شهر ایذه از دیر باز محلی برای کوچ عشایر بختیاری بوده است که از این سوی زرد کوه به آنسوی زرد کوه می رفته اند و می روند در پی علف. منطقه ای پر آب و جذاب با تمدنی چند هزار ساله. شمالی ترین نقطه ی خوزستان. آنسوی کوه، می شود چهار محال و بختیاری.
پیاده با اتومبیل با اتوبوس با مینی بوس. چه لذتی دارد بر شانه های ایران عزیز قدم زدن و او را بخاطر قرنها مدد رسانی به ایرانیان ستودن.
به هیبت زرد کوه بنگرید! این رشته کوه، حق بزرگی بر همه ی ما ایرانیان دارد. برف فراوانی که او بر شانه های خود پذیرا می شود، کارون و زاینده رود و دهها رود کوچک دیگر را با همه ی ظرفیتشان به راه می اندازد.
ایذه را یک موزه ی سر نپوشیده بدانید. درهر گوشه اش با آثاری به جای مانده و آثاری غارت شده مواجه می شوید.
این غار درست دمِ ورودی ایذه واقع است. اسمش؟ اشکفتِ سلمان. در هر کنجش آثاری از دوردست های اشکانی بچشم می خورد.
نه این که آثار تاریخی برای مسئولان ما ارزشی ندارد، مراقبتی نیز از این نقوش کم نظیر بچشم نمی آید. یادگاری های خلق الله همچنان در هر کجای این آثار دیده می شود.
این تخته سنگ در جوار شهر ایذه پای یک رشته کوه افتاده و اجداد ما مکنونات خود را بر آن نقش زده اند.
این نقش ها را در هرکجای این کوهستان و به صورت پراکنده می شود مشاهده کرد. آثاری که به مرور فرسوده شده اند و اکنون نیز این فرسودن سرعت گرفته است. بسیاری از اینها در همین سالهای انقلاب غارت شده و بخارج برده شده اند.
شاید سنگینی این تخته سنگ باستانی باعث شده که دزدیده نشود. وگرنه اکنون باید آن را در موزه ی فلان کشور غربی زیارت می کردیم.
روزی که به دیدن جناب احمد پور رفته بودم، همسر و دو فرزندش نیز از قم به دیدنش آمده بودند. چه همسر همراه و چه پسران باهوشی!
سید احمد رضا احمد پور. روحانی معترضی که به طرزی وحشیانه بازداشت و زندانی می شود و بعد از توهین و آزار فراوان به شهر ایذه تبعید می شود.
این قیافه ی یکی از خیابانهای شهر ایذه است.
خیابان اصلی شهر ایذه. که فکر می کنم یک چهل سالی با آنچه که باید باشد فاصله دارد.
ایذه، شهری به شدت عقب مانده در چنبره ی طایفگی های تمام نشدنی
در تابلوی سمت راست مسئولین بخاطر کاری که وظیفه شان است به خود تبریک گفته اند و در تابلوی سمت چپ، بسیج نیز کار اطلاعاتی می کند. اصلاً نه انگار که اینجور قضایا به وزارت اطلاعات مربوط است.
در حاشیه ی شهر به چوپانان برخوردم.
دو چوپان ایذه ای که عطای درس خواندن را به لقایش بخشوده اند. راستی درس بخوانند که چه بشود؟ بعدش به فهرست مطول بیکاران افزوده شوند؟
اینجا دریاچه ی پشت سد کارون 3 است. با تأسیس سد های مطالعه نشده بصورت ظاهر آب کارون را از رفتن به خلیج فارس باز داشته اند اما تمامی مناطق پایین دست را به خشکی و تخریب در انداخته اند. یک نمونه اش تالاب نام آور شادگان است که با همین سدهای هردمبیل خشک شد و رفت پی کارش.
با آبگیری این سد، بسیاری از آثار باستانی منطفه به زیر آب رفتند. رطوبت این سد، به فرسایش شدید آثار باستانی سرعت داده است. تعداد پانزده روستا در آنسوی این دریاچه ارتباط خود را با این سوی از دست داده و در بن بست مانده اند. در آنسوی بوده اند کسانی که به ضرب یک بیماری مختصر از پا در آمده اند.
این مینی بوس قرار است با مسافرانش به آنسوی دریاچه و به روستاهای آنسوی برود. حادثه ای در کمین است.
در این حادثه ، شانزده نفر جان خود را از دست دادند. مسئولان هرچه در جعبه ی سیاه توجیه گشتند، جز اشکال در ترمز دستی مینی بوس نیافتند. فی الفور ترمز دستی محکوم شد. بی آنکه کسی استعفا بدهد یا زیر گوشش سیلی بخورد.
این آقا که سیلی می زند، پدر یکی از دانش آموزانی است که در کشتیِ غرق شده ی کره ی جنوبی کشته شدند. آنکه سیلی می خورد، نخست وزیر کره ی جنوبی است که بلافاصله بعد از این سیلی، سر به زیر می رود و استعفا می دهد. جای ستاد فرمان امامِ بیت رهبری و بابک زنجانی و دزدانی چون صادق محصولی و آیت الله های شکر دوست و لاستیک دوست و آیت اللهی که سنگ های سرخ معدن بیدخت فارس را بسیار دوست دارد خالی. البته جای آیت اللهی که بر آستان قدس رضوی خیمه بسته و جنابان سرداران سپاه و خلاصه خیلی ها نیز بطریق اولی خالی تر.
روستای شمی در همین محدوده است. روستایی با آثار باستانیِ معروف و بی نظیر. روستایی رها شده و بی صاحب. روستایی که مردمش را کسی نمی بیند.
اینها نخستین کسانی بودند که این مجسمه ی مفرغی را از محله ای در روستای شمی بیرون کشیدند.
مرد پارتی یا مرد اشکانی؟ سازنده ی این اثر شریف هنری اکنون کجاست؟ چرا مجسمه سازی در اسلام حرام است؟
جناب آقای نوریزاد،
بسیار میبخشید از این که من این نوشته را دگرگون از نوشته های قبلی خود آغاز میکنم.
آنگاه که تصاویری از ایذه میبینم که تا چند سالی پیش دهی بیش نبود و در آن چهره فرسوده خیابانهائی را میبینم شامل:
نمای کریه بیشتر ساختمانهای بقول معروف مدرن با درهای فولادیم مانند درب گاو صندوق،
موتورسیکلت های داخل پیاده رو،
جدول های بتونی نیمه شکسته ولی رنگ شده خیابان که بلندیشان تا زانو میرسد،
غربال های تلنبار دم مغازه شده،
نرده های جلف سرخ و زرد،
گودالهای پر از آب در سطح خیابان،
چراغ های جلف رنگ نئون اینجا و آنجا،
چمن های لک و پیس،
دکلها و تیرهای زشت برق رسانی،
که در آن بزور سعی میشود نمای کریه شهر را با تابلوهای فتوشاپ شده حاکمان بر پایه هائی از دو تیر آهن در بتون مستحکم شده،و تبلیغات سیاسی و مذهبی، که در کوه و بیابان، در رستوران و مغازه، در اتوبوس و قطار، در هواپیما و کشتی و حتی در دستشوئی هم انسان را تنها نمی گذاارند، صورت شهر را بزک کنند. تبلیغ ستاد خبری بر فراز تصویر زردکوه میشود نور علی نور.
من خشمگین میشوم:
که میبینم از مردمش کودنی بر آن سنگ کنده های ایلامی، که در کنار جاده ای افتاده اند، با اسپری مدرن نام نحس و خجالت آور خود را ثبت کرده است که بیائید ای مردمان دنیا و ببینید که حاجی حسنعلیجعفر هم قبل از شما اینجا بوده است،
که میبینم که چوپان محلی هم اگر برق داشت شاید بشقاب ماهواره ای خود را با پیچ به سنگواره چهار هزار ساله ای نصب میگرد تا بتواند به برنامه های مبتذل این و آن فرستنده بنگرد،
که میبینم در بیابانهایش تنها دو چیز جلب نظر میکند، یکی زمین پوشیده شده از میلیونها و میلیونها کیسه های پلاستیک و دیگر تبلیغات بی سلیقه و چندش آور مذهبی و سیاسی،
که میبینم دولت اش پس از هشتاد سال، یعنی سی هفت سال پس از انقلاب و سی و هفت سال دیگر محمدرضا شاه و چند سال رضا شاه هنوز میل آن را ندارد که یک موزه تاریخ ایران بزرکتر از موزه واقعا باستانی شده ایران باستان بسازد و سعیش براین است که حتی این و آن موزه را هم ببندد،
که میبینم قبرستان باستانی تخت پولاد اصفهان را مانند صدها صحنه تاریخی ویران میکنند تا بر فراز گورهای فرهیختگان این شهر مصلی کریه خود را بسازند که پس از سی و پنج سال تمام نشده و تمام هم نخواهد شد چون بسیاری از قِبَل ساخت این مصلی ها و امامزاده ها نان میخورند و نمی گذارند ساخت آن تمام شود،
که میبینم حمام شیخ بهائی را خراب میکنند تا در آنجا یک محتمع خرید و فروش بنجل های کره ای و چینی بسازند،
که میبینم خیابان لاله زار تهران را از هشتاد سال پیش به اینطرف تدریجا خراب میکنند تا در آن دکانهائی بسازند و بر نمای آجری زیبای ساختمانهای قدیمی کولرهای آبی زشت را نصب کرده اند تا حاجی آقای کاسب بازاری در هوای خنک و مرطوب بنشیند و با چرتکه هزارتومنی ساخت چین دخل و خرجش را حساب کند تا ببیند آیا برای یک زن صیغه ای دیگر هم پول دارد یا نه،
که میبینم در آن بسیاری همه گرانمایه های تاریخی خود را میفروشند و بجایش آیفون و آی پد میخرند تا به همشهری تهرانی خودشان که خودشان یا پدرشان از آذربایجان یا کردستان یا کرمان و اصفهان به تهران مهاجرت کرده اند جوک های بی ادبانه و پر از بی تربیتی راجع به لرها بنویستند،
که میبینم در خیابان میروند و با ولع نگاهشان را به دخترانی میدوزند که سرو صورت خود را چند سانتیمتر کمتر از دیگران پوشانده اند،
که میبینم در اسلامی ترین کشوردنیا بزعم رهبر فرزانه اش در اوج پیشرفت های اسلامی فحشاء و اعتیاد، سرقت و آدمکشی بیداد میکند،
که میبینم بسیاری برای رفتن دویست متر آنطرفتر سوار ماشینهای پراید لکنتی و لعنتی خود شده اند و در خیابانها مانند وحشیان رانندگی میکنند و از همدیگر با سماجت راه و سبقت میگیرند و حتی با لجبازی و بضرب گلگیر از پیادگان حتی اگر دختری یا کودکی باشند راه میگیرند،
که میبینم بسیاری از مردان جمهوری اسلامی را به فال نیک گرفته اند تا تنبلی خود را مشروعیت بخشیده و از شادابی و تراشیدن سر و صورت خود طفره بروند.
