یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت – روز هفتاد و نهم
یک: از داخل اتومبیل، مردی را دیدم شصت ساله که به جای خالیِ من می نگریست در قدمگاه. می رفت و سر بر می گرداند و اطراف را می کاوید. به او که رسیدم سر جلو بردم. انگار که بخواهم نشانیِ جایی را از او بپرسم. همین که سلام گفتم، گل از گلش شکفت. اتومبیل را در جای همیشگی اش جای دادم و بساط خود را برداشتم. مرد آمد. خنده روی اما موقر. کت و شلواری نازک و روشن به تن داشت.
گفت: امروز از رادیو داستانی شنیدم از زندگی عارفانه ی رجبعلی خیاط. خیلی به دلم نشست. به خود گفتم بلند شو برو دیدنِ یکی که حالِ خوبی دارد. یاد شما افتادم و عاشقانه هایتان. و پرسید: چرا به سراغ آن طلبه ای نرفتید که یک کلیه اش را به کودکی هدیه داد؟ درست که آخوندها خیلی به ما ظلم کرده اند اما کار خوبِ هرکس را باید پاس داشت. گفتم: من نشانی اش را ندارم. چند جا پرس و جو کرده ام اما به جایی نرسیده ام. و گفتم: تلفن یا نشانی ای از وی اگر بدست آورم حتماً به دیدارش خواهم شتافت با سر.
مرد موقر به تبسمِ مدامش وسعت بخشود و گفت: ما که از این مذهب و این دین خیری ندیدیم، شما بیایید و همه را به اخلاق و عشق دعوت کنید. و اینطور ادامه داد: بیایید یک کمپین عشق راه بیندازید و همه ی مردم را به عاشق شدن فرا بخوانید. گفت: امروز، جز اخلاق، هیچ چیز دیگر نجات دهنده ی ما از توفان بحران ها نیست.
دو: جوانی برومند و زیبا روی آمد و دست داد و خوش و بش کرد. انگار که سی سال است همدیگر را می شناسیم. گفت: دیر کردید امروز. من نیمساعت است که در این اطراف پرسه می زنم. گفت: اتومبیلم را بردم جای دوری گذاشتم و خودم نرم نرم آمدم اینجا. از دور که دیدمتان خیلی خوشحال شدم. جوان برومند دوست داشت حرف بزند. ومن، شنوای خوبی بودم برای سخنان پر شتاب او. داستان زندگیِ یکی از دوستان و همکارانش وا گفت. این که چه مشقاتی کشیده از دست این نظام اما همچنان پای در رکاب این نظام است. و نتیجه گرفت: مشکل ما این جور آدمها هستند. گر چه زیاد نیستند اما پای در رکاب این نظام اند. دلیلش حالا چه هست من نمی دانم. خودشان می گویند حساب نظام را باید از حاکمان جدا کرد. عجیب است که اینها به چشم خودشان می بینند ضعف ها و جنایت ها و خیانت ها و فسادها را اما نمی توانند از آن دل بکنند. این جور آدمهایند که سد راه رهایی مردمند.
پژوی اطلاعات آمد و چرخی زد و در همان حوالی ماند. به جوان برومند گفتم: اینها آمدند. احتمالاً شما را صدا می زنند و از شما کارت شناسایی خواهند خواست. اصلاً نگران نباشید. کارشان همین است و نمی توانند حضور غریبه ها را نادیده بگیرند. گفت: من هیچی با خودم نیاورده ام. گفتم: دیده ام که کارت بانکی هم پذیرفته می شود البته. یکی از اطلاعاتی ها که مردی سی و هفت هشت ساله و تو پُر بود و ته ریشی به صورت داشت، از اتومبیل پیاده شد و جوان برومند را صدا زد. جوان برگشت و انگشت اشاره ی مرد اطلاعاتی را به سمت من و خودش دید. به سمت من سر چرخاند و گفت: این آقا با شما کار دارد یا با من؟ مرد اطلاعاتی این را شنید و گفت: ما با دکتر که کاری نداریم با تو کار داریم. و ادامه داد: اینجا متعلق به خود دکتر است.
جوان رفت و داستان کارت شناسایی و نوشتنِ مشخصات شروع شد. مرد تو پُر آمد طرفِ من و دست داد و گفت: شنیده ام تُرکی. گفتم: بله، اما ترکیِ ما را ترک های اصیل آذربایجان به رسمیت نمی شناسند. پرسید: اهل کجایی مگر؟ جواب دادم: شهریار. شهریاری ها مگر ترک اند؟ عده ای ترک اند عده ای فارس. و من از کودکی هم ترکی را و هم فارسی را توأمان آموختم. اینجا بود که محبتش گل کرد و با نگاه به تن پوش تازه و پرچم قرمز به زبان ترکی شروع کرد به نصیحت کردن. این که: حیف تو و مقام و منزلت توست. هیچ آیا به دور نمایی که از خودت ساخته ای توجه کرده ای؟ حیف نیست پشت سرت بگویند قاطی کرده؟ تو برای خودت دکتری استادی، فردا می خواهی در همین جامعه کار کنی، هیچ به فردای خودت و خانواده ات فکر کرده ای؟ فردا به بچه ات نمی گویند پدرت کفن پوشیده پرچم گرفته تعادلش را از دست داده؟
مردِ توپُر به زبان ترکی سخن می گفت و من می شنیدم و کمی آنسوتر از ما جوان برومند در حال پاسخگویی به مرد اطلاعاتیِ دیگری بود که داخل اتومبیل نشسته بود و من وی را می شناختمش که مرد با ادب و محترمی بود. ” بیا و ول کن برو پیِ کارت و خودت را سبک نکن” . این را مرد توپر به من گفت. حتی پیشنهاد داد: بیا و این اموالت را به نظام ببخش. مگر چقدر می شود؟ طرف جانش را داده تو چند تا کامپیوترت را ببخش. دست بر شانه اش نهادم و من نیز زبان به ترکی برگرداندم. به وی گفتم: سپاس که بفکر من و خانواده ام هستی. شما وظیفه ی انسانی و دوستی ات را در باره ی من تمام کردی و از من خواستی که بگذرم و بروم دنبال کار و زندگی ام. من هم یک پیشنهاد دارم برای شما. خب، بزرگی کن و برو یک صحبتی هم با بالاتری های خودت بکن و به آنها بگو این بنده ی خدا مگر وام بانکی و خانه و زمین و اتومبیل و کار و سرمایه می خواهد از شما که در پس پرده نشسته اید و رخ نمی نمایید؟ اموالش را می خواهد و اجاره ی اموالش را. اینها را بدهید راهش را بکشد و برود.
این سخنِ من، مرد توپر را کمی به فکر فرو برد. اما بلافاصله سر برآورد و به ترکی، زبان به جای دیگر چرخاند و گفت: حالا گیریم که آمدی و همه ی اموالت را پس گرفتی با خسارتش و اینها هم رسماً از تو پوزشخواهی کردند. شد؟ خب بعدش چه؟ تو زن و بچه نداری؟ کار و زندگی نداری؟ فکر می کنی زن و بچه ات آیا بعداً آسایش خواهند داشت؟ تو خودت، آرامش خواهی داشت؟ احساس کردم مرد توپر غیر مستقیم مرا به عواقب زخمی کردن اطلاعات هشدار می دهد. که یعنی پس دادن اموال و اجاره بها بمثابه عذر خواهی است و این عذر خواهی نه که در قاموس اطلاعات سابقه ندارد، لاجرم به زخمی شدن اطلاعات منجر می شود و خلاصه این که این موجود زخمی راحتت نمی گذارد ول بچرخی. با خنده گفتم: یک جورهایی داری مرا تهدید می کنی ها؟! فی الفور سخنم را برید و گفت: نه نه من تهدید نکردم واقعیت را گفتم.
جوان برومند با شادمانی سر از اتومبیل اطلاعات بیرون کشید و رو به من گفت: همشهری از آب در آمدیم. منظورش با مرد اطلاعاتیِ داخل اتومبیل بود. او خداحافظی کرد و رفت. دختری خوش روی و شاد پوش آمد. همو که با خواهرش شب عید سفره ی هفت سین آوردند به قدمگاه. مرد توپر را به دختر شادپوش نشان دادم و گفتم: دخترم، این آقا از مأموران اطلاعات است. ایشان و همکارش اینجا ایستاده اند تا کسی به دیدار من نیاید. از تو می خواهم که باز گردی. و دست بر سینه نهادم و از وی صمیمانه تشکر کردم.
دخترِ شادپوش احتمالاً از دور که می آمده، تصور می کرده من با یکی از دوستان و دیدار کنندگان صحبت می کنم. از همین روی چهره ای بشاش و معصومانه داشت.
تا گفتم این آقا اطلاعاتی است، خنده ناگهان از صورتش پرید. و من در دل گریستم از هجوم ترسی که به چهره ی ناز آن دختر دوید. این جابجایی ِ ناگهانیِ خنده و ترس در آن چهره ی زیبا و معصومانه، آنچنان درد آور بود که احتمالاً دلِ مرد توپر لرزید و اجازه داد دختر سخنش را با من بگوید. دختر، خبر از نمایشگاه نقاشی هایش داد. قبلاً خواهرش چند کارت دعوت به من داده بود در نمایشگاه عاشقانه های نوری زاد. به دختر شاد پوش قول دادم و گفتم: دوشنبه از همین قدمگاه یکسره می آیم و با افتخار از تابلوهایت دیدن می کنم. نشانی؟ سعادت آباد – علامه جنوبی – خیابان حق طلب شرقی – پلاک 26 – ساعت پنج بعد از ظهر تا هشت.
سه: اطلاعاتی ها رفتند و دوست قدیمی ام آمد. به او گفتم: یکی از اطلاعاتی ها به من گفت بیا و اموالت را به نظام ببخش تا آرامشِ از دست رفته ات را بازیابی. خندید و لطیفه ای پرداخت. این که: فردی زشت روی و زشت سیرت به خانه ای داخل شد. کودکی زد زیرگریه. فرد زشت روی و زشت سیرت او را بغل کرد تا آرامش کند. کودک با ضجه و شیونی افزون تر دست و پای کوفت. فرد زشت سیرت تعجب کرد. که من هر چه تقلا می کنم شیون این بچه فزونی می گیرد. یکی به او گفت: این بچه از خود تو در هراس است. و شاید دوست قدیمی ام نتیجه گرفت: این نظامی که خودش هراسناک است مگر می تواند مردمی نا آرام را آرام کند؟
دوستم به وزنِ تأثیرگذاریِ فضای مجازی و شبکه های اجتماعی اشاره کرد. این که ما به هر کجا که نگاه می کنیم، به مردمی معترض بر می خوریم و در مقابل، کمتر، نشانی از موافقان و سینه چاکان نظام می بینیم. و این یعنی: عمده ی موافقان این نظام همان سه میلیون نفری هستند که به جلیلی رأی دادند. و بدا که همین سه میلیون نفر سینه چاک، برای همگانِ مردم نسخه می پیچند. با دوست قدیمی ام صحبت می کردیم که مردی آمد با کت و شلواری مشکی و کراواتی آبی. سر و وضع و نوع سخن گفتنش نشان می داد که به تازگی از خارج آمده. همین را پرسیدم. بله، از آمریکا آمده ام. و گفت: از همان آمریکا تصمیم گرفتم به دیدن شما بیایم برای تبریک. تبریک برای چه؟ برای شکستنِ این فضای ترسی که برکل کشور حاکم است. و گفت: ما بی دلیل می ترسیم. و این ترس، انگار جزیی از نیاز ما شده است. و شما کم کم دارید این ترس را می تارانید.
چهار: زن و مردی آمدند. مرد، پیش از این یکبار به قدمگاه آمده بود و با من کلی از بلژیک و داشته هایش و وسعت یک بند انگشتی اش گفته بود و این که چشم به راه تولد فرزند خویش است. اکنون آن نوزاد به دنیا آمده بود. زن و شوهر آمده بودند تا هم خبر تولد کودکشان را به من بدهند و هم مرد خداحافظی کند برای رفتن به بلژیک. مرد گفت: بخاطر داروی غیر استاندارد چینی، کودک من دچار مشکل تیروئید شده است و حالا حالا ها باید تحت مداوا و مصرف دارو باشد. به مرد و بانوی جوان، تولد فرزندشان را تبریک گفتم و به بانو گفتم: شما آن روز که همسرتان آمد اینجا نبودید اما من تا توانستم از قدر و قیمت خانواده برای شوهر شما سخن گفتم. این که اگر عصاره ی عمر شصت و دوساله ی مرا از من بخواهند، من جز خانواده هیچ نمی گویم. و به بانو گفتم: شما آن روز نبودی اما من به شوهر شما گفتم: تا می توانی همسرت را دوست داشته باش که هیچ گنجی برتر از محبت زن و شوهر نیست. این گنج، جای خالی همه ی کاستی ها را پر می کند.
