندش نماز بخواند و حتى به زبان، فرزند بى نماز را لعن كند، اما همين مادر در عمل نمى‌خواهد خارى در پاى فرزندش رود. كافر باشى، مادر از ژرفاى جان دوستت دارد. معتاد و دزد باشى، مادر از رنجت رنج مى برد. دچار بلا و زندان و تبعيد و بيمارى شوى، مادر اول كسى است كه از ته دل انديشناكت مى‌شود و به هر درى مى‌زند تا نجاتت دهد. آخ بگويي يا آه بكشى، تنها مادر است كه صميمانه‌تر از هركس مى‌پرسد: چه‌ات شده. حتى آنگاه كه از تو چشمداشتِ محبت دارد، براى آن است كه مى‌خواهد تو را ببيند و صداى تو را بشنود.
    اين تعلق مقدم است بر هر هويتى كه سرزمين پدرى به تو مى بخشد. مقدم است بر رنگ پوست، نژاد، قانون، آيين، دين، و حتى زبانى كه با آن سخن مى گويي. يادگيرى زبان مادرى را ما از استماع آغازيده‌ايم، نه از تكلم. آن لحظاتى كه ياورى براى هستى خود مى جستيم، نخست صدايي شنيده‌ايم كه بوى زهدان به مشاممان رسانده و حتى بى آنكه معناى كلمات را بفهميم، گوش ما آن صدا را همچون نداى پناه دهنده موطن جذب كرده است. تعلق به اين مادر-ميهن به هيچ وجه به آن معنا نيست كه آن را برترين مى‌دانيم. از قضا رفتار مادرانه و كودكانه، جهانى و بين‌المللى است. مادر-ميهن از دمِ زاده شدن هر فردى به او تعلق گرفته است و همه حواس او را به خود جلب كرده است. در عشق به مادر-ميهن، هيچ ميلى براى فتح و جنگ نيست مگر مادر-ميهن آماج هجوم قرار گيرد. ميل فتح از دوئى برمى خيزد. مادر-ميهن به ما مى گويد به صداى من گوش كن. ميهن دوست مدام گوش به ناله‌هاى وطن دارد و چشم به زنجيرها و جراحت‌هايي كه پس از آن تعلق آغازين بر تن وطن مى‌بيند. او مى‌تواند با مهاجرت از اين زنجيرها و زخم‌ها دور شود، اما همواره آرزو دارد كه زنجيرهاى مادر-وطن خودش برداشته شوند.
    پدر اما اعلام مىكند كه ميهن تنها در يگانگى با مادر نيست. در آن مضمون عرفانى كه از جامى نقل شد، اين خود خداست كه خواهان شناسنامه است. اما در اينجا اين خودِ كودك نيست كه تابِ مستورى ندارد و ميلِ شناخته شدن، دارد. خير، اين غير و ديگرى است كه به كودك نهيب مى زند كه تو بايد از نظر مرجعِ اقتدارى به نامِ نظم اجتماعى و سياسى و قانون و آيين و زبان و خلاصه جهانِ واقعى؛ به رسميت شناخته شوى. هى با تو ام. اين صداى پدر است. هويت، با سربرگرداندن به سوى اين صداى مغاير، شكل مى‌گيرد. پدر نمايندۀ ميهنى است كه وجودش بسته به نظم از پيش ساخته است. پدر اغلام مى‌كند كه تو به جهانى وارد شده‌اى كه نمى‌توانى بيرون از قواعدبازىِ آن زندگى كنى. آنچه كه تو زنجيرش می نامى، اخلاق و آيين و نظمى است كه فروپاشى آنها جهان را به آشوب مى‌كشد. فرزند در آن زمان كه رشيد گشته، پاسخ مى‌دهد كه من مى‌خواهم، هويتِ مبهم تاكنونى خود را بشناسم و با آزادى از اين هوياتِ قوام يافته، آينده‌اى نو براى خود و حتى تو، پدر گرامى، بسازم.
    تأملات من در داستان رستم و سهراب، به اين دريافت رسيده كه جانمايه اين داستان، كشمكشى از همين دست است كه چيزى فراتر از عقدۀ پدركشى و فرزندكشى است. شايد قدرى پيچيده بنمايد و شايد اصلاً درست نباشد، اما من براى آن دلايلى دارم كه در معرض نقد دوستان قرار خواهم داد. بنا نداشتم كه انديشۀ خود را در اين باره عرضه كنم. جرأت نزديك شدن به نقد اين شاهكار تراژيك را نداشتم، اما سخت است كه خواستِ بى‌كنش را با آن همه صميميت، بى‌پاسخ بگذارم. مى‌كوشم چكيده و روشن، در دو سه بخش در همين شماره به اين ماجرا بپردازم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.

     
    • درودى شادمانه بر حامى گرانمايه و همه دوستانى كه رشته پيوندشا ن تنها با حضور انديشه و كلمه جان گرفته است. .،حامى گرامى كاربرد كسره براى تفهيم سريع تر گزاره به باور من بسيار سودمند است .چون هميشه چند نادرستى را كه خود مسؤول آنها هستم درست مى كنم .اما پيش از آن بار خاطرم هست كه در باره اين اصلاحيه ها چند كلمه خدمت همه دوستان عرض كنم .من با دستى غالبا لرزان و چشمى كم سو روى يك صفحه كمى بزرگ تر از يك كارت ملى تايپ مى كنم .مى كوشم هر دو سه خط را بازخوانى كنم پيش از آنكه ناپديد شوند . با اين همه گاه تمركز بر محتوا بر بررسى فرمال غالب مى شود .روى هم رفته ناشى هستم و .اصلاحيه ها از وسواس خود من است ،و به معناى چشمداشت دوباره خوانى از خواننده نيست .اين يك بار خاطر شخصى است كه اگر در جزيره رابينسون كروزوئه هم بودم انجامش مى دادم .
      ١- heimweh بايد با حرف بزرگ شروع شود مثل همه اسم ها در آلمانى
      ٢-او خواهان ناخودآگاه ميهن است .اين گزاره در بخش ١٤٨ شايد با افزودن كسره در زير نون خواهان فهم پذير تر شود .همچنين مى توان بن جاى إن گفت :او ناخودآگاهانه خواهان ميهن است .اين را روانكاوان از كجا فهميده اند .نمى دانم فرويد يا لكان -الان به خاطر ندارم -مثالى مى زنند .كودكى خردسال تصادفا پدر و مادر خود را در حال معاشقه مى بيند .اين صحنه براى او تكان دهنده و بى پيشينه است .در آن معناى آن را درك نمى كند اما بر روان و در واقع بر حافظه و خاطره اشtrauma يا جراحتى باقى مى گذارد .در مقياس روح جمعى و خاطره تاريخى يك ملت نيز جراحت هايي وجود دارند كه ناخودآگاهانه در وجدان و حافظه تاريخى ما فرونشسته و نسل اندر نسل منتقل شده اند .كودك به طور مابعدى وقتى كه بزرگ تر مى شود آن خاطره را با تأثير و معناى ديگرى به ياد مى آورد .اين را Nachträglichkeit يا مابعديت مى گويند .ريشه ها همان سان كه ساسانم عزيز دريافته اند آهنگ بازيافت اين جراحت هاى فرونشسته در فرهنگ ايرانى دارد و كم ترين ربطًى به شعار بازگشت به خويش ندارد .ريشه ها جراحى و آسيب شناسى و نقد خويش است نه بازگشت ارتجاعى به خويشتنى قرون وسطايي .
      ٣-در قسمت ١٤٨(دنباله) يك را مفعولى بايد پس از تلاش هاى نيكخواهانه و ندانم كارانه بيايد .اين عبارت در خطى است كه با ” حركت هاى اجتماعى ،، آغاز مى شود .
      شاد و سرفراز باشيد
      ى

       
    • برادر من نوشته گفتن 5 خط نه 10 خط ! شما در هر صفحه ای یک کتاب منشر میکنی فکر اینترنت لاک پشتی ما را نمی کنی که باید کلی منتظر شویم فرمایشات جنابالی که میخواهی چرخ را دوباره اختراع کنی لود شود قدری به حقوق دیگران هم احترام بگذاری بد نیست شما اگه راست میگی خودت بخوان و چند خط راجب آن توضیح بده با لایکهای الکی دیگران را شاید بتوانی گول بزنی اما خودت را که نمی توانی . واقعا که ..

       
  27. پست اصلاح شده

    … وشاید تو!

    -امروز :
    من :((بابا راستی چه کسی عنوان ولی امر مسلمین را به رهبر تفویض کرده؟!))
    با با :کمی فکر میکند وبعد از کمی مکث:
    ((لابد همان کسانی که جواز مرجعیت او را داده اند.))
    من:((اما من شنیده ام والبته با تحقیق به این نتیجه رسیده ام که ایشان حایز شرط مرجعیت نبودند.))
    با با:((کی گفته اینو ؟))
    من:((خیلی ها …مثلا از خود انقلابیون آقای منتظری ;در سخنرانی 13 رجب 1376 به صراحت گفتند که:
    << [آقای خامنه ای]شما كه در شان و حد مرجعيت نيستيد…آيت الله مومن به من گفت يكي از اين آقايان كه مي‎رود در دفتر ايشان در قم مي‎نشيند و مسائل را مطابق نظر آقاي خامنه اي جواب مي‎دهد به ايشان گفتم كه ايشان كه رساله ندارد، شما چگونه فتاوا را بر طبق نظر ايشان جواب مي‎دهيد؟ گفت ما روي تحرير امام جواب مي‎دهيم ! گفتم مردم آخر مساله ايشان را مي‎خواهند، گفت : مي‎گويند ايشان فتوايش مثل فتواي امام است، ما روي تحرير امام جواب مي‎دهيم ! خوب اين معنايش مبتذل كردن مرجعيت شيعه نيست ؟
    آمدند در شب بعد از فوت آيت الله اراكي، عده اي بچه راه انداختند در خيابان جلوي جامعه مدرسين، مثل همين الان كه راه مي‎اندازند; بعد هم سه چهارنفر از تهران آمدند و اصلا (كساني كه ايشان را مي‎گفتند) هفت هشت نفر بيشتر نبودند و به زور هفت نفر را به عنوان مرجع گفتند كه ايشان را هم جزو كنند، در صورتي كه ايشان در حد فتوا و مرجعيت نيست . بنابر اين مرجعيت شيعه را مبتذل كردند، بچه گانه كردند، با يك عده بچه اطلاعاتي كه راه انداختند! اينها مصيبتهايي است كه ما در اين كشور مي‎بينيم .))
    بابا:((آخه پسر جون همه میدونن که منتظری یه روحانی ساده لوح بوده که منکر ولایت فقیه هم بوده البته!))
    من:((کی گفته اینو ؟))
    بابا:((لابد همان کسانی که جواز مرجعیت او را داده اند.))
    من:((ولی ایشون تو همون سخنرانی این بهتان رو رد میکنه:
    <>
    بابا:((کی گفته اینو؟))
    من:((متنش هست تازه فیلمش هم هست .))
    بابا:((ولی آقای خامنه ای صالح ترین رهبر دنیاست اصلا همین که در موردمساله فلسطین اینقدر حساسیت نشون میدن خودش میتونه یکی از دلایل مهم برای” ولایت امری مسلمین سایر مناطق جهان “باشه .))
    من:((اما چرا ایشون اینقدر در مورد مسایل مملکت خودمون کم حساسیتن جوری که آدم گاهی اوقات فکر میکنه اصلا ایشون کلا مقیم خارجن و چیزی راجع به ولایت ایران نمیدونن مثلا همین ماجرای” ازدیاد فرزند” آخه بابا جون تو مگه منو نمیبینی که با این اوضاع شلم شوربا هنوز نتونستم یه خونه حتی از نوع قفس مرغی های مسکن مهری برا خودم دست وپا کنم اونوقت بچه رو با زن نداشته از کجام در آرم !))
    بابا :((خدا بزرگه توکل کن بر وجلو!!!…))

