دیروز به دادسرای محل فرا خوانده شدم. دو ماه پیش به پلیس فتا شکایت کرده بودم از مزاحمینی که برای من و خانواده ام سایت های هرزگی پرداخته اند. بعلاوه ی ترفند های دیگری که در تخصص سپاه سایبری است و من بخشی از آنها را در نامه ی سی و یکم برای رهبر نوشتم. چندی پیش کلانتری محل نیز مرا فرا خواند که: لیست بلند بالایی از مکالمات تلفنیِ شما را مخابرات فرستاده، بیایید و شماره ی مزاحمین را مشخص کنید. ما را باش که یک ماژیک رنگی برداشتیم و رفتیم دیدیم دریغ از یک شماره از مزاحمین در میان آنهمه شماره. به افسر جوانِ کلانتری گفتم: سپاه سایبری مگر به این سادگی ردّی از نفرات خود بجای می نهد؟
دیروز، دادیار شعبه ی دو که بانویی چادری بود، دست برد و پرونده ی مرا برداشت و ورق زد و زیر لب نجوا کرد: یک انگی هم به شما زده این پلیس فتا. و گفت: من شما را فرا خواندم تا این را بگویم: پلیس فتا در پاسخ به شکایت شما نوشته این نوری زاد از عناصر فتنه است و دسترسی ما به سایت های مزاحمِ ایشان و خانواده اش ناممکن است. همین؟ بله، همین. بهنگام خروج از اتاق به بانوی دادیار گفتم: شما ظاهراً این جوری اش را کمتر تجربه کرده بودید. چه جوری اش را؟ این که پلیس فتا رسماً بخاطر ترسش از سپاه، و در حمایت از سپاه سایبری پای بر قانون بگذارد. از اتاق دادیار که بیرون زدم، به یاد شهید ستار بهشتی افتادم که همین پلیس فتا سر ضرب گشت و خانه اش را پیدا کرد و بخاطر چند خط مطلب، زیر مشت و لگد گرفتش و زد و او را کُشت و یک لیوان آب هم رویش. کاش پلیس فتا را مقدارکی غیرت مندی و آزادگی بود و یک جاهایی تکانی می خورد و زنجیرهای بردگی را می درید و می زد زیر همه چیز و فریاد می کشید: دست های مرا به خون مردم نیالایید. من می خواهم پلیس باشم نه گماشته!
می گویم: آقایان سپاه سایبری، یک نگاهی در آینه به قد و قواره ی فکری تان بیندازید و به این پرسش من پاسخ دهید که: ما شما مزاحمین را در کجای قاموس بشری جای دهیم؟ در کنار ناجوانمردان؟ بی وطنان؟ بد اخلاقان؟ بی سوادان؟ بی مغزان؟ دزدان؟ آدم کشان؟ اجیر شدگان؟ بی ریشگان؟ قلچماقان؟ شعبون بی مخ ها؟ یا همه ی اینها؟ کدام یک؟ ظاهراً خودتان مشتاقید به اطلاقِ واژه ی: خدمتگذاران. بله، من قبول می کنم که شما خدمتگذارید. با این تفاوت که شما به سردارانِ در گِل مانده ای خدمت می کنید که این روزها برای ورود به عراق و جنگیدنِ با داعشی ها یک پایشان پیش می رود و پای دیگرشان پس می کشد.
محمد نوری زاد
پانزدهم تیرماه نود و سه
|
با سلام خدمت نوریزاد گرامی . جهت هم وطنانی که به قرآن می اندیشند و چگونگی پا گرفتن اسلام پیشنهاد میکنم کتاب( بیست وسه سال) اثر آقای دشتی را مطالعه کنند کتاب فوق ودیگر کتب مفید را از سایت tabo book میتوانید دانلود کنید!
ناشناس و کمال افتخار گرامی، حالا با امکانات اولیه اونموقع، اونم در اون بیابانهای خشک و سوزان اونجا، میخواستین خدای بهتری براتون خلق کنن؟ چرا اینقدر نق میزنید؟
ريشه ها ١٣٥(قسمت ١٣٥)ذيل پست قبلى)
دنباله تأملات در ماجراى كيخسرو
٣٥-يك جمع بندى
حافظا اين چه كيد و دروغ است
كز زبان مى و جام سلقى است
نالى تا ابد باورم نيست
كه بر آن عشقبازى كه باقى است
من بر آن عاشقم كه رونده است (نيمايوشيج)
عشقى كه نه عسق جاودانى است
بازيچه شهوت جوانى است
عشق آن باشد كه كم نگردد
تا باشد از آن قدم نگردد
آن عشق نه سرسرى خيال است
كو را ابدالابد زوال است
مجنون كه بلند نام عشق است
از معرفت تمام عشق است
تا زنده به عشق باركش بود
چون گل به نسيم عشق خوش بود (نظامى)
سروده بالا از نيما همساز با شعر اروپاى مدرن است كه در تمام جهان دارد عصرى تازه با همه لوازمش را مى گستراند .در ايران كه هنوز در اشعار و ترانه ها دوام و ابديت عشق مجنون وار طلب مى شود نيما صد گام از همگنان خود پيش تر است و بيش از ديگران زمانه نو را درك كرده است .عشق به امر گذران پرده پندار را از عشق هاى خيالبافته ابدى مى افكند .ممكن است بگوييد خيام نيز گذرانى بودن امور را ياد آور شده است ،اما من مى گويم خيام بر امر گذران به دليل گذرانى بودنش ندبه كرده است ام نيما بر امر گذران عشق مى ورزد .نظامى بر خلاف نيما در حالى كه دارد از عشق انسانى سخن مى گويد گذرانى بودن عشق را بر ممى رابد
اصلاحيه
١-كز زبان مى و جام و ساقى اس٢- واژه آخر نوشته :برنمى تابد
اين اما از ارزش نظامى نمى كاهد چرا كه نظامى هم نسبت به زمانى كه عشق حقيقى را در رابطه دو جنس مخالف نمى ديدند صد گام پيش تر است .هملت شكسپير اثرى است كه در عصر رنسانس نوشته شده است .من خود تا مدت ها هملت را نكوهش مى كردم كه چرا بويي از دموكراسى نبرده است و تنها دلنگرانى اش عوض كردن شاه خوب و بد است .اين را نيز بگويم كه من اين اثر را بارها خوانده و حتى اجراهاى تئاترى و سينمايي آن را ديده ام و هر بار گيرايي كلمات حكمت آموز آن چنان مرا مجذوب كرده است كه انديشه اى از اين نوع كه هملت نظام شاهى را تنها نظام سياسى مى انگارد به مغزم خطور نكرده است .تنها وقتى از دور و با فاصله به اين تراژدى فكر كرده ام فقدان دمكراسى و غياب مردم در آن توجه ام را جلب كرده است .از خود مى پرسيدم تعويض شاه خوب و بد چه هنرى است كه هملت را نه فقط براى انگليسى ها بلكه براى جهان ادبيات همواره در رديف چند تراژدى برتر تاريخ ادبيات نشانده است ؟ اين پرسش مرا به خوانش بيشتر هملت بر مى انگيخت و هربار در آن معانى ژرف ترى مى يافتم .داستان شاه خوب و بد هم ديگر مسئله انگيز نبود چون خيلى ساده دريافتم كه شكسپير بچه دورانى بوده كه در هيچ كشور اروپايي هنوز از رئيس جمهور خبرى نبوده است .كيخسرو در متون بسيار مقدس است .فردوسى از ماجراى كيخسرو با نيروى خلاق خودش طرحى مى افكند براى نشان دادن شاه آرمانى ،شهر و ايرانشهر آرمانى و دين آرمانى .اگر در زمان او حكومت جمهورى مفهومى داشت ،وى بيگمان طرح رييس جمهور آرمانى در مى افكند .شاه در شاهنامه فرم حكومتى است كه در ايران باستان وجود داشته است .شاهنامه دريايي از حكمت است .اين حكمت تنها به فرم حكومت وابسته نيست .وگرنه فردوسى هيچ سخن تازه اى براى ايرانيان نداشت و نمى توانست هزار سال پيش با آن توصيف هاى شوم آوايي كه بيان شد روز و حال كنونى ما را ببيند .نكند اين جام گيتى نمايي كه به كيخسرو مى دهد از آن خودش بوده !!!
وای که چه حالی میکنم با این کلمه فتنه یعنی اینقدر مهم شدم که یک حکومت با همه عظمتش به من هم میگه فتنه گر.اگه جناب پدر فتنه گره افتخارم اینه که من هم یک فتنه جو هستم
شنیده ام ورقه ابن نوفل پسر عموی خدیجه کاهن بود وبادختر عموی خود زندگی میکرد ودران منزل یا کپر تورات را به عربی ترجمه میکردواولین کس است که گفت دردامادشان نشان پیامبری می بیند
با درودي ديگر ! قصدم اينست كه در اين پست به دو مطلب اشاره كنم كه هم جوابي براي اقاي نوريزاد و خانم زهراي شماره يك گرامي بأشد، و هم جوابي در باره مطالب در باره سكولاريسم غربي! منتها قبل إز ان بد نديدم با طنزي شروع كنم! مي گويند شبي دزدي به خانه ملايي وارد مي شود و شروع به جمع كردن اسباب و اثاثيه اخوند صاحبخانه مي كند، ملاي مذبور إز سر و صداي هر چند كم دزد بيدار مي شود و حركات او را نظاره مي كند، ولي إز ترس عكس العملي انجام نمي دهد! باري اقا دزده اسباب و اثاثيه ملا را حالا يا روي پتو يا دستمال بزرگي كه قبلا كف اتاق پهن كرده ميريزد، و چهار گوشه دستمال را جمع مي كند با يك يا علي گفتن قصد انداختن انها را بر شانه دارد، كه اينجاست كه ملاي ما ديگر تحمل نمي كند و بلند به دزد مي گويد قربانت گردم من بي نوا اين اينها را با هزار ياحسين يا حسين جمع كرده ام حال تو مي خواهي با يك يا علي همه را يكجا صاحب شوي! مروتت كجا رفته؟ بگذريم ١- اقاي نوريزاد سألها قبل برادرم برايم تعريف كرد كه دزد به خانه أش زده، انهم خانه يك كارمند دولت كه تازه تشكيل زندگي داده، اين سارقين با أنصاف هم همه چيز اين برادر ما را رفته بودند حتي كپسول گاز را باري أيشان براي شكايت به كلانتري محل ميرود، ولي انچه كه براي أيشان تاسفبار تر بود رفتار نا محترمانه مأمورين نيروي انتظامي بوده ، مي گفت طرز صحبت و اعمالشان انچنان بود كه إنكار من خلاف كرده بودم، جوري كه اصلا دنبال شكايت را نمي گيرد. ٢- چندي قبل دوستي برايم تعريف كرد البته من خود اين خبر را نشنيده ام، كه مأمورين نيروي انتظامي چند دختر و پسر جوان را در ماشيني متوقف مي كنند و انها را به كلانتري مي برند بعد هم والدين دخترها را مطلع مي كنند! پدر يكي إز دخترها بعد اينكه او را إز دست مأمورين و كلانتري خلاص مي كند دخترش را به خانه مي برد و گويا سرش را مي برد و بعد هم هم اعلام مي كند كه اگر او را أزاد كنند سر ان يكي دخترش را هم إز تن جدا مي كند، دوست گفت مي بيني مذهب چه با مردم كرده كه انساني سر بچه أش را روي سينه أش مي گذارد، اما من به دوستم جواب دادم مي داني كه مذهبي نيستم و قصد دفاع إز انرا هم ندارم و مي داني كه من أصولا قسم نمي خورم، تكيه كلامم ( باور كن ) است، اما حاضرم به تمام دار و ندارم قسم بخورم كه اين شخص در ان كلانتري انچنان توسط اين مأمورين تحقير شده، كه رحم و منطق و شعورش را يكجا به فاضلاب قوانين قضائي و كشوري ج إسلامي به اب داده، حالا شما إز نتيجه گرفتن يا نگرفتن مي گوييد، وجدانا چند پرونده بي جواب در ٣٥ سال وجود دارد ( با پرونده هاي سياسي ) كاري نداريم. مطلب دوم در باره سكولاريسم غربي است، گويا ان كاربر محترم نمي داند چه مي خواهد بگويد و مطلب را به اين صورت مغلطه مي كند ، كه اگر در يك كشور سكولار اكثريتي راي منفي به سكولاريسم بدهند، أيا نظام سكولاريستي اين مطلب را بر مي تابد؟ فقط بايد بگويم قربان ان سواد سياسي و منطق اجتماعيت، مرد حسابي تمامي فلسفه سكولاريسم بر اين اصل استوار است كه إز تشكيل ديكتاتوري به هر اسم و نام جلوگيري كند، اين نظام سكولاريستي تجربه حداقل چهار صد سال جنگها و ديكتاتوريهاي قدرتهاي اروپايست، كه باز كسي يا نظامي مردم كشور يا منطقه اي را به خاك سياه ننشاند، راي و خواست مردم نسبيت، الان راي به اين مرام مي دهند چند سال ديگر راي به سيستمي ديگر، اين شماييد كه وقتي به قدرت مي رسيد و جديدا راي گيري را هم معيار خود قرار داده ايد، بلافاصله قصد تغيير قوانين را داريد، مگر اين حرف خميني گور به گور شده نيست كه گفت پدران ما چه حق داشته اند كه براي ما در باره نحوه حكومت تصميم بگيرند؟ حالا چرا شما احترام به راي اين نسل نمي گذاريد؟ فقط كافيست يك راي گيري واقعي و بدون تخلف مهندسي در ايران انجام شود، انوقت مي بينيد كه چقدر موافق داريد.
“”مطلب دوم در باره سكولاريسم غربي است، گويا ان كاربر محترم نمي داند چه مي خواهد بگويد و مطلب را به اين صورت مغلطه مي كند ، كه اگر در يك كشور سكولار اكثريتي راي منفي به سكولاريسم بدهند، أيا نظام سكولاريستي اين مطلب را بر مي تابد؟ فقط بايد بگويم قربان ان سواد سياسي و منطق اجتماعيت، مرد حسابي تمامي فلسفه سكولاريسم بر اين اصل استوار است كه إز تشكيل ديكتاتوري به هر اسم و نام جلوگيري كند، اين نظام سكولاريستي تجربه حداقل چهار صد سال جنگها و ديكتاتوريهاي قدرتهاي اروپايست، كه باز كسي يا نظامي مردم كشور يا منطقه اي را به خاك سياه ننشاند، راي و خواست مردم نسبيت، الان راي به اين مرام مي دهند چند سال ديگر راي به سيستمي ديگر، اين شماييد كه وقتي به قدرت مي رسيد و جديدا راي گيري را هم معيار خود قرار داده ايد، بلافاصله قصد تغيير قوانين را داريد، مگر اين حرف خميني گور به گور شده نيست كه گفت پدران ما چه حق داشته اند كه براي ما در باره نحوه حكومت تصميم بگيرند؟ حالا چرا شما احترام به راي اين نسل نمي گذاريد؟ فقط كافيست يك راي گيري واقعي و بدون تخلف مهندسي در ايران انجام شود، انوقت مي بينيد كه چقدر موافق داريد””.
