نیایش های من در زندان اوین، در حال و هوای ویرانگرِ حاکم بر سلول های انفرادی نوشته شده و در یک مرخصی که از زندان بیرون آمدم، در یک استودیوی کوچک ضبط شده است. با انتشار این نیایش و انتشار نامه ی ششم، من بلافاصله به زندان فرا خوانده شدم. چرا که شرط کرده بودند در مرخصی چیزی ننویسم. باور کنید من خود این نیایش را بیش از صد بار شنیده ام و در هر بار- به یاد عزیزان در بندمان – سخت گریسته ام. پیشنهاد می کنم این اثر را در یک فراغت چهل دقیقه ای بشنوید. در آخرهای شب. یا در حین رانندگی آنگاه که به راهی طولانی پای نهاده اید. و به یاد داشته باشید که: این، نیایشِ آهنگینِ یک زندانیِ بی دلیل است به یاد زندانیانِ بی دلیل.
محمد نوری زاد
سیزدهم تیرماه نود و سه
متن مکتوب نیایش:
خدایا ، آدمهایی مثل من، تا زمانی که گرفتار کار و زندگی و رفت و آمد متداولند ، خدایی دارند هم ردیف کارشان ، هم ردیف همسر و فرزند و دلمشغولیهای روزانهشان… خدایشان به همین اندازه است؛ ونه بیشتر. هرازگاهی به تو سری میزنند تا برای تداوم همان روند همیشگی ، حالی بگیرند و بهزعم خودشان جایی در دل تو باز کنند. تو برایشان یک رفیق ساده لوحی که به وقت ضرورت میشود سرش کلاه گذارد . تویی که با چندرکعت نماز و با چند اصطلاح قربةالیاللهی، ما را که مثل نقل و نبات دروغ میگوییم، به آنانی که دروغ نمیگویند و از دروغ متنفرند ترجیح میدهی . تویی که ما را با دست و دل کجی که داریم، به آنانی که صاف و صادقند ترجیح میدهی . تویی که انبانی از دوز و کلک های رایج مارا به لطف یک قطره اشک ، به کوهی از پاداش و ثواب تبدیل می کنی . تویی که بود و نبودت ، تنها در محدوده ی کار و کسب ما ظهور و بروز پیدا می کند . تویی که معصومانه از ما بندگان خویش ، در آشوب و در هراسی . تویی که از ترس شورش جاهلانه ی ما ، پا از گلیم خود فراتر نمی نهی . تویی که جرات اعتراض نداری تا بگویی : آهای آدم های بظاهر زرنگ ، شما خدای منید یا من خدای شما ؟
خدایا به این نتیجه رسیده ام که تو ، آنجا که پای به درون سلول انفرادی من می گذاری ، باخدایی که من در بیرون زندان می شناختم ، تفاوت داری . تو ، در بیرون زندان ، شرمنده ام خدا ، به من محتاجی ، که تحویلت بگیرم یا نگیرم ، به خلوت خود ، راهت بدهم یا ندهم ، رک بگویم خدا : در بیرون زندان ، اراده ی تو در دست من است . و تو ، هستی تا کمبود های مرا جبران کنی .
من در بیرون زندان ، سالهای سال ، با سوز و گداز ، هزار صفت جوشن کبیری تو را به زبان آورده ام ، بی آنکه هزاریک از این صفات تو را به جان جامعه ی خویش در انداخته باشم . درعوض اما ، تا دلت بخواهد ، عدل تورا ، بزرگی و علم و مهربانی و نظم و بخشایندگی تو را به خاک انداخته ام ، و به دست خود ، جامعه ام را از درک این همه شکوه و رشد باز داشته ام . اکنون ، به این رسیده ام که تو ای خدا ، در سلول انفرادی ، به خدای واقعی شبیه تری . در سلول انفرادی ، این تویی که زمینه ی احتیاج مرا در من بر می انگیزی . تویی که دست به دل ناآرام من می بری و آرامم می کنی . ناز مرا می کشی . و هیچ گاه از نفهمی ها و نابخردی های من خسته نمی شوی . مدام در کنار منی ، و از جوار من تکان نمی خوری . و من ، بی آن که خود بدانم ، ساعت ها سر به زانوی تو می گذارم و با بغض های گاه به گاه ، خود را پیش تو رها می کنم .
تو در سلول انفرادی ، انگارکه هیچ کاری ، جز این که در برابر من بنشینی و به من زل بزنی نداری . در بیرون زندان ، تو ، خدای من و خدای همه ای ، و حال این که در سلول انفرادی ، تو خدای مخصوص خود منی .
گاه به این می اندیشم که تو بنده ای غیر من نداری. تویی که با ظرافت ، مرا از بی تابی های تنهایی ام عبور می دهی . غصه ی مرا می خوری ، و صبورانه ، به چینی شکسته ی عاطفه ام بند می زنی .
قرآن که می خوانم ، حس می کنم از لابه لای کلمه ها و آیه ها با من می آمیزی . سنگینم ، سبکم می کنی ، زندانی ام ، آزادم می کنی ، زمینی ام ، آسمانی ام می کنی ، به نحوی که می توانم از جا برخیزم ، و از ضخامت دیوارها بگذرم و از پنجره های ضخیم سلول خود گذر کنم ، و بر سر ابرهای آسمان پای گذارم .
بگذار بی پرده بگویم خدا ، در بیرون زندان ، “من” خدای توام ، و در سلول انفرادی ، “تو” خدای منی .
اطمینان دارم از این که من ، مثل چوپان مثنوی با تو سخن می گویم ، از من نمی رنجی . چوپان مثنوی ، هرچه که ندارد ، صداقت اما دارد . و ما این روزها ، هرچه هم داشته باشیم ، همین که صداقت نداریم ، همین که تن به ریا و تعارف و چاپلوسی سپرده ایم ، شان خداوندگاری تو را به حاشیه رانده ایم و از پوسته ی ظاهری دین تو آویخته ایم .
خدایا در این سلول های تنهایی ، تو هستی و ثانیه هایی که به پای هر کدام سنگی بسته اند به سنگینی هزار خروار . تا زمان ، نه به کندی ، که با شخم زدن روان زندانیان سپری شود .
در اطراف ، و در مقابل سلول من ، سلول های دیگری نیز هست . با ساکنانی که عمدتا جوانند . و اغلب : بی هیچ گناه .
من در این مدت ، صدای جوانانی را شنیده ام که ضجه می زدند و از تو طلب مرگ می کردند .
معتقدم هیچ شکنجه ای برای بشر ، کشنده تر از تنهایی نیست . تنهایی ست که جوان راپیر می کند .
تنهایی است که از زندگی : رنگ ، و از خوردنی ها : طعم ، و از فردا : امید را بیرون می کشد و به دور می اندازد .
خدایا ما اینجا تنهاییم . یعنی مجبوریم که تنها با شیم .
من اینجا شاهد آسیب جوانانمان بوده ام . جوانانی که از فرط ترس و تنهایی ، بر کف سلول ولو می شدند ، خود را خیس می کردند ، و داد می زدند : بیایید ، می خواهم اقرار کنم . اقرار به هرچه که شما بخواهید .
خدایا در اینجا هرروز دیوانه ای به دیوانگان شهر افزوده می شود . استاد افسرده ای که با همه گذشته پرافتخار علمی اش ، ناخن می جود ، نابغه ای که با خود سخن می گوید ، برادر شهیدی که برهنه از سلول خود بیرون می دود .
خدایا ، تنهایی ، مبارک خودت ، شایسته ی خودت ، مختص خودت . بیا و ما را با جلوه هایی از حضور خودت شادمان کن . ما را از قعر تنهایی بیرونمان بکش ، و بر زانوانت بنشان .
گذران ثانیه های سلول انفرادی را که تلخ و جانکاهند ، و به کندی قدم های موری در یک بزرگراه ، برما هموارکن .
هرساعت اینجا ای خدا ، معادل یک سال نوری ، روان ما را می خراشد . و لبخند تو اینجا ای خدا ، معادل همه ی خنده ها و آغوش های عالم به ما شادمانی و شور می افشاند .
سپاس که سینه به سینه ی ما می نهی ، و اجازه می دهی صدای نفس های تو را بشنویم . سپاس که به نمازهای ما سرمی زنی و به ذکرهای ما روح می باری . و سپاس که به اشک های ما گرما می بخشایی ، و اشک های خود را نشان ما می دهی .
می بینی ای خدا ، در سلول انفرادی ، چگونه زبان دل زندانی گشوده می شود ؟ من گاه به لکه ای نور ، مدت ها خیره می شوم . و با همان لکه ی نور ، به کانون خورشید سفر می کنم . با صدای بال کبوتران آن سوی پنجره ی سلولم ، به دور دست ها پر می کشم . و ساعتی بعد با آغوشی پر از پرواز به سلول تنهایی خویش باز می گردم .
خدایا بیا و سر به شانه ی من بگذار ، و با های های گریه های من همراهی کن . پا به پای من اشک بریز . حسن گریه های ما به این است که چون تویی آن را می بیند ، اما کسی را یارای تماشای گریه های تو نیست .
سربه شانه ام بگذار و با من گریه کن . برای انسانی که انسان نیست . و برای انسانیتی که به تاراج رفته است . می خواهم صدای نفس های تو را حس کنم . می خواهم ضربان قلبم را با ضربان هستی ای که تو گسترانیده ای تنظیم کنم . می خواهم داد بزنم و به همه ی هستی بگویم که خدا به شانه ی من سر نهاده است و ارتعاش نجواهای مرا نیز می شنود .
خدایا دست یداللهی خود را به من بده . یا با همان دست یداللهی ات ، دست دل مرا بگیر و مرا با بی رنگی خودت رنگ بزند .
اینجا زمستان است و هوا سرد . بیا و داغم کن . بگذار من در گرمای تو آب شوم . و با بهار نفس های تو بشکفم .
خدایا هر روز مرا بکش ، و دوباره از نو حیاتم بده . این قابلیت را از من مگیر . خوشا به حال کشته ای که خونی اش تو باشی . و خوشا به حال کشته ای که تو حیاتش بدهی .
خدایا تا کنون هیچ مهندس و زندان سازی نتوانسته راه گریز تخیل را مسدود کند . پس چرا من خود را در این سلول تنگ محدود کنم ؟ پس با یادی از تو ، و به برش و سوز یک آه ، خود را به فراز ابرها می رسانم تا از آن بالا ، به تو ، و به خود بنگرم .
خدایا ، بیا بر سر ابرها قدم بزنیم . مگر نه این که تو آن قدر بزرگی که بنده ای غیر من نداری ؟ و من ، آن قدرکوچکم که خدایی جز تو ندارم ؟ تو در یک سو بایست ، و من ، که هیچ در هیچم ، در سوی دیگر . اما نه ، مگر جا و سویی هست که تو در او نباشی ؟ پس بیا مقابل هم بنشینیم . همان حکایت مقابل نشستن شاه و گدا !
پرسش نخست با من : چرا مرا آفریدی ؟ که بزرگی ات را نشانم دهی ؟ دیدم . اما فهم من کجا و بزرگی تو کجا ؟
خدایا اجازه می دهی چند مشت ابر بردارم و از همین بالا به داخل سلول های انفرادی پرتاب کنم ؟ برای چه ؟ که در نماز ، و در دعا ، و در لحظه های تلخ تنهایی ، باران شوند و از چشم ما ببارند .
اجازه می دهی از همینجا به صورت ماه ، و به صورت خورشید ، دست بکشم ؟ می خواهم بخاطر قرن ها رفت و آمد مودبانه شان ازآنان تشکر کنم .
خوب ، ای خدای خوب ، به پرسش من پاسخ نگفتی . چرا مرا آفریدی ؟ که شگفتی آفرینش عشق را ، و شیوایی اشک را نشانم دهی ؟
خدایا اجازه می دهی دستان تو را ببوسم ؟ نه از باب این که دست تو بالاترین دست هاست ، بلکه از این روی که تو ، با سرانگشتان پروردگاری ات ، اشک های بسیاری از بندگانت را سترده ای و شکستگی عاطفی آنان را ترمیم کرده ای .
خدایا بیا به سلولمان باز گردیم . دستت را به من بده . می خواهم با تو هم قدم شوم . با گام هایی به بلندی لبخند . و به استمرار اشک های تو ، اشک هایی که خدا در تنهایی اش برای بشر جاری می کند.
غذا آورده اند ، و من ، آن را برای افطار کنار می گذارم .
در این مدت ، من همیشه افطار کرده ام ، و تو ، صمیمانه ، نشسته ای و به تک تک لقمه های من نوش جان گفته ای . و من ، بردانه های برنج ، برجرعه های آب ، و برهمه ی خوردنی های خود ، نام خویش را می بینم که تو ، از گذشته های دور ، آن ها را به اسم من ثبت کرده ای تا در این سلول به کام من فرو شوند .
خدایا من دنیای شیرین با تو بودن را در این سلول تنگ ، به دنیای بزرگی که تو با من نباشی ترجیح می دهم . دستت را روی سینه ام بگذار و هراس و شتاب تپش های قلبم را آرام کن . مرا از زمینی که بدان چسبیده ام جدا ساز ، و از تعلقات بازدارنده ، بازم بدار .
خدایا دو روز است که در سلول مجاور من ، یک جوان ، سخت ناله می کند . آیه ای را که از قرآن تو ای خدا یافته ام ، برای او می خوانم . نه یک بار ، که بارها . کف دستم را به دیوار مشترکمان می گذارم و می گویم : الحمدلله الذی اذهب عناالحزن ، ان ربنا لغفور شکور = یعنی : سپاس خدایی را که اندوه را از ما بر گرفت . که خدای ما بسیار بخشاینده و شاکر است .
این آیه را بارها تکرار می کنم . جوان ، شگفتا که آرام می گیرد . من خود ، از تکرار حریصانه ی این آیه ، چه برکاتی که دریافت نکرده ام .
خدایا ، مردم ما ، اندوهگین اند ، از شادمانی ، بهره ی چندانی ندارند . مباد که اندوهی تازه تر و عمیق تر به جانشان در افتد . و غبار پریشانی ، به جمال مبارکشان بنشیند .
خدایا ، دستت را به من بده ، می خواهم آن را روی سینه ی مردم بگذارم . آراممان کن خدا ، از پریشانی و اندوه ، از غم ، از نگرانی ، از سراسیمگی ، از بلاتکلیفی و سرگشتگی رهایمان ساز . مردمان پریشان ، هیچ گاه راه به رشد نمی برند . خدایا ٰٰ شادمان کن . و بر دل ها و لب های ما لبخندی از تبسم نمکین خود بنشان .
خدایا امروز به آیه ای برخوردم که پیش از این گویا آن را ندیده بودم . اکسیر این آیه ٰ غوغا و آشوب درون مرا فرو نشاند . خدایا بیا و با صدای پروردگاری ات این آیه را با من با من زمزمه کن : نبی عبادی انی اناالغفورالرحیم : من از چند زاویه به این آیه و سخن تو نگریسته ام . با تعبیر و تاویل و تفسیر خودم . شاید خودت راضی نباشی ٰ اما دراین سلول کوچک ؛ که من هستم و تو اجازه بده کمی از دایره ی رعایت خروج کنم .
بگذار من همان چوپان ساده و صاف مثنوی باشم . اجازه می دهی ؟ معنای ظاهری این آیه این است : ای پیامبرٰ به بندگانم خبر بده که من بخشنده و مهربانم . و حالا من ، یعنی همان چوپان مثنوی ، این آیه را به چند گونه معنا می کنم :
نبی عبادی انی اناالغفورالرحیم ، یعنی : آهای بنده هایی که از خجالت سرفرو برده اید سربرآورید این منم خدای شما خدایی که هم می بخشاید و هم مهربان است .
نبی عبادی انی انا الغفورالرحیم ، یعنی : ای محمد برو و آن مردمی را که سردرگریبان و ورشکسته برگشته و به راه دیگری می روند باز آور . اگر نیامدند به آنان بگو : بخداوندی خدا قسم خدایی که من می شناسم بخشنده است ، مهربان است ، برگردید ، ضرر نمی کنید .
نبی عبادی انی انا الغفورالرحیم ، یعنی : ای همه ی بندگان گریزپای من ، ای همه ی کسانی که احساس می کنید بخاطر گناهانتان جایی در دل من خدا ندارید ، باور کنید من می بخشمتان ، باور کنید من مهربانم .
نبی عبادی انی انا الغفورالرحیم ، یعنی : ای محمد شتاب کن ، مردمی را می بینم که بار سنگینی از گناه به دوش می برند . به آنان بگو : من در همین نزدیکی ها خدایی را می شناسم که می تواند این بارهای سنگین را از دوش شما بردارد ، می تواند دست محبت بر سرشما بکشد ، می تواند ببخشایدتان.
نبی عبادی انی انا الغفورالرحیم ، یعنی : آهای بنده های من ، نکند به هر دلیل ، از من خدا ببرید و به سراغ کس دیگر یا کسان دیگر بروید ؟ من خود قول می دهم ، امضا می دهم که در آغوشتان بگیرم ، ببوسمتان ، ببویمتان ، و ببخشمتان . تنها به یک شرط : این که مرا باور کنید . باور کنید که من خدای خوبی هستم و دوستتان دارم . من مهربانم . باور کنید راست می گویم . من این گونه ام .
نبی عبادی انی انا الغفورالرحیم ، یعنی : آهای آدم ها ، در همین نزدیکی ها ، خدایی است که اشک ها را می سترد ، به زلف بندگانش شانه می زند ، دل های شکسته را خودش با دقت و وسواس ترمیم می کند ، و به دل های خالی از مهر : بارانی از محبت می بارد . غبار پریشانی از چهره ها می روبد ، و به لب های ترک خورده از اندوه ، لبخند می نشاند ، و بر زبان های ساکت و منزوی ، کلمات عاشقانه جاری می کند .
خدایی که به یک بهانه ، خستگان راه را در چشمه ای از نور تن می شوید ، و زیر تابش انوار خداوندی اش گرمشان می کند . بکجا می روید ای تشنگان ؟ چشمه اینجاست ، آب اینجاست ، خدا اینجاست .
خدایا امروز ، همه ی آنانی را که در بیرون از سلول با من نا مهربانند ، و با من نامهربانی کرده اند ، یک به یک پیش چشم آوردم و برای آنان از پیشگاه تو ، بخشایش و سلامت و رحمت آرزو کردم . خدایا ، آنچنان گشایشی در دل های ما پدید آور که ما کینه های کهنه و تازه را تا سالیان دور با خود حمل نکنیم . دل های ما مستعد کشت شکوفه است ، چرا در آنها خس وخار بکاریم ؟ دل های می توانند محل تابش نور باشند ، چرا به سیاهی دچارشان کنیم ؟
خدایا این بار که خواستی به سراغ دلی بروی که از فرط شکستگی جای سالم در او نمانده ، مرا نیز با خود ببر . اجازه بده من در گوشه ای بنشینم و نحوه ی ترمیم آن دل شکسته را تماشا کنم . دوست دارم بدانم از کجا شروع می کنی ؟ و با چه لحنی ؟ و با چه ادبیاتی ؟
به فرض که آن فرد دل شکسته منم . که بعد عمری تلاش و کار و هرچه که بود و هرچه که هست ، حالا در گوشه ای از این سلول کوچکم . با در ودیواری ستبرد و سرد . و سکوتی به فراخنای درد . و بی کسی وسیع و تلخ . از کجا شروع می کنی ؟ با این آدم شکسته در خود اما ایستاده بر قله ی غرور ، که اجازه نمی دهد او را مچاله کنند و بر مچالگی اش پا گذارند ؟
خدایا ، یادت هست یک بار در سلول کوچکم ، به هم ریختم و قرار خود از کف دادم ؟ فرد زندانی اگر از این لحظه های بی تابی و گسست خروج نکند ، به ویرانه ای بدل می شود . ویرانه ای برای زباله های جماعتی که از او جز خرابی نمی خواهند . اینجاست که پناه و آغوش تو کارسازی می کند . و من ، در آن لحظه های بحرانی و گسست ، به تو پناهنده شدم . و سراسیمه خود را به آغوش تو انداختم . چیزی به خاطرم خطور کرد . این که جای خود را با جای تو عوض کنم . و این که نقش تو را من به عهده بگیرم و از زبان تو با خود سخن بگویم . و همین کار را نیز کردم .
آنجا که من گر گرفته بودم و با صدایی بلند و پرشتاب با خود صحبت می کردم ، اعتراف می کنم : من نبودم ، این خود تو بودی که از زبان من جاری می شدی . بگویم چه ها می گفتی ؟ می گفتی : محمد من ، آرام باش عزیزکم ، آرام ، نگران چه هستی ؟ این که تو را از خانه وخانواده و خویشاوندانت جدا کرده اند ؟ کدام خویشاوند از من به تو نزدیکتر ؟ نگران رزق و روزی خویشان خویشی ؟ مگر تا پیش از این ، تو روزی آنان را فراهم می کردی ؟ نگران آبروی خودی ؟ من خود آبروی تو ! بالاتر از این ؟ تو که خطایی مرتکب نشده ای . بی آبرویی را بگذار برای آنانی که مستحق بی آبرویی اند . جرم وخطای تو این بود که فریاد زده ای : پروردگار من الله است . و بر سر این سخنت ایستادگی کرده ای . حالا این تو و این فرشتگان من که برتو فرود می آیند و به تو می گویند : مترس و محزون مباش . بله عزیزم ، غمگین مباش ،
بگذار دستم را روی قلبت بگذارم . حالا آرام شدی ؟ بگذار ببوسمت . گرمای لب هایم را روی گونه هایت حس کردی ؟ این منم محمد ، خدای تو ، بدان که همیشه با توام ، همیشه ، همه وقت ، لحظه ای تو را تنها نمی گذارم ، بخدا قسم من خدای خوبی هستم ، بگذار اشک هایت را پاک کنم ، حالا بخند ، به صورت من خدا بخند ، ببین من نیز به تو لبخند می زنم !
سلام و درود بر شما جناب آقای نوری زاد
از نیایشهای شما متاثر شدم اگر چه بعضی قسمتها برای من سنگین بود.
یک نکته: سال نوری یکای اندازهگیری مسافت است اما به عنوان یکای زمان استفاده شده است که بهتر است اصلاح شود.
پایدار باشید
خانم زهراي گرامي
با سلام و تشكر از توجه شما
من از اين جهت كه احتمال مي دهم بحث ما با شما بدرازا بكشد ،و هم از اين جهت كه ذيل آخرين گفتار شما تكمه پاسخ نداشت ،ناچارا اين پاسخ را جداگانه و بصورت كامنت مستقل قرار دادم.
ببين خواهر من ،من به جزئيات مطالب شما خواهم پرداخت ،اما لازم ميدانم به شما عرض كنم هدف از اينگونه بحثها نه مجادله لفظي بي ثمر است و نه كوشش براي اسكات خصم ، بلكه هدف بايد رهيافت به حقيقت از طريق تبادل آراء باشد. بنابر اين بايد مباني انظار و بحث ها روشن باشد تا اين شاخه آن شاخه نشود.
عليهذا من از شما خواهش مي كنم مباني فكري و اعتقادي خود را روشن كنيد،اين نه از باب تفتيش عقائد است بل براي پرهيز از سر بي صاحب تراشيدن است.
پيش فرض من تاكنون اين بوده است كه شما با توجه به نام شريفتان فردي مسلمان هستيد،آيا چنين است؟ اين را براي اين جهت پرسيدم كه ديدم در اين نوبت برخي از احكام اسلام را زير سوال برده ايد و ديگر آنكه مدعي عدم التزام مردم مسلمان ايران به آن احكام شده ايد،لطفا اين جهت را روشن كنيد تا وجوه بحث بر مبناي درست پيش رفته و اين شاخه و آن شاخه نشود.
سوال ديگري كه مربوط به بحث رفراندوم مي شود اين است كه آيا اولا شما معتقد به نظام سكولار هستيد؟
و ثانيا : در وضعيت فعلي ايران وقوع رفراندوم و همه پرسي عام براي تعيين مدل حكومتي يا تغيير قانون اساسي را لازم مي دانيد ؟ چرا ؟
اما برخي جزئيات گفتارتان
1-اينكه فرموديد :
“”فرمودید که “مدافع عدم رفراندوم نیستم” این ادعایتان قابل جمع با احتجاج شما با کسانی که آنها موافق رفراندوم هستند نیست””.
من ناقضي در چنين رويكردي نمي بينم زيرا موضوع بحث متفاوت است، و در محل خود در نطق ثابت است كه يكي از شروط تحقق تناقض، وحدت موضوع است،
توضيح اينكه در بحث نقضي و احتجاج نقضي كه با دوستان سكولار داشتم بحث بحث تئوريك و نظري و فارغ از بحث در پروسه عمل است ،در آنجا نظرا بحث مي شود كه سكولارها اگر بر اساس مباني خود مي خواهند جمهوري اسلامي منتخب مردم را ملزم به رفراندوم تغيير نظام كنند ،چرا چنين طرحي در ساختار سكولاريسم تعبيه نشده است؟ اين يك سوال نظري است كه ممكن است پاسخ يا پاسخ هايي داشته باشد كه مي بينيد الان در سايت اين بحث ساري است.
اما در بحث پراتيك و عمل اينكه اكنون جامعه ما در وضع موجود نياز به رفراندوم دارد يا خير ،ممكن است تشخيص من اين باشد كه بله رفراندوم لازم است ،لا اقل براي نفي ادعاي قائلان به سكولاريسم در ايران شايد اين رفراندوم لازم باشد ،از اين جهت است كه من در نوشته هاي خود اين توصيه را به حاكمان جمهوري اسلامي كرده ام كه شايد نوشته هاي مرا در اين سايت دنبال كرده باشيد.
بنابر اين تناقضي از اينجهت وجود ندارد ،و نبايد بين بحث تئوريك و بحث پرايك خلط كرد،ضمن اينكه اعتقاد به حكومت بر اساس قوانين دين ،في نفسه گناهي نيست خصوصا از يك كارشناس دين ،اما چنانكه عرض شد بايد بحث نظر و عمل را نبايد تخليط كرد.
2- در ادامه گفتيد :
“” به علاوه که اذعان کرده اید “بدون هیچ پنهان کاری معتقد به حکومت براساس قوانین دین هستم “که اعتقاد نیز دفاع را ذیل خود دارد و این اعتقاد شماست که اکثریت مردم جامعه ی ما را مسلمان می پندارید که این دلیل نیز در جای خود دلیل ضعیفی ست””.
شما در اين گزاره مدعي شده ايد كه اينكه اكثزيت مردم جامعه ايران مسلمانند يك پندار است كه اين دليل نيز در جاي خود دليل ضعيفي است
آيا شما با اين گفتار مي خواهيد بگوييداكثريت مردم ايران مسلمان نيستند ،يعني از اول مسلمان نبوده اند و حالا مرتد از اسلام شده اند؟
بگوييد اين ادعاي شما مستند به كدام جامعه آماري است؟
و مطلب ديگر اينكه اشاره نكرديد چرا تمسك به مسلمان بودن اكثزيت مردم ايرا يك دليل ضعيف است. لطفا چرايي اين ضعف را روشن كنيد.
3- گفته ايد :
“”””. مسلمانی به چیست ؟ به روزه ای که نمیگیرند و در ملا عام تجاهر وتفاخر به خوردنش میکنند و به نمازی که تمایلی به خواندنش ندارند و حتی فیلم هم در باره ی این شرمندگی از خواندن نماز ساخته میشود ؟ به خمسی که دیگر کسی به آن معتقد نیست یا زکاتی که با پوزخند از کنارش رد میشوند ؟ و قس علی هذا””.
مسلماني كه روشن است به چيست ،هركس به توحيد و به رسالت پيامبر اسلام معتقد باشد مسلمان نام دارد ،كه البته اعتقاد به معاد از لوازم قهري آن است ،حال اگر از نظر كلامي به عدل و امامت نيز معتقد باشد مي شود مسلمان شيعه،شما آيا تعريف ديگري از مسلماني داريد؟
اما اين نكته را هم عرض كنم كه از بين احكامي كه مورد اشاره قرار داديد نماز و روزه و زكات از تكاليف مورد اجماع همه مسلمين اعم از شيعه و سني است ،اما مساله خمس از اختصاصات مذهب شيعه است،طبعا يكي از لوازم لا ينفك مسلماني عمل به اين احكام و ساير احكام اسلام است.
حال ميرسيم به دعاوي كه اينجا مطرح كرديد كه ” به روزه ای که نمیگیرند و در ملا عام تجاهر وتفاخر به خوردنش میکنند””.
خانم زهرا شمادر اين عرصه عمومي در حال يك بحث دقيق علمي هستيد ،و نه يك فضاي شعاري و تبليغاتي،شما بر اساس كدام جامعه آماري احراز كرده ايد كه مسلمانان ايران روزه نمي گيرند؟ يا تجاهر و تفاخر به روزه خوردن را از كجا احراز كرديد؟ آيا في المثل چون در اطراف شما يكي دو نفر از دوستان يا نزديكان شما چنين كردند شما بايد ادعاي استقراء تام كنيد؟ فرق استقراء ناقص و تام منطقي را كه ميدانيد؟ استقراء ناقص كه فائده اي جز يك ظن ضعيف ندارد همين است كه شما انجام داده ايد :من مثلا ده نفر را ديدم چنين مي كنند پس همه ملت مسلمان ايران چنين مي كنند!
خوب شما در مواردي معدودي از روزه خواري يا عدم التزام به احكام اسلام كه از كساني ديده ايد تصور نمي كنيد آن فرد معذور بوده ؟! خوب حالا معذور هم نبوده و مرتكب چنين عصياني شده است، آيا شما مجازيد كه به اين وسعت مساله را تعميم دهيد؟!حكايت (هركسي از ظن خود شد يار من) نيست؟ پس لطفا در اين زمينه هاي عيني كه بايد مستند به علم و يقين و آمار فراگير و استقراء تام باشد لطفا شعار ندهيد.
و همينطور در باره نماز ،من متعجبم از شما ،اگر فرد يا افراد معدودي فيلم عليه نماز ساختند(حال فرض مي گيريم كه مسلمان بوده اند) آيا اين دليل بر نگرش عموم مسلمين ايران به نماز بعنوان ستون و پايه دين است؟!
