چهار شنبه 31 اردیبهشت – روز هشتاد و چهارم
یک: رییس حفاظت فیزیکی اطلاعات، با موهای تماماً سفید، شانه به شانه ی همکارش آمد و دست داد و گفت: چطوری آقای نوری زاد؟ همچنان در سنگری که؟ گفتم: بله. رییس، بی توقف به راهش ادامه داد و شانه به شانه ی همکارش رفت و داخل شد. روزهای نخست، این آقا تلاش بسیاری کرد که من در اینجا نایستم و کارم را از طریق دادسرا و مراجع قانونی پی بگیرم. یعنی به راهی در افتم که رفته بودم و به جایی نیز نرسیده بودم. در همان روزهای نخست، به دستور وی من هر روز به کلانتری و از کلانتری به دادگاه برده می شدم. تا جایی که کلانتری از پذیرفتن من سر باز زد و داستان بُردن به اوین طراحی شد با حکم جلب های تقلبی. حکایتِ جلب با چاشنیِ خون، محصول مسیری است که پی اش را همین جناب رییس و البته بالاتری های اطلاعات کندند و خودشان بعدها با مدارایی از جنسِ بی اعتنایی پُرش کردند.
دو: جوانی آمد تنومند. خوش روی و بر و بازو ستبر. خندان آمد و گفت: جناب نوری زاد، شما چرا؟ رویش را بوسیدم و مختصری با هم صحبت کردیم و در لابلای سخن، هرچه پرسیدم آن ” شما چرا” ریشه اش به کجا بند است، چیزی نگفت که نگفت. از چند و چون اعتراض ها و قدم زدن های معترضانه ی من خبر نداشت. نمی دانست من هشتا و چهار روز است که اینجایم. شاید “شما چرا” یش به همین بی خبری اش مربوط بود. او که مرا می شناخته، باورش نمی شده مرا با تن پوشی سپید و بیرق بدوش ببیند. به او حق می دهم. برای کسی که در جریان کار من نباشد، این شکل اعتراض، به جوری دیوانگی متمایل تر است تا رفتاری بر آمده از عقل. آنهم درست مقابل درِ ورودی وزارت اطلاعات.
سه: مردی که مخابراتی بود، خودش را به من رساند و با شتابی که از سن پنجاه ساله ی او کمی دور می نمود، رگباری از اطلاعات را در سفره ی قدمگاهیِ من نهاد و رفت. این که: از وقتی سپاه مخابرات را بالا کشیده، اعتبار و شأنِ سابق مخابرات فرو کشیده و نارضایتی مردم بالا گرفته است. گفت: این که شما از مخابرات پرینتِ تلفن هایی را خواسته ای که به شما زنگ زده اند، و بعد در همان پرینت دیده ای که حتی تلفن یکی از مزاحمین نیز در آن نیست، این خیانت در امانت، از دم دستی ترین خیانت هایی است که از بدو تسلط سپاه، در مخابرات رایج شده است.
گفت: شما نوشته بودی که برای کشف مزاحمِ تلفن ثابت خود نیز به مخابرات رفته ای. پیشاپیش به تو بگویم که در آنجا نیز راه بجایی نخواهی برد. چرا؟ چون سپاه سایبری و بسیج و خود سپاه، یک پای تجهیزاتشان در مخابرات است و از طریق مخابرات ساپورت فنی می شوند و قرار نیست عواملشان یکی یکی لو برود. گفت: دم دستی ترین خطی که به برادران بسیج و سپاه سایبری و مزاحمین بسیجی داده می شود، خطی است که ردی از خود بجا نمی گذارد و در هیچ کجا اثری از آن ثبت نمی شود. می بینی شماره ی طرف هست اما ردی از آن نمی توانی پیدا کنی در هیچ کجا مگر توسط خواص که حسابش جداست. این دوست مخابراتی در این سخن شتابزده، کلی اصطلاح فنی بکار برد که من از بکار بردنشان پرهیز کرده ام در این چند خط.
