ما شماها را پیش از آنکه بقول آقای جوادی آملی: این چند تا ” تکه فلز” روی شانه هایتان بنشیند و از راه بدرتان کند، بسیار دوست می داشتیم. امان از این تکه های فلزِ روی شانه ها. این روزها اما قلب هایتان نیز کدورت پیدا کرده بد جوری. فربه شده اید آقایان. نه از چرب و شیرین دنیا صرفاً. بل از ملاحظاتی که مجبورید بدان تن در دهید تا آن تکه های فلز همچنان بر شانه هایتان باقی بماند. ملاحظاتی که دخلی به حلال و حرام و بایستگی های اسلامی و انسانی ندارد. انگیزه هایتان بی فروغ شده آقایان. دیگر از آن هیاهوهای پاک و بی آلایشِ دوران جوانی خبری نیست در شما. دیوار کلفتی از مزه ی دنیا خواری آمده و میان شما و آن بایستگی ها فاصله انداخته. آنهمه هیاهوی خدا و پیغمبر و شهید انگار برای این بوده اند که شما را بر اریکه ی چرب و شیرین قدرت بنشانند. در گِل تپیده اید چه جور. نه انگیزه ای برای پاکی و پاک بودن دارید و نه اساساً می توانید داشته باشید دیگر. کارتان شده ادا در آوردن. ادا در می آورید که خلوص دارید. ادا در می آورید که قصدتان خدمت است. ادا در می آورید که برای رضای خدا قدم بر می دارید.
شما ها جوان که بودید، الحق ترس را در جبهه ها لوله کردید و فرو خوردید اما بعد ها بعد از جنگ، همین نترسیدن را چماقی کردید و بر سر مردمان خودمان و مردمان دیگر کشورهای منطقه کوفتید. یادتان هست در همان سالهای جنگ، چمدان های حجاج بی خبر را پر از اسلحه و مواد منفجره کردید تا در عربستان شورش بپا کنید؟ یادتان هست در هر یک از کشورهای اطراف و با چه ترفند های ناجوانمردانه تلاش کردید جای پایی از قلچماقی های نظامِ اسلامی را محکم کنید؟ همه جا را به التهاب انداختید. با این خیال خام که این تنها شما هستید که جسور و نترس اید و سری بی باک دارید و دیگران اهل مماشات و زندگی اند و تاب مقابله ندارند. خیال می کردید با ترساندن مردم، می توانید به باج خواهی های اسلامی روی برید و میخِ تشیع را بر فرق عالم بکوبید و مقدمات ظهور امام غایب را فراهم آورید.
شما در این سالهای پر از نکبت، برای پروازهای اسلامی و منطقه ای خود، دو بال آراستید. یکی بالِ ترساندن مردم ایران و مردمان منطقه با قلدری و گردنکشی، و دیگری بالِ ثروت اندوزی. کم کم اما این دومی آمد و آب گوارایی به زیر پوستتان دواند. پف کردید آقایان. گمان کردید با همان یک بال ثروت، می شود به هدایت و سیطره یِ اسلامیِ ملت های ترسیده توفیق یافت. این شد که حملِ هیاهوهای اسلامی و شیعی را به دوش نفرات رده یِ چندِ بعدِ خود انداختید و خود مثلا برای نظارت و خط دهی کنار کشیدید. بی آنکه کتمان کنید این چرب و شیرین پولهای بالا کشیده و قدرت بی در و پیکر است که شماها را به کرنش و سر به زیری فراخوانده.
درست بموازات فرو کشیدن هیاهوهای شما و برآمدنِ خستگی ها و کهولت هایتان، جماعتی جوان از رقبای اسلامی سر بر آوردند و ابراز وجود کردند. این جماعت از افغانستان و پاکستان بیرون زدند و اکنون در عراق برای تک تک شما سفره پهن کرده اند. خلاصه کنم این داستان مسخره ی عربده های اسلامی را. تخم هایی را که شما برای ترساندن مردم زیر کرکس های هولناک خود خواباندید، اکنون جوجه هایش سر از تخم بدر آورده و به مارانی زهر آگین بدل شده اند که تمامی فرمول های آدم خواری را از نو نوشته اند. شما “خیال” می کردید که ترس را تنها شما فرو خورده اید. اکنون اما از شما نترس ترها و بی کله ترها پای به معرکه گذارده اند و اتفاقاً نه تنها برای رویارویی با شما که با کل اندیشه ی شیعی و آنچنانی شما رجز می خوانند. شما پیر شده اید آقایان. و نیز هرگز نتوانسته اید آن انگیزه های خاطره انگیز را در نسل های بعدیِ خود نهادینه کنید. بهمین خاطر، این تنها حربه ی شما – نترسیدن – زنگ زده و رنگ باخته است. بله، حریف از شما بی کله تر است. به نحوه ی آدم کشی هایش دقت کنید. هریک از این آدمکشی های خوفناک و وحشیانه اشاره ای است به شما. که یعنی: ما قدم به قدم داریم به شما نزدیک می شویم.
من تنها راه خروج از این بحران خونین را نه ورود همه جانبه ی شما به عراق و رویارویی با داعشی ها می دانم – که شما بخاطر پیری و دنیا خواری هایتان به زمین چسبیده اید و توان مقابله با آنان را نخواهید داشت – بل در این می بینم که پرده ها را پس بزنید و بی رِجِز و بی شعار با مردمِ داخل – با ولی نعمتان خود – رو راست باشید و دست التماس و خواهش به سمتشان دراز کنید و ضمن پوزشخواهی از ظلم هایی که به آنان کرد ه اید، همه ی دارایی های نجومی خود را به حساب دولت و به حساب ذخیره ی عمومی واریز کنید، و سرداران و سرهنگ های خود را یک به یک از بدنه ی دولت و مجلس و از هر کجا بیرون بکشید و به پادگانها باز بگردانید. تنها در این صورت است که مردم به شما اعتماد خواهند بست و در این مصاف ویرانگر، شما را از خود خواهند دانست و در کنارتان خواهند بود. من از باب رفاقتی که با دورانِ دور شما داشته ام، با دوران با شکوهی که نفر به نفرتان سبک بودید و تکه های فلز بر شانه هایتان سنگینی نمی کرد، این دریچه ی حکمت را به روی شما وا گشودم. با آن که خود نیک می دانم: شمایان زمانی به خود خواهید آمد که سنگِ معرکه به ملاجتان خورده باشد. آنجاست که معنی مردم را خواهید دانست. و معنی بی مردمی را.
این شعر را تقدیم میکنم به تمامی انسانهائی که در سلول انفرادی هستند
حفاظت سازمانی در سپاه است
یقینا بدتر از ساواک شاه است
اگر چه من خودم یک پاسدارم
ولی از دست این مجموعه زارم
دروغ و تهمت از ابزار آنهاست
ندارند در شکم یک روده راست
بسی زندان وحشتناک دارند
برای مملکت چون زهر مارند
فقط دارند مشکل با جوانان
چه بسیارند در زندان آنان
تجارت میکنند با اطلاعات
زنند راحت به مردم اتهامات
تهی از مهر و تقوای الهی
حکومت میکنند چون پادشاهی
شکنجه میدهند در انفرادی
نمی آید برون فریاد و دادی
ترحم نیست در مابین آنها
فقط گویند چرا هستی تو گمراه ؟؟!!!
به سلولی که یک متر است چون قبر
نداری راه دیگر جز غم و صبر
بدون هیچ مدرک بازجوها
زنند شلاق بر گردن سر و پا
سپس گیرند به سختی اعترافات
که گردد استناد رای قضات !!!
هرآنچه اعتراف با زور گیرند
قضات مستقل ایراد نگیرند!!!
اگر چه پاسدار است نام آنان
ولی ما چون گدا آنان چو شاهان
غرض این است راز مشکل ما
نباید اشتباهی رفت بیراه
به امید خالی شدن همه سلولهای انفرادی و شکنجه گاههای سازمان حفاظت اطلاعات سپاه
با سلام
وقتی قرآن نازل شد بسیاری اونو کتاب داستانی بر شمردند که داستانها و روایات قدیمی را بیان می کند اما دریغ از ذره ایی شعور که این بندگان نادان متوجه هدف خداوند از بیان چنین داستانهای تکرار آنها در طورل تاریخ و هوشیاری بندگان در مقابله با آنها ست و نه چیز دیگری مگر هدایت شاخ و دم دارد خداوند هم عقل و شعور را داده و هم هشدارهای لازم بقیه آن به عهده خود ماست.
این نظام با نظام پهلوی چه تفاوتی کرده است ؟
تاج و شنل شاهی = عباو عمامه
دست بوسی علیحضرت = دست بوسی علیحضرتان
القاب علیحضرت ،قبله عالم،شاهنشاه،ولامقام و…. =حضرت ،امام،معظم له،عظمی و…
و………………..
اما به گذشته تاریخی برگردید و تکرار تاریخ زمان علی، همه میدانیم که معاویه به واسطه اینکه قرآن ها را بر سر نیزه کرد به حکومت رسید .حال همین اتفاق در زمان حال نیز رخ داده و قرآن ها بر سر نیزه شده اند ولی دریغ از درک مردم
آن زمان شعور و درکی وجود نداشت به صورت عینی ريالران ها بر سر نیزه رفتن اما اکنون قرآن ها را در ذهن مردم بر سر نیزه کردن.دریغ از این مردم که بدون ذره ایی کنکاش همه چیز را قبول می کنند.
سربازان گمنام امام زمان مگر یاران امام زمان 313 تن نیستن!!!
جانشین بر حق امام زمان !!! ما که هرچی تاریخ را مطالعه می کنی جایی نخواندیم امام زمان جانشینی برای خود قرار داده باشد
حتی آخرین نواب را هم سفارش کرده بودند کسی را به جای خود نگمارد!!!
ولایت فقیه همان ولایت رسول خداست!!! تا جایی که میدانیم کلمه همانند یعنی دقیقا شبیه چیزی بودن یا مثل آن بودن!!!
حال کجای این ولایت با آن ولایت یکی است نمیدانم ؟در آن ولایت علی به دادگاه فراخوانده می شود ولی در این ولایت هنوز مسئولی به دادگه فراخوانده نشده چه برسد به ولی!!! جای تعجب است در دیار کفر نخست وزیر فرانسه بازداشت می شود و یا نخست وزیر ثرتمند و قدرتمند ایتالایا
اما در این دیار قانون فقط برای امسال ماست.
تاریخ را بار دیگر ورق بزنیم برگردیم به جنگ تحمیلی یا همان دفاع مقدس!!!
این فاو که همین سرداران آن را افتخار خود و جنگ میدانند اصلا چطور اتفاق افتاد به نظر شما استراتژی و برنامه ریزی همین قبلگان عالم بوده است؟
ماجرای مک فارلین یا همان ایران کنترا را بخوانید همان ماجرایی که حتی شیطان بزرگ اینان و رژیم منفور جرات بر زبان آوردن آن ندارندخیلی جالب است در آن زمان شیطان بزرگ و رژیم منفور صهیونیسم تبدیل به کشورهای دوست و برادر میشوند!!!
همین ها دم از شیعه بودن میزنند به نظرتان میدانند نهج البلاغه چیست؟
بخشى از كارها بگونه اى است كه خود بايد انجام دهى، مانند پاسخ دادن به كارگزاران دولتى، در آنجا كه منشيان تو از پاسخ دادن به آنها درمانده اند و ديگر، برآوردن نياز مردم در همان روزى كه به تو عرضه مى دارند، و يارانت در رفع نياز آنان ناتوانند، كار هر روز را در همان روز انجام ده، زيرا هر روزى، كارى مخصوص به خود دارد.
از خونريزى بپرهيز، و از خون ناحق پروا كن، كه هيچ چيز همانند خون ناحق كيفر الهى را نزديك، مجازات را بزرگ، و نابودى نعمتها را سرعت ، و زوال حكومت را نزديك نمى گرداند، و روز قيامت خداى سبحان قبل از رسيدگى اعمال بندگان، نسبت به خونهاى ناحق ريخته شده داورى خواهد كرد، پس با ريختن خونى حرام، حكومت خود را تقويت مكن. زيرا خون ناحق حكومت را سست، و پست، و بنياد آن را بركنده به ديگرى منتقل سازد، و تو، نه در نزد من، و نه در پيشگاه خداوند، عذرى در خون ناحق نخواهى داشت چرا كه كيفر آن قصاص است و از آن گريزى نيست، اگر به خطا خون كسى ريختى، يا تازيانه يا شمشير، يا دستت دچار تندروى شد، كه گاه مشتى سبب كشتن كسى مى گردد، چه رسد به بيش از آن، مبادا غرور قدرت تو را از پرداخت خونبها به بازماندگان مقتول باز دارد!
خب من به شخصه مسئولین رده اول و دوم استانی را هیچ وقت نتوانسته ام ملاقات کنم چه رسد به این ولامقامان و قبلگان عالم را
خون و خونریزی هم که همگان از آن آگاهیم.حال این حکومت کجایش اسلامیست خدا عالم است ما که چیزی جز افکار همین تکفیریان سوریه و عراق درآن ندیده ایم در آن دو کشور مردم از جان و مال و ناموسشان از آنها ترس دارند در کشور خودمان ما نیز از همین مسئولین ترس و واهمه داریم.
سلام بر نوریزاد———— از وقتی که وزارت اطلاعات اسباب و اثاثیه ی شما را پس داد ظاهرا نبوغ و خلاقیت در شما هم از بین رفت——
عزیزم همچین میگی سردار سردار اگر کسی ندونه فکر می کنه ظاهرا طرف صحبت شما مارشال گورینگ و آدولف آیشمن و هیملر -هاینس گودریان یا روباه صحرا ملقب به فیلد مارشال اروین رومل هستند
اگر میخواهید خرفت بودن این فرماندهان جنگی را واکاوی کنید ببنید اینها در عملیات جنگی که فرمانده یا معاون گردان بودند چه تاجی بر سر آن گردان نگون بخت و مملکت زدند؟ شما به همان عملیات اخری یعنی آزاد سازی فاو توسط ارتش عراق در فروردین 1367 نگاه کنید همه چیز دستان می اید- عراق ظرف کمتر از 36 ساعت 18000 سرباز ایرانی را طعمه کوسه های شط العرب کرد و بیشتر این اقایان یا خواب بودند و یا روز قبل فرار کرده بودند
این عمله و اکره هایی که شما عکسشان را گذاشتید بیشتر بدرد فرماندهی گله های چماقدار رای سرکوب تظاهرات مسالمت امیز خیابانی میخورندمیخورند البته بشرطی که اولا تظاهر کنند گان غیر مسلح باشند و آرام و مثل بره باشند و دوم اینکه مثل رادان در پشت دوربینهای کنترل ترافیک شهری باشند و از انجا دستور ادمکشی و باتوم توی ما تحت کردن را بدهند.
تصور کن اگر یک گله 100 نفره از این جانوران را به دانشگاه هاروارد اشتباها تحویل دهند فکر می کنید کدامین یک را برای پست شریف نگهبانی یا تمییز کاری انتخاب کنند؟
اما از این سخن شما در تعجبم که این جماعت نگون بدبخت و کودن را از حضور فیزیکی در عراق یا سوریه منع می کنید؟ مگر یادتان نیست وقتی که 48 پاسدار اینها (پاسداران زائر نما ) اسیر جبهه النصره در سوریه شدند این خرفتهای خیکی مجبور شدند کلی باج نقدی بدهند و 3000 یا 3500 تن از زندانیان مخالف اسد را صحیح و سالم تحویل مخالفین اسد دادند- اتفاقا یادت باشد تا وقتی که این مفتخوران در هر جبهه جنگی حضور فیزیکی قوی و پررنگ داشته باشند کفه ترازو به نفع دشمنان اینها سنگینی می کند- در ضمن مگر نشنیدی که میگویند اللهم اشغل اظالمین بالضالمین- بگذار این گرو های افراطی چه شیعه و چه سنی دستشان برای همه مسلمین رو شود و همدیگر را نابود کنند-
الان شما خود شما قضاوت کن- ببین از وقتی که داعش سر بلند کرده تمام مراجع قم و نجف سکوت را راه نجات میدانند- و فقط یک نفر فتوا داد که آن یکی هم روزی صد هزار بار میگوید غلط کردم – میدانی چرا نوریزاد؟
چون خود این مراجع اسلام هم میدانند که مقلدین انها هم مثل خودشان قومی عافیت طلب و دنیا دوست هستند و اگر خمس و سهمی هم به انان داده میشود بی طمع و چشمداشت نیست و اکثر مقلدین کارشان در داد گا ها و ادارجات دولتی گیر است و نیاز به توصیه حضرات مراجع دارند ( مثل اصل من در آوردی خلاف بین شرع و قانون که با توصیه حضرات آیات و دستخط مبارک انها به کل احکام دیوان عالی کشور و کل قانون مملکت ……… میشود )
پس بگذار این سرداران قلابی به همین روش ادامه دهند و فکر کنند فقط خودشان زرنگ هستند و بقیه اقوام دنیا خر هستند
وقتی که خمینی پدر معنوی این قوم بدتر از عاد و ثمود هم امد با همین تکنیک و روش خرمان کرد و ما قوم ابله ایرانی فکر کردیم امام خرق عادت کرده و فقط امام خمینی است که میداند امریکا شیطان است و اینقدر مرگ بر امریکا مرگ بر امریکا کردیم تا سفارت امریکا اشغال شد و بعدش /////خودمان و امام و ملت عراق رفت که هنوز هم نمیدانیم تا کجا رفت؟آن چیز بزرگ را به نام جنگ تحمیلی به خوردمان دادند تا نفهمیم تا کجا رفت- خمینی در بدو وردش به ایران به همه ی دنیا فحش داد و تئوری صدور انقلاب را نهادینه کرد و فکر میکرد که همه ی دنیا میدان 24 اسفند ( انقلاب ) است که با یک فرمان رادیو و تلویزیونی او خر تو خر شود و نمیدانست که ////// در جهان زیادتر هستند و ان شد که نباید می شد
اگر کمی هشیار بودیم و تاریخ بلد بودیم باید می فهمیدیم قبل از ما ( ملت همیشه در صحنه) ایران مائوی چینی و خروشخف روسی و رهبران چین و کره شمالی هم اینقدر مرگ بر امریکا – مرگ بر امریکا گفته بودند تا ملت مفلوکشاه همگی به دریوزگی و … افتاده بودند
بگذار ادامه دهند- پول نفت که مال بابا ی من وشما نیست
به قول ننه بزرگ من و ننجون کروبی دیگی که واسه من وتو نمی جوشه بذار سر سگ بجوشه
آقای نوریزاد عزیز
یک مطلب را هم جا انداختم، اینکه شما می فرمایید اینها روزگاری شجاع بودند و فداکاری کردند و شماها دوستشان داشتید…مطمئنید؟ اینها آنها هستند؟ این آقای فیروزآبادی که سابقه جنگ ندارد،نه در سپاه بوده و نه در ارتش.وانگهی اگر هم می بود با آن شکم گنده یارای تحرک نداشت،چه برسد به جنگیدن!!!
شما آقای قالیباف را نگاه کنید،مدعی است که در 20 سالگی فرمانده لشگر بوده و در منطقه و عملیات و…خوب باشد قبول. لااقل برادرش بوده و شهید شده،اینرا می دانم. لیکن همین آقا در حال حاضر خلبان مسافری است.یعنی چه؟ یعنی بدنش از هر لحاظ سالم است!!خوب مگر می شود که انسان 8 سال در جبهه مقدم باشد و آنوقت انقدر سالم و سرحال که برود خلبان مسافری شود!! این نشون می دهد این آقایانی که امروز مدعی فداکارین یا جبهه نبودن یا اگر بودن اون پشت مشتا قایم می شدن و یا اینکه به معجزات غیبی متصل بودن…
سلام آقای نوریزاد عزیز
نوشته هایتان عین واقعیت است، لیکن راه دیگری نیز برای این آقایان وجود دارد و آن اینکه سر بزنگا فلنگ را ببندند و با پولهای بالا کشیده شده به امریکا و اروپا بروند و دوران جدیدی از عشق و حال را آغاز نمایند،به نظرم اکثرشان هم به همین راه فکر میکنند،به همین خاطر راهی که شما ارائه میکنید برایشان چندان وزنی ندارد.
با این سرعتی که بسط اسلام توسط این گروهها داره شکل میگیره دیری نخواهد بود که شاهد زنده به گور کردن نوزادان دختر هم خواهیم بود!!