شما مگر اينهمه نمازهاي جماعت در مساجد را مشاهده نمي كنيد؟ با اينكه نماز جماعت در اسلام مستحب است و بسياري از افراد نيز ترجيح مي دهند نماز خود را فرادي يا در منزل بخوانند،آيا از نظر شما ساختن يك يا دو فيلم بهر انگيزه اي بر عليه نماز موجب يقين شما به عدم گرايش اكثريت مردم به نماز است؟! خيلي عجيب اس از شما كه از بحث اصلي ما خارج مي شويد و متمسك به چنين تشبثات ضعيف مي شويد. خوب نهايت اين است كه شما اسلام سياسي يا حكومتي را قبول نداريد اما بايد با اين تمسكات ضعيف اصل اسلام اكثريت مردم را انكار كنيد؟
خمس و زكات هم از احكام مالي در اسلام است ،چنين وظيفه اي تعيين شده اما شماي مسلمان تكوينا آزاد و مختاريد كه به تكليف شرعي عمل كنيد يا نكنيد ،اگر كسي مسلمان و قائل به نبوت ومعاد باشد مي داند كه ترك واجب حرام و موجب غقاب است ،حال باز شما اگر برخي افراد لاقيد حال يا بسبب جهل به حكم يا بجهت هوي و هوس چنين كردند بايد حكم به تعميم و نفي مسلماني همه كنيد؟! اصل خدمت شما عرض كنم بدانيد كه عمل نكردن به تكاليف قطعي سبب تحقق عصيان است و نه سبب كفر و خروج از اسلام ،بنابر اين ،اين تمسك شما نيز ناصواب است.
4- فرموديد :
“” دیگر این که از کدام منبع خواست مردم را که حکومت دینیست دریافته اید ؟ شاید بگویید که پذیرش گزاره اول مقتضی صحت گزاره دوم است که در این صورت با نقض اولی دومی از درجه ی اعتبار ساقط است””.
من مقصود شما از گزاره اول و دوم را نفهميدم ،منبع خواست مردم هم همان رفراندوم ابتداي انقلاب بوده است كه اكثريت قاطع راي به حكومت ديني دادند، و بر حسب قاعده عقلايي استصحاب حالت سابقه اين خوست باقي است و مخالفت هاي يك اقليت (ولو يك ميليون دو ميليون) موجب زوال آن قاعده حقوقي نيست،اما شما بگوييد كه شما از كدام منبع عدم خواست عمومي مردم در اين زمينه را احراز كرده ايد؟ از همان استقرائات ناقص در باب نماز و روزه و خمس و زكات؟!
5- “” تعریف حکومت دینی از دیدگاه شما چیست ؟””.
اين معلوم است ،يعني اداره جامعه بر اساس قوانين اسلام ،و علوم ديگر،البته اين اصل محتواست اما از حيث قالب و صورت ،مدل ولايت فقيه يك مدل است،ممكن است بگوييم كه اصلا نهاد دين از سياست جدا باشد اما قوانين كشور با نظارت فقهآء تطبيق با شرع شوند اگرچه فقيه مباشرتا متصدي نباشد و نهادهاي حكومتي به انتخاب مردم باشد.
6- در ادامه اشاره به نارضايتي برخي از مردم كرديد ،كه منبا شما در اين جهت مخالفتي ندارم ،من نيز خود به بسياري از امور ايراد و انتقاد دارم و معتقدم به آن آرمانهاي اصلي انقلاب بطور جامع عمل نشد و به آنها نرسيديم ،اما اينها را بايد جداگانه آسيب شناسي و ارزيابي كرد ،بنظر من قانون اساسي ما اگرچه وحي منزل نيست ولي قانون اساسي مترقي بوده است كه متاسفانه در بازنگري آن پارادوكسهاي آنرا زيادتر كردند ازجهت تمركز و اختيارات بيشتري كه به نهاد ولايت فقيه دادند ،بهرحال انتقاد وجود دارد من منكر نيستم ،اما من معتقدم بسياري از ناگواريها ناشي از كج سليقگي و خودخواهي و عدم عمل به قانون بوده است ،ومشي ما مشي اصلاح طلبي تدريجي است ،واذعان به ناهنجاري ها مساوق اين نيست كه كلا نظام را تغيير بدهيم و مثلا نظام سكولار را مستقر كنيم.
بنابر اين با اين جمله شما كه “” این سوای ضعف حکومت دینی بذاته است که فساد انگیز است یعنی همان دین سیاسی””.
موافقتي ندارم ،اين نظر شماست و بعهده شماست كه بر آن احتجاج كنيد،احتجاج نيز به اين نيست كه تمسك به عمل بد برخي از متدينان كنيد ،پس در اين ادعا بايد بين عرصه نظر و عمل خارجي برخي تفكيك كرد.
7- در باره مطالب آخر كلامتان من ابتدا توضيح دادم كه بحث دليل نقضي و اشكالات تئوريك بحث هاي نظري است و الزام ه آناني است كه سكولاريسم را گل بي عيب مي دانند ،شما چرا مباحث را با هم مخلوط مي كنيد ؟
آري من با شما موافقم كه ميتوان سخن از رفراندوم يا ضرورت آن كرد ،حال چه آقاي خميني آن جمله را گفته باشند يا نگفته باشند ،شما كه به پيشنهاد كلي من در بحثهايي كه با دوستاني ادامه دارد واقفيد،من مي گويم خوب است حق رفراندوم در سطح جهاني و بنحو همه شمول تاسيس شود ،نه آنكه وقتي نه در قانون اساسي جمهوري اسلامي و نه در قانون اساسي هيچيك از نظامهاي سكولار پيش بيني رفراندوم بر “اصل نظام و مدل حكومتي مربوط به اصل نظام” (اينرا با تاكيد نوشتم زيرا هنوز دوستاني در اين سايت مقصود اصلي مرا در نيافته اند و در بحث وجود رفراندوم ها در غرب بحث را متمركز بر دولت كه اخص از نظام و جزء مجوعه نظام است مي برند) شده است اقليتي بخواهند بنحو سليقه اي و دگماتيك جمهوري اسلامي را به اجراي رفراندوم ملزم كنند ،اين در حاليست كه در مورد نبود رفراندوم بر اصل نظام در كشورهاي سكولار كه الگوي آنان است توضيح روشني جز توجيهات رايج متمركز بر فوائد نظامهاي سكولار چيز قابل قبولي ارائه نمي كنند.
من البته در ابتداي اين گفتار كه از مباني فكري شما پرسيدم ،اما اينجا بر فرض اينكه شما مسلمان نباشيد و قائل به لزوم استقرار نظام سكولار در اين كشور باشيد،با توجه به اينكه راهكار رفراندوم بر اصل نظام در قانون اساسي و قوانين عادي تعيين نشده است ،چگونه مي خواهيد چنين مطلبي را عملي كنيد؟
آيا در اين مورد تمس بهيك قول شفاهي از آقاي خميني براي تحقق اين هدف كافي است؟
و اگر جمهوري اسلامي به شما پاسخ دهد كه رفراندوم بر اصل نظام در نظامهاي سكولار پيش بيني نشده است ،چرا شما مي خواهيد آنرا به جمهوري اسلامي تحميل كنيد؟ پاسخ زهرا خانم چيست؟
علاوه بر اين شما در صورت عدم تحقق هدف (رفراندوم) انقلاب و براندازي و قيام مسلحانه را تجويز مي كنيد يا معتقد به رفورم هاي تدريجي هستيد؟
اين مواضع را روشن كنيد براي سهولت ادامه بحث.
متشكرم
با درود به جناب مرتضی
من مباحثه مان را ذیل پست بابا کرم ادامه داده ام .
با احترام
من نمیدانم چهگونه انسان فرهخته وشاعر بلند پایه ای مانند شاملو چنین برداشت غیر منطقی از شاهنامه دارد وداستان حماسی فردوسی را با فرضیه مارکس در مورد طبقات اجتماعی به فرض درس بودن تطبیق میکند واقعن حای تائسف دارد
گرفتاری بسیاری از چپهای ما این بوده و هنوز هم کم نیستند بر این باور که همه باید بروند کنار تا آنان بیایند و با مذهب مقدس سوسیالیسم و کمونیسم بهشتی برین بسازند. چطور؟ درخشش خورشید فردوسیها مانع و مزاحم دنباله روی رمه وار تودهها در اجرای مذهب علمی آنانست. با چه انگ و اتهامی و فردوسی چرا؟ برژوا، فئودال ، خورده برژوا…،هر چند سوسیالیسم راه نجات مناسبی است، اما هنوز قادر نبوده دو تا رهبری که خود را ارباب و خدای بی چون و چرای خلق و طبقه کارگری که امثال بنده باشیم، به بشریت تقدیم کرده باشد. حالا جرات کن بگو استالین ۳۰ میلیون کشت، پول پت در کامبج ۲ میلیون را بطرز فجیعی سر به نیست کرد، مائو بین ۶۰ تا ۸۰ میلیون چینی را قتل عام کرد. دنیا را رو سرت خراب میکنن.
6
منِ فرزند شهید این درد رو به کی بگم!؟
داعش تصاویری از تخریب و بمب گذاری تعدادی از زیارتگاه ها، مراقد و حسینیه ها در استان نینوا را منتشر کرد، و این اقدام منو یاد پول، طلا و سرمایه های ملت فلکزده ایران انداخت، همین چند وقت پیش بود که ضریح جدید صحن امام حسین با پانزده میلیارد تومن هزینه و بوق و کرنا به عراق ارسال شد، همچنین ساخت و ترفیع گنبد بارگاه امام حسین، که به گفته شیعه نیوز نیاز به 24 هزار خشت طلا داشته و در حال اجراست…
توسعه صحن حرم امام حسین، توسعه صحن حضرت زهرا در نجف، دو طبقه کردن بین الحرمین، توسعه صحن امامین جوادین در کاظمین و امامین عسگری، و هزینه های کلانی که در نجف و کربلا و سامرا و کاظمین و بقیه شهرها و اماکن مقدس مصرف شده، همگی از پول نفت و بیت المال ملت فلکزده ایرانه، از پول نفت مردم خرمشهر و آبادان که هنوز هم بعد از 25 سال تو خرابه های جنگ، با فقر و بدبختی دست بگریبانن… ساخت بیمارستان و کلینیک و پارک و مجتمع مسکونی و غیره هم در اطراف اماکن مقدس عراق اضافه کنید…
بجای پرداخت غرامت هشت سال جنگ و ویرانی از سوی عراق، این همه پول و سرمایه مردم ایران به عراق سرازیر شده(لابد برای تشکر از کشتار ایرانی و ویرانی ایران)، خونبهای جوانان و مردم ایران که مثل “مادرمن” توی جنگ کشته شدن، و غرامت جانبازان جنگ که مثل “پدرمن” تا آخر عمرشون عذاب کشیدن، از خزانه ملت ایران به عراقیها پرداخت میشه!!! شک دارم که سران جمهوری اسلامی ایرانی باشن، چون بیشتر از مردم ایران، منافع عراق رو تامین میکنن…
حالا هم که همه چیز داره به دست زامبیهای خونخوار داعش با خاک یکسان میشه، سرمایه هائی که بیشک میتونست رشادتها و جانفشانیهای مردم خرمشهر و آبادان رو جبران کنه، داره میوفته دست زامبیهای داعش تا در مراسم شیعه کُشی ازش استفاده کنن… هرچند که میدونم با این حرفها انگ ضد دین و ضدیت با اهل بیت بهم میچسبونن، اما منِ فرزند شهید این درد رو باید به کی بگم!؟
ناگفته نمونه که با دیدن بارگاه و مرقد خمینی به زیارتگاه های واقعی هم بدبین شدم و خراب شدن مرقد شخصی مثل خمینی رو خالی از فایده نمیبینم، حداقل اینه که با این بارگاه و عظمت سر نسل آینده رو کلاه نمیگذاریم
به گزارش خبرگزاری رویترز، گروه داعش با انتشار گزارشی تحت عنوان “تخریب زیارتگاه ها و بتخانه ها” ضمن بارگذاری تصاویر و فیلم های مختلفی در شبکه های اجتماعی یوتیوب و تویتر گفته است که همه مظاهر غیر دینی مانند “زیارتگاه ها و بتخانه ها ” در مناطق تحت کنترل خود را نابود کرده است .
ريشه ها ١٣٤( قسمت ١٣٣ ذيل پست قبلى )
دنباله تآملات در ماجراى كيخسرو
٣٤-يك جمع بندى
فردوسى پيش از هرچيز فرزند روزگار خويش بوده است .مراد از اين اشاره تقليل فردوسى به تابعى از منافع طبقاتى دهقانان بازمانده از عصر ساسانى نيست .طبقه به مفهوم ماركسيستى كلمه به هستى اقتصادى از نظر نسبت فرد با ابزار توليد و جايگاه او در فرايند توليد مربوط است .زنده ياد احمد شاملو در سخنان جنجال بر انگيز خود در دانشگاه بركلى آمريكا شاهنامه را به اثرى كه از شاهان و دهقانان -دهقان به معناى فئودال -و نظام كاستى دفاع مى كند فروكاست .بى درنگ از هرسو فرياد اعتراضى برخاست كه وامصيبتا !به سند هويت ما توهين شده و جز چند نقد عالمانه واكنش هاى ديگر از سنخ همين سندروم توهين وطنى و حتى ناسزا گويي بود.شاملو با زبان شيرين كوچه كه در آن حريف نداشت خود نيز هجو و نقد و طنز را درهم إميخت .نتيجه آن شد كه تنها شاه مردمى شاهنامه ضحاك است و كاوه نيز لمپنى ضدمردمى كه دوباره به بازگشت نظام كاستى كمك مى كند .پيداست كه نظام شاهى در جهان مدرن ديگر نمى تواند متناسب با مناسبات قدرتى باشد كه كه از پايين و از مردم سرچشمه مى گيرد و نه از اراده ملوكانه و آسمان افلاطونى .تأمل در شاهنامه دست كم در اين نوشته هاى ناقابل به معناى تآمل در ريشه هاى تاريخى آسيب هاى نهفته در روح فردى و قومى و تاريخى ماست نه بازگشت به گذشنه .مشكلى كه ميان شاملو و فردوسى پيش آمد از آن بود كه اين هردو فرزندان روزگار خود ند .مظام شاهى بى ترديد تناسبى با عصر ما ندارد شاملو نيز گرچه در اين عصر مى زيست و به راستى سروده هايي درخشان آفريد ،از فردوسى نياموخته بود كه سرنوشت يك ملت صرفا با انديشه هايي كه در حلقه يا جامعه روشنفكران سير مى كنند تغيير نمى كند .در شاهنامه چيزهايي هست كه دورانشان سپرى شده اما از سوى ديگر همان طور كه در بازخوانى نامه هاى رتم فرخزاد ملاحظه كرديم ،ديدرس افق ديد فردوسى روز و حال ناگوار امروز ما را بسي بهتر از چپ هاى دهه پنجاه مى توانست ببيند .اين مردى كه هزار سال پيش آينده اى را مى ديديد كه روشنفكران چپ گراى چهل پنجاه سال پيش ما نمى ديدند بايد فرزانه اى بى همرا و مستثنا بوده باشد نه سودجويي كه از منافع طبقاتى خود دفاع مى كند .توصيف ايرج در شاهنامه گوياى انتقاد گزنده اى است از نفوذ درويش مسلكى در قدرت سياسى كه قرن ها بعد آفات ويرانگرش را مثلا در جنگ چالداران مى بينيم .شاه صفوى مسلما بايزيد بسطامى و حلاج نبود ،و از عرفان عطار و مولوى چيزى نمى فهميد اما درويش مسلكى او رسوبات عاميانه شده همان عرفان بود كه در روح ايرانى فرونشسته بود .به باور من بهبود آينده ما و حتى جهان در گرو تقسيم كارى است كه براى نيل به دموكراسى راستينى ،نه فقط در فرم نظام سياسى با همچنين در فرهنگ و وجدان و روان ملى .اين دومى بدون باز انديشى انتقادى تاريخ فرهنگ ميسر نمى شود و تا هر ايرانى در ژرفاى ناخودآگاه خود يك شاه مستبد و همراه با عوارض كيش شخصيت پرستى حمل مى كند دموكراسى و جامعه مدنى نيز به آسانى تحقق نخواهد يافت .رسيدن به آزادى و دموكراسى با اين طعنه كه افسانه ديو ها و پهلوانان شاهنامه به امروز ما ربطى ندارد تحقق نخواهد يافت بلكه بهتر است كه كار سياسى و نقد فرهنگ ،هر يك به وسيله اهلش به هم يارى رسانند .دنباله اين قسمت را در كامنت بعدى پى مى گيرم
کورس خان یکبار دیگر هم به شاملو پرداختی که ما حرمت شما را حفظ کردیم . او کسی است که برای معرفیت ابایی نکرد از اینک با اویختن به ته کفش فردوسی خخخخخخخخود را مضحکه بزرگان کند.
اقای محترم لتفنبا گزاشتن اسم شاملو را در کنار فردوسی بزرگ خودت را به استهزا نینداز//
محمد جان يكى از عوامل بسيارى از اسارت هاى روحى ما از همين گونه حرمت نهادن ها يي آغاز مى شود كه آخرش به كيش شخصيت پرستى ختم مى شود و بت سازى از اشخاص و دين ملحدانه .دوست عزيز نه آن بار و نه اين بار من كمينه اهانتى به شاملو نكردم و حتى گفتم نطقش خالى از حقيقت نبود و رد شدم .الان به آن حقيقت اشاره مى كنم :شاملو بى پرده و صادقانه به كيش شخصيت پرستى ايرانى ها حمله كرد .شما كه الان داريد خلاف رهنمود بحق او عمل مى كنيد .منظور شاملو اين بود كه نه شاملو مقدس است نه فردوسى .دوست خوبم من عمرى با سروده هاى اين شاعر دوران نيايش كرده و زيسته ام اما آيا اين دليل مى شود كه او را در هر هر موردى پاپ خطاناپذير بدانم .بيچاره شاملو كه مى خواست رسم بت پرستى را از من و شما بگيرد
دريغا شيرآهنكوه مردا
كه تو بودى
و كوهوار
پيش از آنكه به خاك افتى
نستوه و استوار
مرده بودى
اما نه خدا و نه شيطان
سرنوشت تو را
بتى رقم زد
كه ديگران
مى پرستيدند
بتى كه
ديگرانش
مى پرستيدند
اين همان سخن فردوسى است
كه گفتت برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
منتها هر يك را بايد در افق زمان خودشان ديد .
کورس گرامی
در دنیای بیناری همه چیز یا صفر است یا یک.
در دنیای دینی همه یا کافرند یا مومن.
در دنیای چپ همه یا کارگرند یا سرمایه دارند یا فیودال.
فردوسی و من و شما هم در هر یک از این دنیا ها جایگاهی از پیش تعیین شده داریم و چاره ای نداریم! یا صفریم یا یکیم یا مومنیم یا کافریم یا کارگریم یا سرمایه داریم و یا فیودال.
ای کاش دنیایی می ساختیم که اعضایش را انسان ها تشکیل می دادند. انسان هایی آزاد.
بد نبود بحث خود سانسوری را تعمیم می دادید به اثرات منفی خط و زبان و ایدیولوژی نا مناسب در انحراف فرهنگ ها و تمدن ها بر این مبنا که هر یک از موارد ذکر شده انسان ها را از درک یکدیگر عاجز می کند و موجب جنگ و خرابی و بی عدالتی می شود.
كورس جان شما ديگر چرا؟
گيريم شاملو به قول شما شاعر دوران ، بزرگ دوران ، شاعر بى مانند درران و… خوب كه چه ؟
گيريم قول شما صواب و شاملو گفته بت پرورى نكنيد، خوب براى اينكه اين حرف را بزند لازم بوده كه زيادى از ان دو حرفى كه اولش گاف هست بخورد؟ اىاو در مقابل فردوسى عدد كه چه عرض كنم علف هم حساب نمى شود و شاملو تا وقتى شاملو هست كه جايگاهش را بداند نه اينكه وقتشرا به خوردن ان دو حرفى اول گاف و اخر ه صرف كند ، حالا از انسانيت و ادب و شكوه رد مى شويم ولى حتى اگر بخواهيم درجه او را با فروسى فقط در شعر مقايسه كنيم او و هزاران مانند او به يك ريزه اب دهان فردوسى هم بند نيستند ، كورس جان بر اشتباهت اصرار نكن تا جايگاهت زايل نشود ، تو انسان باهوشى هستى اين اولين بار است كه اينهمه منفى گرفته اى ، با اصرار بر حرفت در واقع خواهى گفت كه اينها كه راى منفى داده اند نفهمند و تنها من درست مى گوين ، خوب حتما اشتباه ميكنى كه اين تعداد مخالفت كرده اند ، پس به ديگران دهن كجى نكن و مصر بر اشتباهت نشود .وسلام.
محمد جان مرا با كس ديگرى اشتباه گرفته ار .من از آن دو حرفى هرگز حرفى نزده ام و جواب من فقط همان است كه به ابياتى از شاملو ختم مى شود و اين جوابى كه الان دارم مى دهم .براى اينكه اشتباهم را بفهمم لطفا بگو دقيقا اشتباه من چه بوده .اگر حق با شما باشد در قبول اشتباهم با قيد تا اين لحظه درنگ نمى كنم .به امتياز هم كارى ندارم .من مى گويم شما داريد به شاملو توهين مى كنيد چون همان طور از او دفاع مى كنيد كه محمد بخارايي از نواب صفوى دفاع مى كرد .ببين دوست عزيز تولستوى نويسنده بزرگى است كه رمان حنگ و صلح اش شاهكار است .بگو خب ؟حالا داوينچى ،رافائل ،شكسپير ،بتهوون ،واگنر ،برامس و چند تايي ديگه از اين نامداران در كتاب هنر چيست تولوستوى ( صص١١٠و١١١،ترجمه كاوه دهگان ،انتشارات امير كبير ،تهران ،١٣٦٤)همه هنرمندان بالا را مشنگ و خل و مبتذل خوانده است .خب ،آيا چون رمان نويس بزرگى است اين كتابش هم بايد بزرگ به حساب آيد ؟شما لطفا به اين سؤال من جواب بده .خيلى ممنون مى شوم .
کورس جان
مشکل از شما نیست. مشکل از ما مردم است که اگر کسی را دوست داشتیم باید او را به مقام خدایی برسانیم. اگر کسی از خدای ما انتقادی کرد باید با بدترین و رکیکترین الفاظ به او توهین کنیم تا مبادا بر خدای ما خدشه وارد آورد. فعلا هم بعد از اینهمه خرابکاری مذهبی، دور خدا و پیغمبر به پایان رسیده است و نوبت به پان ایرانیسم و فردوسی است. گناه شما این است که شاملوی زمینی را با فروسی (خدا) مقایسه کرده اید.
حالا مرحوم شاملو اگر نقدی به فردوسی داشت کاش از الفاظ کوچه بازاری استفاده نکرده بود تا اینهمه هجمه را به جان نخرد. ولی این خصیصه شاملو بود که هر جا می رفت موج به راه می انداخت.
یادش گرامی باد.
كورس جان سلام
امروز حالت كه خوب است ، نگرانت شدم؟ اايا كس ديگرى از نام كورس استفاده كرده است؟!؟كورس جان خودتان هستيد؟
انگار هر کس میخواهد اسمی در کند، راه آب انبار را در پیش میگیرد. آقا جان، روانشاد شاملو که یکی از مفاخر ادب و از گنجینههای گرانباهای ماست، شکری شاید به تاسی از کتب مقدس مذهب سوسیالیسم و کمونیسم میل فرمودند و فرزانگان و فرهیختگان نیز با عزت و احترام زیر بازوی آقای شاملو را گرفتند، آب خنکی به سر و صورت ایشان زدند و حضرت شاملو را به آرامی روی صندلی خودشان نشاندند تا به اندازه و فراخور چیستی و کیستی خود سخن بگویند و سپس آدرس جایی که عنقا آشیانه دارد را به آقای شاملو نشان دادند.
ارشام جان
چه زيبا و متين جان كلام را گفتيد ، من نيز عاشق اشعار شاملو بوده و هستم ولى متاسفانه شاملو با انچه در مورد فردوسى گفت خود كشى كرد انهم به بدترين نوع ، يعنى خودش را به انبوه فاضلاب سخنش انداخت و در كثافت سخنان خودش غرق شد ، ولى من هنوز م هر روز اشعار او را مى خوانم و لى او حودش را درون كثافات سخنانش غرق كرد كه برايش متاسفيم.
اقاى كورس مواظب باش تشويق دوستان از نوشته هاى واقعا زيبايتان شما را دچار اين افت نكند كه فكر كنيد هميشه درست مى گوييد و باز هم عليرغم اينهمه كه با شما مخالفت كرده اند باز هم بر نظر اشتباهت اصرار بورزى ، كورس جان اينبار اشتباه كردى بر اشتباهت اصرار و لجبازى نكن تا دوستان بتوانند اميدشان نسبت به تورا همچنان حفظ كنند.
بهراميان عزيز درود بر شما
من نمى دانم اينجا چه خبر است .احتمالا حرف من بذ فهميده شده ؛آن هم البته به دليل تفهيم بد خودم .پس إن را خيلى شفاف و ساده تر تكرار مى كنم :زبان كوچه ،سروده هاى شعرى خوب و هر حسنى كه احمد شاملو دارد اشتباه او را در مورد فردوسى موجه نمى كند .
البته آقاى محمد درست مى گويند .ما وقتى مى خواهيم كسى را در موردى خاص نقد كنيم انگار لازم است اول محاسنش را بگوييم .تا زهر نقد گرفته شود .من مى گويم شاملو فردوسى را فروكاسته به فئودالى كه از منافع خودش دفاع مى كند .ضحاك را شاه سوسياليست بى طبقه ! !!!!و كاوه را لمپن و شعبون !!! معرفى كرده .پاسداران ادب فارسى به جاى آنكه حرفش را نقد كنند سندروم توهين شان گل كرد و با اين واكنش آن نكته اى را كه شاملو در باره كيش شخصيت گفت اثبات كردند .افزودم كه البته چند نقد خوب و عالمانه هم نوشته شد .ببينن دوست عزيز من بادرد سر زياد اين كامنت ها را ارسال مى كنم .حالا چرايش را نپرس .توفيقى اجبارى است براى چكيده نويسى .احتمالا سوء تفاهمى شده .من نه لجبازم و نه دوستان را نادان مى دانم .ما اينجا همه از هم ياد مى گيريم .من مى گويم شاملو دچار زمان پريشى شده .در جاى ديگر هم گفته ام .من بالاخره متوجه نشدم كه آقاى محمد مدافع يا مختلف شاملو ست .كامنت اولشان را اين طور فهميدم كه از شاملو دفاع مى كند و پا تو كفش فردوسى كردن را به حساب شجاعت شاملو مى گذارم .حالا خودشان هستند و اميدوارم سوء تفاهم رفع شود .
اما چرا شاملو را با فردوسى همراه كردم .حاشيه را رهاكن .بحث بر سر فرزند زمانه بودن است .كامنت هاى بعدى را اگر قابل مى دانى بخوان .نتيجه اينكه مورد شاملو يك مثال است از كسى كه نه فقط فرزند زمان خويش است بل دو سهگام دورتر از ديگران مى بيند اما فردوسى چنان افق ديدى دارد كه هزاران گام دور تر را مى بيند .توقع خودخواهانه اى است اما يكبار ديگر با عنايت به مطالب بالا نوشته ناقابل مرا بخوانيد .با احترام به همه دوستان فهيم
کورس گرامی، کامنت اول خود را در واکنش به شکری که در باره فردوسی میل فرموده بودید را ندیدم و ناگزیر خیلی به اختصار کامنتی که آمده است را نوشتم. اینکه شما بسیار پر کارید و دائم در حال کنکاش و از ذوق و استعداد برخوردار جای امید و شادمانی و تقدیر دارد. و اینکه شاید به گونهای در تلاش تا مبانی فکری خود را به بیان و زبان دیگری باز خوانی و شاید هم باز نگری کنید از بدیهیترین حقوق و گزینه انتخابی شماست و مثلا اگر به جای گفتن” شرایط اجتماعی در پیدایش پدیدهها موثر است ” بگویید فردوسی “فرزند زمانهٔ خویش است” این بیان حکم واهی وحی منزلی پیدا نمیکند تا نه شما و نه هزاران بزرگتر از شاملو را محل اتکا و استناد محکمی باشد که همهٔ دنیاهای حکیمی بزرگ و فرزانهای بی بدیل و متفکر اثر گذاری بی همتا چون فردوسی بزرگ را به طرز بسیار زیرکانهای در حد فئودال فرو بکاهی و شاهکار بی نظیر همهٔ تاریخ بشریت را مانعی و رادعی بیابی که سدراه جا انداختن مدینهٔ فاضلهٔ سوسیالیم هست و لاجرم باید زمینگیر شود و از دور خارج. نمیدانم جنابعالی و همفکران شما چه حسابی روی میزانهایی که در ترازوی برداشت خود به دقیقی آن ایمان دارید، باز کرده اید که گاه فکر میکنید و اغلب توهم میفرمائید الان برای منی که مثلا شاملو باشم زمان، زمان به موقع و دقیقأ به جایی است که تبر به بت فردوسی بزنم تا علم سوسیالیسم را بر بام ایران زمین بر فرازم.شما با تلاش وتکاپویی در خور تقدیر در راستای باور به مکتب فکری خود دارید کار فرهنگی میکنید، اما بعید میدانم، خیلی هم بعید و اجازه بده بگویم محال که این مردم، این ملت ، این ایرانی جماعت روزی، روزگاری به دنبال هزاران بزرگتر و گنده تر از شاملو هم امثال فردوسی را به مسلخگاهی ببرند تا در برابرش به بهشتی که مثلا سوسیالیسم یا کمونیسم وعده فرموده اند دلخوش و قانع باشند. شما هر چقدر هم که احترام و اعتبار و وجاهت و باور پذیری عام و خاص بدست آورده باشی، در آن لحظه که چنین موضعی آنهم در بربرابر چنان کسی، کسی چون فردوسی بزرگ میگیرید، تبری میشوید که بت خود به دست خود ساخته و پرداخته و پنهان کردهٔ خویش را میشکنید. بعد از فردوسی رفتی سراغ حافظ و نیما یوشیج هم شد چماق در دست شما. شما دنبال عشقی باش که جاودانه باشد و اینهم از اون حرفهایی هست که امثال نیما یوشیج هرگز در همهٔ عمر گرانبار خویش نتوانست معنی و مصداق عینی این گفتهٔ خود را حتی به خودش هم نشان بدهد. اثبات آن پیشکش.حرف آخر اینکه هیچ جایی روی این امید که گوشهای زیادی، در این سایت ممکن است خیلی دراز باشند باز نکن، حداقل در این سایت خیلی بعید به نظر میرسد.
