بلیط هواپیما گیرم نیامد. بلیط اتوبوس اما بود. یکشنبه از قدمگاه به منزل رفتم و تابلویی را که یک دوستِ جهرمی خریده بود و نبرده بود، برداشتم و رفتم ترمینال بیهقی. این تابلو را داده بودم قاب گرفته بودند و همین قاب، سنگینش کرده بود کمی. از شاگرد اتوبوس خواهش کردم تابلو را در جای امنی جا دهد تا آسیب نبیند. درازای راه دوازده ساعت بود و تماشای چهره ی دوستانی که شوق دیدارشان در من پای می کوفت، این درازای راه را هموارم می ساخت. تجسمِ این که ساعاتی دیگر جمال مبارک عزیزانی را می بینم که در این یکی دو سال با من هم سوز و هم سخن بوده اند و با هم نوشته ها نوشته ایم و خواندنی ها خوانده ایم، به اشتیاق من وسعت می بخشود.
ساعت هشت – نزدیک غروب – که سوار شدم در تهران، ساعت هشت صبح پیاده شدم در شیراز. راننده ی تاکسی، تابلوی نسبتاً بزرگ را در صندلیِ عقب جای داد و رفتیم به چهار راهی که حافظیه در یکی از خیابان هایش بود. این خیابان را با موانعی مسدود کرده بودند تا اتومبیلی بدان راه نیابد. و چه کار خوبی. این کار خوب اما مرا با تابلوی نیمه سنگینم تنها گذارد. نرم نرم رفتم و رسیدم دم درِ حافظیه. هنوز یک ساعت و نیمی تا ساعت ده مانده بود. کسی نیامده بود الا یکی از مأموران اطلاعات که همو مابقیِ دوستانش را خبر کرد و هریک زاویه ای را برای اطراق خود اختیار کردند و نامحسوس قراول رفتند به سمت این مسافرِ تازه از گرد راه رسیده. اندک اندک جمع مستان آمدند و کار بالا گرفت و برادران دست به دوربین بردند و یکی شان حتی آمد و روی نیمکتِ سنگیِ مجاور ما نشست و با گوشی اش ور رفت بسیار ناشیانه.
با جمع مستان – که حتی از بوشهر و شهرهای دیگر به آنجا آمده بودند – به داخل رفتیم. به پیشنهاد یکی از نگهبانان، تابلو را در کیوسک نگاهبانی نهادیم و رفتیم بر سر مزار جناب حافظ. عجبا که بی اراده مرا اشک شوق جاری بود از دو وجه. یکی برای اَبَر مردی که جسمش در اینجا بود و روح الفاظش در هرکجا پراکنده. و دیگری، به شوقِ جمعی که حافظ را دوره کرده بودند و هریک برای من گنجی بودند از ادب و مهر و عاشقی. یکی از جوانان عاشق، غزلی از حافظ برایمان خواند. و چه نیک و پر احساس.
جمع مستان از من خواستند سخنی بگویم. و من گفتم: اگر برای هر یک از واژگان پارسی ظرفی از استعداد قائل شویم، جناب حافظ آنچنان به نوش نوشی از این جام های استعداد دست برده و معانیِ لایه لایه را بر کشیده که گویی در جام ها چیز قابلی باقی نگذارده. گفتم: اوجِ کار کشیدن از معانیِ پنهان و آشکارِ واژگانِ بهم پیوسته ی پارسی را در اشعار خواجه می توان مشاهده کرد. و گفتم: اما با همه ی ارادتی که صاحب نامانِ جمهوری اسلامی ایران به جناب حافظ دارند، معتقدم اگر وی اکنون زنده بود و شخصاً دیوانش را برای چاپ و نشر به وزارت ارشاد می سپرد، قطعاً و حتماً اثرش خط می خورد و رد می شد و مطلقاً فرصتی برای انتشار پیدا نمی کرد و خود وی نیز به شلاقِ فتوای آیت الله های ما بدنش کبود و آش و لاش شده بود. از اینجا کف زدن ها شروع شد و برادران با جدیت رویِ صورت ها و صحبت های ما مستان کار کردند و زحمت ها کشیدند با عکس ها و فیلم هایی که می گرفتند چه جور.
نیز یکی از دراویش گنابادی که استاد ادبیات بود سخن شایسته ای گفت از معانی درویش و صوفی در اشعار حافظ. کم کم پرسش های بدون فیلتر پا گرفت و پاسخ های بی فیلتر تر به من موکول شد. جای شما خالی که نبودید و ببینید این جمعِ عمدتاً جوان ما به چه حساسیت های حساسی حساس بودند. سخن به دزدی ها کشیده شد. به آیت الله های دزد. به آیت الله حائریِ دزد. به سرداران دزد. به اعتمادهای دزدیده شده. به دودمان های به باد رفته. به نکبت های هسته ای. و به بابک زنجانی ها و این که چه کسانی بابک های زنجانی را در این روفتن های درندشت، مراقب و مشوق بوده اند و همچنان هستند. و من در میانه ی سخن، هر از گاه از برادران که صبورانه جمع ما را تحمل می کردند سپاس می گفتم. این پرسش ها و پاسخ های صریح و بی تعارف، شاید یک ساعت و نیمی به درازا کشید.
وقتِ جدایی فرا رسید. و من به دعوت دوستان مشتاق شدم به دو سه جای دیگر سر بزنم و شبانه با اتوبوس باز گردم به تهران. یکی به ” بی بی”، پیرزنی که سه عضو خانواده اش همزمان در زندانِ عصبیتِ حاکمیت اند. یکی به مادرِ مجید توکلی که از سال 88 پیوسته در زندان است و این مادر پای رفتن به ملاقاتِ جوانش را نداشته در این سالها. و یکی نیز به دانش آموزان محروم از تحصیلِ بهایی که فرد زمین خواری چون محمد جواد لاریجانی، وجودشان را مرتب تکذیب کرده است و می کند. آن روز هر چه سر به اطراف گرداندم، صاحب تابلو را نیافتم تا امانتش را تحویلش دهم. قرار بود بیاید حافظیه. بناچار تابلو را در صندلیِ عقب یک اتومبیل جا دادیم و از همه خداحافظی کردیم و به راه افتادیم.
شاید یکی دو خیابان دور نشده بودیم که دیدم یکی از برادران زحمت کشیده و دستش را از اتومبیلشان بیرون آورده و انگشت مبارکش را به شیشه ی راننده ی ما می کوبد. به دو جوانی که در داخل اتومبیل بودند گفتم: نگران نباشید بچه ها، اینها با من کار دارند نه با شما. خوب، حکم مکم چی دارید؟ حکم هم هست نشانت می دهیم. شوخی می کردند البته. کدام حکم؟ من اما طرفم اینها نبودند. که هر کدامشان را در حافظیه دیده بودم. بچه هایی در عین سادگی، مأمور و معذور. سوار ماشین شان شدم بی هیچ مقاومتی. بُردنم کجا؟ اول گفتند ترمینال بعد بین خودشان گفتند می رویم فرودگاه.
در راه، عمده ی صحبت بچه ها با من این بود که: بهتر نیست سر به زندگی ات فرو ببری و خودت را به این وضع مبتلا نکنی؟ پرسیدم: کدام وضع؟ گفتند: همین وضعی که الآن گرفتارشی. به شوخی گفتم: مگر بد است؟ چه وضعی از این بهتر که من یک نفرم و شما شش نفرید با دو تا ماشین و هر شش نفر شما با بالاتری ها مرتب در تماس اید و همگی مراقب من اید که مبادا اتفاقی برای من رخ بدهد و کاستی ای در کار من باشد؟ و گفتم: از شوخی گذشته، اگر منصفانه به کار من نگاه کنید، خواهید دید که من برای آرامش و رشد و رفاه بچه های خود شماهاست که خودم را به زحمت و آب و آتش می اندازم. بچه های شما بچه های مردم نوه های خودم. بچه هایی که به دنیا نیامده بدهکار بی کیاستیِ مدیرانِ این سی و پنج سال اسلامی اند.
به فرودگاه رفتیم. قسمت پروازهای خارجی. در اتاقی جایم دادند. بچه های اطلاعات می رفتند و می آمدند. دو ساعتی که گذشت ناهار آوردند. داشتم ناهار می خوردم که رییس بچه ها آمد و در آستانه ی در ایستاد و سلام گفت و پرسید: با بچه ها مشکلی نداشتید که؟ گفتم: نه، بچه های با ادبی هستند. من از همه ی آنها تشکر می کنم.
رییس بچه ها که چهل و پنج ساله می نمود و قبلاً ندیده بودمش و شتابش برای پیمودنِ پله های ترقی بد نبود، ضربه ای کاری بر فرق من نواخت به گمان خود البته. چگونه؟ با این سخنِ آرام و خونسردانه اش که: ما هم از شما تشکر می کنیم آقای نوری زاد. بخاطر همکاریِ خوبی که با ما داشتید و عده ای از ناراضیان را درحافظیه جمع کردید. و خونسردانه تر ادامه داد: ما از چهره ی همه شان فیلمبرداری کرده ایم. آنها را شناسایی می کنیم و صدایشان می زنیم و با تک تک شان برخورد می کنیم. رییس بچه ها داشت مثلاً مرا تهدید می کرد به این که اگر بفکر خودت نیستی بفکر اطرافیانت باش. قاشق را پایین آوردم و گفتم: مثلاً تهدید کردید مرا با این حرفها؟! گفت: نه این یک واقعیت است.
گفتم: من اگر جای رییس شما بودم یا کلاً می دادم حقوقتان را قطع می کردند یا می دادم نصفش می کردند بخاطر خام بودنتان. گفتم: این حرفی که شما الآن به من زدی نشان دهنده ی نهایتِ خامیِ یک مأمور برجسته ی اطلاعات است برای ترساندنِ حریف. و گفتم: عده ای بخاطر من در حافظیه جمع شده اند و من برای آنها از دزدی آیت الله ها و دزدیِ حائریِ یزدی و سرداران سپاه و گندِ هسته ای گفته ام. شما اگر مأمور خامی نباشی باید مرا مجازات کنی نه مستمعینِ مرا. گفتم: آدمهایی مثل شما با قفل زدن به زبان مردم، برای دزدان امنیت شغلی فراهم می کنید.
به رییس بچه ها گفتم: یک نفر از شماها جرأت می کند آیا به رهبر یا دیگران بگوید بابک زنجانی اگر یک ویترین است، پشت این ویترین چه کسانی دست به دست هم داده اند؟ و کمی بلند تر داد زدم: برو که آن حقوقی که می گیری حرامت باشد. بنده ی خدا اطاعت کرد و با کرک و پری ریخته راهش را کشید و رفت. منتها پیش از رفتن به وی گفتم: من پایم به تهران برسد بر می گردم شیراز. رییس بچه ها شیر شد و گفت: اگر بر گردی این بار برخورد قضایی می کنیم با شما. گفتم: من کشته مرده یِ برخورد قضاییِ شماها هستم از بس که برخوردهای شما غیر قضایی که هیچ، گاه غیر انسانی است. گفتم: برای چه مرا باز داشت کرده اید؟ با کدام مجوز؟ و با کدام مجوز قضایی می خواهید مرا به تهران بفرستید؟
تابلو بدست بُردنم پای پله ی هواپیما. زحمت کشیدند و یک برگِ ” شکستنی است ” چسباندند روی تابلو و دادندش قسمتِ بار. ساعت شش عصر در فرودگاه تهران، گوشیِ تلفنم را که داده بودند به سرتیمِ امنیتیِ هواپیما، تحویل گرفتم و تابلو به دست رفتم سراغ دفاتر هواپیمایی. در ترمینال یک، دو تا دفتر فروش بلیط از دو شرکت هواپیمایی بود که تنها یکی شان به شیراز پرواز داشت و همان یکی هم تأخیر داشت دو سه ساعتی و اصلاً تکلیفش نیز روشن نبود. با تابلو رفتم بیرون و با یک تاکسی خود را به ترمینال چهار رساندم که چندین شرکت هواپیمایی در آن دفتر فروش دارند و هیچکدامشان نیز برای شیراز صندلیِ خالی نداشتند. زدم بیرون و با یک تاکسی کوبیدم رفتم پارکینگ بیهقی و به نخستین اتوبوسی سوار شدم که داشت آماده ی حرکت می شد به سمت شیراز. باز به شاگرد اتوبوس تأکید کردم این تابلو را جوری در میان بارها بگذار که آسیبی نبیند. ساعتِ هفت عصر که از تهران حرکت کردیم، هفت صبح در ترمینال اتوبوسرانی شهر شیراز بودیم. تابلو را در صندلی عقب یک تاکسی جا دادم و جلوی باغ ملی از آن پیاده شدم. با اتومبیل دو جوان، رفتیم به دیدار بی بی. راستی، من اگر بر نمی گشتم، رییس بچه ها خیلی خوش بحالش می شد.
ادامه دارد. ( پایان قسمت نخست)
محمد نوری زاد
اول خرداد و نود و سه
|
ساسانم عزیز.با تشکر از توضیحتان. من با استدلال خودم شان و جایگاه پیامبران و شاهان را یکی نمی دانسته و با هم قابل مقایسه نمیدانم. اینکه می فرمائید پیامبران هم قابل نقد هستند خرقی ثواب است .بنده راجع به این موضوع مطلبی عرض نکردم ولی چون طرح شد عرض می کنم نقد پیامبران هم هیج اشکالی ندارد . خیلی هم خوب است. ولی در نقد چه در مورد هیتلر باشد و چه کوروش و یا هر پیامبری اصل بر اطلاع و مطالعه حتی المقدور صحیح و در عین حال توان شنیدن و تحلیل باشد. توجه داشته باشید که نمی گویم فرد بی طرف باشد چون چنین چیزی ممکن نیست. بالاخره هر ناقدی نظری دارد که می خواهد ان را اثبات کند. ما با تجربیاتی که کسب کرده ایم باید به دوره حرفهای هیجانی پایان دهیم.از اینکه به دقائق مطالب عنایت دارید سپاسگزارم.
جناب ناشناس..مثل اینکه اشتباهی شده.بنده به کامنت جناب مزدک پاسخ دادم. از شما اصلا کامنتی ندیده ام. یک لحظه بنظرم رسید شما و ایشان یکی هستید!.حالا هر کسی باشید در این اصل فرقی نمی کند که هم آن کامنت و هم این از هیج نظمی در استدلال بر خوردار نیست. شما اگر حرفهای آقای انصاری را قبول ندارید برای جه از ایشان نقل قول مثبت می کنید؟ فقط یک توصیه دوستانه می کنم و آن اینکه مطالعه همینجوری و سرسری مطالب افراد آشفته برای انسان آشفتگی فکری ایجاد میکند. اگر دوست دارید بر علیه اسلام و پیامبر هم مطالعه کنید منابع بهتری هست.یک مقداری سلیقه هم بد نیست. تکرار این حرفهای ماهواره ای در جمع انسانهای فهبم موجب بی مقدار شدن فرد میشود. یک سکولار هم مثل هر انسانی به عقل استدلال گر نیاز دارد نه عقل کپی کار. با تشکر مجدد
نوری زاد برخاسته از خاکستر خود سانسوری بعد از انقلاب ، همچون ققنوسی متعهد به هنر راستین که به انسان و آزادی سر فرود آورده بدنبال اجرای آخرین پرده های این اثر دراماتیک خود است ولی نه بر روی کاغذ و با جوهر قلم یا در صحنه نمایش با بازیگران نمایشی بلکه در صحنه روزگار و عرصه تاریخ ملت خویش و با جوهر جان خود و فرهنگ قرون و اعصار گذشته و اینده . عناصر این هنر در عرصه زندگی، مردمان هستند و نوری زاد کار گردان ،هر کدام از عناصر خیر و شر را به چالش کشیده و به صحنه روزگار و تاریخ زنده ملت خود فرا می خواند . او خود نیز کار گردانی است که در این خلق هنری بازیگر نیز هست . باز داشتها ، تعلیق ها ، تعقیب ها ، حملات نیرو های شر به نیرو های خیر و ضرب و شتم ها همگی در این داستان
به جبر و علیرغم تمام قدر قدرتی خویش در دستان کارگردان به بازی فراخوانده می شوند . تو گویی روز گار صحنه یک دادگاه است و او همچون وکیلی چابک، شاهدان را به جایگاه فرا می خواند و هر کدام را مورد سوالات کلیدی قرار می دهد و در نهایت قاضی و هیئت منصفه را به بر حق بودن دعوی خویش متقاعد می کند . او حتی رهبر را به زیر می کشد و سکوت و بی اعتنایی اش را مورد سوال قرار می دهد و وقتی سکوت سنگین حاکم شد هیئت منصفه بدون ترس از رهبر حکم گناه کار بودنش را در عرصه تاریخ ،صادر می کند . نور ی زاد کار گردان ،خستگی ناپذیر و با دستان خالی ماشین جنگی استبداد کوچک را مهار می کند و بر تاریکترین نقاط جهالت ها، نور آگاهی می پراکند . در این عرصه او تنها ندای وجدان روز گار خود نیست و فقط به نیابت مردم ستمدیده ، گلویی از آتشفشان حقایق را فوران نمی دهد . بلکه او صف فولادین بدنه مرتبت با استبداد را نشانه رفته و هر روز و شام این بدنه را می ساید و در آن شکاف ایجاد می کند . اگر بگویید همه اینها چگونه ممکن است خواهم گفت با هنر ناب و با دانش یک هنرمند متعهد .
جناب یاران درود! داشتم کامنتها را می خواندم چشمم به جوابی از شما به کامنت من راجع به مقایسه کورش و محمد افتاد! من در آنجا نوشته ام که بقول جناب انصاری و نه من پس این من نیستم که این مقایسه را کرده ام چون من نه تنها اسلام و مقدساتش بلکه تمام ادیان و بخصوص ادیان ابراهیمی را جز مشتی خرافه و دروغ و دغل و نتایج جهل و بی خبری و ترس مردم نمی دانم و اصولا چیزی بنام وحی و پیامبر و رسول و این اباطیل را چیزی جز متل و اساطیر نمی دانم.ولی چه ما بخواهیم و چه نه خواهیم واقعیت اینست که اکثریتی از مردم پیامبر و امام و رهبر دینی را سمبل پاکی و صداقت و نیکی و راستی …میدانند یا می دانسته اند(که اصلی ترین عامل بدبختها از همین تقدس سازیهاست ).بهمین جهت چنین مقایسه ای همچه بیمورد نیست.چون کورش مثل هر پادشاه دیگری با قدرت و تزویر و هزاران زد و بند دیگر به حکومت رسیده ولی تا آنجا که تاریخ می گوید نسبت به زمامداران بسیاری توانسته نام نیکی از خود بجا بگذارد آنهم نه فقط در بین عوام بلکه در بین خواص هم. وتا جایی که کتبی که پایه اصلی همین کتب به اصطلاح مقدس امروزی در تمام ادیان ابراهیمی است به او لقب ناجی و یا قدیس داده اند.ولی محمد (طبق روایت سنتی از اسلام والا پژوهشگرانی هستند که مستند وجود محمد و دین اسلام را با این روایت زیر سؤال برده اند و من نیز بیشتر نظرات ایشان را قبول دارم) که با ادعای پیامبری در مکه در اوایل به ارامی و با مدارا به دعوت مردم پرداخت وقتی به مدینه رسید به آنچنان هیولایی تبدیل شد که به هیچکس و هیچ چیز رحمی نکرد. همچون حاکمی بی رحم و خونریز و کینه جو از هیچ دناییتی برای رسیدن به هدفش فروگذار نبود.ونتیجه اش آن شد که هیچکس از قبر او هم خبری ندارند و نه تنها قبر خلفای چهار گانه را درهیچ مکانی نمی توان یافت و بدتر از همه از چهار خلیفه اولیه 3 تن کشته می شوند.و دوران تسلط اسلامی همیشه از خشن ترین و جنایتبارترین و تاریکترین دوران حکومتی بوده!بنابراین بحث اعتقاد یا عدم اعتقاد من به پیامبری و دین و یا ضد دینی نبوده که شما یکمرتبه سکولاریسم را هم همچون یابس به رطب چسبانده اید !ولی در اینمورد هم باز گویا شما مسلمانان اصلاح طلب برداشتی غیر واقعی از موضوعات دارید.یاران گرامی!من به نظامی سکولار با قوانینی عرفی زمینی(لایک) که برابری و آزادی فرد را در جامعه تامین می کند و از تجمع قدرت در دست من یا شما یا آخوند و یا هر گروهی و بهر نامی و تقدسی جلوگیری می کند و قدرت را در جامعه پخش می کند اعتقاد دارم .مسلما این خود بخود به این معنی نیست که من درحال حاضر هم دمکراتم و هم سکولار و هم …نه دوست من نه من و نه شما و نه همین جناب نوریزاد و ملیونها که ادعاهای عجیب و غریب می کنند انچه را که می گوییم نمی توانیم باشیم.زیرا چنین مقولاه هایی (سکولاریسم …) بحث فرد نیست بلکه جمعی است و یک سیستم فکریست که باید سالها در جامعه پرورش یابد و از تهاجمات چپ و راست محافظت شود نوعی زندگیست که باید تمرین شود.و مردم را مجبور به تبعیت از قانون نماید تا انسانها با شناختن حق و وطیفه خود بتوانند در جامعه و در کنار یکدیگر با حقظ سنن و آداب و دین و عقیده و مرام و جشن و شور و شوق و شادی و عزای …خود زندگی کنند و کسی حق زیر سؤال بردن حقوق طبیعی دیگری یا دیگرانی را نداشته باشد! نقش احزاب و اتحادیها واصناف و گروهای و سازمانهای مدنی …دراین روند بسیار مهم است.بنابرایا اعتقاد من یا شما بعنوان یک فرد تاثیر زیادی دراین روند نمی گذارد.
با سلام
ببينيد مزدك با نام ناشناس چه دروغهايي مي بافد
(هیچکس از قبر او هم خبری ندارند و نه تنها قبر خلفای چهار گانه را درهیچ مکانی نمی توان یافت )
من از جناب نوري زاد تعجب مي كنم كه نوشته هاي يك فرد ///// مثل مزدك را منتشر مي نمايد
این را خطاب به جناب یاران می نویسم!