چهار: با دوست مخابراتی صحبت می کردم – او البته با من صحبت می کرد – که راننده ای پنجاه و پنج ساله و حزب اللهی با پراید قهوه ای اش از کنارم رد شد و داد زد: سوپاپ رژیمی! و همچنان به صورتم نگاه کرد تا عکس العمل مرا ببیند. لبخند زدم. شاید اگر معنای لبخندم را در می یافت، می آمد و در کنارم قدم می زد بی آنکه به سوپاپ بودنِ من اعتنایی بندد.
پنج: داخل محوطه ی اطلاعات، شش مرد جوان زرد پوش، به ردیف نشسته بودند و جدول های کناره ی خیابانِ داخلی اطلاعات را رنگ می زدند. جدول ها را خاک پوشانده بود و زرد پوشان بی اعتنا به خاکِ روی جدول ها، رنگ را بر آن ها می نشاندند و پیش می رفتند. می دیدم که هریک، قلم مو را بر خاک جدول می کشند و در دل می گویند: گور پدرِ فردا. که رنگ به این جدول ها بچسبد یا نچسبد. رفتم و اعتراضشان کردم. پیش چشم سربازان دمِ در. که: یک دستمالی به این جدول ها بکشید پیش از رنگ زدن. پاسخی آمد؟ نیامد. سربازان با نگاه به من خندیدند. به چه؟ هم آنها دلیل خنده هایشان را می دانستند هم من.
شش: این دوست قدیمیِ من شیرازی است. و من، از شیراز آمده بودم و بوی شیراز می دادم. سخت به وجد آمده بود و از حکایت های پیش آمده در شیراز خبر داشت. گفت: در صفحه ی شخصی ام نوشتم که بازداشت نوری زاد و انتقال او از شیراز به تهران، نه نشانه ی اقتدار که نشانه ی ضعف دستگاههای امنیتی است. و گفت: آنها که در حافظیه و در اطراف شما جمع شده بودند، نه همه ی معترضان و ناراضیان بل معدودی از آنان بوده اند. شیراز، از درون آشفته است و منقلب. با توپ و تشر و بگیر و ببند نمی توان بر غلیان غرورهای زخمیِ مردم غلبه کرد.
هفت: مردی آمد با لهجه ای که نشان از کُرد بودنش داشت. و چه نیک و مقوّم سخن می گفت. این که: من و شما دو بار همدیگر را دیده ایم. یکبار در تشییع مرحوم عزت الله سحابی و بار دیگر در تدفین مرحوم هدی صابر. گفتم: بله، محل های ملاقات ما شده اینجور جاها. گفت: من ابتدا به نهضت آزادی متمایل بودم. بعد که نهضت محدود و محدود تر شد، به حرکت های فردی ایمان آوردم. حرکت های فردی – در نسبت با روند کلی و ملی – از همان ابتدا محکوم به بی نتیجگی اند، اما بخاطر یک علامت سئوالی که در ذهن مخاطبان ایجاد می کنند قابل اعتنایند. مثل همین حرکت شما. مردمی که از اینجا رد می شوند، حتی اگر شما را نشناسند، یک علامت سئوالی در ذهنشان ایجاد می شود. در نظامی که تلاش دارد به همه ی پرسشها پاسخ بدهد، خلقِ پرسشِ مستقل و غیر حکومتی بسیار ارزشمند و نافذ است.
با مردِ کُرد صحبت می کردم که دیدم بانوی ونکووری آمد. بوسه ای بر کف دستش نشاند و همان کف دست را به پشت دست من کشاند. با صدایی آرام که از عمق مهر بر می خواست گفت: بار اول که آمدم، پر از حرف بودم. تا شما را دیدم، همه ی حرفهایم را فراموش کردم. نم نم باران رو به تندی می رفت. بانوی ونکووری که مدام اشک می ریخت، گفت: چند روز پیش از جلوی مجلس رد می شدم. دیدم جمعیتی نشسته اند کف خیابان و راه را بسته اند. از من خواستند که بروم در کنارشان بنشینم. من هم رفتم. بی آنکه بدانم آنها کیستند و چه می خواهند. همین که می خواستند به شکلی مسالمت آمیز خواسته هایشان را به بالاتری ها برسانند، برای من ارزشمند بود.