امروز شنبه 93/4/14 بعد از 23 روز اعتصاب غذای 4 زندانی عقیدتی اهل سنت انها طی تماس تلفنی که با خانواده هایشان داشته اند عنوان کرده اند که در این مدت هر 4 نفر انان در یک سلول بسیار کوچک انفرادی نگه داری میشوند سلولی که هیچ امکانات اولیه ای ندارد حتی فاقد نور و روشنایی کافی است و همچنان با لباس اعدام بدون هیچ البسه ای دیگری بسر میبرند و تنها 2 عدد پتو به عنوان زیرانداز به انها داده اند و سحری انها فقط چند جرعه اب است و بس!! به طوری که در مدت این چند روز هرکدام از انها بیش از 15 کیلوگرم کاهش وزن داشته اند و مرتبا به علت افت فشار خون دچار بیهوشی شده و به بهداری منتقل میشوند و در بهداری نیز پزشکان اصلا به انان اعلام نمیکنند که فشارشان در چه حدی است تنها یکبار یکی از پزشکان به انها گفته بود که وضعیت جسمانیتان بسیار وخیم است و باید هرچه زودتر به اعتصاب غذای خود پایان دهید اما باوجود این هنوز هیچ مسئول قضایی مخصوصا دادستان یا نماینده او به انها مراجعه نکرده و کلا مسولیین نسبت به وضعیت جسمانی و سلامتی این 4 زندانی کوچکترین اهمیتی نشان نداده و رئيس زندان قزلحصار به انها گفته که حضور شما در این زندان کاملا غیر قانونی است و شما اصلا زندانی ما محسوب نمیشوید به همین دلیل ما نسبت به وضعیت شما هیچ مسئولیتی نداشته و نداریم و مسئولین قضایی باید جوابگو باشند
سلام ممنون میشم در مورد نحوه دانلود فایل نیایشها توضیح بدید با فیلتر شکن فریگیت امکان دانلود ندارم قربان شما
درود بر نوری زاد گرامی!
این مناجات را قبلاً از سایت شما شنیده بودم این بخش که
“خدایا دو روز است که در سلول مجاور من ، یک جوان ، سخت ناله می کند .”
بسیار دردناک است بسیار دردناک!
آنقدر شقاوت در این مملکت زیاد شده آنقدر تعداد انسانهای آسیب دیده زیاد شده
که تصور کردن این همه رنج از ظرفیت انسانی خارج است!
در زمانهای دور وقتی شنیده می شد یک نفر کشته یا شکنجه شده
به نظر اتفاق وحشتناکی می آمد اما حالا که تعداد این انسانها بسیار زیاد است
گویا دیگر قبح و زشتی سابق را در بین افکار عمومی ندارد و این انسانها تبدیل به یک “عدد” شده اند!
********************************************
آقای سید ابوالفضل گرامی!
احوالپرسی من از شما فقط به جهت اطلاع از سلامتی شما بود نه باز کردن باب مشاجره ای جدید
اصلاح طلبی و براندازی دو خط موازی است که در هیچ کجا به هم نمی رسند و گفتگوئی بین آنها
برقرار نمی شود اما چون توضیحاتی به احوالپرسی کوتاهم داده اید مطالبی به نظرم رسید به شرح زیر:
1- ” در ذات گفتگوی متقابل ، تمایل طرفین در تغییر نظر و فکر طرف مقابل وجود دارد .
من این را در مورد خودم انکار نمی کنم . ”
در ذات یک گفتگوی سالم که از منشاء ذهنی پویا که متکی بر “اعتقاد” نباشد
بلکه متکی بر “روح جستجوگری و دانشجوئی” باشد چنین تمایلی وجود ندارد
شما فقط زمانی می توانید چنین تمایلی داشته باشید که خود را بر حق بدانید
و طرف مقابلتان را ناحق و در اشتباه وگرنه فردی که می خواهد به قول شما
بهترینها را بشنود و از بین آنها انتخاب کند یعنی می خواهد که یک انتخاب گر باشد
چرا باید ضمن گفتگو تمایلی برای تغییر دادن نظر و فکر طرف مقابل داشته باشد؟!
این تمایلی که خود به آن اقرار کرده اید در واقع تمایل باطنی تمام افراد متعصب است
که ظاهراً به نظر دیگران احترام می گذارند اما باطناً استعدادی برای شنیدن نظر ندارند!
2- ” اما کنایه هایی که به اصلاح طلبی و اصلاح طلبان زده اید …”
” در صورت تمایل می شود بازهم آن گفتگو ها را ادامه داد ”
وقتی اینهمه فاکت و نشانه برای شکست اصلاحات به راحتی انکار می شود
وقتی شعارهای تو خالی و هیاهو برای هیچ رهنمون شدن به فردائی بهتر معنا می دهد
وقتی در مورد شعار عوام فریبانۀ گشایش 100 روزه اقتصادی از شما سؤال می شود
اما حتی یک خط توجیه برای آن نمی نویسید که پس چه شد آن وعدۀ گشایش اقتصادی
آیا اصلاً فضائی برای گفتگوی سالم با شما وجود خواهد داشت؟!
آنکس که از روزگار نیاموزد از هیچکس هم نخواهد آموخت
یا به قول بزرگی آنکس که روزگار او را دانا نکند در آموزش او رنج نباید برد!
3- ” اما راهی که کم هزینه تر است و به نتایج درستتری منجر می شود اصلاحات است .”
ایکاش به جای کلی گوئی و شعار دادن به چند عدد از نتایج درستی که با اصلاحات
ایجاد شده است اشاره می کردید تا مطالبی که در دفاع از اصلاح طلبی می نویسید
از حد شعار پراکنی فراتر رفته و اندک بو و طعمی هم از واقع گرائی داشته باشد!
در ضمن هر چقدر که پول بدهید آش می خورید اگر هم خدای نکرده بخواهید مفت خور باشید
به دام شیادانی با وعده های آب و برق و اتوبوس مجانی می افتید!
برادر سید مسلمان شیعۀ 12 امامی! آزادی قیمت دارد و تاریخ ملتهائی که آزادی را بدست آورده اند
نشان می دهد که با قیمتی که شما با ماشین حسابتان حساب می کنید نمی توان آن را خرید!!
برادر سید مسلمان شیعه 12 امامی! برای اینکه انسانی با وجدان آگاه و بیدار که هنوز حس همدردی
با درد و رنج سایر انسانها را در خود کرخت نکرده باشد بتواند نقطه پایان بر این حکومت بگذارد و در کمال
سربلندی و افتخار و نه با ترس و تردید اعلام کند که یک برانداز است تنها وجود یک زهرا کاظمی کافی است،
تنها یک سعید مرتضوی کافی است، فقط یک خاوری یا زنجانی کافی است، فقط یک مهدوی کنی کافی است،
فقط و فقط یک گورستان خاوران کافی است!
4- ” مایلم بدانم منظور شما از “براندازی” چیست ؟ ”
براندازی یعنی جراحی کامل غده ای سرطانی به نام سلسلۀ 35 ساله آخوندیان
با تمام دسته بندیهای درونی آن از اول اصول گرایان گرفته تا آخر اصلاح طلبان!
برخلاف شما که فکر می کنید فردای بهتر در دست اصلاح طلبان است براندازان
اصلاح طلبی را نوعی پروژه امنیتی و اطلاعاتی فقط و فقط برای ادامۀ بقای حکومت می دانند.
5- ” راهبرد شما در براندازی که آن را توصیه می کنید کدام است ؟
و شیوه ی دست یابی به این راهبرد ، چه شیوه ای است ؟”
براندازی قبل از آنکه به یک راهبرد تبدیل شود باید تبدیل به یک “خواسته” جمعی شود
هنگامیکه جمعیت مناسبی از ایرانیان به این نتیجه برسند که همۀ راههای اصلاح حکومت
به بن بست رسیده است و آخوند روحانی هم از نظر دادن وعده های مفت و یاوه گوئی
تنها تفاوتی که با احمدی نژاد دارد با عشوه و غمزه حرف زدن است، برای مردم چاره دیگری
به جز ساقط کردن حکومت یا همان براندازی باقی نخواهد ماند. این کابوس آخوندهاست!
هنگامیکه براندازی بصورت خواسته تعداد مناسبی از مردم درآمد این خرد جمعی آن مردم است
که تصمیم می گیرد و تعیین می کند که با چه شیوه و راهبردی حکومت را ساقط کند!
البته که هر چقدر تعداد این جمعیت بیشتر باشد براندازی هزینه کمتری خواهد داشت
بسیار بسیار کمتر از مجموع هزینه های مالی و جانی که مردم طی این 35 سال داده اند!!
کسی نمی تواند راهبرد یا شیوه ای برای براندازی طراحی و ارائه کند یا آن را آموزش بدهد
چنین تفکری بسیار سطحی و چنین توقعی بسیار بسیار ساده لوحانه است!! اما می توان مردم را
از حق و حقوقی که بوسیلۀ آخوندها از هر نوع آن عمامه سفید یا عمامه سیاه، طلبه یا مجتهد،
اصلاح طلب یا اصول گرا خورده شده و تا زمانی که این حکومت آخوندی پابرجاست خورده خواهد شد
آگاه کرد و به این ترتیب یک به یک به جمعیت براندازان اضافه نمود!
6- اکنون هر ایرانی در معرض آزمونی سترگ برای خود و آیندگان قرار دارد چرا که باید انتخاب کند
اصلاح طلب باشد و به یک عدد آخوند اطلاعاتی و امنیتی امید ببندد تا برایش رفاه و آزادی بیاورد یا
بالاخره بعد از 35 سال دروغ و حقه بازی و جنایت و دزدی بفهمد که چه کلاه گشادی به سرش رفته است!
باید انتخاب کند که :
* آیا می خواهد باز هم با امید به اصلاح این حکومت خود را فریب دهد و عمر خود را تلف کند؟!
* آیا می خواهد همچنان خود را لایق زندگی نکبت باری که آخوندها ساخته اند بداند؟!
* آیا می خواهد باز هم اجازه بدهد پول هنگفت نفت و گازی که در این 35 سال باید
برای رفاه و آسایش او هزینه می شد همچنان به سلیقۀ مشتی آخوند شیاد و پاسدار وطن فروش
برای سازندگی در غزه و لبنان و لشکر کشی به سوریه و عراق و دهها طرح جنون آمیز دیگر هزینه شود؟!
* آیا می خواهد باز هم اجازه بدهد ثروت هنگفتی که متعلق به اوست اختلاس یا حیف و میل شود؟!!
* آیا می خواهد کشورش بیش از این چیزی که هست ویرانه تر و یا حتی تجزیه شود؟!!
* آیا می خواهد ……………………؟!
اگر پاسخ سید ابوالفضل به این سؤالات آری است که هیچ!
اما اگر پاسخ او منفی است به جمعیت براندازان خوش آمده است!
سرکار خانم هیچکس
سلام بر شما
همان طور که شما هم گفته اید ، احتمالن گفتگوی من و شما ” مشاجره ای” بی فایده و یا کم فایده خواهد بود . بنابراین من چندان تمایلی به انجام آن ندارم . و این که پیش از این نیز ( در نوشته ی قبلی ) به اظهارات شما در خصوص اصلاح طلبی پاسخ ندادم ، از همین حیث بود . شما پرسیده بودید که آیا من هنوز اصلاح طلبم هستم یا خیر؟ که من هم با صراحت گفتم که اصلاح طلبم . به آن افتخار می کنم . و بهتر از آن راهی را نمی شناسم .
با توضیحاتی که شما دادید و گفتید که :
“براندازی یعنی جراحی کامل غده ای سرطانی به نام سلسلۀ 35 ساله آخوندیان
با تمام دسته بندیهای درونی آن از اول اصول گرایان گرفته تا آخر اصلاح طلبان!” ،
معلوم شد که راه حل شما همان چیزی است که به آن “انقلاب” گفته می شود . و سرانجام چنین راه حل پر هزینه ای ویرانی بیشتر کشور و عقب ماندگی آن خواهد بود . ما و دیگران ، پیش از این ، این راه را آزموده ایم و حداقل من خودم حاضر به تکرار چنین تجربه ای نیستم. من در آن راهی که شما انتخاب کرده اید ، نمی توانم همراه شما باشم .و بضاعت آن هزینه هایی را هم که گفته اید که شامل جان بیبشماری از جوانان و نابودی ثروت و امنیت مردمان است ، در چنته ندارم . شما به راه خودتان بروید و ماهم به راه خودمان خواهیم رفت .
اما در عین حال به تجربه و سن وسالی که از ما گذشته است ، به شما می گویم که بسیاری از آن ها که شعارهای آتشین سرمی دهند ، در روز امتحان مرد این میدان نیستند . نهایتا در گوشه های پستوهایشان خواهند خزید و مردم را و جوانانی که پر شور و احساساتی به میدان آمده اند ، به “گوشت دم توپ” تبدیل خواهند کرد . شما “شجاعان” بروید آن راه پر هزینه را و ما به قول شما “ترسو” ها نیز ، به راه خودمان خواهیم رفت .
در ضمن به همان دلایلی که شما بر شمردید ، پاسخ گویی به مواردی را که مطرح کرده اید ، ضروری نمی دانم .
ارادتمند
سید ابوالفضل
با درود
چند پرسش:
1- سپاه پاسداران از ابتدای نا آرامیهای سوریه در آنجا حضور داشت لذا
آشنایی کامل با عملکرد شورشیان که از دل آنها داعش بیرون جهیددارد. از بعد
از انتخاب مجدد بشار اسد سوریه تقریبا روی آرامش گرفت و داعش از آنجا بیرون
کشید و روی به سوی عراق آورد و تسخیر عراق آغاز نمود. آیا این میتواند
توافقی پنهان بین جمهوری اسلامی و شورشیان باشد تا قلمرو خود را از سوریه
به عراق انتقال دهند و عراق مستعد تجزیه را هدف قرار دهند؟
2-علیرغم نشر گسترده فیلمهای مربوط به جنایات داعشیها، چرا یک ایتلاف بین
المللی برای سرکوب و نابودی آنها شکل نمیگیرد و سازمان ملل تنها به محکومیت
کلامی بسنده میکند؟
3-نقشه قلمرو جدید داعش که از شرق تا مرز چین و از غرب حوزه بالکان و حتی
اطریش را هم در بر میگیرد نمیتواند تهدیدی جدی برای آغاز جنگ جهانی سوم
باشد؟
4-آیا حصول توافق اتمی با غرب در آخرین دور مذاکرات بمعنی بازگشت محدود
آرامش و شروع رونق اقتصادی است یا اینکه داعش و جنگ احتمالی با آنها
جایگزین تحریمها و در نتیجه باقیماندن شرایط فعلی و چه بسا بدتر برای کشور
خواهد بود؟ آیا ایران روی آرامش را خواهد دید؟
5- آیا قرار است بعد از نکبتی که سال 57 خمینی با خود به ایران آورد و ساده
لوحانی که آزادی را جلو چشم داشتند و دردوردستها دنبال آن میگشتند او را
حمایت کرده شاهد جنایتها و کشتارهای جمهوری اسلامیش از زمانی که قدم نحسش
را به ایران گذاشت تا کنون بوده اند، به دست کسانی چون داعش از میان برود و
نفرتی را که این قوم جاهل طی 36 سال جنایت در دل فرد فرد ایرانیان ایجاد
کرده اند عاملی شود برای نظاره کردن نابودی این جنایتکاران بدست
جنایتکارانی دیگر؟
استعدادی که از منظر تجزیه کشور در بین قومیتهای ایران وجود دارد میتواند
برای داعش عاملی باشد برای جذب گروه کثیری از هموطنان جهت ترغیب آنها به
براندازی این رژیم جنایتکار به بهانه دادن استقلال و آزادی منتها در قلمرو
خلافت اسلامی. در نقشه صادره کردستان هم علیرغم استقلال در قلمرو خلافت
اسلامی قراردارد و این میتواند به این معنا باشد که داعش از استقلال
قومیتها و مرز مورد نیاز و علاقه ایشان حمایت میکند مشروط بر اینکه در بیعت
با خلیفه جدید اسلام باشند!!
6-آیا خفقان علمای سنی در برابر جنایتهای گروه داعش و عدم اعلام برایت
ایشان از این گروه میتواند عامل برشوراندن کشورهای عرب غالبا سنی علیه
ایران باشد؟
ترسی وجودم را فرا گرفته و حس بدی بر من مستولی شده. براستی ایران در
انتظار چه اتفاقاتی است؟
سلام عرض می کنم خدمت آقای نوری زاد عزیز و آرزوی سلامتی روز افزون برای
شما و خانواده محترمتان دارم
زندگی ما شهروندان معمولی اونقدر با گرفتاریهای روزمره پیچ و تاب خورده
که گاهی مجال سرک کشیدن به
خلوت دنیای مجازی رو هم پیدا نمی کنیم
اما خدا می دونه برای من همیشه خاطره دیدار شمابرام تازه ست و روحیه بخش
هرچند شاید شما حقیر رو فراموش کرده باشید
قطعه شعری بسیار ساده دیدم که بدون آنکه قصد دست بردن در کار دیگران رو
داشته باشم، فقط
با احساسات ساده خودم، تغییراتی جزئی دادم شاید برای چند لحظه ذهن شما
روهم به نام “عابد فریدونی” و
دیدار حضوری با شما درگیر کنم. اشکالی ندارد، من هر روز به شما فکر می
کنم و حالا شما برای چند لحظه به برادر کوچکتان
چشمها را به روی هم مگذار
که سکوت نام دیگر مرگ است
دشمنانت همیشه بیدارند
خواب گاهی برادر مرگ است
گوش کن؛ در سکوت مبهم شب
پچپچی موذیانه میآید
گربه بیحیای همسایه
نیمهشبها به خانه میآید
گوش کن؛ دشمن از تو و خاکت
پرچمی بادخورده میخواهد
از تمام غرور اجدادیت
قهرمانان مُرده میخواهد
دشمنت مار خوش خط و خالی است
که فقط خون تازه مینوشد
هر کجا قابل شناسایی است
گرچه چون ما لباس میپوشد
به درستی نگاه کن محمد
هر کمانبرکفی که آرش نیست
هر پدرمُردهای که پیرهنش
بوی آتش دهد، سیاوش نیست
چشم باز کن که دشمنت هر روز
با هزار آب و رنگ میآید
تو بزرگش نبین اگر کفتار
در لباس پلنگ میآید
محمد، ممکن است در راهت
دشمن از دوست بیشتر باشد
گاه دنیا دسیسه میچیند
که پدر قاتل پسر باشد
تو ولی شک نکن به راه و برو
مرد با درد و رنج مأنوس است
پشت پرهای کوچک گنجشک
قدرت بالهای ققنوس است
دستهای تو مکر دشمن را
به جهنم حواله خواهد کرد
نفس آتشین این ققنوس
کرکسان را مچاله خواهد کرد
آسمان فتح میشود وقتی
شوق پرواز در سرت باشد
در مسیر حفاظت از این خاک
مرگ باید برادرت باشد
.
.
.
محمد آقای عزیز گلبرگ های ایت تصویر رو هم بدرقه گامهای استوار تون می کنم
خیلی مواظب خودتون باشید
بخدا از صمیم قلبم شما رو دوست دارم
نمی دونم با من چکار کردید که چهره و صداتون هیچ وقت از جلوی چشمام کنار نمی ره
نمی دونم
سلام اقاي نوريزاد !
حالتون چطوره؟
اميد كه روز و روزگارتان سرشار از موفقيت و شادكامي ها بوده باشد.
همين الان نيايش هايتان در زندان كه امروز در سايت تون را گذاشتيد را گوش ميكردم باور كنيد اشكانم سرازير شد خيلي زيبا توصيف ميكنيد لحظات تنهايي را،
تنهايي ست كه جوان را پير ميكند…
تنهايي ست كه از زندگي رنگ و از خوردني ها طعم واز فرداها اميد را بيرون ميكشد و بدور مي اندازد.
در عين حال كه ساده مينويسيد ولي پر بار … خيلي متشكرم از اين نوشتار شيوا .
تبريك عرض ميكنم به موفقيتتان در برپايي نمايشگاه نقاشي هايتان و منتظر خبرهاي جديد از موفقيت هاي جديدتان.
راستي اقاي نوريزاد
ميخواستم سؤالي ازتون بپرسم، الان كه حدودا يكسالي هست كه دولت اقاي روحاني زمام امور را در دست گرفته، تغييراتي حاصل شده يا نه؟
أيادر مورد فعاليت هاي هنري و اجتماعي خود شما سنگ اندازي هايي كه در دولت قبل وجود داشت الان كما في سابق وجود داره؟ يا در حدي كاسته شده؟
خيلي خوشحالم كه ميتونم با شما عزيزم مكاتبه داشته باشم و به داشتن هموطني چون شما ميبالم….
همانطور كه قبلا هم تلفني و هم از طريق ميل برايتان عرض كرده ام بزودي براي ديدن خانواده به ايران خواهم أمد و انشالاه از نزديك مراتب ارادت خود را خدمت جناب عالي خواهم كردم باور كنيد براي ديدنتان روزشماري ميكنم.
موفق و پاينده باشيد
دوستدارتان علي از دانمارك
با سلام خدمت آقای نوری زاد،
لطفا مطلب زیر را بخوانید، سپاسگذار خواهیم بود اگر پیشنهادی راجع به مطلب ذیل از شما بشنویم.
با تشکر
استاد مجید جعفری تبار، نوه دختری شهید محراب حضرت آیت الله صدوقی (ره)، مردی روشن ضمیرند که مبنایشان اصول انسانی است. ایشان به دلیل خدمت به مردم، با برگزاری مراسم دینی، استخاره ها و تلاوتهای قرآنی محبوبیت گسترده ای در داخل و خارج از ایران پیدا کرده اند [۱]. ایشان چندی است، درحالیکه در بستر بیماری -که سببی نه چندان طبیعی دارد – قرار گرفتند، مورد حصر خانگی بوده و شاهد هتک حرمت و تهمتهای ناروا بوده اند. دفتر ایشان در شهر قم پلمپ و خانه و خانواده ایشان از جمله همسرشان (فرزند حجت الاسلام ابوالقاسم مناقب) مورد بازرسی و بازداشت بوده و شخص ایشان را نیز دو روز پبش بازداشت کرده اند.
قطرهای از گفتهها و نوشتههای ایشان، کتابی است با نام” از پشت اتاقها (هفت کتیبه در انسانیت و حریت) ” که به ضمیمه تقدیم می شود. امید است هم خوانندگان راست کردار را بصیرت افزاید و هم درحافظۀ تاریخ ثبت گردد؛ فاعتبروا یا اولی الابصار…
نشر این مفاهیم انسانی توسط شما میتواند خدمتی در راستای اشاعه خوبیهایی باشد که در نهاد هر انسان پاک، فراتر از مرام و آیینش می باشد.
[۱] https://rasekhoon.net/mashahir/show/601852/%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1%DB%8C-%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D8%AC%DB%8C%D8%AF/
برای اطلاعات بیشتر لطفا رجوع کنید به:
https://majidjafaritabar.wordpress.com/
https://www.facebook.com/pages/%D8%A2%D9%8A%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%85%D8%AC%D9%8A%D8%AF-%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1%D9%89-%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B1-Ayatollah-Majid-Jafari-Tabar/694141540634885
https://www.facebook.com/pages/%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%85%D8%AC%DB%8C%D8%AF-%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1%DB%8C-%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B1-Ayatollah-Majid-Jafari-Tabar/253039438226114
اشتباه محاسبه سلیمانی، ایران را در چشم انداز فاجعه قرار داده است
۱۳۹۳/۰۴/۱۳ | ۱۹:۲۴
واشنگتن پست درمقاله ای به قلم دیوید ایگنیشس به بازی باخت- باخت قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس در منطقه پرداخته، می نویسد اشتباه محاسبه های سپاه قدس و فرمانده آن حال ایران را در چشم انداز یک فاجعه و بی ثباتی قرار داده است.
نویسنده، گسترش نفوذ ایران درسوریه، لبنان وعراق با تلاشهای قاسم سلیمانی را پیش درآمد چشم انداز بی ثباتی بسیار خطرناکی در مرزهای ایران می داند و می نویسد درست است که آمریکا در وضعیت بحران های جاری خاورمیانه دچار اشتباه هایی شده، اما اگر درست فکر کنیم ظهور داعش، برای ایران با ۹۰۰ کیلومتر مرز با عراق، یک فاجعه است.
عملیات بی رحمانه سلیمانی در سوریه، لبنان و سپس در عراق، اکنون تندروهای سنی عرب را به صحنه آورده و این سردار با خطاهای مکرر خود فرصت های گرانبهایی را در مسیر حفظ منافع ایران از دست داده است:
با تندروهای حکومت سوریه متحد شد و اکنون آنها در عراق هم جاپای محکمی بازکرده اند.
با مشارکت میانه روها در دولت عراق مخالفت کرد و داعش اکنون دارد از آن بهره برداری می کند.
نویسنده این مقاله، با اشاره به هاله تقدسی که با تلاش دوستان سلیمانی در سپاه قدس پیرامون او را فرا گرفته، می نویسد، اما در وضعیت تازه سلیمانی تنها در راس محفلی از فرماندهان رقیب سپاه است و نه چیزی بیشتر.
اعلام خلافت اسلامی در عراق، به اعتقاد نویسنده، از هر لحاظ برای ایران فاجعه است. سلیمانی تلاش دارد با بسیج عراقی ها جلو داعش را بگیرد و مانع افتادن فرودگاه بغداد به دست آنها شود و حال که می بیند ارتش عراق جلو چشمانش آب می شود از شبه نظامیان شیعه کمک می خواهد ،همان کسانی که توسط سپاه قدس او آموزش دیده اند. اما این اقدام فرقه گرایانه بازخوردی بدتر دارد و به جنگ شیعه و سنی بیشتر دامن می زند. یعنی همان چیزی که داعش می خواهد.
مشکل دیگر سلیمانی به باور نویسنده واشنگتن پست، کردستان عراق و تصمیم رهبران آن به اعلام استقلال است. چنان کشوری احساسات ناسیونالیست کردهای ایران را تحریک خواهد کرد و به بی ثباتی ایران دامن خواهد زد و تنها راه سلیمانی برای حفظ وحدت عراق، فاصله گرفتن از دوستان شیعه و تقویت مواضع سنی ها در دولت مرکزی و طرفداران سعودی ها در عراق است یعنی بازی باخت- باخت برای سلیمانی .
تلاش سلیمانی در ایجاد جای پا در لبنان، سوریه و عراق از طریق دست نشاندگان، عامل دیگر ظهور داعش بود که اکنون به مرزهای ایران نزدیک می شود. این تلاش در چشم عربهای سنی منطقه اقدامی فرقه گرایانه و در راستای بی ثبات سازی خاورمیانه است.
مشکل سلیمانی به نظر نویسنده آن جاست که سازش را نشانه ضعف می داند. بنابراین تاکتیک را براستراتژی مقدم می دارد و همه این ها موجب شده است که در گفت وگوهای جاری هسته ای در وین، ایران با دست خالی بازی کند.
با درود
یک جوان انگلیسی به شیخی گفت : ای شیخ مسیح مرده زنده میکرد و موسی ید بیضاء داشت و عصایش را به مار تبدیل میکرد اما شما و اسلامتان هیج گونه معجزه ای ندارید؟ دین که بدون معجزه نمیشود یا شیخ.
شیخ کتابی به زبان اسپانیایی به وی داده و گفت: روزی سه بار صبح و ظهر و شب بیست صفحه از این کتاب را بخوان !
جوان انگلیسی گفت ای شیخ مگر من دیوانه ام کتابی را که نمی فهمم بخوانم . شیخ فرمود خب نادان معجزه ما هم همین است که جهار ده قرن است مسلمانان این کتاب را با ذوق و شوق تمام میخوانند و نمی فهمند و بدون وضو هم به آن دست نمی زنند.
لیست جهالتهایی که به استعمار کمک کرد تا نقشه خاورمیانه را تغییر دهد:
1- -کمک شاه و جمهوری اسلامی به بارزانی و کرد های عراق برای تضعیف صدام حال بزودی کردستان عاراق مستقل می شود و در اولین اقدام ادعای کردستان ایران را می کند.
2- حمله صدام به ایران و کویت که از او تصویری تجاوز گر ساحت. و حمله امریکا را به عراق تسهیل کرد.
3- ادامه جنگ از طرف حمینی که باعث تضعیف صدام شد.
4- کمک ایران به فلسطین که تنها نتیجه ان شرکت قلسطینان در چنک ایران و عراق بر ضد ایران
5- دعوت بختار از صدام به حمله به ایران
6- کمک به شیعیان سوری و عراق و بر امدن تعصبات شیعی در منطقه که باعث تحریک احساسات سنی در منطفه و بر امدن سنی ها های مسلح شد..
7- گمک به برامدن تعصبات سنی از طرف عربستان در منطفه
8- کمک مجاهدین به صدام در سرکوب سنی ها.
9- ایجاد بحران حمله به سفارت امریکا از طرف خمینی که تصویری وحشیانه از ایرانیان ساحت.
10- ایجاد بحخران اتمی که تصویری برای جهان گشایی ایران به غرب داد.