دوست من آنجا که به زیبا کلام توصیه کردم شاهان را در برابر پیامبران قرار ندهد از جهت این بود که بنده خدا گردنش زیر تیغ جاهلان است. این سخن (قرار ندادن شاهان در برابر پیامبران) از دید یک انسان روشن فکر و آزاد اندیش در شرایط آزادانه قابل پذیرش نیست. کورش همان اندازه قابل نقد است که محمد و عیسی و موسی و ابراهیم و نوج. اینان همه ابنای بشر بودند به گفته خودشان. هیچ شانی و مصونیتی در برابر انتقاد ندارند. شما این گفته من را که تنها در شرایط مرگ و زندگی معتبر است و راهی است برای خلاصی از دست ارازل و اوباش سرفصلی برای اظهار نظرات خود قرار داده اید که البته قابل احترام است و نظر شما است. لیکن منظور اصلی من این نبود.
سلام
چندیست که فضا تغییرات عمده ای کرده قابل لمس!
به یاد دارم دو سال گذشته در یکی از بیمارستانهای دولتی مریضمون که به اتاق عمل جهت آنژیو سپردیمش فوت کرد ! بیمارستان برای تحویل جسد نزدیک 5 میلیون تومان پول خواست ! با هزار زحمت چرایی این مبلغ هنگفت دستمان آمد ! البته این پول را بایستی به حساب جام یک شخص در تهران میریختیم ، گفتند این شخص با بیمارستان ما قرارداد دارد که هر وسیله مهم اتاق عملی را در اختیار ما بگذارد و ما پول آن را از مریض بگیریم و مستقیم به حساب بنده خدای تهرانی بریزیم ! انگار از به آشفته کردن بازار درمان ، دستانی را پرورانده بودند که دست در خون مردم میکرد و درآمد کسب میکرد ! آن روز دیدم اراده یک فرد سودجو بر تمام اراده دولت و حاکمیت چربیده و از ضعف خود خواسته وزارت بهداشت چه پول هایی که به جیب نمیزنند ! آن روز به اقتدار جار زده حاکمیت در تریبون ها و صدا و سیما خنده ام گرفت ! اما امروز بنا به دلیل بیماری فردی آشنا گذارمان به بیمارستان دولتی دیگری افتاده ! فراوان تراکت های آگاهانه ای که مردم را آگاه میکرد که این بیمارستان حق ندارد در مراحل درمان از همراهی بیمار مشارکت پولی یا دارویی یا درمانی طلب کند ! همه چیز از وظایف بیمارستان است و غیره …
کمی سخت بود باورش فردی اصفهانی پشت درب آی سی یو میگفت تا 15 اردیبهشت دوازده روز من پشت درب آی سی یو بودم و در دوازده روز 7 میلیون تومات خورده درخواست های آی سی یو برایم هزینه داشته ! از روز 16 اردیبهشت تا الان که 18 روز میگذرد من تنها پشت درب آی سی یو نشستم و یک ریال هم خرج نکردم !
فهمیدم که این تراکت ها بی تاثیر نبوده ! ظاهرا بر میگرده به طرح سلامت رییس جمهور که این بار قبل از های و هویش و تبلیغاتش من آثار امیدوار کننده آنرا ابتداعا در چشمان آن اصفهانی دیدم و هم خودم تجربه کرده ام !
امروز دیدم دیگه با م.م گفتن و ر.م گفتن از متهمان به اختلاص و بدهکاران بانکی صحبت به میان نمی آورند و مشخصا اسم میبرند !
خداییش راهی باز شده که انشاالله بی بازگشت باشه !
خداییش حرکت های نوریزاده وار داره جواب میده !
من از تدبیر به وجود آمده امیدوار شدم
به خدا دیگه روزی را امید دارم که نه امنیت چی ها از مردم بترسند و نه مردم از امنیت چی ها
کافیه اراده ای برای رو کردن ناملایمتی ها ، نامردمی ها ، سوء مدیریتها و دزدیها پیدا شود
با سلام
ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی ـ ـ (۵۳۲- ۴۷۳؟ ه.ق) شاعر و عارف معروف ایرانی در قرن ششم، و صاحب مثنوی بزرگ «حدیقة الحقیقة» است. در قصایدش در مدح حضرت محمد (ص) چنین میسراید:
احسنت یا بدرالدجی لبیک یا وجه العرب /*/ ای روی تو خاقان روز وی موی تو سلطان شب
شمس الضحی ایوان تو بدرالظلم دیوان تو /*/ فرمان همه فرمان تو ای مهتر عالی نسب
فردوس اعلا روی تو حکم تجلّی کوی تو /*/ ای در خم گیسوی تو جانها همه جانان طلب
صدر معین را سر تویی دنیا و دین را فر تویی /*/ بر مهتران مهتر تویی از تست دلها را طرب
…………………..
باز در جایی دیگر از قصایدش میگوید:
ای گزیده مر ترا از خلق ربّ العالمین /*/ آفرین گوید همی بر جان پاکت آفرین
از برای این که ماه و آفتابت چاکرند /*/ میطواف آرد شب و روز آسمان گرد زمین
خان تو بس با کمال و فضل تو بس با جمال /*/ روی تو نور مبین و رأی تو حبل المتین
نقش نعل مرکب تو قبلهی روحانیان /*/ خاک پای چاکرانت توتیای حور عین
مرگ با مهر تو باشد خوشتر از عمر ابد /*/ زهر با یاد تو باشد خوشتر از ماء معین
بر تن و جان تو بادا آفرین از کردگار /*/ جبرئیل از آسمان بر خلق تو کرد آفرین
این صفات و نعت آن مرد است کاندر آسمان /*/ از برای طلعتش میتابد این شمس مبین
شما از این مداحی بازی ها دست بر نمی دارید عزیز
با این کار خدمت بزرگی به پیامبر اسلام نمی کنید دوست من
دقت کنید که بین مخاطبان شما چار پنج تا آدم عاقل هم هست
اگر به مداحی باشد که پادشاهان ظلم و جور خروار خروار مورد مدح و ستایش قرار گرفته اند با اشعاری بسیار زیبا
بهتر نیست بجای مدح و ثنای این و آن ببینیم خود شخص که بوده چه کرده و اعمال و رفتار و کردارش چه عواقبی برای بشریت به بار آورده؟
آقای خامنه ای بالاخره اعتراف کرده که امریکا در حکومت ایشان کاره ای نیست و گفته اند ایران بدون اتکا به آمریکا کارش را انجام میدهد. ما هم قبول داریم بشرط اینکه مثل همیشه آقا زیر حرفش نزند. پس با این حساب تعداد معتادینی که رقمشان از ملّت افغانستان بیشتر است، آن خانه آجری که تن فروشان تهرانی در آن می خوابند، بنزین آلوده ای که مانند گاز شیمیائی در حلبچه ابرانیان را قتل عام کرد، جشنهای طلاق به جای جشنهای عروسی، ذلّت ایرانی و ناموسش به جای عزّتش، بی دینی و بی ایمانی مردمش به جای ایمانش، لشگر بیکاران به جای سپاه کار، نوشتن مقاله به جای توسعه صنعتی، قاضیان خود فروخته به جای عادلان، اشاعه خرافه و نفهمی به جای عقل و خرد، نابود کردن آب و خاک کشور به جای آبادانی، حاکم کردن دزدان مال و ناموس به جای خادمین، بستن سنگها و باز گذاشتن سگها، اشاعه بد دهانی و لیچار گوئی به جای مودب بودن، از بین بردن فرهنگ و ادب ایران و جانشینی فرهنگ جاهلی و تبدیل یک ملّت بزرگ به ملتّی بدبخت و دلیلل همه و همه خود والیان فقیه و همدستان متجاوز و بی شخصیتشان بوده است. به اعتراف خودتان آمریکا در این ماجرا کاری ندارد و همه چیز از زیر سر پر از فساد شما بر می خیزد..امیدوارم فردا در یک مجلس شعر خوانی مثل همیشه زیر حرفتان نزنید..البته برای ما که فرقی نمی کند اینرا برای خودتان می گویم!!
ماجرای افزایش جمعیت کم کم می رود تا به یک مضحکه در ایران تبدیل شود. از لطیفه هائی که مردم از توهین های رایج شده به زنان در سیمای سردار ضرغامی تا فرمایشات افزایش تلاش زن و شوهرها برای بچه دار شدن از سوی علما و مراجع! از منع فروش “کاندوم” با ممنوع اعلام کردن “عقیم کردن مردان”. فیلم های باصطلاح مستندی در سیما به نمایش گذاشته می شود که موجب خنده و تمسخر مردم شده است. زن و شوهر نسبتا جوانی مانند یک جفت مرغ و خروس از یک اتاق محقر بیرون می آیند و پشت سرشان 14 بچه ریز و درشت. یک خانواده دیگر سفره شام پهن می کند و 16 بچه دور آن نشسته اند و مرد در مصاحبه با خبرنگار اعزامی سیما می گوید: خدا روزی را می رساند!
معاون روحانی در امور زنان می گوید: معیارهای 50 سال پیش برای عرض و طول خانواده تغییر کرده و این حقیقت را باید پذیرفت. اما در سیما، یک تازه عمامه گذاشته که تصور کرده خیلی خوش نمک است، با لبخند و خطاب به مردان می گوید: شب ها زنهایتان را بیکار نگذارید!
و حالا، همانطور که در مصاحبه امام جمعه اهل سنت زاهدان “مولوی عبدالحمید” می خوانید، دو آیت الله در قم و مشهد (مکارم شیرازی و علم الهدا) پیش از آن که فکر کنند و به عواقب حرف هائی که می زنند بیاندیشند، شیعیان ایران را تحریک میکنند که اگر دیر بجنبید و بچه دار نشوید، جمعیت سنی ها از جمعیت شیعه ها بیشتر می شود!
مولوی عبدالحمید که خطبه های نماز جمعه اش نشان میدهد روحانی با درایتی است، در مصاحبه اش می گوید: جمعیت اهلسنت در این کشور حدود ۲۵ درصد است و طبق تحقیقی که خود ما از وزارت کشور داشتیم و از منابع رسمی به صورت محرمانه دریافت کرده ایم جمعیت اهلسنت حدود ۲۰ درصد است. اینگونه نیست که این جمعیت اخیراً از راه زاد و ولد بالا رفته باشد. متاسفانه برخی میخواهند که شیعیان را از این راه تحریک به تکثیر اولاد کنند، ولی این شیوه نادرست است، چرا که تعصبات مذهبی را بالا میبرد. حتی یکی از سخنرانان گفته است از همین امشب تصمیم بگیرید و دست به کار شوید و کلید ۵ تا ۱۴ فرزندی را به نیت ائمه بزنید!
خوشبختانه چنین سخنانی در دولت اعتدالگرا و حتی در محافل اصولگرایان معتدل جایگاهی نداشته و اکثر مردم ایران از این قبیل سخنان خوششان نمیآید، اما این نگرانی وجود دارد که این حرفها در میان افراطیون اثرگذار بوده و برای اهلسنت مشکلاتی ایجاد شود
ريشه ها ٨٢:دنباله
يك سده پيش از ميلاد مسيح آندرونيكوس رودسيايي مصنف آثار ارسطو بخشى را كه از نظر ترتيب بعد از فيزيك مى آمد و اسم اصلى اش فلسفه اولى بود متا تا فوسيكا. يا بعد از فيزيك ناميد .اين بخش در باره ما وراى طبيعت و كيهان نيست بلكه به بنياد ها ى همين طبيعيات يا فيزيك مى پردازد .اين بخش دانشى است كه بنياد همه دانش هاست .و همه دانش هاى ديگر بر آن مبتنى هستند .و به طور خاص علم هستى .كه بعدها به علوم كيهان و نفس و خدا تقسيم مى شود و هر يك از اين ها از نظر صرف وجودشان و نه آثار شان بررسى مى شوند .ارسطو البته مفاهيمى را وارد فلسفه كرد كه هنوز هم بعضا اعتبار دارند . از جمله : مقولات ،كلى و فردى ،جوهر و عرض ،صورت و ماده يا هيولا ، و به ويژه قوه و فعل . اما كيهان شناسى او در فيزيك جديد ديگر اعتبارًى ندارد . در مورد نفس بما هو نفس و عقل بما هو عقل امروزه روان شناسي و فلسفه ذهن مى پرسد :اين ها اصلا آيا وجود دارند يا وجودشان همان محتواي شان است ؟ بعدا در اين باره بيشتر توضيح خواهم داد . اكنون مى رسيم به اوسيا يا محركى غايي و ثابت و غير مادى كه غايت همه حركت هاى طبيعى موجودات جهان متناهى تلقى مى شود .جالب اينكه ارسطو نخستين بار در نوشته هاى خود در باره بيولوژي و كيهان شناسى از اين واژ استفاده مى كند .ارسطو دو جهان ندارد اوسيا كه غالبا با خدا همسان تلقى شده است چيزى نيست كه از قبل از كتاب مقدسى ديكته شده يا در فرهنگ يونانى زمينه داشته باشد . اوسيا محرك غايي جهان طبيعى شمرده مى شود كه نفس انسانى جزء آن نيست .از همين رو سياست و اخلاق ارسطويي انسانى و در جهت سعادت و عدالت زندگى اين جهانى است .كه مدنى بودن در طبع اوست .بر عكس افلاطون در سياست و عدالت همه چيز را موكول به اراده فيلسوف شاهانً مى كند كه معيار حق و ناحق را از عالم ايدوس كسب مى كنند و كار شهروند در نظام او اطاعت است .سپاس از بردبارى شما
نظر دهندگان محترم
مسئول بوجود آمدن حکومت استبدادی و دیکتاتور ی مردم میباشند.
1- حمایت سعید جلیلی و سایر عوامل رژیم ولایت مطلقه فقیه از تیم مذاکره کننده فعلی نشانگر آن است که توافق نهائی با 5+1 مانند توافق 6 ماهه که مدتی قبل از آن جلسه عمدا به هیایو انداخته شده توسط دو طرف مذاکره(رژیم و 5+1) در عمان انجام گرفته بود، در جائی دیگر به امضاء رسیده و رژیم در پی فرصت اعلام ان است. شاهدی دیگر: آژانس بینالمللی انرژی اتمی در گزارش تازه خود درباره برنامه هسته ای ایران گفته است که ایران ذخیره اورانیوم غنی سازی شده اش را که حساسیت ایجاد کرده بود، مطابق با توافق ژنو به شدت کاهش داده است.
این بازیهای هسته ای و اعلام توافق نهائی امضاء شده آنقدر کش پیدا خواهد کرد تا رژیم تکلیف جانشینی آقای علی خامنه ای سخت بیمار را به نحوی حل کند تا بتواند بطور هم زمان یا به فاصله خیلی کم هر دو را با هم بهما ملت غالب کند. یادمان باشد،باور رژیم این است، حفظ نظام از اوجب واجبات است.
2 – تفسیر هائی که در خصوص سیاستهای رژیم ولایت مطلقه فقیه در تمامی زمینه ها – از هسته گرفته تا اجتماعی و اقتصادی – از بیرون از کشور شنیده میشود حاکی از آن است که آنان شناخت دقیقی از مرام موجودی بنام آخوند ندارند. آخوند به هیچ چیزی جز بقای قدرتی که 35 سال مزه آن زیر دندانش رفته نه اعتقاد دارد و نه فکر نمیکند . آخوند کاملترین ابزار که همانا فرهنگ جهل و خرافات دینی و مذهبی مردم ایران و ایه و حدیث و روایت و ووووو است را کاملا در اختیار دارد و از آن به بهترین وجه ممکن بهره گیری میکند.
3 – به نظر من تشویق و آموزش ایرانی در جهت استفاده نکردن از واژه های دینی و مذهبی در نوشتار و محاوره میتواند شروعی باشد در جهت آخوند وآخونیسم زدائی.
به امید روزی که عقل و خرد و اندیشه در همه ما ایرانیان به حد اعلا برسد تا فرهنگ سکولاری (جدائی دین از دولت) – شروع تاسیس دموکراسی و ازادی- در فرهنگمان نهادینه شود و دولتی منتخب مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم را برپا کنیم.
مهدی
ريشه ها ٨٢
دنباله
بر همين اساس آر سطو علوم را نيز سلسله استنتاج هايي از اصول اوليه مى داند كه حقيقى و ضرورى اند و خود از اصول ديگًرى گرفته نشده اند . اصل عالم فيزيكى حركت و تغييرى است كه در خود گناهان و جانوران و أجرام سماؤى است .اجسام مصنوعى اما از تغيير درونى ساخته نمى شوند .يك مجسمه قبل از ساخته شدن معدوم است .اما نه مطلقا . طرحش در ذهن مجسمه ساز هست .و عدم مجسمه عدم ملكه يا سلب (privation) است .توجه كنيد :اين نكته در نتيجه گيرى هاى سياسى و الهياتى نقشمند است .مجسمه براى آنكه هست شود هرگز از عدم مطلق به وجود نمى إيد .خلقت از عدم در تمامى فلسفه ارسطو معنايي محصل ندارد .ساخت مجسمه نياز به مجسمه ساز ،برنز ،صورت بخشى به برنز و غايتى چون إهداء مجسمه به معبد دارد ؛به ترتيب علت فأعلى و علت مادى و علت صورى و غلت غايي .علت غايي براى ارسطو علت اولى است .ارسطو هيچ جا از متافيزيك چيزى نگفته است
ريشه ها ٨٢(قسمت٨١ ذيل پست قبلى )
همان عنوان كلى
منابع يونانى
ارسطو جامع ترين سيتم فلسفى قديم را بنيان مى نهد .او با نظريه ايده ها يا صورت هاى افلاطون مخالفت مى كند .او در پى نظريه اى جامع است كه همزمان پاسخگوى مسائل نظرى (تئوريا )و عملى ( اخلاق و سياست )و ابداعى (هنر و شعر و درام ) باشد و در عين انسجام از توسل به امور نامبرهنى. چون عالم متعال ايده هاى افلاطونى پيراسته باشد .نظريه او را مى توان در يك كلام نظريه جوهر ها ناميد .جوهر موضوعى است كه همه عوارض و خصوصيات و صفات اش به إًن وابسته است اما خودش وابسته به چيزى نيست .ارسطو جوهر ها را چون واقعيات غايي مى بيند .جوهر ها در همين جهان وجود دارند .من و شما به عنوان فرد معين و تك جوهر اوليه هستيم .اما ما همچنين به جوهر كلى ترى چون نوع و جنس تعلق داريم .برخلاف افلاطون ،ارسطو پايه كليات را موجود منفرد مى داند. مفهوم انسانيت از وجه مشترك من و تو گرفته شده نه برعكس .اين تفاوت تعيين كننده افلاطون و ارسطوست كه در نظريه هاى آنها در باب عدالت و سياست نيز تأثير مى گذارد
درخواست بسیج برای شلاق زدن فریبا حاتمی ….. در خبرها آمده بود که تعدادی بسیجی و نیروی سرکوب دانشگاهها به نام زنان دانشجو خواهان شکنجه فریبا حاتمی شده اند آقای جمهوری اسلامی ؛ هنوز چند صباحی از حکومتت باقی مانده است ، یزن ، بر دارکش ، روز روشن دستور تجاور به زنان آزاده میهنم ده و انسانیت بی تفاوت و وجدان خموش بشریت را شرمسارتر کن .فریب و نیرنگ و ناراستی را که به ارمغان آوردی به پایان رسان ، تباه تر کن در این مدت کوتاه آنچه را که شروع کردی به اتمام رسان ، سرنوشت دینی را که می توانست آرام جان باشد و وجدان را پالایش دهد و نیکی و راستی را به انسان هدیه کند ، ولی ، هر آنچه داشت و نداشت به تباهی رفت ، و هزینه مطامع و خودشیفتگی بیمارگونه رهبرانت گردید برای چند سال ،و چند روز ماندن در قدرت و مکنت ، آینده ات را در گذشته مصرف کردی و امروزت دیروز شد ، و فردایت نایامده تلف شده است و حال درمانده و سرگردان به امید استکبار نشستن برای نجات ! . و هر روز از دامن غرب به سوی شرق رفتن و از آنجا در مقابل حاکمان “حجاز”(واژه ای که خمینی برای عربستان به کار می برد) به کرنش افتادن و تمنای مراوده و دوستی کردن ، تا شاید راه نجاتی باشد ! ولی آنها هم ، دیگر به تو نیازی ندارند و بدا به حال و روز حکومتی که نه قدرتی داشته باشد و نه در جهان دوستی آقای جمهوری اسلامی هنوز وقتی برایت باقی مانده ، اگر روزی ، ایرانی شرمگین نمی شد تا خود را مومن دینی بنامد ، وظیفه ات را به اتمام رسان و این اندکی احساس را در وجود جوانان کشورم بخشکان و بسوزان و به باد ده تا اگر در آینده ، روزی کسی نامی از وجدانیت و دینمداری آورد پشیمان گردد انسانیت و رحم و مروت را به تباهی کشان و نابودش کن تا روزت زودتر به پایان برسد دستور تجاوز مردانت را به زنان کشورم بابت مبارزه برای خقوقشان ده ، تا چنان تنفری در دلها ایجاد کنی که قرنها بشریت را برای سکوتشان ، تجارتهاشان و منافع حقیرشان ، در مفابل زنان سرزمینم شرمسار سازی بانوی نجیب و هنرمند را بابت رفتاری کاملا متعارف در عرصه های هترجهان ، حکم شلاق بده و جلادان شلاق به دستت را به انتظارش رهسپار کن تا آن اندک متوهمان را نیز از خود برانی و همین راهیست که ما را به سرمنزل مقصود می رساند ، کارت را 35 سال است به نیکی انجام دادی و می دهی همین مسیر را مصمم ادامه ده آری آری ، آقای جمهوری اسلامی در کشورم 40 ملیون انسان زیر خط فقر زندگی می کنند ، البته زندگی نه ، آنها فقط زنده اند و تو دستور فرزند بیشتر به سه قوه بده ، تا کودکان گرسته خیابانی اشکها ریزند و آه بی پناهی از نهاد فرزندانمان برآید و بر صورت بی سیرتت تف اندازند و ولایت ظالمانه ات را به طوفان خشمشان ببندند آقای جمهوری اسلامی تا وقت داری چهره کثیف و زبونت را هر چه بهتر و بیشتر نشان ده و نتیجه اش را ببین وبه پایانت سلام ده
…..در واقع توصیه , تبلیغ و تئوریزه کردن عمل جنایتکارانه و ضد انسانی تجاوز به زنان مسلمان بدحجاب درایران و عملکرد مشابه بوکوحرام که ابتدا حدود ۳۰۰ دختر مدرسهای نوجوان را ربودند که رهبر بوکو حرام گفت: ” دختران اموال خدا هستند و خدا به من دستور داد آن ها را به عنوان برده بفروشم و من دستورات او را اجرا می کنم. این دختران به جای مدرسه رفتن باید ازدواج می کردند .پیش از این گزارشهایی منتشر شده بود که بر اساس آنها شماری از دختران ربودهشده در آن سوی مرز چاد و کامرون هر کدام با ۱۲ دلار (حدود ۹ یورو) به ازدواج اجباری وادار شدند. ” و باری دیگر گفت که آنان را برای سربازان اسلام مان آورده ایم تا از آنها بهره ببرند و باری دیگر دختران مسیحی را بزور به پذیرش اسلام وا داشتند و اینبار رهبر بوکوحرام گفت که اینان خواهران ما هستند اینک چون مسلمان شدند بنابراین به خواهران خود آسیبی نمی زنیم ولی دختران نوجوان را فقط در صورت معاوضه با زندانیان بوکوحرام آزاد خواهیم کرد ولی جالب است که سپاه پاسداران با کمال بی شرمی علنا تجاوز به خواهران شیعه ایرانی مسلمان خود را تئوریزه و تبلیغ می کنند که نشان می دهد پس علت سکوتشان در مقابل بوکوحرام به این دلیل بوده که نه تنها جنایات بوکوحرام را تائید و قبول دارند بلکه برای حفظ قدرت و ثروت برادران کثیف قاچاقچی و تجاوزگرسپاه پاسدارن حاضر به هر جنایتی هستند که باید پرسید آیا تجویز تجاوز به زنان توسط سایت رسمی سپاه پاسداران و جنایات بوکوحرام نشانه آن است که اسلام دین تجاوز است؟ آیا با توجه به این اشترکات ایدئولوژیک جنایی بین سپاه و بوکوحرام پس سپاه پاسداران به لحاظ مالی و تجهیزات نظامی از بوکوحرام نیز حمایت می کند ؟ آیا سکوت شخص روحانی و دولت روحانی مخصوصا وزارت ارشاد , وزارت دادگستری , وزارت دفاع , وزارت اطلاعات و وزارت کشور در مقابل درج تبلیغ تجاوز در سایت تسنیم نیوزوابسته به سپاه پاسداران نشانه حمایت آنان است؟ اگر نشانه حمایت نیست پس نشانه چیست ؟
در پایان بد نیست که به این انسان کثیف یعنی هادی شریفی و کل سپاه پاسداران یادآور شد که هر گونه تجاوز از این پس را پای شما خواهیم نوشت و در فرصت مقتضی ,برای مقابله با تجاوز شما به زنان این سرزمین , هستند زنان و مردانی که به زبان دیگر به شما پاسخ خواهند داد.
