چهارشنبه هفت خرداد – روز هشتاد و هشتم
یک: مادرم مرا قسم داده که کارِ سیاسی نکنم و داخل هیچ جریانی نشوم. من هم به این قسم پای بندم. گفتم: کار خوبی می کنی پسرم. مادران حق بزرگی به گردنِ هریک از ما دارند. جوان، خوش بر و رو بود و متوازن و کمی حتی فربه. که در نگاه نخست خواستنی می نمود و با هر سخن خواستنی تر می شد. جوان جلو که آمد با این پرسش باب گفتگو را گشود: مرا می شناسید؟ به جمال مبارکش زل زدم. بله، ما همدیگر را دیده ایم. کجا؟ در حافظیه ی شیراز. من به مأموریت رفته بودم که دانستم به شیراز می آیید و به حافظیه. گفت: من هر روز از این مسیر رد می شوم و شما را می بینم. الآن هم داشتم با تاکسی از اینجا رد می شدم که دیدم در این هوای گرم اینجایید و دارید قدم می زنید. بخود گفتم برو و خودی نشان بده. از او بابت غیرت مندی اش سپاس گفتم.
دو: از فتوای تازه ی آقای سیستانی خبر داری؟ نه خبر ندارم. برو بخوان ببین بین علما چه دارد رخ می دهد. حالا چه هست این فتوا؟ دوست قدیمی ام گفت: فتوا داده که مرد، نمی تواند همسرش را ملزم به حفظ حجاب کند. در باره ی دخترانش که هرگز. پدر تنها می تواند امر به معروف کند و نهی از منکر کند. گفتم: این آقایان نه که در قعرِ نمی دانم کجاهای تاریخ سیر می کنند، نخست با فتاوای شِداد و غلاظ خود اجازه می دهند پدر مردم و پدر جامعه و پدر تعلقات مردم به مقوله ی دین در آید، بعد که ملاج ها به دیوار سنگیِ واقعیتی به اسم عقل برخورد، دست به اصلاح فتاوای خویش می برند. مثل چی؟ مثل تحریم ماهواره. و قبلش: تحریم دستگاه های ویدئو. و قبل ترش: تحریم یکهزار و چهارصد ساله ی شطرنج و نرد و موسیقی و اینجور قضایای خنده دار.
گفتم: از همین فتوا می توان نتیجه گرفت که حاکمان نیز اجازه ندارند بانوان یک جامعه را به رعایت حجاب ملزم کنند. و گفتم: اما شما بیا و شماره کن فجایع روحی و عاطفی و خسارت های ملی و بین المللی را در باب همین حجاب اجباری و حکومتی که به هر کجا ختم شده الا اشتیاق بانوان به حفظ حجاب. دوست قدیمی ام پیشنهاد داد ساعت حضورت را در قدمگاه یک ساعت عقب بکش. بخاطر گرمای هوا. گفت: اکنون ساعت چهار اینجایی، بیا و پنج بیا. گفتم: درست می گویی. منتها هر وقت خواستم این تغییر ساعت را عملی کنم قبلش مرتب خبر می دهم.
سه: مردی آمد با قد و وزنی متوسط در محدوده ی چهل و پنج سالگی. موهای شقیقه اش به سپیدی می زد. یک کارگاه کوچک تولیدی داشت با یک کارگر. که سابقاً همین کارگاه، دوازده کارگر داشته است. کارش؟ تولید لوازم بسته بندی. گفت: کارخانه های بالا دستی که تعطیل یا نیمه تعطیل شده اند، سفارشِ کار نیز به ماها که خرده پا هستیم، کم و کمتر می شود. گفت: گاه در یک ماه، ده روز دستگاه ها را روشن می کنیم. راضی بود اما. به این که: ظلم بالسّویه عدل است. مرد، بسیار شایسته و با ادب و فهیم می نمود. گفت: کارخانه های بزرگی را دیده ام کلاً تعطیل که انگار گردِ مرگ بر سرشان پاشیده اند. گفتم: یک تشکیلات تریلیاردی نیز من سراغ دارم که نمی شود آهن آلات تریلیاردی اش را حتی فروخت به این وانت های بلند گودارِ قراضه بخر. کجا؟ تأسیسات هسته ای نطنز و قم و اصفهان و اراک که ده بیست متر زیر زمین ساخته شده اند و اکنون همگی پلمب اند و به کارِ گل کوچیک نگهبانان هم نمی آیند.
گفت: یک تقاضا بکنم؟ گفتم: بفرما. گفت: ندیده ام از دولت آقای روحانی حمایت بکنید. و البته ندیده ام به پر و پایش نیز بپیچید. تقاضای همراهی داشت با دولت. گفتم: نگاه من به دولت آقای روحانی، همان نگاهی است که دوست دارم در آینده ی کشورمان جاری باشد. چه؟ این که خطاهای یک دولت را و درستی هایش را توأمان دیدن. و من این را بارها بر زبان و قلم آورده ام پیش از این. و گفتم: چشم، از این پس نیز خواهم نوشت و خواهم گفت.
چهار: یک مرد جوان که دو چرخه ی کوهستانش را به دوش گرفته بود از قله ی پلِ عابر به زیر آمد و دست داد و سلام همسرش را به من رساند و گفت: من و همسرم همیشه نوشته های شما را پی می گیریم. گفت: من هر بار که از اینجا رد می شوم و شما را می بینم، در خانه به همسرم خبر می دهم و او را در شادی خودم سهیم می کنم. گفتم: شما نیز سلام مرا به همسر خوبتان برسانید و به وی بگویید خودش را برای روزهای خوب مهیا کند. مردِ کوهستانی اشاره ای به انتشار عکس های آقای امیر انتظام و همسرش – که من در بیمارستان به دیدارشان رفته بودم – کرد و گفت: در صورتشان شادابی و زندگی موج می زد. اصلاً نه انگار که مرد بیست و هشت سال در زندان بوده و زن بیست و هشت سال آواره و سرگردان.
پنج: یک اطلاعاتی آمد و مِنّ و منی کرد و گفت: من یک چیز به تو می گویم و تو این یک چیز را در لابلای نوشته هایت گم کن. جوری بنویس که رد مرا پیدا نکنند. گفت: لاجوردی را خودِ اطلاعات زد و ترتیبش را داد. گفت: سید اسدالله لاجوردی، وقتی از کار برکنار شد، همینجور که راه می رفت، یک انبار یا بهتر بگویم یک سوله ی بزرگ پُر از پرونده و خبرهای طبقه بندی شده را با خودش جابجا می کرد انگار. کافی بود بدزدندش. کافی بود یک جوری به آن سوله ی ذهنی اش راه پیدا می کردند. که در آنصورت چیزی برای نظام و گنده های نظام باقی نمی ماند.
گفت: آن منافقی که زد لاجوردی را کشت، بی آنکه خود بداند عامل اطلاعات بود. یعنی در جایی از پازل اطلاعات جا گرفته بود که خودش فکر می کرد دارد یک کار سازمانی می کند. درست مثل کشتنِ سه کشیش مسیحی در شیراز توسط منافقینی که از زندان بیرون رفته بودند و خودِ اطلاعات اینها را در ترکیه به اسم سازمان توجیه شان کرده بود و آنها در تله ی اطلاعات کاری را کردند که بچه های وزارت تعلیمشان داده بودند. مثل منفجر شدنِ بسته ی انفجاری در حرم امام رضا که باز کار اطلاعات بود در تقابل با سنی ها.
شش: یک موتوری، که هم موتورش هم کلاه ایمنی و سرو وضعش خیلی شیک و تر و تمیز بود، آمد و توقف کرد و با همان کلاهی که به سر داشت و با دستکش های نیمه ای که به دست داشت، دست داد و بوسه داد و بوسه گرفت مثلا. به خود گفتم: مهم، رودِ محبتی است که به هر شکل وبه هر قیافه خودش را به تو می رساند. در این رود، آداب و ترتیبی مجوی که مهر را نمی توان بسته بندی کرد و چارچوبی برایش تراشید و در قالبی جایش داد.
هفت: پیرمردی آمد و از کنارم رد شد و نیم قدمی پا به پا شد و گفت: این خوراکی هایی را که برایت می آورند، نخور. گفتم: چشم. گفت: چشمت بی بلا. گفتم: چشم خودتان بی بلا. راه افتاد و گفت: بروم. گفتم: سپاس. بشوخی گفت: خودت سپاس.
هشت: یک بانو، اتومبیلش را در مسیرِ قدم زدن های من متوقف کرد. جلو رفتم و سلامش گفتم. پسرکی چهار ساله در صندلی عقب داشت چه شیطان بقول مادرش. بانوی جوان، به بنیاد زینب و کلاس های درس آقای دکتر مهدوی اشاره کرد. و این که: یک چند باری شما را آنجا دیده ام. گفت: به سهم خودم و خانواده ام از شما تشکر می کنم. گفت: شما برای ما زحمت می کشید بی آنکه چشم داشتی از ماها داشته باشید. گفتم: من برای گرفتن اموالم اینجایم. همین که اموالم را با اجاره بهایش بگیرم، می روم جلوی سپاه. که سپاه نیز تعدادی از اقلامِ حرفه ای مرا بارکرده و برده و خدا می داند چه که نکرده با آن اقلام حرفه ای. گفتم: این بی انصاف ها مرتب حرف از اسلام و حق الناس می زنند اما در روز روشن اموال مرا بالا کشیده اند و نمی دهند و باز همچنان با پر رویی سخن از حق الناس می گویند بر منبرها.
نه: شما هشتاد و هفت روز اینجا قدم زده اید. برای من سئوال است در این مدت، یک مسئول، یک آدمی که سرش به تنش بیارزد، خودِ علوی، از اینجا رد نشده ترمز کند بپرسد خرت به چند من؟ گفت: من سی و شش ساله ام. یک سئوال از خود شما دارم. این که: مشکلی که با بر آمدن جمهوری اسلامی در این کشور بالا گرفته آیا به ذات اسلام و شیعه برمی گردد یا به آدمهایش؟ گفتم: با اسلام و تشیع، آنقدر خرافه و جهل آمیخته که جدا سازیِ این خرافات و جهالت ها شاید ممکن نباشد تا قرن ها بعد.
گفتم: در طول تاریخ، فرسودگی های اسلام و شیعه، باید مرتب ترمیم می شد و با هر فراز و فرودش به درون مسلمانان و شیعیان پای می نهاد و در همانجا جا می گرفت و هرگز خیال حکومت به سرش نمی زد هرگز. گفتم: شما وقتی به دین خود حق می دهی که حکومت کند، به دین دیگران نیز باید همین امکان را بدهی. گفتم: جنگ هفتاد و دو ملت، هماره بخاطرِ تفوقِ یک دین بر ادیان دیگر بوده است. و تا این حماقت تفوق طلبی هست، جهالت هست و تا جهالت هست، بشر روی سعادت را آنگونه که باید باشد، نخواهد دید. نمی شود شما هر روز صبح زیارت عاشورا بخوانید و نعره بزنید و به بزرگان سنّی و اصحاب پیامبر ناسزا بگویید و همزمان شعار وحدت سر بدهید فریبکارانه.
گفتم: در یک قلم، علامه مرتضی عسگری مطلب محققانه ای نوشت و در آن مطلب ثابت کرد ” حدیث شریف کساء ” قلابی است و مقبولیت و سندیت ندارد. دکانداران، آنچنان ضجه بر آوردند و نعره ها بر کشیدند و حتی آنچنان وی را تهدید کردند که علامه ی بی نوا سخن محققانه اش را پس گرفت. مرد سی و شش ساله گفت: این نظام تنها یک فرصت داشت برای مقبولیتِ گام به گامش که همان دولت بازرگان بود. گفت: جمهوری اسلامی بعد از بازرگان، مرد و پوسید و خاک شد و رفت به چشم مردم.
ده: دو جوان دانشجو آمدند با قد و قامت و جثه ای ریز اما بلند اندیشه و بلند نظر. هر دو، جامعه شناسی می خواندند در دانشگاه علامه. می گفتند: ما جرأت نمی کنیم در رشته ی تحصیلیِ خودمان که جامعه شناسی است، راجع به جامعه ی مطلوب و جامعه ای که در آن گرفتاریم صحبت کنیم. به هر طرف که سر می چرخانیم با خط قرمزها و بن بست های حکومتی روبرو می شویم. گفتم: این داستان علوم اسلامی ای که رهبر در برابر علوم انسانیِ غربی ها باب کرد، یک حباب پف کرده ای است که هم میان تهی است و هم ظاهری زمخت و ناجور دارد.
گفتم: غربی ها پانصد سال است که روی تک تک مضامین انسانی و اجتماعی کار کرده اند بشکل تخصصی. درست در شرایطی که علمای ما تنها در احکامِ حلال است و حرام است و مجاز است و مجاز نیست مته زده اند و پیش رفته اند و امروز هیچ سخنی در خصوص علوم انسانی ندارند الاّ قلیلا. این دو جوان، کمی دور از ورودیِ وزارت اطلاعات با من عکس گرفتند. همین که رفتند و دور شدند، اطلاعاتی ها جلویشان را گرفتند و دوربین شان را خالی کردند و اسم و نشانی شان را نوشتند برای روزهای مبادا. یکی از این دو دیشب برای من نوشت: فدای سرت.
یازده: پیرمردِ لاغرِ سیب آور آمد. از محل کارش گفت که در همان نزدیکی هاست. پیرمرد به زبان روسی مسلط است و در شرکتی در همان حوالی مترجم است. به مسائل و موضوعات انسانی و مذهبی علاقه مند است. از جلسات سخنرانی آقای محمد مجتهد شبستری گفت که هر پنجشنبه ساعت یازده صبح در حسینیه ی ارشاد برگزار می شود. این پیر مرد لاغر، نه که هر بار برای من سیب یا ریواس آورده، یک بار که نمی آورد، انتظار بیهوده ای را در من می جنباند. پیرمرد این بار دست به کیفش نبرد و سیب و ریواسی به من نداد. گوارای وجودم. و سپاس از وی. که من، به تماشای جمال مبارکش، با آن تبسم نمکینی که بر لب می نشاند و از دور به من تقدیمش می کند محتاج ترم.
دوازده: داشتم می رفتم که مردی پرو پیمان و تنومند آمد و مثل رگبار شروع کرد به صحبت کردن. گفت: من از این در تعجبم که هر که بر سر ما آوار شده یکجورهایی خودش را به خدا چسبانده و خود را نماینده ی خدا دانسته. گفت: دیروز داشتم کتاب تاریخ بچه ام را ورق می زدم دیدم کوروش خود را برگزیده ی اهورمزدا معرفی کرده در آن. یا شاه پهلوی بگو که خودش را کمر بسته ی امام رضا می دانست و حتی اسم بچه هایش را در اطراف اسم امام رضا می چید.
وگفت: یا امام خمینی خودمان را بگو که خودش را از چشم مردم در ماه دید و لب به اعتراض نگشود و این بعدی که خودش را دربست نماینده ی مستقیم و بی شعبه ی امام زمان می داند. مرد تنومند دست به رگِ گردنش برد و گفت: این ها نشان می دهد که حاکمان و فقیهان، رگ تحمیق و حماقتِ این مردم را از دیر باز کشف کرده اند و این رگ را ول کن نیستند مطلقاً. مرد تنومند در یک آژانس اتومبیل کرایه کار می کرد. و عجبا که چه روشن بود. خوش به حال مسافرانش.
محمد نوری زاد
هشت خرداد نود و سه – تهران
ایمیل: mnourizaad@gmail.com
به صفحه ی من در فیسبوک هم سر بزنید:
نشانی قدمگاه: بزرگراه همت – غرب به شرق – بعد از خروجی پاسداران – زیر پل عابر پیاده – ساعت چهار بعد ازظهر. پنجشنبه ها و جمعه ها و روزهای تعطیل قدمگاه تعطیل است.
دوستان مطالب گذاشتن آزاده تو این سایت ولی هدف این سایت و از یاد نبرید ,(میودونید که هدف :بالا بردن سطح اطلاعات) پس خواهشا از بیهوده نویسی و تکرار و توضیح واضحات تا جای ممکن پرهیز کنید ممنون میشم
در مورد مطلب پنج یه نظر فکرم را مشقول کرد که دیدم بگم و راحت شوم: یا اون فرد اطلاعاتی نبود ,از انجایی که خواسته مطلبش را طوری منعقد کنید که هویتش لو نرود (مگه نمیداند هر کس که به قدم گاه میرود پرونده اش روی میز اطلاعات در کمتر از 12 ساعت مهیاست و همچنین واضح است که کوچکترین مطالب در اینگونه وبلاگها از سوی انان خوانده و کنترل میشود پس با یه حساب دودوتا مشخص میشود کیست)البته اگه خودش در این کارها بوده این مطلب را بهتر میداند .یا ان یه خورده نان است (توضیح نمیدم تیز باشید تا اخر این مطلب را میروید) یا فردی که خواسته اطلاعاتش را موثق جلوه بده,ویا کلی (یا)دیکه که نوشتنش در حد وقتم نیست.با اینحال ارزش اطلاعت این رفیقیمون با اینکه زیاد دور از باور هم نیست در حد یه دانسته نگه داشته شود بهتره وflnعرضی نسیت(با ارزوی روزهای بدون جهل x:)
من چرا به شما مشکوک هستم… دو جانبه یا یکجانبه….شاید بعد اسمتان را بگذارند الماس……در رابطه با بهائیت من ان را دین ساختگی دانسته و احترام به انان را توهین به انبیای الهی می دانم .در مورد فیلم اقای جعفری خیلی جالب بود .من تابحال فکر می کردم بنده خدا اقای موسوی توهم دارد اما الان مطمئن شدم که خبری بوده.خواستم ازین شجاعت و بیان حقیقت تشکر کنم.
