شنبه سوم خرداد – روز هشتاد و پنجم
یک: جوان ریش حنایی آمد. یک چند وقتی پیدایش نبود و من خبری از وی نداشتم. دانستم که خارج بوده. از همان خارج، یک مجسمه ی کوچولوی برج ایفل و یک بسته کاکائو برایم هدیه آورده بود. موقع دیده بوسی از من خواست که این هدایا را به کسی نبخشم. چند نکته را روی کاغذ نوشته بود و یک به یک با من در میان گذارد. یک این که: این تهمتی که به شما می زنند کمی دارد آزار دهنده می شود. گفت: من خودم به این نتیجه رسیده ام که شما بهر دلیل – بهر دلیل – بهر دلیل، یک جور مصونیت سیاسی پیدا کرده اید. مهم اما این است که شما از این مصونیت سیاسی دارید به غلیظ ترین شکلش به نفع مردم استفاده می کنید.
گفت: شما هم مثل همه خانواده دارید و به آرامش نیاز دارید. اما همه را فدای مردم کرده اید. مگر می شود یک نفر عامل یک تشکیلات باشد و در هر سخن و در هر نوشته بر ریشه ی همان تشکیلات تیشه بکوبد؟ شما در هر نوشته و در هر سخن همانی را می گویی و می نویسی که در سینه ی مردم مانده. این افشاگری ها حتماً در آینده ای نزدیک به خیزش های اجتماعی منجر می شود و این هرگز خواست این نظام نیست.
ریش حنایی گفت: شما خیلی خوب می نویسی محمد آقا. و خواننده را با خودت همراه می کنی محمد آقا. گفت: در نوشته هایت از حیوانات هم خوب استفاده می کنی. مثل آن سگ مرده در کنار جاده ای در کردستان، یا این سگی که سلّانه سلّانه در میانه ی سفر به شیراز دیده بودی اش و با گندمزاری ساکت و ناپخته تلفیقش کرده بودی. اینها خیلی خوب به دل و فهم مطلب می نشیند.
ریش حنایی پرسید: نظرت راجع به آدم هایی مثل گنجی چیست؟ گفتم: من در کوران تحولی که بدان پای نهاده ام، بجایی رسیده ام که اصلاً و ابداً کاری به گذشته و حال و زندگی خصوصی افراد نداشته باشم. من از یک آدم فاسد و دزد و جانی و قاتل که می برندش تا اعدامش کنند، اگر سخن درستی بشنوم می پذیرم. چه برسد به هموطنانم. با هر گرایش و اعتقادی که دارند. و گفتم: در نسبت با جناب گنجی، من به نقطه نظرات ایشان و نوشته های ایشان کار دارم. و کاری ندارم که وی چه بوده و چه کرده. هر سخنی از ایشان که با عقل مطابق باشد می پذیرم وگرنه، نه.
دو: یک مرد موتوری و یک بانوی چادری از دو سو با یک پرسش مشترک پیش آمدند. این که: شما را چه می شود در این چند ماه؟ برایشان توضیح دادم. که اینها – اطلاعاتی ها – اموال مرا برده اند و نمی دهند. پرسیدند: پس عکس این خانم روی سینه تان چه می کند؟ پرسیدم: این خانم را مگر نمی شناسید؟ موتوری گفت: نه. بانوی چادری گفت: مادرتان است لابد. گفتم: مادر ستار بهشتی است که این نظام زده و کشته است او را. مرد گفت: نسبتِ این کشته با خواسته ی شما چیست؟ گفتم: این جوان را کشته اند و خونش را انکار کرده اند. و تا زمانی که این خون انکار می شود، بر هریک از ما ایرانیان واجب است که خونخواهی اش کنیم پابپای خواسته های فردی و جمعی مان.
سه: جوان موبور آمد. این جوان هر شنبه به من سر می زند. هموست که مرا با قهرمان داستان ” پیرمرد و دریا” یکی دانسته بود با پایانی خوش البته. هفته ی بعد حرفش را اصلاح کرده بود و مرا ” ساقی” خوانده بود. که به هر یک از مراجعین پیاله ای می دهم تا مست شوند. خودش می گوید: هر شنبه می آیم که پیاله ام را بگیرم و تا یک هفته مست شوم. جوان موبور این بار از قتل فروهر ها پرسید. این که: شما – نوری زاد – وقتی خبر این فاجعه در کل کشور پیچید، چه حالی و چه عکس العملی داشتید؟
گفتم: ماها چند میلیون نفر بودیم که همه مثل هم فکر می کردیم. مثل چند میلیون نفری که همین حالا در اطراف رهبرند از جلیلی گرفته تا بسیجی و کارمند و کارگر و روستایی و حتی دانشگاهی که شیفته ی رهبرند و شاقول وجودی خود را با شاخص رهبر تراز می کنند. و گفتم: من آن روزها، مثل این روزهای اطرافیان رهبر، آنچنان مستغرق وی بودم که هر چه او می گفت می پذیرفتم. وقتی رهبر گفت: قتل های زنجیره ای کار جاسوسان نفوذ کرده در سیستم اطلاعاتی و امنیتی کشور است، من باور کردم. چرا؟ چون نمی توانستم باور کنم آخوند جماعت می تواند آدم بکشد و فردی مثل فلاحیان را در آستین خود بپروراند برای کشتن مخالفان و البته برای بقای خود.
جوان موبور از یک برنامه ی تلویزیونی گفت. این که: آقای طالب زاده و آقای سلحشور نشسته بودند دوتایی صحبت می کردند در برنامه ی راز. این می گفت و آن تأیید می کرد و آن می گفت و این تأیید می کرد. تا رسیدند به کارگردانان منحرف. از شما – نوری زاد – و از آقای مخملباف رسماً اسم بردند به عنوان منحرف. گفتم: گوارای وجودشان. اما ایکاش اینقدر مردانگی می داشتند و خود مرا به برنامه شان دعوت می کردند تا من به اصول چند گانه ی انحراف می پرداختم و ریز به ریز از چند و چون انحراف می گفتم. این که چگونه یک ملت یک رهبر یک عهد بزرگ یک آرزوی ملی به انحراف کشیده می شود و دارایی های مردم به غارت می رود. جوان موبور برایم دو بطری آب آورده بود.
پژوی 206 اطلاعات از درِ وزارت بیرون زد. به جوان موبور که پشت به آنها ایستاده بود، گفتم: آمدند برادران. گفت: بیایند. برادران او را صدا زدند. در حالی که به طرفشان می رفت مرا نشانشان داد و گفت: برایش آب آورده ام خب. و من بطری آب را بالا بردم و نشان برادران دادم. برادران این بار کارت شناسایی او را به او پس دادند و چیزی ننوشتند. جوان موبور جلوی چشم اطلاعاتی ها آمد و خود را در آغوش من جا داد و سینه اش را به سینه ام چسباند و دم گوشم گفت: می خواستم برای شما کوله ای بخرم. گفتم: دارم پسرم. گفت: اینجا انگار بدون کوله یک چیزی کم دارد.
چهار: دوست قدیمی ام آمد. گفت: وقتی شما را در شیراز گرفتند، اینجور که نوشته ای رییس بچه های اطلاعات آمد و از شما تشکر کرد و گفت: من از شما ممنونم که معترضان شیراز را در حافظیه جمع کردی تا ما ترتیب شان را بدهیم. دوست قدیمی ام گفت: مگر شیراز ده تا و بیست تا و صد تا معترض دارد؟ لاف زده چه جور. و ادامه داد: من با اطمینان می گویم شصت هفتاد در صد مردم شیراز ناراضی و اساساً سیاسی اند. یکی از علت هایی که شیراز را ول کرده اند به امان خدا و کسی نیست که به دادش برسد و از شهرهای همجوار عقب مانده، همین سیاسی بودن و معترض بودن مردم شیراز است نسبت به حاکمیت.
پنج: جوانی آمد پهلوان و خنده روی. با تی شرتی برتن که آستینش کوتاه بود. یک کیف آورده بود برای من. گفت: این را بجای کوله از من بپذیرید. و گفت: این را از سفرِ چین آورده ام گرچه جای کوله ی شما را نمی گیرد. یک سئوال داشت. این که با آدم های دگم و سفت و سخت چگونه باید برخورد کرد؟ گفتم: با ملایمت. گفتم: کسی را که بر ذهنش قفل بسته، با توپ و تشر و کتاب و سخنرانی نمی شود به راه آورد و او را متوجه خساراتِ در کمینش کرد. تنها راه مواجهه با اینجور آدم ها، یا ملایمت است یا رها کردنشان. و گفتم: با اینها کل کل کردن اصلاً پسندیده نیست. پرسید: موافق این نیستید که موتورِ طرف را با یک جمله ی کوبنده پایین بیاوریم؟ گفتم: اگر طرف می داند که دارد دروغ می گوید یا بخاطر منافعش از یک جانی و از یک جنایت آشکار دفاع می کند، چرا، موافقم که با یک جمله یا یک سخنِ کوتاه اما بنیادین موتورش را پایین بیاوریم تا خیال نکند ما ببوییم. اما اگر نه، طرف اصلاَ حالی اش نیست که اوضاع از چه قرار است و صرفاَ بخاطر منافع مختصرش از یک امر نادرست دفاع می کند، جدل توفانی با وی بصلاح نیست. در اینجا باید ملایمت پیشه کرد.
شش: خانمی در حین رانندگی از من عکس گرفت. سرباز دمِ در، رفت و راه بر وی بست و گوشی اش را گرفت. بانوی خوش پوش، اتومبیلش را در جایی پارک کرد و آمد طرف سربازان دم در. در بزرگراه، راننده ها بوق می زدند و ابراز همدلی می کردند با فریاد های بلند. بانوی خوش پوش، همین ها را بهانه کرد و سربازان را به غوغای بزرگراه احاله داد که چرا با اینها برخورد نمی کنید؟
هفت: بانوی ونکووری برای خدا حافظی آمد و کف دست به پوشش سپید تن من کشید و اشک در چشم دعایم کرد. پشت به سربازان، امانتی را از کیفش در آورد و به دستم داد. در همین هنگام، دو بانوی دیگر به جمع ما پیوستند. بانوی چهارمی، دخترکی چهار ساله در بغل و دختری ده ساله در کنار داشت. شدیم یک جمع هفت نفره. سخن از این شد که آیا حرکت های فردی به نتیجه می انجامد یا نه؟ گفتم: بانوان خوب، در این نقطه ای که ما اکنون یک جلسه ی هفت نفره تشکیل داده ایم، سابقه نداشته که یک نفر ده ثانیه بیشتر بایستد چه برسد به هفت نفر و بیش از یک دقیقه توقف. این یعنی شکستن حصار ترسی که به جان تک تک ما انداخته اند. یکی از اطلاعاتی ها، پیاده آمد و بانوان را پراکنده کرد.
یکی از بانوان مثل شیر رفت به طرف مرد اطلاعاتی که مگر ما چه کرده ایم و چه گفته ایم؟ هر چه اطلاعاتی بی نوا دلیل آورد که در اینجا ایستادن قدغن است، آن بانوی معترض بر می خروشید که این شمایید که درتان را بد جایی باز کرده اید. اینجا خیابان است و این هم پل عابر است و ما هم مشغول صحبت ایم با هم.
