یک: باور کنید داستان اعتراض رییس قوه ی قضاییه به صدا و سیما، آنقدر که جانبدارانه است، مضحک نیست. جناب شیخ صادق لاریجانی از این در سوز است که چرا صدا و سیما در نسبتِ با دستگاه قضا، یکجانبه به نقد می نشیند. بی آنکه وی به این پرسش خاک آلود پاسخ دهد: در کجای این سالهای خاکمالی شده، خودِ دستگاه قضا درطومار پیچیِ مخالفان، به یکجانبه گرایی و بیخ و بنیان کنی فرو نشده است؟
صدا و سیمایی که چشم در چشم مردمِ نگونبخت می دوزد و دروغ و فریب به خوردشان می دهد، مگر نه این که در نقطه ی مقابلِ خردمندی، به جهالت بها می دهد و برای گسترانیدن و پروار سازیِ این جهالت هزینه ها می کند؟ آنسوتر، دستگاه قضایی نیز رخ در رخِ چیزکی به اسم حق و عدالت و قانون، به وادیِ مناسباتِ حکومتی پای می نهد و با کشتن و حبس و تاراندن مخالفانِ بی گناه، فضا را برای حاکمانی فراخ می سازد که نسبتی با درستی ندارند.
حالا در این میان، جناب پورمحمدی – وزیر دادگستری – به سخن در می آید که: دولت از خیر اعتراض به صدا و سیما گذشته است. وی این واژگانِ: دولت و خیر و اعتراض را آنچنان در پنبه می نهد که گویی از ارث پدریِ غارت شده اش چشم می پوشد! راست می گویند که: به سخن هرکه اعتماد می بندی، به سخن قاتلان اعتنا مکن!
دو: اخیراً شیخ محمد یزدی گفته است: … احمدی نژاد در ماه های آخر واقعاً کارهای خلاف می کرد و خیلی از روحانیون هم برخورد کردند. همان روحانیونی که کمک کرده بودند و برایش از آبرویشان مایه گذاشته بودند…
این جناب شیخ محمد یزدی، همان است که با سفارش و تأکید و انتخاب شخص رهبر، سالها رییس قوه ی قضاییه بود و با سوادی که نداشت، و با لیاقت و عُرضه و مدیریتی که نداشت، و با سادگی مفرطی که داشت، و با حرف شنوی هایی که داشت، و با نفوذ پذیری هایی که باب کرد، آنچنان هیبتِ مفلوکی از دستگاه قضا بر کشید که تا قیام قیامت، آهِ دودمان های تباه شده، و آهِ فرصت های هدر رفته، و آهِ انصاف و قوانین بخاک افتاده، دست از گریبانش بر نخواهد داشت و شب و روزش را تیره خواهد کرد.
در همین سخنِ اخیرِ این شیخ بی دلیل، شما تلاش کنید ردّی از ” حق مردم” را پی بگیرید. ببینید نگرانی وی از تباه کاری های احمدی نژاد، مختصری آیا رو به جانب مردم دارد؟ و این که: اگر روحانیانی بوده اند که برای برکشیدنِ احمدی نژاد از آبروی خود مایه گذاشتند، پس چرا به محضِ آشکار شدنِ مفسده هایش، عمامه ها بر زمین نکوفتند و گریبان ندریدند و از مردمان بخاطر این فهم غلط شان، پوزش نخواستند و به ضرب همین بی کیاستی، در دوردست ها، در غارها، مأوا نگزیدند تا از شماتت مردم خلاص شوند؟
سه: همانگونه که انتظار می رفت، نوری مالکی نخست وزیر عراق، از آمریکا و متحدانش دست شست و دربست در آغوش ایران جا گرفت. هیاهوی فتوای جهاد آیت الله سیستانی و هجوم مردم برای رویارویی با داعش، و البته برق پول و اسلحه ی ایران وی را بر آن داشت که جانبِ سخنِ رهبر ایران را بگیرد و به صورتِ ظاهر به آمریکا پشت کند. چرا؟ چون آمریکا یی ها لابد بعد از انداختن چند تا بمب و شلیک چند تا راکت می روند سراغ زندگی خودشان، اما ایران چه؟ وی دریافته است این ایران است که تا نفس دارد پای یا علی ای که گفته می ایستد.
ایران نشان داده که در اینجور قضایا هم رفیق نیمه راه نیست و هم آبشار دلارهای بی وقفه اش تمامی ندارد. نوری مالکی وقتی به چشم خود دیده است پول هایی را که ایران سرازیر افغانستان کرده و سرازیر لبنان و جنوب لبنان کرده و سرازیر سوریه و عراق، چرا و به چه علت نقد را وا بگذارد و دست به دامان نسیه برد؟ پس، نوری مالکی اگر درها را به روی آمریکا بسته است حتماً درهای همه جایش را به روی ایران گشوده است.
در این معبر مخوف، آنچه که احتمالاً عاید عراق و ایران می شود اینهاست: یک: عراق، حتماً تجزیه می شود. دو: در مجاورتِ غربیِ ایران یک غده ی طالبانی رسماً تأسیس خواهد شد. سه: با هر کشتار در عراق به دست سپاهیان و بسیجیان، اختلافات قومی در داخل ایران تحریک خواهد شد. چهار: سرداران سیاسی و امنیتی با بگیر و ببند های بی حساب و کتابشان در داخل، ایران را به سمت یک اشغالگری همه جانبه سوق خواهند داد. پنج: آقای خامنه ای در حالی از این جهان رخت برخواهد بست که: نام نیکی در میان خردمندان تاریخ نخواهد داشت. بهمین خاطر، من – محمد نوری زاد – به آقای خامنه ای اعلام خطر می کنم بابت نه عراق و داعش، که بابت همه ی مسئولیت هایی که بعهده دارد و بابت هیچکدامشان پاسخگو نیست.
چهار: نمی خواهم بگویم: فوتبال در ایران حق همه ی رشته های ورزشی را بلعیده. نیز نمی خواهم بگویم: چه مافیایی در پس و پشت فوتبال خانه کرده اند و از این سفره ی پت و پهن، چه ها که بر نمی دارند و نمی خورند. بل می خواهم بگویم: فوتبال در ایران به قول فقها، به ” اَکلِ میّت” ی بدل شده که باید سرِ جماعتی از مردم بویژه جوانان را گرم کند تا این پتانسیل ویرانگر، کمتر متعرضِ بی لیاقتی های حاکمان شود.
و گرنه شما بگو اگر این همه جوانی که در معرض و در متنِ بیکاری و اعتیاد و حقارت های هویتی و ملی اند، سر از تماشای فوتبال بگردانند و یکصدا صدا بزنند: ای همه ی حاکمیت، با میلیارد میلیارد سرمایه های ما و نسل های بر نیامده ی ما چه کرده ای و چه می کنی، خب حتماً یک اتفاق هایی رخ می دهد که: نباید! اینجاست که می گویم: کدام مسئول عمامه به سر و کدام سردار کُلت به کمر جرأت می کند خودی بنمایاند و سری بر بیاورد و معترضان را به ادله ای مجاب کند؟
پنج: جناب روحانی نشان داده است که بسیار پیش از اراده و خواست مردم، چشمان مبارکش به بیت معظم رهبری است. از تحمل وزیران تحمیلیِ بیت که بگذریم، تحمل غیرقانونی شهردار تهران نیز برای سومین دوره ی متوالی از آن دهن کجی های آشکاری است که در هیچ کجای دنیای فهم نمی گنجد. وه، چه می گویم؟ فهم، قانون، مردم؟ سایه ی تحکمات بیت رهبری در بقای قالیباف آنچنان وسیع و بسیط و حتمی الاجراست که: دست و دلِ ترسیده ی نمایندگان مجلس و اعضای بخت برگشته ی شورای شهر و مدعی العموم ناپیدای دستگاه قضا و دیوار ترک خورده ی دیوان عدالت اداری را در هم فشرده و گریزگاهی نیز برایشان باقی نگذارده است. من بیت معظم رهبری را می بینم که به دهان گشوده از تعجب مردم زل زده است و با خونسردی شانه هایش را بالا می اندازد که: بله، ما اینیم!
شش: بقول این مجری های رادیو و تلویزیون، دولت آقای روحانی “می رود” که به بازگشاییِ سفارت انگلستان توفیق یابد. البته بعد از پرداخت غرامتِ خسارت ها و آسیب هایی که برادران بسیجی ببار آورده اند. می گویم: این برادران بسیجی اگر ” مرد” تشریف دارند، بیایند و در یک اقدام مبارک و مردمی و شرعی، مسئولیت تمامی خساراتِ وارده را بپذیرند و همه را از جیب خود بپردازند. وگرنه، تأمین و باز پرداخت آن از جیب مردم، هیچ فرقی با دزدی ندارد. اگر بسیجیان زیربار نرفتند، جناب لاریجانی رییس مجلس از جیب برادر زمین خوارش بپردازد که این بسجیان را شیر کرد و از تریبون رسمی مجلس گفت: حمله به سفارت انگلستان، خروجیِ عصبیتِ مردم ا از سیاست های انگلستان است.
و من متعجب از اینم که وی این ” مردم” را از کجای محفظه ی جمجمه اش بیرون کشید و بر سفره ی فلاکت مردم نهاد؟ یا لااقل سردارانِ آمر، به پرداخت این خسارت چند میلیاردی همت گمارند. و یا نه، خودِ بیت معظم رهبری دست به جیب دستگاههای تحت امر و البته بی حساب و کتاب خود ببرد و بپردازد. وه، چه می گویم؟ مگر پولهای موجود در مافیای ستاد فرمان امام و مافیای آستان قدس رضوی و مافیای بنیاد مستضعفان و مافیای هزار بنیاد ثبت شده و نشده از آنِ مردم نیست؟ که یعنی: باز این مردم نگونبخت اند که باید خسارتِ نفهمی های زعما را بپردازند.
هفت: اجازه بدهید این مقال را با طنزی به پایان ببرم: سردار سلامی، جانشین فرمانده کل سپاه فرموده اند: سپاه به کوری چشم دشمنان، به جنگ با بیکاری و فقر و محرومیت در ایران اسلامی به پا خاسته و در عرصه ی اقتصادی نقش آفرینی می کند. هیچ منافعی از از این فعالیت ها به جیب پاسداران نمی رود و ابداً هیچ گاه اینگونه هم نبوده است.
محمد نوری زاد
هفتم تیرماه نود و سه – تهران
|
من خواهشی از دوستان دارم لطفآ وقتی با این اشخاص منظورم نویسندگان هشدار نیوز یا جوان یا اشخاصی در این سطح روبرو میشوید با زبان خودشان صحبت نفرمایید اینها نه زبان احترام میفهمند و نه انسانهای متعادلی هستند چنانچه اگر به بزرگانشان هم نگاهی به اندازید با ادب ترین حرفشان غلط کردند و تفاله و اشغال و این جور حرفهای رکیک و زننده است این اشخاص به هیچ موجودی به غیر از امسال خودشان احترام قائل نیستند و همانطوری که خودتان میدانید اگر دسترسی به شما داشتند حتما با مشت و لگد جواب نوشته های شما را میدادند اینها عقده یی هایی هستند که به غیر از زدن کشتن و توهین چیزی در چنته ندارند و من در عجبم از دوستی که در مورد آقای فلاحتی پرسیده بود که آیا نوشته های این سایت در مورد ایشان درست است من ایشان را نمیشناسم اما یغین دارم که دروغی بیش نیست مگر یکی از همین سایتها در مورد آقای نوریزاد و تجاوز به دختر خودشان ننوشته بود که بعدا از ایشان عذر خواهی کرد باور کنید اینها به هیچ اصول انسانی و اخلاقی پایبند نیستند و تنها چیزی که به ان ایمان دارند پول و مقام است و بس
کورس عزیز،
اگرجسارت نباشدکپی کردن بحث های مربوط به شاهنامه دراین سایت توسط شما بنده رامتوهم می سازدبه اینکه حضرتعالی محض اطاله کلام وخلط مبحث توسط افسران عزیزانی نرم مامورشده اید!ترسخن جایی وهرنکته مکانی!شماکه اهل شاهنامه وادبیات و…فلسفه هستیدبهترنمیبودبازتاب اطلاعاتتان رادرموردشاهنامه دروبسایتهای مربوط به ادبیات فارسی جستجومی کردید؟!
ویااگرمنظورومقصودخاصی داریدبیان بفرماییدتامن کم سوادشوت هم ملتفت بشوم جریان شاهنامه چیست؟!
یابقول مهران مدیری:ای که گفتی یعنی چه؟!
بعضى از اظهار نظرها مانند همين اظهار نظر پوياى عزيز جوابى جز يك سر تكان دادن از سر تاسف پاسخ ديگرى. ندارد و انسان وقتى اينهمه جهل و عقب موندگى و نفهمى رو از بهض اشخاص مثل اين پوياى عزيز مى بينه كه چون حرفى براى گفتن ندارند با هرر خزعبلاتى قصد اظهار وجوود كردن دارند ، حيران و انگشت به دهن ببر جا ميماند. افسوس!
دوست عزیز آقای حامد، اینهمه عصبیت و شتابزدگی در پاسخ به پویا برای چیست ؟ شتابزدگی از آن جهت گفتم که شما حتا به خودت زحمت نمیدهی قبل از ارسال مطلبت یکبار آنرا بخوانی و اینهمه غلط املایی خودت را تصحیح کنی. سخنان آقای پویا صرفنظر از آن اتهام غیر منصفانه ای که به کورس زدند و ایشان را افسر جنگ نرم معرفی کردند(و یا لا اقل ابراز شبهه در این زمینه) کاملا بجا و منطقی است این مشکلی است که من مدت هاست به عنوان یک خواننده سایت آقای نوریزاد از آن رنج می برم. و این بر عهده برادر عزیزمان نوریزاد است که فکری به حال این مشکل که کم کم به صورت یک معضل در آمده بکنند.این رسم همه جای دنیاست که در هر سایت اجتماعی که مطلبی منتشر می شود نظرات خوانندگان در حول و حوش همان مطلب باید بچرخد.نه این که نظرات کاربرانی چون کورس ، مرتضی ، مزدک و … نظرات بی ارزشی باشند اتفاقا مطالب ایشان و بسیاری از مباحثه گران بی اندازه مفید ، پر بار ، قابل توجه و آموزنده است. به حدی که من شخصا با حوصله و تعمق آن ها را تا آنجا که مجالی باشد دنبال میکنم اما سخن اینجاست که چرا این مطالب باید در زیر هر لینکی بجا و نابجا ظاهر شوند ؟ و چرا باید در زیر مطلبی مثلا در باره چپاول های اقتصادی ما به شاهنامه گریز بزنیم؟ شاید بتوان حق داد به کسانی که این عمل را نوعی انحراف بحث عامدانه و عالمانه تلقی بکنند. که البته این جنبه بسیار بدبینانه قضاوت خوانندگان است.من می توانم درک کنم که سال ها خفقان سیاسی آنچنان باعث تلنبار شدن سخنان در گلو مانده فرهیختگان این سرزمین شده که از هر فرصتی و از هر تریبونی می خواهند ندای خود را به گوش سایرین برسانند. اما باید پذیرفت که سخن پراکنی و بسط و گسترش هر اندیشه ای آداب و اسباب و لوازم خاص خود دارد. در خاتمه جسارتا می خواهم پیشنهادی به جناب نوریزاد بدهم ، پیشنهاد میکنم در زیر هر لینکی فقط مطالبی که مستقیما در حوزه همان بحث است را قرار بدهند و سایر نظریات را که اغلب هم مفید و قابل اعتناست در ستونی مسقل با عنوانی مستقل مثلا “دیدگاه ها” نشر دهند. با سپاس از همه کسانی که در هر چه پربار تر شدن این تریبون زحمت می کشند.
جناب پوياي عزيز
با سلام
بحث هاي دوست محترم آقاي كورس حاصل ساليان دراز مطالعه و تعمق در مسائل فرهنگي تاريخي اجتماعي سياسي است ،اينرا هركس اهل مطالعه باشد مي فهمد كه سبك و سياق اين گفتارها و نوشتارها سبك و سياق برخي تهيدستان كه خلاقيت انشاء مطلبي ابتكاري ندارند و همه هنر آنان اين است كه مطالب ديگران را كپي پيست كنند و ريشي بجنبانند و اظهار لحيه اي كنند ،نيست ،اينرا نه از باب توافق با جزء جزء مطالبي كه ايشان مي نويسند عرض كردم،كه هرگاه نقد و ابهامي نسبت به برخي جزئيات داشته ام صميمانه به ايشان عرضه كرده ام ،بلكه باقتضاي پاسداشت حقيقت و انصاف اين چند سطر را نوشتم ،مطالب ايشان در هر نوبت في نفسه از حد يك پرينت ورق آ چهار فراتر نمي رود ،اين برخي دوستان بودند كه خواستند برخي مطالب متسلسل ايشان در باب برخي مفاهيم شاهنامه را يكجا درج كنند،نه آنكه خود ايشان چنين كرده باشند.
با احترام
ريشه ها١٢٧
٢٧(دنباله)
مرگ انديشى كيخسرو
كيخسر آنگاه كه آهنگ ترك گيتى مى كند به ويژه در ذهن جمعى ايرانى يادآور دنيا گريزى عارفانه مى گردد .اما آيا اين شخصيت يا حتى بافت و همتافت اجتماعى زمانش با چنين كناره جويي عارفانه اى همساز است .پدر او سياوش حتى از كاوس و گرسيوز و سودابه كه بدخواه او بودند كين خواهى نكرد .سرش را بريدند و از خود مقاومتى نشان نداد .ايرج در برابر برادران آزمند و بدانديشش موضعى همچون عارفان پس از حلاج درپيش گرفت ؛عارفانى كه به شمه اى از رفتار ها و گفتار هاى آنها را از تذكرة الاوليا استشهاد كرديم .همين جا به اين دريافت اشاره كنم كه در كل در برابر حكومت استبداد دينى و نژاد پرست و سفاك و تبعيض آلود خلفاى عباسى از نظر مضمون و محتواى فكرى ايرانيان به دو صورت ايستادگى كردند و اين چيزى است كه اكثر پژوهشگران ايرانى و غربى بر آن اجماع دارند .يكى بازگشت به آيين هاى گذشته ايرانى از جمله كيش مزدكى و مانوى و دو ديگر از طريق جنبش عظيم و دامن گستر عرفان كه نه فقط شيوه رابطه قدزت مدارانه و حكومتى با خدا را منقلب و شخصى كرد بل همچنين توانست عارفان يك لاقباى و كنج خلوت فقيرانه شان را به چنان نحوه دامن گسترى محبوب خلايق كند كه حاكمان نيز يا ناچار به قتل آنان شوند يا احترام آنها را نگه دارند . ايستادگى ايرانيان از نظر تاكتيكى نيز يا فرهنگى بود يا نظامى .اين از نظر قطب بندى نظرى ،اما پيداست كه در عمل اين قطب ها گاه درآميخته مى شوند .و براى مثال آيين كهن ميترايي كه صورت پيراسته و توحيدى شده آن را در آيين رستم و كيخسرو مى توان ديد گاه از نفوذ عرفان دور نمى ماند .اگر به آغاز شاهنامه و به گفتار در آفرينش عالم نيك بنگريد با يك گزارش خالصا سامى مواجه نمى شويد .يزدان از ناچيز چيز مى آلريند اما ترتيب اين آفرينش با تورات و انجيل و قرآن كاملا همساز نيست .پيش از آنكه گيتى آفريده شود گوهران مادى چهار گانه آتش و باد و آب و خاك آفريده مى شود .پس از آن است كه جمادات و جنبندگان و افلاك داد و دهش و خرد و انسانى كه پذيرنده اين هاست آفريده مى شوند .اين گزارش بيش تر با جهان بينى ميترايي ايران باستان وفق دارد كه با يكتا پريستى در آميخته شده است .مثلا به جاى آنكه فردوسى از ايزد يا ايزد بانو هاى داد و دهش و خرد و دانش و بهمن (نيك انديشى ) سخن گويد خود اين ها را به آفريدگان مستقل تبديل مى كند .اهورا مزدا به اهورا يا آفريننده جان و زندگى و دا يا دئنا يا دين يا همان وجدان كردارى نيك و بد تبديل مى شود .به نام خداوند جان و خرد .خاك و گيتى يا گئو يا geo كه در واژه هاى geography (جغرافيا ) و geometry (زمين شناسى ) نيز باقى مانده است مقدس شمرده شده اند .اثرى از آفرينش انسان از گل نمى بينيم .اثرى از خوارداشت زندگى گيتيانه و دنيوى و اين نظر كه خاك مهبط يا فرودگاه سقوط آدمى از فردوس است نمى بينيم .خرد و نيك انديشى و داد و دهش آفريدگان مستقلى شمرده مى شوند كه خويشكارى انسان به دين پاسداشت آنها در همين گيتى در برابر تهديد شر هاى اهريمنى است كه چكيده همه آنها دژ منى يا دشمنى يا بد انديشى است كه اصلا مفهومى جغرافيايي يا نژادى نيست .بهمن يا نيك منشى يا نيك مينوتن و دال هاى معنوى ديگر در آيين چند ايزدى ميترا يا مهرپرستى به شكل ايزدها و ايزدبانوهاى ميانجى ميان اورمزد يا خداى بزرگ با گيتى و انسان در جهت آبادى و دادگسترى و بالندگى زندگى زمينى تجلى پيدا مى كنند و در كيش زرتشتى به صورت امشاسبندان يا فرشتگان در مى آيند و در مسيحيت به صورت پسر خدا كه داراى گوشت و خون انسانى مى شود تبديل مى شود .در ميترائيسم ميترا در واپسين شب زندگى زمينى اش در ضيافتى شركت مى كند و خون و گوشت گاو و نان و شراب مى خورد ،پس از ضيافت ميترا سوار بر ارابه آسمانى به آسمان عروج مى كند تا در آخرالزمان دوباره برگردد .اين آيين ميترا در عصر باستان به قدرى دامن گستر و محبوب بوده كه گستره نفوذ آن را تا روم و يونان و هند رديابى كرده اند .ميتره در سانسكريت و ميثره در اوستا و ميهر در زبان پهلوى و ميتراس در يونانى از همين ريشه اند .البته اگر ما به ميان اهل فرقه اى دينى وارد شويم معمولا باورمندانى را مى بينيم كه به متن گفتارى يا نوشتارى خاص خود چنان مى نگرند كه در اصالت و حقيقت فراتاريخى و فرازمانى آن شك ندارند و كيش هاى ديگر را با سنجه متنى كه آن را اصل مى دانند انحرافى فرض مى كنند اما اگر از بيرون و از بالا آزادانه به دنبال سرچشمه اى اصيل و ثابت و لايزال باشيم ،مشكل بتوانيم به آن برسيم بلكه بيشتر شاهد يك بده بستان پرشاخ و برگ ميان مذاهب مواجه مى شويم كه ميان ما و سرنخ اصلى فاصله اى به قطر انبوه منازعات گفتارى و كشتارى و مراودات زبانى و فرهنگى وجود دارد .