قرار نیست که کسی به اعتقادات دیگران احترام بگذارد. ما به انسانها احترام می گذاریم. مثلا اروپاییها که مسیحی هستند باید قاعدتا دین ما را ساختگی بدانند. اما آنها ما را به دلایلی همچون صیغه، چند همسری، چاه جمکران و غیره مورد آزار و تضییق قرار نمیدهند بلکه بر اساس یک حکم کلی به همه انسانها، صرفنظر از باورشان احترام می گذارند. در نتیجه هر فردی از همان روز اول ورودش از همان حقوقی برخوردار می شود که مردم آن کشور دارند.
صیاد شیرازی را چطور ؟؟؟؟؟؟؟
درود بر تو ابوذر زمان محمد نوری زاد عشقمی برادر
آقاى مرتضى
به علت اشكال فنى پاسخ من به شما با عنوان ناشناس آمده است .يادم رفت در بر وزر جديد. نام كورس را درج كنم .حالا كه باز باب صحبت گشوده شد دريغم مى آيد كه مصاحبه با شخص صادقى چون شما را كوتاه كنم . شما كه دوباره سخن آقا مرتضى را تكرار كرديد ! دوست عزيز اولا كانت پوزيتيويست نيست و در پاسخ به جناب مرتضى توضيح داده ام .هيچ ،تأكيد مى كنم ،هيچ تاريخ فلسفه اى پيدا نمى كنيد كه كانت را ذيل مكتب پوزيتيويسم آورده باشد .كانت به معناى دقيق كلمه ايدئاليست استعلائى و نياى ايدئاليستى مطلق فيشته و شلينگ و هگل است. ثانيا كانت در فلسفه ايمان و اخلاق و اميد به دوام نفس را انكار نكرده ،بلكه آن را به عقل عملى مى رآند .پوزيتيويسم مكتبى است كه كننت بانى آن است نه كانت ؛اوگوست كنت در سده ١٩ مى زيسته و پدر جامعه شناسى نيز محسوب مى شود .از من پير مرد و به قول شما آيت الله بشنويد :اكثر كتاب هاى حوز ًًوى كه در باره فلسفه غرب هستند إشكالات گمراه كننده دارند .چون منابع آنها آثار اصل نبوده است .شما منابع آقاى مطهرى را در باره ماركسيسم ببينيد چيست ؛كتاب هاى دكتر ارانى و اصول مقدماتى فلسفه كه اصل آن براى كارگران پاريس نوشته شده است والسلام .فرض كنيد نويسنده كتابى كافر حزبى باشد .من مى گويم اول بايد كتاب خودش را بي غرضانه و بدون ستيزه و بدون قصد عجولانه رد كردن آن بخوانيد و ببينيد خود اين بابا اصلا حرفش چيست و بعد حكم تكفيره را صادر كنيد .مى دانيد كه سهروردى را چه كسانى راپورت دادند و حكم قتلش را از برادر صلاح الدين ايوبى گرفتند .آنها هم كت و شلوآرى بودند ؟ مى دانيد فريسيان و صدوقيان يعنى مشايخ و فقهاى يهود چگونه حكم اعدام مسيحا را از پونتيوس پيلاتوس حاكم رومى وقت گرفتند .آنها هم كت و شلوآرى بودند .حالا منظور ؟منظور ارجاع شماست به سخنى از سهروردى در پايان كلمة التصوف :قرآن چنان بخوان كه گويي تنها بر تو نازل شده است .سهروردى را در اصل به خاطر اشتياق و اهتمام به رسيدن به آزادى از بار فرهنگ زمان كشتند .فرهنگى كه همواره پايه همدستى قدرت و جماعت در ذبح آزادگان و نخبگان بوده ،به اميد مفاهمه
مى آيد
آخ ،ببخشيد ،خطاب كامنت به آقاى مصلح است .البته من از شما هر دو بسيار آموخته ام
آقا نوری زاد سلام
در مورد مرگ اسدالله لاجوردی نه تنها آدرس وارونه می دهی تا قدرت یکی را ظاهرا بالا ببری. برای جلب نظر و تغییر نگاه به خودت و ناچارا باید با خلاف واقع عملکرد دیگری را تخطئه کنی. برادر من در مورد نحوه قتل لاجوردی کافی است از جستجوگر گوگل بخواهی برایت اطلاعیه های سازمان ممجاهدین خلق را بیاورد. آنگاه متوجه خواهی شد که تو نحوه مرگ او را نمی توانی تغییر بدهی. سازمان در برهه ترور لاجوردی مسئول اعدام مجاهدین کلی تبلیغات مبنی بر حضور در ایران انجام داد.
آقای نوریزاد در این رابطه هیچ ادعایی نکرده بلکه گفته شخص دیگری را نقل کرده.
اما باید بنویسم برایت که هی رفتی برابر وزارت اطلاعات و قدم زدی. در ذهن فعالت مرتب سوژه می سازی و راهشان می بری تا بیایند در قدمگاه و با تو سخن گویند. همه قسم سوژه می سازی. روشنفکر، با دین، بی دین ، از فرنگ برگشته، مایل به خروج از ایرانهمه جور حتی اطلاعاتی در اشکال و رفتار گوناگون. اما دیگه خسته شدی از حضور روزانه در برابر باب المرادت وزارت اطلاعاتت چون اگه می خواستند تابحال اموالت را می دادند. اما آنچه که باعث شد فکر کنم که ناامید شدی این است که نوشتی:» من برای گرفتن اموالم اینجایم. همین که اموالم را با اجاره بهایش بگیرم، می روم جلوی سپاه. که سپاه نیز تعدادی از اقلامِ حرفه ای مرا بارکرده و برده و خدا می داند چه که نکرده با آن اقلام حرفه ای. «
جناب نوری زاد سلام برشما
من مرتب روزنوشت هایت را نگاهی می کنم. دیگه داره کفگیرت به ته دیگ مبارزه می خوره. عنوان امروزت نظرم را جلب کرد از ابتدا هی خواندم و خواندم دیدم در اخربندی نوشته ای که تحلیل است و شاید هم صحیح گفته باشی . نکته بعدی هی عکس خودتت را بر صدر روزنوشت هایت می گذاری این کار خوبی نیست و نشانه ای از نارسیسم یا خودشیفتگی است . ضمنا بخاطر کار ذهنی و شکست های ناشی از بلندپروازی دچار ناکامی شدید شده ای. اگر هرچه سریعتر به روانشناس مجربی مراجعه نکنی رشد این نشانه و موارد گفته شده بالا و بی توجهی بانوی همسرت باعث یورش دیگر نشانه هائی خواهند شد که تا بیمار روانی شوی. بهتر آن است که با شرائط کنار بیائی و کمتر به مال دنیا دل ببندی و امید به مساعد و کمک یاران دیروزت نداشته باش. بیا و خودت را از میزان سنج فضای باز سیاسی حکومت ساخته و خواسته آزاد کن.
دی با جمع دین فروشان به نزد شیخ شدیم و مرقومه بانوی فرهیخته همی بخواندیم. شیخ پرسید که ای جان فرزند آیا منظورش ما هستیم؟ گفتم آری و گوید ما که سئوال از شیخ بپرسیم به عقل خود باور نداریم.شیخ گفت: پاسخ آن باید خود بدهید .گفتم ما سئوال میپرسیم چون به نقصان عقل خود واقفیم و در جستجوی حرف بهتریم. آیا این نقصان ماست؟ شیخ پاسخ داد “نه جان فرزند. پرسیدم :پس بانوی فرهیخته چه گوید؟ شیخ گفت : این بدل نگیرید چون واضح است او در کلاس منطق بسیار غائب بوده است. اگر غائب نبود و یا با بغل دستی حرف نمیزد این سخن سقراط حکیم میشنید که “دلیل عاقل بودن من آن است که میدانم چیزی نمی دانم و بدنبال حقیقتم”. پس چای همی نوشیدیم و به تولورانس سکولاران فرهیخته درود بگفتیم!
ريشه ها ٨٩:دنباله
سرچشمه دانش نابهنگام فردوسى بى گمان از حكمتى برجوشيده است متعلق به دورانى پيش از ورود اسلام به قلمرو فرهنگى ايران .در اينجا من به جاى ارجاع به په پژوهشگر انى كه ظن تعصب ناسيوناليستى بر آنها مى رود. از ديباچه كتابى با عنوان رهبر خرد كمك مىگيرم اثر ميرزا محمود شهابى مدرس قديم معقول و منقول در مدرسه سپهسالار و استاد فقه در دانشكده حقوق دانشگاه تهران در زمانى كه هنوز خرقه دين آلوده به قدرت سياسى نشده بود .اين نگار نده با استناد به نقل ابن نديم از كتاب نهمطان تأليف ابو سهل نوبخت به وجود دانش هايي چون فلسفه ،نجوم ،طب ،رياضيات و حتى منطق در ايران پيش از حمله أسكندر اشاره مى كند .اسكندر پس از كشتن دارا خزائن كتبى از جمله آثار جاماسب حكيم را به يونان منتقل مى كند .وجود اصطلاحات فلسفى در ايران باستان بر وجود نوعى فلسفه گواهى مى دهد كه فيثاغورث استاد سقراط آن را در دوران اقامتش دار ايران آموخته است .اصطلاحاتى چون : خره بهمن ( روح القدس ) و شيداسپهبد (نفس ناطقه ) و مينوى ( عالم مثل ) و كيان خره و غيره .شهرستانى در الملل و النحل مى نويسد كه ارسطوطاليس منطق را از كلام پيشينيان تجريد نمودن است .نكته اى كه كسى در آن اختلاف نظر ندارد اين است كه ابن مقفع كاتب منصور عباسى پيش از نهضت ترجمه معروف بخش هايي از منطق ارسطو را به عربى ترجمه مى كند ؟از چه زبانى ؟اينجا اختلاف نظر وجود دارد .گفته اند كه ابن مقفع يونانى و پهلوى مى دانسته است .اما اين دليل كافى براى ترجمه منطق از يونانى نمى شود .شهابى از قول ابن نديم مى گويد كه ابن مقفع هيچ چيزى را از يونانى ترجمه نكرده و منطق را هم از زبان پهلوى ترجمه كرده است .اين يعنى :پيش از نهضت ترجمه ،پيش از حمله إعراب كه احتمالا در گير و دار آن خزائن كتب ايرانى پس از حمله اسكندر بار ديگر قلع و قمع مى شوند ايرانيان منطق را به پهلوى ترجمه كرده بوده اند و بنا به روايتى ديگر اين منطق در آغاز كتابى ايرانى بوده كه ارسطو آن را از خزائن ايرانيان گرفته و تأليف و تهذيب كرده است .تهذيب يعنى پيراستن .به اصطلاح امروزى ارسطو اسطوره زدايي كرده است .اين روايت از كتابى با عنوان محبوب القلوب و به نقل از ابن عميد است .نويسنده :قطب الدين اشكورى .اشكورى البته دليلى هم از خود افزوده كه بيشتر قرينه است نه دليل .:نقل حديثى نبوى :
لو كان العلم بالثريا لتناولته رجال من فارس /اگر دانش در ثريا هم باشد ،مردانًى از فارس به آن دست مى يابند .
اين را مى دانيم كه فردوسى از خداي نامه ها و شاهنامه هاى قبل از خود بهره برده است . در ديباچه شاهنامه ژول مول مى خوانيم كه مجموعه اى از روايت هاى گرد آورى شده به فرمان نوشيروان با عنوان دانشور در سده دوم هجرى در اختيار روزبه دادويه ( ابن مقفع ) بوده است .اين ابن مقفع در زمان خودش نقش روشنفكرى پيشگام و اوانگارد داشته و هر جنبش استقلال طلبانه فرهنگى بعدى از زير قباى او برون شده است .وى دانشور دهقان را با عنوان سي الملوك ترجمه كرده اما گويا از بين رفته است .فردوسى احتمالا از همه اين منابع بهره برده است و دوست بسيار ارجمند بى كنش در باب منابع شاهنامه بيش از من اطلاع دارند .
اما دانش و به اصطلاح امروزى محفوظات يك چيز است و انديشه نو چيزى ديگر .همين جا خدمت دوستان روحانى عرض كنم كه من هيچ جا انكار نكرده ام كه حكماى مشاء و حتى متكلمان اشعرى براى نظريات خود برهان نياورده اند و بحث را بر اين اساس نهادن گوياى دريافت نادرست نوشته هاى ناقابل من -احتمالا به سبب تفهيم ناشيانه خود من -است .توضيح را به قسمت بعد موكول مى كنم .فردوسى در آغاز شاهنامه در برابر اين حكما كمابيش همان حرف عارفان را مى زند : عقل محدود است اما مى افزايد محدود به شناخت گوهران مادى .سپس بى درنگ از راه كشف و شهود هستى مطلق نيز رو برمى گرداند به سوى :خردى كه در عمل هنرورانه( نكو مردانه )و فضائل اخلاقى در عمل انسانى تجلى پيدا مى كند .اين ديگر به نقل افسانه هاى پيشينيان منحصر نمى شود .اين انديشه اى نو است كه به انسان أرج مى نهد ..اگر فردوسى صرفا راوى بود درخور نام حكيم نبود . اين قسمت را به بى كنش عزيز پيشكش مى كنم .
اصلاحيه:سي الملوك بايد سير الملوك باشد .
اشاره من به تفاوت انديشه و محفوظات به فردوسى برمى گردد .فردوسى صرفا راوى خنثا نيست بل انديشه اى تازه است كه غنا و امكانات تفسيرى آن حتى در زمانه ما نيز پايان نيافته است .فردوسى يك لحظه رهائى تاريخى است در روزگار سفله پرورى كه وجدان ملى ايرانى در زير سنگينى بار فرهنگى جريحه دار خسته و أفسرده است .حكمائي كه در جاى خود درخور ورجاوندى اند ،در مدرسه هاى خواص با افلاطون و ارسطو كشمكش مى كنند تا مسئله هاى خاك و أفلاك الهى را براى خواص مبرهن سازند .نه خطاب آنها به خلقان است نه صداى آنها به عامه مى رسد و نه اگر برسد عامه چيزى از عربى نويسى مغلق آنها مى فهمد .عرفان پس از حلاج به گوشه هاى آنزوا خزيده و اصلا دل بريدن از خلق را گشايش ديدار حق مى داند .مى گويند إثار بالزاك به مراتب بهتر از آثار مورخان وضعيت مردم پاريس در سده ١٩ را نشان مى دهد .ديگر حساب مورخان قديم معلوم است .اين تاريخ ها هرگز از زبان ستمديده نوشته نشده اند .فردوسى با نوشتن شاهنامه به زبان پارسى در فرم داستان هايي پر آب چشم يا شورانگيز يا شاد يا دلاور انه ظرايف احساسات خمود گشته و آمال به خواب رفته ايرانى را زنده مى كند .گنگ خواب ديده را گويا مى كند .شفاى ابن سينا يا تهافت الفلاسفة غزالى آثارى نيستند كه وجدان ملى ايرانى را در فرهنگ تكان داده يا شكل داده باشند گرچه در قيل و قال مدرسه بسيار ارزشمند باشند ،بر عكس فردوسى ،حافظ ،سعدى ،و تا حدى مولوى وجدان ايرانى و فرهنگ همگانى را شكل داده اند .بحث بر سر ارزش و حتى اعتبار علمى نيست .اميدوارم منظورم را رسانده باشم .سپاس از بردبارى شما و درود بر نوريزاد براى فرآهم آوردن امكان نوشتن بي سانسور و به خاطر همه چيز .
ادب یعنی شما هر چه به ذهنتان می آید به انسانهای شریف بگوئید؛ از میهن ستیز گرفته تا دزد؛ و چون طرف اعتراض کند بگوئید تو به خانمها توهین میکنی و از ریش سفیدت خجالت بکش!. در نزد این ادیبان سکولار و بانوی فرهیخته ایشان این جمله عین ادب و فرهیختگی است:
“نتيجه: قايق استدلالتان سوراخ است؟ باكى نيست. واقعيتهايى را كه وجود دارند ولى مطلوبتان نيستند را بگيريد، محكم مچاله كنيد و بتپانيد داخل سوراخ!”