(پایان نقل قول)
جناب مانی از آلمان
با سلام بنظر میرسد الفاظ گفتار شما ناظر به سوالی بود که من مطرح کرده بودم،البته لازمه دوستی صمیمانه این بود که هم مستقیما با من مخاطبه کنید و هم در انتخاب الفاظ گفتارتان از الفاظ خاصی مثل “مرد حسابی” و “قربان سواد و منطق اجتماعیت ” استفاده نکنید ،جناب مانی اینجا عرصه عمومی است و اینطور نیست که چیزی را ابراز کنید که از دیگران مخفی بماند یا از تعقیب و نقد آن مصون بمانید.
ما در مباحث این چنینی باید بدون تعصب به گفتار دیگران توجه کنیم و سعی کنیم مقصود حقیقی آنان را دریابیم و از پیشداوری های عجولانه پرهیز کنیم.
آنچه که من از الفاظ گفتار شما خصوصا مطالبی که در آخر کلامتان ارائه کردید دریافتم این است که شما گمان کرده اید مقصود من از طرح این سوال جانبداری و حمایت از جمهوری اسلامی و دفاع از عدم رفراندوم در ایران است.
من چنین نگفتم ،بحث من بحث نظری بود ،بحثی بود منعطف به دمکراسی سکولار و آزادیهای لیبرالیستی در غرب ،و سوالی ساده بود از اینکه آیا پس از جنگ جهانی دوم و استقرار نظامهای سکولار در غرب و امریکا:
1-آیا در قوانین اساسی آن کشورها پیش بینی رفراندوم و همه پرسی در باره تغییر مدل حکومتی شده است یا خیر؟
2-و آیا پس از استقرار نظامهای سکولار تاکنون در امریکا و غرب رفراندومی در باب تغییر آزادانه و دلخواهانه مردم نسبت به مدل حکومت انجام گرفته است یا خیر؟
و شما بدون پاسخگوئی به این دو سوال ،با تعبیراتی مثل “مردحسابی” و “قربان سواد سیاسی ات” از پاسخ به ایندو سوال طفره رفته اید.
دوست عزیز ،من نگفتم شما فوائد نظام های سکولار را برای من شرح دهید ،اینقدر سواد دارم که بفهمم مدعای نظامهای سکولار چیست،من بدنبال پاسخ به این دو سوال هستم و شما با ذکر سابقه تاریخی جوامع پیش از استقرار سکولاریسم ،خواسته اید بگویید نیازی به رفراندوم نیست ،بسیار خوب بنظر شما نیازی به رفراندوم نباشد،اما پاسخ شما به ایندو سوال چیست؟
نکته دیگری که هست که باعث میشود من نیز متقابلا بگویم قربان سواد سیاسی اجتماعی شما ،این است که شما با این نظر که نیازی به رفراندوم تغییر مدل حکومتی در نظامهای سکولار نیست ،عملا آزادی بتفسیر لیبرالیستی آن را نقض کرده اید،چرا؟ برای اینکه بر اساس لیبرالیسم مردم باید همانطور که در جنبه های فردی کاملا آزاد هستند و آزادی آنها تنها محدود به حدود قانون است ،باید در جنبه های اجتماعی نیز آزاد باشند ،بگویید چرا نباید مردم آزاد باشند که مثلا پس از بیست سال ،مدل حکومتی خویش را تغییر دهند؟ مگر مبنای دمکراسی بر رای اکثریت یک جامعه نیست؟ حال اگر مثلا در اثر تبلیغات آزاد اکثریت مردم جامعه آلمان که شما در آن زندگی می کنید ،تمایل پیدا کردند که قوانین جامعه شان بر اساس سوسیالیزم ،یا کمونیزم ، یا اسلام و غیر اینها باشد ،در این صورت شما باید برای آنها تعیین تکلیف کنید که نباید چنین خواسته ای داشته باشند؟
خوب اگر چنین است ،پس ایراد شما به عدم رفراندوم در جمهوری اسلامی به چیست؟ باز اشتباه نفهمید مقصود من دفاع از عدم تحقق رفراندوم در جمهوری اسلامی نیست ،بحث من این است که اگر با گذشت زمان و تغییرات جمعیتی و تفاوت نسل سخن از لزوم رفراندوم برای گزینش آزاد مدل حکومتی می کنیم ،این اساس اختصاصی به ایران و جمهوری اسلامی ندارد ،من سخنم روشن است و بر اساس پیشنهادی که دادم می گویم همه حکومت ها ( از هر نوع آن چه پادشاهی و چه جمهوری و چه استبدادی و چه مشروطه و چه پارلمانی) موظف باشند بر اساس توافق در سازمان ملل ،مثلا هر بیست یا سی سال یا کمتر یا بیشتر که بافت جمعیتی در معرض تغییر است ،رفراندومی بر نوع و مدل حکومت بر کشور خویش کنند ،در این جهت هم هیچ تفاوتی بین جمهوری اسلامی و نظامهای دیگر نباشد ،آیا این پیشنهاد یا آن دو سوال نیازی به اینگونه واکنش احساسی و هیجانی از سوی شما داشت؟
البته این را هم عرض کنم که شما نا خواسته با اینگونه موضع گیری خود و تلاش برای بیان فوائد نطامهای سکولار و نوعی تمایز تراشی ،هم به آن دو سوال من پاسخ منفی دادید (یعنی تایید کردید که در قوانین اساسی نظام های سکولار تغییر مدل حکومت پیش بینی نشده است و علاوه بر آن تاکنون رفراندومی نیز در این جوامع صورت نگرفته است) و هم به جمهوری اسلامی حق دادید که بگوید ،خوب اگر رفراندوم تغییر نظام و مدل حکومتی امر خوبی است چرا خود نظامهای سکولار به آن ملتزم نیستند؟! (دقت کنید).
با احترام
سلام عصر بخیر دوست گرامی جناب نوری زاد
مطلب امروز سایت مثل بسیار دیگر مطالب روشنگرانهء شما موردی جالب و خواندنی آموزشی بود.این مطلب مرا بیاد یک سریال ایرانی که از شبکه خانگی در حال پخش و تا بحال 23 قسمت از 26 قسمت آن بیرون آمده و از مغازه ها و سوپر مارکت ها قابل تهیه و بسیار ارزان است.در این سریال که جنبهء طنز بسیار نیرومندی دارد همه چیز در مورد یک ماجرای یک قتل است که از طرف کلانتری 100 ملت در تهران مورد پیگیری است.متهمین گوناگون،از یک شخص عادی گرفته تا داماد یک آخوند با نفوذ ویک سردار و پسرش یا یک آقازاده و خیلی های دیگر از متهمان این پرونده هستند و رئیس کلانتری که آدمی فساد ناپذیر است با سایر افراد کلانتری طنز بسیار نیرومندی را رقم میزنند که نکات سیاسی و اجتماعی فراوانی در آن نهفته است.اتفاقا برای شما که اینهمه با ر و مسئولیت بعهده دارید دیدن این ظنز خیلی واجب است و باعث میشود که گاهی لبخندی هم بر لبانتان بیاید و در کنار ورزش پیاده روی، مرا از اینکه شاداب و سالم هستید مطمئن و خوشحال میسازد.البته یکی 2 قسمت اول را باید کمی حوصله کنید تا ماجرا تدریجا جان بگیرد.میدانم که شدیدا با کمبود وقت مواجه هستید اما شما هم به استراحت ظنز نیاز دارید و خلاصه نه نگوئید.
راستی این دم آخر یک مطلب دیگه هم یادم افتاد که شنیدن آن خالی از لطف نیست.پسر عموی من که دندانپزشک است و سرهنگ هم می باشد و شوهر خواهرم نیز هست در زمانی که به ایران آمدم تعریف میکرد که توسط پلیس راه متوقف شده و افسر پلیس راه ضمن احترام به بوی که سرهنگ است و پزشک اشاره کرده بود که قانون برای همه است و باید جریمهء سرعت در رانندگی را باید بپردازید. وی میگفت در همان زمان خانمی هم که جریمه شده بود با حالتی مطمئن جلو آمد و عوض گواهینامه و کارت ماشین ، موبایلش را به افسر مربوطه داد و گفت فلان سرهنگ میخواهد با شما صحبت کند اما افسر وظیفه شناس موبایل را با خشم به کناری انداخت و گفت من اینجا سردار و سرهنگ نمی شناسم جریمه شدی و باید جریمه را بطور کامل بپردازی .من که از این تعریف کلی کیفور شدم.شما چطور؟؟(چو دانی و پرسی سوالت خطاست!!).خیر پیش
مهدی-لندن
چناب سید ابوالفضل با درود! بقول حافظ بزرگ…ما نگوییم بد و میل بناحق نکنیم….جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم! جناب سید جندتن از دوستان زحمت کشده و بشما جواب داده اند و چون سؤالات شما منطقی و حاکی از نوعی دلنگرانی است من نیز بسهم خود و با دانش اندکم سعی می کنم که در تکمیل سخنان دوستان موضوع را کمی بسط داده تا شاید جامعه ای با سیستم سکولار ودمکراتیک و قوانین عرفی(لاییک) بر مبنای حقوق بشر ملموستر شود.هموطن گرامی شما معلم ریاضی هستید و می گویید که دو دو تا می شود چهارتا چرا چون بشر با حساب و کتاب علم و خرد به این موضوع دست یافته.خب اگر کل جمعییت روی زمین گفتند که نه دو دوتا می شود پنجتا آیا قوانین ریاضی عوض می شود؟مسلما نه!حال همین موضوع هم درباره حقوق بنیانی انسانها صدق می کند.قوانین حقوق بشر می گوید انسان موجودیست که آزاد بدنیا آمده و احتیاج به نان و مسکن و ازادی و داشتن حداقل امکانات برای یک زندگی شرافتمندانه و در صلح و آرامش است.چنین بشری حق داشتن هر عقیده ای ودینی و زبانی و ملیتی ولباس پوشیدن و داشتن جفتی …دارد و کسی نباید او را به اجبار وادار به پذیرفتن دینی و عقیده ای نماید و یا آزادیش را سلب کند یا از کشورش بیرون براند و یا جانش را بگیرد….چنین حقوقی مربوط به یک دین و عقیده و مرام و یا گروهی از انسانها نیست بلکه حقوقی عمومی است و بشر در طول تاریخ چندین هزار ساله خود بدان نایل آمده و جزؤ قراردادهای بین المللی هستند و هر چند که مربوط به همه مردمند ولی مردم یک کشور نمی توانند مثلا با توصل به اینکه چون اکثریت مردم ما مسلمان یا مسیحی و یا یهودیند ما آنها را با شرع اسلام و یا یهودیت و چه و چه بسنجیم و و مطابق سلقیه و آیین و رسوم خود تغییر دهیم.چون این قوانین نتیجه مبارزات فکری و کلامی و پژوهشهای علمی و جنگهای خونین و تجربیات هزاران سال حاکمیت بشر بر روی زمین است.بگذار مثالی بزنم مثلا داشتن دین و یا نحوه لباس پوشیدن.چنین حقوقی جز حقوق ابتدایی و بنیانی است.هیچ قدرتی و یا دولتی حق تحمیل یک دین و یا قوانین یک دین و مذهب و یا پوشیدن و یا نپوشیدن یک نوع لباس را بزور به افراد در جامعه ندارد.چرا چون حق ابتدایی و بنیانی آزادی دین و یا بی دینی و یا انتخاب لباس را از افراد در جامعه می گیرد.بنابراین هرگونه تغییر و تفسیریکه در اصول بنیانی حقوق بشر انجام پذیرد باعث بوجود آمدن نوعی نابرابری و بی عدالتی در جامعه و نقض قوانین پایه ای حقوق بشر که آزادی و برابری و … در جامعه خواهد شد.بهمین ترتیب هم ما سکولارها که به چنین قوانین عرفی(لاییک) بر مبنای حقوق بشرمعتقد هستیم می گوییم که تجربه هزاران سال حاکمیت انسانها بر روی کره زمین بما می گوید که برای اجتناب از حکومت زور و استبداد دینی و یا سکولار استبدادی و ایدیولوژیکی که انسانها را دریک جامعه بخودی و غیره خودی و مسلمان و کافر و نجس و یهودی و فلسطینی و عرب و فارس و ترک …تقسیم میکند و باعث اینهمه کشت و کشتار و کینه جوییها و نابودی ثروتها و تمدنها شده و صلح جهانی و حتی کل حیات را در کره زمین تهدید کرده و محیط زیست را برای بشر نا امن نموده چنین سیستمی که در دیگر نقاط جهان آزموده شده راه گشاست.ولی مسلما همین سیستم مثل هر سیستم دیگری پیوسته در حال تکامل است و لی کوچکترین تغییر و تفسیر نا بخردانه ای می تواند راه را دوباره برای حکومت زور و استبداد و رواج تبعیض و بیعدالتی و نابرابری و حق کشی و آزادی ستیزی هموار کند.چنانچه همین الان موضوع حجاب در کشورهای اروپایی بحثی عمیق را در لایه های جوامع مختلف راه انداخته و تنها کشوری که تا بحال توانسته حجاب کامل را در ادارات دولتی و مدارس ممنوع اعلام کند ولی همزمان بکار بردن هر نوغ نشانه و ارمی یا لباسی را که دیدگاه خاصی مثل صلیب و صلیب شکسته و …دارد با این تفسیر که چون در قوانین فرانسه مذهب را امری خصوصی میداند و حمل چنین نشانه هایی مغایر قوانین و آزادی دیگران است.گویا در نروژهم سرو صدایی تازه گیها برای ممنوعییت حجاب کامل //// بالا رفته.ولی می بینید که همین موضوع چه بحثهای زیادی را در دنیای آزاد براه انداخته.خوب حالا شما بفرمایید کجای این سیستم با سیستم دینی شما و یا ولایت فقیه و غیره یک است؟سکولاریسم با چنین قوانینی ضامن آزادی فردی و حامی حقوق شهروندیست و جامعه را به اقلییت کم زور و اکثریت زوردار حق دار تقسیم نمی کند.فرق شما بعنوان یک معلم با هر شهروندی دیگر در هر مقامی در برابر قانون یکی است.کسی را بخاطر قطر شکمش و یا قطر عمامه اش و یا صندلی صدارتش و یا دینش و نژادش و… امتیازی بر دیگری نیست.چه شاه و چه گدا و چه پاسبان و سردار و پادار و بی پا… همه در برابر قانون برابرند و مسؤل اعمال و رفتار خود بوده و باید همچنان که حقوق شان را داد وظیفه شان را در برابر قانون نیز طلب نمود! پایه و اساس مشروعییت دولت و حکومت مردمند و تمام دستگاه حاکمه جیره خوار مردمند نه بر عکس.بنابراین می بینید که وارد کردن بینش بخصوصی در هر یک از چنین قوانینی بازگشت دوباره حاکمیت زور و استبداد و بیداد و ویرانی است بهمین جهت تغییر قوانین سکولار مساویست با استبداد و زور گویی و حکومت همین لات و لمپنها و اراذلی که می بینید!