اقای نوری زاد عزیز با همه ی احترامی که برایتان قایلم ولی هر کس رجز خوانده خودش به میدان رود وما بچه هابی گناهمان را قربانی اقایان نمی کنیم خیالت راحت واگر خودت مایلی کنار اقایان خوش باش ولی حق نداری بلندگوی حکومت ظالمان باشی
دنباله مطلب! موبدان زرتشتي هم كه دست كمي إز همكاران يهودي، مسيحي، مسلمان، خود نداشتند فقط به فكر ثروت اندوزي و حل شدن در دربار سلاطين ساساني بودند و مردم طبقه محروم را فقط براي سركيسه كردن و در موقع جنگ و خطر مي خواستند، همين باعث شده بود كه خيلي راحت جذب ايين هاي ديگر مثل مانوي، مزدكي، مسيحي شوند، اگر ما ايين مانويت كه در صده سوم ميلاد كه تلفيقي إز مزديسنا، مسيحيت، و بوديسم بود معيار قرار دهيم كه مردم بسياري را دور خود جمع كرد، مي توان حدس زد تعداد مسيحيان در سيصد سال بعد چقدر بوده، اما اختلاف اين فرقه هاي مسيحي در كجا بود. مسيحيان نستوري كه إز كهن ترين فرقه هاي مسيحي هستند، اعتقاد بر اين داشتند كه مسيح يهودي بوده و برگزيده خدا بوده كه راه انبيا ابراهيمي را آدامه دهد، انها فرزند خدا بودن مسيح و مادر مقدس بودن مريم را كفر مي دانستند. در مقابل اينها مسيحيان تثليثي بودند كه معتقدند مسيح فرزند خداست بعد إز شوراي الويرا در ٣٠٩ ميلادي و پذيرش ان توسط شوراي نيقيه در ٣٢٥ ميلادي كه ان چهار انجيل را مبناي ايين خود قرار دادند، و باقي مسيحيان را منحرف يا مرتد ناميدند، كه كليساي روم غربي و بيزانس و منوفيزيت هاي ايران ساساني هم به اين گروه وآبسته بودند، و اما مبناي مسيح شناسي قران مسيحيت نستوري است.
با سلام و خسته نباشید ورود شما را به اصفهان خوش آمد می گوییم افتخار می کنیم که میزبان شما باشیم ………..
موفق باشید.
*پول نان ما . . . . . . . . .!!ا
سروده خانم دکتر صدیقه وسمقی
زنی در خیابان
به یک قرص نان
خود را می فروشد
آن سوتر مردی
گرده نانی را
از دست عابری می رباید
ما گرسنه
در کوچه های غربت این شهر
پرسه می زنیم
و می دانیم
که دست های کثیفی
نان ما را
از سفره های مان ربوده است
این پول نان ماست ،
که در هزار توی دالان های پنهان
کیک زرد می شود
برای تزیین بساط بیداد !
پول نان ما ،
موشک هائی است
که به اسرائیل می رسد
زود تر از آنکه
آب و نان ،
به ” ورزقان ” و “اهر” برسد !
نگاه کن !
این پوکه های گلوله
این لاشه های تانک ،
پول نان ماست ،
که در خیابان های حمص ریخته است !
این پول نان ماست ،
که در ویرانه های دمشق
در کنار آرزوهای گزاف یک قمارباز
دفن می شود
این پول نان ماست ،
که در کوچه های حلب
پیش چشم جنازه ها
برای یک بازنده هزینه می شود
بازنده ای که قبل از بازی باخته بود !
پول نان ما ،
بذرهای دروغ و فساد است
که بر زمین پاشیده می شود
تا شاید برزگری خام اندیش
آرزوهای پوچ خود را
از آن درو کند
پول نان ما ،
هیزم هائیست که در هر سو
آتش می افروزد
و در آتش می سوزد
پول نان ما ،
تفنگ هائیست
که هدف های اشتباه را نشانه گرفته است
پول نان ما ،
پایگاه اتمی بوشهر است
که غبار یک عمر سفاهت حاکمان
بر آن نشسته است
پول نان ما ،
باج هایی است
که در جیب های چین و روسیه
ورم کرده است !
پول نان ما ،
مزد سردارانی است
که سرها را به دار می کنند
و لب ها را می دوزند ،
تا گرسنگان نفهمند گرسنگی تقصیر کیست !
پول نان ما ،
منبری است
که واعظی ابله بر آن نشسته است
و به ما می آموزد ،
گرسنگی تقصیر خداوند است
گرسنگی ،
بشارت ظهور یک منجی است !
و ما می دانیم
این تقصیر ماست
که ابلهی بر منبر نشسته است
این تقصیر ماست
که خیره سری بر مسند نشسته است
ما می دانیم ،
محصول بذرهای دروغ و تزویر
و خارهای ترس و سکوت
جز قحطی نیست
پول نان ما را قماربازان ،
در قمارخانه های سیاست و قدرت
باخته اند
اکنون
ما مانده ایم و فرزندانی ،
با آرزو های سبز و جوان
و خانه ای با تیرک نازک
آنقدر نازک
که به لرزیدنی فرو می ریزد
و ما زنده ،
زیر آوارهای آن می مانیم
هان !ا
فردا که از خواب برخیزیم ،
ما را
و فرزندان ما را
و خانه ما را نیز
باخته اند
درود به آقای محمد(کاوه)نوری زاد
وبه همکاران صدیق و استوارتان و هموطنان گرامی که خوشبختانه روز بروز به تعداد و یاد داشت های آنها افزایش می یابد.
آقای نوری زاد محترم و عزیز ، در این دنیای وانفسا ، شما از کجا آمده اید؟ چه جهش های ژرف وانسانی ؟ چه اندرز های شگوهمند به رئیس و سرداران (جمهوری) اسلامی ایران!
و لیکن میخ آهنین نرود در سنگ و آب در هاون کوبیدن است زیرا جهان بینی خشونت ، قتل و غارت و پی شرمی از1400 سال پیش در مغز این ها نهادینه شده. خرد و روحیه شرافت و انسان دوستی رخت بر بسته است ومعنی و مفهومی برای اینها ندارد در غیر اینصورت می بایستی سالها پیش از قدرت کناره گیری می گردنند.
چشمان طماع این موجودات دوپا ی قدرت طلب و پول پرست ، فقط با خاک گور پر می شوند. چاره و روش دگری باید اندیشید.
اگرچه ازخسارت هایی سنگین و کمرشکن اقتصادی و آبروریزی که در مدت 30 سال واندی این آخوند ها، سرداران و جیره خوارانشان بر ملت ایران وارد آورده اند وشما آنها را بر شمردید اما بزرگترین و پرخسارت ترین آسیب این جماعت به روحیه و روان فرد فرد جامعه ایران می باشد . چه آن حدود 6 میلیون آواره فراری از ایران وچه آنهائیکه در ایران مانده اند.
پیامد و زیان های آن در نسل های آینده جبران نا پذیر و نا معلوم است . همه در حال تشویش واضطراب، ترس ونا امیدی به زندگی وآینده ، افسردگی ، نه لبخندی و شادی، خشن وعصبانی، دروغگوئی ، چاپلوسی ، صفت کدائی و دست ها را برای رایانه و دوتا مرغ فاسد ویخ زده دراز کردن، بدبینی، طمع به دنیا و به بهشت، بی حوصلگی، پز و خود نمائی، مردد و دو دلی، بی تفاوتی وبی اعتمادی نسبت بهم ، خرافات و اوهامات پرستی و در خارج فرزندان نمی دانند که چه هویتی دارنند و از خود بیگانگی وسلب اعتماد به یکدیگر ووو… .
افسوس و صد افسوس که ما مبارزه و قیام کردیم برای آزادی و ضد استبداد وعدالت ولیکن از چاله بیرون آمدیم و به ته چاه ویل افتادیم و عاقبت و آینده ایران را چنانچه بهمین منوال ادامه یابد بسیار خطرناک وغم انگیز می بینم.
با آرزوی تندرستی و موفقیت و تشکر از امکان ودرج دیدگاه دگری در وب سایتتان
مرتضاى گرامى.
با سلام
از وقتى كه براى پاسخ دهى گذاشتيد و از آرامشى كه بر سخنانتان حاكم بود سپاسگزارم.
نوشته شما به نوعى تأييدى دوباره بود بر اينكه تفكر دينى همواره در پى تأييد باور هاى پيشين خود است تا ثابت كند ” ما انزل الله” همواره صحيح و در جهت مصلحت انسانها است.
در حاليكه تفكر علمى تعصبى بر پيش دانسته هايش ندارد و أنها را تا زمانى حفظ مى كند كه نظريه جامع تر و راه گشا ترى كه واقعيات خارجى را بهتر توضيح مى دهد، مطرح نكرديده است.
نكته اى كه در نوشته شما و بيشتر اسلام باوران ديگر به چشم مى خورد اين است كه براى بيان مترقى بودن دستورات اسلام، أنها را با قوانين و شرايط قبل از اسلام مقايسه مى كنيد. مثلاً چون زن در پيش از اسلام كاملاً بى ارزش بوده است، نيم ارزش شمردن آن توسط اسلام، ترقى بوده است
بسيار خوب. اين را مى توان براى اسلام يك افتخار تاريخى تلقى كرد كه براى زمان خودش ، قدمى رو به جلو بوده است اما نسبت به دانسته هاى امروز كه بر اساس تجاربى است كه بشر در طول چهارده قرن پس ازاسلام داشته ، طبيعى است كه اين قوانينِ به زمان خود مترقى، اكنون. مترقى محسوب نگردند.
چرا هنوز بايد به هر قيمتى، اصرار به اجراى قوانينى كرد كه هزار و چهارصد سال پيش مترقى محسوب مى شده اند؟ غير از اين است كه چون اين قوانين را دستور خدا مى دانيد، أنها را از قيد زمان و مكان خارج و در هر زمان و مكانى، بهترين مى دانيد؟
اين نگاه كجا و نگاه علمى كجا.
آيا امروزه كسى حتى علماى اسلام با درشكه جابجا مى شود چون هزار سال پيش، درشكه در مقايسه با وسائل حمل و نقل ديگر، بهترين وسيله محسوب مى شده است؟
توضيحات شما براى عدم تباين انديشه دينى و علمى و نيز قوانين مربوط به زنان براى من من قانع كننده نبود و آن را مصداق تعبد، تصلب و تلاش براى توجيه قوانينى يافتم كه به صرف تقدس ناشى از ” ما انزل الله” بودن، به عنوان يك مسلمان معتقد، خود را ملزم به حفظ و اجراى آنها مى دانيد. چه واقعيات خارجى ناكامى اين قوانين را در زندگى امروز نشان بدهد چه نه.
اما اگر نگاهتان علمى بود، به جاى پافشارى بر باور هاى زمانى مترقى، قوانين راهگشا ترى را كه نه براى هزار و چهار صدسال پيش، بلكه براى امروز مترقى محسوب مى شوند، نقد و بررسى مى كرديد.
كسانى كه نگاه علمى دارند، قوانينى سيال و دائماً در حال تغيير و بهتر شدن را مى خواهند.
كسانى كه شايد گهگاه براى ياد كردن از ايام قديم، در ميدان نقش جهان اصفهان سوار درشكه شوند اما هرگز به آن به عنوان يك وسيله نقليه سريع، ايمن و راحت براى بشر امروز، باور ندارند.
علیکم السلام
اولا: من هم از شما متشکرم که بر خلاف روش های پیشین (انتقال به شعر و تمثیلات و طنز و غیرو) مطلب را دقیق مطالعه کردید و دریافتید که ادله و فلسفه و مناطات احکام اجتماعی اسلام ،همیشه آنچیزهایی نیست که بدون مراجعه به منابع اصیل و گفتارهای عالمان متبحر ،می پندارید یا می پندارند.
و ثانیا: مشکل این است که شما پیش از بررسی احکام اجتماعی شریعت و مناطات و فلسفه های نفس الامری آنها ،گزینش خویش را کرده اید،و آن گزینش این است که باید بر اساس ساینتیسم جدید تمام احکام شریعت را یکباره دور ریخت. طبعا نوع ارزیابی های شما مشوب به پیش داوری یا اتکاء بر اطلاعات ناقص و پردازش نشده است،مثل همین مورد علت نفس الامری تنصیف ارث زن که گمان شما متکی بر ساحت تک علتی لزوم نفقه مرد بر زن بود،که معلوم شد چنین نیست.
ثالثا:مساله تعصب و جمود بر مطالب نیست ،مساله این است که وحی دستگاهی سیستماتیک ارائه کرده است بعنوان آخرین دین و برای همیشه بشریت ،اگر این دستگاه مثلا در باب ارث پشتوانه فلسفی اجتماعی دقیق و قابل توضیح داشت ،این دوام و شمول معقول را نباید با انجماد و تصلب مرتبط دانست .
رابعا: آن مساله مقایسه تاریخی بین تاریخچه زن قبل و بعد از اسلام ،بخشی از تاریخچه آن بحثها بوده است که من از سخنان آن بزرگان تقطیع کرده بودم ،در واقع حاق استدلال و تکیه یا کبرای استدلال بر این چیزی که شما اشاره می کنید مبتنی نبود ،و مساله تاریخچه وضعیت ارث زن قبل و بعد از اسلام را نباید از مقومات استدلال می دیدید ،بهتر بود متمرکز بر محورهای اصلی استدلالها می شدید،اندکی از بدبینی خویش بکاهید.
خامسا: قیاس مسائل انسانی در چهارچوبه احکام اجتماعی اسلام، با درشکه و اسب و ماشین و هواپیما و مظاهر عادی زندگی و تکنولوژی های صنعتی و غیرو ،قیاسی مع الفارق است.اینها را با هم خلط نکنید ،بله اگر فرضا امروز پیامبر اسلام در زمان حیات فیزیکی داشتند ،معلوم است که سوار ماشین و هواپیما و غیرو می شدند،و از مظاهر تمدن جدید استفاده می کردند ،اما این چه دخلی دارد به مساله ارث که یک مساله انسانی با پشتوانه عقلانی و فلسفی پایدارست؟ این بنظرم منافاتی با نگاه علمی ندارد ،مگر آنکه ما پیش از این بحثها بنای تفکر خویش را بر پوزیتیویسم نهاده باشیم و نگاه علم و علمی را منحصر در این مبنا کرده باشیم ،که البته این بحثی مبنایی است که در محل خود باید تحلیل شود.
البته شما مختارید که از مطالب قانع بشوید یا نشوید ،اما من با توجه به امکانات انتقال وجه محدودی از این بحثها را به شما منتقل کردم ،توصیه می کنم ،تمام آن بحثهای تفسیر المیزان را در باب صور و احکام ارث بررسی کنید.
موفق باشید
سلام آقای نوری زاد. فعلا این هفت تکنیک را داشته باش تا بعدآ ببینیم با داعش چه کنیم:
با7 تکنیک اعتماد به نفس خود را زیاد کنید
1 – لباس مناسب به تن کنید
وقتی که شما خوب به نظر برسید دیگران دید متفاوتی نسبت به شما پیدا می کنند. با حمام و مرتب کردن سر و صورت و پوشیدن لباس تمیز می توانید اعتماد به نفس لازم را کسب کنید اما آراستگی به این معنا نیست که پول زیادی خرج کنید.می توانید به جای تهیه انبوهی لباس ارزان قیمت، چند تکه لباس با کیفیت مناسب خریداری کنید و با این کار ظاهر خود را آراسته تر کنید.
2 – به نحوه ایستادن خود توجه کنید
اگر با سستی و بی حالی و شانه های افتاده صحبت می کنید، وقتی نسبت به آنچه انجام می دهید علاقه نشان نمی دهید و به خودتان عشق نمی ورزید این به این معناست که شما اعتماد به نفس کافی ندارید. در هنگام صحبت کردن صاف بایستید، سرتان را بالا بگیرید و تماس چشمی داشته باشید. با تمرین این موارد نه تنها احساس مثبتی در دیگران نسبت به خود ایجاد می کنید بلکه احساس قدرت بیشتری نیز می کنید.
3 – در ردیف و صف جلو قرار گیرید
اکثر مردم در مدرسه، اداره و جلسات ترجیح می دهند در ردیف عقب قرار گیرند چون از مورد توجه قرار گرفتن وحشت دارند و در واقع اعتماد به نفس ندارند. تصمیم بگیرید برای رفع آن در ردیف جلو بنشینید و بر ترس خود غلبه کنید. نکته دیگر آنکه افراد با اعتماد به نفس بالا سریع راه می روند، آن ها همیشه جایی برای رفتن و دیدن دارند. حتی اگر عجله ندارید با انرژی حرکت کنیداین باعث می شود مهم به نظر برسید.
4 – با صدای بلند صحبت کنید
اگر جزو گروهی هستید که از صحبت کردن با صدای بلند در جمع وحشت دارید از همین حالا شروع کنید. سعی کنید حداقل یک بار در گروه با صدای رسا صحبت کنید؛ از این روش نه تنها اعتماد به نفس خود را بالا می برید بلکه در جمع دوستان تان محبوب تر نیز می شوید.
5 – سخنران خود باشید
۳۰ تا ۶۰ ثانیه از سخنرانی هایی که اهداف و آرزوهای شما را در بردارد بر روی کاغذ بنویسید و آن را در جلوی آینه با صدای بلند مانند یک سخنران بازگو کنید حتی می توانید در ذهن خود نیز آن را مرور کنید. شاید این کار برای تان قدری خنده دار به نظر برسد اما باور کنید که می تواند معجزه ای را در بالا بردن اعتماد به نفس تان ایجاد کند.
6 – سپاسگزار باشید
به جای آن که به نداشته ها و نقاط ضعف خود تاکید کنید لیستی از چیزهایی که دارید تهیه کنید و هر روز زمانی را به قدردانی و سپاسگزاری اختصاص دهید. موفقیت های گذشته، مهارت های منحصر به فرد و حرکت های مثبت خود را مرور کنید.
7 – از دیگران تعریف کنید
وقتی ما نسبت به خود احساس مثبت نداریم به توهین و غیبت دیگران می پردازیم. برای تغییر آن باید یاد بگیرید از دیگران تعریف و از شایعه پراکنی در مورد دیگران خودداری کنید. با یافتن بهترین ها در دیگران بهترین ها را در خود می یابید.
برای نوری زاد دانشجو آنیتا کورس بی کنش بردیا حامد و خلاصه واسه همه ی اونایی که برای دردمندا می نویسند چون خودشون دردمندند .
« تو که دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ماست
دل دریارو نوشتی همه دنیا رو نوشتی
دل مارو بنویس
بنویس هرچه که مارو به سر اومد
بدقصه ها گذشت و بدتر اومد
بگو از ما که به زندگی دچاریم ( بگو ازما که به این مذهب دچاریم)
لحظه هارو می کشیم نمی شماریم
بنویس از ما که درحال فراریم
توی این پاییز برگ فکر بهاریم
دل دریارو نوشتی ؟
همه دنیا رو نوشتی؟
دل مارو بنویس
دست من خسته شد از بس که نوشتم ( دست تو خسته شد از بس که نوشتی . می دونم)
پای من خسته شد از بس که دویدم
تو اگر رسیدی ماروهم خبرکن
چرا اونجا که تویی من نرسیدم ؟
تو که از شکنجه زار شب گذشتی
از غبار بی سوار شب گذشتی
تو که عشقو با نگاه تازه دیدی
بادبان به سینه ی دریا کشیدی
تو که دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ی ماست
دل دریا رو نوشتی ؟ همه دنیا رو نوشتی؟
دل مارو بنویس . بنویس.
به نویس از ما که عشقو نشناختیم
حرف خالی زدیم و قافیه باختیم
بگو ازما که تو خونمون غریبیم
لحظه لحظه در فرار و در فریبیم
بگو از ما که به زندگی دچاریم ( بگو از ما که به این فرهنگ دچاریم)
لحظه ها رو می کشیم نمی شماریم
دل دریا رو نوشتی ؟
همه دنیا رو نوشتی؟
دل ما رو بنویس .
بنویس . »
بنویس . بنویس . بنویس
چناب ناظر تچاوز و یا هم بستزی یا محارم در تمام کشورها و رزیمه و چوامع انسانیا بوده و مربوط به یک کشور نیست ولی در چوامع مذهبی بعلت تابو بودن مسایل چنسی بیشتر است.
در تحلیلی امروز خواندم که آقای خامنه ای در جواب درخواست یکی از آیت الله های منتقدش گفته است که ممکن است بمیرد گفته به درک و برای موسوی و کروبی و خانم رهنورد هم همین را گفته البته در سخنرانی های رسمی هم چنین سخنان گهر باری! را از ایشان شنیداه ایم. اگرچه از نظر روانشناسی می دانیم که این اوج ترس یک آدم را نشان می دهد ولی این خبر رسمی نشان می دهد که آب از سرچشمه گل آلود که چه عرض کنم پلشت است و این سرداران فقط بخشی هستند که دیده می شوند. و بعد که آقای نوری زاد بدان که داعش دست پرورده ایران است برای تشدید چنگ شیعه و سنی مگر ایران رهبران طالبان را پناه نداد در حالی که در ظاهر بهم فحش هم می دادند
درود بر شما
تکرار تاریخ اسلام
دو کلمه حرف حساب : یک – موقعیت کشور ما هم بی شباهت به عراق نیست اگر عقلی حاکم باشد باید سریعا یک حکومت ملی تشکیل شود و از دین سیاسی و نکبت فرقه ای فاصله گرفت و روحانیان را از همه عرصه هاجارو کرد به کنار
دو : از آنجایی که داعشی ها بدرستی به تاریخ اسلام واقفند و در حال تکرار آن هستند بطوری که مرز و حریمی برای کشورها قایل نیستند و با وعده غارت و چپاول حلال گروهای کثیری را گرد خود جمع میکنند لذا بیم آن میرود که همانطوری که ملایان مرز اسراییل را سالها است ناامن کردند حرکت داعشی ها به مرز ایران از حمایت و نقشه های پشت پرده اسراییل بهرهمند باشد بنایراین ضمن اینکه باید دست از ماجراجویی در منطقه برداشت به داعشی ها هشدار داد که چنانجه به مرزهای ایران نزدیک شوند طومارشان در هم پیچیده خواهد شد .