    -Nسال بعد:
    پسرم در حالیکه صفحه ی چندم از کتاب تاریخ سال چهارم مقطع پیش از سال و ماه ویکی قبل وبعد از ترمی واحدی رو نشونم میده ازم میپرسه:
    ((بابا راستی چه کسی عنوان امامت را به” امام چهاردهم” حضرت امام خامنه ای تفویض داشته؟ !!!))
    من که دارم هزینه های برق و آب وگازو اجاره خونه و سرویس مدرسه بچه ها و خرجی و هزار جو رکوفت و زهر ما ردیگه رو” خودم” طبق بخشنامه ی جدید دولت “تفکر وخود کفایی !” , “هدف مندی ” میکنم مثل برق زده ها سرمو بر میگردونم طرفشو یه مدتی با بهت به صورت معصومش نگاه میکنم و با بغض میگم:
    ((…یکی مثل من وبابام وعمومو……
    … وشاید تو!))

     
  28. با درودی بی پایان به نوریزاد عزیز

    جناب آقای مرتضی

    با سلام وتشکر از جوابی که فرموده اید.

    آنچه که من میفهمم این است که شاید در پایان بحث به این نتیجه برسیم که اقای خمینی یا خامنه ای را در پایان در دادگاهی علنی ویا تاریخی به محاکمه بکشیم وبخواهیم مجازاتی برای انها در نظر بگیریم من فکر میکنم هیچکدام اینها نه دردی را دوا خواهد کرد ونه مشکلی را حل خواهد کرد بلکه فقط برای کسانی که از نظر عاطفی آسیبی دیده اند چند لحظه ای دلشان خنک میشود اما مشکل ما همچنان باقی میماند مگر ما نمیگفتیم شاه باید برود وفقط این وجود شاه است که مانع برآورده شدن همه آرزوهای ماست خوب شاه رفت وانچه اتفاق افتاد در مخیله هیچکس وشاید خود خمینی هم متصور نبود .ویا صدام را در نظر بگیرید زمانی مشکل اصلی ما وعراقیها وبعد مشکل جهان هم شد او هم رفت ولی آیا آنچه به وقوع پیوست قابل تصور بود.زمانی که صدام را به دار کشیدند ودر پای چوبه دار گروهی به شادی پرداختند از اقای خاتمی در مورد اعدام صدام پرسیده بودند اوگفته بود من از کشته شدن کسی خوشحال نیستم .گر چه این جنایتها به دست انسانهائی هم نوع مااتفاق می افتد چرا با رفتن آنها مسئله حل نمیشود من میگویم خاتمی افق فراتری را میدید و ما تا زمانی بحث بر سر افراد داریم گرچه مهم است اما مشکل ما حل نمیشود. مبانی تفکری که وجود ما را به تسخیر درمی آورد واز ما رفتارهائی غیر قابل تصور بروز میدهد مشکل ساز است .چطور حاکمیت ما پس از 36 سال ورسیدن به نقطه ای که امروز در آن هستیم به جای اینکه در نوع تفکری که ما را به اینجا رسانده تشکیک کند باز به دنبال مقصر میگردد. به این نتیجه رسیده که افرادی را پیدا کند واین نابسامانی ها را به گردن انها بیندازد اتفاقا این افراد همان کسانی هستند که بیشترین تلاش را برای استقرار همین نظام داشته اند وروز وشب نداشته اند تا اهداف نظام تحقق پیدا کند بطور مثال هیچ رئیس جمهوری جان سالم بدر نبرده .. مهم این است فقط به افراد نگاه نکنیم بلکه ان مبانی فکری که قدرت سیاسی را برای منازعه ای بی پایان میخواهد واین همه عربده کشی طی این همه سال آنها را سیراب نکرده را در نظر بیاوریم. اما کسانی هستند که جان خسته انها بیدار شده و پشقراول کسانی شده اند به آنچه به نام دین در منطقه خاورمیانه هست و نیست را به اتش کشیده از اسرائیل گرفته تا سنی وشیعه که هرکدام حقیقت را در چنگ خود می بینند با نگاهی انتقادی بیندیشند. البته دخالت قدرتهای بزرگ سر جای خود. شما نگاه کنید به افرادی همچون آیت الله منتظری دکتر سروش آقای محمد مجتهد شبستری و بسیار کسان وهمین آقای نوریزاد عزیز که امروز شمع وجودشان روشنائی بخش شب سیاه ماست نظام چگونه با آنها رفتار میکند وآنها که جلای وطن کرده اند درد دیگریست .سوال اینجاست که ما چرا برای برون رفت از این بحران برای خود خط قرمزهائی رسم کنیم ومقدس نمائی کنیم تا افرادی پیدا شوند وقتی خود جوابی ندارند زلزله را به بد حجابی متصل کنند واز ان سوی دنیا هم زنانی با نشان دادن سینه های خود امام جمعه تهران را به مبارزه بطلبند و طلب زلزله کنند وخبری هم نشود. . ما باید نقدی جدی به آنچه که ما را در گرداب فرو برده باید داشته باشیم .این جنگ با خدا نیست بلکه میخواهیم فهمی درست از مشکلات خود داشته باشیم شما ببینید نظام ما هر جور بخواهد از دهان کسانی همچون مصباح یزدی صدیقی احمد خاتمی جنتی علم الهدی …. وعربده کشانی که هر جا انتقادی پیدا میشود با چوب چماق وفحش ظاهر میشوند سخن میگوید اما از صاحب نظران دلسوز مملکت می خواهد بحث را به مجامع عمومی نکشانند و آنها را در جلسات خصوصی به عرض به اصطلاح بزرگان برسانند تا در آینده فکری بیندیشند .چرا چنین میگویند چون بدون ضوابط و هر جور خواسته اند رفتار کرده اند ومنتقدین خور را به صفاتی که خود شایسته ان هستند متهم کرده اند من فکر میکنم خط قرمزی برای اندیشیدن وجود ندارد حتی اجازه دهیم خدا هم نقد شود به کسی آسیبی نمیرسد. شما ببیند همین امروز رئیس جمهور امریکا میگوید ما حق نداشته ایم مردم را شکنجه کنیم و دولت امریکا باید مسئولیت رفتار خود را بپذیرد. اما در کشور ما تنها جائی که رهبرمان مسئولیت اشتباه ان را میپذیرد جلوگیری از بارداری است واز این به بعد هرکس از بارداری جلوگیری کند مجازات میشود..
    با تشکر اگر مطلعه فرمائید.

     
    • با سلام خدمت علی آقا

      تشکر از نوشته و پاسخ شما

      نوشته شما را لفظ به لفظ و با دقت خواندم ،با آنکه نوعا نظر من نظر انتقادی دقیق است ،بی اغراق می گویم ،بلحاظ مفهومی با هیچ بخش از این گفتار مخالفتی ندارم ،و این زاویه دید را درست می دانم ،البته چیزی که هست نوعا اختلافات در مصادیق و تطبیق مفاهیم بر امور خارجی است ،که اینهم با روش صحیح بحث و تبادل اندیشه قابل حل و فصل است .
      نیز با آن قسمت که گفتید انتقاد باید بدون خط قرمز حتی در مقوله “خدا” باید روا باشد ،نیز موافقت دارم ،من نقد و انتقاد را لازمه تفکر آزاد و اندیشمندی انسان می دانم ،اما آنچه که مرا رنج می دهد ،توهین و تحقیر و بی حرمتی به چیزهایی است که بهرحال در نزد گروه کثیری از انسانها “مقدس” یا “هنجارند”،من با این مخالفم ،اما مساله ایراد و انتقاد محترمانه و بدون بکار گیری الفاظ تحریک کننده ،امری است که مورد تحسین عقل است.

      از گفتگوی با شما بهره مند شدم

      موفق باشید

       
  29. امیگویند (سیاست نامه )جولاهه ای به وزیری پادشاه رسید .اما این آقای وزیر درروز یکساعت گم میشد وبرمسند وزارت نمی نشست .پادشاه را خبررساندندکه وزیر شما یکساعت درروز گم میشود وبجای خاصی میرود که کس نمیداند چه میکند وبچه کاری میرود .شاه دستورمیهد اورا طوری تعقیب کنید که نفهمد وبعد ببینید به جه جای میرود وبا چه کسانی درارتباط است .مامورین گزارش میکنند که این هرروز به محله جولاهه گران ودرخانه ای وارد میشود ودرب را میبندد .شاه وزیررا میخواهد که دراین خانه چه میکنی وبچکاری میروی ؟عرض میکند من هرروز به مدت یکساعت لباس جولاهه گران میپوشم ودرگود وارد میشوم تا فراموش نکنم از کجا آمده ام ودرد مردمان فراموش نکنم .شاه تقدیرمیکند وبه محل کارش بازمیگرداند .
    حالا خودمانیم وخدای خودمان اگرشاه برگردد ///…

     
  30. درود بر همه
    چیزی نمیتوان اضافه کرد مگر قسمتی از نامه ی فرزند ایران به خامنه ای:
    آیا می دانی تو کیستی
    _ ولی فقیه، رهبر فرزانه، حضرت آیت اله و در نزد بعضی ، امام. درست مثل اعلی حضرت همایونی ، شاهنشاه و … حس قشنگی است نه ؟
    _ تو نه آنی که می شناختم و شاید هم درست نشناختم و افسوس که چه دیر شناختم. من دیگر تو را نمی فهمم ، به تو و این انقلاب مسموم شده ایمان ندارم و از اینهمه دروغ و دغل به تنگ آمده ام…

    _ چرا هرکس از تو و حکومت تو انتقاد کند آنرا توهین به اسلام ، توهین به پیامبر و سرانجام خائن و مفسد فی الارض میدانی،مگر تو که هستی ؟
    ولی فقیه مسلمین عالم؟!(نه شیعیان بلکه مسلمین،نه ایران بلکه عالم) نمایندۀ امام زمان بر روی زمین.مالک جان و مال مسلمین؟! یا به تعبیری نماینده پیامبر و حتی خدا بر روی زمین!!!.(بسان شاهان که خود را سایه خدا روی زمین می پنداشتند و “ظلّ اله”) نتیجۀ نهایی این که مخالف تو ، مخالف خداست و این برای تو چه زیباست!!! زیرا به راحتی آنها را سرکوب میکنی و اتهام محارب با خدا به آنها میزنی.

