چهارشنبه هفده اردیبهشت نود وسه – را هرگز فراموش نمی کنم. گذشته از عزیزانی که از تهران و شهرهای مختلف ایران آمده بودند و مرا به کهکشان مواجی از لبخندهای صادقانه و شوق های جاودانه ی خود راه می دادند، به همراهانی برخوردم که همین یک روز پیش از خارج آمده و مشتاقانه خود را به نمایشگاه رسانده بودند. روز پایانی را از این روی روزی برای آغاز می نامم که: ما را پایانی نیست. ما هماره در حال آغاز و انجامیم. بویژه این روزها که جماعتی مرتب ما را پایان یافته می انگارند و اسناد پایان یافتگی خود را در پرونده های ما جاگذاری می کنند.
چهارشنبه را هرگز فراموش نمی کنم. نه از این روی که جمعیت فراوانی به دیدن آثار من آمده بودند، نه، که اگر اینگونه باشد من به قهقرا روی سپرده ام حتماً. بل از این روی که بچشم خود دیدم این جامعه ی افسرده، چه هیجان و چه فهم و چه شوقی برای حضور دارد. حضور در عرصه هایی که بازش داشته اند. من از روز پایانی نمایشگاه، هیچ ندارم بگویم الا این که: بدبخت اند آنانی که “مردم” ندارند. همین، و دیگر هیچ!
از همه ی عزیزانی که در برپایی این نمایشگاه مرا یاوری فرمودند تشکر می کنم. به امید بهانه ای دیگر در همین نزدیکی ها برای دور هم جمع شدن. و این که: مطمئنم همه ی شما دانسته اید که مرا از برپایی این نمایشگاه، اراده ای جز همین دور هم جمع شدن نبوده است. که عشق نیز در همارگی اش به بهانه محتاج است. و من، در برپایی این نمایشگاه، به همین بهانه دست برده ام. این نیز بگویم که ” قدمگاه” از شنبه برقرار است چه جور!
محمد نوری زاد
نوزدهم اردیبهشت نود و سه – تهران
این دستهای گشوده یعنی ما برای در آغوش گرفتن همه ی ظرفیت های همدیگر، هیچ فرصتی را نباید از دست بدهیم. و چه ظرفیتی جانانه تر از استعداد عاشقی ؟
برای عکس گرفتن، اولویت را به بانوان دادیم. جا تنگ بود و ما را چاره ای جز این تفکیک نبود. یکی گفت: شما هم؟ گفتم: اگر جا وسیع بود یک عکس دستجمعی می گرفیتم همه با هم.
این هم عکسی به یادگار با پسران. من هیچ یک از اینان را نمی شناختم. آمده بودند تا به من بگویند: عشق را می فهمند. تنها اختلافشان با من این بود که من در این نمایشگاه، به پوسته ی بیرونی املای عشق راه یافته بودم، اینان اما خود عشق بودند. اگر که بدانند!
روز پایانی نمایشگاه، روز فوران لبخند ها و خنده های صادقانه بود. چهارشنبه، حتی یک نفر- حتی یک نفر- دعوت نشده بود. همه، خود به اشتیاق آمده بودند.
دم در ورودی نمایشگاه یک تابلو بود بی نوشته ای. در آنسوی این دیوار غوغایی بهم پیوسته در نمایشگاه. این دختر اما از غوغایی دیگر در آشوب است. چرا او باید از تحصیل محروم باشد صرفاً بخاطر بهایی بودنش؟
نمایندگان هر قشر و صنف و سن و سالی در نمایشگاه حاضر بودند. این خانم کوچولو نماینده ی نسلی است که ما پیشاپیش بدهکارش کرده ایم اما او می خواهد از گردونه ی ناجوانمردانه بیرون بزند و رشته ی زندگی خود را خود بدست گیرد.
اونا که اومدن اونقدر بزرگ بودن که روشنیشون تاریکی نبودن بعضی ها رو پرکنه، بوسه بر قدم های همه اونهایی که شرکت کردن خسته نباشید استاد هنرمند دکتر نوریزاد گرانقدر
با سلام ودرود بی پایان
مسیر اداره تا منزل بنده غرب به شرق همت هست و شمارا آنجا می بینم.ولی متاسفانه هیچ وقت جرات این را نداشتم که به آن محل بیاییم و از نزدیک با شما صحبت کنم.ولی دوست دارم با شما هم کلام شوم.شما یکی از مظاهر جسارت و متانت هستید.
در ضمن یک پیشنهاد دارم لطفا زمان برپایی نمایشگاه بعدی را بهتر اطلاع رسانی کنید تا ما هم خدمتتان برسیم.و از وجودتان لذت ببریم.
آقامرتضی سلام
نظرت در مورد این نوشتۀ خادم الحرمين چیه؟؟
واقعن نتیجۀ زیرسوال بردنِ خرافات اینه که اسمِ آدم از ابوالحكم به ابوجهل تبدیل بشه؟؟!! اونم بوسیلۀ کسیکه خودشو اسوۀ اخلاق بنی بشر میدونه و قصد داره مردم رو بسمتِ خدا هدایت کنه؟!!
جناب مصلح عزیز
با سلام. بی تردید نظر شما درست است. بنده خواستم آن چیزی را که پنهان در کلام ایشان بود روشنتر بگوییم . سمت و سوی حرف ایشان روشن بود. باز هم تشکر
از روباه پرسیدند شاهدت کیست؟ گفت دنبم!
عطر آن است که ببوید نه آن که عطار بگوید.
خود گویی و خود خندی عجب مرد هنرمندی!
ببخشید منظور من را متوجه می شوید؟
اگر کسی به شما و یا دین شما انتقادی داشت نمی توانید انتقاد را رد کنید به این ادعا که خود را یا دین خود را کامل می شمرید بلکه باید موضوع انتقاد شده بررسی شود و صحت آن از طرق عقلی و استدلالی به اثبات برسد و یا نادرستی انتقاد به طور مستدل مشخص شود. تفکر دینی با شما چه کرده دوست عزیز که اصل به این سادگی را متوجه نمی شوید؟
ساسانم عزیز
من شمای را بسیار خردمندتر از این می پنداشتم ، لطف کنید دوباره و به دقت متن را بخوانید متن دیگر من در اخرین پست را نیز با دقت بخوانید و سپس نظرتان را مجدد اعلام کنید. البته لطفا.
به قول معروف ok
با این حال باید به من حق دهید
آنقدر از دین داران محترم خرافات و مزخرفات شنیده و دیده ام که سخنان کنایه آمیز شما را نمونه دیگری از این گونه اعتقادات شمردم.
همین چند وقت پیش بود که روزنامه ها پر بودند از شق القمر خیلی هم جدی!
تصور کنید در قرن بیست و یکم هنوز دوستانی هستند که چنین اموری از اعتقادات اساسی شان است و دست روی آن بگذاری جانت در خطر است!
چرا راه دور برویم جادو گری که از اعتقادات مسلم مسلمین است که البته در دیگر ادیان نیز مشاهده می شود.
مثل این که کازالیتی و راسیونالیسم هنوز در ذهن این دوستان جای نگرفته است.
1-خرافه و مزخرف
2-شق القمر
3-جادوگری از اعتقادات مسلم مسلمین است
جناب ساسانم عزیز تهمت و افتراء زدن و موضوعاتی را ناقص یا وارونه جلوه دادن عقل گرائی و راسیونالیسم مدرن است؟!
اگر کسی گرایش های شما را خرافه و مزخرف بنامد خوشایند شماست؟
ما باید در بحثهای مفهومی ابتداء خرافه و مزخرف را تعریف کنیم ،پس از آن به مزخرف گوئی در باره عقاید دیگران بپردازیم،شما نبودید که سابقا مکرر می گفتید مشکل من با حکومت دینی و اسلام سیاسی است و برای ایمان و عقاید و گرایشات دیگران احترام قائلم ؟،احترام این است که بدروغ جادوگری را از عقاید مسلم مسلمانان بدانید؟
من برای ورود به این بحث و بحث شق القمر آماده ام ،شما سندی برای این اتهامات دارید؟
بنظرم آزار دادن دیگران اسباب تفریح و سرگرمی شماست.
سلام بر مرد آزاد و آزادی خواه
چگونه وصف کنم شور و اشتیاقی را که شما در من دمیدید و روح مرا از زنجیر خفقان پرواز دادید؟
چقدر دوست داشتم شما و آثارتان را از نزدیک به نظاره بنشینم اما صد حیف از راه دور و محرومیت.
به امید آن روزی که سری به دیار محروم اما پر از مهر و صفای ما بزنید و قدم بر روی تخم چشمان ما بگذارید.
سیستان ما آماده برپایی نمایشگاه آثار پر از عشق شما است.
امیدواریم ما را همانند مسئولانی که قول می دهند و دریغ از عمل، در انتظار نگذارید.
سلام آقای نوری زاد
نامه سی و یکم شما به //// را در فیس بوک خواندم اشکم درآمد به حدا از صبح دست و پام داره میلرزه از این همه بی شرافتی ای خدااااااا تو هم دروغی ببین به نامت چه میکنند ای خدااااااا
سلام استاد
شما کاری کردید که نسل ما و نسل بعد سالها بعد خواهند فهمید.
دوستان گرامی اگر چه مخاطب اول این نوشته جناب کورس است لیکن هدف من از نگارش آن مشارکت همگی در این گفت و گو است
جناب کورس دوست عزیز و گرامی
یک از کار خوبتان در نگارش ریشه ها بسیار ممنون و متشکرم.
دو نگاه انتقادی شما بسیار روشنگرانه است.
سه به ویژه نقد فرهنگ که ریشه یابی مشکلات ما است.
چهار هر چند بسیار فشرده می نویسید و درک مفاهیمی که طرح می کنید نیازمند اطلاعات عمومی نسبتا گسترده ای است. هر فصلی که باز می کنید سر فصل چندین مقاله است.
پنج مایلم تقاضا کنم برای استفاده بیشتر دوستان و گسترده تر کردن طیف خوانندگان هر از چندی یک جمع بندی و نتیجه گیری اختصاری از نوشته های چند جلسه قبلی خود مرقوم فرمایید البته در صورت امکان و فرصت که می دانم کار ساده ای نیست.
شش دوست دارم نقادی شما را به یک گفتمان کاربردی با مشارکت دیگر دوستان بکشانم. شاید از این رو است که یک جمع بندی هر از چندی بتواند کار ساز باشد تا مخاطبان بیشتری وارد این گفت و گو شوند.
هفت البته نقد گذشته ها هنگامی روشن تر می شود که بر پایه یک شناخت باشد به طور مشخص شناخت انسان. البته دیدگاه ها در این باب متفاوت است. دیدگاه الاهیون و دیدگاه غیر الاهیون. به طور مثال آن هنگام که نقد بت پرستی را طرح فرمودید جناب مرتضی گفته شما را از دید مذهبی مورد نقد قرار دادند که نقد ایشان بی پاسخ ماند. پاسخ این نقد از موارد کلیدی گفت و گو های ما است. بنده از تخصص کافی برای ورود به این نقادی برخوردار نیستم و به همین دلیل است که یک گفت و گوی جمعی در این باره را بسیار مفید می دانم. هنگامی که ما شناختی از انسان ارایه دهیم بهتر معلوم می شود که پدیده پرستش چیست جایگاه آن کجاست ارتباط پرستش در روابط اجتماعی و سو استفاده از آن در حکومت و قدرت چگونه است.
هشت به موازات بحث های انتقادی لازم است بحثی باز شود برای ارایه راهکاری که مسیر آینده را برای ما مشخص کند. یعنی نه فقط نقادی کنیم بلکه راه چاره نیز ارایه دهیم.
نهم حکومت دینی با شکست مواجه شده و به بن بست رسیده است. البته این یک امر تازه نیست قرن ها پیش در اروپا همین اتفاق افتاد و اروپاییان مکانیزم های کار آمدی برای تشکیل حکومت ابدا کردند و مدرنیته را بنا نهادند. به قول معروف نیازی نیست چرخ را دوباره ابدا کنیم. در سطح درس خوانده ها فکر نکنم کسی با مدرنیته مخالفتی داشته باشد. به خصوص آن که پدران ما در انقلاب مشروطه مدرنیته را وارد ایران کردند و برای ما به میراث گذاشتند. هرچند ما میراث داران خوبی نبودیم. سوال اینجاست که چه شد این میراث گران بها چنین به ابتذال کشیده شد؟ آیا اگر حکومت دینی به پایان رسد چه ضمانتی هست که حکومت بعدی به استبداد کشیده نشود؟ ما چه باید بکنیم که حاکمان آینده از قدرت سو استفاده نکنند و بهار سبز را به زمستان تیره و تار تبدیل نسازند؟
دهم تولید فکر و اندیشه ایرانی. ملتی که قادر به تولید فکر نباشد نخواهد توانست تمدنی را بنا کند. دستاورد های مدرنیته هر چند قابل استفاده است لیکن ما خود نیز نیازمند اندیشه متناسب با نیاز های خود هستیم. خوشبختانه ریشه های حکمت ایرانی و به قولی فرزانش ایرانی هنوز در خاک ایران خشک نشده و چه بسا مورد توجه جهانی است. همانگونه که در آثار هانری کربن به آن اشاره رفته است. چه راه کار هایی برای انطباق مدرنیته با سنت ایرانی وجود دارد که در عین بهره برداری از مدرنیته اخلاق ایرانی نیز به آن پیوند زده شود. اگر بپذیریم که به گفته سهروردی فرزانش ایرانی سلسله پیوسته ای از حکمت است که از پیش از زرتشت در ایران تولید شده و به صورت عرفان به ما انتقال یافته این فرزانش چگونه قابل پیوند به مدرنیته است. این را از آن جهت می گویم که به عقیده من دنیای پست مدرن خود را نیازمند معنویتی احساس می کند. معنویتی که بتواند پاسخ گوی معضلاتی همچون بحران اقتصادی (در نتیجه حرص و طمع و زیاده خواهی صاحبان سرمایه) و محیط زیستی (این هم بی ارتباط با حرص و طمع ورزی انسان ها نیست) باشد.
با احترام
درود بر شما :
پوزش مى خواهم كه مختصر پاسخ مى دهم .علت بعضا به ناشيگرى من و بعضا به امكانات پيام رسانى برمى گردد .همه نظرات شما را در كل قبول دارم .اصلا يكى از هدف هاى من فارغ از هر ژست دموكراتيكى آن است كه دريافت هاى خود را در معرض نظر ديگران نهم .جمع بندى هر از چند گاه هم چشم .سعى خود را مى كنم .اما عجالتا كار من با توصيف و تحليل پيش مى رود .از آغاز گفته ام قصد آموزش ندارم مگر بحث اقتضا كند .من براى خودم اسم اين گفتارهاى ناقابل انديشه نگارى نهاده ام . نوشتن بدون سانسور و خودسانسورى براى من آرزويي بود كه اكنون تحقق نسبى آن را مديون نوريزاد عزيز هستم . اين اشتياق پايان ناپذير براى إزادانه نوشتن و همزمان پاكوب نقدها شدن در ساحت انديشه از اشتياق به هرچيز ديگرى شديد تر است . هنوز زمان بايد تا راه به يارى دوستان هم سفر هموار تر و بسامان تر شود .من خود نيز براى جمع بندى بايد به جمعيت خاطر برسم .
در باره لزوم شناخت انسان در نقد گذشته ها درست مى گوييد .بناى كار من هم از آغاز همين شالود ه هستى شناختى بود .به اين نتيجه رسيدم كه موجود انسانى توصيفا تنها موجودى بوده كه ميل به آزادى از جبر و ضرورت و وضعيت طبيعى و از پيش مقدر خود داشته ،پرومته و سيزيف و آدم را شاهد آوردم ،البته نه از نظر موجوديت تاريخى و واقعى شان بل به لحاظ دلالت معنايي اين روايت ها .من مى شورم پس هستم .من ميل به گذار از وضعيت موجود دارم پس هستم . فرد من يك لحظه است از سير تاريخ فرهنگ و تمدن يا تاريخ جهان دومى كه ميليون ها فرد انسانى دانسته يا ندانسته در ايجاد و پيش روند تكاملى آن سهم داشته اند .هستى ما تنها هستى اى است كه سهمى از اختيار دارد . تشريك مساعى اين سهم ها در فضاى عمومى سنگ بناى تمدن و البته توحش خاص بشرى است .فضاى عمومى جان جامعه و فرهنگ است .اگر يادتان باشد از تعريف انسان به عنوان موجودى متمايز رسيد يم به فضاى عمومى . ما از آنجا كه شاهدان برآمدن انقلاب از فضاى عمومى خود بوده ايم پس ابتدا به اين ثمره نادر فضاى عمومى پرداختيم و انقلاب و درك چگونگى رخ دادنش خود را بر من تحميل كرد . دو عنصر ديگر مربوط به حيات اجتماعى و فردى -فرد به عنوان عضوى از جمع كه در فضاى عمومى و وجدان جمعى نقش دارند أكونومى و فرهنگ است .در حد امكان به نقش هستى شناختى أكونومى در آفرينش اعتقادات مابعدى نوزاد و نيز انسان اوليه پرداخته اما ورود تفصيلى به علم اقتصاد كار من نيست و نقصان اين گفتار . هاست . نتيجه آن شد كه نه احساس كودك نوزاد و نه شناخت انسان بدوى از جهان در اثر حقيقت جويي نبوده است بل ناشى از نياز به خانه و مأمن (eichos) و از سر ترس و جهل بوده است .بت پرستى و انيميسم و جادو نخستين اشكال فرهنگ بوده اند .به ماهيت بت پرستى نقب زديم و بدون طرح قبلى اشكالى از نسبت بت پرستانه در سياست و حتى خداپرستى موروثى عاميانه و تغذيه قدرت حكومت دينى از آن خود را بر ما آشكار كردند . ريشه يأبى آسيب هاى فرهنگ همگانى كاوش در تاريخ فرهنگ را لازم آورد. در بطن فرهنگ كشمكشى يافتيم ميان دو نيرو .يكى مايل به ثبات و ايستايي و مقاوم در برابر تغيير و تكامل و ديگرى مايل به نقد و تغيير و رهايي از ظلمات رسوم . عارفان و حكيمان عقل گرا را بازتاب اين نيروى دوم يافتيم و اكنون در محله بررسى كارى هستيم كه اين جريان هاى عظيم با فرهنگ ايرانى كرده اند. در اينجا بايد تكرار كنم كه مسئله من نه الهياتى است و نه تعيين حق و باطل براى الى الابد . د در موردى كه فرموديد من به آقا مرتضى جواب نداده ام تذكر درستى بود كه نيازى به جواب من نداشت .من راجع به منشأ و ماهيت بت پرستى نو شسته بودم و ايشان فرمودند ًبراى منشأ پرستش بايد احتمال أتى چون فطرت كمال طلب الهى را نيز ناديده نگرفت .بله ،درس است اما اين مسائل الهياتى براى خود من هم محل پرسش است و بعلاوه ايشان تكمله اى افزوده بودند كه فكر نمى كردم براى جواب دادن باشد .آقاى مرتضى هم جور مرا كشيده بودند ورنه شما را به دو پست ارجاع مى دهم : يكى پست استقبال از افتتاحيه نمايشگاه كه كامنتى نهاده بودم جدا از بحث ريشه ها در مورد نامه حائرى شيراز و كاربرد ايدئولوژيك معاد و دوزخ .آقاى بى كنش هم پاسخى داده و من هم در پاسخ در يك جا گفته بودم كه نظرا بحث الهياتى معاد در تاريخ حكمت بحثى درازد امن بوده ،و با استناد به إلهيات نجات و رساله اضحويه ابن سينا را به كلى منكر معاد جسمانى خوانده بودم .اين بحث توسط آقاى مرتضى در پست روز پنجم نمايشگاه ذيل ريشه ها ٥٩ پى گرفته شده بود كه من فكر مى كنم به رغم تنگناى وقت و امكانات بحثى ثمر بخش بود و همين جا نظر خود را اين گونه بازنويسى و تصحيح مى كنم : ابن سينا معاد جسمانى را برهان ناپذير مى يابد .
دوست عزيز : من از آقاى مرتضى خيلى چيز ها آموخته ام اما مسئله كنونى جامعه را بحث هاى بى پايان الهياتى نمى دانم اگر گاه به اقتضاى محل اشاره به هاوكينگ يا عارفان يا زنديقان مى كنم هدفى تعيين حق و باطل اين عقايد نيست .مگر باز قرار است بر اساس آنچه براى ما حقيقت است حكومت ايدئولوژيك ديگرى راه اندازيم. براى .اين مباحث در فضاى آزاد ايران فردا وقت بسيار است.پرسش من يك چيز است :وجدان ملى و عمومى چگونه شكل گرفته است .؟ اميدوارم بتوانى ديگر نظرات شما را هم مد نظر قرار دهم .پايدار و استوار باشيد .راستى بفهمى نفهمى يك جمع بندى هم شد
بیچاره بهروز (ساعت ٤:٤٨) که به روزیش را در سیاه روزی دیگران میبیند و بابت حقوقی که بناحق میگیرد میخواهد حق نوریزاد را کف دستش بگذارد و تنها ناراحتی اش اینست که جلوی دفتر کارش نمیتواند اینکار را بکند! نوریزاد هم غیر از همین که بهروز نا خودآگاه تایید کرده چیزی نمیگوید. ماشااله به اینهمه شعور!
سلام بر مرد عدالتخواه . ازاده و دلسوز . مبارز مسلمان
کاش می بودم و در نمایشگاهت حاضر میشدم ولی راه دور است و آمدن محال!
ولی از عکس ها و تصاویری که گذاشتید دریافتم استقبال نسبتا خوبی شده..امدن جعفر پناهی و نسرین ستوده عزیز بود که نمایشگاه را رونق دارد. درو بر این راهروان ازادی.
استاد! کاش میشد در شهرهای مختلف نمایشگاهتان را برگزار کنید.چرا نمی شود؟ ماهیانه یک بار نمایشگاه را در مراکز استانها برگزار کنید…چرا در تهران زمین گیر شدید؟ حضور شما در نمایشگاههای سراسر کشور می تواند به اگاهی مردم بیشتر کمک کند.
این جوری دیگر غصه راه دور را نمی خوریم..استاد! اگر ما نمی توانیم بیائیم شما بیایید.
به این یشنهاد من خوب فکر کنید.
یک خسته نباشید بزرگ به مرد روزهای سخت !!!! برگزاری نمایشگاه نشان از درایت سیاسی شماست خوشحال هستم که با این نمایشگاه ترس خاکمیت از نوری زاده را جند برابر کردید
به نام انكه جان را فكرت اموخت
سلام
قسمت چهارم داستان بهرام و تازيانه
قبل از شروع قسمت چهارم اين داستان لازم مى دانم مطالبى را خدمت دوستان گرامى عرض كنم:
اولاً-من چند روزى به حكم ضرورت و به دليل مسافرت و بى بهره بودن از اينترنت در خدمت دوستان نبودم ، گرچه هم اكنون و همواره من با استفاده از موبايل از مطالب سايت استفاده مى كنم و هم مطالب خودم را تايپ مى كنم كه البته كندى كار را نيز به همراه دارد ، ليكن طى اين سفر به جهت عدم دسترسى به اينترنت پر سرعت امكان استفاده از موبايل نيز بدين منظور ، برايم فراهم نبود و يكى دو بار نيز كه فرصت حاصل شد صرفا توانستم مرورى بر مطالب دوستان داشته باشم.
ثانياً-گرچه من اين چند روز غايب بودم ولى اكنون كه در حال مطالعه مطالب دوستان بودم متوجه شدم ؛ من نيز حضور داشته ام با كامنت هاى فراوان و حتى قسمت سوم عداستان بهرام و تازيانه را نيز به دوستان تقديم نموده ام! و عجيب اينكه همانگونه كه خود در نظر داشتم و شايد هم بسيار بهتر از ان.
