در سفر به آبادان با خانواده ای آشنا شدم که همزیستی و همفکریِ سه عضو آن، تمثیلی از یک خانواده ی ایرانیِ آرام و فهیم و حساس و کار آمد و مهربان را به تجلی در آورده اند. خانواده ای که مهندس رضا محمدی – کارمند پتروشیمی آبادان – و همسر آبادانی اش سرکار خانم ماندانا صادقی بر آورده اند. و دختر متین و باهوشی که خدا نصیب شان کرده. بزرگترین ثروت این خانواده شاید گنجی است که من خیلی زود کشفش کردم. و آن این که: اعضای این خانواده، صمیمانه و صادقانه به هم عشق می ورزند. آنچه که مرا به این خانواده ی کوچک مشتاق نمود، فهم و مدارا و شفقتی است که در آن جاری است. و : ادبی که همگان از آن نور می نوشند.
زمستان سال گذشته، در سفر به خوزستان، یک شب میهمان این خانواده بودم در آبادان و از برکات انسانی شان بهره ها بردم فراوان. اگر از من بپرسند در آبادان چه چیزهایی تو را به وجد آورد خواهم گفت:
یک: کلیسایی که دو مسجد شیعه و سنی از دو سوی در آغوشش گرفته اند. تاریخ ساختِ این کلیسا و دو مسجد اطرافش به سالهای پیش از انقلاب تعلق دارد. و دو: خانه ها و خانواده هایی که از محبت سرشارند. بی آنکه به آفت های انسانی دچار شده باشند.
محمد نوری زاد
بیست و سوم تیرماه نود و سه – تهران
آقای مرتضای گرامی
سلام بر شما
از این که تصمیم به ترک این سایت گرفته اید ، بسیار متاسفم . خود را در حدی نمی بینم که به شما توصیه ی به ماندن کنم . گر چه خود نیز به دلایلی که شما بر شمرده اید ، مدتی از نوشتن در این سایت ، خودداری کردم ، اما زمانی که شما مرا به حضور دوباره تشویق نمودید ، متقاعد شدم .
من نیز چون شما ، ممکن است اهانت هایی را که به خودم می شود ، تحمل کنم و به قول جناب نوریزاد این “عتاب” ها را تحمل نمایم ، اما این که به اعتقاداتم توهین شود برایم غیر قابل تحمل است . مع الاسف ، چنین که مشاهده می کنیم ، کسانی با آرایش “روشنفکر”ی و این توجیه که برایشان هیچ چیز”مقدس”ی وجود ندارد ، به خود حق می دهند که به تمامی مقدسات دیگران اهانت کنند . همان طور که پیش از این نیز بارها گفته ایم انتقاد این افراد از نظر ما نکوهیده نیست ، هرچند تند و تلخ و سخت باشد . ما حتمن می توانیم به این انتقادات پاسخ دهیم . چون ما برحقیم . اما آن چه را که نمی توانیم پاسخ دهیم ، توهین و ناسزاست . چون در دیدگاه و اعتقاد ما جای نمی گیرد . ما از اهانت متقابل و ناسزاگویی منع شده ایم . در این صورت چه می توانیم بگوییم در مقابل هتاک ناسزاگویی که چشمان را می بندد ، دهان را می گشاید و هر عفنی را به نام “خرد” به نام “دانش” تحویل ما می دهد . در این صحنه ما مانند کشتی گیری هستیم که دست و پایش را بسته اند و او را در میانه ی صحنه ی مبارزه رها کرده اند . و بدیهی است که این مبارزه ای برابر و عادلانه نیست . ما باید ناسزاها را بشنویم و به ناسزاگو لبخند بزنیم .
موضوع بی اهمیت “لایک” زدن هم چونان که شما پیش از این مطرح کرده اید ، هرگز اهمیتی ندارد . اگر همه ی مردم دنیا هم “درست”ی را “نادرست” جلوه دهند ، ما نمی پذیریم ، چه رسد تعداد محدودی که در این سایت ، به حمایت از یکدیگر و برای تایید “شاه انشا”یشان و نیز بدون کمترین توجه به درستی و نادرستی نوشته ها ، این رفتار نه چندان معقول را از خود بروز می دهند . ( بدیهی است که ما از کسانی که با نظر سلیم به ارزیابی نوشته ها می پردازند ، تقدیر و سپاسگزاری می نمائیم ) . من شخصن تعداد “لایک” ها را دلیلی بر درستی اندیشه و استواری نوشته نمی دانم ، چه رسد که بخواهم برای آن اهمیت قائل شوم .
در عین حال شما چنان تصور کنید که در گوشه ای عده ای بسیج شده اند تا با بدترین روش ها به اعتقادات شما بتازند . من این نوع تاخت و تاز را نه تنها جنگی بر علیه اعتقادات خودم بلکه آن را مانعی در راه تعالی و سعادت بشریت می دانم و در حد خودم تلاش می کنم تا این موانع را از سر راه انسان ها بردارم . شما فرض کنید کسانی که چنگیز مغول را تقدیس می کنند ، ( چون قرآن ها را در زیر دست و پای ستوران لگدمال کرده اند ) ، بر مردم ما مستولی شوند ، آن گاه چه بر سر این مردم و کشور خواهد آمد . من بارها صراحتن گفته ام که هزار بار ترجیح می دهم که همین طرفداران ولایت فقیه بر ما حکومت کنند ، تا صاحبان این گونه اعتقادات . من همواره در خطاب به این گونه افراد ، کلمه ی “روشنفکر” را در داخل گیومه ، به کار برده ام . به گمانم این ها نه این که فکرشان روشن نیست ، بلکه فکر و جانشان را ظلمتی بی حد و حصر فراگرفته و از این حیث سزاوار دلسوختن هستند . و همان طور که مسقیمن هم به برخی از آن ها گفته ام ، از موضع یک انسان دردمند ، دلم برایشان می سوزد .
در این صورت چاره ترک صحنه نیست . صبوری کنیم . من نیز چون شما ، بسیار پر مشغله و در گیر هستم . حتی گاه با خود می گویم به جای نوشتن در این سایت ، چه بسا بهتر است که از وقت محدودم ، به گونه ای دیگر استفاده کنم . با این حال ، هنوز فکر می کنم حضور بزرگوارانی چون جنابعالی و ناچیزانی چون من ممکن است ، مفید فایده باشد . پس در خواست من این است که بمانید . بنویسید . و نورافشانی کنید .
ارادتمند
سید ابوالفضل
ابوالفضل گرامی، با درود، اینکه مصمم به ماندنی، کاری است خوب. و اینکه از آقا مرتضی گرامی نیز دعوت به ماندن کردهای پسندیده. و اینهم که دعوت به بحث و احتجاج بر مبنای اقامهٔ دلیل و برهان و اسناد داری و شرط رعایت ادب و نزاکت و احترام به عقیده و باورمندی شما و دوری از پرخاشگری و توهین را به ماندن یا نماندن گره زده ای،سخنی است نیکو. اما در بارهٔ سایر نکاتی که در آخرین نقطه نظرات شما و آقا مرتضی بیان شده،جای بحث بسیار است و هر چند از توان این حقیر بکلی خارج است تا بدانها بپردازم که نه سوادش را دارم و نه وقتی باقی، و نه هیچ اشتیاق و انگیزهای دارم که در برابر بزرگان و اندیشه ورزان و فرهیختگان که میبارند و دریغ نمیکنند، عرض اندامی کنم، اما اجازه میخواهم به شما پیشنهاد کنم آستانهٔ صبر و تحمل و شکیبایی خویش را بیش از همینی که بوده و در خور توجه و تقدیر و قدر دانی، باز هم بالا و بالاتر ببرید تا برای فردایی دیگر و بهتر تکلیف حضور و وجود تضاد و تفاوت و تقابل آرا و عقاید را زیباترین و به نظر حقیر مقدسترین واژهٔ هستی یعنی “آزادی” معلوم و مشخص کند. این تجربه خانوادهٔ بشری در درازنای همهٔ تاریخ تمامی اقوام و ملل است که حکومت بر مبنای “هر نوع ایدئولوژی” نتایج فاجعه باری داشته و دارد و خواهد داشت و دلایل هم پر واضح و مثل روز روشن. و بنده همهٔ تلاشم در این که به آرا و عقاید شما احترام بگذارم و آزادی خود را در آزادی شما جستجو میکنم، بی آنکه سر سوزنی باور داشته باشم که عقیدهٔ شما بایستی حکومت کند. به آقا مرتضی هم نوشته بودم هیچ دلیلی ندارد که نتوانیم دوستان خوبی برای هم باشیم با حفظ احترام به آرا و عقاید یکدیگر و در این راستا هیچ منع و مانعی پیش روی بنده نیست. با احترام به شما و همهٔ عزیزانی که کامنت میگذارند و تقدیر و تشکر همیشگی از آقای نوریزاد عزیز که چنین فضا و امکانی را فراهم آورده اند،
آقای آرشام گرامی
سلام بر شما
از نوشته ی خوبتان به سهم خود تشکر می کنم . تلاش می کنم تا توصیه ی خردمندانه ی شما را به کار بندم . امید که موفق شوم .
ارادتمند
سید ابوالفضل
دوست عزیز سید ابوالفضل گرامی
علیکم السلام و رحمه الله
از ابراز محبت و توصیه به خیر و معروف شما سپاسگزارم ،اگرچه ناخرسندی و دلایل سابق الذکر همچنان باقی است ،اما به استناد سخن مولا علی علیه السلام در ناشایستگی امتناع از سخن بهنگام، و به احترام توصیه سید بزرگواری چون شما ،بقدر اقتضای مجال و ایفاء وظیفه قرآنی،در مباحث حضور خواهم داشت.
از لطف و مهر شما سپاسگزارم
ارادتمند سید مرتضی
آقای نوری زاد در تصویر آخری شهر آبادان و در محلی ایستاده اید که سه ” عبادت گاه ” وجود دارد که در شهر تهران هم مشابه آن در خیابان ” 30 تیر ” وجود دارد که شامل ” مسجد “و “کنیسه” و ” کلیسا ” است و با فاصله کمی که از هم دارند ، تاکنون هیچ مشکلی افراد ” عبادت کننده ” با یکدیگر نداشته اند . آقای نوری زاد فکر میکنید که اگر این ” عبادت گاه ” ها در شهر ” قم ” بودند ، سرنوشتی بهتر از خانقاه های دراویش که برادران طلبه ” جدید الاسلام ” ما وقتی دیدند که مردم شهر مذهبی ” قم ” هم توجه آنچنانی به آنها ندارند و بجای آنکه یورشی با عقل و معرفت و استدلال به افکار دراویش برند ، با ” بلدوزر ” به آنجا یورش بردند و آنجا را با خاک صاف و صوف کردند ، دارند ؟
جناب عرفانبان خدا باوری کاملا اکتسابی است و هیچ فطری نیست همانطور که خدا ناباوری چنین است وشما همانطور که تمرین دوچرخه سواری می کنید می توانید تمرین خدا باوری و یا بی خدایی کنید. مهمترین دلیل هم مسلمان شیعه بودن اکثریت مردم ایران که با شمشیر قزلباشان شیعه شدند و محکوم به تبعیت از مشتی اخوند بی سواد انگل و یا سنی و یا مسیحی و یا یهودی و بهایی و برهمایی …شدن مردمی که چنین ادیانی را از بچه گی در مغزشان فرو می کنند.شما کافی است که مدتی صادقانه تمرین بی خدایی کنید و از پی آمد آن نهراسید تا براحتی خود را از این چنبره برده گی و. بنده گی رها نمایید.دوست ارجمند انسان موجودیست با پتانسیل بسیار و ذهن فعال و مبتکر و براحتی می تواند بر ترس خود فایق آمده و رشته زندگیش را بدست خرد خود دهد و از این موهومات و خرافاتیکه همچون خره مغز را پوک و انسان را برده می خواهد رها شود.خدا بقول استاذ جمالی از خایه(تخم) و خود می آید و ریشه و بن هر چیزیست. و همزاد و همگوهر انسان است نه افریننده انسان. بنظر من انسان و خدا از هم جدا نیستند وبهم تبدیل می شوند و در هم عجینند و خدا زاده تفکر و ذهن مبتکر و خلاق انسان است نه برعکس.
جناب دانشجو با درود!دوست ارجمند دعوت کسانیکه عمری از قبل خرافات ارتزاق نموده اند به زندگی شرافتمندانه ساده نیست.ما 1400 سال و بخصوص این 500 سال گذشته و از همه بدتر این 36 سال سیاهترین دوران تاریخ خود را بچشم دیده ایم.گروهی انگل و مفتخور و پررو و بی سواد پر مدعا برای چاپیدن هر چه بیشتر به ترویج خرافات و ارجیف و رواج جهل و بی فکری در بین مردم مشغولند و دکان پر منفعتی بدون کاری مثبت برای جامعه برپا کرده اند. هزاران تن از بهترین مردمان ایران را یا به مسلخها فرستاده اند و زیر شکنجه آش و لاش کرده اند و یا از شهر و دیار خود فراری داده اند.چه عرضها که نبرده اند و چه آبروها که نریخته اند.این انسانماها که پلیدی و پلشتی از افکار مریض شان ترشح میکند با فتاوی خود به شیرخو.اران ما هم رحم نمی کنند.اینها آنچنان اسب قباحت و بی شرمی و فضاحت را به جولان دراورده اند که تاریخ چنین پست فطرتانی را بیاد ندارد مگر اجداد همین حرامیان!دوران کنونی ما همان دوران قزل باش است با این تفاوت که این ارازل و اوباش را نسلی بیدار و اگاه و مسلط به تکنیک روز دشمن است و کوچکترین حرکتشان را رصد می کند. دوست ارجمند ما را چاره ای جز از بن کندن بساط این شیادان و رو کردن دست این رمالان نیست. و بهترین راه هم برای آگاهی دادن بر خورد با ریشه هاست.خوشبختانه انسانهای دانا و فاضلی در این زمینه قلم زده اند و امروزه شناخت اسلام یکی از عادی ترین جستجوی اینترنتی است.وایرانیان دراین راه هم از پیشگامانند.ومن مطمیین هستم که ایران بعد از اسراییل دومین کشوری خواهد بود که اسلام را بزیر خواهد کشید و قوانین سکولار و عرفی (لاییک) را جانشین چنین قوانین ضد بشری خواهد کرد و دست مشتی انگل را از جامعه خواهد برید.بنابراین بدون توجه به اراجیف و مهملات برخی به نوشتن ادامه دهید و بی پروا همه چیز را بنقد بکشید….مه فشاند نور و سگ عوعو کند…
شاد و پیروز باشید
به امید ایرانی آزاد و آباد با حکومتی سکولار و دمکراتیک با قوانین عرفی بر مبنای خقوق بشر.
بنام خدا
با سلام به همه دوستان خصوصا دو دوست عزیز آقایان کورس و بردیا
مدتی قبل در گفتگویی که مابین این بنده و جناب کورس و بردیا پیش آمد ،بحثی در مورد حکیم و ریاضیدان نامی ایرانی عمر خیام پیش آمد ،و جناب بردیا مطلبی را به این مضمون که مرحوم استاد شهید مرتضی مطهری مثل مورد روان شناس معروف آلمانی یونگ ،مرحوم خیام را نیز مصادره بمطلوب کرده است (یعنی قائل شده است به اینکه خیام فیلسوف و ریاضیدان با خیام شاعری که برخی رباعیات خاص در پوچ گرائی یا نیهیلیسم، اپیکوریسم، انکار معاد،و انکار هدفمندی خلقت سروده است متفاوت است و ما دو نفر خیام داریم خیام ریاضیدان فیلسوف الهی و مسلمان ،و خیام شاعر با اوصاف فوق) .
من با توجه به ذهنیتی که از مطالب مرحوم مطهری از قبل داشتم ،از این نسبت ،دچار بهت و حیرت شدم ،البته جناب بردیا همان جا سوالی از جناب کورس کرده بود و جناب کورس بطور مختصر و عبوری گفته بودند که اصل این است که خیام یکیست و هرکس مدعی دوئیت می کند باید اثبات کند ،و اساسا ممکن است هر متفکری در عالم شعر چیزهای دیگری متفاوت با مبانی واقعی فلسفی یا علمی خود بگوید،که البته این سخن ایشان فی نفسه سخن درستی بود و من در ادامه با نقل عبارات مرحوم استاد مطهری نشان خواهم داد که ایشان نیز چنین احتمالی را مطرح کرده اند.
اما برای اینکه سابقا آقای کورس انتقادی از من کرده بودند که چرا سخن ایشان در مورد خیام را به اشاره برگزار کرده ام و چرا مطلب و مدعای خویش را ذیل همان عبارت ایشان ننگاشته ام ،و از جهت رعایت دقیق امانت من در اینجا ،عین الفاظ سوال جناب بردیا و پاسخ جناب کورس را میاورم ،و پس از آن با نقل عبارات استاد شهید مرتضی مطهری طهر الله رمسه ،نشان خواهم داد که جناب بردیا در قضاوت خویش نسبت به آن استاد بزرگ ،ره خطا پیموده اند:
جناب بردیا در ذیل پست “مادری با شمعی در دست” خطاب به جناب کورس اینطور نوشته اند :
“”بردیا
7:48 ق.ظ / جولای 12, 2014
ﮐﻮﺭﺱ ﻋﺰﯾﺰ
ﺩﺭﻭﺩ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ. ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﻄﻘﯽ، ﺩﻗﯿﻖ ﻭ ﭘﺮﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ. ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻗﺮﺑﺎﻥ. ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﻣﺼﺎﺩﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻄﻠﻮﺏ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻣﻄﻬﺮﯼ ﺩﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻡ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﻡ ﺷﺎﻋﺮ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻃﻼﻉ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ. ﺍﮔﺮ ﺭﻫﻬﻨﻤﺎﯾﯽ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﻣﻤﻨﻮﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ””.
(پایان نقل قول)
و جناب کورس ضمن پاسخی مشترک به مطالب من و جناب بردیا اینطور پاسخ داده اند که :
“”كورس
5:59 ب.ظ / جولای 12, 2014
پاسخ به دوستان عزيز آقاىان مرتضى و برديا
جناب مرتضى :جناب مرتضى :يونگ مثالى بود براى رساندن اين نكته كه وقتى موضوع گزاره خدا باشد بنا بر خر يا شرى كه از مدلول اين واژه به پرسشگر وارد شده احساس و به معناى دقيق تر ميل او چه بسا توجيهاتش را به يك نشانى از پيش تعيين شده هدايت مى كند .من اين را در مورد هردو طرف -خداباور و بيخدا -گفتم . پس طرح پرسش بايد چنان باشد كه پرسنده يش تر آزاد و كم تر اسير ميل پيشينى خود باشد .
آقاى برديا در مورد خيام هم قضيه همين شده .و اصل بر اين است كه ما يك خيام داشته ايم .در ايران دانشمندان ديگرى هم بوده اند كه در علوم مقامى برجسته داشته و در عين حال اهل ذوق و مستى هم بوده اند ؛حالا چه مستى آب انگور و چه مستى عرفانى .مثلا شما وقتى شعر بلند شيخ بهايي را عليه حكمت برهانيان ارسطويي و له حكمت ايمانيان عارفان مى خوانيد باورتان نمى شود كه اين شاعر همان معمار و رياضى دان و طراح حمام شيخ بهايي باشد .حالا اينكه دو خيام داريم يا يك خيام اثباتش را بايد به مدعيان سپرد
آقاى مرتضى و آقاى برديا حالا چرا شما هر دو بخشى از سخن مرا گرفتيد كه احتمالا راه برده ميل پيشينى شما بوده است ؟…..””
(پایان نقل قول مربوط به بخش خیام)
چنانکه قبلا هم اشاره کردم بحث و خطاب اصلی من نسبت به جناب کورس نیست ،زیرا ایشان بر اساس یک اصل تاریخی احتمال داده اند که خیام یکیست و شعریات متفاوت با مبانی فلسفی و علمی یک متفکر امری رایج بوده است،که اشاره کردم که مرحوم شهید مطهری نیز در بخشی از مطالبشان به چنین احتمالی اشاره کرده اند.
اما سخن من با قضاوت عجولانه و گمان زنی بدون مراجعه جناب بردیاست،من می خواهم بگویم رویکردی که مرحوم مطهری در آثار فلسفی و غیر فلسفی ، تاریخی و غیر تاریخی خود در مورد خیام داشته اند این نبوده است که بخواهند حکیم عمر خیام را در خدمت هدفی استخدام یا مصادره بمطلوب ،یا بتعبیری یارگیری کنند،مطلب این است که استاد شهید در مواجهه با ابیات و رباعیاتی از خیام که بوی نوعی پوچ گرایی و نیهیلیسم ،یا اپیکوریسم و خوش باش و دم غنیمت دان یا مخالفت با حکمت صنع و هدفمندی آفرینش ،از آنها استشمام می شود ،برخوردی واقع بینانه و مضمونی داشته اند ،بیاد جناب کورس می آورم ،همان بحثی که ما در مورد ابیات الحاقی احتمالی شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی داشتیم ،که ایشان مصر بودند که به ذوق و استشمام ادبی ناشی از انس با سبک اشعار شاهنامه معتقدند که برخی ابیات الحاقی است ،ولو صحت سندی و نسخه شناسی در کار باشد،یعنی بحث مرحوم مطهری بحثی مقایسه ای و مضمونی با لحاظ و قیاس آثار حکیمانه و فلسفی حکیم ریاضیدان عمر خیام است ،و نه تکیه و ادعای اینکه حتما خیام در تاریخ علم و ادب ایران عنوان برای دو فرد متفاوت است :خیام شاعر و خیام فیلسوف ریاضیدان.
بحث ایشان این است که مفاد این اشعار در نفی اتقان صنع یا نفی علم ازلی حق به افعال بندگان یا دم غنیمت دانستن و بیخیالی از عالم پس از مرگ ،با مبانی فلسفی که در آثار فلسفی خویش ترسیم کرده است متفاوت و متهافت و ناسازگار است.
بحث مرحوم مطهری در تحلیل محتواهای این ابیات این است که چطور می شود خیام در آثار عقلی خویش مسائل و معارف مبدا و معاد را ببرهان و به سبک و سیاق استاد استادش بوعلی سینا حل کرده است و هیچ تحیری ندارد ،اما در این اشعار منسوب به او در مورد همان مطالب حل شده دچار حیرت باشد؟!
این مربوط به تحلیل محتوایی اشعار خیام از نظر استاد ،که البته عرض کردم ،آن احتمال آقای کورس را هم استاد در مواردی مطرح کرده است.
اما باید عرض کنم که مساله متعدد دانستن خیام شاعر و خیام فیلسوف ریاضیدان
مورد اصرار استاد مطهری نیست ،بلکه ایشان این احتمال را از دیگر محققانی از اروپا و ایران نقل کرده اند ،ایشان در عباراتی که نقل خواهد شد ،این احتمال را به فردی بنام “تقی زاده” و “برخی از محققان اروپائی” و “مرحوم استاد و محقق ارجمند محیط طباطبائی” نسبت داده اند ،البته من خودم از کم و کیف مدعای آقای تقی زاده ،یا اینکه آن محققان اروپائی چه کسانی هستند ،اطلاعی ندارم ،اما در مورد مرحوم استاد محیط طباطبائی ،ایشان این مدعا را از “مجله ای بنام گوهر، سال اول ،شماره 6″” نقل می کنند که مرحوم محیط ظاهرا در آنجا مقالاتی در این مورد داشته اند، البته من بعد در دانشنامه آزاد ویکی پدیا مشاهده کردم که مرحوم استاد محیط طباطبائی اصلا کتابی بنام “خیام و خیامی” دارند که در آنجا با تکیه بر شواهدی خواسته اند بگویند که حکیم و فیلسوف و ریاضیدان نامی عنوان “خیامی” داشته است ،و با “خیام” صاحب آن ابیات و رباعیات متفاوت است.من احتمال می دهم مرحوم استاد محیط طباطبائی در آن مجله مشار الیه سلسله مقالاتی در مورد تفاوت و تغایر خیام ریاضیدان و خیام شاعر داشته اند که بعدها بصورت کتاب “خیام و خیامی” در آمده و منتشر شده است.
بهرحال من قضاوتی در مورد صحت یا سقم نظر مرحوم محیط ندارم زیرا آن کتاب را ندیده ام ،اما فقط خواستم به دوستمان بردیا عرض کنم که این نسبتی که بطور بی اساس به مرحوم استاد مطهری دادند نسبت و قضاوتی نادرست بوده است،امیدوارم همانطور که ایشان در گفتگوئی مرا از زود قضاوت کردن بازداشتند ،حسب قاعده طلائی اخلاق ،از چنین عمل مشابهی خودداری کنند و بدون ملاحظه و مطالعه در مورد بزرگان علم و ادب ایران قضاوت نکنند.
اما الفاظ و عبارت هایی که من از مجموعه آثار استاد شهید مرتضی مطهری جمع آوری کرده ام را با دوستان عزیز و خوانندگان این سایت به اشتراک می گذارم ،و قبلا از طولانی شدن مطلب عذر خواهی می کنم:
1-“”” حجة الحق، ابوالفتح عمر بن ابراهيم خيامى نيشابورى، معروف به خيام.
فيلسوف و رياضى دان و احتمالًا شاعر بوده است و شهرت جهانى دارد اما متأسفانه شهرت خيام به اشعار منسوب به اوست نه به فلسفه و رياضيات، مخصوصا رياضيات كه ارزش فراموش ناشدنى در اين فنون داشته است. اشعار منسوب به خيام كه اكثريت قريب به اتفاق آنها از خود او نيست، به او چهرهاى داده كاملًا مغاير با چهره واقعى او، يعنى چهره يك انسان شكاك پوچيگراى دم غنيمت شمار غيرمسؤول. شاعرى انگليسى به نام فيتز جرالد كه رباعيات او را- و بنا بر گفته آقاى تقى زاده گاهى با تحريف و تغيير معنى- به زبانى فصيح به شعر ترجمه كرده، بيش از هركس ديگر موجب اين شهرت كاذب شده است.
از خيام برخى رسالات فلسفى باقى مانده كه طرزتفكر او را روشن مىسازد؛ يكى رسالهاى است به نام كون و تكليف كه در پاسخ سؤال ابونصر محمد بن عبد الرحيم نسوى، قاضى نواحى فارس است. وى از خيام درباره حكمت خلقت و غرض آفرينش و هم درباره فلسفه عبادات سؤال كرده است و ضمناً ابياتى در مدح خيام سروده است كه اين چند بيت از آنها باقى مانده است:
ان كنت ترعين يا ريح الصباذممى فاقرى السلام على العلامة الخيم
بوسى لديه تراب الارض خاضعة خضوع من يجتدى جدوى من الحكم
فهو الحكيم الذى تسقى سحائبه ماء الحيوة رفات الاعظم الرمم
عن حكمة الكون و التكليف يأت بما تغنى براهينه عن ان يقال لم
خيام، حكيمانه مطابق مبانى استادش بوعلى (يا استاد استادش) پاسخ گفته است. هركس بر مبانى بوعلى در اين مسائل وارد باشد مىداند كه خيام تا چه اندازه وارد بوده است. خيام در آن رساله از بوعلى به عنوان «معلم» ياد مىكند و در مسائل مورد سؤال كه ضمناً سرّ «تضاد در عالم» و مسأله شرور هم مطرح شده، مانند فيلسوفى جزمى اظهار نظر مىكند و مىگويد: من و آموزگارم بوعلى دراين باره تحقيق كرده و كاملًا اقناع شدهايم؛ ممكن است ديگران آن را حمل بر ضعف نفس ما نمايند، اما از نظر خود ما كاملًا قانع كننده است.
اين رساله را با چند رساله ديگر در اتحاد جماهير شوروى چاپ و منتشر كردهاند و قبلًا هم در مصر در ضمن مجموعهاى به نام جامع البدايع چاپ شده بوده است. ناشر روسى مدعى است كه ناشران مصرى اشتباه كرده، پنداشتهاند رساله تضاد رساله مستقلى است، در صورتى كه متمم رساله كون و تكليف و جزئى از آن است.
اتفاقاً آنچه خيام در اين رساله قاطعانه اظهار كرده است همانهاست كه در اشعار منسوب به او درباره آنها اظهار تحير شده است، و به همين جهت است كه برخى از محققان اروپايى و ايرانى انتساب اين اشعار را به خيام نفى مىكنند و برخى بر اساس يك سلسله قرائن تاريخى معتقدند كه دو نفر به اين نام بودهاند: يكى شاعر و ديگرى حكيم و فيلسوف؛ شاعر به نام خيام بوده است و حكيم و رياضى دان به نام خيامى، و به عقيده بعضى «1» شاعر على خيام بوده است و حكيم و رياضى دان عمر خيامى.
اين كه بعضى مدعى شدهاند كه «خيامى» تلفظ عربى خيام است «2» مردود است، زيرا او خود در مقدمه رساله فارسى كه در «وجود» نوشته است مىگويد: «چنين گويد ابوالفتح عمر ابراهيم الخيامى» «3» شايد اين اندازه را بتوان مسلّم دانست كه وى مانند اكثر اين گونه دانشمندان در عين كمال ايمان و اعتقاد به مبانى دينى- كه از همه كتب او ظاهر و لائح است، حتى نوروزنامه منسوب به او- با متعبدان قشرى سر به سر مىگذاشته و همين براى او زحمت و دردسر فراهم مىكرده است.
بيهقى مىنويسد:
«او تالى بوعلى بود اما در خلق ضيقى داشت و در تعليم و تصنيف ضنتى …
روزى به حضرت شهاب الاسلام، الوزير عبد الرزاق بن الفقيه در آمد و امام القراء ابوالحسين الغزالى حاضر بود. در اختلاف قراء درباره آيتى بحث رفت. چون امام (خيام) حاضر شد، شهاب الاسلام گفت: على الخبير سقطنا … او وجوه اختلاف قراء بيان كرد و هر وجهى (را) علتى بگفت. پس امام ابوالفخر گفت: كثر اللَّه مثلك فى العلماء.» «4»
تاريخ تولدش معلوم نيست. تاريخ وفاتش را 517 و 526 گفتهاند. قدر مسلّم اين است كه عمر طويل كرده (در حدود نود سال) «5» اما اين كه محضر درس بوعلى را درك كرده باشد، بسيار بعيد است. اگر او بوعلى را «معلم» خود مىخواند از آن جهت است كه شاگرد مكتب بوعلى است نه شاگرد شخص او، و على الظاهر نزد شاگردان بوعلى تحصيل كرده است”””.
(خدمات متقابل اسلام و ایران ،ضمن مجموعه رسائل استاد مطهری ج14 ص 485-488)
2-“”عروضى يك جمله مبهمى درباره خيام گفته است. كتابى كه نظامى عروضى در تاريخ دارد از نظر ادبى معتبر است ولى از نظر تاريخى كتاب بىاعتبارى است. همين امروزيها معتقد به بىاعتبار بودنش هستند. راجع به حج رفتن خيام يك جملهاى آنهم دو پهلو نوشته كه آن جمله دو پهلو مى رساند كه خيام در زمان خودش مورد حمله و تكفير قرار گرفت و رفت مكه و برگشت و بعد از آنكه آمد ديگر زبان بست.
از اين كلمه فهميده مىشود كه حج خيام از روى صميميت و عقيده نبوده و به خاطر ترس مردم بوده است. همين يك جملهاى كه يك مورخ گفته، انگار تمام آنچه درباره خيام گفتهاند همين يك جمله بوده است. آن وقت ببينيد چه خيامى اينجا درست مىشود! در صورتى كه اگر انسان بايد به تاريخ مراجعه كند، بايد همه آنچه را كه تاريخ درباره خيام گفته است ببيند. دهها جمله ديگر در تاريخ وجود دارد همه بر ضد اين جمله، ديگر كسى به آن كار ندارد. همان جمله را مىآورد، تا آخرش هم بحث مىكند، هر جور هم كه دل خودش بخواهد قضيه را تفسير مىكند. آنها اينجورند”””.
( فلسفه تاریخ ضمن مجموعه آثاراستاد مطهری ج 15 ص 507)
3-“”مثل اينهايى كه مىخواهند حافظ يا خيام را مطابق ميل خودشان تفسير كنند. انسان بخواهد مطابق ميل خودش تفسير كند خيلى ساده است. يك جمله را در نظر مىگيرد، بعد دنبال همان جمله را مىگيرد و مىرود، اين جمله را هم از كل خودش جدا مىكند، بعد هرطور خودش خواست اظهارنظر مىكند.
مى گويند صادق هدايت راجع به خيام كتابى نوشته است. گويا نظامى
در عربى در اشعار ابوالعلاء معرّى از اينجور مطالب هست و در فارسى در اشعار منسوب به خيام، كه بعضى از اهل تتبع و تحقيق مدعى هستند كه اين اشعار از خيام رياضى كه نامش «ابوالفتح عمر خيام» است نيست و از شخص ديگرى است به نام على خيامى، حالا هرچه مىخواهد باشد. ما در عدل الهى قسمتهايى از شعرهاى خيام را در همين زمينه نقل كردهايم:
گر بر فلكم دست بدى چون يزدان برداشتمى من اين فلك را ز ميان
از نو فلكى چنان همى ساختمى كآزاده به كام دل رسيدى آسان
همه حرفها آخرش به يك چيز خيلى پستى منتهى مىشود: «كآزاده به كام دل رسيدى آسان». البته اينها بيشتر زبان به اصطلاح هزل و شوخى است نه زبان جد.
خود همين خيام رسالهاى دارد به نام «الكون و التكليف» كه موضوع آن همين است كه نظام عالم نظام احسن است، يعنى موضوع رساله فلسفىاش ضد همان حرفهايى است كه در اين شعرها از او نقل شده و نقل مىشود، اگر شعرها از او باشد.
در ميان فلاسفه- البته فلاسفه لااقل مادى، نيمه مادى- افرادى بودهاند كه همين حرفهايى كه از ظاهر اشعار خيام مفهوم مىشود از كلماتشان مفهوم مىشود. در اروپا زياد بودهاند، در دنياى خودمان هم كم و بيش افرادى بوده اند””.
(عرفان حافظ،ضمن مجموعه آثار استاد مطهری ج 23 ص 410)
4-“”در جهان اسلام نيز احياناً كسانى بوده و هستند كه جهان را تاريك مىبينند و همواره چهرهاى گرفته و عبوس و خشمگين در برابر جريانات آفرينش نشان مىدهند و به قول ويليام جيمز گفتههاشان نوعى دندان غروچه است. «ابو العلاء معرّى» فيلسوف و شاعر معروف عرب و همچنين خيّام شاعر از اين گروهاند. اينكه مىگويم «خيّام شاعر» از آن جهت است كه محقّقين باور ندارند كه اشعار معروف بدبينانه، از خيّام فيلسوف و رياضيدان باشد. آنچه براى خيّام شاعر موجب حيرت و رنج و ناله است براى «خيّام فيلسوف» حل شده است””.