11- انکار هولو کاست از طرف احمدی نزاد و تاکید او به حذف اسراعیل از نقشه که دنیا را متقاعد کرد ایران برای جه بمب اتمی میخواهد. شما این لیست را تکمیل کنید می بینید استحمار هیچ چیز از جهالت نزد ما کم ندارد به این علت است که امریکا می خواهد منطقه را ترک کند و خاور میانه را به دست مردم ان و حهالت هایش بسپارد انقدر اختلافات مذهبی و نزادی در منطقه هست تا اخرین قطره نفت را بسوی استعمار روان کند.
سلام
به استاد محترم جناب آقای نوریزاد
واقعا حقیقت شگرفیست که هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند نیایش پر بار و دلنشین شما مرا چنان در دریای
احساسات خداگونه شما غرق کرد که بارها و بارها به آن گوش کرده و از عمق وجودم گریستم
مطمئن هستم ویقین دارم که این دلهای پاک شما و امثال شما و آن آه ها و دعاهایی که از عمق وجود شما بر
میخیزد طوفانی خواهد شد و ریشه این حکومت پر از ظلم و ستم را که به نام دین هر آنچه میخواهد میکند بر
خواهد کند
با تشکر از شما به خاطر نیایش پر بارتان و امید توفیق روز افزون
جناب آقای محمد نوریزاد: با درود بسیار به شما و شجاعت وپایمردیهایتان.
همواره نوشته ها و نامه های شما را میخوانم، و اگر تا کنون خدمت شما نرسیده ام، بعلت تبعید نا خواسته و دوری ازمیهن عزیز و تحت اشغال است.
اجازه میخواهم که بدون رودربایستی مطلبی را با شما در میان بگذارم.
با اعتقاد به خدای بزرگ و خالق هستی، بنظرمیرسد که خدای من و شما تفاوتهائی با هم داشته باشند. با قبول صفات مذکور در دعای جوشن کبیر، خداوند را غفار و قهار میدانم،ولی نه در یک مورد خاص و همزمان.
بزرگمردا: چگونه جمع اضداد امکان پذیر است؟ وآیا وجود کوسه و ریش پهن مقدور؟
شما در نیایش بی پروا و دعای نجیبانه خودتان تمامی کسانی را که در بیرون و داخل زندان، نه فقط موجب آزارشما !که چه عرض کنم، بلکه به مهلکه رسانیدن ملت و مملکتی شده اند، « بخشایش وسلامت و رحمت آرزو فرموده اید.»
چرا خداوند را در سر دو راهی قرار میدهید؟ همزمان با نیایش جنابعالی، همبندان شما در زندان و خانواده وعزیزان آنها در بیرون،همچنین ده ها ملیون ایرانی در داخل و خارج از زندان بزرگ ایران، خواسته و دعائی با یکصدوهشتاد درجه تفاوت نسبت به نیایش شما دارند. شما مردی فرهیخته ، شجاع، با شرافت وبخود آمده بنام آقای محمد نوریزاد هستید، جنابعالی نوبادی نیستید که بمانند چوپان مثنوی یا سنگتراش کوه طور هر گونه که فقط خواست خودتان باشد از خداوند طلب فرمایید.
آرزوی سلامت و موفقیت شما را دارم.
آیا “بت پرستی” روشنفکری است (2)
****************************
در نوشته ای تحت عنوان “آیا بت پرستی “روشنفکر”ی است ” به کسانی که به “شاه انشا”یشان آن قدر اصالت می دهند که چنگیز مغول و ابی لهب(ابوجهل) را توجیه و تطهیر می کنند ، دلسوزانه انذار دادم . که چه ؟ که خود را این چنین در حصاری که خود بر اندیشه اشان برکشیده اند ، اسیر ننمایند . متاسفانه فایده ای که نداشت ، هیچ ، “روشنفکر” ما این بار ، نه تنها از چنگیز و ابو جهل تبرا نجست ، بلکه اصولا “بت پرستی” را برکشید و تنزیه و تقدیس نمود . و آن را در جایگاهی برتر از “یکتا پرستی” قرارداد . و این همه البته از برج عاج و نگاه از بالا به پایین . و نگه کردن عاقل اندرسفیه . توجیه شان چه بود ؟ ببینید :
” “بت مربوط به قبیله و روح قبیله و اجداد مردمانش بود و اصولا نه تنها تبلیغی برای نیایش کردن چنین بت خصوصی و روح قبیله به خارج نمی شد بلکه بعنوان شرافت و ناموس قبیله از آن دفاع می شده و به همین علت است که ما چنانچه بتاریخ بدون تعصب بنگریم می بینیم که دین اصولا امری خصوصی است”.
از نظر این روشنفکر، ” بت پرستی” از یکتا پرستی برتر است چون به زعم ایشان اعتقاد شخصی مردم است و به سیاست و جامعه کاری ندارد . و چون در کشور ما حکومتی به نام دین وجود دارد که قدرت سیاسی را در دست گرفته ، پس آن دین از بت پرستی هم بدتر است . درحقیقت ملاک ایشان برای حقانیت یک دین آن است که در سیاست دخالت بکند یا نکند.
من خیلی روشن و شفاف اذعان نمودم که هر اندیشه ای ، اصولا نسبت به جامعه و سیاست و بخصوص کسب قدرت سیاسی بی طرف نیست . چه این اندیشه دینی باشد و چه غیر دینی . چه بت پرستی باشد و چه مسیحیت و چه اسلام و یا مارکسیسم و یا سکولاریسم .واز ایشان سوال کردم که :
” آیا در حکومت ها ی مبتنی بر سکولاریسم ، مخالفان سکولاریسم آزادند که اندیشه ی خودرا داشته باشند و آن را تبلیغ و ترویج کنند؟ شاید بگویید آری؟ خوب. قبول .حال اگرمخالفان سکولاریسم توانستند در بین عموم مردم اندیشه های خود را ترویج کنند و مردم نیز به آن ها گرویدند ، آیا آن ها مجازند که حکومت مبتنی بر سکولاریسم را کنار بگذارند و حکومتی مبتنی بر سلیقه ی خود را حاکم کنند ؟ براستی مگر سیستم حکومت داری سکولاریستی مبتنی بر نظر اکثریت نیست؟ پس اگر اکثریت ، حکومتی برخلاف آن را پذیرفت آیا نباید حق داشته باشد ، چنین نظمی را حاکم کند ؟ ”
ایشان در جواب به من نوشتند که :
“شما با این نوشته نسبتا بلند خود نشان داده اید که اصلا نمی دانید سکولاریسم یعنی چه و قوانین عرفی (لاییک)را ضدیت با دین میدانید.ولی چنین نیست. قوانین در کشورهایی با سیستم سکولار رطی به دین و مذهب و ایدیولوژی خاصی ندارد زیر بنایش هم حقوق بشر و برابری و آزادی انسانهاست نه مقدسات ساختگی گروهی خاص.مسلما در چنین سیستمی اگر تعداد زیادی حتی به حربی با دیدگاه مسلمانی رای دهند ان حزب می تواند قدرت سیاسی (دولت) را در دست گیرد ولی نمی تواند قوانین شرع اسلام را بجای قوانین سیاسی کشور اجرا کند.چون قوانین اساسی قوانین زیربنایی است و باید بر مبنای حقوق بشر باشد و قوانین شرعی تبعیض آمیز. شما بعنوان مسلمان آزاد هستید که به ایین خود آزادانه عمل کنید ولی حق ندارید بزور چادر سر مردم کنید و یا برای بهشت رفتن خود زندگی دیگران را جهنم کنید همان طوریکه در ایران و کشورهای مسلمان به این کار مشغولید.قانون اساسی عرفی مردمان را به اکثریت و اقلیت تقسیم نمی کند.بلکه محافظ حقوق انسانهاست نه قدرتمندان دولتی و حکومتی.”
ملاحظه می کنید که . ایشان می گویند که در حکومت های سکولار شما می توانید به عنوان یک حزب سیاسی به قدرت برسید ، اما نمی توانید قوانین اساسی آن را تغییر دهید . و ایشان چون شیفته ی حکومت های سکولار است و قوانین اساسی آن را مطابق با حقوق انسان ها می داند ، از نظر او این قوانین ، لا یتغیر هستند و کسی نباید متعرض آن ها شود .
بسیار خوب مگر دیگران و مثلا جمهوری اسلامی چیزی غیر از این می گوید . شما می توانید در جمهوری اسلامی ، حزب تشکیل دهید و قدرت را در دست بگیرید ، اما نمی توانید بر خلاف قانون اساسی آن اقدام کنید . باید مطابق قانون اساسی تابع ولایت فقیه و شورای نگهبان و مجلس خبرگان باشید . ( یا چه می دانم به زور چادر سر کنی ) . حتی شما می توانی با رفراندم قانون اساسی را هم تغییر دهی ( که مطابق نظر شما در حکومت های سکولار نمی شود این کار را کرد) . پس با این حساب جمهوری اسلامی از حکومت های سکولار بدتر که نیست ، هیچ ، بهتر و مترقی تر هم هست .
لطفن آسمان و ریسمان به هم نبافید . با من منطقی صحبت کنید . من ریاضیات تدریس می کنم و از نظر من دودوتا می شود چهار تا . از من نخواهید آسمان و ریسمان شما را به عنوان دلیل بپذیرم . بی خود شلوغ هم نکنید . شعار هم ندهید . دلیل بیاورید اگر می توانید .
این که شما فکر می کنید مبنای حکومت های سکولار مطابق با حقوق بشر است ، پس لایتغر و منزه می باشد و نمی شود قانون اساسی آن را تغییر داد نظر وشاید خواست شماست . دیگرانی هم که حکومت اسلامی را برپا کرده اند ، در مورد جمهوری اسلامی همین نظر را داشته اند (و شاید هنوز هم دارند). چرا شما بتوانید به یک قانون اساسی لایتغیر معتقد باشید و آن را حاکم کنید و دیگران حق نداشته باشند آن را تغییردهند ولی دیگران این حق را نداشته باشند .مگر این که شما بگویی چون من منم پس من منم پس حرف من درست است . که البته دقیقن همین را هم می گویید . واین همان مفهومی است که من تحت عنوان “شاه انشا” به شما منتسب کردم .
اگر بخواهیم واقع بینانه نگاه کنیم ، به نظر من ، طرز فکر شما با طرفداران ولایت فقیه ، تفاوت ماهوی ندارد . هردو می گویید “این منم که منم”. پس من درست می گویم . چون من درست می گویم پس همه باید از من تبعیت کنند . آن ها می گویند رسالت شان این است که مردم را به بهشت ببرند . شما هم همین را می گویید . منتها شما می گویید بهشتی که ما می خواهیم شما را ببریم در همین دنیاست .چیزی مثل جامعه ی آمریکا . آیا جز این است ؟ خوب اگر کسی بهشت شما را نخواهد گنه کار است ؟ اگر ما بخواهیم خودمان دنیایمان را بسازیم و بهشت شما را هم نخواهیم ، عیبی دارد ؟ شما به ما می گویید که ما آزادیم اما تا جایی که به قوانین اساسی شما تعرض نکنیم . طرفداران حکومت مطلقه ی فقیه هم همین را می گویند . شما هر دو مثل هم هستید . برای ما پز روشنفکرانه نگیرید .
به باور من ، تا زمانی که “روشنفکر” ما ادعا دارد که “این منم که منم” و خطابش به به دیگران چنین باشد : “شما با این نوشته نسبتا بلند خود نشان داده اید که اصلا نمی دانید سکولاریسم یعنی چه” ، ما در گفتگوی “روشنفکر”انه مان ، راه به جایی نخواهیم برد .لطفا از برج عاجتان پایین بیایید آقای “روشنفکر” . برای دیگران هم به اندازه ی خودتان حق ، قائل شوید . از آن ها بشنوید و یاد بگیرید . “شاه انشا” داشته باشید . عیبی ندارد . ولی آنقدر برایش اصالت قائل نشوید که چنگیز مغول و سفاکی هایش را توجیه کنید . آن وقت شاید روزنه هایی برای یک گفتگوی سازنده و فردایی بهتر گشوده شود .
ارادتمند
سید ابوالفضل
با سلام به سید ابوالفضل عزیز
مطلب مستند و صحیحی ارائه کردید و تناقضات گفتارهای مدعیان سکولاریست را خوب واضح کردید،بنده نیز در نوبتی در گفتگو با یکی از همفکران دوست علیه السلامی که او را مورد خطاب قرار داده اید ،همین احتجاج و سوال را مطرح کردم ،گفتم شمایان که دائم از لزوم تغییر نظام و تغییر قانون اساسی سخن می گویید ،بگویید بعد از جنگ جهانی دوم که در غرب گرایش به حکومت های سکولار پیدا شد ،آیا نمونه ای سراغ دارید که رفراندومی بر تغییر نظام موجود سکولار به نظام دیگری مثل “سلطنتی” یا “مشروطه پادشاهی” یا “جمهوری اسلامی” یا جمهوری یهودی” یا جمهوری مسیحی” یا هر مدل حکومتی متحقق و غیر متحقق،انجام داده باشند؟
در امریکا،و اروپای غربی و در دمکرات ترین جوامع غربی موجود آیا دیده اید که دائم سخن از تغییر نظام سکولار به نظام دیگری ،یا حتی تغییر کلیت قانون اساسی ،بمیان آید؟
آری آنچه که در آنجاها مشاهد است ،انتخابات آزاد در حوزه تغییر ریاست جمهور یا تغییر نخست وزیر ،یا تغییر اعضای مجلس است ،اما کجا دائم اپوزیسیون های دولت بر سرکار، سخن از تغییر نظام سکولار به نظام مذهبی یا مدل های دیگر بزبان می آورند؟
حتی آنطور که شما از طرف بحثتان نقل کردید ،مروجین وطنی سکولاریسم تعارض و تبلیغ و ترویج تغییر قانون اساسی موجود در آن نظام ها را بر نمی تابند و برای آنان تعیین تکلیف می کنند،تا چه رسد به مساله تغییر نظام و تغییر کلیت قانون اساسی!
آنوقت سکولارهای وطنی بعنوان کاسه های داغتر از آش دائم از تغییر نظام و تغییر قانون اساسی صحبت می کنند و مطلب می نویسند.
من این سوال را متوجه آن دوست سکولار کردم که در خود جامعه امریکا که یک نظام سکولار پیشرفته و متمدن هم هست ،بعد از تاسیس نظام سکولار امریکا و تنظیم قانون اساسی ،بغیر از انتخابات های معمول در حوزه ریاست جمهوری و نمایندگان کنگره و سنا،تاکنون چند بار رفراندوم تغییر نطام سکولار به مدل های دیگر حکومتی صورت گرفته یا اصلا مطرح شده است؟
و قس علیهذا در اروپای غربی که مهد دمکراسی و نظام های سکولار است از قبیل فرانسه و آلمان و سوئیس و کشورهای اسکاندیناوی و غیرو.
آن دوست سکولار وطنی جواب روشنی بمن نداد و بحث را بسمت دیگری کشید.
البته من فی نفسه بنظرم رسیده است که اگر در سطح سازمان ملل و بر اساس تفاهم حقوقدانان اقصی نقاط ربع مسکون ،اگر قانونی جهانی مورد اتفاق قرار گیرد که همه نظامهای موجود اعم از مذهبی و غیر مذهبی ،سکولار،مشروطه پادشاهی ،پارلمانی ،جمهوری ،و هر مدلی که الان بالفعل هست ،موظف باشند مثلا هر بیست سال یکبار در باره نوع و مدل حکومتی خود نظرخواهی و رفراندوم آزاد کنند و به هرچه که اکثریت ملت هر محدوده جغرافیائی رای دادند ملتزم شوند.
اما اینکه اگر ملتی با اکثریت قاطع رای بنوع حکومتی دادند ،گروهی پیدا شوند که دائم سخن از تغییر نظام و تغییر قانون اساسی بزنند ،یا اکثریت رای داده را به حماقت توصیف کنند یا اعتقادات ایدئولوژیک یک اکثریت را به انحاء گوناگون و با بی ادبی مورد هتک و توهین قرار دهند ،و از آنطرف وقتی می گوئی در کدام یک از جوامع سکولار که اکثریت به مدل حکومتی رای دادند،دائم صحبت از تغییر مدل حکومت می شود؟می گویند نخیر نظام سکولار دیگر نباید برفراندوم گذاشته شود!
خوب این مصداق بارز همان ضرب المثل است که “باءک تجر و بائی لا تجر”؟!
و این خود بهترین شاهد است بر اینکه سکولاریسم نیز اگر ایدئولوژی نیست لا اقل خرده ایدئولوژی است و ادعای تنزه سکولاریسم از ایسمها و ایدئولوژی ها ادعایی گزاف است.
با تشکر از زحمات شما
ارادتمند مرتضی
با سلام به پدرم نوری زاد
جنابان مرتضی و سید ابوالفضل
از دید من نقاطی از دلیل آوری تان سست است و نه یک باره غلط . مثلا آقای ابوالفضل مدعیست که راه براندازی پرهزینه است .البته من هنوز برآورد دقیقی نکرده ام اما سوال اینجاست که آیا این کشته شدن و پس زده شدن و تحلیل رفتن استعدادها و تن ها و فکرها هزینه ی سربه سری براندازی با اصلاح طلبی نیست؟ آیا تلف شدن این همه ثروت و تاراج شدن و نابود شدن میلیاردها دلار و تومان پول ما به معنای از بین رفتن ثروت چیزی کمتر از اتلاف ثروت در شرایط براندازیست؟ توضیح فقط تدریجی بودن مرگ ثروت و استعداد ها در شرایط اصلاح طلبی و دفعی بودن این مرگ در شرایط براندازیست البته از نظر من.
آقای مرتضی دلیل آورده اند که در کدامیک از دول مترقیه ی عالم سخن از رفراندوم شده است ؟ (البته نقل به مضمون)
دوست عزیز به ادعای حاکمان کشور و دولت خود بیاندیش ، حکام ما هرگز خود را یکی از دول در عرض دول دیگر ندانسته و از همان آغاز بر دو زرده بودن ثمره ی خود تاکید ورزیده اند چنان شروعی با آن القاب عریض و طویل جمهوری اسلامی بسیار توقع برانگیز است حال بماند سالهایی که نام امام علی و رسول اکرم و عدالت و غیره را به دوش میکشیدند.
دو دیگر اینکه آیا در دول مترقیه خواستی مبنی بر برگزاری رفراندوم از سوی مردم و منعکس در مطبوعات بیان شده و نارضایتی ای عنوان شده است و دولت ها بی توجهی کرده اند؟
این مشکل ماست و قیاسش _برای پاسخ _با دول اروپایی به نظرم جایی ندارد .
سه دیگر اینکه شما از اکثریتی سخن میگویید که به این نظام با این سبک رویکرد نظر تایید داده اند ( که باز در صداقت ارائه ی مدل حکومتی که مردم در آغاز باید به آن بله یا خیر میگفتند جای بحث وجود دارد. براستی اگر از ابتدا این مدل و الگوی حکومتی که در آن بناست مردم به زور شلاق به بهشت برده شوند و اقلیت فقط به جرم اقلیت در تنگنا قرار گیرد و هزار بحث تو در توی دیگر که در این سی و پنج سال با آن روبرو شدیم ارائه میشد مردم نظرشان باز تایید حداکثری بود ؟ بعید میدانم) . خود آقای خمینی در سخنرانی ای که من خود شنیده ام می گوید بر فرض پدرمن به این نوع حکومت رای داده است بعد از چندین سال آیا نباید از منِ نسل جدید پرسید که آیا این رژیم را من قبول دارم یا نه ؟ ( نقل به مضمون) و این پرسش جز با برگزاری یک همه پرسی دیگر در این زمینه ممکن نیست.
برادرانم همه چیز آنگونه که شما بیان میکنید روشن و قانع کننده نیست . توصیه میکنم باب گفت و گو را با ادله ی به نتیجه نرسیدن و بی حوصلگی نبندید .
با احترام
زهرای شماره ی یک
خواهر محترمه زهرا….
با سلام نقد شما را بدقت خواندم ،باید عرض کنم شما از محور اصلی سوال دور افتاده اید و حاشیه پردازی فرموده اید،زیرا :
اولا در طرح این سوال پیش فرض سائل تنزه نظام جمهوری اسلامی نبود ،مفروض می گیریم که آنچه شما گفته اید در مورد جمهوری اسلام صحیح است ،اما سوال یک سوال کلان منعطف به یک ایسم بود ،سوال این بود که آیا در نظامهای سکولار پدید آمده پس از جنگ جهانی دوم آیا پیش بینی رفراندوم تغییر مدل حکومت (بهر مدلی) شده است یا خیر؟
و متفرع بر این سوال ،آیا از زمان تاسیس چنین نظامهایی تاکنون یک بار رفراندوم تغییر مدل حکومت به هر نظام دلخواه صورت گرفته است یاخیر؟ پاسخ به چنین پرسشی رهین آن نیست که در یک قضاوت پیشینی بگوییم جمهوری اسلامی خوب بوده است یا بد (دقت کنید).
ثانیا : باز منطقا طرح چنین سوالی متوقف و منوط بر انعکاس مطالبه آن در رسانه های آن دیار نیست ،سوال یک سوال کلان است ،که آیا مقتضای آزادیهای لیبرالیستی موجود در غرب این نبوده است که آزادی راهکار تغییر مدل حکومتی نهادینه شود ،و آیا باید مردم آن دیار برای همیشه تاریخ در جبر وجود نظام دموکراسی سکولار دفن شوند؟
اگر جواب مثبت است (یعنی این جبر تاریخی غیر قابل اجتناب است) پس:
اولا: مقتضای اصول آزادیهای لیبرال در غرب چه شد؟
ثانیا:پس ایراد شمایان به جمهوری اسلامی چیست اگر همین پاسخ شما را عرضه کند که این یک جبر تاریخی است!
ثالثا: در مورد سوالی که مطرح شد هر پاسخی شما دادید همان پاسخ ماست.
با احترام
با سلام به پدرم نوری زاد و
جناب مرتضی
بر خلاف تصور شما من از ابتدا هم موضوع اصلی بحث را دریافتم و اصل و فرع موضوع محل مناقشه را درک کردم .
این سوال شما _که اکنون خود را در دریافت پاسخی شفاف محق میدانید _ فرع بر اصلیست که من به صراحت آنرا برکشیدم و پاسختان را دادم . نشان به این نشانی : شما در تایید آقای ابوالفضل با تعریف خاطره ای از دوستی به تعبیر خودتان علیه السلامی میگویید :
“گفتم شمایان که دائم از لزوم تغییر نظام و تغییر قانون اساسی سخن می گویید ،بگویید بعد از جنگ جهانی دوم که در غرب گرایش به حکومت های سکولار پیدا شد ،آیا نمونه ای سراغ دارید که رفراندومی بر تغییر نظام موجود سکولار به نظام دیگری مثل “سلطنتی” یا “مشروطه پادشاهی” یا “جمهوری اسلامی” یا جمهوری یهودی” یا جمهوری مسیحی” یا هر مدل حکومتی متحقق و غیر متحقق،انجام داده باشند؟”
اصل حرف ،سوال از مستعد بودن نظام های لیبرالی و اقتضای تغییر نوع حکومت نیست یا من از این گفتار این را نمیفهمم .
من اصل حرف شما را که فرع بر پاسخی برای مدافعان تغییر نوع حکومت بود دریافتم اما شما در این زمان حرف مرا حاشیه پردازی قلمداد کرده اید . به بیانی دیگر شما به وضوح اصل را بر تنزه جمهوری اسلامی گرفته اید دوست عزیز . شما “اکنون “خود را در مقام یک سائل قرار داده اید اما هم اصل سوال شما سوال نیست جوابیست به مدافعان تغییر نوع حکومت . اینطور نیست؟
من صادقانه در باره ی سوال فرعی شما “آیا از زمان تاسیس چنین نظامهایی تاکنون یک بار رفراندوم تغییر مدل حکومت به هر نظام دلخواه صورت گرفته است یاخیر؟” اطلاع مستند ندارم .
اما پاسخ من در حدی که به شما عرضه شد بی منطق و یکسر حاشیه پردازی نبوده و از قضا کاملا منطبق بر نیت اولیه ی شما از طرح سوال فوق است .
با احترام
زهرا
خانم زهرا
با سلام و تشکر از پاسخگوئی
آری درست فهمیده اید ،خاستگاه طرح این دو سوال احتجاج و استدلال در برابر دوستانی بوده است که مدافع یک کلام نظام سکولاریسم هستند ،من خواسته ام به آنان این نوع نقص و نقض را بفهمانم ،ما باصطلاح علمی از اینگونه احتجاج تعبیر به استدلال نقضی می کنیم ،من مدافع عدم رفراندوم در جمهوری اسلامی نیستم ،این از آن پیشنهاد من آشکار است که در آن پیشنهاد هیچ نظامی را استثناء نمی کنم ،این سخن در برابر کسانی است که مدام دنبال ایده براندازی و تغییر مدل حکومتی هستند ،من خواسته ام بگویم اگر رفراندوم تغییر مدل حکومت امر نیکو و مستحسنی است و دارای حسن فعلی است ،چرا در آن نظامهایی که الگو و سرمشق سکولارهای وطنی است چنین طرحی مطرح نیست ،توجه کنید که من بدون هیچ پنهان کاری معتقد به حکومت بر اساس قوانین دین هستم ،اما بشرط دوام خواست اکثریت مردم ،یعنی بر خلاف حاکمان جمهوری اسلامی من می گویم اگر اکثریت مردم روزی حکومت دینی را نخواستند نباید بزور بر آنها حکومت کرد ،شما از این صریحتر می خواهید؟ اما من می گویم جامعه ما و اکثریت مردم ما مسلمانند پس خواست حکومت دینی امری طبیعی است ،اینجاست که بحث رفراندوم و ایرادات نقضی پیش می آید ،من می گویم اگر عدم التزام جمهوری اسلامی به رفراندوم قبیح است چرا در جوامع سکولار هم این عدم التزام وجود دارد؟ پس حرف این است که همه مردم دنیا باید در انتخاب مدل حکومت همیشه آزاد باشند ،بر این اساس آن پیشنهاد را مطرح کردم ،و الا هدف من که مجادله لفظی با شما نبود.
با احترام
با سلام و احترام
آقا مرتضی گرامی
فرمودید که “مدافع عدم رفراندوم نیستم” این ادعایتان قابل جمع با احتجاج شما با کسانی که آنها موافق رفراندوم هستند نیست به علاوه که اذعان کرده اید “بدون هیچ پنهان کاری معتقد به حکومت براساس قوانین دین هستم “که اعتقاد نیز دفاع را ذیل خود دارد و این اعتقاد شماست که اکثریت مردم جامعه ی ما را مسلمان می پندارید که این دلیل نیز در جای خود دلیل ضعیفی ست. مسلمانی به چیست ؟ به روزه ای که نمیگیرند و در ملا عام تجاهر وتفاخر به خوردنش میکنند و به نمازی که تمایلی به خواندنش ندارند و حتی فیلم هم در باره ی این شرمندگی از خواندن نماز ساخته میشود ؟ به خمسی که دیگر کسی به آن معتقد نیست یا زکاتی که با پوزخند از کنارش رد میشوند ؟ و قس علی هذا. دیگر این که از کدام منبع خواست مردم را که حکومت دینیست دریافته اید ؟ شاید بگویید که پذیرش گزاره اول مقتضی صحت گزاره دوم است که در این صورت با نقض اولی دومی از درجه ی اعتبار ساقط است. تعریف حکومت دینی از دیدگاه شما چیست ؟
آیا مردم ما دست کم با این نوع حکومت دینی که در این سی و اندی سال ارائه شده است موافقند؟ رفراندوم که هیچ شما همینطور شفاها از مردم کوچه و بازار در باره ی اسلام و مسلمانی و نقش حکومت به اصطلاح دینی ما بپرس ببین چند درصد از مدعای ذهنی شما را تایید می کند؟ خود شما چند درصد رفتار این مدل حکومت دینی را تایید میکنید ؟ این سوای ضعف حکومت دینی بذاته است که فساد انگیز است یعنی همان دین سیاسی.
نه من نمیتوانم دلیل شما را بپذیرم .
نوع استدلال خود را نقضی معرفی کرده اید . بسیار خوب بکارگیری این استدلال به فرض که پاسخش به نفع شما باشد اصل قضیه را تغییر نخواهد داد . به فرض که هیچ کشور سکولاری به ذاته زمانی که قدرت در دستش است ظرفیت التزام به رفراندوم برای تغییر حکومت را نداشته باشد. خب که چه ؟
آیا این دلیل میشود که خواست برگزاری رفراندوم اساسا نباید در بطن جامعه شکل بگیرد ؟ حال می خواهد منطقا غلط باشد خوب باشد . میخواهد با نتیجه ی استدلال نخواند خب نخواند.
من به تاسی از آقای خمینی میگویم بر فرض پدران و مادران ما در سی و اندی سال پیش به یک نظامی و رژیمی با هر تعریف مغشوش یا واضح نظر تایید دادند . آیا این حق من نیست پس از این سالها بر طبق منطق بشری بخواهم که نظر من در آن باره پرسیده شود؟
با احترام
سرکار خانم زهرای گرامی
سلام بر شما
سخن من بر سر حقانیت و یا عدم حقانیت نظام جمهوری اسلامی و یا حکومت های سکولار نیست . آن بحث جداگانه ای است که می شود مزایا و معایب آن ها را جداگانه بررسی نمود . کسی به من گفته بود که بت پرستی به تر از یکتا پرستی است . و چنگیز مغول هم با آن همه سفاکی ، چندان هم بد نبوده . دلیلش؟ چون قرآن ها را سوزانده و بنابراین در 700سال پیش از این ، خیلی “روشنفکر” تر از ما بوده . ما پرسیدیم چرا چنگیز مغول این قدر خوب بوده ؟ که ا “روشنفکر” ما به ستایش از “بت پرستی” پرداخت . چرا؟ چون بت پرستی به زعم ایشان امری شخصی است و در سیاست مداخله نمی کند و به گمان ایشان یکتاپرستی ( والبته اسلام) در سیاست مداخله می کند .