پنج: پیرمردی لاغر و کلاه ایمنی به سر، سوار بر دوچرخه ای کورسی آمد و در کنار من ایستاد. وی را در نمایشگاه دیده بودم. نوار باریکی از یک بند سبز رنگ به مچ بسته بود. آرام و بی شتاب ” خسته نباشید” ی به من گفت و برایم آرزوی توفیق کرد و رکاب زد و رفت. او رفت و تا کمی بعد هنوز دست من بر سینه مانده بود.
شش: خیلی ها به من می گویند: سیاست پدر و مادر نمی شناسد خودت را از سیاست بکش بیرون می زنند نا کارت می کنند یک وقت. ومن هماره در پاسخشان می گویم: باور کنید من اصلاً و ابداً سیاسی نیستم. من با اغماض، یک فرد فرهنگی هستم. و از همین منظر است که به اوضاع و احوالِ اطراف می نگرم. می گویم: باور کنید این که می گویم چرا گردش مالی شخص رهبر و افراد و دستگاههای مرتبط با بیت رهبری مشخص نیست، این سخن، اگر صورتِ ظاهرش سیاسی و اقتصادی و اجتماعی باشد، اما ذاتش فرهنگی است. می گویم: شما اگر به غلیظ ترین موضع گیری های من دقیق شوید، حتماً در آنها رگه های فرهنگی خواهید یافت.
می گویم: اگر سیاست و سیاسی کاری، و رفتارِ معقولِ دیپلماتیک ضروری و درست باشد، دغلکاری های سیاسی حتماً نفرت انگیز اند. مثل همین سخنرانیِ غرّای دیروزِ جناب روحانی که مستقیماً چشم دوخت به چشم ایرانیان و جهانیان و رسماً مخفی کاری های تریلیاردیِ هسته ایِ جمهوری اسلامی را یک دروغ خواند. آقای روحانی در این سخنرانیِ هسته ای، در حالی تلاش کرد با یک دروغ آشکار و نفرت انگیز، عبای خود و عبای آخوندهای حکومتی را از گندابِ متعفنِ هسته ای بیرون بکشد که خود در لباس روحانیت، بارها و بارها آیات قرآن را تفسیر کرده که: حق را بگویید اگر چه به زیانتان تمام شود. اما این شعار خوفناک و خون ریزِ ” حفظ نظام اوجب واجبات است” آنچنان بر آیات محکم قرآن چنبر بسته که آخوندهای حکومتی در سایه ی آن، آدم می کشند و اسمش را پاکسازی زمین از مفسدان می گذارند.
من مانده ام مگر می شود مسلمان بود و شیعه بود و آخوند بود و رییس جمهور بود و انسان بود و دکتر بود و حقوق دانست و رسماً دروغ گفت آنهم چه دروغی! آقای روحانی در حالی فعالیت های مخفیِ هسته ای خود و دیگر آخوندها را دروغ می پندارد که خودش می داند سایت های تریلیاردیِ اکنون پلمب شده ی بیست متر زیر زمین را که شانزده سال تمام در خفا بهم پیوسته اند، برای ساخت بمب های اتمی بوده است برای درهم کوفتن اسراییل در یک بزنگاه منتطقه ای.
هفت: نمایندگان مجلس به وزیر کشور، در باره ی رفتار نا بهنجار گروه های خود سر هشدار داده اند. چرا؟ چون یکی از نوه های امام می خواسته صحبت کند در جایی، و شعبون ها نگذاشته اند. می گویم: آقایان نمایندگان، شما که می دانید ریسمان این شعبون بی مخ ها به بیت رهبری بند است، شهامت کنید و از شخص وی بخواهید یک عنایتی بفرمایند. وگرنه، وزیر نگونبخت کشور که هیچ، رییس جمهور که هیچ، زبانم لال خود خدا هم اگر بخواهد در چارچوب این سیستمِ عتیقه کاری بکند، دستهایش را به تأسف و تسلیم بالا خواهد برد. البته نمایندگان مجلس اگر نامه ی تذکر و هشدار خود را به دوست همجوار خود جناب روح الله حسینیان می دادند یا به جناب شیخ مصطفی پور محمدی وزیر دادگستری، احیاناً به نتیجه ی مطلوب تری دست می یازیدند. چرا که این آقایان با دستهای خونینی که دارند، به رشته هایی از آن بندهای بیت رهبری دسترسی دارند و شاید بتوانند با شل و سفت کردن یکی دو تا از آن بندها، شعبون بی مخ های بسیجی را به مکان مألوف خود باز بگردانند.
محمد نوری زاد
بیست و دوم اردیبهشت نود و سه – تهران
نشانی قدمگاه: بزرگراه همت – (شرق به غرب) – بعد از خروجی پاسداران – زیر پل عابر پیاده – ضلع جنوبی بزرگراه – ساعت چهار تا پنج، یا تا پنج و نیم، بعضی وقتها هم تا شش.
نشانی فیس بوکی من: https://www.facebook.com/m.nourizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com
با سلام
شما ابتدا آن دو نکته مرا پاسخ دهید تا به ادامه گفتگو بپردازیم
1- منبع و ماخذ آن گفتگوی ابو جهل با پیامبر در باره معراج چه بود؟
2-کتاب تجارب الشریعه متعلق به کیست و موضوع آن چیست و مولف آن کیست و در کجا و چه سالی به طبع رسیده است ،و اگر هنوز نسخه خطی است ،شما چگونه به آن دست یافتید یا آنرا در کدام کتابخانه یافتید؟
تشکر از زحمات شما
6 minutes agoGhassem Razmi
من خانه ویرانم مرا بگذار و بگذر…….از خود گریزانم مرا بگذار و بگذر
ایرانیم خاکم به دست دشمن من………….خار بیابانم مرا بگذار و بگذر
کورش کجا من در کجا فرهنگ من کو……….سر در گریبانم مرا بگذار و بگذر
اندام من اماج تیر دشمنانست…………..دردی فراوانم مرا بگذار بگذر
من اه و افسوسم پریشان حال و غمگین ……در خویش پنهانم مرا بگذار و بگذر
دستی نمیگیرد چو دستم وحشتی نیست….. مجروح یارانم مرا بگذار و بگذر
عیبم مکن منعم مکن در هم فرو ریخت…. رنج نیاکانم مرا بگذار و بگذر
خارم اگر من خفتم نبود … چرا من…….. از خاک ایرانم مرا بگذار و بگذر
…………………………………………………….با سلام…
ريشه ها ٦٧( دنباله كامنت پيش )
همان عنوان اصلى
معناى مرگ سقراط
اگر افلاطون ديالوگ هاى سقراطى و گزارش محاكمه و مرگ استادش را مكتوب نكرده بود ،بى گمان امروزه از سقراط ،اين رند يك لاقباى كوچه گرد آتن هيچ نام و نشانى نبود .سقراط در عصر طلائي پريكلس حاكمه شد كه يونانى ها به آن افتخار مى كنند .در زمان استبداد هاى هولناك شاه خدايي در شرق يونانيان دموكراسى و شهروند و اگورا داشتند . اگورا محل تجمع ادوارى شهروندان براى تصميم گيرى در باره امور عامه بود .پس از مرگ سقراط افلاطون از دموكراسى بيزار شد .نوشته أندكه به مصر و ايران سفر كرد .و سپس در كتاب پوليتئيا يا همان جمهورى طرحى براى حكمروايي عرضه كرد بر اساس ولايت مطلقه فيلسوفان .البته فلسفه اين فيلسوفان مى بايست همان فلسفه افلاطون باشد .در زمان شاه عنوان فيلم I am the law ترجمه شده بود به:فاشيست ها شايد براى إنكه عنوان اصلى خطرناك تر بود ،چون فاشيسم را معنا مى كرد .:من خودم قانونم .افلاطون هم مى گفت من خودم حقيقت ام .تقريبا همان أنا الحق . مى گويند ارسطو و افلاطون بر تمام انديشه غرب مدرن سايه أفكنده اند .تابلو مكتب آتن اثر رافائل در صدر رواق انديشمندان ارسطو و افلاطون را در كنار هم نشان مى هد ؛اولى به زمين اشاره مى كند و دومى به آسمان . اگر دوستان اپولوجيا را مطالعه فرمايند مى بينند كه نهاد حكومتى دادگاه با سقراط در باره بى حرمتى به خدايان بحث مى كند .افلاتون به جاى آنكه بگويد حكومت را چه كار با بحث حقيقت مى كوبد تا حقيقت استادش را حاكم بر سياست و مسائل كشور دارى كند و عليه هر كس كه با نظام كاستى فيلسوفشاهان مخالف است حكم تبعيد و حذف صادر كند .گويي به جاى درك اين مطلب بد كه استادش فداى دخالت قدرت در حقيقت شد ،مى خواهد حقيقت استادش بر مغزها ميخكوب كند .ارسطو در كتاب سياست اين دخالت را از سياست حذف مى كند .گويي به استادش مى گويد :اين تحفه شرقى تو حقيقت را مثله خواهد كرد .اين گفته ارسطو بسيار معروف است :/افلاتون را دوست دارم اما حقيقت را بيشتر دوست مى دارم /هشدآرى به دوست داران خامنه اى . وضعيت كنونى امروز و آينده جهان را بنگريد :كشمكش نيروهاى مهار و كنترل توده ها با رسانه هاى حكومتى ،شيوه هاى مغزشويي ،سلطه پول و زور در يك سو و. جوش و پويش اگورا يا فضاى عمومى براى دفاع از حقيقت از سوى ديگر ؛نبرد افلاطون و ارسطو ادامه دارد و ولايت مطلقه فقيه نيز در جبهه افلاتون است .
جرم اصلى سقراط و معناى مرگش در اساس و بنياد يك چيز بيش نبود : گذار از ميتوس به لوگوس ،از اسطوره به فلسفه ،از نقل به عقل .خواهم گفت چگونه و چه ربطى به تقابل عقل و عشق و معناى الله دارد .سپاس از تحمل شما
ريشه ها ٦٦ (قسمت هاى ٦٤ و٦٥ ذيل پست قبلى )
فرهنگ
فرهنگ دينى
معناى مرگ سقراط
فراموش كردم كه در دو قسمت پيش از قول قدرت پناهى كه از كاربرد اعتقادات عامه در رسانه هاى حكومتى دفاع مى كرد بگويم :/ ما دموكراسى را هم قبول داريم /خب ،شرطى شروطى ندارد ؟ مگر نگفتى همه چيز ما شرط و شروط دارد ؟./ بله ،ما دموكراسى را قبول داريم به شرط آنكه هميشه به نفع خودمان باشد .مى پرسيم چطور ؟ و مى شنويم كه / خيلى ساده است .هميشه اسم آدم خودمان بايد از صندوق بيرون آيد / خب،براى همين است كه در هر رسم دينى و آيينى خودتان را با نمايش مراسم ها و هوار هوار هاى عامه پسند و احساس برانگيز خفه مى كنيد ؟/ بله ،دموكراسى هرچه باشد به عدد بستگى دارد .عدد ،عدد ،عدد . در سياست حقيقت مهم نيست .حقيقت شور و سو اى روشنفكران است .كار ما دو جهت دارد :يكى قطع ارتباط روشنفكران و اكثريت .دو ديگر هم آوا شدن هفتاد كانال و شبكه مدرن با هزاران منبر سنتى تا خود را در زارى ها و شادى هاى عامه براى قديسان و قهرمانان شان همراه نشان دهيم .تا اين فكر را القا كنيم كه اين حكومت با همه گندكارى ها و دستهاى خون آلودش يك جور هايي به آسمان و امام زمان وصل است و هركه عليه آن اقدامى كند نه فقط جرم كرده بلكه گناه هم كرده ،نه فقط بايد قانونا مجازات شود بل بايد به پيشگاه خدا هم توبه بكند .به اين مى گويند :كاربرد دوگانه دوزخ در سياست .ما هرچه باشد در اين عصر مدرن بى ميل نيستيم تا عدد طرفداران مان بيش گردد .روشنفكران كه در همه جاى دنيا در اقليت اند .مهم سد كردن راه نفوذ آنها در مردم است .اين است كه تا جان در بدن داريم مراسم روضه و سينه زنى و مولودى و مداحى و ضريح گردانى و امثالهم را با جار و جنجال تبليغ و حمايت مى كنيم . براى ما نظر هاى عامه در باره دين و فلسفه مهم تر از نظر فيلسوفان و پرسشگر آن است .درويش دوره گردى كه على على مى كند صد بار براى ما ارزشمند تر است از متفكرى كه مى خواهد على حقيقى را به مردم بشناساند .آره ،أخوى ،به قول آن شاه صفوى ما كلب آستان على هستيم .