(عدل الهی ،ضمن مجموعه آثار استاد مطهری ج 1 ص 101)
5-“””برخى از آنها را مىتوان از نوع «دلال عارف» بشمار آورد. در رباعيّات منسوب به خيّام، از اينگونه اشعار فراوان است. همچنان كه قبلًا گفتيم اين اشعار معلوم نيست كه از خيّام فيلسوف باشد، آنچه به صورت سؤال يا اعتراض در شعر خيّام شاعر عنوان شده است براى خيّام فيلسوف حل شده بوده است. عليهذا اين اشعار يا از خيّام فيلسوف نيست، و يا جنبه هزلى و سربسر گذاشتن با متشرّعان قشرى دارد و يا از نوع «دلال عارف» است. به هر حال خيّام در اين رباعيّات منسوب به او مىگويد:
اجرام كه ساكنان اين ايواناند اسباب تردّد خردمنداناند
هان تا سررشته خرد گم نكنى كانان كه مدبّرند سرگرداناند
افلاك كه جز غم نفزايند دگر ننهند بجا تا نربايند دگر
ناآمدگان اگر بدانند كه ما از دهر چه مىكشيم نايند دگر
*
چون حاصل آدمى در اين شورستان جز خوردن غصه نيست تا كندن جان
خرّم دل آنكه زين جهان زود برفت و آسوده كسى كه خود نيامد به جهان
*
اى چرخ فلك خرابى از كينه توست بيدادگرى شيوه ديرينه توست
اى خاك اگر سينه تو بشكافند بس گوهر قيمتى كه در سينه توست
اين اعتراضها و دشنامها كه نثار چرخ و فلك مىگردد در حقيقت اعتراض به مقام بالاتر است، زيرا چرخ و فلك، كارهاى نيست، كجروى و كج رفتارى فرضى كه بدان متهم است نه به ميل خود اوست. شايد به همين جهت در حديث آمده است:
لا تسبّوا الدّهر فانّ الدّهر هو اللّه.
«زمانه را دشنام ندهيد كه زمانه همان خداست»
ايضاً مى گويد:
دارنده كه تركيب طبايع آراست از بهر چه افكندش اندر كم و كاست
گر نيك آمد، شكستن از بهر چه بود؟ ور نيك نيامد اين صور، عيب كه راست؟
*
تركيب پيالهاى كه در هم پيوست بشكستن آن روا نمىدارد مست
چندين قد سرو نازنين و سرو دست از بهر چه ساخت و ز براى چه شكست؟
* جامى است كه عقل آفرين مىزندش صد بوسه ز مهر بر جبين مىزندش
اين كوزهگر دهر چنين جام لطيف مىسازد و باز بر زمين مى زندش”””.
(عدل الهی،ضمن مجموعه آثار استاد مطهری ج ا ص 104-106)
6-“””منسوب به خيّام است:
من مى خورم و هر كه چو من اهل بود مى خوردن من به نزد او سهل بود
مى خوردن من حق ز ازل مى دانست گر مى نخورم علم خدا جهل بود
سراينده اين شعر پنداشته است كه اراده انسان نسبت به يك كار، در مقابل اراده خدا و معارض با آن است، و لذا گمان كرده است كه اگر انسان بخواهد مى نخورد، ممكن نيست، زيرا اراده خدا اين بود كه مى بخورد، و چون اراده و علم خدا تخلّف بردار نيست، آدمى چه بخواهد و چه نخواهد، ميخوارگى را انجام مىدهد.
اين سخن بسيار سست است و از روى منتهاى نادانى گفته شده است، لذا بسختى مىتوان باور كرد كه گوينده آن خيّام فيلسوف باشد. هر فيلسوف و نيمه فيلسوفى اينقدر مىفهمد كه خدا نه «مى» خوردن كسى را مستقيما اراده مىكند و نه «مى» نخوردن كسى را، خدا براى جهان، نظامى و قانونى پديد آورده است و هيچ كارى در جهان، بيرون از قانون انجام نمىگيرد. همانطورى كه هيچ حادثه طبيعى بدون علت طبيعى رخ نمىدهد، افعال اختيارى انسانها نيز بدون اراده و اختيار انسان رخ نمىدهد. قانون خدا در مورد انسان اين است كه آدمى داراى اراده و قدرت و اختيار باشد و كارهاى نيك يا بد را خود انتخاب كند. اختيار و انتخاب، مقوّم وجودى انسان است. انسان غير مختار محال است؛ يعنى اين كه فرض شده انسان است و غير مختار، فقط فرض است نه حقيقت؛ و اگر انسان نباشد مكلّف نيست؛ مثل اين است كه گاو يا الاغى سر در خم شراب ببرد و بنوشد. پس قضا و قدر الهى كه انسان را خواسته است، مختار بودن او را نيز خواسته است. پس مى خوردن انسان نه بر اساس اختيار و انتخاب خود او بلكه بر اساس يك جبر الهى برخلاف علم ازلى است و اگر انسان به جبر الهى مى بخورد علم خدا جهل بود.
امروز محقّقين ترديد مىكنند كه خيّام شاعر همان خيّام فيلسوف باشد، احتمال مىدهند- بلكه ثابت مىكنند- كه دو نفر و يا بيشتر وجود داشتهاند و تاريخ، آنها را بهم آميخته است. به هر صورت خواه چند نفر به نام خيام بوده و يا يك خيّام با دو شخصيّت متضاد وجود داشته، اين سخن كه علم الهى و تقدير الهى، علّت ارتكاب گناه شمرده شود بطورى كه مسؤوليّت، از انسان كه عامل انتخاب كننده است سلب گردد باطل است؛ در پاسخش بجا گفته شده است:
علم ازلى علّت عصيان كردن نزد عقلا ز غايت جهل بود”””.
(عدل الهی،ضمن مجموعه آثار استاد مطهری ج 1 ص 141)
7- “””بابا افضل كاشانى، آن مرد دانشمند، استاد يا استاد استاد خواجه نصير الدين طوسى، در يك رباعى عالى، فلسفه مرگ را بيان كرده است؛ مىتوان آن را پاسخى به رباعى معروف خيّام دانست؛ و شايد اين رباعى در جواب آن رباعى است. رباعى منسوب به خيّام اين است:
تركيب پياله اى كه در هم پيوست بشكستن آن، روا نمى دارد مست
چندين قد سرو نازنين و سر و دست از بهر چه ساخت وز براى چه شكست؟
بابا افضل مىگويد:
تا گوهر جان در صدف تن پيوست از آب حيات، صورت آدم بست
گوهر چو تمام شد، صدف چون بشكست بر طرف كله گوشه سلطان بنشست
در اين رباعى، جسم انسان، همچون صدفى دانسته شده كه گوهر گرانبهاى روح انسانى را در دل خود مىپروراند. شكستن اين صدف، زمانى كه وجود گوهر كامل مىگردد، ضرورت دارد تا گوهر گرانقدر از جايگاه پست خود به مقام والاى كله گوشه انسان ارتقاء يابد. فلسفه مرگ انسان نيز اين است كه از محبس جهان طبيعت به فراخناى بهشت برين كه به وسعت آسمانها و زمين است منتقل گردد و در جوار مليك مقتدر و خداى عظيمى كه در تقرّب به او هر كمالى حاصل است، مقام گزيند؛ «1» و اين است معناى:
انّا للّه و انّا اليه راجعون «2».
«ما متعلّق به خداييم و ما به سوى وى بازگشت داريم»”””.
(عدل الهی ،ضمن مجموعه آثاراستاد مطهری ج 1 ص 208)
8-“””عليهذا اگر در ازل در علم الهى چنين بوده است كه فلان شخص در فلان ساعت فلان معصيت را مرتكب مىشود، جبراً و قهراً آن معصيت بايد به همان كيفيّت واقع شود؛ شخص مرتكب قادر نخواهد بود طورى ديگر رفتار كند، بلكه هيچ قدرتى قادر نخواهد بود آن را تغيير دهد، و الّا علم خدا جهل خواهد بود. خيّام مىگويد:
من مى خورم و هر كه چو من اهل بود مى خوردن من به نزد او سهل بود
مى خوردن من حقّ ز ازل مى دانست گر مى نخورم علم خدا جهل بود
جواب اين شبهه پس از درك صحيح مفهوم قضا و قدر آسان است. اين شبهه از آنجا پيدا شده كه براى هر يك از علم الهى و نظام سببى و مسبّبى جهان حساب جداگانه فرض شده است؛ يعنى چنين فرض شده كه علم الهى در ازل به طور گزاف و تصادف به وقوع حوادث و كائنات تعلّق گرفته است؛ آنگاه براى اينكه اين علم درست از آب درآيد و خلافش واقع نشود لازم است وقايع جهان كنترل شود و تحت مراقبت قرار گيرد تا با تصوّر و نقشه قبلى مطابقت كند.
به عبارت ديگر، چنين فرض شده كه علم الهى مستقل از نظام سببى و مسبّبى جهان به وقوع يا عدم وقوع حوادث تعلّق گرفته است و لازم است كه كارى صورت گيرد كه اين علم با معلوم خود مطابقت كند؛ از اين رو بايد نظام سببى و مسبّبى جهان كنترل گردد. در مواردى جلوى طبع آنچه به حكم طبع اثر مىكند و جلوى اراده و اختيار آن كه با اراده و اختيار كار مىكند گرفته شود تا آنچه در علم ازلى الهى گذشته است با آنچه واقع مىشود مطابقت كند و با هم مغايرت نداشته باشند. از اين رو از انسان نيز بايد اختيار و آزادى و قدرت و اراده سلب گردد تا اعمالش كاملًا تحت كنترل درآيد و علم خدا جهل نشود.
اينچنين تصوّر درباره علم الهى منتهاى جهل و بى خبرى است. مگر ممكن است كه علم حقّ به طور تصادف و گزاف به وقوع يا عدم وقوع حادثهاى تعلّق بگيرد و آنگاه براى اينكه اين علم با واقع مطابقت كند لازم شود دستى در نظام متقن و قطعى علّى و معلولى برده شود، تغييراتى در اين نظام داده شود، از طبيعتى خاصيّتى سلب گردد يا از فاعل مختارى اختيار و آزادى گرفته شود؟!
لهذا بعيد به نظر مى رسد كه رباعى بالا از خيّام كه لا اقل نيمه فيلسوفى است، بوده باشد. شايد اين رباعى جزء اشعارى است كه بعد به خيّام نسبت دادهاند، يا از خيّام است ولى خيّام نخواسته در اين رباعى به زبان جدّ و فلسفه سخن بگويد؛ خواسته فقط خيالى را به صورتى زيبا در لباس نظم ادا كند. بسيارى از اهل تحقيق آنجا كه شعر مىسرودهاند افكار علمى و فلسفى خود را كنار گذاشته، تخيّلات لطيف را جامهاى زيبا از شعر پوشانيدهاند؛ به عبارت ديگر، به زبان اهل ادب سخن گفتهاند نه به زبان اهل فلسفه، همچنانكه بسيارى از اشعار منسوب به خيّام از اين قبيل است.
خيّام شهرت جهانى خود را مديون اين گونه تخيّلات و اين طرز از بيان است.
علم ازلى الهى، از نظام سببى و مسبّبى جهان جدا نيست. علم الهى علم به نظام است. آنچه علم الهى ايجاب و اقتضا كرده و مىكند اين جهان است با همين نظاماتى كه هست. علم الهى به طور مستقيم و بلا واسطه نه به وقوع حادثهاى تعلّق مىگيرد و نه به عدم وقوع آن. علم الهى كه به وقوع حادثهاى تعلّق گرفته است به طور مطلق و غير مربوط به اسباب و علل آن حادثه نيست، بلكه تعلّق گرفته است به صدور آن حادثه از علّت و فاعل خاصّ خودش. علل و فاعلها متفاوت مىباشند؛ يكى علّيت و فاعليّتش طبيعى است و يكى شعورى؛ يكى مجبور است و يكى مختار. آنچه علم ازلى الهى ايجاب مىكند اين است كه اثر فاعل طبيعى از فاعل طبيعى، اثر فاعل شعورى از فاعل شعورى، اثر فاعل مجبور از فاعل مجبور و اثر فاعل مختار از فاعل مختار صادر شود. علم الهى ايجاب نمىكند كه اثر فاعل مختار از آن فاعل، بالاجبار صادر شود.
به عبارت ديگر، علم ازلى الهى علم به نظام است؛ يعنى علم به صدور معلولات است از علل خاصّ آنها….”””.
(انسان و سرنوشت،ضمن مجموعه آثار استاد مطهری ج 1 ص 433-435)
9-“””خيّام در همه عمرش شاعر نبوده، يعنى حرفهاش شعر نبوده ولى ذوق شعرى خيلى عالى و بالايى داشته است؛ مرد حكيمى است، مرد رياضىدانى است، مرد موحّدى است و اهل توحيد است؛ به يك واسطه شاگرد بوعلى است و هميشه از خود و بوعلى به عنوان «من و معلّمم» ياد مىكند. اين همه شعرهاى پوچ از خيام نقل مىكنند [در حالى كه] او در ردّ اين مسائل- همينها كه راجع به فلسفه خلقت، تكليف و فلسفه حرمت و غيره در شعرهايش هست- رساله دارد كه شورويها و مصريها چاپ كردهاند. مىگويند در همه عمرش فقط شانزده رباعى گفته است. مرد با ذوقى بوده و گاهى شعر مىگفته (مثل بوعلى كه گاهى شعر مىگفته). شاعر هم وقتى ذوق شعرىاش گل مىكند يا سربهسر اين مىگذارد يا سربهسر آن. بالأخره شعر است؛ زبان شعر غير از زبان حكمت است، غير از زبان علم است. حال ببينيد در اين رباعيّات كه به نام خيام است چه حرفها كه وجود ندارد. اين را مى گويند «دسّ»، مى گويند «تحريف». قرآن چه زيبا تعريف كرده است! مى گويد: اى انسان! تو يك كتابى، در اين كتاب حرف غلط ننويس، يعنى درست بنويس، هر جا كه شناخت تو صحيح است [بنويس]، هر حرف غلطى بر لوح نفس خودت ثبت كنى به اين كتاب خيانت كردهاى، هرچه لغو و چرند و مزخرف ياد بگيرى كه نه به درد دنيايت مىخورد و نه به درد آخرتت [به اين كتاب خيانت كردهاى]”””.
(مساله شناخت،ضمن آثار استاد مطهری ج 13 ص 369)
10-“””اين نكته را لازم است اضافه كنيم كه نظر به اينكه در عصر ما اپيكوريسم به مفهوم عاميانه و مبتذلش عملًا رايج شده است، عدهاى مىخواهند برخى بزرگان انديشه و فلسفه و عرفان را منسوب به اين مكتب نمايند، مثلًا خيام و يا حافظ را؛ مدعى هستند كه خيام و حتى حافظ مردانى لذت پرست، دم غنيمت شمار و لاابالى بودهاند. مخصوصاً درباره خيام عقيده بسيارى همين است.
آنچه مسلّم است اين است كه خيام رياضيدان فيلسوف چنين نبوده و چنين نمىانديشيده است. از ظاهر اشعار منسوب به خيام همان مطلب پيدا شده است.
ولى از نظر محققان جاى بسى ترديد است كه اشعار معروف، متعلق به خيام رياضيدان فيلسوف باشد. فرضاً هم اين اشعار از او باشد، هرگز از زبان شعر نمىتوان نظريه فلسفى شاعر را دريافت، خصوصاً كه اخيراً رسالههايى از خيام به دست آمده و چاپ شده كه اتفاقاً همان موضوعاتى را طرح كرده كه در اشعار منسوب به او مطرح است، ولى آنها را آن گونه حل كرده است و پاسخ گفته كه به قول خودش استادش بوعلى حل كرده است”””.
(حکمت عملی،ضمن مجموعه آثار استاد مطهری ج 22 ص 53)
11- “”” و يا وقتى به رباعيات منسوب به خيام نگاه مى كنيد شايد حدود دويست رباعى پيدا كنيد كه همه تقريباً در يك سطح قرار دارند و اگر اختلافى هست در همان حدودى است كه ميان اشعار همه شاعران است حال آنكه هرچه از نظر تاريخى به عقب برويد و به عصر خيام نزديكتر شويد مىبينيد كه از اين تعداد آنچه قطعاً منسوب به اوست شايد كمتر از بيست رباعى باشد و باقى يا در صحت انتسابشان ترديد است و يا قطعاً به ديگران تعلق دارد.
بنابراين اولين مرحله در شناخت يك كتاب اين است كه ببينيم آنچه در دست ماست از نظر اسناد به گوينده و آورندهاش چقدر اعتبار دارد؟ آيا اسناد همه آن درست است يا آنكه قسمتى درست است و قسمتى نادرست؟ در اين صورت چه درصدى از مطالب را مىتوانيم از نظر انتساب تأييد كنيم؟ بعلاوه به چه دليل مىتوانيم بعضى را قطعاً نفى و برخى را قطعاً اثبات و پارهاى را مشكوك تلقى كنيم؟”””.
(آشنائی با قرآن،ضمن مجموعه آثار استاد مطهری ،ج 26 ص 27)
در پایان عرض می کنم که در دانشنامه ویکی پدیا آزاد نیز در بیوگرافی و شرح احوال مرحوم استاد محیط طباطبائی ،بعنوان یکی از آثار ایشان چنین آمده است :
“””مجموعه مقالات در مورد «خیام و خیامی». مضمون این کتاب این است که «خیام» ریاضیدان و منجم با «خیامی» شاعر، دو شخص متفاوت هستند””.
دانشنامه ویکی پدیا آزاد
با پوزش از تطویل
در مورد قرارداد 20 هزار میلیاردی شهرداری تهران و سپاه (2)
******************************************
منافع اقتصادی این قرار داد به جیب چه کسانی می ر ود ؟
—————————————————————
غالبن سپاهیان برای توجیه ورود خودشان به عرصه ی اقتصاد ، به اصلی از قانون اساسی اشاره می کنند . مطابق این اصل ، سپاه باید از انقلاب “دفاع” کند . آن ها می گویند دفاع از انقلاب تنها دفاع نظامی نیست . اگر لازم باشد ما در عرصه های اقتصادی و سیاسی و یا هر عرصه ی دیگری حاضر می شویم تا انقلاب را حفظ کنیم . بنابراین از موضعی کاملن حق به جانب ادعا می کنند که ورودشان به عرصه های اقتصادی برای منافع ناشی از آن نیست . بلکه آن ها می خواهند به این ترتیب کشور را در زمینه ی اقتصادی حمایت کنند . آن ها صراحتن می گویند که به دنبال “سود” نیستند . حتی بارها گفته اند در پروژه های “کوچک” که سایر پیمان کاران قادر به انجام آن هستند ، وارد نخواهند شد . اکنون ببینیم در قرارداد موسوم به 20 هزار میلیاردی ، این ادعا ها تا چه حد صحت دارد .
در این مورد ادعای این که سایر پیمان کاران قادر به اجرای پروژه ها نیستند و ناگزیر سپاه بایستی وارد عرصه شود ، صحت ندارد . زیرا همان طور که همه می دانند ، تا کنون کلیه ی پروژه های شهرداری تهران توسط بخش خصوصی انجام شده و هیچ کمبودی از این حیث وجود نداشته است . برعکس در حال حاضر تعداد پیمان کاران آماده به کار بیش از حد پروژه هاست و به همین دلیل رقابت شدیدی بین پیمان کاران برای اخذ پروژه های موجود ، وجود دارد . این رقابت به حدی شدید است که پیمان کاران اغلب حاضرند ، به قیمت بسیار نازل ( با سود اندک و یا بدون هیچ سود ی ) پروژه های شهرداری تهران را اجرا نمایند .
علاوه بر این بجز پروژه های خاص ، نظیر پروژه های پل های بزرگ و تونل ها ، اغلب پروژه ها از نظر فنی و اجرائی ، به تخصص خاص و پیچیده ای نیاز ندارند . اجرای فضای سبز ، نهر ، بهسازی پیاده روها ، و اسفالت خیابان ها ، هرگز در حدی نیستند که کسی بگوید برای انجام آن ها تخصص لازم در کشور موجود نیست و لازم است که سپاه به آن ها وارد شود . حتی برای اجرای پروژه های خاص نیز ، پیمان کاران ورزیده که در داخل و خارج از کشور رزومه ی کاری عالی دارند و از پس انواع پروژه ها بر می آیند ، کم نیستند . بنابراین چنین ادعائی برای ورود به پروژه های شهرداری تهران ، ادعای درستی نیست .
این که گفته شود اجرای این پروژه ی 20 هزار میلیاردی ، به جهت حفظ منافع ملی و یا حفظ حقوق شهروندان است ، نیز نمی تواند درست باشد . زیرا :
اولن همه می دانند که اجرای پروژه ها توسط بخش دولتی ، به مراتب گران تر از اجرای آن ها توسط بخش خصوصی تمام می شود . به این دلیل که در بخش دولتی هزینه های بالاسری بالاست و انگیزه های شخصی برای به حداقل رساندن هزینه ها و حداکثر نمودن سود وجود ندارد و یا در مقام مقایسه با بخش خصوصی ، بسیار کمتر است . برعکس در بخش خصوصی به منظور وجود نفع شخصی ، پیمان کار می کوشد تا روش های کار و شیوه های اجرائی را بهینه نموده و از این طریق سود خود را حداکثر نماید . بنابراین پروژه ها در بخش خصوصی در مقایسه با بخش دولتی ، در حالت کلی به صورت بهینه اجرا خواهد شد .
ثانین در شرایطی که پیمان کاران زیادی آماده به کار هستند ، از طریق ایجاد رقابت بین آن ها ، کارفرما ( شهرداری تهران ) می تواند ، کار را با حداقل قیمت ممکن به پیمان کار واجد صلاحیت واگذار نماید . در حالی که وقتی پروژه به صورت یک جا آن هم از طریقی غیر از مناقصه و با در نظر گرفتن زدو بند های سیاسی به سپاه واگذار می شود ، بالاترین ضرایب به پیمان کار (سپاه ) داده می شود و بنابراین هزینه ی اجرای کار می تواند تا چند برابر مقدار واقعی افزایش یابد . در این صورت تنها اگر منظور از منافع ملی این است که پول مفت به جیب سپاهیان ریخته شود ، می شود گفت که منافع ملی حفظ شده است .
ثالثن وقتی یک طرف قرارداد ، یک نیروی مسلح است که علاوه بر قدرت نظامی ، مجهز به قدرت امنیتی ، اقتصادی و سیاسی است ، چه معنی دارد که ناظر بررسی کننده ، اسناد مالی را امضا نکند . به ویژه که موضوع قرار داد ، ضریب پیمانکار ، و نظایر آن کاملن مبهم و نامعین باشد . پیمان کاری مانند سپاه که کل سیستم اداری کارفرما از او “حساب” می برد ، بی درنگ و با کمال تسامح ، صورت وضعیت ها را تأیید خواهد نمود . در این صورت بذل و بخشش از کیسه ی بیت المال و فساد مالی ، ناگزیر و سرسام آور خواهد بود . و این همه از جیب شهروندان تهرانی و از حساب آن ها پرداخت خواهد شد .
با این حال فر ض کنیم ( می گویند فرض محال که محال نیست ) ، هیچ کدام از موارد بالا رخ نمی دهد و ما بدبینانه به موضوع نگریسته ایم . فرض کنیم ( به فرض محال ) پروژه های شهرداری تهران با روشی کاملن عادلانه به سپاه واگذار می شود . آن گاه سپاه چگونه این پروژه ها را انجام خواهد داد . در حال حاضر صدها ( من عدد درست را نمی دانم ، شاید هم بیش از هزار ) پیمان کار و مشاور مشغول اجرای پروژه های شهرداری هستند . آیا سپاه به تنهایی قادر است که این حجم کار را انجام دهد . معلوم است که خیر . گفته می شود که سپاه تعداد زیادی شرکت های جانبی ایجاد کرده که پروژه ها را بین آن ها تقسیم خواهد نمود . اما این راه کار هم کافی نخواهد بود . به همین دلیل پیش بینی شده که سپاه از سایر پیمان کاران برای انجام کارها سود خواهد برد . این می تواند فرضیه ی درست تری باشد . مفهوم این کار یعنی چند برابر شدن هزینه ها . سپاه سود خود را بر می دارد ( اگر به سود متعارف قانع باشد ) و پروژه ها را به پیمان کاران دیگر واگذار می کند . در حالی که بدون قرار داد 20هزار میلیاردی ، شهرداری می تواند بدون پرداخت بالاسری به سپاه کارها را همان طور که فعلن معمول است به انجام برشاند . به پیمانکاران و مشاوران با قیمت بسیار کمتر واگذار نماید . بدیهی است که افزایش هزینه ی پروژه های شهرداری ، یعنی پرداخت پول اضافه تر به سپاه ، از جیب شهروندان .
بنابراین می توان گفت که :
یکم : این قراداد به دلیل نبود پیمان کاران شایسته و ذیصلاح نیست که به سپاه واگذار شده است .
دوم : در جهت حفظ منافع ملی نیست که این پروژه به سپاه واگذار شده است .
سوم : در جهت حفظ حقوق شهروندان نیست که این پروژه به شهرداری واگذار شده است .
از این بحث کوتاه نتیجه هائی به دست می آید که برخی از آن ها به شرح زیر است :
1- سپاه حتی با دستاویز قرار دادن اصل قانون اساسی مذکور در صدر این نوشته نیز توجیهی برای ورود به این پروژه ندارد . زیرا اجرای پروژه های شهرداری تهران هیچ ربطی به حفظ انقلاب ندارد .
2- برای اجرای آن ها کمبود نیروی متخصص و یا شرکت های پیمان کاری ذیصلاح ، مطرح نیست .
3- اجرای این پروژه ها توسط سپاه برخلاف منافع ملی و حقوق شهروندان و به زیان آن هاست .
4- تمامی آن چه گفته شد به این نتیجه می رسد که انگیزه ی سپاه از ورود و در اختیار گرفتن پروژه های شهرداری ، حفظ انقلاب و یا منافع ملی و حقوق شهروندان تهرانی نیست . مهم ترین انگیزه کسب سودهای سرشار و باد آورده و پول های مفت و بی حساب است . (البته اغراض سیاسی که در قسمت اول گفته شد نیز متصور است ) .این سود های سرشار است که سپاه را ترغیب می کند . به باور من منافع اقتصادی این پروژه به حساب سپاه و از آن طریق به جیب ذینفعان سپاهی می رود .
ارادتمند
سید ابوالفضل
” آمریکا هیچ غلطی نمی تونه بکنه چون رو حساب کار می کنه ولی خود ما خیلی غلط ها می تونیم بکنیم! چون خمیر ما از غلط کردنه! دشمن بداند که ما شیفتگان “غلط کردنیم” نه تشنگان” مثل آدم حکومت کردن” .ما تازه چون عرق زهر ماری نمی خوریم و بجاش خود” زهر” را که از بهشت برای ما فرستادن برای افزایش بصیرت با جام سر می کشیم ، برسایر “غلط کن”ها یک برتری هم داریم و آن توان “غلط اضافی کردن” است!. میگی نه ؟یه سر برو خیابون پاستور! دوست نداری برو “وین”! بازم دوست نداری برو چهارراه طالقانی !
اقای نوری زاد موضوعی را مطرح می کند وخوب است که در مورد موضوع نظر بدهیم نه اینکه هر کس هم موضوعی مطرح کند ودر نتیجه نه موضوع مورد نظر طراح سایت بررسی شده ونه موضوعات خوانندگان عزیز ومااصلا نقدی نمی نویسیم تا موضوعات کاملا روشن وشفاف شود واین جای بحث دارد
وﻟﻲ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﺩاﺷﺘﻦ ﺁﻥ ﺩﻭﺭاﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺡ اﻭ ﻧﻘﺶ ﻣﻴﺒﻨﺪﺩ ﻛﻪ ﺑﺎﻗﻲ ﻋﻤﺮ ﺭا ﺩﺭ ﺟﺴﺘﺠﻮﻱ ﺁﻥ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺳﭙﺮﻱ ﻣﻴﻜﻨﺪ’ اﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻫﻤﺎﻥ ‘ ﺁﺭاﻣﺶ ﺧﻴﺎﻟﻴﺴﺖ’ ﻛﻪ اﻭ ﺩﺭ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻩ و ﺁﻥ ﺭا اﺯ ﺩﺳﺖ ﺩاﺩﻩ اﺳﺖ ‘ اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﻘﺶ ﺧﺪا ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ اﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﻴﺸﻮﺩ.
اﻧﮕﺎﺭ ﺧﺪا ‘ ﻣﻴﺨﻮاﺳﺘﻪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻃﻌﻢ ﺁﻥ ﺁﺭاﻣﺶ ﺭا ﺑﭽﺸﻴﻢ ‘ ﻣﻨﻆﻮﺭﻡ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺧﻴﺎﻝ ﺭاﺣﺖ و ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﺱ اﺳﺖ .
ﻧﻜﺘﻪ ﺩﻳﮕﺮ : ﻣﺎ ﻣﻴﺪاﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﻳﻜﻲ اﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺷﺮﻭﻁ ﻳﺎﺩﮔﻴﺮﻱ ﺑﺮاﻱ اﻧﺴﺎﻥ ﺗﻤﺮﻛﺰ اﺳﺖ” اﻳﻨﻜﻪ ﻫﻔﺖ ﺩﻭﻧﮕﻪ ﺣﻮاﺱ ﻣﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻂﻠﺒﻲ ﺑﺎﺷﺪ ‘ اﺯ ﻃﺮﻑ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺮاﻱ ﺩاﺷﺘﻦ ﺗﻤﺮﻛﺰ ﻣﺎ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻪ ﺁﺭاﻣﺶ ﺩاﺭﻳﻢ ‘ ﺷﺎﻳﺪ ﻋﻠﺖ اﻳﻨﻜﻪ ﭼﺮا ﺑﺎ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﻦ اﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﻳﺎﺩﮔﻴﺮﻱ ﻣﺎ ﻛﺎﺳﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﺎﺷﺪ
ﺑﻪ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﻣﻦ ﺑﺎ اﻳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪا ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺑﻪ ﺩﻭﺭاﻧﻲ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ‘ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮﻳﻦ ﺁﺭاﻣﺶ ﺭا ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻴﻴﻤﺎﻥ ﺩاﺷﺘﻪاﻳﻢ .
اﻳﻦ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻣﺮا ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﻛﻪ اﻳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪا ﻓﻂﺮﻳﺴﺖ
ﺁﻳﺎ ﻣﺎ اﻭﻝ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻳﺎﺩ ﮔﻴﺮﻱ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺁﺭاﻣﺶ ﺑﺮﺳﻴﻢ ‘ ﻳﺎ اﻭﻝ ﺁﺭاﻣﺶ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻧﻴﻢ ﻳﺎﺩ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ..(عرفانیان)
چناب عرفانیان گرامی اولا انتقاد سید ابوالفضل بچاست چو نشما بسیاری از کلمات را اشتباه می نویسید.
دوما با توچه بداستانی که نوشته اید میتوان نتیچه گرفت که خدا اکتسابی است و نه فطری! همچنان که میتوان تمرین خدا /رستی کرد میتوان تمرین بیخدایی کردن و انسان بهتری بود!من قبلا کامنتی نوشتم ولی مثل بسیاری از کامنتهایم به تیر غیب گرفتار شد بهمین چهت از نوشتن دراین مورد صرفنظر کردم.
با درود _ آقای نوری زاد من هیچوقت فکر نمی کردم که رهبری روزی در جمعی به خاطر حمایت انتخاباتی از ” احمد نژاد ” به ملتی خیلی راحت ” دروغ ” بگوید ، آنجا که چند روز قبل از انتخابات سال 1388 در میدان اصلی شهر سنندج به مردم گفت : من نمی دانستم در این استان از صدا و سیما ” اذان شافعی ” پخش نمی شود ( پنج وعده اذان و نماز ) و من از امروز دستور میدهم که در استان ” اذان شافعی ” پخش شود .با این تفسیر ایشان یعنی اکنون هم نمی داند که در شبکه صدا و سیمای ” هامون ” سیستان و بلوپستان ( پنج وعده اذان و نماز ) پخش نمی شود و باید در سفری به این استان دستور ( پنج وعده اذان و نماز ) را بدهند .البته سفر ایشان به شهر سنندج به خیال خودشان برای از بین بردن و تشکیک در نظرات و آرای بوجود آمده مردمی صورت گرفت که جناب آقای ” کروبی ” چند روز قبل از ایشان ، برای تبلیغات انتخاباتی به سنندج رفته بود و حمایت مردم این شهر و قوم اکراد از خود را بدست آورده بود .
وقتی که وزیر اور خارچه امریکا و انگلیس و المان به نشست مذاکرات می اید او در راس یک هرم تفکرات منطقی قرار گرفته است منافع کشورش را میشناسد استراتزی نیروها ی عمل کننده در منطقه را میداند و برای هر پرسش جوابی منطقی دارد و هر لغزش او توسط هراران کارشناس . میلیو.ن ها شهروند تحلیل و اصلاح میشود. به این صورت است که انها در تمام کارها موفقند.
اما وزیر خارجه بد بخت ما چه اگر همه دانش جهان و همه مهارت یک سیاست مدار درجه یک را داشته باشد بر طبق کدام استراتزی میتواند کار خود را به پیش برد. به ناگهان کسی میرود و به مقام معظم چیزی میگوید و او احساساتی میشود و با یک سخنرانی همه چیز را بر هم میریزد. کدام کار ما منطق میشناسد. مقام معظم در کدام دانشگاه منطق را اموخته است. در کجا استراتزی اموخته است. روش علمی را کجا تمرین کرده است. نقد و انتقاد چه کسی را شنیده است. خدا هر روز مشغول اصلاح کار های خود است و اصلاح طلبی در قاموس کلمات او جرم.
جوانان ما می توانند تاریخ 35 سال اخیر را از روزی که زنرال هاوزر به ایران امد و حکومت شاه کریخته ایران را ابرومندانه از بختیار کرفت و به خمینی داد چگونه انها همه اتفاقات منطقه را کنترل کرده اند و ما چگونه نابخردانه و از روی احساس همه چیز را بر باد داده ایم از نفت سر مایه های ملی امکانات غیر قابل برگشت توسعه. امریکا بزودی از منطقه خارج میشود. در حالی که نقشه منطقه را به نفع خود تغغیر داده است نفت منطفه را برده است و مقدار کمی که هم مانده است به طور اتوماتیک به طرف انها خواهد رفت. نقشه خاورمیانه اتوماتیک شده است مروم فلک زده اطراف جاه های نفت در حالیکه در جهالت و بخران های حاصل از اختلافات مذهبی و نزادی میسوزند مجبور خواهند شد تا اخرین قطره نفت خود را با کمترین بها به انها بفروشند.