من به ایشان گفتم که صرف نظر از نوع ، همه ی حکومت ها ، همه ی نظام های حکومتی ، حتی سکولاریسم که به زعم ایشان به اعتقادات شخصی مردم کاری ندارند ، درست برعکس ، وقتی به قدرت دست یابند ، حاضر نیستند که از آن دست بکشند . از جمله سکولاریسم . حکومت های سکولار به شما اجازه ی تغییر رئیس جمهور و دولت را می دهند ، اما اگر بخواهید “شوخی” کنید و با اصل حکومت سکولاریستی ضدیت کنید و بخواهید نظامی دیگر را جایگزین آن کنید ، شما را برنخواهند تافت . این است اصل مطلب مورد بحث . آیا شما نظر دیگری دارید؟ دقت کنید که اصولا بحث بر سر درست بودن ایده های سکولاریستی یا اسلامی و حتی حکومت هایی که به این نام ها بر مردم حکومت می کنند نیست .
ارادتمند
سید ابوالفضل
با سلام به پدر بزرگوارم که فرصت این گفتگوها را فراهم کرده
خطاب به جناب ابوالضل
قسمت اول پاسخم در کامنتی که شما به آن جواب دادید مربوط بود به گفتگو _مشاجره بین شما و جناب “هیچکس” در باب اصلاح طلبی و براندازی . فکر کنم دقیق مطالعه نکردید .
قسمت دوم پاسخم هم خطاب به آقای مرتضی در کامنت تایید شما بود .
به هر روی من با شما در باب بی طرف نبودن هر اندیشه ای در باب مسائل جامعه و سیاست موافقم و معتقد نیستم که بت پرستی دینی شخصیست که تبلیغ نمیشده . و همچنین من معتقد نیستم که بت پرستی چیزی شبیه سکولاریسم است .این دو هیچ ربط مفهومی و عملی به هم ندارند .
اما در مورد شباهت جوامع سکولار و جوامع دینی به لحاظ میزان بی طرف بودن بگذارید با شما موافق نباشم . اساسا جوامع سکولار بنایش بر اساس قبول تضادها و پذیرش آراء مختلف است مسئله ی tolerance یا رواداری ، تساهل و تسامح که آنقدر نظام ما با آن مشکل داشته و دارد ریشه در بنیان های سکولاریسم و پذیرش تعدد دارد . حال سوال دیگری که پیش میاید می تواند این باشد که کو پس یک نمونه از این رواداری ؟
به آقای مرتضی پاسخ دادم که من هیچ اطلاع مستندی ندارم اما در دفاع از نظرم میتوانم به این نکته ی شاید از نظر شما مغغول مانده اشاره کنم که این سبک تفکر یعنی سکولاریسم تفکری است که توسط بشر به تجربه به دست آمده تفکری کمتر مزاحم تفکری اعتلا دهنده ی افراد حتی در بعد دینی. اکنون دنیا این تفکر را که لیبرالیسم از شاخه های موید آن است را به عنوان کم هزینه ترین تفکر برگزیده است . پتانسیل پذیرش این تفکر در نگاه انسان غربی به معنای توافق عقل جوامع است بر روی منطقی ترین تفکر حال حاضر.
اما اندیشه ی دین مدار به ذاتش هرگز نمیتواند در عمل مبتنی بر رواداری و پذیرش تعدد باشد به همین خاطر است که شعارهایی مانند مردم سالاری دینی به سرعت تبدیل به چیزی ترجمه گونه و بی کاربرد در جامعه ی ما میشود .
اگر دو اندیشه ی سکولاریسم و تئیسم را در شرایط برابر اسباب قدرت کنیم و در دو کفه قرار دهیم به لحاظ پتانسیل های ذاتی باز خداباوری و اندیشه دینی وقتی به قدرت برسد هرگز مانند سکولاریسم روادار نیست .
عنصری که وزنه را به نفع جزم اندیشی خداباوران قدرتمند سنگین میکند “خداست” .
و عنصری که وزنه را به نفع رواداری سکولارهای قدرتمند سنگین میکند “مردم “است . انسان هاست .
جناب سید ابوالفضل گرامی
جناب مرتضی عزیز روحانی محترم
باید از نوری زاد گرامی بسیار ممنون باشیم که چنین فضایی برای گفتمان آزاد ایجاد کرده اند.
دوست عزیزم اشاره ای داشتند به همانندی طرز تفکر سکولار ها با ولایت فقیهی ها.
سید گرامی نکته ای که از قلم شما افتاده است اصل حقوق بشر است. بر خلاف تصور شما این اصل آیه منزل نیست و نتیجه مبادله افکار و آرای اندیشمندان جهان است و بر پایه اصول فلسفی و علمی بنا شده. به قول قرآن و ما ینطق عن الهوی و ما هو الا… علم بشرا. در صورتی که شما آن را نمی پسندید بسیار خوب آستین بالا بزنید آن را عالمانه و نه جاهلانه نقد کنید نقد خود را در مجلات علمی حقوقی که بسیارند منتشر کنید واکنش دیگر منتقدین را به نقد شما مطالعه کنید از نظرات خود با تکیه بر اصول علمی (شما که ریاضی تدریس می کنید می دانید منظورم چیست لیکن این توضیحات را برای خوانندگان نظرات شما می نویسم) دفاع کنید باور کنید اگر بهبودی در اصول منشور حقوق بشر سازمان ملل ایجاد کردید دنیا از شما ممنون و متشکر خواهد شد و شما به طور حتم به شهرت جهانی دست خواهید یافت چه بخواهید و چه نخواهید. آیا چنین پروسه ای در باب آیات قرآن نیز امکان پذیر است؟ آیا کسی جرات دارد با استدلال علمی اثبات کند ولایت فقیه چیزی جز استبداد به ارمغان نمی آورد؟ شما را به خدا نگویید آیت الله منتظری چنین و چنان فرمودند و نظر ایشان چیز دیگری بود و استبداد نبود …. خیر دوستان. شما هنگامی که حکومتی بنا کردید که در آن بحث کافر و مومن پیش می آید حقوق بشر را پایمال کرده و اساس دمکراسی را برچیده اید.
آیا انتظار دارید یک حکومت سکولار که بر پایه حقوق بشر (که گفتیم یک علم است و اگر قبولش ندارید چگونه می توانید آن را تغییر دهید) استوار شده به پیروان ولایت فقیه اجازه دهد قدرت را در کشور به دست گیرند و مردم را از آزادی رای و آزادی انتخاب محروم کنند؟ حقوق اقلیت ها را پایمال کنند؟ انسان ها را به کافر و مومن دسته بندی کنند و با کفار آن کنند که در قرآن و سنت پیامبر آمده؟ بعد هم بیایند سراغ مسلمانان و آن ها را به سنی و شیعه تقسیم کنند و سنی ها را از داشتن مسجد و دیگر حقوق انسانی محروم کنند؟ بعد هم بروند سراغ شیعیان و آن ها را به خودی و غیر خودی تقسیم کنند و قس علیهذا…………….. (می دانم شما چنین نمی کنید آری لیکن این نظرات شخصی شما است شما تحت فشار مدرنیته این امور را انکار می کنید دوستان عزیز. قرآن سخن دیگری دارد….)
چنین انتظاری مثل آن است که بخواهید انشتین فرمول معروف خود را پس بگیرد و گالیله هم گردش زمین به دور خورشید را رد کند. با علم تنها به زبان علم می توان سخن گفت.
انصاف هم خوب چیزی است. حقیقت امر ما همگی مان یک رگ آخوندی داریم و گرفتاریم……..
یک توصیه دوستانه به عزیزان دین دار دارم. هنگامی که مطلبی می نویسید آن را خطاب به ساسانم و مزدک و دانشجو ننویسید. آن را خطاب به دنیای علم و دانش بنویسید. وجدان خود را نیز قاضی کنید ببینید نوشته هایتان را اگر حقوقدانی بخواند چه فکر می کند. بنده که هرگز ادعای دانشمندی نداشته و ندارم و نخواهم داشت.
سوالی جناب مرتضی طرح کرده اند که فکر کنم پیش از این نیز راجع به آن گفت و گو کرده باشیم و آن این که آیا در نظام های غربی مردم مرتب در صدد تغییر قانون اساسی اند ………
مرتضی گرامی بار ها از شما تقاضا کرده ام تاریخ جهان را مطالعه کنید. اصلا چرا تاریخ از دروس اصلی حوزه علمیه نباید باشد؟
فلاکتی که ما اکنون در ایران با آن مواجهیم را اروپا قرن ها پیش دچار بود. خنده دار این که ایرانیان با انقلاب مشروطه ابتدا خود را از استبداد رها کردند ولی بار دیگر دچار استبداد دینی شدند ولی اروپاییان از استبداد دینی خود را به تدریج رهانیدند و به این درجه از دمکراسی و حقوق بشر رسیدند که شاهدیم.
جناب مرتضی پاسخ به سوال شما آری است.
اگر تاریخ انقلاب کبیر فرانسه را خوانده باشید که فکر می کنم خوانده اید متوجه می شوید مردم فرانسه در 1789 الی 1799 میلادی نظام استبدادی حاکم بر کشور خود را در نوردیدند و نظامی نوین بنا کردند که در آن نخستین بار از حقوق شهروندی سخن به میان آمده است. در همین منوال بود که فاتحه حکومت های دینی در اروپا خوانده شد و سکولاریسم بر تفکر اروپاییان حاکم شد.
راستی سکولاریسم چیست؟ در یک کلام عقل بشر! سکولاریسم که در اینجا منظور سکولاریسم سیاسی است یک حرف بیشتر ندارد و آن این که قوانین و نظام یک کشور باید بر اساس عقل بشر استوار باشد. عقلی که بر مبنای علمی کار می کند و دستاورد هایش قابل سنجش و قابل اثبات هستند و از خرافات و موهومات مبری. دنیا ی متمدن بر این اساس می گردد.
باز گردیم به انقلاب فرانسه. کار به این انقلاب ختم نمی شود. انقلاب فرانسه سر منشا تحولات عمیقی در نظام های حکومتی اروپا بود که پس از سال ها جنگ و درگیری و دو جنگ جهانی منتهی به نظام های سیاسی کنونی در اروپا شد. حقوق بشر در دهم دسامبر 1948 به تصویب سازمان ملل رسید. همین الان در انگلستان مخالفان سلطنت حزب و تشکیلات دارند و آزادانه فعالیت می کنند. در اسپانیا نیز گروه هایی از مردم به تازگی علیه سلطنت تظاهرات کردند. قوانین اساسی کشور های دمکراتیک این حق را به مردم می دهد که با برگزاری همه پرسی خواهان تغییر قانون اساسی باشند با این حال حقوق بشر یک اصل پذیرفته شده در دنیای متمدن است و روی آن کسی بدون تکیه بر علم و دانش معامله نمی کند.
نتیجه این که آری جناب مرتضی مردم اروپا نظام های سکولار و دمکراتیک خود را نه با یک بار بلکه با بار ها شورش بر ضد حاکمان مستبد به دست آورده اند. اکنون نیز اصلاح قانون اساسی امر غیر ممکنی نیست. شما از فضای سیاسی حاکم بر کشور های غربی آگاه نیستید. در این کشور ها آزادی است. قوانین به مردم آزادی می دهند. کسی نیازی احساس نمی کند قانون اساسی را تغییر دهد. هر گاه چنین نیازی احساس شد مکانیزم های دمکراتیک در قانون اساسی تعبیه شده که به مردم حق می دهد تا هر اندازه که لازم باشد قوانین اساسی را اصلاح کنند. البته چنین اصلاحی باید با توجه به اصل حقوق بشر باشد باید علمی و قابل برهان باشد. همین قضیه حقوق بشر اتفاقا در جریانات کنونی غرب را به چالش کشیده است. داعشی ها نیرو های خود را در مساجدی که در کشور های اروپایی دایرند جذب می کنند. دیده شده افرادی با لباس منقش به پرچم داعش در خیابان راه می روند که بسیار مورد تنفر مردم است ولی پلیس کاری نمی تواند بکند چون طبق قانون جرم نیست. حقوق بشر مانع برخورد با این رفتار می شود. تا فرد مرتکب جرمی نشده کسی نمی تواند به لباس و شعار های روی لباسش اعتراض کند. تنها هنگامی که شواهدی به دست آید که فرد عضو یک گروه تروریستی شناخته شده است پلیس می تواند وی را دستگیر کند.
جناب ساسان عزیز و محترم
دوست من باز هم تکرار مکررات؟
باز هم منبرهای تکراری؟
1- اینکه فرمودید :
“” شما هنگامی که حکومتی بنا کردید که در آن بحث کافر و مومن پیش می آید””.
چطور توجه ندارید که رتبه تقسیم انسانها به کافر و مومن مقدم بر بحث حکومت است؟عناوین کافر و مومن منتزع از رویکرد انسانها نسبت به محتوای ارائه شده از سوی وحی است دوست من.
2- ساسان جان ،اینکه گفتید :
“”اگر تاریخ انقلاب کبیر فرانسه را خوانده باشید که فکر می کنم خوانده اید متوجه می شوید مردم فرانسه در 1789 الی 1799 میلادی نظام استبدادی حاکم بر کشور خود را در نوردیدند و نظامی نوین بنا کردند که در آن نخستین بار از حقوق شهروندی سخن به میان آمده است. در همین منوال بود که فاتحه حکومت های دینی در اروپا خوانده شد و سکولاریسم بر تفکر اروپاییان حاکم شد.””.
پاسخ سوال من بود دوست من؟!
اولا مطالعه تاریخ غرب یا شرق و هر تاریخ با هر پسوندی نیازمند این نیست که در حوزه علمیه یا دانشگاه برای آن کلاس بگذارند که! برای اینکه امروزه سوای کتابهای تاریخی موجود در کتابخانه ها مثل تاریخ تمدن ویل دورانت و گوستاو لوبون و دیگر تواریخ ،کتابخانه های دیجیتال و نرم افزارها و پروفایل ها که با فشردن چند تکمه در اختیار همه است،بنابر این حدیث تاریخ را بگذارید.
اما اینکه اشاره به انقلاب کبیر فرانسه کردید ،من از شما تعجب کردم با آنهمه دقت که دارید،واقعا من مگر وقوع انقلاب کبیر فرانسه را انکار کرده بودم که شما چنین از یک بداهت تاریخی که بچه دبیرستانی ها هم از آن خبر دارند خبر دادید؟!
بحث و سوال من این بود که بعد از استقرار نظامهای دمکرات سکولار (و نه پیش از انقلاب فرانسه) در غرب و امریکا آیا شما تاکنون در آن نظامها اثری از وقوع یک رفراندوم تغییر مدل نظام دیده اید؟ اینرا بگویید.
اینرا بگویید که آیا اساسا در قوانین اساسی موجود در نظامهای سکولار ، تغییر نظام تثبیت شده (و نه تغییر قانون اساسی یا اصلاح آن) ،در قوانین اساسی یا عادی آنها پیش بینی شده است؟
اینرا من همینطوری هم نمی پذیرم ،باید سند ارائه کنید که در کدام قانون اساسی سکولار رفراندوم تغییر نظام پیش بینی شده است؟
سوال و نقد من این بود ،بعد دیدم جنابعالی باز رفته اید سراغ روضه حقوق بشر و علم و رفراندوم تغییر قانون اساسی،در حالیکه سوال ناظر به تغییر مدل حکومت بود و نه تغییر و اصلاح قانون اساسی ،اگر این بود که خوب در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز راهکار تغییر یا اصلاح قانون اساسی پیش بینی شده است،دقت فرمودید؟
3- گفتید شما با فضای سیاسی حاکم بر غرب آشنا نیستید،چرا چنین فکر می کنید دوست من ،گمان می کنید چون من طلبه ساکن قم ام از مطالعه رویدادهای جهان بی خبرم؟
شما ایمیل تان را برای من ارسال کنید تا من دهها صفحه از صفحاتی از سایت های سیاسی مثل بی بی سی علیه السلام و گویا نیوز و ایران فردا و بالاترین و ندای سبز و جرس و کلمه و… را که روزانه می بینم برایتان ارسال کنم تا ببینید که دیگران هم اگر بیش از شما مطالعه نکنند کمتر از شما مطالعه نمی کنند.
بنابر این اینقدر حوزه علمیه و طلاب این عصر را متحجر و عقب مانده ندانید.
4- ببین آقا ساسان چگونه در این گزاره مغلطه بکار گرفتید :
“”نتیجه این که آری جناب مرتضی مردم اروپا نظام های سکولار و دمکراتیک خود را نه با یک بار بلکه با بار ها شورش بر ضد حاکمان مستبد به دست آورده اند””.
خوب دوست من این گزاره شما ناظر به تغییر دولت هاست ،و بحث من این نبود ،البته اینهم که می گویید بارها ،باید شاهدش را نشان دهید ،اما بحث من این نیست که چه به انتخابات آزاد و چه به شورش های مقطعی مردم دولت خود را تغییر دهند ،سوال من کلان تر از این است ،سوال این است که اولا پیش بینی رفراندوم تغییر نطام (به هر مدل حکومتی که اکثریت خواستند) در کدامیک از کشورهای دموکراتیک سکولار شده است؟
و سوال مهمتر اینکه بعد از جنگ جهانی دوم در کدامیک از کشورهای غربی سکولار مشخصا رفراندوم آزاد تغییر نظام (نه قانون اساسی و نه تغییر دولتها) صورت گرفته است؟
این درحالیست که شما بحث را برده اید روی تغییر قانون اساسی و شورش!
اصلا آیا شورش شاخصه مثبت نظام دمکرات است؟
یحث ما در گزینش آزاد است دوست من و نه در انقلاب و شورش.
آقای ساسان گرامی
سلام بر شما
چنان که برای سرکار خانم زهرا نوشتم ، بحث بر سر درستی و یا نادرستی ایده ها ، نیست . حتی بحث بر سر تلاش های آکادمیک برای تغییر مبانی آن ها هم نیست . بحث بر سر این بود که نظام های مبتنی بر سکولاریسم هم ، پس از کسب قدرت سیاسی ، حاضر به رها کردن آن و واگذاری قدرت ، به مخالفان نیستند . آیا شما نظر دیگری دارید ؟
آقای ساسان گرامی! به اعتقاد من بد نیست موضوع را از زاویه ای دیگر نگاه کنیم . در آن صورت حساسیت شما هم در مورد طرفداری از نظام های مبتنی بر سکولاریسم کمتر خواهد شد . ببینید ما دو طایفه داریم . دو گروه . کدام دو گروه؟ حکومت شوندگان و حاکمان. کسانی که قدرت رادر دست دارند و دیگر کسانی که از این موهبت محرومند و تحت حاکمیت گروه اول هستند . سازمان دولت و نیروهای مسلح و دستگاه های تبلیغاتی و… نیز عموما ابزاری در اختیار گروه اول هستند ( تا در کار اعمال حاکمیت و اعمال قدرت ، به او کمک کنند).
در تعارض و تعامل این دو گروه در طول تاریخ ، گروه اول پس از کسب قدت ، همواره تلاش نموده آن را به طور کامل در اختیار بگیرد و نیز گروه دوم تلاش نموده قدرت گروه اول را محدود کرده و خود نیز در قدرت سهیم شود . هرچه به زمان حال نزدیک می شویم ، سهم گروه دوم در قدرت بیشتر شده و تلاش نموده با به کار گیری ابزار های نظارتی و اعمال قدرت خود (نظیر افکار عمومی) قدرت سرکش و رام نشدنی گروه اول را ، لگام بزند . اصولا مشروطه خواهی نهضتی در جهت “مشروط” کردن ، قدرت “مطلقه” بوده است .( قدرت مشروط در مقابل قدرت مطلق و بی حد و حصری که هیچ محدودیتی را نمی پذیرد) .
از این دیدگاه ، تلاش های بشر در جهت استقرار حکومت هایی بر مبنای دمکراسی ، قابل ارزیابی و ستودنی است . تلاش های بشر برای تعریف”حقوق بشر” و سعی در اعمال آن نیز از همین نگاه ، ارزشمند و ستودنی است . لیکن بحث بر سر این ها نیست . بحث این است که صاحبان قدرت (ازهر نوع) پس از کسب آن و در اختیار گرفتنش، همواره با تهدید و یا تحدید قدرت ، خود ، با تمام توان به مقابله بر می خیزند . و این در مورد حکومت های سکولاریستی نیز صادق است . نظر شما جز این است ؟
ارادتمند
سید ابوالفضل
خوب و واقع بینانه نوشته اید ، با تجربه این کمترین که یکصد و ده روز در انفرادی بودم و طعم له شدن در زیر سنگینی حافظه ام را چشیده و دلتنگی برای اهل عیال و همچنین روبروشدن با خدای واقعی و فضای بعد از مرگ و تنها ماندن در قبر را به تمامی احساس کردم، همخوانی دارد.می توان بیشتر نگاشت اما مناجات نوری زاد کافی است
زمانی آقای نوریزاد عزیز گفته بود”انقلام ما غیر ضروریترین انقلابی بود که در تاریخ بشر رویداده است- چیزی با این مضمون” دایی بنده بشدت با بخشی از این گفته همچنان مخالفت دارند. دلایل ایشان این است که در زمان سابق اکثر آخورهای “به اصطلاح روشنفکری” پر از کاه و یونجه و سایر خوردنیها بود. اوج درک آنها آدرسی بود که به توده مردم میدادند تا یگانه فرزانهٔ تاریخ ایران را در ماه جستجو کنند. پس انگار لازم بلکه ضروری بود دو نسل بسوزد تا بیدار شویم و تازه بدانیم راه سعادت و نجات ما ایرانیان از مسیر استخوانهای پوسیدهٔ بدویها نمیگذرد. روزی از زندگی ایشان سپری نمیشود که از همسن و سالهای ما صمیمانه پوزش نخواهد و نگوید پسرم، دخترم نسل ما انقلاب کرد چون همون که حیوان نجیبی است، بودیم و از بابت توهین به این حیوان نجیب هم باز پوزش میطلبد.دایی جان نوشتم چون میدانم که میخوانی این را. و میدانی که دوستت دارم.
آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. همین.
نيايش زيبايي بود در اين ماه مبارك رمضان دل ها را كمي تكان مي دهد از خدا در همه حال كمك و مدد مي خواهيم
تا كشور ايران را نجات دهد و جوانان را هدايت كند و همه مسئولين را سر عقل بياورد تا براي مملكت كاري كنند تا از دست نرود.
با سلام به پدرم نوری زاد ، این چنین تنهایی و این چنین زندانم آرزوست .این چنین حبسی که آدم رو روبروی خدا بشونه. دلم از این جای خیالم گرفت که خدا را پیش از شما در بند کرده بودند .گویی ” او” منتظر شما بود… خدا سالهاست در بند است.
الهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات
به مستان افتاده در پای خم
به رندان پیمانه پیمای خم
که خاکم گل از آب انگور کن
هوسهای من آتش طور کن
الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیده مردمند
به خم خانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
مئی ده که چون ریزمش در سبو
برآرد سبو از دل آواز هو
می معنی افروز و صورت گداز
همه گشته معجون ناز ونیاز
پریشان دماغیم ساقی کجاست
شرابی زشب مانده باقی کجاست
مئی کو مرا وا رهاند زمن
زآئین کیفیت ما ومن
دماغم زمیخانه بوئی شنید
حذرکن که دیوانه هوئی شنید
مغنی نوای طرب ساز کن
دلم تنگ شد مطرب آواز کن
به میخانه آی و صفا را ببین
ببین خویش را و خدا را ببین
به رندان سرمست آزاده دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
تو در حلقه می پرستان در آی
که چیزی نبینی به غیر از خدای
بزن هر چه هواهیم پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر
الهی به جان خراباتیان
کز این محنت هستیم وارهان
خداناشناس»
«خبر داری ای شیخ دانا که من
خداناشناسم، خداناشناس؟!
نه سربسته گویم سخن
نه از چوب تکفیر دارم هراس
زدم چون قدم از عدم در وجود
خدایت برم اعتباری نداشت
خدای تو ننگین و آلوده بود
پرستیدنش افتخاری نداشت
خدایی بدینسان اسیر نیاز
که بر طاعت چون تویی بسته چشم
خدایی که بهر دو رکعت نماز
گه آید به رحم و گه آید به خشم
خدایی که جز در زبان عرب
به دیگر زبانی نفهمد کلام
خدایی که ناگه شود در غضب
بسوزد به کین، خرمن خاص و عام
خدایی چنان خودسر و بوالهوس
که قهرش کند بیگناهان، تباه
به پاداش خوشنودی یک مگس
ز دوزخ رهاند تنی بیگناه
خدایی که با شهپر جبرئیل
کند شهر آباد را زیر و رو
خدایی که در کام دریای نیل
برد لشکر بیکرانی فرو
خدایی که بی مزد و حمد و ثنا
نگردد به کار کسی چارهساز
خدا نیست بیچاره ور نه چرا
به مدح و ثنای تو دارد نیاز
خدای تو گه رام و گه سرکش است
چو دیوی کهاش باید افسون کنند
دل او به دلالبازی خوش است
وگرنه شفاعتگران چون کنند؟
خدای تو با وصف غِلمان و حور
دل بندگان را به دست آورد
به مکر و فریب و به تهدید و زور
به زیر نگین هر چه هست آورد
خدای تو مانند خان مغول
به تهدید چون میکشد تیغِ حکم
ز تهدید آن کارفرمای کل
به مانند کرّوبیان، صم و بکم
چو دریای قهرش برآید به موج
نداند گنهکاره از بیگناه
به دوزخ فرو افکند فوجفوج
مسلمان و کافر، سپید و سیاه
خدای تو اندر حصار ریا
نهان گشته کز کس نبیند گزند
کسی دم زند گر به چون و چرا
به تکفیر گردد چماقش بلند
خدای تو با خیل کرّوبیان
به عرش اندرون، بَزمکی ساخته
چو شاهی که از کار خلق جهان
به کار حرمخانه پرداخته
نهان گشته در خلوتی تو به تو
به درگاه او جز تو را راه نیست
تویی محرم از کار او
کسی در جهان جز تو آگاه نیست
تو زاهد بدینسان خدایی بناز
که مخلوق طبع کجاندیش توست
اسیر نیاز است و پابند آز
خدایی چنین، لایق ریش توست
ـ
نه سربسته گویم سخن
خدا نیست این جانور، اژدهاست
مرنج از من ای شیخ دانا که من
خداناشناسم اگر «این» خداست»
شاعر : (علیاکبر سعیدی سیرجانی)
این شاعر و نویسنده از جمله شاعران ونویسندگانی بود که در جریان قتلهای
زنجیره ای به دست نیروهای امنیتی (سعید امامی ) به طرز ناجوانمردانه با همکاری اکبر خوش کوش و
در خانه ای از خانه های وزارت اطلاعات کشته شد یادش گرامی باد
هدف شاعر از این شعر تعبیر خدای متحجران و این آخوندهای از خدا بی خبر است این خدا با خدای ما که سرشار از
عطوفت ومهربانی است بسیار متفاوت است خدای ما به هر زبانی میفهمد و میتوان با او راز و نیاز کرد خدای ما خدای
یهودیان ،مسیحیان، مسلمانان ،بهائیان ،بودائیان و حتی کافران است
ببینید اینها از چه انسانهای خوش فکر و آزاد اندیش و فهیم و پاکی ترس و هراس دارند بالاخره روزی خون این انسانهای
پاک و آزاداندیش به بار خواهد نشست به امید آنروز
خامنهای دستور داد: برگزاری تور نظامی برای محمدجواد ظریف
……..
خامنهای در این دیدار بیآنکه به نام ظریف اشاره کند٬ افزوده «یکى از مسئولین درباره مسائل نظامى یک نظرى داده بود که خب مطابق واقع نبود؛ بنده گفتم یک تور نظامى براى مسئولین کشور قرار بدهید.»
وی اضافه کرده هدف از برگزاری این «تور نظامی» این است که مسئولان «یک خردهاى در محیطهاى نظامى گردش کنند، حقایقى را، واقعیّاتى را ببینند، معلوماتشان نسبت به موجودىِ نظامى کشور بالا برود.»
http://news.gooya.com/politics/archives/2014/07/182545.php
خدا را شکر از لحاظ نظامی کم نداریم!!