نیمی از تقصیر بر گردن خود ما این ملت پابرهنه و کم آموخته است که در ظاهر میلیونها دانشگاه رفته داریم که همچنان جزء ملتی هستند که:
بزرگترین فضیلتش چاپلوسی و دروغگوئی و تبانی است،
بزرگترین مسافرتش یا به مکه یا به آنتالیا است،
اقتصادش مقاومتی است،کرنشش قهرمانانه است،
شعرش مداحی و مداحیش هفت تیر کشیدن است،
جرو ثقیلش برای دار زدن است،
موفقترین رشته پزشگی اش جراحی بینی و سینه است،
ناموفقترین رشته پزشگی اش مبارزه با سرطان و ایدز است،
مهندسی اش مهندسی معکوس یا مهندسی انتخابات است،
بزرگترین وزارتخانه اش وزارت نبرد بر علیه اطلاعات است،
بزرگترین هنرش کپی کردن مساجد تاریخی با تیر و آهن و بتن است و تولید خط نستعلیق با کامپیوتر است.
حالا آمدیم و این جمهوری اسلامی یک جور رفت؟ ما با خود چه خواهیم کرد. با گناهان خود چه خواهیم کرد؟ با گناهکاران خود چه خواهیم کرد؟
چقدر زيبا و دلنشين نوشته ايد.
کسانی که از شدت عرق ناسیونالیستی به جای اسلام یخه عرب را میگیرند باید به تدریج نگرانی شان برطرف شود چون با کم آبرو شدن اسلام، حاکمان ایران به تدریج دارند به استفاده از ناسیونالیسم ایرانی برای بقای سلطه خود روی میآورند. آنگاه هم به آثار تاریخی قدیم توجه میکنند و هم امام زاده غیر اسلامی و تماما ناسیونالیستی برای این دفع نه خر کردن “امت” بلکه برای تحمیق “ملت” به راه می اندازند.
دقت باید کرد که ناسیونالیسم ایرانی یک پشتش به شیعه گری برای مقابله با رقبای منطقه ایست. به همین دلیل “ملت” ی که از این چشمه می نوشد، بدون اینکه متوجه باشند از موضع ناسیونالیسم شیعی اعراب را مورد توهین قرار میدهند.
ساسانم عزیز
با نظر شما موافقم که بحث پیامبران با شاهان فرق دارد و اصلا برای مقایسه موضوعیت ندارند. ما چون همه مطالب آن جلسه را نمی دانیم لذا کارمان به قضاوتهای تند میکشد که بقول حضرت مسیح پدر همه گناهان است. احتمالی هم که داده اید دور از ذهن نیست. به هر حال ما همه انسانیم و شرایط و محیط بر همه ما ثاثیر می گذارد.
مرتضی عزیز..با تشکر از عنایت شما
ريشه ها ٧٤(دنباله كامنت پيش)
فرهنگ
٢: خوى عرفانى : عرفان ،دين ،دموكراسى ،ميهن دوستى ، فلسفه ،علم ، عشق،و همه آنچه ممكن است به خودى خود از گوهرى راستين و بحق برخوردار باشد ،مى توانند در شرايطى مقلوب و تباه گردند .اين كه نسخه اصل اين چيزها آيا از خلاء پديد آمده يا خود محصول شرايط اجتماعى و اقتصادى و غيره بوده اند بحثى ديگر است كه به هيچ وجه نبايد از إن گذشت ليكن الان مقصود من اصل عرفان نيست . مقصودم منش و رفتارى است كه احساسات در جايي كه عقل تدبير لازم است بر آن غالب مى شود ،در جايي كه جهد و سعى لازم است توكل بر خدا به سوى مشكل شيرجه مى رود ،در جايي كه بايد گذشته را آگاهانه و بيرحمانه نقد كند ، روى تخم يادش بخير ها مى نشيند و از خاطرات گذشته زيبا شده نشخوار مى كند ، در جايي كه بايد با استقلال فردى به آنچه بتواره غوغائيان گشته قوه شناخت و تميز خود را به كار اندازد ،جوگير و افسون زده غوغاى جماعت و شيون ها و شور ها و شر هاى مسرى مى گردد ، در جايي چون نبرد سرنوشت ساز چالداران كه بايد توپ در برابر توپ به كار برد با اتكا به غيرت عرفانى شمشير بر لوله هاى توپ مى كوبد و جغرافياى سياسى جهان و سرنوشت ايران را به نحو فاجعه بار و جبران ناپذيرى عليه ايران عوض مى كند ،در جايي كه با چشم باز بايد دگرگونى هاى برگشت ناپذير عصر مدرن را رصد كند و راه زندگى ملتى را با توجه به اين تغييرات به سوى آينده هموار كند ،از بيم نجاست كفار هر حركت مترقى اى را تكفير مى كند ، در جايي كه بايد راستى و شفافيت و صراحت پيشه كند ،تعارف مى كند و قربان صدقه مى رود و به آسانى چشم بر روى اشتباهات ويرانگر اهل قدرت و ثروت مى بيندد تا مگر خود به نان ًو نوايي برسد يا نواله حقيرش را از دست ندهد ،در جايي كه بايد به جوان تر ها راهى معقول و انديشيده براى رهايي از استبداد نشان دهد ،شعر مى بأفد ،مغالطه مى كند ،با بلاغت و تحريك احساسات مغز مى شويد ،و تنها مى كوشد تا شمار مريد ها و شيفتگان خود را حتى اگر شده با دروغ هاى خطرناك افزون كند ،جايي كه بايد دل هاى انسان هايي را كه هموطن اند ،به هم نزديك كند ،خشونت مى آفريند ،تفرقه مى اندازد ،دوست و دشمن مى سازد و ستيزه مى انگيزد .گمان نكنم اين خوى رفتارى براى شما نا آشنا باشد . آيا متوجه نشده ايد كه افراطيون حتى نسبت به آنچه براى آن جامه چاك مى كنند كم تر از همه فكر كرده و كم تر از همه شناخت دارند ؟ توجه كرده ايد كه اينان كه در ظاهر خود را انقلابى و غير خود را يا شكار مى نامند بيش از همه از تغيير بيم دارند ؟غلو كردن كردن چطور ؟ شاعرى مى گويد:
به قامتت چو گرفتم قياس روز قيامت
نشست و گفت قيامت به قامتى است كه هستم
خب ،اين معشوقه كه از غول بيابانى ديلاق تر است ! نديده ايد كه صدا و سيما چقدر شعر بى مناسبت و با مناسبت تقديم بينندگان هميشه محترم مى كند ؟ آيا ملتى مى شناسيد كه در تعارفات روزمره اش اصطلاحاتى چون عبدم .عبيدم ، ًو نوكرم ،چاكرم ،دليلى ،خاك پاتم و مانند اين ها وجود داشته باشد ؟ تنهايي ،روابط ستيزه جويانه يا چاپلوسانه ،سرسپردگى ارادتمندانه و مصون از نقد به يك رهبر سياسى ،يا عالم نمايان عوام فريب ،و أرادت بى چون و چرا به يك شخص ، ما هايي آكنده از ستيزه كه بدون يك كيسه بوكس يا دشمن زنده نمى توانند بود ،اين ها صورت هاى قلب شده رابطه هايي درويش مسلكانه اند . اين ها آسيب هايي در منش ها و كنش هاى جمعى اند كه ريشه آنها به باور من در آلودگى عرفان و دين به قدرت است .اين را بگويم و در كامنت بعد به سراغ نكته سوم بروم :قدرت فقط قدرت سياسى نيست .ستيزه و بلاغت خود شيفته ،و تعصب و تكثير احساسات بى فكرانه و دخيل كردن تعصب و غيرت و خشم در گفتگوى متفكرانه و خود فرهنگ نيز كار كرد قدرت دارند .نقد فرهنگ بعضا رصد ريشه هاى تاريخى اين رفتار هاى خردگريز است .فرهنگ ما قرن ها زير نفوذ عرفان بوده است .هر چند پس از حمله مغول نيز حكمت برهانى خاموش نشده اما صداى آن بر خلاف صداى عارفان كه غالبا به زبان شعر سخن گفته اند به گوش عمومى نرسيده است . شايد از همين رو عارفان بزرگى حلاج را از بابت وارد كردن راز در مناسبات جماعت و قدرت ملامت كردند .هروقت كسى همين طور توى هوا در باره مشكلى كه حلش نياز به دقت و همكارى دارد توكل بر خدا مى گويد:حله،من هفت صد سال عرفان قلب شده را پشت آن مى بينم .سپاس از بردبارى شما .
ريشه ها ٧٣: ( قسمت هاى ٧٠ و٧١ و٧٢ ذيل پست قبلى )
فرهنگ
پيش از ادامه فصل ديگرى از اين سلسله نوشته ها براى پيشگيرى از سوء تفاهم هاى احتمالى و در نتيجه درافتادن در پيچ و خم مباحثاتى كه خارج از تنگناى مجال اين كامنت هاى زيرافتاده اند اجازه مى خواهم سه نكته را در حد امكان توضيح كنم كه در تمام اين نوشته ها بايد مد نظر قرار گيرد .