با سلام خواهش میکنم
1 نکته نظرات خود را کوتاه بنویسید که استفاده کنیم و در ضمن
2- آقای نوری زاد پشت پرده دزد ها و مشکلات را هروز یک مورد را کوتاه افشا کنید بنده از دزدی حائری چیزی نمی دانم.
آذربایجان
درود بر استاد گرامی
اکنون که دیدن آقای دستغیب را در سر دارید، به ایشان بگویید که اینچنین از خمینی یه عنوان فردی فرهیخته یاد نکنند. آقای نوری زاد شما هیچ نیازی برای حرکت به سوی آخوندهای حکومتی ندارید و این مسیر درست خود را کج نکنید. بگذارید روحانیون به سمت شما بیایند. درست است حرکت شما کند است اما بسیار بنیادی است. همراهانتان همانند دکتر ملکی و نسرین ستوده، ستودنی هستند و با اینها گامهایتان را به جلو بردارید. آخوندانی همانند سید محمد خاتمی، میرحسین موسوی، کروبی و همین دستغیب که از خمینی بعنوان یک دموکراسی خواه نام میبرند درحالیکه خود در دوران قتل عام در پست های کلیدی این نظام سمت داشته اند و از همه این جنایات آگاه بودند. همان گونه که به آقای هاشمی گفتید که فرد دوم دست آغشته به خون در ایرانند، به اسامی یاد شده در بالا هم خمینی را بشناسید، از طریق نامه، گفتگو و …. از نامه های بسیارتان به رهبری، نامه ای برای این دوستان هم بنویسید. میدانم سخن به میان آوردن از خمینی در داخل ایران بسیار پر هزینه است اما این کار را دکتر ملکی به خوبی و تا حدودی شما انجام داده اید. وجود این اصلاح طلبان در ایران باعث کندی حرکت به سمت آزادی شده است و از شما خواهش میکنم به سمت آنها نروید. آنها در ادامه تحت تاثیر کارهای شما قرار خواهند گرفت و امیدواریم در مسیر درست قرار بگیرند.
با سلام
در ادامه ي ابيات سروده شده توسط شاعران بزرگ ايران زمين در مدح رسول اكرم (ص) به خواجه شمس الدين حافظ شيرازى
مى رسيم
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد /*/ دلِ رمیدهی ما را انیس و مونس شد
نگارِ من که بهمکتب نرفت و خط ننوشت /*/به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا /*/ فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبهام مینشاند اکنون دوست /*/ گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر /*/ بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طرب سرای محبت کنون شود معمور /*/ که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا /*/ که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمهی تو شرابی به عاشقان پیمود /*/ که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
چو زر عزیز وجود است نظم من آری /*/ قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید /*/ چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
……………………………………………………………………..
جناب عبدالله گرامی
چقدر از اصالت این ابیات آگاهی دارید؟
حافظ در یکی از غزل هایش میگوید:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خور را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
مغابر با نهی از منکر و امر به معروف شما مسلمانان است.
در ادامه می گوید:
همه کس طالب یارند چه خوب و چه زشت همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
تبعیضی بین افراد و حتی در مکان نیایش دیده نمی شود. من بی دین که به خداهای ادیان اعتقادی ندارم و برای خود خدای دیگری دارم هم از نظر حافظ یکسان است ولی از نگاه شما مسلمین من مشرک هستم چون به خدایی غیر از خدای شما معتقدم. آیا بیت های شما و بیت های من از یک نفرند؟
با سلام
لقب حافظ به علت حفظ كل قرآن مجيد بوده است
اين ابيات از مضمون آياتي از قبيل اين آيه اخذ شده است
: مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً
هر که هدايت شود به سود خود هدايت شده و هر که گمراه گردد به زيان خودگمراه شده است و هيچ کس بار ديگری را بر ندارد و ما هيچ قومی را عذاب نمی کنيم تا آنگاه که برايشان پيامبری بفرستيم
بنابراين درقرآن آمده است که «هیچکس بارکناه دیگری را برنمی دارد.»البته این گفته منافاتی
با امربه معروف ونهی ازمنکرندارد.قرآن عیب جویی وتجسس درزندگی دیگران را محکوم
کرده وبا آن مخالف است.وبه صراحت گفته که هرکس مسئول اعمال خود است.
امّا امربه معروف ونهی ازمنکردررابطه با اعمال ظاهری انسان درجامعه می باشد.
برای اینکه اگردرجامعه ای کارهای زشت انجام شود وکسی هم آن را محکوم نکند،
کم کم اعمال زشت درجامعه رواج پیدا می کند.وپس ازمدّتی درآن جامعه منکر،معروف
ومعروف،منکرمی شود.وچنین جامعه ای ازپایه واسا س نابود می شود.
علّامه طبا طبایی می گوید: درشهری سه گروه زندگی می کردند.
گروه اوّل هرنوع گناهی را مرتکب می شدند.گروه دوّم نه گناه می کردند و
نه به گناه کاران کاری داشتند.گزوه سوّم ازگناه کاران انتقاد می کردند.(نهی ازمنکر).
سرانجام شبی گروه سوم که ناراحت بودند ازشهرخارج شدند.و خداوند هم
گروه اول را که گناه می کردند وهم گروه دوم را که نهی ازمنکرنمی کردند،عذاب کرد.
با سلام
آقای نوریزاد تشکروقدردانی خشک وخالی مرا که از صمیم قلبم برای شما میفرستم را پذیرا باشین ,بخاطر تمام رنجها دردها وسختی هایی که برای اعتلای ایران عزیزمان میکشید,برای مردمی که مظلومند ترسانن.برای مردمی که حق انتخاب ندارند.برای مردمی که آزادی بیان وعقیده ندارند.تشکرازشما بخاطر انگها وتهمتهایی که به شما زدندولی شما به تنهایی همه زجرها روتحمل میکتید.دلهایمان باشماست ولی امیدوارم به همین زودیها جسم ومال وجانمان هم کتارتان باشد.برای اعتلا ومبارزه با بدخواهان ونابودگران کشورمان بایدهزینه های گزافی داد.موفق وموید باشید.
ﺑﺎ ﺳﻼﻡ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ ﺧﺴﺘﮕﻲ ﻧﺎﭘﺰﻳﺮ
ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﻭﺯاﺭﺕ اﻃﻼﻋﺎﺕ ﻛﻪ ﻫﻤﺮاﻩ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ و اﺯ ﺷﻤﺎ ﺳﻮاﻝ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ اﻳﻦ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﺭا ﺑﺮاﻱ ﭼﻪ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﺪ
و ﺷﻤﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺩاﺩﻳﺪ ﺑﺮاﻱ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﺷﻤﺎ و ﺑﭽﻪ ﻫﺎ و ﻧﻮﻩ ﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩﻡ و ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺣﺮﻑ ﺩﻝ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﻫﺎ اﻳﺮاﻧﻲ ﺭا
ﺯاﻳﺪ. ﭼﻮﻥ ﺭﻓﺎﻩ اﻣﻨﻴﺖ ﺁﺳﺎﻳﺶ و ﻗﺎﻧﻮﻧﻤﻨﺪﻱ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺮاﻱ ﻫﻤﻪ اﻓﺮاﺩ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﺴﺖ اﺛﺮﺵ ﺭا ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻲ.
ﻣﻦ اﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﺭﺝ اﺯ اﻳﺮاﻥ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ ﻗﺪﺭ ﺯﺣﻤﺎﺕ ﺷﻤﺎ ﺭا ﻣﻲ ﺩاﻧﻢ.
ﺩﻭﺳﺘﺪاﺭ ﺷﻤﺎ ﻋﻆﻴﻢ
استاد مبارز نوری عزیز
من معتقدم اینا نمی گذارند سفر برون استانی بروی. پس کوتاه بیا و همانطور که راه آهن به سوزن بان نیاز دارد شما نیز در تهران تقاطع ضرابخانه پل بان شوید در سمت پل بانی نمی توانند اذیتت کنند زیرا در میان امواج مردم هستید
انسان چقدر باید کم تجربە ،بی سواد ، نادان ، جاهل ، ابلە ، احمق ، کودن ، کلە پوچ ، بی مخ . بی آگاە . خرافە پرست ، دگم ، یکدندە ، لجوج . لوس ، ننر ، ترسو ، پخمە باشد کە بە ولایت فقی باور داشتە باشد ؟ ؟ ؟
در اواخر نوشته کلمه ای اشتباه تایپ شده است:
“حائری یزدی”>>>>”حائری شیرازی”
سلام متن زیر بخشی از نوشته امیرفرشاد ابراهیمی در آلمان است که با عنوان “برای دوست قدیمی ام محمد نوری زاد” نوشته است و من هم بخشی دوم آن را آوردم متن کامل را در جستجو در سایت ایشان به آدرس goftaniha.org بخوانید.
خاطره ای از محمد نوری زاد دارم که شاید با گفتنش شخصیت او را بیشتر بشناسید :در اوائل ریاست علی لاریجانی بر صدا و سیما بود که وی بسیاری از کارگردانان و مستند سازان و مدیران گروههای صدا و سیما را دعوت نموده بود برای آشنایی و شنیدن صحبتهایشان،بعد از صحبتهای چند کارگردان مثل حسن فتحی و داوود میر باقری و تعدادی دیگر که درحال ساخت مجموعه های انقلابی و مذهبی بودند و همه درخواست بودجه های کلان میلیونی داشتند نوبت محمد نوری زاد شد، ایشان برخلاف دیگران که همه تملق و تعریف و تمجید شاه بیت صحبتهایشان بود از لزوم کار واقعی و فرهنگی گفت و سئوال کرد مثلاً با سریال امام علی که در حال پخش بود و مختار نامه که در دست ساخت بود آیا واقعاً ما میتوانیم در میان نسل جوان مخاطب داشته باشیم؟ آیا خرج این همه بودجه از جیب بیتالمال حیف و میل نیست؟ و به یکباره گفت همین آقایانی که اینجا دم از کمبود بودجه میزنند با یک سوم همین پول هم میتوانند این سریالها را بسازند منتها پول برای ساخت سریالهای مذهبی و انقلابی میگیرند ولی میروند خرج عیاشی و اعتیادشان میکنند!
با این حرف نوری زاد جلسه به هم ریخت و همه شروع به داد و بیداد کردند، نوری زاد رو کرد به لاریجانی و بقیه گفت اگر میگویید دروغ میگویم همین الآن همه ما که در این جلسه هستیم سوار اتوبوس بشویم و برویم یک جا تست اعتیاد بدهیم ببینید من دروغگو هستم یا نه!
از آن روز به بعد همیشه این صراحت و جسارت محمد نوری زاد برایم ستودنی بود، او نیز میتوانست مثل خیلیهای دیگر به چپاول و پرکردن جیب خود مشغول شود و برایش فرقی نداشته باشد که در مملکت چه میگذرد اما او اهل سکوت و دغل بازی نبود و نیست.
اما این روزها؛ نوری زاد همچنان مشغول نگارش نامه های انتقادی به رهبر حکومت ایران است و از تنی چند از افراد سیاسی و مذهبی ایران نیز خواسته است تا با نگارش نامه های سرگشاده به رهبری از ایشان برای تغییر موضع و عملکرد دعوت کنند، این فراخوان بر حکومت و دستگاههای امنیتی گران آمده است و پروژه تخریب و سرکوب محمد نوری زاد در دستور کارشان قرار گرفته است، انتشار فیلمهای به سرقت رفته از منزل وی و جعل و دستکاری آنها و همچنین اتهاماتی مثل داشتن چند زن صیغه ای و … بخشی از این پروژه نخ نما شده است که اگر اثربخش بود و مردم باور در ده سال پیش «هویت» سعید امامی و حسین شریعتمداری اثر بخش و مردم باور میبود، همه این حملات نشانگر آن است که حکومت در مقابل وی دست خالی است و چیزی در چنته ندارد الا همین دروغها و اتهامات همیشگیاش.
برای دکتر محمد نوری زاد آرزوی سلامتی و موفقیت دارم و امیدوارم خداوند منان محافظ وی باشد که فالله خیر الحافظین.
افرين بر نورىزاد عزيز شما از همان موقع نورانى بوديد مانند اسمتان خدا شما را ازجيع جهات حفظ نمايد وازجميع تهديدات محفوظ وكيد دشمنانتان را به خودشان برگردان،امين
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعوی سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرا بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تاثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل ، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبی است ایستاده در این خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیاده گان شما نیز بگذرد
ای دوستان ! به نیکی خواهم دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
( سیف الدین ابو المحامد محمد فرغانی از شاعران عالیقدر نیمه دوم قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری است. وی بعد از خروج از زادگاه خود (فرغانه) مدتی در آذربایجان و بلاد روم و آسیای صغیر به سر برده است . به طوری که از آثار او استنباط میشود وی اهل تصوف و عرفان بوده و سالها به کسب کمالات معنوی و سیر و سیاحت پرداخته است مجموعه ی اشعار او از غزل و قصیده و قطعه و رباعی حدود ده الی یازده هزار بیت است . وی ارادتی وافر به سعدی داشته و بین آن دو مکاتباتی نیز بوده است . این شاعر بزرگوار در سال 749 هجری در یکی از خانقاه های آقسرا وفات یافت. قصیده او که با مصرع (هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد) آغاز می شود و گویا خطاب به مغولان مهاجم سروده شده از اشعار معروف این شاعر آزاده است.
روحش شاد
مرد استوار
سعید شریعتی
در آخرين روزهاي مرداد ماه 88 در سنگين ترين شبها و روزهاي بازجويي در حالي كه خسته و در خود فرو رفته بودم سلول كناريم خالي شد و ناگهان صداي گرم و آشنايي تمام حجم انفرادي را روشن كرد. صداي مهربان و هميشه اميد بخش مهندس بهزاد نبوي در سالن پيچيد كه با انرژي و اميد همسايه من مي شد.
از آن روز حدود ده روز با هم همسايه بوديم و صداي دعا خواندن و نماز خواندن او عطر ايمان و استقامت را در محيط مي پراكند. واقعا نميدانيد كه وقتي از ساعت چهار بعد از ظهر شروع ميكرد و نزديك به هزار بار واژه به واژه و با تأني روي هر لغت مي خواند «امن-يجيب-المضطر-اذا-دعاه- ويكشف- السوء» چه شکوه و شیرینی به آن محیط تلخ می بخشید.
و آنگاه كه نماز مي خواند و در ابتداي سوره حمد، الرحمن الرحيم و مالك يوم الدين را با حالت خطاب ميخواند و پس از آن اياك نعبد و اياك نستعين را زمزمه ميكرد، واقعا نمي دانم چندين بار ابهت اين همسخني با خداي مهربان دلم را لرزاند و اشكانم را جاري كرد.
امروز مرد استوار و اسوه سیاسی ما مهندس بهزاد نبوی پس از پنج سال تمام زندان مظلومانه سرافراز آزاد شد و شادترین روزها را برای من با آزادیش رقم زد.
اين غزل ترانه را در همان روزها براي او پيرمرد جوان دل و مقاوم تاريخ سياسي ايران سرودم. زنده باشي مهندس، سالم و پر اميد و برقرار.
مرد استوار
مثل كوه استوار مثل رود پر نشيد
همچو قله سربلند چون سپيده پر اميد
ايستاده چون ستيغ در برابر گزند
چهره اي پر از نشاط سينه اي پر از اميد
مظهر صلابت و اسوه مجاهدين
يادگاري از هزار مرد مثل خود شهيد
كاش مثل او يكي مرد پاي كار بود
كاش مثل او يكي بي شماره ميدويد
لحن دلنشين او آيه هاي نور را
در وجود خسته ام مثل روح مي دميد
در ميان سوره ها انشراح بود و فتح
در طنين محكمش آيه هايي از حديد
پشت ميله هاي سرد خسته بودم از هوا
دل گرفته از از زمين ناتوان و نا اميد
ناگهان براي من لحن گرم پيرمرد
پشت درب آهنين همچو نعمتي رسيد
بادهاي سرد و گرم در پي وزيدنند
آه اي مسافران با كدام ميرويد؟
با كدام مي رويد ليك نيك بنگريد
مرد استوار كيست با كه دست ميدهيد؟
سی و یکم مرداد 1388 انفرادي 2 –الف بازداشتگاه سپاه
دوستان طبق معمول به يكباره تماس قطع شد ولي خوشبختانه إرسال شد، باري نوشته اي به اين مضمون در ستاد كردان توجه مرا جلب كرد { محل ثبت نام داوطلبان به مرزهاي غرب با عراق } با خود كفتم يعني بروز جنك اكر اينقدر اجتناب نابذير است جرا رو راست به مردم اعلام نمي كنند و اينطور مخفي أقدام به اعزام داوطلبان مي كنند، مي خواستم همانجا ثبت نام كنم اما إنكار نهيبي إز اين كار بر حذرم داشت، به هر صورت فرقي هم نمي كرد جون ٢ ماه و نيم بعد خود را در مرزهاي غرب كشور ديدم كه تا بعد إز عمليات باكسازي جنوب و غرب كشور حدود ٢٠ ماه را مهمان هموطنان ايلامي و خوزستاني بودم. و اما اقدامات صدام جكونه اغاز شد. يكي إز اميدهاي صدام موفقيت كودتاي نيروي هوايي بود كه به كودتاي نوزه معروف شد خيلي إز السراة اطلاعاتي امريكايي و عراقي در جريان كامل ان بودند و همكاري داشتند اكر كودتا موفق ميشد كه تقريبا همه شركا به مقاصد خود مي رسيدند اول امريكاييها فكر مي كردند نظام سرنكون مي شود و ديبلماتهاي امريكايي ازادي خود را به دست مي اورند و روابط با ايران بعد مدتي به حال عادي بر مي كردد، دوم ايرانيها كه شامل افسران و عوامل كودتا بودند فكر مي كردند بعد إز موفقيت كودتا خطر جنك إز سر مردم و كشور ايران مرتفع مي كردد و مردم إز شر اين نظام قرون وسطايي رها مي شوند و انها سر فرصت حكومت و نظامي دلخواه خود در ايران تشكيل مي دهند، در اين وسط براي صدام فرق زيادي نمي كرد اكر كودتا موفق مي شد كه برنامه صدور انقلاب و دخالت در عراق طومارش بيجيده مي شد و اكر كودتا موفق نمي شد اين حساب را كرده بود كه نفرات زيادي إز نيروي قدرتمند هوايي به جوخه اعدام سبرده مي شدند، و راه براي حمله به ايران اسانتر مي شود جون نيروي هوايي ايران تقريبا إز تصفيه هاي بعد انقلاب در أمان مانده بود و خيلي إز افسران و كادرهاي ورزيده و دوره ديده نيروي هوايي همجنان خطري براي صدام محسوب مي شدند، بنا به رواياتي خبر كودتا را خود نيروهاي أمنيتي عراق به مقامات نظام إسلامي لو داده بودند. نكته ديكري كه خيلي در حمله شهريور ٥٩ صدام به خاك كشورمان اهميت داشت و إز جشم خيلي إز هموطنان مخفي مانده و خود من در مستندي الماني ان را سألها بعد ديدم اين بود كه در مرداد و شهريور ٥٩ هيتي إز مقامات ج إسلامي كاملا سري به سربرستي صادق طباطبايي به وزير خارجه المان ( هانس ديتريش كلشر ) خبر مي دهند كه در مورد مناقشه ديبلماتهاي امريكايي حاضر به مذاكره هستند و إز دولت المان در اين مورد تقاضاي نهايت همكاري را دارند، وزير خارجه المان همه بدون فوت وقت مقامات امريكايي را در جريان مي كذارد. دولت امريكا هم سراسيمه وارن كريستوفر را با اختيارات تام به بن بايتخت المان روان مي كند كه به هر صورت اين مناقشه را به نحوي ديبلماتيك حل و فصل نمايند اين مذاكرات در حال أجرا بوده كه خبر ان به نحوي به كوش صدام و حزب بعث مي رسد احتمالا إز طريق رؤسها و صدام كه سألها مترصد اينطور موقعيتي بود معطلي را جائز نمي داند و مي داند اكر اين مذاكرات به نتيجه برسد حمايت امريكاييها و جامعه جهاني كه حالا ديكر دولتي سر حمله دانشجويان خط امام به سفارت امريكا تصويري وحشي و جنك طلب إز ايرانيها دارند براي هميشه إز دست مي دهد، براي همين هم عجولانه و بيخبر در ٣١ شهريور إز هوا و زمين و دريا بدون اعلان جنك حمله را شروع مي كند، در قسمت بعد إز وضعيت مردم و كشور در ان سالهاي سياه مختصري مي نويسم. موفق باشيد
علی سعیدی: خامنهای همچون حضرت علی تنها شد، یاران خمینی مثل دوران پیامبر رفتار کردند
تقدیس علی خامنهای از زمان آغاز رهبری او بلافاصله پس از مرگ خمینی شروع شد. از خامنهای (که پس از رهبری یک شبه از حجتالاسلامی به آیتاللهی ارتقاء یافته بود) در آغاز تنها تمجید میشد و تلویزیون حکومتی گهگاه در مدح او سخن میگفت. بهتدریج بر شدت تمجید از خامنهای افزوده شد و مسئولان و مقامات جمهوری اسلامی و نیز منصوبان او برای ریا و تزویر و نگه داشتن مقام خود روبه اغراق گذاشته و بر تمجیدهای و مدحهای خود افزودند تا جایی که وی را شبیه حضرت علی معرفی میکردند. زمانی نیز امام جمعه یکی از شهرستانها گفته بود که خامنهای هنگام تولد «یا علی» گفته است که این مساله باعث طنز در فضای ایران شد. بعد از انتخابات خونین ۸۸ و با سرکوب گسترده مردم، حامیان و نزدیکان خامنهای از آنجا که شکست وی را در خیابان دیده بودند بر شدت تعریف و تمجید خود و تشبیه وی به امام اول شیعیان افزودند.
