سر تیتر خبرها
کوچ دراویش ایران

کوچ دراویش ایران

دیروز رفتم به عیادت سه دوستی که پیش از این ندیده بودمشان. زندانی اند. برای مداوا به بیمارستان منتقل شان کرده اند. هر سه را مردانی درستکار و شریف و شایسته یافتم. بی آنکه گناهی مرتکب شده باشند. به آنان گفتم: می دانید آیا راز تنگنایی که نظام اسلامی بر شما و بر سایرینی چون شما ایجاد کرده و می کند در چیست؟ در این است که شمایان نگاه مردم را از آخوندهای حکومتی به خودتان منعطف می کنید. و این، برای آخوند جماعت تحمل ناشدنی ست. شما هر چه را که از آخوند می گیرید، اقتدار و نفوذ و محوریتش را مگیرید. شما را به این دلیل زندانی می کنند که: مردم را از اطراف شما بپراکنند و همان مردم را به سمت خود فرا بخوانند و البته خمس و زکاتشان را وا بستانند.

هر سه از دراویش گنابادی اند. اینان بی هیچ خطایی و بی هیچ دلیل محکمه پسندی زندانی اند. اسم شان؟ مصطفی دانشجو، حمید رضا مرادی سروستانی، افشین کرم پور. قرار است دراویش گنابادی ساک به دست در یکی از همین روزها به سمت زندان اوین کوچ کنند. زندانی می خواهید؟ این ما. اگر مقدورتان بود به عیادتشان بروید. نشانی؟ بیمارستان تجریش. بخش داخلی.

محمد نوری زاد
سی و یکم تیرماه نود و سه
Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

58 نظر

  1. وین سر سبز را به سرخی زبان که باختن؟

    این راز را بر خودکامه کیان که گفتن؟

    حجاب بر انسانیت نتابی که هم برهنگان خجالت شایست

    مهر رایی بر انسانیت که هم بر لجوجان جهالت بایست

    نیست یار به شبنم و باران دِرِزمه که هیچست *

    نیست هیچ به غم و پریشان غصه که هیچست

    راز به دل گیر که ز خودمان بهتری نیست

    ز راز نجو مگو را که ز مردمان یکی نیست

    جهانی ز راز که یکی ز همه بهتر

    آزادی ز آزار ناکسان که هر چه بیرازتر

     
  2. تقدیم به دراویش و آزادگان

    ترسند ز درویش و ز هر جنبنده

    کو پخمه نبودی و نشد او بنده

    دانم سر شب نرفته تاگاه سحر

    بی‌ دیو دهد مام وطن سر خنده

     
  3. بنام خدا

    جناب دانشجو

    سلام بر شما

    کامنت شما حاوی برخی نکات ناصواب یا سوء تفاهمات بود که یک یک آنها را تحلیل می کنم:

    1-مرقوم فرمودید :
    “”تقديم به دوستاني كه اگرچه خودشان مستندات را به صورت دست چندم از قول انبياء و اوليا براي ديگران نقل مي نمايند اما ، ديگران را متهم به دست دوم خواني مي كنند. كساني كه نخست منبع و ماخذ مي خواهند و سپس به بهانه اين كه من اين را در جامع عباسي نديدم…””.
    (پایان نقل قول)

    اولا: مشخص نکرده اید که من در کدام مورد مستندات خویش را بصورت دست چندم از قول انبیاء و اولیاء نقل کرده ام،تا جایی که بیاد دارم تمام مطالب من مستند به منابع دست اول بوده است با ریفرنس شفاف و قابل مراجعه ،چه در نقل آیات قرآنی و چه در نقل احادیث و چه در نقل اقوال حکماء و عرفاء و شعراء و علماء،هر مورد بی سند بود مطالبه سند کنید من خوشوقت خواهم شد،البته بله در یک مورد اخیر (نقل قول از کتاب قاموس کتاب مقدس اثر کشیش “جیمز هاکس”) آنرا از متن و حاشیه تفسیر المیزان نقل کردم ،از آن جهت که نه متن انگیسی آن در اختیارم هست و نه متن ترجمه فارسی آن ،اما بجهت وثاقتی که برای مرحوم علامه بزرگوار طباطبائی قدس سره قائلم شکی در استناد آن ندارم ،چنانکه ملاحظه کردید من متن عبارت مستر جیمز هاکس امریکایی را دقیقا و بدون کم و زیاد از تفسیر المیزان نقل کرده ام ،شما اگر دسترسی به متن انگلیسی یا فارسی “قاموس کتاب مقدس” دارید آنرا تطبیق داده و موارد عدم انطباق را تذکر دهید،اما بدانید که بزرگواری مثل علامه طباطبائی اهل دسیسه و نقل نادرست نبوده است ،علاوه اینکه اگر به تفاسیر مختلف فارسی یا عربی متاخر مراجعه نمایید ملاحظه خواهید کرد که آن عبارات را همه بعینه از کتاب مستر جیمز هاکس نقل کرده اند.

    ثانیا:من شما را متهم به دست دوم خوانی نکرده ام الا در همان مورد جامع عباسی ،از شما در شگفتم که مطالبی باندازه یک پاراگراف را به مرحوم علامه بهائی نسبت دادید ،و وقتی از شما پرسیدم شیخ بهائی اینها را کجا فرموده است ،پاسخ دادید در کتاب رساله فقهیه ایشان “جامع عباسی” ،من با تعجب فراوان تمام آن الفاظ و مشابهات آنها را از طریق رایانه و نرم افزاری که این کتاب در آن است پیگیری کردم ،و آن دروغها را در کتاب جامع عباسی نیافتم و این عدم وجدان را بعرض شما رساندم ،پاسخ دادید که من مطالب منسوب به شیخ بهائی را از کتابی (الان نام آنرا بیاد ندارم) اخذ کرده ام! اینجا بود که اخطاری پژوهشی بشما دادم که جناب دانشجو ،در اسناد مطالب به بزرگان (یا هر انسانی) تثبت و دقت لازم را بفرمایید تا از خطر اسناد کذب و انتشار اکاذیب در عرصه های پژوهشی دور باشید.
    انصاف دهید آیا در این مورد من که تذکری برادرانه بشما دادم و غلط در اسناد را به شما نمایاندم مقصر و گناهکارم یا شما؟ بنظرم در اینجا شما بجای اینکه یقه عیب نمائی برادرانه مرا بگیرید ،سزاوار است یقه “دروغ پراکنی” صاحبان آن سایت یا آن کتاب را بچسبید که چرا با اسناد کذب خود شما را در عرصه پژوهش فریفتند.

    ثالثا:چیزی که من در باب ریفرنسهای شما گفتم این بود که شما یا اصلا برای مطالب و اسنادات خود ماخذ و منبع ذکر نمی کنید ،یا اگر نام کتاب یا شخصی را ذکر می کنید و مطلبی را از او نقل می کنید ریفرنس را بطور دقیق و شفاف ذکر نمی کنید تا برای مخاطب قابل پیگیری باشد،یا گاهی فقط عباراتی را که “شاه انشاء” شما را تامین می کند تقطیع می کنید،فی المثل می گویید “ویل دورانت در تاریخ تمدن “گفته است ،اما نمی گویید در کدام جلد و در کدام فصل یا کدام صفحه،یا بخشهایی از سخن ویل دورانت را نقطه چین می کنید،حرف من این بود که متد صحیح پژوهش این است که در چنین مواردی دقیق و شفاف ریفرنس کنید تا مخاطب امکان مراجعه و استمزاج داشته باشد. آیا این توصیه برادرانه امری خلاف اخلاق و منطق بود؟

    2- مرقوم فرموده اید :
    “”، و آنچه تو مي گويي درتورات نيست و ازاين دست حرف ها در پي اثبات ِ حقانيت عقايد خويش به هرطريقي هستند. حتي با تخريب كساني كه چون آنها نمي انديشند””.
    (پایان نقل قول)

    دوست من جناب دانشجو! من کی گفتم مطالبی که شما در باره حضرت داود نبی علیه السلام بیان کردید در تورات نیست؟!
    من که تصادفا کمک بشما کردم و در اولین واکنش به دروغ هایی که در مورد داود علیه السلام مطرح است ،بشما گوشزد کردم مطلب مورد ادعا در فلان آدرس از تورات یا عهد عتیق است! آدرس را که من اول ذکر کردم از تورات ،پس چطور گفته ام که مطالب شما در تورات نیست؟!
    اما مطلبی که بالمآل مطرح است مساله “تحریف در تورات” است ،الان بحث در اسناد(به کسر) است ،که قطع نظر از تصریح قرآن کریم به تحریف اناجیل و تورات، آیا با وضعیت فعلی تورات و آن گسست تاریخی که در اثر حمله بخت النصر و از بین رفتن “تابوت و الواح” که در قرآن هم به آنها اشاره شده است ،آن تورات یا الواح ده گانه نازل بر موسی کلیم الله علیه السلام ،از بین رفته است ،و پس از پنجاه سال فاصله زمانی افرادی که از وثوق آنان بی خبریم ،با تکیه بر حافظه های خود سعی کردند تورات را باز سازی کنند،عنایت کردید؟ غرض این است که اینهمه اغلاط لفظی و معنوی و تناقضات مضمونی که در تورات وجود دارد نتیجه آن گسست تاریخی بوده است .

    من اینجا خوب است اشاره کنم به اینکه برخی از دوستان گفتند خوب چرا خدا تورات را حفظ نکرد؟! و مگر خدا نمیتوانست آنرا حفظ کند؟!
    بنظرم این ایراد ناشی از عدم التفات به این نکته است که دین و کتاب موسی آخرین دین و شریعت الهی نبوده است ،و دین و شریعت موسی به آمدن عیسی علیه السلام و نزول وحی بر ایشان مورد نسخ واقع شده است ،همانطور که با نزول وحی بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و نزول قرآن ،شریعت عیسی منسوخ شده است و تشریعا پیروان شریعت عیسی باید به اسلام می گرویدند یا بگروند،اما در مورد دین اسلام چون دین خاتم و آخرین ادیان است ،مساله حفظ و صیانت قرآن مساله ای حیاتی است و از این جهت است که خدای متعال در قرآن وعده حفظ قرآن را الی یوم القیامه داده است :(إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون‏.الحجر/9) ما خود، ذکر (قرآن) را بتدریج فرو فرستادیم و ما خود، آنرا حفظ خواهیم کرد.
    کسانی که با گرامر و ادبیات عربی آشنائی دارند به نکته ها و لطافت های تاکیدی این آیه شریفه واقفند:
    ابتداء به جمله اسمیه “انا” تاکید به “نحن” =ما خود ما ،با آنکه با تعبیر “انا” از گفتن “نحن” مستغنی بود ،اما این تاکید است ،و همینطور در جمله اسمیه “انا له لحافظون” هم ابتداء به جمله اسمیه که برای تاکید است، و هم آوردن “لام تاکید” بر سر شبه جمله “حافظون” ،و هم اینکه شبه جمله و اسم فاعل موکد به لام ،دال بر استمرار است ،با این وعده ها خدای متعال وعده حفظ قرآن را داده است و حفظ هم شده است.
    بهرحال غرضم این بود که با آمدن دین خاتم ادیان و کتب دیگر منسوخ هستند ،بنابر این حفظ آنها چیزی نبوده است که لازم الرعایه از سوی خدای سبحان بوده باشد.
    اما اینکه گفتید:
    “و ازاين دست حرف ها در پي اثبات ِ حقانيت عقايد خويش به هرطريقي هستند. حتي با تخريب كساني كه چون آنها نمي انديشند””.

    جناب دانشجوی عزیز! البته من در صدد اثبات حقانیت دین خود هستم اما به برهان و به اقامه دلیل و به نفی دعاوی باطل ،پس من “بهر طریق” دنبال اثبات مدعا نیستم،اما در صدد تخریب شخصیتی شما هم نیستم ،شما بعنوان یک “مخلوق خدا” و” یک انسان” و” یک همنوع” و” یک هموطن” مورد احترامید ،بحث ما با شما بر سر دعاوی شما و ادله شماست.

    3- در بخش دیگری از نوشته تان الفاظ عبارت تورات در باب افتراء به داود علیه السلام در قضیه اوریا و همسرش را نقل کرده اید،و همینطور مطالبی در مورد حضرت سلیمان.

    دوست عزیز! الان شما با نقل عبارت تورات مطلب جدیدی اظهار کرده اید؟!
    من که آدرس دقیق به تورات کتاب اشموئیل باب… را پیش از شما و در واکنش به مطلب شما ذکر کردم ،بحث ما الان در الفاظ عبارت تورات نیست ،بحث ما الان در اسناد (به کسر همزه) است،که تورات و عهدین فعلی دچار تحریف و تغییر و دسیسه است ،هم بشهادت موارد زیادی از امور مذکور در قرآن (که البته شما قرآن را قبول ندارید و این را تمسک به اصول درون دینی می دانید ،بسیار خوب) و بشهادت تاریخ گسست (در مطالب جیمز هاکس کشیش دقیق تر شوید) و از بین رفتن اصل تورات ،و هم بشهادت اغلاط و تناقضات لفظی و معنوی در تورات موجود که مورد اعتراف خود آنان است و کتابها در مورد آن تالیف شده است.
    پس چنان که عرض شد ،ایراد ما به تحلیل ها و استنتاجات شما در “تحقیر و فروکاستن وحی و مقامات معنوی انبیاء” به این است که گفتارها و تحلیل های شما از جهت سندی و اسنادی (به کسر) مخدوش است نه آنکه مطالب مورد ادعای شما در تورات وجود ندارد ،و این افترائات به داود علیه السلام را ما پیش از نوشتار شما هم میدانستیم ،پس مطلب جدیدی عرضه نکرده اید.

    در مورد حضرت سلیمان علیه السلام نیز همین مطلب وجود دارد ،و از نظر ما اعتبار خود تورات مورد خدشه و سوال است ،این اولا.
    و ثانیا شما خواسته اید به “حشمت و قدرت و حکومت” حضرت سلیمان ایراد کنید ،شما توجه ندارید که مورد حضرت سلیمان مورد خاص و استثنائی است که خود قرآن نیز از حشمت و مکنت و حکومت و مسخر بودن جن و شیاطین در نزد او و اینکه زبان حیوانات را می دانست و حیوانات نیز خاضع او بودند ،و موارد دیگر ،اینها را که خود قرآن گفته است “رب هب ملکا لا ینبغی لاحد من بعدی” و ….
    این مورد سلیمان مورد استثنائی و برای اظهار قدرت و آیات الهی بوده است ،والا شما چرا نمی گوئید که همین” داود” پیامبر با زره بافی امرار معاش می کرد،یا آیا حضرت موسی سلام الله علیه یک چوپان ساده نبود؟ آیا عیسی علیه السلام در زهد زندگی نکرد؟ آیا نوح علیه السلام نجار نبود؟ زندگی خود پیامبر اسلام چگونه بود؟ و …..
    اینرا بدانید که انبیاء الهی برای مال و قدرت و جاه طلبی و مزیت طلبی و … مبعوث نشدند،آنها برای آزاد سازی انسان از یوغ بندگی “بت ها” و “اشخاص” و تحکیم و بسط توحید و نیکی و اخلاق آمدند ،انبیاء را چه کار به مال و جاه؟!
    من مکرر در دیدگاههای شما دیده ام که روی “تساوی پیامبران و انسانهای دیگر” تکیه می کنید و اینکه آنان “مافوق انسان” نیستند،آری مگر ما منکریم که انبیاء نیز بشرند ،و خواب و خور و خشم و شهوت دارند؟ مگر ما منکریم که انبیاء نیز در برابر قوانین شریعت نسبت شان با دیگر مکلفین یکسان است؟ بلکه بالاتر بگویم گاه احکام و عبادات در مورد آنان از همه سختگیرانه تر است ،مثلا نماز شبی که برای دیگران مستحب است بر حسب روایات و دلالت قرآن بر رسول اکرم واجب است ،و همینطور سایر تکالیف یا حقوق ،آنان که در برابر خدا از دیگران خاکسارترند و خود را بهیچ می گیرند
    ! پس آری انبیاء خدا انسانند نه ما فوق انسان ،خدا رحمت کند مرحوم دکتر شریعتی را ،من اول بار این تعبیر را در کتب ایشان دیدم که پیامبر “انسان مافوق” است و نه یک “مافوق انسان” ،انسان است، یک سر و دو گوش است مثل من و شما ،می خورد می آشامد ،نکاح می کند ،می خوابد ،و سایر خواص دیگر انسان،تفاوت این است که “مصطفی” و “مجتبی” و “برگزیده” خداست برای ابلاغ شریعت و پیام “هستی هوشمند” و “خالق هستی و کیهان”،این دیگر به اراده هستی هوشمند است ،والا اگر هر فردی را انتخاب کند بهر حال شما ایراد می کنید! خوب همه که نمی شود پیامبر شوند! لزوم بعثت انبیاء هم در محل خود ثابت است،پس او فقط مامور است ،فقط همین ،اگر شرافتی هست و احترامی هست بجهت همان شرافت ارتباط با “هستی هوشمند” و برگزیدگی از سوی او و شخصیت حقوقی اوست،چه کسی گفت پیامبران “فوق بشرند”؟! وچه کسی گفت پیامبران در برابر قوانین شریعت با دیگر انسانها برابر نیستند که شما چنین تعبیراتی می کنید؟
    می گویم چرا شما با چنین استنادات ضعیفی دنبال این هستید که چهره منور انبیاء الهی را به لجن بکشید؟ سود شما در چیست جناب دانشجو؟ آیا استناد به خرافات و اکاذیب روشن کردن نقاط تاریک تاریخ است؟!

    4-در قسمت آخر فرمایشاتتان ترجمه آیاتی از قرآن در مورد ماجرای “امتحان الهی داود در مورد قضاوت بین دو شاکی و متهم” را بترجمه مرحوم حکیم بزرگوار الهی قمشه ای ذکر کرده اید.
    من از شما سوال می کنم این چگونه احتجاج ضعیفی است که کرده اید:
    اولا:این بخش از آیات سوره “ص” که من متن عربی آنرا هم اینجا ذکر می کنم ،مربوط به مساله آمدن دو فرشته، یا دو طرف انسان شاکی و متهم (روی اختلافی که در روایات ذیل آیه هست) برای آزمایش نحوه قضاوت داود است ،که داود در قضاوت شتاب کرد و بدون استماع سخن متهم رای به حقانیت دعوای مدعی گوسفندان داد ،آنگاه هم که متوجه این خطا و شتاب شد ،متنبه شد و استغفار کرد (فخر راکعا و اناب).
    خوب این ماجرا که صدر و سیاق آیه در آن روشن است ،چه ربطی به مساله “اوریا و همسر اوریا” که در تورات محرف آمده است داشت؟!
    شما خواسته اید با استناد به عدم ذکر علت خشم و گناه (بتعبیر شما) استنتاج کنید که مساله مربوط به ماجرای “اوریا” است! آیا دقت در این سخنان ضعیف خود دارید؟
    اولا کجا صحبت “خشم” و “گناه” شد؟ آیه می گوید داود را آزمودیم بعد می گوید (وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَناب‏).
    یعنی داود خود به ماجرای امتحان پی برد و از عجله در حکم منفعل شد و خر راکعا و اناب ،یعنی رکوع کرد و خضوع کرد و بازگشت،و شما می گویید چون داود انابه و ناله به درگاه خدا کرد ،حتما چون جهت اش ذکر نشده ماجرای “اوریا” در کار بوده است!
    جناب دانشجو! اینها مغالطه نیست؟ آیا اینها همان تعبیر آن دوست نیست که “شما بدنبال شاه انشاء خود هستید” و تشبث به هرچیز می کنید؟
    اصلا شما بگویید چطور اینجا تمسک به قرآن کرده اید؟! مگر بحث ما بحث برون دینی نبود دوست من؟! آیا این بلحاظ این نیست که چون در باب بحث تورات به بن بست معرفتی دچار شدید ،بهر چیزی متمسک می شوید؟
    من در اینجا الفاظ آیه مورد نظر شما را با همان ترجمه مرحوم قمشه ای نقل می کنم تا خوانندگان این بحثها ببینند که جناب دانشجو برای تثبیت و اثبات “شاه انشا” خود چگونه به هرچیزی تمسک می کند:

    الفاظ آیات 21-26 سوره ص چنین است :

    “”وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (21)
    إِذْ دَخَلُوا عَلى‏ داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى‏ سَواءِ الصِّراطِ (22)
    إِنَّ هذا أَخي‏ لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنيها وَ عَزَّني‏ فِي الْخِطابِ (23)
    قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى‏ نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغي‏ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَليلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ (24)
    فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ (25)
    يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ (26)

    ترجمه مرحوم قمشه ای نیز چنین است :
    “”و آيا حكايت آن (دو فرشته به صورت) خصم به تو رسيده است كه از بالاى غرفه عبادتگاه (داود بى‏اجازه) بر او وارد شدند؟ (21)
    هنگامى كه (در محراب) بر داود داخل شدند و او از آنان سخت هراسان شد (كه مبادا دشمن باشند) آنان بدو گفتند: مترس، ما دو تن (يا دو گروه) خصم يكديگريم كه برخى بر ديگرى ستم كرده (و به حكومت پيش تو آمده‏ايم)، ميان ما به حق حكم كن و با هيچ يك جور و طرفدارى مكن و ما را به راه راست دلالت فرما. (22)
    اين برادر من نود و نه رأس ميش داراست و من يك ميش، اين يك را هم گفته به من واگذار، و با من به قهر و غلبه و تهديد آميز خطاب كرده است. (23)
    داود گفت: البته بر تو ظلم كرده كه خواسته است يك ميش تو را به ميش‏هاى (نود و نه گانه) خود اضافه كند، و بسيار معاشران و شريكان در حق يكديگر ظلم و تعدى مى‏كنند مگر آنان كه اهل ايمان و عمل صالح هستند كه آنها هم بسيار كم‏اند. و (پس از اين قضاوت بى‏تأمّل و سريع) داود دانست كه ما او را سخت امتحان كرده‏ايم، در آن حال از خدا عفو و آمرزش طلبيد و به سجده افتاد و با تواضع و فروتنى (به درگاه خدا) بازگشت. (24)
    ما هم از آن كرده عفو كرديم و از او درگذشتيم و او نزد ما بسيار مقرب و نيكو منزلت است. (25)””.