١-نقد فرهنگ به معناى نفى فرهنگ نيست .فرهنگ امرى همگانى است كه در جان نسل اندر نسل يك قوم ريشه دارد و سنت هم ،دين هم ،زبان هم ،منش ها و آيين هاى قومى هم ،هرچند همه اين ها عناصرى فرهنگى اند .نفى آنچه همگانى است نفى انتزاعى است . اين كه من با اين عناصر مخالف باشم به اين معنا نيست كه از آنها گسست پيدا كرده ام . درست به آن مى ماند كه با بوى بد هوايي مخالف باشم كه همزمان دارم از آن تنفس مى كنم .اگر به اين هوا فحش بدهم يا از دست آن شكوه كنم و غر بزنم.،يا عمر يكباره ام را در كشمكش كودكانه با كسانى هدر بدهم كه به اين هوا يا از فرط عادت و تجربه نكردن هواى پاك ،يا از سر تعصب مالكانه يا به دليل منافع مدام به به و چه چه مى گويند ، مرا از بوى بد رهايي نمى بخشد .اينكه در درون همين فضا بكوشم فردا در خانه خود با دنبال كردن علائق هنرى و سبك زندگى دلخواهم با بوى بد مقابله كنم در حكم آن است كه به خود عطر زده ام .بوى بد به قوت خود باقى است . حتى فرار به جاى ديگر آثار اين بو را در خاطره زندگينامه اى و تاريخى من از بين نمى برد .با فرار به فرانسه فرانسوى نمى شوم .يك راه مى ماند :ماندن و ادا كردن سهم براى رفع بوى بد هوائي كه همه هم ميهنانم از آن تنفس مى كنند .اين بوى بد تمثيلى است از همه آسيب هاى فرهنگى كه عمرهاى يكباره ما را سوخته است و دست كم من مى توانم اين عمر سوخته را تسليم قضا و قدر نكنم و يك گام بردارم به سوى فضاى باز و شاد و انسانى و مهرآكنده اى در آينده هرچند در آن آينده من خود ديگر نباشم. اسم اين كار نقد فرهنگ است .نقد فرهنگ تقليد از فرهنگ هاى ديگر نيست اما بده و بستان و گفتگو با آنها هست .نقد فرهنگ پشت پا زدن خود فريبانه به گذشته اى كه حال من است نيست بل چشم دوختن به ژرفاهاى اين گذشته است تا ريشه هاى وضعيت كنونى در پرتو خودآگاهى آشكاره شود .نقد فرهنگ تجديد و احيا و نوزايي است نه نابودى و انحطاط . نقد فرهنگ پوست اندازى فرهنگ است .به جنبش انگيختن عناصر ايستاى آن است .سيال سازى تصلب و انجماد آن است .پيش گيرى از مرگ آن است .پاسدارى مالكانه و كودكانه از سنگوارگى فرهنگ ريشه در قدرت طلبى دارد نه حقيقت جويي .الگوى اين قدرت طلبي اين است :اين فرهنگ كامل ترين و بهترين و عالى ترين است چون مال من است .نقد فرهنگ نقد همه عادات ،منش هاى عمومى ،أثار حكمى و هنرى و دينى و ادبى و حركت هاى جريان ساز تاريخى است كه وجدان و جان يك قوم را مخمر كرده اند . آسيب هايي كه كمابيش همه ما جيشان مى كنيم و جسته و گريخته يك يا چند تا از إنها را برمىشمريم .حاكمانى كه درپي ثبات خود هستند با نقد هسته هاى صلب شده فرهنگ سازگاري ندارند .از تشويش اذهان مى هراسند و حال آنكه :
تا پريشان نشوى كار بسامان نرسد
معبد آناهیتا “ایزد بانوی آب ها باروری شفا و خرد” در همدان زمانی پر شکوه ترین معبد جهان بود. این را باستان شناسان می گویند.
The temple(s) of Anahita at Ecbatana (Hamadan) in Medea must have once been the most glorious sanctuaries in the known world
اسکندر مقدونی آن را ویران کرد. با این حال باقی مانده های این معبد هنوز گواهی بر اوج هنر و زیبایی به کار رفته در آن است. از نماد های این معبد شیر سنگی است که با قدمتیبین دو تا سه هزار سال اکنون در میان میدانی در همدان بهاسباب بازی کودکان تبدیل شده و مسئولان هم سالهاست خبر از ایجاد حوضی در اطراف این میدهند تا دسترسی به این مجسمه تاریخی غیرممکن شود. اما کارشناسان میراث فرهنگی ایناقدامها را عامل دیگری برای از بین رفتن این میراث دیرینه میدانند.
پیکر ، پس از گسترش شهر همدان در میانپارکی محصور شده است و امروزه بدون توجه به تاریخ و اهمیت آن به دفتر مشقی برای بزرگسالان و جایگاهی برای روشن کردن شمع و نذر و نیاز تبدیل شده است.
این مجسمه به دلیل قدمت و اهمیت آن میتواند عامل موثری برای جلب گردشگر و نشانهای از غنی بودن تمدن مردم همدان بهشمار رود.
از منابع و روزنامه های اینترنتی
در رابطه با بحثی که در رابطه با جناب زیبا کلام طرح شد و نکته کوتاه بنده و پاسخ دوستمان فکر می کنم همین نوشته ایشان همان بلائی است که از آن می خواهیم فرار کنیم و آن غلّو در بیان است.
بنده حرفم این است که وقتی حالتی از کسی را توضیح می دهیم که او چطور است نتیجه گیری بدنبال آن به همین راحتی نیست. نمیشود گفت چون او در این باره چنین گفته پس نتیجه میگیریم که او چنان است. این مشکل از همه برجسته تر در مانیفست کمونیست مارکس حودنمائی می کند. مارکس و انگلس شرح کاملی در مورد تاریخ و تحولات آن میدهندو این شرخ بخش عمده مانیفست کمونیست را در بر می گیرد. در قسمت انتهائی مانیفست آنها به نا گاه این توصیه تاریخی را می کنند که” کارگران جهان متحد شوید”. ایرادی که به این نظریه به لحاظ منطق وارد است این است که اگر تحولات تاریخ اینطور است که شما می گوئید از کجا این نتیجه بدست می آید که کارگران جهان متحد شوند؟ چه مقدمه ای این استدلال را تقویت و تائید می کند؟ اصلا چه را بطه ای بین اینها است؟
ما یکی از مشکلات فرهنگی مان که دوستمان در مورد آن نوشته اند همین نتیجه گیری های خاص است. بنده حرفم این است که اگر همه این حرف هم درست باشد صفت “میهن ستیزی” از کجا بدست می آید؟ این حرف شما را درست میدانم که همه در این آب و حاک حق دارند و ایران کشوری بر مبنای ایمان مذهبی نیست. در خاور میانه فقط اسرائیل و پاکستان بر مبنای مذهب شکل گرفته اند. ایرانیان هر چند اکثریت مسلمان را دارند ولی این ملّت در چارچوب آب و خاک مشخصی مسلمان شده یعنی مسلمانانی نبوده اند که به اینجا بیایند.
لازمه تقویت پایه های وحدت ملّی احترام مقابل و توضیح ایرادات و نظرات بنحوی است که برای هم حق حیات قائل شویم. در هر فرهنگی واژه میهن ستیز بمعنای خائن است و من فکر نمی کنم که دوست ما چنین صفتی و عاقبتی را برای شخص مورد نظر قائل باشد. ما یکی از مشکلاتمان همین مطلب است
درود بر یاران عزیز
سپاس از مطلب خوب و منصفانه شما
من به آن نمره عالی دادم
موفق باشید
جناب یاران
پس قرار این است هر کس خواست عشق خود را به اسلام ثابت کند لگدی به تاریخ ایران بزند؟
دوست عزیز مقایسه شاهان کهن ایران با پیامبران به قول معروف قیاس مع الفارق است
اصلا چرا باید این دو را رو در روی یکدیگر قرار داد؟
احساس من این است که جناب زیبا کلام به شدت تحت فشار فیزیکی قرار دارند و این دوستان معروف به ارازل و اوباش که کارشان بر هم زدن جلسات سخنرانی است بالاخره بی تاثیر نیستند.
با این حال من اگر جای ایشان بودم کمی سیاستمدارانه تر واکنش نشان می دادم و می گفتم مثلا جایگاه پیامبران با جایگاه شاهان متفاوت است و ….. نه این که این دو را رو در رو قرار دهم.
افراد شاخص جامعه مدنی باید کمی با مسولیت تر سخن برانند.
ساسان عزیز
سخن شما نیکو و زیبا بود
با این معیار باید از جنجالهای بیهوده و نقد شخصیتب بی ثمر حذر کرد .
شیدایی اگر بد است همه جا بد باشد و اگر خوب است هرکس مختار است با معیارهای مقبول خود شیدای کسی باشد.
من شخصا شیدای پیامبر و آلش هستم در عین حال که خوبی های شاهان از جمله کورش بزرگ را می ستایم.
به شما نمره عالی دادم.
موفق باشید
سلام بریاران عزیز ودیگردوستان وآنیتا خانم
جناب آقای زیبا کلام دام مجده درواقع به این آیه شریفه :{…افان مات اوقتل انقلبتم علی اعقابکم ؟ ومن ینقلب علی عقبیه فلن یضرالله شیئا وسیجزی الله الشاکرین. 144/3}که سوال ازسیروبرگشت به قهقرا است ،یعنی به بت پرستی سابق،بعداز رحلت پیامبر اسلام است،ایشان وشما آقای یاران بادفاع ازایشان ،به این سوال خداوند جواب منفی داده اید که جواب بنده هم همین است،یعنی نخیر به قهقرا برنمی گردیم اگرچه درمقابل کورش پرستان باشیم وباآنان هم هموطن ا مثال آنیتا خانم زرتشتی ؛
که آنیتاخانم درواقع به جزءدوم آیه پاسخ مثبت داده اند که بله، وبه قهقرا برگشتن رادوست دارند واسمش را وطن پرستی گذاشته اند واسم زیباکلامی که کلام زیبائی دارد علی رقم میل آنیتا خانم،وطن ستیز ومداح ویاشیداتلقی کرده اند وبقیه را هم لابد بااین مقیاس حکم می کنند؛چنانکه گفته است بااین شیدائی جوانان مارا بدون آموزش به روی مین هابردند؛
ولیکن توجه ندارند که اگراین شیدائی وعشق به وطن وفرمان برداری ازفرمان یزدان نبود آن جوانان سلحشور وآموزش دیده
درمقابل دشمن مهاجم نمی ایستادند ودلاوری نمی کردند، خودآنیتا خانم هم به اسارت رفته بود ووطنمان دراشغال بیگانه قرارمی گرفت،
پس درواقع جاهل بمساله شیدائی جوانان به آلله ووطن همین امثال آنیتا خانم است که آن را وطن ستیزی می نامند؛
وترجیح جناب زیبا کلام که ازروی عقیده واعتقاداست، پیامبر-ص-را برکوروش وتخت جمشید ،را وطن ستیزی می نامند،درحالی که پیروی ازخرد ومنطق را شعار خویش ساخته است آآآآ
چه خردومنطقی که عکس ونقیض آنرا مسلک خویش قرار داده است وبه زیبا کلام می تازد که این ترجیح پیامبر-ص- برکوروش ،وطن ستیزی است وموجب تفرقه ملت.