فردوسى گزارش آفرينش جهان را همساز با آيين ميترا كه احتمالا آيين رستم نيز بوده است گزارش مى كند اما اين گزارش از فيلتر منازعات روزگار حماسه سرا عبور كرده است و در عين حال جوهره اصلى تقدس خاك و زندگى و خويشكارى اينجهانى انسان را حفظ كرده است .به قول استاد محمد على اسلامى ندوشن در كتاب جهار سخنگوى وجدان ايران فردوسى خواسته است در ساحتى فرافرقه اى حركت كند .فراموش نكنيم كه علت گرداورى شاهنامه از زبان پهلوانى كه موبدان و مطلعان سراسر كشور را براى نو شتن شاهنامه منثور گرد مى آورد چنين بيان مى شود .
بپرسيدشان از كيان جهان
وز آن نامداران فرخ مهان
كه گيتى به آغاز چون داشتند
كه ايدون به ما خوار بگذاشتند
چگونه سر آمد به بد اخترى
بر ايشان همه زور كندآورى
چرا سرانجام ما چنين به خوارى كشيده شد ؟چرا سلطان محمود مى گفت انگشت در هر سوراخى در جهان مى كند تا قرمطى پيدا كند و بكشد ؟چرا ما هنوز در سده ٢١ داريم درگير جنگ فرقه اى مى شويم و قبول هدنمى كنيم كه زمينه ساز چنين همدگر كشى هاى بىهوده ويرانگرى بيش از آنكه ديگران باشند نابخردى و تعصب اهريمنى خودمان است ؟
دوستان عزيز من مايل نيستم فضاى سايت را بيهوده اشغال كنم اما خود دوستان پافشارانه درخواست كردندند كه اين مطالب را يكجا در سايت بگذارند .بدون هيچ قصد قبلى من پيش از آغاز اين ريشه ها روزى با چشم اشكبار نوشتم من مى مى خواهم بدانم كه چرا روز و حال كنونى ما چنين شده است و بايد به ريشه ها بزنم .ببينيد فردوسى هم بيش از هزار سال پيش همين پرسش را كرده است .
برگردم به اينكه آيا كيخسرو همچون ايرج و سياوش ترك جهان كرده است ؟
يك توضيح
سه بيت نقل شده را من از مقدمه استاد جنيدى بر شاهنامه نرم افزارى با عنوان دولت جاودان آوردم .به منبع اصلى خود ( شاهنامه جيبى ژول مول ) و همين طور از طريق اينترنت به نقل برخى از ديگر نسخه ها از جمله نسخه چاپ مسكو رجوع كردم و با اين اختلافات مواجه شدم :
روز گندآورى و نه زور كند آورى
نژاد كيان و نه كيان جهان
در برخى نسخ ايدر به جاى ايدون
اما مهمتر از همه بد اخترى است كه در بيش تر نسخ نيك اخترى است
جناب امیر :
شما درهمون دوران شاهنامه خوش باش !!!درد کشور با شاهنامه خوانی امثال توی بی ظرفیت مرهمی نخواهد یافت .رستم در عالم خیال سهراب را کشت تورا سننه؟؟؟؟؟؟؟؟/////مملکت را خواب افیونی امثال توی خواب نما درشاهنامه به باد داده…..
گر مرد رهی بیا وطرحی نو درانداز،که اگه قرار بود از خواب ماقبل تاریخت بیدارشی ….ساندیست رو بخور برو بخواب شاید افراسیاب بیاد به رویاهات………
مجتبی عزیز
کاری به نظر درست یا نادرست امیر که مخاطب شما است ندارم ولی خوب است بدانیم ما باید نظرات خوب و بد – موافق یا مخالف از نظر خودمون را بشنویم و به آن احترام بگذاریم هرچند به نظرمون بیخود و بی جا باشد. بردباری و شکیبایی از ویژگیهای انسان هاست.
تقدیم به ali گرامی!
چه گویمت من از این انقلاب بد بنیاد……که شد وسیله ای از بهر عده ای شیاد
چه مردمان خرابی شدند از ان آباد……گر انقلاب بد این زنده باد استبداد!
زنده یاد عشقی شاعر جوانمرگ کرده شده و دلسوز بعد از به استبداد کشیده شدن انقلاب مشروطه و در شعر بلند سه تابلوی مریم .که انقلاب را از زبان یک روستایی و انچه بر او رفته به نظم در آورده!
و اینهم شعری دیگر از میزازاده عشقی که به امروز و مجلش … اسلامی بخوبی میخورد! فقط اسامی را عوض کنید!
به چنين مجلس و بر كر و فرش بايد ريد
به حقيقت در عدل ار در اين بام و در است
به چنين عدل و به ديوار و درش بايد ريد
آنكه بگرفته از او تا كمر ايران را گوه
به مكافات الی تا كمرش بايد ريد
پدر ملت ايران اگر اين بی پدر است
بر چنين ملت و روح پدرش بايد ريد
به مدرس نتوان كرد جسارت اما
آنقدر هست كه بر ريش خرش بايد ريد
اين حرارت كه به خود احمد آذر دارد
تا كه خاموش شود بر شررش بايد ريد
شفق سرخ نوشت آصف كرمانی مرد
غفرالله كنون بر اثرش بايد ريد
آن دهستانی بی مدرك تحميلی لر
از توك پاش الي مغز سرش بايد ريد
گر ندارد ضرر و نفع مشيرالدوله
بهر اين ملك به نفع و ضررش بايد ريد
ار رَود موتمنالملك به مجلس گاهی
احترامن به سر رهگذرش بايد ريد
ريشه ها ١٢٧ ( قسمت ١٢٦ ذيل پست قبلى )
دنباله تأملات در ماجراى كيخسرو
٢٧-مرگ انديشى كيخسرو
وقتى كسى مى ميرد بشخصه در نظر بازماندگان ديگر در اين جهان وجود ندارد .مرگ از اين چشم انداز يعنى :ديگر در جهان نبودن . آن سوى مرگ هرچه باشد ،مرگ وقتى رخ مى دهد كه زندگى جسمانى و حتى فكرى در اين جهان به علت ايست فعاليت قلبى و مغزى متوقف شود .در باره ناپديد شدن كيخسرو مى توان گفت كه او ديگر در اين جهان نيست بدون آنكه مرده باشد .اين يعنى چه ؟ يك پاسخ فورى اين است كه اسطوره خيال پردازى است و هرچيزى در آن ممكن مى شود . اما هيچ اسطوره شناسى اين پاسخ را نمى پذيرد .همان طور كه ما نمى توانيم ناممكن هاى دلخواهمان را در خواب ممكن كنيم و همانطور كه رؤيا بنا به يافته هاى روانكاوى منطق و مكانيسمى دارد ،اسطوره ها نيز حاصل خيالبافى هاى دلبخواه و اختيارى و كاملا آزادانه نبوده اند .اسطوره هاى مناطق سردسير بازتابى از شرايط زندگى همان مناطق اند و اسطوره هاى مناطق گرمسير برآمده از زندگى در اين مناطق بوده اند .كارل گوستاو يونگ روان شناس بزرگ سويسى كاشف ناخودآگاهى جمعى و تاريخى و كهن الگوها اسطوره را جهان نمادين شده ناخودآگاه جمعى مى نامد همان طور كه رؤياها جهان ناخودآگاه فردى هستند اما چون فرد وابسته به جمع است پس رؤيا نيز بهره اى از ناخودآگاه جمعى و اسطوره اى دارد ،پس اسطوره ها واقعياتى تاريخى را نمادينه كرده اند كه در روان جمعى يك قوم وجودى درونى دارد . كيخسرو عهد دينى خود را تمام كرده است
بر اين گونه تا ساليان گشت شصت
جهان شد همه شاه را زير دست
جهان از بد انديش بي بيم شد
دل اهرمن زين به دو نيم شد
فردوسى به هر روى چون فرزند زمانه خويش است ، بر اين باور است كه جهان صرفا با اراده و انديشه يك بزرگمرد از بيم تهى شده است .جهانى را تصور كنيد كه اين چيزها در آن تحقق يافته باشد :يك ؛ هيچكس در آن غم نان و از نظر نيازهاى حياتى تشويش آينده نداشته باشد .فرد در خدمت جمع و جمع در خدمت فرد و هردو در خدمت به سازى زندگى با هم در شرايطى آزاد و برابر كار سودمند كنند .دو : رفتار هركس با ديگرى با اولا شعور و آگاهى و ثانيا وجدان و نيك انديشى همراه باشد .آز و آزار و خشونت و جنگ در چنين جهانى منتفى مى شود .اين البته براى ما يك آرزوست اما تا وقتى كه در جهان بيداد و ترس و آز و دشمنى و ستيزه وجود دارد ،خشونت و جنگ هم وجود دارد .نفى مطلق خشونت در جهانى كه اشرار جز خشونت چيزى براى بقاى خود نمى يابند ايدئاليسمى خوش خيالانه است .كيخسرو براى رسيدن به جهان بهشت گونه و تهى از بيم با نبردهاى سرسختانه و پر هزينه خود غير مستقيم روشى برخلاف كناره گيرى و مداراى عارفان زمان فردوسى به ايرانيان سركوب شده آموخته است .نبردهاى او انگيزه هايي شخصى نداشته است .حتى گاه در گير و دار نبرد نيز اين هراس بر او غالب شده كه نكند از سر كين توزى و شهوت خشونت جنگيده باشد و از راه يزدانى دور گشته باشد
در باره افراسياب مى گويد
تو دانى كه او نيست بر داد و راه
بسى ريخت خون سر بيگناه
اگر زو تو خشنودى اى دادگر
مرا بازگردان ز پيكار سر
بكش در دل اين آتش كين من
به آيين خويش آور آيين من
اين ابيات آشكارا نشان مى دهند كه كيخسرو نيز همچون سياوش و ايرج يا هر انسان پاك تنديش و نيكخواهى از كشتار و خونريزى بيزار است .درباره سياوش و انفعال رفتار او قبلا توضيح دادم اما درباره ايرج اجازه دهيد در دنباله همين قسمت كمى توضيح دهم و سپس به مسئله مرگ انديشى بازگردم .
سلام بربچه جوادیه
من از طنز های زیبایت همیشه لذت میبرم. لطفا سعی کنید
هرچه بیشترو عمیق ترو ژرفتر بنویسید.
پایدار باشید
اقای نوری زاد عزیز
آقای باقی نامه ای بعنوان افکار عمومی نوشته اند می خواستم خواهش کنم آن را در سایت خود بیاورید
ﺗﻘﺎﺿﺎﯼ ﺣﺠﺔﺍﻻﺳﻼﻡ ﺍﺣﻤﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺠﺪﯾﺪ ﻧﻈﺮ ﺩﺭ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﺍﻋﺪﺍﻡ ..
ﺑﺴﻤﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ
ﺟﻨﺎﺏ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻗﺎﯼ ﺻﺎﺩﻕ ﻻﺭﯾﺠﺎﻧﯽ ﺭﯾﺎﺳﺖ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﻗﻮﻩ ﻗﻀﺎﺋﯿﻪ
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﻼﻡ، ﺍﺳﺘﺤﻀﺎﺭ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﺁﺗﺶ ﺟﻨﮓ ﺷﯿﻌﻪ ﻭ ﺳﻨﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ
ﺷﻌﻠﻪﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﻮﮊﻩ ﺍﺻﻠﯽ ﻣﺤﺮﮐﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﮓ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺩﻭﻟﺖ
ﺷﯿﻌﯽ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﺎ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﯽﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺣﻘﻮﻕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ.
ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﺎﻥ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ
ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﺘﻨﻪ ﺟﻨﮓ ﺷﯿﻌﻪ ﻭ ﺳﻨﯽ ﺭﺍ ﻋﻤﯿﻖﺗﺮ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﻭ ﺿﺎﯾﻌﺎﺕ
ﺟﺒﺮﺍﻥﻧﺎﭘﺬﯾﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﯿﻦ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ
ﺁﻭﺭﺩ .
ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﺭﯾﺎﺳﺖﻫﺎ ﻭ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖﻫﺎ ﺩﺍﺋﻤﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ ﻭ
ﺁﻧﭽﻪ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺧﯿﺮ ﻭ ﺷﺮ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﺎﻭﺩﺍﻥ ﻭ ﺍﺑﺪﯼ
ﺍﺳﺖ.
ﺑﻨﺎﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﻭﺍﺿﺢ ﻭ ﺑﺪﯾﻬﯽ، ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺐ ﺍﺯ ﺑﺎﺏ ﺧﯿﺮﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ
ﺗﻮﺻﯿﻪ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﮐﻨﯿﺪ . ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﺩﺭ ﺻﺪﻭﺭ ﻭ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﺩﺭ ﺍﺟﺮﺍﯼ
ﺍﺣﮑﺎﻡ ﺷﺪﯾﺪ ﻗﻀﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺃﺱ ﻫﻤﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﺣﮑﻢ ﺍﻋﺪﺍﻡ .
ﺍﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻣﺰﺑﻮﺭ ﻣﻄﺮﺡ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺳﺨﻦ
ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺤﻤﺪﯼ ﮔﯿﻼﻧﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﮐﻪ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻌﻈﻤﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮﯼ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ
ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺭﺍ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﻘﻞ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ :
ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺤﻤﺪﯼ ﮔﯿﻼﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ: « ﻣﻦ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﯾﻦ
ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻋﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺩﺍﺩﯾﺪ، ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ
ﭘﺮﻭﻧﺪﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺩﻩﺍﯾﻢ، ﺍﺭﺟﺎﻉ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺴﺎ ﺩﺭ
ﺣﺪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﺣﺎﻻ ﻣﯽﻓﻬﻤﻢ ﺣﻖ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﺴﺎ
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﮑﻢ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻋﺎﻟﯽ ﺣﮑﻢ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﻧﻘﺾ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻵﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻋﻔﻮ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺷﺶ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ
ﻗﺒﻼ ﺣﮑﻢ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻣﺎ ﺍﻵﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻋﻔﻮ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﺑﻪ ﺍﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺿﺮﺑﻪ ﻧﻤﯽﺯﻧﻨﺪ ». (ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ، ﺟﻠﺪ
ﺍﻭﻝ ﺻﻔﺤﻪ 524 )
ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺠﺪﯾﺪﻧﻈﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻫﯽ ﻋﺎﻟﯽ
ﺩﺭ ﺣﻮﺯﻩ ﻋﻠﻤﯿﻪ ﻗﻢ ﻭ ﯾﺎ ﺷﻌﺒﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﻋﺎﻟﯽ ﮐﺸﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ
ﺍﻋﺘﺪﺍﻝ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺴﭙﺎﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﻣﺆﮐﺪ ﺍﺳﻼﻡ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩﻩ
ﺑﺎﺷﯿﺪ . ﻭﺍﻟﺴﻼﻡ .
ﺍﺣﻤﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﯼ 1393/3/27
ﻣﻨﺒﻊ : ﺳﺎﯾﺖ ﺩﻓﺘﺮ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻌﻈﻤﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮﯼ
شرط خواستگاری و اردواج در زمان غیبت امام معصوم و حضور نائب امام وطنی:
• عروس و خانواده باید ثابت کنند که نه خودشان و نه فامیلشان اهل ساپورت پوشیدن نبوده اند.
• هبچ کس در خانواده داماد به اخلاق جاهلیت نمی باشد که همان بستن لوله است.
• داماد باید تعهد بدهد که اگر میهمانی با “ساپورت” به خانه شان آمد در جا ساپورت را از پای میهمان در بیاورد و ببرد آتش بزند
• استفاده از جملات زشتی چون “عزیزم من در زندگی تو را ساپورت می کنم” و یا “برو به لوله کش بگو بیاد لوله ها رو ببنده”که نشان از دوران جاهلیت قبل از ظهور “ولی فقیه” است ممنوع بوده و در صورت تکرار و اصرار بر باقی ماندن بر کفر موجب مباح بودن قتل زوج بدست زوجه خواهد بود.
• اگز خود امام زمان هم ظهور کند ولی کاری به ساپورت و لوله نداشته باشد اطاعت از او اطاعت از شیطان خواهد بود. در این صورت بازهم عروس می تواند داماد را شرعا بکشد!
• اگرمشکلی در فهم موضوع داشتید به متتخصص ساپورت ، لوله و امور زنان در خیابان پاستور رچوع کنید.
• کارتهای دعوت اینجوری باشد: بدینوسیله ازذواج این دو نوگل شکفته را که در سایه توجهات “ولی امر حودمان” و برای حفظ نظام ساپورت خود را آتش زده و لوله را باز کرده اند به اطلاع میرسانیم. جهت حفظ شئونات ،مدیریت سالن از پذیرفتن بانوان ساپورتی و آقایان وازکتومی شده معذور می باشد.
• پیوندتان مبارک..امیدواریم با “ساپورت” ولی فقیه و در یافت معرفت لازم از “لوله” ولایت زندگی خوبی داشته باشید!
افلاطون گرامی، بفرما هیچجا، هیچ کس، هیچ تاثیر و درک و برداشت درستی، مگر جنابعالی از آنچه رویداده و در شرف رویداد است یا خواهد داد ندارد. اینکه گفته شود شما همه چیز را بهتر از هر کسی میدانید، رضایت شما را جلب میکند؟ چنان این بیچارهٔ فلک زدهٔ مالکی غلام صفت را به عرصههایی کشاندهای که نگو و نپرس. گیرم که گفتی این چار تا پاسدار برای عالم و آدم سرنوشت رقم میزنند، کیست که باور کند؟
نکته مهم در انتقاد شیخ لاریجانی از صدا و سیمای قبیله ای این است که ایشان تقاضای انصافی را دارد که خود از دیگران دریغ داشته است.این دوگانگی و نفاق شرم آورترین بخش حیات دکتاتورها است که همواره در شرایط سخت دنبال عدالتی می گردند که خود آنرا پایمال کرده اند. آنها نمی دانند که وقتی بی عدالتی و بی انصافی و بی حیائی در نظامی جا افتاد خود بانیانش را هم بکامش میکشد.
سران نازیها و بعثیها نیز دچار همین آفت بودند. آنها نیز در محاکمات خود بدنبال عدالت بودند.گوهری که آنرا از همه دریغ داشتند.امروز لاریجانی و سایر سران حکومت که قسم خورده اند که عروس قدرت را تا دم مرگ در آغوش داشته باشند هر یک از عدالت و مدارا و اعتدال و انصاف سخن می گویند. چرا؟ چون تازه چنگالهای در آکولائی را که خود ساخته اند بر اندام خود احساس می کنند. امروز که بدور بر خود نگاه می کنند می بینند چه فاشیستهائی زیر عبای آنها میدان پیدا کرده اند. از میزان شقاوت و بی ریشگی آنها هم با خبرند. از پروند های شرم آور دادگاه روحانیت هم مطلع اند و می دانند که این قشر طرفدار آنها هم چه رذائلی دارند. حال وقتی از این بین ضرغامی ناگهان به شیخ بند می کند باید هم بترسد.باید هم وحشت کند. این شبیه ترس گرگها ار یکدیگر است.چون بخوبی و بهتر از هر کس میدانند “گرگ” یعنی چه؟!
درود بر نوری زاد گرامی!
******************
سرکار خانم هیچکس
سلام بر شما
از این که به یاد من بودید سپاسگزارم . به دلیل مشغله ی زیاد نمی توانم در بحث ها شرکت کنم . راستش را بخواهید بحث کردن با برخی افراد که تنها “می گویند” و اصلا استعداد “شنیدن” ندارند ، را خیلی مفید نمی دانم . کسانی که خودشان را به خواب زده اند .
در ضمن هم چنان اصلاح طلب هستم و به آن افتخار می کنم .بهتر از اصلاح طلبی راه دیگری نمی شناسم . شعارهای توخالی و هیاهو ، راه به جایی نخواهد برد . راه ما اصلاح مداوم ، بی وقفه و آگاهانه است .
در ضمن پیوسته مطالب سایت را می خوانم و از آن بهره مند می شوم .
ارادتمند
سید ابوالفضل
*******************
آقای سید ابوالفضل!
1- خوشحالم از اینکه سلامت هستید.
2- ” بحث کردن با برخی افراد که تنها “می گویند” و اصلا استعداد “شنیدن” ندارند ، را خیلی مفید نمی دانم .”
اگر منظور شما از استعداد شنیدن این است که
شنونده مخالف نظراتتان را به فردی موافق نظراتتان تبدیل کنید
فکر می کنید که شما چقدر استعداد شنیدن دارید؟!
اصولاً هدف بحث کردن در نوع درست آن تغییر دادن نظر دیگران نیست
زیرا شما فقط حاکم دنیای خودتان هستید و نه هیچکس!
با یک منطق واقعاً دموکراتیک و نه فقط ژست و ادعای احترام به نظر و حقوق دیگران
شما نه حق دارید و نه حتی می توانید بخواهید که دیگران تغییر کنند
تغییر دادن نظر دیگران در حوزه اختیارات شما نیست!
3- ” کسانی که خودشان را به خواب زده اند ”
فکر میکنم به خواب زدن مصداق عینی و بارز اصلاح طلبان است که
واقعیتهای تلخ هر روزه اطراف خود را نمی بینند و ترجیح می دهند
در رویاها و خیال پردازیهای شیرین و امن و گرم فرداها خود را غرق کنند.
4- ” بهتر از اصلاح طلبی راه دیگری نمی شناسم .”
ایکاش مشکلات این حکومت ساختاری نبود
در آنصورت اصلاح طلبی راه به جائی می برد
ایکاش اصلاح طلبی چیزی بیشتر از دروغ و فریب بود
اما متاسفانه واقعیتها تلخ هستند و آنچه شیرین است دروغ است!