     
  31. بچّه جوادیه

    روزگاری نه چندان دور کشور ما شاهش “تنها پادشاه شیعه” جهان بود. در کشورش مشروب الکلی آزاد بود.ولی مشروب “بد” بود. بعد “ولی امر مسلمین جهان” آمد. در حکومتش مشروب “حرام” و “ممنوع” شد. کسی دیگر مشروب فروشی ندید. امّا حالا مشروب”خوب” شد. آنقدر محبوب شد که برای اولین بار در ایران “کلینیک دولتی ترک مشروبات الکلی” راه افتاد! نسلی که “ولی امر مسلمین جهان” تربیت کرد شدند “عرق خور”! امّا این همه کمالاتشان نبود. معتاد، خیابانی، مختلس و هزار چیز دیگر هم شدند. بعد که ما انقدر پیشرفت کردیم “ولی امر” عزیز ما هم شد “امام”! حالا “امام” کفر یا “امام” عدل اینرا باید از اونائی که میرن کلینیک ترک اعتیاد پرسید! از زنان خیابانی و از مواد فروشها هم بپرسید.ضرری ندارد!..حالا خودتون هم فکر کنید ببینید دیگه از کی میشه پرسید!

     
    • سلام خدمت جناب آقای نوریزد عزیز….( از اینکه هنوز نمیدونم چطور یه کامنت مستقل بذارم شرمنده هستم و مجبور شدم در جواب آقای بچه جوادیه بنویسم)…جناب آقای نوریزاد گرامی‌ یه لحظه داشتم به نظرات شما فکر میکردم که ناه خود آگاه یادی از نامه مرحوم آیت‌الله طاهری به ” ولی‌ امر مسلمین جهان ” کردم و برای تسکین موقت دل خودم هم که شده بود اونو مجدداً خوندم و باور بفرمایید که هر بار که این نامه را میخونم بر بانی‌ و حامی‌ این دیوار کج لعنت و نفرین ابدی میفرستم و با خودم این شعر زیبای داریوش را زمزمه می‌کنم که …. ” کام همگان کامروا کام شما نه‌…..ایام همه خرّم و ایام شما نه‌” و برای اینکه دوستان هم به این حال خودم سهیم کنم نامه مرحوم طاهری را میارم تا یادی از ایشان کرده باشیم اگرچه با همه اعتقادات و باورهای ایشان همسویی ناداشته باشیم ولیکن ” انسانیت از دین جداست”…و ما باید شرف و انسانیت را پاس بداریم …..

      آيت الله سيدجلال الدين طاهری اصفهانی

      از امامت جمعه‌ی اصفهان

      بسم‌الله الرحمن الرحیم و به نستعین الحمدلله رب العالمین و صلوات‌الله و سلامه علی الانبیاء و المرسلین خصّ علی خاتمهم و اشرفهم الذی قیل فی شانه لولاك لما خلقت الافلاك و علی وصیه و خلیفته علی امیرالمؤمنین و الائمه المعصومین من ولده بالاخص خاتمهم الذی به الله العرض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً.

      از دیرباز تاكنون می‌خواستم مطالبی را به طور اختصار به ملت شریف و سرافراز تقدیم كنم.

      غرض از نوشتن این اوراق، هرگز نخواسته و نمی‌خواهم ملت عزیز و صبور را مأیوس و ناامید كرده باشم. اما هرگز نمی‌توانم چشمم را بر واقعیات ملموس و حقایق محسوس ببندم و شاهد درد نفس‌گیر و رنج‌ طاقت فرسای مردم باشم. مردمی كه گل‌های فضیلت را پایمال می‌بینند و افول ارزش‌ها و زوال معنویت‌ها را می‌نگرند.

      جمهوری اسلامی كه ثمره خون پاك فرزندان غیور ملت سلحشور و مسلمان ایران است و هنوز بسیاری از خانواده‌ها منتظر جنازه فرزندان شهید خود هستند، با وعده حكومت عدل علی علیه‌السلام استقرار یافت تا ملت به نوایی و كشور به جایی برسد و البته ملت سامان نمی‌پذیرد و ملك اصلاح نمی‌شود مگر به جمله كوتاه پیامبر گرامی اسلام كه می‌فرماید: صنفان من امتی اذاصلحا صلحت امتی و اذا فسدأ امتی. قیل یا رسول‌الله و من هما؟ قال الفقها و الامراء (خصال جلد 1، صفحه 37)‌دو دسته از امت هستند كه اگر اصلاح شوند، امت من اصلاح می‌شوند و اگر فاسد شوند، جامعه اسلامی فاسد می‌شوند. پرسیدند ای پیامبر خدا این دو صنف چه كسانی هستند؟ فرمود: دانشمندان دینی و حاكمان.

      اصل جمهوری یعنی جابجایی مرتب و مكرر مدیران كشور و جامعه مدنی یعنی نقد و انتقاد مداوم برنامه‌های حكومت‌‌و انقلاب یعنی تأمین و تضمین خواسته‌های ملت كه مع‌الاسف امروز واقعیت غیر از اینها است. مصلحت كشور بعید است و آزادی كه این سالها هر دو را به مسلخ و مقتل می‌بینیم. هنگامی كه از وعده‌ها و قول و قرارهای اول انقلاب یاد می‌آورم، همچون بید بر سر ایمان خویش می‌لرزم. من عمرم را آفتاب لب بام می‌بینم، آردم را بیخته و غربالم را آویخته‌ام، اما از اینكه می‌شنوم تعدادی از آقازادگان و از ما بهتران كه بعضاً خرقه‌پوش و دستاربند هم هستند، در سبقت از سرمایه و ثروت كشور در راه اهداف خویش با یكدیگر رقابت گذاشته‌اند، به یاد می‌آورم كه ای بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد. آنها كه اموال مردم را به غارت می‌برند، آری برای آنان كه بیت‌المال مسلمین را از خود و كشور را ملك طلق و ثروت موروثی خویش می‌پندارند، عرق شرم می‌ریزم. اذا اردنا ان نهلك قریه‌ امرنا مترفیها ففسقوا فیها.

      آیا این بود آنچه را با مستضعفین پیمان بستیم؟

      ایهات و هیهات! هزار وعده خوبان یكی وفا نكند. حقیر كه مثل همگان سهم بسیار ناچیزی در انقلاب و تداوم آن داشته‌ام، خود را مكلف می‌دانم و از سر غیرت و درد می‌پرسم تكلیف این همه كاستی و ناراستی و قصور و فتور و فقر و فاقه [و] عصیان و نقصان و تكاثر و تفاخر و زراندوزی و مردم‌سوزی و تبعیض چیست؟ تاكی برای مردم تكراری سخن بگوییم و مرتب كنفرانس و جلسه و میتینگ برگزار كنیم و از قوت لایموت ملت دردمند و محتاج و مستمند، لقمه سفره‌های اشرافی و طاغوتی خود گردانیم و از جیب ملت نجیب به اطرافیان و نورچشمی‌ها حاتم‌بخشی كنیم و هزینه سفرهای سیاسی و خاقانی و قاآخی و تبلیغاتی و بی‌خاصیت خود را بر مردم محروم و به تعبیر حضرت امام طاب ثراه پای برهنه تحمیل كنیم! چه می‌گوییم؟

      در برابر این همه انحراف و اجحاف و قانون‌شكنی؟ تغافل و تجاهل و تساهل تا چند؟ اكنون كه شاه و آمریكا در این كشور تسلط ندارند كه مضایق و معایب و مشكلات را متوجه آنها بدانیم، چرا به انتقادات دلسوزانه گوش نمی‌دهند؟ چرا از استعدادها و مغزها كمتر استفاده می‌كنند. مگر پیامبر مكرم و نبی‌معظم اسلام صلوات‌الله و سلامه علیه نفرمود: من اصبح ولایهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم.