واقعا چه تحلیل زنانه ونابخردانه ای ؟دراین موارد است که سخن امیر کلام -ع-خودنمائی می کندکه فرمود: هن نواقص العقول، ویادیگرکلامش ، که بخاطراحترام برخی بانوان ناظر محترم نقل نمی کنم.
مگرچنددرصد مردم ایران غیر مسلمانند؟هرچند همه ملت برای ما محترم هستند.
جناب زیبا کلام هیچوقت برای خوش آمدحاکمان حرفی نزده است وهمیشه انتقادتند وتیزشان را برسر آنان موئدبانه ومحققانه وواقع بینانه بارانده وآوارکرده است؛حال چشم برخی ها لوچ است وعقلشان وارونه ؛ ماچکارکنیم ؟
آقای یاران وناظران مکرم.
بیش ازاین تصدیع نکنم والسلام علی من اتبع الهدی.
مصلح
مصلح در نوشته فوق سطر مى گويد : واقعا چه تحليل زنانه و نابخردانه اى !!!!
دقت فرماييد ؛
زنانه و نابخردانه!!!!!!!
مجددا دقت فرماييد؛
زنانه و نابخردانه!!!!!!!!!!!
باز هم دقت كنيد؛
زنانه و نابخردانه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
افرين بر مصلح اخوند زيرا نگرش واقعى اخوند را در معرض ديد قرار مى دهد و اين كار ارزش كمى ندارد زيرا به همگان مى گويد ؛
از ديد اخوند نگرش زن نابخردانه است
دوباره دقت كنيد؛
زنانه = نابخردانه
باز دقت كنيد؛
زن = نابخرد
اكنون دقت كنيد؛
(زن =نابخردانه)=ديدگاه اخوندى
حال عنايت فرماييد؛
{(زن = نابخرد)=ديدگاه اخوندى}=عقب ماندگى جامعه
اكنون دقت…..
مصلح گرامى
با گرمترين سلامها و احترامات
حقيقتاً از سخنان شما محظوظ شدم. در ميان روحانيون، كسانى كه مانند شما در سخن صراحت، صداقت و شفافيت داشته باشند به ندرت يافت مى شوند. كثرالله امثالك.
اى كاش همه روحانيون از ابتدا همچون شما، متاع خود را صادقانه و همانگونه كه هست عرضه مى كردند تا خريداران مغبون نمى شدند.
اما در مورد عقل زنان. از آن جا كه هيچ كار پروردگار عالم بى حكمت نيست، ناقص العقل آفريدن زنان نيز بى حكمت نبوده است زيرا اگر عقلشان كامل بود بسيارى از مردان بدون همسر مى ماندند.
سلام و تهيات اينجانب را خدمت همسر و دختران ناقص العقلتان و اگر هم دختر نداريد خدمت عروس هاى ناقص العقلتان ابلاغ بفرماييد. خداوند عقل كامل عنايت نكرده، صبر كامل به ايشان عنايت فرمايد.
سلام آقای نوری زاد
راستی جناب آقای سید احمدرضا احمدپور به چه چیزی اعتراض داشتند که زندانی وتبعید به ایذه گشته اند؟
خیلی دارم باهات حال می کنم
در آفات شيدايى
حتماً اين ترانه داريوش را شنيده ايد.
کوهو ميذارم رو دوشم
رخت هر جنگو می پوشم
موجو از دريا می گيرم
شيره ی سنگو می دوشم
ميارم ماهو تو خونه
می گيرم باد و نشونه
همه ی خاک زمينو
می شمارم دونه به دونه
اگه چشمات بگن آره هيچ کدوم کاری نداره
اگه چشمات بگن آره هيچ کدوم کاری نداره
من هر گاه اين ترانه را مى شنوم از يك سو تخيل سراينده اش را دوست دارم و از سوى ديگر انگار فرهنگ ايرانى را دوره مى كنم. فرهنگ غلو، تعارف و شيدايى!
فرهنگ و ادبيات قديم و معاصر ايرانى سرشار از تعارفات مبالغه آميز است.
اگر شيدايى در صنايع شعرى و تشبيهات هنرى، در حوزه هاى شخصى و در روابط عاشقانه زيبا و پذيرفتنى است، در حوزه رسمى و عمومى آفت است و به برآمدن افرادى مى انجامد كه به مدد شيدايى يا شيدا نمايى كارگزارانشان، در دور باطلى از غلو، دروغ و لاپوشانى كلامى، به ديكتاتورهاى متوهم و پليدى مبدل مى شوند.
همانگونه كه كوروس گرامى در نقد رابطه مريد و مرادى در عرصه عمومى، همان كه من شيدايى مى نامم، مى گويد ما نياز به نقد و پالايش فرهنگ داريم.
فرهنگ ايرانى به دليل استبداد تاريخى، سرشار از تعارفات غلو آميز ناشى از اجبار و القاى شيدايى نسبت به متوليان قدرت، و به همين دليل داراى زبانى بسيارپر ابهام است. آنقدر كه مرز راست و دروغ بسيار مخدوش و اين خدشه عادى و پذيرفتنى شده است.
“ياران” گرامى گفتند كه من در انتقادم تند رفته ام و نبايست زيباكلام را ميهن ستيز مى ناميده ام. در واقع اين آقاى زيبا كلام هستند كه در بيان مبالغه آميزشان براى اثبات شدت شيدايى و ارادت شان شان نسبت به پيامبر اسلام، يا به مصلحت يا بنا به اعتقاد، عنان زبان را از كف داده اند و تند رفته اند.
ايشان با تعارفى بشدت غلو آميز و نيز تحقير ايران و تاريخ آن، اولاً جايگاه خود را از يك استاد دانشگاه و پژوهشگر، در حد يك مداح پايين آورده و دوماً خواسته يا نا خواسته در راستاى سياست استراتژيست هاى اطلاعاتى رژيم، با تحقير ايران و دامن زدن به دو گانهء ايران- اسلام، درجهت تفرقه افكنى بين ايرانيان دين باور و دين ناباور يا غير مسلمان و ادامه سياست موفق تفرقه بيانداز و حكومت كن، عمل كرده اند.
ما در عرصه فرهنگ مردم به پالايش فرهنگى و نشاندن خرد، منطق، پرسشگرى و شفافيت به جاى عشق، شيدايى و ابهام و در عرصه سخنوران فضاى عمومى ، به صراحت، به گردن گرفتن مسؤلانه سخنان خود، فرهنگ پاسخگويى و فرهنگ پوزش خواهى از خطا ها سخت نيازمنديم.
به جز صاحب اين خانه، از نام آوران چند نفر را مى شناسيد كه داراى اين صفات باشند؟
مى توان از سخنان نابخردانه آقاى زيباكلام، با ذكر اينكه “همه اشتباه مى كنند، بايد به نكات مثبت و اشتراكات فكر كرد” گذشت و يا مى توان اين سخنان را بهانه اى قرار داد براى گشودن يك گفتگوى سازنده در نقد فرهنگ عشق و شيدايى به جاى خرد ورزى و منطق.
شيدايى و رابطه مريد و مرادى بدون خرد و منطق در عرصه اجتماع همان نيروى مخربى است كه نوجوانان آموزش نديده را مشتاقانه و داوطلبانه به روى ميدانهاى مين مى فرستد و جوانان را عاشقانه به استقبال مرگى ارزان و بيهوده مى برد، هزاران نو جوان و جوان پاك و خام را قربانى رهبران گروههاى سياسى مى كند و عكس رهبر را به ماه مى برد.
شيدايى مفرط نسبت به دين، و مقابل كردن دين با مليت، با زخم زدن به غرور و تاريخ ملى، كينه و دودستگى در مردم ايجاد مى كند.
اما در باره ايران ستيزى، به راستى چه كسانى به ايران ستيزى دامن مى زنند و چه كسانى از آن سود مى برند زيرا از اين دست سخنان آقاى زيبا كلام از متوليان حكومت دينى بسيار شنيده مى شود.
آيا به راستى گرامى داشتن اسلام مستلزم خوار شمردن ايران و تاريخ آن است؟
آيا تحقير ايران و تاريخ آن با در هم شكستن غرور ملى مانند تف سربالايى نيست كه در آخر، در چهره همه مردم و از جمله خود اين اشخاص فرود خواهد آمد؟ آيا دانستن اين نكته دشوار است كه همه ايرانيان، مسلمان و دين باور نيستند و ايرانى بودن چتر گسترده ترى است تا همه احاد مردم را گرد هم آورد و همبستگى ملى ايجاد كند؟
صد البته كه استراتژيست هاى رژيم اين را به خوبى مى دانند و براى جلوگيرى از همبستگى ملى است كه شيدايى افراطى به ارباب دين و ترويج بيمارگونه مناسك آن و بدعت هاى خرافى مانند ضريح گردانى پيش از نصب آن و و مقابل كردن اسلام و ايران را رواج مى دهند.
اگر به ساختمان شهردارى استكهلم برويد، همان ساختمان زيبايى كه جشن اعطاى جايزه نوبل همه ساله در آن برگزار مى شود و با راهنما از اين ساختمان بازديد كنيد به قسمتى مى رسيد كه مجسمه پادشاهان ادوار مختلف تاريخى سوئد در آن نصب هستند. تعدادى از اين مجسمه ها مجعول و من در آوردى هستند و راهنما براى شما توضيح خواهد داد كه اين پادشاهان وجود خارجى نداشته اند و تنها براى افزايش تعداد و ابهت بخشيدن به تاريخ اين كشور در اينجا نصب شده اند!
اينجاست كه آه از نهاد انسان بلند مى شود كه در يك جا براى افتخار آفرينى و ايجاد غرور ملى، سابقه جعل مى كنند و در جاى ديگر به عمد، افتخارات واقعى و بسيار با شكوه تاريخى را خاك مالى مى كنند.
چندى پيش بازديد تازه اى از تخت جمشيد داشتم. زيبايى و شكوه باورنكردنى اين بنا، حكاكى هاى روى سنگ ها كه همه حكايت از صلح، آرامش و دوستى و بدون كوچكترين علامتى از دشمنى و جنگاورى است، تاريخچه كارگران سازندهء آن كه بر خلاف بردگانى كه اهرام مصر را ساخته اند، داراى قراردادهاى مكتوب و دستمزد مشخص بوده اند، وجود سركارگران زن كه داراى مرخصى ايام باردارى بوده اند، همه و همه همزمان غرور و افسوس را بر مى انگيخت. غرور از تاريخ غنى و پر بار ميهنم و افسوسى كه نمى دانم ديدن گل سنگ هايى كه در سايه بى توجهى عمدى مسؤلين، هر روز چهره سنگ ها را تيره تر مى كند بيشتر آنرا بر مى انگيزد يا سخنان پوك و نابخردانه سخنگويان عرصه عمومى.