وقتی که آقای سید محمد خاتمی با شهامتی قابل تحسین غده چرکین قتل های زنجیره ای را علی رغم میل /// بر ملا کرد و گفت : عده ای ” احمق ” درون نظام این کارها را انجام داده اند ، علاالدین بروجردی ” غاصب خانه ملت ” گفت : این کار خاتمی ” ضربه به امنیت ملی ” بود . یعنی نباید اسرار ” شاه کلید ” بر ملا می شد ! یاد اکبر گنجی بخیر که وقتی ترجمه کتاب ” عالیجنابان خاکستری ” را در کشور منتشر کرد ، شاخکهای وزارتی ها و بیت مکرم تیز شدند و ضمیر ” علیجنابان ” را به خودشان گرفتند . یکی خود را ” خاکستری” یافت و یکی سرخپوش ” و یکی دیگر ” شاه کلید ” . به گنجی گفتند که ” تاریکخانه اشباح ” را کمی بیشتر روشن کن تا مردم بدانند که ” شاه کلید ” چه قتلهایی را در پس پرده انجام داده ! گنجی گفت : من تاکنون کمی ” نور ” به تاریکخانه تابانیده ام ” عالیجنابان ” گیج و منگ شده اند و سرشان را دارند به در و دیوار میکوبند و اگر بیشتر نور بتابانم ، چشم ” عالیجنابان ” کور خواهد شد . خیلی از افراد مخالف نظام ، معروف و بعضی ها هم کمتر معروف بوده که ” شاه کلید ” به دستور ” خاکستری ” عده ای را سر به نیست کرده که از جمله کسی که قتل او مشابهتی با قتل لاجوردی ( در مغازه اش در بازار کویتی ها کشته شد ) دارد ، شهید ” سید مجتبی هاشمی ” این مرد ژنتیکی با غیرت و با هیبت است که این روزها ” پوسترش ” را با آن ” کلاه هوابردی ” در جای جای شهر تهران نصب کرده اند و او را در مغازه اش در بازارچه ” قوام السلطنه ” میدان وحدت اسلامی ( شاهپور سابق) به شهادت رساندند .صیاد شیرازی با اسلحه و دیگرانی هم مانند سیامک پور زند (افتادن از بالکن طبقات بالایی بر زمین ) ، هدی صابر ، هاله سحابی و . . . به مرگ مشکوک دست اشان از دنیا کوتاه شد . جرم شناسان معتقدند که قاتل حتما” یک سرنخ در محل قتل بجای میگذارد که کارگاهان جنایی اگر بخواهند سرنخ را بیابند ، زیاد مشکل ندارند ، مگر آنکه ” شاه کلید ” نخواهد که علت قتل بیان شود ، آنوقت است که شاه کلید فورا” دستور دفن مقتول را علیرغم خواست اولیل مقتول برای کالبد شکافی قانونی مقتول ، صادر می فرماید .
جناب آقاي نوريزاد
با درود و احترام
در خصوص اسلام فرموده ايد كه در طوا زمان پيرايه هايي به ان افزوده شده كه جدا كردن ان سالها زمان نياز دارد.
بگذاريد دربست اين قول شما را بپذيريم اگر ممكن است از روز اول و پيدايش اين دين شروع كنيم و اگر برايتان مقدور است سوالات مهم را براي شروع تحليل نماييد زيرا بدون دانستن انها نمي توان اصل دين را پذيرفت
1- چرا ايات مكي با مدني فرق دارند؟ چرا رفتار پيامبر با مخالفان با توجه به ميزان نفوذ و قدرتشان تغيير كرد؟ ايا اجبار و شرايط موجب اين تناقض شده است؟
2- چرا اعراب به ايران و كشورهاي ديگر تا اسپانيا حمله كردند و كشتار بسيار نمودند و غارت كردند و ساير فجايعي كه خود بهتر مي دانيد اما حتي يك حديث از حضرت علي يا امام حسين پيدا نميكنيد كه اين كار را ناپسند شمرده باشد مگر انان مظهر عدل نبودند اين وسط عدل در چه جايگاهي قرار گرفته است؟
3- اگر اصول دين و قران صحيح و كاملا بي نقص و قابل دفاع هستند چرا مسلمانان مي ترسند بي واسطه در رسانه ها با منتقدان به مناظره بپردازند؟
4- اگر بپذيريم امام زمان همين طور كه شيعه ميگويد باشد و اگر امروز ظهور كند چه كار خواهد كرد ايا مثلا شمشيري بالا خواهد برد و خواهد گفت حرف حرف من است و بقيه منهدم مي شوند؟ تعريف عدالت در اين وافعه چيست چرا كه هرچيز كه بگوييد ناشي از عدالت است در قالب تعاريف مختلف از عدالت زير سوال مي رود .
بگذاريد سوالهاي بعد را ادامه ندهم ايا اگر واقعا هدف وسيله را توجيه نميكند شما تنها يك مورد از تاريخ اسلام و حكومت فعلي ايران مثال بزنيد كه هدف وسيله را توجيه نكرده باشد.
ممنون
نقل است که در قرن 21 در سایت محمد نوری زاد، احدی از نسوان فرهیخته بسبب تنگ آمدن قافیه حکایتها بگفتی و در ها بسفتی و خنده بر لب دوستان بیاوردی. به یکی وطن ستیز گفتی و جماعتی را دزد دانستی و چون شنیدی جواب ،حکایت دیگر بیا راستی!.”دین فروش” از شیخ در این باره نظر خواست که چه باید به این شبه فرهیخته بگفتی؟ گفت: ای جان پسر پاس حرمتش بدار و لیکن در جواب تعلل مکن. پرسید: ای شیخ چگونه پاسخ دهم؟ گفت: به خاموشی!
به ادب!
در قرن بيست و يكم، جماعتى، از جيب مردمانى بينوا، شونصد هزار منبر و كانال و سايت فربه بر افراشتندى و در آن با صوتى به غايت گوشخراش، خود همى گفتندى و خود همى خنديدندى چنان كه مردمان از آنان روى بگرداندندى.
چون از كسادى كار عاجز و كلافه شدندى، به انتقام، بر سايت هاى لاغر آن مردمان فيلتر گذاشتندى.
اما به اين هم بسنده نكردندى
و مكرر فيلتر خود را بشكستندى و سر خود در آن سايت هاى لاغر، فرو همى كردندى
و چون جز صداى خويش همى شنيدندى
بسى بى تاب شدندى
و چون به عقل خود باور نداشتندى، از شيخ كسب تكليف كردندى.
شيخ چون داغ و درفش دنياى حقيقى در دست مى نداشت، فرمان به خاموشى همى داد تا هم صاحب صداى غير را تلويحاً با صفت بلاهت همى نوازد و هم ژست تولرانس همى گيرد كه تولرانس از سر ناچارى هم عالمى دارد.
ريشه ها ٨٩( قسمت ٨٨ ذيل پست : بيا و بنگر )
فرهنگ دينى
حكمت ايرانى
داد و ستد هاى فرهنكى
تحقيقات در باره داد و ستد هاى فرهنگى ايرانيان و يونانيان بسيار زياد اند .هر جا قدرت سياسى يا استبداد و تعصب درونى خود پژوهشگر به استقلال و بى غرضى پژوهش گرند زند ، ماحصل پژوهش هر قدر نيز كه براى آن زحمت كشيده باشند رهزن رهيافت درست خواهد .اما بى غرضى به حرف آسان است .آكادمى علوم شورى سابق كه بخشى از اعضاى آن برندگان جايزه نوبل بودند كتابى با عنوان مبانى مسيحيت منتشر كرده بود كه اسد الله مبشرى نيز آن را به فارسى برگردانده است .صدها منبع زير نظر يك گروه متخصص در نوشتن اين كتاب به كار رفته است .اما از همان آغاز خواننده تيز بين مىتواند دريابد كه هدف انكار وجود تاريخى شخص عيسى
است .منابع و نقل قول ها را مى توان در جهت هدفى از پيش تعيين شده گزينش كرد .برهان ها را مى توان پيشاپيش در خدمت مبرهن كردن چيزهايي بسيج كنيم كه قبلا به آنها ايمان داريم . ايمانوئل كانت در سده هيجدهم در بخشى از كتاب دورانساز نقد خرد محض با عنوان antinomies يا تعارضات عقل محض در باره مسائلى چون وجود خدا و حدوث و قدم عالم يك دسته برهان مى آورد. و باز با برهان نقيض إنها را نيز اثبات مى كند .كانت نتيجه مى گيرد كه اين امور خارج از دو دستگاه شناخت انسان يعنى حس و فهم است .حس و فهم ذاتا حدودى دارند .و حكم آنها تنها در محدوده علوم طبيعى و رياضى قابل اعتبار است . بيرون از اين محدوده هرچه هست با معيار عقلى ناشناختنى است . كانت در واقع خطاب به آنان كه عقل را ملاك شناخت هر امرى خواه فيزيكى و خواه متافيزيكى مى دانند ،اعلام مى كند كه آيا حدود ذاتى شناخت عقل را مورد تحقيق قرار داده ايد ؟كانت اين تعيين حدود را نقد مى نامد . كانت روشن و مستدل مى كند كه انسان تنها چيزى را مىتواند بداند و بشناسد كه منشأ تجربى دارد .در ايران در همان بحبوحه اى كه حكماء عربى نويس فلسفه ارسطو و افلاطون را در خدمت إلهيات درإورده و
فاصله ذات خدا و اين جهان تجربى را همچون فلوطين با سلسله مراتب عقول مجرد پر مى كنند در همان آغاز شاهنامه به اين بحث ها خاتمه مى دهد :
به بينندگان آفريننده را
نبينى مرنجان دو بيننده را
نيابد بدو نيز انديشه راه
كه او برتر از نام و ازجايگاه
سخن هرچه زين گوهران بگذرد
نيابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزيند همى
همان را گزيند كه بيند همى
فردوسى گويي به مجلس حكمائى كه در جدل بى پايان بر سر مراتب فاصله روحى و كيهانى ذات أحديت و انسان غرقه گشته اند و در عربى نويسى دست عرب را از پشت بسته اند اعلام مى كند كه اين شمائيد كه ره افسانه مى زنيد .چرا كه آنچه منشأ تجربى ندارد براى انديشه و شناخت و خرد انسانى نيز ناشناختنى اند .آيا كانت و فردوسى داد و ستد داشته اند . كانت آلمانى در سده ١٨ ميلادى و فردوسى ايرانى در سده ٤ و ٥ هجرى مسلما هيچ ارتباطى با هم نداشته اند .اما وقتى كه اذهانى دور از هم به نتيجه وإحدى برسند به احتمال قوى حقيقتى ورأى أغراض و سليقه هاى شخصى در كار بوده است .خورشيد در شرق طلوع مى كند .هر قومى اين جمله را به زبان خود مى گويد بى آنكه اين را از هم آموخته باشند .آنچه دميدن خورشيد از شرق را به إسكيمو و آفريقايي و ايرانى و همه اقوام آموخته است خود دميدن خورشيد است .بسيارى از حكم هاى رياضى و تجربى نيز چنين هستند .اما در مسائل فلسفه و إلهيات و علوم انسانى تا زمانى كه ابزار پژوهش با دقت رياضى عمل نكنند غرض هاى پژوهشگر يا دخالت قدرت سياسى مى تواند حقيقتى را به سود خود بسازد .محققى چه بسا از فرط ايران دوستى دلايل و مستندات و شواهد خود را در جهتى سامان دهد كه نتيجه بگيرد كه هگل همه فلسفه اش را از مولوى خودمان گرفته است .
اما در مورد فردوسى ما با يك شگفتى و نابهنگامى ،با يك استثنا مواجه ايم .به ويژه آنكه پس از اعلام محدوديت خرد نظرى در شاهنامه خرد را در جاهاى بسيارى با دليرى ،دانايي ( حكمت ) ، پاك دامنى ،و دادگرى پيوند مى زند و اين ها همان فضائل چهار گانه اخلاق ارسطويي است ..كانت نيز اخلاق و ايمان به يزدان به خرد عملى مربوط مىداند . كانت البته به اعلام نتيجه بسنده نمى كند و صدها صفحه با استدلالى محكم و به ترتيبى سامان يافته و منسجم ادعاى خود را اثبات مى كند .كانت بر آن است تا مرجع شناخت و اخلاق را از كليسا به درون وجدان انسانى منتقل كند و شگفت آنكه فردوسى نيز از پس آن طرح هاى سياسى از بالا به پايين و فلسفه هاى سربر فلك ساينده خويش كارى و عمل انسانى را أرج مى نهد ../فريدون فرخ فرشته نبود/ز مشك و ز عنبر سرشته نبود /به داد و دهش يافت آن نيكويي/تو داد و دهش كن ،فريدون تويي .
ادامه دارد
پژوهش را
استاد ارجمند جناب کورس گرامی
ابتدا تشکر از زحمات بی وقفه ای که شما در راستای اگاهی بخشی جامعه متحمل می شوید.
سپس اینکه در صورت امکان مطالب گذشته خود را در یکی دوقسمت از طریق این سایت یا سایتی دیگر منتشر کنید تا امکان چاپ ان و استفاده سایرین از این مطالب ارزشمند میسر گردد>
با احترامم- مسیح
بى كنش عزيز:با سپاس بسيار از پرتو نور دورا دور يك دوستى معنوى .مسيح را هرگز فراموش نكرده ام ،ليك در حال حاضر امكانات من طورى است كه همين نوشته ها را نيز با زحمت إرسال مى كنم
بسيار شادمان شدم كه يادى از گذشته كرديد
با درود
1-مطالبي كه از كانت در باب امكان شناخت يا عدم امكان شناخت متافيزيك نقل كرديد ،مطلبي مبنائي در باب شناخت است،اينكه آيا شناخت منحصر و محدود به امور حسي و تجربي است،و ماوراء آن شناختي ممكن نيست ،يا موضوع شناخت وجود ندارد كه شناختي باشد،ايده هايي پوزيتيويستي است كه بايد در محل خود مورد بحث واقع شود،جناب كورس چنانكه سابقا عرض شد ايراد اين سبك نوشته شما كه كلياتي يا نتايجي از نظريات كانت يا پوزيتيويستهاي ديگر را بطور ناقص نقل مي كنيد و رد مي شويد اين است كه تنها رد پايي ناقص از تمام آن مطالب در ذهن مخاطب بجاي مي گذارد ،من به اعتقاد شما كاري ندارم ،شما در گرايشات ذهني آزاديد ،اما اگر سخن از شناخت و پوزيتيويسم كانتي و غير آن مي كنيد،صحيح نيست كه اكتفاء به بازگوي ادعاهاي كانت كنيد و رد شويد،اينكه حوزه شناخت محدود به آن است كه مي بينم و مي شنوم و تجربه مي كنم و ما عداي آن هيچ ،ادعايي است از كانت و غير كانت كه بايد مستدل تبيين شود،نفرماييد كه من به منابع انگليسي يا ترجمه هاي افكار كانت مراجعه كنم و مدعا را بيابم ،من شايد چنين كاري بكنم يا كرده باشم ،سخن بر سر ورود و خروج اين چنيني در نظريات معرفتي است،و بدنبال آن قضاوتهايي در روش هاي بحث حكماي مشائي و غير مشائي،با پوزش در واقع اين روش گزاره نويسي مفهومي جز القاء مطلب به خوانندگان خوشبين ندارد و بتعبيري سوء استفاده از مطالب ديگران نام دارد.
از شما انتظار ميرود اگر نتايج التحقيق امثال كانت در باب شناخت هاي مبتني بر پوزيتيويسم مقبول نظرتان هست،مدعا و ادله آنرا منظم بيان كنيد و آنرا به بوته نقد بگذاريد.
البته جناب كورس من با نقل قول از باب تاريخ فلسفه معاصر و غير معاصر مخالفتي ندارم،غرضم اين است كه نقل قول ناقص از يك مطلب و نظر خوشبينانه به آن و بار كردن ثمرات گوناگون بر آن ولو در اين فضاي محدود، خلاف روش منطقي بررسي آراء و محاكمه آنهاست.
2-متفرع بر مطلب فوق در باب آن اشعار ابتدائي شاهنامه فردوسي نيز همين كلام جاري است،بياد دارم در نوبتي اين مطلب را فرموديد و من هم تذكر دادم كه آن اشعار ابتدايي شاهنامه كه در آثار شعراء و عرفاء ديگر و حتي در آثار نقلي در قرآن و حديث آمده است،مفهومش اين است كه عقل و خرد بشر عاجز از درك كامل و احاطه و اكتناه به ذات متعالي باري تعالي است،نمونه ها در كتاب و سنت در اين باب فراوان است و ورود به آن موجب تطويل ملال آور است،از باب نمونه در روايت هست كه “لا تتفكروا في ذات الله ،تفكروا في آلاء الله، يعني تفكر در كنه ذات و چيستي ذات نكنيد ،بل تفكر در نعمتها ( مظاهر خلقت و اسماء و صفات و مظاهر اسماء و صفات )او كنيد،اين مطلب را ميدانيد كه در فلسفه با برهان باثبات رسانده اند،از باب تشبيه معقول به محسوس همانند اينكه اقيانوس عظيمي را بخواهيم در ظرف كوچكي منطبع كنيم ،اين مستحيل است كه انسان محدود به قواي حسي و عقلي محدود ظرف ادراك بالكنه يك هستي نا متناهي و نامحدود گردد،نيز ميدانيد كه ادراك و معرفت دوگونه است :ادراك بالكنه و ادراك بالوجه ،ادراك بالكنه در باب ذات الله تعالي ناممكن است ،اما ادراك بالوجه همان معرفتي است كه حاصل براهين اثبات ذات است،كه البته اگر با معرفت هاي والاي قرآني در باب معرفي صمد واحد احد اول آخر ظاهر باطن هستي و نور (نه نور حسي) سماوات و ارض قرين شود،و به ادراكات شهودي حضوري و تجليات ذاتي و صفاتي و اسمائي و افعالي عرفاني بيانجامد معرفت والايي است.
