سر تیتر خبرها
دکتر مهدی خزعلی  و ربطِ  مرگ های مغزی

دکتر مهدی خزعلی و ربطِ مرگ های مغزی

شما آیت اللهی را تجسم کنید که یک دانشگاه که نه، یک بنگاه بزرگ و پت و پهن را با همه ی عرض و طول و حواشیِ اقتصادی و اعتباری اش زیر بغل زده و همه ی کسانِ خود را در گوشه های حساس این بنگاه و حواشیِ پولی و اعتباری اش بر سرِ کار گمارده تا نسلش مبادا ور افتد و کلید داری اش به تردید افتد. این روزها جناب آیت الله مهدوی کنی را به ضرب مداواهای میلیاردی زنده نگه داشته اند تا خدای را چه دیده ای – از مرگ مغزی بدر آید – و بر سرِ جای بنشیند و یک چند تایی امضاء پای برگه های از پیش مهیا بیندازد و برود به هر کجا که تمایل دارد.

دکتر مهدی خزعلی، مرگِ مغزی آیت الله را به مرگ مغزی جامعه ی غارت شده ی ما پیوند زد و از همین پیوند، هزار مفسد بر کشید و بساطِ جماعتی را بر طَبَق نهاد. من راز زندانی شدن ناگهانی دکتر خزعلی را از همین منظر به وادیِ تأویل می برم. مرگ مغزی این آیت الله، و پیوند آن به بخت و اقبال مردمی غارت شده، ما را به هزار توی مرگ های مغزیِ آیت الله های دیگر ربط می دهد. و حال آنکه اینان خود را نشانه های نامیرایِ پروردگار می دانند و به همگان اینگونه تفهیم فرموده اند که: راه شناخت خدا و راه دست یابی به بزرگراهی که به بهشت منتهی می شود، از گذرگاه آیت اللهیِ ما می گذرد.

من می گویم: ای بَدَک نمی شد اگر یک چند تایی از این داعشی های از خدا بی خبر سری به گذرگاه آیت اللهیِ این جنابان می زدند و نحوه های ربطِ بین زمین و آسمان را از اینان می آموختند و بر می گشتند به هر کجا که متمایلند. که در این صورت، من به همه ی داشته و نداشته ام قسم می خورم که داعشی ها گریبان می دریدند و اسلحه بر زمین، سر به بیابان می نهادند و به پشت سرشان هم نگاه نمی کردند چه برسد به ادعاهای عجیب و غریب شان در باب مسلمانی.

محمد نوری زاد
چهارم تیرماه نود و سه – تهران
Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

87 نظر

  1. اراجيف همان هاست كه از سطر يازدهم اين كامنت آغازيده است! و معمولا اراجيف نياز به پاسخ ندارد!

     
  2. سید ابوالفضل

    “شاه انشا”ی بعضی “روشنفکران”(2)
    *************************
    با آقای “دانشجو”ی عزیز در بخش (1) این نوشته گفتگوی دوستانه ای داشتم . و از آن بهره ها بردم . اما این “دگماتیسم عام” که بر ذهن و فکر برخی چیره شده ، گاه چندان ساده نیست . تا جایی که می توان گفت که “روشنفکر” مبتلا را به ورطه هایی هولناک و اسف انگیز می کشاند . شاید به یک نوع بیماری روانی . فرد مبتلا چنان دچار کینه و حقد می گردد که بی محابا به مخالف “شاه انشا”یش می تازد . بدون این که حتی اندکی در راستی و درستی تاخت و تاز خودش بیندیشد . اینان در این تاخت و تاز بی محابایشان ، “هیبتی ” بی اندازه رقت انگیز ، می یابند .
    چندی پیش کسی “ابوجهل” را “ابوالحکم” نامیده بود . و برای او شانی روشنفکرانه قائل شده بود . چرا ؟ چون در مقابل دعوت پیامبر اسلام (ص) به مخالفت با او برخاسته .و چون طبق “شاه انشا” ی “روشنفکر” ما ، دین اسلام مغضوب و منفور است ، پس به عبارتی ” دشمن دشمن من دوست من است ” .
    حال این که ابو جهل با چه انگیزه ای و برای دست یابی به چه هدفی با پیامبر اسلام (ص) مبارزه می کند مهم نیست . و البته مهم هم نیست که در این ستیزه جویی از چه روشهایی سود می برد . ابوجهل بت پرست که برای استقرار شیوه ی بت پرستی و حاکمیت اشرافیت قریش بر بردگان و محرومان ، با سبعانه ترین شیوه ها با پیامبر اسلام (ص) می ستیزد ، روشنفکر است و “ابوالحکم”. چرا ؟ چون خواسته اش مطابق خواسته ی “شاه انشا”ی من است . و عملکردش در راستای ” دشمن دشمن من “.
    آخرین شیرین کاری از این دست که به تازگی در ذیل همین پست نشر یافته ، از آن هم جالب تر است . این بار “دشمن دشمن من ” در هیبت چنگیز مغول و لشکریان وحشی اش ،ظاهر شده است . اما چه باک؟!!!. این سفاک ترین سفاکان در تاریخ کشور ما ، آن قدر “شجاع” هستند که :
    “صندوق هاى قرآن ها را به ميان صحن مسجد آوردند .قرآن ها را زير دست و پا انداختند .از صندوق ها به عنوان آخور اسبان استفاده كردند ،و كاسه هاى شراب پياپي و دست به دست سر كشيدند ،مطرب هاى شهر را حاضر كردند ، و به رقص و عربده و پايكوبى مشغول گشتند . پيشوايان مذهبى و مشايخ و سادات و علما و مجتهدان بخارا را جمع كردند ،آنها را واداشتند تا از طويله ها و آخور ها مراقبت كنند ،و آنها نيز اطاعت كردند .يكى دو ساعتى سپرى شد كه چنگيز قصد بارگاه كرد .مغول ها و اسب ها در صحن مجلس روان شدند .اوراق قرآن در ميان قاذورات زير پاهاى مغولان و سم اسبها لگد كوب مى شدند “.
    این ” روشنفکر” بسیار آگاه! پس از آن به حال ما ایرانیان تاسف می خورد که : “چیزی که مغولان در 700 سال پیش فهمیدند و ما ایرانیان با وجود اینهمه تحقیر و جنایات اسلامیان و داشتن آنهمه حکومتهای اسلامی در قرن بیست و یکم نفهمیدیم”.
    از نظر او درک امروز ما کمتر از مغولان وحشی و خونخوار و خونریز 700 سال پیش است . چرا ؟ چون ما مطابق “شاه انشا”ی از پیش تدوین شده ی ایشان نمی اندیشیم . و چرا وحشیان مغول این همه “روشنفکر”ند ؟ چون قرآن ها را زیر دست و پای اسبان لگد مال کردند و بر آن پایکوبی نمودند . و این چیزی است که خواست قلبی ایشان است . کسی چه می داند ، شاید اگر او هم توانایی اش را داشت ، در همین قرن بیست و یکم همان کاری را می کرد که مغولان در هفتصد سال پیش کردند .و نیز اگر قراراست که ما هم حداقل به اندازه ی مغولان 700سال پیش “روشنفکر” باشیم ، می بایست نه تنها به قرآن بی اعتقاد شویم ، بلکه هم چنین آن ها رازیردست وپا ، پایمال کنیم و پس از آن ، مسرور از این همه “روشنفکر”ی بر این “روشنفکر”ی خود مجلس شراب بیاراییم و برقصیم . وه که چنگیز مغول چه روشنفکر بود و ما چقدر کوته فکریم !!!
    به باور من ، وضع چنین کسی ، از لحاظ فکری ، بی اندازه رقت انگیز است . و من با کمال تاسف راهی برای رستگاری اش نمی بینم .
    خدایا به من کمک کن که نخواسته باشم تا همه مثل من فکر کنند .
    ارادتمند
    سید ابوالفضل

     
    • ابوالفضل عزیز
      نام ایشان قبل از مطرح شدن ادعای پیامبری محمد در میان قریش به ابوالحکم معروف بوده است. اتفاقا این یاران محمد بودند که بعد به او لقب ابوجهل دادند. بماند که در مقابل سوال‌های او چه جوابی دادند و آیا اصلا جوابی داشتن بدهند، حداقل قدری تاریخ آن چیزی را که ازش دفاع میکنی بخوان.
      این هیچ ربطی به روشنفکری و غیر ندارد.

       
      • سید ابوالفضل

        آقای حمید گرامی
        سلام بر شما
        نام فرد مورد نظر ابولهب است . در قرآن نیز به همین نام نامیده شده است .

        در ضمن بدیهی است که پیامبر اسلام و سایر مسلمانا ن دیگران و از جمله بت پرستان را اقناع کرده اند . و الا به او نمی گرویدند . گسترش بی سابقه و سریع اسلام به دلیل این بود که برای جامعه ی کهنه و از هم پاشیده ی عصر پیامبر (ص) پاسخ های بی بدیل و مناسبی ارائه می داد و روح تشنه ی انسان عصر جاهلیت را سیراب می کرد .
        از توصیه ی شایسته و سزاوارانه ی شما در مورد مطالعه ی تاریخ سپاسگزارم . تلاشم را خواهم کرد . ” تا چه قبول افتد و چه در نظر آید” .
        ارادتمند
        سید ابوالفضل

         
    • میشه لطفاً بفرمایید این دین اسلام شما چه تفاوتی با “بت پرستی” داره؟؟ آیا بت پرستان واقعا به سنگ و چوب های تمثیلی سجده میکردند؟! و نه اینکه اونها درواقع تمثیلی از خدایان رو (به قول فرنگی ها “رسیلر”!) پرستش میکردند! زرتشتیان آتش پرست نبوده و نیستند و حتی تازیان هم که بدلیل عدم آگاهی و جهل بی پایان فاقد اشراف به هر نوع علومی بودند لذا با مشاهده منجمین ایرانی در هنگام رصد ستارگان و یادداشت برداری هایشان از آنها و رسم صورفلکی به ایرانیان انگ “ستاره پرستی” زدند!!
      پرستش و سجده برابر بنایی سنگی (کعبه) چه تفاوتی با بت پرستی (همان بت پرستی که ادیان ابراهیمی (مثلاً!!) به مقابله با آن برخواستند دارد؟
      قصد جسارت ندارم ولی از بزرگترین نشانه های تب همه گیر “روشنفکر نما” یی این است که فرد مبتلا به این عارضه به محض دریافت سوالی یا دیدگاهی منطقی (که خلاف یا متضاد دیدگاه شخص بیمار هم باشد) یا شروع به فحاشی و کرده بزرگترین رکن فرهیختگی یعنی: “نزاکت” رو بطور کامل استفراغ میکند! ( اعتقادی به عبارت: “بی ادب محروم شد از لطف رب” دارید؟؟؟!!!)
      در حالت دوم بیمار با استعانت از مغلطه و یا پیچاندن واژه های درهم و کاملاً بی معنی یا برعکس پرازمعنی (تعاریف متفاوت اشیاء جهت نشخوار سخنان دوپهلو!!) قصد مقاومت دارد..!
      البته عدم درج کامل کامنت و دیدگاه افراد هم به طرزی فزاینده موجب دلالت مستقیم بر عوامل یا آثار سو این سندرم خواهد بود.
      پایان

       
  3. جناب
    Mani az alman کتا ب را جناب داریوش (ب.بی نیاز ) بفارسی ترجمه کرده. و در سایت ایشان هم هست!

     
    • اوكي
      ممنون از تذكرت،آنرا مي بينم.
      البته اگر جناب ماني بخشهايي از آنرا اينجا نقل كرد،مطالب آنرا آناليز و بررسي خواهيم كرد.

       
  4. ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﻴﺎﻥ

    ﺳﻼﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﻋﺰﻳﺰ
    ﺟﻨﺎﺏ اﺭﻭﻳﻦ ﻋﺰﻳﺰ ﻧﻜﺎﺕ ﺑﻜﺮﻱ ﺭا ﺑﺮ ﺷﻤﺮﺩ ﺩﺭ ﻧﻘﺪ ﺑﻴﺴﻮاﺩﻱ
    ﻧﺪﻳﺪﻥ اﻳﻦ ﻓﺠﺎﻳﻊ ﺑﻪ ﻭﺿﻮﺡ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﻛﻪ ﻏﺮﺿﻬﺎ و ﻣﺮﺿﻬﺎ ﭼﻪ ﺭﻟﻲ ﺭا ﺩﺭ ﻗﻀﺎﻭﺗﻬﺎﻱ ﻣﺎ ﺑﺎﺯﻱ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ‘ اﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﻣﻂﻤﻴﻨﻢ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺁﺭﻣﺎﻧﻬﺎ ﺧﻮﺵ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ﺗﻤﺎﻡ اﻳﻦ ﺿﺎﻳﻌﺎﺕ ﺭا ﻫﺰﻳﻨﻪ ﻋﺰﺕ و اﺳﺘﻘﻼﻝ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ‘ ﻛﻪ اﻟﺒﺘﻪ اﮔﺮ اﻳﻦ ﻧﻜﻨﻨﺪ ﭘﺲ ﭼﻪ ﺧﺎﻛﻲ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻛﻨﻨﺪ ‘ ﺣﻜﺎﻳﺘﻪ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ اﺳﺖ ‘ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻳﺒﻲ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﭘﻴﺶ ﺭﻓﺖ و اﺩﻋﺎ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ اﮔﺮ اﻳﺮاﻥ ﻭﻳﺮاﻥ ﻫﻢ ﺷﻮﺩ اﺭﺯﺵ ﺁﻥ ﭼﻨﺪ ﻗﻂﺮﻩ اﺷﻜﻲ ﻛﻪ ﺑﺮاﻱ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺷﺪ ﺭا ﺩاﺷﺖ ‘ ﺧﻼﺻﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﻣﺘﻮﺻﻞ ﺷﺪ ‘اﻻ ‘ ﻣﻘﺼﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ‘ ﺑﻲﻋﺮﺿﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ‘ ﺭﻭاﻧﻲ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ‘ﻗﺪﺭﺕ ﻃﻠﺐ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ﺟﺎﻫﻞ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ.
    ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺷﺨﺼﻲ ﻓﺮﺩ ﻣﻮﻓﻘﻲ ﻧﻴﺴﺘﻢ ‘اﻟﺒﺘﻪ اﺯ ﻧﻆﺮ ﻣﺎﺩﻱ ‘ اﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﻲ ﺩاﺷﺘﻪاﻡ و اﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻭاﻗﻔﻢ ‘ ﺟﺎﻟﺐ اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﻧﺎﻛﺎﻣﻲﻫﺎﻳﻢ ﻣﻴﻨﮕﺮﻡ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﻋﻮاﻣﻠﻲ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻧﻆﺮﻡ ﻣﻲﺁﻳﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﺭا ﻋﺎﻣﻞ اﺻﻠﻲ ﻧﺎﻛﺎﻣﻲﻫﺎﻳﻢ ﺑﺪاﻧﻢ و ﺷﺎﻳﺪ ﺗﺴﻜﻴﻦ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ‘ اﻟﺒﺘﻪ ﻣﻮﻗﺘﻲ ‘ ﻭاﻗﻌﺎ ﺣﻴﺮﺕﺁﻭﺭ اﺳﺖ ‘ اﻧﮕﺎﺭ ﻭﺟﺪاﻧﻢ ﺗﺤﻤﻞ اﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺭا ﻧﺪاﺭﺩ و ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ ﻣﺮا ﺗﺒﺮﻳﻪ ﻛﻨﺪ
    ﺣﺘﻲ ﮔﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﭘﺪﺭﻡ ﻣﻴﻮﻓﺘﻢ ‘و اﻳﻨﻜﻪ اﮔﺮ اﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﻨﺎﺳﺒﺘﺮﻱ ﺩاﺷﺖ و ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﻣﺮا ﻛﺘﻚ ﻧﻤﻴﺰﺩ ﺷﺎﻳﺪ اﻳﻦ ﺿﻌﻔﻬﺎﻱ ﺭا ﻛﻪ ﺟﻠﻮﻱ ﺭﺷﺪ ﻣﺮا ﮔﺮﻓﺖ ﺭا ﻧﻤﻴﺪاﺷﺘﻢ ‘ اﻟﺒﺘﻪ ﺧﺪا ﺭا ﺷﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻛﻪ اﻣﺮﻭﺯ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﭼﻨﻴﻦ اﻓﻜﺎﺭﻱ ﻧﻴﺴﺘﻢ و ﺑﻪ ﺭاﺣﺘﻲ ﺟﻮاﺏ ﺁﻥ ﻧﺪاﻳﻲ ﺭا ﻛﻪ ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ ﻫﻤﻪ ﺗﻘﺼﻴﺮﻫﺎ ﺭا ﮔﺮﺩﻥ اﻳﻦ و ﺁﻥ ﺑﻴﻨﺪاﺯﺩ ﻣﻴﺪﻫﻢ ‘ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺜﺎﻝ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﻛﻪ ﺁﻳﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﭘﺪﺭ ﻣﻦ ﺑﺎﻋﺚ اﻳﻦ ﺿﻌﻔﻬﺎﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﻧﺎﻛﺎﻣﻴﻬﺎﻱ ﻣﻦ ﺷﺪﻩ ‘ ﻣﻦ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺩﺭ ﮔﺬﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻦﺗﺮ ﺷﺪﻩ ‘ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻴﺪﻫﺪ ‘اﻱ ﭘﺴﺮﻙ ‘ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﭘﺪﺭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﭘﺪﺭﺵ و ﻫﺰاﺭ ﻋﺎﻣﻞ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻮﺩﻩ ‘اﮔﺮ ﺑﺨﻮاﻫﻲ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺭا ﺑﺪﻳﻦﮔﻮﻧﻪ ﺑﺒﻴﻨﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﮔﺮﺩﻱ و ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺧﻔﺖ ﺁﺩﻡ و ﺣﻮا ﺭا ﺑﮕﻴﺮﻱ ‘ ﺁﺭاﻡ ﺑﮕﻴﺮ و ﺳﻌﻲ ﻛﻦ ﻛﻤﻲ ﺑﻬﺘﺮ اﺯ ﭘﺪﺭﺕ ﻋﻤﻞ ﻛﻨﻲ و ﺑﻪ ﻧﻜﺘﻪﻫﺎﻱ ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﻲ ﻛﻪ ﺗﻌﻐﻴﺮ ﺁﻥ ﺩﺭ ﻳﺪ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻮﺳﺖ
    ﻣﻦ ﻣﻂﻤﻴﻨﻢ ﺑﺮاﺩﺭاﻥ ﺳﭙﺎﻫﻲ اﻃﻼﻋﺎﺗﻲ ﻃﻠﺒﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻫﺮ ﻛﺪاﻡ ﺑﻪ ﻧﺤﻮﻱ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﮔﻴﺮﻧﺪ و ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻭاﺑﺴﺘﮕﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﭘﻮﻝ و ﻗﺪﺭﺕ ﺩاﺭﻧﺪ اﺯ ﺧﻮﺩ ﺳﻮاﻝ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺁﻳﺎ اﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺳﻲوﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﺣﻜﻮﻣﺖ اﺳﻼﻣﻲ ‘ ﻋﺪﻩاﻱ ﻛﻪ اﺻﻼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ اﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﻴﺪﻫﻨﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﺳﻮاﻟﻲ ﺭا ﺩﺭ ﺿﻤﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﻂﺮﺡ ﻛﻨﻨﺪ ‘ ﻋﺪﻩاﻱ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺩﺭ اﻃﺮاﻓﻴﺎﻧﺸﺎﻥ ﺩاﺭﻧﺪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭا ﻛﻪ اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺴﺎﻳﻞ ﺭا ﻣﻂﺮﺡ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﭘﺎﺳﺨﻬﺎﻱ ﻣﺘﻔﺎﻭﺗﻲ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ ‘ ﺻﻬﻴﻮﻧﻴﺴﺘﻬﺎ ‘ ﻏﺮﺑﻴﻬﺎ ‘ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ‘ ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ‘ ﮔﻤﺮاﻫﺎﻥ ‘ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﺑﺼﻴﺮﺕ ﻧﺪاﺭﻧﺪ و ﺧﻼﺻﻪ ﻫﻤﻪ و ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻣﻠﻨﺪ ‘ اﻻ ﻣﺎ ‘ ﺳﻴﺎﺳﺖ ﻣﺎ ‘ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﺎ ‘ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﻣﺎ ‘ ﺗﻤﻊ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﺪﻭﻥ اﻳﻦ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺪاﻧﻴﻢ ‘ ﺟﻮاﺏ ﻣﻲﺁﻳﺪ ‘اﻟﺒﺘﻪ ﻣﺎ هم ﺩﺭ ﺣﺪ ﺗﻮاﻧﻤﺎﻥ ‘ ﺩﺭ ﺿﻤﻦ ﻣﺎ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﻪ اﻣﺮ ﻭﻟﻲ ﻣﺴﻠﻤﻴﻨﻴﻢ ‘ ﻣﺎ ﺩﺳﺘﻬﺎ و ﭘﺎﻫﺎﻱ اﻭ ﻫﺴﺘﻴﻢ ‘ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻧﺪاﻱ ﻣﻴﺮﺳﺪ ﻛﻪ ﻣﮕﺮ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻣﺴﻮﻝ اﻋﻤﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺴﺖ ‘ﻣﮕﺮ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺳﺎﺩﮔﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺑﺨﻮاﻫﻲ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺭا ﺑﺮ ﮔﺮﺩﻥ ﻭﻟﻲ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﻨﺪاﺯﻱ ‘ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﮔﺮﻳﻪﻫﺎﻳﻲ ﺭا ﻛﻪ ﺑﺮاﻱ ﻣﻆﻠﻮﻣﻴﻴﺖ ﺣﺴﻴﻦ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩﻱ ﻣﻴﻮﻓﺘﻲ ‘ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ ‘ ﻣﺎ ﺣﺪﻳﺚ ﺩاﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﭼﻨﺪ ﻗﻂﺮﻩ اﺯ ﺁﻥ اﺷﻜﻬﺎ ﻛﻔﺎﻳﺖ ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ﻧﮕﺮاﻥ ﭼﻪ ﻫﺴﺘﻲ ‘ ﻟﻌﻨﺖ ﺑﺮ ﺷﻴﻂﺎﻥ ﺑﻔﺮﺳﺖ و اﻗﺎﻣﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺧﺪا ﺑﺎ ﺻﺎﻟﺤﻴﻦ اﺳﺖ ‘ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ اﮔﺮ ﺣﻖ ﺑﺎ اﻳﻦ ﺳﻴﺪ ﺧﺪا اﻭﻻﺩ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﻴﺴﺖ ﭘﺲ ﺑﺎ ﻛﻴﺴﺖ ‘ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻨﮓ ﻣﻴﺎﻥ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﻴﺪﻫﺎ و ﺁﺭاﻱ ﻣﺨﺘﻠﻔﺸﺎﻥ و اﻳﻨﻜﻪ ﻣﺜﻞ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻓﺘﻮا ﺑﻪ ﻣﻨﻜﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﮔﻤﺮاﻩ ﺑﻮﺩﻥ ‘ ﺑﻲﺑﺼﻴﺮﺕ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻘﻴﻪ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ و ﺗﺎﺭﻳﺦ ﭘﺮ اﺳﺖ اﺯ اﻳﻦ ﺩاﺳﺘﺎﻧﻬﺎ .

     
  5. سلام
    با تشكرى بى حد و حصر از جناب نوريزاد به جهت ايجاد امكان واعطاى مجوز براى انتشار اين متن
    و
    با كسب اجازه از جناب كورس و نيز تشكر از زحمات اين بزرگ مرد
    [[[ريشه ها-شاهنامه]]]
    قسمت اول
    ريشه ها ٨٩ ( قسمت ٨٨ ذيل پست : بيا و بنگر )

    فرهنگ دينى
    حكمت ايرانى
    داد و ستد هاى فرهنكى
    تحقيقات در باره داد و ستد هاى فرهنگى ايرانيان و يونانيان بسيار زياد
    اند .هر جا قدرت سياسى يا استبداد و تعصب درونى خود پژوهشگر به استقلال و
    بى غرضى پژوهش گرند زند ، ماحصل پژوهش هر قدر نيز كه براى آن زحمت كشيده
    باشند رهزن رهيافت درست خواهد .اما بى غرضى به حرف آسان است .آكادمى علوم
    شورى سابق كه بخشى از اعضاى آن برندگان جايزه نوبل بودند كتابى با عنوان
    مبانى مسيحيت منتشر كرده بود كه اسد الله مبشرى نيز آن را به فارسى
    برگردانده است .صدها منبع زير نظر يك گروه متخصص در نوشتن اين كتاب به
    كار رفته است .اما از همان آغاز خواننده تيز بين مىتواند دريابد كه هدف
    انكار وجود تاريخى شخص عيسى است .منابع و نقل قول ها را مى توان در جهت
    هدفى از پيش تعيين شده گزينش كرد .برهان ها را مى توان پيشاپيش در خدمت
    مبرهن كردن چيزهايي بسيج كنيم كه قبلا به آنها ايمان داريم . ايمانوئل
    كانت در سده هيجدهم در بخشى از كتاب دورانساز نقد خرد محض با عنوان
    antinomies يا تعارضات عقل محض در باره مسائلى چون وجود خدا و حدوث و قدم
    عالم يك دسته برهان مى آورد. و باز با برهان نقيض إنها را نيز اثبات مى
    كند .كانت نتيجه مى گيرد كه اين امور خارج از دو دستگاه شناخت انسان يعنى
    حس و فهم است .حس و فهم ذاتا حدودى دارند .و حكم آنها تنها در محدوده
    علوم طبيعى و رياضى قابل اعتبار است . بيرون از اين محدوده هرچه هست با
    معيار عقلى ناشناختنى است . كانت در واقع خطاب به آنان كه عقل را ملاك
    شناخت هر امرى خواه فيزيكى و خواه متافيزيكى مى دانند ،اعلام مى كند كه
    آيا حدود ذاتى شناخت عقل را مورد تحقيق قرار داده ايد ؟كانت اين تعيين
    حدود را نقد مى نامد . كانت روشن و مستدل مى كند كه انسان تنها چيزى را
    مىتواند بداند و بشناسد كه منشأ تجربى دارد .در ايران در همان بحبوحه اى
    كه حكماء عربى نويس فلسفه ارسطو و افلاطون را در خدمت إلهيات درإورده و
    فاصله ذات خدا و اين جهان تجربى را همچون فلوطين با سلسله مراتب عقول
    مجرد پر مى كنند در همان آغاز شاهنامه به اين بحث ها خاتمه مى دهد :
    به بينندگان آفريننده را
    نبينى مرنجان دو بيننده را
    نيابد بدو نيز انديشه راه
    كه او برتر از نام و ازجايگاه
    سخن هرچه زين گوهران بگذرد
    نيابد بدو راه جان و خرد
    خرد گر سخن برگزيند همى
    همان را گزيند كه بيند همى
    فردوسى گويي به مجلس حكمائى كه در جدل بى پايان بر سر مراتب فاصله روحى و
    كيهانى ذات أحديت و انسان غرقه گشته اند و در عربى نويسى دست عرب را از
    پشت بسته اند اعلام مى كند كه اين شمائيد كه ره افسانه مى زنيد .چرا كه
    آنچه منشأ تجربى ندارد براى انديشه و شناخت و خرد انسانى نيز ناشناختنى
    اند .آيا كانت و فردوسى داد و ستد داشته اند . كانت آلمانى در سده ١٨
    ميلادى و فردوسى ايرانى در سده ٤ و ٥ هجرى مسلما هيچ ارتباطى با هم
    نداشته اند .اما وقتى كه اذهانى دور از هم به نتيجه وإحدى برسند به
    احتمال قوى حقيقتى ورأى أغراض و سليقه هاى شخصى در كار بوده است .خورشيد
    در شرق طلوع مى كند .هر قومى اين جمله را به زبان خود مى گويد بى آنكه
    اين را از هم آموخته باشند .آنچه دميدن خورشيد از شرق را به إسكيمو و
    آفريقايي و ايرانى و همه اقوام آموخته است خود دميدن خورشيد است .بسيارى
    از حكم هاى رياضى و تجربى نيز چنين هستند .اما در مسائل فلسفه و إلهيات و
    علوم انسانى تا زمانى كه ابزار پژوهش با دقت رياضى عمل نكنند غرض هاى
    پژوهشگر يا دخالت قدرت سياسى مى تواند حقيقتى را به سود خود بسازد .محققى
    چه بسا از فرط ايران دوستى دلايل و مستندات و شواهد خود را در جهتى سامان
    دهد كه نتيجه بگيرد كه هگل همه فلسفه اش را از مولوى خودمان گرفته است .
    اما در مورد فردوسى ما با يك شگفتى و نابهنگامى ،با يك استثنا مواجه ايم
    .به ويژه آنكه پس از اعلام محدوديت خرد نظرى در شاهنامه خرد را در جاهاى
    بسيارى با دليرى ،دانايي ( حكمت ) ، پاك دامنى ،و دادگرى پيوند مى زند و
    اين ها همان فضائل چهار گانه اخلاق ارسطويي است ..كانت نيز اخلاق و ايمان
    به يزدان به خرد عملى مربوط مىداند . كانت البته به اعلام نتيجه بسنده
    نمى كند و صدها صفحه با استدلالى محكم و به ترتيبى سامان يافته و منسجم
    ادعاى خود را اثبات مى كند .كانت بر آن است تا مرجع شناخت و اخلاق را از
    كليسا به درون وجدان انسانى منتقل كند و شگفت آنكه فردوسى نيز از پس آن
    طرح هاى سياسى از بالا به پايين و فلسفه هاى سربر فلك ساينده خويش كارى و
    عمل انسانى را أرج مى نهد ../فريدون فرخ فرشته نبود/ز مشك و ز عنبر سرشته
    نبود /به داد و دهش يافت آن نيكويي/تو داد و دهش كن ،فريدون تويي .
    ادامه دارد

    اصلاحيه:
    سي الملوك بايد سير الملوك باشد.
    اشاره من به تفاوت انديشه و محفوظات به فردوسى برمى گردد .فردوسى صرفا
    راوى خنثا نيست بل انديشه اى تازه است كه غنا و امكانات تفسيرى آن حتى در
    زمانه ما نيز پايان نيافته است .فردوسى يك لحظه رهائى تاريخى است در
    روزگار سفله پرورى كه وجدان ملى ايرانى در زير سنگينى بار فرهنگى جريحه
    دار خسته و أفسرده است .حكمائي كه در جاى خود درخور ورجاوندى اند ،در
    مدرسه هاى خواص با افلاطون و ارسطو كشمكش مى كنند تا مسئله هاى خاك و
    أفلاك الهى را براى خواص مبرهن سازند .نه خطاب آنها به خلقان است نه صداى
    آنها به عامه مى رسد و نه اگر برسد عامه چيزى از عربى نويسى مغلق آنها مى
    فهمد .عرفان پس از حلاج به گوشه هاى آنزوا خزيده و اصلا دل بريدن از خلق
    را گشايش ديدار حق مى داند .مى گويند إثار بالزاك به مراتب بهتر از آثار
    مورخان وضعيت مردم پاريس در سده ١٩ را نشان مى دهد .ديگر حساب مورخان
    قديم معلوم است .اين تاريخ ها هرگز از زبان ستمديده نوشته نشده اند
    .فردوسى با نوشتن شاهنامه به زبان پارسى در فرم داستان هايي پر آب چشم يا
    شورانگيز يا شاد يا دلاور انه ظرايف احساسات خمود گشته و آمال به خواب
    رفته ايرانى را زنده مى كند .گنگ خواب ديده را گويا مى كند .شفاى ابن
    سينا يا تهافت الفلاسفة غزالى آثارى نيستند كه وجدان ملى ايرانى را در
    فرهنگ تكان داده يا شكل داده باشند گرچه در قيل و قال مدرسه بسيار
    ارزشمند باشند ،بر عكس فردوسى ،حافظ ،سعدى ،و تا حدى مولوى وجدان ايرانى
    و فرهنگ همگانى را شكل داده اند .بحث بر سر ارزش و حتى اعتبار علمى نيست
    .اميدوارم منظورم را رسانده باشم .سپاس از بردبارى شما و درود بر نوريزاد
    براى فرآهم آوردن امكان نوشتن بي سانسور و به خاطر همه چيز .