سخنگويانى كه آنقدر از موقعيت شكننده حكومت خود در هراسند كه كمر همت به قطع درخت تناور فرهنگ و تمدن ايران بسته اند تا با فرو افكندن اين درخت كه چترى است بر سر همه ايرانيان فارغ از باور و قوميت،
و پراكنده كردن ايرانيان، عمر غارت و چاپيدن ثروت هاى ملى ايران را را طولانى تر كنند چنان كه تا كنون كرده اند.
چنين مباد كه دوستداران راستين دين در دام افتند و به آلت دست اين شيادان تبديل گردند.
دعايى تا كنون به جا تر از اين دعا كه بر كتيبه اى در تخت جمشيد نقش بسته نشنيده ام: “به اين كشور نيايد نه سپاه دشمن، نه خشكسالى و نه دروغ”
و افسوس كه هر سه آمد. اولى در ايام جنگ در لباس خود و در ايام صلح در در لباس دوست، دومى با بى تدبيرى و بى خردى زمامداران و سومى ديرهنگامى است كه در بند بند وجود و فرهنگمان تنيده شده است.
——————————
سلام آنیتای خوب ما
سپاس از شما بخاطر نگارش این مطلب جذاب و منصفانه و خیرخواهانه.
بازهم سپاس
وهمچنان سپاس
.
درود بر شما، آنتیا خانم گرامی
حقیقت این است که بر اساسِ کاوشهای انجام گرفته توسطِ دین شناسان، بویژه در این چند دهۀ اخیر، هیچگونه آثار و نشانی ای از 50 سالۀ صدرِ اسلام، در هیچ کجا پیدا نشده است! نه هیچ کتیبه ای و نه هیچ سکه ای و نه هیچ …!
راستی چرا چنین مستنداتی، از پیدایش و آغازِ تاریخِ اسلام، یافت نمی شود؟ آنهم تاریخی مربوط به 1400 سالِ پیش؟ در حالیکه این همه آثار و نشانی و کتیبه ها و نقوشِ فراوان از تاریخِ ایران و تاریخِ مللِ دیگر مربوط به 2500 سال و یا 4000 سال قبل، در جای جایِ ایران و یا در کرۀ زمین یافت می شود؟؟!!
حال که کلِّ تاریخِ پیدایشِ اسلام، خلاصه می شود به چند مورخِ خاص که اصلاً آن دوران را ندیده اند و در بهترین حالت، حداقل 70 سال از آن زمان دور بوده اند و براساسِ گفته های دیگران، چنین تاریخی را نوشته اند، پس چه باید کرد؟
حال که نمی توان برای این دوران، آثارِ باستانی و کتیبه و … بوجود آورد،
حال که نمی توان برای این دوران، سکه ای ضرب کرد و نشانِ دیگران داد،
حال که نمی توان برای این دوران، …
پس چاره چیست؟
چارۀ کار، در محو و نابود کردنِ آثارِ گذشتگانِ این سرزمینِ فلاکت زده است، تا تاریخِ آنها نیز مانند تاریخِ پیدایشِ اسلام، گنگ و مبهم باشد!! تا فرزندان این مرز و بوم، گذشته و تاریخِ خویش را “مجهول” یابند و در نتیجه از مجهول بودنِ تاریخِ پیدایشِ اسلام، سوالی نپرسند!!
این است سرنوشتِ تمامیِ آثارِ باستانیِ ایران!
مهم نیست که این آثار، آثارِ عظیمی چون پاسارگاد و تخت جمشید باشد، در شهر شیراز یا آثارِ ارزشمندی باشد در محلی دور افتاده چون ایذه و یا در هر کجای دیگر!
مهمّ، محو و نابود سازیِ این آثار است، برای مجد و عظمتِ اسلام!!
جناب حامي
سلام
مقصودتان از اين سخنان مشحون از تحقيق با علائم تعجب چيست؟
شما كه از قرآن و تفسير و غيرو صحبت ميكرديد؟
1-لطف كنيد آن دين شناسان و كاوشهاي شگفت انگيزشان را ارائه كنيد ما هم در جريان قرار بگيريم.
2-مقصود از آثار و نشانه ها چيست،و اينگونه آثار و نشانه ها بود و نبودش حاكي از چيست؟
3- فرض كنيد چنين باشد كه در صدر اسلام هيچ سكه و كتيبه اي وجود نداشته تا بدست ما برسد يا بمرور زمان بهر علتي منعدم شده ،ميخواهيد از اين چه استنتاجي كنيد؟آيا حقانيت يا عدم حقانيت و ارزش يا عدم ارزش يك انديشه يا مكتب در گرو اين چيزهاست؟
4- آثار باقي مانده از صدر اول اسلام در عربستان براي شما نامرئي است؟ يا چشمان خود را بسته ايد؟
5- ميخواهيد بگوييد قدمت يا عدم قدمت يك مكتب يا فكر و انديشه ملاك ارزش گذاري بر آن است؟ مثلا اگر هيئت بطلميوسي و نظريه افلاك چون از همه قديميتر بوده است پس تحقيقات امثال كپلر و گاليله بي ارزش است؟
6-حالا فرض كنيد تاريخ پيدايش اسلام منحصر شود به چند مورخ،حالا كه چي؟
مگر تاريخ پيدايش ايران و ايراني به چند مورخ ميرسد؟ و اصلا مگر معيار سنجش و ارزشگذاري اينهاست؟
7- حالا شما همه اين امور را بهم بافتيد كه بگوييد عده اي مي خواهند آثار باستاني ايران را نابود كنند؟
8-حالا صادق زيبا كلام كلامي مقايسه اي داشته آنهم براي تجليل از پيامبر خود و (و نه تحقير و بي احترامي به كورش) اينهم پيراهن عثمان شد كه هركس هرچه خواست عليه اسلام و هويت تاريخي اسلام بهم ببافد؟
9-من فقط الفاظ گفتار شما را تجزيه كردم و چيزي از مقصود و انگيزه شما از اين سخنان نگفتم كه مرا متهم به نيت خواني كنيد ،ولي لطف كنيد بگوييد كه آيا مقصود شما از اين مطالب اين است كه اسلامي وود نداشته است؟
سلام آقا مرتضی
همانگونه که ملاحظه می فرمایید، بنده نوشته ام که:
تاریخِ اقوام و ملل، توسطِ اسناد و مدارکی موردِ تائید قرار میگیرند.
تاریخ، فقط دست نوشته های تاریخ نگاران نیست.
اسناد و مدارکی چون: دفینه های کشف شده – کتیبه ها – سنگ نوشته ها – سکه های ضرب شده و امثالِ اینها هستند که دست نوشته های تاریخ نگاران را تائید مینمایند.
و در عین حال نوشته ام:
تاریخ صدر اسلام و تاریخِ پیدایشِ اسلام، گنگ و مبهم است.
کلِّ تاریخِ پیدایشِ اسلام، خلاصه می شود به چند مورخِ خاص که اصلاً آن دوران را ندیده اند و در بهترین حالت، حداقل 70 سال از آن زمان دور بوده اند و براساسِ “گفته های دیگران”، چنین تاریخی را نوشته اند.
هیچگونه آثار و نشانه و مستنداتِ تاریخی، از 50 سالۀ صدرِ اسلام، که نوشته های این تاریخ نگاران را تائید نماید، در هیچ کجا پیدا نشده است.
آقا مرتضی عزیز
این سخنانِ بنده بوده است.
اکنون شما بفرمایید که در این 9 بندی که نوشته اید، به کدام عرضِ بنده، ایراد وارد نموده اید؟ در کدام بند، پاسخ یا مستندی را ارائه فرموده اید؟
نکند منظورتان از “آثارِ باقي مانده از صدرِ اسلام در عربستان، که براي من نامرئي است و چشمان خود را بسته ام”؛ خانۀ کعبه است؟!
خانه ای که بر اساسِ همان تاریخِ خودتان، (اگر نگوییم که توسط حضرت “آدم” ساخته شده)، توسط ابراهیم و اسماعیل(آیه 127 سوره بقره) ساخته شده است.!
من از “ارزش يا عدم ارزش يك انديشه يا مكتب” سخن نگفته ام. من در موردِ تاریخِ “مجهول” و بدونِ پشتوانه ای صحبت کرده ام که تابِ تحملِ تاریخِ “واقعی” را ندارد و سعی در محو و نابودی آثارِ آن، دارد.
آری من می خواستم بگویم: تاريخِ پيدايشِ ايران و ايراني اصالت دارد و توسطِ مستنداتی که ذکر کردم، تائید می گردد.
می خواستم بگویم: عده اي باورمند و متعصب به تاریخیِ مجهول، مي خواهند آثارِ باستانيِ ايران را نابود كنند تا فرزندانِ آیندۀ این مرز و بوم، از تاریخِ حقیقیِ خویش بی خبر باشند و در عوض تاریخِ مجهول را واقعی به پندارند و تمامِ دروغهای آنها را باور نمایند.
آقا مرتضیِ عزیز
فراموش نفرمایید که بسیاری از دستورات و بایدها و نبایدهای شما، احکامِ شما و … ، از همین تاریخِ مجهول و دست نوشته هایِ بی پشتوانۀ آن، استخراج گردیده و معیارِ سنجشِ درست و غلط بودنِ بسیاری از امور نیز همین دست نوشته ها می باشند.
اگر علاقمند به مطالعۀ بیشتر در این زمینه هستید، شما را به سایت زیر ارجاع میدهم:
http://eslamshenasi.net/
سایتی در مورد اسلام شناسی و پژوهشهای نوین درباره اسلام .
سایتی که طی همین دو ماهۀ اخیر، مطالبِ فراوان و ارزشمندی را ارائه نموده است.
سلام حامی عزیز
اینکه گفته اید تاریخ تنها دست نوشته های تاریخ نویسان نیست فی الجمله صحیح است اگرچه این خروج از اصطلاح است ،زیرا اصطلاح علم تاریخ منصرف است به تاریخ مکتوب.