ثالثاً- من تشكرات ويژه اى به برخى از دوستان بدهكار مى باشم كه عبارتند از:
١- جناب حامى عزيز و بزرگوار به جهت نگارش متنى كه با اشاره به سوابق مطالب ، به نحو كاملاً مستند و مستدل ، موضوعاتى را به بنده گوشزد كردند.
متن تنظيمى توسط حامى گرامى از حيث مستدل و مستند بودن به قدرى استوار تنظيم شده كه اين گمان را در من تقويت نمود كه حامى عزيز به شغل وكالت دادگسترى اشتغال دارند .
بسيار بزرگوارى خواهند كرد چنانچه ايشان در صورت عدم وجود معذوريت ، بنده را از صحت و يا عدم صحت حدسم در اين زمينه اگاه فرمايند.
٢-بسيار از دوست ناشناس و عزيزى كه به جاى بنده قبول زحمت نموده اند و يكى از وظايف من را در اين چند روز به زيبايى تمام و بسيار بهتر و رساتر از خودم انجام داده اند نيز تشكر و سپاسگذارى مى كنم.
٣- به دوست گرامى جناب بردبار عزيز نيز خير مقدم مى گويم و خوشحالم كه چون گذشته از مطالب واقعا پرمحتواى ايشان بهره خواهم برد، ولازم ميدانم بگويم كه جاى خالى ايشان بسيار ملموس و نيز ازار دهنده بود كما اينكه اكنون نيز جاى خالى ديگر دوست عزيزمان جناب دانشجو ناراحت كننده و بسيار ملموس مى باشد .
٣-دوست عزيزم جناب برديا نيز از جمله دوستانى است كه بنده همواره در نظر داشتم نسبت به ايشان عرض ادب نمايم ليكن اين فرصت برايم حاصل نمى شد و اين افتخار نصيبم نمى گرديد ، اكنون فرصت را مغتنم شمرده و به اين دوست عزيز عرض ادب و احترام و ارادت مى نمايم .
٤-حامد گرامى نيز از جمله دوستانى است كه تشابه اسمى ايشان با عزيزى فقيد سبب گرديده صرفنظر از خصايص و ويژگى هاى اين دوست عزيز ، ايشان همواره در ذهن من حاضر باشند كه توجه ويژه ايشان به مطالب شاهنامه اين ويژگى را در ايشان دو چندان ساخته است ، همچنين طى چند روز گذشته دوستى زحمت كشيده و به جاى بنده از ايشان تشكر نموده كه از ان دوست نيز سپاسگذارم.
٥- از عبدالله بزرگوار دوست و هم نژاد عزيز خودم نيز به لحاظ اينكه بنده را لايق دانسته و شعرى را به اينجانب تقديم نموده اند بى نهايت تشكر مى كنم ، و چنانچه ايشان به لحاظ تسلط بر زبان عربى زحمت ترجمه ان شعر را نيز جهت اشنايى ساير دوستان منجمله بنده با زيبايى هاى بى حد و اندازه شعر عربى تقبل مى فرمودند ، لطف خود را دو چندان مى كنند .
٦- ساسانم از ارادت بنده به خودشان كاملا مطلع هستند لذا از تكرار امتناع مى نمايم
٧-همچنين تشكر ويژه اى از جناب بى كنش و نيز جناب بيكنش و جناب بيكنش ناشناس مى كنم
٨- از جناب پطروسيان نيز صرفنظر از صحت ويا عدم صحت انچه به بنده نسبت مى دهند تشكر مى كنم و چنانچه اقداماتى كه ايشان انرا منتسب به بنده مى كنند سبب رنجش ايشان شده من از ايشان عذر خواهى مى كنم
٩-ارتباط من با مزدك گرامى نيز از نوع ارتباط با ساسانم مى باشد و بى نياز از توضيح . فقط لازم است بگويم قبل از نوشتن مطلب حاضر مقاله بلندى از ايشان ديدم كه هنوز انرا مطالع نكردم ولى پيشاپيش از ايشان جهت نگارش ان تشكر مى كنم واطمينان دارم كه بسيار اموزنده خواهد بود.
١٠-مدتى است سعادت همصحبتى با دوست دانشمندم جناب مرتضى از من سلب شده لذا فرصت را مغتنم شمرده و ارادت خالصانه خود را نسبت به ايشان مجددا ابلاغ ميكنم و از زحمات بى وقفه ايشان تشكر مى كنم.
١١-قبل از نوشتن مطلب حاضر در حين مرور مطالب ساير دوستان ، چشمم به درخواست يكى از دوستان خطاب به كورس گرامى ، مبنى بر جمع مطالبشان به صورت يكجا ، جهت استفاده سايرين ، خورد ، اين موضوعى است كه مدتى است ذهن مرا نيز مشغول كرده است.
من گمان نمى كنم مرتبه علمى و ميزان فرهيختگى اين دوست دانشمند ؛ استاد عزيز جناب كورس ، در اين سايت بر كسى پوشيده باشد ، من شخصا گاه اتفاق افتاده كه يك متن ايشان را تا ده بار مطالعه كرده ام و در هر بار ، درسى جديد از ان اموخته ام ،بى اغراق عرض مى كنم: شايد اگر كسى درصدد مقايسه بين دست نوشته هاى ايشان با مطالب مندرج در كتب صاحبنظران اين عرصه برايد ، متوجه خواهد شد كه كمتر مطلبى به استوارى و پختگى مطالب ايشان بتواند بيابد،
لذا وجود ايشان در سايت به نظر من هم افتخارى است براى بنده و هم فرصت ، لذا بنده نيز چون دوستى كه مورد اشاره واقع شد ، پيشقدم شده و ضمن عذرخواهى به جهت جسارت خود ، از جناب ايشان درخواست ميكنم قبول زحمت فرمايند و مطالب خود را جمع اورى فرموده و انرا منظم نمايند و چنانچه ويرايش يا تصحيحى مورد نياز است ، زحمت انجام انرا نيز تقبل فرمايند و سپس در يك يا چند نوبت انرا در همين سايت منتشر فرمايند تا هريك از دوستان كه امكان چاپ محدود انرا به صورت افست، دارا مى باشد با اينكار ضمن حفظ انها ، امكان استفاده ديگران ، از اين مطالب ارزشمند را نيز فراهم كند. بنده با اجازه جناب كورس پيگير اين درخواست در روزهاى اينده خواهم بود زيرا ارزش اين دست نوشته ها ، بگونه ايست كه حفظ انها كاملا ضرورى و لازم است.
١٢-مصلح عزيز نيز از ديگر دوستانى است كه هم اكنون بنده را به ياد مطلبى انداخت كه اجازه مى خواهم قبل از ذكر نام ساير دوستان انرا بيان كنم:
در اين چند روزى كه من امكان بهرمندى از سايت را نداشتم به نوعى دلتنگى دچار شده بودم ، شايد باور نكنيد و شايد هم براى بعضى دوستان سخن من ملموس باشد ولى به نحو مكرر تك تك دوستان در نظرم حاظر مى شدند و من دلتنگ هريك.
اين مجموعه در كليت داراى يك جاذبه و زيبايى خاصى است كه برگرفته از تمامى جزئيات ان است بدون استثنا كردمن هيچ چيز ، حتى جدال لفظى بعضى از دوستان نيز زيبايى خاص خود را دارد
گويا اوضاع سايت در شرف درگير شدن با مشكلاتى است لذا سخن خود را ناچاراً به بپايان رسانده ى مابقى را به فرصتى ديگر احاله مى دهم.
با سلام و اهداء احترام متقابل به جناب بیکنش
1-بنظرم رسید پیشنهاد کنم ،اگر مطالبی که آن بیکنش ثانوی در تفسیر و تحلیل مفاد شاهنامه عرضه کرده است مورد جرح و نقد و ایراد شما هست میتوانید آن موارد را جدا کرده و تفاوت دیدگاهتان با آن دیدگاه را مطرح کنید ،مثلا مطرح کنید که آن موارد تاویلی کنائی که در داستان ضحاک ذکر شده بود و روی علائمی در بیت المقدس تکیه شده بود و چیزهایی به فردوسی نسبت داده شده بود که در متن شاهنامه نیست و صبغه تاویلاتی داشت ،آیا مورد تصدیق شماهم هست؟
2-از بعید العهد بودن با این بنده سخن گفته بودید ،آری چنین است من نیز از عدم مصاحبت و گفتگو با شما دوست گرامی دلتنگ بودم ،خصوصا اینکه به برخی سوالات من در باره کم و کیف نسخه های شاهنامه پاسخ نگفتید ،من از کم و کیف نسخه ها و مقایسه آنها با نسخه چاپ شده فعلی پرسیده بودم و جوابی دریافت نکردم ،لیکن بحکم دوستی صادقانه این سکوت را حمل بر ضیق وقت و عدم مجال شما برای پاسخ گوئی کردم.
در هر حال پایدار و موفق باشید
سلام جناب بی کنش عزیز
1- از ابراز محبتتان نسبت به این ناچیز بسیار سپاسگزارم. خیر، من در امر قضاء و وکالت و …، مشغول نیستم.
آنچه نوشته بودم، بیان حقایقی بود که شایستۀ شما و نوشتارِ ارزشمندتان بود. به نظر این ناچیز، خودتان و پیامهای استادِ سخن فردوسی گرامی، آنقدر ارزش داشته و دارند تا زمانی صرف گردد و سابقۀ نوشتارِ شما و موضع گیری دوستانِ موافق و مخالف و همچنین دیدگاه جناب آقای نوری زاد در این موضوع، واکاوی گردد تا ابتدا خودتان و سپس دیگران، در یک نگاهِ اجمالی همۀ آنها را یکجا ببینند و متوجۀ علاقه و حمایتِ دوستانِ فراوان از ادامۀ این سلسله نوشتار، گردند.
2- تا حدودی خرسندم از اینکه در زمانِ غیبتِ شما، دوستی دیگر، نقشِ شما را بخوبی ایفاء نمود و حتی به ادامۀ سلسله نوشتارِ شما پرداخت. این دوستمان در چند کامنت سعی نمود نشان دهد که ناراحتی و احتمالاً قهرِ شما درست نبوده و ادامۀ مطالب را پی خواهید گرفت. ایشان قسمت سوم داستان را آنچنان زیبا نوشته است که شما مطالبِ او را تایید نموده و اظهار لطفی به ایشان نموده و گفته اید که حتی بهتر از خودِ شما، این کار را انجام داده است!.
نمی دانم که این دوستمان، همان شخصی است که قبلاً، از شما و نوشته هایتان دفاع نموده و می گفت که تِزِ دکترای ایشان “شاهنامه فردوسی” بوده، یا نه؟ اما جا دارد که باز هم از ایشان قدردانی گردد.
3- ادب و احترامِ خویش را یکبار دیگر تقدیم تان می کنم، بجهت اینکه بسیاری از دوستانِ مخالفِ خویش را مورد لطف قرار دادید و از دوستان عزیز دیگری که مدتی است حضور نوشتاری کمتری دارند نیز، یاد نمودید.
من نیز ضمن قدردانی از تمامی دوستان حاضر در این اندیشکده ارزشمند، از عزیزانی چون جناب دانشجو – جناب بردیا – آنیتا خانم و … درخواست میکنم که ما را از زیبایی اندیشه های خویش، محروم ننمایند.
4- در موردِ “جمع آوری” این مطالب نیز، من اعلام آمادگی خویش را اعلام می دارم. اگر پیشنهادی دارید، به دیدۀ منت پذیرا هستم.
4- در کلام آخر، پیشنهاد این ناچیز این است که شما تلاش نمایید تا این سلسله گفتار را با جدّیت پی بگیرید و مطالبِ مناقشه برانگیز و احتمالاً انحرفی بعضی از دوستان، شما را از موضوع اصلی منحرف نسازند!.
دوستدار شما و فردوسی ِگرانمایه، حامی.
حامی عزیز با سلام وعرض ادب
اظهار لطف و بزرگواری شما به قدری برای من روحیه بخش و امیدوار کننده است که حتی اگر من بدانم تنها شما به این مطالب توجه می کنید باز هم بی انکه ذره ای از انگیزه ام کاسته شود , حتما به نوشتن ادامه خواهم داد. داستان رستم و اسفندیار از مهمترین بخش های شاهنامه می باشد که من با این تصور که دوستان تمایلی به شنیدن ان ندارند نیمه کاره ان را رها کردم , در حالیکه قسمت انتهایی ان بسیار پربارتر می باشد, ولی صرف توجه شما به کل موضوع, من را نیز به نوشتن ادامه ان داستان مصمم ساخته است>
من بسیار مشتاق هستم که شما و دوستان دیگر هر جا برداشت یا سخن مرا اشتباه میابند ویا اینکه متوجه مواردی می شوندکه از نگاه من مخفی مانده, نظر خود را بیان کنند تا با تبادل نظر بتوانیم به نتایج بهتری دست یابیم , خصوصا جنابعالی با دو ویژگی منحصر به فردتان یعنی ؛ حافظه قوی و دقت بالای خود , می توانید بسیار مثمر ثمر باشید.
همچنین نظر شما در باره اینکه هراز گاهی نیز به بررسی یکی ازغزلیات حافظ بپردازیم چیست , ایا شما موافقید یا خیر؟
جناب بی کنش عزیز
درود و سپاس از اظهار لطف و محبتتان.
مشتاقانه نوشتارِ زیبای شما را پی می گیرم.
و اما در موردِ “غزلیاتِ حافظ” ؛ این بگویم که این ناچیز، علیرغمِ در اختیار داشتنِ چند جلد از اشعار و غزلیاتِ حافظ و مطالعۀ بسیاری از آنها، لکن معتقدم که شناختِ درستی از ایشان ندارم.! هنوز نتوانسته ام بدرستی مضمونِ سخنان و جهان بینیِ واقعیِ ایشان را دریابم.! نمی دانم، آیا ایشان بدرستی یک “رِند” بوده اند؟ آیا ایشان واقعاً متمایل بوده اند که افرادِ مختلف، برداشتهای مختلفی از سخنانشان داشته باشند؟ و …
شما خود به نیکی میدانید که طایفه های مختلف با دیدگاه های کاملاً متضاد، به ایشان تاسی می جویند. و …
به نظر این ناچیز، ایشان نه تنها در بینِ این نسل که در بینِ نسلهای گذشته نیز ناشناخته مانده اند و هر که از ظنِ خویش، یارِ ایشان گردیده است.
با توجه به این نکات است که به راستی نمی توانم پاسخِ روشنی به پرسشِ شما بدهم. از این بابت بسیار پوزش می طلبم. ضمنِ آنکه بگویم، طرحِ این موضوع از جانبِ من در موردِ ایشان، صرفاً بدلیلِ نظر خواهی جنابعالی بوده است، وگرنه این ناچیز خود را در این حد نمی داند که در موردِ این شخصیتِ برجستۀ عالَمِ عشق و عرفان و شاعری، نظری دهد.
باز هم درود و سپاس.
ﺧﺪﻣﺖ ﺁﻥ ﻋﺰﻳﺰﻱ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻋﺰﻳﺰﺗﺮ ﻣﻴﭙﻨﺪاﺭﺩ
ﻃﺮﻓﺪاﺭاﻥ ﺁﻗﺎﻱ ﻧﻮﺭﻳﺰاﺩ
اﮔﺮ ﭘﺸﻢ و ﻗﺒﺎ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻣﻨﺎﻓﻘﻨﺪ
اﮔﺮ ﻣﻮﻣﻦ و ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﻨﺤﺮﻓﻨﺪ
اﮔﺮ ﭘﻴﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ‘ﺧﺮﻓﺘﻨﺪ
ﺟﻮاﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺧﺎﻡ و ﺑﻲﺗﺠﺮﺑﻪاﻧﺪ ﺧﻼﺻﻪ ﺑﺮاﻱ ﻫﺮ ﺩﺭﻱ ﻛﻠﻴﺪﻱ و ﺑﺮاﻱ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺳﻴﺎﻫﻲ ﭼﺮاﻏﻲ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩاﺭﻧﺪ ‘ ﻛﻔﺮ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﺮﺣﻢ ﺩﺭﺩﻫﺎﻳﺸﺎﻥ اﺳﺖ ‘ ﺷﻴﻂﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻳﺎﺩ ﺩاﺩﻩ ﻛﻪ ﺣﺘﻲ اﮔﺮ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﻫﻴﭻ ﺗﻮﻓﻴﻘﻲ ﻧﺼﻴﺒﺸﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺮ ﻃﺒﻞ ﺑﺎﻃﻞ ﺧﻮﺩ ﺑﻜﻮﺑﻨﺪ و ﺑﺮ ﺁﻥ اﺳﺮاﺭ ﺑﻮﺭﺯﻧﺪ و ﺧﻮﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﺳﺮ اﻳﻦ اﺳﺮاﺭ ﺑﺮﻳﺰﻧﺪ ‘ﻛﻪ ﻣﺒﺎﺩا ﺑﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻳﻘﻴﻨﺶ ﻣﻴﻨﺎﻣﻨﺪ ﺧﺪﭼﻪاﻱ ﻭاﺭﺩ ﺁﻳﺪ
اﮔﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﻓﺮﺩﻱ’ ﭼﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺪاﻧﺪ و ﻳﺎ ﻧﺪاﻧﺪ ‘ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ اﺳﻼﻡ ﻣﻨﺘﺴﺐ ﻛﻨﺪ و ﺁﻥ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ ﻫﺰاﺭ ﺑﺎﺭ اﺯ ﻓﺎﺣﺸﻪاﻱ ﻛﻪ ﺑﺮاﻱ ﮔﺬﺭ ﻋﻤﺮ ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺷﻲ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺑﺪﺗﺮ اﺳﺖ ‘ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺣﺮﺟﻲ ﻧﻴﺴﺖ و ﺑﺮ اﻭ ﻫﺴﺖ ‘ﺁﻧﻜﻪ ﻋﻘﺪﻩﻫﺎ و ﺷﻬﻮاﺕ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﻧﺎﻡ اﺳﻼﻡ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻴﺒﺎﺭﺩ و ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪا ﻣﺮﺩﻡ ﺭا اﺯ ﺧﺪا ﺭﻭﻳﮕﺮﺩاﻥ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﺟﺎ ﺑﺮاﻱ ﮔﻤﺮاﻫﻲ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻴﮕﺬاﺭﺩ ‘ ﺣﺎﻝ و ﺭﻭﺯ اﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻛﺴﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻌﺎﺷﻘﻪ ﺑﺎ ﺯﻧﻲ ﺗﺎ ﺑﺪاﻧﺠﺎ ﭘﻴﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﻛﻪ ﺑﺮاﻳﺶ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻲ ﻣﻴﺴﺮ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﻭاﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻚ ﻛﺮﺩﻥ ﺩﻳﮕﺮاﻥ اﺳﺖ ‘ ﺑﺮاﻱ ﺗﺪاﻭﻡ ﻳﻘﻴﻨﺶ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺭا ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﻛﻨﺪ ‘ اﺳﻼﻣﺶ ﺟﺬﺏ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ﻫﻴﭻ ‘ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺭا اﺯ اﺳﻼﻡ ﻣﻨﺰﺟﺮ ﻣﻴﻜﻨﺪ ‘ ﺩﺭ ﻣﻜﺘﺐ اﻭ ﺧﺪا ﻫﻢ ﻓﻘﻄ ﻭﺳﻴﻠﻪ اﺳﺖ و ﺑﺲ ‘ ﺑﺮاﻱ اﻭ ﻏﺎﻳﺘﻲ ﺟﺰ ﻗﺪﺭﺕ و ﻏﻠﺒﻪ ﻣﻌﻨﺎﻳﻲ ﻧﺪاﺭﺩ ‘ اﻳﻨﮕﻮﻧﻪ اﻓﺮاﺩ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺩﺭ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺷﺪﻳﺪا ﺳﺮﻛﻮﺏ ﺷﺪﻩاﻧﺪ ‘ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻋﻤﻠﺸﺎﻥ ﻫﻴﭻ ﺗﺎﺛﻴﺮﻱ ﺩﺭ ﻋﻘﺎﻳﺪﺷﺎﻥ ﻧﺪاﺭﺩ و اﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﺮﺕ ﻧﻤﻴﮕﻴﺮﻧﺪ
ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﻪ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﻛﺸﻮﺭﻣﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺗﺒﺎﻫﻲ و ﺧﻮاﺭﻱ ﺭﻛﻮﺭﺩﻫﺎ ﺭا ﻳﻜﻲ ﭘﺲ اﺯ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺮ ﻃﺒﻞ ﻏﻴﺮﺕ و ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻣﻴﻜﻮﺑﺪ ‘ ﺩﺭ ﻋﺮﺻﻪ ﻋﻤﻞ ﺳﻲ و ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻛﺎﺭﺯاﺭﻫﺎ ﺭا ﺩﺭ ﺻﺤﻨﻪ ﺑﻴﻦ اﻟﻤﻠﻠﻲ ﻳﻜﻲ ﭘﺲ اﺯ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻭا ﺩاﺩﻩ و ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ در ﺧﻔﺎ ﻧﻔﺴﻜﺶ ﻣﻴﻂﻠﺒﺪ ‘ اﻳﻨﻜﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻲﺗﻮاﻥ ﻓﻴﻞ ﺭا ﻓﻨﺠﺎﻥ ﺩﻳﺪ و ﻛﺎﻩ ﺭا ﻛﻮﻩ ﺭاﺯ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻧﻴﺴﺖ ‘ ﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ ﻛﻪ اﻳﻦ ﺭاﺯ ﺑﺮ ﻋﺎﻗﻼﻧﻲ ﻛﻪ اﺯ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻣﻌﺮﻓﺘﻲ ﺑﻬﺮﻩ ﺑﺮﺩﻩاﻧﺪ ﻫﻮﻳﺪا ﮔﺸﺘﻪ اﺳﺖ ‘ ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﻫﻠﻴﺰ ﭘﺮ ﭘﻴﭻ و ﺧﻤﻪ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻭﺟﻮﺩ و ﻣﻨﻴﻴﺖ ﻭاﺭﺩ ﺷﻮﻳﻢ ‘ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﻴﺘﻮاﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﭘﻲ ﺑﺮﺩ ‘ ﻫﺮ ﻛﺲ اﺩﻋﺎﻫﺎﻳﺶ اﺯ اﻣﻜﺎﻧﺎﺗﺶ ﺳﺒﻘﺖ ﮔﺮﻓﺖ ‘اﻳﻦ ﺷﻴﻂﺎﻥ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﺪاﻳﺶ اﺯ ﺣﻠﻘﻮﻡ اﻭ ﺑﺮﻣﻴﺨﻴﺰﺩ ‘ ﻋﺎﻗﻼﻥ ﺑﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﻱ ﻛﻪ ﻗﺪ ﻗﺪ ﻛﻨﺪ و ﺑﺎﻝ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ و ﭘﺮﻭاﺯ ﻧﻜﻨﺪ ﻣﺮﻍ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ
این روزها وقتی نام آیت الله وحید خراسانی در جمع دوستان می آید ، هر کسی عبارت معروف ” سه تا جفتک زدن تا مرجع شدن” را مطرح میکند و گویا تقریبا در ذهن همه ” آیت الله خامنه ای “برای منظور این جمله تداعی شده است .
من اگر دسترسی به آیت الله وحید داشتم ، ایشان را از تکرار این عبارات پرهیز می دادم کما اینکه قبلا هم ” لفظ ملای بی سواد ” را به کار برده اند .
طرفداران آیت الله خامنه ای در ایران هر چند در مقایسه با جمعیت ایران اندک باشند ولی همین تعداد اندک نیز برای رهبری خود احترام قایلند و ما حتی اگر بخواهیم مردم را به حقیقتی نیز آگاه کنیم نباید از دایره ی ادب و نزاکت خارج شویم و نباید فراموش کنیم که همین علم الهدای مشهد و احمد خاتمی نیز به خاطر آلوده شدن به الفاظ زشت منفور اجتماع شدند .