    ريشه ها ٨٩: دنباله
    سرچشمه دانش نابهنگام فردوسى بى گمان از حكمتى برجوشيده است متعلق به
    دورانى پيش از ورود اسلام به قلمرو فرهنگى ايران .در اينجا من به جاى
    ارجاع به په پژوهشگر انى كه ظن تعصب ناسيوناليستى بر آنها مى رود. از
    ديباچه كتابى با عنوان رهبر خرد كمك مىگيرم اثر ميرزا محمود شهابى مدرس
    قديم معقول و منقول در مدرسه سپهسالار و استاد فقه در دانشكده حقوق
    دانشگاه تهران در زمانى كه هنوز خرقه دين آلوده به قدرت سياسى نشده بود
    .اين نگار نده با استناد به نقل ابن نديم از كتاب نهمطان تأليف ابو سهل
    نوبخت به وجود دانش هايي چون فلسفه ،نجوم ،طب ،رياضيات و حتى منطق در
    ايران پيش از حمله أسكندر اشاره مى كند .اسكندر پس از كشتن دارا خزائن
    كتبى از جمله آثار جاماسب حكيم را به يونان منتقل مى كند .وجود اصطلاحات
    فلسفى در ايران باستان بر وجود نوعى فلسفه گواهى مى دهد كه فيثاغورث
    استاد سقراط آن را در دوران اقامتش دار ايران آموخته است .اصطلاحاتى چون
    : خره بهمن ( روح القدس ) و شيداسپهبد (نفس ناطقه ) و مينوى ( عالم مثل )
    و كيان خره و غيره .شهرستانى در الملل و النحل مى نويسد كه ارسطوطاليس
    منطق را از كلام پيشينيان تجريد نمودن است .نكته اى كه كسى در آن اختلاف
    نظر ندارد اين است كه ابن مقفع كاتب منصور عباسى پيش از نهضت ترجمه معروف
    بخش هايي از منطق ارسطو را به عربى ترجمه مى كند ؟از چه زبانى ؟اينجا
    اختلاف نظر وجود دارد .گفته اند كه ابن مقفع يونانى و پهلوى مى دانسته
    است .اما اين دليل كافى براى ترجمه منطق از يونانى نمى شود .شهابى از قول
    ابن نديم مى گويد كه ابن مقفع هيچ چيزى را از يونانى ترجمه نكرده و منطق
    را هم از زبان پهلوى ترجمه كرده است .اين يعنى :پيش از نهضت ترجمه ،پيش
    از حمله إعراب كه احتمالا در گير و دار آن خزائن كتب ايرانى پس از حمله
    اسكندر بار ديگر قلع و قمع مى شوند ايرانيان منطق را به پهلوى ترجمه كرده
    بوده اند و بنا به روايتى ديگر اين منطق در آغاز كتابى ايرانى بوده كه
    ارسطو آن را از خزائن ايرانيان گرفته و تأليف و تهذيب كرده است .تهذيب
    يعنى پيراستن .به اصطلاح امروزى ارسطو اسطوره زدايي كرده است .اين روايت
    از كتابى با عنوان محبوب القلوب و به نقل از ابن عميد است .نويسنده :قطب
    الدين اشكورى .اشكورى البته دليلى هم از خود افزوده كه بيشتر قرينه است
    نه دليل .:نقل حديثى نبوى :
    لو كان العلم بالثريا لتناولته رجال من فارس /اگر دانش در ثريا هم باشد
    ،مردانًى از فارس به آن دست مى يابند .
    اين را مى دانيم كه فردوسى از خداي نامه ها و شاهنامه هاى قبل از خود
    بهره برده است . در ديباچه شاهنامه ژول مول مى خوانيم كه مجموعه اى از
    روايت هاى گرد آورى شده به فرمان نوشيروان با عنوان دانشور در سده دوم
    هجرى در اختيار روزبه دادويه ( ابن مقفع ) بوده است .اين ابن مقفع در
    زمان خودش نقش روشنفكرى پيشگام و اوانگارد داشته و هر جنبش استقلال
    طلبانه فرهنگى بعدى از زير قباى او برون شده است .وى دانشور دهقان را با
    عنوان سي الملوك ترجمه كرده اما گويا از بين رفته است .فردوسى احتمالا از
    همه اين منابع بهره برده است و دوست بسيار ارجمند بى كنش در باب منابع
    شاهنامه بيش از من اطلاع دارند .
    اما دانش و به اصطلاح امروزى محفوظات يك چيز است و انديشه نو چيزى ديگر
    .همين جا خدمت دوستان روحانى عرض كنم كه من هيچ جا انكار نكرده ام كه
    حكماى مشاء و حتى متكلمان اشعرى براى نظريات خود برهان نياورده اند و بحث
    را بر اين اساس نهادن گوياى دريافت نادرست نوشته هاى ناقابل من -احتمالا
    به سبب تفهيم ناشيانه خود من -است .توضيح را به قسمت بعد موكول مى كنم
    .فردوسى در آغاز شاهنامه در برابر اين حكما كمابيش همان حرف عارفان را مى
    زند : عقل محدود است اما مى افزايد محدود به شناخت گوهران مادى .سپس بى
    درنگ از راه كشف و شهود هستى مطلق نيز رو برمى گرداند به سوى :خردى كه در
    عمل هنرورانه( نكو مردانه )و فضائل اخلاقى در عمل انسانى تجلى پيدا مى
    كند .اين ديگر به نقل افسانه هاى پيشينيان منحصر نمى شود .اين انديشه اى
    نو است كه به انسان أرج مى نهد ..اگر فردوسى صرفا راوى بود درخور نام
    حكيم نبود . اين قسمت را به بى كنش عزيز پيشكش مى كنم

    اصلاحيه: سي الملوك بايد سير الملوك باشد .
    اشاره من به تفاوت انديشه و محفوظات به فردوسى برمى گردد .فردوسى صرفا
    راوى خنثا نيست بل انديشه اى تازه است كه غنا و امكانات تفسيرى آن حتى در
    زمانه ما نيز پايان نيافته است .فردوسى يك لحظه رهائى تاريخى است در
    روزگار سفله پرورى كه وجدان ملى ايرانى در زير سنگينى بار فرهنگى جريحه
    دار خسته و أفسرده است .حكمائي كه در جاى خود درخور ورجاوندى اند ،در
    مدرسه هاى خواص با افلاطون و ارسطو كشمكش مى كنند تا مسئله هاى خاك و
    أفلاك الهى را براى خواص مبرهن سازند .نه خطاب آنها به خلقان است نه صداى
    آنها به عامه مى رسد و نه اگر برسد عامه چيزى از عربى نويسى مغلق آنها مى
    فهمد .عرفان پس از حلاج به گوشه هاى آنزوا خزيده و اصلا دل بريدن از خلق
    را گشايش ديدار حق مى داند .مى گويند إثار بالزاك به مراتب بهتر از آثار
    مورخان وضعيت مردم پاريس در سده ١٩ را نشان مى دهد .ديگر حساب مورخان
    قديم معلوم است .اين تاريخ ها هرگز از زبان ستمديده نوشته نشده اند
    .فردوسى با نوشتن شاهنامه به زبان پارسى در فرم داستان هايي پر آب چشم يا
    شورانگيز يا شاد يا دلاور انه ظرايف احساسات خمود گشته و آمال به خواب
    رفته ايرانى را زنده مى كند .گنگ خواب ديده را گويا مى كند .شفاى ابن
    سينا يا تهافت الفلاسفة غزالى آثارى نيستند كه وجدان ملى ايرانى را در
    فرهنگ تكان داده يا شكل داده باشند گرچه در قيل و قال مدرسه بسيار
    ارزشمند باشند ،بر عكس فردوسى ،حافظ ،سعدى ،و تا حدى مولوى وجدان ايرانى
    و فرهنگ همگانى را شكل داده اند .بحث بر سر ارزش و حتى اعتبار علمى نيست
    .اميدوارم منظورم را رسانده باشم .سپاس از بردبارى شما و درود بر نوريزاد
    براى فرآهم آوردن امكان نوشتن بي سانسور و به خاطر همه چيز .

    ريشه ها ٩٠
    فرهنگ دينى
    حكمت ايرانى
    فرهنگ دينى و سانسور
    آيا ممكن نيست در زمان فردوسى و حافظ و شيخ اشراق يا سنت اگوستين و
    فلوطين سانسور در كار بوده باشد ؟پيش از ادامه بحث حكمت فردوسى بى مناسبت
    نيست كه كمى به اين پرسش انديشه كنيم سانسور تنها سانسور حكومتى نيست
    .جايي كه مردم مدام خودشان در رفتار و گفتارشان از بيم خطر پرده پوشى مى
    كنند ،جايي كه هر گفته و نوشته تازه اى و هر چيز جديد و برخلاف آمد عادتى
    با سوء ظن نگريسته مى شود و پيش از آنكه به درستى شنيده شود اذهان آكنده
    از پيش داورى هاى جزمى به قصد شكار ايراد و انگ با إن مواجه مى شوند
    ،جايي كه بدعت خطر ساز است ،و جايي كه امكان خوانش گفته ها و نوشته فارغ
    از پيشداورى هاى و تابو هاى ذهنى و از موضعى آزاد گشته از اعتقادات جزمى
    دشوار يا منتفى باشد سانسور نهانى و ناگفته در فضا پرسه مى زند و پليسى
    مخفى و نامرئى در تعقيب آزادگان به كارى دائم مشغول است كه در معناى عام
    مى توان سانسور فرهنگى ناميدش .اين پليس چه بسا در درون هريك از ما باشد
    . وقتى نوشته اى را از آغاز به قصد شكار انگ و ايراد مى خوانيم يا گفته
    اى را به آهنگ رد كردن آن مى شنويم اولا در فهم جان مايه ،غايت ،روش و
    كليت آن گفته يا نوشته عاجز مى مانيم و ثانيا نقش همان سانسورچى حقوق
    بگيرى ايفا مى كنيم كه با گفتن يك كلام حاصل ماه ها و چه بسا سال هاعرق
    ريزى روح نويسنده اى را به تيغ قتال سانسور مى سپرد :اين كتاب مورد داره
    .اگر سانسور فرهنگى وجود نداشت يا دست كم وجودش ضعيف بود ،آن سانسورچى هم
    نمى توانست از سانسور بى جيره و مواجب فرهنگى جيره و مواجب كسب كند .
    هاينريش هاينه شاعر آلمانى در سده ١٩ پيش از آنكه هنوز اثرى از كمپ هاى
    آدمسوزى نازى ها باشد مى گويد / آنجا كه كتابها را مى سوزانند ، زمانى
    آدم ها را نيز خواهند سوزاند ./وى مى رساند كه اگر انديشه ناهمساز با
    هيولاى درونى و برونى سانسور مقاومت كند سرانجام آن هيولا صاحب آن انديشه
    را به سرنوشت مقتولين زنجيره اى خواهد پيوست .آيا در فرهنگ دينى سانسور
    وجود داشته است ؟ اين ديگر چه سؤالى است ! معلوم است كه وجود داشته است
    .تمامى قرون وسطى خونبار است ؛نه فقط از شكنجه و تفتيش و تعقيب و كيفرهاى
    هولناك زنديقان و ملحدان بل همچنين حذف فيزيكى دين دارانى كه از بندگى
    طوطى وار آيين نياكان سربرتافته و كوشيده اند آن را با سنجه خرد و برهان
    يا تجربه شهودى شخصى يا شيوه اى ديگر با ز سنجى كنند .چه كسانى جز مشايخ
    و فقهاى رسمى عليه سهروردى به نزد برادر صلاح الدين ايوبى راپورت دادند و
    حكم قتل شيخ اشراق را از او گرفتند ؟چه كسانى جز فريسيان و صدوقيان يا
    همان مشايخ و فقهاى يهود پافشارانه زير پاي پونتيوس پيلاتوس ،حاكم رومى
    نشستند تا باراباس اين شورشى و راهزن خطرناك آزاد شود و در عوض مسيحا به
    مرگ جانكاه بر چليپا سپرده شود ؟ممكن است دوستانى به استناد ماصلبوه و
    ماقتلوه و لكن شبه لهم بفرمايند كه طبق قرآن عيسى مصلوب نشده ،من بر
    ايراد انحرافى پيش دستى مى كنم زيرا حتى اگر چنين باشد باز هم تيغ سانسور
    مشايخ يهود رد نمى شود .حافظ و عبيد و بسيارى از شاعران و عارفان بزرگ ما
    از دست چه كسانى بيش از زاهدان رياكار و شيخان دكان او زمان خود شكوه
    كرده اند ؟چه كسانى جز …؟ اين پرسش إنكارى نيست .جز مشايخ و حكام جماعت
    نيز همدست قاتلان بوده اند .چون نيك بنگريم قاتل جور دانو برونو ، حلاج
    ،عين القضات ،،سهرودى و بسيارى از متهم آن به بدعت و كفر و زندقه در اصل
    همدستى جماعت و قدرت بوده است ؛اين همدستى آزاده كش در فرهنگ دينى از هر
    جايي قوى تر عمل كرده است .عطار صحنه حركت حلاج به سوى قتلگاه را چنين
    توصيف مى كند :/ پس در راه كه مى رفت مى خراميد ،دست اندازان و عيار وار
    مى رفت با سيزده بند گران .گفتند :اين خراميدن از چيست ؟گفت :زيرا به
    نحرگاه مى روم ……ما را با او سرى است كه جز بر سر دار نتوان گفت …………………
    / پس هر كسى سنگى مى انداختند .شبلى موافقت (براى هميارى با همدستى جماعت
    و قدرت ) گلى انداخت . حسين ابن منصور آهى كرد .گفتند :اين همه سنگ چرا
    هيچ آه نكردى ،از گلى آه كردن چه سر است ؟ گفت :از آنكه آنها نمى دانند
    ،..از او سختم مى آيد كه كه مى داند كه نبايد انداخت .ادامه دارد

    ريشه ها ٩١ (دنباله كامنت پيش )
    همان عنوان كلى
    فردوسى آغاز و پايان خويش است
    حكمت فردوسى از چه نوعى است .از نوع حكمت مشاء است ؟ بى گمان خير .من
    نديده ام كه حكيم مشائى در قالب شعر استدلال كند .افزون بر اين آنگاه كه
    فردوسى مى گويد /به هستى اش بايد كه خستو شوى -ز گفتار بيكار يكسو شوى /
    هيچ قيدى بر اين هستى نمى گذارد تا ما بتوانيم گفت منظورش هستى مطلق است
    نه هستى مقيد و نه مطلق هستى .اين درست كه فردوسى متعلق به دوران طلائي
    تعقل مشائيون است ،اما اين اصطلاح گفتار بيكار بسيار محتمل است كه طعنه
    اى بر قيل و قال اهل مدرسه باشد .گفته اند كه گفتار بيكار به معناى گفتار
    بيهوده است ،اما چرا بى-كار به معناى بى -كنش نباشد .به معنايي گسترده تر
    گفتارى كه در خرد عملى جمعى كارگر نمى افتد و در دايره بسته خواص مى ماند
    .فردوسى پس از آغازيدن چند بينى به نام خدا و محدوديت شناخت انسان به
    گوهران محسوس -آب ،باد ،خاك ،و آتش – ابياتى را در ستايش خرد مى إورد
    .بنا به اين أبيات خرد نخست آفريده يزدان است كه چراغًواره راه زندگى و
    اخلاق و روشن روانى و كرده درست و تميز نيك و بد و آموزش و دانايي است
    .بسى مايه خرسندى است كه در اين سايت شريف فرهيخته شاهنامه شناسى ما را
    از رموز نهفته شاهنامه آگاه مى كند .و اگر نقشى در دريافت من باشد اميد
    است ناگفته اش نگذاريد . آيا حكمت فردوسى از نوع عرفان زمانه اش است
    ؛عرفان پس از حلاج و ابو سعيد و بايزيد و جويد و ديگرانى كه به ويژه پس
    از اعدام سفاكانه حلاج رستم از خلق را مرحله اى از سلوك فردى و جريده رو
    خود مى دانند .؟حتى يك شخصيت شاهنامه نمى يابيم كه خلوت فردى براى او اصل
    باشد .اشخاص شاهنامه همه در صحنه زندگى جمعى حضورى فعال دارند . خرد
    فردوسى خردى است كه رهنماى زندگى اخلاقى و جوانمردانه است .اخلاق او
    اخلاق بردگان نيست .جايي كه رستن از كين را مى آموزد بيش تر ياد إور نيچه
    است تا مسيح .در قطعه درباره رتيلان در چنين گفت زرتشت مى خوانيم كه
    /رستن از كين پاى است به بوترين اميد هاى من و رنگ ًو كمتمم از پس طوفان
    هاى دراز /در همين قطعه نيچه بر زاهدان ريايي يا فريسيان كه دم از داد و
    نيكى مى زنند و از چيرگى بر نفرت و كينه سخن مى گويند اعلام مى كند كه
    روان شما بس پركينه و خواهان قدرت است ..رستن از كين در شاهنامه نيز رو
    به آزادگى به سوى زندگى آينده دارد نه صرفا تركيه نفس انسانى كه از زندگى
    جمعى دنيوى به هواى سعادت آن جهانى گرديده است .هر معنى جان مايه اى دارد
    كه چون برگردان ترانه خودم از نو مكرر مى شود .فهم متن صرفا با تجزيه آن
    و گزينش و چينش تكه هايي از إن كه دلخواه پيش داورى هاى ماست ميسر نمى
    شود .با نگاه به كليت تأليفى متن است كه جان كلام آن گونه كه هست و نه آن
    گونه كه مى خواهيم آشكاره مى گردد .من عامدا قبلا به نقش سانسور در فرهنگ
    دينى پرداختم تا اين گمانه ناد يده نماند كه شاعران قديم به ويژه در فصول
    ابتدائي كتاب هاى خود بناچار از رسم زمانه پيروى مى كردند .حكمت فردوسى
    آيا از نوع حكمت اشراق است ؟ نه ،دقيقا زيرا حكمت اشراق كه برخى آن را
    حكمت ملى ايران مى دانند در پى مبدأ نورى است كه جهان واقعى از مراتب
    اسفل إن است .فردوسى همه سر از فراز و فرود زندگى ايرانى بر خاك ميهن سخن
    مى گويد .رسانه او شعر حماسى است و بنابراين خطاب او به قوم ايرانى و از
    آن فراتر به همه جامعه بشرى است .به قول مارشال مك لوهان رسانه پيام است
    .هر پيامى ظرف مناسب خود و هر محتواي فرم درخور خود را مى طلبد .حكمت
    فردوسى چون فلسفه كانت پس از اعلام محدوديت خرد نظرى به آنچه در تجربه
    بنياد دارد خردى را مى ستايد كه همانند خرد عملى كانت رهنماى زندگى نيكى
    و عادلانه انسانى در همين جهان است .كانت فلسفه اى محبوس در قيل و قال
    مدرسه ها تدوين نمى كند .بلكه بر اساس فلسفه او بسيارى از شيوه هاى زندگى
    و سياست و علم و اخلاق نو سرمشق ًو پيدا مى كنند .چنين مى نمايد فردوسى
    نيز براى انسان ايرانى و جهانى سرمشقى از زندگى فضيلت مندانه و انسانى
    عرضه مى كند .فردوسى دقيقا نه از حكماء بحثى و عربى نويس زمان خودش پيروى
    مى كند نه أسلاف او چيزى كه در فرم و معنا همتاى شاهنامه باشد آفريده اند
    .او آغاز و پايان خويش است .

    ريشه ها٩٢ ( قسمت هاى ٩٠ و ٩١ ذيل پست :أكبر خوش كوشك در قدمگاه )
    فرهنگ دينى
    فردوسى و حكمت حماسى
    حماسه قلمرو كارزار است .قهرمان حماسه حتى آنگاه كه بنا به پيش گويي ها
    يا آگاهى خودش از بازى بدسگال روزگار مى داند كه شكست خواهد خورد دست از
    عمل نمى شويد و به گوشه گيرى عارفانه و طلب يك آزادى درونى و بى عمل پناه
    نمى جويد .مى ايستد و مى جنگد .فردوسى بارها بر تقدير نابكار و بيدادگر
    نفرين مى كند :/يكى بد كند نيك پيش آيدش. جهان بنده و بخت خويش آيدش يكى
    جز به نيكى زمين نسپرد همى از نژندى فرو پژمرد / فردوسى در مقام راوى نمى
    تواند فضاى موبد زده اى را ناديده انگارد كه زروان اكرانه ( زمان بيكران
    ) حاكم برين آن است و خير و شر هر دو از زادگان او هستند . به مفهومى
    عقلانى تر در شاهنامه فرد انسانى در تقدير ماوراء الطبيعى يا در كلى اى
    چون جامعه ،كاست و طبقه ،دين و آيين و جهان آن قدر مستحيل و فنا نمى شود
    كه از او چيزى باقى نماند ،تن يا گيتى انسانى همان قدر ارجمند كه جان
    ،رياضت (تمرين ) يا مته متا ( شوق آموختن ) كه بعدها به رياضيات ترجمه مى
    شود ،در شاهنامه تنها به روح و نفس منحصر نمى شود .گذرانه اشاره كنم كه
    در دوره سبك خراسانى برخى از شاعران ديگر نيز چون عنصرى و نظامى و سوزنى
    لقب حكيم گرفته اند .دوران دوران حكماء است و يك معناى حكيم جامع علوم
    زمان بودن است .در دوره هاى ديگر تاريخ شعر فارسى ديگر خبرى از لقب حكيم
    نيست مگر در دوران بازگشت ادبى كه همراه بازگشت به سبك خراسانى حكيم
    قاآنى نيز داريم . براى مثال سعدى و حافظ و مولوى را حكيم ناميده نشده
    اند .من بر اين نكته واقفم . اما فارغ از اين رسوم زمانه متن شاهنامه
    حكمتى را عرضه مى كند كه صرفا دانايي به مفهوم امروزى معلومات و محفوظات
    نيست . در اين حكمت فرد به تن و به جان ارجمند است و از كاربرد ضمير من
    شرمنده نيست .تن فردى بايد تمرين كند تا نيرومند شود / ز نيرو بود مرد را
    راستى -ز سستى گژى زايد و كأستى / فردوسى قرن ها پيش از فرانسيس بيكن مى
    گويد كه دانايي توانايي است .در شاهنامه شاد خوارى. كمان كشى و تمرين رزم
    از آيين پهلوانى اما در عين حال :خور و خواب تنها طريق دد است -بدين بودن
    آيين نابخرد است / فردوسى تن را خوار نمى دارد . فرد را در يك كلى بزرگ
    محو نمى كند اما نه براى آزادى او در دنباله روى از خواهش هاى شخصى بل
    براى آنكه اين فرد براى خويشكارى و اداى سهم اختيار و اراده خود در برابر
    شر و ستم كلى توانا گردد .
    فردوسى خون.ريزى و كين توزى را اصل نمى داند ،اما اين را مى داند كه با
    نيروى شر و بيداد صرفا با سخن نمى توان پيكار كرد .نيروى مادى را نيروى
    مادى از پا درمى إورد .حتى امروزه كه همه جا سخن از مبازات مدنى و مسالمت
    آميز است ،خردمندانه نيست كه هيچ جايي براى خشونت نگه نداريم .داستان
    سياوش در شاهنامه به قول شاهرخ مسكوب /مى خواهد با راستى از دروغان:از
    سودابه و گرسيوز و أفراسياب در امان ماند .راستى و مهربانى پاكباز سياوش
    سرچشمه دل و دست نرم رفتارى است كه …تا دم مرگ از بدى اميد نيكى دارند
    ….پس آن همه فضائل كه مايه كمال سياوش بود مايه نقصان و ناتوانى اوست ./
    (سوگ سياوش ،صص،٦٨-٦٩) انسان كامل و دانا بدون قدرت تنها شايد با مرگ
    مظلومانه روح خود را در آيندگان استمرار بخشد و خون سياوش در شاهنامه
    چنين نقشى دارد .حماسه ميدان عمل و اعمال قدرت فرد است در ستيز با امرى
    كلى كه شر و ستم مقدر است .براى انسانى كه در جهانى ستمكار فروافتاده چه
    چيزى كلى تر ظلمى كه از همه سو بر او نازل مى شود . در زمانه اى كه
    عارفان به كنج خلوت از خلق بريده و حكما به مجلس بحث هاى انتزاعى خزيده
    اند ،حكيم طوس انسان هاى خوار گشته را به آن فرامى خواند كه براى
    رويارويي با شر زمانه بر نيروى خود اتكا كنند و در برابر اهريمنان چون
    قهرمانان حماسه عمل كنند .شاهنامه از اين نظر در زمانه خود مستثنا و
    نامكرر است .

    ريشه ها ٩٢( دنباله كامنت پيش )
    فرهنگ
    حكمت ايرانى
    فردوسي و حكمت حماسى
    نام فردوسى در اين نوشته به معناى شاهنامه است نه شخصى كه قرن ها پيش به
    سرانجام محتومى پيوسته كه ما نيز دير يا زود به آن خواهيم پيوست .ما از
    زنده سخن مى گوييم نه از مرده .دعوا بر سر شيعه يا سنى يا گبر بودن
    فردوسى را به آنانى مى سپريم. كه اكثرشان شاهنامه را نخوانده اند اما
    دوست دارند فردوسى آنى بوده باشد كه دلخواه شان است چرا كه ديگر با
    اعتبار جهانى فردوسى كارى نمى توان كرد حتى اگر بيخدا بوده باشد .اين در
    مورد رازى و خيام و ابوريحان نيز صدق مى كند . آنچه زنده است متن است و
    بر كسى پوشيده نيست كه متون ادبى قديم بنا به رسم از ستايش خدا و سپس
    رسول الله و سپس شاه زمان إغاز مى شدند.شاهنامه اين ترتيب را كمى به هم
    مى ريزد .پس از ستايش يزدان ستايش اول آفريده يزدان يعنى خرد مى آيد .د
    اما خواندن هر متنى زمانى. درست تر است كه خواننده از ورأى جزئيات به آن
    جان مايه كلى اى ره يابد كه من را از ساير متون ممتاز مى كند .به گمان من
    البته از فردوسى نمى توان چشم داشت كه از آزادى و حقوق انسان و دموكراسى
    به معنايي سخن گفته باشد كه در زمانه او اصلا مفهومى نداشته است ،فردوسى
    نيز چون هر انديشمندى فرزند زمانه خويش بوده است ،با اين همه در جان كلام
    و حكمت او مضامينى ورأى زمان خودش نهفته است كه همواره تازه و جهان شمول
    است .
    او در چه زمانى مى زيسته ؟ پس از دو قرن سلطه مطلق خلفاى عرب و سپس سركوب
    وحشيانه قيام هاى مسلحانه اى چون قيام هاى سرخ جامگان و سياه جامگان و
    سپيد جامگان و غيره و سپس نقشى كه عرفان حلاج در مقام اپوزيسيون ايفا مى
    كند ، اعدام هولناك او كم كم ايرانيان روح مقاومت خود را در برابر
    متجاوزان از دست مى دهند .ايران چون طعمه اى از دوسو هدف گرگان متجاوز
    گشته است .از يك سو دستگاه ضعيف شده خلافت باج و خراج مى طلبد و از سوى
    ديگر تركان غزنوى بر مال و جان و ناموس ايرانى مسلط گشته اند .در ميان
    عامه رسم استرحام به جاى مقاومت هاى پر شكوه بابك و ابومسلم و ما زيار
    نشسته است .ايرانيان به جاى مبارزه با متجاوزان نژاد پرست بر سر خود مى
    كوبند و از آسمان انتظار فرج و معجزه دارند . آسمان اما دود آه خلق خوارى
    كشيده را نمى بيند . ايرانيان كه زمانى انشغاب مذهبى را با طلب استقلال
    ملى درآميخته بودند اكنون از مذهب صرفا محمل تسلى ساخته اند و مجالى ديگر
    مى طلبد كه اين روحيه استرحام را با شواهد شعرى بسيار نشان دهيم .حافظ
    البته در سده هشتم مى گويد
    عقاب جور گشاده است بال بر همه شهر
    كمان گوشه نشينى و تير إهى نيست
    اما اين. ماجراى بى عملى و درون گرايي و توسل به آه و ناله رسمى است كه
    از بعد از سركوب قيام ها آغاز مى شود .فردوسى در زمانى بهنگام پيامى
    نابهنگام سر مى دهد . حكماء و عرفا به مدارس و عزلتگاه ها خزيده اند و هر
    يك به نحوي به اصولى ذهنى و ناتاريخى در آويخته اند .فردوسى كه هرچه از
    عظمت كارش بگوييم ،كم گفته ايم همچون هگل خويشكارى انسانى و كار خدايي را
    وارد تاريخ مى كند ؛تاريخ به مفهومى عام كه اسطوره و حماسه را نيز در بر
    مى گيرد .غرقه شدن يك ملت در زمان حال فاجعه اى ملى است .آدمى اگر گذشته
    را به ياد نياورد آينده اش نيز چيزى جز ابدى شدن حالش نيست .چرا كه هر
    تفكرى از تذكر و ياد آغاز مى شود . ما اگر خاطره و حافظه نداشته باشيم
    قادر به تفكر نيز نخواهيم بود .تفكر اين خاطره تاريخى ناآگاهانه را
    آگاهانه و خودآگاهانه مى كند . فردوسى صرفا راوى خنثاى گذشته ها نيست .بل
    مى كوشد گذشته ها به آگاهى و شعور و وجدان ملى و حتى جهانى رفعت دهد .
    اين فرو افتادگى در اكنون ابدى در اين زمانه بليه اى جهانى است با اين
    تفاوت كه در ميهن عزيز ما حاكميت تغيير ستيز با زور و ارعاب حتى به اهل
    انديشه اجازه نمى دهد تا گذشته را در معرض نقد قرار دهد .شما را به مقاله
    اى از آلن بديو در باره وضعيت اكراين ارجاع مى دهم كه در سايت راديو
    زمانه به فارسى نيز ترجمه شده است .اگر زبان خارجى مى دانيد كتاب معناى
    ساركوزي از همين نويسنده نيز وافى به همين مقصود است .هيچكس كم ترين
    اعتراضى به بديو نكرد وقتى ساركوزى را حرامزاده ناميد . شگفتا كه حكومتى
    كه خود را انقلابى مى نامد هرگونه تغييرى در اصول بقاى خود را ضديت با
    ارزش ها مى نامد .ملتى كه در زمان حال پاى در گل ماند آينده اش نيز همين
    حال خواهد بود مگر بيگانگان از بيرون آينده اش را به نفع خودشان تعيين
    كنند .در زمان فردوسى ايرانيان تسليم شده به قضا و قدر نيازمند تكانه اى
    بودند كه آن ها را به بازانديشى قدرت گذشته وادارد .توجه بايد كرد كه در
    آن زمان سلاح سرد براى همگان به آسانى دسترس پذير بود و مقاومت تا حد
    زيادى مى توانست آسان تر از زمانه ما باشد كه حكومت ها دربرابر ملت هاى
    بى سلاح به مدرن ترين ابزار كشتار انبوه مجهزند .حكمت حماسى فردوسى در
    اين مضمون نهفته است كه رستگارى و فضيلت انسانى تنها به دانايي بسيار يا
    وارستگى عرفانى و فردى نيست .در شاهنامه رستگارى اى نمى يابيم كه از
    رستگارى مردم و جهان جدا باشد .فردوسى زيستن با بيداد را رذيلت مى داند
    هر چند فرد براى خودش در قرب حقيقتى آسمانى رحل افكنده است . از همين رو
    نه فقط به مردم خواب آلوده زمان خودش بل به انسان ها در هر زمانى مى
    آموزد كه نبرد با قدرت نيازمند قدرت است ،نه صرفا دانايي و از آن بدتر
    استرحام و آه و فغان

    ريشه ها ٩٣( قسمت ٩٢ ذيل پست قبلى )
    فرهنگ
    حكمت ايرانى
    فرهنگ و قدرت. : پيش از ادامه بحث بايسته است ضمن سپاس از دوست فرهيخته
    آقاى بى كنش از بابت نگرش مساعدشان به گفتار در باب حكمت فردوسى و همچنين
    پيشنهاد جناب مرتضي در مورد روشن تر شدن حكمتى كه به فردوسى و در واقع به
    شاهنامه اسناد دادم ناگفته نگذارى كه بناى من آن بود كه موضوع فردوسى را
    در همان قسمت قبلى ببندم و به سراغ مطالب ديگر بروم .چرا كه خوش بختانه
    بنا به همدلى دورادورى جناب بي كنش با رمز گشايى داستان هاى شاهنامه
    كمداشت هاى نوشته هاى مختصر اين جانب را جبران كرده اند و خواهند كرد .و
    اگر اختلاف نظرى باشد در پاسخ ها مطرح مى شود و اين خود سبب گشايش و غناى
    مطالب مى شود .اما از إنجا كه ايشان ذيل پست أكبر خوش كوشك پا فشرده اند
    كه من چيزى در باب به آسمان پيوستن كيخسرو نيز بنويسم اگر توفيق يار بود
    در ادامه كمى بيشتر در باره فردوسى خواهم نوشت .اما قبل از آن به عنوان
    تمهيد اوليه طرح دو سه نكته لازم مى افتد
    ١- تاريخ گواهى مى دهد كه كمابيش هرجا قدرت در انديشه دخالت كرده است
    آزادانديشى دشوار و حتى ناممكن شده است .حال چه قدرت حكومت دينى ،چه قدرت
    استبداد هاى همدست با طبقه اى از روحانيان ، چه حكومت هاى غير دينى و ضد
    دينى و چه قدرت فرهنگ دينى جامعه .قبلا از همدستى جماعت و حكومت در سركوب
    انديشه هاى مغاير با فرهنگ غالب شواهدى از قرون وسطاى اسلامى و مسيحى ذكر
    كرديم .اما چرا راه دور برويم .هم اكنون جمهورى اسلامى بودجه هاى
    ميلياردى صرف تبليغ و حفظ فرهنگ دينى -و نه حتى نقد يا تحقيقات آزادانه
    در باره دين – مى كند .تمامى رسانه ها و تريبون ها را با بيست دست چنگ
    زده است تا در صحنه نمايش وانمود به ديندارى و ايمان و پيروى از مقدسينى
    كند براى عامه مظهر نيكى ها و عدالت و باورى ستمديگان هستند و در پس اين
    صحنه دكان دارى دين مشتى دزد چپاولگر و اهريمن خو در حال پر كردن كيسه
    هاى خود از أراضى ووقوفه و امامزاده ها و ثروت ملى نفت و ديگر منابع مفت
    به چنگ آمده و كارناكرده هستند .عده اى از مردم ساده انديش نيز به جاى
    آنكه اجازه ندهند اين دزدان و قاتلان از رابطه مردم با مقدساتشان براى پر
    كردن معركه هاى رسانه اى فيلم نگيرند براى آنكه تصوير خود را از تلوزيون
    ببينند از سر و كول هم بالا مى روند .بعضى ها نيز به رغم آگاهى از جور و
    فساد آشكار و گسترده مى ترسند كه اگر اين حكومت برود دين هم از بين مى
    رود غافل از اينكه در تاريخ استبداد دينى خود اولين دشمن و قاتل دين بوده
    است . حتى شايد سكوت برخى از مقامات روحانى در برابر مظالم از ترس جامعه
    اى باشد كه در آن آزادى بيان انديشه براى مسلمان و بهايي و كمونيست يكسان
    بشود يا پشتوانه توده اى كه به موعظه ها و فتواها و حملات آنها عليه
    غيرخودى ها إقبال مى كنند از دست بدهند و راضى به ظلم ساختارى مى شوند تا
    در عوض همين مجالس مولودى و عزا و منبر و مسجد و اعتبار كاذب خود را
    داشته باشند .بدينسان يك همدستى نهانى ميان جماعت و حكومت شكل مى گيرد كه
    قدرت آن هرگونه كوششى را براى آزادى تفكر در نطفه خاموش مى كند چنانكه
    الان بيش از سي سال است كه بسيارى از انديشه ها كه در هر نظام دموكراتيكى
    حق بيان و تشكيل حزب و انجمن و رسانه و روزنامه دارند در ملك مصيبت زده
    ما هيچ حقى براى مشاركت در قدرت و فعاليت در جامعه ندارند .با الگوى
    احمدى نژادى مى توان گفت :ما در ايران اصلا سكولار ندارررريم .اصلا
    سوسياليست ندارررريم .اصلا ملحد ندارررريم .اصلا بهايي نداررررريم .
    دوستان عزيز ؛ ميان ما و جامعه مؤمنان اوليه ديوار هزار لايه اى است به
    قطر صدها سال جنگ و جدال گفتارى و كشتارى هفتاد و دو ملت .حتى به عنوان
    مسلمان اگر كسى دوست داشته باشد كه جامه ترس و ترديد و تقليد رسوب كرده
    تا ژرفاى ناخودآگاه را از تن بكند و بدور افكند تا از نو در كمال آزادى
    به دين و خدا فكر كند مرحله اى از بى اعتقادى و شك را بايد به جان بخرد
    .در اين مرحله او در برابر وحدت جماعت و قدرت گريزى از پنهان كردن مافى
    الضمير خود ندارد .درست است كه هر گونه دخالت قدرت در انديشه ورزى آفت
    انديشه است اما در فرهنگ دينى به گواه شواهد بسيار تاريخى اين آفت مى
    تواند قاتل انديشه و انديشمندان آزاده گردد .در ضمن آزادى بيان انديشه
    حقى است انسانى ؛نه فقط طبق اعلاميه حقوق بشر بل به اقتضاى سرشت هستى
    آدمى .و اين حق تابع رأى اكثريت نيست ،همچون تمام حقوق انسانى
    ٢- اگر بنا شود كلمه عامى كه شامل هر شيوه اى از علم و شناخت حقيقت بشود
    برگزينيم به نظر من واژه حكمت يا صوفيا مناسب ترين است . اديان بزرگ سامى
    به خدايي واحد باور دارند كه خلفا و پاپ ها يا امپراطوران و شاهانى كه
    خود را به آن شبيه كرده است به جبارترين و تمامت خواه ترين حاكمان تبديل
    شده اند .يك دليل كيخسرو در وانهادن سلطنت در اوج قدرت بيم از فساد و
    تباهى اى بود كه قدرت قبلا بر سر جمشيد و كأوس و سلم و تور نازل كرده بود
    .چنين واگذارى قدرتى در اوج بهروزى و پيروزى پيش از فرارسيدن مرگ موعود و
    طبيعى در واقعيت و حتى افسانه ها بى نظير است .ادامه دارد

    يك اصلاح
    سوفيا نه صوفيا
    Sophia واژه اى در اصل يونانى است كه معادل انگليسى آن بق فرهنگ Webster
    مى شود :wisdom