این اخرین بازی استعمار در منطقه است در کمتر از چند دهه نفت منطقه به پایان میرسد. و مردم ما در فقر و فلاکت مطلق با جمعیت 150 میلیون بدون مهارت های دنیا پسند فرو رفته در جهل مطلق با دنیایی که هر لحظه واقعیت های ان عوض میشوند روبرو خواهند شد
تنها یک چیز امید بخش است که جوانان ما دست به یک انقلاب خرد اموزی بزنند. مطالعه کنند که انها به کدام ابزار فکری مجهزند. در مدارس و دانشگاه های خود چه چیز میاموزند. انها چگونه بدین قله خرد دست یافته اند و ما چگونه در قهقرای جهل و نادانی افتاده ایم
روش علمی منطق رفع تضاد های فکری توهم شناسی تفکر انتقاذی و…. کلید هایی است که در دست ما نیست.
قسمتی از مقاله جناب م.سحر شاعر در تبعید!
درباره نزاع عرب و اسرائيل و موقعيت ايرانيان، م. سحر
….ما به عنوان فرد انسانی میتوانيم اعتراض به حکومت خشونت گرای اسرائيل داشته باشيم مثل فرد فرد مردم همه دنيا.
حتی در خود اسراييل يهوديانی هستند که بيش از بسياری عربها به خشونت و ظلم و خانه سازیهای زورکی و کلنيزاسيون زمينهای فلسطينيان اعتراض دارند.
ما هم میتوانيم به عنوان انسانی که از حق انسان فلسطينی دفاع میکند نسبت به ظلمهايی که بر آنها میرود اعتراض کنيم. نه بيشتر!
ما نمیتوانيم کاتوليکتر از پاپ بشويم و به خصوص نمیتوانيم منافع عالی و تاريخی و ملی کشورمان و آينده نسلهايی که قرار است در ايران به دنيا بيايند و در اين کشور زندگی کنند را بازيچه اعتقادات ايدئولوژيک و دينی خود کنيم.
ما نمیتوانيم به نام اسلاميت و زير پرچم اسلام شمشير يهودی ستيزانه برداريم. اين کار يک خيانت است. اول به ايران و منافع عالی کشورمان. دوم به انسانيت!
زيرا به يک پديده تاريخی يعنی جنگ ميان کشورها جنبه دينی دادهايم و قاتل و مقتول يا ظالم و مظلوم را به کافر و مؤمن تبديل کردهايم.
نزاع دينی ساختهايم و نزاع دينی به هيچ وجه برتر از نزاع نژادی فاشيستها و نازیها نيست و بر آنها فضيلنتی ندارد.
اين را برای آن دسته از ايرانيانی میگويم که اين روزها در اثر اوج گرفتن شعله جنگ در نوار غزه و ميان ارتش اسرائيل و فلسطينیها ، رگ غيرت دينيشان به جوش آمده و شور حسيتی به آنها دست داده است .
میخواهم به آنها بگويم که يادتان باشد چنانچه جنگ ميان اعراب و دولت اسرائيل را تبديل به جنگ اسلام و يهود کنيد مطمئن باشيد که نخواهيد توانست خود را (به عنوان مسلمان) در موقعيت مظلوم قرار دهيد و نخواهيد توانست از مظلوميت فلسطينی ها هم دفاع کنيد.
آنها که به واسطهء عواطف بدوی ضد يهوديگری دچار آنچنان هذيان گويیهايی میشوند که دست راستشان را بالا میآورند و برای هيتلر آرزوی رستگاری میکنند ، بايد بدانند که دينی کردن اين نزاع کاری شوم است و بازندهاش همان «اسلام» يا در حقيقت ، همان «اسلاميسمی» خواهد بود که مدعی آنند وبا اتکا به تعصب دينی رگ گردنشان را به حجت قوی می کنند. چرا؟ زيرا اسلاميسم سياسی مشروعيت و توجيهات نظریاش را از صدر اسلام میگيرد و ريشه اين تنازع ميان يهود و مسلمان را در دوران پيغمبر اسلام در مکه و به ويژه در مدينه مرتبط میداند.
اسلام گراها بايد بدانند که اسلام آنان ريشه در يهوديت دارد و حتی کتاب آسمانی و آن «قانون اساسی» (قرآن)شان که قصد دارند روزی به هر قيمت آنرا به جهانيان تحميل کنند يک گزارش عربی از اسطورهها و بنيادهای کتاب مقدس (تورات) است.
آنها ازين بابت تا ابد مديون يهوديتاند.
«يا بنی اسرائل الذی اذکرو نعمتی… الی آخر » و صدها آيات ديگر که از قوم اسرائيل و از افسانهها و اسطورههای دينی آنها میگويد شاهد اين سخناند.
از اين گذشته هرگز با تکيه بر تاريخ صدر اسلام نمیتوان از مظلوميت مسلمانان در برابر يهوديان دفاع کرد.
اسلام گراها بايد بدانند که پايه و بنای اسلام بر جنگهايی ست که محمد و پيروان او بر ضد يهوديان مکه و مدينه پيش برده و رونق يافتن «دولت شهر»کوچک مدينه که مبداء جنگهای توسعه طلبانه بعدی اعراب شد، ناشی از قتل عام يهوديان (بنی قريظه) و غارت اموال آنان بوده است.
بنا بر اين يادتان باشد که اگر به نام اسلام از يهود مطالبه حق داريد، اين مطالبۀ شما چندان برحق نيست و با پنهان شدن پشت کفر و دين قابل پيگيری و حصول نخواهد بود.
اگر به تاريخ شکل گيری اسلام در طی بيست و سه سال نخستين آن توجه کنيم میبينيم که مظلومیت نه به مسلمانان بلکه به اقوامی برمی گردد که قرنها در مکه و مدينه زيسته بودند و پير و جوان قتل عام شدند تنها به اين گناه که پيروان دين کهن يهود بودند و ثروتمند بودند و حاضر نبودند جای يهوه را با اللهی عوض کنند که به تازگی از ميان بت های خانۀ کعبه سربرآورده بود و مدعيان جديد اسلام به آنها تحميل میکردند .
پس به لحاظ ايدئولوژيک و به نام دين، اسلام گراهای سياسی امروز مجاز به مظلوميت فروشی در براير يهوديان نيستند.
اين سخنان را برای آن گفتم که با حقايق تاريخی و بشری به چشم انسانيت روبرو شويم و با پرچم دعویهای برتری طلبی دينی يا انحصار حق وباطل و امثال اينها در مسايل دردناک تاريخ معاصر اظهار نظر نکنيم.
دفاع از مردم بیدفاع حق انسانی همگان ست نه حق دينی. زيرا وقتی پای دين در ميان آمد فاتحه عدالت و فاتحه بیطرفی در داوری امور خوانده شده است.
من هم مثل خيلی از شماها از ستمی که بر مردم عرب فلسطينی میرود رنج میبرم اما نمیپذيرم که میبايد آنرا به حساب بدی يهوديت يا خوبی اسلام گذاشت و به ويژه نمیپذيرم که منافع عالی ملت ايران و نسلهای آتی را فدای تغصبات و قشريت کسانی کنيم که دينشان را برتر از وطن و ملتشان مینشانند (مثل خمينی و پيروانش) و البته منظور از دين هم نزد آنان قدرت سياسی و دست يافتن به سروری و تسلط بر ديگران است (دين سياسی)
داستان کفر و دين را وارد اين گونه حقايق و وقايع دردناک نکنيم.
م. سحر
http://msahar.blogspot.fr/
نویسنده دین ستیزی که بنام “دانشجو” در این سایت مطالبی می نویسد ،در ذیل پست “بابا کرم” این مطلب سراسر مغالطه را عرضه کرده است که در ادامه به نکات سفسطه آمیز او اشاره می شود ،عبارت ایشان این است :
“””دانشجو
11:22 ق.ظ / جولای 8, 2014
بخش ششم (علل پیدایش دین 2)
آن هایی که می گویند خدا پرستی در نهاد انسان است و انسان از آغاز خدا شناس و خدا پرست بوده است در پاسخ به این سخن دورانت چه حرفی برای گفتن دارند؟
« … لفظ «خدا»، در نزد طوايف لوباري و دينكا، معني «باران» نيز ميدهد…
…. قديميترين عقيدة ديني در قارة آسيا، تا آن اندازه كه ميتوان به آن اطلاع حاصل كرد، عبارت بوده است از پرستش درخت و رودخانه و كوه…
… تقريباً تمام ملتهاي قديمي، هر يك به شكلي، آلات تناسلي را ميپرستيدهاند…
…تقريباً ميتوان گفت كه هر حيواني، از سوسك مصري گرفته تا فيل هندي، در يك گوشة زمين، روزي به عنوان خدا مورد پرستش بوده است…
… انسان، در مواردي، خداي خود را به عنوان عبادت ميخورد….».
یا باید تحقیقات دانشمندان را ندیده بگیریم و آن ها را کذاب و دروغ گو بخوانیم و فیلم های مستندی که امروز در دسترس همگان است را بی پایه و ساختگی بدانیم و یا باید در تفکر بسته ای که از پدر بزرگان کم اطلاع ، به ما رسیده است تجدید نظرکنیم .
از این که هر روز برکسی انگی بزنیم و همه دنیا را بی خبر و ناآگاه بخوانیم و تکیه برگفته های قدیسینی بکنیم که پرنده افکارشان از مرز مکه و مدینه خارج نمی شده ، ره به جایی نخواهیم برد. امروز افکار کسانی که مانند علی می گفتند:«… خداوند از آب درياي آشفته زمين خشك و بي حركت را آفريد . آن گاه طبقات افلاك را ساخت و زمين را برپشت آب كبود بي انتها استوار گردانيد … و كوه ها را ستون زمين قرار داد و در آن ها فرو برد . چنان كه بصورت ميخ هاي زمين درآمدند . لاجرم زمين متحرك ساكن شد تا ساكنان خود را نجنباند يا با بارهاي خود فرو نرود ، يا ازجايي بجايي نقل مكان نكند…» جایگاهی در علم و اندیشه ندارد. شاید بخواهیم به ضرب و زور، به بزرگ نمایی اندیشه هایی که بزرگ نیستند بپردازیم تا کمبود هایمان نمایان نگردد ، اما تلاشمان تلاشی عبث است و بدفرجام.
همچنان که برخلاف خواست بعضی روحانیان ، عاقبت از برق ، و پزشکی مدرن، و مدارس جدید استفاده کردیم ، سرانجام ، ناچارخواهیم شد دنیا جدید را با همه ی خوب و بدهایش بپذیریم. در دنیای جدید هیچ کس و هیچ چیز مقدس نیست و انسان های آینده ، به دلیل رشدی که در طول تاریخ خواهند داشت دانا تر از گذشتگان خواهند بود و انسان امروز فهمیده تر از انسان هزار و دو هزار و سه هزار سال پیش قلمداد خواهد شد.
شاید برخی بگویند که سقراطِ دوهزار و اندی سال پیش خردمند تر از فلان استاد دانشگاه امروزی است . بله حق با شماست از فلان استاد دانشگاه خردمندتراست اما دانش و آگاهی سقراط زمانه ما را ندارد. همانطور که سقراط در عصر خودش فردی گمنام بود و جز مشتی آتنی کسی او را نمی شناخت و سدها سال گذشت تا شهرتش از مرز یونان فراتر رفت، سقراط های امروز هم درگمنامی به سر می برند تا روزگار شهرتشان برسد.
از طرفی دیگر ، سقراط ربطی به قدیسان ندارد. قدیسان دراثر کوشش نان خوران دین ، تقدس یافته اند و عوام هستند که تحت تاثیر چرب زبانی مبلغین آن ها را بزرگ می شمارند. سقراط حرفی داشت و کتاب هایی از او به یادگار ماند اگر چه این نوشته ها به قلم افلاتون بود . ابن سینا سخنی نو گفت و جان هایی را با علمی که داشت از درد و رنج نجات داد. رازی کشفی کرد که تا امروز قابل استفاده و سود رسان است اما ، امام رضا چه کرد؟ و دیگر قدیسان چه؟
قدیسان کدام فرضیه علمی را نوشتند و کدام کشف و اختراعی را انجام دادند و کدام مکتب علمی و فلسفی را پایه گذاشتند تا به درد بشریت بخورد؟ این که مثل شادروان شریعتی دائم بگوییم فاطمه فاطمه است ، و در تعریف و تمجید کسانی که حتی سواد خواندن و نوشتن نداشتند کتاب ها بنویسیم، آیا مردم فریبی نیست؟
شک نیست که این قدیسین و اسطوره ها خاصیت بسیار دارند و درد ها دوا و بیمارها شفا می دهند اما ، درد مفت خورانی را که گنبد و بارگاه اینان را مغازه و دکان کرده اند و از این مغازه سود ها می برند و شفا ها می گیرند.
بله باید این قدیسان بزرگ شوند تا مردم از نان بچه خود بزنند و به ضریح ها بریزند تا تزویرکاران بخورند و فربه شوند و اگر چه در ظاهر برای قدیس می گریند ، در باطن به ریش زوار و معتقدینی که اهل فکر و اندیشه نیستند و هرحرفی را بی تحقیق و تفحص می پذیرند بخندند. زیارت کنندگانی که دَمی نمی اندیشند که اگر این قدیس کارآیی داشت نخست گنبد و بارگاه خود را می ساخت و نگه می داشت ؛ نه این که با پول مردم گنبد طلا بسازد و با جان مردم از این بارگاه حفاظت شود.
نگاه کنیم قدرت تلقین و تقلید را . چه بسیارند زائرانی که هزار مشکل مالی دارند اما از گلوی خانواده می زنند و نذر مرده ها می کنند. جوانان سالم را به جنگ می فرستند تا قبر مردگان هزار ساله خراب نشود. هزار کیلومتر راه می روند و طلا می برند تا مهر و تسبیح بخرند و به جای طلایی که برده اند ، خاک برگردانند. و عجبا که برخی از این ها تحصیلات آکادمیک دارند.
چه قصه ی پرغصه ایست تلقینات دوران کودکی و باورهایی که توسط روحانیون بی خبرازخدا ، در جان کودکان معصوم ریخته می شود. کودکانی که قدرت فهم خوب از بد را ندارند و به خنده ای ، و پفکی فریب می خورند. و چه سنگدل یا ناآگاهند پدران و مادرانی که اجازه می دهند مزدبگیران ِ دینی ذهن و جان کودکشان را با خرافات بیالایند.
چه بدکارند آن هایی که نمی گذارند طفل رشد کند و توان تمیز بیابد و سپس برمبنای عقل و اندیشه ی رشد یافته اش بهترین ها را برگزیند. سوء استفاده گرانی که می دانند اگر کودک به سن رشد و مرحله عقل برسد و توان تشخیص نیک وبد را داشته باشد دیگر فریب آن ها را نخواهد خورد و برای همین هم ، سعی می کنند کودکان را که هیچ قدرت دفاعی ندارند بفریبند و با شستشوی مغزی آنان برای فردای خودشان سرباز و از جان گذشته بسازند.
در طفولیت ذهن انسان ، آمادگی این را دارد که هرچه ببیند و بشنود تا پایان عمرنگه دارد و با تکیه به این آموخته ها ، سرنوشت اش را شکل دهد. سوء استفاده گران که این را تجربه کرده اند از این موقعیت نهایت سوء استفاده را می کنند و پدر ومادران بی خبر که نمی دانند چهارچوب و اسکلت شخصیتی هرکس در بین سنین 5 تا 12 سال ساخته می شود ، ساکت و آرام می نشینند تا دروغ گویان و تزویرکاران ، در مدارس و محافل مذهبی شخصیت فرزندشان را برای همیشه مـُقلد ، ناپرسا و خرافاتی کنند ؛ و قدیسانی در ذهن کودک بکارند و رشد بدهند که جز برای سوء استفاده گران ، برای دیگران هیچ سودی ندارند. امام و رهبر و قدیسی که کاربرد آن شمشیری است برای مستبدین و کمندی برای استحمارگران و سپری برای دوریان و دروغ گویان.
کاربرد قدیس و امام همان است که به عینه شاهد بودیم. سوء استفاده گران خمینی را بزرگ می کنند و به ماه می برند و امامش می کنند و به مرحله ی تقدس می رسانند ؛ و سپس با استفاده ی گزینشی از حرف های او ، قدرت را به دست می گیرند و می کنند کاری را که کردند. خامنه ای را درسرحد خدایی می رسانند ، و او را رهبر و دانای کل نشان می دهند ، و هرچه می توانند در بوق و کرنا برایش می دمند ، و سپس خود درپناه او می روند و به چپاول مال مردم مشغول می شوند.
کاربری و بزرگ کردن قدیس برای قدیس نیست. برای کسانی است که تولیت قدیسین را عهده دارند. چه سودی از بزرگ کردن محمد و علی و حسن و حسین ، خود آن ها برده اند؟ چه سودی نصیب مردگانی به نام قدیسین از حرم های طلایی و رواق های آنچنانی می شود؟ اگر حرمی زیبا و بزرگ می گردد ، اگر با نور و صدا گچ بری و آیینه کاری مکانی رویایی می شود، اگر درباره معجزاتی که کسی ندیده ولی بسیاری شنیده اند تبلیغات می گردد ، اگر از قدیسی بی سواد عالمی همه دان و دانایی کل ساخته می شود ، همه و همه برای کشاندن مردم به محل و تحت تاثیر قرار دادن آن ها و درنهایت ، خالی کردن جیب مردم است. باور ندارید به عملکرد استان قدس رضوی و تولیت آن بنگرید.
کاربری قدیس ، امام ، رهبر ، زعیم ووو نه بخاطر خود آن هاست بلکه برای سود بزرگ کنندگانشان می باشد. خمینی مالی نداشت و خیری هم از دنیا نبرد. او در نجف بسیار خوشبخت تراز تهران بود چون در نجف آسوده می زیست و درتهران دائم در تب و تاب بود.
آیت الله خمینی برای اطرافیان سود حضرت امام رانداشت. باید به تهران آورده می شد و بت می شد تا اطرافیان در پناه او به چپاول مردم بپردازند.
به رفتاری که با آقای خامنه ای می کنند توجه کنید. از او قدیسی ساخته اند خالی از هر عیب و ایراد. حرفش حرف خداست . بی اشتباه و بی خطا. سخنش را سرفصل کارها می کنند و اگر از ترس تمسخر روشنفکران نباشد او را عیسی وار سخنگویی در رحم مادر خواهند خواند. کاری کرده اند که هیچ کس جرات مخالفت با او را نداشته باشد و حرفش اول و آخر همه ی حرف ها باشد و عقلش عقل کل . چرا ؟
چون سپر بلای خوبی است. هیولایی از او می سازند فرا انسان و سپس در پناه این سوپر من ، هرکاری خواستند می کنند.
کاربرد امام نه بخاطر عظمت خود اوست بلکه به دلیل سوء استفاده هایی است که از این عظمت می توان کرد. نگاه کنید به بسیجی ها وحزب اللهی هایی که سخن رهبر برایشان وحی منزل است. اینان را از اندیشه و تفکر و تعقل خالی می کنند و سپس چون آلتی بی اراده از آن ها بهره برداری می نمایند. داستان قدیس سازی داستان استحمار انسان ها و سپس استثمار آن هاست. ریشه های استبداد ازنادانی افراد تغذیه می کند. نخست مغز ها را خالی می کنند، سپس هیولایی می سازند و بعد از زبان هیولا سخن خود را می گویند و در پناه هیولا دست به هرکاری می زنند. داستان تاریخ قدیسان همین داستانی است که با چشم می بینیم. کافی است چشمی تیزبین و ذهنی تحلیل گر داشته باشیم تا تاریخ بشر را به عینه و همین امروز مشاهده کنیم.
با احترام.
دانشجو””.
(پایان نقل قول)
بنام خدا
این نوشته عوامانه و عوامفریبانه و سفسطه آمیز که بدرد همین فضاهای محدود که چند نفر بی تامل در مفاد ذیل آن لایکی بزنند و برای گزینش های پیشین دین ستیزانه خود و نویسنده این مغلطه ها هورایی بکشند می خورد را با تاخیر دیدم ،لازم دیدم به ریشه برخی از این عوامفریبی ها اشارات کوتاهی کنم:
1-نویسنده در ادامه داب مستمر خود در تقطیع عبارات و گزینش چیزهایی که بخیال او مویدات جزمی گرایش های عوامانه و دین ستیزانه اوست ،مطالب بی سر و ته ای از تاریخ تمدن ویل دورانت را اینگونه تقطیع کرده است که :
“”« … لفظ «خدا»، در نزد طوايف لوباري و دينكا، معني «باران» نيز ميدهد…
…. قديميترين عقيدة ديني در قارة آسيا، تا آن اندازه كه ميتوان به آن اطلاع حاصل كرد، عبارت بوده است از پرستش درخت و رودخانه و كوه…
… تقريباً تمام ملتهاي قديمي، هر يك به شكلي، آلات تناسلي را ميپرستيدهاند…
…تقريباً ميتوان گفت كه هر حيواني، از سوسك مصري گرفته تا فيل هندي، در يك گوشة زمين، روزي به عنوان خدا مورد پرستش بوده است…
… انسان، در مواردي، خداي خود را به عنوان عبادت ميخورد….».””
(پایان نقل قول)
و با مباهاتی جزم آمیز گفته است :
“”آن هایی که می گویند خدا پرستی در نهاد انسان است و انسان از آغاز خدا شناس و خدا پرست بوده است در پاسخ به این سخن دورانت چه حرفی برای گفتن دارند؟””.
و “”یا باید تحقیقات دانشمندان را ندیده بگیریم و آن ها را کذاب و دروغ گو بخوانیم و فیلم های مستندی که امروز در دسترس همگان است را بی پایه و ساختگی بدانیم و یا باید در تفکر بسته ای که از پدر بزرگان کم اطلاع ، به ما رسیده است تجدید نظرکنیم “”.
اولا: بدون ارجاع و ریفرنس دقیق به کتاب ویل دورانت که این عبارت تقطیع شده از کجاست و مربوط به کدام سرفصل و بحث آن کتاب است ،و قبل و بعد آن چیست ،و نظر صاحب کتاب چیست و نظائر این سوالات ،همین که بگزارش این بخش های تقطیع شده ،بخیال خود چیزی شاه انشائش را تایید کرده داد سخن داده است.در حالیکه قاعده در چنین ارزیابی های تاریخی آن است که تمام صدر و ذیل عبارت آن کتاب و سایر تحقیقات دیگر مورخان را ذکر کرده و با مقایسه و تکیه بر شواهد داخل و خارج به استنتاج بپردازد ،نه آنکه اینگونه بخیال خود تحقیق دین ستیزانه خویش مبنی بر فطری نبودن فطرت پرستش و خدا خواهی را به انجام برساند.
این یک نکته در روش بحث.
ثانیا:فرض کنید ویل دورانت در همه آن فصل یا بخشی که نویسنده آنرا تقطیع کرده است ،همان که مقصود نویسنده است را گزارش کرده است ،مگر استقرائات و استنتاجات در بحثهای تاریخی منحصر به بررسی کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت است؟! آیا نباید برای بررسی و استنتاج چنین نتایج بزرگ و وسیع تاریخی به جمع آوری و تامل کتب تاریخی و شواهد دیگر پرداخت؟ ،آیا تاریخ عبارت است از آنچه که ویل دورانت جمع کرده و آنچه که او استنتاج کرده است؟!
ثالثا:تصادفا همین گزاره هایی که نویسنده ،نقل کرده است که عکس نظر دین ستیزانه او را تامین می کند! برای اینکه این شواهد تقطیع شده می گوید که بشر دارای فطرت پرستش و خدا خواهی و کرنش به ماوراء یا سمبل های آن بوده است! منتها مشکل اصلی خطای در تطبیق و انطباق است ،یعنی بشر دارای فطرت خدا خواه ،این میل و گرایش را داشته است و این مفطور اوست ،نهایت اینکه خدای خالق هستی را گم می کند و در تعیین مصداق خطا می کند ،و اساسا نکته ارسال انبیاء از سوی خدای متعال همین است ،که بشر بفطرت کمال مطلق خواه خود ،دنبال خداست و خدا را می جوید ،اما در تطبیق و تعیین آن اشتباه می کند ،چوب می پرستد ،یا سنگ یا دریا یا کوه و غیر آن،و نکته اینکه محتوای واحد اصلی دعوت پیامبران هدایت به خدای واحد احد و آفریدگار هستی است همین است،اگر کسی اهل دقت در قرآن کریم باشد و سوره هایی مثل “انبیاء” و “شعراء” و “هود” و “یونس” و “اعراف” را که حکایت جمعی از تاریخ انبیاء را کرده است مطالعه دقیقی کند ،در می یابد که محتوای دعوت آنان یک کلمه بوده است و آن اینکه 🙁 “”قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض؟””ابراهیم/10) ، و (“”وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت””.النحل/36) ،و (“”وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِباد””.الزمر/17) ، و (“”يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُم.””البقره/21) ،و (“”وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئا””.النساء/36) ،و (“”وَ قالَ الْمَسيحُ يا بَني إِسْرائيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُم””.المائده/72)،و (“”لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُه””.الاعراف/59) ،و(“”وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُون””.الاعراف/65) ،و (“”وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُه””الاعراف/73) ،و (“”وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُه””الاعراف/85) ،و (“”وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُون””.هود/50)،و (“”فَأَرْسَلْنا فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ””.المومنون/32) و …..
مقصود این است که این آیات و دهها آیه نظیر آن در قرآن پرده از آن هدف والای انبیاء بر می دارد که انبیاء و فرستادگان خدای متعال ،برای این بسوی اقوام مختلف و تمدنهای گوناگون فرستاده می شدند تا این فطرت خدا خواه و مایل به پرستش و کمال مطلق جوی بشر را به عبودیت خالق هستی و جهان متوجه کنند ،و به آنها تفهیم کنند که هیچ انسان یا حیوان یا نبات یا جمادی لایق پرستش نیست ،و در یک کلام پیامبران برای ریشه کردن بت ها و طواغیت و اشیائی آمده اند که به اشتباه مورد پرستش واقع می شده اند.
بالاخره نویسنده توجه نکرده است که همین بخش های مقطع از کتاب ویل دورانت دلالت بر عکس مراد او دارد ،و موید آن است که فطرت بشر فطرت خدا خواه و پرستش خواه است ،اما معرفت ناقص او با دعوت های انبیاء به توحید و عبودیت الله و نفی شرک جهت صحیح پیدا می کند.
2-نویسنده ،در ادامه نوشته است :
“” امروز افکار کسانی که مانند علی می گفتند:«… خداوند از آب درياي آشفته زمين خشك و بي حركت را آفريد . آن گاه طبقات افلاك را ساخت و زمين را برپشت آب كبود بي انتها استوار گردانيد … و كوه ها را ستون زمين قرار داد و در آن ها فرو برد . چنان كه بصورت ميخ هاي زمين درآمدند . لاجرم زمين متحرك ساكن شد تا ساكنان خود را نجنباند يا با بارهاي خود فرو نرود ، يا ازجايي بجايي نقل مكان نكند…» جایگاهی در علم و اندیشه ندارد””.
(پایان نقل قول).
او در این عبارت اشاره کرده است به خطبه اول نهج البلاغه از امیر بیان علی بن ابیطالب روحی له الفداء که در فرازهایی که نویسنده آنرا ترجمه کرده است ،اشاره به چگونگی خلقت سماوات و ارض از کف یک آب بیکران در فضایی وسیع فرموده است ،البته باید به نویسنده گفت که آن خطبه توحیدیه فوق سطح تفکرات امثال اوست ،او لا اقل باید به چند شرح و تفسیر نهج البلاغه ،مثل شرح مبسوط مرحوم حکیم متعالی آیت الله الهی قمشه ای مراجعه می کرد تا به اسرار و ریزه کاریهای آن خطبه عظیم آگاهی یابد.
اینکه نویسنده در ادامه نقل قول امیر بیان گفته است :””جایگاهی در علم و اندیشه ندارد””.
خوب نویسنده بگوید ،کدام نظریه قطعی در باب تکون جهان وجود دارد که این نظریه متکی به علم لدنی و الهی را که مبدا آن همان خالق سماوات و ارض است را مردود اعلام کند ،یا بگوید به چه وجهی این بیان با اندیشه و علم تعارض دارد ،یعنی با اندیشه و علم محدود نویسنده تعارض دارد؟!
همین که چیزی با اندیشه و علم محدود و دین ستیزانه او ناسازگار بود ،همین ملاک بطلان آن چیز است؟!
در ادامه نویسنده دین ستیز به حدس و تخمین های همیشگی خویش پرداخته و گفته است :””شاید بخواهیم به ضرب و زور، به بزرگ نمایی اندیشه هایی که بزرگ نیستند بپردازیم تا کمبود هایمان نمایان نگردد ، اما تلاشمان تلاشی عبث است و بدفرجام””.
پاسخ این است که اینکه بحث ضرب و زور نیست،این یک نظریه است که ولیی از اولیاء الهی باستناد علم لدنی که منشا آن وحی است ابراز کرده است ،شما اگر اهل ضرب و زور نیستی بگو چه تحلیل محتوایی در باره آن داری ،و چه چیزی از آن را خلاف بدیهیات علم و دانش یافته ای ،یا مگر شما الان به نظریه ای جزمی در باب چگونگی آفرینش اسمانها و زمین دست یافته ای که چنین می گوئی؟
3-نویسنده در دنباله اساس باطلی که پی ریزی کرده است شروع به رجزخوانی و اظهار مطالبی کرده است که چیزی فراتر از تخیلات یا بدبینی هایش نسبت به متدینان را نمایندگی نمی کند ،به این عبارت توجه کنید :
“””شاید برخی بگویند که سقراطِ دوهزار و اندی سال پیش خردمند تر از فلان استاد دانشگاه امروزی است . بله حق با شماست از فلان استاد دانشگاه خردمندتراست اما دانش و آگاهی سقراط زمانه ما را ندارد. همانطور که سقراط در عصر خودش فردی گمنام بود و جز مشتی آتنی کسی او را نمی شناخت و سدها سال گذشت تا شهرتش از مرز یونان فراتر رفت، سقراط های امروز هم درگمنامی به سر می برند تا روزگار شهرتشان برسد””.
من نمیدانم این تخیلات بافته های کیست و اشاره به کیست ،اما اینقدر معلوم اهل علم و معرفت است که اینها چیزی جز روضه خوانی و گزافه گوئی برای نفی دیگران و اثبات خود نیست ،آیا اگر کسی از سقراط و افلاطون و ارسطو و ابن سینا تجلیل کرد و هوش و تدقیق آنان را ستود ،این تقدس زائی یا نفی تکامل و رشد علوم متاخران است؟! معلوم است که فیزیک و شیمی که ارسطو می دانسته یا آنرا بعنوان طبیعیات در کتب خود آورده است ،حد و حدود آن و صحت و سقم آن محدود به گستره علمی زمان او بوده است،آیا الان بخاطر تکامل هزاران ساله علوم باید ارزش های علمی سقراط و ارسطو و دیگران را ببهانه تقدس زدائی نفی کرد؟ من نمیدانم غرض از این الفاظ چیست ،اما شاید نویسنده مایل است خود را در زمره سقراط های ناشناخته عصر ما ببیند،که اینچنین در صدد نفی ارزشهای آن بزرگان است!
اما بهرحال مغالطه ای که اینجا صورت گرفته این است که نویسنده توجه نمی کند که تحقیقات و زحمات گذشتگان از علم، خواه علوم تجربی و خواه علوم الهی و فلسفی، پلکان و پیش زمینه های رشد و تکامل علوم در اعصار بعد بوده و هست ،تا بوعلی سینائی نباشد و کتاب قانون در طب را ننویسد که سالها مبنای آکادمی های پزشکی در غرب باشد ،علم پزشکی به کمال امروزی خود نمی رسد،و همینطور سایر علوم ،پس این چه تنگ نظری است که بزرگان و الهیون اعصار گذشته مثل سقراط و افلاطون و ارسطو را تحقیر کنیم تا به اهداف ضد تئولوژی خود برسیم؟
و نکته دیگر اینکه معلوم است هدف این سخنان این است که “انبیاء” و اولیاء الهی را در ردیف نوابغ معرفی کرده و با تقدس زدائی های رندانه این چنینی باز به هدف دین ستیزانه خود برسند. که پاسخ همه این رندیها و مغلطه ها این است که “”کار پاکان را قیاس از خود مگیر!” و “کافر همه را بکیش خود پندارد””.
این مثل این است که کسی دستش به آسمان نرسد ،اما در خیال خود آسمان را فرود آورد تا بگوید دستم به آسمان رسید!
البته اگر نویسنده می خواهد بداند “”امام رضا چه کرد؟ و دیگر قدیسان چه؟”
خوب است زحمت دیدن استاد و راه و روش علوم الهی را به خود هموار کند تا با تامل در کتبی مثل “توحید” صدوق و “عقل و جهل” و “العلم” کافی ببیند که امام رضا روحی له الفداء سوای از امامت و پیگیری استمرار شریعت و نبوت چه کرده است ،مگر امام رضا که استمرار هدایت نبوت خاتم است آمده است برای انسانها فرمول ریاضی یا شیمی حل کند که چنین مهملاتی را با عوامفریبی بهم می بافی؟
البته باقی مهملات این گفتار برداشت های یکطرفه و کینه توزانه ای است که اساس آن مطالب ناروای فوق است ،مثل این مطلب خنده دار که امام باید در زمان خودش گنبد و بارگاه درست کند!! مگر امام گفته است برای او گنبد و بارگاه درست کنند؟ چرا مهمل می بافی؟ حتی علماء نیز چنین نمی گویند ،اینها آیین ها و رسومی است که مردم پدید آورده اند ،شما بگو کدامیک از تلقیات نادرست ات ریشه شرعی دارد یا ناشی از متن کتاب و سنت است؟!
من مطالب و استنتاجات ذیل این گفتار را که ناشی از سوء فهم یا حقد و کینه نویسنده به بنیادهای دین است را کودکانه تر از این می دانم که به آن پاسخ دهم،امیدوارم سقراط ناشناس ما بگذشت زمان از برج عاج تخیلات خود فرود آید.
والسلام علی من اتبع الهدی
سلام دانشجو جان
محکم به کارت ادامه بده که ظاهرن زدی به هدف.
از این “مهملاتی” که آخوند مرتضی نوشته و میگه نوشته های تو “مهمل” هستن،مشخص میشه که هدف رو خوب نشونه گیری کردی.
وجدانن این همه سطر مطلب نوشته، اما دریغ از دو تا استدلال و بحث منطقی، بدون تهمت و توهین.
انگار اینا میرن تو “حوزه” تا وقاحت و بیشرمی رو یاد بگیرن و سعی کنن که دیگران رو: نادان، غیر متخصص، منحرف، عوام فریب، سفسطه گر و به هزار جور کلمات دیگه منسب کنن. در حالیکه بیشتر همین واژه ها، برازنده خود اوناست.
++ از پیامبرشون دو تا خط “نوشته” در هیچ کجا نمونده. اما اونا میان و براش اونهمه حکمت و امتیاز و برجستگی قائل میشن! اونو شهر علم میدونن. یا معتقد هستن که عالم بخاطر وجود ایشون خلق شده.