غرض اين بود كه نبايد سخن فردوسي موحد را مصادره بمطلوب كرد ،و همانند استنتاج از مواضع پوزيتيويستي كانت استنتاج كرد كه بله فردوسي خواسته است بگويد معرفت و شناخت خدا معرفتي موهوم يا ناممكن است،پس چنين عرفاني و چنين معروفي نيست يا ناممكن است ،پس برويم سراغ شناخت حسي ،و بگوييم آنچه حسي و تجربي است هست و آنچه از دايره حس و تجربه بيرون است نيست،با پوزش در واقع شما تصريح نكرده ايد ولي رمزگونه خواسته ايد بگوييد حكيم ابوالقاسم فردوسي مسلمان با آنهمه مدح پيامبر و آل ،نا مسلمان و غير موحد و فردي پوزيتيويست بوده است ،فثبت ولايه پوزيتييويسم في عرصه المعرفه!
اينطور نيست آقاي كورس،البته تكيه من باز روي مسلمان يا نامسلمان بودن فردوسي نبوده و نيست ،سخنم اين بود كه در اشعار حكماء و شعراء اين مورد زياد هست كه اشاره مي كنند به استحاله معرفت بالكنه در مورد واجب الوجود بالذات ،اين شعر هم اشاره به همان مطلب دارد،و منافاتي نيست كه كسي چنين گويد از باب تنزيه واجب ،در عين حال معتقد به امكان معرفت و شناخت بالوجه فلسفي عرفاني و وحياني باشد.
با سپاس
پاسخ به آقاى مرتضى
ا- شما مرا به سوء استفاده از مطلب ديگران متهم فرموديد .چه سوء استفاده اى ؟من از آغاز اين نوشته ها ( ذيل پست رفت و برگشت برق آسا ) يا احتمالا دو سه پست قبل صادقانه و شرافتمندانه ملهم از كتاب بنياد كلى گرايي آله بديو كه جوانى در قدمگاه به آقاى نوريزاد تقديم كرده بود مضمونا گفتم كه مى خواهم بنياد هاى كلى روز و حال كنوىى مان را از أعماق تاريخ بيرون بكشم .كلى گويي با بيان ساختار ها و شاكله هاى كلى فرهنگ و شواهد انضمامى آن در زندگى ،مناسبات قدرت ،خوى اجتماعى و فرهنگى و غايات پويش هاى فكرى و هنرى و فلسفى فرق دارد .شما يك رساله يا كتاب هدفش تأمل در تاريخ فرهنگ باشد به من نشان دهيد كه وقتى از نتايج اين يا آن فلسفه بحث مى كند مثلا برهان هاى بسيار منسجم كانت را در كتاب ٨٠٠ صفحه اى سنجش خرد ناب باز كرده و سپس به شيوه حوزه اى فارغ از زمان و مكان و جهان زندگى اعتبار براهين را محك زده باشد .من نتيجه فلسفه ارسطو و افلاطون و كانت را بدون تبعيض بيان كرده ام .شما مى فرمائيد ناقص بيان كرده ام بفرماييد نقصسش دقيقا چيست . عمرى بايد صرف شده باشد تا كسى بتواند زبده يك فلسفه را به زبان ساده و با پرهيز از اصطلاحات مغلق چكيده كند .چرا امر مى فرماييد كه به منبع ارجاع ندهم .خوانندگان كم شمار . اين گونه مطالب اگر خواهان باشند خودشان به منابع رجوع كنند و ما نقد رمان با اين امكانات اندك دادن سرنخ هاى كلى است . ما كه قيم داورى مخاطبان نيستيم .من كليات مى گويم و رد مى شوم ؟ خب ،اگر رد نشوم كه بايد اصل مطلب را رها كنم و در اين شرايط به شيوه برخى از ايدئولوگ هاى حكومتى دل خوش كنم به رد نظريات داروين و فرويد و ماركس در سه سوت .برادر بزرگوار همه فيلسوفان برهان آورده اند . صرف برهان آورى دليل بر صحت و فصل الخطاب بودن برهان نمى شود .در فرهنگ دينى ما ميان ما و جامعه مؤمنان اوليه فاصله اى همچون ديوارى به قطر إعصار وجود دارد با صدها خان توزر تو از جدال كلامى و گاه خونبار هفتاد و دو مذهب . همه هم برهان آورده اند و برخى هم برهان قاطع ( برهان با كارد ) .اكثر آنها نيز درون دينى بوده اند چرا كه آغازيدن از آزادى درونى ممكن است پايانش خلاف فرهگ دينى غالب باشد ؛ از جمله باور به اصالت ماده يا دهر يا اتم يا إنش يا اتر يا عالم مثل يا نوس يا چه و چه باشد چنانكه در فرهنگ يونانى بوده است .اما فرهنگ دينى به چنين إزادى اى مجال تنفس نداده است .مى گويي نه و لابدط بق معمول چند شاهد استثنائي را تعميم مى دهيد .اما در قرون وسطاى مسيحى و اسلامى و حتى در فرهنگ دينى ساسانى زنديق و ملحد كه سهل است مؤمن دگر تفسير نيز سر و كارش با داغ و.د رفش و تكفير ً و شكنجه و اعدام و تفتيش و تعقيب بوده ،مى گوييد در حوزه و مدرسه و مجلس اهل نظر برهان ملاك است و لاغير .مى گويم :برادر ،من تفكر در خلأ رخ نمى دهد .الان شما اگر در سويس زاده و باليده شده بودى هنگام ترس به جاى بسم الله صليب مى كشيدم و شايد هنگام فراغت هم براى اثبات تجسد مسيح برهان مى آوردى .تز من در يك كلام نه الحاد است نه خداباورى .براى اين هردو برهان هاى ابطال پذير كافى نيست .صبر كن آقا مرتضى .به عرفان كه برسم به اين تلاش عارفان مى پردازم .پرسش من اين است كه آيا آن ديوار قطور و كهنسال متافيزيكى آيا اين مجال را ممكن مى سازد تا ابتدا ما از درون آزاد گرديم و دين و ايمان و مصلحت را بسى يك و بر آنچه به ما ديكته شده چار تكبير زنيم تا از سر آزادى درون حقيقت را از نو جوييم .
٢- دوست عزيز :كانت اصلا نه پوزيتيويست است ،نه تجربه گرا و نه نا موحد .در آغاز سنجش خرد ناب مى خوانيم كه همه شناخت ما تجربى نيست اما هر شناختى از تجربه آغاز مىشود .تصورات مرتسمه اوليه در ذهن و فهم با هم تركيب يا دستكارى مى شوند و شرايط پيش تجربى حس و فهم استعلا يا فراروى از تصورات اوليه به حكم را ممكن مى سازد .پوزيتيويسم مكتبى است كه اگوست كنت در قرن نو دهم بنيان گذارى مى كند .شگفت آنكه فردوسى نيز مى گويد سخن هرچه زين گوهران مادى و تجربى بگذرد جان و خرد بدان راه ندارد .اين با سخن عرفا كاملا يكى نيست زيرا هم فردوسى و هم كانت اخلاق و ايمان را به خرد عملى احاله مى دهند كه خردى انسانى است .كانت مى گويد شناخت را محدود كردم تا جا براى ايمان باز كنم .فردوسى هم تا آن حد كه من درك كرده ام كار يزدانى را چيزى جز خويشكارى يا اخلاق انسانى در عمل نمى داند
٣-منبع خواستيد با كمال ميل پاسخگو ه
٤- من چه چيزى را محاكمه كرده ام جز هرآنچه مانعى است در برابر إزادى درون .تاريخ خودش محكمه است .به اميد مفاهمه
با پوزش از إشكالات تايپى كه احتمالا در فهم اصل مطلب تآثير چندانى وارد .به اين بهانه اضافه مى كنم :
خود انتقادى همچون نيرويي پويا در انديشه مدرن چنان نيرومند و پيش برنده است كه به چون منى مجال نمى دهد تا با خوش بينى كانت را مطلق و فصل الخطاب كنم .كانت از نقد تجربه گرايي هيوم و جان لاك و خرد گرايي دكارت بر إمده است .سپس خود كانت نيز توسط اخلاقى چون فيشته و شلينگ و هگل اصلاح مى شود .حدود شناخت و تعارضات عقلى فلسفه او رفع مى گردد .پيشروند. انديشه مدرن شبيه كار دوندگان امدادى است . هركس سهمى ادا مى كند و چوب را به نفر بعدى مى دهد تا مى سد به امروز كه كم كم تلم مدعى پاسخگويي به پرسش هاى فلسفى مى شود .جناب مرتضاى گرامى من كه نمى توانم با اين محدوديت جا در اينجا يك يك اين تحولات را با تفصيل گزارش كنم تا چه رسد به اينكه چون داناى كل خود بيرون از دايره ايستم و نقش داور ايفا كنم .اما اگر مايليد در يك نقطه تفاهم كنيم .دوستان هيچ نظرى را به منزله فتوا ننگرند هرچند صاحب آن نظر نامش ابن سينا يا كانت يا هاوكينگ باشد .در مورد موضوع انديشه هم همين طور ؛موضوع هرچه باشد اعم از ولايت فقيه يا قطع يد يا خدا يا معاد يا هرچه .به قول كانت :
جرأت انديشيدن داشته باش ./فكر مى كنم نقطه خوبى براى مفاهمه باشد .
با سپاس سيار از تلاش خستگى ناپذير شما
با پوزش از إشكالات تايپى كه به يارى درايت دوستان اميد است خالى در فهم اصل مطلب ايجاد نكند .به اين بهانه خدمت آقا مرتضى اضافه كنم كه :
اساسا خود انتقادى (auto -critic) موتور محرك انديشه مدرن است به نحوى كه ديگر مجالى براى چون منى پيش نمى آيد كه خوش بينانه پيامد هاى فلسفه كانت را چون كتابى مقدس مطلق و فصل الخطاب كنم .كانت خود از نقد تجربه گرايي هيوم و جان لاك و خردگراىى دكارت بر مى آيد ، سپس فيشته و شلينگ و هگل تعارضات كانت و محدوده هاى شناخت را مرتفع و منطق استعلائي كانت را به منطق ديالكتيك تبديل مى كنند .آنها نيز هدف نقدهاى تند و تيز ماركس و نيچه و پوزيتيويسم قرار مى گيرند تا مى رسيم به امروز كه علم مدعى پاسخگويي به پرسش هاى فلسفى مى گردد .در اين پيشروند انديشه هر متفكر سهمى ادا مى كند و سپس چون دوندگان امدادى چوب را به نفر بعدى مى دهد .هيچ متفكرى مرجع مقدس فتوا به حساب نمى آيد .اكنون چگونه مى توان در اين مجال تنگ من كم ترين هم نقش آموزگار هم نقش داور ايفا كنم ..من پيشنهادى براى مفاهمه دارم .دوستان عزيز اولا هيچ نظرى را چون فتوا تلقى نكنند هرچند نام صاحب آن نظر ملاصدرا يا كانت يا هاوكينگ و هرچند موضوع بحث خدا يا دوزخ يا روح يا معاد يا قطع يد سارق يا هر چيز ديگرى باشد .كانت جمله اى از هوراس را شعارروشنگرى قرار مى دهد .
جرأت انديشيدن داشته باش
فكر كنم نقطه خوبى براى مفاهمه باشد .
جناب آقای آیت الله کورس باسلام
اشعاری که ازفردوسی آورده اید:
به بينندگان آفريننده را
نبينى مرنجان دو بيننده را
نيابد بدو نيز انديشه راه
كه او برتر از نام و ازجايگاه
سخن هرچه زين گوهران بگذرد
نيابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزيند همى
همان را گزيند كه بيند همى
مضمونش همان توحیدنابی است که امیرالموئمنین -ع-دراولین خطبه نهج البلاغه درمورد توحید ذات باریتعالی فرموده اند:”الذی لایدرکه بعدالهمم ولایناله غوص الفطن الذی لیس لصفته حدمحدود”
ت=خداوندی که حقیقت اوراصاحبان همت بلند نتواننددرک کنند،وعقل های بلندپروازبازیرکیهای غواصانه وژرف اندیش که دردریای افکاردقیق وعمیق فرو می روندوغواصی می کنند، نتوانند بکنه ذات اودست بیابند؛چگونه می توانند به آن جاره بیابند،خداوندی که صفتش را نهایتی نیست.انتهی کلام امیر کلام-ع-.
زیرا که وجود لایتناهی محیط برهمه عوالم، محاط وجودمحدود نشود؛واما شناخت وجهی ازوجودش بسبب اسمائ وافعالش توان شناخت.وهمین فدرشناخت ازماانساها خواسته شده است ،وخودش فرموده است :”لاتدرکه الابصار وهویدرک الابصار” .
وخواجه لولاک بااینکه بمقام اوادنی رسیده بود،فرمود:”ماعرفناک حق معرفتک” آنطور ونحوه ای که توهستی ،ماعاجزازشناخت ومعرفتت هستیم.
چونی وچگونگی ذات اورا کسی ندانست ونتوانست بداند .{ازبوعلی }
وکلام فردوسی ترجمه وتوضیح فرمایش مولی است درباب توحید ذات وعدم توانائی شناخت ومعرفت انسان بکنه ذات او تعالی شانه وجلت اسمائه.
نه اینکه پس اوئی درهستی نیست ؛واین کلام را تطبیق دادن برکلام پوزیتویسها که گفته اند هرچه خارج ازدیدما وتجربه ماباشد وجودندارد، این عین بی انصافی ویانفهمیدن مساله است.
باپوزش ازآقامرتضی مدظله
مصلح
آقاى مرتضا
سخنان شما خطاب به كسى است كه گفته باشد فردوسى بى خدا بوده ،شما از كجاى نوشته من چنين استنباطى كرده ايد .كسى كه شاهنامه را با /به نام خداوند جان و خرد /مى آغازد قطعا خدايي دارد .يا حتما به مرجعى خطاب مى كند كه لفظ خدا را بر او مى نهد .
حرف من چيز ديگرى است كه اساسش در خود متن است .گوهران يعنى چه ؟ من خود هم گفته ام كه سخن فردوسى بدوا شبيه سخن عارفان است ؛البته عارفان زمان خودش و پيش از زمان خودش كه هنوز عرفان را به يك علم نظرى پر شاخ و برگ تبديل نكرده اند .يكبار هم جناب مرتضى فرمودند كه آن بخش هاى آخر إشارات عرفان نظرى نيست بلكه گزارش مقامات و أحوال عارفان (تجربه عرفانى )است .البته نقل به مضمون مى كنم .من يادم نيست كه جواب دادم يا نه .به هر حال من از ايشان در اين مورد خاص آموختم و اگر هم جواب نداده باشم حمل بر قبول مطلب كنيد . اما من آزادم و در عين قبول آنچه در نظرم تا لحظه حال درست مى آيد آنچه را هم كه نادرست مى دانم نمى پذيرم .فكر مى كنم شما نه اينكه ديگران امروزه در دنياى مجازى سعى دارند حافظ و فردوسى و حلاج را بيخدا نشان دهند ذهن شريف تان آكنده از پيش داورى است .سوگند به دست هاى زحمتكش شما كه من سعى مى كنم ،سعى مى كنم در عين استماع سخنان شما و مخالفانتان استقلال فكرى خود را حفظ كنم .شباهت سخن فردوسى با سخن عارفان نبايد تفاوت سخن فردوسى و عارفان را ناديده گيرد .من با زبان عربى ستيزه اى ندارم .گزارش مى كنم كه در اوج عربى نويسى هاى غليظ يكى پيدا مى شود كه زبان پارسى را زنده مى كند و مى بالأندلس .اين زبان زبان عارفان نيست .رسانه خودش پيام است به قول مارشال مك لوهان .فردوسى پس از بيان حدود خرد و انديشه به گوهران محسوس راهش را از سلوك جريده رو عارفان جدا مى كند و عبادت را به جز خدمت خلق يا حكمت عملى نمى داند .پهلوانان او از خلق رسته را شرط به حق پيوسته نمى گيرند .خويشكارى كه كانت آن را وظيفه اخلاقى تعبير مى كند در كل شاهنامه أرج نهاده مى شود .از اين راه است كه انسان فردوسى كار يزدانى مى كند. هر معنى يك جان مايه مكرر دارد شبيه برگردان يك ترانه . .پيام متن را بايد در اين جان مايه مكرر يافت . نه در چينش ها و گزينش هاى تصادفى و دلبخواه و سپس سپردن آنها به دست پيشداورى هاى خودمان .