نمایندهی منصوب علی خامنهای در سپاه در سخنانی با تمجید فراوان از رهبر جمهوری اسلامی وی را همانند حضرت علی نامید که تنها شده است. وی با اشارهای تلویحی به کسانی چون هاشمی رفسنجانی، دوران فعلی را با دوران زمان پیامبر مقایسه کرد و گفت همانطور که بعد از فوت پیامبر، «صحابه حضرت علی را تنها گذاشتند خواص هم» خامنهای را تنها گذاشتند. سالهاست که در جمهوری اسلامی نزدیکان و منصوبان رهبر جمهوری اسلامی، خامنهای را همچون امام اول شیعیان معرفی میکنند.
به گزارش سایت «بصیرت»٬ علی سعیدی، نماینده ولیفقیه در سپاه در بیستمین همایش «هادیان سیاسی سپاه» گفت: حکومت «مردمسالار سکولار» در تاریخ جمهوری اسلامی همواره در مقابل «حکومت دینی» قرار داشته است.
سعیدی جریان «خط امام» را به «صحابه پیامبر» تشبیه و اظهار کرده حامیان روحالله خمینی در برخورد با علی خامنهای همانطور برخورد کردند که صحابه پیامبر با حضرت علی برخورد کرد.
نماینده ولیفقیه در سپاه گفته «خواص» جمهوری اسلامی پس از مرگ روحالله خمینی مرتکب همان «اشتباهی» شدند که «خواص» صدر اسلام پس از مرگ پیامبر مرتکب شده بودند.
وی در سخنرانی خود به هشت شباهت دوران رهبری امام اول شیعیان با دوران علی خامنهای اشاره کرده و گفته «تفاوت و مرزبندی بین جایگاه و اختیارات رهبران» یکی از همین شباهتها است.
سعیدی افزوده که در دوران رهبری علی خامنهای همچون دوران حضرت علی٬ «مطلقگرایی» صحابه پیامبر تکرار شده است.
وی بیآنکه به نام جریان «خط امام» اشاره کند٬ افزوده «اگر فرد در یک دورهای پیرو رهبری است در دوره بعد و در زمان رهبری بعدی هم باید پیرو و یاور رهبر باشد.»
نماینده ولی فقیه در سپاه از «تنزل اختلاف علی با جبهه مقابل به اختلاف سلیقه و تکرار آن در امروز» به عنوان یکی دیگر از شباهتها نام برده است.
«تفاوت در برداشت از حکومت دینی»٬ «سکوت خواص در برابر عوامل فتنه» و «عدم توجه به عوامل پشتصحنه فتنه» سه شباهت دیگر دوران رهبری حضرت علی و علی خامنهای از نظر سعیدی است.
این روحانی محافظهکار همچنین گفته «عدم توجه به تفاوتها و متغیرهای دو عصر» هشتمین شباهت دوران رهبری خامنهای با حضرت علی در صدر اسلام است.
سعیدی در این زمینه اظهار کرده «قیاس عصر علی با عصر پیامبر غلط است. صحابه میگفتند پیامبر با اهل قبله نجنگید، چرا علی با اهل قبله میجنگد. در عصر امام خامنهای با عصر امام نیز تفاوت وجود دارد.»
نماینده ولیفقیه در سپاه در بخش دیگری از سخنان خود برای حکومت «مردمسالاری سکولار» که برخی در جمهوری اسلامی به دنبال تحقق آن هستند٬ ۲۰ شاخص برشمرده است.
وی گفته در چنین حکومتی «خواست مردم برخواست خدا و دین» ترجیح داده شده و مشروعیت رهبر از جانب مردم بوده و اعتقاد بر این است که رهبر باید «سلطنت» کند و رییسجمهور «حکومت».
سعیدی از «ترویج روحیه اشرافیگری و تجملگرایی»٬ «تسامح در مرزبندی بین هنر ارزشی و غیرارزشی»٬ «پذیرش قواعد بینالمللی» و «سازش با جبهه نظام سلطه» به عنوان شاخصهای دیگر چنین حکومتی نام برده است.
نماینده ولیفقیه همچنین اضافه کرده که در حکومت «مردمسالار سکولار» دیپلماسی «تمکین و سازش» جای دیپلماسی «مبارزه» را میگیرد و در برابر تحریمها «ضعف» نشان داده میشود.
اگر كسى بخواهد با صدر اسلام مقايسه كند منتضرى على بود ورهبر فعلى عمر وابوبكر و عثمان در هر سه مقام بود،
در آفات شيدايى (٢)
مصلح گرامى كه بنا بر توصيهء اكيد مرتضاى گرامى قراربود مرا به حال خود رها كند، نه گذاشته و نه برداشته و دوباره در پاسخ به نوشته اى از مزدك، بى جهت مرا نواخته و خرافه پرست و بت پرست! ناميده و البته طبق معمول، كوروش هخامنشى زبان بسته را هم اين وسط بى نصيب نگذاشته است!
خواستم مانند خودش به او پاسخ دهم اما دو عامل مرا واداشت به جاى مقابله به مثل، توضيحى بر نوشته پيشينم بنويسم شايد ايشان منظور مرا روشنتر دريابد.
عامل اول، احترامى است كه نسبت به خانواده ايشان پيدا كرده ام ( اين مصلح هرچه خودش زمخت و درشت گوى است و به همه مى توپد، اهل بيتش مهربان و مردم دار و اهل مدارا هستند )، و عامل ديگر كوروش است كه مصلح گرامى كه مغز كلام مرا نگرفته، جهت رو كم كنى، هر از گاهى لگدى هم نثار او مى كند و ديدم كورش كه يكى به او دستور مى دهد بخواب، يكى مى گويد نخواب و اختيار يك خواب ابدى خودش را هم ندارد نمى تواند وسط اين همه امر و نهى، از گور برخيزد و بيايد جواب اتهامات مصلح ها را هم بدهد!!
براى بار چندم مى گويم من شيداى كورش يا هيچ رهبر ديگرى نيستم. به هر رهبرى كه خرد جمعى مردمش و تاريخ، او را تحسين كند، احترام مى گذارم ولى شيدايش نمى شوم و بر خطاهايش چشم نمى بندم.
كورش را احترام مى گذارم و گرامى مى دارم چون از زمان خود بسيار جلو تر بود و دوست و دشمن بر منش و كردار او صحه مى گذارند.
بين احترام گذاشتن و شيدايى فرق بسيار است.
و نيز قبلاً گفته ام كه شيدايى در حوزه شخصى را پذيرفتنى و شيدايى در حوزه رسمى و اجتماع را آفت بزرگ و تاريخى مى دانم كه مانع نقد رهبران و حكومت ها و بطور كاملاً اجتناب ناپذير باعث فساد ارباب قدرت مى شود.
شيدايى، جلوى چشم را مى گيرد و نمى گذارد فرد شيدا، ديگرانى را كه مريد مراد او نيستند با خود برابر ببيند.
نوريزاد را ببينيد. وقتى از جا برخاست و پرده شيدايى را از جلوى مغز و روحش كنار زد، دگرانديشان و دراويش و زندانيان و بهاييان و كشته شدگان و محرومان و خلاصه همه ايرانيانى را كه قبلاً نمى ديد، و حق پايمال شده شان را، و فجايع رفته بر اين مردم و اين مرز و بوم را، ديد آن هم چه ديدنى، آنگونه كه ديگر نتوانست بر جايگاه عافيت خود بنشيند و به جبران دوران نابينايى و شيدايى اش، صداى همگان شد.
آن روى سكهءشيدايى مفرط، انزجار مفرط است. فرق مردم كشورهاى پيشرفته با مردم كشورهاى توسعه نيافته ( نام مؤدبانه كشورهاى عقب افتاده!) همين است كه در كشور هاى پيشرفته، مردم نه عاشق و شيداى رهبرى مى شوند نه از او متنفر مى شوند، نه عكس بزرگى از رهبران مى بينيد نه عناوين آنچنانى.
براى همين، هميشه رؤساى جمهور يا پادشاهان قبلى در كشورهاى غربى احترام و جايگاه خود را دارند. .
برعكس، در كشورهاى عقب افتاده، همه جا تصاوير غول آساى ارباب قدرت نصب است. رهبران مرتباً با دوپينگ شدن توسط شيدايى مردم به ديكتاتور تبديل شده و سپس غير قابل تحمل شده و از اوج شيدايى مردم به حضيض انزجار آنان در مى غلطند و مردم، رهبرى را كه روزى با عشق و شيدايى به او ابراز احساسات مى كردند و با عناوين پر طمطراق مى ناميدند،پس از مدتى به ” آن گور به گور شده” تنزل مقام مى دهند!
عناوين رهبران ايران را با مثلاً امريكا مقايسه كنيد. اگر باراك اوباما در رسانه هاى امريكا نهايتاً پرزيدنت اوباما، ناميده مى شود، كشيدن عناوين رهبر ما در رسانه ملى به يك تريلى هيجده چرخ نياز دارد.
گويند ناصرالدين شاه قاجار هنگام شكار خدمه را گم كرد. پس از مدتى سرگردانى، شب در بيابان به كلبه كوچكى رسيد و در زد. صاحبخانه گفت كيست؟ گفت، سلطان ابن سلطان ابن سلطان، خاقان ابن خاقان ابن خاقان، سلطان صاحبقران ناصرالدين شاه قاجار. مى خواهيم امشب اينجا بيتوته كنيم.
صاحبخانه گفت. والا ما تو اين يه وجب جا براى اينهمه آدم جا نداريم!
شيدايان براى مراد خود، عناوين مطول اختراع مى كنند، مى خواهند به هر قيمتى مراد خود را به اوج برسانند و در اين ميان ابايى از دروغ، تحريف و وارونه كردن تاريخ ندارند. شيدايان انتقادى نسبت به مراد خود را بر نمى تابند و اصولاً وى را از هر انتقاد منزه مى دانند. براى اثبات درجه شيدايى خود از عبارات بسيار مبالغه آميز و غير واقعى استفاده مى كنند و در مورد مراد خود از صفات برترين بسيار استفاده مى كنند.
دكتر سروش در نقدى بر دكتر شريعتى، بخشى از نوشته ايشان را مثال مى زند كه ايشان نيمى از صفحه كتاب را به صفات برترين در مورد شخصيت محبوبش اختصاص داده است. پاك ترين، زيبا ترين، والا ترين، شگفت انگيز ترين، نادرترين، مهربان ترين و…..
دكتر شريعتى يك مثال بارز شيدايى بود كه با بيان و قلم تواناى خودش، اين شيدايى را به خواننده اش انتقال مى داد و جوانان شيدايى كه وى توليد كرد، موتور محركه يك انقلاب احساسى و بى خردانه شدند.
و اما شيدايى نسبت به پيامبران. اگر دين يك امر شخصى و خصوصى باشد، شيدايى نسبت به پيامبران در حوزه شخصى جاى مى گيرد و پذيرفتنى و زيباست اما اگر دين به حوزه عمومى آمد و ابزار مشروعيت بخشى به قدرت شد، شيدايى نسبت به پيامبران و ابراز آن در مجامع عمومى نيز همان حكم شيدايى به ارباب قدرت را پيدا مى كند و با نقد ناپذير كردن حكومت، باعث فساد آن، و ايجاد انزجار از اصل دين مى شود.
تمام آفاتى كه براى شيدايى بر شمردم براى شيدايان بى ريا ست. واى اگر شيدايى نمايشى و رياكارانه باشد كه ديگر آفات آن از شماره خارج است.
شيدايان گرامى، مرادتان مى گويد بيرون را نگاه نكن. من به تو مى گويم آنجا چيست. اما شما به جاى آنكه دنيا را از چشم او ببينيد، پرده ضخيم شيدايى را كنار بزنيد تا همه جا را با چشمان خودتان، آنگونه كه هست ببينيد نه آنگونه كه مى گويند.
آن وقت ببينيد چه افق هاى تازه اى چشمانتان را مى نوازد.
مصلح جان. گفتنى ها را گفتم. قرار نيست شيدايى من هم مثل ريشه هاى كوروس گرامى در همه پست هاى آقاى نوريزاد ريشه بدواند!
ديگر هر چه هم مرا شيداى اين و آن بنامى، اين بحث را پى نمى گيرم.
چقدر هم که زیبا گفتید. فقط یک نکته که برای احترام به کشورهای جهان سوم گفته می شود این است که حتی به آنها توسعه نیافته (undeveloped) هم نمی گویند بلکه همه جا در حال توسعه (developing) می گویند. این واژه را در مقابل کشورهای توسعه یافته (developed) به کار می برند. به قول معروف مروا می زنند که مروارید شود! جالب اینکه حتی در محاوره های روزمره نیز از همین واژه استفاده می شود.
باتشکر ازسرکار خانم آنیتا
باسلام وتحیات وافرازتوضیحات شیدائی شما.
اما سرکارخانم مامرادی بجزخدای خالق جهانیان نداریم که شیدایش باشیم البته آنانی که دروجه اوفانی گشته اند وبرای اصلاح اموربشر قدمی برداشته اندوراهی نشان داده اند،مریدوشیدای آنان نیزهستیم ،چون آنان نیزوجه خدا وآئینه تمام نمای اوهستند؛
بله ما ازخرافه پرستی چنان متنفرهستیم وازآنانکه برخرافه پرستی می تازند ولیکن ناخودآگاه بدام خرافه پرستی افتاده اند،ازآنان نیزمتنفر هستیم وقصدآگاه کردن آنان داریم ،حال ازسخن وپندهای ناصحانه ما خواه پندبگیرند یاملول شوند به اختیار خودشان است.
ماراه انبیارا پیش گرفته ایم وبراین باوریم که راه آنان بسوی صراط مستقیم است وبسعادت وخوشبختی ختم می شود ومقصودما ازاین نوشته ها غرض دیگری نیست ؛
نه سیاسی هستیم ونه مقامی سیاسی داریم بلکه آخوندی مفلوک درگوشه ای افتاده ایم وباقناعت ازدست رنج خویش خداوند روزی ماراداده ومیدهدوبرخلاف تصورشما ودیگرناظران مامفتخورنیستیم بلکه خودم پژوهشگرقرآنی هستم وازارث پدریم زمین کشاورزی که داریم می کاریم ومی خوریم.
وبه هیچ گروه وحزبی وابسته نیستم اما اصلاح امور ملک وملت را خواهان وخواستارم ،وچیزی که باعث شد نقدی به فرمایش شمامسطورنمایم این بودکه شما ازترجیح زیبا کلام پیامبررا-ص-برکورش بت پرست ،برآشفته بودید وجوانان غیور ودلیر ایران زمین راکه نهایت ایثار وفداکاری را کردند ونگذاشتند ناموس ما اسیر بیگانه شود ووطن مارا ازاشغال اجنبی آزادکردند،
آنان را به شیدائی کوروکر متهم کرده بودید؛وجدان مراسخت برآشفت وبجای شما تاسف خورده وغمگین که عوض سپاس وقدردانی این دلاوران ،آنان را چنین شیدای کوروکر تلقی نموده اید واین باعث شد که سطوری مرقوم بدارم واشتباه شمارابرملانمایم که ازآن طرف برخی خواستند احساسات شمارا تحریک کنند وکردند بدون اینکه به محتوای حرف بنده توجه نمایند یانمائید.
بله همه طرفدار منطق وخردورزی هستند واین خرد مهمترین سرمایه انسان است که خدای حکیم به انسان داده است ولیکن این خردرا باید ورزیده کرد وتمرینهای بسیارازلوازم بکارگیری آنست تاچراغ راه باشد وبه راهی که رهنمایان الهی ارائه داده اند درست بپیمائیم وبسرمنزل مقصودبرسیم ؛ولیکن اکثر مدعیان خرددوستی وخردورزی،خردورزان ورزیده را دیوانه پنداشته اند وبرجهل خوداصرار می ورزند.
خوب دراینجا چه کسی می تواند داوری کند؟اگرهم عاقل وفرزانه ای داوری کند ،میگویند اوهم بی خرد است.بله لاف عقل وخردورزی را خیلی ها مدعی هستند اماازادعاتامدعا فرق بسیاراست ؛وبیشتر این مدعیان طامات می بافندبخصوص درفضای مجازی که مقابل همدیگرنیستند هرکس حرف خودش رامی زند بخیال اینکه ازخردناب بهره ای برده است؛وبیشتر این ابراز نظرها را که من می بینم عقده خالی کردن است نه راه نشان دادن ونوری زاد هم می گوید بگذارید عقده هایشان خالی شود رویهم تلمبارنشود.
بیش ازاین تصدیع رواندانم موفق باشید ورستگار .
مصلح
ﺩﺭﻭﺩ ﺑﺮ ﻣﺼﻠﺢ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﺷﺮﯾﻔﺘﺮﯾﻦ ﺷﻐﻞ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ. شغلی ﮐﻪ ﻧﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ، ﺯﻣﯿﻦ، ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺁید. ﺩﺭﻭﺩ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﻧﺎﻥ ﻣﻔﺖ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﯾﺪ ﻭ ﺣﺎﺻﻞ ﺩﺳﺘﺮﻧﺞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯾﺪ.
درود وسلام برشما آقای بردیااسقامت
قامتت برافراشته باد وهمیشه درسلامت وسعادت باشید وباسپاس ازاظهارلطف بی کران شما.
اما این را بگویم ،افرادی که پا به حوزه علمیه می گذارند برای آموختن علم ،اکثراینان ازطبقه پائین هستند وعاشق علم اندوزی وچاره ای ندارند که برای امرارمعاش ازشهریه ای که وجوهات خمس مومنان است وبه مراجع تقلیدشان داده اند ،ازاین وجوه استفاده می کنند وبامضیقه وقناعت زندگی می کنند تابجائی برسند،مثل مبلغ دین ومروج مذهب ومنبر ویاقضاوت ویادردیگرپست های اجتماعی خدمت بمردم کنند وقصداکثری خدمت است .
حال ازقضای بدروزگار هم ما وهم آنها گرفتار هواپرستی حاکمان جورشده ایم البته برخی هم تملق وچاپلوسی راپیشه کرده اندوازاین بازارسودائی سودجوئی نموده اند،کاری ندارم
یک روز آقای نوری زاد درپستی”بیائید به آخوندها پول ندهیم”زده بود وفحش هائی نثارشان کرده بود؛که این باعث شد بنده دراینجاسطوری رقم زنم وآن این بود:
“آقای نوری زادشمارا به وجدان وشرافتت قسم می دهم ،شما تاحالا چقدرپول به این مراجع ویا آخوندها داده اید؟ برایم جواب نداد.
حال می بینم آنروز نیز ازمفتخواری آخوندها ووابستگی به لباسشان ودگم بودن درآموخته های حوزویشان ؛ازبنده گله داشتندزیرکامنت بنده درج کرده بود؛وجناب آقای حامی هم ایشانراتاییدکرده بود. ومقصودشان این بود که چرا به وضع موجوداعتراضی ندارند.
بایدعرض کنم که معترضان اصلی همین آخوندهای سرشناس است واکثریت حوزه ویان حامیان ایشان هستند وازشخصی ها مثل نوری زادکم داریم البته امثال بهزادنبوی راخداوندحفظش نمایدکه بتازگی هم اززندان جور آزادشده است ماقدردان ایشانیم ومستحق تقدیروتمجیداست.
می خواستم این راعرض کنم که فریضه خمس که خداوندواجب کرده است درزمان حضور امام-ع-بدست اومی رسد ودرزمان غیبت ،فقیه جامع الشرایط متصدی آنست که درآموزش وگسترش علوم دینی و الهی هزینه می کنند واین بودجه هیچ ربطی به دولت ندارد وطلبه های تازه وارد ازاین وجوهات فقط سدجوع می کنند نه عیش ونوش ؛
امثال کدیوری که باچنان استعدادازهمین حوزه برخاسته است وهمچنین آیت الله های دیگرکه هرکدام رکن رکین خردمند واندیشمند حوزه هستند البته متحجرانی هم همیشه بوده اندودراقلیت هستند مثل مصباح یزدی که خودش آدم ملا ودانشمندی است که بنظرم می خواهدعقب ماندگیش را درانقلاب جبران نماید بدلخواه بت بزرگ حرکت می کند.