يک عذرخواهی به اين سياستمدار شجاع و ژرفانگر بدهکاريم، مسعود نقرهکار
مسعود نقرهکاربرای عذرخواهی از روشنفکر سياسی و سياستمدار نخبه و تيزبينی که جهل ويرانگر و جنون و جنايتپيشگی آيتالله خمينی و “ديکتاتوری نعلين” را پيشبينی و فرياد کرد، هنوز دير نشده است. اعلام عذرخواهی و پوزش به خاطر خطائی که مرتکب شديم هوشياری نسل جوان ميهنمان افزون خواهد کرد، نسلی که به آن مديونيم
تبليغات خبرنامه گويا
advertisement@gooya.com
ویژه خبرنامه گویا
توضيح:از من دعوت شده بود در صدمين سالگشت زاد روز شاپور بختيار
شرکت و سخنرانی کنم، متاسفانه گرفتاری های شغلی سبب شدند اين شانس را از دست بدهم.
اين متن کوتاه در اين گراميداشت خوانده شد.
***
خانم ها، آقايان
صدمين زادروزروشنفکر سياسی وسياستمدارشجاع و ژرفانگر شاپوربختياررا شادباش می گويم ، به همهی شما عزيزان درود می فرستم، سپاس گزار برگزارکنندهگان اين گراميداشت هستم، و به سخنرانان و مهمانان گرانقدر برنامه سلام می کنم.
***
از هنگامی که اعلام شد يکی از ميهمانان دعوت شده به اين “نکوداشت” خواهم بود، چند تنی ازدوستان عزيز و همفکران سابقم من را از شرکت در اين جلسه منع کرده اند، وهشدار داده اند که شرکت در اين جلسه به اين معناست که بنده خودم را خراب خواهم کرد. اجازه می خواهم روی اين نوع نگرانی ها و هشدارها مکث کنم بی آنکه قصد بررسيدن دلائل و يا نشان دادن ريشه های اين دست نگرانی ها و هشدارها را داشته باشم. به اين دوستان و همفکران سابق ، که بی ترديد با نیّت خير، و صميمانه و مهربانانه هشدار و پند داده اند عرض می کنم که نگران” خراب شدن” بنده نباشند چرا که بارها گفتم و نوشتم، و باز تکرار می کنم که من ساليانی پيش خودم را خراب کردم، يعنی ۱۶ دی ماه سال ۱۳۵۷، ازهمان هنگام که در صف آرائی انديشگی ها و منش ها وروش ها ی کشورداری به کسی پشت کردم که خردمندانه و جسورانه با به دست گرفتن مسؤليت اداره ی وطنی طوفان زده سعی داشت مردمان ميهنم به ساحلی رهنمون شوند که آزادی و دموکراسی و سکولاريسم و حقوق بشر چشم انداز زيبا و آرامبخش آن ساحل بود، نه فقط به اوپشت کردم بل که در حد يک ايرانی به سرنگونی دولت اش نيز ياری رساندم. خلاف نظر دوستان و همفکران سابق، من عدم حضور در اين نوع جلسه ها و گريز از بيان خطاها را يکی دو درجه از” خراب کردن” بيشتر می دانم. چنين می پندارم ، که با درک و فهم چرائیِ خراب کردن هايم، وپذيرش لغزش هايم در حوزه ی سياست و فرهنگ گام در راه آباد کردن خود برمی دارم، و برداشته ام.
***
دی ماه سال ۱۳۵۷ به عنوان افسرِپزشک وظيفه پايگاه شکاری بندرعباس در درمانگاه اين پايگاه طبابت می کردم. به قول دوست گرانمايه ام، که سرگرد خلبان بود و حکومت اسلامی تيرباران اش کرد، ” فانتوم شوری” بودم که اگررخصت می يافتم پادگان را زير و رو وبدل به پايگاه چريک های فدائی خلق می کردم. همان دی ماه اين دوست، درباره برنامه های نخست وزير، شاپوربختيار برايم گفت. او جانانه و بی کم ترين ترديد براين باور بود که بختيار کشوررا به سوی آزادی و ترقی و عدالت و استقلال خواهد برد. ومی خواست من نيزاز بختيارحمايت کنم، من اما پوزخندی متفرعنانه به اين جان شرزه ای که برسر وفاداری هوشمندانهاش به برنامه های بختيار جان داد، تحويل دادم. اين پوزخند زمانی پاسخ آن عزيز شد که من نه سخنان بختياررا گوش کرده بودم و نه می دانستم برنامهاش برای کشورداری چيست، ونه به دقت در باره نظرات و کارهای اش خوانده بودم، با اين حال به دليل آلودگی به گرايشی احساسی و انگاره ی فکری و سياسی جزم گرايانه و يک جانبه نگرانه، شک نداشتم که ” بختيار، نوکر بی اختيار است”، نماينده سرمايه داران و زمينداران بزرگ است، عامل امپرياليسم جهانی به سرکردگی امپرياليسم امريکا و سگ های زنجيریاش است، و امريکا و سگ های زنجيریاش به او وظيفه داده اند با تلاش های مزورانه رژيم شاه و بساط ديکتاتوری اش را نجات بدهد و…. اباطيلی ديگرازاين دست. هنوز بعد ۳۶ سال نفهميدم اين حد ساده لوحی آنهم ازسوی مثلا” پزشک تحصيلکرده ای که دست به قلم و سردر کتاب داشت، درتهران سهامداريک کتابفروشی و انتشاراتی و پای ثابت بساط بحث ها ی سياسی و ادبی با اهالی شناخته شده قلم و سياست بود، و مشتی تجربيات ريز و درشت ِ سياسی و فرهنگی ديگريدک می کشيد را چگونه می توان باورکرد، و يا توضيح داد؟. البته واضح و مبرهن است که گناه اين سطحی نگری ها گناهی تاريخی نيز بود و تا حدودی به نقش وعملکرد نهاد پادشاهی و نهاد مذهب، دو تولّيد کننده ی اصلیِ استبداد و اختناق و محروميت های مختلف سياسی و اجتماعی و فرهنگی ربط پيدا می کرد، ويا ناتوانی سياسی و فرهنگی دردرک وفهم مفاهيمی چون آزادی و دموکراسی و عدالت و حقوق بشر و مدنيت، و التقاط اين مفاهيم با مفاهيم ارتجاعی – اسلامی، ويا نقش و سهم بيگانگان و يورش های آشکار و پنهان شان، و انديشگی ها ی نا کارآمد و نا همخوانِ وارداتی با شرايط ميهنمان. آری، می توان بيش از اينها شمردو با تشبث به چندين عامل و دليل واقعی و غيرواقعی ديگر شانه از زيربارِ مسؤليت فردیِ اين کم دانیِ نزديک به نادانی خالی کرد، اما در خلوت خويش با وجدان سياسی و اخلاقی خود چه بايد کرد؟
***
آن هنگام به ندای دموکراسی و سکولاريسم و حقوق بشر، گيرم دموکراسی و سکولاريسم و حقوق بشری نيم بند و پراشکال، گوش ندادن، به سوسيال دموکراسی آنهم درآن شرايط سرشار از جنون و جهل نه گفتن، راه برای آری گفتن به ارتجاع و واپسماندگی ای عفونت زا هموار کرد، و سبب شد روی به سوی اسلامی آزادی ستيز وآزاده کُش و نوعی چپ دريوزه و “سرشار از تهی” و بيگانه با مظاهر تمدن و شهروندی و مدنيت آورده شود، سبب شدتا به سياست و برنامه ای طاعونی تمکين شود که به قول شاپور بختياراگر برای فهميدن اش به متون پايهای آن مراجعه می شد پشت آدم می لرزيد. آن روزها اگرهشدارهای بختيار درباره ” ديکتاتوری نعلين” وسبعيت آخوند ومذهب اش در قدرت جدی گرفته می شد وفرياد های او زير گرد وغبارهيجان زدگی و شور بی شعور مدفون نمی شد، شايد جامعه ما مسير ديگری می پيمود، فرياد هائی که صدای تاريخ بيداری ما بود:
” … هيچکس نمیداند جمهوری اسلامی خمينی چيست و اگر کسی به متون گذشته ی مورد اتکای او مراجعه کند پشتش به لرزه درمیآيد. خمينی نه تعدد گروههای سياسی را میپذيرد نه دموکراسی را. میخواهد روحانيت “قانون الهی” را اجرا کند، همه چيز اينجا شروع میشود و اينجا تمام میشود…”
و به درستی پيش بينی کرده بود اين سياستمدار نخبه و کاردان که ويژگی های يک روشنفکر سياسی خردباور، آينده نگر، گفتمان ساز، لائيک و پايبند به آزاد انديشی و آزادی خواهی و حقوق بشررا به روشنی بازمی تاباند، آری همه چيزاز” قانون الهی” شروع شد، و هنوزتمام نشده است، قانونی که سايه شوم اش با مجريان هراسناک اش به هيبت بختک جهل و جنون و جنايت آخونديسم و خمينيسم برسرمردمان سرزمينمان آوار است.
***
بی انصافی هائی ظالمانه و تاريک انديشانه پاسخ امثال من به رهبر سياسی هوشمندی بود که می خواست ما را به روشنائی ببرد ، بی انصافی به تلاش های جسورانه ی روشنفکر سياسی ای که مرگ نتوانست و نمی تواند دست به نقش بی مانند او درجنبش دموکراتيک و آزاديخواهانه ميهنمان ببَرد. گوش کنيد به صدای اين ” مرغ طوفان”:
“….. آنچه مرا بيش از خطر روزمره مرگ ، زجر می داد علم بر اين بود که عده ای هنوز دچار اوهام خويشند چنانکه گاليله گفته است:” برای اينکه زمين کار خود را بکند، وقت لازم است ولی در اين فاصله چه خسارت ها که به بار نخواهد آمد” کسانی که مرا در تنگنا گذاشته بودند تصور می کردند من اهريمنی هستم و اين امام است که از ايران بهشتی خواهد ساخت. بعد فهميدند که اين شخص، موجودی جاه طلب و خبيث و آدم کشی حرفه ای است. کاش اين واقعيت را زودتر در می يافتند. من می کوشيدم به سمت روشنايی بروم، در حاليکه ايران به قعر ظلمت فرو می رفت ، می خواستم در جهت نظم و قانون قدم بردارم ، در حاليکه هرج و مرج بر ملک مسلط می شد . من خلاف جريان شنا می کردم : موقعيتی مشکل و کاری سخت خسته کننده …”
“….وقتی آقای خمينی و آخوندها مرا جاه طلب معرفی ميکنند بايد بگويم که من با تحصيلات و سوابق زندگی و مبارزاتم برای چنين مشاغلی تربيت شده بودم. ولی آنهائيکه در مدرسه فيضيه راجع به مطهرات و کثافات و نجاسات آن مهملات را نوشته اند، بنظر من آنها جاه طلب هستند که خود را بصورت خليفه اسلام و دارای نظريه راجع به تمام مسائل علمی، فنی، فلسفی، اقتصادی و حقوقی ميدانند. وظيفه يک مرد وطن دوست اينست که به مملکتش خدمت بکند. يک روحانی، همانطور که همانوقت گفتم، همه کار در ايران ميکرد جز وظيفه خودش که روحانيت بود. آخوندها راجع به جاه طلبی بهتر است صحبت نکنند. هم خمينی و هم من زنده مانديم تا مردم بفهمند جاه طلب مابين من و او کداميک بوده ايم و بفهمند که چگونه گناه بزرگ من آگاهی و حسن تشخيصی بوده که دقيقا ً از روحيه آخوند بطور اعم، و آقای خمينی و اطرافيانش بطور اخص پيدا کرده بودم و شهامت گفتنش را هم، در يک شرايطی که ديگران اين شهامت را نداشتند، داشتم….”
***
صادقانه و صميمانه بگويم که اين همه اما به معنای اين نيستند که حتی با نگاه امروزينم و شناخت دقيق ديدگاه های شاپور بختيار با هرآنچه اين بزرگوار می گفت و می کرد، توافق دارم. نه، برداشت شاپوربختيار ازمقوله ی عدالت، برخورد او با جنبش چپ، نگاه او به نظام پادشاهی و سلطنت گرهگاه هائی هستند که با برداشت و نگاه و ديدگاه های سياسی و اجتماعی ای که بربنای شان رفتار می کنم، تفاوت دارند. اما اين اختلاف نظرها سبب نمی شوند تا از بستربيماریِ مزمن و ديردرمان شدنی ی فرقه گرائی، خود حق پنداری و منزه طلبی برواقعيتی به شکوه و عظمت شاپور بختيار چشم بندم.
***
به گمان من پس از گذشت۳۶ سال، شاپوربختيارهنوزازسوی اردوها و نيروهای سياسی چپ، ميانه و راست ، حتی ازسوی برخی ياران او که با پشت کردن به او سقوط دولت اش تسريع کردند پرسشی بی پاسخ مانده است. اين پاسخ ندادن و سکوت نمی تواند و نمی بايد ادامه پيدا کند، وجدان تاريخی و سياسی، و وظيفه ی شهروندی و روشنفکری امان نخواهند داد.
من بر اين باورم که گام نخست اين است که عليرغم گذری ۳۶ ساله از ۱۶ دی ماه سال ۱۳۵۷، هنوزاما برای عذرخواهی از روشنفکرسياسی و سياستمداری نخبه و تيزبين که جهل ويرانگر و جنون و جنايت پيشگیِ آيت الله خمينی و ” ديکتاتوری نعلين” را پيش بينی و فرياد کرد و جايگزينی مدنی و دموکراتيک پيشنهاد و در دستور کارش قرار داد، دير نشده است. اعلام عذرخواهی و پوزش به خاطر خطائی که مرتکب شديم هوشياری نسل جوان ميهنمان افزون خواهد کرد، نسلی که به آن نيز مديونيم. من البته اين کار را از خودم شروع کردم.
آقای نقره کار در دیماه ١٣٥٧ تنها نبود. خوب بخاطر دارم شبی را که برادرلیبرال, چپ اندیش و امریکا تحصیل کرده ام با شوق و شعف شکست بختیار و پیروزی خمینی را پیش بینی میکرد و مژده فرارسیدن آزادی را میداد. دایی پیر و پیشنماز زاده ما که یک نوبت نمازش ترک نمیشد با نگاهی پر از ترحم گفت “آقا جان شما هنوز ملاجماعت را نشناختی. روزی خواهد رسید که به ساده لوحی امروزتان خنده که نه, گریه کنید و افسوس این روزها را بخورید !”
ريشه ها ١٣٢(قسمت ١٣١ ذيل پست قبلى )
دنباله تأملات در ماجراى كيخسرو
٣٢-مرگ انديشى كيخسرو
شاهنامه منابعى دارد ؛هم از متون پهلوى و اوستايي ،هم از خداي نامه و هم از روايات شفاهى مردم خراسان . فردوسى خود در سرآغاز كتاب در باره فراهم آوردن شاهنامه به پروژه سپهسالار خراسانى ابو منصور محمد بن عبدالرزاق اشاره كرده است .در اين باره من نظرى از خود ندارم و اساسا در نسخه شناسى و منبع شناسى شاهنامه در برابر خبرگانى از قديم تا جديد از جمله محمد على فروغى و مجتبى مينوى و پورداوود و شاهرخ مسكوب و مهرداد بهار و اسلامى ندوشن و زرين كوب و ژول مول و كريستن سن و تئودور نولدكه جز إموختن كارى از من ساخته نيست .قبلا به برخى از اين آموخته ها اشاره شد و اكنون از جهتى ديگر نتيجه اين آموخته ها را در مى نگرم .بجز نولدكه اكثر شاهنامه پژوهان در دو چيز متفقند :يك:الحاقيات . شروين وكيلى در مقاله دين فردوسى ابياتى را كه در آنها گرايشى اسلامى عنوان مى شود يا الحاقى يا مصلحتى مى داند .مهم ترين استدلال وى آن است كه يك شاعر مسلمان نمى تواند قريب شصت هزار بيت بنويسد و صرفا يك با از واژه الله بهره گيرد و بارها خدا را با نام هايي چون يزدان ،ايزد ،دادار بنامد حتى وقتى كه شاعر در مقام راوى سخن مى گويد نه از زبان قهرمانانش .افزون بر اين دو گانه كافر و مؤمن و به طور كلى واژه نامه و ادبيات اسلامى به طور چشمگيرى در اين اثر حجيم غايب باشد .وى البته دليل هاى ديگرى هم آورده است كه خواننده مى تواند با خواندن مقاله آنها را دنبال كند .برخى نيز فردوسى را شيعه زيدى و اسماعيلى خوانده اند و برخى مذهب هاى ديگرى را به حكيم توس نسبت داده اند .چند بار من در اين نوشته رسانده ام كه تفتيش مذهب فردوسى كه هفت كفن پوسانده است كارى عبث است مگر اهل مذهبى از سر تعصب اصرار ورزنده كه اين حماسه سراى بزرگ را از آن خود كنند .همچنانكه گاه بر سر ترك و فارس بودن مولوى دعوا مى كنند ؛آن هم كسانى كه اكثرشان مثنوى را نخوانده اند .پس اينجا چرا اين بحث را پيش كشيدم ؟زيرا مذهب فردوسى خود اصالتا اهميتى ندارد اما در مقام وسيله اى براى تشخيص الحاقيات به كار مى آيد .براى مثال در اواخر شاهنامه فردوسى نامه نگارى ميان رستم فرخزاد و سعد وقاص را بدون دخالت تعيين كننده راوى گزارش مى كند .وى رستم را نيكخواه مى خواند و سعد را گرانمايه مرد ./جهان پهلوان رستم نيكخواه …..چو بشنيد سعد آن گرانمايه مرد / فردوسى در نامه سعد براى نخستين بار دين نوى را معرفى مى كند كه اساسش وعد و وعيد حورى بهشتى و قطران جهنمى و سرماي زمهريرى است .اما از سوى ديگر نامه رستم فرخزاد نيز سراسر افتخار به شكوه تاج شاهى و گنجينه ها و پيلان و كر و فر است .راوى سعد را جوينده جنگ نشان مى دهد و كسى كه خطاب به ايرانيان در واقع مى گويد يا دين نو يا جنگ .رستم در برابر چنين خواستى ايستادگى مى كند و طرف مقابل را بى خرد و بى شرم مى خواند .
شما را به چشم اندرون شرم نيست
ز راه خرد مهر و آزرم نيست
سعد پاسخ مى دهد كههمه اين جشن و سرور و باغ و ايوان و كاخ شما به يك تار موى حورى بهشتى نمى ارزد .
همه تخت و گاه و همه جشن و سور
نه خرم به ديدار يك موى حور
مى نمايد كه اين جنگ تقابل دنيا و آخرت است .اما چون نيك بنگرد آخرت سعد هم دنيوى است .دنيايي پر از حور و شير و عسل و تن آسانى .اين آخرن هيچ شباهتى به مينوى كيخسرو ندارد ،چه اگر اين بود مسئله بدن كيخسرو اين همه ما را به درد سر نمى انداخت .مينو و مينوتن و من و منش همه در لفظ و معنا از جنس انديشه اند .سعد به هيچ وجه به زبان ابن سينا و خواجه عبدالله و زمخشرى و شيخ اشراق از آخرت سخن نمى گويد .فردوسى اگر مى خواست مى توانست جنت اسلامى را بهتر از اين نشان دهد چرا كه در جاهاى بسيارى از يك راوى خنثا به يك همدرد يا مخالف خوان تغيير كرده است .بنابر اين فردوسى به هيچ وجه نمى تواند اين خنثا بودن را براى پايبندى به رئاليسم فتوگرافيك يا ناتوراليسم متمركز بر برشى از واقعيت يا اين گونه سبك هاى هنرى كه در زمان او اصلا وجود نداشته اند در پيش گرفته باشد .او در زمانه اوج حكمت مشاء و جنبش عرفان اوليه مى زيست .بى خبرى او از ايرانيانى كه مفاهيم قرآنى را به اعلا درجات معنوى رفعت مى دادند ،بسى بعيد است .اين تصوير آخرت جسمانى تر از دنيا در حد همان چيزى است كه ابن سينا در رساله اضحويه مى گويد :تمثيل جسمانى چيزى بوده كه عرب شتر سوار فراتر از آن نمى فهميده و اكنون فردوسى به هيچ وجه مايل نيست آخرت روحانى ابن سينا را بر دهان سعد بگذارد .