    (پایان نقل قول)

    آخر دوست من،برادر من ،عزیز من! از کجای این آیات بر می آید که انفعال حضرت داود و بخشایش و مغفرت الهی ناظر به ماجرای دروغ “خروج از محراب عبادت” و “کفتر بازی” و” چشم چرانی به ناموس دیگران” و” زنا” و”توطئه برای قتل و” فریب کاری” است؟
    آیا شما اکنون در زمان خود جرات متهم کردن یک فرد متوسط و معمولی از دوستان و نزدیکان خود به چنین اتهامات عظیمی را دارید که آنرا به یکی از بزرگترین انبیاء الهی نسبت می دهید؟
    پس راسیونالیسم مورد ادعا در بررسی تاریخ که مدعی آن بودید چه شد دوست عزیز؟
    شما برای اثبات مدعای خود به قرآن تمسک کردید ،پس بمن هم اجازه دهید،به این آیات و تعبیرات که در باره حضرت داود علیه السلام شده است توجه کنید:

    1-وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ
    (الانعام/84)

    2-وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى‏ بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً
    (الاسراء/55)

    3-وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلين‏
    (الانبیاء/79)

    4-وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي فَضَّلَنا عَلى‏ كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنين‏
    (النمل/15)

    5-وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبي‏ مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ (10)

    6-اصْبِرْ عَلى‏ ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّاب‏
    (ص/17)

    اگر به عربی هم آشنا نیستید ،به همان ترجمه خوب مرحوم قمشه ای مراجعه کنید ،اکنون از شما می خواهم در خلوت تامل خویش به این بیندیشید که آیا این فضائل و این مقامات برای داود نبی علیه السلام که مورد اشاره این آیات است ،آیا نسبت و تناسب معقولی با آن اتهامات و افترائاتی که شما در پی اسناد آنها به یکی از پیامبران بزرگ الهی هستید،دارد؟

    پایدار باشید

     
    • «آمدن دو فرشته، یا دو طرف انسان شاکی و متهم (روی اختلافی که در روایات ذیل آیه هست) برای آزمایش نحوه قضاوت داود است ،که داود در قضاوت شتاب کرد و بدون استماع سخن متهم رای به حقانیت دعوای مدعی گوسفندان داد» مومن آخه فرشته گوسفندش كجا بود و كجا داود قضاوتش شتاب زده بود كه اين حرفو مي زني ؟ داود كه به عدالت حكم كرده . نه برادرعزيز اصل قضيه اون 99 تا زن بوده كه تو قرآن به تمثيل گوسفندا اومده و چون خدا حواسش به آبروي پيغمبراش بوده خواسته يك جوري سروته داستانو هم بياره. ببخشيند جماعت ما درس خوندن ودانشگاه رفتن .وقت اين حرفا و اين شيره مالي ها گذشته و با كش دادن نوشته نميشه موضوعو ماس مالي كرد .

       
  4. سلام جناب نوري زاد: من با عروسم بيمارستان تجريش بودم. تو بخش همان دروايش از جلويم عبور کردم. از حسن برخورد آنها کنجکاو شدم. که ببينم اينها چه کساني هستند. گفتند زنداني هستند. عروسم بعد از انجام کار پرسيد مي توانيم برويم جوياي حالشان شويم. گفتم: بذار بپرسم. گفتند: مانعي ندارد. توي اتاق همان طور که حرف ميزدنند عروسم ناخودآگاه اشکش سرازير شد. هرسه جلوي پاي ما تا آخر ايستادنند. من خودم به شخصه خجالت کشيدم. تا جلوي در ما را همراهي کردنند. تازه من مي خواستم به خانه که آمدم براي شما بنويسم که ديدم شما جلوتر از ما آنها عيادت کرده ايد. تصدقتان

     
  5. سید ابوالفضل

    آقای نوریزاد گرامی
    سلام بر شما
    می دانم که باید این مطلب را زودتر می نوشتم و در ذیل پست “در حمایت از مردمان بی دفاع غزه” قرار می دادم . با این حال با پوزش از شما و خوانندگان سایت و به این دلیل که مطالب در پست های جدید بیشتر دیده می شود ، درخواستم این است که در این جا منتشر شود . در عین حال هر طور که شما صلاح بدانید .
    دین ستیزی سکولارها و واقعیت های عریان( به بهانه ی کشتار مردم بی دفاع غزه)
    **************************************************************

    بسیاری از “روشنفکر”ان دین ستیزی که در این سایت مطلب می نویسند و یا نظر می دهند ،گویا در یک مانیفست نانوشته ، توافق کرده اند که هر آن چه از مدعیان دین و به ویژه اسلام و تشیع می بینند ، همه را نه به حساب آن مدعیان ، بلکه یکسره به حساب آن اندیشه ها و اعتقادات بگذارند . به عنوان مثال دائمن مترصد آن هستند که اشتباهی از صاحبان قدرت ، سیاستمداران ، روحانیان ،ووو ببینند و با سو استفاده از آن ، به محتوای اندیشه ای که آن مدعیان ، مدعی آن هستند ، بتازند .
    متاسفانه تذکرات دیگران ( از جمله این حقیر) نیز درخصوص تفکیک بین این دو کارساز نبوده . آن “روشنفکر”ان این تذکرات منطقی را بر نمی تابند . گاه با تمسخر و تمثیل وشوخی و گاه با ارائه ی “دلیل” سعی می کنند نشان دهند که “فریب” نمی خورند و مصمم هستند که همان رویه ی نادرست را ادامه دهند .
    در این نوشته من می خواهم با شیوه ای مشابه با ایشان محاجه کنم . چطور؟ به این ترتیب که من هم از همان روش استفاده کنم . چگونه ؟ توضیح می دهم .
    “روشنفکر”ان دین ستیز ما ، اکنون برخلاف گذشته ، ادعای اعتقاد به مارکسیسم ندارند . برخلاف دو سه دهه قبل که اکثریت قریب به اتفاق اینان علم مارکسیسم ( با پسوند – لنینیسم ) را بر دوش داشتند و پشت این پرچم صف آرایی می کردند ، امروزه با شکست تاریخی مارکسیسم و حکومت های کمونیستی ، یواشکی آن پرچم را پایین آورده ، چوب آن را جدا کرده و پارچه اش را گلوله کرده و به پشت بام همسایه بغلی “سوت” کرده اند . پس حالا چه می کنند؟ الان می گویند همه ی حکومت های ایدئولوژیک از جمله حکومت های مارکسیستی محکوم هستند . خوب؟ بعد می گویند ما که “مثل گذشته” پیرو خرد و عقل و علم هستیم ، از همان گذشته هم که گفته بودیم “سکولاریسم” حاصل خرد چهار صد ساله ی بشریت است ، ما مثل همان گذشته ها خواهان و مبلغ و مروج سکولاریسم هستیم و لا غیر .
    از نظر من ، پذیرش این که مارکسیسم نمی تواند راه حلی برای سعادت بشریت باشد ، یک پیشرفت مثبت است اما مشروط به این که آن گذشته را نقد کنیم و از آن درس بگیریم و نیز مسئولیت های خود را در خصوص آن بپذیریم . “کی بود کی بود ما نبودیم ” که نمی شود . بیایید مقایسه کنید دیروز و امروز کره ی شمالی و جنوبی را و بگویید اگر امروز کره ی شمالی در مقایسه با خواهر جنوبی اش این گونه در فقر وفلاکت دست و پا می زند ، مسئولیت آن به عهده ی ماست . بگویید این اشتباه تاریخی ناشی از باورهای ما بود که باعث عقب افتادگی بلوک شرق در مقایسه با بلوک غرب شد . نقش خود را در آفرینش تشنج های منطقه ای و بین المللی که منجر به قیام ها و انقلابات بی سرانجام و بیهوده گردید و باعث مرگ میلیون ها انسان بی گناه شد بپذیرید . این همه واقعن دستاوردهمین دین ستیزانی است که امروز از مسئولیت گذشته ی خود می گریزند و این بار زیر پرچم دشمن قبلی ( به قول خودشان امپریالیسم خو نخوار ) پنهان می شوند و خود را سکولار می نامند .
    با این حال فرض کنیم که این دین ستیزان آن دین ستیزان مارکسیست نیستند . این ها پیروان خرد و عقل و وارث علم بشری هستند و از این حیث خود را سکولار می نامند . باشد قبول . حال بیایید با روش خودشان عملکرد حکومت های سکولار را ارزیابی و نتیجه را هر چه بود “به پای” اتدیشه های “سکولاریستی ” بگذاریم .
    بدیهی است که بررسی عملکرد حکومت های سکولار خیلی گسترده است و شاید به سادگی امکان نداشته باشد . پس بیایید عملکرد این دولت ها و به ویژه قبله ی آمال آن ها یعنی دولت آمریکا را در یک واقعه ی خاص بررسی کنیم : کشتار مردم بی گناه غزه . چرا این عملکرد؟ برای این که همین الآن در حال وقوع است و با چشمان خود شاهد و ناظر آن هستیم . به قول ضرب المثل های فاسی ” دزد حاضر و بز حاضر” .
    اکنون جهانیان شاهد هستند که دولت غاصب اسرائیل ( که یکی از همین “روشنفکر”ان در یک نظر دهی در همین سایت ،آن را تقدیس کرده و منتخب مردم و بر آمده از آرای آنان ، دانسته بود ) از زمین و هوا و با یک ارتش تا بن دندان مجهز ، به جنگ مردمی رفته که عملن بی سلاح و بی ارتش و بی دفاع هستند . این ارتش سراپا مسلح با و حشیانه ترین روش ها در حال نسل کشی و اجرای نقشه هایی است که جز جنایت جنگی نامی برآن نمی توان نهاد . بمباران مناطق مسکونی بسیار متراکم ، بیمارستان ها ، مدارس و تاسیسات زیربنایی و حمله به مردمانی که کوچکترین نقشی در منازعات و زیاده خواهی های دولت ها ندارند ، چیزی جز جنایت علیه بشریت نیست. صحنه های جنایت به حدی فجیع است که حتی صهیونیست ها نیز قادر به دفاع از آن نیستند . کشتار کودکان و زنان به حدی گسترده است و جانخراش که جای هیچ گونه ابهامی را در خصوص “جنایت جنگی” بودن اقدامات باقی نمی گذارد .
    خوب اینک در نظر آورید مواضع و عملکرد قبله ی آمال سکولار ها یعنی دولت آمریکا و بقیه ی حکومت های سکولار و به ویژه کشورهای غربی را . همه می دانند و اسرائیلی ها و آمریکائی ها نیز معترف هستند که اقدامات جنایتکارانه ی اسرائیل ، همواره و در این مورد بخصوص ، با هماهنگی و کمک این کشورها صورت می گیرد . در بدترین حالت ها که آن ها هیچ گونه مفری در مقابل افکار عمومی نداشته باشند ، تنها اقدامی که از مردم بی گناه می کنند این است که در مقابل دوربین ها ظاهر می شوند و از “دوطرف” می خواهند که آتش بس اعلام نمایند . و همواره و با بی شرمی تمام می گویند که اسرائیل محق به انجام این جنایت ها هست و آن را دفاع اسرائیل از خودش قلمداد می کنند.
    آن ها با بکارگیری گسترده ی امکانات تبلیغاتی خود روزانه در میلیون ها کلمه خبر و ده ها و بلکه صدها گزارش خبری و فیلم تلاش می کنند نشان دهند که “ماست سیاه” است . تلاش همه جانبه ی این رسانه ها این است که نشان دهند این “جنایت کار” نیست که باید محکوم و مهار شود ، بلکه این قربانی جنایت است (مردم غزه) که همه ی تقصیرها را به عهده دارد .
    این تبلیغات یکسویه و ناجوانمردانه آن چنان گسترده و حرفه ای جریان دارد که حتی “روشنفکر” های دین ستیز سایت ما را هم تحت تأثیر قرار می دهد . و فراتر از آن ، آن ها را متقاعد می کند . که چی ؟ که اگر مردمان بی دفاع غزه ناجوانمردانه کشتار می شوند ، این یک نسل کشی جنایتکارانه نیست . تنها اسرائیل دارد از خودش دفاع می کند . مقصر آن حماس است . نه حماس که حزب الله لبنان است . جالب تر از همه این که یک “روشنفکر” خیلی خیلی روشنفکر “تحلیل” کرده که همه ی تقصیرها به عهده ی جمهوری اسلامی است .
    عملکرد شرم آور حکومت های سکولار و قبله ی آمال سکولارهای وطنی ، یعنی دولت آمریکا به چه علت است ؟ یک کلام و خلاصه ی مطلب : نقش صهیونیست ها و لابی صهیونیست در سبد آرای آمریکائیان . و این به ماهیت سکولاریسم مربوط است ( و نه نقش ایران در تحولات خاورمیانه ) . حالا سکولارهای وطنی هر چه بیشتر بخواهند این روسیاهی را توجیه کنند ، بیشتر در منجلاب فرو می روند . چرا ؟ چون واقعیت با تبلیغات تغییر نمی کند . حق ناحق نمی شود . حتی اگر مشمول مرور زمان شود .
    من به دین ستیزان سکولار این سایت یک بار دیگر دوستانه تذکر می دهم که به جای این که به دنبال تأیید “شاه انشا”یشان باشند ، نگاهی به واقعیت های عریان پیرامونمان بکنند . به جای “قربانی” ، “جنایت کار” را محکوم کنند . و به جای پذیرش بی چون و چرا و کورکورانه ی تبلیغات صهیونیست ها و رسانه های یکسویه ی دولت های سکولار ، به این واقعیت عریان که چیزی جز نسل کشی و جنایت جنگی نیست ، عنایت داشته باشند . باور کنید فردا دیر است . آن گاه مجبور خواهید بود که باز بگویید : “کی بود کی بود ما نبودیم ” . بخود آیید که فردا خیلی دیر است .
    ارادتمند
    سید ابوالفضل

     
    • سید ابوالفضل عزیز
      من نمی دانم شما از کدام سکولارها حرف می زنید. عموم نویسنده های سکولار سایت که از جنایات اسرائیل گفتند و آن را محکوم کردند. البته یک نکته را شما فراموش می کنید و آن هم این است که رژیم جمهوری اسلامی خیلی از اسرائیل جنایتکار تر است. شما کل تاریخ اسرائیل را که نگاه کنید جنایتی مانند سال 67 را در آن نمی بینید. حال شما در خانه خودتان اینهمه جنایت شده است و آن را رها می کنید و می چسبید به اسراییل برای چه؟ برای این نیست که جنایات جمهوری اسلامی با رنگ دین بزک شده است و شما چون به دینتان علاقه دارید چشم بر آن می پوشانید؟ از قدیم گفته اند چشمی که از صاحب عزا بیشتر گریه کند برای نون و حلوا است. حالا حکایت جمهوری اسلامی است که برای سرپوش گذاشتن بر جنایات خود سنگ فلسطینیان بی گناه را به سینه می زند. نکته دیگر اینکه کشورهای سکولار آنقدر بی شرم نيستند که این بلاها را سر مردم خودشان بیاورند ولی این حکومت آنقدر بی شرم است که صغیر و کبیر رحم نمی کند. واقعا به قول قدیمیها شما سوراخ دعا را گم کرده اید. مشکل اسرائیل یک مشکل بین‌المللی است و باید به همان صورت حل شود. ربطش به ما هم در همان حد است. واقعا از شما بعید است از این نوع خطابه های کیهانی کنید و هر که هر حرفی زد او را به آمریکا و اسرائیل بچسبانید.

       
      • جناب بردياي گرامي

        اگرچه اين خطاب شما متوجه آسيد ابوالفضل گرامي بود،اما با اجازه ايشان من نيز پاسخي نسبت به مطالب تاسف آور شما عرض مي كنم.

        گفته ايد :
        “”من نمی دانم شما از کدام سکولارها حرف می زنید. عموم نویسنده های سکولار سایت که از جنایات اسرائیل گفتند و آن را محکوم کردند””.

        جناب برديا!
        اولا: الان صحبت بر سر آمارها و افراد موجود در اين سايت نيست ،ما از دوستان سكولاري كه اين جنايات را محكوم كردند تشكر مي كنيم كه بوظيفه انساني خويش عمل كردند، اما تعدادي هم با بيشرمي تمام يا ابراز بيطرفي كردند يا اسرائيل را در اين كار محق دانستند،مگر برخي در همين سايت نفس شان از جاي گرم بيرون نيامد و نگفتند “من اصلا دلم براي غزه نمي سوزد!” فقط دلم براي دانشجويان ايران مي سوزد! ،بايد به او گفت عجب دلي ،قربان دل پر سوزت! و قربان آن اخلاق سكولاريستي ات.
        جناب برديا! ظاهرا ياشما همه كامنت ها را نمي خوانيد يا بنابر تسامح داريد.
        ثانيا:خارج از بحث اين سايت ،ما الان بغير از مردم كشورهاي جهان ،كه بطور خود جوش و روي عوطف انساني در كشورهاي خود بتظاهرات پرداخته اند ،كدام دولت سكولار و ليبرال دمكرات در آمريكا و غرب اين جنايات را محكوم كرد؟ بيشرمي اوباما و وزير خارجه امريكا را نديديد كه بصراحت گفتند اسرائيل از خود دفاع مي كند؟
        رسوايي آن خانم سخنگوي كاخ سفيد را نديديد كه چطور از زير شلاق سوالات خبرنگاران عربي و غربي طفره رفت؟
        بحث ما مردم دنيا نيستند ،مردم دنيا عاطفه دارند و انسانند و جنايت را محكوم مي كنند ،اما دولتهاي سكولار كجا اين بربريت و سبعيت را محكوم كردند؟

        گفته ايد :
        “”. البته یک نکته را شما فراموش می کنید و آن هم این است که رژیم جمهوری اسلامی خیلی از اسرائیل جنایتکار تر است. شما کل تاریخ اسرائیل را که نگاه کنید جنایتی مانند سال 67 را در آن نمی بینید. حال شما در خانه خودتان اینهمه جنایت شده است و آن را رها می کنید و می چسبید به اسراییل برای چه؟ “”.

        متاسفانه بايد عرض كنم اين سخن شما شرم آور است ،من البته آن موارد اعدام ها در جمهوري اسلامي را جنايت مي دانم و بارها آنرا محكوم كرده ام ،اما دوست عزيز اين چه خطائي است كه شما مي كنيد و اسرائيل جنايتكار نژاد پرست را اينگونه تطهير مي كنيد؟
        شما گفتيد :”” شما کل تاریخ اسرائیل را که نگاه کنید جنایتی مانند سال 67 را در آن نمی بینید””.
        معلوم است يا اهل دقت در اين امور نيستيد يا فراموشكاريد و يا مي خواهيد تسامح عمدي كنيد ،اين چه قياسي بود كه در تنزيه كل تاريخ اسرائيل كرديد؟ آيا واقعا نميدانيد بعد از 60 سال اشغالگري اسرائيل چقدر جنايت كرده است؟ اسرائيل در اين مدت 60 سال هزاران فلسطيني را كشته و هزاران نفر از آنان را مجروح كرده و هزاران نفر از آنان را آواره كرده يا به بند كشيده ،آنگاه شما كل تاريخ اين رژيم جنايت پيشه را اينطور تطهير مي كنيد؟
        شما يك نمونه كلمه “صبرا و شتيلا” جنايت وحشتناك آريل شارون بيشرف رابه سرچ گوگل بدهيد تا به ارقام و اعداد و تصاوير موحش اين جنايت پي ببريد،چرا بواسطه حق و كينه اي كه با جمهوري اسلامي داريد ،مي خواهيد زشتي و پلشتي جنايتكاران تاريخ را تطهير و ترقيق كنيد؟
        ما بعنوان انسان ادراك كننده قبح ظلم و ادراك كننده حسن عدل ،ظلم و جنايت را در هرجا نفي و محكوم مي كنيم ،چه در جمهوري اسلامي چه در اقصي نقاط عالم ،اما آيا زوايه و اصطكاك شما به حكومت ايران بايد باعث شود ،له شدن و سوخته شدن زنان و كودكان و پيرمردان و پيرزنان غزه را تلطيف كنيد؟
        دوست من!جنايت و قبح و زشتي ظلم كه مرز نمي شناسد،و انسان بما هو انسان بايد بكرامت انساني خود هرجا ظلم ديد آنرا برملا و تقبيح كند ،اين ديگر داخل و خارج ندارد.
        آقايي كه نفس اش از جاي گرم بيرون مي آيد و دورادور براي كشورش دل مي سوزاند ،اما به غزه كه مي رسد مي گويد “دلم براي غزه نمي سوزد” حتما بايد جنايت و ظلم بر سر خود و فرزندانش فرود آيد تا زشتي آنرا ببيند و محكوم كند؟

        گفته ايد :
        “”نکته دیگر اینکه کشورهای سکولار آنقدر بی شرم نيستند که این بلاها را سر مردم خودشان بیاورند””.