اینهائی که مفتخوری آخوندهارا به رخ مامیکشند خودشان صناری نداده اند بلکه موئمنان معتقداست که وجوهاتشان را بمراجع می دهند وبخلش رااینان ابراز می دارند وبما ازنداه ایشان سرکوفت می زنند.
بیش ازاین تصدیع نکنم درودبرشما
مصلح
تاکی میخواهید به مردم خلاف واقعیت را بگوئید جناب مصلح!!؟ مردم را حکومت شما به نان شبشان محتاج کرده است پولشان کجا بود که به شما خمس بدهند تا نوش جان کنید از اول انقلاب شما تشکیلاتی را برای دریافت خمس اجباری به راه انداخته اید بنام حزب موتلفه!! که تنها وظیفه این حزب دریافت خمس اجباری از همه مردم چه مسلمان و چه غیر مسلمان است!!این تشکیلات که به دروغ نام خودش را حزب گذاشته است مثل بنیاد مستضعفان که به دروغ نام خودش را مستضعفان گذاشته است کاملا در خدمت آخوند است و تمام مجوزها و امتیازات صادرات و واردات را شما آخوندها از کانال این حزب تعبیه کرده اید و هرکس هم خمس خود را ندهد از طرف بیت رهبری برای دریافت مجوز بعدی مورد تایید قرار نمی گیرد و اگر کسی خمس اجباری را به خامنه ای ندهد همانند شهرام جزایری به اتهامات دروغین او را رسوا می کنند!! این تاجرها هم که فهمیده اند اگر خمس ندهند از مجوز بعدی خبری نیست خمس را همانند کرایه کشتی و کرایه تریلی حمل بار به روی جنس می کشند و جزء هزینه حساب می کنند و هرکس که آن جنس را در بازار می خرد ناچار است خمس پرداختی تاجر را به پردازد میخواهد بهایی باشد یا مسیحی و یا یهودی و مسلمان، که طبق گفته رئیس دفتر رهبری، خامنه ای از این پول ماهیانه 18 میلیارد تومان به شما آخوندها میدهد و نوش جان می کنید و مراجع درباری مثل نوری همدانی و مکارم شیرازی و …. را هم به حساب بانکیشان واریز میکند تا آنها بنام خود به شما بدهند این در شرایطی است که بیش از 90 درصد مسلمانها که 250 میلیون نفر آنها عرب هستند اصلا خمس را قبول ندارند و میگویند آن یک آیه ای که در قرآن(آیه41 سوره انفال) آمده است در آیه دقیقا تاکید شده است که خمس به غنیمت جنگی فقط تعلق میگیرد ولی شما آخوندها آیه قرآن را تحریف کرده اید و از اموال مردم خمس میگیرید آنهم با این تشکیلات که در بالا به آن اشاره کردم و اگر دولت بخواهد جنس تاجران را قیمت گذاری کند شما آخوندها به کمک تاجر میآئید و آیه قرآن را که میگوید الناس مسلطون علی اموالهم را تحریف میکنید و فریاد می زنید!! که منظور از مردم مسلط هستند به اموالشان، این است که تاجران در قیمت گذاری اموالشان آزاد هستند!! تا تاجران بتوانند خمس شما را به همراه سود خودشان آزادانه روی جنسشان بکشند و از بهایی و ارمنی و یهودی و… برای شما خمس وصول کنند وشما هم بجای کار کردن این پول کثیف و بادآورده را نوش جان کنید!! این که دیگر مثل روز روشن است جناب مصلح!! 35 سال است تشکیلاتی بنام اتاق بازرگانی و وزارت بازرگانی و امتیازات صادرات و واردات را شما آخوندها در اختیار حزب موتلفه قرار داده اید و آنها هم با کمک و حمایت شما آخوندها با خالی کردن جیب مردم هم خودشان میلیاردر شده اند و هم شکم شما آخوندها را با این پول کثیف پر کرده اند لطفا آدرس غلط ندهید مردم دیگر روشن شده اند جناب مصلح!!
جناب اکبری باسلام
بنده عین واقعیت را عرض کردم وبرای تصدیق عرایضم می توانید به دفتر آیت الله وحید سری بزنید وواقعیت های عرض شده بنده را ببینید وتصدیق نمائید ،بنده اهل دروغ نیستم وآن چیزی که ازموئتلفه نقل کردیدکه خمس واردات وصادرات را آنها می گیرند وبه آخوند ها می دهند کذب محض است اگرمی توانید وراست می گوئید خودتان پی گیری کنید کذب بودنش برایتان مبرهن خواهدشد.
مصلح
جناب نوری زاد سلام
پس چرا جوابیه بنده را به سرکار خانم آنیتا منتشر نکرده اید؟؟؟
جوان: آقا ما رو برای چی گرفتین؟
سرباز گمنام : رو پشت بون می رقصیدی.
جوان : بابا این حرفها چیه؟ ما آبرو داریم
سرباز گمنام : اگه داشتی که اینطور دل رهبر رو خون نمی کردی.این هم فیلمی که “پهپاد” ازت رو پشت بون گرفته..جلف
جوان : ای بابا..من یک مورچه رفته بود تو شلوارم..داشت گازم میگرفت.من هم بالا پائین میپریدم..
سرباز گمنام : چرا یک موقعی هوا را نگاه میکردی یک موقع دور برتو رقاّص!
جوان : آقا نگاهم به آسمون بود برای رهبر دعا می کردم بعد هم دورم را فوت کردم برای ایشون
سرباز گمنام : چرا کلاه گیس گذاشتی بی حیا!
جوان :ای بابا.حالا بیا و متشرع بشو..آقا بنده چون کچل هستم و برای فریب شیطان کلاه گیس میذارم.
سرباز گمنام : تازه دیدنت فال حافظ میگیری..برای عمّه ات فال میگیری؟
جوان : نه برای دختر عمّه ام که دم بخته!.ولی چون دل رهبری خون میشه از این دفعه فال سعدی میگیرم
سرباز گمنام : آورین..آورین..هوای دل رهبر رو داشته باش..ولی چون بلیط شیراز تو جیبت بود و شاید می خواستی بری حافظّیه حالا برو انفرادی تا قاضی صلواتی بیاد!
عالی
درودي ديكر صلح و ازادي و مقاومت و مبارزه بر عليه استبداد و ديو خرافات، دوستان مي خواهم در باره جنك ٨ ساله مطالبي بنويسم و دوست عزيز اقاي نوريزاد شما در ان زمان با ان روايت فتح هايتان بيشتر در جريان بوديد هر جاي نوشته ام مشاهده كرديد كه من دروغ يا تحريف مي كنم مي توانيد همينجا مرا رسوا كنيد، منتها قبل ان به شخصي اشاره كنم كه ميليونها دلار إز كشور فرار كرده و در كانادا حتي ويلاي ٣ ميليون دلاريش را در قبال تنها ٢ دلار به دخترش منتقل كرده و دوستان بفهمند كه امثال بابك زنجانيها جكونه به اين خوان نعمت رسيده اند. بله دوستان اين شخص كه اقاي محمد خاوري مي باشد، إز غارت و فرارش شنيده بودم اما اصلا فكر نمي كردم او را بشناسم، جند وقت بيش فكر كنم سايت بازتاب بود كه عكسي إز باسبورتش منعكس كرده بود با ديدن قيافه منحوسش و محل تولدش بلافاصله متوجه شدم كه نه اين همان خاوري است كه در شهر ما به شغل شريف ماست فروشي مشغول بود البته همان موقع هم كلاهبرداريهاي خاص خود را مي كرد كه ماست ترش حلب را قاطي ماست تازه محلي مي كرد به مردم إز همه جا بي خبر مي فروخت و مشتريها هم كول به ظاهر ان تابلوي بزرك لبنيات خاوري را مي خوردند البته همان زمان هم همين ريش و بشم و بيراهن يقه اخوندي را به تن مي كرد و مطمعنم كه سهم امام و خمس زكات كلاهبرداريهاي كاسبيش را به حساب مراجع شيعه وأريز مي كرد، دوستان جه علتي باعث ترقي يك ماست فروش در نظام إسلامي تا رياست بانك ملي مركزي ايران مي شود؟ جوابش فكر نمي كنم زياد سخت بأشد. موردي ديكر كه خواستم اشاره اي كوتاه به ان كرده بأشم اين است كه جرا مسئولين نظام به مردم هيجوقت باسخكو نيستند، دوستان اين بر مي كردد به نحوه باراوردن مسئولين در أنزمان ميانه دهه ٦٠ به هر اداره اي كه مراجعه ميكردي با أولين جيزي كه برخورد ميكردي يك شخص ريشوي يقه اخوندي بدون كفش مسئول كار شما بود وارد كه ميشدي سلام هم كه مي كردي حتي زحمت اين را به خود نمي داد سرش را بلند كند و ببيند أرباب رجوعش جه كسي است يا لااقل جواب سلامش را بدهد، مثل اينكه اصلا انجا نشسته بود كه جوابي به شما ندهد انهم با بي ادبانه ترين شكل ممكن حال اقاي نوريزاد مي كويد كه هيج مسئولي در اين مملكت در ٣٥ سال كذشته جوابكوي اعمالش نبوده و نيست، اقاي نوريزاد اين مسئولين همان بشت ميزنشيننان يقه اخوندي دمبايي بوش هستند كه إز اول أموخته اند مردم حقي ندارند. بله دوستان بركرديم به اينكه جنك جكونه شروع شد و جكونه به بايان رسيد و ان ايام طلايي امام جه بود. درست بعد إز ورود اقاي خميني به ايران و استحكام روز به روزه نظام اسلاميش خيال صدور انقلاب را داشت كه براي نقطه شروع عراق را انتخاب كرده بود عراقي كه ١٥ سال به او بناه داده بود، همان سال ٥٨ اقدامات تخريبي زيادي در خاك عراق توسط فرستادكان اقاي غرضي كه ان موقع استاندار خوزستان بود به وقوع بيوست إز جمله انفجار لوزه هاي نفتي عراق و شوراندن شيعيان جنوب بر عليه حكومت بعث كه خود بارها در اخبار مي شنيدم كه دولت عراق در مورد دخالت ج إسلامي در عراق به سازمان ملل شكايت كرده بود، به هر حال همين اقدامات باعث شده بود كه ارتش و استخباراتش به حالت اماده باش كامل باشند اما جرات حمله به خاك ايران را نداشت، تا اينكه هماي سعادت بر سرش نشست و عده اي نادان تحت نام دانشجويان خط امام سفارت امريكا را أشغال كردند و كارمندان سفارت را براي ٤٤٤ روز به كروكان كرفتند، و تلاشهاي امريكا و سازمان ملل براي ازادي امريكاييهاي زنداني به جايي نرسيد حتي ان عمليات كوير كه ناكام ماند ( البته تيوري ديكري هم در رابطه با ان فرودكاه در كوير وجود دارد كه زماني ديكر در باره ان بحث مي كنيم ) و امريكا به اين نتيجه رسيده بود كه به هر ترتيب ديبلماتها را نجات دهد حتي اكر وارد جنك شود، از طرف ديكر بصدام كه حالا حمايت امريكا و جوامع بين المللي را بشت سر داشت قرداد ٧٤ الجزاير را در مجلس عراق باره و ملغا مي كند، إز اين زمان روزهاي اماده شدن براي جنك إز هر دو طرف شروع مي شود جند وقت بيش اقاي دكتر ملكي در باره سخنراني تحريك أميز اقاي خامنه اي ٤ ماه قبل جنك اشاره كرد، كه در شروع جنك بي تاثير نبود، كذشته إز اين صحبتها جيزي كه خود من شاهد ان بودم و دليل بر اماده شدن ج إسلامي براي جنك بود اينست كه ١٥ ارديبهشت ماه ٥٩ به سربازي اعزام شدم و ١٥ تير ماه همان سال اموزشي واحد ما تمام شد و بين واحدهاي رزمي تقسيم شديم، وقتي وارد ستاد كردان رزمي خود شدم نوشته اي به اين مضمون توجه ام را جلب كرد. محل
از کفر و ز اسلام برون صحرائیست
ما را به میان آن فضا سودائیست
عارف چو بدان رسید سر را بنهد
نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست
در اخبار خواندم براد پیت هنرپیشه معروف هالیوود مضمون این شعر مولانا را روی بازوی خود خال کوبی کرده است
بگذریم از این که خال کوبی را کار احمقانه ای می دانم چون موجب مصدومیت دایمی بزرگترین ارگان بدن یعنی پوست می شود.
به امید ازادی ایران از بند جماعت عمامه دار دزد
از احمد به ریس بچه ها
جناب ریس بچه ها، برای کوتاه شدن ماموریتتون پیشنهاد میشه از اجتماعات چماقداران،بسیجیان ،دلواپسان و مریدان رهبر فیلم بگیری و با یک تفریق ساده از جمعیت ایران مخالفان رو پیدا کنی. باور کن این راه خیلی سریع هست و به واقعیت نزدیکتر…
دکتر از این ولی امر مسلمین دوجهان با 6 کلاس سواد بپرسید شما که متخصص زایمان و سزارین و بمب اتم و متخصص زنان و مردان و صاحب رساله هستید چرا به ایت اله مجتبا خامنه ایی نایب ولی عصر ..
0بدبخت خدایی که سنانه او این بدبخت باشد) گیر نمیده که 14 تا بچه درست کنه چراغی که بیت روا هست بمردم حرام هست ///////
به نام خدای آزادی
آقای نوریزاد پیشنهاد میکنم اطلاعات مهمر رو از قبل ندین. اگه از قبل ننوشته بودین که با آقای دستغیب هم می خواین دیدن کنین اینا بزور برتون نمیگردوندن. به نظرم اینا از مشروعیت گرفتن شما از روحانیت معترض وحشت دارن.
ای کاش شما و امثال شما زمام امور رو به دست داشتید. همونطوری که با عقل و درایت و با دست خالی اینا رو مات کردید جلوی امپریالیسم هم به مانند دکتر مصدق کشور رو اداره می کردید. برعکس اینا که کشور رو به فنا دادن.شما به ما نشون می دین که عقل و درایت چقدر مهمه.
خواهی كه جهان در كف اقبال تو باشد
خواهان كسی باش كه خواهان تو باشد.
استاد سخن:
سعدی
نوری زاد صبور و مقاوم
هرروز روزنه و امید و شادی پیروزی بر حقارت و تحجر و فساد اشکار تر میشود و حکومت دزدان خزانه به رهبری شاه شلطان حسین با عجز و ذلت بیشتری اوج رذالت و حقارت و واماندگی خود را نشان میدهد و این یعنی نوید پیروزی مردم بر دزدانی که قطعه یک دلاری برای پوشش هسته ای به قیمت یک میلیون دلار خریداری کردهاند و روزی اسناد این کثافت اشکار خواهد شد نکبت هسته ای چیزی جز چاه ویل دزدی و فساد سرداران و عمامه به سر های نوکر و برده سازمانهای جاسوسی خارجی نمیباشد استقامت و پایداری شما سرزندگی و شادی و امید را در جوانان نا امید و افسرده زنده کرده مقاومت و دلیری شما در جاهائی بیان میشود و موجب شعف و شادی انسانهائی است که در پستوی محرمانه اینسرداران و دزدان چپاولگر مشغولند در ضمن بعنوان یک پیشنهاد اگر هنوز اوباش سر در اخور ولایت که تلفنهای شمارا و خانواده محترم را بعنوان ان کار قبیح توزیع کردهاند شما زحمت بکشید شمارهای واقعی که همانا شماره های بیت ولایت حقیر و سایر مراجع فسیل را بعنوان همکاری بدهید تا بدانند شماره های واقعی تامین کننده نیازهای اینگونه با توجه به سابقه تامین برای بشار اسد قاتل و سایر هم پیاله هایشان بتوانند مشکل نیازمندان را تامین و صدالبته از این محل نیز میتوانند درامدی نصیب بیت نمایند تا جایگاه واقعی بیت و شغل اصلی صاحبانش از بین نرود
درود به آقای محمد(کاوه) نوری زاد
وهمکاران ودوستداران وتمام ایرانیانی که دلشان برای سرزمین بلا زده ایران می سوزد.
یک داستان تراژدی وغم انگیز، به عنوانین مختلف گریبان فرد فرد سر زمین ایران را گرفته است. آرامش ولذ ت بردن از زندگی بدون جنجال وهیاهو بدون ترس ووحشت وبیم، با شادی وخرمی از این سرزمین رخت بر بسته است ومقصر اصلی نه خداست نه الله ونه اهورامزدا ونه گاد ونه پروردگار ونه طبیعت ، بلکه خودمان هستیم . بله خودمان هستیم . کس نخارد پشت من .. جز ناخن انگشت من.
گریه کنید بله گریه کنید که اسلام با گریه شما زنده است (نقل قول تحت الفظی از خمینی عظیم الشأن ! )
خدایا ! آن که را عقل دادی، چه دادی وآن که را عقل ندادی ، چه ندادی . این ضرب المثل بمفهوم واقعی صادق نیست.
جای بسی تأسف وتأثر خبر دستگیری چند جوان ایرانی را بخاطر یک رفص وشادی وتهیه یک کلیپ فارل ویلیامزرا شنیدم وخواندم ودیدم.
( خواننده جوان امریکائی که به تازه گی ترانه هپی بمعنای : شاد ، خوشحال ، خوشبخت ، راضی ، خرم ، لذت بخش، داغ ، شادان وخندان را خوانده وطرفداران زیادی بویژه در بین جوانان ممالک مختلف پیدا کرده است. بطوریکه در اقصی نقاط زمین منجمله تونس، لبنان، بوسنی، چین، ایتالیا، آلمان وو..حتی از رقص وشادی مسلمانان با این موسیقی منجمله در بریتانیا،هلند،نوار غزه، بیت المقدس ، شیکاگو، بوستون وو…ویدئوی آن را باز سازی کرده اند. ودر فضای مجازی ” یوتوپ ” منتشر شده است.
من همه آن ها را دیدم وواقعأ ازمحتوی ترانه وآهنگ ورقص وشادی انسان ها همانند مولانا و رقص او به آهنگ فرودآمدن چکش بر روی ظروف های مسی در بازار مسگر ها ، بوجد آمدم. و لبخنده شادی بر روی لب هایم نقش بست.باور کنید منظورم هیچگونه تبلیغ برای این ترانه نیست فقط همبستکی وشاد بودن انسان ها مرا به شوق وخوشحالی روانه کرد)
یکی دیگر از پیامبران ایزان زمین ، سعدی بزرکوار می فرماید: بنی آدم اعضای یکدیگرند…که در آفرینش زیک گوهرند
مابقیش همه ما میدانیم ،شنیده ویا خوانده ایم.
متشکر برای امکان ودرج نظر دیگری.
ولاکن اسلام به گریه زنده است ما به گریه زنده ایم.همین عزاداریها باعث زنده ماندن اسلام ( از افاضات خمینی )و نون مفت برای آخوندها شده.حالا چندتا رقصنده بی سرو پا ی هپی میخوان نون آخوند را سنگ کنند.پس ما آخوندها اگر نانمان قطع شود چکار کنیم؟ ما که بجز مفتخوری بدرد لای جرز هم نمی خوریم.کار ما دروغ و رواج جهل و خرافات است و همین خرافات و خرکردن مردم باعث نفوذ ما و منبع درآمد ما شده!
آیا موجودی پست تر و پلید تر و خبیث تر از آخوند سراغ دارید؟واقعا این صنف را به آپاندیش هم نمی شود تشبیه کرد چون آپاندیس از اول در بدن بوده و اگر عفونت نکند ضرری به بدن نمی زند ولی آخوند عنصری اصافی طلبکار پررو بد طینت و بی شرم و دروغگو و عاری از خصایل انسانی و شرف است و جز زیان هیچگونه نفعی برای جامعه ندارد1
جناب نوریزاد دربدر بدنبال حکم قضایی است. بفرمایید اینهم حکم قضایی در مورد چگونگی برخورد با بزرگترین جرائم و مصائب مملک. دو مطلب زیر را کنار هم بخوانید و پیدا کنید پرتقال فروش را :
١. از لحاظ فطری و خلقت مرد به سوی زیبایی های زن میل پیدا می کند و علاقمند به ایجاد رابطه جنسی است. پس حق دارد از چیزی که از آن خوشش می آید بهره ببرد. بنابراین چیزی به نام تجاوز معنا پیدا نمی کند. چون زن که از مرد اجازه ای برای نمایش زیبایی های خود نگرفته و اگر مرد با عریانی های وی تحریک شود دلیلی ندارد برای رفع میل جنسی خویش از زن اجازه بگیرد
تسنیم نیوز – ٩٣/٢/٣٠
٢. اگر میگوییم که جوانان ما مورد اعتمادند و خودشان به خوبی همه چیز را میفهمند [اشاره به گفته روحانی] پس با این استدلال چرا با مواد مخدر مقابله میکنیم؟ با چنین استدلالی باید پخش و استفاده از مواد مخدر را نیز آزاد بگذاریم
رییس قوه قضایه – ٩٣/٢/٣١
motmaen nistam ke dorost ray dade basham bebakhshid.
آقا خدا بیامرزد جناب غلامحسین نقشینه (دایی جان ناپلئون) را که می گفت “چیزی که انتها نداره خریته”. این جمله را باید با آب طلا نوشت و بر سردر نیروی انتظامی تهران بزرگ نصب کرد.