5- “شعارهای توخالی و هیاهو ، راه به جایی نخواهد برد .”
از شعارهای توخالی و هیاهو گفتید
راستی از کلید و گشایش اقتصادی در 100 روز و دهها وعده دیگر شیخ الکلید چه خبر؟!
6- ” راه ما اصلاح مداوم ، بی وقفه و آگاهانه است ”
این ره که تو می روی به ترکستان است!
*********************************
از براندازی وحشت زده نباشید قرار نیست که هر گردی گردو باشد
و با هر براندازی حمام خون به راه بیفتد. البته که کنار زدن آخوند و پاسدار
بی هزینه نیست ایکاش که بود اما واقعیت این است که نیست!
براندازی هم خود نوعی اصلاح طلبی است اما اصلاح از ریشه مشکلات
و نه چیدن چند شاخ و برگ از درختی که ذات و ماهیت آن مسموم است!
سرکار خانم هیچکس
سلام بر شما
انسان به حکم این که موجودی اجتماعی است ، ناگزیر و بلکه نیازمند به معاشرت با دیگران است . یک جنبه این ضرورت و نیاز ، در گفتگو با دیگران بروز می نماید . گفتگو و معاشرت با دیگران نیز ناگزیر یکی از “مهارت های زندگی” محسوب می شود . و در باور من تا حد زیادی اکتسابی است . برخی به نحو مطلوبی از این مهارت برخوردارند . با دیگران به راحتی ارتباط برقرار می کنند و برخی دیگر مهارت کمتری دارند . آنها که به دلیل تربیت بهتر به کسب مهارت بیشتر نائل شده اند ، کسانی هستند که در مصاحبت با دیگران سعی می کنند به نظر طرف مقابلشان کاملا توجه کنند ، منظور او را بفهمند . و اندیشه اش را تحلیل و نهایتا ارزشیابی نمایند . واز طرف مقابلشان بیاموزند. و نیز دانش و تجربه ی خود را انتقال دهند و با دیگران به تفاهمی سازنده برسند . در قالب این مفهوم شاید بتوان گفت که همه قلبا دوست دارند دیگران نظر آن ها را بپذیرند. بنابراین در ذات گفتگوی متقابل ، تمایل طرفین در تغییر نظر و فکر طرف مقابل وجود دارد . من این را در مورد خودم انکار نمی کنم . در عین حال به نظر طرف مقابل احترام می گذارم و اورا در پذیرش یا رد نظر خودم مختار می دانم .
در عین حال باید خاطر نشان نمود که ، بدیهی است که همواره بین دونفر دست یابی به یک تفاهم سازنده به سادگی امکان پذیر نیست .چرا ؟ چون هرکدام از دو طرف گفتگو ممکن است مهارت و یا انگیزه ی لازم برای دست یابی به یک تفاهم سازنده را نداشته باشند .یک جنبه ی این بی انگیزگی به باور من می تواند چیرگی “دگماتیسم” بر طرز نگرش هرکدام از دو طرف بحث باشد . در این شرایط ، ناگزیر برخی از تعاملات گفتاری ممکن است غیر سازنده و حتی هدر دهنده ی انرژی و توان دو طرف باشد . به نظر من ضرورتی بر پیگیری چنین گفتگو هایی نیست . مثال چنین حالتی همان است که میگوییم “کسی خودش را به خواب زده است” .
این که من در بحث و گفتگو با دیگران چگونه عملکردی دارم ، موضوعی است که دیگرانی مانند شما در باره ی آن قضاوت خواهند کرد ، وگرنه ” هیچ بقالی نمی گوید که ماست من ترشه” . اما اگر نظر خودم را خواسته باشی تلاشم آن است که مطابق آیه ی شریفه ی قرآن ، همه گفته ها را بشنوم و از بهترین آن ها تبعیت کنم .
اما کنایه هایی که به اصلاح طلبی و اصلاح طلبان زده اید ، جواب های خودش را دارد که هم پیش از این با شما در خصوص آن گفتگو کرده ام و هم در صورت تمایل می شود بازهم آن گفتگو ها را ادامه داد . به باور من اگر نیک اندیشیده شود ، راهی جز اصلاحات پیش روی ما نیست .حرفم را اصلاح می کنم : نه این که راهی نیست ، راه های بسیاری هست که به یکی از آن ها هم انقلاب گفته می شود ، اما راهی که کم هزینه تر است و به نتایج درستتری منجر می شود اصلاحات است . اصلاحات هم به طور خلاصه همان است که گفته شد : اصلاح مداوم و آگاهانه . به نظر من این راه نه تنها به تر کستان نمی رود بلکه می تواند ما را به سوی فردایی “بهتر” رهنمون گردد .
با این حال مایلم بدانم منظور شما از “براندازی” چیست ؟ راهبرد شما در براندازی که آن را توصیه می کنید کدام است ؟ و شیوه ی دست یابی به این راهبرد ، چه شیوه ای است ؟ می خواهید چه چیزی (یا کسی) را براندازی کنید و چگونه ؟ بگویید . شاید خوب بود ما هم مشتری شدیم .
ارادتمند
سید ابوالفضل
سلام بر دوستان،
مهندس عبدالعلی بازرگان در برنامه ای تلویزیونی، درباره موضوع «نوری زاد و شکست طلسم ترس» صحبت کرده اند. علاقمندان می توانند آن را در آدرس زیر پیدا کنند.
لینک سایت مهندس بازرگان:
http://bazargan.com/abdolali/
بنظرم خیلی خوب آمد که دراین شرایط ودراین مکان وزمان یادی از مرحوم میرزاده عشقی ؛شاعرمنتقد وبی باک وواقعا دلیروشجاع کرده باشیم که سرش را درراه عقیده وایمانش به مملکت ازدست داد .
مرحوم عشقی میفرمایند ما همه ساله باید پنج روز عید خون داشته باشیم .بجه صورت ؟
360روز از سال دزدان مال مردم را پیدا کنیم ودرپنج روزه آخرسال آنها را ازدم تیغ بگذرانیم وسال آینده را بدون خوف دزدان بسرکنیم ودرعین حال همیشه مشغول به ثبت وظبط اسامی دزدان در360روز باشیم .واین کارآنقدرادامه پیداکند که دست دزدان ومال مردم خواران ازریشه خشک شود .
ومن معتقدم همینطور که درامریکا حمل سلاح بخاطر جلوگیری ازبوجود آمدن حکام دیکتاتور آزاد است ؛درایران نیزباید حمل سلاح بخاطر جلوگیری از دزدیهای گشاد وباطول عرض باید آزاد گردد تا مثلا برادران لاریجانی خانواده هاشمی ویزدی وهمه سرداران وسپاهیان درراس وهمه وهمه کسانیکه مشغول بلعیدن خون ملت هستند قطع گردد .
با درود
شیرناپاک خورده ای بنام بی بصیرتی(هشدار نیوز) در سایت آقای خزعلی بعد از دستگیری اراجیفی نوشته اند که مایه خنده خوانندگان خواهد شد .
شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 14:58
نامه الکترونیک چاپ PDF
*سایت های وابسته به نهادهای امنیتی جز فحاشی چیزی ندارند و به جای جواب مطالب مطرح شده، به هتاکی رو می آورند، نمی دانم مسئله غصب موقوفه امام صادق ع نادرست است؟ مسئله خویشاوند سالاری در دانشگاه امام صادق نبوده است؟ مسئله میدان میوه و تره بار فرمانیه با این ناسزاها حل می شود؟ مسئله برج ایران زمین چه می شود؟ مسئله موقوفه ای که تبدیل به مجتمع تجاری نور(تقاطع ولیعصر طالقانی) شد، با این ناسزا ها فراموش می شود؟ پرونده آن وکیل پا شکسته و زبان بریده که به روزنامه ها کشید، دروغ است؟! و هزاران سئوال دیگر که پاسخش حبس و شلاق و ناسزا نیست! مرا در حبس کردید و به شلاق محکوم کردید و ناسزا گفتید، اما حرف حق همان است که گفتم…!
لینک مصاحبه با برنامه صفحه آخر voa مورخ 93/3/23
…………………. این هم فحاشی یک سایت وابسته به نهادهای امنیتی:
هشدارنیوز بصیرتی – دو مهدی خزعلی و فلاحتی دو یارغارکه یکی در صدای آمریکا که فسادش که همانا همکار آزاری اش جهان را آگاه ساخته است واین یکی در ایران که بی شعوری وحسد وعقده هایش بر تمامی ملت ایران پنهان نمانده است
عقده مهدی خزعلی مزدورومهدی فلاحتی فاسد اینباردر تخریب مکررآیت الله مهدوی کنی ؟
هشدارنیوز بصیرتی – دو مهدی خزعلی و فلاحتی دو یارغار که یکی در صدای آمریکا که فسادش که همانا همکار آزاری اش جهان را آگاه ساخته است و این یکی در ایران که بی شعوری و حسد و عقده هایش بر تمامی ملت ایران پنهان نمانده است ، در ازای دریافت حق مزدوری ناچیزی از دستگاه های امنیتی کشورهای معاند ، در هجمه وتشویش اذهان عمومی ونشر اکاذیب ،تهمت وافترا به مسئولین نظام وخواصی که واقعا دارای ارج وقرب نزد خداوند منان واز سویی دارای ارزش واعتبار نزد ملت فهیم ایران اسلامی هستند، کوی رغبت را از هر بی شرف ونان به حرامی ربوده اند ، در اخرین برنامه ای که از صدای امریکا روی انتن رفت ،حتی از تهمت وافترا به حضرت آیت الله مهدوی کنی که این روزها در بستر بیماری خوابیده است ، هم گذشت نکرده و باری دیگر درست همانند موضع گیری های بی منطق وخارج از عقل وشعورگذشته خود ، دست به هجمه وتخریب ،این مرد خدا که این روزها تمام مردم ایران برای سلامتی اش دست به دعا برداشته اند، زده وبه زعم خود یک دستوری دیگر از دستورات اربابان خود را اجابت نمودند. خزعلی که از ایران با صدای آمریکای معاند که جز عناد با ملت وارزشهای نظام اسلامی ایران، هدفی را دنبال نمی کند در تماس است ،بر خلاف انچه که دائم به ان اسرار دارند وبه عنوان یک اهرم فشاربرای جو سازی وایجاد توهم در جهان بر علیه ایران ،مبنی بر عدم آزادی در ایران ، از ان استفاده ابزاری می کنند ،از خود نمی پرسند که این مردمی که اگر احیانا این برنامه های تخریبی وفاقد واقعیت صدای آمریکا را مشاهده می کنند ،درذهنشان جای سوال باقی نمی ماند که اگر آزادی در ایران نیست، پس این دیوانه زنجیری چرا وچگونه بدون هیج نگرانی وکمترین احساس ترسی ، دائم یک پای مصاحبه ها وگفتگوهای این رسانه هجمه گر می باشد که در تمامی تماس هایش ، بدون هیج کم وکاستی ، حتی به شخص اول مملکت هم هجمه وارد می کند ؟ البته هرچند این سوال را بینندگان احتمالی این برنامه ها باید پاسخ بگویند که قطعا پاسخ منطبق بر حقیقت آنها واضح وروشن است، امااینکه این رسانه عقده ای، شنونده های خود را ،آنقدر دست کم بگیرد که در محتوای مطالب تولیدی خود، به کمترین فهم وشعورآنان احترام نگذاشته وبه مواردی تاکید می ورزند که واقعا جای سوال از مدیران ارشد این رسانه دارد که چرایک رسانه ای که باید در مسیر اطلاعات آزاد«به گفته خودشان»ونیزانتشار حقایق مشغول باشد، اینگونه مبتدیانه عمل می نماید؟
– مهدی فلاحتی که جدا از اینکه در اجراهایش ، خبری از کمترین سواد و یا حتی مطالعه در مورد محتوای مورد نظر ، نیست وگاهابا ایماء واشاره ،ازبخشی ازعدم شناخت وکم اطلاعی اش در اجرا می گذرد که البته این را نیز خود بینندگان عزیز قطعا اشراف داشته ودارند اما آنچه مهمتر ازا ین مسئله است که مردم هیجوقت ان را فراموش نخواهند نمود ،قضیه آزار واذیت وحتی تجاوز ایشان به همکاران خانم در ان رسانه است که حتی به دادگاه ومحاکم قضایی انجا هم رسیده است که اگر در انجا زیاد به این مقوله به عنوان جرم نگاه نمی کنند ،اما ماهیت وذات ملت ایران واساسافارسی زبانان ارجمند،یک نگاه همراه با تعصب وغیرت انسانی ، نسبت به فرد مظلوم ومورد تجاوز قرار گرفته است که در این بعد ، قطعا مردم خوب می دانند ایشان فردی افسار کسیخته وبسیارفاسد وجانی در این امور است که بر اساس اعترافات برخی افراد همکار در ان رسانه با ایشان ونیز افراد بیشماری که مورد تعرض وحشیانه وی قرار گرفته اند ، این دیگر یک فرضیه نیست ویک عادت بسیار زننده ایست که ایشان گرفتار ان است ونمی تواند این عادت زشت را که همانا آزار واذیت جنس مونث است را ترک نمایند که خود ایشان هم در سندی به این واقعیت معترف است ، چراکه ترک عادت مرض است برای ایشان .
– تمامی برنامه های اجرا شده توسط این فرد فاسد ، حکایت از یک واقعیت غیر قابل انکار دارد وان نیست جز اینکه عقده وکینه های فراوان از ملت ایران داشته ودارد ولذا خوب می داند برای تخریب احساسات دینی واعتقادی این مردم، وارد چه بازی ها ومقولاتی شود وبا چه اشخاصی مانند مهدی خزعلی ها که مترود مردم وخانواده خود شده اند وارد معاملاتی شود که هم برای خود وطرف مقابل سود مالی داشته باشد وهم در جهت اهداف تخریبی ملت ایران وخشنودی اربابان پشت ماجرا باشد که در این راستا ، حتی برای وارد نمودن هجمه به شخصیتی مانند حضرت آیت الله مهدوی کنی که امروز ها در بستر بیماری قرار دارد ، با وارد نمودن تهمت بی اساس وافترا به این شخصیت ، آنچنان مشکلی نداشته وندارد واین همان ماهیت ذاتی وشخصیتی این فرد وافراداست .
– مهدی خزعلی هم ، فردی معامله گر است که ممکن است دو جانبه دارد بازی می کند که به هر صورت ،هم از طرف ملت ایران به خاطر وارد نمودن هجمه های بی اساس به شخصیت های طراز اول ومورد احترام احاد ملت ایران که واقعا سخن گفتن اینگونه وبی مهابا نه در داخل کشور که این غلط زیادی را ایشان مرتکب می شود که حتی در خارج از کشور جرات گفتن ان را حتی معاندین ندارند ،باید مورد توجه ورسیدگی قرار گیردکه از سوی گروهک های تروریست ومعاند واپوزیسیون بد بخت وبیچاره که اکثرشان در فقر کامل مالی وشخصیتی و حتی شناخت واگاهی از درون کشور قرار دارند هم به خاطر به بازی گرفتن انها به لحاظ سخنان بی پایه واساس که جز آبرو ریزی برای انها چیزی عایدشان نمی شود، مورد تجزیه وتحلیل قرار بگیرد ،چراکه بدون شک پشت این گفتگو ها ومصاحبه هایی که بین این دو فرد یکی فاسدی مانند مهدی فلاحتی در صدای آمریکا در انسوی آبها وفردی دیوانه وسست عنصروواقعا بی شعوری مانند مهدی خزعلی در داخل ایران صورت می گیرد ، کلی اما واگر ومعاملات وحساب وکتاب های مادی ومالی وجود دارد که متضرر اصلی این ماجرا ، همطنان عزیز بیرون از کشور ایران اسلامی مان است که گول این بازی ها را یا خورده اند ویا ممکن است بخورند که اگر می گویید خیر،قطعا در آینده ای نه چندان دور متوجه واقعیتی عجیب در این زمینه خواهید شد.
[FaceBook] [Twitter]
نظرات
+39 #1 مهرداد 24 خرداد 1393 ساعت 15:45
درود بر دکتر خزعلی٫ سلمان زمان هستی.بوجودت افتخار میکنیم.
نقل قول
+41 #2 سعید 24 خرداد 1393 ساعت 15:46
زمستون میره و روسیاهی به ذغال میمونه! دکترجان، اینها جز فحش هیچ حربه ای ندارند و همین عصبانیت برای افشای ماهیت آنان کافیست.
نقل قول
+13 #3 م.ه 24 خرداد 1393 ساعت 17:59
بجای اینهمه شعر … آنهم بافرض صحت چه فایده ای به حل مشکل دزدیها وغارتهای رییس خبرگان در حال حاضر بلا مغز وهوش ؟!البته الان برای ملت خیلی بهتره ؟!چون ضررش به صفر میل کرده بقول ریاضیدانها ؟!تا صفر مطلق …شاید چند روز دیگر …
نقل قول
+11 #4 زارع 24 خرداد 1393 ساعت 18:19
با سلام
آقای خزعلی مسئله این است هر آنچه گفته اید درست است
شما توقع چه واکنشی داری ! اینگونه هتاکی ها مهرتاییدی است بر درستی سخن شما .
نقل قول
+9 #5 علی 24 خرداد 1393 ساعت 21:31
متاسفانه بوی تعفن این کفتار نیوز ها فضای مجازی رو هم به گند کشیده
نقل قول
+6 #6 حسین 24 خرداد 1393 ساعت 22:00
برعکس نهند نام زنگی کافور.
این بصیرت و ادعای بصیرت اینها خیلی جالب است. اینها ضریران و اعمی هایی هستند که چیزی جز فحش نمی دانند.
نقل قول
+10 #7 آتوسا 24 خرداد 1393 ساعت 22:32
دکتر قرار بود کتاب نیمه پنهان پدر خوانده رو بزاری ؛ چی شد پس؟
نقل قول
+7 #8 ایران 24 خرداد 1393 ساعت 22:37
خوبه معلومه خوب جائی رو نشونه رفتی و زدی هدف ….هر وقت صدای ناله شون بیشتر میشه معلومه درست تر هدف گرفتی ….من نمی دونم این جماعت فکر میکنن ملت خرن …ماشائالله هر امام جمعه ای شده داروغه
نقل قول
+6 #9 علی 24 خرداد 1393 ساعت 23:36
منظور نویسنده از همه مردم ایران شایدهمان گروه اندک ساندیس خور هستند!!!!!!!!!! !
نقل قول
-3 #10 اقا محسن 25 خرداد 1393 ساعت 02:46
من که با دلایل بسیار بسیار منطقی ومدارک غیر قابل انکاری که اقایان ارایه دادند یقین کردم که دکتر خزعلی جیره خوار اجانب واب به اسیاب دشمن بریز است نقطه سر خط
نقل قول
+4 #11 omid 25 خرداد 1393 ساعت 09:00
سلام
ولی کلا احمدی نژاد کارش خیلی درست بود من که این اواخر مریدش شده بودم تنها کسی بود که میتونست از پس اینا بر بیاد…
این جمله احمدی نژاد هم اینجا خیلی کاربرد داره :آب رو بریزین اونجایی که داره میسوزه…”
نقل قول
+5 #12 رضا 25 خرداد 1393 ساعت 10:59
(بر خلاف انچه که دائم به ان اسرار دارند وبه عنوان یک اهرم فشاربرای جو سازی وایجاد توهم در جهان بر علیه ایران ،مبنی بر عدم آزادی در ایران ، از ان استفاده ابزاری می کنند ،)
سواد هم ندارن اصرار رو با سین نوشتن.!
نقل قول
+4 #13 mehran 25 خرداد 1393 ساعت 11:08
سلام آقا مهدی٬ بقول معروف روی این گونه آدم ها مانند سنگ پای قزوین است.
این بی خردان حد اقل وضع عراق را ببیند٬ و بخود آیند.
مهران
نقل قول
0 #14 حسن 25 خرداد 1393 ساعت 12:03
چه غلطا ! جواب سؤالات و چپاول ها را بدهید ! با تهمت فحش و ناسزا که دهنتان به گند و کثافت آلوده می گردد طرفی نخواهید بست .
نقل قول
-3 #15 مجتبی 25 خرداد 1393 ساعت 16:43
سلام آقای دکتر
آیا ماجرایی که در مورد آقای فلاحتی گفته شده است صحت دارد؟ تجاوز را عرض می کنم. نظر شما چیست؟ اگر صحت داشته باشد آیا صحیح است حضرتعالی با چنین شخصیتی همبحث می شوید؟
نقل قول
-7 #16 مسبح 26 خرداد 1393 ساعت 00:23
نقل قول مجتبی:
سلام آقای دکتر
آیا ماجرایی که در مورد آقای فلاحتی گفته شده است صحت دارد؟ تجاوز را عرض می کنم. نظر شما چیست؟ اگر صحت داشته باشد آیا صحیح است حضرتعالی با چنین شخصیتی همبحث می شوید؟
آفرین ماهم نگرانیم که اقای خزعلی که سابقه جبهه داره وهمیشه هم به قول خودش با ناپاکی ها مبارزه می کرده چراباید با این اقایی که سابقه اش روشن است این همه بگو مگو ودوستی داشته باشه وبرعلیه ملت خودش اینهمه توطئه داشته باشه
نقل قول
+3 #17 مهدی جدید 26 خرداد 1393 ساعت 19:09
وقتی اب می ریزی تو لونه مورچه یا چوب می کنی تو لونه زنبور منتظر این چیزها هم باید باشی .
نقل قول
0 #18 آدم فضول اصلی 26 خرداد 1393 ساعت 21:37
دکتر جان سلام- میگن هفته پیش آیت الله الله جنتی را با پروفسور سمعیعی را بردند بالای سر این حیات غیر مستقر– باتری به باتری کردند- اطلاع دارید ایشان الان مرده است یا بعد از بازیهای جام جهانی اعلام می کنند به ملکوت اعلی پیوست؟
نقل قول
+3 #19 یک لر بزرگ از تهران 28 خرداد 1393 ساعت 15:50
آنقدر گند دزدی وآدم کشی سران حکومت درآمده است که صحبتهای آقای خزعلی مشت نمونه خروار است!….جالب است که گفته شده مردم ایران برای سلامتی کنی دزد دست به دعا برده اند!!…من نمی دانم این مردم کی وکجایند؟!..لابد بابک زنجانی-رحیمی -محصولی – مرتضوی را گفته اند!!جناب. مردم ایران تا این حد بی اعتبار نشده اند!….آقا!…حتی کلاغها وغازهای مهاجر نیز می دانند که کنی یک دزد حکومتی است! …این که دیگر جزءاسرار سعید امامی نیست! آقای فلاحتی و مهدی خزعلی تازه خیلی مراعات کنی را کرده اند………..!