به تازى يكى نامه پاسخ نوشت
پديدار كرد اندر او خوب و زشت
ز جنى سخن گفت و از آدمى
ز گفتار پيغمبر هاشمى
خوب در اينجا يعنى :زيبا .زشت و زيباى سعد همان وعد و وعيد براى مؤمن و كافر است البته يك زشتى نيز در نامه رستم نهفته است كه فردوسى تلاشى براى زيباسازى آن نمى كند :فخر فرخزاد به قدرت محض .اين را داشته باشيد تا در ماجراى كيخسرو به آن برگرديم .اگر از بخش غير داستانى آخر كه ابياتى در باب تاريخ انجام شاهنامه است بگذريم پايان شاهنامه اين است :
كنون زين سپس دور عمر بود
چو دين آورد تخت منبر بود
كه با توجه به صحنه تراژيك فبلى اش نمى تواند پايان خوشى باشد و اين برخلاف آن مثل مشهور است .اكنون تصور كنيد كه با اين خنثا بودنى كه كمى هم با افسوس بر عاقبت ايرانيان همراه است ،به ناگهان دو بيت همچون دو ساز ناهمساز خود را به آخر شاهنامه تحميل كنند :
هزاران درود و هزاران ثنا
ز ما آفرين باد بر مصطفى
و بر اهل بيتش هم ايدون چنين
همى آفرين خوانم از بهر دين
دو بيتى كه ب از نظر ادبى نيز سست و حتى داراى اشكال است .چطور ممكن است شاعرى كه كتابش را با اين ابيات پايان برده پس از مرگ مقام روحانى توس به اتهام گبر بودن با دفن او در گورستان مسلمانان مخالفت كند .آيا ممكن نيست چيزى شبيه چماقداران و سايت هاى دروغ پراكن امروزى در آن زمان هم پس از دفن فردوسى در باغ خانه اش با خطى خرچنگ قورباغه اى اين دو بيت را در جا به آخر شاهنام افزوده باشند ؟پرسش را مفتوح مى گذارم و صرفا بر اين احتمال تأكيد مى كنم كه باورمندى به الحاقيات شاهنامه صرفا به بعد از انقلاب منحصر نمى شود تا بى درنگ بگوييم كه اين نظر ناشى از اسلام ستيزى بوده است .
اكنون برمى گرديم به تأملاتى كه فارغ از اين دعواها هدفش دريافت مؤلفه هاى كلى حكمت فردوسى از ديدى تحليلى -تأليفى است .كشف اين حكمت از خود متن شاهنامه و همتافت يا متن بزرگ ترى كه شاهنامه در آن زاده و باليده شده است ،خود به خود دعوا بر سر الحاقيات را نيز منتفى مى كند .اما هنوز اين ايراد در حد مستوفا رفع نشده كه از كجا معلوم كه فردوسى در گزارش نامه نگارى رستم و سعد نخواسته است بى طرف باشد .پس:دو : دومين اتفاق نظر تقريبى منبع پژوهان شاهنامه اين است كه شاهنامه يك منبع نداشته و افزون بر اين فردوسى در عين كوشش براى حفظ امانت كاستى ها و افزوده هايي نيز دارد .به بيانى ديگر فردوسى صرفا براى تفنن سى سال از عمرش را صرف نكرده تا يك متن منثور را منظوم كند و خودش هم روشن و سر راست اين را گفته است .ديناميسم و جان شاهنامه رستم همنام رستم فرخزاد و نيز يك سردار اشكانى است كه خود و خانواده اش آفريده فردوسى است .برعكس كيخسرو و اسفنديار و گشتاسب شخصيت هاى مقدسى در متون زرتشتى بوده اند كه فردوسى تا حد زيادى از قداست آنها كاسته است . مكاتبه رستم فرخزاد و سعد وقاص ،ناپديد شدن كيخسرو ،و ماجراى مزدك از بخش هاى شاخصى هستند كه فردوسى در گزارش آنها كم ترين دخالتى كرده است .البته منظورم دخالت از نظر داورى خود راوى است ورنه كيخسرو شاهنامه با كيخسرو زرتشتى تفاو ت دارد .اين موارد هر سه با امور مقدس حساسيت برانگيز سر و كار دارند .گزارش فردوسى در هر سه مورد در باره باور خود او خاموش است .پس شايد بتوان نتيجه گرفت كه فردوسى تنها براى آنكه خيلى از كيخسرو متون مقدس دور نشود اين ماجرا را نقل كرده است بى آنكه سخنى از بازگشت آخر الزمانى كيخسرو كند
اما همه هنر فردوسى در بهره بردارى از ماجرا براى بيان حكمت خويش است
بنام خدا
دوست عزیز جناب کورس
تاملاتی در نوشته خوب این نوبت شما وجود دارد که مطرح می کنم:
1- بتوصیه شما من نوشته آقای شروین وکیلی را دانلود و در نوبت مطالعه قرار داده ام ،البته هنوز فرصت نکرده ام ،بیاد دارم در نوبتی ابراز داشتید که در برابر ادله ایشان در استدلال بر مسلمان نبودن فردوسی تاکنون چیزی بنظر مبارکتان نرسیده است ،البته در اینجا به یکی از ادله آن مقاله اشاره کردید که بتلقی شما مهمترین آن ادله است ،که البته من برخلاف شما آنرا سست یافتم ،الفاظ حکایت شما از استدلال شروین چنین است:
“” شروين وكيلى در مقاله دين فردوسى ابياتى را كه در آنها گرايشى اسلامى عنوان مى شود يا الحاقى يا مصلحتى مى داند .مهم ترين استدلال وى آن است كه يك شاعر مسلمان نمى تواند قريب شصت هزار بيت بنويسد و صرفا يك با از واژه الله بهره گيرد و بارها خدا را با نام هايي چون يزدان ،ايزد ،دادار بنامد حتى وقتى كه شاعر در مقام راوى سخن مى گويد نه از زبان قهرمانانش .افزون بر اين دو گانه كافر و مؤمن و به طور كلى واژه نامه و ادبيات اسلامى به طور چشمگيرى در اين اثر حجيم غايب باشد””.
زیرا :
1- می دانید که مساله ادعای الحاق و الصاق در مورد مکتوبات ،مساله آسانی است ،و اصل عدم زیادتی و نقیصه در مورد منقولات و مکتوبات از اصول عقلائی کاربردی و غیر قابل اجتناب است ،مگر آنکه زیاده یا نقیصه اثبات و احراز شود ،این بحث فی نفسه متقوم به جمع آوری و اصطیاد همه نسخ موجود در سرتاسر جهان اعم از قدیمیترین نسخ تا نزدیکترین آنها به عصر ما ،و بدنبال آن مقایسه و تصحیح آنها که همه اموری تخصصی و کارشناسی است و از عهده بنده و شما و آقای شروین خارج است.
بنابر این آقای شروین پیش از اجتهاد و تمسک به محتوها و استحسانات داخلی باید ارزیابی نسخ را سررشته تحقیق خویش قرار داده باشد ،فی المثل اگر به نسخه نویس قدیمی خود فردوسی یا یکی از نزدیکان او دست یافتیم و وجود ابیاتی که ناخوشایند جناب شروین است احراز شد ،دیگر تمسک به استحسانات اعتباری و شواهد متعارض و متضارب ،خروج از اصل عقلائی عدم الزیاده و النقیصه و اسلوب تحقیق و کتاب شناسی است.
2- در مورد توجیه به “مصلحتی” بودن ابیاتی که حاکی از ارادت فردوسی به” پیامبر اسلام” و “اهلبیت او” و “حیدر” و غیرو است ،نیز باید دانست که مصلحت یا تقیه زمینه های مختلفی را می طلبد که قابل انطباق بر زمان و مکانی که فردوسی در آن می زیسته است نیست ،و من در نوبتی در باب شرائط تحقق تقیه مطالبی را خدمتتان عرض کردم.فی المثل وقتی فردوسی معاصر سلطان محمود غزنوی متعصب و متصلب بر مذهب اهل سنت و دشمن معاند شیعه امامیه است ،توجیه وجود ابیاتی در مدح خلفاء بعنوان تقیه از سلطان محمد قابل قبول است ،اما توجیه وجود ابیاتی در مدح محمد و آل او و اشاره به یکی از احادیث مهم و بنیادی شیعه (حدیث سفینه) به عنوان تقیه از سنی متعصبی چون سلطان محمود غیر قابل قبول است ،بلکه این عین مخاطره و بخطر انداختن جان است که خلاف فلسفه تقیه است.
3-اما کبرای دیگر استدلال تحت این عنوان :
“”يك شاعر مسلمان نمى تواند قريب شصت هزار بيت بنويسد و صرفا يك با از واژه الله بهره گيرد و بارها خدا را با نام هايي چون يزدان ،ايزد ،دادار بنامد حتى وقتى كه شاعر در مقام راوى سخن مى گويد نه از زبان قهرمانانش””.
نیز ناصواب است ،زیرا قطع نظر از مطالبی که در باب “الحاق و الصاق” عرض شد، مشتمل بر پارادوکس وجود همان یکبار کلمه “الله” است ،جناب شروین باید بتواند همان یک مورد استعمال کلمه الله را توجیه کند ،تا چه رسد به اینکه در کبرای استدلال خود اذعان به استعمال این کلمه کند! ،مگر اینکه باز در اینجا باز به ریسمان سست “الحاق و الصاق” تمسک کند! و هو کما تری!
علاوه اینکه جناب شروین توجه به مساله “ترادف” الله و “خدا” و “یزدان” و ایزد” و “دادار” ندارند؟! چیزی که خود ایشان در عبارت حاکیه شما از ایشان به آن اذعان کرده است ،آنجا که ایشان- بنقل شما- گفته است “” بارها خدا را با نام هايي چون يزدان ،ايزد ،دادار بنامد””.
که بوضوح اذعان کرده است که فردوسی یکتاپرست (این تعبیر از شما بود) از خدا به تعبیرات مختلف تعبیر کرده است ،که بنظر من مطلب درست و مهمی است ،زیرا تفنن در تعبیر یکی از شاخصه ها و پیرایه های ادبی مهم خصوصا در فضاهای شعری است و خصوصا اینکه فاعل آن بزرگ ادیب حماسه سرائی چون فردوسی باشد.
بنابر این مکرر نبودن کلمه “الله” که در ابتدای کتاب هم به آن تبرک شده است ،هیچ گونه دلالتی بر “نامسلمانی” فردوسی ندارد ،و من متعجبم که بتعبیر شما چطور مهمترین دلیل آن مقاله چنین دلیل سست و بی پایه ای بوده است.
4-و اما این بخش عبارت منقوله جنابعالی که :””.افزون بر اين دو گانه كافر و مؤمن و به طور كلى واژه نامه و ادبيات اسلامى به طور چشمگيرى در اين اثر حجيم غايب باشد””.
که علی الظاهر دلیل دیگری است نیز ،دلیل سستی است ،چه اینکه دو گانه کفر و ایمان موضوع ابحاث منعکس شده در شاهنامه نیست،جناب شروین توجه نکرده اند که حکمت عملی منعکس شده در شاهنامه حول و پر شاهان و پهلوانان و شخصیت های اساطیری و سمبولیک است ،و نه دو گانه کفر و ایمان،مگر شاهنامه کتابی کلامی است که بحث از اصول عقاید در آن سکه رایج باشد،البته باید خود این ادعای ایشان نیز بنحو صغروی در شاهنامه مورد بررسی قرار گیرد ،و ممکن است برخی تعبیرات دور یا نزدیک حاکی از چنین دو گانه های باشد ،مثل آن مورد “بیدین” خواندن مزدک (مزدک اینجا را نگفتم ،مزدک داخل شاهنامه را گفتم! این البته مزاحی بود با مزدک معاصر علیه السلام در این سایت!) در برخی ابیات که مورد استعجاب و استفهام و بحث بین شما و جناب بیکنش بود.
در هر حال بنظرم قطع نظر از بحث صغروی ادعای ایشان مبنی بر نبودن دوگانه کفر و ایمان، جناب شروین باید تاملی در مساله موضوع کتاب می کردند،که کتاب شاهنامه کتاب حماسه و شخصیتهای حماسی است و لزوما مسلمان بودن یک نویسنده ملازم با انعکاس همه عناوین اسلامی در یک کتاب نیست ،مثل اینکه متوقع باشیم که جابر بن حیان که از پیشگامان مسلمان علم شیمی بوده است ،لازم باشد حتما در کتابی که در موضوع شیمی و فعل و انفعالات عناصر نوشته است ،دوگانه کفر و ایمان و این مفاهیم را مطرح کند.
البته مطالب قابل مناقشه دیگری در نوشته جنابعالی بود که متعاقبا بعرض خواهد رسید.
پایدار باشید
با پوزش از جناب کورس بخاطر وقفه ای که پیش آمد بلحاظ تقارن با صرف افطار،پیش از ادامه بحث اشاره کنم که در عبارت “”می دانید که مساله ادعای الحاق و الصاق در مورد مکتوبات ،مساله آسانی است””،کلمه است سهو بوده است و کلمه “نیست” مراد من بوده است.
2- نکته قابل نقد دیگری که در کامنت شما وجود دارد این جمله است که فرمودید :
“”چند بار من در اين نوشته رسانده ام كه تفتيش مذهب فردوسى كه هفت كفن پوسانده است كارى عبث است مگر اهل مذهبى از سر تعصب اصرار ورزنده كه اين حماسه سراى بزرگ را از آن خود كنند .همچنانكه گاه بر سر ترك و فارس بودن مولوى دعوا مى كنند ؛آن هم كسانى كه اكثرشان مثنوى را نخوانده اند .پس اينجا چرا اين بحث را پيش كشيدم ؟زيرا مذهب فردوسى خود اصالتا اهميتى ندارد اما در مقام وسيله اى براى تشخيص الحاقيات به كار مى آيد”””.
جناب کورس من از شما در شگفتم که این مطلب را که دین یا مذهب فردوسی برای شما اهمیتی ندارد مستمرا تکرار میکنید ،و در عین حال با مدد گیری از ادعای “الحاق یا الصاق” بدنبال اثبات استنتاج این هستید که فردوسی یکتاپرست و در عین حال نامسلمان بوده است ،خوب اگر این بحث مهم نیست پس چرا مطرح می شود و چرا بحث از “الحاق” و “مصلحت و تقیه” دائما القاء می شود؟!
من نیز می گویم ثمره عملی بر چنین بحثی مترتب نیست ،مگر آن مواردی که در بحث با تاویل بی اساس جناب بیکنش پیش آمد ،که در آن موارد قهرا احراز اسلام یا کفر و احراز تدین یا عدم تدین فردوسی می تواند در اسناد “تقابل دین و آزادی” با تاویل رستم و اسفندیار نقش داشته باشد ،بنابر این یا باید ملتزم باشید به اینکه اصلا چنین بحثی مطرح نشود ،یا اگر طرح آن مفید فائده است باید به نظر مقابل نیز توجه کرد که چه دلایلی را مطرح می کند ،بنظرم این پارادوکسی است که در این نحوه بحث شما وجود دارد.در واقع یکی از راههای احراز یا عدم احراز نوع دیانت فردوسی مساله الحاقیات است که بحث خاص خودش را دارد ،نه چنانکه شما بعکس گفته اید که مذهب فردوسی ملاک تشخیص الحاقیات است! عنایت فرمودید؟در واقع این نحوه استدلال مبتلا به دور است ،زیرا دقیقا نظر مخالف که میگوید فردوسی به اقتضاء زمان و مکان زیست خود طبیعتا مسلمان بوده است ،متکی بر همین مواردی است که شما آنرا می خواهید الحاقی بخوانید!یعنی الحاقی بودن آن ابیات متوقف بر نامسلمان بودن است بتلقی شما،و مسلمان بودن متوقف بر الحاقی نبودن ابیات است! و این در واقع نوعی مصادره به مطلوب است.
3- اینکه بدنبال بحث از محتوای نامه بین رستم فرخزاد و سعد بن ابی وقاص به این گزاره رسیدید که :
“”بى خبرى او از ايرانيانى كه مفاهيم قرآنى را به اعلا درجات معنوى رفعت مى دادند ،بسى بعيد است””.
بنظرم استدلال عقیم و نامرتبطی بود ،زیرا :
اولا: چنانکه قبلا عرض شد محتوای کتاب و شعر حماسی شاهنامه مباحث کلامی و قرآنی و کلید واژه های دینی نبوده است،و موضوع ابیات شاهنامه مضامین حماسی با بکار گیری کاراکتر های حقیقی یا مجازی ،یا بتعبیری حقیقی و اختراعی است،بنابر این نبود آن مفاهیم قرآنی حاکی از مطلوب مورد نظر شما نیست.
ثانیا:طبیعتا موضوع نامه بین رستم فرخزاد و سعد نیز مسائل سیاسی و نزاع فیما بین است ،بنابر این توقع بحث از مبدا و معاد یا معاد جسمانی و روحانی و این قبیل مفاهیم توقعی ناصواب است.
4- در فرازی دیگر در استبعاد و استنکار دوبیتی های آخر شاهنامه که حاکی از احترام به مصطفی است چنین فرموده اید :
“”.چطور ممكن است شاعرى كه كتابش را با اين ابيات پايان برده پس از مرگ مقام روحانى توس به اتهام گبر بودن با دفن او در گورستان مسلمانان مخالفت كند .آيا ممكن نيست چيزى شبيه چماقداران و سايت هاى دروغ پراكن امروزى در آن زمان هم پس از دفن فردوسى در باغ خانه اش با خطى خرچنگ قورباغه اى اين دو بيت را در جا به آخر شاهنام افزوده باشند “”.
این استبعاد نیز نابجاست زیرا خود شما شواهد تاریخی زیادی از اتهامات و تکفیرها ی متوجه بزرگان علم و ادب را در ذهن دارید،مگر ملاصدرای عابد و زاهد عارف را علمای ظاهر و متقشفین تکفیر و تفسیق نکردند؟ یا منصور حلاج و سهروردی و……را؟
پس صرف عدم دفن فردوسی در قبرستان عمومی دلیل بر عدم اسلام او نبوده است .
اینکه فرمودید چرا ممکن نباشد که اراذلی این ابیاتی را الحاق کرده باشند؟ ،پاسخ این است که چنانکه عرض شد قاعده “اصاله عدم الزیاده و النقصان و عدم الحاق” که مقبول عقلاء است محکم و نافذ است مگر اثبات خلاف شود ،یعنی بر حسب بحث و کنکاش در نسخ قدیمه و قرائن حالیه و مقامیه دیگر، زیادتی یا نقیصه اثبات و احراز شود ،و اگر ملتزم به این اصل ادبی و عقلائی نباشیم بنظرم در باب مکتوبات و کلکسیونهای علمی سنگ روی سنگ بند نخواهد شد.
علاوه اینکه من می گویم خوب اگر آن اراذل اینگونه تسلطی بر دست بردن در متن شاهنامه داشته اند ،خوب چرا اصل شاهنامه را از بین نبردند؟!
علاوه اینکه غرض آنها از الحاق مگر این نبوده است که وانمود کنند فردوسی مسلمان بوده است،خوب اگر چنین ادعایی داشتند چرا بقول شما از دفن او در قبرستان عمومی جلوگیری کردند؟!
با سپاس و احترام
درود بر شما
١- جناب مرتضى :اگر در فضاى عمومى كسى به من حتى ناسزاى بد گويد آن قدر به من برنمى خورد كه با پيش كشيدن سندروم توهين يا فرق نقد و ناسزا يا التزام به نقد سازنده و از اين دهان بند هايي كه آغازگرسانسور نقد مؤدبانه و سازنده و سياه و سفيد نما هم مى شوند به او پاسخ دهم .پس قبلا عرض كنم آنچه مى گويم به گله و رنجش شخصى برنمى گردد .شما كه فردى روحانى و قابلداحترام و بسيار در كار خود استاديد در برابر دليل هاى ديگرى دليل هاى خودتان را عرضه كنيد و دليل هاى طرف مقابل -حالا من يا هركسى -را سست و بيجا و تعجب انگيز نخوانيد .چرا ؟يك:چون يك در هزار ممكن است اشتباه كنيد و اين احتمال باشد كه طرف مقالبل بر عكس سستى دليل هاى شما را اثبات كند .دو-با ابراز چنين صفاتى به رغم آنكه حتى انتظار داريد كه نقد ادبى هم تابع منطق قياسى باشد احساسات خود را دخالت داده ايد .بى غرضى خود را در معرض ترديد قرار مى دهيد .يا مثل آقاى مزدك بى شيله و پيله هر چه در دل داريد بيرون بريزيد -كه صد جان فداى آنكه دلش با زبان يكى است -يا مثل ابن سينا در دستى منطق ارسطو و در دستى احكام الهياتى بگيريد و با آن اين را اثبات كنيد .بدون آنكه تمايلات و اساسا دل خود را مسدع برهان آورى كنيد
٢-من كجا ادعاى نسخه شناسى و منبع شناسى كرده ام ؟من دريافت خود را از اين متتبعان از ذكاءالملك فروغى تا مينوى تا زرين كوب و اسلامى ندوشن و ژول مول و كريستن سن و تئودور نولدكه و ديگران را اين طور خلاصه كرده ام كه به جز نولدكه تا جايي كه من مى دانم همه بر احتمال الحاقيات اجماع و برخى يقين دارند و اين به خود فردوسى قسم ربطى به اسلام ستيزى بعد انقلاب ندارد .