چند جوان خوش ذوق آمده اند و ویدئو کلیپی با آهنگ Happy ساخته فارل ویلیامز ساخته اند که در مدت کوتاهی در حدود صد هزار بیننده در یوتیوب داشته است. یک رکورد تماشایی برای چند آماتور که این کلیپ زیبا را با دوربین موبایلشان تولید کرده اند. نیروی انتظامی در عرض شش ساعت آنها را شناسایی و دستگیر کرده است. واقعا خاک بر سرتان. اینهمه قاتل زنجیره ای و قاچاقچی مواد مخدر راست راست توی خیابان می گردند و آنوقت شما یک عده جوان را به جرم تولید شادی دستگیر می کنید؟
اگر در یک کشور آزاد چنین کلیپی تولید شده بود، با این استقبال بی نظیر، شرکتهای پخش موسیقی برای قرارداد با این جوان ها سر و دست می شکستند، حالا این بندگان خدا را دستگیر کرده اند که چی؟ این چه مرام و مسلکی است که دارید؟ مسلکی که جز با پلیدی و ناله های شوم مداحان انکر الاصوات سازگاری ندارد. ای خاک بر آن دهانها و مغزهای پلید و علیلتان.
خدا می داند که چند بار این خبر در خبرگذاریهای دنیا پخش شده است و آبروی نداشته این حکومت پلید ریخته است. در سیمای بی شرمشان حرف از آبروی افراد می زنند. واقعا خجالت نمی کشید با اینهمه دروغ و پستی که به خورد خودتان می دهید؟ فکر می کنید چه کسی آنقدر احمق است که باور کند این جوانها برای تست بازیگری فریب خورده اند؟ آدمهای ابله همیشه مخاطب خود را همچون خودشان فرض می کنند. آبرویی که رفته نه آبروی این جوانهای معصوم است که آبروی ایران و ایرانی است که با این حماقتهای بی حد و حصر بر باد رفته است.
خدا بیامرزد جناب نقشینه را که می گفت “چیزی که انتها نداره خریته”.
غلامرضا مکعیان معروف به رضا ملک، از مدیران سا بق وزارت اطلاعات است که پس از ۱۳ سال از زندان آزاد شده است. درباره علل بازداشت او صحبتهای زیادی مطرح میشود؛ از انتشار فیلمهای بازجویی همسر سعید امامی تا افشای اسناد محرمانه و جزوههایی درباره قتلهای زنجیرهای و.. سراغ او رفتهام تا از خود او بپرسم به چه دلیل بازداشت شد و در زندان چه بر او گذشت.
شما به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شده بودید اما بیش از ۱۳ سال در زندان بودید، ممکن است توضیح دهید چرا شما را با پایان حکمتان آزاد نکردند؟
بله پرینت زندان نیز موید ۴ سال حبس است، ولی تا تاریخ اول اردیبهشت ۹۰ و بدون هیچ دلیل و استنادی مرا در زندان نگاه داشتند. به عبارت بهتر حاکمان بر قوانین دست ساخت خود سرگین میپاشند؛ یعنی بر دهان قانون گذارانشان. یعنی ۶ سال بدون حکم.
گفتید تا اول اردیبهشت ۹۰ بدون هیچ دلیل و حکمی در زندان نگهتان داشتند. بعد از آن چطور؟ شما در این تاریخ هم آزاد نشدید.
در این تاریخ یعنی بهار ۹۰ که شش سال مرا اضافه نگه داشته بودند، شعبه ۱۰ بیدادگاه انقلاب و متعاقب آن شعبه ۵۴ تجدید نظر با دفاعیه دکتر سلطانی برایم حکم برائت صادر کرد که البته وزارت اطلاعات و دادستانی اعتراض کردند و شعبه ۲۸ حکم یک سال حبس و ۵۰ ضربه شلاق را صادر کرد، و با توجه به اینکه رییس شعبه۵۴ تجدید نظر تغییر کرده بود این حکم تایید شد. جالب اینجاست؛ آن روز که لایحه ی غیر قانونی بودن این حکم در شعبه ۲۸ از طرف دکتر سلطانی به بیدادگاه انقلاب آورده شده بود تا به پرونده الصاق شود، بدون آنکه لایحه را از ایشان اخذ کنند دکتر سلطانی را به دادسرای اوین احاله دادند و دستگیر میکنند.
این یکسال حبس و ۵۰ ضربه شلاق برای چه بود؟
این یک سال حبس و ۵۰ ضربه شلاق به خاطر تهیه فیلم در سلولهای ۲۰۹ ودر زیر شکنجه صادر گردید که به عنوان دادخواهی برای دبیر کل محترم سازمان ملل ارسال شده بود؛ که ذرهای بود از خروارها ظلم وجنایت. متعاقبا پس از یک سال از صدور این حکم در روز ۲۷ فروردین ۹۱ و در حالیکه مرا به زیر زمین دادسرای اوین برده بودند و نامه آزادی نیز در دست سرباز همراهم بود، رئیس اجرای احکام، شلاق را به دست مجری آن داد و گفت بزن تا آدم شود. سناریوی من این بود که با هر ضربه شلاق یک بار مرگ بر خامنهای شکنجه گر بگویم و این چنین کردم. با هر ضربه فریاد، بلندتر میشد. صحن داد سرا یک پارچه از فریاد مرگ بر خامنهای شکنجه گر پر گردید. فریادهایی که تا مغز استخوان مزدوران نشست یعنی ۵۰مرگ و نفرین با ۵۰ ضربه شلاق. در طول آن ۳ بار از حال رفتم و مجبور شدند آب به رویم بریزند تا دوباره آماده شوم. ولی هر بار فریادهای ضد یزید و ضد معاویه وضد دیکتاتور، که در واقع یک نفرین محسوب میشد بلندو بلندتر میشد. طی یک صورت جلسه همه جلادان تایید کردند که یزید زمان را با تمامی یال وکوپالش یک تنه به زیر کشیدهام.
در ادامه آنها بجای آزادی، قصد داشتند مرا به ۲۰۹ یا ۲۴۰ بفرستند ولی خبر طی چند دقیقه به بیرون درز کرد و روی آنتنها نشست، که من در همینجا از خانواده بزرگ حقوق بشر کمال تشکر و امتنان را دارم. این حمایتها سبب شد تا مجددا مرا بجای قبلی یعنی سالن ۲ اندرزگاه ۷ بازگردانند. هرچند طی این ۳۶ ساعت بسیار مورد آزار و اذیت معاون زندان، یعنی مومنی قرار گرفتم. اما شدت ضربات، خون و زخم و سیاهی پشتم چنان بود که زندانیان را به تعجب واداشته بود زیرا شلاق ظلم، تعزیری بود و نه حد. حتی رییس بند ۷ یعنی عباسی که سابقه ۳۰ ساله جنایتهای فراوانی دارد با دیدن این زخمها عصبانی شد، و داد سرا را به باد فحاشیهای رکیک گرفت. نهایتا ۲ ماه طول کشید تا با استفاده از روغن زیتون آثار شلاق از بین رفت. مدتی بعد دوباره مرا به شعبه ۲۸ مقیسه بردند و این خبیث به خاطر ۵۰ فقره نفرین به یزید زمان ۲ سال حبس برایم برید. امیدوارم این ملعون به خاطر هزاران جنایتش توسط محافظینش به جهنم فرستاده شود.
و بالاخره فروردین ماه امسال آزاد شدید.
با تقویم زندان ۱۶ فروردین ۹۳ روز آزادی من بود. ولی برای متفرق کردن دوستان واقوام از مقابل زندان و به دلایل ضد بشری، رژیم ترسو با دو روز تاخیر مرا در ساعت ۷: ۳۰ شب از زندان ترخیص نمود.
آقای ملک شما از مدیران وزارت اطلاعات بودید. ممکن است توضیح دهید در وزارت اطلاعات چه میکردید؟
من از نیروهای به اصطلاح اطلاعاتی سپاه بودم. ورودم به سپاه ابتدای سال ۵۹ است. پیش از آن به علت مجروحیت و عوارض آنکه در زمان به اصطلاح انقلاب حادث شده بود منتظر الخدمت بودم تا پس از بهبودی، رسما وارد سپاه شوم. به همین دلیل با همان بدن مجروح و عصا به دست، یک سالی را در روستاها، چه در منطقهٔ سیاهکل و چه در اطراف مس کرمان در خدمت روستاییان بودم. مدت قابل توجهی نیز در زمانهای مختلف و در طول جنگ به عناوین مختلف در جبهه حضور داشتم. در بدو تشکیل وزارت اطلاعات، این نیروهای اطلاعات سپاه و نخست وزیری بودند که وزارت را راه اندازی کرده اند- اطلاعات سپاه در آن مقطع هنوز امتحانش را پس نداده بود. آن مقطع هنوز این جنایتهای امروز وخباثتها را از خود بروز نداده بود. شاید بتوان گفت هنوز جنایتکار بچهای بود تا آنکه امروز عفریتی پیر و یکی از سرهای اژدهای هفت سر باشد. سپس اطلاعات کمیتهها و نیروهای دادستانی وارد وزارت شدند که بعدها تمامی مشکلات وقتلها و شکنجهها و جنایات دستگاه وزارت اطلاعات را این نیروها سبب گشتند.
در طول این سالها وبعد از آن به علت آنکه مانند بسیاری افراد در بخشهای بررسی وزارت بودم، کارم جمع آوری اطلاعات میدانی وتحقیقاتی ومطالعاتی در بخشهای امنیتی و دادن تحلیل از شرایط در موضوعات بود. این تحلیلها در قالب بولتن و تحلیل موضوعی و همچنین کتاب جهت مسئولین اعم از دستگاه خمینی، هاشمی و بعدا خامنهای ارسال میشد. البته مدتی هم در جماران بودم. بد نیست خاطرهای بشنوید؛ به یاد دارم روزی مرحوم بازرگان با خمینی ملاقات داشت، که چند نفر با دادن شعار به او اهانت کردند، بازرگان هنوز آنجا بود که اطلاعیه خمینی مبنی بر اینکه هر کس به میهمانان من اهانت کند جایش در بیت نیست صادر شد. متعاقبا با آن چند نفر بر خورد کردیم. کار ما در وزارت به این معنا بود که ریزترین مسایل و شاید دهها و صدها اخبار و آیتمهای ریز و درشت را برای نگاشتن یک تحلیل صحیح و واقعی از شرایط به کار میبستیم. میخواهم بگویم، به همین دلیل همواره همه رئوس هرم حکومتی در جریان ریزترین کژیهای نیروهای امنیتی و دولتی و ارگانی قرار داشتند. هر چند ممکن بود برخی افراد در گلوگاهها، گزینشی به بالا خوراک دهند. یکی از وظایف وزارت، انعکاس اخبار و اطلاعات صحیح به همراه آخرین تحلیلها از شرایط موجود به رئوس حاکمیتی بود. این وظیفه در بخشهای مختلف امنیت داخلی خارجی، بررسی و… در موضوعات مختلف صورت میگرفت و میگیرد، مثلا در خصوص زندانها و عملکرد دستگاههای ذیربط پس از بررسی جامع و تحقیق میدانی وسیع در زمستان ۶۴ کتابی تحت عنوان زندان در جمهوری اسلامی نوشتم و برای خمینی و سران قوا و بسیاری سران ذیربط ارسال کردم.
این کتاب بعدها با مهر سری در کتاب خانه دانشکده وزارت اطلاعات در اختیار دانشجویان قرار گرفت. آنچه به طور عمده پس از بیان وضعیت زندانها تا آن تاریخ بدان اهتمام ورزیدم، پیش بینی جامعهشناختی نتایح رفتارها و عملکرد دستگاهها در زندان و نقش ماندگار این ضعفها در آیندهٔ جامعه بود. خلاصه کلام اینکه وضعیت امنیتی و غیر امنیتی جامعه امروز ناشی از عملکرد دیروز حاکمیت در زندان هاست، که در کتاب مزبور، ۳۰ سال پیش، پیش بینی شده بود. این کتاب با دستگیری من از کتاب خانه جمع آوری گردید.
درباره بازداشت شما حرف و حدیث و گمانه زنی زیادی مطرح است. برخی میگویند شما فیلم شکنجه همسر سعید امامی را منتشر کردید و برخی دیگر میگویند جزوهای درباره قتلهای زنجیرهای نوشتهاید و به همین دلایل بازداشت شدید. خودتان بفرمایید چرا شما را بازداشت کردند؟
در واقع وزارت اطلاعات همیشه جاده صاف کن جنایات دستگاه قضا بوده وهست. طی سالهای اخیر، جاده صاف کن دیگری به نام سپاه هم وارد صحنه شده که به یقین از وزارت اطلاعات خشنتر و وحشیتر است. به عبارت دیگر برادر بزرگتر، قلدرتر و خونریزتر. در مقطع زمانی پس از دوم خرداد که عدهای با تفکر اصلاح طلبی با استفاده از شرایط عاصی بودن جامعه علیه حاکمیت روی کار آمدند هم این اژدهای هفت سر زر و زور و تزویر بود که به قول خاتمی هر ۱۹ روز یک بحران آفرید. رهبر هم مترسک آنها بود. در جریان قضیه قتلهای زنجیرهای ابتدا تصمیم گرفتند تعدادی از اعضای وزارت اطلاعات از جمله سعید اسلامی (امامی) و همسرش را به زیر شکنجه ببرند. جنایت کاران که نیازی، رئیس وقت دادسرای نظامی وحاج احمد غدیریان، صحنه گردانان آن بودند توسط باز جویان و خون خوارانی از وزارت اطلاعات به زیر شکنجه برده شدند. پس از مدتی پیکر نیمه جان همسر سعید امامی در طبقه هفتم بیمارستان بقیه الله کشف شد، در حالی که از شدت شکنجه به زیر دیالیز برده شده بود. با کشف این زن، داستان تغییر کرد. داستان اینگونه طراحی شده بود که با فشار وشکنجه، زن سعید را به اعترافات غیره اخلاقی و غیره انسانی وادارنمایند. سپس مجبور به اتهام زنی به نیروهای اطلاعات سپاه سابق که هنوز به عنوان مانعی برای جنایات بیشتراژدهای هفت سر در وزارت اطلاعات حضور داشتند نمودند. این کودنها و صحنه گردانها میخواستند همان گونه که از خمینی بیمار برای قتل عام سال ۶۷ امضا گرفتند، برای ۱۳۰ نفر از این نیروها هم که حاضر به همراهی باخشونت طلبان و فرقه موتلفه و همفکرانشان نشده بودند، پرونده بسیار سنگینی که در دادسرای نظامی و مشخصا توسط نیازی و جنایتکار دیگری بنام میری بسته شده بود، توسط حاج احمد غدیریان که هرروز بایستی نمازش را با خامنهای بجای میآورد تاییدیه و توشیح بگیرند. ۱۳۰ نفری که همراه بسیاری در همان ابتدای تشکیل وزارت اطلاعات بصورت ماموریت از اطلاعات سپاه به وزارت منتقل شدند ولی در سال ۶۹ با بقیه حاضر به بازگشت به سپاه نشدند.
به اذن خداوند، درست اندکی قبل از امضای این قتلنامه توسط خامنهای، همسر مکرمه سعید پیدا شد. او در محیط مخفی بیمارستان، ایزوله کامل بود و تحت عنوان مجاهد خلق به علت شدت شکنجه زیر دیالیز درمان میشد. موضوع به اطلاع خاتمی رسید و او به سرعت و قبل از توشیح نزد خامنهای رفت ولی خامنهای به هیچ وجه نمیپذیرفت. به نظر میرسید ساده لوحی او سبب فریبش شده بود، لذا این سناریو را نیز واقعی میدانست ولی بالاخره قبول کرد تا مروی، معاون وقت رییس قوه نزد این زن به بیمارستان برود، البته با اکراه. چند روزی پی در پی مروی با این زن صحبت کرد و به او اطمینان و تامین داد، ولی به او گفته بودند بگوید: من مجاهدم و آمدهام ترور کنم. روز آخر به تعهد مروی اعتماد کرد و پرده از جنایات اسلام سنتیها ودستگاه فاسد قضا واین فرقه شیاد برداشت ـ بعید نیست مروی که اندکی متفاوت عمل میکرد بعلت همین جنایات دق کرده و مرده باشد ـ برای خامنهای افشا شد آنچه که باید میشد. آنچه که دیگران هزارانش را دیده بودند. فیلمهای شکنجه نیز به طرقی به بیرون درز کرد. فیلمهایی که در اصل ضمیمه پرونده نزد خامنهای بود ولی کپی آن در جای دیگری نگهداری میشد.
گفته میشود شما این فیلمها را منتشر کردید و به همین دلیل هم بازداشت شدید.
این فیلمها به طرقی منتشر شده بود اما قبل از انتشار این فیلم، کتاب ۳۰۰ صفحهای این حقیر آماده پخش گردید. کتابی که پس از کوچک شدن فونتهایش به کتاب ۸۰ صفحهای معروف گشت ودر اوایل بهار ۸۰ منتشر شد. این کتاب حامل صدها و هزاران عملکرد و کیس جنایت کارانه بود. به ویژه پشت پرده تقلبهای انتخاباتی. عنوان کتاب عدم مشروعیت و عدم مقبولیت رژیم نام داشت ولی به علت آنکه مسئله روز (قتلهای زنجیرهای) بود به کتاب ۸۰ صفحهای افشای قتلهای زنجیرهای معروف گشت. البته بعد از انتشار این کتاب یکی از شکنجه گران همسر محترمه سعید امامی یعنی جواد آزاده، برای تحت الشعاع قرار دادن کتاب ۸۰ صفحهای افشای قتلهای زنجیرهای، کتابی به نام کتاب ۸۰ صفحهای منتشر کرد ـ این کتاب با خباثت تمام و به دستور حفاظت فرماندهی کل قوا تهیه شد ـ در ادامه باید عرض کنم کتاب من در اختیار مدیران مسئول مطبوعات، مدیران سیاسی و اساتید دانشگاه اطلاعات، نمایندگان مجلس ششم و بسیاری از متفکران جامعه قرار گرفت. کتاب روی سایت خودم به نام سایت انگاره که در واقع نام انتشارات متعلق به خودم بود گذاشته شد. ولی طی ۲۴ ساعت توسط دادستانی و اطلاعات حذف و تابلوی ورود ممنوع روی سایت قرار گرفت اما بلافاصله روی سایت گویا نیوز نقش بست، لذا توصیه میکنم علاقه مندان از آرشیو سایت گویا آن را تهیه کنند. هر چند ۱۳ سال از آن روز گذشته است. پس از انتشار کتاب روی سایت، من همچنان در محل کار خود در وزارت اطلاعات حضور داشتم که حفاظت وزارت اطلاعات شرایطی فراهم کرد تا من متواری گردم. چون از دید و نظر آنها این کتاب که غوغا و جنجالی نجومی در بین نیروهای امنیتی و حاکمیتی و نیروهای دولتی ایجاد کرده بود میبایستی خاستگاه و سر چشمهای تشکیلاتی و عظیم داشته باشد. این اتفاق یعنی چاپ کتاب و تاسیس سایت مربوط به اوایل فروردین سال ۸۰ میشد. مدتی کوتاه از فرارم گذشت و تیم تعقیب و مراقبت بدون به دست آوردن نتیجهای مرا دستگیر کرد.
البته این کار را برای آن صورت داد که مدتی گذشته بود و آنها مرا کاملا گم کرده بودند. طی این مدت مقابل منزل تمام اقوامم دوربین کار گذاشته بودند ولی اثری از من نبود تا اینکه به محض پیدا کردن من تیم تعقیب و مراقبت مجبور شد مرا دستگیر کند. در آن شب باز جویی و مباحثه نظری تا ساعت ۳ بامداد ادامه داشت ولی همان شب ساعت ۴ صبح از زیر زمین ساختمان عراقی یعنی ساختمان حفاظت وزارت اطلاعات که در شرایط حفاظتی بسیار شدید امنیتی قراردارد متواری شدم. از فردا شروع به انتشار بیانیههای سری و به کلی سری نمودم. از جمله انفجار مرقد امام رضا و قتل ساختگی مهدی نحوی که حتی هاشمی رفسنجانی هم پشت صحنهاش را نمیدانست، اطلاع رسانی کردم. وزارت اطلاعات و دادستانی تمامی خانههای خود واقوامم را با دوربین تحت کنترل داشتند و تا حدود ۲ ماه از هر وسیلهای استفاده کردند. آنها وابستگی من را به فرزندانم خوب میدانستند. لذا با گستاخی تمام به هر اقدامی دست میزدند. در پایان در حالی که گاردم را باز کرده بودم، در حضور فرزندانم به شکل بسیار وحشیانهای دستگیر شدم، که نشان از عقده چند ماهه تعقیب بیهوده آنان داشت. آنان بلافاصله مرا به سلول ۷۶ بند ۲۰۹ انتقال دادند ومن نیز در اعتراض به ضرب و شتم اولیه دست به اعتصاب غذا زدم.
بازجوییهای شما به چه صورتی بود؟ از همان شیوهای درباره شما استفاده میکردند که روی متهمان دیگر اعمال میشد؟
بیش از پنجاه، شصت بار زیر باز جویی شدید قرار گرفتم ولی صحبت نکردم. تا نمایندگان مجلس ششم پس از چند ماه از دستگیری به دیدنم آمدند. آقایان خویینی و آقایی را در۲۰۹ ملاقات کردم. خبر شکنجهها به مجلس درز کرده بود. چند روز قبل از آمدن آنها من را از روی تخت شکنجه به جمع شش، هفت نفری بردند. مطالب زیادی طی چند روزنوشتم و به جناب خویینی دادم. خودم بعدها شاهد ضربات سنگین شلاق بر بدن و جمجمه خویینی در ۲۰۹ بودم. ماموران میگفتند خامنهای گفته حالش را جا بیاورید. در ادامه بعد از بردنم به بیدادگاه یعنی حدود چهار پنج ماه پس از بازداشت، یک روز سربازجویی به نام کریمی آمد. او جزو بازجویان دستگاههای امنیتی وابسته به معاونت حفاظت فرماندهی کل قوا مستقر در حفاظت وزارت اطلاعات بود. او یک روز به سراغم آمد و یک بسته دستنویس به قطر تقریبی ۲ بسته کاغذ A۴ به دستم داد و با عصبانیت گفت بخوان. من که عینکم در دسترس نبود، فقط مقداری از تیترهای آن را خواندم، تا آنکه پس از نیم ساعتی به او گفتم: نمیدانم اینها چیست.