پس من ضمن احترامی که برای آیت الله وحید و سایر بزرگان قایلم ، از ایشان می خواهم تا وقتی منطق و برهان و استدلال هست ، از الفاظ تند پرهیز کنیم .
مگر امام حسین (ع) و یاران او در صحرای کربلا به یزید و به لشگر یزید دشنام داده اند که ما خود را مجاز به دشنام می دانیم ؟
جناب آقای وحید اگر این شیوه اثر می کرد ، داماد گرامی شما جناب آقای آملی لاریجانی از شما تاثیر می گرفت .
نه تنها این شیوه تاثیری ندارد بلکه آنها را بیشتر عصبانی می کند .
دیدید و دیدیم که در بند 350 اوین چه بر سر فرزندان ما آوردند .
اینها اگر عصبانی شوند به اسیر و زندانی و به خانواده های آنها هم رحم نمی کنند .
مفسر عالم قرآن جناب آیت الله جوادی آملی در پیامی به همایش اقتصاد مقاومتی در رویکردی نوین موضوع مدیریت و اداره امور عمومی مردم را مورد نظر قرار داده اند و به استناد آیاتی از کلام الله مجید ثابت کرده اند که نباید کار مردم را دست بی عرضه ها دادو اینکه فقر چیز بدی است و ملتی که مبتلا به آن شوند دچار تملق میشوند و توان هیچ قیامی هم نخواهند داشت.
البته این رویکردی قابل اعتنا در برخورد این فقیه قرآن شناس است ولی در واقعیت امر چنین بیانی رافع مشکل مردم و کشور نیست. اینکه اداره اموال و مدیریت جامعه نباید دست احمقها و خائنین باشد نیازی به این همه زحمت ندارد که بخواهیم در یک پیام تصویری 1 ساعته در باب آن سخن بگوییم و استدلال کنیم. این بحثی عقلی و از مقوله شعور است که مال و توانائی مردم موجب نجاتشان می تواند باشد و باید عاقلانه با آن برخورد کرد. حضرت آیت الله شاید بهتر بود که با استناد به حدیث مشهور نبوی که” هر جا فقر باشد کفر را هم باید در آنحا یافت” به موشکافی دلایل تسلط خائنین و بی عرضه ها و منحرفین بر جان و ناموس و اموال مسلمین می پرداختند.ایشان می توانست استدلال کند که توسعه فقر در ایران بخصوص در 8 سال گذشته طبق نظر پیامبر همان اشاعه کفر در کشور بوده است و همه این کارها در زیر نظر کسی انجام شده که تعهدش در قانون اساسی بهبودی اوضاع مردم و جفظ دین مردم می باشد. یعنی بی عرضه اصلی و فرد ناتوانی که همه بی عرضه ها و خیانت کارها در سایه عملکرد او بر ایران مستولی شده اند شخص رهبری است که جناب آملی در پایان سخنانشان برای موفقیت او دعا نیز کرده اند. خوب دعا می کنید اوموفق بشود که چه بشود؟ او که یک تنه در مقابل رای ملتی ایستاد و پلید ترین دولتی را که در تاریخ ایران می توان بیاد آورد بر همه مسلط کرد متاسفانه از محدوده نگاه قرآنی آیت الله دور است و لذا این سئوال هم مطرح میشود که جناب آملی روی سخنشان با کیست؟
حضرت آیت الله می توانست یک سئوال دیگر هم از جمع حاضر بپرسد و آن اینکه ایشان برای چه دور هم جمع شده اند؟ هدفشان چیست و هزینه این گردهمائی از کجا تامین میشود؟ معمولا هدف چنین تجمعاتی باید قبلا معلوم شده باشد. اصلا این اقتصاد مقاومتی چیست؟ اینکه یک حرفهای کلی زده شود که بعله ما گاز داریم و نفت و منابع و اینکه به نفت وابسته نباشیم که صرفا مشتی شعار و در حقیفت بیان چیزی است که مردم هم خودشان میدانند و نیازی به تکرار آنها نیست. لذا حرف رهبری که اصلا با اصل سیاستگذاری سنخیتی ندارد که بخاطرش میلیونها و میلیاردها خرج سمینار برایش شود. حرفهای حضرت آیت الله هم از همین دست است. حالا چه کسی گفته که خائنین باید بر اموال مردم حاکم شوند؟ ایشان توجه ندارند که انسانهای شریف و با شعوری در این کشور در سال 88 صراحتا همین حرف ایشان را با صراحت و استدلال و دلائل قوی و معرفی مصداق مطرح کردند و مردم هم به حرف آنها رای دادند و بعد همین رهبری که ایشان برایش دعا می کند در حالیکه هنوز صندوقهای رای به فرمانداریها نرسیده بودند،احمدی نژاد را که اولین کشف هاله نورش را در خدمت همین جناب جوادی آملی اعلام کرده بود صبح زود و بر خلاف قانون رئیس جمهور اعلام کرد و همه این مفاسدی را که ایشان برشمرده تشدید و تنفیذ کرد.
اینکه انسان تمام همتش را بکار بگیرد و یک حرفی را که 9 سال پیش زده شده بود بازهم تکرار کند خود از مصادیق بی توجهی است. نه حرفهای بی سر وته رهبری دوای درد این مردم بلا زده است و نه این نگاه قرآنی شما. شما می فرمائید فقرا به لکنت زبان و تملق می افتند. ولی حضرت عالی چرا اینچنین تملق می گویئد؟ مگر خدای نا خواسته شما هم فقیرید؟ شاید این حرف ناپلئون اینجا درست باشد که مذهب فقط به درد ساکت کردن فقرا می خورد تا آنان را از حمله به چپاولگران و فاسدان اجتماع باز دارد. این حرفها معنایش غیر از این است؟
سلام جناب آقای یاران گرامی
جناب فیض هم مثل شما وبنده ازاین آقایان باصطلاح ساکتین گله داشتند ودارند وحق هم باشما است؛ اما عزیزمن مگرشرایط را درک نمی کنید؛امثال نراقی ها پدر وپسر می خواستند یک کتاب اخلاقی بنویسند ونشردهند دراول صفحه اش ستایش ازناصرالدین شاه مستبد قاجار الزامی بود ؛ حال امثال آیت الله جوادی نیز گرفتار همان مسائل استبداد زمان خویش هستند.
اگرچه برشاه دعاکرده انداما مسبب بحران های اقتصادی وسیاسی را هم گوش زد ومعرفی کرده اند ،وچه کسی نمی داند که
مسبب اساسی چه کسی بوده است ؛ وبقول علما الکنایه ابلغ من التصریح است که ایشان باکنایه به مسبب اصلی بحران تصریح داشته اند که چه کسی است؛ویابقول فارسی زبان ها:دخترم بتو می گویم وای عروسم بتو می شنوانم.
وکلام ایشان هم چنین بوده است ودرپرده گفته اند.چه کسی نمی داند که حامی این نادان بنام احمدی نزاد ودارودسته اش چه کسی بوده است؟؟؟ودعای ایشان الزامی وازروی ناچاری بوده است.
شما اصل مطلب راکه ازروی عقل واندیشه ودلسوزی است ،آن رابگیر وبدعایش آمین نگو،مگراینکه برای هدایتش دعاکرده باشند.
حال همین مساله را که ایشان بازگو وتاکید کرده اندکه سرنوشت امورمملکت رابه دست نادانان نباید داد وچراداده شد؟؟؟ ؛اظهار همین هم شجاعت می خواهد،همانطورکه هاله نوررا ،خرافات خواندواوراازاین خرافه گرائی منع فرمود.
ایشان حکیمی متاله ومفسری بی نظیر وفقیهی گرانمایه هستند که ازخوان سفره تفسیر قرآنش سالهااست که تشنه گان
حقایق قرآنی را سیراب وجویندگان حقایق حکمی و عرفانی رااززلال مشرب عرفانی اش مستفیض کرده اند ،وآثارش برای جویندگان تشنه حقایق چشمه سلسبیل گواراست.خدایش ازآفت دوران محافظتش نماید.
عمده مساله اینجا است چرا بزرگان دیگرمتحدا وبطور منسجم برای رهائی ازمشگلات قیام نمی کنند وجور حاکم را برملا نمی گویندحتی بشکل نصیحت وخیرخواهی ملک وملت ،مسبب اصلی را معرفی نمی کنند واوراازمقامش عزل نمی کنند؟؟؟هرچند اومنعزل الهی است دراولین خطایش.
موفق باشید
مصلح
سلام بر شما،
آیا ایشان نمی توانند برای اینکه مجبور به گفتن چنین تملق هایی نشوند، از شرکت در چنین همایش های بی حاصلی خودداری کنند؟ احترام ایشان به سبب دانش قرآنی شان به جای خود، اما آیا ایشان در حوزه اقتصاد تخصصی دارند و آیا به قول جناب “یاران”، از این اقتصاد مقاومتی چیزی دستگیرشان شده که در این همایش سخنرانی کرده اند و سخنان چند سال پیش خود را تکرار کنند؟ یا آیا نمی شود مثل برخی مراجع معترض، سکوت اختیار کنند به جای تکرار بی حاصل مکررات؟
جناب فیض سلام شما وبرآقای یاران عزیز وگرامی
این پست رادرپاسخ آخرم برای شما نوشته بودم مثل اینکه آنراندیده اید ونخوانده اید ازنو کپی وارسال کردم شایدکه حضرتعالی هم بمانند یاران عزیز قانع شوید اما منصفانه بنگرید.
سلام مجدد بربرادر مان جناب آقای فیض گرامی
مثل اینکه از پاسخ بنده قانع نشدید ناچارم ازیک قطعه تاریخی استفاده کنم وآن اینکه :
آیا شما امیرالمومنین علی بن ابی طالب-ع- رابه شجاعت وبی باکی ازمرگ راشنیده اید وباورداریدکه فرمود:من بامرگ مانوس ترهستم ازکودک شیرخواری که به پستان مادرش مانوس است.
این آقا بعدازپیامبر-ص-حق الهی وسفارش شده پیامبر-ص-راازاوغصب کردند؛درمورددفاع ازحق الهی وقانونی خودش چنین می گویدبعدازآنکه بامهاجروانصار گفتگو کرده بود وازسوی آنها حمایت نشده بود،وباتوجه به خطبه 17که حکومت نااهلان ونالایقان را توبیخ ودشمن خدا معرفی کرده است؛
درخطبه 26دربند4{که پیشامدخودرابعداز فوت حضرت رسول اکرم بطوراجمال بیان می فرماید؛چون مخالفین خلافت راکه حق من بود غصب کردند}چنین می فرماید:{فنظرت فاذالیس لی معین الا اهل بیتی فضننت بهم عن الموت، واغضیت علی القذی، وشربت علی الشجی ،وصبرت علی اخذالکظم ، وعلی امر من طعم العلقم .
ت:پس درکارخویش اندیشه کردم دیدم درآن هنگام بغیرازاهل بیت خود “بنی هاشم” یاوری ندارم “وایشان هم نمی توانستند باآنهمه مخالفین ستیزه کنند،لذا” راضی نشدم که آنهاکشته شوند؛وچشمی که درآن خاشاک رفته بود بهم نهادم
وبااینکه استخوان گلویم راگرفته بودآشامیدم، وبرگرفتگی راه نفس”ازبسیاری غم واندوه” وبرچیزهای تلخترازطعم علقم “که گیاهی است بسیار تلخ” ،شکیبائی نمودم .{نهج ،ص 92-93فیض } .
1. حال جناب آقای فیض این آقا شجاعترین شخصیت بی نظیر وبی بدیل انسانهااست که با حاکمان جائر وغاصب ونالایق زمان خویش مدارا کرد وایشان امیر ومولای مااست ماکه نباید ازاوجلو بزنیم پس باید مدارا کنیم تافرصتی پیش آید.
موفق باشید
مصلح
ريشه ها ٦٣
متآسفانه مىدانم به چه علت پاراگراف اول قسمت ٦٣ محو شد : سعى مى كنم به كمك حافظه از نو آن را تايپ كنم .
ايرادى احتمالى مطرح شد از اين قرار : ابن سينا كه همه جا خود را فيلسوف متدين مى نامد و خوانندگانش را از فيلسوفان ملحد برحذر مى دارد و رازى را متفلسف ( فيلسوف نما ) و متطيب (طبيب نما ) و نا اهل براى فلسفه مى خواند و با موسى ابن ميمون و غزالى و خيلى هاى ديگر چوب تكفير عليه زكرياى رازى بلند مى كند كجا در نقد فرهنگى كه تا مغز استخوان دينى است .سهم داشته است ؟ آيا رازى براى عنوان نقد فرهنگ سزاوار تر نيست . البته رازى و ابن مقفع و زنديقان نابود شده منتقدان راديكالى بوده اند . اما كجاست آثار فلسفى مردى كه جهان او را به عنوان پزشك و شيمى دان مى شناسد و گاه در اولويت بخشى به آزمون تجربى در علم پيشگام تر از راجر بيكن و فرانسيس بيكن محسوب شده ؟ اكنون در صورت تمايل ادامه را در كامنت زير مطالعه فرماييد
به حساب آمده ؟ هيچ جا . تنها بخش هايي از مناظره او با يك داعى إسماعيلي و اطلاعات مختصرى در باره آثار فلسفى و فلسفه او توسط ابوريحان و ابن نديم به ما رسيده است . پيداست كه اين آثار نابود شده اند .اما خودش احتمالا به علت دورى از بغداد و حمايت اميرى محلى يا به هر دليل ديگرى از دستبرد دژخيمان خليفه بغداد ايمن مانده ،است و به سرنوشت بسيارى از افرادى كه به اتهام ملحد و زنديق در دستگاه خلافت شكنجه و به طرز فجيع اعدام مى شدند گرفتار نشده است .حال اگر بناست كه كسى نام منتقدفرهنگ گيرد ،چرا ابن سينا باشد نه رازى ؟ابن سينا را كجا مى توان در مقوله نقد فرهنگ جاى داد وقتى كه خود را فيلسوف متدين مى خواند و بر فرهنگ غالب هيچ شكاف و تركى ايجاد نمى كند ؟
پاسخ : رازى ،ابن مقفع ،خيام ،و ابوالعلاى معرى و فردوسى و حافظ و حلاج همه فرهنگ را كه به عموم تعلق دارد نقد كرده اند .اصطلاح عامه براى ابن سينا و به طور كلى براى اكثر حكما و شعرا و عرفانى قديم به مردمى گفته مى شود كه كم دانش و دنباله رو و مقلدند و غالبا در پى همان مذهبى مى روند كه نسل به نسل به آنها رسيده است .در فصل نخست از كتاب مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه اثر عزالدين محمود كاشانى مطالب جالبى در خدمت اعتقادات عوام مى خواانيم كه /. به طريق توارث خلف از سلف فراگرفته و ظلمات آن قرنا بعد قرن تراكم پذيرفته تا به جدال و خصومت رسيده و به سب و تكفير انجاميده / نويسنده عارف در ادامه توصيه مى كند كه براى قابليت اعتقاد درست لازم است كه شخص خود را از ظلمات رسوم و عادات بگسلد .آيا اين نقد فرهنگ نيست ؟ البته وى بر آن است كه پس از اين رهايي فطرت پاك انسان قابل اعتقاد درست و عارى از أهواء نفس – بخوانيد رابطه بت پرستانه با مقدسات موروث – مى گردد .مى توان در بخش دوم مناقشه كرد اما همان بخش اول خودش نيم خيزى است براى تحريك انجماد فرهنگ . گرچه اين نقد به طور راديكال از فرهنگ قديم وارد فرهنگ جديدى نمى شود .اما اگر اين تلاش و تلاش هاى فيلسوفان و عارفان ايرانى نبود فرهنگ اسلامى در حالت بدوى خود مى ماند كه به قول ابن سينا در رساله اضحويه در حد فهم عرب شتربان بوده است .حركت هاى حكمى و عرفانى درست است كه به ديانت ملتزم بودند اما در آنها تلاشى ديده مى شود براى مقابله با دين فروشى و كاربرد قدرت پرستانه تعصبات جاهلانه و تاريك و تقلبى به نفع حاكمان و متشرعان قدرت پناه . در حقيقت فرهنگ به لحاظ هستى شناختى از ميل وجودى به آزادى از وضعيت موجود و تغيير اين وضعيت پديد آمده و در طول زمان كم كم اندوخته ها و آموخته هاى آن به خدا و حقيقت مطلق يك قوم تبديل و خود مانع بزرگى بر سر راه تغيير و آزادى مى گردد .اين همان نيروي ارتجاعى در بطن فرهنگ است كه ميل به ثبات و انجماد دارد و در برابر تغيير مقاومت مى كند .اما در بطن فرهنگ هاى بزرگ همواره چيزى از نيروى بنيادى و زاينده فرهنگ مى ماند كه با بخش ايستا و ثبات گراى فرهنگ در كشمكشى دائم همچون درد زايمان است . قدرت از بخش ايستا تغذيه مى كند به ويژه قدرت حكومت هاى مستبد خدا شاهى در شرق . رابطه با خدا به رابطه بت پرستانه جماعت و قدرت تبديل مى شود. عارفان و حكيمان خرد گرا كه خود به بخش پوياى فرهنگ تعلق داشتند كوشيدند همين رابطه را تغيير دهند .اين تغيير در كل به دو شكل درآمد :رابطه عقلانى و رابطه عرفانى يا عاشقانه . اين بنياد نزاع دامنه دار عقل و وحى ،يا به قول نجم الدين را زى عشق و عقل در قرون وسطى گرديد .سپاس از تحمل شما .
جناب کورس
اگر اجازه دهید از این نوشتار نتیجه گیری می کنم که آن چه نقد پذیر نباشد موجب رکود و انجماد و عقب ماندگی می شود. همین کاری که شما می کنید یعنی نقد فرهنگ در واقع موجب رشد فرهنگ است.
پرستش از نمونه های بارز فرهنگ نقد نا پذیری است. به مجرد این که چیزی مورد پرستش واقع شد ما خود را از نقد آن عاجز می کنیم و همین موجب عقب افتادگی است.
حال این پرستش می تواند شامل نماینده خدا در زمین باشد یا احکام و دستورات او.
درست مى فرماييد .پاسخ مفصل ترى نوشته بودم اما محو شد .خلاصه اش مصاديق ًو بود از اتهامات. ًو انسانى چون پور شجرى و كاظمينى بروجردى و علل توقيف دو روز نامه به علت تلنگرى تحقيقاتى به تفسير ماجراى غدير خم و غير انسانى خواندن قصاص و نامه واعظ شحنه شناس شهر حافظ به قصد اعتراف گيرى و تواب سازى و هشدار سركرده همه وأعظان شهر به پسرش در اين باره كه كتب ضد اسلامى نبايد منتشر شوند و موارد ديگر كه همه جلنگ جلنگ ناقوس هاى قرون وسطى را از أعماق تاريخ به گوش مى رسانند .كتاب سرخه انقلاب از فرهنگ عمومى تغذيه مى كند و حاكم ثبات خود را از وجه ايستاى فرهنگ وأم مى گيرد و بدينسان سه نيروى زور حكومت و فرهنگ جماعت و ميراث تاريخى به تفسير هاى درست يا غلط دگر انديشان به جاى گفتگوى عادلانه در فضاى عارى از ترس حمله گاز انبرى مى كنند .آيا ما خواب نمى بينيم ؟آيا ماشين زمان ژول ورن ما را به عمق قرون وسطى نبرده است ؟ توبه ،اعتراف به گناه ،تهديد به جهنم إن دنيا و كپيه اين جهانى اش ،رنگ و انگ كفر ماليدن به كلماتى چون سكولار ،لائيك ،انقلاب رنگى ،فتنه ،ضد ولايت ،حقوق بشر ،كلمه قبيحه آزادى به قول شيخ فضل الله يا به قول جلال آل احمد شيخ شهيد و يك ادبيات و واژه نامه قرون وسطايي حديث هول قيامت را از وأعظان زمان حافظ تا آموز نياورده و با ابزار مدرن مجهز نكرده و لعنت فاخر لفظى با گذار از تلفن به فحاشى و مزاحمت چاله ميدانى تبديل نكرده اند ؟
حديث هول قيامت كه گفت واعظ شهر
كنايتى است كه از روزگار هجران گفت
با سپس و احترام
جناب آقای کورس گرامی باسلام ودرود
این جملات آخرشما است که دراین مقال آورده اید:
“عارفان و حكيمان خرد گرا كه خود به بخش پوياى فرهنگ تعلق داشتند كوشيدند همين رابطه را تغيير دهند .اين تغيير در كل به دو شكل درآمد :رابطه عقلانى و رابطه عرفانى يا عاشقانه . اين بنياد نزاع دامنه دار عقل و وحى ،يا به قول نجم الدين را زى عشق و عقل در قرون وسطى گرديد .سپاس از تحمل شما . ”
درمشرب اصیل حکیمان عارف متاله، هیچ تضادی بین عقل وعشق ویا عقل ووحی نیست تاچه رسد به نزاع دامنه دار.
خودتان شاهدهستید که بوعلی نمطهای آخراشارات را به عرفان تخصیص داده است وبر گفته های وحی منقاداست، وملاصدرا حکمت وعرفان وبرهان وقرآن را به هم آمیخته ،واسم کتابش را به حکمت متعالیه نامگذاری نموده است؛ وهکذا پیروان او ازعقل وحکمت وعرفان وبرهان وقرآن یکسان استفاده نموده اند ازجمله آقاعلی مدرس وعلامه طباطبائی -قدس الله انفاسهم-؛آثاراین بزرگان گواه صدق ادعای بنده است ،الهیات اسفار ملاصدرا مشهون ازبرهان وآیات وحی است وازعرفان محی الدین عربی متاثروهکذا شواهدالربوبیه ودیگرکتب ایشان.
وهمچنین کتب تفسیری ایشان وهمچنین علامه طباطبائی درتفسیر المیزانش درمواضع مناسب ازبحوث حکمی وعقلی وعرفانی درفصول جدا گانه ازتفسیر آیات ،فروگذاری نکرده است ، ومتضاد باکتب فلسفی اش هم نیست.
واما کلمات وحی ویاکتاب الهی قرآن کریم ،سرشارازدعوت به تفکر واندیشه وبکارگیری ازنعمت عقل است،که رسولش هم فرمود:اول ماخلق الله العقل ؛کافی است کتاب الکافی درباب عقل وجهل ملاحظه شود.
واما سفارشات وحی درمورد عشق به خدا کافی است آیات تقوی وسفارش به تقوی وایثار وجهاد درراه خدا ملاحظه گردد که بدون عشق بخدا جهاد وایثار وازگذشتن مال ووثروت واولاد واقربا وجان عزیزخویش معنی ندارد ؛بعلاوه درحال آسایش وزندگی آرام به ممسکین مال پرست خطاب دارد:
{ پس او درآن گردنه واردنشد. وتو چه می دانی که گردنه چیست؟
بنده ای را آزادکردن .یادرروزگرسنگی طعام دادن ،به یتیمی که خویشاونداست،ویابینوائی که خاک نشین است ،وعلاوه براین ،ازکسانی باشد که ایمان آورده ویکدیگررا به صبروترحم توصیه کرده اند، اینانند نیکبختان.آیات11-18}
واین گردنه هاراپیمودن کمال انسانیت است وعشق بخدا ومخلوق اوست ؛که اینها نیکبختانند.