(البته با کمال وقاحت قرانی رو که سالها بعد نوشته شده و یا نهج الفصاحه ای که بسیار بسیار بعد از اون نوشته شده، به اون نسبت میدن)
++ همین وضعیت برای امام اول شون هم هست. اونو دروازه علم میدونن در حالیکه دو تا خط نوشته از ایشون هم هیچ جا وجود نداره. و بازم با کمال بیشرمی کتاب نهج البلاغه رو که سیدرضی 400 سال بعد نوشته به ایشون نسبت میدن.
++ و صد البته که عین همین وضع برای تمام اماماشون هم وجود داره و باز اونا از رو نمیرن و انتظار دارن تا همه دربست در خدمت دین و مذهب اونا باشن. و در غیر این صورت جاشون توی جهنمه.
ای اخوند. اگه اینجا چهار تا ادم بیشتر نیستن که هی برای این اقای دانشجو لایک میزنن و هورا میکشن، پس چرا اینقدر به تو و امثال تو فشار میاد.
چرا هرچی این دانشجو بیچاره میگه؛ اقا من کاری به تو ندارم و جوابت رو نمیدم، بازم تو ول بکن موضوع نیستی؟
نکنه فکر میکنی که با نوشته سرتاسر تخریبِ شخصیتی ات، داری ما بیچارگانِ زود باور و امادۀ گول خوردن رو از گمراهی نجات میدی؟
بابا جون مادرت ول کن. غیر از اون 1400 سال،فقط توی همین 35 سال،تمام رفقات توی صدها کانال تلویزیونی و رادیویی و هزاران سایت و میلیونها نشریه و میلیارها ساعت حرف و حدیث و نصیحت کردن، ما رو به اندازه کافی اگاه کردن و برای گمراه نشدن،بیمه شدیم.
خواهشن ول کن بابا.
اگه ما چهار تا ادم،به گفته تو،داریم فریب می خوریم و تابع شیطون میشیم و از بهشت داریم دور میشیم- بزار باشه. لطف کن از ما چهار تا ادم بگذر و ما رو اجبارن به بهشت نبر. نمیشه؟
نه، فکر کنم،نمیشه. چون اینجور نوشته ها مساوی با اگاه کردنِ مردمه. و این یعنی تعطیل شدنِ دکونِ چار نبش شما اخوندا. و این همون موضوعیۀ که فشار به شما میاره تا خودتون رو نخود هر آش بکنین.
البته خوشحالم که تو به من جواب نمیدی و بهم چیزی نمیگی چون من تو این نوشته هیچگونه اگاهی بخشی نداشتم. شما منتظر باش تا نوشته ای از ادمای با منطق (مثل دانشجو-کورس-عرفانیان-انیتا-بیکنش-زهرا-ساسان-بردیا) نوشته بشه،تا تو بیای و فکِ اونا رو با تهمت و تخریبِ شخصیت و فحش و ناسزا،پایین بیاری.
آقای حسین گرامی
سلام بر شما
شما از این که آقای مرتضی به بعضی مطالب آقای دانشجو پاسخ می دهد ، دلخور و نگران نباش. خود آقای دانشجو هم از این بابت نگران که نیست هیچ ، بلکه از آن استقبال هم می کند. این تضارب آرا است و ثمره ی آن می تواند صیقل خوردن اندیشه ها باشد .
در ضمن کسی نمی تواند دیگران را وادار به تقلید و یا پذیرفتن عقیده ای بنماید . زیرا عقیده چیزی درونی و شخصی و حتی پنهان کردنی است و دیگران را به آن دسترسی نیست . شما هم هر عقیده ای داری برای خودت و ما محترم است . “لکم دینکم و لی دین” . نفس دین برای این است که ما انسان های آزاد و مختاری باشیم ، نه مقلد و بی اختیار .
بنابراین بیایید تفاوت ها را بپذیریم و به عقاید هم (هر چند که ممکن است عقیده ی دیگری را قبول نداشته باشیم ) ، احترام بگذاریم . نه تنها به عقاید هم احترام بگذاریم ، بلکه به شئونات هم نیز احترام بگذاریم .
به عنوان مثال شما (و برخی دیگر از دوستان ) به آقای مرتضی ، از این جهت که “آخوند” است ، بی احترامی می کنید . به باور من این اشتباه است . شما استقبال کنید از این که یک روحانی با این سطح آگاهی و دانش مذهبی و غیر مذهبی ، در این سایت حضور دارد و در بحث هایی این چنین مشارکت می کند . او می تواند دیدگاه های شما را به چالش بکشد . این فرصتی است برای شما تا در یک رویارویی مستقیم ، با یک روحانی آگاه به دین ، بحث کنید . اندیشه های دینی را به چالش بکشید و او نیز متقابلن تفکرات شما را نقد کند . ناظران هم از این بحث ها سود خواهند برد . در جامعه ی واقعی ما در بیرون از این سایت ، چنین امکانی به ندرت وجود دارد . بخش از روحانیان متحجر ، بخشی دولتی ، بخشی گرفتار و پر مشغله و بخشی به دنبال زندگی خود و خانواده اشان هستند . پس فرصتی مثل حضور جناب مرتضی که هم آگاه به دین است ، هم حاضر به بحث و پاسخگویی از موضع مساوی ،در این سایت واقعن مغتنم است .
از آن گذشته ، اگر شما معتقد به یک بحث علمی هستید ، برای شما دیگر چه تفاوتی می کند که مخاطب شما ، یک دانشجو، یک معلم ، یک محقق و یا یک آخوند باشد ؟ مگر مهم حرفی نیست که می زند؟ پس شما هم به جای عصبانی شدن و از کوره در رفتن ، بیا و نظرات او را مستدلن و مستندن نقد کن . تا به این ترتیب ناراستی سخن ایشان و درستی عقیده ی شما روشن شود . دیگران هم کودک نیستند . شعور و قدرت استدلال دارند . حرف ها را می شنوند و تحلیل می کند و بهترین ها را می پذیرند . در آن صورت من و مرتضی هم بی گمان خوشحال خواهیم شد . چون مطابق آموزه های قرآنی ،شعار ما این است : ” فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه” .
دوست عزیز ! بیایید باهم مهربان باشیم . یکدیگر را دوست بداریم . در عین اختلاف سلیقه و فکر (و با پذیرش این تفاوت ها ) به یکدیگر احترام بگذاریم . با یک دیگر از موضعی منصفانه و مساوی ، گفتگو کنیم . در این گفتگو ها نیز به دنبال کشف حقیقت باشیم و نه اثبات نظر خودمان . به یکدیگر حق اظهار نظر و انتخاب بدهیم .ووو .
این طور بهتر نیست؟
ارادتمند
سیدابوالفضل
درود به دوست عزیزم مرتضا
جناب مرتضا، همانطور که سایر دوستان از جمله جناب دانشجو قبول زحمت کردند و نوشته ای مستقل در باب خدا ارائه کردند، خیلی دوست داشتم شما هم با توجه به تسلط بر متون فلسفی به غیر از زحمت پاسخگویی به شکاکان و منکران، مقاله ای مستقل در این باب به نگارش در می آوردید. لطفا توجه داشته باشید که نوشته دانشجو حاوی هیچ اهانتی نبود ولی در نوشته شما نوعی تحقیر دیگران و تمجید های غلو آمیز از همفکرانتان به چشم می خورد که دلیل امتیازات منفی هم همین است. چه بخواهید و چه نخواهید، دین ستیزی و دین گریزی به دلیل ظلمی که از جانب حکومت دینی بر مردم وارد می آید در جامعه ما طرفدار دارد. برخوردهایی از نوعی که شما با امثال دانشجو می کنید اگر این دین گریزی را تسریع و تشدید نکند مسلما آن را کم نیز نخواهد کرد. از شما می خواهم یک بار دیگر نوشته خود را بخوانید و آن را با نوشته استادتان مرحوم منتظری درباب ازدواج پیامبر با عایشه مقایسه کنید. توجه کنید که نوشته های آن شخصی که با منتظری مکاتبه داشت (نامش یادم نیست) بسیار توهین آمیزتر و موهن تر از نوشته های دانشجو بود.
دین بر مبنای باورمندی است. یعنی عده ای طلاب را میبرند در مدرسه فیظیه و مدت طولانی شبانه روزی و بدون تماس با محیط خارج یک سری مقدمات را در ذهن انها حک میکنند. در این حکاکی ذهن هیچ منطقی وجود ندارد. و اگر منطقی وارد میشود بعد از این دوره است و همه منطق ها برمیگردد به همان پیش فرض های مقدماتی. حالا در پاکستان چیز های دیگر را به عنوان پیش فرض به انها میاموزند و انها در اخر سر به نتیجه دیگر میرسند.
اگر دین تمامن بر اساس منطق بود این همه تهدید و اتش و سیخ کباب و غیره نیاز نداشت. در کدام کلاس دانشگاه شما سراغ دارید که دانشجو را در صورت نپذیرفتن فرضیه های علمی تهدید کنند که او را در تنور میاندازند. اهل دین هرکجا کم میاورند تهدید میکنند. شما اگر با زیر بنای فکری علمی به یک اخوند پیشنهاد کنید که بروید در یک تلویزیون ایران گفتگو کنید میپذیرد. چون میداند که همه زور و ترس شلاق و طناب دار و… پشت سر اوست. ولی اگر بگویید بیا برویم در یک کشور بی طزف در تلویزیون گفتگو کنیم او نمیپذیرد.
در امزیکا حدود 100 کلیسای مختلف مشغول کارند. هر کدام مشتری خود را دارند. هیچ کدام از این ها نمیرود با دیگری بحث کند. اگر شما بروید با هرکدام از این کلیساها مناظره کنید نمیپذیرند. میگویند برو دم دار باورداشت های ما انجا نو شته است. اگر قبول داری بیا با هم صحبت کنیم اشکال هم داشتی بیا بپزس. استاد دانشگاه هم کلیسا میرود ولی کتاب هایش را پشت در کلیسا مگذارد.
اگر کشیش هم به بیمارشتان میرود فقط برای دعا خواندن برای مرده هاست و نمیرود با پزشکان بحث علمی کند. به همین صورت دخالتی هم در سیاست و دانشگاه و علم ندارد. چون میداند علم و دین دو مقوله جداست. یکی بر مبنای ازماش ومشاهده و منطق است و دیگری بر مبنای باورداشت. دخالت هریک در دیگری باعث مشکلات اساسی میشود. تا بحال دیده نشده است یک کشیش درخواست کند که برای بحث علمی به دانشگاه برود. اخمدی نزاد هم یک بار برای این کار به دانشگاه کلمبیا امریکا رفت دیدیم چخ افتضاحی شد.
اگر ایران دین و دانش با هم جمع شده است در پناه زور و ترس است. به جناب دانشجو امان نامه بدهند بروند در تلویزیون با مرتضی بحث کنند.
دوست عزیز بردیای گرامی
من از ابراز لطف شما تشکر می کنم،از توصیه هایی هم که می کنید سپاسگزارم ،اما اینجا یک فضای آزاد است برای ابراز نظر و گفتگو ،اینرا خود صاحب محترم این سایت خواسته است ،بنابر این انتخاب نوع مطالب یا شیوه استدلال به اختیار نویسندگان مطالب است ،البته اگر کسی سوال و مطلبی در مفاهیم دینی داشته باشد من کما فی السابق پاسخگو هستم ،پس اینجا هرکس آزاد است مطلب بنویسد و تا هر مقدار را هم صاحب سایت صلاح بداند منعکس می کند ،البته خط قرمز ایشان هم بی ادبی و الفاظ رکیک است نه تندی در لحن و شیوه مجادله ،الان ببینید یکی از دوستان همفکر شما بنام “حسین” خطاب به من چگونه مطلب نوشته است،آیا اینگونه و با این گفتار دیگران را دعوت به ادب در گفتار می کنند؟ ،خوب نگرانی شما و ایشان از چیست؟ من می توانم بگویم من قطعا اهل ناسزا گویی و سخن رکیک نیستم ،اما متناسب با لحن و محتوای گفتار برخی اشخاص مطالبم ممکن است دارای لحن باشد یا نباشد ،من مگر گفتم دانشجو اینجا مطلب ننویسد ،که برخی با شعر و طنز و تمثیل و غیر آن او را تشویق می کنند ،خوب تشویق کنند و کنید ،و هزاران لایک مثبت به او و دهها هزار لایک منفی بمن دهید ،برای من لایک ها هیچ اهمیت محتوائی ندارند ،بر من پوشیده نیست که در این سایت افراد مذهبی و متدین به اسلام در اقلیت هستند مثل دوستان عزیزی همچون مصلح و سید ابوالفضل و عبدالله و برخی دیگر ،این مانعی ندارد ،همه بگویند و همه بنویسند ،اما به نکته ای که شما یا حسین آقا توجه نمی کنید این است که شما به مفاهیم یا اشخاص مهمی که تحت یک سلسله مباحث مغلطه آمیز مورد تحقیر و اهانت قرار می گیرند ،بستگی ندارید ،اما من چون بستگی دارم به محتوای آن و نحوه نگارش آن حساس هستم ،بنابر این مطابق با محتوا پاسخ می دهم ،گاهی شده است که مطلب آن دوست این خصوصیات را ندارد ،من نیز سکوت کرده ام ،اما وقتی با برخی مقدمات مغلوط سخنی از مولا علی علیه السلام را مورد اهانت و تحقیر قرار می دهد ،از من متوقع نباشید در برابر معتقداتم و متعلقات ایمانم ساکت بمانم ،این پذیرفتنی نیست که کسی به “ناچیز” تخلص کند اما محتوای گفتارش این است که این ناچیز با خاتم انبیاء برابر است!درست مثل کسروی که چون چهار تا کلمه یاد گرفته بود خود را در مقام پیامبری می دید ،و چون وجدانا به آن مقام نمی رسید پس از آنطرف سعی می کرد آن مقام را پایین بکشد تا خود را با او هماهنگ و هم سطح کند ،اینرا ما در اخلاق می گوییم “عجب” ” و خود بزرگ بینی” حکایت “این منم طاووس علیین شده! ولو انسان بظاهر لفظ بگوید چاکرم نوکرم ناچیزم و چیزهایی نظیر این ،شما دیده اید که هرگاه مطالب شما هم واجد چنان ویژگی بوده به شما هم واکنش نشان داده ام در عین حال که دوستی محفوظ است و من هرگز نخواسته ام که شما مطلب ننویسید،اما اگر مطلب حساسیت برانگیزی نبوده است ،بحثی نداشته ایم.در مورد دانشجو نیز چنین است ،این مطالب بیربطی که حسین خطاب بمن نوشت هم اصلا مصداق ندارد ،بحث دکان و نان و غیرو نیست ،من اینجا نانی از کسی نمی گیرم و نامی از خود به اشتهار نگذاشته ام ،من از باورهای شخصی خود دفاع می کنم ،حسین بداند که هرجا دوست دارد برود برود چه جهنم و چه بهشت ،من مسئول اعمال او یا دیگران نیستم ،اما اگر کسی دروغ گفت و به پیامبر و دین من افتراء بست یا مغلطه کرد پاسخ او را بقدر فهم خود می دهم ،هرقدر هم دوست دارید او را تشویق کنید و برای او هورا بکشید ،من بنظر خودم با افکار مغلوط و اشتباه مجادله باحسن می کنم ،امثال حسین هرقدر دوست دارند برای دانشجو کف بزنند و از او تبعیت و تقلید کنند ،اما من در این عرصه عمومی از باورهای خود دفاع می کنم ،اگر شما مطالب مرا سبک یا ضعیف می دانید ،پس چه نگرانی دارید؟ ،نگران رفتن دانشجو هستید؟ من میگویم هرقدر دوست دارد اینجا بماند و بنویسد ،بمن چه؟ هرگاه صاحب سایت نخواست مطالب او را منعکس نمی کند ،شما ببینید الان آقای نوریزاد که یک مسلمان شیعه است بیطرفانه هم مطالب او را منعکس می کند و هم مطالب مرا،پس شماها نگران چه چیزی هستید؟
یک نکته هم بگویم چون دیدم این مساله لایک ها را شما دو سه بار تکرار کردید.
ببین بردیا جان! برای من اصلا لایک اهمیت ندارد ،چون بنظرم این نوع لایک زدن ها در این سایت مبنای عقلانی ندارد ،یکبار گفتم بشما ،من دیدم گاهی سلامی مثلا به سید ابوالفضل یا مصلح کردم یا فرضا تشویقی از آنها کردم دیدم عده ای به این سلام منفی داده اند!! خوب این دیگر تبعیت از احساسات و قومی قبیله ای برخورد کردن و فضاسازی های سیاسی است ،مگر معیار صحت و سقم و حقانیت و بطلان مطالب تئوریک و ایدئولوژیک به تعداد لایک هاست؟ ،من همه افرادی که به این سایت می آیند و می روند را متهم نمی کنم ،اما ده پانزده نفری هستند که نشسته اند ببینند هرجا “مرتضی” بود یک منفی دهند ولو گفته باشد دو ضربدر دو می شود چهار! و نشسته اند ببینند هرجا “دانشجو” یا “بردیا” یا دیگری بود یک مثبت به او بدهند ولو سخنی خلاف منطق گفته باشد ،چرا؟ چون مرتضی آخوند است! ،و چون با حکومت و آخوند های حاکم در جمهوری اسلامی مخالفند ،باید بدون توجه به حرف من که نوعا هم حرف سیاسی و دفاع از وضع موجود نیست ،نمره منفی بدهند! آیا این عقلانیت و انسانیت است؟ پس شعارهای اومانیستی و لیبرالیستی کجا رفت؟! یعنی اینجا باید دائم حرف همفکران شماها باشد؟
اما من به آنچه که تکلیف دینی خویش می دانم در دفاع از حقایق دینی و نفی دروغ و افتراء ،عمل می کنم ،اینجا هم به سلیقه شخصی و به انتخاب شخص خودم حضور دارم ،نه از کسی باکی دارم ،و نه به کسی طمع و امیدی دارم ،اما بگویم من عاشق پیامبر و اسلام و قرآنم هستم ،و از باور خودم دفاع می کنم ،من تقریبا دیدم باطن سخن حسین این است که التماس می کند چرا من اینجایم؟ خوب بگو تو چرا اینجایی؟ اینجا عرصه عمومی است و مطالب من و شما در تاریخ و فضای اینترنت ثبت و ضبط می شود ،شما باور به اسلام ندارید ،اما من باور دارم ،شما مطلب بنویسید من هم می نویسم، اینکه من آخوندم و تو ضد آخوند بحثی خارج از موضوع است ،پس نگران چه هستید؟!
بنابر این لایک خیلی مهم نیست ،چون اینجا بحث های حزبی و سیاسی و انتخاباتی نیست که کسی بخواهد دنبال جلب نظر عموم باشد.
مطلب دیگر این است که شما الفاظی مثل “دین ستیز” را حمل بر توهین می کنید،اینکه توهین نیست ،جناب دانشجو که در نوشته های خود به این افتخار می کند! اما من چون باور به دین اسلام دارم ،در برابر دین ستیزی آنهم اینگونه افراطی و مغلطه آمیز حساس هستم ،وگرنه دین ستیزی همیشه بوده است الان هم هست و بقول شما عملکرد برخی نیز آنرا تشدید کرده است و برخی به دین ستیزی افتخار هم می کنند ،اما گناه من چیست که از آنان نیستم؟ چرا باید کسی بی ادبانه سخن علی علیه السلام در باب آفرینش را بسخریه گیرد؟ چون با جمهوری اسلامی مخالف است؟ خوب جمهوری اسلامی بمن چه؟شما چرا امام رضا را تحقیر می کنید؟! شما اگر امام مرا تحقیر کنید من نیز شما را تحقیر خواهم کرد،جواب های هوی است عزیزم،اینهمه مطالب و مقولات گوناگون وجود دارد کسی می آید با تکیه بر کلمات تقطیع شده و مغلوط یک تاریخ نویس غربی که باید سخنان او در محل خود بررسی شود ،می خواهد بساط پیامبری و ادیان و پیامبر بزرگوار اسلام را بهم پیچد! کور خوانده اید ،شما اگر به هتاکی ادامه دهید من نیز بحول و قوه الهی طومار شما را بهم می پیچم ، بحمدالله هم دانش اش را دارم و هم قلمش،اما اگر مودب باشید و سخن به ببرهان گویید من نیز دوستانه با شما گفتگو خواهم کرد.
حال اگر من نکته مغالطه کسی را آشکار کردم و گفتم تو مغلطه کردی ،نمیشود بگویید چرا به او چنین گفتی، خوب چرا او خود را هم رتبه پیامبر اسلام دانست؟! چرا به او تذکر نمی دهید؟
یک نکته ای هم که باید بگویم این است که ویژگی این دوستمان این است که با الفاظ نرمی مثل “ناچیز” و نظایر آن عرصه را برای تهاجم بنیادین به باورهای متدینان مهیا می کند ،عرض کردم چون شما با او موافقید حساسیتی ندارید ،مثلا اینکه به ناروا بگوید امام رضا سلام الله علیه چه کار کرده؟ ،یا چرا خودش پیش از وفات برای خود گنبد نساخته! آیا شما قبح چنین سخنانی را ولو در قالبی نرم و زیبا ادا شود در نمی یابید؟ آیا اخلاق نیز مقوله ای نیست که باید به آن فکر کرد؟ ،خوب این سخنان برای ناباور به امامت و بیرون از دین سهل است ،اما برای متدین و باورمند ،ناگوار است عزیز ،یا همین اراجیفی که حسین با عصبانیت و تعصب نسبت به همفکر خود در نوشته فوق در مورد پیامبر و قرآن نوشته و عنصر جهالت خویش به اموری را نشان داده خوب،برای شماها آسان است اما برای یک معتقد ناگوار است و طبعا پاسخ می طلبد.
در هر حال من از تذکر دوستانه شما متشکرم ،اما اینجا آزاد است هرکس هرچه دوست دارد می نویسد ،دانشجو هم بنویسد اما باورهای دیگران را با الفاظ نرم و سفسطه آمیز مورد تحقیر قرار ندهد ،اگر هم چنین کرد من پاسخ مطالب را خواهم داد ،حالا حسین گرامی هرقدر دوست دارد رگ های گردنش متورم شود یا متعصبانه از دیگری دفاع حماسی کند.اما توجه کنند که در مسائل علمی و عقیدتی این لایک و هوار کشیدن و هورا کشیدن و پشتیبانی متعصبانه نیست که معیار صحت یا بطلان گفتارهاست ،بلکه استدلال و احتجاج صحیح و ارائه شواهد و مدارک و اقامه برهان است که عیار صحت یا بطلان مطالب است.
با تشکر
موفق باشید
مرتضای عزیز
من دوباره مجبورم یک روزه ای بخوانم. ببخشید که من هر از گاهی پا تو کفش شما می کنم. ببینید دوست من در ابتدایی که جناب دانشجو وارد این سایت پربار شد، خود من اگرچه تفکراتم تا حدود زیادی به ایشان نزدیک است ولی در ارتباط یا اسلام با ایشان و همچنین مزدک بحث هایی داشتم. موضع من در آنجا دفاع از اسلام مدرنی بود که نو اندیشان دینی مبلغ آن هستند. هنوز هم بهترین راه برون رفت از بحران را برای جوامع اسلامی همین راه اصلاح تفکر دینی می دانم نه دین زدایی. تجربه نشان داده است که روشهای انقلابی آثار و تبعات فاجعه باری برای جوامع انسانی داشته است. نمونه بارز آن هم جوامع کمونیستی است. این را گفتم که بدانید من در این میان کجا ایستاده ام. حضور امثال شما نه تنها خالی از اشکال است بلکه بسیار ضروری است. به همین دلیل هم من از شما تقاضا کردم نظر خود را در این رابطه بگویید. ولی برخورد از این دست دافعه ایجاد می کند. هدف شما مطمئنا دق دل خالی کردن که نیست. هدف شما دفاع از دین است. دارید از دینتان دفاع می کنید که متدینان بی دین نشوند ویا متحیرینی چون من به دین متمایل شوند به طور مثال. خوب من وقتی برخورد جناب منتظری را می بینم به نظر ایشان متمایل می شوم. چرا راه دوری برویم همین برخورد جناب عرفانیان خیلی جاذبه ایجاد می کند. ولی برخورد شما دافعه ایجاد می کند وگرنه من چه کاره ام که برای کسی تعیین تکلیف کنم. شما خود مختارید هرطور که خواستید عمل کنید. شما باشید. سایر دوستان هم باشند. ما هم از همگی می آموزیم.
با احترام
ببخشید “روضه”
آقا مرتضای گل .دانشجو گفته « مگر امام رضا چکار کرده؟» اهانته ؟ بابا ایول؟ این که دانشجو امام و پیغمبرو مثل بقیه یعنی مثل من و تو می دونه اهانته؟ این که دانشجو گفته حرف های علی درباره آفرینش جهان علمی نیست اهانته ؟دمت گرم بابا ؟ تو دیگه کی هستی.راستشو بگو اصل قضیه سراین نیست که او به اعتقاداتی که تو کله خلق کردید تاخته و شما می ترسید یه وقتی مردم بیداربشن و بگن اهه این اماما و پیغمبرا چیزی از مردم اضافه نداشتند که این همه نوکر و چاکرم بهشون بگیم و با این حرف دکون دین تخته بشه.مرد حسابی اون گفت اما رضا چیکار کرده ؟ تو اسم اینو می زاری تحقیر ؟ اینجوری استدلال و احتجاج میاری و اقامه برهان می کنی ؟ ماشالله به این همه استدلال . مواظب باش سر نره .این که دعوا نداره تو بگو این کار و این کارو این کارو کرده . این که دعوا نداره .داره؟ فحش نداره. داره ؟مرتضا جان ما بچه نیستیم . ماعلف نخوردیم .ما نون گندوم خوردیم بابا جان .تو و امثال تو چیزی برای گفتن ندارید فحش می دید . این گوی و این میدون .بفرمایید امام رضا چیکارکرده که این ملت فریب خورده هزار کیلومتر می کوبن تا برن پابوسش.بفرمایید چیکارکرده. بفرمایید.
آقای مرتضای گرامی
سلام بر شما
متاسفانه مدعیان دین در این سال هایی که در کشور ما قدرت را کسب کرده اند ، امتحان خوبی پس نداده اند . آن ها که می بایست “روحانی” می بودند و ابه دلیل “درد دین” در متن تحولات حضور می یافتند ، به دنبال کسب ثروت و قدرت و شهرت رفتند . و این همه در معرض دید همگان است که می بینند و قضاوت می کنند. ناگزیر عمل کرد این مدعیان دین ، به حساب دین گذاشته شد .
براساس این واقعیت ، برخی از روی غرض ورزی و عده ای نیز از این جهت که نمی توانند بین مدعای این عده و دین ، تمایزی قائل شوند ، امکانی یافته اند تا به بنیان دین و به ویژه اسلام و تشیع بتازند . در این میان دردمندی چون شما که جدای از نام و نان ، درد دین دارد ، چه می تواند بکند؟ جز صبر و بردباری . جز مداومت در صراط مستقیم . زیرا که :
درطریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست .
مارا چاره ای جز صبوری نیست . ما حرفمان را باید به شیوه ای بلیغ بگوییم . مغرضان را باید افشا نمود . و اگر به نظرمان دوستی در اشتباه است ، باید با او بحث نمود . در این مباحثه ما نیز اشتباهات خودمان را اصلاح می کنیم . خود را از تعصب ها و ناراستی ها می پیرائیم . می دانم که شما نیز چون من از اهانت به خودتان آن قدر متاسف نمی شود که از اهانت به معتقداتتان . در عین حال باید بپذیریم که این ها واقعیت های زمان ما هستند . ما دردمندانه واقعیت را می بینیم و آگاهانه با آن مواجه می شویم .
بی تعصب و اغراق می گویم که حضور شما در این سایت حتی برای مخالفان عقیدتی شما ، فرصتی گرانبهاست ، تا چه رسد به امثال من که از نوشته هایتان همواره بیشترین استفاده را می برم . همان طور که قبلن گفته ام ، یکی از دلایل من برای حضور در این سایت ، خواندن نوشته های شما است .
بی اغراق می گویم ، قلم شما متین ، با نزاکت ، استوار ، مستدل و مهربان است . پی گیری شما برای حضور در سایت و وقت گرانبهایی که صرف این حضور می کنید نیز، بسیار ارزشمند ، مغتنم و ستودنی است .
بنابراین بمانید و بنویسید . و به قول جناب نوریزاد عتاب ها را تحمل کنید ، بلکه به جان بپذیرید و بخرید . شما به عنوان یک روحانی از هرکس دیگر به این کار سزاوارترید . به عنوان کسی که باید راهرو و پیرو پیامبر رحمت (ص) باشد . چگونه ایشان همه ی عتاب ها ، بداخلاقی ها و حتی اهانت ها را تحمل کرد و با روی خوش و اخلاق حسنه ، دشمن را به دوست تبدیل نمود ، شما نیز برای ما بایستی مظهر رفتار آن بزرگوار باشید . و هستید . و حتمن نتیجه ی تلاش شما نیکو بوده و خواهد بود .
دور مجنون گذشت و نوبت ماست —- هرکسی پنج روز نوبت اوست
ملکت عاشقی و گنج طرب ———–هرچه دارم زیمن همت اوست
من و دل گر فدا شدیم چه باک——–غرض اندر میان سلامت اوست
ارادتمند
سید ابوالفضل
صدیق بزرگوار و معلم خوش سیرت
آقای سید ابوالفضل گرامی
سلام متقابل بر شما
با آنکه عزم خویش را جزم کرده بودم که دیگر در این سایت محترم حضور مکتوب نداشته باشم و بر این اساس شب گذشته از طریق ایمیل از جناب نوریزاد خداحافظی کرده بودم ،اما چون با خطاب خوش سیرت مومنی چون شما مواجه شدم ،دور از ادب دیدم که سلام و ابراز محبت شما را بی پاسخ بگذارم.
من هرگز شما را از نزدیک ندیده ام ،و سابقه شرف حضور شما را نداشته ام ،اما بی اغراق از پس قالب همین الفاظ که واسطه انتقال مفاهیم اند ،نفس شریف و مومن یک استاد و معلم متعهد ریاضیات را می یابم که بی واسطه چرب و شیرین دنیا مثل نام و نان و قدرت ،عاشق دین و سرزمین خویش است و برای تعالی آنها قدم بر می دارد.
ممکن است برخی ما را به تغایر ما فی القلب و ما فی اللسان متهم کنند ،اما آنچه از خود می شناسم این است که همیشه سعی بلیغ داشته ام زبان و قلبم حکایت متقابل داشته باشند ،بنابر این اصل ،باید عرض کنم با آنکه به جناب نوریزاد علاقمندم در این گفتگوهای تلخ یکی دو روزه گذشته حقیقتا از ایشان بلحاظ عدم رعایت سنجه عدالت و انصاف آزرده شدم ،شما ملاحظه کنید، چه بلحاظ مطالب خاص شب گذشته و چه بلحاظ دو سه پست اخیر، چقدر توهین و تحقیر و نیش و کنایه متوجه بنده و بستگیهای دینی و عقیدتی ام در این کامنت ها ابراز شد ،و ایشان حتی “عو عو سگ” خواندن و “گشت ارشاد”و … خواندن مرا از سوی مدعیان آزادی و اومانیسم و تمدن ،براحتی انعکاس دادند،و پس از آن که من باقتضاء حال آن مدعیان تمدن و درک و فهم ،پاسخی درخور شخصیت آنان دادم ،مرا به عدم رعایت ادب و اخلاق متهم کردند،و پس از آن همان مدعیان انسانیت و تمدن ،از شب گذشته پیراهن عثمان های دیگری کردند که تاکنون ادامه دارد.
این از عدالت و انصاف در اداره سایت است که ایشان توهین و بی ادبی های طنزگونه دیگران نسبت ببنده را به “نقد بهر شکلی”فرو کاهد ،و پاسخ باقتضاء حال را به مجانبت از ادب و اخلاق تعبیر کند؟
آیا در نظر ایشان که مدام سنجه های “انسانیت” و “ادب” و “انصاف” بعنوان معیار تخلف ناپذیر ترویج می شوند ، مراعات این سنجه ها به این است که بی ادبی های آزار دهنده دیگران که نسبت بمن حقیر و بالاتر از آن ،نسبت به شریعت و اولیاء شریعت ابراز می شود را براحتی انعکاس دهند و در برابر آن سکوت کنند ،آنگاه که پاسخی داده شد ،فریاد لزوم مراعات ادب و اخلاق بهوا بر خیزد؟!
آقای سید ابوالفضل عزیز! احساس من از برخی گفتارهای دین ستیزان مدعی انسانیت و سکولاریسم و لیبرالیسم ،در این سایت این است که ،آنان متوقعند ،باید فضا برای آنان در سایت فردی مسلمان کاملا آزاد باشد ،که هر بی اخلاقی و افترائی را نسبت به دیانت اسلام وارد کنند ،اما به این فقط اکتفاء نمی کنند-که ایکاش فقط به این اکتفاء می کردند- بلکه بالاتر از این متوقعند که متدینان و مخالفان عقیدتی آنان در این فضا ،به خفقان سکوت فرو روند ،و در برابر بی دینی یا بد دینی و هتاکی های منعکس شده آنان به “دین” و “کتاب مسلمانان” و “پیامبر مسلمانان” و “امامان شیعه”و سایر معتقدات سکوت کنند،چرا که لایک دهندگان با لایک های خود چنین می خواهند!
من نمیدانم ،چنین گرایشاتی با این ادعای مستدام که “شرائط گفتگو های عقیدتی باید برابر باشد” چگونه سازگار است؟
یعنی آیا اقتضای آزادی بیان این است که آنان سخن و گویند و اقلیت متدین موجود در سایت یک مسلمان سکوت کنند و آنان را نظاره کنند؟
آیا مفهوم آن هزل گویی و گشت ارشاد خواندن متدینان چیزی جز حس دیکتاتوری و خود برتر بینی و مصونیت گفتارهای هتاکانه آنان از نقد و مناقشه است؟
اینها ادب به قرائت های جدید متمدنانه است که همسران دو روحانی را به نقصان خلقت متهم کنند ،و لذات معنوی عاشقان بارگاه امام هشتم را با الکلیسم قیاس کنند،و اکنون دفاع از هجوم های ناجوانمردانه به ساحت انبیاء و اولیاء الهی را به “گشت ارشاد” تعبیر کنند، و به پرو پای مخالفان عقیدتی خود بپیچند ،و در پایان ملقب به “بانو” و “کدبانو”شوند؟!