آقای مزدک گرامی
سلام بر شما
به دلایل متعدد انگیزه ای برای گفتگو با شما نداشتم . حتی در نوشته های اخیر مستقیما شما را خطاب قرار ندادم تا نوشته ام به عنوان یک ابراز عقیده ی کلی در بین نظر دهندگان تلقی شود و نه پاسخی به شما . دلیل این بی انگیزگی از جمله نحوه ی نگارش شما بود . که صرف نظر از هر نیتی که داشتید آلوده به ناسزا و توهین بود . اما در آخرین نوشته اتان که امروز خطاب به من نوشتید ، این لحن بکلی تغییر کرده و بیشتر از آن که جنبه ی خودستایی و یا توهین داشته باشد ، تلاشی است برای ارائه ی یک استدلال . و از این حیث گامی است مثبت که بابت آن به شما تبریک می گویم . بنابراین من نیز آن را به فال نیک می گیرم و صرف نظر از گذشته ، می کوشم تا در راستای بحثی که گشوده شده ، نظرم را با شما در میان گذارم .
1- من بر خلاف شما که اغلب ، بین اندیشه ها و مدعیان آن تفاوت نمی گذارید ، این تفاوت را قائل هستم . مثلا شما با اشاره به فلان آخوند و یا کرواتی مدعی اسلام ، عملکردش را همان اسلام قلمداد می کنید و با عنایت به این عملکرد اصل آن اندیشه را هدف قرار می دهی . من اما عملکرد حکومت های سکولار را از ماهیت اندیشه ی سکولاریسم متفاوت می دانم . در بحثی هم که با شما مطرح کردم همه جا اشارت من به حکومت های سکولار بود که پس از کسب قدرت ، همه ی تلاش خود را می کنند که تا حد ممکن قدرت را قبضه کنند و در این راستا مخالف “برانداز” خود را بر نمی تابند . و همه جا تأکید کردم که بحث من درستی ، یا نادرستی اندیشه ها نیست .
در این مورد به گمانم اشتباهی مرتکب نمی شوم . این مورد را در ذیل نظرات برخی از دوستان دیگر هم گفتم . نظر من این است که قدرتمندان وقتی قدرت را به چنگ می آورند ، آن را تماما برای خود می خواهند . (می گویند شیرینی قدرت از همه ی شیرینی ها شیرین تر است . کسی که مزه اش را چشید ، بسادگی از آن دست نمی کشد . ما که مزه اش را نچشیده ایم و نمی دانیم ، گردن آن های که می گویند ) . نه تنها در سکولاریسم ، در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز بسیاری از آزادی ها به رسمیت شناخته شده است . در قانون اساسی ما نه تنها تفتیش عقاید نکوهیده شده ، بلکه به صراحت جرم تلقی می شود و مرتکب آن ، مجرم . در عمل چی ؟
به نظر من همان طور که رژیم های دیگر از کیان خود محافظت می کنند و “برانداز” را بر نمی تابند ، به همان تناسب حکومت های سکولار هم مخالف “برانداز” خود را بر نمی تابند .
2- همان طور که شما و برخی دیگر از دوستان مطرح کردید ، مبارزات و تلاش های بشر در کشاکش با قدرت های حاکمه
و برای محدود کردن قدرت های مطلق استبدادی ، از جنبه های نظری و عملی دستاورد های مهمی داشته که متعلق به همه ی بشریت است . یکی از جنبه های نظری این دستاوردها اعلامیه ی جهانی حقوق بشر است . و از جنبه ی سیاسی استقرار دموکراسی و افزایش نقش مردم در نظارت و محدود کردن قدرت طبقات حاکم است . این دستاوردها رهین تلاش تمامی مردمان در همه ی گیتی است و نتیجه ی آن متعلق به همه ی آن هاست . در عین حال کلیت این قانون برای جوامع مختلف می بایستی بومی سازی شود و خرده فرهنگ ها و اولویت های قومی و منطقه ای ، برای هر ملتی در آن لحاظ گردد .
هما نطور که دوستمان آقای ساسان فرموده اند ، نباید مفاد این بیانیه ، نهایی و غیر قابل تغییر فرض شود و قطعا بایستی تلاش های علمی و آکادمیک برای ارتقای آن صورت گیرد .
3- نظرم را در مورد نسبت دادن مفهوم “شاه انشا” به طرز برخورد شما و برخی دیگر ، درست می دانم . شما آن قدر به “شاه انشا”یتان اصالت داده اید که چنگیز مغول را هم که در سفاکی و خونریزی ، در جهان ، شهره ی خاص و عام است ، ستوده اید . شاید اگر چند سال دیگر اتفاقی این داستان برایتان تداعی شود ، پیش خودتان شرمنده شوید . از این حصار خودساخته خارج شوید . نگذارید “شاه انشا” یتان شما را به چنین ورطه هایی بکشاند . و البته اذعان می کنم که من ،خودم را به این سفارش بیش از شما محتاج می دانم .
ارادتمند
سید ابوالفضل
———————
سلام و سپاس ابوالفضل گرامی
این مجادله ی نیکو را به خودم و به شما تبریک می گویم. سپاس از ادب تان.
همین
سپاس
بله من هم متعجب شدم که برای اولین بار چطور مزدک ما اینطور خوب و مستدل نوشته بود بطوریکه تنها یک مورد هاشورهای سلاخ گون (این ترکیب کلمه با پسوند گون را از آقای نوریزاد وام گرفتم!) آقای نوریزاد در آن دیده می شد،بنابر این من این موفقیت بزرگ را به حضرت ایشان تبریک می گویم ،اگرچه محتوای کلام ایشان همان دعاوی تکراری همیشگی بود چنانکه دوست عزیزم سید ابوالفضل محتوای آن را بنقد کشید.
بهرحال برای مزدک آرزوی موفقیت دارم و به او توصیه می کنم وقتی می بیند من با دوستی در آلمان متمدنانه گفتگو می کنم ،سعی در دو بهم زنی و تخریب دوستی بین افراد نکند،زیرا اینطور رفتارها اخلاقا نکوهیده است.
با احترام
آقا مرتضی شما که به احمد گفتید «شما که مدعی هستید که قرآن کلام خدا نیست چه بینه و برهانی بر این مطلب دارید؟
من آماده گفتگو با شما هستم » من آماده ام تا با شما گفتگو کنم . به شرط این که هر چقدر که من نوشتم شما هم به همان اندازه بنویسید . شما که می گویید هست باید اول بودنش را ثابت کنید نه کسی که می گوید نیست . بفرمایید به چه دلیل قرآن کتاب خداست؟
خداوند می فرماید دست ناپاکان به فران نمی رسد . به این دلیل است که فهم تو نفهم بیش از این هم نیست که بخواهی به درک ومعانی قران پی ببرید . امثال تو نه اینک خود به این رسیده باشید .بلکه ار بی کسی چون گنجی شنیدید .که ان بی اصل و نصب هم بی مطالعه از کسی چیزی شنیده بود .که سخن ان شخص ان نبود که تو و امثال تو به ان رسیده باشی .چون سواد ودرک معلومات شما قد نمی دهد که درک درستی از سخنان ان گوینده اصلی داشته باشید .
با اين ادبيات در سخنوري واقعا كه ناشناس نامي برازنده بر قامتت است،
فحاشی کار دینداران بی دلیل است. ناشناس تنها نیستی. عقل ناشناس و خرد ناشناس و ادب ناشناس هم هستی. کمی، فقط کمی به شناسایی فکر کن!
آقای احمدک
1-شما وکیل احمد آقا هستید یا قیم یا وصی ایشان؟ من سوالی متوجه یک ادعا کردم ،ایشان خود می داند که چه بگوید.
2-این شرطی که برای مناظره گذاشتید که هرچقدر من می نویسم شما بنویسید از آداب یا قوانین کجا اخذ شده؟ در مناظره و گفتگوی مکتوب اساس این است که دو طرف مناظره بر مدعای خود استدلال کنند و استدلال طرف مقابل را نقض کنند و این ربطی به متراژ گفتار طرفین ندارد،این قانون و پیش شرط را شما از کجا گرفتید؟
3- اگر با قواعد حقوقی آشنا باشید ، در جای خود گفته اند که “البینه علی المدعی ” یعنی لزوم اقامه دلیل همیشه بعهده ادعا کننده است ،من در موضوع مطروحه ابتدای به ادعا نکردم ،آنکه ادعا کرد “قرآن کلام خدا نیست” جناب احمد بود که بر اساس قواعد حقوقی معنون می شود به عنوان “مدعی” ،بنابر این ” البینه علی المدعی ” که جناب احمد است که احتمالا همان احمدک است.
موفق باشید
اقا مرتضی چه فرقی داره من احمد باشم یا احمد کوچک. شما حرفی زدید که مردم رو آگاه کنید و مردم بدونند که برخلاف گفته ی احمد قرآن از آسمون اومده و بعد هم مبارز طلبیدید . آقا من مبارز اما به شرط . شما یک کارشناس امور دینی هستی و من یک آدم معمولی غیراز که نیست. حالا آقای کارشناس استدلال کنید که قرآن از آسمون اومده تا جواب بدم . بدحرفی زدم که هرچی نوشتم بنویسید. ببخشید ها . شما دوتا عادت بد دارید. یکی خیلی حرفو کش می دید دوم این که از لغت هایی استفاده می کنید که بیشتر مردم نمی فهمند. حالا بیایید و مثل همه ی مردم به زبان فارسی حرف بزنید و این قد حرفو کش ندید. مگه نمی خواستید مباحثه کنید .بسم الله . بگرد تا بگردیم . به چه دلیل قرآن از آسمون اومده ؟
از معجزه هایی که توش اومده میشه فهمید قرآن کلام اعراب جاهلی 1400 سال پیش نیست!
1-مدعای شما این بود که “قرآن کتاب نازل شده از سوی خدا نیست”.
سوال :دلیل شما چیست؟
2-مناظره (و نه مبارزه) مشروط نیست ،تنها باید اقامه دلیل کرد،نه حاشیه سازی ،شما مدعی بودید پس اقامه دلیل کنید تا دوستانه گفتگو کنیم و نه مبارزه.
موفق باشید
آقا مرتضی گرامی، بیا و پیشنهاد احمدک را بپذیر. احمدک را نمیدانم ولی بنده یک کارگرم و حقوق و این چیزای که میگی هم بلد نیستم. فکر میکنم حالا با هر پولی هم که خرج حقوق خواندن شما شده، شما باید نشان بدهی که حقوقی که شما بلدید، بیشتر شما را قادر و توانمند میکند که تقریباً به راحتی اثبات کنید” به چه دلیل قرآن از آسمون اومده؟”. و اگر هم پولی که خرج حقوق خواندن شما شده از جیب ما مردم رفته که وظیفه داری بدون تبادر به کاربرد کلمات و واژههایی که بوی سفسطه و مغالطه میدهند جداً بپرهیزی که اشکالات زیادی دارد.حاشیه سازی زمانی خوب نیست- و اصولا هیچ وقت خوب نیست – که برای آقا مرتضی هم خوب نباشد مگر اینکه ایشان اثبات کنند برای ایشان خوب است و برای احمدک خیر مثل چیزهای دیگری که قرار است اثبات کنند.
کسی میخی در زمین کوبید و ادعا کرد اینجا مرکز زمین است!
مردم متحیر شدند و پرسیدند دلیل تو چیست؟ گفت: حرف من درست است. اگر فکر می کنید دروغ می گویم باید ثابت کنید اینجا مرکز زمین نیست!
ای ول آق مرتضی
مردم رو خوب گرفتی بابا
قرآن اول اومد یا مخالفاش؟
ای ول دادا خیلی باحالی!
بچه ها طرف سر کار گذاشته همتونو ولش کنید به حال خودش از این بابا حرف حساب در نمیاد که نمیاد…….
این چند خط رو تاآخر بخون هرچند به شیوایی قلم آقای نوری زاد نمی تونم بنویسم که جذابیتی در خوندن برات داشته باشه امابه خوبی خودت تحمل کن. تو قرآن و در هر کلمه از قرآن معجزه ای هست مثل پیش گوئی از آینده، اکتشافات علمی و خیلی موارد دیگه که فقط به یک آدم باسواد میشه اون ها رو فهموند. یکی مثل کسایی که اینجا تو این کامنتها و تو ایران و وسط این همه قرآن و تفسیر و غیره میگه قرآن کلام خدا نیست!!! و یکی تو ژاپن مسلمون میشه چون تو تحقیقاتش مثلا پیدا کرده انجیر و زیتون خواص اعجاز انگیز درمانی و نوعی اکسیر جوانی در خودش داره و بعداز اون فهمیده که تو قرآن “خدا” بهش قسم خورده و این شده که اسلام آورده! یک مثال بزنم چون در مثل مناقشه نیست: اگر کسی ماشین بوگاتی ویرون رو بد معرفی کنه و نتونه بخوبی از ویژگی های بوگاتی دفاع کنه شما توانمندی های سازنده ی بوگاتی رو منکر میشی و میگی بوگاتی از دوچرخه کمتر می ارزه؟ بلاتشبیه پس اگر کسی نتونست در مورد ویژگی های قرآن به خوبی صحبت کنه نباید مشکل رو پای قرآن نوشت! یک تحقیق یک بررسی در مورد اینکه چه مسائلی از قرآن استخراج شده ممکنه کمک کنه برای اینکه بفهمیم 1400 سال پیش چنین مسائلی در کلام عرب جاهلی پیدا شدنی بوده یا نه! یعنی مثلا پی ببریم عرب جاهلی سر در می آورده از مساله ای مثل جریان های آب گرم و سرد اقیانوس ها که در تماس با هم جریان دارن و از کنارهم رد میشن ولی باهم مخلوط و قاطی نمیشن و این در قرآن اومده و دانشمندها حالا کشفش کردن! بپرسیم آیا اعراب جاهلی1400 سال پیش اصلا چنین اطلاعاتی داشتن که با اون ادبیات ویژه مخصوص قرآن (که فقط متخصصین زبان عربی میفهمن ویژگی ادبی قرآن به زبان عربی یعنی چی!) بتونن بیانش کنن؟
جناب نور
سلام بر شما
تشکر از بیان خوبتان ،اتفاقا بسیار خوب و شفاف اشاره به شمه ای از معجزات محتوائی قرآن کردید که موجب خرسندی من شد.البته مسبوقید که بحث در جنبه های اعجاز قرآن بحث مبسوطی است و اختصاص به مطالبی که شما بخوبی بیان کردید هم ندارد.