اگرچه برخی عرفا مثل صائن الدین علی بن ترکه درتمهید القواعد ش برمسلک حکما دراثبات واجب تعالی وبرخی مسائل توحیدی خرده گرفته اند ووجود رادرهستی بیش ازیکی نمی دانند ،طبق مسلک محی الدین عربی ،وبقیه وجودات هستی آثاروجلوه ای از اوهستند ،می دانند،که قرآن هم برهمین ناطق است ،الله خالق کل شیئ؛ ویا،کل شیئ فان ویبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام” گویای عدم استقلال وجودات غیراوست ؛
واما حکما ازطریق امکان ووجوب،وجودباریتعالی را بعنوان واجب الوجود اثبات نموده اند ومدلل برای عموم طبقات مردم اهل خردورزی؛واین روش هیچ تضادی نه بامسلک عشق وعرفان دارد ونه بامفاهیم وبراهین قرآنی مثل {لوکان فیهماآلهه الا الله لفسدتا} ت= اگردراین هستی وزمین وآسمان غیرازخدا الاهان دیگری بود هرآینه این نظام هستی فاسدوخراب می شد.
حال که می بینیم با نظم خاص خویش درگردش است پس دارای یک خداومدبروناظم وخالق است، وحده لاالاه الا هو.
{…ماتری فی خلق الرحمان من تفاوت فارجع البصر هل تری من فطور. ثم ارجع البصرکرتین ینقلب الیک البصر خاسئا وهو حسیر. -4-3/الملک} ت=درآفرینش خدای رحمان هیچ ناهماهنگی نمی بینی ؛ پس چشم خودرا برگردان وبنگر آیا هیچ شکافی می بینی؟ .سپس چشم حودرامکرربازگردان ،تاچشمت زبون ودرمانده بسوی تو بازگردد.
یعنی هرچه قدر دقت نظر داشته باشی فطوروشکاف وبی نظمی دراین هستی نمی بینی ونظرت با حسرت دیدن بی نظمی بسوی توبازآید.
ویا آیه :{شهدالله انه لااله الاهو … ،18 /آل عمران} که شهادت اصل وجود به یگانگی اوست.وبرهان صدیقین مبتنی برمفاداین آیه است.
وعشق وعقل هم هیچ تضادی باهمدیگر ندارند؛ عاقل زیرک آنیست که راه میان بررابرای رسیدن به کمال خویش انتخاب می کند وبکمال مطلق عشق می ورزد تاازفضائل اودرک نمایدوکامل شود ووجه الله گردد که فناپذیر نیست ؛واین راهی است پیمودنش سخت است بقول حافظ: که عشق آسان نموداول ولی افتاد مشگلها” راه پرخطری را باید سالک این راه بپیماید،وخضرراهی را می طلبد که ازظلمات نهراسد؛ وآن یقینییات است که درشرع انور واززبان اولیاء الهی بیان گشته است که همان رعایت حق تقوای الهی است وطریقه مخلصین است که شیاطین براو تسلطی ندارند.
واین راه عشق وعرفان را عقل زیرک وهوشیار فرزانه ای تشخیص می دهد نه هیچ چیز دیگر.
پس نتیجه می گیریم که وحی وعقل وحکمت وبرهان و قرآن وعرفان وعشق باهم هیچ تضاد ودرگیری ندارند فقط همت می خواهد که عارف سالک الی الله همه را باعقل خویش جمع کند وسالک راه عشق باشد.
پس بقول نوری زاد همه عاشق شوید،وبقول سعدی :
بجهان خرم ازآنم که همه عالم ازاوست//// عاشقم برهمه عالم که همه عالم ازاوست . واین عشق به اسماء حسنای اوست “ولله الاسماء الحسنی “وهمه نامهای اوزیبا وآفریده های اوهم که تجلی اسمای اوست همه زیبااست،وانسان عاقل به زیبائیهای هستی عشق می ورزد تازیبا گردد هم ازحیث منش وروش وگفتار وکردار وهرکس رهین گفتارو کردار خویش است {کل نفس بماکسبت رهینه} ودرپایان امرعاقبت نیکبختی ازآن اهل تقوی وپارسایانست{والعاقبه للمتقین }.
بیش ازاین تصدیع نکنم باسپاس ازآقای کورس وهم ناظران محترم
مصلح
جناب مصلح
مشکلی دارم امیدوارم برایم حل کنید
چگونه است کسی خود را مشایی (پیرو اندیشه سقراط) بداند لیکن قایل به مقدسات غیر قابل نقد باشد؟
می دانید که سقراط تمام کارش با تکیه بر برهان و عقل بود حال آن که ادیان دارای دگم هایی هستند که قابل برهان نیستند و تنها می توان به آن ها ایمان داشت یا ایمان نداشت.
از دو حال خارج نیست یا مشاییون سقراط را درست درک نکرده اند به قول مولانا هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من!!
یا این که سقراط را فهمیده و به راه او رفته اند لیکن از ترس گرفتار شدن به سرنوشت سهروردی و حلاج زندگی را در تقیه گذرانده اند و تظاهر به شرعیات و احکام و دین کردند.
با احترام
آقاى مصلح :نجم الدين رازى را از آن رو انتخاب كردم كه هم عنوان و هم مضمون كتابى گوياى تقابلى است روشن و شفاف ميان عشق و عقل .اتين ژيلسون كتابى دارد در باره نزاع عقل و وحى با عنوان :عقل و وحى در قرون وسطى .مولوى مى گويد :
فلسفى خود را ز انديشه بكشت
گو بدو كو را سوى گنج است پشت
گو بدو چندان كه افزون مى دوى
از مراد دل جدارا مى شوى
يا
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
محمود شبسترى در گلشن راز مى گويد :
ز دور انديشى عقل فضولى
يكى شد فلسفى ديگر حلولى
خرد را نيست تاب ديدن او
برو از بهر او چشمى دگر جو
در اين كه عقل و قياس و منطق در آثار عرفانى اسلامى و مسيحى مورد اعتراض قرار گرفته شواهد آن قدر هست كه اين امر را مىتوان بنا به آنچه در متون هست و شارحين شرح كرده اند دقيقا نزاع دامنه دار ناميد و پس از فتواى حجت الاسلام غزالى در تكفير فلاسفة اين نزاع در كل تا چند قرن به غلبه عرفان منجر مى شود و سهروردى و كلاس را و سبز وآرى و چند نام ديگر تنها. مواردى از تلاشى سخت و خطير براى آشتى دادن حكمت مشاء و عرفان هستند .توجه كنيد كه مى گويم بعد از غزالى ،آن هم غزالى متأخر .چون نمى خواهم بگويم به علت غزالى .و از حد توصيف خارج شوم
پس اين نزاع در تاريخ حكمت و فلسفه گزارش شده و سليقه شخصى من نيست .اما …اما …محى الدين عربى كه در مراسم به خاك سپارى اوج حكمت مشاء ،ابن رشد ،شركت مى كند. در أندلس مى نشيند و با خيال راحت دست به كارى شگفت مى زند :نگارش عرفان نظرى .اين يعنى بسط همان كارى كه ابن سينا به اختصار در اواخر إشارات و خواجه نصير در أوصاف الإشراف انجام داده بودند .اينجا مى رسم به درك سخن شما كه بله ،ابن سينا و حتى حتى حتى ابن رشد هم با حقيقت دوگانه اش حكمت عرفانى و عاشقانه و ايمانى را قبول داشته اند اما آن را فراعقلى دانسته اند .من قبلا هم به مناظره ابن سينا و ابو سعيد اشاره كردم :ابو سعيد در باره شيخ مى گويد ./ آنچه ما مى بينيم او مى داند ./
كار به آنجا مى كشد كه خود عقل به دو نوع تقسيم مى شود :يكى عقل هدايت و مستفاد و الهى و ديگرى عقل بلفضول ودورانديش و فلسفى . برخى ريشه اين تقسيم بندى را برگرفته از اسنوخرد و گوشاخرد اوستايي مى دانند .
يك عقل مقابل يك عقل . عقلى كه با صدها شاهد مى توان گفت مذمت و تحقير شده همان عقل مشائى يا به قول شيخ بهايي همان حكمت ضاله يونانيان است .درست در دورانى كه جهان غرب به همين خرد انسانى مى گراييد يك جريان عظيم عرفانى از نوع صفوى اش بر اين خرد مى تاخت .نتيجه اين بينش شكست در جنگ چالداران از عثمانيون بود كه بر جغرافياى سياسى جهان تا همين امروز تأثيرى نهاد به سود غرب و به زيان ما . علت آن بود كه شاه صفوى توپخانه داشت اما بر اين پندار بود كه ما با شمشير غيرت بر توپخانه سلطان سليم پيروز مى شويم .اين ها توصيف است .بعدا اگر اجازه بفرماييد در باره وجه مثبت عرفان توضيح خواهم داد .
جناب ساسانم باسلام
اولا اینکه بنده حلال مشگل نیستم تا مشگل شمارا حل نمایم.
دیگراینکه ازجناب سقراط هیچ اثری وکتابی نمانده است مگراینکه شاگردانش ازاوچیزی نقل کرده باشند. وبرخی مثل شیخ شهید سهروردی اورا وبرخی دیگررا،ازپیامبران الهی دانسته اند .
اینکه ایشان ویاهرپیامبری دعوت بخلاف عقلانیت نکرده اند؛جای انکارنیست.
3-اینکه مشائی بودن یعنی حرکت گام بگام ازنورافشانی های عقل وپیروی از براهین عقلی ازگام اول معرفت تاگام نهائی آن.
4- چنانکه خودتان مقاله جناب استاد اعوانی را دراینجا درج کرده بودید ،چنین مستفادبودکه مسلک کامل مشائیون بوسیله شیخ الرئیس انجام شده است وگرنه تام نبود.
5-واما مقدسات غیر قابل نقدرا؛ شما به چه چیزی اطلاق می کنید؟سوال شما مبهم است؛ اگرمقصودتان وجودباریتعالی است که اصل وریشه تقدس وجوداوست که خودش راچنین معرفی می فرماید:{هوالله الذی لااله الا هو الملک القدوس السلام الموئمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبهان الله عمایشرکون.23/ حشر،ش 59}.
معبودی جزاونیست ،فرمانروائی عالم ازآن اوست وبسیارپاک ومقدس ومنزه ازهرعیب ونقص است ،سلامت وایمنی بخش ومراقب همه مخلوقات خویش است،دارای وجودی باصلابت ونفوذناپذیر وقاهر غیرمغلوب درکارهایش وصاحب کبریائی وبزرگی فقط ازآن اوست،ومنزه است ازاین شریکی داشته باشد.
ودرآیات 28و30 سوره آل عمران فرموده است :{…ویحذرکم الله نفسه … والله رئو ف بالعباد. ت= خداوندشمارا ازنافرمانی خود برحذر می دارد، ودرآیه 28 تقیه را جایز می شمارد ؛الا ان تتقوا منهم تقاتا ویحذرکم الله نفسه والی الله المصیر }
بنظرم شما هم ذات باریتعالی را مقدس بشمارید ، چنانکه خودش مقدس شمرد؛بااینحال که اورا چشمها نمی بینند وچگونگی ذات اورا عقول بلند پرواز درک نمی کنند،متکلمین وفلاسفه درمورد ذات بی چونش سخنها به خطا وصواب رانده اند؛
ودرآخرالامر بزرگان عقلا گفته اند:ماعرفناک حق معرفتک”آنچنانکه توئی وواقعیت هستی ذات تواست،آنگونه که هستی تورا نشناختم؛ این سخن را کسی می گوید که به مقام ” اوادنی “ازحیث قرب به او درمعراج رسیده است ،بگواهی قرآن.
پس ذات او مقدس وغیر قابل نقداست چون عقول بشر ناتوان ازدر ک ذات وچگونگی اوست.وگفتار حکماوعرفا همه اش ازآثار اوصاف واسمای حسنای اوست.
غیراومقدس نیستند مگر بگونه ای وجه او باشند ویاازمظاهر تجلی اسم وصفات اوباشند.
6- واما اینکه گفته اید:حال آنکه درادیان دگم هائی هستند که قابل برهان نیستند” باید عرض می کنم که اولا بایداز چنان علم واندیشه وعقلی برهان شناس داشته باشی تا بفهمی برهانی هستند ویاخیر؛
بعنوان مثال همین مساله معاد جسمانی برای ابن سینای مکمل مکتب مشاء،برهانی نشده بودولیکن ازچنان اندیشه وخردورزی برخوردار بودکه گفته عقل وحکمت آفرین رابردیده منت نهادوگفت ماگفته شرع انوررا قبول داریم هرچند برای ما برهانی نیست،واین نه ازترس وتهدید متشرعین بود ویاتقیه نموده باشدبلکه احترام به آفریدگار عقل آفرین بود؛ واین گفته ازایشان ضرب المثل است: کلما قرا سمعک فذره فی بقعه الامکان. هرآنچه که گوش توشنید آنراانکارمکن بلکه درمحل امکان بگذارتابرهان یقینی آنرا مردود شمارد.
واما درمورد معاد جسمانی برهان حق تعالی متکی به قدرت لایزال وبی نهایت اوست.وگرنه بوعلی به این آسانی ازکنارش رد نمی شد.
واما درمواردبرخی احکام شرعی کیفری که قبلا بحث داغ آن باجناب بردیا ی عزیز گذشت وبنده آیات قرآنی را درآن موارد ارائه دادم وگفتم این حکم وفرموده خداوند است واگرچه هم خیلی ازمتفکرین ودانشمندان حکمت این احکام رادرک نکنندولیکن ما قبول داریم واعتقادجزمی به آنهاداریم وازروی تقیه هم نیست.
خوب این را قبول دارید که درهرفن وعلمی باید متخصصش اظهار نظرکند ونه هرکسی.
بنده دردین مبین اسلام احکام دگمی نمی شناسم وپیروان مشاءواشراق که خودشان هم حکیم وعرف وهم فقیه بوده انددرابراز عقیده تقیه نکرده اند چه شیخ شهید سهروردی وچه دیگر حکیمان .
بله برخی فقیهان حکمت نخوانده باحکمت وعرفان مخالف هستند ومخالفت آنان ازاین رو است که مبادا بخاطر اوجگیری مباحث حکمی ،فقه وتعبدیات به انزوا برود وفقیه کمیاب شود ومردم جاهل به مسائل عبادیات ومعاملات باشند.
ولیکن بیشتر فقهای نامدار شیعه ازاساتید حکمت وعرفان بوده اند وهستند امثال کمپانی غروی اصفهانی وآخوند خراسانی وعلامه طباطبائی وجوادی آملی .
البه دربرخی شرایط واوضاع بنا برمسائلی اهل تقیه هم هستند مثل زمان فعلی ما.
والسلام علی من اتبع الهدی
مصلح
0
جناب دیو بند با درود! دوست گرامی هر چند هم کسی متعصب باشد با زهم این رواست که با او سخن بگوییم و حرف خود را به او بزنیم.بنابراین عبدالله یا کس دیگری انسانیست که بعلت تعصب و تنگ نظری نمی تواند قبول کند که آنچه را می گوید شاید اشتباه باشد .اذهان افراد دین خو چنان درگیر اثبات خرافات دینی است که اصولا گوش شنوایی برای شنیدن حرف دیگرانیکه اعتقادات آنها را زیر سؤال می برد ندارند.ولی نباید فراموش کرد که تمام انسانها در دورانی از زندگی به چنین جزمهایی خواه همچون دین باوران و یا بی دینان اعتقادی اهنین داشته اند.مگر کم انسانهای صادق و با شرافت و انساندوست قربانی تیوریهای غیره دینی و یا ناسیونالسم کور و یا خرافات مذهبی شده اند؟دوست گرامی ما حرف خود را می زنیم و انتقاد خود را از اسلام و خرافات اسلامی مطرح می کنیم بگذار هیچ گوش شنوایی نباشد!ما چون به این نتیجه رسیده ایم که اسلام و سایر ایدیولوؤیهای دینی و غیره دینی نه تنها باری از روی دوش مردم بر نداشته بلکه باعث گرفتاری و بدبختی و فقر و فاقه بیش از پیش گردیده اند باور براین داریم که باید روشنگری کرد و نقاب از روی دغلکاران بر داشت.
تت
اسلام شناسی پژوهشهای نوین درباره اسلام
فرقههای شیعه و کیفیت مسیحی آنها
فروردین۱۶
دستهبندی نشده
تاریخنگاران اسلامی پس از سدههای ۹ و ۱۰ میلادی الگوی بنیادینی (پارادایم) را جا انداختند که گویا با ظهور «محمد» در مکه و «نخستین دولت – شهر» اسلامی یعنی مدینه، از همان آغاز یک الهیات اسلامی شکل گرفته شده بود. پژوهشهای نوین اسلامشناسی با اتکا به مدارک واقعی و منابع معاصر غیراسلامی نشان میدهند که چنین نبوده و اسلامی که هم اکنون ما میشناسیم پیامد چند سده ستیزهای کلامی بوده است. همچنین این پژوهشهای نوین بر این باور هستند که مبانی آغاز اسلام بر پایهی مسیحیت شرق (میانرودان و ایران) بوده است، و محمد و علی نه دو شخصیت تاریخی که دو شخصیت دینی – آیینی بودهاند که بر دو درک گوناگون از مسیح شکل گرفته بودند: خراسانیها و در صدر آنها عبدالملک مروان از محمد یا مسیح مکاشفهای پیروی میکردند و خود را «آل محمد» مینامیدند و درک کرمانیها از مسیح، یک مسیح ناکام بوده که در قالب علی، متبلور شد. اینان خود را «بن علی آل کرمانی» معرفی میکردند.
مسیحشناسی (Christologie) مسیحیت
هستهی الهیات مسیحی، مسیحشناسی است. یعنی مسیح چیست، رابطهاش با خدا و بندگان خدا چگونه است. مسیحشناسیهای گوناگون در مسیحیت و به تبع آن فرقههای مسیحی آنچنان زیاد هستند که برشمردن آنها نیازمند چند روز است. ولی با این حال میتوان دو جریانِ کلامی اصلی را در میان این مسیحشناسی آشوبمند تشخیص داد: مسیح به مثابهی پیکریافتگی خدا (تجسید، یعنی روح خدا در قالب مسیح حلول کرده و به او جنبهی خدایی داده است) یعنی مسیح پسر خداست (درک تثلیثی، منوفیزیتها و …) و دوم این که مسیح انسان است، یعنی پسر خدا نیست و فقط پیامبر یا رسول خداست (آریانیسم و مسیحیت شرق). همچنین، بازگشت دوبارهی مسیح نیز یکی از پایههای مسیحشناسی است که به آن موعودگرایی (Messianismus) گفته میشود.
فرقههای شیعه
شوربختانه ما از فرقههای شیعه چیزی در دست نداریم، هر چه داریم فقط گزارشات دربارهی آنهاست و این گزارشات سرشار از کینهورزیهای ایدئولوژیکی است. از اواخر سدهی ۹ به بعد کتابهای فراوانی دربارهی فرقههای شیعه به نگارش در آمده که همه، جانبدارانه و غرضورزانه هستند و واقعیت را کمتر بازتاب میدهند.
از میان کتابهای بسیاری که در این زمینه نوشته شده، سه کتاب ارزشمند وجود دارند که میتوان تا اندازهای حال و هوای حاکم بر این فرقههای شعیه را فهمید: «فِرق الشّیعه» از ابو محمد نوبختی (مرگ حدودِ ۳۱۰ خورشیدی)، المقالات و الفرق: سعد بن عبدالله بن ابی خلف اشعری قمی (متوفای ۳۰۱ ق) و «ملل و نحل» [آیینها و کیشها] از ابوالفتح محمد بن عبدالکریم بن ابی بکر احمد شهرستانی (۴۷۹ تا ۵۴۸ قمری) و میتوان گفت که کتابِ شهرستانی از «یک سو جامعترین است و از سوی دیگر باانصافترین» (دکتر جواد مشکور).
نظر عمومی و غالب دربارهی فرقههای شیعه که عمومن به عنوان غالیان (گزافهگویان) شناسانده میشوند این چنین است:
«شاید بتوان گفت یکی ازتأثیرگذارترین پدیدهها در تاریخ تشیع پدیده غلو است. این پدیده که میتوان آن را به صورت یک جریان تاریخی پیگیری کرد، در زمان حضور ائمه (ع) و مشخصاً در عصر هویت بخشی به تشیع در دوره صادقین (ع) رشد خود را آغاز کرد و از دو سو ضربههای محکمی بر جریان اصیل تشیع وارد ساخت.
این جریان از سویی به عنوان یک انشعاب انحرافی درون تشیع مطرح شد و علاوه بر آنکه به علت پیشینه تشیع سردمداران آن، شمار بسیاری از نیروهای شیعی را در درون خود فرو برد، توانست چهره وارونه و کریهای را از شیعه در جامعه اسلامی آن روز به نمایش گذارد و دستاویز مناسبی برای مخالفان تشیع فراهم آورد تا با معرفی اینان به عنوان شیعیان و یاران ائمه (ع)، جریان ناب تشیع را مخدوش کنند و با تبلیغات خود و مطرح کردن عقاید مسخره غالیان و جا زدن این عقاید به نام کل جریان تشیع، جامعه نا آگاه آن روز را از شیعه منزجر سازند.» (دربارهی غالیان، لینک اینترتی)
از آن جا که خواندن منابع نامبرده برای خوانندگان، بسیار وقتگیر و یا شاید خستهکننده باشد، در اینترنت یک مقاله با نام «نگاهی گذرا به دو فرقه خطابیه و مخمسه» یافتم که در آخر همین مقاله آمده است. نویسنده مقاله، آقای مرتضی میناوندچال (طلبه سطح یک) توانسته در این نوشته، چکیدهی نسبتن خوبی ارایه دهد و برای خوانندگان غیر کارشناس تصویر کلیای از این جریانات ارایه دهد.
این نوشته ارزیابی فرقههای شیعه نیست، بلکه نشان دادن گوشهای از درک مسیحشناسی فرقههای شیعه است که عملن برای هر خوانندهی غیرجانبدار میتواند پرسشبرانگیز باشد. به عبارتی، این مقاله بیشتر طرح پرسش است تا تحلیل.
پرسش نخست: مگر این گزافهگویان (غالیان) چه میگفتند که پیامد آن عرضهی یک «چهرهی وارانه و کریه از شیعه» بوده است؟ ابتدا باید با ادعاهای ایدئولوژیکی گزارشگران که نخستین فرقههای شیعه را به «کارهای زشت و حرام، همچون زنا، دزدی و نوشیدن می» تشویق میکردند، با احتیاط و شک بسیار برخورد کرد. تبلیغ چنین محرمات دینی حتا در جهان مدرن کنونی با مقاومت رو به رو میشود چه برسد به آن روزگار. بنابراین بهتر است که از این تهمتها و بدگوییهای ایدئولوژیکی فاکتور گرفت.
از زاویهی دید کسی که خاستگاه اسلام را محمد، مکه و مدینه میداند و تاریخ اسلام را طبق درک نویسندگان دربار عباسی هضم کرده، درک فرقههای شیعه ناممکن است. طبیعی است که ما هرگاه برای اسلام و الهیاتشناسی آن یک فرآیند طولانی قایل نشویم، بر این پندار بیپایه باقی میمانیم که گویا «دنیا همیشه همین گونه» بوده است.