اما اگر بخواهیم دقیقتر تعبیر کنیم آن مصادیقی که شما ذکر کردید یعنی مثلا سکه ها یا سنگ نبشته ها را تاریخ نمی توان نامید،اینها را آثار تاریخی بنامیم دقیقتر است و گمان نمی کنم در این جهت اختلافی داشته باشیم ،اما اینکه تاریخ صدر اسلام برای شما گنگ و مبهم است من در این بحث دارم ،شما بدون خروج از موضوع و پرداختن به حواشی دیگر بفرمایید که صرفنظر از آثار تاریخی مثل سکه و سنگ نوشته ،در باب تاریخ مکتوب شما اگر بخواهید تاریخ مکتوب ایران همه ما را مطالعه کنید ،آنرا چگونه مطالعه می کنید ،آیا در این باب فقط تواریخی را که مورخ آن در زمان وقوع یک حادثه حضور داشته باشد تاریخ می دانید؟
اگر چنین است لطف کنید چند تاریخ مکتوب در باره ایران قدیم معرفی کنید که مورخان آنها در باره گزارشات تاریخی خود حضور حسی داشته باشند.
اما دوست عزیز اگر دقت کنید علم تاریخ اصطلاحی چنین نمی گوید،البته قبول دارم که در برخی گزارشهای تاریخی گزارشگر یک واقعه هنگام وقوع آن حصور حسی داشته است نظیر اینکه در باره واقعه کربلا حمید بن قحطبه نامی بوده است که حضور در آن واقعه داشته و وقایع را نقل کرده است ،اما تاریخ اصطلاحی فقط منصرف به این نیست ،تاریخ یعنی نقل متواتر یا آحاد متکی به اسناد زنجیره وار ،دور یا نزدیک ،الان بقول شما یعقوبی یا مسعودی یا طبری یا ابن اثیر با وقایع صدر اسلام البته که فاصله زمانی داشته اند ،اما نقل های آنها با دقت و ذکر اسناد متسلسل است ،البته من نمی خواهم بگویم تاریخ علم قطعی برهانی است ،تاریخ چه در مورد ایران و چه در مورد پیدایش اسلام یک سلسله ظنون متراکم است که باید بررسی شود،یاد آور میشوم که من سابقا در گفتگو با یکی از دوستان به آن دوست که مطالبی از تاریخ را می پذیرفت و مطالبی را نمی پذیرفت و تحلیل عقلی می کردم ،گفتم که تحلیل تاریخ مساله ای است و دریافت تاریخ مساله دیگر است ،نمی شود نامه پیامبر به خسرو پرویز را در تواریخ معتبر دید و پذیرفت ،اما پاره کردن نامه و واکنش بی ادبانه او را که باز در همان تواریخ است قبول نداشت،یعنی رویکرد ها باید مشخص باشد،یا اساسا باید تاریخ پنج هزار ساله مکتوب بشریت را کلا کنار گذاشت ،یا آنکه تاریخ مکتوب را باید اجمالا پذیرفت ،اما با تکیه بر قرائن داخلی و خارجی و شواهد دیگر آنها را بررسی و تحلیل کرد.
اینکه بگوییم یعقوبی مثلا 60 سال پس از ظهور اسلام نوشته است،پس تاریخ صدر اول اسلام مبهم است یا مثل برخی دوستان (البته شما نه) اصلا وجود تاریخی پیامبر و یاران او و مقابر آنها و آثار دیگر انکار کرد ،این مساله ای را حل نمی کند ،یعنی اینطور نیست که فرض کنید اگر در صدر اسلام مبادله کالا به کالا بوده و اصلا سکه یا اسناد اعتباری در کار نبوده پس بخواهیم بگوییم مثلا اسلام هویتی نداشته است،سکه نبوده زیرا که سنت آنان مثلا بر مبادله کالایی مبتنی بوده .من خود شخصا هنوز توفیق رفتن به عربستان و زیارت کعبه و مشاهد مشرفه و آثار پیامبر و یاران او را نداشته ام ،اما دوست عزیز این قبیح یا خروج از تفاهم علمی است که اشاره من به آثار تاریخی صدر اسلام را فقط منصرف به کعبه کنید و آنرا ساخته ابراهیم خلیل بدانید،متاسفانه شما خود چنین مغالطاتی می کنید در عین حال به دوستان دیگر از مغلطه گری من سخن می گویید،بگویید مانعی ندارد،من و شما در عرصه عمومی داخلی و خارجی با هم تبادل نظر می کنیم،چه من شما را مغلطه گر دانم و چه شما مرا ،نظرات ما روی نت می ماند ،و در معرض دید ناظران است.
من خواستم بگویم اولا گسستی که شما از آن سخن می گویید ناصواب است،زیرا تواریخ مکتوب هست و در اصطلاح علم تاریخ این معیارنیست که حتما مورخ باید حسا در آن مورد گزارش خود حضور داشته باشد ،والا باید حتی تاریخ هرودوت را که پیشینه ترین تاریخ مکتوب پنج هزار ساله بشریت است را دور ریخت ،همینطور تواریخ شاهان هخامنشی و اشکانی و ساسانی یا پیش از آنها را.
الان مثلا در بررسی تاریخ فلسفه و حکایت سیره و سخنان سقراط ئ افلاطون و ارسطو و غیرو مورخینی که آنها را گزارش کرده اند همه در زمان حیات ارسطو یا افلاطون حضور حسی داشته اند ،یا خیر تاریخ یعنی نقل با واسطه یا بی واسطه وقایع با اتکا به اسناد پیوسته؟ بله تاریخ این است و در این جهت تفاوتی بین تاریخ اسلام و ایران و روم و چین و مصر و غیرو نیست.
اما در مورد آثار تاریخی بله بقول شما ممکن است در ایران قدیم سکه رواج داشته و این بعدها در حکومت های اسلامی خلفاء و غیر خلفاء هم رواج پیدا کرده باشد،اما دوست عزیز همانطور که شما هم اذعان کردید بود یا نبود سکه بعنوان یک اثز تاریخی ملاک ارزش گذاری روی اندیشه و فرهنگ و تمدنها نیست ،سکه یک ابزار بوده است چنانکه الان چنین است.
اما سنگ نوشته و حکیات را شما حالا از کجا مسلم گرفتید که در شهرهای عربستان و حجاز ،و شامات و عراق قدیم نباشد؟ مگر من و شما باستان شناسیم ،یا مگر دامنه کاوشهای باستان شناسی بپایان رسیده است؟
شما سخن مرا منصرف به کعبه کردی و چیزی گفتید اما آیا با این لفاظی حقایق انکار یا جابجا می شوند؟ آیا در جای جای شهرهای حجاز از مکه و مدینه و جده و غیرو آثار اسلام و آثار و نشانه های یاران پیامبر وجود ندارد؟
آیا در مدینه و مکه مقابر این بزرگان جعلی است؟ آیا آثار باقی مانده از منازل پیامبر و فاطمه و اهلبیت و خانواده پیامبر وجود ندارد؟آیا غار حرا که خلوتگاه عبادی پیامبر بوده است پدیده ای رویایی و خیالی است؟
آیا شعب ابیطالب و کوه احد و دهها مورد دیگر در مدینه و مکه همه خیالی اند؟
آیا در عراق و کوفه و نجف و کربلا و بغداد،و در اسپانیا و بخشی از اروپا و اندلس و بیت المقدس و سوریه و شامات قدیم مساجد و معماری های قدیمی وجود ندارند؟
آیا مسجد کوفه و محراب محل شهادت علی علیه السلام همه خیالی اند؟
من البته باستان شناس نیستم و تخصصی ندارم ،اما تصادفا فکر میکنم آثار باقی مانده از صدر اسلام اعم از بناهای تاریخی و معابد و منازل و کتابها و مصحف ها و غیرو الان از آثار باقی مانده از ایران قدیم بارزتر است.
البته خوب معلوم است که تاریخ اسلام بما زمان نزدیکتر است و قدمت ایران قدیم بیشتر است،اما من نمی خواهم اینها را معیار فخر و مباهات بدانم ،زیرا من هم مثل شما ایرانی مسلمانم و تاریخ و آثارقدیم کشورم علاقمندم.
من نمیدانم چگونه است که اگر مقبره کورش قدیم در شوش معیار تاریخ ایران قدیم است چرا در نظر شما مقبره پیامبر و یاران او یا خانه های آنان معیار تاریخ اسلام نیست و تاریخ صدر اسلام برای شما گنگ است؟
اگر تاریخ مکتوب اسلام در نظر شما معیار نیست چون ناقلان و مورخان آن مثلا شصت سال فاصله زمانی داشته اند ،اما بتاریخ مکتوب ایران که میرسید گزارش های مسعودی در مروج الذهب یا سپهری در ناسخ التواریخ از تاریخ گذشته ایران حجت است و قابل استناد؟
همین جا از شما این سوال را می پرسم و بحث را ختم می کنم ،ممکن است چند تاریخ و مورخ قدیمی از تاریخ ایران را معرفی کنید که نویسندگان آن در هنگام وقایع گزارشی خود حضور حسی و شخصی داشته اند؟
اگر چنین مصادیقی یافت نشد آیا باید بگوییم مثلا تاریخ پادشاهان هخامنشی یا اشکانیان همه گنگ و مبهمند؟
پاسخ من روشن است که منفی است اما پاسخ شما؟
در مطالب شما نکات قابل نقد دیگری نیز بود که بجهت پرهیز از تطویل فعلا از پرداختن به آن صرفنظر می کنم.
منتظر دیدگاههای جنابعالی هستم.
جناب حامی من با مطالب آن دین ستیزان باستانی آشنا هستم و قبلا آقایی که همفکر شما بود تحقیقات عمیقی از آنان نقل کرده بود که پاسخ دادم.
اما جناب حامی ظاهرا من سائل بودم و شما باید پاسخ سوالهای 9 بندی مرا می دادید،گویا شما هم مثل آن تراکتوری که هشت سال این مملکت را شخم زد و نکبت آفرید،سوال را با سوال پاسخ می دهید؟
آنیتای گرامی
متن شما در مورد یک فرد میهن ستیز صادق است و من فکر می کنم آقای زیبا کلام این طور نیستند.
این جوابی است که آقای زیباکلام در پاسخ به اعتراضات مردم در صفحه خانگی و فیسبوکشان منتشر کردند.
؛فیالواقع از همه دوستانی که از بابت آن اظهارنظر مکدر و رنجیدهخاطر شدهاند صمیمانه عذرخواهی مینمایم. دلخوری شما آخرین چیزی است که من میخواهم.بههرحال و با توجه به رنجشی که این موضوع برای برخی یا بسیاری از دوستان ببار آورده من از اینکه اسباب آزردگیتان شدهام واقعاً متأسفم و فقط میتوانم بگویم که آخرین فکر و قصد و غرضی که در ذهنم بوده اسائه ادب و رنجش شما عزیزانم بوده.:
برای درک بهتر موضوع متن کامل را در این جا بخوانید.
http://www.zibakalam.com/news/1738
جناب زیبا کلام باز هم کم لطفی فرمودند:
….