        بسيار خوب بر سر مردم خودشان اين بلا را نمي آورند ،يا فرض كنيد جمهوري اسلامي اين بلا را بر سر مردم خود مي آورند ،اما اين چه مجوزي است كه اين بلا بر سر مردم مظلوم فلسطين بيايد و آنها نه تنها آنرا محكوم نكنند ،بلكه براي اسرائيل هورا بكشند و او را در اين جنايات محق بدانند؟ اين شمائيد كه سوراخ دعا را گم كرده ايد و مسائل را از هم تفكيك نمي كنيد ،آري شما ظلم هاي جمهوري اسلامي را محكوم كنيد ،اما چرا تا اسرائيل توسط مسلماني محكوم مي شود اينگونه عصباني شده بخروش مي آييد؟ آيا ظلم ستيزي تفكيك بردار است؟

        و بالاخره گفته ايد :
        “” مشکل اسرائیل یک مشکل بین‌المللی است و باید به همان صورت حل شود. ربطش به ما هم در همان حد است””.

        واقعا از شما عجيب است ،آيا اينكه مشكل اسرائيل يك مشكل بين المللي است،رافع مسوليت هاي من و شماست؟ آيا قبح ظلم و جنايت و پلشتي كه از احكام عقل عملي و فطري انسانهاست ،با اين توجيهات خنك قابل رفع است؟
        ربطش به شما در چه حدي است؟ ربطش در اين حد است كه اسرائيل تاكنون 700 نفر را جلوي ديد وجدان شما با درندگي سوزانده و له كرده باشد ،آنهم چه كساني؟ كودكان خردسال و زنان و پيران و جوانان،آنوقت شما گريز را بكربلا بزنيد؟
        آيا ربطش به شما نيست كه بهر وسيله اعتراض كنيد چرا دولت هاي باصطلاح متمدن و سكولار امريكا و غرب به اين جنايات چراغ سبز نشان مي دهند و آنرا با توجيه شرم آور “دفاع از خود” توجيه مي كنند؟

        واقعا اين گفتار از شما عجيب و غير منتظره بود
        كمي وجدان خويش را قاضي كنيد جناب برديا.

         
        • سید ابوالفضل

          آقای مرتضای گرامی
          سلام بر شما
          سپاس از توضیحات بسیار بجا و ارزشمندتان . سپاس.
          ارادتمند
          سید ابوالفضل

           
      • سید ابوالفضل

        آقای بردیای گرامی
        سلام بر شما
        من در برخی کامنت هایی که بعضن در ذیل آن ها نظرم را هم بیان کردم ، اظهار نظر این کاربران را در مورد جنایت های غزه ، تقبیح کردم . چون صلاح نمیدانم که تک تک نام ببرم شما را به آن ها ارجاع می دهم .
        من تعجب می کنم که این چه حرفی است که شما می گویید . فرض کنیم قضاوت شما در مورد حکومت ایران درست باشد (فرض کنیم ) ، این چه ربطی دارد به نسل کشی و جنایات جنگی صهیونیست ها . این یک کشتار بی رحمانه ، سفاکانه و مغایر تمامی موازین بین المللی و قوانین جنگ است . حمله ی هوایی و توپخانه ای به بیمارستان ، مدرسه ، و مناطق مسکونی متراکم ، اگر مصداق جنایت جنگی نیست ، پس چیست ؟ !!! .آن گاه اگر کشور آمریکا تنها و تنها کشوری باشد در بین 37 کشور که آن ها را جنایت جنگی نداند ، چه نتیجه ای باید گرفت؟
        من به روش بسیاری از “روشنفکر”ان دین ستیز این سایت ، مسئولیت آن را نه تنها متوجه کشور ” قبله ی آمال سکولارها – کشور آمریکا” ، بلکه علاوه بر آن متوجه خود “سکولاریسم” دانستم . تأکید کردم که این دقیقن مطابق روش خود این “روشنفکر”ان است که همواره از آن استفاده می کنند. به نظر شما اشکالی دارد؟
        ضمنن اگر شما از جنایات صهیونیست ها دفاع کنید و یا بر آن سرپوش گذارید و یا اقدامی کنید که آن را کوچکتر از حدی که هست ، نشان دهید ، با او همراستا شده اید . در چه کاری؟ در توجیه جنایتش . و این ربطی به این ندارد که شما مخالف جمهوری اسلامی هستی و یا موافق آن . و ربطی به این هم ندارد که جمهوری اسلامی خوب است یا بد و یا از اسرائیل بهتر است یا بدتر . حرف اصلی من هم این است که این ها را با هم مخلوط نکنید .
        هم چنین بردیای عزیز! من خطابه نگفتم. آن هم خطابه ی کیهانی ( که من این کیهانی را ندانستم که چیست . شاید اشاره ی شما به جریده ی کیهان باشد) . شما هم نمی توانید با این طور گفتمان ، ماهیت استدلال مرا زیر سوال ببرید . ماهیت استدلالم چه بود ؟ این که همان طور که شما عملکرد مدعیان دین را به حساب دین می گذارید ، من نیز عملکرد مدعیان سکولاریسم ( مثلن قبله ی آمال آن ها آمریکا ) را به حساب سکولاریسم می گذارم . و این واضح است که دست آمریکا به خون مردم غزه آلوده است . کجای این استدلال “خطابه ی کیهانی” است.
        اگر منظورتان از “کیهانی” انتساب به روزنامه ی کیهان است . نوشته ی شما “کیهانی” است . چرا؟ چون این رسم روزنامه ی کیهان است که بی دلیل به دیگران انگ می زند . و این شما هستید که مرتکب این عمل نادرست شدید .
        در پایان اضافه می کنم که این اظهار نظر شعارگونه و دهن پرکن شما که گفته اید :
        “مشکل اسرائیل یک مشکل بین‌المللی است و باید به همان صورت حل شود. ربطش به ما هم در همان حد است. ”
        هم ، کمکی به شما نمی کند . زیرا ربطی به موضوع بحث ما ندارد . ما انسانیم و به سهم خودمان اولن نباید به جنایت جنایتکاران راضی باشیم . ثانین باید قلبن و در گفتار و عمل و در حد توانمان آن را محکوم کنیم . و اگر توانستیم در جهت حمایت مظلوم و مبارزه با جنایتکار هر کاری توانستیم ، انجام دهیم . و این صرف نظر از این است که چه اقدام بین المللی در این خصوص انجام می گیرد و یا نمی گیرد .
        راستی شما فکر می کنید اگر در این هیمنه ی بمب و موشک و تانک و فانتوم ، اگر احتمالن ، احتمالن ، احتمالن کسی گوشه ی چشمی به قربانیان بی دفاع غزه انداخت و از حسرت گر گرفت و چشمش نمناک شد و گفت که ای دوستان ببینید این ها قربانی جنایت صهیونیست ها هستند، چنین کسی به منافع کشور خودش خیانت کرده و نمی بایستی این کار را بکند . شما دقیقن همین را به من می گویید . به نوشته اتان دقت کنید . آن جا که مرا متهم کرده ای که به هوس حلوا عزاداری می کنم . من منافع اسرائیل و آمریکا را هدف قرارداده ام ، ایا این ها کشور من هستند . ببینید استدلالتان به کجا ختم شد .
        در ضمن من که همواره گفته ام و اعتقادم بر این است که باید بین یک نوع طرز فکر ، با ادعا و عملکرد مدعیان آن تفاوت قائل شد . این شما و برخی دوستان دیگر این سایت هستند که در مقابله با دین ، این دو موضوع را خلط می کنید. من این بار تعمدن از روش خود این دوستان استفاده کردم . نتیجه ی این روش این شد که به قول شما حامیان این گونه استدلال به آمریکا و اسرائیل می چسبند . هرچند که من هرگز این “روشنفکر”ان را به آمریکا و اسرائیل نچسبانده ام.
        حالا بردیای عزیز! منصفانه و بی طرفانه قضاوت کن چه کسی سوراخ دعا را گم کرده : سید ابوالفضل یا بردیا؟
        ارادتمند
        سید ابوالفضل

         
        • من شخصا هر نوع کشتار را محکوم میکنم اسراییل وحماس دشمن همدیگر هستند به هر نحو درجنگ کشتار هم وجود دارد که لعنت ابدی خدا بر انهایی باد که این جنگها رارا ه اندازی کردند ولی کشتار که توسط بشار درسوریه انجام میشودوکشتار وجنایت بشار بیش از 200 هزار نفر است باید چه کسی را محکوم کرد

           
        • سید ابوالفضل و مرتضای گرامی
          باز تاکید می کنم که هردو شما سوراخ دعا را گم کرده اید مخصوصا شما سید جان. باز ای ول به آقا مرتضا که کشتار 67 را جنایت خواند و محکوم کرد ولی سید جان شما دوباره از زیرش در رفتی. پس تا آن جنایت هولناک را که به دستور امامتان خمینی کبیر به اجرا در آمد، محکوم نکنی قاعده نون و حلوا باقی است. باز تاکید می کنم که در کل تاریخ اسرائیل جنایتکار کشتاری چنین بی رحمانه در مورد شهروندان خودش بی سابقه است (این جمله را باید می گفتم که برای اقا مرتضا سوء تفاهم نشود و به ما هم فحش ندهد)

          و اما اسرائیل و آمریکا. اسرائیل یکی از سفاک ترین رژیمهایی است که در تاریخ بوده است و علت پشتیبانی کشورهای غربی از آن هم پول است، پول. ساز و کار کشورهای غربی بر اقتصاد استوار است و یهودیان لابی های متنفذ و قدرتمندی در این کشورها دارند که حمایت آنها را جلب می کنند. همه اینها نه تنها مورد تایید من نیست بلکه آن را ظالمانه و خیانت کارانه می دانم. ولی واقعیت است. چه کسی از اسرائیل حمایت کرده که شما با کلمات توهین آمیز به امثال من می تازید؟ آقا انصافتان را شکر واقعا. جنایت هر جا که باشد محکوم است. شما هر کس حرفی زد را به اسرائیل و آمریکا می چسبانید، واقعا خجالت آور است (روش جریده مزخرف کیهان دقیقا). کی گفته که آمریکا کعبه آمال سکولاریسم است؟ شاخص دموکراسی آمریکا حتی از کره جنوبی هم پایینتر است. چرا هر کسی هر حرفی زد شما با چماق آمریکا و اسرائیل او را می کوبید؟ من نمیدانم چرا در منطق شما نسبیت جایی ندارد، آقایان خوب و بد نسبی است. دولت آمریکا بد است ولی خیلی از دولت ایران بهتر است. دولت سوئد، نروژ، استرالیا، فنلاند و دانمارک شاید با یک دولت ایده آل هنوز فاصله زیادی داشته باشند ولی سگش به نظام جمهوری اسلامی می ارزد. من واقعا تعجب می کنم چرا شما موضوع به این سادگی را متوجه نمی شوید؟ ببخشید که دیگر نمی توانم بیشتر از این توضیح واضحات بدهم و این بحث را دیگر ادامه نخواهم داد. حالا هر چقدر دلتان خواست به من فحش بدهید. این مدتی که نبودم تمرین کردم که فحش خورم ملس شود (شوخی بود به دل نگیرید).

           
          • آقای بردیا

            متاسفانه شما مطالبی را ناقص و موهم بیان می کنید ،بعد که ایراد می شود ،طرف مقابل را به فحاشی متهم می کنید ،رفیق در بیان ما فحشی در کار نبود ،ما روی الفاظ عبارت شما بحث گذاشتیم ،حالا گفتید بحث را ادامه نمی دهید ،ولی من بگویم که عیب بزرگ شما این است که در مباحث مختلف از موضوع بحث خارج می شوید ،مثل همان بحث از خدا و نظیر آن ،اینجا هم بحث ما در جنایات حکومت اسرائیل نسبت به فلسطینی ها بود ،نه جنایات نسبت به شهروندان خودش ،من متشکرم که بالاخره اسرائیل را در باره جنایات اش نسبت به فلسطینی ها محکوم کردید ،ولی بهرحال توی این وانفسای سوختن و له شدن فلسطینی در زیر آوار خانه ها و آماج توپ ها و بمب ها ،جای بحثهای فلسفی و تئوریک و مقایسه ای نیست ،در اینجا فقط و فقط انسانیت و عاطفه و همدردی مطرح است ،نه پرداختن به کارنامه کشورهای مختلف و از جمله ایران ،بهر حال خواستم بگویم یکی از نشانه های استقامت فکری این است که انسان در هر مقوله ای که وارد میشود مبتلا به خروج موضوعی نشود ،فامیلی حضرتعالی هم که ظاهرا استقامت است ،پس رفیق بردیا لا تخرج من موضوعات الابحاث.
            بقول شما گو آن آبجکت.
            تنک یو وری ماچ (شوخی بود که از عصبانیت خارج بشوی و اینقدر بین ما و فحش نسبت ایجاد نکنی!)

             
          • سید ابوالفضل

            آقای بردیای گرامی
            سلام بر شما
            از این که شما جنایت های صهیونیست ها و دولت های غربی و دنباله هایشان را در خصوص غزه ، محکوک می کنی ، سپاس .
            با این حال باید به شما بگویم که اتفاقن شما هستید که سوراخ دعا را گم کرده اید . یک بار دیگر هم خدمت شما نوشتم که بحث ما بر سر مقایسه ی حکومت ایران با حکومت آمریکا و دول غربی نیست . مگر من در هر موضع گیری که می کنم ، اول باید بیایم عملکرد حکومت ایران و اعدام های سال 67 را محکوم کنم و بعد نظرم را راجع به بحث مورد نظر اعلام کنم ؟ یا اول باید دولت ایران را از نظر عملکرد با دولت های مدعی سکولاریسم مقایسه کنم و بعد حرف خودم را بزنم ؟
            بحث ما راجع به عملکرد دولت های مدعی سکولاریسم ، درخصوص جنایت های صهیونیست ها در غزه بود . ربطی هم به آن موضوعات دیگر ندارد . من یک با از روش شما و دوستان شما ( که به نظر خودم نادرست است ) استفاده کردم . چگونه؟ عملکرد این دولت ها را به حساب اندیشه هایی که مدعی آن هستند ، نهادم .
            نتیجه ی آن چه شد ؟ این که سکولاریسم چنان اندیشه ای است که موجب چنین جنایت هایی می شود . اگر با این استدلال مشکلی داری بگو . وگرنه آسمان و ریسمان کردن نتیجه ای نخواهد داشت . من ندیدم که سکولارهای این سایت به این استدلال و نتایج حاصل از آن واکنشی نشان داده باشند. ( البته جز این که یکایک به نوشته ی من نمره ی منفی داده اند و به پاسخ امثال شما نمره ی مثبت. که دستشان درد نکند . این حاکی از این است که من بحث را درست پیش برده ام . زیرا نشان می دهد که منافق و دورو نیستم تا همه به یکسان از من خوشنود شوند ) .
            ارادتمند
            سید ابوالفضل

             
  6. خیلی این موضوع جالب است. وقتی صحبت از مولانا و حافظ و سعدی و عطار میشود همه ما اشعار و سخنان آنها را با آب و تاب میخوانیم حتی بخاطر حفظ بودن چهار خط از اشعار آنها فخر هم می فروشیم ولی به پیامبر اسلام که میرسیم ناسزا و ناروا نثارش میکنیم.
    آیا این واقعا درست است؟
    در فیهه ما فیه میگوید : درویشی در مجلس گفت حالتی یافته ام که رسول و ملک مقرب در وی نگنجد. ناگاه سلطان بر وی میغرد که تو خیلی بیجا کرده ای چنین حالتی یافته ای. کسی که راه را از بیراه پاک کرد و بر سر گردنه ها علامت گذاشت و مسیر را برای تو هموار کرد حال تو حالتی یافته ای که وی در آن نگنجد؟
    متأسفانه ما چون افراط گری ها و فساد های دین دولتی در ایران را دیده ایم داریم به ریشه میزنیم و این روزها اهانت به قرآن و حضرت رسول بخاطر عرب بودن و غیره مد شده و ما هم برای اینکه از مد عقب نیافتیم تکرار میکنیم.
    به نظر من اگر پیامبر اسلام یا هر پیامبر دیگری عمر جاودان میداشت بطوریکه تا الآن زنده بود، احکام و قوانین دینی شکل دیگری متناسب با شرایط روز دنیا داشتند. این افراط کاری ها و اعمال ناشایست پیروان ادیان ناشی از جهل انها نسبت به اصل دین و برداشتهای سطحی از آن است. همانطور که مخالفان ادیان هم با برداشتهای سطحی و ناقص به انکار دین میپردازند.

     
  7. تا مادامی که عموم مردم درروابط خود دین ومذهب رادخالت میدهند توقع ازادی بیهوده است.نگاه ازپنجره دین به مسایل جز تحجروعقب ماندگی را باعث نمی شود.این مورد درطول تاریخ بارها ازمایش شده وبه نوعی مثل علوم ریاضی ثابت شده است.وهمانطورکه2+2=4میشودودرهیچ زمان ومکانی هم استثنایی ندارد.دخالت دین ومرام ومسلک خاصی درجامعه وحاکمیت نتایجی جز فلاکت وبدبختی نخواهد داشت.حالا هی عده ای بگن نه مال ما توفیر دارد وحکومت ما حکومت ناب اسلام وشیعه صاحب الزمانیست.نه جانم.نماینده خاص وحقیقی خداوندهم باشید.(که محال است.)وضعیت همان است که گفتم.حالا منتظر قائم برحق باشیدتا اموراتتان واموراتمان رادرست کند.اما مشکل اینجاست .حکومت اوهم حکومت دینی خواهدبود.همان اش وهمان کاسه….