    ريشه ها ٩٤ ( قسمت ٩٣ در پست قبلى )
    فرهنگ و قدرت
    سراسر ز بدخواه( دش-من) كردم تهى
    مرا گشت فرماندهى و مهى
    جهان از بدانديش بى بيم گشت
    فراوان مرا روز بر سر گذشت
    ز يزدان همه آرزو يافتم
    ًوگر دل همه سوى كين تافتم
    روانم نيابد ز آز ايمنى
    به انديشه و كيش آهرمنى
    شوم بد كنش همچو ضحاك و جم
    كه با تور و سلم اندر آيم به هم
    …………….
    به گيتى بماند ز من نام بد
    همان پيش يزدان سرانجام بد
    پس از دورانى دراز از جنگ هاى ايران و توران و شكست تورانيان و كشته شدن
    أفراسياب ، كيخسرو جهان را به راستى و نيكى و داد مى آرايد .انگيزه اين
    جنگ هاى پر فراز و نشيب كين خون سياوش است كه به نامردمى و با دسيسه بر
    خاك ريخته مى شود و همان دم گياهى ريشه كن ناشدنى مى رويد .در اينجا
    سزاست يادى از زنده ياد شاهرخ مسكوب كنم .و كتاب سوگ سياوش او .كه اين
    داستان پر آب چشم را بر اساس متون اوستايي و با ارجاع به ابياتى از
    شاهنامه چاپ مسكو با نثرى شيوا و فاخر تفسير كرده است با اين نشانى : سوگ
    سياوش ( در مرگ و رستاخيز)،شركت سهامى انتشارات خوارزمى ،چاپ اول ،١٣٥٠،
    .
    اگر لازم افتاد كه نقلى مستقيم يا مضمونى از اين كتاب كنم به ذكر صفحه
    بسنده مى كنم . به أبيات بالا برمى گرديم :
    كيخسرو فرزند سياوش و فرنگيس به يارى پيران به چوپان ها سپرده مى شود تا
    دست أفراسياب به او نرسد .گيو پهلوانى كه با كيخسرو به آسمان مى پيوند در
    گير و دار جنگ براى يافتن پسر سياوش به توران مى رود و پس از يافتن او و
    نبردى نابرار كيخسرو را به ايران مى رساند .كيخسرو پس از بر تكيه زدن بر
    أربكه شاهى جنگ را هدايت مى كند و سرانجام همه دشمنان را شكست مى دهد و
    به گسترش صلح و آبادانى و داد و راستى در جهان مى پردازد و چون كردار
    يزدانى اش به انجام مى رسد در اوج قدرت ترك قدرت مى كند تا از جهان
    آميختگى به مينوى ناب پيوندد.ابيات بالا خودگويه كيخسرو پيش از آنى است
    كه حتى تقدير رهايي خود از گيتى را به دست خود رقم زند .
    يك دليل اين آهنگ مختار انه در ابيات بالا بيان مى شود .او دنيا را از
    بدخواه و دشمن تهى كرده ،دشمن يا دژمن در شاهنامه به معناى محدوده اى
    مرزى نيست .تورانيان نه از آن رو دشمن اند كه آن سوى جيحون سكنا دارند .
    شاه آنها اهريمن خو و اهل دروغ است .دروغ همان بيداد و پيمان شكنى و
    راستى همان پيمان دارى و داد است .با بيدادگر بايد جنگيد .( صص ١٩٩-٢٠٠)
    در انديشه ايرانى دروج يا دروغ گناهى بزرگ است .بيرون از حماسه در تاريخ
    شاهان ايرانى اين مفهوم را به آهنگى ارتجاعى به كار برده اند ؛مردم را
    واداشته اند كه به طور مطلق از آنها اطاعت كنند در حالى كه در انديشه
    اصيل ايرانى از شاهى كه بدى كند فرمان نبايد برد .در عصر ساسانى كم ترين
    اراده تغيير و دست اندازى به نظم موجود را به انگ دروج و بد دينى و پيمان
    شكنى در حق موهبت الهى سلطنت به اشد شكنجه و كيفر محكوم مى كردند
    .(صص٢٠٠و٢٠١) خلفاى عباسى و اموى و پاپ ها در قرون وسطي به كمك كيهان
    شناسى ارسطويي -بطلميوسى نظام جهان انفسى و آفاقى را چنان ترسيم كرده
    بودند كه گويي همه چيز در آن ثابت است و از پيش تعيين شده ،پس هر تغييرى
    نظم مقدس ازلى را برمى آشوبد .پادشاهان فره ايزدى را نيز به گوهرى ذاتى
    خاص خود تغيير دادند و حال آنكه در شاهنامه فره بستگى وثيقى به كردار
    انسانى دارد .كيخسرو بيم دارد كه همچو ضحاك و جمشيد بد كنش شود و فره
    ايزدى از او بگسلد .او فرزند سياوش است كه چهره قديس و انسان كامل دارد
    .مسكوب جاى جاى ويژگي هاى سياوش را با انسان كامل عزيز الدين نسفى مى
    سنجد .سياوش با مرگش ناميرايي مي ايد .همچنانكه فردوسى با اثرش در همين
    جهان نيز استمرار مى يابد . اينكه گيو يك تنه لشكرى را شكست مى دهد چه
    بسا از آن است كه جوشن سياوش به تن دارد . فردوسى به فرهنگ دينى تعلق
    دارد اما آنچه سپاس يزدانى است نزد او گفتار بى -كار در اثبات واجب
    الوجود نيست ،رابطه عارفانه و ديدارى و عاشقانه فرد از خلق بريده با حق
    نيست .اگر حكيم مشاء خدا را معقول و عارف خدا را معشوق مى كنند و خواسته
    يا ناخواسته استبداد شاه پسندانه و يكسويه خواجه و بنده را تلطيف و تخفيف
    مى كنند ،فردوسى يزدان را مردمى مى كند .’”با اين همه جنگ حماسى جنگ
    عقيدتى نيست .رستم دل پريشان است كه اگر أفراسياب پيروز شود ،
    نه مرد كشاورز و نه پيشه ور
    نه خاك و نه كشور نه بوم و نه بر
    ز بهر بر و بوم و پيوند خويش
    زن و كودك و خرد و فرزند خويش
    همه سر به سر تن به كشتن دهيم
    از آن به كه كشور به دشمن دهيم (ص٢٠٧)
    كأوس نگران چيزى زمينى است همچنانكه خويشكارى او براى گيتى بوده است .فره
    به هركس كه پهلوان باشد تعلق مى گيرد و پهلوانى به زور نيست .مسكوب چند
    صفحه در توصيف پهلوان مى نويسد .چكيده مى كنم : پهلوان در برابر بيداد و
    حتى تقدير بيدادگر چرخ بلند زورش را دلير انه به كام مرگ مى فرياد و سهم
    آزادى و اختياري را به تمامى و بى مصلحت حقير و ترس از بيم جان و سود در
    برابر ديو ستم فعليت مى بخشد .رستم به محض با خبر شدن أزمير مرگ سياوش
    فرياد مى زند :
    به يزدان كه تا در جهان زنده ام
    به كين سياوش دل آكنده ام
    نبندد دو چشمم مگر گرد رزم
    حرام است بر من مى و جام و بزم
    به درگاه هر پهلوانى كه بود
    چو زانگونه آواز رستم شنود
    همه بر گرفتند با او خروش
    تو گفتى كه ميدان برآمد بجوش
    اكنون كيخسرو كين پدر ستانده و ديوان را منكوب و جهان را به داد آراسته
    است .او حكمت كر د آرى را تمام كرده و خرد و فره در بازى قدرت در معرض
    خطر است .مى تر سد از آز ايمن نماند
    و نتواند چون حافظ گوشه نشين به فتواى خرد و پير مغان حرص بهدزندانكند
    سال ها پيروى مذهب رندان كردم
    تا به فتواى خرد حرص به زندان كردم
    فره به اهل فضيلت مى رسد
    فيض روح القدس تر باز مدد فرمايد
    ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد
    اما فيض در كردار نيك است .كيكاوس علت وجودى خود را از دست داده ،سهم
    آزادگى و خويشكارى اش را تمام كرده و بايد مختار انه همچون پهلوانى تقدير
    خود خود رقم زند .ادامه دارد .با سپاس از بردبارى شما

    با پوزش خواهى اصلاح مى شود
    به كام مرگ مى فرياد (نادرست)
    به كام مرگ مى فرستد (درست)
    كأوس نگران چيزى زمينى ( نادرست)
    كيكاوس نگران چيزى زمينى ( درست )

    ريشه ها ٩٥( قسمت ٩٤ در پست قبلى )
    همان عنوان كلى
    فردوسى و حكمت حماسى
    من آن آتشفشان سربلند و سرد و خاموشم. كه با دشتى سياه و كهنه روز و شب هماغوشم
    بهوش اى كارو ان زين سرگران تركان كه من اينجا گواه خون صدها بى گنه سر چون سياووشم
    كو پهلوان كه در برابر خون سيا وشأن بر زندگى خفت بار قلم كشد و بگويد :
    به يزدان كه تا در جهان زنده ام
    به كين سياوش دل آكنده ام
    نبندد دو چشمم مگر گرد رزم
    حرام است بر من مى و جام و بزم
    پهلوانان شاهنامه گويي زمان ندارند يا شايد زمانشان اين زمان روزمره
    خميده به زير بار هزاران مصلحت حقير نيست .پايبندى به زيست بزدلانه براى
    ادامه حيات بدتر از مرگ در خور پهلوانآن نيست
    مرا عار باشد از اين زندگى
    كه سالار باشم كنم بندگى
    به نام ار بريزى مرا گفت خون
    به از زندگانى به ننگ آندرون
    نام علاوه بر ناموس همان حسن شهرتى معنا مى دهدكه پهلوان ميان مردم دارد
    .تقريبا همان محبوبيت مردمى كه خداى آيت الله حائرى إن را وسوسه ابليس مى
    داند .پهلوان در پادشاهى خًوداست .او اسير زمان عمر خويش نيست .زمان فرع
    بر كردار اوست .هنگام رجز خوانى او تنها از نژاد خود مى گويد اما نژادى
    نام إور است كه بزرگان آن كارها كرده باشند .نژاد رستم سزاوار است چون او
    با زمانده مردى است كه كشنده ديو و اژدها ست .رستم مى گويد كه / كردار
    ماند ز ما يادگار /و براى اسفنديار كردار هاى خود را برمى شمرد و
    اسفنديار پاسخ مى دهد / كنون كارهايي كه من كرده ام / زندگينامه پهلوانان
    كارنامه إن هاست ( سوگ سياوش صص ٢٢١-٢٢٢)
    و پهلوان از كنند مرگ نمى گر يزد تا از ننگ و ترس وازهد
    مرا مرگ خوش تر به نام بلند
    از اين زيستن با هراس و گرند
    حكمت شاهنامه خويشكارى اخلاقى درونى -و اندرزنامه اى برونى -است .اين
    خويشكارى كه البته مايه دينى أن را ناديده نتوان گرفت همه سر به داد و
    راستى و آزادگى و زيستن مردمى است .پيام فردوسى اين است كه يزدان متجلى
    در كارى است كه هركس به سهم اختيار خود براى بهبود و روشنى جهان مى كند
    .و اهريمن در جايي به كار است كه دروغ و پيمان شكنى و بيداد و ناپاكى و
    مردم ستيزى (دينى)و نابخردى ( پتيارگى ) حاكم اند . نه گفتار بي كار در
    باره خدا وند و صفات او .يزدان و اهريمن در عمل توست .به قول حافظ
    حافظ خام طمع شرمى از اين قصه بدار
    عملت چيست كه مزد دو جهان مى خواهى
    استوار و سرفراز باشيد

    اصلاحيه
    و اندرز نامه اى برونى (نادرست )
    و نه اندرزنامه اى برونى( درست)
    مردم ستيزى ( دينى) نادرست
    مردم ستيزى ( ديو م

     
    • متن فوق بخشى از دست نوشته هاى دوست فاضل و فرهيخته جناب كورس است كه تحت عنوان كلى ريشه ها در اين سايت منتشر گرديده.
      من قسمتهايى از اين دست نوشته ها كه در باب شاهنامه تحرير شده را جمع اورىً نموده ام كه جهت سهولت دسترسى بدان با كسب اجازه از جناب نوريزاد مقرر گرديد در چند نوبت منتشر گردد.
      البته لازم بود قبل از هر اقدامى من از جناب كورس كسب اجازه مى نمودم ، ليكن من با اعتماد به دوستى دورادور خود با ايشان به خود اطمينان دادم كه ايشان اعطاى چنين مجوزى را از من دريغ نمى نمايند ، اميد كه دوستان عزيز هر كدام فراخور خود از اين نوشته هاى ارزشمند كه به جرات ميتوان وصف بى نظير را براى ان بكار برد ، بهره مند گردند.

       
  6. افشاگری درباره یکی از اعضای باند شریعتمداری در دانشگاه تهران

    http://nafas1388.blogspot.com/2014/06/blog-post.html

     
  7. جناب دانشجوی عزیز
    با سلام..نکته ای که بنده را واداشت که این یادداشت را بنویسم این جمله شما است که:” به عنوان کسی که روزی دین را عامل نجات بشر می دانسته و امروز براین باور نیست ” . بنظر میرسد که آن باور و این فکر جدید مایه حزکتی شما است. البته کار درست هم همین است . امّا بحث بنده این است که گرچه شما در سابق این اعتقاد را در باره دین داشتید ولی بنظر من شارعان ادیان هیچگاه چنین داعیه ای را نداشته اند و اصلا اینطور نیست که دین نجات دهنده کسی باشد. البته نگاه به مفهوم دین هم ضروری است. ما در اینجا با دو مفهوم مواجه هستیم. یکی دین بعنوان دستگاهی مرکب از مجموعه قوانین و مقررات مذهبی و دیگری مقوله “ایمان” است. در مورد مقوله اوّل باید توجه داشت که دعوت انبیا نوعا بر علیه همین تفکر بوده است و توجه دادن به مفهوم بعدی که ” ایمان” است. پیامبران به روشنی به مردم گفته اند که دستگاه دینی و اعمال مذهبی به هیچوجه راه نجات کسی نیستند بلکه در مقابل انسانها با تغییر شخصیت و تقکر خود می توانند راه نجات را بیابند. در انجیل، قرآن و تورات و سایر متونی شبیه به آن هر پیغمبری به نبرد با دستگاه مذهبی خاصی بر خواسته است. لذا این باور که “دین” نجات بخش باشد خیال باطلی است.
    اما “ایمان” از جنس دیگری است. ایمان یک نوع کار است تا اعتقاد صرف و در اینجا این مطلب که موضوع “ایمان” چیست مقوله محوری است. در ایمان توحیدی انسانها در ایمان ساکن قرار ندارند بلکه بطور دائم باید خدایان مجازی قوی را که مدام ظاهر میشوند ، حرث کنند. امید دارم که با همفکری خوبانی چون شما در راه “بهتر” شدن و نفی هر چیزی که ما را “ساکن”کند موفق شویم.

     
  8. با درود
    دوستان این صدای یک بسیجی است که از خرد و شعور بویی نبرده و این کلیپ در چند قسمت است و قابل شنیدن و کاش خود این شخص گفته های خود را بشنود شاید شاید به سر عقل بیاید و از آدم کشی دست بکشد.

    http://www.youtube.com/watch?v=KMfDz2H1Qb4&feature=player_embedde

     
  9. در سيتو عكس برداري كند و يك كزارش علمي تهيه نمايد، مدتي بعد كردها اين فيلم ها را به تهران منتقل مي كنند، در اين زمان، همسر أيشان در شركت هوخست در تهران كار مي كند و إز اين طريق هزينه هاي سفرههاي اكتشافي شوهرش را تامين مي كند، برفسور هومباخ إز نتائج به دست امده بسيار راضي بوده ولي او ناجوانمردانه زحمات Popp را به نام دانشجوي محبوب و فرزندخوانده خود آرائه مي دهد، و بورس دانشكاه هاروارد نصيب بسرخوانده ي برفسور هومباخ مي شود، هومباخ مقام Popp را در اين سفر علمي اكتشافي تا حد يك مسافر كاهش مي دهد و بعدها إز هر كونه ارتباط با دانشجوي سابق خود امتناع مي كند، او داراي دانش كسترده اي در سكه شناسي بخصوص سكه هاي إسلامي و همجنين اكاهي هاي عميقي در تاريخ ايران و اسلام و منطقه خاور ميانه دارد، و اين كتاب نتيجه زحمات أيشان است، تا قسمت بعد كه در باره محتويات كتاب جند سطري بنويسم موفق باشيد

     
  10. درودي ديكر بر همه سروران! اين قسمت إز نوشته هايم را تقديم به كاربر كرامي اقاي مرتضي مي كنم! دوست عزيز ابتدأ عذر مرا بذيرا باش! باور كن من امروز نوشته و تقاضاي شما را ديدم. جاي ان دارد إز شما به خاطر اعتماد و امانتداري در در ترجمه متن و ارسال كتاب اقاي Volker Popp تشكر كنم، اكر اين اعتمادها و تقسيم مسيوليتها در كشور بلازده مان بدون در نظر كرفتن تعلقات فكريمان صورت مي كرفت، فكر كه نه بلكه مطمعنم مشكلي در اداره كشور نبود، اما جه مي شود كرد، دوست كرامي سعي مي كنم در هر قسمت إز نوشته هاي اقاي نوريزاد قسمتي إز كتاب را براي شما و ساير كاربران محترم منعكس كنم، من در سواد كلامي و فقهي شما و اقاي مصلح شكي ندارم و مطمعنم محتويات اين در بالا بردن سطح اطلاعات علمي و حتي ديني مفيد بأشد، دوست عزيز اين قسمت را با بيوكرافي أيشان اغاز مي كنم، Volker Popp متولد ١٩٤٤ در المان و إز سال ١٩٦٨ تحصيلات خود را در رشته هاي قوم شناسي، ترك شناسي، افريقا شناسي، اسلام شناسي و ايران شناسي در دانشكاههاي Mainz و Frankfurt و Ankara و تهران اغاز كرد، او جندين سال به عنوان استاد مشاور در تركيه، كويت، و إمارات عربي مشغول به كار بود و همجنين در بايه كذاري موزه هاي كويت ، قطر و رياض شركت فعال داشت. او در سال ١٩٦٨ حين تحصيل در رشته هاي ايران شناسي و اسلام شناسي در شهر Mainz دانشجوي برفسور Helmut Humbach است، در اين زمان برفسور ريجارد فراي براي ديداري به المان مي رود و به برفسور هلموت هوم باخ بيشنهاد مي كند كه شاكرد فعال و بركارش يعني Volker Popp را براي يك ماموريت تقريبا ناشدني اماده كند، قرار شد كه Popp سنك نبشته هايي كه در كذشته توسط بزوهشكر انكليسي رولينسون در ( بايكولي در كردستان عراق ) كشف شده بود. و در سال ١٩١٥ توسط باستان شناس الماني ( ارنست هرتسفلد ) مورد مطالعه قراركرفته با وسائل اندازه كيري مدرن يك بار ديكر بيدا كند و يافته هاي خود با ابزار نوين ارشيو و مستند سازد. قرار بر اين شد كه بس إز انجام اين ماموريت به Popp براي آدامه تحصيل بورسي در دانشكاه هاروارد داده شود، Popp جذب اين ايده ي دردسر دار شد و به تدارك سفر برداخت، سبس ازدواج كرد و راهي محل ماموريت مي شود. او بيش إز رفتن مدتي نزد استادش هومباخ زبان بهلوي اموخت. ابتدأ يك سال در تركيه امكاناتش را بررسي مي كند تا به شكلي به شمال عراق كه ان زمان به دليل جنك كردها و دولت عراق بسيار خطرناك شده بود راهي بيدا كند، و جون اين إمكان ميسر نمي شود، به تهران مي ايد و يكسال توقف مي كند و بعد راهي عراق مي شود، در انجا دكتر ( فواد صفر ) مدير موزه بغداد به او كمك مي كند تا براي حفاري در يادكار ساسانيان در بايكولياجازه بكيرد، مدتي بعد دكتر فواد صفر طي يك حادثه اي ساختكي رانندكي با اتومبيل خدمتش كشته مي شود، او براي Popp تعريف كرده بود كه تا كنون هيج همكار عراقي موفق نشده كه بايكولي را طبق توضيحات رولينسون و هرتسفلد بيدا كند. اما او موفق مي شود يك بار ديكر بايكولي را كشف كند و إز صخره هاي كنده كاري شده در ( سيتو situ 

     
  11. در پاسخ به سوالى از جانب جناب مرتضى در ذيل اخرين قسمت داستان رستم و اسفنديار ، به دلايلى اشاره شد كه مويد بهره گيرى فردوسى از اسفنديار در نقش نمادين “دين” مى باشد ، يكى از اين دلائل ، اشاره فردوسى به وجود اين باور در بين مردم ، ذكر شد كه ؛ “هركس خون اسفنديار را بريزد و با اسفنديار بجنگد ، به بلاى اسمانى گرفتار ايد و نابود گردد” ، كه لازم است توضيحاتى در اينخصوص خدمت دوستان ارائه گردد؛
    با توجه به اينكه در اين داستان ، اسفنديار نقش نمادين دين را نيز ايفا مى كند لذا اين باور ، بين مردم در حقيقت معطوف به كسى بوده كه با دين بجنگد ، باور ياد شده كه از قدمتى معادل با قدمت دين ، برخوردار است ، عموماً توسط خود اديان ساخته و پرداخته و بين مردم رايج گرديده و اكنون نيز وجود چنين باورى را كم و بيش مى توان در ميان عامه مردم يافت.
    در داستان رستم و اسفنديار نيز به جهت نقش نمادين اسفنديار، در چند نوبت ما مواجه مى شويم با ابياتى نظير؛
    كه هر كس كه حون يل اسفنديار
    بريزد ورا بشكرد روزگار
    بدين گيتى اش شور بختى بود
    چو بگذشت در رنج ى سختى بود

    اگر حوادثى كه در شاهنامه بعد از اين داستان ذكر شده را دنبال كنيم ، خواهيم ديد كه ؛ به فاصله زمانى كوتاهى پس از مرگ اسفنديار ، رستم كشته مى شود و خانواده او نيز به انواع بلايا گرفتار مى گردنند ، رودابه (مادر رستم ) دچار جنون مى شود ، زال (پدر رستم ) اسير شده و به انواع مشقات دچار مى شود و فرامرز (پسر رستم) نيز كشته مى شود و به اين ترتيب شخصيت اصلى شاهنامه به همراه خانواده اش ، نابود و از شاهنامه خارج مى شوند.
    تكرار باور موجود در خصوص سرنوشت ريزنده خون اسفنديار ، در اين داستان و پايان ازار دهنده رستم و خانوادهاش ، پس از ريخته شدن خون اسفنديار به دست رستم به همراه كوتاهى فاصله زمانى موجود بين مرگ اسفنديار با پايان شوم خانواده جهان پهلوان شاهنامه ، همگى دست به دست هم مى دهند تا در بادى امر اينگونه به نظر برسد كه ؛ باور رايج در خصوص نحوست ريختن خون اسفنديار (دين) و اين تصور كه “هر كس خون اسفنديار بريزد به عذاب اسمانى گرفتار ايد” ، در سخن فردوسى ، عينيت يافته است .
    اگر مقالات و كتبى كه در اين باره نوشته شده ، را مطالعه فرماييد ، خواهيد ديد كه نويسندگان انها ، بر اين باورند كه فردوسى با روايت سرانجام شوم رستم و خانواده اش ، در پى ارائه دليل به منظور اثبات تحقق باور ياد شده در خصوص نحوست ريختن خون اسفنديار ، بوده و به اين ترتيب نگاه شاهنامه به موضوع تقدس اسفنديار ، مبتنى بر باور است ، زيرا در غير اينصورت لزومى نداشت فردوسى با روايت اين سرانجام شوم ، هاله اى كه از تقدس گرد اسفنديار كشيده شده را ، پر رنگتر نمايد.

    در اكثر اين كتب و مقالات امده كه نگاه شاهنامه به اين باور كه هر كس از اسفنديار متابعت نكند و با او به نبرد برخيزد ، ناگريز ، به عذاب و بلاى اسمانى گرفتار ايد ، با توجه به روايت سرانجام رستم و خانواده اش ، حاكى از پذيرش ان است
    زيرا در شاهنامه اتفاقات ناگوارى كه بعد از مرگ اسفنديار ، رستم و خانواده اش را به نابودى مى كشاند ، معلول باور ياد شده ، ذكر گرديده .
    اين نويسندگان بدون دقت كافى در متن شاهنامه ، نوشته اند ؛فردوسى با ذكر سرانجام رستم و خانواده اش ، در حقيقت مى خواهد بگويد ان سرانجام شومى كه در داستان براى ريزنده خون اسفنديار ، تكرار شده ، از نگاه شاهنامه ، عاقبت محقق گشته و رستم و خانواده اش را در بر مى گيرد و در شاهنامه حوادث بعدى كه براى رستم و خانواده اش رقم خورده ، معلول همان نخوستى است كه ريختن خون اسفنديار ، در پى داشته.
    ليكن دقت در متن شاهنامه مشخص مى كند كه اين برداشت ، كاملا در تعارض با نگاه شاهنامه مى باشد ، زيرا با نگاهى عميق تر درمى يابيم كه فردوسى داستان را به گونه اى هدايت كرده كه تماما در تضاد با اين باور قرار گيرد و حتى بتوان نتيجه كاملا مغايرى با باور مذكور ، حاصل كرد، با اين توضيح كه ؛
    بر اساس انچه در شاهنامه امده ، مرگ رستم به هيچ وجه ارتباطى به اسفنديار و بازماندگان وى ندارد و مسبب ان شغاد (برادر رستم ) ست كه با همدستى مرزبان كابل ، رقم مى خورد ، ليكن كشته شدن پسر رستم و به اسارت رفتن زال و مصائب خانواده رستم ، تماما به دست بهمن (پسر اسفنديار) واقع مى گردد كه براى بررسى ان ، بايد اندكى به عقب برگرديم ،يعنى به صحنه اى كه اسفنديار در شرف مرگ است و از رستم مى خواهد پس از مرگ ، پسرش (بهمن) را در سايه حمايت و تربيت خود قرار دهد ، در ان صحنه ، زواره (برادر رستم) به رستم مى گويد كه از پذيرش خواسته اسفنديار سر باز زند ، چرا كه گرگ زاده عاقبت گرگ شود و نخست به پروردگار خود اندر اويزد ، ونيز زواره خطاب به رستم چنين مى گويد:
    تو اژدر كشى ، بچه اش پرورى
    به ديوانگى ماند اين داورى
    ليكن رستم از ژرف نگرى به موضوع غفلت كرده و خواسته اسفنديار را پذيرفته و بهمن را پروريده تا نهايتا د بهمن پس از رسيدن به قدرت، ان سرنوشت شومى كه در باورها موجود بوده را براى خانواده رستم به تحقق رساند.
    در سخن فردوسى ، انچه در باورها در خصوص دامنگير شدن نحوست ، براى ريزنده خون اسفنديار و خانواده اش امده ، به واقع مى پيوندد ولى اين نحوست و شومى ، نه از جهت تقدس اسفنديار ، دامنگير رستم و خانواده اش مى شود ، بلكه بدان علت است كه رستم در واپسين لحظات عمر اسفنديار ، به سخن او گوش مى سپارد و خواسته او را اجابت مى كند و نيز عليرغم هشدار زواره ، به جاى تعقل و پيروى از خرد ، با احساس خود موضوع را دنبال مى كند و در عوض اتمام كار ، انچه از اسفنديار بر جاى مانده را ، نگهدارى مى كند و به پرورش ان همت مى گمارد.
    شايد فردوسى خواسته با شرح اين سرانجام ، انرا ، نتيجه ناتمام گذاردن كار نبرد رستم با دين (اسفنديار) ، محسوب كند ، ناتمام از اين حيث كه رستم نه تنها تمام اثار برجا مانده و نتايج اسفنديار را نابود نمى كند، بلكه با پذيرفتن بهمن كه زاييده اوست ، به گونه اى از نابودى كامل اسفنديار (دين) و نتايج بر جا مانده از ان ، غفلت ورزيده و حتى با پرورش بهمن ، به ترويج و رشد مجدد دين نيز ، كمك كرده است.
    لذا انچه حوادث شوم بعدى را براى خانواده رستم رقم مى زند -بر خلاف باور مزبور- نه تنها ناشى از بد شگونى كشتن اسفنديار ، نيست ، بلكه ناشى از تعلل رستم در اتمام كامل اين نبرد است و نتيجه غفلت او در نابودى تمام مظاهر و بازماندگان اسفنديار است ، به عبارت ديگر ، ريشه وقوع حوادث شوم و ناخوشايند بعدى ، نه در شومى ريختن خون اسفنديار ، كه در بى تدبيرى رستم ، نهفته شده ، كه وجود اسفنديار را ريشه كن نمى كند ، چه اينكه اگر رستم اجازه رشد و پرورش انچه را از دين باقى مانده ، نمى داد ، بى گمان حوادث بعدى -كه ناشى از پرورش و نمو ان زاييده اى است كه از اسفنديار (دين ) بر جا مانده – به وقوع نمى پيوست . لذا بهنظر مى رسد فردوسى با شرح اين پايان ؟ خط بطلانى بر ان باور كشيده باشد و به گونه اى توجه خواننده را به عواقبى كه تعلل رستم ، در اتمام اين نبرد ، برجاى مى گذارد ، جلب كرده باشد.
    اگر در صحت اين برداشت ، شك و ترديدى داشته باشيم و داستان را مجدد مرور كنيم ، خواهيم ديد تنها كسى از خانواده رستم كه از بازمانده اسفنديار (بهمن)، در امان مى ماند ، زواره (برادر رستم) است ، ايا دليل اينكه در بين تمامى اعضا خانواده رستم ، تنها او ، از گزند بهمن دور مى ماند را نمى توان به هشدارى مرتبط كرد كه وى در خصوص پذيرفتن پرورش بهمن ، به رستم مى دهد ؟ ايا تشخيص و درك درست وى از اينكه دادن مجال به انچه زاييده و برجا مانده از اسفنديار است ، به پيدايش اسفنديارهاى ديگرى ، منتج خواهد شد ، سبب نشده وى از خطرى كه بهمن در اينده براى انها در بر خواهد داشت ، مصون بماند!؟
    مغشوش بودن اين نوشته و عدم رفع اشتباهات جمله بندى و نيز املايى در ان ، حاصل كمبود وفت و تعجيل اينجانب است كه اميدوارم دوستان عذر مرا پذيرا باشند. پاينده و سر بلند باشيد.

     
  12. … پيشوايان مذهبى و مشايخ و سادات و علما و مجتهدان بخارا را جمع كردند ،آنها را واداشتند تا از طويله ها و آخور ها مراقبت كنند ،و آنها نيز اطاعت كردند …(کورس)
    دوست گرامی جناب نوریزاد شما وقتی کامنتی را نقد می کنید لاقل کل کامنت را سلاخی نکنید. منظور من اولا مقایسه ای بود که جناب کورس کرده بودند.دوم درک ما ایرانیان.مغولان مردمانی صحراگرد و آزاد فکر بودند.ولی ایرانیان گرفتار در بند استبداد و عادت به تقدس سازی.بهمین جهت تاریخ خونبار ما همیشه رهایی از این استبداد و افتادن در بند دیگری بوده.و خرافات و جهل بیشترین سهم را در گمراهی ما داشته.تاریخ دین در ایران هم درست این روال را پیموده.شما ببینید قبل از زردشت و حتی همزمان با زردشت ما چند خدایی بوده ایم ولی بعدها قدرت باعث منسجم نمودن و برجسته کردن اهورامزدا میشود و بقیه خدایان را از قدرت و همسنگ بودن با اهورامزدا می اندازد و به فرشته گانی فرمانبردار اهورامزدا تبدیل میکند.و بعد هم که جنایات موبدان و سران قدرت به نهایت می رسد دوبار گرفتار مشتی خرافات اسلامی شده و بجای شورش برعلیه کل اسلام خود را دربند مرتجع ترین و خرافی ترین شاخه اش می کنیم و با وجودیکه ستمکارترین و جنایتکارترین و پست ترین حکومتها را بیش از 500 سال پیش بنام شیعه داشته ایم دوباره در قرن 21 ام و پس از تجربه ای 200 ساله برای مبارزه برای آزادی به جنایت پیشه گانی شیاد و که بجز شهوت قدرت نه علمی و نه استفاده ای در طول بیش از هزار سال نداشته اند روی می آوریم.آیا رفتار ما اصلا قابل مقایسه با رفتار مغولان است.آنها مردمانی آزاد و صحراگرد بودند و بخوبی میدند که عده ای بنام دین و از دین و مردم ارتزاق میکنند و این حرکت ایشان بسیار نمادین و روشنفکرانه است.باید گفت که من با خواندن این متن به آنچه که در مورد مغولان گفته اند شک کردم!فراموش نکنیم که دوراد فرمانروایی همین مغولان چنانچه قبلا گفته ام در تاریخ ما از با مداراترین دوران و رواج موسیقی و هنر و آزادی ادیان …بوده!

     
  13. مادر محسن قشقایی، زندانی سیاسی، هم رفت. در بازگشت از ملاقات او در اوین، تصادف کرد و رفت.

    خدای خوب مطمئنی حواست به این گوشه دنیا هم هست؟ یعنی اینقدر از ما دلخوری که ما را با این واخوردگان و یغماگران قدیس مآب به حال خود رها کردی؟ میر ما را به جرم ایستادگی در بند کردند و سکوت کردی و سکوت کردیم، دختران کم حجاب را در خیابان تحقیر و جوانان را در کهریزک شکنجه کردند، سکوت کردی و سکوت کردیم، نفت و گازمان را بذل و بخشش کردند و می کنند، سکوت کردی و سکوت کردیم، با دزدان ثروت های ملی مدارا می کنند، سکوت کردی و سکوت کردیم، در کنج پستوهای زندگی خصوصی مان ورود و وادارمان کردند تا به سازهای ناکوکشان برقصیم، سکوت کردی و سکوت کردیم. رواج فقر و بیکاری و افسردگی و اعتیاد و تن فروشی را به دلیل بی کفایتی شان دیدی و دیدیم و سکوت کردی و سکوت کردیم.

    اگر منتظر حرکتی از مایی، لطفا نباش. ما یا آستانه تحمل مان بالا رفته، و یا اینکه هنوز نمی دانیم چه دارد بر سرمان می آید. حکایت آن فردی که کف قایق روی آبی را می خراشید و دیگران فقط نظاره گر بودند هم شنیده ایم، اما چه کنیم که با این ردای رخوتی که بر تنمان است خو گرفته ایم. به ما تعلیم داده اند که این سکوت، بی عرضگی نیست، صبر در برابر حکمت الهی است و اجر اخروی دارد. لطفا تو یک حرکتی بکن.

     
  14. اولین مجلس ایران چی شد؟
    نماینده با ا سلحه پشت در قایم میشدن همدیگر رو ترور میکردن..نمونه اش اسد ابادی …بعد هم رضاخان اومد توپ رو گذاشت روی در مجلس و شلیک کرد..
    ما مردمی هستیم که نه تولید کننده دموکراسی بودیم و نه دموکراسی برای ما کاربرد دارد…باید اخوند رو برداریم جاش یک بت دیگه بزاریم…
    اگر یک روز یک کرد اومد و طبق دموکراسی خاست قانون کشور در کردستان بزبان کردی سندیت بیابد ایا دمورکاسی می تونه جلوی اون رو بگیره؟مسلما که نه..و همینجور بگیر تا تجزیه کشور

     
  15. ارسال نظر من در وبلاگ یک بسیجی:
    تا انجا که من یادم هست وقتی موشکها را می ساختند دایم میگفتند کارکرد دفاعی دارد!و اعراب دایم می نالیدن که ایران اهداف دیگری دارد!
    الان معلوم شد که ایران از قوای نظامی صرفا کارکرد دفاعی نمی خواهدد و بلکه دنبال کشور گشایی هم هست!
    البته که //// انقدر عقل دارند که دخالت نظامی در فراتر از مرزها نکنند…ولی بهتر نیست مسولین نظامی بر طبل حمله نظامی به کشوری دیگر نزنند؟
    ایا این مطلب تایید نمیکند در صورت لزوم ایران دوست می داشت از سلاحهای اتمی نیز برای کشور گشایی استفاده کند؟
    هدف من اصلاح کشور نیست ..بلکه هدفم این است کمی با خودتان صادق باشید و فکر نکنید چند تا سپاهی غصه برق مردم را خورده بودند و راکتور اب سنگین می ساختند!
    در مورد مزارها هم هر چند سندیت معتبری وجود ندارد ! ولیکن اگر خراب بشود چه اتفاقی می افتد؟
    مثلا کعبه چنیدبن بار در سیل و باران و یا جنگ های داخلی عربستان تخریب شده و دوباره بازسازی شده است!
    ایا فکر نمیکند بت سازی از این اماکن صرفا خود زنی سیاسی است؟!تا اهداف کشورگشایی دنبال شود؟
    عزیزم این راه که تو میری قبلا ما رفتیم و سرمون به سنگ خورده و برگشتیم…ولی شما سعی کن تند تر بروی که زودتر سرت به سنگ بخوره و گرنه نصحیت در تو کار ساز نیست کما اینکه بر ما هم کار ساز نبود

     
  16. این موضوع خسارت به انگلیس بابت پاره کردن و با کش رفتن نقاشی فتح علیشاه و جر دادن مبلها ی سفارت و این نرمش فهرمانانه هم حکایتی شده که همه اش کرکر خندس..آدم پنچری قطار بگیره بهتره از این کنفی!