با لحن يكى از ترانه هاى محسن نامجو مى گوييم :آه كه اين طور . شما اين شيوه مغز شويي را از روس ها ياد نگرفته ايد ؟
طرف آخى مى كشد و مى گويد :ما از هر كس و هرجا آنچه به نفع حفظ فرهنگ سنتى باشد بهره گرفته ايم .مى پرسيم :حالا چرا آه مى كشى .مى گويد :/مردم دارند روشن مى شوند. دست ما را خوانده اند .اينترنت و فيس بوك دارند ترس فرهنگى را مى ريزند و ما مجبوريم با زور بالاسر بترسانيم .
ارسطو براى هر نوع حكومتى دو وجه قائل بود .وجه فاسد و وجه سالم .وجه يا نوع فاسد دموكراسى را أخلوكراسى يا حكومت عوام مى ناميد. وى سقراط را قربانى دموكراسى فاسد مى دانست :يعنى همان نوع دموكراسى كه استاد مغزشويي فوق الذكر به ما معرفى اش كرد .در اين باب بيشتر بايد توضيح داد .كامروا و خوش دل باشيد
جناب نوری زاد
جنابعالی اگر چه برخی مطالبه های به حقی از حکومت داری، اما مسیری که در حال طی کردن آن هستی، دلالت بر روان پریشی رفتاری شدید شماست. لطفا زود قضاوت نکنید و این مطلب را تا آخر بخوانید و در پانوشت سایت بگذارید، چون مطلبی تخصصی است و برای شما و دیگر مراجعه کنندگان به سایت شما مفید است.
خلاصه مطلب این است که در روانشناسی برای تصمیمات مبتنی بر فکر و اراده سالم، ادراک ظرف واقعیت همراه با هسته ارزشی و ترسیم مسیر موجه وصول به هدف ضروری تلقی می شود و اگر هر یک از این سه رکن مفقود باشد، تصمیم فرد در معرض تصمیم گیری مبتنی بر روان پریشی است. البته درجه پریشانی روان نیز متفاوت است و خود بررسی جداگانه می طلبد.
مثلا در جریان مبارزه سیاسی، اگر فرد مبارز درک درستی از ظرف واقعیت داشته باشد و ارزش های پایه ای که مبارزه بر آن نهاده شده را نیز به خوبی درک و تبیین کرده باشد و جریان مبارزه در مسیر قابل قبول به سوی هدف قرار گرفته باشد، تازه گام اول که مبارزه منطقی و قاعده مند است شکل گرفته و پس از آن نوبت به مرحله دوم می رسد که آیا این مبارزه به اهداف خود منتهی خواهد شد یا خیر؟
متأسفانه راهی که شما طی می کنید هیچ یک از لوازم سه گانه را ندارد. اولا درک درستی از ظرف واقعیت ارائه نمی کنید بلکه تقریبا وارونه و با دلخوشی های بی پایه به شرایط سیاسی نگاه می کنید و در حالی که حاکمیت لااقل چهار میلیون خون دهنده به پای خود دارد و در انتخابات گذشته مجموع لشکر اجتماعی اش به وضوح نزدیک 50 درصد رسید، به بخش محدودی از ناراضیان در طرف مقابل امید بسته اید که در خوش بینانه ترین حالت 10 درصد نیستند. خوب این نگرش شما از چه وضعیت روانی ای حکایت می کند؟ اتفاقا شما در این بد نگری روان پریشی تنها نیستید بلکه عموم ناراضیان اپوزیسیونی نیز با شما اشتراک روانی دارند که اخیرا در حال نگرش انتقادی به خود هستند. حتی آمریکا و غرب هم در کشورهایی که انقلاب رنگی کردند، پس از موفق شدن، روی این جماعت سرمایه گذاری نکردند و در همه موارد منتظر شکست زودهنگام شدند و البته می خواستند ضربه ای به طرف مقابل بزنند که زدند و چشم زهری گرفتند. دکترین کنونی آمریکا این است که روانی های سیاسی برای به هم ریختن خوبند، اما برای بعد از آن فکر دیگری باید کرد.
ثانیا شما با بازگشت از مسیر قبلی تان تمامی هسته ارزشی خود را متلاشی کرده اید و هیچ چیز دیگری بجز محبت و عشق به جای آن نگذاشته اید. مگر عشق هم می تواند جایگزین ارزش های ارادی و تصمیمات انسان ها شود؟ روانشناسان اولین وظیفه ای که در مقابل زوجین دارند، هشدار نسبت به عشق کور کننده ای است که با کمترین تغییر و تحول تبدیل به نفرت می شود. هسته ارزشی متلاشی شده شما فقط به درد عقده گشایی رنج کشیدگان می خورد و در مرحله اقدام مفید کاملا نقش معکوس بر عهده دارد و بسیاری از همدلان شما را با اندک توضیح طرف مقابل به ضد شما تبدیل می کند. بهترین شاهد روشن همین گزارش شما از برخی افرادی است که با چند دقیقه صحبت با اطلاعاتی ها با تمسخر به سوی شما باز می گردند و در شما به عنوان فردی روانی می نگرند.
ثالثا شما فاقد هدف موجه و منطقی هستید. نه شما که حتی اطلاح طلبان هم تا کنون نتوانسته اند هدف یابی موجهی نسبت به تصمیمات حاکمیت داشته باشند. چنین وضعی بهترین فرصت را در اختیار اطلاعاتی های حکومت می گذارد که با اندک بررسی از میان شماها سرباز گیری کنند، در همان حالی که خود فکر می کنید در حال مبارزه اید.
نتیجه این که مبارزه سیاسی بدون تأمین سه شرط فوق، به روان پریشی سیاسی می انجامد و سرانجام این روان پریشی، ناسزا گویی و فحاشی به طرف مقابل است که به طور طبیعی پرونده شماها را سنگین تر می کند. ادبیات خود را نگاه کنید، پر از الفاظ دزد و کله پوک و قاتل و باز کردن میان دو پا و امثال آن است و تقریبا تمامی روانشناسان اتفاق نظر دارند که این وضعیت نشان دهنده روان پریشی حاد و شدید است.
لذا توصیه من به شما این است که اول به یک روان شناس حاذق مراجعه کنید و دوم پس از این که اندکی حالتان بهتر شد برای مبارزه سیاسی خود برنامه ای تهیه کنید. خودتان بهتر از هر کس می دانید که اطلاعات روان شناسان زبده ای دارد و شما هم اکنون سوژه برنامه جدیدشان هستید. موفق باشید.
باسلام به آقای روانشناس
لطفا اعلام بفرمایید این آمار را از کجای خود در می اورید. یک پیشنهاد بیایید شما نفر اول خودتتان را (سید علی رهبر معظم )معروفی کنید وجناح مقابل هم یکی از افراد خود را (مثلا مهندس موسوی یا خاتمی ویا حتی خود نوری زاد)و به رفراندوم بگذارید ببینید واقعا مردم بیشتر چه کسانی را دوست دارند.
ببخشید شما حق الزحمه تان را کیلویی حساب می کنند یا ساعتی؟
روانشناس عزیز ! به فرض قبول نظرات تخصصی شما درباره روانپریشی نوریزاد وباقبول ملاکهای روانشناختی که ذکر کردید
اول تر واولی تر از همه باید بپذیرید که از صدر تاذیل این نظام دراین بیش از 30سال اکثرمردم ومسولین روانپریشند ونیازمند به
درمان ،وچه بسا خود شما نیز! ، به موارد زیر که مشت نمونه خروار است دقت کنید:
_ آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند وآتش زدن پرچم برخی کشورها وهجوم برخی سفارتخانه ها،….. !
_ نسبت خاش وخاشاک وبزغاله و… دادن به مردم !
_ راه انداختن کفن پوش ها هر از چند گاهی وبه بهانه هایی !
_ وکثیری از شعارها در راهپیماییهای هرساله ونمازجمعه ها که خود بهتر میدانی!
_ برخوردهای خشن بامخالفین ،حداقل در حدی که خود نظام گزارش کرده وپذیرفته است .ازقبیل قتل های زجیره ای و……….!
_ …………!!!!!!!!!!!!!!!
روانشناس عزیز ! به فرض قبول نظرات تخصصی شما درباره روانپریشی نوریزاد وباقبول ملاکهای روانشناختی که ذکر کردید
اول تر واولی تر از همه باید بپذیرید که از صدر تاذیل این نظام دراین بیش از 30سال اکثرمردم ومسولین روانپریشند ونیازمند
به
درمان ،وچه بسا خود شما نیز! ، به موارد زیر که مشت نمونه خروار است دقت کنید:
_ آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند وآتش زدن پرچم برخی کشورها وهجوم برخی سفارتخانه ها،….. !
_ نسبت خاش وخاشاک وبزغاله و… دادن به مردم !
_ راه انداختن کفن پوش ها هر از چند گاهی وبه بهانه هایی !
_ وکثیری از شعارها در راهپیماییهای هرساله ونمازجمعه ها که خود بهتر میدانی!
_ برخوردهای خشن بامخالفین ،حداقل در حدی که خود نظام گزارش کرده وپذیرفته است .ازقبیل قتل های زجیره ای و……….!
_ قطعنامه هارا کاغذ پاره خواندن!
_ «آنقدر قطعنام صادر کنید تا قطعنامه دانتان ….»!
_ …………!!!!!!!!!!!!!!!
سلام آقای نوری زاد
همانطور که شاید شنیده باشید ، روز شنبه ، سراج الدین میردامادی ، پسردایی رهبر (فرزند حسین میردامادی) در زندان اوین بازداشت شده است.
دنیای عجیبی است !
حتی خانواده رهبر هم با او مخالف اند .
“سایت های تریلیاردیِ اکنون پلمب شده ی بیست متر زیر زمین را که شانزده سال تمام در خفا بهم پیوسته اند، برای ساخت بمب های اتمی بوده است برای درهم کوفتن اسراییل در یک بزنگاه منتطقه ای.”
جناب استاد نوری زاد, خودتان میدانید که چه محبت و احترام عمیقی برایتان در قلبم دارم. ولی آیا برای این ادعا مدرکی دارید؟ مخوف ترین و مجهز ترین سازمان های اطلاعتی اسرائیل و امریکا سالهاست دنبال ثابت کردن این ادعا بوده اند (تا اینکه به این بهانه به ایران حمله کرده و میهنمان را تجزیه کنند). آیا برای آنکه هدف برنامه اتمی ایران تهیه بمب اتمی است مدرکی دارید؟ اگر آری, لطفآ با شجاعت اخلاقی تحسین برانگیزتان این مدرک را برملا کنید, وگر نه “دروغگو” خواندن آقای روحانی, آنهم بدون مدرک (بویژه در این مورد) جز آب به آسیاب خشونت و جنگ طلبان داخلی و خارجی ثمر دیگری نخواهد داشت.
با سپاس. مجتبی آقامحمدی. آغازگر, انستیتو میراث مصدق: http://mossadeghlegacyinstitute.blogspot.com/
باسلام
عیب ما ایرانیها این است که بجای جواب دادن به سوال ،انرا توجیه ،و سوال از شخص مقابل میکنیم
درجواب دوستان عزیزی که من ازانها خواسته بودم جواب سوالات ولایت مدار را بدهند که متاسفانه جوابی نیست جز توجیه و حاشیه رفتن، که نوشتهایشان جواب بسیاری از مردم در مقایل سوالات است.
دوستمان aliدر جوابی به مستاجرنوشته است:”شما هرچه هستید ما شما را آنجور که دوست دارید به حساب میآوریم”
این همان ضعف بزرگی که تمام مردم ما دارند و تعبیر آقای نوریزاد در این مورد بسیار عالی و آن خمیر گونگی ماست.