     
    • سید ابوالفضل

      آقای عباس انعامی گرامی
      سلام بر شما
      همه ی آن چه نوشته ای ادعاهایی است غیر مستدل . کس دیگری می تواند به جای کلمه های دین و مذهب، در نوشته ی شما ، کلمه های “بی دینی” و “لامذهبی” بگذارد و همه ی آن ادعاهای شما را از جهت مخالف تکرار کند. هر دوی این ادعا ها مادام که متکی بر استدلال های منطقی نباشند بی ارزشند .
      والا ادعا کردن به مانند ادعایی نظیر ادعای شما و برخی همفکران شما که کار چندان مشکلی نیست . برعکس خیلی هم ساده است . به طوری که دوست “روشنفکر”شما در این سایت ، در روز روشن در مقابل چشمان متحیر خلایق ادعاهایی گزاف تر از این ها را مطرح می کند . مثل چی ؟ مثل این “تحلیل” مشعشع که چنگیز مغول خونخوار ، سفاک ، آدمکش، بی رحم ، متجاوز ، خیلی هم خوب بوده و حتی در 700سال پیش از مردمان با سواد آگاه ، روشنفکر امروزی ، خیلی آگاه تر بوده است .دیدی ادعا کردن چه ساده است . به همین سادگی . حال دلیل چی؟ چون چنگیز دستور داده اسبان قرآن ها را لگد مال کنند . حالا چرا این دلیل منطقی است ؟ چون مطابق “شاه انشا” ی دوستتان قرآن باید لگد مال سم ستوران شود تا بلکه در چشم خلایق از سکه بیفتد .
      ادعا هر چه با فریاد بلند و بلند تر هم مطرح شود باز هم پذیرفته نیست ، مگر این که متکی بر دلیل منطقی باشد . من در نوشته ای که در این پست قرار داده ام ، با روشی شبیه روش خودتان نشان دادم که برعکس ، این مدعیان دین ستیز هستند که انسانیت انسان را به قربانگاه برده اند . قاتلان مردم در غزه ، و حامیانشان همه از این دست طرفداران “سکولاریسم ” هستند که در این سایت می نویسند . که سینه چاک حکومت های سکولار و قبله ی آمالشان آمریکا هستند . حال شما نشان دهید که من اشتباه می کنم و این “جانیان” ، جانی نیستند . شما نشان دهید آن ها حداقل “انسان” هستند . با دلیل لطفن. اگر هم نتوانستید ، آن گاه از این که دوشادوش آن ها هستید شرمسار شوید .و در خلوتتان از خود حساب کشی کنید .
      ارادتمند
      سید ابوالفضل

       
  8. با درود بر جناب نوری زاد عزیز
    و با درود به استاد گرانقدر جناب کورس
    و با عرض ادب و ارادت به انسان های آزاده و دوستدارانِ “شاهنامه”
    در ادامۀ جمع آوری و یکجانویسیِ مطالبِ جناب کورس گرامی پیرامونِ “شاهنامه”، در این قسمت نیز، بخشهای 37 تا 42 نوشته‌های ایشان را که دارای عنوان “تأملات در ماجراى كيخسرو” یا “افزوده‌اى به شرح داستان كيخسرو” بودند، با اندکی ویرایش، تقدیم می دارم.
    *******************

    كورس
    ريشه ها ١٣٧(دنباله)
    سخن گوى جان معدن پاك راست
    شتابزدگى باعث شد كه گزاره آخر كامنت پيش، به صورتى نارسا رها گردد. فردوسى آرزو مى‌كند كه پيش از آنكه بدنش چون لاشه‌اى خاك شود، خويشكارىِ خود را به انجام رساند. پس از آن تنها جانِ سخنگويش يا به قولِ مشائيون نفسِ ناطقه‌اش درخور معدن پاك است. دكتر خالقى‌مطلق در مقاله پرمايه‌اى با عنوان كيخسرو و كورش (مجله ايران شناسى، سال هفتم، بهار١٣٧٤،شماره١) با استناد به تاريخ هرودت و منابعِ ديگر، شباهت زيادى ميان كيخسرو و كورش يافته است. بنابه نقل‌قولى باستانى كه به عهد كورش باز مى‌گردد، اندام‌هاى بدنِ آدمى پس از مرگ، به گوهر اصلى خود يعنى خاك برمى گردد و تنها روان، پايدار مى‌ماند. اما در كنار اين باور باورى ديگر هست كه مردمان از فرط دلبستگى به كورش، به او نسبت مى دهند و آن جاودانه شدن پيش از مرگ از طريق شست و شوى بدن با آب چشمه روشن حيات در ظلمت است.
    ماجراى پايانى كيخسرو تنها يكى از رواياتى است كه او را به كورش شبيه میكند. آب زندگانى بنا به چند روايتِ اسطوره‌اى، بدن را نابود نمى‌كند بلكه آن را غيب و نامريي مى‌كند. در شاهنامه يكبار ديگر نيز كيخسرو سوار بر اسبِ سياوش، جلو چشمِ گيو غيب مى‌شود. اين گونه غيب شدن، در روايات دينى از جمله در اوستا تصويرى از يك منجى مى‌سازد كه جسماً و روحاً زنده، اما نامريي است و در وقتِ مناسب مى‌تواند چون منجى يا ياور منجى، مريي شود. آيا فردوسى از كيخسرو چنين تصويرى ساخته است؟
    قبلا نيز گفته‌ام كه فردوسى هاله قدسى و افسانه‌اى كيخسرو را در قياس با روايات زرتشتى به حداقل مى‌رساند؛ در آن حد كه به منابع وفادار ماند. در ابيات سرلوحۀ كامنت قبلى، فردوسى درباره خودش خيلى ساده مى‌گويد كه بدنش در خاك مى پوسد، اما جانِ سخنگويش شايسته معدن پاك مى‌گردد. اين معدن پاك هرچه هست تا اين زمان، يعنى تا پيش از پيدايي زرتشت، نه كتابى و مجموعه قوانين ابدى و مقدسى به گيتى فرستاده و نه پيامبرى،که انسان‌ها بايد خرد او را برتر دانند و از وى فرمان برند. تنها ارتباطش با بشر، فرى است كه آن‌هم صرفاً پشتوانۀ حفظ نيرو و خردى است كه در عمل، قوۀ تميز نيك و بدِ خودِ انسان است. يزدان خدايي جهانى است كه در سرزمين روم نيز گاه از او ياد می‌شود. بنابر اين فر در نهايت همان انتخابى است كه ميل به نيكى دارد و به هيچ وجه يك موهبتِ ذاتى و تغيير ناپذير نيست. هر عمل بيدادگرانه و نابخردانۀ شاه، فر را از او مى‌گسلد. فر در عمل همان خويشكارى گيتيانه‌اى است كه فرد را با كارش به ديگران مى پيوندد و در ديگران جاودانه مى‌كند.
    درك اين جاودانگى براى كسى كه در فرهنگ تاناتوسى، عمرِ خود را همۀ تاريخ بشر مى‌داند، دشوار است. فردوسى در واقع بلاهايي را كه اين فرهنگ بر سر ايرانى آورده است به چشم ديده و بر زبان رستم فرخزاد نهاده است. دروغ و جادو و سياهى و ترس و دزدى از يكدگر و خوارىِ هنر و انديشه؛ بلاهاى جماعتى است كه تنها وعده و وعيدِ آخرت او را از شرارت باز میدارد، نه وجدانِ درونى و خويشكارى. خويشكار، به ويژه در جامعۀ كيخسروى كه از آز و نياز و بيم رهيده است، انديشۀ مرگ را پس مى زند. زيرا حياتِ خود را لحظه‌اى از پيشروند تاريخ مى بيند و نه چون ايرج، محدود به آغاز و پايانِ خويش. از همين رو لهراسب كشورى مى خواهد كه از هر كوى و برزن آن صداى جشن و سرور و شادى به گوش رسد و خود، پس از ناپديدى كيخسرو، سور و شادمانى بپا می‌كند. انسانِ كيخسروى انسانِ شادمانى است كه همچون خودِ فردوسى جاودانگى خود را در آنچه اكتسابى و آفريده خودش است، می‌بيند. حتى گوهر نيز در جايي كه فردوسى در ستايشِ شراب می‌نويسد، اكتسابى مى‌گردد؛
    به باده درون گوهر آيد پديد
    آرى، انسانى كه در دانش و در كار، خود را به ديگران و نسل‌هاى پيشين و پسين پيوسته مى‌بيند، خود را جزو همگانى مى‌بيند كه به قول بزرگمهر هنوز از مادر نزاده‌اند.
    همه چيز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده‌اند.

    كورس
    ريشه ها ١٣٨
    دنباله تأملات در ماجراى كيخسرو
    ٣٨- يك جمع بندى: anachronism (زمان پريشى،سهو تاريخى) اصطلاحى است كه امروزه در پژوهش‌هاى تاريخ فرهنگ و هنر و حكمت و سياست در عصر قديم زياد ديده مى شود. يك تحقيق اصولى و روشمند بايد از زمان پريشى پرهيز كند. ما اگر نه فقط فردوسى بلكه حافظ و سعدى و عبيد و ابن يمين و ناصر خسرو و همه بزرگان تاريخ فرهنگ گذشته را خواه شرقى و خواه غربى، با سنجه گفتمان و زبانِ دويست سال گذشته بسنجيم، همۀ آنها را نا آشنا به دموكراسى و لوازم آن، خواهيم يافت. مفهوم دموكراسى حتى در آغاز رنسانس هنوز جا نيفتاده بود. هملت و در واقع شكسپير، بهترين نهادِ حكومتى كه مى شناختند، مونارشى يا پدر شاهى بود، هرچند انگلستان از خيلى پيش از آن پارلمان داشت. رنسانس كه هيچ، در سده هيجده پيش از انقلاب فرانسه، كانت نيز فرم حكومتى‌اى بهتر از پادشاهى نمى شناخت. سده هيجده كه هيچ، تا اوايل سده بيست نيز در برخى كشورها زنان حق رأى نداشتند.
    اخيرا مطلبى خواندم از يك پژوهشگر آلمانى كه نام‌هايي را در عوان جنگِ نخست جهانى، به عنوان شيفتگان جنگ برشمرده بود كه باور كردنش بسيار دشوار بود. جهان مدرن پس از از سر گذراندن فاجعه‌هاى آكنده از كشتار و تعصب ملى و نژادى و دينىِ ويرانگر، اكنون نژادپرستى و جنگ طلبى و استبداد زن ستيزى و نابرابرى انسانها در برخوردارى از حقوقى چون آزادى بيان و مشاركت در قدرت سياسى و مانند آنها را، زشت مى شمرد.
    واژه‌هايي چون نژاد، گوهر، مردم و مانند اين ها در عصر قديم و جديد مدلولى يكسان نداشته‌اند. اينكه در قديم، مردم بنده و رعيت – و نه شهروند – بودند، تقصير فردوسى و حافظ نيست. راسيسم و ناسيوناليسم و دموكراسى مفاهيمى جديدند. دچار زمان پريشى شده‌ايم اگر مردانِ گذشته را متهم به چيزهايي كنيم كه در زمان آنها معناى محصلى نداشته است. خطاى بزرگ‌تر آنكه، تمامى تاريخ را به پيكار طبقاتى فروكاهيم، هر چند نياز اكونوميك نقش تعيين كننده‌اى در تكوين فرهنگ و تمدن داشته است. هر انديشه‌اى انگيزه‌اى داشته است و اين انگيزه، نه ذاتا همزادِ انسان بوده و نه از جايي بيرون از تاريخ در كله كسى افتاده است. اصلاً انديشه زنده و دردمندانه از گزندى برآمده از پيرامون ما و پرسش از اينجا و اكنون ما آغاز مى‌گردد. اين آغازگاه زادگاه انديشه هاست. بزرگى انديشه، در ميزان وسعت و دوربينى افق آنها نسبت به آينده و در ميزان آزادى آنها از زنجيرهاى موروثى و اميال مغرضانه است.
    انديشۀ فردوسى چندان بزرگ است كه چون عقابى از اوج آسمان كه اصل گرفتن مسائلى چون نژاد و طبقه و فرقه و منافع حقيرانه را بسى خوار مى دارد. درك اين مطلب به شرطى ممكن مى‌گردد كه شاهنامه را در كليت تأليفى آن بنگريم و حكمتى را كه در كل آن مكرر مى‌شود، بشناسيم. در اين صورت، شاهنامه را در پرتو چند بيتِ شكار شده -كه معلوم نيست الحاقى يا اصيل است – نمى شناسيم بل برعكس، آن چند بيت را در پرتو جانمايه و انديشۀ كلى كتاب، باز مى‌ شناسيم. جانمايۀ مكررِ اين اثر، خرد و دادگرى و نيك انديشى است. فردوسى از امرى معنوى و آموختنى دفاع مى كند كه بدونِ آن گوهر و استعداد و زاده شدگى از پدرى خردمند و پرزور بدون آن امر معنوى هيچ ارزش فى نفسه‌اى ندارد. از تكرار شواهدِ اين ادعا كه در قسمت قبلى آورده‌ام مى گذرم و به برخى از درخشش‌هاى ديگر شاهنامه اشاره مى‌كنم.

    كورس
    ريشه ها ١٣٨ (دنباله)
    بيشترِ شاهانِ دادگر و خردمندِ شاهنامه دو رگه‌اند و وجه بيولوژيكى نژاد آنها، حساسيتى براى راوى ايجاد نمى‌كند. گشتاسب(فرخزاد) در روم پيوندهايي با رومى‌ها برقرار مى‌كند. كتايون را به زنى مى‌گيرد و نه تنها هيچ جا، نه در زبان راوى و نه در زبان گشتاسب،كمينه نشانى از انزجار نمى بينيم بل رومى‌ها به ديدۀ احترام نگريسته مى شوند. همچنين‌اند تركانى چون پيران و فرنگيس و دوستانِ سياوش. فراموش نبايد كرد كه يك اثر هنرى با اصول منطق ارسطويي نوشته نمى‌ شود و بنابر اين اگر در جايي خالقِ اثر، برخلاف جانمايۀ كلىِ اثرش چيزى چون نژادى يا دينى را لعنت يا ستايش كند، صدق و كذبِ گزاره را مستقلاً وجدا از متن، مشکل بتوان به كل ايده اثر تعميم‌داد. بايد ديد در كجاى متن و متأثر ازچه احساسى، اين نكوهش يا ستايش، پيش آمده است. حماسه و شعر، رساله منطقى يا تئورى رياضى نيست كه احساسِ سراينده در آنها دخالتى نداشته باشد.
    فردوسى در جاهايي ناگهان به تركان تاخته است و در جاهاى ديگرى يك ترك را ستوده است. در سده ‌چهارم، ايران از يك سو از سوى عرب و از سوى ديگر از سوى تركان، آماجِ هجوم و تجاوز گشته بود. شاعر در زمانى‌كه راسيسم مفهومى نداشت، احساسِ خود را در برابر متجاوزان، به صورت نفرينى بر ترك و عرب بيان مى‌كند و در جاى ديگر تركانِ آزموده و خردمند را مى‌ستايد. پس، اين عملِ آنهاست كه كشش و وازَنِشِ حماسه سرا را برمى انگيزد، نه نژاد از نظر بيولوژيك كه هستۀ نژادپرستى مدرن است. رجزخوانى رستم و اسفنديار به كارهايي كه اجدادشان كرده‌اند، برمى‌گردد. بيشتر عشق‌هاى دلكش شاهنامه، عشقِ يك ايرانى و غير ايرانى است؛ از جمله سياوش و فرنگيس، زال و رودابه، رستم و تهمينه، بيژن و منيژه، سهراب و گرد آفريد. آزادگى فردوسى در حدى است كه اسكندر را به خاطر گوش‌سپارى به اندرزهاى ارسطو و دلاورى‌هايش مى‌ستايد و تعصبِ دينى در اثرش مجال بروز پيدا نمى كند؛
    يكى بت پرست و يكى پاك دين
    يكى گفت نفرين به از آفرين
    بگو آنچه رايت بود در نهان
    ز گفتار ويران نگردد جهان
    در جايي كه ابوريحان در آثارالباقيه، مزدك را به باد افترا مى گيرد، و در زمانى كه برابرى خواهىِ قرمطيان و جنبش مزدك به هم ربط داده مى‌شوند و سلطان محمودِ قرمطى كش و خليفه ستاى عليه مزدكى و قرمطى، غزوه‌هاى خونبار دينى به راه انداخت، فردوسى مزدك را سخن‌گوى و با دانش و راى و برابرى‌خواه، معرفى مى‌كند و چنان زيركانه محاكمۀ مزدك و قتل عامِ مزدكيان را تصوير مى‌كند كه ما تصوير انوشيروان را چون شكنجه‌گرى مخوف مى‌بينيم. تا پيش از پادشاهى گشتاسب، نه چندان از جنگ عقيدتى خبرى است و نه چندان از شكنجه‌هاى شرم آور و جنون آميزى چون فرو كردنِ سرهاى سه هزار مزدكى در خاكِ باغِ سلطانى.
    پس از كيخسرو، به رغم چند شاهِ دادگر و بخشنده، ما شاهد زوالى هستيم كه از جنگ‌هاى غزوه مانند گشتاسب و اسفنديار آغاز مى‌شود. اين پدر و پسر هردو از يك سو خود را مرد اهورامزدا مى نمايند و از سوى ديگر عطش قدرت دارند. اسفنديار به رغم آشتى‌خواهىِ رستم، به جنگى بيهوده رو مى‌آورد. و فرزندش كه دست پروردۀ رستم است، به بهانۀ كين‌خواهى، پدر رستم و همۀ كسانِ او را با حيله نابود مى‌كند، البته بجز فرامرز. نابخردى و بيداد و حيله‌هاى ناجوانمردانه و استبداد دينى، چون باد سموم جهان شادمانه كيخسروى را از هم مى‌پاشد. كين‌خواهىِ سياوشى كه مظلومانه به دست دشمنِ بد انديش كشته مى‌شود كجا و كين‌خواهىِ اسفنديارى كه جنگى پرگزند و ضدملى را بر جان پويان شاهنامه تحميل مى‌كند، كجا. آرى بدينسان پيش از آنكه يزدگرد، رستم فرخزاد را تنها بگذارد و خود از معركه بگريزد، فردوسى سراشيبى زوال و خوارى ايرانشهر را در دسيسه‌ها، بى‌شرمى‌ها و رستم‌كشى‌ها، بى‌وفايي‌ها، پيمان‌شكنى‌ها و آزاده‌كشى‌ها، پيش چشم ما نهاده است.

    كورس
    ريشه ها ١٣٩
    دنباله تأملات در ماجراى كيخسرو
    ٣٩- يك جمع بندى
    شاهنامه در قسمت پادشاهى كيخسرو به اوج خود مى‌رسد. منظورم از اوج مطلق ايدئال و كاملى است كه در آن، همۀ همستيزى‌ها و پرچم‌هاى رنگارنگ، به آشتى رسيده‌اند. گرچه در عصر استبداد شرقى باور به تأثير تاريخساز اراده يك شاه، امپراتور، قديس و قهرمان چندان رايج بوده است كه توده هاى بى نام و نشان گله وار چشم در پى يك منجى رويين تن و ماورايي داشته و حتى گاه پس از مرگ قهرمان او را نمرده مى‌ پنداشتند كه دوباره در شمايل يك سوشيانس، يك كيخسرو، يك موشيه، يك عمانوئيل، يك مقنع و يك ابومسلم برمى گردد و با نيروى خارق العاده و تن ناميرا و زخم ناپذيرش چيزى چون آرمانشهر كيخسروى بپا مى كند، اما فردوسى در عين پايبندى به گفته هاى باستانى با نبوغ بى همتايش تا لحظه اوج شاهنامه هاله هاى مقدس را در حد دگرگونى آنها به فر و خردى كه در عمل وابسته به نيك و بد اخلاقى و كردارى انسانهاست دگرگون مى‌كند و حكمت و خرد را وارد تاريخ مى‌كند، گوهر و نژاد دودمانى را تابع خرد و خويشكارى مى‌كند و به گونه‌اى شگفت و استثنايي مردم و حتى حيوانات را داراى حق مى‌كند.
    آيا جنبش‌هاى ديگرى چون عرفان و شعوبى‌گرى توانستند ذوات ابدى‌اى چون نور خرد و حق را از ذاتيت ابدى‌اش به نيرويي سيال و تغيير پذير در تاريخ تبديل كنند؟ آن هم تاريخ آنچه در گيتى رخ مى دهد نه در مراتب مجرد آسمانى؟ فردوسى ممكن است شخصاً شعوبى يا اسماعيلى يا شيعه بوده باشد، اما اگر از جهت استقلال طلبى ايرانى شاهنامه را با ديگر جريان‌ها مقايسه كنيم، در لحظه‌اى بناگاه به انديشه‌اى نبوغ آميز برمى خوريم كه به هيچ وجه وامدار آنچه بناست از آن مستقل و آزاد شود، نيست.
    شعوبى‌ها، علوى‌ها، زيدى‌ها و عارفان؛ آزادى و استقلالِ خود را از سرچشمۀ همان دينى مى‌جويند كه خليفه، متولى آن است. ايرانيانى چون طبرى و زمخشرى و ثعالبى و گرايندگان به هفتاد و دو ملت، گويي به متجاوزان و فاتحان عرب مى‌ خواهند بگويند كه مسلمانى را ما بايد به شما بياموزيم. اين است كه با همه درخشش‌هاى فرهنگى و نظامى خود، سرانجام، كارى بجز پروار كردن همان دستگاه عقيدتى فاتحان نمى‌كنند و به علتِ عربى نويسى يا هر علت ديگرى، حتى امروزه در بسيارى از پژوهش‌ها و تاريخ فلسفه‌هاى غربى، مى‌بينيم كه از ابن‌سينا به عنوان فيلسوفِ عرب و از رازى به عنوان جالينوسِ عرب، نام مى‌برند.
    فردوسى كه آغاز و پايان خود است، رهايي از فاتحان را از زبان و آيين آنها نمى‌گيرد تا در آينده شبيه خودشان گردد. نيچه مى‌گويد اگر زياد به اعماق چاهى بنگرى، سرانجام چاه تو را مى بلعد. فردوسى، مذهبش را براى خودش نگه مى‌دارد و راهِ رهايي را در نگريستن به ژرفاى چاهى كه عرب كنده است، نمى يابد. او نه فقط زبان پارسى را برمى گزيند بل رو به تاريخِ گذشتۀ ايران بر مى گرداند. گفته‌ام و ديگر شرح نمى دهم كه چرا اساطير تاريخ قومى به زبان رؤيا و ناخودآگاهى جمعى و تاريخى است.
    كيخسرو و ماجراى او، در دست خلاق حكيم توس به سرنمون حكومت آرمانى ايرانى و ايرانشهر مى گردد كه در عين حال جهانى است. وى شهرى چون بهشت بر زمين داير مى‌كند كه در آن، خرد و خويشكارى همگانى، مبناى تمامى جنبش‌ها و پويش‌هاست. آز و نياز و رشك و خودكامگى در اين شهر، چندان نيست كه اصلاً غم و ماتم و انديشۀ مرگ در آن نفوذ داشته باشد، با اين همه، در اين شهر، يك تن هست كه در اوج قدرت و نيرومندى است و اين دقيقاً آن چيزى است كه كيخسرو، اين مقدس‌ترين شاه ايرانى را به هراس مى‌افكند. هراس از قدرتِ بى سد خودش. مقدس يا نامقدس، قدرتِ محض در معرض خطر سقوط در تباهى و مردم آزارى و خود رايي است. كيخسرو آرزو مى‌كند كه تا قدرتش فاسد نشده تخت را ترك كند. سروش در رؤيا هيچ سخن تازه‌اى كه از جايي جز از درون خود كيخسرو سرچشمه گرفته باشد، نمى زند. رؤياى كيخسرو تحققِ آرزوى خودِ اوست.
    مرگ انديشى كيخسرو، عنوانى فريبنده است زيرا وى آرزوى مرگ نمى‌كند. آرزوى او رها كردنِ شهر زنده و شادمان و پويانى است كه بيم دارد با فسادِ خود، مرگ و ماتم و بدانديشى را دگر بار وارد آن كند. كيخسرو در حالى كه هيچ ديده‌اى او را نديده است ناديدنى مى شود. نه فردوسى به جايي كه او مى رود كارى دارد، و نه جايي كه او مى رود، همچون دوزخ و بهشت دين‌هاى بعدى زندگى زمينى را تحت سلطه خود مى گيرد. رويين تن شاهنامه در سراشيب بعدى اين اوج پديدار مى شود تا هفت خوانى ديگر، كين‌خواهى‌اى ديگر، و جنگ‌هايي ديگر راه اندازد كه براى آبادى و داد و شادمانى مردمان، هيچ فايده‌اى ندارند. از همين رو، دفنِ پهلوانان در چاه‌هاى برفى، خود پيش آگهى نه چندان فرخنده‌اى از دفنِ رستم و ياران آزاده‌اش در چاه‌هاى شغاد و بهمن و سپهسالار كابل است. ناپديد شدن كيخسرو، آغاز سقوط از اوج است.