هشت: داشتم می رفتم که ریش حنایی باز آمد. خبر اعدام مه آفرید خسروی را داد و گفت: بی حضور وکیلش اعدامش کرده اند امروز صبح ساعت سه. گفت: چند روز پیش از داخل زندان یک نامه به رهبر نوشته و رهبر را تهدید کرده به افشاگری. بعد از این نامه بوده که سرضرب و بی خبر برده اند و ترتیبش را داده اند. گفتم: ببین نوبت تک تک ما کی شود؟ داشتم می رفتم که پیرمرد لاغر هر روزه آمد و یکدانه سیب از داخل کیفش در آورد و به دستم داد. دستش را در میان گرفتم. همان دستی را که بند سبزی به مچش بود.
محمد نوری زاد
چهار خرداد نود و سه – تهران
ایمیل: mnourizaad@gmail.com
به سایت نوری زاد هم سر بزنید:
Nurizad.info
نشانی قدمگاه: بزرگراه همت – غرب به شرق – بعد از خروجی پاسداران – زیر پل عابر پیاده – ساعت چهار بعد ازظهر
–
https://www.facebook.com/saeid.vakiliontology?fref=ts
http://saeidvakiliontology.blogspot.de/
این آقا که ادرسش را به شما میدهم..پیشگوی خمینی است!!
همان کسی که تجزیه روسیه را برای خمینی پیشگویی کرد و خمینی پیشدستانه نامه ایی برای گورباچف نوشت و این پیشگویی را به نفع خودش مصادره کرد…
5 سال است پیشگویی هایی جدید کرده است .که برجسته ترینشان کاهش جمعیت زمین تا دو نیم میلیارد نفر است…حالا اقایان فکر میکنند با افزایش زادو ولد می توانند جلوی این کاهش جمعیت زمین را بگیرند.
–
به یاد داشته باشید که ظهور و قیامت هر دو واقعه ایی دفعی است.یعنی ناغافل حمله میکنند و تاراج میکنند….بعید است کسی که با مردم باشد رو سیاه باشد….
مگراحادیث زیر را نخوانده اید:
چون مردم بفهمند منجی در دلش چه نیتی دارد از او متنفر میشوند
چون مردم حکومت منجی را ببیند میگویند او یهودی است
بزودی قیامت و ظهور هر دو فرا می رسد…آنقدر از دنیا برای این عروده کشان باقی مانده است تا بر آتش خود بیفزایند…سپاه و ارتش که جای خودش…حتی اگر خدا هم بخاهد جلودار انتقام گرفتن منحی نیست….مگر منجی کور است نبیند چه کسی عروده کش سر کوچه شده است.و مال چه کسی تاراج می شود….بلکه خودشان کورند…
با سلام و درود بر شما جناب نوري خان با مرام
امروز نوشتي :« جوان ریش حنایی آمد. دانستم که خارج بوده. از همان خارج، یک مجسمه ی کوچولوی برج ایفل و یک بسته کاکائو برایم هدیه آورده بود. موقع دیده بوسی از من خواست که این هدایا را به کسی نبخشم » در بند ديگري باز نوشته اي:« با تی شرتی برتن که آستینش کوتاه بود. یک کیف آورده بود برای من. گفت: این را بجای کوله از من بپذیرید. و گفت: این را از سفرِ چین آورده ام» برات بگويم نوري خان در ازاء كادو اي بندگان بي ريا چي به آنها داري بدهي اينكه نميشه دست بگير داري تو هديه اي بده .
نوشتي : « گفت: شما هم مثل همه خانواده دارید و به آرامش نیاز دارید. اما همه را فدای مردم کرده اید. مگر می شود یک نفر عامل یک تشکیلات باشد». مي نويسم برات ولي كو گوش شنوا. شما ريگي به كفش داري كه تو خونه بند نميشي. جون دائي ما مردم مستضعف را محرم بدان و بهمون بگو
نوشته اي :« ریش حنایی پرسید: نظرت راجع به آدم هایی مثل گنجی چیست؟ گفتم: من در کوران تحولی که بدان پای نهاده ام، بجایی رسیده ام که اصلاً و ابداً کاری به گذشته و حال و زندگی خصوصی افراد نداشته باشم.» برات بگم و بنويس جان برادر كه تو مجبوري كه امروز اصلا و ابدا به گذشته و حال و زندگي خصوصي افراد كاري نداشته باشم.» خدمت شما بگويم كه بله ورود شما به اين حوزه خودزني است زيرا نه گذشته قابل دفاعي داري چرا؟ چون غلام حلقه به گوش نظام بودي. در زمان كنوني نيز مبارزه تو بيشتر براي جلب نظر مقامات است ضمن اينكه از قبل خوش خدمتي در گذشته با حكومت اونقدر رانت گرفتي كه صاحب مجتمعي شدي. به زندگي خصوصي ياران متحول شده ات هم اگر بپردازي خودت پرونده مثنوي هزتار من داري. بنابراين خودت را در كوران تحول مي بيني.
ريشه ها ٨٧(قسمت ٨٦ ذيل پست قبلى )
همان عنوان كلى
حكمت ايرانى
منابع يونانى و جرح و تعديل ها
عجالتا بحث بر سر ارزشگذارى نيست .فرهنگى كه ما در إن زيسته و باليده ايم اذهان ما را آكنده از پيشداورى ،احساس مالكانه نسبت به عقايد ،و لاجرم امتناع تفكر و در نتيجه ابتلا به ستيزه كرده است . گويي بدون دشمن نمى توانيم زيست .بيش از إن كه بشنويم بايد فرياد برنيم . دهان ها را بيش از گوش ها به كار مى بريم و اساسا گويي باور نداريم كه انديشه ها در گفتگو هاى بسيار در ميان اهالى شهر پخته و پيراسته و دگرگون مى گردند .اين ضمير ما يك ماى فرهنگى است نه شخص يا اشخاصى خاص .اين ما مجموعه اى از من هاست كه قدرت خود را باور ندارند . .روابط آنها رابطه بى ارتباطى است كه از درون نمى جوشد بل عاملى بيرونى بايد رشته پيوند إن را نگه دارد .من هايي كه هر يك براى خودش شاهى است كه ديگران را براى استفاده مى خواهد .آقاى مستأجر مثال خوبى زده بودند .فروشندگان لوازم برفى لإله زار وقتى موظف به تغيير قيمت كالايشان يا افزايش ماليات مى شوند كركره ها را به علامت اعتصاب پايين مى كشند اما اگر به هموطن آنها در زندان تجاوز كنند خم به آبرو نمى آورند .آن اعتصاب در عمق حركتى فردى است نه جمعى .بنا به قرارى نانوشته هركس از ديگرى استفاده مى كند براى رونق كسب خودش ..براى هر يك از اين من ها چه سودى دارد كه براى قتل ستار بهشتى اعتصاب كنند .همه نوكر و چاكر هم اند ،همه قربان صدقه هم مى روند ،همه از هم براى محفل جوك و خوشچرانى استفاده مى كنند ،همه هواى هم را براى روز مبادا دارند ،اما براى يك هدف :حفظ كلاه خود .ديگى كه براى من نجوشه ،سر سگ توش بجوشه .هيچوقت فراموش نمى كنم روزى را كه عده از جوانان در اعتراضات سال ٨٨ در توپخانه و حوالى ناصر خسرو جمع شدند ،به راه افتادند ،و شعار حمايت سر زدند .كسبه با بى خيالى و حتى خنده دستگيرى جوانان و انداختن وحشيانه آنها در ون ها را تماشا كردند .آخر آنها هيچ دركى از آن نداشتند كه اعتراض اين جوانان براى فرداى آزاد ترى براى فرزندان خودشان است . هزار البته كه وقتى اكونوميا تمامى روح آدمى را در مشت خود باشند برخلاف پندار برخى از ماركسيست ها يك ماى واقعى شكل نمى گيرد .،اما ناباورى مردم ما به قدرتى كه در ما شدن راستين شان نهفته است علل تاريخ -فرهنگى هم دارد .پيشينه اى از سياستى كه در آن شهر از درون خودش قدرت گيرد اصلا وجود نداشته است .حتى حكمايي كه خواسته آن با طرح سياسى خود استبداد خودكامه را تعديل كنند ،باز هم هرم قدرت را در سلسله مراتبى از بالا به پايين پرداخته اند .جامعه شهروندان يا همان پوليس هرگز به عنوان جان توانمند سياست به حساب نيامده است .باب هاى اول بوستان و گلستان سعدى را بخوانيد .انسان دوستانه ترين همدلى ها را در زبان سعدى مى بينيم
من از بينوايي نيم رنگ زرد
غم بينوايان رخم زرد كرد
سعدى سلطان ستمگر را از دود آه خلق مى ترساند . اما هيچ جا اين خلق فراتر از رعيت و بنده نيستند .در آثار حكما نيز سياست همواره ساختارى افلاطونى دارد كه خلق بايد از رأس هرم دستور العمل سعادت مندى را فراگيرند .اين رأس را حكما مى خواهند از شاه بلهوس بگيرند و آن را به حكيم الهى بسپرند اما الهى شدن حكومت باعث نمى شود كه در شهر مائي شكل بگيرد كه خودش فكر مى كند و به قدرت خودش باور دارد .تنها به اين دليل مى توان گفت كه چرا پوليتيكاى ارسطو اصلا وارد فلسفه سياسى حكماى ما نشد .سپاس از بردبارى شما
کورس عزیز
در باب مثال فروشندگان لوازم برقى لإله زار جمله معترضه ای داشتم.
پیش از این نیز اشاره ای داشتید به این که آدمخواران مردم متمدن را احمق تصور می کنند.
لیکن یک وجه مشترکی بین ما انسان ها اعم از فروشندگان لوازم برقی و آدم خواران و جان بازان راه وطن است و آن خود خواهی است. به گفته روان شناسان انسان موجودی خود خواه است. این خود خواهی در عمق وجود انسان ریشه دوانده و جزیی از او است و نمی تواند از آن دل بر کند. حتی هنگامی که جان خود را برای هدفی والا فدا می کند عنصر خود خواهی نقش ایفا می کند چرا که در این جان باختن نوعی خود پرستی و فخر فروشی نهفته که از جمله می گوید ببین من چه موجود والایی هستم که جانم را فدای آرمان هایم می کنم.
لیکن فرق ما با آدم خواران و انتقاد ما به فروشندگان در چیست؟ در واقع تفاوت جوامع متمدن و جوامع عقب افتاده در چیست؟ در جوامع متمدن نیز خود خواهی حرف اول را می زند با این تفاوت که مردمان متمدن دریافته اند اگر تحت نظامی قانون مند و با رعایت حقوق انسانی در کنار یکدیگر زندگی کنند بهره بیشتری از زندگی خواهند برد. در واقع باز هم باز می گردیم به خود خواهی لیکن از نوع تربیت شده آن.