٣-با احاله به محال يا امر نزديك به محال گزاره اى ثابت نمى شود .كدام محال ؟اين محال كه من به جاى تأملات فرهنگى با هدف ريشه يابى اسارت ها و مصيبت هاى ادوارى و مكرر تاريخ ما با اين امكانات واقعا دشوار پيام رسانى شروع به تطبيق نسخه ها كنم .اين كارى است كه ديگران كرده اند و من نتيجه نظر آنها را نوشته ام .در ثانى به قول وصال شيرازى :
بعضى شكسته دانند برخى نشسته خوانند
چون نيست خواجه حافظ معذور دار ما را
تا آنجا كه من مى دانم اصلا مطرح شدن بحث الحاقيات به سبب تناقض هاى مضمونى و سبكى و ادبى بوده است .و نتيجه هم احتمالى و قريب به يقين .مى بينيد كه من هم پرسش كرده ام .حكم قطعى نداده ام .از نظر منطقى بله مى توان گفت ناممكن نيست كه شاعرى در يك لحظه تصوير آخرت سعد را به صورت حورى بهشتى و قطران دوزخ تقليل داده باشد و اين جنگ را بيهوده نابخردانه خوانده باشد و يك هوى گفته باشد هزاران درود بر مصطفى .يا برعكس شاعرى در يك بيت بگويد صلوات بر مصطفى و در بيت بعدى در اثر يك لحظه جنون گفته باشد درود بر مزدك .منتها چه منطقى ؟منطقى كه حتى در شعر دنبال صدق و كذب گزاره و سنجش سازگارى آنهاست يا منطق نقد ادبى كه فراورده هاى احساسى و ذهنى يك شاعر را إن قدر استحسان مى كند تا با روح شاعر يا ار مأنوس مى شود .الان اگر كسى به نام حافظ كسى غزلى از عراقى بخواند من متوجه مى شوم .اين نيست كه تشخيص الحاقيات فقط مستلزم نسخه سنجى باشد .آن بزرگان در موارد زيادى خودشان به دليل آشنايي با انديشه و سبك و سياق كلام و مانند اين ها گفته اند :فلان بيت الحاقى است .البته آنچه شما دنبال مى كند صدق يك گزاره است به گونه اى كه همچون دو دو تا ارتادمقبول همگان باشد.در عصر مدرن علماى طراز اول علوم انسانى و ابداعى و هنر از جمله ويلهلم ديلتاى دريافته اند كه فهم مسائل هنرى و فرهنگى به روشى غير از استدلال قياسى نياز دارد .در هر حال من باز هم مى گويم :من از التزام به اين يا آن دستگاه حقيقت آزادم و فرقى نمى كند براى من كه فردوسى چه دينى داشته .اما اين كجايش مرا ملتزم مى كند كه در باره دين فردوسى حرف نزنم .در تحقيق مگر ممكن نيست چيزى كه شخصا براى شما مهم نيست در جايي نه اصالتا بل آلتا گرهزگشاى مطلبى گردد كه براى تحقيق مهم است .
٣- دوست گرامى فردوسى قسمت عمده شاهنامه را در زمان سامانيان نو شته و سامانيان هم كه دربارشان پانوق پارسى نويسان و زرتشتى ها يا مسلمان هاى تازه زرتشتى شده بوده و حتى حكماى مشاء .
٤-اما در باره دوگانه كفر و ايمان خدمت شما عرض كنم كه اين دوگانه كجايش مختص كتب كلامى است .اى كاش چنين بود تا بنده هم اصلادر باره دخالت زور دوزخ آنجهانى و اينجهانى در آزادى انديشه چيزى نمى نوشتم .تقريبا ادبيات اين دو گانه در اشعار همه شاعران همروزگار فردوسى و سبك خراسانى از جمله رودكى ،منوچهرى ،عنصرى و غيره هست جز فردوسى .فردوسى فقط عمرش را صرف افسانه گويي خنثا و تفننى نكرده .جاى جاى شاهنامه ستايش آيينى است كه ملاك فضيلت را خوشكارى براى آبادى و داد و رفع شر در همين دنيا مى داند
ديگر نمى دانم چه بگويم جز اينكه پاينده و شادكام باشيد
با سلام خدمت هر دو دوست عزيز و بزرگوار
و ضمن پوزش از مداخله در بحث فى مابين.
جناب مرتضى به نظر من براى نتيجه گرفتن از موضوع بحث به نظر مى رسد لازم است تعريف واحدى كه مورد پذيرش طرفين قرار گيرد از “مسلمان” يا شخص ديندار ، ارائه گردد و يا اينكه طرفين در مفهوم انسان مسلمان و مصاديق ان ، به نحو قراردادى به اشتراك برسند زيرا ما تعاريف مختلفى از مسلمان داريم ؛
شيعه صرف ادا شهادتين با قصد اسلام اوردن را براى صدق عنوان مسلمان بر شخص كافى مى دانند.
در تعريفى ديگر هر كس از يك پدر يا مادر مسلمان متولد گردد ، مسلمان محسوب مى گردد.
و در تعريفى نيز، صدق عنوان مسلمان بر يك شخص ، مستلزم باور قلبى و درونى ان شخص به اصول و قواعد و احكام و مسلمات شريعت اسلام است.
البته بعضى نيز بين ايمان اوردن و اسلام اوردن تفاوت قائل هستند كه شما خود بهتر به اين موضوعات واقف مى باشيد.
همچنين در تقسيم بندى ديگرى مسلمان به جزئى و كلى نيز تقسيم مى شود.
وقتى در خصوص دين فردوسى و مسلمان بودن يا نبودن وى بحث مى شود ، ابتدا بايد مشخص كرد منظور از مسلمانى ، كدام نوع ان يا كداميك از درجات ان ، منظور نظر مى باشد.
زيرا ممكن است يكى از والدين فردوسى مسلمان بوده باشند ، كه با توجه به تعريفى كه صرف تولد از پدر يا مادر مسلمان را حاكى از مسلمان بودن شخص مى داند ، فردوسى نيز يك مسلمان بوده است.
ليكن اگر ما مسلمان بودن فردوسى را بخواهيم بر اساس باورها و اعتقادات درونى وى تعيين كنيم ، ويا به عبارت ديگر ايمان وى به شريعت اسلام را بخواهيم مورد بررسى قرار دهيم ، در چنين حالتى بديهى است كه چند بيت از ابيات اغازين شاهنامه در وصف پيامبر اسلام يا خلفاى پس از وى ، حتى اگر الحاقى نيز نباشند و انتساب انها به فردوسى مسلم هم باشد ، به هيچ وجه نمى تواند گوياى باورها و اعتقادات درونى فردوسى باشد ، بنابر اين لازم است ما به كليت و رويكرد اساسى شاهنامه ، جهت اگاهى از علايق مذهبى و اعتقادات فردوسى رجوع كنيم ، چرا كه
دين و اعتقادات و باورهاى مذهبى ، در حقيقت شاكله جهانبينى شخص را پى ريزى مى كند و بنابراين دين در مرحله اى كه منتهى به ايمان گردد ، سمت و سو دهنده تمام رفتارها و كردارهاى شخص است و عملكرد انسان متدين مومن ، به انحاء مختلف متاثر از باورهاى مذهبى وى مى باشد و در هر عمل و كنش رفتارى يا نوشتارى شخص باورمند به مذهب ، ما مى توانيم اثار بر جا مانده از تعلق و گرايش فكرى وى را ، مشاهده كنيم.
بعنوان مثال شخصى مانند جناب نوريزاد با گرايش مذهبى و تعلق فكرى به اسلام و شيعه تصميم مى گيرد كه داستان رستم و اسفنديار را در قالب يك مجموعه تلويزيونى نويسندگى و كارگردانى كند ، هر چند چنين داستانى بى ارتباط به گرايش و باورهاى مذهبى چنين شخصى باشد و هيچگونه رابطه اى چه از حيث تاريخى و چه از حيث مفهوم و محتوا ، بين جهت گيرى داستان و باورهاى مدهبى وى موجود نباشد ولى در نهايت مى بينيم كه باورها و اعتقادات مذهبى نوريزاد به نحوى بر موضوع تسلط پيدا مى كند و داستان تحت الشعاع باورها و انديشه هاى مذهبى وى قرار مى گيرد و (انگونه كه مى گويند) نوريزاد تحت چنين تاثيرى كه ممكن است اثر بخشى ان ناخوداگاه نيز باشد ، داستان. رستم و اسفنديار را به باورهاى مذهبى خود گره مى زند و اين در حاليست كه در اين داستان اصولا مجالى براى چنين پيوندى يافت نمى گردد ، ولى به هر شكل باورهاى درونى نوريزاد ، اين تاثير را بر جاى مى گذارند ، حال براى اينكه بتوانيم فردوسى را مسلمان و مصداقى از زمره مصاديق تعريف سوم مسلمانى يعنى مسلمان مومن ، محسوب كنيم و نه مسلمان از نوع تعريف هاى اول و دوم ، لذا بايد ما بتوانيم تاثيرات بر جا مانده از تعلقات اسلامى و باورهاى درونى وى را ، در ماحصل سى و پنج سال از عمرش يعنى در شاهنامه ،
مشاهده كنيم ، خاصه كه در شاهنامه مجال و فرصت هاى متعددى نيز براى فردوسى جهت بروز باورهاى مذهبى و گرايشات اعتقادى وى ، مهيا و اماده بوده ، مانند مجال و فرصتى كه در بيان داستان افرينش در اختيار فردوسى قرار داشته و مى توانسته انرا به عنوان جولانگاهى مطلوب براى يكه تازى باورهاى دينى و اعتقادى خود ، مورد استفاده قرار داده باشد و نيز فرصتى كه در نامه سعد وقاص در خصوص معرفى دين اسلام براى وى مهيا گرديده و فردوسى بجاى بهره بردارى از اين فرصت طلايى ،با حالتى كه اگر نخواهيم از واژه هاى حساسيت اور استفاده كنيم ، بايد بگوييم با حالتى همراه با شك و ترديد و با بيانى استفهامى از دين ياد شده ، سخن مى گويد؛
زجنى سخن گفت وز ادمى
…….
ز توحيد و قران و وعد وعيد
….
همه تخت و تاج و همه جشن و سور
نخرم به ديدار يك موى حور
اگر فردوسى را مسلمانى مومن فرض كنيم چرا در اينجا كه بهترين فرصت براى وى جهت معرفى اعتقادات اساسى و باورهاى قلبيش فراهم امده ، فقط از ان دسته از باورهاى اسلامى سخن به ميان مى اورد كه نزد اشخاص خارج از دين اسلام ، صرفا موهومات محسوب مى گردد؟
و چرا فردوسى از ميان ان همه باورها و اعتقادات اسلامى صرفا به مواردى اشاره مى كند كه ماهيتى كاسبكارانه از اسلام را به نمايش مى گذارد ؟
گويى فردوسى مى خواهد به خواننده بگويد دين اسلام به جاى انكه بر موضوعات اساسى و اخلاقى و ووجدانى بشريت تمركز داشته باشد ، دينى است كه اساس جذب پيرو و پذيرش خود توسط انسانها را ، در دادن وعده و وعيد و تطميع پيروانش به بهره گيرى از حور و جوى مى و جوى شير … برنامه ريزى كرده و پذيرش دين اسلام توسط پيروان ان ، در حقيقت نوعى معامله ايت كه بر اساس ان شخص مسلمان حريت خود را به دين واگذار مى كند و تسليم محض گشته و به تعبد مطلق دين در مى ايد و انچه را در عوض دريافت مى كند ، حور جوى شير و ماء معين ….است.
ايا اگر موضوعاتى چون حور و ماء معين و جوى شير و غيره در عداد باوورهاى قلبى و مقدس فردوسى قرار داشت ، او با چنان طبع روانى كه ما در شاهنامه شاهد ان هستيم ، نمى توانست حداقل در معرفى اين اعتقادات خود به گونه اى زيباتر و با تعابيرى بهتر سخن سرايى كند؟
ايا در حاليكه وى صحنه هاى باشكوه و متعددى از رزم و نبرد را به نحو مكرر در شاهنامه توصيف كرده ، نبايد حداقل به بهانه اى اين طبع روان و قدرت سخن سرايى خود را در خدمت شرح يكى از جنگها و غزوات پيامبرش بكار مى گرفت؟
ايا در حاليكه مثلا قريب به نود بيت فوق العاده را در توصيف رخش ، خرج مى كند ، نمى توانست دو بيت نيز خرج وصف ذوالجناح كند؟
و بطور كلى ايا ما نبايد جاى پايى يا اثرى هر چند حد اقلى ، از باورها و اعتقادات درونى وى را در ماحصل سى وپنج ساله عمرش ، بيابيم؟
البته بديهى است كه وقتى ما سخن از ديانت فردوسى به ميان مى اوريم به ايمان وى يا همان باورهاى درونى و قلبى وى كه برگرفته از مذهب و دين مى باشد ، نظر داريم وگرنه چه بسا ممكن است فردوسى به جهاتى همچون مسلمان زاده بودن در تعاريف مشخصى از دين اسلام جاى گيرد كه حتما منظور دوستان از دين فردوسى مواردى از اين دست نمى باشد.
موضوع ديگر اينكه ما نه تنها هيچ ردپايى از ديانت اسلام در شاهنامه نمى بينيم بلكه در خصوص اديان ديگر نيز وصعيت بر همين منوال است و فردوسى به هيچ دينى اجازه نفس كشيدن در فضاى شاهنامه را نمى دهد و حتى مثلا از روايت ظهور زرتشت كه بخشى از منابع وى مى باسد نيز با احاله ان به سخن دقيقى سر باز مى زند .
در عوض هر چه بخواهى موضوع يزدان و خداشناسى در جاى جاى شاهنامه به وضوح خودنمايى مى كند و به همان ميزان كه فردوسى فضاى اثرش را براى اديان غير قابل حضور و غير قابل تنفس مى كند به همان نسبت براى موضوع خدا شناسى و جلوه خداى منهاى دين باز عرصه را باز مى گذارد .
مجددا عرض مى گردد تمسك به اين سخن كه شاهنامه اثرى حماسى است نه اثرى مثلا عرفانى يا دينى ، به جهت انچه در خصوص اثر گذارى باورهاى عميق مذهبى بر هر كردار يا گفتار صاحب ان باور در عمل تجربه شده (مانند حكايت ساختن سريال مورد اشاره ) ، نمى تواند در اين عرصه از مبناى توجيهى محسوب گردد.
جناب بیکنش
با سلام و تشکر
من بر ادامه بحث از مذهب فردوسی مصر نیستم ،بحث از تداوم ادعای الحاق و الصاق به این موضع کشید و سخن من البته سخنی فنی و استدلالی در باب مساله الحاق بود که متاسفانه حمل بر ابراز احساسات و غرض ورزی شد ،نیازی هم به تطویلی که شما ارائه کردید نیست ،کسی صحبت از اسلام ناشی از تولد از ابوین مسلمان در مورد فردوسی نکرد ،چنانکه احراز تشیع فردوسی نیز امر آسانی نیست و من چنین ادعائی نکردم ،اما تعریف مسلمانی باصطلاح رایج فقه و حدیث روشن است ،در فرضی که کسی جدید الاسلام باشد یعنی مسبوق به سابقه عدم اسلام باشد ،مسلمان بودن او متوقف بر اعتقاد به توحید و اعتقاد به رسالت پیامبر اسلام باشد ،شهاده ان لا اله الا الله و شهاده ان محمدا عبده و رسوله ،این معیار تدین و تشرف انسانها به دین اسلام است ،که البته اعتقاد به معاد از نتایج یا لوازم قهری ایمان به مبدا و رسالت رسول الله است ،این معیار روشن و مورد اجماع فرق مسلمین بر اثبات مسلمانی شخص است ،پس از این مرحله اعتقاد به دوگانه “عدل” و “امامت” از شاخصه های تشرف به مذهب تشیع است.
بنابر این نیازی به چنین بحث ها و متفرعاتی مثل تفاوت ایمان و غیرو ،یا درجه بندی های دیگر در باب ایمان و اسلام و ارزش گذاری های آن نیست،اینهم که بخواهیم با انتقالات لفظی و اشاره به یزدان و غیرو تفاوت به خدای ادیان و غیر آن قائل شویم نیز موضوع بحث نبوده و نیست .
چنانکه برداشتهایی نظیر “”گويى فردوسى مى خواهد به خواننده بگويد دين اسلام به جاى انكه بر موضوعات اساسى و اخلاقى و ووجدانى بشريت تمركز داشته باشد ، دينى است كه اساس جذب پيرو و پذيرش خود توسط انسانها را ، در دادن وعده و وعيد و تطميع پيروانش به بهره گيرى از حور و جوى مى و جوى شير … برنامه ريزى كرده و پذيرش دين اسلام توسط پيروان ان ، در حقيقت نوعى معامله ايت كه بر اساس ان شخص مسلمان حريت خود را به دين واگذار مى كند و تسليم محض گشته و به تعبد مطلق دين در مى ايد و انچه را در عوض دريافت مى كند ، حور جوى شير و ماء معين ….است””. که برداشتهایی خاص و سلیقه ای است موضوع بحث نبوده و نیست ،شما می توانید هرگونه برداشت وجودی یا عدمی در باب اشعار شاهنامه داشته باشید ،بحث ما در مساله الحاق بود که بیاد دارم شما نیز در نوبتی خطاب به دوستی انرا سهل و آسان ندانستید.
در پایان باید عرض کنم چیزی که موجب مزید شگفتی است این است که در استدلالهای شما و جناب کورس یا حتی آن مقاله شروین وکیلی ، براحتی بر “امور عدمی” (مثل نبودن دوگانه ایمان و کفر و نبودن خیلی چیزهای دیگر) استدلال بر چیزی (عدم اسلام فردوسی) می شود،و وقتی پاسخ داده می شود که موضوع مباحث شاهنامه شعر حماسی است و نه ورود به بحثهای کلامی، موجب برافروختگی می شود ،اما در مقابل اگر کسی با تکیه بر” امور وجودی”(تصریحات شاعر به خداوند و یزدان و پیامبر و مصطفی و حیدر و سفینه و …) بر یکتاپرستی و اسلام فردوسی استدلال و احتجاج کند،براحتی به ریسمان الحاق و الصاق تمسک می شود ،و اگر مستدل در مقام پاسخ احتجاج به قواعد عقلایی متن بر عدم الحاق و الصاق کند ،و استنادات عدمی دیگران بر الحاق را سست قلمداد کند ،متهم به تبعیت از احساسات و غرض ورزی و دوگانگی دل و زبان می شود.
من از توضیحات شما سپاسگزارم ،و اصرار بر ادامه چنین ابحاثی ندارم ،اصلا فردوسی مال شما و متعلق به شما ،و فردوسی نامسلمان و گبر و ترسا یا ماتریالیست منکر مبدا و معاد و وحی ،و همه اشعار حاکی از ایمان و اسلام او هم الحاقی ، هرچه شما بگویید مطاع.
والسلام
در قسمت دوم کامنت سطر اخر مبنای غلط و صحیح ان مبانی می باشد.
آقای کورس
پیش از ابراز هر نظر یا نقد به گفتار و لحن گفتار شما ،باید عرض کنم سلام علیکم ،و ارادت و نیکخواهی ما نسبت به شما پایدار است، چه پس الفاظ محبت آمیز مستور باشید و چه پس الفاظ شماتت آمیز ،زیرا لازمه ارادت و محبت به محبوب تحمل است،چنانکه از لوازم دوستی صدق است و نه تصدیق دائم: “الصدیق من صدقک لا من صدقک”.
گمان این نبود که جناب کورس در برابر چند نقد و سوال چنین برافروخته شوند و الفاظ محترمانه نقد یک دوست را با ناسزا قیاس کنند ،چرا که مکرر از آن جناب آویزه گوش داریم که “هرکه خواهد سخن مرا لگد کوب نقد خویش کند”” و من این جمله حکمت آمیز حاکی از تحمل را همیشه ایام یاد خواهم کرد.
جناب کورس!نوشته من چند نقد و ایراد به استدلالی بود که از نویسنده مقاله ای نقل کرده بودید ،و استفهامی بود از کم و کیف سخن از الحاق و الصاق ،و نقد مشفقانه ای بود به تناقض صدر و ذیل ،و اشارتی بود به قواعدی عقلائی مثل عدم الزیاده و النقیصه فی الالفاظ الا ما خرج بالدلیل،در شگفتم که این قضایای معرفتی و سنت احتجاج و رد و قبول چه نسبتی با “ناسزا”و “سندروم توهین” و “دهان بند سانسور” داشت؟!
آقای کورس! ادعای سستی احتجاج و استدلال ،مقتضی ابرام احتجاج و استدلال است ،و نه تذکر به امکان اشتباهات معرفتی،من مگر ادعای مصونیت از خطا کردم که با من چنین گفتید؟ آیا بصرف احتمال خطای در استدلال و استنتاج باید از اندیشیدن و ابراز آن دست کشید و به دهان معرفت دهان بند بست؟ یا باید سستی احتجاجات را با ابرام و استحکام متقابل نمایاند؟
جناب کورس!می پذیرم که عرصه شعر و ادب عرصه ذوق و استیناس است ،و ابزارهای منطقی و قیاسات و اشکال ابزار دقیقی در اقتناص حقایق شعری نیست ،اما آیا نقض و ابرام و استدلال و احتجاج به قواعد متن در برابر دعاوی الحاق و الصاق ،می شود تفلسف و تمنطق؟!
من می پذیرم که در باب متون منظوم و منثور ،شکل و شمایل و سیاق و گفتار انشاء کنندگان آن باید هماهنگ باشد و لحاظ شود ،اما در این باب باید به همین اکتفاء کرد؟
پس قواعد احراز نسخ چه می شود؟ من نمیدانم بزرگانی از علم و ادب که نام برده اید به بررسی نسخ پرداخته اند یا خیر ،اما گزارش شما موهم این بود که آنان نیز همچون شما با نظر به سبک و سیاق ابیات چنین نظر داده اند ،آیا شما گفتید که بدیع الزمان فروزانفر با اثبات و احراز نسخ قدیمه حکم به الحاق ابیاتی کرده است؟
و آیا من شما را ملزم و مکلف کردم که به بررسی نسخ بپردازید که چنین با من عتاب کردید؟
آیا تذکر بلزوم التزام به قواعد متن ،پیروی از احساسات و تقرب به غرض ورزی است؟
اینکه فرمودید :”” اين نيست كه تشخيص الحاقيات فقط مستلزم نسخه سنجى .باشد .آن بزرگان در موارد زيادى خودشان به دليل آشنايي با انديشه و سبك و سياق كلام و مانند اين ها گفته اند :فلان بيت الحاقى است””.