نقل قول
نامه ای از من، یک شهروند امروز ایران به آینده، به زمانی که ایرانیان، جزوی از جامعه جهانی اند، فارغ از تعلقات دینی و نژادی. زمانی که در ایران، دروغ مضموم است و حقیقت، زنده
سلام ایرانی عزیز، نمی دانم الان که این نوشته را می خوانی، چند سال از نگارش آن گذشته، 50 سال، 100 سال، یا شاید هم بیشتر. اما امیدوارم تو، خواننده عزیز، حالا که مشغول خواندن این نامه هستی، به ایرانی بودنت افتخار کنی، در دنیا عزیز باشی، از رفاه و آرامش و امنیت برخوردار بوده، و حاکمانی خردورز بر سرزمینت فرمانروایی کنند، چیزهایی که ما مردمان سال های آخر قرن 14 هجری شمسی، هرگز طعم آنها را نچشیدیم.
کتاب «چرند و پرند» مرحوم دهخدا، و کتاب «اندر احوالات ما ایرانیان» مرحوم جمالزاده را که می خوانم، می بینم امروز ایرانمان با هفتاد، هشتاد و صد سال پیشش تفاوت فاحشی ندارد، همان مردمان ابن الوقت آن دوران، امروز هم هستند، و حاکمان مقدس مآب و عوام فریب هم همچنان بر خر مراد سوار، اما آنها که می اندیشند و غم وطن دارند، روزگار به سختی و عذاب سپری می کنند. اما امیدوارم در روزگار تو، که شاید دست کم نیم قرنی بعد از حیات من است، گذر ایام سرنوشت دیگری را برای ساکنان این سرزمین رقم زده و چیرگی خرد بر جهل و خرافه، غبار حسرت و اندوهی را که امروز بر دل و دامان فهیمان روزگار من نقش بسته زدوده و طراوت و امید و لبخند برای نسل تو به ارمغان آورده باشد.
نمی دانم در کتاب های تاریخ روزگار شما، درباره زمانه من، سال های واپسین قرن 14 شمسی، چه نوشته اند و تو چقدرشان را باور کرده ای. اما رک و راست می گویم که اگر در کتاب های تاریخت خواندی که مردم آن روزگار به خاطر بیان عقایدشان، و بخاطر متفاوت اندیشیدنشان به زندان می رفتند، یا اگر خواندی که روزنامه ای را به خاطر درج یک مقاله که هدفش تقریب آرای شیعه و سنی بود، بستند، تعجب نکن، که هر دو حقیقت داشت. اگر خواندی که مردی نامتعادل، بدون پیشینه سیاسی، هشت سال اقتصاد و فرهنگ و سیاست و اخلاق و حقوق و ورزش این سرزمین را شخم زد و له کرد و نابود کرد و رفت، اما از اینکه بگوید بر می گردد شرم نکرد، یا اگر خواندی که در آن روزگار، ائمه جمعه و نظامیان سیاستگذاری و تعیین تکلیف می کردند، تعجب نکن، که حقیقت داشت.
اگر خواندی «مرد»ی به خاطر نامه های سرگشاده نوشتن به زمامدار وقت، یک سال و نیم حبس شد، کتک خورد و تهدید شد، یا اگر خواندی «مرد» دیگری، بخاطر نوشته های ساختارشکنانه اش بیش از هفت روز اعتصاب کامل غذا کرد و صدایی از احدی از مردان و نامردان درنیامد، تعجب نکن، که حقیقت محض بود.
اگر خواندی ایران آن روزها، بزرگترین ذخایر گازی دنیا را داشت و وارد کننده گاز بود، یا اگر خواندی که ایران آن روز، با طبیعت چهارفصلش، وارد کننده محض گندم و خوراک دام بود و کشاورزانش در شهرها دستفروشی می کردند، یا اگر خواندی که بنگاه های اقتصادی آن روزها با کمتر از 50 درصد ظرفیتشان کار می کردند، مبادا تعجب کنی.
اگر خواندی بنزین آلوده تولید داخل، و امواج پارازیت ماهواره، مردم آن روزگار را بیمار می کرد، یا خواندی که ابزارهای پیشگیری از بارداری کمیاب شد، یا مردی بخاطر عمل وازکتومی به زندان رفت، یا زنی در خیابان به خاطر شلواری چسبان و مویی افشان به کلانتری و دادگاه رفت، یا اینکه گروهی که در پشت بامشان رقصیدند در تلویزیون اعترافانده شدند، یا به زن فهیم روزنامه نگار و مهاجرت کرده ای در همان تلویزیون تهمت فاحشگی زدند، مبادا تعجب کنی، که همه حقیقت داشت.
اگر خواندی که مردی که جنایت کهریزک را رقم زد (اگر نمی دانی کهریزک چیست، در ویکی پدیا که نمی دانم در زمانه شما چه نام گرفته از آن سراغی بگیر، اینجا مجال شرح آن نیست)، بعد از پنج سال از جنایت هولناکش، «راست، راست» و با گردن ستبر و شانه های رو به عقب و سینه ای رو به جلو در خیابان راه می رفت و حریف می طلبید، یا اگر شنیدی مسئولی به خاطر تخلف های گسترده مالی، با وثیقه 100 میلیارد تومانی (زمان ما رقم نسبتا بالایی بود)، از زندان بیرون می آمد، اما به یک زندانی سیاسی (محسن قشقایی زاده) یک هفته مرخصی داده نشد تا مادر مفقودش را پیدا کند، مبادا تعجب کنی، که حقیقت داشت.
اما عزیزم اینها که گفتم مبادا و مبادا باعث شود که هرچه در کتاب های تاریخ به خوردت دادند، بپذیری. می پرسی منظورم چیست؟ می گویم. مثلا اگر درباره اعتقادات مذهبی محکم مردم زمانه ما شنیدی، باور نکن، که بلایی بر سر باورهای دینی آوردند که شیعه، سنی را منحرف می دانست و سنی، شیعه را مشرک، و البته هر دو، سایرین را نجس می پنداشتند. در دوره ای از دوران ما، تلاش مربیان برای مذهبی بار آوردن دانش آموزان تا بدانجا پیش رفت که دختران معصوم دبیرستانی، در اوج قلیان احساسات عاطفی شان، صبح به صبح مجبور بودند در بدو ورود، کیف خود و همه محتویاتش را برای غریبگان «مامور و معذور» که از صنف و جنس خودشان بودند، بگشایند تا مبادا عکسی و نوار کاستی از خواننده ای در مدرسه دست بدست شده و تربیت دینی دانش آموزان مخدوش شود. اما مربیان نوجوانان نسل بعد، دیگر نگران نوار کاست و عکس هنرپیشه مخفی شده در لابلای کاغذها نبودند، که کار از این حرف ها گذشته بود و دیگر صحبت اعتیاد در مدارس راهنمایی به میان آمده بود و روابط جنسی آنها.
اگر در میانه سطور کتاب تاریخت، به واژه «دولت پاکدست» برخورد کرده، زنهار که باور کنی، و بدان که آن دولت متقلب، شیخ الوزرایی بی کفایت با فاسدترین مدیران دولتی را به خود دید، ایران و ایرانی را در چشم دنیا منفور و مطرود کرد، دروغ گفت و ریا کرد و لبخند زد، ناهنجارها را هنجار جلوه داد، نخبگان را فراری داد و آواره کرد، سرمایه ها را به ممالک عرب و غیر عرب کوچاند، و از نفت، رنگ سیاهش را به سفره های مردم برد و پولش را به جیب خودی ها ریخت.
اما از همه دغدغه جوانان هاج و واج بریت بگویم که هر کسی که مدرکی از دانشگاهی نیمه معتبر می گیرد، لااقل فکر «رفتن» و «اپلای» کردن را چند باری در ذهنش مزه مزه می کند، که حق هم دارد، بماند که چه کند با مدرکی که برای بدست آوردنش شب را بیدار صبح کرده بود و حالا باید به کاری رو آورد که نه علاقه اش است و نه تخصصش. و جوان روستایی مان را بگو که در روستایش بند نمی شود، با پدری که زمین کشاورزی اش را به فروش می گذارد برای تامین مخارج دانشگاه فرزند. فرزندی که نمی داند چرا باید در روستا بماند، و برنج و گندمی و جویی بکارد که نظیرش، و بهترش و ارزانترش را کشاورزان چینی و هندی و پاکستانی برایمان می کارند، در ازای نفتی که مدیران فهیمشان می بلعند تا موتور صنعت را به حرکت درآورند برای آتیه فرزندانشان. آن جوان، نمی خواهد کشاورز شود، به شهر می آید، به بازار می رود، و جوراب و عروسک بنجلی که پیشه ور چینی ساخته می خرد و در مترو می فروشد، و این می شود شغلش، و از پس در شمار شاغلان به حساب می آید.
شرح آنچه بر نسل ما رفت، مثنوی 70 من کاغذ است دوست ندیده ام. این چند پاراگراف را برایت نوشتم، نه به عنوان همه آنچه که ما از سر گذراندیم. بلکه به عنوان یک کتابچه چندبرگی راهنما، تا شاید با آن بتوانی صحت و سقم نوشته های کتب تاریخ دوران خودت را تشخیص دهی. زندگی ما سپری شد، کودکی مان، نوجوانی مان، جوانی و میانسالی و پیری مان که همه در تندروی های انقلاب و جنگ و بازسازی و اصلاحات گذشت، و امیدهایی که در دولت «مهرورز» «عدالت گستر» به ناامیدی، سپس به بی خیالی، و چندی بعد هم به بی تفاوتی بدل شد. ماموریت تازه امروز ما، افزایش جمعیت است، به زور شلاق و تهدید و زندان. طرحی مطالعاتی هم برای مجلس به انجام رسیده برای «تسهیل» ثبت ازدواج موقت. شاید تو، محصول این به اصطلاح تسهیلات و تلاش دسته جمعی و مهرورزی امروز مردم ایران هستی. اما هر چه که هستی و هر جا که هستی، امیدوارم در زمانه ای زیست کنی که روزگار، بالاخره روی خوش خود را به تو و ایرانیان همدوره ات نشان دهد.
جناب نوریزاد گرامی با سلام وعرض ارادت
نصف مطالب کامنت ها مربوط شده است به فردوسی وشاهنامه خوانی،با این وضعیت وب سایت جنابعالی از حالت تحلیلی،خبری،سیاسی به وبسایت ادبی،فلسفی مبدل خواهد شد.تحلیل اشعار فردوسی چه کمکی به بالا بردن آگاهی عموم ازشرایط حساس کشور خواهد کرد؟؟؟؟!!!!!!!امیدوارم انتقاد بنده با سیل ویرانگر ادبی نویسان مورد عنایت واقع نشود و متوجه منظورم شده باشید.
حاج مجتبى من فكر نميكنم كسى جاى شما را تنگ كرده باشد ، وقتى اين حرفت معنى پيدا ميكنه كهيه كامنت بذارى جواب بياد كه ظرفيت تكميله . اخه ادم مثلا چيز فهم وقتى ظرفيت كامنتها محدود نيست ديگه چته؟! عقل هم واسه ادم دكور نيست ، ميشه ازش استفاده كرد. بعد از همه اينها عزيزم حتماشاهنامه طالب داره كه نصف كامنتها شدهه شاهنامه ، تو رو سننه؟؟. بعدشم ادم به اصطلاح ذيشعور همه بدبختى ماها واسه اينه كه شاهنامه نخونديم و نميدونيم شاهنامه چيه مثل شما و بدتر اينكه حالا اگر يه نفر همرپيدا شد كه حالينون كنه ينزكتاب چيه از حماقت فرياد واويلامون به هوا ميره. عزيزم در سر مغز بايد پس لطفن هيس! بذار كارشون رو بكنند تو همرسعى كن يه چيزى ياد بگيرى وقت واسه بازى زياده . افرين پسر گل.
مگه خبر ندارین دیگه توی شهرها آدمی نمی بینید همه با فتوا ها به جهاد رفتند. خخخخخ بلخره زنده موندیم و دیدیم که جهاد این شد.. آقای نوریزاد من خوشحالم شما هم شادی کن چون اصل مطلب روحانیت از هم پاشید. جهاد یک مضحکه شد
آنچه به دست آورده ایم را کم نگیریم و نه بدان مغرور که دچار رخوت و سستی شویم تا طرف خود خدا پنداشته گستاخ تر و وحشی تر از اینی که هست نشود.نه حالا که دیری است وقتی به این موجود نگاه میکنم، دیگر آنچه را میگوید نمیشنوم و آنچه را در ناصیه اش میبینم باور میکنم. باور دارم پی برده، خوب هم پی برده که جدای از چاپلوشان زبون و حقیر بارگاهش و دزدان و غارتگران ذلیل متملقی که جغرافیای ایران را خود این موجود به بهای پرستش و کرنش در برابر خود ذلیلش، میدان تاخت و تاز آنها قرار داده، اکثریت مطلق ایرانیان از وی منزجر و متنفرند. و هر چند خیلی خیلی دیر اما اساسیترین عامل نجات و مایه امید این است که ایرانیان به خوبی پی برده اند از کی و چرا باید متنفر باشند و با چه کسی باید بجنگند و برای دشمن دشمن گفتنهای مشمئز کننده اش، پشیزی ارزش قائل نشوند.
درود به آقای محمد(کاوه)نوری زاد
وهمکاران صدیق وپشتکارتان
تجزیه وتحلیل واقع بینانه وعاقبت اندیشی است .منطق وخرد این را می گوید ولی کو(چه کسی) گوش شنوا.
این آخوند های بی سواد و سردارانشان و مجلس فرمایشی وغیر مردمیشان درعا لم اوهامات خود مغروق هستند ودر دامی افتاده اند که سایر ممالک صنعتی وپیشرفته از نظر تکنولوژی برای خاور میانه سال هاست بخاطر چپاول نفت و
وابستگی نقشه کشیده اند.
هنوز مصاحبه وزیر امور خارجه امریکا آقای کسینجر در حدود (44- 45 سال پیش ، بعد از بقتل رساندن انورالسات نخست وزیرمصر بدست مسلمان متعصب خالد استامبولی عضو سازمان جهاد اسلامی) را بخاطر دارم. با صراحت لهجه بیان کرد:
ما یک حکومت واپسگرا و مذهبی را در خاور میانه بیشتر تر جیح می دهیم تا یک حکومت مترقی و پیشرفته. توخود حدیث مفصل بخوان از این مجمل !
بر پایه علت ومعلول ، یک دلیل بیشتر ندارد وآنهم از زمانی این بدبختی و نکبت شروع شد وهنوز هم ادامه دارد که اوهامات وخرافات وبنده گی را در 1400 سال پیش با زور و قتل وکشتار و غارت ، جایگزین عقل وخرد کردنند. همین است
و بس!
با قاطیعت می توان گفت ، پیامبر وفرزانه ایران زمین حکیم فردوسی توسی فرمود :
به نام خداوند جان و خرد …. کزین بر تر اندیشه بر نگذرد
با آرزوی تندرستی وموفقیت وتشکر برای امکان ودرج دیدگاه دگری در وب سایتتان
آقای نوری زاد گفته اید که : اگر لاریجانی رییس مجلس بخواهد از جیب برادر زمین خوارش غرامت سفارت انگلیس را بپردازد که بسجیان را شیر کرد و از تریبون رسمی مجلس گفته : حمله به سفارت انگلستان، خروجیِ عصبیتِ مردم ا از سیاست های انگلستان است . همچنین شما نیز گفته اید : متعجب از اینم که وی این ” مردم” را از کجای محفظه ی جمجمه اش بیرون کشید و بر سفره ی فلاکت مردم نهاده ؟ من شهروند ایرانی میگویم : این لاریجانی کلمه مردم را از محفظه ی جمجمه خالی دوستان کمونیست سابق و کنونی خود ، روسها یاد گرفته که از اول انقلاب اکتبر حدود هفتاد سال ” پراودا ” .”پراودا “( مردم .مردم ) می کردند و هفتاد سال روزنامه ” پراودا ” ( مردم ) کثیر الانتشار و قلیل الخواننده در سرزمین کمونیست ها منتشر کردند و دیدیم که بعد ار فروپاشی کمونیسم و کمونیست همین ” پراودا ” های فلک زده از گرسنگی و بدبختی به فروشگاهها و دکانها حمله می کردند و ” سیب زمینی ” و مواد غذایی می دزدیدند و غارت میکردند .
دوست عزیز جناب آقای مبشر ضمن احترام کامل برای شما به اطلاع شریفتان می رسانم که پراودا در هیچ زبانی به معنی
مردم نیست ودر زبان روسی به معنی حقیقت وعدالت می باشدویک نکته دیگر اینکه کشور اتحاد جماهیر شوروی
سوسیالیستی با تمام نقاط ضعف که کاملا برای همه محرز است اگر از حق نگذریم به وجود آورنده یک فرهنگ خاص و با
ارزش وقابل اعتنا در تارخ بشری می باشد که به هیچ وجه در مقیاسی که شما قیاس نمودید نمی گنجد ودر واقع یک
تجربه بشری وعلمی اگر چه دارای نقاط منفی بسیار ) در پیش روی ما گذاشته واگر بخواهیم کارنامه حقوق بشری برای
هر نظامی که تا کنون در دنیا به وجود آمده صادر نماییم هیچیک نمره قبولی دریافت نمی کنند. پس شما هم اداره کردن
کشوری به این وسعت (15 برابر ایران) با اختلافات قومیتی وزبانی ونژادی و…. به همین سادگی وتحت تاثیر تبلیغات منفی
مد نظر قرار نداده ودر مقایسه ایی که فرموده اید تجدید نظر فرمایید که به مانند مقایسه گودرز با شقایق می باشد.
ریشه ها – شاهنامه
قسمت دوم
نویسنده ؛ کورس
————————–
ريشه ها ٩٥
همان عنوان كلى
فردوسى و حكمت حماسى
من آن آتشفشان سربلند و سرد و خاموشم. كه با دشتى سياه و كهنه روز و شب هماغوشم
بهوش اى كارو ان زين سرگران تركان كه من اينجا گواه خون صدها بى گنه سر چون سياووشم
كو پهلوان كه در برابر خون سيا وشأن بر زندگى خفت بار قلم كشد و بگويد :
به يزدان كه تا در جهان زنده ام
به كين سياوش دل آكنده ام
نبندد دو چشمم مگر گرد رزم
حرام است بر من مى و جام و بزم
پهلوانان شاهنامه گويي زمان ندارند يا شايد زمانشان اين زمان روزمره
خميده به زير بار هزاران مصلحت حقير نيست .پايبندى به زيست بزدلانه براى
ادامه حيات بدتر از مرگ در خور پهلوانآن نيست
مرا عار باشد از اين زندگى
كه سالار باشم كنم بندگى
به نام ار بريزى مرا گفت خون
به از زندگانى به ننگ آندرون
نام علاوه بر ناموس همان حسن شهرتى معنا مى دهدكه پهلوان ميان مردم دارد
.تقريبا همان محبوبيت مردمى كه خداى آيت الله حائرى إن را وسوسه ابليس مى
داند .پهلوان در پادشاهى خًوداست .او اسير زمان عمر خويش نيست .زمان فرع
بر كردار اوست .هنگام رجز خوانى او تنها از نژاد خود مى گويد اما نژادى
نام إور است كه بزرگان آن كارها كرده باشند .نژاد رستم سزاوار است چون او
با زمانده مردى است كه كشنده ديو و اژدها ست .رستم مى گويد كه / كردار
ماند ز ما يادگار /و براى اسفنديار كردار هاى خود را برمى شمرد و
اسفنديار پاسخ مى دهد / كنون كارهايي كه من كرده ام / زندگينامه پهلوانان
كارنامه إن هاست ( سوگ سياوش صص ٢٢١-٢٢٢)
و پهلوان از كنند مرگ نمى گر يزد تا از ننگ و ترس وازهد
مرا مرگ خوش تر به نام بلند
از اين زيستن با هراس و گرند
حكمت شاهنامه خويشكارى اخلاقى درونى -و اندرزنامه اى برونى -است .اين
خويشكارى كه البته مايه دينى أن را ناديده نتوان گرفت همه سر به داد و
راستى و آزادگى و زيستن مردمى است .پيام فردوسى اين است كه يزدان متجلى
در كارى است كه هركس به سهم اختيار خود براى بهبود و روشنى جهان مى كند
.و اهريمن در جايي به كار است كه دروغ و پيمان شكنى و بيداد و ناپاكى و
مردم ستيزى (دينى)و نابخردى ( پتيارگى ) حاكم اند . نه گفتار بي كار در
باره خدا وند و صفات او .يزدان و اهريمن در عمل توست .به قول حافظ
حافظ خام طمع شرمى از اين قصه بدار
عملت چيست كه مزد دو جهان مى خواهى
استوار و سرفراز باشيد
اصلاحيه
و اندرز نامه اى برونى (نادرست )
و نه اندرزنامه اى برونى( درست)
مردم ستيزى ( دينى) نادرست
مردم ستيزى ( ديو منشى) درستح
ريشه ها ٩٦( قسمت ٩٥ ذيل پست قبلى )
همان عنوان كلى
حكمت فردوسى
در راه پر فراز و نشيب دگرگونى هاى فرهنگ ايرانى به فردوسى كه مى رسيم با
يك شگفتى ،با يك لحظه نابهنگام تاريخى و با يك رويداد بى پيشينه و نامكرر
مواجه مى شويم .پيش و پس از فردوسى كسان ديگرى هم بوده اند كه از روى
نوشته هاى باستانى كوشيده اند گونه اى خداي نامه يا شاهنامه به نظم يا به
نثر بنويسند اما هنرمندى فردوسى و انديشه سترگ در تفسير رويداد ها و
چيرگى وى در توصيف هاى گيرا و رموزى كه براى ما به آسانى دست يافتنى
نيستند به فردوسى مقامى ممتاز و يگانه مى بخشند .من شاهنامه شناس نيستم
.اما مى دانم كه چون فردوسى منابع خود را در هاله اى از ابهام رها كرده
است ميان پژوهشگران نيز در اين مود اتفاق نظر نيست .شاهرخ مسكوب در سوگ
سياوش ( ص٢٣٣) مى نويسد كه در ادبيات ساسانى گيو از جاويد آنان است و هم
او به فرمان سروش كيخسرو را مى يابد و بر مى گرداند و در فرجام با او
ناپديد مى شود .مسكوب با ارجاع به تاريخ بلعمى مى نويسد كه رستم تاريخى
از بزرگان دوران آسمانى است در حاليكه رستم شاهنامه عهد و منشور خود را
از كيقباد و كيخسرو دارد .در عين احترام بى حدى كه به شاهرخ مسكوب و
دستاورد هاى ارزشمند او در تفسير شاهنامه قائل هستم و همواره دريغاگوى
مشقات و سرانجام مرگ ناسزاوار اين ميهن دوست بلاديده در غربت ناخواسته
بوده و هستم ،اين انتقا د را بر او وارد مى دانم در تفسيرش متون اوستايي
و پهلوى را با متون عرفان اسلامى درآميخته تا جنبه مسيانيسم و آخر
آلزمانى غروب سياوش و طلوع كيخسرو را غليظ تر كند .آقاى بى كنش مى توانند
در اينجا به به ما كمك كنند .من در متن شاهنامه چيزى نيافتم كه خبر از
بازگشت مسيحا وار كيخسرو بدهد .سوشيانس زرتشتى ،موشيه يهودى ، مسيحاى
مسيحى و مهدى هاى شيعيان و ابو مسلميان و سپيد جامگان از إن رو برمى
گردند كه كين از خون بناحق ريخته شده بستاند يا جهان ستم آلوده را با عدل
و داد پر كنند .مانرياليسم ديالكتيك و حتى پروژه پيشرفت روشنگرى مسيا
نيسم و آخرالزمان خاص خود را دارند .حدس مى زنم كه اين گرايش ماركسيستى
-هگلى بر تحليل هنرمند انه مسكوب اثر نهاده باشد .كيخسرو دليلى براى
بازگشت ندارد .برعكس براى رفتن دليل دارد .كين سياوش ستانده ،أفراسياب و
ديوان و دشمنان ( بد منشان ،بد انديشان ) و بيدادگر ًو را نابود كرده ، و
اين خسرو پاك دين اكنون ملول از خاك تيره آرزوى پيوسته به دادار دارد
.اين پيوند فرجام كمال گيتاوى او و كارهايي است كه براى جهان آرائي بر
اساس گسترش داد و راستى و آبادانى و شادكامى مردم كرده است . سلوك عرفانى
او خدمت به پيشرفت زندگى خاكى بوده و آن قدر مينو در گيتى گشت أؤيده است
كه گويي اهل خاك ديگر آرزويي براى مينوى إنجهانى ندارند و از همين رو
هيچكس آرزوى كيخسرو را درك نمى كند .از همين رو او را ديوانه و ديو زده
مى پندارند و حتى رگه تو رأنى او را به رخ او مى كشند .سهروردى به نيكى
همين معنا را در باره كيخسرو نوشته است و خوشبختانه مسكوب كتابش را با
شرح حال سهروردى از كيخسرو به پايان مى برد . معناى كيان خره نورى است از
عالم اعلا كه گيرنده آن با يارى آن جهان را آباد و شاد مى كند و پس از إن
در خور پيوستن به دادار مى گردد / درود باد بر آن روز كه مفارقت وطن كرد
،روزى كه به عالم علوم پيوست /( سهروردى).
