متن پیاده شده ی مصاحبه محمد نوری زاد درباره سخنان اخیر رئیس قوه ی قضائیه مبنی بر تشکیل چهارده میلیون پرونده ی قضایی در سال در کشور:
پرسش: امروز رئیس قوه ی قضائیه ی ایران صدا و سیما را متهم کرد که به طور یکجانبه و به قصد محاکمه یکجانبه ی این قوه، برنامه هایی تولید می کند بدون آنکه از آن برنامه ها نامی ببرد. در عین حال، وزیر دادگستری آقای پورمحمدی از تشکیل ده میلیون پرونده ی قضائی در سال به طور متوسط صحبت کرده و خود رئیس قوه قضائیه گفته که این نهاد سالانه به چهارده میلیون پرونده رسیدگی می کند. به نظر شما منظور آقای آملی لاریجانی از اینکه رسانه ی ملی درباره ی این نهاد قضاوت یکجانبه می کند چیست؟
پاسخ: آقای لاریجانی و سیستم امنیتی هیچگاه فضا را برای انتقاد فراهم نکرده اند و الان خودشان مشغول انتقاد از هم به طور نمایشی هستند، وگر نه اصلا مسئله در اینکه صدا وسیما چه کرده نیست. صدا و سیما سریال هایی دارد که برخی از انها یک پایشان در دادگاه می گذرد و عمدتا هم چهره های طنزی از دادگاه پرداخته می شود، که واقعا هم طنز هست. خوب همه ی اینها که برای تایید به سیستم قضائی نمی رود. خود صدا و سیما آنها را تایید می کند. اما شوربختانه، رقم های ده میلیون و چهارده میلیون، ارقام واقعی هستند و نشان می دهند که شاید از هر دو خانواده، یکی درگیر پرونده های قضائیست. ضمن اینکه در اطراف هر پرونده نیز چندین نفر دیگر، درگیر ماجرا هستند. شما می بینید که به نوعی، کل کشور درگیر ماجرای قضائیست. جامعه ای که درگیر پرونده های قضائی باشد، جامعه ای نگران است و بن مایه های فساد در سیستم قضائی چنان فراهم است که شما به راحتی می توانید وارد یک پرونده شده و از آن پیروز خارج شوید.
پرسش: شاید قوه ی قضائی ایران از جمله نهادهایی باشد که رهبر جمهوری اسلامی از آن طریق با جامعه و مشکلات آن در ارتباط است چرا که رئیس قوه ی قضائیه مستقیم از طریق رهبر پیشنهاد، تعیین و منصوب می شود. آقای لاریجانی رسیدگی به چهارده میلیون پرونده در سال را افتخارات قوه ی قضائیه دانسته اما این چگونه جامعه ایست که با این همه مشکل دست به گریبان بوده و باز هم سر پاست؟
پاسخ: با تحکم. طبیعی است که پشت آن، اسلحه و ترس است. توجه کنید که جامعه ی ما هیچوقت نتوانسته جامعه ی آرام و برآمده از فهم و خرد باشد. شما نگاه کنید که هنوز که هنوز است، یک راهپیمایی آرام دارای مجوز از وزارت کشور در جامعه ی ما نبوده درصورتیکه این جزو حقوق یک جامعه است که بتواند اعتراض یا اعتصاب کند. این نشان می دهد که نظام اقتداری این جامعه، خود را شکننده می داند و طبیعی است که این دوام زیادی نخواهد داشت. تا کی می توان یک جامعه را با ترساندن حفظ کرد و ساختمان و بنای یک جامعه را با ترس پی ریزی کرده و انتظار بقای آن را داشت. بله، چهارده میلیون پرونده نه تنها غرور آفرین نیست، بلکه یک فاجعه است، و خبر از این می دهد که در عنقریب یک گسست بزرگ هستیم و حاکمیت که خود از این امر با خبر است، با اسلحه و فشار و ترساندن و برآشفتن نظام معیشتی مردم بقای خود را به این شکل حفظ کرده است.
پرسش: فکر می کنید این گسست در آینده خود را به چه شکلی نمایان کند؟ در شکل یک فروپاشی؟ یا در شکل یک گذار به وضعیت جدید؟
پاسخ: البته اتفاقاتی در صحنه ی بین المللی به وقوع می پیوندند که خارج از اراده ی ما بوده ولی بی ارتباط هم نبوده است. ما در افغانستان، امارات، بحرین، عراق دخالت می کنیم. در قلب اروپا دست به ترور می زنیم. این نشاندهنده ی جامعه ایست که بقایش را در حذف مخالفین خود ترسیم کرده چون نمی تواند با آنها کنار بیاید. در صورتیکه یک نظام سیاسی خردمند، بقای خود را در تعامل با مخالفین پی ریزی می کند نه در حذف آنها. نیروهای سنی متعصب داعش برآمده در عراق، باتلاقی برای ما هستند که مستقیم برای روفتن شیعیان می آیند. یعنی ورود سپاه قدس اگر چه با اراده ما مقدور باشد، خروجش خارج از اراده ی ماخواهد بود. اینها پازل هایی هستند که برای ما چیده شده و بی خردان ما درست در جایی که برایشان طراحی شده قدم می گذارند. یک حاکمیت برای همیشه نمی تواند در لبه ی یک پرتگاه خانه کرده و مدعی شود که برای هواخوری در آنجا خانه ساخته. مردم ترسیده، ناراضی و درگیر معیشت همیشه مترصد فرصتی برای ابراز انفجار درونی و نفرت درونی خود هستند. حاکمیت با ترساندن بیشتر، فضا را برای بقای خود بیشتر فراهم می کند ولی این نشان دهنده ی پوک بودن جامعه و این واقعیت است که زیاد نمی توان بر این استعداد خانه سازی کرد. یک جایی مردم جاخالی خواهند داد و این حاکمیت فروخواهد ریخت. این حاکمیت اگر به بقای خود بها می دهد، اتفاقا باید به مردم و خواسته های آنها اهمیت قائل شود. اما تجسم اینکه این حاکمیت در جایی نشسته و به مردم می گوید من شما را می بینم و خواسته های شما را می فهمم، کمی دور از انتظار به نظر می رسد.
لطفا تصحیح کنید:
هر ایرانی یک پرونده و بیشتر!
اگر 14 میلیون پرونده را تقسیم در 15 میلیون خانوار کنیم مساوی 93/. (یعنی تقریبا 1) می شود. بعبارت دیگر هر خانوار ایرانی بطور متوسط یک پرونده در قوه دادگستر دارد. حال اگر هر پرونده 2 طرف داشته باشد- با اغماض از اشخاص حقوقی- هر خانوار ایرانی درگیر در 2 پرونده قضایی است. پس آقایان پرمدعا کلاهتان را بگذارید بالاتر!!!
اختلاس علمی خواهرزاده مدیر مسئول روزنامه کیهان
http://nafas1388.blogspot.com/2014/06/blog-post_25.html
نویسنده این مقاله خود از روحانبون آگاه میباشد
تا کی باید ناف ما وصل به ناف مردهها باشد؟
چاپ
جزئیات
مجموعه: یادداشت
منتشر شده در جمعه, 30 خرداد 1393 20:00
ابراهیم منهاج دشتی: آیا اسلام تا ابد باید با همین ادبیات شناخته و تعریف شود؟ کتابهای درسی فقه و اصول و منطق و حتی ادبیات عرب باید همین کتابها باشد؟ رساله توضیح المسائل ما باید تا همیشه به همین نظم و ترتیب و با همین فتاوا و با همین نثر و عبارت و با همین احکام بهداشتی که برای شرائط زندگی قرنهای گذشته بیان شده باشد؟ آیا این حالت به معنی نوعی تقدیس و پرستش گذشتگان و ابزار و وسائل آنها نیست؟
شاید ما هم مانند سایر ملتها حق داشته باشیم به گذشته و گذشتگان خود و هرچه متعلق به آنها بوده انس و علاقه داشته باشیم و به آنها افتخار کنیم. به آثار آنها به زبان و ادبیات و عادات و عرفیات آنها به علوم وفنون واصطلاحات و کتابهای آنها حتی به آثار باقی مانده از شهرها و خانهها و قبرهای آنها و به مدارسی که در آنها درس خوانده و منبری که روی آن نشسته و تدریس یا موعظه کردهاند و به یونیفورم لباس و نحوه آرایش موی سر و ریش آنها علاقه داشته باشیم و به آنها افتخار کنیم و به نسل آینده خود هم بسپاریم که به گذشتگان خود افتخار نمایند.
بلی این حالت ممکن است به خودی خود عیبی به شمار نیاید ولی آیا لازمه علاقه به آثار گذشتگان این است که خودمان هم مقید به استفاده از ابزار و لوازم و عادات و زبان و نثر و ادبیات و کتابهای آنها و روش درس خواندن و نحوه لباس پوشیدن آنها باشیم؟ آیا همه ملتها و اقوامی که به آثار گذشتگان خود علاقه دارند و به آن افتخار میکنند، همین کار میکنند؟ یا اینکه به گذشتگان افتخار میکنند که از آنها عبرت بگیرند و شرائط و زمینه رشد و سر افرازی آیندگان خود را فراهم سازند؟
تفکیک بین احترام به گذشتگان و عدم تقید به ادبیات و کتاب ها و روش آنها یک امر ضروری و اجتناب ناپذیر است و عدم توجه به آن خسارات جبران نا پذیری در پی خواهد داشت که به تعدادی از آنها اشاره میشود.
مضرات عدم تفکیک بین احترام به گذشتگان و تقید به ادبیات آنها
1-یکی از مضرات این حالت این است که ما آگاهانه یا نا آگاهانه از دیگران توقع داشته باشیم که هرچه ما باور داریم، باور داشته باشند و هرچه ما نمیپسندیم، نپسندند و از هر چه ما خوشحال می شویم خوشحال باشند و از هر چه ما غمناک میشویم غمناک شوند. البته این حالت یک امر طبیعی است همان طور که شاعره عرب در سوگواری بر مرگ برادرخود میگوید:
أیا شجر الخابور ما لک مورقا–کانک لم تجزع علی ابن طریف.
ای درخت خابور چرا این طور سبز و خرمی مثل اینکه تو برای ابن طریف سوگواری نکردهای.
اینکه ما در کنار دوست مصیبت دیده خود تظاهر به غم میکنیم و در کنار دوست شاد خود تظاهر به شادی میکنیم برای این است که میخواهیم توقع او را برآورده سازیم. ولی وقتی این گونه حالات را ملاک و مبنای اسلام شناسی قرار دهیم بسیار زیان بار خواهد بود.
2- زیان دیگر این حالت این است که اسلام شناسی را منحصر به ادبیات و کتابها و روش گذشتگان مورد علاقه خود بدانیم و از دیگران توقع داشته باشیم که اگر بخواهند در صدد اسلام شناسی بر آیند، باید به همین روش و همین ادبیاتی که ما به تقلید از گذشتگان برنامه خود قرار داده و بدون دقت لازم آنها را تکرار میکنیم در صدد شناخت اسلام بر آیند و قهرا به همان نتایجی که ما رسیدهایم برسند و باورهایمارا باور کنند و با ادبیات ما سخن بگویند.
3- زیان بارتر این است که ما این حالات و این احساسات و این گونه عادات خود را ملاک و مبنای سنجش عقاید و باورهای دیگران و صحت یا عدم صحت افکار و نظرات آنها قرار دهیم و احیانا بعضی را به دلیل همین حالات محکوم به انحراف و ضلالت بدانیم و آنها را از خود دور سازیم و به سپاه دشمن سوق دهیم با اینکه از قدیم گفتهاند صد تا دوست کم است و یک دشمن بسیار و با اینکه یکی از صفات بر جسته پیامبراسلام که در قرآن هم از آن یاد شده را این میدانیم که بنای بر جذب و محبت با افراد داشت و به ندرت با لحن تند و خشن با کسی بر خورد میکرد.
4- زیان و ضرر دیگر این حالت و این رویه این است که با مقید کردن برنامههای تحصیلی حوزههای علمیه به خواندن کتابهای گذشتگان و روش آنها و عدم اقدام در جهت تهیه کتابهای بهتر و روش و برنامه بهتر، بسیاری از وقت طلاب را ضایع میکنیم و فرصتها از دست می رود و از زمان و از تاریخ عقب میافتیم. با اینکه با مقایسه تحصیل کردگان حوزه با تحصیل کردگان دانشکده الهیات تفاوت بین آنها بسیار آشکار و مشهود است.
باز بینی حالات خود:
وقتی به حالات و احساسات خود در این چند دهه اخیر مرور کنیم که از چه چیزهائی ناراحت میشدیم و آنها را خلاف شئون روحانیت یا خلاف دین میدانستیم و تدریجا با آنها انس گرفته و عادت کردیم و حالا نه تنها از قبح آنها صحبتی نمیکنیم بلکه بسیاری از آنها را مورد تحسین قرار میدهیم، اگر به این حالات خود توجه کنیم به خوبی به این مطلب پی میبریم که عدم تحمل ما در برابر بسیاری از امور به خاطر انس و عادت به گذشته بوده نه به خاطر دفاع از دین یا شئونات روحانیت که عمدتا برای جلب توجه عوام و پیشی گرفتن بر رقیبان به وجود آمده و از وهمیات سرچشمه میگیرد.
جهت توضیح مختصری پیرامون این حالات به چند مطلب اشاره میشود:
سابقا طلاب و روحانیون نعلین آخوندی به پا میکردند و پوشیدن کفشهای معمولی را بر خلاف شئون روحانیت میدانستند ولی تدریجا پوشیدن کفشهای معمولی چنان رائج شده که پوشیدن نعلین بر خلاف متعارف تلقی میشود. سابقا طلاب و روحانیون مقید بودند سر خود را بتراشند و بلند گذاشتن مو را عیب و بر خلاف شئون روحانیت میدانستد. ولی فعلا سرتراشی به کلی منسوخ شده. سابقا مقید به پیراهن آستین گشاد بودند ولی حالا همه آستینها دکمه دار شده. سابقا طلاب و روحانیون از غذا خوردن با قاشق و چنگال خود داری میکردند و حتی بسیاری از مردم هم به احترام آنها سر سفره آنها چلو خورشت را با دست میخوردند ولی حالا این کار را عیب و زننده میدانند.
حدود صد سال پیش وقتی مرحوم میرزا حسن رشدیه در تبریز اقدام به تاسیس کلاس دبستان با نیمکت و تخته سیاه و آموزش خواندن و نوشتن به سبک رائج امروز به جای مکتبخانهها به سبک قدیم کرد جمعی از طلاب حوزه تبریز به عنوان اینکه این کار یک بدعت است مدرسه مرحوم رشدیه را آتش زدند. و مرحوم رشدیه در این کار بارها در تبریز و تهران با مشکل مواجه شد. یکی از وعاظ معروف نجف که در منزل علما منبر میرفت از صحبت در بلند گو امتناع میکرد و به پسر خود که آنهم منزل علما منبر میرفت توصیه کرده بود که تا او زنده است در بلند گو صحبت نکند.
حدود پنجاه سال پیش یکی از مدارس نجف تجدید ساختمان شد و وقتی خواستند لوله آب به توالتهای آن ببرند یکی از علما مانع شد و گفت طلاب مانند همیشه باید آفتابههای خود را از حوض وسط مدرسه پر نمایند و دستور او اجرا شد.
وقتی حکومت سابق دستور داد گذرنامه زنها باید عکس دار شود این دستور ضد اسلام تلقی شد و باعث انتقاد شدید شد ولی بعدا این صحبت مطرح که پوشاندن صورت و دستها تا مچ و پاها تا قوزک بر زنها واجب نیست و تدریجا این مسئله جا افتاد و زنهای علما و غیر علما در تلویزیون ظاهر شدند و عکس آنها در مجلات و روزنامهها چاپ شد و به صورت یک امر معمولی و رائج در آمد.
سابقا ریش تراشی حرام به شمار میآمد و شخص ریشتراش متجاهر به فسق محسوب میشد و به همین دلیل گفته می شد غیبت او جایز است ولی وقتی ریشتراشی عادی و معمولی شد و وحشت ازآن از بین رفت و ما با آن انس گرفتیم تدریجا ادله حرمت تراشیدن ریش مورد مناقشه قرار گرفت و معلوم شد که ادله آن نا تمام است.
نجاست کافر نیز در فقه شیعه یک مسئله مورد اتفاق تلقی میشد و هر چند ادله آن کاملا قطعی نبود کسی جرات فتوی بر خلاف آن نداشت ولی در اثر اختلاط بسیار و غیر قابل اجتناب با غیر مسلمانها و احساس نیاز به فتوای به طهارت، تدریجا افرادی جرات کرده و فتوی به طهارت اهل کتاب دادند و کسان دیگری پا فرا تر گذاشته و فتوی به طهارت همه کفار دادند.
یکی از عوامل عمده اختلاف بین مجاهدین خلق و روحانیون در زندان رژیم گذشته نیز همین مسئله نجاست کافر بود که روحانیون کمونیستهای زندانی را نجس میدانستند و با آنها معاشرت نمی کردند ولی مجاهدین همکاری و معاشرت با آنها را برای مبارزه با رژیم شاهنشاهی لازم میدانستند. و اصرار بر این امر زمینه اختلافات بعدی و تغییر مواضع ایدئولوژیک را فراهم ساخت که این همه خسارت در پی داشت و شهادت شهید مطهری و شهید بهشتی و بسیاری دیگر را به پیش آورد.
پیش از انقلاب و بر پائی حکومت اسلامی کسانی که خون اضافی داشتند میرفتند بیمارستان و در ازاء مبلغی خون میدادند و این خونها به مصرف بیماران نیازمند به خون می رسید. پس از پیروزی انقلاب با استدلال به اینکه خون نجس است و خرید و فروش اشیاء نجس العین هم جایز نیست از این کار جلو گیری شد و بیمارستانها با کمبود خون مواجه شدند و اقدام به وارد کردن آن از خارج نمودند و در خلال این جریان مقداری خون آلوده به ویروس ایدز وارد و به بعضی از بیماران تزریق و باعث پخش این بیماری در ایران شد.
ولی آیا واقعا خون گرفتن از اشخاص با وسائل امروز و تزریق آن به افرادی که حفظ جانشان متوقف بر تزریق خون است از مصادیق همان حرمت خرید و فروش اعیان نجسه است که در کتب فقهی قدیم آمده یا اینکه تفاوت بین آن دو تفاوت بین زمین و آسمان است؟ و آیا این گونه فتواها به معنی ملا نقطهای بودن و تقلید کور کورانه نیست؟
وقتی ما با چشم خود میبینیم و با تمام وجود خود لمس میکنیم که در اثر علاقه به گذشته و گذشتگان ناخودآگاه دچار حالات و عواطف و احساسات خاصی شدهایم و دچار توهماتی شدهایم که به ذهن و فکر و روح ما احاطه کرده و مانند عاشق دلباخته دل به آثار گذشتگان سپردهایم و به تمام معنی هم در فروع و هم در اصول و هم در ادبیات و زبان مقلد آنها شدهایم و در عین حال خیال میکنیم اجتهاد را زنده نگه داشتهایم، جا دارد فکری به حال و احوال خود بکنیم و پیش از پرداختن به معالجه دیگران به فکر علاج خود بیفتیم.
البته از عاشق دلباخته شیدا و سر گشته و غافل از غیر معشوق نمیتوان انتظار داشت که به آسانی بپذیرد که حالش طبیعی نیست و تعادل روانی ندارد ولی وقتی افراد متعددی از بین خود ما و دوستان ما مکررا به ما تذکر و هشدار میدهند و حال و طرز تفکر و روش ما را غیر طبیعی و غیر متعادل میدانند جا دارد که ما کمی در باره خود بیندیشیم و اقلا در باره طبیعی بودن یا نبودن حال خود شک کنیم شکی که مقدمه باز یابی و باز سازی خود باشد.
چرا ما به سخن دوستان و همفکران و همکاران خود که به ما هشدار میدهند توجه نمیکنیم و نصیحت آنها را حمل بر سوء نیت یا انحراف میکنیم. از اکثر جمعیت که طبیعتا مقلدند و شاید غیر از این راهی نداشته باشند توقع و انتظاری نیست ولی چرا آنان که به این وضع توجه دارند با هم متحد نمیشوند و طرح مشترکی ارائه نمیدهند و از این بدتر گاهی اوقات به دلیل اختلاف در روش یا بعضی ملاحظات دیگر به صف مخالفین همفکران و دوستان خود میپیوندند و به تخریب وجهه آنها میپردازند. مگر عوام داری و پیشی گرفتن بر رقیبان برای جذب عوام یا حفظ ارتباط با بعضی افراد غافلی که عدهای از عوام دور آنها را گرفتهاند تا چه اندازه اهمیت دارد که این همه باید برای آن هزینه شود.
+ منبع: وب سایت نویسنده
ريشه ها ١٢٥: دنباله
دين كه در قرآن نيز وارد شده است در اصل همان دئنا(سانسكريت ،گات ها و اوستا )است .يزدان كه در شاهنامه بيش از هر واژه اى براى ناميدن خدا به كار رفته است با يسن ( نيايش)و جشن و يزد همريشه است .اهورامزدا نام ديگر يزدان است كه پيش از زرتشت نيز در آيين كهن ايرانى كاربرد داشته و در خرد و داد و خلق مظهريت مى يافته است .اين خداى يگانه و برترى بوده كه زير دست او ايزدها و ايزد بانوهايي چون اناهيتا ،تير ،ميترا ،بهرام ،ارته ،رشن ،فروشى ،زامياد و هوم مأمور خويشكارى هايي نيكو در پاسداشت زندگى گيتيانه و پيكار با ديوها و سرپرست آنها اهريمن يا مظاهر شر و بدى و مردم ستيزى و نيستكارى و دروغ و جادو بوده اند .همان سان كه در داستان كيخسرو و سياوش ديديم كاركرد يزدان ياورى انسان در در پيراستن گيتى از شر و بدى و بيداد و آراستن آن به خير و نيكى و داد است .مثال هايي از كرامات عارفان از تذكرة الاولياى عطار آورديم كه به غايت شگفت انگيز و گاه بيوده اند و خود عارفان نيز گفته گاه بر اين بيهودگى خستو بوده اند :بر آب روى خسى باشى ،در هوا پرى مگسى باشى ،دل به دست آر تا كسى باشى .شگفت ترين دخالت هاى يزدان فردوسى به داستان سياوش و كيخسرو مربوطند كه چون نيك بنگريم شگفت انگيزى آنها بسى كم تر از كراماتى چون بارش من و سلوى از هوا ست .اين شگفتى ها كه برخى از آنها چون رويش گياه از خون سياوش دلالتى نمادين نيز دارند ، همه در جهت رفع آفت و بلايي اجتماعى اند .مسير ياورى يزدانى از آسمان به زمين است .ايزدها و ايزد بانو ها ى آيين كهن در آيين زرتشتى به فرشتگان تبديل مى شوند .و زرتشت براى ناميدن خداى زرتشتى از همان لفظ اهورامزدا استفاده مى كند همچنان كه در قرآن خداى يگانه و نازاييده و نازا و بى كفو و مانند و قائم به خود و صمد الله ناميده مى شود .هم الله و هم اهورامزدا به ترتيب پيش از پيامبر اسلام و زرتشت نيز نام خدايي بوده اند ناديدنى و بزرگتر از ايزدها و ايزد بانو ها و بت ها .