با این توصیف چرا خامنه ای به سپاه دستور نمی دهد مناطق نفتی و گازی مشترکی که یکجانبه از سوی همسایگان تخلیه می شود را مسدود کند و مانع تاراج دارایی های ملی شود؟
(خواننده ای پیشنهاد کرده است ////)
جرم وخطای تو این بود که فریاد زده ای : پروردگار من الله است
یخ کنی قملبه ی استدلال و دانایی
سلام نوریزاد عزیز موج می زند در نیایشت روح عرفان
ضمن احترام به باورهای جنابعالی شنیده ام قران ناسخ ومنسوخ است مگر میشود خدا ناسخ ومنسوخ باشد اگر هست رفتار حکومت عین اسلام است مگر نه اینست که کافرومشرکان رابکشیداموال وزنانشان غنایم جنگی هستندپس این با باورهای شمایکی نیست لطفااگر غیر از این است مرا هم رهنما یی کنید
با درودي ديگر بر مبارزان و مقاومان ضد استبداد اقاي نوريزاد و همكاران سايتشان و كليه كاربران و هموطنان ارجمند، جناب مرتضي مطلب شما را خواندم، دوست داشتم بيشتر بنويسم اما بأيد سر كار بروم و تا همين جا هم بخاطر تماشاي فوتبال چند ساعتي تاخير دارم، إز اين بابت عذر مرا بپذيريد، لذا فقط به چند نكته اشاره كنم تا ديدار بعدي، ١- اگر دسترسي به ترجمه اقاي ب – بي نياز داريد كه چه بهتر! چون أيشان هم مسلط تر إز من به زبان الماني هستند و هم مقاله نويس زبردستي! من الماني اين كتاب را چند وقت قبل خواندم نه يك بار بلكه چند بار و هم ترجمه اقاي داريوش ب- بي نياز و جاي هيچ شك و شبهه اي در ترجمه أيشان نيست، و هم ترجمه فارسي اين كتاب را چند بار مرور كردم، راستش را بخواهيد مطالب كتاب چون نظري ديگر در باره اغاز اسلام دارد براي من كه مذهبي نيستم قبولش راحت نبود چون به ما اينگونه اموختند كه اسلام در مكه و مدينه توسط محمد پيامب مسلمين شروع شد و عربها امدند به ضرب شمشير ايرانيها و باقي سرزمينها را مسلمان كردند، بگذريم د مورد ان نكته كليدي نوشته در كتاب است و نظر شخصي من نبود، اما ذكر دو سه مورد را در اينجا مهم ديدم، اقاي مرتضي سال ١٩٠٠ اقاي( ايگناز گلدزيهر ) كه پدر اسلام شناسي است در سخنراني در سوربون فرانسه هشدار مي دهد كه نبايد مواد و اطلاعات فراواني كه إز سنت إسلامي به ما رسيده كونان منابع قابل اتكا براي روشن ساختن اغاز اسلام مورد توجه قرار داد، همان پژوهشگران غربي هم كه شما به انها استناد كرده ايد. حال من تعجب مي كنم كه شما باز به همان استدلالهاي إسلامي بسنده مي كنيد و إز كتب و مقالات اقاي مطهري استخراج مي كنيد، سوال من اين ا مگر اقاي مطهري در يك كار باستان شناسي يا حفاري براي إثبات حرفهايشان شركت داشته اند اصلا مأخذ حرفها و نوشته هاي أيشان إز كجاست؟ شما نظر يك باستان شناس را كه سألها در اين مورد تحقيق و تفحص كرده و بدون سند مطلبي نگفته به همين راحتي رد مي كنيد، انوقت انتظار داريد كسي مثل من نظريات كسي مثل مطهري را كه بر پايه احاديث و روايات است و هيچ گونه سند علمي براي ان ندارند باور كنم، و در باره ان چه كه نويسنده كتاب در باره بر گرفتن سنتها و روايات اسلام إز ايين هاي ديگر نوشته! جناب مرتضي اصلا شما كاري با نظريات نويسنده كتاب و شخص من نداشته باشيد. إز شما سوال مي كنم، أيا انجيل مسيحيان يا تورات يهوديان را خوانده ايد؟ وجدان و أنصاف خود را قاض كنيد ببينيد چند روايت و داستان مشابه در قران و انجيل و تورات است
جناب مانی متشکرم از توجه شما
به چند نکته توجه کنید
1- من هنوز دسترسی به ترجمه داریوش بی نیاز ندارم ،البته جداگانه ممکن است این کتاب را در نوبت مطالعه خویش قرار دهم ،اما همین مقدار که شما زحمت ترجمه قطعه قطعه آنرا می کشید برای من (با توجه به مشغله کاری) که خوب و غنیمت است ،حال دوستان دیگر سایت را نمی دانم ،و این تکه تکه آوردن شما بطور محدود برای من این امکان را فراهم می کند که در فراغت های داخل منزل آنرا ببینم و اگر مطلبی بنظرم رسید ارائه کنم.من البته اصراری بر تداوم کار شما ندارم ،اگر فرضا فرصت تداوم کار ندارید این به اختیار شماست که ادامه دهید یا ندهید،من نیز اگر فرصت کردم نظرم را راجع به مطالب کتاب می دهم و نقد من متوجه مطلب کتاب است نه شما ،مگر آنکه شما خارج از فضای ترجمه بخواهید از جزئیات مطالب کتاب دفاع کنید ،که این خوب بحث دیگری است.
2- گفتید :”” راستش را بخواهيد مطالب كتاب چون نظري ديگر در باره اغاز اسلام دارد براي من كه مذهبي نيستم قبولش راحت نبود چون به ما اينگونه اموختند كه اسلام در مكه و مدينه توسط محمد پيامب مسلمين شروع شد و عربها امدند به ضرب شمشير ايرانيها و باقي سرزمينها را مسلمان كردند””.
چه خوب گفتید،وقتی پذیرش بی چون و چرای این مطالب برای شما که غیر مذهبی هستید راحت نیست ،برای من که هم مذهبی هستم و هم کارم کارشناسی در دین است طبعا پذیرش این مطالب مشکلتر است ،اما مانی جان ،بحث از پذیرش و عدم پذیرش و مشکل یا آسان بودن آن نیست ،بحث بر سر فهم مطلب و بررسی و نقد آن است ،مگر توقع شما این بوده که هرکس این کتاب را می خواند باید دربست همه مطالب آنرا بدون چون و چرا بپذیرد؟
البته مساله نزول وحی و پیدایش اسلام در شبه جزیره عربستان ،یک مطلب است ،و مساله حمله اعراب به ایران مطلب دیگری است که هریک از اینها را باید در بستری جداگانه مورد بررسی قرار داد ،بستر این مباحث عبارت است از “تحقیقات تاریخی در منابع داخل و خارج از اسلام “و “بررسی محتوائی در متون دینی اعم از قرآن و روایات پیامبر اسلام و امامان “و قرائن دیگر.بهر حال هر تحقیقی در هر موضوعی محترم است اما پذیرش نقد و تحلیل آن نیز از لوازم اجتناب از دگماتیسم و جزم اندیش است.
گمان می کنم توضیحی که دادم برای مطلبی که از آقای ایگناز نقل کردید کافی باشد.
3- اینکه فرمودید :
“”حال من تعجب مي كنم كه شما باز به همان استدلالهاي إسلامي بسنده مي كنيد و إز كتب و مقالات اقاي مطهري استخراج مي كنيد، سوال من اين ا مگر اقاي مطهري در يك كار باستان شناسي يا حفاري براي إثبات حرفهايشان شركت داشته اند اصلا مأخذ حرفها و نوشته هاي أيشان إز كجاست؟””.
ببین دوست من شما که در فضای آزاد اندیشی در غرب حضور دارید ،مطالبی که من ارائه کردم نقد برخی جزئیات استدلالهایی بود که شما از پوپ نقل کردید ،نه نقد سخن شما ،مگر اینکه چنانکه عرض شد شما نیز به مفاد آن گزاره هایی که ترجمه می کنید معتقد باشید یا استدلال و استنادی در دفاع از آنها داشته باشید،که خوب می توانید مطرح کنید،من الان بحثم اصالتا با شما نیست ،بحث من بعنوان یک کارشناس دین معطوف به مطالبی است که شما نقل کرده اید ،من نظر و استدلالم را در این عرصه عمومی بیان کرده ام و شما یا دیگران اگر نقدی به سخن من دارید می توانید بیان کنید ،اما توقع اینکه چون فردی باستان شناس است می تواند در باب محتوای دین چیزهایی بگوید و دیگران باید بحکم باستان شناس بودن او همه مطالب او را بی چون و چرا بپذیرند ،توقع نابجایی است ،من باستان شناس نیستم و در باب گزاره های باستان شناسی اظهار نظری نکردم ،آنچه که من بیان کردم بیان محتواهایی دینی مربوط به قرآن بود که بچالش کشیده شده بود ،فی المثل اگر کسی ادعا کرد که صیغه یا ازدواج موقت از مسیحیان یا زرتشتیان ساکن در ایران گرفته شده است ،این گزاره ای است که منعطف به یک محتوای دینی است ،ولو اینکه خاستگاه آن تحقیقات باستان شناسی باشد ،مگر تحقیقات باستان شناسی وحی منزل است که نباید مورد نقد و ایراد قرار گیرد ،در مثال فوق وقتی برای من کارشناس دین واضح است که سالها قبل از حمله اعراب به ایران و سالها قبل از هرگونه ارتباط فرهنگی بین اعراب مسلمان و ایرانیان ،در قرآن نازل در مدینه آیه ای در مورد مشروعیت نکاح موقت نازل شده است ،نمی توانم ادعای یک باستان شناس را که خلاف این بذاهت تاریخی چیزی گفته است براحتی بپذیرم ،مگر اینکه گوینده بروشنی تبیین کند که پیامبر یا قرآن او این مطلب را از ایرانیان گرفته اند ،و این مساله با توجه به تقدم زمانی نزول آن آیه در مدینه و پیش از ارتباط مسلمانان با ایرانیان غیر قابل قبول است ،توجه دارید که نزول قرآن تا زمان ارتحال پیامبر اسلام بوده است ، در حالیکه حمله اعراب به ایران در زمان خلافت عمر صورت گرفته است و این ارتباطات بعد از سالها از وفات و مرگ پیامبر واقع شده است ،این یک بداهت تاریخی است.بنابر این خواهش می کنم در مورد تحقیقات آقای واکر پوپ دستخوش احساسات یا جزم اندیشی نشوید.
اینکه گفتید :”” سوال من اين ا مگر اقاي مطهري در يك كار باستان شناسي يا حفاري براي إثبات حرفهايشان شركت داشته اند اصلا مأخذ حرفها و نوشته هاي أيشان إز كجاست؟””.
اولا مطالبی که تاکنون ترجمه کرده اید هیچیک مستدل نبوده است چه به دلایل باستان شناسی و چه بدلایل غیر باستان شناسی ،فی المثل شما نقل کردید که ایشان گفته اند “جزیه” یا مالیات متفرع بر جنگ پیش از اسلام در عهد ساسانیان وجود داشته است ،بسیار خوب این یک ادعای تاریخی است که ممکن است مبتنی بر کاوشهای باستان شناسانه باشد (اگرچه شما چیزی در مورد نوع استدلال ایشان نقل نکردید فقط گفتید ایشان چنین ادعایی کرده است)،که باید جداگانه مورد بررسی واقع شود ،مطلب من انکار این فاکت نبود ،مطلب به ادعای دوم باز می گردد که به چه دلیل قرآن “مفهوم” جزیه را از آنان وام گرفته است؟! نقطه اختلاف اینجاست!دقت فرمودید؟ وقتی قرآن پیش از ارتباط فرهنگی مسلمانان با ایرانیان عهد ساسانی ،أر آیه ای که نشان دادم به مساله جزیه اشاره کرده است و روایات زیادی نیز در این مورد هست ،نمی شود کسی مساله جزیه را ناشی از ارتباط فرهنگی متاخر مسلمانان و ایرانیان بداند و ما بی دلیل مطلب را بپذیریم ،مگر آنکه مدعی شاهد قطعی ارائه کند که مثلا پیامبر پیش از نزول آیه جزیه روزی به ایران رفته است و آنرا از ایرانیان آموخته است،بگذریم از اینکه ما معتقدیم قرآن کتاب خداست و آیات نازل شده به از طریق وحی است.
در مورد مرحوم آیت الله مطهری نیز شما اینچنین قضاوت نکنید ،ایشان یک اسلام شناس قابل و اهل مطالعه و متبحر در اکثر فنون اسلامی از فقه و فلسفه و تاریخ و کلام و عرفان بوده است ،و سوای از مطالعات عمیق درون دینی ناظر به متون دینی ،در آراء فلسفه غرب و تطورات فکری غرب مطالعات عمیقی داشته است ،اینرا بعنوان تعصب به یک هم لباس عرض نکردم ،زیرا کلکسیون آثار ایشان در فنون مختلف فلسفی عرفانی قرآنی تاریخی و غیرو در دسترس همگان است ،و ریفرنس ها و مستندات گفتارهای ایشان نوعا در پاورقی مطالب کتب ایشان وجود دارد ،و همین مطلب مورد بحث یعنی پیشینه تاریخی آیین مسیحیت در زمان ساسانی و پیش از آن در همان کتاب خدمات ممتقابل اسلام و ایران که خدمت شما ارائه شد ،ریفرنسهای تاریخی مطلب وجود دارد ،و می توان آن مطالب را از تواریخ معتبر ریفرنس کرد.
جناب مانی عزیز بنظرم ما نه باید تعصب احساسی نسبت به آقای واکر پوپ داشته باشیم و نه تعصب احساسی نسبت به آقای مطهری یا متفکران دیگر ،آنچه که معیار انسانیت انسان است تعقل و تفکر و تامل در استدلالهای متفکران است
در قرآن ما هست که “قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین” بگو ای پیامبر اگر در دعاوی خویش راست می گویید بگویید برهان شما چیست.
و در گفتاری از علی علیه السلام نقل شده است که “انظروا الی ما قال و لاتنظروا الی من قال” ،یعنی در آن چیزی که گفته می شود تامل کنید ،و به گوینده آن کار نداشته باشید کیست ،زیرا توجه به من قال(گوینده سخن) انسان را از تامل دقیق در ما قال (آنچه که گفته شده) باز می دارد.
4- اینکه فرمودید:
“” جناب مرتضي اصلا شما كاري با نظريات نويسنده كتاب و شخص من نداشته باشيد. إز شما سوال مي كنم، أيا انجيل مسيحيان يا تورات يهوديان را خوانده ايد؟ وجدان و أنصاف خود را قاض كنيد ببينيد چند روايت و داستان مشابه در قران و انجيل و تورات است “.
البته جناب مانی فعلا بحث ما در باب مطالب کتاب آقای واکر پوپ متمرکز بود ، و من در مطالبی که تاکنون بیان کرده ام نظرم و نقدم منعطف به مطالب ایشان بوده است ،ما که بحثی با شما نداشته ایم دوست من! شما ناقل گفتار بودید و من ناقد آن ،بنظرم شما الان با این جانبداری یکسویه از سمت مترجم بیطرف استعفا می دهید! شما فعلا مطالب را ترجمه کنید و من نیز اگر نقدی داشتم ارائه می کنم پس از آن اگر مایل بودید جداگانه در مورد مجموع مطالب گفتگو می کنیم ،چون اینگونه که شما از آقای پوپ حمایت می کنید بنظر می رسد مطالب ایشان را دربست پذیرفته اید ،و بالاتر اینکه متوقعید دیگران نیز براحتی و با خوش بینی صرف همه مطالب آنرا بپذیرند،شما نگران نباشید ،مطالب را ترجمه کنید پذیرش یا عدم پذیرش آن در عرصه عمومی به عهده خوانندگان است.
اما مطلبی که در مورد “تورات” و “انجیل” ها اشاره کردید ،این بحث دیگری را اقتضا دارد ،ببین دوست من ،من اجمالا با اشتراک برخی از احکام شریعت های پیشین مثل یهود و نصاری و کتابهای انجیل و تورات آشنا هستم ،آری چنین است ،برخی از احکام شرایع گذشته فی الجمله و بطور کلی در شرایع گذشته وجود داشته است ،مثل مساله “قصاص” یا مساله “نماز” یا “حرمت نکاح با محارم” و غیر اینها ،البته با تفاوت هایی در برخی جزئیات ،و خیلی از احکام شریعت ها و کتابهای آسمانی پیشین نیز توسط شریعت بعدی مورد “نسخ” واقع می شده است ،اینها اجمالا مورد قبول است و در بحثهای دین شناسی و نسبت ادیان با یکدیگر مفصل مورد بحث است و چون از بحث ما خارج است قصد ورود به آن را ندارم.
اما دوست عزیز این بحث مربوط به شرایع گذشته است ،در حالیکه بحث و ادعای آقای واکر پوپ مربوط به تبادل و ارتباطات متاخر است ،ایشان آمده است براحتی پییشینه 23 سال نزول وحی در مکه و مدینه را در حالیکه در این مدت پیامبر اسلام به شهادت تاریخ مستمرا در شبه جزیره عربستان بوده است و هیچ گونه ارتباطی با ایرانیان در این زمینه ها نداشته است را بکلی نادیده گرفته است ،و ادعا می کند که بسیاری از احکام قرآن ناشی از ارتباطات اعراب با ایرانیان بعد از حمله عرب به ایران بوده است! در حالیکه این شواهدی از احکام که ارائه می کند و شما بخشی از آن را نقل کردید ،پیش ا ز حمله اعراب به ایران در زمان خلیفه ثانی ،در قرآن موجود بوده است ،و با مرگ پیامبر نیز وحی منقطع شده است،ما چگونه می توانیم از این بدیهیات صرفنظر کنیم و آقای پوپ را بصرف اینکه یک باستان شناس محترم است معصم و مصون از خطا بدانیم؟
بگذریم مطلب طولانی شد ،من نمیدانم اصلا چرا بحث به بحث من و شما انجامید،اما بحث من بحث در مفاد مطالب ارائه شده آقای واکر پوپ است ،و نه بحث با شما ،شما واسطه و مترجمید ،البته اگر مجال ادامه ترجمه مطالب را ندارید مختارید آنرا ادامه ندهید ،اما اگر ترجمه شد ،بهر حال نقد مطالب از لوازم قهری آنها در عرصه های عمومی است و قضاوت نیز با خوانندگان است ،و همانطور که تحمیل عقیده امری مستحیل و ناممکن است ،انتظار پذیرش بی چون و چرای محتویات فکری نیز توقعی نادرست است.
بار دیگر از زحمات شما تشکر می کنم و برای شما آرزوی تعالی دارم.
موفق باشید
خدمت دوست گرامي اقاي مرتضي! خدمتتان عرض كنم! ١- خيلي خوشحال مي شوم كه باقي مذهب گرايان مثل شما مطالبي إز اين دست را بخوانند! اين قدم مباركي است كه به جاي انكه سر ان را با شمشير ارتداد إز تن جدا كنيم، بررسي و نقد كنيم، باور كن خود شخص من در جواني خيلي تندروتر إز جوانهاي امروز بردم و مسايل را گاهي با ديد إحساس نه منطق بررسي مي كردم، حال نمي دانم گذر زمان بر تفكر انسانها تاثير مي گذارًد، يا دنيا گردي من در چند كشور زندگي كرده ام، چند سالي در كشورهاي بلوك شرق و همين باعث شد كه نگاهم به طور كلي إز ان عقيده و انجه اردوگاه سوسياليسم مي خواندند برگردد، واقعيات ديگري در باره انقلاب روسيه بر من روشن شد، داستاني است كه دز حوصله اين سايت نمي گنجد، همين باعث شد كه أزادي انديشه را بر هر مكتب و مرامي ترجيع دهم، مذهبي نيستم اما در خانواده اي بزرگ شدم كه إز طرف مادر به قول شما به سادات معروف هستند، حتي اگر مذهبي بودم اين را نه افتخار بلكه مسيوليت مي دانستم، اين را گفتم كه بدانيد مخالف مذهب نيستم چون به ازادي معتقدم، انچه هست مخالف خرافه و شمشير تكفير بر سر انتقادم!اگر إز ترجمه و بررسي مطالب كتاب راضي هستيد با كمال ميل ان را آدامه مي دهيم، تازه اول كتابم، منتها چند نكته هست كه بايد به ان اشاره كنم، خود نويسنده كتاب در چند جاي كتاب تاكيد مي كند كه كار تمام نيست بايد جامعه شناسان و زبان شناسان و مذهب شناسان روي اين مطلب پژوهش و بررسي كنند، إز نظر أيشان باستان شناسي تا اينجا كار خود را انجام داده و نياز به همكاري ديگران نيز مي بأشد، همانطور كه گفتم من هر قسمت را سعي مي كنم در چند پست منعكس كنم، اشاره من به اقاي مطهري و ساير اسلام شناسان خارجي فقط به خاطر اين بود كه همانطور كا اقاي گلدزيهر گفتند تكيه اينها بر تاريخ نگاري إسلامي ( روايتي و حديثي ) كافي و قابل قبول نيست،
دوست گرامی اقای مانی
از حسن ظن شما سپاسگزارم ،من نیز چون شما اعتقاد به اندیشه آزاد با رعایت مبانی و اصول عقلانی و اخلاقی و رعایت انصاف و عدالت و شیوه رئالیستی دارم.
چنانکه عرض شد من شخصا و اینکه مشقت ترجمه فقط برای من باشد راضی به تحمل زحمت شما نیستم زیرا ترجمه کتاب دم دست هست ،اما اگر غرض ببحث گذاشتن و نظر خواهی در عرصه عمومی باشد این امر دیگری است ،در این جهت حال و وقت خود ونظرات دوستان را نیز مراعات کنید ،ممکن است شما دوست داشته باشید مطالب آزاد و متنوع ذیل پست ها بگذارید ،و مشقت ترجمه مانع کار شما شود ،و ممکن است دوستان دیگر راضی نباشند ،من این امر به اراده و اختیار شما وا می گذارم.
موفق باشید
مشکل اینجاست که این خدا به عربی کلام دار است. قابل فهم است که در سلول های زندان و سیاه چاله ها این کتاب و این زبان تنها دستاویز و تکیه گاه و امید باشد.
درون شما خدای شماست و نیایش شما با درون خود شماست. و وجدان شما قاضی . و شما خدا
خداوند همه ما ء تک تک خودمان هستیم
خدا هست این چنین میرود بر ما
اگر خدایی در کار نباشد ء چه
آقای دکتر سلام
من مادر علی هستم و کامپیوتر بلد نیستم
همچنین سواد ندارم برای همین از علی خواستم که از طرف من برای شما نامه ای بنویسد.
من زنی 70 ساله هستم که سواد ندارم. همسرم مرده وتنها هستم بچه ها هم هرکدام برای خودشان کسی شده اند.
اوقات تنهایی در خانه را پای این تلویزیونی هستم که بچه برایم راه انداخته اند.
از همین شبکه های خارجی نشان میدهد.
من بیشتر همین کانالی که دختر پسر های خوشکل دارد نگاه میکنم
اما یک روز شما را در تلویزیون دیدم که صحبت می کردید.در یک شبکه دیگر بود.با آنکه بچه ها میگویند دکتر هستید و من بی سواد ولی حرفهایتان را قشنگ می فهمیدم و به جانم می نشست.
خیلی میخواستم به شما بگویم که ممنون که دارید برای بچه های ما و نسلشان زحمت میکشید-ما که دیگر آخر راهیم- کاش علی من هم مثل شما بشود وحق خود وبچه هایش را از این آخوندها بگیرد.
صحبت زیاد دارم اما علی میخواهد برود و دیرش شده.
دفعه ی بعد می گویم علی زود تر بیاید تا بتوانم بیشتر حرف بزن .(نویسنده:چشم مادرجان) خیلی حرف دارم از شوهر خدا بیامرز باید بگم اوخیلی سختی کشیده. خداحافظ شما
آقای نوری زاد درود بر شما
نیایش شما واقعا نیایش است
اخیرا دیدم ////// این خط ها را در سایت می آورید که نشانه سانسور است اگر دشنام نباشد بهتر است چنین نکنید وگرنه سانسور بد است چه از سوی صدا و سیما چه از سوی محمد نوری زاد. مثلا بردن نام آقای خامنه ای که سانسور نیست تازه خودشان هم خوشحال می شند همیشه نقل مجلس باشند
سلام آقای نوریزاد
آقای خزعلی را دیدید؟
وقتی آوردنش اورژانس زیر لب با همان حال ضعیفش میگفت امیدتونو از دست
ندید ….این مفت خورها میرن … مملکت از دست اینا راحت میشه …
امیدتونو از دست ندید….
بنده خدا … مگه از اون ایران سرافراز چیزی هم مونده؟
آباد باش ای ایران
آزاد باش ای ایران
از ما فرزندان خود دلشااااااااد باش ای ایران
چه فرزندانی!
حاج محمد… نسل جدید داره نا امیدم میکنه … خیلی داغونن …
راستی … میدونم اذیتتون میکنم ولی اگه میشه یه جوری از خبر جلسات ترحیم
فعالان سبز، بزرگداشت ، بازدید از زندانیان تازه آزاد شده و …. باخبر
شیم … منو دوستان سبزم خیلی بیخبریم … یه دفعه میخونیم فلانی آزاد
شده و ما در ملاقات اون فرد نبودیم و یا ….
این بده..
چطوری باخبر شیم؟
مراسم احیا در پیشه …. اصلا خبر نداریم سبزها کجا دور هم جمع میشن …
برای محرم که گفتید توو این شهر یک هیئت هم نیست اون جلسه آقای لاری را
هم که گفتید سرد سرده
قربان شما – به امید پیروزی مردم بر این مفت خورها
جناب نوریزاد عزیز، درود بی پایانم نثارت باد.هیچی ندارم بگم. ممنون، یک دوره کامل خداشناسی. روح بزرگی داری و خیلی مردی و شرف داری. همیشه پاینده و برقرار باشی.
کلمه: چهار سال پیش میرحسین موسوی در یادداشتی در ایام ماه مبارک رمضان، این ماه رحمت را فرصتی برای به پرسش کشیدن وجدان های بیدار دانست که در آن همگان به مرور کارنامه ی خود فراخوانده شده اند. کارنامه ای که نه صرفا منحصر به زندگی خصوصی آدمیان، بلکه گشوده به عرصه ی حیات اجتماعی آنان است. میرحسین در این یادداشت از پرسشهایی گفت که مردم درباره ی حیات عمومی خود میکنند و از راههای بدیلی میگوید که حاکمان می توانستند و می توانند در پیشگاه مردم آنها را بیازمایند.
وی همچنین در فراخوانی عمومی، خطاب به مخاطبان خود نوشت: بسیاری از همسایگان ما شب را با دل نگرانی نسبت به فردا سپری می کنند. چه بسیار که در پرداخت هزینه های درمانی فرزندانشان درمانده اند. چه بسیار که خود فروشی و اعتیاد، خانمانشان را برباد داده است. و بی شک وظیفه همه ماست که دست درماندگان را بگیریم، در سفره هایمان با آنها شریک شویم، سنت دیرینه ایرانی در اطعام و نذورات و انفاق را زنده نگه داریم، جلوه های زیبای اسلام رحمانی را به نمایش بگذاریم و از حال و روز یکدیگر با خبر شویم.
متن کامل این یادداشت را دوباره بخوانید:
این روزها مردم ما در با شکوه ترین و زیباترین میهمانی های هستی و نورانی ترین ماه سال حضور دارند. ماهی که نزول آیات و برکات آسمانی در آن صورت گرفته و می گیرد. شبهایی که انوار تجلیات شب قدر آن بر جان و دل یکایک بندگان خالق بی همتا نور افشانی می کند. شبهائی که درآن به مرور کارنامه خود فراخوانده شده ایم. هنگامه ای برای پرسش از آنچه کرده ایم. رستاخیزی کوچک و معاصر در محشر بزرگ قلبهایمان و در پیشگاه عدالت وجدانهایمان. دامنه این پرسشها نه تنهاگشوده به عرصه خصوصی و زندگی فردی است، که به عرصه حیات اجتماعی فرا می رود. مگر نه آنکه ما عضوی از جامعه و کنشگری در عرصه عمومی هستیم؟
امروز در جامعه ایرانی به تبع آنچه در بیش از یکسال گذشته اتفاق افتاده مردم بیشتر از هر زمانی با پرسشهای تعیین کننده و حساس درباره خود و جامعه ای که بدان تعلق دارند روبرو هستند.
در این شبهای قدر
مردم از خود می پرســـــــند قیام آنان به عنوان شهروندان، برای برپایی جامعه ای که در آن کرامت انسانی پاس داشته شود و زمینه رشد و شکوفائی استعدادهای خدادادشان فراهم آید و قدمهای روشن برای بهروزی آنان و جامعه برداشته شود، به کجا رسید. به راستی آنها تاچه اندازه به خواستهای بر حقشان یعنی استقلال، آزادی، عدالت و پیشرفت نزدیک گشته اند.
مردم ما از خود می پرســـــــند که استقلال سیاسی که ارمغان قیام و نثار خونهای بسیار بوده است تا چه اندازه به عزت و اقتدار و سرفرازی و استقلال اقتصادی کشورمان در جهان ومنطقه انجامیده است؟
می پرســـــــند آیا ما امید تحقق آنچه را که در بند یک سند چشم انداز بیست ساله آمده است به باد نداده ایم و آیا مدیریت غلط و ماجراجوئی های نابخردانه و دشمن تراشی های بیهوده در عرصه روابط خارجی، میراث گذشته پرافتخار ما را به باد نداده است؟ چه مانعی باعث شده که نظام نتواند از دستاوردهای سترگ مدیران فداکار و دانشمندان و متخصصان و مدافعان منافع ملی استفاده کند. و آیا می توان از سیاست خارجی که تنها در صدا و سیما و رسانه های مشخص دولتی پر هیبت و بااقتدار جلوه می کند و چهره ترحم انگیز آن را حتی درهای بسته گفتگوهای بی ثمر و ذلت بار نمی تواند پنهان کنند جز این انتظاری داشت؟ مردم ما به حق نگران حرکات خام دولتمردانی فاقد حمایت مردمی هستند، یعنی بی بهره از گرانبهاترین سرمایه و پشتوانه ما در تعاملات خارجی در طول دو دهه گذشته. و نگران از آنکه بی بهرگان از اعتماد ملی در پشت سر ملت چوب حراج بر منافع ملی بزنند و سرزمینی سوخته در پشت سر خود بر جای گذارند.
مردم از خود می پرســـــــند چه میزان از آزادی هائی که در پس قرنها اختناق و استبداد با نثار فداکاری ها و تحمل مشقتهای بی شمار به دست آمد و پاسداشت آنها در جای جای قانون اساسی مورد تاکید قرار گرفته باقی مانده است. و باز مردم می پرسند تا چه اندازه در جامعه ای که در آن قلم ها شکسته و دهانها بسته و روزنامه نگاران و فرهیختگان و استادان و معلمان و کارگران و زنان و مردان در پشت میله های زندان هستند و هرگونه انتقاد و اعتراض توطئه همداستانی با دشمنهای خودساخته خوانده میشود و هر گامی برای احقاق حق فتنه نامیده میشود، بحث از حقوق ملت و کرامت انسانی و آزادی ها موضوعیت دارد. با چمن کاری میدان آزادی و اینکه بگوئیم مردم ایران از بیشترین آزادی ها برخوردار هستند طعم تلخ دیکتاتوری در دهان شیرین نمی شود. مردم سوال میکنند که بدون ترس از زندانی شدن تا کجا می توانند از صاحبان قدرت سوال کنند.