اصلاحيه: رستم تاريخى از بزرگان اشكانى نه آسمانى
با پوزش
ريشه ها ٩٧ ( قسمت٩٦ ذيل پست قبلى)
همان عنوان كلى
حكمت فردوسى
در هنر مدرن به ويژه سينما و به عنوان نمونه اى شاخص سينماى هيچكاك گاهى
يك نشانه پيشينى ،يك شئي خاص ،يك جمله ،يك مكان مى بينيم كه خبر از حوادث
آينده مى دهد اما تماشاگر فقط بعدا متوجه إن مى شود .مثل گفتگوى مشترى
هاى يك كافه در باره گوشت پرندگان در آغاز پرندگان هيچكاك ،يا پاسخ هاى
عوضى و نامربوط هملت كه خود را به ديوانگى زده به پولونيوس .فردوسى در
صحنه گفتگوى أفراسياب و كيخسرو اين شگرد را هزار سال پيش با چيره دستى به
كار برده است .كيخسرو در اين زمان چوپانى نوجوان است .افراسياب از جانب
او احساس خطر مى كند و از پيران مىخواهد تا او را پيدا كند .پيران كيخسرو
را به دربار مى آورد اما براى نجات جان او به وى پيشنهاد مىكند كه خودش
را به ديوانگى بزند .اما كيخسرو هم به پرسش هاى افراسياب پاسخ هاى
نامربوط مى دهد و هم پاسخ ها در باطن مربوط و پيش آگهى آينده اند
بدو گفت كى نورسيده شبان
چه إگاهىستت ز روز و شبان
چنين داد پاسخ كه نخچير نيست
مرا خود كمان وزهر تير نيست
افراسياب از بز و گوسفند مى پرسد اما كيخسرو سو داى ديگر در سر دارد
:دويدن و تكاپو در پى شكار دادن نه اين عشرت زيستن با چارپايان آهلى و
رام .او مى رساند كه اين روز و حال كنونى من فعليت قوه اى نيست كه در
اندرونم به تپش اندر است .من سرنوشتم چوپانى نيست .مرا اكنون تير و كمانى
نيست ورنه بر سباع مى تاختم و به كمندشان مى انداختم .اينجا نه جاى من
است .مرا با قفس زرنگار دربار شاهى نيز دلبستگى نيست .به ياد هملت در كأخ
السينو ر مى افتيم .
بپرسيد بازش ز آموزگار
ز نيك و بد گردش روزگار
بدو گفت جايي كه باشد پلنگ
بدرد دل مردم تيز چنگ
افراسياب از نيك و بد روزگار مى پرسد و كيخسرو به نيكى دشمن را وصف مى
كند .پلنگى درنده خو بر مردم حاكم گشته و دل هاشان را پاره پاره مى كند
.بدمنش و دژ انديش است اين حاكم ؛نه فقط براى بيگانگان كه بيش تر براى
مردم خودش .
سه ديگر بپرسيدش افراسياب
از ايران و از شهر و از نام و باب
چنين داد پاسخ كه درنده شير
نيارد سگ كار زآرى به زير
شگفتا از اين پاسخ هوشمندانه ! كيخسرو به ياد سياوش مى افتد .درنده شيرى
كه نتوانست اين سگ پرخاشجوى ،اين افراسياب دژ انديش ،را از از أربكه شاهى
به زير كشد .چنين باد كه در آينده اين شبان ديوانه به زيرت كشد و دودمانت
را به باد دهد
بپرسيد از ايدر به ايران شوى
به نزديك شاه دليران شوى
چنين داد پاسخ كه بر كوه و دشت
سوارى پرندوش بر من گذشت
افراسياب مى پرسد :نمى خواهى به ايران روى ؟و چه پاسخ رمز آگينى! .كيست
اين سوار شب پيماى ؟ گيو جوينده است يا خود كيخسرو كه بر زين اسب سياوش
به سوى ايران مى تازد ؟
بخنديد شاه و چو گل بر شكفت
به نرمى به كيخسرو آنگاه گفت
نخواهى دبيرى تو آموختن
ز دشمن نخواهى تو كين توختن
بدو گفت در شير روغن نماند
شبانرا بخواهم من از دشت راند
افراسياب چون همه مستبدان بيدادگر چشمانش نمى بيند كه آن كه اينجا كنار
اوست همان سوار آينده است ،پس پيشنهاد دبيرى و تميز نيك و بد مى كند اما
پاسخ : بركت از چيزها در سرزمين تو از بين رفته است .شبان در شير آب مى
كند و من اين شبان را از اينجا دور خواهم كرد
پاسخ ها در مجموع خبر از مردى مى دهند كه سقف آسمان اين جهان برايش كوتاه
است اما در همين جهان كه در بهترين وضعش نيز هستى غمشادى دارد گوشه اى را
براى عزلت عارفانه گزيند درمان درد نيست ،بايد ماند ،كار كرد ،ددان را
شكست داد ،داد را بر بيداد غالب ساخت ،جهان سپنجى را با جهان آرائي (
سياست و حكمرأنى خوب )به بهترين وضع ممكن در آورد .آنگاه ديگر براى
آزادمردان كارى نمى ماند جز پيوستن به مينوئى كه با رنج گيتى در نياميخته
است .تمامى حكمت كردارى فردوسى در سخنان اين شبان مجنون نما نهفته است .
كامروا باشيد .با الهام از سوگ سياوش
ريشه ها ٩٨ ( قسمت ٩٧ ذيل پست قبلى )
همان عنوان كلى
حكمت حماسى
واژه مردم در شاهنامه بارها به كار رفته است .در گفتگوى شگفت انگيز و
هنرمند انه افراسياب و كيخسرو در قسمت پيش يك چيز ديگر نيز دريافتنى است
و چه بسا چيزهاى ديگرى كه غنا و چندلايگى اين گفتگو در خود نهفته دارد و
از ديد من نهان است . هركس ديدگاهى دارد و بخشى از متن را مى فهمد .من
البته قصد ندارم بحث فردوسى را ادامه دهم ،اما چه خوب است كه بى كنش
گرانمايه از ديدي ديگر شايد بر شاهنامه خوانى متمركز شده اند .هر متن
(text ) از متن بزرگترى كه همبافته يا زمينه (context) ناميده مى شود
برآمده است .اين همبافته كه متن شاهنامه به يارى عنصر يا عامل سومى به
نام مؤلف در آن پديد آمده است فرهنگ دينى است .رازى و ابن مقفع آيا در
اين فرهنگ آزادانه تفكر كرده اند ؟ بعيد نيست كه از سلطه اين فرهنگ قدرى
رها شده باشند ،به ويژه آنكه أفق فرهنگ يونانى و هندى نيز بر آنها باز
شده است .خيام چطور ؟خيام دلير انه همه جزم ها را به پرسش مى كشد ،اما
پرسش را رها مى كند و خوش باشى در لحظه را پيشه مى كند .
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود
وز هيچ كسى نيز دو گوشى نشنود
كين آمدن و رفتنم از بهر چه بود
گردون يعنى چه ؟ اگر نظام فلكى مقصود است معلوم است كه نه فقط خيام بل
هيچ دانشمند و متفكرى سودى براى آن نداشته و چيزى بر آن نيافزوده ،اما
اگر منظور تاريخ بشرى است ،پس خيام به خطا مى رود .در تاريخ است كه
آمدگان و رفتگان و نا آمدگان به شرطى كه صرفا به زندگى خود ننگرند هريك
سهمى در پيشرفت آن ادا كرده و فرهنگ و تمدن اساسا حاصل همايش و هم افزايي
و تبادل همين سهم هاست .مثلا به فرض كه خيام شاعر و رياضيدان يكى بوده
باشد جبر و مقابله خيام سود گرانى به تاريخ “علم رسانده است .ابن مقفع و
رازى نيز شكافى بر پوسته سخت فرهنگ دينى ما وارد آورده اند .اما آنچه در
تكوين و تغيير فرهنگ نقش بيشتر داشته – حالا چه مثبت و چه منفى – آثارى
است كه تأثير بيشترى در روح يك قوم نهاده اند و شاهنامه بخشى از وجدان
ملى ايرانى شده است .فردوسى هنوز زنده بود كه مشايخ دربارى او را برم ًو
و زنديق خواندند ،در عين حال اين هجويه او عليه سلطان محمود بود كه در
گوش خلق نشست و نه مدائح مرسوم او .مرحوم مادر من اين هجويه را حفظ بود
.هزار سال به عقب برگرديم :فردوسى پس از فرار از تعقيب آدم هاى محمود به
طوس مى رود .اكنون پير و فرسوده است .عمر و جوانى اش را براى كار
كارستانشان فداكرده ،اندوه گنانه در باز گذر مى كند ،جمانى موزون و آشنا
گوشش را تيز مى كند .كودكى دارد بينى از هجو نامه اش را مى خواند :
اگر شاه را شاه بودى پدر
به سر بر نهادم مرا تاج زر
فردوسى از هوش مى رود و ديگر به هوش نمى آيد
در ديالوگ افراسياب و شبان در قسمت قبل چون نيك بنگريم در مى يابيم كه
كيخسرو براى خود هيچ نمى خواهد .همچون عنصرى و فرخى و قصيده سرايان مداح
سلطان شهوت ديگ آن نقره و طلا ندارد .از نوجوانى حكيم است و مى داند كه
گيتى إميختگى رنج و شادى و درد و مرگ است حتى در بهترين وضعش .او از همين
رو در عين نوجوانى از افقى وسيع تر ديدگاه دژكامانه و حقير افراسياب به
گردون مى نگرد ،اما همه هم و غمش آن است كه مردم را از بيداد سگ هاى
شكارى نجات دهد و هستى و چرخ ستمكار را از رو ببرد ،با چه ؟با هستى
بخشيدن به اراده اش و با سوختن ترس و مصلحت .اين است كه كيخسرو كه
سهروردى قديسش خوانده است از همان إغاز در گفتگو با حاكم بد انديش خود را
وارسته و آزاده اى معرفى مى كند كه راهش به سوى خدا از ميان مردم مى گذرد
.ادامه در ذيل پست بعدى
اصلاحيه
١- ببرم و و زنديق بايد قرمطى و زنديق بشود ٢- جمانى موزون بايد صدايي
موزون بشود .٣- مصراع سوم رباعى خيام : وز هيچ كسى نيز دوگوشم نشنود ٤-
بيت هجويه فردوسى :اگر شاه را شاه بودى پدر /به سر بر نهادى مرا تاج زر
با پوزش
ريشه ها ٩٩ ( قسمت ٩٨ ذيل پست قبلى )
همان عنوان كلى
فردوسى:
قسمت پايانى
در عصرى تاريك و غم آلود شاهنامه ايرانيان را به فضاى آفتابى حماسه اى
وارد مى كند كه ياد تاريخ و سرگذشت پيشينيان إنها را زنده مى كند و به
آنها هشدار مى دهد كه در حكمت كهن ايرانى دروج (پيمان شكنى )و ترس و
سرسپردگى به روزگار بدسگال و چرخ تقدير و قضا چقدر خوار بوده است .ياد
إور مى شود كه رسم خدايي در هر دين و آيينى جز در كردار ى كه هدفش زيستن
دادگرا نه و خردمندانه و ستم ستيز و رهايي إنسانها از زبونى و خوارى و
فرمانبرد آرى از حاكمان دشمن و دژانديش است ،نيست .فردوسى به هر حال مرد
روزگار خود بوده ،اما در عين حال شاهكارش از مرزهاى روزگاران فرامى گذرد
و أفق نگاهش چه بسا چيزهايي مى بيند كه حتى در عصر مدرن فيلسوفان آنها را
تئوريزه كرده اند .او به ايرانيانى كه پشتشان به زير با مصائب خم گشته و
ارتباطى ميان إنها و نخبگان شان برقرار نمى شود خطاب مى كند كه به جاى
روحيه عزلت گزينشى و فرار از دنيا پهلوان وار در برابر شر و بيداد سينه
سپر كنند و بارندى و عيارى به دشمنان نه گويند .او به روح به خواب رفته
در صومعه ها مى آموزد كه دليرى خود را به كار اندازد و قدرت خاموش گشته
خود را بازيابد .دشمن در شاهنامه تنها مردم بيگانه نيست بل بً انديشى
،دروغ ،آزار و بيداد است .فراموش نبايد كرد كه فردوسى به هر حال در فرهنگ
دينى زيسته است و اگر هم حكمت او را با آن كانت مى سنجيم از نظر ساختار
كلى و شيوه معرفتى و به ويژه محوريت اخلاق وظيفه گراست كه در فلسفه كانت
نيز ريشه در مسيحيت پروتستان دارد . حكمت رفتارى فردوسى نه تنها همسان با
اخلاق مصلحت جو و سود انديش پراگماتيستى نيست بل ضد آن است .كيخسرو حتى
در نقش ديوانه در برابر شكوه تاج سلطانى كه بيم جان در او درج است دروغ
نمى گويد .شاهنامه در ادبيات ايران خو رشيدى است كه در پرتو نور آن زندگى
پلشت و ترس خورده ايرانى مى تواند به جوش و خروش آيد و گردن فرازانه از
باتلاق مرگناك ابتذال سربرافرازد .حكمت حماسى اما اگر با خرد و اخلاق
همبسته نباشد بسى به سادگى مى تواند خادم شر و اهريمن گردد و اين نيز از
چشم فراخ بين استاد طوس پنهان نمانده است .
ريشه ها ١٠٠
ادامه : در ذيل پست ماجراى سفر به اصفهان ديالوگ شگفت انگيز شاه و شبان
مورد تأمل قرار داديم .مجال تنگ و دشوارى پيام رسانى اين توفيق اجبارى را
فرآهم آورده تا من پيوسته به دنبال راه هاى ميانبرى باشم كه در چكيده
ترين صورت بتوانم لب و جانمايه آثار و افكار را عرضه كنم .در آن ديالوگ
پيش آگهانه فردوسى نه فقط حكمت كردآرى خود بل همچنين طرحوا ره اى از
سيماى قديس گونه كيخسرو را عرضه مى كند .نكاتى را در تكميل آن بحث اضافه
مى كنم :
١- كيخسرو شگفت ترين شخصيت شاهنامه است . در أوستا ،يشت ها ،دينكرد و
متون پس از اسلام روايت ها و تصاوير گونگونى از او پرداخته شده است كه در
بيشتر آنها كيخسرو چهره قديسى بى مرگ دارد كه در إخر الزمان در ركاب
سوشيانس ظاهر مى شود تا جهان را از داد آكنده كند .اما روايت فردوسى با
روايات دينى تفاوت هايي دارد .و در عين حال قداست كيخسرو را حفظ كرده است
.او پايان بخش هزاره هاى اساطيرى است كه با متون زرتشتى هم سازند ؛ هزاره
نخست هزاره ظلمت اهريمنى است .هزاره دوم دوران آميختگى نور و ظلمت يا
اهريمن و اهورمزداست .هزاره سوم پيروزى نور بر ظلمت و پرداخته شدن جهان
از ديوان و ناپاكآن است . كيخسرو وقتى آهنگ رفتن به نزد خدا مى كند كه
جهان را از بيداد و ديوان و دژكامگان تهى و از مهر و داد و آبادانى آكنده
كرده است و از ديد گوان و پهلوانان پيرامونى اكنون بايد از قدرت خود
شادمان باشد و با فراغ بال پادشاهى كند .اما درست در اوج بهروزى و
كامروايي پرده نشين مى شود و به شيوه عارفان زمان فردوسى از اژدهاى نفس
به يزدان پناه مى برد و در خلوت خواب و خوراگ را بر خود حرام مى كند و از
جلوه اغيار مى گسلد و در به روى سردارانش مى بندد .هيچ يك از پهلوانان
ايرانى به ويژه زال و رستم رفتار شاه را بخردانه نمى يابند .با معيار خرد
اين پهلوانان كيخسرو در دام ديو افتاده ،ابليس او را گمرآه كرده ،و حتى
روح خبيث تورانى از راه مادر در او رسوخ كرده است .پهلوانان تشكيل انجمن
مى دهند تا براى نجات شاه چاره جويي كنند .هر يك به سهم خود مى كوشد تا
با گفتگو به علت تغيير حال شاه پى ببرد و با اندرز او را سر عقل آورد
.كيخسرو براى إنها توضيح مى دهد كه اكنون آرزويش آن است كه آمرز يده شده
به پروردگار بپيوندد پيش از آنكه قدرت او را چون جمشيد و كأوس مغرور و
چون ضحاك فاسد كند و در بًدنامى بميرد .پهلوانان قانع نمى شوند و پيكى به
سوى زابلستان مى فرستند تا از رستم و زال كمك گيرند .زال و رستم به سرعت
خود را به پايتخت مى رسانند .زال نتيجه گفتگو با شاه را اين سان بيان مى
كند :
به ايرانيان گفت :اى راى نيست
خرد را به مغز اندرش جاى نيست
اين در حالى است كه شاه به شيواترين بيان از مقصد ديندار انه و عارفانه
خود دفاع كرده است .اما نظر زال فرزانه اين است :مغزش از خرد خالى شده
ادامه دارد
اصلاحیه
به ايرانيان گفت كين راى نيست
خرد را به مغز اندرش جاى نيست
با پوزش
ريشه ها ١٠١: (قسمت ١٠٠ ذيل پست قبلى)
افزوده اى به شرح داستان كيخسرو
٢- پژوهشگرانى چون مهرداد بهار ، جليل دوست خواه ،شاهرخ مسكوب ،احسان يار
شاطر ،سجاد آيدانلو ،ذبيح الله صفا ،در آثار خود سخنان بسيار دارند در
باب :منابع شاهنامه فردوسى و تفاوت روايت شاهنامه با روايات اساطيرى
زرتشتى و سگزى و ودايي . از قدما ابوريحان بيرونى ،سهروردى ،حسين ابن
محمد ثعالبى ، صاحب تاريخ غرر السير و بعض مورخان در باره سيماى آخرين
شخصيت اسطوره اى شاهنامه ،يعنى كيخسرو پسر سياوش و فرنگيس ،مطالبى بعضا
متفاوت با روايت فردوسى نوشته اند .كريستن سن ، لومل ،دومزيل ،ژول مول و
غربى هاى ديگرى با پژوهش هاى ارزنده خود در اسطوره شناسى و منابع شاهنامه
مى توانند به كسانى كه به طور جدى جوياى شناخت حماسه ملى ايران هستند كمك
كنند.اينها منابعى هستند كه من مى شناسم و برخى را در أيام جوانى خوانده
ام و از سوگ سياوش شاهرخ مسكوب نيز در قسمت هاى قبلى بهره بردم در ضمن
يادى از اين شاهنامه پژوه ميهن دوست كه بنا دلخواه در غربت در شرايطى
دقيقا برخلاف آنچه خود از جهان حماسه گفته بود ،مرد و به خيل ديگر
هنرمندان و انديشه ورزان سوخته و هدر رفته سرزمين بلا زده ما پيوست . بى
ترديد منابع به آنچه من مى شناسم محدود نيستند و من تنها در حد وسع خود
سرنخ هايي را نشان دادم كه خوشبختانه با امكانات امروزى و با قدرى اشتياق
و شكيبايي علاقه مندان مى توانند از اينترنت نشانه هاى دقيق ترى كسب كنند
.در غير اين صورت به مقالاتى كه بر اساس منابع حجيم نوشته شده اند رجوع
كنند .من اگر مجاز باشم مقاله زير را معرفى مى كنم :
اسطوره كيخسرو در شاهنامه نوشته آبوالقاسم اسماعيل پور در سايت بخارا سال
سيزدهم ،شماره ٧٦ ،
در اين مقاله مى خوانيم كه :
در متون اوستايي از جمله دينكرد فقط از شاهان پيشدادى و كيانى سخن رفته
است .؛آن هم تا عصر گشتاسب .قهرمان اوستايي نه زال است نه رستم و نه به
طريق اولى گيو و بيژن ًوگودرز و طوس و گرگين و همه پهلوانان آزاده اى كه
در شاهنامه در مقابل عارف شدن كيخسرو مى ايستند .اين البته دريافت من است
.كه بعدا بيشتر به آن خواهم پرداخت .ماجراى كيخسرو ،چگونگى انقلاب روحى
او ،شنيدن پيغام سروش در در خواب ،و سرانجام سفر به كوهستانى سخت گذار و
رمز و رازى كه در گذار يك شاه زنده از گيتى يا طبيعت به متاگيتيك يا ما
وراى طبيعت نهفته است پارادوكس شاهنامه است در گذار نرم و هنرمندانه از
عصر ميتوس يا اسطوره به عصر حماسه .در سفيان برف انبوه ماوراء الطبيعى چه
روزى نهفته است ؟ آيا تا كنون كسى در زندگى شاهد مجلس ترحيم و ماتم و
تشييع خود بوده است ؟ كيخسرو وقتى ترك كلاه خسروى مى كند و براى رسيدن
چشمه موعود إهنگ راه مى كند ، در راه با مردمى مواجه مىشود كه همچون
بازماندگان عزيزم از جهان رفته مويه و شيون مى كنند . آيا نه انگار اينان
بر پايان يك دوران مويه مى سرايند؟
در أوستا يك دلاور دين پناه به نام گرشاسب است كه قهرمان يگانه است و سام
نريمان لقب دارد .گرشاسب نامه أسدى طوطى همان قدر به گرشاسب أوستا
ناهماننداست كه سام نريمان فردوسى به سام نريمان اوستايي . استاد بهمن
سركاراتى بر آن است كه منبع اصلى شاهنامه بيش از منابع دينى روايات زنده
و پوياى شفاهى و بعضا مكتوب شرق ايران بوده است. كيكاوس كه در شاهنامه
نابخرد و ستمكار است در أوستا پرهيزگار و راست كار است .گشتاسب كه در
شاهنامه محبوبيت مردمى ندارد ،در أوستا راست كار و پشتيبان زرتشت است
.گرشاسب كه در شاهنامه جايگاه در خورى ندارد ،در أوستا همه جا قهرمان است
.اين گشتاسب از زمان منوچهر پيشدادى تا روزگار بهمن كيانى در أوستا جاى
رستم را اشغال كرده است .از قهرمانان مردمى از جمله خان آن سام و زال و
رستم در اوستا خبرى نيست ،حالا يا به دليل سانسور يا به اين دليل كه اين
داستان ها هنوز در عصر اوستايي شكل نگرفته بودند . ضحاك در اوستا اژدهاست
و حال آنكه در شاهنامه شاهى است بى فرهى .اين تقابل شاهنامه با روايات
دينى كه گاه در حد هم ستيزى و پيكار است تصادفى نمى تواند باشد .كيخسرو
پيش از ناپديد شدن زند و اوستا مى خواند و حال آنكه فضاى فكرى پهلوانانى
كه او را ابليس زده و خر د باخته مى خوانند به هيچ وجه فضاى زهد زرتشتى
گرانه نيست .كيخسرو خود نيز با رفتنش مى رساند كه عارف شاهى ،و وصلت دين
و حكومت تناقضى است كه بايد با نفى يك سوى آن رفع گردد.انگار فردوسى در
أفق نگاه دورنگرش آينده ايران را پيش بينى مى كرده است . .ادامه دارد
تصحيح
در سفيدى برف انبوه ماوراءالطبيعى چه رمزى نهفته است؟
أسدى طوطى بايد أسدى طوسى شود
اين گشتاسب از زمان منوچهر ….( غلط)
اين گرشاسب از زمان منوچهر ….( درست)
با پوزش
درود بر كورس، فرزانه بزرگ
تشكرى مجدد و مكرر از نوشتار ارزشمندتان و نيز از لطفى كه به اين
ارادتمند خود داشته ايد و همچنين ان عزتى كه بر خاطر ياران روا داشته
ايد.