دلاورى ،پاكى و خويشتن دارى ،دانايي ،و دادگرى همان فضيلت هاى چهار گانه ارسطويي اند كه فردوسى آنها را ملاك خدايي بودن راه انسان مى داند ،نه كشمكش فردى براى عرفان (شناخت) خدا خواه از راه عقل و خواه از راه ديدار شهودى . فردوسى در همان آغاز شاهنامه اين را اعلام مى كند .كانت نيز مسئله هايي چون ايمان و اخلاق و اميد به جاودانگى نفس را به حيطه خرد ورزيك ( عملى )مى سپارد ..البته اشاره من به اين نكته يك مثال بود براى بيان نوعى داد و ستد فرهنگى خود به خودى و آقا مرتضى مى فرمايند تو بايد اصل مطلب را ول كنى و أدله كانت. را مطرح كنى تا ما در اين سايت آنها را ارزيابى كنيم .ادله كانت در جهان فلسفه توسط انديشمندان بزرگى چون فيشته ،شلينگ و هگل نقد و بررسى و اصلاح شده .من چه كاره ام كه بحث فرهنگ خودمان را رها كنم و در اين كامنت ها دل خود را خوش كنم كه همچون ازغدى با سه سوت فرويد و داروين و كانت و انديشه غرب كلهم أجمعين را به هوا سوت كنم .حرف من اين است .من دست كم در اين گوشه آزادم كه بدون سانسور مطلبى بنويسم و روش بيان و تحليل رو نتيجه گيرى را پيش ببرم .داورى با خوانندگان است .كامروا و خوشدل باشيد
هرچى بيشتر جوابها رو مى بينم خدا رو شكر مىكنم كه نوريزاد من رو سر جاىًخودم نشوند و جاى تو ننشوندz اينها يه درس واست تا ديگه به جاى ديگران سخن نگى و حدو اندازه خودت رو بدونى و بفهمى كه با اين جور حرفا ادم ممكنه تا چه حد تحقير بشه. ولى بازم ميگم من دوست نداشتم تا اين حد دوستان كوچكت كنند ولى از طرفى هم يه درس شد واست كه حدو اندازت دستت بياد، اشكال نداره اين هم يه تجربه بود ديگه.
با سلام
دوست ناشناس
اگر نوريزداد جواب محكمى به من داد تو كه جوابهايى گرفتى كه ديگه فكر كنم تا اخر عمرت هوس سخنگو بودن به سرت نزنه و هوس نكنى برا ديگران تعيين تكليف كنى . البته من راضى نبودم تا اين حد خوار و تحقير بشى چون به هر حال جوانى و از روى خامى يه چيزى گفتى ولى ديگه تا اين حد حقت نبود اذيت بشى ولى از طرفى هم برات مفيده چون ديگه باعث ميشه هميشه پايت رو اندازه گليمت دراز كنى . بهر حال خواستم بگم من هم به كنف و سبك شدنت تا اين حد راضى نبودم ولى خوب دوستان لطف داشتند . موفق باشى.
با سلام خدمت آقای نوریزاد عزیز
در مورد قسمت ۲ نوشتهٔ شما در مورد فتوای آقای سیستانی که شما از طرف دوست تان نقل کردید بسیار خوشحال شدم ولی با پیگیری متوجه شدم که دوست شما نوشته را به طور کامل مطالعه نکرده چون در ادامه آقای سیستانی میفرمایند که مرد نمیتواند همسر خود را مجبور به حجاب کند ولی میتواند مانع از رفتن همسر خود به بیرون شود و شرط را بر این بگذارد که با حجاب کامل اجازهٔ بیرون رفتن را دارد!
میتوانید کپی این فتوا را در سایت گویا ملاحظه فرمائید.
نظر آیت الله سیستانی را در لینک زیر ملاحظه فرمایید
http://www.sistani.com/persian/qa/search/1338/
جناب نوريزاد
سلام
من يك سوال از شما دارم؛
وقتى در يك سايت مطلب ناجوانمردانه اى در باره شما نوشته شد ، چه احساسى داشتيد؟
البته شما خودتان صاحب سايت هستيد و مى توانستيد به راحتى در سايت خود جواب انرا بدهيد.
همچنين شما شناخته شده هستيد و تريبونهاى زيادى از جمله رسانه هاى خارج از مرز حاضرند پاسخ شما را منتشر كنند ، با اين همه چه احساسى داشتيد؟
رذل – فرومايه- پست – ناجوانمرد – شيطان – شيطان نسب – خائن – بى شخصيت – احمق – -كثيف -بى اصل و نسب و……. اينها القابى است كه در سايت شما به من داده شد و شما منتشر كرديد.
ولى من از اين موضوع ناراحت نيستم زيرا فحاشى معرف شخصيت گوينده ان است.
ولى از اين ناراحتم كه همه اين فحاشى ها نسبت به من را منتشر كرديد ولى از دهها پاسخ من حتى يك پاسخ را هم منتشر نكرديد ، يكبار گفتيد مطالب من وهن اور است و توهين به دين حال اينكه مطالب توهين اميز به دين فراوان در سايت است و منتشر هم مى شود ولى مطلب من حاوى هيچ توهينى جز يك شوخى ساده نبود ولى توهين اميز تلقى شد ، من هم پذيرفتم ، امدم به شكل محترمانه پاسخ فحاشى مرتضى به خود را دادم باز منتشر نشد ، گفتم شايد برخى واژه ها مناسب نيست انها را تغيير دادم ، باز هم منتشر نشد .
و همه اينها در حالى بود كه عناوين ركيك كه در بالا ذكر شد مستقيما به من نسبت داده شد و شما انها را منتشر كرديد .
بى انكه منن حتى يكبار از اين الفاظ استفاده كرده باشم .
حالا يك لحظه همانگونه كه خامنه اى را به جاى خود گذاشتيد ، وضعيت من را هم تصور كنيد با اين تفاوت كه من نه سايتى براى پاسخگويى دارم و نه تريبونى ، و پاسخ هايم در اين سايت نيز تماما توسط شما حذف مى شود
يكى از نمونه پاسخ هايم را در زير مى اورم دوست داشتيد منتشر كنيد و اگر هم دوست نداشتيد منتشر نكنيد ولى در هر دو حالت من شما را به عنوان يك انسان ازاده و داراى انسانيت به معناى واقعى ان ، مى شناسم و خود را همواره مديون شما مى دانم حتى اگر ان الفاظ را شخص شما به من نسبت مى داديد بازهم در علاقه من ، نه به شما ، بلكه به ازدگى و مردانگى و انسانيت شما ، خللى وارد نميشد و نميشود. پاينده باشى و استوار.
حضور اقاى مرتضى
در باسخ به انجه دوستان برعليه من نوشته اند؛
سالها از ظهور اخرين پيامبرگذشت و در طول اين سالها فقط بهاالدين نامى مدعى پيامبرى شد و جالب اينكه او نيز صفت خاتم النبى بودن را براى پيامبر اسلام مى پذيرفت ليكن مدعى بود حرف ت از كلمه خاتم به فتحه مى باشد و به معنى اخرين پيامبر نيست بلكه از همان خاتم انگشترى و به معنى مركز دايره نبوت است و مركزيت واقع شدن مستلزم وجود پيامبرانى ديگر در اطراف و پس و پيش او مى باشد ، اما اين بدان گفتم كه در اين روزگار لعن و نفرين و رنگ و ريا كه احباب دين ، كمر در زير بار ناملايمات و افترا و توهين و سب و دشنام ، خم كرده اند ، دين ستيزانى همچون برادرانى كه بر من مى تازند و مرا به هر فحش و ناسزايى مى نوازند و بر نابخردى خود مى نازند و هر دم سرائى نهيلانه بر خود مى سازند ، اكنون جامه گوسفندان بر تن ، به دريدن جسم بى رمق و خفه كردن بانگ انالحق هر ازاده خوى و عزت جوى ، با تيغ غدار و ترساندن از دار ، همچون عقربان جرار و لشكريان خونخوار به تاسى از كفتار ، همت گماشته ايد ، ويحك. ولاجرم ويحك.
برادر مهر اين و پينه بر جبين و مستغرق در دين و چنان و چنين من ، جناب مرتضا ، سبب عداوت تو با من در چيست ؟ و حاصل اين شقاوت تو را بهره نصيب كيست ؟ كه هر اينه فرياد سر همى دهى كه ؛ آى ايهاالناس اين خادم الحرمين ، خائنى بيش نيست .
هر دم مرا ناجوانمرد خوانى و ناسزا ها بر زبان رانى و مرا در مركب شياطين دوانى ،
از چه سبب ؟
زانكه من (مرتضى) كتابى كه او از ان كتاب همى نويسد را در گوگل نيافتم
از چه سبب ؟
زانكه من به جهت كمى تجربت و مطالعه ، سوزن باف عالمى را ، به نام ، همى بنشناسم،
از چه سبب؟
زانكه خادم الحرمين حقايق دين همى گويد و اين مرا خوش نيايد ،
از چه سبب؟
زانكه او…..
اگر چه قاعده صواب و راى اولوالالباب در ان ستوار افتد كه پاسخى بدان ندهم ، ليك من بدان بها دهم و زجرات ان بر خود نهم و انچه را از كم خردى تراوش همى كند ، پاسخ اورم ، باشد كه روسياهان را چهره از نقاب بر افتد:
هر چه در مكتوبات تو تامل كردم و بر سبيل محاوقت تجسس نمودم ، اين مكاشفت بر من يقين امد كه تو براى ايراد اتهاماتى چون كاذب و خائن، به اين مبلغ ناچيز شريعت احسنه اسلام ، به يك دليل تمسك جويى و ان نيزچيزى نيست جز انكه: شما در گوگل نتوانسته اى نامى از كتب مستند سخن من ، بيابى !!
حال دمى به خبوت خود اندر شو و يك دم با خودبه مشورت در اى كه ايا نبودن نام كتب مستند سخن اين حقير در گوگل ، براى ايراد انهمه اتهام ناروا به وى ، كفايت همى كند؟ اگر پاسخ تو ارى باشد كه اين حكايت از كوته بينى و عداوت باطل تو با من دارد و هر اينه اگر پاسخت ، نه ، باشد باز حكايت از جهل مركب تو كند.
اما تو نيك بدان كه تاريخ حقيقى اسلام همان بود كه من به شرح ان ، دامن همت بر كمر زده بودم اما شگفتا كه شما با اشفتگى تمام ، چون رشته هايتان را در شرف پنبه شدن ، يافتيد ، بساط اى بكشيد و بگيريد ، به راه انداختيد و نورى زاد را عتابها كرديد تا او نيز در مهلكه هياهوهاى پر قيل و قال و فضاى غبار الودى كه با كشيدن پردهاى جهل بر روى خورشيد در تاريكى رعب آورى فرو شده ، سخن من منتشر همى نكند و اخر نيز همان شد كه شما خواستيد و نورى زاد در ان ظلمت مصنوع شما ساخته و غربتها به دامانش اويخته عنفريت ها بر ديوارش ياخته ، سخن من به ورطه سانسور و حذف ، در همى انداخت و شما به سبب اين پيروزى ، جامها سركشيديد و پاى ها بر زمين كوبانديد و شاديها همى دو چندان كرديد.
اما من پاسخ شبهات شما دهم تا خلايق ميزان حيلت شما دريابند،
اول در ان فقره كه گفتى در گوگل ان كتب همى نيابى ، پس بدان كه اگر اين سخن فى الواقع و بى حيلت گويى ، نيك نابخردى ، چه ، بدان سبب كه ، گوگل التى مجازى است و غير واقعى ، در حاليكه بى شك ان كتب و ان سخنان واقعى باشندو حقيقى ، پس واقعيت و حقيقت در مجاز و غير واقعى ، هيچ جمع نگردد ، زيرا كه ان جمع اضداد است و جمع ضدين نيز محال است.
دوم انكه ، گوگل ابزارى است سلختهدو اندر كف عيسويون و جهودان و كفار ، پس انتظار ذكر تاريخ حقيقى اسلام و مسلمين در ان ، انتظارى است جاهلانه ، و انچه همى از تاريخ اسلام در ان يافت شود كل هم و اجمعين چه بسا كه كذب باشد و برافراخته از دامان جعل ، چرا كه اگر غير اين بود ، در ابزار و الات كفار نبود ، پس بدان كه نه فقط استدلال تو ، سر در جهالت دارد بلكه يافت نشدن اين كتب در گوگل ، بدان سبب كه گفته امد ، خود دليلى است بر حقانيت ان ، چه ، اگر غير اين بود و در گوگل يافت مى شدى ، انگاه معلوم همگان بودى كه بر صحت ان نتوان اسب وثوق جولان داد.
و سيم ؛ بدان كه اگر تو را ميل بر دانستن متن ان كتب بود و تو به واقع سعى در يافتن ان كتب داشتى ، پس به چه سبب من كه متن ان كتب همى مى نوشتم ، تو را فرياد وااسلاما به اسمان بلند شد كه ؛ اهاى نوريزاد نگذار خادم الحرمين اين مطالب هم نويسد؟
پس از اين سخن دو حالت و دو نتيجه پديد ايد و بر هريك فرضى استوار گردد؛
يكى فرض ان كه:
تو راست گويى كه در پى يافتن ان كتب برامده اى ، كه اگر چنين باشد ، نيك بدان كه جاهلى ، زيرا من كه متن ان كتب به تو ارزانى همى مى كردم و ان همى مى نوشتم و بدان سبب تو به سهولت دست بدان مى توانستى بيابى ، پس ز چه روى مرا مانع همى شدى و بانگ و فرياد به اسمان همى ببالا بردى تا نوريزاد مطالب ان كتب حذف كند و لازم ايد تو خود به زحمت و تكاپو افتى كه ان مطالب را بيابى !!؟؟ ان هم در الات و ابزار مجازى و غير واقعى و متعلق به كفار ، و با صد منت كه كفار بر تو نهند !!
و فرض ديگر ان باشد كه :
تو برخلاف انچه بر زبان رانى ، در پى يافتن ان كتب نمى باشى كه در اين صورت نيز ، كاذبى بيش نباشى،
پس در سخن تو دو حالت بيش تصور نتوان كرد كه يكى به كذب و ديگرى به جهل ، ختم همى يابد وهر دو را ريشه در عداوت بى دليل و بي بهره تو با من باشد
واما در فقره نام من نيز ، بدان كه مرا نام چنين باشد: العوفى سالك الطرق و جامع العلوم من اى نحو فى زمان الحاضر و الماضى و الاتى على الخادمين الحرمين الاهرام ، كه به اختصار ساير علما و دانشمندان ، گاه خادم الحرمين و گاه خادم الاهرام ، گويند و نيز معنى نام ان كتاب چنين باشد : بقا و دوام كسانى كه ادعاى اسلاميت و مصلحيت دارند در گرو اشكهاى مردم عوام است.
در انتها درودى دگر باره پيشكش شما ارجمند كنم و توفيقتان از خداى همى طلب كنم، باشد كه چنين شود ، آمين.
آمین
حضور اقاى مرتضى
سلم عليكم
در باسخ به انجه دوستان برعليه من نوشته اند؛
سالها از ظهور اخرين پيامبرگذشت و در طول اين سالها فقط بهاالدين نامى مدعى پيامبرى شد و جالب اينكه او نيز صفت خاتم النبى بودن را براى پيامبر اسلام مى پذيرفت ليكن مدعى بود حرف ت از كلمه خاتم به فتحه مى باشد و به معنى اخرين پيامبر نيست بلكه از همان خاتم انگشترى و به معنى مركز دايره نبوت است و مركزيت واقع شدن مستلزم وجود پيامبرانى ديگر در اطراف و پس و پيش او مى باشد ، اما اين بدان گفتم كه در اين روزگار لعن و نفرين و رنگ و ريا كه احباب دين ، كمر در زير بار ناملايمات و افترا و توهين و سب و دشنام ، خم كرده اند ، دين ستيزانى همچون برادرانى كه بر من مى تازند و مرا به هر فحش و ناسزايى مى نوازند و بر نابخردى خود مى نازند و هر دم سرائى نهيلانه بر خود مى سازند ، اكنون جامه گوسفندان بر تن ، به دريدن جسم بى رمق و خفه كردن بانگ انالحق هر ازاده خوى و عزت جوى ، با تيغ غدار و ترساندن از دار ، همچون عقربان جرار و لشكريان خونخوار به تاسى از كفتار ، همت گماشته ايد ، ويحك. ولاجرم ويحك.
برادر مهر اين و پينه بر جبين و مستغرق در دين و چنان و چنين من ، جناب مرتضا ، سبب عداوت تو با من در چيست ؟ و حاصل اين شقاوت تو را بهره نصيب كيست ؟ كه هر اينه فرياد سر همى دهى كه ؛ آى ايهاالناس اين خادم الحرمين ، خائنى بيش نيست .
هر دم مرا ناجوانمرد خوانى و ناسزا ها بر زبان رانى و مرا در مركب شياطين دوانى ،
از چه سبب ؟
زانكه من (مرتضى) كتابى كه او از ان كتاب همى نويسد را در گوگل نيافتم
از چه سبب ؟
زانكه من به جهت كمى تجربت و مطالعه ، سوزن باف عالمى را ، به نام ، همى بنشناسم،
از چه سبب؟
زانكه خادم الحرمين حقايق دين همى گويد و اين مرا خوش نيايد ،
از چه سبب؟
زانكه او…..
اگر چه قاعده صواب و راى اولوالالباب در ان ستوار افتد كه پاسخى بدان ندهم ، ليك من بدان بها دهم و زجرات ان بر خود نهم و انچه را از كم خردى تراوش همى كند ، پاسخ اورم ، باشد كه روسياهان را چهره از نقاب بر افتد:
هر چه در مكتوبات تو تامل كردم و بر سبيل محاوقت تجسس نمودم ، اين مكاشفت بر من يقين امد كه تو براى ايراد اتهاماتى چون كاذب و خائن، به اين مبلغ ناچيز شريعت احسنه اسلام ، به يك دليل تمسك جويى و ان نيزچيزى نيست جز انكه: شما در گوگل نتوانسته اى نامى از كتب مستند سخن من ، بيابى !!