درود و سپاس
سرشت بشر آيا فارغ از زنجير هاى اكونوميك متمايل به هميارى است يا بر عكس يكدگر. خوارى ؟. روسو ،هيوم و جان لاك از اولى دفاع مى كنند و هابز صاحب كتاب لوياتان از دومى . اما جريان سومى هم هست كه مى پرسد آيا انسان اصلا سرشت و ذاتى دارد ؟ سارتر پاسخ مى دهد كه خير .انسان آنى نيست كه هست .انسان آنى است كه نيست .انسان خود سرشت خود را مى سازد به باور سارتر و تا حدى كامو .سارتر در قالب نمايش نامه ها و رساله هاى فلسفى اش اين مسئله را بسط داده است .براى مثال :شيطان و خدا ،در بسته ،تهوع ( رمان ) ،وجود و عدم ( رساله فلسفى ) .بله ،حق با شماست اما به طور قطعى تر اين صيانت نفس است كه نه فقط انسان بلكه هر جانور و زيست مندى را به حركت در مى آورد .از اين ها كه بگذريم وضعيت موجود مؤيد نظر شماست و من هم كاملا با آن موافقم .سپاس از تذكر بجاى شما
با تشکر از جناب کورس
دوستان عزیز شاهد هستید که دوستمان چه پاسخ های مستدل و خواندنی به سوالات من درآوردی بنده می دهند. چه خوب است اگر دیگر دوستان هم با سوالات خود باب گفت و گو با کورس را باز کنند تا ما از دانش ایشان بهره بیشتری ببریم.
آقای نوریزاد ! میخواستم از همین تریبون شما استفاده کنم و سوالی را با هموظنانم در میان بگذارم. مگر جز این است که جرم مه آفرید امیرخسروی پرداخت رشوه و دریافت وام های کلان از بانکها بدون ارایه وثیقه مناسب بوده است که نامبرده تمام مبالغ دریافتی را در کارخانه ها و شرکت های تولیدی در داخل ایران سرمایه گذاری کرد و حتی زمانی که به او خبر دادند که دنبالش هیتند حاضر نشد که آن سرمایه را از کشور خارج کند؟ جال ببینید که با بقیه بدهکاران عمده بانکی که بیش از پنجاه درصد منابع بانکی را به توصیه مقامات و بدون وثیقه مناسب گرفته اند و آن را در ملک بازی و خرید و فروش ارز و سایر دلالها بکار گرفته اند چه میکنند ؟ قوه قضاییه حتی مانع این میشود که اسم این بدهکاران اعلام شود. یا با آقای محمد رضا رحیمی معاون پاک ترین دولت تاریخ که در قضیه شبکه جعل بیمه نامه برای مردگان و دریافت خسارت از بیمه برای افراد دخیل در پرونده بنا به گفته یک نماینده مجلس چک های حق الزحمه نوشته اند بعد از چهار سال چه مجازاتی در نظر گرفته اند ؟ برای آقای فاضل لاریجانی و آقای مرتضوی که فیلم تبانی شان توسط رییس جمهور وقت در یک جلسه علنی مجلس آشکار شد چه محازاتی در نظر گرفته شده است ؟ برای آقای محمد جهرمی داماد آقای ناطق نوری و رییس دفتر آقای جنتی و رابط بیت مکرم که اصل ضمانتنامه های بدون وثیقه برای مه آفرید را صادر کرده بود چه مجازاتی در نظر گرفته اند ؟ حکم آقای علا الدین بروجردی نماینده محترم مجلس در قضیه مربوطه چه بوده است ؟ حکم رهبر معظم انقلاب که سیاست اتمی اش بنا بر گفته همین آقای محمد جهرمی سالیانه بیش از صد و شصت میلیارد دلار یعنی پنجاه برابر اختلاس بزرگ به کشور آسیب زده است چه میباشد ؟ حکم آن معاون قوه قضاییه و سایر متهمان امنیتی پرونده مذکور که آقای محسنی اژه ای در مجلس از آنها یاد کرده چه میباشد ؟
جناب نوری زادعزیز سلام ترخداچیزخوردنی از کسی نگیراگرمیگیری نخور
مه آفريد تو بدآفريد بودي
تو آنقدر بداخلاقي را در شهر ما پخش كردي
تو آنقدر بدكرداري و رذالت نفس را در قلب ما نقش دادي
تا ما كه در 57 انفجار نور بوديم
تا ما كه در 8 سال مقاومت اسوه جهانيان بوديم
تا ما كه جهاد و شهامت نگين خلق و خوي مان بود
امروز آري همين اين روزها نه آينده دور و احتمالات و ممكنات
آري همين امروز فرزندان مان ديگر نماز نمي خوانند
تاجران مان خمس نمي دهند
بانوان مان حجاب و حيا را فرو خورده اند
جوانان مان ادب و نزاكت را به پشت انداخته اند
ديگر ما تبليغ كبريايي خدا را هم نتوانيم
ديگر ما انذار مفسد را هم نتوانيم
ديگر ما خبر مهدي منجي را هم كم وگنگ مي گوييم
تو بدآفريد بودي و بدعاقبت هم شدي
و زود و سريع هم از پاسخ گويي ما جدا شدي
آنطور كه ديگر نمي توانيم سوالات چند نسل را از تو بپرسيم
آخر تو چرا با ما و با ايده آل هاي ما و با گذشته و آينده ما چنين كردي؟؟؟؟
دوستان گرامی و ناظران محترم
ریش حنایی اگر مدتی پیدایش نبود هر صبح که برمیخاست مأمن و پناهگاهی سلامتتر از وبسایت نوریزاد نمییافت و خبری برایش خواندنیتر از اخبار کانون داغترین خبرها نبود. ریش حنایی هر جا که بود و اگر پیدایش نبود زرقوبرق آنجا لحظهای او را از انسانخواهی و پایداری نوریزاد غافل نمیکرد. معیار ادب و مدارای مردم سرزمینی که خواص و عوامش به غریبهها لبخند میزدند٬ سلام میگفتند و روی بر هم ترش نمیکردند٬ ادب و مرام نوریزاد بود. شاید این جوان موسوم به ریشحنایی پیش ازین با نام دیگری نظری گذارده چه ریش را مایهی تفاخر نمیداند و از ریاکاران بیزار است. او ذرهای متدین و متشرع نیست ولی تراشیدن صورت و پرداختن به سر و وضع خود را در جامعهای که قطع کردن دست و پای از مجازاتهای به اصطلاح قانون است ناشایست میبیند. در جامعهای که مردان و زنان بازنشستهاش پس از سالیانی کار و زحمت شرافتمندانه از داشتن خودرو و خانه محروماند٬ چشم به اندک مواجب تورمزای یارانه دارند برای ریش تراشیدن و خوشگل کردن دل و دماغی ندارد. امید که از قضاوت کردن آدمیان از روی ظاهرشان بپرهیزیم گرچه خودم هنوز برای رهایی ازین قاعده و خصلت بهقول نوریزاد «نامبارک» دست به گریبانام. توصیههای برخی از بزرگان در نهایت خیرخواهی در حق نوریزاد است٬ پس متشکرم. گفتم با شما هم درددلی کرده باشم اگر حوصلهای باشدتان.
به امید دیدار
مرتضی عزیز..حق با شما است.هم اسمش یادش میره هم کامپیوتر ویندوز را جا بجا میکند و هم سکولار است
آلبرت اینشتین میگه
اگر مردم قدر زمان را میدانستند هیچ وقت کفش بنددار نمی پوشیدند!
حالا تصور کن 35 سال از عمر چهل ساله من و عمر شما به چی گذشته ! 35 سال کم نیست 35 سال ! بالغ بر چند هزار منبر را تجربه کردم ! هزاران هزار برنامه مذهبی را دیدم و شنیدم ! کتاب های مذهبی که نگو !!!!
اما اینقدر که این یک جمله من را تکان داد سایر آموزه ها تکانم نداد !
جناب مزدک عزیز..من که به شما تبریک گفتم چرا شما آنقدر ناراحت شدید؟ حالا ویندور را هم عوض کردی چه بهتر..من که همین حرفهای آقای جمالی را که برایمان زحمت میکشی و می آوری در مورد انصاف و آگاهی در نقد تکرار کردم. الحق در این کامنت آخری در مورد دروغ سلیقه بخرج دادی..ممنون. لازم نبود اینقدر حرفهای سانسوری بنویسی.زبان فارسی بفدر کافی لغت دارد که شما بتوانی منظورت را برسانی. شما که یک سکولار هستی و علاقمند به اقای جمالی که نباید از این واژگان استفاده کنی..به هر حال صلاح مملکت حویش حسروان دانند..ایّام بکام
با درود بر آقای نوری زاد گرامی
آقای نوری زاد عکس خانوادگی شما را در فیسبوک دیدم، چهره ی آن زمان شما مرا به گذشته ی بس تلخ دهه ی سیاه 1360 برد، خدا می داند من و بسیاری دیگر چه یادواره های تلخی از آن روزگار و چهره ها داریم، از نامهربانیها، از برادر، خواهر و الحمدالله گفتنهای آنان، بویژه از آنانکه، گذشته ی آنان و خانوادهایشان را خوب می دانستیم! بدتر از آن برادران، خانواده های آنان بودند، که به انگیزه ی آنکه، فرزندشان در دستگاه اهریمنی اسلامی است، آرامش و آسایس را از دیگران ربوده بودند، خانواده های نادان و بی خردی که ماننده بیشتر دوستداران دستگاه اهریمنی اسلامی، کارشان انگ زدن به دیگران بود، انگهایی که خودشان هم درباره شان هیچی نمی دانستند، برای نمونه، یکی که می خواست به دیگری بگوید مارکسیست یا کمونیستی، می گفت مارکیس یا کمولیسی ووو …
هر چند بارها گفته اید که در جهاد سازندگی بودید، ولی باز دوستدار دستگاه بودید، پس امیدوارم خانواده ی گرامی شما در آن روزگار با دیگران چنین نکرده باشند، برای نمونه پدر، مادر، برادر، خواهر و همسر شما!؟
آقای نوری زاد، آنچه شما اکنون از این آدمخوران اسلامی می بینید، من و بسیاری دیگر در دهه ی 1360 دیدیم!
خدا می داند که از برنامه ی روایت فتح شما چه اندازه بدم می آمد، از همان آغاز برنامه خاموش می کردم، نگاه کردن به آن، بیماری افسردگی می آورد!
پیروز باشید
جناب یاران با درود اولا تشکر بخاظ تبریکتان ولی جناب من ننوشته ام که کامپیوترم عوض شده ! من از کلمه کامپیوتر بطورعام استفاده کرده ام . شاید بهتر بود می نوشتم از ویندوز دیگزی استفاده کرده بودم بگذریم. ولی یاران گرامی دوران از موضع بالا و نگاه عاقل اندر سفیه کردن در دیگران گذشته بخصوص در مورد شما مسلمین باید گفت که خیلی بیش از ظرفیت تان خرج کرده اید. بحث من در مورد آخوند فردی نیست که شما مصلح را مثال بیاورید من بارها نوشته ام که افرادی مثل مصلح را از هزاران آخوند کراواتی و عمامه ای صادقتر می بینم.این دیگر شما نیستید که تصمیم می گیرید که مثلا انتقاد چه خو.ب و چه بد از اسلام و محمد و قرآن و سایر ////اسلامی بشود و یا نشود. .ملاک سواد افراد هم خرافات و چهارچوبه های //// نیست .هر فردی این ازادی را دارد که تمام مقدسات شما و من و هر کس دیگر را به لجن بکشد و ازاد هم باشد!شما دیگر دوران ترک تازی تان گذشته. ////////// .مرا به مطالعه بیشتر و منابع بهتر لابد منابع اسلامی رجوع داده اید.جناب یاران گرامی حیف وقت نباشد که /////// شود؟ قرآن آیا کافی نیست؟اگر نیست که دیگر معجزه نیست و اگر هست هم احتیاجی به منابع دیگر برای شناساندن اسلام نباید باشد! شما مسلمین چون دلیلی برای افکار خود ندارید همیشه ترفندتان برچسب زدن بوده و سعی در بالا بردن جایگاه خود دارید ////////!من نوشته ام که شما حتی قبور کسانی را که مقدس ساخته اید و پیامبر و راشد و امام و …می دانید نمی دانید اگر دروغ نمی گویید این گوی و این هم میدان!بفرمایید قبر محمد عبدالله علی ابی طالب و عمربن خطاب …را نشان دهید و به نبش قبر رضایت دهید تا با استفاده از تکنیک و علم امروز تو دهن دشمنان اسلام بزنید! چه فرقی می کند که فردی که این ادعا را می کند نوشته های دیگران را کپی پیست کند و یا خود بنویسد؟من اگر مطلبی را بخواهم بنویسم و ببینم که کسی یا کسانی نه تنها آن حرف را قبلا زده اند و چیزهایی بهتر را هم گفته اند ابایی از کپی پیست کردن مقاله شان با ذکر منبی ندارم لاقل دزد افکار دیگران /////// نیستم! در مورد آنچه جناب انصاری هم گفته اند باز به مغلطه پرداخته ای من با توضیحی که در زیر داد ه بودم برای روشن شدن نظرم نسبت به پیغمبر و وحی و غیره گویا کافی نبوده.شما //////
این ریش حنایی آخر چیز خورت می کنه دکتر، ببین کی گفتم.