بانوی ونکووری گفت: آن روز در آن جمعی که بر زمین نشسته بود، هر کس سخنی گفت. من نیز گفتم: ما این انقلاب را برآورده ایم و در برآمدنش سهیم بوده ایم و باید به سهم خود انحرافش را فریاد بزنیم و خرابی هایش را به رخ بکشیم. بانوی ونکووری که حدوداً شصت ساله می نمود، به همین زودی عازم کاناداست. گفت: من اینجا معلم بودم. و باید این روزها باز نشسته می شدم. اما حالا با خانواده ام آواره ی غربتیم. من با این سن و سال اگر روزی دوازده ساعت کار نکنم، یک جای زندگی ام لنگ می زند. می گویم: منِ نوری زاد اگر بخواهم ادب و مهر و انسانیت و ایران دوستی را با هم بیامیزم، تجسم عینی و انسانی اش می شود بانوی ونکووری.
هشت: داشتم می رفتم که یک دانشجوی مقطع دکتری در رشته ی هنر آمد. از پایان نامه اش پرسیدم. گفت چندی دیگر باید از آن دفاع کند. به او گفتم: اگر مرا خبر کنی، حتماً می آیم و از لحظه های ناب دفاعیه ات لذت خواهم برد. این جوان، سه بار پیش از این نیز به دیدن من آمده بود قدمگاه. در بار نخست، برادران حسابی تحویلش گرفته بودند. اما بعد ها که چند باری به دیدنم آمد، دانستم ترسش ریخته و اتفاقاً خود را متعهد به سرزدن و حضور در قدمگاه می داند.
محمد نوری زاد
چهار خرداد نود و سه – تهران
ایمیل: mnourizaad@gmail.com
به صفحه ی نوری زاد در فیسبوک هم سر بزنید:
نشانی قدمگاه: بزرگراه همت – غرب به شرق – بعد از خروجی پاسداران – زیر پل عابر پیاده – ساعت چهار بعد ازظهر
ريشه ها ٨٦ ( قسمت هاى ٨٤ و٨٥ ذيل پست قبلى)
فرهنگ
حكمت ايرانى
در فرهنگ دينى و درفضاى استبداد شاهى و بندگى فيلسوفان ايرانى مى كوشيدند طرح هايي در افكنند كه شهر يا كشور مطلوب تر و عادلانه تر و فضيلت مند ترى را ترسيم كند ،شايد در همان سمت و سويي كه شاعران و نويسندگان نصيحت الملوك و اندرز نامه مى نوشتند .اين تلاش ها در زمان خود گام هايي بود كه بزرگان معرفت مى توانستند براى اصلاح سياست زمان خود بر دارند .يقينا اگر ما نيز در آن زمان در جايگاه آنها مى بوديم كار بهترى نمى توانستيم كرد .همين كه فارابى يا ديگران به دنبال سياست واژه مدن و مدينه مى آوردند و حتى از مدنى بالطبع بودن انسان و نقش تعاون و تقسيم كار و رشد جامعه در پرتو مشاركت اهل مدينه سخن مى گفتند از نوعى مقاومت در برابر همان سياستى خبر مى دهد كه سياستگرش سفاك و خونريز و جلاد بود و سياستگاهش قتلگاه و سياستش حكمرأنى بر رعيت و بندگان شاه .همه اين معانى را مى توانيد ذيل مدخل سياست در لغتنامه ده خدا بعضا همراه با شواهد شعرى بياييد .در اكثر تعريف ها و توصيف هايي كه راجع به سياست و مدن است خلق و عامه بنده و رعيت هايي محسوب مى شوند كن مرجعى از بالا در بهترين وجه بايد آنها را به سوى سعادت دنيوى يا اخروى هدايت كند و اگر هم سخن از تعاون ًو تقسيم مى رود چيزى است بين خود مردم و نه حقى در حاكميت .