حال دمى به خبوت خود اندر شو و يك دم با خودبه مشورت در اى كه ايا نبودن نام كتب مستند سخن اين حقير در گوگل ، براى ايراد انهمه اتهام ناروا به وى ، كفايت همى كند؟ اگر پاسخ تو ارى باشد كه اين حكايت از كوته بينى و عداوت باطل تو با من دارد و هر اينه اگر پاسخت ، نه ، باشد باز حكايت از جهل مركب تو كند.
اما تو نيك بدان كه تاريخ حقيقى اسلام همان بود كه من به شرح ان ، دامن همت بر كمر زده بودم اما شگفتا كه شما با اشفتگى تمام ، چون رشته هايتان را در شرف پنبه شدن ، يافتيد ، بساط اى بكشيد و بگيريد ، به راه انداختيد و نورى زاد را عتابها كرديد تا او نيز در مهلكه هياهوهاى پر قيل و قال و فضاى غبار الودى كه با كشيدن پردهاى جهل بر روى خورشيد در تاريكى رعب آورى فرو شده ، سخن من منتشر همى نكند و اخر نيز همان شد كه شما خواستيد و نورى زاد در ان ظلمت مصنوع شما ساخته و غربتها به دامانش اويخته عنفريت ها بر ديوارش ياخته ، سخن من به ورطه سانسور و حذف ، در همى انداخت و شما به سبب اين پيروزى ، جامها سركشيديد و پاى ها بر زمين كوبانديد و شاديها همى دو چندان كرديد.
اما من پاسخ شبهات شما دهم تا خلايق ميزان حيلت شما دريابند،
اول در ان فقره كه گفتى در گوگل ان كتب همى نيابى ، پس بدان كه اگر اين سخن فى الواقع و بى حيلت گويى ، نيك نابخردى ، چه ، بدان سبب كه ، گوگل التى مجازى است و غير واقعى ، در حاليكه بى شك ان كتب و ان سخنان واقعى باشندو حقيقى ، پس واقعيت و حقيقت در مجاز و غير واقعى ، هيچ جمع نگردد ، زيرا كه ان جمع اضداد است و جمع ضدين نيز محال است.
دوم انكه ، گوگل ابزارى است سلختهدو اندر كف عيسويون و جهودان و كفار ، پس انتظار ذكر تاريخ حقيقى اسلام و مسلمين در ان ، انتظارى است جاهلانه ، و انچه همى از تاريخ اسلام در ان يافت شود كل هم و اجمعين چه بسا كه كذب باشد و برافراخته از دامان جعل ، چرا كه اگر غير اين بود ، در ابزار و الات كفار نبود ، پس بدان كه نه فقط استدلال تو ، سر در جهالت دارد بلكه يافت نشدن اين كتب در گوگل ، بدان سبب كه گفته امد ، خود دليلى است بر حقانيت ان ، چه ، اگر غير اين بود و در گوگل يافت مى شدى ، انگاه معلوم همگان بودى كه بر صحت ان نتوان اسب وثوق جولان داد.
و سيم ؛ بدان كه اگر تو را ميل بر دانستن متن ان كتب بود و تو به واقع سعى در يافتن ان كتب داشتى ، پس به چه سبب من كه متن ان كتب همى مى نوشتم ، تو را فرياد وااسلاما به اسمان بلند شد كه ؛ اهاى نوريزاد نگذار خادم الحرمين اين مطالب هم نويسد؟
پس از اين سخن دو حالت و دو نتيجه پديد ايد و بر هريك فرضى استوار گردد؛
يكى فرض ان كه:
تو راست گويى كه در پى يافتن ان كتب برامده اى ، كه اگر چنين باشد ، نيك بدان كه جاهلى ، زيرا من كه متن ان كتب به تو ارزانى همى مى كردم و ان همى مى نوشتم و بدان سبب تو به سهولت دست بدان مى توانستى بيابى ، پس ز چه روى مرا مانع همى شدى و بانگ و فرياد به اسمان همى ببالا بردى تا نوريزاد مطالب ان كتب حذف كند و لازم ايد تو خود به زحمت و تكاپو افتى كه ان مطالب را بيابى !!؟؟ ان هم در الات و ابزار مجازى و غير واقعى و متعلق به كفار ، و با صد منت كه كفار بر تو نهند !!
و فرض ديگر ان باشد كه :
تو برخلاف انچه بر زبان رانى ، در پى يافتن ان كتب نمى باشى كه در اين صورت نيز ، كاذبى بيش نباشى،
پس در سخن تو دو حالت بيش تصور نتوان كرد كه يكى به كذب و ديگرى به جهل ، ختم همى يابد وهر دو را ريشه در عداوت بى دليل و بي بهره تو با من باشد
واما در فقره نام من نيز ، بدان كه مرا نام چنين باشد: العوفى سالك الطرق و جامع العلوم من اى نحو فى زمان الحاضر و الماضى و الاتى على الخادمين الحرمين الاهرام ، كه به اختصار ساير علما و دانشمندان ، گاه خادم الحرمين و گاه خادم الاهرام ، گويند و نيز معنى نام ان كتاب چنين باشد : بقا و دوام كسانى كه ادعاى اسلاميت و مصلحيت دارند در گرو اشكهاى مردم عوام است.
در انتها درودى دگر باره پيشكش شما ارجمند كنم و توفيقتان از خداى همى طلب كنم، باشد كه چنين شود ، آمين.اعه
تو سمت سخونگوييت را دمى رها كن و به درمانگاه سرى بزن شايد نارساييى هاى روانى و روحيت قابل مداوا باشد
تو اگر حرف نزنى كسى نمى گويد لال هستى
تو به جاى اينكه سخنگوى ديگران شوى فكرى براى درمان عقده هايت بكن
درود بر نوريزاد آزاده و همه دوستان ارجمند
به حجاب اجبارى نياز دارند ،به رفتن مردم به زينبيه و جمكر آن و زيارت قبر خالى نياز دارند .به دستگيرى محير العقول جوانانى كه در روى يك پشت بأم مى رقصند و شادى مى كنند نياز دارند ،به مجالس قيمه خورى و مداحى نياز دارند ،به ضريح گردانى نياز دارند ،.اما از سوى ديگر نيك مى دانند كه موعظه هاى مستمر صدا و سيما مانع گسترش دين گريزى و اعتياد و خلاف نشده ،حجاب اجبارى مانع گسترش فحشاء نشده ،گشت ارشاد در مقياس اجتماعى كسانى را كه هدف اين به اصطلاح ارشاد هستند ارشاد نكرده ،پس پر واضح است كه فى نفسه نه علاقه اى به ديندارى مردم دارند ،نه موسيقى و رقص و شادى مسئله اصلى است .نياز دارند چيزى بنمايند كه نيستند همچون نمايشگرى كه پشت صحنه خودش به ريش خودش مى خندد .نياز اصلى آنها حفظ همان اوجب واجبات است .اگر بدانند كه رقص پشتوانه توده اى شان را بهتر حفظ مى كند به جاى همه اين برنامه ها هرشب در تلويزيون براى هوادارانشان تانگو و بابا كرم مى رقصند . اين پشتوانه فرهنگى است كه خود همچون قدرت عمل مى كند و نه انديشه و حقيقت جويي و حتى ايمان دينى .بسيارى از مردم در عين آگاهى از همه جنايات و مفاسد آشكار اين حكومت هنوز بيم دارند كه اگر اين حكومت برود دين و ايمان نيز خواهد رفت و مردم به قوم لوط مسخ خواهند شد .حاكمان نيز به اين باور براى حفظ ثروت و قدرت خود نياز دارند ؛ بايد القا كنند كه اگر ما نباشيم دين و ناموس و امنيت شما نيز نخواهد بود .نيمى از سال با نواله اى چون قيمه و زرشك پلو مردم ساده دل را در عطر معنوى مجالس روضه خوانى و مولودى تخدير مى كنند .به مناسبت هر تولد و وفاتى چندين كانال و شبكه تلويزيون و را ديو ى انحصارى را از گزارش و نمايش انبوه زوار إشباع مى كنند .با دست هاى كثيف و خون آلود خود بر تعلقات دينى مردم چنگ زده اند .روحانيون تلويزيونى اگر صداقت داشتند يكبار هم كه شده خطر مى كردند و به اين حضرات مى گفتند :مردم به زيارت مى روند به شما كه زوار زر و زور هستيد چه ربطى دارد ؟ هر كس كه پندار محو دين در سر دارد البته خطا مى كند چرا كه دين درست يا نا درست واقعيتى فرهنگى است كه زدودن آن از حيطه تعلقات مردم حتى با زور استالينى ممكن نيست .آقاى نوريزاد در پاسخ آقايي كه پرسيده اند آيا عيب از تشيع است بسيار هوشمندانه گفته ايد كه حق حكومت دادن به دين نفى حق حكومت ديگر اديان است .جسارتا اضافه مى كنم كه حكومت ايدئولوژيك اعم از دينى يا الحادى اش در تمامى تاريخ حتى بدون يك استثنا كارش به حذف خونبار و فساد و تباهى كشيده و حتى اگر منبع تغذيه آن ايدئولوژى – و در اينجا تشيع – حاوى حقيقتى بوده آن حقيقت را به تباهى كشيده است .اساس همه اديان ام است و رابطه با خدا به خدا مربوط است و شخصى كه رو به خدا مى كند .پس از انقلاب خداى قدرت خداى مردم را مغلوب كينه و ستيزه و دشمنى و خودكامگى كرده است .اين از حيث فرهنگ مردمى كه در تنگنا هاى زندگى خدايي دارند و به او متوسل مى شوند .از حيث معرفتى امروزه إلهيات و ضد إلهيات عمدتا به مناقشه در باب وجود خدا تقليل يافته است .در پاسخ به آن آقا مى توانم در حد وسع خود بگويم اين چيزها نه تنها به قدرت حكومت ربطى ندارد بلكه قدرت آنها را به ننگ و تباهى مى كشد .در تأييد فرمايش شما بايد توصيه كنم كه مؤمن واقعى نبايد به قدرت اجازه دست يازى به رابطه اش با خدا دهد .تشيع يا هر جهان بينى و اعتقاد دينى و غير دينى ديگرى براى آنكه معلوم شود كه آيا به ذات خود عيبى دارد يا نه ،بايد در فضاى عمومى آزاد و بدون شانتاژ و زور ،در شرايط امن و برابر گفتگو به عرصه رويارويي با ديگر انديشه ها وارد شود .حكومت دينى اين مجال را نه فقط از مخالفانش بلكه از شيعيان نيز گرفته است ،اما مخالفان چون بيرون قدرت هستند سر افراشته ترى دارند ليكن شما بايد بار خجلت رذالت هايي را نيز كه به نام اعتقادتان مى شود متحمل شويد .منبع ايدئولوژيك حكومت دينى كتابى است كه قرن ها در خانه هر مؤمنى بوده است .من اسمش را مى گذارم ايدئولوژى مفتى .ايدئولوژى لنين و مائو مفتى نبود بلكه انديشه تازه اى بود كه تحميل آن به توده بسى دشوار بود .كليساى قرون وسطى ايدئولوژى مفتى داشت اما مجهز به تكنولوژى مدرن مهار و شنود و كنترل نبود .استالين تكنولوژى مهار داشت اما ايدئولوژى مفتى نداشت .جمهورى جسمانى ما هم ايدئولوژى مفتى دارد ،هم مجهز به مدر ترين تكنولوژى مهار است
ما با چنين زورى روياروئيم . از سنت همان بخش متحجر و تغيير ستيزش را چسبيده و از مدرنيته به ابزار شنود و كنترل و مهار و كشتارش و نه به علوم انسانى و آزادى هاى دموكراتيكش .اين هر دو بال هايشان را از ما گرفته اند و زنجير هاشان را بر پايان بسته اند
اى برادر و اى دوست عزيز متاسفانه افتى كه در وجود همه ما ريشه دوانده اينه كهما خودمون رو عقل كل حساب مى كنيم و همين موضوع گاهى ما رو اونقدر گستاخ ميكنه كه مثل شما به خودمون حق ميديم از جايگاه ديگران اظهار نظر كنيم و به جاى ديگران اظهار فضل كنيم تا بلكه از اين طريق بتونيم خودمون رو مطرح كنيم يا نارسايهاى روحى و عاطفى خودمون رو جبران كنيم ، اگر نوريزاد با اين شخص كه نامزبرديد هر صحبتى داشتن به من و شما مربوط نيست كه بخواهيم نخود اش انها شويم و يا ما در جايگاهى نيستيم كه به ديگران امر و نهى كنيم كه چى بنويسن و چى ننويسن ، مدير سايت خودش اين امكان رو داره كه هرچى رو بخواد حذف كنه و هر چى رو بخواد منتشر كنه پس ديگه من و شما حق نداريم برا ديگران تعيين تكليف كنيم البته راهاى زيادى برا فروكش كردن اون نارسايها كه بحثش شد وجود دارهولى بدترين راه اينكه ما سخنگوى ديگران بشيم ، اميدوازم تونسته باشم كمكى هر چند اندك به حل مشكلات شما كرده باشم دوست من.
آقای نوریزاد!
باور من بر اینست که خداوند آفریدگار جهان ، این جهان را با یک قانون و هماهنگی آفریده و آنهم چیزی جز، راستی و خِرَد نیست. کسانی که هماهنگی و نظم و هارمونی را از بین ببرند سزای خود را در همین جهان خواهند دید. از فردای پیروزی این انقلاب ، فرزندان این انقلاب بدست خود این انقلاب خورده شده است و ساده تر بگویم دست همگی چه بگونه مستقیم و یا غیر مستقیم به خون آلوده است و بسیاری از جوانان و ایرانیان بدست اینان از بین رفته اند. اکنون بسیاری از آنها در حال پاسخ دادن هستند و هر بلایی که سرشان بیاید حقشان است. حال و روز امروز شما هم در پیوند با گذشته تان است.
باسلام اطمينان داشته باشيد اگر خداي نكرده فقها همچنان صد سال ديگر هم حاكم باشند همجنس بازي وازدواج با همجنس نيز حلال خواهد شد چون اينها سعي دارند كه مردم را به راه راست خودشان هدايت فرمايند واگر نشد بنا به مصلحت وجهت حفظ نظام راه راست خود را به سمت راه مردم كج كنند كشتن آدم ومعاشقه با كمونيستها وحراج ثروت ملي واحتمالا درآينده فروختن خاك وطن وبسنده كردن به قم براي استمرار نظام و………………كه جاي خود دارد !!!!!!!!!!!!!!!!!
ریزش جمهوری اسلامی را از نوشته های شما بعنوان خادمین این نظام میتوان دید. اما این انفجاری که در راه است، با این کوششهای شما قابل کنترل نیست. وضعیت اسلام سیاسی در ایران به وضعیت مسیحیت در دوران قرون وسطی شبیه است. انقدر دروغ گفتند، جنایت کردند تا مردم فهمیدند که تمام این مذهب یک دکان است. دکانی که از قبل آن عده ای به پولهای ملیاردی دست پیدا می کنند. تلاش شما و اصلاح طلبان برای نجات این اسلام عزیز بسیار جالب و دیدنی است. خوشبختانه آنقدر زیر این دیگ را با جنایات ودزدیهای خود پر از آتش کرده و در دیگ را محکم بسته اید، که بجز انفجار راهی نمانده است. امیدورام روزی علیرغم تمام تلاشهای شما و امثال شما، مردم ما از شر عفونت این اسلام عزیز راحت شوند.
زنده باد استاد نوری زاد عزیز
حرف حق که جواب نداره..
جناب نا شناس این تذکر نیست شما مسلمانان عادت به امر کردن دارید.ولی برای ما هیچ عقیده و ایدیولوژیی که وارد سیاست شد مقدس نیست .عقایدی که سرنوشت ملیونها افراد را رقم زده.و زندگی ملیونها انسان را بنابودی کشیده نه تنها مقدس نیست بلکه تیوری جنایت و ترور و تجاوز است و هر انسانی حق دارد چنین ایدیولوژیی را به لجن بکشد درست بهمان نحوی که شماها بخود اجازه توهین به دیگران و تجاوز به حقوق دیگران می دهید.دین رابطه انسان با خدایش هر خدایی یعنی رابطه ای خصوصی و فردی است ولی وقتی چنین عقیده ای برای اجتماع و جامعه و سیاست …نسخه می پیچد دیگر ایدیولوژیست نه دین زیرا وارد حوزه عمومی شده و چنین اعتقادی خود بخود از تقدس افتاده و قابل احترام نیست! //// و //// و خمینی و خامنه ای …خود مسؤل توهین به اسلام هستند زیرا ملیونها انسان را بروز سیاه نشاندند و از زندگی ساقط کردند.شما می توانید از دین خود دفاع کنید ولی آن دین دیگر اسلامی نیست که محمد و خلفای راشدین و خمینی و بن لادن …از آن سخن می رانند.زیرا چنین دینی از همان اول طهورش خود را به سیاست امیخت و //// با زور و دروغ و بی رحمی بر مردمان حکومت کرد. بنابراین چنین عقیده ای یک ایدیولوژی برای حکومت است مثل لیبرالیسم و مارکسیسم … و تقدس در سیاست بی معنی است.تا زمانیکه اسلام ادعای رهبری جامعه را دارد و مسلمین اسلام را تنها ایده ناجی جامعه بشری معرفی می کنند باید منتظر سخترین و بدترین انتقادها و حتی بدگویها و توهینها از طرف دیگران باشند مثل هر عقیده و ایدیولوژی دیگر.خواه جناب نوریزاد کامنتهای ما را درسایتش بگذارد و خواه آنها سلاخی کند و به زباله دانی بریزد و یا مسلمین به ترور و کشتار منتقدین بپردازند.افکار ما را که نمی توانند عوض کنند!