      مصیبت عظمای دین گریزی و سرخوردگی و بیكاری و تورم و گرانی و شكاف جهنمی فقر و غنا و فاصله عمیق و روز افزون طبقاتی و ركود و سقوط درآمد ملی و اقتصاد بیمار و فساد اداری و ضعف شدید مدیریتی و نقص فزاینده ساختار سیاسی كشور و اختلاس و ارتشاء و اعتیاد و عدم چاره‌اندیشی كارآمد تبعات وجیع و فجیعی دارد كه همچون سیل بنیان برانداز پشت سد ایستاده و هرلحظه كیان كشور و حیات ملت را تهدید می‌كند. واتقوا فتنه لاتصیبین الذین ظلمو امنكم خاصه (آتش كه گرفت خشك و تر می‌سوزد) لاف زدن و گزاف گفتن و تزویر نمودن و حریم خصوصی افراد را شكستن و تصفیه حساب خصوصی و سیاسی نمودن و آب در شیر كردن و به سخنان كلیشه‌ای دلخوش بودن و از جمعیت‌های خیابانی سان دیدن، تاكنون نتوانسته است از حجم انبوه مشكلات و معضلات بكاهد و افسرده‌ای را با مرهمی بنوازد و یا آبی بر اضطرابی بیفشاند و جامی به تشنه كامی پچشاند و نانی به خسته جانی برساند. عدم تعهد به قانون وحضور نهادهای غیرمدنی نامسؤول، باندهای مافیایی و خلع یدمجلس و وجود اهرم‌های مطلقه نامتناهی و مادام‌العمر نامحدود و قدرت‌های بادآورده رویین‌تن غیر پاسخگو و سیاستگذاری‌های خارجی بعضاً ناموفق و بنیادهای مرئی و بنگاه‌های نامرئی غیراقتصادی و تجاری و اسكله‌های غیردولتی نامتعارف و رانت‌خواری و یغماگری و فراری دادن مغزها و بگیر و به‌بندها و حصر و حبس‌های نامألوف و باب شدن چنگیزی و مردم‌ستیزی و قانون گریزی و ایزوله كردن ارباب فكر و اندیشه و اسیر كردن منتقدان و ذبح نامطبوع مطبوعات و حبس نامشروع اصحاب نشریات و نظارت جناحی ناصواب و نامعقول استصوابی و دادگاه نامقبول روحانیت و فلج كردن دولت و بافت نامطلوب شورای مصلحت و مردم را هیچ انگاشتن و بر شیپور قدرت دمیدن و كشور را بر بال باد گذاشتن،‌سرانجامی نامیمون دارد كه از نكبت و شقوت آن به خدای بزرگ پناه می‌برم. آنان كه بر شتر چموش قدرت سوارند و در میدان سیاست دو اسبه می‌تازند و از نردبان مقدسات و اعتقادات مردم بالا می‌روند و گرد‌ آسیاب ریاست می‌چرخند و از پل دین می‌گذرند تا به دنیا برسند متأسفانه مؤید و مشوق عده‌ای چماق به دوش و فرقه‌ای كفن پوش كه دندان تمساح خشونت را تند و تیز می‌كنند و می‌خواهند عجوزه تندخوی و عفریته زشت روی خشونت را به نكاح دین درآورند و امور مقدس را ملوث جلوه دهند یعنی رجاله‌ها و فاشیست‌هایی كه معجونی از جهل و جنونند و بندنافشان به مراكز ثقل قدرت متصل است و مطلق العنان و افسار گسیخته‌اند و نه ملوم معاقب قضا هستند و نه محكوم معاتب قانون. هم فقیه و هم فیلسوف و هم داروغه و هم حاكم و هم مفتی و هم قاضی هستند! فعال‌مایشاء و حاكم ما یرید! ذوب شدگانی كه ماست را سیاه می‌بینند! و به تعبیر زیبای قرآن «قل هل ننبئكم بالاخسرین اعمالاً الذین ضل سعیهم فی‌الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا» بگو ای پیامبر آیا با خبر كنم شما را به كسانی كه زیانبرترین مردمند آنها كه عمل خود را تباه كردند در این سرای و گمان می‌برند بهترین مردمند از لحاظ عمل!

      شعبان بی‌مخ‌های وحشت‌ و رهبت كه با هتاكی و سفاكی ننگ عنیف و معیف كوی دانشگاه را آفریدند و با تهاجم حیوانی مرتع دانشگاه را چریدند و با تعرضات شنیع پرده ناموس فرهنگ و علم را دریدند و در قتل‌های زنجیره‌ای مظلومان بی‌گناه و قربانیان بی‌پناه لعنت سرمدی خدا و نفرت ابدی خلق را خریدند. الذین اتخذوا دینهم لعباً و لهواً و عزتهم الحیوه الدنیا.

      همان عمله‌های استبداد و چماقداران قدم به مزد نامهذب مجنون باطل اندیش و ظالم كیش كه چهره بین‌المللی نظام را ملكوك و وجهه اسلامی انقلاب را مهتوك نمودند. اولئك الذین طبع‌الله علی قلوبهم و اتبعو اهوائهم و عجب اینكه در آن دادگاه حق سوز عدالت كش به آن بردگان مفلوك دست مریزاد نیز گفتند و من لم یحكم بما انزل‌الله فاولئك هم الظالمون.

      من در این سراشیبی عمرم كه صدای هولناك خطوات مرگ را می‌شنوم و صاعقه مهیب «تجهزوا رحمكم الله فقد نودی فیكم بالرحیل» را استماع می‌كنم و مشتاقانه لقاء حق‌تعالی و وصال اجداد طاهرینم را انتظار می‌كشم. موضوعی را كه باید در صدر مطالبم به رشته تحریر می‌كشیدم مطرح می‌كنم و می‌پرسم حصر فقیهی وزین و مجاهدی نستوه و مرجعی مبارز كه ثانی اثنین انقلاب و از اساطین نظام و اوتاد حوزه و اعاظم فقه و افاخم كشور است با كدام عقل و نقل و آیه و حدیث و عرف و شرع و سیاست قابل توجیه است؟ سوابق مستحسن و مدارج علمی چه فقیه و مرجعی همسنگ حضرت آیت‌الله منتظری مدظله است؟

      معظم‌له نیمی از حوزه است و حوزه نیمی از اسلام و براین شناخت بود كه رهبر فقید و عظیم‌الشأن انقلاب اسلامی، حضرت آیت‌الله‌العظمی امام خمینی قدس سره القدوسی گرما بخشیدن به نظام و حوزه را به ایشان توصیه فرمودند. فاجعه نامسبوق و نامسموع حصر ارتجاعی و غیرانسانی مجتهدی چون ایشان عاقبتی شوم و نتیجه‌ای مشئوم و پایانی مذموم دارد. الملك یبقی مع‌الكفر و لایبقی مع الظلم.

      عزت و حرمت و عظمت حریم مرجعیت معظم شیعه حتی در سیاه‌ترین حكومت و فرعونی‌ترین رژیم نیز استوار وپایدار و برقرار بوده است. حوزه‌های نفوذناپذیر علمیه همیشه كهف امین مردم و مراجع عظام تقلید علی‌الدوام حبل المتین ملت و روحانیت اصیل پیوسته حصن حصین كشور و منهاج حقیقت و منوار فضیلت بوده‌اند و حیات و ممات همه فقها از كلینی تا خمینی شاهد این مدعا است.

      آه آه! شوقا الی رویته وا اسفا كه امروز شاهد حبوط روحانیت و سقوط مرجعیت هستیم! دریغ و درد كه دژ مستحكم و نفوذناپذیر مرجعیت شیعه به دست غوغائیان معركه سیاست و بازیگران صحنه ریاست به سود استعمار ضربه ای جانكاه خورد و الی‌الله المشتكی.

      انشاءالله ملت شریف كاستی‌ها و قصوری را كه احیاناً مشاهده فرمودند به حساب كهولت سن از ضعف جسمانی این پیر ارادتمند كه مدام دعاگوی ملت و كشور است، بگذارند.

      حقیر حدود سی سال پیش در نجف اشرف با كسب اجازه از محضر مبارك حضرت امام، رهبر كبیر انقلاب به اقامه نماز جمعه در اصفهان مجاز شدم ولی با كمال تأسف در شرایط موجود از امامت جمعه كنار می‌روم «الفرار ممالایطاق من سنن المرسلین».

      در پایان برادران و خواهران بزرگوارم را به صبر و هوشیاری و متانت اكیداً توصیه می‌كنم و ملت و كشور مظلوم را به صاحب اصلی ولایت مولانا و صاحبنا حضرت مهدی موعود ارواحنا فداه می‌سپارم و دست همه طبقات را به رسم وفا و صفا می‌فشارم.

      ای خداوند قسط و آزادی و ای پروردگار عدالت و آگاهی و ای آفریدگار قلم و اندیشه، بر كویر تفتیده و مزرعه خشكیده ما بیش از این آب شعور و باران نور ببار و رحمت واسعه خود را از این ملت بزرگ دریغ مدار. اللهم اظهر كلمه الحق و اجعلها العلیا و ادحض كلمه الباطل و اجعلها السفلی انك علی كل شی قدیر و بالاجابه جدیر، اللهم انا نشكو الیك فقد نبینا صلواتك علیه و آله و غیبته‌ ولینا و كثره عدونا و قله عددنا و شده الفتن بنا و تظاهر الزمان علینا، فصلّ علی محمد و آله و اعینا علی ذلك بفتح منك تعجله و بضرّ تكشفه و نصر تعزّه و سلطان حقّ تظهره و رحمة منك تجللناها و عافیه منك تلبسناها، برحمتك یا ارحم الراحمین.

      اصفهان؛ سید جلال الدین طاهری

      ۱۷ تیر سال ۱۳۸۱، ۲۶ ربیع‌الثانی ۱۴۲۳

       
    • جناب بچه جوادیه درود بر شما

      مقایسه آن روزگار با کنون در تضاد با عقل است.

      در زمان شاه طاغوت تبار وقتی مشروب فروشان بعد از ۱۲ نیمه شب در های خود را میبستند دیگر احدی دسترسی به خرید مسکرات نداشت تا روز بعد که ۱۰ صبح در مغازه های آقایان قاراپتیان و قارداشیان باز میشد (استدعا میکنم از حقیر سؤال نفرمائید که بنده از کجا با این زمانبندی آشنا هستم متشکرم) .

      ولی امروز به برکت /////// (هاشور ها از خود بنده هست) فقط به یک تلفن و در صورت عدم دسترسی به یکی از بستگان و یا نزدیکان خود که تلفن دارند احتیاج دارید که سوداگران مسکرات را از احتیاجات خود مطلع کنید و اینان خدا داند که مطاع غیر قانونی و غیرشرعی خود را از کدام منبع ابتیاع میکنند به طور ۲۴ ساعت از هر روز حسبالامر شما باشند. و احتیاجات هم میهنان را با تنوع غیر قابل باور که بنده حتی در دیار کفار هم شاهد آن نبوده ام در اختیار متقاضیان قرار دهند

      به سلامتی دوستان

      رسول

       
  32. آقایان حماس ؟؟/ شما خجالت نمیکشید جبهه خودتان را گهواره کودکان بیگناه غزه کرده ودر پناه جگرگوش گان مادران داغدار میجنگید اگر مرد جنگید بروید بیرون ار غزه ای که غصب کردید ودر داخل اسراییل بجنگید ؟! همانگور که اسراییل آمده داخل غزه میجنگد ؟!والا جمع کنید بروید پیش اربابتان خالد مشعل در دوحه؟! وملت غزه را بحال خودشان بگدارید تا خودشان بکمک سازمانهای بین المللی اسراییل را سرجایش بنشانند وبه بهانه موشکهای اشغال نامردهای بیرحم سردارا و /// که هیچ دردی ((بجز تکمیل ورفع عیب گنبد آهنی اسراییل خونخوار)) را علاج نکرده ؟اینقدر خانه وکاشانه وزن وبچه هر روزنابود نشوند ؟/!

     
    • دوست عزیز
      “به کجا چنین شتابان” ؟ حمص دولت منتخب مردم غزه است در انتخاباتی که صحت ان مورد تایید سازمان ملل بود. فاجعه غزه بسیار پیچیده تر از ان چیزیست که به ذهن شما خطور میکند و جنایات جنگی در سراسر منطقه مربوط به یک گروه و یک زمان نیست که بخیال شما اگر حزب حمص فردا تعطیل هم بشود بلافاصله صلح و صفا جایگزین کشتارهای دیوانه وار گردد. ایکاش بهمین سادگی بود.
      شاید اگر جانبداری بی نتیجه و در واقع زیانبخش حکومت فعلی ایران از فلسطین و حمص نبود هموطنان ما میتوانستند درک درست تر و قضاوت بهتری در باره این مساله عظیم جهانی داشته باشند.

