چندی پیش بود که چهار تن از زندانیان عقیدتی اهل سنت را از زندان رجایی شهر برای اجرای حکم اعدام به زندان قزل حصار کرج منتقل کردند. اینان و جمعی دیگر که آنان نیز سنی اند و به اعدام محکوم، پنج شش سالی است که در زندان اند و هر روز و هر ساعت به کابوس هایی از طناب دار دچارند. هفته گذشته با اعضای ” لگام ” رفتیم به دیدن خانواده های این چهار زندانی که در حوالی این زندان تحصن کرده اند. آنگونه که دانستیم، این چهار تن را بی آنکه اسلحه ای بدست گرفته و یا جایی را نا امن کرده یا عضوی از گروههای متخاصم بوده باشند، شش سال پیش گرفته اند و به اعدام محکومشان کرده اند.
در این دیدار آنچه که دیدیم ضجه های پدران و مادرانی بود که شیون کنان بر محاکمه ی علنیِ فرزندانشان اصرار می ورزیدند. و یا می گفتند: بچه های ما حتی تفهیم اتهام نیز نشده اند. می گویم: نمی شود که جمعیتی را پشت درهای بسته به اعدام محکوم کرد و همچنان انتظار داشت دیگران به ما به چشم منصفان و عدالت پیشگان بنگرند و کل دستگاه قضاییِ ما را که نه بل کل حیثیت ما را به قهقرای تعصب های پوک در نیندازند.
محمد نوری زاد
بیست و هفتم خرداد نود و سه – تهران
|
شما اولی واخری نیستید بیعرزگی ز خودمان است در این دولت باید ظلم به بیش از هد برسد باید به جای اب خون در جویها درجریان باشد همه مردم ایران مرداند فقت نفس میکشند ان هم نفس اخرشان را همراه ////از خلخال s
اصلا نگرانی و اشک و شیون از توی عکسا هم معلومه …
هه هه هه هه هه هه
بخندبه دل کسانی که داغ فرزندانشان را دیده اند خودت این روز رو میبینی وتجربه اش میکنی جناب علیرضا
ريشه ها ١٦( قسمت ١١٥ ذيل ست قبلى )
افزوده اى به شرح داستان كيخسرو
١٦-
نقل است كه (ابراهيم ادهم )گفت :”تا عيال خود را چون بيوگان نكنى ،و فرزندان خود را چون يتيمان نگردانى و شب بر خاكدان سگان نخسبى ،طمع مدار كه در صف مردان راهت دهند ،، و در اين حرف كه گفت آن محتشم،درست آمد ،كه پادشاهى بگذاشت تا آنجا رسيد .( تذكرة الاوليا .قسمت ذكر ابراهيم ادهم )
نكته قابل تأملى كه در چند جا در تذكرة الاوليا به عارفان نسبت داده مى شود روگردانى آنها از شاه و خليفه وقت است حتى وقتى آن شاه يا خليفه هوس مى كند با خدم و حشم خود ديدارى از عابدى مشهور كند .ابراهيم ادهم مال سلطان را به كلى حرام مى دند و بهتر مى داند با دلو سلطان آب چشمه زمزم را نيز ننوشد .ذوالنون مصرى در زندان خليفه روزى يك قرص نان جيره دارد .پس از چهل روز زندانبان متوجه مى شود كه مرد خدا چهل قرص نان روى هم چيده و لب به نان حرام نزده است .در ذكر فضيل عياض عطار حكايت مى كند كه روزى هارون الرشيد به فضل برمكى مى گويد كه دلش مى خواهد به نزد يك مرد خدا برود تا دمى از غوغاى دربار آسودگى گيرد .پس از جستجو هارون و فضل بر در خانه محقر فضيل مى كوبند. / .فضيل گفت :كيست؟ گفتند اميرالمومنين .گفت :مرا با او چه كار ؟كه مرا مشغول مى دارد .فضل گفت :اطاعت اولوالامر واجب است …..هارون در آمد .فضيل چراغ بنشاند تا روى هارون را نبايد ديد .هارون دست برد .ناگاه بر دست فضيل آمد .فضيل گفت :چه نرم دستى است .اگر از آتش دوزخ خلاص يابد .اين بگفت و به نماز ايستاد ./ نماز كه تمام شد هارون به زحمت توانست از مرد خدا اعتنائي جلب كند .سخنان فضيل همه سر خلاصه مى شود در حكم به هارون در اداى حق مردم و دادگرى به ويژه در حق نيازمندان .هارون از گريه بيهوش مى شود .فضل بر فضيل عتاب مى كند كه چرا با اولوالامر زمان ،چنين كردى ؟وى فضل را هامان خطاب مى كند و اين يعنى اميرالمؤمنين نيز فرعون است .هارون كه به هوش مى آيد حواله اى هزار دينارى به نام فضيل مهر مى كند .و پاسخ فضيل ….