در اين نوشته زيبا و ارزشمندتان اشاره اى به عرفان يا عارف بودن كيخسرو
كرده ايد ، اگر ممكن است توضيحى بدهيد در باب اينكه عرفان مورد اشاره شما
به چه معناو ناظر به كدام يك از تعاريف يا كدام يك از انواع عرفان است يا
اينكه به معناى عام عرفان يا نوعى
درود بر دوست فرهيخته
عجالتا خيلى كوتاه پاسخ مى دهم :
در كلاه عارفان باشد سه ترك
ترك دنيا ،ترك عقبا ،ترك ترك
عارف بودن كيخسرو در ترك دنيايى است كه به سبب رساندن آن دنيا به نهايت
داد و مهر و صلح و آبادى براى كيخسرو ديگر كارى ننهاده است .جز پيوستن به
جايي كه در همسايگى يزدان است :
اگر زين جهان نيز بشتافتى
كنون آنچه جستى همه يافتى
به همسايه داور پاك جاى
بيابى بدين تيرگى در مياى
ابيات ٢٦٣٠ به بعد مطابق ج.چهارم شاهنامه جيبى ژول مول
واژه همسايگى تآمل انگيز است .
ريشه ها ١٠٢(دنباله كامنت پيش)
افزوده اى به شرح داستان كيخسرو
٣- با همه تفاوتى كه روايت اسطوره اى شاهنامه با روايات اوستايي دارد و
گرچه اين تفاوت گاه در حد تقابل است كيخسرو در همه جا چهره اى قديس گونه
دارد .در زمانى كه وى در نوجوانى شبانى است در خاك دشمن ،شبانى معمولى
نيست . ديالًوگ او با افراسياب كه ذيل پست ماجراى سفر به أصفهان شرح داده
شد ،خود يك شگفتى است .او زاده سياوش است كه به انسان كامل مانندش كرده
اند .همه چيز فراگرد اين پدر و پسر در هاله اى از رمز و راز فرو رفته ،
در ديالوگ ياد شده كيخسرو نوجوان كه ظاهرا مجنون است هوش مندى را به حد
پيش بينى آينده هاى دور مى رساند .او در لفافه سياوش را به شيرى درنده
مانند مى كند كه در كار زار از سگى شكست مى خورد .اما افراسياب قادر به
درك سخن اين شبان ديوانه و درس نا آموخته نيست .سياوش اگر انسان كامل
باشد ،انسان كامل بالقوه است . او همچون هملت اهل عمل نيست اما از آن رو
كه اهل دروغ نيست .دروغ يا دروج پيمان شكستن است و سياوش نه به كأوس
بدعهدى مى كند نه به افراسياب .اين شير درنده كسى را نمى درد .حتى نمى
گذارد تا سودابه از خشم كأوس آسيبى ببيند ؛ سودابه اى كه به او تهمت
ناپاكى و بى عفتى زده است .بيگناهى سياوش به شيوه اى ماوراءالطبيعى اثبات
مى شود :گذار از آتش .قتل او بس ناجوانمردانه و مرگش بسى مظلومانه است
.او ويژگي هاى شهيدي مقدس دارد . از خونش گياهى مى رويد . نامش پر
سياوشان است .هنوز در برخى از مناطق ايران مراسمى در سوگ سياوش اجرا مى
شود كه بسيار شبيه تعذيه است .اكنون اين كيخسرو كه ساخن درخت سياوش است
همان انسان كامل است كه بايد بالفعل شود .سوار شب پيمايي كه در گفتگوى
شاه و شبان از آن سخن مى رود احتمالا همان گيو است كه در آينده به گونه
اى شگفت انگيز در برابر لشكرى عظيم زخم ناپذير خواهد بود ،او سوار بر اسب
سياوش با جوشن سياوش مى جنگد .او نماينده گياه ناميرايي است كه از خون
سياوش باليده است .كيخسرو نيز از آغاز نشان ناميرايي دارد .او در نيايش
خود از يزدان طلب مرگ نمى كند .حال آنكه كسى كه از هستى دنيوى سير است
طبيعتا بايد خواهان مرگ باشد .موريس مترلينگ مى گويد اگر مرگ وجود نداشت
بشر اختراعش مى كرد .كيخسرو در يشت ها بيش از ديگر پهلوانان اساطيرى
ستوده شده است ( بندهاى ١٣٣تا١٣٥ فروردين يشت و بند ١١ زامياد يشت ). ًً
.اين بندها اوصافى براى كيخسرو بر مى شمرندكه أوصاف نا ميراها به شمار مى
آيند .كيخسرو همچون ناميرايي رفتار مى كند كه مى خواهد مرگ از گيتى را
اختراع كند .كنتراست يا تضادى كه ميان او و پهلوانان پيش مى آيد به
تفاوتى در بينش برمى گردد . گو درز آنگاه كه فرزندش را در برف از دست مى
دهد شكوه مى كند كه تمام فرزندان كه هر يك با لشكرى برابر بودند به خاطر
خاندان كأوس و خون سياوش از دست دادم.اما ماجرا براى كيخسرو إن نيست كه
آن همه جنگ ها صرفا انتقام خون پدر بوده اند .پدرى چون انسان كامل به دست
بيدادگر زمان شهيد شده است .اسوه شر اسوه خير را كشته است .از همين رو پس
از كشتن افراسياب به دست كيكاوس جهان از داد و مهر و آبادى آكنده مى شود
.اين كيخسرو قبل از درخواست از يزدان براى رفتن آبرومندانه از گيتى هرچه
خواسته است براى مردم و زمين بوده است .تقدس او نيز از نوع هل دادن مردم
به سوى بهشت آن دنيا نبوده ،بل براى تبديل گيتى به بهشت بوده
من اكنون چو خون پدر خواستم
جهانى به خوبى بياراستم
بكشتم
بكشتم كسى را كه بايست كشت
كه بد كژ و با راه يزدان درشت
كنون آن به آيد كه من راه جوى
شوم پيش يزدان پر ازآب روى
مگر هم بدين خوبى اندر نهان
پرستنده كردگار جهان
روانم بدان جاى نيكان برد
كه اين تاج و تخت مهى بگذرد
بيامرز كردهگناه مرا
هم انديشه نيك و بد ده مرا
بنابراين در اين لحظه دگرگونى كه كيخسرو با جامه سپيد و پاك از خلق به
قول عرفا به حق رو مى آورد فردوسى صحنه را چنان نمى پرداز د كه قديسش
چيزى ذاتى وابدى از نوع معصوميت داشته باشد .اين شخصيت قديس گونه اولا
كار خدايي اش از نوع گيتى آرائي يا سياست اين جهانى است و ثانيا قدرت مى
تواند فاسدش كند .پهلوانانى كه نماينده مردمند شاهى را كه فقط در انديشه
رستگارى شخص خويش است نمى فهمند .اما از سوى دگر به رسم پيمان و به خاطر
بزرگى و دليرى و دادگرى پيشين شاه بر او حرمت مى نهند .مسكوب در سوگ
سياوش در باره رابطه پهلوانان با شاه توضيح مى دهد كه اين ها دو قلمرو
آزادگى اند كه با هم پيمان مى بندند و شاهى كه روى از مردم مى گرداند
براى پهلوان در حكم پيمان شكن است .در ماجراى كيخسرو اين آزادى بيان بارز
است .نكوهشى نيست كه پهلوانان بار كيخسرو نكنند .حتى پاى مادر تو رأنى او
را نيز وسط مى كشند ،اما كيخسرو ديگر دل در گرو دنيا ندارد .آن قدر زارى
و نيايش مى كند كه سرانجام پس از چند روز بيخوابى به خواب مى رود و پيغام
سروش مى شنود .او اكنون بايد به سوي چشمه موعود به راه افتد
اصلاحيه
تعذيه ( نادرست) تعزيه ( درست )
ساخن درخت سياوش ( نادرست ) شاخه درخت سياوش ( درست)
كشتن افراسياب به دست كيكاوس (نادرست)
كشتن افراسياب به دست كيخسرو ( درست)
با پوزش
يشه ها ١.٣ ( قسمت هاى ١٠١ و ١٠٢ ذيل پست قبلى )
افزوده اى به شرح داستان كيخسرو
٤- پيش از رفتن كيخسرو بايد كارهايي را به انجام رساند . عمده اين كارها
را سروش از او خواسته است .نيازى نيست كه بگوييم رؤيا در ادبيات مقدس چه
بسيار نقش هاى تعيين كننده اى ايفا كرده است . در فلسفه مدرسى مبناى
تعريف نفس تعريفى ارسطويي بود و البته با جرح و تعديل هايي .علم النفس
استدلالى نفس بماهو نفس را تعريف مى كند .حكما غالبا رؤيا را به نفس
مربوط مى كردند .كتبى نيز با عنوان تعبير خواب وجود داشت كه برپايه
استدلال نبود .نفس يك قوه يا گوهر مجرد فرض مى شد كه از بدن براى تأثير و
نصرف استفاده مى كند . يا نفس در وحدت خود كل قواست .البته اين مقدار حق
مطلب را ادا نمى كند و حكماى قديم در باره نفس نظرات گوناگونى داشتند
.مقصود من آن است كه اين حكماء درباره نفس نظريه مى پرداختند و نتيجه
كارشان هرچه بود تعريف از نفسى بود كه به وجود هر انسانى به يكسان تعلق
مى گرفت .روانكاوى مدرن براى شناخت نفس از آزمون و تجربه زندگينامه اى و
شخصى استفاده مى كند تعبير خواب فرويد حاصل تعبير هزاران خواب از طريق
روانكاوى بالبنى و كاوش در خاطرات اين يا آن فرد است . روان شنا سى يونگ
هم همين طور . از اين تجربه هاى زندگينامه اى اين روان شناسان به مكانيسم
هاى كلى نفس انسان پى بردند .در رؤيا چه رخ مى دهد ؟ رؤياها بر اساس چه
مكانيسمى پديد مى آيند ؟ رؤيا چه ارتباطى با بيدارى دارد ؟فقط به يك نكته
بسنده مى كنم .فرويد در اثر تعبير هزاران رؤيا با مشاركت خود رؤيا ديده
به كشف لايه اى در ژرفاى روان نائل آمد كه اسمش را ناخودآگاه نهاد
.رفتارها و گفتار هاى آگاهانه ما بنا به اين نظريه صرفا نوك كوه يخى است
كه قسمت پنهان آن ناخود آگاه است .رؤياها زبان سمبوليك ناخودآگاه هستند
كه حتى گاه قادرند آينده را هشدار بدهند .در قديم رؤيا هاى روشن و آگاهى
بخش را ملهم از جهانى ديگر مى دانستند و آنها را رؤياى صادقه مى ناميدند
.اكنون فرض كنيد شخصى در بيدارى هيچ احساس سركوفته اى نداشته باشد و
رفتار خردمندانه نه فقط در بحث و نوشتار و تدريس بلكه در خلوت و جلوت و
در هر حالى خوى او شده باشد .كارگردان صحنه رؤياهاى چنين كسى در خواب هم
منطقى و خردمندانه عمل مى كند همان طور كه يك شيفته رياضيات در خواب هم
خود را در حال حل مسئله مى بيند .
كيخسرو پنج هفته از فرط استغراق در نيايش خوابش نمى برد
چنين پنج هفته خروشان بپاى
همى بود در پيش كيهان خداى
شب تيره از رنج نغنود شاه
بدانگه كه بر زد سر از چرخ ماه
بخفت او و روشن روانش نخفت
كه اندر جهان با خرد بود جفت
فردوسى به جاى كاربرد اصطلاحاتى چون رؤياى صادقه يا شطحيات مى گويد كه
كيخسرو پس از پنج هفته بيخوابى آنگاه كه ماه در آسمان پديدار شد خواب رفت
اما روانش همچنان عقلانى ماند زيرا در بيدارى با خرد جفت و همساز بود
.مشخصه كسى كه حكمت دارد اصولى است كه اگر هزاران صفحه نيز بنويسد هرگز
آنها را نقض نمى كند .در ابتداى داستان كيخسرو مى خوانيم كه سه چيز مكمل
يك ديگرند :هنر و نژاد و گوهر .اما
چو هر سه بيابى خرد بايدت
شناسنده نيك و بد بايدت
خرد اصلى است كه از فساد اين سه جلو گيرى مى كند پس همه اين سه چيز ابدى
و ثابت نيستند بل در معرض نيك و بد اند و تنها خرد مى تواند رهنماى آنها
به سوى نيكى باشد .سروش پس از اعلام أجابت دعاى خسرو به او مى گويد كه
پيش از ترك جهان بايد كارهايي بكند .ببينيم اين كارهاى خدايي چيست : آنچه
دارى ببخش ،درويش را توانگر و مردم را شادمان كن .به جاى خود كسى را
برگزين كه مور از او آزار نبيند. چكيده آنكه :مردم دار باش نه مردم آزار
.
مگر تا كنون كيخسرو غير از اين بوده ؟ متن به ما پاسخ منفى مى دهد پس
مقصود چيست جز اينكه تا در جهان هستى براى بهبود و روشناى همين زندگى اين
جهانى كار كن .شادى ببخش و از رنج و در د همنوع بكاه .
نباش در پى إزار و هرچه خواهى كن
كه در طريقت ما غير از اين گناهى نيست
واپسين اندرز هاى كيخسرو پيش از رحيل جز همين حكمت عملى و رفتار اخلاقى نيست .
پايدار و بى آزار باشيد
پاسخ دادن
بی کنش
کورس عزیز ضمن عرض ادب و احترام
باز هم تشکر و سپاس از زحمات شما
در یکی از نوشته های ارزشمند خود بر اساس ابیات زیر نوشته بودید ؛ کیخسرو
پنج هفته بیدار مانده و….
چنین پنج هفته خروشان به پای
همی بود بر پیش گیهان خدای
شب تیره از رنج نغنود شاه
بدان گه که برزد سر از برج ماه
بخفت او و روشن روانش نخفت
که اندر جهان با خرد بود جفت
چنان دید در خواب کو را سروش
نهفته یکی راز گفتی به گوش….
و نیز در صحبت کیخسرو با زال به او می گوید:
کنون پنج هفتست تا من به پای
همی خواهم از داور رهنمای…
لیکن من تصور می کنم با توجه به اینکه پنج هفته (35روز) برای بیدار ماندن
مدت زیاد و غیر معقولی است حتی اگر در منابع فردوسی امده باشد علی
القاعده می بایست توسط فردوسی تعدیل شده باشد و شاید با توجه در ابیات
مذکور بوان اینگونه نتیجه گرفت که ؛ ابیات مذکور حاکی از ان نیست که
کیخسرو این مدت را تماما بیدار بوده ،بلکه بر اساس این ابیات کیخسرو
5هفته در اوقات بیداری پیش یزدان بر پا بوده و فقط در شب اخر تا زمانی که
ماه از برج سر برمی زند بیدار می ماند و با سر برزدن ماه از برج تن و بدن
کیخسرو به خواب می رود لیکن روانش بیدار می ماند.
درجای دیگری نیز زند و اوست(اوستا) خواندن کیخسرو را دلیل زرتشتی بودن
کیش وی و سایر پهلوانان ذکر کرده اید:
« …اينان همان پهلوانانى هستند كه ظاهرا با كيخسرو هم دين اند .فردوسى
شاه را خسرو پاك دين مى نامد و چون خسرو پيش از رفتن زند و أوستا مى
خواند پس پاك دينى بايد همان دين زرتشت باشد…»
همانگونه که می دانید درترتیب و زمانبندی شاهنامه بعد از کیخسرو لهراسب
به سلطنت می رسد و ببببببپس از لهراسب گشتاسب مالک تاج وتخت می گردد و
نیز زرتشت پیامبر در زمان سلطنت گشتاسب ظهورمی کند ، لذا با توجه به
اینکهدر زمان کیخسرو هنوز زرتشت وجود نداشته لذا منظور فردوسی از خواندن
یا دست گرفتن زند و اوست توسط کیخسرو انتساب وی به کیش زرتشتی نیست و این
موضوع نیازمند شرح مفصلی می باشد که زمان مناسبی را میطلبد ولی علی
الحساب همین قدرمی توان گفت که؛ اصولا این زند اوست ارتباطی به کیش
زرتشتی ندارد همانگونه که اتشکده که کیخسرو و کاوس برای عبادت بدان
میروند نیز با اتشکده های موجود در این کیش همخوانی ندارندو این موضوع
زند و است ناظر بر زرتشتی بودن کیخسرو نیست. با عرض احترام مجدد. .
پاسخ دادن
كورس
سپاسگزارم از كمك شما .درست مى گوييد ،اما اگر به هر دليلى كسى در باره
دين كيخسرو كنجكاو باشد او مى بايست تابع چه دين يا آيينى بوده باشد
.البته دوست ارجمندم ،من شخصا در اين باره كه نام دين كيخسرو چه بوده
كنجكاو نيستم . حال ممكن است بپرسيد كه پس چرا اين مسئله را مطرح كردى
.چون پيش از سفر كيخسرو متن شاهنامه فراز هايي از يك تقابل را نشان مى
دهد :يك طرف آن كيخسرو است -و البته كيخسرو دگرگون شده – و طرف ديگر
پهلوانانى كه نماينده خواست هاى مردم و وجدان ملى و انسانى اند .اينجا
البته مهم تر از نام دين كيخسرو آثارى است كه اين دين بر او نهاده ، از
جمله خوار گشتن گيتى و آن را / غم و تيره خاك / ناميدن و منع شادى .
بدان تا جهاندار يزدان پاك رهاند مرا زين غم و تيره خاك
يا
بترسيد يكسر ز يزدان پاك
نباشيد شاد اندر اين تيره خاك
اما از دريچه ديد زال :: كه جز جا دوى شب نديدى به خواب .