مشکل اساسی متکلمان بعدی اسلامی از اواخر سدهی ۹ به بعد با فرقههای شیعه در چیست؟ میناوندچال در مقالهاش (که در زیر آمده) دربارهی این فرقهها (غالیان) مینویسد: «الوهیت، ربوبیت و حلول در مورد پنج تن آل عبا علیهم السلام، الوهیت امام هادی (ع)، نبوت و ربوبیت محمد بن نصیر، تجسیم خداوند، تناسخ و اباحه محرمات از جمله اعتقاداتشان بود.» در جایی دیگر: «همه خطابیه از حلولیهاند زیر که گفتند روح خدا در امام صادق (ع) حلول کرد و او از خدا کاملتر است و پس از وی در ابوالخطاب اسدی حلول کرد» یا «مخمسه امام علی (ع) را خدا میدانستند» و یا «… آنها همچنین شباهتهای بسیاری که در عقاید آنها نسبت به پیامبر (ص) و ائمه (ع)، همچون اعتقاد به الوهیت پیامبر (ص)، به خصوص امام علی (ع) و دیگر ائمه (ع) و اعتقاد به حلول و تجسیم و …» دکتر محمود خواجه میرزا در نوشتهای دربارهی کتاب «ملل و نحل» شهرستانی مینویسد: «شهرستانی در ملل و نحل پیرامون هشام بن حَکَم از دانشمدان و متکلمان و شاگردان امام صادق گفته است که: هشام علیّاللهی است وعلی را خدا میداند.» [تاریخ اسلام، سال نهم، بهار و تاربستان ۱۳۸۷، شماره مسلسل ۳۳-۳۴]
همچنین دکتر منصور معتمدی در مقالهای تحت عنوانِ «کشف انجیلهای نجع حمادی و بازنگری در اناجیل رسمی مسیحیت» نوشته است: «در کتب امامیه هم گفته شده که نسخهی اصیل انجیل از پیامبر (ص) به حضرت علی (علی) و سایر امامان منتقل شده است (کلینی، ۱/۵- ۴۴، ۲۵۵، ۲۲۷ و ۲۴۰).
اگر «اسلام» از همان آغاز یک دستگاه دینی «شسته و رفته» یا «کامل» بوده، چگونه میشود که یکباره از درون آن، مسیحشناسیِ مسیحیت رشد و نمو میکند؟ چرا باید «روح القدس» در محمد، علی و ائمه «حلول» کند؟ سرچشمهی «الوهیت» محمد و «آل محمد» در کجاست؟ به چه علت باید نسخهی اصیل انجیل، در اختیار «محمد» و «علی» میبوده باشد؟
همانگونه که در بالا دیدهایم، فرقههای شیعه از یک مسیحشناسی ویژهای برخوردار بودهاند. از نظر آنها «محمد» و «علی» و «ائمه»، پیکریافتگی (تجسید) خدا بودهاند. یعنی روحِ خدا در آنها حلول کرده و همین باعث تغییر کیفیت یا ذات آنها شده است (یعنی از کیفیت خدایی برخوردار شدند). به همین دلیل، مرگ دیگر مفهومی ندارد.
پرسش دوم: پیشزمینهها و سرچشمهی الهیات فرقههای شیعه چه بودند؟ هر کس میداند که نظامهای فکری یکباره آفریده نمیشوند و مانند هر چیز دیگر در جهان باید «تاریخ و گذشته» خود را داشته باشد. بدون درک پیشزمینههای مسیحیِ جنبش قرآنی – که بعدها به اسلام دگردیس شد- درک فرقههای شیعه امکانناپذیر است. این فرقهها که در تاریخ آغازین اسلام دهها و شاید سدها گروه بزرگ و کوچک بودند، خلقالساعه ظهور نکردند بلکه محصول یک پروسه سخت ستیزهای کلامی بودهاند که از زمان عبدالملک مروان آغاز شد: او پرچم مسیح مکاشفهای را حمل میکرد و تصور میکرد که بازگشت دوبارهی مسیح در چرخش سده یعنی با ورود به سدهی هشتم میلادی رخ خواهد به همین دلیل در اورشلیم قبهالصخره را برای بازگشت دوبارهی مسیح ساخت. مسیح کرمانیها، یعنی علی، در حقیقت چیزی به جز یک نسخهی دیگر از مسیح نبود که میبایستی در برابر مسیح مکاشفهای عبدالملک مروان به رقابت میپرداخت. به سخن دیگر، میتوان گفت که مسیح ناکام، یعنی علی، هستهی مسیحشناسی ایرانیان غیر سامی بود که پایگاه اجتماعی آن در کرمان و سیستان قرار داشت.
اگر خواننده با موشکافی و بدون احادیث اسلامی بعدی همین منابع معرفی شده دربارهی فرقههای شیعه را بخواند به راحتی میتواند فرقههای شیعه و علم کلام آنها درک کند و آنگاه دیگر صفت «غالی» را برای آنها شایسته نمیداند.
برای نمونه ما از فرقهی شیعه کیسانیه که یکی از شاخههای اصلی این جریانات است، هیچ سندی در دست نداریم. این جریان خود به شاخههای گوناگون تقسیم شده بود و دهها فرقه از آن منشعب گردید. اینان نیز، طبق گزارشات، به غلو یا گزافهگویی پرداختند و محمد، علی و ائمه را کیفیت خدایی داده یعنی بر این باور بودند که روح القدس در محمد بوده، سپس به علی و نوادهگان او انتقال یافته است. ناشی اکبر دربارهی باورهای عبدالله بن حرب مینویسد: «او (عبدالله بن حرب) مدعی بود که علی و نوادهگانش که از نظر او شایستهی امامت هستند، خدا هستند؛ روح القدس در محمد حلول کرده بود، سپس به علی و پس از علی به حسن، حسین، محمد بن علی (محمد بن حنفیه)، ابو هشام و سپس به عبدالله بن معاویه انتقال یافته است.» [«کتاب اصول النحل» ناشی اکبر]
در این جا لازم است به یک نکته اشاره شود: تاریخنگاری اسلامی عباسیان به ما آموخته که گویا «شیعه» محصولِ جنبی «تسنن» بوده است و در ستیز با این شاخهی اسلامی بوجود آمده است. این ادعایی بیش نیست! زیرا شاخهی اسلامی تسنن، در مرحلهی نخست محصول شکلگیری مذاهب فقهی یعنی مالکی، حنفی، شافعی و حنبلی میباشد که از یک سده بعد از آغاز سال عربهای (به اصطلاح «هجری») آرام آرام شکل گرفتند. به سخن دیگر، جریانهای شیعه ادامهدهندهی بلاواسطهی آن جنبش قرآنی مسیحی بوده که آغاز اسلام را رقم زده بود و نتیجتن از لحاظ تاریخی مقدم بر شاخهی تسنن میباشد. الهیات فرقههای شیعه نشانگر یک دوره میانی است: میان آغاز اسلام به مثابهی یک جنبش مسیحی و اسلام مبتنی بر جهانبینی عباسیان.
نگاهی گذرا به دو فرقه خطابیه و مخمّسه
مدیریت حوزه علمیه استان تهران
مرتضی میناوندچال، طلبه سطح یک
چکیده
تبیین مفهوم غلو و چگونگی پیدایش فرق غالی در مباحث اعتقادی و کلامی جایگاه مهمی دارد. فرقه غالیهی خَطّـابیـّه از جمله همین فرق انحرافی است که توسط یکی از اصحاب منحرف امام صادق (ع) تشکیل شد. غلو درباره امام صادق (ع)، رساندن آل البیت علیهم السلام به مقام الوهیت، داشتن ادعاهای باطلی چون قیمومت از طرف امام صادق (ع)، تفسیر به رأی، اظهار نظرهای غیر واقع در مورد عبادات، اعمال، حلال و حرام، ادعای دانستن اسم اعظم و نبوت و… از جمله عفاید انحرافی وی بود. عدّهای پیرو او شدند. از پایه گذاران اسماعیلیه و مورد لعن ائمه علیهم السّلام بود.
مخمِّسه، یکی از انشعابات این فرقه است که توسط قاسم کرخی در قرن دوم هجری بوجود آمد، عقاید غلو آمیزی همچون الوهیتِ پیامبر صلی الله علیه وآله و ائمه معصومین علیهم السلام، نبوّتِ اصحابِ رسول، تناسخ و… داشتند.
فرقه نصیریه در امتداد فرقه مخمِّسه است که توسط محمدبن نُصَیر نُمَیری از اصحاب امام حسن عسگری (ع)، ایجاد شد. الوهیت، ربوبیت و حلول در مورد پنج تن آل عبا علیهم السلام، الوهیت امام هادی (ع)، نبوّت و ربوبیّت محمّدبن نصیر، تجسیم خداوند، تناسخ و إباحه محرّمات از جمله اعتقاداتشان بود. پس از مرگ محمّدبن نُصَیر، پیروانش سه دسته شدند.خاندان بنی فرات نیز از آنها می باشند.
کلید واژه:
غلو در شیعه، فرق غالیان، رهبران غالی، فرقه خَطّـابیه، مُخَمِّسه، نُصَیریه، اسماعیلیه
مقدمه
اصول عقاید و فروع آن یکی از جنبههای مهم دین اسلام است که عدم پایبندی به آن و احیاناً افراط و یا تفریط در آن موجب انحراف از خطوط و مرزهای دین که موجب سعادت است میشود و شقاوت و بد بختی را در پی دارد.
این مقاله و تحقیق در صدد بیان عقاید سه فرقه خَطّابیّه، نُصَیریّه و مخمسه میباشد تا با توجّه به آنها، عقاید غلو شده و تغییر داده شده از عقاید اصیل تشیّع تمییز داده شود و عقاید خرافی به تشیّع نسبت داده نشود. البتّه این بخش از عقاید فرقههای غالی میباشد. اما چون این سه فرقه از فِرَق بزرگی نشات میگیرند و پایه واساس فرقههای بزرگ دیگری نیز میباشند اهمّیت این کار بیشتر احساس میشود.
البتّه قبل از نوشتن این مقاله، مقالات و تحقیقات بسیاری در زمینهی عقاید فرق و مذاهب اسلامی نوشته شده است که برای روشن شدن این مطلب میتوان نگاهی به خیل کثیر کتب و تحقیقات نوشته شده در مورد این موضوع انداخت.
هدف این مقاله بیان ارتباط و پیوستگی سه فرقه مهم از فرق تشیع میباشد که در این زمینه کمتر کار شده و یا اصلا کار نشده است. یکی از ویژگیهای این مقاله این است که در زمینه ی بیان عقاید این سه فرقه یکی از جامع ترین مقالات و نوشتهها میباشد که با توجه به کم و کاستیهای منابع مختلف این مطلب بیشتر روشن می شود.
از دیگر نکاتی که در مورد این تحقیق میتوان به آن اشاره کرد این میباشدکه سعی شده است صادقانه مطالب منابع مختلف بدون کم و کاستی و یا زیادت و اضافه در اختیار مخاطب قرارگیرد.
فرقه غالیه خَـطّـابیـّه:
«کلمه خطابی»
تحلیل صَرفی کلمه خطّابیه: صیغه مبالغه بر وزن فعّال+ یاء نسبت+ تاء تأنیث میباشد. تلفظ صحیح خطابیه به صورت (خَ ط طا بی یَ) میباشد (دهخدا، ۱۳۳۷: ۶۲۷/۱۱)
ریشه پیدایش فرقه خطابیه:
أبوالخَطّاب محمدبن أبی زینب أَجدَع اَسدی که محمد بن مقلاص نیز نام داشت در ابتدا از اصحاب امام صادق (ع) بود و به دلیل انحراف عقاید خود و همچنین حب مقام و ریاست، درباره امام صادق (ع) و پدرگرامی ایشان غلو کرده و در مورد خود نیز ادعاهای باطلی همچون ادعای قیمومت از طرف امام صادق (ع) و یادگیری اسم اعظم و نبوت و… را بیان داشته و اشخاصی گرد او جمع شده و از عقاید باطل او پیروی کردند.
حب جاه، شهرت طلبی، انحراف عقاید و … ادعاهای باطل را به دنبال آورد که میتواند سبب ایجاد فرقه خطابیه باشد (نوبختی، ترجمه محمدجواد مشکور، ۱۳۸۱: ۴۲؛ مشکور، ۱۹۷۶ میلادی: ۱۹۱؛ اشعری قمّی، ۱۹۶۳ میلادی: ۵۱ و۵۰؛ حسینی، ۱۳۷۹: ۱۴۵؛ بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۰؛ شهرستانی، ۱۳۶۱: ۲۴۰/۱؛ وَجدی، ۱۹۷۱ میلادی: ۷۲۰/۳؛ فیّاض، ۱۳۹۵: ۱۱۸؛ اسفندیار، ۱۳۶۲: ۹۲/۲؛ دهخدا، ۱۳۳۷: ۵۷۱/۲۸؛ مارجولیوث، بیتا: ۳۶۹و ۳۶۴/۸)
زندگینامه:
نام رئیس و مؤسس فرقه خطّابیه، محمد بن أبی زینب (نوبختی/ ترجمه از محمدجواد مشکور، ۱۳۸۱: ۴۲؛ مشکور، ۱۹۷۶ میلادی: ۱۹۴؛ أعلمی حائری، ۱۴۱۳ هجری قمری: ۱۱۵/۹؛ محمدی الَموتی، ۱۳۸۳: ۴۳۲/۵؛ حسینی، ۱۳۷۹: ۱۴۵/۵؛ اشعری قمّی، ۱۹۶۳ میلادی: ۵۰؛ وَجدی، ۱۹۷۱ میلادی: ۷۲۱/۳؛ شهرستانی/ ترجمه از مصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱: ۱۹/۱؛ کشّی، ۱۳۸۲: ۳۲۱؛ دهخدا، ۱۳۳۷: ۵۷۱/۲۸؛ اشعری/ ترجمه از محسن مویدی، ۱۳۶۲: ۱۵، فیاض، ۱۳۹۵ هجری قمری: ۱۱۸؛ اسفندیار، ۱۳۶۲: ۹۲/۲؛ نمازی شاهرودی، ۱۴۱۵ هجری قمری: ۳۸۲/۶؛ اشکوری، ۱۳۸۳: ۴۵۲/۱؛ اقبال آشتیانی، ۱۳۴۵: ۵۱) یا همان محمدبن مِقلاص است (نوبختی/ ترجمه از محمدجواد مشکور، ۱۳۸۱: ۴۲، شهرستانی/ ترجمه از مصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱: ۱۹/۱) نام او محمدبن مقلاص بن أبی زینب آمده است (مارجولیوث، بیتا: ۳۶۸/۸؛ غریری، ۱۳۸۲: ۱۶۶)
کنیه وی ابوالخطاب میباشد (نوبختی/ به ترجمه محمدجواد مشکور، ۱۳۸۱: ۴۲؛ شهرستانی/ به ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱: ۲۴۰/۱و ۱۹/۱؛ أشعری قمی، ۱۹۶۳ میلادی: ۵۰؛ وجدی، ۱۹۷۱ میلادی: ۷۲۱/۳؛ اسفندیار، ۱۳۶۲: ۹۲/۲؛ فیاض، ۱۳۹۵ هجری قمری: ۱۱۸؛ دهخدا، ۱۳۳۷: ۵۷۱/۲۸؛ حسینی، ۱۳۷۹: ۱۴۵/۵؛ اشعری/ به ترجمه محسن مؤیدی، ۱۳۶۲: ۱۵؛ اعلمی حائری، ۱۴۱۳ هجری قمری: ۱۱۵/۹) که در برخی منابع برای او دو کینهی ابوالخطاب و ابواسماعیل شمردهاند (کشّی، ۱۳۸۲: ۳۲۱؛ مشکور، ۱۹۷۶ میلادی: ۱۹۴). و در برخی دیگر ابوالظّبیان نیز از کینههای او به شمار میآید (شهرستانی/ به ترجمهی مصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱: ۱۹/۱؛ غریری، ۱۳۸۲: ۱۶۶؛ مارجولیوث، بیتا: ۳۶۸/۸). سبب اینکه او را ابواسماعیل خوانند برای آنست که ابوالخطاب مربی و پدر روحانی اسماعیل بن جعفر بود. در نسخ مختلف عربی کنیه دقیق پدر او ابی ربیب، ابی رنیب، ابی رهب و ابی زینب آمده و بیان شده که ظاهراً صحیح آن ابی زینب است (شهرستانی/ ترجمه از مصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱: ۱۹/۱)
القاب ابوالخطاب در منابع بدین صورت آمده است اجدع، اسدی (نوبختی/به ترجمه محمدجواد مشکور، ۱۳۸۱ :۴۲؛ حسینی، ۱۳۷۹ :۱۴۵/۵؛ فیاض، ۱۳۹۵ هجری قمری: ۱۱۸؛ دهخدا ،۱۳۳۷: ۵۷۱/۲۸؛ شهرستانی/به ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱ : ۱۹/۱ ؛ فیاض، ۱۳۹۵ هجری قمری: ۱۱۸؛ اسفندیار، ۱۳۶۲ : ۹۲/۲ ؛ وجدی، ۱۹۷۱ میلادی: ۷۲۰ /۳ ؛ اشعری قمی، ۱۹۶۳ میلادی:۵۰)، برّاء (محمدی الموتی، ۱۳۸۳ :۴۳۲ /۵؛ غریری، ۱۳۸۲ :۱۶۶؛ مارجولیوث، بیتا: ۳۶۹ و ۳۶۸ /۸)، کوفیّ، زرّاد، بزّاز (غریری،۱۳۸۲ : ۱۶۶؛ شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱ : ۱۹/ ۱؛ مارجولیوث، بیتا: ۳۶۸ /۸) مولی بنی اسد، عبد بنی اسد (غریری، ۱۳۸۲ : ۱۶۶؛ شهرستانی / ترجمهمصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱: ۲۴۰ /۱؛ مارجولیوث، بیتا: ۳۶۹ و ۳۶۸ / ۸)
سابقه او قبل از غلو:
ابوالخطاب محمد بن ابی زینب الاجدع الاسدی که در منابع از او به عنوان بنیانگذار فرقه خطابیه یاد شده است؛ میبایست او را در زمره انقلابیون آغاز عصر عباسی به شمار آورد. همچنین از وی به عنوان یکی از پایهگذاران اسماعیلیه – چون در به امامت رسیدن اسماعیل بن جعفر دست داشته است – و نیز در شمار مرتبه «ابواب» در سلسلهی مراتب مقدس نُصَیریه نام بردهاند (محمدی الموتی، ۱۳۸۳: ۴۳۲/۵؛ مشکور، ۱۹۷۶ میلادی: ۱۹) گویا وی از بزرگترین و بارزترین زعمای شیعه در کوفه به شمار میرفته است (غریری، ۱۳۸۲: ۱۶۶؛ مارجولیوث، بیتا: ۳۶۹ و۳۶۸/۸)
وی در ابتدا از اصحاب امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق(ع) بود (مشکور، ۱۹۷۶م: ۱۹۱؛ اشعری قمی، ۱۹۶۳ میلادی: ۵۶-۵۰؛ وجدی، ۱۹۷۱ میلادی: ۷۲۰/۳؛ نوبختی/ ترجمه از محمدجواد مشکور، ۱۳۸۱: ۴۲؛ اسفندیار، ۱۳۶۲: ۹۲/۲؛ حسینی، ۱۳۷۹: ۱۴۵/۵؛ شهرستانی ترجمه از مصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱: ۲۴۰/۱؛ فیاض، ۱۳۹۵ هجری قمری: ۱۱۸؛ دهخدا، ۱۳۳۷: ۵۷۱/۲۸؛ محمدی الموتی، ۳۸۳: ۴۳۲/۵). ابوالخطاب در زمان امام صادق (ع) سؤالات اصحاب را بر حضرت علیه السلام عرضه و پاسخ را ارسال میداشت و از جمله اصحاب بزرگ امام صادق (ع) بود. شاید این امر از دلایل ادعای او مبنی بر قیمومیت و… از طرف امام (ع) باشد.
غالیگری او در حدود سال ۱۳۵ هجری قمری بوده است (محمدی الموتی، ۱۳۸۳: ۴۳۲/۵)
سخن ائمه علیهمالسلام در مورد ابوالخطاب
ابوالخطاب در روایات بسیاری ملعون و مذموم است (نمازی شاهرودی، ۱۴۱۵ هجری قمری: ۳۸۲/۶). زمانی که عقاید و سخنان غلوآمیز ابوالخطاب و گروه خطابیه نزد امام (ع) رسید، امام (ع) ابوالخطاب و آنان را لعنت کردند و از آنان بسیار تبرّی جستند و به اصحاب خویش دستور دادند که از وی بیزاری جویند (اشعری قمی، ۱۹۶۳ میلادی: ۵۱؛ بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۰؛ وجدی، ۱۹۷۱ میلادی: ۷۲۱/۳؛ شهرستانی/ترجمه مصطفی خالقدادهاشمی، ۱۳۶۱: ۲۴۰/۱؛ نوبختی/ به ترجمه محمد جوادمشکور، ۱۳۸۱: ۴۲؛ اسفندیار، ۱۳۶۲: ۹۲/۲؛ دهخدا، ۱۳۳۷: ۵۷۱/۲۸؛ مشکور، ۱۹۷۶ میلادی: ۱۹۱؛ حسینی، ۱۳۷۹: ۱۴۵/۵)
ابوالخطاب و پیروانش در روایات بسیاری لعن شدند، که در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود:
امام جعفرصادق (ع) در نامهای به ابولخطاب نگاشتند: «بلغنی أنّک تزعم أنّ الزنا رجل وأنّ الخمر رجل وأنّ الصلاه رجل والصّیام رجل والفواحش رجل. و کیف یُطاع من لایُعرف وکیف یعرف من لایطاع؟ (خوئی، ۱۳۹۸ هجری قمری: ۱۴۴/۱۴؛ غریری، ۱۳۸۲: ۱۷۱؛ مشکور، ۱۹۷۶ میلادی: ۱۹۳)
عنبسه بن مصعب روایت کرده است که امام جعفر صادق (ع) به او فرمودند: «چه چیز از ابوالخطاب شنیدی؟ گفت: از او شنیدم که میگفت امام صادق(ع) دستش را بر سینهام گذاشته است و به من گفته آگاه باش و فراموش مکن که من علم غیب میدانم، و تو صندوقچه علم ما و جایگاه راز ما هستی، و بر مرده و زنده ما امین هستی». امام (ع) فرمودند: به خدا سوگند چیزی از بدن من جز با دست او تماس پیدا نکرد. اما اینکه میگویی که من به وی گفتهام که علم غیب میدانم به خدا سوگند که من غیب نمیدانم (مشکور، ۱۹۷۶ میلادی: ۱۹۳)
حنّان بن سدیر میگوید: در نزد امام صادق (ع) بودم که سخن از ابوالخطاب و یارانش شد. امام صادق (ع) انگشت مبارکشان را به سمت آسمان بلند کردند و فرمودند (مضمون حدیث) :لعنت خداوند و ملائکه او و همه مردم بر ابوالخطاب، به خداوند متعادل سوگند شهادت میدهم که همانا او کافر و فاسق و مشرک بود و با فرعون در هر حال در بدترین عذاب محشور میشود. (کشّی، ۱۳۸۲: ۳۶۴، ۳۶۳)
امام مهدی عجلالله تعالی فرجه الشریف در نامهای به احمد بن اسحاق مینویسند:
«و امّا ابوالخطاب محمدبن ابی زینب الاجدع ملعون است و اصحابش نیز ملاعین و مأیوس از رحمت رب العالمین و محروم از شفاعت سیدالمرسلین و ائمه معصومیناند. هرگز با آنها همنشینی نکنید، زیرا من از آن جماعت برائت میجویم و آبای عظام و اجداد کرامم نیز از امثال این طایفه بد عاقبت برائت و بیزاری میجویند.» (طبرسی/ ترجمه از احمد غفاری مازندرانی، بیتا: ۲۹۱/۴)
جریان قتل و قاتل او:
هنگامی که امام جعفرصادق (ع) از ابوالخطاب تبرّی جستند و خبر عقاید ابوالخطاب و یارانش به گوش والی شهرکوفه، عیسی بن موسی صاحب المنصور رسید، ابوالخطاب و یارانش در کُناسه (محلی در کوفه) چادر زده بودند و در آن نشسته بودند. او یارانش را به پرستش امام جعفر صادق (ع) میخواند و در زمان منصور خلیفه دوم عباسی بر عیسیبن موسی والی شهرکوفه شورش کرد. ابوجعفر منصور، عیسی بن موسی بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس را برای جنگ با او به مسجد کوفه با سپاهی انبوه گسیل کرد. ابوالخطاب با هفتاد تن از یاران خویش در مسجد کوفه با سپاه عیسی بن موسی روبرو شدند و چون ابزار جنگی نداشتند با سنگ و کارد و چوبدستی با سربازان عیسی بن موسی جنگیدند و بالاخره به دلیل نداشتن تجهیزات جنگی و کمی تعداد، در این جنگ شکست خوردند. ابوالخطاب دستگیر شد و او را به نزد عیسی بن موسی آوردند، و به دستور وی به همراه جمعی از پیروانش بر بالای دار رفت.