برای من امکان ورود تفصیلی در بحث از جنبه های گوناگون قرآن به آن سبکی که مرحوم علامه بزرگوار طباطبائی صاحب تفسیر قیم المیزان در آن وارد شده اند وجود داشت ،اما دوستی بنام احمد و پس از آن دوستی بنام احمدک که شاید هردو هم یکی باشند و مهم هم نیست ،در کامنتی بطور ابتدائی ادعا کرد که “قرآن کتاب نازل شده از سوی خدای متعال نیست”،من از باب مجادله احسن قرآنی تاکنون سعی کرده ام که از ایشان بخواهم بر این مدعای خویش اقامه دلیل کند ،زیرا بحکم قاعده حقوقی “البینه علی المدعی” ،هرکس ادعایی در موضوعی می کند برای اثبات آن باید اقامه دلیل کند ،من توجه دارم که این قاعده مربوط به احکام قضائی است اما خواستم به ایشان تفهیم کنم که انسان بما هو انسان باید بتواند برای هریک از باورها و گرایشات و ادعاهایش اقامه دلیل کند ،سوای از قاعده قضائی فوق ،سخنی از حضرت شیخ الرئیس ابوعلی سینا منقول است که فرموده است “هرکس چیزی را بدون دلیل بپذیرد یا چیزی را بدون دلیل انکار کند از فطرت انسانی خویش خارج شده است ” این سخن ابن سینا اعجوبه دهر است که اشاره اش به این است که فطرت انسان فطرت جستجوگر و فطرت تعقل و دوری از تقلید و تعبدهای بی اساس است.بنابر این بر اساس سفارش آن بزرگ فلسفه و معقول ،هرکس بمفاد گزاره ای بدون دلیل تصدیق کند ،از فطرت انسانی خروج کرده است چنانکه اگر مفاد قضیه ای را بی دلیل انکار کند.
متاسفانه من در چند کامنت مختلف که با دوستمان احمد یا احمدک داشتم نتوانستم این مطلب را به ایشان تفهیم کنم که اگر ایشان تصدیق به این گزاره دارد که “”قرآن کتاب نازل شده از سوی خدا نیست”” ،باید بتواند بر این محتوا اقامه دلیل کند ،البته امروز در کامنت دیگری دیدم مطلب عجیبتری خطاب به من نوشته بود ،ایشان انجا نوشته بود که مدعای “قران کتاب خدا نیست” محتوایی “عدمی” است و استدلال بر عنوان و مفاهیم عدمی نشاید ،و باید تنها بر عناوین “اثباتی و وجودی” اقامه دلیل کرد!
که این از عجایب استدلالهاست،این دوست توجه ندارد که:
اولا: بر اساس همان سخن حکیمانه بوعلی سینا ،هرکس چیزی را بدون دلیل انکار کند از فطرت انسانی خارج است ،و ایشان “ما انزل الله ” بودن قرآن را انکار کرده است ،حال آنکه مطابق این بیان شیخ ،ایشان می باید بر انکار خود اقامه دلیل کند ،نهایت اینکه ادله قائلان به کتاب الله بودن قرآن را بیاورد و ابطال کند.
و ثانیا : این مغلطه ای آشکار است که گزاره هایی که دارای محتواهای سلبی است نیاز به اقامه دلیل نیست ،در این گزاره که “”قرآن کتاب خدا نیست”” باصطلاح منطقی این گزاره “موجبه معدوله ” است یعنی خود قضیه موجبه و وجودیه است منتها جزء دوم آن (محمول) با ادات سلبی ترکیب شده است ،ساده بگویم در این گزاره “محمول” که “کتاب الله نبودن” است برای موضوع که “قرآن” است اثبات شده ،و این از ارتکازات واضح بشری است که اثبات محمولی بر موضوعی نیاز به اقامه دلیل دارد!.
مثال دیگر : اگر شما خواستید بگویید “احمد احمدک نیست” باز اینجا شما احمدک نبودن را برای احمد که موضوع قضیه است اثبات کرده اید ،آیا باید همینطور بی دلیل پذیرفت که احمدک احمد نیست؟! یا باید بیان کرد که مثلا احمد فردی است با مشخصات خاص، و احمدک نیز فردی است با مشخصات خاص ،و چون مشخصات احمد با مشخصات احمدک متفاوت است ،نتیجه آن است که پس احمد و احمدک دو فرد متفاوتند.
در گزاره مورد ادعا در قرآن نیز مدعی باید بتواند تحلیل کند که قرآن موجود چیست و چه مشخصاتی دارد ،و ما انزل الله چه مشخصاتی دارد ،و چون قرآن موجود مثلا فاقد ویژگیهای ما انزل الله بودن است ،پس قرآن ما انزل الله نیست،یا مثلا با پیش کشیدن بحثهای تاریخی و روایی صحت صدور آن از پیامبر را انکار کند ،یا اصلا پیامبری پیامبر را انکار کند ،که با هریک از اینها سمت و سوی بحث عوض خواهد شد.
البته گوینده ممکن است اصلا وجود خدای تبارک و تعالی را انکار کند ،یا اساسا ارسال رسل و انزال کتب را منکر باشد ،که اگر چنین باشد لازم است موضع خویش را مشخص کند تا سمت و سوی بحث روشن باشد.
این وجه عدم ورود من به بحث اثبات اعجاز قرآن بود ،جالب آن است که مدعی آن گزاره هم از اقامه دلیل بر مدعای خویش امتناع می کند و هم پیش شرط تعیین می کند که متراژ گفتار طرف مقابل نباید بیش ازمتراژ گفتار او باشد،یا الفاظ گفتار او باید طوری باشد که او می پسندد! آیا اینها از لوازم فطرت حقیقت جوئی و عقلانیت و بحث های خردمندانه است؟
درودي ديگر بر همه خردمندان و اقاي نوريزاد و همكاران سايتشان و كليه كاربران و هموطنان ارجمند، اقاي نوريزاد مانده ام إز شما بپرسم؟ شما كه هم إز وضع نيروي انتظامي كه فرمانده أش الواط هاي مثل احمدي مقدم و رويانيان و رادان و طرف ديگر سكه قوه قضا كه ملا لاريجاني و رييسي و محسني اژه اي و رييسي بر ان لميده اند خبر داريد اصلا چرا شكايت كرديد و رفتيد؟
———————-
سلام دوست من
ما در این کشور زندگی می کنیم . مراجعه به ادارات و دستگاههای دولتی و … حتما که نباید به نتیجه بینجامد. همین به نتیجه نرسیدن خودش یکجور به نتیجه رسیدن است.
سپاس
با سلام به پدر نستوهم نوری زاد
با احترام به پرسش مانی از آلمان
به این می گویند معادلات پیچیده ی شرقی . روی دیگر همان قضیه است که ما مکلف به انجام وظیفه ایم نه نتیجه _ تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار …. که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند . این هم برای خود از فلسفه ای تبعیت میکند . فلسفه ی اعتراض شرقی .
باری نوری زاد را چاره ای جز این تحرکات نیست . مطمئن باش اگر بود و باشد او انجام میداد یا می دهد. اگر کم است اگر کوچک است اگر کم تاثیر است باید گفت هم اکنون از بسیاری از ما موثر تر ظاهر شده و مرد عمل نموده است که گفته است ؛ کوشش بیهوده به از خفتگی.
سلام آقای نوری زاد عزیز ,
لطف کنید هر چی بیشتر از نیت این سرداران نالایق در مورد نیتشان در رابطه با عراق افشا گری کنید تا عرصه بر ان گروههای جنگ طلب از سپاه بسته شود . شاید به این وسیله به توان از بروز یک بلای خانمان سوز دیگر در حق مردم و کشور عزیزمان ایران جلوگیری کرد . هر چه بیشتر در این مورد افشا گری شود , دست ان گروه از جنگ طلبان هم بسته تر خواهد شد . باشد که خدا مکرشان را به خودشان برگرداند, الهی امید.
تک تک هر مورد که آقای نوریزاد به جا و به موقع مطرح میکنند، هر کدام خود یکی از بیشمار مصبیتهای ما ملت است که تنها میتواند نتایج بلافصل حکومتی باشد که تمام قدرت و ثروت و سرنوشت ملت و مملکتی را به دست قدرت پرست کینه توزی رها کرده اند که هرگز نه در برابر خدا ، نه در برابر قانون و نه در برابر ملت بزرگ ایران و نه در برابر جامعهٔ جهانی و نه در برابر قوانین بین المللی کمترین احساس مسئولیتی نمیکند و در برابر هیچ چیز و هیچ کس خود را پاسخگو نمیداند.
خدمت اقامرتضی وابوالفضل.دیالوگ شمابا دوستمون درباب حکومت سکولار راخواندم.خواستم جواب مفصلی برایتان بنویسم که دیدم درکامنت بالایی دوستمون همون چیزی راکه من میخاستم بنویسم نوشته.درواقع ازذهن من کپی کرده بود.به هرحال اقای محترم همه چیزنسبی ست.سکولارهم به طبع خالی ازاشکال نیست.بااینکه من خودم اشکال خاصی به نظرم نمی اد.اینکه استدلال کرده ایددرصورتی ک اکثریتی شکل بگیردوانان بخواهندحکومت دینی تکیل بدهند.واینکه ایامیتوانندیانه.این امرعدم اشراف شماودوستمون را به این موضوع می رساند.تجربه تاریخی نشان داده حکومت دینی درهرصورت منجربه مشکلاتی خواهدشدوانان به این شعور رسیده اندبااشراف به این مشکلات تابه حال که دیده نشده درجوامع سکولارکسی بخواهدازدین مایه بزارد.چون به ماهیت ان پی بردن.البته فکرمیکنم اگرامثال شما بتوانندبه یکی ازاین جوامع مهاجرت کرده واکثریتی تشکیل بدهنداون وقت بتوانیدحکومت دین مبینتان راتشکیل بدهیدوپوزه سکولار رابه خاک بمالیدجناب کارشناس ادیان.
آقای عباس انعامی گرامی
سلام بر شما
این که به نوشته ی متین شما پاسخ ندادم ، از روی بی توجهی و یا بی احترامی نیست . در ذیل نوشته ی دوستان و به ویژه آقای مزدک مواردی را نوشته ام که در بردارنده ی ضمنی موارد مطروحه از سوی شما نیز هست . مضافن این که من با دین حکومتی موافق نیستم .
ارادتمند
سید ابوالفضل
فکر تنبیه وقدرت نمایی اصولا برای کسانی است که از شعور دورند ودر عالم انسانی نیستند واز نظر انها فیل وشیر وپلنگ ارجهیت دارند چون اندامی درشت دارند وزودتر هر چیزی را لت وپار می کنند وحالا یک زیرک وسیاست مدار باید تمام توان انها را به بازی بگیرد وپوزخندی تحویل دهد تا کمی هم بیاموزند والان سرداران سپاه در عراق دارند ازمون زور وعقلشان را تمام جانشان می دهند وپوزشان به خاک غرور مالیده می شود تا یاد بگیرند برای ولی نعمتشان یعنی مردم کشورشان خطونشان نکشند
دبی-العربیه.نت فارسی
روزنامه آمریکایی واشینگتن پست در مقالهای نوشتهاست که اشتباه در محاسبات سپاه قدس و فرمانده آن قاسم سلیمانی، ایران را در آستانه یک فاجعه و بی ثباتی قرار داده است.
سپاه قدس، شاخه برون مرزی سپاه پاسداران ایران است. قاسم سلیمانی فرمانده این نیروی نظامی هم یکی از شخصیتهای موثر در برخی کشورها از جمله عراق، سوریه و ایران به شمار میآید. گزارشهای بسیاری از حضور قاسم سلیمانی در لبنان برای کمک به حزب الله، سوریه برای کمک به نظام بشار اسد در مقابله با مخالفانش و همچنین عراق برای مقابله با نفوذ آمریکا و کمک به دولت شیعه این کشور در مقابله با منتقدان سنیاش، منتشر شده است.
دوید ایگنیشس نویسنده مقاله واشینگتن پست ابراز عقیده کرده است: «گسترش نفوذ ایران درسوریه، لبنان وعراق با تلاشهای قاسم سلیمانی پیش درآمد چشم انداز بی ثباتی بسیار پر خطر در مرزهای ایران است.»
او ادامه داده است: «درست است که آمریکا در وضعیت بحرانهای جاری خاورمیانه دچار اشتباههائی شده، اما اگر درست فکر کنیم ظهور داعش برای ایران با ۹۰۰ کیلومتر مرز با عراق، یک فاجعه است.»
گروه دولت اسلامی عراق و شام موسوم به داعش، در هفتههای اخیر، طی عملیاتی پیشرفتی سریع در عراق داشته و بخشهای وسیعی از مناطق شمال این کشور را به تصرف خود در آورده است. این گروه در مناطق تحت تصرف خود در عراق و سوریه، اعلام برپایی خلافت اسلامی کرده است.
نویسنده مقاله واشینگتن پست ابراز عقیده کرده است: «عملیات بیرحمانه سلیمانی در سوریه، لبنان و سپس عراق حالا تندروهای سنی عرب را به صحنه آورده و این سردار با خطاهای مکرر خود فرصتهای گرانبهایی را در مسیر حفظ منافع ایران از دست داده است.»
این مقاله در بیان عملکرد قاسم سلیمانی ادامه داده است: «با تندروهای حکومت سوریه متحد شد و حالا آنها در عراق هم جاپای محکمی بازکرده اند. با مشارکت میانهروها در دولت عراق مخالفت کرد و داعش حالا دارد از آن بهره برداری می کند.»
نویسنده مقاله ابراز عقیده کرده است که اعلام خلافت اسلامی در عراق باز هر لحاظ برای ایران فاجعه است.
او افزوده است: « سلیمانی تلاش دارد با بسیج عراقی ها جلو داعش را بگیرد و مانع افتادن فرودگاه بغداد به دست آنها شود و حالا که میبیند ارتش عراق جلو چشمانش آب می شود از شبه نظامیان شیعه کمک می خواهد، همان کسانی که توسط سپاه قدس او آموزش دیده اند. اما این اقدام فرقه گرایانه بازخوردی بدتر دارد و به جنگ شیعه و سنی بیشتر دامن میزند همان چیزی که داعش می خواهد.»
واشینگتن پست ادامه داده است: «مشکل دیگر سلیمانی کردستان عراق و تصمیم رهبران آن به اعلام استقلال است.»
به باور نویسنده مقاله: «چنان کشوری احساسات ناسیونالیست کردهای ایران را تحریک خواهد کرد و به بی ثباتی ایران دامن خواهد زد و تنها راه سلیمانی برای حفظ وحدت عراق، فاصله گرفتن از دوستان شیعه و تقویت مواضع سنیها در دولت مرکزی است یعنی بازی باخت- باخت برای سلیمانی.»
مقاله واشینگتن پست خاطرنشان کرده است: «تلاش سلیمانی در ایجاد جای پا در لبنان، سوریه و عراق از طریق دست نشانده ها عامل دیگر ظهور داعش بوده که هم اکنون به مرزهای ایران نزدیک می شود. این تلاش در چشم عربهای سنی منطقه یک اقدام فرقه گرایانه و در راستای بی ثبات سازی خاورمیانه تلقی شده است.»
به عقیده نگارنده مقاله، مشکل سلیمانی آنجاست که سازش را نشانه ضعف می داند بنابراین تاکتیک را براستراتژی مقدم می دارد و همه اینها موجب شده است در گفتگوهای جاری هسته ای در وین، ایران با دست خالی بازی کند.
پلیس ایران به این میمونه که میگن هرچه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک
فتا در اصطلاح آذري به لنگ حمام گفته مي شود به نظرم همان پليس فتا برازنده تر است !!!!!!!!!
با درود مجدد بر جناب نوری زاد عزیز
و درودی چند باره به استاد گرانقدر جناب کورس
در ادامۀ جمع آوری و یکجانویسیِ مطالبِ جناب کورس گرامی پیرامونِ “شاهنامه”، در این قسمت نیز، بخشهای 22 تا 26 نوشته های ایشان را که دارای عنوان “تأملات در ماجراى كيخسرو” یا “افزودهاى به شرح داستان كيخسرو” بودند، با اندکی ویرایش، به حضورِ تمامیِ انسان های آزاده و دوستدارانِ “شاهنامه” تقدیم می دارم.