يك تقابلى در اينجا دريافته مى آيد كه در نهايت نيز به طور قطعى فيصله
نمى يابد .گذار كيخسرو شايد به نحو نمادينى گذار به يك عصر تازه را هم مى
رساند
بسيار سپاسگزار از همراهى شما
از نظر ترتيب زمانى درست مى فرماييد اما واژه هاى زند و اوست همچنان پرسش
برانگيز مى مانند
با آرزوى شادكامى و كامروايي
يشه ها١.٤( قسمت ١٠٣ ذيل پست قبلى )
افزوده اى به شرح داستان كيخسرو
٥- تقابلى كه ميان پهلوانان و شاه رخ مى دهد كه تا لحظه ناپديد شدن
كيخسرو نيز رفع نمى شود . اين تقابل را به گونه هاى مختلفى مى توان توضيح
داد اما هر توضيحى به بيراهه مى رود اگر متنى را كه از شرايط فرهنگ دينى
و جامعه فئودالى قرون وسطاى ايران در برهه خاص تركتازى غزنويان و سلطه
خلفاى عرب برآمده است ،در دام مفاهيم مدرن اندازيم چنانكه آقاى باقر
پرهام در كتاب با نگاه فردوسى چنين كرده است .و سرانجام نتيجه گرفته است
كه تقابل فردوسى و سهروردى تقابل لائيسيته و ولايت دينى است .البته براى
خوشايندى جوانان مى شود فردوسى را دموكرات و ليبرال معرفى كرد ،اما راست
آن است كه دموكراسى به مفهوم امروزى در زمان فردوسى اصلا وجود نداشته و
آزادى نيز در بند فرهنگ دينى و گاه در بند باورهاى دينى خود مؤلف بوده
است .كائوتسكى در كتاب بنياد هاى مسيحيت ( ترجمه :عباس ميدانى ،ص ١٢) مى
نويسد :/ دو خطر تإليفات تاريخى سياست پيشگان را بيش از آثار محققين ديگر
تهديد مى كند :اول اينكه ممكن است آنها بكوشند تا گذشته را به قالب تصوير
هاى امروزى درآورد . و ديگر اينكه گذشته را از ديد سياست هاى روز ببينند
./ من به خطر ديگرى اشاره مى كنم : چه در گذشته و چه در حال هر مرمى از
زمينه اى بيرون از خود برآمده است .نويسندگان متون هرچند افق ديد شان
همچون فردوسى فراتر از زمان خود بوده باشد و هر قدر هم كه نوشته آنها غير
شخصى و ملى و جهانى بوده باشد باز هم فرزند روزگار خود بوده اند . بنابر
اين در جايي كه امروزه توماس كوهن حتى انقلاب هاى علمى را تابع پارادايم
هاى علمى زمانه خود مى داند ،ديگر تكليف انديشه هاى فلسفى و دينى و كلامى
روشن است . از همين رو پافشارى بر اينكه در اين يا آن متن تكليف حقيقت
ذاتى و فى نفسه تا ابد الآباد يكسره شده است ما را در سياهچالى از بحث
هاى انتزاعى و پايان ناپذيرى بر سر حق و با طل فرو مى كشتند كه بيرون
آمدن از آن به آسانى ممكن نيست و گرچه اين بحث ها در جاى مناسبش يعنى
آكادمى ها تمرينى براى تفكر است ،اما از خاك و ريشه هايي كه انديشه ها از
آنها برآمده اند غافل مى كند و ما را به دام همان چيزى گرفتار مى كند كه
فردوسى إن را گفتار بيكار نام نهاده است . .آنچه در كاوش گذشته روح يك
قوم اهميت دارد نقشى است كه فردوسى يا عارفان در شكل گيرى آرمان هاى
ايرانى و كشمكش اين قوم با سلطه جباران و تجاوز بيگانگان و قوام و دوام
حيات فرهنگى و اجتماعى خود تا به امروز ايفا كرده اند .اگر مجاز باشم در
همين جا كتابى ديگر به دوستان معرفى مى كنم در رويكرد به تاريخ فرهنگ ما
هر چيزى را در بستر زمانى خود ارزيابى كرده و به ويژه در باره نسبت
فردوسى و سهروردى توضيحات ساده و رهگشا يي دارد :
خرد عشق در تاريخ ايران اثر محمد حسن شاهكويي
از اين كتاب جمله اى درباره كيخسرو نقل مى كنم : كيخسرو در ادبيات عرفانى
نيز مرد آگاه و نؤيد دهنده خوانده شده .توصيفى كه در شاهنامه از كيخسرو
شده -هنگامى كه گيو در پايان جستجوى هفت ساله اش در توران زمين ناگهان او
را در بيشه زارى خرم در كنار چشمه اى تابان از دور مى بيند -آدمى را به
ياد مهر مى اندازد .
يكى چشمه اى ديد تابان ز دور
يكى سروبالا دل آرام پور
ز بالاى او فره ايزدى
پديد آمده رأيت بخردى
همى بوى مهر آمد از روى او
همى بوى مهر آمد از روى او
همى زيب تاج آمد از موى او
سهروردى نيز به همين گونه راز آميز و با هاله عرفانى كيخسرو را مى ستايد
./ جام گيتى نماى كيخسرو را بود …. و غيب با او سخن گفت /
اين جام جهان بين را متعلق به كيخسرو نيز دانسته اند .حافظ مى گويد :جام
كيخسرو. طلب كافراسياب انداختى .در ذيل پست ماجراى سفر به أصفهان ديالوگ
شگفت انگيزى ميان شاه و شبان ( افراسياب و كيخسرو نو جوان ) را تحليل
كردم كه از هوشمندى پيش آگاهانه نوجوانى بيسواد اما بسيار رند خبر مى داد
و بعدا باز به شگفتى هاى ديگر كيخسرو اشاره خواهم كرد كيخسرو از آغاز
هاله اى قدسى دارد . اكنون جهان را -هفت كشور را – به داد و نيكويي
آراسته و گويي مأموريتى الهى را به پايان برده و همچون مسيحا سر بازگشت
به سوى اصل خود را دارد اين باز گشت به موطن معنوى بعدها نيز مضمون
بسيارى از أشعار عارفانه مى گردد
اين وطن مصر و عراق و شام نيست
اين وطن إن جاست كو را نام نيست
يا
از نيستان تا مرا ببريده اند
از نفيرم مرد و زن ناديده اند
يا
چنين قفس نه سراى چو من خوش الحانى است
روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
پيغام سروش از اصطلاحات مكرر حافظ است . آين درست كه كيخسرو به دورانى
پيش از ظهور عرفان اسلامى تعلق دارد اما فردوسى به دورانى تعلق دارد كه
بسيارى از خواص ايرانى جريان عظيم و دامن گستر و بسيار تآثير گذارى راه
انداخته اند كه هنوز كه هنوز است در ژرفاى روح ايرانى ريشه دارد :اين
جريان نيروى مقاومت شكست خورده را درونى مى كند و مى كوشد خشونت خونريز
دوران را تلطيف كند و گونه اى آزادى سلبى در درون يابد . كيخسرو در برابر
پهلوانان به زبان عارفانى سخن مى گويد كه جهان سپنجى را سراى غم و فنا و
حتى بيداد مى بينند .بدان تا جهان دار يزدان پاك
رهاند. مرا زين غم و تيره خاك
شدم سير از اين لشكر و تاج و تخت
سبك بار گشتيم و بستيم رخت
بترسيد يكسر ز يزدان پاك
مباشيد شاد اندر اين تيره خاك
سپس فرمان مى دهد تا سراپا ده و درفش همايونى به هامون برند و تا آنجا كه
مى شود در دشت خيمه و خرگاه بزنند .
زمين كوه تا كوه پر خيمه بود
سپيد و سياه و بنفس و كبود
ميان آندرون كاويانى درفش
جهان رو شده سرخ و زرد و بنفس
سراپرده زال نزديك شاه
بر افراخته زو درفش سياه
شاه در برابر اجتماع عظيم مردم و يلان بر تخت نشسته سخن مى إغازد :
هر آنكس كه داريد راى و خرد
بدانيد كين نيك و بد بگذرد
همه رفتنى ايم و گيتى سپنج
چرا بايد اين درد و اندوه و رنج
ابيات بعد بسيار شبيه ساقى نامه حافظ اند .سخن از گذر ايام و رفتن اورنگه
و شكوه جمشيد و كأوس كى .سپس نوبت به وصيت به زور مندان مى رسد
بدين گنج آباد آباد كن
درم خوار كن مرگ را ياد كن
كمك به بى نوايان و گسترش آبادى و داد و بناى إتشكده و بخشش و دهش و
همزمان بخشش عملى
چو كيخسرو اين پند ها رابگفت
بماندند گردان ايران شگفت
يكى گفت اين شاه ديوانه شد
خرد با دلش سخت بيگانه شد
كاملا پيداست كه چنين منشى بر خلاف آمد آيين و رسم زمانه بوده است
.فراموش نكنيم كه ديوانه در لغت همان ديو زده است .شاه كه أحوالش دگر
گردد ،نشان از دگرگشتى در زمانه دارد .ادامه دارد
با سپاس از بي كنش ارجمند به خاطر تصحيح اشتباهى در قسمت قبل
ريشه ها١٠٥( دنباله كامنت پيش)
افزود
جناب کورس پاسخ به فرمایش شما ,درخصوص سفر کیخسر و باید بگویم که شرح بی نظیر شما انصافا جایی برای مطالب جسته و گریخته من باقی نگذاشته و اگر هم در برداشت من با برداشت شما اختلافی موجود بود ، اکنون دیگر من با مطالعه مطالب شما ، برداشت خود را تصحیح کرده ام.
در باب ماجرای مزدکیان نیز ، من مطالعه ای ندارم و متاسفانه روایات مورد اشاره شما را نیز تاکنون نخوانده ام ، لذا به نظر می رسد چنانچه جنابعالی همچون گذشته بزرگواری فرموده و در این باب نیز قبول زحمت کنید ، من و خونندگان علاقمند دیگر سایت را از دانش خود در موضوع یاد شده نیز بی نصیب نگذاشته اید و چنانچه اجازه فرمایید من نیز اگر مطلبی به ذهنم رسید شما را همراهی نمایم.با تشکر وافر از شما.
در این سایت کامنت هایی که انتقاد از حکومت میکند رای زیاد می اورد. هر چه تند تر بیشتر 30 یا جهل رای مثبت می اورد ولی انها که مربوط بکارهایی است که خودمان هر روز میتوانیم انجام دهیم 1 یا 2 رای نمی اورد. مثل این است که از موقغیت رعیتی خود نا شاد نیستیم فقط دنبال پادشاه بهتر میگردیم. در حالی که در جوامعی که دموکراسی دارند از وظایف شهر وندی صحبت می شود اکر شما به فرانسه بروید همیشه در جلو مترو ها چند نفر را می بینید که فعالیت خزبی و یا سندیکایی میکنند.. در امریکا موقع انتخابات 30 میلیون نفر جا به جا می شوند مرروند در شهر های ددیگر چادر میزنند ئ تبلیقات می کنند. میدانند اگر یک روز از دموکراسی شان مواظبت نکنند از بین میرودت.
ما همان کارها را نمیتوانیم بکنیم. همه ما مثل نوری زاد نمیتوانیم باشیم ولی هر روز می توانیم دست به ابتگارات بزنیم و وظایق شهروندی خود را انجام دهیم. اگاهی باندازه کافی وجود دارند. نها هم که کار دستشان هست و نا اگاهند سواد انرا ندارند که این چیز ها را بفهمند. ایا کسی رفته است با انها صحبت کند. هر روز میتوانیم کمی خود را عوض کنیم. رفتار و افکار و شکل و شماید خود را از رعیت بودن تغییر دهیم و شهروند جامعه مدنی شویم. خود ما به تنهایی می توانیم یک شهروند خوب جامعه مدنی باشیم و در اطزاف خود چند نفری را بدان سوی ببریم
محکومیت نماینده اصولگرای مجلس و فرمانده سابق سپاه مازندران به زمین خواری
http://nafas1388.blogspot.com/2014/06/blog-post_6142.html
سلام بر نوریزاد- ظاهرا مسابقات فوتبال و حذف تیم ایران شما نوریزاد متفکر را هم جو گیر کرده است
1- ظرفیت فوتبال ایران و آسیا همین است که دیدیم- قبل از جام جهانی هم پیش بینی ها حاکی از دو باخت و یک مساوی برای ایران داشت که همین امر هم اتفاق افتاد- یعنی اتفاق خاصی قرار نبود بیفتد که حالا زانوی غم بغل کنیم
2- شما هم لطف کنید اعلام خطر نفرمایید- همان یکبار که امام خمینی اعلان خطر کرد برای 1000 پشتمان درس عبرت شد.
3- در ارتباط با داعش و نوری مالکی- تصور بنده این است که داعش در سوریه ماموریتش اختلاف انداختن در جبهه مخالفین اسد بود تا جبهه النصره تضعیف شود ولی داعش در حلب شکست سختی را از جبهه النصره متحمل شدند و ظاهرا نیروهایشان ماموریت جدید در غراق دارند.
4- داعش در عراق محتملا به دستور مالکی و اربابان ایرانی اش ماموریت جدید دارند و آن این است که در شهرهای سنی نشین مدت کوتاهی باید مانور بدهند تا هم بتوانند زهر چشمی از اهل تسنن عراق بگیرند و هم اینکه بعد از مدتی به دستور خود نوری المالکی عقب نشینی کنند تا مثلا وانمود شود که ببر کاغذی (نوری المالکی ) سکاندار عراق است و بدینوسیله با ارعاب و دیکتاتوری راه را برای نخست وزیری مادام العمر مالکی باز شود
5- آیت الله سیستانی به اشتباه یا بطور عمد به تحریک انگلیسیها آن فتوای احمقانه را صادر کرد باعث تحریک و تشدید جنگ فرقه ای در عراق شدو حالا هم درصد اصلاح غلط کرده است که ظاهرا خیلی دیر شده است – وگرنه کدام احمقی در عراق و یا خارج عراق باور می کند ارتش 1000000 نفری عراق از پس 5000 مرد مسلح بر نیایند؟ مثل این است که باور کنیم اگر مجاهدین خلق همگی از اردوگاه اشرف (لیبرتی ) خود را به میدان آزادی در تهران برسانند میتوانند حاکمیت ایران را سرنگون سازند مگر اینکه قبول کنیم آنها ( مجاهدین خلق ) در تهران بیش از 500 هزار نفر طرفدار مسلح دارند– اگر یادمان باشد همین ارتش عراق در عمیلیات آزاد سازی فاو در فروردین 1367- در عرض کمتر از دو روز 36000 هزار ایرانی را شهید و مجروح کرد.
6- در مورد روحانی ملقب به روباه بنفش هم این نکته را عرض می کنم که روحانی همان مامور سرکوب قیام دانشجویی 1378 است و ماهیت روحانی یک مامور امنیتی برای سرکوب مردم در جهت بقای نظام ولایت فقیه است و نقش روحانی در سال 1392 فقط و فقط سوپاپ اطمینان دوم بعد از آخوند خاتمی شیاد است- یادمان باشد که بعد از انفجار ملارد توان موشکهای بالستیک ایران به صفر رسید و امدن روحانی و و توافق نامه زنو اساسا تغییر روش است و نه تغییر استراتزی- یعنی زمان باید خریده شود تا توان موشکی ایران بازسازی شود
7- اشغال سفارت انگلیس فقط و فقط سرپوشی بود برای انحراف اذهان عمومی دقیقا بعد از انفجار ملارد- درست این اشغال سفارت مقارن با روزهایی بود که ولایتی همچون روباهی مکار به همراه سلطان قابوس برای پاچه خواری آمریکاییها در عمان یا اتریش حاضر شده بود و حاکمیت ایران برای شلم شور بار کردن اوضاع نیاز به معرکه گیری جدید داشت درست مثل اشغال سفارت امریکا که هدف امام خمینی از /ان حماقت ویرانگر ساقط کردن دولت موقت و شلوغ کردن اوضاع برای تصویب قانون اساسی و تصویب اصل 110 ولایت فقیه بود ( بسیاری از آخوندهای کله گنده همانند شریعتمداری -قمی-شیرازی-صادق روحانی- محمد روحانی- خویی و ………. مخالف پادشاهی ولایت فقیه بودند و اشغال سفارت آبان 1358 و رفراندم قانون اساسی آذر 1358 بود ) آیا شما هیچگونه ارتباط منطقی بین این جریانات نمی بینید؟
8- باز هم از فوتبال بگم – هر جا که انحرافات جنسی به حد انفجار میرسد (مثل انگلستان در قاره اروپا——–برزیل در قاره امریکا و ایران در قاره آسیا) حاکمیت برای خر کردن عوام نیاز به تبلیغات گسترده برای فوتبال دارد و البته از این خوان نعمت جیبها هم پر میشود مثل رویانیان- قلعه نوعی – علی دایی و ………- شما به فوتبال جزیره انگلیس نگاه کنید انها حتی در روز کریسمس و اول ژانویه هم بازی فوتبال را رها نمی کنند- ایران اسلامی برنامه 90 دارد که یک شومن سوسول و ظاهر الصلاح ) دارد به نام عادل فردوسی پور – تلویزیون ضرغامی هم میلیارد میلیارد برای برنامه 90 هزینه می کند چون بعد از مداحان چماق به دست همانند کریمی هفت تیر کش وحدادیان و منصور ارضی این فوتبالیستها و مربیان فوتبال هستند که ادب ( بی ادبی) و خشونت ( مهربانی و لطافت ) را جامعه تزریق می کنند- دوست ظریفی می گفت اگر یکبار در حین مسابقه فوتبال استقلال و پرسپولیس یک بمب در استادیوم آزادی رها کنند و همه ان 100 هزار نفر به همراه بازیکنانم و مربیان از بین بروند و تلف شوند بار فرهنگی جامعه ایران 100 برابر خوهاد شد وایران به اندازه 100 سال جلو خواهد رفت- در مورد کشور برزیل هم این نکته را عرض کنم که بیش از 20 یا 30 درصد انها نمیدانند پدر و مادر واقعی اشان کیست ولی دو تفریح مفرح دارند که به هیچ قیمتی انها را رها نمی کنند- 1- شب نشینی و آبجو خوردن دسته جمعی- 2- تماشای بازی فوتبال-
دیروز در کنار مجسمه مارتین لوتر در درسدن ایستادم و عکس گرفتم من این مرد را دوست دارم و معتقدم وقتش رسیده که تاریخ مارتین لوتر ما را هم نشانمان دهد .و در ضمن پیروز طولانی مدت جنگهای اسلامی خاورمیانه (داعش حزبالله سپاه و …همه تندروهای اسلامی) مردمی هستند که از دین رسمی و تندرو زده شده و از همه اینها رو بر میگردانند و دینی اگر مانده بود میرود کنج دل مردمان . روحانی ها هم مثل روحانی های مسیحی به جای اصلی شان بر میگردند و یک روزی یکی از نوادگان ما میایستد پای مجسمه شما و مینویسد من این مرد را دوست دارم….
در ايران اسلامى از هر نظر كمبود داشته باشيم از نظر خبرهاى بد نه تنها هيچ كم وكسرى نداريم، بلكه مازاد بر مصرف يعنى مازاد بر ظرفيت تحمل ايرانيان نيز داريم آنقدر كه خود به مرحلهء “آپاتى” يعنى رخوت و بى حسى ناشى از وفور فجايع رسيده ايم و با اشباع بازار داخلى يعنى وجدان عمومى جامعه، مى توانيم اين اخبار مازاد بر مصرف را صادر هم بكنيم تا اين خبرها، در خاموشى و بى تفاوتى ما به خاك سپرده نشوند.
اما چون لابد اين كار دستاويزى به رسانه هاى بيگانه خواهد داد، ترجيح مى دهيم مانند كبك سر خود را زير برف فرو بريم تا اصولاً اين خبرها را نشنويم و با آرامش، از زندگى در يك كشور گل و بلبل لذت ببريم.
خبر هاى بد هم دو دسته اند.
يك دسته آنها كه از تباهى مسؤلين و گسست عميق آنان از مردم سرچشمه مى گيرند، مانند خبرهايى كه آقاى نوريزاد در اين پست برشمردند. در اين دسته خبر ها، مردم، چه مذهبى وچه غير مذهبى، مسؤلين را در موضع ناحق مى بينند.
دسته دوم خبرهايى اند كه در پيوند تباهى مسؤلين با فرهنگ سنتى- مذهبى مردم، شكل مى گيرند و عملكرد مسؤلين با لفافه اى از فرهنگ مردم، نمايى حق به جانب به خود مى گيرد. خبر هاى تلخ آسيب هاى اجتماعى مانند فحشاء و كودك آزارى، در اين دسته جاى مى گيرند.
البته اين اخبار هم از نظر بدى، مراتب دارند و برخى آنقدر غم انگيزند كه مثل يك خنجر در قلب من يكى فرو مى روند و چون بيرون كشيدن خنجر از قلب، خونريزى بيشترى مى دهد، باعث مى شود همواره با خنجرى درون قلبم زندگى كنم.
اگر فكر مى كنيد اغراق مى كنم براى نمونه به خبر زير توجه كنيد:
“گروه جامعه روزنامه شهروند: حالا یک ماه از آن روز میگذرد؛ وقتی پدر و مادر ۲ دانشآموز یک دبستان پسرانه در شهرک دانشگاه تهران به دادگاه کیفری رفتند و از ناظم مدرسه پسرشان شکایت کردند. آنها در شکایتشان گفتند متوجه شدهاند که ناظم مدرسه، پسرشان را آزار و اذیت جنسی داده است. بعد از آن معاون این مدرسه بازداشت شد و حالا پرونده در شعبه ۷۹ دادگاه کیفری تهران در جریان است.