متن شاهنامه مى رساند كه فردوسى در معنابخشى و معنا يابى يزدان يا جهان آفرين رويكردى إزاد داشته است .آيين كهن ايرانى در شاهنامه احتمالا متأثر از زمانه خود فردوسى از شرك زدوده مى شود در عين حال ،يزدان فردوسى ناظر بر كفر و ايمان نيست و اين كليد واژه هاى اسلامى و همچنين شريعت و فقه -حتى شريعت و فقه موبدان عصر ساسانى در شاهنامه ظاهر نمى شوند مگر در مقام روايت مناظره مزدكيان و موبدان .بخش عمده اين مناظره و در واقع مقاتله باقى مانده است و دوستان مى توانند آن را در اينترنت جستجو كنند و در باره آن خودشان داورى كنند .من بسنده مى كنم به اين نظر كه در اين مناظره مزدكيان بر دين حكومتى اشكالات اجتماعى عدالت خواهانه و اساسى وارد مى كنند اما موبدان إنها را با مشتى احكام فقهى خشك و نابخردانه پاسخ مى گويند و سرانجام نيز كاشف به عمل مى آيد كه كل ماجرا دسيسه اى براى گردآورى مغزهاى مزدكيان به قصد قتل عام آنها بوده است .تمامى كار يزدان فردوسى انسانى و زمينى است .يزدان با انسان از طريق سروش و گاه نيرو بخشى براى شكست دادن ديوان و جادوگران پيوند بر قرار مى كند .شاهنامه همه سر نبرد اخلاقى خير و شر است كه هنوز هم در جهان جريان دارد .اما اين خير و شر كه جايگاهى مطلق و تغيير ناپذير ندارد با سنجه كفر و ايمان يا مؤمن و بى دين سنجيده نمى شود .اساسى ترين سنجه خير و شر يا بد دينى و بهدينى كردار اخلاقى است و كردار اخلاقى بر دئنا يا دين به مفهوم خاصى مبتنى است كه تقريبا از وجدان خود انسان مى جوشد .بى هيچ ترديدى دشمن در شاهنامه همان دژ انديشى و بدخواهى است كه فردوسى بارها آن را به گونه هاى بسيار و با واژه هاى مختلف بيان كرده است .كيخسرو وقتى همه بدمنشان و پدرسالار و منشأ آنها يعنى افراسياب را نابود مى كند ،ناگهان در غايت شگفتى دلنگران وسوسه بدمنشى در درون خود مىً شود .عجب طرحى در داستان كيخسرو ساخته و پرداخته شده است !چه نبوغ بى همتايي در چيدن قطعات پازل اين داستان در كار بوده ، چه توازى و تقارن سنجيده اى ميان انديشه درون و رخدادهاى برون برنهاده شده .افراسياب خونش در رگهاى كيخسرو است ؛نامقدس نياى مقدس است .دئنا از بهدينى به بد دينى سيلان دارد ،دئنا در درون ماست .به تعبير مسيحا ملكوت آسمان در درون شماست اما فردوسى مى افزايد همچنين لوسيفر و اهريمن .به ياد فيلم آخرين وسوسه مسيح مى افتم آنجا كه عيسى مى گويد :لوسيفر در درون من است .دئنا تنها آگاهى نيست ،وجدان اخلاقى نيز هست درست همچون واژه conscience كه هم معناى إگاهى ى دهد و هم معناى وجدان .فيلسوف معاصر كه مى كوشد باتوجه به اوضاع كنونى جهان ما معناى جديدى براى ايدئولوژى وضع كند مى گويد :ايدئولوژى ديگر آگاهى كاذب يا ناانديشيده نيست .مسئله آن نيست كه آنها نمى دانند چه مى كنند .مسئله آن است كه خوب هم مى دانند چه مى كنند اما خود را به ندانستن مى زنند .ايدئولوى اكنون در cynicism يا كلبى گرى مدرن خود را نشان مى دهد .در اين باره در كامنت بعد با مثالى ساده مطلب را توضيح خواهم داد .با سپاس بسيار از نوريزاد مرد دينكرد و عمل اخلاقى و انسانى و با تشكر از همه دوستان دردمند
درود بر جناب کورس
مطلب زیبا و جامعی بود،اشارات شما به موارد استعمالی کلماتی مثل “دین” و “یزدان” و “خدا” در شاهنامه مرا برآن داشت که بمدد نرم افزار جستجویی لغوی در شاهنامه داشته باشم ،گزارش این جستجو چنین است :
الف- کلمه “خدا” هم در شاهنامه استعمال شده است ،در چهار مورد که موارد آنرا با ذکر ماخذ کپی می کنم:
1- ” نخواهم بگيتى جز از راستى /// كه خشم خدا آورد كاستی”
(بیت 4566 در ص 128 نسخه موجود در نرم افزار)
2- ” بترس از خدا و ميازار كس /// ره رستگارى همين است و بس ”
(بیت 10268 ص 285 نسخه مزبور)
3- ” اگر بيژن از بند يابد رها //// بفرمان دادار گيهان خدا ”
(بیت 16518 ص 456 نسخه مزبور)
جای سوال از جناب بیکنش یا جنابعالی هست که اینجا کلمه “کیهان” چرا بصورت “گیهان” به “گاف” ضبط شده و نه به کاف؟ آیا نسخه مغلوط است یا کلمه “گیهان” نیز استعمال دارد؟
4- ” بدين خدا اى گو اسفنديار /// بجان زرير آن نبرده سوار”
(بیت 24151 ص 664 نسخه مزبور)
ب-کلمه “دین” نیز در شاهنامه دقیقا “267” بار استعمال شده است که البته کپی و ویرایش و انعکاس آن در اینجا مقدور من نیست ،اولین مورد استعمال کلمه “دین” همان ابتدای شاهنامه است در ستایش پیامبر بزرگوار اسلام که اینچنین سروده است :
” ترا دانش و دين رهاند درست /// در رستگارى ببايدت جست ”
(بیت 88 ص 3 این نسخه)
و آخرین مورد استعمال در آخر شاهنامه است که فرموده است :
“هر ان كس كه دارد هش و راى و دين // / پس از مرگ بر من كند آفرين”
(بیت آخر 49594 ص 1367 این نسخه)
ج- کلمه “یزدان” نیز در 680 مورد در شاهنامه استعمال شده است.
در خاتمه عرض کنم اینکه فرمودید: “”يزدان فردوسى ناظر بر كفر و ايمان نيست و اين كليد واژه هاى اسلامى و همچنين شريعت و فقه -حتى شريعت و فقه موبدان عصر ساسانى در شاهنامه ظاهر نمى شوند مگر در مقام روايت مناظره مزدكيان و موبدان””.
آری چنین است ،واژه ها و مفاهیمی مثل” کفر” و” ایمان” مفاهیمی درون دینی هستند که در شریعت آثار و احکامی بر آنها مترتب است ، و در واقع این نگاهی دینی و از داخل شریعت پس از نزول شریعت و عرضه آن به بشریت است.
این مربوط به رویکرد و تقابل انسانها نسبت به شریعت عرضه شده از سوی “هستی هوشمند”(من این تعبیر زیبا از خدای متعال را از دوستی بنام دانشجو وام گرفتم و آنرا پسندیدم ،همین جا از ایشان بخاطر ابداع این تعبیر تشکر می کنم) است ، و آنکه به حقانیت شریعت (در مواجهه با بینات و معجزات و احتجاجات عقلی ) واقف است و در عین حال آنرا جحد و انکار می کند “کافر” موضوع احکام خاصه در شریعت است ،زیرا “کفر” در لغت بمفهوم “ستر” است ،کانه منکر و جاحد حقیقت تبیین شده ،ساتری بر عقل خویش یا پرده و غشائی بر حقیقت روشن شده می کشد ،و مومن آن است که با تبین و آشکار شدن حقیقت رسالت ،به آن گرایش پیدا می کند که باز موضوع احکامی در شریعت است.
اما جناب کورس ،در عین حال خارج از حوزه تصدیق یا تکذیب شریعت و نبوت عامه یا نبوت خاصه ،اطلاق “کافر” بر ماتریالیست منکر “هستی هوشمند” نیز رایج و ساری است ،زیرا چنان که عرض شد ماده “کفر” و مشتقات آن بمفهوم “ستر و پوشش ” است که در اینجا عبارت از ستر و پوشش عقل یا حقیقت است.غرض آن است که برای کفر و ایمان مراتب و درجاتی است که در روایات ما به آن مراتب اشاره شده است.
در این مجال لازم میدانم توصیه ای نیکخواهانه و دوستانه داشته باشم به شما ،و آن توصیه این است که چه خوب است که با مراجعه به صفحات قبلی سایت تمام سلسله نوشتارهای خوب و پر محتوای خودتان را بترتیب تاریخ و موضوع بحثها جمع آوری و تنظیم و ویرایش کرده و آنها را در فایلی ضبط و بعنوان سرمایه و یادگاری فرهنگی از خود بجا بگذارید،شاید روزی با جنتی پسر (که بر خلاف جنتی اقتدارگرای پدر دارای انعطاف و آزاد اندیشی است!) بتوانید بر سر این سلسله مباحث به توافق برسید!.
با سپاس از زحمات نوشته های ماندگار شما
عمرتان دراز و ایام بکام
دوست شما سید مرتضی
جناب مرتضى
جناب كورس
جنابنورى زاد
سلام
در خصوص جمع اورى مطالب جناب كورس در خصوص شاهنامه من اين كار را قبلا انجام داده ام و مترصد فرصتى هستم كه چنانچه جناب كورس اجازه دهند انها را در يك يا دو قسمت جهت سهولت دسترسى دوستان جهت انتشار ارائه كنم.
جناب كورس عزيز
جناب نوريزاد گرامى
اجازه مى فرماييد؟
——————–
سلام بی کنش گرامی
نیکی و پرسش؟ اگر اجازه ای هم در کار باشد به جناب کورس مربوط است. من، هم سپاس می گویم هم استقبال می کنم چه جور!
با احترام
درود بر همه دوستانى كه انديشه نگارىهاى مرا دست بالا و در خور گردآورى دانستيد .اجازه دست خود شماست .
دوستان ارجمندبيكنش و مرتضاى گرامى دو سه ساعت پيش من گفتگوى پر بار شما را در باره اعتبار نمادينگى اسفنديار و رستم براى دين و آزادى خواندم .اگر زودتر خوانده بودم حتما فرمايش آقا مرتضى براى شركت در بحث را اجابت مى كردم .به هر حال ذيل آخرين كامنت جناب بى كنش پاسخى نهادم .البته اگر اشتباه نكنم اين كامنت ارزشمند دوبار ارسال شده ،پاسخ من ذيل كامنتى است كه در يكى از سه پست إخر ديدم ..مرتضاى گرامى :در مورد شمارش كليد واژه هاى دينى فكر كنم رجوع به مقاله اى با عنوان دين فردوسى نوشته شروين وكيلى در سايت سوشيانس بى فايده نباشد .
درباره كلمه كفر به معناى پوشش درست مى فرماييد .حافظ مى گويد :گفتم كه بوى زلفت گمراه عالمم كرد / استادى مى گفت :بوى زلف بايد كفر زلف باشد .اگر چنين است چگونه سياهى زلف در مقام حجاب مى تواند رهبر باشد .s/گفتا اگر بدانى هم اوت رهبر آيد .
نكته ديگر كه گفتنش در محضر فقها سخت است اين كه دوگانه كفر و ايمان به لحاظ كاركرد اجتماعى و سياسى دست كم ممكن است در روايت و در دست سه گروه باشد :يكم : فقهاى مستقل .دوم :فقهاى حكومتى .سوم :عارفان ،
شما حتما بهتر از من تذكرة الاوليا را خوانده ايد كه در جايي مثلا بايزيد مى رساند كه سى يا چهل سال گفتم لا اله تا رسيدم به الله .خب،در اينجا كفر نه عامل مجازات است ،نه مفهومى كه حكومت ها بتوانند به سود خود آن را معنا كنند .كفر در اينجا راه خطير و مباركى است در گذار از هفت خوان يا هفتاد حجاب تا رسيدن به كشف المحجوب .آن هم راهى شخصى كه رهرو يا به تنهايي مى پيمايد يا با رهنمايي پير /قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن / اين هسته و نطفه جنبش عظيم و دامن گسترى است كه ايرانيان خواسته يا نا خواسته استقلال ملى خود را از سلطه حكام نژاد پرست و جبار عرب از راه آن جستند .حالا منشأ آن از هركجا بوده باشد در چارچوب اسلامى نيرويي برآوردند كه معنا بخشى به كفر و ايمان و رابطه با خدا را از انحصار زاهدان ريايي و شارعان وابسته به دستگاه جور در آورد .
نه قاضيم نه مدرس نه محتسب نه فقيه
مرا چه كار كه منع شرابخواره كنم
اين كفر و ايمانى فردى با آزادى و استقلال پاى در راه پر رعشت و پر ترس و لرزش مى نهد كجا و آن كفر و ايمانى كه چماقى در خدمت ترس و لرز اجتماعى است كجا ؟ پرسشى ديگر كه به سرنوشت ملى ما مربوط است اين است كه چه شد كه به قول شاملو (در سخنرانى راجع به فردوسى در دانشگاه بركلى )همين جنبش عظيم و پوياى فرهنگى كه بزرگان زيادى در راه آن به دست حكومت هاى دينى و نيمه دينى كشته شدندند سرانجام تبديل شد به ترويج روحيه درويش مسلكى و تنبلى و بيعارى و مردم فريبى ؟ اين ها پرسش هاى من هستند .در راه پاسخ به آنها مى خواهم آزاد باشم . در طريقت هرچه پيش سالك آيد خير اوست .با احترامى از بن جان به همه دوستان پاكدل .
جناب بيكنش
با سلام
مقصود من از توصيه به جناب كورس در جمع آوري ،جمع آوري خصوص مطالب ايشان در باب مفاهيم شاهنامه نبود ، بلكه غرضم تهيه كلكسيون از همه مباحث ايشان اعم از ريشه ها و مباحث كلي فرهنگ و زير مجموعه هاي آن بود،البته اين كار جنابعالي هم نيكو ومستحسن است ،اما بحث من همه مباحث ارزنده و درد دلهاي ايشان بود ،اگرچه گاها نقد مشفقانه اي به آنها داشته ام.بنظرم اگر ايشان در فراغتي همه نوشتارهاي خويش را جمع آوري و ويرايش دقيق كنند ،يادگار ارزنده اي از خود بجاي مي گذارند.
مزيد توفيق همه دوستان و خادمان به علم و ادب را از “هستي هوشمند” خواستارم.
مرتضي
جناب بی کنش گرامی
ضمن سپاس از زحمتی که کشیده اید و آن نوشتارِ ارزشمندِ استاد گرانقدر، جناب آقای کورس را جمع آوری نمودید؛ با کمال شادمانی به آگاهی شما (هر دو بزرگوار) میرسانم که این حقیر نیز تمامیِ نوشتارِ کورس گرامی را در بابِ داستانِ “به آسمان پیوستن کیخسرو” و همچنین نوشتار ارزشمندِ جنابعالی را در موضوعات: “داستان ضحاک در شاهنامه” و “داستان بهرام و تازیانه” و همچنین داستان “رستم و اسفندیار” ، همراه با بخشی از پرسش و پاسخ دوستانِ دیگر، جمع آوری کرده و بخشهایی از آنرا در اختیار دوستان و بستگانِ خویش قرار داده ام.
اگر لازم می بینید، و چنانچه استاد گرامی ما جناب آقای نوری زاد عزیز، اجازه می فرمایند؛ من نیز آن سه داستانِ شما را در سه بخش، تقدیم دوستان حاضر در سایت نمایم.
مشتاقانه منتظر دیدنِ فایلِ جنابعالی از مجموعه نوشتار کورس گرامی (که هنوز مطالبشان ادامه دارد) هستم.
ارادتمند شما بزرگواران، حامی.
سلام بر دوست بسيار عزيز و گرامى جناب حامى
مدتى است كه من اسامى نويسندگان مطالب را مرور مى كنم تا نوشته اى از شما و نيز حامد عزيز ببينم و رفع و ضمن با خبر شدن از سلامت شما ، اسباب رفع دلتنگى نيز فراهم گردد و اكنون با ديدن نوشته شما بى تعارف عرض مى كنم بسيار خوشحال شدم ، اميد كه حامد عزيز نيز به سلامت باشد.
سلامت و موفقيت شما را همواره از صميم قلب ارزو مى كنم ، پاينده ، برقرار و سربلند باشيد.
درود بر دوست بزرگوارم، جناب بی کنش عزیز
سپاسگزارم از ابراز محبتتان
این ناچیز در این اندیشکده ارزشمند حضور دائم داشته و بدون هرگونه گزافه گویی، از تمامی پست های انسانِ فرهیختۀ صاحبِ این اندیشکده، جناب آقای نوری زاد، بهره ها میبرم.
دوست اندیشمندم، من از نوشتار و گفتگوهای تمامی عزیزان حاضر در این فضای مجازی، بویژه جنابعالی و دوستِ فرزانه و گرانقدرمان، جناب کورس عزیز و همچنین از بحث های جنابان آقا مرتضی و آقا سیدابوالفضل، نیز بهره می گیرم.
مگر میتوان از قلم شیوا و اندیشه های ژرفِ بانوان محترمی چون آنیتا و فائزه و از عزیزانی چون جناب بچۀ جوادیه و بردیا و بردبار و یاران و … ، در گذشت و از آنها بهره های لازم را نگرفت؟
مگر میتوان قلمِ انسانِ فرهیخته و سراسر ادب و فروتنی به نام جناب “دانشجو” که مجددا و طی این چند روز، دوباره قلم بدست گرفته اند و بابِ موضوعی را که چند ماه پیش وعدۀ طرح آنرا داده بودند، باز نموده و یقین دارم که نوشتاری بس ارزشمند را به دوستان هدیه خواهند نمود؛ ندیده گرفت و خود را از آن محروم کرد؟
هرگز. هرگز.
این ناچیز در حال درس آموزی از این اندیشکده هستم و سپاسم را به تمامی این دوستان تقدیم می دارم.
باز هم سپاس.
ريشه ها ١٢٥( قسمت ١٢٤ ذيل پست قبلى )
افزوده اى به تأملات در ماجراى كيخسرو
٢٥- دين يا دئنا ( در سانسكرست و گات ها و اوستا ) از دا به معانى است كه مهم ترين آنها آگاهى و وجدان است .براى مثال دينكرد همان كردار وجدانى يا اخلاقى يا تقريبا همان خرد ورزيك يا عقل عملى است .لفظا و معنا هم واژه دين و هم واژه اهورامزدا در آيين كهن ايرانى پيشا زرتشتى كاربردى داشته به همان معنايي كه عرض كردم و خواننده خوشبختانه با امكانات اينترنتى اگر اشتياق داشته باشد مى تواند در اين مورد بيش تر تحقيق كند .
با ارجاع به مقاله دين فردوسى نوشته شروين وكيلى در سايت سوشيانس. بر اين نتيجه رفتيم كه هم متن شاهنامه و هم بافت اجتماعى و سياسى ايران در زمان نوشته شدن شاهنامه از جمله كشمكش سه نيروى ديلمى و سامانى و غزنوى و رويكرد هر يك از آنها به استبداد دينى و نژادى خليفه عباسى و عقبه اى كه در جنبش هاى فرهنگى و نظامى استقلال طلبانه ايرانى از زمان ابن مقفع و حلاج و بابك و ابومسلم و حتى تا حدى در كارهاى شاعران و حكماء مشاء و دستور نويسان غالبا ايرانى جلوه گر مى شود و فردوسى نيز يك حلقه تعيين كننده از اين سلسله است در جمله نشان از آن دارند كه فردوسى يكتا پرستى است كه نه به ادبيات اسلامى رايش دارد و نه به ادبيات زرتشتى هرچند برخى از ابيات او به فرض كه الحاقى يا مصلحتى نباشند اين اديان را ارج مى نهد .آنچه اما از دين فردوسى مهم تر است معنا و فضاى دينى است كه پهلوانان عصر پهلوانى و حماسى و اساطيرى و پيشا زرتشتى با آن پيوند دارند و گرچه به قول ذكاءالملك فروغى فردوسى گاه گويي فراموش مى كند كه كه ماجراهاى شاهنامه در روزگار پيش از اسلام و در بخش عمده اى پيش از دين زرتشتى مى گذرد ،من با اجازه شما اين خرده گيرى فروغى را كه عملا در قرن نورزده و فكرا در قرن هيجدهم مى زيست به اين گونه بازنگرى مى كنم و كرده ام كه :يك: فردوسى به روايات پيشينيان پايبند بوده ،اما همه هنر او ،همه خلاقيت بى همتاى او ، افزون بر شيوه بيان و توصيف و واژه آرايي و خلاصه فرم ،در دخالتى است كه در معنا يابى و نماد پردازى و فرا آوردن اسطوره به سطح وجدان و آگاهى ايرانيان اسطوره پرور زمان خود كرده و در اين راه برخى عناصر داستانى را از خود آفريده است ،اين دريافت هاى من البته بدهكار پژوهشگرانى است ،كه من باب نمونه پيكار رستم و اسفنديار و شخصيت رستم را ساخته خود فردوسى مى دانند و اين دومى يعنى رستم را چندان مرتبط به سردار اشكانى يا سكايي به همين نام نمى بينند .ذهنى كه اين دخالت ها كرده و به يارى نيروى آفرينشگرش از يا به روايت ها چيزها پيراسته يا افزوده است از افق زمانى خاص و از بافت و همتافت زمان خودش برآمده است .فرزند زمانه خود بوده است و من نيز بر خود مى دانم كه فراورده هنرى هزار سال پيش را در دام مفاهيمى چون دموكراسى و سكولاريسم كه در عصر فردوسى و در آن فرهنگ دينى كه حتى بر انديشه هاى تغيير خواه محيط بوده است نيندازم .فردوسى در سي سالى كه شاهنامه را مى نوشته و در دورانى كه اساطيرى به حساب نمى آيد بسي بعيد است كه شرايط فرهنگى و سياسى زمان خودش در وى بى اثر و در نوشته اش بى رد و نشان مانده باشد .نقش فرهنگ ،نقش روح قومى ،نقش كشمكش آگاهانه با گفتمان و ايدئولوژى يا باورهاى نا انديشيده و بعضا كاذب توده اى ،نقش خود زبان ،نقش ميل ها و بيزارى هاى روان شناختى ،نقش چيزى به اسم ساختار هاى زيانى و سنتى و تابوها و خطوط قرمز خطرناك آنها و مانند اين ها در نوع تفسير مفاهيمى چون خدا و آسمان و داد و بيداد و حق و ناحق و غيره تازه از سده نوزدهم است كه مورد توجه انديشمندان قرار مى گيرد .انديشه قرن هيجدهمى فروغى نمى توانسته برخى از آميزش هاى زمانى شاهنامه مثلا زند و اوستا خوانى كيخسرو را از اين ديد ببيند .