یک مدت پیداش نشد بعد از لو رفتن قیافش توی سایت دکتر خزعلی، حالا اومده میگه خارج بودم
یک مشت شکلات هم آورده میگه به کسی ندی و حتما بخور تا یک بلایی سرت بیاد
از ما گفتن…
سلام بر ع ش ق
راجع به ///// با يك روانپزشك كه از دانشكده پزشكي ايشان را مي شناختم و هم كلاس قديمي بوديم صحبت مي كردم و ايشان گفتند شك نكنيد كه ///// از چند نوع بيماري رواني رنج مي برند ولي چون پول و قدرت دارد ايشان رو انه تيمارستان نشده اند، ايشان مي گفتند در بخش روان درماني بيمارستانشان ، بيماراني هستند كه خيلي بهتر از ///// صحبت و استدلال مي كنند ولي چون پول و قدرت ندارند، بستري هستند. ايشان مي گفتند اينكه مرتب تبليغ فرزند بيشتر مي كنند در حالي كه محتاج گندم خارج هستيم و از نظر توسعه و پيشرفت بسيار عقب مانده ايم شدت بيماري را نشان ميدهند،
با سلام
افراد ضد مذهب و بي دين به بهانه ى حكومت به ظاهر اسلامى ودر باطن ضد اسلامي در ايران به اسلام مي تازند
بد نيست سري به كشورهاي همسايه بزنيد كه خاستگاه اسلام از شبه جزيره ي عربستان است كه امروزه شامل چند كشور
عربستان -كويت -قطر -امارات -عمان … است
………………..
كشور امارات عربي متحدة كه از تأسيس آن مدت زيادي نمي گذرد با درايت شيخ زايد بن سلطان آل نهيان امير ابوظبي
كه امير امارات 7 گانه ابوظبي-دبي-شارقة-عجمان-ام القوين-رأس الخيمة-فجيرة نيز بود اين كشور را به يكي از بهترين
كشورها در زمينه توريستي واقتصادي تبديل كرد
خود قضاوت كنيد اينها مسلمانان واقعي هستند يا دزدان وسارقان ثروت ملي ايرانيان به نام دين ومذهب
————————————————
هتل متحرك دبي
http://www.youtube.com/watch?v=7V3qpoTUC1Y
ببخشید جناب عبدالله* این قدر سطحی هم دیگه فکر نکنید. اونا یه آفتابه هم نمی تونن بسازن پول نفتشونه که دارن مفت مفت میدن و …
با سلام
خدا ببخشه عاطفه خانم
شهر صنعتي دبي با دانشمنداني از تمام كشوهاي جهان به خصوص كشورهاي عربي
http://www.youtube.com/watch?v=oFkuBO75pXU
کشورهای عربی پیشرفت می کنند چون به منافع ملی بیش از مذهبشان بها می دهند. ربطی به مسلمانی ندارد. تاریخ بشریت ثابت کرده است که ایدئولوژی ثمره ای جز فلاکت و بدبختی و جنگ و کشتار برای بشریت نداشته است. فرقی هم نمی کند اسم ایدئولوژی چه باشد، اسلام، مسیحیت، یهود، نژادپرستی هیتلری و … .
آقای علی خامنهای اذعان دارد که بقای حکومت و نظام (که در واقع شامل ایشان، بیت اش، سرداران فاسد سپاه و بسیچ و عدهای ملای دولتی و امام جمعه و طرفدارانشان که در بهترین موقعیت یک اقلیت ۴ میلیونی میشود) در گرو دعوا و جنگ و جدال دائمی است، واقعیتی که تمام دنیا میدانست و حالا ایشان بسیار آشکار و بدون رو دربایستی به این امر اعتراف میکند. همیشه و همه جای دنیا گفتگو و مذاکره برای توافق و سازش صورت میگیرد، حالا علی خامنهای مفهوم نو ابداع کرده است که مذاکره برای سازش نیست! حتما ایشان انتظار داردند که آقای ظریف و گروهش با استفاده از آن کلمات و فحاشیها که ایشان معمولا در مورد دیگران، بخصوص غرب بکار میبرد مشغول مذاکره و مبارزه با طرف مقابل شود تا مبادا سازش و توافقی بوجود آید و تنور جنگ و مبارزه نظام بی هیزم بماند و بر سر هیزم کشانش خراب شود. تکلیف دنیا و ملت ایران روشن است.
با سلام
درود بر تو و شیرمردان وشیرزنان ایران
دوستان گزارش سایت کلمه در مورد مه آفرید را بخوانید و ببینید چگونه دزدان اصلی شاهد را دفن کردند تا کش پیدا نکند ماجرا.
کلمه – گروه اقتصادی: کمتر از ۷۲ ساعت پس از آنکه وکیل مه آفرید امیرخسروی نامهنگاری وی به رهبری را رسانهای کرد، دادستانی خبر داد که او اعدام شده است، آن هم بدون اطلاع وکیل یا خانوادهاش، و بدون اعلام قبلی و طی روال قانونی. قوه قضاییه با اعدام ناگهانی او میخواست راه دسترسی به کدام متهمان بالادستی را سد کند؟ او در نامهاش به رهبری چه گفته بود؟ و در آخرین جلسات دادگاه چه گفت که پس از آن، پرونده و دادگاه و هرگونه خبررسانی در این باره به دیوار «کش ندهید» برخورد کرد؟
به گزارش کلمه، اختلاس سه هزار میلیاردی که به اذعان سخنگویان حاکمیت، آبروی نظام را برد و بخشی از فسادهای پشت پرده جمهوری اسلامی را برملا کرد، چند ماه پس از افشای ابعاد آن، با فرمانی از سوی فرمانده کل قوا روبهرو شد که: “کش ندهید”. اما برای حفظ ظواهر، دادگاه های این پرونده برگزار و ظاهرا تشریفات قانونی برای جمع کردن پرونده آن طی شد، تا امروز که خبر اعدام اصلی ترین متهم معرفیشده در تیتر اول رسانهها قرار گرفت: اعدام، به محض اعلام نامهنگاری وی به رهبری و در اولین روز کاری بعد از آن.
چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت غلامعلی ریاحی وکیل متهم ردیف اول این پرونده در گفتوگو با ایسنا اعلام کرد که سه شنبه ۳۰ اردیبهشت با مهآفرید امیر خسروی ملاقات داشته و خبردار شده که او نامهای خطاب به رهبری نوشته است. ریاحی گفت که «درخواست موکلم این است که محتوای نامه با کسب اجازه از سوی قوه قضاییه به اطلاع مسئولان و مردم برسد.»
جمعه دوم خرداد، در روز تعطیل، همسر مهآفرید امیرخسروی با وی ملاقات کرد. او امروز در این باره به خبرگزاری مهر گفته است: «دیروز به ما اجازه دادند که در مقابل دادسرا با مهآفرید دیدار کنیم. در این دیدار روحیه همسرم مثل همیشه خوب بود و نمی دانست که فردا قرار است حکم مجازاتش اجرا شود. او در این دیدار اعلام کرد سه درخواست را مطرح کرده که یکی از این درخواست ها این بود که برایش تلفن فراهم کرده تا او بتواند با تلفن صحبت کند. کاش همسرم می دانست که این آخرین ملاقات است تا اگر وصیتی داشت، آن را به ما می گفت. همه اموال شوهرم توقیف شده و او دیروز می گفت تا تمام بدهی هایم را ندهم، حکم اجرا نمی شود. این موضوع نشان میداد که همسرم هنوز برای تغییر حکم اعدامش امید داشت.»
اما بامداد روز بعد از این ملاقات، و در حالی که نه فقط وکیل و خانواده، بلکه حتی خود متهم هم از اجرای حکم بیخبر بود، ناگهان خبر رسید که متهم اعدام شد. آن هم یک روز پس از آنکه به فرماندهندهی کش ندادن اختلاس نامه نوشته بود، و احتمالا به جرم نابخشودنی اینکه میخواست اختلاس را کش دهد!
متهم ردیف اول در حالی به ناگهان اعدام شد که رفتار دستگاه قضایی نه فقط با متهمان پشت پردهی بالادست، بلکه حتی با متهم ردیف دوم نیز متفاوت بوده و به گفتهی وکیل، درخواست اعادهی دادرسی وی در دیوان عالی کشور پذیرفته شده و حکم اعدامش اجرا نمیشود، چه رسد به اجرایی اینچنین عجولانه و ناگهانی و بدون تشریفات قانونی.
بعید است تا سالها بعد هم مشخص شود که او در نامهاش به آیتالله خامنهای چه نوشته که اینگونه بیمقدمه مستحق مرگ شده است. اما دستکم میتوان به بازخوانی آنچه او در آخرین دادگاه گفته بود، پرداخت و از لحنش و لابهلای سخنانش، تصویری ولو مبهم از رازگوهای مگوی پشت پردهی این یک نمونه از فسادهای رسوخ کرده در جمهوری اسلامی را درک کرد؛ فسادهایی که برای فرزندان راستین انقلاب، کارد را به استخوان رسانده بود و مهمترین انگیزهی قیام حقطلبانهی آنها در سال ۸۸ بود.
* * *
دادگاه اختلاس سه هزار میلیارد تومانی در حالی از روز شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۰ آغاز شد که متهمان اصلی همچون جهرمی و خاوری در آن غایب بودند. خاوری که خود را بسیجی ولایت می دانست و چفیه به گردن می انداخت، از کشور گریخت و جهرمی نه تنها با وجود اسناد آشکار مشارکت وی در این فساد مالی هنوز بدون هیچ پیگردی در خیابانها میگردد، بلکه یک بار با پررویی گفت که این اختلاس نباید علنی میشد!
این دادگاه همچنان در هفته های بعد برگزار شد و چهاردهمین و آخرین جلسه در زو هجدهم تیر ۱۳۹۱ در حالی برگزار شد که مدیران ارشد و دانهدرشتها همچنان در حاشیه امن بودند و ماندند. دادگاه اختلاس اما با همه لاپوشانیها، و از همه مهمترین دستور صریح و علنی رهبری مبنی بر اینکه اختلاس را کش ندهند، ابعادی از آلودگی سیستماتیک اقتصاد کشور را در دوره حاکمیت یکدست اصولگرایان برملا کرد تا فراموشنشدنی است.
