دوست خوب ما جناب حسین زمان، تازه ترین اثر خود را با نام ” دخترم کجاست؟” منتشر کرده است. این اثر را بشنوید و با حزنی که از صدای زلال زمان بر می خیزد همراه شوید. زمانِ گرامی این اثر را به یاد ندا خوانده است. هم آواییِ شعر و آهنگ نیز همین را می گویند.
موسیقی: امین قباد
متن ترانه: بابک صحرایی
تنظیم: میلاد اکبری
http://music.sarcheshmeh.us/2014/06/hossein-zaman-dokhtarakam-kojast.html
https://www.facebook.com/hosseinzamanmusic
|
دستشان درد نکند ندا دختر ایران هویت ایران وهرایرانی است سنی ازمن گذشته ولی تاچند وقت قبل با یک شاخه گل به دیدارشان میرفتم درهمان قطعه بچه های سبز ندا راحلقه زدند وندا چون نگین میدرخشد چون سنگ قبر را این بی وطنان باگلوله در هم شکستند
ريشه ها ١١٩(قسمت ١١٨ ذيل پست قبلى )
١٩- ريشه هاى عرفان در مسيحيت بسيار قوى است ،اما برخى از پژوهشگران رد پاى برخى از مفاهيم مسيحى را تا آيين هاى رومى و يونانى پى گرفته اند .هنگامى كه پونتيوس پيلاتوس حاكم رومى يهوديه مسيح را مى بيند به وى مى گويد : مى گويند تو خود را پادشاه يهود معرفى كرده اى .آيا تو پادشاه هستى ؟مسيح پاسخ مى دهد :پادشاهى من از اين دنيا نيست . بارديگر به مطالب پيشين در باره روگردانى عارفان مسلمان از خلفا و شاهان كه با نقل هايي از تذكرة الاولياى عطار بيان شد ارجاع مى دهم .واژه شاه و سلطان و پادشاه در زبان عارفان ما به شاهى معنوى دلالت دارد كه شاه سياسى و زمينى را خوار مى شمرد .از سده نهم هجرى است كه كم كم شاهان عالم معنا با شاهان دنيا همدست مى شوند و عرفان را بازيچه دست حكام مستبد مى كنند .شايد گفتگوى فضيل با هارون الرشيد يك نمونه درخشان از رفتار ديو ژنى عارفان با اولو الامر هاى وقت باشد و درس عبرتى براى آنانى كه از شاهان خونريز و مستبد صفوى به عنوان شاهان ديندار دفاع مى كنند .همچنين است گفتگوى ذوالنون مصرى با المعتصم و گفتگوى جالب تر ابوالحسن خرقانى با سلطان محمود .ياد آور مى شوم كه وقتى سلطان محمود با استشهاد به قرآن اطاعت اولوالامر را واجب مى خواند پاسخ ابوالحسن مضمونا اين است :آن قدر به اطيعوالله مشغولم كه نوبت اطيعو الرسول نمى رسد تا چه رسد به اولوالامرى كه تو باشى .شاه حلاج حق نام دارد كه دليرانه آن را عليه خليفه و داعيه نايب خدايي اش اقامه مى كند و در اين راه جان مى بازد .عارفان اوليه نان شاهان و خلفا را حرام مى دانستند .شاه در زبان مسيحا نيز همان ملكوتى است كه مى گويد در درون هركسى است به شرط آنكه آن را با زايشى دوباره در خود باز يابى .بى سبب نيست كه در آثار عرفانى ما برگردان عربى جمله اى از عيسى مسيح بارها تكرار شده است :
لن يلج ملكوت السموات من لم يولد مرتين .(كسى به ملكوت آسمان ها هرگز نمى رسد مگر دگر باره زاده شود
چون دوم بار آدمى زاده بزاد
پاى خود بر فرق علت ها نهاد
جمله بالا البته به صورت هاى ديگر خم آمده است اما اصل معنا تفاوت نمى كند .در ايتالياى اواخر سده ١٢ و اوائل سده ١٣ ميلادى تاجر زاده اى جوان و خوش سيما و مرفه به نام فرانسيس در اوج اقتدار دستگاه حكومت كليسا به علتى به زندان مى افتد و در زندان انجيلى به دستش مى افتد .او چنان تحت تأثير كلام مسيح قرار مى گيرد كه همچون بودا و ابراهيم ادهم ناگهان عزم جزم مى كند كه زندگى مرفه دنيوى را ترك كند .و به اصطلاح مردانگى را در خسبيدن بر خاكدان سگان بيازمايد ..وى از آن پس در فقر و بى خانمانى سرگشته راه حق مى شود و به ماه و خورشيد و جزامى و گدايان عشق مى ورزد .در باره اين قديس دوست داشتنى فيلم ها و رمان هايي نوشته اند .او برابر با انجيل ها عرفان عشق و وارستگى از تعلقات دنيوى را تا زنده است در زندگى شخص خودش احيا مى كند اما شاگردان بلافصلش به روايت تاريخ فلسفه راسل ( ص ٤٤٢ متن انگليسى ) از سفاك ترين شكنجه گران كليسا مى شوند .
ريشه هاى عرفان به عنوان ترك تعلقات نفسانى و دنيوى و جستجوى آزادى درونى قدمتى بيش از تاريخ عرفان ايرانى دارد .اكنون بايد ديد كه قداست كيخسرو آيا مى تواند با اين گونه عرفان ها همساز باشد ؟