سپس عیسی بن موسی والی کوفه پیکر آنها را سوزاند و سرهایشان را نزد منصور فرستاد (نوبختی/ ترجمه محمد جواد مشکور، ۱۳۸۱: ۴۲و ۶۲؛ وجدی، ۱۹۷۱ میلادی: ۷۲۱/۳؛ بغدادی، ۱۳۳۳: ۳۹۳؛ شهرستانی/ ترجمهی مصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱: ۱۹/۱؛ حسینی، ۱۳۷۹: ۱۴۶/۵؛ مشکور، ۱۹۷۶ میلادی: ۱۹۲)
در مورد محل کشته شدن وی در منابع کمی اختلاف وجود دارد. مقتل یارانش گویا همان مسجد کوفه بوده است ولی وی دستگیر شده و به گفته برخی منابع وی در دارالرّزق که جایی در کنار کوفه بود بردار رفت (نوبختی/ترجمه محمد جوادمشکور، ۱۳۸۱: ۶۲؛ بغدادی، ۱۳۳۳: ۳۹۳). این سخن به نظرصحیح تر می رسد و به گفته برخی منابع وی درکناسه (محلی در کوفه) بردار رفته است (بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۲ و ۱۸۱) و به گفته برخی دیگر والی کوفه وی را در شورهزار کوفه بردار کرده است (وَجدی، ۱۹۷۱ میلادی: ۷۲۱/۳؛ شهرستانی/ ترجمهمصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱: ۲۴۱/۱)
وی در حدود سال ۱۳۸ هجری قمری کشته شد (محمدی الموتی، ۱۳۸۳: ۴۳۲/۵؛ فیاض، ۱۳۹۵ هجری قمری: ۱۱۸؛ مشکور، ۱۹۷۶ میلادی: ۱۹۲). در برخی منابع تاریخ کشته شدن وی سال ۱۴۳ هجری قمری آمده است (حسینی، ۱۳۷۹: ۱۴۶/۵)
ادعای ابوالخطاب در مورد خویش:
وی در ابتدا ادعا میکرد که امام جعفر صادق (ع) او را قیّم و وصی خود قرار داده است (اشعری قمی، ۱۹۶۳ میلادی: ۵۱؛ غریری، ۱۳۸۲: ۱۶۶؛ نوبختی/ ترجمه محمد جواد مشکور، ۱۳۸۱: ۴۳ و ۴۲؛ فیاض، ۱۳۹۵ هجری قمری: ۱۱۸؛ مشکور، ۱۹۷۶ میلادی: ۱۹۲؛ اسفندیار، ۱۳۶۲: ۹۲) و همچنین ادعا میکرد که امام صادق (ع) به او اسم اعظم را یاد داده است (اشعری قمی، ۱۹۶۳ میلادی: ۵۱؛ غریری، ۱۳۸۲: ۱۶۶؛ فیاض، ۱۳۹۵ هجری قمری: ۱۱۸؛ نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، ۱۳۸۱: ۴۳ و ۴۲). وقتی امام صادق (ع) از وی برائت جستند خودش ادعای امامت کرد و اعتقاد بر این داشت که امامان پیامبرند و خود یکی از آنها است (شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱: ۲۴۱/۱؛ حسینی، ۱۳۷۹: ۱۴۵/۵) و به مردم القا میکرد که پیامبران فرمانبرداری از ابوالخطاب را بر همگی واجب شمردهاند (حسینی، ۱۳۷۹: ۱۴۵/۵) و همچنین ادعا میکرد که خود، امام صادق (ع) است و به هر صورتی که بخواهد در میآید و بعضی از خطابیه ادعا میکنند که مردی از امام صادق (ع) سؤالی را در مدینه پرسید و امام (ع) جواب او را دادند سپس به کوفه بازگشت و همان سوال را از ابوالخطاب پرسید و ابوالخطاب جواب داد مگر این سؤال را در مدینه از من نپرسیدی و من به تو جواب دادم؟ (اشعری قمی، ۱۹۶۳ میلادی: ۵۱؛ غریری، ۱۳۸۲: ۱۶۶)
ابوالخطاب پس از آن ادعای بالاتری کرده و مدعی نبوت و رسالت شد و خود را از پیامبران دانست. سپس باز هم ادعای خود را بالاتر برده و مدعی شد از ملائکه و فرشتگان است و فرستاده خدا به سوی اهل زمین و حجت خدا برایشان میباشد (اشعری قمی، ۱۹۶۳ میلادی: ۵۱؛ غریری، ۱۳۸۲: ۱۶۶؛ نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، ۱۳۸۱: ۴۳ و ۴۲؛ مشکور، ۱۹۷۶: ۱۹۲؛ فیاض، ۱۳۹۵ هجری قمری: ۱۱۸؛ اسفندیار، ۱۳۶۲: ۹۲/۲)
ابوالخطاب پس از این ادعاها و پس از اینکه امام صادق(ع) چندین بار او را لعنت کرد، علاوه بر اعتقادات غلوآمیزش در مورد ائمه که در بخشهای بعدی خواهد آمد، خودش ادعای خدایی کرد و پیروان او گفتند امام صادق (ع) خدا است؛ با این تفاوت که ابوالخطاب در خدایی از او و علی بن ابیطالب (ع) برتر است (بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۰)
اعتقادات فرقه خَـطّـابیـّه:
اعتقاد فرقه خطابیه در مورد پیامبر (ص) و ائمه معصومین (ع)
خطابیه اعتقاد داشتند که ائمه (ع) پیامبر هستند (وجدی، ۱۹۷۱ م: ۷۲۱/۳؛ شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱: ۲۴۱/۱؛ مشکور، ۱۹۷۶ م: ۱۹۲؛ اعلمی حائری، ۱۴۱۳ هجری قمری: ۱۱۵/۹؛ اشعری، محسن مؤیدی، ۱۳۶۲: ۱۵؛ بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۰؛ حسینی، ۱۳۷۹: ۱۴۵/۵)
همچنین از عقاید آنان این بود که باید در هر عصر و زمانی دو امام و رسول باشد و زمین از آن دو فرستاده و امام خالی نمیشود یکی ناطق و دیگری خاموش و صامت. رسول ناطق محمد بن عبدالله (ص) بود و علی (ع) رسول صامت و ساکت و پس از پیامبر (ص) علی (ع) امام گویا گشت و این سخن را درباره دیگر امامان تا به امام صادق (ع) میگویند و میپندارند که ابوالخطاب در زمانی خود نخست امام خاموش بود و سپس امام گویا گشت (اشعری، ۱۳۶۲: ۱۵؛ بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۱؛ اشعری قمی، ۱۹۶۳ میلادی: ۵۰) و در مورد این مطلب، سخن خداوند متعال را که فرمود: (ثم ارسلنا رسلنا تترا…) (مومنون- ۴۴) تفسیر به رأی خود کردند (اشعری قمی، ۱۹۶۳م: ۵۰). بعضی از منابع میگویند: خطابیه اعتقاد دارند که حضرت محمد (ص) و امام علی (ع) اکنون بر زمین اِله و فرمانروایند و اطاعتشان بر آفریدگان واجب است زیرا که بر غیب و همه چیزهای گذشته، حال و آینده آگاهند (اشعری قمی، ۱۹۶۳م: ۵۰؛ بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۱؛ اشعری، ۱۳۶۲: ۱۵) سپس آنها سخن خود را از این هم بالاتر برده؛ عقیده به خدایی ائمه (ع) پیدا کردند (بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۰؛ حسینی، ۱۳۷۹: ۱۴۵/۵؛ مشکور، ۱۹۷۶ م: ۱۹۲؛ شهرستانی، مصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱: ۲۴۱/۱؛ وجدی، ۱۹۷۱م: ۷۲۱/۳؛ اشعری، ۱۳۶۲: ۱۵)
یعنی اعتقاد به الوهیت امام صادق (ع) و پدران گرامی ایشان داشتند و آنها را پسران خدا و دوستان او [منظور از «دوست» در اینجا «ولی» است/ بینیاز] میخواندند (بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۶و ۱۸۰؛ حسینی، ۱۳۷۹: ۱۴۵/۵، اشعری، ۱۳۶۲: ۱۵؛ شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقدادهاشمی، ۱۳۶۱: ۲۴۱/۱؛ وجدی، ۱۹۷۱م: ۷۲۱/۳؛ مشکور، ۱۹۷۶: ۱۹۲). همچنین میگفتند ابوالخطاب پیامبر برگزیده ی امام جعفرصادق (ع) است و امام (ع) او را فرستاده و به پیروی از وی فرمان داده است (نوبختی/ ترجمه محمد جوادمشکور، ۱۳۸۱: ۴۳؛ دهخدا، ۱۳۳۷: ۵۷۱/۲۸؛ اشعری، ۱۳۶۲: ۱۵)
آنها عقیده داشتند «الوهیت» نوری است در «نبوت» و «نبوت» نوری است در «امامت» و عالم از این آثار و انوار خالی نیست و گمان میکردند که امام جعفر صادق (ع) در زمان خویش خدا میباشد و آن جسم محسوسی که مردم میبینند آن حقیقت امام صادق (ع) نیست بلکه او خدایی است که وقتی به این عالم نازل میشد به این صورت ابدان انسانی در آمد تا مردم در آن قالب او را ببینند (وجدی، ۱۹۷۱م: ۷۲۱/۳؛ مشکور، ۱۹۷۶م: ۱۹۲؛ شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقدادهاشمی، ۱۳۶۱: ۲۴۱/۱؛ اسفندیار، ۱۳۶۲: ۹۲/۲؛ غریری، ۱۳۸۲: ۱۶۸، اعلمی حائری، ۱۴۱۳ ه ق: ۱۱۵/۹)
همه خطابیه از حلولیهاند زیرا که گفتند روح خدا در امام صادق (ع) حلول کرد و او از خدا کاملتر است و پس از وی در ابوالخطاب اسدی حلول کرد (بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۶؛ اعلمی حائری، ۱۴۱۳ ه. ق :۱۱۵/۹) و با این عقیده سخن خود را با لاتر برد و اعتقاد به خداوندی ابوالخطاب پیدا کردند و کلام خداوند متعال که فرمود: «وقتی آدم را خلق کردم و از روح خود در او دمیدم به فرشتگان گفتم که او را سجده کنید» را اینچنین تفسیر کردند که این آیه در شأن آدم (ع) است و ما فرزندان اوییم که ابوالخطاب را پرستش می-کنیم؛ پس ابوالخطاب و امام صادق (ع) را خدا پنداشتند (اشعری , ۱۳۶۲: ۱۵ ). با این تفاوت که ابوالخطاب از امام صادق (ع) و امام علی (ع) درخدایی برتر است (اشعری، ۱۳۶۲: ۱۵؛ بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۰: حسینی، ۱۳۷۹ :۴۵/۵) آنها میگفتند برای هر ظاهری باطنی است و باطن مصدر ظاهر است همانطور که ظاهر مظهر باطن است و امام حاکم بر باطن است، همانطور که پیامبر حاکم بر ظاهر است؛ و آن ظاهر، شریعت است و تنزیل نامیده میشود همانطور که باطن و آنچه اختصاص به امام دارد تأویل (تفسیر) نامیده می شود و زمان از این دو خالی نمی شود ( غریری، ۱۳۸۲ :۱۷۰؛ اسفندیار، ۱۳۶۲ : ۲۵۵/۱)
از عقاید دیگر آنها این است که میپنداشتند امام صادق (ع) پوستی داشت که به آنها داد و آن پوست پر از دانشهایی بود که به آنها در غیب گویی نیازمند بودند و آن پوست را جَفر نامیدند و گفتند هیچ کس آنچه را که در آن است نمی تواند بخواند مگر آنکه از آنان باشد (بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۰)
جهان بینی و تفسیر خَـطّـابیـّه ازبرخی آیات و عبادات و اعمال
عقیده آنان این بود که بهشت همان نعیم این دنیا و جهنم همان رنج و سختی های این دنیا است (حسینی، ۱۳۷۹: ۱۴۵/۵؛ غریری، ۱۳۸۲: ۱۷۰) و در منابع دیگر عقیده خطابیه در مورد بهشت و دوزخ این گونه آمده است که آنها خود همان بهشت و دوزخی که در قرآن ذکر شده می باشند و بهشت و دوزخ جز دو مرد نیستند و غیر از آنها وجود خارجی ندارد (مشکور، ۱۹۷۶ م: ۱۹۳) و همچنین این که دنیا نابود شدنی و فناپذیر نیست (حسینی ،۱۳۷۹: ۱۴۵/۵) آنها در حرکت خود تأویل (تفسیر) باطنی را در نظر گرفته و بر اساس آن تأویل باطنی جوهره دیانت خود را قرار دادهاند تا جایی که جمیع عبادات را معطّل کردند. (غریری، ۱۳۸۲: ۱۷۰)
عقاید خَـطّـابیـّه در مورد امور حلال و حرام:
این فرقه کارهای زشت و حرام، همچون زنا، دزدی و نوشیدنِ می را حلال دانسته و زکات و خواندن نماز و گرفتن روزه و رفتن به حج را فروگزارند (نو بختی/ ترجمه محمد جواد مشکور، ۱۳۸۱ :۴۳ حسینی، ۱۳۷۹: ۱۴۵/۵ ؛ دهخدا، ۱۳۳۷: ۵۷۱/۲۸؛ فیاض،۱۳۹۵ هجری قمری: ۱۱۸؛ مشکور ۱۹۷۶ م: ۱۹۳)
آنها کام برگرفتن از یکدیگر و شهوات را مباح شمردند ( نوبختی/ترجمه محمد جواد مشکور، ۱۳۸۱: ۴۳ ؛ حسینی، ۱۳۷۹: ۱۴۵/۵؛ دهخدا، ۱۳۳۷: ۵۷۱/۲۸؛ فیاض، ۱۳۹۵ ه ق: ۱۱۸؛ مشکور، ۱۹۷۶ م: ۱۹۳) همچنین شهادت دروغ را به باطل درباره مخالفان خویش اگر چه از اهل صلاح و دین هم باشند جایز می شمردند (بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۰؛ اشعری/ ترجمه محسن مویدی، ۱۳۶۲: ۱۵؛ مشکور، ۱۹۷۶ م: ۱۹۳؛ نوبختی / به ترجمه محمد جواد مشکور، ۱۳۸۱: ۴۳؛ دهخدا، ۱۳۳۷: ۵۷۱/۲۸؛ فیاض، ۱۳۹۵ ه ق: ۱۱۸) و قائل به تقیه بودند ( مشکور ،۱۹۷۶ میلادی : ۱۹۳)
ایشان برای اینکه هر کاری را مباح شمرده باشند سخن خداوند متعال را که می فرماید: «یرید الله أن یخفّف عنکم»، یعنی «خداوند می خواهد که برای شما تخفیف دهد و کار شما را راحت کند» تفسیر به این امر کردند که، خداوند به دست ابوالخطاب از گناهان ما کاسته و زنجیرهای سنگین و بارهای گران نماز و روزه و حج را از ما برداشته است، پس هر کس پیامبر (ص) و فرستاده خداوند و امام را بشناسد هر کار بخواهد می تواند انجام بدهد (نوبختی/ ترجمه محمد جواد مشکور، ۱۳۸۱: ۴۳: دهخدا، ۱۳۳۷: ۵۷۱/۲۸: فیاض، ۱۳۹۵ ه ق: ۱۱۸: غریری ،۱۳۸۲: ۱۶۹)
ارتباط اسماعیل بن جعفر با خَـطّـابیـّه و سخن امام صادق (ع) در اینباره
کشّی در کتاب خود درباره مفضّل بن عمرو جُعفی اخباری آورده است که دلالت بر رابطه بین او و اسماعیل و خطابیه میکند و حضرت امام صادق (ع) از ارتباط و مجالست پسرشان اسماعیل با این مردم غالی و بد نام ناراحت بوده و رنج میبرده است. امام صادق (ع) به مفضل بن عمرو جعفی میفرمود: «ای کافر، ای مشرک، با پسر من اسماعیل چه کار داری؟». اسماعیل بن جعفر به وی گرایش داشت و با او در عقیده خطابیه مشترک بود و سپس از آنها روی گردان شد (کشّی، ۱۳۸۱: ۳۲۳ – ۳۲۱)
از این خبر چنین بر میآید که اسماعیل با مردمی که میخواستند از وجود او استفاده کرده و فرقه تازهای پدید آورند روابط نزدیکی داشته و به همین سبب و به سبب جهات دیگر بود که امام صادق (ع) او را از جانشینی خود خلع کرده است ( مشکور، ۱۹۷۶ م: ۱۹۳)
نقش ابوالخطاب در ایجاد فرقه اسماعیلیه:
یکی از کینه های ابوالخطاب ابواسماعیل است. لوئی ما سینییون مینویسد: سبب اینکه او را ابواسماعیل خوانند آنست که ابوالخطاب مربی و پدر روحانی اسماعیل بن جعفر بود ( مشکور، ۱۹۷۶ م : ۱۹۴)
ابوالخطاب جزو مؤسّسین اسماعیلیه است. از عقاید ابوالخطاب در آثار اسماعیلیه در دو کتاب، «امّ الکتاب» که از کتب سرّی و مقدس اسماعیلیانِ آسیای میانه و دیگری نوشتههای نصیریه سخن گفته شده است، و وی را از مؤسسین اسماعیلیه و اهمیت، عظمت و جایگاه او را با سلمان برابر میداند چنان که مینویسند: «مذهب اسماعیلی آن است که فرزندان ابوالخطاب بنا نهادند، که تن خود را به فدای فرزند امام صادق (ع) اسماعیل کردند که در دور دوایر بماند (مشکور، ۱۹۷۶ م: ۱۹۳ و ۱۹۱)
عدهای از خطابیّـه گفتند که اسماعیل فرزند امام صادق (ع) که در حیات پدر فوت کرده بود، نمرده است و جانشین حقیقی امام ششم اوست و او نخواهد مرد مگر آنکه دنیا را تحت امر خود درآورد و امور مردم را اداره نماید. این فرقه را اسماعیلیّه و یا بنام ابوالخطّاب رئیس ایشان خطابیّـه خواندند و ایشان منشأ فِرق عمده اسماعیلی هستند که بعدها ظاهر شدند (اقبال آشتیانی، ۱۳۴۵ : ۵۲ و ۵۱)
اسماعیلیه (دسته ای از خطابیّه) پس از ابوالخطّاب:
پس از کشته شدن ابوالخطّاب گروهی از خطابیّـه به محمد بن اسماعیل نوه امام صادق (ع) گرویدند. اسماعیلیه که آنان را خطابیّـه نیز گویند دستهای از خطابیّه هستند که به پیروان محمد بن اسماعیل پیوسته و به مرگ اسماعیل بن جعفر در روزگار پدرش گواهی دادند و گفتند روح امام صادق (ع) در ابوالخطاب حلول کرد و پس از غیبت ابوالخطّاب در محمد بن اسماعیل بن جعفر جایگزین گشت. از این رو امامت را ویژه فرزندان محمد بن اسماعیل دانستند (نوبختی/ ترجمه محمد جواد مشکور، ۱۳۸۱ : ۶۴ ؛ مشکور، ۱۹۷۶ م : ۱۹۲)
بغدادی و مقریزی عقیده به امام صامت (خاموش) و امام ناطق (گویا) را که از عقاید ویژه اسماعیلیه است به خطابیّه نسبت میدهند و نیز ابن حزم و شهرستانی و مقریزی شیوه تأویل اسماعیلیان را مأخوذ از خطابیّـه می-دانند (مشکور، ۱۹۷۶ م : ۱۹۳)
سرانجام فرقه خَـطّـابیـّه:
خطابیّـه قبل از کشته شدن ابوالخطّاب با عیسی بن موسی بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس که فرمانروای کوفه بود کدورت داشتند و در مقابل وی ایستاده بودند. به وی آگاهی دادند که خطابیّـه همه کارهای حرام را مباح شمردهاند و مردم را به پیامبری و خدایی ابوالخطّاب میخوانند. به همین دلیل روزی که هفتاد تن از خطابیّـه در مسجد کوفه جمع شده بودند، ابوجعفر منصور، دومین خلیفه عباسی یاران خود را فرستاد و فرمان قتل همگی آنان را صادر کرد.
تنها یک تن از آنها به نام ابوسلمه، سالم بن مُکرم جَمّال که لقبش ابوخدیجه بود و آسیب بسیاری دیده بود و کشته به حساب میآمد جان سالم به در برد. ولی پیروان خطابیّه پنداشتند که وی مرده و دوباره زنده شده و به دنیا بازگشته است.
ابوالخطّاب پیوسته بر سر آنان فریاد میزد که دشمنان را بکشید زیرا چوبدستیهای شما کار نیزه و شمشیر را در تن آنان میکند، و نیزهها و شمشیرها و سلاحهای آنها به شما زیانی نمیرساند و بر بدنهایتان تأثیری ندارد و آنان را ده نفر ده نفر به میدان نبرد میفرستاد. وقتی سیتن از یاران او کشته شدند، یاران وی به او گفتند: آیا نمی بینی که از این گروه چه بر سر ما میآید؟ علاوه بر اینکه چوبدستی های ما بر آنها تأثیر نمیگذارد، تیغ و نیزه و شمشیر برهنه آنها با تنهای ما چه میکند؟! اهل سنّت و جماعت می گویند که ابوالخطّاب در پاسخ آنها گفت: تقصیر من نیست و خواست خداوند مبنی بر این است که شما کشته شوید.
اما طبق روایت شیعه ابوالخطّاب گفت: ای یاران، خداوند شما را به این رنج و بلا دچار کرده است تا آزمایش شوید و اجازه کشته شدن شما را به آنها داده است. اکنون به پاس دین و تباری که دارید، بجنگید تا خار و زبون نشوید و به جوانمردی بمیرید و به مرگ راضی شوید، زیرا از کشته شدن و مردن گریزی نیست. در این لحظه از سخنان وی خون در تن آنان جوشید، پس تا آخرین نفر دلیرانه جنگیدند و همگی کشته شدند.