نبود متهمان اصلی در دادگاه رسیدگی به اختلاس، حتی صدای متهمان پرونده را هم در آورده بود. به طوری که یکی از متهمان، که خود را بسیجی معرفی می کرد، در یکی از جلسات به قاضی سراج گفت: «کاش به جای سیاهیلشگرها در دادگاه، مدیران حضور داشتند.» این فرد که خود را جانباز جنگ و «سر ستون» برخورد با حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ معرفی میکرد، مدعی شد که در جریان کوی دانشگاه مانند «فرزند آقا» عمل کرده است.
در دادگاه این پرونده که بزرگ ترین اختلاس تاریخ کشور توصیف میشد، مشخص شد که دستکم هفت بانک و چندین سازمان دولتی به نحوی در عملیات اختلاس مشارکت داشتهاند و اسامی تعدادی از نمایندگان مجلس و مسئولان دولتی نیز در این پرونده برده شد. علاءالدین بروجردی٬ ارسلان فتحیپور٬ محمد دهقان٬ جبار کوچکینژاد و صمد مرعشی و فرزندان تعدادی از نمایندگان مجلس از جمله افرادی بودند که در این پرونده اختلاس نام آنها برده شده، اما هیچ یک محاکمه نشدند.
همچنین در جلسات دادگاه اختلاس نام چندین تن از مدیران دولتی به میان آمد: وزیر سابق راه و ترابری، معاون وزیر صنایع، قائم مقام سابق بانک مرکزی، معاون سابق وزیر اقتصاد، وزیر سابق صنایع، معاون سابق وزیر راه و ترابری از جمله مدیران ارشدی بودند که گفته شد در این اختلاس نقش داشته اند، اما آنها نیز هیچ یک محاکمه نشدند.
احمدی نژاد هم که اسناد رشوه دادن مه آفرید به چندین مدیر دولت وی برملا شده بود، علنا تهدید کرد که در صورت ادامهی پیگیریها، به «سکوت وحدتبخش» خود ادامه نخواهد داد. وزیر اقتصاد دولت احمدی نژاد نیز متهم ردیف اول این پرونده یعنی مه آفرید امیرخسروی را قهرمان صنعت کشور خواند و گفت که وی تاکنون ده هزار شغل در کشور ایجاد کرده است و باید او را به عنوان قهرمان معرفی کرد!
در نهایت نماینده دادستان جمهوری اسلامی در ششمین جلسه دادگاه به صراحت گفت: «یک شبکه مافیایی شامل مدیران بانکی، نمایندگان مجلس، بازنشستگان قضایی، امنیتی، اطلاعاتی و سازمان خصوصی سازی» در این اختلاس مشارکت داشتهاند.»
* * *
مه آفرید امیر خسروی که امروز به عنوان متهم اصلی اختلاس سه هزار میلیاردی اعدام شد، مدیرعامل گروه توسعه سرمایهگذاری امیرمنصور آریا بود. این گروه به عنوان یک هولدینگ در صنایع مختلف غذایی، فلزی، معدنی، شیمیایی، برق، خدمات مهندسی، مشاوره، ماشین سازی و… فعالیت داشت.
از جمله شرکتهای زیرمجموعه این گروه سرمایهگذاری میتوان به ستاره درخشان درفک، آب معدنی داماش گیلان، پخش امیرمنصور ایرانیان، تجارت گستران منصور، گروه ملی صنعتی فولاد ایران، مشاوره و مدیریت تدبیر منصور، باشگاه ورزشی داماش ایرانیان، ایمن ترابر آریا، داماش ترابر ایرانیان، سبکسازان لوشان، ستارگان امیر منصور، شفاف شیمی پلاست، صنایع غذایی دریاچه گهر لرستان، گروه صنعتی نمونه منصور گیلان، ماشینسازی لرستان، مهندسین مشاور مدیریت پردازش زمان، نوآوران صنعت الکترونیک قم، خدمات مهندسی خط و ابنیه فنی راه آهن، مروارید درخشان آریا و … اشاره کرد.
او و برادرانش از ادارهی یک گاوداری در سال ۱۳۸۴ شروع کردند و در عرض چهار سال ابتدایی دولت احمدی نژاد، دهها کارخانه و میلیاردها سرمایه را به تملک خود درآوردند. در جریان رسیدگی به این پرونده، در یک جلسه غیرعلنی مجلس فاش شد که خسروی ۲۳۰ هکتار زمین در کیش و صدها هکتار زمین در اطراف کاشانک به قیمت متری ۱۶ ریال گرفته است!
او بالاخره امروز صبح اعدام شد و بسیاری از ناگفتهها را با خود به دیار باقی برد. اما جدا از نامهای که به رهبری نوشت و ظاهرا همان نامه هم طناب دار را به گردنش انداخت، حرفهایی را هم در یکی از آخرین جلسات دادگاه اختلاس بزرگ مطرح کرد که احتمالا نباید میگفت. تنها گزارش نسبتا کامل از سخنان امیرخسروی در دوازدهمین جلسه دادگاه، در خبرگزاری مهر باقی مانده است. نمونه هایی از این سخنان را در زیر می خوانید:
– آقای م. ر با من جلسهای گذاشت که در مقابل تحریمها کمک کنم اما چرا حالا شهامت این موضوع را ندارد که این مسئله را بیان کند. چرا معاون وزیر باید با وجود اسنادی که بر علیهاش وجود دارد در مقابل دستگیری مصون باشد.
– بانک آریا برای مقابله با تحریمها ایجاد شد. همه مسئولان در جریان هستند اما از ترس چنین موضوعی را نمیگویند. من هشدار می دهم تا جلسه بعدی آقایانی که به من گفتند در جهت منافع کشور وارد این کار شوم یا خودشان اعتراف کنند یا همه را با سند به دادگاه می گویم.
– چرا وزارت اطلاعات افرادی را برای پستهای مهم کشور تایید میکند که مانند خاوری دو ملیتی هستند. آقای خاوری واضح به من گفت برای آنکه سقف اعتباراتش را بالا ببرم به من پول بده. خاوری را چه کسی فراری داد؟ به من هشدار میدهند دیدار با آقای م. ر در خانهاش و پارک لویزان اولین هشدار است.
– برادر مدیرعامل سابق بانک صادرات در کار گوشت بود و در یک جلسه رفتار بسیار بدی با من کرد گوشتی که قرار بود به میزان ۱۰۰ هزار تن وارد کشور کنم و با قیمت ۸ هزار تومان به وزارت بازرگانی بفروشم را جلویش را گرفتند.
– ستاد ویژه تحریم از من خواسته بود که به بخش خصوصی ورود پیدا کنم و به دولت کمک کنم. من به رئیس کمیسیون سابق امنیت ملی مجلس از فسادهای مالی با باجهایی که از من خواسته شده بود توضیح دادم اما وی فقط سر تکان داد. من در خصوص باج خواهی به آیت الله شاهرودی نیز توضیح دادم.
– برخی از پولهایی که به مسئولان داده میشد اجباری و برای راه افتادن کارهایشان بود گفت: اگر پول نمیدادیم سهمیه ما کم میشد. ۹ میلیاردی که به آقای خ – الف معاون سابق وزیر صنایع داده شد برای آن بود که سهمیه شمش فولاد مارا کم نکنند. متاسفانه معاونین صنایع آدمهای سالمی نبودند و برای انجام دادن کارهایشان پول طلب میکردند من نیز تحت فشار بودم باید کارها راه میافتاد.
– روز جمعه ۱۴ مرداد ماه سال ۹۰ قرار بازداشت من صادر شد به من گفتند از کشور فرار کن. ولی من ماندم چون از خودم مطمئن بودم. می خواستند ما فرار کنیم بگویند خسروی در رفت.
– آقای “الف” معاون وزیر در امور بانکی و بیمه وزارت اقتصاد از وزیر ۳۰۰ میلیارد برای من معرفی نامه گرفت تا بیاید سهامدار بانک آریا بشود. بعدش آقای “ح” نماینده اهواز آمد دفتر من پیشنهاد داد تا فلان لوله سازی را بخریم. بروید یقه معاون استاندار خوزستان آقای “پ” را بگیرید که دنبال فروش لوله سازی به ما بودند. به ما فشار می آوردند که تیم استقلال اهواز را بخریم. نماینده خرمشهر آقای “م” آمد و گفت بیایید فولاد خرمشهر را بخرید که کلی بدهی داشت. حالا همه ساکت شدند.- من گروه ملی را با رانت نخریدم به خدا آقایان زور کردند تا بخرم. مگر مخم ترکیده بود این شرکت را بخرم.
– یک روز بانک مرکزی نامه ای به بانک ملی می زند که گروه آریا تمام بدهی هایش را تسویه کند. سوال اینجاست چرا این نامه به سایر بانکها زده نشد. دلیلش این بود که رابط وزارت اطلاعات با بانک ملی و نماینده سازمان بازرسی در بانک مرکزی از طریق آقای “س” از من ۱۰ میلیارد تومان پول می خواستند تا مجوز بانک آریا را به من بدهند.
– رئیس سابق کمیسیون امنیت ملی مجلس باید به این سؤال پاسخ دهد که من بارها به او گفته بودم که از من باجخواهی میشود یا خیر من حتی به رئیس کمیسیون برنامه و بودجه مجلس بارها گفته بودم که عدهای از من باج خواهی میکنند.
– من به هر مسئولی در کشور گفتم بابا از من رشوه می خواهند تا کارهایم انجام شود تنها سرشان را تکان دادند.
– کسانی که الان مثل موش پنهان شدهاند باید الان جواب بدهند. یکی از مسئولان با من جلسه امنیتی گذاشت و خودش را مشاور امنیتی موضوع تحریم عنوان کرد و به من گفت: برو خارج از کشور شرکت تأسیس کن. آقای ر شما رابط پیش من نفرستادید.
– خاوری با قباحت تمام به من میگفت برای بالا بردن سطح اعتبار باید به من پول بدهی.
– آقای الف ـ پ نماینده بازرسی در بانک مرکزی چرا از طریق آقای «ح ـ س» درخواست ۱۰ میلیارد تومان پول از من کرده بود.
– آقای «م» رئیس اعتبارات بانک صنعت و معدن جلوی اعتبارات ما را گرفت و دنبال گرفتن پول از ما بود آمدند و وثیقه ما را ۱۰ برابر کردند زیرا به آنها رشوه نداده بودیم.
– من چگونه دفاع کنم وقتی کسانی که یک میلیارد دلار به من معرفینامه دادهاند تا بروم از برزیل گوشت وارد کنم اما به خاطر جنگی که با یکدیگر داشتند و نتوانستند یک میلیارد ریال را هماهنگ کنند امروز من باید جوابگوی آنها باشم.
– یکسری افراد پشت سر نظام سنگر گرفتهاند و به اسم نظام دارند از نظام سوء استفاده میکنند. به اسم نظام پول میگیرند و کار مردم را با یک نامه تغییر میدهند.