————————-
سلام کوروس گرامی
بر خود لازم می دانم از این همه هیجان و خردمندی و غیرت مندی و پشتکار و نگاه عالمانه ی شما نسبت به حساسیت های تاریخی و عصری سرزمینمان سپاس گویم. دست شما و قلم شما را می بوسم و از این که در کنار شما و سایر دوستان خردمندمان بر این راه نا هموار راه می پوییم بخود می بالم و خدای را بر اینهمه سرمایه ای که نصیب ما کرده سپاس می گویم.
با احترام و ادب: محمد نوری زاد
در حدود دو دهه پیش و در آستانه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، کارل پوپر یکی از برجسته ترین معمارین تمدن مدرن به میخائیل گورباچف پیامی فرستاد با این مضمون: اکنون که کمونیزم در حال فروپاشی است باید یک قوه قضاییه مستقل، کارآمد و سالم را جایگزین قوه قضاییه فاسد فعلی کنید تا روند گذار به دموکراسی را تسهیل نماید و از خسرتهای بیشتر جلوگیری شود. متاسفانه گورباچف پیام خیرخواهی پوپر را نشنید و شد آنچه نباید بشود. کشوری از هم گسیخته که یک سرمایه داری لجام گسیخته فاسد را جایگزین حکومت کمونیستی کرد. اینبار پوتین که از ماموران مخفی کا گ ب بود با چهره ای به ظاهر دموکراتیک خود را به ریاست جمهوری رساند تا نمادی از یک دیکتاتور فریبکار با آرزوهای دور و دراز شود. دیکتاتوری که با دقت مهره های شطرنج سیاسی کشورش را می چیند و آرزوی کشورگشایی تا آنسوی مرزها را در خود می پروراند.
سرنوشت سیاسی کشور ما هم نمی بایست چندان با سایر حکومتهای ایدئولوژیک متفاوت باشد. روند فروپاشی سالها است که آغاز شده است و اگر سرنوشتی مشابه شوروی داشته باشد باید شاهد تکه تکه شدن ایران عزیزمان باشیم. اینجا است که لزوم برچیده شدن این قوه قضاییه /// و جایگزینی آن با سیستمی مدرن، کار آمد و سالم بیش از پیش به چشم می آید. آیت الله خامنه ای نشان داده است که گوشش به این حرفها بدهکار نیست ولی در میان مشاورینش آیا گوش شنوایی هست تا از این فاجعه جلوگیری شود؟ زمان پاسخ این پرسش را خواهد داد.
با فرض وجود 21 میلیون خانوار در ایران، وجود 14 میلیون پرونده قضایی نشاندهنده اینست که از هر سه خانواده، دو تا درگیر مسائل قضائی هستند. به نوعی بیشترمان با یکدیگر دست به یقه شده ایم. چندی پیش سایت سلامت نیوز از شیوع 40 درصدی بیماری های روانی در ایران نوشت که بالاتر از متوسط جهانی 25 درصد است. قطعا مسئولان و صدا و سیما درباره اوضاع خوب جامعه دروغ نمی گویند. پس لابد آمارها ایراد دارند.
چه کسی خسارت میلیاردی حمله به سفارت انگلیس را خواهد داد: مردم ایران یا مجرمان مهاجم؟
مذاکرات ایران و انگلیس برای از سر گیری روابط دیپلماتیک، به مرحله بررسی خسارت های حمله به سفارت انگلیس در تهران رسیده است.
در پاییز 1390، عده ای با ادعای ارزشگرایی ولی در واقع با اوباش گری، در اقدامی غیرقانونی و مجرمانه به سفارت انگلیس حمله کردند، شیشه ها را شکستند، خودروها را آتش زدند، اموال سفارت از میز و صندلی گرفته تا عکس ها و تابلوها را تخریب و نهایتاً برخی از اموال را از سفارت خارج کردند.
بعد از آن ، روابط ایران و انگلیس قطع شد، به همین سادگی و به دلیل حمله عده ای که به خودسر معروف اند ولی در واقع، خود سر نیستند.
اینک کارشناسان در حال بررسی میزان خسارت های وارده برای دریافت غرامت هستند. فقط در یک قلم، خسارت تخریب یک تابلوی نقاشی تاریخی 5.5 میلیارد تومان بر آورد شده است، حال بماند سایر آثار تاریخی و سفال ها و میز و صندلی ها و خودروها و در و پنجره ها و اموال دیگری که حمله کنندگان متوحش، تخریب کرده اند یا از سفارت بیرون برده اند.
نکته مهم اینجاست که طبق مقررات بین المللی ، ایران ˈموظف استˈ تمام خسارت های وارده را جبران کند و تا آخرین پوند به انگلیسی ها غرامت بدهد. این یک اصل مسلم در تمام دنیاست و ربطی به ایران و انگلیس هم ندارد.
اما چه کسی باید خسارت بدهد؟ دولت انگلیس، طبیعتاً از دولت ایران خسارت خواهد گرفت زیرا طبق مقررات، این دولت های میزبان هستند که باید امنیت سفارتخانه های خارجی را به طور صد در صدی تأمین کنند.
اما در این سو، عقل، عدالت و قانون حکم می کند که وزارت امور خارجه علیه تمام آمران وعاملان آن حمله مجرمانه به یک سفارت خارجی اعلام شکایت کند تا غرامت سنگینی که از بابت حمله آنها از کیسه بیت المال می رود، از آنان اخذ شود.
صورت مسأله کاملا ً مشخص است: یک عده قانون شکن در روز روشن به یک سفارتخانه خارجی حمله و اموال را تخریب و غارت کرده اند. خودشان هم کاملاً شناسایی شده اند و دقیقاً مشخص است که چه کسانی این کار را کرده اند.
بنابراین ، همان ها که آن روز حیثیت ایران را در جهان خدشه دار کردند و تحمیل میلیاردها تومان غرامت را بر مردم ایران باعث شدند، باید دست به جیب شوند و جبران خسارت کنند. چگونه است که یک شهروند ساده اگر خسارتی به یک شخص دیگر وارد کند، باید خسارت بدهد و اگر نتوانست زندانی می شود ولی این افراد نه؟!
اگر دولت بخواهد از کنار این قضیه بگذرد، مانند این می ماند که فردی خانه دیگری را آتش بزند و حکومت به جای محاکمه فردی که آتش زده، خودش رأساً هزینه بازسازی خانه آن شخص را بدهد! قضیه در این حد مضحک و البته آزار دهنده است.
مردم ایران که از بابت تیره شدن روابط بین المللی ایران تاوان فراوان داده اند، چه گناهی کرده اند که باید غرامت وحشی گری یک عده قانون شکن شناخته شده را بدهند و آنها هم راست راست بگردند و به ریش ملت بخندند؟!
قطعاً مردم ایران راضی نیستند با این همه مشکلات اقتصادی، از جیب شان تاوان ماجراجویی های غیر قانونی یک عده معدود پرداخته شود.
وزارت خارجه و قوه قضاییه مسوولان مستقیم اجرای عدالت در این باره هستند.
منبع: عصرایران – جعفر محمدی
حال که مونیتور بزرگ مجلس قرار است به نمایش زشتی های موجود در جامعه بپردازد، بد نیست پیشنهاد دهیم موارد زیر در نوبت نمایش قرار گیرند.
تصاویر هزاران کارتون خواب در مناطق شوش، دروازه غار و …می توانید به گزارش هفته پیش روزنامه شرق رجوع کنید یا گزارش «حکایت شب های تهران در منطقه خاص» را از سایت تابناک بخوانید.
تصاویر ملاقات زنان تن فروش در شمال تهران از ساعات ابتدایی شب با مردان خیابانی بیمار
تصاویر تجمع کارگران قطار اهواز و نساجی مازندران و تراکتورسازی تبریز و ریسندگی کاشان و شهرداری شادگان و فولاد زاگرس و …در اعتراض به مسائل صنفی و حقوقی
تصاویر حدود سه میلیون و هشتصد هزار کودک جامانده از تحصیل (گزارش 26 آذر 92 سایت فرارو). راستی این کودکان اگر درس نمی خوانند، پس چه می کنند؟
تصاویر جدال هموطنان برای سبقت گرفتن از هم در صف سبد کالای برنج هندی و مرغ ترکیه ای، البته بدون تلاش برای مقصر جلوه دادن دولت که فقط ناخواسته بر این زشتی ها نورافکنی تاباند.
موضوعات تلخ برای نمایش در صحفه مانیتور مجلس بسیار است. بماند برای وقتی که مصیبت ساپورت پوشی و فاجعه ورزشگاه رفتن بانوانمان حل و تکلیف دفن ایران شناس آمریکایی حل شد. (البته شنیدم پیکر او بعد از سه ماه معطلی و بلاتکلیفی، در آمریکا سوزنده شد. این چه مصیبتی است که کشور ما درباره دفن یک پیرمرد 90 ساله عاشق ایران هم نمی تواند تصمیم قاطع بگیرد؟)
درود بر شما
قاضی القضات
آقای نوری زاد شما در جایی فرمودید : مهم انسان بودن است من اگر انسان باشم همه مذاهب تاییدم میکنند این سخن درست و قشنگی است اما مشکل در دین خود ساخته ای است که اگر باب میلش رفتار نکنی سر آدم را می برند حالا یکی به نام طالبان یکی به نام داعش یکی به نام بوکوحرام و شیخ نشین های نفت خوار و بالاخره حکومت اسلامی با قاضی القضات اش ! که همگی انسانیت را زیر سوال میبرند !
من انسانم و دنیای بدون دینم آرزوست .
دیروز تو مجلس غوغا بود!..عکس های بی اجازه از نوامیس مردم شیعه ایرانی را آوردند و با بی حیائی جلوی چشمهای ///و ///نماینده های /// /// قرار دادندوآب از لب و لوچه نمایند ها راه افتاد!..علی مطهری آزادیخواه قرار است اینجوری از ناموس ما دفاع کنه؟ /// به غیرت نداشتتون!..///!.واقعا جا دارد که بگیم:
مجلس به این بی ///
هرگز ندیده ملتّی
در همین خصوص مجید تخت روانچی در گفتگو با نسیم در پاسخ به این سوال که آیا قرار است به انگلیسیها غرامتی پرداخت شود اظهار داشت: بحثی تحت عنوان «غرامت» مطرح نیست بلکه بحث «خسارت» است که هنوز در مورد آن با طرف مقابل نه صحبتی صورت گرفته و نه پرداختی انجام شده است. معاون وزیر امور خارجه با بیان این مطلب البته گفت که اگر موضوع از سرگیری روابط ایران و انگلیس به مرحله عملی برسد، در زمان خودش به این مسأله نیز پرداخته خواهد شد که تاکنون اتفاق و تحول جدیدی در این زمینه رخ نداده است. آقای روانچی در پاسخ به این سوال که آیا ضمانتهایی از انگلیسیها گرفته شده که پس از شروع مجدد روابط رفتارهای سابق خود را تکرار نکنند، نیز گفت: ما در مورد مسائل مختلف از جمله عدم دخالت در امور داخلی کشورمان با آنها صحبت میکنیم و آنها با مواضع ما آشنا هستند؛ ما درباره سیاستهایی که انگلیسیها قبلا داشتهاند نظراتمان را گفتهایم و این موضوعی نیست که تنها بخواهیم یک بار و در یک لحظه درباره آن صحبت کنیم. وی تصریح کرد: روابط ما دارای تاریخچهای «تلخ» است که ما این تاریخچه تلخ را بارها به صورت علنی و خصوصی مطرح کردهایم و نظراتمان را گفتهایم و اینگونه نیست که آن را برای یک حادثه مطرح کرده و بعد آن را کنار بگذاریممعاون اروپا و آمریکای وزارت امور خارجه در پاسخ به این سوال که آیا از طرف جمهوری اسلامی ایران هم تضمینی به طرف انگلیسی داده شده یا خیر گفت: یک مقررات بینالمللی بر روابط کشورها در این زمینه خاص حاکم است و آن هم کنوانسیونهای وین درخصوص اماکن دیپلماتیک است و ما به عنوان یک کشور عضو این کنوانسیون متعهد به حفاظت از اماکن دیپلماتیک هستیم.
نتیجه اخلاقی:
1. غرامت با خسارت فرق دارد..ما غرامت می دهیم ولی اگر شهید هم شویم و موشک هم بخوریم عمرا به کسی خسارت بدهیم.
2. انگلیسیها تعهد داده اند که ایندفعه که به سفارت حمله شد در نرند و ننه من غریبم در نیاورند. در ضمن مرداشون هم بابد لوله ها رو باز کنند!!
3. ما مثل همیشه باید از سفارت خانه ها محافظت کنیم که عمرا این کار را بکنیم. از این سوسول بازیهای استکباری هم خوشمون نمی آد..نا سلامتی ما مسلمانیم .مسیحی که نیستیم!..ما انقلابی هستیم نه سیاستمدار!..گور پدر کنوانسیون..اگه قرار بود کنوانسیون رعایت کنیم چرا انقلاب کردیم؟ شاه که بهتر رعایت می کرد.. انگلیسیها هم اینو میدونن!!برو عمو!!..
جناب بچه جوادیه عزیز
سلام و درود
طنزهای سیاسی و سوژه گیری های شما جالب و زیباست ،گهگاه در میان اینهمه اسباب افسردگی که هست ،این گفتارهای طنازانه شما موجب مسرت و لبخند و گاها قهقهه ماست! ،از شما سپاسگزارم ،بیشتر سوژه بگیرید و بیشتر بنویسید زیرا در بسیاری موارد گزندگی طنز از بحث های عقلانی کارسازتر و نافذتر است.
موفق باشید
هان عزيزان سخنى دارم اگر گوش كنيد
دارويى بهر شما دارم اگر نوش كنيد
دو سه من ريش و عبا يا علف زنجانى
حاصلى نيست جز ان كو همه را مى دانى
شب دلگير نه از بغض جسارت به من است
خوش نباشد سخنى كين همه تقصير زن است
تو كه از معركه بيرون ، چه كنى در طلبش
چونكه نازى نكنى چون بروى در بغلش
مرغ نفست بپرد ، چرخ چرا مى سايى
مختصر عقل ز حكمت تو اگر مى پايى
صحبت برگ گل و دانه گندم طى شد
سركه در صبر تو با هجرت او در پى شد
شب چراغى كه حكيمى ز دلش مى افروخت
هيچ دانى ز سخنهاى عزيزان مى سوخت
عاقبت بذر گل از حادثه ها جان سر كرد
خبرى ده تو از ان غنچه كه او پر پر كرد
قدر دژخيم سخندان نشود پا بر جا
“سرشلين” دم بكش از شرح فراقش اينجا
رستم و اسفنديار(تقابل دين و ازادى)
فصل دوم قسمت سوم
——————-
اسفنديار سخن خود را با تحقير رستم از طريق توهين به نياكان وى اغاز مى كند؛
شنيدم كه دستان بد گوهر ديوزاد
به گيتى فزونى ندارد نژاد
رستم در پاسخ ، به اسفنديار تدكر مى دهد كه روح و روان او تحت پرورش ديوان نمو يافته
بدو گفت رستم كه ارام گير
چه گويى سخنهاى نادلپذير
دلت بيش گژى بنالد همى
روانت ز ديوان ببالد همى
و سپس رستم در رد سخنان اسفنديار چنين مى گويد:
جهاندار داند كه دستان سام
بزرگست و با دانش و نيكنام
همانگونه كه مشخص است رستم براى دفاع در برابر اتهاماتى كه اسفنديار به پدرش وارد كرده ، به سه خصيصه اصلى وى اشاره مى كند؛
بزرگى و با دانشى و نيك نامى او.
در ازامه اسفنديار به شرح اقدامات خود مى پردازد و همانگونه كه با توجه به نقش نمادين وى انتظار مى رود ، اولين اقدام خود را كشتن بت پرستان و از بين بردن بت ها ، ذكر مى كند؛
نخستين كمر بستم از بهر دين
تهى كردم از بت پرستان زمين!!
كس از جنگجويان گيتى نديد
كه از كشتگان خاك شد ناپديد….
—-
چو رفتم همه بت پرستان بدند
سراسيمه بر سان مستان بدند
به مردى من ان باره را بستدم
بتان را همه بر زمين بر زدم
ليكن رستم موارد زير را بعنوان اهم كارهايى را كه انجام داده ، بيان مى كند؛
-ازاد كردن كاوس و همرهان از بند ديوان مازندران
-ازاد كردن كاوس و همرهان از بند شاه هاماوران
-بيرون راندن افراسياب از ايران كه در غياب رستم ، كشور را تسخير كرده (ازاد سازى كشور از اشغال افراسياب)
-كشتن ديوان و جادوان
تفاوت معنا دارى كه در افتخارات ان دو به چشم مى خورد را مى توان برگرفته از نقش نمادين انها دانست و ريشهاى ان را را در تضادها و تناقضات اين دو نقش با يكديگر ، جستجو كرد ، چرا كه رستم در شرح كارهاى خود تماما از ازاد كردن و از بند رهاندن ، سخن مى گويد واگر هم جايى به كشتن اشاره دارد ، ان كشتن جادوان و ديوان است ، ليكن اسفنديار سخن از كشتن بت پرستان و انسانهايى به ميان مى اورد كه داراى اعتقادى مغاير با اعتقادات وى مى باشند
مى دانيم كه اقدامات رستم بسيار فراتر از اين چند موردى است كه خود بر مى شمارد و رستم مى توانست به موارد ديگرى مانند نبرد با كاموس ، جنگ با خاقان چين و جنگ با افراسياب ….نيز اشاره كند ، ليكن پرهيز فردوسى از ذكر اين موارد در اينجا ، به جهت توجه و تاكيدى است كه فردوسى بر نقش نمادين رستم و اسفنديار دارد و بنابر اين فقط به ذكر ان اقدامات رستم مى پردازد كه با نقش نمادين وى همخوانى دارد.
در اين نشست رستم بارها از اسفنديار مى خواهد كه ديو ازى را كه بر جان و روانش مستولى شده و دل او را در هواى تاج و تخت به اسارت گرفته ، را از خود براند و نيز از وى مى خواهد كه انديشه بستن او را از مغز بدر كند ان كارى است محال؛
گر اين كينه از دلت بيرون كنى
بزرگى و دانش بافزون كنى
——-
كه چندين چه گويى تو از كار بند
بترسم كزين بند يابى گزند
همه پند ديوان پذيرى همى
ز دانش سخن بر نگيرى همى
——-
مكن شهريارا جوانى مكن
چنين بر بلا كامرانى مكن
مكن شهريارا دل ما نژند
بجان خود و من مياور گزند
ز يزدان و از روى من شرم دار
مخور بر تن خويشتن زينهار
——–
چه نازى بدين تاج گشتاسبى
بدين ياره و تخت لهراسبى
كه گويد برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
كه گر چرخ گويد مرا كين نيوش
به گرز گرانش بمالم دو گوش
ليكن جواب اسفنديار چنين است:
تو چندين همى با من افسون كنى
كه تا چنبر از يال بيرون كنى!!!
و رستم نيز ناچار به او مى گويد: ترا گر چنين امدست ارزوى
تو را بر تگ رخش مهمان كنم
سرت را به گوپال درمان كنم
*******
همانگونه كه دوست ارجمند جناب كورس در داستان كيخسرو بيانگر دوران گذارى است كه پس از او استبداد دينى حاكم مى گردد و شايد از همين رو تاج و تخت كه همواره بديده احترام بدان نگريسته مى شده ، در اين داستان و براى اولين بار از زبان شخصيت هاى مختلف ، مورد لعن و نفرين و به نوعى مورد اهانت واقع مى شود؛
در اغاز داستان از زبان كتايون (مادر اسفنديار) مى شنويم:
…كه نفرين برين تاج و اين تخت باد
برين كشتن و شور و تاراج باد
و اكنون از زبان رستم :
مكن اى پسر بشنو از من درست
كه گشتاسب خود دشمن جان تست
بمان تا كه ان تاج و تخت و كلاه
به دوزخ برد يا به خاك سياه
___
كه نفرين برين تاج و اين تخت باد
بدين كوشش بيش و اين بخت باد
درادامه داستان اين دو پهلوان رو در روى يكديگر قرار مى گيرند ، ليكن عدم اثر گذارى سلاح رستم بر بدن اسفنديار ، رستم را در اين رويارويى مستاصل و درمانده مى كند زيرا سلاح جنگنمى نمى تواند بر دين كه امرى اعتقادى است اثر گذار باشد.