ابوالخطّاب دستگیر شد. وی را به نزد عیسی بن موسی بردند. عیسی او را در کنار فرات، جایی به نام دارالرزق کشت و با دسته ای از پیروانش به دار آویخت، سپس پیکر آنها را سوزاند و سرهایشان را نزد منصور فرستاد. وی دستور داد که آنها را تا سه روز به دروازه بغداد آویخته و سپس در آتش سوزاندند (نوبختی / ترجمه محمد جواد مشکور، ۱۳۸۱ : ۶۲ ؛ بغدادی، ۱۳۳۳ : ۳۹۳ و ۱۸۲ و ۱۸۱؛ مشکور، ۱۹۷۶ م : ۱۹۲ ؛ غریری، ۱۳۸۲ : ۱۶۹)
مکان امتداد حرکت خطابیّـه بعد از ابوالخطّاب:
بنابر سخن محمد بن عبدالله بن مهران از اشخاص قرن سوم و کسی که شیخ طوسی او را از یاران امام حسن عسکری (ع) میداند، بعد از مرگ ابوالخطّاب به دلیل اینکه ابوالمهدی خلیفه کوفه بواسطه عیسی بن موسی، آنان را از کوفه بیرون راند، امتداد حرکت خطابیّه در مدینه، بحرین و عمّان بود (طوسی، بیتا: ۱۰، غریری، ۱۳۸۲ : ۱۶۹)
فرق منشعب شده از این فرقه:
برخی از منابع بیان میدارند که پس از کشته شدن ابوالخطاب پیروانش یعنی خطابیّـه، چهار دسته شدند (أشعری قمی/ تصحیحِ محمدجواد مشکور، ۱۹۶۳ م: ۵۱؛ نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، ۱۳۸۱: ۴۲؛ شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱: ۲۴۱/۱) و تعدادی دیگر از منابع میگویند آنها بر پنج دسته شدند. (بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۱؛ أشعری، ۱۳۶۲: ۱۵) و منابعی هم میگویند آنها شش دسته شدند (غریری، ۱۳۸۲ : ۱۸۱ – ۱۷۳) اما بنا بر جمع بندی ما آنها بر هشت دسته تقسیم شدند که نام آنها را به اجمال ذکر می کنیم:
۱- مُعمّریّـه ۲- بَزیعیَّه ۳- عَمِیریّـه ۴- سریّـه ۵- مُفضّلیّـه ۶- مخمِّسه ۷- اسماعیلیّـه ۸- خطّابیّه مطلق؛ همه این فِرَق اعتقاد داشتند که امامان خدا بودند و غیب می دانستند و از گذشته و آینده خبر می دادند (بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۱)
۱- مُعمّریّه: میگفتند که امام صادق (ع) خداوندِ ارجمندِ والاست و پرتویی است که در تنهای برگزیدگان و امامان در میآید و در آنها جا میگیرد. آن نور از جعفر بن محمد (ع) بیرون رفت و درون ابوالخطّاب جاگرفت و جعفر بن محمد (ع) از فرشتگان گردید. سپس از ابوالخطّاب بیرون آمد و در معمّر (معمّربن خیثم ابوبشّار شعیری) جای گرفت و ابوالخطّاب از فرشتگان گشت و معمّر به خدایی رسید و گرد او جمع شدند (نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، ۱۳۸۱: ۴۴؛ شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱ : ۲۴۱/۱ ؛ بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۱؛ أشعری قمّی/ تصحیح محمدجواد مشکور، ۱۹۶۳ م: ۵۱؛ وَجدی، ۱۹۷۱ م: ۷۲۱/۳ ؛ أشعری / ترجمه محسن مؤیدی، ۱۳۶۲ : ۱۵ ؛ غریری ، ۱۳۸۲ : ۱۷۳) آنها عقیده داشتند که دنیا جاویدان است و نیستی در آن راه ندارد. بهشت همان نیکیها و نعمتهای دنیا است که به مردم میرسد و جهنّم همان سختیهای دنیا است (شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱: ۲۴۱/۱؛ بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۱؛ وَجدی، ۱۹۷۱ م: ۷۲۱/۳؛ أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، ۱۳۶۲: ۱۵). معمَّریّه قائل به تناسخ ارواحند (بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۱؛ أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، ۱۳۶۲: ۵) ولی مردن را برای خود روا نمیدانستند و قائل به این بودند که کالبدها همراه روح به ملکوت پرواز میکنند. آنچه پس از مرگ در زمین میماند به ظاهر پیکری است که با پیکر راستین شباهت دارد (أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، ۱۳۶۲: ۱۵) معمّریّه روز قیامت را باور ندارند (بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۱). شخصی به نام «ابن اللبان» از میانشان برخاست که معمّر را خدا میدانست، نماز به سویش میخواند، برایش روزه میگرفت و هر کار حلال و حرامی انجام میداد و میگفت خدا این گونه چیزها را برای آفریدگان خود آفریده است چگونه میشود که بندگانش را از آن محروم سازد (نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، ۱۳۸۱ : ۴۴) آنها تمام کارهای زشت همچون زنا، دزدی، شرابخواری را مجاز، میته و خون و گوشت خوک را پاک، نکاح مادران و دختران و خواهران و غیر آنها را حلال دانستند و واجباتی مانند نماز و روزه و غیره را ترک کردند (نوبختی/ ترجمه محمدجواد مشکور، ۱۳۸۱ : ۴۴ ؛ شهرستانی/ ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، ۱۳۶۱ : ۲۴۱/۱؛ بغدادی، ۱۳۳۳: ۱۸۱؛ وجدی، ۱۹۷۱ م: ۷۲۱/۳؛ أشعری/ ترجمه محسن مؤیدی، ۱۳۶۲: ۱۵؛ غریری، ۱۳۸۲: ۱۸۱-۱۷۳؛ أشعری قمّی/ تصحیحِ محمد جواد مشکور، ۱۹۶۳ م : ۵۱)
گروهی از شیعیان با پیروان این فرقه مناظره کردند و به آنها گفتند: آن دو مردی که شما فکر میکنید فرشته شدهاند یعنی امام صادق (ع) و ابوالخطّاب از معمّر و بزیع (بزیغ) بیزاری جستند و گواهی به کفرشان دادند و آن دو را لعن کردند. پیروان معمّر گفتند آن جعفر (ع) و ابوالخطابی که شما دیدید دو شیطان حیلهگر بودند که به پیکر آن دو درآمدهاند و مردم را فریب میدادند و از راه راست باز میداشتند در حالی که جعفر (ع) و ابوالخطّاب دو فرشته بزرگوارند که در نزد خدای بزرگ که خدای آسمان باشد جای دارند، و معمّر خداوند زمین است و از خداوند آسمان فرمان میبرد و ارج و برتری او را میشناسد. و سایر عقاید باطلی که بیان کردند که در این مختصر مجال بیان نیست، ولی به خلاصهی آنها اکتفا میکنیم:
پیروان معمّر اعتقاد داشتند که حضرت محمد (ص) فرستاده ابوطالب بود. زمانی که ابوطالب خدا بود و نور و پرتویی را که خداوندِ بی چون میگویند ابتدا در عبدالمطلب بود سپس به ابوطالب و سپس به حضرت محمد (ص) و سپس به امام علی (ع) انتقال یافت و همینطور از امامی به امام دیگر انتقال یافت تا به معمّر رسید (نام وی در برخی از مراجع و منابع معمّربن احمر بیّاع الطعام آمده است) (نوبختی / ترجمه محمدجواد مشکور، ۱۳۸۱: ۴۴) این فرقهها دستههای غالیان و گزافهگویاناند که خود را به شیعه بستهاند و آنان از خرّمدینان و مزدکیان و زندیقان و دهریان سرچشمه گرفته
سلام جناب اقای نوری زاد من ازوقتی برای رهبر ایران نامه دادید پیگیر ماجرای شما بودم وسخت نگران شما میگفتم جهاد کنونی شما ازجهاد گذشته تان بزرگتر وشجاعانه تراست من هم مثل شما بعداز انتخابات باچهره دیگر خلیفه وعمالش اشناشدم گریه کردم ناله کردم طلب شکایت پیش خدابردم .اقای نوریزاد عزیز گاهی دچار پارادوکس میشوم وقتی میبینم عقاید ونظرات تغییر یافته من مثل خانمهای بدحجابی که اطراف شماومن راکه احاطه کرده بودند است میترسم ما به شریعت وحجاب و…عقیده داریم ولی اینها …نمی دانم …من به شما وعقیده تغییر یافته خودم کاملا معتقدم ولی این گروه رانمیتوانم درک کنم ماجمهوری اسلامی محمدی میخواهیم ما عدالت علی را میخواهیم ولی اینها چه..چه سنخیتی بین اینها وما وجود دارد همیشه ازخدا میخواهم قدتبیین رشد را به من نشان دهد میترسم اشتباه کنم…….
———————-
سلام دوست گرامی
ما اگر به اصول انسانی پای بند باشیم، به بسیاری از بایستگی های اسلامی دست یافته ایم. و حال آنکه امروزه اسلامی را دست به دست می کنیم که از اصول انسانی تهی است و به پوسته ای پوک تغییر ماهیت داده است. می گویم: ما اگر انسان باشیم، به قله های بلندی دست یافته ایم. در این قله های سر بلندی، بی حجابی و بی نمازی و بی اعتقادی و انکار خدا حتی شرف دارد به خوی و خصلتی که خدا خدا و ولایت ولایت می کند و آدم می کشد و می دزدد و دروغ می گوید و اسلام اسلامش گوش فلک را کر کرده است.
با احترام
.
جناب نوریزاد گرامی ضمن عرض خسته نباشید، 5روز نمایشگاه موفقیکه باهمت والا وخستگی ناپذیر خود به نمایش همگان گذاشتید. هرچندکه افتخاردیدارآنرانداشته ام اما باامکانات مجازی که دراختیار گذاشتیددرجریان موفقیت روزبه روزآن بوده ام واز این بابت بسیار خوشحالم.آرزوی موفقیت بیش از پیش را برای شما دارم.
سلام آقای نوری زاد
زمان شما دانشجوها باهم به این فکرمی کردن که توجوانی پیرشدن?!
یافقط مااینجوریم!!
ريشه ها ٦٢ ( قسمت هاى ٦٠ و ٦١ در ذيل پست پيش )
فرهنگ :
چند كلمه در باب عرفان
در آكادمى هاى ما حكمت اسلامى را از نظر روش و راه و نيز مضمون پرورى غالبا به حكمت مشاء و حكمت إشراق و حكمت متعاليه و سرانجام عرفان و تصوف تقسيم مى كنند .اين تقسيم بندى البته مطلق نيست و مقصود من از طرح آن چيزى است كه عنوان كتابى از نجم الدين رازى آن را ملفوظ كرده است : عشق و عقل .
حكمت در فرهنگ دينى اعم از ايران باستان و قرون وسطاى مسيحى همواره ميان دو قطب سير كرده است .يك قطب همان حكمت عقلى يا به قول شيخ بهايي حكمت يونانيان است و.قطب مقابل حكمت إيمانيان .به زبان ساده يك طرف اهل برهان و عقل و منطق ايستاده اند و طرف ديگر اهل وحى و كشف و شهود و إشراق و ذوق و عشق و حضور و ذوق و تجربه .نزاع عقل و وحى در قرون وسطاى مسيحى معروف است .كار اين نزاع سرانجام به جايي مى رسد كه ابن رشد نظريه حقيقت دوگانه را براى فيصله بخشى به نزاع ديرينه مطرح مى كند ابن رشد در تهافت التهافه مى كوشد قلمرو ايمان و عقل را قاطعا متمايز و مرز بندى كند . ابن رشد كه در اسپانيا مى زيسته يكى از دقيق ترين شرح هاى ارسطو را به غرب مسيحى عرضه مى كند . با پوزش و تأسف بايد بگويم كه در شرايط دشوار إرسال اينترنتى گاه ناچارم از ذكر منابع بگذرم .به لحاظ تآثير بخشى در طلوع انديشه مدرن تا آنجا كه من خوانده ام از آثار ابن رشد بيش از آثار ابن سينا سخن گفته اند اما به لحاظ اثر بخشى در إلهيات توميستى مسيحى تآثير ابن سينا بيش از هر كس ديگرى بوده است و دليل اين تفاوت صرفا فاصله زمانى نيست .كما اينكه ر وى آورى اصحاب رنسانس به أديبان و فيلسوفان يونان و روم باستان حكايت از رجوع به انديشه هايي حتى قديم تر از ابن سينا دارد .هانرى كردن در تاريخ فلسفه اسلامى (ص٣٤٢) ابن رشد را اوج و پايان فلسفه عربى مى خواند و از ملاقات شورانگيزى ميان ميان ابن عربى هفده ساله و ابن رشد سالخورده مى نويسد .ابن عربى ديگر ابن رشد را نمى بيند تا روز مرگ فيلسوف . ابن عربى در حمل تابوت ابن رشد و تدفين وى شركت مى كند .به گونه اى نمادين گويي آنكه قله عرفان نظرى است در كمال ادب قله فلسفه عقلى را به خاك مى سپرد .
اكنون از اسپانيا به ايران باز مى گرديم .در اين سايت آساتيدى حضور دارند كه در باره محتواى تفصيلى آثار مشايي و عرفانى اگر لازم افتد مى توانند توضيح دهند .من در اينجا صرفا مى خواهم دو نكته اى را كه خود دريافته ام و به تاريخ فرهنگ مربوط است در معرض نقد و نظر دوستان مايه ور بگذارم :
١: جريان عرفان در ايران به رغم انبوه لعنت هايي كه به عقل و فلسفه كرده است واقعيت تاريخى اى چنان نيرومند و دامن گستر و غالب و جريان ساز بوده است كه عقل گرا ترين حكماى ما از جمله ابن سينا و خواجه نصير نيز شخصا عارى از گرايش عرفانى نبوده اند .نيازى نيست كه رساله هاى تمثيلى و رمزى ابن سينا و احترام او به والأبي تجربه بهجت عرفانى را تكرار كنيم .ابن سينا در فصل ٣٣ از نمط دهم إشارات شروطى با خواننده كتابى مى كند كه شما نمونه آن را نه در آثار يونانى و نه در آثار انديشه مدرن نمى بينيد .يا به فرض كه آشكارا يا نهانى در اثرفيلسوف مدرنى چنين نمونه اى كشف شده باشد فيلسوفان ديگر با حمله اى گاز انبرى از همه سو بر او هجوم آورده و او را تئولوگ ،متكلم و مدافعه گر (apologetic) خوانده اند . وقتى اين فيلسوفان مدرن به إرنست رنان حمله كردند كه گفته بود ابن رشد پيش از آنكه واژه آزاد انديشى ساخته شود آزاد انديش بود ديگر حساب ابن سينا معلوم است .از جمله شروط شيخ اين است كه خوانندگانش مبادا دنباله رو فيلسوفان ملحد شوند .بلكه آنها بايد همان را كه قبلا دريافته اند (يعنى از أسلاف خود گرفته و عنصر فرهنگ آنهاست )اكنون همان را به فراست در يابند ./ تستفرس مما تسلفه/ مقصد غايي ابن سينا صورت بندى و شرح فلسفه اى الهى و كمابيش عرفانى بود متمايز با فلسفه صرفا عقلى ارسطويي كه گويا آن را در يك دانش نامه بيست جلدى به رشته تفصيل كشيده است كه با حمله مسعود غزنوي نابود شده است .عنوان اين فلسفه عارفانه و الهى حكمت مشرفيه بوده است .حاصل تلاش نابغه جوانمرگ شده به دست متشرعان حاكم، ،سهروردى ، حكمت خسروانى حكمت نور قرآنى ،/الله نور السموات و الأرض / با گوشه چشمى به احياى فلسفه ايران باستان بايد پى گيرى همان پروژه شيخ بوده باشد .بدون شناخت عرفان و پيامد هاى فرهنگى آن كه هنوز در ناخودآگاه تاريخى و جمعى ايرانيان حضور دارد تاريخ فرهنگ ايران نيز شناخته نخواهد شد
٢-فرهنگ راكد و رو به انجماد همگانى با تلاش هاى سترگ همين نخبگان نقد و متحرك شده است .در اين مورد بيشتر خواهيم گفت .با آرزوى سرافرازى ايران و ايرانى .
با سلام
به احترام پیر محترم سایت و اینکه شکایت از کمی مجال و امکانات در ارجاعات و ریفرنس ها داشتند،و آن وصیت حکیمانه اعجوبه دهر حضرت شیخ الرئیس ابو علی سینا در خاتمه اشارات را مورد اشاره قرار دادند و تنها به بخشی از آن وصیت بسنده کردند ،من از باب تکمله و تتمیم فائده برای علاقمندان، تمام آن عبارت شیخ را که به سبک ادبیات عربی قدیمی حکمی بسیار معقد و صعب الوصول هم هست را آورده و موونه و تکلف ترجمه آنرا بعهده ترجمه خوب استاد ملکشاهی می گذارم ،شیخ در پایان نمط دهم اشارات (اسرار الآیات که سخن از معجزات و کرامات اولیاء و انبیاء است و فصل مغتنمی است) و در فصل 32 اینطور فرموده است :
(خاتمة و وصية
أيها الأخ إني قد مخضت لك في هذه الإشارات عن زبدة الحق، و ألقمتك قفي الحكم في لطائف الكلم. فصنه عن الجاهلين و المبتذلين و من لم يرزق الفطنة الوقادة و الدربة و العادة، و كان صغاه مع الغاغة، أو كان من ملحدة هؤلاء الفلاسفة و من همجهم فإن وجدت من تثق بنقاء سريرته و استقامة سيرته و بتوقفه عما يتسرع إليه الوسواس و بنظره إلى الحق بعين الرضا و الصدق فإنه ما يسألك منه مدرجا مجزءا مفرقا تستفرس مما تسلفه لما تستقبله. و عاهده بالله و بإيمان لا مخارج لها ليجري فيما يأتيه مجراك متأسيا بك فإن أذعت هذا العلم أو أضعته فالله بيني و بينك و كفى بالله وكيلا).
(پایان عبارات شیخ بعینه).
(الاشارات و التنبیهات،ابن سینا ص 161، شرح الاشارات و التنبیهات،خواجه نصیرالدین طوسی ،ج 3 ص 419 ،فصل 32 نمط دهم).
ترجمه
“ای برادر، من در این اشارات حقیقت ناب را برای تو آماده ساختم ،و لقمه های لذیذ حکمت را با سخن دلپذیر غذای جانت کردم.پس آنرا از جاهلان و آدمهای پست و کم هوش و کم استعداد و کم جرات که میل آنان به افکار عامه باشد ،یا از فیلسوفان بیدین که مگسان ناتوان این میدانند پاس دار.
اگر کسی یافتی که پاک طینت و آدم درستی باشد و زود به طرف وسواس نمی شتابد و با چشم رضا و خوشنودی و صدق به حق می نگرد،پس هرچه خواست بتدریج و جزء جزء و تکه تکه در اختیار او بگذار ،تا آنچه قبلا گرفته باعث کنجکاوی وی در آنچه که خواهد گرفت بشود. و او را در عهد و پیمان خدا و ایمان قرار ده تا نتواند عهد خود را بشکند تا مسیر تو را بپیماید و به تو تاسی کند. اگر این علم را شایع یا ضایع کنی خدا میان من و تو حاکم خواهد بود و واگذاری کار به خدا کافی است.
(ترجمه و شرح اشارات و تنبیهات ابن سینا، دکتر حسن ملکشاهی ،ص 492).
البته مع الاسف زمان ما زمان دیگری شده است ،و آن همت ها برای پیگیری حکمت از اهل آن و پی جویی اساتید پخته و راه رفته بسیار کمرنگ شده است ،لیکن برای علاقمندان آموختن حکمت مشاء بطور خلاصه و فشرده ،همین کتاب اشارات با شرح بینظیر خواجه طوسی قدس سره القدوسی که بتعبیر استاد ذوالفنون علامه حسن زاده آملی کلمات شرح را همچون قالبهای سربی با استحکام ریخته است ،و اگر نبود امثال تلاشهای اینگونه خواجه و امثال ابن رشد ،حملات و مناقشات امثال غزالی و امام فخر الدین رازی بساط فلسفه مشاء را درهم پیچیده بود ،اگرچه شرح امام رازی بر اشارات نیز شرح خوبی است و زحمات او نیز مشکور است ،لیکن خواجه در شرح با پاسخگویی به شبهات و مناقشات ایشان تقریبا شرح فخر رازی را کمرنگ کرده است.
ظاهر هم این است که اشارات شیخ بتعبیر اساتید ما آخرین کتاب شیخ الرئیس بوده است و همانطور که جناب آقای کورس اشاره کردند در آنجا شیخ گرایشات عرفانی خود را در آخر عمر پنجاه و چند ساله خویش ابراز کرده است ،و از آن مهمتر اینکه در موارد فراوانی بعد از بیان نقطه نظرات حکمت مشاء رایج ،با اشاره هایی مثل “فیه سر” یا “تحت هذا سر” از ممشای حکمت مشاء رایج فاصله گرفته است و این قرائن تاسف عمیق دوستداران حکمت را بجهت نابودی مجموعه حکمت مشرقیه شیخ عمیقتر می کند و متاسفانه حکمت در این مورد نیز از هجوم سفلگان سیاسی و بتعبیر شیخ غاغه ناس مصون نماند.
همچنانکه شیخ در کتاب” مبدا ومعاد” خود که کتاب مختصر و شریفی است به قبول مساله اتحاد عاقل به معقول حکیم فرفوریوس نزدیک شده است ،رایی که در طبیعیات شفاء و همین کتاب اشارات با الفاظ خشنی به گوینده آن تاخته است ،این لازمه تحول و حرکت جوهری و عروج علمی و کمالی انسان است و ایستائی مربوط به انسان بما هو انسان که فطرت او دچار هوی و هوس و اعوجاج نشده باشد نیست .
در هر حال غرضم این بود که کتاب اشارات کتاب مغتنمی در فهم مبانی حکمت مشاء است،و برای دوستداران حکمت که فارسی زبانند و تسلط به زبان عربی ندارند ،ترجمه و شرح استاد دکتر حسن ملکشاهی از متن اشارات شیخ کتاب مغتنمی است.
با سپاس و احترام به همه
شادی حق مسلم ماست, پس شاد باش, جمهوری اسلامی مخالف شادیست, پس شاد باش, شادی نافرمانی مدنیست , پس شاد باش. به … جمهوری اسلامی شاد باش
Pharrell Williams – Happy We are from Tehran
https://www.youtube.com/watch?v=-SG_WireSwQ
https://www.youtube.com/watch?v=p7NgGgtABuI
جلوی وزارت اطلاعات قدم میزنی چون می دونی اونجا تحت کنترله خودشون هم بلایی سرت نمی آرن ما هم می دونیم اونجا بیایم سراغت گیر می افتیم یه جای دیگرو تبدیل به قدمگاه کن که بشه حقوقتو بهت پس بدیم
جهان ما از ارتفاعات متوسط، چشم اندازهای زیبایی دارد.
مواظب خودتان باشید. با سپاس.