– من حتی به وزارت اطلاعات هم دیگر اعتماد ندارم زیرا از کجا معلوم همان کسی که از من بازجویی میکند نرود اطلاعات را در اختیار کس دیگری قرار دهد مگر نبود آقای «الف» که با آقای خاوری نسبت داشت و تمام کارهای او را انجام میداد و رابطه او در وزارت اطلاعات بود.
-آقای “الف” معاون وزیر اقتصاد می دانست ما ۴ ماه دیگر زمین می خوریم و این برای من جای سوال است چون تمامی کارها روی روال بود. هرچند امروز این آقا در حاشیه هستند و در حاشیه هم می مانند و کسی جرات ندارد سراغش برود. (در اینجا قاضی گفت: مطمئن باش سراغ همه می رویم.)
– آقای قاضی در خود قوه قضائیه هم مشکل وجود دارد…
قاضی گفت: بگو اعتراف کن.
خسروی گفت: جلسه بعدی.
قاضی گفت: جلسه بعدی وجود ندارد. در این میان وکیل فریاد زد:
بگو مه آفرید، اعتراف کن، ولی مه آفرید سکوت کرد…
بعد آقای ” گ” بلند شد و فریاد زد و گفت تو رو به روح بابات بگو، لامصب بگو.
لطفا برای احساس غرور هم شده به این خبر نگاه کنید:
“خبرگزاری تسنیم: فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در اصفهان با بیان اینکه جنگ ایران و آمریکا تمامشدنی نیست، گفت: رزمایش بیتالمقدس۲۶ لرزه بر دل دشمنان و آمریکا انداخت.”
آقا کیف کردی.حالا اگه گفتی در این مانور حماسی که دل همه را لرزونده کی بیشترین زحمت رو کشیده؟ حتما می گید خلبانها یا توپچی ها و یا موشک اندازها..واقعا حیف از این فرماندهان بزرگ ولایتمدار که وقتشون را صرف ما ملّت بی سواد می کنن. آنطور که جناب فرمانده عزیز فرموده اند در این مانور عظیم سختترین کار به عهده این دلاوران سخت کوش بود:
” از همه کسانی که مستقیم یا غیرمستقیم در این رزمایش نقش داشتند ،چه کسانی که نامشان برده شد و چه کسانی که برده نشد تشکر میکنم، از آن سرباز بیریایی که مسئولیت سختترین کارها را بهعنوان دژبان و خدمات داشت و مدیران و فرماندهان آنها تشکر و قدردانی میکنم.”
بعله عزیزان..کسی که لرزه بدل آمریکا و دشمنان انداخته کسی نیست جز” سرباز بیریایی که مسئولیت سختترین کارها را بهعنوان دژبان و خدمات داشت” و فرماتده این دژبان سخت کوش..آمریکا انشالله ایدز بگیری.
مزدک عزیز.اولا کامپیوتر جدید مبارک باشد. دیگر اینکه کم حافظگی برای بعضی ها پیش می آید. منتهی شما اصلا نگران فراموشی نامت مباش.به هر نامی بنویسی اصل موضوع تغییری نمی کند و ما میدانیم همان مزدک نازنین خودمان هستی. در مورد در آمد آخوند ها هم باز اشتباه کردی. حداقل جناب مصلح گفت که کشاورز است. انشالله کامپیوتر جدید قدمش خیر باشد.
جناب یاران عزیز
دوست من
جدل با این فرد بی فائده است ،کسی که بصراحت می گوید قانون علیت عمومی را که مبنای همه علوم و معارف است قبول ندارم ،طبعا در اظهارات و افکار خود زیپ فکر و دهان خویش را پایین کشیده و برای توجیه هوسهای خود به هر تناقض و اجتماع نقیضین و رطب و یابسی تن می دهد ،بقول خودش دیگر باکی ندارد که خود هجویات ببافد یا هجویات دیگران را کپی پیست کند.
كاكاو رو نخور
50سال قبل كسروى كفت كه أين مردم براى اينكه اينهارو بشناسند يه حكومت به اينها بدهكارند
امروز يه خبر خوندم كه مجمع تشخيص مصلحت نظام طرحي تصويب كرده كه كليه مقامات نظام بايد أموالشان را أعلام كنند بجز رهبري و بيت رهبري !!! سواي اينكه به كي أموالشان أعلام ميكنند من مانده ام مگر رهبر جز مقامات كشور نيست ؟ بعد برادران سپاه و نظامي چرا نبايد أموالشان را أعلام كنند ؟
اسم برادران لشكري و نظامي نگفته اند . همچنين آستان قدس و كميته إمداد و حساب ١٠٠ امام !!
منظومه ی کوتاهی که با عنوان «سلطنت – طلب» اخيراَ در حلقه های ايميلی ميچرخد و انتشاری زنجيره ای پيدا کرده، برخلاف توضيحی که همراهش کرده اند مربوط به همکاری يک مقام اتمی رژيم شاه با حکومت اسلامی نيست. اين سروده به سی سال پيش برميگردد که هنوز جمهوری اسلامی در کار تماس و معامله با عناصر سست عنصر رژيم شاه برنيامده بود، يا هنوز از ساواک به انرژی اتمی نرسيده بود! حکايت سرايش يا همان شأن نزول اين شعر شايد برگ کوچکی باشد از مثنوی هفتاد من کاغذ تاريخچه ی مهاجرت و مبارزه ی ايرانيان گوناگون در خارج کشور.
سال اول انقلاب در لندن همسايه ای داشتيم که به شدت ادعای سلطنت طلبی ميکرد. ميگفت در ايران کلکسيون اتومبيل داشته که مصادره شده، ميگفت مديرعاملی در بخش خصوصی بوده. قلدرمآب بود و توانگر و بامزه و ضمناَ عصبی. اينجا هم نمايشگاه فروش اتومبيل دائر کرده بود و دائم فحش به خمينی و انقلاب ميداد و بازگشت سلطنت را نويد ميداد و جلسات هفتگی هم با همپالگی های سلطنت طلب خود ميداشت. با من به خاطر انتشار نشريه ی«اصغرآقا» که «ضد انقلاب» و مخالف مذهب و خرافات بود، رابطه ی خوبی داشت اما چون از شاه تعريف نميکردم و سلطنت طلب نبودم، از من خوشش نميآمد! ميگفت اگر مشروطه خواه هستی، بايد سلطنت طلب باشی. شطرنج را استادانه بلد بود و گاهی از من ميبرد به ويژه وقتی جر ميزد و دبه ميکرد! (وجداناَ). موقع چيدن صفحه ی شطرنج، مهره ی شاه را ناز ميکرد و ميگذاشت.
ميگفت ما سلطنت را برميگردانيم و با شاهزاده برميگرديم به ايران، مصادره ها را پس ميگيريم، اول آخوندها را اعدام ميکنيم بعد شما روشنفکر ها را. او روشنفکر ها را عامل اول و آخر سقوط شاه ميدانست و مرا نماينده ی روشنفکران! (اين تنها سندی است که من بابت روشنفکر بودن خودم دارم، که متأسفانه کتبی هم نيست.) وقتی با من دست ميداد، دستم را به خشم (خدا، شاه، ميهن!) فشار ميداد و قويدست هم بود و دردآفرين. طوری شده بود که وقتی بهم ميرسيديم من بطرزی ژنتيک دست هايم را پشت سرم پنهان ميکردم! و او مشت به بازوانم ميزد. شطرنج را هم با غيظ سياسی با من بازی ميکرد و گاهی که از من ميبرد، حالتی داشت که انگار رضا پهلوی را به سلطنت برگردانده و روی همه را کم کرده، حال آنکه در زمينه ی افشای حکومت دينی و ضديت با رژيم اسلامی، حاضر بود قبول کند که من قهرمان شطرنج دنيا هستم!
يکبار سر اينکه من عکسی از دکتر مصدق در اصغرآقا چاپ کرده بودم و شعری برايش گفته بودم به من پيچيد و بحث بالا گرفت و من برايش گفتم که پيش از اينکه شما سلطنت طلب ها بدانيد که سلطنت طلب هستيد و چنين هويتی برای خودتان ساخته باشيد، در آن مملکت، يکنفر سلطنت طلبی ميکرد و اولين سلطنت طلب شناخته شده و واقعی در حکومت شاه بود که در آن زمان آن روال حکومتی را مناسب تاريخ و جغرافيای ايران ميدانست و او دکتر محمد مصدق بود. يکنفر هم بود که با افکار سلطنت طلبانه ی مصدق مخالف بود و در مقابلش کارشکنی ميکرد و او محمدرضاشاه بود که حاضر نبود به توصيه ی مصدق، سلطنت کند و ميخواست وزير جنگ و نخست وزير و رئيس آتش نشانی خيابان پهلوی باشد! اين توضيحات او را قانع نکرد و رابطه ی ما کم کم سرد ميشد.
يکی از رويدادهائی که به سردی رابطه کمک کرد مربوط به عقدکنان مينا است. سی سال پيش دختری از خانواده ی فرهنگی در لندن با ما آشنا شده بود و در کالج ايلينگ گرافيک ميخواند و يکروز خبر داد که ميخواهد با همکلاسی انگليسی اش ميچ، ازدواج کند. خانواده ی ما افتخار داشت جای خالی خانواده ی مينا را پر کند. يکبار که زنده ياد حميد مصدق به لندن آمده بود مرا با شوهر عمه ی خود آشنا کرد. مرد معمم محترم و خوشذوقی که در آن برو بروی آخوندی در ايران، مسجد و منبر را گذاشته بود و از حکومت فاصله گرفته بود و معتکف کنج دوری شده بود و عقد هم ميکرد. چون مينا عقد رسمی و اسلامی ميخواست از ايشان خواهش کردم بيايد.
رفيق سلطنت طلب را هم دعوت کرده بودم، آمد و گپ و گفت و بگو بخند و چای و شريت و شيرينی و تلخی، وقتی متوجه شد قرار است آخوند بيايد و داماد مسلمان ميشود و عقد اسلامی است، ناگهان شوخی جدی پريد به داماد انگليسی که مگر ما مسلمان کم داريم که تو هم ميخواهی مسلمان بشوی؟! پاشو جمع کن، اسلام بی اسلام …! با خوشمزگی و شوخ طبعی شروع کرده بود اما انگار درجا جوگير حرف خودش شد که لحنش تند شد و چهره اش خشن شد و داماد بيچاره که من نميدانستم يهودی است يا مسيحی و اولين بارش بود که داشت مسلمان ميشد! ترسيد و غافل از اينکه تظاهرات ضد اسلامی ايشان، عرض اندامی است سياسی و غيظی است برآمده از فراق کلکسيون اتومبيل، قضيه را شخصی گرفت و از جا بلند شد و ما هيچوقت نفهميديم که قصد ترک مجلس را داشت يا تلفن زدن به پليس؟ که ميانه را گرفتيم و توضيح داديم و به خنده و شوخی برگزار کرديم و آقای سلطنت طلب داماد را بوسيد و قبل از اينکه من بروم حجت الاسلام را از دم ايستگاه بياورم، او را رد کرديم رفت که ميرفت و ميگفت من ديگر به خانه ای که آخوند تويش بيايد پا نميگذارم. ميگفت تا آخوندها هستند من جنازه ام هم به ايران برنميگردد.