ما هم به دنبال آن هستیم که نشان دهیم ۱۴۰۰ سال پیش ما ازنظر تمدنی بر اعراب چیره شدیم و وحشیهای بیابانگرد سوسمارخور را شکست دادیم
….
خیر زیبا کلام گرامی
چنین نیست
بعد از حمله مسلمانان به ایران و غارت و کشتار و در نهایت غلبه نظامی ما را موالی خواندند
تحقیرمان کردند از ترس این که مبادا دوباره قد علم کنیم خوارمان کردند لیکن مسله در تاریخ نماند
این تحقیر ایرانی و تحقیر فرهنگ کهن ایرانی امروز توسط برخی وارثان غارتگران اسلامی همچنان ادامه دارد که سهل است سی و پنج سال است که بر گرده ما سنگینی می کند
این ما نیستیم که می خواهیم ثابت کنیم بر سوسمار خوران غلبه کرده ایم بلکه برعکس آن ها هستند که دست از سر ما بر نمی دارند و ما را به حال خود رها نمی کنند
ایرانیان با تکیه بر فرهنگ و سنت و حکمت خود توانستند از معرکه جان سالم به در برند
ببینید مصر را و عراق را و شام را و شمال آفریقا را
هویت شان پایمال شد
من نمی خواستم این حرف ها را بازگو کنم لیکن حال که زیبا کلام چنین گفت
اسلام عزیز بر ایشان حاکم شد
همین یک قلم که به فتوای متشرعین اسلامی از تولید فلسفه محروم شدند و اندیشه آزاد را از دست دادند بس
ایران لیکن راه خود را رفت
ابن مقفع ها دست به ترجمه آثار فلاسفه یونان زدند و لا اقل در راه کسب حکمت و فلسفه تلاش کردند
این تلاش امروز نیز ادامه دارد
ما داریم در برابر تحقیر مقاومت می کنیم
در برابر کسانی که آثار باستانی ما را تحمل نمی کنند مقاومت می کنیم
در برابر کسانی که عید نوروز ما را سعی کردند کم رنگ کنند و هنوز هم سعی شان ادامه دارد مقاومت می کنیم
می خواهند ایدیولوژی شان رقیبی نداشته باشند
می ترسند در دنیای مدرن ایرانیان از آثار باستانی برای خود بت بتراشند!!!!
کسانی که طبق تعلیمات دینی و کتاب مقدسشان به جادوگری اعتقاد دارند فکر می کنند ایرانیان در دنیای مدرن در پی بت پرستی هستند وگرنه چه دلیلی داشت آثار تاریخی ما را هر جا توانستند پایمال کردند.
ملتی که هویت نداشته باشد زنده نیست مرده است
تاریخ ما بخشی از هویت ما است
ما نمی خواهیم کسی را تحقیر کنیم
هدف ما سوسمار خور خواندن دیگران نیست
لیکن اجازه نمی دهیم کسی هویت تاریخی ما را به لجن بکشد
هر چه بودیم و هر چه هستیم خوب یا بد همینیم
به خوبی هایمان افتخار می کنیم و اگر بدی در ما هست یا در گذشتگان ما از آن عبرت می گیریم
تحقیر را بر نمی تابیم
دوستی و مودت ملت ها چه معنی می دهد هنگامی که نه ملتی و نه تاریخی و نه هویتی و نه افتخاری در کار باشد
اگر این سخنان را در یک کشور آزاد گفته بود بهترین نقد بود
اکنون زمان مقاومت است. تا به آزادی برسیم و ایران را از بند آزاد کنیم.
حامد گرامى
با سلام و سپاس
من اين پاسخ ايشان را قبلا ديده بودم. ايشان نه تنها از نحوه بيانشان عذر خواهى نكرده اند بلكه با استفاده از يك مكانيسم دفاعى، بحث را كشانده اند به عرب ستيزى ديگران. در روانشناسى به اين كار مى گويند “فرافكنى”
نمى خواهم به اصطلاح امروزى ها خيلى “گير ” بدهم اما از ايشان انتظار بيشترى مى رفت. كه قاعدتاً بيجا بوده و بايد از ايشان در همان حد و اندازه يك فرد شيدا انتظار داشت.
با احترام
جناب حامد ملاحظه میکنید،این خانم آنیتا اصلا حضورشان حضور جنجالی است،مدتها سکوت می کنند،یا به صورت ناشناس به این و آن کلنجار میروند،بعد که شروع به نوشتن می کنند، می پردازند به مطالب جنجالی بیفائده که بسود هیچکس نیست و تنها دوستان را با هم درگیر می کند .
جالب است که روضه شیدائی را هم برای دیگران می خوانند،خوب اگر شیدائی رویکرد بدی است چرا شما شیدای یکی از شاهان قدیم ایران هستید که باید مثل شاهان دیگر سخن و عمل او در ترازوی نقد سنجیده شود؟
و اگر شیدائی رویکرد خوبی است خوب همانطور که شما شیدای کورشید صادق زیبا کلام هم شیدای پیامبر خداست،کمی بخود بیایید و خود را از یوغ چنین پارادوکسهای بی معنا نجات دهید.
جالب این است که خبری را میاورند به این عرصه و آنرا ناقص نقل می کنند و به مغزا و مقصود گوینده توجه نمی کنند،و احساسات ناسیونالیستی دیگران را تحریک می کنند،بعد می نویسند که نمی خواهم گیر دهم،اگر نمیخواستید پس چرا این جنجالها را اینجا آوردید و دوستان را بهم انداختید؟
بله واقع این است که شما سوای نوشته های خوبی که گاهی دارید و من آنها را تحسین می کنم،ذاتا به جنجال سازی زنانه علاقمندید.
والا از قدیم گفته اند شنونده باید عاقل باشد،زیبا کلام در سخن خود هیچ وجه توهینی به جناب کورش نداشت،تنها گناه او این بود که شیدای او بود که شما شیدای او نیستید،نه آنکه شیدایی بد است،شما چون شیدای کورشید شیدایی دیگران به پیامبر را برنتافتید و روضه شیدایی خواندید و این جنجال را بپا کردید.
اگر مثلا کسی بین بوعلی سینا و شاگردش مقایسه کرد و گفت من در وجه برهانی و اقامه برهان یک موی بوعلی سینا را به امثال بهمنیار نمیدهم،این توهین بهمنیار نیست چه اینکه بهمنیار خود حکیمی داناست،این تکریم و تعظیم ابن سینا است ،و این عبارات قیاسی در عرف رایج است.
کمی منصف باشید،در همین سایت چقدر از هم فکران شما دائم در مقام توهین به پیامبری است که دو میلیارد معتقد در جهان دارد،هیچ نداهای وجدانی اخلاقی شما بلند نمیشود،لیک اگر کسی گفت من شخصیت محمد را بر کورش ترجیح میدهم ، از نظر شما به ورطه شیدایی و امثال اینها افتاده و باید همه افکار و اقوال و اعمال نیک او را نادیده گرفت و او را بوطن ستیزی متهم کرد؟چه وطن ستیزی کرده ایشان؟خیر مشکل وطن ستیزی و شیدایی و این مقولات نیست،سخن از قلت معرفت شمایان به مقام نبوت و ولی اعظم خداست،والا صدها کورش باید افتخار کند که معاصر و ملازم نبی خدا شود،اگرچه چنانکه گفتم من سیره و من آزادیخواهانه کورش را می ستایم و برای او احترام قائلم،سرنا را از سر گشاد ننوازید،اگر شیدایان پیامبر اکرم متهم به تعصب و شیدایی باشند،نتیجه منطقی این سخن این است که شیدایان کورش نیز متعصب و شیدای او باشند،و من این سخنان را از اساس نادرست می دانم،هم پیامبر برای معتقدانش عزیز است و هم کورش برای معتقدان به او.
یک مقدار انصاف در اقوال و رفتار چیز خوبی است خانم محترم.جنجال بس کنید
درود بر آنیتای گرامی
نوشته شما بسیار زیبا و متین بود. آقای زیبا کلام هم به گمان من مجبور به گفتن چنین چیزهایی است تا بتواند آزادانه بگوید و بنویسد. مطمئن باشید که او هم از خودمان است فقط مثل همین روحانیون تقیه می کند و کار را پیش می برد. حتی حضرت حافظ هم با این مقام شامخی که دارد مدح حکام را گفته است. بلاخره آدمها باید نان بخورند. باز هم می گویم که به نظر من میانگین کارهای زیباکلام خیلی مثبت است. قلم هوشمند و تیزبینتان را به سوی دشمنان انسانیت نشانه بروید.
سپاس از شما
سلام آقا بردیا
دوستانه بگویم خوب وسط دعوا نرخ تعیین کردید!ضمن اینکه ناخودآگاه اعتراف به لزوم تقیه کردید!همان چیزی که معمولا دوبامبی بصورت چماق بر سر روحانیون میزنید!مفهوم گزاره های شما این بود که خانم آنیتا عیبی نداره این خودمونیه بذار تقیه کنه!یعنی خودمونیا اگر تقیه کردند رواست چون باید نون بخورند دیگر! و نخودمونیا اگر تقیه کردند نارواست!
بردیا جان این همان پارادوکس عدم رعایت قاعده طلائی اخلاق است.
بنظرم همان نقد اول شما به خانم آنیتا منصفانه و مطابق قواعد اخلاق بود اما اینجا….
موفق باشید
ﻋﻠﯿﮏ ﺳﻼﻡ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﺟﺎﻥ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﻘﯿﻪ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺭﻓﯿﻖ. ﺧﻮﺩ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺗﻘﯿﻪ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺁﻭﺍﺭﻩ ﻏﺮﺑﺖ ﺷﺪﻡ. ﻣﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺳﺘﯿﻬﺎ ﻭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﺸﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ.
با توجه به گزارش شما از ایذه و بی توجهی مسئولین به تاریخ این کشور مطالعه اثر تاریخی در دهستان “فهرج” یزد بعنوان “شهدای فهرج” خالی از لطف نیست. بدون تردید با دیدن نام این مکان انسان یاد شهیدان جنگ و وطن می افتد ولی در واقع موضوع غیر این است. این نامگذاری به پاس گرامیداشت متجاوزان عرب در دوره عمر است که به قصد کشور گشائی به ایران حمله کردند و این “شهیدان” عمدتا سرداران سپاهی هستند که بدنبال یزد گرد ،شاه فراری ایران بودند. آنها آنطور که در تاریخ گفته میشود نهایتا به این منطقه وارد میشوند و ساکنین فهرج و اطراف آنرا مخیر به سه کار می کنند: یا مسلمان شوند، یا خراج بدهند و یا بجنگند. ساکنین فهرج که زرتشتی بودند فرصتی برای تصمیم گیری خواستند و با مشورت یهودیان ساکن “خوبدک” و “هرفته” تصمیم گرفتند که بر دین آبا و اجدادی خود بمانند و با توجه به تهدیدات اعراب تصمیم به جنگ گرفتند و شبانه بر آنان تاختند و شماری از آنانرا که از بزرگان اعراب بودند به قتل رساندند. شاخص ترین فرمانده ایشان “حوطیب ابن هانی” نام دارد که گفته میشود خواهر زاده علی ابن ابیطالب است.