وقتى مى گوييم در واژه سياست لفظا و به لحاظ لغت چيزى كه بر شهر دلالت كند وجود ندارد به آن معنا نيست كه حكما تلاشى براى توصيف هايي و تعريف هاى نظرى اى كه مدن را در برگيرد نكرده اند . اما هيچ توصيفى نمى تواند باعث شود كه لفظ سياست با پوليتيكاى يونانى معادل گردد .پوليس در يونانى فقط بر وجه مكانى شهر دلالت نمى كند .پوليس محل زندگى مشترك شهروندان – و نه رعايا – است .شهروندان خود با اجتماع ادوارى در اگورا در باره امور عامه خود تصميم مى گيرند .دموكراسى آتنى در همين اگورا متجلى مى گردد و البته زنان و بردگان شهروند به حساب نمى آيند .دموكراسى هنوز هم به فعليت كامل خود ترسيده است .اما مسئله إن است كه در استبداد شرقى دركى از دموكراسى سراغ نداريم .همان حكومت شورايي خلفاى راشدين و اسلام اوليه نيز وقتى به فضاى استبداد شرقى وارد مى شود به فراموشى سپرده مى شود .به هيچ وجه بي سبب نيست كه حكماى ما در سياست بيشتر از افلاطون الهام مى گيرند و ارسطو را براى برهان آورى هاى الهياتى نگه مى دارند .افلاطون البته در حكمت نظرى نيز كار برد دارد اما در حكمت إشراق بيشتر .همه اين دخل و تصرف ها جهت الهياتى دارند .
جناب سلام
تخیلاتت را برم . خیلی دوز بالاست. اگه روزنوشت هایت را گرداوری کنی سریالش کنی از شاهگوش بیشتر فروش می کند
آقای نوریزاد سلام – گاهی در گزارش های قدمگاه فرازی را میآورید که افراد رهگذر شما را نشناخته و حتی عکس مادر ستار بهشتی و کشته شدن ستار را هم نمی دانند . آقای نوریزاد این موضوع در کلیه زمانها در کشور برای عموم مردم ما وجود داشته دلیلش هم همان است که بیشتر مردم دنبال زندگی روزمره خود هستند و تذکر های زندگی کردن به یکدیگر و از جمله ” برادران ” به شما توصیه میکنند : برو سر زندگی ات و راحت زندگی کن و خودت را به دردسر نیانداز . اما این شکل زندگی کردن افراد عوام است و نه زندگی انسان های آگاه ، عاقل و بینا – اکنون در یک قیاس کوتاه ، امروز شما را با زمان قبل از انقلاب و با دکتر شریعتی مقایسه میکنم . ، شما آقای نوریزاد از نظر اگاهی بخشی ، افراد آگاه و عاقل و بینای کنونی کشور ، همان هایی را در قدمگاه خدمت شما میرسند و ارادتی میکنند یا همانانی که از افکار سیاسی بهره مندند را همراهی میکنید ، نه آنهایی که الف، ب ، سیاست را نمی فهمند و این چند صباح عمر خود را در ” زندگانی ” بدون آگاهی سر میکنند و تا کنون نه شما و بلکه نام شما را هم نشنیده اند . آقای نوریزاد در قبل از انقلاب هم مانند امروز بار سیاسی و اگاهی بخشی به مردم را امثال شهید دکتر شریعتی و قلیلی از آگاهان سیاسی جامعه بر عهده داشتند و بقیه مردم چند صباح عمر خود را در ” زندگانی ” بدون آگاهی سر میکردند . دکتر شریعتی در جایی به ” شیخ قاسم اسلامی ” امام جماعت مسجد سنگی خیابان ری تهران که کتابی به نام ” سخنی چند با شریعتی ” بدستور شاه چاپ کرده بود و در آن نکته به نکته و ” توجیهی “به سخنان شریعتی ایراد های بنی اسرائیلی گرفته بود ( چندی بعد از انقلاب کشته شد ) پیغام داده بودند که : خوشحالم که شما در ” رد ” سخنان من کتاب چاپ نموده اید ، زیرا خواندگان کتاب حداقل بی سواد نیستند و سواد دارند و همینکه کتاب را میخوانند ، خوب و بد را بهتر تشخیص میدهند ( در قبل از انقلاب هم خیلی ها و عوام نه دکتر شریعتی را نمی شناختند و نه حسینیه ارشاد را ) .