چند ماهی بعد از محل ما رفتند و رفت و آمدمان قطع شده بود اما گاهگاهی همسايه ی سابق را ميديدم. از او، و از کلنجار رفتن با او، خوشم ميآمد. خوش سخن بود و هوشمند. حالا در همان ديدارهای کوتاه يا تصادفی، حرف هائی ميزد که برايم تازگی داشت: «ما با جمهوری اسلامی مخالفيم اما دين و ايمانمان را که از دست نداده ايم؟! …. » و «مادر من، خدا بيامرزدش نماز و روزه اش قطع نميشد ….. » و «شاه هم خدابيامرز مذهبی شديد بود. به ائمه اعتقاد داشت …. ولی پسرش انگار خدا را بنده نيست! ……. » و يکبار در حال رانندگی به من که کنارش نشسته بودم گفت: «بعضی وقت ها اينها (همپالگی های جلسات هفتگی) کارهائی ميکنند، حرف هائی ميزنند که ميگويم بروم دست خمينی را ببوسم ….»!
من تکليفم را برای برخورد با اين نغمه های تازه نميدانستم و ديگر همديگر را نديديم. ماه ها بعد روزی مجتبا را در خيابان ديدم. مجتبا از ايران پيشکار و وردست او بود. حال ارباب را پرسيدم، گفت «فلانی رفته ايران! قرار شده کلکسيون اتومبيلش را پس بدهند و …»، در راه بازگشت سروده ی «سلطنت – طلب» در ذهن من نوشته شد و وقتی تأئيد خبر مجتبا را از منبع ديگری گرفتم ديدم که طرف اين بار شطرنج نزده مرا مات کرده!
منبع الهام من در اين شعر اگرچه آن همسايه ی بامزه و سرسخت بود، اما در اين سال ها المثنی های بسيار از آن آدم ديده ام که هر يک به تنهائی – و از جمله اتم شناس مورد اعتماد شاه! – ميتوانند ادعا کنند که فرشته ی الهام من در اين سروده بوده اند. صد البته حساب آنان را از حساب مشروطه خواهان، سلطنت طلبان راستين و پايدار و وفادار به رژيم پادشاهی، جدا ميکنيم.
سروده را از کتاب «آيه های ايرانی» (لندن ۱۳۷۲) نقل ميکنم:
ــــــــــــــــــــ
سلطنت – طلب
ــــــــــــــــــــ
ديدم آقای سلطنت طلبی
که خمينی شده ست مولايش
ميکند از رژيم او تعريف
با اراجيف گوش فرسايش
گفتم اين بود سلطنت طلبی؟
با تمام فغان و غوغايش
گفت اموال بنده شد توقيف
نزد آقا و طبق فتوايش
ليک در پس گرفتن اموال
شازده جُم نخورد از جايش
نامه دادم خودم حضور امام
بوسه دادم ز دور بر پايش
گفتم اين بينوا طلب دارد
از شما باغ و ملک و ويلايش
ثروتم را اگر که پس بدهيد
نوکرم بر امام و آبايش
آن امام عزيز هم فوری
تلفن زد به احمدآقايش
رفع توقيف شد ز اموالم
جان به قربان قد و بالايش
بله من سلطنت طلب هستم
نکنم هيچوقت حاشايش
«سلطنت» با «طلب» دو تا لفظ است
بکن از همدگر مجزايش
بنده اکنون رسيده ام به طلب
سلطنت نيز گور بابايش!
جالب بود. منم اضافه کنم که:گور پدر نان به نرخ روز خورهایش.
مه آفرید امیر خسروی را اعدام کردند. مهم نیست که او را به خاطر مفاسد اقتصادیش اعدام کردند و یا چنانچه دوست ریش حنایی شما می گوید به دلیل افشا گری. مهم این است که جمهوری اسلامی طبق معمول با پاک کردن صورت مسئله قصد انتقام گیری و یا مخفی کاری دارد. روشهایی که در دستگاه قضاوت این حکومت به کار برده می شود یاد آورد روش گروههای مافیایی برای تسویه حساب با رقیبان و یا دشمنانشان است. بنا به هر بهانه ای ماشین کشتار به راه می اندازند و در حالتهایی که خیلی از رعفت اسلامی استفاده می کنند دست به زندانهای انفرادی و شکنجه می زنند. متاسفانه برای تمام اعمال ضد انسانی خود هم از دین اسلام مایه می گذارند. یکی را محارب اعلام می کنند و دیگری را مفسد فی العرض و … البته کاملا واضح است که دین تنها ابزاری است در دست این حکومت فاشیستی تا رفتار نابخردانه خود را رنگ و لعابی دینی دهد و بدین گونه مشروعیتی برای خود دست و پا کند. جالب اینجا است که پرونده ای با این گستردگی که هنوز ابعاد ناپیدای بسیاری دارد چگونه متهم ردیف اولش را مثل تروریستها اعدام می کنند! حتی به وکیل متهم نیز خبری نمی دهند. یکی را اعدام می کنند و پس از مرگش تمام تقصیرها را به گردن او می اندازند و به خیال خود مسئله را به ساده ترین شیوه ممکن حل می کنند. به نظر می آید رهبر ایران با نزدیک شدن به زمان بازنشستگی (رفتن به سرای باقی) مهار قدرت را به تدریج از دست می دهد و گرگان درنده ای که برای محافظت از حکومتش تربیت کرده بود می روند تا قدرت را به تمامی تسخیر کنند. اگر چنین سناریویی به وقوع بپیوندد، این گرگان درنده جز با کشتار و تسویه حسابهای خونین آرام نخواهند شد و در آن هنگام است که خشک و تر با هم خواهند سوخت. به یاد بیاوریم که فرزند رهبر پیشین هم قربانی همین گرگهای خون آشام شد. بعید نیست فرزند رهبر فعلی نیز چون سلف بی تدبیرش، به جای تکیه زدن بر اریکه قدرت، قربانی بی خردی پدر گردد.
afarin
با سلام
درود بر تو و شیرمردان وشیرزنان ایران
نوشته های شما و رفتار های ملاقات کنندگان امید را و در این اجاق کهنه ، خردک شرری را (که هست هنوز) زنده نگاه داشته و نیرو میبخشد
سلام جناب نوریزاد عزیز
دو مطلب به نظرم جالب اومد و خواستم با شما و خواننده های سایت درمیون بذارم:
1- چند روزی بود که جمله ای از آقای احمد خاتمی در رسانه های مختلف نقل میشه که به نظر من کاملا درسته . مضمون حرف ایشون اینه که مستبدین به تمام امور مردم و حتی خصوصی ترین آن هم دخالت می کنند. این که ایشون منظورشون کی و چی بوده مهم نیست اما با یک نگاه میتوان این دخالت ها رو در جای جای این مملکت و امور مربوط به مردم دید. جالبی مطلب حرف درس زدن آقای احمد خاتمی است !!
2- من معمولا سایت فرارو(ارگان وزارت اطلاعات یا اطلاعات سپاه ، نمی دانم) رو نمی خونم اما یک مطلب در رابطه با لباس خانم لیلا حاتمی گذاشته بود که جالب بود وبه همین دلیل چند مطلب دیگه هم نگاه کردم (از جمله همایش نگرانیم در فم) اما جالبی این سایت در کامنتهایی است که خوانندگان میگذارند . توصیه میکنم حداقل کامنتها رو بخونید . بسیار امیدوار کننده است.حد اقل از بحثهای دینی تکراری و خسته کننده آفایان مرتضی ، عبداله، مصلح و دیگران میگذارند بسیار بهتر و آموزنده تر است.
پاینده و ثابت قدم باشید
سلام بر استاد گرامی آقا حامد
خسته نباشید حامد عزیز،ما واقعا دوست نداریم شما ملول و خسته باشید ،اما دوست عزیز شما سکولارهای محترم مگر همیشه اینطور نمی فرمایید که در یک جامعه سکولار هرکس آزاد است به هر دین و مذهب و مرامی معتقد باشد یا از آن سخن بگوید؟دوست من چطور است که شما هنوز قدرت را بدست نگرفته نمیتوانید ما را و چند سطر گفتار مذهبی ها را تحمل کنید ،باید گفت وای بوقتی که قدرت بدست شما باشد ،آنگاه با مذهبی ها چه خواهید کرد! باز ننویسید که ارتباط منطقی بین صدر و ذیل نیست و چه و چه ،وقتی شما الان ابراز خستگی و ملالت از گفتار مخالف خود می کنید و تولرانس کافی ندارید ،بطریق اولی اگر قدرت را بدست آورید آنها را تحمل نخواهید کرد،شما دوستان سکولار که اینجا براحتی و به بهانه مخالفت با جمهوری اسلامی همه حرف هایتان در انکار خدا و دین و پیامبر را بیان می کنید و ما هم آنها را می خوانیم و رد میشویم و هیچ ابراز خستگی و ملال نمی کنیم ،لا اقل شما هم تولرانس خود را بیشتر کنید و گفتار مسلمانان را بشنوید ولو بقول شما تکراری ،البته گفتارهای شما هم تکراری است ،ولی بهرحال یا تحمل کنید یا قرقره موس را سریعتر بچرخانید که خیلی ملول نشوید ،اما اجازه اظهار نظر به دیگران را هم بدهید ،چون جملاتی مثل ما خسته ایم از تکرارهای شما مفهومی جز این ندارد که ای مخالفان مذهبی ما سکولارها لطفا ساکت شوید تا ما فقط سخن بگوییم!
این انصاف است آقا حامد؟
وقتی سکوت و سیاهی به نهایت می رسد روشنای روز را منتظر باش
« دروغ »
به معنای « اصل ضدِ زندگی » است
نه به معنای « گفتار ِناراست وکـذ ب »
دروغ ، به معنای « دریدن، وازهم شکافتن
وازهم پاره کردن ِجـان وخـرد » است
معنائی که ما امروزه از« دروغ » داریم
مارا از شناخت فرهنگ ایران، بازمیدارد
منوچهرجمالی
« دروغ » ، دراصل، به معنای « اصل ضد زندگی = اصل اژی » بوده است که بنیاد فرهنگ سیاسی واجتماعی و دینی و اقتصادی و قضائی ایران میباشد. مقدس بودن زندگی(= ژی= گی=جی=گیان ) درفرهنگ ایران ، خواه ناخواه ، همیشه دراندیشهِ یافتن شیوهِ برخورد، با « اژی = دروغ = اژدها » بوده است . شیوه برخورد فرهنگ اصیل ایران، با « دروع یا اژی » ، به گونه ای دیگر بوده است که « الهیات زرتشتی و خود ِ زرتشت » سپس درپیش گرفته اند . این اصطلاح ، درالهیات زرتشتی ، با آنکه معنای بسیار یکسویه و تنگ و محدودِ مذهبی پیدا کرده است ، ولی برآیندهای پیشین را نیزکم وبیش ، درحاشیه خود، نگاهداشته است.
« مِهـر دروج » که « شکستن قرارداد وعهد » درآئین میترائی بوده است، گناهی بوده است که برشالوده مفهوم « روشنی برنده و درنده وطبعا آزاردهنده » پدیدآمده است ، که درست بر اصل « دروغ ، که دریدن و بریدن جان میباشد » استواربوده است. « مِهردروج » ، استوار برمفهوم « مهری » است که در « قرارداد وعهد میان انسان وخدای بریده و جدا گوهر ازهمدیگر » استوار میگردد . وهمین « بریدگی و دریدگی میان خدا وانسان » ، که در « بریدگی و دریدگی همه انسانها وجانها ازهمدیگر، بازتابیده میشده است و میشود » ، درفرهنگ سیمرغی ، « دروغ ، یا اصل درد وآزارو زجرو کشتار » میباشد .