در مورد روشنفکر صحبت کردند و نوشتنه اند:”انتخاب روحانی ونه طرفدار روحانی بودن یک فرصت اجتماعی بود تا بتوان فضای سیاسی جامعه را از دست اقتدار گرایان تا حدودی خارج کرد”
این داستان از رفسنجانی به خاتمی ، از خاتمی به احمدی نژاد و از احمدی نژاد به روحانی ، همیشه در حال اتفاق است .شما فکر میکنید این انتخاب مردم بود؟اگر اینطور بود که کاندیدای دستچین شده به صحنه نمی امدند.اما اگر بگوید این یک فرصت بود برای بقا همان افراد دستچین شده میگویم درست است
نوشته اند:”امروز حکومت برای توجیه اینکه بنزین سمی به خورد مردم میدهد از فرایند پیچیده تولید بنزین سخن میگوید واز مردم میخواهد در مصرف صرفه جوئی کنند واز اینکه خودروهای بنجل به مردم قالب میکند حرفی به میان نمی اورد”
دوست عزیز شما و من و مردمی که این نوشته شما را میدانیم و میفهمیم،پس چرا با اشتیاق حتی دوبرابر قیمت آن ها میخریم؟
از روشنفکری حرف زده میشود.میگویم اگر تملق گویهای ولایت مدار را کنار بگذارید و نوشته اش را بدون پس زمینه قبلی بخوانید سوالاتی برای تمام روشنفکران هست که جواب آنرا بدهند.اگر می توانند.
در صفحات پیشین در مورد آقای نوریزادنوشته بودم:
“میدانید فرق بین ما و شخصی مثل آقای نوریزاد چیست؟
او سوال را مثل احمدی نژاد با سوال پاسخ نمی دهد. اینکار را ابتدا با خودش کرده است.
وقتی سوال از گذشته اش میکنیدمیگوید اشتباه کرده و حال بدنبال جواب این سوال است که چه کنم دیگر آن اشتباه را نکرده و درصدد جبران گذشته است.”
من بار دگر نوشته ولایت مدار جان برکف را کپی میکنم اما اگر میتوانید سوال از او نکنید بلکه جواب قانع کننده بدهیدانگار آن ولایت مدار خود شمائید.
با تشکر
این نظام مقدس برآمده از انقلابی که به گفته بنیانگزار ، انقلاب نور بود ، چنان مردم را متوجه دنیا کرده است که در طول دوران حاکمیت طاغوت سابقه نداشته است . در دوران ستم شاهی در دانشکده ما آگهی کردند که هر دانشجویی که ماشین ژیان میخواهد برای دریافت معرفی نامه به دفتر دانشکده مراجعه کند . با پیش فسط 2100 تومان و قسط ماهیانه 250 تومان . قیمت ماشین هم حدود 11000 تومان . حتی یک نفر هم مراجعه نکرد . در حالی که با سوار کردن مسافر در راه رفت و آمد به دانشکده قسط آن تامین میشد . مقایسه کنید با وضعیت فعلی که شهر ها به صورت پارکینگ اتومبیل درآمده است و آقازاده های پورشه سوار .
با درودی بی پایان به نوری زادعزیز
این روزها آقای مصباح یزدی در اظهاراتی خواستار شکستن بت آزادی شده است.او چنین میگوید
در شرايط کنوني بايد ايستادگي و مقابله کرد و بت آزادي را شکست و قدم در راه صحيح گذاشت يا اينکه ميتوان پاي در راه شيطان و هواي نفس و آزادي گذاشت.» یعنی آزادی راه شیطان است
توجه عزیزان را به قسمتی از سخنرانی آقای خمینی در سال 57 در نجف جلب میکنم که به مناسبت 15 خرداد42 بیان کرده اند.
امروز بعد از 35 سال میتوان مقایسه کرد وعده هائی که داده شد وعمل نشد.
جادلهم بالتی هی احسن امروز مصداق خوبی است
در آستانه سالگرد قیام پانزده خرداد، حضرت آیت الله خمینی نطقی ایراد کردند و درباره سیاست اعطای آزادیهای فردی و اجتماعی که از سوی دولت ایران اعلام شده بود گفتند: « این چه وضعی است که در ایران است؟ این چه آزادی است که عطا فرمودند؟ مگر آزادی عطا شدنی است؟ خود این کلمه جرم است. کلمه اینکه آزادی را عطا کردیم جرم است. آزادی مال مردم است، قانون آزادی داده، خدا به مردم آزادی داده، اسلام آزادی داده. عطا کردیم چه غلطی است؟ به تو چه که عطا کنی، تو اصلاً چه کاره هستی این آقای دروازه تمدن بزرگ، خود تهران را ملاحظه کرده است؟ این طوری که آقایان نوشتهاند چهل و چند منطقه است که این مناطق را زاغه نشینها و چادر نشینها هستند… ملت ایران جنایات 15 خرداد را فراموش نخواهد کرد (آقای خمینی ادعا داشت در 15خرداد سال 42 تعداد15 هزار نفر کشته شدند ولی به گفته آقای کروبی که مسئول بنیاد شهید بود بعد از تحقیقات بنیاد شهید معلوم شد فقط 37 نفر در 15 خردادسال42 کشته شده بودند) … تکلیف الهی است که باید با هم باشید. اگر بنا شد صحبت کنند، همه صحبت کنند… اگر بنا شد ساکت باشند، همه ساکت باشند…. دست واحد باشید.»
آقای خمینی دروغ گفتند
مدرک؟
از پاریس که به تهران عزیمت نمودند کمی که پایه های قدرتشان محکم شد فرمودند شیخ فضل الله نوری راست می گفت.
ذیل همین پست در همین صفحه رساله ی تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل آمده که مشابه گفته های شیخ است که البته توسط یکی از همفکرانشان در زمان مشروطه نگاشته شده
آری شیخ فضل الله نوری نیز فرموده بودند … کلمه قبیحه آزادی …..
جمهوری اسلامی ما را بر گرداند به شیخ فضل الله نوری ….
در باره پيشنهاد مرد موقر براى راه انداختن كمپين عشق و فراخواندن مردم به اخلاق و عاشق شدن بايد گفت توصيه به عاشق بودن در جامعه امروز كه به دلائل روشنى از نظر اخلاقى در حال سقوط است و بسيارى از مردم كم يا بيش، بسته به توان و موقعيت خود، به ناچار يا به عادت، در حال چاپيدن و بلعيدن يكديگرند، مانند آن است كه در جامعه اى كه از نظر بهداشت در وضعيت بحران است و ابزار هاى بهداشت مانند صابون در دسترس مردم قرار داده نمى شود و بهداشتى بودن ممكن نيست، كمپين بهداشت به راه اندازيم و مردم را به رعايت آن فراخوانيم. اين كار اگر چه از بى عملى بهتر است و نقش و اهميت بهداشت را خاطر نشان مى كند اما چون كار از جاى ديگر خراب است راه به جايى نخواهد برد.
همانگونه است توصيه و التماس به پاكيزه نگهداشتن خيابان يا برگزارى دهها نمايشگاه در باره فوائد پاكيزه نگهداشتن آن، كه اگر به جاى آن، هر صد متر يك سطل زباله قرار دهيم هزاران بار مؤثرتر مى افتد.
در شرايطى كه ساز و كار حاكم بر جامعه، دغلبازى را به شدت ترويج مى كند و احساسات شريف انسانى و اصول ابتدايى اخلاقى هر روز بيش از پيش رنگ مى بازند، توصيه به عاشق بودن و اخلاق، جز يك تعارف پوك ايرانى چيز ديگرى نيست.
اولا خوش آمدید! جای صحبت های حکیمانه تان خالی بود.
در ثانی اتفاقا بر عکس!
حال که دنیا بر چرخ نامردمی می گردد مسولیت آنانی که به عشق ایمان دارند دو چندان است
یعنی کاری که نوری زاد می کند بیش از پیش اهمیت می یابد
خوشبخناته مثال در این باب به اندازه کافی داریم گوهر عشقی ها سامره علی نژاد ها زندانیان عقیدتی و سیاسی که هر یک سودای عشقی آنان را به خیل بلا جویان متصل کرده و آنان که جان خود را در راه عقیده شان هر عقیده ای که باشد داده اند و دوستان این سایت که پروانه وار دور شمعی و جمعی گرد آمده اند ….
حقیقتا اینجا معنی شیطان آن طور که در ادیان آمده مصداق پیدا می کند
شقاوت اهریمنان زمینه ساز ظهور و تجلی پارسایان و عاشقان است و از این بابت باید از شیطان ممنون بود!
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش بر اندازیم!
آنیتا خانم خوش آمدید ولی با نظر شما صد درصد مخالفم.مسیر نوریزاد عزیز برای معرفی عشق و اخلاق و خانواده دوستی با پایه های عرفی تنها راه نجات ایران است.
فقط در ایران:
در این مملکت امام زمانی کسانی مردم را دعوت به شورش و قیام بر علیه حکومت می کنند، اختلاس می کنند میلیاردی و راست راست می گردند و لکسوس سوار میشوند
در همین مملکت امام رمانی کسانی هیچکدام از این کارها را نمی کنند و فقط سئوال می کنند و دچار مرگ تدریجی در حصر میشوند
نتیجه اخلاقی: اینجا ایران است..پیدا کنید خدا را!
(دوستم به وزنِ تأثیرگذاریِ فضای مجازی و شبکه های اجتماعی اشاره کرد. این که ما به هر کجا که نگاه می کنیم، به مردمی معترض بر می خوریم و در مقابل، کمتر، نشانی از موافقان و سینه چاکان نظام می بینیم.)
این دو جمله شما اشاره به نکته ای دارد که باعث به خطا رفتن تحلیل بسیاری از امثال شما شده است.
در زمینه آزادی گروگان ها کمپینی به راه افتاد و تمام توان فعالان جامعه مجازی از وبلاگ نویس های حرفه ای تا کسانی که فقط با ایمیلشان سر و کار دارند، از هر صنف و گروه و جناحی بسیج شد و آخرش چهارصد هزار امضای اینترنتی جمع شد. و بقیه اش را هم به کمک برنامه نود حل کردند که خدا را شکر.
توجه کن اقای نوری زاد، فقط چهارصد هزار نفر که بر فرض سیصد هزار نفر انها مخاف این نظام باشند ولی چون غلبه در فضای مجازی با آنهاست تصور می کنند که همه مردم ایران چنین نظری دارند. دلت را خوش به این رزمنده های فیس بوکی نکن.
آقای نوری زاد…
دست از سر من بردارید…و این همه سیخ در خانه مار نکنید…
–
5 سال پیش نوری دیدم سرگردان در اسمان…بگذریم از انچه بر من گذشت.
همین بس که نشانهای فیزیکی من با مشخصات امام زمان مطابقت میکند…و احادیث زیادی داریم که ایشان هنگام ظهور ارجاع به مشخصات فیزیک خود می دهد..
خلاصه این بود که کسی تنش نلرید که بگوید این بنده خدا هر چه نباشد مشخضات فیزیک امام زمانی که منتظرش هستیم را دارد و همینکه نریده اند به هیکلم بسیار خوشبخت می یابم خود را
و نمی خواهم وارد جزییات شوم..
زبان من برنده تر از شما است و استدلالم قویتر از شما است…و حقانیتم پا بر جا تر است..اما ایا تو نمی خاهی با مکر مرا بیخ گلوله بکشانی و بکشی؟
در جنبش سبز ناگهان چشمانم را باز کردم و دیدم در خط مقدم سنگ بر دست دارم و فردی با کلت به اطرافیانم شلیک میکند؟ایا این تله نبود تا خون من ریخته شود؟
دست بردارید از این نیرنگتان..شما نه حقی دارید در دفاع و نه حقی دارید در انکار این حکومت…
صلیب صبر و سکوت بر تن من کشیده شده است….و من پذیرفته ام..شما این وسط چه کاره اید را نمی دانم..
ولیکن به وقتش چنان بد رفتار میکنم که کسی تفاوت من و شیطان را نفهمد(در حدیثی از کتاب نعمانی امده چون مردم به نیت او واقف شوند از او بیزار می گردند)
در فضای مجازی گشت و گذار می زدم که به این متن برخوردم که نشان گر درگیری های فکری دوران مشروطه است شعر آخر متن را نیز مطالعه فرمایید ببینید پدران ما با چه خون دلی مشروطه را به ثمر رساندند و ما پس از صد و شصت هفتاد سال دوباره برگشتیم سر جای اولمان:
رساله ی تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل که در این جستار بدان اشاره رفته در اذهان منسوب به شیخ فضل الله نوری است اما آن طور که آقای ماشاالله آجودانی در کتاب مشروطه ی ایرانی نوشته است این رساله نوشته میرزا علی اصفهانی است که او از هم عقیده های شیخ فضل الله بوده و از قول ایرج افشار گفته است که برای نگارش این رساله مبلغ یکصد تومان به فرمان محمدعلی شاه به او پرداخت شده است. آقای آجودانی برای دیدن سند خواننده را رجوع داده است به : افشار، ایرج: اسناد مشروطیت، خاطرات و اسناد مستشارالدوله صادق. جلد دوم . چاپ اول.1362.ناشر: انتشارات فردوسی و انتشارات ایران و اسلام. صص235 و 236.