او گفت اینها پاسخ کتاب توست که توسط حفاظت نوشته شده. به او گفتم نمیدانم از کدام کتاب حرف میزنی و او باعصبانیت دست نوشتهها را گرفت و رفت. بعدها یعنی یک سال ونیم پس از دستگیریام در بیمارستان وزات اطلاعات در حالی که ۳۸ روز به شدت روان گردان میشدم برای فاز دادن، کتابی توسط یکی از اعضای قتلهای زنجیرهای به نام رضا روشن به دستم رسید به نام «شنود اشباح». وقتی ساعتی تیترها و برخی مطالب آن را نگاه کردم مشاهده نمودم این کتاب قطور همان دست نویسی است که باز جو به عنوان پاسخ کتاب ۸۰ صفحهای قتلهای زنجیرهای در بازجویی به من داد، کتاب را به فرد مزبور پس دادم و گفتم این کتاب توسط حفاظت نوشته شده و داستان را برای او باز گو کردم. اما بیدادگاه نظامی بدون وکیل و در جوی به شدت سنگین به من ۴ سال حبس داد، بیآنکه اجازه دفاع دهد و اجازه دهد من حکم و محتوای پرونده و یا کیفر خواست را بخوانم. اینجانیان طی چند ماه اول دستگیری من، به شدت سبب آزار اطرافیان، زن وفرزند، فامیل دور و نزدیک و به ویژه پدر و مادر پیرم شده بودند که این آزار برای برخیها سالها ادامه پیدا کرده بود. اطلاعات حتی دایی من را با چشم بند به سلول انفرادی برده بود تا شاید بتوانند مقابل یزید زمان خوش رقصی کند، ولی به اذن الله داغ خوش رقصی را با گرفتن هزینه کلان از این نابخردان بر دلشان گذاردم. اطلاعات حتی از آزار همسر و فرزندان من نیز کوتاهی نکرد.
با اینکه مخبر اطلاعات بود طی سالها مطالبی را که شبها در منزل برای اداره مینوشتم گزارش میکرد و اگر مطلبی در خانه جا میماند تحویل حفاظت وزارت میداد وکوچکترین مسائل حتی شخصی و بسیار خصوصی خانوادگی را از او بصورت گزارش اخذ میکردند، که البته تنها مربوط به همسر من نبود بلکه با بسیاری از پرسنل وزارت این گونه عمل میکردند. با این حال پس از دستگیری من بارها او را به دادسرای نظامی بردند تا گزارش جامع تری از او بگیرند. یکی از صدها خباثتهایی که سربازان گمراه و رسوای خامنهای شکنجه گر، این سمبل فساد و تباهی برای شکستن من و فاز دادن و به قول خودشان براندن من به کار میبستند، این بود که آنها همسر مرا بالای سرم حاضر میکردند و چند نفر پزشک به بهانه معاینه دکمهاش را باز میکردند و ریه و قلب او را بدون اینکه مشکل خاصی داشته باشد معاینه میکردند زیرا به لحاظ فرهنگی، تعصبی، حساسیت و وابستگی شدید مرا میشناختند ولی به اذن الله نه تنها دستگاه وحشی خامنهای نتوانست مرا بشکند، بلکه هزاران بار طی ۱۳ سال و در طول بازجوییها صدای شکستن و فروریختن پیکره بت بزرگ را با فریادهای مرگ بر خامنهای به گوش ستمگران رساند.
اشاره کردید به قرصهای روانگردان و.. قضیه چه بود؟ یعنی در خصوص شما از قرصهای روانگردان استفاده میکردند؟
در پنجاه و دومین روز اعتصاب غذا از زندان رجایی به بیمارستان وزارت اطلاعات به نام قمربنی هاشم در خیابان رسالت منتقل شدم. روزی که تازه سختی اصلی دوران حبس آغاز شد ـ و آن ۳۸ روز جنایت و شقاوت بود که با روانگردان توسط پزشکان حفاظت فرماندهی کل قوا به شکلی ضد بشری و غیر قابل باورادامه پیدا کرد ـ آنان روزانه ۱۷ قرص اکستازی مدل بنزی، قرصهای متادون، فنوبارویتال و… به خورد من میدادند. فازها به قدری قوی بود که اینک فکر کردن به آن ممکن است دیوانهام کند. تازه متوجه شدم بریدن و لب به اعتراف باز کردن یعنی چه؟ البته قبلا میدانستم، برای به زانو در آوردن متهمین همیشه از طریق روان گردان عمل میکنند. به همین دلیل در غذایشان از این مواد ریخته میشد که پس ازقطع این مواد متهمین به خود میآمدند و اکثرا به سمت خود کشی میرفتند، زیرا نزد وجدان خود شرمنده بودند. ولی خود نمیدانستند که چه شده است. متهم آنقدر برای اعتراف عطش داشت و برای دادن اطلاعات خود اصرار میورزید که زبان به اغراق گویی میگشود و یک کلاغ و چهل کلاغ میکرد. در مورد دست گیریهای ۸۸ به طور وسیع از این مواد استفاده شد. حالا تصور فرمایید برای مقابله با این حالات عجیب و وحشتناک، من باید چگونه عمل میکردم تا سر سوزنی مزدوران خامنهای نتوانند سوء استفاده کنند. واقعا حالاتم را نمیتوانم کامل بیان کنم. ذرهای از آن فازها و حالات مانند فازهای خودکشی، فاز مصاحبه، فاز اعتراف، فاز گریه و فاز توبه برای کسی که معجزه آسا مقاومت میکرد، دوزخی آتشین بود.
آنها حتی دوربین را به بیمارستان منتقل کرده بودند تا فاز مصاحبه بدهند. طی ۳۸ روز سختترین شکنجه دوران حبسم را متحمل شدم. زمان اجرای این روان گردان از شب حمله آمریکا در شب عید۸۲ به مدت ۳۸ روز بود. نمونههایی از قرصهای روان گردان را از بیمارستان برای عزیزانی در مجلس ششم و دولت خاتمی ارسال کردم ولی هیچیک قادر نبودند در مقابل اژدهای هفت سر زر و زور و تزویر و دیو جهل و نکبت خامنهای و دستگاههای وحشی او اقدام موثری انجام دهند. به طور خلاصه بگویم همان گونه که در فیلم شکنجه در ۲۰۹ گفتهام بیشتر از هر شکنجهای دو نوع شکنجه را روی من اعمال میکردند. شکنجههای دیگر مانند آویزان، جوجه کباب، بیخوابی و قپان طولانی مدت از دیگر جنایات بازجوهای منتخب رهبر بود. یک نوع شکنجه نیز به شدت ناراحت کننده بود و یک سگ را به جان زندانی میاندازند و بارها این کار را برایم کردند تا آنکه خبر استفاده از سگ روسی در ۲۰۹ به سایتها درز کرد. اما شکنجههای اصلی من درسیاهچال زیر زمین و اتاق هایشکنجه ۲۰۹ «صلابه» بود که حداکثر یک هفته استفاده میشدکه خیلی وحشتناک بود، که همین مورد را برای من دهها بار اجرا کردند. شکنجه دیگری که ۳۰ تا۴۰ روز هم ادامه پیدا میکرد بستن روی تخت با دو دست بند ویک پا بند به صورت طاق باز بود و هرگاه قصد باز جویی داشتند شلاق بدست وارد اتاق میشدند. اما صلابه. صلابه بسیار سخت بود و وحشیانه. اولا اکثر شکنجه گران ۲۰۹ رزمی کارند.
در اتاق صلابه ۲ نیمکت کنار هم قرار دارد. قربانی را روی سینه بر روی ۲ نیمکت میخوابانند ابتدا پاها را با پا بند به زیرپایهها میبندند سپس چهار پنج نفره آن قدر دستان قربانی را به سمت بالای نیمکت میکشند تا بتوانند دستانش را به زیر پایهها با دست بند ببندند. در این حالت تمامی مفاصل از هم فاصله میگرفت، به طوری که بدن به ویژه سینه روی نیمکت پرس میشد ومیچسبید. لذا برای نفس کشیدن، سینه نمیتوانست بالا وپایین رود. به عبارت دیگر سینه کمتر از یک پنجم هوا را در خود جای میداد. درست موقع شکنجه که سرعت تنفس بیشتر میشود و نیاز اکسیژن بالا میرود. در این وضعیت شکنجه گران دست به کابل میبردند. ساعتها میزدند و شلاق را به دیگری میدانند. آنان قبل از نشستن برای استراحت همان گونه که رزمی کاران با آرنج، بلوک سیمانی میشکنند بارها برکمرم میزدند که علت ضایعه کمر و سیاتیک پای راستم، آن ضربات ناجوانمردانه است. در فاصله استراحت شکنجه گران، سئوالات شروع میشد و چون من حرفی برای گفتن نداشتم به آنها میگفتم، جواب ابلهان خاموشی است. آنها با فحاشی و اهانت دوباره شروع میکردند. آنها سیلیهای محکم به صورتم وشلاقهای پی در پی برسرم میزدند که باعث خرد شدن دندانها و وجود اشیا خارجی در جمجمهام گشته است. این وضع تا چهار پنج روز روی تخت صلابه ادامه پیدا میکرد. هر چه درخواست میکردم برای ادای نماز از تخت صلابه بازم کنند در پاسخ آنچه که لیاقت رهبرشان بود، حوالهام میکردند. تازه پس از باز شدن دستبند و پا بند قادر به حرکت نبودم.
از تمام روزنههای بدنم خون بیرون زده وخشک شده بود، طوری بود که تا ساعتها قادر به حرکت نبودم و سپس با کشیدن خودم به روی زمین نماز میخواندم. طی همان دو سال اول تمام دندانهایم خرد شد یعنی طوری بود که هر چه دستشان میاید به سر و رویم میکوبیدند. به طوری که در شب عید ۸۲، شبی که آمریکا به عراق حمله کرد وقتی پس از۵۲ روز اعتصاب غذا به بیمارستان اطلاعات منتقل شدم و دکتر موحدی متخصص سر و گردن وزارت با دستگاه پرتابل عکسی از جمجمهام گرفت، باتعجب پرسید این اشیا خارجی در جمجمهات چیست؟ وقتی گفتم باقی مانده وسایل شکنجه است، او بسیار متاثر شد ولی متعاقبا شکنجه گران و پزشکانی که از حفاظت فرماندهی کل قوا برای روان گردان، بالای سرم حاضر بودند دکتر موحدی را تا زمانی که من در بیمارستان بستری بودم ممنوع الورود کردند.
چه مدتی در سلولهای انفرادی و تحت بازجویی بودید؟
من ۷۷ ماه معادل شش سال و پنج ماه در ۲۰۹ بودم و به جز ده ماه آخر که در یک اتاق جمعی و قبل از انتقالام به قزل حصار محبوس بودم، بقیه یعنی ۶۷ ماه را در سلولهای مختلف به سر بردم و با احتساب ده ماهی که در بند انفرادی ۲۴۰ محبوس بردم جمعا۷۷ ماه متحمل سلول انفرادی شدم. البته در اتاق جمعی۲۰۹ نیز دو نفر از زندانیان مزدور، مامور این بودند که روزی دو سه پاکت سیگار را در صورت من دود کنند و من با وجود میگرن شدید شرایط دهشتناکی را متحمل میشدم. سپس ۱۹ ماه را نیز در زندان قزل حصار در اتاقهایی که سیگار و موادمخدر دود میکردند سپری کردم.
در تاریخ ۲۸/۲/۸۸ مرا به ۲۴۰ انتقال دادند این انتقال توسط اطلاعات و با حکم حیدری فرد که آن جنایات را در زندان کهریزک مرتکب شد صورت گرفت. در سلولهای ۲۴۰ نیز به مدت ۱۰ ماه به صورت متناوب و نوبهای در سلول انفرادی بودم. از کل انفرادیهایم (۷۷ماه) ۱۰ ماهش رادر سگدانیهای زندان رجایی شهر یعنی انفرادیهای بندامنیتی رجایی شهر به سر بردم که ۵۲ روز آخر را در اعتراض به شرایط سخت سلول، اعتصاب غذا کردم. گرمای شدید در تابستان و سرمای شدید در زمستان، تحمل انفرادی را با شرایط بیماریام بسیار سخت کرده بود. من سه بارهم اعتصاب غذا داشتم که تماما در سلول انفرادی بود؛ اعتصاب غذای ۲۳ روزه، از بدو دستگیری در ۲۰۹ که همراه بود با ۹ روز اعتصاب آب، ۱۲ شبانه روزاعتصاب خواب، ۱۲شبانه روز اعتصاب داروی میگرن و قلب در اعتراض به ضرب وشتم. بار دوم اعتصاب ۲۵ روزه در۲۰۹ و در پایان سال سوم در اعتراض به تداوم شکنجهها و سلول انفرادی بود و بار سوم اعتصاب غذای ۵۲ روزه در اعتراض به شرایط سخت انفرادی در سلولهای امنیتی رجایی شهر، معروف به سگ دانی، که وزنم از حدود ۹۰ کیلو به ۳۷ کیلو رسید. اینک پس از آزادی مواجهم با ۱۳ سال کارهای عقب افتاده اطرافیانم که به نوعی با من مرتبط هستند، به ویژه مادرم که در بستر بیماریست. بیماریهای خودم که هریک داستانیست؛ ضایعاتی مثل ضایعه کمری، سیاتیک، فتخ، مشکلات شدید گوارشی به علت بیش از ده سال زندگی بدون دندان، مشکل جمجمه و رعشه هایی ناشی از ضایعات، بخشی ازین داستان است. امیدوارم با اولویت بندی بتوانم ضمن ادامه مبارزه با حاکمیت ظالم، وحشی و نامشروع برکوهی از مشکلات فایق آیم.
ما به کی بگیم غلط کردیم انقلاب کردیم بابا گه خوردیم به قبر اجدادمان خندیدیم
یک مشت جانی بالفطره و روان پریش را بر خودمان حاکم کردیم
در لباس روحانی باور کنید اینجا من برایم دشوار است بپذیرم این ها روحانی هستند
چه بسا مشتی دیوانه و سادیسمی لباس روحانیت تنشان می کنند و از احکام اسلامی برای پوشش دادن به ذات سیاه خود سو استفاده می کنند
روحانیون! آن ها که با نیات پاک گام در راه هدایت بشر گذاشته اید! سکوت را بشکنید!
اگر از جان خود می ترسید دست کم دست به نافرمانی مدنی بزنید. به طور مثال از پوشیدن لباس روحانیت خودداری کنید. اعلام کنید تا اطلاع ثانوی به برخی دلایل شخصی از پوشیدن این لباس معذوریم. این کار نه تنها از شان روحانی بودن نمی کاهد بلکه بر حرمت آن می افزاید.
بدانی فردایی در کار است و کار دفاع از دین بسیار دشوار خواهد بود و شما از هم اکنون باید حرکت کنید که وقتی کار از کار گذشت مردم که دیر یا زود بیدار می شوند حسابشان را از شما جدا خواهند کرد.
نظر شما پیش از انتشار، بررسی خواهد شد.
واقعا همين مورد كافياست تا اىن نظام رابعنوان ضديت با بشريت در داد گاهي عادلانه محاكمه كرد،لطفا با دقت مطبلب بالا را بخوانيد ببينيد با من همعقيده ميشود،؟
1 رای
باسلام خدمت استاد ارجمند اقای نوریزاد
خیلی آموزنده بود . واقعا این مملکت امام زمانیست ؟خدا به این مجاهد نستوه طول عمر بدهد تا جنایت بیشمار این جنایتکاران را بیشتر افشا نماید تا انشاالله مردم ایران از خواب سی صد ونه ساله بیرون بیاند
باسلام
به مناسبت حضور جناب نوريزاد در ارامگاه حافظ//
غزل بطور كلى و غزليات حافظ بطور اخص ، قابل تفسير نيست و هر كس به تناسب حال و هواى خود ، هر گونه غزل را تفسير و يا تعبير كند ، همان ، براى او صحيح ترين خواهد بود ، متشرعين و متصوفينى كه عشق و مستى در غزليات حافظ را به شور و جذبه الهى تعبير ميكنند با كسانى كه در تفسير غزليات حافظ ، انها را در معانى مصطلح خود ، مورد توجه قرار مى دهند ،درستى برداشت و تفسيرشان از اين غزليات ، هردو ، به يك اندازه است و بعبارت ديگر ، هر دو صحيح ترين تفسير را براى خود دارند.
اما دانستن معنى كلمات و عبارات بكار رفته در غزل ، موضوعى است متمايز.
تفسير و برداشت خاص خود از غزل توسط هر كس مستلزم اشراف بر معانى كلمات و عبارات بكار رفته در غزل و حواشى انهاست تا با توجه به ان ، در خور حال و هواى روحى خود ، مناسب ترين برداشت را ، داشته باشد
انچه ذيلاً خدمت دوستان ارائه مى گردد صرفا معنى كلمات و عبارات يكى از غزليات حافظ است كه بهانه نوشتن ان نيز بازديد اقاى نوريزاد از يادگاه حافظ و ايجاد تنوع در سخن است و چنانچه مورد توجه دوستان قرار گيرد ، از اين پس در لابه لاى مباحث شاهنامه ، هر از گاه به يكى از غزليات حافظ و يا سعدى خواهيم پرداخت.
در تمامى نسخ موجود ديوان حافظ ، غزل مشهور “الا يا ايهالساقى” به عنوان اولين غزل اورده شده ، لذا من نيز براى اولين نوشته خود در اين خصوص ، نه اولين غزلى كه حافظ سروده ، بل غزلى كه سراغاز تمامى نسخ موجود ديوان حافظ مى باشد را انتخاب كردم ؛
الا يا ايهاالساقى ادر كاساً و ناولها
كه عشق اسان نمود اول ولى افتاد مشكل ها
در ابتدا لازم است توضيحى در خصوص مصرع اول اين بيت يا همان مصرع سراغاز ديوان حافظ ارائه گردد:
الا يا ايهالساقى ادر كاساً و ناولها
مشهور گردیده كه شاعر اين مصرع يزيد بن معاويه است و بسيارى از مردم مى پندارند ؛ اين مصرع بخشی از قطعه شعری است که یزید پس از شهادت امام حسین و با ديدن سر ايشان ، فى البداهه سروده ویا اینکه قبلا سروده و در ان لحظه بر زبان رانده .
گرچه یزید برخوردار از ذوق و قریحه شاعری و عالم بر هنر موسیقی بوده و در سرودن شعر نيز از تبحر بالائى برخوردار بوده ، ولی اين شعر از او نيست.
علامه قزوينى پس از تحقيقات جامعى كه در اين زمينه انجام داده ، به اين نتيجه رسيده كه در هيچ اثرى قبل از قرن. اين سخن در هيچ اثرى نيامده و از قرن به بعد است كه اين موضوع بين مردم رايج مى گردد.
دكتر محجوب در سلسله گفتارهاى خود پيرامون غزليات حافظ ، انرا موضوعی ساختگی جهت بهره بردارى سياسى و مربوط به زمانى مى داند كه جنگ های ایران و عثمانی در اوج خود قرار داشته ، ايشان در گفتارهاى خود بيان مى كند ؛ با توجه به علاقه فراوان ترکان عثمانی به خواجه حافظ که علاقه به فرهنگ ايران و ایرانی را نیز به دنبال داشت ، حکومت عثمانی با جعل اين موضوع و عنوان ان از زبان تعدادى از فضلاى عثمانى ، سعى کرد با انتساب شعر یاد شده به یزید ، از علاقه تركان عثمانى (گرچه غالبا از اهل سنت بوده اند ) به اين شاعر ايرانى بكاهد تا به اين ترتيب از تاثیر ان در فروکش کردن احساسات ضد ایرانی ، در بحبوحه جنگهای دودولت ایران و عثمانی ، جلوگیری نماید.
اما ايا اين مصرع سروده حافظ است ؟
گرچه حافظ مسلط به زبان عربى و علم صرف و نحو است و در سرودن شعر به زيان عربى نيز از تبحر بسيار بالائى برخوردار بوده و شاهد اين مدعا نيز وجود ملمعات و غزلياتى است كه به زبان عربى سروده و در ديوان وى موجود است ، ليكن اين مصرع از حافظ نيز نيست،
دکتر معین در کتاب حافظ شیرین سخن ، بیتی از شاعری عرب آورده که معلوم مى كند حافظ اين مصرع را از ان گرفته و با تغیراتی جزئی ، انرا به شکل موجود دراورده است ، بیت مورد اشاره چنین است:
انا المسموم ما عندی بتریاق و لاراق
ادر کاسا و ناولها الا یا ایها الساقی
(من مسمومم و تریاک و پادزهری ندارم
جام را بگردان و به دستم بده ای ساقی)
متاسفانه من هرقدر تلاش كردم تا كامل اين شعر ، يا اسم شاعر انرا بيابم ، موفق نشدم ، بيت ياد شده بيانگر زيبائى بى نظير اين شعر عربى است ، من همينجا از دوست عزيز جناب عبدالله كه پيداست سرى نيز در شعر و شاعرى دارند درخواست ميكنم چنانچه توانستند متن كامل اين شعر و يا نام شاعر انرا پيدا كنند ، من را نيز بى خبر نگذارند.
اقبال لاهوری نیز با استقبال از اين شعر زيباى عربى و به تاسى از ان ، غزل زیر را سروده است؛
( درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی/
ندیمی کو که در جامش فرو ریزم می باقی/
کسی کو زهر شیرین میخورد از جام زرینی/
می تلخ از سفال من کجا گیرد به “تریاقی”/
شرار از خاک من خیزد کجا ریزم کرا سوزم/
غلط کردی که در جانم فکندی سوز مشتاقی/
مکدر کرد مغرب چشمه های علم و عرفان را/
جهان را تیره تر سازد چه مشائی چه اشراقی/
دل گیتی “انا المسموم انا المسموم” فریادش/
خرد نالان که “ما عندی بتریاق و لا راقی”/
چه ملائی چه درویشی چه سلطانی چه دربانی/
فروغ کار می جوید به سالوسی و زراقی/
ببازاری که چشم صیرفی شورست و کم نوراست/
نگینم خوار تر گردد چو افزاید به براقی/)
به هر شکل گرچه عدم تعلق این مصرع به یزید محرز است ولى فرض تعلق ان ، به وی نيز ، نه تنها از زیبایی این مصرع نمی کاهد بلکه تاثیری هم در موضوع این نوشتار ندارد .
اما معنی فارسى مصرع چنين است:( الا حرف تنبیه است و به معنای هان و اگاه باش است )
هان ای ساقی کاسه شراب را به گردش در اور و به من برسان – (زیرا عشقی که در اغاز اسان به نظر می رسید اکنون مشکلات و دردسرهای ان نمایان و پدیدار شده.)