     
  17. به همه ی عزیزانی که این نوشته را می خوانند درود می فرستم و از یکایک کسانی که مرا شایسته ی لطفِ خود دانسته اند سپاسگزارم.
    به عرض دوستان گرامی جنابان rayban ، بردیا، حامی ، ساسانم و دیگر بزرگوارانی که دستور به نوشتن داده اند می رسانم که فرمانتان را فرمانبرم و لطفتان را سپاس گزار.
    با توجه به قولی که در 14اسفند 92 به ساسانم محترم و حامی گرامی داده بودم ؛ اگر چه صاحب صلاحیت نیستم ؛ اما به عنوان کسی که روزی دین را عامل نجات بشر می دانسته و امروز براین باور نیست ، بزودی ، خیال و گمان هایم را دراین باره ؛ به همان ترتیب که در زیر نویس پست «ملاقات با شخص الف» 24/11/92 آمده است ، خواهم نوشت.
    شاد و پایدار باشید .
    با احترام .

     
  18. برای مرتضای خوبم .
    با سلام و درود برشما .
    فکر می کنم ، نیاز است یک بار دیگر به عرض برسانم : همچنان که در گذشته گفته ام ، من از شما نرنجیدم و شما را همچنان که درآغاز دوستی ، دوست داشتم ، دوست دارم. اما ، ترس از این که مباحثه ما به مجادله بکشد مرا واداشت تا از پاسخگویی به پرسش های حضرتعالی خود داری کنم.
    مرتضای عزیز. شاید شما فن بحث را کلاس های دانشگاه و حوزه آموخته باشید اما ، چنان که برایتان گفته ام و ازنوشته هایم پیداست ، من درهیچ کلاسی برای آموزش علوم دینی و علم کلام شرکت نکرده ام و اگر گه گاه سخنی می گویم این سخن برخواسته از دیده ها و شنیده هایی است که مثل همگان دارم.
    می ترسم ، این ناتوانی و نادانی از قانون بحث ، در لحظه که به شدت اسیراحساساتم می شوم ، حادثه ای بیافریند که خجالتِ ، چرا چنین گفتم اش مدت ها روحم را آزار دهد.
    شما بهترازمن می دانید که کارآیی قلم به مراتب بیش از شمشیر است.
    کار ِ شمشیر، و تیر و تفنگ ، کشتن تن ، یا آسیب زدن به جسم است اما ، قلم ، روح و جان ؛ و اندیشه و روان را می کشد یا زنده می کند. به همین دلیل آن که خیال به دست گرفتن قلم را در سر می پروراند نخست باید آیین به کار بردنش را بیاموزد ؛ که اگر پزشکی جراح ، تیغ به درستی زد ، جانی را نجات می دهد و اگر به نادرست از تیغش استفاده کرد، جانی را نابود می کند.
    دوست خوبم . گلستان خدا بی نهایت گل دارد که هیچ یک چون دیگری نیست. بیچاره آن گلی که بخواهد همه چون او باشند. اگراین خیال به واقعیت بپیوندد که هرگز نخواهد پیوست چه فاجعه ایی خواهد شد؟
    تصور بفرمایید که درتمام کره ی زمین هیچ گلی غیراز شقایق یافت نشود. دراین صورت چه زود گل و گلستان بی معنی و کسالت آور خواهد گشت ؟
    نسیم می وزد و گل و سبزه سر برهم می سایند اما هیچ یک خیال ریشه کن کردن دیگری را ندارد. این موج برخواسته از باد ، و این درهم پیچیدن سبزه ها و دگر بار ازهم جداشدنشان است که زیبایی می آفرینند.
    مرتضای خوب. تو عزیزی و مصلح نیز، و بابکم و حسن ، و ساسانم و بی کنش ، و مزدک و مجتبی و آناهیتا و مریم ، و نوری زاد ، و دوستانش ، و مخالفینش وهمه و همه و همه .
    فرض را براین بگذاریم که دراین سایت همه یک نوا و هماهنگ در تایید یا تکذیب چیزی بنویسیم ، چه زود همه ی نوشته هایمان کسالت بار خواهند شد؟
    من همه ی شما را دوست دارم اگر چه هم عقیده نباشیم . شما را دوست دارم چون عیب نمای من هستید. شما را دوست دارم چون مرا به تفکر وامی دارید. شما گوهرانی هستید گرانبها برای کسانی چون من .
    اگر از مباحثه با شما می پرهیزم از ترس ِ سرکشی قلمم در هنگامی است که نباید سرکشی کند. باور کنید که با باوری سخت این سخن را می گویم : من نویسنده نیستم ، اگر چه درآرزوی آن هستم .
    این که گه گاه دوخطی سیاه می کنم نباید مرا بفریبد که نویسنده ای حرفه ای شده ام و می توانم هرسوالی را پاسخی قاطع بدهم و با هرصاحب نظری به کلنجار برخیزم؛ که
    « هزار نکته ی باریک تر زمواینجاست / نه هرکه سر بتراشد قلندری داند.»
    زمان می خواهد تا قلمم یاد بگیرد درکجا تند شود و در کجا آرام بنویسد. اگر عمری بود و این دوره به پایان رسید و توان پاسخ گویی به هرصاحب نظری را یافتم ، آنگاه به مباحثه با دوستان خواهم پرداخت.
    خیال می کنم از من به شدت رنجیده اید و این را در نوشته هایتان می بینم ؛ اما این رنجش را برخواسته از دشمنی نمی دانم چون اگر از من بیزار بودید امکان نداشت نوشته هایم را بخوانید و غیر مستقیم به نقدم بپردازید و برمن بتازید.
    « اگر بامن نبودش هیچ میلی / چرا ظرف مرا بشکست لیلی ؟»
    این افتخاری است بزرگ برای من که عزیزانی چون شما نوشته هایم را می خوانند و گمانم براین است که اگر چه به ظاهر تندی می کنید اما در باطن ازخشونت بیزارید و بدی هیچکس را نمی خواهید.
    شما و همه ی کسانی را که درحقم لطف می کنند و در تایید یا رَد افکارم می نویسند دوست دارم و برای همه شما بهترین چیزی را که همیشه درآرزویش بوده و هستم ، از خداوند بزرگ خواهانم . رستگاری .
    با احترام .
    دانشجو

    ——————
    سلام سلام سلام دانشجوی گرامی
    ای وای از این همه محبتی که در واژه واژه ی این متنِ نیک پیکر موج می خورد. مستی ای از این والاتر؟
    سپاس دوست خوب ما.
    سپاس

     
    • دانشجوی عزیز
      از خواندن متن شما بسیار لذت بردم. مرا به یاد بیت “ما ز قران مغز را برداشتیم پوست را بهر ///// بگذاشتیم “. این بیت از جهتی هدف از دیانت و الوهیت که تعالی و تنزیه و تلطیف روح انسان است را میرساند چه که اگر روحانیت و دیانت منتهی به عشق به همنوع فارغ از هر نوع تعصبات نژادی، عقیدتی، مذهبی، جنسی ، ملیتی… نگردد و سبب نشود که حزن احدی را نخواهیم و علت کدورت نفسی نشویم ، ماهیت و کاربرد خود را از دست داده است. از این منظر در چشم من شما از دیندارترین های این سایت هستید. از جهت دیگر قدمی از مولای رومی هم فرا تر گذاشته بقیه را // نپنداشته اید .ذهن خویش را باز نگه داشتید و حاضرید از همه کس چیزی یاد بگیریید حتی کسانی که شما را تکفیر میکنند. احسنت به این انسانیت.

       
    • سلام و سپاس جناب دانشجوی عزیز
      سخن شما بر طبل یک اندیشه مشترک می کوبد و آن محبت و مهربانی و آزاد اندیشی و آزادگی است. هر عقیده و مرام و مسلکی که داشته باشیم، سر کلاس درس حوزه و دانشگاه و مکتب و مطبخ می ماند؛ گل گشت و طبیعت گردی اما جای مهر و محبت است و توجه ویژه به انسانیت و آدمیت. همزیستی مسالمت آمیز عقاید و اندیشه ها، شرط بقاء، رشد و تعالی انسان در این دنیای وانفساست.
      یا حق

       
  19. در حیرتم که اسلامی که هیچ جا کمترین جاذبه و نفوذ و تاثیر مثبتی در نفس کردار خالص امثال مهدوی کنی و مکارم شیرازی باقی‌ نگذاشته، و از این گذشته موجب شده تا اینها این‌همه حریص، وقیح و بی‌ رحم و همیشه طلبکار همه کس باشند، چه جور مذهب و مرام و مسلکی است که تا این اندازه قادر بوده و هست، چنین موجوداتی را آنهم در حد وفور در جامعه تولید کند؟ بنده امثال نوریزاد را کسانی می‌‌بینم که صرفاً از یک سری شرافات‌های ذاتی مایه داشته اند که وارد منجلاب و باتلاق‌های امثال کنی‌ها و یزدی‌ها و جنتی‌ها و مصباح‌ها نشده اند، و الی‌ میشد همان امثال حسین شریعتمداری و…بشمار.

     
  20. سید ابوالفضل بزرگوار:
    درود برشما.
    1- افتخار هرنویسنده ای دراین است که خواننده ،نوشته هایش را با دقت بخواند و در باره آن به گفت و گو بنشیند. متشکرم که این افتخار را به من داده اید.
    2- بله حق باشماست. باید حصاری را که از اعتقادات غیر پویا و نا بالنده ، برای خودمان ساخته ایم درهم بشکنیم و همچنان که در طول عمر بارها دست به تعویض ابزار زندگی زده ایم و هر روز وسیله ای جدید را به دلیل این که از قدیمی بهترو کارآتربوده است ، مورد استفاده قرار داده ایم ، عقایدمان را نیز بازنگری کنیم و در صورت لزوم به تجدید و نو کردن آن بپردازیم.
    اگر چه این کار به دلیل عادت به باورها و رسوب عقاید ، که بدترین عادات و سخت ترین رسوبات است کاریست سخت اما ، امکان پذیراست.
    خیال می کنم آنچه فرموده اید را پیروی کرده و می نماییم و به همین دلیل است که بسیاری از حافظین و مدافعینِ عقاید کهن ، نگارنده را گمراه و گمراه کننده می خوانند.
    با سخن شما موافقم و سعی خواهم کرد در پی حقیقت بروم و همه ی عمر دریک تفکر نمانم و دریک دیار زندگی نکنم ، اگر چه مرادم را نیابم ؛ که
    « به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل / که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم» .
    با احترام و سپاس مجدد.
    دانشجو

     
  21. مصلح عزیز، مهربان و گاه تندنویس.
    به شما سلام می گویم و از پیشگاه خداوند بزرگ برایتان رسیدن به حقیقت و سلامت و سعادت را آرزو می کنم.
    از این که بزرگواری کردید و مرا مشمول نصایح خود قرار دادید ممنون و متشکرم. ای عزیز، هم چنان که درگذشته عرض کرده ام ، اگر به خیال خود با اندیشه حاکم براجتماع درتضاد قرار گرفته ام نه به دلیل تنبلی و تن آسایی ام بوده است ؛ و یا توقع این که چرا باغ بالا و ویلای پایین را ندارم.
    من سرگشته ای هستم که ادیان ِ رسمی نتوانسته اند پاسخگوی خواسته هایم باشند و برای همین هم ، به دنبال چیزی که تجربه ی تاریخی بشر موید سلامت او ، و سالم سازیش باشد هستم.
    ای عزیز. شاید شما به حقیقت رسیده اید اما آنچه شما می جویید با آنچه من در پی آنم متفاوت است ؛ همچنان که لباس ما ، شهرما ، پدر و مادر ما ، خانواده ی ما ، و دیگر چیزهای ما با هم متفاوتند.
    مگر کسی می تواند بگوید: لباس ، یا خانه ، یا خانواده من بهترین است ؛ که بشود گفت دین من یا باور من بهترین است؟
    دنیای امروز با دنیای دیروز که من و شما بیشتر به آن تعلق داریم بسیار متفاوت است. دیروز حد و نهایت نگاه ما دیوار های شهری بود که برگردش حصاری کشیده بودند. اما امروز، همانگونه که می بینید نگاه ما با هیچ دیواری برخورد نمی کند ؛ اگر چه در درون اتاقی دربسته نشسته باشیم. همه دنیا در زیر نگاه ماست. کافیست دکمه کامپیوتر را بزنیم تا هزار دریچه با هزار زبان و هزار رسم و آیین به رویمان بازشود.
    دوست خوبم. ازمن نخواه که رجعت کنم . سال های بسیار در آن آیین بودم و به اندازه ای که نیازم بود دیدم. هم سود وهم زیان آن را. هرگز ازکسی نخواهید که یک کتاب را هزار بار بخواند وهزار کتاب را یک بارهم نگاه نکند.
    مصلح خوب. شما خوب می دانید که مداحان ِ فرهنگِ دینی ِ حاکم ، بیش از صد هزارنفرند و اگر حمل به غلو نشود ، به گمان من بیش ازپانصدهزار. پانصد هزار قلم بدست و برمنبر نشسته و پشت تریبون ایستاده ، شب و روزدر تایید تفکر حاکم ، و دین و مذهب ، بلا انقطاع سخن می گویند و می نویسند و فیلم می سازند. چه ایرادی دارد که چند نفری هم در نقد این دین و آیین سخنی بگویند و خطی بنویسند؟
    اگر اثرات آن چند صد هزار را این چند نفر از بین می برند همان بهتر که آن چند صدهزار که چنین سست نهادند هرگزنباشند ؛ و اگر این چند نفر مخالف ، درمیان آن چند صد هزار موافق گم اند چه ارزشی دارد که برای این اندک مخالفین و نقادان رنج ببرید و خون تان را برایشان کثیف کنید. چه اشکالی دارد این چند نفر دربین آن چند هزار چیزکی بگویند و خطکی بنویسند. آیا سفره ای به این کلانی اندکی نمک شور نمی خواهد؟
    این ذره ی شور را تحمل کنید.
    با احترام و تشکر.
    دانشجو.

     
  22. صندوق هاى قرآن ها را به ميان صحن مسجد آوردند .قرآن ها را زير دست و پا انداختند .از صندوق ها به عنوان آخور اسبان استفاده كردند ،و كاسه هاى شراب پياپي و دست به دست سر كشيدند ،مطرب هاى شهر را حاضر كردند ، و به رقص و عربده و پايكوبى مشغول گشتند . پيشوايان مذهبى و مشايخ و سادات و علما و مجتهدان بخارا را جمع كردند ،آنها را واداشتند تا از طويله ها و آخور ها مراقبت كنند ،و آنها نيز اطاعت كردند .يكى دو ساعتى سپرى شد كه چنگيز قصد بارگاه كرد .مغول ها و اسب ها در صحن مجلس روان شدند .اوراق قرآن در ميان قاذورات زير پاهاى مغولان و سم اسبها لگد كوب مى شدند ….(از کامنت کورس)

    چیزی که مغولان در 700 سال پیش فهمیدند و ما ایرانیان با وجود اینهمه تحقیر و جنایات اسلامیان و داشتن آنهمه حکومتهای اسلامی در قرن بیست و یکم نفهمیدیم ////؟ جناب کورش گرامی مقایسه مغولان با استالین یا هیتلز درست نیست بلکه چنانچه از تاریخ بخواهید مثال بیاورید در حقیقت ////. بگذریم از دوران اولیه حمله مغول به ایران و جنایات بی شمار و سبعییت بسیار ولی با مطالعه تاریخ در حقیقت دوران مغولان دوران شکوفایی و هنر و موسیقی و سرشار از زندگی و آزاد اندیشی و آزادی مکاتب و مذاهب بوده چیزیکه در دوران هیچ حاکم مسلمانی نه تنها خبری از آزاد اندیشی و شادزیستی و مدارا و تحمل دگراندیشان نبوده بلکه زندگی جز ماتم و درد و رنج و ستم و کشت و کشتار دگراندیشان و در یک کلام جهنم برای مردم نبوده .

    —————–

    سلام مزدک گرامی
    شما برای فرو کوفتن اسلام و قرآن و مسلمانان و تسکین نفرت های تمام نشدنی خود، به درستیِ رفتار مغولان آویخته اید و فرموده اید: …..چیزی که مغولان در 700 سال پیش فهمیدند، ما ایرانیان با وجود اینهمه تحقیر و جنایات اسلامیان و داشتن آنهمه حکومتهای اسلامی در قرن بیست و یکم نفهمیدیم…… می گویم: این مغولان البته بجز تخمیر قرآن و تحقیر مسلمانان، کارهای دیگری نیز با اجداد ما کردند که نشان می دهد رفتارشان با فهم مورد ادعای شما نسبتی ندارد. وقتی یک گاو به یک مزرعه پای می نهد تنها به سیرشدنش حریص است. این گاو، گلها را لگد کوب می کند بی آنکه بداند ارزش گل را.
    با احترام

     
    • درود بر شما
      جمله آخر و اصلى را نقل نكرديد :باد بي نيازى خداوند است كه مى وزد . مزدك گرانمايه ،مقايسه تنها براى بيان همسانى نيست .از قضا من تفاوت را بيان كرده ام ،آن هم با تمركز بر مسئله كشتار انسان ها يا سلب حق حيات ( ماده ٣ اعلاميه جهانى حقوق بشر ) .استالين و رژيم مقدس تزارى روسيه الگويشان اين بود .هر كه چون ما فكر نكند بايد بميرد .اين الگويي است دايمى و در تمامى مدت استقرار اين نوع حكومت ها نيز برقرار و ماشين حذف مشغول به كار است ،اما مغول ها در محله پيش از استقرار قدرت مى كشتند و دليلشان اين بود كه زورمان مى رسد .چنگيز بايد شخص باهوشى بوده باشد چون بنا به همان تاريخ جوينى در همان مدتى كه مردم بخارا را از دم تيغ مى گذرانده رگ خواب قوم مغلوب هم دستش آمده .جوينى مى نويسد كه پس از مقهور شدن بخارا چنگيز زنده مانده ها را در مصلاى شهر جمع كرد ،سپس بالاى منبر رفت و فرياد زد :اي اهالى بخارا من مأمور خدا هستم و شما كيفر گناهانتان را پس داديد .حالا شما از گوگل hitler’s speeches را سرچ كنيد .دقيقا يادم نيست در كدام نطق ،اما در يكى از نطق ها هيتلر خود را مأمور خدا براى نجات آلمان مى خواند . اين ها را در رد گفته شما در مورد پيشرفت هنرها در دوران استقرار مغول ها نمى گويم .منظورم آن است كه مقايسه من بيشتر بيان پرسشى بود كه براى خودم مطرح شد .بله ،حق با شماست .مغول ها به مغزها چندان كارى نداشتند و براى جيره ساختن يك نظام عقيدتى و جهان بينى نيامده بودند .اما فارغ از اين امور ،از افق امروز حق حيات و ممنوعيت شكنجه بايد جارى بر همه انسان ها باشد و كارى هم كه مغولان با قرآن ها مى كردند در مورد آن مشايخ مصداق شكنجه بوده است .به هرحال خوشحال شدم كه نكته سنجى شما فرصت مصاحبتى دورادور با شما پيش آورد .شاد باشيد

       
    • با سلام به جناب نوریزاد و همه حق جویان و حق پویان

      ملاحظه کنید که شدت حقد و کینه و نفرت نسبت به دین اسلام چطور دوستمان را وادار می کند که درنده خوئی ها و جنایات و اهلاک حرث و نسل از سوی مغولهای وحشی آن زمان نسبت به کشور عزیزمان ایران را که از مسلمات و بدیهیات تاریخ ایران بوده است را این چنین”تلطیف”کند تا آن ناراحتی نفسانی خویش را تسکین بخشد.
      من در اینجا لزومی به ذکر و ارجاع تاریخی به کتب مبسوطی که در این باب تالیف شده نمی بینم ،بلکه اکتفاء می کنم به دو سه فقره از گفتارهای مرحوم استاد شهید مرتضی مطهری و مرحوم عباس اقبال آشتیانی در “تاریخ مغول” که بخوبی به این حادثه وحشتناک تاریخی اشاره کرده اند:

      1- “”. براى مثال مغول به ايران حمله كرد. حمله مغول ممكن است ريشه اقتصادى داشته باشد اما آيا واقعاً ريشه اقتصادى داشته است؟ تاريخ خلاف اين را نشان مى‏دهد. بشر غريزه ديگرى دارد به نام غريزه برترى طلبى. بشر همان‏طور كه تحت تأثير علل اقتصادى است، تحت تأثير شخصيت پرستى خودش هم هست. تاريخ اين‏طور مى‏گويد: مغولها در وهله اول قصد حمله به ايران را نداشتند. البته چنگيز به آنها سر و صورتى داده بود و نيرويى پيدا كرده بودند. چند نفر از تجار اينها به ايران مى‏آيند و به دربار سلطان مى‏روند. اموال اينها را مى‏گيرند. به آنها برمى‏خورد. كسانى را پيش سلطان مى‏فرستند كه چرا اموال تجار ما را توقيف كرده‏ايد؟ توضيح مى‏خواستند. مأمورين رسمى آنها را مى‏كشند در صورتى كه در هيچ جاى دنيا معمول نبوده است كه دشمن، رسولها و مأمور ابلاغ‏ها را بكشد. وقتى كه اين خبر به مغولها رسيد، آتش گرفتند؛ يعنى به شخصيتشان لطمه وارد شد، احساس تحقير كردند، عصبانى شدند، يعنى آن حس شخصيت پرستى و مقام پرستى كه در هر فردى هست و محرّك است تحريك شد. يكدفعه مثل سيل هجوم آوردند. تازه ايرانيها نرفتند به علت كار بدى كه كرده بودند از مغول معذرت بخواهند، جنگيدند. معلوم است، نتيجه همين می‏شود كه شد”.

      (مجموعه آثار استاد شهید مطهری ج 21 ص 275)

      2- و در فرازی دیگر :
      “”مردم عامى، مردمى كه اهل تحقيق نيستند، هميشه در ميان حوادث، حوادثى را مهم مى‏ شمرند كه از نظر تاريخ مهم باشد. غالب اشخاص اگر شما به آنها بگوييد جريانهاى مهم تاريخ اسلام را بگو، اولين جريان مهمى كه به ذهنش می ‏آيد حمله مغول است. راست است، حمله مغول خيلى مهم است، هم از نظر خسارات مادى، از نظر انسانهايى كه كشت و هم از نظر خسارات معنوى به اين معنى كه چقدر كتابها و كتابخانه ‏ها را از بين برد و علما را كشت. حمله مغول براى دنياى اسلام فوق العاده گران تمام شد. چقدر از علما كشته شدند، چقدر از مسلمانها كشته شدند، چقدر شهرها خراب شد! بعضى از شهرها را چنان از ميان بردند كه اصلًا اثرى از آنها باقى نماند، از جمله شهر نيشابور كه [چنگيز] دستور داده بود اصلًا ذى حياتى نبايد در اين شهر باقى بماند. اين يك حادثه ‏اى است، مهم هم هست، ولى به همان اندازه كه مهم است خودش خودش را نشان مى ‏دهد””.
      (مجموعه آثار شهید مطهری ج 21 ص 95)

      3- مرحوم عباس اقبال آشتیانی نیز در کتاب “تاریخ مغول” در فرازی می نویسد:

      “”چنگيز خان در كشتارهاى جمعى و قتل عامها، مثل يكنفر ميرغضب بى‏عاطفه مأمور، اجراى حكم مى‏كرده و بين فقير و غنى و خرد و بزرگ و مرد و زن و مسلم و غير مسلم فرقى نمى‏گذاشته و در اين عمل زشت هم از طريق عدالت و بيطرفى انحراف نمى‏جسته است مخصوصا شخص او برخلاف چند نفر از فرزندان خود و بعضى ديگر از كشورگشايان (از قبيل تيمور و نادر) در كشتار نفوس نيز خوددارى و خونسردى را بحد كمال مى‏رسانده و هيچوقت بر اثر غلبه خشم و غضب بپاره‏اى حركات فظيع از قبيل درآوردن چشم اسرا و بريدن گوش و بينى و ساختن كله مناره دست نزده است‏””.

      (تاریخ مغول ،عباس اقبال آشتیانی ص 72)

      و در فرازی دیگر از همان کتاب در بیان طرز محاربه مغولان با مغلوبین می نویسد:

      “”طرز محاربه مغول و رفتار ايشان با مغلوبين:

      چنگيز خان موقعى كه ميخواست شهرى را مسخر كند و يا امير و پادشاهى را باطاعت خود بخواند ابتدا او را بتوسطّ ايلچيان بقبول حكم خويش يعنى ايلى دعوت مينمود و اگر ايل نميشد عنوان ياغى پيدا ميكرد و دفع او بجنك لازم ميگرديد.
      «از جمله عادات پسنديده چنگيز خان يكى آن بود كه در احكامى كه بياغى مينوشت و او را باطاعت‏ و انقياد ميخواند مطلقا او را ببسيارى استعداد نمى‏ترسانيد بلكه بهمين قدر اكتفا ميكرد كه اگر ايل و منقاد شويد بجان امان يابيد و اگر خلاف اين باشد ما چه دانيم خداى قديم داند. چون چنگيز خان فتح ولايت ماوراء النهر كرد يكى از منشيان خوارزمشاه باردوى او درآمده حال خود را بعرض چنگيز خان معروض داشت، خان فرمود كه ما را كسى بايد كه بايل و ياغى چيزى مينوشته باشد بنابراين اين منشى را باميرى از امراء خود سپرد و چون جبه نويان بعد از تسخير اكثر ولايات خوارزمشاه معروض داشت كه چون از حدود جيحون تا اران و آذربايجان فتح كرده بخاطر چنان ميرسد كه اگر حكم فرمايند عنان عزيمت بصوب شام منعطف داشته آيد اما بواسطه بدر الدّين لؤلؤ والى موصل در رفتن آن ولايت پاره‏اى متوفقيم چه او لشكرى بسيار دارد و راهها صعب و دشوار و چون چنگيز خان بر حقيقت اطلاع يافت منشى مذكور را طلب داشته فرمود كه ببدر الدين نامه بنويس كه خداى بزرك ملك روى زمين را بمن ارزانى داشته اگر بدر الدين ايل شود سرومال و زن و فرزندان او بماند و اگر تمرد و عصيان نمايد آنرا خداى جاويد داند، اگر بدر الدين ايل شود و لشكر ما را راه دهد او را نيكو باشد و اگر خلاف آن كند چون لشكرهاى بزرك بآنجا رسد خداى قديم داند كه ملك و مال موصل بكجا رود، اتفاقا منشى بعادتيكه منشيان حكام ايران و توران دارند آن مضمون را بعبارات خوب و الفاظ مرغوب و تعريفى لايق پادشاهان نوشته بموقف عرض رسانيد و دانشمند حاجب آنرا بمغولى ترجمه كرده بر چنگيز خان خواند، چون پادشاه جهانگيرنامه را برخلاف طبع خود يافت روى بمنشى كرده از روى عتاب او را مخاطب ساخت و فرمود اى مرد آنچه من گفتم در اينجا نيست، آن احمق بخت‏برگشته جواب داد كه نامه را بدين اسلوب بايد نوشت، خان بغايت خشمناك شده فرمود كه دل تو با ما ياغيست چيزى نوشته‏اى كه چون ياغى برخواند در ياغيگرى مجدتر شود، بعد از آن فرمود تا منشى احمق را بياسا رسانيدند.»
      (از تاريخ الفى.)
      موقعيكه خان مغول بدر شهرى ميرسيد و مردم را به ايلى ميخواند اگر بزرگان شهر با هدايا و پيشكش يا باصطلاح مغول با ترغو باستقبال او ميامدند و علوفه لشكر و خراج لازم را ميدادند چنگيز متعرض شهر ايشان نميشد و از طرف خود باسقاق يعنى شحنه و حاكمى بر آن مى‏گماشت و فرمانى بنام يرليغ بامير شهر ايل شده ميداد تا ديگر كسى متعرض او نشود و اين يرليغ‏ها حاوى تمغا يعنى مهر خان بود با مركب سياه يا آب طلا «1» و كسى كه مأمور مهر كردن يرليغها بود تمغاچى نام داشت.
      اگر مردم شهر راه و رسم ياغيگرى يعنى دشمنى اختيار ميكردند حكم قتل زن و فرزند و پيوند ايشان و ويرانى شهر و قتل عام تمام اهالى صادر ميشد و ترتيب معامله ايشان با محكومين اين بود كه ابتدا مردم را بخارج شهر كوچ ميدادند بعد از ميان ايشان پيشه‏وران را جدا كرده بشهرهاى تركستان و مغولستان ميفرستادند و جماعتى‏ را هم بشكلى كه ديديم بعنوان حشر اختيار مى ‏نمودند بعد بقيه را از دم شمشير مى‏ گذراندند.
      خان مغول بمطيع ‏شدگان و كسانيكه در ازاء خدمتى طرف مرحمت او قرار ميگرفتند لوحه‏اى از طلا يا نقره يا چوب باختلاف رتبه اشخاص باسم پايزه ميداد و در روى آن لوحه كه باندازه كف دست و بطول نصف ذراع بود اسم خدا و پادشاه را با علامت مخصوص مى‏نگاشتند و عالى‏ترين پايزه‏ها بنقش سرشيرى مزيّن بود.
      در صورتى كه خان مغول بر يكى از عمال ظنين ميشد او را بمرافعه و دعوى ميخواند و اين دعوى را يرغو و محاكمه ‏كنندگان يعنى قضاة را يرغوچى ميگفتند، اگر شخص مدّعى عليه باداى مالى محكوم مى‏شد حجتى باسم موچلكا مى ‏داد و موچلكاچيان آن حجت و التزام‏نامه را مينوشتند و نگاه ميداشتند تا شخص محكوم بر وفق آن بتعهدات خود عمل نمايد و سپردن موچلكا از طرف شاهزادگان مغول نسبت بكسى كه برتبه خانى انتخاب ميشد نيز معمول بوده و ايشان باين ترتيب قبول اطاعت و حكم و رياست او را گردن مى ‏نهادند””.