آری من پذیرفتم که فقط به این نیست ،اما آیا کنار گذاردن قواعد احراز متن موجب تزلزل در متون و مواریث فرهنگی نیست؟ من اما با پرهیز از افراط و تفریط اکتفاء به یکی از ایندو قرینه نمی کنم ،می دانید که سخن من مطابق با قواعدی عقلایی است ،سخن من این است که ادعای الحاق با تکیه بر ذوقیات و احساسات و تمسک به سیاق که غالبا متهم به صدور از مبادی خاصی از شناخت یا تعلقات معارفتی است کافی نیست ،و تمسک به سیاق و ارتکازات و انس به نحوه نوشتار ،یک پایه از بنای استدلالی است که پی جوی اثبات الحاق و الصاق است ،پایه دیگر اصالت و احراز نسخه ها و بکارگیری قواعد احراز متن است.
من چنین گفتم و شما مرا بورطه غرض ورزی سوق داده اید،و من بیش از هر لحن گفتاری از این قسمت کلام شما رنجیدم ،البته شما در وجدان حسن ظن به شخصی که نام بردید آزادید و خرده من به این وجه نیست ،خرده من به نسبت دادن احساسات و غرض ورزی به دوستی است که بجای لگدکوب سخن شما مشفقانه نقد خویش را در طبق اخلاص قرار داده است ،نه نسبتی با ناسزاگوئی دارد و نه نسبتی با سندروم توهین و نه الصاق دهان بند سانسور به دوستان معرفتی.
جناب کورس ،شما به فردوسی قسم خوردید،من به خدای فردوسی قسم می خورم که نه بحثم احاله به محال بود و نه بحثم در نوع برداشت های معرفتی شما از حماسه فردوسی بود و نه تعبیر دین ستیزی بعد از انقلاب ،که من فی نفسه از دین ستیزی تنفر دارم چه دین ستیزی بعد یا قبل از انقلاب چه فرقی دارد؟ من آیا کورس عزیز را به دین ستیزی رمی کردم یا ادعای الحاق را- از هرکسی که صادر شود-به سنجه قواعد عقلائی و احراز متن سپردم؟ بنابر این،سخن من تنها حول و حوش “الحاق و الصاق” بود و نه چیزهایی که پنداشتید.
اینکه فرمودید “”دوست گرامى فردوسى قسمت عمده شاهنامه را در زمان سامانيان نو شته و سامانيان هم كه دربارشان پانوق پارسى نويسان و زرتشتى ها يا مسلمان هاى تازه زرتشتى شده بوده و حتى حكماى مشاء””.
آیا چیزی را اثبات می کند و آیا زمینه های مصلحت و تقیه را تامین می کند ،مگر سامانیان مسلمانان شیعه یا روافض بودند که وجود آنان زمینه ساز تقیه ای اظهار ارادت فردوسی به محمد و آل و حیدر و حدیث سفینه گردد؟
و اینکه فرمودید :””-اما در باره دوگانه كفر و ايمان خدمت شما عرض كنم كه اين دوگانه كجايش مختص كتب كلامى است .اى كاش چنين بود تا بنده هم اصلادر باره دخالت زور دوزخ آنجهانى و اينجهانى در آزادى انديشه چيزى نمى نوشتم .تقريبا ادبيات اين دو گانه در اشعار همه شاعران همروزگار فردوسى و سبك خراسانى از جمله رودكى ،منوچهرى ،عنصرى و غيره هست جز فردوسى .فردوسى فقط عمرش را صرف افسانه گويي خنثا و تفننى نكرده .جاى جاى شاهنامه ستايش آيينى است كه ملاك فضيلت را خوشكارى براى آبادى و داد و رفع شر در همين دنيا مى داند””.
مگر من سخن از اختصاص دوگانه ایمان و کفر به مجادلات کلامی گفتم؟ سخن من وصف غالب بود چنانکه اعطاء صفت “حماسه” به شاهنامه فردوسی اشاره به وصف غالب است ،این چه نسبتی با اسناد افسانه سازی و افسانه بافی خنثای صرف به فردوسی و ،انکار حکمت عملی و دعوت به نیک گوئی و نیک خوئی موجود در شاهنامه داشت؟
در پایان عرض می کنم نقد من عرض سلام و نقد مشفقانه بود ،از رنجشی که داشته اید و در الفاظ ابتدای کلامتان بروز کرده بود در رنج شدم و از این باب پوزش می طلبم،و من نیز می گویم در مذهب ما کافری است رنجیدن ،اما از این پس گفتارها و نوشته های خوبتان را به کسانی وا می گذارم که تنها بدیده حلوای شیرین و وحی منزل می نگرند،اما دوباره یادتان می آورم که “الصدیق من صدقک (بتو راست گوید) لا من صدقک (نه آنکه دائم تو را تصدیق کند).
کامیاب باشید
جناب مرتضی ضمن تشکر از جنابعالی بابت تقبل زحمت در ارایه پاسخ ، به عرض میرسانم که من همیشه اهتمام و توجه شما در التزام به پاسخگویی و نیز توجه ویزه ای که در مستدل و مستند ساختن مطالبتان ، به خرج می دهید را-بی انکه بخواهم تعارف کنم -در دل ستوده ام و از جنابعالی درس اموخته ام لیکن باید پذیرفت که تضارب ارا نیز از لوازم بر دهی و بازدهی اینگونه مباحث میباشد و نباید اجازه داد این تعارضات اندیشه ، اسباب تکدر خاطر گردد.
بنابراین من مایلم اکنون که فرصت مهیاست ، شما نیز ما را از امکان بهره گیری از دانشتان محروم نفرمایید ، مگر اینکه شما بطور کلی مایل به تداوم چنین مراودات کلامی با بنده نباشید که این امریست علیحده.
ضمنا من فکر می کنم با توجه به ارزش والای فردوسی ، اینگونه که شما مفت و مجانی انرا به ما می بخشید ، قطعا متضرر خواهید گشت ، پس بهتر است در بذل و بخشش خود تجدید نظر فرمایید.
ارادتمند شما: بی کنش.
درود بر دوستان گرامى بى كنش و مرتضى
جناب مرتضى من كه عرض كردم به قدر سر مو يي از رنجش خود نمى گويم .حرف من خيلى ساده است . و توضيح داده ام .من مى گويم :دليل در برابر دليل . و اين لازم نمى آورد كه ما دليل طرف مقابل را سست و بى پايه و چنين و چنان بخوانيم .اين اصلى است در هر ناظره علمى كه در آكادمى ها ى معتبر رعايت مى شود .سستى يك استدلال بايد ثابت شود بدون انتسا ب صفت سست و بيجا و مانند اين ها .اين داورى اش با مخاطب و خواننده است .نه به شما به خودم هم مى گويم .اين ها اسمش هاله هاى نقد است .يعنى مازاد بر نقد اما با كاربرد هاله افكنى .شما اين تذكر دوستانه را برافروختگى مى ناميد؟ اى آقا ! مگر شما مرا مى بينيد ؟برادر بزر گوارم پس اين امر سالبه به انتفاء موضوع است .شما از چيزى پوزش خواسته ايد كه اصلا وجود نداشته و بدين سان مرا شرمنده فرموديد
٢١- نزديك دويست سال است كه در عصر مدرن
تصحيح و ويرايش شاهنامه ادامه دارد و حتى اين آخرين تصحيح دكترخالقى مطلق هم به شهادت خودشان در مصاحبه با نيلوفر و مسعود لقمان قطعى نيست و از جمله باقر پرهام ايراداتى به آن گرفته است .از ايشان پرسيده اند كه اگر در زمان فردوسى بودى از ايشان چه مى خواستى ؟ايشان مى گويد يك كپى از شاهنامه كه فردوسى ورق به ورقش را امضاء كند و سپس من آن را به كتابخانه غربى اى چون كتابخانه واتيكان بدهم تا از آن محافظت كنند .اين را كسى مى گويد كه چهل سال از انطباق پنجاه نسخه و تقليل آنها به پانزده نسخه و سپس نسخه سنجى بر اساس متن فلورانس و خلاصه يك نصف عمرش را صرف كرده و جز ايشان روكرت ،ژول مول ،تئودور نولدكه ،كريستن سن ،هاينريش هايزن ،محمد على فروغى ،علامه اقبال ،مجتبى مينوى ،شاهرخ مسكوب ،محيط طباطبايي ، اسلامى ندوشن و كسانى كه الان اسمشان يادم نمى آيد ،همان كارى كرده اند كه شما مى فرماييد ما بايد براى تشخيص الحاقات انجام بدهيم .من كه در متن نوشته ام گفته ام كه نه نسخه سنج ام و نه منبع شناس اما از دستاورد اين اساتيد به قدر وسع خود بهره برده و حتى بخش هايي از ترجمه روكرت را خوانده ام .خارج از موضوع علاقه دارم اين روكرت را به حضرتعالى معرفى كنم .همعصر گوته ايت و تقريبا هگل در زيبايي شناسى خود هرآنچه در باره حافظ و نظامى و فردوسى و مولوى گفته بر مبناى ترجمه هاى همين روكرت و گوته بوده است .اين جناب روكرت بخش هايي از قرآن را چنان همساز با نثر مسجع قرآن ترجمه كرده كه من تا به حال در هيچ ترجمه فارسى اى نمىنه اش را نديده ام .به ويژه سوره توحيدش معروف است .حتى اگر آلمانى ندانيد صورى اش را بشنويد حس مى كنيد كه نعوذا بالله گويي قرآن به آلمانى هم بر كسى نازل شده است .مى خواستم اين را عرض كنم كه جز تئودور نولدكه كمابيش همه اين شاهنامه پژوهان در اصل الحاقات اجماع دارند .در اين مجال نمى گنجد تا دليل هايشان را مقوله بندى كنم .حتى گاه حجم الحاقات را به بيش از هزار بيت رسانده اند .پس اين مجتهدين به ما اجازه داده اند كه شاهنامه را با فرض وجود ابيات الحاقى بخوانيم .
٣-اما من صلاحيت ندارم كه بگويم دو بيت آخر الحاقى است گرچه در حد توان سعى كرده ام خرده تحقيقى بكنم .من فقط به حدس و احتمال و به صورت پرسش آنچه را در دلم گذشته بيان كرده ام .شاهنامه آخرش خوش نيست .برابر شدن تخت و منبر و روزگارى كه اين مارخواران اهرمنچهره به قول فردوسى رقم خواهند زد بسيار تيره و تار توصيف مى شود .خب ،سعد يك مسلمان است و اهرمنچهره ناميده مى شود .
از اين مارخوار اهرمنچهرگان
ز دانايي و شرم بى بهرگان
از ين زاغساران بى آب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
…….
شود خوار هركسكه بود ارجمند
فرومايه را بخت گردد بلند
پراگنده گردد بدى در جهان
گزند آشكارا و خوبى نهان
به هر كشورى در ستمكاره اى
پديد آيد و زشت و پتياره اى
خب ،در نامه اى كه اساتيد از جمله باقر پرهام آن را آفريده خود فردوسى مى دانند چنين تصويرى كه شبيه روز و حال امروز ماست از آينده تر سيمزمى گردد و آن وقت چند خط بعد …
ز ما آفرين باد بر مصطفى ؟آيا جاى تأمل و پرسش نداردبا اين همه من از احتمال سخن گفته ام پس اصل بحث شما منتفى است
با احترام و اميد شادى و بهروزى
سعيد نفيسي در كتاب ( مسيحيت در ايران تا اغاز اسلام ) تعداد كليساهاي مسيحي در ميان رودان در اخر كتاب اورده كه ١٢١ عدد بودند، اگر كليساهاي شرق و جنوب شرقي ايران تا جزيره ي خارك را هم به انها بيافزاييم تعدادشان به چند صد تا مي رسد. مسيحيت در ايران تنها مختص غير إيرانيان ( سامي ها ) نبود، بخش وسيعي إز إيرانيان نيز علي رغم حكم مرگ براي خروج إز دين زرتشت – به مسيحت گرويده بودند، به يك علتش در كامنت قبلي اشاره كردم، كه زندگي با إيرانيان و ازدواج يكي إز ان بود اما دلائل ديگر هم بودند، ١ – در صده هاي اول ميلادي كشيشان اصلا در ترويج ايين مسيحيت نقشي نداشتند، بلكه توسط مردم خصوصا قشر محروم و فقير ترويج داده مي شد،و به همين خاطر ايين بسيار فعالي بوده و هر مسيحي سعي بر اين داشته كه شخصي ديگر را به ايين مسيح فرا خواند، ٢ – علي رغم رسمي بودن ايين مزديسنا در ايران ساساني قشر محروم و كشاورز راهي به اتشكده ها نداشتند و درب اتشكده ها فقط به روي شاهزادكان و إشراف باز بوده و موبدان
درورد جناب نوری زاد ، انشاالله بعد از سپاه سراغ حوزه علمیه قم هم می روید دیگر ؟ کارخانه آخوند سازی را می گویم ؛ محلی که عده ای با پیچیدن چند متر پارچه دور سر خود ، طومار مردم را درهم میچیپند . هم قضاوت ، عدالت ، سیاست ، اقتصاد و به تازگی هم تولید مثل و نیروی غریزه جنسی را نیز با فتوا و زور و ضرب میخواهند کنترل کنند . امیدوارم دست از این مبارزه نکشید ، انشالله بعد از این به سراغ حوزه علمیه و آخوندهایی که 35 سال است همه چیز این مملکت را دزدیدند بروید، پول بی ارزش ترین آن است ، آنها شرف ، وجدان، غیرت ، دین ، عزت ، اخلاق ، فرهنگ ، شهامت ، اقتدار و شادی ( آه که این لغت چقدر در ایران ما حقیر شده است ) را به تاراج برده اند ، امیدوارم به سراغ این قشر بروید و بدانید که مردم پشت شما هستند . منتظر پاسختان هستم.
دوستدار شما هجبر
خلیفهٔ داعشی مدل شیعی دیگه زده به سیم آخر. چون مقام و مرتبط و جایگاه خود را برابر با خدا دانست و قال قضیه را کند. باور ندارید؟ گوش کنید ایشان چگونه خود را با خدا مقایسه کرد و همان حقی که خدا در بیان و تکرار کلمهٔ شیطان برای خود قائل بوده است را مساوی با حقی دانست که ایشان در بیان و تکرار کلمهٔ “دشمن” برای خود قائل است. بکش هاشمی رفسنجانی حالا حالاها که کی را با روایت جعلی و خود ساخته برکشیدی تا خود همیشه شاهی کنی. حالا طرف خدایی میکند و تو باید طوق بندگی وی را بگردن آویزی و الا زن و بچههایت هم از مارهای رو کتف طرف امان و امنیتی ندارند. ایشان بعد از ظهور داعشیهای رقیب در عراق، خیلی زیاد دور برداشته و ترمز بریده است. جریان چیست؟ اگر میخواهد رو دست بوکو حرامیها و خلیفه ابوبکرها بلند شود که دیری است رکورد دار هزاران امثال اینها و بدتر از اینهاست. هر چه هست خیلی اخیراً وی را شیر کرده اند و دارد بیش از حد با ترمز بریده گاز میدهد. از قدیم گفته اند ظالم و سفاک بخت برگشته است. آیا زمان آن است که بخت یار ایرانیان شود و سحر نزدیک نیست؟ آیا آثاری که این داعشی نوع شیعی، اخیراً پشت سر هم بروز میدهد بیش از آنکه از مستی بادهٔ قدرت و غارت باشد از بخت برگشتگی وی حکایتها ندارند؟، و الا مشاورتها عالی حتی از کرملین هم هیچ مضایقهای نمیشود که طرف چنین اشتباهات کشندهای را مرتکب نشود. جناب داعشی خدایگان مهدوی کنیها و جنتیها و ///و مکاره ها، همینطور ادامهٔ بده و ساده لوحترین و عقب افتادهترین مقلدان زبان بسته را گرفتار ریزشی کن که برای ساختن ایران سخت به آگاهی و همراهی و همگامی آنها محتاج و نیازمندیم.
با سلام, خسته نباشد از سفر و دعا برای هنرمند عزیز,
لطفا مطلب زیر را به دید عموم بگذارید.
نرخ بهره بازپرداخت وام در بلاد کفر و کشورهای اسلامی به درصد :
١- ژاپن
٠/١٠
٢- سوئد
٠/٢٥
٣-
بریتانیا, امریکا, هنگ کنگ
٠/٥٠
٤- اتحادیه ا روپا
١
٥- نروژ, تایوان, دانمارک
١/٢٥
٦- عمان
١/٩٨
٧- تایلند
٢
٨- سوئیس
٢/٠٥
٩- عربستان
٢/٥٠
١٠- کره جنوبی
٣
١١- چین
٣/٠٦
١٢- اسرائیل
٣/٢٥
١٣- ساحل عاج, مالی, نیجر, گینه بیسائو, توگو, بورکینا فاسو
٤/٢٥
١٤- آفریقای مرکزی, چاد
٥/٢٥
١٥- روسیه
٨/٧٥
١٦- مصر
٩
١٧- عراق, پاکستان
١٥
و اما جمهوری اسلامی !!!!!!! ایران
٢١%
هر کس برای خود میبرد !!!!!!!! حد اقل ١٢و حد اکثری وجود ندارد اما میانگین گرفته شده ٢٧ درصد سود !!!!!!! است.
درصورتی که در اسلام ٢/٥ درصد شرعی است و مابقی ریا میباشد و میبینیم که رقبای ما دقیقا ٢/٥ درصد میگیرند و دشمنان معا ند و کافر حتی کمتر از نرخ اسلامی یعنی همش ٠/٥ درصد سود میگیرند.
و این یهودیان به خبر از خدا فقط ٣/٥ درصد .
و اما ما ………. رکورد شکستیم, فقط زیمبابوه از ما بیشتر سود میگیرد یعنی ما تو کل کشورهای جهان از نظر رباخواری دوم هستیم.
با آرزوی آرامش برای شما و خانواده گرامیتان,
حسابگر
بقول آغا: ما رکورد زدیم
مرتضى عزيز و گرامى سلام
علت درج پاسخ كامنت شما ، در اينجا انست كه من در سفر هستم و دسترسى به سايت با موبايل براى مقدارى مشكل است چه رسد به اينكه بخواهم در صفحات قبل نيز به جستجو بپردازم ، لذا اين به جهت سهولت در دسترسى است.
ليكن در پاسخ به مطلب ديگر ، گرچه من در هنگام نوشتن ان كامنت به شخص خاصى نظر نداشتم ليكن به عقيده من ، قريب به اتفاق باورهاى مذهبى اشخاص (و نه باورهاى اشخاص مذهبى) موروثى است ، فى المثل اگر شما در يك خانواده كاتوليك بدنيا امده بوديد ايا در انصورت باورهاى مذهبى شما با باورهاى فعلى شما يكسان بود؟ اگر پاسخ شما مثبت باشد در انصورت گرچه مى شد نتيجه گرفت كه باورهاى مذهبى شما موروثى نيست ولى در ميزان صداقت شما شك ايجاد مى گرديد و چنانچه پاسخ شما منفى باشد، اين خود نشاندهنده موروثى بودن اين باورها خواهد بود.