« مهر دروج » میترائیان و زرتشتیان ، درواقع ، استوار بر« دروغ » است ، ولی از دیدگاهِ خود ِ آنها ، همین تیغ درنده وبرنده و جداسازنده ، « اصل روشنی وراستی » شـمـرده میشود. « دروغ » ، ازواژه « در dar، به معنای دریدن ، شکافتن ، ازهم جداکردن» برآمده است . درپهلوی دریتار daritaar به معنای درنده ، پاره کننده و زجردهنده و آزار دهنده است . « دریدن » که مستقیما با کشتن و قربانی خونی کردن کار داشته است ، اصل « درد » شمرده میشد ( درد=drita نیز ازهمین dar ریشه است ) ، نزد میترائیان و زرتشتیان ، درست « اصل روشنی و راستی» شمرده میشد. اینست که پدیده « دریدن » ، دورویه کاملا متضاد باهم یافته است که در واژه ها به ما به ارث رسیده است .
ازیکسو، واژه های « دروغ draogha = ، و درد=drita ، و دروdru= اسلحه ، دروند= drvant= dregvant=darvant که زرتشتییها به کافرو بیدین ومرتد میگویند، ولی دراصل به معنای آزاردهنده جان و قربانی خونی کننده بوده است ، نیشتر= nizh+dare= تیغ بانیش وسرتیز ، khri dru جنگ افزارسهمناک ( نیزه یا رمح وسنان)، همه ازاین ریشه اند. همچنین « درفشه » که به معنای تیغ وشمشیر است ازاین ریشه است . یا درفش ( دروش ) به افزارپینه دوزو کفشگرگفته میشود، چون با نیش تیزش، چرم را سورا خ میکند . درکردی به« دندان ناب درنده » ، دروک گفته میشود . واژه « داغ ودرفش » این رویه دردناک را بخوبی نشان میدهد. همچنین درکردی « درو» هم به « خار» وهم به « دروغ » گفته میشود . ازسوی دیگر، همین واژه برای میتراس ، که خدای قربانی خونی بود و روشنی از دیدگاه او ، پیآیند بریدن و دریدن چیزها ازهمدیگراست ( دوچیزکه ازهم بریده شدند ، روشن هستند، فرقان درقرآن ) معنای روشنی داشت . درفشنده ، به معنای درخشنده و روشن و تابداراست . درفش ، چیزیست که درخشان است .
درفشی بزد چشمه آفتاب سرشاه گیتی درآمد زخواب
شمشیریا تیغ در پنجه شیر، در پرچم ایران ، و خورشید برپشتش، نماد همین پیوند « روشنی با تیغ وشمشیر» بود، که با میترائیان ، متداول شد . درفش شیروشمشیرو خورشید، یک درفش میترائی با سه نشان میتراس بود . درفش سیمرغیان، اخترکاویان (= درفش گـُش ) بود ودرفش میترائیان ، دارای نشانهای مرکب ازشیر درنده ، تیغ برنده و خورشید با پرتوهای تیغ آسا بود . ازاین رو بود که میتراس( = ضحاک) اصل خشمAeshma که بُن قهرو پرخاشگری و تهدید و خشونت ودرشتی باشد، نامیده میشد . درواقعkhri+drush = aeshma khridrush نامی بود که به میتراس، خدای قربانی خونی داده بودند، که مفهوم « مهر» را بکلی تغییر داد .
اگر نگاهی به مهریشت دراوستا، که روایتی زرتشتی ازمیتراس میباشد ، افکنده شود ، دیده میشود که درست همان « خدای خشم » است ، و خشم خرودروش ، خشم خونین درفش است . الهیات زرتشتی، این خدای قربانی خونی را به کردار« خدای مهر» ، پذیرفت، و برضد سیمرغ ، که دایه زال زر بود، و درحقیقت ، خدای مهـربود،برخاست . ازاین روهست که سیمرغ ، به کرداراصل مهروعشق درعرفان باقی ماند ، ولی درمتون زرتشتیان ، اصل خونخواری و تجاوزو پرخاش، ساخته شد . این خدای مهر زرتشتیان هست که دارای درفش خون آلود میباشد . این « مهرخشمگین » درمهریشت هست که همه جا بیم وهراس میاندازد و جان میستاند، زرتشتیان، اورا به نام خدای مهر ، علم کرده اند ، تا سیمرغ را که « خدای مهرزال زرو خانواده رستم » بوده است ، طرد و نفی و زشت و تباه سازند .
این مهر، یا « اصل قرارداد وعهد وپیمان » ، برپایه بریدگی ، استوار بر« آیئن قربانی خونی » که « ذبح مقدس » شمرده میشد، بنا میگردید . ازاین روهست که درسغدی، به قربانی « droshe= دروشه » گفته میشود که همان « zaothra » در متون زرتشتی است ، هرچند که معنای آن را برگردانیده اند . دروشی چیک droshychik، به معنای « شایسته ومخصوص قربانی» است. شستشوی خود با خون حیوان وانسان ِ قربانی شده ، درآیئن میترائیان ، دفع بلا ویا سرنوشت را میکرده است، چنانکه ضحاک که بنا برشاهنامه ، پدرش مرادس ( مهراس= میتراس) نام دارد وهمان خدائیست که زرتشتیان بنام خدای مهر در اذهان جا انداخته اند ، با خبریافتن ازپیروزی فریدون ، همین کاررا میکند:
کجا گفته بودش یکی پیش بین که پردختگی گردد ازتو زمین
که آید که گیرد سرتخت تو همیدون فروپژمرد، بخت تو
دلش زآن زده فالش پرآتشست همان زندگی برو، ناخوشست
همی خون دام و د د و « مرد و زن »
بگیرد ، کند دریکی آبـزن( وان ِامروزی )
مگرکو سروتن بشوید به خون
شود گفت اخترشناسان نگون
« مهر»، که درفرهنگ زال زری ، به معنای « پیوند جفتی و وصال » و« آمیختن» بود ، و بُن جهان هستی شمرده میشده است ، به مفهوم « قرارداد و عهد » کاسته شده و تنگ گردید ه است. اصطلاح « پیمان » نیز که دراصل برمفهوم « پیوند شیری » قرار داشت ( درهمه شیرابه خدا هست ، یا درپیمان بستن ، همه باهم ازیک جام، سه نوشابه آمیخه باهم را می نوشند ) به مفهوم «قرارداد و عهد » ، گردانیده و کاسته شد . اینست که مفهوم « دروغ » ، درالهیات زرتشتی ، سخت مسخ میشود و راستا ومحتوای دیگر پیدا میکند ، که ازآن سخن خواهد رفت . ناگفته نماند که واژه « درُشــت » درادبیات ما نیز ، باقیمانده همین کشتازمقدس جانوران وانسانها ، با نیزه یا تیغ به صورت بسیارسهمناک ودرناکی بوده است، و درست آموزهِ خود ِ زرتشت ، مانند خیزش فریدون ، قیام برضد چنین « قربانیهای خونی » بوده است . درشت ، به معنای با سختی برّنده و تیزو ستبر وسخت ، یا به معنای ضربت مهلک وکشنده بوده است که نفرت ازآن ، سبب پشت کردن فرهنگ ایران ، به هرگونه خشونت و سختگیری و صلبیت و قساوت و وحشیگری شده است . برخورد ایرانیان با اسکندر، ازاین شعرفردوسی مشخص میگردد :
گراو ( اسکندر) نا جوانمرد بود و درشـت
که سی وشش از شهریاران ، بکـُـشـت
اینست که « سخن وگفتاردرشت » ، که سخن آزارنده وزخم زننده و صلب و تعصب آمیزوخشن وهراس آور است ، درفرهنگ ایران، ازمقوله « خشم و قهرو تجاوزطلبی وبیم آوری و دروغ » شمرده میشود، و طرد میگردد .
پس ازچیرگی اسلام ، دروغ ، ناگهان به معنای بسیار سطحی « گفتاری که خلاف راستی وحقیقت » است ، کاسته گردیده است . با این معنای بسیارسطحی و تنگ ومحدود، کل فرهنگ سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و قضائی ایران ، نا شناخته مانده است . وقتی شاهان هخامنشی دم از « دورداشتن دروغ وخشکی ازین مرزوبوم» میزنند ، ما می پنداریم که دم از« یک مسئله اخلاقی فردی » میزنند، وبه مردمان سفارش میکند که دروغ نگویند . درست اندیشه حقوق بشری کوروش، استوار بر فهم وشناخت دقیق و ژرف همین اصطلاح « دروغ » است . آزردن خرد ، که چیزی جز آزردن جان نیست ( خرد، چشم جانست ) ، همان دروغیست که شاه هخامنشی ازآن سخن میگوید . علت تنگ و کاسته شدن معنای دروغ ، آنست که بارتئولوژیکی الهیات زرتشتی ، معنای اصلی را ، که فارغ از ویژگی مذهبی بوده است ، فراموش یا تاریک ساخته و پوشیده است . چند نمونه ازآن، ازشاهنامه فردوسی و گرشاسپ نامه اسدی دراینجا آورده میشود : فردوسی میگوید :
اگرجفت گردد زبان با دروغ نگیرد زبخت سپهری، فروغ
زبان را مگردان به گرد دروغ چو خواهی که تاج ازتوگیردفروغ
ندانی توگفتن سخن جزدورغ دروغ ، آتشی بد بود ، بی فروغ
ودرباره شاهنامه میگوید
تواین ( شاهنامه ) را ، دروغ وفسانه مدان
به یکسان، روش در زمانه مدان
یا اسدی میگوید
دروغ از بـُنه ، آبرو بسترد نگوید دروغ ، آنکه دارد خرد
برای آنکه اهمیت بنیادی این پدیده، که «غایت آفرینش وجود انسان » است ، آشکارشود ، به داستان آفرینش جهان که دربندهش مانده است ، پرداخته میشود، که درآن، میتوان به تفاوت « فرهنگ زال زری » با « آموزه زرتشت » نیز پی برد.
درفرهنگ سیمرغی، « راستی » ، که ازهمان واژه « ارتای خوشه » و «ارتای فرورد » ، برآمده است ، نهادِ گیتی است . درمفهوم « راستی» که « ارته » باشد ،« صداقت » و« حقیقت » باهم اینهمانی دارند، چنانچه « چهره » ، هم « ذات وگوهر» است، وهم « رویه وسیما و پدیده » . اینهمانی این دو باهم ازچه زمینه ای برآمده است ؟ راستی و دروغ ، گفتنی وبرسرزبان آمدنی و نوشتنی و اقرار کردنی ، نیست ، بلکه « زهشی و جوششی و زایشی و انبثاقی » است . ازاین رو بود که شهادت زبانی به دین ومذهب و عقیده ای، برای خرمدینان وسیمرغیان ، ارزشی نداشت. راستی ، هنگامی « حقیقت » است که پیدایش آزادانه گوهرخودِ انسان باشد .
با درود به جناب نوریزاد و کاربران گرامی! من یک چند کامنت با نام ناشناس نوشتم و این بخاطر عوض شدن کامپیوتر و فراموشی نوشتن نامم بوده نه عمدی!
جناب یاران فرق شما آخوندهای کراواتی و آخوندهای عمامه ای تنها گویا ممر درآمدتان است نه تفکرتان!