سلام اخرش شاهد باشيد از حرف من كه در ايران هم حما يكى مشابه ادوارد اسنودن پيدا ميشود وهمه چيز را رو مىكند با سند ومدرك،ويكى از انها اسنادى خواهد بود درباره شما،
نه برادر من منظورم اين بود كه بيگناهى وبيپاهى ايشان ثابت ميشود،
یک عضو مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه اخیرا گفته که “گناه تجمع های غیرقانونی از گناه بی حجابی کمتر نیست.”
گناه بی حجابی؟ تا به حال تصور بر این بود که رعایت حجاب جزو قوانین و الزامات جمهوری اسلامی است که خوب یا بد، همه مجبور به تمکین هستند و عدم رعایت آن از سوی آقایان حداکثر “جرم” تلقی می شد. اما اطلاق واژه ی “گناه” به بی حجابی، و لاجرم گناهکار دانستن همه ی بد حجابان از آن حرفهاست. راستی کسی هست توضیح دهد که در کجای کتاب آسمانی مسلمانان، از اعمال مجازات برای بی حجابی بانوان یاد شده است؟ و اینکه آقایان چه کاره هستند که برای خدا تعیین تکلیف می کنند که کدام گناه هموزن کدام گناه است؟ بدون شک گفتگو درباره این مقوله خارج از اهداف این سایت است. اما من متعجبم که آیا مثلا بانویی چون لیلا حاتمی با آن وقار و متانت ستودنی اش، به زعم آقایان، “بی حجاب” و “گناهکار” است و “گناهی” هموزن مثلا تهی مغزانی مرتکب شده که در روز روشن از دیوار سفارت بالا رفتند یا تجمعات غیر قانونی برگزار می کنند؟
چه ساده آدم ها را در طبقه های گناهکار و بی گناه قرار می دهید شما! ای کاش برخی یاد می گرفتند کمی سنجیده تر حرف بزنند و اندکی تیزبینی، خرد و ذکاوت برای مخاطبان خود، از جمله برای “بدحجابانی” که از مقایسه شدنشان با تندروهای بی خرد می رنجند قائل می شدند. راستی راستی آقایان خود را در جایگاه خدایی می بینند.
البته انصاف حکم می کند که از انتقاد ایشان به برخوردهای قهری به مقوله حجاب قدردانی کنیم ، و اینکه شاید منظور، تاکیدشان بیشتر بر لزوم برخورد با برگزارکنندگان تجمعات غیرقانونی بوده تا قیاس این دو گروه. اگر چنین بوده، من از تندروی در موضع گیری علیه ایشان عذرخواهی می کنم و صمیمانه پوزش می طلبم. تندروی در هر شکل و صورتی نکوهیده است، و رعایت اعتدال و انصاف را باید از خود شروع کنیم.