با ادب و احترام، حامی
————————-
كورس
ريشه ها ١٢٢
٢٢- افزودهاى به تآملاتى در ماجراى كيخسرو
در چند قسمت پيش شواهدى از رفتار شناسى عارفان آوردم و كوشيدم هر چند كوتاه سرنخى از پيشينههاى اين رفتار در يونان باستان و هند و مسيحيت، به دست دهم. همچنين در حدِ امكان شگفتىهاى كیخسرو را از پيش از زادهشدن تا دمِ از گيتى رفتن، برشمردم؛ شگفتىهايي كه كيخسرو را در هالهاى مقدس مى نمايد. چنانكه گويي از هنگامى كه در زهدانِ فرنگيس است بر عهدۀ او و اسب تناور و تيز تكش، گونهاى خويشكارىِ يزدانى و قدسى واگذار شده است. بى گمان فردوسى براى داستانهاى شاهنامه، موادِ خام و پيشينى در اختيار داشته و قهرمانانِ او تماما ساخته و پرداختۀ او نيستند. همچنانكه هومر نيز ماجراهاى اوديسه و ايلياد را همچون ماجراهاى يك رمان، تماما از خود نيافريده است. خدايان يونانى قبلا در فرهنگِ همگانى و ذهنيتِ عامه حضور داشتهاند و براى مردمانِ عصر، اساطير واقعى تلقى مى شدهاند نه خيالى. اساطير در واقع، بيانگر نگرشِ يك قوم به هستى و پيدايشِ جهان و عناصر كيهانى و كاركرد آنها بودهاند.
ما هنگامى كه در خواب فرو رفتهايم رؤياهاى خود را واقعى مى پنداريم. بيدار كه مى شويم به اين رؤياها چون نمادهايي مى نگريم كه مى كوشيم تعبيرشان كنيم. نسبتِ انسانِ اساطيرى به انسانِ پسا اساطيرى، همچون نسبتِ خواب و بيدارى است. تمامى مكاتب روانكاوى مدرن با همۀ تفاوتهاى اساسىشان، در اين باره همداستانند كه رؤيا، حيات ناخودآگاهى است كه به گاهِ بيدارى، مگر در برخى از اشكالِ جنون، به سبب سلطۀ ضمير آگاه و عقلانى، مجال بروز نمى يابد. پس رؤيا و تعبير روانكاوانۀ آن در كشفِ انگيزههاى بيمارىهاى روح و بنابراين در درمانِ آنها نقش مؤثر و امتحان شدهاى دارد. هر يك از ما افزون بر كنشهاى فيزيكى و زندگى عملى، داراى يك حياتِ درونى هستيم كه تنها منطق و خرد، كارگردان آن نيست. دكارت كه به عقلگرايي مشهور است، اين را دريافته بود. از همين رو در تأمل دوم از كتاب دورانساز تأملات در فلسفه اولى مى گويد /…. من چيستم؟ چيزى كه مى انديشد. چيزى كه مى انديشد چيست؟ چيزى است كه شك مىكند، ادراك مىكند، به ايجاب يا به سلب حكم مىكند، مى خواهد، نمى خواهد، همچنين تخيل يا احساس مىكند،/
اين طبيعتِ بشرىاست، ورنه در تك نامۀ مبادله شده ميان آينشتاين و فرويد در دورانى كه جنگ جهانى در شرف وقوع بود، آينشتاين از فرويد مى پرسد:چگونه مى توان به جنگ پايان داد؟ و پاسخ فرويد در دو كلمه چكيده مىشود: ديكتاتورى عقل. جنگ را از زمينۀ و عللش جدا كنيد و سعى كنيد از ديد يك كبوتر به آن بنگريد. كبوتر خواهد گفت كه اين موجودِ دو پا از ما پرندگان كه هيچ، از الاغ عقب ماندهتر است چون هيچ الاغ و هيچ جانورى همنوعِ خود را نمى كشد. بله، صادقانه بايد به حسابِ خود برسيم.
اين داعش، فعليت استبداد نفسى است كه ممكن است در درونِ همۀ ما خفته باشد و گاه در خواب و گاه در بيدارى بيرون بزند. البته در سايت شريفى چون سايت نوريزاد همه مى كوشند عقلانى بنويسند، اما در زندگى واقعى، به روالِ دكارت مىتوان گفت: ما خواستن و ناخواستن و ميل و بيزارى و خوشايندى و ناخوشايندى و احساسات خودكامانه و دگر خواهانه و تعصبات كودكانه اما بسيار خطرناك هم داشته باشيم. خودشيفتگىِ بيمارگونهای كه گاه به صورت عشقِ كور نسبت به آنچه که به ما تعلق دارد -مثلا اربابى خاص، خدايي و مذهبى خاص، ،ورزشكار يا رهبر سياسىاى خاص– فرافكنى مى شود؛ در روانشناسى به فيكس شدن مرحلهاى از رشد كودك برگردانده مى شود كه كودك براى نخستين بار دريافته كه مادرش صرفا يك عضو نيست بلكه يك بدن كامل است. كودك در اثر همذات پندارى با مادر در اين مرحلۀ آيينهاى، خود را نيز نه تنها بدنى كامل، بل تمامِ جهان مى پندارد. ظهور پدر اين دوران يا عصر زندگينامهاى را بر مى آشوبد. پدر قانونى است كه به هستى متحد با مادر تجاوز مى كند.
نارسيسم يا خودشيفتگى و فناتيسم يا تعصب، تعديل نمى شود -مى گوييم تعديل، چون همۀ حالاتِ بيمارگونه، كمابيش به صورت خفيف شده در انسانِ به اصطلاح سالم هم وجود دارد – بله، خودشيفتگى و تعصب تعديل نمى شود مگر كودك مرحلۀ مواجهه با پدر را به شكلِ درستى از سر بگذراند و در مرحلۀ مقعدى متوقف نشود. علت نامگذارىِ مرحلۀ خودشيفتگى با اين عنوان، لذتى است كه در اين مرحله كودك از تماشاى مدفوع خود مى برد، از آن رو كه اين مدفوع را مالِ خود مى داند. fanatic يا آدم فناتيك و متعصب نيز يك fanum يا معبد دارد كه اين معبد را حقيقتِ مطلق مى داند، صرفا از آن رو كه مال اوست. اين يافتههاى روانكاوى را چه دوست داشته يا دوست نداشته باشيم، در هرحال دستاوردِ هزاران آزمونِ بالينى و هزاران تعبير خواب و صدها همايش و سمينار است.
تعصب هم، به دين مختص نيست. اما، تعصبِدينى، خطرناكترين و خشنترين تعصبها بوده كه بر سرِ آن، بسى خونها به عبث ريخته شده است. كسى كه پيوسته در يك جا يا يك حالت يا شيداى يك معبد، يك فرقه، يك رهبر، يك باشگاه ورزشى و يك حزب و يك باور بماند؛ كم كم معبد خود را چنان برتر و بحق مى داند كه هرچه جز آن است، پيشاپيش در نظرش منفور يا دشمن يا نجس يا اجنبى يا ميكروب يا خس و خاشاك مى آید.
مثالى زندهتر بزنم كه احتمالا با آن نا آشنا نباشيد. هستند كسانى كه چون حاكمان را به اعتقاداتِ دينىِ خود وابسته مى دانند، حرف و سخن و تحليل كه هيچ، اگر اين حاكمان جلویِ چشمشان هم سر ببرند، باز دست از ارادتِ خود نمىشويند. اينجا ديگر بحثِ خرد و منطق نيست. مسئله رؤيايي بيمارگونه در بيدارى است كه بازماندۀ عصر اساطير است. در گوششان رفته كه بشار اسد يعنى يك شخصِ محورِ مقاومت عليه اسراييل و حاكمانِ سنىِ منطقه. و هيچ امكانِ ديگرى هم وجود ندارد كه محورِ مقاومت در جايي غير از كالبدِ اين درازِ ديلاق باشد. حالا جنايات و مفسدههاى اين جناب از اسراييل كه هيچ، از جنايات هيتلر و استالين هم بيشتر بشود، باز هم شك نبايد كرد كه سوريه مساوی است با بشار اسد. و محور مقاومت در برابر ظلم!! مساوی است با اين آدمى كه براى حفظِ خود با مشاورۀ سرداران ما، از هيچ خشونت و تجاوزى عليه هموطنانِ خودش شرم نمى كند.
ابدى ساختنِ شعارها و حيثيتى كردنِ مسئلههايي چون انرژى هستهاى و مذاكره با آمريكا، همه اين ها از هرچه كه بگذريم، نتيجۀ آن است كه سرنوشت يك ملت هفتاد رنگ با عقايد و مذاهب و اقوام گونهگون، افتاده است دستِ عدهاى كه مىگويند اين عقيده، اين مرام، اين مشىسياسى و جنگى، بهترين و بحقترين است، چون مادرزادى مالِ من بوده است. حتى يك لحظه به گمان و به انصافِ نداشتۀ اين افرادى كه پرونده و كارنامه آنها جز ترورها و آدمكشىها و لشكرسازىهاى بسيار پر هزينه و بدفرجام نيست، نمى رسد كه:خب، عقيدۀ من اين است، چه ربطى به ملتى دارد كه كمترين نقشى در انتخاب من نداشتهاند؟. دوستى مقالهاى معرفى كردند از نيويوركر كه طبق آن، اين بزرگسالانِ كودك مانده، هفت بيليون دلار براى كمك به اقتصاد سوريه و در واقع به دوامِ اسد دادهاند. من ماندهام كه انسانى كه نسبت به هموطنانِ پيرامون خود هيچ رحمى ندارد و هيچ حقى، حتى انتقاد را در روزنامهها قائل نيست، چطور ممكن است غمخوار انسانهاى دور دست باشد؟
مطالب كمى از بحث اصلى خارج شدند. كمى كه نه، خيلى. اما چون نيك بنگريم اين مصائب، خود نشان از توهمات اسطورهاى و بيمارگونهاى دارند كه ناخودآگاه جمعى و تاريخى همچون ژن روانى نسل اندر نسلى به فرهنگ عمومى منتقل كردهاند و فرهنگ تنها وقتى مى تواند از بيمارى فناتيسم و نارسيسم (تعصب و خودشيفتگى) رها شود كه آن را به نزدِ روانكاوى به نامِ فرهنگ كاوىِ انتقادى ببريم تا رؤياهاى نامعقول و اسطورهاى آن را، شرحه شرحه تعبير كند و اين تعبير يعنى آوردن ناخودآگاهى آن به سطح آگاهى.
فردوسى در مقامِ راوى اسطورههاى ايرانى، الزاماً لازم نيست به آنچه روايت مى كند عقلاً هم باورمند باشد. او نسبت به دورانِ كيخسرو، در عصرى زندگى مى كند كه عصرِ اساطير نيست، پس گرچه خود، قهرمانان و ماجراها را تماماً نيافريده اما با قوۀ خلاقۀ شگفتانگيزى، نماد پردازىِ اساطيرى را معنا بخشيده است. اين فرضى است كه در موردِ شگفتىهاى قدسى كيخسرو، ناديدهاش نبايد نهاد يا دستكم درخور تأملاست.
كورس
ريشه ها ١٢٣
افزودهاى به تأملات در ماجراى كيخسرو
٢٣- يكى از هدفهاى روشنگرى و روشنگران سده ١٨ ميلادى، رهايشِ انسانها از اسطوره، از راهِ خردورزى و انديشيدنِ بخردانه بود. كمابيش همه فيلسوفانِ روشنگرى نيك مى دانستند كه اسطوره، صرفا ماجراهاى غير واقعىِ زندگىِ خدايان و الههها و غولها و نيمه خدايان و رابطه آنها با حياتِ اجتماعى و شهر دارانۀ انسانها، نيست. اسطورهها اصلاً موضوعيت پيدا نمىكردند، اگر ذهنيتهاى انسانى كه قابليتِ قبولِ آنها را داشتند، وجود نمىداشتند. طور ديگرى بگويم: فرض كنيد كسى در فضاىِ عمومى اعلام كند كه در كرۀ ماه عكسِ انسانى را مىبيند يا شبها مترسكِ سر مزرعه جان مىگيرد و در آبادى راه مى افتد تا جان كسى را بگيرد. اكنون باز فرض كنيد مردمى كه اين ها را مى شنوند اصلا ذهنيتِ اسطورهاى ندارند بل خرد را چراغواره راه همزيستى خود كرده و بهقول ايمانوئل كانت، از صغارت و نابالغى ذهنى خروج پيدا كرده و جرأت انديشيدنِ مستقل يافتهاند و نمىگذارند يك قيم، يا يك كشيش يا شاه به جاى آنها فكر كند و آنها نيز بى چون و چرا اطاعت كنند. در اين صورت آن خبرها نيز چون تارهاى صوتى در هوا محو مىشوند و هيچ نفوذى در ذهنيتِ جمعى نمىكنند و اسطورهاى نيز شكل نمى گيرد.
كشيشها و شاهان و همۀ مستبدانِ تاريخ كم يا بيش، مايل نيستند كه اين ذهنيتِ فريبپذير و اسطوره باور از ميان برود. چرا؟ به دلايل بسيار از جمله: چون مشروعيتِ آنها از خواستِ جمعىِ تودهها نيست، هرقدر هم كه به زورِ فيزيكىِ صرف متكى باشند براى دوامِ خود بايد خلق را اقناع كنند؛ چيزى كه، به حاكم حقانيتِ حكومت كردن مى دهد. اين چيز مازاد بر شخص عريان آنها از اسطورههايي چون موهبت الهى سلطنت، يا برخوردارى از علم و رابطه فرا طبيعى، به دست مىآيد. شاه را مردم، شاه مى كنند. در نتيجه از بركتِ فريبپذيرى انسانهاى عقب مانده و ذهنيتهاى اسطورهاى، شاه يا كشيش فراگردِ خود، هالهاى از رمز و راز مى تَنَد و كم كم خودش هم باورش مىشود كه از جنسِ مردمِ عادى نيست و اين باور در رفتارش، در لباس پوشيدنش، در نوع حضورش در ملأ عام، در طرز تكلمش، در تعارضِ خلوت و جلوتش، در نطق يكسويه و تحكم آميزش، در سرسختىاش در برابر تغيير و فكر مغاير و حتى در رؤياهايش، تأثير مى گذارد.