كمك گرفتن زال از سيمرغ بعنوان نماد خرد و دانش در پس استيصال رستم و اتفاقات بعدى ، به قدر كافى براى دريافت مطالبى كه مد نظر فردوسى است ، گويا مى باشد لذا از ذكر انها خودارى مى كنم و با ذكر يكى دو نكته ديگر اين قسمت را به پايان برده و جهت دريافت مطالب مستتر در اين داستان ، دوستان را به مطالعه كامل اين داستان از شاهنامه ارجاع مى دهم.
در مكالمه بين رستم و سيمرغ مى بينيم كه سيمرغ با اشاره به اسفنديار ، خطاب به رستم چنين مى گويد؛
بپرهيزى از وى نباشد شگفت
مرا از خود اندازه بايد گرفت
كه ان جفت من مرغ با دستگاه
به دستان و شمشير او شد تباه
در اينجا اشاره سيمرغ به خوان پنجم اسفنديار مى باشد كه در ان اسفنديار با كشتن سيمرغ موفق به عبور از ان خوان مى گردد.
سيمرغ به رستم ياد اورى مى كند كه اسفنديار در ان خوان ، با استفاده از دستان (فريب و حقه ) و نيز شمشير (زور) جفت او را تباه كرده است ، كه با توجه به نفش نمادين انها (ضمن عذرخواهى از جناب مرتضى گرامى ) مى توان گفت كه ؛
دين (اسفنديار) با استفاده از زور (شمشير) و نيز با نيرنگ و با ترويج خرفات (دستان) نيمى از علم و دانش (جفت سيمرغ / نيمى از سيمرغ ) را تباه و نابود كرده است.
همچنين دستور سيمرغ براى ساخت تيرى از چوب گز و نيز پروردن ان در اب رز (شراب و مى) كه شايد حاكى از افزودن قدرى تهور و جسارت باشد و نيز پرتاب ان در زمانى كه دل رستم پر از خشم مى شود انهم بدون اينكه نياز به نشانه گيرى دقيق باشد و بردن زمانه ان تير را ، راست به چشم اسفنديار و موضوعاتى چون سپردن اسفنديار بهمن را به رستم و هشدار زواره به رستم براى نپذيرفتن بهمن ، از جمله مواردى است كه با دقت در ان مى توان به موضوعات مورد نظر فردوسى دست يافت.
موضوع حائز اهميت ديگر در اين داستان انست كه اسفنديار با بستن چشم خود هنگام شستشو در چشمه اى كه وى را رويين تن كرده ، چشم او اسيب پذير باقى مانده و عليرغم اينكه چشم ظاهر او سالم و بيناست ليكن آز و هواى تاج و تخت چشم دل او را كور كرده ، ولى پس از اينكه چشم ظاهر او هدف تير رستم واقع مى شود و كور مى شود بلافاصله چشم دل او كه كور و بسته بوده باز مى شود و او را قادر به ديدن واقعيت و درك حقيقت مى سازد.
مكالمه رستم و اسفنديار پس از باز شدن چشم دل اسفنديار و. مكالمه پشوتن با گشتاسب پس از بازگشتن از سيستان و سخنان زال خطاب به رستم پس از اصابت تير گز به چشم اسفنديار و سخنان زال و سيمرغ از ديگر كايدهاى اين داستان است.
كه نفرين برين تخت و اين تاج باد
بدين كشتن و شو ر و تا ر ا ج باد
پاينده و سربلند باشيد.
سلام جناب بیکنش گرامی
جناب داشتیم؟! این تعارف شما در اثنای بحث مثل این است که به کسی با پوزش و عذر خواهی فحش خواهر و مادر بدهند! این می شود؟!(البته این مزاح بود!).
اما جناب بیکنش عزیز اختلافات عقیدتی را با رودر بایستی و تعارف و عذر میخواهم نمی شود حل کرد ،من مانعی نمی بینم شما بی باکانه (البته بدور از الفاظ توهین آمیز) به هر بخش از دین نقد و مناقشه کنید،این مشکلی ندارد ،نهایت این است که ما یا جواب می دهیم و بتفاهم نزدیک می شویم ،یا حرف یکدیگر را نمی پذیریم.
اما مفسر محترم شاهنامه که سمت استادی دارید ،من این نوبت که داشتم مطالب رستم و اسفندیار تان را مطالعه می کردم ،دو اشکال بنظرم رسید :
اشکال 1-شما در طلیعه گفتارتان بطور سمبلیک (رستم و اسفندیار) را نماد تقابل دین و آزادی تلقی می کنید ،رستم نماد آزادی و اسفندیار نماد دین (البته توضیح نمی دهید که اسفندیار نماد اصل دین بطور کلی در عرصه حیات بشری است ،یا نماد استبداد های دینی ،این یک طلبی است که ما جداگانه از شما داریم).
الف-ایراد اول من به شما این است که آیا این کار شما تفسیر به رای در تفسیر شاهنامه نیست؟ مثل مقوله تفسیر به رای که در باب قرآن کریم هست و ممنوعهم هست.
سوال این است که از کجا احراز می کنید که مقصود فردوسی از عنوان “رستم” در شاهنامه مقوله آزادی است و مقصود او از عنوان “افراسیاب” شاهنامه “مقوله دین” (یا لا اقل مقوله استبداد دینی ) است؟!
ممکن است کسی بگوید این تفسیر تفسیر به رای است ،و شاید صاحب این اثر این را اراده نکرده باشد ،و شاید مقصود همین عنوان ظاهری تقابل دو پهلوان قدیمی است ،عنایت کردید؟
یعنی باصطلاح ما طلبه ها “ظواهر الفاظ حجت اند و حمل بر معانی حقیقی و ظاهری می شوند” و سیره عقلاء نیز بر این مستقر است ، و انصراف دادن الفاظ به معانی مجازی و تاویلی نیازمند وجدان قرائن و توضیحات شافی و وافی در احراز مراد صاحب اثر است (من امیدوارم پیر محترم سایت دوست عزیزم جناب کورس هم اگر در این زمینه موافقت یا مخالفتی دارند وارد گفتگو شوند ،همینطور سایر دوستان).
ب- سوال انتقادی دیگری هم دارم ،من از دوستان مخالف یا منتقد به دین متعجبم که تا به مفاهیم و گزاره های دینی می رسند ،با بی انصافی و براحتی همه یا اکثر گزاره های دینی را رمی به خرافه می کنند ،شما چرا در اینجا که صحبت از فرو رفتن افراسیاب در چشمه رویین تنی پیش می آید و اینکه چشمه ای بوده است که اگر کسی در آن شست و شو می کرده رویین تن و نفوذ ناپذیر می شده و افراسیاب چنین کرده و چون چشمان خویش را هنگام شست و شو بسته است پس چشم او آسیب پذیر بوده!
خوب دوستان ساینتیست که همه چیز را از دریچه علمی می بینید و گزاره های متافیزیکی را بی محتوا یا پوچ یا خرافی و غیر علمی می بینید ،چرا اینجا نقدی به کلام فردوسی نمی کنید ،یا چرا توضیح و توجیهی مطرح نمی کنید؟!
اشکال 2- جناب بیکنش که تقابل رستم و اسفندیار را تاویل به تقابل دین و آزادی می برند ،آیا مقصود شان این است که در زمان فردوسی و هنگام سرودن این ابیات ،حکومتی دینی مطرح بوده است که مقصود ایشان تعریض و کنایه در لفافه به حکومت و استبداد دینی باشد؟!
این اول کلام است ،من گمان نمی کنم شاهان زمان فردوسی و مثلا سلطان محمود غزنوی اساسا بنام دین حکومت می کرده اند ،یا ادعای آنها اجرای قوانین شریعت بوده باشد،این از کجا معلوم است؟
البته ممکن است تعریض و کنایه شما به حکومت فعلی دینی در ایران باشد ،که شما اصلا نیازی به تعریض و استخدام ابیات شاهنامه ندارید،می توانید بصراحت انتقادتان را ابراز کنید ،اما بحث من این است که به چه استنادی مفاهیم ظاهری شاهنامه که اشعار حماسی حاکی از تقابل شاهان و پهلونان و دیدان و ددان و غیرو است را حمل بر معانی تاویلی مثل آزادی و دین و غیرو می کنید؟
جناب بیکنش عزیز من نیازی به عذر خواهی پرانتزی ندارم ،بحث من بحث شخصی نیست که شما با عذر خواهی سر مرا شیره مالی کنید! بحث من بحث معتقدات و باورهایم است ،و من با تعارف و رودربایستی در مورد باورهایم با کسی مماشات نمی کنم ،جنابعالی هر نقدی دارید بفرمایید ،عذرخواهی لازم نیست ،من نیز اگر مطلبی یا ایرادی به مطالب بنظرم برسد بدون رودربایستی مطرح خواهم کرد ،مشکل من با شما در مقابل قرار دادن گوهر دین (و نه استبداد دینی بنام دین) با گوهر آزادی است ،اگر مقصودتان اصل و اساس شرایع دینی است تصریح کنید ،و اگر مرادتان برخی قرائت های دینی و عمل متدینان است پس الفاظ عبارت خویش را تصحیح کنید ،این بحثها مبنائی است و باید در تئوری و نظر حل شود نه در تعارف و رودربایستی ،اعتقاد من این است که اصلا دین اصیل برای آزاد سازی بشر آمده است ،نه اسیر سازی ،آزادی از چه؟ از یوغ عبودیت و بندگی غیر خدا ،خواه عبودیت انسانهای دیگر ، خواه عبودیت سنگ و چوب، خواه عبودیت اوهام و خرافات ، و خواه عبودیت بت نفس و خود خواهی ها و ….
دوست عزیز ! باید بجای سلام و تعارف ابتدا در مبانی و مبادی نظری بحث غور کرد که اولا” آزادی چیست؟ ،ثانیا “دین چیست؟” ثالثا کدام دین و کدام قرائت دینی آزادی انسان را محدود کرده است؟ ،رابعا آزادی انسان تا کجا باید باشد؟ و نظائر اینها.
با سپاس و احترام
جناب مرتضى سلام
با تشكر از شما
فرموده ايد اختلاف عقيدتى را بايد بدون رودربايستى رفع كرد، اما به نظر من لزومى نيست كه در پى رفع اختلاف عقايد باشيم زيرا يكى از علل پويايى انديشه و افكار را مى توان در همين اختلاف ارا و عقايد جستجو كرد و از طرفى نيز سعى در تغيير عقيده ديگران نه تنها منجر به استبداد مى گردد بلكه چنين تلاشى عموما بر پايه اين تفكر قرار مى گيرد كه نظر و عقيده من درست تر از عقيده ديگران است كه نيز استبداد انديشه را رقم مى زند.
اما در خصوص سئوال ديگر جنابعالى نيز بايد به عرض برسانم انچه من مى نويسم صرفا برداشت هاى شخصى من از شاهنامه مى باشد و چه بسا ممكن است اشتباه و يا حد اقل مغاير با نظر شاعر باشد ، بنابراين من هيچگاه ادعا نكرده ام كه اين برداشت ها دقيقا منعكس كننده نظر فردوسى است تا لازم ايد اين ادعا را اثبات كنم.
لذا تكرار مى كنم ؛انچه من مى نويسم تماما نظر شخصى و برداشت من از ابيات شاهنامه است و همانگونه كه شما گفته ايد ، ممكن است تماما اشتباه و در تعارض با نظر شاعر باشد،( كه در اينجا با قيد “ممكن است” من حق را به شما مى دهم )
ديگر فرموده ايد كه معانى ظاهرى الفاظ حجيت دارند و الفاظ حمل بر معناى ظاهرى مى شوند ، كه اين نيز سخن درستى است ليكن درستى ان تا جايى است كه ما امارات يا قرائن و شواهدى در دست نداشته باشيم كه گوينده به معانى نمادين و غير ظاهر يا به قول شما به معانى تاويلى ان الفاظ ، نظر داشته ، حال درمورد شاهنامه وضعيت چگون است ؟ ايا چنين شواهد و قرائنى موجود است؟
پاسخ من مثبت است زيرا صرفنظر از وفور اينگونه شواهد در شاهنامه ، همانگونه كه تمامى دوستان خود بهتر از بنده مى دانند و من نيز در قسمت هاى ابتدائى سخنم بيان كردم ، فردوسى خود صراحتا به خواننده متذكر مى گردد كه در پى معانى نمادين و رمزگشائى شاهنامه باشد و به ظاهر ان اكتفا نكند (تو اين را دروغ و فسانه مدان …. ….دگر از ره رمز معنى برد).
لذا با وجود چنين تصريحى، ديگر تمسك به ظاهر الفاظ و حجيت ان ،در خصوص شاهنامه ، فاقد وجاهت لازم است
بنابراين انچه فرموديد “ممكن است كسى مدعى گردد كه منظور ، تقابل اين دو پهلوان در واقع است” ، بنا به تاكيد شاعر بر وجود معانى رمزى ، سخنى است اشتباه.
گرچه ناصواب بودن دريافت هاى من از شاهنامه ، ادعائى است كه احتمال صحت ان مى رود ، ليكن مدعى اين سخن ، بايد به همراه چنين ادعائى ، برداشت خود را نيز ارائه دهد تا خواننده بتواند با مقايسه انها ، برداشتى كه مقرون به صحت مى داند را ، انتخاب كند.
بنابراين دوست عزيز چنانچه شما اين برداشت هاى من از شاهنامه را ناصواب مى دانيد لازم است در كنار ان ، برداشت خود يا برداشتى كه انرا صحيح مى دانيد را نيز ارائه كنيد و در حقيقت ادعاى خود را مستدل بيان فرماييد ، چه اينكه ، بنا به تصريح شاعر ، بر خلاف اصل ، ظواهر الفاظ شاهنامه را نمى توان و نبايد حمل بر معانى ظاهرى ان نمود و برعكس بنا به تاكيد شاعر ، بايد در پى يافتن معانى ثانويه و نمادين ان بود.
اما اينكه چرا من اسفنديار را نماد دين و رستم را نماد ازادى و سيمرغ را نماد دانش و علم و …مى دانم نيز ، متكى به شواهد و قرائنى است كه فردوسى انها را بعنوان كليدهائى جهت گشودن رموز اشعار خود ، در اختيار خواننده قرار داده و من در بدوا سخن بدانها اشاره كرده ام.
من همانگونه كه در بخشهاى اغازين سخنم نوشتم و يكبار نيز جناب حامى بزرگوار اشاره كردند معتقدم كه فردوسى كاخى از سخن را بنا كرده كه زيبايى ظاهرى كاخ به اندازه اى بوده كه اكثراً مسحور اين زيبايى ظاهر شده اند و فراموش كرده اند كه شكوهى به مراتب عظيم تر در پس ديوارها و ظاهر اين كاخ واقع شده و هدف شاعر نيز از بناى اين كاخ ، نگهدارى از ان پربها متاعى است كه درون كاخ واقع است و دستيابى بدان فقط با رمز گشايى و بهره گيرى از كليدهائى كه شاعر به ما مى دهد امكانپذير است.
بنابراين هدف من دستيابى به معانى مستتر در زير اين ظاهر است و نيز خود معترف هستم كه چه بسا ممكن است برداشتهاى من تا اين زمان اشتباه بوده باشد، لذا بسيار خوشحال مى شوم كه دوستان نيز مشاركت كرده و يا من را از اشتباهاتم اگاه كنند و يا اينكه همچون كورس بزرگوار كه با وجود مشغله ، با بهره گيرى از دانش وسيع و مرتبه بسيار بالاى علمى خود با زيبايى بى نظيرى به اين مهم پرداختند و جا دارد من مراتب قدردانى خود را دراينجا به ايشان اعلام كنم و نيز تداوم كار را از ايشان درخواست كنم.(البته جا دارد از ساسانم و حامى و حامد نيز كه كه مختصرى در اين زمينه نوشته اند تشكر كنم)
لذا از جنابعالى پذيرفتنى نيست كه عليرغم درجات علمى و مطالعات گسترده اى كه در باب حكمت و علوم نقلى و كلام داريد ، بدون اينكه برداشت معارض خود با برداشت من را ، ارائه دهيد صرفا به بيان “اشتباه بودن دريافت من” اكتفا كنيد.
در انتها لازم به بيان است كه عذر خواهى من كه بدان اشاره فرموده ايد ، نه از باب رودربايستى و تعارف مى باشد بلكه چون تصور كردم شايد بيان برداشتم در ان قسمت ، سبب تكدر جنابعالى گردد لذا از باب رفاقت و نيز از حيث لزوم رعايت حرمت استادى و به جا اوردن مراتب شاگردى خود ، لازم ديدم پيشاپيش مراتب پوزش و عذرخواهى خود را اعلام كنم وگرنه من نه در كار شيره فروشى و شيره مالى هستم و نه اساساً با چنين مشاغل نسبتى دارم . با عرض ادب.
سلام بر مفسر گرانقدر شاهنامه
جناب بیکنش عزیز اولا تشکر می کنم از پاسخ های خوب و متین شما ،در کل با مطالب توضیحی شما مشکلی ندارم ،فقط لازم می بینم دو سه نکته را روشن تر بیان کنم.
1-غرض من از بحث اختلاف عقیدتی در باب فهم دینی و غیر دینی این نبود که اکنون بالفعل شروع به مجادله دینی کنیم ،مقصود این بود که اگر بناست در لابلای مطالب چیزی را بگویید که می پندارید مخالف باور های این کمترین است نیازی به تعارف و پوزش نیست ،مطلب تان را ادا کنید ،نهایت این است که نقدی متوجه گفتار شما شود ،اما با توجه به توضیح پایان کلامتان لازم می بینم از ابراز محبتتان به اینجانب تشکر کنم ،من فقط خواستم بگویم اختلاف نظرها با تعارفات و احترامات قابل مماشات نیست . یا نباید به آنها ورود کرد ،یا در صورت ورود باید مهیای نقد و ایراد به آن بود که این امر از خصوصیات بدیهی قلم زدن در عرصه عمومی است.
2-من همواره برای برداشتهای جنابعالی احترام قائل بوده و هستم ،و اصلا برداشت شما را برداشت کارشناسانه می دانم ،اگرچه ممکن است مفسران و شاهنامه شناسان دیگری باشند که برداشت کارشناسی دیگری سوای شما داشته باشند ،اما من که مکرر اذعان کرده ام ،نه تنها به شاهنامه بلکه به مبانی شعری دیگر دواوین شعراء احاطه تامی ندارم ،مگر مواردی از ابیات یا غزلیاتی که بمناسب در کتب حکمی یا عرفانی مورد استشهاد و استیناس بوده است و من ناگزیر در مفاد آنها تاملی داشته ام.
بنابر این این چه توقعی است که از من در خواست اظهار نظر می کنید؟ ذات نایافته از هستی بخش ///کی تواند که شود هستی بخش
من عادتا از گفتارهای تفسیری شما استفاده می کنم و در آنها می اندیشم ،اگر جسارتا نفی و نقد و نقاشی (مثل این نوبت) به کلام شما می کنم ،غرض این است که ببینم واکنش بیکنش گرامی چیست،و واقع مطلب چیست.
در هر حال سوال از کارشناس در هر رشته ای امر رایج و بدیهی است ،و این مستلزم این مطلب نیست که حتما سائل دانشجو و پی جوی حقیقت ،خود بی طی مراحل لازم در رشته ای از رشته های معرفتی اظهار نظر داشته باشد.
3- در مورد حجیت ظواهر الفاظ عند العقلاء و لزوم حمل آنها بر معانی حقیقیه ،مگر اینکه قرینه و قرائن صارفه از معانی ظاهری و حقیقی در کار باشد که بتوان آن الفاظ را حمل بر معانی مجازی یا استعاری و تاویلی کرد ،خرسندم که این مطلب را تصدیق کردید ،بهر حال این مطلب از مسلمات مباحث ادبی در همه زبانها و گویش ها چه در نظم و چه در نثر است.و شما هم اشاره کردید که در باب ابیات شاهنامه چنین هست که قرینه یا قرینه های صارفه از معنای حقیقی وجود دارد ،و بنده نیز چنین تصدیقی دارم فی الجمله ،اما جناب استاد ،سخن در این کلیات مورد اتفاق نیست،سخن بر سر هر مورد خاص است ،که باید در هرمورد بطور جزئی قرائن خاصه را مطرح کرد و توضیح داد ،بنظرم این کفایت نمی کند که ما به یک بیت در ابتدای سخن فردوسی تمسک کنیم ( تو اين را دروغ و فسانه مدان …. ….دگر از ره رمز معنى برد ) و مجوز تاویل و مجاز گوئی و انصراف از معنای ظاهری لفظ را در همه ابیات صادر کنیم ،این بنظرم نقض آن کلیت عقلائی است که الفاظ نظم و نثر محمولبر معانی حقیقی ظاهری هستند مگر اینکه قرینه بر مجاز یا معنای تاویلی و خلاف ظاهر وجود داشته باشد،علاوه اینکه در محل خود در کتب ادبی گفته شده است که لازم است وجوه تشبیه یا استعارات و قرائن مجاز باید شفاف توضیح داده شود ،و هرکس بدلخواه مجاز نیست ظواهر الفاظ را حمل بر معانی دلبخواه کند.