اگر در بیرون این جامعه فرضا شرائط گفتگو برابر نیست،اینان چرا شرائط برابر گفتگو در فضای این سایت را بر نمی تابند و از ما می خواهند در برابر دین ستیزی ها، کفریات، و افترائات برخی سکوت کنیم؟
آیا این سایت ملک طلق گروهی مخالف دین یا دین ستیز است؟
من شما دوست عزیز را بیش از این تصدیع ندهم ، تداوم حضور من تاکنون در این سایت بیشتر به این اتکاء بود که صاحب محترم این فضا ،علیرغم تمایل یا عدم تمایل به نظریات گوناگون ابراز شده ،با حفظ بیطرفی و تشویق مجادلات ،رعایت موازین انصاف و عدالت را سرلوحه قرار می داده است ،اما مع الاسف در برخورد اخیر دیدیم که از کنار بی ادبی ها و هتاکی های برخی براحتی گذشتند و پاسخ در خور شان آن دین ستیزان را به اموری تعبیر کردند.
من از مهر و ابراز محبت شما صمیمانه سپاسگزارم ،و ضمن اینکه از شما می خواهم سیره نیک گفتگو و مجادله باحسن را که از لوازم نوشته های زیبا و شیوا و مودبانه شماست و مورد استفاده این بنده نیز بوده است ،را ادامه دهید ،ضمن تشکر از صاحب محترم سایت جناب نوریزاد و تشکر از دوستانی نیک که سیره آنان پندار و گفتار نیک بوده است،از همه خداحافظی می کنم ،و امیدوارم اگر در طول این گفتارها و نوشتارها کسی از قلم و گفتار من دچار رنجشی شده است ،آنرا مشمول اغماض خویش قرار دهد.
برای همه آرزومند عاقبتی نیک هستم
ارادتمند شما مرتضی
جناب مرتضی
دوست گرامی
روحانی محترم
با پوزش مایلم خدمت شما عرض کنم در قضاوت خود از نوری زاد به خطا رفته اید.
ایشان فضایی به وجود آورده اند تا در آن مردم بتوانند حرف دلشان را بیان کنند. حال تصور کنید کسی بیاید و حرف ها را قیچی کند که مبادا به کسی بی حرمتی شده باشد. فضا از بین می رود.
شما به عنوان طلبه و روحانی باید خوشحال باشید از این که مکانی هست که در آن می توانید از حرف دل مردم آگاه شوید هرچند تلخ و ناگوار یا غیر منصفانه و مغرضانه باشد.
مگر نه این است که آن زن بر سر پیامبر اسلام زباله می ریخت و وی روزی که زباله در کار نبود نگران حال آن زن شد و به عیادت وی رفت؟
درشتی ها را با نرمی می توان برطرف کرد.
بودن شما در این سایت موجب افزایش تضارب آرا و در نتیجه رشد فکری همه ما خواهد شد. فکر کردید پیامبر اسلام به همین راحتی اسلام را جهانی کرد؟
جناب مرتضی گرامی، با درود. کیستم که بگویم کار خوبی یا بدی یا درستی یا ناصوابی میکنی که خدا حافظی کرده ای؟ ، زیرا پیش از اینها به وضوح نظرم را نسبت به شما گفته بودم که نیازی به تکرار نیست، خوشحالم که حرف دلم را قبل از این تصمیم شما در چند کامنت زده بودم و با این چند کلمه فقط میخواهم بگویم تجدید نظر کنای عزیز. یادت هست گفته بودم معلوم نیست دوستان خوبی برای هم نباشیم آنگاه که از نزدیک شناخت بیشتری نسبت به هم پیدا کنیم؟ امید که رنجشی از من به دل نگرفته باشی. بهترینها را صمیمانه برایت آرزو میکنم.
آخر اى دانشجوى دين ستيز، چرا عوامانه و عوامفريبانه و سفسطه آميز مى نويسى كه فقط به درد همين فضاهاى محدود بخورد؟
چرا مطالبى بى سر وته را تقطيع كرده اى و با مباهاتى جزم آميز داد سخن داده اى؟
اگر كسى گفت مركز زمين مثلاً اينجاست، مگر تو جزم دارى كه مركز زمين اينجا نيست كه نظر او را تأييد نمى كنى؟؟
اى مهمل بافِ عوام فريبِ يكسويه نگرِ كينه توزِ نارواگوىِ خنده دارگوىِ كودكانه گوىِ داراى سوء فهم يا حقد و كينه ، اين نصيحت را هم از كسى كه توسط گشت ارشادِ اين فضاى محدود، به لقب “هرزه باف” ملقب شده بشنو:
اگر مى خواهى هر مهملى خواستى بگويى و علاوه بر اينكه از گل بالا تر نشنوى، همواره قدر بينى و بر صدر نشينى و بجاى “مهمل باف”، “استاد” لقب بگيرى، خودى باش و مهمل بگو.
زيرا فقط خودى ها حق دارند مطالبى بى سر وته را تقطيع كنند و با مباهاتى جزم آميز داد سخن دهند نه غير خودى ها.
تو هم برو ياد بگير مانند استاد حسن عباسى و استاد رحيم پور ازغدى و ديگر “اساتيدى” كه صدا و سيماى با مخاطبين ميليونى را قبضه كرده اند، خودى باشى يعنى مطالبت در جهت حفظ تخت و بارگاه روحانيت باشد تا هم به درد رسانه هاى با مخاطب ميليونى بخورى و هم “علمايى” كه سخت نسبت به خطر گمراهى عوام انگشت شمار اين فضاى محدود حساسند، رنجيده خاطر نشوند و دلشان نلرزد.
زيرا اگر خدشه اى به سخنان “اساتيد” فوق وارد بود، اين “علماء” همين قدر كه براى فريب نخوردن اين چند كاربر اين فضاى محدود احساس مسؤليت مى كردند، و فوراً براى رفع شبهه به ميدان مى آمدند، براى هفتاد ميليون مخاطب سخنوران فوق نيز اندكى رگ گردنشان برآمده مى شد.
در ضمن هر چه زودتر از برج عاج فرود بيا كه جاى “علماء” را آن بالا تنگ كرده اى.
شما متاسفانه باز بازگشتی به همان سنت همیشگی تمثیلات و ادای دیگران در آوردن و خاله زنک بازی!
اینقدر که اینجا به اسامی مختلف مطالب گوناگون می نویسی، کی به وظایف همسرداری و خانه داری می رسی؟!
واقعا برای یک زن زشت است اینقدر خود را نخود هر آشی کند.
بنظرم این ادا و اطوار در آوردنها حاکی از ضعف منطق در گفتار های شماست ،مطالبی نوشته می شود و پاسخ هایی داده می شود ،اگر منطقی دارید محتوا را نقد کنید چرای ادای دیگران را در می آورید؟البته اینها ثمرات آن مانیفست زیبا در باب خدا و قیامت است که خدای یعنی عصاره …. ،و قیامت یعنی در یاد و ذکر انسانهای دیگر …. ،آری چنین بی اخلاقی هایی ثمره چنان مانیفست های عقیدتی گهر بارست!
توصیه می کنم ادا در نیاورید که کار زشتی است ،ضمنا به کارهای منزل و شوهر داری هم اهتمام داشته باشید و خود را میان هر معرکه مردانه نیندازید.
———————
سلام آقا مرتضای گرامی
تجسم این که یک روحانی مثل شما بر منبر نشسته و مستقیم رو به بانویی که وی را – به هر شکل – نقد کرده، یک چنین الفاظی بر او می بارد، برای همچو منی باور کردنی نیست. چرا که قرار است شما با عنایت به مفاهیمی که مفصل در آنها غور می فرمایید، به آداب سخن و جدل نیکو نیز مزین شده باشید. این بانو هر چه هم که نوشته باشد و هر چه هم که گفته باشد، یکی از هزاران مخاطبان شما روحانیان است. شما اگر در مجادله با اینان عنان اختیار و مدارا از کف بدهید و با سنگ الفاظ ناپسند و کنایه های لابد مردانه بر فرق ایشان بکوبید، از دیگران چه انتظار؟ شما فرض کنید اساسا مخاطبان داخلی و جهانی شما همین مردمان با همین الفاظ و نقدها و ایرادها هستند. چه می کنید از کثرت مخالفان و منتقدان؟ با سنگ کنایه و تحقیر از سر راه کنارشان می زنید؟ ظاهراً قرار بوده هر که اگر آداب معاشرت و مجادله نمی داند، شما روحانیان بدانید و بر منبر خطابه و وعظ یادشان بدهید. باور کنید من از همه استدلالیون و منطقیون و عرفا و فلاسفه و واعظین و فقها – اگر که اهل ادب نباشند – روی بر می گردانم و در برابر یک بی دین لامذهب بت پرستی که با ادب و فهیم و انسان است دو زانو می نشینم و به این باور خود نیز غرور می ورزم. من اطمینان دارم این مرتضی آن مرتضای همیشگی ما نیست. چرا که مرتضای همیشگی ما نیک می داند که هزار خروار استدلال و دلیل و منطق و آیه و حدیث اگر به ادب مزین نباشد، به کار دفن در ناکجای مراودات انسانی نیز نمی خورد.
با احترام
الهی با فریادی به بلندای لیله القدرت صدایت میکنم و میگویم نه عفوت را میخواهم نه رحم ات. فقط ذره ای دانش و ادب بده که عفو و رحم به کار آن دنیا می آید و دانش و ادب به کار این دنیا و من اگر نکو زیستن ندانم و نتوانم نکو مردن را هرگز نخواهم دانست و توانست .
با سلام به پدرم نوری زاد و جمله خردورزان
جناب مرتضی نوشته ی سراسر توهینتان را به تعریض خانم آنیتا خواندم و بسیار و بسیار و بسیار متاثر شدم .
به من که نه به خودتای پاسخ بدهید که خویشتن داری و خویشتن بانی اتان قرار است چه زمانی به کارتان بیاید ؟ آن بهره از استدلال و احتجاج بناست کدام وقت بدادتان برسد ؟ آن عقل ، آن عقال قرار است چه زمان پایبند شتر سرکش غیظ هایتان شود؟
اگر خدا ناباورانی _به ادعای شما _ با هر مانیفست عقیدتی در جواب طرف مقابل هرگونه سخن میگویند شما و ما خداباوران چگونه سخن میگوییم ؟ این گونه ؟
چه چیزِ دینت و خدایت تو را تا به این پایه گستاخ کرده است ؟ آن قرآنی که بر سر نهادی جواز این مردانه زنانه کردن معرکه ی علمی را داده است ؟ پیغمبری که امشب نامش را بارها برده ای موید این گونه خطاب کردن زنان است ؟ حضرت فاطمه ای که بی پروا وارد معرکه مردانه میشود تا از حق بگوید تو را اینگونه پردل کرده است تا خطاب به یک نقد از طرف یک بانو اختیار از کف بدهی و او را به وظایف شوهر داری اش حواله دهی ؟ افسوس. در جملاتتان خطاب به خانم آنیتا نه انصافی بود نه شفقتی نه سلمی نه نصیحتی انسان دوستانه تنها بویی که از آن به مشام میرسید عصبیت های جاهلی و گره های ناگشوده ی مرد سالارانه بود .
متاسفم که در ساحت علم و آگاهی و خرد نیز شان زنان چنین دستخوش غرض ورزی ها می شود .
با تاثر و تاسف .
خانم محترم
شما هم که ره همان معرکه سازی ایشان را می پیمایید،کدام معرکه علمی؟ چرا مغالطه می کنید؟ مگر تاکنون در معرکه های علمی با شما یا دیگران از ادب در گفتار خارج شدم که چنین ناروا بر من می تازید؟ مگر توصیه به عدم دخالت در اموری که به کسی نامربوط است فحش است ؟ یا مگر توصیه به شوهرداری ناسزاست که پیراهن عثمان می کنید؟
قبح توصیه به شوهر داری (اگر قبحی داشته باشد) از قبح گشت ارشاد خواندن دیگران در نزد شما بیشتر است؟! شما سعی کنید بعدالت توصیه بخیر کنید،آیا مطمئنید که قلمی که بر علیه من حرکت دادید ناشی از زاویه های فکری است که با من دارید؟
من اینجا باید عرض کنم پی گیری این مقوله نیز باز ادامه همان کین ورزی هایی است که برخی نسبت به من دارند.
من کی گفتم که معارک علمی اختصاص به مردان دارد که شما اینگونه پرخاش می کنید؟
توجه کنید اینکه ایشان خطاب بمن نوشته است که معرکه علمی نبود ،معرکه گیری بود ،پس شما لطفا دیگر معرکه ایشان را پی نگیرید.
جناب نوریزاد
با سلام وتشکر از تذکرتان
اما شما نیز عزیز، بر میزان و سنجه عقل و انصاف باید دو کفه ترازو را بعدالت طراز کنید ،این درست که من یک روحانی ،اما جناب شما نیز ،خوب است به کین ورزی های گفتاری کسانی که اینجا گرد آمده اند ،نه نسبت به من ،بلکه به اساس دیانات و اسلام و …توجه کافی مبذول دارید ،که من در حضور فردی ام در این فضا تفاوتی از این لحاظ با دیگران ندارم ،چه ملبس به لباس روحانیت باشم و چه نباشم.
متاسفانه جناب شما با چنین تساهلاتی اجازه می دهید که خانمی مرا گشت ارشاد بخواند و به انواع و اقسام نیش و کنایه ها آزار دهد ،و مهمتر اینکه ،اینکه این تساهلات سبب تجری بر اصل دیانت و انبیاء عظام و پیامبر و اولیاء اسلام گردد.
با احترام
با سلام
آقا مرتضی
هموطن
هم نوع
به کار بردن کدامیک از این لغات در اصطلاح امروزی خود برای یک انسان اعم از زن یا مرد محترمانه محسوب میشود ؟ خاله زنک بازی ؟ نخود هر آش ؟ خود را به میان معرکه انداختن _ خواه زنانه خواه مردانه_ ؟
فرق این گفته ی شما که ” ادا در نیاورید که کار زشتی است ،ضمنا به کارهای منزل و شوهر داری هم اهتمام داشته باشید و خود را میان هر معرکه مردانه نیندازید.”
در این جایگاه که ماییم و شمایید به عنوان دو انسان که ادعای آگاه بودن و رسالت آگاهی بخشی داشتن داریم با آن مردی که پشت چراغ قرمز به آن خانم که سوار بر اتومبیلش است با صدای بلند میگوید ” خانم تو رو چه به پشت این ماشین نشستن تو باید الان خونه پشت ماشین لباسشویی مینشستی در چیست ؟”
البته که شوهرداری و بچه داری و خانه داری کارهایی دون شان زن نیست اما در عرف مردسالارانه این کلمات برای تحقیر زنان استفاده میشود و لازم میدانم خدمت شما که بسیار با دقت لغاتتان را انتخاب میکنید تا به وقت مناسب بتوانید معانی دلخواه را از آن بیرون بکشید ( ارجاع به یکی از همه ی پرسش و پاسخ هایی که با دیگر کاربران سایت داشته اید ) عرض کنم مگر هدف غایی از فحش و فضیحت چیزی جز خرد کردن شخصیت است ؟
این هدف با تحقیر نیز دست یافتنی ست .
جناب مرتضی من به معرکه ای که از قبل ساخته و پرداخته شده بود وارد شدم نه به خاطر شخص خانم آنیتا بل به خاطر زن بودنم .
از ساحت قلم و سخن شرمنده ام که گفتگوی ما در این سایت به این پایه رسیده است که من و امثال من باید به جای پرداختن به مسائلی که به خاطرش به این سایت و دیگر سایت ها سر میزنیم که همانا سخن گفتن از عدل و قسط اجتماعی و آزادی و حقوق بشر و … است باید در ابتدا از نو خود را به عنوان یک زن به عنوان موجوداتی که میتوانند کاری غیر از شوهر داری و بچه داری نیز بکنند و عقلی دارند با بهره ی مساوی از آنچه مردان دارند و میتوانند نظر مصیب دهند همانطور که مردان ، معرفی کنیم و به نوعی خواهش کنیم ما را نیز در نظر بگیرید و در بازی مردانه تان راهمان دهید.
پرسیدید “آیا مطمئنید که قلمی که بر علیه من حرکت دادید ناشی از زاویه های فکری است که با من دارید؟” که احتمالا غلطی در تایپ منظورتان را اینگونه_ ایجابی و سلبی و نامشخص _ رسانده است اما من بهر دو وجه این سوال که میدانم بسیار ذهن شما را مشغول میدارد جواب میدهم :
خیر من هرگز زوایای فکری خودم با شما را ملاک این نقد به شما نکرده ام. بله من مطمئنم با تمام وجود که ذره ای و ذره ای مغرضانه و با در نظر گرفتن سابقه ی تفاوت دیدگاه هایمان قلم نرانده ام .
با پوزش از دوستان
آقاى مرتضى.
مطمئنم اگر نوشته هايم در تأييد سخنان شما بود هرگز مرا به جهت اتلاف وقت سرزنش نكرده و وظايف همسر دارى و خانه دارى مرا به من گوشزد نمى كرديد.
در ضمن همسر من از قماش مردانى نيست كه بخواهند همسرشان آنها را “دارى” كند. هر دو با هم بيرون از منزل كار مى كنيم و هر دو با هم امور خانه و زندگى را رتق و فتق مى كنيم.
در زمانى هم كه من براى شما پاسخ مى نوشتم، ايشان يك چلو خورش پخت با ته ديگ زعفرانى. جاى همگى خالى.
راستش از لحن و واژه هايى كه به كار برديد ياد منبر روحانيونى افتادم كه موقع روضه خوانى اگر از بخش زنانه صداى همهمه مى آمد مى گفتند: اونور پرده ايها باز هم كه حمام زنانه راه انداختند!
شما روحانيون بالا برويد، پايين بياييد، پژوهشگر عصر اينترنت هم كه باشيد، آخرش نگاهتان به زن همين است؛ جمعيتى كه نقش اصلى شان سرويس دادن در خانه است. البته اشكالى ندارد در مساجد هم حاضر باشند به شرطى كه از پشت پرده، سخنان را بشنوند و جيك نزنند.
توقعى هم بيش از اين از شما نبود.
دوستان من خاطره اى تعريف كنم از نخستين روزهايم حضورم در اين سايت شريف .يكى از دو ستان پرسشى را در معرض نظر همه كاربران نهاده بود .عين آن يادم نيست اما مضمونش اين بود :آيا بحث كردن ما با روحانيان به جايي هم مى رسد يا نتيجه مثبتي هم دارد ؟هركس نظرى داده بود .نظر من قاطعا نه بود .يكى از كاربران با من مخالفت كرده بود .مضمون سخن ايشان اين بود كه اگر ما مخالف نداشته باشيم دجار يكسويه گويي و مونولوگ سرايي مى شويم و اين آفتى خطرناك است .من از اين كاربر محترم آموختم و از إن پس با آقايان مرتضى و مصلح در حدى كه مقدورات زندگى و ضعف پيرى و دشوارى تايپ و پيام رسانى اجازه مى داد از گفتگو روى نگرداندم و به اقتضاى مطالبى كه مى نوشتم. چيزهايي از ايشان آموختم و شايد آموزاندم .به عنوان مثال در بحث بر سر باور يا ناباورى ابن سينا به معاد جسمانى .الان هم هنوز از آن كاربر ارجمند سپاسمندم گرچه اختلاف نظر مبنايي با متدينان دارم .نام آن كاربر اين بود :آنيتا
سرکار خانم آنیتا
در حیرتم آیا دین موجب رواج مرد سالاری شده
یا مرد سالاری است که خود را به دین تحمیل کرده…….
دوستان عزیز
سلام علیکم
گاهی می آیم برای یک کامنت و بحث وقتی میبینم دوستان عزیز مدام درگیر حواشی هستند منصرف می شوم. البته از جناب مرتضی عزیز خواهش دارم که عرصه را خالی نگذارند و بمانند شاید رسالتی در بین باشد. بنده نیز قبلاً چند کامنتی در برخی از مباحث گذاشته بودم اما برای اینکه اشتباه با سایر دوستان که هم نام بنده هستند نشود از این پس عنوانم را “مجتبی01” می گذارم.
کمی با آقا مرتضی موافقم و کمی هم با مخالفین. با مرتضی موافقم از ان جهت که ایشان مستدل سخن می گویند و اگاه به دین و مباحث مربوطه و از آنچه حقیقتی است انکار ناپذیر یعنی دین و معنویت و رسالت انبیاء و اولیاء، دفاع می کنند و موافقم با مخالف و منتقدین به دین از آن جهت که باید امروزه توجه بیشتر و تامل بیشتری به سخنانشان شود چون پاسخ های دیروزین دینمداران قانع کننده نیست. تفکر اصلاحی و انتقادی در دین برای پاسخ دادن به شبهات لازم است. ما مخالفین را محکوم به پیروی از سخنان بی دینان یا دین ستیزان می کنیم در حالیکه خودمان هم باید محکوم به پیروی از آراء علمای پیشین شویم.
بنده همانند عزیز دلم آقا مرتضی ملبس به لباس روحانیت نیستم هر چند از خانواده روحانی هستم اما علاقه به دین مرا به وادی مطالعه در این حوزه کشانده است. پیشتر شاید به آنچه در جامعه رایج بود و هست و عوام به ان گرفتارند معتقد بودم اما کم کم به جرگه روشن فکری دینی و انتقاد از دین و بازنگری تاریخ دین و حتی اصول اعتقادی ورود پیدا کردم. راحتر توانستم برخی سوالات روز را پاسخ یابم. این روشن را دو گروه از چهار گروه خوش ندارند. گروه اول دینداران سنتی است که خشکند و دگم؛ و گروه دوم دین ستیزان که اصل و اساس دین را قبول ندارند و اینان نیز در بی اعتقادیشان هم خشکند و دگم. تقریباً دو روی یک سکه. اما دو گروه دیگر را امید است بتواند نگه دارد. یک مهجورماندگان دین که با از آگاهی چنین شده اند و دیگری دینمدارانی که تجدد را خواهان اما در درونشان دین نیز حضور دارد.
خلاصه سخنم این است در کامنت قبل نیز خلاصه وارد به عرض جناب آقای مرتضی و سایر دوستان رساندم که باید رویکرد بررسی مساله دین و معنویت و ماوراء طبیعه را تغییر دارد. این تغییر رویکرد را به مثابه کفر و ارتداد نگذاریم. چرا که کسی که درد دین ندارد اصلاً چرا به اصلاح در دین و پاسخ دادن به شبهات بپردازد؟ برود و یکسره انکار کند. پس رویکرد نوین دینی و روشنن فکری دینی را ضد دین و مرتد و کافر ندانیم.
نقطه مقابل، دین ستیزان هستند که همواره در نقد دین متاسفانه از توجه به یک اصل غافل می شوند و ان این است که باید در بررسی تاریخ دین و زمان شکل گیری اش، عینک همان زمان را به چشم گذارد از این روی بکار گیری عینک های سه بعدی امروزی کار عاقلانه ای نیست. کاملاً باید تهی از تکنولوژی و علم و پیشرفت های امروز شد و خود را در کمبودها و نبودها و سختی ها ووو آن روزها قرار داد تا راحتر بشود آن روزها را درک نمود. شاید بسیاری از مشکلات حل شود که چرا زن آن روز چنین بود و چرا رفتارها چنان بود و بسیاری از چراهای دیگر.
و نکته دیگر این است که این عینک به کار هر دو گروه دیندار و دین ستیز می آید. به کار دیندار از ان جهت می آید که دیگر مجبور به توجیه برخی از رفتارهای دون عقل (به لحاظ فرهنگ و تمدن امروزین) آن روزگاران نمی شود و به کار دین ستیز می اید که دیگر غیر عاقلانه و خصمانه به نقد دین نمی پردازد.
سپاس از دوستان که تحمل نظرات بنده را داشتند. مصادیق بماند برای بحثی اگر در گرفت و درخواستی اگر واصل گردید.
یا حق
درود بر مرتضا 01
دوست عزیز تحلیلتان خیلی خوب بود. کاش شما هم به جمع دوستان می آمدید و در مباحث دینی شرکت می کردید.
با احترام
ببخشید مجتبی 01
بسکه من دنبال این آقا مرتضی گشتم شما را هم مرتضی دیدم!
ريشه ها ١٤٢ :ادامه كامنت زير و با پوزش از قطع كامنت
و از همه مهم تر داد و خرد .
رستم سرنمون انسانى است كه آزادگى خود را در جهانى زور مدار نه تنها بازورمند كردن بدن خود بل با زدودن ترس و خوارى و نياز از روان خود. به دست مى آورد و با چنگ و دندان آن را نگه مى دارد .او به بيداد چرخ فلك نيز تن نمى دهد . اين سرنمون نه تنها به ايرانيان كه به گيتى مى آموزد كه در برابر تقدير بدسگال و نيروهاى عظيم و بدكردار و نيستكار نفرين و شكوه سودى ندارد .خزيدن به درون و گريختن به كنج صومعه ها ستمكاران را از ستمكارى باز نمى دارد ،گفتار بيكار در لعن و نفرين اشرار آزمند و خونخوار به آنها گزندى نمىرساند . واگذارى إنان به دوزخ نيز زندگى گيتيانه را از غم و بيم و زور ستمگران رهايي نمى بخشد .انسان در برابر درياى مشقات و بيعدالتى ها هنوز كه هنوز است گزيرى جز از اتكار به سهمى از اختيار و آزادى كه به او داه شده است ندارد .رستم اين سهم را تا به آخر به كار مى گيرد .واپسينسخن او پيش از مردن اين است:
چنين گفت رستم كه يزدان سپاس
كه بودم همه ساله يزدان شناس
كه زان پس كه جانم رسيده به لب
بر اين كين من بر نه بگذشت شب
مرا زور دادى كه از مرگ پيش
از اين بى وفا خواستم كين خويش
بگفت اين و جانش برآمد ز تن
شد آن نامور شير لشكر شكن
اين شغاد بى وفا و بد بخت و شوم همچون بيش تر چهره هاى اسطوره اى صرفا يك انسان در ميان ديگر انسان ها نيست بل يك نيروى نمادين است .او به تير كارى رستم به تنه درختى دوخته مى شود كه در بستر وصلت حقيقت و قدرت ريشه دارد و اسفنديار و گشتاسب و بهمن بارها و شاخ هاى آنند .اين درختى است كه بارهاى آينده آن -آينده اى كه هنوز ادامه دارد – كينه هاى حقير متعصبان قدرت گرفته اى خواهد بود كه به نام يك جهانبينى كلان و فراكلى به عبث خون ها خواهند ريخت و همچون پروكروست افسانه اى استبداد زورمدار ديرينه را مضاعف خواهند كرد .آنها بسنده به پركردن كيسه هاى خود از پول رنج و خون مردمان نخواهند كرد بل افزون بر آن خواهند گفت كه در كيسه ما حقيقتى است كه همه ذهن ها بايد خود را با آن همساز كنند و قدرت پروكروستى ميخ اين حقبقت و احكام عملى و نظرى اش را در حيا همگانى جاي جاي فروكوبد .كين هاى رستم هرگز از اين سنخ نبوده است .رستم هرگز كسى را به سبب گفتار و پندارش نكشته است .او هرگز جنگ عقيدتى نكرده است بل برعكس سرنمون جنگ عقيدتى ،اسفنديار را از پا در آورده است .زندگى واقعى انسان ها آكنده از نيازها و خواست ها و پويش ها و جوشش هايي واقعى و سيال است كه پاسخگويي به آنها از جايي به جايي و از زمانى به زمانى ديگر يكسان و ابدى ممى ماند اكنون رستم با نسل جديدى روياروى است كه هم در پى سود خويش و زيان كسانند و هم آهنگ آن دارند كه همه جزئيات ملموس و واقعى و جزئى زندگى گيتيانه را با هر دنگ و فنگ خونبارى با دستگاه كلى و ماورائي و وابدى خود همساز كنند ؛چيزى چون پروكروست و تختخوابش . چنين مى نمايد كه يكى شدن تخت و منبر حتى پيش از حمله سعد ابن وقاص زمينه چينى شده باشد .شاهان ايرانى چنانكه در مجالس پرمعناى گفتگوى انوشيروان با موبدان مى خوانيم تا واپسين نفس به موبدان رسما اجازه نمى داده اند كه از مقام زيردستان شاه بر تر نشينند ،و با اين همه رسوخ ويروس گونه آنها در دربار به حدى مى رسد كه به مداراى شاه ايرانى با مسيحى و يهودى و مزدكى و مانوى اعتراض مى كنند و سرانجام مزدك را. تحويل انو شيروان مى دهند .موبدان شريعتى را معبد خود مى سازند كه بايد از سير تا پياز زندكى بندگان بى حقوق را به سود زمين خواران و شركاء تحت يد گيرد .آن قطران دوزخى كه سعد از آن سخن مى گويد ،در زروانى گرايي متأخر موبدان پيشاپيش زهر ترس را در جان مردم ستمديده فروريخته است بى آنكه چندان خبرى از موى حورى باشد .حورىان همين عالم خاكى هزار هزار در حرمسراها و شبستان هاى شاهان به اذن موبدان به اموال انحصارى شاه تبديل شده اند . پيش از هجوم اعراب فردوسى از زبان ابو منصور مى پرسد :كه گيتى به آغاز چون داشتند // كه ما را چنين خوار بگذاشتند .
و اين زوال تدريجى از مرگ رستم آغاز مى شود .رستم را فردوسى از متون اوستايي نگرفته است. رستم و نبردش با اسفنديار دست آفريده فردوسى است .رستم هم يزدان پرست است هم آزادانه از يزدان يارى مى جويد و يزدان را نيايش مى كند ،اما او كه با بيداد خودكامگان پيكار مى كند ، در نشيب زندگانى اش گويي بوى استبدادى مضاعف به مشامش مى رسد كه تا به امروز نگذاشته است ايرانيان از استبداد دينى و غير دينى رهايي يابند . ؛استبدادى كه تا ژرفاى جان ايرانى ترس و هراس از آزادى را ته نشست كرده است .آنجا كه ترس از يك در وارد مى شود تفكر از در ديگر خارج مى شود ،چرا كه هر تفكر راستينى بايد از آزادى و بى پروايي آغاز گردد
اصلاحيه
اتكار.. …….اتكاء
حيا همگانى………حيات همگانى
ممى ماند……….نمى ماند
با پوزش
وقتی ادم قران میخواند چند چیز مسلم است:
-خدا مرد است
-خدا عرب است و در شبه جزیره عربستان زندگی میکند دورترین جای از نظر او چین است.
-خدا نجوم نمیداند و بر روی زمین زندگی میکند. و از نظر او دنیا یک عمارت بزرگ است و سقف ان گنبدی شکل است و ستارگان بر ان چسبیده اند.
-خدا جغرافی نمیداند و سرزمین هایی مثل برزیل استرالیا افریقا را نمیشناسد جاهایی که موز و اناناس و کانگورو دارد.
-خدا به تعطیلات خیلی علاقه دارد چون کاینات را در 6 روز افریده در روز هفتم استراحت کند.
-خدا ساعت ندارد و کاینات را از روی ساعت زمینی ها ساخته است. اول زمین را ساخته است و مرکز فرمان دهی برای خلق کاینات در زمین بوده است.
-خدا به جاهای خوش اب و هوا کنار دریا جنگل علاقه ندارد و فقط بیابان را دوست دارد تا یک پپغمبر هم از جاهای خوش اب و هوا بفرستد.
-خدا مردم چین و زاپن و قاره امریکا . … را ادم حساب نکرده است تا به زبان خودشان یک پیغمبر بفرستد.
– خدا نمیدانسته است که در ان زمان در هندوستان در هر دهش یک بت بوده است تا اول از انجا پیغمبر بفرستد. خدا چندان اهل تنظیم استراتزی و برنامه ریزی و اینجور چیز نبوده است.
-خدا وقتی مشغول وخی قران بوده است تورات و انجیل را بغل دستش داشته است و از انها به عنوان کتاب مرجع استفاده کرده است.
-خدا اگر برنامه پیغمبر فرستی خود را تعطیل نمیکرد و در عصر اینترنت پپعمبر میفرستاد به همه ساکنان زمین یک ایمیل میفرستاد که اقا (یادمان نرود که خدا اقا است) این پیغمبر را من فرستاده ام همتان مثل بچه ادم حرف او را گوش کنید و اینقدر سر اینکه چه کسی پیغمبر است با هم جنگ نکنید.
جناب نوریزاد عزیز . در این مملکت مثل شما فقط یک لنگه داریم و آن هم دکتر مهدی خزعلی است. چرا از این بزرگ مرد که واقعا مکمل کار شما است در وبسایتتان یاد نمی کنید. یکشنبه آزاد شده است و این آزادی را می بایست به همه هموطنان تبریک گفت . من که از ته دل از این که شما و ایشان آزادید خوشحال هستم. امیدوارم در راهتتان موفق باشید و طوفانها را پشت سر بگذارید.
ريشه ها ١٤٢(قسمت١٤١ذيل پست قبلى
٤٢- سخن گشوده واپسين
فردوسى نيز همچون شعيبى ها و عارفان اوليه و شمارى از صاحبان انديشه هاى عرفانى در دوره هاى بعدى تازيانه ها ى بيداد زمانه غدار را درك كرده است ، و اين را مى توان از بن مايه هاى مكرر شاهكارش كه گاه از زبان راوى و گاه از زبان شخصيت ها به گوشمان مى رساند دريافت .آزادگى اى كه در پهلوان مردمى شاهنامه جان مى گيرد ، از جمله اين بن مايه هاى بارز است .رستم در دنيايي كه زور اصلى ترين تعيين كننده معادلات سياسى است خود را زورمند كرده است تا با بيداد و ستم و با دروغ و نامردمى پيكار كند گرچه در اين راه به دام خطا نيز مى افتد ،با دست هايي كه سياوش را پرورده است ، بهمن را نيز مى پرورد و عواطف جوانمردانه اش يا شايد احساسى از جبران كشتن ناگزير اسفنديار بر پندهاى خردمندانه زواره غالب مى شود و تخم كينه اى شخصى را كه در مثل به كينه پدر كشى معروف است در دامن خود به نيرويي ويرانگر تبديل مى كند .اين نشانى انسانى است كه حكيم حماسه سرا بر جان پويان شاهنامه نقش مى زند .گشتاسب و اسفنديار و بهمن هر سه يك نشان دارند .:
زيان كسان از پى سود خويش
بجويند و دين اندر آرند پيش
به بيانى امروزى تر اينان قدرت را با حقيقتى پيوند مى دهند كه تمامى تاريخ بدون حتى يك استثنا گواهى بر ويرانگرى فاجعه بار آن در وقتى است كه تكيه بر اريكه قدرت سياسى زده است و عارفان نيز به گونه اى ذهنى و درونى و ناخشنود در حركتى دامن كستر كوشيدند آن را از دست شاه برون نجات دهند و در سايه شاه درون آن را دستبرد نا اهلان ايمن دارند
شاه آن باشد كه از خود شه بود
نى به مخزن ها و لشگر گه بود
اينجا بايد ابهامى را رفع كنم .مراد من از حقيقت دستگاهى از ايده ها و مفاهيم و احكام است در پاسخ به كلان ترين پرسش هاى بشرى در باب هستى ،آفرينش ،جهان ،زندگى ،مرگ ،سرنوشت انسان و كل كائنات .مراد آن نيست كه اين دستگاه ذاتا و ابدا و ازلا حقيقى و حقيقت است . بل ما بنا به قرار داد آن را در واژه حقيقت چكيده مى كنيم از آن رو كه شمار زيادى از انسانها نه فقط از سر انديشه آزاد بل از سر ايمان و ترس و تعصب و ميل فرونشسته در ناخودآگاهى جمعى آن را حقيقت خوانده و برايش معابدى برپا كرده اند .كه رابطه با آن از جنسى غير از خرد ،فرهنگ (به مفهوم شاهنامه اى يادگيرى و مطالعه و آموزش ) و آزادانديشى و گفتگو ست . اين رابطه را برخى از اصحاب نظر رابطه دينى يا احساس دينى خوانده اند ؛ احساسى از باور به برترى و همه توانى و همه دانى يك پدر ،يك پيشوا ، يك قهرمان ، يك حزب كمونيست ،يك مذهب ،يك نيروى مسيطر آسمانى يا زمينى ،يك ابرمرد ، يك مانا ،يك معبد يا فانوم ،يك توتم و يك خدا . توجه بفرماييد كه آنچه مبناى ماست نوع رابطه است نه حقيقى يا ناحقيقى بودن معبد و معبود .رابطه اى كه طناب محكمش را با ترس و نياز و شور و فناتيسم بافته اند نه با خرد انتقادى و فارغ از بيم و نياز .شايد گذرانه در همين جا. اشارتى به اهتمام عارفان و فيلسوفان مشاء در زدودن ترس و نياز و آز دنيوى از چنين رابطه اى بيراه نباشد تا كار بزرگ آنها را در بخش پوياى فرهنگ ايران زمين خوار نشمريم .اما فردوسى در بطن چنين كشمكش هاى سترگى كه عارفان و مشائيان براى نجات حقيقت در پيش گرفته اند آنهارا متوجه مقوله قدرت و كشوردارى اى مى كند كه در تاريخ واقعى ايران در شاه تجلى يافته و يا اشكال دگرديسه اى چون خلافت ،سلطنت ،و امارت .از همين روست كه شاهنامه شاهنامه است نه صرفا سير و سلوك عارفانه يا برهان آورانه اى محدود به خانقاه و مدرسه .