ديدرو مى گفت /من آخرين كشيش را با روده آخرين شاه به دار خواهم آويخت/ اما كانت شعار روشنگرى را متوجه خودِ مردم مى كرد:جرأت انديشيدن داشته باش. كم كم به ويژه در اواسط قرن نوزدهم، بسيارى از انديشمندانِ بنام، دريافتند كه گويا داستان، اين قدرها هم آسان نيست كه سر وقتِ معينى، فرد اراده كند كه از اين لحظه همۀ انديشه و گفتار و رفتارش را معقول كند. چرا كه فرد نسبت به فرهنگ و زبان و شرايط اكونوميك و خيلى از عوامل عينى ديگر، ايزوله و خنثا و بيرون از جهان و جامعه نيست. تا انسان در ترس و تشويش مى زيد، و خود را در برابر اين ترس و تشويش ناايمن و ناتوان مى بيند، تا انسان خود را در معرضِ تهديدِ بيكارى و فقر و گرسنگى و نابودى مى بيند، تا انسان همچون زنان و كودكانِ كارگر در اعماق معادنِ ذغال سنگ بايد براى نانِ بخور و نميرى مثل سگ جان بكند، اسطورههاى از در رانده شده نيز از پنجره برمى گردند، چرا كه جهل و ترس و فشارِ جانكاهِ ستم و نابرابرى، انسانها را وا مى دارد تا به جاى خردورزى، به دنبال رهايي و مُسكِن كاذب باشند و تا درد را با اسباب بى دردى مرهم بنهند. روانكاوى و كشف ناخودآگاه -كه اهميتش كمتر از كشف پنىسيلين نبود- از دلِ همين انديشههاى قرن نوزدهمى پديد آمد. ذهنيتِ اسطورهاى كه ناشى از حالتهاى بيمارگونۀ انسانهاى تحقير شده، و نوميد و تهى شده از انديشۀ بخردانه بود، به فاشيسم جواز قدرت داد، به اميد آنكه يك منجى با قدرتى ماوراءالطبيعى انسانهاى درمانده را به عزت و سرورى برساند. حتى در سده بيست و يكم نيز برخى انديشمندان از اسطورههاى نو سخن مى گويند.
من ترديدى ندارم كه انسان از هر طرف كه رود براى رفع مشكلاتش راهى جز كاربردِ خرد ندارد. اما همين كاربردِ خرد در سطح اجتماعى، به آن آسانى كه ما فردا با استدلال رياضى يا منطقى، صدق و كذبِ حكم يا گزارهاى را مبرهن مى كنيم، نيست. رخدادهاى اجتماعى، منطقى ديگر دارد. در جامعه، نفرتِ انباشته چون منفجر شود، رهنمودِ كانت به آسانى نمى تواند آن را منقاد خرد كند. فرد در سرمستىِ كينهكشى جمعى، خود را گم مى كند. تا تعارض و كشمكشِ راستى و دروغ، داد و بيداد، زورمند و ستمكش، دارا و ندار، ارباب و برده و بسيارى تعارضات ديگر در زهدانِ جامعهاى در تنش و كشمكشاند؛ بنا به تجربۀ تاريخى جامعه – و نه فرد – خواهشها و نمايشها و نيازهاى ناگزير و كينهها و شيدايي هاى افراطى عقلانيت و وجدان نيز از تعرض و تاراج در امان نمانده و نمى ماند.
در زمان فردوسى نيز چنين واقعيتى جارى بوده، و برهان آوران مشائى يا آن را در نيافته بودند يا به آن بى اعتنا بودند. اما حكمتِ فردوسى دقيقاً همين كشمكشهاى زنده و پويا را روايت و تعبير مىكند. فردوسى از خلال رواياتِ اساطيرى و آنچه خود خلاقانه بر آنها افزوده است، مى كوشد تا ذهنيتِ اسطورهپذيرِ ايرانى را همچون روان شناسى از خواب بيدار كند و ناخودآگاهىِ تاريخى و جمعى را از خود آگاه كند. چگونه؟ در قسمت بعد خواهم گفت
كورس
ريشه ها ١٢٤
افزودهاى به تأملات در ماجراى كيخسرو
٢٤- فردوسى با روايتِ اسطورههاى ايرانى و آوردنِ بخشِ تاريخى در پىِ بخشِ اساطيرى و حماسي يا پهلوانى، مى كوشد تا ذهنيتِ اسطوره پرور ايرانى را به سطح آگاهى و وجدان ملى و حتى بشرى درآورد، اما چگونه؟
توضيح اين نظر نيازمند فهمِ فضا و جهانبينىاى است كه اشخاصِ شاهنامه به ويژه پيش از ظهورِ تاريخىِ زرتشت، در آن زندگى مىكنند. اين، مهمتر از كشف دين ومذهبِ شخصِ فردوسى است. با اين همه، اگر كسى در اين مورد كنجكاو باشد، من به مقالۀ دينِ فردوسى نوشتهۀ شروين وكيلى ارجاع مىدهم كه از طريق جستجوگر گوگل در سايت سوشيانس به آسانى دسترسپذير است.
اين پژوهشگر بناى تحقيقش را بر دو ركن نهاده است:يكى متنِ شاهنامه و دو ديگر بافت و همتافت نيروهاى مذهبى و سياسىِ زمانِ فردوسى به ويژه در خراسان بزرگ. در بخشِ درون متنى، روش نويسنده چينشِ چند بيت از كل متن و سپس استناد به آن نيست. فردوسى در كلِ شاهنامه؛ هم خلفاى راشدين، هم سلطان محمودِ سنىِ متعصب و هم بيش از اين دو، دينِ زرتشت و از آن بيش، آيينِ پيشا زرتشتى را ستوده است. هركس مى تواند با چينشِ بخش موردِ علاقهاش از ظنِ خود يار فردوسى شود. اما آقاى وكيلى همه اين موارد را بررسى مىكند و روش او شمارشِ آمارى كليد واژهها و ادبيات خاصِ هر دينى است. ماحصلِ تحقيق اين است كه بنا به متن شاهنامه، فردوسى نه به اسلام گرايش دارد، نه به زرتشتىگرى. وقايع برون متنى هم نشان مى دهند كه فردوسى در دربار محمود، انگِ رافضى مىخورد و هنگامِ وفاتش نيز شيخ شهر با ادعاى گبر بودن، اجازۀ دفن او در گورستانِ مسلمانان نمىدهد. مهمترين منبعِ نويسنده نيز تذكرۀ فردوسى در چهار مقاله نظامى است كه تقريبا نود سال پس از مرگ فردوسى نوشته شده و از نظر تاريخى، نزديكترين سند به دورانِ حياتِ فردوسى است. اما آنچه مسلم است، يكتاپرستى فردوسى است. تفصيل استدلالهاى نويسنده را اگر مايليد، خود مى توانيد دنبال كنيد.
قبلا گفته شد كه فردوسى شاهنامه را تماماً خود خلق نكرده اما خلاقيتش را در كاستنها و افزودنها به كارگرفته است. فردوسي، ماجراى كيخسرو را از تفسيرهاى زرتشتى پيراسته است. نبردِ قهرمان ملى و مردمى يعنى رستم با پهلوانِ دينپرور و زرتشتگرا يعنى اسفنديار را، خلق كرده است. آنچه هنرمند خلق مىكند، مىتواند بازتابى از گرايش او باشد. رستم، چشم رويينتنِ مقدس را با تيرِ گز مىزند. گشتاسب كه در متونِ اوستايي در حد قديسين است به چشمِ رستم، شاهى است طمعكار و تنگ چشم كه از بيمِ تختِ خود، فرزندش را براى بستنِ دست رستم و در حقيقت براى خودكشى، به جنگِ رستمی مى فرستد كه به چرخ بلند هم اجازه نمىدهد تا دستش را ببند. اين را داشته باشيد.
از سوى ديگر شاهنامه در تقدسِ هيچ شاهى به قدرِ كيخسرو، دادِ سخن نداده است. من عامداً شگفتىهاى فراطبيعى كيخسرو را يك به يك برشمردم تا اين تأكيد بر سيماىِ منورِ قدسىِ او را، برجسته كنم. علتِ اصلىِ كنارهگيرى كيخسرو چيست؟ آيا به تصريح خود وى، علت آن نيست كه، دقيقاً ديندارترين شاه نيز مى تواند همچون كاوس و ضحاك، ابليس و اهرمن گردد؟ به تقارنِ گشتاسب و كاوس توجه كنيد: هر دو بدخواهِ فرزندند. پس كيخسرو ناگفته بيم دارد كه حكومت و قدرتِ مطلقه، او را نيز به سرنوشت گشتاسب دچار كند. پس تا چنين نشده، خود به دست خود بهتر است در كنارِ گنجينههايي كه به ديگران بخشيده، گنجينۀ تختِ شاهى را نيز به پسرش ببخشد و به جاى آنكه پسر را از خود دور و بقتلگاه بفرستد، خود، از پسر و از همه وسوسههاى نهفته، دور شود.
اكنون بر مىگرديم به معناى دين. اين واژه از دئنا دقيقا معادل conscience فرانسه و انگليسى است به دو معنا: آگاهى و وجدان. از همين رو در ايران باستان، دين الزاماً به دين و پاكدين يا دينِ خوب نيست. به همانسان كه وجدان ممكن است، فاسد يا سالم باشد. اين وجدان هر قدر نيز كه ملهم به سروشِ يزدانى باشد، در اوج قدرت در معرض فساد قرار مىگيرد. فردوسى، ناخودآگاهى اسطورهاى و تقدس باورِ ايرانى را به چه چيزى متوجه مىكند؟ آيا ممكن نيست به خليفه مستبد و بى وجدانى كه سلطان محمود از او لقب يمينالدولة و الدين گرفته است؟ آرى، در آينه اسطورهها فردوسى اين آگاهى را مى دهد كه تنها كاركرد دين، كاركرد وجدانى است كه در درون ماست و اين وجدان مىتواند مقدسترين حاكم را در هنگام قدرتگيرى، به اهريمن و دجال تبديل كند. اين دئنا يا وجدان-و نه فقط علم و آگاهى-شاخصۀ آيين كهن و پيشا زرتشتى ايران است. مزديسنا و اهورمزدا حتى پيش از زرتشت، خداى بزرگ اين آيين بوده كه در خرد، داد و مردم؛ مظهريت مى يافته است. فردوسى يك گام با كانت فاصله دارد. اين فاصلۀ فرهنگ دينى است كه به هر حال آسمانش بايد بر زميناش حكم راند. فردوسى، دخالت اين آسمان را به حداقل مى رساند.
كورس
ريشه ها ١٢٥
افزودهاى به تأملات در ماجراى كيخسرو
٢٥- دين يا دئنا (در سانسكرست و گات ها و اوستا) از دا به معانى است كه مهمترين آنها آگاهى و وجدان است. براى مثال دينكرد همان كردار وجدانى يا اخلاقى يا تقريبا همان خرد ورزي يا عقل عملى است. لفظاً و معناً هم واژۀ دين و هم واژۀ اهورامزدا در آيين كهن ايرانى پيشا زرتشتى كاربردى داشته به همان معنايي كه عرض كردم و خواننده خوشبختانه با امكانات اينترنتى اگر اشتياق داشته باشد مى تواند در اين مورد بيشتر تحقيق كند.
با ارجاع به مقالۀ دينِ فردوسى نوشته شروين وكيلى در سايت سوشيانس؛ بر اين نتيجه رفتيم كه هم متن شاهنامه و هم بافت اجتماعى و سياسى ايران در زمانِ نوشته شدنِ شاهنامه، از جمله كشمكشِ سه نيروى ديلمى و سامانى و غزنوى و رويكردِ هر يك از آنها به استبدادِ دينى و نژادىِ خليفۀ عباسى و عقبهاى كه در جنبشهاى فرهنگى و نظامى استقلال طلبانۀ ايرانى از زمان ابن مقفع و حلاج و بابك و ابومسلم و حتى تا حدى در كارهاى شاعران و حكماء مشاء و دستور نويسانِ غالباً ايرانى جلوهگر مىشود و فردوسى نيز يك حلقۀ تعيين كننده از اين سلسله است؛ در جمله، نشان از آن دارند كه فردوسى، يكتا پرستى است كه نه به ادبياتِ اسلامى گرايش دارد و نه به ادبيات زرتشتى. هر چند برخى از ابياتِ او، به فرض كه الحاقى يا مصلحتى نباشند، اين اديان را ارج مى نهند.
آنچه اما از دينِ فردوسى مهمتر است، معنا و فضاى دينى است كه پهلوانان عصر پهلوانى و حماسى و اساطيرى و پيشا زرتشتى با آن پيوند دارند و گرچه به قول ذكاءالملك فروغى؛ فردوسى گاه گويي فراموش مىكند كه ماجراهاى شاهنامه در روزگار پيش از اسلام و در بخش عمدهاى، پيش از دين زرتشتى مىگذرد، اما من با اجازه شما، اين خردهگيرىِ فروغى را كه عملاً در قرن نوزده و فكراً در قرن هيجدهم مى زيست، به اين گونه بازنگرى مى كنم و كردهام كه: فردوسى به روايات پيشينيان پايبند بوده، اما همۀ هنر او، همۀ خلاقيت بى همتاى او، افزون بر شيوۀ بيان و توصيف و واژه آرايي و خلاصه فرم؛ در دخالتى است كه در معنا يابى و نمادپردازى و فرا آوردن اسطوره به سطح وجدان و آگاهى ايرانيانِ اسطورهپرورِ زمانِ خود كرده و در اين راه برخى عناصر داستانى را از خود آفريده است. اين دريافتهاى من البته بدهكارِ پژوهشگرانى است، كه منباب نمونه پيكارِ رستم و اسفنديار و شخصيتِ رستم را ساختۀ خودِ فردوسى مىدانند و اين دومى يعنى رستم را چندان مرتبط به سردار اشكانى يا سكايي به همين نام نمى بينند.
ذهنى كه اين دخالتها را كرده و به يارىِ نيروىِ آفرينشگرش از يا به روايتها، چيزها پيراسته يا افزوده است، از افق زمانىِ خاص و از بافت و همتافت زمانِ خودش برآمده است. فرزندِ زمانۀ خود بوده است و من نيز بر خود مىدانم كه فراوردۀ هنرىِ هزار سال پيش را در دامِ مفاهيمى چون دموكراسى و سكولاريسم كه در عصرِ فردوسى و در آن فرهنگِ دينى كه حتى بر انديشههاى تغييرخواه، محيط بوده است، نيندازم. فردوسى در سيسالى كه شاهنامه را مىنوشته و در دورانى كه اساطيرى به حساب نمىآيد، بسي بعيد است كه شرايطِ فرهنگى و سياسى زمانِ خودش، در وى بى اثر و در نوشتهاش بى رد و نشان ماندهباشد.
نقش فرهنگ، نقش روح قومى، نقش كشمكش آگاهانه با گفتمان و ايدئولوژى يا باورهاى نا انديشيده و بعضا كاذب تودهاى، نقش خود زبان، نقش ميلها و بيزارىهاى روان شناختى، نقش چيزى به اسم ساختارهاى زبانى و سنتى و تابوها و خطوط قرمز خطرناكِ آنها و مانندِ اينها، در نوعِ تفسيرِ مفاهيمى چون خدا و آسمان و داد و بيداد و حق و ناحق و غيره تازه از سده نوزدهم است كه مورد توجه انديشمندان قرار مى گيرد. انديشۀ قرن هيجدهمى فروغى نمى توانسته برخى از آميزشهاى زمانىِ شاهنامه مثلا زند و اوستا خوانىِ كيخسرو را از اين ديد، ببيند.