(البته همین سخنان را شیخ فضل الله نوری نیز در رساله حرمت مشروطه ابراز داشته که است که دکترین حاکم بر جمهوری اسلامی است عجیب است که رساله حرمت مشروطه و مصاحبه های جنجالی شیخ با همین مضامین در اینترنت یافت نمی شود و در مقابل چه مقالات پر از تمجید و تقدیر از شیخ شهید! …)
(“ای گاو مجسم مشروطه، مشروعه نیست” شیخ عبدالله مازندرانی خطاب به حاج میرزا مجتهد تبریزی)
تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل
… بر عامه متدینین معلوم است که بهترین قوانین، قانون الهی است و این مطلب از برای مسلم محتاج به دلیل نیست و به حمدالله ما طایفه امامیه بهتر و کاملترین قوانین الهی را در دست داریم چونکه این قانونی است که وحی فرموده او را خداوند عالم بسوی اشرف رسلش و خاتم انبیائش… .
لذا ما ابدأ محتاج به جعل قانون نخواهیم بود خصوص به ملاحضه آنکه ماها باید بر حسب اعتقاد اسلامی نظم معاش خود را قسمی بخواهیم که امر معاد ما را مختل نکند. و لابد چنین قانون منحصر خواهد بود به قانون الهی زیرا اوست که جامع جهتین است، یعنی نظم دهنده دنیا و آخرت است. بلکه اگر کسی را گمان آن باشد که ممکن و صحیح است جماعتی از عقلا و حکما و سیاسیین جمع شوند و به شورا ترتیب قانونی بدهند که جامع این دو جهت باشد و موافق رضای خالق هم باشد، لابد آن کس از ربقه اسلام خارج خواهد بود… .
اگر کسی را گمان آن باشد که مقتضیات عصر تغییردهنده بعض مواد آن قانون الهی است یا مکمل انست چنین کس هم از عقاید اسامی خارج است به جهت آن که پیغمبر ما خاتم انبیاست و قانون او ختم قوانین است… .
… والله ابدأ گمان آن نداشتم که کسی … از برای مملکت اسلام قانونی جز قانون الهی بپسندد و مقتضیات عصر را تغییر بعضی مواد قانون الهی بداند و مع ذلک او معتقد به خاتمیت و کمال دین محمد صلی الله علیه و آله باشد… .
ای برادر عزیز، اگر مقصودشان اجرا قانون الهی بود و فایده مشروطیت حقظ احکام اسلامیه بود چرا خواستند اساس او را بر مساوات و حرٌیت قرار دهند که هر یک از این دو اصل موذی خراب نماینده رکن قویم قانون الهی است. زیرا قوام اسلام به عبودیت است نه به آزادی و بنای احکام آن به تفریق مجتمعات و جکع مختلفات است نه به مساوات. پس به حکم اسلام باید ملاحظه نمود که در قانون الهی هر که را با هرکس مساوی داشته ما هم مساویشان بدانیم و هر صنفی را مخالف هر صنفی فرموده ما هم به اختلاف به آنها رفتار کنیم تا آنکه در مفاسد دینی و دنیوی واقع نشویم. مگر نمی دانی که لازمه مساوات در حقوق از جمله آنست که فرق ضاله و مضله و طایفه امامیت به نهج واحد محترم باشند؟ و حال آنکه حکم ضال، یعنی مرتد به قانون الهی، آن است که قتلشان واجب است و زنشان بائن است و ماشان منتقل می شود به مسلمین از وراثشان و جنازه آنها احترام ندارد، غسل و کفن و صلوة و دفن ندارد، بدنشان نجس است، معامله با آنها باطل و حرام است و عملشان اجرت ندارد. و اما یهود و نصاری و مجوس حق قصاص ابدأ ندارند و دیه آنها هشتصد درهم است. پس اگر مقصود اجرا قانون الهی بود مساوات بین کفار و مسلمین را نمی طلبیدند و این همه اختلافات که در قانون الهی نسبت به اصناف مخلوق دارد در مقام رفع آن بر نمی آمدند و مساوات را قانون مملکتی خود نمی خواندند… .
ای برادر عزیز، مگر نمی دانی که آزادی قلم و زبان از جهات کثیره منافی با قانون الهی است؟ مگر نمی دانی فایده آن آنست که بتوانند فرق ملاحده و زنادقه نشر کلمات کفریه خود را در منابر و لوایح بدهند؟… .
ای عزیز اگر اساس این اساس[ قانون اساسی] مودی به ضلالت اعطا حریت مطلقه نبود پس چرا جل.گیری از لوایح کفره نمی شد؟ … اگر اساس آن حرین نبود(سید) جمال(الدین واعظ) زندیق و جهنمی ملعون و آن فخر الکفر مدٌلس و اخوه آنها این همه کفریات در منابر و مجامع و جراید خود نمی گفتند و مردم چون قطعه چوب خشک استماع آن زندقه نمی نمودند… .
اگر حریت نبود آن خبیث نمی نوشت که قانون قرآن امروز ما را کافی نیست باید سی هزار حکم جعل کنیم تا اداره امروزه ما را کافی باشد. اگر مساوات نبود به عنوان سر سلامتی و تحبیب به خانه کفار نمی رفتند و آن کلمات کفر آمیز را در منبر نمی گفتند. اگر مساوات نبود آن زنادقه چند نفر مسلم را به لوث قتل یک نفر گبر با سوء حال نمی کشتند… حال آنکه ابدأ در قانون الهی ما چنین مجازات مقرر نشده… .
اگر این جماعت مقصودی جز اجرای قانون الهی نداشتند چرا قانون مجازات آن تمام برخلاف قانون الهی بود؟ تو نگو که قانون دولتی بود. مگر دولت می تواند شرعأ اعراض از قانون الهی بکند و به این وسیله قانون الهی متروک شود؟ اگر مقصود حفظ هما اسلام و مسلمین بود چرا عدلیه را مجمع این اشخاص معلوم الحال کردند؟ و چرا آن قاضی ملحد هتاک لامذهب را به قضاوت فلان اداره مقرر نمودند؟ و چرا دو حق استیناف دعوی از برای متخاصمین تعیین نمودند؟… .
ای عزیز اگر مقصود تقویت اسلام بود انگلیس حامی آن نمی شد و اگر مقصودشان عمل به قرآن بود عوام را گول نداده پناه به کفر نمی بردند. آخر مقبول کدام احمق است که کفر حامی اسلام شود و ملکم نصاری حامی اسلام باشد و عدل اسلامی را که اساسش بر اختلاف حقوق است بین افراد مخلوق خواهان باشد… .
ای عزیز، اگر مقصود حفظ شرع بود نمی گفتند، که مشروطه محبوب ماست، نخواهیم راضی شد که کلمه مشروعه نزد او نوشته شود. اگر در این کار قوت اسلام بود پس چرا اشخاص معروف به تقوی و زهد و ایمان و شعایر اسلام خوار و موهن شده بودند ولی فرق ضاله و ملاحده و آثار کفر قوی و ظاهر شده بود؟ چرا این همه در جرایدشان تکریمات از فرقه زردشتی و سلاطین کیان می کردند و آنها را که اخبث طوایفند طایفه نجیبیه می خواندند؟ و چرا این همه جراید پر از کفر را که سبب تضعیف عقاید مسلمین بود منع نمی کردند؟… .
ای بیچاره برادر عزیزم بدان که حقیقت مشروطه عبارت از آن است که منتخبین از بلدان به انتخاب خود رعایا در مرکز مملکت جمع شوند و اینها هیئت مقننه مملکت باشند و نظر به مقتضیات عصر بکنند و قانونی مستقلأ مطابق با اکثر آرا بنویسند، موافق مقتضی عصر، به عقول ناقصه خودشان، بدون ملاحظه موافقت و مخالفت آن با شرع اطهر، بلکه هر چه به نظر اکثر آنها نیکو و مستحسن آمد او را قانون مملکتی قرار بدهند، مشروط به این که اساس تمام مواد آن قانون به دو اصل میشوم که مساوات و حریت افراد سکنه مملکت است باشد… .
ای عزیز، آیا به قرآن قسم خورده ای که همراهی با این مفاسد بکنی؟ بدان که حقیقت قسم خوردن تو به قرآن که همراهی با مشروطه بکنی آن است که به قرآن قسم یاد کرده باشی که مخالفت قرآن کنی. زیرا بنای احکام قرآن بر اختلاف حقوق اصناف بنی نوع انسانست و تو به قرآن قسم خورده که همراهی با مساوات کنی. و بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است و تو قسم خوردی که همراهی کنی با آزادی دادن به آنها. و قرآن فرموده مسلم را از برای کافر قصاص نمی کنند تو قسم خوردی که همراهی کنی در اثبات حق قصاص از برای کفار… .
مگر نمی دانند که در امور عامه وکالت صحیح نیست و این باب باب ولایت شرعیه است، یعنی تکلم در امور عامه و مصالح عمومی ناس مخصوص است به امام علیه السلام یا نواب عام او و ربطی به دیگران ندارد و دخالت غیر آنها در این امور حرام است و غصب نمودند مسند پیغمبر(ص) و امام علیه السلام است؟… .
ای عزیز، بر فرض بگوییم مقصود اینها تقویت دولت اسلام بود. چرا این قدر تضعیف سلطان اسلام پناه
[ محمدعلی شاه] را میکردند؟ و حال آنکه ابدأ قوه مجریه از جندیه و حربیه نداشتند بلکه در این دو سال مخصوصأ جندیه را فانی کردند. و چرا نحو تعرضات احمقانه نسبت به سلطان مسلمین کردند؟ الحق چقدر حلم و بردباری و رعیت پروری فرمود. تمام این مراتب را دید صبر فرمود. به اشراف مملکت آن چه کردند صبر فرمود. به علما عصر توهینات نالایق نمودند صبر فرمود. و به علمای سلف جسارتها کردند صبر فرمود. ولیبر همه واضح است که تعرض به امور دینی و اعتقادی و ترتیب مقدمات اضمحلال دولت اسلامی مطلبی است که صبر در آن روا نیست و خلاف مقتضای ساطنت اسلامی است خصوص دیده شد که چند نفر مسلمان به لوث قتل گبری با سوء حال کشته شوند و این عمل را قانون الهی بشمارند… .
به حمدالله که شاهنشاه ما مسلمانان هم به حکم اشلام صبر را کنار گذاشتند و در کمال متانت مطالبه معدود قلیلی از مفسدین معلوم الحال را فرمودند… .
چون حضرت شاهنشاه مطلع به تمام این وقایع بودند و فساد عمومی عاقبت این امر مشاهدشان بود، بعد از آنکه خارج از قدر مترتب تاکید فرمودند که شاید بدون غضب غضب و مقاتله دست این ملاحدان و مفسدین از این اساس کوتاه شود نشد، لذا با کمال ملاحظه حفظ دماء مسلمین به حمدالله به تایید ولی مسلمین قرار داده بودند… خراب کردند و اهل آن را متفرق نموده و مفسدین را دستگیر کرده و خانه نشین کردند…. .
کو آن کسی که بر منبر پیغمبر صلی اله و آله بالا می رفت و می گفت که ای مردم ایران الآن دیگر بالطبیعه مشروطه شد محال است که برگردد، توپهای عالم جلوی طبیعت را نخواهد گرفت؟ هرجا که هستی ببین چهار توپ پنبه ای به امر خالق و مدبر و مقلب طبیعت چنان اجزا طبیعت را متفرق کرد که اثری از آنها پیدا نخواهد شد و تمامشان متحیر و شرمنده و بیچاره شدند. کو آن ملاحده می خواستند بر حسب مقتضی عصر قوانین طبیعین را آن هم به عقول ناقصه خود در ایران جاری کنند و اطفال را طبیعی تربیت نمایند؟ کو آن اشخاصی که می گفتند و می نوشتند که لازم است به تعلیم اجباری اطفال در ایران در مدارس جدیده… تعلیم داده شوند تا آنکه دیگر نتوانند بخوانند این کتبی را که علما در عهد صفویه نوشتند و سبب شدند که این خلاف شیعه و سنی بین مسلمین افتاد… و علما هم بهره از این آتش به خرمن خود بردند و این کتابها را جعل کردند و نوشتند؟… .