      (همان ص 91-93)

       
      • دوستان گرامى
        اين بحث ها شايد معلول حاشيه روى خود من باشند از مقصد اصلى نوشته ناقابل من بدورند هرچند حتما بر وفق مقاصد ديگر باشند .بنابراين يكبار ديگر مقصود اصلى را بى حواشى چكيده مى كنم :
        شيخ اعلم بخارا و مشايخ ديگر از آنچه مى گذرد كاملا آگاهى دارند ؛اما شيخ بزرگ براى تسكين وجدانش شر را اين طور توجيه مى كند :باد بى نيازى خداوند است كه مى وزد .بايد اين را در ابتداى كامنت اول مى آوردم .اما جملات آخر كامنت دوم را فكر كنم درست و بجا آورده ام :همان شيخ و پسرش روز بعد با تجاوز به نواميس مردم را تاب نياوردند شمشير كشيدند و ،در نبردى نابرابر به لشكر مغولان زدند ،و هر دو كشته شدند .از ديروز كه از بيم جان تن به تحقير مقدس ترين چيزشان دادند تا امروز كه شجاعانه بر متجاوزان تاختند بر آنها چه گذشته است ؟دآيا به راستى چيزى بر آگاهى شان افزوده شده ؟آيا خوابان هم برده ؟تاريخ در اين باره هيچ چيز ننوشته است .اما گمان نمى رود چيزى بر آگاهى آنها افزوده شده باشد .آگاهى به تنهايي براى پيكار بر ستم كافى نيست . وجدان انسانى نيز بايد در درون بجوشد . وحدت وجدان و آگاهى لازم است
        وحدت وجدان و آگاهى
        وحدت وجدان و آگاهى
        وحدت وجدان و آگاهى
        فرهنگى ها براى اين هردو واژه conscience دارند .ما واژه ذئنا يا دين داشته ايم و فردوسى غالبا دين را تا پيش از گشتاسب با همين كاربرد آورده است . كانت فيلسوف صلح جوى آلمانى مى گويد كه در برابر شكوه و هيبت دو چيز سرشار از احترام مى شم :آسمان پرستاره بالاى سرم و قانون اخلاقى در درونم .اولى همان علم و آگاهى نظرى است و دومى همان وجدان كردارى .
        دوستان عزيز باز مى پرسم :شب تا صبح بر امام ركن الدين امام زاده و پسرش چه رفته است تا آزادى شان به وجدان و كنش پيوسته است ؟در اين باره به شمار خودمان مى توانيم رمان بنويسيم چون اين حالى است كه سال هاست بر ما مى رود ؛از جمله بر خود من . اين شيخ بخارا و پسرش خارج از شوخى اگر اينترنت داشتند آگاهى شان به دينكرد يا وجدان عمل مى رسيد ؟ در اين مورد مى توانيم تخيل كنيم كه در اين صورت آن چنگيز سفاك براى آگاهى هرلحظه خبرى جزئي مى ساخت آن قدر كه همه رادمردان در كثرتى بى پايان از جزئيات غرق مى شدند و قدرت درك ارتباط افقى يا همزمانى و ارتباط عمودى يا تاريخى جزئيات را به كلى از دست مى دادند و هرگز به آن امور كلى ريشه اى نمى رسيدند .و كم كم عذاب وجدانشان به فلج وجدان تبديل مى شد .و شايد بيزارى از اين زندگى و دايما به اميد مرگى رهايي بخش زيستن .
        به قول اخوان :
        تا مرگ اين به راستى آزادى بزرگ
        زين تو به تو حصار مصايب ربايدش
        ( دست هاى خان امير)

         
      • مرتضی برادر گرامی : نقدی که شما بر نوشته ی دوست گرامی دیگر با تخلص بی کنش به قلم آورده اید را بصورت اتفاقی و تصادفی مطالعه کردم و نا خودآگاه دل گواهی بر این داد که بنده نیز تخلصی با نام “مدهوش” برگزینم و در یک تعارض عامدانه و هدفدار با تخلص برگزیده لختی هشیاری هزینه نمایم و در واکنشی از جنس عقلانیت و خرد محوری ( در منافات و در تعارض آشکار با واکنش احساسی و اسپندگونه بر فراز آتش ) اعلام نظری ولو بی مخاطب نسبت به آنچه قرائت نمودم ثبت نمایم ؛ نگارش یک درج نظر کاملا ساده و صمیمانه و صرفا به جهت کشتن احساس بی تفاوتی در بیان عقیده که آفتی است بنیاد افکن و بلایی بنیان سوز ؛ اما نکته ی دیگر که مثل تمام درج نظرها نظر حقیر نیز میتواند در قالب نوشته هایی از جنس آنچه منشاء آن را بتوان بکارگیری هوش و حواس و یا عقلانیت و خرد با منشاء آگاهی و یا بر اساس پرورش داشته های فطری و یا پندار و باوری شکل گرفته باشد با منشاء نقش گرفته ی آموخته های کودکی و یا قومی و جغرافیایی و یا مذهبی و دینی و …. و یا اما شاید فراتر و از جنسی با منشاء مشاهدات خارج از عقلانیت و به طبع از عالمی دگر از این جهان و حتی شاید ادعایی گستاخانه تر از جنس یک کشف و شهود با منشاء ماوراء بشری (بسته به گنجایش اکتسابی در مبحث سیر و سلوک و ظرفیت پذیرش و میزان دریافت مباحث کشف و شهودی ) باشد و البته چه بسا نظریاتی بسار نازل و کم مایه و کم ارزش و از جنس توهم و موهومات با ریشه ی خرافی و یا با درجه ای تخفیف نظریاتی عاری از هر گونه پشتوانه با منشاء عقلانی و در تضاد با بهره گیری از از هرگونه منطق و استدلال و بدون اثر و رد پایی از هوش و حواس باشد که در نهایت مخاطب با استفاده از جمله ی ” یک مشت چرت و پرت ” ما را بدرقه کند ؛اما مرتضی دوست عزیز نخست عرض میکنم ترتیب و توالی و نظم در نوشته ی شما و همچنین پیوستگی کلامی و معنایی و تلاش و دقت نظر در جهت جلوگیری از گسستخی کلام و گم نشدن اصالت موضوع مورد بحث و در گام بعد منصفانه به قضاوت نشستن و غیر مغرضانه بودن گفتار شما توانسته موجبات پذیرش باور مخاطبی بی طرف را به این مهم فراهم آورد که گفته های شما از تفکرات و دانسته هایی با اصالت و ارزشی نشات گرفته و بر محور منطق و عقلانیت بیان گردیده و از نظر بنده نقد شما قایل تحسین میباشد ؛ اما از همه فراتر جناب مرتضی فهم درست و شایسته ی آنچه “خرد” نامیده شده که قریب به چهل سال مجاهدت بزرگ مردی به نام فردوسی در نگارش جاودانه اثری به نام شاهنامه ترویج شناخت و فهم بایسته و شایسته و اصیل همین واژه ی “خرد” در قالب داستانهایی عمدتا حماسی که بازنگری تاریخ ایران و نشان دادن جوهره ی واقعی اجداد مردمان ایران زمین مورد نظر آن حکیم فرزانه بوده بزرگترین آرمانی را که در سر می پرورانده همین فهم درست و صحیح “خرد” به عنوان شاه کلید نجات بشریت از ضلالت و گمراهی از ازل تا ابد بوده است ؛ اما طرح یک سوال ؟ همین خرد به تایید خود حکیم پردیسی تا جایی راهبر است و از جایی به بعد عاجز مستعصل میگردد ؟؟؟!!!!! اینجا این پرسش به ذهن خطور میکند چرا آن بزرگ مرد سی و اندی سال عمر گرانقدر را صرف آمیخته و عجین کردن ایرانی با اصالت ایرانی نمود و پایه و ارزش غرور و افتخار ایرانی بودن را را بر این فرا نهاد که نیاکان ایران زمین از نژاد و قومی خردمند و خردپیشه بوده اند و همین خردورزی موجبات پذیرش یکتاپرستی و قبول وحدانیت خالق و در سایه ی همین خردورزی اعتقاد و باورهایی چون نیک پنداری و نیک رفتاری و نیک گفتاری و اعتقاد به جزا و پاداش و یا فرهنگ شجاعت و شهامت و دلیری و حماسه آفرینی نیاکان ایرانی در گستراندن عدل و داد و جانگساری و از خود گذشتگی و دیگرخواهی در جان قوم ایرانی حلول نموده است حال آنکه خرد را خود حکیم در میانه ی راه ناتوان توصیف مینماید ؛ پس اگر چنین است بزرگ مرد خالق شاهنامه خود از کدام منشاء مدد گرفته و از آغاز خلقت و پیدایش زمین و روز و شب و خورشید صحبت به میان آورده است ؟؟؟ اگر ابزار دیگری نداشت چگونه از وجود بخشی و اسرار ابدیت و وجود مطلق حضرت حق و ازل و عدم و ابد که همگی با خرد بیگانه هستند صحبت به میان آورده ؟؟؟ مرتضی دوست من از طرح این سوال معماهایی از کشف و شهود فردوسی بزرگ به میان خواهد آمد که بزرگانی کتابش را قرآن عجم نامیده و او را نعوذبالله خدا ندانسته پیامبرش خوانده اند ؛ آیا بسیار سطح انگارانه نیست که فردوسی گرانقدر را از آن مرتبت والا آنچنان بی رحمانه به پایین آوریم که او را در تضاد با دین معرفی نماییم و باورمان را معطوف به این نماییم که آن حکیم بی بدیل و بی نظیر زمانی را از عمر گرانقدر خود به سرودن داستانی حماسی با ریشه ی تقابل دین و آزادگی نموده باشد؟؟ این همان بحثی است که در ابتدای عرایض ذکر نمودم که مدهوش را به هوش آورد تا زبانش را در بچرخاند و از آزادمردی چون فردوسی که چنین غیر منصفانه مظلوم واقع گردیده در مقام دفاع برآید البته نه در دفاع از ابرمردی چون حکیم پردیسی بل دفاع از آرمان آن فیلسوف و عارف و مجاهد و مظهر پاکی و پرهیزگاری چرا که شعر شاعر نشان از همه ی آنچه بوده دارد و نیازی به دفاع از آن توسط چون منی نباشد ؛ در پایان اگر مخاطب بحث غیر از خود حقیر شخص دیگری هم باشد مشتاقم در مورد فردوسی گرانمایه و سیر و سلوک ایشان و مراتبی از کشف و شهود ایشان را به بحث و نقد و بررسی بگذاریم چرا که قریب به ۱۵ سالی است حقیر عمر خود را صرف به موضوع مطروحه نموده و شاید و شاید لذتی نیز چشیده باشم ….

         
  23. بچّه جوادیه

    عصاره های ملّت وقتی که عکسهای ساپورت پوشها رو دیدند یه نگاهی به دور و برشون و اهل بیت انداختند و تازه فهمیدند جه ظلمی بهشون شده!..خالا قاطی کردن و داد میزنن که باید ساپورتها رو در بیارن!!..حالا یه موضوع دیگه اینه که “ساپورت “پوش واقعی خود این عصاره های ملّت و امام جمعه های بی چاک و دهن و سرداران قاچاقچی هستند که “ساپورت” بیت رهبری رو پوشیدن و با این “ساپورت” زندگی می کنن و “ساپورتشون” رو از چشم و هم چشمی به هم نشون میدن!! مثل /// که “ساپورتش” اصل جنسه!!..شما اینو در بیار تا ما هم ذر بیاریم!!

     
  24. مهمترین بیداد دراین ملک اسلام و استبداد زده بعد از ایهمه خرافات وابسته نبودن قدرت و حکومت به مردم است.در کشورهای متمدن دولت و قدرت و حکومت هم از لحاظ مالی و هم از نظر مشروعیت بمردم وابسته است.منابع طبیعی در دست نمایندگان مردم است نه در دست قدرتمداران و حکومت و دولت.مردم به دولت یا حکومت مالیات میدهند و این یعنی جیره خور بودن دولت و حکومت ولی در کشور ما منابع طبیعی و تمام اقتضاد دردست دولت و قدرت است و هم مردم و هم مجلس و همه ارگانها جیره خور دولتند.بهمین جهت هیچ فرقی نمی کند که کی در قدرت و دولت و یا حکومت باشد.

     
  25. مصطفي تاجزاده

    ۱- یگانه روزگار، استاد علامه کریمی قدوسی(نماینده مجلس) بعد از کشف تاریخی دو کلید واژه شکست امیرمؤمنان در جنگ صفین «اعتدال و مذاکره» در نطق سراسر حکمت و ادب خود، خطاب به رئیس جمهور گفت: «از مواضع شما برمی آید که می خواهید در آینده نزدیک به نهادهای مقدس حماسه ساز و مدافعان راستین ملت حمله کنید… اگر آن روز برسد شما یکسره مشروعیت خود را از دست خواهید داد.»

    به این ترتیب تذکر قانونی دکتر روحانی در مصاحبه خویش در سالگرد حماسه ۲۴ خرداد به نهادهای ملی که حق ندارند و مجاز نیستند که به رویارویی با دولت بپردازند یا بیت المال را خرج تبلیغات علیه قوه مجریه کنند، ۲۴ ساعت بعد با تهدید صریح سردار قدوسی مواجه شد. به ادعای این عضو خوشنام جبهه پایداری، رئیس جمهور از منطق مخالفان خود می ترسد زیرا «قدرت پاسخ گویی به مواضع منطقی، خردمندانه، دلسوزانه و انقلابی آن ها را ندارد.» کاشف ام. پی. تی همچنین از روحانی خواست لحاف را از روی اعتدال بردارد. گویا استاد در زیر لحاف در جستجوی کشفیات تازه ای است.

    ۲- بر اساس بررسی های سایت تابناک «از میان ۵۵ خبرگزاری و سایت خبری تحلیلی پربازدید، تنها ۱۰ سایت از دولت حمایت می کنند و بقیه منتقد و گاه مخالف دولتند. منابع مالی بیش از70 درصد این سایت ها نامشخص است، اما بررسی خط فکری آن ها حاکی از وابستگی مستقیم یا غیرمستقیم آن ها به برخی مراکز خاص در کشور است. این سایت ها با استفاده از امکانات مالی حجم گسترده ای از پیامک را برای مسئولان و شهروندان ارسال می کنند. در دولت قبل سایت های خبری بی نام و نشان با هزینه و حمایت های مالی بالا به شکل قارچ گونه ای رشد کرد و جریانی زنجیره ای از رسانه های مجازی شکل گرفت. امروز یکی از بزرگترین شبکه های اطلاع رسانی در داخل کشور متعلق به همین رسانه های زنجیره ای وابسته به جریان خاص است. آن ها با تغذیه از چند منبع اطلاع رسانی به بازنشر گسترده اخبار اقدام می کنند. (روزنامه ایران ۱۳۹۳/۰۳/۲۳)

    تارنمای آقای محسن رضایی از ترس فیلتر شدن نام آن مرکز خاص را ذکر نکرده است، اما برخی از مشخصات آن را بیان کرده است. این خبرگزاری ها و سایت های خبری زنجیره ای با هزینه و حمایت های مالی فراوان در پشتیبانی از دولت قبل ایجاد شدند، اما پس از قهر یازده روزه – احمدی نژاد- به صف منتقدان احمدی نژاد پیوستند. آن ها از چند منبع (خبرنگار، شبکه نفوذی، شنود، تعقیب و مراقبت، بازجویی و …) تغذیه خبری و اطلاعاتی می شوند و جهت گیری مشترکشان مخالفت با دولت و اصلاح طلبان است.

    ۳- همزمان با برگزاری همایش دلواپسان، سخنگوی سپاه از علت تأسیس امپراتوری رسانه ای وابسته به سپاه پرده برداشت. «برای نهادینه سازی گفتمان انقلاب اسلامی و آرمان های ملت ایران به جهانیان استفاده از رسانه های نوشتاری، شنیداری، دیداری و مجازی ضرورتی اجتناب ناپذیر است و اساسا برای مقابله با امپراتوری رسانه های غربی – صهیونیستی باید از همین ابزار نافذ و تأثیرگذار بهره برداری کرد. سپاه نیز به عنوان مجموعه ای از نظام نباید از این فرصت غفلت کند.» (سیاست روز۱۳۹۳/۰۲/۱۵)

    از سوی دیگر رئیس ستاد کل نیروهای مسلح با انتقاد از اخبار بی ارزش تفرقه انگیز و بی مبنا که موجب تشویش اذهان مردم، تضعیف دولت و تخریب برخی اقدامات می شود، گفت: «حتی رسانه هایی که به نوعی به نیروهای مسلح مرتبط اند خطا می کنند و برابر مشی و منویات رهبری حرکت نمی کنند، باید روششان را اصلاح کنند ، والا ما با آن ها برخورد می کنیم.»

    چند روز بعد نماینده ولی فقیه در سپاه نیز به انتقاد از رسانه های منتسب به نیروهای مسلح پرداخت که در انتقال اخبار دقت لازم را ندارند. وی اعتراف کرد «برخی رسانه ها و خبرگزاری ها منتسب به سپاه هستند. انتظار می رود خبرگزاری فارس و دیگر خبرگزاری ها در بیان خبر جامعیت داشته باشند.»

    وزیر اطلاعات هم از توبیخ مسئولانی توسط رهبر خبر داد که رسانه های دروغ پراکن مرتبط با آن ها هستند.

    در چنین شرایطی سخنگوی سپاه توپ را به زمین بسیج انداخت تا سپاه را از تیررس انتقادها دورسازد. «رسانه های مورد نظر سرلشکر فیروزآبادی بیشتر رسانه های وابسته به سازمان بسیج است… آن ها باید به این تذکرات توجه کنند. در غیر این صورت با همه این رسانه ها برخورد می شود.» (جراید ۲۱ و ۱۳۹۳/۰۳/۲۲)

    ۴- چند ماه پیش رهبر به صراحت اعلام کرد فعالیت های سیاسی سپاه ضرورتی ندارد. با وجود این نشانه مهمی از تلاش فرماندهان سپاه در جهت اجرای این دستور دیده نشده است و ستاد مهندسی انتخابات و رسانه هایش همچنان فعال هستند و در مقابله با دولت و اصلاح طلبان گوی سبقت از کیهان ربوده اند. ظاهرا همین فعالیت غیرقانونی دلیل تذکر رئیس جمهور به نهادهای ملی در زمینه لزوم حفظ بی طرفی و عدم هزینه اموال عمومی در جهت تبلیغ علیه دولت است.

    نگاهی به وضعیت رسانه های خبری، دست بالای مخالفان را نشان می دهد. در دنیای مجازی کمتر از 20 درصد از خبرگزاری ها و سایت های خبری پربازدید طرفدار دولتند و سهم منتقدان و مخالفان 80 درصد است که 70 درصد آن ها مستقیم و غیرمستقیم به سپاه وابسته اند. جهت گیری صدا و سیمای سردار باغدار- ضرغامی- نیز چنان یکسویه علیه دولت است که علاوه بر نمایندگان دولت، اعتراض دیگر اعضای شورای نظارت بر آن سازمان را نیز برانگیخته است.

    به گفته نماینده اصولگرای مجلس و عضو این شورا «معاونت های سازمان از رسانه ملی در راستای اهداف جریانی و جناحی خود استفاده کرده و رعایت انصاف و توازن فعالیت های رسانه ای را نمی کنند.» (روزنامه ایران ۱۳۹۳/۳/۲۰) تریبون های رسمی اعم از مساجد و نمازهای جمعه، سازمان تبلیغات اسلامی و دفتر تبلیغات قم نیز اگر علیه دولت کار نکنند رئیس جمهور سپاسگزارشان خواهد بود. در عالم رسانه های مکتوب، مطبوعات طرفدار دولت در شرایط ناامنی کامل منتشر می شوند و امکان طرح و بحث درباره مهم ترین مسائل ملی را ندارند. زیرا با اولین خطا تعطیل می شوند.

    در جانب دیگر و پس از قلع و قمع صد روزنامه و مجله مستقل و منتقد به اتهام وابستگی به یک مرکز خاص که البته هرگز ثابت نشد، نشریات مخالف دولت قرار دارند که صرفنظر از ارتباط داشتن یا نداشتن با امپراتوری رسانه ای سپاه، همگی از مصونیت آهنین بهره مندند. آن ها آزادند که به هرکس و هر موضوعی حتی با اهانت بارترین شکل و لحن و ادبیات بپردازند. جالب آن که با وجود این بی عدالتی آشکار رسانه ای، صدا و سیما، کیهان، رسالت، جوان و خبرگزاری های وابسته به سپاه دائم درباب ضرورت توقیف روزنامه های موافق دولت قلم فرسایی کرده و برای تعطیلی آن ها زمینه سازی می کنند. خوشمزه تر از همه حملات ماهانه حکیم فقیه سید احمد خاتمی امام جمعه منصف و همه جانبه نگر تهران به دیکتاتوری رسانه ای طرفداران دولت است.

    ۵- «پارس» که به علت دسترسی اش به اطلاعات محرمانه علی القاعده باید یکی از سایت های زنجیره ای باشد از تهیه بولتن روزانه دفتر رئیس جمهور برای شخص دکتر روحانی خبر می دهد و به دست اندرکاران آن انتقاد کرده که چرا «با انتشار گزینشی مطالب رسانه ها تلاش می کند منتقدان را مخالفان سازمان یافته دولت معرفی کند.» (سیاست روز ۱۳۹۳/۳/۲۵) خبر مزبور درست یا غلط بیانگر نگرانی مرکز رسانه های زنجیره ای است که نگاه ریاست جمهوری به «مخالفان سازمان یافته» جلب شده و لابد مستندات لازم نیز گرآوری شده است. پس احتمال آن هست که رئیس جمهور روزی مسئله را با مردم درمیان بگذارد. به این ترتیب علت عصبانیت سردار دلواپس “کریمی” (نماینده مجلس که روحانی را در نطق خود جاسوس معرفی کرد!) که طرفدار شفافیت در مذاکرات هسته ای است، مشخص می شود. وی البته در نطق خود کوشید با فرار به جلو رئیس جمهور را به دلیل هزینه صدها میلیارد تومانی رسانه های دولتی و نیز بودجه صدها میلیارد تومانی رسانه های طرفدار دولت در جایگاه متهم بنشاند و توجه اذهان عمومی را از تشکیل امپراتوری رسانه ای «نوشتاری، شنیداری، دیداری و مجازی» سپاه منحرف کند. البته این شکل از اتهام زنی و مسئله سازی جدید نیست.

    همفکران سردار قبلا هم تلاش کردند که ورود چکمه پوشان به عرصه سیاست را با پرداختن به چکمه های زنان پنهان سازند. امروز نیز با برپایی تجمع در اعتراض به پوشش سر زنان درصدد سرپوش گذاشتن بر فعالیت های غیرقانونی خویش، بویژه در عرصه های سیاسی – انتخاباتی – اقتصادی – فرهنگی و رسانه ای آنان بنام مقابله با امپراتوری رسانه ای غربی – صهیونیستی، یک امپراتوری رسانه ای علیه مخالفان تک صدا شدن جمهوری اسلامی تشکیل داده اند. امیدوارم دولت هم درباره رسانه های زنجیره ای و هم تراست صادرات و واردات غیرقانونی این مرکز خاص بررسی های لازم را انجام دهد و بی اعتنا به قیل و قال های حزب پادگانی و مؤتلفش جبهه تکفیری پایداری، نتیجه تحقیقات خود را به استحضار ملت برساند. نباید فراموش کرد که شفاف سازی مؤثرترین وسیله در جهت مقابله با بازار سیاه سیاست، اقتصاد و رسانه است.

    برگرفته از سایت نوروز

     
  26. دم همه بجه های تیم ملّی گرم از 2 رگه و یک رگه گرم.اگر مشتی مربّی نمای بی سواد پر مدّعا بر علیه بجّه ها شعار میدادند دم کیروش مسیحی پرتغالی گرم که ما رو قبول داشت و پا بپای همه اومد و پای همه وایستاد. دل آور سرت رو بالا بگیر.

     
  27. نمی دانم مشکل علی آقای مطهری با ساپورت پوشیدن خانمها چیست؟ علی آقا که یک موقعی بعضی حرفهای با حال مبزنه برای اینکه ثابت کنه حزب اللهی است دیواری از دیوار خانمها کوتاهتر پیدا نکرده.حالا ما نفهمیدیم تکلیف بخش ناقص العقل مردم ایران با این ساپورت ها چیه؟ درش بیارن یا بپوشن؟ اونجوری که آب ازلب و لوجه عصاره های مّلت سرازیر شد مثل اینکه فقط میگن چرا می پوشین؟

     
  28. جناب عباس آقا

    با سلام

    گفتید :””وعلمی که زمانی مخالف دین وشرع بوده امروزه درخدمت دین درامده””.
    1-بگویید چه زمانی علم مخالف دین و شرع بوده ؟
    2-بگویید چه کسی گفته دین مخالف دین و شرع است؟
    3-بگویید مخالفت دین و شرع با علم از کجای دین و شرع استفاده می شود؟

    گفتید :
    “”علمی که درکنه خودش با دین متناقض هستند.وجمعشان جمع اضداد””.

    بگویید مقصود از کنه علم چیست؟ و چگونه این کنه با دین مناقض است؟
    بگویید علم و دین چگونه اضداد هم هستند که جمعشان جمع اضداد است؟
    بگویید فرق تناقض و تضاد چیست؟
    بگویید چگونه ممکن است تقابل بین دو مفهوم هم تقابل تضاد باشد و هم تقابل تناقض؟

    گفتید :
    “”در فقه اینان ابی وجودداردکه اتش راشعله ورمیکند””.
    بگویید مقصود از آبی که آتش را شعله ور می کند چیست؟
    بگویید در کجای فقه از چنین آبی سخن گفته شده است؟

    گفتید :
    “”.انسانهایی هستندکه دریک زمان هم اینجاهستندوهم نیستند””

    بگویید در کجای فقه گفته شده است که انسانهایی هستند که در زمان واحد در یک مکان هم هستند و هم نیستند؟

    گفتید :””.حتی اعمال مذهبی رامیشودبا پول خریدوبرای اخرت ذخیره نمود””.

    بگویید مقصود شما از اعمال مذهبی چیست؟ و کدام اعمال مذهبی را می شود خرید و برای چه کسی می شود خرید؟

    گفتید :””ماهم شیعه هستیم وپیروائمه.اما از غلو درباره اینان بیزاریم””.

    بگویید تعریف “شیعه” از نظر شما چیست؟
    بگویید “پیروی” از ائمه یعنی چه و در چه زمینه هایی باید از ائمه پیروی کرد؟
    بگویید تعریف مفهوم “غلو” در نظر شما چیست و مستند به کجاست؟

    این سوالات همه لوازم طبیعی اظهارات بی سند و مدرک شماست ،شما اگر از پاسخگویی به سوالاتی که متوجه ادعاهای شما می شود عاجز باشید و از آن طفره می روید ،معلوم می شود برای دعاوی خود دلیل و مستندی ندارید ،و مرد بحث و گفتگوی مستقیم نیستید ،و با این اظهارات بی دلیل و پوچ تنها نفرت و کینه های شخصی خود را نسبت به اشخاص یا مفاهیمی اظهار می کنید ،و در حقیقت با مفاهیم ذهنی و دریافت های ناصواب و غیر مدلل خود در جنگید ،وگرنه انسان خردمند مطابق فطرت خویش باید برای هر فاکت و گزاره ای اقامه دلیل کند،و چنانکه دوستمان آقا مصلح گفتند ،در عرصه عمومی سخنان و دعاوی غیر مستدل ،مفهومی جز مونولوگ و منبر رفتن به سبک جدید ندارد .

    با سپاس از احتجاجات آقا مصلح عزیز

     
    • با پوزش از عباس آقا و ناظران
      در عبارت استفهامی “”بگویید چه کسی گفته دین مخالف دین و شرع است؟””
      (بگویید چه کسی گفته “علم” مخالف دین و شرع است)
      صحیح و مقصود بوده است

       
  29. نهمین سالگرد حضور مدیران دولت احمدی‌نژاد در استان اصفهان
    درحالیکه رفته رفته به نخستین سالگرد پیروزی حسن روحانی به عنوان رییس جمهور دولت تدبیر و امید نزدیک می شویم، تثبیت مدیران دولت پیشین نگرانی های عمده ای را در بخش های مختلفی از فعالان و صاحب نظران استان ایجاد کرده است.
    آفتاب: استان اصفهان پس از انتخابات ریاست جمهوری اخیر شرایط پیچیده ای را تجربه می کند. از یک سو، انتصابات غیرمنتظره‌ای که توسط رسول زرگرپور استاندار اصفهان در حوزه مدیریت های ستادی استانداری و فرمانداری ها صورت گرفته و از سوی دیگر ابقای اکثریت قریب به اتفاق مدیران کل و ارشد استان و عدم تلاش برای تغییر و تحول جدی سبب شده تا فعالان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این استان کلیدی کشور کماکان با سیاست ها و رفتارهای مدیران دولت گذشته مواجه باشند.
    به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی امید، درحالیکه رفته رفته به نخستین سالگرد پیروزی حسن روحانی به عنوان رییس جمهور دولت تدبیر و امید نزدیک می شویم، تثبیت مدیران دولت پیشین نگرانی های عمده ای را در بخش های مختلفی از فعالان و صاحب نظران استان ایجاد کرده است.
    همراهان احمدی نژاد کماکان دست بالا را دارند
    به گفته یکی از فعالان سیاسی استان که خواست نامش فاش نشود “در ماه های پس از پیروزی تمام انتظارات تحولگرایان استان تغییر مدیرانی بود که در هشت سال دولت گذشته نقش ممتازی در بحران های کشور داشتند و این تنها احمدی نژاد نبود که با اشتباهات فاحش کشور را از مسیر برنامه های توسعه دور ساخت”.
    دولت در حوزه جوانان، تشکلهای غیردولتی و فرهنگ برنامه ندارد
    این فعال سیاسی معتقدست “دولت با نگه داشتن مدیران قبلی و انتصاب مدیران اصولگرا و کسانی که توان و اعتقادی به تحول و حرکت در مسیر برنامه های دولت تدبیر و امید را ندارند عملا با مشکلات فراوانی روبرو خواهد شد”. وی افزود: در حوزه هایی چون جوانان، تشکل های غیردولتی، احزاب و به ویژه برنامه های فرهنگی و اجتماعی استان در بر همان پاشنه سابق می چرخد و تمام تیم فرهنگی و اجتماعی استان را مدیران دولت احمدی نژاد تشکیل می دهند”.
    استاندار مجری تصمیم های محافل خاص
    اغلب فعالان سیاسی و خصوصا تحولخواهان معتقدند که شخص استاندار بیش از حد نظرات برخی محافل خاص را در تصمیماتش دخیل می‌کند و عملا بیش از آنکه دولت را نمایندگی کند، دیدگاه آنان را نمایندگی می‌کند.
    استاندار پیام ملت در 24خرداد را متوجه نشده است
    بر پایه اتفاقهای ماه های اخیر، اکثر مدیران تحولگرای پیشنهادی از سوی وزارتخانه ها در روزهای پایانی و در مرحله صدور احکام نهایی با نیروهای اصولگرا و یا مدیران دولت احمدی نژاد جایگزین می شوند. کارشناسان مسائل سیاسی استان ضعف استاندار و عدم اعتقاد وی به تغییراتی که با پیام رای ملت در 24 خرداد همسو باشد را عامل این وضعیت می دانند.
    گزارش تحلیلی _آماری از وضعیت گرایش سیاسی مدیران ارشد استان اصفهان
    بر مبنای گزارش پیش رو، ترکیب دیدگاه های سیاسی مدیران ارشد استان ارزیابی شده و همچون نقشه راهی افق آینده را به خوبی نشان خواهد داد.
    بر اساس نتایج این گزارش و بر مبنای 83 پست مدیریت ارشد استان – که شرح آن در جدول انتهای گزارش است – 69درصد مدیران موجود از مجموعه گرایش های اصولگرا (راست سنتی، جبهه پایداری، راست متمایل به احمدی نژاد و راست افراطی)، 22درصد از مدیران مستقل و 9درصد مدیران اصلاح طلب ارزیابی شدند که آمار تفکیکی این گرایش ها در نمودار زیر مشخص شده است.بر اساس این گزارش، از مجموعه 83 پست بررسی شده در 63درصد موارد مدیران کل دولت قبل ابقاء شده و کماکان مشغول کار هستند و در 37درصد پست ها انتصاب صورت گرفته است.
    گفتنی است، از مجموع 52 مدیر ابقاء شده، گرایش سیاسی 94درصد آنها انواع گرایش های اصولگرا و 6درصد آنها مستقل می باشد (قابل توجه اینکه هیچ مدیر اصلاح طلبی در دولت قبل در اصفهان مشغول فعالیت نبود)همچنین، از مجموع 31 مدیر انتصاب شده در دولت تدبیر و امید در استان اصفهان، گرایش سیاسی 54درصد آنها مستقل، 22درصد آنها انواع گرایش های اصولگرا و 24درصد مابقی اصلاح طلب می باشند.

     
  30. ريشه ها ١٢٦(دنباله كامنت پيش )
    بله ،إگاهى به تنهايي كافى نيست تا فرد يا جامعه در برابر زور ستمگران بپا خيزد يا حتى اگر به دليلى وقت خاستن را مناسب نمى بيند چنان نا آرام و جريحه دار شود كه چون گياه خون سياووشان هيچ چيز نتواند او را پژمرده و نارويا كند .يكى دارد در إب مى سپارد جان .يكى دارد كه دست و پاى دايم مى زند در آب .اما در ساحل عارفى و زاهدى و فاسقى و و خوشگذرانى و تاجرى و عده اى ديگر دارند آن انسان غريق را تماشا مى كنند ،يكى مى گويد تقصير خودش است پس حقش است غرق شود .يكى مى گويد :اجلش نرسيده باشد نمى ميرد ،رسيده باشد هم چه فايده كه من لباس شيكم را خيس كنم .يكى مىگويد :يكى مى گويد :ولش كن بميرد و از اين زندگى سگى راحت شود .يكى مى گويد :امروز نميرد روزى بالاخره مى ميرد و بدينسان يكى از آفات مرگ انديشى بيمارگونه را به بيان در مى آورد .يكى مى گويد :من زن و بچه دارم .به من نياز دارند ،بپرم موج شايد خودم را هم ببرد .فرض بگيريم كه درويش از خلق رسته اى هم در يك گوشه سر در جيب مراقبت فروبرده و هر چند به هيچ شاهى كرنش نمى كند اما جز به رستگارى خود نمى انديشد .اصلا مكتب آتن رافائل را مى بريم لب اين دريا .اگر تصوير اين تابلو ديوارى را ديده باشيد ديده ايد كه زير رواق مدرسه آگاه ترين مردان تاريخ هر يك در جايي تنها يا در جمع شاگردان ايستاده يا نشسته است و همگى چنان غرق بحث يا انديشه اند كه بسي بعيد مى دانم كه اصلا بتوانند آن غريق بيچاره را ببينند .بازهم عارف ممكن است با كرامت يا از سر همان فتوتى كه عشق و رحمت در او پرورانده است دل به دريا بزند چرا كه دل به دريا زدن و سلامت سوزى و مصلحت باختگى پيشه اوست اما حكيم مشاء اهل خطر نيست .سرانجام شايد يكى هم در آب بپرد .همه اين ساحل نشينان آگاهى دارند ،اما صرفا آن نفر آخرى است كه دين يا دئناى نيكويي دارد .دين پهلوانان شاهنامه از اين نوع است .
    پس اين درست نيست كه فردوسى سى و به روايتى سى و پنج سال از بهترين ايام عمرش را تنها براى آن صرف كرده باشد تا ايرانيان صرفا از مشتى افسانه يا رخدادهايي سپرى شده آگاه گردند .اين از خردمندى و فرزانگى اى كه در فردوسى مى بينيم بسى بعيد است .فردوسى با خلاقيت و انديشه اى به غايت درد مندانه آينه اى ساخته تا مردم زمان خودش و نيز آيندگان وجدان اجتماعى خود را در پهلوانان بزرگى بينند كه نه چون عارفان دنيا و بيدادهاى آن را رها كنند و زاويه نشين شوند و نه با خفت و خوارى و براى نواله اى ناگزير يوغ ستم بيدادگران را گردن نهند .
    نوشته اند كه چندى پس از آن ماجراى مسجد بخارا ركن الدين امامزاده و پسرش تجاوز مغولان به نواميس مردم را تاب نياوردند ،شمشير كشيدند و به جنگ مغولان رفتند و هر دو كشته شدند .آگاهى آنها وجدان شد .و روح ايرانى شاهنامه در وجودشان به جنبش در آمد

     
  31. سلام بر عزیزانی که صفحه (لینک در پایین) حمایت از دکتر مهدی خزعلی را باز کرده اید–دستتان درد نکند. اگر بتوانید یک کمپین / طومار ابراز حمایت (مثلا با عنوان “امروز همه ما خزعلی هستیم”) آغاز کنید, من با اشتیاق امضا کننده آن خواهم بود. مجتبی آقامحمدی, آغازگر, انستیتو میراث مصدق
    https://www.facebook.com/pages/حمایت-از-دکتر-مهدی-خزعلی-Free-DrKhazali/119737871454996?sk=info

     
    • درود بر شما
      نمیگم بده کافی نیست
      به چه حقارتی فرو شدیم که یک حکومت اشغالگر پشت نقاب دین شیره جان کشور را میدوشد و هر آسیبی که میخواهد و میتواند میزند در مقابل نهایت برخورد ما طومار و بازی اینترنتی است چه شانسی دارند این اشغاگران !

      چو نیک بنگری این حاکمان جعلی از این گونه طومارها استقبال هم میکنند و مایلند چنانچه خشم و مخالفتی هست در دنیای مجازی تخلیه شود و نماد خیابانی پیدا نکند چه بسا خودشان هم اینگونه طومارها را امضا کنند !
      هنور کسی آخوند را نشناخته تنها راه غلبه به او از اعتبار انداختن و بستن پرونده دین فرمایشی است .