مرتضى گرامى ايا شما تك تك باورهاى خود را قبل از اينكه براى شما تبديل به باور شده باشند ، مورد بررسى قرار داديد و پس از حصول صحت و درستيشان ، انها را در زمره مصاديق باورهاى خود جاى داده ايد؟ يا اينكه تا به خود امديد ، ديديد فى المثل اعتقاد به روز جزا و حساب و كتاب ، در ذهن شما ، تبديل به يك باور گرديده؟
شايد جواب دهيد كه من پس از رسيدن به مقطعى ، باورهاى خود را يك به يك مورد بررسى قرار دادم و بدينگونه انها را تعديل نمودم ، در اينصورت ايا مى توانيد براى من نوعى توضيح دهيد كه مثلا چگونه به صحت باور ظهور منجى يا به صحت باور موضوع نكير و منكر، واقف شديد؟
اما گذشته از اين ، شما بگونه اى در قبال اين سخن من موضع گرفته ايد كه گويى خداى ناكرده ، من ناسزايى بر لب رانده ام ، چه مرقوم فرموده ايد “٠٠٠باور موروث آن است که کسی دلخوش به افسانه های اساطیری رستم و اسفندیار کند و با تاویلات بی دلیل و مدرک برای خود و دیگران باور سازی و دین ستیزی کند…..” ايا انصافا انچه من در خصوص برداشتهايم از شاهنامه مى نويسم را ، باور موروثى مى توان نام نهاد؟
دوست گرامى باور موروثى ، سخن توهين اميزى نيست كه واكنش اينچنينى شما را بر انگيخته، محض اطلاع شما عرض مى كنم كه من خود باورهاى موروثى فروانى داشته ام كه هنوز نيز از دست پاره اى از انها خلاصى نيافته ام ، من از سن ٥ سالگى نماز را با قرائت صحيح ان مى خواندم و تا سن ١٨ سالگى بدون استثنا موظف بودم صبح حد اقل يك ساعت قبل از نماز صبح از خواب بيدار شوم و تا هنگام نماز صبح ، قران و معناى انرا مطالعه كنم و پس از نماز صبح نيز بر مبناى اين باور پدر كه ؛ خواب بعد از نماز صبح مكروه است ، به مطالعه كتب درسى بپردازم ، مرتضى گرامى به ياد دارم صبح هاى زيادى كه به ترتيب مذكور بيدار مى شدم و چون محل سكونت ما در منطقه بسيار سردى از كشور واقع شده بود و لوله هاى انتقال اب يخ زده بودند ، من مجبور بودم ربع ساعت با كلنگ و تيشه يخ روى حوض را بشكنم تا موفق به گرفتن وضو گردم ، جديت پدر مرحومم در توجه به موضوعات دينى به گونه اى بود كه اگر مى فهميد به علت كاهلى، مثلا يك وعد نمازم قضا شده ، نجات من به چيزى شبيه معجزه محتاج مى گشت ، اينها را بدان جهت گفتم تا بدانى من نيز زياد با موضوعات دينى و باورهاى مذهبى بيگانه نبوده ام و ندانسته و نسنجيده از عنوان باورهاى موروثى ، در سخن خود استفاده نكرده ام ،
ولى بطور كلى مى توان گفت ؛باورهاى مذهبى ، يا با بررسى و پس از حصول صحت و درستى ان ، در ذهن ما مستقر گرديده و يا اين استقرار انها از طريق موروثى بوده ، حال پاسخ شما به سئوالات فوق الذكر خاصه اينكه اگر شما در خانواده كاتوليك….. ، مى تواند مشخص كند كه استفاده از عبارت ياد شده، زياد نيز بى ربط نيست ، بهر روى نه تنها من در هنگام استفاده از عبارت ياد شده به شخص خاصى نظر و توجه نداشته ام ، بلكه اساسا اين عبارت حامل هيچ معنا و مفهوم كنايه اميز يا احياناً توهين اميزى نيست كه نارحتى شما يا ساير دوستان را در پى داشته باشد.
نشان دهنده موروثى بودن اين باورها نخواهد بود؟ -صحيح است
آقای نوری زاد اگر این چند تا ” تکه فلز” روی شانه های این برادران بر اساس زحمات ، مشقات ، شایستگی ها ، عقیدتی ، مرامی و در یک کلام ” مردم داری ” باشد ، قابل احترام و دارای ارزشی دنیایی و آخرتی بوده و در غیر این صورت بجای این چند تا ” تکه فلز” روی شانه های این برادران ، باید بپذیریم که قازورات های کلاغانی هستند که بدرستی و بر اساس لیاقت این برادران از آسمان بر شانه های اینان نازل شده است .
آب و برق را مجانی میکنیم و اتوبوس این ها که چیزی نیست معنویات شما را درست میکنیم .حالا چطوری معنویات ما را درست میکنند اینطوری:
رویا تاجی
فقط توانستم برایش “کاندوم و قرص های ضد بار داری بخرم ” معلم فرزانه بغضش را خورد و گفت :”فرزانه ۱۱ ساله بود که از پدر یا برادرش باردار شد”.
رفتارش عجیب بود صبح اولین نفری بود که به مدرسه می آمد و آخرین نفری بود که از مدرسه دل میکند تمام کلاس ها نگاهش را می دوخت به تخته سیاه و حرف نمیزد…گوشه گیر و ساکت …
از هزار راه رفتم تا سر سفره درد و دلش بشینم ، به بهانه کارهای اضافه در مدرسه نگهش میداشتم و او هم از ماندن در مدرسه استقبال میکرد ..انگار از رفتن به خانه هراس داشت از خودم و خانواده ام برایش گفتم از قصه زندگیم …فکر همه چیز را میکردم جز این که بگوید :” من حامله ام .. نمی دانم از پدر یا برادرم . ولی حامله ام ” .
هنوز در شوک جمله اولش مانده بودم که گفت : ” مادرم می داند ،خودش مرا در اختیار پدر و برادرم میگذارد” .زمان برای حرف نبود به خانه اشان رفتم جایی میانه شهر ، زنی در اتاق میهمانی پذیرای ما بود با قامتی بلند و لاغر اندام .
گفتم من معلم فرزانه ام میدانید فرزانه باردار است ، با چهر ه ای سرد نگاهش را به گل های فرش گره زد و گفت :” پدرش جوان است ، خودم نمی توانم راضیش کنم . نمی خواهم دنبال زن دیگری برود ، پسرم هم جوان است من چه می دانم این دختر های خیابان چه مرضی دارند . فرزانه مال خودمان است .تا وقتی شوهر کند “.
با این زن حرفی نداشتم ساعت ها آنجا بودم ولی در چهره اش هیچ اثری از ندامت نبود .فرزانه را به دوستم که روانشناس بود معرفی کردم و برایش قرص ضد بارداری و کاندوم خریدم ….
تعدادشان کم نیست .. اما آمارشان کم است . آخرین آمار زنا با محارم را سال گذشته روزنامه رسالت به نقل از رییس انجمن آسیب های اجتماعی نوشت : آماری که از تشکیل چهارهزار پرونده درخصوص تجاوز برادر به خواهر و ۱۲۰۰ پرونده درخصوص تجاوز پدر به دختر خبر می داد .(۱)
دخترانی که قربانی خشونت خانگی می شوند و بسیاری از آنها حتی تعریف مشخصی از خشونت ، تعرض و تجاوز ندارند.آنها حتی تعریف مشخصی از حق بدن ندارند ،تعریفی که به گفته سوسن لچینانی مدرس تربیت معلم و نویسنده ، آموزش آن وظیفه اصلی آموزش و پرورش است .
او می گوید: آموزش پرورش باید نگاه سیستماتیکی به موضوع خشونت های خانگی داشته باشد و با رویکرد پیشگیرانه به آن نگاه کند .
این مدرس تربیت معلم با تاکید بر نقش آموزش در کنترل و پیشگیری از خشونت خانگی به “خانه امن” می گوید:بسیاری از سوء استفادههای جنسی در سنین پایین اتفاق می افتد، قربانیان حتی ممکن است متوجه این مسائل نشوند و در مواردی هم کودکان با تهدید متجاوز و ترس از آینده سکوت میکنند.
لچینانی با اشاره به نقش مدرسه و معلم در این میان گفت : شناسایی این کودکان کار دشواری نیست ولی برقراری ارتباط و جلب اعتماد آنها بسیار سخت است . مسولان مدرسه پس از شناسایی این قربانیان باید به آنها اطمینان دهند که آنجا هستند تا به آنها کمک کنند .منشا آزار را شناسایی کنند و به انها مشاوره درست بدهد .
آموزش و پرورش ایران برای آموزش مباحث جنسی در مدارس راهکاری ندارد
این را سوسن لچینانی می گوید : به اعتقاد او در آموزش و پرورش خلا هایی آموزشی و پرورشی وجود دارد و شناخت و آموزش مباحث جنسی مسکوت مانده است .
او میگوید : این آموزش زیر مجموعه تکالیف پرورشی این وزارتخانه است و نباید تنها به تعالیم دینی و اخلاقی در مدرسه محدود باشد .
مبحثی که از نظر این مدرس تربیت معلم وظیفه آموزش پرورش است اما از نظر معاون پرورشی و فرهنگی وزیر آموزش و پرورش نه .
حمیدرضا کفاش، در گفتوگو با «شهروند» این وظیفه را بر دوش فضای اجتماعی گذاشت و گفت : “ببینیدکشور ما جمهوری اسلامی ایران است؛ نه غربی است و نه اروپایی. اینطور نیست که مثلا ما آموزشهای مربوط به حق بدن دانشآموزان را در جزوههایی چاپ کنیم و به تیراژ میلیونی هم برسانیم و بتوانیم راحت کارمان را پیش ببریم. از نظر من این بیشتر از آنکه به آموزش و پرورش مربوط باشد به فضای اجتماعی ما مربوط است”.(۲)
اما سوسن لچینانی می گوید: این وظیفه آموزش و پرورش است که با آموزش های اجباری ضمن خدمت ، آموزش را اول از خود معلمان شروع کند و آنها را با خشونت انواع آن و به خصوص خشونت خانگی آشنا کند و نحوه پیشگیری و درمان را در دستور کار قرار دهد .
به اعتقاد این نویسنده معلمان در مرحله بعد باید به خانواده آموزش دهند و بعد با زبانی قابل درک برای سنین مختلف رویداد ها و اتفاقات مختلف را بازگو کنند.شنونده خوبی باشند .آرام و اطمینان بخش با بچه ها صحبت کنند و به آنها اطمینان دهد که میتواند کمکشان کند . اینها همه مهارت های است که نیاز به آموزش دارد و وظیفه اصلی آموزش و پرورش است .
امامعاون پرورشی و فرهنگی وزیر آموزش و پرورش به ” شهروند ” گفته است : “این یک واقعیت است که نمیتوان همه مسائل را در جمع آموزش داد. مثلا مسائل مربوط به بلوغ و… در وهله اول به عهده خانوادههاست. مسائل تعلیم و تربیت، پیچیده است و نمیتوان همه نوع آموزشی را به همه و در هر سنی داد. نمیتوان در یک کلاس ۴۰ نفره ابتدایی، معلم وارد شود و بگوید بچهها من امروز میخواهم به شما بگویم حق بدن شما چیست. یکی ممکن است بداند، یکی ممکن است خانوادهاش سنتی باشد و برود خانه بگوید معلممان چنین چیزی گفت، فردا پدر و مادرش میآیند و در مدرسه را گل میگیرند. اینطور موارد را در کشور ما نمیتوان به راحتی آموزش داد”.
در فرهنگ ما که فرهنگ دینی است و افراد مختلفی دراینباره تصمیم میگیرند، موضوع باید سنجیده شود. مثلا نمیشود وزارت بهداشت جزوهای را منتشر کند و بگوید بچهها باید آن را بخوانند، چون با ۱۰ جای دیگر باید هماهنگ شود”.(۲)
بهمن کشاورز وکیل دادگستری نیز معتقد است : آموزش کودکان و نوجوانان و آگاهی دادن به آنها در خصوص رفتارهای عادی وغیر عادی که ممکن است اطرافیان با ایشان داشته باشند باید همیشه در برنامه کار باشد.(۳)
او در گفتگو با ایلنا گفته است : کودک از ابتدا به ویژه از طریق مادر و معلمان زن باید آگاه شود که اطرافیانش حتی پدر و برادر و خویشان نزدیک تا چه حد حق دارند به او نزدیک شوند و چه نوع روابط عادی و کدام رابطه ها غیر عادی و ممنوع است و در صورت برخورد با چنین رفتارهایی چه باید بکنند و به چه کسی و یا کسانی اطلاع دهند.
به گفته این وکیل دادگستری، کودک و نوجوان باید به روشنی و بدون تعارف و مجامله بدانند چه نقاطی از بدن او حریم مطلق محسوب می شود و هیچ فردی حق لمس کردن و نگاه کردن به آن را ندارد جز در مواردی که مثلا ضرورت های بهداشتی و پزشکی ایجاب کند.
چه کسی باید مسائل جنسی را آموزش دهد؟
خانواده، دولت، آموزش و پرورش و رسانههاست.این نظر بهمن کشاورز است .
این وکیل دادگستری با بیان اینکه آگاهی دادن و آموزش چیزی نیست که صرفا در حیطه وظایف آموزش و پرورش تعریف شود، می گوید: خانواده ها از طریق آموزش عمومی باید در خصوص این موارد بدون خجالت و ریا آگاهی پیدا کنند و این آگاهی ها را به نحوی که باعث اضطراب و در هم ریختگی ذهنی کودکان نوجوانان نشود به آنان منتقل کنند. (۳)
اما لچینانی معتقد است: این آموزش ها حتی برای خانواده ها هم وجود ندارد.
او با طرح این سوال که به خانواده ها چه کسی باید آموزش دهد؟میگوید: نقش آموزش و پرورش ،آموزش است ، خانواده از کجا باید بداند که چطور باید مبحث را مطرح کند ، ریشه همه این آموزش ها به آموزش و پرورش باز می گردد. اول معلمان و از معلمان به خانواده و کودک .
این مدرس تربیت معلم می گوید : آموزش باید از معلمان شروع شود تا با نحوه شناسایی و رفتار با قربانیان خشونت خانگی آشنا شوند .
او تاکید کرد: معلمان و مربیانی که آموزش ندیده اند می توانند به جای کمک و مشاوره درست به کودک قربانی نتایج بدتر و زیانبار تری را به کودک تحمیل کنند .
این مدرس تربیت معلم با اشاره به مشاوران مدرسه و مراکز مشاوره که در هر منطقه آموزشی وجود دارد گفت : این افراد باید بدانند که ریشه خشونت کجاست و چگونه می توانند با قربانی رفتار کنند .
آنها باید بدانند که در بعضی موارد که کودک در خانه مورد خشونت قرار میگیرد باید چه روشی را در پیش بگیرند که کودک آسیب جدی تری نبیند .
لچینانی با اشاره به شرایط روحی کودکان در معرض خشونت خانگی گفت :دانش آموزانی که در دوران دبستان و پیش دبستانی مورد آزار و خشونت خانگی قرار میگیرند واکنش های مشخصی را از خود بروز می دهند ، آنها از دوستان و برنامه ای عادی مدرسه دوری میکنند و گوشه گیر می شوند . در بیشتر کلاس ها تمرکز ندارند و پرخاشگر می شوند .
در دوران بزرگ سالی بیشتر انها آشفته اند در بیشتر موارد ساکت و گوشه گیر می شوند.
از این مدرس تربیت معلم پرسیدم که آیا در کتابهای درسی آموزش هایی برای آگاهی از آزار و اذیتهای جنسی آموزش داده می شود .گفت: به طور مستقیم نه ،ولی در کتاب های با تالیف جدید بیشتر متون و تصاویر به گونه ای طراحی شده اند که شکلی از یک خانواده امن آرام شاد و در نهایت آرامش را تعریف میکند .
در حقیقت آموش و پرورش با این تصاویر و متن ها به دنبال الگو سازی خانه امن برای بچه ها است .ولی باید آموزش کادر آموزشی را در دستور کار خود قرار دهد تا از پرداخت هزینه های سنگین اجتماعی در آینده جلوگیری شود .
http://www.khanehamn.org/archives/9543
در دوران قبل از انقلاب ، ما هر چه داشتیم یا نداشتیم ، زنای با محارم نداشتیم . این ثمره بازیچه شدن دین در دست حاکمان است و تنگناهایی که برای جوانان ایجاد کرده اند و در راس آن عدم امکان ازدواج . حاکمان با این پدیده هیچ مشکلی ندارند و دلیل آن هم اینکه تا کنون هیچ اقدامی برای رفع این ناهنجاری به عمل نیاورده اند که خود دلیلی است بر بی اعتقادی آنان به دینی که ابزار کسب قدرت شده است .
باسلام شما كه سهلي اگر امام زمان درست باشد وبيايد وبگويد اين كارها راكه شما گفتيد بكنيدهمه مي دانيم كه نمي كنند . در آنموقع زندان اوين يا رجايي شهر جاي خوبي براي امام زمان فتنه گر است چون ملاك حال فعلي افراد است !!!!!
نوری زاد صبورو مقاوم
از قدیم گفته اند نرود میخ اهنین درسنگ یک نکته اساسی که متاسفانه حتی فکر کردن به ان هم موجب ترس و دلهره میگردد عنصر زمان از دست رفته است انهائی که با طراجی شورش عمومی سال 57 و تحمیل ان به این کشور به عنصر زمان بسیار دقیق و با حوصله و عقل و درایت نگاه کده بودند و میدانستند دوره گذار از شور و احساسات جوانی و شکم های پرشده از درامد نفت چه وقتی و چکونه شروع میشود دوران تخلیه دارائی های کشور و اتش زدن به منابع روی زمینی و زیر زمینی و خرید انها به من بخس و فروش دارو و غذای دام و طیور و بنظر بده دقیقا زمان روی کا اوردن مجسمه بلاهتی به نام احمدی نژاد که به نظر بنده خود دارای خویی بیار وحشی تر و ون خوار تر از داعش با نام داعشی امام زمانی که تا توانست چپاول کرد و منهدم کرد و تحقیر کرد تا بتواند کشوری منهدم شده بجا بگذارد او در زمانی امد که بالاترین فروش نفت و بالاترین درامد ارزی برای کشور بوجود میامد و باید این رامد نجومی انچنان لگد وب و به فاضلاب برود که کشور تا سالها بز مجد به فکر فروش اموال خود به ثمن بخس باش تا فرصت طلائی 35 ساله ناشی از نیروی جوان شویده سر به تاهی و بلاهت و عربده کشی و جمگ بگذرد و همزمان سایر شورها از مواهب خدادای کشر ما بعنوان سرمایه ملی در جهت توسعه ورشد استفاده کند این اصلبرنامه ریزی حاکمان جهان است که در جائی انقلاب درست میکنند برای چپاول منابع و انتقال ان به کشورهای هدفشان برای توسعه مثل امارات و ترکیه و………….. بنابراین انچه از دست رفته و دیگر باز نمیگردد 35سال زمان است همان که انهائی که برنامه ریزی کردند تا نقلاب57 شکل بگیرد امروز به دستاوردهای شیرین خود میبالند و ز این پیران گرفتار در منجلاب ثروت حرام نیز لذت میبرند چون انهم جزئی از برنامه انها بوده است کاهش رشد جمعیتی که به لحاظ بی اعمادی کامل نسل جدید به حکومتی ورشکسته که بقول اقای روحانی با هیچ وسیله ای هم بند زده نمیشود اینهم از اثرات برناه های انها است که ناشی از تدبیر انها برای رویکار اوردن مجسمه بلاهت برای ما و ستاره پرفروغی مثل احمدی نژاد برای انها است نظام در همه ابعاد گرفتار مشکلات وشتناک است قوه قضائیه ای که باید ملجا و پناه مردم باشد به ////قضائی تبدیل شده که هر انسان اگاهی میداند گرفتار شدن در این منجلاب تنها به تضییع حقوق و باخت حقوق و پایمال شدن حق الناس فقط و فقط منجر میشود دستگاه اجرائی به بدنه تنومندی تبدیل شده که در راس ان مغزی به اندازه یک ارزن میخواهد اداره اش کند و دستگاه قانون گذارش به //// تبدیل شده است که با وضع هر مثلا قانونی دقیقا انچه عاملان ایجاد انقلاب خواسته اند و برنامه ریزی کرده اند تبدیل شده این چینی پر ترک و شکسته به نظر شما جائی برای بند زدن دارد که شود روی ان حساب کردکه حالا حضذتعالی بدنبال موعظ این پیران فربه و بی فکری که حتی از درامد ربوی نمیگذرند باشید
با سلام خدمت استاد گرامی
گوش ا گر گوش توو
ناله اگر ناله من
آنچه به جا ئی نرسد فریاد است
امیدوارم این درجات رودوشی آقایان جلوی فریاد ملت را نگیرد!!!!!!!!!!!
درست گفتید دکتر عزیز خدا یارتان خدا به اقای خزعلی هم سلامتی بدهد
اقای مزدک خدمتتان عارض شوم که خیلی سخته باکسی که خودش روبه نفهمی زده بحث وجدل کرد.به قول معروف کسی که خوابه رومیشه بیدارش کرداما اونی که خودش روبه خواب زده رو…عده ای نمیفهمن ونمیخواهندبفهمندسکولاربودن ربطی به بی دینی نداره.شما درکامنت قبلی به خوبی توضیح دادید.ومن درتکمیل نوشته های شما سوالم ازطرفداران ادیان این است :درطول تاریخ چه چیزی عملاازدین عایدبشریت شده؟کدام مشکل وگرهی از بشریت راباز کرده؟یک مورد فقط یک مورد کارماندگار که امروزه به نحوی به درد بشر بخورد رانام ببرند.مثلا ادیسون برق رواختراع کرد.وامروزه زندگی بدون ان میسرنیست.ازادیان چه چیزی عایدبشریت شد؟فقط این نکته رااضافه کنم.که نه تنها فایده ای برای بشرنداشت که خودمسبب مشکلات زیادی شد.برایمثال برای پا گرفتن وگسترش اسلام به نظرشماچندهزارنفرکشته شدند؟جنگ های صلیبی یادتان است؟کشتاربین خودیهودیان ومسیحیان چه؟درباره علم ادیان هم درکامنت دیگری توضیح خواهم داد وثابت میکنم نه تنهاعلمی درادیان وجودنداردکه ضدعلم وعقل هستند.
نوری زاد گرامی
باب گفتمانی بسیار زیبا و بسیار زیر بنایی را گشودید. ارزشش را دارد که دنباله دار باشد. اگر چه نوشته هایتان رنگ و بوی یک گفتمان درون دینی دارد و کمی احساساتی است و زبان حال مردم است. چه زیبا است اگر دوستانی که توانایی اش را دارند دامنه این گفتمان را به مبانی و تحلیل های علمی بکشانند.