این کلیت ماجراست ،من سوالم از شما این بود که به چه علاقه مجازی “رستم” حمل بر مفهوم “آزادی” شده است ،و به چه علاقه و قرینه صارفه ای “اسفندیار” محمول بر مفهوم “دین” است و این تقابل از کجا استیناس شده است ،جنابعالی بجای پاسخگوئی می فرمایید فردوسی در ابتدای شاهنامه گفته است : ( تو اين را دروغ و فسانه مدان …. ….دگر از ره رمز معنى برد )، خوب اگر فردوسی اجمالا (و باصطلاح منطقی بصورت موجبه جزئیه) چنین چیزی گفته است ،مفهوم آن این نیست که ما بنحو ایجاب کلی و در همه موارد مجاز باشیم الفاظ شاهنامه را بر معانی دلخواه و مورد اعتقاد خود حمل کنیم،مگر آنکه در هر مورد نصب قرینه روشن کنیم و آنرا توضیح دهیم،و شما چنین نکردید ،این سوال پیش روی شما هست که به چه دلیل دو مفهوم “رستم” و “اسفندیار” حمل بر معنای غیر ظاهر “آزادی” و “مطلق دین” می شوند و بصورت تیتر در طلیعه سخن تقابل آندو عرضه می شود ،اگر کسی در قبال شما مدعی باشد که فردوسی متدین به اسلام بوده و با اصل دین مشکلی نداشته است ،و شما به چه علاقه و قرینه مجازی از سخن او در بیان تقابل دو پهلوان بنامهای رستم و اسفندیار ،تقابل تاویلی آزادی و دین را استنتاج می کنید،پاسخ منطقی شما چیست؟
البته شما خارجا میتوانید بر اساس برداشتهای خویش از ادیان باورمند به تقابل دین و آزادی باشید ،اما حمل کلام نظم و نثر دیگران بر معانی مجازی یا تاویلی بدون توضیح کافی و وافی ،بنظرم نامی جز تفسیر به رای و تاویل سلیقه ای ندارد،امیدوارم از صراحت گفتار من نرنجید.
با سپاس و احترام
جناب مرتضى گرامى
با سلامى مجدد و با عرض ادبى مكرر
استناد من به ان يكى دو بيت صرفا در جهت تبين روش و رويكرد فردوسى در سرودن شاهنامه بود و نيز نوعى پاسخ گويى البته كلى به اين فرموده جنابعالى كه از كجا معلوم فردوسى در اشعار خود از معانى نمادين بهره گرفته.
اما در موارد مشخص و مد نظر شما نيز همانگونه كه عرض كردم ، من در ابتداى داستان اگر به خاطر داشته باشيد به نحو مبسوطى قرائن و اماراتى را برشمردم كه با توجه بدانها به مى توان گفت در اين داستان فردوسى از شخصيت هاى مورد اشاره، در نقشهاى نمادين مذكور استفاده كرده است ، به عنوان مثال و محض ياداورى مى توان از مواردى كه در زير به اختصار و ايجاز بر مى شمارم به عنوان شواهد بهره گيرى فردوسى از شخصيت اسفنديار در نقش نمادين دين در داستان ياد شده ، نام برد؛
١-شخصيت تماماً مذهبى وى در اوستا و ساير متون دينى مربوط به مذهب زرتشت
٢-مشايعت واژه دين با نام اسفنديار چه در شاهنامه و چه در ساير متون باستانى
٣-استفاده مكرر وى از اصطلاحات و مفاهيم دينى چون بهشت و دورخ و ان جهان و…
٤- بكار گرفتن ابزار و سلاح هاى مورد استفاده دين ، در مواجهه با سايرين مانند حواله دادن به دوزخ يا بهشت و تهديد به سوزانده شدن در ان جهان و موضوعاتى مشابه با اين موارد
٥-طى نمودن مسيرى كه اكثر اديان انرا طى كرده اند ، يعنى تلاش جهت كسب قدرت به بهانه اجراى دستورات و فرامين پروردگار
٦- اشتراك در خواست اسفنديار مبنى بر به بند كشيدن و اسارت رستم با خواست و هدف اديان در به تعبد واداشتن و تسليم نمودن مردمان
٧-اشتراك اسفنديار با اديان در تلاشى كه به منظور محدوديت ازادى و به بندگى و تبعد واداشتن ازادگان هر دو به خرج مى دهند
٨-بهره گيرى هر دو از سياهى و استبداد جهت پيشبرد اهداف خود كه در خصوص اسفنديار اسب وى به عنوان وسيله پيش برنده وى و رنگ سياه ان كه حاكى از استبداد و خفقان مى باشد با تاكيد چندين باره فردوسى و اصرار در تكرار رنگ اسب او به وضوح مشهود است
٩- وجه اشتراك هر دو از حيث وجود ضعف در جهانبينى كه اسيب پذير بودن چشم اسفنديار را نيز مى توان اشاره اى به ان دانست
١٠- اشتراك هر دو در عارى از خطا دانستن تصميمات خود كه اديان با انتساب اين تصميمات به خدا انرا توجيه مى كنند و اسفنديار با انتساب به گشتاسب (به عنوان خداى مورد نظر اديان)
١١-اشارات مستقيم فردوسى مثلا در انجا كه رستم مى گويد اگر من اسفنديار را بكشم به بى دينى و عداوت با دين مشهور خواهم شد
١٢- وجود اين باور در بين عامه مردم كه هر كس با دين بجنگد به سرانجام شوم و يا بلاى اسمانى گرفتار گردد و وجود همين باور در بين مردم زمان داستان كه معتقد بوده اند هر كس خون اسفنديار را بريزد سرانجام روزگار وى را بشكرد و به بلاى اسمانى يا همان بلاى چرخ گرفتار ايد
١٣-اشتراك هر دو در مجاز دانستن ريختن خون كسانى كه چون انها نمى انديشند و باورهاى ديگر مغاير با باورهايى دارند كه دين و اسفنديار مروج ان مى باشند.
١٤- ادعاى اوليه اديان در مبارزه با بت پرستان و نابودى بتها و تشابه ان با ادعاهاى اسفنديار در ذكر نخستين اقداماتش يعنى بر زمين زدن بت ها و كشتن بت پرستان….
جناب بیکنش گرامی
با سلام و تشکر از تخصیص وقت به ادامه بحث
اولا عذر خواهی می کنم که پاسخ مطلب اخیر شما را ذیل گفتار خودم درج کردم ،جهت اش هم این بود که تکمه پاسخ ذیل گفتار آخر شما وجود نداشت.
شما در بیان وجه تاویل مفهوم یا شخصیت مصداقی “”اسفندیار”” در شاهنامه به مفهوم “”دین”” ،نیز وجه تاویل مفهوم یا شخصیت مصداقی “”رستم”” شاهنامه به مفهوم “”آزادی”” وجوهی از مرجحات یا باصطلاح ادبی “قرائن صرف کننده ” لفظ از معنای حقیقی و ظاهری را ردیف کرده اید.
در یک قضاوت کلی باید عرض کنم که برخی از این وجوه وجوهی است که نیازمند مراجعه به اصل شاهنامه ،یا نیازمند مراجعه به کتب دیگر مثل اوستا و غیر اوستاست که من اصل مراجعه را به بعد موکول می کنم.
اما برخی از این وجوه بنظرم (با پوزش) وجوهی تراشیدنی و بافتنی است که به بعضی از آنها اشاره می کنم.
1- فرمودید :
“”شخصيت تماماً مذهبى وى در اوستا و ساير متون دينى مربوط به مذهب زرتشت””.
من نمیدانم آیا اساسا ما برای تاویل شخصیت “اسفندیار” در شاهنامه به مقوله “دین” مجاز هستیم به کتب دیگری استناد کنیم؟ در اینجا سوالات دیگری رخ می نماید ،آیا کتابهای رایج تحت عنوان “اوستا” خود سندیت و تمامیت تاریخی دارند یا خیر؟
و آیا چگونه باید اثبات کنیم که اصلا فردوسی نظر به اوستا داشته است؟
و اینکه آیا “اسفندیار” حقیقتا در کتاب اوستا ذکر شده است؟
علاوه اینکه ما اگر فرض بگیریم که زرتشت پیامبر خدا بوده است ،آیا شخصیت اسفندیار که در شاهنامه مورد بحث ما یک شخصیت اساطیری است ،خصوصا با تاویلی که شما می کنید که اسفندیار یعنی مقوله “دین”،آیا این اسفندیار فرضا مصرح به در اوستا یک شخصیت حقیقی بوده است؟
ملاحظه می کنید که اساس این وجه و قرینه شما مبتلا به چه مشکلات معرفتی است.
2- فرمودید :
“”مشايعت واژه دين با نام اسفنديار چه در شاهنامه و چه در ساير متون باستانى””.
بنظرم مقصود شما از تعبیر مشایعت همان “مقارنت” بوده است ،در هر حال خواسته اید بفرمایید که چون کلمه “اسفندیار” در متن شاهنامه و در سایر متون باستانی (مقصود همان اوستا بود؟ متون دیگری هم هست؟) قرین کلمه “دین” بوده است(که البته مشخص نکرده اید در شاهنامه در همه موارد اینطور است یا در بعض موارد ) بنابر این مراد از کلمه “اسفندیار” عبارت است از مفهوم “دین”!
بنظرم سستی این قرینه اظهر من الشمس است،زیرا از لحاظ ادبی وقتی دو مفهوم مقابل یکدیگر قرار می گیرند ،تصادفا بقرینه مقابله ،اجتماع آنها حاکی از مغایرت است! مگر اینکه خود ماتن تصریح به ترادف یا تلازم کند،دقت فرمودید؟نمی شود ما بگوییم چون هرجا کلمه “اسفندیار” بکار رفته ،در کنارش کلمه دین یا مشتقات آن هم بکار رفته است ،پس ایندو مترادفند!خوب اگر مترادف باشند که دیگر تصریح به ذکر لازم ندارد ،همانند مترادفات دیگر در همه زبانها که لفظ واحد اگر مترادف با لفظ دیگری باشد ،ذکر یکطرف ترادف آیینه لفظ و معنای دیگر است و ما را از ذکر دومی بی نیاز می کند.پس اجتماع و جمع در ذکر دو کلمه “اسفندیار” و “دین” ،اگر فرضا عام و در همه موارد در شاهنامه باشد نمیتواند مجوز تاویل “اسفندیار” به “دین” باشد.بلکه بقرینه مقابله و جمع در تعبیر ،اجتماع و اقتران ایندو دلیل بر مغایرت مفهومی است.
بنابر این ملاحظه می کنید که این وجه نیز قرینه بر تاویل شما نخواهد بود.
3-فرمودید:
“”استفاده مكرر وى از اصطلاحات و مفاهيم دينى چون بهشت و دورخ و ان جهان و…””.
البته این قرینه انصافا می تواند قرینه صارفه باشد ،اما نهایت این است که منطق “اسفندیار” منطقی دینی است و استدلالهای او استدلالهایی درون دینی است ،بسیار خوب نتیجه آن است که اسفندیار (چه شخصیتی اساطیری باشد و چه شخصیتی حقیقی و تاریخی) فردی متدین است ،اما اینکه اسفندیار نماد “دین” باشد از کجا؟
علاوه اینکه این شخصیت دینی از کجا که مخالف و مقابل آزادی باشد؟
بگذریم از اینکه خود تاویل “رستم” به مقوله “آزادی” باز نیازمند بیان قرائن صارفه است ،همینطور اثبات تقابل ایندو مشکل دیگری است که متوجه نظریه تاویلی جنابعالی است.
از اینها گذسته ،فرض کنیم تکرر بکار گیری اصطلاحات دینی و گزاره ها و واژه های درون دینی قرینه نماد دین بودن باشد،سوال من از شما این است که چرا وقتی خود فردوسی در مواردی در شاهنامه بصراحت سخن از خدا و پیامبر و امام و غیرو می کند ،اینگونه بکار گیری مفاهیم و واژه های دینی را حمل بر دیانت و تدین فردوسی به ادیان الهی نمی گیرید؟! یعنی چطور قرینه ای در جایی قرینه سلیقه تاویلی شماست ،اما همان قرینه و همان قرینه دلالت بر گرایش فردوسی به دیانت ندارد؟ اگر بگویید در اینجا قرینه قرینیت ندارد ،پس باید دست از قرینه بودن آن در معنای تاویلی خود بردارید،و اگر بپذیرید که قرینیت در مورد فردوسی هم جاری است آنگاه باید این پارادوکس را حل کنید که چطور فردوسی هم متدین به ادیان الهی است و هم در عین حال با مقابل قرار دادن مقوله “آزادی” با مقوله “دین” خواسته است تعریض به دین داشته باشد یا آنرا نفی کند.
بیان حلی و نقضی که در این فقره عرض شد بعینه در مورد قرینه چهارم شما نیز جاری است.
4-در فقره پنجم اینطور فرمودید:
“”طى نمودن مسيرى كه اكثر اديان انرا طى كرده اند ، يعنى تلاش جهت كسب قدرت به بهانه اجراى دستورات و فرامين پروردگار””.
اولا:این نکته ای که ذکر می کنید نکته ای است که سر از مباحث دین شناسی و تاریخ ادیان در می آورد که میدانید بحثی تخصصی مبنائی و طولانی است ،و نمیشود با کاربرد الفاظ خاصی مثل “قدرت” و “کسب قدرت” و “بهانه” که بارهای منفی دارد ،تلاش انبیاء و اولیاء الهی و ادیان و شرایع در اقامه قسط و عدل را اینطور ارزیابی کرد،بالاخره باید از لحاظ مبنایی روشن کرد که” قدرت” و تلاش برای “عدالت” بد است یا خوب؟اگر بد است شمایان که خود را آزاد از ادیان می دانید چرا در پی قدرتید؟!
و اگر خوب است پس ایراد شما در تلاش ادیان و انبیاء و تابعان آنها در اقامه قسط و عدل به چیست؟
ثانیا :شما بعنوان مفسر و موول شاهنامه موظفید وقتی این قرینه را ذکر می کنید ،از ابیات شاهنامه شاهد مصداقی بیاورید که فردوسی نظر منفی خویش را نسبت به تلاش ادیان برای اقامه قسط و عدل اظهار کرده باشد،وگرنه صرف اینکه رستم یعنی آزادی و اسفندیار یعنی دین و تقابل ایندو یعنی تقابل دین و آزادی ادعایی است که دارد مصادره بمطلوب می شود.
5- در فقره و قرینه هفتم نوشتید :
“”اشتراك در خواست اسفنديار مبنى بر به بند كشيدن و اسارت رستم با خواست و هدف اديان در به تعبد واداشتن و تسليم نمودن مردمان””.
این فقره نیز باعث تعجب است!و با پوزش باید عرض کنم از قبیل ارتباط دادن ماست با دروازه است.
اولا مگر وقتی اسفندیار در صدد به بند کشیدن رستم است ،رستم در صدد حلوا نثار کردن به اوست؟! خوب این تقابل دو طرفه است ،اینجا جنگ دو پهلوان است رستم می خواهد اسفندیار را بکشد یا اسیر کند ،اسفندیار نیز می خواهد رستم را،این شما هستید که با تاویل بی اساس این دریافت ها را پیش می کشید.
ثانیا تعبد در شرایع تعبد با منطق و با اساس صحیح است ،این تعبد تعبد به خدای خالق هستی و بتعبیر یکی از دوستان “هستی هوشمند” است ،شما آمده اید مفاهیمی را تاویل کرده اید به دو مفهوم آزادی و دین ،پس از آن تقابلی توهمی برای دین و آزادی تصویر می کنید ،بعد آن تعبد به خدای جهان (نه تعبد به انسانها یا اشیاء دیگر) را به چالش کشیده و قیاس مع الفارق می کنید.
من قبلا عرض کردم ،مفاهیم مورد استناد شما مثل “آزادی” و “دین” مفاهیمی مبنائی است که باید در محل خود واکاوی شود،این برداشت شما از دین است که منجر به استنتاج تقابل آزادی و دین است ،تا ما و شما آزادی و زیربناها و حدود آنرا تعریف نکنیم ، وتا تعریف مورد تسالمی از “دین” نداشته باشیم که نمیتوانیم چنین احکام جزمی داشته باشیم.
من در نوبت قبل عرض کردم که شما می توانید در ذهن خودتان و تلقی خودتان از مقوله دین و آزادی هر تصویری داشته باشید یا تقابل دین و آزادی را نتیجه بگیرید ،آنرا باید جداگانه مورد بحث قرار داد،اما اینجا سخن از اسناد و تاویل گفتار منظوم مرحوم فردوسی است،ما نمی توانیم در اینجا با وجوه و قرائن سست عنصر نظریه تقابل دین و آزادی که بسا در ذهنمان است را به اشعار فردوسی تحمیل کنیم،بحث ما این است والا نظر شخصی شما محترم است.
6- در فقره و قرینه هشتم اینطور فرمودید:
“”بهره گيرى هر دو از سياهى و استبداد جهت پيشبرد اهداف خود كه در خصوص اسفنديار اسب وى به عنوان وسيله پيش برنده وى و رنگ سياه ان كه حاكى از استبداد و خفقان مى باشد با تاكيد چندين باره فردوسى و اصرار در تكرار رنگ اسب او به وضوح مشهود است””.
در این فقره درحقیقت شما سیاه بودن رنگ اسب اسفندیار را قرینه بر این گرفتید که اسفندیار نماد دین است و چون دین از نظر شما یعنی “استبداد” و رنگ سیاه هم نماد استبداد است ،پس اسفندیار نماد دین است! و از آنطرف رنگ اسب رستم چون سفید است ،و رنگ سفید نماد آزادی است ،پس شخصیت رستم یعنی آزادی و رستم نماد آزادی است!و چون ایندو در جنگند پس دین و آزادی در جنگند!
جناب بیکنش عزیز ،واقعا تامل کنید آیا اینها قرائن منصرف کردن و تاویل کردن کلام یک حماسه سرای متدین مثل فردوسی است؟
آیا ما با تمسک به رنگها که اموری سلیقه ای و متفاوت است میتوانیم چنین نسبت هایی به شخصیتی مثل فردوسی بدهیم که قرائن تدین او به شرایع اظهر من الشمس است؟
خوب دوست عزیز ،لابد اگر فردوسی در شعر خود رنگ رخش رستم را به ضرورت های شغر و قوافی ،رنگ سرخ انتخاب می کرد ،شما برداشت می کردید که پس رستم نماد “کمونیزم” است؟!
واقعا رنگ اینقدر در افاده مفاهیم موثر است؟!
و اساسا چه برهان عقلی یا آیه و روایتی نازل شده است که سفیدی نماد آزادی است و سیاهی نماد استبداد؟!آیا خود فردوسی فرهنگنامه و لغت نامه ضمیمه ای بر شاهنامه داشته است که مرادات الفاظ بکار رفته را توضیح داده است؟
شما میدانید که اینها اعتبارات است که ممکن به تفاوت لحاظ و قرار داد تفاوت کند ،آخر رنگ سیاهی یا اسب بیچاره ای که ناخود آگاه سیاه شده است! چه گناهی کرده است که قرین استبداد شود؟ شاید کسی اعتبار کرد که سیاهی نماد آزادی باشد و سفیدی نماد دین! ملاحظه می کنید که این مطلب شما مطلبی جدلی و باصطلاح ما استحسانی است نه مطلبی برهانی.
7- در فقره نهم فرمودید:”” وجه اشتراك هر دو از حيث وجود ضعف در جهانبينى كه اسيب پذير بودن چشم اسفنديار را نيز مى توان اشاره اى به ان دانست””.
این فقره نیز باعث تاسف شد ، شما یک مطلب مبتنی بر یک معنای خرافی (مصونیت حاصل از فرو رفتن در یک چشمه و عدم مصونیت چشمها) را که من قبلا مورد سوال قرار دادم را دریچه ای قرار دادید برای اشاره به ضعف جهان بینی های دینی!
باز هم میگویم شما شخصا معتقد به ضعف جهان بینی های دینی باشید مانعی ندارد ،و البته این موضوع در صورت لزوم می شود مورد بحث قرار گیرد ،اما دوست من نمیتوان هر چیز بی ربطی را ربط به اینچنین ادعاهای بزرگ که نیازمند بحثهای دقیق عقلانی و برهانی است داد.و علاوه بر این اسناد این مطالب به شخصیت بزرگی مثل فردوسی بسیار صعب و سخت است. سخن شما در این گذرگاهها وقتی قابل باور است که ما قرائن قوی بر دیانت فردوسی نداشته باشیم ،و چنین نیست.
8-در فقره دهم نوشتید :
“”اشتراك هر دو در عارى از خطا دانستن تصميمات خود كه اديان با انتساب اين تصميمات به خدا انرا توجيه مى كنند و اسفنديار با انتساب به گشتاسب (به عنوان خداى مورد نظر اديان)””.
اساس این فقره نیز مبتنی بر این ادعاست که باز “گشتاسب” مورد استعمال در شاهنامه همان خدای مورد نظر ادیان است ،در حالیکه ظاهر لفظ بدون قرینه منصرف به این است که گشتاسب پادشاهی است که اسفندیار از او اطاعت می کند.
این بعهده شماست که در اینجا جداگانه بحثی بگشایید که قرینه یا قراین انصراف لفظ “گشتاسب”از یک پادشاه به خدای ادیان چیست؟ این همان عویصه و مشکلی است که ما و شما الان در باره رستم و اسفندیار درگیریم! ما هنوز قرائن مربوط به تاویل رستم و اسفندیار را نپذیرفته ایم و در حال گفتگوییم ،آنگاه شما آمده اید یکی از قرائن در مانحن فیه را چه قرار داده اید؟ اینکه گشتاسب هم یعنی خدای ادیان! اما به چه قرینه ای؟!
ملاحظه می کنید که این استدلال سر از تسلسل درآورد.
علاوه بر این جناب بیکنش ما توجه ندارند که چطور می شود” اسفندیار” نماد” دین” باشد و در عین حال گشتاسب نماد “خدای دین”،یعنی دین بما هو دین اطاعت از خدای دین میکند؟!
من البته دیگر خسته شدم از نوشتن ،و باقی موارد را به کامنت دیگری وا می گذارم ،اما در خاتمه این بخش لازم می دانم تذکر دیگری خدمت شما بدهم ، و آن تذکر این است که اجمالا اصل لزوم حمل الفاظ عقلاء بر معانی ظاهری مورد اتفاق ما و شما شد ،نیز اتفاق داشتیم که حمل الفاظ بر معانی مجازی یا تاویلی نیازمند قرائن روشن منفصل یا متصل به کلام است ،این اصلی است مورد تسالم ادباء و عقلاء عالم ،اما جناب بیکنش در نصب قرینه نمی توان وجوه دلبخواه را به هم انباشت ،و لزوما نصب و توضیح قرینه برای تفهیم طرف مقابل ،به این نیست که موارد قرینه را تکثیر کنیم ولو به وجوه بی ربط و سلیقه ای،مهم آن است که در فهم متن مورد بحث و اسناد مطالب به مولف تکیه بر قرائن روشن و قاطع کنیم ،و من متاسفانه قرائن فوق الذکر را فاقد چنین خصوصیتی یافتم.