    كورس
    ريشه ها ١٣٩(دنباله)
    همان سان كه نمودار اوج شهريارى و شهر يا كشور عالى، نشانه‌هاى بارزى چون: آشتى و همزيستى هميارانه (خويشكارانه) كثرات نژادى و قومى و مذهبى، مبنا بودنِ داد و خرد و نيك انديشى و آزادىِ گفتارى و اخلاقيتِ رفتارى و در يك كلام آبادى و بى هراسى زندگى زمينى دارد؛ فرود به سوى زوال و خوارى نيز نشانه‌هايي دارد كه فردوسى با گزاره‌هاى حكمى و تصاوير خيالى، آنها را بيان كرده است. غياب كيخسرو از جهان، آغاز زوالى است كه فردوسى با اشاره به دفنِ پهلوانان در چاه‌هاى برفى به گونه‌اى پيش آگهانه، از آن خبر مى‌دهد؛
    زمانى تپيدند در زير برف
    يكى چاه شد كنده هر جاى برف
    نماند ايچ كس را از ايشان توان
    بر آمد به فرجام از ايشان روان
    سرزمين برفى، خوانِ آخر اسفنديار نيز هست. آيا عجب نيست كه در ميان آن همه هياهو و گفتگوى مهان و يلان و كيخسرو، رستم خاموش است؟ خاموشىِ پهلوان نشانه چيست؟ جز نگاهى به دور دست و پيش نگرى چيزهايي كه نمى‌توان بيانشان كرد، چرا كه گوشِ نيوشا نيست. يا شايد تقديرى ناگزير و محتوم است كه گفتن آن را سودى نيست؟ زال، بعدها به بهمنِ اسفنديار كه عَلَم كين‌خواهىِ پدر برافراشته، چنين اندرز مى‌دهد:
    چنين داد پاسخ كه گر شهريار
    برانديشد از كار اسفنديار
    بداند كه آن بودنى كار بود
    مرا زان سخن دل پرآزار بود
    پدرت آن گرانمايه مرد بزرگ
    زمانش بيامد بدان شد سترگ
    شايد رستم با گذار كيخسرو از اين جهان، فرا رسيدن زمان خود را نيز دير نمى‌بيند.
    ذبيح‌الله صفا در حماسه سرايي در ايران، ماجراهاى شاهنامه را به سه دورۀ حماسى (از كيومرث تا جمشيد)، پهلوانى (از ضحاك تا دادار) و تاريخى (از اردشير تا يزدگرد) تقسيم مى‌كند. اما به باور من، عصر پهلوانى با مرگِ رستم به پايان میرسد و رستم خموشانه در برف، آغاز پايان خود را مى‌بيند. شركت او و زال در مراسمِ به دخمه سپارىِ پهلوانانِ مرده، پيش آگهى مرگ خودشان نيز هست. چاه و چاه‌كنى از اين پس چون نشانه كسانى كه جوانمردانه نمى جنگند، آشكاره مى شود.
    رستم و يارانش به ناروا و با پيراهن عثمان شدنِ كينِ اسفنديار جهادگر در چاه مى ميرند. فرامرز پسر رستم به دار آويخته مى‌شود. دارا شاه ايران از اسكندر شكست مى‌خورد. دو وزير او، رذيلانه او را درحال فرار با دشنه مى‌كشند، به اين هوا كه اسكندر به عنوان دستخوش، حكومت شهرى را به آنها بدهد. اسكندر فرمان مى‌دهد تا اين دو پست فطرت آدمفروش را در بند كنند و خود به بالين شاه زخمى ايران رفت، سر دارا را بر زانو نهاد و سخت گريست و گفت كه شب پيشش شنيده است كه دارا برادر اوست. چقدر فردوسى بر اين دشمن و فاتح ايران، ارج نهاده است. كجاى اين آدم، نژاد پرست مى‌تواند بود؟ بزرگىِ اسكندر به چشمِ فردوسى از آن است كه گوش به خردمندى چون ارسطو دارد. اما دارا خودكامه، مغرور و بدور از خرد است. ببين اين ديدۀ دورنگر چگونه زوالِ ايرانيان را در چاپلوسى و نارو زدن، نشان داده است. كيخسرو كه آشتى دو نژاد تورانى و ايرانى را در خونِ خود دارد، سرنمون حاكم خوب است. بگذريم.

    چاه، همچنان در بارگاه نوشيروان نيز زندانِ دوم بوذرجمهر مى‌گردد و زندانِ سوم، تنورى پر از ميخ است. حالا چرا نوشيروان، حكيمِ خردمندِ ايرانى را زندان به زندان مى‌كند؟ در نخجيرگاه وقتى كه نوشيروان در خواب است، مرغى سياه بر سينه‌اش مى نشيند و جواهراتش را مى‌خورد. اين مرغ سياه آيا خبر از آيندۀ شومى نمى‌دهد كه تازيان نيزه‌دار گوهرهاى ايران را به يغما مى برند؟ نوشيروان اما بوذرجمهر فرزانه را در كاخ به بند مى كند. اكنون مقامان امنيتى به نام كار آگاهان نيز به نان خورهاى شاه افزوده شده‌اند. نوشيروان آنها را سه بار مى فرستد تا از حال بوذرجمهر خبر آرند. بار نخست حكيم مى گويد: كه روز من آسان‌تر از روز شاه است. و به اتهام اين گستاخى، زندانش به چاه تغيير مى‌كند. اين بار نيز جوياى حالش مى شوند و چنين مى شنوند: كه روزم به از روز نوشيروان است. به تنور پر ميخش مى‌افكنند و باز احوال‌پرسى تكرار مى‌ شود و اين هم پاسخ: كه گفتى كه زندان به از تخت شاه // همين ميخ و اين بند و تاريك چاه.
    اما فردوسى انوشيروان را همچون همه شاهان چون قصه نيوشى در كنار شهرزاد مى نگرد. بهترين اندرزهاى شاهنامه به شاهان را در مجالس بزم شاه و بوذرجمهر مى شنويم. گاه از انوشيروان حكيمانه‌ترين جملات را مى شنويم. گاه گويي وى آزادى بيان و حقوق بشر را اعلام مى كند، اما اين بزرگمهر است كه با زبان انوشيروان سخن مى گويد.
    دوران شكوهمندِ كيخسرو البته به يكباره به پايان نمى‌رسد. فردوسى از فراز و نشيب پر تضادِ دورانِ تاريخى نيك آگاه است. نه فقط در اين دوران فرود تاريخى، وى شاهان خوب و دادگر را هم به ما نشان مى‌دهد بلكه يك شاه واحد را نيز مطلقا سياه يا سفيد نمى‌كند. در نقل تاريخى وى ما مى توانيم آينده ايرانى را ببينيم. بنا به روايات ديگر: بزرگمهر را در عصر ساسانيان به انگ زنديك در تنور پر ميخ افكندند و روزبه را در عهد عباسيان به انگ زنديق در تنور پر سيخ افكندند. شاهنامه در چنين روزگارى كه تا صد سال پس از مرگ حلاج به ندرت كسى را ياراى سخن گفتن از حلاج بود، به ايرانيان جرأت و دليرى مى آموزد.

    كورس
    ريشه ها ١٤٠
    دنباله تأملات در ماجراى كيخسرو
    ٤٠ -يك جمع بندى
    شاهنامه چون هر اثرى كه سخنگوى جان است، از جان يا روان منفك از تن، منفك از وضعيت خاصى در زمان و زمينى خاص، و منفك از گفتار زمانه، فضاى معنوى زمانه، نيازها و بيم‌ها و اميدهاى مردم زمانه، مناسبات قدرت زمانه، و درد مردمان زمانه برنيامده است. هر سخنى كه از جانى برمی‌خيزد، خاستگاهى فراگير تر دارد. شناخت اين خاستگاه پس‌از هزار واندى سال براى ما بسى دشوار است. ساختارهاى فرهنگى و زبانى و سياسى و زيستى و اخلاقى و آيينى‌اى كه بافت و زمينه و خاك زايش اوليه آثار هنرى‌اند، بسيار پيچيده‌تر از آنى هستند كه تو بتوانى همه اين ساختارها را به طبقه از نظر شيوه توليد فرو كاهى. چنين نظريات تقليل گرايي آنجا كه ملاك تغييرات انقلابى قرار گرفته‌اند، از دوزخ‌هاى پروكروستى سر در آورده‌اند. پروكروست در جهانِ افسانه‌ها، ديوى راهزن است كه سر راه مسافران را مى‌گيرد و اموال آنها را مى‌چاپد. تا اينجا، كار زشت پروكروست كارى است مثل كار همه راهزن‌ها و مهاجمانِ غارتگرى كه به قومى حمله مى‌ كنند، مى‌كشند و اشتلم مى‌كنند و وقتى قوم مغلوب، ديگر از ترسِ فاتحان از مقاومت عملى دست كشيد، حاكمانِ چپاولگر، از او چيزى نمى خواهند جز دادنِ باج و خراج. اما پروكروست به اين حد خرسند نبود. او تختخوابى داشت شبيه تخت معجزه كه حتما درباره آن شنيده يا شايد شخصاً امتحانش كرده‌ايد. پروكروست قربانيان خود را بر روى تخت مى خواباند. قدِ آنها، از تخت يا بلندتر بود و يا كوتاه‌تر. در حالتِ نخست، بخشى از پاهاى قربانى را مى‌بريد و در حالتِ دوم، بدنِ قربانى را همچون زه كمان، آن قدر از دو سو مى‌كشيد تا در هردو حال، بدن با تخت هم قد و هم تخت شود.
    وقتى مى گويم اسطوره‌ها از صفحه حوادث روزنامه‌ها واقعى‌ترند، يك نمونه‌اش همين تختخواب پروكروست است. اين تخت، رؤياى ديو را مصور و مجسم كرده‌است. اين تخت تصويرى است از ذهن و فكر ديو كه مى‌خواهد، ذهنِ همه را با آن همقد و مطابق كند. ديو راهزن فقط به خراج راضى نيست، او چيزى افزون از راهزنان ديگر دارد. او مى گويد: نه فقط مالت را بايد به من بدهى بل ذهنت، فكرت، تمامى وجودت را هم بايد با ذهن و فكر و تمامىِ وجودِ من، هم تخت كنى. آيا چكيده‌تر و سودمندتر از اين مى‌توانيد، هويت رژيم‌هاى توتاليتر را بيان كنيد؟ چون در حقيقت و واقعيت جامعه انسانى صرفا فراورده طبقات اقتصادى نيست، پس در عمل نيز جز با زور نمى توان آثار جان و دست انسانها را در طبقه يا جامعه بى طبقه فرو كاست. چنين فروكاستى به گواه بى استثناى عاقبت تمامى انقلاب‌هاى ايدئولوژيك، لازم مى آورد كه يك جامعه متكثر و سيال و پويا به بهاى قبرهاى دسته جمعى و تصفيه‌هاى خونين و حذف‌هاى فزاينده و زندان‌ها و شكنجه‌گاه ها و دستگاه‌هاى عريض و طويل امنيتى و مهار دايم و عذاب‌آور، هر چيز مغايرى با تخت حاكم، هم تخت شود. با اين همه، چنانكه بارها گفته‌ام نقش اويكونوميا يا نياز آدمى به مأمن در شكل گيرى انديشه‌ها انكار ناپذير است.
    حاكميت خلفا در زمان فردوسى، حاكميتى پروكروستى بوده است. سلطان محمود براى خوشايند خليفه بايد شعوبى و رافضى و قرمطى مى‌ كشته. حاكم پروكروستى مى‌گويد: ثروت شما را مى‌چاپم، زورم مى رسد كه با سرنيزه به بهاى فقر و گرسنگى و دلنگرانى دايم شما براى نواله‌اى ناگزير، خزانه‌ام را پر از طلا و شكمم را گورستان طيور كنم. اما نه فقط همين. همه مالت را هم كه در جيب من فروكنى كافى نيست؟ اگر بپرسم توى جيبم چيست، تو چه مى گويي؟ می‌گويم: خب، معلوم است. جيبت پر از پول است. غضبناك مى‌گويد: دِ نشد ديگه! و چماقش را در هوا تاب مى‌دهد. مى گوييم: خب، باشه، توی جيبِ تو همونى هست كه خودت مى‌گويي. مى‌گويد خير، بايد بگويي توى جيبِ من حقيقت است، دين است، خداست. وگرنه سر و كارت با كرام الكاتبين است. در برابر چنين حاكميت، كسانى گفتند: ما دين تو را قبول داريم اما با اصلاحاتى. اينان همان شعوبى‌ها، قرمطى‌ها، اسماعيلى‌ها، حكماى دينى بودند كه حقيقت حاكم را در كل پذيرفتند و سپس آن را تهذيب و اصلاح و تأويل و تلطيف و معقول تر و دوست داشتنى‌تر كردند. حالا اينكه اساساً در وضعيتِ ترس و اضطرار چيزى به نام حقيقت مطلق و نامشروط و معلق در خلأ، بيرون از ساختارهاى ياد شده از كجا سر و كله‌اش پيدا مى‌ شود، خود بحث ديگرى است كه به وقتش، از سر آن نخواهيم گذشت. مقايسۀ اين وضعيت، با حال و روزِ امروزمان را به فهم و فراستِ خودتان مى سپارم.

    اكنون فرض مى‌كنيم اصلا فردوسي‌اى وجود نداشت و از افق امروز مى پرسيم: چه چيزى در اين كشمكش پر تنش تاريخى كم بود؟ ما امروز كارنامه حكومت‌هاى دينى بغداد و ايران و اروپا را ديده‌ايم. سرانجام حقيقت عارفان و شعوبى‌ها و ديگر مذاهب را آنگاه كه به قدرت سياسى دست يافته‌اند، پشت سر داريم. نتايجش را آزموده‌ايم. من هيچ داورى نمى‌كنم و صادقانه بگويم، داورى‌ام را عيان نمى‌كنم، فقط مى پرسم، سده چهارم هجرى، سده پيكارهاى گفتارى و كشتارى جنگ هفتاد و دو ملت اسلامى، اگر پروژه ابومنصور و فردوسى وجود نداشت چه چيزى كم داشت؟ كسانى حق دارند بگويند آنچه كم بود همين پروژه بود. پروژه كه ايرانيت را در سياست و حكومت مقدم دارد، بى آنكه مانع حقيقت‌جويان عارف و فيلسوف و شعوبى و معتزلى و اشعرى و غيره گردد. حقيقت را هركس مى‌تواند آزاد از حاكميت، براى خودش جستجو و حتى تبليغ كند و حقاً نيز ايرانيان از اين امكان بهره‌هاى ارزشمندى بردند. اما ايران و زبان پارسى چيزى متعلق به همۀ مردم از هر دين و مذهب و طايفه و طبقه‌اى بوده و هست.
    كسى به نامِ فردوسى اين كم‌داشتِ بزرگ و اساسى را پر كرد. براى مخاطب قرار دادنِ همگان، زبانِ شعر و هنر را برگزيد. بسنده به آن نكرد كه خود را با شمارى مريد مدرسه‌اى يا خانقاهى، دلبسته حقيقتى ذهنى كند. واردِ تاريخ گذشتۀ ايران شد تا بلكه كارى كارستان كند. در پشتِ چنين كارى، صرفا نوعى سرگرمى و قصه‌گويي نهفته نيست بل لحظه غيرت وجدان شريف و دردمندى در سخن است كه مى گويد: در اين سكوت و خفقانِ خونبار، در اين سر به گريبانىِ خلقِ ترس خورده و بى عمل، در ميان اين زنجيرهاى دينِ حكومتى كه پس از ناكامى‌هاى دلاورانه‌ترين مبارزاتِ ايرانيانى چون بابك و ابومسلم و ديگران؛ مردمِ خوار گشته، دارند به آنها خو مى‌گيرند، آرى، در اين فروبستگى فضا؛ كارى بايد كرد. كارى كه به مردم، دليرى عمل و سرافرازى دگرباره دهد. كارى كه به مردم، ندا دهد كه بايد زور و قدرت و همزمان، خرد داشته باشند تا دوباره شانه‌هاى خميدۀ خود را راست كنند. شاهنامه اگر ملى و مردمى نبود، هرگز مهم‌ترين نگهدارش در طول اعصار، مردم نبودند. در اين باره بيشتر خواهم گفت.