همین غلطها را کردید که خدا خانه شما را خراب نمود. ولی الحمدالله آن مقدار قتل نفوسی که مترقب بودند نشد و حفظ دماء مسلمین، اگرچه خود را سپر بلای ملاحده کرده بودند، شد. و از جمله ملاحظات ملوکانه، که در مقام انتصار از اسلام فرموده بودند، آن بود که مباشر توپ را اشخاص مسلمی که از اعضا توپخانه و قزاقخانه بودند مقرر فرمودند. الحق خدمتی از جهات متعدد به اسلام شد که احدی گمان آن نداشت… .
شعری از جعفر آقا خامنه ای که در روزنامه «ناله ملت» چاپ شده بود و ناظم الاسلام کرمانی آن را در کتاب خود «تاریخ بیداری ایرانیان» ذکر نموده است
من ای خدا به تو نالم ز زاهدان ریایی که عالمی بفریبند با قبا و ردایی
به خلق حرمت می کنند ذکر ولی خود ز خون بی گنهان مست هر صبا و مسایی
به گاه موعظه آزار مور را ناپسندند به قتل و غارت شهری کنند حکمروایی
دهند مردم بی چاره را به پنجه جلاد نه شرمشان ز پیمبر، نه بیمشان ز خدایی
بیا که خون شده جاری بجای آب به تبریز به حکم شاه و به فتوای چند شیخ کذایی
به بندگان خدا بسته گشته راه معیشت ولایتی شده مفلوک و مبتلا به گدایی
خدا که امر عبادش حواله کرده به شورا حرام بشمرد این ابلهان ریش حنایی
بلی ز گاو مجسم مجو فضیلت انسان که آدمی نه به ریش است و نی قبا و کلایی
جناب نوریزاد من از شما دلگیرم. من از اینکه شما از اسم شعبان جعفری ملقب به شعبان بیمخ برای تفسیر عوامل این حکومت استفاده میکنید از شما دلگیرم. آیا شما هیچ کجا خواندهیید یا شنیدهیید که شعبان جعفری به دختر, زن، مادر کسی بیحرمتی کرده باشد؟ آیا شما خبر دارد که شعبان جعفری به ضعیفی زور گفته باشد؟ از شما خواهش دارم، تمنا دارم که بعد از این از صفات دیگری برای توضیح عمله های ظلم این حکومت استفاده کنید. شعبان جعفری مرد بود و اینها همه نامرد.
با درود
در پاسخ آقای رامین باید بگویم که، اگر کار آقای نوری زاد اثری ندارد، شما که آدم کاردانی هستید، کاری کنید که اثر داشته باشد!
چشم براه کارهای شما هستیم!
با درود
هر که نقش خویشتن بیند در آب
درباره ی پیام آن ناشناس که از ادب او پیداست، خوب هم شناس است، یعنی از ژیگولوها و شعبان بی مخهای دستگاه اهریمنی اسلامی است، باید بگویم که، چرا ویژگیهای خود و هم اندیشانت را به آقای نوری زاد پیوند می زنی! برو فیلمهای شعبان بی مخهای آقای نوری زاد را خوب ببین، که چگونه خودت و هم اندیشانت زنجیر پاره کرده اید، که اگر در جهان آزاد بودید، جای شما در تیمارستان و زندان بود!
بدبخت، آقای نوری زاد برای شناخته شدن نیازی به عکس چسباندن ندارد، رهبران تو هستند که پس از سی و پنج سال هنوز هم برای شناخته شدن، با سرمایه ی مردم عکسشان را در هر دستشویی، آبریزگاه و طویله ای می چسبانند!
از این پس هم با ناشناس پیام نده، بنویس یکی از ژیگولوها و یا شعبان بی مخهای دستگاه!
اکنون برو ساندیست را بنوش، چون گرم می شود و از دهن می افتد!
سلام آقای نوریزاد
یک نقدی بر نوشته ی پیشین شما دارم:
اینکه در نوشته ی (مردی که یک چشمش پیِ آب رفته بود) شما نوشته بودید: “مرد اصفهانی التماس می کرد برای همان حق آبه های قانونی اشان”
خواستم بگم آقای نوریزاد، آن مردان اصفهانی برای آب زاینده رود اعتراض نکردند بلکه برای آبی که با لوله برای یزد فرستاده میشد اعتراض میکردند، اصفهانی آن لوله ای را که از استان چهارمحال بختیاری برای یزد کشیده شده بود رو شکستند،
حالا نقد من اینجاست که وقتی مردم شهرهای استان چهارمحال وبختیاری خود آب برای آشامیدن و کشاورزی به اندازه کافی ندارند چرا باید آب این استان به دودست ها یعنی یزد و اصفهان فرستاده شود، پس آب آن لوله شکسته شده حق قانونی مرد اصفهانی نبوده.
البته این نکته را بگویم که من با کور شدن این مردان موافق هم نیستم.
از اینکه از نقد من آزرده خاطر نمیشوید تشکر میکنم.
خیلی ممنون میشوم اگر در نوشته های بعدی تان اشاره ای بفرمایید.
اینجاست که اگر به اصول واحکام مالکیت به جد ودقیق واز منظر عقل وعرف وشرع پرداخته نشود همه چیز درهم وبر هم مینماید
سلام دوستان عزیز
از سوي یکی از هموطنان در داخل کشور پیشنهاد شده است ؛ روز پنج شنبه 15 خرداد 93 برابر با پنجم ژوئن 2014 یعنی
روز جهانی محیط زیست همه ي ایرانیان در همه ي شهرها و روستاها براي انجام هرکاري با ماسک مخصوص آلودگی هوا از منزل خارج شوند .
وي ارسال این پیامک از طریق موبایل ها را پیشنهاد داده است .
“به همه پرسی انزجار از دود و دروغ بپیوندید . 15 خرداد روز جهانی محیط زیست ، براي
انجام هر کاري با ماسک مخصوص آلودگی هوا از منزل خارج می شویم . ارسال به دوستان ”
پیشنهاد دهنده خوبی هاي زدن ماسک را به شرح زیر ذکر کرده است .
1) زدن ماسک آن هم توسط جمعیت هاي زیادي از کشور به ویژه در خیابان ها و پارك ها نشان دهنده ي یکپارچگی و
عزم ملی مردم ایران براي مبارزه با دود و دروغ است .
2) پیام سلامتی به همراه دارد و هیچ کس را نمی توان به خاطر اینکه در تأمین سلامتی خود کوشیده است ، مورد
نکوهش قرار داد .
3) زدن ماسک با موضوع محیط زیست ارتباط دارد .
4) ماسک نماد انزجار از دود و رساناي مفهوم بیزاري از دروغ است .
5) افراد خجالتی در نظر داشته باشند که چون با زدن ماسک بیشتر صورت آنها استتار می شود به راحتی می توانند در
آن روز تعطیل در پارك ها و خیابان ها قدم بزنند و به یکدیگر سلام کنند .
6) براي تهیه ي ماسک مورد نیاز خود و دیگر اعضاي خانواده هزینه ی اندکی می پردازیم .
پیشنهاد دهنده هم چنین اکیداً معتقد است که این همه پرسی یک حرکت نمادین زیست محیطی است و افراد و
گروه ها و احزاب در اطلاعیه ها و فراخوان هاي عمومی نباید همه پرسی مبارزه با دود و دروغ را به سخنرانی رهبر
معظم انقلاب در مرقد امام (ره) در مراسم سالیانه ي گرامیداشت رحلت حضرت امام راحل و به دیگر موضوعات
انحرافی مانند آزادي زندانیان سیاسی و برداشتن حصر آقایان موسوي و کروبی و به تأثیرات ارسال پارازیت بر سلامت
مردم و به حقوق اقلیت ها و به گسترش اعدام ها و به حقوق زنان و به تحمیل حجاب و به حقوق کودکان کار و به
گسترش اعتیاد و به سانسور یا آزادي مطبوعات و به مواردي از این قبیل مربوط کنند .
به این ترتیب ایرانیان خارج از کشور نیز با این فراخوان ملی در همراهی با هموطنان خود روز جهانی محیط زیست را
گرامی خواهند داشت .
لطفاً از هم اکنون این متن را و نظرات خود و دوستانتان را و نیز اطلاعیه ي دیگر گروه ها و احزاب و شخصیت هاي
محبوب اجتماعی را پیرامون این همه پرسی عظیم و تاریخی در شبکه هاي اجتماعی به اشتراك بگذارید .
با سلام
بي كنش
10:35 ب.ظ / می 11, 2014
تعريف و تمجيد خالق يك اثر از انچه خلق نموده معمولا نوعى تاثير منفى از خود بر جاى مى گذارد به گونه اى كه حالتى خفيف از تنفر را نسبت به ان اثر در مخاطب ايجاد مى كند ولى مواردى يافت مى گردد كه اين تعريف و تمجيد انچنان هنرمندانه به عمل مى ايد كه نه تنها اثرى منفى در بر ندارد بلكه به گونه اى مخاطب را مجذوب اثر نيز مى كند. مثال؛
سعدى مى فرمايد:
من دگر شعر نخواهم بنويسم كه مگس
زحمتم ميدهد از بسكه سخن شيرين است
(……………. از بس سخنم شيرين است
در مورد قران كريم وضعيت به چه منوال است؟
چنانچه دوستان متخصص در اين زمينه، سوال مذكور را پاسخ دهند، لطفى بزرگ در حق بنده روا داشته اند.
…………………………….
با سلام
آياتى كه در حال حاضر به ذهنم مى رسد در سوره ى مؤمنون مى باشد نحوه ى خلقت انسان و مراحل تكامل
جنين در شكم مادر …………………فتبارك الله أحسن الخالقين
آيات 12 تا 14 سوره ى مؤمنون مربوط به خلقت انسان است
………..
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
……………………………
…………………………….
……………………………
و به يقين انسان را از عصارهاى از گل آفريديم (۱۲)
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ ﴿۱۲﴾
سپس او را [به صورت] نطفهاى در جايگاهى استوار قرار داديم (۱۳)
ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ﴿۱۳﴾
آنگاه نطفه را به صورت علقه درآورديم پس آن علقه را [به صورت] مضغه گردانيديم و آنگاه مضغه را استخوانهايى ساختيم بعد استخوانها را با گوشتى پوشانيديم آنگاه [جنين را در] آفرينشى ديگر پديد آورديم آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است (۱۴)
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ﴿۱۴
عبدالله گرامی
از جنابعالی به جهت دادن پاسخ سپاسگذارم.
با سلام
در خبرها آمده بود كه حادثه اى براى هواپیماى مسافربرى اتفاق افتاده ونزديک بود فاجعه اى رخ دهد كه به خير گذشت
ناوگان مسافربرى ايران بسيار فرسوده است
مقايسه بين ايران و امارات در اين زمينه ……….
ایران ایر
تأسیس: ۱۳۴۰ خورشیدی
کد یاتا: IR
کد ایکائو: IRA
دفتر اصلی: تهران – ایران
ناوگان: ۴۸ فروند
مقاصد: ۸۴
رئیس شرکت: فرهاد پرورش
وبگاه: http://www.iranair.com
هواپیمائی جمهوری اسلامی ایران از هنگام تأسیس در سال ۱۳۴۰ تا سال ۱۳۶۰ «هواپیمایی ملی ایران» نام داشت که به اختصار هما نیز خوانده میشد. نام رسمی بینالمللی این شرکت حامل پرچم از آغاز تا کنون «ایران ایر» (Iran Air) بوده است
ناوگان
ایرباس A300=8
ايرباس A320=6
بوئينگ 727=3
بوئينگ 747=4
بویینگ 747 اس پی =4=از رده خارج شده
و 16 فروند فوكر
……………………………………………………..
هواپیمایی امارات، (به انگلیسی: Emirates Airlines) شرکت هواپیمایی اماراتی است، که دفتر مرکزی آن در شهر دبی قرار دارد. این شرکت متعلّق به گروه امارات است و پروازهای منظم روزانهای را از دبی به مقاصدی در خاورمیانه، خاور دور، اروپا، آفریقا، شبه قاره هند، جنوب شرق آسیا و آمریکای شمالی انجام میدهد. فرودگاه بینالمللی دبی، قطب این شرکت هواپیمایی بهشمار میآید.