نکته ای دیگری که لابد از نظر شریف شما دور نیست این است که قرینه یا قرائن مجاز و تاویل نباید مبتلا به معارض باشد ،یعنی قرینه مقطوع به بر خلاف وجود نداشته باشد ،و در مانحن فیه متاسفانه یا خوشبختانه قرینه بر خلاف وجود دارد ،و آن قرینه یا قرائن عبارت است از قرائن تاریخی از زمانی که فردوسی در آن می زیسته است ،که حاکی از دیانت و اسلام ایشان بوده است ،همینطور قرائن داخلی متصل به کلام ایشان که حاکی از خضوع فردوسی نسبت به ادیان یا لااقل دیانت اسلام بوده است ،حتی قرائنی قوی بر تشیع فردوسی وجود دارد که مسبوقید ،مثل آن ابیات مفصل ابتدای شاهنامه (حال من هنوز در حال بررسی بقیه 60 هزار بیت دیگر ایشان هستم که طولانی است) ،فرض کنید ما بحث از شیعه یا سنی بودن فردوسی را فی نفسه جدلی یا بیفایده بدانیم و بگوییم مذهب او هرچه میخواسته باشد باشد ،اما در اصل اسلام و تشرع او هم شک داریم؟
البته معمولا شما از ورود به این بحث احتراز کرده اید و من نیز اصراری نداشته ام ،اما بنظرم فائده آن بحث لااقل در چنین مباحثی آشکار میشود که کسی در صدد این باشد که دیدگاه خود مبنی بر تقابل دین و آزادی را به مفاهیم خاصی از شاهنامه تحمیل کند که لازمه واضح آن این است که فردوسی فردی ماتریالیست و ضد دین بوده است ،و تمام آن ابیات حاکی از خضوع و تادب نسبت به گوهر دین در کلام او یا گزافه گویی و ریاکاری و بتعبیری تقیه بوده است ،یا بقول برخی از دوستان تمام این ابیات ابیاتی الحاقی بوده است!که وقتی خود شما تصریح کردید که مساله التزام به الحاق با وجود کثرت نسخه های قدیمی در داخل و خارج از ایران امری بس خطیر و مشکل است.
بالاخره در یک کلام خواستم بگویم تاویلات جنابعالی با این قرائن ضعیف و مخدوش معارض با قرائن داخلی و خارجی قائم بر تدین و اسلامیت فردوسی است.
سپاس از تحمل شما و خوانندگان و پوزش از تطویل
———————–
با پوزش از دوستانی که صمیمانه به جدلی مشفقانه فرو شده اند، تنها به ذکر این نکته بسنده کنم که: رنگ رخش – اسب رستم – در شاهنامه، سفید نیست. بل سرخ گون است با خال های تیره.
با احترام
.
سلام برجناب آقاسید مرتضی دام عزه
برادرعزیزم وپسرعموی مکرمم ،خسته نباشید وواقعا طیب الله انفاسکم القدسیه.
یادتان هست که جناب بی کنش دراوایل نشر تفسیر شاهنامه ایش ؛بنده به ایشان اعتراض کردم که شما فردوسی را دراین تفسیرتان بی دین تلقی وتفسیرمی کنید ؛اینگونه تفسیر نهایت بی انصافی ونهایت گزافه گوئی است،درحالی که فردوسی دراول شاهنامه اعتقاد بخدا ورسولش محمد مصطفی وائمه اطهار-ص- راباستایش ودرود ابراز کرده است وبه تشیع خویش هم تصریح دارند.
وآقای بی کنش اسفندیاررا نماد دین ،ورستم رانماد آزادی قرارداداند که همه اینها بدون قرینه صارفه است ،بازنهایت بی انصافی وظلم به ماتن متن است.
وجنابعالی باحوصله تمام همه مستندات ایشان را که وجوه قرائن شمرده بود، بچالش کشیده اید وبطلان تاویلات وتفسیر های ازپیش خود ساخته ایشانرا بامستندات توهمی ایشان برقرینه سازی براین نمادهای موهومیش را،مبرهن ساخاته اید وخط بطلان برهمه این توهمات ایشان کشیده اید؛جای تقدیر وتشکر این حقیررا می طلبید.
ایشان وامثال ایشان چون دراین سایت محمد نوری زاد شیعه حفظه الله، قلم فرسائی می کنند ازرویشان نمی آید که صریحا اعلام بی دینی کنند بمانند جناب مزدک -خداون هدایتش کند- رک وراست وبدون تقیه علیه همه ادیان می تازد وخدای معرفی ادیان را هم قبول ندارد،خدای اوازجنس خودش می باشد ،که البته این ضعف بزرگی است برایشان که خدایش هم مثل خودش فانی شدنی است؛بگذریم ازاین حاشیه پردازی.
بله این آقایان ضددین ازافعال وکردار برخی حا کمان مستبد مدعی دینداری،خسته شده اند وازدین رویگردان وهمه تقصیرهای ناشی ازناهنجاری جامعه را بعهده دین اسلام گذاشته اند وبه هربهانه ای برعلیه دین می تازند وفحاشی می کنند.
مثل این آقایان بمانندآن آقائی است که شنیده بود درهنگام وضو گرفتن واستنشاق کردن فلان دعارا بخوانی ثواب دارد ،این بنده خدا فراموش کرده محل دعارا ودر هنگام تخلیه معده درمستراح آن دعارا می خواند؛ یک آقائی دیگر دعای ایشانرا ازمستراح شنید وتعجب کرد وبرایش چنین گفت:
قل عجب وردی بدست آورده ای حیف سوراخ دعارا گم کرده ای؛ حالا این آقایان هم سوراخ دعارا گم کرده اند ،عوض اینکه همت کنند ریشه ظلم راازجامعه بکنند ،قصددین زدائی ازجامعه رادارند،زهی خیال باطل .
والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
ارادتمند تان
مصلح
جناب مرتضى بررگوار
تشكر بى حدو اندازه از شما و نيز از اهتمام شما در پاسخگويى و نيز از تقيد شما به عدم خروج از مرز ادب.
همانگونه كه حدس مى زدم ظاهرا اين بحث تكدر خاطر دوستان را سبب گرديده كه بديهى است تداوم ان طرفين را ناگزير از طرح مطالبى مى كند كه مسلما بر ميزان اين تكدر خواهد افزود ، لذا استدعا دارم بنده را از ادامه اين بحث معاف فرماييد بى انكه اين درخواست را حمل بر بى ادبى بنده فرماييد .
البته چنانچه شما صلاح را در تدوام ان بدانيد ، من نيز متابعت خواهم كرد چه رعايت حرمت استادى شما بر من واجب است . بااحترام.
در مورد تفسیر به رای مورد اشاره آقای مرتضی ، به گمان من منع قران از تفسیر به رای ، منع از هرگونه تفسیر و تحمیل آن به مخاطب است ، که عموما با اتوریته عناوین علمی و در زمان حاضر کشور ما با قدرت حکومت هم صورت میگیرد . چرا که هر تفسیری بی تاثیر از پیش فرضهای مفسر نیست و امکان انتقال منظور ماتن متن به مخاطب از طریق تفسیر وجود ندارد . رجوع مفسر به هر متن در بسیاری موارد یا با همدلی صورت میگیرد یا با جبهه گیری و عناد ، لذا تحت تاثیر قرار دادن افراد با چنین تفسیری ظلم به مخاطب است . مخاطب باید بی واسطه مفسر با هر متنی روبرو شود . زنده یاد سعیدی سیرجانی در کتابهای “بیچاره اسفندیار” و “ضحاک ماردوش” و ” سیمای دو زن” به جای تفسیر و توضیح متن به توضیح مفاهیم دشوار متن اکتفا کرده است که شیوه ستوده ایست .
تشكر از شما جناب ناظر محترم، حق با شماست. موفق و سربلند باشيد.
مرتضی برادر گرامی : نقدی که شما بر نوشته ی دوست گرامی دیگر با تخلص بی کنش به قلم آورده اید را بصورت اتفاقی و تصادفی مطالعه کردم و نا خودآگاه دل گواهی بر این داد که بنده نیز تخلصی با نام “مدهوش” برگزینم و در یک تعارض عامدانه و هدفدار با تخلص برگزیده لختی هشیاری هزینه نمایم و در واکنشی از جنس عقلانیت و خرد محوری ( در منافات و در تعارض آشکار با واکنش احساسی و اسپندگونه بر فراز آتش ) اعلام نظری ولو بی مخاطب نسبت به آنچه قرائت نمودم ثبت نمایم ؛ نگارش یک درج نظر کاملا ساده و صمیمانه و صرفا به جهت کشتن احساس بی تفاوتی در بیان عقیده که آفتی است بنیاد افکن و بلایی بنیان سوز ؛ اما نکته ی دیگر که مثل تمام درج نظرها نظر حقیر نیز میتواند در قالب نوشته هایی از جنس آنچه منشاء آن را بتوان بکارگیری هوش و حواس و یا عقلانیت و خرد با منشاء آگاهی و یا بر اساس پرورش داشته های فطری و یا پندار و باوری شکل گرفته باشد با منشاء نقش گرفته ی آموخته های کودکی و یا قومی و جغرافیایی و یا مذهبی و دینی و …. و یا اما شاید فراتر و از جنسی با منشاء مشاهدات خارج از عقلانیت و به طبع از عالمی دگر از این جهان و حتی شاید ادعایی گستاخانه تر از جنس یک کشف و شهود با منشاء ماوراء بشری (بسته به گنجایش اکتسابی در مبحث سیر و سلوک و ظرفیت پذیرش و میزان دریافت مباحث کشف و شهودی ) باشد و البته چه بسا نظریاتی بسار نازل و کم مایه و کم ارزش و از جنس توهم و موهومات با ریشه ی خرافی و یا با درجه ای تخفیف نظریاتی عاری از هر گونه پشتوانه با منشاء عقلانی و در تضاد با بهره گیری از از هرگونه منطق و استدلال و بدون اثر و رد پایی از هوش و حواس باشد که در نهایت مخاطب با استفاده از جمله ی ” یک مشت چرت و پرت ” ما را بدرقه کند ؛اما مرتضی دوست عزیز نخست عرض میکنم ترتیب و توالی و نظم در نوشته ی شما و همچنین پیوستگی کلامی و معنایی و تلاش و دقت نظر در جهت جلوگیری از گسستخی کلام و گم نشدن اصالت موضوع مورد بحث و در گام بعد منصفانه به قضاوت نشستن و غیر مغرضانه بودن گفتار شما توانسته موجبات پذیرش باور مخاطبی بی طرف را به این مهم فراهم آورد که گفته های شما از تفکرات و دانسته هایی با اصالت و ارزشی نشات گرفته و بر محور منطق و عقلانیت بیان گردیده و از نظر بنده نقد شما قایل تحسین میباشد ؛ اما از همه فراتر جناب مرتضی فهم درست و شایسته ی آنچه “خرد” نامیده شده که قریب به چهل سال مجاهدت بزرگ مردی به نام فردوسی در نگارش جاودانه اثری به نام شاهنامه ترویج شناخت و فهم بایسته و شایسته و اصیل همین واژه ی “خرد” در قالب داستانهایی عمدتا حماسی که بازنگری تاریخ ایران و نشان دادن جوهره ی واقعی اجداد مردمان ایران زمین مورد نظر آن حکیم فرزانه بوده بزرگترین آرمانی را که در سر می پرورانده همین فهم درست و صحیح “خرد” به عنوان شاه کلید نجات بشریت از ضلالت و گمراهی از ازل تا ابد بوده است ؛ اما طرح یک سوال ؟ همین خرد به تایید خود حکیم پردیسی تا جایی راهبر است و از جایی به بعد عاجز مستعصل میگردد ؟؟؟!!!!! اینجا این پرسش به ذهن خطور میکند چرا آن بزرگ مرد سی و اندی سال عمر گرانقدر را صرف آمیخته و عجین کردن ایرانی با اصالت ایرانی نمود و پایه و ارزش غرور و افتخار ایرانی بودن را را بر این فرا نهاد که نیاکان ایران زمین از نژاد و قومی خردمند و خردپیشه بوده اند و همین خردورزی موجبات پذیرش یکتاپرستی و قبول وحدانیت خالق و در سایه ی همین خردورزی اعتقاد و باورهایی چون نیک پنداری و نیک رفتاری و نیک گفتاری و اعتقاد به جزا و پاداش و یا فرهنگ شجاعت و شهامت و دلیری و حماسه آفرینی نیاکان ایرانی در گستراندن عدل و داد و جانگساری و از خود گذشتگی و دیگرخواهی در جان قوم ایرانی حلول نموده است حال آنکه خرد را خود حکیم در میانه ی راه ناتوان توصیف مینماید ؛ پس اگر چنین است بزرگ مرد خالق شاهنامه خود از کدام منشاء مدد گرفته و از آغاز خلقت و پیدایش زمین و روز و شب و خورشید صحبت به میان آورده است ؟؟؟ اگر ابزار دیگری نداشت چگونه از وجود بخشی و اسرار ابدیت و وجود مطلق حضرت حق و ازل و عدم و ابد که همگی با خرد بیگانه هستند صحبت به میان آورده ؟؟؟ مرتضی دوست من از طرح این سوال معماهایی از کشف و شهود فردوسی بزرگ به میان خواهد آمد که بزرگانی کتابش را قرآن عجم نامیده و او را نعوذبالله خدا ندانسته پیامبرش خوانده اند ؛ آیا بسیار سطح انگارانه نیست که فردوسی گرانقدر را از آن مرتبت والا آنچنان بی رحمانه به پایین آوریم که او را در تضاد با دین معرفی نماییم و باورمان را معطوف به این نماییم که آن حکیم بی بدیل و بی نظیر زمانی را از عمر گرانقدر خود به سرودن داستانی حماسی با ریشه ی تقابل دین و آزادگی نموده باشد؟؟ این همان بحثی است که در ابتدای عرایض ذکر نمودم که مدهوش را به هوش آورد تا زبانش را در بچرخاند و از آزادمردی چون فردوسی که چنین غیر منصفانه مظلوم واقع گردیده در مقام دفاع برآید البته نه در دفاع از ابرمردی چون حکیم پردیسی بل دفاع از آرمان آن فیلسوف و عارف و مجاهد و مظهر پاکی و پرهیزگاری چرا که شعر شاعر نشان از همه ی آنچه بوده دارد و نیازی به دفاع از آن توسط چون منی نباشد ؛ در پایان اگر مخاطب بحث غیر از خود حقیر شخص دیگری هم باشد مشتاقم در مورد فردوسی گرانمایه و سیر و سلوک ایشان و مراتبی از کشف و شهود ایشان را به بحث و نقد و بررسی بگذاریم چرا که قریب به ۱۵ سالی است حقیر عمر خود را صرف به موضوع مطروحه نموده و شاید و شاید لذتی نیز چشیده باشم ….
جناب مدهوش گرامی
سلام بر شما
من مطلب خوب شما را امروز دیدم و آنرا بدقت در تک تک الفاظ مطالعه کردم ،البته باصطلاح ادبی نوشتار شما کمی معقد و صعب الادراک است ،بنظرم یکی از لوازم غیر قابل اجتناب نوشتاری در عرصه های اجتماعی امروزی این است که سهل تر و با الفاظ آسانتر با مخاطب سخن گفت .
از حسن ظن و موافقتی که با غایت بحث من با جناب بیکنش داشتید سپاسگزارم.
آری دوست عزیز !نکته اساسی آن دیالوگ بین من و جناب بیکنش همین جمله ای است که شما استفهام فرموده اید که :
“” مرتضی دوست من از طرح این سوال معماهایی از کشف و شهود فردوسی بزرگ به میان خواهد آمد که بزرگانی کتابش را قرآن عجم نامیده و او را نعوذبالله خدا ندانسته پیامبرش خوانده اند ؛ آیا بسیار سطح انگارانه نیست که فردوسی گرانقدر را از آن مرتبت والا آنچنان بی رحمانه به پایین آوریم که او را در تضاد با دین معرفی نماییم و باورمان را معطوف به این نماییم که آن حکیم بی بدیل و بی نظیر زمانی را از عمر گرانقدر خود به سرودن داستانی حماسی با ریشه ی تقابل دین و آزادگی نموده باشد؟؟ “”.
انگیزه بحث و استنکار من نسبت به مبنای تاویلی آن دوست عزیز همین نکته ای است که شما اشاره کردید،بنظرم خوب بود شما باب این گفتگو را با جناب بیکنش هم می گشودید ،اگرچه اکنون فتیله بحث پایین کشیده شد.
در هر حال از ابراز موافقت شما خرسندم ،و خرسندترم که در اینگونه بحثها مستمرا ابراز نظر کنید.
خدا یار و نگهدار شما باشد
درود به اقای محمد نوری زاد عزیز
ادم نمیدانید چه بگوید از این همه بی خردی مسولان کشور و نمایندگان این مردم امروز علی مطهری نماینده الکی خوش مردم تهران عکسهایی از دختران ساپورت پوش به مجلس مرد و همه نگاه به این دختران کردن از این به بعد //// اقای مطهری //// نکن این کارا تمام شاگردان پدر شما هم مینی داشتن و هم بدون روسری بودن مشکل مملکت ساپورت نیست ////
مشکل مملکت با بستن لوله مردان دو یا //// درست نمیشود اصل دزدی همان //// است که فقط دزدی میکنند و شما همچنان سکوت میکنید خوشحالم که بالاخره فهمید لوله بست اقایان جرم است و پنج سال حبس و شاید هم اعدام داشته باشد ولی اقای مطهری مشکل ////دزد و //// دزد است نه لوله اقایان ///////
جناب نوریزاد گویا اشتاهی در نشان دادن عکسها شده هم آنها را که به داعش بخشیده بودید و هم این قضات اسلامی را !چون عکسهایی که در سایت گذاشته بودید بیشتر به فسیلهای دوران ژوراسیک میخورد تا هموساپینس! مطمیین هستید اشتباهی رخ نداده؟چون چنین خونخواران درنده خویهایی بیشتر مربوط به ان دوران بوده اند!
با سلام خدمت دوستان واقای مصلح.کامنت قبلی مثل اینکه حواسم نبوده ونامم راثبت نکرده بودم.ازاین بابت پوزش میخواهم.من خودم ازکامنتهایی که به دلایل مختلف نام وادرس مشخصی ندارندخوشم نمیاد.بگذریم.اما جواب سوالات شما.اگرکامنت قبلی منوبادقت میخوندیدجواب سوالاتت رومیگرفتی.اینکه ازکجامعلوم ادعاهای من درسته وسندش مخدوش نیست.خدمتتان عرض کنم برخلاف نظرات شماکه اغلب تفسیراست.من اتفاقات تاریخی رومینویسم.ازاسنادی که موردوثوق اغلب مورخین ومحققین میباشد.مثلا سیره پیامبرابن اسحاق بین مورخان قدیمیترین وموثق ترین اخباراست.مقتل ابومخنف درباره امام حسین نیزهمچنین و…یک محقق بی طرف مثلا یک فرد المانی بخاددرباره اسلام وفرقه های ان تحقیق بکنه به اثار طبری ومداینی ودینوری و…مراجعه میکنه نه اثارمجلسی وشیخ مفید.یامثال دیگراینکه اگردرباره اهل سنت بخواهیدموشکافی کنیداثاری چون صحیح مسلم وخیاط معتزلی خیلی جانبدارانه نوشته شده وهمانطورکه نویسندگان شیعی برمحق بودن خودتاکیددارندانان نیز همینطورند.واینکه بازهم شمابگوییدتاریخ طبری ودیگران راقبول نداریدوازکجامعلوم اونهم درست باشدامردیگریست.وبهتراست تاریخ نخوانید.البته ناگفته نماندتمام مورخین به هرحال افرادی بودندباعلایق وسلیقه های مختلف.وکمترمورخی میتوان پیداکردکه کاملا بی طرفانه به مسائل نگریسته ونوشته اش ازاحساسات وتعلقاتش تهی باشد.ولی خب مورخانی هستندکه مورد قبول اغلب محققان ومورخان دیگرمیباشند.ازاینهابگذریم.اقای مصلح ودیگردوستان.مشکل مااعتقادات دیگران نیست.شما وهرشخص دیگرمیتواندبه هرشخص وهرچیزی علاقه ودلبستگی داشته باشدبه شرطی که برای خودش باشد.مشکل دخالت دادن ان درعرصه های عمومی ست.مشکل نگاه دینی وازدریچه مذهب نگریستن وافرادرابه حق وناحق تقسیم کردن است.مشکل تبعیضات دینی ست.مدیرکسی میتواندباشدکه1شیعه باشد2تابع ولایت فقیه باشد3نمازجمعه برودو…این دیدگاه درعربستان طوردیگریست.درپاکستان جوردیگرو…مشکل اینهاست.دخالت دادن دین.وتاریخ ایینه عبرت است.انهایی که عاقل بودنددرس گرفتند.راههای پیشرفت درعرصه های مختلف روشن ومشخصه.وجوامعی که بااتکابه عقل وعلم کارشان راپیش میبرندموفقترندوجوامعی که به نحوی بادین سروکاردارندعقب مانده.بطوریکه اگر نفت را ازاین ممالک برداریم ازگرسنگی هماننداتیوپی وسومالی خواهندبود.ونکته دیگری هم به اقای مصلح ودوستانشان گوشزدکنم.درکامنتتان نوشته بودیدکه اقای سروش ازشیخ مفیدتمجیدنموده اند.متذکرمیشوم.شماکه دکترسروش راقبول داریدبه مقاله های ایشان راجع به نبوت محمدنیزمراجعه کنید.انوقت ازقول ایشان نقل قول بکنید.واگرجوابی داریدبه سوالاتی که درکامنت قبلی (همان که ادرس نداشت)نوشتم جواب بدید.باتشکر
جناب انعامی بازسلام
بنده عرضم اینست که خوب شما آن تواریخ رامعتبر می دانید ؛درمقابل تواریخ وروایات شیعی مااست ؛وهردوتایشان روایت گونه است نه بامشاهده ،اگرروایات ما که ازمعصوم مسلسلا ومستند انقل شده است بی اساس باشد ؛تواریخ مستند شماهم که اینطور روایت گونه ازاشخاص معلوم الحال وبی اعتبار ومرسلا ویاحدسی نقل وثبت شده است ؛بطریق اولی بی اساس است.شماچه جوابی دارید؟؟؟
قرآن راکه منکرشدید وحی بودنش را واعتراف هم کردید که به هیچ دینی معتقدنیستید وازاینطرف باز می گوئید شیعه هستید وشیعه هم که ازبنیان بی اساس است؛ آخرچراتناقض می بافید وخبرندارید.؟؟؟
واما جناب سروش باشما خیلی فرق دارد بله ایشان به خوابنامه بودن قرآن فعلا گرایش دارد و5مقاله هم دراین مورد نوشته است وبنده چنداشگال اساسی درقسمت 4 به ایشان واردکرده ام وهنوز جوابی نشنیده ایم والبته جوابهائی که به آقای محسن آرمین داده است مصادره بمطلوب است جواب حلی محققانه نیست.