————————-
محمد نوری زاد
سلام کوروس گرامی
بر خود لازم میدانم از این همه هیجان و خردمندی و غیرتمندی و پشتکار و نگاه عالمانهی شما نسبت به حساسیتهای تاریخی و عصری سرزمینمان سپاس گویم. دست شما و قلم شما را میبوسم و از این که در کنار شما و سایر دوستان خردمندمان بر این راه ناهموار راه می پوییم بخود میبالم و خدای را بر اینهمه سرمایهای که نصیب ما کرده سپاس می گویم.
با احترام و ادب: محمد نوری زاد
————————-
كورس
دنبالۀ بند 25
دين كه در قرآن نيز وارد شده است در اصل همان دئنا(سانسكريت، گات ها و اوستا) است. يزدان كه در شاهنامه بيش از هر واژهاى براى ناميدن خدا به كار رفته است با يسن (نيايش) و جشن و يزد همريشه است. اهورامزدا نام ديگر يزدان است كه پيش از زرتشت نيز در آيين كهن ايرانى كاربرد داشته و در خرد و داد و خلق، مظهريت مى يافته است. اين خداى يگانه و برترى بوده كه زير دستِ او ايزدها و ايزد بانوهايي چون اناهيتا، تير، ميترا، بهرام، ارته، رشن، فروشى، زامياد و هوم مأمور خويشكارىهايي نيكو در پاسداشتِ زندگىِ گيتيانه و پيكار با ديوها و سرپرست آنها اهريمن يا مظاهر شر و بدى و مردم ستيزى و نيستكارى و دروغ و جادو، بودهاند.
همان سان كه در داستانِ كيخسرو و سياوش ديديم، كاركردِ يزدان، ياورىِ انسان در پيراستنِ گيتى از شر و بدى و بيداد و آراستنِ آن به خير و نيكى و داد، است. مثالهايي از كراماتِ عارفان از تذكرةالاولياى عطار آورديم كه به غايت شگفتانگيز و گاه بيهوده بودند و خودِ عارفان نيز گاهی بر اين بيهودگى خستو بودهاند: بر آب روى خسى باشى، در هوا پرى مگسى باشى، دل به دست آر تا كسى باشى.
شگفتترين دخالتهاى يزدانِ فردوسى به داستانِ سياوش و كيخسرو مربوطند كه چون نيك بنگريم، شگفتانگيزى آنها بسى كمتر از كراماتى چون بارش من و سلوى از هوا ست. اين شگفتىها كه برخى از آنها چون رويش گياه از خون سياوش، دلالتى نمادين نيز دارند، همه در جهتِ رفعِ آفت و بلايي اجتماعىاند. مسيرِ ياورىِ يزدانى از آسمان به زمين است. ايزدها و ايزد بانوهاىِ آيينِ كهن در آيين زرتشتى به فرشتگان تبديل مى شوند. و زرتشت براى ناميدنِ خداىِ زرتشتى از همان لفظِ اهورامزدا استفاده مىكند. همچنان كه در قرآن، خداى يگانه و نازاييده و نازا و بى كفو و مانند و قائم به خود و صمد، الله، ناميده مىشود. هم الله و هم اهورامزدا، به ترتيب پيش از پيامبر اسلام و زرتشت نيز نامِ خدايي بودهاند ناديدنى و بزرگتر از ايزدها و ايزد بانوها و بتها.
متن شاهنامه مىرساند كه فردوسى در معنابخشى و معنا يابىِ يزدان يا جهان آفرين، رويكردى آزاد داشته است. آيين كهن ايرانى در شاهنامه احتمالا متأثر از زمانه خود فردوسى از شرك زدوده مى شود. در عينِ حال، يزدانِ فردوسى ناظر بر كفر و ايمان نيست و اين كليد واژههاى اسلامى و همچنين شريعت و فقه -حتى شريعت و فقه موبدان عصر ساسانى- در شاهنامه ظاهر نمى شوند، مگر در مقامِ روايتِ مناظرۀ مزدكيان و موبدان. بخش عمدۀ اين مناظره و در واقع مقاتله، باقى مانده است و دوستان مى توانند آن را در اينترنت جستجو كنند و دربارۀ آن، خودشان داورى كنند. من بسنده مىكنم به اين نظر كه، در اين مناظره، مزدكيان بر دينِ حكومتى اشكالاتِ اجتماعىِ عدالت خواهانه و اساسى وارد مى كنند. اما موبدان آنها را با مشتى احكامِ فقهى خشك و نابخردانه پاسخ مى گويند و سرانجام نيز كاشف به عمل مى آيد كه كلِّ ماجرا، دسيسهاى براى گردآورى مغزهاى مزدكيان به قصدِ قتل عام آنها بوده است.
تمامى كارِ يزدانِ فردوسى، انسانى و زمينى است. يزدان با انسان از طريق سروش و گاه نيرو بخشى براى شكست دادنِ ديوان و جادوگران، پيوند برقرار مىكند. شاهنامه همه سر نبردِ اخلاقى خير و شر است كه هنوز هم در جهان جريان دارد. اما اين خير و شر كه جايگاهى مطلق و تغيير ناپذير ندارد، با سنجه كفر و ايمان يا مؤمن و بى دين سنجيده نمىشود. اساسىترين سنجۀ خير و شر يا بد دينى و بهدينى، كردار اخلاقى است و كردارِ اخلاقى بر دئنا يا دين به مفهوم خاصى مبتنى است كه تقريبا از وجدانِ خودِ انسان مى جوشد. بى هيچ ترديدى، دشمن در شاهنامه، همان دژ انديشى و بدخواهى است كه فردوسى بارها آن را به گونههاى بسيار و با واژههاى مختلف بيان كرده است.
كيخسرو وقتى همه بدمنشان و پدرسالار و منشأ آنها يعنى افراسياب را نابود مى كند، ناگهان در غايت شگفتى، دلنگران وسوسۀ بدمنشى در درونِ خود مىشود. عجب طرحى در داستانِ كيخسرو ساخته و پرداخته شده است! چه نبوغِ بىهمتايي در چيدنِ قطعاتِ پازلِ اين داستان در كار بوده، چه توازى و تقارنِ سنجيدهاى ميان انديشه درون و رخدادهاى برون برنهاده شده. افراسياب خونش در رگهاى كيخسرو است؛ نامقدس نياى مقدس است. دئنا از بهدينى به بد دينى سيلان دارد، دئنا در درون ماست. به تعبير مسيحا ملكوت آسمان در درون شماست. اما فردوسى مى افزايد همچنين لوسيفر و اهريمن. به ياد فيلم آخرين وسوسه مسيح مىافتم آنجا كه عيسى مى گويد: لوسيفر در درون من است. دئنا تنها آگاهى نيست، وجدان اخلاقى نيز هست. درست همچون واژه conscience كه هم معناى آگاهى مىدهد و هم معناى وجدان.
فيلسوف معاصر كه مى كوشد با توجه به اوضاع كنونىِ جهان ما، معناىِ جديدى براى ايدئولوژى وضع كند، مىگويد:ايدئولوژى ديگر آگاهى كاذب يا ناانديشيده نيست. مسئله آن نيست كه آنها نمى دانند چه مىكنند. مسئله آن است كه خوب هم مى دانند چه مىكنند اما خود را به ندانستن مىزنند. ايدئولوژى اكنون در cynicism يا كلبىگرى مدرن خود را نشان مىدهد. در اين باره در كامنت بعد با مثالى ساده مطلب را توضيح خواهم داد. با سپاس بسيار از نوريزاد مرد دينكرد و عمل اخلاقى و انسانى و با تشكر از همه دوستان دردمند.
تنها چیزی که متصور به حقیقت است این که زمان گذشت و میگذرد اما این ولایت و این فضاحت چه نقش أفرین بود برای نابودی کامل این عبا و عمامه چندین هزار ساله سابقه. و این فرسایش چه جانانه به ریشه خویش جولان تاخت
سلام٬ از اینها می پرسید که شما را:
در کنار ناجوانمردان؟ بی وطنان؟ بد اخلاقان؟ بی سوادان؟ بی مغزان؟ دزدان؟ آدم کشان؟ اجیر شدگان؟ بی ریشگان؟ قلچماقان؟ شعبون بی مخ ها؟ یا همه ی اینها؟ کدام یک؟ و…..
آقا ! بغیراز اندکی از اینها همه شان بچه های سر راهی وبزرگ شده وتعلیم دیده در پرورشگاه ها
هستند٬ واز این موجو…….نباید انتظارآدمیت داشت .
والسلام نماز وروزه قبول
مهران
جناب مرتضی گرامی
در رابطه به کامنتی که بجناب سید ابوالفضل در مورد سکو لاریسم و جواب ایشان به جناب مزدک نگاشتید:
تا به حال بسیاری از متن ها و جوابیه های شما را در مسائل دینی و فقهی جالب و آموزنده یافتم ولی در این مورد بخصوص حکومتی مطالبی را فرمودید که بنظرم عجیب آمد . بشریت در چند هزار سال گذشته انواع حکومتهایی را که که ذکر نموده اید , از نوع دینی و غیره را, تجربه کرده و بلایای کل را از نزدیک چشیده. سیستم سکولا ر دموکراتیک هم البته نقایص خود را دارد ولی در طول همین عمر کوتاه خود مزایای خود در بسیاری از جوانب زندگی انسانها را بر سیستمهای دیگر نشان داده و کمترین شانس را به اشخاص و گروهای مستبد برای رهبری و حکومت دراز مدت داده است. و شاید هم به همین دلیل احتیاج به تغییر و رفراندوم اساسی در این مدت نداشته است .
بنظر این حقیر بحث در مورد سکو لار بودن بودن یا نبودن جوامع پیشرفته نیست. جامعه ای که بخواهد بر اساس عدالت و تساوی بین جمیع شهروندان خویش استوار شود فعلا چاره ای بجز سکولار بودن ندارد و بهمین خاطر است که جوامع مدرنی که بر اساس دموکراسی بنا شده اند مجبور به سکو لار بودن هستند. البته آگاهید که جوامع سکولار یک نوع نیستند . در جامعه ای سکولار مثل امریکا رئیس جمهورش هنوز با دست گذاشتن بر روی انجیل سو گند یاد میکند و ملکه انگلستان هم هنوز در راس کلیسای پروتستان ان کشور است ولی چنین امو ری در جامعه سکولار فرانسه کاملا بی معناست و دین هیچ نقشی را در هیچ سیستم اداری ان کشور بازی نمیکند. بحث در این است که آنچه بنظر میرسد از نظر شما و جناب سید عزیز پنهان مانده اینست که مزییت جوامع سکولار کشورهایی که شما از انها یاد کردید در حکومت مردم بر مردم و اداره جامعه بر اساس رای اکثریت نیست (هرچند این دو پایه های حکو متهای دموکراتیک هستند) بلکه این مزیت در سعی به عمل به و رسیدن به هدف غایی دمکراسی که همانا آزادی فکر, آزادی عقیده, آزادی بیان , آزادی مطبوعات و اجتماعات و مهمتر از همه حمایت از آزادی حقوق اقلیتها است ( بدین معنا که اگر ٩٠ درصد جامعه سفید پو ست یا مسلمان باشند نمیتوانند به صرف رفراندوم و رای اکثریت حقوق ده درصد سیاه پوست یا غیر مسلمان را ضایع کنند ). بهمین دلیل جامعه ای که خود را طرفدار دموکراسی میخواند درشرایط تاریخی سابقه ادیان نمیتواند سکولار نباشد چونکه هر یک از ادیانی که شما نام بردید خود را بر حق و بقیه را یا کافر یا مشرک یا اهل ذمه یا …. میداند و بهمین دلیل در حکومتی دینی فورا شهروندان به گروهای شهروندان دست اول و دوم و سوم و… تبدیل میشوند . مثلا همین معضل بهائیان ایران را بنگرید که از کلیه ادارات و شغلهای دولتی رانده شده و از دانشگاهها اخراج میشوند و حتی اساتید دانشگاه های آنلاین و آزاد این جامعه به جرم تدریس زندانی میشوند و همین ظلم است که رادمردانی چون نوریزاد را به بوسه زدن بر پای پسر اساتید موسسه علمی بهاییان ایران وا میدارد و جم کثیری از روشنفکران و اساتید غیر بهایی را به نوشتن نامه “ما شرمگین هستیم …” میندازد. اگر همین قدرت حکومتی در دست گروهی ازسنیان تندرو بیفتد همین ظلم را به شیعیان و بقیه خواهند کرد و تاریخ هم هنوز جنایات مسیحیان و یهودیان و بوداییان و هندوان و زرتشتیان به قدرت رسیده را از یاد نبرده به همین دلیل جامعه ای که خود را از ان جنایات و قیود آزاد کرده نمی تواند بقول شما “هر بیست سال یکبار در باره نوع و مدل حکومتی خود نظرخواهی و رفراندوم آزاد کنند و به هرچه که اکثریت ملت هر محدوده جغرافیائی رای دادند ملتزم شوند. ” درست است سکولاریسم هم یک عقیده گروهیست و به همین دلیل هم نوعی ایدولوژی بنظر اید ولی در سکولاریسمی که بر مبنای دمو کراسی پایه گذاری شده انسان محور است و هیچ ایدولوژ ی را, حتی نفس سکولاریسم را , برتر از اانسان نمیشمارد و هیچ وقت اجازه نمیدهد که شخصی صرفا بخاطر افکار یا مذهبش یا نژادش از دانشگاه اخراج شود و از شغل دولتی محروم گردد یا بخاطر اینکه دینش را عوض کرده کشته شود.
با احترام
دوست عزیز در جلو پنجره ای که هم اکنون می نویسم. دیگر هیج چشم اندازی به دور ندارد. هر سه ماهی یک برج 7 طبقه یا 10 طبفه از زمین میروید. به شهرداری تلفن زدم گفتند فورن رسیدگی می کنیم. گفتند ادرس بدهید گفتم همه ساختمان های این منطقه خلاف دارند بعضی یک سانتی متر زمین اضافی ندارند. برج 10 طبقه ساخته اند. گفت من باید ادرس مشخصی بنویسم . ادرس دادم. یک مهندس بسیار مودب 2 روز بعد تلفن زدو گفت من پرونده این ساختمان را دیده ام خلافی ندارد. گفتم در جلو ساختمانتابلو 5 طبقه جواز دارد 7 طبقه ساخته اند. گفت یک طبقه را خلافی داده اند و اضافی ساخته اند گفتم طبفه دیگر چیست. گفت 2 طبفه دیگر جواز پارکینگ زیر زمین داشته است. گفتم این روی زمین است و پارکینک نیست. گفت شما مهندسی نمیدانید. من چک کرده ام زیر زمین بوده است. یعنی مثلن 1 سانتی متر ان زیر زمین بوده است. گفتم پارکینگ نیست گفت ما جواز پارکینگ داده ایم سازنده خلاف کرده است. گفتم این کوجه به این باریکی وقتی همه خانه های یک طبقه به 7 یا 10 طبقه تبدیل می شود ایا شهرداری فکر امد و شد ماشین ها را کرده است . گفت بر طبق قانون همه زمین ها را میتوان خراب کرد و 5 طبقه ساخت.
فردای ان روز دیدم اقای مهندس مشکل را حل کرده است. دستور داده است تابلو جلو ساختمان را بر داشته اند.