مطلب ديگرى كه راجع به اين بيت مى توان گفت انست كه:
همه ما با عبارت “صنايع ادبى” اشنا هستيم ، يكى از اين صنايع “لغز” يا همان “چيستان” فارسى است و شعرى از اين صنعت بهره مى برد كه شاعر موضوعى را به شكل چيستان يا معما ، در شعر خود بياورد،
مثال:
نام بت من ز غايت حسن
سيبيست نهاده بر سر سرو
(سيبيست = سيبى است)
دراين بيت شاعر نام بت يا محبوب خود را ، به شكل معما يا همان لغز در آورده ، به اين ترتيب كه:
سيبيست = سى x بيست. (٣٠ x ٢٠)
كه حاصل ان مى شود عدد٦٠٠
اين عدد در حروف ابجد معادل حرف “خ” قرار دارد و چون حرف “خ” بر سر “سرو” نهاده شود ، نام “خسرو” به دست مى ايد،
مثالى كه بيان شد مربوط به زمانى است كه شاعر عمداً از صنعت لغز در شعر خود استفاده كند ولى در بعضى موارد ، بدون اينكه شاعر در سرودن شعر ، قصد استفاده از صنعت لغز راداشته باشد ، ديگران ، اسم يا مطلبى را ، از ان استخراج مى كنند.
براى ذكر مثال ميتوان به بيت اول غزل موضوع بحث ، اشاره كرد؛ كه برخى ، نام “على” را از ان استخراج كرده اند ، به اين صورت كه گفته اند: “عشق اول” اشاره دارد به حرف اول كلمه عشق ، يعنى “ع” و كلمه “ولى” را نيز “و+لى” محسوب كرده اند و گفته اند ؛ حرف اول عشق ، يعنى “ع” (و) “لى” مى شود ؛ على.
ببوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشكينش چه خون افتاده در دلها
براى درك معناى دقيق اين بيت لازم است در خصوص برخى از واژه ها و مصطلحات بكار رفته در ان توضيحاتى داده شود؛
١)-“بو” دارای معانی مختلفی می باشد که حافظ در ایجا از دو معنای این واژه استفاده کرده:
یک معنی واژه “بو” ان احساسى است که با یکی از حواس پنجگانه خود دريافت میکنیم و معنی دیگر ان ؛ میل و ارزو و خواستن ، می باشد . در ظاهر و با توجه به واژه های باد و نافه ، به نظر می رسد حافظ در این مصرع از واژه بو ، در معنی اول استفاده کرده ولی با دقت در مفهوم کل عبارت ، در می یابیم که معنی دوم ان نيز ، مد نظر حافظ میباشد :
به ارزو و به هوای نافه ای که صبا از طره گيسوى یار می گشاید….
٢)-“نافه” از دو بخش “ناف” و “ه” نسبت تشكيل شده و نام کیسه کوچکی است كه به ناف نوعی اهوى نر متصل بوده که در صحراى ختن يا ختا واقع در تركستان چين امروزى ، مى زيسته و امروزه نسل ان منقرض شده ، درون اين كيسه ماده سیاه رنگی شبیه خون منعقد شده ، وجود داشته که بوی عطر فوق العاده شدیدی از ان متصاعد میگردده و “مشک” نامیده می شده و بوی ان به قدری شدید بوده که تا فرسنگها فاصله، اين بو با باد در هوا پخش مى شده ( و احتمالاً اهوى نر از ان به منظور جفت يابى يا جذب اهوى ماده استفاده مى كرده)
سعدى گويد:
قاصد مگر اهوى ختن بود
كش نافه مشك در ميانست
مشك به جهت اينكه به ندرت يافت مى شده ، گرانبها ترين ماده محسوب مى شده و قيمت ان بسيار بيشتر از زر بوده ، نظامى گويد:
زر به خروار و مشك نافه به كيل
وز غلام و كنيز چندين خيل
از اين بيت كه زر را به خروار و مشك را به كيل برشمارده مى توان به ارزش مشك پى برد، در فقه نيز با توجه به گرانبها بودن مشك و ارزش ان ، فصل بخصوصى به احكام و شرايط معامله مشك اختصاص يافته ، به گونه اى كه چندين صفحه از كتاب شرايع الاسلام ، مختص احكام مربوط به معامله مشك است.
٣)-ارزش بسیار بالای اين ماده سبب گردیده بود استخراج ان از درون نافه ، توسط اشخاص متبحر و متخصص تحت ، شرایط و اصول خاص و معمولاً در مكانى خلوت انجام گیرد ، این اشخاص را “نافه گشا” و عمل انها را “نافه گشایی” می نامیدند.
حافظ گويد:
مژده اى خلوتى نافه گشاى
كه ز صحراى ختن اهوى مشكين امد
٤)-“جعد مشكين” بسيارى در معنى اين تركيب گفته اند؛ مشك به جهت رنگ سياه ان در اينجا كنايه از مو امده و جعد مشكين در اينجا به معناى موى مجعد است ، ليكن به نظر من “ين” نسبت كه در انتهاى كلمه مشك امده ، مانع از انست كه ما ، مشكين را كنايه از مو بدانيم ، بلكه در اينجا جعد به معناى مو امده و مشكيين نيز بعنوان صفت اورده شده و معناى ان مى شود ؛ موى همچون مشك ، كه به احتمال فراوان هر دو وصف مشك ، يعنى سياه بودن ان و نيز خشبو بودنش ، منظور نظر حافظ است علاوه بر اينكه ذكر كلمه تاب نيز حاكى از وصف مجعد بودن اين مو مى باشد.
٥)- “خون در دل افتادن” نيز كنايه از ابتلا به رنج و اندوه مى باشد، ليكن دو معناى ديگرى نيز كه از ذكر اين عبارت ، مد نظر حافظ بوده؛ يكى معطوف است به عقيده اى كه بر اساس ان مشك از خون دل اهو ايجاد مى گردد
طالب آملى گويد:
هر نافه كه مى گشود از ان زلف
خو ن د ر دل اهوان چين داشت
ديگر اينكه ؛ يكى از روش تغلب اين بوده كه خون منعقد شده و يا كبد شتر را سوزانده و ان را با مشك مخلوط مى كردند و به عنوان مشك خالص به فروش مى رساندند.
طره نيز به معناى موى پيشانى يا همان كاكل است و صبا نيز باد صبا يا نسيم صبحگاهى است.
اكنون با توجه به تمام اين موارد معناى اين بيت چنين است:
به هواى اينكه رايحه و بوى طره چين دار موى مشك بوى معشوق به مشام عاشق برسد چه دلهائى كه خون شده است.
ويا:
در هواى استشمام بوئى از طره مشك بوى معشوق با ديدن پيچش موى او چه دلهائى كه خون شد.
ويا:
ما به اميد استشمام بوى خوش طره موى او از طريق با د صبا بوديم ولى ديدن پيچش موى سياه او ، خون به دل ما كرد.(اين معنى با توجه به ارتباط ان با بيت قبل بيان مى گردد كه عشق در ابتدا اسان مى نموده و سپس مشكلات ان عيان شده)
ويا:
ارزوى استشمام بوئى كه صبا از طره تاب دار موى خوشبو و سياهرنگ معشوق جدا كند و به ما رساند چه دلها كه به خون ننشانده (يا چه خونها كه به دل نشانده).
با توجه به طولانى شدن مطلب ادامه را به فرصتى ديگر محول مى كنم.
دوست گرامی بیکنش عزیز
ایده بررسی غزلیات لسان الغیب حافظ شیرین سخن شیرازی و شرح و تفسیر آن بسیار ایده میمون و مبارکی است ،از خدای متعال برای شما توفیق استمرار و اختتام این امر نیکو را مسالت می کنم .
موفق باشید
جناب مرتضى با سلام
نظر لطف شما از اسباب دلگرمى من است ، به ديده منت ، ولى غرض من بحث و گفتگوى چند جانبه با شما و ساير دوستان عزيز و بهرمندى از نظرات شما مى باشد لذا مشاركت در اين گفتگو مى تواند نتايج ارزشمندى براى همه ما در بر داشته باشد كه اميدوارم جنابعالى و ساير عزيزان بذل محبت فرموده و ضمن ارائه نظرات خود به بازدهى هر چه بيشتر اين بحث كمك فرماييد.
با عرض ادب و احترام خدمت شما بزرگوار و ساير دوستان گرامى.
جناب بی کنش عزیز
نتیجه یک جستجوی اینترنتی هم نظر شما را در رابطه با مطلع شعر اول دیوان حافظ تایید می کند. ظاهرا دیوان اشعار یزیدبن معاویه در لبنان چاپ شده است و این شعر نه در بخش اصلی و نه در بخش اشعار منتسب به یزید نیست.
همیشه برای من هم سوال بود که چگونه حضرت حافظ از یزید اقتباس کرده است!؟ سپاس از شما که این گره بیست ساله را برای من باز کردید
بی کنش گرامی
سپاس از نوشته دلنشین شما.
بخش پایانی بهرام و تازیانه را منتشر کردید؟ اگر اینگونه است، در کدام پست قرار دارد؟
سرگرم خواندن رزم سهراب و گردآفرید (یکی از جنگجویان زن شاهنامه) بودم که فکر میکنم دارای نشانه های آموزنده ای است همانند بی حجاب بودن گردآفرید و پیوند ترکان و ایرانیان. اگر اینچنین است برای ما بیشتر واکاوی کنید.
حامد عزيز به زودى قسمت ياد شده را خدمتتان تقديم خواهم كرد ، ممنون از توجه و لطف جنابعالى .
من: پلیس ۱۱۰
پلیس ۱۱۰: بله، بفرمائید
من: ماشین منو دزدیدن.
پلیس ۱۱۰: اسمت چیه؟
من: حسین شفابخش
پلیس ۱۱۰: مدلش چی بود؟
من: یه پراید مدل ۲۰۰۳ سفید.
پلیس ۱۱۰: توش چی بود؟
من: هیچی، فقط یه شیشه داروی معده تو داشبورد بود با دو سه تا سی دی.
پلیس ۱۱۰: سی دی چی؟
من: سی دیهای مختلف بود. ابی بود، داریوش بود، یه سی دی هپی هم بود.
پلیس ۱۱۰: ازش استفاده هم کردین؟
من: بله، هر روز ازش استفاده میکردم.
پلیس ۱۱۰: تنهایی یا با دیگران؟
من: گاهی با زنم، گاهی با بچه هام، ولی معمولا تنهایی.
پلیس ۱۱۰: موقع استفاده فیلم هم گرفتین؟
من: نه حاج آقا! موقع استفاده از ماشین کسی فیلم نمیگیره که….
پلیس ۱۱۰: ماشین رو نگفتم، سی دی رو گفتم.
من: سی دیاش اصلا مهم نیست، دنبال ماشینم میگردم.
پلیس ۱۱۰: اتفاقا سی دی مهمه، شما چرا در رو باز نمیکنی؟
من: در چی؟
پلیس: ماموران ما سه دقیقه است که دارند زنگ میزنند، در رو باز کن.
من: به همین زودی اومدین؟ بابا ایول.
در را باز میکنم. مامور با حکم دم در است: “آقای حسین شفابخش! شما به اتهام حمل سی دی مستهجن، تشکیل مجالس لهو و لعب، هپی بودن به شکل دسته جمعی بازداشت هستید. اگر هر حرفی نزنید هم در دادگاه علیه خودتون استفاده میشه، بهتره از همین حالا اعتراف کنید.”
هپی در عکاسی
عکاس: بخند.
من: واسه چی؟
عکاس: مگه نمیخوای عکس ازت بگیریم، بخند.
من: خندهام نمیآد.
عکاس: به چیزهای خوب فکر کن، چیزهای شاد…..
من (هر چه فکر میکنم چیزی یادم نمیآید): چیزی یادم نمیآد.
عکاس: یه کمی هپی باش، خوشحال باش، بخند که عکسات خوب بیافته….
(یک ساعت بعد عکاسی تعطیل شده، پلاکاردی روی آن نصب شده است. این مکان به دلیل دائر کردن مجالس لهو و لعب پرسنلی، خانوادگی و دسته جمعی توسط اداره اماکن نیروی انتظامی تعطیل شده است.)
هپی در محله
من: پلیس ۱۱۰
پلیس ۱۱۰: بله، بفرمائید.
من: جلوی خونه مون در خیابان فلسطین شمالی، نبش کوچه شهید کبکانیان، دو نفر توی پیاده رو دارن با زنجیر و قمه یک نفر رو میکشن.
پلیس ۱۱۰: آیا مورد مشکوکی هم وجود داره؟
من: مثل اینکه متوجه نشدید چی میگم، عرض کردم دارن یکی رو میکشن…..
پلیس ۱۱۰: آقای آیکیو! فهمیدم چی گفتی. هر روز تو پیاده رو یکی رو با قمه میکشن، ما که نمیتونیم بخاطر یه زنجیر و یه قمه نیروی انتظامی ارسال کنیم، اگه مورد مشکوکی نیست قطع کن.
من: شما متوجه نشدین، قمه توی جعبه نیست، توی شکم مقتوله….
پلیس ۱۱۰: پس مورد مشکوکی وجود نداره؟
من: مثل اینکه نفهمیدین چی گفتم، الآن یکی شون با زنجیر گردن طرف رو گرفته اون یکی داره با قمه میزنه توی شکمش
پلیس ۱۱۰: تا مورد مشکوکی نباشه ما نیرو اعزام نمیکنیم.
من: صبر کنید، صبر کنید، یک ماشین بیام و اومد، صدای ضبطش هم بلنده، چهار تا دختر و پسر دارن توش میرقصن. همین الآن بغل خیابون وایستادن، درست روبروی قتلگاه…..
پلیس ۱۱۰: صبر کن صبر کن، تا سه دقیقه دیگه هلیکوپتر میرسه، گفتی چند نفرن؟
من: دو نفر قاتل، یک نفر مقتول
پلیس ۱۱۰: اونها رو نمیگم، اون افرادی که دارن توی بیام و میرقصن…….
به به! آقای “اعدامهای 67 را فراموش کنید!”
از زور فراموش شدن خودت به سایت نوری زاد پناهنده شدی تا شاید بتونی دوباره یادآوری بشی!!
فکر میکردم بعد از سفارش به “فراموش کردن بیش از 30 هزار ایرانی اعدام و مدفون شده در گورستان خاوران”
لااقل بتونید با یک عذر خواهی از خجالت حداقل مادران خاورانی که اخیرا جایزه گوانگجو را برده اند بیرون بیائید!
اما گویا وقاحتی که دارید در حد همان وقاحت تاریخی آخوندهائی است که برایشان سینه میزنید!!
طنزهای آلوده شده به خوش رقصی برای جنایتکاران دیگر هیچ طعمی جز تلخی ندارد!
خدا شفات بده اين مطلب تو روز ان لن هست وشاىيد يكى اونو كپى پيست كرده گذاشته اينجا اينم لينكش اون چه كار باين حرفهاي تو داره،http://www.roozonline.com/persian/tanssatire/tans-satire-article/article/-eafc308466.html
کاش لااقل یک ارزن از خودت برای نامگذاری خلاقیت بیشتر نشون میدادی!
این تقلید وارونه برای اسم گذاری داد میزنه که از بچه بسیجی ها یا شاید هم
از آخوند های بی یا با عمامه هستی که تمام عمرشان با تقلید به باد میرود!
بر فرض هم که مطلب را خود ابی نبوی نگذاشته باشه چه ربطی به این داره
که نشه از ایشون انتقاد کرد یا از فردی که خواسته از این دلقک نظام که
وجداناً باید بعد از پیشنهاد فراموش کردن اعدامهای 76 بایکوت بشه نه اینکه
براش تبلیغ بشه
تا طرفدار گروهى بشى وگروهى فكر كنى فرقى با مجاهدىن حزب الهى و،،،،،ندارى،
آی کیو! از کجا متوجه شدی که طرفدار گروهی هستم؟ انتقاد کردن از ابی نبوی
به خاطر تشویق به فراموش کردن اعدامهای 67 در اعتقادات مقدس شما نشاندهندۀ
طرفداری از گروه است؟ محکوم کردن هر اعدام ظالمانه ای وظیفه است برای هر انسانی
که یک ارزن شرف و یک جو غیرت داشته باشه!! داری؟ پس محکوم کن!
در ضمن طرفدار یک گروه بودن چه مجاهد چه کمونیست و چه حزب اللهی عیب نیست
این فقط یک انتخاب است مهم اینه که با این طرفداری در کدام سوی تاریخ ایستاده ای
در سمت ضحاک یا در سمت کاوه؟!
خطاب به رئیس بچه های اطلاعات شیراز
اگر حکومت می خواهد ناراضیان را شناسایی کند خب یک مجوز راهپیمایی بدهد اون موقع ناراضیان به خیابان خواهند اومد دیگه چرا این همه فیلمبرداری و نیرو صرف تعقیب و دستگیری نوری زاد عزیز می کنید ؟!
1- روزی فرا می رسد که یک یک ماموران ریز و درشت حکومت در سرتاسر ایران باید جوابگوی اقدامات خود باشند اون روز گفتن اینکه مامور بودیم و معذور فایده ای ندارد چرا که ظلم و ستم و فساد حکومت آنقدر نخ نما شده است که همکاری کردن با این رژیم فاسد به هیچ وجه پذیرفتنی نیست.
2- اگر شنیدن سخن یک فرد که ادعا می کنید آزاد است جرمه خب اعلام کنید تا همه جهان صدای اسلامتان را بشنوند.
3- اول خرداد خبری دال بر متهم بودن معاون قوه قضائیه و رئیس حفاظت اطلاعات آن و چند نماینده مجلس اعلام شد و همان روز بلافاصله پارازیت بسیار شدید روی ماهواره و برنامه هایی که این اخبار را پوشش می دادند ارسال شد این یعنی چی؟ نکند حکومت رهبر فرزانه می ترسد مردم دزدان اصلی را بشناسند؟!!!!!!!!!!!!!!!!
4-مثلا اگر آقای نوری زاد و سایر مردم آزادانه اعتراض کنند این جرم است؟ کجای قرآن و اسلامتان این را گفته آقایان نمازخوان و خداپرست حکومت ؟!!!!
خدایا مال مردم خوران را رسوا کن
مار ا به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
آروز که از روی ریا پرده بر افتاد
بد کار تر از مردم خوش نام ندیدیم
آفرين بر اين گزينش أبيات درخور ،به ويژه بيت نخست .
ما از چهره ی همه شان فیلمبرداری کرده ایم. آنها را شناسایی می کنیم و صدایشان می زنیم و با تک تک شان برخورد می کنیم
هیچ غلطی نمی توانید بکنید
اول این که دور هم جمع شدن جرم نیست به چه جرمی می خواهید برخورد کنید؟
در ثانی اگر بر فرض برخوردی صورت گیرد که به طور حتم غیر قانونی است بهترین راه افشای آن در سطح عمومی است به خصوص در فضای مجازی اینترنت
هر جا ترساندند که اگر ساکت نباشید چنین و چنان می کنیم و نباید صدایتان در آید و نباید کسی بشنود با شما چه کردیم باید بر خلاف آن رفتار کرد
افکار عمومی! این نقطه ضعف دستگاه استبداد است.
هر چه هم تعداد بیشتر خطر کمتر
هر برخورد غیر قانونی که بکنند هزینه دارد باید این هزینه را تا حد امکان اقزایش داد.
ولتر فیلسوف و متفکر عصر روشنگری داستان جالبی دارد
زمانی وی را دستگیر و مدتی زندانی کردند
پس از آزادی وی که به شوخ طبعی مشهور است خطاب به پادشاهی که دستور زندانی شدنش را داده بود گفت: عالیجناب در صورتی که بار دیگر تصمیم گرفتند هزینه خوراک و مسکن بنده را عهده دار شوند کافی است به من اطلاع دهند….
در راستای شناسائی مخالفین نظام و نقش بر آب کردن توطئه دشمنان ما بچّه های جوادیه طرح امنیتی ذیل را برای شناسائی مخالفین “آقا نظام” را که همه اش کار خودمان است تقدیم می کنیم تا این همه زحمت درست نشود
• برادران از احمدی نژاد و جلیلی برای سخنرانی در حافظیه دعوت کنند. هر کی نیامد را هم دستگیر کنند.
• از اونهائی هم که اومدند بغیر از کارمندها که برای گروه و پایه می آن و دانش آموزان که برای نمره می آن، خواهران حزب الله که برای حمایت از برادران می آن و اونائی را که خودتون میدونید کم کنید بقیّه رو دستگیر کنید.
• پیسنهاد می کنیم بابک زنجانی را ببرید دروازه قرآن تا داد بزنه که به همین دروازه قسم من تنها بودم. اونوقت برادرا هر کی را که از خنده روده بر شده بود را خر کش کنند!
• پیشنهاد می کنیم رهبری تشریف بیا ورند در مورد “کش” و نقش آن در استقلال کشور صحبت کنند منتهی برای گمراه کردن دشمن بروند پاسارگاد. اونوقت هر کی رفت حافظیه بگیرندش!
• پیشنهاد می کنیم برای سرنوشت مذاکرات 5+1 یک فال حافظ طی مراسم رسمی گرفته بشه!
• پیشنهاد می کنیم که هر کی میره برای طلاق سریعا دستگیر بشه چون این دیگه قطعا مخالف نظامه!
• پیشنهاد می کنیم که حالا که نوریزاد می خواد بره پیش بهائی های ظلم دیده، آقای جنتی به سرعت صوت بره پیش شیعه های ظلم دیده تا یه ضد حال اساسی زده باشه!
یه پیشنهاد هم من اضافه کنم .
-هرکه یه بچه داره شناسای بازداشت وتوبیخ بشه .
-هرکه تمایل به بچه دار شدن نداره شناسای وبازداشت وتوبیخ بشه
آقای نوری زاده بعنوان یک شیرازی شرمنده هستم اگر در شیراز به شما بد گذشت
اگر رئیس بچه ها هنری دارد ، بگردد و چند راضی پیدا کند و با عکس و فیلم ، یا هر مدرک دیگری ، به مقامات عالیه ارائه کند ، که بیشتر مقبول می افتد و موجب ترقی ، البته از بین مردم . هرچند بعید میدانم که باورش کنند .
راستی از فاضللاریجانی خبری نیست