بادرودی بی پایان به نوری زاد عزیز
در پاسخ به مستاجر2
شما هرچه هستید ما شما را آنجور که دوست دارید به حساب میآوریم
شیر سلطان جنگل است اما همینکه شیر را به زنجیر کشیدی در سیرک به دید تمسخر به ان نگاه میشود
امروز ملت ایران به زنجیر کشیده شده است وشما از ناچاری اوبه خنده افتاده اید
اینجور که پیداست نظر شما بیشتر معطوف به توازن قوا ونیروی سیاسیست ونه روشنگری شما بیشتر به زورآزمائی سیاسی میاندیشید تا روشنگری مهم مها ر این دیو وبازگردان ان به شیشه است واین کار کار روشنگری است نوریزاد به نظر من هدفش روشنگریست ونه رقابت بر سر قدرت اگر ما مردم را صاحب حق شمردیم انگاه انتخاب انهاست که صحنه رقابت سیاسی اینده را روشن میکند ساماندهی قدرتهای سیاسی بدون دورنمای جامعه ای که خواستار آنیم میسر نیست به هر صورت این دورنما از نظر فکری وفرهنگی بستر خود را طلب میکند وبا جو رعب وحشت موجود از هر روزنه ای باید استفاده کرد وبه روشنگری پرداخت انتخاب روحانی ونه طرفدار روحانی بودن یک فرصت اجتماعی بود تا بتوان فضای سیاسی جامعه را از دست اقتدار گرایان تا حدودی خارج کرد این را بدانید منتقدانی که عرصه را بر ولایت مدارن تنگ کرده اند کم بیش از جنس نوریزادها هستند ونه سلطنت طلبهای قدرت طلب. روشنگری امروز مقدم بر به دست گیری قدرت سیاسیست قدرت ما ابتدا در ویران کردن پایه های فکری این طاعون است که بر سرزمین ما خیمه زده واین نوع نگرش را در همین روزها در ربودن دختران نیجریه ای به دست گروه تروریستی بوکوحرام میتوان دید اگر با ما چنین رفتاری نمی کنند به خاطر تفاوت نوع جامعه ایران و وجود افراد روشنگری همچون نوری زاد است.مگر آقای قرائتی نگفته بود پسرها صبح به مدرسه بروند ودخترها بعد از ظهراگر میتوانستند و اطمینان داشتند مردم تبعیت میکنند خیابانها وپیاده روها را هم خط کشی میکردندوزن ومرد را هم جدا میکردند. در زمان احمدی نژاد اصولگرایان با توجه به اینکه فضا را برای یکه تازی مناسب میدانستند اظهاراتی میکردند که عجیب بود با استنباطی که از قران واحکام اسلامی میکردند منابع ملی از جمله نفت را ملک طلق ولی فقیه میدانستند که مردم برای استفاده از ان به صدقه رهبر نیاز داشتند بی مربوط نبود که احمدی نژاد پول یارانه را هدیه امام زمان میدانست واز مردم میخواست آن را نگه دارند وخرج نکنند شما نباید انتظار داشته باشید کسی که هر باوری غیر خود را باطل میداند حاضر به شرکت در یک رقابت باشد که آینده آن معلوم نیست انها زمانی با شما وارد رقابت میشوند که پیروز نهائی خودشان باشند یک دلیل مشهود آن وجود شورای نگبهان است قواعد بازی را آنها تعریف می کنند وما را برای دلقک بازی وخراب کردن خودمان میخواهند تا بتوانند با ترفند اکثریت رای به نفع خودشان نمایش دمکراسی ومردم سالاری هم بدهند شما غل وزنجیر هائی که به دست روشنگران زده شده است را به عنوان ضعف روشنگران به حساب میآورید در صورتی که کار روشنگر فروریختن این دیوارهای قدرتی است که پشت خرافه سنگر گرفته است وخود را صاحب حق ومردم را ذلیل میخواهد وشما همانطور که میگوئید بیشتر به دنبال قدرتی همچون امریکا هستید که با توازن قوا بازی را به هم بزند وآزادی بیاورد به ما میگوئید باید قدرتی همچون امریکا داشت تا بتوان حرفی برای گفتن داشت در صورتی که به نظر من نوری زاد وامثال او این روشنگری را مقدم بر وارد شدن در یک رقابت سیاسی برای بدست گرفتن قدرت میدانند بدون روشنگری وفقط با تکیه بر ضعفهای طرف مقابل تکرار همان روش گذشته است . امروز حکومت برای توجیه اینکه بنزین سمی به خورد مردم میدهد از فرایند پیچیده تولید بنزین سخن میگوید واز مردم میخواهد در مصرف صرفه جوئی کنند واز اینکه خودروهای بنجل به مردم قالب میکند حرفی به میان نمی اورد بسیجی جان برکف چون پشت سر خود احساس امنیت حکومتی میکند واز هزینه ای که میکند سود قطعی انتظار دارد تردیدی در به کاربردن این روش ندارد چون در این مسیر حرکت میکند پاسخ گوی رفتار خود نیست امروز حاکمیت این تضمین را به اوداده که حتی لنگه کفش هم برای رئیس جمهور پرتاب میکند وبا تمسخر منتظر عکس العمل بزدلانی همچون ما منتقدین است وشما نام آن را فداکاری وشجاعت وما را متهم به بزدلی میکنید (البته اکثر بسیجیها به دنبال استفاده از رانت بسج هستند تا اینکه فدائی رهبر باشند ویا به خاطر جوانی زمینه ای برای تخلیه هیجان درونی خود هستند در محیطی که پاسخگوی رفتار خود نباشند)شما بدجوری برای ما دل میسوزانید ودیده حقارت به ما نگاه میکنید همین شک وتریدی که در مردم نسبت به آخوند ایجاد شده هزینه سنگینی را برای آنهاد به همراه داشته پس این تهاجم فرهنگی چیست آیا غیر از متزلزل شدن پایه های اقتدار آخوندی است آیا انها نگران از این نیستند وقتی میگویند علی خامنه ای هنگام تولد یا علی گفت مردم در این گفته شک کنند سی دی ظهور را درست ساخته بودند اما واکنش تمسخر آمیز مردم را اینچنین باور نمیکردند به همین خاطر زود احمدی نژاد این شعیب صالح را قربانی کردند تا قدرت ولی فقیه را حفظ کنند. به گفته آقای تاج زاده اگر همین مردم بعد از انتخابات خرداد سال 88 به میدان نیامده بودند ونمی گفتند رای من کو امروز اثری از او ودوستانش نبود وسرنوشتی همچون آزاددیخواهانی که طی 35 سال گذشته سرکوب واعدام شده اند داشت او میگوید حکم بازداشت او سه روز قبل از انتخابات سال 88 صادر شده بود حال شما ما را به یک زورآزمائی مستقیم همچون گروه های سیاسی مسلح دهه شصت فرا میخوانید که با ترفند حکومت نابودی خود را رقم زدند وحاکمیت به ریش آنها می خندد همین روشنگریها بود که امروز حاکمیت را وادار به پاسخگوئی شبانه روزی وپیشگیری از نشان دادن قدرت عریان خود کرده است واز وابستگی به بیگانه وپول گرفتن از آنها ما را متهم میکند در صورتی که خمینی خود حداکثر استفاده را از حکومت عراق(نا گفته نماند خمینی در اوائل دهه 50 برنامه ای از رادیوعراق به نام صدای روحانیت پخش میکرد که برعلیه شاه تبلیغ میکرد وبا وجود روابط نزدیک شوری سابق ورژیم بعثی عراق وپشتیبانی حزب توده از روحانیت برای مقابله باشاه باعث مطرح شدن بیشتر خمینی بود ) وسوریه ولیبی سازمان آزادیبخش فلسطین ودر پایان هم از قدرت فرانسه وانگلیس چهره مسیحی را از او آفریدند که از آسمان فرود آمده ومردم منتظر او هستند .
درود به آقای محمد(کاوه) نوری زاد
ودرود می فرستم به استاد ملکی این راد مرد مقاوم و تمام کسانی که هنوزدلهایشان برای سربلندی ایران می طپد وبرترس غلبه نموده اند. آخوند ها ونوچه هایشان دارند دق می کنند که چگونه یک نفر بر گشته از آن ها، اینهمه محبوبیت به دست آورده.
مستبدین ودیکتاتور ها تحمل و دیدن محبوبیت دیگران را ندارند. چون خودشان را مرکز ثقل می دانند.
واما درمورد یاد داشت آدم 9 می2014 و ربودن وفروختن 300 دختر در نیجیره.
در تکمیل آن اشاره می کنم که در صدر اسلام و جنک هائی که می کردنند،غارت اموال و ربودن دختران وزنان ومردان بویزه
جوان ، بعنوان برده وخرید و فروش آنها در بازار های مدینه(منوره) ، شام وکوفه وغیره آزاد ومرسوم بوده.و دختران جوان
ارزش بیشتری داشته اند و زود تر بفروش می رفتند. وهر کدام از اعراب که مکنت بیشتری داشته ، زنان بیشتری خریداری می کرده . اسناد : مراجعه وخواندن تاریخ نامه جلیل طبری و جلد اول ودوم مغازی تاریخ جنکهای پیامبر اعظم تألیف محمدبن واقدی وکتاب تاریخ عبد الرحمن بن خلدون و کتاب 23 سال علی دشتی را توصیه میکنم.
با سلام
الناس على دين ملوكهم
ترجمه: «مردمان، بهآیین حاكمان خود هستند
نمى دانم علت وجود اينهمه افراد ضد مذهب و ملحد چیست؟
این افراد در چه محيطى رشد كرده اند
اكثر اينها به ظاهر در خانواده هاى شيعه مذهب متولد شده اند ولى از دشمنان اهل بيت (ناصبى ها) نيز سبقت
گرفته اند
جناب رهبر نگران كاهش جمعيت هستند و اخيراُ يكى از آقايان عنوان كرده حداقل 5 فرزند براى هر خانواده الزامى است
اصلا به فكر تأمين معاش و تعليم وتربيت ورعايت وضعيت بهداشت ودرمان هم نيستند
خانواده هايى كه نمى توانند 1 فرزند خودرا درست تربيت كنند و جامعه اى كه خروجى آن مشتى بى ادب وبى تربيت
و كافر وملحد و دزد ومعتاد و………………. است در صورت افزايش زاد و ولد چه فاجعه اى رخ مى دهد
جناب عبد الله با ستاره
دوست گرامی
جناب عالی و بسیاری از دین داران عزیز دچار سندرم “سنمدرنیته” هستید
جسارت نباشد با کمال احترام به نظرات شما
گفته خامنه ای مبنی بر افزایش جمعیت کاملا منطبق بر تعلیمات دینی است و تعارضی با اسلام ندارد
انتقاد جناب عالی به این گفته برخواسته از یک نگرش مدرن است
نگرش سنتی و اسلامی می گوید هر آن کس که دندان دهد نان دهد و کاری به عواقب رشد بی حساب و کتاب جمعیت ندارد
دنیای مدرن همان گونه که شما اشاره کرده اید به تعلیم و تربیت تاکید دارد که نتیجه اش فرزند کمتر است
شما و بسیاری از دوستان دین دار به دلیل آشنایی با مدرنیته مطالبات مدرن دارید ولی حاضر نیستید تفکرات سنتی خود را آنجا که در امر حکومت داری در تعارض با مدرنیته است به نقد بکشید که التقاطی است از سنت و مدرنیته و من نام آن را سنمدرنیته نهاده ام
در اسلام حاکمان پاسخ گوی مردم نیستند و تنها پاسخ گوی خداوند هستند یعنی همان که خامنه ای می کند
لیکن شما خواستار پاسخ گویی این حاکمان هستید که انتظاریست مدرن
توهماتی همچون دمکراسی و حساب و کتاب پس دادن حاکمان به مردم در یک دنیای اسلامی شما را سر در گم کرده است
چاره کار را بار ها و بار ها و بار ها گفته ام دین و سنت به جای خود و خکومت و سیاست به جای خود
حکومت باید سکولار باشد
شما هم تحت یک حکومت سکولار آزاد هستید اعتقاد خود را حفظ کنید آن را تبلیغ کنید به مسحد روید دعا و نیایش کنید و به معنویت دست یابید هیچ کس متعرض شما نخواهد شد
سلام آقا عبدالله*
اومدی ابروش رو دُرست کنی،زدی چِشمش رو کور کردی!
داداش،منظورت از “کافر و ملحد” کیا هستن؟ که اونا رو همردیفِ “بی ادب و بی تربیت و دزد و معتاد” قرار دادی؟!
واقعن اگه کسی مثِ تو و امثالِ تو فک نکنه – اگه باورهاش مثِ شماها نباشه – اگه خدایِ موردِ نظرِ شماها رو قبول نداشته باشه – و اصلن یه جورِ دیگه فک کنه – از دیدِ شما، همردیفِ “بی ادب و بی تربیت و دزد و معتاد” هست؟؟ یعنی همچون آدمی مثِ اینجور آدماست؟؟!!
اخوی، فک میکنی توی این جمعیتِ حدودِ 7 میلیاردیِ جهان، چه تعدادیشون خدایِ شوماها رو قبول دارن و به خدایِ موردِ نظرتون،یعنی “الله” باور دارن؟؟(تازه اگه فرض کنیم که شوماها همگی تون، از فرقه های سنی گرفته تا گروه های مختلفِ شیعه و تا همۀ مسیحی ها و همۀ یهودیهاو…، همتون “یه خدا – بنام الله” دارین!!! که راستش اصلن هم اینجوری نیست! و خدایِ شماها کاملن با هم فرق دارن!. و از دیدِ بعضی از خودتون، بعضی هایِ دیگه تون، “کافر” هستین!!)
اونوقت شما اومدی و اینهمه آدمایِ غیرِ هم کیشِ خودتون رو، جزءِ دار و دستۀ “بی ادب و بی تربیت و دزد و معتاد” ردیف کردی؟؟؟
بابا، بنازم به این اندیشۀ سالم تو و امثالِ تو!!!
پرسیدی: “این این افراد در چه محیطى رشد کرده اند؟
اکثر اینها به ظاهر در خانواده هاى شیعه مذهب متولد شده اند ولى از دشمنان اهل بیت (ناصبى ها) نیز سبقت گرفته اند؟”
عزیزِ دلِ برادر،اگه واقعن میخوای جوابِ این سوال رو بدونی،راهِ دور نرو. همۀ اینای که گفتی،دست پروردۀ نظامِ اسلامِ راستین هستن. ضمن اینکه،تویِ این تربیت، فقط “حاکمان” نقش نداشتن، همنشینی با تو و امثالِ تو هم کاملن موثر بوده!!.
فک کنم که اگه شما لطف کنی و از آقامون، از رهبرفرزانه مون، ایراد نگیری، خیلی سنگین تر باشی!!
معاش تحصیل احساس امنیت حق همه است
نوری زاد عزیز
این تصاویر بسیار با ارزشند
تاریخی اند
چهره ها عادی نیستند
شوق عشق را در تک تک آن ها می توان دید
تصاویر می تواند مایه کار های هنری با ارزشی قرار گیرد
قرن هاست انسان ایرانی زیر پای د یکتاتور ها پایمال شده است فرهنگ او افکار او منش سلیقه هنر هویت او مورد تهاجم بوده است. اما هیچگاه خود را به قدرت های قالب نباخته است. هر بار مثل مرغ ققنوس از اتش خود بر ا مده است. اما شدت فشار ها بحدی بوده است که همیشه گیج سر در گم بوده است نمی دانسته است بر او چه گذ شته است. مردمی خود باخته را در خیابان ها می بینیم که سرگردانند. از ترس اینکه مورد تهاجم قرار نگیرند قبل از اینکه انها بخواهند خود را خوار میکنند. با قامت های خمیده حرکت می کنند و یکدیگر را حاجی صدا مکنند. حاجی یعنی ان انسان کوچک حقیر بر خاک کشیده شده که هیچ مقاومتی در مقابل هیج جیز ندارد. تنها یک نفر را اقا خطاب می کنند. او را که همه را خوار کرده است. اوست که بر صندلی می نشیند یا بر تریبون بلند قرار میگیرد و بقیه بر زمین.
ایا زمان بر امدن ققنوس از خاکستر خود فرا رسیده است. ایا قامت ان خمیده دو باره استوار خواهد گشت. ایا لبخندی بر چهره ان عبوس 1000 ساله خواهد نشست. ایا جوان ایرانی خردی مستقل برای خود دست و پا خواهد کرد تا حیران هر منبر رفته بر صندلی نشته نگردد تا چیستی هر چیز را از هر کس بپرسد.
ایا ققنوس از خاکستر خود دو باره بر خواهد خواست.
انسان از دیدن تصاویر به وجد می آید
مایه مباهات است
انسان های آزاده ای که می خواهند نشان دهند عاشق آزادگی هستند
پیامشان بسیار کوبنده است
چهره ها شان بسیار گویا
مایه سربلندی آزادی خواهان و سر افکندگی و خجالت دشمنان آزادی
پیرو حکمت خسروانی
کسی که شجاعانه در راه آزادی و شرافت انسانی حرکت می کند
و به گفته فردوسی بزرگ “داد و دهش” پیش می گیرد
به فره ایزدی مزین می شود
مصداق این بیت می شود که:
تو داد و دهش کن فریدون تویی!
مستاجر عزیز با تمام احترام نسبت به انتقادات شما
ایرانیان لیاقت خود را برای زندگی تحت حکومتی متمدن و خرد پیشه بار ها به اثبات رسانده اند
ما بین حاکمان جاهل و مردم آزاد منش ایران کهکشان ها فاصله است
شاید از انقلاب و خشونت خسته اند
شاید به دنبال دگرگونی آرام و پله پله اند
و اصل هم همین است
شاید خرد جمعی ما به این نتیجه رسیده که انقلاب راه کار نیست
نباید عجله کرد یک نسل و دو نسل و چند نسل
می خواهیم همه از درون متحول شویم
می خواهیم ذوب شدگان ولایت را و خود ولایت را متقاعد کنیم راهی که می روند خطا است
و تا این تحول درونی در ما رخ نداده رفتن این حاکم و آمدن دیگری دردی را دوا نخواهد کرد
تا آن زمان فرصت برای گفت و گو داریم
آنقدر گفت و گو می کنیم تا همه یکدیگر را درک کنیم تا زندان بانان خود در های زندان های ظلم و شقاوت را باز کنند و بی گناهان را بر دوش گیرند و از تاریک خانه ها به نور حرکت دهند
سلام دوستان عزیز
از سوي یکی از هموطنان در داخل کشور پیشنهاد شده است ؛ روز پنج شنبه 15 خرداد 93 برابر با پنجم ژوئن 2014 یعنی
روز جهانی محیط زیست همه ي ایرانیان در همه ي شهرها و روستاها براي انجام هرکاري با ماسک مخصوص آلودگی هوا از منزل خارج شوند .
وي ارسال این پیامک از طریق موبایل ها را پیشنهاد داده است .
“به همه پرسی انزجار از دود و دروغ بپیوندید . 15 خرداد روز جهانی محیط زیست ، براي
انجام هر کاري با ماسک مخصوص آلودگی هوا از منزل خارج می شویم . ارسال به دوستان ”
پیشنهاد دهنده خوبی هاي زدن ماسک را به شرح زیر ذکر کرده است .
1) زدن ماسک آن هم توسط جمعیت هاي زیادي از کشور به ویژه در خیابان ها و پارك ها نشان دهنده ي یکپارچگی و
عزم ملی مردم ایران براي مبارزه با دود و دروغ است .
2) پیام سلامتی به همراه دارد و هیچ کس را نمی توان به خاطر اینکه در تأمین سلامتی خود کوشیده است ، مورد
نکوهش قرار داد .
3) زدن ماسک با موضوع محیط زیست ارتباط دارد .
4) ماسک نماد انزجار از دود و رساناي مفهوم بیزاري از دروغ است .
5) افراد خجالتی در نظر داشته باشند که چون با زدن ماسک بیشتر صورت آنها استتار می شود به راحتی می توانند در
آن روز تعطیل در پارك ها و خیابان ها قدم بزنند و به یکدیگر سلام کنند .
6) براي تهیه ي ماسک مورد نیاز خود و دیگر اعضاي خانواده هزینه اندکی می پردازیم .
پیشنهاد دهنده هم چنین اکیداً معتقد است که این همه پرسی یک حرکت نمادین زیست محیطی است وافراد و
گروه ها و احزاب در اطلاعیه ها و فراخوان هاي عمومی نباید همه پرسی مبارزه با دود و دروغ را به سخنرانی رهبر
معظم انقلاب در مرقد امام (ره) در مراسم سالیانه ي گرامیداشت رحلت حضرت امام راحل و به دیگر موضوعات
انحرافی مانند آزادي زندانیان سیاسی و برداشتن حصر آقایان موسوي و کروبی و به تأثیرات ارسال پارازیت بر سلامت
مردم و به حقوق اقلیت ها و به گسترش اعدام ها و به حقوق زنان و به تحمیل حجاب و به حقوق کودکان کار و به
گسترش اعتیاد و به سانسور یا آزادي مطبوعات و به مواردي از این قبیل مربوط کنند .
به این ترتیب ایرانیان خارج از کشور نیز با این فراخوان ملی در همراهی با هموطنان خود روز جهانی محیط زیست را
گرامی خواهند داشت .
لطفاً از هم اکنون این متن را و نظرات خود و دوستانتان را و نیز اطلاعیه ي دیگر گروه ها و احزاب و شخصیت هاي
محبوب اجتماعی را پیرامون این همه پرسی عظیم و تاریخی در شبکه هاي اجتماعی به اشتراك بگذارید .
سلام؛
تبريك و هزاران تبريك. افسوس و هزاران افسوس كه توان امدن نداشتم «همسرم ميترسد و راضي نيست، تازه ديسكم را عمل كردهام» ولي بازهم نمايشگاه بصورت مجازي ديدم. آفرين و هزاران آفرين به مردم ايران
درود بر شما
پیش به سوی قدمگاه
امیدواریم این جمعیت با همین شور نظری هم به قدمگاه داشته باشند همه باهم .
از تلاش های شما استاد ممنونیم و از اینکه عشق به ما میدهید . پاینده بمانید
یک نمونه جهت تنویر افکار عبدالله عزیز این دوست عرب ایرانی ام از تحولات دنیای عرب
از حامد عبد الصمد نویسنده مصری که اسلام را مورد انتقاد قرار داده
سقوط جهان اسلام و فاشیسم اسلامی عناوین دو کتاب معروف وی هستند
دوست من به جای شعار دادن این کتاب ها را مطالعه کنید و به مشکلاتی که در آن اشاره رفته پاسخ دهید!
چند جمله ای به عربی در معرفی کار های وی:
حامد عبد الصمد (1 فبراير 1972 -) هو روائي مصري ألماني، مقيم في ألمانيا. ولد في الجيزة بجمهوربة مصر العربية. درس الإنجليزية والفرنسية بجامعة عين شمس بالقاهرة ثم العلوم السياسية بجامعة أوجسبرج في ألمانيا ثم عمل بمنظمة اليونيسكو كخبير تربوى كما عمل مدرسا للدراسات الإسلامية بجامعة إيرفورت الألمانية، ثم مدرسا للتاريخ الإسلامي بجامعة ميونخ بألمانيا.
أ
“سقوط العالم الإسلامي” وهو كتاب صدر في 2010 قبل الربيع العربى (صدرت الطبعة العربية عن دار ميريت للنشر، 2010) و يتوقع عبد الصمد فيه اندحار العالم الإسلامي خاصة في المنطقة العربية. يطرح الكتاب تحليلاً للأوضاع المتدنية التي وصلت إليها معظم الدول الإسلامية على المستويات كافة: فكريًا وتعليميًا، واقتصاديًا، إضافة إلى التزمت الديني والجوع الجنسي.
ويقول هناك فرق بين الإسلام والحركات الإسلامية. الإسلام كحضارة هو في مرحلة شيخوخة ولا يقدم جديداً، ولا يجيب على التساؤلات الملحة للقرن الحادي والعشرين. أما الحركات الإسلامية فهي فرقعة ناتجة من قلة الحيلة وعدم القدرة على التنافس مع الحضارات الأخرى على المستوى العلمي والسياسي. (موقع دويتشه فيله).[2]
آراءه حول الإسلام والقرآن
حامد عبد الصمد يعتنق الفكر العلمانى ، حيث يرى أن الإسلام جزء من مشكلة العالم الإسلامى وليس جزءا من الحل ويقصد بذلك الجانب السياسى من الإسلام. وحول القرآن يقول عبد الصمد “القرآن كان كتابا رائعا للقرن السابع، أما في القرن الواحد والعشرين فليس له مكان”[3] ويقول عبد الصمد حول مسألة ربط العنف بالدين والحل لهذا الأمر: “لقد ارتبط العنف بالحضارة (…) نحتاج إلى ملحدين للتشكيك بطريقة إلحادية في كل شيء في هذا الدين بدون محظورات”[4]. ويقول إن القرآن حجر عثرة في طريق تطور المسلمين لأن الإصلاح يبدأ وينتهي بالنص القرآني.
درود به محمد نوری زاد عزیز
خسته نباشی مرد ازاده خسته نباشی مرد مردمی ایران خسته نباشی عاشق امیدوارم سلامت و پیروز باشی تا بتوانیم ایران را زنده کنیم و اباد و سرشار از عشق کنیم
اهنگ گوگوش تقدیم به محمد نوری زاد و مردم عاشق ایران
کسی به یاد مریم های پرپر… کسی به فکر کوچ کفترا نیست
به فکر عاشقای در به در باش… که غیر از ما کسی به فکر ما نیست
https://soundcloud.com/hosein-assaran/dlrlr1njrepe