خواهر محترم فائزه گرامی
با سلام
حق همین انصافی است که دادید ،غرض آن بوده است که اگر گناه از دید شرع اسلام گناه است و متدینان به دیانت اسلام باید از آن اجتناب کنند ،پس باید از همه گناهان اجتناب کرد ،و زور گویی به جامعه و اخلال در نظم آن بصورت تجمع بدون مجوز اگر خلاف قانون و خطا و گناه است ،برای همه اینطور باشد ،نه آنکه به مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی اجازه تجمع داده نشود و با اجتماعات بی مجوز آنان برخورد شدید شود،اما موافقان جمهوری اسلامی تحت هر عنوانی بتوانند تجمع بی مجوز کنند و با آنان برخورد نشود،این خطایی نا عادلانه است .
اگر تجمع بی مجوز رواست برای همه روا باشد،و اگر نارواست برای همه ممنوع باشد،و روشن است که تجمع باید با مجوز باشد تا نظم در جامعه حفظ شود ،چه برای مذهبی و چه برای سکولار ،البته دولت ها هم نباید مانع تراشی و مصلحت سنجی های بی معنا کنند ،بهتر است به همه تجمعات سیاسی و صنفی اجازه بروز داده شود ،مثلا هر سال دیده میشود از تجمع صنفی کارگران در روز کارگر ممانعت میشود که این از اشتباهات است.
اما خانم فائزه حجاب یکی از واجبات قرآنی است و می توان گفت اصل وجوب آن از ضروریات است ،و در دین اسلام ترک واجب گناه است ،این یک نگاه درون دینی است ،حال اگر کسی نگاهی برون دینی دارد ،نمیشود آنچیزی را که در داخل دین واجب است و ترک آن حرام است را گناه نداند یا گناه بودن آنرا از دید متدینان مورد تمسخر قرار دهد.
اگر نماز مثلا در اسلام بر مسلمانان واجب است بدیهی است که ترک آن گناه است ،حال کسی که متدین به اسلام نیست نمی شود از گناه بودن ترک نماز از دید خدا و پیامبر تعجب کند یا آنرا بسخره گیرد.
این کلیت ماجرا از نظر حکمی است ،اما اینکه در جامعه چه افراط و تفریط هایی میشود ماجرای دیگری است
با پوزش
آقای مرتضی سلام و سپاس از توضیحتان،
به گمانم من در رساندن منظورم درست عمل نکردم. من به هیچ وجه قصد قضاوت درباره درست یا غلط بودن حجاب و گناه بودن و یا نبودن آن نداشته و ندارم. بحث من این بود که حجاب نداشتن، اگر هم “گناه” باشد، مجازات شرعی ندارد و گمان هم نمی کنم در جایی از قرآن، مجازاتی برای آن در نظر گرفته شده باشد. و اینکه اگر آقایان برای بی حجابی و بدحجابی مجازاتی در نظر گرفته اند، آن مجازات ریشه دینی ندارد و صرفا به لحاظ عدم رعایت قانون وضع شده در جمهوری اسلامیست. اعتراض من، تعیین تکلیف برخی برای خداست که اخلالگری های خودسر ها را همسنگ بی حجابی در نظر گرفته اند. یعنی به زعم برخی، یک بانوی پزشک با اخلاق، یک وکیل با وجدان، و یک معلم فهیم و دلسوز، اگر به هر دلیلی حجابش رعایت نشد، در تراز خودسرهای بی خرد است. و البته من با مطالعه دوباره مطلب ایشان و برداشتن عینک تعصب دریافتم که مراد ایشان چیز دیگری بوده که شاید آنطور که باید منتقل نشده. و باز هم از تندروی در قضاوت درباره ایشان پوزش می خواهم. با احترام
خواهر گرامی خانم فائزه
با سلام مجدد
اصلاحیه شما دقیق و مدبرانه بود،باید عرض کنم که حق با شماست که مجازاتی نه فقط در قرآن بلکه در روایات هم برای مساله حجاب در نظر گرفته نشده است ،البته برای برخی گناهان در کتاب الحدود عقوباتی بعنوان حد تعیین شده است ولی در مورد حجاب اینطور نیست ،و مجازاتی در قرآن برای حجاب جعل نشده است ،اگرچه در برخی آیات امر به رعایت حدود و احکام الهی شده است ،و قطع نظر از فلسفه اجتماعی و فردی پوشش (پوشش فقط چادر نیست) از نظر اسلام ،اگر در جغرافیایی اجرای قوانین اسلام مورد تایید اکثریت مردم آن منطقه قرار گرفت رعایت آن قوانین در سطح اجتماع الزامی است ،اما مفهوم این کلیت اجبار و زور و خشونت نیست.