جناب نوری زاد سپاهیان و ارتشیان و تمامی نیرو های مسلح بیش از هر چیز نیازمند شناخت هستند. شناختی بر پایه واقعیات. شناختی علمی و استوار. اگر چه دست یالی به چنین شناختی نیاز تمامی هم وطنان نیز است لیکن یک عضو نیرو های مسلح بیش از ما به آن نیازمند است. اشاره کردید به موضوع مهم انگیزه. آری یک سپاهی باید بداند جان خود را برای چه فدا می کند. من کارشناس امور نظامی و سیاسی نیستم لیکن یک فرمول ساده ای است که فکر کنم همه ما ایرانیان آن را درک می کنیم. در این محفل سخن از فردوسی زیاد است. بگذارید نظرم را از زبان بزرگ مرد احیا گر سنت و فرهنگ ایرانی بگویم:
چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
این را به ویژه در پاسخ به نماینده محترم ولی فقیه در سپاه می گویم که دایم در جلسات توجیهی با سپاهیان انگیزه آنان را نبرد بین ایمان و کفر قلمداد می کند. سوال من از این نماینده چنین است. اگر ایرانی در کار نباشد کجا پایگاهی برای مبارزه با کفر باقی می ماند؟ پس می بینید اصل ایران است. از هر مسلک و مرام و دین و آیینی که باشیم همه در آن متفقیم. اگر ایرانی در کار نباشد مبارزه با استبداد نیز معنی نمی دهد. پس موافقان و مخالفان ولایت فقیه در این نقطه مشترک اند.
سوال بعدی این است: نظام ولایت فقیه چه آینده ای برای ایران به بار خواهد آورد؟ سی و پنج سال حکومت ولایت فقیه را همه دیدیم. یک روز آرامش در آن بود؟ دایم در حال دشمن تراشی است. دانسته یا ندانسته . نگویید جهان کفر مهلت نمی دهد خیر. دون کیشوت بازی ممنوع! دشمن تراشی ممنوع!
ای کاش دوستانی که در زمینه سیاست تخصصی دارند ادامه این گفت و گو را بر عهده می گرفتند و با فرمول های علمی نشان می دادند ولایت فقیه در تضاد های درونی اش از هم فرو خواهد پاشید.
سپاهیان عزیز واقعیت آن است که دوران حکومت های ایدولوژیک در جهان به سر رسیده است. نه این که دوران ایدولوژی ها به سر رسیده خیر. حکومتی که بر پایه یک ایدولوژی تحمیلی بر جامعه اش استوار باشد دوام نخواهد داشت. نمونه؟ حکومت شاه. آن هایی که عمرشان قد می دهد می دانند چه می گویم. نمونه؟ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی. هر دو نمونه های جالبی هستند. هر دو در اوج قدرت و شوکت فرو پاشیدند. البته قدرت و شوکت پوشالی. شاه با یکی از مجهز ترین ارتش های دنیا. شوروی با زراد خانه هسته ای. شاه با ساواک و شوروی با کی جی بی. شاه با حزب رستاخیز و شوروی با حزب کمونیست. اشکال کار در چه بود؟ حکومت زور و سر نیزه! به همین سادگی. وقتی کار کشوری به جایی برسد که تنها با زور سرنیزه بتواند مردم خود را ساکت نگه دارد بدانید آغاز پایان کار است.
اوضاع منطقه را می بینید؟ خطر را احساس می کنید؟ جمهوری اسلامی عزیز کم دشمن برای خود نتراشیده است. در چنین شرایطی عقل حکم می کند حکومتی بر سر کار آید که متضمن صلح و ثبات داخلی باشد نه این که دایم در پی دستگیری و سرکوب میهن پرستان و دلسوزان ایران و فرهیختگان و نخبگان باشد. نه این که دایم در حال ایجاد تشنج و نا امنی برای شهروندان ایرانی باشد. این ها عوامل بی ثباتی کشورند.
بار دیگر باز می گردیم به فردوسی بزرگ. جناب کورس گرامی که بنده از آشنایی اینترنتی با ایشان احساس مباهات می کنم در کامنت اخیر خود نتیجه گیری زیبایی از داستان کیخسرو به دست داده اند. سپاهیان و ارتشیان عزیز کیخسرو را سر مشق قرار دهید! وی در اوج قدرت هنگامی که وظایف خود را در قبال میهن به اتمام می رساند و میهن را امن می کند پیش از آن که به دین بپردازد دست از دنیا می شوید! قدرت را رها می کند! پادشاهی را و سیاستمداری را واگذار می کند. دین را از حکومت مبری می دارد. چرا؟
قدرت معادل است با فساد!!!
قدرت بدون فساد امکان ندارد!!!
کیخسرو چه بسا به تجربه و با عبرت آموزی از گذشتگان دریافته که خطرناک ترین عامل فساد همانا قدرت است!!
این یکی از شناخت های پایه ای و از اصول اولیه جهان مدرن است!! آری کیخسرو چند هزار سال پیش از مونتسکیو به این شناخت می رسد و برای نجات خود از فرو افتادن در منجلاب فساد دست از قدرت بر می دارد.
می دانم سپاهیان و ارتشیان از افراد با مطالعه و اندیشمند جامعه اند. با تاریخ اروپا آشنایی دارند. مونتسکیو را همه می شناسیم. وی نخستین کسی بود که با تکیه بر این شناخت اعلام کرد حکومت نباید تمام قدرت را برای خود قبضه کند. بر پایه نظرات وی تقسیم قوا شکل گرفت. قدرت در حکومت ها به سه بخش مجریه مقننه و قضاییه تقسیم شد و هر یک به طور مستقل محدوده ای برای اعمال قدرت در دست گرفت و قرار بر این شد هیچ یک در کار دیگری مداخله نکند. در غیر این صورت حکومت به فساد کشیده خواهد شد.
آیا در ایران تقسیم قوا داریم؟ آیا ولایت فقیه قایل به تقسیم قوا است؟ همین حصر غیر قانونی موسوی و کروبی را یک بار بگذارید در قالب جمهوری اسلامی و دگر بار در قالب کشوری با قوه قضاییه مستقل ببینید کدام یک راه حل دارد و کدام یک به بن بست می رسد. در کشوری که قوه قضاییه مستقل داشته باشد کسی نمی تواند در مجرم بودن و محکوم بودن کسی بدون رای دادگاه اظهار نظر کند. البته دادگاهی که بر اساس قوانین عرفی عمل کند. دادگاهی که قاضی اش عادل باشد و از کتاب قانون تبعیت کند. همین قانون شرعی جمهوری اسلامی نیز هیچ جا ننوشته اعتراض به نتایج انتخابات حکمش اعدام است.
سپاهیان و ارتشیان بدانید یکی دیگر از مهم ترین ارکان نظام های سیاسی پیشرفته دنیا عدم دخالت نیروهای مسلح در امور سیاسی است. چرا؟ خودتان بهتر از من می دانید. مشکلات سیاسی راه حل نظامی ندارد! مشکلات سیاسی را سیاسیون باید حل و فصل کنند. رای مردم است که حرف آخر را می زند. این از بی عرضگی سیاسیون است که هر جا خراب کاری کردند و موجب نارضایتی عمومی شدند سپاهیان را به میدان می آورند تا جور نا توانایی های سیاسیون را به دوش کشند. خراب کاری از سیاستمدار و بد نامی از سپاهی؟ کلاهی از این گشاد تر می توان سر نیرو های مسلح گذاشت؟ نیروی مسلح را گذاشته اند برای دفع دشمن خارجی و حفظ یکپارچگی کشور و لا غیر. اگر مردم روزی ناراضی شدند در هر کشور متمدن انتخابات برگزار می شود. آن هم در شرایط مساوی و با دادن فرصت عادلانه مبارزه سیاسی به تمامی نیروها و احزاب سیاسی. چه بسا در انتخاباتی یک حزب نا جور برنده شود. این حزب کار خود را در چهار سال نشان می دهد. اگر خوب بود دوباره انتخاب می شود. اگر بد بود حزب رقیب برنده می شود. نظام های سیاسی مدرن دچار بن بست نمی شوند. با احترام به آرای مردم و پای بندی به اصول مدرنیته موانع را از پیش پا بر می دارند. حقوق بشر عدم دخالت دین در حکومت تشکیل نهاد های مدنی فعال در امور سیاسی و اجتماعی. مشارکت دایمی مردم در تصمیم گیری های خرد و کلان. گفتمان دایمی عوام و خواص پیرامون معضلات و مشکلات سیاسی اقتصادی اجتماعی مطبوعات آزاد. در این شرایط اس که مردم احساس مالکیت می کنند. احساس می کنند وطن متعلق به آنان است و هر یک وظیفه ای در قبال وطن دارد. در این شرایط است که از فساد حکومتی جلوگیری می شود. نگوییم صد در صد ولی بسیار کار آمد تر از حکومت های استبدادی.
سپاهیانی که دوران انقلاب را درک کرده اند به یاد دارند ارتش کاملا مجهز شاهنشاهی و گارد شاهنشاهی با تمام دبدبه و کبکبه اش در برابر قیام مردم هیچ بود که سهل است یک شبه پشت به مستبدان کرد و حامی مردم شد. کدام سپاهی شرافتمندی حاضر است به روی مردم اسلحه بکشد؟ این ها ولی نعمت شمایند. مردم سپاهیان و ارتشیان را دوست می دارند. شرافتمند تر از کسی که جان برای میهن فدا می کند کیست؟
جمهوری اسلامی چاره ای به غیر از تمکین در برابر رای مردم ندارد. چه با میل و رغبت و چه با کراهت. در هر دو حال نیرو های مسلح وظیفه سنگینی بر دوش خواهند داشت. باید طوری عمل کنند که دشمنان ایران به فکر سو استفاده از شرایط فوق العاده و خلا قدرت سیاسی نیافتند و یکپارچگی کشور تضمین شود.
این ها همه در شرایطی است که جمهوری اسلامی بر خلاف موازین سیاست بین الملل منافع ملی ایران را پایمال می کند. کنش های کودکانه و کوته بینانه اش واکنش هایی در سطح منطقه و جهان در پی داشته که همه شاهدیم. بر پایه موهوماتی همچون جهان تخیلی اسلام و لاف گزاف تاسیس امپراطوری اسلامی و ….. برای ایران دشمن پشت دشمن می تراشد. به جای تفاهم و دوستی با تمامی ملل جهان برای همه خط و نشان می کشد! به حمد الله هر چه نخبه داشتیم را فراری دادیم. یک هواپیمای درجه سوم و چهارم نظامی نمی توانیم تولید کنیم خیال می کنیم با چهار تا موشک می توانیم صاحب منطقه شویم در حالی که نفتمان و گازمان را همسایگان جوجه مانند جنوبی و شمالی می برند و جرات نداریم صدایمان را بلند کنیم……
سلام جناب ساسانم
از زحمتى كه براى تهيه نوشته فوق متحمل گرديده ايد بى نهايت سپاسگذارم ، ليكن بيت مذكور (چو ايران نباشد…..) ، متعلق به فردوسى. نيست ، فردوسى اصالت و ارزش را به انسان مى دهد و ايران به جهت وجود انسانهاى ساكن در ان نزد فردوسى ارزشمند است در غير اينصورت قطعه اى از كره زمين و فى نفسه فاقد ارزش معنوى ، لذا فردوسى هيچگاه انسانهاى ساكن در ايران را فداى خاك نمى كند و اصولا زمانى كه ايران خالى از انسان باشد ، ارزش خود را نيز از دست مى دهد ، لذا اين بيت هيچ سنخيتى با نگاه و نگرش فردوسى ندارد و افزون بر ان در شاهنامه نيز چنين شعرى يافت نمى گردد. پاينده و سربلند باشيد.
جناب بی کنش گرامی
دوست عزیز
بسیار ممنون از حسن توجه شما
و متشکر از آگاه نمودن بنده
آشنایی و مصاحبت با دوستان گران مایه ای همچون شما برای من مایه افتخار است
چنین گفت موبد که مردن به نام
به از زنده دشمن بدو شادکام
اگر من شوم کشته بر دست اوی
نگردد سیه روز چون آب جوی
چو گودرز و هفتاد پور گزین
همه پهلوانان با آفرین
نباشد به ایران تن من مباد
چنین دارم از موبد پاک یاد
با درودي ديگر! البته در كنار مسيحيان نستوري كه خود چند فرقه بودند، يك جريان ديگر مسيحي وجود داشت كه به انها منوفيزيت مي گفتند( شاخه سرياني ان : يعقوبي : نام داشت. در سراسر امپراطوري روم ( هم روم غربي و بيزانس ) پيروان خود را داشتند، و در دوره خسرو دوم ( خسرو پرويز ) مورد توجه خاص دربار ساساني بودند. كودتاي بهرام چوبين كه منجر به فرار و پناهنده شدنش به ( موريكيوس ) هم توانست به كمك موريكيوس بعد إز چهار سال به سلطنت برگردد و هم خواهر او را كه مريم نام داشت به همسري بگيرد، البته خسرو دوم همسر ديگر به اسم شيرين داشت كه او هم إز مسيحيان ارمني منوفيزيت بود، در اين زمان پاي مسيحيان منوفيزيت. به دربار خسرو دوم باز شد و به لابي پرنفوذي براي همكيشان خود در ايران تبديل شدند، و موقعيت اجتماعي و سياسي شاخه هاي گوناگون مكتب انتاكيه ( مسيحيان نستوري ) را به خطر بياندازند، همين باعث رقابتهاي سخت و خونيني بين نستوريان و منوفيزيتها شد. به گفته ديگر إز حدود ٢٥٠ ميلادي تا ٦٥٣ ميلادي پايان رسمي سلسله ساساني چهار صد سال مسيحيان در ايران زندگي مي كردند، و در اين مدت سرياني زبانها و ارامي زبانها كه بخش بزركي إز جمعيت ايران را تشكيل مي دادند، در فرهنگ ايران ساساني حل و إدغام شده بودند، و در اثر ازدواج با إيرانيان و تبادل فرهنگي ديني فشرده با محيط خود جزع جدا ناپذيري إز ايران شده بودند و همين تلفيق فرهنگي و ديني يكي از دلايل گسترش ساده مسيحيت در ايران ساساني بود
اقای نوریزاد عزیز همانطور که خودتان فرمودید اینان دیگر به اخر خط رسیده اند.نمیفهمند. نمیتوانند بفهمند.دیگر دیر شده است.
سرداران سپاه! ما منتظر عبوِرِ شما از این دریچه ی حکمتی که آقای نوری زاد گشوده اند، هستیم.
قبول داریم که بسیار سخت است…
ما که هر چی به عقل ناقصمان رجوع کردیم دیدیم اگر فقط یک جا باشد که باید تمام و کمال از فتوای ناصر مکارم شیرازی و امثال /// و //// حمایت کرد همین جاست که اینها و مقلدانشان به خاک عراق هجوم برند و این دو قبیلهٔ داعشی شیعی و سنی در یک مصاف تاریخی آنقدر با هم بجنگند که همگی سر از بهشتی در آورند که همهٔ عمر در حسرتش سوخته اند. البته ما مردم بنا به دلایل و ملاحظات و معذوراتی دیگر نمیخواهیم هیچ دخالتی در امور اجرایی فتواهای رهبری و امثال مصباح و مکارم داشته باشیم و بیشتر مایلیم صحنههای چکاکک شمشیرهای هر دو خلیفه داعشی را بسان شاهدانی بی طرف دنبال کنیم. اما تشویق میکنیم و تهییج هم رو شاخش که هر دو گروه داعشی تا آخرین قطره خون از خلیفه گری خود دفاع کنند. بدیهی است حضور فیزیکی خود مراجع بزرگ داعشی ما، به ویژه شخص خلیفه، معتقدترین مقلدان آنها، سران ارشد سپاه، برادران لاریجانی از دم و اینکه روزنامهٔ کیهان هم در همان شامات زیر چاپ برود که حسین شریعتمداری هم باشد، ضامن پیروزی لشکر داعشی خلیفه ما بر لشکر داعشی خلیفهٔ آنها خواهد بود. ما ملت هم در پشت جبهه این نبرد خلیفهای علیه خلیفهای دیگر در پی ساختن آیندهای خواهیم بود که لایق آنیم.
یکی از دوستان که در اوایل جنگ معاون فرمانده بود می گفت: این سپاهیان که بر اریکه قدرت و ثروت نشسته اند آدمهایی بوده اند بسیار فقیر و
بدذات و بی فرهنگ که به واسطه جنگ و بخور بخور های آن اینچنین فربه و یکه تاز شده اند و حاضرند آبرو و زن و فرزند خود را فدا کنند ولی در ثروت و مقامشان باقی بمانند. جناب نوری زاد بچه که بودم فکر می کردم آدم های بد وقتی سنشان بالا می رود درست کار و آدم می شوند تا اینکه ظلم ها و حق خوری هایی از بزرگترها دیدم که فهمیدم ((ذات بد نیکو نگردد آن که بنیادش بد است)). می گویند چهره و چشم آدما ذات آدما را نشون بده شما اگه دقت کنید به چشم و چهره این فربهان و درشت گویان و متملقان به خوبی می توانید چهره خبیث و ذات شیطانی شان را ببینید.((و من الله التوفیق)).
درودي ديگر بر ازادكان و مبارزان و اقاي نوريزاد و تيم سايتشان و كليه كاربران و هموطنان ارجمند، اقاي نوريزاد قبل إز اينكه چند سطري سياه كنم، در يكي إز سايتها مطلبي خواندم هم خنده دار است و هم بايد بر سر خود كوبيد بر اين همه خرافه و حماقت! اصلا جاي اگر و اما نيست كه در چنين بسترهايي مكاران و حيله گراني به اين شكل ظهور كنند! مطلب در باره يك ايت الله جديد مرجع است به نام ( الصخري ) كه به سيد حسني معروف شده و دكاني دو دهنه مقابل مغازه ايت الله هاي شيعه باز كرده، اين مرد بسيار زرنگ كه مدعي رابطه با امام زمان است، و طرفداراني براي خود دست و پا كرده، جديدا مدعي شده كه امام زمان خواهر او را به همسري گرفته، و الان ديگر امام زمان داماد خانوادگي انهاست، البته سوابق او را نوشته اند كه اصلا در هيچ حوزه اي درس نخوانده و از همكلاسهاي پسر صدام بوده و حالا هم حقوق بگير عربستان سعوديست! تا اين خرافه هاي بدتر إز زهر در جوامع إسلامي خصوصا فرقه شيعي ان هست ظهور و سربراوردن امثال اين شيادان و سرداران قبه بر شانه سپاه اجتناب ناپذير است، اقاي نوريزاد ديدم كه قسمت دوم كأمنتم در باره صدر اسلام هنوز منعكس نشده، اگر مشكلي برايتان ايجاد مي كند يا نمي خواهيد در اين باره بنويسم! به قول معروف خيالي نيست، به هر حال اين كتابها به نحوي بدست خوانندگان خواهد رسيد، در ضمن كتابي چند سال قبل منتشر شد ( سال ٢٠٠٦ ) اكر اشتباه نكنم اين كتاب در دو جلد توسط اقاي ( روبرت درايفوس ) نوشته شده، عنوان كتاب ( بازي شيطان! چگونه ايالات متحده بند إز پاي اسلام بنيادگرا گشود ) مي بأشد و تماما بر اساس مدارك و مستندات إز طبقه بندي خارج شده سازمان سياه به نگارش درامده، خواندن اين كتاب هم به كلي اطلاعات پشت پرده گروهها و سازمانهاي إسلامي كه سر نخشان به كجا بند است كمك مي كند.
ظاهرا دارید مقدمه راه رفتن مقابل دروازه سپاه را فراهم می کنید. امید که برادارن پر قبه و نشان فرصت را غنیمت شمرده همراهی کنند.
با سلام خدمت برادر عزیزم جناب نوریزاد : بعداز آن فاجعه ویا بهتر بگویم فضاحت (کشتار حجاج . تجاوز به زنان و به کنیزی گرفتن بعضی از خانم ها ) آقای خمینی بدون توجه به دلیل این کار سعودی ها اعلام کرد ما اگر از صدام وصدامیون بگذریم از آل سعود نخواهیم گذشت . خوب ایشان به عنوان رهبر نباید در این باره تعمق کند ویا در جریان کار سپاهیون محترم بوده و مماشات میکرده به نوعی که اگر الان با داعشیون و رهبرانشان مقایسه کنیم وجه تشابه فراوانی مابینشان میبینیم آیا همین داعش جز افکار وحرف های آقای خمینی را میزنند . از ماست که بر ماست !!!
جناب آقای نوریزاد
به خداوند فردوسی که از او اندیشه بر نگذرد سوگند که میان این داعشی ها و این تلنبار پیکرهای ریشوی خودمان با آنها که سر گردنه را بین مکه و مدینه میگرفتند و مردم را زیر عنوان غزوه میکشتند و غارت میکردند تفاوتی نیست. انگاری که در همین غیاث آباد خودمان دروغ چرا اَ اَ اَ اَ دوباره سپاه صدر اسلام برخاسته است که گرسنگان دیروز را به فربه های امروز و امویان و عباسیان فردا تبدیل کند. وای بحال انها که تمدنی داشتند و وجدانی، وای بحال آنها که از کشتن بیزارند و خود کشته خواهند شد که سپاه اسلام دارد روی طالبان و حماس را سفید میکند و بوکوحرام و داعش پرچمداران اسلام آینده هستند.
ابر مرد درود بر شما. میستا یمت