/ اين پند هاى من تو را هيچ سود نداشت .و هم اينجا ظلم آغاز كردى .و بيدادگرى پيش گرفتى .من تو را به نجات مى خوانم و تو مرا به گرانبارى ؟ من مى گويم :آنچه دارى به خداوند ده ( صاحبان مال ) باز ده و تو به ديگرى كه نمى بايد داد مى دهى ؟ سخن مرا فايده اى نيست .اين بگفت و از پيش هارون برخاست و در برهم زد .هارون بيرون آمد و گفت :آه،او خود چه مردى است !/
باز شاهدى ديگر در ذكر ابوالحسن خرقانى .سلطان محمود به ديدار شيخ مى رود اما قبلا پيغام مى دهد كه سلطان از غزنين به اينجا براى ديدار تو آمده و تو نيز بايد از خانقاه به خيمه او درآيي ./ و رسول را گفت اگر نيامد اين آيت را برخوانيد :اطيعوالله و اطيعو الرسول و اولوالامر منكم .رسول پيغام بگزارد شيخ گفت :مرا معذور داريد .اين آيت بر او خواندند .شيخ گفت :محمود را بگوييد كه چنان در اطيعوالله مستغرقم كه در اطيعو ارسول خجالتها دارم تا به اولوالامر چه رسد /
بله ،انصاف نبود كه مردانگى به معناى خسبيدن در خاكدان سگان را چون گزاره اى گسليده از متن به تاراج دهم .ابراهيم ادهم زمانى خود پادشاه بلخ بوده ،تحول يافته و خاكدان سگان را به جاى اريكه شاهى برگزيده است . باز از عطار نقل كنم :
/ نقل است :كه روزى جماعتى از مشايخ نشسته بودند .ابراهيم قصد صحبت ايشان كرد .راهش ندادند .گفتند كه هنوز از تو بوى گند پادشاهى مى آيد ./
پس اگر من عرفان اوليه را شيوه اى از مقابله منفى با قدرت حاكم مى خوانم بنا به گرايش سياسى امروزى نمى گويم .اين شواهد مشت نمونه خروار اند اما مجال تنگ و حوصله خواننده احتمالا محدود است .عرفانى كه مردانگى را در خوارداشت نفس و تن و دنيا مى بيند اساسا ريشه هايي فراتر از و پيش تر از ظهور اسلام دارد ؛اين ريشه ها را بيش تر در شرق ،در حكمت هندى و مسيحى مى يابيم اما در كلبى گرى و رواقى گرى در يونان باستان و در نو افلاتونيسم قرون وسطى نيز آثار اين گونه عرفان را مى توان دريافت كه در قسمت بعد مى كوشم به زبانى ساده و چكيده به برخى از اين پيشينه ها اشاره كنم .سپس به گونه اى روشن تر و برجسته تر تفاوت ميان . قداست كيخسروى و اين گونه عرفان دنيا گريز فردى روشن مى شود
وقتی آقای ملکی را میبینم که چه تلاشی میکند برای این که قدمی بردارد برای انسانها و از این که در انقلاب ۵۷ نقشی داشته از مردم پوزش میخواهد واقعا از صمیم قلب شاد میشوم ولی از این در عجبم که چرا هم کیشان ایشان همچنان بر این انقلاب و جمهوری اسلامی پافشاری میکنند انقلابی که این همه فلاکت به کشور و ملت تحمیل کرد ولی هنوز برای اینان مقدس است یکی از اینان ابراهیم یزدی.
چه مستانه بعضی ها می توانند دستور نیستی بدهند و بعد ادعا کنند نمایندگان خدا هستند خدایی که اساس کارش بر هستی است! و من در عجبم که پیروان اینان که بخاطر خدا پیرو اینان شده اند این نافرمانی خدا را چگونه برای خود هضم می کنند و بر خدایی بودن این سرپیچان از دستور خدا سینه چاک می دهند؟!