اکنون در دهستان فهرج مقبره “حوطیب” زیارتگاه شده و جزء آثار یاستانی شده ولی هیچ نام ونشانی از کسانی که بدفاع از ناموس و دین و وطن خود جنگیدند نیست. متجاوزین به یزرگی یاد میشوند و از ایرانیان به زشتی که این کار را کردند.
شما بغیر از ایران بلا زده کجا می توانی اصلا چنین چیزی را تصور کنی و یا ببنی؟. باید هم تاریخ ایران را نابود کنند
سلام
پرانرژی تر باشی ماشالله از کجایت بنویسم ازحضورت در محافل معترضین و یا از سفر استانی و تردد درون شهری از کجا بنویسم که تو نباشی همه جائی تو. همه جا جولانگاه تو مارکوپولو سیاسیون شده ایرانگردی کنی سفرنامه نویسی و تکریم علاقه مندان سایتت را فراموش نکنی درود بر تو. راستی همراهی شما با ملی – مذهبی ها اشکال شرعی ندارد. در مورد همکاری مشترک با نیروهای چپ مارکسیستی استدلالت را بنویس تا چشم ها را نسبت به آنها بشوئیم.
————————-
سلام دوست گرامی
اساساً شرع، آنجا رخ می نماید که ما منازل انسانی را طی کرده و در یک عقیده اطراق کرده باشیم و بدان متصف و عامل. وقتی ما بسیاری از خصوصیات انسانی را رعایت نمی کنیم، پسندیده این است که اولویت را فعلا به همان مراتب انسانی بدهیم که حتما شرعی نیز هستند. کمونیست ها انسان اند و شهروند. و ما و (حاکمان) بنا به همان خصیصه های انسانی موظفیم آنان را از حقوق مساوی با خود برخوردار کنیم. یک کمونیست منظم و منصف و تمیز و با ادب و راستگو و کاری، هزار هزار مرتبه شایسته تر از یک شیعه ی نماز شب خوان دروغگوی دزد و بی چاک و دهان و فریبکار است.
سپاس
با آیت الله های شکر دوست چه می توان کرد؟
قدرت معادل است با فساد این را مونتسکیو گفت
از آیت الله ببین چه ساخته!
تکرار مکررات است می دانم
ولی آن قدر باید تکرار کرد تا گوش بعضی ها باز شود
تفکیک قوا نهاد های مدنی فعال مشارکت دایمی مردم در حکومت نظارت مردم بر امور و ابزار های قانونی بر انداختن امرای فاسد چاره کار است.
راستی بچه ها همه پرسی قانون اساسی در اختیار کیست؟
رهبر!
آفرین به رهبر که حواسش جمع است نکند مردم همه پرسی قانون اساسی راه اندازند……
درود بر اقاي نوريزاد و همكاران سايتشان و كليه هموطنان و كاربران عزيز و كرامي، اقاي نوريزاد جاي يك احسن ديكر داريد كه لااقل جور يك عده باستانشناس و تاريخ شناس را كول كش مي كنيد، جاي تاسف است كه عده ايي بر امكانات و اختيارات اين مردم و كشور جنبره زده اند و تنها جيزي كه براي أنان مهم نيست كذشته اين سرزمين است، كلي هزينه ي امامزادهاي داخل و خارج مي كنند إز طلاكاري و منبت كاري اين مقبرهها كه باز بإزاري براي درامدهاي خودشان است حسابي مايه مي كذارند اما كذشته بيش إز اسلام اين كشور همجنان شاهد بي اعتنايي و توهين مسولان اين نظام است، اقاي نوريزاد اين بي اعتنايي تنها شامل ملايان نيست همان قشر كت و شلوار كراواتي كه خود را ملي مذهبي معرفي مي كنند دست كمي إز ملايان شيعه ندارند، نظر كنيد خودشان را اول ملي و بعد مذهبي ناميده اند، وجدانا ديده يا شنيده ايد كه يكي إز اين قشر شياد تا به حال إز جشن مهركان بكويد إز شاهنامه و فردوسي بكويد تا به حال شده يك سمينار در باره تاريخ اين مرز و بوم قبل إز اسلام بركزار كنند، همان جشن نوروز را هم با يا مقلب القلوب شروع مي كنند كه هيج سنخيتي با بيدايش اين جشن ندارد و با سلام و صلوات به اخر مي برند، اقاي نوريزاد و هموطنان عزيز فكر نكنيد تنها ريجارد فراي دلباخته تمدن ايران بود در همين اروبا هر وقت بحث تمدن و فرهنك بيش مي ايد نام تمدن ايران باستان بر قله ان مي درخشد خيلي إز اين اروبايها كه اطلاعاتي در اين زمينه دارند إز من و شما بيشتر افسوس اين سرزمين و اين تاريخ را مي خورند و ما بايد در جواب سر را بايين بيندازيم و بكوييم نظامي كه ارزشي براي فرهنك و هنر و در نهايت جان أنسانها در زمان حال ندارد نبايد از او انتظار احترام به كذشته اين مردم و سرزمين را داشت، همين اثار بأستاني مي تواند ساليانه ميليونها توريست و ميلياردها أرز خارجي به اين كشور سرازير كند، اما افسوس كه ……
مرد پارسی! چه پر غرور است او! چه بزرگ است او ! بر ما چه گذشت که اینگونه خوار حقیر و کوچک شدیم.
وقتی یکی از ما ساده ترین حقوق انسانی خود را در خواست می کند. باید کفن بپوشد و دیگران میپرسند راستی چگونه شده است که او را بقتل نرسانده اند. تندیس مرد کفن پوش را در کنار مرد پارسی نهید تا تاریخ از سرنوشت محتوم ما پند گیرد:
چو با تخت منبر برابر کنند
همه نام بوبکر و عمر کنند
تبه گردد این رنجهای دراز
نشیبی درازست پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر
چو روز اندر آید به روز دراز
شود ناسزا شاه گردن فراز
بپوشد ازیشان گروهی سیاه
ز دیبا نهند از بر سر کلاه
نه تخت ونه تاج و نه زرینه کفش
نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
به رنج یکی دیگری بر خورد
به داد و به بخشش همیننگرد
شب آید یکی چشمه رخشان کند
نهفته کسی را خروشان کند
ستانندهٔ روزشان دیگرست
کمر بر میان و کله بر سرست
ز پیمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژی و کاستی
پیاده شود مردم جنگجوی
سوار آنک لاف آرد و گفت وگوی
کشاورز جنگی شود بیهنر
نژاد و هنر کمتر آید ببر
رباید همی این ازآن آن ازین
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بداندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر هم چنین چارهگر
شود بندهٔ بیهنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی کسی رانماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا
از ایران وز ترک وز تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن دهند
بود دانشومند و زاهد به نام
بکوشد ازین تا که آید به کام
چنان فاش گردد غم و رنج و شور
که شادی به هنگام بهرام گور
نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کام
همه چارهٔ ورزش و ساز دام
پدر با پسر کین سیم آورد
خورش کشک و پوشش گلیم آورد
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
نباشد بهار و زمستان پدید
نیارند هنگام رامش نبید
چو بسیار ازین داستان بگذرد
کسی سوی آزادگی ننگرد
بریزند خون ازپی خواسته
شود روزگار مهان کاسته
دل من پر از خون شد و روی زرد
دهن خشک و لبها شده لاژورد
که تامن شدم پهلوان از میان
چنین تیره شد بخت ساسانیان
چنین بیوفا گشت گردان سپهر
دژم گشت و ز ما ببرید مهر
مرا تیز پیکان آهن گذار
همی بر برهنه نیاید به کار
همان تیغ کز گردن پیل و شیر
نگشتی به آورد زان زخم سیر
نبرد همی پوست بر تازیان
ز دانش زیان آمدم بر زیان
مرا کاشکی این خرد نیستی
گر اندیشه نیک و بد نیستی
بزرگان که در قادسی بامنند
درشتند و بر تازیان دشمنند
گمانند کاین بیش بیرون شود
ز دشمن زمین رود جیحون شود
ز راز سپهری کس آگاه نیست
ندانند کاین رنج کوتاه نیست
چو برتخمهٔیی بگذرد روزگار
چه سود آید از رنج و ز کارزار
تو را ای برادر تن آباد باد
دل شاه ایران به تو شاد باد
که این قادسی گورگاه منست
کفن جوشن و خون کلاه منست
چنین است راز سپهر بلند
تو دل را به درد من اندر مبند
دو دیده زشاه جهان برمدار
فدی کن تن خویش در کارزار
که زود آید این روز آهرمنی
چو گردون گردان کند دشمنی
چو نامه به مهر اندر آورد گفت
که پوینده با آفرین باد جفت
که این نامه نزد برادر برد
بگوید جزین هرچ اندر خورد
تندیس مر
اگر آنجا به جای این آثار باستانی ارزشمند چند سید عرب دفن شده بودند یا حتی حدس می زدند که ممکن است آنجا چند عرب دفن شده باشند الان اونجا تبدیل شده بود به شهر زیارتگاه ها و ده ها امام زاده از توش در می آوردند و شروع می کردند به چاپیدن جیب بندگان بیچاره. باز هم جای شکرش باقی است که آقایان دوباره خوابنما نشده اند وگرنه یک جمکران دیگه هم اونجا تاسیس می کردند و میشد شعبه دو جمکران. سالیان پیش در شهر گرگان آیت الله نورمفیدی نور چشم آقایان در کنار تپه ای که پر از آثار باستانی بود گاوداری تاسیس کرد با یک تیر دونشان هم شیردوشی از گاوها هم غارت زیر خاکی ها.
ای وای بر جهالت ای وای بر حماقت ای وای بر اسارت .
در تاریخ آمده است ایرانیان تخت جمشید را تخت سلیمان نام نهادند تا از مسلمین عزیز در امان باشد…..
در کدام تاریخ؟