مردم در شبهای شهادت حضرت علی علیه السلام از خود می پرســـــــند تا چه اندازه در زندگی شان از عدالت اجتماعی و اقتصادی و عدالت قضائی و حقوقی و عدالت اداری و استخدامی برخوردار شده اند؟ آیا در محاکم و دعاوی در پناه قانون هستند، یا قربانی اعمال نفوذ مراکز قدرتی میشوند که پایبندی به هیچ قانونی را بر نمی تابند؟ آیا بسیج و نیروهای نظامی و امنیتی و انتظامی از مال و جان و آبرو و حقوق آنان دفاع می کنند یا از مکانت و مکنت و قدرت زور مداران؟
مـــــــردم می پرســـــــند آیا سفره آنان امروز رنگینتر از دیروز است و یا حاصل وعده دروغین آوردن نفت بر سر سفره هاشان کوچکتر شدن این سفره ها و تحلیل رفتن لوازم رفاه در زندگی آنان بوده است؟
آنها سوگمندانه می پرســـــــند و می پرســـــــند کجا رفت آن حقوق شهروندی فارغ از هرگونه باور دینی و پیروی از هر مرام و مسلک، در حالی که چوب تکفیر و تفسیق از سوی محافل قدرت به بهانه دگراندیشی علیه همه متفکران و فرهیختگان بلندشده است؛ تا آنجا که وزیر دولت دانشگاه را به «باخاک یکسان کردن» تهدید می کند و نجوای عاشقانه ربنای یک هنرمند به علت کرنش نکردن در مقابل یال و کوپال داران از سر سفره افطار مومنان قطع می شود.
مردم ما از خود می پرســـــــند تا چه اندازه به آرزوهای دیرینه شان برای نیل به به پیشرفت ایران نزدیک شده اند. آیا سرمایه های تجدیدناپذیر در راه گسترش و تقویت زیرساختهای یک اقتصاد مولد و شکوفا هزینه شده است؟ و این پرسش مدام تکرار می شود کجا رفت بیش از چهارصد میلیارد دلار نفتی در سالیان اخیر…
آنها می پرســـــــند حاصل نظامی گری در عرصه تولید، توزیع و خدمات کشور آیا جز پدید آمدن قطب های اقتصادی انحصارگر، ناکارآمد و زیان ده و نیز نحیف شدن روزافزون بخش خصوصی و تعاونی بوده؟ آیا خصوصی سازی های نمایشی جز به اختصاصی سازی بنگاه ها و فعالیت های اقتصادی انجامیده است؟ آیا سیاست هایی که در دانشگاهها، به ویژه در قبال علوم انسانی، اتخاذ شده است جز به پادگانی سازی مراکز علم آموزی منتهی شده است؟
و باز هم این مردم هستند که می پرســـــــند آیا آنچه با آموزگاران، دبیران و مدیران باتجربه ای که تنها گناهشان مخالفت با سیاست های نسنجیده دولت در حوزه تعلیم و تربیت است می شود ما را به توسعه علمی پایدار خواهد رساند؟ آیا واردات بی رویه کالا، کمر صنعت ملی را نشکسته است؟ چه کسانی و چه باندهائی از این سیاستها آن هم زیر لوای مبارزه با فساد دولتیان سود می برند؟ مگر سیاستگذاری های بی برنامه دولت در حوزه کشاورزی، باغداری، دامداری و شیلات، روستائیان ما را در دل نگرانی مستمر نسبت به آینده خود قرار نداده است؟ آیا اگر اکثریت مردم ایران مواجب بگیر کمیته امداد یا مراکز مشابه شوند، به آرمان جامعه پیشرفته دست یافته ایم؟
این پرسش ها و صدها پرسش مانند آن، دغدغه آحاد مردمان ایران عزیز شده است و تبلیغات دروغین در پائین آمدن نرخ تورم، نمایش های پرهزینه برای نشان دادن حمایت مردم از دولت، سخنرانی های پرهیاهو برای موفق نشان دادن سیاست های دولتمردان، اصرار مکرر در نشان دادن خاموشی صدای اعتراض و انتقاد مردم، آنچنان نخ نما و بی فایده شده که گویی استفاده پرتکرار از این ابزارها تنها برای تسلی دل حاکمان است که صورت می پذیرد. و باید هم همین باشد چراکه چشمهای مست از قدرت و تفرعن نمی توانند پوستر “دروغ ممنوع” را ببینند چه رسد اثرات آن را در هدف گذاری ها و سیاستها و اجرا.
در این شبها ای کاش حاکمان بیش از هر چیز به شکاف عمیق بی اعتمادی بین خود و مردم می اندیشیدند و عمق فاجعه ای که اتفاق افتاده را درک می کردند. اگر چنین بود، فرصت باقی مانده را غنیمت می شمردند و در این ماه توبه و مغفرت، از ظلمی که بر مردم روا داشته اند به درگاه پروردگار و مردم دست طلب آمرزش بلند می کردند.
کاش به جای درخواست های مکرر از بازیگران صحنه بین المللی، یکبار هم که شده از مردم خویش می خواستند که فرصت جبران تمامی ستم ها و جفاهایی را که بر مردم روا داشته اند به آنها بدهند.
کاش درهای زندانهایی که آزادزنان و آزادمردان دلسوز این آب و خاک را در آن به بند کشیده باز می کردند و از آنان درخواست می کردند که آنها را در نجات یافتن از وضعیت مخاطره آمیزی که در آن قرار دارند یاری دهند. مردم با زبان حال و قال می گویند اینقدر در هر مناسبتی که به بن بست بر می خورید دشمن دشمن نکنید و همه مصیبت ها را به دشمنان خود ساخته و موهوم نسبت ندهید. دشمن واقعی در درون شماست وگرنه وقتی به فریاد آزادی خواهی و مطالبه حاکمیت مردم بر سرنوشت خود در دانشگاهها بر میخوردید، نمی گفتید که دانشگاهای مخالف تفرعن را با خاک یکسان می کنید. گیرم دانشگاهها را ویران کردید، با ملتی تشنه آزادی و فضیلت و عدالت چه میکنید؟
مردم می گویـــــند کاش به جای مهندسی فرهنگ و دانشگاهها بار دیگر پشتوانه عظیم مردمی را که روزگاری دولتمردان ما به هنگام نشستن پشت میز مذاکره همراه خود داشتند به دست می آوردید، تا می توانستید با عزت و اقتدار، از منافع ملی و بین المللی این سرزمین جانانه دفاع کنید.
ای کاش به جای دست و پا زدن برای توجیه مهاجرت بی سابقه سرمایه های انسانی، دست از مهندسیهای بی فرجام نیروی علمی و کار کشور بر می داشتید و از این بزرگترین و ماندگارترین سرمایه کشور بهترین بهره ها را برای پیشرفت و توسعه این سرزمین محنت زده می گرفتید. شاید هنوز هم راه بازگشت باز باشد. انتخاباتی آزاد برگزار کنید و حق مردم در تعیین سرنوشت خود را به راستی به رسمیت بشناسید. و بدانید که حق تعیین سرنوشت تجلی کرامت انسانی است. شرکت در انتخابات یک حق است و بر گزاری انتخابات آزاد و غیر گزینشی تکلیف حکومت است.
از مردم بپرســـــــــید آنها به شما خواهند گفت زندانیان حوادث پس از انتخابات را آزاد و به جای آن، عاملان و آمران فجایع شوم را مجازات کنید و با باز کردن درهای زندان، خود را از چرخه پایان ناپذیر و مضمحل کننده به کارگیری خشونت و ستم بیشتر آزاد نمایید. راه و رسم سخن گفتنتان را با مردم دگرگون و صداقت و شفافیت را جایگزین دروغ و تزویر کنید. با مردم خود آشتی کنید و از پشتوانه آنها عزت کسب کنید، تا مجبور نشوید در مناسبات خارجی خود تن به ذلت دهید.
اسلام رحمانی را بجای اسلام متحجرین تشنه قدرت بنشانید، همکاری و همدلی و اتحاد مبتنی بر اجماع ملی را بر استفاده از زر و زور و تزویر ترجیح دهید، آنگاه خواهی دید که همین مردم ستم دیده از شما، آماده بخشش شما خواهد بود و با بزرگمنشی، که از ویژگیهای تاریخی ایرانیان است، به شما فرصت جبران همه جفاهایی را که در حق آنها کرده اید خواهند داد. در غیر این صورت، مردم شما را تنها خواهند گذاشت و سرانجام همه حکومتهای خودکامه ای که ملتشان آنها را تنها گذاشت، در انتظارتان خواهد بود.
و سخن آخر این همراه کوچک جنبش سبز، با دیگر همراهان پایدار و مقاوم در سراسر ایران عزیز است. دوستان همراه، نوجوانان، جوانان و سالمندان، زنان و مردان حق طلب، روستائیان و شهرنشینان غیور، در هر کجای این سرزمین پرعظمت که زندگی می کنیم چاره ای جز صبر و استقامت در راه احقاق حق نداریم و باید شعله های آگاهی را در ظلمت ناپایداری که این روزها بر میهنمان سایه افکنده است زنده نگه داریم و به یاد داشته باشیم که در شرایط کنونی، بسیاری از هموطنان ما با چهره های زشت و توانفرسای فقر و تنگدستی در زندگی مواجه هستند.
بسیاری از همسایگان ما شب را با دل نگرانی نسبت به فردا سپری می کنند. چه بسیار که در پرداخت هزینه های درمانی فرزندانشان درمانده اند. چه بسیار که خود فروشی و اعتیاد، خانمانشان را برباد داده است. و بی شک وظیفه همه ماست که دست درماندگان را بگیریم، در سفره هایمان با آنها شریک شویم، سنت دیرینه ایرانی در اطعام و نذورات و انفاق را زنده نگه داریم، جلوه های زیبای اسلام رحمانی را به نمایش بگذاریم و از حال و روز یکدیگر با خبر شویم.
مگر نه این است که پیشوای پنجم ما به جابر فرمود که شیعیان ما شناخته نمی شوند مگر به تواضع، خشوع در برابر خداوند، امانت و درستکاری، به یاد خدا بودن، روزه و نماز، نیکوکاری نسبت به پدر و مادر، رسیدگی به همسایگان فقیر و بیچاره و ورشکسته و یتیم، راستگویی، قرآن خواندن، بدگویی نکردن به مردم، و درباره مردم سخن نگفتن مگر به نیکی؟ و مگر نه این است که اینها پایه ها و مغز دینداری در همه ادیان الهی است؟ از بزرگداشت خانواده های شهدای انقلاب، جنگ و حوادث پس از انتخابات غفلت نورزیم، و به یاد داشته باشیم که تعیین کننده سرنوشت این ملت، نه بازیگران منفعت جوی سیاست ورزی رسمی، که ظهور ملتی است که مدنیت پاینده و عزم راسخ خود را برای حق خواهی و تحول برای آینده ای بهتر در راهپیمایی عظیم مردمی ۲۵ خرداد سال گذشته، به نمایش گذاشت. اعتماد به مدنیت، همچون لنگری است که این ملت را در طول بحران ها و توفان های سهمگین، پابرجا نگه داشته است و به اتکای آن، پرچم هویت دینی – ملی خویش را از گزند تندبادهای حوادث، مصون و پراهتزاز نگاه خواهد داشت.
من در مکتبی عرفانی مدتی مغشول تحصیل بوم.روزی عالمی شناخته شده وارد آن حلقه مریدان شد.لذا همه بانگ براوردند که عقلانی بودن عرفان ما اثبات شد!..سال بعدش هم این فرد ان مکتب را دروغ معرفی کرد و رفت.و همه سعی میکردند بگویند ایشان تحت فشار حرفش را عوض کرده!!
من همان روز اول گفتم نه گرویدن ایشان همراه با دلایل عقلانی بود و ارزش داشت و نه جدا شدنش…یعنی اگر گرویدن فردی به مکتبی و روشی عقلانی نباشد آنگاه جدا شدنش از ان مکتب هم ارزشی ندارد…
وقتی تمام مردم جامعه ما اسیر مفاهمی کشف و شهودی هستند!حتی خود جنابعالی!!!…لذا تنها راه کنترل این جماعت تکیه به قدرت و زور است.
درود بر شما و اندیشۀ ژرف تان، جناب نوری زاد عزیز که امکان تضارب آراء و تبادل اندیشه ها را در این اندیشکده فراهم نمودید.
درود بر استاد گرانقدر جناب کورس که همچنان در حالِ آگاهی بخشی به دوستانِ حاضر در این اندیشکده هستند.
ضمن سپاس بی کران از این استاد گرانقدر که این ناچیز را مورد لطف خویش قرار دادند،
در ادامۀ جمع آوری و یکجانویسیِ مطالبِ ایشان پیرامونِ “شاهنامه”، در این قسمت نیز، بخشهای 16 تا 21 نوشته های ایشان را که دارای عنوان “تأملات در ماجراى كيخسرو” یا “افزودهاى به شرح داستان كيخسرو” بودند، با اندکی ویرایش، به حضورِ تمامیِ انسان های آزاده و دوستدارانِ “شاهنامه” تقدیم می دارم.
با عرض ادب و احترام، حامی
**************
كورس
ريشه ها ١٦
افزوده اى به شرح داستان كيخسرو
١٦- نقل است كه (ابراهيم ادهم)گفت: ”تا عيال خود را چون بيوگان نكنى، و فرزندان خود را چون يتيمان نگردانى و شب بر خاكدان سگان نخسبى، طمع مدار كه در صف مردان راهت دهند، و در اين حرف كه گفت آن محتشم، درست آمد، كه پادشاهى بگذاشت تا آنجا رسيد. (تذكرةالاوليا. قسمت ذكر ابراهيم ادهم)
نكتۀ قابل تأملى كه در چند جا در تذكرةالاوليا به عارفان نسبت داده مىشود، روگردانى آنها از شاه و خليفۀ وقت است. حتى وقتى که آن شاه يا خليفه، هوس مى كند با خدم و حشمِ خود، ديدارى از عابدى مشهور كند. ابراهيم ادهم، مالِ سلطان را به كلى حرام مى داند و بهتر مى داند با دلوِ سلطان، آبِ چشمۀ زمزم را نيز ننوشد. ذوالنون مصرى در زندانِ خليفه، روزى يك قرصِ نان جيره دارد. پس از چهل روز، زندانبان متوجه مىشود كه مردِ خدا، چهل قرص نان روى هم چيده و لب به نانِ حرام نزده است. در ذكرِ فضيل عياض، عطار حكايت مى كند كه روزى هارونالرشيد به فضل برمكى مىگويد كه دلش مىخواهد به نزدِ يك مردِ خدا برود تا دمى از غوغاى دربار آسودگى گيرد. پس از جستجو، هارون و فضل بر درِ خانۀ محقرِ فضيل مىكوبند. /فضيل گفت:كيست؟ گفتند اميرالمومنين. گفت: مرا با او چه كار؟ كه مرا مشغول مىدارد. فضل گفت:اطاعت اولوالامر واجب است …..هارون در آمد. فضيل چراغ بنشاند تا روى هارون را نبايد ديد. هارون دست برد. ناگاه بر دست فضيل آمد. فضيل گفت:چه نرم دستى است. اگر از آتش دوزخ خلاص يابد. اين بگفت و به نماز ايستاد./
نماز كه تمام شد، هارون به زحمت توانست از مردِ خدا اعتنائي جلب كند. سخنان فضيل همه سر خلاصه مى شود در حكم به هارون در اداىِ حقِ مردم و دادگرى به ويژه در حقِ نيازمندان. هارون از گريه بيهوش مى شود. فضل بر فضيل عتاب مى كند كه چرا با اولوالامر زمان، چنين كردى؟ وى فضل را هامان خطاب مىكند و اين يعنى اميرالمؤمنين نيز فرعون است. هارون كه به هوش مى آيد حوالهاى هزار دينارى به نام فضيل مهر مى كند. و پاسخ فضيل:
/ اين پندهاى من تو را هيچ سود نداشت. و هم اينجا ظلم آغاز كردى و بيدادگرى پيش گرفتى. من تو را به نجات مى خوانم و تو مرا به گرانبارى؟ من مى گويم:آنچه دارى به خداوند ده (صاحبان مال) باز ده و تو به ديگرى كه نمى بايد داد مى دهى؟ سخن مرا فايدهاى نيست. اين بگفت و از پيش هارون برخاست و در برهم زد. هارون بيرون آمد و گفت:آه،او خود چه مردى است !/
باز شاهدى ديگر در ذكر ابوالحسن خرقانى؛
سلطان محمود به ديدار شيخ مى رود. اما قبلا پيغام مى دهد كه سلطان از غزنين به اينجا براى ديدار تو آمده و تو نيز بايد از خانقاه به خيمه او درآيي. / و رسول را گفت اگر نيامد اين آيت را برخوانيد:اطيعوالله و اطيعوالرسول و اولوالامر منكم. رسول پيغام بگزارد. شيخ گفت:مرا معذور داريد. اين آيت بر او خواندند. شيخ گفت:محمود را بگوييد كه چنان در اطيعوالله مستغرقم كه در اطيعوالرسول خجالتها دارم تا به اولوالامر، چه رسد /
بله، انصاف نبود كه مردانگى به معناى خسبيدن در خاكدانِ سگان را چون گزارهاى گسليده از متن، به تاراج دهم. ابراهيم ادهم زمانى خود پادشاه بلخ بوده، تحول يافته و خاكدانِ سگان را به جاى اريكه شاهى برگزيده است.
باز از عطار نقل كنم :
/ نقل است كه: روزى جماعتى از مشايخ نشسته بودند. ابراهيم قصد صحبت ايشان كرد. راهش ندادند. گفتند كه هنوز از تو، بوى گندِ پادشاهى مى آيد./
پس اگر من، عرفانِ اوليه را شيوهاى از مقابلۀ منفى با قدرتِ حاكم مى خوانم، بنا به گرايشِ سياسىِ امروزى نمى گويم. اين شواهد، مشت نمونۀ خروار اند. اما مجال تنگ و حوصلۀ خواننده احتمالا محدود است. عرفانى كه مردانگى را در خوارداشتِ نفس و تن و دنيا مىبيند، اساساً ريشههايي فراتر از و پيشتر از، ظهور اسلام دارد؛ اين ريشهها را بيشتر در شرق، در حكمت هندى و مسيحى مىيابيم. اما در كلبىگرى و رواقىگرى در يونان باستان و در نو افلاتونيسم قرون وسطى نيز آثارِ اينگونه عرفان را مىتوان دريافت كه در قسمت بعد مىكوشم به زبانى ساده و چكيده، به برخى از اين پيشينهها اشاره كنم. سپس به گونهاى روشنتر و برجستهتر، تفاوتِ ميانِ قداستِ كيخسروى و اينگونه عرفانِ دنيا گريزِ فردى، روشن مى شود.
كورس
ريشه ها ١١٧
افزوده اى به شرح داستان كيخسرو
١٧- اگر اساسا بتوان نوعى عرفان در شاهنامه يافت، گمراه كنندهترين راه آن است كه به جاى تأمل در متنِ شاهنامه به تفسيرهاى عرفانىِ شخصيتِ كيخسرو در آثار عارفان پس از فردوسى استناد كنيم. اين تفاسير به ويژه تفسير سهروردى، خالى از حقيقت نيستند، اما همواره منبعِ پايه بايد متنِ خودِ شاهنامه باشد.
روزى اسكندر هوس كرد با ديوژن، فيلسوف كلبى يونانى، ديدار كند. ديوژن به دعوتنامه اسكندر چنين پاسخ داد: مرا با امپراتور كارى نيست. او اگر با من كارى دارد خودش به ديدن من آيد. ديوژن خوشبختى و رستگارى را، همچون عارفان، در “نداشتن” مى دانست نه در “داشتن”. در خمرهاى مى زيست و تمامىِ دارايياش يك كاسۀ آبخورى بود. روزى لبِ رودخانه احساس كرد مى تواند كفِ دستهايش را كاسه كند و آب بنوشد. آن كاسۀ كذايي را هم زايد ديد و دورش انداخت. اسكندر ناچار شد با كوكبه و دبدبه خود به ديدار ديوژن برود. ديوژن در ميدان شهر آتن سينه كش آفتاب لميده و در انديشه غرقه بود. و بى گمان از آزادى خود دلشاد بود. اسكندر سوار بر اسب با ملازمان به او نزديك شد. يكى از ملازمان نهيب زد كه مگر نمى بينى امپراتور را؟ چرا بلند نمى شوى و تعظيم نمى كنى؟ اما ديوژن دليلى براى اين كار نمى يافت. اسكندر نه دستور داد تا وى را به اتهام توهين به شخص اول مملكت توقيف كنند و نه اجازه داد كسى كمينه توهينى بر فيلسوف روا دارد. بر عكس، از ديوژن خواست تا هرچه دلش مى خواهد به او بدهد. ديوژن گفت: تنها يك چيز مى خواهم. چه چيزى؟ كه تو بروى و بگذارى آفتاب بر من بتابد.
ديوژن و رواقيون يونانى از يك نظر به عارفانى شبيه بودند كه در قسمتِ قبلى، حكاياتى از رابطۀ آنها را با شاهان نقل كرديم. ديدار فضيل با هارونالرشيد نيز به هيچ خشونتى كشيده نشد.
آزادى از طريقِ قطعِ تعلقات، نوعى رستگارى انفرادى بود كه نمونۀ يونانى آن را مثال زديم. در مسيحيت و حكمتِ هندى نيز رگههايي از اين آزاديخواهى سلبى، مىتوان يافت كه آن را به بخش بعد موكول مىكنم. با سپاس از بردبارى شما.
كورس
ريشه ها ١١٨
افزودهاى به شرح داستان كيخسرو
١٨- عرفان در قالبِ قطعِ تعلقاتِ فانى، در هند نيز پيشينهاى كهن و ژرف و شاخه شاخه دارد. در اينجا به داستانى بسنده مى كنم كه هرمان هسه نويسندۀ آلمانى نيز از روى آن، رمان جذابى نوشته است. شاهى در هند پسرى مى زايد و عزم جزم مى كند كه نگذارد هرگز چشمِ فرزندش به چيزى دل آزار و رنجآور، افتد. باغِ هميشه بهارى همراه با عمارتِ مجلل مىسازد تا پسرش را كه سيدرتا نام دارد، در اين باغ، تحتِ سرپرستى بهترين خدمتكاران و پرستاران، روزگار را به خوشى و خرمى بگذراند. روزى كالسكهران، سيدرتا را در باغ مىگرداند. حين تفرج، صدايي ضعيف از جايي به گوش مىرسد. صدايي كه رنجِ بشرى را در دو حرف به بيان مى آورد :آخ.
سيدرتا از كالسكهران مى پرسد:اين صداى چه بود؟
اين صداى باغبان پير بود.
پير يعنى چه؟
همه ما روزى پير میشويم. دردهاى جسمى ما بيشتر مىشود. هنگامِ درد مى گوييم:آخ. و سرانجام روزى مى ميريم.
سيدرتا گفت:آخ، كه اين طور.
اين كلمات براى نخستين بار بود كه بر او نازل مى شد. به آنها عادت نداشت. از همين رو عادت، حجابِ فكرش نبود. لحظهاى بعد، سيدرتا قصر را ترك كرده بود. تنها و بى چيز، سفرى دراز را آغاز كرد. حتما در راه بايد براى او نيز پيش آمده باشد تا همچون ابراهيم ادهم بر خاكدانِ سگان خسبيده باشد. قريه به قريه و فرقه به فرقه را پيمود و آزمود و سرانجام “بودا” شد. آرامشى درونى يافت. به نيروانا پيوست. و در درونش صلح ابدى برقرار شد. سوامى ويواكاندا مى گويد كه اين بوداىِ معروف بيست و پنجمين بودا بود. بوداهاى ديگر آمدند و رفتند و نامى از آنها نماند چرا از نام مى گريختند. دربارۀ ابراهيم ادهم نيز از قول عطار مى خوانيم كه وى در هرجا كه شناخته مىشد، نمى ماند و بيدرنگ به جاى ديگر سفر مىكرد. عرفان به مكتبِ ابن عربى محدود نمى شود. عرفانهاى گونهگون داريم كه در عين حال، چنانكه مىبينيم، قطعِ تعلق از خواستهاى دنيوى و فانى و تلاش براى رسيدن به آزادىِ درونى، در اغلبِ آنها مشترك است.
كورس
ريشه ها ١١٩
١٩- ريشههاى عرفان در مسيحيت بسيار قوى است، اما برخى از پژوهشگران رد پاى برخى از مفاهيم مسيحى را تا آيينهاى رومى و يونانى پى گرفتهاند. هنگامى كه پونتيوس پيلاتوس حاكمِ رومى يهوديه، مسيح را مى بيند به وى مى گويد: مىگويند تو خود را پادشاهِ يهود معرفى كردهاى. آيا تو پادشاه هستى؟ مسيح پاسخ مىدهد: پادشاهىِ من از اين دنيا نيست.
بار ديگر به مطالب پيشين دربارۀ روگردانىِ عارفانِ مسلمان از خلفا و شاهان كه با نقلهايي از تذكرةالاولياى عطار بيان شد، ارجاع مىدهم. واژۀ شاه و سلطان و پادشاه، در زبانِ عارفان ما، به شاهى معنوى، دلالت دارد كه شاهِ سياسى و زمينى را خوار مى شمرد. از سدۀ نهم هجرى است كه كم كم شاهانِ عالمِ معنا با شاهانِ دنيا همدست مىشوند و عرفان را بازيچۀ دستِ حكامِ مستبد مىكنند. شايد گفتگوى فضيل با هارونالرشيد يك نمونۀ درخشان از رفتارِ ديوژنى عارفان با اولوالامرهاى وقت باشد و درس عبرتى براى آنانى كه از شاهانِ خونريز و مستبدِ صفوى به عنوان شاهانِ ديندار، دفاع مى كنند. همچنين است گفتگوى ذوالنون مصرى با المعتصم و گفتگوى جالبتر ابوالحسن خرقانى با سلطان محمود. يادآور مىشوم كه وقتى سلطان محمود با استشهاد به قرآن، اطاعت اولوالامر را واجب مى خواند پاسخ ابوالحسن مضمونا اين است: آن قدر به اطيعوالله مشغولم كه نوبت اطيعوالرسول نمى رسد تا چه رسد به اولوالامرى كه تو باشى. شاهِ حلاج “حق” نام دارد كه دليرانه آن را عليه خليفه و داعيۀ نايبِ خدايياش اقامه مىكند و در اين راه، جان مى بازد.
عارفانِ اوليه، نانِ شاهان و خلفا را حرام مى دانستند. شاه در زبانِ مسيحا نيز همان ملكوتى است كه مى گويد در درونِ هر كسى است به شرط آنكه، آن را با زايشى دوباره، در خود باز يابى. بى سبب نيست كه در آثار عرفانى ما برگردان عربى جملهاى از عيسى مسيح بارها تكرار شده است: لن يلج ملكوت السموات من لم يولد مرتين. (كسى به ملكوتِ آسمانها هرگز نمى رسد مگر دگر باره زاده شود)
چون دوم بار آدمى زاده بزاد
پاى خود بر فرق علت ها نهاد
جملۀ بالا البته به صورتهاى ديگر هم آمده است، اما اصل معنا تفاوت نمىكند.
در ايتالياى اواخر سده ١٢ و اوائل سده ١٣ ميلادى، تاجر زادهاى جوان و خوش سيما و مرفه به نام فرانسيس در اوجِ اقتدارِ دستگاه حكومتِ كليسا، به علتى به زندان مىافتد و در زندان انجيلى به دستش مىافتد. او چنان تحت تأثير كلامِ مسيح قرار مى گيرد كه همچون بودا و ابراهيم ادهم ناگهان عزم جزم مىكند كه زندگىِ مرفه دنيوى را ترك كند. و به اصطلاح، مردانگى را در خسبيدن بر خاكدانِ سگان بيازمايد. وى از آن پس در فقر و بى خانمانى سرگشتۀ راهِ حق مىشود و به ماه و خورشيد و جزامى و گدايان، عشق مى ورزد. دربارۀ اين قديسِ دوست داشتنى فيلمها و رمانهايي نوشتهاند. او برابر با انجيلها، عرفان عشق و وارستگى از تعلقاتِ دنيوى را تا زنده است در زندگى شخصِ خودش احيا مى كند، اما شاگردانِ بلافصلش، به روايتِ تاريخ فلسفۀ راسل (ص ٤٤٢ متن انگليسى) از سفاكترين شكنجهگران كليسا مىشوند.
ريشههاى عرفان به عنوانِ تركِ تعلقاتِ نفسانى و دنيوى و جستجوى آزادىِ درونى، قدمتى بيش از تاريخِ عرفانِ ايرانى دارد. اكنون بايد ديد كه قداستِ كيخسرو، آيا مى تواند با اينگونه عرفانها، همساز باشد؟
كورس
ريشه ها ١٢٠
افزودهاى به شرح داستان كيخسرو
٢٠- حتما آنچه بر سرِ ابراهيم ادهم آمده است، بر سرِ همگنانِ مسيحى و هندىِ او هم آمده است. تا آنجا كه مى دانيم ديوژن كلبى مسلكِ يونانى، تحقيرهايي از آن قبيل كه عطار دربارۀ ادهم روايت میكند، نكشيده است. يونانىها با رفتارهاى عجيبِ فيلسوفان بيگانه نبودند و در فضايي آكنده از مرامهاى متنوعى مى زيستند. عطار در تذكرةالاوليا در ذكر ابراهيم ادهم مى نويسد:/او را گفتند:تا در اين راه آمدهاى، هيچ شادى به تو رسيده است؟/
شادىهايي كه ابراهيم ياد مىكند از اين قرارند: در كشتى، سر و وضعِ آشفته و موهاى بلندش، تمسخر و تحقيرِ ديگران بر مى انگيخت، هركس از كنارش رد مىشد با كشيدنِ مو يا يك پسِ گردنى، او را تحقير مىكرد. در مسجدى، پس از اتمام نماز، ناى بلند شدن نداشت، عدهاى او را سارقى پنداشتند كه مىخواهد بورياى مسجد را بدزدد، او را كشان كشان از مسجد بيرون مى اندازند. در راه، سرش به اين ور و آن ور مى خورد و با هر زخمى، وى لذتى وافر مى برد. يك بار نيز لودهاى، بر روى او بول مى كند.
تصاوير زيبا شدهاى كه رمانها و فيلمها از سفرهاى عرفانى سيدرتا (بودا) و سن فرانسيس آسيزى نشان مى دهند، از سنخِ زيبا سازى دروغينِ جبهههاى جنگ است كه در آنها جز خون و چرك و كشتار و همنوع كشىها و نمايشِ بلاهتِ بشرى، چيزى نيست. انسانها از نزديك و به تن خويش، جان مى كنند چه از دور آنها را بكشيم، چه در خانه يا بيمارستان درد احتضار بكشند. تاريخِ جنگها را از زبانِ سربازى كه جان مى دهد، ننوشتهاند.