بعد از گذشت یک ماه از این اتفاق و در حالی که هنوز مسئولان آموزش و پرورش در اینباره واکنشی نشان ندادهاند، فعالان حقوق کودک از مدرسه دیگری میگویند که معاون آن هم تعدادی از دانشآموزان را آزار و اذیت کرده است. حالا این حمیدرضا کفاش معاون پرورشی و فرهنگی وزیر آموزش و پرورش است که به عنوان اولین مسئول این وزارتخانه، این دو اتفاق را تأیید میکند. او میگوید در ایران نمیتوان مسائل مربوط به امور جنسی را در کتابها آورد یا مستقیم به دانشآموزان آموزش داد، بلکه باید فکری به حال آموزش خانوادههای دانشآموزان کرد. ”
و دردناك تر از همه اين كه حراست آموزش و پرورش والدين را تهديد كرده كه مسأله را رسانه اى نكنند و قول داده كه در صورتى كه خبر رسانه اى نشود، هزينه روانكاوى و توان بخشى كودكان راتقبل كند.
و باز دردناكتر از اينها اين كه، تعدادى از دامش آموزان ناظم مربوطه را در حين ارتكاب اين عمل ديده بوده اند اما به دليل نا آگاهى، فكر كرده بودند آن دانش آموز به دليل خطايى در حال تنبيه شدن است و اين تنبيه با وجود غير عادى بودن، آنها را متوجه اصل قضيه نكرده بود و به عامل، فرصت ادامه جرم و قربانى كردن تعداد بيشترى از كودكان معصوم را داده بود.
باز هم اما دردناكتر از همه اينها پاسخ آقاى كفاش به اين پرسش است كه چرا حق كودك بر بدنش در مدارس آموزش داده نمى شود:
” نمیتوان در یک کلاس ۴۰ نفره ابتدایی، معلم وارد شود و بگوید بچهها من امروز میخواهم به شما بگویم حق بدن شما چیست. یکی ممکن است بداند، یکی ممکن است خانوادهاش سنتی باشد و برود خانه بگوید معلممان چنین چیزی گفت، فردا پدر و مادرش میآیند و در مدرسه را گِل میگیرند.”
و در اين پاسخ مى توان رگه هايى از حقيقت ديد. حقيقت فقر شديد فرهنگى، سر در برف فرو بردن و حساسيت جامعه سنتى و متدين ما به شكسته شدن تابو ها.
با توجه به اين كه تجاوز جنسى در دوران كودكى، زندگى آيندهء قربانى را با احساس گناه شديد و عدم توانايى در برقرارى روابط طبيعى، تخريب كرده و بررسى ها نشان مى دهد بسيارى از عاملين تجاوزات، خود در كودكى قربانى اين عمل بوده اند، و خطر تبديل اين قربانيان به متجاوزين آينده وجود دارد و درمان روانى قربانيان، بسيار زمان بر است و اين زخم هرگز به طور كامل از روان اين قربانيان پاك نخواهد شد، ابعاد اين فاجعه و خطر تكرار آن در نتيجهء رسانه اى نشدن، و بى خبر ماندن بدنه جامعه از اين حوادث را نشان مى دهد.
اينجا روى سخنم با متدينينى است كه با فرهنك خود، به تباهكارى مسؤلين، اجازهء تاخت و تاز مى دهند.
متدينين گرامى. خوشحال باشيد كه در ايران زندگى مى كنيد نه يك كشور فاسد غربى. زيرا:
-در ايران اسلامى مانند كشور هاى فاسد غربى به كودكان تجاوز نمى شود بلكه كودكان “آزار و اذيت” مى شوند. پس همان اتفاقى كه آنجا مى افتد را اما به صورت پرده پوشى و تلطيف شده مى شنويد ( اگر بشنويد) و در نتيجه، وجدان نازكتان آزرده نمى گردد.
-در ايران اسلامى مثل كشور هاى فاسد غربى اينگونه اخبار توى بوق نمى شود و رسانه ها مانند آنجا چندين ماه ( با رعايت حريم خصوصى قربانيان) آن را تيتر اول خود نمى كنند. در نتيجه، امنيت روانى پوشالى و خواب خرگوشى تان به هم نمى خورد.
-در ايران اسلامى مانند كشورهاى فاسد و بى حياى غربى مسائل جنسى به كودكان آموزش داده نمى شود. پس تابو هاى پوسيده شما كه براى شما و مسؤلين بيش از نونهالان معصومتان ارزش دارند، بر خلاف كودكانتان، همچنان دست نخورده مى مانند.
-در ايران اسلامى، حراست آموزش و پرورش، والدين را تهديد مى كند كه با رسانه ها مصاحبه نكنند در نتيجه، مقدس نمايى پوشالى جامعه تان، كه از آگاهى بخشى به جامعه و جلوگيرى از قربانى شدن كودكان بيشتر، براى شما و مسؤلين مهم تر است، مخدوش نمى شود.
-در ايران اسلامى زشتى و ناهنجاريهايى كه در كشورهاى فاسد غربى هست وجود ندارد زيرا رسانه ها مانند آن كشور ها آزاد نيستند تا اخبار ناپسند را از هزارتوى جامعه بيرون بكشند و توى چشم مسؤلين و مردم فرو كنند. در نتيجه، هر روز پس از خواندن نماز صبح، با وجدانى آسوده و حس رضايت از عبادت صبحگاهى و خلسه روحانى پس از آن، با كامى شيرين از خبرهاى خوشايند رسانه ها ى رسمى، روز خود را آغاز مى كنيد.
بله متدينين گرامى، آسوده بخوابيد كه كشور ما پاكيزه است. چرا؟
زيرا همهء آشغالها به زير فرش جارو شده و رسانه هاى ما، جرأت ندارند مانند رسانه هاى كشور هاى فاسد غربى، مرتباً فرش ها را بلند كنند و آشغالهاى زيرشان را به جلوى چشم جامعه و مسؤلين بياورند و كشورمان را زير سؤال ببرند.
آسوده باشيد. مبادا يك وقت فكر كنيد به علت سكوتِ ناچارِ رسانه ها، اينگونه اخبار، تنها نوك يك كوه يخ است و فاجعه بسيار بسيار بزرگتر از آن است كه مى شنويد.
متدينين گرامى. البته اينگونه كه شما آسوده خوابيده ايد، حتماً مطمئنيد كه حوادثى از اين دست، هيچگاه براى كودكان دلبند و بيگناه شما و بستگانتان رخ نمى دهد پس من چرا بيهوده خواب عميق و شيرين شما را آشفته كنم؟؟
بهتراست بروم و ياد بگيرم چگونه با خنجر هاى بيشترى توى قلبم زندگى كنم………………
اقای نوری زاد عزیز
کمی چشم هایتان راببندید کمی به خودتان استراحت بدهید من نگران سلامتی شما میشوم وقتی اینهمه حرص اینهمه واقعیت تلخ را میخورید
درود می فرستم برخوانندگان محترم.
این مکان یا متاثر از عادت ، یا به دلیل این که میعاد گاهی است برای کسانی که دردی در سینه دارند و همدمی می جویند، مکانی خجسته برای من است. مکانی برای گفتن دردها و شنیدن سخن همدردها.
وجود این سایت ، سببی است تا آروزهای چون منی زنده بمانند. آرزوی روزی که بشود درهمه جا به شرط ادب، آزاد گفت و آزاد شنید.
باشد که روزی آرزوهایمان محقق شود و این خاک بلا زده، مانند کشورهای بی بلا ، آزاد و آباد گردد.
و اما بعد. چنان که در گذشته عرض کردم تلاش خواهم نمود تا مباحث ِ متفاوتی را که درکل ، متاثراز دین است ، در حد بضاعت اندکم تعقیب نمایم .
نخست پیشگفتار مانندی تقدیم می کنم.
بخش یکم ( پیشگفتار 1)
پیش از این که این مبحث را آغاز کنیم، بد نیست به موضوعی اشاره شود که از نظر نگارنده مهم است.
اگر دراین نوشتار چنان که شایسته و بایسته است از نظر فلاسفه استفاده نمی شود به این دلایل است که
ورود به مبحث دین نه امروز ، بل در همه دوره های تاریخی امری خطرناک و دردسر آفرین برای فلاسفه ، به ویژه فیلسوفان مسلمان بوده است و همین امر آن ها را وا می داشت تا اگر چه گاه ، و در لابلای نوشته ها و گفته هایشان سخنی غیر معمول بگویند ؛ و بسرایند که « موسیی نیست که دعوی انالحق شنود / ورنه این زمزمه درشجری نیست که نیست» با این حال ، درحد امکان از گفتن سخن صریح و بی پرده ، در باره دین خود داری می نمودند تا به درد حلاج گرفتار نشوند؛ چون می دانستند
« گفت آن یار کزو گشت سردار بلند ؟ جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد».
تاریخ را که می خوانیم می بینیم ، اگرچه گه گاه دانشمندی چون جوردانو برونو به خاطر ابراز نظری علمی درآتش سوزانده شده ، یا گالیله تهدید به مرگ گردیده، چون نظریه کوپرنیک را که گفته خورشید مرکز عالم است نه زمین ،تایید کرده است ( هرچند همین ها هم توسط اهل دین و برای این که سخنشان درتضاد با کتاب مقدس بوده است ، کشته و تهدید شده اند) اما ، گروه دانشمندانی که برای اظهار نظر علمی به دست دژخیمان سپرده شده اند، بسیار کمتر از فلاسفه ای بوده اند که به خاطر مخالفت با دین کشته ، زندانی ، یا تبعید گردیده اند.
نگاه کنیم به بعضی از اعدام ها ، شکنجه ها ، زندانی شدن ها ، و تبعید هایی که اهل فلسفه و منطق دیده و کشیده اند.
آناکساگوراس را به این دلیل که گفت خورشید خدا نیست و توپی آتشین و بسیار بزرگ است ، دین داران ، به جزیره پلوپونز تبعید کردند.
سقراط را شوکران دادند چون به گمان پرستندگان خدایان المپ ، سبب از راه بدرکردن جوانان می گشت و ایمان آنان را سُست می کرد.
روزبه پورداذبه ( ابن مقفع) را تکه تکه کردند و درآتش سوزانند چون کتابی ( کلیله و دمنه ) را ترجمه نمود که به گفته ی آن ها رقیب قرآن بود.
سهروردی را در زندان کشتند ، چون فلسفه نور را آفرید و این درتضاد با تفکر دینی ملایان بود.
حلاج را بردار کشیدند چون می گفت من خدایم و تو خدایی و همه خدایند ؛ و این تفکر اگر ترویج و تفسیر و تاویل می شد معنایش این می گشت که اگر من خداهستم چه نیازی به پیامبردارم و …
ملا صدرا را به کویر تبعید کردند چون افکارش با اربابان دین در زمان خودش همخوانی نداشت و ممکن بود مردم را بیدارکند و بساط تقلید و مقلد پروری را برچیند.
نقشه قتل اسپینوزا را کشیدند چون تفکرات روحانیان یهودی را به نقد می کشید و تورات را کتابِ ساخته ی ربی ها و خاخام ها می دانست وبسیاری از افکار آسمانی را با طرح وحدت وجود زیرسوال می بُرد.
کانت را تهدید به برخورد کردند چون کتابِ « دین در درون حدود خردتنها» را منتشر کرد و این کتاب می توانست افکار حاکم برجامعه را که اهل دین به مردم تزریق کرده بودند به چالش بکشد….
و این داستان چنان که ازگذشته های دور بوده ، تا آینده ی نامعلوم خواهد ماند. تا هروقت گروهی سود این جهان شان درگرو ایمان شان باشد ؛ و تاهنگامی که مردم، پرسش و چون و چرا کردن یاد نگیرند این در، برهمین پاشنه خواهد چرخید.
شاید تند خویی و خشونت اربابان دین با فلاسفه برای این است که منطق و فلسفه بزرگترین دشمن خرافات بوده ؛ و بیدارکردن مردم بزرگترین خطر برای دین گسترانی است که از جهل و نادانی ، و خواب و فرمانبری مردم سود می برند.
شک نیست که بیان حقایق تاریخی به مذاق کسانی که نان از قـَبل دین می خورند ورآشوبنده است. این ها از شنیدن سخنان مخالف ، سودایی می شوند و لباس جنگ برتن می کنند تا منافعی را که از تاریک نگه داشتن ذهن مردم نصیب شان شده ، از گزند روشنگران درامان نگهدارند.
احتمالا به همین دلیل است که بعضی معتقدند ، سخن پژوهنده و اندیشمند ، زمانی ارزشمند است که پژوهش او درگرو نام و نان بناشد و محقق در پی مال و مقام ، به نام تحقیق ، به تایید یا تکذیب مطلبی نپردازد.
ازیاد نبریم که نام ، اگر برای انسان از نان مهم ترنباشد ، کم اهمیت ترنیست. بیهوده نبوده ، حافظ خود را غلام کسی می داند که وابسته و دلبسته چیزی نیست :
« غلام همت آنم که زیر چرخ کبود / زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است».
بنا برآنچه گفته شد، اگر بعضی متفکرین چون پورسیناها و رازی ها از بیان عقاید دراین باره خود داری کرده ، یا عقاید آن ها در طول تاریخ به دست علمای نان از بغل دین خور، نابود شده ، خرده ای برآن متفکر و اندیشمند نباید گرفت.
البته، این سخنان به معنای آن نیست که اهل فکر و اندیشه در برابرستم ِ دین پیشه ، ساکت و آرام نشسته واز ترس، در لاک تنهایی فرو رفته، و انزوای تحمیل شده ، مهر بردهانش زده و لبش را دوخته و او آرام مانده است.
با احترام.
دانشجو
درود بر چناب دانشجو بزرگ اندیش
تشکر از وقت و حوصله ای که به منظور خلق اثری اینچنین پر محتوی ، بذل دوستان می کنید.
سلام .در تاریخ خوندم که لشکریان دشمن تا پشت دروازهای شهر رسیده بودن .ولی شاه سلطان حسین در حال دعا و سنا بود .حال سر دامداران ما در فکر این هستن که لباس زنان ما چگونه هست.و دشمن .به داخل مملکت هم رسیده .ولی امان از سانسور ………………….
سلام٬ آقا چرا جای دور! مگر این شیخ پور محمدی قاتل نیست؟
با سلام و عرض تشکر از تفسیر شما
تجربه 35 سال گذشته صحه ای است از تفسیر شما از وقایع روز.دارم فکر می کنم که اگر فردا روزی آقای خامنه ای از کار بیکار شود و به دنبال کار و شغلی برای خود بگردد و ناچار به تهیه رزومه ای از خود گردد چه برای نوشتن دارد؟
رزومه سید علی خامنه ای
اینجانب خامنه ای معروف به سید علی دارای کمی تحصیلات در حد متوسط در حوزه ،و دارای توصیه نامه (Recommendation) از استادم نواب صفوی مدت 30 سال روضه خوانی می کردم بعد فرصت شغلی و انقلابی فراهم آمد و در کنار دیگر دوستان و در قالب نظامی به نام جمهوری اسلامی در کارهای زیر مشارکت داشته ام:
سنگ اندازی و مانع تراشی برای دولت بختیار در مقابل فرصت بی نظیری که برای حرکت به سوی دموکراسی بوجود آمده بود، به چالش کشیدن دولت مهندس بازرگان،گنجاندن ولایت فقیه در قانون اساسی،تسخیر سفارت آمریکا،به خاک و خون کشیدن مجاهدین (از آغاز انقلاب تا 30 خرداد 60)، تقلب گسترده حزب جمهوری در انتخابات مجلس اول،کودتا علیه دکتر بنی صدر،تقلب در انتخابات و گرفتن پست ریاست جمهوری،ادامه جنگ خانمان سوز با شعار “جنگ جنگ تا فتح کربلا” و “راه قدس از کربلا می گذرد”، اعدام گسترده زندانیان سیاسی در زندان ها، کودتا علیه منتظری، اخراج اساتید به نام از دانشگاهها(سروش و…) و قعال سازی گروههای فشار، قتلهای زنجیره ای اهالی فرهنگ و منتقدین،حمله گسترده به روزنامه ها،حمله به کوی دانشگاه،کودتای ننگین 88،به خاک و خون کشیدن معترضین،فضاحت هسته ای ….
ضمنا اینجانب تخصص بالایی در زمینه اجرای احکام الهی از جمله سنگسار،بریدن دست و پا و…دارم و در طول مدت مذکور صدها نفر را سنگسار کرده و صدها مورد نیز دست و پا بریدن را از نزدیک تجربه نموده ام……..
به نظر شما کدام شرکت و موسسه ای طالب چنین رزومه ای است؟ خوب معلوم است. طالبان و داعش…
جناب خامنه ای کمی فکر کن…آخر فکر آخرت هم نیستی به فکر دنیا باش. با این رزومه کجا می خواهی بروی؟ فرض کنیم خر خودت از پل گذشت،آنوقت خر فرزندانت چه می شود؟! یکجایی خرتان از پل نخواهد گذشت…
سلام استاد
یک فکری برای قلب ما هم بکن
نمی دونی ما تحمل این همه استرس را نداریم
شلاق به دست گرفته ای و می کشی به تن و بدن جهالتی که بقول خودت آذین بسته
دست مریزاد
شهرام عزیز
درود برشما.
ازاین که تا این حد این ناچیز را مورد لطف قرارداده اید سپاسگزارم و صریحا اعلام می کنم که شایسته این تعاریف شما نیستم.
با احترام.
دانشجو
یاران بزرگوار درود برشما
ضمن سپاس. منظور من از دین آن چیزی است که جنابعالی به نام مفهوم اولی مطرح فرموده اید.
دربخش دوم نیز با شما هم عقیده ام و خیال می کنم حرث خدایانی که در قالب قدیسین سبب بازداشتن انسان از توجه به خدای اصلی می گردند باعث تقویت ایمان ِ موحدین و جلوگیری از سوء استفاده اربابان تزویر خواهد شد.
با احترام.
دانشجو
:
1- نظام تصمیم قطعی گرفته است که از ورود مهاجرین شیعه به ایران جلوگیری کند، حتی در صورت نزدیکتر شدن داعش به شهرهای شیعه نشین و یا از هم پاشیدن دولت نوری المالکی. به همین منظور نزدیک به 5 هزار نیروی آموزش دیده سپاه که اغلب دارای تجربه جنگ عراق نیز هستند در روزهای اخیر، در مرزهای ایران و عراق مستقر شده اند. وظیفه آنها جلوگیری از ورود مهاجرین عراقی به ایران است. در جریان بحث هائی که منجر به این تصمیم قطعی شد، گرفتاری های امروز و آینده ترکیه و اردن که مهاجرین جنگ جاری در سوریه را پذیرفته و در خاک خود جای داده اند به کرات ذکر مثال شده است.
2- بودجه فوق العاده ای برای دعوت دوباره از رزمندگان بازنشسته و یا از سپاه رفته اما با سابقه سپاه برای اعزام به مرزهای ایران و عراق در نظر گرفته شده است. برای این افراد که پس از یک دوره فشرده و فوری به ماموریت مرزی اعزام خواهند شد، علاوه بر دریافتی ماهیانه ای که تاکنون داشته اند، ماهانه 15 میلیون تومان در نظر گرفته شده است.
3- هر نوع تحریک و تهییج جنگی- مذهبی، در داخل کشور بشدت کنترل خواهد شد و در چارچوب همین تصمیم همایش میدان امام حسین، با حضور فرماندهان ارتش و سپاه در جلسه فوق العاده شورای امنیت ملی در روز سوم تیرماه، عملا منحل و لغو شد و همین نظر به امام جمعه ها و صدا وسیما نیز ابلاغ شد.
4- در روزهای گذشته، حداقل دو هواپیمای نظامی با توافق امریکا و دولت عراق، تجهیزات جنگی و از جمله موشک های زمین به زمین از ایران به عراق منتقل کرده اند. شماری از کارشناسان نظامی ارتش و سپاه نیز همراه این دو محموله راهی عراق شده اند. ارسال این تجهیزات به همراه کارشناسان نظامی نیز، بخشی از تصمیم قطعی نظام برای خودداری در دخالت مستقیم در جنگ جاری در عراق و اعزام نیروی نظامی است.
5- سرلشگر قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس در چارچوب همین تصمیمات، تاکنون دو بار وارد عراق شده و مذاکراتی در عالی ترین سطح نظامی، مذهبی و دولتی داشته و از آن وسیع تر و جدی تر، دو بار با فرمانده نیروهای نظامی امریکا در عراق مذاکره داشته است. در هر دو دیدار، تصمیمات اخیر نظام در باره حوادث عراق ابلاغ شده است. از جمله کمک نظامی به ارتش عراق و مخالفت قاطع ایران با پذیرش مهاجرین شیعه عراق و همچنین تاکید بر خودداری از هرگونه دخالت در امور داخلی دولت عراق و سرنوشت آن.
منبع خبر پیک نت
http://www.pyknet.net/1393/09tir/07/page/aragh.php
1- سرداران بر طبل جنگ فرهنگی جنگ بیکاری جنگ نرم …و خامنه ای بر طبل دشمن دشمن می کوبد شما پیدا کنید پرتقال فروش را.
2- اینقدر حاکمان کشور گستاخ شده اند که باید یک یکشان را بدهیم دست داعش تا داعش جزاشان دهد و یک ثواب واقعی ببرد انشاء الله.
3- سپاه بعد از جنگ باید در ارتش مردمی ادغام و منظم می شد و نباید میشد ابزار قدرت رهبر مستبد که حالا شده اند شریک دزد رفیق قافله.
4- متاسفانه باید گفت راهی که حکومت رفته منجر به تجزیه کشور خواهد شد البته برای رهبر و سپاهیان نادان و بی وطن فرقی ندارد چرا که آنها تا زنده اند می خواهند بدزدند و بدرند و بچاپند و بعدش هم به درک واصل شوند و متاسفانه ایرانی خواهیم دید تیکه تیکه شده.
سلام آقای نوری زاد. این نوشته شما کولاک است. یا شما با این نوشته دودمان خود را به باد می دهید یا دودمان خیلی از اینهایی را که اسم از اونا برده اید می خواستم یک حکایتی برای شما بنویسم که عین دریا هستی:
ﮐﻔﺶ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ . ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ
آنطﺮﻑﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ
ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻗﺎﺗﻞ
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪﻱ ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ
ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ
ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ : “ﺍﮔﺮﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ!”
بر آنچه گذشت! ،آنچه شکست! ،آنچه نشد! …حسرت نخور! زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد.
درود بر شما
خودش بالاتر از خطر بود !
یکی میگفت ای نجف ای قم من اعلام خطر میکنم ای تهران ای مشهد ای اصفهان ای اراک آهایی همه شهرهای ایران من اعلام خطر میکنم ! این هیچ ربطی به اعلام خطر فهیمانه شما نداشت ناخودآگاه ذهنم رفت به سوی مبدا نکبت !