       
    • اسراییل و حماس را مساوی دانستن کمال بی انصافی هست. حماس بد هست ولی اسراییل ۱۰۰ برابر بد تر هست چون کشوراشغال کننده بی اندازه قوی بر علیه یک گروه اشغال شده خیلی ضعیف در یک محیط کوچک با ۱٫۸ میلیون جمعییت.

       
  33. -در فیلم ((بی پولی)) یکی از بازیگران می گفت : زنِ نفهم هم نعمتی است ا!!! منم می گویم //// هم نعمتی است البته برای سرداران فربه ی سپاه. می گویید نیست؟ سری به ثروت های بی حساب و کتاب و بلوکه شده و بلوکه نشده شان در بانک های خارج بزنید تا ببینید از کنار این //// چه ها که چپاول و غارت نکره اند!!

    -خدایا بدون اینکه بتوانم جنسیت، نژاد، رنگ، شهر، کشور، پدر و مادر، دین و مذهب و … را خودم تعیین کنم مرا خلق کردی ، خدایا با تمامی این حرفا باز دوستت دارم و به خود می بالم که خدایی چون تو دارم چرا که به من فهماندی هدف از خلقت انسانیت بود نه دین و مذهب و رنگ و جنس و …..

     
  34. حتماً نوه هاى بازيگوش رهبر را در عكسهاى نماز عيد فطر ديديد. كودكانى كه بزرگترين امپراطورى مالى را به ارث خواهند برد.
    مى توان با اطمينان گفت كه اين كودكان، هرگز به سرنوشت كودكان معصوم شين آبادى كه زندگيشان قربانى يك بخارى نفتى فرسوده شد، دچار نخواهند شد.
    اما اگر ضرب المثل “از هر دست بدهى ازهمان دست مى گيرى” درست باشد، هيچ بعيد نيست اين كودكان نيز به سان آرميتا رضائى نژاد و عليرضا احمدى روشن، روزى قربانى سناريو هاى حسابگرانه اى شوند كه به مصلحتى به اجرا در آيند.
    اى كاش اين كابوس را پايانى بود اى كاش ………

     
  35. من بخشی از سخنرانی خلیفه خود خوانده داعش را در موصل دیدم و بسیار تعجب کردم چون آن به اصطلاح خلیفه مسلمین جهان فارغ از اعمالش دست کم در مقام حرف میگفت «ای مردم اگر من درست میگویم از من تبعیت کنید و اگر ناصواب میگویم مرا ارشاد و راهنمایی کنید» یعنی دست کم در موضع سخن وی تبعیت محض از پیروانش طلب نمیکرد و انتظار نداشت که در ناحق از او تبعیت کنند حال این را مقایسه کنید با گفتار رهبر انقلاب اسلامی و سینه چاکان ولایت فقیه و یک لحظه تصور کنید که حضرت آیت الله خامنه ای هم به گروههای فشار طرفدارش اعلام کند این حکم مسلم اسلامی را که در اسلام تبعیت (حتی از پیامبران خدا) در امر ناحق جایزنیست واگر ماست سفید است نمیتوان به حکم ولی فقیه ماست را سیاه دید.

     
  36. آقای نوریزاد ! شنیده ام که گروهی از عوامل استعمار در ایران حالا که از بابت توریست درآمد اندکی برای کشور حاصل شده تا در شرایط سخت تحریم مقداری ارز برای تامین کالاهای اساسی مردم حاصل آید به فکر ترساندن و فراری دادن توریست ها افتاده اند و دنبال امر به معروف و نهی از منکر توریست ها افتاده اند تا اینبار از این طریق به کشور ضربه بزنند.خواستم بگویم این نمایندگان شورای نگهبان احمد جنتی اگر اینقدر به امر به معروف و نهی از منکر علاقه دارند تشریف ببرند عراق داعش را که یکی از قماش خودشان است امر به معروف کنند نه توریست خارجی غیر مسلمان را!

     
  37. درود بر شما
    UpToDate
    مگر ما جند تا جهان داریم
    پس امیر المومنین ابوبکر البغدادی (ع) چگاره است ! کاملا به روز هم هست ! ببینید

    http://www.berozha.com/news73348

     
  38. زهرای شماره ی یک

    سلام به پدرم نوری زاد و جمله خردورزان

    این نام که او _ آن مقام عظما_ بر خود نهاده است و این ولایت که خودساخته یا دگران پرداخته است و به هر روی //// ، یک پایش در جهل و اخلاق بردگی ما مردم است .
    این داستانِ
    ولایت امریِ مسلمین نیز یک شبه پدید نیامده است سالهاست با این داستانِ هزار ویک شبشان مارا به خواب که نه مرگ فرو برده اند. میگویید این دروغی ست که ده میلیون یا بیشتر هواخواه نداردو من اضافه میکنم و شصت میلیون یا بیشتر تماشاچیِ خسته و همین برای رتق و فتق بساط ولایت کافیست.
    این مرد //// از اول که “ولی امر مسلمین جهان” نبود.
    در ابتدا نور خمینی بود ( صل علی محمد نور خمینی آمد) بعد ” چونان “علی ای بود که در کوفه تنها مانده ( ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند) سپس خامنه ای دیگر نه در مقام تشبیه بلکه به واقع خود علی علیه السلام ِمتجسد بود : (خامنه ای رهبر است ولایتش ولایت حیدر است ) بعد دست او در دست خدا بود و دست او !!!!!!!!! بر سر ما ( دستِ تو در دستِ خدا خامنه ای ، دستِ خدا بر سرِ ما خامنه ای ) بعد شد نایب مهدی (صل علی محمد ، نایب مهدی آمد) و بعد شد امام خامنه ای و ولیِ امور ما و اولی به ما.
    و در تمام این مدت ما همان مردمی بودیم که انقلاب کردیم و به جمهوریِ اسلامی رای ِ”آری” دادیم و دیگر کاری به کارِ هیچ چیز نداشتیم .
    و چون از وظایفِ ولی در دست گرفتن امور محجورین و صٌغَراست او نیز به این وظیفه که حقا کمرش زیر ِ بار این مسئولیت خم شد تا ما از آب و گل در بیاییم به خوبی عمل کرد و اینک چه کسی جرات دارد به اسب او بگوید یابو ؟ چه کسی از ما جرات دارد طلب این سی و اندی سال را بستاند ؟ تازه باید دستی هم بدهی که این کشتی محصور در امواج پر تلاطم را با آن جسم ناقص (بنابر اقرار خودش در مورد خودش، که میگویند اقرار عقلا بر خود نافذ است) به ساحل دزدان دریایی تحویل داده است و به شکرانه ی صرف ِ بودنش و حضورش روزی هزاران بار پیشانی بر خاک بسایانی.
    ما مردم ،ما طلبکاران از همه کس ،جز از خویشتنِ خویش تا به خود نیاییم اوضاع همین است . فقط طراحی روی پالان عوض میشود و نه حتی خودِ پالان تا چه رسد به خرش.
    به نتیجه ی جناب “مستاجر” احترام میگذارم و تقریبا با آن موافقم .اما نه میتوانم به شما بگویم بروید نه میتوانم بگویم نروید این راهیست که برگزیده اید شاید تنها ترین راه ممکن همین باشد. خب این راه شماست میمانیم ما و داستان خستگی ها و خفتگی هامان.
    پایدار خرد و پیروز خردورزان

     
    • زهرای شماره ی یک

      درود بر پدرم نوری زاد
      پدر جان فکر کنم دارد دایره ی مصادیق هاشوری تان تنگ تر میشود ها . ورنه “نامردمی را به حق ما تمام کرده است” و “قبای بی قواره” کجایش “مگو”ست که به جایش هاشور نشانده ای قربانت گردم ؟

       
  39. سلام جناب نوری زاد اصولا برای به کرسی نشاندن همین دروغ شاخدار((ولی امر مسلمین جهان)) است که بادخالت این /// ؟ ! این همه انسان بیگناه در سوریه حدود 2000000 هزار ! در عراق به تعداد… ؟ در لبنان ..؟ وبسیاری نقاط دیگر … کشته میشوند ؟! وکشته شدن مردم غزه وفلسطین نیز در گذشته وحال خارج از این قاعده نیست ؟ این خونها باید برای هیچ؟! ریخته شوند تا ایشان به ولی امریش خوش باشد! وحماس (باپولهای سرقت شده ملت ایران درغزه غصب شده )به حیات نامشروعش ادامه دهد و هر چه بیشتر دست اسراییل را در کشتن؟ باز بگذارند و دروغ دیگری به مردم غزه بگویندکه اسراییل فقط باعث کشتار وجنایت است ؟در صورتی که اگر این ولی امر جهان هستی ؟! وجناب خالد مشعل؟ دوحه نشین دست از این حمایتهای دورغین وآتش افروزانه شان ؟!بردارند اسراییل به جنایاتش مجبور است پایان دهد ؟ و مردم بیچاره غزه زندگی حداقلی ودر حد مردم کرانه باختری خواهند داشت وهر روز شاهد از دست دادن عزیزانشان نخواهند بود ؟/ واین مبارزان حماسی؟! وولی امری؟! بفرمایند در خارج از غزه و حتما ونیز!نه با پولهای غارت شده ملت ایران ؟! که با پولهای شخصی خودشان ؟! با رژیم صهیونیستی بجنگند ؟/ ومن یقین دارم مردم فلسطین وغزه بیزارند ازاین گونه حمایت های پر هزینه آنهم هزینه ای از نوع خون کودکان وزنان ونابودی خانه وکاشانه شان و…وخلاصه اینکه بقول معروف !این بیچارگان بزبان حال وقال فریاد میکشند که بابا اگر ما بخواهیم شما از ما حمایت نکنید چه کسی را باید ببینیم ؟!