در طول روزگاران با همه دگرگونى هاى زير و روكننده اى كه در جنس آن طناب كذايي پديد آمده است ،اما چيزهايي هم وجود دارند كه قديم و جديد ندارند .از جمله فشار ظلم و بيدادگرى كه مردم هر زمانه اى آن را با گوشت و پوست و تمامى هستى و زندگى واقعى خود احساس مى كنند .يا ترس و هراسى از حقيقت حاكمى كه آن را در حالات تحقير و خوارشدگى خود تجربه مى كنند ،يا فرياد اعتراضى عليه ناشايستگان بى ادب و قلدرى كه اهل دانش و فرهنگ را خوار مى دارند و به بند مى كشند تا سفلگان و نابخردان را بر خر مراد سوار كنند .چنين احساساتى در زمانه فردوسى بر جان ايرانى سنگينى مى كرده اند و فردوسى را به گونه اى مستثنا و نامكرر همچون تك شعله اى نورانى در ظلمت شام ظلام بر مى انگيزد كه به مقوله تاريخ و قدرت روى آورد و بن مايه هايي چون ادب ،داد ،فرهنگ و دانش و آموزش ، رهايي از ترس و بيم و خوارى ، ضرورت زورمندى و دليرى و آزادگى و شيوه هاى مهار و مشروط سازى خودكامگى شاهان و از نمه مهم تر
اصلاحيه
شعوبى درست است نه شعيبى
كينه پدركشتگى درست است نه كينه پدركشى
با پوزش
درود به آقای محمد(کاوه)نوری زاد
وبه همکاران گرامی واستوارتان
هموطنان گرامی و شریف!
صرفنظر از بیلیارد ها خسارت های اقتصادی که آخوندهای بی سواد و جنایتکار به ایران وارد آوردنند(نمونه: گروگانگیری، جنگ ، تقویت حزب الله ، سوریه، حماس و عراق و تحریم ها ووو…)
پر خسارت ترین آسیبی که خمینی و میراث داران او بنام بازگشت و زنده کردن اندیشه صدر اسلام ناب محمدی و ایران را ام القرای اسلامی نمودن ، وارد ساختند:
رواج وگسترش پی اخلاق وبی ادبی یعنی کژی (دروغ، تقیه) ، عصبانیت، غم، اضطراب، خشونت، اعدام، شلاق، زندان دگر اندیشان، قطع انکشت های دست وپا، بی اعتمادی، روان پریشی، نا امیدی وووو..وهزاران بی اخلاقی دیگر می باشد . تمام این صفات غیر انسانی و ناپسندیده از تفکرات استبدادی و بویژه استبداد دینی نشئه می گیرد.
این برداشت ها از اعمال و رفتار سی سال و اندی خلافت آخوند ها ، اسناد و روزنامه ها و اخبار ایران ، سخنرانی ها ی سر دمداران و مجلسیان و نخست وزیران و وکلای و سرداران چاپلوس و سر سپرده ضد ایرانی و طرفدار ایده لوژی واپسگرای آخوند ها ، می باشد .
بنابراین به نظر می رسد ، تنها راه نجات وخروج از این بن بست و جلوگیری از فاجعه های بیشتر ، تبلیغ و تشویق جهت یک همه پرسی (رفراندوم) برای آزادی ، عدالت ، استقلال و جدائی دین از دولت است.
با آرزوی تندرستی و موفقیت وتشکر از امکان ودرج دیدگاه دگری در وب سایتتان.
برگی از تاریخ
بیگمان، آرزویِ غنیمت، انگیزهای پر توان در گسترشِ اسلام بوده است. پیغمبر نیز بدان آگاه میبود که سربازانِ خود را با وعدههایِ «درآمدهای فراوان- فتح ۴۸:۱۴» که خدا به جنگجویان داده، به خروش میآورد.
گاهی که ما داستانِ غزوههایِ پیامبر را بر میخوانیم، بخوبی از حصههایِ کلانِ اموالِ غارتی و بردگانِ اسیری که از این جنگها بهدست میآمده، در شگفت میمانیم.
خوانندۀ گزارشِ تاراجها، از آگاهی بر اندازۀ ثروتهای هنگفتی که جنگجویانِ وارسته، در میانِ خود بخش کردند و آنچه نصیبِ پرهیزکاران در دهۀ سومِ پیدایشِ اسلام گردید؛ سرگیجه میگیرد. املاکِ وسیع و دهاتِ بزرگ را به مالکیتِ خویش درآوردند، چه در میهنِ خود، چه در کشورهای فتح شده. از برای خویش، خانههای مجهز برپا ساختند و همه گونه وسیلۀ خوشگذرانی، به دورِِ خود گرد آوردند.
منابعِ تاریخیِ باقی مانده، داراییهای کلانِ حتی وارستهترین مسلمانان را به دست میدهد. میتوانیم تَرَکۀ (ارث) زبیرِ عوامِ قرشی را در نظر آوریم. این شخص از پرهیزگاران و در شمارِ ده نفر بهشتی خوانده شده است که پیغمبر به سببِ خدمتهایی که به اسلام کردند، نویدِ بهشت، بدیشان داده بود(عشرهً مبشره). و نیز پیغمبر او را حواری خویش خوانده است.
بهایِ صافی تَرَکۀ (ارث) زبیرِ عوام که پس از قتلش به صورتِ مستغلات به جا ماند، در روایتهای مختلف میانِ ۳۵ تا ۵۵ میلیون درم برآورد شده است. درست است که مردم، سخایِ وی را میستودند، ولی دارایی او کمتر از قارون نبود. دارایی غیر منقولی که او در جابهجای کشورهای فتح شده، بهم زده بود؛ نشانِ پارسایی او نبود. در مدینه بیش از ۱۱ خانه داشت، اما این، غیر از اینها بود که در بصره، کوفه، فسطاط، اسکندریه، مالک شده بود.
شخص دیگر از همان گروهِ ده نفر بهشتی(عشرهً مبشره)، طلحه پسرِ عبیدالله است که بهای مستغلاتش به رقمِ درست و بیکسر سی ملیون درم معین شده است، که اضافه بر آن، دمِ مرگش، مبلغِ دویست هزار درم، هنوز نزدِ صندوق دارش مانده بود. در تخمینی دیگر، دارایی نقدینۀ وی، صد کیسه پوست معین شده که هر کیسه سه قنطار طلا را در بر می داشت. این بار، بر دوشِ انسان، در راهِ بهشت، سبک نیست!
آنچه از حصههایِ هنگفتِ چپاولهای زمانِ جنگ و مواجبِ زمانِ صلح به جنگجویان و مومنین می رسید؛ به آنها اجازۀ گردآوریِ چنین دارایی بزرگ را میداد. چنانکه به هر سوار از سربازانِ عبدالله بن ابی السرح در جنگهای آفریقایِ شمالی به روزگارِ عثمان، سه هزار مثقال، زرِ ناب رسید.
«درسهایی از اسلام، ایگناس گلدزیهر، برگِ ۲۹۴-۲۹۷»
ﺧﺪﻣﺖ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ و ﺗﻤﺎﻡ ﺯﺧﻢ ﺧﻮﺭﺩﮔﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺳﺎﻳﺖ ﺧﻴﺮ ﻣﻴﺮﺳﺎﻧﻨﺪ و ﺧﻴﺮ ﻣﻴﺒﺮﻧﺪ
ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ اﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﮔﺮاﻣﻲ ﺑﺮﺩﻳﺎﻱ ﻋﺰﻳﺰ ﻛﻮﺭﺱ ﮔﺮاﻣﻲ ﺩاﻧﺸﺠﻮﻱ ﻧﻜﺘﻪ ﺳﻨﺞ ‘ ﺳﻴﺪ اﺑﻮﻟﻔﻆﻞ ﻏﻠﻄ ﮔﻴﺮ ‘ﻣﺘﺎﺛﺮ ﺧﺴﺘﻪ اﺯ ﻏﻠﻄ ﮔﻴﺮاﻥ, ﺣﺎﺝ ﻣﺮﺗﻀﻲ ﺭﻭﺷﻨﻔﻜﺮ ﺑﭽﻪ ﺟﻮاﺩﻳﻪ ﺧﻮﺵ ﻃﻌﻢ ‘ﺑﻲﻛﻨﺶ ﺑﺎﻣﺮاﻡ , ﺣﺎﻣﻲ ﻣﺤﺘﺮﻡ ‘ و ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ اﻓﻜﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭا ﺑﻲ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﻴﮕﺬاﺭﻧﺪ و ﺑﻪ اﻳﻦ ﺳﺎﻳﺖ ﺷﺮﻳﻒ ﮔﺮﻣﻲ ﻣﻴﺒﺨﺸﻨﺪ
‘ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺩاﺭﻡ ﻣﺪﺗﻲ ﺑﻌﺪ اﺯ اﻧﻘﻼﺏ اﻳﺮاﻥ ﺑﺤﺜﻬﺎﻱ ﺳﻴﺎﺳﻲ ‘ﻓﻠﺴﻔﻲ ‘ﻣﺬﻫﺒﻲ ‘ﭼﻨﺎﻥ ﺭاﻳﺞ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺁﻥ ﺭا ﺷﻐﻞ ﺩﻭﻡ اﻳﺮاﻧﻴﺎﻥ ﺑﻌﺪ اﺯ اﻧﻘﻼﺏ ﺩاﻧﺴﺖ ‘ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺩاﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﻣﺮا ﺩﻋﻮﺕ ﻛﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺳﺨﻨﺮاﻧﻲ ﺑﺮﻭﻳﻢ ‘ اﺯ اﻭ ﺳﻮاﻝ ﻛﺮﺩﻡ ﺁﻳﺎ اﻭ ﻫﻢ ﺑﺎﺭ اﻭﻟﺶ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﺨﻨﺮاﻧﻲ اﻳﻦ ﺷﺨﺺ ﻣﻴﺮﻭﺩ ‘ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ‘ ﻣﻦ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭﻱ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎي اﻳﻦ ﻓﺮﺩ ﺭا ﺷﻨﻴﺪﻩام ‘ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ‘ﺣﺮﻓﺶ ﭼﻴﺴﺖ ‘ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﺎ ﮔﻔﺖ ‘ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻔﻲ ﺭا ﻣﻂﺮﺡ ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘اﺩاﻣﻪ ﺩاﺩ ‘ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﻴﺰﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﭼﻴﺰ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻢ ‘ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺨﻨﺮاﻧﻲ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩﻡ ‘ و ﻣﻦ ﻫﻢ ﭼﻴﺰ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ‘ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻄ ﺷﺎﻧﺰﺩﻩ اﻻ ﻫﻔﺪﻩ ﺳﺎﻝ ﺩاﺷﺘﻢ ‘ اﻟﺒﺘﻪ ﻧﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﻫﻴﭻ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ‘ﻭﻟﻲ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻟﻐﺎﺗﻲ ﺭا ﻛﻪ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﺒﺮﺩ ﺭا ﻧﻤﻴﺸﻨﺎﺧﺘﻢ ‘ اﮔﺰﻳﺴﺘﺎﻧﺴﻴﺎﻟﻴﺴﺖ ‘ اﭘﻮﺭﺗﻮﻧﻴﺴﺖ ‘ ﻟﻴﺒﺮاﻟﻴﺴﺖ ‘و ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻟﻐﺘﻬﺎﻱ ﺩﻳﮕﻪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﺸﻨﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ‘ﺟﺎﻟﺐ اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻥ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﻌﻲ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺷﻴﻔﺘﻪ ﺳﺨﻨﺮاﻥ ﻧﺸﻮﻡ. ‘ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻭﺭاﻥ ﻣﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﭼﻨﺪ ﻛﺘﺎﺑﻲ ﺑﺨﻮاﻧﻴﺪ و ﭼﻨﺪ ﻟﻐﺖ ﻗﻠﻤﺒﻪ ﺳﻠﻤﺒﻪ ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻲ و ﺁﻥ ﺭا ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺑﺮﻳﺪ و ﻫﻤﻪ ﺭا ﺷﻴﻔﺘﻪ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﻛﻨﻴﺪ ‘ﺧﻼﺻﻪ ﺩﻛﺎﻧﻲ ﺑﻮﺩ ﺭاﻳﺞ ‘ ﺩﺭ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻣﻮاﺭﺩ ﻛﺴﻲ ﺟﺮاﺕ ﻧﻤﻴﻜﺮﺩ اﺯ ﻛﻠﻤﻪاﻱ ﻛﻪ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻩ ﺑﭙﺮﺳﺪ ‘ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ اﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﻛﺮﺩﻥ ﺗﺎﺛﻴﺮﺵ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺩﺭ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﻣﻮاﺭﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﻂﻠﺐ ﺑﻮﺩ ‘ﻛﺎﺭﻱ ﻛﻪ اﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﺑﻌﻀﻲﻫﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﺘﻮﺳﻞ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ‘ﻣﺮﺩﻡ اﻳﺮاﻥ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ اﺯ ﺁﻥ ﺩﻳﻜﺘﺎﺗﻮﺭﻱ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﺁﺯاﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ و ﺑﻪ ﻫﻴﭻ وﺟﺢ ﺭاﻩ و ﺭﻭﺵ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﺭا ﻧﻤﻴﺪاﻧﺴﺘﻨﺪ ‘ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺤﺜﻬﺎ ﺟﻨﮓ ﻣﻨﻴﻴﺘﻬﺎ ﺑﻮﺩ ‘ ﺩﻭﺭاﻥ ﺩﻭﺭاﻥ ﻣﻨﻮ ﻣﻦ ﻛﺮﺩﻧﻬﺎ ﺑﻮﺩ ‘ ﺧﻼﺻﻪ ﻛﻪ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺑﺎﺯاﺭﻱ ﺑﻮﺩ ‘و ﺩﺭ ﻋﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﺁﺯاﺩﺗﺮﻳﻦ ﺩﻭﺭاﻥ ﻛﺸﻮﺭﻣﺎﻥ
ﻭاﻗﻌﺎ ﻣﻴﺸﻪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﻮﺭﺩ و ﺣﻜﺎﻳﺘﻬﺎﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻭﺭاﻥ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺩاﺳﺘﺎﻧﻬﺎ ﻧﻮﺷﺖ ‘ اﻣﺮﻭﺯ ﺑﻌﺪ اﺯ ﺳﻲ و ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﻭﻗﺘﻲ ﺁﻥ ﺩﻭﺭاﻥ ﺭا ﻣﺮﻭﺭﻱ ﻣﻴﻜﻨﻢ اﺯ ﻭﺿﻌﻴﺖ اﻣﺮﻭﺯ ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﻤﻴﻜﻨﻢ ‘اﻳﻨﻜﻪ ﭼﺮا اﻳﻦ ﺑﺤﺚ ﺭا ﺑﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺩﻟﻴﻞ اﻭﻟﺶ ﻛﺎﻣﻨﺖ ﺳﻴﺪاﺑﻮﻟﻔﻀﻞ ﮔﺮاﻣﻲ ﺑﻮﺩ و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺟﻮاﺏ ﻋﺰﻳﺰﻣﺎﻥ ﻣﺘﺎﺛﺮ ‘ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﻛﺎﻣﻨﺘﻬﺎﻱ ﻣﺸﺎﺑﻬﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺳﺎﻳﺖ ﺑﻪ ﻭﻓﻮﺭ ﺩﻳﺪﻩاﻡ.
ﻣﻦ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ اﺩﻋﺎ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ اﺯ ﻏﻠﻄ ﮔﻴﺮﻱ ﺳﻴﺪاﺑﻮﻟﻔﻀﻞ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﺮﺳﻨﺪ ﺷﺪﻡ و ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ اﺻﻞ ﻣﻤﻨﻮﻥ اﻭ ﺑﺎﺷﻢ ‘ ﻭﻟﻲ ﻣﻦ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻴﺪﻫﻢ ﺭاﺳﺘﺶ ﺭا ﺑﮕﻮﻳﻢ ‘ اﻳﻨﺠﺎ ﺩﻭ ﻣﺴﻠﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩاﺭﺩ ‘ﻳﻜﻲ ﻋﻤﻞ ﺳﻴﺪ اﺑﻮﻟﻔﻀﻞ ‘و ﺩﻭﻡ ﻧﻴﻴﺖ ﺳﻴﺪ اﺑﻮﻟﻔﻀﻞ ‘ ﺩﺭ اﻳﻨﻜﻪ ﻋﻤﻞ ﻋﻤﻠﻲ ﻧﻴﻜﻮﻳﺴﺖ ﺗﺮﺩﻳﺪﻱ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﻣﺸﻜﻞ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﻭﻡ ﺩاﺳﺘﺎﻥ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﻳﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﺎ ﻗﺼﺪ ﺳﺎﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩاﺷﺘﻪ و ﻳﺎ ﺧﺮاﺑﻜﺎﺭﻱ ‘ اﺯ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﻧﻤﻴﺘﻮان ﻧﻴﻴﺖ ﺧﻮاﻧﻲ ﻛﺮﺩ و ﺑﻪ اﻭ ﭼﻨﻴﻦ اﺗﻬﺎﻡ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ اﺛﺒﺎﺗﻲ ﺯﺩ ‘ ﻭﻟﻲ اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﺮﺽ ﺑﺮ ﺑﻴﮕﻨﺎﻫﻲ اﻓﺮاﺩ ﺑﺎﺷﺪ ‘ ﻣﻦ اﺯ ﺳﻴﺪﻣﺎﻥ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰاﺭﻡ ‘ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺣﻖ ﺑﺎ اﻭ ﺑﻮﺩﻩ و اﻳﻦ اﺷﻜﺎﻻﺕ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻭاﺭﺩ اﺳﺖ’ اﻳﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩاﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻴﻢ ‘ ﻣﺎ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﻴﻢ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﻲ ﻋﻮﺽ ﻛﻨﻴﻢ ‘ﻭﻟﻲ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻴﻢ اﺩﺏ ﺭا ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻴﻢ ‘ ﺟﻨﺎﺏ ﺩاﻧﺸﺠﻮﻱ ﻋﺰﻳﺰ ﺑﻪ ﻧﻜﺘﻪ ﻣﻬﻤﻲ اﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ‘ اﻳﻨﻜﻪ اﻭ ﻣﻂﻤﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺁﻧﭽﻪ اﻭ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﺑﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﻣﻂﺎﺑﻖ ﺑﺎ ﻭاﻗﻊ اﺳﺖ ‘ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﻢ اﻳﻦ ﺷﻚ ﺭا ﻫﺰاﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﻳﻘﻴﻨﻲ ﻛﻪ اﺯ ﺭاﻩ ﻛﻮﭼﻚ ﻛﺮﺩﻥ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ اﺳﺖ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻴﺪﻫﻢ و اﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺴﻲ ﻛﻪ اﺯ اﻳﻦ ﺭاﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻣﺪﻩ ﺭا ﻧﻤﻴﺨﻮاﻫﻢ
ﻭﻟﻲ ﺧﺮﺩﻩاﻱ ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺑﻪ ﺳﻴﺪ ﻣﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ ‘ﻫﻤﺎﻥ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﺎ ﻣﺘﺎﺛﺮ ﻋﻨﻮاﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ‘ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﺩﻻﻳﻠﻲ ﺭا ﺫﻛﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ‘ ﻭﻟﻲ اﻭ ﻫﻴﭻ اﺷﺎﺭﻩاﻱ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ .ﭘﺮﻭاﺿﺢ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﻛﺴﻲ ﻳﺎﻓﺘﻪﻫﺎﻳﺶ ﺭا ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﻴﮕﺬاﺭﺩ ‘ ﺑﻪ ﻧﺤﻮﻱ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺭا ﺑﻪ ﻣﺒﺎﺣﺜﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﺮﺩﻩ اﺳﺖ و اﻧﺘﻆﺎﺭ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺩﻻﻳﻞ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺭا ﺩاﺭﺩ .
ﺁﻧﭽﻪ ﺭا ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﭘﻴﺪاﻳﺶ ﺧﺪا ﭘﺮﺳﺘﻲ ﻋﻨﻮاﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺭا دﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻂﺮﺡ ﻣﻴﻜﻨﻢ ‘
ﻫﻴﭽﻜﺲ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ اﻭﻝ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﻧﻤﻲﺁﻭﺭﺩ ‘ ﺑﺎ ﻛﻤﻲ ﺗﻔﺎﻭﺕ’ ﻣﻨﻪ ﻣﺎ اﺯ اﻳﻦ ﺳﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻣﻴﺸﻮﺩ ‘ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺘﻮاﻥ ﺗﻮﻟﺪ ﻫﺮ ﺷﺨﺺ ﺭا ﺭﻭﺯي ﺩاﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﻨﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﭘﻴﺪا ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺩاﺭﻡ ﺭﻭﺯﻱ ﻧﺰﺩ ﻳﻜﻲ اﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪاﺵ ﺑﺎﺯﻱ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ‘ اﺯ ﻣﻦ ﺁﺏ ﺧﻮاﺳﺖ ‘ﺑﻪ ﺳﻮﻡ ﺷﺨﺺ ﮔﻔﺖ ‘ﻧﻮﻳﺪ ﺁﺏ ﻣﻴﺨﻮاﺩ ‘ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﺁﺏ ﻣﻴﺨﻮاﻱ ‘ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔﺖ ‘ﺁﺏ ﻣﻴﺨﻮاﺩ ‘ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﮕﻮ ﻣﻦ ﺁﺏ ﻣﻴﺨﻮاﻡ ‘ ﺑﭽﻪ ﺑﻲﺗﺎﺏ ﺷﺪ ‘ ﻣﻦ اﺳﺮاﺭ ﺩاﺷﺘﻢ ﺑﮕﻮﻳﺪ ‘ﻣﻦ ﺁﺏ ﻣﻴﺨﻮاﻡ ‘ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺷﻜﻤﺶ ﺭا ﻧﺸﺎﻥ ﺩاﺩ و ﮔﻔﺖ اﻳﻦ ﺁﺏ ﻣﻴﺨﻮاﺩ ‘ اﻭ ﺷﻜﻢ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺷﺨﺼﻴﻴﺘﻲ ﺟﺪا ﻣﻴﺪاﻧﺴﺖ ‘
ﻛﻮﺩﻙ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﻲﺁﻳﺪ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ و ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ ‘ ﻣﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﻭﺿﻌﻴﺘﻲ ﺭا ﺟﻬﻞ ﻣﺮﻛﺐ ﻣﻴﺪاﻧﻴﻢ ‘ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺴﻲ ﺧﻂﺮﻧﺎﻙ اﺳﺖ ‘ﭼﺮا ﻛﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ‘ﺑﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﭘﻴﺶ ﻓﺮﺿﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﻛﻮﺩﻙ اﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ و ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ ‘ ﺗﺼﻮﺭ ﻛﺎﺫﺑﻲ ﺩاﺭﺩ ﻛﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ‘ اﻟﺒﺘﻪ اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻏﻠﻄ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻭ ﺧﻴﺎﻝ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ‘ اﻭ ﺧﻴﺎﻟﻲ ﻧﺪاﺭﺩ ﻛﻪ ﺑﻜﻨﺪ ‘ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮ اﺳﺖ ﺑﮕﻮﻳﻴﻢ اﺣﺴﺎﺱ ﻛﺎﺫﺏ ﺩاﻧﺴﺘﻦ ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ اﻭﻝ ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻭﺷﻦ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﻣﺎ اﺯ ﻛﺠﺎ ﻣﻴﺪاﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺪاﻧﻴﻢ ‘ ﻣﺴﻠﻤﺎ اﺯ ﺩاﻧﺴﺘﻪﻫﺎﻳﻤﺎن ”’ ‘اﻳﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﺎ ﺩاﻧﺴﺘﻪﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﻣﻴﺪاﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺪاﻧﻴﻢ “””” ﻛﻮﺩﻙ ﺩﺭ اﺑﺘﺪا ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺪاﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ ‘ اﻳﻦ اﺣﺴﺎﺱ ﺭا ﺷﻌﻮﺭ ﻛﺎﺫﺏ ﻣﻴﻨﺎﻣﻨﺪ ‘ اﻳﻦ اﺣﺴﺎﺱ ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻤﺎﻥ اﺣﺴﺎﺳﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﻮﺩا ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺳﺖ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ‘ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ اﻭﻝ ﻛﻮﺩﻙ ﭼﻴﺰﻫﺎﻱ ﺭا ﻣﻴﺒﻴﻨﺪ و ﻳﺎﺩ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ و ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ ‘ﭼﺮا ﻛﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﺎ ﺩاﻧﺴﺘﻪﻫﺎﻱ ﻛﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺪاﻧﺴﺘﻪﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺸﻮﺩ ‘اﻳﻦ ﺭﻭﻧﺪ ﻣﻌﻜﻮﺱ ﻳﻌﻨﻲ اﺣﺴﺎﺱ ‘ﺷﻌﻮﺭ ﻛﺎﺫﺏ ‘و ﻳﺎ ﺩاﻧﺎﻳﻲ ﻣﻂﻠﻖ ﺑﻪ ﻧﺪاﻧﺴﺘﻦ ﻣﻂﻠﻖ اﺩاﻣﻪ ﻣﻲﻳﺎﺑﺪ ‘ﺗﺎ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺳﻦ اﻭ ﺑﻪ اﻳﻨﺠﺎ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻛﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎﻱ ﺭا ﻓﺮا ﮔﺮﻓﺘﻪ و ﻣﻴﺪاﻧﺪ ‘ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﻦ اﻭ اﺯ ﺭاﻩ ﻣﻴﺮﺳﺪ ‘ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻛﻪ اﻳﻦ اﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ ‘ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ اﺯ ﺁﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻨﻲ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ اﻭ ﺑﺪاﻧﺪ ﻛﻪ اﻳﻦ اﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ ‘ اﺯ اﻳﻦ ﺳﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﻴﺸﻮﺩ ‘
ﺣﺎﻝ ﻧﻜﺘﻪاﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﺭا ﺩﺭ ﺩاﺳﺘﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺧﻮاﻫﻢ ﺁﻭﺭﺩ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﻴﮕﺬاﺭﻡ ‘ ﺷﺎﻳﺪ ﻛﻤﻜﻲ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﻓﻬﻤﻴﺪﻥ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﻛﻨﺪ
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺩﻳﺪﻥ ﻓﻴﻠﻤﻲ ﻣﺴﺘﻨﺪ اﺯ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻮﺭﭼﮕﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ ‘ اﺭﺗﺸﻲ اﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﮔﺬﺭ اﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪاﻱ ﻣﻌﻂﻞ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ‘ ﺑﻌﺪ اﺯ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻀﻪ ﺗﺎﻣﻞ ﻣﻮﺭاﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻔﻮﻑ اﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻨﺪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﺮ ﺁﺏ ﺯﺩﻧﺪ و ﭘﻠﻲ اﺯ ﺟﻨﺎﺯﻩﻫﺎﻱ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﺮاﻫﻢ ﺁﻣﺪ و ﺳﭙﺲ ﻫﻤﻨﻮﻋﺎﻧﺸﺎﻥ ﻳﻜﻲ ﺑﻌﺪ اﺯ ﺩﻳﮕﺮﻱ اﺯ ﺭﻭﻱ ﺟﻨﺎﺯﻩﻫﺎ ﻋﺒﻮﺭ ﻛﺮﺩﻧﺪ و ﺑﻪ ﺭاﻩ ﺧﻮﺩ اﺩاﻣﻪ ﺩاﺩﻧﺪ ‘ اﻳﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻣﺮا ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺗﻜﺎﻥ ﺩاﺩ ‘ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﻲاﻧﺪﻳﺸﻴﺪﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﻣﻮﺭﭼﮕﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﺗﻼﺵ ﺑﺮاﻱ ﺑﻘﺎﻱ ﺧﻮﻳﺸﻨﺪ و ﺟﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭا ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﻧﺪ و ﺩﺭ ﺣﻔﻆ ﺁﻥ ﻛﻮﺷﺎﻳﻨﺪ ‘ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺭاﺣﺘﻲ ‘ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻟﺰﻭﻡ ﺑﺮاﻱ ﻫﻤﻨﻮﻋﺎﻥ ﺧﻮﺩ اﺯ ﺁﻥ ﻣﻴﮕﺬﺭﻧﺪ ‘ ﺟﻮاﺏ ﺁﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﻧﻆﺮ ﻣﻲﺁﻣﺪ ‘ ﻏﺮﻳﺰﻩ ‘ ﺁﺭﻱ ﻏﺮﻳﺰﻩ اﻣﺎ ﻋﻤﻠﻜﺮﺩ اﻳﻦ ﻏﺮﻳﺰﻩ ﺑﻪ ﭼﻪ ﮔﻮﻧﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺪ اﻳﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﻓﺪاﻛﺎﺭ ﺭا ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻟﺰﻭﻡ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻣﺘﻘﺎﻋﺪ ﻛﻨﺪ ‘ ﺁﻥ ﭼﻪ اﺑﺰاﺭﻳﺴﺖ ‘ﺁﻥ ﭼﻪ ﺳﺮﻳﺴﺖ ‘ﺑﻌﺪ اﺯ ﻛﻠﻨﺠﺎﺭﻫﺎﻱ ﻓﺮاﻭاﻥ ﺟﻮاﺏ ﺁﻥ ﺭا اﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﻳﺎﻓﺘﻢ ‘ اﻳﻦ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻣﻦ ﻧﺪاﺭﺩ ‘ اﻭ ﻓﺎﺻﻠﻪاﻱ ﻣﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩ و ﻫﻤﻨﻮﻋﺎﻧﺶ ﻧﻤﻴﺒﻴﻨﺪ ‘اﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭا ﺧﻮﺩ ﻣﻴﭙﻨﺪاﺭﺩ ‘ اﻧﮕﺎﺭ اﺯ ﺧﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﻫﺰاﺭاﻥ ﻫﺰاﺭ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩاﺭﺩ ‘ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ و ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﻨﻨﺪ ‘ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺮﮒ ﻣﻦ ﻣﻌﻨﻲ ﻧﺪاﺭﺩ ‘ ﻣﻨﻲ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﻛﻪ ﺑﺨﻮاﻫﺪ ﺑﻤﻴﺮﺩ ‘
اﻳﻦ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻣﺮا ﺩﺭ ﻓﻬﻢ اﻳﻨﻜﻪ ﺁﻳﺎ ﺧﺪاﭘﺮﺳﺘﻲ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﺩ ﺑﺸﺮ اﺳﺖ ﻳﺎﺭﻱ ﺭﺳﺎﻧﺪ ‘ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺩاﺭﻡ ﺩﺭ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻫﺮ ﺟﺎ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻇﻠﻤﻲ ﺷﺪﻩ اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭا ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﺒﺮﺩﻡ (ﻣﻴﺮﻡ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻭ ﻣﻴﺎﺭﻡ) ﻛﻮﺩﻙ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻗﻮﻳﺘﺮﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﻴﭙﻨﺪاﺭﺩ ‘ﻳﻌﻨﻲ ﻗﺎﺩﺭ ﻣﻂﻠﻖ ‘اﻳﻨﻜﻪ اﻳﻦ ﺗﺼﻮﺭ ﺩﺭ ﻛﻮﺩﻙ اﺯ ﭼﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺷﻜﻞ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ و ﺗﺎ ﻛﺠﺎ اﺩاﻣﻪ ﻣﻲﻳﺎﺑﺪ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻛﺎﻣﻼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ اﺳﺖ ‘ ﻧﻜﺘﻪ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﻛﻮﺩﻙ ﻧﻘﺶ ﻣﻴﺒﻨﺪﺩ و ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﻣﻂﻠﻖ اﺳﺖ ﺩاﻧﺎﻳﻲ ﭘﺪﺭ و ﻣﺎﺩﺭ اﺳﺖ ‘اﻭ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﭘﺪﺭ و ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭا ﻣﻴﺪاﻧﻨﺪ ‘ ﺣﺎﻝ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺩﻭ ﺻﻔﺖ ﻳﻌﻨﻲ ‘ﻗﺎﺩﺭ ﻣﻂﻠﻖ و ﺩاﻧﺎﻳﻲ ﻣﻂﻠﻖ اﺯ ﭘﺪﺭ و ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﻛﻮﺩﻙ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺘﻪ اﺳﺖ ” اﻳﻦ ﺩﻭ ﺻﻔﺖ ﺑﺎﺭﺯﺗﺮﻳﻦ ﺻﻔﺎﺕ ﺧﺪاﺳﺖ ﺩاﻧﺎي ﻣﻂﻠﻖ ‘ ﻗﺎﺩﺭ ﻣﻂﻠﻖ ‘ ﻣﮕﺮ ﺟﺰ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﻱ ﻛﻪ ﻗﺎﺩﺭ ﻣﻂﻠﻖ و ﺩاﻧﺎي ﻣﻂﻠﻖ اﺳﺖ ‘ ﺑﺎﻭﺭ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ‘ ﺩﺭ اﺻﻞ ﺧﺪا ﭘﺮﺳﺘﻴﺪ ‘اﻳﻦ ﺧﺪاﭘﺮﺳﺘﻲ ﺑﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﻛﺎﺫﺏ اﺳﺖ و ﺳﺮاﺑﻲ ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ ﻭﻟﻲ اﺛﺮاﺕ ﺁﻥ ‘ﻳﻌﻨﻲ ﺁﺭاﻣﺶ ﺧﻴﺎﻝ و ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﺱ’ ﺑﺮاﻱ ﻛﻮﺩﻙ ﻭاﻗﻌﻴﺴﺖ . اﮔﺮ ﻣﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﺭﻭاﻥ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺳﻦ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻟﮕﻲ ﺗﻜﻤﻴﻞ ﺷﺪﻩ و ﺷﺨﺼﻴﺖ ﻛﻠﻲ ﻣﺎ ﺷﻜﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ ‘ﺑﺎﻳﺪ ﺑﭙﺬﻳﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻣﺎ ﺗﺎ ﺣﺪﻭﺩ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺩﺭ ﮔﺮﻭ اﻳﻦ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻝ اﻭﻝ ﺯﻧﺪﮔﻴﺴﺖ ‘ﺑﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﭘﻴﺸﻔﺮﺿﻲ ‘ ﺿﻤﻴﺮ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﻭاﮊﻩ ﺧﺪا ﺩﺭ ﻫﻢ ﺁﻣﻴﺨﺘﻪ ﻛﻪ ﺟﺪا ﻛﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﻛﺎﺭ اﻳﻦ ﺩﻟﻴﻞ و ﺁﻥ ﺩﻟﻴﻞ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﻣﺎ اﻣﺮﻭﺯ ﻣﻴﺪاﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺁﺭاﻣﺶ ﻛﻮﺩﻙ ﻛﺎﻣﻼ ﺑﺴﺘﮕﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺗﺼﻮﺭ اﻭ اﺯ ﭘﺪﺭ و ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺩاﺭﺩ و ﺑﭽﻪﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺩﻭﺭاﻥ اﺯ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻮﻫﺒﺘﻲ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺑﻮﺩﻩاﻧﺪ ‘ ﺩﭼﺎﺭ اﺧﺘﻼﻻﺕ ﺭﻭاﻧﻲ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﻫﺴﺘﻨﺪ ‘ اﻟﺒﺘﻪ ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻦ اﺯ اﻳﻦ ﺑﺎﺏ ﻋﻨﻮاﻥ ﻛﺮﺩﻩاﻡ ﻫﻤﻪ ﺁﻥ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﻨﻪ ﻣﺎ اﺯ ﺁﻥ ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ ‘ ﻋﻮاﻣﻞ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺗﺎﺛﻴﺮﮔﺬاﺭﻧﺪ ‘ اﻣﺎ ﻣﻦ اﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﺭا ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﻋﺎﻣﻞ ﺧﺪا ﭘﺮﺳﺘﻲ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﺩ ﺑﺸﺮ ﻣﻴﺪاﻧﻢ ‘ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺁﺭاﻣﺶ ﻛﻮﺩﻛﻲ اﺯ ﺯﻣﺎﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ اﻭ ﺑﻪ ﻧﺎﺗﻮاﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﻭاﻟﺪﻳﻨﺶ ‘ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﭘﺪﺭ ‘ﭘﻲ ﻣﻴﺒﺮد ‘ ﻛﻮﺩﻙ ﺑﻪ ﺗﺪﺭﻳﺞ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻛﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭا ﻧﻤﻴﺪاﻧﺪ ‘ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻛﻪ اﻭ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﺗﺮﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻦ اﻳﻦ ﺗﺼﻮﺭ ‘ﺧﺪاﻱ اﻭ ﻫﻢ ﻣﺤﻮ ﻣﻴﺸﻮﺩ’ ﺩﻳﮕﺮ ﻛﺴﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ اﻭ ﺻﺪ ﺩﺭ ﺻﺪ ﺭﻭﻱ اﻭ ﺣﺴﺎﺏ ﻛﻨﺪ ‘ وﻟﻲ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﺩاﺷﺘﻦ ﺁﻥ ﺩﻭﺭاﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺡ اﻭ ﻧﻘﺶ ﻣﻴﺒﻨﺪﺩ ﻛﻪ ﺑﺎﻗﻲ ﻋﻤﺮ ﺭا ﺩﺭ ﺟﺴﺘﺠﻮﻱ ﺁﻥ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺳﭙﺮﻱ ﻣﻴﻜﻨﺪ’ اﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻫﻤﺎﻥ ‘ ﺁﺭاﻣﺶ ﺧﻴﺎﻟﻴﺴﺖ’ ﻛﻪ اﻭ ﺩﺭ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻩ و ﺁﻥ ﺭا اﺯ ﺩﺳﺖ ﺩاﺩﻩ اﺳﺖ ‘ اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﻘﺶ ﺧﺪا ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ اﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﻴﺸﻮﺩ.
اﻧﮕﺎﺭ ﺧﺪا ‘ ﻣﻴﺨﻮاﺳﺘﻪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻃﻌﻢ ﺁﻥ ﺁﺭاﻣﺶ ﺭا ﺑﭽﺸﻴﻢ ‘ ﻣﻨﻆﻮﺭﻡ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺧﻴﺎﻝ ﺭاﺣﺖ و ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﺱ اﺳﺖ .
ﻧﻜﺘﻪ ﺩﻳﮕﺮ : ﻣﺎ ﻣﻴﺪاﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﻳﻜﻲ اﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺷﺮﻭﻁ ﻳﺎﺩﮔﻴﺮﻱ ﺑﺮاﻱ اﻧﺴﺎﻥ ﺗﻤﺮﻛﺰ اﺳﺖ” اﻳﻨﻜﻪ ﻫﻔﺖ ﺩﻭﻧﮕﻪ ﺣﻮاﺱ ﻣﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻂﻠﺒﻲ ﺑﺎﺷﺪ ‘ اﺯ ﻃﺮﻑ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺮاﻱ ﺩاﺷﺘﻦ ﺗﻤﺮﻛﺰ ﻣﺎ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻪ ﺁﺭاﻣﺶ ﺩاﺭﻳﻢ ‘ ﺷﺎﻳﺪ ﻋﻠﺖ اﻳﻨﻜﻪ ﭼﺮا ﺑﺎ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﻦ اﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﻳﺎﺩﮔﻴﺮﻱ ﻣﺎ ﻛﺎﺳﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﺎﺷﺪ
ﺑﻪ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﻣﻦ ﺑﺎ اﻳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪا ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺑﻪ ﺩﻭﺭاﻧﻲ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ‘ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮﻳﻦ ﺁﺭاﻣﺶ ﺭا ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻴﻴﻤﺎﻥ ﺩاﺷﺘﻪاﻳﻢ .
اﻳﻦ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻣﺮا ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﻛﻪ اﻳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪا ﻓﻂﺮﻳﺴﺖ
ﺁﻳﺎ ﻣﺎ اﻭﻝ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻳﺎﺩ ﮔﻴﺮﻱ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺁﺭاﻣﺶ ﺑﺮﺳﻴﻢ ‘ ﻳﺎ اﻭﻝ ﺁﺭاﻣﺶ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻧﻴﻢ ﻳﺎﺩ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ
ﺳﻴﺪ اﺑﻮﻟﻔﻀﻞ ﻋﺰﻳﺰ اﻳﻨﻬﺎ اﻓﻜﺎﺭﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﻴﮕﺬﺭﺩ و ﻣﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺭا ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﻴﮕﺬاﺭﻡ
با سپاس بسیار که این دستاوردهای فکری خوب خود را با ما در میان گذاشتید. در مورد مورچگان من هم به همین نتیجه رسیده بودم که این لشگر مورچگان است که منیت وهوش دارد درصورتیکه یک مورچه تنها همانند سلولی است از این بدن بزرگ. در مورد برداشتت از چون و چرای نهادینه بودن خداباوری تنها میتوانم بگویم: درود! ناگفته نماند که دزموند موریس در کتاب خود “میمون برهنه (The Naked Ape)” برداشت دیگری از خدا باوری دارد. در یک گروه ازمیمونها همیشه یک میمون بالاسری هست که همه چیز را میپاید و هستی گروه را تضمین میکند . میمونهای زیردست در برابر باید همیشه با کرنش (سجده) در برابرش او را از فرمانبرداری خود آگاه کنند. این نهاد میتواند پاسخی برای نیاز ما نوادگان میمونها به داشتن شاهان و رهبران و خدایان باشد.
درودي ديگر بر خردورزان، و درودي بر شما جناب عرفانيان، نميدانم كجا هستيد! فرقي هم نميكند، هر كجا هستيد سلامت و پيروز باشيد، به نكاتي اشاره كرديد، باز خاطراتي إز گذشته كه چند لايه خاك گرفته بود خود تكاني كرد و زنده شد، در مورد ان غلط گيري إملائي نميدانم ٧ يا ٨ تا بود، ما همان ١٢ يا ١٣ املاي شما هزاران شرف به ٢٠ هايي كه اين روزها در ايران رايج است دارد، در همه نوشته ها غلط إملاي هست، بارها خود نوشته ام را قبل از ارسال كنترل و تصيح كرده ام، اما وقتي منعكس مي شود، كلماتي در ان مي بينم، كه اصلا انها را ننوشته بودم، دوم – به سالهاي ٥٧ و ٥٨ گذري داشتيد، ان زمان من ١٨ – ١٩ ساله بودم، و درست دربطن ان حوادث دوست من باز هم إز ان منم منم ها دل ازرده مباش، همانطور كه اشاره كرديد اقتضاي زمانه بود، بعد إز سألها ديكتاتوري، يك نظر تصور كن جمعيتي يا گروهي روزها در بياباني بدون اب ره گم كرده بودند، در شرف مرگ إز تشنگي به چشمه ابي مي رسند، من فكر مي كنم أولين چيزي كه اين گروه تشنه لب فراموش كرده اند، آداب نوشيدن اب است، يا مراعات حال ديگري! فكر مي كنيد همان بحثها و منم منم ها را مردم ايران بعد إز اين حكومت كذابها نخواهند داشت؟ من مطمعنم كه خواهند داشت، و براي شما مثال هم مي أورم، احمد كسروي در كتاب تاريخ مشروطيت يك جايي اين إخطار و تذكر را مي دهد، كه بعد إز اينكه فرمان مشروطيت صادر شد، و ان فضاي استبداد قاجاري جاي خود را به ازاديهاي مدني داد، مردم ( روشنفكران ) به جاي اينكه قدر ان ازادي را بدانند، بر سر هم داد و بيداد مي كشيدند، سر هر كوي و برزني محل جر و بحث بود، هر روز روزنامه اي نو منتشر مي شد، شب نامه ها پيشكش! أنقدر توي سر هم زدند تا إز دل ان فضاي باز استبداد صغير و بعد. رضا خان متولد شد، ( البته چند ساليست سعي كرده ام رعايت أنصاف را داشته بأشم، خدمات رضا خان به هيچ عنوان قابل چشم پوشي نيست، خصوصا در منطقه ما لرستان ) سوم إز ان كلمات قلمبه و سلمبه گفتيد، مگر همين زمان ان كلمات زده و گفته نمي شود، با احترام به همه دوستاني كه در اين سايت قلم مي زنند، هر كسي سعي مي كند براي إثبات مدعايش نامهاي بيشتري إز فلاسفه و نويسنده و كتاب را در كامنتش به كار برد، كه البته جاي تحسين و تشكر دارد، منتهاي مراتب اقاي عرفانيان اين بحثهاي روشنفكرانه و فلسفي خواننده و علاقه مند مخصوص خود را به قول خارجيها ( پوبليكم ) دارد، باز در همين سايت به قول شما شريف ميبينيد، كاربري زحمت كشيده إز ريشه ها مي گويد يا ان يكي مقاله فلسفي ديگري را به قلم كشيده چند نمره گرفته! ان يكي كه دستي به طرف خدا براي دعا بلند كرده چند نمره گرفته! يا نمونه هاي ديگري إز بت ساختن و بت پرستيدن! اقاي عرفانيان ببينيد إز همين اقاي نوريزاد چه مي نويسند، يكي مي نويس تو قهرمان ان يكي مي نويسد تو خورشيد كسي ديگري عنايت كرده و أيشان و اقاي خزعلي را تنها لنگه هاي جفتي معرفي كرده، چند نمره گرفته، مي بينيد اقاي عرفانيان! إز كجا شروع كنيم خودمان را اول درست كنيم؟ جامعه را درست كنيم؟ دولت و حكومت را درست كنيم؟ ارامش را درست كنيم بعد به خدا بپردازيم؟ يا خدا را پيدا كنيم بعد سراغ ارامش و عقل معرفت برويم؟. البته در مورد اين بحث خداشناسي مي خواست چند سطري بنويسم كه انرا به بعد موكول مي كنم. برقرار و پاينده باشيد
با سلام و احترام به نظرات دوست محترم ساکن در کشور آفتاب تابان
دو سه نکته در گفتار تحلیلی شما بود که ذکر می کنم:
1-اشاره ای به مفهوم “من” در کودک و در انسانها داشتید ،قبلا از غموض و پیچیدگی گفتار عذر خواهی می کنم ،اما بگمانم این نکته به دقت با علم روان شناسی و بخش روان شناسی فلسفی ،هم خوانی ندارد ،زیرا مفهوم “من” که به علم حصولی (در برابر علم حضوری)، حکایت کننده از واقعیتی ادراکی در انسان است ،مرآت و آیینه ای است از درک حضوری و وجدان و آگاهی انسان به خودیت خود ،این شعور بر اساس حس و تجربه و بر اساس برهان فلسفی ،از همان بدو تولد کودک با اوست ،یعنی باصطلاح فلسفی حتی در مرحله عقل و تعقل هیولانی و اولیه که حقیقت کودک و نوزاد است تا بتدریج این خودآگاهی و عقلانیت کاملتر و آگاهانه تر شود ،اجمالا اصل درک حضوری و شهودی نسبت به خودیت خود وجود دارد ،وگرنه درک “الم و رنج گرسنگی و تشنگی” که از لوازم چنین ادراکی است ،او را وادار به کنش گریه و ناله تا رسیدن به پستان مادر و رفع رنج گرسنگی و تشنگی نمی کرد ،یعنی می خواهم عرض کنم این خود آگاهی ولو بنحو ضعیف در کودک وجود دارد وگرنه چه کسی است که رنج گرسنگی و تشنگی که اموری وجدانی و حضوری است درک می کند و بدنبال آن با ابراز گریه و زاری آنرا به اطرافیان تفهیم می کند و آنان را متوجه خود می کند؟
بنابر این بر حسب این نوع آثار تجربی که در ادامه زندگی بخود آگاهی کاملتر می رسد،باید گفت که “ادراک حضوری منیت من هرکس” از همان کودکی با اوست ،آن مثالی هم که شما از نوع حکایت آن کودک از گرسنگی یا تشنگی بازگو کردید ،نتیجه اش عدم وجدان و خودآگاهی نسبت به صفت نفسانی تشنگی که بنحو درک حضوری (نه درک صور معقول خارجی که از لوازم ادراکات حصولی است) درک می شود ،نیست ،زیرا آن کودک تشنگی (فقدان آب در بدن) و نیاز به نیل به آب را ادراک می کند به علم حضوری و نه به واسطه صور اشیاء خارجی ،و این نوع ادراک حضوری از تشنگی فرع بر ادراک خودیت خود است ،یعنی کودک وجدانا وجود خویش و در پی آن اوصاف نفسانی قائم بخویش نظیر “تشنگی” گرسنگی” ،”ترس”،”امید” و غیرو را بعلم حضوری می یابد.
بله چیزی که در مورد مثال شما هست بحث “عجز از تعبیر” است ،یعنی کودک تازه به سخن آمده خود خود و اوصاف وجدانی خود را می یابد ،اما در تعبیر آنها و ارائه آنها در قالب مفاهیم و باصطلاح علوم حصولی دچار عقده و مشکل است و لکنت دارد ،این در واقع بازگشت به مساله “لسان و زبان ” می کند،دقیقا مثل اینکه فرد بزرگسالی که “لال” است بخواهد از ادراکات حضوری و نفسانی خویش تعبیر کند ،تفاوت به این است که “لال بزرگسال” کلا و تماما از تعبیر و تفهیم وجدانیات خویش عاجز است ،اما کودک تازه به زبان آمده کاملا عاجز نیست بلکه در تعبیر کامل از آنها در قالب های علم حصولی و مفاهیم قاصر است.
2-نکته دومی که در گفتار شما بود این بود که مساله نظریه “فطری بودن دین و گرایش به خدا و کمال مطلق” را با تحلیلی به “حس قادر و عالم مطلق” انگاری والدین بازگرداندید.
در حالیکه کسانی که قائل به نظریه “فطری بودن گرایش به خدا” هستند ،تحلیلشان این نیست ،آنها می گویند گرایش بشر به جمال و کمال مطلق و علم مطلق و قدرت مطلق ،بر اساس خلقت الهی از اول در انسان خلق شده است ،چنانکه قرآن می گوید:( “فطرت الله التی فطر الناس علیها ،لا تبدیل لخلق الله”الروم/30) ،یعنی فطرت دینی و کمال مطلق خواهی فطرتی است کهخدای متعال انسانها را بر آن مفطور کرده است بنحویکه این فطرت قابل تبدیل نیست.
باید دانست که لغت “فطر” در زبان عربی هم معنای “خلق” است ،و خلق یعنی ایجاد و وجود ،پس مفاد آیه بهدایت روایات معتبر اهلبیت که ذیل آیه فرموده اند “این فطرتی که خدا انسان را بر آن مفطور کرده است “فطرت توحید ” و “فطرت عشق به کمال مطلق (هستی مطلق علم مطلق ،قدرت مطلق و همه اوصاف کمال) است ،و این غیر قابل تفکیک از خلقت انسان است،مثل اینکه چیزی را بعنوان ذاتیات چیزی با او جعل کنند ،مثلا چربی را می گوییم از ذاتیات روغن است و قابل تفکیک نیست ،زیرا اگر چربی را از روغن تفکیک کنید دیگر روغن روغن نیست ،باصطلاح فلسفی در اینجا جعل جعل بسیط است نه جعل مرکب ،یعنی خدا روغن را ذاتا چرب خلق کرده است به جعل بسیط ،نه آنکه روغن را خلق کرده است پس از آن چربی را برای او جعل کرده است.
مقصودم از این مزاحمت این است که نظریه فطرت یعنی نظریه خلقت ،و انسان بر اساس این نظریه سرشت و خمیره او با خدا خواهی و کمال مطلق خواهی آفریده شده است ،بله البته بتعبیر قرآن انسان بر اثر عوامل خارجی و تعلیم و تعلم و تلقین و عوامل خارجی و تربیتی ممکن است این فطرت را دسیسه کند یعنی بپوشاند و آنرا دفن کند (“فد افلح من زکاها و قد خاب من دساها”.الشمس/آیه 7)
این آیه می گوید رستگار شد آنکه نفس (همان وجدان و خود نفسانی فطری) را پاکیزه و تهذیب کرد( و به اقتضای آن رفت) و بتحقیق محروم شد آنکه فطرت وجدانی و نفس خود را با کدورات و بدیها دفن کرد،دس در لغت از دسیسه است بمعنای “دفن” کردن .
بنابر این نظریه فطرت می گوید خلقت و سرشت نفس انسان بر عشق به کمال مطلق مفطور است قطع نظر از عوامل خارجی ،بله چنانکه عرض شد ،آن عوامل خارجی اعم از اخلاق نا پاک و اعم از تربیت ناصحیح و تلقینات ناروا ،نه آنکه فطرت خدا خواه انسان را نابود کند ،بلکه آنرا با دسیسه دفن می کند ،و از نظر ما انبیاء الهی همه آمده اند که انسان را به خود حقیقی او که چه بسا در کدورت اوهام و زشتیهای قولی و فعلی دفن شده است ،متوجه کنند ،در تعبیری از علی علیه السلام در نهج البلاغه در تبیین فلسفه بعثت انبیاء خدا اینطور تعبیر شده است :
(لیثیروا لهم دفائن العقول) اثاره در لغت عرب یعنی “بر انگیختن” و دفائن جمع “دفینه” یعنی چیزی که زیر زمین دفن و پنهان شده است ،گویا فطرت انسان دفن می شود به اشتباهات و حطاهای در تطبیق ،پس انبیاء آمدند که این دفینه فطرت را برانگیزند و عقلها و فطرتها را برانگیزند و شکوفا کنند ،البته کم هم موفق بودند ،و معمولا این انسان یک سر و دو گوش با غرور و خودخواهی خود بر اعوجاج خویش پای فشرده است.
غرض اینکه فطرت یعنی سرشت و خلقت ،و این با تحلیلی که شما از نوع درک کودک و مثالهایی که داشتید ناسازگار است ،زیرا حاصل تحلیل شما این است که کودک با اکتساب ها و ادراکات حصولی و ارزیابی هایی که از علم و قدرت مطلق والدین خویش دارد ،بعد از طی اوان کودکی این ادراکات اکتسابی را به درک از خدا تبدیل می کند،در حالیکه ببیانی که شد چنین نیست ،زیرا:
اولا نظریه فطرت آن خودآگاهی و وجدان و گرایش به کمال مطلق را جزء سرشت و ذات انسان می داند که همراه با خلقت اوست.
و ثانیا تصویری که شما کردید تصویر علم اکتسابی و حصولی (توجه به والدین و علم و قدرت آنها و بعد گرایش به خدای قادر مطلق و علم مطلق…) است نه علم حضوری که از ابتدای خلقت با انسان است.
البته باید توجه داشت که یک وجدان و ضمیر خود آگاه داریم و یک ضمیر و وجدان ناخودآگاه ،غرض آن است که فطرت بر گرایش و کمال مطلق خواهی مخلوق است ،و این ناخود آگاه چنین است ،اما بتدریج از کودکی تا کهنسالی این ادراک وجدانی تشدید و تقویت می شود ،مگر آنکه عرض شد که به تحمیل و تلقین دسیسه شود و فطرت دفن شود،بنظر من حتی آنکه به ماتریالیسم تظاهر می کند و به لفظ خدا را انکار می کند ،حقیقتا صرف تظاهر است و آن فطرت خدایی و خدا خواهی و کمال مطلق خواهی شبانه روز او را راحت نمی گذارد که جهان چیست و از کجا آمده است و آفریدگار او کیست ،این وجدان انسان را هرقدر بخود تحمیل و تحمیق کند راحت نمی گذارد.
3- گرچه از قدیم گفته اند در مثل مناقشه نیست و تحلیل ها را باید ارزیابی کرد که من چنین کردم و تحلیل شما را ارزیابی کردم ،اما بنظرم در آن مثال فیلم مستند مورچگان نیز مساله جور دیگری قابل تحلیل است ،و گرچه زندگی اجتماعی مورچگان و خود آگاهی های آنان آنچنان شگفت انگیز است که امثال موریس مترلینگ را به نوشتن آن کتاب تحلیلی وا می دارد اما ممکن است که کسی آن صحنه را اینطور تحلیل کند که گروهی از مورچگان با غفلت و ناآگاهی گمان می کنند می توانند از آب عبور کنند ،پس به آب می زنند و به غرق مبتلا می شوند ،بقیه موران نیز به تقلید و تبعیت آنان به آب میزنند! ،منتها فرق این است که موران متاخر بطور قهری از اجساد قبلی ها استفاده قهری می کنند و نجات می یابند!
این البته یک احتمال است و احتمال شما نیز فی نفسه ممکن است ،اما مساله این است که شما از وجدان خود آگاه مورچگان خبر ندارید که قطع به احتمال پیدا کنید ،اما در عین حال و بر اساس برخی مبانی فلسفی (فلسفه صدرایی) که می گوید در همه مراتب هستی (حیوانات و نباتات و حتی جمادات) نوعی شعور و ادراک ولو ضعیف وجود دارد ،این اقتضای مقارنت و هم دوشی هستی و وجود با علم و شعور است ،بر این مبنا حتی نباتات و جمادات و حیوانات از نوعی شعور و خود آگاهی بی بهره نیستند.
با آرزوی توفیق شما
آقای نوریزاد عزیز با عرض سلام،
میخواستم نظرتان را در این باره بدانم که چرا در آبادان کلیسا کنار مسجد ساخته میشه و مردمی از کرد ،لر ، ترک ، فارس و عرب ،ارامنه و یهود کنار هم زندگی مسالمت آمیزی دارند و نسبتا در مقایسه با شهرهای دیگر مهمان نوازترند .
دوستدار شما جهان
درود به اقای نوریزاد تشریف بیارین مسجدسلیمان قدمتون روی چشم یادت نره خوزستان اومدی چرا اینجا نیومدین
درود به محمد نوری زاد عزیز
این نوشته تقدیم به رفسنجانی و محمد خاتمی و روحانی و تمام کسانی که چشمان را بستند و مشغول ماست مالی کردن و بزک کردن این نظام هست
ستار بهشتی/ میگویم مردن شرف دارد به این زندگی و به این ننگ زندگی کردن؛ چون ما زندگی نمی کنیم، بردگی می کنیم، بندگی میکنیم.”
اي شـاه! اي شـاه! اي شـاه بي خيال مست با تـو ام آيـا با من مسکين حواست هست؟
روزگاري دامنت ميگيرد آه اين فقيران تهيدست
تا کنون آيا کنار کودکانت نيمه شب آشفته خفته ستي؟
نه… نه… تو بي غم و مستي
تا کنون حتي براي تکه ناني پيش فرزندان خود شرمنده بودستي؟
نه… نه… تو بي غم و مستي
کجـــا پـــــاي تو تـا زانـــو به گـِـل بـــودست؟ کجا چشمانت از بار گناهانت خجل بودست؟
شبانگه ناله دهقان پيری را که ميگريد شنيدستي؟
نه… نه… تو بي غم و مستي
اي شـاه ! اي شـاه !
وقتى مى گويند فلان مملكت بى در و پيكر است شايد ما تعجب كنيم و با خود بگوييم مگر مملكت هم در دارد؟!
مملكت بى در و پيكر يعنى اينكه هيچ چيزش سر جاى خودش نيست ، مثلا يك خياط بشود مربى تيم جودو ، يا يك نانوا بشود استاد درس هندسه.
البته بعداً وقتى اوضاع درست شد مى شود جايگاه واقعى بعضى ها را يافت و انها را به جايگاهشان برگرداند، مثلا وقتى ببينيم اين مربى جودو مرتب از سوزن و نخ و رفو ، صحبت مى كند به راحتى مى توان فهميد ، وى خياط بوده و او را سر شغل اصليش برگرداند.
ولى هميشه موضوع به اين راحتى نيست و نمى شود از سخنان افراد جايگاه واقعى انها را يافت ، بعنوان مثال فرض كنيد سر كلاس رياضى معلمى بگويد دانش اموزانى كه “تكاليف اشان” را ننوشته اند از كلاس خارج شوند و يا بگويد دانش اموزان “نوشته ايتان” را ببريد بالا ، يا اينكه به دانش اموزان اينگونه توصيه كند: دانش اموزان عزيز ، ما بايد هميشه “نوشته امان” را با دقت چندبار بخوانيم.
در اينگونه موارد چه راهكارى براى شناخت جايگاه واقعى چنين معلمى وجود دارد؟
نامه نوری زاد به آیت الله مصباح
تو چراغ راه مایی! نه این که چراغی در دست داشته باشی و در این ظلمت آذین بسته ،راه را نشان ما بدهی! نه ،تو ،خودت چراغی! هر کجا که بایستی به هر کجا که اشاره کنی . یا از هر چه که بگویی. ما با اطمینان، تو را باور کرده ایم ،ما به تو اعتماد داریم. ما از تو دروغی نشینده ایم.ما تو را تاکنون با اجنبی ندیده ایم.
ما امضای تو را پای معاهدات ننگین وابستگی مشاهده نکرده ایم. تو چراغ راه مایی ،از هر چه که بگویی ،باورت می کنیم!چرا چنین نباشیم؟مگر نور ،جنسش یکی نیست؟ حالا چه این نور از خورشید باشد یا از نور افکنی قوی ،يا از شمعی کوچک یا از تو که چراغ راه مایی.
با تو هستم: ای چراغ راه خوبی ها ،ای مصباح!
تو اگر چه چراغ راه مایی ،اما مطلق نیستی مگر کسی غیر از خدا می تواند مطلق باشد؟ نه تو،منتها خودت را به اشتعال آورده ای.یعنی چه؟ یعنی این که بعضی ها همتشان این میشود که چراغی در دست بگیرند و کورسویی به اطراف بتابانند.اما بعضی هم مثل تو ،خود را به اشتعال می کشند.شهدا این گونه اند.
تو هم در شهادت مستغرقی.اگر شهید به یک تیر و ترکش به مقام شهود و شهادت می رسد ،تو هر روز و هر ساعت به تیری و ترکش از خدا بی خبران و معاندان و فتنه گران و جاسوسان شهید می شوی.ما اشتعال تو را می بینیم. کسی که چشم هدایت به تو دارد ،راه را گم نمی کند و در هزار توی نسبت ها زمین گیر نمیشود.
تو همچون سایر علمای ناب شیعه ،با به آتش کشیدن خود ،راه حق و باطل را نشان ما می دهی. امثال شما ،ذخیره های معرفتی آخر الزمانید.
چلچراغ هایی که نشئه ی سوزشان ،از نفت و روغن و نیروی الکتریسیته نیست.بلکه نور ، از اشتعال وجودشان ساطع می شود. وقتی کار به این جا بکشد ،یعنی به جایی که تمام دار و ندار آدمی به آتش کشیده شود ،مگر میشود جلوی انتشار نور را گرفت؟تو ،علاوه بر جسمت و علاوه بر علم و اندیشه و معرفت و سال ها و سال ها صبوری و حلم و اخلاق و دور اندیشی ات ،حالا آبرویت را به کبریت اشتعال سپرده ای و کسی که کارش به این جا کشید مگر از راه رفته باز می گردد؟
و مگر از شتاب و انتشار نور باز می ماند؟کسی که به قول خودت ،حتی نگوید:راضیم به رضای تو و بگوید:”من کی هستم که رضایت بدهم هر چه که تو می خواهی باشد” آیا چنین کسی از زخم آبروی می هراسد؟
آن جا که سلاح و مال و کلام و استدلال کفایت نکند ،شاید آبرو به کار آید و کاری بکند.و تو ،خوب از این متاع ،در مصاف با حرامیان بهره برده ای.مبارکت باد!
آدم با کسی که احساس صمیمیت بکند ،او را با ضمیر تو خطاب می کند.در سخن گفتن با شما ،من به اندازه ی کافی ،از سهم صمیمیت خود سود جستم.حالا اجازه بدهید شأن کلام خود را به جایگاه واقعی اش باز گردانم. ما شما را چراغی از چلچراغ راه بشریت می دانیم.از غیرت و صبوری و فهم و پایمردی شما درس می گیریم و از آبرویی که بر کف دست آورده اید ،در پوست نمی گنجیم.نسبت آدم ها و تعلقاتشان متفاوت است. یکی به چوب و درخت تعلق دارد، جنگل های شمال کشورمان که هیچ ،جنگل های تو در توی آفریقا هم حریف حرص او نمی شود یکی هم به قدرت و شهرت وابسته است نمایندگی مجلس و وزیری که هیچ رئیس دهکده ی جهانی شدن هم احتیاج روزافزون او را جواب نمی گوید.
ما معتقدیم با ردیابی نسبت آدم ها میشود به ذاتشان پی برد.شما در این وادی ، به دنبال چیستید تا نسبت شما را و ذات شما را در همان راستا مطالعه کنیم؟ برای حفظ قدرت آمده اید ؟ پول و پله ای در کار است؟ هیبتی دارد از کف می رود؟ قول و قراری؟ کارخانه ای؟ شراکتی؟ حزبی؟ نفوذی؟ استمالتی؟ نه! نه! نسبت شما را تنها با خدا باید سنجید. اگر نه، کافی بود شما هم قدری از نردبان وجاهت خود پایین می آمدید و سری به برلین و کنفرانسش می زدید ،در این صورت می دیدید که چگونه نام شما را به سقف آسمان حک می کردند.
و به یمن قدومتان طاق نصرت می بستند!
هر چه نسبت شما با خوبی ها و درخشندگی ها و اصالت ها و بایستگی ها بیشتر است، نسبت آنانی که به صورت شما تیغ می کشند ،رو به قهقراست.
حضور شما برای آنها تنگی نفس می آورد.آنها ،به همه یا هیچ معتقدند.
همین امروز ،روزنامه ی رسالت ،شکوه کرده بود که فلان حزب ،در تصاحب کرسی های مجلس ،جناحی عمل کرده است و به چند صدایی مدعای خود اعتنایی نکرده است.باید گفت:برادران ،شما از پوشال آیا می توانید اراده ی استفامت کنید؟ و یا مگر از یک عنصر فریب کار ،میشود انتظار صدق و درستی داشت؟ که اگر بله ،خود این اراده و انتظار بر باد است. راز این همه هجمه به شما در چیست؟ آیا زبانم لال از این که می بینند شما با اجانب در ارتباطید ،در خود می گدازند؟یا از این که بساط اقتصاد کشور را به پیسی و دریوزگی در انداخته اید؟یا جمعیت جوان کشور را در بطالت متوقف کرده اید؟یا نیک براون جاسوس را به سفیر کبیری آورده اید؟
یا وضعیت صنعت و کشاورزی کشور را به فلاکت انداخته اید؟یا مواد مخدر را مثل نقل و نبات در دسترس خاص و عام گذارده اید ؟ یا در مجامع بین المللی از لباس خود تخلیه شده اید؟ یا مخاطب صریح جاسوس ها شده اید؟ یا اداره ی کشور را به امان خدا وا نهاده اید؟ یا سنگ آزادی به سینه کوفته اید و دهان مخالفان دوخته اید؟
یا معیشت مردمان را به خون جگرشان آمیخته اید؟یا شکاف هولناک طبقاتی را باعث شده اید؟یا از مجامع وابسته و غیر وابسته به دولت های استکباری چراغ سبز دیده اید؟ راستی چرا با شما مخالفند؟ چرا چشم دیدن شما و گوش شنیدن استدلال های محکم شما را ندارند؟ بگویم علت همه ی این مخالفت ها ،تنهاد در این است که شما در جانبداری از اصالت ناب شیعه پرچم ولایت برداشته اید.
آری عزیز ما، گناه شما ،همچون اسلاف شما ،در همین است. شما اگر زبانم لال مثل آن روحانی نمای کنفرانس برلین ،زیستی مواج و شکل پذیر داشتید.