       
  32. ريشه ها ١٢٦( قسمت ١٢٥ ذيل پست قبلى)افزوده اى به تأملات در ماجراى كيخسرو
    ٢٦- در تاريخ جهانگشا ( به نقل از :عباس اقبال آشتيانى ،تاريخ مغول ،چ٦، ١٣٦٥،ص٢٩) ماجرايي به شدت درد ناك گزارش شده از يورش مغولان به مسجد جامع شهر بخارا كه من مى كوشم با حفظ امانت إن را به نثر امروزى برگردانم :صندوق هاى قرآن ها را به ميان صحن مسجد آوردند .قرآن ها را زير دست و پا انداختند .از صندوق ها به عنوان آخور اسبان استفاده كردند ،و كاسه هاى شراب پياپي و دست به دست سر كشيدند ،مطرب هاى شهر را حاضر كردند ، و به رقص و عربده و پايكوبى مشغول گشتند . پيشوايان مذهبى و مشايخ و سادات و علما و مجتهدان بخارا را جمع كردند ،آنها را واداشتند تا از طويله ها و آخور ها مراقبت كنند ،و آنها نيز اطاعت كردند .يكى دو ساعتى سپرى شد كه چنگيز قصد بارگاه كرد .مغول ها و اسب ها در صحن مجلس روان شدند .اوراق قرآن در ميان قاذورات زير پاهاى مغولان و سم اسبها لگد كوب مى شدند .آنكه مقدم و مقتداى سادات ماوراء النهر بود سر در گوش ركن الدين امام زاده كه از افاضل علماى عالم و در زهد و پارسايي شهره بود نهاد و پرسيد :مولانا اين چه حالت است كه مى بينى ؟مولانا پاسخ داد :خاموش!باد بى نيازى خداوند است كه مى وزد .سامان سخن گفتن نيست .
    براى متأثر شدن از اين همه تحقير و توحش لازم نيست كه تعلق دينى داشته باشى .استالين كشيش ها را به اردو گاه هاى كار در هواى سى درجه زير صفر مى فرستاد ،بيل به دستشان مى داد تا كار و توليد كنند .چه بسا .آن كشيش ها نيز يك زمان خودشان در خدمت رژيم مقدس تزارى روشنفكران و سوسياليستهاى انقلابى را لو مى دادند و حكومت استبدادى آنها را به سيبرى و زندان با اعمال شاقه يا اعدام محكوم مى كرد .آن روشنفكران نيز چون مهار قدرت را به دست گرفتند كشيش و عير كشيش و حتى برخى از فرزندان انقلاب را به تصفيه هاى خونين سپردند .و با تأسيس سازمان هاى مخوف اطلاعاتى هر كس را كه برخلاف حزب مى انديشيد تعقيب و دستگير و شكنجه سفيد و اعدام مى كردند .در اين چرخه خشونت كه از قدرت زور سرچشمه مى گيرد نه بى عدالتى از ميان رفت و نه مسيحيت عيسى و سن فرانسيس در دل ها نفوذ كرد .آنچه ماند خاطره اى تلخ و نفرت انگيز از گورهاى دسته جمعى و كشتارها و ترور ها و آدمسوزى ها و شكنجه ها و طاعون و گرسنگى و ويرانى بود .در همه اين موارد يك حاكم يا يك دسته حاكمان فاسد ( اليگارشى ) به ملت و قومى گفته اند يا مثل من فكر كن يا بمير و چنين چيزى با سرشت وجودى انسان ناهمساز است .البته هر حكومتى بالاخره براى اداره اقتصاد و تمشيت امور شهروندانش ناچار است به طرز خاصى انديشه كند ،اما وقتى حكومت انتخاب مردم آن هم به مدت معين باشد و در همين مدت نيز مردم آزادانه بتوانند انديشه هايش را نقد و حتى عوض كنند تنها در حرف و با مغالطه مى توانيم إن را با حكومتى كه دين زمينى يا آسمانى اش ،جهان بينى و نگاهش در باره هستى و آفرينش و خداى آسمانى و زمينى اش را مى خواهد در اذهان فروكوبد يكسان بگيريم .به اين مسئله در جاى خود باز خواهم گشت و به شرى كه از بازار و نه از دموكراسى و سكولاريسم صادر مى شود خواهم پرداخت .مغول ها اما چه نوع حكومتى بودند ؟حكومتى متكى بر دوچيز :زور سرنيزه و ماليات يا در يك كلام زور محض و عريان .در برابر چنين زورى زاهد و شيخ شهر از باد صمديت خدا مى گويد . صمد واژه اى است كه معنى كردن آن با يك معادل دشوار است .اين واژه دلالت بر چيزى توپر و نفوذ ناپذير مى كند كه غير به او نيازمند است اما او نيازمند غير نيست .اين طور كه مولانا مى گويد او در برابر ظلمى چنين فجيع كه به زن ها و دختران جلو چشم شوهران يا والدينشان تعرض مى كنند و سپس همه را از دم تيغ مى گذراننددنيازى به دخالت نمى بيند .درست در جايي كه بيش از هرجا به وجودش نياز است خاموش است .شر مطلق دارد بى لگام جولان مى دهد و او تماشاگر است .چرا؟اين پرسش ايوب است از يهوه در سفر ايوب عهد عنيق كه شاهكارى است از ٣٠٠ تا ٦٠٠ قبل از ميلاد مسيح .در فلسفه اين پرسش به مبحث شر و در فلسفه مدرن به تئوديسه ( توجيه الهياتى شر ) مربوط است و من در اينجا صرفا طرح پرسش مى كنم .مولانا دارد تئوديسه بافى مى كند و خود نيز نيك مى داند كه بهتر است خاموش باشد .اينجا گياهى از خونى نمى رويد و رستمى نيست تا نعره رند :
    به يزدان كه تا در جهان زنده ام
    ز كين سياوش دل آكنده ام
    آن علما و مشايخ آگاهى دارند ،آن هم إگاهى شهودى . نه چنين است كه صرف آگاهى براى مبارزه با ستم بسنده باشد .افزون بر آگاهى وجدان اخلاقى و عملى نيز لازم است و در جهان و جامعه اى كه فلج وجدان تواند بود كه همه از همه چيز آگاه باشند و در باره آن سخن گويند اما كارى نكنند .conscience و دئنا و دين در شاهنامه همزمان هم بر آگاهى و هم بر وجدان اخلاقى دلالت مى كند .إن مصاحف كه عطا ملك جوينى به آن وضع پايمال شده توصيفشان مى كند ،براى اين مشايخ بايد در حكمپاره جگر بوده باشد و همين امر انسان غير مذهبى را هم متأثر مى كند يا بايد متأثر كند چرا كه انسان مذهبى براى انسان غير مذهبى انسان و همنوعى است كه آزار و شكنجه او غير انسانى است .

     
    • اصلاحيه :در جامعه اى كه فلج وجدان گرفته باشد ،تواند بود كه همه از هم چيز آگاه باشند اما كارى نكنند
      با عرض پوزش

       
  33. با این دستگیری ها و احکام مسخره نمی دانم تا کی جمهوری اسلامی می خواهد خود را مضحکه عالم و آدم کند.

    کیست که بعد از اینهمه رو شدن دستها و اینهمه فساد ناشی از ریاست جمهوری کسی که فکرش به فکر آقای خامنه ای نزدیک تر بود نفهمیده باشد در پس پرده چه می گذرد. حتی با شرایطی که در عراق پیش آمده دیگر حتی نمی توانند 5000 نفر را به خیابانها بیاورند تا از فتوای آقای سیستانی و مکارم حمایت کنند.

    هزینه یک جنگ جدید برای جمهوری اسلامی آنچنان بالاست که صدایشان در نمی آید. دیگر کسی حاضر نیست که به جبهه برود تا آقا مجتبی و پسر واعظ طبسی چپاول کنند، آن یکی عالم ربانی کارخانه لاستیک سازی بالا بکشدو این یکی زمینهای ورامین را و دیگری امتیاز شکر و ….
    کجاست احمدی نژاد تا بگوید آن ممه را لولو خورد.

     
  34. بچّه جوادیه

    ما دیشب در مورد موضوع لوله ها تو محله جلسه داشتیم.البته ما عمرا ببندیم ولی خوب مشکلاتی هم هست. اولا ما الان 5 تا عقیم داریم که خدا خودش بسته.اینا ترس ورشون داشته که حالا چه گلی به سر بگیرند.ضد انقلابند؟ مفسد فی الارضند؟ دشمن ولایتند؟ اگر یکی بفهمه و فکر کنه مخصوصا و برای عصبانی کردن رهبر لوله ها رو 3 پیچ کردن چیکار کنند؟ چند نفر دیگه عیالشون مشکل داره. همه فکر کردیم که چیکار کنیم که دل رهبر از اینها نگیره..خلاصه با توجه به اهمیت موضوع قرار شد که همگی عقیمها طلاق بگیرند و بعد از طریق صیغه با هم باشند..بی خطر تره..مگه نه؟!

     
    • این نمایندگان جنتی مطلقا دغدغه حکم خدا را ندارند . چرا که اگر داشتند در طرح داهیانه خود ، تعیین مجازات برای “عزل منی” را ، که حکم آن اجماعی فقها و زینت بخش رساله عملیه کلیه مراجع عظام است ، در اولویت قرار میدادند و کنترل فراش مومنین ، حداقل در شب جمعه ، را نیز به بسیج تحت امر بنده خاص خداوند سردار نقدی میسپردند .

       
  35. ان آقایی که 400 میلیون شیعه گفت از کجا آورد با بهترین خوشبینی ها جمعیت شیعه به 120 میلیون نمی رسد 60تا ایران حدود 17تا عراق 7تا افغانستان یکی لبنان 25 تا هم پاکستان آذربایجان و سوریه و ترکیه و هند و بقیه جاها هم شاید 15 تا بشود

     
  36. با سلام
    آقای نوری زاد خواهش می کنم خواهش می کنم این مطلب را بخوانید. حتما. شمارا بخدا بخوانید. التماس می کنم. من این مطلب را
    از رادیو فردا برداشتم

    ايران پس از ٣٥ سال حاکميت جمهوری اسلامی، کجا ايستاده است؟

    ۱۳۹۲/۱۱/۲۴
    سعید بشیرتاش

    نزديک به ٣٥ سال از حاکميت جمهوری اسلامی بر ايران می‌گذرد و به اندازه کافی زمان سپری شده است تا بتوانيم درباره نظام برآمده از انقلاب اسلامی داوری‌ بکنيم. در اين ٣٥ سال، جمهوری اسلامی بيش از ۷ برابر کل دوران پهلوی و قاجار از صادرات نفت درآمد داشته است.

    در اين نوشتار، به کارنامه ٣٥ساله جمهوری اسلامی نگاهی می‌اندازيم. در اين کارنامه، کاری به برخی وقايع فجيع و هولناک ٣٥ سال گذشته، مانند کشتار هزاران زندانی سياسی يا جنگ با عراق و کشته و معلول شدن صدها هزار ايرانی، نداريم. نگاهمان تنها به وضع امروز کشور است، به اين که ايران، پس از نزديک به ٣٥ سال حاکميت جمهوری اسلامی، در کجا ايستاده است.

    به هر يک از موضوعات اين نوشتار حداکثر در حد چند جمله پرداخته‌ايم.

    ــ می‌گويند ايراد اقتصادهای سوسياليستی توليد فقر و ايراد اقتصادهای سرمايه‌داری شکاف طبقاتی و بی‌عدالتی اجتماعی است. جمهوری اسلامی عيب هر دو نظام را دارد، بدون آنکه حُسن هيچ يک را داشته باشد.

    ــ از سال ١٣٤٢ تا زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی، رشد اقتصادی ايران سالانه بيش از ۸ درصد بود؛ و ايران در تمام اين مدت در ميان سه کشور برتر جهان از نظر رشد اقتصادی قرار داشت، به طوری که در سال ١٣٥٦، درآمد سرانه مردم ايران ۹ برابر سال ۱۳۴۴ شده بود؛ اما با روی کار آمدن جمهوری اسلامی، رشد جهشی ايران پايان يافت.

    ــ در سال ١٩٧٧، درآمد سرانه ايران ۲ برابر درآمد سرانه کره جنوبی بود. در آن زمان، درآمد سرانه ايران ٢,١٤٦ دلار و درآمد سرانهُ کره جنوبی ١,٠٤١ دلار بود. در سال ٢٠١٢، درآمد سرانه ايران فقط ٤,٥٢۵ دلار و درآمد سرانه کره جنوبی ۲۲,۴۲۴ دلار بوده است. در همين مدت، درآمد سرانه ترکيه از ١,٤٢٠ دلار به ۱۰,۵۲۴ دلار رسيده است. در دوران ٣٥ساله جمهوری اسلامی، جايگاه جهانی ايران در درآمد سرانه به رتبه حدود ۱۰۰ نزول کرده است.

    ــ اقتصاد کشور سقوط کرده و فقر و گرانی فراگير شده است. در سال ۲۰۱۲، در ميان ۲۲۱ کشور جهان، تورم ايران در رتبه ۴ بوده است.

    ــ برای نشان دادن عمق فقر در کشور کافی است که به سرانه مصرف شير در آن توجه شود. کودکان و نوجوانان ايران تا پيش از حاکميت جمهوری اسلامی روزانه در حدود ٢٤٠ سی‌سی شير به عنوان تغذيه رايگان دريافت می‌کردند و جزو بيشترين مصرف‌کنندگان شير در جهان بودند؛ اما امروزه مردم ايران در حدود يک‌‌چهارم مردم کشورهای پيشرفته شير می‌خورند. به علت گرانی و فقر روزافزون، مصرف شير در ايران در حد کشورهای افريقايی و حتی از کشور پاکستان کمتر است.

    ــ بر اساس آمار دولتی، ۴۰ ميليون ايرانی در زير خط فقر مطلق و نسبی زندگی می‌کنند.

    ــ بيکاری در ايران بيداد می‌کند. حتی بر اساس آمار دولتی، ايران در ميان ۱۸ کشوری است که بيشترين بيکار را در جهان دارند.

    ــ از لحاظ فضای کسب و کار، رتبه ايران در جهان ۱۵۲ است.

    ــ ارزش پول ملی، که پيش از جمهوری اسلامی از معتبرترين واحدهای پولی جهان بود، به شدت کاهش يافته و پول ايران جزو سه پول بی‌ارزش جهان شده است.

    ــ فساد مالی، مانند سرطان، همهُ اندام جامعه را فراگرفته است؛ و در رأس هرم اين فساد رهبر قرار دارد که، علاوه بر تسلط بر همهُ شريان‌های اقتصادی کشور، به تنهايی صاحب اختيار ٩٥ ميليارد دلار سرمايه است ــ سرمايه‌ای که هيچ نهادی بر آن نظارت ندارد. رهبر هيچ کشوری در جهان چنين ثروتی در اختيار ندارد.

    ــ از حيث فساد دولتی نيز، ايران رتبه ١٤٤ را در جهان دارد.

    ــ از نظر آزادی اقتصادی، رتبه جهانی ايران ١٧٣ است.

    ــ بی‌عدالتی اجتماعی و فاصلهُ طبقاتی، با وجود اقتصاد دولتی، هر ساله شدت بيشتری می‌يابد و بخش‌های جديدی از جامعهُ ايران به زير خط فقر می‌روند.

    ــ در ايران، روزانه ۶ کارگر در حوادث کاری جان خود را از دست می‌دهند، بدون اينکه کوچک‌ترين واکنشی در حاکميت برانگيزد.

    ــ خروج سرمايه از ايران روندی رو به رشد داشته و تنها در هشت سال گذشته بيش از ۶۰۰ ميليارد دلار ــ برابر با کل پول فروش نفت ــ از کشور خارج شده است.

    ــ بسياری از صنايع کشور، از جمله صنايع برق و خودروسازی و چای و گاز و بيمه، در آستانه ورشکستگی‌اند.

    ــ به علت سياست‌های ماجراجويانه جمهوری اسلامی و، در نتيجه آن، تحريم‌های سنگين جهانی، ايران مجبور است برای فروش نفت خود چوب حراج بر آن بزند. اکنون ايران نفت خود را ارزان‌تر از بهای متوسط اوپک می‌فروشد؛ و بدتر آن که پولی از بابت فروش آن به کشور برنمی‌گردد. اقتصاد ايران تحت قيموميت جهانی قرار گرفته است. اکنون بيش از ۶۰ ميليارد دلار از پول نفت ايران در گروی کشورهای ديگر، از جمله چين و هند، است و اين کشورها به جای آن هر جنسی که بخواهند به ايران می‌دهند. چنين وارداتی خود موجب تضعيف توليد در کشور شده است. دولت جمهوری اسلامی چندی پيش قراردادی با دولت چين بست که، بر اساس آن، چين در ازای ٢٢ ميليارد پول توقيفی ايران در آن کشور کالاهای چينی به ايران صادر کند. دولت اکنون در حال بستن چنين قراردادهايی ــ نفت در برابر کالا ــ با دولت روسيه نيز هست.

    ــ مديريت نادرست چاه‌های نفت و تزريق نکردن بموقع و درست گاز به آن‌ها باعث نابودی هميشگی بخش مهمی از نفت چاه‌ها شده است.

    ــ فقدان سرمايه‌گذاری خارجی در صنايع نفت و گاز ايران ضررهای هنگفتی برای ايران در پی داشته و دارد. در حوزه های نفتی و گازی مشترک ايران و همسايگانش، کشور قطر روزانه ١٥٠ ميليون متر مکعب گاز و ٤٥٠ هزار بشکه نفت بيش از ايران استخراج می‌کند. عربستان و عراق و امارات و قطر نيز روزانه به ترتيب ٤١٠ هزار بشکه، ١٦٥ هزار بشکه، و ٨٠ هزار بشکه نفت بيشتر استخراج می‌کنند. در نتيجه، اين کشورها -با محاسبه بهای ۱۰۰ دلار برای هر بشکه نفت و ۴۰۰ دلار برای هر ۱۰۰۰ متر مکعب گاز- سالانه حدوداً ۶۰ ميليارد دلار بيش از ايران از ميدان‌های مشترک بهره‌برداری می‌کنند. علاوه بر اين کشورها، کويت و عمان در خليج فارس و جمهوری آذربايجان و ترکمنستان در دريای مازندران نيز مقادير بيشتری نفت و گاز از ميدان‌های مشترک بهره‌برداری می‌کنند.

    ــ در زمينه توان رقابت اقتصادی کشورها و توانايی‌شان در تأمين رفاه برای شهروندانشان، ايران در رتبه ٨٨ است.

    ــ در سال‌های پايانی حکومت پيشين، هواپيمايی ملی ايران، هما، روبه‌رشدترين شرکت هواپيمايی جهان شناخته می‌شد؛ و در عين حال، از ايمن‌ترين، مدرن‌ترين، و پردرآمدترين شرکت‌های هواپيمايی دنيا بود. در سال ۱۹۷۶، هما ايمن‌ترين شرکت هوايی جهان پس از شرکت استراليايی کوانتاس شناخته شد. اين روند با انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ متوقف شد.

    امروزه شرکت‌های هواپيمايی ايران از ناامن‌ترين و زيان‌ده‌ترين شرکت‌های هوايی جهان‌اند؛ و از اين رو، هزاران ايرانی جان خود را از دست داده‌اند. بر اساس رتبه‌بندی مؤسسه تحقيقاتی اسکای تراکس، از معتبرترين مؤسسات رتبه‌بندی شرکت‌های هواپيمايی و فرودگاه‌های دنيا، شرکت هواپيمايی هما يکی از پايين‌ترين رتبه‌ها را در جهان دارد.

    ــ جاده‌های ايران در رده پنجم جاده‌های پرخطر جهان است و ساليانه ده‌ها هزار ايرانی ــ از بيست تا سی هزار نفر ــ در اين جاده‌ها جان می‌بازند. عده کشتگان سالانه جاده‌های ايران بيش از متوسط جان‌باختگان جنگ ايران و عراق در هر سال است.

    ــ در پيش از انقلاب، تقريباً همi حقوق‌بگيران می‌توانستند با گرفتن وام‌های درازمدت از بانک‌ها صاحب خانه شوند، در حالی که بهای متوسط يک آپارتمان در تهران معادل حدوداً هفت سال حقوق متوسط کارمندی بود. اما اکنون خريد يک واحد آپارتمان برای حقوق‌بگيران تبديل به رؤيايی دست‌نيافتنی شده و گرفتن وام درازمدت از بانک هم کم از خواب و خيال ندارد. حال بهای متوسط يک واحد آپارتمان ۸۰ متری در تهران (۳۲۰ ميليون تومان) حدوداً معادل ۲۵ سال حقوق متوسط يک کارمند (ماهيانه يک ميليون تومان) است.

    ــ ميليون‌ها کودک ايرانی به علت مشکلات اقتصادی و اجتماعی از تحصيل محروم شده‌اند. بر اساس داده‌های مرکز آمار ايران، در سال تحصيلی ۱۳۹۱-۱۳۹۰، بيش از ۷ ميليون و ۱۳۵ هزار دانش‌آموز از تحصيل بازمانده‌اند که اين تعداد بيش از ۳۷ درصد از دانش‌آموزان ايران است. اين آمار نشان می‌دهد که، بر اثر بی‌کفايتی‌های جمهوری اسلامی، آينده‌ای تاريک و دشوار در برابر نسل‌های آينده قرار دارد.

    ــ سياست جمهوری اسلامی در زمينه آموزش عالی و انتخاب اعضای هيئت علمی دانشگاه‌ها فاجعه‌بار بوده است. بسياری از بهترين استادان کشور اخراج يا بازنشسته شده‌اند و، در همان حال، هزاران تن با سهميهُ مخصوص وارد دوره‌های ليسانس و فوق‌ليسانس شده و، بدون گذراندن امتحان ورودی، با عنوان بورسيه، به دورهُ دکتری راه يافته و بی‌درنگ عضو هيئت علمی دانشگاه‌ها شده‌اند.

    ــ علی‌ رغم تبليغات جمهوری اسلامی در زمينهُ رشد علمی، بسياری از مقالات علمی و پايان‌نامه‌های دکتری در ايران کپی‌کاری است. کافی است فقط تعداد اختراعات ايران را با کره جنوبی مقايسه کنيم تا وضع علمی کشور روشن شود: اختراعات سالانه کره جنوبی ٢٠٠٠ برابر ايران است.

    ــ برای درک بهتر جايگاه دانشگاه و آموزش دانشگاهی در جمهوری اسلامی، تنها به يکی‌ دو مورد از بودجه پيشنهادی دولت جمهوری اسلامی برای سال ۱۳۹۳ اشاره می‌کنيم. دولت جمهوری اسلامی برای نهادهای حوزوی ۱۳۰۰ ميليارد تومان بودجه اختصاص داده است؛ در حالی که بودجه کل پنج دانشگاه مادر کشور، يعنی دانشگاه‌های شريف، اميرکبير، شهيد بهشتی، علم و صنعت، و علامه طباطبايی، از ۶٨۷ ميليارد تومان فراتر نمی‌رود. بودجه مرکز خدمات حوزه علميه قم، که در زمينه بيمه درمانی و تسهيلات مسکن خدماتی به طلبه‌ها می‌دهد، چهارصد ميليارد تومان است که با کل بودجه دانشگاه تهران در سال ۱۳۹۲ برابری می‌کند؛ يعنی کمکی که به طلبه‌های قم از بابت مسکن و بيمهُ درمانی می‌شود برابر است با کل بودجه بزرگ‌ترين دانشگاه ايران. برای بنياد دعبل خزاعی، مؤسسه‌ای برای کمک به «مداحان اهل بيت»، کسانی مانند محمود کريمی و سعيد حداديان و منصور ارضی، شش ميليارد تومان بودجه در نظر گرفته شده است و برای فرهنگستان زبان و ادب فارسی هشت ميليارد تومان.

    ــ ارزيابی سالانه شاخص کيفيت زندگی در بين ١٩٤ کشور جهان نشان می‌دهد که کيفيت زندگی مردم ايران در سال ٢٠١٠ رتبه ١٥٠ جهان را داشته است.

    ــ از نظر شاخص رفاه اجتماعی، در ميان ١٤٢ کشور، ايران در رتبه صدويکم است.

    ــ ايران جزو ده کشور پرمشقت جهان است.

    ــ ايران از حيث احساس شادی و رضايت شهروندانش در رتبه صدوپانزدهم جهان است؛ و ايرانيان از افسرده‌ترين مردمان جهان‌اند.

    -وضع درمان و دارو اسفناک است و بسياری از خانواده‌ها برای تأمين هزينه‌های يک عمل جراحی برای هميشه به زير خط فقر سقوط می‌کنند. وزير بهداشت جمهوری اسلامی می‌گويد: هزينه سرسام‌آور درمان هر سال هفت درصد جمعيت ايران را به زير خط فقر می‌برد.

    ــ رتبه جهانی ايران در زمينه بهداشت نودوسوم است.

    ــ استفاده از تجهيزات پزشکی غيراستاندارد در بخش‌های ضدعفونی بيمارستان‌های ايران ساليانه شصت‌هزار قربانی می‌گيرد.

    ــ ايران، با فاصله زياد از ديگر کشورها، بيشترين ميزان افزايش بيماری‌های قلبی و سرطان و بيماری‌های ايمنی، مانند ام‌اس، را دارد. تعداد سکته‌های قلبی مردان و زنان ايرانی به ترتيب دو و شش برابر شهروندان کشورهای غربی است.

    ــ رشد بيماری ام‌اس در ايران تعجب‌برانگيز است. شهر مبارکه اصفهان بيشترين درصد بيماران ام‌اس در جهان را دارد. آلودگی محيط زيست احتمالاً در اين مورد نقش دارد.

    ــ دانشمندان بر اين باورند که افزايش موارد ابتلا به سرطان در ايران طبيعی نيست.

    ــ ايران بيشترين رشد سرطان در جهان را دارد. در بخش‌هايی از ايران، تنها در چند سال گذشته، موارد ابتلا به سرطان پانصد درصد افزايش يافته است.

    ــ به علت آلودگی زيست‌بوم و طوفان ريزگردها، بيماری‌های خونی و تنفسی در خوزستان و سيستان افزايش شديدی داشته است؛ به طوری که اخيراً اعلام آمار بيماران تنفسی در خوزستان ممنوع اعلام شد.

    ــ ايران، در ٣٥ سال حاکميت جمهوری اسلامی، با فاصله بسيار زياد، بيشترين درصد نازايان جهان را پيدا کرده است: يک‌پنجم جوانان ايرانی نازا شده‌اند.

    ــ در حدود سی‌درصد ساکنان تهران دچار مشکلات روحی و روانی‌اند.

    ــ ايران از نظر شيوع و مصرف مواد مخدر دومين کشور جهان است.

    ــ تنها در چهار سال گذشته مرگ ناشی از مصرف ترامادول چهل برابر شده است.

    ــ خسارات ناشی از اعتياد برابر با کل بودجه سلامت در ايران است.

    در جمهوری اسلامی، با آزادی‌های فردی و اجتماعی به شديدترين شکل مقابله می‌شود و ايرانيان از ابتدايی‌ترين حقوق خود، که تا پيش از روی کارآمدن جمهوری اسلامی از آن‌ها بهره‌مند بودند، محروم شده‌اند.

    بخش مهمی از نيروهای پليس کشور، به جای حفظ امنيت، به تحميل اجباری و خشن حجاب بر زنان ايران می‌پردازند و هر روزه عده‌ای به جرم «بدحجابی» دستگير و زندانی می‌شوند. حقوق زنان و کودکان به صورتی سازمان‌يافته و خشن پای‌مال می‌شود و هر روزه فجايع دهشتناکی به علت اجرای قوانين ناقض حقوق زنان و کودکان رخ می‌دهد.

    ــ از نظر تفکيک جنسيتی، ايران در ميان بدترين کشورهای جهان است.

    ــ درصد دانشجويان دختر در ايران نشان می‌دهد که زنان ايران از تواناترين زنان جهان‌اند؛ اما «رتبه ايران در دسترسی زنان به فرصت‌های اقتصادی و سياسی، در بين ۱۳۶ کشور، ۱۳۰ است.»

    ــ سياست‌های جمهوری اسلامی درباره پيروان دين‌های ديگر به شدت ضدانسانی است. ايران در ميان ده کشور سرکوبگر مسيحيان در جهان قرار دارد؛ و اين در حالی است که با پيروان دين‌های زرتشتی و يهودی به صورتی ضدانسانی‌تر رفتار می‌شود؛ مثلاً، بر طبق قوانين ايران، اگر يکی از اعضای خانواده‌های اقليت‌های دينی مسلمان شده باشد، بقيه آن‌ها هيچ ارثی نمی‌برند و، در شهر يزد، پيروان اقليت‌های دينی حق استفاده از استخرهای مسلمانان را ندارند.

    ــ رفتار با بهاييان و ناباوران به خدا از اين هم غيرانسانی‌تر است. بهاييان حق تحصيل در دانشگاه‌ها را ندارند و بسياری از آن‌ها اعدام شده‌اند.

    ــ سياست‌های ضدسنی نظام حاکم باعث شده است که ميليون‌ها تن از مردم بلوچستان و کردستان احساس وابستگی کمتری به ايران داشته باشند. اين سياست‌ها باعث بحران‌های شديد در کردستان و بلوچستان شده است ــ بحران‌هايی که امنيت ملی ايران را تهديد می‌کند.

    ــ سياست‌های جمهوری اسلامی دربارiه ميليون‌ها مهاجر، به ويژه مهاجران افغان، بسيار ضدانسانی و مایi شرمساری است. در برخی از استان‌های ايران، حتی ورود افغان‌ها به پارک‌ها يا فروش مواد غذايی به ايشان ممنوع شده است. به علاوه، کودکان مهاجران غيرقانونی افغان حق تحصيل در مدارس ايران را ندارند.

    ــ بر اثر سياست‌های ماجراجويانه جمهوری اسلامی، جايگاه ايران در نظر مردم جهان روز‌به‌روز بيشتر نزول می‌کند. ايران در جهان بی‌ارج و منزوی شده و آبرو و اعتبار ايران و ايرانيان به خطر افتاده است. بر اساس برخی نظرسنجی‌ها، اکنون ايران جزو منفورترين کشورهای جهان است.

    ــ گذرنامه ايرانی جزو بی‌اعتبارترين گذرنامه‌های جهان است و مرزهای اکثر کشورهای جهان به روی ايرانيان بسته است و تنها برخی از ايرانيان با سختی تمام می‌توانند ويزای برخی از کشورها را بگيرند. در سال ١٣٥٧، ايرانيان برای سفر به کشورهای اروپايی ــ غير از کشورهای کمونيستی و سوئيس و اتريش ــ نيازی به اخذ ويزا نداشتند. اما بر اساس طبقه‌بندی شرکت هنلی و شرکا، در سال ۲۰۱۳، گذرنامه ايران در ميان گذرنامه‌های ۹۳ کشور جهان از نظر اعتبار در رتبه ۸۶ بوده است. پاکستان، سومالی، عراق، و افغانستان نيز در انتهای اين جدول‌اند.

    ــ صدها هزار ايرانی تا کنون به صورت غيرقانونی وارد کشورهای ديگر شده و تقاضای پناهندگی کرده‌اند. بسياری از آنان در وضعی تحقيرآميز قرار دارند. همچنين صدها ايرانی در راه رسيدن به کشورهای ديگر جان خود را از دست داده اند. هزاران ايرانی نيز هم اکنون به دليل عبور غيرقانونی از مرز در شرايطی رقت‌انگيز در زندان‌های کشورهای ديگر به سر می‌برند. تنها در اندونزی نزديک به پانصد ايرانی زندانی‌اند و زندانيان ايرانی در مالزی در جهنمی واقعی گرفتار شده‌اند.

    ــ فرار مغزها از ايران، مانند خونريزی پيوسته از بدن بيمار، کشور را ضعيف و ضعيف‌تر می‌کند. ايران در حال از دست دان بهترين سرمايه‌های انسانی خود است. بر اساس آمار و اطلاعات بنياد ملی نخبگان و صندوق بين‌المللی پول، ايران اولين کشور در بين ۹۱ کشوری است که دچار عوارض خروج نخبگان و تحصيل‌کردگان‌اند. بر اساس اظهارات وزير آموزش عالی جمهوری اسلامی، ايران سالانه ١٥٠ ميليارد دلار از بابت فرار مغزها زيان می‌کند.

    ــ هزاران تن از ايرانيان مقيم خارج بدون آن که جرمی مرتکب شده‌ باشند نمی‌توانند به کشور خود برگردند و، در صورت بازگشت، به زندان انداخته می‌شوند.

    ــ ايران در زمينه جهانگردی بالقوه بسيار توانمند است. آثار باستانی بی‌نظيری در ايران وجود دارد و ايران می‌تواند در هر چهار فصل جهانگرد جذب کند؛ اما صنعت جهانگردی ايران، که می‌توانست باعث جذب سالانه ده‌ها ميليارد دلار و شناساندن ايران به جهان شود، تقريباً وجود خارجی ندارد.

    ــ ميراث فرهنگی ايران در حال نابودی است و توجهی به حفظ اين ميراث گران‌بها نمی‌شود. حتی برخی از متوليان ميراث فرهنگی نيز در پی غارت آن‌اند. روزنامه همشهری در سال گذشته خبر داد که بيش از ٤٧ هزار سند از سازمان ميراث فرهنگی کشور به غارت رفته و برخی از آنها در خيابان منوچهری فروخته می‌شود. گذشته از اين، بسياری از آثار تمدن جيرفت و ديگر مکان‌های باستانی دزديده شده است.

    ــ دشمنی مقامات جمهوری اسلامی با هويت و فرهنگ ايرانی شگفت‌آور است؛ بسياری از آنان به صراحت به هويت ملی ايران توهين می‌کنند؛ به دستور آنان، تنديس‌های آرش کمانگير و آريوبرزن را از ميدان‌ها برداشتند، نام کوروش را از خيابان‌های ايران پاک کردند، و شعرهای فردوسی را از ديوارهای ميدان بزرگی در مشهد ابتدا پاک کردند و سپس بر روی آن آيه‌های قرآن نوشتند. معلوم نيست که اگر ارتشی خارجی ايران را اشغال می‌کرد به اين اندازه با هويت ايرانی می‌جنگيد.

    ــ امنيت و اخلاق از ايران رخت بربسته است. به گفته مقامات قضايی جمهوری اسلامی ايران، سالانه بيست درصد به شمار زندانيان ايران افزوده می‌شود و عده زندانيان به ۲۱۷ هزار نفر رسيده است. مسئولان جمهوری اسلامی گفته‌اند که ۴۳ درصد از زندانيان مجرمان مواد مخدر و ۲۸ درصد آنان سارقان‌اند.

    به گزارش خبرگزاری مهر، در سال ۱۳۵۸، جمعيت ايران ۳۶ ميليون نفر و عده زندانيان در حدود هشت هزار نفر بوده است؛ اما اکنون، در حالی که جمعيت ايران دو برابر سال ۱۳۵۸ شده، عده زندانيان ۲۷ برابر شده‌ است. جمهوری اسلامی ايران جزو ده کشور اول دنيا از لحاظ عده زندانيان است.

    ــ ويرانی زيست‌بوم ايران فاجعه‌بار شده است و بخش مهمی از ميراث طبيعی چندميليون ساله سرزمينمان را خطر نابودی تهديد می‌کند. سرمايه آبی کشور، به ويژه بر اثر اداره نادرست آن، در حال نابودی است. سطح آب سدها به کمتر از سی درصد رسيده است.

    ۵۱۷ شهر کشور در معرض تنش آبی قرار دارند؛ و کمبود آب به مشکل بزرگ محيط زيست ايران تبديل شده است. مديريت غلط در بهره‌برداری از منابع آب زيرزمينی باعث فرونشست دشت‌های ايران شده است، چنان که بيشترين فرونشست زمين در جهان در دشت تهران با ۳۶ سانتی‌متر نشست بوده است.

    وزير پيشين کشاورزی می‌گويد: «فلات ايران دارد غيرقابل سکونت می‌شود و کسی به اين فکر نيست. مسئله اينجاست که آب‌های زيرزمينی تحليل رفته‌اند و بيلان منفی آب بيداد می‌کند و کسی به فکر نيست. کم‌آبی کشور را به شدت تهديد می‌کند… بيلان منفی برداشت آب در ابتدای انقلاب زير صد ميليون متر مکعب در سال بود. اين بيلان در حال حاضر به يازده ميليارد متر مکعب رسيده است، يعنی ۱۱۰ برابر شده است.»

    ــ درياچه‌های بختگان و جازموريان و هامون و … همگی در دوران حاکميت جمهوری اسلامی خشک شده‌اند. درياچه اروميه نيز در حال مرگ است. رودخانه‌های پرآب کشور کم‌آب‌تر می‌شوند و بسياری از رودخانه‌های کم‌آب کشور خشک شده است. همچنين تالاب‌های بسياری يا خشک شده‌اند يا در حال خشک شدن‌اند. تا کنون بيش از چهل تالاب کاملاً خشک شده است. برخی از آنها از زيباترين تالاب‌های جهان بوده‌اند. عيسی کلانتری، وزير پيشين کشاورزی در جمهوری اسلامی، می‌گويد: «پيکره‌های آبی طبيعی ايران خشکيده‌اند. [از] درياچه اروميه، بختگان، تشک، پريشان، کافتر، گاوخونی، هورالعظيم،‌ هامون و جازموريان ديگر چيزی باقی نمانده. من از وقوع بحران حرف می‌زنم. زندگی ملت در حال تهديد است.»

    ــ جنگل‌های ايران نيز در حال نابودی است. فقط در چند سال گذشته بيش از بيست درصد از جنگل‌های زاگرس از بين رفته است. جنگل‌ها را برای منافع کوچک شخصی به سرعت از بين می‌برند و فرسايش خاک ابعادی وحشتناک يافته است.