    كورس
    ريشه ها ١٤٠(دنباله)
    كتابى كه بدون تحميلِ هيچ زور فرا دستانه‌اى از جانب خلافت و حكومت، در طول هزار سال ايرانيان را دلمشغول و دلبسته خود كرده است، چگونه ممكن است ضد مردمى باشد؟ اين درست كه اثر جان سخنگو خاستگاهى در زمانه خود، دارد، اما بسا كتاب ها كه از خاستگاهِ خود برناخاسته، فرو مى افتند و دولتشان از زمانۀ خودشان بيش نمى پايد.
    راستى خاتم فيروزه بواسحاقى
    خوش درخشيد ولى دولت مستعجل بود
    چرا شاهنامه و ديوان حافظ و آثار سعدى همچون خبرى در روزنامه يا رمانى عامه پسند، دولتشان مستعجل نبوده؟ رمز ماندگارى شاهنامه به راستى در چيست؟ آيا حكومت هاى پروكروستى دينى و الحادى همچون حكومت چين كمونيست، شاهنامه را همچون كتابِ سرخه مائو با تيراژى بيش از جمعيت كشور منتشر و در جيب هر ايرانى يك نسخه از آن را فرو كرده تا حقيقت با محتويات جيب‌ها مخلوط شود؟ هرگز چنين نبوده است. آيا اصلا شاهنامه همچون آثار فيلسوفان و حكماى دينى، حاوى دين و حقيقت خوانده‌اى است كه با چوب و هويج دوزخ و بهشت آن جهانى و تهديد دكانداران زمينى‌اش، مردم را زير علم خود نگه دارد و قدرتِ خود را بر ترس‌هاى آنها سوار كند؟ هرگز چنين نبوده است؟ آيا دلبستگى مردم كوچه و بازار به شاهنامه از آن رو بوده است كه مردم از شاهان خوششان مى آمده؟ خب، مگر همين مردم نبودند كه به ابراهيم ادهم حتى پس از ترك كلاه و افتادن در راهِ عرفان و خاكسترنشينى مى گفتند: تو هنوز بوى گندِ شاهان میدهى؟ زين‌ گذشته، مگر شاهنامه در ستايشِ شاهان است؟ تكرار مكررات است اگر بگويم: شاهنامه سرمشقى براى حكومت عرضه مى‌كند. چون حكومتِ كيخسرو كه بايد از داد و خرد و دهش و آبادى و دليرى و هميارى و مردم‌دارى و آرامش و شادى‌طلبى براى مردم، سرچشمه گيرد نه از خواستِ مطلقۀ يك فردِ خودكامه يا حتى يك مجموعه قوانينِ ابدى و آسمانى.
    شاهنامه، خرد نامه و داد نامه است. شاهنامه از آن رو از شاهان سخن مى‌گويد كه رژيمِ شاهى و امپراتورى، تنها فرم‌هاى حكومتى در زمانِ او بودند. از آن رو از شاهان مى‌گويد كه مردم در زمانِ او، در عمل، انديشه‌اى براى اينكه خود قانوناً تعيين كنندۀ قدرتِ سياسى باشند، نداشتند يا اگر داشتند آن را تحقق نبخشيده‌اند.
    تمامى قيام‌هاى مردمى شرقى، يا شكست خورده‌اند يا در صورت پيروز شدن، رهبرِ قيام، شاهى ديگر شده است. فرض مى‌گيريم به قولِ على‌حصورى، ضحاك به پشتوانۀ مردم، نظامِ طبقاتىِ جمشيد را برانداخته و سپس زمين‌ها و اموالِ موبدان و سپاهيان را به مال اشتراكىِ مردم تبديل كرده است؟ خب، آيا بعدش، خودش نيز از شاهى دست كشيده است؟ پيداست كه خير. در اين صورت با چه پشتوانه‌اى به حكومت خود ادامه داده است، وقتى كه پشتِ خود را از سپاه و موبدان خالى كرده است؟ اگر ضحاك شاهى مردمی و اشتراكى بوده كه فردوسى از او ابليس ساخته است، چرا فردوسى اين كار را با مزدك نكرده است كه پيشاپيش همان ابوريحان، وى را بدنام ساخته است؟ فردوسى فراز و فرودِ گذشته‌اى را نقل كرده است كه از نظر سنديت تاريخى، چيزى چون رئيس جمهور نداشته است. فردوسى در نامۀ باستانِ خود، نشان داده است كه هرجا شاهى هرقدر نيز كه عظمت و قدرت داشته است، از اخلاقِ انسانى تجاوز كرده و نسبت به مردم، راهِ نابخردى و بيداد و خودسرى در پيش گرفته است؛ يا به دست مردم يا پهلوانان‌ِمردمى، سرنگون گشته يا به بدنامى مرده است. بهمن پسرِ اسفنديار شاهى است دقيقاً در تقابل با كيخسرو.
    كيخسرو، كين‌خواهى از خونِ بناحق ريختۀ سياوش را حتى نه فقط به انتقامِ خون پدرش بل براى رفعِ خشكسالى و دروج (بدانديشى) يعنى براى بهبودِ دو امر اقتصادى و فرهنگى و براى برقرارى آشتى و داد و شادى، دستاويزِ نبردهايش مى‌ كند. و بهمن كه دست پروردۀ زال و رستم است و با تربيت آنها باليده است، به انتقام خونِ اسفنديارى جوى خون در هيرمند جارى مى‌كند كه رستم او را به آشتى و پرهيز از جنگ بيهوده فراخوانده. كين‌خواهىِ كيخسرو، شخصى نيست و رو به آينده دارد. كين‌خواهىِ بهمن، سخت شخصى و حتى پس‌از مرگ كشنده پدرش است و به شدت اسير گذشته‌اى است كه به آن فكر نمى‌كند.
    ز دل كين ديرينه بيرون كنم
    همه رود زابل پر از خون كنم.
    بهمن، نشان تمام عيار استبدادى است خودكامه كه به روشنى پيام‌آور آيندۀ تيره مردمى است كه همواره اسير گذشته خود هستند و آن گذشته را به صورت بدفرجام ترى تكرار مى كنند، زيرا به گذشته نمى انديشند. شاهنامه بى هيچ اظهار نظرى از سوىِ راوى، ازدواجِ بهمن با دخترش را گزارش مى‌كند و اين خنثا بودنِ راوى را در مقاطع ديگرى نيز چون اظهار نظر درباره اختلافِ مزدك با موبدان، تكرار مى‌كند. هر چند طرحِ گفته‌ها، بيش‌تر به بخردانگىِ مزدك گواهى مى‌دهد.
    شاهنامه چون هر اثر بشرى خاستگاهى تاريخى دارد اما گسترۀ افقِ ديدِ فردوسى چندان آينده‌بين است كه مردمانِ همۀ اعصار، شاهنامه را مى‌توانند همچون آينه بازنماى رنگين كمان بيم‌ها و اميدها، ببينند.

    كورس
    ريشه ها ١٤١
    در قسمت ١٤٠ از پروكروست افسانه‌اى ياد كرديم و آن را با اين ادعا به پايان برديم كه فردوسى گرچه فرزند زمانه خويش بود، افق ديدش دور نگر تر از همه همگنانش بود. در اين همايش شريف، شايد كسى اين ادعا را گزافه‌اى تلقى كند از سرِ شيفتگى به فردوسى يا دنباله روى از مدهاى گفتارىِ روز، از جمله دلبستگى‌هاى ناسيوناليستى همچون واكنشى به وضعيتِ حاكم. پس جا دارد بپرسيم، به راستى وسعت افق ديد فردوسى در چيست؟
    آيا از شاهنامه مى‌توان چيزى به سود الحاد يا حتى چيزى عليه دين، بيرون كشيد؟ به هيچ وجه. فردوسى در فرهنگى دينى مى زيسته و در شاهنامه اِن قدر شواهد در ستايشِ ديندارى و يزدان و دادار و جهان‌آفرين هست كه با هيچ دنگ و فنگى نمى‌توان دليلى بر تأييدِ بيخدايي و بى‌دينى از شاهنامه برون كشيد؟
    آيا بزرگى شاهنامه در آن است كه صرفاً به محتواى فرمِ حكومتِ شاهى، داد و خرد و فرهنگ و دانش و بى‌آزارى و مردم‌دارى وارد میكند؟ من گمان نمى‌كنم كه چنين باشد. در اينصورت، شاهنامه را به يكى از نصيحت الملوك‌هايي فرو كاسته‌ايم در رديفِ باب‌هاى نخستِ بوستان و گلستان سعدى. تازه اين ايراد نيز وارد است كه مفاهيمى چون داد و آزادى و نكويي و بخردانگى و هر مفهومِ انتزاعى ديگرى تا دقيقاً مدلول قانونى‌شان تعيين و تحديد و تفسير ناپذير نشود، حاكمان مستبد با كمك مبلغانِ مزدورشان مى‌‌توانند هر كارِ جنون‌آميزى را بخردانه و هر بيدادى را داد، جلوه دهند. چنانكه انوشيروان قتل عامِ سفاكانۀ مزدكى‌ها را اجراى عدالت در مورد ستمگران، می‌خواند. شما ببينيد سياستمداران كدام دسته از كشورها، بيش‌تر از واژه‌هايي چون اعتلا، عدالت، عزت، هويت و محبت و ئت‌ها و ئيت‌هاى ديگر بهره مى‌برند؛ كشورهاى دموكراتيك يا كشورهاى استبدادى و ديكتاتورى؟
    البته انكار نمى‌توان كرد كه سعدى يا خواجه نظام‌الملك يا بسيارى از وزيران خردمند ايرانى كوشيده‌اند در برابر جور حكومت‌هاى زمان خود، نقشى بازدارنده ايفا كنند اما تاريخ گواهى مى‌دهد كه در قرون وسطى، فرم حكومت از نگر ساختارى جز استبداد مطلقه پدرشاهى يا خداشاهى نبوده است و مردم بندگان و كهتران زير دست و فاقد حقوقى بوده‌اند كه در برابر آنها حاكمان بهتر لطفشان و حاكمان بدتر قهرشان بيش تر بوده است.
    شهردارى كيخسرو از اين نگرگاه تنها به درونمايه‌اى نزديك به يك پادشاهى مشروط با قدرتى مهار شونده نزديك مى‌شود. اين جانمايه تنها از طريق فرم جمهورى يا مشروطه سلطنتى به تحقق خود نزديك مى‌شود. از اين نظر، فردوسى، بزرگىِ قابلِ تقديرى دارد. اما بزرگىِ منحصر به فردِ فردوسى، با توجه به ابیاتى كه در ابتداى اين قسمت آورديم، در چيز ديگرى است: در ورود به مقولۀ قدرت و اعلامِ خطر به وصلتِ قدرت و حقيقت. اين آن هشدارى است كه فردوسى را در جايگاهِ حكيمى مستثنا با افقِ ديدىِ ناظر به همۀ زمان‌ها، مى‌نشاند. امروز هزار و اندى سال پس از فردوسى مى‌توانيم با نگاهى به تاريخِ پشت سرمان، ببينيم كه فاجعه‌بارترين مصائب بشرى را همان حكومت‌هاى عقيدتىِ دينى و غير دينى‌اى به بار آورده‌اند كه همچون پروكروست افسانه‌اى به تو مى‌گويند: بسنده نيست كه جيبِ من پر از پول‌هاى تو باشد، تو بايد اقرار كنى كه دراين جيب، چيزى به نام حقيقت است و تو بايد حقيقت را همين حقيقتِ توى جيبِ من بدانى.
    زيان كسان از پى سود خويش
    بجويند و دين اندر آرند پيش

    كورس
    ريشه ها ١٤١
    41– سخن گشوده آخر
    بدو گفت كاى مرد بدبخت شوم
    ز كار تو ويران شد آباد بوم
    …………..
    چو با تخت منبر برابر كنند
    همه نام بوبكر و عمر كنند
    ز پيمان بگردند و از راستى
    گرامى شود كژى و كاستى
    ربايد همى اين از آن، آن از اين
    ز نفرين ندانند باز آفرين
    نهان بدتر از آشكارا شود
    دل مردمان سنگ خارا شود
    بدانديش گردد پدر بر پسر
    پدر بر پسر همچنين چاره گر
    زبان كسان از پى سود خويش
    بجويند و دين اندر آرند پيش
    …………….
    جهاندار بى دين جهان را نديد
    مگر هر كسى دين ديگر گزيد
    يكى بت پرست و يكى پاكدين
    يكى گفت نفرين به از آفرين
    ز گفتار ويران نگردد جهان
    بگو آنچه رايت بود در نهان
    هر آنگه كه شد تخت بى پادشا
    خردمندى و دين نيارد بها
    بيت نخست از واپسين سخنان رستم پيش از مرگ است؛ خطاب به شغاد كه سر راه او و رخش و يارانش چاه‌هايي كنده است. رستم را خودى مى‌كشد نه ناخودى. بعدها دارا نيز از دستِ خودى دشنه مى خورد و اسكندر نيز در فرازى از حكيمانه‌ترين سخنان شاهنامه، اين رذالت و نامردمى را ياد آور مى‌شود
    جز از نيكنامى و فرهنگ و داد
    ز كردار گيتى مگيريد ياد
    مر آن شاه را دشمن از خانه بود
    يكى بنده بودش، نه بيگانه بود
    آرى، رستم، آزاده‌اى كه تنها زمين بنده اوست و به نادلخواه از چرخ فلك نيز فرمان نمى برد، اعلام مى‌كند كه با مرگِ من، بوم و سرزمين آباد ايران نيز ويران شد. اين سخن البته ممكن است كنايي فرض شود، چون پس از رستم نيز فردوسى شاهانى چون اردشير بابكان يا بهرام را آبادگر و نيك نشان مى‌دهد و انوشيروان در رفتار نابخردانه و خودكامانه‌اش نسبت به بزرگمهر و تا حدى مزدك، سفاك جلوه مى‌دهد. اما در جاهاى ديگر گفتار وى را همچون گفتار بزرگمهر با عالى‌ترين سخنان حكيمانه در باب كشوردارى نيكو مى آرايد.
    ابيات بعدى را رستم فرخزاد در باره مصائب آينده‌اى مى‌گويد كه در سده چهارم براى فردوسى، در حكمِ حال و گذشته و شايد كه آينده است و براى ما نيز.
    ابيات بعدى پاسخ انوشيروان به موبدى چاپلوس است در مجلس شاه و موبدان كه از بخش‌هاى پرمعنا و تأمل‌انگيز شاهنامه است. موبدان البته همه در اين مجلس زيردستانى متملق مى‌نمايند. اما اين يكى براى پرسش از رابطه تخت و منبر يا حكومت و دين، نخست دين خود را مى‌فروشد و مى‌گويد: كه بى دين، جهان به، كه بى پادشاه. پيش از او موبدى ديگر مى‌خواهد بر ضد يهودى‌ها و مسيحى‌ها نزد شاه دو به هم زنى كند و آنها را منافق و دو رو و دشمن جلوه دهد؛
    جهودان و ترسا تو را دشمن اند
    دو رويند و باكيش آهرمن اند
    و شاه پاسخ مى دهد كه سترگى و بزرگى شاه به امان دادن آنهاست؛
    چنين داد پاسخ كه شاه سترگ
    ابى زينهارى نباشد بزرگ
    اكنون به سومين رديف اشعار بالا مى نگريم. از آنها يك اعلاميه آزادى مذهب و بيان دريافته مى‌آيد كه به هر حال فردوسى آنها را بر زبان نوشيروان نهاده و نشان مى‌دهد كه در يكى شدن تخت و منبر، آيندۀ خوبى نمى بيند و اين آينده را از زبانِ رستم فرخزاد بيان كرده است. اين سه رديف اشعار را كه از سه بخش فاصله‌دار شاهنامه انتخاب كرده‌ام. حتما به خاطر داشته باشيد تا در كامنت بعد، آنها را بيش تر در انديشيم.

    كورس
    ريشه ها ١٤٢
    ٤٢- سخن گشوده واپسين
    فردوسى نيز همچون شعوبى‌ها و عارفان اوليه و شمارى از صاحبان انديشه‌هاى عرفانى در دوره‌هاى بعدى، تازيانه‌هاى بيداد زمانه غدار را درك كرده است، و اين را مى توان از بن مايه‌هاى مكرر شاهكارش كه گاه از زبان راوى و گاه از زبان شخصيت‌ها به گوشمان مى رساند، دريافت. آزادگى‌اى كه در پهلوانِ مردمىِ شاهنامه جان مىگيرد، از جمله اين بن مايه‌هاى بارز است. رستم در دنيايي كه زور، اصلى‌ترين تعيين كنندۀ معادلات سياسى است، خود را زورمند كرده است تا با بيداد و ستم و با دروغ و نامردمى پيكار كند. گرچه در اين راه به دام خطا نيز مىافتد. با دست‌هايي كه سياوش را پرورده است، بهمن را نيز مى پرورد و عواطفِ جوانمردانه‌اش يا شايد احساسى از جبرانِ كشتنِ ناگزير اسفنديار، بر پندهاى خردمندانه زواره غالب مىشود و تخم كينه‌اى شخصى را كه در مَثل به كينۀ پدر كشتگى معروف است، در دامن خود به نيرويي ويرانگر تبديل مىكند. اين نشانىِ انسانى است كه حكيمِ حماسه سرا بر جانِ پويان شاهنامه نقش مى زند. گشتاسب و اسفنديار و بهمن هر سه يك نشان دارند:
    زيان كسان از پى سود خويش
    بجويند و دين اندر آرند پيش
    به بيانى امروزى‌تر، اينان قدرت را با حقيقتى پيوند مىدهند كه تمامى تاريخ بدون حتى يك استثنا، گواهى بر ويرانگرى فاجعه‌بار آن در وقتى است كه تكيه بر اريكه قدرت سياسى زده است و عارفان نيز به گونه‌اى ذهنى و درونى و ناخشنود در حركتى دامنگستر، كوشيدند آن را از دستِ شاهِ برون نجات دهند و در سايۀ شاهِ درون، آن را از دستبرد نا اهلان ايمن دارند
    شاه آن باشد كه از خود شه بود
    نى به مخزن ها و لشگر گه بود
    اينجا بايد ابهامى را رفع كنم. مراد من از حقيقت، دستگاهى از ايده‌ها و مفاهيم و احكام است در پاسخ به كلان‌ترين پرسش‌هاى بشرى در باب هستى، آفرينش، جهان، زندگى، مرگ، سرنوشت انسان و كل كائنات. مراد آن نيست كه اين دستگاه ذاتاً و ابداً و ازلاً حقيقى و حقيقت است. بل ما بنا به قرارداد، آن را در واژۀ حقيقت چكيده مى كنيم، از آن رو كه شمار زيادى از انسانها نه فقط از سر انديشۀ آزاد بل از سر ايمان و ترس و تعصب و ميل فرو نشسته در ناخودآگاهى جمعى؛ آن را حقيقت خوانده و برايش معابدى برپا كرده‌اند. كه رابطه با آن از جنسى غير از خرد، فرهنگ (به‌مفهوم شاهنامه‌اى يادگيرى و مطالعه و آموزش) و آزادانديشى و گفتگوست. اين رابطه را برخى از اصحاب نظر، رابطۀ دينى يا احساسِ دينى خوانده‌اند؛ احساسى از باور به برترى و همه توانى و همه دانى يك پدر، يك پيشوا، يك قهرمان، يك حزب كمونيست، يك مذهب، يك نيروى مسيطر آسمانى يا زمينى، يك ابرمرد، يك مانا، يك معبد يا فانوم، يك توتم و يك خدا.
    توجه بفرماييد كه آنچه مبناى ماست نوع رابطه است، نه حقيقى يا ناحقيقى بودنِ معبد و معبود. رابطه‌اى كه طنابِ محكمش را با ترس و نياز و شور و فناتيسم بافته‌اند نه با خردِ انتقادى و فارغ از بيم و نياز.
    شايد گذرانه در همين جا، اشارتى به اهتمامِ عارفان و فيلسوفانِ مشاء در زدودنِ ترس و نياز و آزِ دنيوى از چنين رابطه‌اى، بيراه نباشد تا كار بزرگ آنها را در بخش پوياى فرهنگ ايران زمين، خوار نشمريم. اما فردوسى در بطن چنين كشمكش هاى سترگى كه عارفان و مشائيان براى نجات حقيقت در پيش گرفته‌اند، آنها را متوجه مقولۀ قدرت و كشوردارى‌اى مى‌كند كه در تاريخِ واقعى ايران در شاه تجلى يافته و يا اشكال دگرديسه‌اى چون خلافت، سلطنت، و امارت. از همين روست كه شاهنامه، شاهنامه است نه صرفاً سير و سلوكِ عارفانه يا برهان آورانه‌اى محدود به خانقاه و مدرسه.
    در طول روزگاران با همه دگرگونى‌هاى زير و روكننده‌اى كه در جنسِ آن طنابِ كذايي پديد آمده است، اما چيزهايي هم وجود دارند كه قديم و جديد ندارند. از جمله فشار ظلم و بيدادگرى كه مردم هر زمانه‌اى آن را با گوشت و پوست و تمامى هستى و زندگى واقعى خود، احساس مى كنند. يا ترس و هراسى از حقيقت حاكمى كه آن را در حالات تحقير و

     
    • با پوزش از دوستان گرامی
      ظاهراً از قسمتی از این نوشته درج نگردیده و ناقص پست شده است که در اینجا آن قسمت حذف شده را درج می نمایم:
      ادامۀ نوشته:

      در طول روزگاران با همه دگرگونى‌هاى زير و روكننده‌اى كه در جنسِ آن طنابِ كذايي پديد آمده است، اما چيزهايي هم وجود دارند كه قديم و جديد ندارند. از جمله فشار ظلم و بيدادگرى كه مردم هر زمانه‌اى آن را با گوشت و پوست و تمامى هستى و زندگى واقعى خود، احساس مى كنند. يا ترس و هراسى از حقيقت حاكمى كه آن را در حالات تحقير و خوارشدگىِ خود تجربه مى‌كنند، يا فرياد اعتراضى عليه ناشايستگان بى‌ادب و قلدرى كه اهلِ دانش و فرهنگ را خوار مى‌دارند و به بند مى‌كشند تا سفلگان و نابخردان را بر خر مراد سوار كنند.
      چنين احساساتى در زمانه فردوسى، بر جان ايرانى سنگينى مى كرده‌اند و فردوسى را به گونه‌اى مستثنا و نامكرر همچون تك شعله‌اى نورانى در ظلمت شام ظلام بر مى انگيزد كه به مقوله تاريخ و قدرت روى آورد و بن مايه‌هايي چون ادب، داد، فرهنگ و دانش و آموزش، رهايي از ترس و بيم و خوارى، ضرورت زورمندى و دليرى و آزادگى و شيوه‌هاى مهار و مشروط سازىِ خودكامگىِ شاهان و از همه مهم‌تر؛ داد و خرد.
      رستم سرنمون انسانى است كه آزادگى خود را در جهانى زورمدار، نه تنها بازورمند كردنِ بدن خود بل با زدودنِ ترس و خوارى و نياز از روان خود، به دست مى‌آورد و با چنگ و دندان آن را نگه مى دارد. او به بيدادِ چرخ فلك نيز تن نمى دهد. اين سرنمون نه تنها به ايرانيان كه به گيتى مى آموزد كه در برابر تقدير بدسگال و نيروهاى عظيم و بدكردار و نيستكار، نفرين و شِكوه سودى ندارد. خزيدن به درون و گريختن به كنج صومعه‌ها، ستمكاران را از ستمكارى باز نمى دارد. گفتارِ بيكار در لعن و نفرينِ اشرارِ آزمند و خونخوار، به آنها گزندى نمی‌رساند. واگذارىِ آنان به دوزخ نيز زندگى گيتيانه را از غم و بيم و زور ستمگران، رهايي نمى‌بخشد. انسان در برابر درياى مشقات و بيعدالتى‌ها، هنوز كه هنوز است گزيرى جز از اتكاء به سهمى از اختيار و آزادى كه به او داده شده است، ندارد. رستم اين سهم را تا به آخر به كار مى گيرد. واپسين سخن او پيش از مردن اين است:
      چنين گفت رستم كه يزدان سپاس
      كه بودم همه ساله يزدان شناس
      كه زان پس كه جانم رسيده به لب
      بر اين كين من بر نه بگذشت شب
      مرا زور دادى كه از مرگ پيش
      از اين بى وفا خواستم كين خويش
      بگفت اين و جانش برآمد ز تن
      شد آن نامور شير لشكر شكن
      اين شغاد بى‌وفا و بد بخت و شوم، همچون بيش‌تر چهره‌هاى اسطوره‌اى، صرفاً يك انسان در ميان ديگر انسان‌ها نيست بل يك نيروى نمادين است. او به تيرِ كارىِ رستم به تنۀ درختى دوخته مى‌شود كه در بستر وصلت حقيقت و قدرت ريشه دارد و اسفنديار و گشتاسب و بهمن، بارها و شاخ‌هاى آنند. اين درختى است كه بارهاى آيندۀ آن -آينده‌اى كه هنوز ادامه دارد – كينه‌هاى حقيرِ متعصبانِ قدرت گرفته‌اىِ خواهد بود كه به نام يك جهانبينى كلان و فرا كلى؛ به عبث خون‌ها خواهند ريخت و همچون پروكروست افسانه‌اى، استبدادِ زورمدار ديرينه را مضاعف خواهند كرد. آنها بسنده به پركردن كيسه‌هاى خود از پولِ رنج و خونِ مردمان نخواهند كرد بل افزون بر آن، خواهند گفت كه در كيسۀ ما حقيقتى است كه همۀ ذهن‌ها بايد خود را با آن همساز كنند و قدرتِ پروكروستى ميخِ اين حقیقت و احكام عملى و نظرى‌اش را در حيات همگانى جاي جاي فروكوبد.
      كين‌هاى رستم هرگز از اين سنخ نبوده است. رستم هرگز كسى را به سببِ گفتار و پندارش، نكشته است. او هرگز جنگِ عقيدتى نكرده است بل برعكس، سرنمونِ جنگِ عقيدتى، اسفنديار، را از پا در آورده است. زندگى واقعى انسان‌ها آكنده از نيازها و خواست‌ها و پويش‌ها و جوشش‌هايي واقعى و سيال است كه پاسخگويي به آنها از جايي به جايي و از زمانى به زمانى ديگر، يكسان و ابدى نمى‌ماند. اكنون رستم با نسلِ جديدى روياروى است كه هم در پى سودِ خويش و زيانِ كسانند و هم آهنگِ آن دارند كه همه جزئيات ملموس و واقعى و جزئى زندگى گيتيانه را با هر دنگ و فنگِ خونبارى با دستگاهِ كلى و ماورائي و ابدى خود، همساز كنند؛ چيزى چون پروكروست و تختخوابش.
      چنين مى‌نمايد كه يكى‌شدنِ تخت و منبر حتى پيش‌از حملۀ سعدابن‌وقاص زمينه‌چينى شده باشد. شاهان ايرانى، چنانكه در مجالس پرمعناى گفتگوى انوشيروان با موبدان مى خوانيم، تا واپسين نفس، به موبدان رسماً اجازه نمى داده‌اند كه از مقامِ زيردستان شاه، بر تر نشينند. و با اين همه، رسوخِ ويروس‌گونه آنها در دربار به حدى مى‌رسد كه به مداراى شاهِ ايرانى با مسيحى و يهودى و مزدكى و مانوى اعتراض مى‌كنند و سرانجام، مزدك را تحويل انوشيروان مى‌دهند. موبدان، شريعتى را معبد خود مى‌سازند كه بايد از سير تا پياز زندگى بندگان بى‌حقوق را به سود زمين‌خواران و شركاء، تحت يد گيرد. آن قطران دوزخى كه سعد از آن سخن مى‌گويد، در زروانى گرايي متأخر موبدان پيشاپيش زهر ترس را در جان مردم ستمديده فروريخته است، بى آنكه چندان خبرى از موى حورى باشد. حوریانِ همين عالمِ خاكى، هزار هزار در حرمسراها و شبستان‌هاى شاهان، به اذنِ موبدان، به اموالِ انحصارى شاه تبديل شده‌اند. پيش از هجوم اعراب، فردوسى از زبان ابو منصور مى پرسد: كه گيتى به آغاز چون داشتند // كه ما را چنين خوار بگذاشتند.
      و اين زوالِ تدريجى از مرگ رستم آغاز مى‌شود. رستم را فردوسى از متون اوستايي نگرفته است. رستم و نبردش با اسفنديار، دست آفريدۀ فردوسى است. رستم، هم يزدان پرست است، هم آزادانه از يزدان يارى مى‌جويد و يزدان را نيايش مى‌كند. اما او كه با بيداد خودكامگان پيكار مى‌كند، در نشيب زندگانى‌اش گويي بوى استبدادى مضاعف به مشامش مى رسد كه تا به امروز نگذاشته است ايرانيان از استبداد دينى و غير دينى رهايي يابند؛ استبدادى كه تا ژرفاى جان ايرانى ترس و هراس از آزادى را ته نشست كرده است. آنجا كه ترس از يك در وارد میشود، تفكر از در ديگر خارج میشود، چرا كه هر تفكر راستينى بايد از آزادى و بى‌پروايي آغاز گردد.

       
    • آقا شما دیگه شورش را درآوردید آقای نوری زاد به جناب بیکنش اجازه داده اند که هرزگاهی مطلبی نگارش کنند این دلیل نمیشه که امثال شما با تکرار مکررات و متفرقه نویسی توجه ها را به سمتی ببرید که دغدغه کسی نیست و این نوشته های بی خواننده را تحمیل میکنید و با پرویی منت هم سر دوستان هم میگذارید عقل هم خوب چیزیه ولا !

       
      • با عرض شرمندگی به شما مربوط نیست تو از طرف دوستان صحبت نکن. حامی جان بینهایت سپاس

         
      • کی ما یاد میگیریم توی کاری که بهمون ربط نداره دخالت نکنیم؟
        حامی عزیز سپاس از کار زیبای شما.

         
        • پسر خوب از کی تا حالا نظر دادن اسمش دخالته ! اینجور باشد شما هم الان داری دخالت میکنی من بحثی ندارم که جناب کورس مطالب ارزشمندی نگارش میکند و حتما خوانندگانی هم دارد اما بازنشر آن و تکرار و کپی کردن و دستکاری در متن آن کار پسندیه ای نیست به غیر از اینکه فضای این سایت را اشغال میکند آیا این به نوعی سو”استفاده از نجابت آقای نوری زاد نیست ؟ که نه گفتن در مرامشان کیمیاست . یک نمونه از کامنت این قبیل دوستان را در زیر میاورم شما طرز فکر را ببینید من انتظار داشتم خود جناب بی کنش که در آگاهی و درک و خاکی بودنشان شکی ندارم معترض اینگونه طرز فکرها باشند ! نکات قابل تامل : ( خواهش کردن منت گذاشتن ) حتما در تضاد است استاد بودن !

          حامد
          4:34 ق.ظ / جولای 21, 2014
          منوچهر جان چرا سربسته حرف ميزنى ميخواهى بگى چرا استاد اين مطالب رو نوشته؟ خوب من جوابتو ميدم: يك / من و خيلى از دوستان از استاد بيكنش خواهش كرديم كه ايشون زحمت نوشتن اين مطلب ها رو بكشند و ايشون خيلى منت به سر همه ما گذاشتن كه پذيرفتن. دو/ مگه كسى به تو ميگه چى بنويس و چى ننويس كه تو بديگرون ميگى؟ سه/ قرار نيست استاد اينجا راه گشايش ارئه بدن قراره ما از اطلاعات و دانششون استفاده كنيم حالا اگر شما خودت استادى و همه رو بلدى خوب تو نخون. چهار/ انسان بايد قدرشناس زحمات ديگرون باشه اونم زحمت هاى استاد بينظيرى مثل ايشون كه بدون ذره او ادعا واسه من و تو زحمت ميكشه .بده ادم مثل..بى چشم و رو باشه . همه مشكل ما اينه كه ادمهاى بزرگمون رو قدر نميدونيم . حيف!
          _________________________________

          خوب حالا فکر میکنید دوستمان منوچهر چه گفته بود که جوابش شده بود این و بی چشم و رو خطاب شده ! در زیر بخوانید در واقع ما هر چقدر دانش و معلومات داشته باشیم اگر اخلاق و مرام نداشته باشیم هیچ در هیچیم .

          manochehr
          10:25 ب.ظ / جولای 20, 2014
          بیائید بگردیم وبهرام چوبینه ای پیداکنیم . شاید گشایشی درکارها پیش آید .

           
          • با سلام
            همشهری عزیز سخت نگیر این دوستان هم وطن عرب ما دست به دست هم دادنند و دلشان خوشه به این مرشد و بچه مرشد بازی بگذار با دنیای کوچک خودشان خوش باشند .

             
  9. با توجه به اینکه فیلم نوری زاد در تلویزیون مربوط به شاهنامه بوده است و هم اکنون هم دو سوم سایت او در این مورد است معلو م می شود او از ابتدا از نیروی های نفوذی ایرانیان در دستگاه ولایت عرب های سلسله روحانیان بوده است.

     
    • با توجه به این ” با توجه گفتن‌های با مزهٔ شما ” حالا بفرما لیست نهایی اکتشافات خود را کی‌ منتشر می‌‌کنی‌؟ یک جاهایی‌ منتظرن ها!!!

       
  10. جناب آقای نوریزاد (چند اشتبا را تصحیح کردم)،

    مختصر بگویم. جمهوری اسلامی از درویشان میترسد چون راستین هستند.

    از راستی میترسد چون خود از سر تا پا بر دروغ بنا شده است.

    از پاکی میترسد چون خود ناپاک است.

    از اعتقاد آنها بخدا میترسد چون خود دیرزمانی است اعتقاد بخدا را ازدست داده است.

    از شور عشق در دل آنها میترسد چون در دل رهبرانش و عواملش جز کینه و تنفر، جز حرص و آز چیز دیگری نیست.

    از بیخودی انها میترسد چون سران این جمهوری ناپاک تنها خودخواهی را در خود تلنبار کرده اند.

    از سبیل آنها میترسد چود ریش خود را در آتشی سوزان میبیند که دیر یازود نه تنها جمهوری اسلامی را که بلکه اسلام شیعه را با تمام فسادش آنچنان میسوزاند که نظریات مارتین لوتر کلیسای کاتولیک را سوزاند و دنیای کاتولیک را کن فیکون کرد.

    ترسشان البته بجاست. ترس از مرگست.

    نه این رهبر و نه هیچیگ از قمه کشانش، نه هیچیک از مراجعش و نه وکلایش و روسایش و امرایش ، سرداران و گردنزنانش هیچیک خواب راحتی ندارند در این دوره و زمانه.

    نه دیروز و نه فردا.

    ترسشان البته بجاست.

    ترس از نابودی و فراموش شدن است.

    از آنها تنها واژه ای خواهد ماند در تاریخ که آنرا دوره سیاه تحجر یا چیزی شبیه آن خواند!

    آینده بسیار روشن است!

     
  11. پس از پشنهاد اعرام هییتی از طرف سایت اقای نوریزاد برای مذاکره با بارزانی برای پیوستن به ایران بعد از تجزیه عراق جمعی از شیعیان تماس گرفته اند و گفته اند پس ما چی. ما که اقای نوری المالکی اصلن ایرانی است و جمییت ایرانی ها و ایران دوست ها اکثریت اینجا را دارند.. گفتم حاضریم پیشنهاد انها را بررسی کنیم. البته ظرفیت ما برای پذیرش اخوند فعلن تکمیل است و اخوند های انجا قبل از پیوستن به ایران باید شغل ابرومندانه ای برای خود دست و پا کنند. البته ما دست همه کارگران را میبوسیم و دست پینه بسته انها جواز عبور به ایران است اما دست عروسی و مفت خور به اندازه کافی داریم. علی هاذا پیشنها می شود اقای نوری زاد به اتفاق بیکنش کورس بردیا اقا مرتضی و فایضه خانم سفری هم به بغداد برای مذاکره با جناب اقای نوری المالکی داشته باشند. البته از جناب اقای نوری المالکی بابت جمهوری اسلامی غذر خواهی بشود. متاسفانه این غده سرطانی گریبان گیر تاریخ ما شده است و همه پزشکان و دانشمندان و اندیشمندان و معلمین و دانشجویان مشغول معالجه ان هستن. و انشا لله بزودی در فرهنگ بزرگ ما مستحیل می شود. انگیزه ایشان برای پیوستن به ایران تاریخ چند هزار ساله مشترک ماست. حتم دارم که با هم بهتر با افات حاصل از حهالت های تاریخی ما میتوانیم مبارزه کنیم. در ضمن از جناب اقای نوری المالکی بخواهید فبول زحمت کنند و استانداری خوزستان شرقی را پس از پیوستن به سرزمین مادری به عههده بگیرند. البته استانداری کردستان شرقی هم برای جناب اقای بارزانی محفوظ است.
    البته بردن دانشجو به این سفر مصلحت نمیباشد. چون به علت جوانی ممکن است حرف های غیر دیپلماتیک بزند و کار خراب بشود. مثلن بگوید گلدسته های انها ارتباطی با تابو های جنسی بابلیا ن در تاریح دارد

     
  12. با سلام _ به نظرم کسی که باید بیشتر و یا ساعت به ساعت به عیادت این دراویش در حبس ” بغض و کینه ” جاهلان و کوتاه فکران به بیمارستان برود و یا که از حق و حقوق انسانی آنان دفاع کند ، جناب برادر ” حاج حسین الله کرم ” است که روزی برای احقاق حق انقلاب و نظام و برگردان کردن ریل انقلاب به سر جای اصلی اش ، گروه ” انصار حزب الله ” را تشکیل داد که امروزه ایشان به واسطه پست و مقام نمایندگی ” وابسته نظامی ” از کشور ایران در اروپا و تغییر رویه و واژگونی گروه ” انصار حزب الله ” از اهداف اصلی و تفکر خودش ، متأسفانه آلت دست جناح خاص در مرکز قدرت پرستان شده اند . جناب برادر ” حاج حسین الله کرم ” از تبار سلسله دراویش ” پاره دوز و پینه دوز فقراء علیشاه ” بوده و حداقل حمایت و پشتیبانی توسط ایشان از دراویش به ناحق اسیر شده ، تکلیف بجای ” اهل حق” و هم کیشان از ” نور نوردان ” سلسله گنابادی است .

     
  13. با سلام
    خانم فائزه گرامی (آنیتا؟)
    متن بسیار زیبا بود و پاسخ نیز گویا . متاسفانه امثال محمد و … تنها رویه را میبینند که اگر با افکار و تمایلات و خواسته هایشان همخوانی نداشت و آنرا تائید نکرد با برچسبهائی ، چنانکه افتد و دانی ، انگ میزنند . شما اگر دراین نوشته و از جانب خدا حکم به محکومیت 124 هزار داده بودید و مخصوصا آن یکی مخصوصتر را از جرگه نیکان بیرون رانده بودید مطمئنا از رتبه دهی بالای این عزیزان برخوردار میشدید . این زمره اندیشمندان (برخلاف ادعاهای بی پایانشان ) و ادعای آزاد اندیشی و روشنفکری ، متاسفانه از متحجرترین و متعصب ترین آدمهای روزگار کنونی نیز تندرو ترند .
    پایدار باشید.

     
    • فرهاد عزيز
      بى كنش گرامى اشتباهاً در پاسخ به نوشتهء فائزه ء گرامى، نام مرا آورده اند.
      آن نوشتهء زيبا از من نيست و اگر من خدا بودم، روش خداييم با فائزه گرامى به كلى متفاوت مى بود.

       
    • ایوال عجیب باهوش هستند این معلمین ریاضی! مخصوصن توی نقاب زنی

       
  14. سلام ای دوست سلام ای حامی مظلومان هر کجا که پرچم جوانمردی فرو افتاده بود تو انجا بودی. پوریای ولی یک جوانمردی کرد تاریخ او را بخاطر می اورد. تختی دو سه مورد جوانمردی کرد عکس او همه جا هست در مورد تو تاریخ چه خواهد گفت

     
  15. اینکه غرب پیشرفت کرد و ما با آنهمه ادعا که فکر میکردیم خیام و ابوریحان و … را داریم هیچ پیشرفتی نکردیم. فکر میکنید علت چیست؟
    یک زمانی فیزیکدانها نشستند و گفتند تا کی توی سر هم بزنیم سر اینکه اول مرغ بود یا تخم مرغ. بیائید بر مبنای آنچه که تجربه می کنیم و با آزمایش ثابت میشود جلو برویم. این بود که آنها از طریق محسوسات به جستجوی خدا پرداختند و همین باعث شد در طی این را پیشرفتهای ما فوق تصوری حاصل شود.

    ما چه کردیم؟ خدا را ثابت شده انگاشتیم و هر سؤالی که در مورد وجود خدا شد گفتیم نه اصلا به ذات خدا کاری نداشته فقط مجاز هستید در مورد صفات او تفکر کنید. این شد که ما برای همیشه نشستیم و حتی به خود اجازه تفکر هم ندادیم که مبادا موجب تردید شود.

    دانشمندان هنوز به دنبال خدا یا همان حقیقت هستند اگرچه در کلام چنین ادعائی ندارند ولی در حقیقت خدا پرست واقعی آنها هستند چرا که یک لحظه هم ننشسته اند.

     
  16. *که یکی هست و هیچ نیست جز او *

    نوشته هایی که در پی می آید، حاصل درخواست من از دوستانی است که در سایت جناب نوری زاد می نویسند. در ابتدا قصد گردآوری آن را نداشتم ولی پاسخها چنان پربار بود که تصمیم به جمع آوری آن گرفتم. لازم به ذکر است است که به جز نوشته جناب مرتضا که پاسخی است به نوشته پست “گزاره های شرطی…” سایر نوشته ها مستقل هستند و از پرداختن به حواشی آنها پرهیز شده است. دلیل آنکه نوشته جناب مرتضا در این متن آورده شده است آن است که به نوعی بیانگر نگرش سنتی اسلام شیعی به مقوله خدا نیز هست. بدون هیچگونه پیشداوری شما را به خواندن آن دعوت می کنم.

    http://bamdadesokhan.blogspot.com/2014/07/blog-post_22.html?_sm_au_=iVVWrFQ5rsvHlQDs

    پ.ن. امیدوارم هیچ یک از دوستان را از قلم نینداخته باشم. هنوز منتظر تحقیق سرکار خانم زهرای شماره یک هستم. اگر ایشان قبول زحمت کردند، پست را به روز خواهم کرد.

     
    • زهرای شماره ی یک

      سلام جناب بردیا
      مشغول گرداوری ام .
      سپاس مند و عذر خواهم بابت تاخیر

       
    • دوست و رفیق عزیز جناب بردیا

      با سلام

      از طریق لینک فوق الذکر سری به وبلاگ قشنگتان زدم ،از این بابت هم که نوشته مرا لایق درج دانسته ای متشکرم ،اما بنظرم می رسد آن مطلب همانطور که شما گفته اید ناظر به نوشته “گزاره های شرطی….” شما بوده است ،در آن نوشته مغزای گفتار و تحلیل من ناظر به پیامدهای پراگماتیستی اندیشه”بود” یا “نبود” یا “شک در بود و نبود” خدا بود که شما به آن پرداخته بودید،نه بحث ماهوی از “بود” یا “نبود” یا “شک در بود و نبود” خدا که اینها دوتاست،عنایت کنید که اصل حرف من با حواشی آن در آن نوشته همین بود که شما تبعات عملی اندیشه خدا را واکاوی کردید ،اما آیا خود شما پاسخی به “بود” یا “نبود” خدا دادید؟ خیر شما در آنجا خود را در زمره “نمیدانم خدا هست یا نیست” قرار داده بودید.
      غرضم این است که در بحث از اینکه خدا هست؟ به چه دلیل؟
      خدا نیست؟ به چه دلیل؟
      شما و سایر دوستان اصلا به این نپرداختید ،البته همانطور که گفتید مطالب دیگر دوستان تجانس بهتری با طرح سوال شما داشت.،می خواهم بگویم ،اما مطلب من مطلبی منعطف به نوع نگارش و نوع طرح سوال شما بود که به ماهیت بحث بود یا نبود خدا نپرداخته بودید و من نیز نپرداختم ،تنها بنحو قضایای شرطی گفته بودید “اگر خدا باشد ما باید در عمل چه کنیم؟” و “اگر خدا واقعا وجود نداشته باشد باید در عمل چه کنیم؟” و “اگر بحال شک ماندیم چه کنیم؟” این شاه بیت گفتار شما بود با مخلفات اش که مورد نقد من واقع شد.
      بردیا جان! بنابر این بنظرم می رسد که روش درست این است که اگر مایل هستید مطلب مرا آنجا درج کنید بهتر است جداگانه ابتدا نوشته “گزاره های شرطی” خودتان را بالا درج کنید ،پس از آن نوشته مرا ذیل آن درج کنید،وگرنه بنظرم متهم خواهید بود که در میان گفتارهایی با محتوای دیگر نوشته مرا بدون درج مطلب خود آورده اید تا بگویید:
      “” دلیل آنکه نوشته جناب مرتضا در این متن آورده شده است آن است که به نوعی بیانگر نگرش سنتی اسلام شیعی به مقوله خدا نیز هست””.
      حال آنکه رفیق من اگر بخواهم بطور محتوایی در باب بحث خدا و ادله اثباتی و مقدمات فلسفی و ایرادها و نقضهای وارده، وارد شوم ،مثنوی هفتاد من کامنت شود!، در حالیکه آن بحث من بحث از نگرش به مقوله خدا نبود ،بلکه نگرش به شیوه طرح سوال شما و جزئیات مطالب فرعی بود.
      من تذکر منطقی خویش را دادم ،البته اختیار با شماست که مطالب را هرگونه خواستید درج کنید و بر اساس آن بتبلیغ بپردازید،اما این روش شما از انصاف بدور بود.