هواپیمایی امارات بزرگترین شرکت هواپیمایی در خاورمیانه است] که در هفته بیش از ۳٫۴۰۰ پرواز به ۱۳۳ شهر واقع در ۷۴ کشور جهان، انجام میدهد همچنین در سال سال ۲۰۱۳ به عنوان بهترین شرکت هواپیمایی جهان انتخاب شد. این شرکت نزدیک به ۲۰۰ هواپیمای نو و ۱۸ هزار خدمه پرواز دارد. هواپیمایی امارات در سال ۲۰۱۲ از نظر شمار انتقال مسافر بینالمللی، در رتبه چهارم از بزرگترین شرکتهای هواپیمایی قرار گرفت
ناوگان
ایرباس 330=29
ایرباس 340=8
ایرباس 350=70
ایرباس 380=90 فروند سفارش -تا كنون 7 عدد تحويل امارات شده
بوئينگ 777=13
بویینگ 777-300=12
بویینگ 777-300 اى آر=33
سفارشهای جدید[]
امارات ۹۰ فروند از بزرگترین هواپیمای مسافربری جهان یعنی ایرباس A380 را به شرکت ایرباس سفارش داده است و پس از سنگاپور ایرلاینز و کانتاس سومین شرکت هواپیمایی جهان خواهد بود که این هواپیمای غول پیکر را دریافت خواهد کرد. این شرکت تا تاریخ ۰۸/۰۶/۲۰۱۰ ۱۰ فروند از سفارشهای ایرباس ای۳۸۰ را دریافت کرده است
آقای نوری زاد
میبینم که عکس مادر بهشتی را به لباس خود نصب کردید ! اگر خاطرتان باشد من یک ماهه پیش به شما توصیه کردم برای اینکه بیشتر جلب توجه کنید عکس و نقاشی به لباس خود بیاویزید البته آن روز به طعنه به شما گفتم اما حالا میبینم این کار را کردید متاسفانه برای دیدن چه کار هائی که بعضی ها نمیکنند . امروز هم میگویم اگر شما پاسخ خود را نگیرید به تدریج رفتار غیر معمول تری را در پیش خواهید گرفت یعنی این یک مسیر است که شما در حال طی کردن آن هستی که خداوند ،عاقبتش را به خیر کند شاید همان شود که قبلا گفتم ، یعنی روزی که شما دست به سنگ برده و به خودروهای عبوری سنگ پرتاب کنی آنگاه دلیلی برای بردن شما به وجود خواهد آمد .
چە پیروزی ای بالاتر از این که شما«ها» را به محترمانه صحبت کردن واداشته است این نوریزاد عزیز
چه بالاتر از این که بزرگمرد ما جناب نوریزاد توانست نمایشگاه نقاشی خود را برگزار کند
سلام استاد گرانقدر شما تاثیر بسیار بزرگی در رفتار وگفتار من گذاشته اید من در مشهد در محلات فقیر نشین که بویی از فرهنگ وادب نبرده است رشد کرده ام و این سی سال عمرم هرگز متوجه نشدم وهرگز از هیچ کس پند پذیر نبوده ام که ادب یعنی چه اما شما فقط یک بار به من گفتید علی اقا لطفا ادب را حفظ کن و این کلام شما همانند حکاکی بر سنگ خارا در روح من ثبت شد و تازه بعد از سی سال زندگی معنای ادب را فهمیدم استاد گرانقدر نمی دانم شما به چه میزان از قدرت نفوذ کلامتان در وجود دیگران اگاهید در اخرین نامه ای که به خامنه ای نوشتید من از میزان صبر شما و ظرفیت ادب شما شگفت زده شدم و از بی ادبی دشمنان شما و مزدوران اطلاعاتی که بویی از ادب نبرده اند
> سلطان
> عبدالحمید میرزا
> فرمانفرما(ناصرالدوله) هنگام
> تصدی
> ایالت کرمان
> چندین سفر به بلوچستان می رود و در
> یکی از این
> مسافرت ها چند
> تن از سرداران بلوچ از جمله سردار
> حسین خان را دستگیر
> کند.پسر خردسال
> سردار حسین خان نیز با پدر زندانی
> و در زیر یک غل
> بودند..چند روز
> بعد فرزند سردارحسین خان در زندان
> به دیفتری
> مبتلا… می
> شود.سردار بلوچ هر چه التماس و
> زاری می کند که فرزند
> بیمار او را از
> زندان آزاد کنند تا شاید بهبود
> یابد ولی ترتیب
> اثر نمی دهند.
>
> سردار حسین خان
> به افضل الملک،ندیم فرمانفرما
> نیز
> متوسل می
> شود.افضل الملک نزد فرمانفرما می
> رود و وساطت می
> کند،اما باز هم
> نتیجه ای نمی بخشد.سردار حسین خان
> حاضر می شود
> پانصد تومان از
> تجار کرمان قرض کرده و به
> فرمانفرما بدهد تا کودک
> بیمار او را
> آزاد کند و افضل الملک این پیشنهاد
> را به فرمانفرما
> منعکس می
> کند،اما باز هم فرمانفرما نمی
> پذیرد.
>
> افضل الملک به
> فرمانفرما می گوید:قربان آخر
> خدایی هست،پیغمبری هست،ستم
> است که پسری
> درکنار پدر در رندان
> بمیرد.اگر پدر
> گناهکار است ،پسر که
> گناهی
> ندارد
>
> فرمانفرما پاسخ
> می دهد : در مورد این مرد چیزی
> نگو که
> فرمانفرمای کرمان،نظم مملکت خود
> را به پانصد تومان رشوه
> سردار حسین خان
> نمی فروشد.
>
> همان روز پسر
> خردسال سردار حسین خان در زندان
> در
> برابر چشمان
> اشکبار پدر جان می سپارد.دو سه روز
> پس از این ماجرا
> یکی از پسرهای
> فرمانفرما به دیفتری دچار می
> شود.هر چه پزشکان
> برای مداوای او
> تلاش می کنند اثری نمی بخشد.به
> دستور فرمانفرما
> پانصد گوسفند
> در آن روزها پی در پی قربانی می
> کنند و به فقرا می بخشند
> اما نتیجه ای
> نمی دهد و فرزند فرمانفرما جان می
> دهد.
>
> فرمانفرما در
> ایام عزای پسر خود،در نهایت اندوه
> بسر می
> برد.درهمین
> ایام روزی افضل الملک وارد اتاق
> فرمانفرما می
> شود.فرمانفرما
> به حالی پریشان به گریه افتاده و
> به صدایی بلند می
> گوید:((افضل
> الملک!باور کن که نه خدایی هست و نه
> پیغمبری!والا اگر
> من قابل ترحم
> نبودم و دعای من موثر نبوده،لااقل
> به دعای فقرا و نذر و
> اطعام پانصد
> گوسفند می بایست فرزند من نجات می
> یافت.)).افضل
> الملک در حالی
> که فرمانفرما را دلداری می دهد می
> گوید:قربان این
> فرمایش را
> نفرمایید،چرا که هم خدایی هست و هم
> پیغمبری،اما می
> دانید که
> فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت
> خود را به پانصد گوسفند
> رشوه ی
> فرمانفرما ناصرالدوله نمی
> فروشد
مشکلات مملکت ما یکی دو تا که نیست. هزار تاست.
گیرم که مشکلات اقتصادی و آزادی سیاسی و بیان با تغییر رژیم درست شد
مهم تر از همه و سخت درمان تر از همه خود مردمند. با 70 میلیون ناآرام و عقب نگاه داشته شده فرهنگی چه کنیم؟!!
خودمان خودمان را به زندان کشیده ایم.
در یک قلم کافیست امتحان کنید و یکبار تلاش کنید از یک خیابان عبور کنید. هجوم سرسام آور ماشین ها را که نمی گذارند یک قدم جلوتر آیید را می بینید. این یعنی مرگ انسانیت. یعنی ماشین بر انسانیت مقدم شده. با این چه کنیم رفقا؟ با این چه کنیم؟
دانیال گرامی،
اگر فرض کنیم حل آن مشکلات، به گفته آقای نوری زاد، تا 200 سال زمان بطلبد، حل مشکلی که شما یاداور شدید، شاید دو برابر آن زمان بطلبد. مرحوم جمالزاده، 50 سال پیش کتاب خلقیات ما ایرانی ها را تالیف کرد که نشان می دهد اگر مشکلات اقتصادی و سیاسی مان، نوظهور باشند (که البته نیستند)، مشکلات اسفبار فرهنگی مان، دروغگو بودنمان، خودخواه بودنمان، دورو بودنمان و … ریشه های چندصد ساله دارند. مستشاران خارجی، چند ده سال پیش، مشکلات فرهنگی ما را در کتاب هایشان به رخمان کشیده بودند که مرحوم جمالزاده آنها را یکجا گرد آورده. خواندن آن کتاب برای همه ی ما ایرانی ها لازم است، هر چند خیلی دردناک و گاهی برخورنده باشد.
نکته بسیار ظریفی را بیان فرمودید
جسارتا
مولوی می فرماید
ماهی از سر گنده گردد نی ز دم!!
انسان از این چند کلمه در شگفت می ماند. درد را گفته و درمان را هم!
تصور می کنید در بلاد کفریه متمدنه غربیه نخستین بار که اتومبیل وارد معرکه شد وضع چگونه بود؟
قانونی وضع کردند و مردم از آن پی روی نمودند
یاد صحبت های سرکار خانم آنیتا می افتم که مدتی است جای سخنان پر بارشان خالی است
آری قانون فرهنگ سازی می کند.
لیکن نه هر قانونی در هر مملکتی
شرط اول آن است که احترام به قانون در آن کشور نهادینه شده باشد.
به قول خودمانی ها هنگامی که پیش نماز می ….. تکلیف بقیه روشن است.
یعنی چه؟ وقتی رهبری داریم که جانم به فدایش آنقدر عاقل است که می فرماید این (لباس شخصی) ها شمشیر های من هستند شمشیر های من را کند نکنید…. دیگر تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
(برخی روان کاوان معتقدند دوران کودکی نقش اساسی در شکل گیری شخصیت افراد ایفا می کند)
در نهایت خواستم مژده دهم که بنده کمی خوش بین تر از شما هستم
هر گاه حاکمانی خردمند بر سر کار آیند و نمایندگان مردم تصمیم گیرنده باشند و خود مردم نیز به طور مداوم در امور کشور مشارکت داشته باشند از جمله آن که بدون ترس و هراس از دستگیری و … حرفشان را بزنند
آری در این هنگام احترام به قانون نهادینه می شود چرا که مردم کشور را از آن خود می دانند و قانون فرهنگ سازی می کند و مشکلات بسیار سریع رفع خواهند شد…..
دستاورد های مدرنیته همین است دوستان که کم دستاورد هایی نیست…..
برخلاف دانیال و فائزه من معتقدم که مردم ما مرد نجیبی هستند . در مملکتی با این پلیس و دستگاه قضایی فاسد ، اگر شب در خانه خود راحت میخوابیم از نجابت این مردم است . رفتار افلیتی را نباید به حساب یک ملت گذاشت . رفتار آن اقلیت هم عمدتا لات منشانه است و نه جنایت کارانه و فسمتی از بدکاری این اقلیت هم کار لمپن های در خدمت حکومت است .
آقای نوری زاد
اگر حوصله ای با قی باشه ، خدمت شما عرض می کنم که شما آگاهانه یا غیر آگاهانه همچنان اسیر و ابزاری برای
حاکمیت شده اید البته خودتان در نوشته اخیرتان ، به کوتاهی در این باره اشاره ای کردید
وقتی در نمابشگاه شما بودم دلم برای مردم که گرد شما حلقه زدند متاسف شد
شاید شما هم خوب می دانید که فعلا نه تنها خطری برای حاکمیت ندارید ، بلکه منفعت هم دارید به دلایل زیر :
شما برای اموال شخصی خود دست به اعتراض زده اید ، این اعتراض برای اموال چون بسیار شخصی است و در حیطه
مسائل جمعی قرار نمی گیرد ، خطری ندارد مسائل اجتماعی مانند ، آلودگی کشنده هوا و بنزین ، اختلاس ازمنابع ملی ، تورم که دسترنج زحمت کشان را آب می کند ، بیکاری ، آزاد نبودن و شاد نبودن اجتماع
و غیره
چون اعتراض شما شخصیست ، حساسیت اجتماعی ندارد ، بلکه فقط سوپاپی برای خالی شدن خشم و ناراحتی و عقده
های فروخورده افراد میشود
حتی برای به اندازه یک جمع کوچک دانشجویی تیز خطری ندارد تا وقتی که اعتراض به حق شما فردیست
دوستی داشتم عراقی
می گفت وقتی صدام به ایران حمله کرد و کار کش دار شد عراقی ها به صدام خرده می گرفتند که بیکار بودی به ایران حمله کردی؟ این ایرانی ها کارشان قالی بافی است….. از صبح تا شام پای دار قالی می نشینند و گره پشت گره می زنند و آنقدر با صبر و حوصله کارشان را ادامه می دهند تا پس از گذشت چندین ماه حتی چندین سال هم که شده بافت قالی تمام شود و به این راحتی ها دست بردار نیستند……..