واما ایشان به گفتا شیخ مفید-ره- درکنفرانسها استناد کرده اند چون شیخ مفید بسیار عقلگرابوده است به اعتراف خودسروش وامااومثل شما شیعه نیست که آنرا بی اساس بداند ومعتقدآنهم باشد ،بلکه او خودش راشیعه واقعی می داند یعنی ازمعتقدات شیعی منصرف ورویگردان نیست بلکه سخت هم معتقد ودفاع می کند ومثل شما پوچگرانیست.
وجواب آقا مرتضی را هم نداده ای که به آن اشاره هم درکامنت قبلی ام وهم درپست بعدازاین.
منتظرا جواب مستند هستیم نه هردمبیلی
مصلح
درود بر همه کسانی که دراین سایت درپستِ سردبیر ، خواننده و نویسنده ، مشغول فعالیت هستند. به ویژه کسانی که لطف می کنند و مطالب این ناچیز را مورد توجه قرار می دهند و زحمت نوشتن را در خطاب به نگارنده به خود هموار می کنند.
سلام می گویم به دوست خوبی که مدتی غیبت داشتند و بسیاری را دل نگران کرده بودند و اینک که دگر بار درصحنه ظاهر شده اند درحق این کمترین نهایت لطف را مبذول داشته و با نوشته ای که کاملا معلوم است مدت زیادی از وقتشان را گرفته مرا مورد محبت قرارداده اند.
درپاسخ به جناب سیدابوالفضل بزرگوار که در باره « شاه انشاء» این ناچیز مطالبی را در زیر پست « فردا نگویید چرا نگفتید؟ ما گفتیم !» فرموده بودند، عرض می کنم :
« … چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم…»
ای عزیز. من نیز می دانم که یک انشاء نویس بیش نیستم ؛ که ای کاش همان هم بودم .
می دانم که نه اهل این وادی هستم و نه بضاعت این را دارم که قلم به دست بگیرم و چیزی بنویسم. کهنه سربازی بودم با هزار بیماری برخاسته از میادین جنگ و گذشت بدِ روزگار ِ بد سگال ، که به حکم سن و سال و فرسودگی جسم و جان ، باید گوشه ای می نشستم و تماشای گذر عمری را می کردم که به احتمال زیاد بس اندک از آن مانده است.
این درد و رنج ، و سختی و بدبختی است که مرا واداشته تا اگر چه مرد میدان قلم نیستم ، پا دراین میدان بگذارم و بی ترس از این که عرض خود می برم و زحمت تو افزایم این ایام باقی مانده را ، اگر بتوانم و بگذراند ، به این کار سرگرم شوم تا شاید نخودی باشم درآشی که بسیاری درپختن آنند.
بله می دانم و اعتراف می کنم که سواد کم دارم ؛ اما دردم زیاد است . این ها مرثیه هایی است از دلی دردمند نه مدعیات فردی به یقین رسیده.
« شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد» بل، « … من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم».
و اما چرا پا درمیدانی گذاشته ام که شایسته چون منی نیست. سخنی بس مختصر می گویم تا شما با هوش و دانایی خود حدیث مفصل بخوانی از این مجمل.
چنان که درگذشته نوشته ام: هم درزمان شاه و هم درانقلاب سربازی کرده ام . درپیش از انقلاب با این که بیشترین خطر در پادگان ها و پایگاه ها ، نظامیان ِ مخالف شاه را تهدید می کرد ، به مخالفت برخواستم . پیش از پیروزی انقلال هرچه را داشتم در طبق اخلاص گذاشت تا حدی که فرش زیرپایم نیز دراین راه و درآن ایام رفت.
به حدی به اسلام اعتقاد داشتم که نمازم را مقدم برهرچیز می دانستم و دعا و نیایش و زیارت و غیره را از یاد نمی بردم .
شادروان خمینی بت و معبود و مسجودم بود. او فقیهی عالیقدر بودو امامم ؛ و من مقلدی صرف که باید بی چون و چرا اطاعت کنم .
همه این ها را انجام دادم ، به این امید که « دیو چو بیرون رود فرشته درآید».
دیو !!! رفت و فرشته !!! آمد و منی که چون میلیون ها ایرانی دیگر عقل و هوش به فرشته داده بودم به مخالفت با همه ی گروهایی برخاستم که فرشته ، آن ها را لعن و طعن می کرد. به خصوص مخالفت با آن هایی که برایمان گفته بودند ، این ها معتقدند ، هدف وسیله را توجیح می کند. و من ِ ساده لوح اگر چه می دیدم دشمنان ِ گروه های مخالف ، این اتهام ها را به آن ها می زنند باور می کردم و درکمال سفاهت، دو قدم آنطرف تر نمی رفتم تا ، با مخالفین صحبت کنم که راست و دروغ برایم روشن شود. ای دریغ.
این تقلید و فدایی شدن بود ، تا این که حضرت امام روزی همان سخنی را گفت که طرفدارانش دیگران را متهم به گفتن آن می کردند. ایشان فرمودند: برای حفظ اسلام هرکاری مباح است( هدف وسیله را توجیح می کند). اولین شوکی بود که به من وارد شد .
بعد از انقلاب به میادین جنگ رفتم و چیزی حدود شش سال درمیدان های جنگ بودم و از چند جای بدن آسیب دیدم و ناقص العضو شدم ؛ و برادرم در راه حفظ کشور درلیست شهدا قرار گرفت و آن دیگری ازجنگ آسیب دید و …
درجبهه ها می دیدم که چه کسانی فرماندهی بسیجیان را به عهده گرفته اند. چیزی که برای یک نظامی سخت است. کسانی که هیچ دوره ای ندیده بودند، و در هیچ دانشکده و آموزشگاهی فرماندهی نیاموخته و حتی اصول اولیه سربازی را بلد نبودند فرمانده گروه و گردان می شدند و خیلی راحت جوانان این آب و خاک را گوشت دم توپ می کردند و عجبا که همین آموزشگاه نرفته ها و دانشکده ندیده ها فردا ، سردار و سرهنگ شدند بی این که بدانند هنگ چیست و گردان چه . به چه قیمتی ؟ به قیمت خون هایی که می شد نریزند و ریختند ؛ و کودکانی که پانزده ساله بودند و نباید به جبهه می آمدند ؛ و آمدند و عجبا که بعد ، به جای ندامت از این اشتباه ، کودکی که تحت تاثر احساسات جانش را فدا کرده بود قهرمان شد تا زمینه ای باشد برای آمدن دیگران . دومین شوک.
سال 88 سال سرنوشت سازی بود برای من . اگر به خیابان نمی آمدم و نمی دیدم امکان نداشت این همه دَد منشی و درنده خویی را باور کنم. سعی کردم تمام روزها در میان مردم باشم و این بودن ، چشم مرا باز کرد و تیر خلاص را به تمام گذشته ام زد. حمله دَدان آدمکش به مردمی بی دفاع . زدن ها ، گازاشک آورها ، گرفتن ها ، ووو؛ کرد کاری را که باید بکند. در یکی از مکان های درگیری ایستادم و بر توحشی که یکی از سازندگانش خودم بودم گریستم و فریاد زدم : آیا این بود آن فرشته ای که آوردیم ؟ سومین شوک.
دگر بار، بند پوتین هایم را بستم و کوله پشتی ام را برداشتم تا به میدان جنگ بروم. اما این بار نه با تفنگ. با قلم.
می دانستم و می دانم که قلم بدست نیستم اما ، همانطور که در اثر پشتکار و تمرین تسلط برتفنگ را آموختم ؛ چندان می خوانم و می نویسم تا برقلم نیز مسلط شوم.
نتیجه :
سید ابوالفضل ِ عزیز. این داستان را برای حرام کردن وقت شما نگفتم. گفتم تا بدانید که « من چون تو بُدم تو نیز چون من باشی»
اگر امروز شاه بیت سخنم فرهنگ است چون تجربه ای جز این ندارم. مسببِ بدبختیم ، نادانیم بود.
اگر من و ما ، فرهنگ لازم را می داشتیم این همه خسارت نمی دادیم تا به جایی برسیم که سد سال پیش هم آنجا نبودیم. اگر به نام خدا به پرستش مرده ها و زنده ها نپرداخته بودم و هرکس را درحد خودفرض می کردم ، امکان نداشت بی مطالعه مقلد وپیرو خمینی بشوم.
من خدایم را قربانی قدیسان کردم و به جای این که کلام خدا را که درهمه هستی ساری و جاری است با گوش جان بشنوم از زبان کسانی شنیدم که اگر ازمن آلوده تر نبودند ، پاک دامن ترهم نبودند.
اما این بی فرهنگی یا به سخنی بهتر، این عدم شناخت ؛ و هر روزتوسط یکی وسوسه شدن ، و عقل و فهم خود را دراختیار دیگری قرار دادن از کجا آمد؟
به عقیده من اگر شکافته شدن ماه را به دست محمد باور نمی کردم ، نشستن خمینی در ماه را هم نمی پذیرفتم.
باور به این نشستن نتیجه باور به آن شکافتن بود.
اگر سخنان محمد و علی را کور کورانه نمی پذیرفتم و آن ها را فردی چون همه افراد بشر می دانستم امکان نداشت سخنان خمینی را بی تحقیق بپذیریم و گردن به امامتش خم کنم.
این باور به نادانی سبب شد تا درحد توان اندکم به تحقیق و پژوهش روی بیاورم و تورات و انجیل و قرآن و اوستا و اوپانیشادها را بخوانم و در نتیجه، برهمه تفکراتی که عمری با من بودند پشت کنم و جز خدا و آنهم خدایی که درحد فهم و شعور خودم بود و تجلی اش را در راستی و درستی و عقل وشعور و مهربانی می دیدم همه را رها کرده و تمام مکاتب دینی و مذهبی را طلاق بدهم.
به قول نویسنده ی کلیله و دمنه که هزار و ششصد سال پیش چیزی را فهمید که من تا امروز آن را نفهمیده بودم :« …و همت و نهمت برطلب علم دین گردانیدم و الحق راه آن را دراز و بی پایان یافتم و سراسر مخاوف و مضایق . … نه راهبری معین و نه شاهراهی پیدا … و خلاف میان اصحاب ملت ها هرچه ظاهرتر. بعضی به طریق ارث دست در شاخی ضعیف زده و طایفه ای از جهت مطابعت پادشاهان ، و بیم جان پای بررکنی لرزان نهاده و جماعتی از بهر حتمام دنیا و رفعت منزلت میان مردمان ، دل در پشتوانی پوسیده بسته ، و تکیه بر استخوان توده کرده ، و اختلاف میان ایشان در معرفت خالق و ابتداء خلق و انتهای کار بی نهایت هرچه ظاهرتر بود. برای هریک براین مقرر که من مصیبم و خصم من مبطل و مخطی . با این فکرت در بیابان تردد و حسرت یک چندی بگشتم و در فراز و نشیب آن لختی پوییدم ، البته نه راه ِ راست سوی مقصد … توانستم برد و نه برسمت راه حق دلیلی نشان یافتم . به ضرورتِ عزیمت مصمم گشت برآن که علمای هرصنف را بینم و از اصول و فروع معتقد ایشان استکشافی کنم و بکوشم تا بینشی صادق و دلپذیر به دست آید . این اجتهاد به جای آوردم و شرایط بحث اندر آن به غایت رسانیدم . هرطایفه ای که دیدم در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی می گفتند و گرد تقبیح ملت و نفی حجت مخالفان می گشتند. به هیچ تاویل بر پی ایشان نتوانستم رفتن و درد خویش را درمان نیافتم و روشن شد که بنای سخن ایشان برهوی بود و هیچ چیز نگشاد که ضمیر اهل خرد آن را قبول کردی . اندیشیدم که اگر از پس چندین اختلاف ِ رای مطابعت این طایفه گیرم و قول صاحب غرض باور دارم همچنان نادان باشم که … درجمله بدین استکشاف صورت یقین جمال ننمود . باخود گفتم اگر بردین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم همچون آن جادو باشم که برآن نابکاری مواظب می نماید و به طبع سلف رستگاری طمع می دارد. و اگر دیگر بار در طلب ایستم عمر وفا نمی کند که اجل نزدیک است و اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فایت گردد( از دست رود) و ناساخته رحلت باید کرد. صواب من آن است که برملازمت اعمال خیر که زبده همه ی ادیان است اقتصار نمایم و برآنچه ستوده عقل و پسندیده ی طبع است اقبال کنم . پس ، از رنجانیدن جانوران و کشتن مردمان و کبر و خیانت و دزدی احتراز نمودم و فرج از ناشایست بازداشتم و از هوای زنان اعراض کلی کردم و زبان را از دروغ و فحش و بهتان و غیبت بسته گردانیدم و از ایذاء مردمان و دوستی دنیا و جادویی و دیگر منکرات پرهیز واجب دیدم و تمنی رنج ِ غیر، از دل دور انداختم و در معنی بعث و قیامت و ثواب و عقاب برسبیل افترا هیچ چیز نگفتم و از بدان ببریدم و به نیکان پیوستم و رفیق خویش صلاح و عفاف را ساختم که هیچ یار و قرین چون صلاح نیست و کسب از جایی که همت به توفیق آسمانی آراسته باشد آسان دست دهد و به هیچ انفاق هم کم نیاید و اگر در استعمال بود کهن نشود بلکه هر روز زیادت و طراوت گیرد و از پادشاهان ترسیدن هم صورت نبندد و آب و آتش و دَد و سباع و دیگر مردمان را در آن اثری ممکن نگردد و اگر کسی از آن اعراض نماید و حلاوت عاجل او را از کسب خیرات و ادخار حسنات باز دارد و مال و عمر خویش در مرادهای این جهانی نفقه کند همچنان باشد که ….».
با توجه به این که این نوشتار به اندازه کافی به درازا کشید اجازه بدهید به سه مورد از فرمایشات شما پاسخی کوتاه بدهم و سخن را به پایان ببرم.
نخست . برای من عزیزان ِ مبارزی چون خانم رهنورد ، و آقایان موسوی و کروبی محترم وارجمندند اما خیال می کنم با نشستن این عزیزان بر سریر قدرت جز در سطح ؛ و آن هم بسیار اندک ؛ تغییری صورت نخواهد گرفت. به گمان این ناچیز ، این ها فرق چندانی با آن ها ندارند و اگر لازم باشد ، انسان را فدای اسلام خواهند کرد چنان که درگذشته کردند.
از نظر نگارنده ،روشنگری این عزیزان، متناسب به نیازخودشان است نه برای بهبود جامعه. چنان که دیدیم ، ازبُعد کلان ، همان راه و رسمی را تعقیب می کنند که مرحوم خمینی می رفت و از بُعد سطحی تر، هروقت منافع فردی و گروهی شان به خطر می افتاد تهدید به افشاگری می کردند ، نه برای این که دست های پشت پرده درحال جنایت بودند و منافع مردم به خطر افتاده بود. چنان که آقای موسوی در بیست سال سکوت علی وارش حتی یک بار از آنهمه ظلمی که برملت رفت سخنی نگفت ؛ وجناب کروبی نیز هنگامی که ریاست مجلس را به عهده داشت آنهمه نابسامانی و باند بازی و رانت خواری را نمی دید.
مرا ببخشید که صراحت کلام دارم اما ، مگر نه این که این ها هنوز از قهرمان بودن شادروان خمینی سخن به میان می آورند و درباب افشاگری های سیاسی و اقتصادی همان چیزی را گفتند که رقیب می گفت. اگر چیزی می دانستند چرا تا به آن روز نگفتند؟ این ها که می گفتند برای مردم کار می کنند ؟
همین که سخن از پست و مقام شد ، و موانعی در راه آمد ، هوس افشاگری کردند؟ آیا این باج خواهی نیست ؟ البته به یاد داشته باشیم که زمانه هرکسی را تغییر می دهد و احتمال تغییر این بزرگواران هم هست چنان که شما نیز بی تردید درآینده تغییر خواهید کرد. بی گمان تفکر امروز شما شبیه به بیست سال پیش نیست ؛ و بی تردید بیست سال دیگر تفکر حال را نخواهید داشت ؛ و برکسانی چون این جانب ، این چنین نخواهید تاخت.
دوم. مگر جنبش سبز را فقط این سه نفر بوجود آوردند یا گروه کثیری از طبقات متفاوت فکری در ایجاد آن دخیل بودند؟ چرا همه به نام اصلاح طلبان نوشته می شود و هیچ حرف و حدیثی از دیگران گفته نمی شود؟ آیا حکایت امروز تکرار ِ عمل دیروز نیست که گروه های متفاوتی به صحنه آمدند وانقلاب را شکل دادند و به پیروزی رساندند و در نهایت یک گروه آمد و آن را به نفع خود مصادره کرد و قهرمان شد و پدر مردم را درآورد؟ چند بار باید تاریخ تکرار شود تا ما درس بگیریم ؟
در پاسخ به نوشته ی شما عرض می کنم: دوست عزیز. من اگرچه به مارکس و احترام می گذارم اما مارکسیسم نیستم . من یک خدا پرست بی دین هستم که تمام ادیان رسمی را مُخل رسیدن انسان به خدا می دانم . شاید خدای ذهن من شبیه به خدای دین داران نباشد اما معتقد به هستی هوشمندم .
سوم. در پاسخ به پرسش شما.حکومت های سوسیال دمکراتی که در بعضی کشور های اروپای امروز … هستند به عقیده این ناچیز از نوع بهترین های حال می باشند. به یاد داشته باشید که هرکس و هرچیز، از جمله حکومت ها ، بی ایراد نیستند اما ، مُهم حد و اندازه ی ایرادآن هاست. این گذشت زمان و همت مردمان است که همه چیز را به سوی کمال پیش می برد.
پایان سخن.
دوست عزیز همه ما شاه انشاء داریم .هریک به شکلی . شما شاه انشایتان ( به گمان من) درتایید دین و روش اصلاح طلبان دینی و رَد جدایی دین از دولت ( سکولاریسم ) است و آن دیگری ، چیزی دیگر؛ و این بنده نیز عدم توانایی فرهنگی . به یاد داشته باشیم که هرکس به دنبال چیزی می رود که خیال می کند ندارد. با توجه به این که هرکسی خیال می کند که دیگران مثل اویند و برهمین مبنا نسخه می نویسد ؛ این ناچیز نیز چون خود را دچار فقر شدید فرهنگی می بیند و گمان می کند ، هرچه ضربه خورده است از نادانی هایش بوده است ، جامعه را مانند خود می پندارد و براین باوراست که نیاز به تغییر و تحول فرهنگی مهم ترین نیاز و بهترین راه کاراست.
اجازه بدهید من راهم را بروم وشما نیز راهتان را. مگر نه این که رسیدن به خدا ، یا راستی ها و درستی ها روش های گوناگونی دارد؟ و خدا در نظر افراد اشکال و تعاریف متفاوتی دارد؟
شما با تعریف خود با استبداد و خود کامگی بجنگید و به دنبال خدا بروید و من با تعریف خود به مصاف دروغ و نامردمی می روم. باشد که هردو موفق شویم.
تندرست و شادکام باشید.
با احترام
دانشجو
چه زيبا گفتيد: “باور به این نشستن نتیجه باور به آن شکافتن بود”
به گمان من هم باور به معجزات، خشت كجى است كه بناى خرد، تا ثريا بر آن كج بالا خواهد رفت.
تصادفا اين فقره از گفتار ايشان بي اساس ترين بخش سخنان بيوگرافي گونه ايشان بود ،زيرا كلام مشتمل بر قياس مع الفارق، كلامي خطابي و غير برهاني و غير مدلل است ، و قياس انبياء الهي با انسانهاي عادي قياسي مع الفارق و عقيم است ،معجزه از خصوصيات انبياء الهي است كه از سوي “هستي هوشمند” واقعي و نه “هستي هوشمند ساخته اذهان” بسوي بشر فرستاده مي شوند.
آن مساله شايعه تصوير مرحوم آيت الله خميني ،مساله ناچيزي بوده است كه سكولارها و آنها كه “دين و اسلام را مي خواهند فداي انسان كنند” ،و در حقيقت خداي اختراعي ذهن خود (“هستي هوشمند”) را بر خداي تعريف شده از سوي انبياء فرستاده شده از سوي آن “هستي هوشمند” واقعي ترجيح دهند،آنرا يك كلاغ چهل كلاغ مي كنند تا به اهداف اومانيستي خود در پرستش “انسان” و نفي اديان و انبياء فرستاده شده از سوي “هستي هوشمند”واقعي برسند،والا من خود كه در آن ايام در اوان تحصيلات طلبگي بودم ،هركس از اقوام و خويشان كه به چنين مطلب دروغ و بي اساسي اشاره داشت را توجيه مي كردم كه “معجزه” امري مبتذل و دم دستي و بچه بازي نيست ،معجزه اختصاص به انبياء الهي دارد كه مقرون به دعوت است و نه براي خود نمائي يا نفي قوانين علي و معلولي طبيعت،خود مرحوم آيت الله خميني نيز چنين ادعائي نداشت،اين كتب علمي عرفاني كلامي اوست كه دم دست حقيقت طلبان است ،و آن كلام و گفتارهاي ايشان است كه مضبوط است ،منتها كساني كه قادر به حل مشكلات علمي و تخيلات ذهني نيستند ،ازطريق ارتباط دادن “ماست” با “دروازه” كاه را كوه مي كنند تا آنچه كه از دين ستيزي و به تعبير دوستمان سيد ابوالفضل “شاه انشاء” در ذهن دارند را بروز و ظهور دهند.