درود و سلام بر نوری زاد.از اینکه هر روز بر روشنگری هایتان اضافه میکنید و پرده ای از جهالت من را بالا میزنید از شما متشکرم .به دلیل عقل حرفهایتان بر دلم مینشیند .باورشان دارم .تجربیات به من اینجور حکم میکند که نوری زاد راست میگوید .او پشیمان سالها جهالت است .سالهائی که از همه ما مردم به یغما رفت .چه بد شانس بودیم که در این برهه از تاریخ به دنیا اومدیم .نوریزاد:خدا یار و یاورت باد .
دوستان در مورد رييس جمهور قبل اقاي احمدي نزاد اين معجزه هزاره سوم، در مورد خودسر بودنش و جوابكو نبودنش اين بر مي كردد به همان خصلت مديران ادارات بخصوص در استانداريها و فرمانداريها كه با دمبايي و لباس بدون يقه اخوندي و ريش بشت ميزها بودند جواب مراجعان اداري كه هيج جواب سلام كسي را هم نمي دادند. در مورد امدن او به شهرداري تهران و بعد هم رييس جمهور شدنش خود به أندازه كافي شنيده ايد يا در باره فساد و رانت در ٨ سال رياست جمهوريش، جوري است كه رييس كميسيون مبارزه با مفاسد ترس انرا دارد كه شوك به اجتماع وارد شود اكر إز همه مفاسد اتفاق افتاده در ٨ سال كذشته صحبت به ميان ايد و نظام بيشترين ضربه را إز إفشائ اين مفاسد خواهد خورد، دوستان مي بينيد باز هم موجوديت نظام و ابروي نداشته أش إز ديد اين جماعت بي وجدان از همه جيز مهمتر است، اما سوال من اين است مكر فساد و غارت در اين ٨ سال بوده يك مشت شارلاتان مي خواهند فساد و غارت و رانت را محدود به ٨ سال كذشته كنند، كويي قبل احمدي نزاد كشور مدينه منوره بوده، اتفاقا خدمتي كه احمدي نزاد در مورد شناخت ساختار موريانه خورده نظام به مردم ايران كرد دوره ٨ ساله إصلاحات نكرد، دوستان ٨ سال احمدي نزاد رونوشت ٨ ساله اتفاقات در زمان ٨ سال جنك است، دزديها به بهانه دور زدن تحريمها ، كلوي اقتصاد و صادرات و واردات در دست عده اي مشخص سركوب مردم و رساناها دقيقا منطبق با ٨ سال جنك است، اكر حالا خبرهاي فساد إز طريق رساناهها يا اينترنت و فضاي مجازي به نحوي به مردم مي رسد، ان زمان كه خبري إز اين افشاكريها نبود، معتقدم بايد إز احمدي نزاد قدر داني كرد كه حوادث دوران طلايي امام خميني را يك بار ديكر براي مردم فراموشكار ايران به نمايش كذاشت.
با سلام آقای نوری زاد عزیز,من هم از این سر دنیا نوشته های جناب علی را تک به تک میخانم و واقعا نوشته های جناب عالی تا مغز استخوان اسر میکند
دورودي ديكر بر ازاديخواهان و صلح جويان و اقاي نوريزاد و همكاران و كاربران سايتش و كليه هموطنان ارجمند، در باره اين جماعت ///// و اتفاقات اشكار و مخفي ٣٥ سال حكومتشان هر جه هم بنويسي كم است، مثل اين است كه أبعاد كره زمين را در اندازه يك كردو خلاصه كني، دست به هر كوشه و نفرش ببري خود مثنوي ٧٠ من است. دوستان قبل إز اينكه در باره رييس جمهور قبلي جند سطري بنويسم دو فيلم كوتاه در سايت ها ديدم كه أبعاد فاجعه اخلاقي و انساني را براي دهها هزارمين بار به نمايش در مي اورد، و نمي دانم به حال اين مردم اين كشور بايد كريست يا خنديد. فيلم اول در مورد حمله يك مشت وحشي كه در تعقيب يك مجروح وارد بيمارستاني در شهر قم شدند. قم شهر مراجع عريض و طويل شهر حوزههاي يك خط در ميان آري دوستان بعد إز دركيري بين دودسته كه معلوم نيست بر سر جه موضوعي بوده، قدر مسلم نزاع بر سر انحصار ( و منوبل monopol )سوهان در ايران و منطقه نبوده، يكي إز مجروحين نزاع را به بيمارستان مذبور مي اورند، و دسته رقيب كه جمعي سياه بوش بودند با نعره و هياهو در تعقيب نفر مجروح دوستان در ميان كروه تعقيب كننده كه همه مسلح به قداره و قمه بودند همه سن و سالي به جشم مي خورد إز ///// ٩٠ ساله تا //// نو جوان، اخر سر هم كويا نفر مجروح را در همانجا به قتل مي رسانند و سرفرازانه و عربده كشان زير نكاه مأموران انتظامي انجا را ترك مي كنند، فيلم كوتاه دوم در مورد يك روحاني است كه با زن محجبه اي در حال كذر إز كوجه اي است كه به دام جند دختر نو جوان كه بسختي ١٥ سال دارند مي افتند، اين دختر بجه ها جه بار اين اخوند و ان زن همراهش مي كنند بايد ببينيد، كويا ان زن محجبه همراهش هم إز زنان صيغه اي جند ساعتي مي بأشد، دوستان همه ببينيد كه نظام إسلامي خميني جه بر سر أخلاق و رفتار اين مردم اورده. خصوصا قشر اخوند و ملا در زمانهاي سابق مردم احترامي برايتان قائل بودند، سر مجلس مي نشاندنتان، براي ورودتان صلوات مي فرستادند، حالا كار به جايي رسيده ملعبه و مسخره جند نو جوان شديد، تازه اين اول كار است وأي به حال ان روز اين نظام نامقدس به زير كشيده شود.
“نقل است که در زمان آیت الله بروجردی یا شیخ مرتضی انصاری (رحمهما الله) شخصی شکایت کرد ازطلبه ای که دزدی کرده، ایشان فرمود: نگویید طلبه دزدی کرده بلکه بگویید دزدی رفته در لباس طلبه!”
حكايت:
////را تب و دردى عظيم در طرف راست و تحتانىِ شكم و اندرون پديد آمدى كه وى را به مشقت عظمى افكندى. نالان به نزد طبيبى برفتى و وجه كلانى بپرداختى و نسخه هفت رنگ بگرفتى. چون بخوردى درد فزونى گرفتى و به حال مرگ اوفتادى.
پس نزد جراح برفتى و زير ميزى بدادى و چون جراح شكمش بگشودى آپانديس تركيده بود، تركيدنى. و ///// را همه امعاء و احشاء اندرون در هم گوريده بود آنگاه يك ماه در آى سى يو بخفتى تا جان به در بردى.
پس مفلس و زار و نزار شكايت به دارالاطباء برد كه طبيب طماع وجه كلان بگرفتى و آپانديسيت تشخيص نتوانست دادن تا بتركيدى .
رئيس الاطباء بگفت اطباء بدنام كردن نشايد كه وى فى الواقع لئيمى است رفته در لباس طبيب.
//// به خشم آمد كه من ببو نباشم و دانم كه وى عضو دارالاطباء باشد و در دارالحكمه شما طب بخوانده و نمره نظام الاطباء همى دارد و بايد كه جبران مافات كند كه مرا از هست و نيست ساقط بكردى و كم مانده بود كه جانم بستاند.
گفتا مگر نگفتند چون طلبه دزدى كند، گله از طلاب و مدرسه علميه نشايد كه فى الواقع طلبه دزد نباشد بلكه دزدى است در لباس طلبه؟ پس اهل هيچ صنفى را هم پس از خلاف حَرَجى نباشد كه فى الواقع خلافكارى باشد در لباس آن صنف.
//// سربخاريد و نيك بدانست كه هر چه عوض داشتى، گله نداشتى!
جان خودتون خیلی خندیدم. به اون تحلیل آبکی که جمهوری اسلامی رو به آمریکا وصل کرده! نویسنده محترمش فک کنم پای بساط بوده! بابا یه کم عقل و شعور هم چیز خوبیه والا!
هر عقیده ومرام ودین وایین تا انجا محترم است که ازاش به کسی نرسد بمحض اینکه موجب ازار واذیت دیگرن شد از اعتبار واحترام ساقط میشود انچه در کشور جاری است اسلام ناب محمدی ومورد تایید علما وفقها می بشد چنانچه خلاف اسلام بود شکر خدا ما جامعه روحانیت مبارز ومجمع روحانیون مبارز داریم ودر این کشور حدود 500000 هزار اخوند وملا وایتالله است چنانجه انچه انجام میگیرد خلاف اسلام باشد قطعا این مردان خدا انقدر رشادت وشهامت دارندکه جلوی خلاف دین مبین اسلام را بگیرند
دوستان عزیز قدری احساس نمیکنید متوهم شدید؟! یواش یواش دارین چرت و پرت میکین!
سلام جناب دکتر نوری زاد
من یکی نوشته های شما و یکی نوشته های آقای تاجزاده را همیشه پی می گیرم.
خواستم خواهش کنم مراجعین خود را با قلم و اندشه های این رادمرد را هم بیشتر آشنا کنید. مثلا اگر امکان دارد در سایتتان باز نشر دهید.
این دو قطعه شعر یا نوحه برای ایام عزاداری سیدالشهدا حسین بن علی در هیئت آب شور یزد همه ساله خوانده میشود لطفا به مضمونو محتوای شعر توجه کنید و فکر میکنم شما دوستان عزیز هم با من به این مهم میرسید که این شعر روح شما را نوازش خواهد کرد . به امید روزهای خوب این وطن این سرزمین و این خاک مقدس
گفتند گل مگویید/ این حکم پادشاه است
چشم و چراغ بودن/ روشن ترین گناه است
حکم شکوفه تکفیر/ حد بنفشه زنجیر
سهم سپیده تبعید/ جای ستاره چاه است
این شهر مردگان است/ آواز تازه ممنوع
لبهای غنچه آزاد/ گل بی اجازه ممنوع
دارالخلافه آباد/ جهل و خرافه آزاد
بیداد پشت بیداد/ حرف اضافه ممنوع
گل بی اجازه ممنوع
این سایه باوران را/ ظلمت ز نور بهتر
در دست کوفه سنگ است آئینه دور بهتر
نجوا به چاه اولی/ سر در تنور بهتر
ای شهر بی هیاهو/ دیروز باورت کو
شور قلندرت کو/ بانگ ابوذرت کو
این کوچهها علی را/ تسلیم چاه کردند
آیینه را شکستند/ نفرین به ماه کردند
یک سو ستاره زخمی/ یک سو پرنده در گور
تنهای مرده بر خاک/ مردان زنده در گور
حاشا از این تباهی/ تا کی شب و سیاهی
آن روی دیگرت کو
************
من حسینم رو به سوی راستی بازآورید ای قوم
روز عاشورا غروبش، صبح بیداری است برگردید
های های ای مردم از بیراهه برگردید برگردید
پرچم دشمن نمایان شد اگر مردید برگردید
ای لباس ظلم را جای عدالت پیرهن کرده
جامهی رنگ و ریای دین و دینداری به تن کرده
کاخ اگر همسایه با دیوار دین باشد خطاکاری است
شمر، شمشیر امیرالمومنین باشد، خطاکاری است
صحنهی آزادگی در خون شناور میشود هرجا
باورم کن، عشق باور میشود هرجا
دور، دور دین فروشان است ای فرمانبران ظلم
دور ظلم ظالمان روزی آخر میشود هرجا
های های ای کاروان رفته در دامان گمراهی
باز راه کعبه را انگار گم کردید، برگردید
سلام به دوستان عزیز و آقای نوریزاد
جناب نوریزاد با اجازه شما این مطلب را می نویسم اگر امکان دارد اطلاع رسانی کنید.
این نوشته اصلا” به تمام موضوعات شما ربطی نداره واز شمادوستان وآقای نوریزاد کمک میخواهم
چند روز پیش رفتم پمپ بنزین متوجه شدم کارت سوختم باطل شده است رفتم پلیس +10 ،خیلی راحت گفت اره موتورهاییکه بالای 10سال عمر داند کارت سوخته است .چرا؟کی؟ چه موقع اعلام کردند؟هیچ جوابی نگرفتم
از پخش فراوردهای نفتی تا ستاد سوخت هیچ جوابی باز نگرفتم
به چند روزنامه زنگ زدم پرسیدم آیا شما اطلاعیه ای داشتید که چه زمانی کارتها باطل میشوند گفتند نه.
به شبکه خبر زنگ زدم یک آقای گفت : اقا ما از چند نفر شهروند دیگه متوجه این موضوع شدیم
متوجه شدم نزدیک به 10000 کارت رو با سهمی که از قبل متعلق به آنها بوده سوزانده است
این شبیه به این هست که یارانه ماه قبل را براتون ریخته شده و مثلا” شما چند ماه از روی این حساب برداشت نکردید اما به یکباره وارد آن حساب می شوند و تمام حساب را خالی میکنند یعنی دزدی در روز روشن.
به این نتیجه رسیدم باید شکایت کرد اما باید این تعداد را جمع آوری کرد صفحه ای در فیسبوک درست کردم بنام :ابطال کارت سوخت
https://www.facebook.com/profile.php?id=100005480746573&fref=nf
لطف کنید این صفحه را به دوستان خود معرفی کنید تا بتوانیم در گرفتن این حق کاری در خور انجام دهیم.
باتشکر
عزيز دل برادر دين اكًر حقه باكي از انتقاد نيست، مانند اين ميمونه كه به خورشيد كًفت كه تو تاريكي . خبركًان دين بأيد يك سايتى يا نشريه اى براى سؤال كنندكان تهيه كنند.
صحبت از حجاب اجباری شد یک پیشنهاد داشتم بهتر نیست که شما در این بخش هم جور ما مردم ترسو را هم بکشید و هر از چندی به گشتهای ارشاد (ارعاب) در میادین سری بزنید و این جماعت را برای خاتمه دادن به این نمایش مضحک دعوت نمایید؟
ای کاش ///// یک بار هم که شده حقایق دین را از مردم کتمان نمی کردید.
ای کاش پیش از آن که دیگران به حساب شما رسیدگی کنند خود دست به کار شده بودید و به ما نشان می دادید این اسلام راستین که می گویند چیست؟
ای کاش می دانستید مردم آن گونه که شما تصور می کنید گوسفند نیستند
ای کاش می دانستید کاری که شما در حق مردم ایران کردید خیانت بود با دروغ و تزویر و ریا کاری قدرت را به دست گرفتید و انقلاب آزادی خواهانه ملت را به لجن کشاندید
اکنون که هر روز رسوا تر می شوید دیگران را متهم می کنید به افشا گری!!! و گناه را از گردن خود بر می دارید.
نوری زاد عزیز فکر نکن سر در خاک فرو بردن سودی به حال دین داشته باشد.
حکومت اسلامی نتیجه ///// است.
اگر اعتقادات خرافی شما نبود آخوند بی سواد جرات نمی کرد حکومت تشکیل دهد.
آنقدر برای یکدیگر به به و چه چه کردید و از دین خود به خود بالیدید که امر بر خودتان مشتبه شد و فکر کردید چیزی هستید.
می دانم /////
یک شوک لازم است. منتظرید تا مردم منفجر شوند. ای کاش لا اقل به اندازه حکومت های کمونیستی اروپای شرقی شعور داشتید و داوطلبانه راه را برای حکومت مردم فراهم می کردید. امیدوارم به سرنوشت چاوشسکو و اعوان و انصارش دچار نشوید.
همیشه دعا میکنم خدا یه عمری به من بده بتوانم پایان ریاست جمهوری روحانی ( حالا 4 سال یا 8 سال یا کمتر ) ببینم که بعدش این نظام چه بلایی سرش میاره . البته اگر نظام مانده باشد تا ان موقع.
هرچه به تاریخ 35 سال گذشته مینگرم میبینم تمام روسای جمهور و روسای دولت نسخه شان توسط این نظام پیچیده شده است.
یا ممنوع الخروج اند – یا زندان – یا کشتانده شده اند – فراری و یا منحرف… این اخری هم که دارن بد جوری میبرنش بیخ دیوار. بیچاره 8 سال دستورات نظام را مو به مو اجرا کرد حالا بهش گیر دادن چرا بنزین آلوده تولید کردی… فکر کنم چند وقت دیگه بهش گیر بدن تو چرا این همه هزینه تاسیسات هسته ای کردی!!!! نظام که میگم نمیدونم چرا یاد آخوند قرائتی میافتم. ایشان هیچ کاره همه کاره است. پول پارو میکنه بی سر و صدا ولی به هیچ کسی اصلا نه الان نه بعد نظام پاسخگو نخواهد بود!!