    ــ بر اثر خشک شدن تالاب‌ها و درياچه‌ها، طوفان‌های حاوی ريزگردها بيش از بيست استان ايران را درمی‌نوردند و زندگی را برای ايرانيان سخت و گاهی ناممکن می‌کنند. طوفان‌های شن و افزايش غلظت ريزگردهای هوا در سيستان باعث همه‌گير شدن بيماری‌های تنفسی شده است. بر اثر خشک شدن درياچه‌ها، طوفان‌های خاک و نمک ايران را تهديد می‌کند. تا کنون روستاهای زيادی زير خاک دفن شده‌اند؛ و در آينده‌ای نزديک زندگی در شهرهای بزرگ ايران نيز ناممکن می‌شود. خلاصه کار به آنجا رسيده است که وزير کشاورزی در دولت رفسنجانی می‌گويد: «فلات ايران دارد غيرقابل سکونت می‌شود و کسی به اين فکر نيست»

    ــ آلودگی هوا سالانه جان هزاران نفر را می‌گيرد و برخی از شهرهای ايران از آلوده‌ترين شهرهای جهان شده‌اند.

    ــ ايراد اصلی به حکومت محمدرضاشاه، نبود آزادی‌های سياسی بود. اگر در سال ١٣٥٥ تنها در حدود بيست کشور جهان «آزاد» به حساب می‌آمدند؛ امروزه، بر اساس آمار مؤسسه فريدم هاوس، ۱۴۸ کشور جهان آزاد يا نيمه‌آزاد محسوب می‌شوند و ايران در ميان اين ۱۴۸ کشور نيست.

    ــ ايران يکی از پنج زندان بزرگ روزنامه‌نگاران در جهان است و، از حيث آزادی مطبوعات، در رتبهُ ۱۹۱ جهان قرار دارد.

    ــ ايران از نظر آزادی اينترنت در ميان شصت کشور در رتبه آخر است؛ و به همراه چين و کوبا بيشترين محدوديت‌ها را بر اينترنت اعمال می‌کند. از نظر سرعت دانلود از اينترنت نيز، رتبه جهانی ايران ١٧٠ است.

    ــ ايران، به نسبت جمعيت، بيشترين اعدامی را در جهان دارد و، از نظر تعداد، بعد از چين است.

    ــ انتخابات ايران، حتی در مقايسه با انتخابات کشورهای اسلامی‌ای مانند مراکش، تونس، ليبی، اردن، لبنان، عراق، ترکيه، پاکستان، و افغانستان، غيردموکراتيک است. در همه کشورهای مذکور، انتخابات‌هايی آزاد يا نيمه‌آزاد برگزار می‌شود و همه طيف‌های سياسی، از چپ تا راست و از سکولار تا مذهبی، می‌توانند در آن‌ها شرکت ‌کنند. سخن گفتن از امکان شرکت نيروهای سکولار در انتخابات ايران بيشتر به طنز می‌ماند.

    سياست خارجی ايران از ابتدا فاجعه‌بار بوده است. جمهوری اسلامی خود را نه حامی منافع ملی ايران، که پشتيبان «نهضت جهانی اسلام» می‌داند و منافع ملی ايران را به پای توهمات ايدئولوژيک قربانی می‌کند. سياست آمريکاستيزی و اسرائيل‌ستيزی و فلسطين‌محوری، با عنوان «مبارزه با نظام سلطه»، کشور ايران را از جايگاه شايسته‌اش در جهان ملت‌ها ساقط کرده و ايران را در جهان منزوی ساخته است. سياست خارجی جمهوری اسلامی با تروريسم عجين گشته و باعث شده است که نفوذ ايران در حوزه تمدنی‌اش، از جمله در قفقاز و آسيای مرکزی و کردستان، به شدت آسيب ببيند و منافع اقتصادی کلانی را از دست بدهد.

    ــ جمهوری اسلامی با در پيش گرفتن سياستی فاجعه‌بار در مسئله اتمی صدها ميليارد دلار زيان به مردم ايران تحميل کرده و، با امضای توافق‌نامه ژنو، حق حاکميت ملی ايران در زمينه انرژی اتمی را خدشه‌دار ساخته است. اين در حالی است که پيش از روی کارآمدن جمهوری اسلامی قرار بود که تا سال ١٣٧٩ دست کم ٢٣ نيروگاه اتمی در ايران ساخته شود و همه مراحل، از استخراج اورانيوم و غنی‌سازی آن تا بازفراوری پلوتونيوم، در ايران انجام شود.

    ــ خليج فارس، که پيش از جمهوری اسلامی کاملاً زير نظارت ارتش ايران بود، به علت سياست‌های ماجراجويانه و ضدملی جمهوری اسلامی اکنون دوباره به اشغال ارتش‌های آمريکا و انگليس درآمده است.

    ــ در دريای مازندران، سهم و يکپارچگی سرزمينی ايران به شدت در خطر است. کشورهای پيرامون دريای مازندران با قراردادهای دوجانبه خود در عمل بخش‌های مهمی از سهم ايران در اين دريا را اشغال کرده‌اند. سهم ايران از منابع نفتی و گازی دريای مازندران ــ شامل حدوداً ٣ ميليارد تن (٢٤ ميليارد بشکه) نفت و ٣١٠٠ ميليارد متر مکعب گاز تقريباً صفر بوده است.

    ديگر کشورهای پيرامون دريای مازندران تقريباً همه ذخاير نفتی و گازی آن را در ميان خود تقسيم کرده‌اند و چيزی برای ايران باقی نگذاشته‌اند. اين کشورها تنها ١١ تا ١٣ درصد از کرانه‌های دريای مازندران را متعلق به ايران می‌دانند ــ کرانه‌هايی که تقريباً نفت و گازی در آن‌ها نيست. همچنين هيچ يک از خطوط لوله نفتی استراتژيک دريای مازندران به سوی دريا‌های آزاد را از ايران نکشيدند. در نتيجه، ايران نه تنها ساليانه ميليارد‌ها دلار را از دست می‌دهد، که موقعيت سوق‌الجيشی‌اش در اين منطقه تضعيف شده است.

    ــ ايدئولوژی جمهوری اسلامی با اکثر هنرها در تضاد است و نگاهی خوش به آن‌ها ندارد ــ از مجسمه‌سازی و نقاشی گرفته تا رقص و موسيقی؛ و انقلاب اسلامی با آتش زدن سينماها به عنوان مظاهر فساد هم‌زمان بود. از سال ١٣٤٢ تا ١٣٥٧، تعداد سينماهای کشور ده‌ها برابر شده و به پانصد تا ششصد سالن رسيده بود؛ در دوره جمهوری اسلامی، تعداد آن‌ها نه تنها افزايش نيافت، که کاهشی چشم‌گير يافت و به ٢٦٠ تا ٣١٥ سالن فعال رسيد. نکته قابل تأمل اين که ايران، با توجه به جمعيتش و بر اساس آخرين استانداردهای جهانی، به هفت‌هزار سالن نمايش فيلم نياز دارد و، با توجه به ٢٦٠ سالن فعال در سال ۱۳۸۷، ايران بيش از ٦٧٠٠ سالن ديگر نياز دارد.

    در جمهوری اسلامی، صنف روحانی بر کليت دولت ايران حاکم شده است. ساختار جمهوری اسلامی به گونه‌ای است که همه امور در حول محور يک فقيه می‌چرخد که ولی ملت ايران است. همه امور ديگر، از جمله حقوق ملت، در حاشيه و در ذيل اصل ولايت فقيه است. قانون اساسی و ساختار جمهوری اسلامی به گونه‌ای است که هر گونه اصلاح اساسی در آن ناممکن است: هر اصلاح اساسی و بنيادين در جمهوری اسلامی به فروپاشی ساختار آن می‌انجامد.

    شايد بتوان گفت که مصيبت‌بارترين اتفاق برآمده از انقلاب اسلامی افتادن دوباره امر قضا به دست روحانيان بود. در دوران رضاشاه، با ايجاد دادگستری جديد، امر قضا از دست آنان خارج شده بود. روحانيانی مانند آيت‌الله خادمی اولين محاکم شرع را، بدون توجه به قانون و پس از گذشت بيش از پنجاه سال، در دی‌ماه ۱۳۵۷، يعنی حتی پيش از پيروزی انقلاب، تشکيل دادند. اولين حاکم شرع جمهوری اسلامی نيز آيت‌الله خلخالی بود؛ و بدين ترتيب، روحانيانی مانند او اداره دستگاه قضا را در دست گرفتند.

    در دوران پهلوی، دستگاه دادگستری استقلال نسبی خود را حفظ کرد؛ اما در دوران جمهوری اسلامی، دادگستری ايران استقلال خود را کاملاً از دست داده و به زير سلطه روحانيت و ولی فقيه درآمده است. اکنون قوه قضاييه جمهوری اسلامی اسباب سرکوب منتقدان، فعالان سياسی، و مردم معترض شده است.

    بر طبق قانون مجازات اسلامی، انسان‌ها را تنها به جرم داشتن باوری متفاوت می‌توان کشت و زنان را می‌توان سنگسار کرد؛ در حالی که پدر خانواده اگر کودک خود را بکشد مجازات چندانی نمی‌بيند. در دوران جمهوری اسلامی، پس‌رفتی عظيم در زمينه حقوق زنان ايرانی رخ داد و بسياری از دستاوردهای دوران پيشين در اين زمينه از ميان رفت يا تضعيف شد.

    جمهوری اسلامی با الغای قانون حمايت از خانواده و تصويب قوانين ضدزن و ضدکودک بيشترين ستم را بر زن و کودک و خانوادهُ ايرانی تحميل کرده و باعث تباهی جامعه شده است. در قوانين جمهوری اسلامی، زن گويی نيمه‌انسان است.

    ــ ميزان احکام صادره در محاکم ايران خود نشانه‌ای روشن از آشفتگی وضع کشور در حوزه‌های مختلف است. بسياری از مردم ايران به جرم‌های مختلف، از جمله بدحجابی، نپرداختن مهريه، صدور چک بی‌محل، بازداشت يا زندانی شده‌اند. تنها در نه‌ماهه اول سال ١٣٨٦، نيروی انتظامی جمهوری اسلامی يازده و نيم ميليون حکم قضايی را اجرا کرده است.

    اين عدد شگفت‌انگيز نشانه نبود امنيت و وضع اجتماعی نابهنجار جامعه ايرانی است؛ اگرچه بخشی از اين احکام در جهت سرکوب زنان ايران و مبارزه با «بدحجابی» صادر شده است. اين همه در حالی است که قوه قضاييه بر دزدی‌ها و جنايات مسئولان حکومتی چشم بسته است.

    غارت‌ها و فسادهای مالی‌ رخ‌داده در دوران جمهوری اسلامی احتمالاً بزرگ‌ترين غارتگری‌ها و فسادهای مالی در تاريخ بشر بوده است. ميزان اين فسادها چنان کلان و نجومی است که قابل تصور نيست. در دوران جمهوری اسلامی، قبح فساد مالی کاملاً ريخته و شنيدن خبر فساد مالی، هر اندازه کلان، برای مردم عادی شده است.

    اين وضع نابسامان اقتصادی، سياسی، اجتماعی، و فرهنگی در کنار پيشرفت کشورهای همسايه و نيز حملات و تبليغات پردامنه حکومت عليه ايرانيگری و هويت ايرانی کار را بدان جا رسانده است که نيروهای جدايی‌خواه در بعضی مناطق کشور پايگاه‌های اجتماعی گاه گسترده پيدا کرده‌اند؛ به طوری که در صورت خلأ قدرت خطر تجزيه ايران را تهديد می‌کند.

    ايران در چند دهه گذشته بزرگ‌ترين فرصت خود را برای تبديل شدن به قدرتی بزرگ در جهان از دست داد. تا پيش از سقوط شوروی، ايران در منطقه‌ای بود با غلبه اعراب در آن؛ اما با سقوط شوروی، علاوه بر خاورميانه عربی، ايران با کشورهايی مستقل در قفقاز و آسيای مرکزی همسايه شد؛ و اين نخستين بار پس از ٢٥٠ سال بود که تهديد مستقيم روسيه نسبت به يکپارچگی سرزمينی و حاکميت ملی ايران تقريباً از ميان رفت و، از آن مهم‌تر، سرزمين‌های حوزه فرهنگی ايران از سلطه روسيه آزاد شد و در ارتباط مستقل با ايران قرار گرفت.

    به هنگام استقلال اين کشورها، ايران، اگر حکومتی معقول داشت، به راحتی می‌توانست خلأ پديد آمده در اين کشورها را پر کند و قفقاز و آسيای مرکزی را به حوزه‌های دوستی و همکاری با خود تبديل کند. ايران می‌توانست محور نيرومند يک اتحاديه منطقه‌ای نيرومند گردد و بزرگی از سر گيرد. بدبختانه اين فرصت زرين تاريخی به راحتی از کف ايران رفت.

    اگر ايران از همه امکانات جغرافيايی، سوق الجيشی، انسانی، منابع زيرزمينی و طبيعی، فرهنگی، و تمدنی خود استفاده می‌کرد؛ بی‌شک، به جای وضعیت کنونی، در ميان نيرومندترين کشورهای جهان قرار می‌گرفت.

    ———————————

     
    • هرچقدر هم اين اخبار تلخ و استخوان سوز را باز نشر دهيد باز هم دوستان هوادار حكومت دينى ككشان نمى گرد و مى گويند اين حكومت اسلام واقعى نبوده و بايد اسلام واقعى حاكم شود تا اوضاع درست شود پس تا سى و پنج سال ديگر هم بايد ورژن هاى ديگر اسلام بر ما حكومت كنند.
      بايد ديد آيا به خاك سياه نشستن بيشتراين كشور، اين عزيزان را راضى مى كند تا از حكومت دينى دل بكنند يا نه.
      اگر نه در ايرانى بودنشان بايد شك كرد.
      حالا حالا ها ما مصيبت ها داريم با اين طرز فكر.

       
      • سلام بر پدرم نوری زاد و آنیتای عزیز
        من نوشته های شما رو در این سایت پیگیری میکنم هوش نوشتاری شما ستودنی ست . این مطلبتون هم بسیار زیبا بود.

         
  37. یوسف از اروپا

    سلام
    چرا دوست داریم خرافات را باورکنیم؟ روش فریب دادن افراد چیست؟ خلاصه این کلیپ و نتیجه گیری از آن.
    در کل در مغز ما یک مرکز باور وجود دارد که ما را تشویق میکند که برای تنازع بقا و یا راحتیمان دروغ و یا خرافات را باور کنیم, چون هزینه ای به این باورها در کوتاه مدت نمیدهیم. باور کردن خرافات مجانی است در غیر این صورت باید هزینه داد. برای مثال انسانهای قدیم وقتی که در میان بوته ها به ندای طبیعت جواب میدادند اگر صدای خش خش میآمد اگر باور میکردند که آن صدای یک حیوان درنده است و فرار میکردند جانشان را نجات میدادند هر چند که حیوانی وجود نداشت و فقط صدای باد بوده, هیچ هزینه ای هم از این بابت نمیدادند, ولی اگر باور میکردند که آن صدا فقط صدای باد است و اگر روزی حیوان درنده ای بود طعمه آن حیوان درنده میشدند و آخر زندگیشان بود. بنابرین در مغز ما این حک شده است که به صرفه است که خرافات را باور کنیم. آخوندها هم درست همین شیوه را برای باوراندن مردم نسبت به خرافات استفاده میکنند. به اسم اسلام مردم را از جهنم و عذاب خدا میترسانند و در مرحله بعدی چنان خرافاتی را در مغز مردم جایگزین میکنند که یک دکتر از تهران به مشهد پرواز میکند که چند ساعت خادم حرم امام هشتم شیعیان شود و آنجا را جارو کند, و یا مردمانی موقع محرم خودشان را سراپا گلی کرده و یا قمه زنی میکنند و از امام حسین شفا بگیرند! یا مثل سگ خود را به ضریح امام رضا بسته به امید اینکه شفا پیدا کنند. هر چند که میدانند خود امام رضا نتوانست به خود شفا بدهد و از خوردن سم مرد. و یا اینکه پیغمبر نتوانست پسر مریض خود را شفا بدهد و پسرش از بیماری مرد و خودش هم از مریضی در سن ٦٣ سالگی مرد, در صورتی که دیگر مردان عرب بالای ٧٠ و ٨٠ سال زندگی کردند. البته در ایران باور کردن خرافات پاداش حکومتی و مالی هم دارد. بخاطر این است که هر ساله آخوندها و نوحه خوانان داستانهای جدیدی درست میکنند که مردم خرافه دوست ایران را فریب بدهند و مردم هم آن خرافه ها را با جان و دل میپذیرند چون امیدوار هستند که بعد از مردن زندگی بهتری خواهند داشت. در صورت علاقه به درسهای پیشرفته فریب مردم در قم و حوزه ها ثبت نام کنید.
    http://www.ted.com/talks/michael_shermer_the_pattern_behind_self_deception#t-263511

     
    • جناب یوسف از اروپا
      سلام عزیز
      دو نکته در مطلب تان جای تامل و بحث دارد.
      الف) اعتقاد شیعه (علمای اولیه شیعه و نه عوام) در این است که پیامبران و ائمه نیستند که شفا می دهند بلکه خداوند است که چنین می کند. پیامبران و ائمه تنها و تنها به دلیل آبرویی که نزد خداوند دارند، واسطه قرار می گیرند. پس عامل اصلی خداوند است. اوست که صلاح می داند چه کسی را شفا دهد و چه کسی را بی نصیب بگذارد؟ و یا اصلاً کسی را شفا دهد یا خیر درخواست وی و حتی واسطه را رد کند. این اصل در مورد پیامبران و ائمه نیز صادق است. خداوند چیزی را می داند که حتی همان پیامبران و ائمه نمی دانند پس چه ایرادی که خداوند صلاح نداند که درد و مرض را از پیامبرش بر دارد و متعاقباً جانش را بستاند؟ در ثانی اگر این اختیار در دست اولیا بود و از ان استفاده ابزاری می نمودند آیا مردن آنها بیهوده نبود؟
      نتیجه اینکه : 1)پیامبران و امامان از زمان مرگشان بی اطلاع بودند که بدانند چه زمانی از دنیا می روند 2) شفا دست خداوند است لذا از کجا معلوم همان پیامبر برای فرزندش که در بستر بیماری بود دعا نکرده باشد. حکم عقل این است که کرده باشد اما باز این خداوند است که صلاح را در گرفتن فرزندش بداند و بس.
      ب) از خرافات گفتید که بنده نیز تایید می کنم. متاسفانه جعلیات و روایات نا معتبر و بعضاً مخالف قرآن و سیره پیامبر و ائمه در منابر ما وارد شده است که ای کاش چنین نمی بود تا مورد سوء استفاده قرار نمی گرفت. به هر روی هست و باید با دانش افزایی خود منبریان و مردم دست به کار شد. هر جند در طول تاریخ بودند کسانیکه که در مقابل این جعلیات و غلو ایستادند و برخوردهای نامطلوبی را مشاهده کردند.
      اما از حضرتعالی درخواست می کنم که از کلیت خروج به مصادیق ورود کنید تا بهتر بشود در مورد این مساله بحث و گفتگو نمود.
      با تشکر

       
  38. با درودي ديكر بر مبارزان و ازاديخواهان، اقاي نوريزاد و همكاران و كاربران سايتشان و هموطنان ارجمند، مي خواستم در قسمت إز نوشته هاي اقاي نوريزاد مطلبي ديكر بنويسم! اما يك شكست تيم فوتبال ايران و دومي كه خيلي مهمتر است دل و دماغي حتي براي سر كار رفتن برايم نكذاشت، و اما مطلب دوم و مهمتر جه بود؟ در اين ايام كه هزينه درمان اين موميايي ( مهدوي كني ) سر به ميليارد ميزند و متخصصي نظير برفسور صميعي را بر بالينش مي برند، مطلبي در سايت فرارو خواندم كه روح و قلب هر انساني را منجمد مي كند، و اما مطلب جه بود؟ يك جراح إز اتاق عمل فرار مي كند، اين تيتر خبر بود! سال ٩٠ يك جراح كه تمام وقت در بيمارستان دولتي كار مي كند و حق ويزيت بيماران در بيمارستانهاي خصوصي را ندارد، بر خلاف قوانين نظام بزشكي و شراكت رييس ان بيمارستان خصوصي أقدام به جراحي روده يك دختر ٢٦ ساله مي نمايد! درست در اين موقع بازرسان براي سركشي به بيمارستان مي ايند! و اين دكتر بزدل و ترسو مال برست بر خلاف تمامي قوانين انساني و اخلاقي و نهايتا ان قسم بقراط بلافاصله إز اتاق عمل فرار مي كند و بيمار خود را ٨ ساعت با شكم باز تنها مي كذارد، كه عاقبت خود رييس بيمارستان بعد إز ان همه وقت هدر رفته فقط أقدام به دوختن شكم بيمار مي كند، كه در نتيجه اين سهل انكاري و قصاوت اين دختر جوان تمام روده خود را إز دست مي دهد، نهايتا كار به دادكاه و شكايت مي رسد، در حكم دادكاه اول دكتر فراري محكوم به برداخت فقط ٥ درصد ديه مي شود و رييس ان بيمارستان خصوصي إز كليه اتهامات تبرعه مي شود! اين هم حتما يكي از ان ١٤ ميليون برونده است كه اخوند املي به رفع و رجوع ان افتخار مي كند؟ اقاي نوريزاد جوابم را شما بدهيد، اين جه نظام و سيستمي است كه مثل اختابوس بر سر اين كشور اين مردم سايه انداخته؟ اكر جوابم را نمي دهيد لااقل اين شعر ميرزاده عشقي را كه كاملا با شرائط ايران امروز مطابقت دارد بدون حذف كلمات منعكس كنيد! – { بعد إز اين بر وطن و بوم و برش بايد ريد! / به جنين مجلس و بر كر فرش بايد ريد! } { به حقيقت در عدل أر در بأم و در است / به جنين عدل و به ديوار و درش بايد ريد! } { انكه بكرفته إز تا كمر ايران را goh) / به مكافات الا تا كمرش بايد ريد } { peder  

     
  39. نوری زاد در پاسخ به مهدی که گفته بود ما باید هر طور شده گنبد و بارگاه امام حسین را حفظ کنیم:


    سلام مهدی گرامی. هزار گنبد با هزار نماد پولادین اگر دست به دست هم بدهند نمی توانند فضاحت آدم کشی مثل آیت الله شیخ علی فلاحیان را مرمت کنند. یا بد دهنی آدم فحاشی چون علم الهدی و سید احمد خاتمی یا فرد آدم کشی چون شیخ مصطفی پور محمدی را که اکنون وزیر دادگستری نیز هست. ایکاش هیچ گنبدی نداشتیم اما اینها نبودند و درستکاران بر سرکار بودند و به ما می آموختند که پیش از هر گنبد و نماد و هیاهوی مسلمانی، ما باید انسان باشیم. همین.

    ————————-

    مهدی:
    ما کار به کار اشتباه اشخاص نداریم.در هر منسبی که باشند.ما کار به کار باز پرسها داریم..باز پرسها هم مردم اند.نه مقامات دولتی.زیرا آنها منتسب خودشان اند.پس ما برای اینکه مردم در آینده مانند آنها نشوند باید اصل نمادها را باز شناسی کنیم…نه خود گنبدهارا.ظاهر و تن افراد نمایان کننده تمام آنچه در اوست نیست.حتمااین را اذعان دارید.همینطور است یک بنا.بناها نشانه اند به آنچه درون آن است.ما تجربه درون نداریم و را بطه درون و برون را نمیدانیم و شیپور تخریب می زنیم…اگر جهان از انسان گرفته شود چه می ماند؟اگر زمین را بگیرند انسان چه میشود؟اگر درو دیوارها حذف شوند و سقفها نباشند چه میشود؟چه میشود که خوابگاه دانشجویی دانشگاه صنعتی اصفهان می شود مکان خودکشی دانشجویان؟تأثیر درو دیوار آقای عزیز…این درو دیوار میتوانند تو را چنان متوجه درون کنند که به عرش بروی یا به ته دره…شما نمی دانی و دائم بر ندانستنتان به عنوان مدعا تأکید دارید.این را می گویند مغالطه تکرار مدعا..این دلیل نیست.ثانیا ادعای شما نسبت به ارتباط نداشتن گنبد با امام داخل آن یک مدعاییست که دلیل میخواهد و نه علت…شما خلط در دلیل و علت می کنید.این مبدأ به نتیجه نرسیدن شما در مسائل است.شما یک وقت ادعایی دارید که دیگران را مصداق قاتل می دانید این باید علتهایش با استدلال مصداقی و سند مشخص شود اما زمانی مدعایی دارید که متوجه قضایای ذهنی است آنوقت نیاز به دلیل داریم در فضای ذهنی و ربطی به مصادیق ندارد.اینکه اینها جانی اند یا نه باید با سند دادگاهی بیان شود.باید قانون قضایی و قانون اساسی چک شود و اشخاصی که حکم داده اند..قبل از همه من و شما باید خود قاضی باشیم…اما من معمارم.و شما را نمیدانم…در عالمی که همه چیزش تخصص گراست اگر مدعای علمی داریم مثل آقای دکتر زیبا کلام باید حرف علیم زده و اسباط کرد که البته ایشان هم در بسیاری موارد رعایت نمیکنند.ولی باز برخوردهایی با ایشان می شود که درست نیست…زبان برخورد با مخالف در این نظام بین تمام افرادی که حرفی دارند نهادینه شده و همه مثل هم اند…آقای زیبا کلام هم مانند آنها برخورد میکند با مخالفان و حتی شما نیز همانطور با تکرار ادعا قصد دارید دلیل یا علتها را پنهان کرده و تنها طرف مقابل را راضی کنید که آنچه که در واقعیت به هزار دلیل مختلف روی میدهد را به عنوان علتی بر مدعایی که شما دارید بپذیرد!!!والله که اسلام جز به تفکر به چیزی دعوت نکرده است.پس هر احدی که بی فکری را تبلیق کند باطل است…در ثانی مدعای شما مبنی بر تخریب این حقایق،نه عرفی است و نهعلمی و نه شرعی نمیدانم چه قصدی پس در پس آن باقی می ماند!این ادعای شما به وضوح اثبات میکند که شما قصدی جز برخورد و دشمنی با دین ندارید و واضحتر با شیعه…از این نظر که اولا نص صریح پیامبر اسلام را که عرض کردم در صحاح سته سنی ها هم آمده و در حدیث معروفی چون ثقلین که باز بزرگان سنی هم برآن اذعان دارند را نادیده میگیرید.ضمن اینکه در عرف دارید 300 -400 میلیون شیعه را نادیده میگیرید…در علم نیز علل وجود و تأکید بر وجود آنها را نادیده میگیرید…با مغالطه انحراف از مسیر هم موارد جنبی را به ادعای اصلیتان اضافه میکنید تا آن را به مسائل دیگری ربط دیهید که هیچ ارباطی با هم ندارند…من گناه کرده باشم شما باید محاکمه شوید؟اگر من نماز نخوانم حاکم شرع اجازه دارد بزند در گوش شما و سپس حکم کند همه از این به بعد حق ندارند نماز بخوانند چون یکی از 400 میلیون نفر نماز نخوانده؟اگر یک خلیفه ای در هرکجای دنیا خطا می کند مردمش باید محاکمه شوند؟این چطور قضاوتی است؟شما گرفتن دین کل مردم را با مظاهر آئینی آن به خاطر بیشعوری عده ای اسمش را میگذارید آزادی یا عدالت خواهی؟این را کدام عقلی عدالت می نامد؟یا هر تعبیر انسانی دیگیر…جناب نوری زاد بنده در تفکیک مسائل کار کرده هستم و متأسفانه اهل فرب دادن یا فریب خوردن نیستم…کلام احساسی در متن احساسی و ادبیاتی جایگاه دارد و نه در متن علمی که قرار است باآن عده ای را محکوم و از زندگی صاقط کرد و به عده ای حیات داد!!! در اینجا باید علی (ع) بود…اولا خود را نادیده گرفت…و عقاید خود را…جناب نوری زاد…بهتر است بدانید بنده وقتی با شما بحث میکنم دینی نیستم بلکه خود را از دیندار بودن بیرون میکشم و از نظر علمی به قضیه نگاه میکنم…این را میگویند در کروشه نهادن عقیده ..که در بحث علمی باید اتفاق بیافتد زیرا اخلاق در تحقیق حکم میکند عقاید خود وارد قضایا نشوند.شک ندارم شما همچنان برمدعای خود محکم هستید زیرا عمری است بر خلاف این مردم حرف زده و عمل کرده اید به نام خیر خواهی البته شاید نه از روی عمد بلکه از روی احساس….اما احساسا اغلب انسان را در منجلاب فرو میبرد زیرا از 24 ساعت زندگی تنها میتوان نهایتا 4 ساعت احساساتی بود و در دیگر موارد عقل معاش است که زندگی میکند…بنابراین تأکید دارم به اینکه مطالعه ترک نشود و ادعا کم شود…زیرا همانطور که خودتان میدانید ماه همیشه پشت ابرها نمی ماند..وبا تکرار ادعا هم کار درست نمیشود..میشود؟حالا آمدیم حرفهای شما ثابت هم شد!می شود مثل جنبش مدرن و پست مدرن ..آمدند زدند مدرن را متلاشی کردند حال آکه هیچ دستاویزی در غرب برای زندگی و تفکر باقی نماند …چه شد؟بی هویتی و افسردگی جهانی و خودکشی و …….. اینها با ارزش ترند یا لااقل انسان ارزشی داشته باشد و به خاطر آن ارزش زیبا بمیرد؟همه میمیریم اما چگونه اش مهم است..در اثر عیاشی یا در راه عدالت و برپا کردن حق؟آنکه در اثر عاشی در حکومت پیشرفته صفوی مرد الان نامش نیکو تر است یا شیخی که برای اعاده حق مردم جانش را داد؟انسان تماما ارزش است و خداوند وقتی ارزش انسان را دید به خود آفرین گفت…من دینم آقای خامنه ای نیست..دینم خداست…اسبابی دارد که قرآن و سنت و ولایت است..اما شخص کسی را با مقام ولایت قاطی نمیکنم..ولایت خطا ندارد اما شخص والی به جز امام معصوم خطی پذیر است…پس دیندار هستم تا ابد…و از مظاهرش دفاع میکنم اول در حکم شرعی ودر ثانی به خاطر ادای دین به علمی که تمام بشریت اینهمه صدمه برای آن خورده و میلیونها نفر ساعت کار کرده اند و این مطالب را کشف کرده اند و برای پیشرفت بشر در اختیار بنده نهاده اند…ترجیح میدهم علم را منقل کنم و در راه منتقل کردن علم بمیرم تا توهم … یا ادعای شخصی بی دلیل و علت…از اینکه اینهمه حوصله به خرج میدهید و مطالبم را میخوانید بسیار سپاسگزارم…

     
    • با باقي أراجيفت كاري ندارم! فقط به من بكو اين ٣٠٠ يا ٤٠٠ ميليون شيعه را إز كجا أوردي؟ ٪٧٥ ايران شيعه با ٪٦٠ عراق و ٪١٣ سوريه و جند در صد هم در لبنان و افغانستان و تركيه و باكستان كه همه سر هم به ١٠٠ ميليون هم نمي رسد!

       
    • جناب مهدی:
      با سلام
      من مطالبتان را با وجود طولانی بودن و پراکندگی شدید و آمارهای اشتباه (400 میلیون شیعه!!!) مطالعه کردم.
      شما چرا الان اینجایی و در سایت مباحثه می کنی؟ خوب بسم الله بفرما برو عراق و با داعش بجنگ…چرا نمی روی؟!!
      نوری زاد و خزعلی و زیبا کلام و…را به سخره می گیری؟ اینها مرد کارزارند. من و شما حتی از نوشتن نام و فامیل واقعیمان در یک فضای مجازی در هراسیم.
      نه آقا جان…دینتان را هم نخواندید.کمی سروش و شریعتی بخوان تا ببینی دین چه بوده. حسین کعبه را رها کرد برای نجات مردم. علی به قرآن های سر نیزه حمله کرد. اینها که میگویی ظواهر است برای خالی کردن جیب من و تو.والا حسین و علی که مثال می زنی نه برای خود مقبره ای ساختند و نه در پی آن بودند و نه موافق آن.آنهم از طلا!!! و آنهم از جیب ایرانیان!!!

       
    • آقای مهدی :
      متنی که شما نوشته اید کاملا مشخص است که یک انسان جهان سومی آنرا نوشته است.سخنان شما پراکنده و بر مبنای شعارهای بی دلیل واقع است و بیشتر شبیه به هذیان میماند. این جملات شما که گفتید : “حال آنکه هیچ دستاویزی در غرب برای زندگی و تفکر باقی نماند …چه شد؟بی هویتی و افسردگی جهانی و خودکشی و ……..” شعار گونه و غیر واقعی است. آقا که به شما گفته است که غرب اینگونه است؟. این چه کلی گویی به سرو تهی است؟. آقای عزیز بیان عقیده مانند یک کیسه نیست که هرچه انسان بخواهد در آن بگنجاند. سر, بدنه و ته کلام باید منطق داشته باشد.

       
    • جهت خالی نبودن عریضه:مهدی جان فرمودید: (و از نظر علمی به قضیه نگاه میکنم)..اگر شما اینقدر فرد علمی هستید اقای نوری زاد که از نظر من فرد علمی نیست که بخاهید توبیخشان کنید.تشریف ببرید استفان هاوکینگ را متقاعد کنید ..که با ان دست و پای فلج شده اش بیاد دخیلش کنیم به امامزاده آقا علی عباس…

       
  40. جناب انعامی

    منبرتان عالی بو د فقط ازحقیقت وواقعیت، خالی بود.
    شما که به قرآن اعتقاد ندارید ازچه روی برآن استناد می کنید؟
    شما که شیعه را ساخته وپرداخته کلینی وصدوق ومفید حلی ومجلسی پنداشته اید؛ وهنوزبراین ادعا پاسخی مستند ومستدل نداده اید؛دیگرازچه روی خودرا شیعه راستین وپیرو امامان شیعه معرفی می فرمائید ودیگران راشیعه یان غلات؟؟؟

    داداش یک بام ودوهوارا که همه عقلا گفته اند خطااست وزشت است؛پس شمای دانشمند تاریخ مطالعه کرده چگونه اینطور یک بام ودوهواشده اید؟وچراگفتارتان اینگونه زشت است؟؟؟

    هم می گوئیدشیعه ازاساس بی پایه است،که براین مدعا هیچ دلیل مستندی نیاورده اید؛ و ما همیشه این راازشما مطالبه کرده ایم ، وازطرف شما بی پاسخ مانده است تاهنوز ؛وهم ازاینطرف خودرا شیعه معرفی می کنید،این چه پارادوکوس وتناقضی است که شمای دانشمند تاریخ دان مرتکب آن می شوید؟؟؟

    وانگهی کدام شیعه واقعی می گوید که همه چیز به دست امامانست واموربرآنها تفویض شده است؟؟؟
    دم ازعقل می زنی ،اما حرفهایت معقول وعقلائی نیست تابحال برای نوشتته ها وادعاهایت یک سند هم ارائه نداده ای.
    شما که ازعلمائی ودانشمند وکارشناسی ارشدت رادرشیعه شناسی گذرانده ای چرا بدون سند ومدرک حرف می زنی؟؟

    حداقل نوشته هایت را که برایت دیکته کرده اند،یکدفعه اول خودت بخوان وببین مستند ومعقول است،متناقض نیست آن وقت دراینجا منتشر کن وگرنه همه ناظران برایت هو می کشند،وبه ریش نداشته ات می خندند.

    وشیعیان واقع بین هم می گویند:خداراشکر که بدگویان ودشمنان مارا چنین احمقانی قرارداده است.البته این حدیث ازیکی ازائمه -ع-است.
    باچه مستندی می گوئی :
    “حتی اعمال مذهبی رامیشودبا پول خریدوبرای اخرت ذخیره نمود.بااینکه درقران امده درقیامت ذره ای ازنیکی وبدی که انسان مرتکب شده حتی به اندازه خردل محاسبه خواهدشداما اینان براین عقیده اندامامان میتوانند رای خداوندرابرگردانندوپیروان خودرا به بهشت رهنمون خواهندساخت ” ؟؟؟؟؟پایان کلام شما.