بی تناسب نمی بینم در اینجا عبارتی از مرحوم استاد آیت الله منتظری را بعینه نقل کنم ،ایشان گفته اند:
“”در اینکه اصل حجاب برای زن یکی از دستورات ضروری دین مبین اسلام است شکی نیست ،اگرچه شکل خاصی از آن ضروری دین نمی باشد””.
و در جایی دیگر اینطور نگاشته اند:
“”پوشش سر بلکه همه بدن زنان به استثنای وجه و کفین و قدمین ،یکی از واجبات مسلم دین اسلام و مورد قبول شیعه و سنی است،و این حکم در راستای حرمت این گوهر لطیف و نفیس و ریحانه خلقت ، وبالطبع مورد رغبت و طمع بودن و حفظ آن از دید و دستبرد ناپاکان و نیز به خاطر حفظ محیط جامعه از زمینه های فساد و تحریک و تهییج مردان نامحرم که با فضای تکامل ناهمگون است ،تشریع شده است.
اجرای این واجب به خودی خود و با قطع نظر از پیامدهایی که ممکن است داشته باشد ،زوری و اجباری نیست ،ولی از آنجا که عدم اجرای آن زمینه ساز فحشاء و منکر و آسیب به عفت عمومی و هتک حرمت زنان ،بلکه جامعه انسانی است،حاکمیت اسلامی که به هدف اجرای احکام اسلام تحقق یافته ،باید ابتدا از طریق صحیح و منطقی به بیان مصالح پوشش و اراده آثار منفی عدم التزام به آن همت گماشته و فضای مناسب برای رعایت اختیاری آن را فراهم سازد،و پس از طی این مراحل ،در صورت تخلف افراد ،لازم است بدون اعمال خشونت و حرکت های نامعقول ،شیوه هایی اتخاذ نمایند که افراد خود به حجاب ملتزم شوند.
باید توجه داشت که اگر حاکمیت وظایف خودش را در بخش های دیگر انجام ندهد و افراد به مبارزه منفی با او روی آورند،جامعه زنان نیز با عدم رعایت حجاب نافرمانی می کنند،و در این شرائط اگر حاکمیت اسلامی به اعمال روش های قهرآمیز مبادرت کند قطعا نتیجه عکس خواهد گرفت و نافرمانی را از حجاب به دیگر عرصه ها گسترش می دهد.
الزام به حجاب بگونه ای که گفته شد ،علاوه بر اینکه از منظر شرع و درون دینی قابل قبول است، نسبت به یک جامعه اسلامی که اکثریت آن خواهان اجرای احکام دین خود می باشند ،با دید برون دینی و عقلایی نیز قابل پذیرش است،زیرا عقلاء در هر جامعه ای در موارد تزاحم حقوق اکثر و اقل که جمع و استیفای حقوق همگان ممکن نیست،حق و خواست معقول اکثریت را مقدم می دارند،و در جامعه ای که اکثریت آن مسمانند خواست آنها هم از نظر کیفی که مربوط به برطرف شدن زمینه فساد است،و هم از نظر کمی که بلحاظ اکثریت خواست ها نیز بیشتر است،نسبت به خواست اقلیت که صرف مطالبه آزادی نسبت به پوشش می باشد ،قوت و برتری دارد،و چنین جامعه ای را نمی توان با یک جامعه غیر اسلامی مثل فرانسه که اکثر آن غیر مسلمانند مقایسه نمود…..””.