خیلی دوست دارم وضعیت روحانی بعد پایان کارش ببینم.
روزنامه کیهان ارگان مقام معظم رهبری تیتر اول شماره روز پنجشنبه خود رابه “خشم مسیحیان جهان از بوسه پاپ بر دست خاخام” اختصاص داده است . جالب اینکه بطور همزمان روزنامه جوان ارگان احمدی نژادها همین تیتر را تکرار کرده تا ثابت کند که افکارشان بهم نزدیکتر است! در سراسر این مقاله حتی یک جمله از هیچ فرد یا سازمان مسیحی که موید تیتر مربوطه باشد وجود ندارد و گویا نماینده کل مسلمین جهان تصمیم گرفته از این پس نمایندگی مسیحیان جهان را هم بعهده بگیرد .
این مقاله سخیف مملو از توهین و افترا به رهبر بزرگترین دین دنیاست, از جمله اینکه او “مدتی در کلوبهای شبانه مشغول فعالیت بوده …و متهم به آدم دزدی و شکنجه بوده و …همچنین در جنایتهای سازمان یافته شرکت داشته است.” حالا چرا چنین حمله بیسابقه ای به یک رهبر دینی مورد احترام جهان؟ برای اینکه این پاپ صحبت از انسانیت و برابری و برادری میکند و مخالف خرافات و و زورچپان کردن دین و بهشت به مردم است .
اگرچه رهبر معظم خودش سر منشاء فحاشی و توهین به بسیاری از بزرگان و رهبران دنیاست , ولی ایکاش لااقل در مورد نشانه گرفتن مقامی که قرنها قبل از آقایان خود را نماینده خدا در روی زمین معرفی کرده , نهیبی به مامورینش میزد و مرزی برای وقاحتشان تعین میکرد.
”خیلی تلاش کرده اید تا صدایم را خفه کنید ولی حقیر تر از آنید که این آرزویتان را به تحقق برسانید . میتوانید جلوی فعالیت هایم را بگیرید ولی صدایم را نمیتوانید خاموش کنید . ضامن بقای این صدا مردمند و با بریدن حنجره ام نیز این صدا از حافظه دوستان و یارانم پاک نخواهد شد . ده سال است پایتان را روی حنجره ام گذاشته اید ولی هنوز مردم صدایم را میشنوند .شرمتان باد.”
این بخشی از نوشته “حسین زمان” بود به مناسبت انتشار ترانه تازه اش، “فکر نو” در فضای مجازی. او از مخاطبانش خواسته در بازنشر این ترانه در فضای مجازی یاریش کنند. توضیحات بیشتر را اینجا بخوانید.
http://kaleme.com/1393/03/08/klm-186093/
– صیاد شیرازی و سید علی اکبر ابوترابی و ربانی شیرازی خدا بیامرز رو هم خودشون کشتند …
«اتفاقات بدی در جریان تحقیق و تفحصها افتاد»، یا به قول غلامعلی جعفر زاده از اعضای کمیته های تحقیق و تفحص مجلس «ابعاد فساد در پرونده های تحقیق و تفحص آنقدر بالا است که میترسیم علنی کنیم».
http://www.kaleme.com/1393/03/07/klm-185903/?theme=fast
درود مرد اسمانی نوریزاد که بار یک ملت فروخورده را بدوش میکشید. ایران شما و امثال شما را سپاس می گوید.(چایو شسکو دیکتاتور رومانی بود نه یوگسلاوی).
سلام و درودي بي انتها
علامه مرتضي عسكري ثابت كرده حديث كسا دروغ است و سنديت ندارد، من هم به واسطه از علامه شيخ محمد تقي شوشتري شنيدم كه حضرت زينب اصلا و ابدا در زينبيه دفن نيست و هنگام وفات اصلا و ابدا در اون منطقه نبوده. حالا شما ببينيد در سال چند ميليارد از طرف إيراني ها با تبليغات حكومتيها أنجا خرج مي شود، اين همه أدم مي روند زيارت قبر خالي، اينها نياز دارند مردم را ساده لوح نگه دارند تا به دزديها يشان بپرازند، اينها نياز دارند صدقه و زكات را مطرح كنند كه أمثال بتوانند ٢٨٠ ميليارد تومان جمع كنند، اينها خداي دروغ و فريب هستند، ببينيد رفسنجاني ////// ؟ اين دروغها را مي گويند تا مردم را بفريبند، بايد قبول كرد كه ديكتاتوري ديني از بين نمي رود مگر مردم بي دين شوند و اين در تاريخ يك بار اتفاق افتاد و أن هم بعد از ٥٠٠ سال حكومت ديكتاتوري ديني، تا درودي ديگر، بدرود
جناب مصباح یزدی غیر…سلام برشما
اثبات علامه عسگری نه ملاک نفی زیارت عاشوراست ونه موجب نفی حدیث کسا می شود؛دراحادیث برادران اهل تسنن بنقل های متعدد وبامضمون مختلف به حدیث کسا اشاره وبلکه تصریح دارند واین حدیث ساخته وپرداخته شیعه نیست بلکه هردوفریق نقل کرده اند.
واماقبرحضرت زینب-س-بنابرتحقیق محققان مثل جعفرمرتضی مدظله وجناب رسول جعفریان ودیگرمحققین درمصراست واما درسوریه ودمشق بودنش جای تردیداست وزیارت رفتنش چه ضرری به دیگران دارد؟؟؟
واما زیارت عاشورا که آقای نوری زادبرخرافی بودن آن تاکید دارد باچه مدرک ودلیلی این را می گوید یک بارکه شده است بماارائه دهد ولیکن بهتر است دررشته تخصصی خودش حرف بزند وپایش را ازاندازه گلیم خویش درازترنکند وخرافات وخلاف عقلهائی که به تشیع نسبت کلی می دهد چرااسم نمی برد؟؟؟
ماکاری ازسوءاستفاده حکومت ازدین نداریم ولی ازدینمان دفاع می کنیم وبراین دفاع افتخارمی کنیم ومامعتقدیم که اسلام خرافه زدااست نه خرافه پرور وهیچ حکمی خلاف عقل ندارد ویکی ازمنابع استدلال وحجیتش عقل است ،شایدنوری زادعقلش راگم کرده است که این چنین کلی وهردمبیل وبدون ارائه سندومصداق اسلام وتشیع را خرافی می پندارد.
واگرچنین است که تشیع باخرافات همراه است چرامذهب تشیع را انتخاب کرده است ؟؟؟چراسکولارنمی شود؟؟؟
رفتارسکولاری بااظهارمذهب تشیع درتضادوتناقض آشکاراست.
نوری زادباید این تناقض رابرای خودش وناظران حل وفصل کند بقول معروف یارومی روم ویازنگی زنگ ،شترسواری دولادولا نمی شود،یامرغ باش وتخم بزا ویاشترباش وبارببر،خاصیت شترمرغی گیرکردن درپارادوکس هاوتضادهاوتناقض ها است .
ودیگراینکه ازعالمان مسلمان درطول تاریخ گله منداست که کاری نکرده اند ،مگردرعلوم اسلامی ایشان چقدرمطالعاتی دارندکه این گزافه گوئی هارا راه انداخته ؟؟؟
ازکلام وحدیث وفقه وفلسفه اسلامی چه میداند؟؟؟
ازتطورفقه وفلسفه اسلامی چه می داند که بزرگانی مثل شیخ مفیدوشیخ طوسی ورضی ومرتضی ووو…تاشهیداول وثانی وثالث ،وازفلاسفه فارابی وبوعلی وخواجه نصیروعلامه حلی ووو…تاملاصدرا وپیروان مکتبش چه تحولی ایجاد کرده اند ، ایشان چه می داند؟؟؟
ایشان بهتراست درزمینه تخصصی خویش ابراز نظربفرماید که چه فیلمهای انسان سازساخته وپرداخته اند که کمکی دربهترزندگی کردن مردم مفیدفائده بوده است؟؟؟
ایشان تاسال 1388چه می کردند درروزنامه نگاری وصدا وسیما؟؟؟
غیرازاین بودکه حقگویان را باشریعتمدار کیهان می کوبیدند ودرراستای سیاست حاکمان مستبدقلمفرسائی می کردند ؟؟؟
حال دیر بیدارشده اند وزودمی خواهند باکوبیدن همه حقایق به مقصدبرسند؟؟؟
این چه روشی است درپیش گرفته اند؟؟؟
طلبه های محترم شیراز خوب جوابش را داده اند دستشان دردنکند.
این بنده حقیر ازایشان تقاضا می کنم اولا به سوالهایم جواب دهد وثانیا درگفته هایش تامل نماید بقول خودش هردمبیل نظرندهد واگردادمستندارائه کندومصداق ارائه دهد که این خرافت است وبه اسلام چسبیده است.
باپوزش ازتصدیع ناظران محترم ومیزبان گرامی
دوستدارهمه انسانها
مصلح فقیرخرابه نشین
تا جایی که برای ما تعریف کرده اند اغلب اینهایی را که نام بردید در زمان خودشان توسط هم لباسان خود تکفیر شده بودند.
خوب برادر ,اخوی ,مصلح یا هر چی که دوست داری ,چطور اینقدر خویش را پایبند دین میدانی در صورتی که هر سطر در میان دین خود را نفی کردی؟ مگر نگفتی من با اینها کار ندارم ؟نفی مظهر میکنی؟ در کتاب دینت ورق بزن کجای قران نوشته اگر به مقدساتت توهین شد(البته شما با کج فهمی یا هر چیز دیگر مطلب اقای نوریزاد را نادرست برداشت کردید)کفن در تن بپوشان واگر ظالمی را در ادای ظلم دیدی دیده بر هم ببند؟والله به انچیز که در نوشته ات فریاد سر دادی اعتقادی نداری :مگر نگفتی در مطلبی که تخصص نداری سخن بر لب جاری نکنید؟پس چگونه خود در این مطلب که تخصصی نداری فریاد در هنجره جاری کردی؟اگر ادعا میکنی کوچکترین تخصصی داری جواب تنها یک سوال مرا بده(در کجای قران نوشته اگر ظالمی را در ادای ظلم دیدی دیده بر هم ببند؟)واگر تو ظلمی را نمیبینی بی شک در گمراهی اشکاری
مردم دینشان را از بنده و جنلب عالی یا شخص دیکتاتور نمی گیرند خوشبختانه که بخواهیم با بی دینی مردم ، دیکتاتوری رو نابود کنیم.
دین امری فطری و الهی ست و هرگز نابود نمیشور.از تجربه ی هفتادساله ی شوروی سابق درس بگیریم.راه و رسم دینمداران به دین و قرآن و پیامبران الهی مربوط نیست.با دین مبازه نکنید که بی فایده است.با خرافات،با ابزارساختن دین ،با تحمیق با دام تزویر کردن قرآن(به قول حافظ)مبارزه کنید نه با دین.
درود
ببین در این کامنت ها چقدر توهین به مقدسات مسلمین وجود دارد.(در این مطلب و مطلب پیشین ) این توهین ها ما را خیلی متاثر می کند. البته انسانهای نفهم در هر جبهه ای هستند، کسانی که اینجا می ایند و به رسول الله اهانت می کنند نفهم هستند، کسانی که برای شما مزاحمت تلفنی ایجاد می کنند هم نفهم هستند. فقط یادت باشد همانطور که ما این نفهمی ها را تحمل می کنیم خیلی طبیعی است که شما هم آن نفهمی ها را تحمل کنید.
در ایامی که مرحوم آیتالله منتظری در حصر خانگی بود، آیتالله موسوی اردبیلی مدظلهالعالی برای عمل چشم، به تهران رفت و پس از عمل موفقیتآمیز، شبی به دیدنش رفتم من با او از حدود یکی دو سال قبل مأنوس بودم و هفتهای سه شب برای بحثهای علمی خدمتشان میرسیدم. آن شب قصهای برایم گفت که راه دستیابی به حقایق فراوانی را برایم گشود آیتالله موسوی اردبیلی گفت: من نزد همان دکتری رفتم که چشم آیتالله منتظری را عمل کرد، دکتر آزمایشها را انجام داد و به من گفت: برو و فردا صبح ساعت ۸ برای عمل بیا. گمان کردم که نمیخواهند مرا خوب تحویل بگیرند یا نمیخواهند چشم مرا به خوبی چشم آقای منتظری عمل کنند به همین جهت اعتراض کردم.
گفتم: چرا به آقای منتظری نگفتید برو و فردا بیا؟ دکتر جواب داد به او نیز گفتم: «او گفت: جایی ندارم که بروم اگر تهران به منزل کسی بروم حکومت بر او حساس میشود و برایش مشکل میآفریند، اگر به قم بروم چون در حصر هستم. نمیتوانم ساعت ۸ بیایم. بالاجبار اتاقی در بیمارستان به او دادیم تا شب بخوابد و صبح عمل شود.»
احمد عابدینی
امریکا در ظاهر با شاه موافق بود ولی در باطن مخالف. امریکا در ظاهر با ج. ا مخالف است و در باطن موافق. چیزی که کار را دشوار میکند این است. تاریخ ما چیزی نیست غیر از حمع شدن بدور یک شاه برای جنگ با دشمن. روحانیون نان مبارزه با دشمنی را می خورند که وجود ندارد. این را صدای امریکا بما نخواهد گفت ما خودمان باید درک کنیم. اینکه ج.ا. چگونه دشمنی برای امریکاست. در کجا با او دشمنی کرده است و امریکا به چه علت با جمهوری اسلامی باید دشمن باشد.
برای دسترسی به نفت این ملت چه راهی بهتر از بر اوردن جهل های تاریخی اوست. غالب کردن جهالت های اوست. تا برویم با هزار ترفند نفت خود این خون تمام شدنی ملت را با نازل ترین بها به انها بدهیم. و نام این کار را مبارزه با استکبار بگذاریم.
انها که بدور پادشاه برا ی جنگ با دشمن جمع شده اند اکر فردا بدانند همه چیز دروغ بوده است ما قر بانی خهالت های خود شده ایم . با پادشاه چه خواهند کرد؟ ….
وقتی چاوشسکو دیکتاتور سابق یوگوسلاوی برای اخرین بار در مقابل جمعیت قرار گرفت ولوله ای از میان جمعیت بر خواست او یک لحظه به جمعیت نگریست خود را در تنهایی مطلق یافت. در خود فرو شکست قامت او فرو افتاد. جمعیت دانستند. پچ پچ انها به فریاد تبدیل شد و او تازه به تنهایی خود پی برد. به پشت صحنه پناه برد و با هلیکوپتر گریخت. وقتی در دادگاه محاکمه میشد فهمید که غیر از همسر او هیچکس همراه نبوده است.
دیکتاتور ها همواره قربانی تریبون های بلند یک طرفه خود شده اند.
چرا
همین چایوشسکو اخرین بار مهمان جمهوری اسلامی بود.یادتان هست؟حتما از رازو رمز دیکتاتوری به اینا می اموخت
نه عزیزم و از اینها درس میگرفت!
دوست عزیز منافع امریکا ایجاب کرد تا به شاه دستور دهد از کشور برود و به فرماندهان ارتش دستور داد اعلام بی طرفی کند و از سوی دیگر هم سران شوروی به صدام دستور اخراج خمینی را دادند چون بر سر تغییر حکومت و ایجاد جامعه متوهم و پر اشوب برای چپاول هر دوکشور ایران و عراق و ثروت اعراب احتیاج داشتند همانگونه که اسرائیل این عملکرد را در منطقه انجام میداد ایران باید بعنوان قطب منفی دیگر عامل بی ثباتی در منطقه نفت خیز و استراتژیک خاورمیانه و خلیج فارس بود در واقع با استفاده از بلاهت و روی کار اوردن نادان ترین و بی عقل ترین و خرافه پرست ترین و متکبرترین و مغرور ترین و صد البته حریص ترین افراد تشنه قدرت و مقام و ثروت و بی وطن ترین و ضد ملی ترین قشر جامعه یعنی عمامه به سرها در ایران توانستند اهدافشان را اجرا کنند و این دوران دوران طلائی استحمار در منطقه ات هم اینک نیز با کمک ایران بدنبال تجریه عراق خصوصا جدا کردن نفت کردستان عراق میباشند حذف طالبان و صدام هم در انجام همین ماموریت میباشد چون هیچ نظامی مثل نظام فعلی ایران با رهبری فعلی اینهمه منافع برای امریکا و روسیه نمیتواند ایجاد کند و صد البته مذاکرات و سهل کردن ان نیز بدلیل اگاهی از جو بشدت منفی علیه حکومت ایران و شخص رهبری میباشد و در واقع اینها عملکرد معکوس برای حفظ ایشان به عنوان بزرگترین خافظ ممنافع امریکا و روسیه و انگلیس میباشد شاید منافعی که شخص اقای خامنه ای با حکومت مطلقه اش برای این ابر قدرتها بوجود اورده در طول تاریخ ایران حتی وابسته ترین نوکرانشان هم اینچنین نکرده باشند