     
  40. بر گرفته از سایت صدای آبادان

    رزمنده‌ای که سرایدار سرویس بهداشتی شد

    آدرس داده‌اند آخر بازار جمشیدآباد، یک دستشویی عمومی. آتش از آسمان مرداد آبادان می‌بارد، بازار جمشیدآباد را در هوای داغی که براق شده و تو چشم می‌زند می‌رویم بالا می‌آییم پایین، دنبال مردی که عضو مسجد قدس (صدر) آبادان بود، زمان حصر آبادان رزمنده بومی بود، برادرش علیرضا در همان روزها در مقاومت آبادان شهید شد و خودش حالا نگهبان یک سرویس بهداشتی در ته بازار یک محله حاشیه شهر است.
    خط کمرنگی روی دیوار چرک‌مرده نوشته است: سرویس بهداشتی‎. بوی کلافه‌کننده‌ای از توالت‌های بی در و پیکر می‌زند بیرون. جلوتر در کوچه‌ای که به سمت بازار می‌پیچد آلونکی حلبی دیوار به دیوار دستشویی انگار دارد جلوی چشمت زیر آفتاب ذوب می‌شود.
    در پلیتی آلونک بسته است. با تق کوچکی، در باز می‌شود؛ پیرمرد جواب سلام می‌دهد و می‌پرسد: «باهام چکار دارید عامو؟»
    اسمش علی پیروزمند است؛ یک گاری دارد با چند سیلندر گاز که می‌گوید از مردم قرض گرفته و با پر کردن گازپیکنیکی، روزانه یکی دو هزار تومانی دستش را بگیرد یا نگیرد.
    کنار دستشویی عمومی بازار روزگار می‌گذراند و همین‌ها. راضی نمی‌شود؛ می‌گوید: «می‌ترسم بیایند و از همین جا هم بیرونم کنند و توالت‌شوری را هم از من بگیرند. قبلا خیلی اذیتم کردند.»
    با وساطت همسایه‌اش که مکانیکی سر خیابان است، بلاخره رضایت می‌دهد. بهش می‌گویند: «با اینها حرف بزن، از خودمانند، بچه‌های جهادند.» با نشان جهاد دانشگاهی بالای برگه ماموریت نرم می‌شود، می‌گوید: « توی جنگ مو هم تو جهاد کار می‌کردُم.» جهاد سازندگی را می‌گوید.
    به همه بی‌اعتماد است، تا نیمه کوچه می‌رود و برمی‌گردد و باز می‌گوید: « نه صبر کنید به حاجی هم اطلاع بدهم نگوید بهم نگفتی.» می‌رود و با حاجی برمی‌گردد که عطار بازار جمشیدآباد و بازنشسته سپاه است.
    حاجی که لرزان و به سختی به عصای پیری تکیه داده هم می‌گوید: «باهاشان حرف بزن، چه اشکالی دارد.» بعد آرام و درگوشی می‌گوید: «خواستیم بگذاریمش خادم مسجدی جایی شود، ولی موفق نشدیم. فقر بهش فشار می‌آورد.»

    پیروزمند می‌رود دست می‌کشد سمت دستشویی‌ها می‌گوید: «از مسئولان کی حاضر می‌شود این وضعیت را تحمل کند؟ مردم می‌آیند رد می‌شوند دو تا حرف هم به من می‌زنند ولی مجبورم این‌جا بمانم، وقتی این آلونک نبود، توی همین توالت می‌خوابیدم. الان توی کوچه روی زمین نماز می‌خوانم، کی اهمیت می‌دهد؟»
    شکایتی ندارد که زنش طلاق گرفته و رفته، می‌گوید که بلاخره او هم آبرو داشت و با فقر چه جور سر می‌کرد؟ غصه می‌خورد که دو نوه 2 ساله دارد و حتی نمی‌داند اسمشان چیست.
    می‌گوید: «دخترهای دوقلویم روز 22 بهمن سال 62 به دنیا آمدند. نمی‌خواهم اسباب سرافکندگی دخترهایم جلوی شوهرهایشان باشم.»
    راه می‌دهد و در آلونک حلبی را تا آخر باز می‌کند، خرت و پرت سال‌ها از سقف و در و دیوار پلیتی آویزان است. جا به جا رد پای موش‌ها دیده می‌شود و بوی نا و گرما و دستشویی کناری نفس را بند می‌آورد.
    دستگاه پخش کوچکی روشن است و بازیگران سریال یوسف پیامبر با گریم‌ها و لباس‌های مجلل بازی می‌کنند، تصویرهای رنگی و باشکوه سریال وصله جوری برای سر و وضع آن گوشه چرک‌مرده و به هم ریخته نیستند.
    با شوخی آبادانی می‌گوید:«یخچال هم دارم، تازه از سوئد برام آوردنش!» یخچال عهد عتیق به زور نفس می‌کشد و بیشتر کمد اوراقی است که پشت در آهنی به زور چپانده شده است.

    سر ظهر است؛ لابه‌لای صحبت‌ها، کسبه بازار می‌آیند با نگاهی زیر چشمی رد می‌شوند و می‌روند دستشویی، آدم معذب می‌شود ولی عامو عادت دارد.
    جا و مکان و نانش را از سرایداری همین دستشویی دارد. از اول جنگ تعریف می‌کند که در مسجد فعالیت می‌کردند و آرام آرام صداهایی از عراق آمد و بعد خبرشان کردند که خبرهایی دارد می‌شود. آبادان محاصره شد و بچه‌های مسجد قدس در شهر ماندند و جنگیدند.
    می‌گوید: «من در جهاد کار کرده‌ام، از سال 61 تا 63 هم در صدا و سیمای آبادان کار می‌کردم، رییس آن موقع مرا بیرون کرد چون دزد نبودم. خدا برایش خوش نخواهد. خیاط هم هستم، مردانه‌دوز زنانه‌دوز کت‌دوز، ولی از بیماری دیگر نمی‌توانم کار کنم.»
    با پز هم می‌گوید: «40 سال سیگار می‌کشیدم، یک روز گذاشتم کنار و از آن روز تا الان 4 سال است که دیگر سیگار نمی‌کشم.»
    شاکی است که به خانواده شهدای آبادان سال‌های 60 زمین شهری دادند و چون او پول نداشت که زمین را بسازد، آن را از خانواده اش پس گرفتند و گفتند چرا پی نزدید و او هر چه گفت پول ندارم بسازمش فایده‌ای نداشت و همان زمین صدقه سر برادر شهیدش هم از دست او و خانواده‌اش رفت.
    می‌گوید: «نمی‌دانم در تهران و اصفهان و شیراز و مشهد هم خانواده شهدا را می‌گذارند سرایدار دستشویی عمومی بشوند؟» و آخر سر می‌گوید: « فقط می‌خواهم به مردم بگویم اگر همه چیزشان را از دست دادند، ایمانشان را از دست ندهند.»

     
  41. جناب اين بخش نظرسنجي رو به سايتت اضافه كن

     
  42. جناب اقای نوری زاد

    با سلام و احترام

    ضمن ارزوی توفیق و سر بلندی به اطلاع میرسانم که مدتی است که دروغ گفتن یک فضیلت شده است

    خصوصا در زمان صدارت اقای احمدی نژاد و اساسا کسانی که دارای این فضیلت هستند به مراتب روزگار

    بهتری داشته و عمدتا افراد موفقی هستند

    اما انچه جای تامل دارد نگاه عقلای قوم به این پدیده ناهمگون اجتماعی است و دیگر اینکه اخر چگونه

    است که دین مداران ما یا افرادی که از راه تبلیغ دین ارتزاق میکنند به این موضوع بی اهمیت هستند

    این علتی ندارد مگر اینکه خود در چنبره ای از دروغ و نفاق گرفتار شده اند و جای تاسف بیشتر ایکه

    انچه صدمه میبیند دین و ایین روح بخش اسلام است و لاغیر

    با تشکر

     
  43. عباس انعامی

    این اقا روخیلیها تومملکت خودمون قبولش ندارن.انوقت میگن ولی امرمسلمین جهان؟
    مورد دیگر.اینکه اقای ابوالفضل ازمن پرسیدن من چه کاری برای کودکان کشورم ومحرومان انجام دادم.ازباب اینکه به ایشان طی گفتگوهایمان سفارش کرده بودم کودکان کارومحروم خودمان را دریابند.غزه پیشکش.خدمت ایشان عارض میشوم:اقای ابوالفضل عزیز من18سال برای این کودکان خواندن ونوشتن یاد دادم.18سال است دارم درس عشق ومحبت میدهم.ازاین18سال10سالش را باکودکان استثنایی(کم توان ذهنی-وناشنوا)بوده ام وعمق محرومیت اینان وخانواده اشان را باتمام وجودم درک کرده ام.که امثال شما درخواب هم تصورنمی توانیدبکنید.من مطمئنم وبازمطمئنم ازشما بیشتر به درد کودکان غزه واقفم.وناراحت.ناراحت از دردهای بی شمارکودکان.کودکان معصوم ودلبندمان.
    اما میگویم هزاران ازاین کودکان دراین مملکت ول هستند.چگونه؟خانواده های بسیاری من خودم سراغ دارم که بخاطرمشکلات مادی اصلا مفهوم خانواده برایشان معنی ندارد.خانواده ای که پدر در زندان.مادر رختشور-پدر اواره شهردیگر-پدرمعتاد-مادر…-چرا؟برای چه این مملکت با این همه ثروت وامکانات بایست شرمنده شهروندانش باشد؟ما ادعانداریم سایرممالک هیچ کاستی ندارندنه.منتها مملکت ما شایسته چنین وضعیتی نبود.دلیلش هم واضح ومشخصه.حاکمیت دینی.واین حاکمیت دینی (هردینی که میخواهدباشدفرقی نمیکند)امری مطرودوغیرقابل قبول است.وبرای خلاصی ازاین فلاکت باتمام وجودتلاشمان راخواهیم کرد.ومطمئن باشیدطلیعه ازادی روزی دراین سرزمین را شایدخودمان نه اما فرزندانمان خواهند دید.
    حالا شما کدام سوی ماجراهستیدبرایم مشخص نشده.
    عزت زیاد.

     
    • با سلام خدمت دوست گرامی جناب عباس انعامی.
      همواره سرفراز باشید دوست عزیز.

       
    • سید ابوالفضل

      آقای عباس انعامی گرامی
      سلام بر شما
      با توجه به توضیحی که دادی ، من حقیقتن از قضاوتی که در مورد شما کرده ام ، شرمنده شدم . اذعان می کنم که به هر دلیل من هرگز در حد و اندازه های شما در خدمت کودکان محروم و بویژه دانش آموزان استثنایی ، نبوده ام . من شما را به خاطر تلاش های انسانی و دلسوزانه ای که در این خصوص انجام داده ای ، ستایش می کنم . و برایتان آرزوی تداوم این خدمات و ارتقای آن ها را دارم . امید که من نیز اندکی چون شما باشم .
      سلامت و سرفراز و در انجام خدمت ، موفق باشی .
      ارادتمند
      سید ابوالفضل

       
      • به قول جنوب شهری ها که حقیر هم عضو کوچکی از آن دارو دسته هستم دم آ سید ابوالفضل خودمون هم گرم. زنده و پایدار باشی
        حقیقتا انسان به هیچ نحوی قادر به گریز از انسانیت نیست و این احساس ذاتی بر هر نوع ایدوُلوژی و باور پیروز خواهد بود.