      متشکرم

       
      • مرتضای عزیز
        من با توجه به اینکه نوشته شما که بر خلاف پاسخهای معمول دارای نکات مهمی بود، ترجیح دادم آن را در متن اصلی بیاورم (در حقیقت نیت اصلی احترام به نظر مخالف بود نه بالعکس). ولی چون تقاضای خودتان است، آن را به بخش کامنتهای پست گزاره های شرطی منتقل می کنم البته با حواشی آن تا خواننده سر در گم نشود.
        سپاس از شما

         
        • ظاهرا تعداد کاراکترهای کامنت محدود است و من نتوانستم آن را در بخش کامنتها بیاورم. این بود که نظر شما را همراه با نوشته خود به صورت متوالی در مجموعه نوشته ها جا دادم. امیدوارم رضایت شما جلب شده باشد.
          پایدار باشید

           
          • از شما متشكرم

            غرض من هم اين بود كه خواننده نوشته من بداند كه نوشته ناظر به مطالب “گزاره هاي شرطي”بوده است نه بحث محتوايي از انديشه خدا.
            از اينكه انتقاد پذير بوديد و ترتيب اثر داديد سپاسگزارم
            موفق باشيد

             
  17. ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﻴﺎﻥ

    ﺳﻼﻡ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ
    ﺭاﺳﺘﺶ اﺻﻼ ﺩﻟﻢ ﺑﺮاﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﻏﺰﻩ ﻧﻤﻴﺴﻮﺯﺩ ‘ ﺑﺎ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻇﻠﻤﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ و ﻣﻴﺮﻭﺩ ‘ﺩﻟﻲ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ‘ﺗﺎ ﺑﺮاﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﻏﺰﻩ ﺑﺴﻮﺯﺩ ‘ ﺧﺪاﻭﻛﻴﻠﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﻪ ﺩاﻧﺸﺠﻮﻳﺎﻥ ﻛﺸﻮﺭﻣﺎﻥ و ﺑﻼﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻢ ‘ ﺣﻤﻠﻪ اﺭﺗﺶ اﺳﺮاﻳﻴﻞ ﺭا ﻫﺰاﺭ ﺑﺎﺭ ﻣﺮﺩاﻧﻪﺗﺮ اﺯ ﺣﻤﻠﻪ اﻭﺑﺎﺵ ﺭﮊﻳﻢ ﺑﻪ ﺧﻮاﺑﮕﺎﻩ ﺩاﻧﺸﺠﻮﻳﺎﻥ ﻣﻴﺒﻴﻨﻢ ” ﺩاﻧﺸﺠﻮﻳﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻱ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻭﻱ ﺗﺨﻢ ﭼﺸﻢ ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﺸﺎﻥ ﺟﺎﻱ ﺩاﺭﻧﺪ
    ﭼﺮا ﺩﻟﻢ ﺑﺮاﻱ ﻓﻠﺴﺘﻴﻨﻴﺎﻥ ﺑﺴﻮﺯﺩ و ﺑﺮاﻱ ﭼﭽﻴﻨﻴﺎﻥ ﻧﻪ ‘ اﮔﺮ ﻗﺮاﺭ اﺳﺖ ﺩﻝ ﻣﺎ ﮔﺰﻳﻨﺸﻲ ﺑﺴﻮﺯﺩ ‘ﭼﻪ ﮔﺰﻳﻨﻪاﻱ ﺑﻬﺘﺮ اﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻛﺸﻮﺭﻣﺎﻥ ‘ﺩﺭاﻭﻳﺸﻤﺎﻥ ‘ ﻛﺎﺭﮔﺮاﻧﻤﺎﻥ ‘ ﻣﻌﺘﺎﺩاﻧﻤﺎﻥ ‘ﻛﻮﺩﻛﺎﻧﻤﺎﻥ ‘و ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻣﻠﻴﻮﻥ. اﻳﺮاﻧﻲ ﻛﻪ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﻟﺒﺸﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩ .

     
    • جناب عرفانیان

      قبح ظلم قبحی دائم و فراگیر است و نه گزینشی،شما بر حسب فطرت عقلی تقبیح ظلم و ناراستی باید بحکم عقل، ظلم را محکوم کنید، چه در داخل ایران و چه در خارج آن ،چه در چچنستان و چه در فلسطین و چه در افریقا و چه در آسیا و چه در هرجای ربع مسکون.
      آیا مشاهده اجساد سوخته شده و له شده غیر نظامیان در غزه، از زنان و کودکان خردسال و جوانان و پیران ،فطرت تقبیح کننده ظلم شما را بلرزه و رعشه در نمی آورد؟!
      آیا در وقوع ظلم و زشتی صدور آن باید بین فاعل آن تفصیل و تفکیک قائل شویم؟ این چه منطق رسوا و زشتی است که شما دارید؟
      شما چطور است که طبع نازکتر از گل و نازک نارنجی تان در قبال ظلم به دانشجویان داخل کشور (که آنهم از نظر ما ظلم است و محکوم) بدرد می آید ،اما دیدن اجساد خرد شده و له شده زیر آوار مردم فلسطین و غزه ،دلتان را بلرزه نمی آورد؟ این چه مطالبی است که بهم بافته اید که “ظلم نسبی است و…”؟
      کدام فطرت و عقل حاکم به قبح ظلم و حسن عدل چنین تفصیل و حکمی صادر کرده است که شما چنین حکمی می کنید؟
      اگر ظلم زشت و قبیح است ،همه جا زشت و قبیح است ،چه در جمهوری اسلامی و چه در امریکا و چه در فلسطین و چه در چچنستان و چه در هرجای دیگر،اگر شما اینقدر دلتان برای داخل کشور و ظلم داخلی می سوزد ،چرا کشور و مردم خود را ترک کرده اید؟ حال اگر شما زشتی ظلم را در همه جا محکوم می کردید ،بود و نبود شما درداخل کشور قابل تسامح بود ،اما وقتی با /// و //// می نویسید :””ﺭاﺳﺘﺶ اﺻﻼ ﺩﻟﻢ ﺑﺮاﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﻏﺰﻩ ﻧﻤﻴﺴﻮﺯﺩ ‘””.
      ما در ظلم ستیزی شما آنهم با فرار از کشور ،قسم حضرت عباس را بپذیریم یا دم خروس را ؟
      اندکی شرم لطفا

       
  18. پس با اینحال خدایی که درحال حاضر بقول متدینین و مؤمنین هست خدای شما نیست؟ولی خانم فایزه باور کنید گشته ایم ما ولی خدایی با این صفاتیکه شما می گویید کسی نیافته الا کسانیکه خود را از چنبره برده گی خدایان ادیان رهانیده باشند و آنها غیر از بیخدایان نبوده و نخواهند بود!

     
  19. دراویش گنابادی دوستتان می داریم ما را ببخشید که از ترس این همه جفا را می بینیم و دم بر نمی آوریم.

     
  20. شما که در پاسخ دادن دست جماعت اخوند را بسته اید- منظور پرسشگر واضح است اگر جرات پاسخگویی ندارید بالی منبر نروید ادای روشنفکری هم نکنید- هرکاری شهامت مورد نیاز خود را طلب میکند.

     
  21. مشتاق عليشاه

    اينان هميشه دين را كالاي مد نظر دكان دين فروشي خود ميدانند اگر اين دين از زبان كسي ديگر باشد جماعت هول زده ي آخوند وا اسلاما سر ميدهند كه چنين و چنان شد و اسلام در خطر و بيراه قرار دارد .

    لازم است خاطره اي برايتان واگويه كنم از اين جماعت از اين منجمد مغزان سپاه و بسيج درست 9 سال پيش چند خانوار مسيحي وارد شهرمان شده بودند براي سكونت دائمي و براي اينكه ايشان سكونتشان خالي از لطف نباشد بنا بود برايشان يك كليساي كوچك احداث كنند ولي با مزاحمتها و آزار و اذيت بسيجيان و تند رو ها اين چند خانوار مسيحي عطاي ماندن در اين را بخشيدن و رفتند و جالب اينجا بود كه همين بسيجيها معتقد بودند كه دين و ايمان بچه هاي شيعه در خطر است و چه معني دارد كه ارمني هاي مقيم تهران و مسيحيان به اينجا براي سكونت بيايند . اين گونه افرادي هستند اين بسيجي ها

     
    • مشتاق علیشاه
      در تایید فرمایشات شما لینک قصه مولوی در مورد مناجات شبان و موس را میگذارم. افسوس که فرهنگ ما در سطح فهم بازجو ها میماند و عمق اندشه ورزان تاریخ ما را نمیسابد

      http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/sh35/

      بخش ۳۵ – انکار کردن موسی علیه السلام بر مناجات شبان
      مولوی » مثنوی معنوی » دفتر دوم
      دید موسی یک شبانی را براه
      کو همی‌گفت ای گزیننده اله
      تو کجایی تا شوم من چاکرت
      چارقت دوزم کنم شانه سرت
      جامه‌ات شویم شپشهاات کشم
      شیر پیشت آورم ای محتشم
      دستکت بوسم بمالم پایکت
      وقت خواب آید بروبم جایکت
      ای فدای تو همه بزهای من
      ای بیادت هیهی و هیهای من
      این نمط بیهوده می‌گفت آن شبان
      گفت موسی با کی است این ای فلان
      گفت با آنکس که ما را آفرید
      این زمین و چرخ ازو آمد پدید
      گفت موسی های بس مدبر شدی
      خود مسلمان ناشده کافر شدی
      این چه ژاژست این چه کفرست و فشار
      پنبه‌ای اندر دهان خود فشار
      گند کفر تو جهان را گنده کرد
      کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
      چارق و پاتابه لایق مر تراست
      آفتابی را چنینها کی رواست
      گر نبندی زین سخن تو حلق را
      آتشی آید بسوزد خلق را
      آتشی گر نامدست این دود چیست
      جان سیه گشته روان مردود چیست
      گر همی‌دانی که یزدان داورست
      ژاژ و گستاخی ترا چون باورست
      دوستی بی‌خرد خود دشمنیست
      حق تعالی زین چنین خدمت غنیست
      با کی می‌گویی تو این با عم و خال
      جسم و حاجت در صفات ذوالجلال
      شیر او نوشد که در نشو و نماست
      چارق او پوشد که او محتاج پاست
      ور برای بنده‌شست این گفت تو
      آنک حق گفت او منست و من خود او
      آنک گفت انی مرضت لم تعد
      من شدم رنجور او تنها نشد
      آنک بی یسمع و بی یبصر شده‌ست
      در حق آن بنده این هم بیهده‌ست
      بی ادب گفتن سخن با خاص حق
      دل بمیراند سیه دارد ورق
      گر تو مردی را بخوانی فاطمه
      گرچه یک جنس‌اند مرد و زن همه
      قصد خون تو کند تا ممکنست
      گرچه خوش‌خو و حلیم و ساکنست
      فاطمه مدحست در حق زنان
      مرد را گویی بود زخم سنان
      دست و پا در حق ما استایش است
      در حق پاکی حق آلایش است
      لم یلد لم یولد او را لایق است
      والد و مولود را او خالق است
      هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست
      هرچه مولودست او زین سوی جوست
      زانک از کون و فساد است و مهین
      حادثست و محدثی خواهد یقین
      گفت ای موسی دهانم دوختی
      وز پشیمانی تو جانم سوختی
      جامه را بدرید و آهی کرد تفت
      سر نهاد اندر بیابانی و رفت

       
  22. چه خوب که من خدا نیستم که اگر بودم، یک روز کار عرش را آن بالا تعطیل می کردم و یکراست می آمدم به خاورمیانه.

    تکلیف با ددمنشانی چون اسرائیل که یکسره و روشن است. البته که زهری که این رژیم بر پیکره انسانیت وارد می کند را هیچ نوشدارویی دوا نیست. اما حسابرسی از این رژیم وقتی نخواهد برد، که اگر هیچ از انسانیت و منطق و وجدان بویی نبرده باشد، که نبرده، هیچگاه دین را دستاویز خون های ریخته و حق های ناحق شده نکرده. اسرائیل رژیمی ست که قلدرمآبانه سرش را بالا می گیرد، جنایت می کند، و چه بسا بگوید می توانم و انجام می دهم. فرمایش؟ اینجاست که من می دانم و او.

    پس می رفتم سراغ علمای دین، وکالتنامه ای که دستخط مرا در آن جعل کرده و خود را نماینده من در زمین معرفی می کردند، از آنها می ستاندم. آنوقت دفتر حساب و کتاب بزرگانشان را که با خود از عرش آورده بودم، به روزنامه های کثیرالانتشار می سپردم. همان دفتری که در آن، جزء به جزء کرده و نکرده هایشان را ثبت کرده ام، که چقدر از گریبان چاک کردن هایشان برای من و در راه من بوده، و چقدرش برای فرونشاندن عطش شهرت طلبی و عجزشان در پیکار با شهوت قدرت طلبی.

    آنوقت ردای قضاوت به تن کرده و شخصا به تک تک شکایت های «فرزند ایران» که مدعی العموم خون های ریخته شده، جوانان جوانی نکرده، فرصت های دود شده و زندگی های تباه شده است رسیدگی می کردم و ریشه از بنیان آنها که اینگونه سالها صورت انسانیت و شرافت را به نام دین خراشیده اند بر می کندم.

    بعد هم یک سرزمین لم یزرع در گوشه ای از دنیا را انتخاب، و آن جمعی از جمعیت تندرو و افراطی شیعه و سنی و وهابیت و تکفیری و همه آنها را که به نام دین شمشیر کشیده و نسلهای پی در پی را به خاک سیاه نشانده اند به آنجا تبعید می کردم، تا به یکدیگر مشغول بوده و خود، بنیان یکدیگر از ریشه برکنند، تا خلق از گزند قلم و شمشیر و زبانشان دمی بیاسایند.

    شاید هم در آخر، همه مردم را در میدانی بزرگ جمع می کردم و می گفتم اگر این همه دعوا و غارت و جنایت برای من و به نام من است، این من و این مهر و امضای شخص من. من و گفته های من به هیچ مدافع و پاسدار و دلسوخته ای نیاز نداریم. انسان باشید. انسان باشید. انسان باشید.

     
    • انیتای گرامی
      بسیار نیک و عالی، فقط اگر در ان حالت مفروض کسی از شما که خدایید در باره ان 124هزار که 5 نفرشان خاص هستند و یکنفرشان نیز خاص تر! ، سوال کند که : ایا ادعاهای انها در خصوص اعطای نمایندگی از جانب شما به انها ،صحت داشته یا اینکه این ادعا کذب بوده و اسناد ارایه شده در این رابطه تماما مجعول بوده؟ شما بعنوان خداوند چه پاسخی خواهید داد؟

       
      • خدایی که من در خیالم از او گفتم، خدای خشن برخی مدعیان مسلمانی نیست. او خدایی ست که تقارن را در رنگ بال های یک پروانه هم رعایت کرده، و در داخلی ترین لایه های یک صدف سوار بر امواج دریا که شاید هرگز دیده هم نشود، و در نظم شکفتن گلبرگهای یک گل، و در محبتی که در قلب مادر نسبت به فرزند نهاده شده، و در عظمت مسحورکننده آسمان شب. پس این خدا را با عقل هم می شود ثابت کرد و شناخت. اگر من آن خدا بودم، می گفتم من به شما چشم دادم و گوش و زبان و از همه مهم تر، سنگ محک عقل. همه چیز را با آن بسنجید. اگر از شما اطاعت کورکورانه یا تقلید می خواستم، عقل را به چه منظور به شما بخشیدم؟

        البته به شرطی که آدمی هم حوصله کرده و در امور عالم تدبر و دقایقی در این همه شگفتی های اطراف که او را به نظاره دعوت می کند اندیشه کند. من در آن خدایی که از او گفتم، با هیچ کدام از علمای دینی امروز شریک نمی شوم. او یا خدای خوب من است یا خدای خشن آنها. آن 124 هزار هم که شما گفتید، فقط دعوت کنندگان به نیکی بودند، نه “تنها” نماینده های من. همه آدم های خوب روی زمین نماینده های من هستند. هر آدمی که روی زمین راه رفت و من از تماشای رفتار و منطق و قلب ممهربانش لذت بردم، نماینده من است روی زمین.

         
        • -شما که در پاسخ دادن دست جماعت اخوند را بسته اید- منظور پرسشگر واضح است اگر جرات پاسخگویی ندارید بالی منبر نروید ادای روشنفکری هم نکنید- هرکاری شهامت مورد نیاز خود را طلب میکند.

           
          • سلام.
            شاید حق با شما باشد. من کمی به حاشیه رفته ام.

            پرسش شما این بود:
            “ایا ادعاهای انها در خصوص اعطای نمایندگی از جانب شما به انها ،صحت داشته یا اینکه این ادعا کذب بوده و اسناد ارایه شده در این رابطه تماما مجعول بوده؟”

            پاسخ من:
            من به شما چشم دادم تا بخوانید، گوش دادم تا بشنوید، و عقل دادم تا تشخیص دهید. درباره ادعای 124 هزار پیامبر، و آن پنج تن، و آن یک تن، به عقلتان رجوع کنید. آیا آن ادعاها با عقل شما همخوانی دارد؟ بپذیرید. ندارد؟ رد کنید.

             
          • بسيار ممنون از پاسخ زيبا و اخوند مسلكى كه داديد /من اشتباه نكردم انچه براى پايخگويي لازم است در شما موجود نيست در غير اينصورت وقت خودتان و من را با پاسخ هاى سطحى و كودكانه و قدرى بزدلانه تلف نميكرديدهمان بهتر كه شما خدا نيستيد زيرا در انصورت چيزى بيشتراز يك ملاى متحجربا سخنان پيش پا افتاده كه حتى قادر به پاسخگويي به پرسشى ساده نيست نبوديد. از شما دوباره تشكر مىكنم و خواهش ميكنم ديگر پاسخى ندهيد زيرا هم من و هم دوست پرسشگرمان و هم ساير عزيزان به جوابى كه ميخواستند رسيدند. بسيار سپاس از شما كاربر روشنفكر و با جربزه.

             
    • فایضه جان اگر یک موقخ خدا شدی انقدر بنده هایت را سر کار نگزار. یگ پیغمبر بفرست و یک ایمیل به همه مردم دنیا بفرست. انرا هم بگذار دgoogl traslate به همه زبان های دنیا ترجمه شود. که اقا من این پیغمبر را فرستادم اینقدر سر اینکه چه کسی پیغمبر است دعوا نکنید. بعد هم یک کانال تلویزیونی در هندوستان برایش درست کن. البته انوقت میتوانی پیغمبرت را برای چند سالی ببری در کره ماه و ایستگاه تلویزیونی را هم انجا بگذاری. البته این را از نظر امنیتی میگویم. چوت به محض اینکه پیغمبر تو به تهران بیاید. این بسیجی ها در خیابان راه میافتند و میگویند این پیغمبر امریکایی اعدام باید گردد.

       
      • جناب ناشناس، گاه زیادی خوشبین نیستید؟ بیاید تهران؟ یعنی‌ پایش برسد به تهران؟ مگر از روی نعش “مجی” رد شده باشد که یک قدم وارد مرزهای‌های حریم ،سلطانی شود که خدای نادیدنی را تنها رقیب خود می‌‌بیند.

         

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

85 queries in 1099 seconds.