حالا جشم و چراغ آنها بودید و حجم روزنامه هایشان را از مراتب علم و فهم و هوشمندی و فرزانگی و آینده نگری خود پر کرده بودند. آنها به همان نسبتی که به غرب دل داده اند ،از شما و امثال شما دل بریده اند.
شما و امثال شما ،مانع گسترش و ظهور این نسبت وابسته اید.حزت توده ،در تمامی سالهای عمر بعد از انقلاب خود نسبت خود را با شوروی سابق انکار می کرد و بر سر این انکار ،جدل نیز می کرد.بعد ها که جاسوسی این حزب آشکار شد ،نسبت ها از مدار خدمت ، به ورطه ی خیانت منتقل شد. همان گونه که عین همین نسبت ،امروزه در باره ی نهضت آزادی صدق می کند.
یعنی نسبت نهضت آزادی با امریکا ،همان نسبت حزب توده است به شوروی سابق. منتها شکیل تر و تر و تمیز تر و متناسب با مذاق موازین کارسازی شده ی بین المللی.
عمده زخم هایی که این روزها به تن شما می نشیند ،از همین ناحیه است. دقیقا به یاد دارم در مصاحبه ی کیانوری ،رهبر حزب توده با شهید بهشتی ، کیانوری با سماجت و وقاحت تمام، از شأن خدوم حزب توده سخن گفت و اطلاق خیانت را از جانب شهید بهشتی رد کرد و رجوع به مجامع حقوق بشری را تهدید کرد. چند سال بعد ،آن گاه که شهید بهشتی به راه خود رفت و کیانوری نیز به راه خود و دست های آلوده و مزدور کیانوری و حزب توده برملا شد،همین فیلم را مجددا” از تلویزیون خودمان پخش کردند. کیانوری با استدلال و استحکام ،نسبت حزب توده را با شوروی رد می کرد و بر اصلاح طلبی و توسعه و جامعه ی مدنی پا می فشرد.
حالا نیز همان روند ادامه دارد. کار درست و به ظاهر مستحکم! نفوذی های نهضت آزادی در دولت ،بستر فحاشی را به اسم روزنامه و نشریه فراهم کردند و دلارهای آمریکا و نقشه ها و طرح های سیا در برپایی قتل های زنجیره ای و فضاحت کوی دانشگاه ،خوراک و جاهت و مطرح شدن برایشان آورد.
در این میان توهین به شما ،دقیقا نعلی است که به پای اسب مراد خود زده اند و می زنند. چرا؟ به این سخن “ریچارد مورفی” وابسته ی صهیونیست ها در دستگاه سیاست خارجی آمریکا دقت کنید:
تصویب بیست میلیون دلار برای سرنگونی جمهوری اسلامی ایران ،تنها یک نماد رسمی و قانونی است. این نماد ،دست ما را برای خدمت باز می گذارد.دوستان ما در ایران ،نباید از سایر پتانسیل های ایالات متحده بی نصیب بمانند. در این صورت است که سرنگونی معنا پیدا می کند. هیچ به این اندیشیده اید که با بیست میلیون دلار،یک کارخانه ی کوچک دمپایی هم نمی شود احداث کرد؟
حالا ،من نگاهم را از کنار مجلس سنا و کنگره ی آمریکا و از روی 20 میلیون دلاری که برای سرنگونی ما تصویب کرده اند ، به سایر پتانسی های آمریکا می چرخانم.پتانسیل هایی که مغز کامپیوتر های سازمان سیا در طراحی قتل های زنجیره ای و ظهور آدم های از یاد رفته ،تنها یکی از آن است.با این همه چرا به شما اهانت نکنند؟ و چرا شما را متحجر و متصلب نخوانند؟اگر خوب بنگریم در دستور کار اینان ،روی شما و چلچراغ هایی که ظلمت را پس می زنند ،خط کشیده شده است برای خاموش کردن یک چراغ چه میشود کرد؟فهم کامپیوترهای سازمان سیا می گوید:پف کنید!حالا شما نسبت پف اینان را نه به نور الهی که به خورشید بسنجید.
وقتی کسی خود را به اشتعال کشید ،باد دهان برای خاموش کردن آن اشتعال مناسب نیست.اگرچه زیرکی حکم می کند از چراغ و چلچراغ ها باید محافظت کرد.
1-روزنامه کیهان:4 تیر 1379 ،به قلم محمد نوری زاد
با سلام به ساحت عقل و خرد
هموطن عزیز ،
حمید آقا
منظور شما از یاد آوری این نامه چیست برادر من ؟ این چه روشی ست که شمایان برگزیده اید ؟ گذشته ی نوری زاد بارها و بارها توسط خود او تجزیه و تحلیل شده است .
ما اکنون مسئول راه خود هستیم نوری زاد را به خودش واگذاریم منافق (با معذرت از پدر بزرگوارم) یا موافق …
این سند خیلی خوبیه که نشون میده که نظام ولایت فقیه چقدر موفق بوده در حفظ طرفداراش، و جذب مخالفاش. دلم برای جوونایی که میفهمند میسوزه، اونایی که نمیفهمند که هیچ، ولی واقعا دلم برای اون جوونایی که میفهمند و در حسرت آزادی هستند میسوزه، من به نوبه خودم از کارایی که برای انقلاب کردم از جووونای عزیز عذر خواهی میکنم.
اینهم دلیل دیگر برای اثبات صداقت نوری زاد( چاپ تمام و کمال نامه ارشیوی)
جناب حمید ارجمند
این پسث شما زمانی دارای ارزش میبود اگر جناب نوریزاد همکاری خود با روزنامه کیهان و جانبداری از حکومت جمهوری اسلامی در گذشته را انکار میکردند. در غیراین صورت بقول آمریکایی ها این پست شما Moot هست
دلارهای سبز آمریکا که به حساب ابازرخان در بانکهای امریکا واریز میشه چه تحولات یک شبه فکری ایجاد میکنه!
. سید ابوالفضل
11:04 ق.ظ / جولای 13, 2014
آقای عرفانیان گرامی
سلام بر شما
از آن قسمت نوشته اتان که نوشته اید : ” اﺯ اﻳﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻋﺮﺻﻪ ﻋﺮﺻﻪ ﺩﻻﻳﻞ اﺳﺖ” ، خیلی جالب بود .اگر ممکن است ، یک بار دیگر بخوانید .
برداشت شخصی شما از فیلم مورچه ها و یا تصورات دوران کودکی تان در مورد پدر محترم و مادر مکرمه ، آیا همان “دلایل” هستند ؟ یعنی شما الان وارد “عرصه ی دلایل” شده اید و یا فعلن داستان تعریف می کنید و می خواهید در قسمت بعد وارد “عرصه ی دلایل ” بشوید ؟ از این نظر گفتم که نوید ادامه ی بحث را هم داده اید .
در ضمن به شما و خودم و دیگران سفارش می کنم که همان طور که به محتوای نوشته امان دقت می کنیم ، به ظاهر آن هم توجه کنیم تا از نظر املائی و انشائی ، در ست باشد . با یک نگاه مختصر در نوشته ی شما اشتباهات املایی زیادی یافت می شود . برخی از آن ها عبارتند از :
متولییان——متولیان
اسرار——– اصرار
ارتزاغ———ارتزاق
اذت———–عزت
مصخره——-مسخره
خدچه دار —-خدشه دار
لحضه ——–لحظه
وجح———-وجه
ووو
یعنی آقای عرفانیان از ادبیات تجدید شدی و تابستان شما خراب شد . به جای استخر و فوتبال باید بری تجدیدی بخوانی . بابات هم که اقتدار مطلق ! کارت تمومه امسال تابستان ( ببخشید که با شوخی تمام شد ).
ارادتمند
سید ابوالفضل
——————————————————————————————————————————————–
متاثر
12:00 ق.ظ / جولای 14, 2014
تاسف نامه دیگری برای سید ابوالفضل
وقتی دیدم ابوالفضل بجای پاسخگویی منطقی از فرط /// به شمردن غلط های تایپی عرفانیان پرداخته و سپس به مسخره کردن ومتلک گویی توسل چسته متاسف شدم که چگونه ما به این جماعت //// که عوض سخن گفتن به //// مشغولند اجازه تسلط بر امور را دادیم.
دوستان به نوشته این ابوالفضل بنگرید و ببینید با خواندن ان /////؟ وقتی کسی انرا بخواند فورا متوجه میشود نویسنده اش ///// . اینرا میبینیم و/////- افسوس افسوس افسوس….
———————————————————————————————————————–
آقا یا خانم متاثر گرامی
سلام بر شما
ظاهرن علاوه بر “تأثر” خیلی هم عصبانی هستید . به نظر می رسد که نوشته ی شما چنان آلوده به ناهنجاری های نوشتاری بوده که صاحب سایت ، ناگزیر بسیاری از قسمت های آن را “شطرنجی” نموده . و این به حدی است که بخش های زیادی از نوشته ی شما مفهوم نیست که بشود به آن پاسخ داد . اما ذکر چند نکته ی مختصر در مورد آن خالی از لطف نیست .
تذکر در مورد آراستگی ظاهری نوشته ها که من مطرح کرده ام ، به باور خودم تذکری درست است . لازم است که ما علاوه بر محتوا به ظاهر نوشته امان هم توجه کنیم . اگر دقت کرده باشید ملاحظه می شود که من این تذکر را اول به خودم و بعد به دیگران گفته ام . چرا ؟ چون رعایت آن را برای خودم و دیگران لازم می دانم .
هم چنین با توجه به شناختی که نسبت به جناب عرفانیان دارم ، مطمئن هستم که از این تذکر دلگیر که نمی شوند ، هیچ بلکه احتمالن خوشحال هم خواهند شد . و شاید هم این تذکر خدمتی باشد به ایشان برای این که پس از این در ظاهر نوشته اشان دقت نمایند. و حتمن ای به نفع ایشان خواهد بود .
از این که برخی از اغلاط املایی را ذکر کردم ، منظورم این بود که به آقای عرفانیان به طور تلویحی بگویم که برخی از این غلط ها ناشی از سهل انگاری در تایپ و یا تند نویسی است مثل “متولییان” . و برخی دیگر احتمالن ناشی از اشتباه های املایی است مثل کلمه ی “لحضه” (که بیش از یک بار تکرار شده ) . مسلمن با کلی گویی ایشان به این نکات توجه نمی نمودند و من به نظرم آمد که ذکر مصداق ها ضروری است و بهتر از کلی گویی می باشد .
دیگر این که شوخی ای که من با جناب عرفانیان نمودم ( و داخل پرانتز بابت آن عذر خواهی هم کردم ) یک شوخی دوستانه بود و نه متلک گویی . امید که ایشان به دل نگرفته باشند . حقیقت این است که انتقاد کردن ممکن است چنانچه با شوخی آمیخته شود “گزندگی” کمتری داشته باشد . با این حال سعی می کنم اگر موجب رنجش دوستان می شود دیگر به آن مبادرت نورزم .
و آخر این که گفته اید من به “جای پاسخگویی” منطقی به آقای عرفانیان … چنین و چنان کرده ام . می خواهم بگویم آقای متأثر گرامی ! مگر من مسئول پاسخگویی به تمام کسانی هستم که در این سایت مطلب می نویسند ؟ و یا مگر آقای عرفانیان به طور مستقیم از من پرسشی نموده اند که من باید به آن پاسخ بگویم؟ ایشان در نوشته اشان مطالبی را مطرح کرده اند که هنوز تمام هم نشده . از ایشان بابت نوشته اشان ممنون هستیم و از آن استفاده می کنیم و هرکس که خواسته باشد (از جمله من و شما) می تواند پیرامون آن با ایشان گفتگو کند . و بدیهی است که ضرورتی ندارد که من حتمن به نوشته ی ایشان پاسخ دهم .
در ضمن از این که فکر کرده ای “امور”ی را به من واگذار کرده اید ، و بابت آن تأسف خورده بودید ، من تأکید می کنم که در این مورد اشتباه کرده اید ( حداقل عوضی گرفته اید) بدانید و آگاه باشید که هیچ “امور”ی در اختیار من نیست . من تنها یک معلمم که ریاضی تدریس می کند .معلمی هم فکر کنم “امور” مورد نظر شما نباشد.
راستی شما چرا این قدر عصبانی هستی ؟!!!
ارادتمند
سید ابوالفضل
———————————————————————————-
متاثر
باز که دوباره رفتی تو مغلطه.
نه کسی نگفتهتومسئول پاسخگویی هستی ولی چون مطالبش همسو با نظر تو نیست و پاسخی هم نداشتی ، رفتی توی کارهایی که بچه های ده دوازده ساله اینجور مواقع انجام میدهند.
راستی جناب استاد ادبیات اغلاط خودت رو دیدی؟ :
نوشته اشان
!! یا شما!! عصبانی هستی!! مسندالیه جمع با فعل مفرد!!
یا جالبتر : حتمن – ظاهرن!!
نوشته امان = احتمالا منظور شما نوشته هایمان بوده. درست؟!!
تذکر را……گفتم!!!
احتمالن!!
مسلمن!!
اون خطوط مورب هم اسمش “شطرنجی” نیست ، هاشور زدنه عزیزم
حال ابوالفضل دیدی خودت چه اشتباهات مضحکی داری که غلط تایپی همنیست ، نشانهسواد بالای شماست در حد دوم دبستان.
پس تو که خودت این هستی لطفا دیگه کسی رو مسخره نکن برو کتاب سوم ابتدایی را بخوان تاروش نوشتن و املای حروف تنوین دار و ضمایررا یاد بگیری.
حالا دیگه شما تجدید نشدی بلکه مردود شدی و توصیه میکنم شما به فکر کاری درخور استعداد شگرف خودت باش.
آقای متاثر گرامی
سلام بر شما
تلاش کردی که به قول خودت اغلاط املائی مرا نشانم بدهی . این تلاشت البته اگر از سر خیرخواهی و دلسوزی بود ، جای تشکر داشت . متاسفانه من در این تلاش بیهوده صرفن نوعی لجبازی به قول خودت بچگانه می بینم که از آن فقط متاسفم .
اما جهت این که از سر خیر خواهی و نه لجبازی ، مطالبی را برایتان روشن کنم ، نکاتی را یادآوری می نمایم و پس از آن البته به این بحث بیهوده ادامه نخواهم داد . ضمن این که از آن جا که مرا به کنایه “استاد” ادبیات نامیده بودی ،خاطر نشان می نمایم ، با وجود این که قطعن استاد ادبیات نیستم ، اما سال ها ادبیات تدریس کرده ام و چیزکی از ادبیات می دانم . اما آن نکات :
– استفاده از “ن” به جای تنوین عربی ، توصیه ی برخی از اساتید است ، برای هرچه پارسی تر کردن رسم الخط نوشتاری ما و بنابراین ، غلط املائی محسوب نمی شود . من خود اخیرن به توصیه ی برخی دوستان به آن گرایش پیدا کرده و به آن عمل می کنم . و از جهت تازگی آن در نوشته هایم ، گاهی هم فراموش می کنم و به جای آن از همان تنوین قدیمی استفاده می نمایم .
– به کار بردن فعل جمع برای ضمیر “شما” هنگامی ضرورت دارد که ضمیر “شما” ، در مفهوم جمع به کار برده شده باشد ولی هنگامی که این ضمیر برای مفرد و صرفن به دلیل احترام به کار رفته باشد ، استفاده از فعل مفرد مجاز است و غلط محسوب نمی شود . درست برعکس حالتی که اسم جمع را با فعل مفرد استفاده می کنیم .
– برای کلمات مختوم به “ها” استفاده از ضمایر متصل “اتان” ، “اشان” و مثل آن ها ،به جای ضمیر متصل “تان” و “شان” و غیره ، از نظر دستوری ، صحیح است . زیرا “نوشته تان” از نظر خواندن ثقیل تر از کلماتی مانند “نوشته اتان” است ، ضمن این که صورت دوم را از نظر زیبائی برخی از اساتید ترجیح می دهند . و این نوع در شعر ونثر در بین برخی اساتید ، رایج است و نیز ترجیح داده می شود .
– اما کلمه ی “شطرنجی” که فرموده بودید باید به جای آن “هاشور زده” نوشته می شد . اگر کمی دقت کرده باشید ملاحظه کرده اید که کلمه ی شطرنجی را داخل گیومه ( ” ” ) ، قرارداده ام . مرسوم است که این گیومه ها کلمه ی مورد نظر را در متن ، به نوعی “خاص” نشان می دهند و آن را برجسته می کنند . در واقع نویسنده می خواهد کلمه ی مورد نظر را به نوعی در مفهوم غیر واقعی خود بهکارگیرد . مثلن اگر در متنی کلمه ی عادل در داخل گیومه نوشته شود ، ( به صورت “عادل” ) ، چه بسا نویسنده می خواهد بگوید “عدالت” در خصوص مورد اشاره ، مصداقی ندارد .در متن مورد نظر هم اشاره ی من به کسانی است که در تلویزیون چهره ی آن ها را شطرنجی نشان می دهند .در این صورت شما در واقع چهره ی واقعی فرد را نمی توانید مشاهده کنید . همان طور که ما از متن “هاشور خورده” ی شما ، نمی توانیم به درستی محتوای آن را دریابیم .
در عین حال سپاسگزار خواهم شد اگر پس از این هم در نوشته های من “غلط” ی یافتی آن را به من تذکر دهی . خوشحال خواهم شد که اشتباهاتم را بدانم و آن ها را تصحیح کنم . اعتراف می کنم که درحین تایپ کردن به مراتب اشتباهاتی را مرتکب می شوم . سعی می کنم که به خاطر احترام به مخاطب بازخوانی و اصلاح نمایم ، اما هیچ گاه این اشتباهات به صفر نمی رسد .
ارادتمند
سید ابوالفضل
این سخن از کیست (اختیار ولی فقیه همان اختیارات خداوند تبارک و تعالی است )
ولی فقیه اول
گفتند: يا رسول الله چه وقت خواهد بود اين؟
فرمود: وقتي که به معيشت و زندگي نرسيد و نائل نشويد مگر با معصيت خدا، پس هر گاه آن زمان شود عزوبت (ترک ازدواج) حلال شود.
گفتند: يا رسول الله چگونه باشد اين با اينکه تو ما را امر به تزويج کرده اي؟
فرمود: هر گاه آن زمان شود هلاکت مرد بر دست پدر و مادرش خواهد بود، پس اگر او را پدر و مادر نباشد هلاکت او بر دست زن و بچهی او خواهد بود، پس اگر او را زن و بچه نباشد بر دست خويشاوندان و همسايگان او خواهد بود.
گفتند: يا رسول الله چگونه چنين شود؟
فرمود: او را ملامت مي کنند به تنگي معيشت، پس خود را به تکلف مي اندازد و دست اندازي مي کند در چيزهائي که فوق حد او است، تا اينکه او را در موارد هلاکت مي افکنند». [13] .
حديث چهاردهم: از حضرت رسول صلي الله عليه و اله و سلم است که فرمود:
«زماني بيايد بر امت من که علماء را نشناسند مگر به جامهی نيک و قرآن را نشناسند مگر به صداي
نيک، و عبادت نکنند خدا را مگر در ماه رمضان، پس هر گاه چنين کنند خداوند مسلط کند بر ايشان سلطاني را که نه علم دارد و نه حلم و نه رحم». [14] .
منبع:مهدی منتظر-شیخ جواد خراسانی
نگاهی به 18 تیر همراه با “ناطق نوری” در سرای جوادیّه:
ناطق نوری: من بهلحاظ اینکه شFم امنیتی داشته و کار امنیتی کرده بودم، احساس میکردم پشتصحنه دستهایی است که اینها را میگرداند و بهطور جدی به این موضوع یقین داشتم. در همان روزها قبل از آن که حتی کسی دستگیر و بازجویی شود، یا مثل الآن یک خرده شفاف شود، گفتم که ماجرا زیر سر نیروهای بهاصطلاح ملی ــ مذهبی است.
بچّه جوادیه: آی قربون اون شّم امنیتی با بصیرتت باشم حاج آقا..همینات ما رو کشته!
ن: آنها شعارهای تند و تیز و توهینآمیزی را علیه ارکان بالای نظام و قوه قضاییه و حتی به مقام معظم رهبری میدادند، در حالی که ایشان هیچ نقشی و دخالتی از این جهت در این نوع کارها ندارند، یعنی آقا نمیگویند این روزنامه را ببندند، یعنی در ریز قضایا دخالت نمیکنند. شأن رهبری ایشان اجل از این است که در این مسائل ریز دخالت کنند. ایشان سیاستهای کلی را بیان میکنند
ب چ: آی قربون دهنت که همچین زدی تو دهن استکبار که رفته ایمپلنت کنه! “آقا” رو چه به این حرفها! “آقا” مثلا دستور حصر میده، دستور چگونگی دادگاه رو میده اصلا “آقا” خودش قبل از محاکمه حکم میده.”آقا” اورانیوم 190 سو غنی میکنه!.وای چه “آقای” با حالی!
ن: یکی از محافظین من میگفت: «هنگام تظاهرات در خیابان ایستادم و نگاه میکردم که جریان چگونه است، دیدم یک مرد 40 تا 50 ساله که موبایل در دست خودش دارد، از این یک طرف جلو میآمد و با گفتن جملهای جمعیت را تحریک میکرد، بعد خودش میرفت پشت یک درختی میایستاد و با موبایل خبر میداد. این شخص را خیلی تعقیب کردم ببینم که چه میکند. میخواستم با او برخورد کنم، اما جرأت نکردم، برای این که احساس میکردم تنها هستم و کسی همراهم نیست، بنابراین با اینکه او را تحت تعقیب قرار دادم، اما گمش کردم».
ب چ: آی موش بخوره محافظت رو با این شجاعتش! از یه مرد 40 -50 ساله موبایل بدست اینقدر می ترسه؟! اگه تابلت داشت که حتما سکته زده بود.حاجی جون جونتو دست اینا نده!
ن :لذا معتقدم این جریان هدایت شده بود، برای همین من آرام نگرفتم و با این که در این زمینه مسئولیتی نداشتم، دائماً جاهای مختلف از دفتر خودم در مجلس تلفن میزدم. حراست خود را هم به صحنه تظاهرات فرستاده بودم تا به من خبر دهند.
ب چ :شما اونجاهائی هم که مسئولیت داری اینجوری هستی یا اونجاهائی که نداری اینجوری هستی؟
ن: . من همانجا گفتم: «آقا، بنده اعتقاد دارم نهضت آزادی و این نیروها پشتپرده این جریان هستند و اگر ما بخواهیم این آشوب و شورش را بخوابانیم، بهنظر من باید سران اینها را دستگیر کرده، عدهای را که در صحنه آشوب کردند هم بهسرعت محاکمه کنیم. حتی اگر لازم باشد ــ دیدیم که اینها بههرحال بحران ایجاد کردند را هم بهسرعت محاکمه کنیم و حتی اگر لازم باشد ــ آنها را به سینه دیوار بگذاریم. اگر قصد براندازی نظام را دارند و با اسلام محارب هستند، با آنها برخورد شود». بعضی از مسئولان خیلی جا خوردند و گفتند: این نوع حرف زدن جلوی آقا؟! اما من ریشه اغتشاش را در نهضت آزادی میدانم، اینها دنبال براندازی هستند و در کشور بحران ایجاد میکنند و بالاخره باید با آنها برخورد کرد، حکومت تعارف ندارد. در نهایت، با این ناآرامیها خوب برخورد شد و بعضیها را هم دستگیر کردند.
ب چ: آقا دمت گرم که اهل مصلحت نیستی..اون بطری آب سردار قاسمی تو حرم امام رضا نوش جونت! امّا حاج آقا یه سئوال.پس با این حساب و طبق حرف خودتان که بالاخره خوب جمع شد باید اینطور تعبیر کنیم که نظر شما خیلی بی خودی و الکی بود..درسته یا نه؟ چون نهضتی ها که اعدام نشدند ولی قضیه خوب جمع شد!..پس تزت حاجی جون آبش زیاد بود!! راستی داداش احمد رو هم می گفتی با اون آمبولانس قدیمیش می آمد کمک!!.ببخشید اونموقع تو کاخ سفید بود! میدونی که منظورم چیه قربونت برم!
تفاوت انسان با حیوان در چیست؟
یکی از شاهدان كهريزک سکوت خود را شکست
……
بعضی از مردم وقتی صحبتی از کشته شدگان کهریزک می شود می گویند می خواستند بیرون نروند و من در جواب آنها تنها می توانم بگویم کاش همه سبز بودیم. درد کهریزک که فراموش شدنی نیست به کنار، اما درد اینکه مردم از کنار این فجایع گذشتند بیشتر آزارم می دهد
…..
http://news.gooya.com/politics/archives/2014/07/183011.php
ساسانم عزيز دست روى دردناك ترين زخم إزادگان ايران نهادى .با تو عميقا احساس همدردرى مى كنم .براى كسانى كه مدت ها با سنگينى زنجيرهاى خود زيسته اند و خو گرفته اند ،زنجيرها كم كم دوست داشتنى و سپس مقدس مى شوند . آنها نمى توانند دريابند كه شعله شوق آزادى است كه وجود آدمى را از گوسفندان رام و سر به راه بر مى كشاند و زندگى او را به گونه اى برگشت ناپذير به دست توفان رام ناشدنى درون مى سپرد .دريغا كه هنوز نابالغان فكرى چنين سنگدلانه و مستبدانه داورى مى كنند در باره كسانى كه از صغارت ديرينه خروج پيدا كرده اند ؛دريغا
من از بيگانگان هرگز ننالم
كه هرچه كرد با من آشنا كرد
میگم اگر قرار بود یکی دیگه بیاد و مادالعمر تا زمانی که عزرائیل به سراغش بیاد بر ما حکومت کند خب همون شاه که از همه نظر از اینها بهتر بود. عجب رَکبی خوردیم از دست این آخوندها. به قول بازیگر سریال پایتخت: اَخ اَخ اَخ اَخ اَخ …
جناب محمد نوری زاد استاد گرامی :::: یه مدتی هستش در حیرت و تعجب هستم وقتی تو صفحات اجتماعی سیر میکنم و تحولات منتطقه رو دنبال میکنم و نظرات دوستان یا بهتر بگم عزیزان ایرنی غیر کورد مخصوصا فارس و آذری.وقتی میبینم تو یه صفحه اسم کرد برده میشه هجوم میارن کور کورانه و متعصبانه توهین و تهدید میکنن هد چند که کوردها اگر ذره ای از این تهدیدات و توهینها هراسی داشتن الان ملتی به اسم کورد وجود نداشت. بنده 28 سال سن دارم تا به امروز همیشه فارسها رو دوست و هم ریشه خود میدونستم ولی سرخورده شدم.شما ببینید تو کشور عراق یه قسمت به اسم کردستان عراق داره اعلام استقلال میکنه دقیقا” میشه دوستان بگن چه نفعی واسه من ایرانی کورد که فقط 12 کیلومتر زمینی با خاک کردستان عراق فاصله شهرم هست داره.که اتفاقا” سه روز هم میشه مرز تمرچین رو هم بستن که ابن هم ضررش.الان چیزی که برای من و امثال من ثابت شده تو این روزها قوم پرستی و فاشیست بودن بیشتر فارسهای عزیز چه داخل و چه خارج کشور و نداشتن یک دوست خوب و صادق برای کوردها هستش.جناب نوری زاد شما که تازه از سفرهای کردستان برگشته اید و وضعیت رد مشاهده کردین که حکومت آخوندی چقدر کردستان براش مهم و ما کوردها رو که یکی از صاحبان اصلی ایران هستیم شهروند درجه 2و 3 به حساب میاره و من و امثال من وقتی نظرات و توهینهای نژادپرستانه دوستان رو میخونیم دیگه امیدی نمیبینیم به این ملت.البته تاریخ هم به ما ثابت کرده که شماها قابل اعتماد نیستید. و اینم بگم جناب نوری زاد عزیز و بعد صفحه واقعا” پربارتون رو ترک کنم چون واقعا” از توهین به اصل و نژادم خسته شدم.شما گفته بودین که (( کرد بدون ایران مفهومی نداردو دقیقا” ایران هم بدون کورد تاریخ و مفهومی ندارد ))
محمد بزرگوار
کوردستان قلب ایران هست بدون آن خون در شریانهای کشور خواهد ایستاد
محمد ارجمند.
گروهی که اولین سنگهای بنیادین امپراتوری ایران بزرگ را پیریزی کردند ماد های کورد بودند که سلسله ماد را پیريزی کرده وهکمتانه را اولین پایتخت آن قرار دادند.
محمد جان
نگزار که گفتار معدود اشخاص معلوم الحال وجودت را از ایرانی که خود ساختیدید دل چرکین کند.
میگویند نگرایم بخاطر اینکه اگر کوردستان عراق اعلام استقلال بکند و موفق شود امکان اینکه کوردستان ایران دنبال روی آنان شوند بسیار محتمل هست.
من به شخصه نگران نیستم بخاطراینکه فکر میکنم امکان اینکه کوردستان عراق خواهان پیوستن به کورد ایران باشند بیشتر هست تا بر عکس آن.
چطورممکن هست که کوردها که که خود بنیانگزار ایران بودند از آن دور شوند
دوست بزرگوارم نگذار دسیسه های پلید عده ای جهان وطن شما را از افکار میهن دوستانه ات بدور نگهدارد. ماهمه یکی هستیم.
ضمنا. خیر ما ایرانیان رفتار جمهوری اسلامی را که در اوایل انقلاب بر شما ناجوانمردانه روا داشت فراموش نکرده و نخواهیم نمود. به موقع مسؤلین این جنایات بدست قضات لایق سپرده خواهند شد.
دست شماهم میهن گرامیم رااز راه دور میبوسم
با درودي ديگر بر شما عزيزان و اقاي نوريزاد و همكاران سايتشان، اين كه چگونه أدب و نذاكت و أخلاق و تمامي مشتقات ان إز يك جامعه رخت برميبندد، معلول فاكتورهاي بسياريست، إز ناهنجاريهاي اخلاقي در ايران بسيار شنيده ام، كه هر كدام إز اينها را كارشناسان، جامعه شناسي، و رفتارشناسي و روانشناسي بايد بطور مجزا زير زره بين تحليل و پژوهش كنند، در اين موارد صاحب نظر نيستم اما ميتوانم نظر و عقيده خود هر چند ممكن است اشتباه باشد، را بيان كنم، رفتار و كاراكتر آدمي در أولين كانوني كه دور و بر خود مي بيند ( يعني خانواده ) شروع به شكل گيري مي كند، ( گروهي بر اين اعتقادند كه بعضي رفتارهاي انسانها غريضي و ژنيست ) والدين يك كودك أولين سنگهاي رفتاري او را روي هم مي گذارند، پدر و مادري كه تحصيل كرده و به أخلاق مداري معتقدند، ضمن اينكه به بچه شان راه مثبت را گوش زد مي كنند، در تصيح رفتارهاي منفي كه إمكان دارد در خارج ميحط خانواده ياد گرفته بأشد، كوشا هستند، مرحله دوم ميحط هاي اموزشيست، كه در تكميل انچه سرپرست هاي بچه ها در خانه بنا نهاده اند، گام برمي دارند، و در كنار اينها نقش رساناها ( راديو و تلويزيون، تاتر و سينماو روزنامه و مجلات و ميحطهاي ورزشي و تفريحي ) هم تاثير خود را دارد، يك مثال كوچك براي دوستان بياورم، كه مقداري روشنگرتر بأشد، دوست هموطني در اينجا دارم، كه مثل من اجاق كور نيست، دختر و پسري دارد، گاهي اينها را مي بينم و با بچه ها در مورد ميحط اموزشيشان صحبت مي كنيم، دختر كلاس سوم است و پسرش كلاس اول، دخترش برايم إز كلاسهايي سواي كلاسهاي درسيش مي گفت، كه اينكه در مدرسه يك كلاس اخلاقي داريم و يك كلاس مذهبي، كفتم بيشتر برايم توضيح بده، گفت بچه مدرسه هايي كه علاقه دارند به كلاس مذهب مورد اعتقادشان ميروند، و كساني كه نمي خواهند به ان كلاس أخلاق ميروند، پرسيدم تو به كدام يكي ميروي؟ گفت كلاس أخلاق، گفتم چرا به كلاس مذهب شناسي نميروي؟ گفت يك دو معلم كلاس اخلاقمان نيامده بود، ما را به همان كلاس مذهبي بردند، اينقدر إز ايسوس و خدا پير و پيغمبر گفتند حوصله ام سر امد، پرسيدم مگر در ان كلاس أخلاق چه مي گويند و درس مي دهند كه حوصله ات سر نمي رود؟ با ان استدلالهاي كودكانه گفت، به طور مثال به ما مي اموزند، كه احترام به پدر و مادر بگذاريد، بلند بلند در محل عمومي صحبت نكنيد، سعي نكنيد با ايجاد سر و صدا مزاحم همسايه شويد، به افراد مسن كمك كند، وقتي إز دري وارد مي شويد و مي بينيد شخص ديگري هم پشت سر شما قصد وارد شدن دارد در را نگه داريد، ما را به خانه سالمندان مي برند، و براي انها كتاب مي خانيم، كمكشان مي كنيم،. ووووو، وقتي در ايران شرايط بد اقتصادي و خفقان سياسي ديگر حال و هوش براي پدر و مادري نمي گذارد، وقتي در ميحط اموزشي ناظم مدرسه اي كودكان را مورد إزار و اذيت جنسي قرار مي دهد ( كه مطمعنم هزاران مورد ان در ميحطهاي اموزشي و تفريحي و ورزشي صورت مي گيرد) وقتي كه ان معلم سريال تلويزيوني أخلاق در خانواده را چند سال قبل با ان افتضاح فيلمبرداري كردند، من يكي انتظاري غير إز سقوط أدب و أخلاق را ندارم.
با سلام به پدرم نوری زاد و جمله خردورزان
بله نخستین نعمتی که از این مملکت رخت بر بست ادب بود . ادب حکمرانی ، ادب پاسخگویی ، ادب مطالبه، ادب شهروندی ، ادب هم زیستی، ادب همنوعی و …
پدرم جا دارد در این زمانه ی گوهر ناشناس به نوبه ی خودم به عنوان یک هموطن از شما به خاطر در راس قرار دادن و توجه کردن به مقوله ی ادب سپاسگزاری کنم . من میدانم که دراین زمانه چقدر مودب بودن و مبادی به آداب مطالبه ی حق کردن سخت است .
درود بر شما و هموطنان مودب و خرد ورزم .
با سلام به پدرم نوریزاد و جمله خردورزان
جناب بردیا حسب پیشنهاد و پرسش خوبتان در حال تحقیق و جستجویم .
پایدار باشید هموطن خردورزم .
درود به شما بانوی فرهیخته
فرصت را غنیمت می شمرم و از نوشته های پربارتان تشکر می کنم. بی صبرانه منتظر نتیجه تحقیقتان هستم. از اینکه قبول زحمت کردید سپاس.
پایدار باشید