        چه خوش که لبخند بر رخ دیگران نهیم

        با احترام

        رسول

         
  44. آقای نوریزاد چشمهای ذهنت را باز کن! این عبارت دروغ نیست بلکه شما بصیرت لازم برای فهم آنرا نداری. مسلمانان به دو گروه عمده شیعه و سنی تقسیم میشوند. از نظر آقایان سنیان هم ردیف کافران هستند پس مسلمان نیستند. در بین شیعیان هم تنها شیعیان دوازده امامی مسلمان هستند. باز هم طبق گفته ایشان شیعیانی که از مرجعی تقلید نکنند مسلمان نیستند. در بین شیعیان هم مثلا اگر شما از مرجعی همچون آیت الله صانعی تقلید کنید باز مسلمان نیستید. تازه اگر از مراجع تایید صلاحیت شده هم تقلید کنید اما به اصل مترقی ولایت مطلقه فقیه التزام عملی نداشته باشید باز هم مسلمان نیستید. ولایت مطلقه فقیه هم که معلوم است کیست. پس اگر کسی عملا به امامت جناب خامنه ای ایمان نداشته باشد اصلا مسلمان نیست پس این حرف درست است که ایشان ولی امر مسلمین جهان هستند حالا اگر مسلمین جهان (طبق تعریف خودشان) چهار تا و نصفی بودند مشکل آقا نیست. البته ایشان هم دستور افزایش جمعیت داده اند تا تعداد مسلمین جهان زیاد شود و شما هم از این گمراهی نجات پیدا کنید.

     
  45. باسلام
    جناب نوریزاد عزیز شما با کلمه نصحیت که نوشتیدمن بسیار شرمنده شدم .چون آدمهای بی عرضه ای چون من فقط توان لاف زدن را دارند و شعار دادن، پس من کجا و نصحیت انسان خردمندی چون شما کجا.
    نمی دانم این طبیعت کار است که نجار که دستش اره و میخ است میگوید ابزار من ساده است اما هیچ نمی بیند که چه اثر وآثار زیبائی میسازد و ایده به دیگران میدهد.شما شاید بدلیل اینکه درگیربسیاری از مسائل شدید، خود را نمیتوانید ببینید که چه نجار ماهر و چیره دستی هستید که من هر چه میگردم یک نفر چون شما را در این عرصه بیابم، نیست که نیست.پس چطور میتوان قبول کرد که این گوهر گران بها را بدین راحتی در مقابل گرگان قرار داد.
    کاش این نوشته من قبل از اعلام رفتن شما به درب سپاه بود برای همین برای شما فرستادم .
    متن را برای شما می فرستم بشرطی که زیر آن بنویسید که مستاجر می گوید نوریزاد دیگر برای خود و خانواده اش نیست بلکه خانواده بزرگ دیگری دارد که می گوید نظرشان را در مورد کاری که می خواهد بکند باو بگوید.
    می گوید به درب سپاه نرو، چون قلب سپاه ،جهل و جهالت و عقب ماندگی وسسستی و سرخم کردن مردم است .

    _____________________________________
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    بنام خدا
    باسلام
    اسم این نوشته را عدالت مرجعی ، عدالت دو پهلو،عدالت درخیابان یک طرفه،عدالتَ ،لت شده ،عدالت سرکاری،وشاید اسمهای دیگر بتوان نهاند.
    چندسال پیش بود که اوضاع مالی بشدت خراب شد و من خراب تر از آن.این کم نبود که بکباره صاحبخانه زنگ زدو گفت 15میلیون دیگر روی رهن خانه بزار یا اجاره بده.چقدر ؟15میلیون ؟آره تازه بنگاه گفته که این هم کم هست .گفتم من 5سال در خانه شما بودم و نان و نمک خوردیم و این رواست؟وقتی دید که این حرف رو زدم بعد از چند روز گفت که زنش مریض شده و میخواهد خانه رو بفروشدو دیگه حرف موندن من هم، که با هم کنار بیایم منتفی شد.املاکی چنان روی مخش رفته بود که هیچ کاری نمیشد کرد.یکماه به عیدمانده است و کلی مشکلات .چاره ای نبود و باید می گشتم . هر روز از صبح تا شب، اما برای کسیکه اوضاع مالیش خیلی خراب بود گرفتن خانه با قیمتهای سرسام آور زمان احمدی نژاد که مملکت را به گَند کشیده بود،سخت بود تا اینکه یکی از دوستان گفت یک خانه از روزنامه پیدا کردم، رفتیم و دیدیم قیمت خیلی گران بود ،دوستم گفت به تو قرض میدهم ، من وقتی خانه رادیدم گفتم که اینجا خیلی مشکل دارد با این قیمت گران اصلا” نمی ارزد.یک ساعت بعد بنگاه املاک به من زنگ زد و گفت آقا صاحب خانه گفته تمام مشکلات را حل میکند و …
    قرار گذاشتیم و رفتیم پای قرار داد . روز عجیبی بود چون من یادم رفته بود مدارک ببرم .دوستم نشست آنجا تا من مدارک را از منزل بیاورم . نوشتیم،که چه کارها باید بشود و کم وکسری چیست وتعهدات ،امضاء و تمام.

    وقتی بیرون رفتیم دوستم گفت از چیزی که می خواهم بگویم ناراحت نشی ،من که ذهنم درگیر بودگفتم بگو .گفت شناختی این صاحب خانه رو؟فامیل سردار معروف انکه سال 88 همراه چماقداران بود و هنوز بر سر کارو…من که تازه متوجه فامیلی صاحبخانه شدم، اعتراض کردم و گفتم کی فهمیدی گفتش همون موقع رفتی مدارک بیاری تو بنگاه صحبت شد ومن هم میدونستم که اگر بفهمی بلند میشی و میری بهت نگفتم .گفت،شاید این آدم خوبی هستش.من هم که ناراحت بودم و کاری نمی تونستم بکنم ،گفتم شاید درست میگی.2 روز مونده بود به عید اسباب کشی کردیم.یک ماهی از عید گذشت اما خبری از تعهدات نشدچند باری زنگ زدم جوابی نگرفتم ،شد یکماه ونیم ، با بنگاه تماس گرفتم و گفت من پیگیر می شوم.زنگ تلفن من بصدا در آمد،صاحبخانه با غرشی عجیب که به چه حقی شما به بنگاه زنگ زدی و دعوا پشت تلفن و سر آخر گفت برو هر کاری میخواهی بکن.گفتم شکایت میکنم ، گفت هر جا میخواهی برو مگه کور بودی ، میخواستی اجاره نکنی.آنقدر عصبانی بودم که مغزم کار نمیکرد.
    من که تا به حال به دادگاهی سر نزده بودم ،بخودم می گفتم که اگر به مرجعی بروم کار باید سریع انجام شود ،با این تعهدات وامضا ،همه چیز مشخص است . رفتم شورای حل اختلاف. چکار باید بکنم؟گفتند برو اتاق مشاوره .بعد از کلی معطلی گفتند که شما باید درخواست کارشناس کنی و…کلی ورق بازی و پول ریختن به حساب دولت و کارشناس.شماره کارشناس را به من دادن و زنگ زدم و بعد از یک هفته که بهش زنگ میزدم آمد و کلی از ایرادات و تعهدات پای قراردادرا نوشت و تا برگه نظریه کارشناس رو بگیرم شد 20روز .برگه را دادم به یکی از همسایگان که تلفنی برای صاحبخانه بخونه چون تلفن های من رو جواب نمیداد.بعد از 3 روز بنده خدا آمد و گفت ،گفته که من به این ورقه ها کاری نداریم هر جا میخاد بره.دیگه قاطی کرده بودم ، رفتم دادگاه و موضوع را گفتم با تعجب بمن گفتند که آقا شما اشتباه به این دادگاه حل اختلاف آمدی،گفتم مشاورین شما …گفت متاسفانه آنها را انداختن بیرون چون مردم رو درست راهنمائی نمیکردند،شما باید به دادگستری که به محل شما میخوره بروید.کجاست ؟و…
    3دادگستری رفتم تا بمن بگویند کدام یک به منطقه که این خانه است ، می خورد.!!!!!!!!!!!!
    رفتم اتاق مشاوره دادگستری . موضوع را گفتم و خواستم که من را اشتباهی راهنمائی نکنند.2 چیز باعث تاسف بود اول اینکه تا من صحبت را باز میکردم فکر میکردند یک معامله میلیاردی کردم و تا می دیدنداین خبرها نیست سریع میخواستند من را رد کنند.دوم اینکه این افراد که مثلا” وکیل هستند بجای انکه مردم را تشویق به گرفتن حق خود کنندو آنها هم پشتشان باشند از کنار کشیدن و توافق و طولانی بودن دعوا و طعنه ا ی به بیکار بودن من میزدند و من هم بیشتر عصبانی و مصر در کار خودم.میگفتم این حساب 2دوتا4 تاست، این چه نوع راهنمایی است .
    شکایت را نوشتم وکاغذ بازی و پول دادن و…هفته بعد نامه آمد و دیدم وقت دادگاه4/5 ماه دیگر است!فردایش رفتم دادگاه به همان شعبه تعیین شده. قاضی را دیدم و با تُوپ پُر گفتم این چه عدالتی است و موضوع را توضیح دادم و گفتم این دادگاه تا تشکیل شودو به نتیجه برسد که من بایدازآن خانه بروم،گفت باید بروی پیش رئیس مجتمع ،ببین تاریخ را تغییر میدهد؟رفتم و با یک آدم عبوس و عوضی طرف شدم وگفت اصلا” یک همچین چیزی امکان ندارد تاریخ دادگاه در هیچ دادگاهی عوض نمیشود.صبرکردم تابلاخره وقت دادگاه رسیدو رفتم دادگاه کسی نیامده بود قاضی گفت آدرس دیگری نداری،این شخص در آنجا نیست،کُپ کردم.گفت اگر اطمینان داری یک بار دیگه نامه بفرستیم و وقت دادگاه بعدی مشخص شود .به قاضی گفتم حالا فهمیدم چرا گفت برو هر کاری میخواهی بکن خیلی حرفه ایست ، حتما” دادگاه بعدی 5 ماه دیگر است و آن زمان هم باید تخلیه کنم.قاضی گفت باید کارشناس تقاضا کنی ،گفتم که نظریه اش هست گفت، نه این قبول نیست ما باید تعیین کنیم ، ونشر آگهی جهت مجهول الامکان بودن و.. . گفتم جناب قاضی با این تفاسیر، این شخص که از اسم ورسم وقدرتی درحال حاضربرخوردار است،آیا حقی برای من هست که دنبالش باشم گفت چرا که نیست حتی اگر خانه را تخلیه کنی این دادگاه ادامه دارد.پول کارشناس و نشر اگهی چند باره و، بالاخره روز تخلیه خانه سر رسید و این شخص را دیدم و کلی دعوا برای پس گرفتن پول رهن.باو گفتم شکایت من از شما جریان دارد .باطعنه گفت باشد.بخودم گفتم باید یک بارهم شده این آدم رابه دادگاه بیاورم تا سکه یه پولش کنم .7ماه از رفتن من از آن خانه گذشت تا دادگاه ،غیابی، صاحب خانه را محکوم کرد.زنگ زدم به صاحب خانه گفتم محکوم شدی و نامه را بگیر وگرنه…