(پاسخ به پرسشهای دینی ،آیت الله العظمی منتظری ،ص 360-361).
با احترام
با سلام
شخصي در كشور يمن در سن 160 سال داراي 2 شاخ بر سر
در اينكه ذوالقرنين اهل چه سرزميني بوده سخن فراوان است
و علت تسميه ذوالقرنين چه بوده است؟
ذوالقرنين=صاحب 2 شاخ بر سر
http://www.youtube.com/watch?v=jsUGQmx7lZM
با سلام
يا رسول الله خذ بيدي
http://www.youtube.com/watch?v=OsUoYRuyLa8
با سلام
عبدالله ستاره دار عزیز
آیا بهتر نیست که از این نمایشهای مهوعی که در این سی و پنج سال برای اثبات دینداریمان از امثال من و شماها سرزده است دست بکشیم
خطاب شما به کدام محمد است ؟ محمد نوریزاد و یا محمد (ٌص) ….. و یا برادران و خواهران عزیز که بدانید : من هم!!!!!!
من فکر میکنم که دعا و درخواستها را فریاد زدن جز از برای نمایش نیست
با سلام
فرهاد بي ستاره عزيز
هر كسي از ظن خود شد يار من ***از درون من نجست اسرار من
با سلام مجدد
عبدالله* عزیز
کامنت های شما خبر میدهد از سر ضمیر
ولی مقصودم خوبی یا بدی حرفهایتان نیست که به این نکته اعتراض کردم که عقیده هر کس محترم است ، اما حقنه کردن آن و بزور اثبات کردن آن و دلیل تراشی با استناد به اینکه دیگران وبزرگان نیز چون من می اندیشیده اند آهای ملت شما نیز باید بدانید که…… ادامه راهی است که سی وپنج سال است حکومت رفته ومیرود . چهره ای از محمد (ص) ترسیم شده که …..متاسفم . با ادامه این شعر مخالفم که: آتش است این بانگ نای و نیست باد
با سلام
منتی که پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله وسلم بر جامعهی بشری نهادند، آنچنان منت بزرگی است که اگر همهی مردم مداح و ثناگوی ایشان باشند، نمیتوانند از عهدهی سپاسگزاری ایشان برآیند و حق احسان ایشان را ادا کنند……………..
شعري از مولانا جلال الدين محمد بلخي
مولانا «نعت تعظیم حضرت مصطفی صلى الله علیه وسلم که در انجیل بود» را چنین بیان مینماید:
بود در انجیل نام مصطفی /*/ آن سر پیغمبران بحر صفا
بود ذکر حلیهها و شکل او /*/ بود ذکر غز و صوم و اکل او
طایفه نصرانیان بهر ثواب /*/ چون رسیدندی بدان نام و خطاب
بوسه دادندی بدان نام شریف /*/ رونهادندی بدان وصف لطیف
اندرین فتنه که گفتم آن گروه /*/ ایمن از فتنه بدند و از شکوه
ایمن از شر امیران و وزیر /*/ در پناه نام احمد مستجیر
نسل ایشان نیز هم بسیار شد /*/ نور احمد ناصر احمد یار شد
و آن گروه دیگر از نصرانیان /*/ نام احمد داشتندی مستهان
مستهان و خوار گشتند از فتن /*/ از وزیر شوم رای و شوم فن
مستهان و خوار گشتند آن فریق /*/ گشته محروم از خود و شرط طریق
هم مخبط دینشان و حکمشان /*/ از پی طومارهای کژ بیان
نام احمد چون چنین یاری کند /*/ تا که نورش چون مددکاری کند
نام احمد چون حصاری شد حصین /*/ تا چه باشد ذات آن روح الامین
درود بر تو ای سرو سرافراز
اينها هرچه در اين 1400سال بافته بودند، در اين 35 سال پنبه كردند.