شاهِ بلخ ابراهيم ادهم، تاجرزادۀ مرفه و خوش سيما فرانسيس، و شاهزاده سيدرتا؛ هر سه از آغوش گرمِ بى نيازى و محبت و قدرت و تنعم، ناگهان مى گسلند و بى هيچ زاد رهى راهىِ راهى دراز مىشوند. ممكن نيست كه در اين راه خفت و خوارى نكشند، تمسخر نشوند، و با چيزهايي شبيه آنچه ابراهيم ادهم متحمل شده، روياروى نگردند. اما نكته در اين است كه ابراهيم، خوار داشتِ نفسِ خود را مايۀ شادى مىبيند. او مى گويد:/من خود به مراد يافتمى و به آن خوارى نفسِ خود شاد شدمى /
پيداست كه آن خطوطِ مشتركِ رفتارِ عارفانه كه كوتاه و چكيده نشان دادم، نمى تواند چيزى از مباحثِ نظرىِ عرفان را بياموزد. منظور من هم چنين آموزشى نيست. تنها براى رعايت انصاف، كوشيدم نقل قول را از متن جدا نكنم و به دست تمايلات امروزى به تاراجش ندهم. تأثير عرفان در روحِ ايرانى و وجدانِ ملى، الزاماً خودِ عرفان نيست بل بيش از آن، روحيۀ درويش مسلكانهاى است كه دنيا را خوار مى دارد، فروتنى و بندگى خاكسارانه را خلط مىكند، محبتِ انسانى را با چاپلوسىِ رذيلانه مشتبه مىكند. خردورزى را در وارستگى وانمودين محو مى كند، عزم مناسب در وقت مناسب را به دست تقدير گرايي از سر رفع مى كند. معنويتهاى كاذب و خودفريبانۀ درونى را در فضاهاى بسته و چار ديوارىهاى معمولا بلند، شمع محفل مىكند، اما اين خانه هرگز به هم نمى پيوندند تا از همبستگى آنها، شهر و كنشِ سياسىِ جمعى پديد آيد.
عرفان كاذب مى خواهيد: به مجرى تلویزيون آنگاه كه وقت و بى وقت اشعارى از حافظ و مولوى به خوردِ مردمِ گرفتارِ در مشقات زندگى جسمانى مى دهد، بنگريد. در اين باره حرف بسيار است. اكنون بسنده است.
تصور كنيم كه آيا خسروان و پهلوانان شاهنامه، به هر دليلى، ممكن است شادىهايي از نوع شادىهاى ابراهيم ادهم داشته باشند يا رفيقِ راه عيسى و سن فرانسيس و بودا گردند؟ حكمتِ پهلوانى و خسروانىِ شاهنامه از كجا آمده است؟
كورس
ريشه ها ١٢١
افزوده اى به شرح داستان كيخسرو
٢١- شگفتىهاى كيخسرو
زايش، زندگى و خويشكارىها و كارنامۀ عمر و سرانجام وداعِ كيخسرو با گيتى، آكنده از شگفتىهاى فراطبيعى است. اين شگفتىها نشان از هالهاى دينى و قدسى دارد اما اگر، آنچه در چند قسمتِ پيش در معرفى چهرههاى عرفانىِ هند و ايران و اروپاى قرون وسطى و يونان باستان آوردم، درست بوده باشند، شگفتىهاى كيخسرو به اين آيينها تعلق ندارند.
در اين باره بيشتر توضيح خواهم داد.
نخستين شگفتى، پدرى است كه كيخسرو از او نسب مى برد. پدرى كه چون سر از تنش جدا مى كنند، در دم، از خونش گياهى مى رويد ناميرا. گياه نمادِ سبزى و خرمى و آبادى گيتى نيز هست. او بارِ گناهانِ كسى را با مرگش نمى خرد، بلكه او نمادِ خيرِ جهان است كه سركوب گشته است. چرا كه خونخواهى او پس از مرگش، خير را بر جهانِ آكنده از شر، غالب مىكند. در زمانِ حياتِ اين مردِ اخلاق و داد و پاكدامنى و پيمان نگهدارى و مهر، افراسياب، حكومتِ شهرى را به او مىسپرد. در يك كلام سياوش آن شهر را به بهشتى زمينى، تبديل مىكند. فرنگيس باردار است كه سياوش نام فرزندش را كيخسرو مىنهد. و سفارش مىكند كه اسبش را براى روزى كه كيخسرو بايد سوارش شود، نگه دارند. اين، پيش آگهى از ماجرايي است كه پس از مرگش، رخ خواهد داد. همزمان با قتلِ سياوش، ابرى تيره، نور خورشيد را مى پوشاند، همه جا تاريك مىشود و تا پادشاهى كيخسرو، بركت از جهان مى رود. يك معناى كيخسرو كه در دهخدا هم آمده، خوش نام است. اما در نوشتههاى ودايي و اوستايي و پهلوى كى و كوى به معناى دانا و حكيم است. كوىها مغانى هستند كه حتى پس از ظهور زرتشت، به آيين ايرانيان پيش از زرتشت، وفادار مى مانند و حتى با زرتشت دشمنى مى ورزند. (مهرداد بهار: جستارى در فرهنگ ايران، تهران، اسطوره، ١٣٦٨، چاپ دوم، ص١١٧) بنابراين، آيين كيخسرو، آيينِ ايرانيان باستان است.
در داستانِ كيخسرو و كمابيش تمامىِ شاهنامه تا پايانِ كار كيخسرو، اين آيين به ما معرفى مى شود. ركنِ اصلى و مدار و محورِ اين آيين بر اخلاق و خويشكارىِ انسان براى گيتى است. حاكميتِ مينو بر گيتى و آخرت بر دنيا، نامحسوس است؛ مگر به عنوانِ پيامى مينوى براى بهبودِ كارِ همين گيتى، همين زندگىِ اينجهانى و همين اويكونوميا يا تأمينِ خانه و شهر و جهان، براى ساختن و زايش و رويش و نيرومندى و شادى و شادخوارى، و پيكار با شر و تناورى و رشد زندگى.
طور ديگرى بگويم و در ضمن از دوست ارجمند بیكنش عزيز نيز يارى بجويم و از همه دوستان، كه اگر تشخيصِ من غلط است از راهنمايي خود دريغ نكنند: در اين آيين، بارِ آسمان و متافيزيك و دوزخ و بهشتِ اخروى، چندان سنگين نمى نمايد كه جهانِ خاكى و تن و من در زير آن خوار و ترسان و شرمنده و ناتوان گردد و حاكمانِ جبار نيز بتوانند از روى سيستم آن المثناى دنيوى سازند و بهشتى براى خود و دوزخى براى مردم. پهلوانانِ شاهنامه جنگِ فرقهاى نمى كنند. آنها براى نيكى و داد و راندنِ شر و جادو و پلشتى و ترس، مى جنگند. به چشمِ آنها سستى و ناتوانى و آزارِ تنِ خويش و ديگرى و محروميت از شادى و مظلوميت، فضيلت نيست. ز نيرو بود مرد را راستى / ز سستى كژى زايد و كاستى. در اين آيين، فرد، به مردم وابسته است.
انزواهاى شاهنامه، انزواىِ زال و فريدون و كيخسرو، غايت نيستند بل ساختگى و آمادگى براى مأموريتىِ مردمى و اينجهانىاند. ديديم كه كيخسرو پردهنشين و ذكر گو و از جهان رميده، چقدر براى پهلوانان و مردم و حتى موبدان خلاف آيين و خرد مى نمود. گويي اين مردم به عمر خود و پدرانشان چنين چيزى نديده بودند. اما فراموش نكنيم كه كيخسرو و پايانِ عجيبش، از يك گذار به حكومت دينى و خدا شاهى، خبر مى دهد. مكانِ انزواىِ فريدون و زال و كيخسرو، نه به خمرۀ ديوژن شباهتى دارد و نه به صومعه و غارِ تنگ و تاريكِ زاهد و عارف. نخجيرگاه، كوههاى بلند، فضاى باز و هواى پاك، دشت هاى سرسبز، جاهايي كه مناسب براى تاخت و تاز اسب و كمان كشى باشد، چنين است آمادگاهِ كيخسرو براى خويشكارى آينده. ايزد بانوهاى اين آيين، نمايندگان كشت و آبان (آبها) و بارورى و بركت هستند. كيخسرو پيشاپيش نامى مى گيرد كه او را در شمار كىها و كوىها قرار مى دهد. اما او واپسين كوى است.
شگفتى دوم، دوران كودكىِ كيخسرو است. دور از فضاى تنگِ دربار پرورش مى يابد. گفتگوى كيخسروی نوجوان و افراسياب(كه در ذيلِ پستِ ماجراى سفر به اصفهان شرح دادم) خود يك شگفتى است از پيش آگهى آينده. كيخسرو در ده سالگى، گراز و خرس بر زمين مى افكند و شير و پلنگ شكار مى كند.
شگفتى سوم، هالۀ نورانى كيخسرو است كه نخستين بار، گيو را افسون مىكند. گيو پس از هفت سال سفر پر خطر و خسته كننده جوانى مىبيند: زيبا، نورانى، جام بدست، با دسته گلى بر گيسوان و چشمهاى درخشان در كنار. چنانكه گويي اين چشمه، همان چشمه اى است كه روزى كيخسرو با آبِ آن سر و تن مى شويد تا زنده به مينو رود. اين چشمه و نور، در قلب ظلمت مى درخشد. فساد، تباهى، كشتار، قحطى، گرسنگى و فقر، سوختنِ شهرها؛ جهان را پس از مرگِ سياوش فراگرفته است. منظرۀ اين جوان، در چنان جهانى ظلمانى و آكنده از شرى، خود يك شگفتى همچون نغمۀ دلنشينِ سازى سولو در يك لحظۀ قطع جنجالِ ناهنجارِ اركسترى اهريمنى است. اين پيام اميدى است كه فردوسى به ايرانيان مىدهد: حتى اگر تمامىِ جهان را شر و تاريكى و تباهى فراگيرد، يك چشمۀ نور، براى پيروزى خير و راستى كافى است.
شگفتى ديگر، جامِ كيخسرو است كه او را از آينده و گذشته، آگاه مىكند. اسبِ سياوش نيز نشانى ماورائي دارد. چون كيخسرو بر آن سوار مى شود، در يك لحظه از نظرها ناپديد مى گردد، به طورى كه گيو مى پندارد اهريمن به شكل اسب سياوش به شكل اهريمن درآمده است.
كيخسرو در فتوحاتش نيز خود را موجودى قدسى نشان مىدهد. در فتح بهمن دژ كيخسرو به دست گيو نامهاى بر ديوار دژ مىنهد. نامه، بيدرنگ ناپديد مىشود، بسيارى از ديوان كشته مى شوند و نورى گسترده به جاىِ ظلمت مى نشيند. كيخسرو همانجا آتشكدۀ آذرگشسب بنا مى كند.
با درود و سپاس به حامى عزيز
دو مورد را اصلاح مى كنم :
١-قسمت ٢٠ پاراگراف٤
اين خانه هرگز به هم نمى پيوندند(نادرست)خانه بايد بشود :خانه ها
٢-قسمت٢١پاراگراف يكى مانده به إخر
اهريمن به شكل اسب سياوش به شكل اهريمن در آمده است (نادرست)
اهريمن به شكل اسب سياوش در آمده است (درست)
سلام
فكر نميكنيد كه اين نيايش بي احترامي به شعور انسان ميباشد ، آخر چگونه ميتوان اين آرامش در صداي شما را به اعداميان بي گناه توضيح داد و يا هنگام ضرب و شتم و بسياري مواقع شكنجه هاي قرون وسطايي كه با فحاشي هاي وحشيانه همراه است به شكنجه شدگان توضيح داد. اين آرامش و ” روحانيت” موجود در فضاي نيايش به همراهي با موسيقي ” نيو ايج” شما بيشتر مناسب فضاي مجازي است تا سلول هاي بتني و زندان هاي فرعون هاي زمان. فرعون ها و سلاطين حاكم بر ايران در حال بلعيدن منابع مالي ما ، احتياج به تلطيف ابزار هاي سركوب دارند و اين دست يدالله ي شما است كه به كمك سركوبگران مي آيد كه خاك بر ديدگان كساني بريزد كه هنوز سر و كارشان به اين سياه چال هاي بي عدالتي نيافتاده است.
سركوبگران از شما عيني تر فكر ميكنند وقتي كه با بالا بردن دست خود و هنگام پناه بردن شما به ” خدايتان” در جواب شما با فحش ركيك ميگويند : اينجا خدا وجود ندارد.
پس خواهش ميكنم پاي اعتقادات را به محيط كثيف سلول هاي سلاطين ظالم باز نكنيد. خودتان كه ميدانيد كه حكام ظالم در كاخ هاي خود را نميتوانيد با اين كلام تلطيف كنيد پس تنها نتيجه اين كلام شما تحميق ظلم ديدگان ميشود .
سلام استاد نوری زاد
نمی دانم این مطلب را خوانده اید یا نه
من می خواستم یک مطلب اینجوری برات بنویسم که دیدم یکی نوشته
این را بخوان.
بخوان ای محمد
بخوان
بخوان
از نویسنده این مطلب تشکر می کنم
——————————————————————
29 خرداد 1393 نوشته شده توسط هفته
تولدی دیگر: پرتره ای از محمد نوریزاد، نمادِ یک تحول شگرف
این روزها در حالی پنجمین سالگرد وقایع خرداد هشتاد و هشت را پشت سر میگذاریم که کمتر نشانهای از آن روزهای پر تب و تاب برجا مانده است. از جامعهای که به دنبال دریچهای بود برای فریاد زدن و اعتراض به نقض حقوق بدیهی و اساسی خود.
شاید برای بسیاری از تماشاگران از آن روزها جز خاطرهای مبهم، و «فتنه»جوییهای مداومِ مقامات حکومتی چیز دیگری باقی نمانده باشد، اما ه نظر میآید هنوز هستند کسانی که با گذشت 5 سال کوله بار ماجراهای 88 را از دوش برنداشته و به نوعی در همان مسیر همچنان به حرکت و پویایی خویش ادامه میدهند. عدهای هرچند انگشت شمار اما هستند کسانی که همچنان در برابر آنهمه سرکوب، ایستاده مقاومت میکنند. از روزنامهنگاران زندانی تا زندانیان سیاسی و محصورین و فعالانی که زیر سایه تهدید و بازداشت و محکومیت همچنان از پا ننشسته و در مسیری که برحق میشمارند ادامه راه میدهند.
اتفاقات سال 88 از جهات مختلف در تاریخ سیاسی ایران اگر نگوییم بینظیر کم نظیر بود. یکی از این جهات، نوع اعتراضات مردم و برگزیدن شیوه مبارزه بدون خشونت بود. شیوهای که در جهان مدرن کم کم جایگزین روشهای سنتی مبارزه مسلحانه و تظاهرات خشونت آمیز میشود. یکی از ملموسترین آثار این شیوه تاثیریاست که بر دایره عاملان و حامیان حکومت سرکوبگر میگذارد. بار روانی که به خاک و خون کشیدن مردمی معترض بدون سلاح بر حامیان این شیوه وارد میکند، معمولا باعث فرسایش و ریزش بسیاری از عاملان و آمران سرکوب و پیوستن آنها به معترضان میشود. گرچه در ایران برخلاف بسیاری از تجربههای موخر اعتراض مدنی در کشورهای در حال توسعه دنیا، شاهد چنین اتفاقی از سوی مقامات عالیرتبه نبودیم و بسیاری از آنها حتی با علم به غلط بودن و دروغین بودن راهی که از آن حمایت میکنند بازهم بر ماندن در حلقه خشونتگران اصرار ورزیدند(مانند رییس مجلس وقت علی لاریجانی که تردیدی درماجرای تبریکش به میرحسین موسوی وجود ندارد، اما هرگز شهامتش را نداشت که علنا این را بیان کند و انتخاب احمدی نژاد را حتی شبههناک و اعتراض مدنی را حق مخالفتان بداند) اما بودند وجدانهای بیداری در لایههای مختلف اجتماع که با دیدن باتومها و گلولههایی که بر پیکر مردم بیدفاع فرود میآید، تصمیم دیگری گرفتند و از ماندن در حلقه قدرتمندان و منتفع شدن از امتیازاتش کناره گرفتند و هزینهاش را نیز دادند.
محمد نوری زاد یکی از افرادی است که در هر دو دسته مورد اشاره جای میگیرد. هم جزو کسانی است که حامی حلقه قدرت بود اما پس از مشاهده آن خشونت عریان، علنا تغییر موضع داد و با مردم همراه شد و هم اینکه پس از گذشت 5 سال از معدود کسانی است که همچنان به مبارزه مسالمتآمیز خویش علیه خشونت و تبعیض ادامه میدهد.
نوریزاد از حامیان همیشگی آیتالله خامنهای و یکی از بازوهای فرهنگی موسسه کیهان بود. فیلمها و مقالات او نیز در همین مسیر و در زمان اختلافات جناح اصلاح طلب در دولت خاتمی با رهبر جمهوری اسلامی و حامیانش نیز، همواره از مخالفان جدی و پرشور اصلاح طلبان به حساب میآمد. اما سال 88 تغییر مواضع او برخلاف تصور بسیاری نه ناگهان که به تدریج شکل گرفت. ابتدا شیوه برخورد با معترضان را مورد انتقاد قرار داد، و بدون ملاحظات مرسوم این تقاضا را مستقیما از مقام رهبری مطرح کرد. و وقتی دید وقعی به این درخواستها نهاده نمیشود بدون هراس از عواقبش اعلام کرد که اشتباه میکرده و از آن پس تمام انرژی و زندگیاش را هزینه جبران گذشتهای کرد که به عقیده خود اشتباه میداند.
از همان ابتدا هزینه این ایستادگی در برابر سرکوبگران را با زندان انفرادی طولانی مدت در بند دو الف سپاه پرداخت. در این مدت اتفاقات بسیاری از ضرب و شتم گرفته تا اعتضاب غذا و تهدید به بازداشت خانوادهاش بر او رفت اما نوریزاد حاضر نشد به خواسته آنها که درخواست عفو و بخشش از رهبری بود گردن بنهد.
پس از آزادی در پی اعتصاب غذا، بلافاصله به روال پیشین ادامه داد، نامههایی به رهبری با انتقادات بسیار شدید اما منطقی و در عین حال رعایت احترام، چیزی بود که خشم اطرفیان رهبر را برانگیخت و از همان زمان تاکنون نوریزاد یکی از سیبلهای همیشگی رسانههای وابسته به سپاه و اصولگرایان بوده است.
نوریزاد از همان ابتدا مسیر خود را مشخص کرد که در بیان عقایدش و آنچه درست میداند خط قرمزی نمیشناسد. در حالی که بسیاری از فعالان عرصههای مختلف مواظب بودند که پا را از خط قرمزهای نوشته و نانوشته حاکمان فراتر نگذارند که مبادا بهانه برای فرافکنی به دست جناح رقیب داده باشند.
نوریزاد بدون توجه به این محدودیتهای خویش ساخته، به مسایلی پرداخت که کمتر کسی پیش از او پرداخته بود. در کشوری که بهاییان تکفیر میشوند و نه تنها حاکمیت که حتی بسیاری از مردم عادی هر روز ظلم بسیاری بر این بخش از شهروندان کشورمان روا میدارند، نوریزاد به دیدن خانواده یک زندانی سیاسی بهایی رفت و بر پای پسر چهارساله خانواده بوسه زد. در شرایطی که تابوی تضعیف حاکمیت ملی باعث شده است بسیاری از فعالان سیاسی مسئله قومیتها و اقلیتهای مذهبی را به بوته فراموشی بسپارند، نوریزاد بود که از کردستان گفت، از مشکلات اهل سنت در ایران و از محرومیتهای اقلیتهای مختلف در ایران.
راهی که او برگزیده، عصیان است در برابر ظلم و دروغ، با یک سلاح؛ سلاح واژه، بیملاحظه و بی او بیپرده گذشته خود را به نقد میکشد و ابایی ندارد از این که بگوید درظلمهایی که بر مردم رفته، به خاطر سکوت و حمایتی که کرده سهیم بوده است و در این باره نیز ابایی از شکستن خط قرمزها ندارد. اعدامهای دهه شصت و سرکوب گسترده مخالفان سیاسی و کشتار زندانیان را بیمهابا نقد کرده و از سکوت خود و دیگران ابراز تاسف میکند و در روزهایی که بسیاری از منتقدان و معترضان حاکمیت در سال 88، یا به دولت جدید پیوستهاند یا معتقدند به بهانه حفظ موقعیت دولت نباید به خیلی مسایل پرداخت، نوریزاد همچنان مبارزه خویش را با ابتکارات فردی پیش میبرد.
سفر دور ایران با حمل نماد سفیر صلح و دوستی، حضور در میان مردم محرومترین مناطق ایران و نگارش نامههایی در شرح وضعیت اسفناک مردم حاشیه نشین و محرومیتهای آنان یکی از این ابتکارات بود که بازتاب بسیار خوبی در رسانههای داخلی و خارجی داشت. به قول خودش اگر میخواستند با پیرمردی که کولهباری به دوش دارد و روستا به روستا میرود تا پیام دوستی ببرد برخورد کنند، خودشان را زیر سئوال میبردند. اما او با همین حرکت ساده و مسالمت آمیز حرف خود را در حمایت از اقلیتها به خوبی منعکس کرد.
حرکت دیگر او که اخیرا به ثمر نشست، حضور هر روزه، به تنهایی و یک نفره در برابر وزارت اطلاعات بود برای اعتراض به پس ندادن غیر قانونی اموالی که در زمان بازداشت از او ضبط شده بود. در این راه هم توهین شنید، تحقیر شد حتی با ضرب و شتم شدید توسط ماموران در خیابان، نتوانستند او را از ادامه کار باز دارند و روز بعد دوباره به همان محل برگشت، تا اینکه سرانجام وزارت اطلاعات اموال او را پس داد و ایستادگی او به بار نشست.
دکتر محمد ملکی، که سابقه سالهای طولانی مبارزه با استبداد را دارد و در جریان وقایع هشتاد و هشت، به عنوان مسنترین زندانی سیاسی با حدود هشتاد سال سن مدتی را هم در زندان گذراند، پس از مضروب شدنِ نوریزاد در خیابان خطاب به او نامهای نوشت و در بخشی از آن اشاره کرد:
«کسانیکه در راه خلق و خدا مبارزه میکنند، بر نشستگان و سکوت پیشگان برتری دارند. برادر خوب و مبارزم جناب آقای محمد نوریزاد، این همه رنج بخاطر آزادی و عدالت و نجات مردم از فقر و فساد و ظلم بر تو مبارک. با خبر شدم دیروز (۵ اسفند ۱۳۹۲) مامورین وزارت اطلاعات قطراتی از خونت را با حمله و هجوم بر کف خیابان ریختند. مطمئن باش این خونها که ۳۵ سال است در خیابان و بیابان و گوشه زندان و جای جای وطن ظلم زدهمان ریخته میشود شجره طیبهای را به بار میآورد که در آیندهای نزدیک مردم ما زیر سایه آن آزادی و برابری را به جشن خواهند نشست.»
مَلِکی به نکته دقیقی اشاره میکند. کسانیکه مبارزه میکنند به آنها که سکوت کرده اند برتری دارند. درست است که نمیتوان از تمام افراد یک جامعه انتظار یکسان داشت. اما بسیاری از ما میپذیریم که آنها که منافع فردی را قربانی میکنند تا قدمی کوچک یا بزرگ در راه آزادی و حقوق انسانی بردارند بر دیگران برتری دارند و گام را فراتر میگذاریم و آنها را شایسته تقدیر میدانیم.
یکی از مهمترین اقداماتی که اخیرا محمد نوریزاد به همراهی دکتر مَلِکی و جمعی دیگر از روشنفکران و هنرمندان به آن دست یازیدهاند، ایجاد کمپین لگام (لغو گام به گام اعدام) است.
در شرایطی که ایران یکی از بالاترین آمار مربوط به اعدام را در جهان داراست، و فجایع قضایی چون اعدام کودکان زیر سن قانونی همچنان در کشور جریان دارد ایجاد یک کمپین برای لغو گام به گام مجازات اعدام عملی شجاعانه و امیدبخش است. این کمپین روش تدریجی را برای لغو اعدام پیشنهاد میکند و این بیانگیر این موضوع است که بانیان لگام با واقعیتهای جامعه ایران آشنا هستند، و با اولویتبندی خواستهها مسیری منطقی را برای نیل به هدف رسیدن به جامعهای با خشونت کمتر پیشنهاد میکنند. اولویتهایی که شامل موارد زیر هستند.
• مجازاتهای تربیتی وعمومیت دادن به آن
• لغو سریع مجازات اعدام برای کودکان زیر سن قانونی
• توقف اعدام در ملاء عام و مجازات قطع اعضای بدن
• توقف مجازات سنگسار
• عدم صدور حکم اعدام برای متهمان سیاسی و عقیدتی
این 5 اولویت نه تنها در چارچوب قوانین فعلی جمهوری اسلامی با کمترین تغییرات قابل اجرا هستند، بلکه حتی در خود دستگاه قضایی نیز بر سر بسیاری از آنها اتفاق نظر وجود ندارد و این کمپین با علم به این موضوع خواستار آن شده است که در مسایلی از این دست مجازات اعدام اجرا نشود، تا این قدم اول برداشته شود و در قدمهای بعدی روی محورهای دیگری تمرکز شود.
در بیانیه آغازین این کمپین علاوه بر محمد نوری زاد نام بابک احمدی (نویسنده و مترجم) سیمین بهبهانی (نویسنده و شاعر) علیرضا جباری (مترجم و نویسنده) فریبرز رییس دانا (اقتصاد دان و فعال سیاسی) پروین فهیمی (فعال حقوق بشر و مادر شهید سهراب اعرابی) اسماعیل مفتی زاده (فعال حقوق بشر) محمد ملکی (فعال سیاسی و رییس سایق دانشگاه تهران) به چشم میخورد.
اقدام تمام این افراد ارزشمند و شایسته تقدیر است اما تفاوت نوریزاد با اکثریت این جمع در آن است که او تنها کسی است که خود زمانی حامی نظامِ مبتنی بر این شیوه و رفتارها بود و حداقل در برابر آن سکوت کرده بود اما با شجاعتی مثال زدنی امروز در صف اول مبارزه برای کاهش خشونت و حذف اعدام ایستاده است.
از جمله اقدامات دیگر این گروه، تشویق اولیا دم مقتولین به بخشش قاتل و نجات یک زندگی از این طریق است. نوریزاد به همراه دکتر ملکی و نسرین ستوده از جمله کسانی بودند که به دیدار خانواده نوشهری رفتند که قاتل فرزندشان را پای چوبه دار بخشیدند.
نوری زاد اخیرا نیز مدت کوتاهی در شیراز بازداشت و به تهران انتقال داده شد اما با سرسختی خاص خود پس از آزادی بیدرنگ به شیراز برگشت و برنامه سفر خود را ادامه داد.
او راه خود را انتخاب کرده و آن حرکت در مسیر آزادی و خشونت زدایی از جامعه است. فعالیتهای او همه صلح آمیز و عاری از هرگونه خشونتی است. حتی زمانی که در برابر او راه خشونت در پیش میگیرند و از دو سو آماج اتهامات سنگین میشود باز هم عنان از کف نمیدهد و متقابلا واکنش مشابه نشان نمیدهد. کم نیستند کسانی که ادعای فعالیت برای آزادی هم دارند و هنوز او را با القاب از رده خارج شده ایدئولوژیک مانند مزدور، خائن و… خطاب میکنند. اما او بی اعتنا به همه اینها کار خود را میکند و هرگز در مقام مقابله به مثل پاسخ نگفته است.
خلاصه کلام اینکه نوریزاد، در جامعه ما به نمادی برای احساس وظیفه تبدیل شده است، در دورانی که هرکس به بهانه و به دلیلی دست از این وظیفه میکشد او بدون توجه به هیاهو و زنده باد و مرده بادها، در راهی پیش میرود که معتقد است وظیفه انسانیاش را انجام میدهد. در همه جای دنیا هستند کسانی که این وظیفه را در خویش شناخته و بیدار میکنند. در همین گوشه دنیا، چندی پیش تجمعاتی توسط بومیهای مناطق شمالی شکل گرفت در اعتراض به تخریب زمین و توسعه ساخت و ساز میدانهای نفتی. در میان بومیان کانادایی که برای حق خود ایستاده بودند عده معدودی سفید نیز دیده میشدند، در حالی که از نگاهی کوتهنظرانه این موضوع مسئله آنها نبود اما همین وظیفه بود که آنها را به چنین کارزاری کشاند. نوریزاد نیز وقتی از کارزار لغو گام به گام اعدام حرف میزند از وظیفه میگوید و به قول شاملو: «انسان دشواری وظیفه است»
باسلام
به خدا از صدتا کتاب دینی -بینش اسلامی -معارف اسلامی 1و2-اخلاق اسلامی که از اول ابتدایی تا کارشناسی ارشد خواندهام . خواندنی تر وجذابتر وگویاتر بود. با تشکر فراوان از دکتر نازنینم
دیدن جمال خدا از روزن دیدگان تو چه زیباست مرد .توکه هستی ؟ دراین فضا جهان ما نیازمند این سان نگریستن است عاشقانه تو را وخدای تورا دوست دارم
خوشا به شما که رستگار شدید.
درود بر شما
بـــــــــنام خـــــــدای ایــــــــران
اول بگویم که صدای گیرا و تاثیر گذاری دارید اما قبول بفرمایید وقتی که هر جا جنایتی یا سری بریده میشود با بانگ الله اکبر همراه است باور به خدا هم رنگ میبازد اگر کفر میگویم گناهش گردن رهبر مسلمین جهان و جانشین اش امیر المومنین خلفیه دوم ابوبکر البغدادی (ع) !