    اگرشما به کلام خدادرقرآن که وحی به پیامبرش هست،ولیکن شماقبول نداری وحی بودن آن را ،چون قبلا به این اذعان کرده ای؛پس بافرض اینکه قبول داری ،چگونه این تهمت هاوافتراهارا به شیعه نسبت می دهید؟؟؟

    آیا نشنیده ای ویانخوانده ای وندانسته ای “دروغگودشمن خداونداست” واگرهمین دروغهایت را خداوند روزقیامت محاسبه کند، وحتما هم می کند؛برای خدا چه جوابی دارید؟؟؟

    بله آن غلاتی را که تو می گوئی خیلی دراقلیت ناچیز هستند وبحساب النادر کالمعدوم است واصلا اسمشان “علی الهی”است ؛وبگروه شیعه هیچ ربطی ندارند وشیعیان هم ازآنها بیزار هستند ومتبری.

    اینکه گفته ای:
    ” ….امام زمانشان نیز هم زمان با خردجال وصیحه اسمانی ظهورکرده ودریایی ازخون برپاخواهدنمودودرجواب عده ای که ازخون ریزی حضرت خواهندپرسیدجواب خواهدداد:اگرهمه اهل زمین را بکشم تقاص خون علی اکبر نخواهدبود. وهزاران کاراعجاب انگیزکه حتی درخواب وخیال هم تصورنمی شود.”پایان کلامتان.

    باچه سندی این گفته را به شیعه نسبت می دهید ؟لطفا منبع آنر ذکر کنید.
    درغیر این صورت ازآقای نوری زاد خواهش می کنیم نوشتار پوچ ودروغین شاخداروافتراهای متناقض شمارا منتشر نکنندزیراکه برخی ها این سایت نوری زادرا دانشکده می پندارندآآآآآآ.
    ودانشکده جای علم ودانش مستند به منبع علمی است نه گفتار هردمبیل ،مگراینکه واژه هاهم اصالت مفهومی خودرا ازدست داده باشند.

    ودیگراینکه شما جواب سوالهای آقا مرتضی دام مجده وبنده را هنوز نداده اید که براولین کامنتتان واردبود.
    شما هنوز به هیچیک ازگفتارتان سندی ارائه نکرده اید وجنابتان دراینجا مشهوربه دروغگوترین شخص روزگارشده اید،لطفا دیگردروغ نبافید.
    سلام برهمه ناظران منصف چه بادین وچه بی دین وباپوزش ازتصدیع ناظران ومیزبان گرامی.
    مصلح

     
    • جناب مصلح
      جواب شما را به جناب انعامی دیدم و دلیلی شد که متن ایشان را دو سه بار مرور کنم.
      فرمودید ” منبرتان عالی بو د فقط ازحقیقت وواقعیت، خالی بود.” لطفا این متن را شما هم دو سه بار دیگر بدون تعصبات قبلی که از ایشان دارید بخوانید و دوباره قضاوت کنید. شاید در دو یا سه مورد بتوانید به ایشان ایراد بگیرید ولی ایشان دقیقا حقیقت و واقعییت آنچه را که در ایران اسلامی شیعه در این چند قرن گذشته باز گو میکنند نه ان ایده الی که در ذهن شما و جناب مرتضی از دین است. به همین دلیل هم مرتبا میفرمایند ” آنان ” و ” اینان”. و کسانیکه به ” معیارهای دین خودشان نیز توحهی نکردند” . ایشان حتی لازم نیست به قران ایمان داشته باشند تا از ان استناد بر علیه کسانیکه به ان اعتقاد دارند کنند.
      آیا شما و جناب مرتضی هنوز فکر میکنید با طرح دهها سوال که به نظر علمی میرسند واقعیت های تاریخی را پاک کنید؟
      چه دلیلی دارد که در کشور شیعه اسلامی شاهراهی را به اسم فضل الله نوری نامگذاری کنند ؟ شیخ فضل‌الله نوری در جلسه‌ای به ناظم‌الاسلام کرمانی درباره مدارس جدید می‌گوید: «ناظم الاسلام، تو را به حقیقت اسلام قسم می‌دهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟ مدارس را افتتاح کردید. آنچه توانستید در جراید از ترویج مدارس نوشتید، حالا شروع به مشروطه و جمهوری کردید؟ نمی دانید در دولت مشروطه اگر من بخواهم روزنه و سوراخ این اتاق را متعدد نمایم باید مالیات بدهم و اگر یک سوراخ را دو سوراخ کنم باید مالیات بدهم و کذا و کذا. »
      شیخ فضل الله نوری «اباحه مسکرات و اشاعه فاحشه خانه ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان و صرف وجوه روضه خوانی و وجوه زیارات مشاهد مقدسه در ایجاد کارخانجات و تسویه طرق و شوارع…» را خلاف شرع میداند
      http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=644760

      در موارد دیگر هم گفتنی فراوان است. آیا شکی دارید که مسلمین معتقند که امام زمان قرار است دنباله رو راه امام حسین باشند ؟ لطفا به این احادیث رجوع کنید
      کزینشی از سایت “تبلیغات سازمان اسلامی:
      4- خونخواهي امام حسين (ع) توسط حضرت مهدي (عج)

      خونخواهي ، طلب خون کسي را کردن و به تعبيري انتقام خوني است . امام حسين (ع) انسان ممتازي است که مظلوم کشته شده و تاکنون انتقام خون به ناحق ريخته وي گرفته نشده است . خداوند ، حضرت مهدي (عج) را که از فرزندان آن حضرت و وارث خون آن شهيد مظلوم است ، خون خواه حضرتش قرار داده و به وي قدرت و سلطنت عطا فرموده ، و او را « منصور » نام نهاده ، تا هنگامي که امر ظهور از طرف پروردگار امضاء شود ، با قوت و قدرت و تائيد خداوند قيام کند و همه جباران و ستمگران را طعمه شمشير سازد . در قرآن آمده است : « و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً فلا يسرف في القتل انه کان منصورا »(10) و آن کس که مظلوم کشته شده ، ما به ولي او حکومت داديم که در کشتن اسراف و زياده روي نکند ، که او از جانب ما منصور و مورد حمايت است . در « ينابيع الموده » در تفسير اين آيه مبارکه آمده است که اين آيه در باره امام حسين (ع) و حضرت مهدي (عج) نازل شده است . از امام محمد باقر (ع) روايت است که آن حضرت فرمود : حسين (ع) مظلوم کشته شد و ما اولياء و وارث خون او هستيم ، و قائم ما خون خواهي حسين (ع) خواهد کرد . پس هر کس که به کشتن آن حضرت راضي بوده است به قتل مي رساند تا آنجا که خواهند گفت : او در کشتار اسراف مي کند .(11)

      و نقل شده است که آن حضرت فرمود : منظور از « و من قتل مظلوماً » حسين بن علي (ع) است که مظلوم کشته شد …. و سپس فرمود : واما منظور از اسراف در کشتار ، اين است که اشخاص ديگري غير از قاتل اصلي او کشته شود . و اما مقصود از « انه کان منصورا » اين است که حضرت قائم ، که ولي حقيقي حسين (ع) و مردي از دودمان رسول خدا (ص) است ، از دنيا نمي رود تا اينکه به پيروزي کامل برسد

      مردي از تفسير آن آيه شريفه ( سوره اسراء آيه 33 ) از امام صادق (ع) سئوال کرد . حضرت فرمود : « منصور ، قائم آل محمد است که ولي خون حسين (ع) است و چون ظهور نمايد ، اقدام به خون خواهي حسين کند و دشمنا ن را بکشد و اگر همه اهل زمين را به قتل برساند اسراف نکرده است . و معناي « فلا يسرف في القتل » اين است که او هرگز به کاري که اسراف محسوب شود دست نمي آلايد . سپس فرمود : به خدا سوگند که حضرت قائم ، بازماندگان و ذراري کشندگان حضرت حسين (ع) را به واسطه کردار پدران و اجدادشان خواهد کشت .
      منبع
      http://old.ido.ir/a.aspx?a=1389102805

       
  41. در نقد «بی‌سوادی»

    که به قول فردوسی بزرگ «زیان کسان از پی سود خویش / بجویند و دین اندر آرند پیش.«

    اخيراًحسن روحاني در دانشگاه گفت ميدان را به بيسوادها ندهيد!
    بي سوادها فرياد برآوردند كه چرا توهين مي كني!

    متن زير نوشته قاسم توكلي در تشريح و معناي بيسواد است، يعني هركه در اين تعريف بگنجد.

    »بی سوادی» فقط ناتوانی در خواندن و نوشتن نیست، بی سوادی فقط این نیست که «ان. پی. تی» را «ام. پی. تی» بنویسیم.
    امروزه در عرصه سیاست
    بی سوادی، ناتوانی در درک معادلات پیچیده اقتصادی و سیاسی حاکم بر جهان است،

    امروز بی سوادی ندیدن آمار فساد و جرم و جنایت و تورم و بیکاری و فقر در داخل کشور است.

    بی سواد کسی است که رشد اقتصادی منفی 6 درصد را نمی بیند،

    بیسواد کسی است که نرخ 35 درصدی بیکاری (در برخی استانهای محروم 50 درصد) را نمی بیند،

    بی سواد کسی است که نمی بیند تنها در سال 92 و آن هم تنها در شهر تهران 2700 نفر به علت آلودگی هوا جان باخته اند، آلودگی ای که مهمترین علت آن مصرف بنزین بی کیفیت و غیراستاندارد است. (بنگرید به سخنان رییس کمیسیون سلامت شورای شهر تهران در تاریخ 7 آذر 92)

    بی سواد کسی است که نمی داند راه‌ افتادن سونامی سرطان (با رشد حیرت انگیز 181 درصدی در سال 91) نتیجه مصرف بنزین غیراستاندارد به‌عنوان سوخت است. (بنگرید به سخنان اخیر موید حسینی سخنگوی فراکسیون محیط‌‌زیست و توسعه پایدار مجلس در گفتگو با روزنامه شرق).

    بی سواد کسی است که زندگی 45 درصد مردم ایران در زیر خط فقر (آن هم با آمارهای سال 1391) را مخالف «عزت» نمی داند اما مذاکره با امریکا و پنج بعلاوه یک را مخالف عزت کشور می داند.

    بی سواد کسی است که نرخ50 درصدی «شاخص فلاکت» زندگی مردم برایش اهمیت ندارد اما کراوات بستن یک استاد دانشگاه در سوئیس را مغایر آرمانهای انقلاب می داند،

    بی سواد کسی است که توافق ژنو را «ژنو-چای» (مترادف ترکمنچای) و مغایر با ارزشهای اسلامی می داند اما کاهش سن فحشا به 13 سال و قاچاق دختران ایرانی برای تن فروشی در دبی را مغایر با ارزشهای اسلامی نمی داند.

    بی سواد کسی است که با ذره بین بدنبال برجسته کردن معضلات اجتماعی کشورهای اروپایی و امریکا است اما مرگ سالانه 200 هزار نفر از شهروندان کشور خود را به دلیل اعتیاد و عوارض سوء آن نمی بیند! (بنگرید به سخنان بابک دین پرست «معاون کاهش تقاضا و مشارکت های مردمی ستاد مبارزه با مواد مخدر»)

    بی سواد کسی است که کسب رتبه سوم از حیث داشتن تورم اقتصادی در میان 161 کشور جهان و کسب رتبه 144 از میان 177 کشور جهان از حیث «فساد اداری» او را شرمنده نمی کند اما از انگلیسی صحبت کردن وزیر امور خارجه خشمگین و شرمسار است.

     
  42. معلم عزیزم محمد نوریزاد
    درود بر تو و درود بر مرد مومن و پاک ما دکتر مهدی خزعلی
    دکتر شریعتی عزیز در مورد مصدق می گوید: “…وپیشوایم مصدق،مرد مرد مردی که هفتاد سال برای آزادی نالید…”
    اگر آنروز شریعتی یک پیشوا داشت امروز ما دهها بلکه صدها پیشوا داریم.
    “…و پیشوایم نوریزاد،خزعلی،سروشّ،گنجی،ستودهّ،منتظری،موسوی،کروبی،عبادی،پناهی،و…است،مردان و زنان آزاده…”
    چقدر احساس خوبی دارم در کنار شما. نامه دکتر خزعلی در مورد مهدوی کنی را بارها و بارها خواندم.عجب نامه ای،عجب بزرگ است این آقا مهدی ما،چقدر شجاع،چقدر فهیم،چقدر مومن،چقدر پاک،مرد مرد،مرد مرد…
    آیا فقط یک نفر و فقط یک نفر به مانند پیشوایان ما در جناح مقابل هست؟ چقدر بدبختند آنها و چقدر خوشبختیم ما. اینهمه سرمایه…آینده از آن ماست.

     
  43. با درود
    آقای خزعلی همیشه حقایق را بی پروا و ترس بیان میکردند درباره جنتی و احمدی نژاد و اخیرا در باره مهدوی کنی که باز هم باعث گرفتاری شد.
    ولی اشخاصی هستند که بویی از شعور نبرده اند و مثل میمون هستند فرقی هم نمیکنه چه در زمان قدیم که مردم بیسواد بودند و چه حالا که دوره بلوغ بشره با اینهمه اختراعات و اکتشافات باز هم مقلد هستند. این داستان نیست حقیقتی است که در حال حاضر روزهای جمعه اتفاق میافتد وشما شاهد آن هستید.
    حدود شصت سال پیش یک آخوند به روستائی رسید.
    با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند
    و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیش نماز آن روستا باشد.
    کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بود،
    با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نماز بلد نیستم که خیلی زشت است،
    بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد.
    همان شب او تمام اهالی را جمع کرد و برایشان موضوع آمدن پیش نماز را شرح داد
    و در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نیست و پرسید چه کسی از میان شما این قواعد را میداند؟
    نگاه های متعجب مردم جواب کدخدا بود.
    دست آخر یکی از پیرترین اهالی روستا گفت “تا آنجا که من میدانم برای مسلمان بودن لازم نیست خودت چیزی بلد باشی،
    کافیست هرکاری که پیش نماز کرد، ما هم تقلید کنیم”
    با این راه حل، خیال همه اسوده شد و برای اقامه نماز به سمت مسجد قدیمی حرکت کردند.
    مرد روحانی در جلوی صف ایستاد و همه مردم پشت سرش جمع شدند.
    آقا دستها را بیخ گوش گذاشت و زمزمه ای کرد، مردم هم دستها را بالا بردند
    و چون دقیقا نمیدانستند آقا چه گفته است، هرکدام پچ پچی کردند.
    آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت الله اکبر، مردم هم ذوق زده از آنکه چیزی را فهمیدند فریاد زدند الله اکبر.
    باز آقا زیر لب چیزی خواند، مردم هم زیر لب ناله میکرند.
    آقا دستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت، مردم هم دستهایشان را روی زانو گذاشتند
    و ناله ای کردند، آقا دوباره سرپا شد و گفت الله اکبر، مردم هم سرپا شدند و فریاد زدند الله اکبر.
    آقا به خاک افتاد و چیزهائی زیرلب گفت، مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیر لب چیزی را زمزمه کردند.
    اقا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند.
    در این هنگام پای آقا در میان دو تخته چوب کف زمین گیر کرد و ایشان عربده زدند آآآآآآآآخ،
    مردم هم ذوق زده فریاد کشیدند آآآآآآآآآآخ.
    آخوند در حالی که تلاش میکرد خودش را از این وضعیت خلاص کند، خود را به چپ و راست می انداخت
    و با دستش تلاش میکرد که لای دو تخته چوب را باز کند، مردم هم خودشان را به چپ و راست خم میکردند
    و با دستانشان به کف زمین ضربه میزدند.
    آخوند فریاد میکشید “خدایا به دادم برس” و مردم هم به دنبال او به درگاه خدا التماس میکردند.
    آقا فریاد میکشید “ای انسانهای نفهم مگر کورید و وضعیت را نمیبینید؟”
    مردم هم دنبال آقا همین عبارت را فریاد میزدند.
    آقا از درد به زمین چنگ میزد و از خدا یاری میخواست، مردم هم به زمین چنگ زدند و از خدا یاری خواستند.
    باری بعد از سه چهار دقیقه، آقا توانست خود را خلاص کند
    و در حالیکه از درد به خود میپیچید، نگاهی به جمعیت کرد و از درد بی هوش شد.
    جمعیت هم نگاهی به هم کردند و خود را روی زمین انداختند و آنقدر در آن حالت ماندند تا آخوند به هوش آمد.
    آن مرد روحانی چون به این نتیجه رسید که به روستای اشتباهی آمده است، بدون توضیحی روستا را ترک کرد و رفت.
    اما از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است.
    البته مردم چون ذکرهای بین الله اکبرها را متوجه نشده بودند، آنها را نمیگویند،
    در عوض مراسم انتهای نماز را هرچه با شکوه تر برگزار میکنند
    و تا امروز دوازده کتاب در مورد فلسفه اعمال آخر نمازشان چاپ کرده اند.
    البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا به وجود آمده و در حال حاضر آنها به بیست و دو فرقه تفکیک شده اند،
    برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین، کفپوش باید از چوب باشد، برخی معتقدند، چنگ بر هرچیزی جایز است.
    برخی معتقدند مدت بیهوشی بعد از نماز را هرچقدر بیشتر کنی به خدا نزدیکتر میشوی
    و برخی معتقدند مهم کیفیت بیهوشیست نه مدت آن.
    باری آنها در جزئیات متفاوتند ولی همه به یک کلیت معتقدند
    و آن این است که یک عده باید مرجع باشند و بقیه تقلید کنند

    ———————

    سلام بردبار گرامی
    من این داستان را از زاویه ای دیگر شنیده و خوانده بودم اما اعتراف می کنم این چیزی که شما آورده اید، به آنچه که باید، نزدیک تر است.
    سپاس از شما

     
  44. من معتقدم رهبر عزیز ما و مراجع عالیقدر از تمام عرفای عالم بر ترند.چرا؟ چون عارفان از دنیا به خاطر آخرت گذشتند و اینها از آخرت بخاطر دنیا!

     
  45. در این سرزمین سیاست زده، کسی برای جرم مرتکب شده به زندان نمی رود، که اگر می رفت، قاضی مرتضوی رسوا و منفور از سال ها پیش در حبس یود. اینجا آدم ها به زندان می روند تا دیگران حساب کار دستشان بیاید.

    استاد دانشگاهمان به 18 ماه حبس محکوم می شود تا استادان دانشگاه دعوت رئیس جمهور برای انتقاد از اوضاع را جدی نگیرند (دکتر زیبا کلام)

    مستندساز ما (خانم مهناز محمدی) به زندان می رود تا بقیه مستندسازان حساب کار دستشان بیاید.

    خارج نشینمان (صدرالدین میردامادی) به زندان می رود تا خارج نشینان دیگر حساب کاردستشان آمده و فکر برگشت به سرشان نزند.

    روزنامه نگارمان (ریحانه طباطبایی و صبا آذر پیک) به زندان می روند تا مطبوعات و خبرنگاران به یک قدمی خط قرمزها هم نزدیک نشوند.

    همینطور فیلمساز ساختار شکنمان (جعفر پناهی . رسول اف)

    و روشنفکر مذهبی مان هم (علی اصغر غروی)

    و دانشجویمان (بهاره هدایت، مریم شفیع پور)

    و نخبگانمان (امید کوکبی)

    و روحانی سنت شکنمان (سید حمید سید مهدوی اقدم)

    ما هم که فعلا وقت نداریم اخبار را دنبال کنیم. بگذارید جام جهانی تمام شود، بعد. اگر کسی بتواند اخبار را خلاصه شده و تیتروار بدهد، استقبال می کنیم. راستی آقای نوری زاد، اصلاحات، قرصی، کپسولی چیزی ندارد به ما بدهید؟ یا نوشته هایتان را کوتاه تر برایمان بنویسید، یا چاپ شده اش را درب منزل تحویلمان دهید؟ کو وقت پیگیری احوال هموطنان زندانی و خانواده شان؟ کو وقت؟

     
  46. درود به آقای محمد(کاوه)نوری زاد
    وهمکاران صدیق وپشتکار شما

    اگر آقای دکتر مهدی خزعلی آوازه و شهرتی نداشت تا بحال اعدام شده بود و چند تا کفن هم پوسیده بود.

    آخوند های دروغگو ، جنایتکار ، متکبر و بی سواد نمی توانند راستگوئی و حقیقت را تحمل کنند. و بطور کلی اندیشه دیگری را بر نمی تابند. چونکه مردم آگاهی و شناخت پیدا می کنند و پایه های قدرت وثروتشان متزلزل می شود.

    بطور متوسط روزانه 2 تا 3 نفر ، حتی در این مدت یکسال نشده دولت آخوند روحانی ، بنا به اظهارات رسانه های خودشان ، بعنوانین مختلف اعدام کرده اند. آخوند ها به دروغ برای ارضای الله مدینه قربانی بیشتری می خواهند و برای لشگر کشی و صدور دستورات شیعه اسلامی ، طویله مجلس افزایش جمعیعت را تصویب کرد.

    عجب ! مردم شریف ایران به چه مکافاتی گرفتار شده .

    تندرست وموفق باشید
    ومتشکر برای امکان ودرج نظر دگری در وب سایتتان

     
    • جناب هوشنگ خان

      شما هم اگرعرضه دارید بمانند مهدی خزعلی ونوری زاد یک اقدام سیاسی معترضانه واندیشمندانه بفرمائید..
      ازفحاشی که کاری ساخته نیست وبلکه عجز وضعف فکری خودرا نشان می دهید.
      مصلح

       
  47. عدالت خداون عزوجل انچان سرزده و غافلگیرننده است ک حتی ان نشانه های مثلا خداونی هم که سرسوزنی اعتقاد به ان ندارند را افلگی میکند یکی را بامرگ مغزی یکی را با فرزندان که اوباش محله ها بدنام شاهنشاهی پیش انها مقدس ترینند عدالت خدوندی ان است که گندم از گندم بروید جو ز جو وصدالبته انچه ازطرف خدی عز وجل گذشت نا پذیر است حق الناس است که اگر از خون هر پیامبر و امامی بگذرد و اگر از ادعای خدائی فرعون هم بگذرد از حقالناسی که مثل ابخوردنی در این حکومت فرسود و پوکیده خصوصا ///خانه قضائیش پایمال شده و میشود نخواهد گذشت

     
  48. راستی زورت فقط به اطلاعات روحانی رسیده بود (یا دستور داشتی ) حالا که نوبت سپاه شد دیگه نمیری قدمگاه.

    —————–

    سلام عبدالله گرامی
    این روزها همه سرگرم جام جهانی و داعش اند و کمی بعد ماه مبارک رمضان فرا می رسد. من برای قدم زدن جلوی سپاه یا اطلاعات به مخاطبان حساس نیازمندم. این یک واقعیت است. بعد از ماه رمضان در خدمتم. نگران نباشید. حتما.

     
    • باز هم یک ایرانی

      واقعا که ما چقدر قدر نشناس هستیم. جناب عبدالله، اگر من و شما جربزه یک قدم مثل قدمهای جناب نوری زاد را نداریم لااقل سپاسگزار باشیم و قدردان. وگرنه در نبود امثال نوریزادها تا قیام قیامت این حکومت ظالم شیره جان مردم را خواهد گرفت.

       
    • جناب عبدالله
      زور من و شما به کی میرسد؟ من و شما چه کار کردیم برای میهن؟
      لابد زندان رفتن خزعلی هم دستور است؟! زندان اکبر گنجی چه؟ نامه ای که از زندان به رهبر زد چه؟ اخراج سروش از دانشگاه،اخراج و زندان نسرین ستوده،زندان و اخراج جعفر پناهی،اعتراض و برکناری و حصر منتظری و صدها مورد دیگر. اینها دستور است؟ لابد دیدار موسوی از خانواده نوری زاد هم دستور بود….

       
    • جناب نوری زاد باسلام ودرود برشما

      این آقا عبدالله ویادیگران شمارا شیرنکنند وشما هم شیردل نشو،والبته که هستی اما درمقابل حریف عاقل؛ نه سپاهیانی که عقل ودین ندارند وذوب درولایت شده اند وآخرت را به دنیایشان فروخته اند وازآدمکشی باکی ندارند وفرقی نمی کند نوری زادباشد یادیگرمخالف استبداد؛ پس احتیاط راازدست ندهی ومارابی نوری زاد بگذاری؟
      وتوصیه قبلی بنده را لطفا فراموش نفرمائید وبجنگ گاوشاخدار وزورداروبی عقل نروید که رفتنش اشتباه فاهش است.

      ارادتمندشما
      مصلح

       
      • اقای مصلح گرامی اینها در پول نفت و دزدی ذوب شده اند نه در ولایت ولایت یک بهانه است برای دزدی وچپاول کردن سرمایه ایران

         
    • با سلام به شما
      کمی از برخی خبرها دل چرکین بودم باعث شد که از شما ایراد بگیرم
      ببخشید

       
  49. يكي از ملوك بي انصاف پارسايي را پرسيد: از عبادت‌ها كدام فاضل‌تر؟
    گفت: تو را خواب نيمروز، تا در آن يك نفس خلق را نيازاري.

    ظـــالمي را خفتــــه ديــدم نيمــه روز گفتم اين فتنه است، خوابش برده به
    و آن كه خوابش بهتر از بيداري است آن چنـــان بـــد زنــــدگــاني مـــرده بــه

    سعدى جان خوشا به حالت كه زمان تو رسپيراتور و آى سى يو نبود. كجايى كه ببينى امروز مردم حتى از نعمت مرگ ظالم هم محروم شده اند و ظالمين فرتوت را با هزينه هاى كلان از جيب مردم، به صورت نباتى زنده نگه مى دارند و تا حتى در زندگى نباتى شان هم بگير و ببند و آزار مردمان تداوم يابد.

     
  50. ×مرگ مغزی جامعه ی غارت شده ی ما ÷در کتاب جامعه شناسی نخبه کشی علی رضا قلی این پدیده را توضیح داده است. این پدیده مربوط بحال نیست قرن هاست اتفاق افتاده است. هر کجا در بیمار قرن ها پیش مرده اندک نشانه حیات دیده شود اخوند ها حاضرند برای خذف اخرین نشانه های تفکر ما. ازین است که استعمار به اخوند ها علاقه مند است. نفت بیمار با مرگ مغزی را بردن بسیار راخت است.

     
  51. حمید رسایی ” راه یافته ” به خانه ملت دو روز قبل از بازی فوتبال ایران و بوسنی هرزگوین گفته : استفاده از مربی خارجی تبعاتی دارد که در ظاهر شاید خیلی به آنها توجه نشود. ما در این پرونده هایی که داریم رسیدگی می کنیم شکایاتی را داشتیم که مربی های خارجی گاها خیلی به شان ایرانی و عزت ایرانی توجهی ندارد و برخی از نکات شاید در جام جهانی مطرح شود . احتمالا” ایشان پیش بینی کرده اند که با پیروزی در مقابل بوسنی ، تیم کشور ما به “دور بعد مسابقات میرود ” و از فردای آنروز نام ” کی روش ” مربی تیم ملی بیش از رهبری و دیگر مسئولین و مقامات ” معظم ” در کشورمان در زبانها خواهد بود و نام مسئولین کشور که به دروغ به خودشان قبولانده اند که ” معظم ” و مردم خواهان آنها هستند ، به خواری و ذلت خواهند افتاد . همانطور که در سال 1345 ” شاهپور غلامرضا ” برادر شاهنشاه ایران بزرگ خدایگان ، برای دیدن مسابقه وقتی وارد سالن کشتی در پشت خیابان پارک شهر شد( خیابان ورزش فعلی ) مردم با ایشان هیچ اهمیتی ندادند ولی وقتی زنده یاد ” غلامرضا تختی ” وارد سالن شدند ، همه مردم به پا خواستند و شروع به تشویق تختی نمودند که باعث تخم کینه و حسادت در دل ” شاهپور غلامرضا ” ” شد و چندی بعد هم تختی را در هتل کشتند و بوق زدند که : تختی خود کشی کرد .عاقلان همیشه دانستند که پهلوان نمی میرد .

     
  52. تصورمیکنم اگراقای هاشمی قول بدهد که بعداز مرگ مهدوی کنی کاندید ریاست خبرگان نمیشود ؛رهبری اجاز فذمایند آقای مهدوی کنی هرچه زودتر /////// به امام بپیوندد.

     
  53. كمال افتخار

    باسلام اگر مهدوي كني حياط نباتي يا به قول دكتر خزعلي حياط سياسي دارد بقيه آيت الله ها حياط پولي دارند تصور كنيد اگر منابع وبودجه هاي حكومتي ودولتي آنان قطع شود بايد مثل سابق به مردم التماس كنند تا در ازاي دريافت اندكي پول يك روضه حضرت ابالفضل بخوانند نشان به اين نشان كه اخيرا مكارم شيرازي روي باسكول وزن كشي محبوبيت مردمي تشريف برده وفتواي جهاد عليه داعش صادر كرده است تعداد لبيك گويان به اين دعوت ميزان اقبال مردم به اين آيت اله را نشان خواهد داد .

     
  54. درود بر شما
    ای کاش مشکل همین یک آیت الله بود !
    وقتی آیت اللهی بخاطر چهار روز زندگی نکبت بار دین و باور خودش را لجن مال میکند دیگر چه توقعی است از عوام و مقلدانش ! این نشانه کدام الله است ؟ که میخواهد به سویش هم برود ! سابق بر این یک شخصی عادی که به حج میرفت و میشد حاجی کلی در رفتار و کردارش تغییر مثبتی ایجاد میشد اما امروز در سایه اینگونه آیت الله ها حج رفتن و حاجی شدن شده نوعی جواز کسب ! حالا بماند که دکان اصلی دین فروشی در عربستان است که درآمدش از فروش نفتش بیشتر است !

     
  55. درود وهزاران درود برپرفسور مجید سمیعی ،افتخار ایرانیان در سراسر جهان……
    اونم بنده خداست،مهدوی کنی هم……قضاوتش با شما…….

     
  56. مهدی از لندن

    لطفا تا انتها بخوانید:

    هفتۀ گذشته، سالن همایش‌های برج میلاد:

    تعداد زیادی از خیرین با کمک‌های میلیونی‌شان به پروژۀ مرکز علوم اعصاب تهران همگان را شگفت‌زده کردند. یکی از خیرین حاضر در این همایش ۵‌ میلیون یورو برای ساخت و تکمیل مرکز تحقیقات علوم مغز و اعصاب ایران پرداخت کرد و بعد از او یکی از شرکت‌ها ۶‌ میلیارد تومان و ۲خیر دیگر هرکدام یک‌ میلیارد تومان به ساخت این مرکز کمک کردند. علاوه بر کمک‌های خیرین، بانک‌های صنعت و معدن و تجارت هم ۸۵‌میلیون یورو، برای تکمیل این طرح جهانی اختصاص دادند. در این همایش به همت بعضی خیران کشور و یک زن خیر آلمانی، تابلوهای نفیس ایرانی با هدف جمع‌آوری کمک‌های نقدی برای ساخت و تکمیل مرکز تحقیقات علوم مغز و اعصاب ایران، توسط خیرین خریداری شدند.

    ساخت مرکز تحقیقات علوم مغز و اعصاب ایران به همت پروفسور مجید سمیعی در حال پیگیری است. ‌سال ۸۹ بود که با پیشنهاد و پیگیری او عملیات اجرایی این مرکز در ساختمانی با زیربنای ۷۹‌هزار و ۶۷۰ مترمربع در منطقه‌ای بالای دریاچه چیتگر و در غرب تهران آغاز شد.

    در حال حاضر بخشی از این طرح با ۱۴ اتاق عمل بسیار پیشرفته جراحی مغز و اعصاب و ۵۵ کلینیک در ۱۱ طبقه ساخته شده که دو برابر مرکز مغز و اعصاب‌ هانوفر آلمان، مرکزی که پروفسور سمیعی آن را اداره می‌کند، است.

    این مرکز در صورت تکمیل، بزرگ‌ترین مرکز علوم مغز و اعصاب جهان خواهد بود.

    مرکز تحقیقات علوم اعصاب و مغز ایران، بودجه دولتی ندارد. به این دلیل که پروفسور سمیعی ارتباطات خوبی با کمپانی‌های آمریکایی و اروپایی دارد، از آنها تجهیزات خاص موردنیاز بیمارستان را خریداری می‌کند وگرنه در شرایط تحریمی که در آن قرار داریم، خریدن این تجهیزات ممکن نبود.

    پروفسور سمیعی در این‌باره و در این همایش گفت: «در جلسه‌ای که ۲هفته پیش در لیسبون داشتیم به فدراسیون جهانی مغز و اعصاب پیشنهاد دادم مرکز علوم مغز و اعصاب ایران با شرکت ۱۶۰کشور جهان و بزرگ‌ترین اساتید مغز و اعصاب دنیا افتتاح شود که مورد تصویب هیأت‌رئیسه فدراسیون قرار گرفت و مقرر شد این مرکز اردیبهشت‌ ‌سال ۲۰۱۶ میلادی افتتاح شود.»

    وی جهان ادامه داد: « از زمانی که به سمت استادی دست یافته‌ام سعی کردم هر‌ سال به ایران بیایم و آموخته‌هایم را در اختیار همکاران خود در ایران قرار دهم.» او درباره ساخت بیمارستان و مرکز تحقیقات علوم مغز و اعصاب ایران گفت: «دوست ندارم این مرکز وابسته به شخص خاص یا دولت باشد و زمانی که اعلام شد خیرین آماده هستند برای ساخت چنین مرکزی مشارکت کنند گفتم که حاضر نیستم زمین این بیمارستان متعلق به شهرداری باشد.»

    وی با بیان این‌که ایرانی‌ها از نظر ضریب هوشی در جهان بی‌نظیر هستند، گفت: «به عنوان دبیر فدراسیون جهانی مغز و اعصاب به همه کشورهای جهان سفر کرده‌ام و حداقل در ‌سال ۲ مرتبه به تمامی کشورهای جهان سفر می‌کنم و می‌توانم به جرات بگویم ایرانیان از نظر ضریب هوشی در جهان بی‌نظیرند.»

    پروفسور سمیعی ادامه داد: «فقیرترین پدر و مادر ایرانی هم آرزو دارند پولی به‌دست بیاورند تا فرزندشان تحصیل کنند و تمامی نیروی خود را برای تربیت و تحصیل فرزندشان به کار می‌گیرند. باید سعی کنیم علم و دانش را در کشور خود به‌حدی برسانیم تا تمامی نیازهایی که انسان امروز نیاز دارد بتوانیم با دستان خودمان انجام دهیم.»

    اولین جراح میکروسکوپی مغز در جهان گفت: «گاهی اوقات تأسف می‌خورم یک ایرانی که در دانشگاه‌های اروپا یا آمریکا تحصیل کرده وقتی به کشور بازمی‌گردد افتخارش تحصیل در دانشگاه‌های آنجاست. آرزو دارم با ساخت بیمارستان و مرکز تحقیقات علوم مغز و اعصاب ایران، اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها اگر بخواهند در سطح بسیار بالایی از علوم مغز و اعصاب در حوزه آموزش، تحقیقات و درمان الگویی به‌دست بیاورند به ایران بیایند. می‌خواهم قبل از این‌که از دنیا بروم این مرکز ساخته شود تا ایرانیان از این‌که چنین مرکزی در کشور وجود دارد به خود افتخار کنند.» وی در ادامه گفت: «مجید سمیعی در هیچ کار تجاری در هیچ جای دنیا سهیم نیست. اگر جایی پیدا کردید که من در کار تجاری شراکت دارم، بیان کنید. در هیچ کار سیاسی در ایران یا آلمان سهیم نیستم و اگر کسی بخواهد من را به سیاست وصل کند، دشمن ایران و ملت ایران است.»

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

81 queries in 1213 seconds.