نوری زاد کارش قالی بافتن است هر قدمش حرکتی به جلو است هر چند ریز
ما حتما نباید منفجر شویم که سوپاپ اطمینانی در کار باشد یا خیر
ما هم می توانیم با قدم های ریز ریز سهم خودمان را ایفا کنیم
تصور کنید یک اتومبیل با سرعت 300 کیلومتر در ساعت و یک کشتی غول پیکر با سرعت 50 کیلومتر در ساعت کدام قدرتمند ترند؟
سلام
این کار خطیر آقای نوریزاد را نه تنها نباید صرفا شخصی وفردی دید بلکه بافواید جمعی واصیلی که دارد سر آغاز تحولی است که میبایست زودتر از اینها انجام می گرفت .دلیل مختصر اینکه :
درسنت نبوی وبیشتر ادیان آسمانی دفاع ازمال وجان ودین حکم وارزش هم پا دارندو کشته شدن دردفاع از حق خودویا مطالبه آن اجر ومقام شهید رادارد .
مطالبه مال و حفظ آن و ارزش نهادن به احکام واصول مالکیت اگر درجامعه نهادینه شودو به صورت فرهنگ رسمی وعمومی آن جامعه درآید….
به دنبلش مسیر آزادی خواهی وانسان گرایی واعتلای فرهنگی و مطالبه ورعایت حقوق بشر و …گشوده و هموار خواهد گشت.
حق مالکیت مبنای حقوق بشر میتواند باشد چیزی که متاسفانه روشنفکران ما اعم از چپ وراست وبیشتر صاحبنظران تاحال ازآن غافل بوده اند!
بنابراین همت وحرکت آقای نوریزاد عزیز درمطالبه مال غصب شده از هر جهت ستودنی ودرس آموز وپیام دار وپربار وبابرکت خواهد بود.
پس شکایت و پیگیری آقای نوریزاددر مطالبه اموال مسروقه اش اگرچه به ظاهر شخصی وفردی مینمایداما اثرات وفواید وبرکات جمعی دارد، و نه تنها شعاردهی وشعارگرایی نیست بلکه عین شعور بخشی به مردم است.
قدمــــهایــش اســتــوارتر وپـیـــــامـــش پر اثر ورساتر بــــــــــاد!
سلام
شما را زمان کودکی ام در برنامه های تلویزیونی می دیدم با چهره ای نورانی
از شما صحنه ای را به یاد دارم که به آرامی وضو می گرفتید
از یادم رفته بودید تا اینکه دوره ی حبستان نامه های شما به او ، به ایمیل ما نیز می آمد
سعی کردم بی آنکه سرچ کنم ، به یاد بیاورمتان
و به یاد آوردم
و هربار با خواندن سطرهای نوشته هایتان بغض کردم
می نوشتید و نمی خواندند
و ما خواندیم
ما نیز سروده ایم
شما بخوانید
نمی دانم چرا ، دوستتان دارم
اما می دانم که شیران شرزه را دوست می دارم
و لاله های وحشی را
و همواره می دانم که ایران را دوست می دارم
—————————
وقتی پر آواز غمگین قناری ها
تو کوچه گم میشه
وقتی که فصل خنده های من
بی تو تموم میشه
وقتی که رو دستای تو سردی دسبنده
وقتی کسی در روی رویاهات می بنده
وقتی تو رو از لحظه ی دیدار می دزدن
می فرستنت اون سمت نور و فاصله بی من …
وقتی برام بارون طنین تیربارونه
حرفی نمی مونه…
هم عشق و هم آغوش !
آبی دریاپوش !
پشت کدوم دیوار؟
وقت کدامین ساعت دیدار؟
آروم می گیرم؟
مشتی که می کوبم به این دیوارها پایان نخواهد داشت
بعد از تو این دیوانگی درمان نخواهد داشت
از فکر اینکه مرگ جای بوسه بر اَبری پیشونیت
جای نوازش کردن دستای زندونیت
با هر گلوله اومده باشه
رو سینه ی غمگین تو مشتی زده باشه …
هم گریه ! هم آغوش !
هم خونه ی خاموش !
با من بگو یک روز از این خواب بد آشفته پا میشم
یک روز از این کابوس رها میشم
با من بگو هرشب زمستون نیست
هر روز وقت گریه با اندوه بارون نیست
با من بگو این سایه ها میرن
بازم قناری ها تب آواز می گیرن
روزی که قفل بندها وا شه
روزی که تو این آسمون خورشید پیدا شه
روزی که مثل لحظه ی برگشتنت باشه
روزی که آزادی
مثل لباسی تو تنت باشه
هم آسمان ! هم زاد !
هم درد بی فریاد !
لیلا حیدری
27 فروردین 93
http://www.golmozhdeh.blogfa.com
https://www.facebook.com/lilian.heidari
و شعر دیگرم
می شمارم عدد میله ی هر پنجره را
پشت دارِ شب ِ هر قالی ، صدها گره را
طرح آویختن گل ، تن هر داری را
نصب یک تابلوی فرش به دیواری را
می شمارم گره ی پیله ی ابریشم را
هر زمستان که نبوده ست کسی پیشم را
دیر روییدن هردانه به هر گلدان را
اول صبح ، سراسیمه ی گنجشکان را
در خیابان تو ، روییدن تبریزی را
در خیابان خودم ، خش خش پاییزی را
توی هر میدان ، رقصیدن یک پرچم را
توی هر کوچه ، دلتنگی یک آدم را
پشت هر دیواری ، یک شبِ تنهایی را
پشت هر عیدی ، تنها شدن ماهی را
توی هر تُنگی ، جاری شدن دریا را
پشت هر پلکی ، پرپر زدن رویا را
پشت هر پنجره ای سایه ی دلگیری را
ته هر خردادی ، آمدن تیری را …
می شمارم همه را تا که بماند یادم
“زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم ”
روی هر بند که آویخته ام شالم را
باد بدجور به هم ریخته احوالم را …
ای شب تیره ! که یک روز سحر خواهی گشت
ای شب رفته ! به موهای که بر خواهی گشت؟
لیلا حیدری – دی 92
ممنونم که گوش شنوای دلتنگی ام هستید
سپاس که می خوانید
سرتان بلند
دلتان استوار
سینه تان وسیع
سلام
شرمنده ام محمد آقا. از خودم شرمنده ام. از کسانی که در مجالس عزاداری گریبان چاک می کنند، گریه کنان و ضجه زنان پیرهن می درند، به خیال خود بر عرش معنویت و الوهیت گام بر می دارند و همزمان چنان که روایت کردی بی حیا و نانجیب و حیوان صفت اند، شرمنده ام. غرض از نوشتن این نامه تمام کردن خط و نشان های مردی بود که روزی انگشت در هوا چرخاند و فریاد زد “بخدا اگر یک مو از سر تو کم بشه…” و ادامه اش در هیاهوی بزرگراه گم شد و شما نشنیدی. یا شاید شنیدی و از نوشتنش پرهیز کردی…
بگذار در این نامه فریاد کنم آن خط و نشان را که اگر یک موی از سرت کم شود به شرف و شعور انسان قسم من یکی ساکت نخواهم نشست. اگر چنان شود دیگر چیزی برای از دست دادن نخواهم داشت. من برای نوار “پایان” آغوش می گشایم و تمام می کنم. به سیم آخر می زنم. و آدمیان روزی که به سیم آخر می زنند چیزی از انسانیت، مدارا و انصاف نخواهد فهمید. این دندان من و آن خرخره ی ایشان. این خط. این نشان
سلام آقای نوری زاد
واقعا زبان قاصر است تا رنج ناشی از این غم نامه را بازگو کند در هیچ جامعه ای حتی جوامعی که به زعم ما عقب افتاده و دارای فرهنگ ابتدایی هستند نیز این حرکات سخیف که خود نشانی از زبونی و پستی متفکران و عاملان چنین حرکتهایی است دیده نمی شود اما شاید یکی از بهترین راهها برای حمایت و همدردی با شما و خانواده ی محترمتان باشد ایجاد صفحه ای در فیس بوک مثلا با عنوان ما هم خانواده نوری زاد هستیم یا تصویری با همین مضمون برای اینکه کاربران فیس بوک آن را در پرو فایل شخصی خود قرار دهند باشد البته این را به این خاطر نوشتم که شما با توجه شمار به مخاطبانتان بهتر می توانید اطلاع رسانی کنید.
موفق با شید فتح اله غلامی
سلام آقای نوری زاد
به نظر شما کی میشه این رژیم سقوط کنه ؟
یا چیکار کنیم حکومت اسلامی از بین بره با این همه اختلاص و دزدی ؟
چرا مردم هنوز به این حکومت وفادارند؟
من یک جوان فارغ التحصیلم که دنبال کار می گردم اولا کار که نیست اگر هم باشه هرجا میرم میگن پارتی داری یا سابقه کار، تازه دین من مسیحی که دیگه بدتر شده تو این کشور که هی میگن ما تبعیض اقلیت دینی نداریم .چیکار کنم این وضع .دوست دارم برم خارج ولی پول ندارم .
خسته شدم خسته
همیشه با خودم میگم درست میشه، یک روزی میاد همه خوشحالیم و…
به امید سرنگونی این رژیم ستمکار
دانیال
——————
سلام دانیال خوب
شما به این فکر کن که مغولان برای کشور چیره شده اند و یک دویست سالی مهمان مایند
به دور دست ها اگر بنگری
نزدیک را بهتر می بینی
کمی صبور باش
وفعال و پر انرژی
خودت را وا نده
خیلی ها منتظر وادادگی مایند
خوشحال می شوند از پریشانی ما
نشان بده که سرپایی
درها را بزن
یکی باز می شود حتما
آقا دانیال بر سر من که مسلمان هستم چه گلی زده این حکومت که شما که مسیحی هستی جای خود.
محمد نوریزاد عزیزِ ما، راه مسیح بزرگ یعنی عشق ورزی و محبت را پیش کشیده.
شما که مسیحی هستی و پیرو او. ما نیاز به یک جلودار داریم.
کسی که کفن پوشیده و علم بر دست دارد. و عجبا که این هر دو امروز در دست آقای نوریزاد است ولی هراسی که بر دل ما است آنقدر سنگین شده که یارای حرکت پشت سر این پیامبر زمان را از ما گرفته.
دانیال عزیز، آقای نوریزاد راست می گوید باید درب ها را بزنیم. یکی حتما رو به نور باز می شود.
آقای نوریزاد دعا کنید عیسی مسیح ما را در این راه یاری کند.
دانیال جان قبل از اینکه مبارزه را شروع کنی یادت باشد اختلاس درست است نه اختلاس
سلام آقای نوری زاد،
روز جمعه که از افتتاحیه نمایشگاه شما بر می گشتم، در گوشه ای از پیاده رو جوانی موقر حدود 20 ساله با کوله پشتی در کنارش دیدم که مشغول ساختن فرفره های آبی با دست خودش بود و آنها را به بهای بسیار ناچیزی می فروخت. مدتی در کنارش ایستادم . در ازای یک فرفره، هدیه ای به او دادم. اصرار داشت که باقی آن را به من برگرداند در حالیکه حتی سرش را هم بلند نمی کرد. وقتی با مخالفت من روبرو شد گفت تا کمی صبر کنم. دست در کیفش کرد و تکه های مقوایی رنگی و دست ساز که روی آنها کلمه “عشق” نوشته شده بود بیرون آورد و با اصرار چند تایی به من داد. وقتی به خانه برگشتم، به آنها نگاه کردم و دیدم که چقدر دوستشان دارم. چه حسن تصادفی! آن روز از دو نمایشگاه آثار عاشقانه دیدن کرده بودم، هر دو به غایت زیبا، و چه خوشبخت بودم من که از هر دو هدیه ای گرفته بودم.
این هم عکس های تابلوهای عاشقانه ی آن هنرمند جوان. می بینید؟ همه را خودش درست کرده! کاغد ها و مقواهای رنگی خریده، کلمه عشق را روی آنها قرار داده، و بندی در گوشه ای قرار داده برای نصب به دیوار، درست مثل تابلوهای شما! دست کم نگیرید معجزه نمایشگاه آن روزتان را.
با احترام
فائزه