    بالاخره به دادگاه آمد تقاضای بررسی دوباره کرد و کلی دروغ در لایحه برای نقض حکم.وقت دادگاه دیگر 3/5 ماه دیگر .روز دادگاه فرا رسید و کلی دروغ افترا به من ،که چه خدمتهامن و خاندانم به این مرزو بوم کردیم و ….اینبار هم حکم دادگاه به نفع من شد .باز شکایت شخص برای رسیدگی دوباره اینبار در دادگاه تجدید نظر.وقتی فهمیدم دادگاه تجدید نظر دیگر در آن مجتمع نیست ، گفتم کار برای من تمام شد چراکه از منشی قاضی پرسیده بودم می تواند با نفوذ این قاضی را راضی کند ، گفت نه، ولی بیرون از این دادگاه چه ها که نمیشود.وقت دادگاه تجدید نظر 2ماه دیگر .اما 15 روز بعد حکم دادگاه آمد که طبق تبصره فلان و فلان وفلان ،من هیچ حق شکایت نداشتم و این شخص بی گناه است و هیچ غرامتی نباید بپردازد.منتظر بودم، اما از دوچیزمتعجب شدم .اول اینکه مگر رئیس عبوس مجتمع نگفت که به هیچ عنوان تاریخ دادرسی در هیچ دادگاهی تغییرنمیکند؟ ودومی این قوانین عجیب که برای یک خواسته مشخص انواع تبصره ها وجود دارد هم مقصر میتوانی باشی هم نه ،یاد حرف یکی در سربازی افتادم که گفت میدانی یکی از سوالات مهم برای مرجعیت این است که یک موضوعی را به انها میدهند و آنها باید هم اثبات کنند حرام است و هم حلال.نمیدانم راست میگفت یا شوخی میکرد امادر قوانین اینطور هست هم میشود محکوم شوی و هم تبرئه البته برای از ما بهترون است این تبصره ها، برای همین هم اسم این نوع عدالت را عدالت مرجعی گذاشتم.با حکم تجدیدنظر رفتم پیش قاضی و حکم خودش را دادم خواند و حکم تجدید نظررا هم دید وگفت، نظرشان این است دیگر، گفتم مگر میشود برای یک مشکل تبصره های متفاوت ، گوئی که شما از این تبصره ها خبردار نبودید.گفت ببین اینها مافوق های ما هستند و ما هیچ حق اعتراض نداریم ، می بینی که من رای را 2باربنفع تو صادر کرده ام که اگر اینطور نبود، صادر نمیکردم . اگر میخواهی جوابی بگیری باید پیش این افرادی که رای صادر کردند بروی و در آخر گفتم،ایا این عدالت است که بعد از 2سال و اندی جای حق و ناحق عوض شود، قاضی گفت، پرونده بعدی رو صدا کنید.

    وقتی پله های دادگاه را می پیمودم بخودم میگفتم ببین یک مشکل ساده که باید در عرض 2هفته حل میشد 2/5 سال طول کشیدو آخر هم چه شد، وای بحال کسانیکه مسائل پیچیده و سیاسی دارند که خودشان و خانواده هاشان چه می کِشند.در خانه فکر کردم که خارج از این قوانین عهد عتیق و هردمبیل و آدمهای خود فروخته و مذاب شده….، آیا مشکل در جای دیگر نیست؟مروری کردم از ابتدا
    1-صاحب خانه بی انصاف اولی من که 15میلیون از من پول طلب کرد.
    2-مشاور املاکی حرام خوری که روی مخ صاحب خانه رفته بود که اینجا را مفت به این شخص دادی.
    3-مشاور املاکی که صاحب خانه جدید را می شناخت و بدورغ مرا پای میز قرارداد کشیدو آخر گفت بمن مربوط نمیشود.
    4-صاحب خانه جدید و جانماز ابکش که برای منفعت خود دست به هر کاری زد.
    5-مشاورین در دادگاه که طوطی وار درس وکالت خوانده و فقط بدنبال گرفتن وکالتهای چرب و چیل هستند.
    6-کارشناسانیکه وقتی به منزل آمدند اول گفتند فیش پرداختی را بدهیدوبا دقت بان نگاه میکردند.
    7-قاضیانی که نمیتوانند حکم واقعی را بدهندواگر هم بدهند نمی توانند روی حرف خود بایستند.
    8- روسای ،قاضیانی که با یک تلفن و سفارش همه چیز را زیر پا نهاده وریشخند بمردم میزنند.

    اینها مجموعه بسیار کوچک از مردم هستند و این مردمند که مشکل دارند که هریک از اینها که دربالا شمردم ،اگردرست میشدند قوانین هردمبیل هم رخت برمی بست وبتاریخ می پیوست .از این رو از شما تقاضا کردم و میکنم بجای قدم زدن در قدمگاه سپاه قدمی در قدمگاه جهل و جهالت مردم بزنید و بجای آنکه وسایلتان را ازسپاه بگیرد ، جهل و جهالت این مردم که با ظهور این انقلاب بیشتر و بیشتر شده را پس بگیرید .شما گفتیدقدمگاه تیری است که از چله رها شده است که بنظرم فقط یک هدف را میزند آن هم سپاه ، البته هدف بسیارسختی را نشانه گرفتید .من نظرم این است که شما باید بمبی را رها کنید که ترکشهایش به اهداف بسیار زیادی برخورد کندکه
    اولی آن جهل وجهالت مردم و عقب نشینی آنهاست.
    مستاجر
    93/5/10

     
    • درود بر شما
      دوست من با نتیجه گیری هوشمندانه ای که کردی با شما موافقم
      در واقع قدم زدنهای جلوی وزارت که عملا سپاه را هم نمایندگی میکند تابویی بود که بخوبی شکسته شد و شاید تکرار آن در جایی دیگر نه نیازی باشد نه آن تاثیر اولیه را داشته باشد و چه بهتر که به فرمایش شما فراتر از این قدم زدنها به آگاهی دادن و زدودن جهالت همت گمارد و نکته اینکه در اهداف کوچک و روزمرگی فرو نشد ( این نکته آخر نهیب به خودم بود )

       
    • عباس انعامی

      این قبیل امورکه نوشن نداره عزیز من.یاروروبردن سرش رو زیراب کردن جسدش هم شبانه دفن میکنن.به خونوادش هم میگن حق گرفتن هیچ مراسمی را ندارن.اون وقت سر10-15ملیون ////

       
    • «قیمتهای سرسام آور زمان احمدی نژاد که مملکت را به گَند کشیده بود،سخت بود»

      این جمله کپی فرمایش شما مستأجر ارجمند هست

      ولی استدعا دارم نه شما و نه هیچ کدام از ایرانیان بزرگوار مبادا در دامی بر چیده از سال ۱۳۵۷ بیفتیم و مسؤل راستین این همه کژروی وفاعجه را فراموش کنیم.

      بنده توجه آن بزرگور را به اصل یکصدودهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران که امروزه از فراموش شده ترین و زیر پا لگد مال شده ترین مانیفاست های تاریخ این مرز وبوم میباشد جلب میکنم:

      اصل یکصدودهم:

      وظایف و اختیارات رهبر:

      1- تعیین سیاست های کلی نظام جمهوری اسلامی ایران پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام

      2- نظارت بر حسن اجرای سیاست های کلی نظام

      3- فرمان همه پرسی

      4- فرماندهی کل نیروهای مسلح

      5- اعلام جنگ و صلح و بسیج نیروها

      6- نصب و عزل و قبول استعفای: الف- فقه های شورای نگهبان ب- عالی ترین مقام قوه قضائیه ج- رئیس سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران د- رئیس ستاد مشترک ه- فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و فرماندهان عالی نیروهای نظامی و انتظامی

      7- حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سه گانه

      8- حل معضلات نظام که از طریق عادی قابل حل نیست، از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام

      9- امضا حکم ریاست جمهوری پس از انتخاب مردم (صلاحیت داوطلبان ریاست جمهوری از جهت دارابودن شرایطی که در این قانون می آید، باید قبل از انتخابات به تایید شورای نگهبان و در دوره اول به تایید رهبری برسد.)

      10- عزل رئیس جمهور با در نظر گرفتن مصالح کشور پس از حکم دیوان عالی کشور به تخلف وی از وظایف قانونی، یا رای مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت وی بر اساس اصل هشتادونهم

      11- عفو یا تخفیف مجازات محکومیت در حدود موازین اسلامی پس از پیشنهاد رئیس قوه قضائیه

      (رهبر می تواند بعضی از وظایف و اختیارات خود را به شخص دیگری تفویض کند.)
      البته نباید یکی از شرائط رهبر بودن مانا درجة اجتهاد بود که شورای بازنگری قانون اساسی این شرط بسیار حائز اهمیت را به خاطرمصلحت آن روز زیر پا گذاشته و فراموش کرد و بعد از سپری شدن ۴ ماه آن شرط غیر قابل تغیر را بطورکلی از قانن اسای حذف نمود

      شما هنوز فکر میکنید بیچاره احمدی نژاد دمپائی مسلک مقصر کژی ها و ناکار آمدی های ۸ سال ایران بود؟ ضمناٌُُ دوست گرامی به عنوان نمونه کدام دولتی از سال ۱۳۵۸ تا به حال کار آمد بوده که دولت این نگون بخت مموتی ناکارآمد از آب در بیاد؟

      استدعا میکنم یک بار دیگر اختیارات ۱۱ ماده ایی این آقا رو مرور بفرمایید و به من بگویید که این ملت خواب آلود درپی سپری کردن کدام چرتی بوده اند آن هنگام که چنین اصول ماقبل تاریخ و بدوی در شرف تصویب شدن بود و شرم آور اینکه با اکثزیت غریب به اتفاق هم تصویب شد و حالا تقصیر مموتی بد بخت هست که اون موقع ها نظراتش به آقا نزدیکتر از نظرات آقا هاشمی رسمنجانی (زدوبند کننده ترین شخصیت انقلاب) بود؟
      خانه از پایبند ویران است

       

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

85 queries in 1563 seconds.