دمت گرم و سرت خوش باد.
ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻼﺷﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻭﺑﺴﺎﯾﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ بپردازم ﻭﻟﯽ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺭﻭﺡ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻧﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻧﺒﯿﻨﻢ. ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻃﻌﻦ ﻃﺎﻋﻨﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﮐﺴﯽ ﺟﺎﻧﺐ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﮐﻼﻣﺘﺎﻥ ﺭﺳﻮﺥ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺩﺍﺭﺩ. ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﭘﺮﯾﻨﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﻫﻤﮑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺑﺤﺚ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ. ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺳﻬﻞ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﻟﯽ ﺑﻤﺎﻧﯿﺪ ﻭ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ. ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻣﺨﺎﻃﺒﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺗﻤﯿﺰ ﻗﺎﺋﻞ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ. ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﺎﺷﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻭﺩﺍﻉ ﮔﻔﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺭﺍﻧﻢ. ﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﯾﺎ ﻧﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﻣﺸﮑﻼﺗﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﺒﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﯾﺎ ﺁﻭﺍﺭﻩ ﻏﺮﺑﺖ، ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺁﺏ ﻭ ﺧﺎﮎ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺗﻌﻠﻖ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
آقای “دانشجو”ی عزیز
سلام بر شما
نوشته ی شما را با اشتیاق خواندم . بازهم به آن امتیاز عالی دادم . مثل همیشه با فروتنی و شکسته نفسی (که ویژه ی انسان های بزرگ است ) ، شرمنده ام فرمودید . به دور از چاپلوسی که دون شان یک نوشته ی کنکاشانه و انتقادی است ، می خواهم بگویم که با نوشته های شما بیشتر از نوشته های برخی از دینداران ، احساس نزدیکی می کنم . و خودتان را بدون این که دیده باشم ، دوست دارم . و با گذشته ی شما احساس قرابت می کنم . شاید برایتان جالب باشد که گذشته ای شبیه شما داشته ام (و بدیهی است که نه دقیقا یکسان ). و شاید این همان چیزی است که مرا به شما پیوند می دهد و وامی دارد که نوشته هایتان را به دقت و با اشتیاق بخوانم و به آن واکنش نشان دهم . چه بسا که واکنش نشان دادن به برخی دیگر از نوشته ها برایم جذاب نیست . مگر آن که به آن مجبور شوم .
باز نشر بخشی از مقدمه ی کلیله و دمنه توسط شما (که آن را بارها و بارها خوانده ام وبه آن علاقه مند هستم ) ، مشتاقم کرد که نه برای پاسخ ، بلکه ازجهت احترام به شما ، بلافاصله به نوشته ی جدیدتان واکنش نشان دهم . واکنش اولم این بود که منصفانه به نوشته ی شما امتیاز عالی بدهم و بعد از آن نوشتن همین متن .
من اظهارات شما را در مورد این که هرکس یک “شاه انشا” برای خودش دارد می پسندم . این یعنی این که ما خالی الذهن نیستیم . بی طرف نیستیم . ( و این دقیقا متفاوت است با آن چه برخی سعی می کنند با اتخاذ یک پز عاتمانه بگویند که کامتا بی طرف هستند و به اصطلاح با روش علمی موضوعات را بررسی می کنند) .اما این که نتوانیم از حصاری که برای خودمان ساخته ایم (از اعتقاداتمان) ، خارج شویم ، را قبول ندارم . من مطابق اعتقاداتم پذیرفته ام که باید “سخنان دیگر” را بشنوم و “بهترین ان ها را برگزینم” . به باور من ،این می تواند راهی به سوی تکامل و پالایش مداوم اندیشه ها باشد .
از این دیدگاه نظرم در مورد موضع گیری شما در خصوص عملکرد داعش ، همان است که در نوشته ی ” “شاه انشا” ی بعضی روشنفکران” عرض شد . نظرم این است که چون جنابتان در محدوده ی یک “شاه انشا” از پیش تدوین شده گام برداشته اید ، نتوانسته اید ، به نتایج درستی دست یابید . و فی المثل آقای “نگهدار” از آن جا که متکی به اطلاعات اولیه ی درست تر و با روشی واقع بینانه تر ، تحلیل کرده اند ، به نتایج واقع بینانه تری دست یافته اند .
دیگر این که توصیه ی مختصری که در پایان نوشته ی “”شاه انشا”ی بعضی از روشنفکران” به شما عرضه داشتم (و بیش از شما خودم را مستحق عمل به آن می دانم) ، نه یک توصیه ی تکبر آمیز ، بلکه یک نصیحت دوستانه است که اگر صلاح دانستید زحمت تامل در آن را بپذیرید. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید .
با نظرتان در مورد آقای موسوی چندان موافق نیستم . اگر فرصتی دست داد در آن مورد خواهم گفت .
ارادتمند
سید ابوالفضل
سلام برآقاسید مرتضی دام عزه
ودیگردوستان ناظر برمقوله سرگذشت جناب دانشجوی گرامی
اولا جناب دانشجو امام خمینی-قدس سره-را قیاس باپیامبر وامام -ع- کرده بودند ودانسته بودند؛این یک قیاس مع الفارقی است که برادرعزیزم جناب آقاسیدمرتضی مدظله متذکرشدند؛امام خمینی -ره- دارای عصمت نبود که اشتباه ازاوسرنزند،مثل گفته ایشان” حفظ نظام ازاوجب واجبات است”این جمله جای نقددارد.
اماقضیه ” بکوری چشم شاه عکس امام توماهه” ربطی به امام نداشته ونداردبلکه یک طنزی بود که امثال دانشجو ساخته بودند وهیچ عاقلی هم باور نکرد؛واگرآقای دانشجوباورکرده بودند ،معلوم می شود دربکارگیری تعقل وتفکر خویش عاجز وضعیف بوده اند؛واین مساله را بامعجزه شق القمر پیامبر -ص- مقایسه کردن ،ضعف تعقلی دیگریست.
واما اینکه بخاطر اینگونه پارادوکسهائی ذهنی خویش ردیف کردن وازدین خارج شدن وپیامبروامام معصوم را ووحی قرآنی را منکرشدن؛این نهایت بی تعقلی وبی اندیشه گی ویرا می رساند.
بفرض که مرشد من ویاهمه د یگران راکه من تشخیص دادم که خطارفته اند؛این موجب نمی شود که من تعقل واندیشه نکنم ومسلمات اعتقادی خویش راانکارکنم؛پس معلوم می شود اعتقادات اولیه ایشان تقلیدی بوده است نه تحقیقی.
واما نسبت به اتفاقات سال 88 چه ربطی به پشت کردن به دین وادیان ومذهب دارد ؛که ایشان کرده اندمگرظلم ظالمان رادرتاریخ مطالعه نکرده اند واکثرشان ادعای دینداری داشتند بعنوان نمونه همین تیمورلنگ خودمان به هرجاکه میرسید ازکله کشته ها،پشته خرمن گنبدی مخروطی می ساخت وجایگاه نماز وسجاده اشرا پهن می کرد ونماز می خواند.
بنده ازجناب دانشجو تقاضا دارم هرچه زودتر خودشان را ازتحیردربیاورند وقرآن وتفسیر المیزان رابخصوص بیشتر مورد مطالعه قراردهند واحتمال بدهند که اشتباه می روند وازاین اشتباه برگردند؛چون اینهمه پیروان دین وفلاسفه وعقلا خطاکارانه متدین نشده اند ،ودین خدا همیشه اسلام بوده است درزمان خودشان وحالا دین اسلام همان شریعتی است که آخرین رسولش محمدمصطفی -ص-باوحی الهی قرآن وسنت خویش بیان داشته است .
وبراین سابقه درخشانی که خودوخانواده اش داشته اند به پوچی ختم نکنند وعقل خویش را داور قراردهند نه احساساتشانرا.
غیرازمعصوم که انبیا واوصیای ایشانست ،همگی درمحل خطا واشتباه هستیم وازاین رو مجتهدان دینی ما هم اجتهادشان مبنی براحتمال خطا هست ولذا ماامامیه خودرادرفروع مخطئه می نامیم نه مصوبه که اهل سنت برآنند.
بیش ازاین تصدیع نکنم
دوستدار همه عزیزان
مصلح
/// سردمداران حکومت باید از این همه دستاوردهای انقلاب خودشان را با مرگ موش راحت کنند . واقعا در این 36 سال این ملایان غیر از فلاکت و بدبختی چه به مردم تحویل دادند؟ تازه مشت نمونه خروار است اگر حکومت می گوید 14 میلیون پرونده قضائی شما بخوانید 30 میلیون پرونده . خاک بر سر سران حکومت که زحمت همه شهیدان و جوانان غیور و دلسوز و فهمیده را با //// هایشان ضایع کردند….
مردم را با حجاب و ماهواره و اینترنت که حقوق اولیه شان است سرگرم می کنند سپس مثل کفتار به چاپیدن مملکت می افتند. خدا ازشان نگذرد.
راستی در میانه هیاهوهای جنایات داعش در عراق، غصه شکست تیم ملی، شادی پیروزی والیبالیست ها، مجازات زندان برای عقیم سازی مردان، بحران و بلای عظیم ساپورت پوشی بانوان و فاجعه (!) حضورشان در ورزشگاه ها، آیا یک مــــــــــــــــرد در میان مردان قوه قضائیه، دولت، مجلس، سپاه و … پیدا نمی شود که به نگهداری دکتر خزعلی در بند مجرمان خطرناک محکوم به اعدام اعتراض کند؟
به خدا اگر وسایل پیشگیری از بارداری همچنان سهل الوصل بماند و جمعیتمان تکانی نخورد،
اگر بانوان همچنان ساپورت بپوشند،
اگر به بانوان اجازه ورود به ورزشگاه داده شود،
اگر به خیال خودتان گروه هپی با کلیپ رقص بر پشت بامشان به باورهای مذهبی شما توهین کند،
اگر ریچارد فرای در اصفهان دفن شود،
اگر سرمربی تیم ملی در ایران بماند (یا نماند)،
اگر نمایش “تانگوی …” بدون هر مزاحمتی بروی صحنه بماند،
و اگر زاویه وزرای روحانی با “فتنه” اندازه گیری نشود،
هیچ تغییر منفی، ولو به قدر دانه ارزنی، در نظام کائنات رخ نخواهد داد. ضمن اینکه نه اسلامتان عزیزتر می شود و نه حقیرتر، نه دوامتان در قدرت تقویت خواهد شد و نه به مخاطره خواهد افتاد، نه ثروتمندتر می شوید و نه فقیر و بیکار. اما مطمئن باشید که با سکوتتان در مقابل چنین ظلم هایی، روزی ندای ملامت وجدانتان را خواهید شنید. اما شاید آن روز دیر باشد. تا دیر نشده فکری به حال این انسانیت وامانده و به مسلخ برده شده بکنید.
آقای علی مطهری، شما همچنان تنها و تنها نماینده ی ما در مجلسید. نمی خواهید اعتراضی بکنید؟
درودي ديكر بر ازادكان و صلح جويان اقاي نوريزاد و همكاران و كاربران سايتشان و هموطنان ارجمند، اقاي نوريزاد به قول شما حل و فصل ١٤ ميليون برونده سال ضمن اينكه افتخار نيست بلكه عمق تباهيست، اين بروندهها معلول هستند و اخوند أملي لاريجاني به علت انها حتي اشاره اي ناجيز نمي كند، اين مي شود ٣٨٣٥٦ در روز اكر حتي جمعه شنبه اي در كار نباشد و روزهاي تعطيل هم اخوندها أملي و رييسي و محسني ازه اي به كار قضا مشغول باشند، من نمي خواهم وارد بحث مذهب شوم به دلائل فراوان يكي إز ان دلائل خود افراد مذهبي هستند كه إيمان مذهبي را ستون اعتقادشان قرار داده اند و حاضر نيستند علمي و منطقي به اين ستون تكيه دهند، اقاي نوريزاد در مورد اتفاقات ١٤٠٠ سال قبل يك نظريه ديكر هست، كه با يافته هاي باستان شناسي در باره اتفاقات انجه ما صدر اسلام مي ناميم نظري ديكر آرائه مي دهد، البته مي دانم اين كتابها و اين مباحث جايي در ايران إسلامي ندارند و به طور مثال همين كتاب جديد إز اوكاريت تا سامرا نوشته اقاي Volker Popp را إز هر كس بكيرند، خودش كه هيج خاندانش را به صلابه مي كشند، بنا به نظر أيشان تقريبا إز١٥٠ سال صدر اسلام هيج كونه سند معتبري تاريخي در دست نيست هرجه هست روايات و احاديث فقهي است كه إز زمان عباسيان شروع شده و به ايدولوزي اسلام سياسي بدل كشته، اكر موافق باشيد مقداري إز نوشته هاي كتاب را در سايتتان منعكس كنم.
دوست ارجمند جناب مانی از آلمان
آیا این کتاب تاکنون ترجمه فارسی شده است؟
من بشخصه با پیشنهاد شما در انعکاس موافقم ،اما اگر ترجمه دقیقی هم نشده باشد خوب است خود شما با دقت و حفظ امانت، یا همه این کتاب را ترجمه کنید و بصورت پی دی اف روی نت یا این سایت قرار دهید ،و یا آن قسمت هایی که مورد اعجاب و تصدیق شماست را ترجمه و در معرض نقد در عرصه عمومی بگذارید.
حتی اگر در مواردی نیازمند به ریفرنس و ارجاعات دقیق سلبی یا ایجابی در پاورقی بود من کمک شما هستم.
ضمنا بنظرم از باب مراعات قانون بین المللی کپی رایت و حق التالیف مولفان ،شاید نوعی هماهنگی با مولف لازم باشد،ایشان در قید حیاتند؟
یک سوال: این جناب واکر پوپ اهل کدام کشور و رشته تحصیلی ایشان چیست؟
موفق باشید
لازم نیست رهبری داشته باشیم که ما را آگاه کند که کی و چگونه ایران و ایرانی را به لبهٔ پرتگاه برده، این کار را شبانه روز خود علی خامنهای با هر حرف و نظر و موضع گیری به نحو احسن داره انجام میده، حتی با مرتب ظاهر شدنش تو تلوزیون یا شنیدن صداش از رادیو کافی است که //////. اما ما این اتحاد ناشی از همدلی و برخواسته از دردهای مشترک را اگر بیشتر و بیشتر تقویت کنیم، رهبری آینده در یک فرایند طبیعی از آن بیرون میآید.
دیروز یکی تو محله ما گفت می دونی در مقابل “داعش” اسم اختصاری “نظام مقدس” چیست؟ فکری کردم و گفتم حالا خودت بگو ببینم چی فکر کردی؟…عینکش رو جابجا کرد و گفت: “زایش” !چون “نظام مقدّس” دارد “سر زا” میرود!
/// /// . ///////. فساد قضات تو عاقبت به مصداق الملک یبغی معی الکفر و لا یبقی مع الظلم گریبانت را خواهد درید . بوضوح روزی را میبینم که یک قاضی کراواتی تورا به مسلخ محاکمه کشد. مرگ بر ظالم
نوری زاد صبور و مقاوم
در شناخت بیشتر وضعیت /// قضائی که مطلوب /// کشور میباشد تنها باید به یک نکته بسیار بزرگ اشاره کرد و ان اینست که این قوه انچنان در نزد مردم متنفر و منفور است بخاطر پایمال کردن حقوق اولیه و ابتدائی مردم و حق الناس و نیز انچنان مطلوب سلطنت ولایت مطلقه است بخاطر بدگی مطلق ریاست ان کسی که سر سوزنی قرابتی با انقلاب ندارد و تنها و تنها چونان /// تنها و تنها و تنها منقاد و مطیع مطلق مقام //// میباشد لاکن علی رغم همه اینها مقام /// حتی جرات قراردادن تمدید حکم این گماشته را در سایت خود نداشته و حتی هیچ روزنامه ای اجازه درج تمدید دوره جدید گماشتگی این فرد /// به حق الناس و مطیع و برده محض مقام ///نداشته است صد البته برای حکومتی با تفکرات مشابه داعش وشاید باید گفت دو روح در یک بدن و متعهد به برنامه برنامه ریزان سازمانهای جاسوسی خصوصا امریکا و اسرائیل و انگلیس که افسار ایشان را بدست دارند افزایش روند نارضایتی مردم و در زندان نگهداشتن متفکران و منتقدین و کسانی که حفظ و منافع ملی برای انها اصل است ورشکستگی اقتصادی کشور همان که با روی کار اوردن مجسمه بلاهت و فسادی به نام احمدی نژاد نیز این وظیفه اصلی بود یک وظیفه است که باید انجام دهندو از دشمنان ایران و ایرانی نباید توقعی دیگر داشت چه اینان همچون زنگیان مست از قوه قضائیه که هم اکنون به //// قضائی تبدیل شده مانند تیغی در دستانشان برای حفظ قدرت استفاده میکنند
اگر قوه قظائیه به همه شکایات رسیدگی کند و پرونده تشکیل دهد منظورم شکایت ها از مسئولین از پائین ترین تا بالاترین رده ها و نیز رشوه خواری ها و سوء استفاده ها و فساد های مالی و اخلاقی خود مسئولین نظام، بطور قطع تعداد پرونده ها از یکصد میلیون هم خواهد گذشت. کشور اسلامی ما غرق در فساد است. جائی که قرار بود عدالت علوی در آن اجرا شود.
ماهی از سر گنده گردد نی ز دم فتنه از عمامه خیزد نی ز خم
معلوم میشه همه حقایق مدونند. در تمام این سی و جند سال فقط 2 نفر را دیدم که با جمهوری اسلامی موافق بودند. یخنی اول 99% موافق جمهوری اسلامی بودند. حالا 99% مخالف. اگرر ان 99% مخالف بروند با ان 1% موافق صخبت کنند اکاه سازی بکنند. کم کم دل همه یکی میشه. نباید منتظر انقلاب بشیم هر روز یک کاری متونیم بکنیم. اگه دلمون یکی بشه میدونیم یک وطن بیشتر نداریم باید اونو بسازیم میدونیم اکه قرار یک وطن داشته باشیم باید چه جوری باشیم. هر روز یک کمی خودمونو عوض کنیم. اگه امکان استخدام یک برادر سنی را داریم این کار رو بکنیم. اگه اونا میگن ریش بذاریم ریش بذاریم ولی هر روز کوتاه تر بکنیم.اگه اونا لباس چروکیده می÷وشند ما لباس اتو کرده ببپو شیم. هم دیگه رو تو خیابون حاجی صدا نکنیم. روحمونو به انونا نفروشیم. ایرانی ها تا حالا به اندازه موهای سر شما پادشاه سرنگون کردند. چیزی رو که بلند پادشاه سرنگون کردنه. وقتی هم میخان کسی رو سرنگون کنن شروع میکنند ازش تعریف کردن.یارو هول ورش میداره خیال میکنه با چار مثغال گوشت واستخون شده استخوروالله خدا. دیگه کسی جلو دارش نیست . نمی دونه که این چیزا دیرو زود داره سوخت وسوز نداره. نمیدونه که اون
حالا ما تا حالا شاه سرنگون کردنو میدونستیم ولی کشور ساختن و خودمون اداره کردن نمیدونستیم. کشور ساختن این نیست که تو تاکسی همش شکایت کنیم باید بریم کتاب بخونیم اموزش بدهیم. اونا دستشون در هر کلاس و وسط لمه های هر کتاب بما نمیرسه وقتی هم دلامون با هم یکی شد به هیچی نمیرسه. ولی یادمون باشه هر روز یک کمی از چیزی که اونا میخاهند باید فاصله بگیریم. و اون طوری بشیم که وطنمون میخاهد.هیچ اجنبی تو این مملکت نمونده این یکی اخری رو اشتباه کردیم فکر کردیم این اخوندا ایرونین.
درود به آقای محمد(کاوه)نوری زاد
وهمکاران صمیمی و استوار شما
در صدر اسلام ودر عربستان آنزمان ، اعراب بصورت قبیله ای و بیابان گردی زندگی می کردنند. رموز مملکت داری ورتق وفتق امور را از ایرانیان منجمله سلمان فارسی و ابومسلم خراسانی فرا گرفتند و بعد هم مزد آنها را دادنند و بدست همان حاکمان بقتل رسیدنند.
ببخشید ! بطور زبر وخشن ، آخه این آخوند های از خدا برگشته و دروغگو و مکار و جنایتکار ، در حو زه ها به غیر از ضرب ضربا ضربو و یا مکر مکرا مکرو ویک مقداری احادیث دروغ ومغلطه چیز دیگری به آنها درس داده نشده وآنها فرا نگرفته اند (البته این توجیه جنایت های آنها را نمی کند)
سیاست ، مردمداری، مملکت داری ، شگو فائی و یک ملت را به سرچشمه کمال وسعادت رساندن ، احتیاج مبرمی به انسان هائی پاک و قلبی مملو از مهر و دوست داشتنی و احترام به ارزش انسان وطبیعت و بدون تکبر و ریا و فرهیخته و به علوم مختلف متبحر وآشنا و بویژه دارا بودن اخلاق انسانی است.
وقتیکه رهبری وسردمداران یک مملکت فاسد باشند ،آنها نمونه میشوند وبه طبقات پائین هم سرایت می کند ومجرمین زیادتر می شوند. کجاش دیدی ، هنوز اول کار است. اینها سرشان را کردنند زیر برف و دلیل واقع بینانه اوضاع واحوال عراق ،سوریه، لیبی ومصر را نمی بینند. و در عا لم اوهامات خویش مغروق. ذهنیت وماهیت دیکتاتوری همین است.
همان خواهر 87 ساله من که دیش تلویزیونش را از پشت بام به پائین پرتاب کردنند ، در مورد مملکت داری، شعر زیر را زیر لب زمزه کرد:
کار هرکس نیست خرمن کوفتن … گاو نر می خواهد و مرد کهن
با آرزوی تندرستی وموفقیت این هم یک در دل کوچکی بود
وتشکر برای امکان ودرج دیدگاه دگری در وب سایتتان