دوست عزیز آقا شهرام
از توجه و ابراز لطف شما متشکرم ،همچنین از متانت و ادب در گفتارتان
دوست گرامی آنچه در کامنت مورد اشاره شما عرض شد ،باصطلاح منطقی دلیلی نقضی بود در برابر طرفداران وطنی سکولاریسم ،اگر دقت کرده باشید ،این بیان نقضی ناظر به تقاضاهای مکرر سکولاریستهای وطنی مبنی بر لزوم رفراندوم تغییر نظام یا رفراندوم تغییر قانون اساسی بود ،من خواستم بگویم اگر خاستگاه این تقاضا ،سکولاریسم و دمکراسی های موجود در جهان معاصر بعد از جنگ دوم جهانی است ،سکولارها که بنیان های فکری خویش را بر آزادیهای لیبرالیستی در غرب مبتنی کرده اند طبیعتا باید پاسخ این سوال را ارائه کنند ،البته این سوال تنها متوجه سکولارهای وطنی نیست ،این سوال در اصل متوجه مهد دمکراسی سکولار یعنی امریکا و اروپای غربی نیز هست.
اینکه جنابعالی در ادامه گفتارتان سخن از جبر بمیان آوردید( که در چنین عبارتهای ظهور یافت :”” به همین دلیل احتیاج به تغییر و رفراندوم اساسی در این مدت نداشته است”،”فعلا چاره ای بجز سکولار بودن ندارد ،و بهمین خاطر است که جوامع مدرنی که بر اساس دموکراسی بنا شده اند مجبور به سکو لار بودن هستند””) ،این یک عدول واضح و آشکار از اصول دمکراسی و ادعاهای سکولاریستی است،شگفت است که طرفداران دمکراسی سکولار ، در صددند حکومت های دینی را ملزم به اصولی (آزادی و دمکراسی و حق انتخاب مدل حکومت و قانون اساسی) کنند که وقتی خود آنها ملزم به رعایت آن می شوند ،سخن از جبر تاریخی بمیان می آورند.
عنایت کنید که این تحلیل شما با عبارات دیگرتان “”بلکه این مزیت در سعی به عمل به و رسیدن به هدف غایی دمکراسی که همانا آزادی فکر, آزادی عقیده, آزادی بیان , آزادی مطبوعات و اجتماعات و مهمتر از همه حمایت از آزادی حقوق اقلیتها است “” ناسازگار ست ،زیرا اقتضای چنین آزادیهایی که از آن سخن می گویید این است که مردم هر منطقه هرگاه بخواهند بتوانند نوع یا مدل حکومتی خویش را تغییر دهند و اگر از این مبانی لیبرالیستی عدول کنیم و سخن از جبر بگوییم که الا و لابد مردم باید الی الابد نظامهای سکولار را بپذیرند ،پس ما چه ایرادی به جمهوری اسلامی داریم؟! خوب جمهوری اسلامی هم می تواند بگوید بعد از انتخاب اول مدل حکومت دیگر جبر است و باید همه اینرا بپذیریم!(دقت فرمایید باصطلاح الکلام الکلام) هیچ تفاوتی نیست ،بنظرم اینجاست که آن پیشنهاد این بنده جایگاه خود را بهتر پیدا می کند که مثلا تحت اشراف سازمان ملل همه حکومت های ربع مسکون ملزم باشند که مثلا هر بیست سال یا کم یا زیاد کرامت مردم خویش را با رفراندوم و نظر خواهی مدل حکومتی یا نوع قانون اساسی مراعات نمایند،در اینصورت نه جمهوری اسلامی خواهد توانست الی الابد استصحاب حال سابقه رای مردم ی سال قبل را کند و نه جوامع سکولار پدید آمده پس از جنگ جهانی دوم مجال چنین کاری خواهند یافت که بگویند نطام سکولار جبری تاریخی است! خوب دوست عزیزم این گونه راحت تفوه به “جبر” کردن چه تفاوتی با “جبر تاریخی” مورد ادعای مارکسیستها خواهد داشت؟
اینکه از فواید مختلف نظامهای سکولار گفتید ،فرق نمی کند حتی حکومت های استبدادی و توتالیته نیز دائم از حسنات و مزایای خویش سخن می گویند و این قیاس بنظرم قیاسی مبتنی بر دور و تسلسل است و یکجا نمی ایستد ،بنظرم اگر پیشنهاد این کمترین مورد توجه جامعه جهانی واقع شود دیگر هم حجت بر جمهوری اسلامی تمام خواهد شد و هم بر نظامهای دمکرات سکولار ،زیرا اگر جمهوری اسلامی مدعی حمایت اکثریت مردم از نظام مردم سالاری دینی است ،نباید باکی از رفراندوم مدل حکومت داشته باشد و هم نظامهای سکولار نباید باکی از نظرخواهی برای اصل نظام یا تغییر و تبدیل قانون اساسی داشته باشند ،و الا همین وضع فعلی است که می بینیم و می بینید ،نه جمهوری اسلامی تن به رفراندوم مدل حکومت می دهد و نه نظامهای مدعی دمکراسی سکولار!
و اگر جز این انصافی که بنده داده ام عمل کنیم هرچه طرفین بگویند چیزی نیست جز همان ضرب المثل “بائک تجر و بائی لا تجر”، یعنی هردو طرف بحث دائم می توانند بگویند چرا “باء جاره تو جر دهد و باء جاره من جر ندهد”؟!
یعنی جمهوری اسلامی به نظامهای غربی می گوید شمایان چرا رفراندوم حق انتخاب مدل حکومت نمی کنید؟ و نظامهای غربی نیز به جمهوری اسلامی می گوید چرا شما به مردم حق انتخاب نمی دهید؟! و این تسلسل بی پایان است ،در اینجا دیگر بحث رعایت حقوق اقلیت نیز جدلی می شود ،چون هردو طرف به هم می گویند ،تو مراعات اختیار و ازادی اکثریت مردم را نکردی ،حال سخن از رعایت حقوق اقلیت می کنی؟!(تامل کنید)
از توجه شما سپاسگزارم
با احترام
مرتضی عزیز
این چگونه استدلالی است؟ جمهوری اسلامی قانون اساسی اش را به همه پرسی خواهد گذاشت تنها در صورتی که کشور های سکولار نیز قانون اساسی خود را به همه پرسی گذارند؟ این را جدی می فرمایید یا شوخی می کنید یا این که کس دیگری تحت نام مرتضی سعی در تضعیف و تخریب چهره مرتضی که می شناسیم دارد؟
ساسان عزیز
خیر من خودم هستم
اما توجه کنید که بحث من یک بحث تئوریک صرف بود ،من خواستم بگویم جای خالی رفراندوم تغییر مدل حکومت در غرب و جوامع سکولار،این حجت را در اختیار جمهوری اسلامی قرار می دهد بگوید خوب همانطور که غربیها در نظام های مستقر سکولار فعلی هیچ گونه جایگاهی برای رفراندوم در مورد حکومت قرار نداده اند من هم قرار نمیدهم ،حرف من این بود و تصادفا این سوال را از شما کرده بودم ،که هم از حیث تئوریک و نظری این سوال متوجه نظام های سکولار است ،و هم از نظر تاریخی چنانکه قبلا گفتم ما بعد از جنگ جهانی دوم هیچ گونه رفراندومی برای آزادی انتخاب مردم در باره مدل حکومت نمی بینیم ،آری آنچه که می بینیم تنها انتخابات های آزاد در حوزه تغییر دولت ها یا نمایندگان پارلمانها است.
می بینید که بحث و سوال من یک بحث نظری و تئوریک است ،من نه از جمهوری اسلامی دفاع کردم و نه سخنگوی آن هستم که بخواهم وقوع رفراندوم در اینجا را مشروط به وقوع رفراندوم در غرب کنم .
نشانه حسن نیت من هم این بود که پیشنهاد عادلانه ای که بنظرم رسید این بود که با اشراف سازمان ملل همه حکومتها (اعم از مذهبی و سکولار و سلطنتی و مشروطه و مطلقه و غیرو) ملزم باشند که مثلا هر بیست یا سی سال که معمولا بزنگاه تغییرات جمعیتی و نسلی است ،رفراندومی آزاد در مورد نوع و مدل حکومتی و همینطور قانون های اساسی کنند. این مطلبی که من شخصا بنظرم رسیده که بهتر با مبانی آزادی های لیبرالیستی در غرب سازگار است و عادلانه تر از این است که نظام های مستقر از رفراندوم مدل حکومت امتناع کنند و بگویند “آش کشک خاله است همین است که هست”! اگر دقت کنید این ایراد و سوال و آن پیشنهاد هم متوجه جمهوری اسلامی است و هم متوجه نظامهای مستقر در غرب .
آیا این بحث و سوال نظری من باید موجب نگرانی جنابعالی و دیگر دوستان سکولار وطنی شود؟
بنظرم خوب است شما هم با من همراه شوید و این عیب بزرگ نظامهای حکومتی در سراسر جهان را برطرف کنیم ،البته من طالب جایزه نوبل این پیشنهاد نیستم ،شما پیشنهاد مرا با نهاد سازمان ملل مطرح کنید ،جایزه نوبلش مال شما (این مزاح دوستانه بود!)
با سلام وعرض ادب خدمت نوریزاد عزیز ؛
شمادرنگارشتان آقای خامنه ای را رهبر خطاب کرده اید ،درحالیکه هم خود وهم خدایتان وهم اکثریت مردم آزاده ایران ایشان را رهبر ایران بزرگ نمیدانند وحتی لیاقت این رهبری را برشانه های ایشان نمیگنجانند .پسچرا ازاین کلمه استفاده میکنید ؟خودایشان بخوبی وروشنی میدانند اگرهرکدام از زندانیهای سیاسی ما درمقابل ایشان به رای وانتخاب واقعی مردم گذاشته شوند ؛با اختلافی فاحش از ایشان رهبرترند .
تاجزاده عزیز قدیانی ،توکلی ،مجید دری ،بهاره هدایت و.و.وآیا فهم ودرایت وشعورشان نسبت به ایشان صد چندان نیست ؟خداوکیلی قضاوت کنید ایشان رهبری دزدان وتبهکاران وزورگویان را بخوبی برعهده گرفته اند وازمردم پاک وبی ریا مدتها فاصله فاحش.همه مجلس خبرگان باضافه شورای به اصطلاح نگهبان وباضافه شخص ایشان وبیت عریض وطویلشان به اندازه مجید توکلی درک ودرایت دارند؟ ،که اگر داشتند دراینجای مانده درگل نبودیم .من ایشانرا حتی بنام آقا کراهت دارم که صدا کنم چه برسد به اینکه رهبری مملکت را بخواهند یدک بکشند .خیلی ساده است اگرغیر ازاین فکرمیکنند خودشانرا بگذارند درمعرض رای ونظرمردم .بعد خواهند دید آبداری چی یک سازمان که به حق وحقوق خودش ساخته ویکتنه درمقابل بارگرانی دارد بارسنگین زندگی خود وخانواده اش را بدوش میکشد وحاضربه یک ریال دزدی نیست با فهم وشعورتراز ایشان نیست ؟!!!خوش بود گرمحک تجربه آید به میان —-تاسیه روی شود هرکه دراو غش باشد .
چطور است بنامید ؛ ز دانایی و شرم بی بهرگان؟
سلام- هر روز که می گذرد، اوضاع تهران بدتر می شود. روزانه صدها پروانه تخریب و نوسازی از سوی شهرداری تهران صادر می شود و روزانه هزاران نفر برای شغل و زندگی به تهران و شهر ها و شهرک های اطراف مهاجرت می کنند و متاسفانه هیچ برنامه ای برای تهران بزرگ اندیشیده نشده است. اکوسیستم تهران به سمت کویری شدن پیش می رود. روزانه میلیون ها مترمکعب آب زیرزمینی از منابع آب زیرزمینی برداشت می شود و منابع آبهای سطحی نیز کاهش روزافزونی یافته است. آلودگی هوا و ریزگردها در اطراف تهران افزایش یافته است. از سوی دیگر، افزایش جمعیت باعث افزایش ناهنجاری های اجتماعی فراوان برای تهران شده است. سرقت، جُرم و جنایت، فحشا، مواد مخدر، زورگیری و … مرتب افزایش پیدا می کند. از نظر فرهنگی نیز متاسفانه هیچ رویکردی از سوی دولت و شهرداری جهت ساماندهی فرهنگی نشده است. از نظر اقتصادی نیز وضعیت از سایر جنبه ها بدتر است. اگر در خیابان ها تردد نمایید سر هر چهار راه تعداد زیادی متکدی و بچه های گل فروش و فال فروش مشاهده می کنید. 8 سال معلوم نشد پول نفت و سایر درآمدهای کشور در کجا صرف شد. اگر سری به مغازه های سطح شهر بزنید و از کسبه سوال نمایید، از راننده های تاکسی و مسافربرهای شخصی سئوال نمایید، اکثریت از وضعیت اقتصادی خود و رکود می نالند. جالب اینجاست در برخی نقاط بالای شهر تهران و مناطق ثروتمند تهران، تعداد زیادی نمایشگاه خودرو افتتاح شده و ارزش هرکدام از خودروهای داخل نمایشگاهها بالای 500 میلیون تومان می باشد. معلوم نیست از کجا آورده اند. وضعیت تهران دقیقا شده وضعیت اصفهان در عصر شاه سلطان حسین صفوی.
وقتی آدم قران یخواند چند چیز مسلم است.-
-خدا مرد است
خدا عرب است
خدا نجوم تمیداند و روی زمین است فکر میکند دنیا مثل یک عمارت بزرگ است سطح ان صاف و سقف ان گنبدی شکل است و ستارگان به سقف چسبیده است.
برزیل و افریقا و استرالیا را نمیشناسد. جاهایی که موز و اناناس وکیوی دارد. و کانگو را نمیشناسد
دورترین نقطه به نظر او چین است.
خدا به تعتطیلات خیلی علاقه دارد کاینات را در 6 روز افریده روز هفتم را استراحت کند. مرکز فرماندهی خلق کاینات در زمین بوده است و خدا کاینات را با تاریخ زمینی ها افریده. و خودش ساعت نداشته است.
خدا که /////
خدا غیز از مردم خاورمیانه بقیه مدم جهان را یعنی چین . زاپن و را ادم حساب نکرده ته بزبان خودشان پیغمبر بفرستد..-
خدا به جنگل کنار دریا جا های حاصل خیز خوش اب و هوا علاقه نداشته تا پیامبران خود را از ان محل ها بفرستد. فقط بیابان دوست داشته.-
خدا نمیدانسته است که در هندوستان در هر دهش یک بت داشته اند تا اول برای انجا پیغمبر بفرستد.
سلام برادر يا خواهر ناشناس خدا اينطور نيست تصور پيامبر اسلام از خدا اينگونه بوده است گيرنده قدرتمند پيامبر اسلام در حالات روحي خاصي مطالبي از حقايق هستي دريافت مي كرده است به زبان مثالي برخي مطالب با گيرنده ديجيتال گرفته شده است وبسيار صاف وواضح است مانند آيات مربوط به انفاق واحسان ومحبت واكثر آيات با گيرنده آنالوگ كه ناصاف ناواضح مبهم وبرفكي است مثل آن چه شما گفتيد.